مبانی نظری و پیشینه تحقیق رضایت زناشویی وهوش

مبانی نظری و پیشینه تحقیق رضایت زناشویی وهوش (docx) 179 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 179 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

فصل دوم ادبيات و پيشينه تحقيق فصل دوم:ادبيات وپيشينه تحقيق تعريف رضايت10 تعريف رضايتمندي زناشويي11 ازدواج 12 تعريف ازدواج 12 فوائد ازدواج13 ازدواج دختر وپسر ريشه‎هاي دوران كودكي 14 افكار مسموم 17 بهداشت رواني 17 بهداشت رواني از ديدگاه اسلام وعرفان 20 مهمترين عوامل براي ازدواجهاي موفق20 پختگي رواني ورشد عاطفي فكري طرفين20 طرز تفكر وعقايد وتمايلات 21 طرز تلقي ونگرشها 22 عقايد مذهبي 23 اختلافات طبقاتي 23 ميزان تحصيلات 24 توافق وطرز فكر درباره امورجنسي 24 تولد فرزند25 تعداد فرزندان26 اخلاق 26 دخالت اطرافيان وبستگان 27 تفاوت سني بين زن وشوهر 27 رابطه با اوليا 28 ويژگيهايي كه در امر زناشويي نقش منفي دارد29 وجوهي از اختلافات زناشويي 31 نيازهاي احساسي زن ومرد31 چگونه مي‎توان در زندگي خوشبخت بود32 نياز اساسي ازدواج موفق33 نقش زن در زندگي امروز 35 زن در نقش همسري 35 موقعيت زن در اسلام 36 ازدواج از نظر اسلام37 سختگيري در مسئله ازدواج38 اهداف والاي ازدواج در اسلام38 معيارهاي انتخاب همسر 40 خواستگاري42 مهريه42 جهيزيه 43 عقد وعروسي44 حقوق زن وشوهر45 رفتار46 گفتار46 هدف زندگي ازديد قرآن 46 اساس رابطه زناشويي از نظر قرآن كريم 47 خانواده48 تيپهاي خانواده49 خانواده متزلزل . 50 خانواده متعادل50 خانواده متكامل50 ويژگيهاي ارتباط سالم زن و شوهر51 ويژگيهاي ارتباط ناسالم زن و شوهر52 توصيه‎هايي براي زن وشوهرها53 شيوه‎هاي كاربردي براي رسيدن به تفاهم 53 طلاق54 خانواده گسسته 56 اختلافات خانوادگي 56 تاثير فروپاشي ازدواج وجامعه57 انواع عوارض بعد از طلاق58 تدابير اسلام براي پيشگيري از طلاق59 هوش 60 تعريف هوش60 وضعيت هوش در سازمان واعمال ذهني 63 هوش عملي وهوش نظري64 هوش واستعدادهاي ديگر65 ماهيت عامل g 67 تست هوش چيست67 بهره هوشي (هوشبهر )چيست67 بهره هوشي وتوانائيهاي ديگر ذهني69 ماهيت هوش 70 الف- هوش بعنوان توان درك رابطه71 ب- هوش بعنوان توان سازگاري با موقعيتهاي جديد71 پ- هوش بعنوان ظرفيت يادگيري 72 ت- هوش بعنوان قدرت وتفكر انتزاعي 72 عوامل موثر در رشد هوش 72 نقش محيط ووراثت در تشكيل هوش73 1- وراثت وهوش73 2- ازدواج ميان خويشاوندان وهوش 75 3- هوش چگونه به ارث ميرسد75 4- محيط وهوش75 5- نقش زمان در تشكيل هوش76 6- عوامل محيطي موثر در رشد هوش77 آزمون استانداردشده هوش78 آزمونهاي هوش 80 آزمونهاي گروهي81 آزمونهاي فردي هوش82 ديدگاه نظري مختلف از مفهوم هوش83 نظريه‎هاي معاصر هوش84 الف: نظريه‎هاي عاملي هوش85 نظريه دوعاملي اسپيرمن86 نظريه سلسله مراتبي87 نظريه چند عاملي ترستون88 نظريه سه بعدي گيلفورد89 نظريه كتل درباره هوش متبلور وهوش سيال90 نظريه دوسطحي جنسن91 ب: نظريه‎هاي فرايند مداري هوش92 نظريه شناختي پياژه درباره هوش93 نظريه بازنمايي برونر95 مروري بر نتايج تحقيقات به عمل آمده در زمينه رضامندي زناشويي درداخل وخارج كشور95 خلاصه 107 فصل دوم ادبيات و پيشينه تحقيق پژوهش حاضر شامل دو بخش است كه بخش اول مربوط به مبحث رضايت زناشويي و بخش دوم مربوط به مبحث هوش مي‌باشد. در بخش اول به بيان تعريف رضايت و رضايت زناشويي ، ازدواج ، اهداف والاي ازدواج در اسلام ، نقش زن در زندگي امروز ،شرايط همسر در ازدواج ،حقوق زن و شوهر برهم ،هدف زندگي از ديد قرآن ، برقراري ارتباط مؤثر خانواده و طلاق مي‌پردازيم و در بخش دوم به بيان تعريف هوش،عوامل مؤثر در هوش ، نظريه‌هاي هوش و آزمونهاي هوش مي‌باشد. تعريف رضايت : رضايت حالت هيجاني است كه بارسيدن به يك هدف پديد مي‌آيد(ذوالفقار‌،1380، ص 63). پار سونز، رضايت را به عنوان حالت دروني در مقابل خوشايندي كه حالت ظاهري دارد مطرح مي‌كند ( همان منبع) . شعاري‌نژاد 1343 مي‌گويد : رضامندي به آن حالت موجود زنده گفته مي‌شود كه تمايلات محرك وي به هدف خود رسيده‌اند. احساسي كه شخص هنگام رسيدن به آرزوهايش پيدا مي‌كند(همان منبع) . دايره‌المعارف فلسفه و روان‌شناسي رضايت را اينگونه تعريف مي‌كند: رضايت خوشايندي بر‌آمده از آگاهي به يك وضعيت راحت است كه معمولا با ارضاي بعضي تمايلات خاص پيوند خورده‌است . از آنجائيكه رضايت همرا خوشايندي است ، لذا خوشايندي ممكن است به رضايت تبديل شود . افراد رضايت را در فكر كردن به وضعيتي كه در وهله اول از خوشايندي براي آنها حاصل مي‌شود به دست مي‌آورند(همان منبع). تعريف رضايتمندي زناشويي وينچ وديگران 1974معتقدند كه رضايت زناشوئي ،انطباق بين وضعيتي كه وجود دارد و وضعيتي كه مورد انتظار است مي‌باشد (ذوالفقار ، 1380 ، ص64). يكي از عوامل مهم در هر رابطه زناشويي رضايت خاطري است كه زن و شوهر از آن احساس مي‌كنند. ميزان رضايت خاطر شما از رابطه زناشويي روي ارسال و دريافت پيام تاثير مي‌گذارد . شوهري كه از ازدواج خود ناراضي است به حوادث منفي زندگي توجه مي‌كند و از پيام همسرش برداشت منفي مي‌نمايد . در حالي كه شوهر راضي از ازدواج برداشتهايش مثبت است (قراچه داغي ، 1379، ص83). سه نوع انديشه‌اي كه در روابط صميمانه از اهميت فراوان برخوردارند انتظارات از رابطة زناشويي يا معيارها، باورهاي مربوط به روابط زناشويي و تبيين رفتار همسر هستند(قراچه‌داغي ، 1379، ص85). ازدواج رسول اكرم (ص) فرمودند: بعد از اسلام كه بالاترين نعمتهاست ، همسر خوب و شايسته بزرگترين نعمت زندگي است. بلوغ جنسي عبارتست از خواسته‌هاي فيزيولوژيكي يك فرد و ازدواج جوابي است به خواسته‌ها و هرچه بين اين دو سؤال وجواب فاصله بيشتر باشد عقده‌هاي رواني بيشتر است و در اجتماعي كه بلوغ را به علل كيفيات شهواني و محركهاي معمولي يا بنابر خاصيت مصالح زودرس مي‌سازند بحرانهاي قلمداد شده فوق‌العاده مي‌شوندومخرب (پاك‌نژاد ، 1374 ،ص 103). تعريف ازدواج ازدواج ارتباطي است كه داراي تماميت بي‌نظير و گسترده‌اي مي‌باشد،ارتباطي كه داراي ابعاد زيستي ، عاطفي ، رواني ، اقتصادي و اجتماعي است . به عبارت ديگر ،همزيستي زوجين در درون خانواده ، موجب چنان ارتباط عميق و همه‌جانبه‌اي مي‌شود كه بي هيچ شك و شبهه‌اي قابل مقايسه با هيچيك از ديگر ارتباطات انساني نمي‌باشد به نحوي كه قرارداد ناشي از آن داراي نوعي تقدس شده است . بطور كلي ازدواج را ميتوان عملي دانست كه موجب پيوند دوجنس مخالف بر پاية روابط پاياي جنسي مي‌شود و با انعقاد قراردادي اجتماعي مشروعيت پيدا مي‌كند (نجاتي ،1381 ، ص 23). كارلسون ازدواج را چنين تعريف مي‌كند ، ازدواج فرايندي مي‌باشد از كنش متقابل بين يك مرد و يك زن كه با تحــقق بخشيدن به بــرخي شرايط قانوني و برپاداشتن مراسمي براي برگزاري زناشويي انجام مي‎گيرد .كلودي استروس ازدواج را بر خوردي دراماتيك بين فرهنگ و طبيعت يا ميان قواعد اجتماعي و كشش جنسي مي‌داند(همان منبع). ازدواج رابطه نزديكي است كه ميان مرد و زن براي مدت طولاني برقرار مي‌شود بنابراين جوانان بايد قبل از ازدواج شرايطي را كه لازمه زناشويي موفقيت‌آميز است در نظر بگيرند. اين رابطه تنها بمنظور ارضاي تمايلات آني نيست بلكه زندگي آينده و خوشبختي زن و مرد و كودكان آنها بر اساس اين پيوند قرار گرفته است و يكي از علل عمدة اختلالات رواني در كودكان گسسته شدن رابطة خانواده و يا اختلافات شديد خانوادگي است (شاملو، 1378 ، ص 60). فوائد ازدواج انتخاب و ازدواج با همسري مناسب يكي از عوامل مهم و مؤثر جهت رسيدن به خوشبختي است(نوروزي،1372، ص 44). از فوائد ازدواج مي‌توان كسب استقلال،انس و آرامش ،حفظ عفت و مصونيت از گناه ،آرامش و تعادل اعصاب ، توليد و تكثير نسل، تعاون در اطاعت و نيل به ثواب ، سلامت و امنيت اجتماعي را نام برد(نوروزي،1372، ص 45). غزالي دانشمند بزرگ اسلامي ،در نكاح پنج قائده مستتر مي‌باشد. اولاد،كم كردن شهوت،تدبير منزل كه مربوط به زنان است،كثرت تعداد خانواده سببي و نسبي(همان منبع). ازدواج دختر و پسر ريشه‌هاي دوران كودكي هر كس ممكنست عصباني شود سهل است اما بحق خشمگين شدن و در حد واندازه معقول‌، در زمان مناسب،با دليل موجه و به شيوه‌اي مناسب ، ساده نيست (ارسطو ، به نقل از بلوچ ،1379 ،ص 11). تحقيقات نشان داده كه در دوران كودكي به پسرها و دخترها در زمينة كنترل عواطف خويش درسهاي بسيار متفاوتي داده مي‌شود . والدين بطور كلي بيشتر با دختر خود دربارة احساسات و عواطف بجز خشم صحبت مي‌كنند تا با پسر خود . مثلا به دخترها اطلاعات بيشتري راجع به عواطف داده مي‌شود تا به پسرها . زماني كه مادرها با دخترها‌ي خود راجع به عواطف و احساسات بحث مي‌كنند در مقايسه با پسرها با جزئيات بيشتري به اين امر مي‌پردازند . آنها معمولا با پسرهاي خود در مورد علل و نتايج احساساتي شبيه به خشم بيشتر حرف مي‌زنند و آنها را در اين باره نصيحت مي‌كنند(بلوچ ، 1379، ص 199). دختر‌ها در زمينة درك پيامهاي عاطفي كلامي و غير كلامي ، همچنين بيان احساسات خود و تبادل آن با ديگران به مهارت مي‌رسند و پسرها بخوبي ياد مي‌گيرند كه در هنگام آسيب ديدن ، ترس ، گناه و ضعف هر چه كمتر دچار احساسات شوند . حس همدلي زنها خيلي قويتر از مردهاست.آنها حداقل خيلي بهتر از مردها مي‌توانند از طريق چهره ، لحن صدا و ديگر علائم غير كلامي به احساسات دروني ديگران پي ببرند . بطور كلي درك احساسات يك زن از روي چهره‌اش خيلي ساده‌تر از يك مرد است در حاليكه از لحاظ بروز عواطف در چهره هيچ تفاوتي بين پسرها و دخترها‌ي خردسال وجود ندارد ولي همانطور كه بزرگ مي‌شوند اين خصوصيت در پسرها كمتر شده و در دخترها افزايش مي‌يابند زنان در مقايسه با مردان عواطف و احساسات را با شدت و ناپايداري بيشتري تجربه مي‌كنند. از اين لحاظ آنان عاطفي‌تر از مردان هستند . از اينها ميتوان نتيجه گرفت كه بطور كلي زنها هنگامي كه وارد زندگي زناشويي مي‌شوند براي ايفاي نقش مدير عواطف و احساسات كاملا تعليم ديده‌اند در حاليكه مردها از اهميت اين امر براي حفظ بقاي رابطه زناشويي درك كافي ندارند(بلوچ ،1379، ص201). در تحقيقي كه بر روي 264 زوج انجام گرفت براستي مهمترين عنصر براي زنان نه مردان در رضايت از روابطشان اين حس بود كه ارتباط خوبي با شوهرشان داشته باشند. تدهوستون روانشناس دانشگاه تكزاس بيان مي‌كند از ديدگاه زنها صميميت و نزديكي يعني گفتگو راجع به مسائل بويژه در مورد خود رابطة زن و شوهر. مردها روي هم رفته درك نمي‌كنند كه زنهايشان از آنها چه مي‌خواهند ، آنها مي‌گويند من از او مي‌خواهم كه به اتفاق هم كاري انجام دهيم ولي همة كاري كه او مي‌خواهد انجام بدهيم اينست كه بنشينيم و حرف بزنيم (همان منبع). در حقيقت موضوعات خاصي از قبيل تعداد دفعات رابطة جنسي ، نحوه تربيت فرزندان و يا مقدار پس‌انداز و قرض هيچكدام نمي‌توانند باعث ايجاد يا متلاشي شدن پيوند زناشويي شوند بلكه عاملي كه سرنوشت يك زندگي مشترك را رقم مي‌زند اينست كه زن و شوهر چگونه راجع به رنجشها ،دلخوريها و مسائل آزاردهنده في‌مابين بحث و گفتگو مي‌كنند حتي توافق در مورداينكه چگونه مخالفت خود را ابراز كنيم مي‌تواند راهي براي بقاي زندگي زناشويي باشد. زن و شوهر بايد در هنگام برخورد با احساسات و عواطف سخت و انعطاف ناپذير يكديگر بر تفاوتهاي دروني مربوط به جنسيت خود غلبه كنند . شكست دراين زمينه زن و شوهر را درمقابل شكافهاي عاطفي كه مي‌توانند نهايتا رابطة آنها را از هم بگسلانند آسيب پذير مي‌كند . چنانچه يكي از طرفين يا هر دو آنها در زمينه هوش عاطفي دچار نقص و كمبودي باشند آنگاه شكافهاي عاطفي به احتمال زياد گسترش مي‌يابند(بلوچ ،1379، ص 203). گتمن دريافته است كه يــكي از نخستين پيامــهاي هشداردهنده راجـع به در خـطر بودن زندگي زناشويي انتقاد تند و بيرحمانه طرفين از يكديگر است . دريك رابطه زناشويي سالم زن و شوهر بطور آزادانه از هم انتقاد مي‌كنند. اما غالبا در لحظات خشم است كه گلايه‌ها به روشي مخرب و به شكل تهاجم به شخصيت همسر بيان مي‌شوند(بلوچ، 1379،ص 204). تفاوت بين انتقاد از شخصيت و گله‌گذاري از عملكرد فرد بسيار ساده است در گله‌گذاري اصولي ، مرد از عمل زن انتقاد مي‌كند و احساس خود را در اين مورد بيان مي‌كند اما در انتقاد از شخصيت اعتراض را تبديل به حمله‌اي همه جانبه به طرف مقابل مي‌كند . دراين روش انتقاد باعث مي‌شود شخص احساس شرم كند و فكر كند مورد تنفر و سرزنش ديگران است و رنج مي‌برد . همة اينها به احتمال زياد بجاي آنكه وي را ترغيب كند كه رفتار خود را تصحيح كند باعث مي‌شود به واكنش تدافعي روي بياورد(بلوچ ، 1379، ص 205). بدتر از همه زماني است كه انتقاد توام با تنفر و تحقير باشد .خشم براحتي تحقير را با خود مي‌آورد كه معمولا نه فقط با كلمات بلكه همچنين با لحن صدا ادا مي‌شود .وقتي زن يا شوهر مرتكب يكي ازاين حركات مي‌شوند ديگري را وارد درگيري عاطفي مي‌كنند و ضربان قلبش به اندازه 2تا 3 ضربه در دقيقه افزايش مي‌يابد (بلوچ ، 1379،ص 206). افكار مسموم كسانيكه بدبين هستند بشدت در معرض راهزني عاطفي قرار دارند . آنها اغلب اوقات از اعمال و رفتار همسران خود عصباني ، آزرده و غمگين مي‌شوند و به محض آنكه اين واقعه شروع مي‌شود در افسردگي فرو مي‌روند . اين افسردگي به همراه ديد بدبينانه آنها باعث مي‌شود كه در برخورد با همسر خود به انتقاد و بدگويي از او بپردازند و اين امر به نوبه خود احتمال سكوت سنگين را در روابط آنها افزايش مي‌دهد . شايد تلخترين و مهلك ترين افكار سمي در نزد شوهراني يافت مي‌شود كه نسبت به همسران خود خشونت جسماني اعمال مي‌كنند(بلوچ ، 1379، ص 209). بهداشت رواني بهداشت رواني داراي اصولي است كه ميتوان به اختصار به آنها اشاره كرد . احترام به شخصيت خود و ديگران .اصول بهداشت رواني مبتني بر تقويت افراد استوار شده است و از تخريب شخصيت افراد تا جايي كه امكان داشته باشد جلوگيري مي‌كند . تقويت مكانيسمهاي تشويقي به جاي تنبيه و پيشه گرفتن بردباري و چشم‌پوشي از بعضي كارهاي منفي مي‌تواند در اين راستا معني شود . روبرو شدن با واقعيات اجتماعي و زندگي از اصول مهم بهداشت رواني محسوب مي‌شود . شخص بايد خود را آنگونه كه هست قبول كند . كشمكش و عدم قبول واقعيات اغلب موجب بروز اختلال رواني مي‌شود . خيلي از افراد نه تنها نقص‌هاي خود را قبول نمي‌كنند بلكه با مكانيسمهاي مختلف سعي دارند آن را بپوشانند و مشكلات عاطفي جزئي از زندگي محسوب مي‌شوند . سلامتي رواني به نحوة روبرو شدن با اين مشكلات و يافتن بهترين راه حل براي غلبه بر آنها بستگي دارد (نجاتي ،1381، ص 107،108). در خانواده اگر شخص يادبگيرد كه محبت كند ، عشق بورزد و تنفر و خشمهاي خود را كنترل و پنهان كند در دوران بزرگسالي مشكل پيدا نمي‌كند . فرزندان معمولا ارزشها و معيارهاي والدين خود را ياد مي‌گيرند . اجتماع نيز چون والدين قوانين خود را داشته و هركس كه در جامعه زندگي مي‌كند بايد از قوانين آن پيروي كند . هركس كه رفتارش از خودخواهي سرچشمه گرفته باشد در بيشتر مواقع بدون شك در رفتار با ديگران با مشكل روبرو مي‌شود (نجاتي ،1381، ص 109). خود كنترلي مشكل‌ترين درسي است كه هر فرد بايد آن را يادبگيرد . بدست آوردن رضايت از زندگي براي بهداشت رواني ضروري است . رضايت ممكنست از احساس برتري و پيشرفت ، از رسيدن به نياز و آرزوهاي شخصي ، مقابله بامشكلات و ناملايمات و موارد ديگر بدست مي‌آيد . رضايت پشتوانه قوي و نيرومندي براي مقابله با مشكلات است . توانايي در كسب رضايت به انسان استقامت مي‌دهد و موجب خشنودي دروني مي‌شود. نياز به احساس امنيت يكي از نيازهاي اساسي انسان است . توانايي راحت و صميمي بودن ، احساس تعلق داشتن ، شناخته شدن ، داشتن موقعيت مناسب و خوب در ميان ديگران و مسائلي از اين قبيل به آساني بدست نمي‌آيد بلكه يك برنامه ريزي درست و منطقي مي‌خواهد . احساس ناامني عاطفي به شكل مزمن و طولاني فشار سنگين به انسان وارد مي‌سازد كه ممكنست به بيماري مشخص منجر شود . خانواده مهمترين سهم را در شكل دهي بهداشت رواني و شخصيت دارا مي‌باشد ، خانواده‌اي كه در آن عشق ، علاقه و محبت به اندازه كافي مبادله مي‌شود ، سلامت رواني افراد آن تا حد زيادي تامين است (نجاتي ،1381، ص 110،111). در مورد ازدواج و گزينش همسر ثابت شده است كه افرادي كه ازدواج كرده و در اين امر موفق بوده‌اند كمتر دچار بيماري رواني مي‌گردند و شايد اين به دليل رضايت از زندگي ، احساس مسئوليت و ارضاي جنسي است . عدم توجه به ازدواج بخصوص در سنين بالا ممكنست معلول نارسايي شخصيت ، ترس از تعهد مسئوليت و به هر حال يك نقطة ضعف در رشد رواني فرد محسوب گردد، از طرف ديگر اينگونه افراد بعلت اينكه از ثمرات يك زندگي رضايت بخش ، ايمن و سرگرم كننده برخوردار نيستند هميشه بلاتكليف و سرگردان زندگي كرده و اكثرا با توسل به لذت طلبيهاي بدلي بدنبال تكيه‌گاههاي غير حقيقي مي‌گردند و دچار فشار رواني مي‌شوند . براي اينكه ازدواج موفقيت آميز باشد توافق زن و مرد در درجة اول و خانواده‌هاي آنها در درجه دوم شرط اساسي است و براي رسيدن به اين توافق از خود گذشتگي ، تحمل بردباري ،اطلاعات درمورد تكاليف ،سلامتي جسماني و رواني يكديگر ،ميزان درآمد شوهر ، طرح ريزي و توافق ، بررسي معيارها و برنامه‌هاي كلي آينده و وظايف زندگي زناشويي، احساس مسئوليت ، انگيزه براي ازدواج و انعطاف پذيري فراوان لازم است (ميلاني فر ،1374،ص 124). آلفرد آدلر بهداشت رواني يا بعبارت ديگر بهزيستي استوار و شادكامي را در سه جمله خلاصه مي‌كند. همسازي در زناشويي و كانون خانواده ، همسازي با كار و حرفه و بالاخره همسازي با ديگران (همان منبع). بهداشت روان از ديدگاه اسلام وعرفان معرفت به خويشتن به خويشتني كه بوي معرفت وويژگيهاي سرمدي مي‎دهد، همان درون وشخصيتي كه يادآورنده زلال الهام، اشراق ورسيدن‎هاي عارفه مي‎باشد. لذا بهداشت رواني اسلام در رضاي حق نهفته است. رضاي حق يعني بسط عدالت رفتاري وكرداري درعرصه هستي ،كه اين گسترش عدالت وقسط وميزان خود موجب نظم ،هماهنگي وهمرنگي دروني وبيروني مي‎گردد واين خود يعني تعادل رواني يا بهداشت رواني وتعادل اجتماعي (كامران ماوردياني ،1380،صفحه 183). مهمترين عوامل براي ازدواجهاي موفق ازدواج موفق بستگي به عوامل مختلفي دارد كه بعضي از آنها را در دوران نامزدي و بعضي از آنها را بعد از ازدواج ميتوان شناخت . در ازدواج ، سازش دائمي و از خود‌گذشتگي فراوان لازم است ولي اگر زن و مرد قبل از ازدواج با يكديگر توافق بيشتري داشته باشند امكان سازش بعدي بيشتر خواهد بود پس مهمترين عوامل 1- رشد عاطفي و فكري 2- تشابه علايق و طرز تفكر 3- تشابه مذهبي 4- تشابه تحصيلي و طبقاتي 5- تشابه طرز فكر نسبت به امور جنسي 6- تشابه علاقه به زندگي و سرعت عمل در كارها 7- رابطه با خانوادة زن و شوهر مي‌باشد(شاملو ،1378،ص 60). پختگي رواني و رشد عاطفي فكري طرفين درجه رشد عاطفي و فكري فقط بستگي به سن ندارد از آنجايي كه رشد عاطفي فكري با رشد هوشي رابطه مستقيم دارد لذا اختلاف زياد بين هوش و معلومات زن و مرد ممكنست سبب بروز اختلافات زناشويي شود. تحقيقات نشان مي‌دهد كه مردان بيشتر مايلند بـا زناني كه‎ كم هوشتر از خودشان و از نظر تحصيل مدرك تحصيلي كمتري دارند ازدواج كنند . رشد اجتماعي با رشد فكري عاطفي رابطه دارد چون فردي كه از نظر اجتماعي رشد كرده طرز سازش و همكاري را با افراد بهتر مي‌داند و به محدوديتهاي خود واقف است ، انتظارات اجتماعي را درك مي‌كند و از بحرانهاي دائمي زندگي جلوگيري مي‌كند. بعبارت ديگر پختگي رواني و رشد اجتماعي ، عاطفي باعث مي‌شود كه همسران معايب يكديگر را بپذيرند ، نقايص يكديگر را به رخ هم نكشند و در حالات مختلف انعطاف‌پذيري داشته و واكنش مناسب نشان دهند(ميلاني‌فر ، 1374 ،ص 125). مهمترين عامل موفقيت در زندگي زناشويي، رشد عاطفي وفكري است شخصي كه از لحاظ عاطفي و فكري رشد كرده ، در مورد اعضاي خانواده و مشكلات زندگي نظر واقع بينانه‌اي دارد و داراي فلسفه زندگي معيني است كه براساس آن مي‌تواند از بحرانهاي دائمي زندگي جلوگيري كند . رشد احتماعي نيز رابطه نزديكي با رشد عاطفي و فكري دارد ، زيرا كسي كه از لحاظ اجتماعي رشد كرده ، روابط اجتماعي را بهتر درك مي‌كند و مي‌داند چگونه با ديگران سازش كند(ذوالفقار ،1380، ص 65). طرز تفكر و عقايدو تمايلات ثابت شده‌است كه توافقهاي زياد قبل از ازدواج روابط بعد از ازدواج را نيز محكمتر كرده و معني و مفهوم بهتر به زندگي زناشويي مي‌دهد.البته زن و شوهر در همة موارد با يكديگر توافق كامل نمي‌توانند داشته باشند ولي براي اينكه خانواده سعادتمند و مستحكم شود توافق كلي در بيشترقسمتهاي زندگي لازم و ضروري است (ميلاني فر ، 1374،ص 126). داشتن توافق نسبت به موضوعات مهم زندگي يكي از مسائلي است كه در موفقيت و رضامندي زندگي زناشويي نقش دارد(ذوالفقار‌،1380، ص 69). علايق شامل فعاليتهاي متعدد روزانه از قبيل رفتن به سينما،تاتر،كنسرت، گوش‌دادن به راديو ، خواندن كتاب ، رفتن به ميهماني و امثال آن مي‌گردد. البته نبايد انتظار داشت كه زن و شوهر در همه اين علايق با يكديگر توافق داشته باشند ولي براي سعادت خانواده توافق كلي در قسمت عمده‌اي از اين علايق ضرورت دارد. طرز تفكر ، موضوع بسيار مهمي است زيرا براساس آن فلسفه زندگي هر فردي ريخته مي‌شود(ذوالفقار، 1380، ص 70). اليس 1375 به نقش تفكر در رضايت زناشويي پرداخت و بيان داشت توافق زن و مرد در مورد مسايل مختلف زندگي نقش عمده‌اي دارد، كه اين توافق متاثر از طرز تفكر و علايق آن دو مي‌باشد. و زوجين بايد در زمينه موضوعات مختلف از فبيل آزادي افراد در خانواده ، تحصيل و تربيت فرزندان ،مداخله اطرافيان و غيره به يك توافق منطقي برسند(همان منبع). طرز تلقي و نگرش‌ها باورها، احساسات و ارزشيابي‌ها روي رفتار ما با كساني كه با آنها رابطه تنگاتنگي داريم تاثير مي‌گذارد. اگر نگرش خوبي در مورد كسي داشته باشيم به احتمال زياد رفتار ما با او به گونه‌اي مثبت شكل خواهد گرفت(ذوالفقار ، 1380 ، ص 69). بك 1371 معتقد است ، در زمينه رضايت از زندگي زناشويي برداشت ، زن يا شوهر از رفتار يكديگر بيشتر از خود رفتار حائز اهميت است(همان منبع). يك ارزيابي شناخت گرايانه جالب كه در آزمايشگاه توسط مك دونالد 1985 صورت گرفت، نشان داد كه اگر طي يك بحث ساختگي يكي از زوج‌ها خودش را به كژ‌فهمي بزند، اغلب زوجهاي ناراضي اين رفتار را به عوامل دروني نسبت مي‌دهند(همسرم از من متنفر است)، در حاليكه زوجهاي راضي همين تفسير را در واكنش به رفتارهاي مثبت (درست فهميدن منظور ، توسط طرف مقابل ) نسبت مي‌دهند و در موارد منفي ( فهميده نشدن توسط طرف مقابل ) ، عوامل خارجي (شرايط) را دخيل مي‌دانند و همچنان معتقدند همسرشان آنها را دوست دارد (همان منبع). عقايد مذهبي ثابت شده‌است اعتقادات و نگرشهاي زن و مرد اكثرا پس از ازدواج ادامه مي‌يابد و حتي اگر زن و شوهر از يك مذهب ولي داراي اعتقادات و ديد فلسفي متفاوت نسبت به اصول و موازين مذهبي خود باشند ، مثلا يكي از آنها متعصب و به اصطلاح معتقد به اصول و فروع دين بوده و ديگري بي‌اعتقاد به موازين فوق باشد بازهم منجر به اختلافات عديده شده و مسائل زندگي را نيز تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد(ميلاني‌فر ، 1374، ص 127). اختلافات طبقاتي يكي از عوامل بسيار مهم در امر ازدواج ،اختلافات طبقاتي وخانوادگي است . در يك ازدواج مطلوب هميشه بايد تشابه طبقاتي تا آنجا كه امكان دارد و جود داشته باشد . تجربه ثابت كرده‌است زنان به امتيازات شوهر ديگران نظير ثروت ،مقام اجتماعي ، تحصيلات عالي رشك مي‌برند.بنابراين اگر زني با افرادي درمعاشرت باشدكه ازنظروضع زندگي هماهنگي ندارند ممكن است در سعادت زندگي اختلال وارد كند . البته ممكنست زن و شوهري با اختلافات طبقاتي زياد زندگي زناشويي راحتي داشته باشند ولي از آنجائيكه تدريجا زن و شوهر از تفاوتهاي بين خود آگاه مي‌شوند ممكنست اين تفاوتها باعث اختلاف شود(ميلاني فر ، 1374 ، ص 127). ميزان تحصيلات كارلسون 1963 مي‌گويد «ميان تعادل سطح تحصيلات زن و شوهر و خرسندي زناشويي وجه مشتركي موجود نيست ». در صورتيكه هاميلتون 1929 برخلاف عقيده وي معتقد است، ميان سعادت خانوادگي و همگوني تحصيلات همبستگي مثبتي وجود دارد و وجود يك موقعيت تحصيلي همسان يا دست كم همسنگ، خواهد توانست به ايجاد توافق ميان زن و شوهر كمك كند. چه همگوني تحصيل خود مظهر تناسب جهان‌بيني است و همچنين در بسياري از موارد تناسب اجتماعي و سني نيز از آن بر‌مي‌آيد(ذوالفقار ، 1380 ، ص 65). توافق و طرز فكر درباره امور جنسي تحقيقات نشان مي‌دهد كه مسائل جنسي از لحاظ اهميت در رديف مسائل درجه اول يك زندگي زناشويي قرار دارند و سازگاري در روابط جنسي از مهمترين علل خوشبختي زندگي زناشويي است . بطوري كه اگر اين روابط ارضاء كننده و كامل نباشد منجر به ناراحتي شديد و اختلافات مي‌شود . داشتن اطلاعات كافي در مورد امور جنسي بدون دغدغه و ترس ، از موضوعات اساسي ارضاي تمايلات جنسي است و ازدواجهاي صحيح و مطمئن باعث سازگاري جنسي بيشتري مي‌شوند . نزديكي يك تماس بدني تنها و فقط بمنظور توليد مثل نيست بلكه وسيله تظاهرات صميمانه عشقي و آرامش وارتباطي است كه با احساس امنيت همراه با حس وابستگي به يكديگر و ارضاء خاطر و غلبه بر تنهايي و جدايي است (ميلاني فر ، 1374، ص 127). روابط جنسي يكي از متغيرهاي مهم در روابط زناشويي است . زيرا اگر اين روابط قانع‌كننده نباشد منجر به احساس محروميت ، ناكامي و عدم احساس ناايمني مي‌گردد(ذوالفقار،1380، ص 67). دراين زمينه تحقيقات زيادي صورت گرفته است . از جمله مي‌توان به تحقيق اسميت 1993 اشاره كرد كه به بررسي نگرشهاي جنسي ، جاذبه بين فردي و توافق زناشويي پرداخت و نشان داد كه بين جاذبه جنسي و جسمي و رضايتمندي زناشويي رابطه معناداري وجود دارد(همان منبع). درزندگي زناشويي اگريكي ازطرفيـن احتياج شديدي به رابطـه جنسي داشــته باشد ولــي طرف مقابل ميل كمتري راحس كند،اشكالاتي ايجادمي‏شود.ولي اگراين اختلاف‎كم باشد باكمي صبر وحوصله ورعايت حال ديگري مي‎توان رابطه جنسي لذت بخشي برقرار كرد(همان منبع). تولد فرزند تغييراتي كه به وسيله انتقال به دوره پدر و مادري در زندگي زناشويي به خصوص در زندگي زنان پديد مي‌آيد در خشنودي و لذت از زندگي زناشويي مؤثرند (ذوالفقار، 1380، ص 66). فلدمن 1971 در يك بررسي كه روي زوجين بدون فرزند و زوجيني كه داراي فرزند بودند انجام داد،آشكار كرد كه رضايت زناشويي در همسراني كه به دورة پدر و مادري انتقال يافته‌اند،نسبت به دوره زندگي زناشويي قبلي كاهش يافته است . و همسران صاحب فرزند كودكان خود را عواملي تهديد كننده در ارتباط زناشويي مي‌پنداشتند و از تغييراتي كه در روابط شوهرانشان با آنها پديد آمده بود سخن مي‌گفتند (ذوالفقار،1380، ص 66). تعداد فرزندان ويرجينيا ستير 1370 معتقد است ، علاوه بر تولد فرزندان تعداد فرزندان نيز مي‌توانددر روابط والدين با يكديگر تاثير بگذارد. هر چه تعداد فرزندان بيشتر باشد فشار بيشتري بر روابط زناشويي وارد مي‌شود. هر بار كه عضوي به خانواده اضافه مي‌شود،وقت محدود شده و منابع ديگر خانواده بايد به اجزاي كوچكتر تقسيم شود،خانة بزرگتر و پول بيشتري بايد فراهم كرد. نتيجه اين مي‌شود كه فشارها آنچنان شديد مي‌گردد كه منجر به ضعيف شدن روابط زناشويي مي‌گردد(ذوالفقار،1380، ص 66). اخلاق خلق وخو و اخلاقيات خوب از امتيازاتي است كه داشتن آن مي‌تواند زمينه را براي نزديكي بيشتر زوجين فراهم آورد. زوجي كه اين ويژگي را داشته باشند نسبت به هم مهربان بوده و همين امر در استحكام خانواده اثرات مهمي دارد. در زمان ازدواج هريك از طرفين ازدواج بايد به اخلاقيات فردي كه يك عمر مي‌خواهند با او زندگي كنند توجه لازم را داشته باشند . آنچه ماية تحكيم و ماية سازش روابط خانوادگي است اخلاق خوب هر يك از طرفين است و همين اخلاق خوب است كه بسياري از اضطرابها و استرسها را كاهش داده و كم ميكند(نجاتي ، 1381 ، ص 50). دخالت اطرافيان و بستگان يكي از مهمترين عواملي كه در بروز مشكلات زناشويي و طلاق اثر قاطعــي دارد مشــكلات مربوط به خويشاوندان زن وشوهر يا خانواده اصــلي آنـهاست. مشكل در اعمال نفـوذ يا دخالت خانواده اصلي در رابطه زناشويي ، فرزندان خود ، در تصاحب و تربيت فرزندان و نوادگان خويش است . دخالت يا اعمال نفوذ خانواده اصلي كه غالبا به صورت پنهان و در پوششهاي زيبا عرضه مي‌شود،مي‌تواند از زير بناهاي جدي تعارضات زناشويي از شروع تا پايان هر ازدواجي ‌باشد(ذوالفقار،1380، ص 67). به نظر مينوچين1370 وظيفه‌اي كه زن و شوهر با آن روبرو هستند،جداشدن از خانواده اصلي خود و تبادل نظر و توافق بر سر برقراري روابط متفاوتي با والدين ،خواهر و برادران خود ، و فاميل همسر است. هر يك از خانواده‌هاي اصلي بايد با جدايي يا جدايي نسبي يكي از اعضاي خود ، پذيرفتن يك عضو جديد، و درون سازي زير مجموعه همسر در سيستم عملكرد خانواده، سازگاري پيدا كند . اگر ساختارهاي ديرپاي خانواده‌هاي اصلي تغيير نكند ، ممكن است فرآيند شكل‌گيري واحد جديد راتهديد كند(ذوالفقار،1380، ص 68). تفاوت سني بين زن و شوهر ساروخاني1370 به نقل از كارلسون مي‌گويد: چون شيوه نگرش اشخاص در سنين مختلف فرق مي‌كند و افرادي كه داراي سنين متفاوتي هستند،در فرهنگ و انديشه‌شان نيز تفاوت وجود دارد،لذا تفاوت وسيع سني وجود تفاوتهاي فرهنگي و جهان‌بيني را به همراه خواهد آورد و بر بقاء و سعادت زناشويي تاثير خواهد گذارد.نويسنده در ادامه مي‌افزايد:هر چند دانشمندان در پذيرش اين كه تفاوت وسيع سني ميان زن و شوهر عاملي زيانباردر سلامت خانواده مي‌باشد،همداستان هستند ولي در مورد ميزان تفاوت سني هنجار جهاني در دست نيست. برنارد 1943 معتقداست بيشترين خرسندي براي زنان هنگامي حاصل مي‌شود كه با مردي ازدواج كنند كه پنج تا شش سال سالمندتر از ايشان باشد و براي مردان همين خرسندي هنگامي به وجود مي‌آيد كه ميان صفر تا ده سال بزرگتر از همسرشان باشند(ذوالفقار، 1380، ص 68). رابطه با اولياء يكي از علائم بارز رشد عاطفي و اجتماعي مقدار استقلالي است كه هر جواني نسبت به اولياي خود دارد.شخصي كه رشد واقعي كرده باشد ،علايق و عواطف خود را از اولياء به زن و بچه‌هاي خود انتقال مي‌دهد. بدين معني كه او ديگر از لحاظ عاطفي و اجتماعي متكي به كمكهاي پدر ومادر خود نيست ،بلكه آنها را دوستان خود مي‎داند او آنها را دوست مي‎دارد ولي اجازه مداخله وكنترل زندگي خود را به آنان نمي‎دهند .بنابراين جواناني كه خيال ازدواج دارند بايد در اينگونه روابط اولياي خود،تعمق كنند. دختري كه بشدت به پدر و مادر خود علاقه دارد و اصرار مي‌كند كه بايد بعد از ازدواج نيز با آنان بسر برد،نمي‌تواند عيال خوبي باشد و يا پسري كه هنوز بچه ننه است و بايد از مادرش دستورهاي زندگي را دريافت دارد،شوهر مستقل و خود مختار و مفيدي نخواهد بود. بيشتر آنچه كه جوانان دربارة رابطة خانوادگي مي‌دانند از خانوادة خود آموخته‌اند.اگر قبلا روابط خانوادگي او سالم و با نشاط بوده‌است،او نيز سعي خواهد‌كرد كه چنين كانون پرنشاط و سعادتمندي براي زن و يا شوهر و كودكان خود به وجود آورد، ولي اگر بالعكس در زمان كودكي شخص در خانواده متشنج و ناراحتي پرورش يافته باشد،به احتمال زياد اين مشكلات در خانواده خود او نيز ايجاد خواهد شد(شاملو،1378، ص 67). ويژگيهايي كه در امر زناشويي نقش منفي دارد خست: اگر يكي از زوجين خسيس باشد زندگي هم از نظر رواني و هم از نظر رفاهي براي دو طرف سخت و مشكل خواهد بود(حسيني كازروني،1381،ص 216). عصبانيت : حساسيتهاي بي‌مورد و پرخاش و توهين و بي‌احترامي صفات مذمومي هستند كه علاوه برآنكه طرف مقابل را ناراحت مي‌كند،به خود شخص نيز زيان مي‌رساند(همان منبع). دورويي: زندگي‌اي كه در آن صداقت و صميميت نباشد،اعتماد و اطمينان از آن رخت بر خواهد بست و اضطراب و تزلزل رواني برآن حاكم خواهد بود(حسيني كازروني ،1381، ص 217). دروغ : دروغ نيز مثل دورويي بنيان خانواده را متزلزل كرده و اعتماد را از ميان مي‌برد(همان منبع). پنهان كاري : پنهان كاري عبارت است از اينكه يكي از زوجين بدون نظر و اطلاع همسر خود و در غياب او مبادرت به انجام اعمالي نمايد واين اعمال را چه خوب و چه بد از همسر خود پنهان دارد. چنين رفتارهايي ولو به نفع خانواده باشد،اعتماد را از ميان مي‌برد. اينگونه اعمال به تديج بنيان خانواده را به هم ريخته و هر يك از زوجين را نسبت به رفتار ديگري بدبين و ناراحت كرده و وادار به عكس‌العمل مي‌كند(همان منبع). پرخاشگري و خشونت : پرخاشگري به رفتاري اطلاق مي‌شود كه هدفش اعمال صدمه و رنج باشد. زني كه غذاي مورد علاقه شوهرش را نمي‌پزد و شوهري كه مرتبا از زنش انتقاد مي‌كند، هريك ازاين رفتارها بخشي از عناصر يك رفتار پرخاشگرانه بوده و موجب از هم پاشيدگي بنياد زندگي زناشويي مي‌گردد. اين رفتارها قدرت تحمل طرف مقابل را ضعيف نموده و زندگي را بر هر دو مشكل مي‌سازد(همان منبع). لجاجت :گاهي حركات لجوجانه به شكستن وسايل خانه منتهي مي‌شود.اگر اين وضعيت حالت افراطي به خود بگيرد،باعث طلاق و از هم‌پاشيدگي خانواده مي‌شود(همان منبع). خودبيني و تحقير ديگري : خودبيني هركس از شخصيت خويش و از مجموع تصورات او دربارة تواناييها،احساسها،انديشه‌ها،آرزوها ، داوري‌ها و كوششهاي وي تشكيل مي‌شود. معمولا كسانيكه خود كم بين هستند،گرفتار عقدة حقارتند و خود را كمتر و زبون‌تر از ديگران حس مي‌كنند. اما افرادي كه دچار بزرگ‌بيني هستند، مبتلا به تكبر ، نخوت ،خودستايي هستند و دوست دارند ديگران را تحقير كنند. زن يا شوهري كه بخواهد همسر خود را تحقير كند،بادست خود تيشه به ريشةبنياد خانوادگي خود زده‌است(حسيني كازروني،1381، ص 218). بي‌انضباطي : مرد يا زن كه اساس رفتار خودرا بر بي‌انضباطي قرار دهد ،مورد اعتراض همسر خود قرار مي‌گيرد. گاه بي‌انضباطي منجر به بي‌اعتمادي مي‌شود و گرمي و شادماني را از خانواده مي‌گيرد(همان منبع). وجوهي از اختلافات زناشويي تفاوتهاي فردي يك اصل مسلم و غير قابل انكار است كه براي نظام اجتماع و طبيعت ضروري است. به پيروي ازاين اصل طبيعت ،بين زن و شوهر اختلاف وجود دارد و تا زماني كه اين اختلافها فاصله زيادي نداشته باشند و با گذشت و چشم‌پوشي هماهنگ شوند،مشكلي را ايجاد نمي‌كنند(حسيني كازروني،1381، ص 218). اختلافهايي كه ممكنست منجر به ناسازگاري شود،عبارتست از:اختلاف در خواسته‌ها،اختلاف در سليقه‌ها و علاقه‌ها ،اختلاف در ديدگاهها،اختلاف در خلق وخوي،اختلاف در ميزان هوش،اختلاف در ابعاد معنوي(حسيني كازروني،1381، ص 219). نيازهاي احساسي زن و مرد احساسي كه يك زن از خود دارد با احساسات و كيفيت روابط او ارتباط دارد(قراچه داغي،1375، ص 23). مردها بيشتر به اعتماد واطمينان ،پذيرش ،قدرداني،تحسين ، تصديق نياز دارند وزنها بيشتر به توجه ،درك كردن ،احترام ،صميميت ،تاييد واعتبار واطمينان وقوت قلب نياز دارند.(قراچه داغي،1375، ص 172). زنها مي‌خواهند درك شوند،مي‌خواهند مورد توجه قرار گيرند و به آنها احترام گذاشته شود.به همين دليل ا ست كه وقتي احساسات آنها درك نمي‌شود و مورد احترام و توجه قرار نمي‌گيرند ناراحت مي‌شوند.وقتي زن از ناحيه شوهرش احترام نمي‌شود به ارزش و به حق بودن خود ترديد مي‌كند(حسيني كازروني،1381، ص 268). اغلب مردها زماني رنجش به دل مي‌گيرند كه زنانشان به آنها اعتماد نمي‌كنند،آنها رانمي‌پذيرند و در مقام قدرداني از انگيزه‌ها ،توانمندي‌ها ،افكار،تصميمات و رفتارشان برنمي‌آيند. از آن جايي كه اين موارد براي مردها بسيار مهم هستند ،اگر زنها اين نكات را رعايت نكنند همسران آنها در اعماق وجود خود احساس نابسندگي و بي‌كفايتي مي‌كنند(همان منبع). چگونه مي‌توان در زندگي خوشبخت بود راز شيريني زندگي خوشبختي است . آدمهاي زيادي به دنبال خوشبختي هستند اما نمي‌دانند كه خوشبختي همراه آنان است . براي يافتن خوشبختي انسان بايد احساس كند كه به او احتياج دارند و ناراحتيهاي انسانها نه در اثر بروز حوادث ، بلكه به خاطر افكار نامطلوبي است كه نسبت به بروز اين حوادث دارند.( رياحي ، 1375، ص 18). مطالعات ترمن نشان داده‌است كه خوشبختي زياد والدين زن و شوهر، خوشبختي دوران كودكي زن و مرد ، عدم تعارض ، دلبستگي به پدر و مادر ، انضباط صحيح و منطقي و تنبيه كم در خانواده ، صراحت والدين در مسائل مربوط به امور جنسي ، نگرش پيش از ازدواج به مسائل كلي زندگي نكات مهمي در خوشبختي و بقاي زناشويي فرد است . وجود فرزند و حتي تعداد آن رابطه مستفيمي با ادامه زندگي زناشويي دارد و كودكان از جمله عناصر ثبات زندگي خانواده به شمار مي‌آيند( ميلاني فر، 1374 ،ص 128). زوجهاي خوشبخت و سعادتمند داراي شخصيتهاي متفاوتي هستند ولي يك چيز مشترك دارند كه ممكن است سريع ظاهر نشود و آن شوهري است كه شخصيت او با احتياجات زن مطابقت دارد و زني كه شخصيت او با احتياجات مردش مطابقت مي‌كند . روابط زناشويي بر مبناي نحوه استفادة صحيح از تشابهات و اختلافهاي شخصيتي استوار است. بايد متوجه باشيد هيچكس داراي شخصيت ثابت مطلقي نيست . زنان و مردان سعادتمند از احتياجات شخصي متفاوتي برخوردارند اما داراي خصوصيات مشابهي هستند و مي‌توانند يكديگر را درك كنند. اگر زن و شوهر درست شبيه هم باشند هردو از اين يكساني و يكنواختي خسته مي‌شوند. عوامل بوجود آورنده شخصيت همواره در تصميمات زوجين مشخص مي‌شود(نجاتي ، 1381، ص 90). نياز اساسي ازدواج موفق نزديكي روحي از اساسي‌ترين نيازهاي رواني هر انساني است و نزديكي احساسات براي هر دو جنس از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است،اگر چه نتايج آن باهم متفاوت مي‌باشد. براي يك مرد ارتباط روحي قوت قلب وشكل‌پذيري را به ارمغان مي‌آورد و براي زن ،خشنودي و احساس رضايت ايجاد مي‌كند.زوجهاي خوشبخت قادرند به توصيف دقيق خصوصيات همسران خود بپردازند. در واقع آنها يكديگر را خوب مي‌شناسند و در ميان گذاشتن مشكلات به نزديكي و صميميت بيشتر مي‌انجامد(نجاتي،1381، ص 193). زوجهاي موفق با تاييد ، ستايش و پشتيباني و تقويت يكديگر درجة صميميت و نزديكي را بيشتر مي‌كنند. زوجهاي خوشبخت همسرانشان را به اندازة خودشان دوست دارند . يك عاشق كه يك دوست نيز مي‌تواند باشد به ما خودباوري مي‌دهد واز احساس تنهايي كردن دورمان مي‌كند. او استرس و نگراني را در ما كاهش مي‌دهد و براي رسيدن به آنچه كه مي‌خواهيم ما را ياري مي‌دهد. آنچه موجب تداوم زندگي مي‌شود دوست داشتن است ( نجاتي ، 1381 ،ص 194). اغماض و صرف نظر كردن از رؤياهاي دست نيافتني از عناصر حياتي مستحكم شدن روابط زناشويي است. زوجهاي موفق به اين امر واقفند كه در مسير زندگي مشترك ممكنست مشكلات بيشماري وجود داشته باشد كه آنها بايد به گونه‌اي با آن كنار بيايند(همان منبع). زوجهاي موفق يكديگر را به خاطر رفع نيازهايشان نمي‌خواهند ، بلكه آنها پيوسته با كوشش و جديت تمام در تلاش هستند كه خشنودي و رضايت همسر خود را فراهم آورند(نجاتي ، 1381 ، ص 195). علائق متضاد مانع بزرگ عشق است و ارزشهاي مشترك از قبيل مذهب ،اخلاقيات ، شيوه زندگي ، ضريب هوشي و……. مي‌تواند از مهمترين عناصر در تداوم روابط زناشويي باشد (همان منبع). زوجها گاهي در چگونگي حل مسائل و مغايرتها دچار مشكل مي‌شوند و باشيوه‌هاي مخرب با اين مشكلات برخورد مي‌كنند. اينگونه زوجها معمولا از سه شيوة غيراصولي براي حل مشكلات خود استفاده مي‌كنند.يكي اينكه از شنيدن شكايت و گله امتناع مي‌كنند. ديگر آنكه فقط براي دريافتن افكار و احساسات همسر لب به شكايت باز مي‌كنند و در آخر به جاي اينكه بخواهند تا شريك زندگي آنها در روش خود تغيير ايجاد كند به توهين و فحاشي متوسل مي‌شوند. زوجهاي خوشبخت مايل هستند كه گفتگوها و بحثهاي خانوادگي را در حالت آرامش ادامه دهند زيرا شيوه‌هاي ديگر حل مشكلات نميتوانند راهگشا و ثمربخش باشند(نجاتي ،1381، ص 195،196). در يك زندگي موفق اعتماد و اطمينان پايا و هميشگي است. پيمان شكني ويرانگرترين عاملي است كه يك زوج مي‌تواند در زندگي خود تجربه كند(نجاتي،1381، ص 196). زوجهايي كه از خوشبختي برخوردارند در روابط خود به طور يكسان نقش ايفا مي‌كنند رابطة يك طرفه و نامتعادل مي‌تواند ناخشنودي و نارضايتي هر يك از طرفين را به دنبال داشته باشد. بايد همواره به خاطر داشت كه روابط منصفانه از استحكام و پويايي بيشتري برخوردارست(همان منبع). نقش زن در زندگي امروز پيامبر اكرم(ص) فرمودند:زني كه نخستين فرزندش دختر باشد مبارك است. و همچنين فرمودند: كسيكه دختري داشته باشد و او را از خود نراند ،اهانتش نكند و پسران را براو ترجيح ندهد،خدا وارد بهشتش كند(مشكيني،1359، ص97). خوشبختي و سعادت هر جامعه در گرو نيك‌انديشي ، وظيفه داني و سعه صدر مادران است. سعادت هر جامعه از طريق مادران پايه‌ريزي مي‌شود. مادران شايسته فرزندان برومند به جامعه تحويل مي‌دهند. زن در زندگي امروز داراي حقوق و وظايفي است. همسري است مهربان و وفادار براي شوهر،مادر شايسته‌اي است براي فرزندان و مدير و كدبانوي خوبي است براي ادارةزندگي (رياحي ،1375، ص48). زن در نقش همسري زن را در جامعة اسلامي وظايف عمده و پراهميتي است كه عدم رعايت آن موجب لطماتي به شئون حيات اجتماعي و خانوادگي است . به تعبير قرآني زن آيت خداست و موجب و انگيزه‌اي براي سكون و آرامش . زن در نقش همسري فردي است اجتماعي ،دوستدار شوهر ،خود را مكلف به نيكي نسبت به او مي‌داند به همانگونه كه اين وظيفه را شوهر نسبت به او داراست. وظيفة ا و خوشرفتاري،خوش خلقي و دلجويي از همسراست و از همه فرصتها براي وصول به اين هدف سود مي‌جويد . زن خوب صديقي است فداكار كه اساس زندگي را بر تفاهم و همكاري و همزيستي مسالمت آميز قرار مي‌دهد و خود را در قبال انجام اين وظايف مسئول مي‌داند(قائمي ،1368، ص10). موقعيت زن در اسلام تحقير زن ،حمله به شخصيت او ، محدود نمودن وي خارج از دستورات حكيمانه دين،زجر دادن به او،ممنوع كردنش از ديدن پدر و مادر و اقوام وباتلخي و ترشروئي با او زندگي كردن ، خسته از كار روزانه و درگيريهاي بيرون به وقت خانه رفتن با او روبرو شدن،پاسخ ندادن به غرائز او بخصوص غريزه جنسي وي ، همه و همه از نظر دين امري ناپسند و كاري زشت و ظلمي فاحش است.اگر مي‌خواهيد بناي زندگي بر پاية عشق و محبت استوار باشدشخصيت زن را رعايت كنيد. به او اعلام دوستي و محبت نماييد،از وي دلجويي داشته باشيد،در كار و برنامة خانه به او كمك دهيد ،از آزار وي بپرهيزيد و بعضي از برنامه‌هاي او را كه محصول كار روزانه و خستگي و محدوديت وجودي اوست را با تمام وجود گذشت كنيد تا شيريني زندگي را بچشيد و با اين روش خداوند مهربان را در حد عالي عبادت كرده باشيد(انصاريان ،1377، ص 95). اگر انسان با رعايت حقوق زن و احترام به شخصيت او ، از او فرزند صالح و شايسته‌اي پيدا كند،پروندة عملش حتي پس از مرگ قطع نمي‌شود و از آثار پاكي و صالح بودن فرزندش بعد از مرگ بهره خواهد برد(همان منبع). پس پدران و مادران قدر دختر را بدانيد و مردان از همسران پاك و شايسته خود قدرداني نماييد كه دخترداري و زن‌داري منبع خيري براي دنيا و آخرت انسان است(انصاريان،1377، ص 96). شوهردادن دختر به مرد بداخلاق كه آلوده به كبر،فخر،حسادت،حرص،طمع،بخل و بدزباني است ممنوع و شوهردادن دختر به مرد نادان و سفيه و كم عقل كه قدرت ادارة زندگي راندارد چيزي براي زن جز مشكلات بوجود نمي‌آورد ،كاري خلاف شرع و دور از انسانيت است.پس شوهردادن دختر به كسي كه پاي‌بند به دين و فرائض الهي و عقايد حقه نيست و به تعبير كتاب خدا فاسق است جايز نيست(انصاريان،1377، ص 163). ازدواج از نظر اسلام پيامبر اكرم(ص)فرمودند: هيچ بنايي (قراردادي ) در اسلام نزد خدا محبوبتر از ازدواج نيست(مشكيني، سال1359، ص 20). ازدواج وسيله‌اي است براي آرامش و سكون و مايه‌اي است براي محبت و مهر (قلي‌زاده ، 1363 ،ص 3). رشدو كمال انسان بستگي به ارتباط او با چهار واقعيت دارد: پدر با ايمان ، مادر مؤمنه ، معلم پاك و دلسوز، غذاي حلال(انصاريان،1377، ص 445). آفرينش زن و مرد به‌گونه‌اي آفريده شده‌اند كه وجود يكي مكمل ديگري است و تنها در پيوند با هم است كه مي‌توانند استعدادهاي خود را شكوفا سازند و به كمال برسند، بعبارت ديگر برخي استعدادهاي زن و مرد پس از ازدواج و تشكيل خانواده به رشد شايستة خود مي‌رسد و آنها را به پختگي لازم مي‌رساند( سادات ، 1377، ص 18). سختگيري در مسئله ازدواج نياز پسر و دختر به ازدواج نيازي طبيعي و احتياجي ذاتي است ،خودداري طولاني از هجوم غريزه شهوت براي پسر و دختر امري مشكل بنظر مي‌رسد .گاهي سركشي غرائز باعث افتادن افراد در منجلاب گناه و معصيت شده‌است و گاهي جلوگيري از ازدواج براي پسران و دختران دردسر آفريده و آنان را به امراض مختلفي دچار كرده‌است. بعضي از پدران و مادران فرزندان در سن ازدواج را اگر پيشنهاد ازدواج كنند بچه مي‌دانند واعلام نياز آنان را به تشكيل زندگي ، حاصل بي‌حيايي و پررويي به حساب مي‌آورند و در اين زمينه به فرزندان خود هجوم برده ،آنان را سرزنش و تحقيرمي‌كنند و بصورتي با آنان برخورد مي‌نمايند كه آنان سرخورده مي‌شوند و اگر از ا يمان قوي برخوردار نباشند،خود را مجبور به حركت در كژراهه مي‌بينيد(انصاريان،1377، ص 131). اسلام مي‌گويد:خداوند مهربان با آنان كه در همة امور آسان مي‌گيرند،آسان مي‌گيرد و با آنان كه سختگير هستند سخت خواهد گرفت (انصاريان،1377، ص 132). اهداف والاي ازدواج در اسلام ازدواج اين حقيقت الهي و طبيعي آسان كننده پاره‌اي از مشكلات و عاملي براي تداوم پاكي جوانان و حفظ عفت و تقواي آنان است . بناي يك خانه در جامعه در صورتي با سلامت و آرامش قرين مي‌شود كه مرد و زن با تحقق دادن ازدواج و رعايت حقوق يكديگر در آن زندگي كنند. خانه مسلمان در هر سرزميني كه هست بايد پرتوي از وحي و جلوه‌اي از ياد خدا و محصولي از رفعت و بلندي و عظمت و ميوه‌اي از تسبيح حق در شب و روز باشد(انصاريان،1377، ص 64). تنهايي و تنها زيستن،عزلت و كناره‌گيري از يارگرفتن موجب بسياري از مشكلات و باعث افسردگي،دل مردگي و علت هيجانات روحي و عصبي و مورث انواع بيماريهاي رواني و بدني است. تنهايي انسان را در دريايي از خيالات ،اوهام،افكار غيرمنطقي و بيماريهاي اخلاقي و رواني فرومي‌بردوامواجي ازمشكلات‎گوناگون رابراي انسان به ارمغان مي‌آورد(انصاريان،1377، ص 65). با توجه به آيات و روايات و تجربه حيات ،ازدواج انسان را كرامت و شرافت مي‌دهد، از علل استحقاق عذاب الهي مي‌رهاند،از پستي و فرومايگي حفظ مي‌كند،از افتادن در بند شيطان مصون مي‌دارد و از اينكه آدمي منبع شر و فساد شود و مورد لعنت حق قرار گيرد در امان مي‌دارد و اين همه موجب راحتي و استراحت ،آرامش و امنيت ، پاكي و تقوا و آسان شدن موارد زندگي و سبك شدن بار حيات مي‌گردد(انصاريان،1377، ص 67). هدف از ازدواج بايد هدفي معنوي و مقدس و پاك باشد. ازدواج بايد براي اطاعت از دستور حق ، پيروي از روش انبياء و براي تامين سعادت همسر و تربيت الهي و ملكوتي فرزندان صورت بگيرد (انصاريان،1377، ص 71). در انتخاب و اختيار همسر بايد خير دنيا و آخرت و سعادت امروز و فرداي انسان ملاحظه شود و پاك ماندن انسان از آلودگيها و پاكيزه ماندن زندگي از برنامه‌هاي شيطاني لحاظ گردد، زيرا در بناي ازدواج در اسلام فقط شهوت و تمتع و لذت بدني و مادي منظور نيست بلكه هدف اسلام از مسئله ازدواج حفظ دين زنان و مردان و ساخته شدن خانه‌اي الهي و بوجود آمدن فرزنداني شايسته و تامين رضايت حق ا ست،به همين خاطر در چنين چهارچوبي اصل ازدواج،آئين همسرداري،عشق ورزي به زن شرعي،تامين نياز جنسي، رعايت حقوق،فرزنددار شدن،تربيت اولاد و به عهده داشتن وظايف لازم و كار كوشش و كسب براي تامين مسكن و لباس و تغذيه زن و بچه بعنوان عبادت خدا شناخته شده وبراي هر قدمي كه انسان دراين زمينه برمي‌دارد اجر عظيم و ثواب زياد منظور شده‌است(انصاريان ،1377، ص 176). معيارهاي انتخاب همسر براي كساني كه پايبند به ارزشهاي ديني هستند،اساسي‌ترين معيار در انتخاب همسر ايمان و تقواست . اهميت ايمان از دو جهت است : اول اينكه شخص با ايمان به علت ارتباط قلبي با خدا و برخورداري از يك نيروي كنترل كننده دروني،فردي قابل اعتماد است. دوم اينكه افراد با ايمان به علت اينكه از نظام اعتقادي و ارزشي واحدي پيروي مي‌كنند داراي بينشها و گرايشها وسليقه ‌هاي كم و بيش يكساني هستند از اين رو در زندگي مشترك ،تناسب فكري و روحي زيادي با هم دارند(سادات ، 1377، ص176). يكي ديگر از معيارهاي اساسي در انتخاب همسر،اطمينان يافتن از اخلاق خوب و شايسته طرف مقابل است. زندگي كردن باافراد خشن ،بداخلاق، تندخو و بدرفتار بسيار مشكل است.در روايات اسلامي آمده‌است كه همسر بداخلاق انسان را به پيري زودرس مبتلا مي‌كند(سادات،1377، ص 25). مردم آزاري،فحاشي و بدزباني،لاابالي‌گري،داشتن دوستان نامناسب،ولگردي و برخي عادتهاي بداجتماعي از قبيل اعتياد به مواد افيوني،اهميت ندادن به كارو فعاليت ،داشتن كار و شغل ناسالم از جمله ويژگيهايي است كه شايستگي يك نفر را براي همسري از بين مي‌برد . ازدواج با افرادي كه داراي اينگونه ويژگيها هستند معمولا آغاز گرفتاري است .از جمله مسائلي كه در انتخاب همسر بايد به طور جدي به آن توجه كرد عفت اخلاقي و نجابت و پاك نظري است(سادات،1377، ص 26). همسر خوب و موافق ،زندگي را مزين آرامش و آسايش مي‌كند و زمينه را براي پرورش استعدادهاي دروني وترقي تعالي فراهم مي‌سازد،بر عكس شكست در ازدواج موجب يأس و دلسردي مي‌شود و استعدادهاي دروني را از حركت و تكامل باز مي‌دارد. لذا بايد جوان قبل از ازدواج كمال دقت و عاقبت‌انديشي را بكار گرفته و سعي نمايد همسري خوب و موافق و همفكر برگزيند (نوروزي،1372، ص 45). مسائلي كه در ازدواج كمتر بايد مطرح باشد:1- تحصيل و عنوان ،ثروت و دارايي ،زيبايي و تناسب اندام(قائمي،1368، ص 56). به خواستگاراني هم نبايد پاسخ مثبت داد: 1- خواستگاري كه بي‌ايمان و سست عقيده است2- خواستگاري كه شرابخوار و معتاد است3- خواستگاري كه در طرز فكر ،سليقه و تمنيات با تو متفاوت است و اصرار به اعمال نظر شخصي دارد و ملاك و معياري رادر اين راه نمي‌پذيرد و بالاخره خواستگاري كه تفاوت سني بسيار دارد(قائمي،1368، ص 57). آنچه زندگي زوجين را رنگ مي‌دهد سازگاري و گذشت،تسليم عقل شدن ،رعايت مادري وشوهرداري ،دوري از خودپرستي و غيره مي‌باشد(قائمي،1368، ص 60). پس نتيجه مي‌گيريم كه همسر خوب از ديدگاه اسلام بايد داراي صفات و ويژگيهايي باشد كه عبارتند از:1- ايمان و تقوا 2- عاقل و باهوش 3- با اخلاق 4- عفيف و نجيب 5- جميل و زيبا 6- داراي شرافت خانوادگي باشد 7- باسواد بودن 8- از نظر مال وثروت هم ‌سطح باشد 9- متناسب از حيث سن 10-داشتن سلامت جسماني و رواني (نوروزي،1372، ص 46،47). از ديدگاه امام علي(ع) بناي خانواده و نظام آن آنقدر مهم است كه زن با خانه‌داري و شوهر‌داري خود ثواب جهاد را مي‌برد. امام در رابطه با ازدواج و همسر گزيني مي‌فرمايد: به خاطر زيبايي و دارايي با زنان ازدواج نكنيد زيرا زيبايي از بين رفتني است و مال باعث طغيان او مي‌شود. پس به خاطر دين و دينداري زن با او ازدواج كنيد و زناني بگيريد كه ديندار باشند هر چند سياه باشند(هجرتي ،1380، ص 9). خواستگاري اينكه از قديم الايام مردان به عنوان خواستگاري نزد زنان مي‌رفتند و از آنها درخواست همسري مي‌كرده‌اند از بزرگترين عوامل حفظ حيثيت و احترام به زن بوده‌است. خداوند طبيعت مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفريده و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن (نوروزي،1372، ص 50). خواستگاري احترامي است كه مرد مسلمان بايد از شروع خواستگاري براي زن قائل باشد و براي هميشه تا پايان زندگي در قلمرو آنچه قرآن و پيامبر و ائمه گفته‌اند رعايت كند،حتي در برابر دخترشان و پسرشان. و دختر را اگر براي دادن هديه هم هست بر پسر ترجيح دهند(پاك‌نژاد،1374، ص138). مهريه با بعثت رسول گرامي اسلام(ص) و پياده شدن احكام الهي مهريه براي حمايت از زن وضع شده و تاكنون در جامعه‌هاي اسلامي مرسوم است . امروزه مهريه يك پشتوانة اقتصادي براي زن محسوب مي‌شود. زيرا اگر جدايي(طلاق) لطماتي براي مرد داشته باشد،مي‌تواند از نظر روحي و اجتماعي و مالي جبران نمايد اما زن براي جبران لطمات نياز به يك پشتوانة مالي دارد و آن پشتوانه را اسلام در مهر قرارداده است (نوروزي،1372، ص 52). آنچه داراي ارزش و قيمت باشد چه مال و چه عمل مي‌تواند مهريه و صداق زن قرار بگيرد .باغ،مغازه،زمين،ساختمان،پول نقد،آموختن علم و امثال اينها مي‌تواند صداق زن باشد . پيامبر اكرم(ص) فرمودند:برترين زنان امت من زني است كه زيبائيــش بيشتر وصــداقش كمترباشد (انصاريان،1377، ص 147). جهيزيه در اين زمينه،بايد به خانواده عروس و داماد اين معنا را توجه داد كه قناعت اخلاق انبياء و اوليا و حقيقتي محبوب خداوند است را از ياد نبرند و آنچه را كه خانوادة عروس به اندازة توان و قدرت خود به دنبال دختر فرستادند با چشم عنايت و محبت و با ديدة قناعت بنگرند تا خداي نخواسته قدم سرزنش و تحقير، سركوفت و حمله به شخصيت افراد در سرزمين زندگي وارد نگردد و پدر عروس در تهيه جهيزيه‌ شأن انساني و موقعيت اجتماعي خود و خانواده داماد را لحاظ كند و از اسراف بپرهيزد (انصاريان،1377، ص 197). جهيزيه هيچ ريشه فرعي و اسلامي ندارد بلكه تنها يك سنت است. به‌همين دليل در بعضي از شهرها مردان جهيزيه به خانه مي‌برند و بر عهدة زن نيست ، همچنين جهيزيه در زندگي آيندة دو جوان بسيار مؤثر است(نوروزي،1372، ص 52). عقد و عروسي پيامبر (ص) مي‌فرمايد: پربركت‌ترين همسر زني است كه هزينة ازدواج و زندگيش كمتر باشد(مشكيني،1359، ص 59). با مراسم عقد و جاري شدن خطبه زن و مرد با هم محرم شده و بعنوان همسر ايام نامزدي را آغاز مي‌كنند. اين ايام يا مفيد و سازنده است يا غير مفيدو مخرب. از اين جهت مفيدو سازنده است كه ايام نامزدي بهترين فرصت است كه زن و شوهر قبل از رفتن به خانة خود با اخلاق و روحيات هم آشنا شوند و گامي براي درك يكديگر بردارند ودر صورتي غير مفيد و مخرب است كه شروع به برخوردهاي غير منطقي كنند و زندگي مشتركشان تبديل به جدايي و طلاق ‌شود.بعد از ايام نامزدي نوبت مراسم عروسي مي‌رسد. خوب است جوانان درك كنند كه منظور از مراسم عروسي برگزاري جشن شروع زندگي مشترك است نه ارائة پول،قدرت و موقعيت اجتماعي،خودنمايي. به همين جهت مراسم عروسي مي‌تواند ساده و مختصر برگزار شود(نوروزي،1372، ص 53). عقدو عروسي بايد توام با وقار و حفظ كرامت و شخصيت و به دور از محرمات و گناهان و عوامل تحريك شهوات باشد تاموجبي براي جلب رحمت حق و عاملي براي تحقق بركات الهي شود(انصاريان ،1377، ص 201). اسلام عروسي را به هنگام شب بهتر مي‌داند(انصاريان ،1377، ص 202). غذا دادن به مهمانان كه‎زحمت كشيده‎ودعوت دوخانواده راپذيرفته‎اند ازنظر اسلام مستحب است(انصاريان،1377، ص 203). حقوق زن و شوهر امام صادق(ع) مي‌فرمايد: هرچه محبت همسر در قلب بنده زيادتر شود فضيلت و ايمانش زيادتر مي‌شود(مشكيني،1359، ص 86). اسلام براي زن و شوهر حقوق واجب و مستحبي قرارداده كه لازم است رعايت كنند و مراقب باشند اين دستورات حيات بخش را زيرپا نگذراند،چه اين حقوق پاية اساسي خانواده را تشكيل مي‌دهد. خير و سعادت،لذت و آرامش،دوام و بقاي زندگي داخلي را تأمين مي‌كند(مشكيني،1359، ص 116). امام صادق (ع)مي‌فرمايد: مرد بايد در امر خانواده سه چيز را برخود تحميل كند هر چند كه برخلاف ميل و طبعش باشد،خوشرفتاري،توسعه در معاش بدون اسراف و غيرت ناموسي(مشكيني،1359، ص 125). حق زن بر شوهر اين‌است :1- تهيه لوازم زندگي 2- مباشرت 3- گشايش در زندگي 4-احترام به زن 5- آراسته و پاكيزه بودن 6- خوش زباني و مدارا 7- رعايت اراده و اختيار خود را بنمايد(انصاريان،1377،ص 204). امام كاظم(ع) مي‌فرمايد: جهاد زن ، نيكو شوهرداري است (انصاريان،1377،ص 382). حقوق شوهر بر زن اينست : 1- اطاعت 2- تمكين 3- بيرون رفتن از خانه با اجازه شوهر باشد4- پرهيز از آزار شوهر و تندخويي و بدزباني 5- خدمت در خانه 6- احترام به شوهر و خوشرفتاري با او 7- براي غير شوهر خود را نيارايد 8- بدون اجازه شوهر در اموال او تصرف نكند(انصاريان،1377،ص205). رفتار حركات زن و شوهر نسبت به يكديگر بايد محصول ادب و وقار،دوستي و رفاقت ، تعاون و همكاري،عشق و علاقه و تواضع و فروتني باشد و همچنين كردار زن و شوهر نسبت به هم بايد براساس احترام متقابل و ارج نهادن به شخصيت يكديگر باشد(انصاريان،1377، ص 255). گفتار زن و شوهرسخن و كلامشان با يكديگر بايد آميخته به عشق و محبت و بيان عاطفه و احساس و جلوة شعور و عقل و وجدان وانصاف باشد. سخن وقتي رنگ خدائي داشته باشد، قضاوت وقتي صحيح باشد،كلام وقتي نرم وساده وسهل باشد،گفتاروقتي ريشه در عدالت وانصاف داشته باشد به زندگي ،گرمي ،استحكام ،عشق وسلامت مي‎بخشد (انصاريان،1377،ص256). هدف زندگي از ديد قرآن منظور اصلي از زندگي را در مفهوم عميق حيات طيبه مي‌يابيم. قرآن كريم در اين زمينه مي‌فرمايد: كسانيكه موفق به عمل صالح گردند اعم از زن و مرد و ايمان به خداي بياورند ما آنها را به حيات طيبه زنده مي‌كنيم (شرفي ،1377، ص 24). پس براساس اين نگرش هدف از زندگي اين‌است كه بشر با استفاده از اراده و استعداد فراسوي زيست مادي و حيواني،به چنين تجلي روشني از حيات ملكوتي و معنوي دست يابد. لازمة نيل به چنين امري،نفي پوچي و درهم شكستن حصارهاي زندگي مادي و مكانيكي است. انساني كه به چنين مفهومي از حيات و زندگي دست يافت در برابر آسيبهاي روحي و رواني مصونيت يافته و نفوذناپذير با چشماني نافذ و عميق در آيه آية هستي مي‌نگرد و به بصيرت دست مي‌يابد(شرفي،1377، ص 25). قرآن كريم ،چشم‌اندازهاي متعددي را فراروي انسان مي‌گشايد و ابتدا بر هدف‌داري جهان و انسان تأكيد مي‌ورزد و سپس به عنوان ملاكهاي الهي در زمينة اهداف زندگي، ايجاد نگرش مي‌نمايد(شرفي،1377، ص 27). عمل متعالي: دنيا ، آزمايشگاه بزرگي است كه از انسانها آزمونهاي مكرري به عمل مي‌آورد و اين آزمونها به منظور تعيين درجة لياقت و شايستگي آنها مي‌باشد(همان منبع). خودسازي و تكامل: هدف ديگري كه قرآن براي بشر در نظر مي‌گيرد ، در رابطة او با خدا معنا پيدا مي‌كند و آن عبادت تكامل و خودسازي است چه، منظور از عبادت پروردگار نيز تهذيب نفس ورهاكردن خوداززنجيرهاي وابستگي به مسائل مادي است(شرفي ،1377، ص 28). فراشدن(والاگرايي): آدمي ، پيوسته درمرز جدايي بودن و شدن در حال نوسان است،ولي جاذبه‌هاي سنگين ماندن و بودن ،بسي نيرومندتر از كشش به سوي والايي و به‌گرايي است،منظور از شدن دراينجا تحول و شكفتگي است. به تعبير ديگر فراشدن شكفتگي تمام عيار است. آن‌گونه كه حداكثر قابليتي كه در وجود آدمي نهفته است به جريان مي‌افتد و روند رشد و تحول اورا تسريع مي‌نمايد(شرفي،1377، ص29). اساس رابطة زناشويي از نظر قرآن كريم قرآن كريم اساس رابطة زناشويي را مودت و رحمت مي‌داند كه رابطه‌اي برتر و والاتر از پيوند شهواني يا بهره‌گيري اقتصادي وسودجويانه است. بنياني كه براساس مودت ورحمت شكل مي‌گيرد، آثار بسيار پرخير و بركتي نه تنها براي زن و شوهر و فرزندان بلكه براي جامعه دارد. جامعه‌اي كه در آن نهاد خانواده گرفتار به هم ريختگي و نابساماني است، عاقبت روشني ندارد و ديريا زود از هم خواهد پاشيد. از اين جا ميتوان به اهميت تحكيم بنيان خانواده پي برد(سادات، 1377، ص 20). خانواده صاحب نظران معتقدند : خانواده از نخستين نظامهاي نهادي عمومي و جهاني است كه براي رفع نيازمنديهاي حياتي و عاطفي انسان و بقاي جامعه ضرورت تام دارد و از همة نهادهاي اجتماعي ،طبيعي‌تر و خودي‌تراست (شرفي،1377، ص 37). خانواده سازماني است كه كلية اعضاي آن داراي حقوق و حدود اختيارات مشخص مي‌باشند و همچنين حرمت و حفظ شئون خانوادگي در گرو رعايت حقوق متقابل است. اين حريم ابتدا از سوي اعضاي خانواده و سپس از ناحية ديگران بايد كاملا حفظ شده و امنيت زندگي تأمين شود . نه ديگران بايد به خود اجازه تجاوز به حريم خانوادگي كسي را بدهند و نه اعضاي خانواده بايد حريم خود را در رابطه با ديگران بردارند(شرفي،1377، ص 137). مك آيور ،خانواده را گروهي مي‌داند داراي روابـط جنسي پايـا و مشخص كه به توليد مثل وتربيت فرزندان منتهي مي‌شود . برگس و لاك، خانواده را گروهي مي‌دانند متشكل از افرادي كه باپيوند زناشويي، همخوني و يا بعنوان فرزند با هم به عنوان زن، مادر،شوهر،پدر،برادر ،خواهر در ارتباطي متقابل، فرهنگي مشترك را پديد آورده‌اند و در واحد خاصي زندگي مي‌كنند. لوي،يكي ديگر از نظرية پردازان خانواده است كه از خانواده تعريفي به اين مضمون ارائه داده‌است .خانواده واحدي اجتماعي است كه براساس ازدواج بوجود مي‌آيد و يا درتعريفي ديگرخانواده را پيوندي مي‌داند كه با نهاد ازدواج ، كه مورد تصويب جامعه قرار گرفته‌است، در ارتباط است. راجرز يكي ديگر از نظريه پردازان خانواده ، خانواده را نظامي مي‌داند نيمه بسته كه تشكيل شده از اعضايي با وضعيتها و مقامهاي گوناگون در خانواده و اجتماع ، كه با توجه به محتواي نقشها،وضعيتها ، افكار و ارتباطات خويشاوندي كه مورد تأييد جامعه‌اي است ايفاي نقش مي‌كند(نجاتي،1381، ص 20). بطور كلي مي‌توان گفت : خانواده نهادي اجتماعي است و شالودة حيات اجتماعي محسوب مي‎شود كه علاوه بر حفظ بقاي نسل وپرورش كودك، وظايف متعدد وپيچيده ديگري از قبيل فعاليتهاي آموزشي ، اقتصادي و اجتماعي كردن فرد را به عهده داشته و بعنوان عامل ارتباط مستقيم فرد با گروهها ،مؤسسات اجتماعي و سازمانها ، نقش مهمي دارد(نجاتي،1381،ص 21). تيپهاي خانواده خانواده‌ها را از حيث كيفيت روابط دروني و ميزان استحكام آنها ،ميتوان به سه تيپ تقسيم نمود،الف- خانواده متزلزل ب – خانواده متعادل ج – خانواده متكامل (شرفي،1377، ص 37). خانواده متزلزل چنين خانواده‌اي از هدف اصلي خويش بازمانده و آرمانش را از دست داده‌است و از درون تهي گشته و با هر ضربه بيشتر مي‌ريزد و چنين خانواده‌اي داراي روابط خصمانه و غير دوستانه است و مسئوليتها در آن به كنار رفته، مديريت تجزيه شده و تصميم گيري درآن به غايت دشوار است. در چنين خانواده‌اي جاذبه‌اي مكفي براي پاي بندي اعضاي آن به ميثاق زندگي مشترك وجود ندارد و فرداي روشن،آيندة اميدبخش وجود ندارد. در چنين خانواده‌اي انتقادها به شكلي ظالمانه ، مستقيم و مستمر توسط اعضاي آن از يكديگر به عمل مي‌آيد(شرفي،1377، ص 38). خانواده متعادل تصوير واقع بينانه از خانواده متعادل ،نوعي بصيرت و اعتماد به نفس در انسان مي‌آفريند . منظور از خانواده متعادل ، سازمان فاقد عيب و نقص نمي‌باشد ، بلكه اين مفهوم به شبكه‌اي از روابط متقابل اطلاق مي‌شود كه اعضاي آن درگير با مشكلات و موانع اجتماعي بوده و ضعفهاي كم و بيش قابل اعتنايي نيز دارند ، ليكن در مقابله با موارد مذكور ، شيوة منطقي اتخاذ مي‌كنند و براي مسائل ، اهميتي در خور آنها قائل مي‌شوند(تناسب بين كنش و واكنش ) و در برابر موقعيتهاي دشوار كه ناگزير از انتخاب باشند ، تصميم به موقع و مقتضي اتخاذ مي‌كنند(شرفي،1377، ص 40). خانواده متكامل روانشناسان مكتب كمال معتقدند كه خانواده پس از حصول تعادل به تكامل و بالندگي مي‌رسد و آن زماني است كه حداكثر قابليتها و تواناييهاي وجودي اعضاي آن (خانواده) كشف شود و مورد پرورش و توسعه و گسترش قرارگيرد. در چنين صورتي ،اعضاي خانواده متكامل نه تنها خود مشكلي ندارند و از تعادل لازم برخوردارند ، بلكه مشكل‌زدا نيز هستند و در رفع آسيبهاي رواني و اجتماعي سايرين و خانواده‌هاي وابسته، گام برمي‌دارند. اعضاي خانوادة متكامل ، هدفهايي فراتر از منافع شخصي در سر مي‌پرورانند و علاوه برآن ، مستقل از اظهار‌نظرها و داوريهاي مردم عمل مي‌كنند، هم به لحاظ درستي عملشان و هم از جنبة اتكا به معيارهاي مطمئن و دقيقي كه در ارزيابي هر رفتار ، از آن برخوردارند(شرفي،1377، ص 41). ويژگيهاي ارتباط سالم زن و شوهر 1- بخشي از اوقات خود را در زندگي شبانه روزي ،مخصوص ارتباط با خانواده خود قرار مي‎دهند 2- در ارتباط متقابل خود با همسر ،همواره احترام متقابل را حفظ مي‎كنند وهريك وظيفه مجزا ومتفاوت به عهده داشته كه تكميل وتكوين خانواده ،مرهون تلاش هردواست. 3- در ارتباط كلامي، با لحني محبت آميز وبا نيتي خيرخواهانه وارد مي‎شود. 4- اشكالها وانتقادها را دور از حضور فرزندان بازگو وحل وفصل مي‎كنند (كامران ماوردياني ،1380،صفحه 55). 5- انتقادها با رعايت احترام در حد ظرفيت طرف مقابل عنوان مي‎شود بطوري كه به حيثيت وي ،لطمه وارد نكند. 6- انتقاد با اظهار جنبه‎هاي قوت وتكيه روي نقاط مثبت آغاز وزمان فرصت اصلاح به يكديگر داده مي‎شود. 7- در ابراز احساسات ،انتقادها وارشادات، شخصيت وعزت نفس فرد،همواره حفظ مي‎شود 8- طرفين ممكنست از اشتباهات يكديگر اطلاع داشته باشند ،ولي بزرگوارانه آنها را ناديده مي‎گيرند 9- درصورتي كه طرف مقابل خطاكار است اين سخن علي (ع) را آويزه گوش نموده است كه با سكوت او را عقوبت ويا اصلاح كند :داناترين مردم كسي است كه درعقوبت ناآگاهان ،از سكوت تجاوز نكند 10- در اظهار انتقاد همواره حس عيب پوشي ورازداري را براساس هن لباس لكم وانتم لباس لهن ……آنها پوشش شمايند وشما پوشش آنهاييد همواره حفظ كرده وگاهي اوقات سكوت وخاموشي را سازنده تر از سخن گفتن مي‎بينيد 11- اوقات خوش خانه در ارتباط با يكديگر ،به سخنان وگفتاري كه موجب رشد متعالي شخصيت خود وفرزندان مي‎شود ،صرف مي‎گردد (كامران ماوردياني ،1380،صفحه 56). ويژگيهاي ارتباط ناسالم زن وشوهر 1- اسرار وپافشاري در سخن خود 2- ديگري را مقصر وخود را بي‎عيب ونقص دانستن 3- اصرار وپافشاري بر بيگناهي خويش 4-سرزنش كردن وطعنه زدن 5-خود را بالاتر از ديگران پنداشتن 6-مسخره كردن 7-احساسات طرف مقابل را درك نكردن واحساس همدردي وهمدلي نكردن 8- با لحن نامناسب وخشن سخن گفتن 9- هميشه حالت تدافعي به خود گرفتن 10- جواب انتقاد را با انتقاد پاسخ گفتن 11-شخصيت وحرمت ديگري را درنظر نگرفتن 12- توهين كردن 13-نقطه ضعف طرف را روكردن (كامران ماوردياني،1380،صفحه 58). 14-به جاي برخورد مؤدبانه با مشكل ،شخصيت مقابل را زير سوال بردن 15-توجهي به سخنان وگفتار طرف مقابل نكردن 16- نارضايتي را بطور مستقيم با لفظي زننده ابراز كردن 17-مخاصمه ،مجادله ومشاجره كردن 18- سوء ظن داشتن 19- عزت نفس ديگري را لكه دار كردن 20- نيكي را با بدي پاسخ گفتن 21- خرده گيريهاي پياپي –انتفادها – تهديدها –تذكرات مكرر ،وارسي كردنها ، علت يابيهاي بي‎مورد ودخالت كردنهاي بيجا – همه زمينه ايجاد ارتباط سالم را به كلي از بين مي‎برد (كامران ماوردياني ،1380، صفحه 59). توصيه‌هايي براي زن و شوهرها توصيه به مردها اينست كه به همسرانشان اجازه دهند نارضايتي خود را ابراز كنند ، در غير اينصورت به شدت آنها افزوده شده و بالاخره بصورت فوراني از خشم در مي‌آيند. مردها به گله‌هاي زنان گوش كنند و با احساسات او در مورد موضوع همدلي نمايند. زيرا زنان احساس مي‌كنند كه به نظريات و احساساتشان توجه شده و آرام مي‌گيرند (بلوچ،1379، ص 214). توصيه به زنها اينست كه در شكايتها و گله‌هاي خود شخصيت مردها را مورد حمله قرار ندهند. يعني رفتار و عملكرد آنها را مورد انتقاد قرار دهند و به شخصيت آنها توهين نكنند و همچنين انتقاد خود را با ملاطفت بيان كنند(بلوچ،1379، ص 215). شيوه‌هاي كاربردي براي رسيدن به تفاهم هنگام گفتگوي همسرمان، با نهايت دقت به مطالب وي گوش فراداده واز انجام هر عملي كه مغاير با حالت توجه باشد خودداري مي‌كنيم(شرفي،1377، ص 64). با مطالعه در حالات و روحيات همسر خود ، فهرستي از علائق و تمايلات وي بدست آوريم و نسبت به تأمين آنها خود را متعهد و ملزم مي‌دانيم (همان منبع). از مقايسه او با ديگران بشدت بپرهيزيم . زيرا همسرمان انساني است منحصر به فرد و داراي ويژگيهاي شخصيتي اعم از مثبت و منفي كه قابل مقايسه با هيچ فرد ديگري نيست و در مواقع ضروري ، ميتوان او را با خودش( گذشتة او) مقايسه كرد و ميزان پيشرفت اخلاقي و معنوي و فكري‌اش رامورد تقدير قرارداد(همان منبع). نحوة برقراري ارتباط كلامي نيز از عواملي است كه در ايجاد تفاهم ، نقشي تعيين كننده دارد. هر واژه يا كلمه داراي نوعي بار رواني و عاطفي است و تأثيرات مسلمي را بر شنونده برجاي مي‌گذارد (شرفي ، 1377، ص 65). در مناسبات با همسر، صداقت همچون پل ارتباطي مؤثر، موجب مي‌شود كه زن و شوهر، ميل و رغبت وافر وكاملي براي صحبت بايكديگر پيدا كنند و از اين طريق بر رشد شخصيت خود و همسرشان بيا‌فزايند (همان منبع). طلاق پيامبر اكرم(ص) فرمودند: در حلالهاي خدا چيزي مبغوض‌تر از طلاق نيست (انصاريان ، 1377، ص 532). مسلم است اگر خانواده‌ها پاي بند به ايمان به خدا و قيامت و آراسته به اخلاق حسنه و عمل صالح باشند چيزي به عنوان طلاق در جمع آنان مطرح نخواهد شد و زن و شوهر با صلح و صفا و مسالمت تا آخر عمر كنار يكديگر زندگي كرده و فرزندان آنها هم از آن زندگي پر صلح صفا و محبت بهره خواهند برد. پژمردگي ،سستي، تنبلي ،اعتياد، ترك تحصيل،فاسد شدن بسياري از فرزندان امت اسلام ريشه در اختلاف پدر و مادر آنان و در نتيجه در طلاق آن دو نفر دارد(انصاريان،1377، ص 540). طلاق يكي از بحرانهاي مهم زندگي است و عوامل زيادي در آن دخيل مي‌باشند.نگرش و عدم شناسايي كامل دو فردي كه با هم ازدواج مي‌كنند.داشتن فرهنگهاي مختلف،مخالفت والدين با انتخاب همسر و مداخلات آنها كه مسلماً بعد از ازدواج ادامه مي‌يابد و عدم رعايت اصول و موازين ازدواج از عوامل اصلي هستند. طلاق در بعضي از خانواده‌ها بخصوص آنهايي كه خيلي با عجله ازدواج مي‌كنند بيشتر به‌علت مسائل و زمينه‌هاي اقتصادي ،اجتماعي پيش مي‌آيد. در اين نوع ازدواجها زندگي با خانوادة شوهر يا زن مشكلات تطبيقي،مذهبي،فلسفي و روش زندگي پيش مي‌آورد. در بعضي موارد بخصوص در روستاها و شهرهاي كوچك درصورتي كه پدر و مادرها با عروس يا داماد زندگي مي‌كنند و زن و شوهر زود صاحب فرزند شوند و يا هر دو كار خارج از منزل داشته باشند مفيد،راهنما و كمك زيادي هستند.همچنين طلاق مي‌تواند علتهاي مختلف ديگري داشته باشد. اگر والدين فردي طلاق گرفته باشند،ممكن‌است كه او با مواجه شدن با مشكلات زندگي همان راه والدين را پيشه كند و افرادي كه ازدواج آنها چندين بارمنجر به طلاق شده‌است طرف خوبي براي ازدواج نيستند و اكثراً اين افراد بدبين ، خودخواه،بي‌ملاحظه،يكدنده و….هستند.تصادف يا بيماري فرزند بيشترين فشار را به والدين مي‌آورد و در خانواده‌هاي تك فرزندي موقعي كه فرزند فوت مي‌كند،ممكن ‌است پدر و مادرها از هم جدا شوند.مسائل جنسي و اقتصادي از مهمترين مسائل است و در هردو مورد باعث حالت پرخاشگري،ايرادگيري،وسيله كنترل و نظارت كارهاي ديگر وبــالاخره درگــيري و مشــاجره و جدايي است. كم شدن نفوذ و اعتقادات مذهبي،ازدواجهاي متعدد و مخفي و دوردست،ارتباطات جنسي شوهر با زنان ديگر بخصوص در دوران بارداري همسر،راحت گرفتن اجازه طلاق از دادگاه،آسان بودن قانون طلاق،وجود خانواده‌هاي گسترده و پرجمعيت،ديدهاي مختلف و مداخلات زياد مسائلي هستند كه باعث طلاق مي‌شود(ميلاني‌فر ،1374، ص 130). آمارها نشان مي‌دهد بالاترين ميزان طلاق در افرادي است كه هيچكدام اعتقاد مذهبي نداشته‌اند و كمترين ميزان در افرادي است كه زن و شوهر داراي يك مذهب و مسلك و مرام بوده‌اند(ميلاني‌فر،1374، ص 132). از مهمترين علل طلاق باز هم مي‌تواند،نداشتن توافق اخلاقي ،اعتياد،بيكاري،نداشتن اولاد و عقيم بودن زن يا مرد،فقر مالي و فرهنگي و غيره باشد(قلي زاده،1363، ص 115). خانواده گسسته كودكي كه يك يا هر دو ،ولي خود را به‌دليل مرگ ،جدايي يا طلاق از دست مي‌دهد،دچار هيجاني مي‌شود كه ممكن‌است منجر به ايجاد و احساس حقارت و ناايمني در اوگردد.زيرا قسمت اعظمي از احساسات ايمني او بستگي به‌اين دارد كه پدر و مادرش يكديگر رادوست بدارند و طلاق يا جدايي آنها اين احساس را از بين مي‌برد و در مقابل حس حقارت وخودكم‌بيني و اضطراب جايگزين آن مي‌شود(شاملو،1378،ص 53). اختلافات خانوادگي گاهي اوقات خانواده‌هايي كه در آن پدر و مادر از هم جدا نشده‌اند نسبت به خانواده‌هاي گسسته اثر مخربتري برروي كودكان دارند. بدين معني كه اگر اوليا با هم تجانس و توافق نداشته و هميشه در حال نزاع ومشاجره باشند.كودك احساس حقارت و ناايمني شديدي خواهد كرد. اغلب اوقات منشأ اضطراب بزرگسالان را مي‌توان در اختلافات پدر و مادر آنان در زمان كودكي يافت(شاملو،1378، ص 55). اختلافات خانوادگي علل وعوامل مختلفي دارد از قبيل عوامل اقتصادي،تربيت خانوادگي زن يا شوهر، محيط زندگي،دخالتهاي بيجاي پدر و مادر زن و شوهر يا ساير بستگان و غيره. اما مهمترين عامل ناسازگاري و اختلافات خانوادگي، آشنا نبودن زن و شوهر به وظايف زناشويي و عدم آمادگي براي زندگي مشترك خانوادگي است(اميني ، 1364، ص 6). تاثير فروپاشي ازدواج و جامعه افزايش ميزان طلاق در جامعه نشان مي‌دهد كه متاركه به اقدامي عادي تبديل شده‌است. بيش از 95% مردم آمريكا ازدواج مي‌كنند و حدود 50% اين ازدواجها به متاركه مي‌انجامد. از هر چهار ازدواج،يك ازدواج در سه سال نخست آن متلاشي مي‌شود و اين درحالي است كه در دهة1920 از هر هفت ازدواج تنها يك ازدواج به متاركه منتهي مي‌شد. تغييرات در طرز و سبك زندگي،نگرش مردم را در قبال پايان دادن به ازدواج تغيير داده‌است. اين تغيير نگرش يكي از دلايل بالارفتن ميزان طلاق در خانواده است (قراچه‌داغي ،1379، ص 208). براي بسياري متاركه شانس انتخاب بعدي را به همراه دارد. اما در ضمن تغييرات غيرمنتظرة متعددي را ايجاد مي‌كند. احساس تنهايي،افسردگي، اضطراب، احساس گناه،شكست و ناكامي از جمله مواردي است كه مي‌تواند با متاركه همراه باشند. از سوي ديگر،متاركه روي زندگي ديگران نيز اثر مي‌گذارد كه از جمله آنها ميتوان به فرزندان،دوستان مشترك، همكاران و اقوام همسر اشاره كرد (قراچه داغي،1379،ص209). انواع عوارض بعد از طلاق 1-طلاق رواني: طلاق از همسر باعث مي‌شود كه فرد اجباراً وابستگي خود را از دست داده و بطور خود مختار عمل كند. طلاق در افرادي كه به هم خيلي وابسته و يا داراي فرزندهستند تحمل نمي‌شود و اكثراً با سردرگمي،افسردگي ، بلاتكليفي و اختلالات رفتاري توأم است(ميلاني‌فر،1374، ص 132). 2-طلاق قانوني: در صورتي است كه از طرف دادگاه انجام مي‌شود. هردو زوج با توافق از يكديگر جدا شده و اكثراً خيلي زود ازدواج مي‌كنند(همان منبع). 3-طلاق بامسئله اقتصادي :در اينجا مسئله تقسيم ثروت و وسايل خانه هريك از همسران بعد از طلاق مطرح است و اكثراً مــرداني كه قبول به پرداخــت مخارج فرزندان خــود از طرف دادگاه شده‌اند امتناع كرده و مشكلات زيادي را به بار مي‌آورند(همان منبع). 4-طلاق اجتماعي: معمولاً خانواده و خويشاوندان از قبول فرد تازه‌اي بجاي فردي كه طلاق گرفته ممانعت مي‌كنند،مگر آنكه خودشان باعث طلاق شده باشند.براي دو فردي كه طلاق گرفته‌اند از دست دادن خانواده ،فاميل و دوستان قبلي ومواجه شدن با اعضاي خانواده و دوستان جديد اكثراً مشكلات جمعي و خانوادگي و رفت وآمد پيش مي‌آورد(‌فر،همان منبع). با آنكه طلاق استرس‌آميز است اغلب زنان و مردان در مدت 2تا3سال خود را با شرايط جديد زندگيشان تطبيق مي‌دهند. اما در مواردي نيز مشكلات مالي و اقتصادي و احساسي و اجتماعي همچنان باقي مي‌ماند. بايد سعي كنند كه بعد از طلاق كانـالهاي ارتباطي ميان آنها و بچه‌ها نيز باز بماند. در مواردي نيز صحبت دربارة ازدواج مجدد،بوجود آمدن ناپدري و نامادري وتشكيل خانواده‌هاي جديد ضرورت پيدا مي‌كند. با آنكه برقراري ارتباط با همسر سابق مي‌توانددشوار باشد ،اين ارتباط از شدت ناراحتيهاي بعد از جدايي مي‌كاهد. از آن گذشته وقتي بچه‌ها ببينند كه پدرو مادرشان به شكل دوستانه با هم صحبت مي‌كنند به احساس بهتري مي‌رسند.تماشاي ادامة جنگ و مشاجره ميان پدر و مادر براي بچه‌ها بشدت استرس آميز است (قراچه داغي،1379،ص 223). تدابير اسلام براي پيشگيري از طلاق 1-ازدواج را با ميثاق و پيمان شديدي براساس مهر و مودت ،تقوي و خوشرفتاري استحكام فراوان بخشيده است.2-توصية فراوان دربارةدقت در انتخاب همسر3-پيغمبر اكرم(ص) فرمودند:مبغوض‌ترين حلالها نزد خداوند طلاق است4-طلاق بنفسه بر حذر داشته شده و در موارد ضروري مباح است5- اگر زن باردار بوده،وضع حمل كرده،بايد ايام نفاس و استراحت پس از زايمان او تمام گشته و پاكيزه شده باشد6-صلاحيت طلاق‌دهنده ازنظر عقل،رشد و بلوغ7-براي كاهش دادن طلاق در جامعه به زنان اجازه طلاق نداده،چه زنان داراي عواطف و احساسات فراوانند و ممكن‌است تحت تاثير اغفال فريبكاران درآيند و يا به طمع رسيدن به ثروت و مهريه‌هاي سنگين و متعدد،طلاق را در اجتماع افزايش دهند(قلي‌زاده،1363، ص 117). هوش تعريف هوش آلفرد بينه،روانشناس فرانسوي مي‌گويد:هوش آن چيزي است كه آزمونهاي هوشي آن را مي‎سنجند. فكر مي‎كنم اگر به اين تعريف ،جمله‎اي اضـافه شـود مفـهوم آن بهتر درك مي‎شود. (هوش آن چيزي ا ست كه آزمونهاي هوشي آنرا مي‌سنجند و باعث مي‌شود كه افراد عقب مانده ذهني را از افراد طبيعي و با هوش متمايز كند) پس هوش توانايي و استعداد كافي براي يادگيري و درك امور و هماهنگي و سازش با محيط و بهره‌برداري از تجربيات گذشته ، بكاربردن قضاوت و استدلال صحيح و پيدا كردن راه حل منطقي در مواجه شدن با مشكلات است (ميلاني‌فر،1379، ص39). وكسلر ،روانشناس مشهور معاصر آمريكايي هوش را «كليه تواناييهاي فرد در تفكر عاقلانه و رفتار منطقي و مؤثر در سازش با محيط مي‌داند»(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 11). لويس ترمن كه اولين نسخه آزمونهاي هوشي را در ايالات متحده آمريكا استاندارد كرده‌است مي‌گويد:«هوش ظرفيت فرد درتفكرانتزاعي است»(اسكوئيلروهمكاران،1372،ص 12). چارلز اسپيرمن ، معتقد بود كه هوش يك عامل كلي است كه در كنار اين عامل كلي، يك سلسله عوامل يا استعدادهاي اختصاصي نيز وجود دارد .ليكن همة اين استعدادها با يكديگر و با هوش كلي به نحوي در ارتباط هستند(همان منبع). لويس ترستون،با كاربرد روش تحليل عوامل ،عامل كلي هوش را تجزيه كرده و از آن هفت عامل جزيي يا اختصاصي استخراج كرده‌است كه عوامل جداگانه هوش از نظر ترستون عبارتند از : 1- توانايي كلامي:واژگان،قدرت خواندن ،درك مطالب و ضرب المثها 2-سيالي واژگان : سرعت در ارائة واژه‌ها 3- توانايي عددي:توانايي كاركردن با اعداد و حل مسائل رياضي 4- تجسم فضايي: درك روابط فضايي 5- حافظه تداعي: سرعت در به ياد سپردن واژه‌ها 6- سرعت ادراك : درك سريع تفاوتها و تشابهات 7- استدلال: تفكرمنطقي (اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 13). استادرددرتعريف هوش مي‌گويد:«هوش عبارتست از استعداد بجا آوردن كارهايي كه صفات هفتگانه زيررادارند ونگاهداشتن اين كارها تحت شرايطي كه مستلزم تمركز نيروي ذهني و مقاومت در برابر قواي عاطفي هستند»(سياسي،1344،ص7). اين صفات هفتگانه عبارتند از : 1-دشواري2-پيچيدگي3-جنبة انتزاعي4-صرفة وقت 5-تناسب با غرض6-ارزش اجتماعي7-جنبة ابتكاري (همان منبع). رفتار ناشي از هوش،علاوه براين هفت صفت،رعايت دو شرط را هم بايد برساند.1-تمركز نيروي ذهني2-مقاومت دربرابر عوامل عاطفي(سياسي،1344، ص 9). هوش از نظر پياژه ،تبادلات هوشمندانه مي‌باشد و از نظر كلاپارد و استرن ،هوش نوعي تطابق ذهني بامقتضيات و موقعيتهاي جديد است. از نظر كارل بوهلر،هوش تنها همراه با عمليات وتأثيرات ناگهاني ،توأم باادراك(درك وفهم ناگهاني) ظاهرمي‌شود(رباني،1368،ص 35). متداولترين تعريف هوش عبارتست از: «شايستگي و استعداد يادگيري افراد» بعضي هوش را استعداد كلي و قدرت استفاده از تجربيات و برخي مانند پياژه،«توانايي سازگاري و انطباق با محيط»تعريف كرده‌اند(ميلاني‌فر،1379، ص 39). بينه در تعريف از هوش به قضاوت درست اشاره مي‌كرد و روانشناسان ديگر هوش راتوانايي تفكر انتزاعي ،توانايي يادگيري ،استعداد حل مسئله و ياتوانايي سازگاري با موقعيتهاي جديد مي‌دانند. به هر يك از اين تعاريف انتقادهايي وارد شده‌است. سازگاري با محيط مسلمأ براي بقاي موجود زنده امري اساسي است. اما توانايي سازگاري مفهومي گسترده دارد كه رفتار هوشمندانه بخشي از آن‌است. از سويي ديگر تعريف ترمن از هوش بعنوان توانايي تفكر انتزاعي همة ابعاد رفتارهاي هوشمندانه را در برنمي‌گيرد . زيرا هر چند تفكر انتزاعي بخش مهمي از رفتار هوشمندانه است ، اما تمامي آن راشامل نمي‌شود.مفهوم عام هوش بعنوان توانايي يادگيري ،در صورتي كه نتايج حاصل از اجراي آزمونهاي هوش بعنوان شاخص هوش تلقي شود، تعريفي نادقيق است .زيرا نمره‎هاي حاصل از اجراي آزمونهاي هوش با سرعت يادگيري تكاليف جديد همبستگي خيلي بالايي ندارد، هرچند با سطح يادگيري آنچه كه شخص قابليت يادگيري آن را داراست همبسته است (پاشا شريفي ،1377،ص 281). به نظر هامفريز ،1975،هوش عبارتست از :«خزانه مهارتهاي ذهني آدمي».بورنيگ ،1923، عقيده داشت ،«هوش چيزي است كه آزمونهاي هوش آن را اندازه‌گيري مي‌كنند»(پاشا شريفي،1377، ص 282). تعريف هوش از نظر عوام ، عبارتهايي مانند عقل سليم ، انديشه زيركي،تيزفهمي و يا حتي توانايي سازگاري بامردم است(كريمي،جمهري ،1376، ص 27). وضعيت هوش در سازمان و اعمال ذهني هر رفتاري كه خواه بصورت اعمال ظاهري يعني افعالي كه در خارج از ما صادر مي‌شود و يا عملي و فعلي كه در ما جنبة دروني پيدا كرده و سرانجام در فكر و انديشه ظاهر شود به صورت نوعي سازش با محيط و يا بعبارت ديگر سازگاري و انطباق مجدد با محيط است(رباني،1368، ص 27). از نقطه نظر زيست شناسي هوش يكي از فعاليتهاي ارگانيزم بشمار مي‌‌آيد . در صورتي كه اشيايي كه هوش به آنها مربوط مي‌شود و خود را با آنها سازگار مي‌سازد، شبكه بخصوص از محيط اطراف را تشكيل مي‌دهد. وليكن از آنجائيكه معلومات و معرفتهاي توسعه يافته بوسيله هوش،تعادل مطلوب و ممتازي را بتحقيق مي‌رسانند ، هوش بخودي خود تفكر علمي را بوجود مي‌آورد و معرفتهاي زيست شناسي نيز جزء اين افكار بحساب مي‌آيد. پس طبيعي است كه تئوريهاي روانشناسي،هوش را درحد فاصل بين تئوريهاي زيست شناسي مربوط به سازش و تئوريهاي شناخت ، بطور كلي قرار دهيم و بين فرضيه‌هاي روانشناسي و فرضيه‌هاي معرفت شناسي ،رابطة بسيار نزديكي وجود دارد(رباني،1368، ص 37). هوش عملي و هوش نظري فعاليتي ناشي از هوش عملي است كه قبل از تكلم يا بدون استفاده از آن بوسيلة بدن و اعضاي بدن حل مشكل مي‌كند و فعاليتي از هوش نظري مايه مي‌گيرد كه براي وصول به مقصود ،تفكر و تكلم را به‌ياري مي‌طلبد و به كمك آنها بردشواريها فائق مي‌گردد. وجه اعلاي هوش نظري خرد يا عقل خوانده مي‌شود و آن ، درك علم و فلسفه را ميسر مي‌سازد و بر اصول و مبادي خاصي استوار است كه مبادي عقلي خوانده مي‌شوند(سياسي،1344، ص 11). هوش عملي همان هوش ابتدايي يا حسي و حركتي وهوش صنعتي است(سياسي،1344، ص 14). حركات ناشي از هوش عملي بلافاصله به دنبال حركات غريزي مي‌آيند واز اين دسته حركات مايه مي‌گيرند و به آنها مدد مي‌رسانند . مراد از حركات غريزي ،حركات ساده ابتدايي هستند كه منظم و يكنواخت و ماهرانه صادر مي‌شوند و در آنها تغيير و تصرف كمتري راه مي‌يابد و موجودات جاندار در آغاز زندگي با آنها مجهز هستند و بدون هيچگونه تمرين و آزمايش قبلي،آنها را براي انطباق با محيط و تأمين زندگي بخوبي بجا مي‌آورند (سياسي،1344، ص 36). هوش واستعدادهاي ديگر آزمايشات نشان مي‌دهندكه هر استعدادي داراي دوجزء است، جزء اول مايه‌اي است مشترك كه بميزان مختلف در همة افراد آدمي بشرط آنكه سالم و بهنجارباشند موجود است كه اسپيرمن اين مايه مشترك را عامل عمومي مي‌خواند و حرف g را علامت آن قرار مي‌دهد. جزء ديگر عاملي است اختصاصي كه سبب تنوع استعدادها و گوناگوني آثار خارجي آنهاست. پس كسي كه در رياضيات استعداد دارد و آنكه در نويسندگي قدرت به خرج مي‌دهد،همگي از ماية هوش بهره‌اي دارند و چيزي كه سبب اختلاف استعدادهايشان است ،همان عامل يا عوامل اختصاصي و با حرف s مي‌خواند. ازمايشهاي مربوط به نسبت متقابل در روانشناسي نشان مي‌دهد كه عاملg درپاره‌اي از استعدادها دخالت و اثر بيشتري دارد تا در استعدادهاي ديگر(سياسي ،1344، ص 105). ثرندايك هوش كلي را متشكل از عده بسياري از استعدادهاي اختصاصي مي‌داند كه هيچ عامل مشتركي آنها را بهم مربوط نمي‌كند . اين استعدادها معمولاً با هم نسبت متقابل عالي دارند ولي گاهي هم ندارند. هرگاه بين استعدادهايي نسبت متقابل عالي ديده شود،بايد علتش را وجود عناصري دانست كه در بسياري از آنهامشترك است. كلاپارد ،هوش بمعني وسيع كلمه را كه عبارت از رشد همة استعدادهاي ذهني است،هوش عمومي يا كلي مي‌خواند و مناسب مي‌داند كه در برابر آن ماية اصلي هوش را قرار دهند كه معني دقيق كلمه را مي‌رساند و عبارت از استعداد ذهن است به حل مسائل تازه(سياسي،1344. ص 107). بينه معتقد بود كه هوش فرد بالغ متوسط هرگز از هوش كودك دوازده ساله تجاوز نمي‌كند و هوش مردم كوته خرد كه قادر به تعقيب تحصيلات منظم نيست در حدود هوش كودك نه ساله يا ده ساله متوقف مي‌شود و آدم سبك مغز يعني كسي كه باداشتن سواد نمي‌تواند بوسيله كتابت با ديگران ارتباط حاصل كند وآ‎نچه راكه مي‌خواند بفهمد ومطلب خودرا بــوجهي كه قابل فهم باشد بنويسد،سن هوشي او حداكثر به هفت سالگي مي‌رسد و از آن نمي‌گذرد، سن واقعي او هر چه باشد.اما تهي مغزان يعني كسانيكه نمي‌توانند بوسيلة تكلم با ديگران ارتباط حاصل كنند نه سخن مي‌گويند و نه سخن ديگران را مي‌فهمند،سن هوشي آنها در تمام عمر از دوسال تجاوز نمي‌كند(سياسي،1344، ص 158،159). ماهيت عاملg كتل عامل g رابه دو عامل تجزيه كرد: هوش متبلور و هوش سيال كه هوش سيال عبارتست از :توانايي اساسي استدلال كه عمدتاً به دستگاه عصبي وابسته است و از وراثت ناشي مي‌شود. هوش متبلور با به كارانداختن اين توانايي در مهارتهايي تجلي مي‌كند كه در فرهنگي كه شخص در آن زندگي مي‌كند با ارزش تلقي مي‌شود(پاشا شريفي،1377، ص 286). تست هوش چيست؟ ‌ آزمون هوش وسيله‌اي است كه روانشناسان ابتدا به منظور پيش بيني استعداد تحصيلي افراد طرح كرده‌اند و مي‌توان موفقيتهاي شغلي و اجتماعي افراد را تا حدودي پيش بيني كرد كه برخي از آزمونهاي هوشي بصورت فردي و برخي بصورت گروهي اجرا مي‌شوند.تعدادي از آزمونها علامت گذاشتن يا رسم كردني است و بعضي ديگر عملي هستند و به وسايل و ابزار خاص نياز دارند. براي خردسالان و بزرگسالان آزمونهاي هوش جداگانه‌اي تهيه شده است. بالاخره پرسشهاي پاره‌اي از آزمونهاي هوشي كلامي و پاره‌اي ديگر تصويري است(اسكوئيلر و همكاران ،1372، ص 14). بهره هوشي (هوشبهر) چيست؟ پس از اجراي آزمون بصورت گروهي يا انفرادي بهره‌هوشي(IQ) آزمودني* محاسبه مي‌شود. بهره هوشي كه غالباً بصورت يك عدد بيان مي‌شود در واقع تواناييهاي ذهني يك فرد را با تواناييهاي ديگران مقايسه مي‌كند. براساس آزمون استنفورد ـ بينه متوسط بهرة هوشي افراد يك جامعه برابر با100 است . اگر بهره هوشي آزمودني بالاتر از اين حد باشد آزمودني در مقايسه با اكثريت از استعداد بيشتري بهره‌مند است و چنانچه كمتر از اين حد باشد آزمودني از استعداد كمتري برخوردار است. بهره‌هوشي اكثريت افراد يك جامعه بين 90 تا 110 است(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 16). براي تعيين و محاسبة هوش كودكان با آزمون بينه سيمون،سن عقلي كودك با آزمون بدست مي‌آيد ، به سن و اقعي يا شناسنامه‌اي اوتقسيم مي‌كنند و نتيجه اين تقسيم را هوشبهرمي‌نامند(ميلاني‌فر ،1379، ص 41). سن عقلي عبارتست از: توانايي پاسخگويي آزمايش شونده به سؤالات آزمون هوش در يك سن معين (اسكوئيلر و همكاران ،1372،ص 55). از نظر موقعيت درسي ، بعضي از مشاوران عقيده دارند، چنانكه شخص هوشبهر كمتراز 115 داشته باشد پيشرفت در دانشكاه براي او كم است و براي تحصيلات فوق ليسانس و دكترا هوشبهر بيشتر از 125 توصيه شده است. هوشبهر فقط يكي از عوامل موفقيت است . زيرا نمي‌توان آن را بتنهايي ملاك عمل قرار داد. زيرا هوشبهر با قدرت سازگاري و تطبيق اجتماعي هميشه رابطة مستقيم ندارد(ميلاني‌فر ،1379، ص 45). 33604201202690سن عقلي به ماهسن واقعي به ماه100 *MA=CA= هوشبهر IQ00سن عقلي به ماهسن واقعي به ماه100 *MA=CA= هوشبهر IQ بهره هوشي و تواناييهاي ديگر ذهني يادگيري را مي‌توان از دو نظر بررسي كرد،با هوش ارتباط داد،يكي رابطة هوش با سرعت يادگيري و ديگر ارتباط هوش باسطح پيچيدگي يادگيري است. آزمايشها نشان مي‌دهند كه هوش با هر دو جنبة يادگيري ارتباط نسبتاً نزديكي دارد.شخص باهوش چنانچه ازانگيزة كافي براي يادگيري برخوردار باشدو از ناراحتي جسمي و روحي رنج نبرد ، مطالب را زودتر ، بهتر و بيشتر مي‌آموزد و وقتي كه آنها را آموخت بهتر به خاطر مي‌سپارد و آسانتر نيز به ياد مي‌آورد . آمادگي شخص باهوش براي يادگرفتن مطالب پيچيده‌تر نيز بيشتر است(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص41). عوامل زيادي بجز هوش در يادگيري دخالت دارند، مانند انگيزش ، سلامت جسماني و رواني ساخت شخصيت ،پشتكار فرد در يادگيري است (همان منبع). پژوهشها نشان مي‌دهند كه ميان هوش و موفقيت در تحصيل همبستگي بالايي وجود دارد مگر آنكه عواملي مانند انگيزش كم براي يادگيري ، افسردگي روحي، اختلال شخصيت يا ناراحتيهاي خانوادگي در كار يادگيري و پيشرفت تحصيلي دانش‌آموز خلل بوجود آورند(اسكوئيلر و همكاران ،1372، ص 42). پژوهشها نشان مي‌دهد كه هوش بيشتر، احتمال موفقيت در مسابقه ورودي دانشگاهها را بالا مي‌برد(همان منبع). هوش با موفقيتهاي اجتماعي و فردي ارتباط مستقيم دارد،اما عموميت ندارد (اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 44). تجربيات نشان مي‌دهند كه بهرة هوشي ثابت نيست و گاهي به علل مختلف تغيير مي‌كند. مثلا كودكاني كه از بعضي از خواص شخصيتي مانند اعتماد به نفس، استقلال عمل، عدم وابستگي بيش از حد به ديگران ، رقابت سازنده، انگيزه براي يادگيري ،كنجكاوي و پشتكار برخوردارند، با رفتار و ويژگيهاي فردي بهرة هوشي خود را افزايش مي‌دهند. برعكس كودكاني كه از اين خصوصيات برخوردار نيستند، ممكنست در بهرة هوشي خود اثر سوء بگذارند و سبب كاهش آن بشوند (اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 45). ماهيت هوش به نظر بينه و سيمون هوش يك قوة ذهني بنيادي است كه تغيير يا فقدان آن بيشترين اهميت را در زندگي عملي آدمي دارد. اين قوة ذهني همان قضاوت است كه گاه از آن تحت عنوان عقل سليم ،عقل عملي،ابتكار و توانايي انطباق باشرايط ياد مي‌شود. درست قضاوت كردن، درست درك كردن، درست استدلال كردن ، اينهاست فعاليتهاي بنيادين هوش (براهني و همكاران،سال1375، ص 47). ديويد وكسلر ،معتقد است كه هوش عبارتست از ،«مجموعه يا كل قابليت يك فرد براي فعاليت هدفمند ، تفكر منطقي و برخورد كارآمد با محيط (براهني و همكاران،1375، ص 48). بينه و سيمون معتقد بودند كه هوش در مسير رشد خود از كودكي تا بزرگسالي ، از حالتهاي حسي – حركتي و انضمامي ، به سوي حالتهاي انتزاعي تحول پيدا مي‌كند و به همين جهت ضرورت دارد كه در سالهاي نخست زندگي به سنجش فعاليتهاي عيني و در سنين بالاتر به سنجش استدلالهاي نظري و تفكر كلامي پرداخته شود. از طرفي ديگر بينه و سيمون ، رشد هوش را وابسته به رشد مغز مي‌دانستند و باور داشتند كه مانند مغز ، رشد هوش نيز در 14تا15 سالگي متوقف مي‌شود. بنظر آنها چيزي كه هوش يك فرد بزرگسالي را از هوش يك نوجوان 15 ساله متفاوت مي‌سازد،تفاوت در كميت هوش نيست، بلكه گسترش حجم معلومات است كه در سالهاي بعد به روي هم انباشته مي‌شوند به اين ترتيب بينه و سيمون اطلاعات را از ماهيت هوش مجزا مي‌ساختند و معتقدبودند كه اولي برآمده از محيط زندگي و دومي وابسته به وراثت فردي است(بهرامي،1377، ص 109). الف – هوش بعنوان توان درك رابطه هر چه رابطة بين پديده‌ها پنهان‌تر باشد،درك ارتباط بين آنها به هوش بيشتري نيـــازمند است. براي سنجش درك رابطه‌ها معمولا در آزمونها از سؤالات تصويري،بويژه تصاوير هندسي استفاده مي‌كنند تا عامل يادگيري و فرهنگي را از سنجش هوش حذف كنند. مراجعه به سؤالات آزمونهاي هوش ناوابسته به فرهنگ كتل و آزمونهاي ماتريسهاي پيش‌روندة ريون، نمونه جالبي از اين آزمونها ارائه مي‌كند(بهرامي، 1377، ص 110). ب- هوش بعنوان توان سازگاري با موقعيتهاي جديد اين نظريه بيشتر تحت تأثير نظرية تكاملي لامارك و اسپنسر شكل گرفته است. درمورد انسان، سازگاري با محيط مستلزم دو تلاش مكمل هم است، يكي تغيير محيط، آنگونه كه ساخت فيزيكي و شخصيتي فرد اقتضا مي‌كند. دوم انطباق فرد با شرايط محيط يعني تغيير فرد به اقتضاي زمان در مكان (بهرامي،1377، ص 111). پ- هوش بعنوان ظرفيت يادگيري اين نظريه ، هوش رايك ظرفيت بالقوه يادگيري مي‌داند كه حد آن در نزد افراد متفاوت است و همين تفاوتها،حجم يادگيري افراد را تعيين مي‌كند. به‌نظر كالوين و وودرو، تماميت دانش‌ آموخته شده ، به عبارتي مي‌تواند درجة هوشمندي افراد را تعيين كند. آنان كه مطالب دشوارتري را مي‌توانند فرابگيرند ، از هوش بالاتري برخوردارند و كساني كه در يادگيري ناتواني نشان مي‌دهند داراي سطح هوش كمتري هستند (بهرامي،1377، ص 112). ت – هوش بعنوان قدرت تفكر انتزاعي به نظر ترمن، استاد دانشگاه استانفورد ، افراد به همان اندازه باهوشترند كه انتزاعي‌تر هستند . تفكر انتزاعي با استعدادهاي كلامي، قدرت حل مسئله و «باهم نگري»پديده‌ها ، همبستگي مثبت بالايي دارد. از نظر مراحل رشد هوش امروز،تفكر انتزاعي را در آخرين مرحله قرار مي‌دهيم و معتقديم كه در اواخر دوران نوجواني يعني در حد فاصل بين 14 الي 18 سالگي به كمال خود مي‌رسد(بهرامي ،1377، ص 112). عوامل مؤثر دررشد هوش اثر عوامل ارثي و محيطي (تربيتي ،فرهنگي ،اجتماعي و……)مدتهاست كه در رشد هوش مؤثر شناخته شده است (ميلاني‌فر،1379، ص 48). مطالعات نشان مي‌دهد كه اولا وراثت بيشتر از محيط در رشد هوش تأثير دارد و بعلاوه آثار هركدام از عوامل ارثي و محيط نسبي است و آنچه مهم است آثار متقابل وراثت ومحيط بر يكديگر است كه مكمل هم و تفكيك ناپذيرند(ميلاني‌فر ،1379، ص 49). نقش محيط و وراثت در تشكيل هوش طرفداران وراثت معتقدند كه بيشتر مردم كم و بيش در معرض محركهاي مهم و روزمرة محيطي قرار مي‌گيرند. ليكن عده‌اي كه از نظر زمينه‌ارثي هوش برتري دارند، مي‌توانند از محيط خود برداشت بيشتر و بهتري بكنند. يعني آنها اطلاعات محيطي را با سرعت و كيفيت بيشتر و بهتري تجزيه و تحليل مي‌كنند و يا قدرت حافظه و يادگيري آنها بيشتر است يانسبت به محيط خود احساس كنجكاوي بيشتري مي‌كنند و در نتيجه انگيزة قويتري نسبت به كشف مجهولات محيطي دارند(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 23). بر عكس پيروان تأثير محيط ، براين عقيده هستند كه محيط افراد مختلف يكسان نيست و محيطي مناسب است كه حس كنجكاوي، انگيزش ، حافظه ، قدرت يادگيري و تواناييهايي ديگر را كه به هوش بيشتر منجر مي‌شوند رشد مي‌دهد نه وراثت (اسكوئيلروهمكاران،1372،ص 23). 1- وراثت و هوش پژوهشهاي انجام گرفته نشان مي‌دهند كه هم نقش محيط و هم نقش وراثت در تشكيل هوش بسيار مهم است. بطوريكه توجه به تأثير يكي از اين دو بدون در نظر گرفتن نقش ديگري را بايد دور از واقعيت دانست(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 24). در بررسيها ملاحظه مي‌شود كه هر چه افراد از نظر ژنتيكي قرابت بيشتري داشته باشند، همبستگي بهره هوشي آنها نيز بالاتر است. ازاين گذشته ، ضريب همبستگي بهره هوشي افرادي كه با هم بزرگ شده‌اند، بيشتر از ضريب همبستگي افرادي است كه جدا از هم رشد كرده‌اند كه اين خود نشان‌دهندة اثر محيط بر بهرة هوشي است(اسكوئيلر و همكاران ،1372، ص 25). اگر هوش 100% ارثي بود،مي‌بايست ضريب همبستگي ،بهره هوشي دوقلوهاي همسان چه با هم بزرگ شده باشند و چه جدا از هم 1+ باشد، در عمل مشاهده مي‌شود كه گرچه ضريبهاي بدست آمده (86/0+ براي دوقلوهاي يك تخمكي در يك محيط و 74/0+ براي دوقلوهاي يك تخمكي در دو محيط ) كمتر از يك هستند،ولي در حد خيلي بالايي قرار دارند ، اين مسئله شايد نشان دهنده نقش مهم وراثت درتشكيل هوش باشد. چون اگر محيط اثر قاطعي به هوش داشت،انتظار مي‌رفت كه ضريب همبستگي دوقلوهاي همسان در دو محيط خيلي كمتر از 74/0+ باشد( اسكوئيلر و همكاران ،1372، ص 26). گالتن، دانشمند انگليسي دربارة خانواده‌هايي كه افراد بسيار باهوش در ميان آنها ديده مي‌شد،مطالعه كردومتوجه شدكه درميان فرزندان اين خانواده‌ها،تعداد افراد بسيار باهوش بيشتراز خانواده‌هـاي معمولي است و نتيــجه گرفت كه عوامل ارثي در ميزان هوش تاثير دارند (شريعتمداري ،1377، ص 69). Marquis ، wood worth،در آزمايشگاه خود به اين نتيجه رسيده‌اند كه تقريبا در هر خانواده ميزان هوش بچه‌ها بايكديگر و با والدين اختلاف دارد و بطور كلي والدين با هوشتر ، بچه ها‌ي باهوشتر دارند و همچنين هوش بچه‌هاي باهوشترين والدين، از هوش والدين آنها كمتر است و هوش بچه‌هاي كم هوشترين والدين از هوش والدين آنها بيشتر است(شريعتمداري،1377، ص 71). 2- ازدواج ميان خويشاوندان و هوش امروزه ثابت شده‌است كه هر چه زن و شوهر از نظر ژنتيكي (نسبي) قرابت بيشتري داشته باشند احتمال بروز ناهنجاريها و كمبودهاي مادرزادي در كودكان آنهابالاتر مي‌رود. يعني قرابت بيشتر زن و شوهر ممكنست منجر به بهرة هوشي كمتري در كودك آنها شود(اسلوئيلر و همكاران، 1372، ص 28). 3- هوش چگونه به ارث مي‌رسد بنظر مي‌رسد كه براي هوش ژنهاي خاصي وجود ندارد و هوش حاصل عملكرد كلي ساختمان عصبي و بخصوص قشر مغز است و اين قشر نيز داراي ساختمان بسيار پيچيده‌اي است كه هزاران ژن در تشكيل آن شركت دارند. پس هوش به خودي خود به ارث نمي‌رسد بلكه تواناييهاي مغزي دخيل در هوش هستند كه به ارث مي‌رسند(اسكوئيلر و همكاران ،1372، ص 30). 4- محيط و هوش وقتي كه دوقلوهاي همسان در محيط يكساني پرورش مي‌يابند ، بهره هوشي آنها بسيار به يكديگر نزديكتر است تا وقتي كه در محيطهاي مختلف رشد مي‌كنند. همچنين ضريب همبستگي بهره هوشي پدرخوانده و مادر خوانده و كودكي كه به فرزندي پذيرفته‌اند با او ارتباط ارثي ندارند، مثبت و نسبتا خوب است (25/0+) و ضريب همبستگي بهره هوشي كودكان غريبه‌اي كه با هم رشد كرده‌اندبسيار بالاترازضريب همبستگي كودكان غريبه‌اي است كه جدا از هم پرورش يافته‌اند(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 31). يكي از نظريه‌هاي مهم معتبر در مورد سهم وراثت و محيط در هوش اين‌است كه ژنها در بالا و پايين دامنه نوسان، هوش را تعيين مي‌كنند و محيط در اين دامنه به فعاليت مي‌پردازد و بهرة هوشي راكم يا زياد مي‌كند(همان منبع). همچنين محيط غني همواره سبب افزايش و محيط محروم ،ســبب كاهش بهــره‌ هوشــي كودك خواهد شد. ليكن محيطهاي يكسان در زمينه‌هاي مختلف ژنتيكي اثرات ثابتي ندارند. هر چه زمينه ارثي هوش بيشتر باشد، تغيير كيفيت محيط برآن بيشتر اثر خواهد گذاشت(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 32). Gordon از همبستگي ميان كم شدن هوش و بالارفتن سن ، مخصوصا در مورد بچه‌هايي كه در يك خانواده بسر مي‌برند، به اين نتيجه رسيد كه پايين بودن سطح هوش اينگونه بچه ها با وراثت ارتباطي ندارد و بايد گفت محيط يا مدرسه و استفاده از فرصتهاي تربيتي در هوش مؤثر است . بدون ترديد،شركت درمدرسه واستفاده از فرصتهاي تربيتي نيز جزء محيط محسوب مي‌شود (شريعتمداري،1377، ص 68). 5- نقش زمان در تشكيل هوش زمان عاملي است كه هم به ارث مربوط مي‌شود و هم به محيط. ارث از اين نظر كه رشد و تكامل انسان تا حدودي تابع برنامه‌ريزيهاي ژنتيك اوست، بنابراين بروز دوره‌هاي مختلف رشد در طول زمان، بدون برنامة ژنتيك عملي نخواهد بود. از طرف ديگر زمان با محيط نيز ارتباط نزديك دارد. زيرا فقط در محيط است كه نقش زمان مشخص مي‌شود و بدون وجود محيط ،سخن از زمان بي‌معني است. پس بايد گفت كه هوش نتيجه سه عامل اساسي است، يعني وراثت، محيط و زمان كه در زمان حقيقت در دو عامل اول ودوم مستتر است( اسكوئيلر و همكاران ،1372، ص 32). 6- عوامل محيطي مؤثر در رشد هوش الف- عوامل محيطي دوران بارداري: رشد و تكامل اندامها و دستگاههاي بدن جنين بيشتر در درون رحم مادر انجام مي‌گيرد. بنابراين هر عاملي كه سبب اختلال در كميت يا كيفيت رشد جنين شود، ممكن‌‌است در رشد هوش نيز اثر منفي داشته باشد. مثلاً ابتلاي مادر به بعضي از بيماريها مانند توكسوپلاسموز ، سرخجه و هرپس ، بخصوص در سه ماه اول بارداري ممكنست دررشد اندامهاي جنين توليد اختلال كند و سبب ناهنجاريهاي مادرزادي شود(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 34). ب- عوامل محيطي هنگام زايمان: مي‌توانند از طريق كم كردن اكسيژن مورد نياز نوزاد ، عفونت ، تحت فشار قراردادن يا صدمه زدن بر مغز جنين يا نوزاد ،سبب كم كاري يا عدم رشد طبيعي قواي عقلاني و از جمله هوش او بشوند(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 35). ج- عوامل محيطي دوران بعد از زايمان : تغذيه و بهداشت جسمـي، نارســاييهاي شـــديد غذايي و بهداشت نامناسب جسمي ، ممكن‌است تأثيرات منفي و جبــران ناپذيري بر هوش بگذارد. اين كمبودها حتي قادرند كه سبب عقب‌ماندگي هميشگي ذهني شوند. البته اثر نارسايي غذايي در سالهاي اولية زندگي به مراتب مهمتر از سالهاي بعدي است. بيماري كواشيوركور براثر كمبود پروتئين در برنامة غذايي كودك ايجاد مي‌شود و شخص دچار اختلال رشد دستگاه عصبي مركزي و عقب‌ماندگي ذهني خواهد شد. بهداشت جسمي و محيط زندگي نيز اهميت فوق‌العاده‌اي دارد. كودكي كه در محيطهاي آلوده و عفوني زندگي مي‌كند، هر آن در معرض ابتلا به بيماريهاي مختلف از قبيل اسهال و استفراغ و عفونت ادراري و ريوي است. بعضي از اين عفونتها مثل مننژيت، مستقيما روي پرده‌هاي مغز ياخود مغز اثر مي‌گذارند و ممكن‌است سبب ضايع شدن قسمتي از مغز يا اختلال در رشد آن شوند. اين عوامل بخصوص در نخستين سالهاي كودكي ،رشد هوش را دچار اختلال مي‌كنند و سبب كاهش بهره هوشي مي‌شوند (اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 36). آزمون استاندارد شده هوش اولين آزمون استاندارد شده هوش در سال 1905 با 30 سؤال در زمينه‌هاي مختلف از جمله سنجش توان قضاوت ، ادراك و استدلال منتشر گرديده.سؤالات 30 گانة آزمون در مقاطع سني مختلف توزيع شده بود و هر سال براي خود سؤالات جداگانه داشت . در سال 1908 بينه وسيمون در آزمون خود تجديد نظر كردند و آنها از طرفي سؤالات آزمون را گسترش دادند و از طرفي ديگر مفهوم سن عقلي را وارد آزمون خود نمودند. تعيين سن عقلي از جمع سؤالات پاسخ داده شده به كل آزمون و تبديل آنها به معادل‌هاي سن عقلي بدست مي‌آيد.چنانچه سن عقلي محاسبه شده‎كودك ازسن تقويمي او بيشترمي‌شد نتيجه مي‌گرفتند كه آن كودك پيشرفتة ذهني است و چنانچه سن عقلي كمترازسن تقويمي اومي‌شد، قضاوت مي‌نمودند كه آن كودك عقب‌ماندگي ذهني دارد. تجربيات بينه و سيمون نشان داده بودكه سن عقلي كودكان عقب‌ماندة ذهني عميق(كانا) از مرز3 سالگي عقلي،كودكان(كاليو) ازمرز7 سالگي عقلي و كودكان(كودن) از مرز 10 سالگي عقلي تجاوز نمي‌نمايد(بهرامي،1377، ص 8). در سال 1911 بينه و سيمون آخرين تجديد نظر خود را بر روي آن انجام دادند. آنها اولاً تعداد سؤالات آزمون خود را تا مرز 54 عدد گسترش دادند، ثانياً سؤالات جديدي را جايگزين برخي از سؤالات ضعيف قبلي نمودند. آزمون 1911 كودكان را از 3 سالگي الي پايان 15 سالگي مورد سنجش قرار مي‌داد و تعدادي سؤال (5عدد) نيزتحت عنوان بزرگسالان در نظر گرفته شده بود كه چنانچه كودكي14يا 15 ساله بسيار با هوش به سؤالات ويژه سن خود پاسخ داده باشد به آنها نيز پاسخ دهد (بهرامي،1377،ص 9). اودت برونه و ايرن لزين، آزمون مدرج رشد رواني – حركتي دورة اول كودكي را ابداع نمودند. اين آزمون،كودكان را از بدو تولد تا 6 سالگي مورد ارزشيابي قرار مي‌دهد. قسمت اول آزمون با علامت اختصاري B.L مشخص شده‌است و رفتارهاي مربوط به رشدكودكان تا 30 ماهگي را در 4 سطح رفتارهاي وضعي،هماهنگي بينايي-حركتي ، رشد زبان و گفتارو رشد روابط بين فردي واجتماعي مي‌سنجند. در اين قسمت از آزمون نتايج سنجش به جاي اينكه به صورت هوشبهر ارائه شود،به صورت رشد‌بهر با علامت اختصاريDQ ارائه مي‌گردد. قسمت دوم آزمون ،علامت اختصاريBLC را دارد و در آن به سنجش سؤالات مربوط به : رفتارهاي حركتي ، برقراركردن روابط اجتماعي از راه گفتار و تفكر از راه فعاليتهاي عملي بهاي بيشتري داده شده‌است(بهرامي،1377، ص 10). آزمونهاي هوش الف – آزمونهايي كه بصورت انفرادي بكاربرده مي‌شوند و آزمونهايي كه مي‌توان آنها را همزمان روي گروهي از افراد پياده كرد(اسكوئيلر و همكاران،1372، ص 56). ب – آزمونهاي مداد و كاغذي و آزمونهايي كه در آنها پاسخها انجام دادني است.آزمونهاي مداد كاغذي خود به آزمونهاي كلامي و غيركلامي تقسيم مي‌شوند(همان منبع). ج – آزمونهاي هوشي مخصوص كودكان و آزمونهاي هوشي مخصوص بزرگسالان (همان منبع). 33769301981200سن رشد سن تقويمي 100 *DA=CA = DQ00سن رشد سن تقويمي 100 *DA=CA = DQ د – آزمونهاي عمومي و آزمونهايي كه براي گروههاي خاص مانند گروه تيزهوشان ساخته شده‌است(همان منبع). ه – آزمونهايي كه هوش را بطور كلي مي‌سنجد و آزمونهايي كه استعدادهاي خاصي را بطور جداگانه مورد سنجش قرار مي‌دهند(همان منبع). آزمونهاي گروهي 1-ماتريسهاي ريون: اين آزمون براي اندازه‌گيري هوش افراد در همة سطوح توانايي ، از كودكان 5 ساله تا بزرگسالان سرآمد بكار مي‌رود. سؤالهاي مطرح شده در ماتريسها همه از يك نوعند و همگي شامل توالي الگوهاي اشكال يانمودارهايي هستند كه براساس منطق خاصي تنظيم شده‌اند و آزمودني بايد هر يك از نمودارها را با انتخاب يك شكل از بين چند شكل كامل كند. يافتن پاسخ درست هر سؤال مستلزم‌آنست كه آزمودني رابطة بين اجزاي نمودارها را كشف كند وقاعده‌اي را كه كشف كرده‌است ،در مورد سؤالهاي ديگر بكار ببندد ، سؤالهاي مطرح شده در آزمون مناسبترين مقياس براي اندازه‌گيري توانايي سيال است. در حقيقت همة واريانس ماتريسهاي ريون رامي‌توان برحسب توانايي سيال و يك عامل خاص كه به شكل هر ماتريس مربوط است تبيين كرد( پاشا شريفي،1377، ص 315). هر چند ماتريسهاي ريون آزمون خوبي محسوب مي‌شوند، اما يكي از محدوديتهاي آنها اين‌است كه سؤالهاي آزمون از تنوع كمي برخوردار است. در نتيجه كسانيكه درعامل اختصاصي سؤالها ،توانايي بيشتري دارند، معمولاً از افرادي كه از نظر اين توانايي پايين‌ترند ، بيشتر نمره مي‌گيرند كه البته اين امر بااصول سنجش هوش ناسازگار است. به همين دليل است كه خود ريون، استفاده از آزمونهاي كلامي را كه عموما هوش متبلور را اندازه مي‌گيرند، همراه با ماتريسهاي خود توصيه مي‌كند(پاشا شريفي ،1377، ص 316). 2- آزمون نابسته به فرهنگ كتل: با اين آزمون مي‌توان هوش كودكان از 4 سال به بالا تا بزرگسالان سرآمد را اندازه‌گيري كرد. اين آزمون از عوامل فرهنگي مستقل وتا جايي كه ممكن‌‌است هوش سيال را اندازه مي‌گيرد. آزمون كتل از پنج خرده آزمون تشكيل شده‌است كه همة آنها عمدتاً هوش سيال را اندازه مي‌گيرند (همان منبع). آزمونهاي فردي هوش آزمون استنفورد – بينه: بينه آزمون هوش خود را براساس دو اصل تدوين كرد: 1- تعريف سن 2-مفهوم توانايي كلي ذهني(پاشا شريفي،1377، ص322). هوشبهر انحرافي در آزمون استنفورد – بينه داراي ميانگين 100 و انحراف معيار 16 است ، كه اين آزمون براي اندازه‌گيري هوش افراد از 2 سالگي تا بزرگسالي بكار مي‌رود. محتواي آزمون استنفورد – بينه شامل دو نوع سؤال است. سؤالهاي كلامي و سؤالهاي غيركلامي (پاشا شريفي،1377، ص 323). آزمون جديد استنفورد – بينه درسال 1986 توسط ثرندايك و همكارانش براساس روش مبتكر اين آزمون و مبتني بر مفاهيم و نظريه‌هاي عمده روانسنجي و پژوهشهاي روانشناسي،شناختي تدوين شد.دراين فرم آزمون كوشش بعمل آمده‌است تا ضمن حفظ جنبه‌هاي مثبت فرمهاي قبلي، نقاط ضعف آنها برطرف شود. دراين فرم گوناگوني محتوا و خصايص تكاليف فرمهاي پيشين حفظ شده ، اما چهارچوب ، گروه‌بندي سؤالها بر حسب سن حذف گرديده‌است . به جاي استفاده از مقياس سني، سؤالها برحسب محتواي مشترك به 15 گروه تقسيم و از آسان به مشكل تنظيم شده‌اند(پاشا شريفي، 1377، ص 325). 2-مقياسهاي هوش وكسلر: اين آزمون در سال1939 با عنوان مقياس هوشي وكسلر ، بلويو تدوين شد. دو تفاوت عمده مقياس وكسلر با مقياس استنفورد – بينه ،يكي بكاربستن مقياس امتيازي به جاي مقياس سني و ديگري وارد كردن مقياس هوش عملي است(پاشا شريفي ،1377، ص 328). ديدگاه نظري مختلف از مفهوم هوش اولين ديدگاه،ديدگاه تحليلي است كه متكي به نمره‌هاي آزمونها و تحليل عاملي اين نمره‌ها براي نشان دادن ، ماهيت ياساختار هوش است. اين روش رابه سبب تأكيدي كه بر اندازه‌گيري مداد و كاغذي دارد، مي‌توان روش كمي يا روانسنجي ناميد.دوم ديدگاهي كيفي در مقابل ديدگاهي كمي است كه در كارهاي پياژه متجلي شده‌است . در اين ديدگاه به تفاوتهاي فردي چندان توجهي نمي‌شود، بلكه توجه بيشتر به پيشرفت هوش طي مراحل رشد است . تأكيد اين ديدگاه بررشد تفكر انتزاعي و چگونگي سازمان دادن دانسته‌ها در جريان تحول به سوي بلوغ است . در ديدگاه سوم، بيشتر به جنبه‌هاي فيزيولوژيكي هوش توجه شده‌است( كريمي و جمهري،1376، ص 28). دراين ديدگاه اندازه‌گيري هوش نه مستقيماً مبتني بر آزمونهاي كلاسيك هوش و عوامل ساختاري آنست و نه محدود به بررسي و مطالعة مراحل رشد كودكان، بلكه بر اندازه‌گيريهاي رواني- فيزيولوژيكي مبتني است. جالب توجه است كه اين ديدگاه در اواخر قرن هيجدهم با كارهاي گالتون شروع شد و شامل روشهايي بود كه بينه در اندازه‌گيريهاي توانايي استدلال از بكار بردن آنها خودداري كرد. نخستين مقياس فيزيولوژيكي كه بوسيلة گالتون مورد مطالعه قرار گرفت، زمان واكنش(RT) بود و كماكان روانشناسان جديد نيز به اندازه‌گيري آن مي‌پردازند. اين روش ، در مقايسه با روشهاي بعدي،كاركردهاي رواني – فيزيولوژيكي و مغزي را به شيوه‌اي نه چندان مستقيم مي‌آزمايد. اين روشها مانندآزمونهاي هوشبهر شامل فرايندهاي پيچيدة شناختي نمي‌شود و تقريبا ناوابسته به فرهنگ است(كريمي-جمهري،1376، ص 40). نظريه‌هاي معاصر هوش ثرندايك هوش را از نظر كاركرد به سه دسته : هوش اجتماعي ، هوش انضمامي و هوش انتزاعي تقسيم مي‌كرد. هوش اجتماعي به نظر او آن قسمت از هوش است كه به درك روابط بين افراد و گروههاي اجتماعي مي‌پردازد. اين هوش ويژگيهاي مؤسسات و نهادهاي اجتماعي ،آداب و رسوم قوم و قبيله‌اي ،همچنين قوانين حقوقي و جزايي را زير پوشش خود قرار مي‌دهد. هوش انضمامي به نوبة خود در رابطه با اشيا و پديده‌هاي مادي فعال مي‌شود. اين هوش به كاربرد وسايل و ابزار در زندگي روزمره مي‌پردازد و تشخيص انتزاعي آنها و يا طبقه‌بندي شان را بعهده مي‌گيرد.هوش انتزاعي به ما اجازه مي‌دهد كه نمادها و زبان علامتي را بكار بگيريم و به كمك آنها به تفكر و استدلال بپردازيم (بهرامي،1377، ص 113). وكسلر معتقد است كاركرد هوش در چهارچوب گرايشهاي شخصيت تبيين‌پذير است و به همين جهت درتفسير نتايج خرده آزمونهاي خود به آنها توجه مي‌نمايد. در تأييد اين نظريه ،عملاً مي‌بينيم كه درون‌گرايان به روابط ظريف بين پديده‌ها بيشتر توجه دارند و برون‌گرايان صفات ظاهري اشيا را بيشتر مورد توجه قرار مي‌دهند. افراد افسرده در جلسات سنجش نمي‌توانند آنطوري كه بايد و شايد به مدت طولاني تمركزنمايند و از تمام ظرفيت هوش خود استفاده كنندو همين پديده در مورد افراد اضطرابي و نوراستنيك صادق است(همان منبع). الف - نظريه‌هاي عاملي هوش نخستين مفهوم كلمة عامل است . عوامل خصيصه‌هاي فرضي مانند روان رنجوري،هوش كلامي ،درونگرايي و غيره هستند كه بوسيله آزمونها سنجيده مي‌شوند كه مشخص كردن عوامل ، مبتني بر فنون آماري ،محاسبه ضريبهاي همبستگي است(كريمي- جمهري ،1376، ص 29). مفهوم ديگري كه غالباً در تحليل عاملي به آن بر‌مي‌خوريم وزن عاملي يا اشباع است. اين اصطلاح به درجه‌اي كه يك آزمون خصيصة فرضي يا عاملي را اندازه مي‌گيرد اطلاق مي‌شود(كريمي – جمهري،1376، ص 30). روشهاي گوناگون در تحليل عوامل وجود دارد كه برخي از آنها ضرايب همبستگي را به صورت عاملهايي با تعداد بيشتر و برخي با تعداد كمتر تركيب مي‌كنند. يكي از اين روشها كه مورد توجه خاص آيسينگ بود، روشي است كه بر تعداد كمي از عوامل قوي تمركز دارد. در اين روش عاملها از يكديگر مستقل هستند و محورهايي كه نمايندة عاملهاي خاص هستند ، بطور قائم رسم مي‌شوند. روش ديگر كه مورد توجه كامل است، عوامل همبسته‌اي را بكار مي‌برد كه غالباً از نظر تعداد بيشترند، اما توان كمتري دارند و طوري طراحي شده‌اند كه بهترين درك روانشناختي از آنها فراهم شود(كريمي- جمهري،1376، ص 31). پس نتايج آزمونهاي هوشي را با فنون آماري، مانند همبستگي و تحليل عاملي تجزيه و تحليل مي‌كنيم تا ماهيت توانائيهاي شناختي كه اندازه‌گيري شده‌است مشخص مي‌شود. نتايج حاصل از تحليل ،طرحي روانسنجشي ياساختاري ازهوش بدست مي‌دهد.درچنين روشي اين امكان وجودخواهدداشت تا چند‎‎بعدي بودن هوش بررسي‎شود(كريمي- جمهري،1376،ص 32). روش تحليل عاملي را اولين بار پيرسون در سال 1901 پيشنهاد كرد و سپس در سال 1904 اسپيرمن آن را پرورد. نكتة قابل ذكر اين است كه شيوة تحليل عوامل به فاكتورهاي نهفته در هوش‌ ، بيشتر از صفات يا خصوصيات ظاهري آن توجه دارد. به عبارت ديگر اين روش عواملي را در هوش كشف و برجسته مي‌سازد كه بدون تجزيه و تحليلهاي آماري نمي‌توان به آنها دست يافت (بهرامي،1377، ص 114،115). نظريه دو عاملي اسپيرمن اسپيرمن آزمونهاي مختلف سنجش استعداد را در مورد كودكان اجرا مي‌كرد. براي اسپيرمن امري عادي بود كه همبستگي بين نمره‌هاي حاصل را محاسبه كند.آنچه او دريافت ، اين بود كه هر نمره‌اي با نمره‌هاي ديگر همبستگي مثبت دارد. اسپيرمن به اين نتيجه رسيد كه همة آزمونها يك وجه مشترك دارند.واين وجه مشترك يا عامل كلي را عاملg يا هوش عمومي ناميد. از اين گذشته به اين عقيده رسيد كه عاملg در تمام كارهاي فكري دخالت دارد . در ضمن اسپيرمن عناصر اختصاصي يا تواناييهاي ويژه‌اي را كه با هم همبستگي بالايي ندارند را مشخص كرد و براي نشان دادن آنها حرفs را بكار برد . هر آزمون داراي وزن يا بار عاملg و بار اختصاصيs است (كريمي - جمهري،1376، ص 32). تصويري كه اسپيرمن از هوش بدست داد به اين‌صورت است كه هوش مركب از يك عاملg است كه تقريباً در همة فعاليتهاي زندگي، از نوشتن يك نامه گرفته تا تعمير اتومبيل دخالت مي‌كند. تفاوت بين افراد بيشتر مربوط به ميزان عاملgدرآنهاست. افراد با هوش ازg بيشتر و افراد كند ذهن ازg كمتري برخوردارند .g مشخص كنندة اينست كه چرا افرادي كه در يك توانايي ذهني قوي هستند در بيشتر تواناييهاي ديگر نيز قوي هستند . با اين همه، افراد از نظر تواناييهاي ويژهs نيز با هم متفاوتند . بطوري كه عملكرد يك فرد در تنظيم متن يك نامه بهتر از عملكرد او در تعمير يك اتومبيل است و اين در حالي است كه اين دو فعاليت تا حدودي بار عاملg داشته و تحت كنترل آن قرار دارند و از طرفي با يكديگر نيز همبستگي نشان مي‌دهند(كريمي،جمهري،1376، ص 33). نظريه سلسله مراتبي سيريل برت با استفاده از روشهاي تحليل عاملي به همان صورت كه اسپيرمن بكار برده بود اعلام داشت كه تصوير كردن هوش به صورت تركيبي از دو عاملg وs نوعي ساده‌نگري است. او اعلام داشت كه تصوير كردن هوش به صورت تركيبي از دو عاملg وs نوعي ساده‌نگري است. او پذيرفت كه علاوه بر عامل عمومي،عوامل گروهي نيز وجود دارند. تعداد عوامل گروهي كه يك پژوهشگر ممكن‌است بدست آورد، بستگي به تعداد و تنوع آزمونها دارد. اما معمولا چهار عامل در تحليلهاي عاملي ظاهر مي‌شوند كه عبارتند از عوامل كلامي،عددي،فضايي و مكانيكي.برت و اسپيرمن متقاعد شدند كه gارثي مسلط و بدون تغيير است،در حالي كهs تابعي است از آموزش. برت عوامل گروهي خود را نيز نتيجة آموزش مي‌دانست(كريمي- جمهري،1376، ص 34). نظريه چند عاملي ترستون در نظرية او هوش تركيبي از تعدادي تواناييهاي ذهني نخستين(PMA)تلقي شده‌است. الگوي اصلي او شامل هفت توانايي ذهني نخستين است كه هيچيك بر ديگري برتري ندارد و عامل عمومي هوش بشمار نمي‌رود . تواناييهاي ذهني نخستين عبارتند از: رواني كلامي(سرعت بخاطر آوردن كلمات و بيان آنها در مدت زمان كوتاه)،درك كلامي(توانايي درك معني واژه‌ها ) ،درك اعداد و توان و كاربردهاي آنها،عامل فضايي(ادراك روابط فضايي) ، سرعت ادراك جزئيات ديداري (درك تشابهات و مغايرتهاي تصاوير و پديده‌ها)،حافظه تداعي(بازگو كردن كلمات يا جملات شنيده شده)، استدلال(ممكن‌است بصورت استقراء يا قياس انجام شود)، درك معماها، حل كردن قضايا ، جزو عامل استدلال طبقه بندي مي‌شوند (كريمي- جمهري ،1376 ، ص 34). اسپيرمن و برت، روش تجزيه به عامل اصلي را انتخاب كردند، در حالي كه ترستون روش ساختار ساده را برگزيد . اين دو روش از نظر رياضي معادل يكديگرند و هيچيك بر ديگري برتري ندارد. تنها اختلاف آنها در اين‌است كه اطلاعات يكسان را بصورت متفاوت عرضه مي‌كنند. روش ساختار سادة ترستون ، تواناييهاي ذهني نخستين يا بردارهاي ذهني را به دست داد، ولي روش تجزيه به عامل اصلي اسپيرمن به هوش كلي غالب و تواناييهاي اختصاصي انجاميد(كريمي - جمهري،1376، ص 35). براساس(PMA) ترستون، توانايي كلي‌اي كه بتوان اندازه‌گيري كرد وجود ندارد. گروهي از كودكان در بعضي از زمينه‌ها قويترند ، در حالي كه برخي ديگر در كيفيتهاي ذهني مستقل و متفاوت برديگران برتري دارند(همان منبع). نظريه سه بعدي گيلفورد طرح گيلفورد هوش را از سه زاوية محتوا،كاركرد و فراورده‌هاي آن مورد بررسي قرار مي‌دهد . محتواها بنظر او ممكن‌است تصويري ،نمادي،معنايي يا رفتاري باشند.محتواهاي تصويري شامل اطلاعاتي هستند كه از راه حواس بدست مي‌آيند. محتواهاي نمادي تمام اطلاعات مربوط به حروف، اعداد و علائم قراردادي را در برمي‌گيرند. محتواهاي معنايي ، شامل معاني كلمات، جملات،عقايد و انديشه‌ها مي‌شوند. بالاخره محتواهاي رفتاري اطلاعات بدست‌آمده از رفتارهاي مختلف مردم را تحت پوشش خود قرار مي‌دهند(بهرامي،1377، ص 119). در سطح كاركرد گيلفورد به بررسي نوعي فعاليت هوش برروي محتواها مي‌پردازد.بنظر او ،وجه اين فعاليتها يا شناختي يا حافظه‌اي يا تفكري(همگرايا واگرا) يا ارزشيابي است . منظور از كاركرد شناختي آن دسته‌از فعاليتهاي هوشمندانه است كه به كشف بازشناسي ، يا كشف مجدد پديده‌ها منجر مي‌شوند.فعاليتهاي حافظه‌اي به حفظ و نگهداري همان پديده‌هاي شناخته شده مي‌پردازند.در تفكر همگرا، فرد تمام اطلاعات و تلاش خود را براي يافتن راه حل كه مطلوب‌ترين تلقي مي‌شود تجهيز مي‌كند. درتفكر واگرا برعكس ، فرد راه‌حلهاي مختلف را تجربه مي‌كند تا شايد به ابتكار يا نوآوري‌هاي ممكن دست يابد . به هنگام ارزشيابي ،هوش،پديده‌ها را با هم مقايسه مي‌كند.وجوه اختلاف يا تشابه آنها را در نظر مي‌گيرند، به قضاوت مي‌نشينند و ارزش هر پديده را با ملاكهاي موجود تعيين مي‌كند(همان منبع). در سطح فراورده‌ها گيلفورد به نتايجي كه فعاليتهاي هوشمندانه در پي مي‌آورند توجه دارد. اين فراورده‌ها را او به شش دسته كه عبارت از: واحدها،طبقه‌ها ،رابطه‌ها ، نظامها(سيستمها)، تبديلهاو تلويحات (كاربردها) هستند، تقسيم مي‌نمايد(همان منبع). نظرية كتل دربارة هوش متبلور و هوش سيال بنظر او هوش متبلور تماميت دانش هر فرد رادر برمي‌گيرد و هوش سيال توانايي كلي ادراك رابطه يا كشف رابطه بين پديده‌ها را در او نشان مي‌دهد. هوش متبلور برآمده از محيط و يادگيري‌هاست ،در صورتي كه هوش سيال وابسته به وراثت است و توان بالقوه فرد را نشان مي‌دهد (بهرامي ،1377، ص 121). هوش متبلور بازتاب تمام عيار تجارب و تماسهاي فرهنگي است و به همين جهت طرز فكر قومي و آداب و رسوم محلي در آن منعكس مي‌گردد. مهارتهايي كه در مدارس آموخته شده‌اند حجم هوش متبلور را بطور مستقيم افزايش مي‌دهند و اين افزايش به سنوات تحصيل وابسته است. هر چه تحصيلات افزايش داشته باشد ، هوش متبلور غني‌تر عمل خواهد كرد. رشد هوش سيال در 14 سالگي متوقف مي‌شود. در حالي كه هوش متبلور تا آخر عمر مي‌تواند افزايش داشته باشد. هوش سيال از14 سالگي تا 20 سالگي به صورت فلات در‌مي‌آيد و سپس تا پيري و مرگ سير نزولي را طي مي‌كند. كار هوش متبلور در چارچوب هوش سيال شكوفا مي‌گردد و در اين امر عوامل ديگري از جمله داشتن انگيزه و قرارگرفتن اتفاقي در شرايط مطلوب نقش به عهده مي‌گيرند (بهرامي،1377، ص 122). كتل معتقد است كه هوش متبلور را با آزمون‌هاي متفاوت هوش از جمله استانفورد،بينه،آزمون‌هاي پيشرفت تحصيلي و آزمونهاي اطلاعات و معلومات بخوبي مي‌توان اندازه‌گيري كرد. در صورتي كه براي سنجش هوش سيال ، مي‌بايست حتماً از آزمونهاي بري از فرهنگ كمك گرفته شود. كلمات و جملات از آنجا كه حاصل يادگيري هستند و بار فرهنگي دارند بايد از سؤالات آزمونهاي هوش سيال حذف شوند و به جاي آنها از تصاوير هندسي استفاده شود(همان منبع). نظريه دوسطحي جنسن او معتقد است كه هوش داراي دو سطح متمايز و در عين حال وابسته به يكديگر است. در سطح اول ،فعاليتهاي هوشمندانه پيوند بين محرك و پاسخ رابصورت تداعي‌هاي ساده برقرار مي‌كنند. در اين پيوندها شكل ظاهري پاسخ و ماهيت ان كاملاً با ويژگيهاي ظاهري محرك مطابقت دارد(بهرامي،1377، ص 123). در سطح دوم به نظر جنسن هوش داراي فعاليتهاي وسيعتر و پيچيده‌تر مي‌شود و لذا كار او به جاي تداعي به شناخت منتهي مي‌گردد. دراين سطح پديده‌ها مقوله‌بندي مي‌شوند،تغيير شكل مي‌يابند ، بين برخي از آنها ارتباط كشف مي‌گردد و در نهايت تعبير و تفسير مي‌گردند. نتيجه اينكه هوش در اين سطح، محرك را به همان گونه كه به او ارائه مي‌شود نمي‌پذيرد. بلكه آن را به موادي كه براي خود او قابل درك است تبديل مي‌كند . بنابراين شكل ظاهري پاسخ و ماهيت آن،برخلاف سطح يك ،در اين سطح الزاماً باشكل ظاهري محرك همانند نخواهد شد(بهرامي،1377، ص 124). جنسن معتقد است كه نمره‌هاي افراد در سطح اول و دوم ، كاركرد هوش با هم همبستگي مثبت دارند. به عبارت ديگر كساني كه در سطح اول نمرات خوب دريافت مي‌كنند در سطح دوم نيز نمراتشان خوب خواهد شد و بالعكس . بنظر او سطح دوم هوش بيشتر از سطح اول آن تحت تاثير فرهنگها و طبقات اجتماعي قرار مي‌گيرد . بسياري از كساني كه در آزمونهاي هوش نمرات كم دريافت مي‌كنند جزو كساني‌اند كه در سطح دوم هوش عملكرد نامناسب دارند. فقر فرهنگي خانواده و طرز نگرش آن دراين زمينه مي‌تواند يكي از علل اين پديده محسوب گردد(همان منبع). ب- نظريه‌هاي فرايند مداري هوش توجه به فرايند كاركرد هوش به جاي كميت بازده آن پديده‌اي است نو كه در دهه‌هاي اخير با گسترش نظرية شناختي وارد حوزة روان سنجي شده‌است. دراين نظريه به اندازه‌گيري تفاوتهاي فردي مانند اكثر آزمونهاي متعارف هوش، توجه نمي‌شود، بلكه بيشترين اهميت به شيوه‌اي داده مي‌شود كه آزمودني‌ها براي ارائه پاسخ در پيش مي‌گيرند(بهرامي،1377، ص 125). آزمونهايي كه بر بنياد نظرية فرايند مداري هوش ساخته شده‌اند نيز فرايند فعاليتهاي هوشمندانه را ارزشيابي مي‌كند. در اين آزمونها پاسخ هر فرد با نرم‌هاي بدست‌آمده از پاسخ افراد ديگر سنجيده نمي‌شود بلكه با در نظر گرفتن مراحل رشد هوش، آن‌گونه‌ ارزشيابي مي‌شود كه در نظريه‌هاي شناختي هوش ارائه شده‌اند.از بين كساني كه به فرايند رشد هوش توجه داشته‌اند،پياژه و برونر از همه معروف‌تر هستند (همان منبع). نظريه شناختي پياژه دربارة هوش پياژه هوش را پديده‌اي پويا مي‌داند كه از همان بدو تولد باعث سازگاري فرد با محيط مي‌شود و ايجاد تعادل در او مي‌نمايد. طرح ساده و اولية هر شناخت در نظام پياژه انگاره يا طرحواره ناميده مي‌شود . انگاره‌ها با دو كنش متمايز و در عين حال وابسته به يكديگر هوش، كه اصطلاحاً درون سازي يا جذب درون سازي يا تطابق نام گرفته‌اند، به مرور ساخته مي‌شوند(بهرامي،1377، ص 126). پياژه براي اينكه فرايند رشد شناخت را بهتر مطالعه كند آن را به 4 دورة بزرگ حسي – حركتي،پيش عملياتي ،عمليات عيني و عمليات صوري تقسيم مي‌كند. در دوره حسي- حركتي كه تا حدود 2 سالگي طول مي‌كشد هوش از طريق فعاليت حواس و حركات بدني رشد مي‌كند. دراين زمان مفاهيم آغازين عليت، پايداري شيء، پندار از خودو از ديگران ساخته مي‌شوند. در دوره دوم كودك مفاهيم متعدد زبان و نمادهاي ارتباطي را ياد مي‌گيرد. اين دوره از 2 سالگي تا حدود 7 سالگي ادامه دارد و بعلت تسلط حالت خود مداري، هوش كودك رنگ قضاوت شخصي به خود مي‌گيرد. در مرحلة عمليات عيني،كودك بعلت جامعه‌پذيري،واقع نگرتر مي‌شود و همين امر وي را به شناخت روابط اجتماعي ،صفات عيني پديده‌ها و برخي از قوانين حاكم بر اشياء قادر مي‌سازد. اين دوره از 7 سالگي تا حدود 12 سالگي طول مي‌كشد . مفاهيم نگهداري عدد(7 سالگي) ، جرم(7 سالگي)، وزن(9 سالگي) ،حجم(12 سالگي)، به همراه توان طبقه‌بندي اشياء با در نظر گرفتن صفات چندگانه آنها دراين مدت حاصل مي‌شوند. در دورة عمليات صوري افراد به توان عالي هوش يعني تفكر منطقي و فلسفي دست پيدا مي‌كنند. در اين دوره كه از 12 سالگي به بعد ادامه خواهد داشت قوانين تعميم يافتة علمي درك مي‌شوند. كليات و مجموعه‌ها مورد توجه قرار مي‌گيرند و اخلاق از حالت قضاوتهاي وابسته به موقعيت به صورت قضاوتهاي جهان شمول متحول مي‌گردد(بهرامي ،1377، ص 127). نظريه بازنمايي برونر برونر معتقد است كه از راه تجزيه و تحليل بازنمايي‌هاي كودكان مي‌توان به كاركرد هوش آنها پي‌برد و به همين منظور مشاهدة دقيق آنها را به هنگام فعاليتهاي روزمره پيشنهاد مي‌كند. به نظر او در نزد كودكان خردسال تفكر به طرز تنگاتنگي درگير با عمل است به گونه‌اي كه مي‌توان گفت آنها با دستهاي خود مي‌انديشند و نقش تفكر خود را بازي مي‌كنند. به اين ترتيب خلاقيت مي‌تواند ملاك ارزشيابي هوش كودكان قرار گيرد. آزمونهاي خلاقيت را هم به صورت كاملاً آزاد،همه به صورت نيمه هدايت شده و هم به صورت كاملا تنظيم شده اجرا مي‌كنند(بهرامي،1377، ص 128). مروري بر نتايج تحقيقات به عمل آمده در زمينه رضامندي زناشويي در داخل و خارج كشوركه اين مرور بر نتايج تحقيقات به‌عمل آمده در داخل وخارج كشور با استفاده از توضيحات محبوبه ذوالفقار ـ پايان‌نامه كارشناسي ارشد 1380 مورد بررسي قرار مي‌گيرد. بنتلر و نيوكامب 1976 به نقل از بني‌اسد 1375 در تحقيقي وضعيت 77 زوج تازه ازدواج كرده را در طي مدت 4 سال پيگيري نمودند و متوجه شدند كه پايداري هيجاني و عينيت‌گرايي زن و درون‌گرايي مرد پيش‌بيني كنندة ميزان سازگاري زناشويي زوجهاي سازگار و ناسازگار است. بين‌فرانك1977 در پژوهشي نشان داد زوجين وقتي از زندگي زناشويي راضي هستند كه تعداد فرزندان كمتر و ساختار قدرت زناشويي مساوات طلبانه‌تر است. وقتي زنان شاغلند رضايتمندي زناشويي مردان كم بود و وقتي زنان داوطلبانه مشغول به كار مي‌شوند رضايتمندي زناشويي كمتري دارند . هاسك نچ 1978 مطالعه‌اي روي 100 زن كه 50 نفر آنها داوطلبانه بدون فرزند بودند و 50 زن ديگر كه بچه‌دار نمي‌شدند ، انجام داده و به بررسي رابطه بين نداشتن فرزند و سازگاري زناشويي پرداخت. 4 مؤلفه سازگاري زناشويي كه به عنوان پايه و اساس مقايسه اين زنان بكار رفت عبارت بود از «توافق‌ نظر ، وحدت و هماهنگي، رضامندي ، و ابراز عواطف». يافته‌ها نشان مي‌دهند زناني كه با انتخاب خود فاقد فرزند هستند از نظر سازگاري كلي زناشويي نمرات بالاتري كسب مي‌كنند. اما اين تفاوت در تمامي حوزه‌هاي سازگاري زناشويي اينگونه نيست. آن مؤلفه كه بيشترين قدرت تشخيص و تمايز را در دو گروه داشت مؤلفه « وحدت و هماهنگي» بود . مطالعات گري لتيل و بوركس 1983 به نقل از بني اسد 1375 نشان مي‌دهد، در ازدواجهايي كه بيشترين وظايف را زنان به عهده مي‌گيرند، زنان ناراضي‌ترند. حال آنكه حداكثر رضامندي در ميان زوجهايي است كه تقسيم وظايف منزل به تساوي بين زن و شوهر انجام مي‌گيرد. گاتمن به نقل از اسلون فيدر 1377 طي تحقيق طولي برروي 79 زوج و مرداني كه مسئوليتهاي خانه را عهده‌دار بودند ، نشان داد كه اين مردان سالمتر ازآناني بودند كه اين وظايف را انجام نمي‌دادند . گاتمن معتقد است سلامتي بالاتر اين گروه مردان تاثير كارهاي منزل نيست بلكه به نظر مي‌رسد وقتي مردي به اين نگرش مي‌رسد كه چرا بايد سهمش را از وظايف خانه انجام دهد و بعد هم همين كار را مي‌كند ، نشانه آن است كه آنان كشمكشهاي زناشويي‌شان را حل كرده‌اند و در زندگي سعادتمند‌تر و مسرورتري به سر مي‌برند. آنگاه خوشبختي رو به افزايش زندگي زناشويي اين مردان،بر سلامت روح و جسم آنها مي‌افزايد. تحقيق در امور خانوادگي دانشگاه پنسيلوانيا ، آشكار مي‌كند ، چنانچه مردان مشتاقانه سهم بچه‌داري‌شان را انجام دهند، خطر طلاق كاهش مي‌يابد. محققان مي‌گويند پدراني كه عميقا در وظايف والدين سهيم هستند، همزمان تمايل دارند تا تلاش بيشتري براي بهبود زندگي زناشويي‌شان به كار برند و هر چه پدر بيشتر وظايف والديني‌اش را انجام دهد دلبستگي‌اش به فرزندان محكمتر مي‌شود و تقريبا كمتر تمايل دارد كه با طلاق به اين رابطه خاتمه دهد(همان منبع). نتايج تحقيق ويگين و مودي 1983 به نقل از وكيلي 1367 نشان داد زن و شوهرهايي كه توانايي درك و پذيرش افكار و احساسات يكديگر را داشته باشند در زندگي زناشويي راضي‌تر هستند. هوآ- لو 1986 به بررسي عوامل مؤثر بر رضامندي زناشويي در ميان زنان چيني پرداخت . نتايج پژوهش نشان داد مهمترين عامل براي ازدواج شاد، احساس بين همسران و هماهنگي خانوادگي است ( در مقايسه با پول و وضعيت مادي) ، همچنين براي رسيدن به رضامندي زناشويي ، بايد ساختار قدرت زوجين برابر‌گرايانه باشد و ازدواجهايي كه نتيجه آشنايي خود فرد با طرف مقابل است مورد حمايت قرار گيرد. برودريك 1986 به نقل از موسوي 1374 در تحقيقي نشان داد كه متغيرهاي عاطفي و نگرشي با واريانس بسيار منحصر به فرد در مقايسه با متغيرهاي رفتاري در رضامندي زناشويي مؤثر مي‌باشند. شام 1986 در بررسي رابطه افشاسازي خود با رضامندي زناشويي ، به اين نتيجه رسيد كه به ويژه در رابطه با زنان ، تركيباتي از كيفيت و كميت پايين افشاء‌سازي خود، اثرات زيان بخش زيادي بر رضامندي زناشويي خواهد داشت. در يك پژوهش ري 1988 عواملي كه با رضايتمندي زناشويي در زوجيني كه هر دو شاغل هستند را مورد بررسي قرار داد . در مورد زنان رضايتمندي زناشويي ارتباط نزديكي با رضامندي شغلي داشت ؛ براي مردان رضامندي زناشويي با درگيري همسر با حرفه شوهر همبستگي بالايي نشان داد. مردان در اين پژوهش جهت‌گيري نسبتا سنتي‌تري را نسبت به نقشهاي جنسيتي و قدرت تصميم گيري بالاتري را نشان دادند. در ارتباط با بررسي رابطه بين تعاملات روزانه زوجين با رضامندي زناشويي، كرچلر 1989 پژوهش روي 21 زوج اتريشي انجام داد. شواهد اينگونه نشان داد كه زوجين شاد در مقايسه با زوجين ناشاد زمان بيشتري را با يكديگر چه در خــانه و يا طي زمانها تفــــريح و ســـرگرمي مي‌گذرانند . براي مردان ، حضور همسر ، بيشتر پاداش دهنده بود. زوجين شاد ، بيشتر تجربه توازن قدرت را در بين خود داشتند و بهتر قادر بودند، به شكل دقيق وضعيت انگيزشي طرف مقابل را درك كنند. محققان عموما روي اين نكته توافق دارند كه افسردگي توسط چندين عامل ايجاد مي‌گردد. هالوران 1998 در مقاله خود به تعدادي تحقيقات تجربي به شرح زير اشاره دارد كه به بررسي ارتباط آشفتگي زناشويي و افسردگي مي‌پردازند. الين و فنل1989 در تحقيقات خود به ارتباط روشني ميان آشفتگي زناشويي و افسردگي ميان زنان رسيدند. علاوه بر‌آن ازدواج ناسازگارانه يكي از عوامل خطر براي نشانه‌شناسي افسردگي است ويسمن 1987 در حاليكه رضايت از زندگي زناشويي با كاهش خطر افسردگي همبستگي دارد بيچ و همكاران 1986 در بين زوجيني كه يكي از آنان مبتلا به افسردگي است معمولا تجربه آشفتگي روابط وجود دارد فادن 1989 و برآورد مي‌شود كه 50% از زنان افسرده داراي ازدواج ناسازگارانه و 50% از زناني كه ازدواج ناسازگارانه هستند، داراي افسردگي مي‌باشند. ساكولسكي و هنريك 1999 به بررسي اين موضوع پرداختند كه چه چيز موجب يك زندگي زناشويي شاد مي‌گردد آنها با استفاده از مدل ويسمن به بررسي اين موضوع پرداختند. در اين مدل روابط ميان فردي ، درون فردي و متغيرهاي محيطي با رضايت زناشويي مرتبط مي‌گردد. محققان متغيرهاي ميان فردي ( سبك عشق ورزي ، نگرش‌هاي عاشقانه ، رضايت جنسي و تعهد) ، متغيرهاي درون فردي (خودافشايي ، حمايت همسر،كمك همسر و برابري) و متغيرهاي محيطي ( بيماري، اشتغال و وجود شبكه حمايتي ) را شناسايي كرده و به بررسي ارتباط اين متغيرها با رضايت از زندگي زناشويي پرداختند . آنها دريافتند كه متغيرهاي ميان فردي ، عشق پرشور، عشق دوستانه ، عشق نودوستانه، تعهد رضايت جنسي به شكل مثبتي با رضايت‌مندي زناشويي هم براي زنان وهم براي مردان همبستگي دارد.و عشق بازي دهنده همبستگي منفي با رضامندي زناشويي نشان مي‌دهد . از بين متغيرهاي درون فردي ، خودافشايي، حمايت از همسر ، صميميت و انصاف ادراك شده به شكل مثبت با رضايت‌مندي زناشويي هم براي شوهران و هم براي زنان ارتباط داشت . فقط براي زنان، مساوات در وظايف همبستگي مثبتي با رضايت‌مندي زناشويي دارد. در زمينه متغيرهاي محيطي براي هر دو زوجين ، حمايت كلي اجتماعي همبستگي مثبت با رضامندي زناشويي و فشار رواني همبستگي منفي را با رضايت‌مندي زناشويي نشان داد. گاتمن 1991 در يك پژوهش طولي كه رابطه بين حالات فيزيولوژيكي و رضايت زناشويي را بررسي نمود نتيجه گرفت زوجهايي كه برانگيختگي فيزيولوژيكي بالايي دارند ، خصوصا مردان ، مي‌توان كاهش رضامندي زناشويي آنها را پيش‌بيني كرد. زوج‌هايي كه ضربان قلب آنها زياد است ، و تعرق زيادي دارند خواه در تعاملات زناشويي و يا حتي هنگاميكه كاملا خاموش و ساكت‌اند ولي انتظار تعارضات زناشويي را دارند و يا از تحرك بيشتري برخوردارند ، طي مدت 3 سال رضايت از زندگي زناشويي آنها به تدريج كاهش مي‌يابد. ميزان همبستگي بين حالات فيزيولوژيكي و كاهش رضامندي زناشويي95% است . در تحقيقات بعدي اين محقق ، الگوهاي تعامل زناشويي كه با كاهش رضامندي زناشويي در طي زمان رابطه دارند مورد بررسي قرار گرفتند. آنها دريافتند مخرب‌ترين الگو ، الگويي است كه شوهران گوشه گيرند و فقط گوش دهنده هستند، الگويي كه به آن «مخالفت ورزي» مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويند. اين تحقيقات نشان داد كه زوال رضايتمندي زناشويي در طي زمان ، طلاق را پيش بيني نمي‌كند و عواملي كه طلاق و جدايي را پيش‌بيني مي‌كنند شامل، حالات چهره زوجها ، دفاعي بودن و كناره‌گيري هر دو است. خصوصيات و حالات چهره شامل: تنفر زن ، ترس شوهر و لبخند تنفرانگيز زن و شوهر مي‌باشد و دفاعي بودن شامل: انتفاد و شكايت بيش از حد زوجين ، مخالفت و سرسختي شوهر است. تحقيقي كه توسط پينا و بنگستون 1995 تتحت عنوان « تقسيم كار خانه و سلامت رواني زنان در سنين بازنشستگي» صورت گرفت ، مشخص كرد، زناني كه به طور تمام وقت شاغلند احتمال بيشتري دارد از عدم حمايت شوهرانشان در انجام كارهاي خانه ناراضي باشند. هنچنين تحقيقات اين محققان در سال 1993 روي زوجين جوان‌تر نشان داد هنگاميكه شوهرانشان بصورت مساوي در تقسيم كارهاي خانگي با آنها شريك هستند، شادكامي زناشويي بالاتري را تجربه مي‌كنند. ارتباط ميان مشاركت شوهر در انجام كارهاي خانگي و شادكامي زناشويي ، ميان زنان سالخورده‌تر كمتر بود. كمپ و لاورنس 1997 به بررسي ارتباط بين منبع كنترل و رضامندي زناشويي پرداختند. دو فرضيه در اين پژوهش مورد بررسي قرار گرفت: فرضيه مشابهت: اين فرضيه بيان مي‌دارد زوجيني كه داراي منبع كنترل مشابهي هستند رضايت زناشويي بيشتري نسبت به زوجيني كه منبع كنترل آنها متفاوت است ، دارند. فرضيه دروني بودن: چنين اظهار مي‌كند زوجيني كه هر دو نفر منبع كنترل دروني را دارند رضامندي زناشويي‌شان در مقايسه با ساير زوجين بيشتر است. براساس يافته‌هاي پژوهش فرضيه مشابهت مورد حمايت قرار نگرفت . شواهد بدست‌آمده فرضيه دروني بودن را مورد تأييد قرار داد. ويلكي 1998 در پژوهشي رضايت از زندگي زناشويي را در زوجيني كه هر دو شاغل بودند مورد بررسي قرار داد . نتايج نشان داد ، تقسيم وظايف به ويژه ادراك عدالت دركارها در انجام كارها بر رضايت زناشويي زنان مؤثر است در حالي كه براي مردان عدالت در تقسيم درآمد بر رضامندي زناشويي تأثير دارد. لو- ويسل 1998 نشان داد ، توانايي بالاي همسر در مقابله با حوادث استرس‌زاي زندگي بر كيفيف روابط زناشويي زنان مؤثر است. زنان نياز دارند كه همسرشان آنها را از خطرات خارجي محافظت كند ، در حاليكه كيفيفت روابط زناشويي بالا براي مردان وابسته به آن است كه بتواند از همسرشان در برابر خطرات خارجي حمايت كنند. وويدانف و دانلي 1999 در پژوهشي به بررسي ارتباط ادراك بي‌عدالتي نسبت به خود در كار و شغل درآمدزا ، وظايف خانگي و نگهداري بچه‌ها با استرس و كيفيت زندگي زناشويي پرداختند . در اين زمينه مشخص شد كه ادراك بي‌عدالتي توسط زنان در نگهداري بچه‌ها و وظايف خانگي رابطه مثبت با استرس و ارتباط منفي با كيفيت زندگي زناشويي دارد. در مورد مردان ،ادراك بي‌عدالتي توسط آنها در شغل و كار درآمدزا ارتباط مثبت با استرس و ارتباط منفي با كيفيت زندگي زناشويي‌شان دارد. در واقع ادراك بي عدالتي توسط زنان و مردان در وظايف فوق بر ارتباط بين زمان صرف شده براي اين وظايف با كيفيفت زندگي زناشويي و استرس مؤثر است . اين رابطه در مورد زنان با نگرش‌هاي جنسيتي غير سنتي و مرداني كه نگرش‌هاي جنسيتي سنتي‌تر داشتند قوي‌تر بود. زون كويك2000 با پژوهش روي 61 زوج كه طي 6 ماه گذشته با تصميم‌گيري در زمينه شغل – خانواده روبرو بودند نشان داد كه ايدئولوژي نقشهاي جنسيتي و راهبردهاي غير مستقيم نفوذ و تأثير‌گذاري با رضايتمندي زناشويي مرتبط است . متغيرهايي كه با رضامندي زناشويي همبستگي داشتند بين زنان و مردان متفاوت بود. ايدئولوژي يكي از زوجين و استراتژي‌هاي نفوذ و تأثير‌گذاري وي با رضامندي زناشويي طرف مقابل همبستگي نشان داد. تحقيق هين تيكا و همكاران 1999 نشان داد ، مردان و زناني كه از زندگي زناشويي‌شان راضي نيستند از اختلالات ذهني عمومي بيشتري نسبت به زوجين رضامند رنج مي‌برند و زوجيني كه يك ازدواج نامناسب دارند بيشتر از زوجين ناراضي از زندگي زناشويي و افرادي كه ازدواج نكرده‌اند به اختلالات ذهني عمومي مبتلا مي‌شوند. يانگ و همكاران 2000 در مطالعه‌اي كه بررسي كيفيت زناشويي با رضايت جنسي مي‌پرداختند نشان دادند. سطح رضايت جنسي با كل كيفيت رابطه زناشويي ارتباط دارد . يافته‌هاي فوق با مطالعات فرانك 1979 كه نشان مي‌داد ، كيفيفت كلي رابطه زناشويي ، رضايت از رابطه جنسي را تحت تأثير قرار مي‌دهد . هماهنگ است. در يك پژوهش روبرتز 2000 نشان داد، پرهيز زنان از صميميت پيش‌بيني كننده آشفتگي روابط زناشويي در مردان و رفتارهاي خصمانه شوهران مهمترين عامل در كيفيت زندگي زناشويي زنان مي‌باشد . همچنين اگر چارچوب روابط زناشويي به گونه‌اي باشد كه پاسخگويي خصمانه شوهر بالا باشد، اجتناب شوهر از تعارض مي‌تواند تأثير محافظت كننده‌اي براي زن داشته باشد . كلتران 2000 مي‌گويد اگر چه كمك مردان در انجام وظايف خانگي افزايش پيدا كرده ، اما زنها هنوز دو برابر مردان به انجام وظايف خانگي مي‌پردازند وي در مطالعه خود به اين نتيجه رسيد كه توازن در انجام كارهاي خانگي با افسردگي كمتر و رضامندي زناشويي بالاتر در زنان رابطه دارد. مطالعه استيونز و كيگر 2001 نشان داد، رضايت زن از تقسيم كارهاي خانگي و ارتقاي شغلي وي از مهمترين پيشگويي كننده‌هاي رضايتمندي زناشويي در زنان هستند . براي مردان نيز رضايت از تقسيم كار خانگي و ارتقاء شغلي همسر مهمترين پيشگويي كننده رضامندي زناشويي مي‌باشد. همستروم به نقل از ميرخشتي 1375 در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد كه بالاتر بودن ميزان رضايت زناشويي مردان نسبت به زنان مي‌‌تواند به اين علت باشد كه ازدواج براي مردان در اغلب موارد مواضع مسلطي را در خانه ايجاد مي‌كند . آنها به عنوان يك كفيل عمل مي‌كنند اين اين ساختار قدرت احتمالا مسئول برخي نارضايتي‌ها در زنان است . نارضايتي كه در نتيجه حكمراني و خشونت مردان و مشكلات مالي كه مردان مسئول آن هستند ، ايجاد مي‌شود. فاين به نقل از همان منبع مي‌گويد : از آنجائيكه زنان تعهد و حساسيت بيشتري نسبت به رابطه‌شان در زندگي مشترك دارند ، تلاش بيشتري براي حفظ و نگهداري رابطه مي‌كنند و اين مي‌تواند يكي از علل احتمالي بالا بودن ميزان رضايت زناشويي مردان باشد. سلمانيان 1373 در بررسي تأثير تفكرات غير منطقي بر نارضايتي زناشويي به اين نتيجه دست يافت كه ميزان نازضايتي زناشويي در زنان بيشتر از مردان است. موسوي 1374 در تحقيقي تحت عنوان «بررسي و مقايسه عوامل مؤثر بر رضامندي زناشويي در سه گروه پزشكان، كارمندان، كارگران شهر تهران» نشان داد كه عوامل اقتصادي ، اعتقادات مذهبي ، آداب و سنن اجتماعي ، ارضاي عاطفي، ارضاي جنسي و تفاهم فكري زوجين بر رضامندي زناشويي نقش مؤثري دارند. در تحقيقي شهني ييلاق 1376 به «بررسي رابطه برخي عوامل جمعيت شناختي با خشونت مردان نسبت به همسران خود در شهرستان اهواز» پرداخت. نتايج به دست‌آمده حاكي از آن است كه سه متغير رضايت زن از زندگي زناشويي، تحصيلات مرد و طول مدت ازدواج پيش‌بيني كننده‌هاي خشونت جسمي مرد نسبت به همسرش است. در بين اين متغيرها رضايت زن از زندگي زناشويي بيشتري همبستگي منفي را با خشونت مردان عليه زن دارد. در تحقيقي كه توسط مرادي 1379 با عنوان «بررسي ميزان رضايت زناشويي زوجهايي كه با خانواده اصلي زندگي مي‌كنند و زوجهايي كه مستقل هستند» نشان داده شد كه زن و شوهرهايي كه با خانواده اصلي (اعم از خانواده خود يا همسرشان) زندگي مي‌كنند در روابط زناشويي خود از رضايت كمتري نسبت به گروه زن و شوهرهايي كه مستقلند برخوردار هستند. در پژوهشي كه توسط حافظ شعر باف 1379 با عنوان « مقايسه ويژگيهاي شخصيتي زنان متاهل شاغل و خانه‌دار شهرستان مشهد و ارتباط اين ويژگيها با رضايتمندي زناشويي» انجام گرفت، به اين نتيجه رسيد كه بين رضايتمندي زناشويي زنان شاغل و خانه‌دار تفاوتي وجود ندارد و همچنين بين ويژگيهاي شخصيتي و رضامندي زناشويي زنان شاغل و خانه‌دار ارتباط وجود دارد . مرادي 1379 در پژوهش خود به بررسي «آموزش مهارتهاي ارتباطي به بانوان و بررسي سودمندي آن برافزايش خشنودي زناشـويي آنــها»پرداخــت نتـايج به‌دست‌آمده نشان داد،دوره آموزشي مهارتهاي ارتباطي اثري روي خشنودي زناشويي زنان ندارد عليمحمدي 1379 در پژوهشي به بررسي«رابطه بين نقش جنسيتي و سازگاري زناشويي دانشجويان متأهل تهراني» پرداخت، نتايج نشان داد كه بين نقش جنسيتي مردانگي در مردان و سازگاري زناشويي زوجين رابطه منفي وجود دارد و همچنين بين مدت ازدواج و سازگاري زناشويي زوجين ، بين سازگاري زناشويي مردان و سازگاري زناشويي زنان، بين نگرش زنان به كار خانگي و سازگاري زناشويي زنان و مردان و بين توافق در كارهاي خانگي و سازگاري زناشويي زنان ارتباط معنادار وجود دارد. ولي رابطه معناداري بين نقش جنسيتي زنانگي در زنان و سازگاري زناشويي زوجين و بين توافق بر كارهاي خانگي و سازگاري زناشويي مردان ديده نشد. تختي در پژوهشي كه در سال 1380 تحت عنوان « بررسي و مقايسه باورهاي غير‌منطقي و رضايت زناشويي زوجين شاغل با سطح تحصيلي ديپلم و زير ديپلم ، ليسانس و بالاتر انجام داد ، آشكار كرد بين رضايت زناشويي زنان و مردان تفاوت معني‌دار وجود نداشت و بين رضايتمندي زناشويي زوجين و سطح تحصيلات آنان رابطه معني‌دار وجود ندارد، ولي ارتباط بين رضامندي زناشويي و باورهاي منطقي معني‌دار مي‌باشد. خلاصه در فصل دوم گفتيم كه پارسونز رضايت را بعنوان حالت دروني در مقابل خوشايندي كه حالت ظاهري دارد مطرح ميكند. وينچ و ديگران معتقدند كه رضايت زناشويي ،انطباق بين وضعيتي كه وجود دارد و وضعيتي كه مورد انتظار است ميباشد . ازدواج ارتباطي است كه داراي تماميت بي‌نظير و گسترده‌اي مي‌باشد ، ارتباطي كه داراي ابعاد زيستي، عاطفي ، رواني اقتصادي و اجتماعي است در مورد ازدواج و گزينش همسر ثابت شده‌است كه افرادي كه ازدواج كرده و در اين امر موفق بوده‌اند كمتر دچار بيماري رواني مي‌گردند و شايد اين به دليل رضايت از زندگي ، احساس مسئوليت و ارضاي جنسي است. از مهمترين عوامل ازدواج موفق ميتوان 1ـ رشد عاطفي وفكري 2ـتشابه علايق و طرز تفكر 3ـ تشابه مذهبي 4ـ تشابه تحصيلي و طبقاتي 5ـ تشابه طرز فكر نسبت به امور جنسي 6ـ تشابه علاقه به زندگي و سرعت عمل در كارها 7ـ رابطه با خانواده زن و شوهر 8ـ اخلاق 9ـ ميزان تحصيلات 10ـ تولد و تعداد فرزندان را مي‌توان نام برد. از فوائد ازدواج مي‌توان كسب استقلال ، انس و آرامش ، حفظ عفت و مصونيت از گناه ، آرامش و تعادل اعصاب ، توليد و تكثير نسل ، تعاون در اطاعت و نيل به ثواب ، سلامت و امنيت اجتماعي را نام برد. زن در زندگي امروز داراي حقوق و وظايفي است . همسري است مهربان و وفادار براي شوهر، مادر شايسته‌اس است براي فرزندان و مدير و كدبانوي خوبي‌است براي ادارة زندگي. شوهر‌دادن دختر به كسي كه پاي بند به دين و فرائض الهي و عقايد حقه نيست و به تعبير كتاب خدا فاسق است جايز نيست. نزديكي روحي از اساسي‌ترين نيازهاي رواني هر انساني است و نزديكي احساسات براي هر دو جنس از اهميت فوق‌العاده‌اي برخوردار است ، اگر‌چه نتايج آن هم متفاوت مي‌باشد . براي يك مورد ارتباط روحي قوت قلب و شكل‌پذيري را به ارمغان مي‌آورد و براي زن ، خشنودي و احساس رضايت ايجاد مي‌كند . زوجهاي خوشبخت قادرند به توصيف دقيق خصوصيات همسران خود بپردازند. در واقع آنها يكديگر را خوب مي‌شناسند و در ميان گذاشتن مشكلات به نزديكي و صميميت بيشتر مي‌انجامد. هدف از ازدواج بايد هدفي معنوي و مقدس و پاك باشد .ازدواج بايد براي اطاعت از دستور حق، پيروي از روش انبيا و براي تأمين سعادت همسر و تربيت الهي و ملكوتي فرزندان صورت بگيرد. براي كسانيكه پاي‌بند به ارزشهاي ديني هستند، اساسي‌ترين معيار در انتخاب همسر ايمان و تقواست.و از معيارهاي اساسي ديگر در انتخاب همسر، اطمينان يافتن از اخلاق خوب و شايسته طرف مقابل است. اسلام براي زن و شوهر حقوق واجب و مستحبي قرارداده كه لازم است رعايت كنند و مراقب باشند اين دستورات حيات بخش را زير پا نگذارند ، چون اين حقوق پاية اساسي خانواده را تشكيل مي‌دهد . خير و سعادت ، لذت و آرامش ، قوام و بقاي زندگي داخلي را تأمين مي‌كند. قرآن كريم اساس رابطة زناشويي را مودت و رحمت مي‌داند كه رابطه‌اي برتر و والاتر از پيوند شهواني يا بهره‌گيري اقتصادي و سود‌جويانه است. بنياني كه براساس مودت و رحمت شكل مي‌گيرد ، آثار بسيار پرخيز و بركتي نه تنها براي زن و شوهر و فرزندان بلكه براي جامعه دارد . جامعه‌اي كه در آن نهاد خانواده گرفتار به هم‌ريختگي و نابساماني است، عاقبت روشني ندارد و دير يا زود از هم خواهد پاشيد. از اين جا مي‌توان به اهميت تحكيم بنيان خانواده پي برد. خانواده سازماني است كه كليه اعضاي آن داراي حقوق و حدود اختيارات مشخص مي‌باشند و همچنين حرمت و حفظ شئون خانوادگي در گرو رعايت حقوق متقابل است.اين حريم ابتدا از سوي اعضاي خانواده و سپس از ناحية ديگران بايد كاملا حفظ شده و امنيت زندگي تأمين شود. نه ديگران بايد به خود اجازه تجاوز به حريم خانوادگي كسي را بدهند و نه اعضاي خانواده بايد حريم خود را در رابطه با ديگران بردارند. خانواده‌ها را از حيث كيفيت روابط دروني و ميزان استحكام آنها، مي‌توان به سه تيپ تقسيم نمود . الف ـ خانواده متزلزل ب ـ خانواده متعادل ج ـ خانواده متكامل . طلاق يكي از بحرانهاي مهم زندگي است و عوامل زيادي در آن دخيل مي‌باشند . نگرش و عدم شناسايي كامل دو فردي كه با هم ازدواج مي‌كنند ، داشتن فرهنگهاي مختلف ، مخالفت والدين با انتخاب همسر و مداخلات آنها كه مسلما بعد از ازدواج ادامه مي‌يابد و عدم رعايت اصول و موازين ازدواج از عوامل اصلي هستند . از مهمترين علل طلاق باز هم مي‌تواند نداشتن توافق اخلاقي ، اعتياد ، بيكاري ، نداشتن اولاد و عقيم بودن زن يامرد ، فقر مالي و فرهنگي و غيره . هوش آن چيزي است كه آزمونهاي هوش آن را مي‌سنجند و باعث مي‌شود كه افراد عقب‌مانده ذهني را از افراد طبيعي و باهوش متمايز كند پس هوش توانايي و استعداد كافي براي يادگيري و درك امور و هماهنگي و سازش با محيط و بهره‌برداري از تجربيات گذشته ، بكاربردن قضاوت و استدلال صحيح و پيدا كردن راه‌حل منطقي در مواجه شدن با مشكلات است . چارلز اسپيرمن معتقد بود كه هوش يك عامل كلي است كه در كنار اين عامل كلي ، يك سلسله عوامل يا استعدادهاي اختصاصي نيز وجود دارد . ليكن همة اين استعدادها با يكديگر و با هوش كلي به نحوي در ارتباط هستند. يادگيري را مي‌توان از دو نظر بررسي كرد و با هوش ارتباط داد ، يكي رابطة هوش با سرعت يادگيري و ديگر ارتباط هوش با سطح پيچيدگي يادگيري است . آزمايشها نشان مي‌دهند كه هوش با هر دو جنبه يادگيري ارتباط نسبتا نزديكي دارد . پژوهشها نشان مي‌دهند كه ميان هوش و موفقيت در تحصيل همبستگي بالايي وجود دارد . مگر آنكه عواملي مانند انگيزش كم براي يادگيري ، افسردگي روحي ، اختلال شخصيت يا ناراحتيهاي خانوادگي در كار يادگيري و پيشرفت تحصيلي دانش‌آموزان خلل بوجود آورند . پژوهشها نشان مي‌دهند كه هوش بيشتر ، احتمال موفقيت در مسابقه ورودي دانشگاهها را بالا مي‌برد . هوش با موفقيتهاي اجتماعي و فردي ارتباط مستقيم دارد ، اما عموميت ندارد . پژوهشهاي انجام گرفته نشان مي‌دهند كه هم نقش محيط و هم نقش وراثت در تشكيل هوش بسيار مهم است . بطوري كه توجه به تأثير يكي از اين دو بدون در نظر گرفتن نقش ديگري را بايد دور از واقعيت دانست . ثرندايك هوش را از نظر كار‌كرد به سه دسته : هوش اجتماعي ، هوش انضمامي و هوش انتزاعي تقسيم مي‌كرد . هوش اجتماعي به نظر او آن قسمت از هوش است كه به درك روابط بين افراد و گروههاي اجتماعي مي‌پردازد . اين هوش ويژگيهاي مؤسسات و نهادهاي اجتماعي و آداب و رسوم قوم و قبيله‌اي و همچنين قوانين حقوقي . جزايي را زير پوشش خود قرار مي‌دهد . هوش انضمامي به نوبة خود در رابطه با اشيا و پديده‌هاي مادي فعال مي‌شود . اين هوش به كاربرد وسائل و ابزار در زندگي روزمره مي‌پردازد و تشخيص انتزاعي آنها و يا طبقه‌بنديشان به عهده مي‌گيرد . هوش انتزاعي به ما اجازه مي‌دهد كه نهادها و زبان علامتي را بكار بگيريم و به كمك آنها به تفكر و استدلال بپردازيم . بنظر كتل هوش متبلور تماميت دانش هر فرد را دربر مي‌گيرد و هوش سياسي توانايي كلي ادراك رابطه يا كشف رابطه بين پديده‌ها را در او نشان مي‌دهد. هوش متبلور برآمده از محيط و يادگيريهاست در صورتي كه هوش سيال وابسته به وراثت است و توان بالقوه فرد را نشان مي‌دهد.كبل معتقد است كه هوش متبلور را با آزمونهاي متفاوت هوش از حمله استانفورد،بينه، آزمونهاي پيشرفت تحصيلي و آزمونهاي اطلاعات و معلومات بخوبي مي‌توان اندازه‌گيري كرد. در صورتي كه براي سنجش هوش سيال مي‌بايست حتما از آزمونهاي بري از فرهنگ كمك گرفته شود. برونر معتقد است كه از راه تجربه و تحليل بازنمايي‌هاي كودكان مي‌توان به كاركرد هوش آنها پي برد و به همين منظور مشاهده دقيق آنها را به هنگام فعاليتهاي روزمره پيشنهاد مي‌كند. همچنين تحقيقاتي در زمينه رضايتمندي زناشويي در داخل و خارج كشور صورت گرفته‌است. مطالعات گري‌لتيل و بوركس 1983 به نقل از بني‌اسد 1375 نشان مي‌دهد در ازدواجهايي كه بيشترين وظايف را زنان به عهده مي‌گيرند، زنان ناراضي‌ترند . حال آنكه حداكثر رضامندي در ميان زوجهايي است كه تقسيم وظايفبه تساوي بين زن و شوهر انجام مي‌گيرد. نتايج تحقيق ويگين و مودي 1983 به نقل از وكيلي 1367 نشان داد زن و شوهرهايي كه توانايي درك وپذيرش افكار و احساسات يكديگر را داشته باشند در زندگي زناشويي راضي‌تر هستند. در يك پژوهش ري 1988 عواملي كه با رضامندي زناشويي در زوجيني كه هر دو شاغل هستند را مورد بررسي قرار داد. در مورد زنان رضامندي زناشويي ارتباط نزديكي با رضامندي شغلي داشت براي مردان رضامندي زناشويي بادرگيري همسر با حرفه شوهر همبستگي بالايي نشان داد. مردان در اين پژوهش جهت‌گيري نسبتا سنتي‌تري را نسبت به نقشهاي جنسيتي و قدرت تصميم‌گيري بالاتري را نشان دادند. سلمانيان 1373 در بررسي تاثير تفكرات غير منطقي به نارضايتي زناشويي به اين نتيجه رسيد كه ميزان نارضايتي زناشويي در زنان بيشتر از مردان است. منابع 1.اسكوئيلو،نادر –جمهري،فرهاد-طباطبايي ،عباس – كريمي ،يوسف (1372)- ماهيت وساختار هوش – نشر كيوان –تهران 2.انصاريان،حسين(1377)- نظام خانواده در اسلام- انتشارات ام ابيها –قم 3.اتكينسون،ريكال-سن،ريچارد- اتكينسون،ارنست- هيلگارد-ترجمه براهني وهمكاران (1375)- انتشارات رشد- تهران. 4.اميني ،ابراهيم(1364)- آئين همسرداري –انتشارات اسلامي . 5.بهرامي ،هادي (1377)- آزمونهاي رواني (مباني نظري وفنون كاربردي) – انتشارات دانشگاه علامه طباطبائي – تهران 6.پاك نژاد ،سيد رضا(1374)- ازدواج (مكتب انسان سازي جلد (1)‌) – انتشارات اخلاق – تهران 7.پياژه ،ژان –ترجمه حبيب‎الله رباني(1368)- انتشارات صفي‎عليشاه –تهران 8.پاشا شريفي ،حسن(1377)- اصول روان سنجي وروان آزمايي –انتشارات رشد – تهران 9.حسيني كازروني،شهناز(1381)- آئين همسرداري – نشر ارمغان – تهران 10.دلاور ،علي (1381)-احتمالات وآمار كاربردي در روانشناسي وعلوم تربيتي – انتشارات رشد- تهران 11.ذوالفقار ،محبوبه (1380)-پايان نامه كارشناسي ارشد در رشته مشاوره وراهنمايي ،بررسي رابطه بين ساختار قدرت در خانواده با رضايت مندي زناشويي زنان كارمند وخانه‎دار –دانشگاه الزهراء ،دانشكده تربيتي وروانشناسي –تهران 12.رياحي ،غلامحسين ،(1375)- الفباي خوشبختي –انتشارات سروا 13.سياسي ،علي‎اكبر (1344)- هوش وخرد – ناشر كتابخانه ابن‎سينا –تهران 14.سادات ،محمد علي(1377)- راهنماي همسران جوان –انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي 15.شرفي،محمد رضا (1377)-خانواده متعادل (آناتومي خانواده)-انتشارات انجمن واولياء ومربيان 16.شكـلتون ،كلــيو فلچر،ويويان – ترجمـه يوسـف كريمي ،فرهاد جمهري (1376)تفاوتهاي فردي –انتشارات فاطمي –تهران 17.شريعتمداري ،علي (1377)- روانشناسي تربيتي –انتشارات اميركبير –تهران 18.شاملو،سعيد(1378)بهداشت رواني – انتشارات رشد-تهران 19.فينچام ،فرانك-فرناندز،ليان-هامفريز،كيت- ترجمه مهدي قراچه‎داغي(1379)- رابطه همسران (راهنمايي براي زوجها ومشاوران امور زناشويي ) – انتشارات پيك بهار 20.قائمي ،علي (1368)-نقش مادر در تربيت – انتشارات اميري 21.قلي زاده،محمد (1363)-وظايف زناشوئي زن ومرد از نظر اسلام –انتشارات ياران 22.كامران ماوردياني ،سيروس (1380)- تربيت وخوشبختي –انتشارات محمد فائز –تهران 23.گلمن،دانيل – ترجمه حميدرضا بلوچ (1379)- هوش عاطفي- انتشارات جيحون –تهران 24.گري،جان-ترجمه مهدي قراچه داغي (1375)- مردان مريخي وزنان ونوسي(چگونه روابط زناشويي خود را بهبود بخشيم )- انتشارات البرز – تهران 25.ميلاني فر،بهروز (1374)-بهداشت رواني –انتشارات نشر قومس- تهران 26.مشكيني ،علي –ترجمه احمد جنتي (1359)-ازدواج در اسلام-انتشارات چاپخانه مهر – قم 27.ميلاني فر،بهروز (1379)-روانشناسي كودكان ونوجوانان استثنايي – نشر قومس-تهران 28.نجاتي،حسين(1381)- روان شناسي زناشويي –انتشارات بيكران-تهران 29.نوروزي ،علي (1372)-چگونه خوشبخت شويم – انتشارات زرين 30.هجرتي ،محمد حسن(1380)-حقوق متقابل از ديدگاه امام علي (ع) – انتشارات آسمان آبي

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته