مبانی نظری و پیشینه تحقیق ابزارگری هیجانی(فصل دوم) (docx) 42 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 42 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
ابراز گری هیجان
ابرازگری هيجانی به عنوان يک مؤلفه اصلی هيجان ها، به نمايش بيرونی هيجان، بدون توجه به ارزش (مبثت يا منفی) ياشيوه (چهره ای، کلاميو رفتاری) اطلاق ميشود (کرينگ و همکاران، ١٩٩٤).
اکمن و فريزن (1974) ابراز هيجان را ظواهر حالتهاي هیجانی با درونی شامل مجموعههاي ويژه ای ازتغييرات در فعاليتهاي زیستی– عصبی تشکیل ميدهد (لويس، ٢٠٠٠).
هالبرستدت (١٩٩١به نقل از بويام و پارکر، ١٩٩٥ )ابرازگری هيجانی را شامل ترکيبی از حالتهاي هيجانی، دانش قوانين نمايش و انگيزش و توانايي کنترل ابراز هيجان فرد ميداند.
داروين،( ١٨٧٢ ) با انتشار کتاب "ابرازهيجانها در انسان و حيوان" نقش مهميدر زمينه مطالعه هيجانها ايفا کرده است مشاهدات داروين موجب شد که وی سه اصل اوليه را در ابرازهيجان دخيل بداند که عبارتنداز ١ - خوگيری: فعاليتهای به اجرا در آمده ارضا کننده، خواه سودمند باشد يا سودمند نباشد؛٢- تضاد: فعاليتهای متضاد به اجرا در آمده تحت تکانههاي متضاد؛ ٣- نيروی عصبی : کنش مستقيم دستگاه عصبی تهيج کننده در تن، مستقل از اراده .
به اعتقاد لويس(٢٠٠٠)، ابرازهاي هيجانی، به تغييرات سطحی بالقوه قابل مشاهده، در چهره، صدا و بدن وسطح فعاليت منجر ميشود. در ابتدا، به ابرازهای هيجانی بر حسب حرکات و فعاليت بدنی بويژه کودکان کمتر توجه شده است، اگر چه به نظر ميرسد که آواگریها رسانندههاي مهم حالتهای هيجانی باشد، ولی از کم شناخته ترين جنبههاي ابراز هستند. ابرازهای کلاميبيشتراز حد قدرتمند هستند و ممکن است بتوانند حالتهاي هيجانی مشابه را در ديگران فراخوانند، بنابراين، ابراز هيجان به شيوه آواگری ممکن است مسري تر از ابرازهای هيجان به شيوه بدنی يا چهره ای باشد. به عنوان مثال وقتی فیلمها با افرادی تماشا ميشوند که با صدای بلند ميخندند، خنده دارتر از زمانی است که خود فرد به تنهايي آن را ميبيند.به دليل ماهيت مسری آواگری، ابراز کلاميممکن است هدف تلاشهای اجتماعی اوليه باشد (لويس، ٢٠٠٠).
حرکت، ممکن است يک شيوه ديگر ابراز هيجانها باشد، : به عنوان مثال گريختن از چيزی ويا آمدن به سوی آن، پاسخهاي حرکتی همراه با هيجانهاي مثبت و منفی هستند.
در واقع، اغلب دورشدن نوزاد از يک اسباب بازی يا شخصی نا آشنا، مستقل از ابراز چهره ای، با ترس او مرتبط است.کاملا واضح است که ابرازهای هيجانی مجزا ممکن است در نوزادان و در سنين خيلی پايين تر مشاهده شود.در ابتدا، بین حالتهای هيجانی و ابراز هيجانی تميز قائل شد، به عنوان مثال، کودک وقتی رفتارگريه کردن را تحت کنترل در ميآورد که والدين اورا به گونه ای تربيت ميکنند که هنگام آشفتگی يا نياز گريه نکند.
تفاوتهاي فردی در ابراز گری هيجانی
يک مسئله در ارتباط با فعاليتهاي هيجانی اين است که آنها بلافاصله قابل پوشيده شدن و به وسيله فرد قابل کنترل هستند. بنابراين ممکن است حالتهای هيجانی با ابراز هيجانی متفاوت شوند و گاهی نيز تميز دادن حالتهای هيجانی از ابرازهای هيجانی مهم است(لويس، ٢٠٠٠).
تصوير ٢- ١ يک الگوی ابرازگری هيجانی را نشان ميدهد که به عنوان چهارچوبی برای فهم تفاوتهای فردی در رفتار ابرازگرهيجانی به کار ميرود . طبق اين الگو، هيجان وقتی روی ميدهد که درون داد درونی و بيرونی به شيوه ای پردازش ميشود که يک برنامه هيجانی مانند (غم و شادی) به کار بيفتد. به محض به کار افتادن برنامه هيجان، گرايشهای پاسخ، شامل تغييرات فيزيولوژيکی، (احساسات ذهنی و تکانههاي رفتاری) ايجاد ميشود و جاندار را برای پاسخ انطباقی به چالشها و يا فرصتهای محيطی آماده ميکند.هيجانها ما را وادار نميکنند که به شيوه مخصوص عمل کنيم، آنها فقط کاری را به ما پيشنهاد ميکنند، به همین دليل، احساس، هميشه آشکار کننده نيست. گرايشهاي پاسخ هيجانی ممکن است به عنوان يک تکانه رفتار قابل ديدن ابراز شوند يا ابراز نشوند(گروس و جان، ١٩٩٧).
درون دادرفتار ابرازگر هیجانبرنامه هیجانگرایشهای پاسخنیروی تکانهابرازگری مثبتابرازگری منفیدرون دادرفتار ابرازگر هیجانبرنامه هیجانگرایشهای پاسخنیروی تکانهابرازگری مثبتابرازگری منفی
نمودار ٢-١-روابط فرض شده بين يك الگوي هيچان-توليد (سطح حالت تحليل و سه بعد پرسشنامه ابراز گري بر كلي (سطح صفت تحليل )اقتباس از گروس و جان، ١٩٩٧).
تفاوتهای فردی در ابرازگری هيجانی ممکن است در چند مرحله در فرايند توليد هيجان رخ دهد.اولاً، تجارب مردم روز به روز به طور گسترده ای تغيير ميکند، در نتيجه درون دادههاي متفاوت، بسيار زيادی برای برنامههاي هيجان آنها آماده ميکنند. ثانياً اين درون دادههاي متفاوت ممکن است به وسيله شيوه ارزيابی فرد کم يا زياد شود.ثالثاً، بررسی و خلق نشان ميدهد که تفاوتهاي فردی مهميهم درآستانه فعاليت برنامههاي هيجان وهم درپی آن درگرايشهای پاسخ هيجان وجود دارد (گلداسميت ، ١۹۹۳ و کاجان و سيندمن۲، ١۹۹۳).
نهايتاً ممکن است مهارتهای فردی مهميدر تعديل کنندگی(صافی برون داد)آن باشد که تفاوتها در اين است که چگونه هرگرايش پاسخ هيجانی به رفتار تبديل ميشود.(گروس و جان١٩٩٧ ).
به اعتقاد (گروس و جان، ١٩٩٧)، اگر چه تفاوتهايي در ابرازگری هيجان ممکن است هريک از اين مراحل در فرايند هيجان- توليد رخ بدهد آنها روی دو مشخصه رفتار ابرازگر هيجانی که به اعتقاد آنها مقدم است، تمرکز ميکنند: ١)فعاليت گرايشهای هيجانی- پاسخ؛ ٢ )تعديل بعدی آنها تفاوتهای فردی در گرايشهای هيجان - پاسخ، يک تعديل کننده مهم تفاوتهای فردی در ابرازگری هستند. اگرچه گرايشهای هيجان- پاسخ برای آشکارنمودن هيجان - رفتار ابرازگر ضروری هستند، ولی کافی نيستند، زيرا افراد ممکن است گرايشهای پاسخ خود را تعديل کنند.از اين رو، اينکه آيا و چگونه گرايشهای پاسخ به طور رفتاری ابراز ميشوند؟ ميتوان گفت که این تعديل ممکن است برای وفق دادن با (قوانين نمايشی) فرهنگ مربوط به ابرازهيجان (مانند گرايش به بازداری هيجانهاي منفی در مکان عمومی) به کار رود (فام، ٢٠٠٠). يا به دلايل شخصی (مانند عدم تمايل به ضعيف به نظر رسيدن از طريق ابراز احساسات)صورت بگيرد .بنابراين دومين مشخصه مهم تفاوتهای فردی درابرازگری، ممکن است تفاوتهای فردی در تعديل هيجان باشد. این تفاوتهای فردی در حدی است که گرايش پاسخ از هر نوع و نيروی مفروض به طور رفتاری ابراز ميشوند (گروس و جان، ١٩٩٧).
کينگ وامونز(١٩٩٠)به منظور بررسی نقش ابرازگری هيجان در سلامت، ابرازگری در سه بعد ابراز هيجان مثبت، ابراز هيجان منفی و ابراز صميميت طرح نموده اند (گروس و جان، ١٩٩٧).علاوه بر اين، يک نيروی کلی را نيز در گرايش به ابرازگری مطرح کردند. آنها ابرازگری هيجانی را به عنوان يک صفت ثابت فرض کردند و يک مفهوم چند بعدی از ابرازگری ارائه دادندکه شامل دو جنبه است ١) يک نيروی کلی از گرايشهای هيجانی - پاسخ 2) درجه ای که اين گرايشها معمولاً به عنوان رفتار آشکار ابراز ميشوند . اگر چه به جای يافتن يک بعد نشان دهنده سطوح شاخص تعديل رفتاری، آنها دو بعد يافتند: ابرازگری منفی، درجه ای که گرايشهای پاسخ هيجانی منفی به طور رفتاری ابراز ميشوند و ابرازگری مثبت، درجه ای است که گرايشهای پاسخ هيجانی مثبت به طور رفتاری ابراز ميشوند(کينگ و امونز، ١٩٩٠).
هر سه بعد ابرازگری هيجان تقريباً٥٠٪ با يکديگر همبسته اند و این امر حاکی از آن است که افراد دارای تکانههاي هيجانی قوی، بيشتر احتمال دارد که هيجانات مثبت و منفی را ابراز کنند تاافرادی که هيجانهاي منفی را ابراز ميکنند. اين روابط در ميان ابعاد ابرازگری، يک الگوی سلسله مراتبی را معرفی ميکند که در تصوير٢-٢ نمايش داده شده است. علی رغم وجود همبستگی مثبت بين ابعاد ذکر شده، آنها چند تفاوت مهم با یکدیگر دارند. بر اساس انتظار (گروس وجان، ١٩٩٧ ) ابعاد درگرايشهاي هيجان - پاسخ (شدت تکانه) و ابراز عادی این گرايشها، پاسخ در رفتار (ابرازگری مثبت و منفی) تمايز دارند.بنابراين، تمايز بين ابرازگری مثبت و منفی با تمايز بين دو بعد اصلی خلق، يعنی حالت عاطفی مثبت و منفی، موازی است (تليگن١، ١٩٨٥؛ واستون٢ و تلگين، ١٩٨٥؛ به نقل از گروس و جان، ١٩٩٧).
ابرازگری عمومیابرازگری منفیشدت تکانهابرازگری مثبتI=./52I=./52I=./56ابرازگری عمومیابرازگری منفیشدت تکانهابرازگری مثبتI=./52I=./52I=./56
نمودار ٢-٢ روابط بین سه بعد ابرازگری هیجانی (اقتباس از گروس و جان، ١٩٩٩)
نهايتاً سرانجام تمايزهای تجربی، در ميان اين ابعاد آشکار ميشود؛به عنوان مثال، همانگونه که از تحليل قوانين نمايش فرهنگی انتظار داريم، افراد اساساً سطوح بالاتری ازابرازگری مثبت را نسبت به ابرازگری منفی گزارش ميدهند. شکايتهاي جسمانی با شدت تکانه و ابرازگری منفی، همبسته است تا با ابرازگری مثبت . ساختارهای شخصيتی گسترده تر، روابط متمايزتری نشان ميدهند؛ چنانکه برون گرايي و ملايمت، بيشترين ارتباط را با ابرازگری مثبت و روان رنجور خويي، بيشترين ارتباط را با شدت تکانه و ابرازگری منفی دارد (گروس و جان، ١٩٩٧).
2تفاوتهای جنسی در ابرازگری هيجانی
نتايج بسياری از مطالعات بيانگر آن است که کيفيت ابزارهيجان در زنان و مردان متفاوت است، حال آنکه ابراز هيجان متمايز درهر دو جنس انطباقی است و به عوامل فرهنگی وموقعيتی بستگی دارد (برادی وهال، ٢٠٠٠). همینطور، پژوهشهاي زيادی نشان داده است که زنان بيشتر از مردان هيجانهايشان را بروز ميدهند(کينگ وامونز، ١٩٩٠؛ کرينگ وهمکاران، ١٩٩٨).وهمچنين زنان نسبت به مردان ابرازگری مثبت، ابرازگری منفی و شدت هيجانی بيشتری را گزارش ميدهند(گروس و جان، ١٩٩٨).مخصوصاً زنان، به دليل هنجارهای فرهنگی، نياز دارند که هيجانهاي مثبت را به ديگران ابراز کنند.
تفاوتهای جنسی در هيجانهاي مثبت، اکثراً در موقعيت هايي مانند روابط بين فردی صميميآشکار ميشود و زنان معمولاً بيشتر از مردان همدردی و همدلی ميکنند. البته بعضی هيجانهاي منفی، مانند آشفتگی، غم، تنفر و احساس آسيب پذيری، مانند ترس و احساسات کمرويي وملامت نيز بيشتر به وسيله زنان گزارش ميشود. مردان، برخی از هيجان ها، مانند افتخار، اطمينان، اهانت، تنهايي واحساس گناه را فراوانتروشديدتراز زنان نشان ميدهند(برادی و هال، ٢٠٠٠).البته مردان ممکن است به اين دليل هيجان هايي مانند ترس و غم را کمتر نشان دهندکه اين احساسها ممکن است آنها راکم قدرت جلوه دهد در حالی که توانايي کنترل هيجان در مردان نشانه قدرت تصور ميشود.نمايش هيجان هايي مانند ترس و غم و خشم برای زنان، تهديد کننده نيست(تيمرز و همکاران، ١٩٩٨؛ به نقل از فام، ٢٠٠٠). به اعتقاد باتلر (٢٠٠١) ابرازگری بيشتر در زنان، ممکن است سبب شود که بازداری، اثرات بيشتری بر آنها بگذارند و کينگ وامونز (١٩٩٠) بر اين باورند که اگر چه مردان نسبت به زنان هيجانشان راکمتر بروز، ميدهند ولی ممکن است آنها در عدم ابرازگری خود راحت باشند.به اعتقاد فام (٢٠٠١) تفاوتهای افراد در بازداری هيجانی، جنبه جهانی ندارد، بلکه از فرهنگ اثر ميپذيرد. فام(٢٠٠١)در بررسیهاي خود به اين نتيجه دست يافت که مردان در جوامع هند و اروپايي بيشتر از زنان هيجانشان را بازداری ميکنند ولی اين تفاوت در بین آسياييها معنا دار نيست.
نتايج پژوهش کرنيگ و گوردون (١٩٩٨) نيز اين فرض را تأييد کرد که زنان بيشترازمردان هيجانهايشان را بروز ميدهند. نتايج بررسی آنان نشان داد که زنان و مردان در گزارش هيجان تجربه شده تفاوتی ندارند؛ اگر چه پاسخدهی هدايت پوستی درآنها متفاوت است، به اعتقاد کرنيگ و همکاران (١٩٩٨) ويژگيهای نقش جنسيتی وابرازگری خانوادگی، ارتباط بين جنسيت وابرازگری راتعديل ميکند.
2-3-3- دو سوگرايي در ابراز هيجان
دو سوگرايي ممکن است به عنوان احساسهاي هيجانی به سرعت متغير يا به طور همزمان شديد و متضاد به يک شئ تعريف شود ،اما دوسوگرايي در ابرازگری هيجانی، اشکال مختلف، از تمايل به ابراز ولی قادر نبودن به آن، ابرازکردن بدون تمايل واقعی تا ابراز هيجان و بعداً از آن پشيمان شدن را شامل ميشود.
ساختار دوسوگرايي در ابرازگری هيجانی و شيوه مقابله سرکوبگر و يا حالت دفاعی داشتن سرکوبگر، ممکن است به واسطه فرايند بازداری مشترک، ويژگيهاي مشابه بسيار زيادی داشته باشد ( کينگ و امونز، ١٩٩٠). دو سوگرايي در ابراز هيجان ممکن است به عنوان يک صفت هيجانی به کار رود که در کنار گرايشهاي جهانی يا قوانين نمايش فرهنگی روی تجربه هيجانی تاثير ميگذارد (کينگ، ١٩٩٨) .
دوسوگرایی را بعضی افراد آزادانه و ظاهراً بدون نگرانی از پيامدهاي آن ابرازميکنند؛ولی برخی ديگر در انتقال حالتهای هيجاني خود محافظه کارند (امونز و کلبی،١٩٩٥). از نظر کينگ وامونز(١٩٩٠) دوسوگرايي در ابراز هيجان ممکن است به عنوان يک صفت هيجانی به کاررود که درکنار گرايشهای جهانی يا قوانين نمايش فرهنگی، روی تجربه هيجانی تأثيرميگذارد (کينگ، ١٩٩٨).
2-3-4- بازداری در ابراز هیجان
يک ساختار مرتبط با ساختار هيجانی، بازداری هيجانی است (راجر و نشوو، ١٩٨٧؛ کينگ و همکاران، ١٩٩٢) . بازداری هيجانی به "کاهش ابراز عاطفی، "چه به طور ارادی، مانند "بازداری فعال" و چه به طور غير ارادی، اطلاق ميشود (کينگ وامونز، ١٩٩٠). راجر (١٩٧٩)، بازداری هيجانی را تمايل به بازداری و سرکوب هيجان تجربه شده، تعريف ميکنند.
بازداری، به عنوان يک ساختار اساسی در تاريخچه شخصيت و سلامت مطرح ميشود (کينگ و همکاران، ١٩٩٢)؛ چنانچه بازداری هيجانهای منفی، بويژه خشم به عنوان محور الگوی شخصيتی مستعد سرطان "ريختC" فرض ميشود (تاکون و همکاران، ٢٠٠١) و ارتباطی قوی بين کنترل هيجانی و مقدرنگری وجود دارد (واتسون و همکاران، ١٩٩٩). از سوی ديگر لازاروس (١٩٩٩) عقيده دارد که معتقدين به سرنوشت (آنهايي که معتقدند کنترل شخصی کمتری دارد)، بيشتر احتمال دارد که احساس افسردگی کنند. (راجر،1998) ابراز هیجان را به عنوان يک متغير شخصيتی فرض ميکنند که ارتباط بين تنيدگی و بيماری را تعديل ميکند.
بازداری هيجانهاي مختلف و شيوههاي بازداری در افراد متفاوت است. علاوه بر تفاوتهای فردی ماهيت، زمينه اجتماعی، بر سهولت بازداری ابراز هيجان تأثير ميگذارد.به عنوان مثال، مردم انتظاردارند که در بعضی ازموقعيتها احساسات واقعی خود را بازداری کنند.بازداری بعضی از هيجانها از بازداری هيجانهای ديگر دشوارتر است. بازداری هر هيجان، زمانی که خيلی شديد است، مشکلتر به نظر ميرسد و زمانی که فقط به طور جزئی احساس ميشوند، مشکل است، زيرا مردم برای شروع چنين احساسات يا نياز برای بازداری آن، کمتر هوشيارند. بازداری بعضی از شيوههاي ابراز هيجان از بقيه دشوارتر است. به عنوان مثال، بازداری علائم هيجان در صدا از بازداری چهره ای و بازداری ابراز چهره ای از بازداری علامت هيجان درحرکت بدن مشکلتر است (اکمن، ١۹۸۴).
کينگ و همکاران (١٩٩٢) معتقدند که بازداری در زمينه ابراز هيجان برای تبيين ارتباط بين ابراز هيجان و سلامت به کار ميرود. به اعتقاد فرويد، بازداری هيجانی، يک علت مهم بيماری روانشناختی است و صحبت درمانی او برای رها سازی"عاطفه خفه شده"يا ابرازی که به شدت کاهش يافته بود، طراحی شد. علی رغم تغييرات اساسی در نظريه اوليه فرويد در مورد عوامل بيماری زا که، در دهههاي بعدی اتفاق افتاد، اين باور که بازداری هيجانی ممکن است به آشفتگی روانشناختی منجر شود، به عنوان محور اصلی، در روان درمانی روان پويشی، باقی مانده است و مطابق با آن، يک هدف مهم در درمانهای ابرازگر، رسيدن به ابراز کاملتر (به عنوان مثال، بازنمايي در آگاهی هوشيار، تجربه و ابراز در موقعيت درمانی) پاسخهای هيجانی بازداری شده است (گروس و لونسون، ١٩٩٧).
به اعتقاد گروس و لونسون (١٩٩٧) بازداری رفتار ابرازگر هيجانی، فرد را از تجربه ذهنی هيجانهای منفی، مانند غم رها نميکند و بنابراين، پنهان کردن هيجانهای فرد امکان ندارد که بتواند به عنوان روشی برای تخفيف احساس منفی، به ابجاد احساس بهتر کمک کند.آنان معتقدند که این یافته، به معنی این نيست که محدود کردن تکانههاي هيجانی(مانند ضربه زدن يا فرياد زدن) هرگز مطلوب نباشد، بلکه به راحتی ميتوان شرايطی را تصور کرد که تحت آن، کم کردن رفتار ابرازگر برای سلامت روانشناختی خود و ديگران بهتر است.به عنوان مثال کاهش، جلوههاي افسرده ساز ممکن است احتمال دريافت کمک و زنجيرههاي با فاصله از جلوههاي عاطفی منفی دو طرفه را افزايش دهد و تعامل زناشويي را بهبود بخشد.
باتلر (٢٠٠٠) بر اين باور است که بازداری تجربه ذهنی، هيجانهای منفی را کاهش نميدهد، بلکه يک راهبرد نامؤثر برای کاهش آشفتگی روانشناختی است و اگربه طور نظا م دار به کار رود، ميتواند به خلقهاي منفی مزمن مانند افسردگی منجر شود و روابط حمايت کننده ای را که برای سلامت سودمند است، محدود نمايد.
پنيبر و همکارانش (١٩٩5) با طرح يک نظريه راجع به بازداری، اظهار داشتند که شکست برای مواجهه با رويدادهای تنيدگی زا، به سلامت کمتر منجر ميشود. فرض اساسی نظريه مذکور اين است که فرايند فعال بازداری افکار، احساسها و رفتار، نيازمند کار زیستی است و وقتی که افراد نياز به محبت در مورد تجارب آسيب زا را بازداری ميکنند و هيجانهايشان را بروز نميدهند، تنيدگی جايگزين شده در بدن آنها، به افزايش آسيب پذيری به فرايند تنيدگی بيماری منجر ميشود.
همچنین بک (1989) ، يک ديدگاه اجتماعی- تحولی ارائه داد که در آن، يک تبيين نظری جامع برای ارتباط مؤلفههاي زيستی-روانی-اجتماعی بازداری هيجان مطرح ميشود.باک عقيده دارد که افراد ياد ميگيرند که حالتهای هيجاني خود را به وسيله یک فرايند پسخوراند اجتماعی برچسب بزنند و درک کنند. اين فرايند در شرايط روابط صميميروی ميدهد. ماهيت گيج کننده اين روابط در افراد متعارض هيجانی، انتظار ميرود که توانايي اين افراد را برای استنباط و بيان حالت هيجاني آنها، کاهش دهد. همان گونه که روابط صميميبه عنوان مکانيزمهاي تنظيمی- زيستی کار ميکند، مکانيزمهاي زيست شناختی درون فرد، به وسيله پسخوراند ابرازگر در ديگران تنظيم ميشود. يقيناً برای درک کامل مکانيزم هايي که تعارض به وسيله آن تندرستی را متأثر ميسازد، بايد به سه سطح تحليل روانشناختی، زيست شناختی و اجتماعی و همين طور روابط بين اين سطوح توجه نمود. الگوی عدم تناسب پسخوراند اجتماعی باک ممکن است تبيين کند که چرا افرادمتعارض هيجانی هم تندرستی و هم دسترسی به حمايت اجتماعی کمتری را گزارش ميدهند (امونز و کلبی، ١٩٩٥).
نتايج برخی مطالعات نشان داده است که بازداری ابراز هيجان با افکار وسواسی و نشخوارها که شامل خود ارزيابی منفی و اسنادهاي درونی در موقعيت شکست هستند، مرتبط است (کینگ و همکاران، ١٩٩٢) و به افزايش فعاليت سمپاتيکی منجرميشود. مخصوصاً اگر بازداری هيجانی، مزمن وانعطاف ناپذير باشد، عملکرد شناختی را کم ميکند (گروس و لونسون، ١٩٩٧). همچنین در طولانی کردن فعاليت فيزيولوژيکی، مانند بهبود درنگيده تنش ماهيچه ای، به دنبال تنيدگی، نقش دارد (کیرز و همکاران، ١٩٩٥؛ به نقل از راجر و همکاران، ٢٠٠١). و ممکن است فشار خون را بالا ببرد (راتر و همکاران، ١٩٩٢).
فام (٢٠٠٠) معتقد است که جنسيت و فرهنگ ارتباط بين بازداری و سلامت را تعديل ميکند.او در مطالعات خود به اين نتيجه دست يافت که بيشترين ارتباط منفی، بين بازداری هيجانی و سلامت، در زنان اروپايي و بيشترين ارتباط مثبت، بين بازداری هيجانی و سلامت، در مردان آسيايي است.
2-3-5- کنترل هيجانی
همان گونه که قبلاً ذکر شد، يک مسئله در ارتباط با ابرازهای هيجانی اين است که آنها قابل کنترل يا قابل پوشيده شدن هستند. راجر (1998) کنترل هيجانی را "تمايل به بازداری ابراز پاسخهای هيجانی"تعريف ميکند. به اعتقاد کينگ و همکاران (١٩٩٢) يک ساختار مرتبط با هيجان، کنترل هيجانی يا گستره ای است که يک فرد معمولاً راهبردهای گوناگون را برای کنترل وقوع طبیعی واکنشهای هيجانی به کار ميگيرد.
در حوزه مطالعه هيجان، کنترل هيجان تحت ساختارهای گوناگونی مطرح شده است.کينگ و همکاران(١٩٩٢) سه ساختار مهار، محدوديت و سرکوبی را به عنوان اشکال کنترل رفتاری مطرح کرده و معتقدند که حالت دفاعی داشتن، سرکوبگر يک شيوه مقابله با اطلاعات تهديد کننده و اجتناب ناهشيار از آن است ولی محدوديت و مهار، بازداری هوشيارانه از خواستهها است. از اینرو، آنها بازداری هيجانی، تعاریفی در هيجان و آلکسی تایمیا را به عنوان ساختارهای کنترل هيجانی مطرح ميکنند.
راجر و همکاران (1998) چهار ساختار مستقل کنترل هيجانی را شامل: بازداری هيجانی، نشخوار، کنترل پرخاشگری و کنترل خوش خيم عنوان کردند و معتقدند که کنترل پرخاشگری و کنترل خوش خيم، همبستگی مثبت بالايي دارند. راجرو نشوور (١٩٨٧) کنترل هيجانی را به عنوان يک متغير شخصيتی فرض ميکنند که ارتباط بين تنيدگی و بيماری را تعديل ميکند.
2-3-5-1-کنترل خوش خيم
کنترل خوش خيم، کنترل تکانههاي آشفته کننده در طی انجام کار است (گروس و جان، 1997). راجر (1998) کنترل خوش خيم را به عنوان يک ساختارکنترل هيجانی مطرح کرده اند که اساساً با تکانشگری همبسته است. راجر و جیمسون (١٩٨٨) به منظور بررسی اثرات تفاوتهای فردی بر واکنش پذيری وبهبود ضربان قلب به دنبال مواجهه با يک تنيدگي زایی آزمايشگاهی (عملکرد در کار استروپ که يک فعاليت شناختی است) به اين نتيجه دست يافتند که کنترل خوش خيم، با واکنش پذيری ضربان قلب، همبستگی منفی معناداری دارد؛يعنی واکنش پذيری ضربان قلب در آزمودنيهايي که کنترل خوش خيم کمتری دارند، بيشتر افزايش مييابد.
یافتههاي پژوهشی نشان داده اند که بين کنترل خوش خيم و برون گرايي، تکانشگری، خصومت کلامی، متهور بودن، (راجر و نشوور، ١٩٨٧) روان پريش گرايي و تجاوزگری (راجر،1998)، همبستگی منفی و بين کنترل خوش خيم و تکانشگری (راجر،1998). همبستگی مثبت وجود دارد.يافتهها راجع به ارتباط بين کنترل خوش خيم و تکانش گری متناقض است.
2-3-5-2- کنترل پرخاشگری
راجع به هيجان خشم و مترادفهاي آن احتمالاً بيش از هر هيجان ديگری به استثنای ترس، بحث شده است. نظریه روان تحليلگری، اشکال مختلف خشم را ساديسم، پرخاشگری، غريزه مرگ و غیره ناميده و به اعتقاد فرويد، پرخاشگری احتمالاً يکی از قديميترين انگيزهها است. از روزهای اوليه پزشکی روان تنی، فرض محکميوجود داشته است که بازداری خشم، افراد را در معرض يک خطر بالاتر برای فشار خون و گرفتگی عروق کرونر قرار ميدهد وکلاً موجب مرگ و مير ميشود (الاسبی، ٢٠٠٠) ولی برخی پژوهشها عکس آن را نشان داده اند (به عنوان مثال، واستون و همکاران،1998).
برخی پژوهشها بين کنترل پرخاشگری و کنترل بين فردی، خصومت کلاميو تجاوزگری، همبستگی منفی و بين کنترل پرخاشگری و خود بيمار انگاری، تکانشگری و کنترل خوش خيم، همبستگی مثبت يافته اند (راجر ، ١٩٩٨).
2-3-5-3- نشخوار
يکی از ساختارهای اساسی که در زمينه کنترل هيجان از آن بحث شده است، نشخوار يا مرور رويدادهای هيجانی نارحت کننده است (نجاريان، 1385).
نشخوار به معنای داشتن افکار ويژه قابل تکرار و احتمالا عدم توانايي متوقف کردن آنها است . به اعتقاد (کينگ و همکاران١٩٩٢) نشخوار ميتواند به عنوان کنترل شناختی بررسی شود، زيرا اولاً، نشخوار ممکن است نتيجه کنترل باشد.در اين حالت، نشخوارممکن است اساساً شامل تفکر در مورد تلاشهای شخصی در اجتناب از خود افشاگریباشد، يا وقتی که فردی در مورد ابراز هيجان دوسوگرا است(کينگ وامونز، ١٩٩٠).
ثانياً، فرد ممکن است به وسيله افکار عينی راجع به اين جهان يا جزئيات ناچيز، به عنوان يک وسيله اجتناب از پريشانی هيجانی مشغول باشد و در سطح فراشناختی در مورد افکار ناخواسته يا غير قابل پذيرشی، نشخوار کند. (کينگ وهمکاران، ١٩٩٢).
بازداری هوشيار يک فکر ناخواسته ميتواند به يک انتقال وسواسی با فکر زياد منجر شود بنابراين، نشخوار ممکن است به عنوان يک فن کنترل و يا به عنوان نتيجه مکانهای کنترل فرض شود (همان منبع).
نولمن-هاکسيما (1997) نشخوار را به عنوان "تمرکز منفعل و تکراری روی علائم آشفتگی و شرايط احاطه کننده آن علائم"توصيف و به طور گسترده آن را بررسی نموده اند.آنها همچنين نشخوار را یک شيوه پاسخ به رويدادهای تنيدگی زا مطرح ميکنند، که دوره خلق افسرده را تشديد و طولانی ميکند (سالووی و همکاران، ٢٠٠٠).
نشخوار ممکن است يک راهبرد شناختی برای مقابله با خود پنداره منفی و احساس قربانی شدن ارائه کند(راجر و نشوور،١٩٨٨)و یا ممکن است بهبود افراد را به دنبال مواجهه با تنيدگی به تأخير بيندازد(راجر و جیمسون، ١٩٨٨) .
نتايج بسياری از مطالعات نشان داده است که نشخوار در چند زمينه با سلامت مرتبط است، از جمله اينکه گارنفسکی و همکاران (٢٠٠١) نشخوار را به عنوان يک بعد نظم هيجانی دانسته و بين نشخوار و افسردگی و اضطراب، همبستگی مثبت و معنادار يافته اند؛يعنی افراد دارای نشخوار بيشتر، اضطراب و افسردگی بيشتری را تجربه ميکنند.مطالعات ديگر نيز بين نشخوار و روان رنجورخويي، خصومت خود تنبيهی، خدمت هذيانی، خصومت کلامی، اضطراب صفت، خود بيمار انگاری و حساسيت اجتماعی همبستگی مثبت معنادار و بين نشخوار و کنترل بين فردی، همبستگی منفی معنادار يافته اند (راجر و نشوور، ١٩٨٧).
راجر و جميسون (١٩٨٨) به منظور بررسی اثرات تفاوتهای فردی در واکنش پذيری و بهبود ضربان قلب به دنبال مواجهه با تنيدگی زایی آزمايشگاهی (عملکرد در کار استروپ که اساساً يک کارشناختی است) و با اين فرض که به هنگام موقعيت تنيدگی زا ضربان قلب افزايش و پس از دوره تنيدگی کاهش مييابد، به اين نتيجه دست يافتند که نشخوار با تأخير در بهبود ضربان قلب به دنبال تنيدگی، همبستگی مثبت دارد؛ يعنی افرادی که نشخوار بالاتری دارند، ضربان قلب آنها با تأخير بيشتری بهبود ميیابد. (راجر،1998) اين نتيجه را به واسطه فعاليت تداوم يافته دستگاه بخش مرکزی غدد فوق کليه در اثر نشخوار شناختی تبيين نمودهاند.
کامرون وميکن بام (١٩٨٢) در اين رابطه اظهار داشتند که "عادت به مرور ذهنی شکستها و به طور همزمان درگير شدن در افکار خود تحقير کننده ، ممکن است، حداقل برای بعضی ابعاد فرايند آرامش بعد از تنش، اختلال ايجاد کند" (راجر و جميسون، ١٩٨٩).
2-3-6- دوسوگرايي در ابراز هيجان و سلامت روانی
همان گونه که قبلا ذکر شد، نتايج برخی مطالعات حاکی از آن است که ابرازگری هيجانی به سلامت روانشناختی و جسمانی منجر ميشود(به عنوان مثال، کينگ وامونز، ١٩٩٠؛ راجر و همکاران، ٢٠٠١).در مقابل، دو سو گرايي يا تعارض در ابراز هيجان با چند شاخص آشفتگی روانشناختی و شکايتهای جسمانی مرتبط است(کينگ و امونز، ١٩٩٠ ؛مونگرين و زاروف، ١٩٩٤).بنابراين، ممکن است وقتی فرد، هم تمايل به ابراز و هم تمايل به خودداری از ابراز هيجان داشته باشد، آشفتگی روانشناختی را تجربه ميکند(گروس و لونسون، ١٩٩٧). زنان نسبت به مردان نمرات بالاتری در دوسوگرايي در ابراز هيجانهای مثبت دريافت ميکنند و دوسوگرايي در ابراز هيجان ممکن است يک پيش بينی کننده مهم آسيب شناسی روانی بويژه در زنان باشد (کينگ و امونز، ١٩٩٠).
برخی ويژگيهای شخصيتی، مانند وابستگی و خود انتقادی به دوسوگرايي در ارتباط با هيجان قرار دارند.افراد وابسته، در ابراز خصومت دو سو گرا هستند و در صورت بروز آن پشيمان ميشوند و افراد خود منتقد، در ابراز هيجان منفی، دوسوگرا هستند، زيرا ممکن است تأييد توسط آنها، محيط را تهديد نمايد و ابرازهيجانهاي مثبت نيز ممکن است برای آنها تعارضهای درونی ايجاد کند، زيرا ابراز عشق يا رفتارهای محبت آميز، ممکن است متضمن ترسهايي از ضعف يا آسيب پذيری باشد.(مونگرين و زاروف، ١٩٩٤).
مونگرين و زاروف (١٩٩٤) به منظور تبيين رابطه بين وابستگی و خود انتقادی و علائم افسرده ساز، متغيرهای رويدادهای زندگی، شدت هيجانی و دوسوگرايي در ابراز هيجان را به عنوان تعدیل کنندههاي مهم در زمينه ارتباط بين وابستگی وخود انتقادی وعلائم افسرده ساز در زنان و مردان بررسی نمودند. مطابق با يافتههاي آنان، الگوی تعديل کننده، شامل رويدادهای منفی و دو سوگرايي به طور موفقيت آميزی، ٧٤% از اثر شخصيت بر افسردگی در زنان و٤٧% از اثر شخصيت بر افسردگی در مردان را تبيين کرد.طبق نتايج پژوهش مونگرين و زاروف (١٩٩٤)، خود انتقادی و افسردگی در مردان، تنها به وسيله متغيردوسوگرايي، ولی در زنان بيشتر به وسيله رويدادهای تحصيلی منفی و دوسوگرايي، مرتبط بودند، همچنين رويدادهای منفی و دوسوگرايي، افسردگی را پيش بينی کردند. وابستگی در مردان و زنان نيز بيشتر با رويدادهای ارتباطی منفی و دوسوگرايي مرتبط بود و این دو، افسردگی را پيش بينی کردند.
پارکر وهمکاران (١٩٩٣؛به نقل از کينگ، ١٩٩٨).پی بردند که مشکل در تشخيص محتوای هيجانی حالتهاي چهره ای، به عنوان يک ويژگی افراد دوسوگرا، با مشکلاتی نظير آلکسی تایمیا و بزهکاری مرتبط است. تعارض يا دوسوگرايي در ابراز هيجان با برخی عوامل ديگر مانند رضايت زناشويي (کينگ، ١٩٩٣؛به نقل از کينگ، ١٩٩٨).رضايت از زندگی (کينگ و امونز، ١٩٩٠؛ امونز و کلبی، ١٩٩٥) حمايت اجتماعی (امونزوکلبی١٩٩٥) و عزت نفس (کينگ و امونز، ١٩٩٠) همبستگی منفی و با افسردگی (امونزو کلبی، ١٩٩٥؛ کينگ و امونز، ١٩٩٠؛ مونگرين و زاروف، ١٩٩۴)اضطراب، عاطفه منفی(کينگ و امونز، ١٩٩٠؛امونز و کلبی، ١٩٩٥) خيالپردازی پارانوياگونه وگرايشهای وسواس فکری-عملی(کينگ و امونز، ١٩٩٠) همبستگی مثبت دارند.
دوسوگرايي در ابرازهيجان با افسردگی ارتباط محکميدارد؛زيرا دوسوگرايي در ابراز هيجان با بازداری از ابرازهيجان، افکار وسواسی و نشخوارها مرتبط است(کينگ و همکاران، ١٩٩٢).مولفه نشخوارممکن است با آن چيزی که به عنوان توجه خود- محور توصيف ميشود، شبیه باشد(پزنسکی و گرينبرگ، ١٩٨٦؛به نقل از مونگرين و زاروف، ١٩٩۴)و ممکن است خود ارزيابی منفی("من چون خشمگينم، شخص بدی هستم")اسنادهای درونی("خشمگين شدن نشانه نقص است")و تمرکز زياد بر تغييرات جسمانی را شامل شود که همه آنها، عاطفه منفی را تشديد ميکنند و پيامدهای عاطفه از ديدگاه درمانی بسيار مهم است. از سوی ديگر، اجتناب از تجربه هیجانی شامل ابراز هيجان، تا حدی با نشانه شناسی افسرده ساز مرتبط فرض ميشود؛ زيرا پاسخهای انطباقی به محيط باز داری ميشوند؛به عنوان مثال، شخص ممکن است از ابراز هيجان خشم به دليل پيامدهای ترسناک (طرد، انتقام)، خودداری کند، ولی شکست برای ابراز خشم، مانع تغييرات مثبت در محيط ميشود(مونگرين و زاروف، ١٩٩۴).
کراز و همکاران(٢٠٠٠) بين وابستگی اجتماعی و تعارض در ابراز هيجان و اختلال تغذيه، ارتباط محکمي يافتهاند. به اعتقاد آنها، زنانی که وابستگی اجتماعی زيادی دارند، تعارض در ابراز هیجان را احساس ميکنند که ممکن است برای روابط آنها تهديد کننده باشد و بازداری اين هيجانها، اين افراد را بويژه به علائم اختلال تغذيه، آسيب پذير ميسازد. ممکن است وقتی زنان وابسته اجتماعی، احساس میکنند که توانایی کافی ندارند تا هیجانهایی را بروز دهند که روابط آنها را بهبود بخشد و برای آنها عاطفه مثبت و احترام ایجاد کند، آنها درگیر فعالیتهایی شوند که شکل دهی بدنی آنها را بهبود بخشد. برای زنان در جوامع غربی، تغییر دادن ظاهر جسمانی برای کسب استانداردهای فرهنگی زيبایی ممکن است در رسيدن به اين هدف کمک کننده باشد؛زيرا اکتساب يک ظاهرجسمانی مطلوب، اغلب به توجه مثبت و تحسين منجر ميشود(هسا، ١٩٨٩؛به نقل کراز و همکاران٢٠٠٠)؛ بنابراين اگر زنان وابسته اجتماعی نتوانند به وسيله خود ابرازگری، توجه و کنترل مثبت را کسب کنند، برای رفتارهای محدودکننده مانند ورزش زياد يا تغذيه مختل تقويت ميشوند و آنها ممکن است برای نظم بخشيدن به هيجانهای بين فردی، روی رفتارهای تغذيه مختل تکيه کنند؛به عبارت ديگروابستگی اجتماعی درزنان، به دوسوگرايي بيشتر در ابرازهيجان منجر ميشود که در نتيجه، آسيب پذيری به اختلال خوردن را در زنان افزايش ميدهد.(کراز و همکاران، ٢٠٠٠).
2-3-7-دوسوگرايي در ابراز هيجان و سلامت جسمانی
دوسوگرايي در ابراز هيجان برای اينکه روی سلامت جسمانی تأثير بگذارد به زمان نياز دارد. مطالعات طولی روی افرادی که به ميزان بالايي دوسوگرايي در ابراز هيجان دارند، نشان ميدهد که دوسوگرايي، خواه ناخواه پس از گذشت زمان بر سلامت جسمانی تأثير ميگذارد. (کينگ و امونز، ١٩٩٠).
کينگ (١٩٩٨) بين دوسوگرايي در ابراز هيجان و بيماری جسمانی ارتباط ضعيفی يافت، با توجه به اين يافته، کينگ با پيروی از عقيده امونز و کلبی (١٩٩٥)، اظهار داشت که دو سوگرايي تنها به وسيله اثر منفی آن بر حمايت اجتماعی است که با تندرستی مرتبط است.
الاسبی و همکاران (٢٠٠٠) بر اساس اينکه فعاليت محور هيپوتالاموس- هيپوفيز- فوق کلیه یک تعديل کننده مهم تعامل تنيدگی - بيماری است، اثر شيوه ابراز خشم وحالت دفاعی داشتن را روی واکنشهاي هيپوتالاموسی - هيپوفيزی- فوق کليوی(HPA) به تنيدگی روانشناختی حاد، ارزیابی نمودند . آنها حالت دفاعی داشتن را با استفاده از مقياس درجه اشتياق اجتماعی کراون ومارلو (MCSD، ١٩٦٠) اندازه گيری کردند.نمرههاي بالا در اين مقياس گرايش به کم گزارش کردن، انکار يا بازداری هيجانهای منفی و تلاش برای خوب جلوه دادن خود درنظر ديگران را منعکس ميکند (پالهاس، ١٩٨۴).
اين صفات شخصيتی فرض ميشود که واکنش قلبی - عروقی را تحت تأثير قرار ميدهد و روی خطر بيماری تأثير ميگذارد و در پژوهش مذکور، ۴٦ مرد داوطلب سالم در کار سخنرانی عمومی و محاسبه ذهنی شرکت نمودند. نمونه به گروههای ابراز کننده بالا و ابراز کننده پايين در خشم و دارای حالت دفاعی پايين تقسيم شدند. کورتيزول سرم خون و هورمون آدرنوکورتيکوتروپيک (ACTH)شرکت کنندگان قبل و بعد از اجرای هر کاراندازه گيری شد.
يافتههاي سرويس و همکاران (١٩٩٩) در يک پژوهش روی بيماران سرطانی و افراد سالم نشان داد که بيماران سرطانی نسبت به افراد سالم، دوسوگرايي بيشتری در ابراز هيجان دارند، به عبارت ديگر، آنها نميخواهند ضعف خودشان را نشان دهند. اين بيماران تمايل دارند که خودشان را ناديده گرفته، با خواستههاي ديگران وفق دهند و و آنها با اجتناب از مواجهه با ديگران، ارتباطات اجتماعی خود را به مخاطره مياندازند. فرض به دست امده از اين پژوهش راجع به بيماران سرطانی که احساسات متعارض در ابراز هيجان دارند، اين بود که اين بيماران تودار و مضطرب هستند، خودشان را ناديده ميگيرند و پرخاشگری خود را سرکوب ميکنند. اگرچه ممکن است اطلاعات به دست آمده راجع به ويژگيهای بيماران سرطان سينه، پيامد مواجهه با یک بيماری تهديد کننده زندگی باشد تا اينکه انعکاس عوامل شخصيت پيش مرضی محسوب شود.
2-7- یافتههاي توصیفی مربوط به متغیرهاي تحقیق
نه شخصیت و نه رابطه بین والدین و کودک، ارتباط معنی داری با نمرات مودال در لکسی تایمیا وجود ندارد.
طبق نتایج تحقیقات کارپنتر و آدیس (2000)، میانگین نمرات این گروه در ابعاد شناختی و عاطفی آلکسی تایمیا به طور سیستماتیک با شکایات روانشناختی، اضطراب ناتوان کننده و یا حالت دفاعی ارتباطی نداشت.
همچنین با استفاده ی از افکار تسکین دهنده به عنوان راهبرد رویارویی و مقابله، رابطه ی منفی داشت. بعلاوه یک رابطه با تصویر خود منفی در آینده مشاهده شده که بدین معناست که افراد مودال نميتوانند آینده خود را به شیوه ای خوشبینانه تصور کنند. به طور کلی مطالب قابلتوجهی در مورد افراد مودال نميتوان استنباط کرد، اگرچه یک دیدگاه نسبتاً بدبینانه در مورد آینده بیانگر شکلی از شخصیت افسرده است که در دامنه ی طبیعی وجود دارد (میلون و دیویس، 2000).
2-8- مطالعات انجام شده مرتبط با پژوهش
2-8-1- مطالعات انجام شده خارج کشور
کينگ و امونز (١٩٩٠) گزارش کرده اند که زنان بيشتر در ابراز هيجان مثبت مانند عشق و عاطفه به ديگران دوسوگرا هستند. همچنين در ابراز هيجاناتی چون خشم و حسادت با توجه به انتظارات فرهنگی دوسوگرا هستند . همچنین دوسوگرايي در ابرازگری با ابرازگری، همبستگی منفی معنادار دارد و به بازداری و نشخوار در ابراز هيجان منجر ميشود.
هنریکس و همکاران (1991) دریافتند که بین دو بعد دشواری در تشخیص و شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات با افسردگی ارتباط مثبتی وجود دارد و تمرکز بر تجارب بیرونی که بعد دیگری از آلکسی تایمیا است با افسردگی در ارتباط نیست.
واتسون و همکاران (١٩٩١) عقيده دارند که کنترل هيجانی به عنوان یک مؤلفه مهم الگوی رفتاری ريخت مستعد سرطان و ريخت C، شخص کاملاً سازگار، ساکت، موافق با مراجع قدرت، بدون جرٲت، دارای تصويری منفی نسبت به خود، دارای رفتارهای فداکارانه، اجتناب از تعارض و عدم ابراز کننده هيجانهاي منفی، مخصوصاً خشم با درماندگی و ناخوشی روانشناختی در بيماران سرطانی مرتبط است.
مونگرین و زاروف (1994)، برای بررسی دوسوگريی درابرازگری هيجان به منظور تعيين رابطه بين وابستگی خود انتقادی و علائم افسرده ساز، متغيرهای رويدادهای زندگی شدت هيجان و دوسوگرايی در ابرازگری هیجانی به عنوان تعديل کنندههاي مهم در ارتباط بين همبستگی و خودانتقادی و علائم افسرده ساز در زنان و مردان تحقيقی انجام داده اند که مطابق با يافتههاي بدست آمده، الگوهای تعديل کننده، شامل رويدادهای منفی و دوسوگرايی به طور موفقيت آميزی، ٧٤٪ از اثر شخصيت بر افسردگی در زنان و ٤٧٪ از اثر شخصيت بر افسردگی را در مردان تبيين ميکند. طبق نتايج پژوهش انجام شده، خودانتقادی و افسردگی در مردان تنها به وسيله دوسوگرايی ولی در زنان بيشتر به وسيله رويدادهای منفی و دوسوگرايی مرتبط بودند که رويدادهای منفی و دوسوگرايی پيش بينی کننده افسردگی بودند.
گروس و لونسون (١٩٩٧) به منظور بررسی اثرات حاد بازداری هيجانهاي مثبت و منفی پژوهشی انجام داده اند که در آن به ١٨٠ شرکت کننده زن، فيلمهاي غمگين، خنثی و مفرح نمايش دادند واز گروهی از شرکت کنندگان خواستند که رفتار ابرازگری شان را در حين نمايش فيلمها بازداری کنند. ولی گروه ديگر ميتوانستند به راحتی و بدون بازدار هيجانی، فيلمها را تماشا کنند.نتايج نشان داد که بازداری در گروه بازدارنده، رفتار ابرازگر را در هر سه فيلم و شادی را در فيلمهاي غمگين و مفرح کاهش داده و از لحاظ، زیستی بازداری، هيچ اثری در فيلم خنثی نداشت، ولی به طور آشکار، در هر دو فيلم هيجانی مثبت و منفی، موجب افزايش فعاليت سمپاتيک دستگاه قلبی - عروقی شد. شرکت کنندگان گروه بازدارنده درمقايسه با گروه غير بازدارنده افزايش فعاليت تنی، ضربان قلب و هدايت پوستی و فعاليت نسبتاً بيشتر دستگاه قلبی-عروقی و دستگاه تنفسی را نشان دادند.
نتايج مطالعات تاکون (٢٠٠٠) در زمينه کنترل هيجان بيانگر آن است که زنان مبتلا به سرطان سينه در مقايسه با زنان سالم کنترل هيجانی بيشتری دارند.
کراز و همکاران (2000) طبق پژوهشی در زمينه دوسوگرايی در ابرازگری هيجانی، بين وابستگی اجتماعی، ديدگاه منفی نسبت به خود، تعارض در ابراز هيجان و اختلال تغذيه، ارتباط قوی يافته اند، به اعتقاد این پژوهشگران زنانی که وابستگی اجتماعی و اعتماد به نفس پايين دارند، در ابراز هيجان احساس تعارض ميکنند و بازداری هيجانها اين افراد را به ويژه به علائم اختلال تغذيه آسيب پذير ميسازد. زنانی که وابستگی اجتماعی دارند توانايی کافی ندارند تا هيجان هايی را بروز دهند که روابط آنها را بهبود بخشد و برای آنها عاطفه مثبت و احترام ايجاد کند و بنابراين درگير فعاليت هايی ميشوند که شکل دهی بدنی آنها را بهبود بخشد. زيرا تغيير دادن ظاهر جسمانی برای کسب استانداردهای فرهنگی زيبا کمک کننده است و باعث توجه مثبت و تحسين ميشود بنابراين اگر زنان نتوانند خود ابرازگری، توجه و کنترل مثبت بدست آورنده به رفتارهای محدود کننده مثل ورزش زياد با تغذيه مختل روی ميآورند، به عبارت ديگر وابستگی اجتماعی و عدم اعتماد به نفس در زنان به دوسوگرايی بيشتر در ابراز هيجان منجر ميشود که در نتيجه اختلال خوردن را در آنها افزايش ميدهد.
اسميت (٢٠٠١) در يک مطالعه طولی روی دانشجويان در۲١، ۳۷، ۴۳، ۵۳ سالگی، ابراز هيجانی مثبت و چهره ای دانشجويان بر اساس عکسهاي سالهای مورد نظر دانشجويان درجه بندی کرد و به اين نتيجه رسيد که ابراز هيجان مثبت با خصوصيات شخصيتی در سنين مختلف مرتبط است. زنانی که هيجان مثبت بيشتری را در عکسهاي "کتاب سال" دانشجويان نشان داده بودند، با گذشت زمان، از لحاظ ذهنی متمرکز و رو به پيشرفت و برای تجربه طولانی و مکرر عاطفه منفی، کمتر مستعد بودند. در کل، ابراز هیجانی مثبت، پیامدهای خوشایند در ازدواج و سلامت شخص داشتند. همچنین زنانی که هیجان مثبت بیشتری را نشان داده بودند، بیشتر احتمال داشته است که تا ٢٧ سالگی ازدواج کنند و در 43 سالگی از ازدواجشان راضی باشند . اگر چه بين ابرازگری مثبت و منتهی شدن به طلاق يا رضايت زناشويي در53 سالگی ارتباطی وجود نداشت.
گراس و جان(2003) گزارش کردند که تفاوت هاي افراد در استفاده از سبکهاي مختلف تنظيم هيجان شناختي موجب پيامدهاي عاطفي، شناختي و اجتماعي مختلفي ميشود چنان که استفاده از سبکهای ارزیابی مجدد با هيجانهاي مثبت و عملكردهاي ميان فردي بهتر و بهزيستي بالا ارتباط دارد.
دوگاخت و همکاران (2004) معتقدند که مهار هیجانی (آلکسی تایمیا) به منزله ی عامل آسیب پذیری، فرد را برای تجربه ی عواطف منفی (درماندگی روانشناختی و ناتوانی در تجربه ی عواطف مثبت) مستعد ميکند.
بایلی و هنری (2007) نشان دادند که بعد دشواری در شناسایی هیجانها در آلکسی تایمیا به طور معنی داری با جسمانی کردن همراه است و این نتیجه از طریق عاطفه ی منفی ایجاد ميشود. در کل افراد با تیپ D، رفتارهای مرتبط با سلامتی کمتری داشته و از حمایت اجتماعی پایین تری برخوردارند و این امر با سلامتی عموميپایین در آنها رابطه دارد.
لی و همکاران (2007) نشان دادند که بین آلکسی تایمیا و دو بعد دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات آن، با افسردگی و اضطراب همبستگی مثبت و معنی داری وجود دارد که مولفههاي اضطراب و خلق تنگ ميتواند همپوشی هایی با ویژگیهاي شخصیت D، داشته باشد.
مطالعات موریگوچیو همکاران (2007) نشان داده است که مقابله ضعیف با عوامل فشارزا را که در افراد آلکسی تایمیک و روان رنجور دیده ميشود، با احتمال خطر بالاتر این افراد برای بیماریهای روانپزشکی و روان تنی مرتبط است و ذکر کرده اند که روان رنجور خویی بالا و فراخ ذهنی و وجدانی بودن کم را بهترین عوامل تبینی مرتبط با آلکسی تایمیا است.
ويليامز و همكاران (2010) نشان دادند كه بيماران تيپ D شخصیتی با بيماران غير تيپ D تفاوت معناداري در ابعاد درك بيماري شان دارند. آنها معتقدند كه بيماريشان وخيم تر از بيماران غير تيپ D است و اكثر نشانه هايي كه تجربه مي كنند به بيماري آنها مربوط است. آنها نگران بيماري خود بودند و هيجانات بيشتري را تجربه مي كردند ( یکی از مولفه هایی که با تیپ شخصیتی D، ارتباط تنگاتنگی دارد، آلکسی تایمیا یا مهار هیجانی است).
همچنين طبق پژوهشی دوبی و همکاران (2010 (ناگويي خلقي با سبک هاي سازش نيافته نظم دهي هيجانات و عواطف، همبستگي مثبت و با رفتارهاي سازش يافته همبستگي منفي دارد. بنابراین نویسندگان نتیجه گرفتند که آلکسی تایمیا اصطلاحی است که اغلب برای توصیف افرادی به کار ميرود که مشکلاتی در تشخیص، پردازش و تنظیم هیجانهاي خود دارند.
نتایج پژوهش کاستلیو همکاران (2013) با هدف بررسی پریشانی روانشنخاتی، عصبانیت و الکسی تایمی در بیماران مبتلا به درد صورت بر روی 45 نفر زن مبتلا نشان داد این زنان نمرات بالایی در افسردگی، اضطراب و پریشانی هیجانی کسب کرده اند. کسانی که درجه عصبانیت بیشتری گزارش کرده بودند درد بیشتری را تجربه میکردند. این بیماران نمرات بالایی در الکسی تایمیا به ویژه در تشخیص هیجانات چهره نشان دادند و رابطه بین الکسی تایمی با ابراز خشم مثبت و معنادار بود.
2-8-2- پژوهشهاي انجام شده در داخل کشور
در پژوهش شاهقليان در سال 1386 رابطه آلكسي تایمیا با سبكهاي ابراز هيجان ( ابرازگري هيجاني، كنترل هيجاني و دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني) و سلامت عمومي در دانشجويان و نقش جنسيت در بروز آلكسي تایمیا بررسي شده است. در اين پژوهش 210 دانشجو ( 105 زن و 105 مرد) به شيوه نمونه گيري تصادفي چندمرحله اي از ميان دانشجويان دانشگاه گيلان انتخاب و به كمك مقياس آلكسي تايمياي تورنتو و پرسشنامه هاي ابرازگري هيجاني، كنترل هيجاني، دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني و ضريب همبستگي پيرسون و تحليل رگرسيون، t سلامت عمومي ارزيابي شدند. بر اساس نتایج بدست آمده، از ميان آلكسي تایمیا و سبك دوسوگرايي در ابرازگري هيجاني، آلكسي تایمیا تبيين كننده قوي تري براي واريانس سلامت عمومي است. افزايش آلكسي تایمیا با كاهش سلامت عمومي همراه است.
افروز (1387) گزارش کرده است کسانی که آلکسی تایمیا دارند در بسیاری از موارد از سوی والدین مورد سرزنش، تحقیر، تهدید و احیاناً تنبیه بدنی واقع شده اند؛ این نوع واکنش، باعث بازداری رفتار و هیجان منفی در افراد ميشود و آنها را برای تیپ شخصیتی D، مستعد ميگرداند.
مظاهری (1389) تحقیقی با عنوان بررسی ارتباط آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب در بیماران روان پزشکی انجام داده که این پژوهش جهت بررسی ارتباط ابعاد آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب در بیماران روان پزشکی انجام شده است. در این مطالعه ی توصیفی همبستگی، 81 بیمار (62 زن و 19 مرد) از مراجعه کنندگان به یک درمانگاه روان پزشکی دولتی شهر اصفهان در سال 1387 به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شده و با استفاده از مقیاس آلکسی تایمیای تورنتو و معیار بیمارستانی اضطراب و افسردگی مورد ارزیابی قرار گرفتند. سپس دادهها به کمک شاخصهاي توصیفی، ضریب همبستگی پیرسون و تحلیل رگرسیونی تحلیل شدند. بر اساس نتایج بدست آمده، دو بعد از آلکسی تایمیا شامل دشواری در شناسایی احساسات (001/0= P) و دشواری در توصیف احساسات (014/0= P) با افسردگی و اضطراب همبستگی مستقیم معنی داری دارند، در حالی که همبستگی بین بعد تمرکز بر تجارب بیرونی با افسردگی و اضطراب معنی دار نبود( 96/0= P) تحلیل رگرسیونی نشان داد که ابعاد آلکسی تایمیا توانایی پیش بینی تغییرات افسردگی و اضطراب را ندارند. رابطه بین آلکسی تایمیا با افسردگی و اضطراب موید ارتباط آن با شاخصهاي آسیب پذیری روان شناختی است.
مظاهری و افشار (1389) نشان دادند که بین آلکسی تایمیا و دو بعد دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات آن، با افسردگی و اضطراب همبستگی مثبت و معنی داری وجود دارد که مولفههاي اضطراب و خلق تنگ ميتواند همپوشی هایی با ویژگیهاي شخصیت D، داشته باشد.
نتایج مطالعه عیسی زادگان و همکاران (1390) نشان داد که آلکسی تایمیا با هر دو زیرمقیاس تیپ شخصیتی D، یعنی عاطفه منفی و بازداری اجتماعی رابطه ی مثبت و معنی داری داشته است.
علیمردانی و همکاران (1393) در پژوهشی با عنوان تعیین رابطه ی الکسی تایمیا و منبع کنترل با تیپ شخصیتی D در دانشجویان به این نتیجه دست یافتند که بین تیپ شخصیتی D، با تفکر معطوف به سطح با منبع کنترل بیرونی رابطه ی معناداری وجود دارد.
.
منابع و مـآخذ
الف- منابع فارسي
ابوالقاسمي، عباس. زاهد، عادل و نريماني، محمد.(1388). بررسي ارتباط احساس پيوستگي و تيپ D شخصيتي با تندرستي در افراد مبتلا به بيماري عروق كرونر. مجله علمي پژوهشي اصول بهداشت رواني،3،.213 -222.
اتکینسون، ریتا. ال. اتکینسون، ریچارد. اس؛ و هیلگارد، ارنست. آر.(1998). زمینه روانشناسی، ترجمه رفیعی و همکاران (1384). تهران: ارجمند، چاپ پنجم، جلد دوم، ص 51 و 52.
اتکینسون، ریتا. ال. اتکینسون، ریچارد. اس؛ و هیلگارد، ارنست. آر.(1998). زمینهی روانشناسی اتکینسون و هیلگارد، ترجمه: همزه گنجی (1384). تهران: انتشارات جیحون، ص 89.
افشاری، افروز. (1387). بررسی صفات شخصیتی، سبکهاي دلبستگی، رویدادهای استرس زای زندگی و جنسیت به عنوان پیش بینهاي ناگویی خلقی در دانشجویان دانشگاه چمران، پایان نامه ی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی، اهواز، دانشگاه شهید چمران.
بشارت، محمد علي.(1388). سبك هاي دلبستگي و نارسايي هيجاني. فصلنامه پژوهشهاي روانشناختي، سال دوازدهم، شماره 4. 80-63
بشارت، محمدعلی.(1387). رابطه نارسایی هیجانی با اضطراب، افسردگی، درماندگی روانشناختی و بهزیستی روانشناختی، پژوهشهاي نوین روانشناختی (روانشناسی دانشگاه تبریز) دوره سوم، شماره 10. 17-40.
پورافکاری، نصرتا... (1373). فرهنگ جامع روانشناسی – روانپزشکی، تهران، فرهنگ معاصر، جلد اول، ص 495.
تقوي، محمدرضا. (1380). بررسي روايي و اعتبار پرسش نامه سلامت عمومي GHQ، مجله روانشناسي، سال پنجم، شماره 4. 383 – 398.
خداپناهی، محمد کریم. (1376). انگیزش و هیجان. انتشارات سمت - تهران.
راجر، درك. (1993). تغييرات زندگي، كنترل فشار رواني و شيوه هاي مقابله. ترجمه بهمن نجاريان و ايران داوودی (1385). تهران: رشد، ص 72.
رفيعي نيا، پروين.(1380). رابطة سبكهاي ابراز هيجان با سلامت عمومي در دانشجويان دانشگاه تربيت مدرس. مجله روان، سال سیزدهم، شماره 3. 238- 248.
ریو، جانمارشال. (2001). انگیزش و هیجان، ترجمه: یحیی سیدمحمدی (1388)، تهران: رشد، ویرایش، چاپ سیزدهم، ص 350-349.
ریویر، کلود.(1967). «درآمدی بر انسان شناسی» ترجمه ناصر فکوهی (1379)، تهران، نشر نی.
شاملو، سعید. (1382). «مکاتب و نظریهها در روانشناسی شخصیت»، تهران، رشد، چاپ هفتم.
شاهقلیان، مهناز، مرادی، علیرضا و کافی، سیدموسی.(1386). رابطه آلکسی تایمیا با سبکهاي ابراز هیجان و سلامت عموميدر دانشجویان، مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران (اندیشه ورفتار). دوره سیزدهم، شماره 3. 238-248.
شه ناسی، مریم. (1392). نارسایی هیجانی (الکسی تایمی) چیست؟ پایان نامه کارشناسی روانشناسی بالینی، دانشگاه سمنان، سمنان.
شولتز، دوان.(1990). نظریه شخصیت، ترجمه: یوسف کریمی (1387)، تهران، ارسباران، چاپ اول، ص 110 و 111.
شولتز، دوان؛ شولتز، سیدنی الن.(1998). نظریههاي شخصیت. ترجمه: یحیی سید محمدی (1387). تهران: نشر مؤسسه نشر هما.
علیمردانی صومعه، سجاد، عباسی، آزاده و قربانی، فاطمه. (1393). رابطه ی الکسی تایميو منبع کنترل با تیپ شخصیتی D در دانشجویان. فصلنامه شخصیت و تفاوتهاي فردی، سال سوم، شماره 5. 13-32.
عیسی زادگان، علی؛ شیخی، سیامک؛ بشرپور، سجاد. (1390). رابطه ی آلکسی تایميو تیپ شخصیتی D با سلامت عمومی، مجله ی پزشکی ارومیه، سال دوم، شماره 6، 530-538.
فربد، محمد صادق.(1381). مبانی انسان شناسی. تهران، انتشارات پشتون.
فکوهی، ناصر.(1381). تاریخ اندیشهها و نظریات انسان شناسی، تهران، نشر نی.
فيست، جس؛ و فيست، گريگوري جي. (1988). نظريه هاي شخصيت. ترجمه يحيي سيدمحمدي (1384). تهران: انتشارات ارسباران.
قلیزاده، فرضالله. (1376). روانشناسی شخصیت، تبریز: نشر هادی، چاپ اول، ص 96.
كالات، جيمز.(2007). روانشناسي فيزيولوژيكي، ترجمه: يحيي سيدمحمدي، تهران، نشر روان، ص 176.
کارل هافمن، مارک ورنوری، جودیت ورنوری.(۱۳۸۱). روانشناسی عمومي(از نظریه تا کاربرد) جلد دوم شابک: ۵-۰۱-۶۳۸۹-۹۶۴.
کریمی، یوسف.(1384). روانشناسی شخصیت، تهران: پیام نور، ص 88 و 89.
کریمی، یوسف.(1382). تاریخچه و مکاتب روانشناسی، تهران: پیام نور، چاپ اول، ص 197.
گنجي، حمزه. ( 1384 ). هوش هيجاني؛ تهران: نشر ساوالان.
لطف آبادي، حسين (1379) . روان شناسي رشد كاربردي نوجواني و جوانی. چاپ سوم. تهران: سازمان ملي جوانان.
لوگال، آندره. (1371)، نگراني و اضطراب، ترجمه محمدرضا شجاع رضوی. ناشر آستان قدس رضوي مؤسسهي فرهنگي راه بين.
مسعودنیا، ابراهیم. (1390). رابطه ی بین تیپ شخصیتی D، و مولفههاي آن با سلامت عموميدر دانشجویان، مجله ی علوم رفتاری، 5 (2)، 143-149.
وکیلی عباسعلیلو، سجاد. (1393). پیش بینی آلکسی تایمیا براساس صفات شخصیتی و سبکهاي دلبستگی
با نقش میانجی تنظیم شناختی هیجان. پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی، دانشگاه تبریز.
ب- منابع خارجي
Alasbi, M., Barort, S., & Lovvallo, W. R .(2000). A drenocorticotropin responses to interpersonal stress: Effects of overt anger expression style and defensiveness. International Journal of psychophysiology, (32) 257- 256.
Austin, E. J., Saklofske, D. H., & Egan, V. (2005). Personality well-being and health correlates of trait emotional intelligence. Personality and Individual Differences, 38, 547-558.
Bagbay, R. M., Parker, J. D. A., & Taylor, G. J. (1994). The twenty-item Alexithymia Scale: Item selection and cross validation of the factor structure. Journal of Psychosomatic Research, 38, 23-32.
Bailey, P. E., &Henry, J. D. (2007). Alexithymia, Somatization and negative effect in a community sample. Journal of Psychiatry, 150(1), 13-20.
Bankier, B., Algner, M., & Bach, M. (2001). Alexithymia in DSM IV disorders: comparative evaluation of somatoform disorder, panic disorder, obsessive-compulsive, and depression. Psychosomatics, 42, 235-240.
Baron, R. A. & Kepner, C. R .(2000). Models behavior and attraction toward the model as determinants of adult aggressive behavior. Journal of personality and social psychology, 14, 335-334.
Beck, A. T., Steer, R. A., Epstin, N., & Brown, B. (1990). Beck self-concept test.Psychological Assessments, 2, 191-197.
.Bermond, B., Vorst, H.C., &Moormann, P.P.(2006). Cognitive neuropsychology of alexithymia: implications for personality typology. Cognitive Neuropsychiatry, 11(3):332-60.
Bermond, B., Righart, R., Ridderinkfof, K.R., &Moormann, P.P.(2008). Alexithymia and the brain potential P300. Netherlands Jornal of Psychology. 64, 65–77.
Bootll, R. J., & pennebaker, J. W. (2000). Emotions and immunity In: M. Lewis and J. W. Hawiland- Jones (Eds). Handbook of Emotions. (2nd,pp. 558- 570). New York: The Guilford Press.
Boulter, L. T. (2002). Self-concept as predictor of College freshman academic adjustment. College Student Journal, 36(2), 234-246.
Bridges, L. J., Margie, N. G., & Zaff, F. J. (2001). Background for community-level work on emotional well-being in adolescence: Reviewing the literature on contributing factors. Child Trends ResearchBrief. 32, 231-262.
Broadhead, W.E., Kaplan, B.H., James, S.A., Wagner, E.H., Schoenbach, V.J.,
Burger, J. M. (1993). Personality, 3rd. California: Pacific Grove. Books/cole.
Cassidy, J., Parks, R. D., Buthovsky, L., & Braungart, J. M. (1992). Familypeer connections: The roles of emotinal expressiveness within the family and children, understanding of emotions. Child Development, (63), 603- 618.
Castelli, L., De Santis, F., De Giorgi, I., Deregibus, A., Tesio, V., Leombruni,…& Torta, R. (2013). Alexithymia, anger and psychological distress in patients with myofascial pain: a case-control study, Journal of Frontiers in Psychology, 4, 490.
.Coolidge, F.L., Estey, A.J., Segal, D.L.,& Marle, P.D.(2013). Are alexithymia and schizoid personality disorder synonymous diagnoses? Compr Psychiatry, 54(2),141-8.
Dalbudak, E., Evren, C., Aldemir, S., Coskun, K. S., Gul Yildirim, F., & Ugurlu, H. (2013). Alexithymia and personality in relation to social anxiety among university students. Journal of Psychiatry Research, 209(2), 167-172.
Damen, N. L., Versteeg, H., van Helmondt, S. J., de Jaegere, P. P., van Geuns, ..., & Pedersen, S. S. (2014). The distressed (Type D) personality mediates the relationship between remembered parenting and psychological distress in cardiac patients. Psychology & Health, 29(3), 318-333.
De Gucht, V. (2003). Stability of neuroticism and alexithymia in somatization, Comprehensive Psychiatry, 44 (6), 466-471.
De Gucht, V., Fischler, B., &Heiser, W. (2004). Neuroticism, Alexithymia, Negative Affect, and Positive Affect as Determinants of Medically Unexplained Symptoms. Journal of Personality and Individual Differences, 36, 1655-1667.
Denollet, J. (1998). Personality and coronary heart disease: the Type-D Scale DS-16. Annual Behavior Medicin, 20(2), 209-215.
Denollet, J., Vaes ,J., Brautsaert, D.L. (2000). Inadequate response to treatment in coronary heart disease: adverse effects of Type D personality and younger age on 5 year prognosis and quality of life. Circulation, 102, 630-5.
Dubey, A., Pandey, R., & Mishra, K. (2010). Role of emotion regulation difficulties and Positive/negative affectivity in explaining alexithymia-health relationship: An overview. Indian Journal of Social Science Research, 7(3), 20-31.
Eizaguirre, A. E., Cabezon, A. O. S., Alda, I. O., Olariaga, L. J., & Juaniz, M. (2004). Alexithymia and its relationships with anxiety and depression in eating disorders. Personality and Individual Differences, 36, 321-331.
Ekman, P. & Davidson, R. J. (1994). Affective Science: A Research Agenda. In Ekman, P. & Davidson, R. (Eds.), The Nature of Emotion: Fundamental Questions (pp. 411-430). New York: Oxford University Press.
Ekman, P.(1984). Expression and the nature of emotion. In : K Scherer,., P Ekman,.(Eds)
Emmons, R. A., & Colby, P. M. (1995). Emotional conflict and well being, relation to perceived availability, daily utilization and observer reports of social support. Journal of Personality and Social Psychology, 65,947-959.
Emonsa, W., Mejier, R., &Denollet, J. (2007). Negative affectivity and social inhibition in cardiovascular disease: Evaluating type-D personality and its assessment using item response theory. Journal of Psychosomatic Research, 63, 27-39.
Cambria, E., Livingstone, A.,& Hussain,a . (2012). The Hourglass of Emotions. Springer. doi:10.1007/978-3-642-34584-5_11.
Garnefski, N., Baan, N., & Kraaij, V. (2005). Psychological distress and Cognitive emotion regulation strategies among farmers who fell victim to the foot-and-mouth crisis. Personality and Individual Differences, 38, 1317-1327.
Garnefski, N., Kraaij, V., & Spinhoven, P. (2001). Negative life events, cognitive emotion regulation and emotional problems. Personality and Individual Differences, 30, 1311- 1327.
Ghorbani, N., Bing, M. N., Watson, P. J., Davison, H. K., & Mack, D. A. (2002). Self-reported emotional intelligence: Construct similarity and functional dissimilarity of higher-order processing in Iran and United-States. International Journal of Psychology, 37, 297-308.
Ginting, H., van de Ven, M., Becker, E. S.,& Näring, G. (2014). Type D personality is associated with health behaviors and perceived social support in individuals with coronary heart disease. Journal of Health Psychology. 64, 63-69.
Goldberg, D. P. (1972). The detection of psychiatric illness by questionnaire. London: Oxford University Press.
Goleman, D. (1995). Emotional Intelligence. New York: Bantam books.
Goleman, D. (1995).Emotional intelligence. NEW YORK: Bantam books.
Gross YY, Levenson RW. (1997). Hiding Feelings: The acute effects of inhibiting negative and positive emotion. Journal of Abnormal Psychology, 106 (1), 95- 103.
Gross, J. J. (1998). The emerging field of emotion regulation: An integrative review. Review of General psychology, 2 (3), 271 - 299.
Gross, J. J. (2001). Emotion regulation in adulthood: Timing is everything.Current Directions in Psychological Science, 10, 214-219.
Gross, J. J., & John, O. P. (1997). Revealing feelings: Facets of emotional expressivity in self reports, peer Scale. Journal of Personality and Social Psychology, 66, 934-949.
Gross, J. J., &John, O. P. (2003). Individual differences in two emotion regulation processes: Implications for affect, relationships, and well-being. Journal of Personality and Social Psychology.; 85 (2): 348–362.
Gross, J. J., Munoz, R. F. (1995). Emotion regulation and mental health. Clinical Psychology Science & Practice, 2 (2), 151–116.
Helmers, K. F., & Mente, A. (1999). Alexithymia and health behaviors in healthy male volunteers. Journal of Psychosomatic Research, 47, 635–645.
Katz, I. M., & Campbell, J. D. (1994). Ambivalence over emotional expression and well-being: Nomothetic and idiographic tests of stress-buffering hypothesis. Journal of Personality and Social Psychology, 67(3): 513-524.
King, KM, et al.(2001). Psychosocial components of cardiac recovery and rehabilitation attendance. Heart, 85, 290-294.
King, L. A. (1998). Ambivalence over emotional expression and reading emotions in situations and faces. Journal of Personality and Social Psychology, 74, 753-762.
King, L. A., & Emmons, R. A. (1990). Conflict over emotional expression: Psychological and physical correlates. Journal of Personality and Social Psychology, 58, 864-877.
King, L. A., Emmons, R. A., & Woodley, S. (1992). The structure of inhibition. Journal of Research in Personality, 26, 85-102.
King, L. A., Emmons, R. A., & Woodley, S. (1992). The structure of inhibition. Journal of Research in Personality,26, 85-102.
Kleinginna, P., Jr., & Kleinginna A. (1981). A categorized list of motivation definitions, with sugges-tions for a consensual definition. Motivation and Emotion, 5, 263-291.
Lazarus, R. (1991). Emotion and adaptation. New York: Oxford University Press.
Lazarus, R.S. (1966), Psychological stress and the coping process, 1st ed. New York: McGraw-Hill .
Le, N. H., Romas, M. A., &Munoz, R. F. (2007). The relationship between alexithymia and perinatal depressive symptomatology. Journal of Psychosomatic Research, 62, 215-222.
Lewis, M. (2000).The emergence of human emotions.In : M. Lewis and J.M. Haviland,(Eds). Hand book of emotions. New York. 2rd : 265 – 280.
Lim, H. E., Lee, M. S., Ko, Y. H., Park, Y. M, Joe, S. H., et al. (2011). Assessment of the Type D Personality Construct in the Korean Population: A Validation Study of the Korean DS14, Journal of Korean Medical Science, 26, 116-123.
Londen, V., Zuiden, V., &Kleber, R.J. (2008 ). Type D personality: predictor of general psychological distress after military deployment?. Master Disertation, Utrecht University.
Luminet, O., Bagby, R. M., Wagner, H., Taylor, G. J., & Parker, J. D. A. (1999). Relations between alexithymia and the five factor model of personality: A facet-level analysis. Journal of Personality Assessment, 73 (3), 345-358.
Luminet, O., Rime, B., Baby, R. M., &Tayler, G. J. (2004). A multimodel investigation of emotional responding multimodel investigation of emotional responding in alexithymia. Journal of Cognition Emotion, 18(5), 741-66.
Lumley, M. A. (1996). Family factors related to alexithymia characteristics. Psychosomatic Medicine, 58, 211-216.
Lutwak, N., Razzino, B. E., & Ferrari, J. R. (1998). Self-perceptions and moral affect: An exploratory analysis of subcultural diversity in guilt and shame emotions. Journal of Social Behavior and Personality, 13(2): 333-348.
Stephen,J., Ruth, W., Paul, I., Tommy, C.(1994). The preliminary development of a measure to assess attitudes towards emotional expression. Personality and Individual Differences, 16(6), 869-875.
Mayer, E.A., Craske, M.,& Naliboff, B.D. (2001). Depression, anxiety, and the gastrointestinal system", Journal of Clinical Psychiatry, 62, 28-36.
Meijer, Degen, F., & Lansen, J. (2006). Alexithymia: challenge to art therapy, the story of Rita. The Artin psychology, 33, 167-179.
Meins, E., Harris-Waller, J., & Lloyd, A. (2008). Understanding alexithymia: Associations with peer attachment style and mind-mindedness. Personality and Individual Differences, 45, 146–152.
Mesken, J., Hagenzieker, M. P., Rothengatter, T., & Waard, D. (2007). Frequency, determinants, and consequences of different drivers’ emotions: An on-the-road study using self-reports, (observed) behaviour, and physiology. Transportation Research, 10(6): 458-475.
Mongrain, M., & Zuroff, D. C. (1994). Ambivalence over emotional expression and negative life events: mediators of depressive symptoms in dependent and self- critical in dividuals. Personality and Individual Differences. 16(3), 447- 458.
Motan I, &Gencoz T. (2007). The relationship between the dimensions of alexithymia and theintensity of depression and anxiety. Turkish Journal of Psychiatry, 18(4), 333-43.
Muller, J., Alpers, G. W., Reim, N., & Sub, H. (2004). Abnormal attentional bias in alexithymia. Journal of Psychosomatic Research, 56, 581-673.
Oogai, Y., Akimoto, M., & Fukunishi, I. (2003). The association of alexithymia and emotional intelligence. Journal of Psychosomatic Research, 55, 147-178.
Paivio, S.C.,& McCilloch, C.R. (2004). Alexithymia as a mediator between childhood trauma and self- injurious behaviors, Child abuse & neglect, 339-354.
Palmer, B., Donaldson, C., & Stough, C. (2002). Emotional intelligence and life satisfaction. Personality and Individual Differences, 33, 1091–1100.
Pandy, R., Mandal, M. K., Taylor, G. J., & Parker, J. D. A. (1996). Cross cultural alexithymia: Development and validation of Hindi translation of the 20-item Toronto Alexithymia Scale. Journal of Clinical Psychology, 52, 173-176.
Palmer, B., Donaldson, C., & Stough, C. (2002). Emotional intelligence and life satisfaction. Personality and Individual Differences, 33, 1091–1100.
Parker, G. (1982). Parental representations and affective disorder: Examination for an ereditary link. British journal of Medical Psychology, 55, 57- 61.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., & Bagby, R. M. (1989). The alexithymia construct: Relationship with sociodemographic variables and intelligence. Comprehensive Psychiatry,30, 434-441.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., & Bagby, R. M. (2001). The relationship between emotional intelligence and alexithymia. Personality and Individual Differences, 30, 107-115.
Parker, J. D. A., Taylor, G. J., &Bagby, R. M .(2003). The 20-Item Toronto Alexithymia Scale III. Reliability and factorial validity in a community population. Journal of Psychosomatic Research, 55 , 69– 27.
Petrie, K. J., Booth, R. J., Pennebaker, J. W. Davison., & Thomas, M. G. (1995). Disclosure of trauma and immune response to a hepatitis B vaccination program. Journal of onsulting and Clinical psychology, 63 (5),787- 792.
Pham, T. (2000). The influence of gender and culture on relationship between emotional control and well-being. Ressearch Journal, 10(8)99-114.
Plutchik, R. (2011). Nature of Emotions. American Scientist. Retrieved 14 April 2011.
Quinton, S., & Wagner, H. L. (2005). Alexithymia, ambivalence over emotional expression, and eating attitudes. Personality and Individual Differences, 38, 1163-1173.
Raty, L., & Gustafsson, B. (2006). Emotions in relation to healthcare encounters affecting self-esteem. Journal of Neuroscience Nursing, 38(1): 42-50.
Rick, A., & Vanheule, S. (2007). Alexithymia and DSM IV personality disorder traits in alcoholic inpatients: A study of the relation between both constructs. Personality and individual differences, 43, 119-129.
Roger, D., & Jimson, B. (1998). The relationship between emotional rumination and cortisol secretion under stress. Personality and Individual Difference, 24 (4), 531- 538.
Roger, D., & Najarian, B.(1989). The construction and validation of a new scale for measuring emotion control. Personality Differences, 10 (8) , 845 – 853.
Roger, D., & Nesshoever, W. (1987). The construction and preliminary validation of a scale for measuring emotion control. Personality and Individual Differences, 8, 527-534.
Roger, D.,& Najarian,B .(1998). The relationship between emotional rumination and cortisol secretion under stress. Personality and Individual Differences, 24(4), 531 – 538.
Roger,D.,& Nesshoever, W.(1987). The construction and preliminary validation of a scale for measuring emotional control. Personality and Individual Differences, 8(4) , 527 -534.
Salminen, J. K.,& Saarijarvi, S. (1999). Alexithymia behaves as a personality trait over a 5-year period in Finnish general population. Journal of psychosomatic reaserch, 61, 275-278.
Salovy, P., Rothman, A.J., Detweiler, J.,& Steward, W.I. (2000). Emotional states and physical health. American Psychology, 55 (1), 110-21.
Sarafino E.P.( 2002). Health Psychology 4th . John Wiley and Sons, Inc.
Sifneos, P. E. (1973). The prevalence of. alexithymia. characteristics in Psychosomatic patients. Psychotherapy and Psychosomatics, 22(8), 255. 262.
Smith, J. M. (1998). Written emotional expression: Effects Sizes. Outcome types and moderating variables. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 66 (1), 175- 184.
Simpson, P. A., & Stroh, L. K. (2004). Gender Differences: Emotional Expression and Feelings of Personal Inauthenticity. Journal of Applied psychology, 89(4): 715-721.
Sworowdki, F. A. (2000). Emotionally expressive coping prediets psychological and physical adjustment to breast cnacer. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 68 (5), 875- 882.
Taylor, G. J. & Bagby, M. (2004). New trends in alexithymia research. Psychotherapy and Psychosomatics, 73, 68-77.
Taylor, G. J., Bagby, R. M., & Parker, J. D. A. (1997). Disorders of affect regulation: Alexithymia in medical and psychiatric illness. Cambridge University Press.
Tennant, C. & Tonkin A. (2003). Stress and coronary heart disease: Psychosocial risk factors. Medical Journal of Australia, 178(6), 272–276.
Troisi, A., D'Argenio, A., Peracchio, F., & Petti, P. (2001). Insecure attachment and alexithymia in young men with mood symptoms. Journal of Nervous and Mental Disease,189(5),311-316.
Vanheule, S., Verhaeghe, P.,& Desmet, M. (2010). The Observer Alexithymia Scale: A Reliable and Valid Alternative for Alexithymia Measurement? Journal of Personality Assessment, 92 (2), 175-185.
Watson,K.E .(2001). How and when does emotional expression help?. Review of General Psychology,5,187–212.
Williams, C., &Wood, R.L. (2010). Alexithymia and emotional empathy following traumatic brain injury. Journal of Clinical Experience and Neuropsychology, 32 (3):259-67.
Williams, L., O'Connor, R. C., Howard, S., Hughes, B. M., Johnston, D. W., Hay, J. L. (2008). Type-D personality mechanisms of effect: the role of health-related behavior and social support. journal of Psychosomatic Research, 64(1), 63-69.
Wise, T. N., Mann, L. S., &Shay, L. (1992). Alexithymia and the fivefactor model of personality. Comprehensive Psychiatry; 33, 147.151
Zimmermann, G., Rossier, J., Meyerde-Stadelhofen, F., & Gaillard, F. (2005). Alexithymia assessment and relations with dimensions of personality. European Journal of Psychological Assessment, 21 (1), 23-33.