مبانی نظری و پیشینه تحقیق آلکسی تایما (فصل دوم) (docx) 1 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 1 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
آلکسی تایمیا
تعریف لغوی آلکسی تایمیا
در فرهنگنامه واژههای روانشناسی آلکسی تایمیا اینگونه تعریف شده است یک جدائی بین فرآیندهای عاطفی و شناختی که بهصورت ویژگیهای درهم تنیده شده در بعضی افراد معتاد و یا منشأ و خاستگاه روانتنی بهصورت یک اختلال مشاهده میشود. بهطور نمونه شخص دارای آلکسی تایمیا بهطور نسبی دارای هیجانات نامتمایز و تفکری مایل به ساکن بودن افراطی دنیوی دارد. Alexia یعنی ناتوانی و thymia یعنی بیان احساسات هیجانی یا ناآگاهی از هیجانات درونی. این واژه دقیقا به معنی «نداشتن واژگان برای احساسات» است و برای توصیف افرادی به کار ميرود که در ابراز احساسات خود مشکل دارند. آلكسي تایمیا واژه اي يوناني است كه به معني نبود واژه براي ابراز هيجانها است و به لحاظ مفهومي به صورت دشواري در تشخيص احساسات، دشواري در توصيف احساسات و تفكر برون مدار تعريف مي شود (باگبی و همکاران، 1994).
آلکسی تایمیا بعنوان یک صفت شخصیتی به معنای فقدان یا بروز مشکلاتی در شناسایی، توصیف و درگیر شدن با احساسات فردی است که اغلب به نفهمیدن احساسات دیگران نیز منجر ميشود (پاویو و مک کیلوچ، 2004).
2-2-2 -تعریف اصطلاحی آلکسی تایمیا
آلکسی تایمیا به وضعیتی اطلاق میشود که فرد قادر به ابراز هیجان خود نباشد. این افراد در ابراز کلاميهیجانات و استفاده از تخیلات خود دچار مشکل میباشند. در چنین شرایطی بیماران در معرض خطر بیماریهای روانتنی عمده مانند زخم معده، ناهنجاریهای انسدادی مزمن تنفسی، اختلالات قلبی عروقی و؛ و نیز برخی از اختلالات روانپزشکی مثل افسردگی، اختلال شخصیت مرزی، وابستگی به مواد و ... میباشند.
آلکسی تایمیا به ناتوانی در پردازش شناختی اطلاعات هیجان و تنظیم هیجانها گفته ميشود. آلکسی تایمیا سازه ای است چند وجهی متشکل از دشواری در شناسایی احساسات، دشواری در توصیف احساسات برای دیگران و جهت گیری فکری بیرونی. (پاویو و مک کیلوچ، 2004 ).
آلکسی تایمیا با دشواری در ایجاد تمایز میان حالات هیجانی مختلف و توانایی محدود تفکر در هیجانات و با استفاده از آنها به هنگام مواجهه با موقعیتهاي استرس زا ارتباط دارد. هوش هیجانی و آلکسی تایمیا با متغیرهاي دیگر نظیر خود آگاهی، افسردگی، اضطراب، عزت نفس و استرس ادراک شده نیز رابطه دارند. خود آگاهی و عزت نفس احتمالاً هوش هیجانی بالاتر و آلکسی تایمیا هوش هیجانی پایین تر را پیش بینی ميکند و بین هوش هیجانی با افسردگی، اضطراب و استرس ادراک شده همبستگی معکوس وجود دارد (مشتاق زاده، 1383).
2-2-3- ویژگیهاي آلکسی تایمیا
آلکسی تايميا، ساختاری است که احتمالاً با کنترل هيجانی مرتبط است (کينگ و همکاران، ١٩٩٢). آلکسی تایمیا عدم ابراز هيجانها، به دليل نقص در توانايي برای پردازش و تنظيم هيجانها به شیوه شناختی (گرين و همکاران، ١٩٩١؛به نقل از سرويس و همکاران، ١٩٩٩) يا بازداری آگاهانه تر ابراز هيجانی است. آلکسی تايميا، يک اختلال ويژه در کارکرد روانشناختی است که به وسیله مشکلاتی در توانايي برای بيان کلام عاطفه و برای خيال پردازی ماهرانه مشخص ميشود. اين اختلال سه مؤلفه اصلی دارد که عبارتند از: الف) مشکل در تشخيص احساسهای شخصی؛ ب)مشکل در توصيف احساسها و افکار جهت گيری شده به بيرون و سعی در تطبيق خود با نظرات ديگران (همان منبع).
مشکل در ابراز هيجان و تميز حالتهای هيجانی از حواس بدنی، از مشخصههاي ديگر آلکسی تایمیا است (گراس و همکاران،٢٠٠٠). اندازه گيری آلکسی تایمیا مخصوصاً در بيماران ميتواند مهم باشد؛ زيرا بین نوع اوليه و ثانويه اختلال، تمايزهايي قائل شده اند. نوع ثانويه اين اختلال، بازداری هيجانی در واکنش به يک تجربه آسيب زا را نشان ميدهد (سرويس و همکاران، ١٩٩٩). ناتوانی در بازشناسی و توصیف کلاميهیجانهاي شخصی، فقر شدید تفکر نمادین که آشکار سازی برخورد ها، احساسات، تمایلات وسائقها را محدود ميکند، ناتوانی در به کارگیری احساسات به عنوان علایم مشکلات هیجانی، تفکر انتزاعی در مورد واقعیتهاي کم اهمیت بیرونی، کاهش یادآوری رویاها، دشواری در تمایز بین حالتهاي هیجانی و حسهاي بدنی، فقدان جلوههاي عاطفی چهره، ظرفیت محدود برای همدلی و خودآگاهی. همچنین نارسایی در تنظیم و مدیریت هیجانها (فرآیند گذار از پردازش به عمل) نیز از ویژگیهاي نارسایی هیجانی است (باگبی و همکاران، 1994).
2-2-4- ساختار و انواع آلکسی تایمیا
ساختار و ویژگیهاي آلکسی تایمیا شامل موارد زیر ميباشد :
الف) نارسایی و توانایی ضعیف در متمایز کردن احساسات هیجانی
ب) نارسایی در تخیل و تجسم
ج) نارسایی در بیان کردن تجربیات هیجانی به صورت کلامی
د) نارسایی برای تجربه کردن احساسات هیجانی
ه) کاهش تمایل برای فکر کردن درباره هیجانات
انواع آلکسی تایمیا را ميتوان به وسیله استفاده از ساختار دو عاملی مشخص کرد که بیانگر یک بعد شناختی (الف، ج و ه) و یک بعد عاطفی (ب و د) است. با توجه به پژوهشهای صورت گرفته فقط آزمودنی هایی که در مقیاس آلکسی تایمیا، با نمرات بالاتر از ملاک 70 (توانایی پایین برای تجربه هیجانات) و پایین تر از ملاک 30 (توانایی بالاتر برای تجربه هیجانات) برای تشکیل دادن زیر گروههایی از آلکسی تایمیا انتخاب شده اند:
آلکسی تایمیا کامل یا تیپ I
آلکسی تایمیا تیپ II
آلکسی تایمیا تیپ III
لکسی تایمیا
بهنجار که " مودال" نامیده ميشوند افرادی هستند که دامنه نمرات درصد 30-70 ميباشد.
نیمرخ « مخلوط/متناقض» (ویگرهوتس و همکاران، 2008).
آلکسی تایمیا تیپ I : به وسیله هیجان پذیری پایین و خیال پردازی ضعیف در ترکیب با شناختهاي ضعیف همراه با هیجانها توصیف ميشود.
آلکسی تایمیا تیپ II : با هیجان پذیری پایین و توام با شناختهاي ضعیف به همراه هیجانات مشخص ميشود.
آلکسی تایمیا تیپ III : بر عکس آلکسی تایمیا تیپ II، هیجان پذیری پایین و تخیل ضعیف اما با شناختهاي خوب رشد یافته به همراه هیجانات مشخص ميشود.
لکسی تایمیا : با هیجان پذیری بالا و خیال پردازی غنی توام با شناختهای خوب توسعه یافته به همراه هیجانات توصیف ميشود.
گروه پنجم : که گروه بهنجار یا مودال نامیده ميشود، آنها نمرات نرمال و متوسطی هم در بعد شناختی و هم در بعد عاطفی به دست ميآورند.
گروه ششم : که هیچ یک از ملاکهاي 5 تیپ فوق را ندارد و به عنوان افراد با پروفایل(مخلوط/متناقص) نام گذاری ميشوند (برموند و همکاران ، 2006).
در ادامه به طور خلاصه به شرح انواع آلکسی تایمیا ميپردازیم:
آلکسی تایمیا تیپ I
خودبسندگی ( رضایت از خود و بی علاقه گی به دیگران و مشکلات آنها) و خجالت ( احساس کم رویی و داشتن دشواری در ارتباط با دیگران) تیپ I را پیش بینی ميکند.
ویژگی مهم تیپ I آلکسی تایمیا، شامل انزوا از روابط اجتماعی و دامنه محدودی از ابراز هیجانات در شرایط بین فردی ميباشد که بوسیله فقدان همدلی و اجتماعی بودن ایجاد ميشود.
آلکسی تایمیا تیپ I هیچ نوع رابطه ای با شکایت کردن و نشانههاي اختلالات روان شناختی ندارد، همچنین با اضطراب ناتوان کننده و یا عزت نفس پایین ارتباط ندارد، اما افراد دارای تیپ I حالت تدافعی دارند، هیجانات نامعقول (مانند ترس از اینکه شکست بخورند)، یا صفات شخصیتی که قابل قبول نیست را به دیگران نسبت ميدهند ( فرافکنی). وقتی آنها در تجربه ی رویدادهای زندگی شکست ميخورند، این شکست را متوجه دیگران کرده و دیگران را برای مسائل شخصی خودشان مقصر ميدانند، که ميتواند واکنشی در برابر کنترل و یا دخالت بیش از حد دیگران باشد (ویلیامز، 1994). افراد تیپ I مانند اشخاص اسکیزوئیدی احساس انزجار نسبت به معاشرت دارند و این عقیده را دارند که دیگران آنها را در روابط درگیر ميکنند و از این راه هویت و فردیت آنها را از بین ميبرند.
افراد با تیپ I از نظر عاطفی سرد و از نظر اجتماعی و هیجانی بی کفایتاند، آنها به وسیله ی افکار شکست احساس آزار نميکنند و از یک آمادگی منطقی برای زندگی برخوردارند که ميتواند در بسیاری از مشاغل یعنی در جایی که تفکر منطقی بدون دخالت هیجانی یک امتیاز باشد مفید باشد، اما در روابط شخصی و صمیمانه رفتار سرد عاطفی و هیجانی آنها باعث مشکلات بین فردی ميشود. این افراد به علت فقدان هیجان پذیری، احتمالا دچار خستگی روحی یا هیجانی نميشوند، علاوه بر این به علت فقدان خیال پردازی برای مشاغل هنرهای اجرایی یا مشاغلی که در انها خلاقیت و ابراز هیجان ضروری است ناشایست تلقی ميشوند.
همانطور که ذکر شد پروفایل آلکسی تایمیا تیپ I شباهت قابل ملاحظه ای با ویژگیهاي سبک شخصیتی اسکیزوئیدی نشان ميدهد، این افراد دارای سبکی انفرادی با نیاز محدود به دوستی، رفاقت و حمایت اجتماعی توصیف ميشوند که به عنوان مشاهده گران بی طرف به ندرت درباره ی چیزی نگران و هیجان زده ميشوند. بنابراین در محل کار خود عملکرد خوبی دارند اما نميتوانند به صورت تیميکار کنند. (اولدهام و موریس، 1995). میلون وهمکاران (2001) نیز الگویی مشابه از ویژگیهاي ذکر شده را درون دامنه طبیعی بعنوان سبک انزوایی معرفی کرده اند. این افراد آرام هستند و کاری به کسی ندارند، منظم اند و به اصطلاح در پشت صحنه کار ميکنند و راضی برای ماندن در زمینه اند، این در حالی است که دیگران آنها را به عنوان افرادی بدون انگیزه و سرزندگی(نیرومندی) تلقی ميکنند
آلکسی تایمیا تیپ II
بی کفایتی شخصی و بی کفایتی اجتماعی، تیپ II آلکسی تایمیا را پیش بینی ميکند. بی کفایتی به این معناست که شخص احساس تنش، افسردگی و ناپایداری ميکند فرد با آلکسی تایمیا تیپ II، از ناپایداری هیجانی ( روان رنجورخویی) رنج ميبرد. بی کفایتی اجتماعی بدین معناست که شخص در برخورد با دیگران احساس خجالت و کم رویی ميکند.
این افراد سطوح بالایی از شکایات را در پرسشنامه scL90 (پرسشنامه ای که سبک زندگی افراد را مورد ارزیابی قرار ميدهد) گزارش ميکنند. مضطرب و دارای فوبی مکانهاي باز، بسته و افسرده هستند و شکایات جسمانی مبهم و مشکلات خواب را گزارش ميکنند
افراد تیپ II آلکسی تایمیا نسبت به همه انواع آلکسی تایمیا، در برابر استرس مقاومت کمتری دارند، و از مشکلات روان پزشکی و روان تنی، رنج ميبرند و یک ساختار شخصیتی روان رنجورخویی را نشان ميدهند. آنها به سرعت تعادل خود را از دست داده و به آسانی در شرایط استرس زا، قربانی اضطراب ناتوان کننده ميشوند در حالی که سطح اضطراب تسهیل کننده پایین باقی ميماند.
افراد تیپ II مضطرب هستند و از انجام اشتباه ميترسند آنها برای بی کفایتیها خودشان را سرزنش ميکنند و رویا رویی ناسازگارانه نشان ميدهند و نشانههاي افسردگی در آنها نادر نیست.
بین نیمرخ آلکسی تایمیا تیپ II و سبک شخصیت مرزی ارتباط وجود دارد، افراد سبک مرزی تمایل دارند از لحاظ هیجانی شدید باشند، اما گهگاهی واکنش بیش از حد از خود نشان ميدهند و نمایشی ميشوند (میلون و همکاران، 2001). بعلاوه آنها نگرش بد گمانی را اتخاذ ميکنند و تا حدی نگرش پارانوئیدی نسبت به دیگران دارند که بیانگر آن است که آنها در کنار آمدن مشکل دارند و در تفکر و عمل کردن احساس بی کفایتی ميکنند. فرد دارای تیپ II، در شرایطی که تحت فشار قرار ميگیرد، به علت افکار شکست، پیشرفت نامناسبی را نشان ميدهد. از لحاظ دفاعی او از مکانیزم برگشت به سوی خود استفاده ميکند. این افراد زمانی که مشکلات یا شکست هایی را تجربه ميکنند خود را سرزنش ميکنند. از لحاظ رویارویی آنها تمایل به اجتناب از مشکلات یا واکنش نشان دادن بصورت افسردگی در برابر مشکلات را دارند. افرادتیپ II دارای خود پنداره پایین هستند نمرات پایین مقیاس LSQ (پرسشنامه سبک زندگی) آنها نشان ميدهد که قادر به داشتن احساس تعلق به دیگران نیستند. عزت نفس آنها پایین است و احساس بی کفایتی ميکنند. افراد دارای تیپ II، سبکهاي رویارویی و کنار آمدن ضعیفی دارند، آنها انتظار دارند که میزان کنترلی بر موفقیت نداشته باشند. سایر عواملی که بطور غیر مستقیم به پیدایش شخصیت مرزی کمک ميکند شامل ایدههاي فرهنگی و بد رفتاری جنسی بویژه در مورد زنان است و این عقیده نیز با این یافته که افراد تیپ II اغلب در زنانی دیده شده که در کودکی مورد بد رفتاری جنسی قرار گرفته اند، همخوان است ( برموند، 2008).
آلکسی تایمیا تیپ III
برعکس تیپ II، آلکسی تایمیا تیپ III بوسیله ی با کفایتی و کفایت اجتماعی پیش بینی ميشود.
افراد با تیپ III آلکسی تایمیا گزارش ميکنند که با دیگران خوب کنار ميآیند و يا به آسانی با آنها صحبت ميکنند ، احساس گشودگی ميکنند، راحت و اجتماعی هستند. بنابراین افراد تیپ III مهارت اجتماعی خوبی دارند و نشانههاي روان رنجوری را نشان نميدهند.
این افراد نیمرخ سالمينشان ميدهند، آنها مشکلاتی از قبیل شکایت جسمانی، افسردگی، اضطراب ناتوان کننده را ندارند. در شرایط ناکاميخود را سرزنش نميکنند، فکر میکنند خودپنداره بالایی در گذشته، حال و آینده داشته و خواهند داشت. به دیگران احساس تعلق ميکنند، خودشان را به عنوان فردی شایسته تلقی کرده و از خود قدردانی ميکنند. خود را قادر به حل مشکلات ميدانند و انتظار دارند بر موقعیتها کنترل داشته باشند.
این افراد ارجحیت بالا برای تصاویر خنثی در برابر تصاویر تهدید کننده در آزمونهای دیداری نشان ميدهند، از دیدگاه روان پویشی یعنی رویدادهای تهدید کننده واپس زده ميشوند یا از ورود به هوشیاری ممانعت ميشوند. تیپ III افراد آلکسی تایمیا با نمرات پایین در هیجان و نمرات بالا در بعد شناختی آلکسی تایمیا مشخص ميشوند که از دیدگاه نظری، این ترکیب از نمرات عجیب به نظر ميرسد (مورمن و پیجپرز، 2004). قابل درک نیست چگونه افرادی که برانگیختگی هیجانی کم را نشان ميدهند و ميتوانند شناختهاي خوب توسعه یافته را به همراه این توانایی کم را برای هیجانها داشته باشند. در یک انتشار، در مورد نوروسایکولوژی آلکسی تایمیا، یک تبیین برای این تناقض مطرح شده است ( برموند و همکاران، 2006).
در کل افراد تیپ III آلکسی تایمیا، نیمرخ شخصیتی بی نهایت سالم اما مشکوک گزارش ميکنند. ممکن است اینها افرادی باشند که از واپس زنی استفاده کنند و به تحریکات تهدید آمیز منفی اجازه ورود به هشیاری را ندهند. نتایج برخی از پژوهشها نشان داده که آنها تمایل به سوء استفاده ی هیجانی و اجتماعی از دیگران دارند و نیمرخ آنها با شخصیت خود شیفته مشابهت دارد.
لکسی تایمی
طبق تحقیقات کارور و شی یر (2000)، صمیمیت عاطفی مادر لکسی تایمیا را پیش بینی ميکند. لکسی تایمیا با مشکلات روانشناختی ارتباط دارد نه با حالات دفاعی. افراد لکسی تایمیک در اضطراب تسهیل کننده نمره بالا دارند و این بدین معناست که آنها ميتوانند در شرایط پرچالش بهترین عملکرد را داشته باشند. از لحاظ رویارویی و مقابله با مشکلات، آنها تمایل دارند به جای اینکه مشکلات را انکار کنند یا از آن اجتناب کنند، به طور فعالانه روی آنها کار کنند. همچنین این افراد در مواقع سخت حمایت اجتماعی را ميطلبند. لکسی تایمیکها خودپنداره بالا و خوبی دارند و دارای عزت نفس بالایی اند و با دیگران رابطه ی خوبی برقرار ميکنند و خودشان را به عنوان افراد شایسته ای تلقی ميکنند.
عنصر اصلی لکسی تایمیک، ارگانیزم عاطفی خوب و تکامل یافته است و هر دو جنبه ی عاطفی و هیجانی تنظیم عواطف، همخوانی خوبی با هم دارند، سایر یافتهها نیز حاکی از این است که افراد لکسی تایمیک از لحاظ هوش هیجانی بالا هستند و دارای شخصیتی نرمالی اند. آنها توانایی دارند که در شرایط پر فشار به بالاتر از ملاکهای خود برسند، این عقیده با رابطه بین روان و هوش هیجانی همخوانی دارد (گلمن، 1995).
نیمرخ افراد لکسی تایمیک شباهتی با ویژگیهاي شخصیت نمایشی دارد ، این افراد به طور موثر با دنیا کنار ميآیند و برای تأثیر هیجانها ارزش قائل هستند و آن را به راحتی و به طور اشکار ابراز ميکنند (اولدهام و موریس، 1995).
یافتههاي بدست آمده نشان ميدهد که افراد لکسی تایمیک تمایل دارند از دیگران استفاده کنند و آنها نسبت به مودالها (گروه بهنجار) در سوءاستفاده ی هیجانی نمره ی بالایی ميگیرند. در ارتباط با حالت نمایشی، افراد هیستریونیک تواناییهای خود را نشان ميدهند و تمایل دیگران را تشخیص ميدهند تا علاقه و جذابیت بیشتری را به وجود بیاورند. آنها وقتی در صحنه هستند بسیار جذاب و جالب ميشوند.
2-7- یافتههاي توصیفی مربوط به متغیرهاي تحقیق
نه شخصیت و نه رابطه بین والدین و کودک، ارتباط معنی داری با نمرات مودال در لکسی تایمیا وجود ندارد.
طبق نتایج تحقیقات کارپنتر و آدیس (2000)، میانگین نمرات این گروه در ابعاد شناختی و عاطفی آلکسی تایمیا به طور سیستماتیک با شکایات روانشناختی، اضطراب ناتوان کننده و یا حالت دفاعی ارتباطی نداشت.
همچنین با استفاده ی از افکار تسکین دهنده به عنوان راهبرد رویارویی و مقابله، رابطه ی منفی داشت. بعلاوه یک رابطه با تصویر خود منفی در آینده مشاهده شده که بدین معناست که افراد مودال نميتوانند آینده خود را به شیوه ای خوشبینانه تصور کنند. به طور کلی مطالب قابلتوجهی در مورد افراد مودال نميتوان استنباط کرد، اگرچه یک دیدگاه نسبتاً بدبینانه در مورد آینده بیانگر شکلی از شخصیت افسرده است که در دامنه ی طبیعی وجود دارد (میلون و دیویس، 2000).
2-8- مطالعات انجام شده مرتبط با پژوهش
2-8-1- مطالعات انجام شده خارج کشور
کينگ و امونز (١٩٩٠) گزارش کرده اند که زنان بيشتر در ابراز هيجان مثبت مانند عشق و عاطفه به ديگران دوسوگرا هستند. همچنين در ابراز هيجاناتی چون خشم و حسادت با توجه به انتظارات فرهنگی دوسوگرا هستند . همچنین دوسوگرايي در ابرازگری با ابرازگری، همبستگی منفی معنادار دارد و به بازداری و نشخوار در ابراز هيجان منجر ميشود.
هنریکس و همکاران (1991) دریافتند که بین دو بعد دشواری در تشخیص و شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات با افسردگی ارتباط مثبتی وجود دارد و تمرکز بر تجارب بیرونی که بعد دیگری از آلکسی تایمیا است با افسردگی در ارتباط نیست.
واتسون و همکاران (١٩٩١) عقيده دارند که کنترل هيجانی به عنوان یک مؤلفه مهم الگوی رفتاری ريخت مستعد سرطان و ريخت C، شخص کاملاً سازگار، ساکت، موافق با مراجع قدرت، بدون جرٲت، دارای تصويری منفی نسبت به خود، دارای رفتارهای فداکارانه، اجتناب از تعارض و عدم ابراز کننده هيجانهاي منفی، مخصوصاً خشم با درماندگی و ناخوشی روانشناختی در بيماران سرطانی مرتبط است.
مونگرین و زاروف (1994)، برای بررسی دوسوگريی درابرازگری هيجان به منظور تعيين رابطه بين وابستگی خود انتقادی و علائم افسرده ساز، متغيرهای رويدادهای زندگی شدت هيجان و دوسوگرايی در ابرازگری هیجانی به عنوان تعديل کنندههاي مهم در ارتباط بين همبستگی و خودانتقادی و علائم افسرده ساز در زنان و مردان تحقيقی انجام داده اند که مطابق با يافتههاي بدست آمده، الگوهای تعديل کننده، شامل رويدادهای منفی و دوسوگرايی به طور موفقيت آميزی، ٧٤٪ از اثر شخصيت بر افسردگی در زنان و ٤٧٪ از اثر شخصيت بر افسردگی را در مردان تبيين ميکند. طبق نتايج پژوهش انجام شده، خودانتقادی و افسردگی در مردان تنها به وسيله دوسوگرايی ولی در زنان بيشتر به وسيله رويدادهای منفی و دوسوگرايی مرتبط بودند که رويدادهای منفی و دوسوگرايی پيش بينی کننده افسردگی بودند.
گروس و لونسون (١٩٩٧) به منظور بررسی اثرات حاد بازداری هيجانهاي مثبت و منفی پژوهشی انجام داده اند که در آن به ١٨٠ شرکت کننده زن، فيلمهاي غمگين، خنثی و مفرح نمايش دادند واز گروهی از شرکت کنندگان خواستند که رفتار ابرازگری شان را در حين نمايش فيلمها بازداری کنند. ولی گروه ديگر ميتوانستند به راحتی و بدون بازدار هيجانی، فيلمها را تماشا کنند.نتايج نشان داد که بازداری در گروه بازدارنده، رفتار ابرازگر را در هر سه فيلم و شادی را در فيلمهاي غمگين و مفرح کاهش داده و از لحاظ، زیستی بازداری، هيچ اثری در فيلم خنثی نداشت، ولی به طور آشکار، در هر دو فيلم هيجانی مثبت و منفی، موجب افزايش فعاليت سمپاتيک دستگاه قلبی - عروقی شد. شرکت کنندگان گروه بازدارنده درمقايسه با گروه غير بازدارنده افزايش فعاليت تنی، ضربان قلب و هدايت پوستی و فعاليت نسبتاً بيشتر دستگاه قلبی-عروقی و دستگاه تنفسی را نشان دادند.
نتايج مطالعات تاکون (٢٠٠٠) در زمينه کنترل هيجان بيانگر آن است که زنان مبتلا به سرطان سينه در مقايسه با زنان سالم کنترل هيجانی بيشتری دارند.
کراز و همکاران (2000) طبق پژوهشی در زمينه دوسوگرايی در ابرازگری هيجانی، بين وابستگی اجتماعی، ديدگاه منفی نسبت به خود، تعارض در ابراز هيجان و اختلال تغذيه، ارتباط قوی يافته اند، به اعتقاد این پژوهشگران زنانی که وابستگی اجتماعی و اعتماد به نفس پايين دارند، در ابراز هيجان احساس تعارض ميکنند و بازداری هيجانها اين افراد را به ويژه به علائم اختلال تغذيه آسيب پذير ميسازد. زنانی که وابستگی اجتماعی دارند توانايی کافی ندارند تا هيجان هايی را بروز دهند که روابط آنها را بهبود بخشد و برای آنها عاطفه مثبت و احترام ايجاد کند و بنابراين درگير فعاليت هايی ميشوند که شکل دهی بدنی آنها را بهبود بخشد. زيرا تغيير دادن ظاهر جسمانی برای کسب استانداردهای فرهنگی زيبا کمک کننده است و باعث توجه مثبت و تحسين ميشود بنابراين اگر زنان نتوانند خود ابرازگری، توجه و کنترل مثبت بدست آورنده به رفتارهای محدود کننده مثل ورزش زياد با تغذيه مختل روی ميآورند، به عبارت ديگر وابستگی اجتماعی و عدم اعتماد به نفس در زنان به دوسوگرايی بيشتر در ابراز هيجان منجر ميشود که در نتيجه اختلال خوردن را در آنها افزايش ميدهد.
اسميت (٢٠٠١) در يک مطالعه طولی روی دانشجويان در۲١، ۳۷، ۴۳، ۵۳ سالگی، ابراز هيجانی مثبت و چهره ای دانشجويان بر اساس عکسهاي سالهای مورد نظر دانشجويان درجه بندی کرد و به اين نتيجه رسيد که ابراز هيجان مثبت با خصوصيات شخصيتی در سنين مختلف مرتبط است. زنانی که هيجان مثبت بيشتری را در عکسهاي "کتاب سال" دانشجويان نشان داده بودند، با گذشت زمان، از لحاظ ذهنی متمرکز و رو به پيشرفت و برای تجربه طولانی و مکرر عاطفه منفی، کمتر مستعد بودند. در کل، ابراز هیجانی مثبت، پیامدهای خوشایند در ازدواج و سلامت شخص داشتند. همچنین زنانی که هیجان مثبت بیشتری را نشان داده بودند، بیشتر احتمال داشته است که تا ٢٧ سالگی ازدواج کنند و در 43 سالگی از ازدواجشان راضی باشند . اگر چه بين ابرازگری مثبت و منتهی شدن به طلاق يا رضايت زناشويي در53 سالگی ارتباطی وجود نداشت.
گراس و جان(2003) گزارش کردند که تفاوت هاي افراد در استفاده از سبکهاي مختلف تنظيم هيجان شناختي موجب پيامدهاي عاطفي، شناختي و اجتماعي مختلفي ميشود چنان که استفاده از سبکهای ارزیابی مجدد با هيجانهاي مثبت و عملكردهاي ميان فردي بهتر و بهزيستي بالا ارتباط دارد.
دوگاخت و همکاران (2004) معتقدند که مهار هیجانی (آلکسی تایمیا) به منزله ی عامل آسیب پذیری، فرد را برای تجربه ی عواطف منفی (درماندگی روانشناختی و ناتوانی در تجربه ی عواطف مثبت) مستعد ميکند.
بایلی و هنری (2007) نشان دادند که بعد دشواری در شناسایی هیجانها در آلکسی تایمیا به طور معنی داری با جسمانی کردن همراه است و این نتیجه از طریق عاطفه ی منفی ایجاد ميشود. در کل افراد با تیپ D، رفتارهای مرتبط با سلامتی کمتری داشته و از حمایت اجتماعی پایین تری برخوردارند و این امر با سلامتی عموميپایین در آنها رابطه دارد.
لی و همکاران (2007) نشان دادند که بین آلکسی تایمیا و دو بعد دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات آن، با افسردگی و اضطراب همبستگی مثبت و معنی داری وجود دارد که مولفههاي اضطراب و خلق تنگ ميتواند همپوشی هایی با ویژگیهاي شخصیت D، داشته باشد.
مطالعات موریگوچیو همکاران (2007) نشان داده است که مقابله ضعیف با عوامل فشارزا را که در افراد آلکسی تایمیک و روان رنجور دیده ميشود، با احتمال خطر بالاتر این افراد برای بیماریهای روانپزشکی و روان تنی مرتبط است و ذکر کرده اند که روان رنجور خویی بالا و فراخ ذهنی و وجدانی بودن کم را بهترین عوامل تبینی مرتبط با آلکسی تایمیا است.
ويليامز و همكاران (2010) نشان دادند كه بيماران تيپ D شخصیتی با بيماران غير تيپ D تفاوت معناداري در ابعاد درك بيماري شان دارند. آنها معتقدند كه بيماريشان وخيم تر از بيماران غير تيپ D است و اكثر نشانه هايي كه تجربه مي كنند به بيماري آنها مربوط است. آنها نگران بيماري خود بودند و هيجانات بيشتري را تجربه مي كردند ( یکی از مولفه هایی که با تیپ شخصیتی D، ارتباط تنگاتنگی دارد، آلکسی تایمیا یا مهار هیجانی است).
همچنين طبق پژوهشی دوبی و همکاران (2010 (ناگويي خلقي با سبک هاي سازش نيافته نظم دهي هيجانات و عواطف، همبستگي مثبت و با رفتارهاي سازش يافته همبستگي منفي دارد. بنابراین نویسندگان نتیجه گرفتند که آلکسی تایمیا اصطلاحی است که اغلب برای توصیف افرادی به کار ميرود که مشکلاتی در تشخیص، پردازش و تنظیم هیجانهاي خود دارند.
نتایج پژوهش کاستلیو همکاران (2013) با هدف بررسی پریشانی روانشنخاتی، عصبانیت و الکسی تایمی در بیماران مبتلا به درد صورت بر روی 45 نفر زن مبتلا نشان داد این زنان نمرات بالایی در افسردگی، اضطراب و پریشانی هیجانی کسب کرده اند. کسانی که درجه عصبانیت بیشتری گزارش کرده بودند درد بیشتری را تجربه میکردند. این بیماران نمرات بالایی در الکسی تایمیا به ویژه در تشخیص هیجانات چهره نشان دادند و رابطه بین الکسی تایمی با ابراز خشم مثبت و معنادار بود.
2-8-2- پژوهشهاي انجام شده در داخل کشور
در پژوهش شاهقليان در سال 1386 رابطه آلكسي تایمیا با سبكهاي ابراز هيجان ( ابرازگري هيجاني، كنترل هيجاني و دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني) و سلامت عمومي در دانشجويان و نقش جنسيت در بروز آلكسي تایمیا بررسي شده است. در اين پژوهش 210 دانشجو ( 105 زن و 105 مرد) به شيوه نمونه گيري تصادفي چندمرحله اي از ميان دانشجويان دانشگاه گيلان انتخاب و به كمك مقياس آلكسي تايمياي تورنتو و پرسشنامه هاي ابرازگري هيجاني، كنترل هيجاني، دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني و ضريب همبستگي پيرسون و تحليل رگرسيون، t سلامت عمومي ارزيابي شدند. بر اساس نتایج بدست آمده، از ميان آلكسي تایمیا و سبك دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني، آلكسي تایمیا تبيين كننده قوي تري براي واريانس سلامت عمومي است. افزايش آلكسي تایمیا با كاهش سلامت عمومي همراه است.
افروز (1387) گزارش کرده است کسانی که آلکسی تایمیا دارند در بسیاری از موارد از سوی والدین مورد سرزنش، تحقیر، تهدید و احیاناً تنبیه بدنی واقع شده اند؛ این نوع واکنش، باعث بازداری رفتار و هیجان منفی در افراد ميشود و آنها را برای تیپ شخصیتی D، مستعد ميگرداند.
مظاهری (1389) تحقیقی با عنوان بررسی ارتباط آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب در بیماران روان پزشکی انجام داده که این پژوهش جهت بررسی ارتباط ابعاد آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب در بیماران روان پزشکی انجام شده است. در این مطالعه ی توصیفی همبستگی، 81 بیمار (62 زن و 19 مرد) از مراجعه کنندگان به یک درمانگاه روان پزشکی دولتی شهر اصفهان در سال 1387 به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شده و با استفاده از مقیاس آلکسی تایمیای تورنتو و معیار بیمارستانی اضطراب و افسردگی مورد ارزیابی قرار گرفتند. سپس دادهها به کمک شاخصهاي توصیفی، ضریب همبستگی پیرسون و تحلیل رگرسیونی تحلیل شدند. بر اساس نتایج بدست آمده، دو بعد از آلکسی تایمیا شامل دشواری در شناسایی احساسات (001/0= P) و دشواری در توصیف احساسات (014/0= P) با افسردگی و اضطراب همبستگی مستقیم معنی داری دارند، در حالی که همبستگی بین بعد تمرکز بر تجارب بیرونی با افسردگی و اضطراب معنی دار نبود( 96/0= P) تحلیل رگرسیونی نشان داد که ابعاد آلکسی تایمیا توانایی پیش بینی تغییرات افسردگی و اضطراب را ندارند. رابطه بین آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب موید ارتباط آن با شاخصهاي آسیب پذیری روان شناختی است.
مظاهری و افشار (1389) نشان دادند که بین آلکسی تایمیا و دو بعد دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات آن، با افسردگی و اضطراب همبستگی مثبت و معنی داری وجود دارد که مولفههاي اضطراب و خلق تنگ ميتواند همپوشی هایی با ویژگیهاي شخصیت D، داشته باشد.
نتایج مطالعه عیسی زادگان و همکاران (1390) نشان داد که آلکسی تایمیا با هر دو زیرمقیاس تیپ شخصیتی D، یعنی عاطفه منفی و بازداری اجتماعی رابطه ی مثبت و معنی داری داشته است.
علیمردانی و همکاران (1393) در پژوهشی با عنوان تعیین رابطه ی الکسی تایمیا و منبع کنترل با تیپ شخصیتی D در دانشجویان به این نتیجه دست یافتند که بین تیپ شخصیتی D، با تفکر معطوف به سطح با منبع کنترل بیرونی رابطه ی معناداری وجود دارد.
.
منابع و مـآخذ
الف- منابع فارسي
ابوالقاسمي، عباس. زاهد، عادل و نريماني، محمد.(1388). بررسي ارتباط احساس پيوستگي و تيپ D شخصيتي با تندرستي در افراد مبتلا به بيماري عروق كرونر. مجله علمي پژوهشي اصول بهداشت رواني،3،.213 -222.
اتکینسون، ریتا. ال. اتکینسون، ریچارد. اس؛ و هیلگارد، ارنست. آر.(1998). زمینه روانشناسی، ترجمه رفیعی و همکاران (1384). تهران: ارجمند، چاپ پنجم، جلد دوم، ص 51 و 52.
اتکینسون، ریتا. ال. اتکینسون، ریچارد. اس؛ و هیلگارد، ارنست. آر.(1998). زمینهی روانشناسی اتکینسون و هیلگارد، ترجمه: همزه گنجی (1384). تهران: انتشارات جیحون، ص 89.
افشاری، افروز. (1387). بررسی صفات شخصیتی، سبکهاي دلبستگی، رویدادهای استرس زای زندگی و جنسیت به عنوان پیش بینهاي ناگویی خلقی در دانشجویان دانشگاه چمران، پایان نامه ی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی، اهواز، دانشگاه شهید چمران.
بشارت، محمد علي.(1388). سبك هاي دلبستگي و نارسايي هيجاني. فصلنامه پژوهشهاي روانشناختي، سال دوازدهم، شماره 4. 80-63
بشارت، محمدعلی.(1387). رابطه نارسایی هیجانی با اضطراب، افسردگی، درماندگی روانشناختی و بهزیستی روانشناختی، پژوهشهاي نوین روانشناختی (روانشناسی دانشگاه تبریز) دوره سوم، شماره 10. 17-40.
پورافکاری، نصرتا... (1373). فرهنگ جامع روانشناسی – روانپزشکی، تهران، فرهنگ معاصر، جلد اول، ص 495.
تقوي، محمدرضا. (1380). بررسي روايي و اعتبار پرسش نامه سلامت عمومي GHQ، مجله روانشناسي، سال پنجم، شماره 4. 383 – 398.
خداپناهی، محمد کریم. (1376). انگیزش و هیجان. انتشارات سمت - تهران.
راجر، درك. (1993). تغييرات زندگي، كنترل فشار رواني و شيوه هاي مقابله. ترجمه بهمن نجاريان و ايران داوودی (1385). تهران: رشد، ص 72.
رفيعي نيا، پروين.(1380). رابطة سبكهاي ابراز هيجان با سلامت عمومي در دانشجويان دانشگاه تربيت مدرس. مجله روان، سال سیزدهم، شماره 3. 238- 248.
ریو، جانمارشال. (2001). انگیزش و هیجان، ترجمه: یحیی سیدمحمدی (1388)، تهران: رشد، ویرایش، چاپ سیزدهم، ص 350-349.
ریویر، کلود.(1967). «درآمدی بر انسان شناسی» ترجمه ناصر فکوهی (1379)، تهران، نشر نی.
شاملو، سعید. (1382). «مکاتب و نظریهها در روانشناسی شخصیت»، تهران، رشد، چاپ هفتم.
شاهقلیان، مهناز، مرادی، علیرضا و کافی، سیدموسی.(1386). رابطه آلکسی تایمیا با سبکهاي ابراز هیجان و سلامت عموميدر دانشجویان، مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران (اندیشه ورفتار). دوره سیزدهم، شماره 3. 238-248.
شه ناسی، مریم. (1392). نارسایی هیجانی (الکسی تایمی) چیست؟ پایان نامه کارشناسی روانشناسی بالینی، دانشگاه سمنان، سمنان.
شولتز، دوان.(1990). نظریه شخصیت، ترجمه: یوسف کریمی (1387)، تهران، ارسباران، چاپ اول، ص 110 و 111.
شولتز، دوان؛ شولتز، سیدنی الن.(1998). نظریههاي شخصیت. ترجمه: یحیی سید محمدی (1387). تهران: نشر مؤسسه نشر هما.
علیمردانی صومعه، سجاد، عباسی، آزاده و قربانی، فاطمه. (1393). رابطه ی الکسی تایميو منبع کنترل با تیپ شخصیتی D در دانشجویان. فصلنامه شخصیت و تفاوتهاي فردی، سال سوم، شماره 5. 13-32.
عیسی زادگان، علی؛ شیخی، سیامک؛ بشرپور، سجاد. (1390). رابطه ی آلکسی تایميو تیپ شخصیتی D با سلامت عمومی، مجله ی پزشکی ارومیه، سال دوم، شماره 6، 530-538.
فربد، محمد صادق.(1381). مبانی انسان شناسی. تهران، انتشارات پشتون.
فکوهی، ناصر.(1381). تاریخ اندیشهها و نظریات انسان شناسی، تهران، نشر نی.
فيست، جس؛ و فيست، گريگوري جي. (1988). نظريه هاي شخصيت. ترجمه يحيي سيدمحمدي (1384). تهران: انتشارات ارسباران.
قلیزاده، فرضالله. (1376). روانشناسی شخصیت، تبریز: نشر هادی، چاپ اول، ص 96.
كالات، جيمز.(2007). روانشناسي فيزيولوژيكي، ترجمه: يحيي سيدمحمدي، تهران، نشر روان، ص 176.
کارل هافمن، مارک ورنوری، جودیت ورنوری.(۱۳۸۱). روانشناسی عمومي(از نظریه تا کاربرد) جلد دوم شابک: ۵-۰۱-۶۳۸۹-۹۶۴.
کریمی، یوسف.(1384). روانشناسی شخصیت، تهران: پیام نور، ص 88 و 89.
کریمی، یوسف.(1382). تاریخچه و مکاتب روانشناسی، تهران: پیام نور، چاپ اول، ص 197.
گنجي، حمزه. ( 1384 ). هوش هيجاني؛ تهران: نشر ساوالان.
لطف آبادي، حسين (1379) . روان شناسي رشد كاربردي نوجواني و جوانی. چاپ سوم. تهران: سازمان ملي جوانان.
لوگال، آندره. (1371)، نگراني و اضطراب، ترجمه محمدرضا شجاع رضوی. ناشر آستان قدس رضوي مؤسسهي فرهنگي راه بين.
مسعودنیا، ابراهیم. (1390). رابطه ی بین تیپ شخصیتی D، و مولفههاي آن با سلامت عموميدر دانشجویان، مجله ی علوم رفتاری، 5 (2)، 143-149.
وکیلی عباسعلیلو، سجاد. (1393). پیش بینی آلکسی تایمیا براساس صفات شخصیتی و سبکهاي دلبستگی
با نقش میانجی تنظیم شناختی هیجان. پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی، دانشگاه تبریز.
ب- منابع خارجي
Alasbi, M., Barort, S., & Lovvallo, W. R .(2000). A drenocorticotropin responses to interpersonal stress: Effects of overt anger expression style and defensiveness. International Journal of psychophysiology, (32) 257- 256.
Austin, E. J., Saklofske, D. H., & Egan, V. (2005). Personality well-being and health correlates of trait emotional intelligence. Personality and Individual Differences, 38, 547-558.
Bagbay, R. M., Parker, J. D. A., & Taylor, G. J. (1994). The twenty-item Alexithymia Scale: Item selection and cross validation of the factor structure. Journal of Psychosomatic Research, 38, 23-32.
Bailey, P. E., &Henry, J. D. (2007). Alexithymia, Somatization and negative effect in a community sample. Journal of Psychiatry, 150(1), 13-20.
Bankier, B., Algner, M., & Bach, M. (2001). Alexithymia in DSM IV disorders: comparative evaluation of somatoform disorder, panic disorder, obsessive-compulsive, and depression. Psychosomatics, 42, 235-240.
Baron, R. A. & Kepner, C. R .(2000). Models behavior and attraction toward the model as determinants of adult aggressive behavior. Journal of personality and social psychology, 14, 335-334.
Beck, A. T., Steer, R. A., Epstin, N., & Brown, B. (1990). Beck self-concept test.Psychological Assessments, 2, 191-197.
.Bermond, B., Vorst, H.C., &Moormann, P.P.(2006). Cognitive neuropsychology of alexithymia: implications for personality typology. Cognitive Neuropsychiatry, 11(3):332-60.
Bermond, B., Righart, R., Ridderinkfof, K.R., &Moormann, P.P.(2008). Alexithymia and the brain potential P300. Netherlands Jornal of Psychology. 64, 65–77.
Bootll, R. J., & pennebaker, J. W. (2000). Emotions and immunity In: M. Lewis and J. W. Hawiland- Jones (Eds). Handbook of Emotions. (2nd,pp. 558- 570). New York: The Guilford Press.
Boulter, L. T. (2002). Self-concept as predictor of College freshman academic adjustment. College Student Journal, 36(2), 234-246.
Bridges, L. J., Margie, N. G., & Zaff, F. J. (2001). Background for community-level work on emotional well-being in adolescence: Reviewing the literature on contributing factors. Child Trends ResearchBrief. 32, 231-262.
Broadhead, W.E., Kaplan, B.H., James, S.A., Wagner, E.H., Schoenbach, V.J.,
Burger, J. M. (1993). Personality, 3rd. California: Pacific Grove. Books/cole.
Cassidy, J., Parks, R. D., Buthovsky, L., & Braungart, J. M. (1992). Familypeer connections: The roles of emotinal expressiveness within the family and children, understanding of emotions. Child Development, (63), 603- 618.
Castelli, L., De Santis, F., De Giorgi, I., Deregibus, A., Tesio, V., Leombruni,…& Torta, R. (2013). Alexithymia, anger and psychological distress in patients with myofascial pain: a case-control study, Journal of Frontiers in Psychology, 4, 490.
.Coolidge, F.L., Estey, A.J., Segal, D.L.,& Marle, P.D.(2013). Are alexithymia and schizoid personality disorder synonymous diagnoses? Compr Psychiatry, 54(2),141-8.
Dalbudak, E., Evren, C., Aldemir, S., Coskun, K. S., Gul Yildirim, F., & Ugurlu, H. (2013). Alexithymia and personality in relation to social anxiety among university students. Journal of Psychiatry Research, 209(2), 167-172.
Damen, N. L., Versteeg, H., van Helmondt, S. J., de Jaegere, P. P., van Geuns, ..., & Pedersen, S. S. (2014). The distressed (Type D) personality mediates the relationship between remembered parenting and psychological distress in cardiac patients. Psychology & Health, 29(3), 318-333.
De Gucht, V. (2003). Stability of neuroticism and alexithymia in somatization, Comprehensive Psychiatry, 44 (6), 466-471.
De Gucht, V., Fischler, B., &Heiser, W. (2004). Neuroticism, Alexithymia, Negative Affect, and Positive Affect as Determinants of Medically Unexplained Symptoms. Journal of Personality and Individual Differences, 36, 1655-1667.
Denollet, J. (1998). Personality and coronary heart disease: the Type-D Scale DS-16. Annual Behavior Medicin, 20(2), 209-215.
Denollet, J., Vaes ,J., Brautsaert, D.L. (2000). Inadequate response to treatment in coronary heart disease: adverse effects of Type D personality and younger age on 5 year prognosis and quality of life. Circulation, 102, 630-5.
Dubey, A., Pandey, R., & Mishra, K. (2010). Role of emotion regulation difficulties and Positive/negative affectivity in explaining alexithymia-health relationship: An overview. Indian Journal of Social Science Research, 7(3), 20-31.
Eizaguirre, A. E., Cabezon, A. O. S., Alda, I. O., Olariaga, L. J., & Juaniz, M. (2004). Alexithymia and its relationships with anxiety and depression in eating disorders. Personality and Individual Differences, 36, 321-331.
Ekman, P. & Davidson, R. J. (1994). Affective Science: A Research Agenda. In Ekman, P. & Davidson, R. (Eds.), The Nature of Emotion: Fundamental Questions (pp. 411-430). New York: Oxford University Press.
Ekman, P.(1984). Expression and the nature of emotion. In : K Scherer,., P Ekman,.(Eds)
Emmons, R. A., & Colby, P. M. (1995). Emotional conflict and well being, relation to perceived availability, daily utilization and observer reports of social support. Journal of Personality and Social Psychology, 65,947-959.
Emonsa, W., Mejier, R., &Denollet, J. (2007). Negative affectivity and social inhibition in cardiovascular disease: Evaluating type-D personality and its assessment using item response theory. Journal of Psychosomatic Research, 63, 27-39.
Cambria, E., Livingstone, A.,& Hussain,a . (2012). The Hourglass of Emotions. Springer. doi:10.1007/978-3-642-34584-5_11.
Garnefski, N., Baan, N., & Kraaij, V. (2005). Psychological distress and Cognitive emotion regulation strategies among farmers who fell victim to the foot-and-mouth crisis. Personality and Individual Differences, 38, 1317-1327.
Garnefski, N., Kraaij, V., & Spinhoven, P. (2001). Negative life events, cognitive emotion regulation and emotional problems. Personality and Individual Differences, 30, 1311- 1327.
Ghorbani, N., Bing, M. N., Watson, P. J., Davison, H. K., & Mack, D. A. (2002). Self-reported emotional intelligence: Construct similarity and functional dissimilarity of higher-order processing in Iran and United-States. International Journal of Psychology, 37, 297-308.
Ginting, H., van de Ven, M., Becker, E. S.,& Näring, G. (2014). Type D personality is associated with health behaviors and perceived social support in individuals with coronary heart disease. Journal of Health Psychology. 64, 63-69.
Goldberg, D. P. (1972). The detection of psychiatric illness by questionnaire. London: Oxford University Press.
Goleman, D. (1995). Emotional Intelligence. New York: Bantam books.
Goleman, D. (1995).Emotional intelligence. NEW YORK: Bantam books.
Gross YY, Levenson RW. (1997). Hiding Feelings: The acute effects of inhibiting negative and positive emotion. Journal of Abnormal Psychology, 106 (1), 95- 103.
Gross, J. J. (1998). The emerging field of emotion regulation: An integrative review. Review of General psychology, 2 (3), 271 - 299.
Gross, J. J. (2001). Emotion regulation in adulthood: Timing is everything.Current Directions in Psychological Science, 10, 214-219.
Gross, J. J., & John, O. P. (1997). Revealing feelings: Facets of emotional expressivity in self reports, peer Scale. Journal of Personality and Social Psychology, 66, 934-949.
Gross, J. J., &John, O. P. (2003). Individual differences in two emotion regulation processes: Implications for affect, relationships, and well-being. Journal of Personality and Social Psychology.; 85 (2): 348–362.
Gross, J. J., Munoz, R. F. (1995). Emotion regulation and mental health. Clinical Psychology Science & Practice, 2 (2), 151–116.
Helmers, K. F., & Mente, A. (1999). Alexithymia and health behaviors in healthy male volunteers. Journal of Psychosomatic Research, 47, 635–645.
Katz, I. M., & Campbell, J. D. (1994). Ambivalence over emotional expression and well-being: Nomothetic and idiographic tests of stress-buffering hypothesis. Journal of Personality and Social Psychology, 67(3): 513-524.
King, KM, et al.(2001). Psychosocial components of cardiac recovery and rehabilitation attendance. Heart, 85, 290-294.
King, L. A. (1998). Ambivalence over emotional expression and reading emotions in situations and faces. Journal of Personality and Social Psychology, 74, 753-762.
King, L. A., & Emmons, R. A. (1990). Conflict over emotional expression: Psychological and physical correlates. Journal of Personality and Social Psychology, 58, 864-877.
King, L. A., Emmons, R. A., & Woodley, S. (1992). The structure of inhibition. Journal of Research in Personality, 26, 85-102.
King, L. A., Emmons, R. A., & Woodley, S. (1992). The structure of inhibition. Journal of Research in Personality,26, 85-102.
Kleinginna, P., Jr., & Kleinginna A. (1981). A categorized list of motivation definitions, with sugges-tions for a consensual definition. Motivation and Emotion, 5, 263-291.
Lazarus, R. (1991). Emotion and adaptation. New York: Oxford University Press.
Lazarus, R.S. (1966), Psychological stress and the coping process, 1st ed. New York: McGraw-Hill .
Le, N. H., Romas, M. A., &Munoz, R. F. (2007). The relationship between alexithymia and perinatal depressive symptomatology. Journal of Psychosomatic Research, 62, 215-222.
Lewis, M. (2000).The emergence of human emotions.In : M. Lewis and J.M. Haviland,(Eds). Hand book of emotions. New York. 2rd : 265 – 280.
Lim, H. E., Lee, M. S., Ko, Y. H., Park, Y. M, Joe, S. H., et al. (2011). Assessment of the Type D Personality Construct in the Korean Population: A Validation Study of the Korean DS14, Journal of Korean Medical Science, 26, 116-123.
Londen, V., Zuiden, V., &Kleber, R.J. (2008 ). Type D personality: predictor of general psychological distress after military deployment?. Master Disertation, Utrecht University.
Luminet, O., Bagby, R. M., Wagner, H., Taylor, G. J., & Parker, J. D. A. (1999). Relations between alexithymia and the five factor model of personality: A facet-level analysis. Journal of Personality Assessment, 73 (3), 345-358.
Luminet, O., Rime, B., Baby, R. M., &Tayler, G. J. (2004). A multimodel investigation of emotional responding multimodel investigation of emotional responding in alexithymia. Journal of Cognition Emotion, 18(5), 741-66.
Lumley, M. A. (1996). Family factors related to alexithymia characteristics. Psychosomatic Medicine, 58, 211-216.
Lutwak, N., Razzino, B. E., & Ferrari, J. R. (1998). Self-perceptions and moral affect: An exploratory analysis of subcultural diversity in guilt and shame emotions. Journal of Social Behavior and Personality, 13(2): 333-348.
Stephen,J., Ruth, W., Paul, I., Tommy, C.(1994). The preliminary development of a measure to assess attitudes towards emotional expression. Personality and Individual Differences, 16(6), 869-875.
Mayer, E.A., Craske, M.,& Naliboff, B.D. (2001). Depression, anxiety, and the gastrointestinal system", Journal of Clinical Psychiatry, 62, 28-36.
Meijer, Degen, F., & Lansen, J. (2006). Alexithymia: challenge to art therapy, the story of Rita. The Artin psychology, 33, 167-179.
Meins, E., Harris-Waller, J., & Lloyd, A. (2008). Understanding alexithymia: Associations with peer attachment style and mind-mindedness. Personality and Individual Differences, 45, 146–152.
Mesken, J., Hagenzieker, M. P., Rothengatter, T., & Waard, D. (2007). Frequency, determinants, and consequences of different drivers’ emotions: An on-the-road study using self-reports, (observed) behaviour, and physiology. Transportation Research, 10(6): 458-475.
Mongrain, M., & Zuroff, D. C. (1994). Ambivalence over emotional expression and negative life events: mediators of depressive symptoms in dependent and self- critical in dividuals. Personality and Individual Differences. 16(3), 447- 458.
Motan I, &Gencoz T. (2007). The relationship between the dimensions of alexithymia and theintensity of depression and anxiety. Turkish Journal of Psychiatry, 18(4), 333-43.
Muller, J., Alpers, G. W., Reim, N., & Sub, H. (2004). Abnormal attentional bias in alexithymia. Journal of Psychosomatic Research, 56, 581-673.
Oogai, Y., Akimoto, M., & Fukunishi, I. (2003). The association of alexithymia and emotional intelligence. Journal of Psychosomatic Research, 55, 147-178.
Paivio, S.C.,& McCilloch, C.R. (2004). Alexithymia as a mediator between childhood trauma and self- injurious behaviors, Child abuse & neglect, 339-354.
Palmer, B., Donaldson, C., & Stough, C. (2002). Emotional intelligence and life satisfaction. Personality and Individual Differences, 33, 1091–1100.
Pandy, R., Mandal, M. K., Taylor, G. J., & Parker, J. D. A. (1996). Cross cultural alexithymia: Development and validation of Hindi translation of the 20-item Toronto Alexithymia Scale. Journal of Clinical Psychology, 52, 173-176.
Palmer, B., Donaldson, C., & Stough, C. (2002). Emotional intelligence and life satisfaction. Personality and Individual Differences, 33, 1091–1100.
Parker, G. (1982). Parental representations and affective disorder: Examination for an ereditary link. British journal of Medical Psychology, 55, 57- 61.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., & Bagby, R. M. (1989). The alexithymia construct: Relationship with sociodemographic variables and intelligence. Comprehensive Psychiatry,30, 434-441.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., & Bagby, R. M. (2001). The relationship between emotional intelligence and alexithymia. Personality and Individual Differences, 30, 107-115.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., &Bagby, R. M .(2003). The 20-Item Toronto Alexithymia Scale III. Reliability and factorial validity in a community population. Journal of Psychosomatic Research, 55 , 69– 27.
Petrie, K. J., Booth, R. J., Pennebaker, J. W. Davison., & Thomas, M. G. (1995). Disclosure of trauma and immune response to a hepatitis B vaccination program. Journal of onsulting and Clinical psychology, 63 (5),787- 792.
Pham, T. (2000). The influence of gender and culture on relationship between emotional control and well-being. Ressearch Journal, 10(8)99-114.
Plutchik, R. (2011). Nature of Emotions. American Scientist. Retrieved 14 April 2011.
Quinton, S., & Wagner, H. L. (2005). Alexithymia, ambivalence over emotional expression, and eating attitudes. Personality and Individual Differences, 38, 1163-1173.
Raty, L., & Gustafsson, B. (2006). Emotions in relation to healthcare encounters affecting self-esteem. Journal of Neuroscience Nursing, 38(1): 42-50.
Rick, A., & Vanheule, S. (2007). Alexithymia and DSM IV personality disorder traits in alcoholic inpatients: A study of the relation between both constructs. Personality and individual differences, 43, 119-129.
Roger, D., & Jimson, B. (1998). The relationship between emotional rumination and cortisol secretion under stress. Personality and Individual Difference, 24 (4), 531- 538.
Roger, D., & Najarian, B.(1989). The construction and validation of a new scale for measuring emotion control. Personality Differences, 10 (8) , 845 – 853.
Roger, D., & Nesshoever, W. (1987). The construction and preliminary validation of a scale for measuring emotion control. Personality and Individual Differences, 8, 527-534.
Roger, D.,& Najarian,B .(1998). The relationship between emotional rumination and cortisol secretion under stress. Personality and Individual Differences, 24(4), 531 – 538.
Roger,D.,& Nesshoever, W.(1987). The construction and preliminary validation of a scale for measuring emotional control. Personality and Individual Differences, 8(4) , 527 -534.
Salminen, J. K.,& Saarijarvi, S. (1999). Alexithymia behaves as a personality trait over a 5-year period in Finnish general population. Journal of psychosomatic reaserch, 61, 275-278.
Salovy, P., Rothman, A.J., Detweiler, J.,& Steward, W.I. (2000). Emotional states and physical health. American Psychology, 55 (1), 110-21.
Sarafino E.P.( 2002). Health Psychology 4th . John Wiley and Sons, Inc.
Sifneos, P. E. (1973). The prevalence of. alexithymia. characteristics in Psychosomatic patients. Psychotherapy and Psychosomatics, 22(8), 255. 262.
Smith, J. M. (1998). Written emotional expression: Effects Sizes. Outcome types and moderating variables. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 66 (1), 175- 184.
Simpson, P. A., & Stroh, L. K. (2004). Gender Differences: Emotional Expression and Feelings of Personal Inauthenticity. Journal of Applied psychology, 89(4): 715-721.
Sworowdki, F. A. (2000). Emotionally expressive coping prediets psychological and physical adjustment to breast cnacer. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 68 (5), 875- 882.
Taylor, G. J. & Bagby, M. (2004). New trends in alexithymia research. Psychotherapy and Psychosomatics, 73, 68-77.
Taylor, G. J., Bagby, R. M., & Parker, J. D. A. (1997). Disorders of affect regulation: Alexithymia in medical and psychiatric illness. Cambridge University Press.
Tennant, C. & Tonkin A. (2003). Stress and coronary heart disease: Psychosocial risk factors. Medical Journal of Australia, 178(6), 272–276.
Troisi, A., D'Argenio, A., Peracchio, F., & Petti, P. (2001). Insecure attachment and alexithymia in young men with mood symptoms. Journal of Nervous and Mental Disease,189(5),311-316.
Vanheule, S., Verhaeghe, P.,& Desmet, M. (2010). The Observer Alexithymia Scale: A Reliable and Valid Alternative for Alexithymia Measurement? Journal of Personality Assessment, 92 (2), 175-185.
Watson,K.E .(2001). How and when does emotional expression help?. Review of General Psychology,5,187–212.
Williams, C., &Wood, R.L. (2010). Alexithymia and emotional empathy following traumatic brain injury. Journal of Clinical Experience and Neuropsychology, 32 (3):259-67.
Williams, L., O'Connor, R. C., Howard, S., Hughes, B. M., Johnston, D. W., Hay, J. L. (2008). Type-D personality mechanisms of effect: the role of health-related behavior and social support. journal of Psychosomatic Research, 64(1), 63-69.
Wise, T. N., Mann, L. S., &Shay, L. (1992). Alexithymia and the fivefactor model of personality. Comprehensive Psychiatry; 33, 147.151
Zimmermann, G., Rossier, J., Meyerde-Stadelhofen, F., & Gaillard, F. (2005). Alexithymia assessment and relations with dimensions of personality. European Journal of Psychological Assessment, 21 (1), 23-33.