مقاله ادبیات نظری تحقیق رويكرد قرآن به جايگاه سياست خارجي و روابط بينالملل در حكومت نبوي (docx) 48 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 48 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
رويكرد قرآن به جايگاه سياست خارجي و روابط بينالملل در حكومت نبوي
روابط خارجي، به مجموعهي روابط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي سياسي وديپلماسي ميان دولتها و ملتها گفته مي شود. تفاوت روابط خارجي با سياست خارجي درآن است که سياست خارجي به مفهوم امروزي خود، تنها به سياستهايي گفته مي شود که مجري آنها وزارت خارجهي دولتها باشد و از کانال آن وزارت پايهريزي گردد. به ديگر سخن، سياست خارجي عبارت است از سياست يک دولت در کنش متقابل با ديگر دولت ها و ملتها.
روابط ديپلماتيک هم عبارت از روابطي مي باشد که بين دولتها پس از شناسايي يکديگر وتوافق در برقراري روابط، با اعزام نماينده ايجاد مي شود. به بيان ديگر، روابط ديپلماتيک، شامل کليه ارتباطات سياسي، اقتصادي و فرهنگي است که بين دو يا چند دولت از طريق نمايندگيهاي ديپلماتيک دولتها صورت ميگيرد. پس روابط ديپلماتيک، به روابط ميان دولتها گفته ميشود و شامل روابط ميان ملتها وسازمان هاي غير دولتي نميگردد. بنا براين، روابط خارجي مفهوم وسيعتري از سياست خارجي و روابط ديپلماتيک دارد. هدف ما در اين بخش، بررسي رفتار پيامبر درعرصهي روابط خارجي به معناي وسيع کلمه است و شامل هر گونه روابط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و ديپلماسي ميگردد.
اهداف سياست خارجي پيامبر
رسالت پيامبر كه خاتم پيامبران است، دو ويژگي عمده دارد: جهاني و جاودانگي؛ اين دو ويژگي نشان ميدهد كه اسلام عقيدهاي است فراتر از سرزمين يا سرزمينهاي خاص؛ بلكه به تمامي افراد با تفاوتهاي نژادي، قومي تعلق دارد. قرآن نيز بر اين دو حقيقت تصريح دارد: «وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ لَكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون. تو را به پيامبري نفرستاديم، مگر بر همهي مردم مژده دهنده و هشدار دهنده؛ ولي بيشتر مردم ]اين موضوع را[ نميدانند.» (سبأ/28) علت اين عموميت نيز اين است كه مبناي تشريع و احكام اسلامي فطرت انساني است؛ لذا اختصاص به مكان خاصي ندارد. فطرت، روح، فكر و هدف مشترك آدمي، همواره جامعهي بشري را به همگوني فرا ميخواند؛ و چون جايگاه رسالت پيامبر فطرت و خواستهي مردم بود، آرمان نهايي اسلامي، رسيدن به امت واحد بشري و از ميان رفتن مرزهاي جغرافيايي و به وجود آمدن كشور واحد جهاني، تحت حاكميت قانون واحد الهي است.
در مورد انسانها نيزگروه بنديهاي ميهني يا قبيلهاي، در عين اينكه افراد يك كشور و يا يك قبيله را در يك مجموعه گرد ميآورد و به آنها وحدت ميبخشد، آنها را در برابر واحد ديگري قرار ميدهد؛ لذا يكي از اهداف رسالت پيامبر، سرعت بخشيدن به روند تكاملي جامعه براي رسيدن به اين هدف مطلوب است. اسلام با استراتژي دعوت به مكتب فطرت و ارائهي ايدئولوژي سازگار با فطرت و عقل، جوامع بشري را به سمت چنين جامعهي جهاني و شكل گيري يك امت نزديك ميكند.
از اين رو، هدف غايي پيامبر، دعوت تمامي مردمان آن روزگار به اسلام بود. پيامبر نه تنها بايد مردم مكه، حجاز و شبه جزيره عربستان را به اسلام دعوت مينمود، بلكه ميبايست طبق فرمان خداوند متعال، دعوت خويش را حتي به خارج از شبه جزيره، از ايران تا روم و مصر و حبشه و ديگر كشورهاي وقت ميرساند. از سوي ديگر، چون دعوت پيامبر جاوداني بود بايد زمينههاي آن نيز فراهم ميشد.
نظام سياسي اسلام در عصر پيامبر، از ساختار بسيار سادهاي برخوردار بود. پيامبر به عنوان رهبر ديني و سياسي جامعه، مسؤوليت تمام امور را در دست داشت. او همچنان كه مسؤوليت سياسي را به عهده داشت، مسؤوليت قضايي، اجرايي و نظامي را نيز عهدهدار بود. سيستم اداري او از چند نفر كاتب و تعدادي اصحاب و ياران كه معمولا در كنار او بودند و داوطلبانه و بدون برخورداري از عناوين رسمي انجام وظيفه ميكردند تشكيل شده بود.
ساختار تصميمگيري مركب بود از شخص پيامبر، وحي و مشورت. اين ساختار به ايشان امكان ميداد تا تصميمات و برنامهريزيها را در كوتاهترين مدت انجام داده و در اجراي آنها نيز از سرعت فوقالعادهاي بهرهمند باشد. ديپلماسياي كه از مركزيت اين ساختار رهبري ميشد، همانند سياستهاي داخلي، در كمال سادگي و صراحت انجام ميگرفت. از طرف ديگر، با توجه به ساختار تصميمگيري ويژه، اهداف و اصول حاكم بر سياست خارجي، ماهيت كاملا ديني و الهي به خود ميگرفت؛ به همين دليل ديپلماسي پيامبر اسلام، ديپلماسي كاملا ديني بود.
ديپلماسي عصر پيامبر
ديپلماسي پيامبر را در سه سطح ميتوان تحليل كرد:
الف ـ ديپلماسي با قبايل عرب و يهوديان;
بـ ديپلماسي با دولتهاي همجوار;
جـ ديپلماسي با قدرتهاي بزرگ ايران و روم.
ديپلماسي با قبايل عرب و يهود
قبيلههاي شبه جزيره عربستان
قبيله، گروهي از خانوادههاي خويشاوندي بود كه به دليل رابطه نسبي و سببي و انگيزه زندگي مشترك در اين سرزمين گرد هم آمده و تحت رياست شيخ قبيله كه معمولاً كهنسالترين و يا مقتدرترين عضو قبيله بود، طبق يك سلسله رسمها و سنتها و مقررات عرفي مشترك، اداره ميشد. هر قبيله به صورت يك جامعهي سياسي بود.
حاكميت در قبيله، در قدرت و نفوذ شيخ و رئيس قبيله خلاصه ميشد. رئيس قبيله مسؤوليت و اختيارات اجرايي را آن چنان كه در نظامهاي سلطنتي متعارف است، بر عهده داشت. بستن پيمان، اعلان جنگ، مجازات متخلفين، پذيرايي از تازه واردان، و ارسال پيام و مذاكره با رؤساي ديگر قبايل به عهدهي شيخ قبيله بوده است.
آنچه آمد، در اثبات اين مدعا بود كه قبايل هر يك به مثابهي يك دولت بودند و روابط پيامبر با آنها، بخشي از روابط بينالمللي ايشان محسوب ميشد. شبه جزيره عربستان شامل بخشهاي نجد، حجاز، يمن، عدن، حضرموت و يمامه ميشد. در حجاز بجز شهرهاي مكه، مدينه و طائف، بقيهي مناطق مسكوني اعراب، در اختيار قبايل بود و در شهرهاي نامبرده نيز نظام قبيلهاي حاكم بود.
مكه در ميان مناطق قبايل نشين حجاز موقعيت خاصي داشت. وجود يك چشمهي هميشگي آن را قابل سكونت كرده بود؛ اما از همه مهمتر، وجود خانهي كعبه كه از قداست خاصي برخوردار بود، اهميت اين شهر را دو چندان كرده بود؛ زيرا علاوه بر جنبهي معنوي آن، به دليل حرام بودن جنگ در حرم، اين شهر از امنيت و آرامش خاصي برخوردار بود. شهر مكه به عنوان يك واحد مستقل سياسي براي خود كشوري آزاد بود كه سيادت آن در دست قريش بود. قريش با در دست داشتن كعبه، بر تعداد زيادي از قبايل عرب نفوذ كامل داشتند؛ زيرا در كعبه 360 بت نصب شده بود كه هر كدام متعلق به يك قبيله بود و قريش عهدهدار نگهداري بتها و تأمين وسايل و راههاي آمد ورفت زوار بودند.
طائف نيز شهري ييلاقي بود وگفتهاند ييلاقگاه اشراف مكه بوده و تحت نفوذ يك قبيله يعني بنيثقيف بوده است.
شهر يثرب (مدينه) نيز از دو قبيلهي اوس، و خزرج و سه طايفهي يهودي تشكيل شده بود و ديگر قبايل نيز در بيابانها به سر ميبردند.
آن طوري كه مورخان و سيرهنويسان عرب نوشتهاند، قبايل عرب ساكن در جزيرة العرب، مقارن ظهور اسلام، فاقد دولت واحد مقتدر مركزي بوده و هر قبيلهاي تشكل و نظام اداري ـ اجتماعي خاص خود را داشت. واحدهاي قبيلهاي به صورت دولتهاي كوچك محلي كه شباهت به نظام ملوك الطوايفي داشتند، نظام اجتماعي و سياسي خود را اداره ميكردند. در واقع هر قبيلهاي به صورت جامعهاي سياسي بود و از عناصر عمده تشكيلدهندهي دولت (جمعيت متشكل، قدرت سياسي و نوعي حكومت) برخوردار بود و سرزمين قبيله نيز گاه شناور و گاه به صورت ثابت و طبق اراده شيخ تعيين ميگرديد».
با توجه به نظام ويژهي قبيلهاي حاكم بر جزيرة العرب، پيامبر استراتژي برقراري روابط حسنه با تمام واحدهاي سياسي قبيلهاي را در پيش گرفت و كوشيد همهي قبايل را تحت نظام سياسي واحد گرد آورد. بجاست كه نقطهي آغاز ديپلماسي پيامبر پس از تشكيل حكومت اسلامي در مدينه را خود پيمان مدينه بدانيم. گرچه در اين پيمان، توجه اساسي بر شكلگيري روابط و ساماندهي نظام سياسي در داخل حكومت اسلامي معطوف شده، اما با وجود آن، اصول روابط خارجي پيامبر را حداقل در برخي موارد مانند يهوديان نيز تبيين كرده است. در اين پيمان، روابط مسلمانان با يهوديان، بر اصل احترام متقابل، آزادي در عقايد و آداب و سنن، عدم تعرض به يكديگر، عدم همپيماني با دشمنان يكديگر، و بالاخره همكاري با طرفهاي قرارداد در صورت مورد حمله قرار گرفتن، استوار گرديده بود.
در روابط با مكه، پيامبر با توجه به مفهوم آيه جهاد، (حج/38ـ 40) سياست «اعمال فشار» بر مكه را كه او و يارانش در گذشته تحت فشار و اذيت آنان قرار گرفته بودند و هنوز هم ادامه داشت، در پيش گرفت. سياست پيامبر در اينجا بر محاصرهي اقتصادي مكه به منظور ايجاد تغيير در سياستهاي خصمانه قريش متمركز شده بود. همچنين پيامبر با اعزام دستههاي مسلح به مسير كاروانهاي تجارتي مكه، قدرت و نيروي رزمي و تهاجمي دولت مدينه را به نمايش ميگذاشت. ميتوان گفت هدف از اين سياست، درگيري و جنگ نبوده است؛ زيرا در سريههايي كه رسول خدا اعزام فرمود، هيچ درگيري در نگرفت و بلكه در همهي موارد، دو گروه بدون هيچ گونه درگيري و به صورت مسالمتآميز از يكديگر جدا شدند و تنها در يك مورد در سريه عبيدة بن حارث، سعد بن ابي وقاص به سوي دشمن تير انداخت.
ديپلماسي پيامبر پس از سال پنجم هجري تحرك بيشتري پيدا كرد؛ چون پيامبر در اين زمان ابتكار عمل را در دست گرفته و روابط با قبايل عرب را كه تا كنون حاكميت مدينه را نپذيرفته بودند، سرعت بخشيد. اولين هدفي كه پيامبر در اين مرحله انتخاب كرد و بسيار مهم و استراتژيك بود، ايجاد رابطهي دوستانه با مكه بود كه مهمترين شهر در تمام سرزمينهاي عربي به شمار ميآمد. پيامبر، اولين تماس سياسي را از طريق بديل بن ورقاي خزاعي با قريش برقرار كرد و به آنان چنين پيام فرستاد: «ما براي جنگ با كسي نيامدهايم براي عمره آمدهايم قرشيان از جنگ به جان آمدهاند و اگر خواهند مدتي معين كنيم و مرا با ديگران واگذارند كه اگر دين من غلبه يافت و اگر خواستند بدان درآيند و اگر نخواهند، به خدايي كه جان من در فرمان اوست با آنها در كار دين خويش جنگ ميكنم تا جان بدهم يا فرمان خداي روان شود.»
پس از اين پيام، تبادل هياتها و گفتگو براي دستيابي به راهكاري غير از جنگ آغاز شد. اين گفتگوها بسيار حساس و مهم تلقي ميشد و دو طرف كه در گذشته همواره در حالت جنگي بسر ميبردند و تا آن زمان دو جنگ بدر و احد را پشت سر گذاشته بودند، براي نخستين بار زبان ديپلماسي را بر شمشير ترجيح دادند. پيامبر در انتخاب روابط مسالمتآميز با قريش پيشگام بود. او همان طوري كه در مدينه بر موضع غير جنگي پافشاري داشت، در حديبيه نيز تا آخر از آن دفاع كرد و مانع از بروز تشنج و تيرگي روابط گرديد; از اين رو برخي محققان اسلامي واقعهي حديبيه را در رديف «مغازي» نشمرده و گفتهاند: «واقعهي حديبيه يا صلح حديبيه يك امر سياسي، ديپلماتيك و دورانديشانه بود و به هيچ صورت نميتوانست غزوه باشد.»
نتايجي كه از پيمان صلح حديبيه به دست آمد، بسيار مهم و حياتي بود؛ به طوري كه خداوند در بزرگداشت آن، سورهي فتح را نازل كرد و به پيامبرش مژدهي پيروزي بزرگي را داد: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا» (فتح/1). اين پيمان دستاوردهاي زير را براي مسلمانان در پي داشت:
1ـ امنيت ده ساله كه فرصتي را براي فعالتر شدن سياست پيامبر در ساير نقاط فراهم ميكرد;
2ـ به رسميت شناخته شدن اقتدار سياسي پيامبر و دولت او در مدينه;
3ـ ايجاد روابط مستقيم با مردم مكه و دعوت آنان به اسلام;
4ـ جدا كردن قريش از همپيمانان يهودي آن;
5ـ افزايش قدرت سياسي ـ نظامي مسلمانان;
6ـ مهار كردن خطرهاي قريش عليه قبايلي كه تا كنون از ترس قريش فرصت نزديك شدن به پيامبر را نداشتند;
7ـ اجازهي ورود به مكه براي انجام دادن مراسم حج.
اوج موفقيت ديپلماسي پيامبر در ارتباط با قبايل را در سال نهم هجري ميتوان ديد كه نمايندگان طوايف مختلف عرب از هر سو براي بيعت و انعقاد پيمانهاي سياسي به حضور وي در مدينه آمدند. در اين سال، بيش از سي هيات از طوايف مختلف عرب كه بيشترشان از اعراب جنوب و مسيحي و يهودي و زرتشتي بودند، نزد پيامبر آمدند. روش پيامبر در جذب قبايل بر اصل آسانگيري و حفظ موقعيت اجتماعي سران قبايل مبتني بود.
دولت پيامبر داراي تمامي عناصر موجدهي دولت بود. پيامبر جمعيت مدينه را خوب ميشناخت. دو قبيلهي عرب اوس و خزرج، پايههاي اساسي جمعيت شهر را تشكيل ميدادند و در كنار اين دو قبيله، سه طايفهي يهودي زندگي ميكردند: بني قينقاع، بني نضير و بني قريظه كه اقتصاد شهر در دست آنها بود. يهوديان نسبت به اعراب از تمدن، فرهنگ و مذهب پيشرفتهتري برخوردار بودند.
يهوديان مردمي آگاه، هوشيار، و فريبكار بودند كه ميتوانستند سودمندترين ياران و يا خطرناكترين دشمنان پيامبر باشند؛ لذا پيامبر براي جلب همكاري آنان بسيار كوشيد و توانست يك جمعيت متشكل را در مدينه پديد آورد.
براساس حاكميت، پيامبر ميبايست مدينه را به شكل يك پايگاه اجتماعي، اقتصادي و مذهبي استوار در آورد و در آن يك رژيم سياسي نيرومند را براساس مكتب اسلام برقرار سازد؛ لذا پيامبر يك منشور اساسي براي اجتماع يثرب براساس اسلام مدون ساخت تا حدود اجتماعي و حقوق افراد، گروهها، طبقات جامعه و اقليتها و سياست داخلي و خارجي مشخص گردد.
روابط با مسيحيان نجران
ديپلماسي پيامبر در برخورد با مسيحيان نيز در راستاي دعوت به آيين جديد بوده است. براي اين منظور، پيامبر نامهاي با اين مضمون به اسقف نجران نوشت:
به نام خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب. از محمد، پيامبر خدا به اسقف نجران. خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ستايش ميكنم و شماها را از پرستش بندگان، به پرستش خدا دعوت مينمايم. شما را دعوت ميكنم كه از ولايت بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خدا وارد آييد؛ و اگر دعوت مرا نپذيريد، بايد به حكومت اسلامي ماليات بپردازيد. در غير اين صورت، به شما اعلان خطر ميشود.
اسقف نجران پس از خواندن نامه، موضوع را در شوراي كليسا مطرح كرد و تصميم گرفته شد يك هيأت نمايندگي به مدينه بفرستد تا با پيامبر گفتگو كنند. شرح گفتگوهاي آنان با پيامبر چنين است:
ــ پيامبر: «من شما را به وحدانيت خداوند و نيايش به پرستش او و تسليم در پيشگاهش و اطاعت از دستورهاي او فرا ميخوانم.»
ــ نمايندگان نجران: «چنان كه مقصود از اسلام، ايمتن به پرستش خداي يگانهي هستي باشد، قبل از اين، ما ايمان آورده و به فرمانهاي يگانه آفريدگار جهان عمل مينماييم.»
ــ پيامبر: «مكتب اسلام، نشانههايي دارد كه برخي از اعمال شما، آن علايم را نشان نميدهند؛ و بيانگر آن است كه هنوز به حقيقت اسلام روي نياوردهايد؛ از جمله معتقدات شما، پرستش صليب، خوردن گوشت خوك و قائل شدن فرزند براي خداوند يكتاست كه با روح حاكم بر اسلام سنخيت ندارد.»
ــ نمايندگان نجران: «او در نگاه ما خداست؛ و چون مردگان را زندگي ميبخشيد و بيماران را شفا ميداد و از گل پرندهاي ساخت و به پرواز درآورد كه همگي حاكي از آن است كه او خالق يكتاست.»
ــ پيامبر: «چنين نيست؛ زيرا كه خالق شما، بندهي خدا و مخلوق اوست كه به فرمان خداي يگانه در رحم مريم قرار داده شد.»
ــ يكي از نمايندگان: «درست است كه او فرزند خداست؛ چون كه مادرش مريم، بدون آنكه به زوجيت كسي درآيد، او را زاييد؛ بنابر اين، پدرش همان خداي عالميان است.»
پس از آنكه نمايندگان نجران از نتيجهي مذاكرات با پيامبر متقاعد نشدند، راه مباهله را به وي پيشنها نمودند و متذكر شدند كه دروغگو را لعن كنند و هلاك وي را از خداوند، درخواست نمايند. در اين زمان، پيك وحي، آيه مباهله را به پيامبر نازل كرد و او را مأمور ساخت تا با آنهايي كه در روند گفتگوي همراه با مجادله پيرامون خدا و آيين توحيد، با وي زير بار حق نميروند، مباهله كند.
در مباهله، وقتي آنها احساس خطر كردند، عقب نشيني نموده و تعهد كردند كه نسبت به حكومت اسلامي وفادار باشند و با دشمنان همكاري ننمايند و هر ساله، ماليات بپردازند. اين برخورد، نشان ميدهد كه پيامبر، تا جايي كه امكان داشت، از ديپلماسي براي پيشبرد اهداف خود استفاده ميكرد.
روابط با دولتهاي همجوار
الفـ دولتهاي منطقه
1ـ دولت يمن
كشور يمن در ناحيه جنوب شرق عربستان و اقيانوس هند در جنوب آن و درياي سرخ در مغرب آن قرار دارد. بارش منظم باران در اين منطقه، باعث تمدن و آباداني آن شده بود. بازرگانان يمن تجارت شرق دور را به عهده داشتند. و اروپاي قديم را به آسيا مرتبط ميكردند. مسيحيت در اين منطقه توسط حبشه ترويج ميشد؛ اما پادشاهي «ذونواس» در قرن ششم و گرايش وي به يهوديت باعث شد كه مسيحيان در تنگنا قرار بگيرند. و عدهي زيادي از آنها به دستور ذونواس در خندقهاي آتش كشته شوند.
2ـ دولت حيره
حيره در حدود صحراي شام و در سه مايلي كوفه بود. اهالي آن مهاجراني بودند كه پس از خرابي سد مأرب به آن جا مهاجرت كرده بودند. حيره يك دولت عربي و تابع حكومت ايران بود. پادشاهان آن از جانب امپراتور ايران انتخاب ميشدند و به وي خراج ميپرداختند، و از او اطاعت ميكردند. دولت حيره با غسانيها كه متحد روم بودند، ميجنگيدند. در اين كشور، نظام سياسي صورت بدوي داشت، و بر روابط عشايري و قبيلهاي استوار بود.
3ـ دولت غسان
غسان كه امروز به شرق اردن معروف است، منطقهاي بود كه به دليل خرابي سد مارب عدهاي از مردم، از جمله طايفه «ازد» به آن مهاجرت كردند و چون سرزمين حاصلخيزي بود، طايفهي «ازد» در آن ناحيه مسلط شدند و بعدها بنام غسان معروف شدند. غسانيها از سوي امپراتوري روم به رسميت شناخته شدند و آنها نيز در جنگهاي ايران و روم، طرفدار روم بودند. غسانيها تا ماجراي جنگ يرموك باقي بودند و پس از شكست روم در اين جنگ، گروهي مسلمان شدند و گروهي ديگر به آسياي صغير رفتند.
4ـ دولت حبشه
حبشه در غرب درياي سرخ واقع شده و مروج مسيحيت بود. شاهان حبشه بيشتر تابع امپراتوري روم شرقي بودند. حبشيها چند بار به يمن حمله كرده و آن را در تصرف داشتند. در سال 570 م. به مكه حمله بردند و شكست خوردند. در سرزمين حبشه اقوام مختلف به صورت پراكنده زندگي ميكردند و حكومتهاي محلي مختلفي را به وجود آورده بودند؛ ولي حكومت مركزي كه نجاشيها بودند، تقريباً بر ديگران سلطه داشته و حكومتهاي محلي كوچك، مطيع آنها بوده و به حكومتهاي نجاشي ماليات ميپرداختند.
برقراري ارتباط با حكومت حبشه، نخستين ارتباط پيامبر با خارج از شبه جزيره عربستان بود كه پيامبر سعي داشت با استفاده از امكانات و امنيت خارج از شبه جزيره، راه را براي رسيدن به اهداف بلند مدت خويش هموار نمايد.
5ـ دولت مصر
اين همسايه عربستان، از نظر تمدن بسيار قديمي بود و در علم و هنر و امثال آن خيلي جلوتر از عربستان بود و برخلاف حجاز كه هنوز در مرحلهي قبيلهاي بوده و به مرحلهي حكومت مركزي نرسيده بود، مصر داراي چندين قرن سابقه حكومت مركزي بود و فرماندار معاصر پيامبر در مصر، «مقوقس» بود.
ديپلماسي پيامبر با دولتهاي نيمه مستقل عربي، با فرستادن نامه و نماينده به دربار آنها و دعوت آنها به اسلام آغاز شد. پيامبر در يكي از اين موارد، نامهاي توسط حاطب ابن ابي بلتعه به مقوقس حاكم دست نشاندهي روم بر مصر فرستاد. روش پيامبر در تنظيم اين نامهها، تكيه بر مشتركات و بويژه اصل توحيد و اعلام نبوت خود و دعوت سران دولتها به اسلام استوار بود. پيامبر همين سياست را در مورد همهي سران كشورها در پيش گرفت و اين سياست در اكثر موارد با موفقيت روبهرو گرديد.
پيامبر در موارد متعددي شناسايي دولتهاي محلي را به عنوان يك امتياز سياسي در برابر پذيرش اسلام به سران پيشنهاد كرد. اين سياست، انعطافپذيرترين رفتاري بود كه پيامبر در روابط خارجي در پيش گرفت. پيامبر در پي موفقيتهايي كه در اين ديپلماسي به دست آورد، آن را ادامه داد. او نامهها و هياتهايي نزد پادشاهان يمن، غسان و بحرين فرستاد؛ و در تمام اين موارد، به پيروزيهاي سياسي خوبي دستيافت. به طور كلي عوامل زير در موفقيت ديپلماسي پيامبر نقش مؤثري داشتند:
1ـ گسترش نفوذ اسلام در جزيرة العرب و تا مرزهاي امپراتوري روم و ايران;
2ـ جاذبهي نظام سياسي و اجتماعي اسلام كه بر مبناي عدالت، برابري و ساده زيستي استوارگرديده بود;
3ـ انعطافپذيري سياست پيامبر در برابر اديان و عقايد ديگر;
4ـ اعطاي امتيازهاي سياسي و شناسايي دولتهاي محلي از سوي پيامبر;
5ـ تزلزل در حاكميت و اقتدار سياسي امپراتورهاي ايران و روم;
6ـ استبداد و فشار موجود در قلمرو حكومتهاي محلي;
7ـ تهديد و قاطعيت پيامبر و نيروهاي او در برخورد با دشمنان.
ديپلماسي با قدرتهاي بزرگ ايران و روم
روابط خارجي پيامبر در اواخر عمر ايشان از سطح قبايل و دولتهاي كوچك منطقه فراتر رفت و تا مركز قدرتهاي بزرگ آن روز، يعني ايران و روم گسترش يافت. اين دو قدرت، هميشه در سرزمين عربي به جنگهاي توسعهطلبانه دست ميزدند. قدرتهاي محلي براي حفظ موقعيت و امنيت خود و جلوگيري از تهاجم يكي از اين دو امپراتوري، ميبايست همپيماني يكي از آن دو را پذيرفته و حمايتهاي نظامي آن را در برابر پرداخت ماليات جلب ميكردند. پيامبر با توجه به روابط حاكم بر دولتهاي منطقه، در نظر گرفت پيام الهي ـ سياسي خود را به اطلاع قدرتهاي بزرگ نيز رسانده و به اين طريق، روابط جنگجويانه و توسعهطلبانهي حاكم بر مناسبات ميان دولتها را از اساس دگرگون سازد.
جغرافياي سياسي جهان در عصر پيامبر
سال تولد پيامبر را 570 ميلادي دانستهاند. پس بايد سالهاي بعثت، هجرت، و رحلت وي به ترتيب سالهاي 610 ، 622 و 633 ميلادي باشد. بررسي روابط دولت پيامبر با ساير قدرتهاي آن زمان، مستلزم شناخت قدرتها و حكومتهاي آن عصر ميباشد.
دولتهاي بزرگ ايران و روم شرقي
ايران در آن زمان تحت حكومت ساسانيان بود؛ و چون امپراتوري روم شرقي مسيحيت را به عنوان مذهب رسمي اعلام كرده بود، شاهان ساساني نيز به دليل دشمني با آنها، مذهب زرتشت را به عنوان مذهب رسمي اعلام و مقام موبدان زرتشتي را به سان كليساهاي مسيحي ارج مينهادند؛ و بدين خاطر مذهب رسمي زرتشت، معارض با مسيحيت شناخته ميشد؛ لذا تا وقتي كه در روم، دولت مسيحي وجود نداشت، حكومت ايران به مسيحيان حساسيتي ابراز نميكرد؛ ولي با تشكيل امپراتوري مسيحي توسط كنستانتين در زمان شاهپور دوم، آزار و محدوديت مسيحيان از حدود سال 339 م شروع و تا اواخر دورهي ساسانيان ادامه يافت؛ و به طور كلي وضع رفتار دولت ايران با اقليت مسيحي كاملاً تابع وضع روابط ايران و روم بوده است.
خسروپرويز، اگرچه در زمان رسول خدا درگذشت، اما موضوع استقلال يمن و حجاز و كرانههاي اين دو سرزمين از چشم انداز فكر سياستمداران ايران دور نبود؛ و وجود چنين قدرت سنگيني كه افراد آن، با قدرت ايمان و اخلاص و فداكاري مجهز بودند، براي آنان قابل تحمل نبود تا جايي كه امپراتور ايران، خسرو پرويز ازشدت ناراحتي، نامهي پيامبر را پاره كرد و سفير رسول خدا را كشت و به فرماندار خود در يمن نوشت كه پيامبر نوظهور را بكشد، و سر او را براي وي بفرستد.
امپراتوري روم شرقي نيز كه خود را وارث عظمت كهن امپراتوري روم ميدانست و با اينكه سراسر روم صغرا يعني يونان، تركيه كنوني، شام، فلسطين، مصر و قسمتهايي از آفريقا را در تصرف داشت، در عين حال كشورهاي غربي اروپا را تا اسپانيا از آن خود ميدانست. اين امپراتوري، متشكل از تمدن اقوام مختلف اسلاو، يوناني و سوري بوده و مركز آن قسطنطنيه، استانبول فعلي بود.
اين قدرت بزرگ كه در شمال جزيره مستقر شده بود، فكر پيامبر را به خود مشغول مي داشت. نخستين برخورد نظامي مسلمانان با ارتش مسيحي روم در سال هشتم هجري در سرزمين فلسطين بود. اين برخورد به قتل سه فرمانده ارتش اسلام، (جعفر طيار)، (زيد بن حارثه) و (عبدالله رواحه) و شكست ناگوار ارتش اسلام و بازگشت آنان به مدينه به رهبري (خالدبن وليد) منجر گرديد.
عقب نشيني سپاه اسلام در برابر سپاه كفر، سبب جرأت ارتش قيصر بود و هر لحظه بيم آن ميرفت كه مركز اسلام جوان را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد. از اين جهت پيامبر در سال نهم هجري با ارتشي گران به سوي كرانههاي شام حركت كرد تا هر نوع برخورد نظامي را خود رهبري كند و يا لااقل با برخي از قبايل پيمان عدم تعرض و يا همكاري ببندد. در اين مسافرت كه سراسر رنج و زحمت بود، رسول خدا بدون برخورد نظامي به مدينه بازگشت و ارتش اسلام تا حدودي حيثيت ديرينهي خود را بازيافت و حيات سياسي خود را تجديد كرد.
اين رزمايش، پيامبر را قانع نساخت و از فكر جبران شكست بيرون نرفت. از اين رو چند روز پيش از وفات خود، به اصحاب دستور داد كه به فرماندهي اسامة بن زيد رهسپار كرانههاي شام گردند و پيش از آنكه دشمن، آنان را غافلگير كند، آماده نبرد و دفاع شوند.اين جريان حاكي است كه پيامبر تا آخرين لحظات زندگي، از جانب شمال نگران بود و پيش بيني ميكرد كه ممكن است از طرف دست نشاندگان قيصر، حملات سنگيني متوجه اسلام گردد.
از بررسي ديپلماسي پيامبر در سه سطح قبايل، دولتهاي كوچك و دولتهاي بزرگ، به دست ميآيد كه سطوح موفقيت پيامبر به ترتيب متفاوت بوده است. ديپلماسي پيامبر در ميان قبايل بسيار موفق بوده زيرا اين ديپلماسي از پشتوانهي نظامي نيرومندي برخوردار بود; اما در سطح دولتها، موفقيت نسبي داشت؛ بويژه در مواردي كه روابط پيامبر با دولتها بيشتر بوده و امنيت دولتها در معرض تهاجم نيروهاي مسلمان قرار داشت، ديپلماسي پيامبر از موفقيت بالايي برخوردار بود; اما در مواردي كه ديپلماسي فاقد ضمانت اجرايي بوده، مانند مصر و حبشه تاثير آن زياد ملموس نبوده است. اين عدم تاثيرگذاري در سطح قدرتهاي بزرگ آن روز شفافتر بود; ولي آنچه را در دراز مدت بر اين ديپلماسي مترتب شد، نميتوان ناديده گرفت.
در سالهاي آخر عمر پيامبر، دشمنان سه گانهي ايران، روم و منافقان داخلي، از خارج و داخل، موجوديت حكومت جوان اسلام را تهديد مي كردند و بيم آن مي رفت كه قدرتهاي بزرگ و كوچك همانند اضلاع مختلف يك مثلث، دست به دست هم دهند و بر محيط اسلامي بتازند.
سرزمين حجاز و يمن، مدت ها مستعمرهي دولت ايران بود؛ ولي در پرتو آيين اسلام، نه تنها به استقلال رسيد و بر سرنوشت خود حاكم گشت، بلكه بيم آن مي رفت كه ورق برگردد و ملت محروم و زجر كشيدهي حجاز و يمن بر سراسر ايران مسلط گردند.
سياست خارجي پيامبر
با توجه به آنچه در بارهي وضعيت دولت پيامبر و خطرهايي كه آن را تهديد ميكرد، گفته شد، سياست خارجي پيامبر را بررسي ميكنيم:
اعزام سفير و فرستادن نامه براي سران كشورها
مأموريت و رسالت الهي پيامبر جهاني بود و به هيچ وجه منحصر در مدينه يا حجاز نبود؛ به اين خاطر، ايشان پس از تشكيل دولت خود در مدينه، با دولت هاي بيگانه روابط برقرار ساخت و با اعزام سفير و ارسال نامه به سران ديگر كشورها، رسالت خود و اصول سياست خارجي دولت خويش را اعلام كرد.
پيامبر به منظور ابلاغ دعوت الهي و تغيير در روابط سياسي ممالك بزرگ، نامهاي به دربار قيصر روم روانه كرد. هرقل كه از عالمان برجستهي مسيحي بود و از بشارت مسيح به ظهور پيامبر اسلام آگاهي داشت، با خواندن نامهي پيامبر به شدت متاثر شد. او در بارهي اسلام و پيامبر تحقيق كرد و مجلس اعيان را براي بررسي و پاسخ مثبت به دين اسلام تشكيل داد؛ اما بزرگان با آن مخالفت كردند.
پيامبر نامهاي هم به دربار كسري پادشاه ايران فرستاد. نمايندهي پيامبر در آن جا، پس از دريافت اجازهي ورود، با جمعي از بزرگان فارس وارد دربار شد و نامه را به دست خسرو پرويز داد. در نامهي پيامبر به كسري چنين آمده بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم.
از محمد بن عبدالله رسول خدا به خسرو پرويز، بزرگ پارس. سلام بر كسي كه پيرو هدايت گردد. به خدا و فرستادهي وي ايمان آورد و گواهي دهد كه آفريدگاري جز خداي يگانه بي انباز نيست و محمد بنده و فرستادهي اوست. من تو را به سوي خدا فرا ميخوانم؛ زيرا من پيامبر خدا بر همهي مردمانم تا زندهدلان را هشدار دهم و كلمهي عذاب بر كافران مسلم گردد; از اين رو اسلامآور تا ايمن ماني؛ زيرا اگر اسلام نياوري، بيگمان گناه همهي مجوسان بر گردن تو خواهد بود.»
اين نامه براي خسرو پرويز كه خود را پادشاهي مقتدر و بيرقيب ميديد از سوي مردي عرب كه فاقد هرگونه پيشينهي سياسي درخشان و قدرت و دولت بود، بسيار گران آمد. به خصوص منطق شفاف و قاطع پيامبر در نامه كه با تهديد پايان يافته بود، براي خسرو پرويز كه آمادگي ذهني براي ظهور پيامبر جديد را نداشت و اين جريان را صرفا از موضع سياسي تحليل ميكرد، قابل تحمل نبود; از اين رو، خسرو پرويز پس از شنيدن متن نامه، آن را پاره كرد. پادشاه ايران براي تنبيه فرستندهي نامه، به كارگزار خود در يمن چنين دستور داد: «دو مرد از دلاوران خود به سراغ اين مرد در حجاز بفرست تا او را به حضور من آورند.»
تأسيس ادارهي رسايل و ترجمه
اين اداره از چند نفر از اصحاب تشكيل شده بود كه وظيفهي ترجمه نامهها و گفتگوهاي رسول اكرم وهيأتهاي خارجي را بر عهده داشت.
بستن پيمانهاي سياسي
پيامبر اكرم پس از هجرت به مدينه، برخوردهاي گوناگوني با يهوديان اين شهر داشته كه از اين ميان، جنگهاي ايشان با بنيقينقاع، بنينضير، بني قريظه و خيبر شهرت يافته است. همچنين وي سريههايي را براي كشتن برخي چهرههاي مفسد يهودي اعزام نمودهاند؛ ولي دربارهي برخوردهاي مسالمتآميز ميان رسول خدا و يهوديان كمتر سخن به ميان آمده است.
در اينجا دو مورد مهم از اين برخوردها بررسي ميگردد: يكي انعقاد قرارداد صلح ميان پيامبر و گروههاي يهودي مدينه و ديگري تلاش ايشان براي برقراري صلح با يهود خيبر پيش از جنگ با خيبريان؛ هرچند اين تلاش به نتيجه نرسيد.
منابع اصلي اين بخش از پژوهش، عبارت است از دو كتاب «السيرة النبويه» و «المغازي». السيرة النبويه كه به سيرهي ابن هشام شهرت دارد، در واقع سيرهي ابن اسحاق است كه عبدالملك بن هشام (متوفاي 213ق) آن را جمعآوري كرده و گاه از آن كاسته و گاه مطالبي برآن افزوده است. محمدبن اسحاق (متوفاي 150ق) قديميترين سيره نويسي است كه روايات او در تاريخ اسلام جايگاه ويژهاي دارد. او كارهاي پراكندهي پيش از خود را جمع كرده و سيرهي منظمي را به دست داده است.
با وجود آن همه مطالبي كه اين مورخ دربارهي روابط پيامبر و يهود آورده، از پيمان ايشان با سه گروه يهودي مدينه سخني به ميان نياورده است؛ بلكه گزارش او از پيمان عمومي به گونهاي است كه مورخان بعدي، گروههاي اصلي يهود را هم در اين قرار داد سهيم دانستهاند و به نظر ميرسد اين توهم، ناشي از واژههايي است كه ابناسحاق در اين گزارش بهكار برده است.
درباره وثاقت ابناسحاق اختلاف نظر فراوان است؛ اما به نظر ميرسد پذيرش گزارشهاي او از سوي مورخان بعدي شاهدي بر وثاقت او باشد. گذشته از اين، در بررسيهاي تاريخي به آساني نميتوان گفتههاي ابن اسحاق را كه با قراين و شواهدي قابل تاييد است، رد كرد؛ زيرا در اين صورت، بيشتر اطلاعات تاريخي صدر اسلام با مشكل رو به رو خواهد شد؛ البته اين سخن به آن معنا نيست كه هر نقل مشكوكي را هم بپذيريم. در اين نوشتار همچنين از اضافات ابن هشام استفادههاي زيادي شده است.
منبع ديگر «المغازي» از محمدبن عمر واقدي (متوفاي 207ق) است. او تنها مورخي است كه خبرهاي مربوط به همهي جنگها و سريههاي زمان رسول خدا را به تفصيل ثبت كرده است. قديمي بودن او و كارشناسياش در زمينهي جنگها و سريهها، اعتبار ويژهاي به اين كتاب بخشيده و ارائهي جزئيات رويدادها، آن را بر سيرهي ابن اسحاق برتري داده است.
پس از اين دو منبع اصلي، كتابهاي: «الطبقات الكبري»، «تاريخ الخليفه»، «الاموال»، «المحبر»، «انساب الاشراف»، «تاريخ يعقوبي»، «تاريخ طبري»، «دلائل النبوه»، «اعلام الوري» و ديگر منابع مربوط به سيره و مغازي مورد توجه بوده است. در اين ميان، كتاب «الاموال و اعلام الوري» در موضوع پيمانهاي پيامبر و يهود، بيشتر مورد استفاده قرار گرفته است. ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224 ق) مؤلف كتاب «الاموال»، دومين كسي است كه پس از ابن اسحاق متن كاملي از پيمان نامهي مدينه ارائه كرده و به خاطر ذكر نام راويان، حتي برگزارش ابن اسحاق ـ كه به سند اين قرار داد اشاره نكرده ـ برتري دارد.
در عين حال يكي از مورخاني كه دربارهي حركت يهوديان معروف مدينه در اين پيمان، ابهام ايجاد ميكند، ابوعبيد ميباشد كه سخن او منشا اشتباه برخي تاريخ نويسان شده است. علامه ابوعلي طبرسي (متوفاي 548 ق) صاحب تفسير مجمع البيان، نويسندهي كتاب تاريخ «اعلام الوري» است. اين كتاب گرچه در تاريخ چهارده معصوم (ع) است، بخش زيادي از آن به سيرهي پيامبر اختصاص دارد. از اين رو، منبع مهمي در موضوع پيمان با يهوديان اصلي مدينه (بني قينقاع، بنينضير و بني قريظه) به شمار ميرود و بلكه منحصر به فرد است. البته دست دوم بودن اين منبع، ضرري به اعتبار اين نقل نميزند چون از منابع كهن بر درستي گزارش او شاهد آوردهايم.
پيمان با يهود
پيامبر اكرم پس از ورود به مدينه با گروههاي زيادي پيمان بست. آنچه مورد نظر ماست، پيمانهايي است كه يهوديان مدينه در آن شركت داشتهاند. با اينكه مورخان به مناسبتهاي مختلف به قراردادهاي پيامبر با يهود اشاره كردهاند؛ اما به متن آنها چندان توجهي نشده است; مثلا هنگام گزارش جنگهاي پيامبر با سه گروه يهود ميگويند پيامبر با آنان پيماني داشت كه ناديده گرفتند؛ ولي مواد آن را بيان نكردهاند. تنها دو مورد از اين قراردادها به طور كامل ثبت شده كه يكي مربوط به همه گروههاي مدينه است و به پيمان عمومي يهود معروف شده و ديگري مخصوص سه طايفهي بنينضير و بني قريظه و بني قينقاع است. در اين بخش، مواد اين دو قرارداد و طرفهاي امضا كننده آن بررسي خواهد شد.
الف ـ پيمان عمومي
يكي از اقدامات رسول خدا در آغاز هجرت، انعقاد قراردادي ميان مهاجرين و انصار بود كه در آن، از يهود هم فراوان ياد شده است. با وجود اهميت فراواني كه تاريخ نويسان متاخر براي اين پيماننامه قائلاند و آن را از شاهكارهاي دولت مدينه ميدانند، مورخان اوليه چندان اهميتي به آن نداده و به نقل آن همت نگماشتهاند. تنها ابن هشام متن آن را از ابناسحاق روايت كرده و ابوعبيد ـ معاصر ابن هشام ـ هم در كتاب «الاموال» آن را آورده است؛ اما متاسفانه مورخاني همچون ابن سعد، ابن خياط، بلاذري، يعقوبي، طبري و مسعودي اشارهاي به آن نكردهاند. گر چه روايت ابن اسحاق و ابوعبيد با قدمتي كه دارند براي ما ارزشمند است، ولي تعدد روايات و برداشتهاي سيرهنويسان بعدي نيز ميتوانست در تحليل جزئيات قرارداد بيشتر راهگشا باشد.
متن اين پيمان كه ابن هشام آن را قبل از داستان برادري مهاجرين و انصار آورده، طولاني است. در اينجا به بخشهايي از آن كه مورد نظر است، توجه ميكنيم:
ابن اسحاق ميگويد: «رسول خدا بين مهاجرين و انصار نوشتهاي امضا كرد و در آن با يهود پيمان بست. آنان را بر دين و اموالشان تثبيت كرد و به سود و زيان آنان شرايطي مقرر فرمود. متن پيمان چنين است:
بسماللهالرحمن الرحيم
اين نوشتهاي است از محمد پيامبر بين مسلمانان قريش و يثرب و كساني كه به ايشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد كنند. آنان ملتي واحد را تشكيل ميدهند. مهاجرين در پرداخت ديه و فديه بر آداب پيش از اسلام باقياند و به نيكي و عدالت آن را ميدهند. بنيعوف، بنيساعده، بني حارث، بني جشم، بني نجار، بنيعمروبنعوف، بني نبيت و بني اوس هم بر رسوم پيش از اسلام باقياند... هر يهودي از ما پيروي كند ياري ميشود و با ديگر مسلمانان مساوي است، بر او ستم نميشود و دشمنش ياري نميگردد... يهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزينه جنگي را ميپردازند. يهود بنيعوف و بندگانشان با مسلمانان در حكم يك ملتاند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را؛ اما هر كه ستم كند، خود و خانوادهاش را به هلاكت خواهد انداخت. براي يهوديان بني نجار، بني حارث، بني ساعده، بني جشم، بني اوس، بني ثعلبه، جفنه بنيثعلبه و بني شطيبه همان حقوق بنيعوف ثابت است. نزديكان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. كسي بدون اجازهي محمد از اين مجموعه بيرون نميرود. از قصاص جراحتي كوچك هم گذشت نخواهد شد. هر كه ديگري را ترور كند، خود و خانوادهاش را در معرض ترور قرار داده مگر اينكه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان، هزينهي جنگ را به سهم خود ميپردازند... قريش و دوستانشان پناه داده نميشوند. اگر كسي به مدينه حمله كرد، همه دفاع خواهند كرد. يهود اوس و مواليشان نيز از اين حقوق برخوردارند.»
اين قرارداد، همانگونه كه پيداست، ميان مهاجرين و قبايل مسلمان و يهودي انصار بسته شده است. يهودياني كه نامشان در اين پيمان آمده، شهرتي ندارند و در گزارشهاي تاريخي توجه چنداني به آنها نشدهاست. گويا اين يهوديان همان كسانياند كه يعقوبي درباره آنان ميگويد: «گروهي از اوس و خزرج به خاطر همسايگي با يهود، آيين يهود را برگزيدند.» و به متهودين (يهودي شدهها) يا يهود انصار شهرت دارند. اين گروهها به جهت اوس يا خزرجي بودنشان كمترين تنشها را با مسلمانان داشتهاند؛ و به نظر ميرسد كمكم اسلام آورده و ارتباطي با يهوديان اصيل نداشتهاند.
علت معروف شدن اين پيمان به آشتي يهود هم، شركت اين گروه از يهود انصار، در آن است؛ اما نامگذاري اين قرارداد به صلح يهود، چندان درست نيست؛ چون طرفهاي اصلي آن، مهاجران مكه و انصار مسلمان مدينه هستند. در ابتداي متن و در گزارش منابع ديگر نيز تنها همين گروه به عنوان طرف قرارداد مطرح هستند و هيچ اشارهاي به يهود نشدهاست. به همين دليل برخي محققان براين باورند كه اين پيمان مجموعهاي از چند قرارداد است كه ابناسحاق و ديگران آن را در كنار هم و به عنوان يك پيمان نامه آوردهاند. تكرار برخي مواد متن نيز چنين مطلبي را تاييد ميكند. به هر حال عنوان «صلح يهود» و شركت گروههاي يهودي انصار در اين پيمان نامه، بسياري را به اشتباه انداخته و موجب شده گمان كنند سه طايفهي معروف يهود ـ كه گفته ميشود يهود اصلي حجازند، نيز در اين قرارداد شركت داشتهاند. علت چنين تصوري اين است كه اولا برخي مورخان هنگام نقل اين قرارداد، از آن سه طايفه نام بردهاند. ثانيا، همهي مورخان هنگام بيان جنگهاي پيامبر با اين سه گروه يهودي، گفتهاند: «آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه با او پيمان بسته بودند»؛ و چون متن ديگري غير از اين پيمان به صلح يهود شهرت ندارد، بلافاصله تصور ميشود كه مراد از پيمان با سه گروه يهود، همين پيمان عمومي است؛ ولي اين مطلب درست نيست و اين سه گروه در اين قرار داد دخالتي ندارند بلكه آنان پيماني مخصوص دارند كه بعدا از آن سخن خواهيم گفت. البته ممكن است انعقاد هر دو معاهده در يك زمان انجام شده باشد؛ اما به هر حال در پيمان عمومي كه عنوان آشتي يهود به خود گرفته، حرفي از آنان نيست؛ زيرا اين سه طايفه از يهوديان سرشناس مدينه بودند و اگر در اين پيمان شركت داشتند، حتما نام آنان برده ميشد. چگونه ممكن است از هشت گروه يهودي غير معروف در اين پيمان نام برده شود اما به يكي از سه گروه معروف اشاره هم نشود؟ پس بايد گفت پيمان با سه طايفه، غير از اين قرارداد است.
به علاوه مواد اين پيمان با آنچه مورخان دربارهي آن سه گروه ميگويند، مطابقت ندارد. آنان ميگويند سه طايفه با پيامبر قرار داشتند كه بيطرفي خود را حفظ كرده و حتي به نفع مسلمانان وارد جنگ نشوند؛ اما در اين پيمان، يهود موظف شدند در جنگها همراه مسلمانان شركت كرده و بخشي از هزينهي آن را تامين كنند. در گزارشهاي تاريخي هم دربارهي شركت اين سه طايفه در جنگها مطلبي به چشم نميخورد و تاريخ نيز هيچ گاه آنان را به خاطر كنارهگيري از جنگ سرزنش يا متهم به پيمانشكني نكرده است. پيداست چنين تعهدي (كه مسلمانان را ياري كنند) نسبت به رسول خدا نداشتهاند و آنچه هست، مربوط به يهوديان اوس و خزرج است.
برخي با بيان احتمالاتي دربارهي شركت اين سه طايفه در پيمان عمومي گويند: «احتمال دارد آنها هم جزء پيمان باشند؛ چون ياد از بستگان اوس و غيره، ضمنا ياد از يهود همپيمان آنها هم هست»؛ اما اين سخن درست به نظر نميرسد؛ چون اولا انعقاد پيمان با اوس و خزرج هيچ گاه مستلزم قرارداد با همپيمانان آنان نيست. ثانيا ياد از يهود انصار در پيمان نامه نشان ميدهد كه يهوديان اصلي ـ بنيقينقاع و بنينضير و بني قريظه ـ بايد مورد توجه بيشتري قرار ميگرفتند و اگر همراه همپيمانان اوس و خزرجي خود در پيمان شركت داشتند، حتما نام آنان نيز برده ميشد.
علامه جعفر مرتضي در اين باره ميگويد: «روشن است كه مقصود از يهود در اين قرارداد، بنيقينقاع و بنينضير و بني قريظه نيستند؛ بلكه يهودياني هستند كه جزء قبايل انصار بودند». هيكل هم ميگويد: «در امضاي اين عهدنامه، يهود سهگانه شركت نداشتند و پس از مدتي بين آنان و پيامبر قراردادي بسته شد.»
پيمان با سه گروه معروف يهود
متن اين قرارداد را كه رسول خدا با سه طايفهي بنينضير، بنيقريظه و بني قينقاع امضا كرده، مرحوم طبرسي در «اعلامالوري» از عليبن ابراهيم نقل كرده است. متاسفانه اين متن هم مورد بيتوجهي همهي مورخان قرار گرفته و هيچ كس قبل و بعد از طبرسي آن را نياورده است. جاي شگفتي است چنين پيمان مهمي ـ كه به سرنوشت سهگروه يهودي به خصوص بنيقريظه مربوط است ـ اينگونه از دسترس يا توجه منابع تاريخي و روايي دور بماند و تنها در قرن ششم و براي يكبار متن آن ثبت شود. به هر حال اين مهمترين پيماني است كه در موضوع يهود مدينه با آن سرو كار داريم و به جهت اهميت و ضرورت آن در مباحث آينده، متن آن را از نظر ميگذرانيم:
علي بن ابراهيم نقل ميكند يهود بنيقريظه و بني نضير و بني قينقاع نزد پيامير آمده گفتند: «مردم را به چه ميخواني؟ فرمود: به گواهي دادن به توحيد و رسالت خودم. من كسي هستم كه نامم را در تورات مييابيد و علمايتان گفتهاند از مكه ظهور ميكنم و به اين سنگلاخ (مدينه) كوچ ميكنم... يهوديان گفتند آنچه گفتي شنيديم. اكنون آمدهايم با تو صلح كنيم كه به سود يا زيان تو نباشيم و كسي را عليه تو ياري نكنيم و متعرض يارانت نشويم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوي تا ببينيم كار تو و قومت به كجا ميانجامد.» پيامبر پذيرفت و ميان آنان قراردادي نوشته شد كه يهود نبايد عليه پيامبر يا يكي از يارانش با زبان، دست، اسلحه، مركب (نه در پنهاني و نه آشكارا، نه در شب و نه روز) اقدامي انجام دهد و خداوند بر اين پيمان گواه است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد، رسولخدا ميتواند خون ايشان را بريزد؛ زن و فرزندانشان را اسير و اموالشان را غنيمت بگيرد. آنگاه براي هر قبيله از اين يهوديان، نسخهاي جداگانه تنظيم شد. مسؤول پيمان بنينضير حييبناخطب، مسؤول پيمان بني قريظه كعب بن اسد و مسؤول پيمان بني قينقاع مخيريق بود.
اين قرارداد نسبت به آنچه به پيمان عمومي شهرت يافته، از صراحت و انسجام بيشتري برخوردار است؛ زيرا طرفهاي آن بخوبي روشن است و پيداست در يك زمان براي هر سه طايفه بسته شده است؛ ولي مشكل اين متن اين است كه منحصر به نقل طبرسي است و در هيچ منبع ديگري نيامده است.
گذشته از اينكه قدمت كتاب و راوي (عليبنابراهيم) به اندازهي مورخان دست اول سيرهها نيست؛ اما آنچه مشكل را حل ميكند، گزارشها و شواهدي است كه در منابع دست اول بر تاييد مواد اين پيمان وجود دارد; اين شواهد عبارت است از:
1ـ در بسياري از منابع، وقتي سخن از پيمانشكني سه طايفهي يهودي به ميان آمده، تصريح شده كه آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه، پيماني با ايشان امضا كردند. از طرفي گفتيم پيمان عمومي به هيچ رو متوجه اين سه طايفه نيست و قرارداد ديگري هم دربارهي يهود وجود ندارد تا سخن مورخان را راجع به آن بدانيم.
2ـ در برخي منابع آمده است يهود با پيامبر قرار داشتند به سود و زيان او قدمي بر ندارند؛ و اين مطلب در اين پيماننامه وجود دارد.
3ـ مورخان ميگويند حيبن اخطب و كعب بن اسد از سوي رسول خدا مسؤول پيمان بستن با بنينضير و بني قريظه بودند. اين مطلب نيز در اين قرارداد بيان شده است.
4ـ در منابع آمده است پيامبر پس از پيمانشكني بنيقينقاع و بنينضير، قصد كشتن آنان را داشت ولي از آنان گذشت. دربارهي قتل عام بنيقريظه پس از پيمانشكنيشان هم مورخان ميگويند: «مردانشان كشته و زنان و فرزندانشان اسير شدند». وقتي هم محاصرهي بنينضير و بنيقريظه شدت گرفت، يهوديان گفتند: «اگر تسليم محمد نشويم، مردانمان كشته و زن و بچههاي ما اسير خواهند شد»؛ و اينها كلماتي است كه تنها در اين پيماننامه وجود دارد.
5ـ آيات دوازده و سيزده سورهي آلعمران ميفرمايد: «قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهَاد. به كساني كه كفر ورزيدند بگو به زودي مغلوب خواهيد شد و [سپس در روز رستاخيز] در دوزخ محشور ميشويد، و چه بد بستري است.» «قَدْ كَانَ لَكُمْ ءَايَةٌ في فِئَتَينِْ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ في سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرَي كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْي الْعَينِْ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ في ذَالِكَ لَعِبرَْةً لّأُِوْلي الْأَبْصَر. قطعاً در برخورد ميان دو گروه، براي شما نشانهاي [و درس عبرتي] بود. گروهي در راه خدا ميجنگيدند، و ديگر [گروه] كافر بودند كه آنان [مؤمنان] را به چشم، دو برابر خود ميديدند و خدا هر كه را بخواهد به ياري خود تأييد ميكند، يقيناً در اين [ماجرا] براي صاحبان بينش عبرتي است.»
مفسران در شأن نزول اين آيات ميگويند: «چون مسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند، يهود گفتند اين همان پيامبر موعود است؛ اما وقتي در نبرد احد شكست خوردند، يهود شك كرده گفتند او پيامبر نيست و بناي ناسازگاري و پيمانشكني گذاشتند. اين مطلب با آنچه در عهدنامه آمده كه يهوديان گفتند صلح ميكنيم تا ببينيم كار تو و قومت به كجا ميانجامد، متناسب است. گويا يهود با آن همه اطلاعاتي كه از پيامبر داشتند، باز هم منتظر حوادث آينده بودند و گمان ميكردند پيامبر بايد هميشه پيروز باشد و اگر چنين نشد، با او مقابله كنند. از اين رو، پس از جنگ احد، بنينضير عهد خود را شكسته با رسول خدا وارد جنگ شدند.
اينها شواهدي است كه بخوبي نشان ميدهد پيمان با سه گروه يهود مدينه، چيزي جز روايت «اعلامالوري» نيست. در بارهي اين قرارداد، چند نكتهي ديگر قابل توجه است:
الف ـ با اينكه دربارهي تاريخ انعقاد پيمان عمومي ترديدهايي وجود دارد، اما شواهدي در دست است كه بنابر آنها پيمان با طوايف يهود را نميتوان ديرتر از ماههاي اول هجرت دانست: نخست آنكه در گزارش اين پيمان آمده است: يهوديان نزد پيامبر آمده از دعوتش پرسيدند. پيداست اين اولين برخورد يهود با رسول خدا بوده كه چنين سؤالي كردهاند. شاهد ديگر آنكه، مخيريق (كه طرف قرارداد بنيقينقاع معرفي شده) در همان اوايل هجرت ايمان آورده و در احد به شهادت رسيده است. ديگر اينكه وقتي وي پيماننامه را گرفت و نزد قومش برگشت به آنان گفت: «بياييد به محمد ايمان آوريم.» از اين رو به نظر ميرسد او در همان روزها به مسلمانان پيوسته باشد. پس انعقاد اين قرارداد به ماههاي اول هجرت برميگردد.
ب ـ بندهاي اين پيمان بسيار جالب است؛ چون بعدها يهوديان يكيك اين قيود را زير پا گذاشته و پيمانشكني را به كمال رساندند. آنان متعهد شدند به هيچ يك از اقدامات زير دست نزنند:
1ـ همكاري عليه پيامبر 2ـ همكاري عليه ياران پيامبر؛ يعني همهي مسلمانان 3ـ اقدام تبليغاتي 4ـ اقدام مسلحانه 5ـ پشتيباني تداركاتي دشمن 6ـ توطئههاي پنهان و آشكار، در شب يا روز.
با وجود همهي اين قيود و تاكيدات، برخي از اين گروهها با زير پا گذاشتن همه اين شرايط، پيمان خود را نقض كرده با مسلمانان وارد جنگ شدند.
ج ـ از سوي رسول خدا براي هر كدام از اين سه طايفه نسخهاي نوشته شد تا نزد بزرگ ايشان محفوظ باشد. اين شخص مسؤول پيماننامه و طرف قرارداد با پيامبر به شمار ميآمد و تصميمگيري دربارهي پايبندي يا نقض قرارداد برعهدهي او بود. به همين جهت عبدالله بن ابي براي جنگ افروزي ميان يهود و مسلمانان به حيبناخطب و كعب بن اسد پيغام داد كه پيمان خود را ناديده بگيرند و با پيامبر بجنگند.
در جريان پيمانشكني بنيقريظه، همين كعب بود كه به اين كار رضايت داد و ديگران نيز با او مخالفتي نكردند.
د ـ نكتهي آخر، تناقضي است كه دربارهي مواد اين قرارداد با پيمان عمومي در گزارشهاي مورخان به چشم ميخورد. گاه گفته ميشود وقتي رسول خدا به مدينه آمد با يهود پيمان بست كه به سود و زيان او جنگ نكنند و گاه ميگويند در پيمان آمده كه اگر جنگي روي دهد، يهود نيز به ياري مسلمانان بروند. بار ديگر گفته ميشود رسول خدا هر گروه از يهوديان را به همپيمانان خود ملحق كرد.
اين مطلب هم گفته ميشود كه پيامبر به سود و زيان آنان شرايطي مقرر فرمود. پيداست در اين مورد، ميان دو قرارداد خلط شده است; قسمت دوم و سوم كلام مورخان مربوط به پيمان عمومي است كه يهوديان اوس و خزرج به دوستان همپيمان خود ملحق شدند و همچنين متعهد شدند در دفاع از مدينه همراه مسلمانان بجنگند؛ اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پيمان با سه طايفه است كه قرار شد در جنگها ـ چه به سود و چه به زيان پيامبر ـ وارد نشوند؛ و مقصود از اين شرايط، همان تعهدات طرفين براي عدم تعرض به يكديگر است كه در اين قرارداد آمده است. علت اين ناسازگاري در كلمات تاريخنگاران اين است كه معمولا كلمهي يهود را بدون قيد آوردهاند. از اين رو، يهود انصار كه در پيمان عمومي شركت داشتهاند از يهوديان اصلي بنينضير و بنيقريظه و بنيقينقاع كه پيمان مخصوص به خود دارند، به سادگي تشخيص داده نميشوند.
از آنچه گذشت، روشن شد هر سه طايفهي يهودي كه با مسلمانان درگير شدند با پيامبر به عنوان رئيس دولت مدينه، پيمان عدم تعرض داشتند.
تلاش براي صلح با يهوديان خيبر
يكي از حركتهاي پيامبر در سال ششم قمري كه به سريه شهرت يافت، اعزام عبدالله بن رواحه همراه گروهي از مسلمانان به خيبر است. بيشتر مورخان اين حركت را به نام سريه ثبت كرده، ميگويند: «پيامبر، عبدالله را براي كشتن اسير بن رزام به خيبر فرستاد»؛ اما دلايل و شواهد حاكي از آن است كه اين حركت براي كشتن اين چهره يهودي نبوده بلكه پيامبر اين گروه را با هدف برقراري صلح با يهود خيبر و گفتگو با بزرگ آنان (اسير بن رزام) فرستاده است؛ ولي به طور اتفاقي به كشته شدن وي منجر شده است. در آغاز، به دلايلي كه نشان ميدهد حركت عبدالله براي ترور اسير نبوده، توجه ميكنيم و سپس به شواهدي كه برصلحآميز بودن اين حركت وجود دارد، خواهيم پرداخت.
1ـ در تمامي ترورهايي كه از سوي ياران پيامبر انجام شد، دستور يا اجازهي رسول خدا گزارش شده است. ايشان دربارهي ابوسفيان و ابن نبيح هذلي دستور داد; در مورد عصماء، ابو عفك و كعب بن اشرف فرمود: «كيست كه شر او را كم كند؟» و درباره ابو رافع هم اجازه داد. اما در بارهي كشتن اسير، هيچ گونه فرمان يا اجازهاي از پيامبر نيست. تنها مطلبي كه گفته شده اينكه واقدي از عبدالله بن انيس چنين روايت كرده: «پيامبر به من فرمود اسير را نبينم يعني او را بكش»؛ ولي اين مطلب ـ گذشته از اينكه با ديگر بخشهاي اين گزارش سازگاري ندارد و در سيرهي ابن هشام نيامده ـ به خاطر اينكه فضيلتي براي ابن انيس به شمار ميآيد با ترديد جدي روبهروست؛ زيرا بخشي از گزارشهايي كه واقدي از او نقل كرده، بسيار غير معقول و افسانهاي است و به نظر ميرسد ساختهي داستان سرايان يا كساني است كه در صدد جعل فضايل براي عبدالله انيس بودهاند; مثلا در گزارش قتل ابن نبيح هذلي، واقدي از همين شخص كه مامور كشتن هذلي بوده نقل كرده كه پس از كشتن او، سرش را برداشته در غاري پنهان شدم. گروهي در تعقيب من بودند اما عنكبوتي بر در غار تاري تنيد و آنان مرا نديدند. يكي از آنها كفشها و ظرف آبش را نزديك غار گذاشت تا قضاي حاجت كند. من كه پا برهنه و تشنه بودم، كفشها و آب را برداشته شبها راه پيمودم تا به مدينه رسيدم. پيامبر بر منبر مرا ديد و دعايم كرد. آنگاه عصايي به من داد و فرمود در بهشت بر اين تكيه كن كه عصا به دستان در بهشت كم هستند. در سريه قتل ابو رافع نيز عبدالله بن انيس گفت: «من او را كشتم و پيامبر هم گفتهي مرا تصديق كرد.» در جنگ خيبر نيز عناياتي از پيامبر دربارهي او گزارش شده است. اين در حالي است كه شرح حال نويسان دربارهي اين يار پيامبر اختلاف نظر دارند و گزارشهاي ضد و نقيضي دربارهي او وجود دارد. از اين رو گزارش ابنانيس كه در آن از اشارهي پيامبر به كشتن اسير سخن به ميان آمده، درست نيست؛ زيرا با بخشهاي ديگر گزارش اين رويداد هم منافات دارد.
2ـ در منابع تاريخي تاكيد شده كه همهي ترورها در شب، بدون اطلاع اطرفيان و به صورت ناگهاني ـ همانگونه كه قاعدهي ترور است ـ انجام شده؛ ولي وقتي ياران پيامبر نزد اسير رفتند از او امان گرفتند و او هم از ايشان امان گرفت. از مجموع گزارشها نيز پيداست كه اين حركت در روز انجام شده و هيچ شباهتي به سريههايي كه براي كشتن شورشيان انجام ميشده، ندارد.
3ـ در سريههايي كه پيامبر براي كشتن مفسدان اعزام كرده، اگر سخني رد و بدل شده، براي فريب آن طرف بوده است. دربارهي كعب بن اشرف و ابورافع، ياران رسول خدا به دروغ گفتند براي گرفتن خوار و بار آمدهاند. عبدالله بن انيس هم به ابن نبيح هذلي گفت آمده براي دشمني با محمد با او همراهي كند؛ اما در داستان اسير سخن ياران پيامبر كه گفتند: «اگر با ما بيايي پيامبر به تو نيكي ميكند و تو را رياست ميدهد» به حيله و فريب شباهتي ندارد؛ زيرا اگر بنا بر حيله بود، به گونهاي ديگر عمل ميكردند و قلعههاي خيبر مانع آنان نبود؛ سينفر هم لازم نبود؛ زيرا پيشتر از آن، ابورافع را پنج نفر، شبانه، در همان قلعههاي خيبر كشته بودند.
4ـ دقت در واژههايي كه در گزارش اين رويداد به كار رفته بخوبي گواهي ميدهد كه هدف از اين حركت، ترور اسير نبوده، بلكه پايانش به كشتن او و يهوديان همراهش انجاميده است. ابناسحاق در گزارش كوتاه خود ميگويد: «اين يكي از حركتهاي عبدالله رواحه بود كه در آن يسير كشته شد»؛ و برخلاف ديگر مورخان كه حركت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور كشتن اسير نوشتهاند، تعبير ديگري به كار ميبرد. واژهي ديگر، پشيماني در ميان راه است كه ابن هشام و واقدي ميگويند اسير در ميان راه پشيمان شد. بلاذري هم ميگويد: «اسير با عبدالله بن رواحه بيرون آمد و آهنگ پيامبر كرد ولي در ميان راه قصد كشتن ابنرواحه را نمود كه ابن انيس او را كشت». مورد ديگر اين است كه وقتي ياران رسول خدا به اسير گفتند: «پيامبر ما را فرستاده تا نزد او برويم و تو را بر خيبر بگمارد»، مشاوران، با رفتن او به مدينه مخالفت كردند و اسير گفت: «ما از جنگ خسته شدهايم.»
چنانكه گفته شد، به نظر نميرسد ياران پيامبر پيشنهاد رياست را به دروغ و براي فريب به اسير گفته باشند و به نظر نميرسد كسي مانند او كه فرمانده نظامي خيبر به شمار ميرفت، به اين سادگي فريب خورده باشد. اين كلمات، نشان ميدهد عبدالله بن رواحه براي كشتن اسير نيامده بود بلكه براي بردن او به مدينه آمده بود و اسير هم ـ كه ترور دوستان يهودي خود را فراموش نكرده بود ـ موقعيت را براي همراهي با مسلمانان مناسب و به صلاح خود ديده كه چنين كرده است.
5ـ در سريههايي كه پيامبر براي كشتن دشمنان اسلام فرستاده، يك نفر (در چهار مورد) و يا پنج نفر (در دو مورد) بيشتر نفرستاده؛ ولي همراهان عبدالله رواحه در اين حركت، سي نفر گزارش شدهاند.
با آنچه گذشت، روشن شد كه داستان اعزام فرزند رواحه از سوي پيامبر به خيبر، آنگونه كه شهرت يافته، با هدف كشتن اسير و همراهان يهودياش نبوده بلكه اين، سفري سياسي به منظور گفتگو براي صلح با خيبريان بوده است؛ ولي چون سرانجام اين سفر، كشته شدن اسير يهودي بوده، اينگونه درتاريخ مشهور شده كه اين حركت، سريهاي براي كشتن اسير و يارانش بوده است.
گزارش زير كه آميختهاي از روايت واقدي و ابن هشام است نشان ميدهد كه اين سفر براي گفتگوي صلحآميز به خيبر انجام شده است:
«در ماه رمضان سال ششم قمري به پيامبر خبر رسيد كه يهود خيبر و مشركان اطراف آن در صدد جمعآوري نيرو براي حمله به مدينه هستند. رسول خدا براي بررسي اوضاع خيبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به خيبر رفتند و مطالبي از اسير ـ كه پس از ابو رافع به فرماندهي و رياستخيبر گمارده شده بود ـ شنيدند. سپس به مدينه برگشته، اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتي بعد (در ماه شوال) آن بزرگوار ياران خود را خواست و اين بار عده زيادتري را به همراه عبدالله، روانه خيبر كرد. وقتي آنان به خيبر رسيدند، اعلام كردند كه از سوي پيامبر آمدهاند; از اسير امان خواستند و اسير نيز از آنان امان خواست. آنگاه با يكديگر ديدار كردند. ايشان به اسير گفتند اگر نزد پيامبر آيي به تو نيكي خواهد كرد و تو را به رياست خواهد گماشت. اسير پس از پافشاري مسلمانان پذيرفت كه همراه آنان برود؛ ولي مشاوران او گفتند محمد كسي نيست كه به بنياسرائيل رياست بدهد. اسير گفت درست است ولي ما از جنگ خسته شدهايم. سپس همراه سي نفر از يهوديان به سوي مدينه راه افتادند. در دوازده كيلومتري خيبر اسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دست به شمشير برد ولي عبدالله بن انيس كه در رديف او بر شتر سوار بود پيش از آنكه اسير حركتي بكند، ضربهاي به پايش زد و سپس او را كشت. بقيهي مسلمانان هم با ديگر يهوديان درگير شدند و همه را كشتند بجز يك نفر كه موفق به فرار گرديد.
از گزارشهاي كوتاه تاريخي استفاده ميشود كه اسير بن زارم برخلاف ابو رافع ـ كه پيش از او رياست خيبر را برعهده داشت و جنبهي بازرگان بودنش بيش از رياست و فرماندهي بودـ فردي شجاع و داراي جنبهي نظامي بود. به همين جهت خيبر و پيرامون آن، بويژه يهوديان وادي القري و مشركان غطفان را آمادهي جنگ با مدينه كرده بود. از سويي، ديگر مسلمانان در اين برهه از زمان كه هنوز صلح حديبيه انجام نشده بود، توانايي مقابله با آنها را نداشتند؛ چون انتظار ميرفت در اين حمله، قريش نيز بار ديگر به ياري آنان بشتابد و داستان احزاب ـ كه به تصريح قرآن كريم، مسلمانان را متزلزل كرد ـ بار ديگر تكرار شود. در چنين موقعيتي بهترين دورانديشي اين بود كه مسلمانان با يكي از دو گروه مشرك و يهودي كنار آيند و لااقل يكي را از دشمني و نزاع باز دارند. از اين رو پيامبر ابتدا به سراغ يهود رفت و به منظور آرام كردن شمال مدينه، عبدالله رواحه را براي گفتگو به خيبر فرستاد.
با آنچه از استحكامات و آمادگي نظامي خيبر درگزارشهاي تاريخي وجود دارد، به نظر نميرسد مسلمانان در آغاز، قصد حمله به اين منطقه را كرده باشند؛ بلكه ابتدا درصدد برآمدهاند با رؤساي آنان كه فرد شاخص آنان در آن زمان اسير بود، به گفتگو بنشينند تا از اين راه به مخالفتهاي آنان كه منجر به ناامن شدن شمال مدينه شده بود، پايان دهند. مشابه اين حركت را پيش از اين نيز رسول خدا انجامداده بود و هنگامي كه قبيلهي غطفان در پشتخندق به كمك يهوديان و مشركان آمد تلاش كرد با اين قبيله مصالحه كند تا از دشمنان خود بكاهد. اينجا هم پيامبر ميخواست ميان دشمنان خود شكاف اندازد تا در فرصتي مناسبتر با آنان روبهرو گردد. همانگونه كه با قريش صلح كرد و سپس مكه را گشود.
از گزارشهاي مربوط به سفر عبدالله رواحه به خيبر پيداست كه پيش از صلح با قريش، بنا بر صلح با يهود خيبر بوده كه با ناكامي همراه شده است. اگر قرار بود پيامبر اكرم پيش از مصالحه با يكي از اين دو گروه (مشرك و يهودي) به جنگ خيبر برود، موفقيتي كه بعدها با فتح خيبر به دست آورد، حتمي نبود؛ زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه مسلمانان در شرايط پيش از صلح حديبيه از درگيري با يهود خيبر هراس داشتند.
در سفر عبدالله بن رواحه، ياران رسول خدا از سوي وي يا از سوي خودشان (به اختلاف روايات) پيشنهاد رياست خيبر را به اسير دادند. اين همان كاري است كه پيامبر دربارهي بزرگان سفيران تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبيله را از سوي خود به رياست آن قبيله تنفيذ كرد.
به هرحال ناكامي مسلمانان از صلح و قرارداد با يهود خيبر موجب شد كه به اميد صلح با قريش به سوي مكه رهسپار شوند و پس از صلح حديبيه با اطمينان از عدم همكاري دو گروه مخالف شمال و جنوب، گروه مستقر در شمال را قلع و قمع كنند.
پذيرش هيأتهاي خارجي
پيامبر در مدينه خانه اي ايجاد كرد تا هيأتهاي سياسي را كه براي ديدار وي و يا تشرف به اسلام و يا هدف ديگري به مدينه وارد مي شدند، در آن جا بپذيرد.
پيامبرگرامي اسلام به دليل برخورداري از اختيارات مختلف الهي ودر راستاي فعليت بخشيدن به اهداف عالي خويش در زمينههاي گوناگون سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، داخلي و خارجي، اقدام به تاسيس دولت كرد و پيشرفتهترين وكار آمدترين تشكيلات اداري و سازمانهاي مورد نياز عصر خويش را به وجود آورد؛ به نحوي كه با وجود مدت زمان كوتاه و مشكلات و موانع متعدد، بيشترين وموثرترين دستاوردهاي درخشان را در جهت آزادي، عدالت، هدايت، تكامل وترقي مادي و معنوي جامعهي بشري به ارمغان آورد.
استراتژيهاي پيامبر
استراتژي دعوت
دعوت، استراتژي مقدم پيامبر بود اما تنها استراتژي ايشان نبود و ادامهي آن، بستگي به امكانات و موقعيت داشت. گاهي اين استراتژي، زمان مديدي طول ميكشيد؛ آن چنان كه دعوت پيامبر در مكه سيزده سال ادامه داشت بدون اينكه متوسل به استراتژي ديگري شود؛ و گاهي در يك اعلام سه روزه خلاصه ميشد و اگر مخاطبين، آن را نميپذيرفتند، پيامبر متوسل به شيوهي ديگري ميشد.
1ـ تقدم دعوت بر جنگ
هيچ گاه مشاهده نشده كه پيامبر پيش از دعوت ابتدايي، دست به شيوهي ديگري براي پيشبرد اهداف خود بزنند. پيامبر همواره دعوت را عنوان و اولويت استراتژيهاي خويش مد نظر ميداشتند و اين شيوه را به عنوان يك دستور براي تمامي سفيران خويش نيز ملحوظ ميداشتند. سفيران پيامبر موظف بودند دعوت و ديپلماسي را مقدم بر شيوههاي ديگر بدارند.
پيامبراكرم(ص) نه تنها اين شيوه را در رأس كار خويش قرار داده و بر آن تأكيد داشت، بلكه هر گونه تخطي از آن را به شدت محكوم نموده و از آن بيزاري ميجست تا مبادا گمان رود ميتوان به گونهاي ديگر عمل نمود.
2ـ قاطعيت
پيامبر اكرم در سياست خارجي خويش و در برخوردهاي مختلفي كه با سران مخالفين اعم از قوي و ضعيف داشت، ذرهاي از اصول و مباني خويش عدول نمينمود. پيامبر در استراتژي دعوت، اينگونه عمل ميكرد كه از يك سو اصول ثابت دعوت قابل گذشت نبود و از سوي ديگر در ابلاغ اين اصول، ذرهاي انعطاف نشان نميداد. هدف غايي پيامبر كه ابلاغ و اعتلاي كلمهي توحيد بود در استراتژي دعوت بخوبي مورد توجه قرار ميگرفت. پيامبر حتي در اهداف مقطعي خويش نيز ذرهاي از اين هدف غايي غافل نبود. تأكيد بر اصول به عنوان يك مبناي ثابت در تمام استراتژيهاي سياست خارجي پيامبر مشهود است.
تأكيد بر اصول و قاطعيت نسبت به اعلان و اجراي آنها، از ابتداي بعثت و قبل از تشكيل دولت نيز وجود داشت. جملهي مشهور پيامبر در برخورد با كفار قريش كه به ابوطالب گفتند از محمد بخواهد يا دست از دعوت بردارد و يا با او كارزار خواهند كرد، نشانگر قاطعيت پيامبر ميباشد؛ پيامبر فرمود:
«به خدا اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، دست از اين كار نخواهم كشيد تا اينكه در اين راه هلاك گردم يا اينكه خداوند مرا نصرت داده و بر آنان غالب آيم.»
پيامبر اكرم و يارانش، بيشترين آزارها را متحمل ميشدند اما از اصول خويش دست بر نميداشتند. رسول اكرم بارها در جواب مخالفان ميگفت: «من از شما چيزي نميخواهم جز يك كلمه لا اله الا الله.» در دعوت پيامبر از سران كشورها و قدرتهاي بزرگ وقت نيز اين قاطعيت به خوبي مشهود است. لحن نامههاي پيامبر صريح و قاطع بود و حتي خطر واكنش شديدي را از جانب برخي از آنان به دنبال داشت. پيغمبر از احتمال چنين خطري هم آگاه بود و در عين حال كه به چنين بيباكي بزرگي دست ميزد، تا آنجا كه ميتوانست زمينه را براي مقابله با آنان فراهم ميآورد.
در نامهاي كه براي «حارث بن ابي شمر غساني» مينويسد ميخوانيم:
«تو را دعوت ميكنم كه به خداوند يگانه كه شريكي ندارد، ايمان آوري تا پادشاهي تو برايت بماند.»
در نامههاي ديگر پيامبر اكرم نظير نامهي ايشان به «هرمزان» فرماندار خسرو و يا «منذربن ساوي» فرماندار خسرو در بحرين. اين جمله به چشم ميخورد كه «مسلمان شو تا سلامت ماني.»
3ـ انعطاف
رسول اكرم در دعوت خويش، ضمن اينكه بر اصول خويش تأكيد ميورزيد اما آنجا كه مصلحت اسلام اقتضا ميكرد، انعطافهايي نيز نشان ميداد. اين انعطافها، يا به خاطر حفظ اسلام بود و يا براي پيشبرد اهداف، اما در عين حال هيچ يك از انعطافها منجر به تخطي از اصول نميشد، بلكه تاكتيكي بود در جهت تثبيت و حفظ اصول؛ به عنوان مثال: روزي ابوجهل به رسول خدا(ص) گفت: «اي محمد! دست از دشنام دادن به خدايان ما بردار و گرنه ما نيز خداي تو را دشنام ميگوييم.» در پي اين ماجرا، آيه 108 سوره انعام نازل شد: «وَ لاتَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوَا بِغَيرِْ عِلْم... شما مؤمنان دشنام به آنان كه غير خدا را ميخوانند، ندهيد تا مبادا آنها نيز از روي دشمني و جهالت خدا را دشنام دهند.» از آن پس، رسول خدا از دشنام دادن به خدايان آنها جلوگيري فرمود و تنها به دعوت ايشان به خداي تعالي اكتفا كرد. آن چنانكه ملاحظه ميشود، پيامبر براي حفظ احترام «كلمهي الله» از يك شيوهي مبارزاتي دست كشيد تا قداست هدف باقي بماند.
انعطاف در دعوت پيامبر در مورد سران كشورهاي ديگر نيز مشهود است. پيامبر وقتي «مقوقس» پادشاه مصر را به اسلام دعوت كرد، با اينكه وي مسلمان نشد، براي پيامبر هدايايي فرستاد و نوشت: «فرستادگان تو را گرامي داشتم و براي تو دو دوشيزه كه ميان قبطيها داراي منزلت بزرگي هستند و جامهاي و استري كه سوار شوي، فرستادم.» پيامبر نيز هداياي وي را پذيرفت. پذيرفتن هديه از پادشاه غير مسلمان براي تحبيب قلوب و ايجاد پلي در جهت دوستي به عنوان يك وسيله در دعوت از سوي پيامبر مورد استفاده قرار ميگرفت.
4ـ استفاده از نقاط مشترك
يكي از شيوههاي مؤثر پيامبر در دعوت، استفاده از وجوه مشترك بود؛ و به قولي شيوهي نبوغ آميز پيامبر اين است كه حتي انقلابيترين رسوم و نهادهاي اجتماعي را بر سنن ريشهدار و كهن جامعهي خويش بنا مينهد و ميكوشد تا طرحهاي اصلاحي و انقلابياش را چنان تدوين كند كه با سرشت جامعهاش سازگار باشد. براي مثال، قويترين سنت اجتماعي عرب، پيمان قبايلي است و اين، تنها شيرازهي استواري است كه قبايل گوناگون را به هم پيوند ميدهد و وحدت ميبخشد. رسم پيمان همچنان باقي ميماند؛ اما به جاي پيمان قبايلي، پيمان اعتقادي، و به جاي دست ديگري، دست خدا بر روي دستها قرار ميگيرد.
در عهدنامهي مدينه مشاهده ميشود كه پيامبر در برخورد با يهود، از عنصر مشترك «جامعهي مدينه» كه اعم از مسلمانان و يهوديان بود، استفاده مينمايد؛ لذا در عهدنامه نوشت: «از يهود نيز هر كس ما را پيروي كند، از ياري و همراهي ما برخوردار خواهد بود و نه به او ظلم شود و نه مسلمانان بر ضد او كسي را ياري ميكنند.»
همچنين مشاهده ميشود وقتي پيامبر تيرهي «بني عبدالله» از قبيلهي كلب را به اسلام دعوت نمود، به ايشان فرمود: «خداوند نام نيكي براي پدرتان عبدالله انتخاب فرمود.» ايشان با بيان اين حقيقت، خواست تا نظرشان را جلب كند.
استفاده از قدر مشترك در ديپلماسي و نامه نگاريهاي پيامبر با سران كشورهاي مختلف، بخوبي مشهود است. در تمامي نامههاي فرستاده شده به سران مسيحي كشورهاـ مثل هرقل، قيصر روم و مقوقس پادشاه مصر و ديگر مسيحيان ـ آيه 64 سوره آل عمران آورده شده: قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئاً. بگو اي اهل كتاب بياييد از آن كلمه حق كه ميان ما و شما يكسان است پيروي كنيم (و آن كلمه اين است) كه بجز خداي يكتا هيچ كس را نپرستيم و چيزي را با او شريك قرار ندهيم.»
5 ـ مذاكره و ديپلماسي
صحبت با سران مخالفين، از ابزاري بود كه پيامبر در دعوت خويش استفاده مينمود. به عنوان مثال عتبه بن ربيعه كه از بزرگان قريش بود، روزي از قريش خواست تا به نمايندگي آنها نزد پيامبر برود تا با ايشان صحبت كند و پيشنهادهايي بدهد. وي نزد پيامبر، منظور خويش را گفت و پيامبر فرمود: «اي عتبه! پيشنهادهايت را بگو تا من گوش فرا دهم.» پس از اينكه پيامبر پيشنهادهاي او را شنيد، فرمود: «اكنون سخن مرا نيز بشنو.» پس سورهي فصلت را قرائت كرده و آنگاه برخاسته و فرمود: «پاسخ مرا شنيدي اكنون خود داني.»
پيامبر اگر چه به مذاكره ميپردازد، از مذاكره به عنوان وسيلهاي در جهت رساندن پيام خويش به مخالفين استفاده مينمايد.
ارسال سفير به جاهاي مختلف و پذيرش هيئتهاي قبايل و كشورهاي در قالب ديپلماسي به عنوان يك وسيلهي مهم در دعوت پيامبر بخوبي مشهود است. توجه پيامبر به ديپلماسي مرسوم آن زمان و استفاده از آن در قالب صحيح، به پيشبرد دعوت پيامبر كمك شاياني نمود. پيامبر براي برخورداري از يك ديپلماسي فعال، تمامي امكانات آن را فراهم مينمود. به عنوان مثال، چون براي پيامبر نامهاي به زبان سرياني رسيد، به زيد بن ثابت دستور داد آن زبان را بخوبي ياد بگيرد و از او به عنوان مترجم پيامبر كه به زبانهاي فارسي، رومي، قطبي و حبشي آشنايي داشت، نام بردهاند؛ وي كسي بود كه نامههاي پيامبر را به پادشاهان وقت مينوشت و يا نامههاي آنان را براي پيامبر ترجمه ميكرد.
مصونيت ديپلماتهاي خارجي
از اصولي كه پيامبر به آن توجه ميفرمود، مصونيت ديپلماتها بود. آن چنانكه آمده، چون فرستادهي مسيلمه كذاب نزد پيامبر آمد، فرمود: «نظر تو راجع به مسيلمه چيست؟» او پاسخ داد: «همان گونه كه در نامه نوشته است» رسول خدا فرمود: «به خدا سوگند اگر چنان نبود كه مرسوم نيست فرستادگان را به قتل برسانند، هم اكنون گردنش را ميزدم.»
پيامبر براي هر يك از هيأتها، افرادي را به عنوان رابط انتخاب ميفرمود. به عنوان مثال، خالد بن سعيد، رابط هيئت ثقيف و پيامبر بود. وقتي پيامبر توسط بلال براي ايشان غذا ميفرستاد، تا خالد از آن نميخورد، آنها نيز نميخوردند. دربارهي شيوهي برخورد پيامبر نيز در «طبقات ابن سعد» آمده كه پيامبر هيئتها را خوش آمد ميگفت و ايشان را در منزلي اسكان ميداد و از بلال ميخواست كه پذيرايي ايشان را به طور شايسته برگزار نمايد.
پيامبر به هيئتهايي كه ميآمدند، هدايايي نيز ميداد و به بلال توصيه ميفرمود هديههايي كه به آنها ميدهيد، بيشتر از مقداري باشد كه آن هيئتها آوردهاند.
6ـ استفاده از حمايتهاي قومي
پيامبر در استراتژي دعوت، از حمايتهاي قومي استفادهي بسيار مينمود. استفادهي پيامبر از حمايت بنيهاشم در محيط مكه براي دعوت ايشان بسيار كارساز بود و ابوطالب نيز با سيادتي كه در قريش داشت پيامبر را از آزار دشمنان حفظ مينمود. به عنوان مثال پس از آزار مشركين نسبت به پيامبر اسلام، ابوطالب فرزندان هاشم و مطلب را طلبيد (و حال آنكه بسياري از آنان مشرك بودند) و از ايشان خواست تا او را در دفاع از پيامبر ياري كنند و همه بجز ابولهب پذيرفتند؛ و يا در پيمان عقبهي دوم عباس عموي پيامبر با اينكه هنوز در حال كفر و شرك ميزيست، ولي دوست داشت در كار برادرزادهاش نظارتي داشته باشد و پيمانهاي پيامبر را محكم كند؛ و يا نقل است كه پيامبر وقتي از طائف برگشت، كسي را به نزد اخنس بن شريق و سهيل بن عمرو فرستاد تا در حمايت آنها وارد شهر مكه شود، ولي آن دو نپذيرفتند؛ لذا پيامبر كسي را نزد مطعم بن عدي فرستاد و از او خواست تا پيامبر را براي ورود به مكه حمايت كند و او پذيرفت و پيامبر به شهر وارد شد.
7ـ استفاده از عوامل اقتصادي
تأليف قلوب، يكي از شيوههاي موثر رسول اكرم در دعوت به شمار ميرفت؛ و يكي از مهمترين ابزار پيامبر در اين جهت، استفاده از عوامل اقتصادي بود. به عنوان مثال، پيامبر در جنگ طائف به بزرگاني كه تازه مسلمان شده بودند و يا مشركيني كه به وي كمك كرده بودند، از غنايم بيش از ديگران سهم داد تا سبب جلب خاطر آنها و قبيله و نزديكانشان گردد، و يا پس از جنگ طائف وقتي پيامبر شنيد مالك بن عوف با قبيلهي ثقيف به طائف رفته، فرمود: «به او اطلاع دهيد كه اگر مسلمان شود و نزد من بيايد، دارايي و زن و فرزند او را با صد شتر به او خواهم داد.» مالك چون اين خبر را شنيد، نزد پيامبر آمد و مسلمان شد.
در بارهي جلب و نرم كردن قلوب از خود پيامبر نقل شده زماني كه شنيد انصار از اينكه عدهاي به واسطهي تأليف قلوب، بيشتر سهم بردهاند ناراحت شدهاند آنها را جمع كرده و فرمود: «اي انصار آيا به خاطر مختصر گياه سبزي از مال دنيا كه من خواستم به وسيلهي آن، دل جمعي را به دست آورم تا بلكه به اين وسيله اسلام آورند در دل خويش از من گلهمند شديد؟»
يكي ديگر از راههاي تأليف قلوب، استفاده از عوامل سياسي بود. مواردي بود كه پيامبر در نامههايش به رؤساي كشورها و يا قبايل ذكر كرده كه اگر خود و قبيله يا كشورت مسلمان شويد، رياست يا پادشاهي را براي تو خواهم گذارد. براي مثال در نامهي پيامبر به هوزة بن علي شيخ يمامه ميخوانيم: «مسلمان شو تا در امان و سلامت باشي و آنچه در اختيار داري، در تصرفت باقي بگذارم.»
جالب است كه او نيز در پاسخ پيامبر مينويسد: «چيزي از فرماندهي را در اختيار من بگذار تا از تو پيروي كنم.» و در نامهي ايشان به جيفر و عبد، پيران جلندي (دو تن از شيوخ عمان) آمده است:
«شما دو تن اگر به اسلام اقرار كنيد، شما را فرمانده قرار ميدهم و اگر از اقرار به اسلام خودداري كنيد، پادشاهي شما نابود خواهد شد و سواران من به سوي شما خواهند آمد و پيامبري من بر پادشاهي شما پيروز خواهد شد.»
ب ـ استراتژي جنگ
اولين استراتژي پيامبر دعوت بود؛ اما هر گاه كه دعوت مؤثر نميافتاد، به تناسب موقعيت، پيامبر شيوهاي ديگر به كار ميبست. از جلمه اين استراتژيها جنگ بود؛ اما اتخاذ اين استراتژي، بستگي به شرايط خاص مكاني و زماني داشت و پس از حصول شرايط، پيامبر دستور به جنگ ميداد. پيامبر در طول سيزده سال اول بعثت، چون شرايط جنگ فراهم نبود به دعوت بسنده نمود؛ اما چون كم كم با بيعت انصار و قدرت گرفتن مسلمانان، شرايط فراهم شد، پيامبر از جانب خداوند متعال مأمور به جنگ شد.
ديپلماسي فعال در حين جنگ
پيامبر در جنگ، تنها به مسائل نظامي اكتفا نمينمود؛ در كنار جنگ، ديپلماسي به عنوان يك وسيله در جهت تقويت مواضع و به دست آوردن موفقيتهاي بيشتر مورد استفادهي پيامبر بود. بسياري از حركات نظامي رسول اكرم(ص)، همراه با تحريكات سياسي بود كه در اين قسمت به آنها اشاره ميشود:
انعقاد پيمانهاي سياسي با قدرتهاي بيطرف
سعي پيامبر اين بود تا جايي كه مقدور است، در جنگها از تفرقهي جبههها جلوگيري شود. بدين سبب پس از هجرت به مدينه و تشريع جهاد، با اينكه تمامي داخل و خارج شبه جزيره هنوز در شرك به سر ميبرد، اما پيامبر متوجه كانون دشمني (يعني قريش) شد؛ لذا بيشتر تلاش خويش را مصروف تضعيف و مخالفت با قريش نمود. اين سياست، مستلزم اين بود كه پيامبر حتي الامكان از ايجاد تنش با قدرتهاي كوچك و بزرگ بيطرف بپرهيزد كه اين پرهيز از تنش، گاه با نمايش قدرت و گاه با صلح و ... همراه بود.
بدين خاطر، پيامبر بايد با يك ديپلماسي فعال از يك سو مانع همبستگي غير مسلمانان با قريش ميشد و از ديگر سو سعي مينمود تا از آنان، گر چه هنوز اسلام نياوردهاند، به عنوان متحدين خويش در برابر قريش استفاده نمايد.
همچنين قبيلهي خزاعه از جمله قدرتهاي بيطرف بود كه پيامبر از آنها در جنگ و صلح استفاده بسيار نمود. مثلاً پس از جنگ احد، چون معبد خزاعي در راه مكه ابوسفيان را ديد كه با يارانش در فكر هستند دوباره به مدينه برگردند و كار سپاه پيامبر را يكسره نمايند، به ابوسفيان گفت: «محمد با لشكري جرار كه تاكنون نظيرش را در عمرم نديدهام، به تعقيب شما حركت كرده و ميخواهند به هر قيمت كه شده تلافي شكست خود را بكنند» لذا با اين تدبير، ابوسفيان را از بازگشت به مدينه منصرف كرد.
خنثي كردن نيروهاي مخالف
خنثي كردن نيروهاي مخالف، يكي از ابعاد سياست خارجي و ديپلماسي فعال است و يكي از هدفهاي سياست خارجي، بايد بر اين محور استوار باشد كه مانع اتحاد قدرتهاي ديگر عليه خود گردد. مثلاً با دادن امتياز با يكي از آنها، تفاهم كند و در مقابل ديگري روي خوش نشان دهد و يا از دادن كمك يا انجام مذاكرهي دوستانه با سومي امتناع ورزد؛ به نحوي كه نوعي رقابت داخلي بين دشمنان در مورد منافعي كه در اتحاد دنبال ميكنند، به وجود آورد و در نهايت، مانع برقراري اتحاد و تفاهم بين آنها عليه خود گردد. پيامبر در جنگها همواره سعي مينمود تا از اتحاد مخالفين جلوگيري و يا اتحاد آنان را مضمحل سازد. جلوهي بارز اين سياست، در جنگ خندق مشاهده ميشود. ديپلماسي فعال و هوشيار پيامبر در كنار فعاليت نظامي، باعث شد تا جنگي كه به دليل اتحاد تمامي مخالفين بر عليه پيامبر، احزاب ناميده شده بود، با پيروزي پيامبر خاتمه يابد. در اين جنگ، پيامبر نعيم بن مسعود را كه از بزرگان قبيله غطفان و تازه مسلمان شده بود، مأمور ساخت تا ضمن مخفي نگاه داشتن اسلام خود، در صفوف دشمن اختلاف افكند و او با درايت فراوان با يك ديپلماسي مؤثر توانست اين مهم را انجام دهد. ويژگيهاي جغرافيايي يك منطقه، در زمرهي عوامل ثابتي است كه در تدابير سياستها نقش عمدهاي ايفا ميكنند و آگاهي از عوامل و مشخصههاي ژئوپوليتيك و ژئواستراتژيك براي فرد تصميم گيرنده الزام آور است.
نمونهي آن در جنگ طائف بخوبي مشهود است. پيوستن مالك بن عوف رئيس هوازن به قبيلهي ثقيف، خطر را در منطقهي طائف جدي ميكرد؛ پس لازم بود تدبيري انديشيده شود؛ لذا رسول اكرم به مالك بن عوف پيغام داد كه اگر تسليم شود، خانواده وثروتش به همراه صد شتر به او بخشيده خواهد شد.
اين پيغام باعث شد تا بيدرنگ به نزد پيامبر آمده و مسلمان شود و پيامبر، او را رئيس قوم خود نمود و از آن پس، او به وسيلهي قوم خود به جنگ با قبيلهي ثقيف برخاست تا سرانجام كار برابر ثقيف نيز تنگ شد. بدين ترتيب، پيامبر با يك ديپلماسي ظريف نيمي از دشمن را به سوي خود كشاند و آنان را بر عليه نيم ديگر بهكار گرفت؛ و بدين ترتيب، كار قبيله و منطقهي طائف را پايان بخشيد.
ابتكار عمل و قاطعيت
از ويژگيهاي بارز پيامبر، ابتكار عمل ايشان در صحنهي سياست خارجي بود. سعي پيامبر بر آن بود تا از موضع برتر و غير انفعالي با مسائل برخورد نمايند. توالي جنگهاي پيامبر نشان ميدهد كه موضع ايشان يك موضع دفاعيـ هجومي بوده كه هر گونه ابتكار عمل را از دشمنان سلب مينمود. هر گاه به پيامبر خبري مبني بر قصد حملهي يكي از قبايل به مدينه ميرسيد، پيامبر به جاي اينكه منتظر هجوم دشمن بماند تا حملهي وي را دفع نمايد، خود به جنگ او ميرفت و حتي الامكان سعي مينمود تا خطر حمله را در نطفه خفه كند.
اين ابتكار عمل در تمامي مراحل به چشم ميخورد؛ حتي در برخوردهاي خارج از شبه جزيره، پيامبر پس از عمرة القضاء ـ در جمادي الاولي سال هشتم ـ لشكري مركب از سه هزار نفر به موته، در مرز شام، براي جنگ با روميان فرستاد؛ و در هشتم شوال، پانزده روز پس از ورود به مكه، با سپاهيان خود و دو هزار جنگجوي قريش بيرون آمد و پس از شكست هوازن، عزم طائف نمود. اين ابتكار عمل در هنگامهي جنگ نيز به چشم ميخورد؛ حتي پيامبر در سختترين شكستهايي كه متحمل ميشد، باز هم ابتكار عمل را در دست داشت و از موضع قدرت بر خورد مينمود. براي مثال، پس از اينكه مشركين از احد كوچ كردند، رسول خدا علي(ع) را به دنبال آنان فرستاد و به او فرمود: «به دنبال آنها برو و ببين قصد حمله به مدينه را دارند يا خير و اگر چنين قصدي داشته باشند، به جنگ آنان خواهم رفت.»
پيامبر سعي مينمود تا سر فرصت، خائنين را به سزاي عمل خويش برساند و حتي الامكان سعي مينمود تا در يك زمان در دو جبهه درگير نشود؛ اما چون از جبههاي فراغت مييافت، بيدرنگ جبههي ديگر را ميگشود.
فشار اقتصادي
عوامل اقتصادي، ابزار مهمي در دست پيامبر در صحنهي سياست خارجي بود. يكي از اهرمهاي پيامبر در مقابله با دشمن، فشار اقتصادي بود. ناامن كردن راههاي تجاري قريش و محاصرهي اقتصاديـ نظامي دشمن از جملهي اين فشارهاست. اولين جنگهاي پيامبر، اعمال فشار اقتصادي بر دشمن را به دنبال داشت. غزوهي ودان، نخستين حركت نظامي پيامبر در تعقيب كاروان قريش بود. سرمايه عبيدة بن حارث، حمزه بن عبدالمطلب، عبدالله بن جحش و نيز غزوههاي بواط و عشيره، همه در تعقيب كاروانهاي قريش و به منظور ناامن كردن راههاي تجاري آنها بوده است. حتي در غزوهي بدر كبري، چون به پيامبر خبر رسيد كه كاروان قريش به رياست ابوسفيان از شام به سوي مكه باز ميگردد، رسول خدا مسلمانان را براي تصرف اموال كاروانيان و جنگ با آنان دعوت كرده و فرمود به سوي آنها كوچ كنيد، شايد خداوند اموال آنان را نصيب شما كند.
اين جنگها از دو جنبه حائز اهميت بود: يكي اينكه توان مالي مسلمانان را تقويت مينمود و ديگر اينكه به دشمن، صدمات اقتصادي شديدي ميزد. براي مكه كه مهمترين درآمدش از بازرگاني راه شام حاصل ميشد، ناامني راه شام و به غنيمت درآمدن كاروانها ضربهي بزرگي بود.
پيامبر از طريق آزادي اسراي دشمن در ازاي مبلغي كه خويشاوندان آنها ميپرداختند، به تقويت بنيهي مالي مسلمانان كمك ميكرد. مبلغي كه رسول خدا براي آزادي اسراي مشركين در جنگ بدر تعيين كرده بود، از يكهزار تا چهارده هزار درهم بود كه بسته به دارايي و اهميت اشخاص گرفته ميشد.
استفاده از فشار اقتصادي، بعد ديگري نيز داشت. به عنوان مثال، در جنگ خندق پيامبر كه ميديد هر چه محاصره طولانيتر شود، كار سختتر ميشود، براي بازرگانان غطفان پيغام داد كه حاضر است يك سوم خرماي مدينه را به آنها بدهد به شرطي كه آنان با افراد خود باز گردند. اگر چه عملاً اين موضوع اجرا نشد، اما نشانگر آن است كه مسائل اقتصادي نه تنها به عنوان اهرم فشار كه گاهي به عنوان وسيلهي پيشبرد و كمك ديپلماسي و جنگ نيز به كار گرفته شده است؛ البته اين مطلب تا زماني بود كه مصلحتي بزرگتر در پيش بود.
استراتژي صلح
از مسائل مشهود در سياست خارجي پيامبر، صلح ميباشد. بررسي صلح در كنار جنگهاي متعددي كه پيامبر داشت، داراي اهميت بسياري است. آن چنان كه گفته شد، پيامبر پس از تشريع جهاد، حملهي اصلي خود را متوجه مكه و مشركين قريش نمود. شش سال استراتژي جهاد با قريش، نشانگر اهميت دادن پيامبر به مبارزه با قريش و تضعيف آنهاست. اما در سال ششم هجري، تغيير استراتژي و اتخاذ استراتژي صلح مشاهده ميشود. تحليل صلح حديبيه به عنوان يكي از بارزترين نمونهها، ميتواند شاخصهاي انتخاب اين استراتژي و اهميت آن را آشكار سازد.
صلح حديبيه در شرايطي واقع شد كه پيامبر تا آن زمان، شش سال به جنگ با دشمن پرداخته بود و در آن زمان (سال ششم)، از نظر قدرت، در موقعيت بهتري از شش سال قبل بود؛ اما با اين وجود، پيامبر صلح را برگزيد. پيامبر با در نظر گرفتن هدف غايي كه گسترش اسلام در سراسر جهان بود، بايد دامنهي دعوت خويش را كم كم به خارج از محدودهي مدينه و مكه و حتي شبه جزيره بگستراند. تا سال ششم، پيامبر توانسته بود اسلام را در منطقهي حجاز گسترش دهد.
دو كشور ايران و روم، هنوز به اسلام دعوت نشده بودند. لحن نامههايي كه پيامبر به سران كشورها نوشت، لحن قاطعي بود. اين لحن، آمادگي براي هرگونه خطر احتمالي را ميطلبيد و پيامبر بايد از قبل چنين آمادگي را فراهم ميساخت. پيامبر دريافته بود كه براي پرداختن به خارج از شبه جزيره، ميبايستي در منطقه ثبات حكمفرما شود و پيامبر نبرد ديگري نداشته باشد. لازمهي پرداختن به خارج، حضور بلامنازع در منطقه است. براي اين كار يا بايد دشمن مقهور ميشد و يا اينكه پيامبر خاطر جمع ميشد كه ديگر از سوي وي مزاحمتي ايجاد نخواهد شد. بدين سبب پيامبر حركت به سوي مكه و نمايشي از قدرت را طرح ريزي كرد. مانوري كه منجر به صلح حديبيه شد و به وسيلهي آن، پيامبر توانست به مقصود خويش برسد، ايجاد ثبات در منطقه و پرداختن به خارج از شبه جزيره بود.
ايجاد زمينه براي تحقق استراتژي
پيامبر چون قصد حركت به مكه را نمود، بايد زمينه را براي مقهور ساختن دشمن فراهم مينمود. بهترين شيوه، جنگ سرد بود؛ كاري كه قريش بنا به ملاحظات سياسي نتواند عكس العملي نشان دهد. پيامبر قصد عمره كرد. سنت مشتركي كه بسياري از قبايل به آن عمل مينمودند و قريش نيز به عنوان متوليان كعبه نميتوانستند مانع شوند. استفاده از اين سنت مشترك، وسيلهاي كارساز بود. پيامبر تمامي همپيمانان خويش الدئل، اشجع، اسلم، مزينه، جهينه و غفار را نيز به حركت به سوي مكه فرا ميخواند و خود نيز با بسيج 1500 نفر و برداشتن هفتاد قرباني، راهي شد و در جواب هر يك از فرستادگان قريش فرمود: «ما قصد جنگ نداريم و براي عمره آمدهايم و آوردن قرباني را گواه بر اين موضوع گرفت.»
ديپلماسي
حضور پيامبر در نزديكي مكه، دشمن را به هراس افكند؛ لذا مذاكره و ارسال پيام بين طرفين آغاز شد. پيامبر سعي نمود با يك ديپلماسي هوشيارانه خواستهي خويش را بر قريش تحميل كند. فرستادگان طرفين هشتبار براي مذاكره رفت و آمد كردند. رسول خدا توانست با استفاده از سنن مشترك و نمايش قدرت مسلمانان، در تمامي مذاكرات، دشمن را به بنبست برساند؛ لذا قريش به دنبال بهانهاي بود تا به وسيلهي آن، از اين بحران رهايي يابد.
زماني كه پيامبر فرستادهي دوم خويش عثمان بن عفان را به نزد ايشان فرستاد، آنان عثمان را محبوس و شايعه كردند عثمان به قتل رسيده است. اين شايعه ميتوانست كارساز باشد؛ از يك سو ممكن بود به بهانهي آن، مسلمانان جنگ را شروع نمايند و بعد هم با آزادي عثمان، خردهاي بر قريش نباشد و از ديگر سو، قريش ميتوانست به ارزيابي سپاه پيامبر بپردازد كه تا چه اندازه توان جنگ و مقابله با قريش را دارند و آيا آمادگي جنگيدن دارند.
پيامبر بسيار هوشيارانه عمل نمود؛ مسلمانان را براي جنگ با قريش بسيج كرد و از آنان بيعت گرفت كه با قريش بجنگند. بيعت براي جنگ، نشانگر نيرويي جدي و قوي وتهديدي مهم براي قريش بود. قريش مستأصل شد و خبر سلامت عثمان را به پيامبر رساند و چارهاي جز صلح با پيامبر نديد؛ سهيل بن عمرو به نزد پيامبر فرستاده شد تا قرارداد صلح را بنويسد. او از ابتداي مذاكره، شروع به سنگ اندازي كرد. نخست خواهان ننوشتن «بسم الله الرحمن الرحيم» شد. اصحاب آشفته شدند؛ اما پيامبر فرمود: «آن چنانكه وي ميخواهد، بنويسيد؛ بسمك اللهم» دوباره سهيل بن عمرو از نوشتن محمد رسول الله امتناع كرد. پيامبر باز هم موافقت نمود. انعطافهاي پيامبر، سهيل را مقهور ساخت. در صلحنامه، سهيل بن عمرو چنين مادهاي را پيشنهاد كرد:
اگر كسي از قريش بدون اجازهي ولي خود به محمد ملحق شود، او را بايد پيش ولي خود بازگرداند و هر كس از همراهان محمد به قريش ملحق شود، او را به محمد برنخواهند گرداند.
تهديد به جنگ
پيامبر براي تحميل صلح بر دشمن، به منطقه آمده بود؛ لذا بايد از موضع قوي با دشمن برخورد مينمود؛ از يك سو بايد با هوشياري كامل، مانع هر گونه سنگ اندازي در راه صلح ميشد و از ديگر سو، بايد از موضعي برتر با مسأله برخورد ميكرد. براي تحميل صلح، علاوه بر قرار دادن دشمن در محظورات سياسي، مهمترين كار، ترساندن وي از نيروي نظامي است. بدين خاطر، وقتي اولين فرستادهي قريش نزد پيامبر آمد و تهديد قريش را براي جنگ بازگو كرد، پيامبر با قاطعيت هر چه تمامتر فرمود:
«قريش چه گمان ميكند؟ به خدا سوگند در راه دين خدا كه مرا به آن مبعوث فرموده، آنقدر ميجنگم تا خدا من را پيروز گرداند و يا اينكه جان خود را بر سر اين كار گذارم و از ميان بروم.»
تهديدهاي پيامبر نشانگر آن است كه اگر چه استراتژي ايشان برقراري صلح بود، اما تهديد به جنگ به عنوان يك تاكتيك ارزنده در جهت استراتژي صلح به كار گرفته ميشد و پيامبر از آن به عنوان وسيلهاي مؤثر استفاده مينمود.
منابع و مآخذ: (فارسي)
1ـ ابن رسته. الاعلاق النفيسه. مترجم: قره چانلو، حسين. تهران: امير كبير، 1365.
2ـ ابن فراء. رسل الملوك. (سفيران) مترجم: اتابكي، پرويز. چاپ اول، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1363.
3ـ ابو زهره. محمد. خاتم پيامبران. مترجم: صابري، حسين. بيتا، بيجا.
4ـ ارجيني، حسين. صلح و منازعه در روابط خارجي دولت اسلامي. چاپ اول. تهران: مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1387.
5ـ الصفار، سالم. سيره پيامبر در رهبري و انسانسازي. مترجم: انصاري، غلامحسين. چاپ شانزدهم، تهران: شركت چاپ و نشر بينالملل، 1385.
6ـ ام كالينز، جان. استراتژي بزرگ، كورش بابندي، تهران: دفتر مطالعات وزارت خارجه، 1370.
7ـ بهزادي، حميد. اصول روابط بينالملل و سياست خارجي. چاپ دوم. تهران: انتشارات دهخدا، 1368.
8 ـ پاك آيين، محسن. سفيران پيامبر اعظم. چاپ اول، تهران: انتشارات بينالمللي الهدي، 1385.
9ـ تقيزاده اكبري، علي. قوانين و مقررات جنگ و صلح در اسلام. چاپ اول، تهران: پژوهشكدهي تحقيقات اسلامي، 1386.
10ـ جاغوري، عبدالاحمد فياض. حقوق جنگ و صلح. چاپ اول، تهران: انتشارات وحدتبخش، 1387.
11ـ جعفري، محمد تقي. ترجمه و شرح نهج البلاغه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1371
12 ـ جعفري، يعقوب. مسلمانان در بستر تاريخ. بيتا. بيجا.
13ـ جعفري فائزي پهاليهاي، غضنفرعلي. سياست خارجي پيامبر اسلام. چاپ اول، قم: نشر زائر، 1378.
14ـ حسينيا، احمد. اسلام و آيين نبرد. چاپ اول، تهران: مؤسسهي فرهنگي نشر رامين، 1378.
15ـ حسيني، ابوالقاسم. جهاد و حقوق بينالملل. چاپ اول، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1382.
16ـ حسيني، ابراهيم. اصل منع توسل به زور و موارد استثناي آن در اسلام و حقوق بينالملل معاصر. چاپ اول، تهران: دفتر نشر معارف، 1382.
17ـ حقيقت، صادق. مباني، اصول و اهداف سياست خارجي دولت اسلامي. چاپ اول، تهران: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1385.
18ـ حقيقت، صادق. مسؤوليتهاي فراملي در سياست خارجي دولت اسلامي. چاپ اول، تهران: مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري، 1376.
19ـ حميدالله، محمد. سلوك بينالمللي دولت اسلامي. مترجم: محقق داماد، مصطفي. چاپ چهارم، تهران: مركز نشر علوم اسلامي، 1386.
20ـ حميدالله، محمد. الوثائق. مترجم: مهدوي دامغاني. تهران: بنياد تهران، 1365.
21ـ دانشپژوه، مصطفي. اسلام و حقوق بينالملل خصوصي. چاپ اول، تهران: مركز چاپ و انتشارات صحيفه وزارت خارجه، 1381.
22ـ رضواني، علي اصغر. صلح طلبي. چاپ اول، قم: انتشارات مسجد جمكران، 1385.
23ـ زرگري نژاد، غلامحسين. تاريخ صدر اسلام. چاپ اول، تهران: انتشارات سمت، 1378.
24ـ سجادي، عبدالقيوم. ديپلماسي و رفتار شناسي در اسلام. چاپ دوم، قم: بوستان كتاب، 1388.
25ـ سيد قطب. زيربناي صلح جهاني. مترجمان: خسروشاهي، هادي. قرباني، زينالعابدين. چاپ اول، تهران: انتشارات رامين، 1355.
26ـ شبان نيا، قاسم. آثار جهاد در روابط بينالملل. چاپ اول، تهران: مركز انتشارات مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1385.
27ـ شکوري، ابوالفضل. فقه سياسي. چاپ دوم، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1377.
شيخ بهايي. جامع عباسي. چاپ سنگي.
28ـ صابري همداني، احمد. محمد و زمامداران. چاپ سوم، قم: مؤسسهي مطبوعاتي دارالعلم، 1346.
29ـ طبري، محمدبن جرير. تاريخ طبري. مترجم: پاينده، ابوالقاسم. تهران: انتشارات اساطير، چاپ پنجم، 1375.
30ـ طباطبايي، محمد حسين. تفسير الميزان. قم: انتشارات اسلامي، 1368.
31ـ طلاس، مصطفي. پيامبر و آئين نبرد. مترجم: اكبري مرزناك، حسن. تهران: مؤسسهي انتشارات بعثت، بيتا.
32ـ عاطف الزين، سميح. محمد در مدينه. مترجم: انصاري، مسعود. چاپ دوم، تهران: انتشارات فراين، 1385.
33ـ عميد زنجاني، عباسعلي. حقوق معاهدات بينالمللي و ديپلماسي در اسلام. تهران: انتشارات سمت، 1388.
34ـ عميد زنجاني، عباسعلي. فقه سياسي. تهران: انتشارات اميركبير، 1367.
35ـ عميد زنجاني، عباسعلي. حقوق اقليتها. تهران: انتشارات اسلاميه، 1340
36ـ عليخاني، علي اكبر. سياست نبوي. چاپ اول، تهران: پژوهشكدهي مطالعات فرهنگي و اجتماعي، 1386.
37ـ فارسي، جلالالدين. فلسفهي انقلاب اسلامي. تهران: اميركبير، 1368.
38ـ فارسي، جلالالدين. حقوق بينالملل اسلامي. تهران: انتشارات جهان آرا، 1335.
39ـ قبادي، محسن. قرآن و روابط بينالملل. چاپ اول، تهران: انتشارات كومه، 1387.
40ـ قوام، عبدالعلي. اصول سياست خارجي و سياست بينالملل. چاپ دوازدهم. تهران: انتشارات سمت، 1385.
41ـ كارو، دومينك. حقوق بينالملل. مترجم: تقي زاده انصاري، مصطفي. تهران: انتشارات دادگر، 1383.
42ـ كتاني، عبدالحي. نظام اداري مسلمانان در صدر اسلام. مترجم: ذكاوتي قراگزلو، عليرضا. چاپ اول، قم: انتشارات سمت، 1384.
43ـ كرماني نژاد، عبدالله. حقوق بينالملل اسلامي و مقايسه آن با منشور سازمان ملل متحد. تهران: انتشارات زعيم، 1386.
44ـ كريمي نيا، محمد مهدي. همزيستي مسالمتآميز در اسلام و حقوق بينالملل. قم: انتشارات صدف، 1383.
45ـ كليني، ابي جعفر محمدبن يعقوب. اصول كافي. تهران: انتشارات علميه اسلاميه، بيتا.
46ـ کي. جي، هالستي. مباني تحليل سياست بين الملل. مترجم: مستقيمي، بهرام. تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1376.
47ـ لطيفي پاكده، لطفعلي. اسلام و روابط بينالملل. چاپ اول، تهران: انتشارات زمزم هدايت، 1388.
48 ـ لعل نهرو، جواهر. نگاهي به تاريخ جهان. تهران: انتشارات اميركبير، 1386
49ـ لوئيس، برنارد. زبان سياسي اسلام. مترجم: بهروز لك، غلامرضا. چاپ اول، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1378.
50ـ مصباح يزدي، محمد تقي. جنگ و جهاد در قرآن. چاپ اول، قم: مركز انتشارات مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1382.
51ـ مطهري، مرتضي. جهاد. چاپ چهاردهم، تهران: صدرا، 1384.
52ـ منتظرالقائم، اصغر. تاريخ اسلام تا سال چهلم هجري. چاپ سوم، اصفهان: انتشارات سمت، 1386.
53ـ منتظري، حسينعلي. حكومت ديني و حقوق انسان. چاپ اول، قم: انتشارات ارغوان دانش، 1387
54ـ منتظري، حسينعلي. مباني فقهي حکومت اسلامي (دراسات في ولاية الفقيه). تهران: نشر تفکر، 1374.
55ـ منتظري مقدم، حامد. بررسي تاريخي صلحهاي پيامبر. قم: مركز انتشارات مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1385.
56ـ موسوي، محمد. ديپلماسي و رفتار سياسي در اسلام. چاپ سوم، تهران: انتشارات باز، 1386.
57ـ نهج البلاغه. ترجمهي داريوش شاهين، چاپ چهارم، تهران: انتشارات جاويدان، 1360.
منابع و مآخذ: (عربي)
1ـ آل يحيي، سعيد سيفالدين. الحركات العسكريه للرسول الاعظم في كفتي ميزان. بيروت: دار العربيه للمورعات، 1983.
2ـ ابن ابي الحديد. شرح نهجالبلاغه. تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم. چاپ دوم، بيروت: دارالكتب العربيه، 1967.
3ـ ابن كثير. البداية و النهاية. بيروت: داراحياء التراث العربي، 1412ق.
ابن اثير. الکامل. نرمافزار دانشنامهي نبوي.
4ـ ابن سعد. الطبقات الكبري. تحقيق: عطا. بيروت: دارالمكتب العلميه، 1418ق.
5ـ ابن عربي. احکام القرآن. بيروت: دارالکتاب العربي، 1421ق.
6 ـ ابن فارس. معجم مقائيس اللغه. تحقيق: عبدالسلام محمدهارون، دارالكتب العلميه.
7ـ ابن منظور. لسان العرب.
8ـ ابن هشام. السيرة النبويه. القاهره: مکتبة الکليات الازهريه، 1978م.
9 ـ ابوعبيد، قاسم بن سلام. الاموال. تحقيق: هراس. قاهره: مكتبه كليات الازهرية، 1968م.
10ـ ابوعبيد، الاموال. تحقيق: هراس. قاهره: مكتبه كليات الازهرية. 1968م.
11ـ احمدي ميانجي، علي. مكاتيب الرسول. تهران: مؤسسه دارالحديث، 1419ق.
12ـ اصفهاني، ابو الفرج. الاغاني. بيروت: داراحياء التراث العربي، 1994.
13ـ اصفهاني، راغب. المفردات في غريب القرآن، مصر: مطبعه الميمنيه، 1324ﻫ..
14ـ البواطي، رمضان. جهاد في الاسلام کيف نفهمه و کيف نمارسه؟ چاپ دوم، دمشق: دارالفکر، 1995م.
15ـ التهامي، مختار. الراي العام و الحرب النفسيه. مصر: دارالمعارف، 1967.
16ـ الزحيلي، وهبة. آثار الحرب في الاسلام. چاپ چهارم، دمشق: دارالفکر، 1992م.
17ـ الطريقي، عبدالله بن ابراهيم بن علي. الاستغاثه بغيرالمسلمين في الفقه الاسلامي. چاپ دوم، مؤسسة الرسالة، 1414 ق.
18ـ المتقي بن حسام الدين الهندي. كنز العمال. بيتا.
19ـ النجفي، محمد حسن. جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام. بيتا.
20ـ انصاري، مرتضي. مکاسب. چاپ قديم. بيتا.
21ـ بركات، احمد. محمد و اليهود. الهيئة المصريه العامة لكتاب، 1996م.
22ـ بغوي. معالم التنزيل. تحقيق: عك رسوار. بيروت: دارالمعرفة، 1415ق.
23ـ بلاذري. فتوح البلدان. بيروت: دارالكتب العلميه، 1405ق.
24ـ بلاذري. انساب الاشراف. تحقيق: زركلي، زكار. بيروت: دارالفكر، 1417ق.
25ـ بن خياط، خليفه. تاريخ الخليفه. بيروت: دارالكتب العلميه، 1415ق.
26ـ حافظ، عماد الدين ابيالفداء. تفسيرالقرآن العظيم. بيروت: دارصادر، 1999م.
27ـ حلي، حسن بن يوسف. تبصرة المتعلمين، نجف: بيتا.
28ـ حنبل، احمد. مسند. بيروت: دارصادر، بيتا.
29ـ جواد علي. المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام. بغداد: نشر جامعه، 1413ق.
30ـ ديار بكري. تاريخ الخميس. بيروت: دارصادر، بيتا.
31ـ زمخشري، جارالله. اساس البلاغه. تحقيق عبدالرحيم محمود، بيتا.
32ـ سيف الدين، عبدالفتاح. القران و نظير العلاقات الدوليه في الاسلام.
33ـ صالحي شامي. سبل الهدي و الرشاد. بيروت: دارالكتب العلميه، 1414ق.
34ـ صلاح نصر. الحرب النفسية معركة الكلمة و المعتقد. قاهره: دارالقاهره، 1967.
35ـ طبرسي. مجمع البيان. بيروت: دارالمعرفة، 1406 ق.
36ـ طبرسي، اعلام الوري. قم: مؤسسه آلالبيت، 1417ق.
37ـ طوسي، محمدبن حسن. التبيان في تفسير القرآن. بيروت: دار احياء التراث العربي.
38ـ عامري. بهجة المحافل. مدينة المنورة: المكتبة العلميه، بيتا.
39ـ عاملي، شيخ حر. وسائل الشيعه. بيروت: دار احياء التراث العربي، 1410ق.
40ـ عاملي، مرتضي. الصحيح من سيرة النبي الاعظم. بيروت: دارالسيرة، 1995م.
41ـ عون شريف. نشاة الدولة الاسلامية. بيروت: دارالجيل، 1411ق.
42ـ فخر رازي. ابوعبدالله. التفسير الكبير. چاپ سوم، بيروت: دارالاحياء التراث العربي، بيتا.
43ـ مجلسي، محمد باقر. بحارالانوار. بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403ق.
44ـ محمد بن حبيب.المحبر. بيروت: دارالافاق، بيتا.
45ـ مونتگمري وات، محمد في المدينه. بيروت: المكتبة العصيرية، بيتا) ص 343؛
46ـ ناديه، محمود مصطفي. المدخل المنهاجيه في العلاقات الدولية في الاسلام. المعهد العالمي للفکر الاسلامي، 1996م.
47ـ مودودي، ابوالاعلي. الجهاد في سبيل الله. بيتا.
48ـ واقدي، المغازي. تحقيق: مارسدن جونز. قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1414ق.
49ـ هيكل، محمد حسنين. حياة محمد. قاهره: مطبعة السنة، 1968م.
50ـ يعقوبي. تاريخ اليعقوبي. تحقيق: مهنا. بيروت: مؤسسة الاعلمي، 1413ق.
منابع و مآخذ: (لاتين)
1- David L. sill (ED), International Encyclopedia Of the social Sciences (U.S.A, 1972).
2- The Psychology of Rumor (Alport andPostman, New York, 1948), IX,X,XI.
3- S.A.Bysow, Geruchts, koiher, yiertejahrschrift fur sozideogie, 1928
4- J. A: Iruing, the psychological analysis of wartime rumor patterhs in canada, 1943, 3/40-44.
5-Koehig Fredrick, "Rumer in the Market Place" Aubm house (Pubishing company, 1985),p.183.
آسان داک: www.Asandoc.com