دانلود پیشینه ومبانی نظری تحقیق تحریف های شناختی (docx) 27 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 27 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظري تحریف های شناختی
تعریف شناخت
کلمه شناخت در لغت به معنی عمل یا فرایند دانستن است. رویکرد شناختی به شخصیت، بر نحوهای که افراد از محیط و خودشان آگاه میشوند، نحوهای که درک نموده و ارزیابی میکنند، یاد میگیرند و مسایل را حل میکنند، تمرکز دارد. این واقعا یک رویکرد روانشناختی به شخصیت است؛ زیرا منحصرا روی فعالیتهای ذهنی هشیار تمرکز دارد. این تمرکز روی ذهن، مفاهیمی را که سایر نظریهپردازان به آنها پرداختهاند، نادیده نمیگیرد. برای مثال، در رویکرد شناختی، نیازها، سایقها یا هیجانات را جنبههایی از شخصیت میدانند که تحت کنترل فرایندهای شناختی قرار دارند(شولتز وشولتز ،1388).
روانشناسی شناختی
انسان را موجودی پردازش کننده اطلاعات و مسأله گشا تلقی می کند.این دیدگاه در پی تبیین رفتار از راه مطالعه شیوه هایی است که شخص به اطلاعات موجود توجه می کند،آنها را تفسیر می کند،و به کار می برد. روانشناسی شناختی همانند دیدگاه روانکاوی متوجه فرایندهای درونی است.اما در این دیدگاه بیش از آنکه بر امیال،نیازها،و انگیزش تاکید شود بر اینکه افراد چگونه اطلاعات را کسب و تفسیر می کندو آنها را در حل مشکلات به کار می گیرند تاکید می شود.بر خلاف روانکاوی تکیه گاه شناختی نه بر انگیزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلکه بر فرایندهای ذهنی است که از آنها آگاهیم یا به راحتی می توانیم از آنها مطلع شویم.این رویکرد در تقابل با نظریه های یادگیری قرار می گیرد که محیط بیرونی را علت اساسی رفتار به شمار می آورند.اصولا دیدگاه شناختی به افکار و شیوه های حل مسأله کنونی توجه دارد تا تاریخچه شخصی.در این دیدگاه روابط بین هیجان ها انگیزش ها و فرایند های شناختی و در نتیجه همپوشی میان دیدگاه شناختی و دیگر رویکرد ها نیز آشکار می شود(ساراسون وساراسون،1390).
روانشناسی شناختی زاده ی روانشناسی گشتالت است که در دهه ی 1920 مطرح شد.وجه مشخصه ی دیدگاهِ شناختی، توجه نسبتا ً اندک به رابطه ی محرک – پاسخ و فعالیت های عصبی می باشد. توجه اصلیِ این رویکرد، به موضوعاتی نظیر ادراک، حل مساله از طریقِ شهود، تصمیم گیری و فهم است. در تمامِ این فرایند ها شناخت از اهمیت مرکزی برخوردار است . شناخت یک مفهومِ کلی است که تمامیِ اشکالِ آگاهی را در بر می گیرد و شاملِ ادراک، تفکر، تصور،استدلال، و قضاوت و غیره می باشد. انقلابِ شناختی شاملِ تمامِ دیدگاه هایی می شود که به این مباحث اهمیتِ زیادی می دهند)جرج سیچ ،1380).
افکار خودآیند
از دید شناختی ها افکار خودآیند،تحریف های شناختی،باورهای غیر منطقی مختص رابطه و طرحواره های شناختی علل اکثر مشکلات رفتاری وتعارضات بین فردی است(فلانگان وفلانگان،2004؛الیس،2003؛به نقل از فرحبخش،1382؛ بهاری وسیف،1384).
مدل شناختی بک (1970)نیزدرباره ی آسیب شناسی برنقش محوری تفکر در فراخوانی وتداوم افسردگی،اضطراب وخشم تاکید می کند.سوگیری شناختی باعث آسیب پذیری افراد نسبت به وقابع منفی مانند فقدانها ومشکلات زندگی می شوند.
طرز تفکر بدبینانه بدون منطق زمینه ساز شروع افسردگی واختلالات خلقی و دوام آنها است.تفکر شدید منفی،همیشه با افسردگی یا اختلالات احساسی همراه است.وقتی نگران می شوید،وقتی افکار ناخوشایند به ذهنتان خطور می نماید،کج خلق وافسرده می شوید(برنز،1386؛45).
موضع فلسفی کلی در زمینه شناخت
فرد به عنوان دانشمند: کلی معتقد است که افراد مانند دانشمندان، با ساختن فرضیههایی درباره محیط و آزمودن آنها در برابر واقعیت زندگی روزمره، دنیای تجربیات خود را درک کرده و سازمان میدهند و این درک و تفسیر تجربه، برداشت منحصر به فرد ما را از رویدادها نشان میدهد. کلی گفت: "ما از طریق الگوهای شفافی که متناسب با واقعیتها هستند که دنیا از آنها تشکیل شده است به دنیا مینگریم". ما میتوانیم این الگوها را با عینکهای آفتابی مقایسه کنیم که رنگ خاصی را به هر چیزی که میبینیم، میدهد. عینک یک نفر ممکن است آبی رنگ و عینک دیگری سبز رنگ باشد. امکان دارد چند نفر به یک صحنه نگاه کنند و بسته به عینکی که زدهاند آن را به صورت متفاوتی ببینند. بنابراین، با توجه به فرضیههایی که میسازیم، به دنیای خود معنی میدهیم. این دیدگاه خاص، که هر کسی آن را به وجود میآورد، همان چیزی است که "سیستم سازه" نامیده میشود. سازه، روش منحصر به فرد شخص برای در نظر گرفتن زندگی است(برنز،1386؛398).
یک سازه، شیوه نگاه کردن فرد به رویدادهای موجود زندگی و شیوه تعبیر و تفسیر آن فرد از جهان است(کریمی،1385).
مدلABC الیس
الیس(1962)برای تبیین اختلالات عاطفی وهیجانی به الگوی abcمتوسل می شود و مطرح می سازد که وقتی حادثه فعال کننده ای(a)برای فرد اتفاق می افتد ،او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است دو برداشت متفاوت و متضاد از آن داشته باشد:یکی افکار،عقاید وباورهای منطقی وعقلانی(rb)ودیگری افکار وعقاید وبرداشت های غیر عقلانی وغیر منطقی(ib). اگر فرد تابع افکار وعقاید عقلانی ومنطقی باشد،به عواقب منطقی(rc)دست خواهد یافت وشخصیت سالمی خواهد داشت واگر دستخوش افکار وعقاید غیر منطقی وغیر عقلانی قرار گیرد،با عواقب غیر منطقی(ic)مواجه خواهد شد،که در این حالت او فردی است مضطرب واشفته ودارای اختلالات هیجانی.بنا براین از دیدگاه الیس اضطراب،افسردگی،واختلالات خلقی،عاطفی،احساسی حاصل تفکر غیر منطقی فرد است که به صورت خود گویی های درونی درفرد وجود داشته وسبب ایجاد احساس بی کفایتی و بی ارزشی،ارزیابی های بدبینانه، منفی بافی و ارزیابی ضعیف از توانایی مقابله با مشکلات وحل وفصل آنها در فرد می شوند(الیس،1991،1969،1982؛به نقل از برون وهمکاران،1996).
2-3-6.تناوبگرایی تعبیری:
ما در طول زندگی، با هر نوع آدم یا موقعیتی که روبرو میشویم، سازههای متعددی را شکل میدهیم. هنگامی که با افراد جدید آشنا شده و با موقعیتهای تازه روبرو میشویم، فهرست سازههای خود را گسترش میدهیم. علاوه بر این، وقتی موقعیتها تغییر میکنند، ممکن است هر از گاهی سازههای خود را تعدیل کرده یا کنار بگذاریم. تجدیدنظر در سازهها فرایندی ضروری و مستمر است. اگر سازههای ما نمیتوانستند اصلاح شوند، در این صورت قادر نبودیم با موقعیتهای تازه کنار بیاییم. کلی این سازگارپذیری را تناوبگرایی تعبیری نامید تا بیان کند که ما به وسیله سازههای خود کنترل نمیشویم بلکه آزادیم تا در آنها تجدیدنظر کنیم(شولتز وشولتز ،1388).
2-3-7.مدل شتاختی بک
مدل شناختی بک، با کار روی افراد افسرده شروع و سپس به سایر اختلالات نظیر اضطراب، اختلالات شخصیتی و اعتیاد گسترش داده شد.
یکی از خصوصیات بارز مدل شناختدرمانی بک، ایجاد پیوند محکم بین دو زمینه بالینی و پژوهشی بود و نیز پیوندخوردن بنیان نظری مدل شناختدرمانی با برخی از نگرشهای پردازش اطلاعات، ظرفیتهای جدیدی در آن به وجود آورد. استفاده از سازههای نظری مهم و کارسازی مانند طرحواره، سوگیری، فرضیهآزمایی، تحریف، افکار خود – آیند و غیره، تبیین برخی از مکانیسمهای شناختی در افسردگی و اضطراب را آسان تر ساخت. مدل بک، مخصوصا از این نظر حایز اهمیت است که پژوهشهای گستردهای را دامن زده و یافتههای حاصل از این پژوهشها نه تنها پالایشهایی در پارهای از مفاهیم اصلی شناختدرمانی پدید آوردند، بلکه مکانیسمهای احتمالی جدیدی را در فرایند درمان ارایه دادند که گاه با مکانیسمهای پیشنهادی در شناختدرمانی، در مقام تعارض قرار میگرفتند. با این همه، این مدل هنوز یکی از کارآمدترین مدلها درباره تغییر رفتار و برداشت فرد از رویدادهاست. مخصوصا اهمیتی که در آن به جنبههای رفتاری و عملی(به شکل تکلیف خانگی، یادداشت برداری و...) در ارزیابی و درمان داده میشود و سازمانبندی مناسبی که در طراحی و اجرای برنامه درمانی در آن وجود دارد، در گسترش و قابلیت کاربردی آن در افراد مختلف و متناسب با شرایط مختلف فرهنگی و اجتماعی، تاثیر داشته است(قاسم زاده،1382).
2-3-8.مدل بک از دو بخش تشکیل شده است
1. ساختارشناختی یا طرحواره
2. پردازششناختی.
ساختارشناختی عبارت از، مجموعه مفاهیم تحت عنوان دانش عمومی درباره حوادث، اعمال یا اشیاء که حاصل تجربیات گذشته است میباشد. ساختارشناختی نقش اصلی را در غربال کردن، رمزگردانی، سازماندهی و ذخیرهسازی و بازخوانی اطلاعات دارد. اطلاعاتی که با طرحوارههای موجود سازگار باشند به دقت رمزگذاری میشوند در حالی که اطلاعات ناسازگار یا مغایر با طرحوارهها فراموش میشوند. هنگامی که یک شخص با یک موفقیت خاص روبرو میشود، طرحواره مربوط به محرک فعال خواهد شد. تفاوتهای فردی در الگوهای پردازش به تفاوت در طرحوارههای فعال در نظام شناختی مربوط میشوند. برای مثال، بک بیان می دارد که، بیماران افسرده دارای طرحواره "افسرده گون" هستند که با پرازش اطلاعات در ابعاد منفی که مربوط به شکست و از دست دادن است مشخص میشوند و این در حالی است که بیماران مضطرب با طرحواره خطر توصیف میگردند که با پردازش اطلاعات در یک فضای حاکی از تهدید و خطر فعال میشوند.
جزء دوم نظریه شناختدرمانی بک، پردازششناختی است. هنگامی که نظام شناختی با یک موفقیت یا محرک روبرو میشود، پردازش اطلاعات خودکار برای انتخاب، تفسیر و ارزیابی محرک به کار میافتد. همان طور که بک و امری تاکید دارند عمدهترین مشخصه اختلالاتی نظیر اضطراب و افسردگی، ماهیت پردازششناختی است. به عبارت دیگر پردازش اطلاعات خاصی، تفکرات خودکار منفی را سبب میشود (مرادی،1380).
دیدگاه زیربنایی الگوی شناختی این است که رویدادهای ذهنی(یعنی انتظارها، اعتقادها، خاطرات و ...) میتوانند علت رفتار باشند. اگر این رویدادهای ذهنی تغییر کنند، تغییر رفتار در پی آن خواهد بود. درمانگر شناختی با این اعتقاد، علت یا سببشناسی اختلالات روانی را در رویدادهای ذهنی آشفته جستجو میکند. برای مثال؛ اگر کسی افسرده باشد، درمانگر شناختی، علت افسردگی او را در اعتقادات یا افکار او میجوید. شاید او معتقد باشد کنترلی بر رویدادهای زندگیاش ندارد. درمان موفقیتآمیز برای این اختلالات، تغییر دادن این افکار است. برای این که بفهمیم درمانگر شناختی چه کاری انجام میدهد، به مثال زیر توجه کنید: دو فرد مهارتهای سخنرانی یکسانی دارند اما یکی از آنها هنگام سخنرانی در جمع مضطرب است و دیگری از عهده این کار برمیآید. اگر سخنران مضطرب هنگامی که میبیند تعدادی از شنوندگان سالن را ترک میگویند به طور فزایندهای افسرده شود چه پیش میآید؟ ممکن است او به سخنرانی و خودش برچسب شکست زده، یا از آن بدتر اصلا حاضر نشود در مقابل شنوندهای صحبت کند. درمانگر شناختی برای او چه میکند؟ از آنجا که درمانگر شناختی عمدتا با باورها و افکار فرد سروکار دارد، به بررسی آنها خواهد پرداخت. او با پی بردن به این موضوع که سخنران فکر میکند شنوندگان را کسل میکند، دو فرضیه را دنبال میکند. فرضیه اول این که سخنران واقعا کسل کننده است، که اگر در جریان درمان، درمانگر متوجه شود سخنرانیهای قبلی فرد با استقبال مواجه شده نتیجه میگیرد این فرضیه غلط است. فرضیه دوم این است که، افکار سخنران واقعیت را تحریف میکنند. سخنران با تمرکز بر یک رویداد، شواهد منفی را انتخاب میکند. در اینجا درمانگر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب میکند. این که او سابقه سخنرانی خوبی داشته، تعداد کمی سالن را ترک کردهاند و... وظیفه درمانگر بیرون کشیدن تمام افکار منفی تحریف شده و مواجه کردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او کمک میکند تا این افکار را تغییر دهد(روزنهان،دیویدال،سلیگمن،مارتین ،1379).
2-3-9.نظریه آسیب شناسی روانی رفتار درمانی عقلانی-هیجانی
همانگونه که انسان ها گرایش طبیعی دارند به اینکه به صورت منحصر به فردی عقلانی و روشنفکر باشند، گرایش بسیار نیرومندی نیز دارند که مخلوقات کژفکری باشند(الیس1973،به نقل از پروچسکا،1390)
افراد از نظر گرایش فطری به سمت عقلانی بودن تفاوت دارند. آنها از نظر گرایش به آشفتگی عقلانی نیز متفاوت هستند. جوامع و خانواده ها نیز از لحاظ گرایش به تفکر روشن یا نادرست تفاوت دارند، هر چند که متأسفانه اغلب جوامع فرزندان خود را طوری بار می آورند که گرایش های نیرومند آنها به آشفته کردن خودشان با عقاید غیرعقلانی را تشدید می کنند..
اما حتی بهترین میراث ها و بهترین جامع پذیری نمی توانند آسیب پذیری ما را نسبت به خودشکن بودن برطرف کنند.
وقتی تفکر و رفتار آدمی عاقلانه باشد، موجودی کار آمد، شادمان، سرزنده و توانا خواهد بود، پس میتوان گفت هر انسانی با اندیشه و افکار خود ، زندگیاش را میسازد و جهت میدهد . « آلبرت الیس » روانشناس معروف که نظریهی «درمان عقلانی– عاطفی» را ارائه داده است . اعتقاد دارد که توسل به عقایدی در زندگی ، موجب اضطراب و ناراحتی روانی فرد میگردد . «آلیس» معتقد است وقتی حادثه ای برای فرد اتفاق میافتد ، او بر اساس تمایلات درونی و ذاتی خود ممکن است 2 برداشت متفاوت و متضاد از آن حادثه و رویداد داشته باشد : یکی افکار، عقاید و باورهای منطقی و عقلانی و دیگری افکار ،عقاید و برداشت های غیر منطقی و غیر عقلانی . در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد ، به عواقب و نتایج منطقی دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت اما در حالتی که فرد تحت تأثیر و دستخوش افکار و عقاید غیر منطقی قرار می گیرد، با عواقب و نتایج غیر منطقی و غیر عقلانی مواجه خواهد شد . در این حالت، فردی ست مضطرب و ناراحت که شخصیت نا سالمی دارد (پروچسکا،1390).
آسیب های روانی زندگی روزمره را می تواند با مدل عقلانی- هیجانی عملکرد انسان توجیه کرد. در آشفتگی های هیجانی، رویدادهای برانگیزنده همیشه از طریق عقاید غیر عقلانی پردازش می شوند(شفیع آبادی،ناصری،1391).
2-3-10.رایج ترین عقاید غیر منطقی
-امیال اساسی انسان، مانند میل جنسی، نیاز هستند زیرا که ما آنها را نیاز می دانیم، با اینکه آنها در واقع فقط ترجیحات هستند.
-ما نمی توانیم برخی رویدادها را تحمل کنیم، خواه مجبور به منتطر ماندن در صف باشد، یا روبرو شدن با انتقاد یا طرد شدن، در حالی که می توانیم این گونه رویدادها را صرف نظر از اینکه چقدر ناخوشایند باشند، تحمل کنیم.
-ارزش ما به عنوان انسان به وسیله موفقیتها و شکستهای ما یا صفات خاص ما، نظیر درآمد تعیین می شنود، انگار که ارزش انسان را می توانند مانند صفات عملکردی ارزیابی کرد.
-ما باید تأیید والدین یا صاحبان قدرت را جلب کنیم، انگار که وجود ما به آنها بستگی دارد.
- دنیا باید منصفانه با ما برخورد کند، انگار که دنیا می تواند از امیال ما پیروی کند.
- برخی افراد پست و شرو هستند و باید به خاطر شراتشان تنبیه شوند، انگار که ما می توانیم بی ارزشی انسان ها زا ارزیابی کنیم.
-چیزهای زیان بار مانند سیگار یا مواد مخدر می توانند خشنودی در زندگی را افزایش دهند یا اینکه این چیزهای زیان بار ضروری هستند، صرفا به این علت که زندگی کردن بدون آنها ممکن است برای لحظه ای ناخوشایند باشند.
- عوامل بیرونی موجب خوشحالی انسان می شوند و افراد نمی توانند چندان احساسات خود را کنترل کنند.
-عقایدی که در کودکی آموخته شده اند، خواه مذهبی، اخلاقی و یا سیاسی، می توانند رهنمودهای مناسبی برای بزرگسالی باشند، با اینکه این عقاید ممکن است تعصبات صرف یا افسانه بافی باشند(الیس1972).
-اعتقاد فرد به این که لازم و ضروریست همه ی افراد جامعه او را دوست بدارند و احترام اش بگذارند.
این تصور ، غیر عقلانی و غیر منطقی ست زیرا چنین هدفی ، غیر قابل دسترسی و وصول است . البته این خوب است که انسان مورد مهر و محبت و دوستی دیگران قرار گیرد اما فرد عاقل و منطقی، هرگز علایق، آرزوها و خواسته هایش را قربانی چنین هدفی نمیکند.
-اعتقاد به این که لازمه ی احساس ارزشمندی، وجود بیشترین لیاقت ، شایستگی ، کمال و فعالیت شدید است .
این کار عملاً امکان پذیر نیست و تلاش و وسو اس در راه کسب آن ، فرد را به اضطراب ، نگرانی و بیماری های روانی مبتلا می سازد و در زندگی نیز احساس حقارت و ناتوانی به او دست می دهد؛ به این ترتیب، زندگی فرد همواره با شکست و ناکامی همراه خواهد بود اما فرد منطقی سعی میکند که بهترین کارها را به خاطر خودش انجام دهد ، نه برای دیگران .
-اعتقاد فرد به این که کسانی که خطا و اشتباه میکنند ، باید به شدت تنبیه و سرزنش شوند .
این فکر ، غیر منطقی و غیر عقلانی ست زیرا تمامی انسانها دچار خطا و اشتباه می شوند . فرد منطقی و عقلانی ، هرگز خود و دیگران را سرزنش نمی کند . اگر دیگران هم او را سرزنش کنند ، در بهبود رفتار و اعمالش می کوشد . هم چنین اگر دیگران ، کار خطا و نا درستی انجام دهند ، سعی در درک علل آن کار دارد و اگر بتواند ، آنان را از ادامه ی کارهای نا درست ، باز می دارد .
- اعتقاد فرد به این که اگر وقایع و حوادث آن طور نباشد که او می خواهد ، نهایت ناراحتی ، گرفتاری و بیچارگی به بار می آید و این مسأله برای او فاجعه آمیز خواهد بود .
چنین طرز تفکری ، اشتباه و بیهوده است زیرا ناکام شدن ، یک احساس طبیعی ست اما اندوه و نگرانی بسیار شدید و طولانی مدت ، یک موضوع غیر عقلانی و غیر منطقیست . فرد منطقی ، از بزرگ کردن موقعیت نا مطبوع و ناخوشایند ، امتناع میورزد و در جهت بهبود و عادی نمودن آن اقدام می کند . البته ممکن است که موقعیتهای نا مطبوع مختل کننده ، اضطراب آور و مشکل ساز باشند اما به آن اندازه هم که فرد تصورش را در ذهن دارد ، وحشتناک و فاجعه آمیز نیستند ، مگر این که خود او ، آن را این گونه تعبیر و تفسیر کند .
- اعتقاد فرد به این که بدبختی و نا خشنودی او به وسیله ی عوامل بیرونی به وجود آمده و انسان ، توانایی کنترل غم و اندوه و اختلال های روانی و عاطفی خود را ندارد و یا این که توانایی اش در این زمینه ، بسیار کم است .
اگر فردی بپذیرد که اختلالات و مشکلات عاطفی ، نتیجه ی احساسات ، ارزش یابی ها تلقین فرد به خودش است ، در این صورت کنترل و تغییر آن ها ، ساده و به راحتی امکان پذیر خواهد بود .
- اعتقاد فرد به این که چیزهایی خطرناک و ترس آور ، موجب نهایت نگرانی می شوند و فرد همواره باید تلاش کند تا امکان به وقوع پیوستن آن ها را به تأخیر بیندازد.
این یک اندیشه و تصور غیرمنطقی و غیر عقلانیست . فرد منطقی میداند که خطرهای بالقوه ، به آن اندازهای که انسان از آنها می ترسد ، وحشتناک نیستند و اضطراب و ناراحتی ، نه تنها از وقوع آن ها جلوگیری نخواهد کرد ، بلکه موجب افزایش آن ها نیز خواهد شد . از این رو ، فرد منطقی و عقلانی ، به انجام کارهایی خواهد پرداخت که امکان وقوع خطرهای بالقوه را به حداقل برساند .
-اعتقاد فرد به این که اجتناب و دوری از بعضی مشکلات زندگی و مسؤولیت های شخصی ، برای او آسان تر از مواجه شدن با آن هاست .
این نوع تفکر و اعتقاد فرد ، غیر منطقی و غیر عقلانی ست زیرا دوری و اجتناب از یک کار ، سخت تر و دردناکتر از انجام آن است و علاوه بر مشکلات و نا رضایتی های بعدی ، موجب کاهش اعتماد به خود نیز میشود . فرد منطقی و عقلانی ، آن چه را که باید در زندگی و کارهای روزانه ی خود انجام دهد ، بدون شکوه و شکایت زیاد به انجام می رساند و در عین حال، از انجام کارهای دردناک و غیر لازم ، دوری میجوید . او هم چنین پی می برد که زندگی، آکنده از شکستها و موفقیت هاست ؛ بنابراین سعی می کند با مشکلات و ناکامیها مبارزه کند و موانع را از پیش روی خود بر دارد . هم چنین فرد منطقی ، ضمن احساس مسؤولیت در زندگی ، از حل مشکلات خود نیز لذت می برد .
- اعتقاد فرد به این که باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قوی تری تکیه کند .
با وجود آن که هر فردی تا حدودی به دیگران متکیست اما دلیلی برای افزایش وابستگی وجود ندارد زیرا وابستگی شدید ، به فقدان یا کاهش استقلال فردی و اعتماد به نفس می انجامد . فرد منطقی و عقلانی برای کسب استقلال و مسؤولیت برای خویشتن تلاش می کند اما هیچ وقت هم از دریافت کمک های لازم دیگران امتناع نمی ورزد . هم چنین به هنگام لزوم ، خطر میکند و اگر هم شکست خورد ، آن را تجربه ای برای پیشرفت خود می داند .
- اعتقاد فرد به این که تجارب و وقایع گذشته و تاریخچهی زندگی ، تعیین کنندهی مطلق رفتار کنونی او هستند و اثرات اتفاقات گذشته را به هیچ وجه نمیتوان نا دیده انگاشت .
این عقیده هم غیر منطقی و غیر عقلانیست . فرد منطقی و عقلانی در عین حال که گذشته را مهم میشمارد ، میتواند با بررسی اثرات رفتار و تجزیه و تحلیل عقاید باورهای اشتباه و نگران کنندهی گذشته خود ، به تغییر رفتار و اعمال کنونی خویش اقدام کند . فرد سالم بیش از آن چه به گذشته توجه دارد ، به زمان حال و وضعیت موجود توجه میکند .
-اعتقاد فرد به این که برای هر مشکلی ، همیشه یک راهحل درست و کامل وجود دارد و اگر انسان به آن دست نیابد ، بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود .
این عقیده ، غیر عقلانیست . فرد منطقی و عقلانی میکوشد تا حتی الامکان ، راهحلهای متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آن ها ، بهترین و عملیترین راهحل را انتخاب کند . او هم چنین آگاه است که هیچ راهحلی کامل نیست و سودمندی و مفید بودن راهحلها ، امری نسبیست و بر حسب موقعیتهای مختلف ، تغییر میکند(پروچسکا،نورکراس ،1390).
2-3-11.ده خطای شناختی از نظر آلبرت الیس
امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها باشد.ا
به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.ا انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثال های روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانی ها، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.(برنز،1386).
2-3-11-1.خطای اول: تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد(بک؛به نقل لیهی،1391).
2-3-11-2.خطای دوم:تعمیم مبالغه آمیز
افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند)الیس وهارپر،1380).
2-3-11-3.خطای سوم: فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید، تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید(برنز،1386)
2-3-11-4.خطای چهارم: بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد(برنز،1386).
2-3-11-5.خطای پنجم :نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گوییدا« آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد».ا و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید ا«هرگز بهبود نخواهم یافت»(برنز،1386؛55).
2-3-11-6.خطای ششم: درشت بینی-ریز بینی
از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر ، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند، در صورت انجام کاری خطا ، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی دهد. او از این مسئله ناراحت می شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می کند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می کند(برنز،1386؛54،55).
2-3-11-7.خطای هفتم: استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم. یا احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم(برنز،1386؛55).
2-3-11-8.خطای هشتم: به کاربردن عبارت های باید ها ونبایدها
انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد نباید این قدر سمج باشد.خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. نباید آن شیرینی را بخورم. این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها تولید تمرد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند(برنز،1386؛56).
2-3-11-9.خطای نهم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما بازنده و احمق به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سرشخصیت یا جوهر و ذات او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود(الیس وهارپر،1380).
2-3-11-10.خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت این نشان می دهد که من مادر بدی هستم و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود(الیس وهاپر،1380؛51).
2-3-12.باور های غیر منطقی از نظر آلبرت الیس روان درمانگر مشهور مکتب شناختی - رفتاری
الیس اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان میداند
- اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است که همه ی افراد دیگر جامعه او را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند . این تصور غیر عقلانی است ، زیرا چنین هدفی غیر قابل دسترسی است و اگر فردی به دنبال چنین خواسته ای باشد کمتر خود رهبر و بیشتر نا امن و مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود . این مطلوب است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد .ولی در عین حال فرد منطقی و عقلانی هیچگاه علایق و خواست هایش را قربانی چنین هدفی نمی کند.
- اعتقاد به اینکه لازمه ی احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت ، کمال و فعالیت شدید است . این تصور نیز امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست می دهد . به این ترتیب زندگی فرد همواره با شکست همراه خواهد بود . فرد عقلانی تلاش دارد بهترین کار ها را به خاطر خودش انجام دهد نه به خاطر دیگران و نیز در صدد است که از خود فعالیت لذت ببرد و نه از نتایج آن یعنی کار را برای کار دوست دارد نه برای منافع آن . او به جای آنکه از خود انتظار کمال داشته باشد ، همواره در صدد رسیدن به آن است.
- اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه و مذمت شوند . این عقیده غیر عقلانی است ؛ زیرا معیار مطلقی برای درست و نادرست موجود نیست و انسان آزادی زیادی در انتخاب ندارد . اعمال نادرست یا غیر اخلاقی ما حاصل حماقت ، جهالت و یا اختلال عاطفی است . تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه می شوند ، سرزنش و تنبیه معمولا به بهبود رفتار نمی انجامد ، زیرا در کاهش حماقت افزایش هوشمندی و تعادل عاطفی تاثیری نمی کند . در حقیقت سرزنش و تنبیه موجب اختلال عاطفی بیشتر و رفتار بدتر می شود . فرد عقلانی خود و دیگران را سرزنش نمی کند . اگر دیگران او را سرزنش کنند در بهبود رفتارش می کوشد . اگر دیگران کار نادرستی انجام دهند سعی در درک علل آن دارد و اگر بتواند آنها را از ادامه ی اعمال نادرست باز می دارد . اگر فردی خودش مرتکب اشتباهی شود ، به آن اقرار میکند و آن را می پذیرد ، ولی هیچگاه آن را مسبب بدبختی و احساس بی ارزشی خود نمی انگارد - اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشند که او میخواهد ، نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود . این طرز تفکر غلطی است ، زیرا ناکام شدن احساسی طبیعی است ، ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیر منطقی است ، چرا که اولا دلیلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتا هستند . ثانیا حزن و اندوه شدید نه تنها موجب تغییر موقعیت نمی شود ، بلکه اغلب اوقات آن را بدتر نیز می کند . ثالثا اگر یافتن هر نوع چاره ای در موقعیت موجود غیر ممکن است ، تنها راه چاره آن است که آن را بپذیریم . رابعا اگر فرد موقعیت را آنطوری که می خواهد و در صدد است تعبیر و تفسیر نکند ، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد . فرد عقلانی از بزرگ کردن موقعیت های نامطبوع امتناع می ورزد و در جهت بهبود آن اقدام می کند . ممکن است موقعیت های نا مطبوع مختل کننده و اضطراب آور باشند ولی به آن اندازه هم که او فکرش را می کند و حشتناک و فاجعه آمیز نیستند مگر آن که خود آن را اینگونه تعبیر کند.
- اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خوشنودی او به وسیله ی عوامل بیرونی به وجود آمده است . انسان توانایی کنترل غم و اندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و یا اینکه تواناییش در این زمینه اندک است . در حقیقت فشار ها و حوادث خارجی در عین حال که ممکن است از نظر جسمانی ناراحت کننده باشند معمولا ماهیت روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند ، مگر آنکه فرد خودش بخواهد تحت تاثیر آنها قرار گیرد و عکس العمل هایی در قبال آن ها بروز دهد . فرد با تلقین این موضوع به خود که چقدر وحشتناک است که کسی طرد شود و مورد دوستی قرار نگیرد ، خود را می آزارد . اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجه ی احساسات و ارزشیابیها و تلقین فرد به خودش است ، در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکان پذیر خواهد بود . فرد عاقل و باهوش می داند که بخش اعظم ناراحتی از درون او ناشی می شود . بدین معنی که گرچه عوامل خارجی باعث ناراحتی او شده اند ، ولی فرد می تواند با شناسایی موضوع و حادثه و تلقین آن به خود ، عکس العمل ها و رفتارهایش را دگرگون کند
.- اعتقاد فرد به اینکه چیز های خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی می شوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آن ها را به تاخیر بیندازد . این یک تصور غیر عقلانی است ، زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد اولا مانع ارزشیابی عینی حوادث خطرناک و ترس آور می شود . ثانیا اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابله ی منطقی با آن می شود . ثالثا به ظهور خطر کمک می کند . رابعا امکان وقوع آن بیش از حد افزایش می یابد . خامسا در اغلب موارد نمی توان از وقوع حوادث غیر قابل پیش بینی جلوگیری کرد . سادسا موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد . فرد عقلانی می داند که خطر های بالقوه به آن اندازه ای که انسان از آن ها می ترسد وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آن ها جلوگیری نخواهد کرد ، بلکه باعث افزایش آن خواهد شد . در عوض فرد عقلانی به انجام کارهایی خواهد پرداخت که امکان وقوع آن را به حداقل برساند.
- اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی از مشکلات زندگی و مسئولیت های شخص برای فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست . این تفکر غیر عقلانی است ، زیرا دوری و اجتناب از یک کار ، سخت تر و دردناکتر از انجام آن است و به مشکلات و نارضایتی های بعدی می انجامد و باعث کاهش اعتماد به خود می شود . همچنین یک زندگی راحت الزاما یک زندگی شاد نیست . فرد عقلانی آنچه را که باید انجام دهد بدون شکوه ی زیاد به انجام می رساند و در عین حال از انجام کارهای دردناک و غیر لازم دوری می جوید . هنگامی که فردی در می یابد که مسئولیت های ضروری اجتناب می کند ، به تجزیه و تحلیل دلایل آن می پردازد و خود نظم می شود . او پی می برد که زندگی توام با مبارزه مسئولیت و حل مشکل لذت بخش تر است
.-اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قوی تر دیگری تکیه کند . در عین حال که ما تا حدودی بر دیگران متکی هستیم ، دلیلی برای افزایش وابستگی وجود ندارد . زیرا وابستگی شدید به فقدان یا کاهش استقلال فردیت و تجلی نفس می انجامد . وابستگی موجب وابستگی شدید تر ، قصور یادگیری و ناامنی خاطر می شود . چرا که در این حالت انسان همواره در پناه کسانی زندگی می کند که بدانها وابسته است . فرد عقلانی برای کسب استقلال و مسئولیت برای خویشتن تلاش می کند ، ولی هیچ گاه هم از دریافت کمک های لازم امتناع نمی ورزد . به هنگام لزوم خطر می کند و اگر شکست خورد آن را امر وحشتناکی نمی پندارد ، بلکه به ارزیابی مجدد موضوع و تجهیز نیروهای خود و جهت گیری جدید دست می زند.
- اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه ی زندگی تعیین کننده ی مطلق رفتار کنونی هستند و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمی توان نادیده انگاشت . این عقیده غیر عقلانی است زیرا رفتار های گذشته ممکن است در حال حاضر هیچ گونه کاربرد و ضرورتی نداشته باشند و ممکن است راه حل های گذشته به هیچ وجه برای مشکلات کنونی مناسب نباشند . ممکن است این تصور که رفتار گذشته در پیدایش رفتار کنونی تاثیر دارد به منزله ی بهانه ای بکار رود و مانع تغییر رفتار شود . غلبه بر آموخته های گذشته امری مشکل است ولی غیر ممکن نیست . فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم می شمارد ، می تواند با بررسی اثرات رفتار گذشته و مورد سوال قرار دادن عقاید و باور های ناراحت کننده ی گذشته اش به تغییر رفتار کنونی خویش اقدام کند . فرد سالم بیش از آنچه که به گذشته توجه دارد ،به حال و وضعیت موجود توجه می کند - اعتقاد فرد به اینکه انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملا برآشفته و محزون شود . چنین تصوری هم نادرست است ، زیرا مشکل دیگران به ما ربطی ندارد و بنابراین نباید شدیدا نگران آنها باشیم . حتی اگر مشکل آنها به ما نیز مربوط باشد چگونگی برداشت ما از مشکل است که ما را ناراحت می کند . اگر قدرت کنترل دیگران در ما وجود دارد و در عین حال نگران آن ها هستیم این نگرانی توانایی کنترل کردن آن ها را در ما کاهش خواهد داد . رنج و اندوه زیاد ما را از آگاهی به مشکلات خودبه دور می دارد . فرد عقلانی به جای اضطراب و نگرانی درباره ی رفتار دیگران تلاش می کند که در صورت امکان به دیگران کمک کند تا رفتارشان را تغییر دهند و چنانچه نتواند چنین کمکی بکند ، آن را می پذیرد و تحمل می کند.
- اعتقاد فرد به اینکه برای هر مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل ، فقط یک راه حل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نیابد بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود . این عقیده غیر عقلانی است ، بهه این دلیل که اولا هیچگاه چنین راه حل کاملی وجود ندارد . ثانیا نتایجی که فرد از قصور در پیدا کردن چنین راه حلی تصور می کند ، غیر واقعی است و تاکید بر پیدا کردن چنین راه حل مطلقی به اضطراب و ناراحتی می انجامد . ثالثا این نوع کمالگرایی به راه حل های ناقصتری منجر خواهد شد . فرد عقلانی برعکس می کوشد تا حتی الامکان راه حل های متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آن ها بهترین و عملی ترین را انتخاب کند . او آکاه است که هیچ راه حلی کامل نیست و سودمندی راه حل ها امری نسبی است و بر حسب موقعیت متغیر است. عدول از این طرز فکر جزئی در به کار بستن شیوه ی حل مسئله درپیشبرد امور شخصی نشانه ی سلامت روانی خواهد بود .
الیس معتقد است که توسل به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود . وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل می جوید در نگرش و برداشت های خویش شدیدا بر اجبار ، الزام ، و وظیفه تاکید دارد و خود را بینهایت به وقوع امر خاصی مقید و پای بند می کند . بنابراین اگر فرد خود را از این قید برهاند ، به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد(شفیع آبادی و ناصری ، 1386 )
بخش دوم:سوابق پژوهشی
2-5-1.سوابق پژوهشی خارج از ایران:
-کوال وپریچارد(2011)،درمطالعه ای که به مقایسه23 نفر مبتلا به سردرد میگرن و23نفر گروه کنترل پرداختند به این نتیجه رسیدند که آزمودنی های دارای سردرد مزمن به طور معنی داری حساسیت،کم رویی ومشکلات روانتنی واختلالات رفتاری بیشتری از خود بروز می دهند.به علاوه آنها بیان کردند که، اضطراب ،کمال گرایی وفشارهای زندگی نقش مهمی در بروز سردرد آنها دارند.
-کاپلان(2007) در یک پژوهش درمورد میگرن به این نتیجه رسید که استرس نیز یکی ازعوامل تسریع کننده سردرد میگرنی است وبسیاری از افراد مبتلا به میگرن،بیش ازحد کمال گرا وخود دار هستند ونمی توانند خشم خود را کنترل کنند(رضاعی،1392).
-لیهی(2007)،دریک پژوهش به این نتیجه رسید که،هر یک از اختلالات اضطرابی در بردارنده ي طرحواره هاي هیجانی(تفاسیر وتدابیر) در مورد احساسات و هیجانات هستند و این طرحواره ها هستند که بسیاري از مبتلایان به اختلالات اضطرابی را نسبت به درمانهاي مرسوم مقاوم می سازد.وبه طبع بر بیماری های روان تنی اثر می گذارد.
-کاپلان(2004) در پژوهش دیگری به این نتیجه رسید که طرحواره های هیجانی با بسیاري از اختلالات روانی از جمله اضطراب، افسردگی و PTSD جنبه های فراشناختی نگرانی، سوء مصرف الکل، ناسازگاريهاي زناشویی، و اختلالات شخصیت وبیماری های روانتنی در ارتباط اند.
-لیپتون وسربرستین(2004)،پژوهشی روی914 بیمار مبتلا به افسردگی انجام دادند و دریافتند که افسردگی آنها با سردردهای میگرنی، عفونت های پوستی،بیماری های تنفسی،زخم ودیابت رابطه مثبت داشت.
-مدلین ودیگران(1993)،در تحقیقی به دست آوردند که افسردگی ونگرانی در بیماران میگرنی به طور همزمان رخ می دهد.
2-5-2.سوابق پژوهشی داخل ایران
-پیمان نیا وموسوی(1393) دربررسی خود پیرامون عوامل زيستی و روانشناختی در شروع و تشديد سردردهای میگرنی نشان دادند که بين عوامل روانشناختی، شخصيتی و سردردهای میگرنی ارتباط وجود دارد. پژوهش حاضر با هدف مقايسه استرس ادراکشده و صفات شخصيتی در بيماران مبتلا به میگرن و افراد سالم طراحی و اجرا گرديد. یافتههای حاصل از پژوهش نشان داد که بيماران مبتلا به میگرن نسبت به افراد سالم استرس را منفی ادراک میکنند. بيماران میگرنی آسیب پذيری بيشتری در مقابل بيماریهای نوروتيک دارند. بنابراين توجه به ساختار روانشناختی و ويژگیهای شخصيتی اين بيماران میتواند در پيش آگهی بيماری تأثير بسزايی داشته باشد.
- تاجیک قنبری(1385) نیز در یک تحقیق به بررسی شیوع میگرن در بین دانشجویان پزشکی علوم پایه وکارورزان دانشگاه علوم پزشکی زاهدان پرداخت وبه این نتیجه رسید که ارتباط معنی داری بین ابتلا به میگرن وجنسیت وجود ندارد.ولی بین نوع سردرد ومقطع تحصیلی،ارتباط معنی داری وجود داشت.
- سواری(1391) درپژوهشی به بررسی رابطه سلامت روانی،رضایت از زندگی وکمال گرایی با سردرد میگرن پرداخت وبه این نتیجه رسید که سردرد میگرنی از طریق سلامت روانی ورضایت از زندگی قابل پیش بینی است.
-كاوه ، ربيعي (1392) به بررسي ميزان شيوع و نقش عوامل مؤثر بر سردردهاي تنشي پرداخته و به این نتیجه رسیدند که عوامل استرس زا و فشارهای روانی به همراه اضطراب و افسردگی از عوامل مهم زمینه ساز سر درد های تنشی است.
-نريماني،كوله مرز، يوسفي(1392)به بررسي اثربخش آموزش گروهي درمان شناختي رفتاري بربهبود كيفيت زندگي بيماران مبتلا به ميگرن پرداختند و به این نتیجه رسیدند که گروه درمانی شناختی رفتاری بر بهبود کیفیت زندگی بیماران مبتلا به میگرن تاثیر مثبتی دارد.
-پرزور(1392) به مقايسه ويژگيهاي شخصيتي و كيفيت زندگي با خودكارآمدي در بيماران داراي سردردهاي ميگرني و افراد سالم پرداخت وبه این نتیجه رسید که در دو مورد بالا در بین افراد مبتلا به میگرن وافراد غیر مبتلا تفاوت معنی داری وجود دارد.
-خرامين ،محمدي و سينايي(1391) به مقايسه شيوه هاي مقابله با استرس بيماران باسردرد تنشي،میگرن وافراد عادی پرداختند وبه این نتیجه رسیدند که از لحاظ شیوه های مقابله بین افراد میگرنی وسردرد تنشی با افراد سالم تفاوت معنی داری وجود دارد.
رسول زاده طباطبایی(1375) به بررسی ویژگی های شخصیتی مبتلایان به میگرن و مقایسه تاثیر "دارودرمانگری" با روش "آموزش تنشزدایی تدریجی همراه با پسخوراند زیستی حرارتی" در این بیماران، پرداخته است . آزمودنیها به طور تصادفی به دو گروه تقسیم شدند. گروهی که تحت آموزش تنشزدایی تدریجی همراه با پسخوراند زیستی حرارتی قرار گرفتند و گروهی که برنامه دارودرمانگری را دریافت کردند. هر دو گروه به مدت 3 ماه تحت پیگیری بعد از درمان نیز قرار گرفتند و برای هر گروه 10 فرم گزارش هفتگی مربوط به شاخصهای اصلی میگرن (تعداد حملات در هفته، مدت و شدت میگرن در هر بار حمله) برای دوره درمانگری و سه فرم گزارش ماهانه برای دوره پیگیری جمعآوری و شاخص بهبودی محاسبه شد. در وهله نخست نتایج آماری دادهها نشان میدهند که، پارهای از مولفههای شخصیتی زنان مبتلا به میگرن با زنان بهنجار متفاوت است و زنان میگرنی دارای یک ریخت اختصاصی شخصیت هستند که توسل به مکانیزم تبدیل را موجب میگردد و این مکانیزم امکان میدهد که با فاصله گرفتن از تعارض با عارضهای تنی، نظر دیگری را به خود جلب کنند. در وهله دوم، از لحاظ تاثیر شیوه درمانگری در درمان میگرن، نتایج نشان میدهند که "تنشزدایی تدریجی همراه با پسخوراند زیستی حرارتی" در کاهش تعداد حملات میگرن و مدت و شدت آن بسیار موثرتر از دارودرمانگری است و این برتری در دوره پیگیری کوتاه مدت نیز باقی میماند. در وهله سوم، نتایج بدست آمده از بررسی رابطه بین مولفههای شخصیتی با موفق بودن یا نبودن شیوههای درمانگری نشان میدهند، زنان میگرنی که واجد متشکلههای عمیق اضطرابی باشند و شدت ناارزندهسازیهای آنان در حدی باشد که میل و علاقه به خویشتن در آنان به نازلترین سطح کاهش مییابد به روش تنشزدایی تدریجی همراه با پسخوراند زیستی حرارتی جواب مثبت نمیدهند و زنان میگرنی که دارای سطح بهنجار هوش عمومی، اعتقاد به روشهای سنتیدرمانگری، میل به بهبودی خویشتن همراه با ایفای نقش یک حامی در چهارچوب روابط خانوادگی هستند، بیآنکه چشمداشت کمتری به دریافت هم احساسی از سوی دیگری داشته باشند دارای زمینه مساعدی برای احراز موفقیت در دارودرمانگری هستند.
-سلطان زاده وحاجی عباسی (1383) ،دریک تحقیق روی 500 بیمار میگرنی بررسی هایی انجام دادند وبه این نتایج رسیدند.
درصد زنان................................................................................................ 4/ 84%
در صد مردان .............................................................................................6/15%
میانگین سن شروع در زنان........................................................................24سالگی
میانگین سن شروع در مردان......................................................................22سالگی
وجود پیشینه فامیلی میگرن................................. ....................................53%
میگرن با پیش درامد................................................................................56%
میگرن بدون پیش درامد..........................................................................55%
حالت تهوع.............................................................................................89%
احساس ضربان در سر.........................................................................4/84%
انتشار درد به چشم ها..........................................................................6/69%
گریز از روشنایی..................................................................................6/56%
درصد خانم های خانه دار در بیماران................................................24/68%
درصد کارمندان مرد در بیماران...............................................................33%
-چیت ساز وقربانی(1384) در بررسی های خود به این نتیجه رسیدند که افسردگی و اضطراب بیشتر با تکرار و تداوم سردرد رابطه دارد تا با شدت آن. .در این تحقیق بین سردرد مزمن میگرن بااضطراب و افسردگی ارتباط معنی دار وجود داشت.
-شیرزادی،مهرابی زاده هنرمند،حقیقی(1382) به بررسی رابطه ساده وچندگانه،کمال گرایی،اضطراب وافسردگی باسردرد میگرن در دانشجویان پسر و دختر دانشگاه ازاد اسلامی واحد اهواز پرداختند وبه این نتیجه رسیدند که کمال گرایی،اضطراب وافسردگی باسردرد میگرن رابطه مثبت ومعناداری دارند. افزون بر این همبستگی چندگانه کمال گرایی،اضطراب وافسردگی باسردرد میگرن معنی دار بود.
- جاوید(1389) در پژوهشی به بررسی تأثیر تحریف های شناختی بر تکانشگری در اختلالات افسردگی اساسی، دوقطبی، وسواسی-اجباری، اختلال افسردگی اساسی همبود با اختلال وسواسی-اجباری و گروه بهنجار پرداخت وبه این نتیجه رسید که، سطح تحریف شناختی بر تکانشگری عدم برنامه ریزی، حرکتی و تکانشگری تاثیر معنادار دارد به علاوه، نتایج حاکی از وجود تفاوت معنادار بین گروه های تحقیق در نوع تحریف های شناختی بود..
-کاظمی(1382) در یک پژوهش به مقایسه تحریف های شناختی در افراد مضطرب با افراد افسرده پرداخت وبه این نتیجه رسید که میزان تحریف های شناختی در افراد افسرده بیشتر از افراد مضطرب می باشد همچنین در این تحقیق میزان تحریف شناختی در این دو گروه بیشتر از افراد عادی بود.
- زارع بهرام آبادی، زرگر،و چگینی(1392). در یک پژوهش به بررسی رابطه نگرانی ونقص در تعدیل هیجانی باسلامت روانی وکیفیت زندگی در دانشجویان پرداختند وبه این نتیجه رسیدند که توانایی تعدیل هیجان ها به ویژه در بعد پذیرش و وضوح می تواند سلامت روانی وکیفیت زندگی را تحت تاثیر قرار دهد.همچنین نگرانی تاثیر منفی برسلامت روان وکیفیت زندگی دارد.
فهرست منابع
اتکینسون وهمکاران (1983)،زمینه روانشناسی ،ترجمه محمد تقی براهنی وهمکاران (1382) ، تهران ،انتشارات رشد .
ارتور سی گایتون(1391). فیزیولوژی پزشکی، (ترجمه احمدرضا نیاورانی).تهران: سماط. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 2011).
اروین جی ساراسون.وباربارا آر.ساراسون(1383).روانشناسی مرضی.(ترجمه بهمن نجاریان.محمدعلی اصغری مقدم.ومحسن دهقانی) .تهران: انتشارات رشد. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 1987).
الیس،البرت،هاپر،رابرت(1383).زندگی عاقلانه(ترجمه مهرداد فیروزبخت).تهران:انتشارات رشد.
انجمن روانپزشکی آمریکا ( 2000) متن تجدید نظر شده راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی . ترجمه نیکخو ، محمد رضا و آوادیس یانس ، هامایک ( 1384) تهران: سخن .
یرونرسودارث(1391). بیماری های مغز واعصاب، (ترجمه فاطمه مرادی).تهران: حکیم هیدجی. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 2010).
بلانچارد،ا.ب.واندراسیک.الف(1380).سردردها ودرمان های روانشناختی آن.(ترجمه یداله زرگز و محمود براتوند).تهران:انتشارات بهینه. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 2000).
پیمان نیا،بهرام.موسوی قیه قشلاقی،الهام.1393. مقایسه استرس ادراک شذه و صفات شخصیتی در بیماران مبتلا به میگرن و افراد سالم. مجله علمي پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد. دوره22،شماره2.
جیمزپروچسکا وجان نورکراس(1391).نظریه های روان درمانی،(ترجمه یحیی سیدمحمدی).تهران: نشر روان.(تاریخ انتشار به زبان اصلی،2007)
تاجیک قنبری،علی.1385.بررسی شیوع میگرن دربین دانشجویان پزشکی وکارورزان دانشگاه علوم پزشکی زاهدان.پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی. دانشکده پزشکی.دانشگاه علوم پزشکی زاهدان.
جان لاکمن(1384).پرستاری بیماری های داخلی جراحی(ترجمه پروین برومند وهمکاران).تهران: انتشارات آییژ (تاریخ انتشار به زبان اصلی2001).
جرالد،کری(1388).نظریه وکاربست مشاوره و روان درمانی،(ترجمه یحیی سیدمحمدی).تهران: ارسباران(تاریخ انتشاربه زبان اصلی2005).
جیمز کالات(1384).روانشناسی فیزیولوژیک.(ترجمه هادی بحیرایی).تهران:انتشارات ارسباران.(تاریخ انتشار به زبان اصلی،2004).
حمزه اي مقدم اكبر . بررسي شيوع ميگرن و افسردگي و رابطه آنان با يكديگر در دانشجويان پزشكي دانشگاه علوم پزشكي كرمان. .5(2):91-1377،84
خانزاده،(1390).پیش بینی ادراک درد در سالمندان برپایه طرحواره های هیجانی ومشکلات در نظم بخشی هیجانی.پایان نامه کارشناسی ارشد رشته روانشناسی بالینی.دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی .دانشگاه شیراز.
خانزاده، مصطفی؛ سعیدیان، محسن؛چاری حسین،مشعود و ادریسی،فروغ(1391) ساختار عاملی و ویژگیهاي روانسنجی مقیاس دشواري در نظمبخشی هیجانی. مجله علوم رفتاري،6(1)
دلاور،علی(1379). احتمالات و آمار کاربردی در روان شناسی و علوم تربیتی. چاپ چهارم. تهران: انتشارات رشد.
دهقان قهفرخي ،رحمت اله .(1389). اثر بخشي آموزش شناختي- رفتاري مديريت استرس بر شاخصهاي درد و خود-كارآمدي درد در بيماران مبتلا به ميگرن در بيمارستانهاي شهركرد.پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی.دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی.دانشگاه پیام نور.
دیوید برنز(1386).روانشناسی افسردگی(ترجمه مهدی قرچه داغی).تهرات:نشر دایره.
رابرت لیهی(1390).تکنیک های شناخت درمانی،(ترجمه حسن حمیدپور وزهرا اندوز).تهران:انتشارات ارجمند(تاریخ انتشار به زبان اصلی،2003).
رسول زاده طباطبایی،کاظم.1375.بررسی ویژگیهای شخصیتی افراد مبتلا به میگرن ومقایسه تاثیر دارو درمانگری با روش اموزش تنش زدایی تدریجی همراه با پسخوراند زیستی دراین بیماران.رساله دکتری تخصصی رشته روانشناسی،دانشکده علوم انسانی،دانشگاه تربیت مدرس.
ریو ،جان مارشال (1992)،انگیزش وهیجان.(ترجمه یحیی سید محمدی). تهران ،نشر ویرایش .(تاریخ انتشار به زبان اصلی،1992)
سلطان زاده، اکبر. (۱۳83). بیماری های مغز واعصاب وعضلات. تهران: انتشارات جعفری.
سوزان س.اسملتزر(1389).مغز واعصاب(ترجمه زهرا مشتاق).تهران:جامعه نگر:سالمی. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 2010).
شکرالهی،محمدرضا..1371.میگرن در اطفال.پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی.دانشکده پزشکی .دانشگاه علوم پزشکی تهران.
شیرزادی،افسانه.مهرابی زاده هنرمند،مهناز.حقیقی،جمال.1382.بررسی رابطه ساده وچندگانه متغیرهای کمالگرایی،اضطراب صفت-حالت وافسردگی باسردرد میگرن در دانشجویان.مجله علوم تربیتی وروانشناسی دانشگاه شهید چمران اهواز،دوره سوم شماره 3و4.
صبوری کیا(1379)،درمان میگرن وسردردهای عصبی.مشهد.نشر نوآیین.
ضیایی،سیدجلال؛شیرزادی،مصطفی(1381).بیماری های مغز واعصاب.اصفهان:انتشارات دانشگاه علوم پزشکی اصفهان.
عظيميان مجتبي .(1380). بررسي فراواني انواع سر درد در ٣٠٠ مورد از بيماران مراجعه كننده به بيمارستان سينا همدان. مجله دانشگاه علوم. پزشكي و خدمات بهداشتي درماني همدان. ٨(2)
فاسی انتونی اس(1390).اختلال های عصب شناختی اصول طبی هاریسون(پرویز مولوی وفریبا صادقی موحد).تهران:انتشارات موسسه فرهنگی،انتشاراتی اباصالح-حیان. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 2008).
کاویانی، حسین و موسوي احمد. ( 1387 ). ویژگیهاي روانسنجی سیاهه اضطراب بک درطبقات سنی و جنسی جمعیت ایرانی. مجله دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران،66
کاظمی حمید.1382.مقایسه تحریف های شناختی دربیماران افسرده ومضطرب.پایان نامه کارشناسی ارشد رشته روانشناسی بالینی.دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی.دانشگاه شیراز.
گنجی حمزه (1386).روانشناسی عمومی،تهران:انتشارات ساوالان.
مایکل جفری امینف.(1382).نورولوژی بالینی(ترجمه منصور میرزایی). تهران:نشر یاران. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 2002).
موسی وند،مریم1378.بررسی مقایسه ای سردردهای میگرنی وکلاستر از نظر دموگرافیک.پایان نامه دکتری پزشکی عمومی.دانشکده پزشکی .دانشگاه علوم پزشکی تهران.
نجفي كوپايي مهدي(1377) ؛ سمنانيان سعيد. تأثير سر درد ميگرني بر وضعيت اقتصادي و كيفيت زندگي بيماران مبتلا . مجله دانشكده پزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران. ٥٦(1)
يوسفي مهران (1379). بررسي شيوع ميگرن در دانشجويان پزشكي و پزشكان دانشگاه علوم پزشكي زنجان . مجله علمي دانشگاه علوم پزشکی زنجان.8(30).
منابع انگلیسی
Adams RD(2001). Headache and other craniofacial pains. In: Adams and victor's. Principles of neurology: From McGraw Hill Company. NewYork: USA, 181-3.
Anderson, Kenneth; Anderson, Lois E.; Glanze, Walter D. (1994). Mosby's Medical, Nursing, and Allied Healt Dictionary (4th ed.). Mosby. p. 998
Bartleson JD, Cutrer FM (May 2010). "Migraine update. Diagnosis and treatment". Minn Med 93 (5): 36–41.
Beck, A. T., Kavacs, M., Weissman, A. (1979). Assessment of suicidal intention: Thescale for suicide ideation. Journal of Consukring & Clinical Psychology, 47, 343-352
Beck, A.T, Freeman, D.D & Davis, D. (2004). Cognitive therapy of personality
disorders (2d ed). New York: Guilford Press.
Bener A, Swadi H, Qassimi E, Uduman S. Prevalence of, headache & migraine in school children in the United Arab Emirates. Ann
Saudi Med 1998
Bigal, ME; Lipton, RB (2008 Jun). "The prognosis of migraine.". Current opinion in neurology 21 (3): 301–8.
Borsook, David (2012). The migraine brain: imaging, structure, and function. New York: Oxford University Press. pp. 3–11.
Breslau N, Davis G, Andreski P. Migraine, psychiatric disorders, andsuicide attempts: an epidemiologic study of young adults. Psychiatry Res 1991
Clark, D. A., Beck, A. T., & Afford, B. A. (1999). Scientific foundations of cognitive theory and therapy of depression. New York: Wiley.
Dalessio DJ(1994). Diagnosing the severe headache. Neurology, 44: 6-12,
Headache Classification Subcommittee of the International Headache Society (2004). "The International Classification of Headache Disorders: 2nd edition"
Piane, M; Lulli, P; Farinelli, I; Simeoni, S; De Filippis, S; Patacchioli, FR; Martelletti, P (2007 Dec).
Davidoff, Robert A. (2002). Migraine: manifestations, pathogenesis, and management (2nd ed.). Oxford [u.a.]: Oxford Univ. Pre
Evans RW. Migraine: a question and answers review. Medical Cli:n
North America March 2009
Gilmore, B; Michael, M (2011-02-01). "Treatment of acute migraine headache.". American family physician 83 (3): 271–80.
Green Berg L.S.Watson J.C&Goldman R.1998
Jette N, Patten S, Williams J, Becker W, Wiebe S. Comorbidity ofmigraine and psychiatric disorders a national population-based
study. Headache 2008
Kaplan HI.; Sadock BJ.; Grebb JA. Kaplan and sadock’s synapsis of psychiatry: FromLippincott Wiliams & Wilkins. Philadelphia: USA, 9th ed. 290, 838, 2003.
Lay, CL; Broner, SW (2009 May). "Migraine in women". Neurologic Clinics 27 (2): 503–11.
Lipton R, Stewart W, Diamond S, Diamond M, Reed M. Prevalence and burden of migraine in the United States: data from the
American Migraine Study II. Headache 2001
Lipton RB.; Stewart WF. 1997. Prevalence and impact of migraine. Neurologic Clinics, 15: 1-13,
Martin PR (June 2010). "Behavioral management of migraine headache triggers: learning to cope with triggers". Curr Pain Headache Rep 14 (3): 221–7.
, Mathew N. Pathophysiology, epidemiology, and impact of migraine. Clin Cornerstone 2001
Roger P. Simon, David A. Greenberg, Michael J. (2009). Clinical neurology (7th ed. ed.). New York, N.Y: Lange Medical Books/McGraw-Hill. pp. 85–88.
Stewart W, Linet M, Celentano D, Van Natta M, Ziegler D. Ageand sex-specific incidence rates of migraine with and without personality and
visual aura. Am J Epidemio 1991
Stovner L, Hagen K, Jensen R, Katsarava Z, Lipton R, Scher A, et al. The global burden of headache: a documentation of headache prevalence and disability worldwide. Cephalalgia 2007
Tintinalli, Judith E. (2010). Emergency Medicine: A Comprehensive Study Guide (Emergency Medicine (Tintinalli)). New York: McGraw-Hill Companies. pp. 1116–1117.
Weinberger, J (2007 Mar). "Stroke and migraine.". Current cardiology reports 9 (1): 13–9.
Wang SJ (2003). "Epidemiology of migraine and other types of headache in Asia". Curr Neurol Neurosci Rep 3 (2): 104–8.