مبانی نظری و پیشینه تحقیق حمایت اجتماعی (docx) 30 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 30 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
حمایت اجتماعی
تعاریف حمایت اجتماعی
حمايت اجتماعي عبارت است از ادراك فرد از اينكه مورد توجه و علاقه ديگران بوده، از ديدگاه آنان فرد ارزشمند است، چنانكه دچار مشكل و ناراحتي شود، ساير افراد مؤثر در زندگياش(مثل دوستان و برادر و همكاران ) به او ياري خواهند رساند. بر طبق اين تعريف حمايت اجتماعي مفهومي است كه به دامنه ارتباطات متقابل بين فردي توجه دارد، و هر چه ميزان مبادلات بين فردي بيشتر باشد، ميزان حمايت اجتماعي كه فرد دريافت ميدارد، افزونتر خواهد بود. عكس اين رابطه نيز صادق است بنابر تعريف، حمايت اجتماعي دوجنبه يا دوبعد اساسي دارد: الف: جنبه دهني: بعد ذهني حمايت اجتماعي به تصوري اطلاق ميگردد كه فرد از افراد موثر دارد كه قادرند به طور بالقوه در مواقع درماندگي و ناچاري وي را مساعدت نمائيد. اين جنبه در ميزان عملكرد فرد تأثير فراواني دارد و يافتههاي تحقيقاتي حاكي ازآن است كه هرچه ذهنيت فرد در برخورداري از حمايت ديگران ـ حمايت بالقوه ـ بيشتر باشد ميزان پاسخهاي موفقيتآميزي كه به فشارهاي رواني وموقعيتهاي بغرنج نشان ميدهد، بيشتر است. بر عكس، اگر فرد احساسي كند كه از حمايت اجتماعي كافي اطرافيان برخورد دار نيست، احتمالاً آمادگي كمتري براي مقابله با خطر از خود نشان ميدهد و ممكن است كه به جاي رويارويي با مشكلاتش به رفتارهاي اجتنابي يا فرار متوسل شود (بيگيفرد، 1378). ب:جنبه عيني: بعد عيني يا بالفعل حمايت اجتماعي به ميزان واقعي مساعدتهاي و همياريهاي ارائه شده به فرد بستگي دارد هرنوع تغيير يا بروز مصيبتي در زندگي فرد، از جمله منابع فشاري است كه ممكن است موجب پريشاني و نگراني فرد شود. حضور افراد موثر و مساعدت آنان تاحد قابل ملاحظهاي از شدت فشار رواني ميكاهد و فرد را قادر به انطباق دوباره خواهد ساخت به عنوان مثال، ازدواج از جمله وقايعي است كه سبب ايجاد فشارهاي رواني و محيطي بر فرد ميگردد حضور افراد خانواده و دوستان در مجلس جشن عروسي به زوج حوان از سوي اطرافيان ارائه ميشود، تا ميزان زيادي از فشار رواني ناشي از تغيير زندگي و مسئوليتها ميكاهد و آنها را قادر ميسازد كه با موقعيت و شرايط تازه انطباق لازم را به عمل ميآورند (بيگيفرد، 1378).
اعتقاد بر اين است كه حمايت اجتماعي به سه طريق دربرخورد با رويدادهاي فشار زا كمك ميكند اولاً اعضاي خانواده، دوستان، و ساير افراد ميتوانند مستقيمآ حمايت ملموسي به شكل منابع مادي در اختيار شخص قرار دهند. ثانياً اعضاي شبكه اجتماعي فرد ميتوانند با ارائه پيشنهادات وي را از حمايت اطلاعاتي خود برخوردار سازند و اين اقدامات متنوع ميتواند به حل مشكلاتي كه موجب فشار شده است كمك كند. اين پيشنهادات به فرد كمك خواهد كرد تا به مشكل از ديدگاه جديدي نگاه كند، بدين ترتيب آن را حل كرده يا آسيبهاي ناشي از آن را به حداقل ميرساند. ثالثاً افراد شبكه اجتماعي ميتوانند با اطمينان بخشي دوباره به فرد در خصوص اينكه مورد علاقه با ارزش و محترم است از وي حمايت عاطفي به عمل آورند و نهايتآ موجب افزايش عزت نفس و خود پنداره در او شوند(هاوس، 1988، به نقل از بيگيفرد، 1378).
يكي از مفاهيم روانشناختي كه اخيراً توسط دانشمندان علوم تربيتي مطرح گرديده است، حمايت اجتماعي ميباشد. اين موضوع نيز يكي از نيازهاي اساسي افراد بشر در طول تاريخ بوده است. انسانهاي اوليه در اكثر دوران تاريخ خود احتمالاً در دستهها و گروههاي كوچك زندگي ميكردند و به دنبال يافتن غذا بودند و در مواقعي در معرض خطر حمله موجودات درنده قرار ميگرفتند. به عقيده بالبي(1982، نقل از شريفي درآمدي،1381). در طول تاريخ بشري در صورت كمك اطرافيان، انسانها به بهترين وجه قادر به رويارويي با بحرانها و روبرو شدن با خطرات بودهاند. بدينگونه در طبيعت ما نياز به دلبستگيهاي نزديك استقرار يافته است تا بتوانيم از حمايت خانواده و اطرافيان برخوردار گرديم. آنگونه كه از تعاريف مختلف حمايت اجتماعي استنباط ميشود، آن عبارت است از ميزان ادراك فرد از اين كه مورد توجه و علاقه ديگران بوده، از ديدگاه آنان فردي ارزشمند است و چنانچه دچار مشكل شود به او ياري ميرسانند. بنا به تعريف، حمايت اجتماعي شامل دو بعد اساسي است، يكي جنبه ذهني كه نشان دهنده تصورات و ادراكات فرد از حمايتهاي اطرافيان است، و ديگري جنبه واقعي(عيني) است كه عبارتست از ميزان مساعدتها و كمكهاي واقعي ارائه شده به فرد(بيابانگرد، 1383). منابع حمايت اجتماعي فراهم شده براي فرد نيز متنوع هستند. در اين طيف گسترده، حمايت گروههايي از قبيل خانواده، گروه همسالان، دوستان، خويشاوندان، مغازهدار محله، معلمان، همكاران، و سايرين قرار دارند. برخي از اين گروهها به طور رسمي و برخي ديگر به صورت غيررسمي تأمينكننده حمايت اجتماعي براي فرد هستند. مطالعات پژوهشی نشان داده است افرادی که از سیستم حمایت اجتماعی خوبی برخوردارند، نسبت به زندگی خود خوشبینترند. (حریری، 1381).
حمايت اجتماعي، احساس ذهني از تعلق داشتن، پذيرفته شدن، دوست داشته شدن، و مورد نياز بودن، به خاطر خود فرد و به خاطر آنچه ميتواند انجام دهد»، است. بيرچ حمايت اجتماعي را نشان دادن مراقبت يا همدردي با شخص ديگر يا گوش دادن به شخص يا بودن در آنجا هنگامي كه او به يك دوست نياز دارد، تعريف ميكند. حمايت اجتماعي آثار رويدادهاي استرسزا را تعديل ميكند و به تجربه عواطف مثبت ميانجامد و با شادكامي و سلامت رواني، رابطه مثبت دارد. حمايت اجتماعي مركب از مردمي است كه ميتوانيم براي فراهمكردن حمايت اجتماعي، تصديق (تأييد)، اطلاعات و كمك، بهويژه در زمانهاي بحران، روي آنها حساب كنيم. مفهوم حمايت اجتماعي، درك در دسترس بودن حمايت، رفتاري كه در مدت حمايت رخ ميدهد، حمايتي كه واقعاً ارائه ميشود و اينكه آيا حمايت، مفيد بوده يا نه، را در بر ميگيرد (پاشا و همکاران، 1386).
حمايت اجتماعی به فراهم سازي مراقبت، همدلي، عشق و اعتماد گفته شده است. حمايت عملي نيز به فراهمكردن يك شيء يا كمك عيني مانند ارائه كمك مالي يا انجام دادن كار تعيين شده براي ديگران، گفته ميشود. حمايت اطلاعاتي نيز فراهم كردن اطلاعات براي شخص ديگر در زمان فشار رواني، تعريف شده است. منابع حمايت اجتماعي، شامل خانواده / خويشاوندان، دوستان، حمايت اجتماعي در محيط كار (كارفرما / همكار) و حمايت اجتماعي مذهبي است. چون مؤسسات مذهبي فرصتهاي جامعهپذيري را در ميان اعضاي معتقدان ارتقا ميدهد، آنها ميتوانند پايهاي قوي براي حمايت اجتماعي فراهم كنند (بهبهانی و همکاران، 1385).
بسياري از روان درمانگران، حمايت اجتماعي را عامل مهمي در امر درمان بيماران رواني ميدانند. براي مثال، مازلو معتقد است كه فراهم نمودن حمايت اجتماعي براي بيماران روان نژند باعث بالا رفتن عزت نفس آنها و رويارويي مؤثرتر با مشكلات و تعارضهاي فردي و اجتماعي بسيار گوناگون ميشود و محيط خانواده به عنوان محل كسب اولين تجارب حمايت اجتماعي، و منابع ديگري از قبيل دوستان، خويشاوندان، همسايگان، همكلاسيها و ... در اين طيف گسترده قرار ميگيرند. برخي از اين منابع، مثل دوستان و همسايگان به طور غير رسمي و عاميانه، و برخي ديگر، مثل مؤسسههاي مشاوره و بهداشت روان به شكل رسمي و تخصصي حمايت خود را عرضه مينمايند. طبعاً هر چه تعداد اين منابع حمايتي و ميزان كمكهايي كه به فرد ارائه ميشود بيشتر باشد و همچنين هر چه ذهن فرد در مورد مساعدتهاي بالقوه روشنتر و مطمئنتر باشد، توانايي وي در سازگاري با مشكلاتش بيشتر خواهد بود. حتي حمايت اجتماعي در درمان اختلالات جسماني نيز ميتواند نقش تسهيل كنندهاي بازي كند (باوی، 1383).
مطالعات و پژوهشهاي مختلف نقش مثبت تماسهاي اجتماعي را در سازگاري روانشناختي و سلامت نشان دادهاند. پزشكان معتقدند كه تماسهاي اجتماعي در بهزيستي فرد و بهبود بيماري او مؤثر است. سربازاني كه ارتباط مشوقانه و متقابلي با هم داشتهاند، با موفقيت به بقاي خود ادامه دادهاند. روان درمانگران تلاش ميكنند تا مراجعان خود را به پذيرش ارتباطات جمعي متقاعد كنند. حمايت اجتماعي براي هر فرد يك ارتباط امن بهوجود ميآورد كه در آن، احساس صميميت و نزديكي، يكي از ويژگيهاي اصلي اين روابط است. بررسيها نشان دادهاند افرادي كه از حمايت اجتماعي بالا و كشمكشهاي ميان فردي كمتري بهرهمندند، در رويارويي با رخدادهاي فشارزاي زندگي بيشتر ايستادگي ميكنند، به طور مؤثري مقابله مينمايند و نشانههاي كمتري از افسردگي يا آشفتگي رواني را نشان ميدهند (ابراهیمیقوام، 1370).
حمايت اجتماعي به معناي واكنش افراد نسبت به نفس وجود فرد است؛ بدون توجه به اينكه چه ويژگيهاي مثبت يا منفياي وجود دارد. به عبارت ديگر افراد يك جامعه يا گروه، بايد يكديگر را تاييد كنند؛ بدون در نظر گرفتن كاستيها و ناتوانيها يا موفقيتها و تواناييها. اين نكته به ويژه در سنين کهنسالی اهميت دارد. يك شخص بايد در گروه خود پذيرفته شود؛ نه به خاطر اينكه پول دارد و براي ديگران خرج ميكند بلکه به خاطر خود فرد باید مورد حمایت قرار گیرد (باوی، 1383).
البته همه آن چه مورد اشاره قرار گرفت به اين معنا نيست كه توانمنديها، مهارتها و موقعيت مالي، خانوادگي، تحصيلي و شغلي افراد بر ديدگاه ديگران نسبت به آنها و ميزان حمايت اجتماعياي كه دريافت ميكنند، اثر نميگذارد؛ برای مثال هنگاميكه فرد به نقش اجتماعي خود عمل ميكند و مسووليتهايش را به درستي انجام ميدهد، از سوي جامعه و گروه، مورد تاييد بيشتري قرار ميگيرد اما افرادي كه در زندگي دچار كاستيها و نقطهضعفهايي هستند نيز بايد به خاطر نفس وجودشان از اين حمايت اجتماعي برخوردار باشند. حمايت اجتماعي برای یک فرد بالغ فراتر از محيط خانواده است که گاهي از سوي جامعه به وی منتقل ميشود و گاهي از محيطهاي كوچكتري مثل گروههاي همسالان يا محيط كاري (بهبهانی و همکاران، 1385).
در بحث حمايت اجتماعي بايد ميان دو حالت تفكيك قائل شد: در حالت نخست برخورداري از يك نوع حمايت اجتماعي حق افراد است. اگر جامعه يا گروه اين حق را بپذيرد و اعمال كند، شخص درمییابد كه ديگران با حقوق او آشنا هستند؛ براي مثال استاد دانشگاهي را تصور كنيد كه فرزند او در دانشگاه شهر ديگري پذيرفته شده است. قانون به او اجازه ميدهد در شرايطي فرزندش را به شهر محل زندگي خود منتقل كند. وقتي چنين حمايتي از اين استاد دانشگاه صورت ميگيرد، او رغبت و علاقه بيشتري به ادامه كار خود خواهد داشت (پاشا و همکاران، 1386).
در حالت دوم، حمايت اجتماعي حق شخص نیست، ولي جامعه با توجه به ارزشهاي اخلاقي و انساني اين حمايت را نسبت به ما اعمال ميكند؛ براي مثال فرد سالمندي را در نظر بگيريد كه در اتوبوس جا براي نشستن ندارد. جواني برميخيزد و جاي خود را به او ميدهد. كار اين جوان نوعي حمايت اجتماعي است يا فردي كه در شرايط بدي قرار دارد، با عجله وارد بانك ميشود و از ديگران درخواست ميكند که نوبت خود را به او بدهند؛ اگر اين درخواست مورد موافقت قرار گيرد او از حمايت اجتماعي برخوردار شده است. همچنين هنگاميكه افراد يك جامعه دچار حادثهاي طبيعي مانند زلزله ميشوند و ديگران به جمعآوري كمك براي آنها ميپردازند نوعي ديگر از حمايت اجتماعي است. در اين شرايط افراد حادثهديده احساس ميكنند كه تنها نيستند و ديگران شرايط آنها را درك ميكنند (پاشا و همکاران، 1386).
2-1-2-2 دلایل عدم احساس حمایت اجتماعی
از جمله شرايطی که باعث میشوند افراد حمایتهای اجتماعی را نبینند ميتوان به موارد زير اشاره كرد (تابعبردبار، 1383):
سطح انتظارات بالا: گاهي انتظارات فرد از ديگران بيش از حد و غيرمنطقي است. به اين معنا كه جامعه و گروه به حدي كه امكان آن وجود دارد از او حمايت ميكنند ولي او انتظار بيشتر از آن را دارد. انتظارات اين فرد ممكن است متناسب با شرايط نباشد. سطح انتظارات و توقعات بعضي افراد به طور كلي بالاست و اين نكته جزو ويژگيهاي شخصيتي آن هاست. در بعضي شرايط هم افراد تصور ميكنند به آن چه حق آن هاست نرسيدهاند و استعدادهاي آن ها به هدر رفته است به همين دليل از ديگران انتظارات بيش از حدي براي حمايت دارند (تابعبردبار، 1383).
مشكلات روانشناختي: افسردگي و حالتهاي اضطرابي ميتوانند به اين حالت منجر شوند كه فرد حمايت اجتماعي را نبيند. او حتي اگر شاهد رفتارهاي حمايتي باشد، از نظر رواني آن ها را نميپذيرد؛ به همين دليل است كه گفته ميشود ساختار رواني اين فرد دچار اختلال است (تابعبردبار، 1383).
مشكلات اقتصادي: گاهي گرفتاريها و كمبودهاي اقتصادي به حدي زياد است كه فرد حمايتهاي اجتماعي را ضعيف و ناكارامد ميبيند. در اين حالت مشكل نه انتظارات بالاست و نه مشكلات روانشناختي؛ واقعيت به گونهاي است كه چنين تصوری را برای فرد به وجود ميآورد (تابعبردبار، 1383).
نوع نگرش افراد: بعضي افراد از نظر شخصيتي منفيباف هستند و پيامهاي منفي را بيشتر از پيامهاي مثبت دريافت ميكنند (تابعبردبار، 1383).
مقايسه موقعيتها: بعضي اوقات افراد شرايط خود را با ديگراني كه موقعيت بهتري دارند مقايسه و از موقعيت خود احساس نارضايتي ميكنند؛ براي مثال يك كارمند ممكن است تصور كند در ادارهها و مجموعههاي ديگر حمايت بيشتري از كارمندان و كاركنان صورت ميگيرد (تابعبردبار، 1383).
2-1-2-3 مقایسهی نقش خانواده ودوستان در احساس حمایت اجتماعی سالمندان
شواهد تجربی موجود حاکی از آن است که خویشاوندان و غیر خویشاوندان کنش متفاوتی را در زندگی سالمندان اعمال میکنند. اعضای خانواده همواره به عنوان منبع مهم حمایت ابرازی (مانند دادن پول، هدایا و خدمات) ظاهر میشوند. در حالی که دوستان کمتر همچین حمایتی را فراهم میکنند. در مقابل حمایت عاطفی هم از دوستان و هم از خانواده بروز میکند. دوستان افراد مسن در قیاس با فرزندان یا دیگر خویشاوندان در فعالیتهای اجتماعی بیشتر با آنها همراهی میکنند. مطالعات محدودی در بارهی کنترل اجتماعی در شبکههای اجتماعی بزرگسالان صورت پذیرفته است. اما برخی شواهد حاکی از آن است که اعضای خانواده نسبت به دوستان کنترل اجتماعی بیشتری اعمال میکنند. بنابراین به نظر میرسد که وقتی سالمندان نیازی داشته باشند، از اعضای خانواده انتظار حمایت اجتماعی دارند و ممکن است تلاشهای اعضای فامیل را برای کنترل اجتماعی، تحمل کنند. در مقابل دوستان افراد مسن به طور معمول اشکال محدودتری را از حمایت اجتماعی فراهم کرده و از آنها انتظار نمیرود که در تلاشهای کنترل اجتماعی مشارکت نمایند (معتمدی شلمزاری و همکاران، 1381).
2-1-2-4 نقش حمایت اجتماعی بر زندگی سالمندان
حمایت اجتماعی ممکن است تأثیرات بیشتری بر سالمندانی که سلامت ضعیفتری دارند داشته باشد. حمایت و کمکی که اعضای شبکههای اجتماعی فراهم میسازند، ممکن است برای سالمندانی که سطح پایینتری از واکنش بدنی دارند با ارزشتر باشد، زیرا این افراد به کمک بیشتری نیاز دارند. سالمندانی که سطح بالاتری از کنش اجتماعی دارند بیشتر قادرند که فعالیتهای روزانه خود را اجرا نموده و مجبور نیستند که بر پیامدهای عاطفی بیماریهای حاد و محدودیتهای کنشی غلبه کنند. بنابراین سپر تأثیرات حمایت اجتماعی ممکن است به ویژه برای سالمندانی که نقایص کنشی دارند و کسانی که برای پیامدهای روانشناختی و محدودیتهای بدنیشان احتیاج به غلبه دارند مؤثرتر باشد. ترکیب کنش بدنی ضعیف و حمایت اجتماعی کم به طور خاص پیامدهای مضری بر سلامتی دارد.
همچنین حمایت اجتماعی ممکن است برای برای سالمندانی که درآمد کم دارند مفیدتر باشد. افرادی که درآمد کم دارند احتمالا بیشتر در معرض عوامل تهدید کننده سلامتی همچون شرایط خانوادگی نامناسب و یا ناایمن، جرایم همسایگان و تغذیهی نامناسب قرار دارند. این افراد ممکن است نیاز بیشتری برای حمایت اجتماعی داشته و وقتی حمایت اجتماعی مناسب را از دست دهند، بیشتر رنج ببرند. در مقابل سالمندانی که درآمد مناسبی دارند قادرند از عهدهی مراقبت از سلامتی خود برآمده، کمکهایی را طراحی کرده، رزیم غذایی مناسبی را داشته، مسافرت رفته، خود را سرگرم ساخته و همینطور میتوانند دیگران را برای انجام کارهای خانهشان به کار گیرند. بنابراین افراد مسن با درآمد مناسب میتوانند فقدان حمایت اجتماعی را با بکارگیری دیگران برای کمک در کار خانه یا با مسافرت رفتن برای دیدار با بستگان یا دوستانی که در فاصلهی دور هستند، جبران نمایند. این ممکن است نتیجهی تعامل بین حمایت اجتماعی و درآمد باش. فقدان حمایت اجتماعی به تأثیرات منفی سلامتی در بین افرادی که درآمد کم دارند منجر شود (معتمدی شلمزاری و همکاران، 1381).
2-2 پیشینهی پژوهش
2-2-1 پیشینهی خارجی
سالوی و همکاران (2002) رابطه هوش هیجانی ومقابله با استرس را بررسی کرده وبه این نتایج رسیده اند که رابطه مثبت و معناداری بین درک هوش هیجانی وکارکرد بین فردی وکارکرد روان شناختی وجود دارد. همچنین کیاروچی وهمکاران(2000)عنوان کرده اند که هوش هیجانی رابطه بین استرس وانطباق روان شناختی را تعدیل می کند.(انطباق روان شناختی:ویژگی هایی است که با افسردگی،ناامیدی و عقاید خودکشی ارتباط دارند.
پژوهش با عنوان «هوش هيجاني رابطه بين استرس و سلامت رواني را تعديل مي كند» (سياروچي و همكاران، 2002، به نقل از نوري، 1383) در دانشگاه ولونگونگ استراليا بر تعداد 302 نفر از دانشجويان اين دانشگاه در يك مطالعه مقطعي شامل ارزيابي استرس زندگي، هوش هيجاني خود گزارش دهي و هوش هيجاني عيني و سلامت رواني مي شد، انجام شد. تحليل رگرسيون مشخص كرد كه استرس با اين موارد در ارتباط است:
1- گزارش افسردگي بيشتر، نااميدي و انكار خودكشي در افرادي كه در مقايسه با سايرين از ادراك هيجاني بالاتري برخوردار بودند.
2- گزارش افكار خودكشي بيشتر در بين آنهايي كه در اداره، تنظيم و ادراك هيجانات ديگران ضعيف بودند.
اسپنس و ديگران (2003)، به منظور بررسي اين كه هوش هيجاني و خود يكپارچه سازي پيش بيني كنندهی مهمي در بهزيستي هيجاني است، پژوهش را در استراليا انجام دادند. به اين منظور آزمون هوش هيجاني و آزمون خود يكپارچه سازي بر روي 95 دانش آموز توسط ميزان پاسخ هايشان براي تلاش شخصي انجام شد. وي چنين فرض كرد كه تأثير خود يكپارچه سازي هدف و صنعت هوش هيجاني در حس بهزيستي افراد موثر است. تحليل همبستگي نشان داد افرادي كه سطح بالايي از هوش هيجاني را گزارش كرده اند در مفهوم نظام هاي خود يكپارچه شده اهداف شخص بيشتر سازگار بودند و خرده مقياس تنظيم خلق در هوش هيجاني و تنظيم هويت در خود يكپارچه سازي اهداف مي تواند پيش بيني كننده بهزيستي هيجاني باشد، اين نتايج نشان مي دهد كه تجارب هيجاني كه تجارب هيجاني كه توانايي تنظيم هيجانات را دارند به واسطه جايگزين كردن تلاشهايي كه متناسب است با ارزشها و عقايد اصلي شخص، در بهزيستي هيجاني تأثيرگذار هستند.
فارنهام (2003)، براي بررسي هوش هيجاني و شادكامي تحقيقي را در انگلستان انجام داد. به اين منظور تعداد 88 شركت كننده مرد و زن با ميانگين سني 89/19 ساله مورد مطالعه قرار گرفتند. بر اين افراد آزمونهايي مربوط به هوش هيجاني، شادكامي، شخصيت و قابليت هاي شناختي انجام شد. نتايج تحقيقات نشان داد كه رابطه قوي بين شخصيت و شادكامي به ويژه در مقياس هاي نوروزگرايي و برونگرايي شخصيت وجود دارد. همچنين رابطه قوي هوش هيجاني و شادكامي بيشتر از 50% كل واريانس در شادكامي را تبيين كرد. افرادي كه هوش هيجاني بالايي دارند اعتقاد دارند كه با هيجاناتشان مرتبط هستند و اين كه مي توانند هيجاناتشان را كنترل كنند و راههاي ترقي و بهزيستي را افزايش دهند تا اين كه بتوانند از سطح بالاي شادكامي بهره مند و از زندگي لذت ببرند. سپس اين نتيجه نيز بدست آمد كه هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده مثبتي از شادكامي باشد، البته به صورت تجربي رابطه بين هوش هيجاني و شادكامي مشخص شده است.
براكت و ديگران (2004) ، در يك پژوهش بر روي 330 نفر از دانشجويان دانشگاه رابطه بين هوش هيجاني و رفتارهاي زندگي را بررسي كردند. آزمون هوش هيجاني براي دريافت اطلاعاتي در 5 صفت بزرگ شخصيتي روي مقياسهاي دامنه زندگي با عناوين رفتارهاي خود مراقبتي، روابط درون شخصي، فعاليت هاي دانشگاهي و سرگرمي هاي اوقات فراغت اجرا شد. در اين پژوهش و با اين جامعه آماري نمره زنان در هوش هيجاني به طور معناداري از مردان بالاتر بود. هوش هيجاني پايين مردان اصولاً براي عواطف ادراكي و استفاده از عواطف براي تسهيل تفكر در مردان ناتوان بود و با برون داده هاي منفي وابسته بود، كه شامل سوء استفاده از داروهاي غيرمجاز و الكل، انحراف رفتاري، ارتباط اندك با دوستان مي شد. در اين پژوهش و در اين نمونه هوش هيجاني به طور معناداري با ناسازگاري و رفتارهاي منفي براي مردان دانشجو نيست به زنان همبستگي معنادار را نشان داد.
كافتسيوس (2003)، در پژوهش جهت بررسي قابليت هاي هيجاني و دلبستگي در مسير زندگي آزمون هايي را بر روي 239 بزرگسال بين سنين 19 تا 66 ساله انجام داد. در اين مطالعه رابطه بين ادراك و تشخيص دلبستگي و هوش هيجاني به آزمون گذاشته شده است، از قبيل مجموعه توانايي هاي مديريت، ادراك، تسهيل، درك و فهم هيجانات. پس از تحليل نتايج مشخص شد كه دلبستگي رابطه مثبتي با همه خرده مقياس هاي هوش هيجاني (به جز ادراك هيجاني) و نمره كلي هوش هيجاني داشت. هم چنين در اين پژوهش مشخص شد كه افزايش سن موجب افزايش سطوح قابليتهاي هوش هيجاني مي شود و همچنين زنان در سطوح ادراك هيجاني از مردان بالاتر بودند.
انجلبرگ و ديگران (2003) ، به منظور بررسي بين هوش هيجاني، شدت عاطفه و قضاوت اجتماعي پژوهشي را روي 282 نفر پاسخ دهنده پسر و دختر دانشگاه اقتصاد با ميانگين سني 5/20 سال انجام داد. در اين پژوهش ادراك هيجاني كه به صورت قضاوت صحيح از ديگران در شرايط احساسي معمولي و شديد عملياتي سازي شده بود نقش مهمي داشت، يك تشخيص صحيح و درست از احساسات ديگران بايستي از طرفي با واكنش بسيار شديد به محركهاي محيطي و از طرف ديگر به قضاوت اجتماعي ارتباط داشته باشد، تحليل نتايج اين پژوهش نشان داد كه ادراك هيجاني (كه مولفه هم هوش هيجاني است) با دقت بيشتر در ارزيابي خلقياتي كه توسط ديگران تجربه مي شود ارتباط دارد. يافته هاي ديگر اين پژوهش نيز نشان داد كه موفقيت در قضاوت صحيح اجتماعي با دقت ادراكي بيشتر در تغيير خلقيات ديگران رابطه دارد و اين نظريه مهم كه ادراك هيجاني كه عامل بالقوه اي براي سازگاري در سطوح اجتماعي است، شدت و قوت پيدا مي كند. بر اساس اين مطالعه مشخص شد كه هوش هيجاني موجب ارزيابي دقيقتري از خلقيات ديگران مي گردد. توانايي در ارزيابي خلقي ديگران كه شامل دقت بيشتر در ادراك خلقيات ديگران مي باشد، قطعاً وابسته به توانايي هيجاني است كه باهوش هيجاني رابطه دارد.
پاركر و ديگران (2004)، در پژوهشي بر روي 372 دانشجوي سال اولي ارتباط بين هوش هيجاني و دستيابي به دانشگاه را مورد بررسي قرار داد. بر اساس يافته هاي اين پژوهش مشخص شد كه ابعاد مختلف هوش هيجاني رابطه قوي با موفقيت در دانشگاه دارد. دانشجويان سال اول دانشگاه به دليل اين كه با فشارهاي رواني زيادي برخورد مي كنند و اين كه همه آنها در برابر اين عوامل استرس زا، چهره هاي متفاوتي به خود مي گيرند. بعضي روابط جديدي را به وجود مي آورند، بعضي اصلاحاتي را در روابط شان با خانواده و اطرافيان به وجود مي آورند و بعضي عادتهاي مطالعاتي جديدي را براي محيط دانشگاهي فرا ميگيرند و به علاوه اين كه آنها بيشتر اين نكته را مي آموزند كه چگونه از بزرگسالان خود مستقل باشند. نمرات پايين آنها در هوش هيجاني در اختلاف ارزيابي درست و دقيق از بيان و اظهار هيجان در تنظيم موثر و سودبخش تجارب هيجاني و قابليت استفاده از احساسات در هدايت رفتار تشريح شد. موفقيت در دانشگاه با ابعاد هوش هيجاني (قابليت هاي درون فردي، قابليت هاي سازگاري و قابليت مديريت استرس) كه در سال اول ورود به دانشگاه ارزيابي شده بود، رابطه قوي داشت. در مجموع اين موضوع دريافت شده بود كه اين متغيرها پيش بيني كننده قوي در تشخيص دو موضوع موفقيت تحصيلي در دانشگاه 82% و ناموفق بودن در دانشگاه 91% در سال اول دانشگاه ميباشد. نتايج اين پژوهش ارتباط كاملاً قوي قابليت هاي درون فردي، مديريت استرس و سازگاري كه عوامل مهمي در انتقال موفق از دبيرستان به دانشگاه و در دانشگاه نيز مي باشد را پيشنهاد مي كند.
هانت و اوانس (2004)، پژوهشي را انجام دادند بر روي 414 شركت كننده مرد و زن با ميانگين سني 36 سال كه رويدادهاي استرسزايي را تجربه كرده بودند، به منظور بررسي اين كه آيا هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده چگونگي پاسخ افراد به تجارب استرس زا باشد. نتايج اين پژوهش نشان داد كه شركت كنندگان با نمرات بالا در مقياس تأثير واقعه (در حوادث تأثير زيادي مي پذيرند) نشانه هاي روان شناختي كمتري را درباره تجربه آسيب زا خودشان گزارش كردند. اين افراد (خود نظاره گر) در نمرات مقياس تأثير واقعه از افراد بي تفاوت نمرات بالاتري را داشتند. در اين پژوهش نيز مشاهده شد كه رويدادهاي آسيب زا تأثيري بيشتر در زنان دارد تا مردان و اينكه مردان در هوش هيجاني بالاتر از زنان هستند. با توجه به يافته هاي پژوهش، هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده خوبي براي افرادي كه ممكن است استرس هاي آسيب زايي را تجربه كننده باشد.
اسلاسكي و كارت رايت (2003)، پژوهشي را به منظور بررسي تأثير آموزش هوش هيجاني و رابطه آن با استرس و عملكرد، بر روي 60 نفر از مديران انگلستان انجام دادند. پس از آموزش هوش هيجاني به مديران و تحليل يافته هاي پژوهش مشخص شد كه آموزشهايي كه سبب افزايش هوش هيجاني مي شود، موجب بهبود بخشيدن سلامتي و بهزيستي مي شود. هدف پژوهش اين بود كه آيا هوش هيجاني ميتواند موجب تحول و رشد در مديريت شود و اينكه اگر هوش هيجاني افزايش يابد تأثير سودمندي بر بهزيستي، سلامتي و عملكرد دارد؟ به طور خلاصه از پيوند بين هوش هيجاني و استرس اين نظر بدست آمد كه هيجانات منفي و استرس نتيجه بعضي روابط مختل بين مفاهيم خود و محيط است و اين قابليت هوش هيجاني در درك و مديريت هيجانات در خود و ديگران تعديل كننده اين فرآيند مي باشد.
گوهم (2003)، در رابطه با تنظيم خلقيات و هوش هيجاني و تفاوتهاي فردي، سه تحقيق را بر روي 569 نفر (83 ، 250 ، 236) در سه مولفه هيجاني (وضوح، توجه، شدت) كه به تشخيص چهار نوع اختلاف منتهي مي شد، انجام داد. تحليل نتايج نشان داد كه سطوح بالاي هوش هيجاني موجب مي شود كه افراد بيشتر بتوانند خلقيات و هيجاناتشان را تحت كنترل درآورند. افرادي كه هيجاناتشان را تحت كنترل درآورده بودند اطلاعات بحراني و رفتارهاي بحراني را نشان نمي دادند. اين پژوهش افراد را به چهار گروه تقسيم كرد: 1- گروهي كه خلقياتشان را تنظيم مي كردند،2- گروهي كه به موقعيت هاي هيجاني بيشتر از ديگران واكنش نشان مي دادند، 3- گروهي كه خلقياتشان را بيشتر از ديگران نظم بخشي مي كردند و 4- گروهي كه نسبت به هيجانات بي تفاوت بودند. (تحت كنترل درآورده – داغ و پرشور، مغزي، سرد و بي تفاوت).
لي آيوا و ديگران (2003)، پژوهشي را بر روي 203 دانش آموز مقطع دبيرستان به منظور بررسي تأثير هوش هيجاني بر مشكلات رفتاري در دانش آموزان دبيرستاني مالزي انجام دادند. در اين پژوهش استفاده شده است كه هوش هيجاني مي تواند با دروني و بيروني ساختن مشكلات مختلف ارتباط داشته باشد. براي مثال ديده شده است كه سطوح پايين هوش هيجاني با سطوح پايين همدلي و عدم توانايي در مديريت خلق رابطه دارد. در نشانه هاي بروز رفتارها، سطوح پايين هوش هيجاني با پيشرفت دانشگاهي و سطوح بالاي مشكلات جنسي رابطه دارد. در مطالعه اخير سطوح بالاي هوش هيجاني ارتباط مستقيمي با سطوح پايين بروز مشكلات رفتاري از قبيل اضطراب تحصيلي، افسردگي، شكايات جسمي، استرس، پرخاشگري جسمي، استرس، پرخاشگري و بزهكاري دارد. در اين پژوهش نيز بررسي شده است كه آيا سطوح پايين هوش هيجاني ممكن است يك عامل خطرپذير مهم باشد كه رابطه بين نظارت والدين و آشكار ساختن مشكلات رفتاري را تعديل كند. در بررسي اين رابطه پژوهشگران نيز همچنين پيشنهاد كرده اند كه نياز شناخت عامل هاي بين خطرپذيري و عامل حمايتي و حفاظتي در پيش بيني كردن مشكلات رفتاري وجود دارد و نقش هوش هيجاني در عوامل خطرپذيري بالقوه اين چنين رفتارهايي را نشان مي دهد. طبق يافته هاي اين پژوهش هوش هيجاني رابطه منفي معناداري با استرس، افسردگي، شكايات جسماني و بزهكاري و رابطه مثبتي با نظارت والدين داشت.
استين (2005)، در پژوهشي بر روي 704 آزمودني در مقطع قبل از دانشگاه به منظور بررسي همبسترهاي شخصيتي، بهزيستي و سلامتي هوش هيجاني، شخصيت، رضايتمندي از زندگي، حمايت اجتماعي و سلامتي در گروههاي كانادايي (5001 نفر) و اسكاتلندي (204نفر) بررسي شد. با توجه به تحليل داده ها اين نتايج بدست آمد كه هوش هيجاني رابطه منفي با آلكسي تاليميا و مصرف الكل دارد و رابطه مثبتي با رضايتمندي از زندگي و اندازه و كيفيت شبكه اجتماعي دارد. با توجه به نتايج رگرسيون رابطه قوي هوش هيجاني و شخصيت از پيش بيني كننده هاي مربوط به سلامت بدست آمد. هوش هيجاني با اندازه شبكه اجتماعي در مقايسه با رابطه شخصيت با اندازه شبكه اجتماعي قوي تر بود.
پالمر و ديگران (2002) پژوهشي را براي بررسي رابطه بين هوش هيجاني و مديريت موثر انجام دادند. اين پژوهش بر روي 43 مدير انجام شد. يافته هاي اين پژوهش نشان داد كه هوش هيجاني چگونه تأثير خودش را بر مديريت نشان مي دهد و يا به پذيرش به وجود آمدن احساساتي در حين كار پاسخ مناسب مي دهد. مديراني كه هوش هيجاني بالاتري را از خود نشان دادند به لحاظ بروز احساسات و افكار خيلي بهتر عمل مي كردند و خود كنترلي بيشتري بر هيجانات و احساساتشان داشتند.
تريلند و ديگران (2004) در پژوهشي ارتباط حمايتي هوش هيجاني با عوامل روان شناختي خطرپذيري سيگار كشيدن را در نوجوانان بررسي كردند. اين پژوهش بر روي 416 دانش آموز دوره راهنمايي اجرا شد كه ميانگين سن آنها 3/11 سال بود. نتايج نشان داد كه هوش هيجاني بالا عاملي حمايتي براي عوامل خطرپذيري سيگار كشيدن در نوجوانان است. همچنين هوش هيجاني بالا با ادراكات بيشتري از پيامدهاي اجتماعي منفي سيگار كشيدن و با كارآمدي و بازدهي بيشتري در امتناع و خودداري از قول پيشنهاد براي كشيدن سيگار رابطه دارد. همچنين تحليل نتايج آشكار كرد كه هوش هيجاني بالا يا احتمال گرايش پيدا كردن به سيگار كشيدن در سنين اوليه رابطه دارد. نوجواناني كه هوش هيجاني بالاتري دارند احتمالاً مي توانند سود و منفعت بيشتري از برنامه هاي پيشگيري موثر اجتماعي ببرند و هوش هيجاني بالا با افزايش درك پيامدهاي اجتماعي سيگار كشيدن رابطه دارد. اين افراد به اين آگاهي مي رسند كه با دوستاني كه سيگار ميكشند نبايستي رابطه داشته باشند.
در پژوهش كه توسط بار– ان (2000) انجام شد. تحليل نمرات هوش هيجاني بيش از 7700 نفر از مردم آشكار كرد، در حالي كه مردان و زنان تفاوتي در هوش هيجاني كلي ندارند، مردان نمرات بالاتري در تحمل استرس، تكانش و سازگاري، مثبت بودن و خودشكوفايي و زنان نمرات بالاتري در همدلي، ارتباطات ميان فردي و مسئوليت اجتماعي به دست آوردند. آنان دريافتند كه هوش هيجاني يك مجموعهي داراي عوامل چندگانه و مرتبطي، متشكل از توانايي هاي عاطفي، شخصي و اجتماعي مي باشد كه به ما كمك مي كند با ضرورتهاي روزمره مقابله نماييم. او اين توانايي ها را كه ساختار عاملي اين مفهوم نظري را تشكيل مي دهند، به اين قرار دانست: عزت نفس، خودآگاهي عاطفي، ابراز وجود، تحمل فشار رواني، كنترل واكنشهاي نهايي، انعطاف پذيري، حل مسأله، همدلي، رابطهي ميان فردي، خوش بيني، خودشكوفايي، استدلال و مسئوليت اجتماعي.
كوب و ماير (2000)، در پژوهشي تحت عنوان «هوش هيجاني» گزارش كرده اند كه نمرات و مقياس هوش هيجاني چند عامل ميان 200 دانش آموزان دبيرستاني با پذيرش كمتر سيگار كشيدن، قصد سيگار كشيدن و مشروب خواري مرتبط بوده است.
كارسون و همكاران (2000)، در دو پژوهش بر روي نمونه هايي از دانشجويان، هوش هيجاني و رابطه آن با كنترل فردي و خشونت كلامي را مورد ارزيابي قرار دادند. در اين مطالعات، پاسخ همدلانه، تنظيم خلق، مهارتهاي بين فردي، انگيزش دروني و خودآگاهي به عنوان زير مقياس هاي هوش هيجاني در نظر گرفته شده است. بر اساس يافتههاي دو پژوهش مذكور، هوش هيجاني داراي رابطهي مثبت با كنترل فردي و داراي رابطهي منفي با خشونت كلامي بود.
مورياتي و همكاران (2001)، در پژوهشي اين مسأله را بررسي كردند كه آيا آزمونهاي سنجش سطوح متفاوت هوش هيجاني مي توانند بين نوجوانان مختلف جنسي و گروه كنترل تمايز ايجاد كنند. نتايج پژوهش آنها كه بر 15 مرد متخلف جنسب با دامنهي سني 14 تا 17 سال و49 مرد غير متخلف كه از لحاظ سن با گروه مختلف همگن بودند نشان داد كه، متخلفان در مقايسه با گروه غيرمتخلف دقت كمتري در برچسب زني حالات هيجاني ديگران داشتند. اين افراد وقتي با ديگر نوجوانان مقايسه مي شوند در تكانش وري و ناتواني در درك و شناسايي هيجانهاي خود و ديگران با آنها متفاوت هستند، اين افراد مشكلاتي را در كنترل خشم و پايه ريزي روابط معنادار با همسالان دارند.
در پژوهش كارن و سندي (2001) يك برنامهي آموزش را بر روي 65 كودك دوره مهدكودك به منظور افزايش مهارتهاي اجتماعي جهت افزايش رفتار هوش هيجاني انجام دادند، يافته ها نشان داد كه كمبود هوش هيجاني از رشد مهارتهاي اجتماعي جلوگيري مي كند. كودكاني كه داراي هوش هيجاني پاييني بودند در مقابله با تضاد با ديگران ناتواني دارند، همچنين كمبود همكاري و ضعف ارتباط و ناتواني در بيان هيجانات موقعيتي در آنها بيشتر است. مداخلاتي نظير آموزش همكاري، انجام فعاليت هاي گروهي، آموزش هوش هيجاني و يكسان سازي انواع ورمهاي هوش چندگانه انجام گرديد. آنان نشان دادند كه اين كودكان بعداً در دورهي پيش دبستاني و دوران تحصيل آينده توانستند رفتارهاي جامعه طلبانه و هوش هيجاني بيشتري را نشان دهند.
سياروچي و همكاران (2002) در مطالعهي اين فرض را مورد آزمون قرار دارند كه هوش هيجاني در فهم رابطهي ميان استرس و متغيرهاي سه گانه سلامت رواني يعني افسردگي، نااميدي و اشتغال ذهني در مورد خودكشي سهم مهمي دارد. نتايج تحليل رگرسيون نشان داد كه استرس:
1- افسردگي گزارش شدهي بيشتر، نااميدي و اشتغال ذهني در مورد خودكشي در ميان افرادي كه ادراك هيجاني بالايي دارند، مرتبط است (در مقايسه با افرادي كه هوش هيجاني پاييني دارند).
2- اشتغال ذهني در مورد خودكشي بيشتر در افرادي كه مديريت هيجانهاي ديگران در آنها پايين است، مرتبط مي باشد. هم ادراك هيجان و هم مديريت هيجانهاي ديگران از لحاظ آماري از ساير شاخص هاي اندازه گيري شده در اين مطالعه، متفاوت بودند. اين پژوهش مطرح مي كند كه هوش هيجاني علاوه بر اهميتي كه در فهم رابطهي ميان استرس و سلامت روان دارد خود نيز سازهاي مجزا ميباشد كه بايد مورد مطالعه قرار گيرد.
شوت و همكاران (2002)، نتايج حاصل از دو مطالعه در مورد رابطهي هوش هيجاني با خلق و عزت نفس را ارائه دادند. آنان در مطالعات خود دريافتند كه هوش هيجاني بالاتر با خلق مثبت و عزت نفس بالا مرتبط است. مطالعه ديگر نيز نشان داد كه هوش هيجاني بالا با حالت خلقي مثبت بالاتر و عزت نفس بيشتر در ارتباط مي باشد. آنان همچنين نقش هوش هيجاني را در تنظيم خلق بررسي كرده و به اين نتيجه رسيدند كه افراد داراي هوش هيجاني بالا كاهش كمتري در خلق مثبت و عزت نفس را پس از يك حالت منفي و بعد از افزايش حالت مثبت افزايش در خلق مثبت را نشان مي دهند، اما در عزت نفس تغييري نمي كنند.
در مطالعه اي كه سالكوفسكي و همكاران (2003) انجام دادند. تحليلهاي عوامل اكتشافي و تأييدي پرسشنامهي ويژگي هاي هوش هيجاني يك ساخت عاملي مرتبه اي با يك عامل هوش عاطفي سطح بالا و چهار عامل سطح پايين تر (خوش بيني/تنظيم خلق، ارزيابي عواطف، بهره مندي از عواطف و مهارتهاي اجتماعي) پيشنهاد كرد. بررسي تفاوتهاي جنسيتي در اين چهار عامل نشان داد كه تفاوت نمرات بين زنان و مردان در عامل خوش بيني / تنظيم خلق معنادار نبود. نمرهي زنان در عامل ارزيابي عواطف و مهارتهاي اجتماعي بيشتر از مردان و نمرهي مردان در عامل بهره مندي از عواطف بيشتر از زنان بود. بخشي از فرم بلند پرسشنامهي ويژگي هاي هوش عاطفي به طور منفي و معنادار با روان رنجوري و اشكال در شناسايي و بيان هيجانات (الكسي تايمي) و به طور مثبت و معنادار با برونگرايي، انعطاف پذيري، توافق كاري و با وجدان بودن همبستگي داشت و با رضايت از زندگي همبستگي مثبت و با آمادگي براي افسردگي همبستگي منفي داشت.
انجل برگ و اسجوبرگ (2004)، در پژوهشي تحت عنوان «هوش هيجاني، شدت عاطفه و سازش يافتگي اجتماعي» به بررسي اين ادعا كه هوش هيجاني ادراك اجتماعي را در بر مي گيرد، پرداختند. ادراك هيجان در اين مطالعه به منظور دقت قضاوت در مورد بيان احساسات عادي و حاد ديگران تعريف شده است. استدلال آنها اين بود كه ادراك دقيق از هيجانات ديگران از يك سو بايد با واكنش شدت يافته به محركهاي محيطي و از سوي ديگر با سازش يافتگي اجتماعي ارتباط داشته باشد. پس از وارسي هوش هيجاني در رابطه با اين دو مفهوم نتايج نشان داد كه ادراك هيجان با يك دقت بالا به ارزيابي خلق همان گونه كه توسط ديگران تجربه مي شود، ارتباط دارد. نتايج پژوهش آنها نشان مي دهد كه هوش هيجاني ممكن است از قسمت هايي تركيب شده باشد كه واكنش هيجاني را در برگيرد. يافتهي ديگر آنها اين بود كه سازش يافتگي اجتماعي موفقيت آميز با ادراك دقيق تر خلق ديگران ارتباط دارد كه فرضيهي ضروري بودن ادراك هيجان در سازش يافتگي با يك سطح اجتماعي را قوت مي بخشد.
وارويك و نتل بك (2004) در پژوهشي، هوش هيجاني، شخصيت، پيوندجويي، توانايي استدلال انتزاعي، دانش عاطفي جهت گيري وظيفه را مورد مطالعه قرار دادند. در ميان متغيرهاي شخصيت، برون گرايي و توافق كاري با مقياس فراخلق صفت (TMMS) همبستگي و رابطهي تعديل گرانه، و با انعطاف پذيري، وظيفه شناسي و روان رنجور خويي همبستگي ضعيف داشتند. مقياس فراخلق صفت كلي نيز با دانش و مهارت هيجاني همبستگي داشت، اما با استدلال انتزاعي و علاقه به پيوندجويي رابطه نداشت و نتايج حاصل از همان گروه نمونه با آزمون هوش هيجاني)ناهماهنگي ها و ناهمسويي هايي را در بين دو مقياس هوش هيجاني آشكار نمود. گشودگي، برونگرايي، وظيفه شناسي، روان آزرده خويي و علاقه به پيوندجويي با آزمون هوش هيجاني ماير، سالوي و كارسو همبستگي معناداري نداشتند، اما با توافق و دانش و مهارت هيجاني و توانايي انتزاعي همبستگي معناداري داشتند. نتايج همچنين نشان داد كه هوش هيجاني در صورتي كه با TMMS برآورده شود، با جهت گيري وظيفه همبستگي دارد، اما در صورتي كه با MSCEIT برآورده شود، اين همبستگي وجود ندارد. به طور كلي عملكرد متفاوت TMMS و MSCEIT از اين ديدگاه حكايت مي كند كه شخص از دوريخت (نوع) هوش هيجاني برخوردار است.
پترايدز و همكاران (2004) نقش ويژگي هاي هوش هيجاني در عملكرد تحصيلي و رفتار منحرف در مدرسه را در يك نمونهي 650 نفري با ميانگين سني 51/6 بررسي كرده و دريافتند كه ويژگي هاي هوش هيجاني ارتباط بين توانايي شناختي و عملكرد تحصيلي را تعديل مي كند و دانش آموزاني كه نمرات هوش هيجاني آنان بالا بود غيبت موجه كمتري داشتند و احتمال اخراج آنها از مدرسه كمتر بود.
آستين و همكاران (2005) در پژوهشي، هوش هيجاني، شخصيت، الكسي تايمي، رضايت مندي از زندگي، حمايت اجتماعي و سلامتي را در گروههاي كانادايي و اسكاتلندي مورد بررسي قرار دادند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه هوش هيجاني با الكسي تايمي و مصرف الكل رابطه منفي و با رضايت مندي از زندگي و گستردگي روابط اجتماعي و كيفيت آن رابطهي مثبت دارد. آنان نيرومندي نسبي هوش هيجاني و شخصيت را به منزلهي پيش بيني كننده هاي پيامدهاي مرتبط با سلامت در يك گروه فرعي از اسكاتلنديها مورد بررسي قرار دادند. نتايج نشان داد كه هوش هيجاني در مقايسه با شخصيت با گستردگي رابطهي اجتماعي ارتباط قوي تري دارد، اما كيفيت روابط اجتماعي، رضايت مندي از زندگي، مصرف الكل، مشاوره با پزشك و وضعيت سلامت با شخصيت ارتباط قوي تري داشتهاند.
بندورا (1997) در پژوهشی که به بررسی رابطهی حمایت اجتماعی و سلامت روان به این نتیجه دست یافت که رابطهی بین این دو متغیر مثبت و معنادار است که این رابطهی معنادار در هر دو جنس قابل مشاهده میباشد.
سیوکاچنگ و استفان (2000) پژوهشی را با هدف بررسی رابطهی بین حمایت اجتماعی و سلامت روان انجام دادند. نتایج به دست آمده از پزوهش آنان حاکی از این مطلب بود که رابطهی مثبت و معناداری بین سلامت روان و حمایت اجتماعی وجود دارد.
2-2-2 پیشینهی داخلی
نتایج حاصل از پژوهش احمدی رقآبادی (1383)،با عنوان بررسی ارتباط هوش هیجانی و بهداشت روانی در دانش آموزان مراکز پیش دانشگاهی رشت نشان داد که هوش هیجانی پیش بینی کننده ای برای بهداشت روانی است.در پژوهشی که توسط دکتر فرح نادری وهمکاران با عنوان "رابطه هوش معنوی وهوش هیجانی با رضایت از زندگی سالمندان" با نمونه ای 150 نفری وروش نمونه گیری مرحله ای انجام شد نتایج نشان داد که بین هوش معنوی و رضایت از زندگی وهمچنین بین هوش هیجانی و رضایت از زندگی رابطه معنی داری وجود دارد.
در تحقیقی که توسط علی پور و همکاران (1387) در رابطه با "نقش حمایت های اجتماعی در کیفیت زندگی سالمندان" صورت گرفت با استفاده از آزمون همبستگی مشخص شد که بین انواع حمایت اجتماعی (عاطفی،ساختاری،کارکردی،مادی)و کیفیت زندگی رابطه مستقیم و معناداری وجود دارد (p>0/05) .با انجام تحلیل رگرسیون چندگانه و وارد شدن انواع حمایتهای اجتماعی به مدل، مشخص شد که حمایتهای عاطفی و ساختاری پیشبینیکنندههای معنادار کیفیت زندگی سالمندان میباشند.
در تحقیقی دیگر که توسط بختیاری و همکاران (1383) در زمینه افسردگی در سالمندان مرد و زن ساکن سرای سالمندان شهر اهواز شد،این نتایج به دست آمد که بین زنان ومردان از نظر افسردگی تفاوت وجود دارد.
تيرهگري (1384)، در پژوهش به آموزش هوش هيجاني به منظور بررسي اثرات آن بر سازگاري زناشويي پرداخت. هدف اين تحقيق تصريح نقش هوش هيجاني در حوزه روابط بين فردي و زناشويي در قالب رويكردها، راهبردهاي و برنامه هاي آموزش رواني، به منظور مداخله در رفع يا تخفيف مسائل همسران ناسازگار بود. تحليل نتايج و يافته ها نشان داد كه نمره كلي هوش هيجاني و مولفه هاي آن بين گروه هاي همسران ناسازگار و سازگار تفاوت معنادار به نفع همسران سازگار ديده مي شود. در مورد اثربخشي برنامه آموزشي هوش هيجاني اين يافته به دست آمد كه در ارزيابي پس آزمودن نمرات گروهها در مورد نمره كلي EQ_i تفاوت معنادار وجود دارد (اين پژوهش به اين منظور آورده شده است كه يكي از مسائل پيش روي نوجوانان و جوانان مبحث ازدواج و آينده خانوادگي آنان مي باشد و اين پژوهش نشان ميدهد كه آموزش هوش هيجاني مي تواند در سلامت رواني خانوادگي افراد مهم باشد.
محرابيان (2000) طي پژوهش خصوصيات افراد داراي هوش هيجاني بالا را چنين عنوان مي كند: عزت نفس بالاتر، خوش بيني بيشتر، اضطراب و افسردگي پايين تر، افكار هيجاني كمتر، اهداف بزرگتر و موفق تر، جهت گيري منظم تر اهداف، توانايي مقبوليت، معاشرت و دوستي بيشتر، صلاحيت اجتماعي بالاتر، خودشكوفايي و هوش عمومي بالاتر، او همچنين موارد زير را از اجراي هوش هيجاني مي داند: همدلي عاطفي، توجه به هيجان و تشخيص آن، شناسايي درست خلق خود و ديگران، كنترل خلق يا هيجانات شديد، پاسخگويي مطابق با هيجانات، رفتار كردن مطابق با موقعيت هاي گوناگون زندگي مخصوصاً در مواقع استرس، تأمل كردن در كسب مهارتهاي خوب اجتماعي و ارتباطي.
جوادي و اژهاي (1383)، در پژوهشي تحت عنوان بررسي رابطهي كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني در دانش آموزان تيزهوش و عادي با استفاده از پرسشنامهي هوش هيجاني بار – ان، علاوه بر ارتباط كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني، معنادار بودن نقش جنسيت در هوش هيجاني را گزارش كرده اند. به اين صورت كه بنا بر يافته هاي آن، دختران داراي هوش هيجاني بيشتري از پسران بودند.
فرزانه (1388) پژوهشی با عنوان روابط ساختاري بين بهزيستي روانشناختي با هوش هيجاني ادراك شده، توانايي كنترل تفكر منفي و افسردگي مادران كودكان كم توان ذهني و مقايسة آن با مادران كودكان عادي انجام داده است. نتایج نشان داده است که متغيرهاي درون مدل نشان دهندة وجود تفاوت معني دار بين بيشتر متغيرهاست. در متغير افسردگي نتایج نشان می دهد که بين سطح افسردگي دو گروه تفاوت معني داري وجود دارد. ميانگين افسردگي مادران داراي كودك كم توان ذهني در سطح متوسط تا شديد قرار دارد ولي ميانگين افسردگي گروه داراي فرزند عادي، در سطح خفيف و متوسط است. در متغير راهبردهاي منفي كنترل تفكر و راهكار منفي هوش هيجاني، گروه مادران كم توان نمرات بالاتري دريافت داشته اند در حالي كه در راهبردهاي اجتماعي و حواس پرتي كه از شيو ه هاي مثبت كن تر تفكر به شمار مي روند و راهبردهاي مثبت هوش هيجاني و مؤلفه هاي پذيرش خود، خودمختاري، هدفمندي در زندگي و تسلط بر محيط بهزيستي روانشناختي مادران كودكان عادي، بر ديگر گروه برتري معني داري داشتند. در ديگر مؤلفه ها، تفاوت معني دار نبود. در مرحله اول نتايج تحليل عاملي تاييدي (مدل اندازه گيري معادلات ساختاري) كه براي تعيين بسندگي سنجه ها به كار برده شده، در دو گروه آمده است نتايج حاصل از آزمون مدل اندازه گيري در گروه مادران كودكان عادي و كم توان ذهني نشان دهنده معني داري بارهاي عاملي است. بر اين اساس مي توان نتيجه گرفت ابزارهاي به كار گرفته شده براي سنجش متغيرهاي مورد نظر در گروه مذكور، مناسب بوده اند.
آریندل و همکاران (1999) در بررسی رابطه بین بهزیستی روانشناختی، سلامت عمومی به این نتیجه رسیدند که با افزایش بهزیستی روانشناختی و سلامت عمومی نیز تحت تاثیر قرار گرفته و افزایش می یابد. شات و ریف در مطالعه رابطه بهزیستی روانشناختی و شخصیت به این نتیجه رسیدند که بین ابعاد بهزیستی روانشناختی و روان رنجوری رابطه منفی و معناداری وجود دارد.
امینی و همکاران(1378) پژوهشی را با عنوان رابطه ی هوش هیجانی با خودکارآمدی و سلامت روان و مقایسه ی آنها در دانش آموزان ممتاز و عادی در سال 1378 انجام داده اند. نتایج نشان داده است که بین هوش هیجانی، خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان ممتاز و عادی تفاوت معناداری وجود دارد. به این معنی که میانگین هوش هیجانی، خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان ممتاز بالاتر از دانش آموزان عادی است. همچنین بین هوش هیجانی با باورهای خودکارآمدی رابطه ی مثبت و معناداری وجود دارد. یعنی دانش آموزانی که از هوش هیجانی بالاتری برخوردارند، دارای احساس خودکارآمدی بالاتری نیز می باشند. علاوه بر این نتایج نشان داده است که بین هوش هیجانی و سلامت روانی رابطه ی معناداری وجود دارد. همچنین نتایج نشان داده است که باورهای خودکارآمدی نیز با سلامت روانی رابطه دارد.
خسروی کبیر و همکاران (1386) در پژوهشی با نام مقایسه ی هوش هیجانی و سلامت روان در معتادان به مواد مخدر و افراد عادی که در سال 1386 با هدف مقایسه ی هوش هیجانی و سلامت روان در معتادان و افراد عادی انجام داده اند. نتایج نشان داده است که در بررسی فرضیه ی اول پژوهش مبنی بر کمتر بودن هوش هیجانی معتادان به مواد مخدر بین میانگین نمرات هوش هیجانی آزمودنی های دو گروه تفاوت خطی وجود دارد. در نتیجه پایین تر بودن میانگین نمره ی هوش هیجانی معتادان به نسبت افراد عادی نشان می دهد که معتادان دارای سطوح پایین تری از هوش هیجانی هستند. در بررسی فرضیه ی دوم تحقیق مبنی بر پایین تر بودن سلامت روانی معتادان نسبت به افراد عادی، میانگین نمره ی سلامت روان آزمودنی های دو گروه ارزیابی شد. تفاوت معناداری بین سلامت روانی معتادان وافراد عادی نشان داد که نشانگر وجود نشانه های بیشتر اختلالات روانی در معتادان است. در وارسی فرضیه ی سوم مبنی بر رابطه ی هوش هیجانی و سلامت روان معتادان، نشان داده که بین این دو متغیر همبستگی 445/0- وجود دارد. بین هوش هیجانی و سلامت روان آزمودنی صرف نظر از معتاد یا عادی رابطهی معناداری وجود دارد که حاکی از آن است که برخورداری ازمؤلفه های هوش هیجانی در مدیریت استرس و شناخت موقعیت های بیرونی و نیز حالت های درونی نقش تعیین کننده ای دارد و با پشتوانه ی آن مواجهه با مشکلات، توأم با موقعیت های فردی خواهد بود. اما این مقابله در افراد دارای هوش هیجانی پایین تر با کاستی ها و شکست همراه است و در نتیجه سلامت روان آنها نیز متأثر خواهد شد.
باقري(1387)، در تحقيق خود با عنوان: «رابطه حمایت اجتماعی و علاقمندی به رشته تحصیلی با سلامت روان» به اين نتايج دستيافته است؛ ميانگين نمره سلامت روان دانشجويان 5/24 (23 دختران و 26 پسران) میباشد. اين عدد درمقايسه با نقطه برش بدست آمده از تحقيق يعقوبی و همکاران، که نمره23 را برای تفکيک افراد سالم از افراد مشکوک به اختلال روانی مناسب تشخيص داده نشان می دهد که دانشجویان دختر در مقایسه با دانشجویان پسر این تحقیق از بهداشت روانی مناسب تری برخوردار هستند.
حيدري (1388)، در تحقيق خود با موضوع « بررسي رابطه ي حمايت اجتماعي و افسردگي در دانش آموزان دختر شاهد و غيرشاهد مقطع متوسطة دبيرستانهاي شهرستان اهواز» چنين نتيجهگيري ميكند: بين حمايت اجتماعي و افسردگي در كل نمونه (دانش آموزان شاهد و غيرشاهد) رابطه اي منفي وجود دارد و ميزان افسردگي در دانش آموزان شاهد در مقايسه با دانش آموزان عادي بيش تر است و از لحاظ ميزان حمايت اجتماعي بين دانش آموزان شاهد و غيرشاهد تفاوت چنداني ديده نمي شود.
حاجبی و فریدنیا (1388) در پژوهشی با عنوان ارتباط بین سلامت روان و حمایت اجتماعی در کارکنان بهداشت و درمان صنعت نفت بوشهر بر روی نمونهای به حجم 149 نفر به این نتیجه دست یافتند که وضعیت سلامت روان با نمرهی حمایت اجتماعی رابطهی معنیدار و مستقیم دارد که این ارتباط با توجه به عوامل جمعیتشناختی متغیر بود.
میرسمیعی و ابراهیمیقوام (1387) در پژوهشی تحت عنوان بررسی رابطهی بسن خودکارآمدی، حمایت اجتماعی و اضطراب امتحان با سلامت روانی دانشجویان دختر و پسر دانشگاه علامه طباطبایی بر روی نمونهای با حجم 300 نفر یه این نتیجه رسیدند که رابطهی بین حمایت اجتماعی و سلامت روان مثبت و معنادار است.
معتمدی شلمزاری و همکاران (1381) در پژوهشی با عنوان بررسی نقش حمایت اجتماعی در رضایتمندی از زندگی، سلامت عمومی و احساس تنهایی در بین سالمندان بالاتر از 60 سال به این نتیجه دست یافتند که حمایت اجتماعی تأثیر معناداری بر احساس تنهایی، سلامت عمومی و رضایت سالمندان از زندگی دارد. به علاوه حمایت عاطفی نقش باهمیتتری نسبت به حمایت ابزاری داشته و به ویژه نقش حمایت عاطفی بر احساس تنهایی، سلامت عمومی و رضایتمندی از زندگی به طور معنیداری بیش از حمایت ابزاری بر زنان سالمند مؤثر است.
منابع فارسی
آزاد، حسین (1378). سلامت روان ازدیدگاه الیس، فصلنامه اصول بهداشت روانی، شماره چهارم.
آقاپور، مهدی، محمدی، اکبر (1388). مقایسه افسردگی پس از زایمان زنان شاغل وخانه دار ورابطه آن با حمایت اجتماعی وسازگاری زناشویی. زن ومطالعات خانواده، سال اول، شماره 4، تابستان 1388.
آقاجانی، سعید؛ اسدی نوقابی، احمدعلی (1381). نظریه مشاوره و روان درمانی، تهران، مرکزنشردانشگاهی.
ابراهيمي قوام، صغري (1370 ). هنجاريابي سه مفهوم حمايت اجتماعي، منبع كنترل و عزت نفس، پايان نامه كارشناسي ارشد، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي.
احمدوند، محمد علي (1382). بهداشت رواني. تهران، انتشارات دانشگاه پيام نور.
احمدی رقآبادی، علی (1384). بررسی ارتباط هوش هیجانی و بهداشت روانی در دانش آموزان مقطع پیش دانشگاهی شهرستان رشت. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
اسماعیلیشیرازی، مرضیه (1379). روان شناسی اجتماعی سالمندی. انتشارات دانشگاه شیراز.
امیری، راضیه (1383). مقایسه بهداشت روانی دانشجویان مجرد ومتاهل خوابگاهی، خلاصه مقالات نخستین کنگره سراسری آسیب شناسی خانواده در ایران، دانشگاه شهید بهشتی.
امینی، احمد؛ آقاجانی، سعید، اسدی نوقابی، احمدعلی (1387). رابطه ی هوش هیجانی با خودکارآمدی و سلامت روان و مقایسه ی آنها در دانش آموزان ممتاز و عادی، تعلیم وتربیت استثنایی، شماره 14.
بازرگان، عباس؛ سرمد، زهره؛ حجازی، الهه (1387). روشهای تحقیق در علوم رفتاری، تهران، انتشارات آگاه.
باقري، فاطمه (1387). بررسي ميزان رضايت شغلي كتابداران كتابخانههاي تخصصي و دانشگاهي (دولتي) شهرستان كرج. پاياننامة كارشناسي ارشد كتابداري و اطلاعرساني، دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي، دانشگاه تهران.
باوی، ساسان (1383). بررسی رابطه بین خود بیمارانگاری و حمایت اجتماعی در بین زنان و مردان شهرستان اهواز. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه اسلامی، واحد اهواز.
بختیاری، فردین؛ سجادی، همیرا (1383). نقش حمایتهای اجتماعی در کاهش اضطراب و افسردگی سالمندان، مجله سالمندی ایران، سال چهارم، شماره11، بهار 1388.
بخشی سورشجانی، لیلا (1387). رابطه هوش هیجانی با سلامت روانی و عملکرد تحصیلی دانشجویان دختر و پسر دانشگاه آزاد اسلامی واحد بهبهان. دانش و پژوهش در علوم تربیتی– برنامه ریزی درسی. دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان (اصفهان )، شماره 19.
بركابي، بيژن؛ خوئيني، حسين (1382). بررسي سلامت رواني دانشجويان دانشگاه بين المللي امام خميني و دانشگاه علوم پزشكي قزوين، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه بين المللي امام خميني.
بشارت، محمدعلی (1384). اعتباریابی مقیاس هوش هیجانی، مجلهی علوم روانشناختی، شمارهی 12.
بنی جمالواحدی، شکوه السات؛ احدی، حسن (1370). بهداشت روانی و عقب ماندگی ذهنی، تهران، نشر نی.
بهبهانی، نسرين؛ نجفيارندی، اکرم؛ حسينی، فاطمه (1385). ارتباط بين تنش شغلی با حمايت اجتماعی پرستاران. فصلنامه پرستاری ايران، شماره 46.
بهرامی، فاضل؛ رمضانیفرانی، عباس (1384). نقش باورهای مذهبی درونی و بیرونی در سلامت روان و میزان افسردگی سالمندان. مجله توانبخشی، شماره 20.
بهرامي، هادي (1381)، آزمون هاي رواني (مباني نظري)، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي.
بهرامیاحسان، هادی (1381). بهداشت روانی در قرن بیست ویکم و چالشهای پیشرو، مجله روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه تهران، سال سی و دوم، شماره 1.
بيابانگرد، اسماعيل (1383). روش هاي افزايش عزت نفس در كودكان و نوجوانان. تهران، انتشارات انجمن اولياء و مربيان.
بيگی فرد، سليمه (1378) بررسی ارتباط ويژگی شخصيتی سخت رويی و حمايت اجتماعی با فرسودگی شغلی در بين کارمندان مراکز توانبخشی بهزيستی شيراز، پايان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم بهزيستی و توانبخشی تهران
پارسا، محمد (1380)، آيا مي دانيد هوش هيجاني يا بهره هيجاني چيست؟ تهران. نشريهي موفقيت، شماره 38.
پاشا، غلامرضا، صفرزاده، سحر، مشاک، رويا (1386). مقايسهی سلامت عمومی وحمايت اجتماعی بين سالمندان ساکن خانه سالمندان و سالمندان ساکن در خانواده فصلنامه خانواده پژوهی سال سوم، شماره 114.
پورافکاری، نصرالله (1379). فرهنگ جامع روانشناسی-روانپژشکی و زمینه وابسته، چاپ دوم، تهران، نشر نی.
پهلوان زاده، فرهاد؛ جاراللهی، عذرا (1390). بررسی تاثیر عوامل اجتماعی بر سلامت روان سالمندان روستایی. دو فصلنامه توسعه روستایی، شماره 4.
تابع بردبار، فريبا (1383). بررسي رابطه راهبردهاي رويارويي و حمايتهاي اجتماعي با پيشرفت تحصيلي در دوره نوجواناني، مجله مطالعات تربيتي و روانشناسي، شماره 21.
تيرهگري، محمد (1384)، آموزش هوش هيجاني به منظور بررسي اثرات آن بر سازگاري زناشويي تهران. نشريهي موفقيت شماره 38.
جوادي واژهاي، حكيم (1383)، بررسي رابطهي كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني در دانش آموزان تيزهوش و عادي پايان نامه، كارشناسي ارشد، دانشگاه بين المللي امام خميني.
جوانشير، اسد (1383). رابطه هوش هيجاني، سلامت روان و فرسودگي شغلي، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
جوهري تيموري، ساسان (1384). موضوع همبستگي بين سلامت رواني بر اساس GHQ و نگرشهاي ناسالم بر اساس DAS در دانشجويان پزشكي دانشگاه آزاد واحد مشهد، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد واحد مشهد.
حاجبی، احمد؛ فریدنیا، پیمان (1388). ارتباط بین سلامت روان و حمایت اجتماعی در کارکنان بهداشت و درمان صنعت نفت بوشهر، دو فصلنامه طب جنوب، سال 12. شماره 1.
حريري، آنجلا (1381). مقايسه ميزان رضايت شغلي كتابداران شاغل در كتابخانههاي مركزي واحدهاي دانشگاه آزاد اسلامي و دانشگاههاي تابعه وزارت علوم، تحقيقات و فناوري واقع در مراكز استانهاي كشور. پاياننامه دكتراي كتابداري و اطلاعرساني، دانشكده علوم انساني و اجتماعي، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد علوم و تحقيقات.
حيدري، محمد (1388). بررسي رابطه ي حمايت اجتماعي و افسردگي در دانش آموزان دختر شاهد و غيرشاهد مقطع متوسطة دبيرستانهاي شهرستان اهواز، پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشگاه شهید چمران اهواز.
خدارحيمي، سيامك (1373). روان شناسي سالمندي، انتشارات آستان قدس رضوي.
دهقاني آراني، منصور (1374)، بررسي رويدادهاي زندگي، شيوه مقابله و حمايت اجتماعي با سلامت رواني، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد رودهن.
رحیمینژاد، عباس؛ پاک نژاد، محسن (1383). ارتباط بین سازگاری خانواده با سلامت روانی و سطح ارضاء نیازهای روانشناختی فرزندان و نوجوانان، خلاصه مقالات کنگره آسیب شناسی خانواده در ایران، تهران، دانشگاه شهید بهشتی.
رضواني، فاطمه (1386). تأثير آموزش هوش هيجاني بر سلامت روان مادران كودكان فلج مغزي، پايان نامه كارشناسي ارشد، اصفهان.
روشن، رسول؛ حدادیکوهسار، علیاکبر؛ اصغرنژاد فرید، علی اصغر (1385). مقایسه هوش هیجانی و سلامت روانی دانشجویان با روابط عاطفی آنان در خانواده. فصلنامه علمی-پژوهشی روان شناسی دانشگاه تبریز، سال اول، شماره4، زمستان 1385.
ساعتچي، محمود (1376)، روان شناسي بهره وري، تهران، موسسه نشر ويرايش، چاپ اول.
سپهريان آذر، فيروزه (1385). ساخت و هنجاريابي آزمون هوش هيجاني بر اساس نظريه هاي موجود فرهنگ بومي و ارزشيابي تأثير آموزش آن بر شيوه هاي مقابله با استرس در بين دانش آموزان دبيرستانهاي اروميه در سال تحصيلي 85-1384، پايان نامه دكترا، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
سياروچي و همكاران (2002)، هوش عاطفي در زندگي روزمره، ترجمه نوري، اصغر و همكاران، (1383) انتشارات: نوشته اصفهان.
سياروچي، فورگاس، ژ، ماير، ج (2002)، هوش عاطفي در زندگي روزمره، ، ترجمه نوري، اصغر و همكاران، (1383) مکتبها و نظریهها در روانشناسی شخصیت، چاپ اول، تهران، انتشارات رشد.
شريفيدرآمدي، پرويز (1381). نظریههای روان تحلیل گری شخصیت، تحول شخصیت از پیش از تولد تا بزرگسالي، تهران: مهر قائم.
علیپور، فردین؛ سجادی، حمیرا (1388). نقش حمایتهای اجتماعی در کاهش اضطراب و افسردگی سالمندان، مجله سالمندی ایران، سال چهارم، شماره11، بهار 1388.
علي پور، مهران (1383)، بررسي هوش هيجاني مجرمان زنداني و افراد عادي و رابطه آن با سلامت روان. پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه شهيد بهشتي.
كاپلان، ه؛ سادوك، ب (1991). خلاصه روان پزشكي (علوم رفتاري – روان پزشكي باليني). ترجمه پورافكاري، نصرالله (1372). تبريز، انتشارات ذوقي.
کردتمینی، بهمن (1384). نقش ازدواج مجدد در سلامت روانی همسران و فرزندان شاهد استان سیستان و بلوچستان، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران.
گلمن، دانيل (2000). هوش هيجاني، مترجم: پارسا، نسرين (1380). تهران: انتشارات ارشد.
گلمن، دانیل (1998). هوش هيجاني در كار، ترجمه ابراهيمي، بهمن، جوينده، محسن (1380). تهران، انتشارات بهين دانش.
گنجي، حمزه (1376). بهداشت رواني، تهران: نشر ارسباران.
لشگري، محمد (1381). بررسي مروري بهداشت رواني در اسلام. مجله دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درمان قزوين، شماره 24.
لطافتی بریس، امین (1388). نظريه پردازان سلامت روان، فصلنامه تازههاي رواندرماني، سال شانزدهم، شماره 55 و. 56
مرتضوی، سیده صالحه؛ افتخاراردبیلی، حسن (1389). سلامت روان سالمندان شهرکرد وارتباط آن با عوامل جمعیتی و اجتماعی. فصلنامه پایش، سال دهم، شماره 4.
معتمدیشلمزاری، عبداله؛ اژهای، جواد؛ آزادفلاح، پرویز؛ کیامنش، علیرضا (13819. بررسی نقش حمایت اجتماعی در رضایتمندی از زندگی، سلامت عمومی و احساس تنهایی در بین سالمندان بالاتر از 60 سال، مجلهی روانشناسی، شماره 22.
مفیدی، فرخنده (1376). آموزش خانواده راهنمای عملی والدین و مربیان کودکان استثنایی، انتشارات سرآمد کاوش.
ملکشاهیچگنی، فریده (1377). بررسی تاثیر روش توانبخشی روانی دوسا بر میزان افسردگی سالمندان تهران. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم بهزیستی وتوانبخشی، تهران.
منشی طوسی، محمد تقی (1374). مشاوره بهداشت روانی: نظریه وعمل، انتشارات آستان قدس رضوی.
مهرابی زاده، هنرمند؛ نجاریان، بهمن؛ مسعودی، میترا (1380). مقایسه سلامت روانی والدین کودکان کم توان ذهنی تربیت پذیر 12-7 ساله با سلامت روانی والدین کودکان عادی، پژوهش درحیطه کودکان استثنایی، شماره 2.
میرسمیعی، مرضیه؛ ابراهیمیقوام، صغری (1387). بررسی رابطهی بسن خودکارآمدی، حمایت اجتماعی و اضطراب امتحان با سلامت روانی دانشجویان دختر و پسر دانشگاه علامه طباطبایی، فصلنامه روانشناسی و علوم تربیتی، شماره 74.
میلانیفر، بهروز (1376). روانشناسی کودکان و نوجوانان استثنایی، تهران، نشر قومس.
میلانیفر، بهروز (1382)، بهداشت روانی، چاپ هشتم، تهران، نشر قومس.
نجات، حميد؛ ايرواني، محمود (1378). مفهوم سلامت در مكاتب روان شناسي، فصلنامه اصول بهداشت رواني، شماره 3.
نریمانی، محمد؛ آقامحمدیان، حمیدرضا؛ رجبی، سوران (1386). مقایسه سلامت روانی مادران کودکان استثنایی با سلامت روانی کودکان عادی، فصلنامه اصول بهداشت روانی، شماره 33 و 34.
هرشنسن، دیوید؛ پاور، پال دبلیو (1988). مشاوره بهداشت روانی: نظریه وعمل، ترجمه منشی طوسی، محمد تقی (1382). مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی.
ب: منابع لاتین
Arindel. J. a,solataus, t . S, Punamaki. R.I, (1999)jurnal of child psychiatry ,44 (2), 227-41.
Astine, T.G. and et al. (2005). The General Health Question naire in India. Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology 319. Syndrome and Mothers Of Children without delay. Education and training in mental retardation, 25 (z).
Bandura, A. (1997), Self-Efficacy: The exercise of control. New York: Freeman.
Bar-On,R. (1997). The Emotional Quotient Inventory (EQ-I), Ameasure of Emotional Intelligene. (2 thed).
Bar-On,R. (2000). The Emotional Quotient Inventory (EQ-I), Ameasure of Emotional Intelligene. (3 thed).
Beck. C.K., Rawlins, R.P. Williams, S. R. (1988). Mental Helth – Psychology Nursing. A Longitudinal Analisys, Journal of Gerontology. 42, (1): 65-68.
Beckman, P.J(1991). Comparison of mothers and fathers perceptions of the effect of young children with and without.
Brackett, M.A. J. a,solataus, t . S, Punamaki. R.I, (2004) jurnal of child psychiatry ,44(2),227-41.
Caren and Sandy T (2001) measuring the effects of sters on the mother of handicapped imfamts: mast depression always follow?
Cassel JC. (1976).,The contribution of the social environment to host resistance. Am J Epidemiol; 104:107-23.
Chou KL, Chi I. (2001)., Stressful life events and depressive symptoms: social support and sense of control as mediators or moderators Int J Aging Hum Dev; 52: 155-71.
Ciarrochi, J, Chan A.Y.C. and Baigar, J, (2001) Measaring emotional intelligence in adolescents. Personality & Individual Difference.
Ciarrochi, V, Dean, K, Anderson , S. (2000) Emotional Intelligence moderates therelationship between and mental health. Journal of personality and individual differences. Vol 32 , 197-209.
Coob Mayer . H.A, S (1986). Emotional Common sense. NewYork: Itarper & Row (1973).
Cobb S. (1976)., Social support as a moderator of life stress. Psychosom Med; 38:300-14.
Corson. V.(1999) Bermer.A.Elizabeth.N.Mental Health Nursing. Sau Nders Compaany.
Edvard, K.M. Lach, H.W. Fisher, E. B. & Baum M. C. (2000). Relationship of Activity and Social Support of the Function of older Adult. Journal of Grontoltgy Science. 55 B: No 40.
Ellis. A. doubson. (1988) How to live with and without anger New york: Reasers Digestpress.
Engelberg, E. Chan A.Y.C. and Baigar, J, (2003) Measaring emotional intelligence in adolescents. Personality & Individual Difference.
Enjelbarg & Sjoberg. A. (2004). The Neurotic Constitution. New york Dood mead.
Furnham, A. R.(1973). Current Psychotheraphes. Peacock Pubilshers. Inc Itasaca. Lllonnis.
Gohm,C.L. (2003). The Emotional Quotient Inventory (EQ-I), Ameasure of Emotional Intelligene. (2 thed)
Goldberg D-P (1973), Manual of the General Health Questionnaire windsor, England: Nfer Publishing.
Holahan, C. K. & Holahan, C. J. (1987). Self-Efficacy, Socal Support And Depretion in Aging: A Longitudinal Analisys, Journal of Gerontology. 42, (1): 65-68.
Hunt, N Evans, D. T (2004).Adaptation of families with mentally retarded children: A model of stress, coping and family ecology.American journal of mental deficiency, 88, 125-231.
Kafetsios, K.(2003) Bermer.A.Elizabeth.N.Mental Health Nursing. Sau Nders Compaany.
Karsson, K.d. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2000) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Liau. A.K, sophine. Ryff. C. D. Keyes. C. l. m Shomtkin .D (2004). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-33.
Marlowe. H.A, S (1986). Emotional Common sense. NewYork: Itarper & Row (1973).
Mayer. I.D. (1999). Emotional Intellingence popular or scientific psychology. A.P.R. Monitor. 30,8.
Mayer. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2001) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Mehrabian. A (2000). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-31.
Moryati & Sjoberg. A. (2001). The Neurotic Constitution. New york Dood mead.
Pallmer, K.d. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2002) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Parker, N Evans, D. T Beckman, (2004).Adaptation of families with mentally retarded children: A model of stress, coping and family ecology.American journal of mental deficiency, 88, 125-231.
Perlmuter,L. d. & Hall.E. (1992) Adult Development And Aging, New York The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-27.
Petraidez, sophine. Ryff. C. D. Keyes. C. l. m Shomtkin .D (2004). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-30.
Ryff. C. D. Keyes. C. l. m Shomtkin .D. (2002). Optimal well-being :Empirical Encounter of two traditional. Journal of Personality and social psychology. 62 (6). 1007-1022.
Salovey , P,S Mayer , J.D. , and Caruso, D. (2002). Emotional intelligence. Imaginetion, Cognition and Personality.
Salovey , P,S Mayer , J.D. (1990). Emotional intelligence. Imaginetion, Cognition and Personality.
Shuot, J, Chan A.Y.C. and Baigar, J, (2001) Measaring emotional intelligence in adolescents. Personality & Individual Difference.
Siu- Kau cheng & Stephen, Y. K. (2000). Effects Of self-efficacu and social support on the mental healt Condition of mutual-aid organization memberd, social behavior and personality. 413-422.
Skinner. B. F. (1973). Beyond Freedom and Dignity palific Grov. Califormia u.s.a.
Slaski,M Cartwright, S.D (2003). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-27.
Spence, G, T.G. and et al. (2005). The General Health Question naire in India. Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology 319. Syndrome and Mothers Of Children without delay. Education and training in mental retardation, 25 (z).
Sulivan. R.(1953). Current Psychotheraphes. Peacock Pubilshers. Inc Itasaca. Lllonnis.
Sulkofski .R.L Warwick.J Nettel Beck. T (1980) measuring the effects of sters on the mother of handicapped imfamts: mast depression always follow?
Treeland, K.d. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2004) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.
Warwick.J Nettel Beck. T (2004).Adaptation of families with mentally retarded children: A model of stress, coping and family ecology.American journal of mental deficiency, 88, 125-231.