دانلود پیشینه و مبانی نظری بهداشت روانی وبیماری سرطان (docx) 35 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 35 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق بهداشت روانی وبیماری سرطان
فصل دوم
پيشينه هاي پژوهش
- مفاهيم بهداشت رواني
- انواع پيشگيري در بهداشت رواني
- سرطان – عوامل روان شناختي مؤثر در بروز سرطان
- رون بيماري
- پيش آگاهي
- سندرم هاي روانپزشكي در بيماران سرطاني
- درمان
- زندگي پس از سرطان
پيشينه پژوهش
- مفاهيم بهداشت رواني:
سازمان جهاني بهداشت رواني را چنين تعريف مي كند «بهداشت رواني در درون مفهوم كلي بهداشت جاي مي گيرد و بهداشت يعني توانايي كامل براي ايفاي نقش هاي اجتماعي، رواني، جسمي، بهداشت تنها نبود بيماري يا عقب ماندگي نيست.»
در اين تعريف همانطور كه ملاحظه شد سازگاري با محيط اهميت زيادي دارد طبق آن شخصي كه بتواند با محيط خود (خانواده، همكاران، همسايگان و به طور كلي اجتماع) خوب سازگار شود از نظر بهداشت رواني بهنجار خواهدبود. اين شخص با تعادل رواني رضايت بخش پيش خواهدرفت و تعارض هاي خود را با دنياي بيرون و درون حل خواهدكرد و در مقابل ناكاميهاي اجتنابناپذير زندگي مقاومت خواهد داشت.
اگر كسي توان انجام دادن اين كارها را نداشته باشد و در نتيجه با محيط خود به شيوه ي نامناسب و دور از انتظار برخورد كند از نظر رواني بيمار خواهدبود. زيرا با اين خطر روبرو خواهدبود كه تعارضهاي حل نشدهي خود را به صورت نوروز (اختلالات خفيف رفتاري) نشاندهد و به شخص نوروتيك تبديل شود. بنابراين بهداشت رواني مردم از اهميت بسزايي برخوردار است و به همين دليل امروزه جوامع مختلف بسيج شده اند تا سايتهاي مربوط به بهداشت رواني و پيش بيني بيماريهاي رواني را سازمان دهند. اين سايتها كه مي توانند ارزشهاي انساني و اقتصادي بالايي داشته باشند ايجاب مي كنند كه بيش از هر چيز نيازهاي بهداشت رواني شناخته شود. منظور از نيازهاي بهداشت رواني است كه عوامل تضمين كننده آن، مخصوصاً در مورد كودكان را بشناسيم، به علتهاي اختلال آن پي ببريم و با چگونگي درمان بيماريهاي رواني آشنا شويم.
در سال 1948، كميسيون مقدماتي سومين كنگره جهاني بهداشترواني، براي بهداشترواني، يك تعريف دو قسمتي ارائه مي دهد: 1- بهداشت رواني حالتي است كه از نظر جسمي و رواني و عاطفي در حدي كه با بهداشت رواني ديگران انطباق داشته باشد براي فرد مطلوبترين رشد را ممكن ميسازد.
2- جامعه خوب جامعه اي است كه براي اعضاي خود چنين رشدي فراهم مي آورد و در عين حال رشد خود را تضمين مي كند و نسبت به ساير جوامع بردباري نشان مي دهد (كلويته ، 1968).
سازمان جهاني بهداشت، بهداشت رواني را بر اساس جنبه هاي زيستي و اجتماعي تعريف مي كند. به نظر اين سازمان، بهداشت رواني براي فرد استعداد ايجاد روابط موزون با ديگران و استعداد شركت در تغييرات محيط اجتماعي و مادي يا استعداد كمك به تغييرات به شيوه سازنده قايل است همچنين بهداشت رواني ايجاب مي كند كه بين تمايلات غريزي فرد هماهنگي وجود داشته باشد، اين هماهنگي به يكپارچگي وجود فرد كمك مي كند نه اين كه برخي تمايلات غريزي به مخالفت تمايلات ديگر برخيزندو آنها را سركوب كنند.
در سالهاي اخير، انجمن كانادايي بهداشت رواني، را در سه قسمت تعريف كرده است: قسمت اول: نگرشهاي مربوط به خود، قسمت دوم: نگرشهاي مربوط به ديگران (با ديگران راحت بودن) و قسمت سوم: نگرشهاي مربوط به زندگي (رويارويي با الزامهاي زندگي.)
به عقيده اين انجمن نشانه هايي پيدا مي شوند كه ما را از دشواريهاي رواني، به ويژه در خود فرو رفتن، پرخاشگري، خودداري، بي خوابي، اضطراب، خيالبافي، هيپوكندري، نوسانهاي خلقي مطلع مي سازند. به علاوه براي داشتن بهداشت رواني خوب، شرايطي وجود دارد: روبرو شدن با واقعيت، سازگارشدن با تغييرات، گنجايش داشتن براي اضطرابها، كم توقع بودن، احترام قايل شدن به ديگران كمك رساني به مردم.
پيشگيري در بهداشت رواني:
به طور كلي در بهداشت رواني هدف، كاهش بيماريها، و عوارض ناشي از آن است. براي دستيابي به اين هدف سه مسأله بايد دنبال شود: جلوگيري از پيدايش بيماري (پيشگيري اوليه)، درمان بيماري قبل از آنكه عوارض ماندني از خود به جاي بگذارد (پيشگيري ثانويه) و كاهش ناتوانيهاي حاصل از بيماري يا بازتواني بيماران (ثالثيه)
1- پيشگيري اوليه: در دهه 1960- 1950جهان اميدوار بود كه از بيماريهاي اساسي رواني پيشگيري كند اعتقاد بر اين بود كه اگر كودكان بدرستي پرورش يابند و اصول رشد رواني- اجتماعي در مورد آنها به اجرا در آيد و يك من توانا و قوي در آنها ايجاد گردد از پيدايش هر بيماري رواني در آنها جلوگيري مي شود. به همين دليل برنامه اي بهداشت رواني در جهت آموزش هر فرد يا گروهي كه به نحوي بر رشد كودك تأثير دارد اعم از متخصصين زنان و زايمان و اطفال و مسئولين تعليم و تربيت (مدرسه و خانواده) مشكل گرفت و بعداً تأكيد بر آن شد كه كودكان در معرض خطر كه پدر و مادر آنها با شرايط خاص آموزشي و محيطي توانائي ايجاد رشد كافي در آنها را ندارند. بيشتر مورد توجه و برنامه ريزي بهداشت رواني قرار گيرند. به همين دليل، مراكزي جهت فرزند خواندگي، مددكاري، فعاليتهاي خيريه به آموزگاران ويژه، به راه افتاد. در دهههاي بعد حركتهاي فوق در جهت پيشگيري از بيماريهاي رواني با شكست مواجه شد. چرا كه نظريههاي سبب شناسي بيماريهاي رواني كه بيشتر به عنوان رواني _ اجتماعي توجه مي كرد درست نبود.
پس از آن هر قدر معناي ژنتيك و بيولوژيك بيماريهاي رواني بيشتر كشف مي شد علت عدم موفقيت روشهاي پيشگيري از بيماريها بيشتر قابل درك بود، آن گاه روشهاي جديدي در جلوگيري از بيماريها مطرح مي شود. مشاوره ژنتيك براي آن دسته از بيماريهايي كه طرح فاميل (خانوادگي) در آن مطرح بود مورد توجه قرار گرفت. از طرفي دخالت عوامل فشارزاي رواني در شعله ور كردن اختلافات رواني باعث شد تا آموزشهاي لازم جهت كمك به افراد براي كاهش اثرات اين عوامل فشارزا در زندگي براي پيشگيري اوليه از بيماريها مطرح گردد هم چنين بسياري از بيماريهاي طبي از جمله بيماريهاي عفوني و قلبي – عروقي و كمبود ويتامين كه پيامدهاي عصبي – رواني دارند قابل پيشگيري است و نيز الكلسيم و مصرف موادي از قبيل كوكائين و مواد مخدر دردوران حاملگي كه عوارض رواني براي كودك دارند نيز قابل جلوگيري است اينها و مسائلي از اين قبيل حيطه پيشگيري اوليه در بهداشت رواني را تشكيل مي دهد.
2- پيشگيري ثانويه: شناخت اوليه زود و درمان فوري اختلالات عصبي – رواني كه منجر به جلوگيري از تخريب پاياي بيماريها مي گردد حوزه پيشگيري ثانويه است. در آمريكا انستيتوي ملي بهداشت رواني (NIMH) و سيستم برنامه اي خدمات براي كودكان و نوجوانان (CACSP) مسئوليت اين پيشگيري را به عهده دارد. در اين سيستم همه امكانات در جهت تشخيص و درمان سريع و به موقع بيماريهاي رفتاري در كودكان و نوجوانان و كمك به خانواده هاي آنان به كار گرفته مي شود. روان پزشكان و ساير دست اندركاران امور بهداشت رواني در تيم درماني شركت دارند مكانيسم هاي دخالت در بحران و آموزشهاي لازم جهت نحوه رفتار با بيماران در خانواده از جمله كارهاي بهداشت رواني مربوط به پيشگيري ثانويه است.
3- پيشگيري ثاليثه: كاهش تخريب عمكردي فرد در اجتماع به علت بيماريهاي رواني، پيشگيري ثالثيه ناميده مي شود. با توجه به اين تعريف هم روشهاي درماني در بيماريهاي رواني مقاوم در اين پيشگيري مطرح مي گردد. به بيان ديگر كاهش اثرات باقي مانده از بيماري بر روي فرد در پيشگيري ثالثيه تأكيد مي شود هدف اوليه در اين نوع پيشگيري در واقع بازتواني بيمار رواني است. از آنجا كه اكثر بيماريهاي شديد رواني عود مكرر دارند. بازتواني بيماران را نمي توان تا درمان كامل بيماري به تأخير انداخت.از طرفي در روان پزشكي پيشگيري ثانويه و ثالثيه، بايد با هم انجام گيرد و با دانش كنوني گاهي مشكل است كه بدرستي مشخص كنيم كه علايمي از قبيل بي لذتي، بي تفاوتي(بهت) چه مقدار علامت بيماري و چه مقدار علامت باقي مانده از بيماري است پيشگيري ثالثيه و بازتواني در روانپزشكي اغلب در مورد بيماراني مطرح مي شود كه از بيماريهايي شديد و ناتوان كننده رواني رنج مي برند. اسكيزوفرني و ببيشتر بيماريهاي شديد خلقي و بعضي از اختلالات شخصيتي ناتوان كننده از جمله اين بيماريها هستند. همه اين بيماريها بخصوص اسكيزوفرني در اواخر نوجواني و اوايل جواني بروز مي كند. طبعاً پيشرفت تحصيلي و شغلي كه بيشتر در اين سنين رخ مي دهد فرد را بشدت تحت تأثير قرار مي دهد. پس از امام دوره بيماري اغلب بيماران دچار ناتوانيهاي شغلي، اجتماعي و روابط بين فردي مي شوند. به همين دليل بازتواني آن يك فرآيند پيچيده خواهد بود كه نيازهاي روان شناختي، اجتماعي و طبي را به دنبال خواهد داشت. اكنون در روانپزشكي سعي بر اين است كه مدت بستري در بيمارستان حتي در موارد حاد بيماري كاهش يابد تا بيمار بتواند در اجتماع بيشتر حضور پيدا كرده و هر چه سريعتر بازتواني شود. اخيراً واژه هايي از قبيل پيشگيري عمومي،(كه هدف آن توجه جامعه و همگان است)و پيشگيري انتخابي كه هدف آن توجه افرادي است كه بيشتر در خطر بيماريهاي رواني هستند و پيشگيري موردي كه هدف آن متوجه افرادي است كه در خطر شديد بيماري رواني و داراي نشانگان بيولوژيك قوي هستند مطرح شده است ولي اين نحوه تقسيم بندي در طبقه بندي جديد روان پزشكي امريكا مطرح نگرديده است.
- سرطان: (مفاهيم)
سرطان بيماري است كه در آن سلولهاي بدن بعلت آسيب مانيسم هاي تنظيم كننده ي طبيعي آنه به طور غير قابل كنترلي رشد مي كنند در اكثر سرطان ها غدد توپري در قسمتهاي معيني از بدن بطور شايع در پوست، پستان، ريه، روده ها يا غده پروستات بوجود مي آيند. اين بماري ممكن است از طريق خون و سيستم لنفاويك به جاهاي ديگر منتشر شود. همانطوريكه درك ما از بيماري سرطان در 20 سال گذشته افزايش يافته است تغيير در نحوه زندگي، برنامه هاي بيماريابي مؤثر و انواع جديد درمان باعث پيشرفت در پيشگيري و درمان اين بيماري شده است. اصطلاح سرطان از لغت يوناني Crab (خرچنگ) گرفته شده است. بقراط، پزشك يونان باستان يك غده سرطان منتشره را به چنگال يك خرچنگ تشبيه كرد. هر چند كه از آن زمان تا كنون درك ما از اين بيماري پيشرفت كرده است. اما اين توضيح هنوز هم مناسب به نظر مي رسد.ويژگي مهم يك غده سرطاني توانايي انتشار آن در بدن مي باشد.
- اساس ژنيتكي سرطان:
اين كشف كه مي گويد آسيب ماده ژنتيكي، زمينه بروز سرطان را فراهم مي كند. يكي از مهم ترين پيشرفتها در تحقيقات پيرامون سرطان در اواخر دهه 70 بود. هر سلول شامل اطلاعات ژنتيكي بصورت بيش از 000/90 حفت ژن مي باشد كه فعاليتهاي آن را كنترل مي كند يك سلول وقتي سرطاني مي شود كه ژن هاي معيني كه مسئول كنترل فرآيندهاي حياتي آن از قبيل تقسيم سلولي هستند، آسيب ببينند. اين ژن هاي ناقص ممكن است به ارث رسيده باشند. يا توسط مواد كارسيوژن (سرطان زا) مانند نور خورشيد، دود تنباكو و .... ايجاد شده باشند. سلولها دائماً در معرض مواد سرطان زا قرار دارند، اما به دلايل متعدد به ندرت سرطاني مي شوند. يكي اينكه سلولها معمولاً مي توانند ژنهاي آسيب ديده خود را ترميم كنند و ديگر اينكه بيش از يك ژن بايستي آسيب ديده باشد تا سرطان بوجود آيد و ديگر اينكه سيستم ايمني بدن اغلب سلولهاي غير طبيعي را قبل از اينكه به اندازه كافي قادر به تكثير و ايجاد غده سرطاني نابود مي كنند.
- چگونگي شروع سرطان:
سلولها دائماً توسط كاسينوژنها (مواد سرطان زا) بمباران مي شوند، مواد سرطان زا به ژنهاي ويژه اي (بخش هايي ازDNA كه عملكرد ويژه را كنترل مي كنند) كه انكوژن ناميده مي شوند و فرآيندهاي حياتي از قبيل تقسيم سلولي را تنظيم مي كنند صدمه مي زنند بيشتر ژنهاي صدمه ديده ممكن است باعث شوند تا سلول به صورت غير طبيعي عمل كرده و سرانجام سرطاني شود.
- عوامل روان شناختي مؤثر در بروز سرطان:
1- عوامل رواني اجتماعي: انسان در حالت بدوي خود كمتر در معرض ابتلا به بيماريهاي نو، به خصوص بيماريهاي بدخيم بود. اما با تغيير محيط رواني، اجتماعي، آسيب پذيري نسبت به بيماريهاي سرطاني افزايش يافته است. (بينبريج 1914) هي (1925) در مقاله اي تحت عنوان «سرطان، بيماري خواستني يا نخواستني» نوشت:
«مطالعه ي توزيع سرطان در همه نژادهاي دنيا نسان مي دهد كه نسبت سرطان تقريباً با ميزان تسلط تمدن بر زندگي متناسب است. بنابراين آشكارا چيزي در عادات تمدن به ارث مي رود كه مسئول تفاوت رخداد سرطان در مقابل وحشي و متمدن است. آب و هوا نقشي در اين اختلاف ندارد. شواهد نشان مي دهد قبايلي كه به طور طبيعي زندگي مي كنند، تا زماني كه با انسان متمدن تر كه عادات طبيعي را به تباهي مي كشد زندگي نكرده اند اصلاً دچار سرطان نمي شود.»
بايد اظهار داشت كه ممكن است سرطان فرآيند طبيعي و معتدل ديگري باشد كه بايد منشأ آن را در محيط و « سبك زندگي» خودمان جستجو كنيم. هر يك از ما در وحشت مرگ ناشي از سرطان زندگي مي كنيم چرا كه نمي توانيم با شرايط موجود زندگي خوب سازگار شويم.
2- عوامل هيجاني: گفتن نقش عوامل ژنتيك گوياي همه داستان نيست. ميسون دريافت كه سطح
هورمون 17 – هيدروكسي – كورتيكو ستروئيد مادران اطفال لوسميك بالاتر از حد طبيعي است او پديده مشاهي را در ادرار تمام افراد تازه استخدام ارتش امريكا كه مادرانشان را از دست داده بودن كشف كرد. ظاهراً عدم تأئيد، ناكامي، افسردگي مي تواند اثر بدي بر غدد آدرنال بگذارد و توانايي توليد هورمون آنها را كه دفاع ايمنولوژيكي ضعيفي دارند و نمي توانند نبرد موفقيت آميزي در مقابل بافتهاي سرطان زا و سرطاني داشته باشند.(لينچ 1976). اين كشف جديدي نيست. در اوايل سال 1870 جيمز پاجت، متخصص غدد، اظهار داشت كه سركوفت، ناكامي و افسردگي معمولاً با افزايش بافتهاي سرطاني همراه است.
چندين بررسي معاصر زمينه سرطان را به عوامل روان شناختي مثل فقدان صميميت با والدين، ناتواني در ابزار وجود يا اشكال در بيان عواطف منفي و تعارضات ناخود آگاه نسبت مي دهد. فرآيندهاي غدد درون ريز و ايمني و ساير مكانيسم هاي آسيب شناسي فيزيولوژيكي پيوندي هستند بين مشكلات رواني و علت شناسي سرطان. طبق بررسي هاي كرانتز (1984) افسردگي و احساس ناتواني با ضعيف شدن احتمال زنده ماند در سرطان مرتبط هستند، در حالي كه احساس خصومت ورزي و خشم با طول عمر همراه است.
گويا آسيب پذيري نسبت به سرطان به عوامل ژنتيكي و عوامل رشد رواني بستگي دارد. كودكان نياز به مراقبت دارند، آنها درمانده به دنيا آمده و بدون كمك شانسي براي زنده ماندن ندارند. ترس از ترك شدن شايع ترين ترس دوران كودكي است. مراقبت ناكافي و ترس از طرد شدن، احساس عدم امنيت و ناتواني به كودك مي دهد.اغلب، اين احساسات در طول زندگي باقي ماند. در موارد بسياري، احساس تنهايي و ناتواني مي تواند مقاومت زيست شيميايي سيستم ايمني را كاهش دهد و به موجود زنده بقبولاند كه نمي تواند با سرطان مبارزه كند. همچنين شواهدي وجود داردمبني بر اينكه عوامل رواني محيطي مي تواند آسيب پذيري نسبت به سرطان را افزايش دهد و بخصوص قرار گرفتن مستمر در معرض فشار رواني موجب كاهش مقاومت فرد مي گردد.
- زمينه قبل از بيماري
از دست دادن يك عزيز، احساس تنهايي و بي اعتنائي احساس طرد شدگي و در نتيجه پيدا كردن ديد بدبينانه نسبت به زندگي او ويژگي هاي افرادي است كه مقدار ابتلا به سرطان هستند. گرين (1966) 109 زن و مرد كودك را مورد پژوهش قرار داد و دريافت كه لوسي يا ليمفو مادر افرادي بروز مي كند كه جدايي يا ضايعه هايي را تجربه كرده بودند و يا احساس اضطراب و نااميدي داشتند.لشان (1977) بيش از 400 بيمار سرطاني را 12 سال تحت بررسي قرار داد. از اين تعداد 72 درصد رنج دردناك از دست دادن عزيزي را بردوش مي كشيدند. حادثه از دست دادن شخص مورد علاقه در فواصل زماني مختلفي از چند ماه تا 8 سال، قبل از شروع بيماري سرطان رخ داده بود.
- روند بيماري
نقش سيستم ايمني و آسيب پذيري آن نسبت به فشار رواني هيجاني، حداقل نشانه مختصري پيش آگهي ارائه مي كند. عوامل هيجاني شامل ساختار رواني خود بيمار و نظام حمايت محيط او ميشود. افراد تنها، بيشتر نگران سلامت خود هستند؛ خود بيمار انگار و گرايش اضطرابي دارند. مردان و زنان تنها ممكن است تعليم رشد قارچ گونه بافتهاي سرطاني شوند. افرادي كه ميل به زندگي را از دست داده اند، آنهايي كه زندگي بي هدفي دارند، آنهايي كه كسي را ندارند تا به او تكيه كنند و يا از آنها مراقبت كنند و آنهايي كه طرحي براي زندگي ندارند نسبت به كسي كه مشغله اجتماعي دارد و هدفدار است كمتر احتمال دارد با بيماري مقابله كند. منفعل بودن و تنهايي، افسردگي مي آورد و افسردگي، تيشه بر ريشه ي دفاع ايمني بدن مي زند ارتباط فعالانه با مردم و زندگي بسيار فعال، دنبال كردن يك حرفه و مسلك توانايي سيستم ايمني را در نبود با سرطان قوت مي بخشد. حمايت عاطفي اعضاي خانواده و دوستان نقش مهمي در روحيه بيمار و از خطر جستن او دارد. نگرش منفي وابستگان و دوستان، اظهار ناشكيبي و بدبيني و فقدان توجه و مراقبت، بشدت بر توانايي مقابله بيمار با سرطان تأثير مي گذارد.
بارد (1972) 100 بيمار سرطاني بستري بدحال را بررسي كرد و گزارش داد بايد بيماران سرطاني را افرادي دانست كه تحت فشارهاي رواني خاص و شديدي هستند. آنها در انتظار دردي شديد و زندگي توأم با وحشت از ناتواني و مرگ هستند بنابراين دايماً افسرده و رو به ضعف هستند.
- پيش آگهي:
شواهد ديگر دربارهي اهميت عناصر روانشناختي در سرطان از مشكلات فراوان در ارزيابي دقيق پيش آگهي اين بيماري بدست مي آيد. حقيقت دارد كه حتي متخصصان باليني و آسيب شناسان بسيار مجرب نيز در پيشبيني روند باليني بسياري از سرطان ها مشكل دارند. تومورهايي از يك نوع كه در مرحله يكساني قرار دارند ممكن است در زمان تشخيص جلوه هاي متفاوتي داشته باشند. زماني ممكن است سرطان كاملاً محو شود و بيماري كه فكر ميكرده بايد در عرض 6 هفته بميرد، ده سال ديگر سالم و تندرست بدون نشاني از سرطان زندگي كند. ساير بيماران .... سرطانهايي دارند كه در طول سالهاي متمادي نه رشد ميكند و نه ضعيفتر ميشود با اين همه هنوز بعضي از بيماران شاهد پيشرفت مرگ آفرين سرطان هستند.
گرير و موريس (1979) زنان مبتلا به سرطان پستان را به چهار گروه تقسيم كردند: 1) زناني كه بيماري را انكار مي كنند. 2) آنهايي كه اساساً بيماري را جدي نمي گيرند ولي خوب با بيماري مبارزه ميكنند. 3) آنهايي كه با بردباري بيماري را ميپذيرند. 4) آنهايي كه احساس ناتواني ميكنند. يك بررسي پيگيرانه بعد از 5 سال نشان داد كه دو گروه نخست نسبت به دو گروه ديگر نتيجه باليني بهتري داشتند. هر چند هيچ تفاوت پزشكي معني داري بين اين گروهها در حالت و پيش آگهي بيماري وجود نداشت. بيماران مبتلا به سرطان سينه متاستاتيك كه احساس خشم و خصومت را ابزار ميكنند، از آنهايي كه به احساس ناتوانايي واكنش نشان مي دهند بيشتر عمر ميكنند.
وتيكوور و دادك (1973) با گزارش چند بررسي نشان ميدهند افراد متبلا به سرطان از مكانيزمهاي دفاعي واپس زني و انكار استفاده مي كنند. اين بيماران چنين توصيف شدهاند «حياتي دوگانه دارند جلوه اي از لحاظ اجتماعي با كفايت اما تهي و پوچ از سويي ديگر خويشتن ناخودآگاه آنها غمگين، در عذاب و انفجاري است. ساير بررسيها بر اين حقيقت تأكيد دارند، كه بيماران مبتلا به سرطان كه مدت زمان طولاني زنده ميمانند به خود مطمئن بودند و بيماراني كه عمر كوتاهي داشتند توان ابراز خشم و تكانه هاي اجتماعي خود را نداشتند. ظاهراً، نگرش خود ابرازانه تجات فرد از بيماري را افزايش مي دهد.
- نجات:
انسان يك هويت جسمي – رواني و رواني – جسمي دارد و سيستم ايمني نيز يك ساختار و دستگاه زيستي شيميايي دروان شناختي است. بدون شك كاركردهاي سيستم ايمني تحت تأثير شيمي بدن و هيجانات قرار مي گيرد، تعجبي ندارد كه رخداد سرطان در افراد افسرده و كساني كه احساس امنيت نمي كنند، بالاتر است. (كرانتز و گلاس 1984؛ سيمونتون و سيمونتون 1975) فشار رواني شديد كارآيي سيستم ايمني بدن را مي كاهد و به سلولهاي سرطاني اجازه رشد و نمو مي دهد، خصوصاً وقتي فرد اعتماد كمي به توانايي خود در مبارزه با بيماري و ابراز معنويات خويش دارد. در افراد متكي به نفس، خود ابزار (self - assertive) و مصمم كارايي سيستم ايمني افزايش مي يابد و به بقا و رهايي موجود زنده كمك مي كند.
تفاوتهاي ذكر شده در طول عمر زن و مرد زياد است و رخداد پايين تر ميزان مرگ و مير ناشي از سرطان در زنها را نشان ميدهد كه درجه نجات زنان از مردان بيشتر است.
البته بيماراني كه انگيزه قويتري دارند و مطمئن به نفس هستند در هر دو جنس وضع بهتري دارند و نسبت به بيماران كم انگيزه، فاقد امنيت و افسرده بيشتر عمر ميكنند. هر چند به نظر ميرسد زنان توانايي بيشتري در مقابله با سختي ها، ناكاميها و درد دارند. بارداري و زايمان آسودگي رواني هر زني را به مخاطره مي اندازد، اما تعداد معدودي از زنان تسليم فشار رواني جنسيت خود مي شوند. در مقايسه مردان بسياري مرعوب مشقت تأمين خرج معيشت مي شوند و كمتر از موقعيتهاي مبارزه جويانه سربلند در مي آيند. سرطان يك بيماري روان تني نيست، اما آسيب پذيري نسبت به سرطان و رهايي از آن تا حد زيادي تحت تأثير ساختار رواني فرد است. و تفاوت مرگ دير زنان و مردان كاملاً متقاعد كننده است. علاوه بر اين در حال حاضر هم مردان و هم زنان تقريباً به يك اندازه در معرض تهديد عوامل سرطانزا هستند. و عكس العمل آنها به سرطان تركيبي است از آمادگي زيستي، ژنتيكي- ژنتيكي- شيميايي ، زيستي – اجتماعي، ژنتيكي و صفات رواني اكتسابي.
همان طور كه در بالا ذكر شد سرطان اختلال روان تني نيست، هيچ سلول و بافت سرطاني بدون عوامل سرطانزا وجود ندارد. پرسيدن اين سؤال رايج كه آيا بيماران مبتلا به سرطان رفتار ها و نگرش هاي آسيب شناختي نشان مي دهند يا پاسخ هاي آنها به سرطان انطباقي و درست است كه تعجب آور نيست (فيشر 1981) در كتاب فلدمن (1981) مي خوانيم:
ما رايجترين نگرانيهاي بيمار را شناخته ايم:
خواستن اطلاعات در مورد نتايج و اثرات جانبي شيمي درماني يا روش هاي جراحي: اين اطلاعات اغلب اضطراب مبني بر ترسهاي ناشي از عدم آگاهي را كاهش مي دهد.
اطلاعات غلط، درك نادرست و سردرگمي در مورد چگونگي انجام روش هاي درمان، نيز از مواردي هستند كه با روشن كردن آنها مي توان از اضطراب بيمار كاست.
احساس فراگير انزوا و دوري از دنياي سلامتي كه در افراد شديداً مشاهده مي شود را ميتوان در حد وسيعي كاهش داد.
احساس درماندگي بيمار از اينكه به بيماري شناخته نشده اي مبتلا شده و بنابراين مرموزتر و در هم شكننده تر به نظر مي رسد. علاوه بر اين، هر سه مطالعه «كار و سوابق سرطان» روشن مي سازد چطور بعضي از بيماران سرطاني تحت تأثير القاي ترس، خجالت و گناه ناشي از ادراك خود و ديگران در مورد سرطان بودند. ادراكاتي مبني بر اينكه سرطان بهبود ناپذير، منزجر كننده، خانمان سوز است. و در طول قرن ها در ادبيات و تشبيه ها باقي ماندهاند. زن و شوهري طي مصاحبه تحقيقي با هم نجوا ميكردند به طور ناخودآگاه نگراني خود را از اينكه مبادا كسي به سرطان روده شوهر پي ببرد بيان مي كردند، مسئله را با پسر بزرگشان در ميان گذاشتهبودند و مي ترسيدند سهواً منبع انتشار اين واقعيت خجالتآور باشد. و همكاران و مشتريها شوهر را به خاطر قطع عضوش از حقوق اجتماعي محروم كنند.
- سندرم هاي روانپزشكي در بيماران سرطاني:
مطالعه اي وسيع از بيماران سرطاني در يك جمعيت از بيماران بستري و سرپايي، وقوع 51 درصد اختلالات روانپزشكي را در آنها گزارش كرده اند. بزرگترين گروه تشخيص، اختلالات انطباقي (68 درصد) و پس افسردگي اساسي (13 درصد) و دليريوم (8 درصد) بوده اند. مطالعات ديگر فقط بر اساس جمعيت بستري، وقوع بالاي اختلال افسردگي اساسي (تا 24 درصد) را گزارش داد. وقوع مواردي شبيه؛ فوق (25 درصد) در بيماران بستري جراحي زنان و در بيماران مبتلا به سرطان سر و گردن (40 – 35 درصد) يافت شده بود. گزارش شده است كه سرطان پانگراس همراه با وقوع بالاي افسردگي است.
اختلالات انطباقي: اختلالات انطباقي با خلق افسرده، اضطراب، و خلق افسرده ومضطرب، بزرگترين گروه تشخيص در بيماران سرطاني بوده اند.
اختلال افسردگي اساسي: علائم افسردگي در بيماران سرطاني ممكن است وقوع همزمان علامتي از يك اختلال رواني، يا يك واكنش عملكردي باشد. احساس بي ارزشي گناه مفرط در بيماران سرطاني شايع، ولي خفيف و گذرا هستند. و بيماران اعتماد به نفس خود را از دست نخواهند داد. گرچه افكار عود كننده مرگ در بيماران سرطاني شايع هستند، ولي شدت بيمار گونه و تمايل به مرگ را كه مشخصه بيماران افسرده است ندارند.
خودكشي: افكار و آرزوهاي انتحاري در بيماران سرطاني مكرر است. و خودكشي در ميان بيماران سرطاني دو برابر در آمار خودكشي جمعيت كلي است. عوامل مستعد كنندهي خودكشي در بيماران سرطاني، علاوه بر ساير عوامل خطر در ساير موارد، احتمال خودكشي، عبارتند از: افسردگي و نااميدي، درد خوب كنترل نشده، دليريوم خفيف و مهارگسستگي، احتمال عدم كنترل.
اختلالات اضطرابي: اضطراب يك علامت عمومي در بيماران سرطاني است كه مي تواند جزئي از پاسخ طبيعي به استرس، يك واكنش انطباقي ياجزئي از دليريوم و سندرم هاي افسردگي اساسي باشد. اين اختلال به صورت يك اختلال اضطرابي شكوفان نادر است. و معمولاً نمايانگر تشديد يا عود اختلال قبلي است. اين اختلال ممكن است به صورت اختلال هراس يا اختلال استرس پس از سانحه بروز كند. بعضي داروها كه به طور شايع در بيماران سرطاني يافت ميشود مي توانند ايجاد كنند از جمله گشاد كننده هاي برونشي كه در سرطان ريه مصرف مي شونداستروئيدها، اينترفرون و آنتي پسيكو تيكها.
- سندرم هاي روانپزشكي و محل تومور:
سرطانهاي سيستم عصبي مركزي عامل 3 درصد مرگها در همه بيماران سرطاني و عامل 20 درصد تومورهاي اصفال و دومين تومور شايع در بچههاي زير 15 سال هستند. علائم روانپزشكي تقريباً در همه بيماران مبتلا به تومورهاي فوق چادرينهاي تظاهر ميكنند. و به عنوان تظاهركننده اوليه در 25 درصد بيماران هستند.
بعضي از تومورهاي نخاع در ابتدا به عنوان واكنشهاي تبديلي تشخيص داده شده بودند. علائم شامل تغييرات شخصي و اختلالات خلقي و اضطرابي است.
سرطانهاي متاستاتيك: متاستازهاي مغز، شايعترين عوارض متاستاتيك سرطان سيستميك هستندكه در 30- 20 درصد بيماران رخ ميدهند. علائم روانپزشكي كه با درمان سرطان ايجاد ميشوند:
اشعه درماني و اكثر دارهاي مصرفي سرطان عوارض جانبي دارند. بيماران ممكن است در مورد عوارض جانبي ناراحت شوند و متقاعد شوند كه داروها و عوارض آنها باعث پيشرفت بيماري ميشوند و در مورد ماهيت درمان دچار افسردگي شوند.
- اشعه درماني:
انسفالوپاتي ناشي از اشعه، شايعترين عارضه عصبي درماني در اشعه درماني است. سردرد، خواب آلودگي، تغييرات شخصيتي، علايم موضعي عصبي، اختلال عملكرد شناختي از علايم آنها ميباشند. افراد سالمند و افراد خيلي جوان بيشتر از جمعيت كلي تأثيرپذيرند. نقص حافظه كوتاه مدت همانند كاهش در بهرههوشي در درازمدت (تا 25 درجه) مشاهده شده است. حتي در حضور بهرههوشي طبيعي، مسائل عصبي روانشناختي و ناتوانيهاي يادگيري تأكيد شده اند.
اشعهدرماني ميتواند همراه با سطح بالاي ديسترس روانشناختي باشد، تهوع و استفراغ و خستگي ميتواند منجر به ترس، اضطراب، افسردگي و حملات افسردگي اساسي (در بعضي موارد) شود.
- شيمي درماني:
اختلالات روانپزشكي مكرر و متفاوت همراه با مصرف داروهاي مختلف براي درمان سرطانها ديده شده است. عوامل شيمي درماني ممكن است به طور مستقيم از طريق نابهنجاري متابوليك يا ساير شكستهاي عضوي يا با مسموميت مستقيم سيستم عصبي مركزي، مسائل روانپزشكي ايجاد كنند. تغييرات خلق، تغييرات شخصيتي و تغييرات شناختي ظرفيت در ابتدا بارز هستند و سپس ماهيت آسيب رساننده به نفر اين داروها آشكار ميشود. اغلب سندرومها برگشت پذير هستند و در صورتي كه شيمي درماني متوقف شود خودبهخود بهبود مييابد.
- زندگي پس از درمان سرطان:
بررسي كيفيت زندگي پس از درمان موفقيتآميز سرطان را شانس زنده ماندن فرد ميگويند. ميزان بهبود بعد از درمان به عواملي چون سن، ژنتيك، نحوه زندگي فرد بستگي دارد. بهبود كامل هنگامي صورت ميگيرد كه تمام علائم از ميان رفتهباشد و هيچ مدركي دال بر وجود سلولهاي سرطاني در بدن وجود نداشتهباشد. اگر سرطان پس از 5 سال عود مجدد نداشته باشد، درمان بيماري بالاست.
درمان سرطان اغلب باعث تغييراتي در بدن ميشود كه ممكن است موجب مشكلات روحي گردد. به عنوان مثال برداشتن پستان به دنبال درمان سرطان ميتواند زنان را از لحاظ برخوردهاي اجتماعي منزوي كرده و بهداشت رواني آنان را پائين آورد.
- تأثير دين و نظام ارزشها در بهداشترواني:
در مورد تأثير اعتقادات ديني بر بهداشترواني از گذشته با كنون بحثهاي بسياري صورت گرفته است. از طرفي روانپزشكي چون فرويد اعتقادات ديني را يك اختلال نوروتيك تلقي كرد و دين باوري را نه تنها مؤثر بر سلامترواني افراد ندانسته بلكه برعكس، مخاطرهآميز براي بهداشترواني دانسته است.(شهيدي، شهريار- 1381)
عليرغم وجود نظرات متضاد در اين زمينه، از مجموعه پژوهشهاي ارائه شده در زمينه بهداشترواني به نظر ميرسد كه احتمالاً اعتقاد الهي به عنوان يك عامل در سلامترواني و گاه در سيستمهاي اعتقادي خاص در عدم سلامترواني مطرح شدهاست.
در اين زمينه ميدان پژوهش باز است و شايسته است كه تحقيقات ميداني و كنترل شده انجام گيرد. ذيلاً به چند پژوهش انجام شده در كشورمان به طور خلاصه اشاره ميشود:
سازگاريرواني و مذهبي بودن: رابطه ميان مذهبي بودن و سازگاريرواني كراراً مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته است. در بيشتر اين تحقيقات بين مذهبي بودن و سازگاريرواني فرد ارتباط و همبستگي مثبت و در پارهاي از آنها رابطه ابعاد منفي به دست آمدهاست.
استفاده از رواندرماني مذهبي براي بيماران مبتلا به اختلال افسردگي و اضطراب: پژوهشهاي انجامشده روي افرادي كه بيماريهاي سخت جسماني داشتهاند و در كنار آن اعتقادات مذهبي راسخ داشتند، نشان دادهاست كه اين دسته از افراد در مواجهه با انواع مشكلات، درجات كمتري از اضطراب و افسردگي را نشان ميدهند. از سوي ديگر اين پژوهشها نشان دادهاست كه وقتي رواندرماني مذهبي براي بيماران مبتلا به افسردگي و اضطراب همراه دارودرماني اعمال ميگردد اين افراد بهبود سريعتر پيدا ميكنند (آلوارد و همكاران 1955، اظهرو وارمه 1955، وارومهارپ 1994). اين يافتهها لزوم توجه به بعد معنوي بيماران و بهرهبرداري از اعتقادات مذهبي آنان را به عنوان يك پتانسيل مثبتدرماني مطرح مينمايد. از اين رو توجه به انجام تحقيقات بيشتر در زمينه نقش اعتقادات مذهبي در اپيدميولوژي بيماريهاي رواني و درمان آنها ميبايست در فعاليتهاي آكادميك بيشتر مطرح گردد (كاكس، 1994) با توجه به مطالب ارائه شده به نظر ميرسد تحقيقات ميداني گستردهتر در مورد ارتباط ميان اعتقادات مذهبي و سلامترواني ضروري است و شايسته است كه مراكز علمي در اين زمينه توجه بيشتر بنمايند.
منابع و مآخذ
بهداشترواني، حمزه گنجي، انتشارات ارسباران ، چاپ ششم ، بهار 84.
بهداشترواني، بهروز ميلاني فر، نشر قومس.
اصول و مباني بهداشترواني، دكتر شهريار شهيدي، دكتر مصطفي حمديه، انتشارات سمت، 81.
بهداشترواني، سعيد شاملو، انتشارات رشد، 80.
آسيبشناسيرواني، حسين آزاد، جلد اول، انتشارات بعثت، چاپ هشتم، بهار 84.
اختلالات رواني تني، تأليف بنجامين ولمن، ترجمه دكتر بهمن نجاريان، محسن دهقاني، انتشارات رشد.
«كار، فشاررواني، بيماري، اميد به زندگي» ترجمه دكتر ابوالقاسم نوري و عباسعلي پورخاقان، انتشارات دانشگاه اصفهان 81.
راهنماي پزشكي خانواده «ژنتيك ، توارث، سرطان» ترجمه حميدرضا صفا، انتشارات سنبله، 82.
انجمن پزشكي بريتانيا، سرطان «تأليف پروفسور، جي جي. ليس»، انتشارات سپهر انديشه، 83.
روش تحقيق در روانشناسي و علومتربيتي، دكتر علي لاور، انتشارات نشر ويرايش 81.
اختلالات و آمار كاربردي در روانشناسي و عل