مبانی نظری و پیشینه فمنیسم (docx) 87 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 87 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
1- تاریخچه مختصر تکوین نظریههای فمنیستی PAGEREF _Toc407189158 \h 12
۲- تعاریف مطرح از فمنیسم PAGEREF _Toc407189159 \h 20
پدر سالاری PAGEREF _Toc407189160 \h 23
تنوع تاریخی PAGEREF _Toc407189161 \h 24
۳- نظریه های فمینیستی با دیدگاه سیاسی PAGEREF _Toc407189162 \h 26
الف: فمینیسم لیبرال اولیه PAGEREF _Toc407189163 \h 26
ب: فمینیسم مارکسیستی PAGEREF _Toc407189164 \h 27
ج- فمینیسم سوسیالیستی تخیلی PAGEREF _Toc407189165 \h 30
د- زن به عنوان «دیگری» PAGEREF _Toc407189166 \h 32
هـ موج دوم PAGEREF _Toc407189167 \h 34
پاسخ فمنيسم ماركسيستي و سوسياليستي PAGEREF _Toc407189168 \h 37
و - فمینیسم خانواده گرا و زن گرا PAGEREF _Toc407189169 \h 40
ز - نتیجه گیری PAGEREF _Toc407189170 \h 44
3- نظریه های فمینیستی با دیدگاه جامعه شناسی PAGEREF _Toc407189171 \h 46
الف - نظریه فمینیستی لیبرا لی یا اصلاح طلب PAGEREF _Toc407189172 \h 46
ب – فمينيسم ماركسيستي PAGEREF _Toc407189173 \h 47
ج - نظریه فمینیستی رادیکال یا انقلابی PAGEREF _Toc407189174 \h 52
د - فمينيسم سوسياليستی PAGEREF _Toc407189175 \h 55
5- فمينيسم در ايران PAGEREF _Toc407189177 \h 60
الف - مشخصه های عمومی فمینیسم درایران PAGEREF _Toc407189178 \h 60
ج- طلايه داران جنبش زنان PAGEREF _Toc407189181 \h 69
زنان در مقابل مجلس PAGEREF _Toc407189182 \h 84
زن ايراني و بيداري PAGEREF _Toc407189183 \h 89
- تاریخچه مختصر تکوین نظریههای فمنیستی
اندیشمندان دوره روشنگری (اواخر قرن هفدهم تا اواخر قرن هیجدهم میلادی) تحت تاثیر اختراعات و اکتشافات جدید علمی و فلسفی، جهاننگری جدیدی را پایه گذاری کردند. کشفیات گالیله و به خصوص نیوتن هسته اصلی این برداشت جدید از نظام جهانی در این دوره بود. از دیدگاه جهاننگری نیوتن، نظم کائنات تحت تسلط یک رشته مقررات و قوانین ساده است که وجودشان از طریق فرمولهای ریاضی قابل اثبات و بررسی است.
تحت تاثیر چنین برداشتی، متفکران در زمینههای دیگر مانند سیاست و اخلاق نیز به دنبال کشف قوانین اصلی و بنیادی بودند زیرا که قوام این نظامها به قانونمند شدن آنها بستگی داشت. مثلا نظریه «حقوق طبیعی افراد» که اساس اعلامیه استقلال امریکا در سال 1776 میلادی و اعلامیه حقوق بشر فرانسه در سال 1789میلادی است. نتیجهای است از تاثیر جهان نگری نیوتنی در تفکر سیاسی دوره روشنگری.
این نگرش مکانیکی، دنیا را به گروه تعقلی و غیر تعقلی تقسیم میکند. دنیای عینی و آنچه که بر اساس خرد عمل می کند و قابل توضیح است، سازنده دنیای تعلقی است. آنچه به دنیای ذهنی، ارزشهای اخلاقی، نظریات زیبا شناسی و عواطف مربوط میشود دنیای غیر تعقلی را میسازند، که نسب به دنیای تعقلی، ثانوی محسوب می شود.
از دیدگاه اندیشمندان و بشر دوستان دوره روشنگری، زنان متعلق با این دنیای غیر تعقلی و ثانویهاند. بررسی نزدیک و دقیق آثار این دوران نشان می دهد که وقتی صبحت از اطلاق «حقوق طبیعی» به جامعه بشری میشد، منظور از این جامعه، مردان، به خصوص مردان صدر خانواده مالک بود و نه زنان و بردگان.
در بهار سال 1779، ابی گیل آدامز همسر جان آدامز رئیس جمهور وقت آمریکا و از سردمداران اعلامیه استقلال آمریکا، با صدور نامه معروفی با عنوان «خانم ها رابه خاطر داشته باشیم» به شوهرش خاطرنشان می کند، که «ضمن نگارش قوانین جدید و اعلامیه استقلال، خانم ها را فراموش نکنید و قدرت نامحدود در دست شوهرانشان قرار ندهید. اگر چنین شود، ما خانمها سر به شورش بر میداریم و خود را ملزوم به رعایت قوانینی نخواهیم دانست که در تدوین آنها حقی نداریم و نمیتوانیم نمایندهای در جمع تدوین کنندگان آن داشته باشیم.»1
در پی دریافت این نامه، جان آدامز در یادداشتی خطاب به جیمز سولیوان از دیگر دست اندرکاران نگارش جدید و اعلامیه استقلال که خواهان حق رای برای تمام دولت چه مالک و غیرمالک بودند، خاطرنشان میکند: «درست است که بنیاد اخلاقی دولت بر اساس رضایت مردم است، ولی اگر حق را به هر کسی بدهیم ،چه آنها که صاحب ملک هستند وچه آنهایی که ملکی ندارند،آنوقت، گروهای دیگرمانند زنان و جوانانی که پشیزی ارزش ندارند،خواهان حق رای خواهند شد. تمام تمایزات در جامعه از میان خواهد رفت و همه در یک رده قرار خواهند گرفت.»2 در مجموع آنچه در این دوره به نام حقوق طبیعی و بشری مطرح بوده، شامل زنان نمی شده است. اعلامیه استقلال امریکا همانند اعلامیه حقوق بشر فرانسه،هیچ حق وحقوقی برای زنان قائل نشد.پس از انتشار اعلامیه که به نام «حقوق مردان» بود با مخالفت زنان انقلابی فرانسه روبرو شدو خانم «اولیمپ دگونگ» از رهبران انقلابی پاریس و همرزمانش پس از انتشار اعلامیه جدیدی به نام «حقوق زنان » واعتراض به اعلامیه حقوق بشری که فقط حق را مختص مردان می دانست، به جرم ضد انقلابی بودن، سرشان را در زیر تیغه گیوتین از از دست می دهند.
حقوق دانی نظیر بلاک استون در اثر معروفش، «تفسیری بر اقتصاد انگلستان»متفکری نظیر جان لاک، درکتاب «استدلالی بر اقتصاد سیاسی» وامانوئل کانت در «مناسبات بین دو جنس»، عملا منکرهر گونه حق وحقوق قانونی برای زنان به خصوص بعد از ازدواج هستند.
جان استورات میل، از معدود متفکران این دوره است که فعالانه به همراه همسرش تایلور ،در راه استیفای حقوق زنان مبارزه می کند و با شرکت در گردهمایی ها و انتشار مقالات و بیانیه ها، بخصوص در مقاله معروفش به نام «تحت انقیاد در آوردن زنان» از موقعیت زن ستیزی جامعه و متفکران هم عنصر خود انتقاد می کند. در ژانویه 1792 میلادی، اولین کار اساسی در زمینه نظریه های معتقدین به اصالت خود زن به نام «استیفای حقوق زنان»، توسط مری ولستن کرافت در انگلستان منتشر می شود. ولستن کرافت، در هنگام انقلاب فرانسه به انتقلابیون می پیوندد. پس ازپیروی انقلاب کبیر،همانند دیگر روشنفکران انقلابی برای حفظ جان خود مجبور به فرار از فرانسه می شود و در بازگشت کتاب معروف خود را منتشر می کند. براساس نظریات مطرح شده در این کتاب، هیچ گونه تفاوت نژادی ،جنسی یا طیقاتی بین زنان ومردان وجود ندارد. تفاوت هایی که بین این دو گروه وجود دارد، زاییده محیط اجتماعی اوبا اصلاح جامعه این تفاوت ها ازمیان می روند. ولستن کرافت وسایر نظریه پردازان فمنیسم مانند ساراگریمکه(1792-1873)، فرانسیس رایت (1790-1852)،هاریت تیلور (1806-1873) و جا استوارت میل(1806-1873)، جملگی گروه فمنیست های لیبرال را تشکیل می دهند. پیام اصلی آنها است که تباهی روند جامعه پذیری مانع رشد قدرت فکری زنان شده است، در نتیجه آنها برده وار مانده اند و در زندگی هدفی غیر از«در خدمت مردان بودن» ندارند.از نظر این گروه ،زن ومرد ذاتا مشابه یکدیکرند. در نگاه فمنیست های لیبرال، تعقل فردی مهم تراز سنت ها و نهادهای مستقر در جامعه بود وآنها آموزش وپرورش، بخصوص تفکر انتقادی را مهم ترین وسیله برای دگر گونی و تعالی اجتماعی می دانستند. این گروه مانند دیگر دانشمندان عصر روشنگری، طرفدار نظریه«حقوق طبیعی» بودند.1
فرانسیس رایت، از رهبران رادیکال این گروه از فعالترین طرفداران لغو بردگی و بهبود وضع کارگران در امریکای شمالی بود.در سال۱۸۳۰ میلادی اولین اجتماع آرمانی، آزاد و مختلط را برای بردگان و دیگر شهروندان امریکایی ایجاد کرد. حرکت ها و نهضت های زنان در امریکا ارتباط نزدیک با نهضت های ضد برده داری داشت و عقیده تشکیل اولین کنفرانس جهانی برای دفاع از حقوق زنان در سال 1848 نشات گرفته ازکنفراتس جهانی ضدبرده داری (سال 1840 میلادی) در لندن بود. در این کنفرانس به زنان شرکت کننده اجازه داده نشدتا با دیگر شرکت کنندگان مرد در یک سالن جمع شوند.
دیگرفعالین لیبرال، نظیر گریمکه، میل وهاریت تیلور، با فعالیت ها و مبارزات خود، راه را برای به دست آوردن حقوق مساوی با مردان هموار کردند. اینان تبعیض های موجود در جامعه بر ضدزنان را استبداد میدانستند و چنین روندی را مانعی جدی برای پیشرفت تمدن انسانی می دانستند.
فعالیت ها و نظریه های این گروه در عین حال که راه را برای اصلاحات متعدد، به خصوص مسائل حقوقی، برای زنان باز کرد، بعضی مسائل اساسی را نادیده گرفت. فمنیست های این گروه با تقسیم دنیا به دو حوزه «خانگی» و «عمومی» از نقش و مسئولیت های زن در محیط خانه و نهاد ازدواج به شدت انتقاد کردند، بدون اینکه شق دیگری را به جای نهادهای سنتی ازدواج، مادری و مذهب پیشنهاد کرده باشند.
گروه بعد یعنی«فمنیست های فرهنگی »،بر خلاف گروه اول نه تنها به تفاوتهای ذاتی میان زنان و مردان معتقد بودند، بلکه بسیاری از صفات مشخصه وذاتی زنان را در برنامه ریزی راهبردی جهت بهبود وضع زنان، ازعوامل تعیین کننده در حقوق زنان اینها نه اصلاحات قانونی و تساوی امکانات در کلیه جنبه های تعلیم وتربیت، اجتماعی وسیاسی را برای زنان می خواستند، بلکه خواستار دگرگونیهای اساسی در کل جامعه و فرهنگ بودند. ازنظر این گروه، هدف فعالیت مدافعان حقوق زن فقط رهایی زن نیست، بلکه این فعالیتها وسیله ای است برای اصلاحات اجتماعی در جامعه ای که آرمانهای خشن مردسالاری و صفات ذاتی مردان آن را به تباهی کشیده است. هسته اصلی این طرز تفکر«مادر شاهی» رایج در قرن نوزدهم بود. مارگارت فولر، درسال۱۸۴۵با انتشار کتابش به نام«زن در قرن نوزدهم» این نهضت را پایه گذاری کرد.فولز،از پیروان فلسفه «تعالیگرایی» بود.در این مکتب فلسفی بر جنبههای شعوری و عاطفی دانش تاکید می شود و جهان نگری ارگانیکی که کاملا با دید مکانیکی دوره روشنگری تفاوت دارد، ارائه می شود. این دید فلسفی با تاکید بر فرد گرایی ، اعتقاد به پرورش استعدادها دارد.
مارگریت فولز،این مهفوم«خرد» را گسترش می دهد وبا تعمیم آن به زنان، آن ها رابه پرورش استعدادها و بر عهده گرفتن مسئولیت زندگی خود تشویق می کند. نظریه پردازان این گروه، ریشه استبداد حاکم بر زنان رادر وابستگی اخلاقی و اقتصادی آنها به مردها می دانند. از نظر این گروه جداییگرایی عامل به خود کفایی رسیدن زنان است. از طرف دیگر زنان صفات مشخصه ذاتی ومتمایز و برتر از صفات مردان دارند. با پرورش این صفات به طور جمعی نه تنها زندگی زنان، بلکه کل جامعه رو به بهبود خواهد گذاشت.
الیزابت کدی استانتون ،(۱۸۱۵-۱۹۰۲)در کتاب معروفش«انجیل زنان» کتاب مقدس را منشا اصلی استبداد حاکم بر زنان و دید زن ستیزی جامعه مسیحی می داند و برای اولین بار بطور علنی به نهاد مذهب حمله می کند. استانتون، با استنادبه نظریات متفکرینی مانند هنری مین در کتاب «قانون عهد عتیق» (۱۸۷۰) ولویی مورگان، در «جامعه عهد باستان» (۱۸۷۷)، جوامع مادر تباری عهد باستان در مقایسه با جوامع بعدی پدرسالاری، برتر و پدر سالاری را دوران جنگ وجباریت، رقابت و استثمارمی داند. وی جوامع مادر تباری عهد عتیق را دوران طلایی تمدن می داندکه در آن صلح و فراوانی در جامعه حاکم بوده است. عقاید افراطی این دوره منجر به تاسیس مجتمع های اشتراکی برای زنان در نقاط مختلف اروپا شد. فردریش انگلس که در کتاب معروفش «منشا خانواده، مالکیت خصوصی ودولت» (۱۸۸۴) مباحث چندی در مورد جوامع مادر تباری دارد، با این جمع ها و اداره کنندگانشان در تماس بوده وتجربیات آنها را بررسی کرده است.
این گروه، رهایی زنان را بدون تغییرات در بطن جامعه مرد سالاری امکان پذیر نمی دیدند. از این حیث به خانواده صورت رایج آن درجامعه مرد سالاری به عنوان یکی از مهمترین واحدهای اقتصادی حمله میکردند. به نهاد ازدواج نیز حمله می شد. پیشنهاد می کردند که زنان می بایست با یکدیگر در خانه های گروهی زندگی کنند واداره منزل ، نگاهداری وتربیت کودکان را بطور اشتراکی انجام دهند.
مبارزین مارکسیست، گروه بعدی نظریه پردازان فمنیستی را تشکیل می دهند نظریه های کارل مارکس در زمینه «از خود بیگانگی»، «وجدان طبقاتی»، «حقوق کارگران»، «جبرمادیگرایی»، «تقسیم نابخردانه کاراجتماعی» ومقالات فردریش انگلس در مورد منشاء سر کوب زن در جوامع بشری، اساس کار متفکران این گروه را شکل می بخشد. این میان، کتاب منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت که انگلیس آن را عمدتاً براساس یادداشتهای مارکس به رشته تحریر در آورد، مهمترین مرجع مارکسیستی مربوط به ستمگری اجتماعی، ریشه های تابعیت زنان، به صورت كالا در آمدن آنان و بالاخره کندوکاو در علل «شکست تاریخی و جهاني جنس زن» به شمار می آید.
در چارچوب این نظریه، زنان در واحد خانواده، به عنوان کارگر (خدمتکار)، تحت نظام نظارت جنسی و ناعادلانه قرار دارند و ایئولوژی حاکم بر جامعه (ایدئولوژی مرد سالاری جامعه سرمایه داری) آنان را مانند کارگران به استثمار، تبدیل به کالا شدن از خود بیگانگی، سوق می دهد.
نظام بهره کشی (استثمار نیروی کار) ساختارهای پیچیده تسلط، (روابط ناعادلانه طبقاتی، مرد سالاری، سوداگری، از خودبیگانگی، جنگ، خشونت، نا برابری، دیکتاتوری و...) را به وجود می آورد و نهاد خانواده، منعکس کننده بی عدالتیهای موجود چنین جامعه ای است. فمنیست های مارکسیست معتقدند: در مسیر عبور از استبداد و مرد سالاری ، زنان باید شعور و وجدان اجتماعی و اشتراکی خاص خود را به وجود آورند و خویش را از قید وجدان جعلی- که زاییده ایدئولوژی مردسالاری جامعه سرمایه داری است - رها سازند.
ازآنجا که در نظریه این گروه، خانواده اولین نهاد جامعه است که «تقسیم نابرابر کار اجتماعی» در آن صورت می گیرد و تبدیل زن به کالا در جامعه مرد سالار، مستقیماً ازبطن این نهاد (خانواده) آغاز می شود، روابط خانوادگی موجود در جامعه سرمایه داری، آماج حمله مستقیم قرار می گیرد. انگلس، مارگس و دیگر نظریه پردازان این گروه، حذف خانواده به صورت رایج آن (حذف خانواده به صورت کوچکترین واحد اقتصادی جامعه ) را مطرح کرده وایجاد موسسات اشتراکی را پیشنهاد می کنند که در آن، مجموعه کارهای خونه و نگهداری از کودکان، از وظلایف اجتماعی (زنان و هم مردان) به حساب می آید.
موج اول مبارزین مارکسیست، معتقد به اصالت حقوق زنان، نظیر: کلارازتکین، لنین، ورزالو کزامبورگ رهایی زنان و حل نهایی معضلات جامعه را فقط از طریق ایجاد جامعه ای کمونیستی که همگان در آن از مزایای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به یکسان بهره مند شوند، امکانپذیر می دانستند. موج های بعدی، زیر تاثیر نحلههاي فكري ديگر خاصه فرانكفورت،از برخي مفاهيم ماركسيست هاي موج اول انتقاد كردند. گروه اخير مباحث مفصلی در مورد نقش خانواده و اقتصاد خانگی در جامعه سرمایه داری مطرح کرده است و به این نتیجه رسیده که نهاد خانواده تنها فضایی در جامعه سرمایه درای است که درآن، به خاطر روابط شخصی، پیوند های عاطفی و وفا داری واعتماد بین افراد خانواده، ازخود بیگانگی به حداقل می رسد. به علاوه، نقش خانواده به عنوان یک واحد اقتصادی صرفاً «دارای ارزشی مصرفی» نیز مورد تردید قرار میگیرد زیرا خانواده مسئولیت تکثیر نسل رابه عهده دارد و تکثیر نسل یعنی تولید کارگر و چون کارگر تولید سرمایه است، می توان خانواده را دارای «ارزش اضافی» دانست. از طرف دیگر به این نگرش که: آزادی و وجود مستقل زنانه با پذیرش هویت اشتراکی به دست می آید، انتقاد بسیار شده است. به نظر نو مارکسیستها، این جایگزینی نه تنها مشکل از خود بیگانگی زنان را حل نمی کند بلکه به ابعاد آن نیز میافزاید. وانگهی زنان و کودکان علی رغم موقعیت مالی و اجتماعی، به هر طبقه ای که تعلق داشته باشند باز ممکن است آماج تهاجم وخشونت قرار بگیرند. تجربه تاریخی زنان عصر حاضر در کشورهای بلوک شرق و ثانوی بودن نقش آنان حتی در این کشورها نیز نشان داد که علی رغم وجود قوانین مترقی و دگرگونی انقلابی در«وجه تولید»، تغییرقابل ملاحظه ای در اندیشه و فرهنگ زن ستیزی این کشورها، ایجاد نکرده است. ازمیان گرایشات متعددی که در جبهه فمنیسم مارکسیستی قرار دارند، می توان به «فمنیسم سوسیالیستی» اشاره کرد. آمیزه ای از گسترده ترین سنت فمنیستی (یعنی تفکر فمنیستی مارکسیستی و نظریه های فمنیستی رادیکال)، بنیاد تفکر این گروه راتشکیل می دهد. درچارچوب این نظریه، ستمگری جنسی با تئوری ستم طبقانی در هم می آمیزد و از طریق این ادغام نظری، ابعاد وسیع تری از صورتهای ستمگری اجتماعی وسلطه، (نظام های ستمگری مبتنی بر جنسیت، طبقه، نژاد، سن، ملی و بین امللی...) آشکار می شود. ایزنشتاین (۱۹۷۹)، هارتمن(۱۹۷۹)، هاری ساک (۱۹۸۳)، دوروتی اسمیت(۱۹۷۹-۱۹۷۴)، مک کینان(۱۹۸۲) و سورد(۱۹۸۴) از نظریه پردازان گروه اخیر به شمار می آیند. نظریه پردازان «وجودگرا» گروه بعدی متفکران فمنیستی هستند. انتشار کتاب«جنس دوم» نوشته سیمون دوبوار در سال ۱۹۴۹ ،گسترة نوینی در تکوین این نظریات، به وجود آورد.
ریشه فلسفه وجود گرایی که در آثار هگل نظیر «پدیدار شناسی روح» واثر هایدگر یعنی «بودن و زمان» مطرح گردیده است در کتاب «بودن ونبودن» ژان پل سارتر ،به اوج خود می رسد . ازنظرژان پل سارتر، «نفس» در دو شکل جداگانه «برای خود» و«در خود» وجود دارد که بعد اول اخلاق متمایل به حرکت به سوی آینده وتعالی گراست. دربعد دیگر «نفس» محتمل الوقوع، ثابت و درغایت بی اعتبار است.
سارتر، بعد اول را بودن و بعد دیگر راپوچی میداند. این بعد دوم همان نفس تثبیت است که امکان تغیر وخلاقیت ندارد و فاقد استعداد رشد است. وجود آن بستگی به نفس «برای خود» دارد. در این مکتب، داشتن امکان خلاقیت نفس اساس آزادی انسان است. از مفاهیم مهم دیگر فلسفه وجودگرایی که در نظریههای معتقدان به اصالت حقوق زن استفاده بسیار مهم شده است مفهوم «دگر» است.
«دگر» از نظر سارتر، مجموعه ای از«عقاید عمومی» است که شخص را در برمی گیرد و نمی گذارد انسان به صورت یک وجدان مستقل و معتبر برای خود عمل کند و در واقع قالبی است که شکل«نفس در خود» را معین می کند. سیمون دوبوار از این بینش فلسفی برای توضیح موقعیت سیاسی و فرهنگ زنان در جوامع مرد سالاری استفاده ميكند. او معتقد است كه فعلي، هویت زن نقش «دگــر» بودن، از مهم ترین مقوله های بنیانی تفکر انسانی است. در جوامع مرد سالاری فعلی، هویت زن نقش «دگر»به خود می گیرد و برحسب دیدگاه های ذهنیت مذکر تعریف و تثبیت می شود.
در کشمکش میان «برای خود» و «در خود» زنان نقش «در خود» می گیرند وبه صورت شیء بازیچه مردان در می آیند و هویتشان توسط نفس «برای خود» یعنی مردان تثبیت وتعیین می شود.در حالی که انگیزه حرکت وخلاقیت «برای خود» را احساس می کنند، ولی در پایگاه «در خود»تثبیت شده اند. در نتیجه ،ذهنیت،بینش فرهنگی وجهان بینی زنانه، ترجمانی است ازنقشی که ذهنیت مردانه برای آن قالب ریزی کرده است. این امر عامل از خودبیگانگی زنان است.
از نظر سیمون دو بوار، طرد جهان بینی زنانه موجود عامل آزادی زنان است و راه را به سوی وجدان و خود آگاهی مستقل واصیل زنانه هموار می کند. او همچنین ازخصوصیات ویژه بدنی زنان و نقش های سنتی آنها انتقاد و آنها را عواملی می داند که اسارت زنان راتشدید می کند. سیمون دوبوار مانند هایدگر وسارتر، معتقد است که وظیفه هرکس به تعالی رساندن نفس خود است.
در این روند که ریشه آن رادر بینش فلسفی غرب به طور کلی و در تفکر فلسفی «فاوست» بالاخص میتوان مشاهده کرد، دگـــرگونی فعالانه دنیا عامل رستگاری کمال است. تحلیل های سیمون بووار، از شرایط فرهنگی وسیاسی زنان با استفاده از بینش «وجودگرایی» دستاوردهای بسیار مهمی برای نهضت های فمنیستی عصر حاضربه همراه داشته است، که مهم ترینشان باز آفرینی واقعیت ها را از طریق تخریب، رد وبازنویسی تاریخ، تحلیل مجدد مسائل فلسفی و ادبی ونگرش جدید برعرضه این مطالب توسط محققین،تاریخ نویسان و فیلسوفان زن و مرد در اعصار مختلف تاریخی است بررسی مجدد آثار متفکرین تاریخ بشر نشان می دهد که اکثر قریب به اتفاق افرادی که قرن ها مشعل دار تمدن و بانیان حقوق انسانها شناخته شده اند شدیداً ضد زن و مخالف هر گونه اصلاحی در وضع آنها بوده اند. ارسطو، پل مقدس، اگوستین قدیس، دکارت، هگل، که لگارد، شهوپنهاور، نیچه، کانت ودیگران هر گونه تغییر اساسی در بطن جامعه در جهت تساوی حقوق زنان با مردان راخطری جدی برای ثبات جامعه می دانستند.
فروید، پدر روانشناسی مدرن، مانند ارسطو، زنان ومردان را نا کامل می داند.
تفاوت های روان زنان ومردان را بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی، اجتماعی، و فرهنگی، نتیجه تفاوتهای ارگا نیک زن و مرد و در نتیجه نقص زنان می داند. به بیان دیگر، ناکارایی و محدویت نظریات فروید به صورت نقص زنان در میآید و پایه و اساس روانشناسی مدرن شود. روانکاو معروف دیگر گوستاویونگ، با وجود پذیرش دو جنبه زنی و مردی در هرانسانی، نیمه مرد را قاطع و هوشمند ونیمه زن را غیر منطقی، وابسته و آسیب پذیر و شکننده می داند. با چنین نگرشی، مکتب خاص خود را در روانشناسی ایجاد میکند که براساس آن زنان و مردان روان درمانی می شوند.
در مقابله با چنین نظریاتی، فمنیست های عصر حاضر به گروههای مختلفی تقسیم می شوند.
عده ای رد کامل تمام ارزشهای اعتباری و ذهنیت مردانه را پیشنهاد می کنند و دنیایی ساخته شده بر اساس ارزشهای مردانه، نوعی دیگر از روابط غالب ومغلوب می دانند با این تفاوت که این بارزن ها نقش غالب را برعهده دارند.
موج جدید نظریه پردازان فمنیست با اتکاء برنظریات مکتب پسا – مدرنیسم در مفهوم «خرد» و«خرد گرایی» به نحوی که از قرن هفده میلادی در جوامع غربی تا با امروز رایج شده تردید می کنند واز تقسیم دنیا به حوزه، تعقلی و غیرتعقلی خودداری می ورزند. براساس این نظریات لازم است که ذهنیت جدیدی براساس مفاهیم و تعاریف جدیدتر از«خرد» شناخته شود که جنبه های مثبت ذهنیت زنانه و مردانه، هر دو را دربرداشته باشد. در چنین نظامی بهبود نهادهای حقوقی، ایدئولوژی، حکومتی و اقتصادی بخودی خود مسائل زنان زا حل نمی کند. بلکه کل مجموعه فرهنگی شامل ارزشهای اعتباری و نظام ارزشیابی به همراه اجزاء دیگر آن نظیر مذهب و غیره می بایست تحول یابد و دیدگاه های زنانه و مردانه هر دو را دربرداشته باشد تا ترقی و تکامل به سوی جامعه ای انسانی تر امکان پذیر باشد.
۲- تعاریف مطرح از فمنیسم
کمتر کسی قبول دارد که معنی اصطلاحات «فمینیسم» و«فمینیست» بدیهی است. یکی از علایم این بلاتکلیفی، تمایل به استفاده از کلمه فمینیسمها برای نشان دادن تنوع دید هایی است که فمینیستها ابراز میکنند. علامت دیگر، ترجیح دادن تعریفی حداقل یا به گفته روزالیند دلمار،تعریفی پایه ای است:
دست کم می توان گفت فمینیست کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند. که نیازهای مشخص دارند که نادیده و ارضا نشده می ماند،که لازمه ارضای این نیازها تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است.
دلمار نتیجه می گیرد: «از این حد که بگذریم، همه چیز ناگهان غامض تر می شود».1
این بدان معنی نیست که فمینیستها نمی توانند روی موضوعهای عام مورد علاقه زنان باهم کار کنند، هر چند که خواهیم دید به موضوعهایی از قبیل دستمزد مساوی، تبعیض، یا تقسیم کار در خانه از مواضعی متفاوت برخورد می کنند. علاوه براین پیچید گیهایی که دلمار به آنها اشاره می کند به خودی خود تازگی ندارد. فمینیستهای «موج اول» در قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم، که عمدتاً به حق رای برای زنان میپرداختند، بر سر این هم که گرفتاریهای زنان را چگونه باید اصلاح کرد و مسئولیت این گرفتاریها با کیست اختلاف نظر داشتند. اما در همان حال که تمامی ایدئولوژیها پیروانی جذب می کنند که بر سر راههای رسیدن به هدفی ظاهراً مشترک اختلاف نظر دارند روش انقلابی در مقابل روش اصلاحات اجتماعی، محیط – زیست گرایان سبز تیره در مقابل سبز روشن، طرفداران ارگانیک حفظ محیط زیست در مقابل اختیارگرایان، دامنه اختلاف نظرهای کنونی در میان فمینیستهای «موج دوم» به گفته ویکی راندال، از «بحران هویت» چیزی کم ندارد.2
این بلاتکلیفی را تا حد زیادی می توان با این واقعیت توضیح داد که فمنیسم در متن سنت مکتبهای فکری موجود یا تازه پا، چه لیبرالیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، شگل گرفت. این موضوع دونتیجه داشت. اول، فمنیسمتها، به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال، ناچار از جا بازکردن در هریک از این سنتها بودند. دوم، در روند این جا باز کردن، فمنیستها با مقدمات اساسی وخاص هریک از این «ایسمها» همراه شدند. بدین قرار، خط جداکننده فمینیستها از یکدیگر ناشی از همراهی خودشان با یکی از این ایدئولوژیها بود. بنایراین جا دارد که درباره تکامل فمینیستهای مشخصاً لیبرالی، سوسیالیستی یا مارکسیستی بحث کنیم.
با وجود این، آرای فمینیستی صرفاً مشتق از نظرات دیگر نیست. فمینیستها نه تها با ایدئولوژیهای موجود به داد وستد فکری پرداختند، بلکه آن ایدئولوژیها را استنطاق کردند. در این کار، شماری از مفروضات اصلی تکامل تفکر سیاسی از زمان افلاطون و ارسطو را زیر سوال کشیدند که مهم ترین شان«دوگانگی رایج» بود.1
به نظرفمنیستها تاریخ تفکر سیاسی غرب اکنده از یک رشته «تقابلهای قطبی» است که به هریک ازآنها ارزشی مثبت یا منفی اعطا می شود2 از جمله دوگانگی های عمده اینها هستند:فرهنگ – طبیعت؛ عقل –عاطفه ؛عمومی – خصوصی؛ مذکر- مونث. ردیف اول این جفتها در کنار هم گذاشته می شوند، طوری که مذکر بودن همذات با فعالیت فرهنگی و عقل گرایی قلمداد می شود که هردوی اینها در حوزه امور عمومی عمل می کنند.در مقابل،مونث بودن همراه با طبیعت ،یعنی تولید مثل و عاطفه است که به حیطه خصوصی خانه وخانواده تعلق دارد .علاوه براین چنین همذات پنداریهایی نه به عنوان معادل یا همسنخ بلکه در سلسله مراتبی ساده انگارانه ارائه می شود: خصوصیات مذکر برتر و خصوصیات مونث فروتر است. بیشتر برنامه فمینیستی معطوف به بر انداختن این دوگانگی هاست و از این روست که خصلتی مشخصاً برهم زننده می یابد.
اما این خصلت بر هم زنندگی دو شکل متفاوت به خود می گیرد بعضی فمینیستها استراتژی مذکر محورانه ای اتخاذ کرده اند که زنان را تشویق می کند صفاتی را برگزینند که به طورسنتی به مردان نسبت داده شده است. کسانی دیگر نه پی تقلید از مردان ، که دنبال تجویز کردن راه حلی مذکر – مونث رفته اند، یعنی صفاتی که به زنان ومردان نسبت داده می شود در هویت انسانی عام و فارغ از سلسله مراتبی در آمیخته باشد. با وجود این ،برخی دیگر کوشیده اند با اتخاذ استراتژی مونث محورانه ای که به خصوصیات سنتی منتسب به زنان ارزش مثبت بدهد این قطب بندی ها را عوض کنند ،در حالی که عده ای دیگر از فمینیستها اصرار ورزیده اید زنان ومردان گرچه متفاوتند باهم مساوی اند وچنین تفاوتهایی را باید حسن تلقی کرد؛ نه در پی انکارآنها بر آمد و نه کوشید در هم ادغامشان کرد. نیز این استراتژ یهای متفاوت تا حد بسیارزیادی زیر تاثیر اهمیتی هستند که فمنیستها برای جنسیت وجنس در معانی جسمی یا فرهنگی، قائلند .بعضی فمینیسها براولویت جنسیت از نظر زیست شناسی، یعنی تمایز بین نر وماده ، به عنوان توضیح دهنده ستمی که بر زنان می رود تاکید دارند، به این معنی که تجربیات مشخصاً متفاوت زنان ومردان در تولید مثل تبدیل به انگیزه های گشته برای تداوم نا برابریها بین دو جنس. از این دیدگاه جز اینکه این تجربیات دگرگون
شود، زنان همچنان زیر دست مردان خواهند ماند. این نقطه نظر، همچنان که خواهیم دید، مشخصه آنهایی است که به طور کلی «فمینیستهای رادیگال» توصیف می شوند و عمدتاً به خط مشی های مربوط به جنسیت و تولید مثل توجه دارند.
تمرکز فمینیستهای دیگر نه برجنسیت زیست شناسانه بلکه بر شیوه های جوامع در ایجاد نقشهای مذکر و مونث است تا از این راه فرصتهایی را که در زندگی برای زنان و مردان پیش می آید توضیح دهند.
در این جا تمرکز بر مفاهیم فرهنگی نقشهاست که کودکان هر دو بخش آنها را می آموزند وجامعه معتقد است برای زنان یا مردان مناسبت دارد.این تمایز بین اهمیت سیاسی جنسیت و جنس مبنای بسیاری از مباحث بین فمینیستهاست تعيين مي شود. آنهایی که به اولی متمایلند اصرار دارند هویت اجتماعی یک زن با جنسیت او تعیین می شود، در حالی که دسته دوم، با تاکید بر تفاوتهای القا شده فرهنگی، برهویت منتج از جنس زن تکیه می کنند. درجه اهمیتی که به متغیرهای جنسیت و جنس داده می شود، نوع درک جامعه از آنها و تاثیر متقابل شان بر یکدیگر عمیقاً براین مسئله که آیا زنان را باید ذاتاً مساوی با مردان یا به طور بنیادی متفاوت از آنها دانست تاً ثیر می گذارد.
چیزی که می توان «مسئله مرد» توصیفش کرد هر چه بیشتر در مباحث فمینیسم بر جسته شده است. برای نمونه، فمینیستهایی هستند که مردان را دشمن سازش ناپدیز زنان می دانندودر پیش گرفتن راهی جداگانه وخود مختارانه را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز می کنند. از این نقطه نظر، مردان در زندگی زنان بکلی زائدند. برعکس، فمینیستهایی هستند که مردان را متحدانی با لقوه، اگرنه بالفعل، در مبارزه برای برابری اصیل بین دو جنس به حساب می آورند.اینان حمایت عملی مردان را نه تنها از نظر سیاسی به مصلحت میدانند، زیرا در حال حاضر انحصار قدرت سیاسی عملاً با مردان است. بلکه برای دستیابی به جامعه ای عادل ضروری می بینند. موضوع اخیر ،بر خلاف اولی، به مردان هم اجازه می دهد که مدعی داشتن هویت فمینیستی شوند.
تصویر کردن مردان به عنوان نه دوست و نه دشمن زنان ، گرچه موضوع تازه ای نیست، مایه مباحثات دامنه داری بین فمینیستهاست. پیدا شدن فمینیستهایی رادیکال که برای توضیح دادن انقیاد زنان مفهوم پدر سالاری را دوباره زنده کردند بدین معنی بود که «مسئله مرد» همچنان اهمیت خواهد داشت.
پدر سالاری
در رادیکال ترین شکل پدر سالاری چیزی دانسته میشود بی زمان :مردان همواره در پی این بوده ،هستند و همواره خواهند بود که بر زنان تسلط داشته باشند و از هر وسیله ای چه منصفانه و چه ناشایست، برای رسیدن به این مقصود استفاده خواهند کرد. به علاوه، این تعریف گسترده اعمال قدرت مردانه به دنیاهای «عمومی» سیاست و کار محدود نمی کند: پدر سالاری چیزی قلمداد میشود که تا قلمرو «خصوصی» خانواده و حیطه شخصی روایط جنسی هم ادامه می یابد.
این عقیده به غالب بودن پدر سالاری سبب پیدایش عبارت«شخصی هم سیاسی است» گشت که بی حد و مرز بودن دامنه پدر سالاری را نشان می دهد.
در بیان ملایم تر، پدر سالاری به عنوان علامت اختصاری شرایطی که زنان نابرابری را،چه در عرصه عمومی و چه در حیطه خصوصی، تجربه می کنند به کار میرود .در این بیان «ضعیف تر»، منظور از پدر سالاری ساختاری است اجتماعی و زاییده معاني مربوط به مذكر و مونث بودن. خلاصه كنيم جنس است. در مقابل، تغییر رادیکال تر از پدر سالاری متکی بر ذاتی بودن تفاوتهای زیست شناختی است و قائل به این است که مردان به طور طبیعی مایل به اعمال قدرت خویش بر زنانند. در حالی که تعبیراول، یعنی نقش متکی بر جنس، برای امکان تغییر در روابط زنان ومردان جا باز می گذارد، تعبیر دوم تلویحاً به معنی خصلتی دگرگونی ناپذیر در روابط دو جنس است: مردان علاقه ای، وشاید انتخابی، برای کم کردن کنترل خویش بر زنان ندارند.
خوب که تا ته قضیه پیش برویم ، این تعبیر از پدر سالاری ، زنان را قربانیان صبور ستم مردان می داند، و از این رو سبب رنجش فمینیستهای دیگری می شود که هم زنان را درجنبه ها وجهات فعالانه تری می بینند و هم تلاش های مشترک زنان ومردان را برای فائق آمدن بر نابرابریهای فرهنگی بین دو جنس لازم میدانند.
یکی از نتایج دشمن قلمداد کردن مردان ،عملاً به عنوان مسئله منحصر و واحدی که زنان در برابر دارند، این عقیده است که راه حل در خود زنان است. نمایندگان نظریه سفت و سخت پنداشتن پدر سالاری عقیده دارند که زنان باید خود را از شرایط ستم کشی آزاد کنند. از این نظر، وظیفه فمینیسم تشویق زنان به شناخت این نکته است که آنان وحدتی عمقی و خواهرانگی با لقوه ای دارند که برای فائق آمدن بر زیر دست بودنشان باید تبدیل به فعل شود. مرکزیت پدر سالاری در بحث کنونی بر چندگانکی فمینیسم افزوده، اما موضوع یکسان بودن/ متفاوت بودن که بدان می پردازد در سراسر تاریخچه آن منعکس است.
تنوع تاریخی
موضوع چند گانگی به موج دوم فمینیسم محدود نمیشود. حتی خود حرف زدن از موج دوم تلويجاً یعنی موج اولی از فمینیسم وجود داشته که متمایز از موجی است که در دهه ۱۹۶۰ شتاب گرفت. از نظر تاریخی، تکامل جنبش فمینیسم خیلی راحت به دو مرحله اصلی تقسیم می شود: اولی از اوایل قرن نوزدهم تا اندک زمانی بعد از جنگ اول جهانی، و دومی از اوایل و نیمه دهه ۱۹۶۰ تا عصر حاضر.
این استعاره موجها نمایا نگر جذر و مدهایی در جنبش فمینیسم است و تلويجاً میرساند که عمدتاً بافعالیتهایی سازمان یافته در جهت دستیابی به برابری زنان همراه بوده است.
با وجود این، ارای فمینیستی پیش از پیدایش جنبشهای اجتماعی و سیاسی هم که به تیلیغ و تهییج برای ایجاد تغییر می پرداختند وجود داشت. دشوار بتوان به لحظه مشخصی اشاره کرد که هر یک از دو موج پیدا شد. گرچه اصطلاحات «فمینیستی-فمینیسم» تا اواخر قرن نوزدهم وارد واژگان زبان نشده بود، مورخان عقاید فمینیستی، برای مثال، نوشته هایی از زنان درباره حقوق زنان پیدا کرده اند که به قرن چهاردهم بر میگردد، در حالی که مری آستل «۱۷۳۱-۱۶۶۶» در این اواخر «یکی از نخستین» و، در جایی دیگر، «نخستین فمینیست انگلیسی» قلمداد شده است. 1
آستل که محافظه کار و سلطنت طلب بود، نه از شمول حقوق سیاسی به زنان هواداری می کرد و نه حتی به اکثریت مردان، بلکه بر ظرفیت زنان برای تفکر منطقی تأ کید داشت، تفکری که توجه به زیبا و زنانه بودن به منظورپیدا کردن شوهر آن را از رشد باز داشته است. آستل زنان را ازاندرز میداد که از ازدواج بپرهیزند، ذهنشان را پرورش دهند و اززندگی عاری از وابستگی به مردان لذت ببرند، رشته تجویز هایی که به نظر والری برایسون ، پیش در آمد شماری از عقاید اصلی فمینیسم رادیکال عصر ماست.2
افزون بر صدای تا حدی منزوی فرد مانند آستل، دیرپایی آرای فمینیسی را می توان درهمراه بودنش با فعالیتهای سازمان یافته در جهت تامین حقوق برابر برای زنان دانست. برای مثال: ريشههاي فمنيسم به عنوان يك جنبش را علي الظاهر ميتوان به ایجاد باشگاههای زنان طی انقلاب فرانسه، یا به فعالیتهای زنان درگیر در جنبش الغای بردگی ومبارزه با مشروبات الکلی در قرن نوزدهم رساند.در مورد الغای بردگی، این فعالیت به متینگ سنکا فالز در ژوئیه ۱۸۴۸ و انتشار «اعلامیه تصمیات و احساسات» انجامید که بند اول آن ادامه اعلامیه حقوق بشر بود:
«ما معتقدیم این حقایق بدیهیاند: که تمام مردان و زنان مساوی خلق شده اند. این بیانیه را عامل شتاب دهنده در پیدایش جنبش حق رای برای زنان می دانند که در صدر دستور کار فمینیستهای موج اول بود.»
در این جا اصرار بر این نیست که برای هر فرد، حادثه یا متنی می توان ادعای حق تقدم بر دیگری قائل بود، بلکه طرح کردن این نکته است که مشخصه تاریخچه آرا و فعالیتهای فمنیستی نه پیشرفت ملایم و مداوم، که جهش های ناگهانی است. درباره پیدایش فمینیسم موج دوم اگر بتوان حرفی زد این است که مشخص کردن زمان و نحوه آن حتی مشکل تر است ، بیش از هر چیز به این دلیل که بخش عمده فعالیتهای اولیه در محیطهای غیررسمی صورت میگرفت که زنان به همان اندازه، و شاید بیشتر، درگیر جلسات «ارتقای آگاهی» بودند تا جلسات علنی و مشهورعمومی.1 ماهیت تاحدی درهم و برهم خود این جلسات به رشد اختلافها و تفاوتهایی کمک کرد که همواره مشخصه برنامه فمینیسم بوده است. در حال که نادرست است بگوییم فمینیستهای پیشین تنها به حق رای توجه داشتند. در دستور کار فمینیسمتهای عصر جدید موضوعهای گسترده تری دیده می شود. به طور خاص، الویتی که به خط مشی مبتنی بر جنسیت طبیعی داده می شود به تقسیم بندیهای درون جنبش زنان افزوده است.
۳- نظریه های فمینیستی با دیدگاه سیاسی
الف: فمینیسم لیبرال اولیه
کتاب دفاع ولستون کرافت یکی از نخستین در خواستها برای تساوی حقوق زنان بود. او برتوانایی عام زنان برای تفکر معقول تاکید میکرد وخواهان فرصتهای تحصیلی مساوی به عنوان وسیله ای برای دستیابی زنان به استقلال شد. زمانی که زنان از آموزشنهای یکسانی برخودار شوند، افرادی که قادر به انجام وظایف خویش در چهارچوب روابطی هم قطارانه اند می توانند از روی عقل به به ازدواج مباردت ورزند.چنین وصلتی بخصوص در بین طبقه متوسط که روی سخنش با آن بود جای الگوی عا م ازدواج را که در آن زنانی «عاطفی» فکرشان به سبب تربیت شدن برای دست نشاندگی در خانه پرورش می یابند و دنبال امنیت و وابستگی برده واربه مردانی «صاحب عقل» می گردند خواهد گرفت.
این بحث ولستون کرافت پیش درآمدی بود بر درک خصایل نقشهای مبتنی برجنسیتی که برای مردان و زنان مناسب تشخیص داده میشد.او با این کار مونث بودن به عنوان خصوصیتی طبیعی را رد ميكرد و تاكيد داشت كه چنين چيزي مصنوعي و چند دست مردان و در جهت منافع خود آنها ست و به گونه ای ساخته و پرداخته شده که انسان بودن ماهوی زنان انکار شود. ولستون کرافت در زدن پنبه خصلت تانیث نظرش به نویسنده هم عصرش ژان ژاک روسو(۷۸-۱۷۱۲) بود.
روسو در جزوه آموزشی اش امیل ،از تفاوتهای بین دوجنس دفاع میکرد واین عقیده سبب میشد که زنان را محکوم به وابستگی طبیعی به مردان بداند. زنان در تصویر روسر فاقد خصوصیات شهروندیاند، یعنی خصوصیاتی مانند عقل، نیرو و مختاری که بنا به استدلال او که طبیعتاً عاطفی٬ ضعیف و مطیعاند. این تفاوتها قابل بحث، روسو را تجویزروشهای آموزشی کلاً متفاوتی برای دختران و پسران می کشاند: پسرها باید تعلیم ببینند تا موجداتی عقلاتی، معنوی وحاکم بر خویش بار بیابند، درحالی که دختر را باید برای فرمانبرداری در خانه و کسب مهارتهایی که شوهر آینده را خوش بیاید آموزش داد. ولستون کرافت از تمایز «طبیعی» روسو بیزار بود و برتوانایی عام هر دو جنس برای فکر و عمل عقلایی پای میفشرد.
این نظر را که زنان صاحب خصلت مشخصیاند که ریشه در جنسیت شان دارد را رد میکرد، هر چند که قبول داشت «سرنوشت خاص» بیشتر زنان ازدواج ومادر شدن است. با قرار دادن تجویزش در چهار چوبی تا حدی فایده گرایانه، پیش بینی می کرد که زنان استقلال حاصل از تعلیمات مشترک را در حیطه امور خصوصی وخانگی به کار می بندند وظایف اداره خانواده را از روی عقل و با کفایت انجام می دهند: «از زنان موجوداتی عقلانی و شهروندانی آزاد بسازیم تا همسران و مادران خوبی شوند.»1
نه این عقیده که تقسیم کار در خانواده بر مبنای جنسیت باید دگرگون شود وارد محاسبات او می شد ونه این تصویر که خود خانواده مکانی برای ستم بر زنان است. نظر اخیر بین فمینیستهای سوسیالیست و فمینیست رایج بود و فمینیستهای رادیکال نزدیک به دویست سال بعد دوباره آنرا تقویت کردند. علاوه بر این، ولستون کرافت کار کردن زنان را محدود به آنهایی می کرد که تصمیم می گیرند ازدواج نکنند.
فمینیسم لیبرال اولیه با تاکید بر حقوق برابر به تساوی قانونی برای زنان گره خورد ودر آثار هریت تیلور و شوهراولش، جان استوارت میل (۷۳-۱۸۰۶)، شامل حق رای وفرصتهای بیشتری برای اشتغال بود. میل که بیشتر در خط فایده گرایی لیبرالی بود تا شبیه ولستون کرافت که از حقوق طبیعی دفاع میکرد، خواستههایش عمدتاً از جنبه منافعی بیان میشد که از رهگذر اجرای حقوق مساوی نصیب جامعه می شود.
چنانچه روابط بین مردان و زنان بر مبنای مساوات قرار گیرد، استعدادهای بیشتری در دسترس خواهد بود وپیشرفت معنوی سریع تر حاصل خواهد شد: در نتیجه، مجموع نیکبختی بشر فزونی خواهد گرفت.
میل با درنظر گرفتن این امکان که زنان مزدوج بتوانند شغلی به دست آورند این را سرنوشت تنها زنانی «استثنایی» می دانست. از نظر او مهم تر این بود که زنان تا آن حد آموزش ببینند که بتوانند، و نه ناچار باشند دنبال کاری بیرون از محیط زناشویی بگردند. او هم مانند ولستون کرافت پیش بینی میکرد زنان مزدوج وظایف همسری و مادری را ترجیح دهند. اما هریت تیلور نظرات کاملاً متفاوتی داشت. زنان را، چه مجرد و چه شوهردار با قاطعیت نشویق می کرد نه تنها به عنوان وسیله ای برای استقلال مالي بلكه، مهمتر از آن براي استقلال روانی دنبال کار کردن بروند زیرا کار کردن عزت نفس را قوت می بخشد و مشارکت اصیل و مساوی بین زن و شوهر را تسهیل می کند.
ب: فمینیسم مارکسیستی
سوسیالیسم تخیلی جایگاه مهمی در تکامل فمینیسم دارد. اما کارل مارکس (۸۳-۱۸۱۸) وفردریش انگلس (۹۵-۱۸۲۰) مسیر اصلاح طلبانه و تجربی آن به سوی جامعه ای تساوی طلب را رد کردند. آن دو که دل در گروه نظریه تاریخ مبتنی بر تضاد طبقاتی و انتقاد انقلابی به جامعه ای سوسیالیستی، و نهایتاً کمونیستی، داشتند آرای فمنیستی را به سبب اولویت دادن به مبارزه طبقاتی در مقاوم دوم پس از آنها قرار می دادند. در چنین حالتی، مشخصه رابطه مارکسیستم و فمنیسم «از دواجی نا شاد» بوده است.
این تصور تا حدی بدین سبب است که آنچه بعداً سوسیالیستها مسئله زن نام نهادند عملاً در آثار خود مارکس غایب است. مارکس توجه چندانی به روابط دوجنس نکرد، با این اعتقاد که رهایی زنان نتیجه جانبی ایجاد سوسیالیسم خواهد بود. در چنین حالتی، موقعیت زنان، ومردان، بدیهی پنداشته میشد: گذار به کمونیسم زمینهای فراهم خواهد کرد که در آن برابری جنسی حاکم خواهد گشت.
مارکس در حالی که، مانند لیبرالها و معتقدان به آرمانشهر، میپنداشت شرایط محیط به طبیعت انسان شکل میدهد، این عقیده را رد می کرد که طبیعت انسان بتوانند در سرمایه داری یا در میان گروهی کوچک که در قالب روابطی تعاونی به حاشیه جامعه سرمایه داری بچسبد تحقق یابد.
تاکید او بر این بودکه تنها با تغییر شکل سرمایه داری طبیعت انسانی آزاد و حاکم بر سرنوشت خویش شکوفا میشود و تساوی جنسی پدید میآید.
لازمه آن تغییر، انقلابی است از سوی کارگرانی دارای آگاهی طبقاتی که با تمام توان در جهت نیل به آن پیش بروند. همه چیزهای دیگر صرفاً مایه حواس پرتی است: بنایراین زنان و مردان باید در دامن زدن به سیاست طبقاتی درگیر شوند و مسئله زنان را تا سرنگونی سرمایه داری کنار بگذارند.
برخورد کلاً ناکافی مارکس به روابط دو جنس را دوست و همکارش فردریس انگلس و اگوست ببل (۱۹۱۳-۱۸۴۰)، سوسیال دموکرات آلمانی، شرح و یسط دادند. هر دو نفر زنان را تشویق میکردند که در مبارزه مشترک برای دستیابی به جامعه ای بی طبقه وفارغ از روابطی استثمار گرانه که در ذات سرمایه داری است به مردان بپیوندند.
مالکیت خصوصی وهمراه آن، انگیزه هایی مادی برای ازدواج که زنان را به بردگی میکشد ناپدید خواهد شد. نه مارکس، نه انگلس و نه ببل مخالف ازدواج نبودند، اما بحث می کردند که تنها در یک جامعه سوسیالیستی این رابطه بر پایه عشق وفارغ از استیلای جنس مذکر خواهد بود که هم در اقتصاد و هم در تقسیم ناعادلانه کار در خانواده تجلی می یابد.
آنان زیر دست بودن زنان را یکی از مشخصه های همیشگی جوامع سرمایه داری می دیدند که در نظام سوسیالیستی از میان خواهد رفت. البته انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ ظاهراً برای آنچه لنین (۱۹۲۴-۱۸۷۰) «رهایی واقعی زنان» نامیده بود فرصتی فراهم کرد. لنین که یکی از هواداران تساوی حقوق زنان بود اعتقاد داشت راه رسیدن به رهایی از مشارکت تام و تمام زنان درزندگی اقتصادی و سیاسی می گذرد. رژیم جدید نیروی زیادی صرف کرد تا وظایفی را که پیشتر در خانه انجام میشد و بر عهده زنان بود از طریق عمومی تدارک ببیند: مهد کودکها، کودکستانها و غذا خوریهای عمومی به عنوان وسیله ساختن زنان در ایفای نقشی کامل در رسالت اقتصادی وسیاسی ساختن بنای سوسیالیسم تاسیس شد. علاوه بر این، طلاق آسان شد و به همچنین دسترسی به امکان سقط جنین. چنین شیوههای حمایتی، همراه با ورود توده زنان به صحنه کار، برای پایان دادن به بردگی در خانه، اساسی قلمداد میشد.
نوید سوسیالیسم انقلابی وسوسه انگیز بود؛ گاه نیز پیش می آمد که قول و قرارها را زیر پا بگذارند. پس از جنب وجوش دهه۱۹۲۰ در جهت تامین «برابری زندگی» علاوه بر برابری حقوق، با به قدرت رسیدن استالین (۱۹۵۳-۱۸۷۹) «مسئله زنان» نادیده گرفته شد و اصلاحات اولیه در مسیر عکس افتاد. با فرا رسیدن سال۱۹۳۰، تنها سیزده سال پس از انقلاب، استالین مسئله زنان را حل شده اعلام کرد و تنها با از میان رفتن اتحاد شوروی ابعاد وابستگی زنان روشن شد. به رغم ورود زنان به حیطه امور فعالیتهای عمومی، از جمله به اشتغال کامل، پدر سالاری نه تنها از میان نرفت بلکه در جامعه شوروی عمیقاً جا افتاد.
میراث مارکسیسم سبب سردرگمی فمنیستهای مارکسیست و سوسیا لیست بعدی شده است. مارکسیستها در همان حال که می گفتند در نظام سرمایه داری زنان در معرض ستم اقتصادیاند و به عنوان ارتش ذخیره کار میتوان هرگاه لازم باشد استخدام و اخراجشان کرد و حقوقهای نا چیزی به آنها داد، از این مکان غفلت می کردند که زنان در معرض شکلهای دیگری از ستم نیز قرار دارند. بهایی که مارکسیسم به انسجام طبقاتی می داد روابط زنان ومردان را از نظر می پوشاند .تصویری که از انها به عنوان متحدانی طبقاتی ارائه میشد جایی برای این احتمال نمی گذاشت که پدر سالاری بتواند پس از الغای سرمایه داری دوام یابد.
اما این تلاش برای همراه پنداشتن پدر سالاری با یک نظام اقتصادی خاص مشوق دیگر فمنیستها نشد. فمنیستهای رادیکال که معتقد بودند نظام سرکوبگر بودن خصلت عام مارکسیست است و رفتاری که در اتحاد شوروی و از ناحیه چپ انقلابی در جاهایی دیگر با زنان میشد بر این نکته تاکید میگذاشت مارکسیسم را به کور ماندن نسبت به جنسیت متهم می کردند. این اتهام سبب میشد که فمنیستهای سوسیالیست موج دوم بکوشند نظامهای ستم کننده بر زنان، چه ازنظر جنسی و چه اقتصادی، را یک کاسه کنند.
ج- فمینیسم سوسیالیستی تخیلی
سوسیالیسم، در ریشه، تصوری از جامعه تساوی طلب وتعاونی دربرابر می نهاد و از طریق آن جانشینی برای فرد گرایی رقابت جویانه پیشنهاد میکرد که در بطن مکتب فکری لیبرال است. در حالی که لیبرالها اولیه آرای فمنیستی خویش را در الفاظی رسمی و نسبتاً انتزاعی میپیچیدند که مردان را ترغیب میکرد بیعدالتی و ناشادی ناشی از محروم کردن زنان از حقوق مساوی را درنظر بیاورند، سوسیالیستهای تخیلی بیشتر بر نابرابریهای مادی موجود در ذات جامعهای طبقاتی تمرکز میکردند.
از نظرتاریخی، سوسیلیستهای تخیلی بین فلسفه حقوق طبیعی ولستون کرافت و فایده گرایی میل پدید آمد. اما درحالی که فمنیستهای لیبرال اولیه بین دستیابی زنان به حقوق مدنی و سیاسی و ماندن در حیط امور خصوصي تضادی نمیدیدند، سوسیالیستهای تخیلی کسانی از قبیل ویلیام تامسن (۱۸۳۳-۱۷۷۵)، اناویلر، مشهور به «کنکوردیا» (۱۷۸۵) و رابرت اون (۱۸۵۸-۱۷۷۱) در ایرلند و بریتانیا و شارل فوریه (۱۸۳۷-۱۷۷۲) و هانری سن سیمون (۱۸۲۵-۱۷۶۰) در فرانسه استنباطشان این بود که زنان تحت ستم مضاوعفند و نه تنها در حیطه سیاست واقتصاد که در خانواده هم که شوهر انشان با آنها مثل برده رفتار میکنند ستم میکشند. این پیش درآمدی بود برانگشت گذاشتن بر پدر سالاری، یعنی بر این تصور که زنان هم در عرصه زندگی عمومی و هم در حیطه خصوصی در معرض استثمار مردانند. فراتر از این، در حالی که فمنیستهای لیبرال در پی ازمیان برداشتن تفاوتها با اتخاذ نقطه نظری مذکر مدارانه بودند، سوسیالیستهای تخیلی بر چیزی تاکید میورزیدند که به اعتقاد آنها کیفیات مشخصه زنان بود.
درک سوسیالیستهای تخیلی از نهاد ازدواج این بود که تکامل معنوی، فرهنگی و روانی هم مردان و هم زنان را عقیم می گذارد و نیز سبب خودخواهی وبیکفایتی میگردد. راه حل در رابطه باز و اصیل بر مبنای همکاری است که خود این همکاری با تمایل به همدلی و خیرخواهی نهفته در ذات بشر پرورش مییابد. نزد تامسون و ویلر دستیابی زنان به برابری مدنی و سیاسی کافی نبود و بایست ترتیباتی که به موجب آنها زنان از نظر اقتصادی وابسته به مردان باقی می مانند شکسته شود. این به معنی الغای مالکیت خصوصی و تدارک خدماتی که معمولاً در خانه فراهم می شود از طریق جامعه و از طریق آن نوع اقتصادی است که منابع را به تساوی تقسیم کند: بدین قرار همه اینها در خدمت به حداکثر رساندن نیکبختی بشر قرار میگیرد.
پیامدهای این برنامه برای مردان، و بخصوص زنان، عمیق خواهد بود. هر دو از انگیزههای اقتصادی برای ازدواج تک همسری، نجایت یافته به درک منافع پشتیبایی متقابل جامعه ای نائل می آیند که در آن مالکیت جمعی بدین معنی است که هیچ كس از قِبَلِ دارایی مادی امتیازی ندارد.
سوسیالیستهای تخیلی از دو نظر با لیبرالهای اولیه تفاوت داشتند. اول بر بعد اقتصادی برابر تاکید میکردند؛ دوم، بین طبیعت زنان و مردان تمایز قائل بودند. اعتماد به برتری معنوی زنان در بسیاری از نوشته هایشان نهفته بود. و هم چنین این اعتقاد که فضایل مونث: دلسوزی، صبر و بردباری، است كه زنان را صاحب توانی برای ترویج خیرخواهی و همدری در متن اجتماعی می کند.
گذشته از تلاش برای ایجاد قرابت بین چنین فضایلی و سوسیالیسم اجتماعی، سوسیالیستهای تخیلی به بیان نظراتی پرداختند بی پروا و برای زمان خودشان، بحث انگیز در باب تمتع جنسی. برای آنها به طور کلی این موضوع نه فائق آمدن احساسات برحس، بلکه هماهنگی بین نیازهای عاطفی و عقلانیت بود که منجر به خوشبختی فردی و همکاری می گشت. حتی طرفداری شان از بیان آزادانه جنسیت نشان از ارائه جانشین مشخصی برای رابطه همراهانه نسبتاً عاری از شور وشهوت داشت که هم ولستون کرافت و هم جان استوارت میل آن را ترجیح میدادند.
تیلور گرچه عقایدش در این زمینه پیشرفته تراز میل بود، او هم مانند میل و پیش از ولستون کرافت، بر اساس یک رشته مفروضات بی تامل در باب تقسیم کار براساس جنسیت پیش می رفت. هیچ یک از آنها پیشنهادی برای توزیع منصفانه وظایف خانگی مطرح نکرد، با این فرض که سر پرستی اداره خانه با زن است. حتی تیلور، که طرفدار حق اشتغال برای زنان بود، فرضش این بود که زن ومادری که کار میکند شغلش را هم با همان تردستی امور خانگی راه می اندازد. در این جا با فرض مسئله دار دیگری در هر سه فمنیست لیبرال اولیه روبه روییم. آنان مسلم می پنداشتند که زنان مخاطب شان، یعنی اعضای طبقه متوسط خدمتگزارانی از طبقه کارگر در اختیار دارند که کار های پرزحمت خانه با آنهاست.
این چشم انداز مشترک منعکس کننده تقسیمات طبقاتی موجود بین زنان و به این ترتیب، نمایانگر تصوری خاص و نه عام از رهایی زنان بود. علاوه بر این، هیچ یک از آنها فبول نداشت که ممکن است عللی ساختاری برای ستم بر زنان با ریشه هایی در مبنای اقتصادی سرمایه داری در آغازتکوین و توسعه وجود داشته باشد. انتقادی نیرومند تر نه تنها از سرمایه داری بلکه از خانواده از ناحیه سوسیالیستهای تخیلی اوایل قرن نوزدهم ارائه شد.
د- زن به عنوان «دیگری»
دستیابی به حق رای نقطه عطف در تکامل آرای فمینیستی و نمایانگر کسب یک حق سیاسی اساسی از سوی زنان بود. با وجود این ، تا همان دهه ۱۹۲۰ هم برخورد های متفاوتی به روشهای تحکیم آن تساوی بنیادین شکل گرفته بود. همچنان که اشاره شد، هم در بریتانیا و هم در ایلات متحده بحث بین هوداران سنت «قدیمی» تساوی حقوق در فمینیسم و فمینیستهای کلیسایی«جدید»و طرفدار بیمه های اجتماعی حول موضوع یکسانی یا تفاوت بین زنان و مردان در گرفت.
فکر متفاوت بودن زنان را تاحدی می توان با قرابت زنان وطبیعت توضیح داد. این قرابت که ریشه های آن را می توان تا سر منشا ها ی تفکر سیاسی در غرب دنبال کرد، مشخص کننده پیدایش علم جدید هم بود. به گفته کول، فرانسیس بیکن برای مجسم کردن خلصت تفحص علمی از تصویر جنسی کاملاً صریح استفاده میکرد.1 از علم (که مذکر است) برای فهم و مهار کردن طیبعت (که مونث است) استفاده می شود، وبه این ترتیب رابطه ای مبتنی بر تسلط و فرمانبرداری بین دو جنس را آشکار می کند. مرد عامل فعال، تفحص گر و عقل گراست، و زن موضوع مطالعه، قابل انعطاف و مطیع است. در چنین دیدی تصور مرد به عنوان «خود» و تصور زن به عنوان «دیگری» که تنها در رابطه اش با مرد به تصویر می آید نهفته است.
سیمون دوبوار (۸۶-۱۹۰۸)، فیلسوف فرانسوی، در کتاب جنس دوم که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد و شکاف بین موج اول و دوم جنبش فمینیسم را پر کرد به غور در «دیگر بودن» زنان پرداخت. این کتاب پر دامنه ای است مبتنی بر مارکسیسم، نظریه های روانکاوی مربوط به مطالعه نا خود آگاه ذهن و دل مشغولی فلسفه وجود گرایی با توانایی فرد به درک خویش. این اثر سوال «زن چیست؟» را مطرح کرد و در این کار پیش در آمد آن گونه زن محوری شد که بعد ها مشخصه فمینیسم رادیکال گشت.
دوبوار در همان حال که وابستگی زنان وعملكرد زیست شناختی تولید مثل و محروم ماندن زنان از حقوق مدنی وسیاسی برابر را می شناخت، با توضیحات ساختاری یا زیست شناختی برای موقعیت پایین تر زنان راضی نمی شد. کاملاً قانع هم نمی شد که برنامه های لیبرال یا مارکسیستی برای آزاد کردن زنان کافی باشد. در عوض بحثش این بود که تصویر زن ،خود زن است.دراین جا تاثیر اگزیستانسیالیسم را می شد دید ،یعنی فلسفه ای که بر ظرفیت انسانها برای خود آگاهی و توانایی شان برای انتخابهای خودآگاهانه در جهت تحقق خویش تاکید دارد.بحث دوبوار این بود که ضرورت دارد زنان متوجه شوند نه تنها موقعیت درجه دومشان به عنوان «دیگری» را مردان بر آنها تحمیل کرده اند، بلکه متوجه باشند که خودشان این موقعیت را دردل پذیرفته اند وبه آن تن داده اند. این نمایانگر جنبه روانکاوانه عقاید اوست .دو بووار به مخالفت با نظریه فروید برخاست که روان زنانه را در جنبه محرومیت ازآلت جنسی مردانه می بیند یعنی زنان خودشان را مردانی ناقص و بنابر این، ناکامل می بینند و این نظر را رد کرد که آناتومی زن تعیین کننده سرنوشت اوست. دوبووار با تاکید می گفت سر نوشت زنان این نیست که تبدیل به دیگرهایی فرمانبردار شوند که وجود شان تنها از طریق رایطه مردان و از سوی مردان معنی می یابد. به جای ان زنان باید ظرفیت خویش را برای خود آگاهی درک کنند، دست به انتخاب بزنند وبه نیا زهایشان اهمیت وارزش بدهند.
این تصویر از زنانی که حس خود کم بینی درونی شده را از خود دور می کنند و جایگاه درجه دوم خویش را ارتفاء می دهند. بدین معنی نبود که تفاوت بین جنسها ازمیان خواهد رفت .اما در همان حال که تمایز های زیست شناختی ادامه می یابد، در دسترس بودن وسایل پیشگیری از حاملگی و سقط جنین بدین معنی بود که زنان قادر خواهند بود بر بدن خویش حاکم باشند نه اینکه به عنوان بردة آن عمل کنند: آناتومی فرصتهایی ایجاد می کند، نه اینکه سرنوشتی حک شده برسنگ باشد، اما دوبووار در همان حال که به دوگانگی های زایندۀ شرایط خفقان آور دیگر در زنان می تاخت ظاهراً به خصایلی که به طور سنتی به مردان نسبت داده می شود ازقبیل خرد و فرهنگ ارزش بیشتری می داد .با توجه به این جنبه مهم ، در جنس دوم جریانی از مذکرمحوری وجود داردکه نوع میراث فکری این کتاب را تا حدی مبهم می کند.
نظر دوبوار در باب ساختار اجتماعی زنانگی «کسی زن به دنیا نمی آید، بلکه زن می شود» برای نسل بعدی فمینیستهای لیبرال که درصدد از میان برداشتن توجیهات مربوط به جنس برای نابرابری های رویاروی زنان هستندجذاییت داشت. پافشاری او بر اینکه نابرابریهای مادی رویا روی زنان تنها در یک جامعه سوسیالیست حل شدنی است به همین اندازه به دل فمینیستهای مارکسیست بعدی نشست. در عین حال، تشویق کردن زنان به در دست گرفتن عنان اختیار بدن خویش به توجهی که فمینیستهای رادیکال بعدها با خط مشی های مربوط به جنسیت وتولید مثل پیدا کردندهمخوانی داشت. افزوده براین، حکم او که زنان باید به غوری درونی در خویشتن خویش بپردازند نزد فمینیستهای پست مدرنی که توجه آشکارتر بیشتری به جنبه های روانکاوانه هویت زنان نشان می دادند مطرح بود.
هـ موج دوم
در دوره بین موجهای اول ودوم، فعالیتهای فمینیستی تعطیل نشد، هرچند که تا حدی فروکش کرد. در پی جنگ دوم جهانی و در شرایطی که بیمه های اجتماعی پیدا می شد. مبارزه در جهت تامین بودجهای برای کمک به زنان شوهردار و مادران، نمایانگر این واقعیت بود که فمینیسم هرچه بیشتر«خانگی» میشود. اما تجربه برگردانده شدن به خانه و خانواده پس از بسیج در ارتش و صنایع در زمان جنگ به زنان احساس از دست رفتنی می داد که از احساس رضایت خاطر بسیار به دور بود. همین احساس تباه شدن و نا آرامی بود که بتی فریدان(۱۹۲۱)، نویسنده امریکایی، در کتابی که بعدها مرجعی تاثیرگذار برای موج دوم فمینیسم شد بر آن انگشت گذاشت.
در سال ۱۹۶۳ فریدان کتاب رمز وراز مونث را انتشارداد، اثری که مشخصاً در سنت لیبرال فمینیسم طرفدار حقوق مساوی جای می گرفت.
در اوضاع و احوالی فرهنگی که نقش زنان در خانه را می ستود، این کتاب به افشاگری علیه تصویر زن خانهدار خوشبخت و راضی پرداخت و آن را افسانه ای فلج کننده معرفی کرد. درگیر ودار نظریه های مد روز درباره محرویت زنان از مادر شدن، کتابهای جامعه شناسی که بر تقسیم کار بر پایه جنسیت صحه میگذاشتند و فرهنگی مردم پسند که زنان شوهردار را «بچه گربه هایی بی مغز ونرم و نازک» (و زنان مجرد را دنبال شکار شوهر) میدانست، فریدان به این بحث پرداخت که زنان اسیر نوعی شیوه زندگی هستند که مجالی برای هویت مستقل یا احساس دستیابی به آنچیزی باقی نمی گذارند. فریدان زنان را تشویق کرد که به تحصیل و اشتغال روبیاورند تا از قفس خانه که چندان هم طلایی نیست رها شوند.
در سال۱۹۶۶، فریدان و شماری از زنان که از بیدست و پایی دولت امریکا در به اجرا گذاشتن مفاد قانون تساوی حقوق سال ۱۹۶۴ در باب حقوق مساوی برای زنان سرخورده شده بودند «سازمان ملی زنان» را پایه گذاشتند. دستور کار این سازمان چنین بود: «اقدام در جهت وارد کردن زنان در مشارکت کامل در جریان کلی جامعه امریکا و تحقق تمام مزایا و حقوق ناشی ازمشارکت واقعاً مساوی با مردان.» ظرف یک سال، «سازمان ملی زنان» لایحه حقوق مساوی برای زنان رامنتشر ساخت.این لایحه حامی متمم تساوی حقوق بود ،براجرای تام وتمام قوانین مربوط به پرهیزاز تبعیض جنسی تاکید می کرد وخواهان فرصتهای آموزشی مساوی برای زنان، ایجاد مهدهای کودک و از همه بحث بر انگیزتر، رعایت حقوق زنان در «صاحب اختیار بودن و در بخش تولید مثل در زندگی خویش» بود.دستور کار «سازمان ملی زنان» جز در مورد اصل اخیر که حق سقط جنین را در بر می گرفت، با روند کلی تفکر اجتماعی در امریکا همخوانی داشت و مجموعه ای بود نه بیشتر ونه کمتر از یک رشته خواسته های لیبرالی برای حذف تمام موانع قانونی واقتصادی بر سرراه مشارکت زنان در گستره تمام فعالیتهای اجتماعی، سیاسی واقتصادی. این برنامه، برخلاف فمینیسم مارکسیستی وسوسیالیستی، فرض را بر وجود نابرابریهایی ساختاری در جامعه نمی گذاشت و در سطحی گسترده زنان تحصیلکرده و عمدتاً طبقه متوسط، سفید پوست و غیر همجنس باز را مخاطب قرار می داد. به علاوه هم با تصویر رایج و مبتنی بر جنسیتی که زنان را همسرانی وظیفه شناس و دلمشغول خشنودی مرد خویش و فرزندان خویش می انگاشت و از در مخالفت در میآمد و هم فرض را بر این میگذاشت که زنان با حمایت شریک خوش خلق خویش که آماده است در کارهای خانه با آنها شریک شود قادر خواهند بود پی شغل و حرفه بروند.
این دید اصلاح طلبانه و عقلانی با زتاب عقاید لیبرالهای اولیه بود، هر چند که ظاهراً در تشویق کردن جماعات کثیری از زنان به قدم گذاشتن در بازار کار بیشتر دنباله رو هریت تیلور بود تا ولستون کرافت یا جان استورات میل، اما با وجود این، اصلاح طلبانه بود واعتقاد داشت تغییر از راه قانون گذاری وایجاد فرصتهای بیشتر برای آموزش، ورود زنان به حیطه امورعمومی را تسهیل می کند. افزوده براین خانواده را به عنوان یک نهاد اجتماعی اساسی قبول داشت و معتقد بود که ازدواج میتواند به معنی اتحاد افرادی خردگرا و برابر باشد.
احیای فمینیسم لیبرال از سوی فریدان البته با سنت سوسیالیستی فمینیسم که بر مینایی مادی ستم به زنان تاکید داشت ناسازگار بود.
اما فمینیسم رادیکال که در حال ظهور بود فمینیسم لیبرال و سوسیالیست را به یکسان رد میکرد.
در ایالات متحده امریکا فمینیسم رادیکال از مبارزه ای که برای حقوق سیاهان جریان داشت و از «چپ جدید» در دهه ۱۹۶۰ سربر آورد. درعین حال که این گروهها دعوی تساوی طلبی داشتند، زنان دریافتند که کمتر از جریان متداول اهل تبعیض بین دو جنس نیستند و آنها را سازمانهای «جریان مذکر» لقب دادند:«ما درباره خط مشی تصمیم می گیریم، شما قهوه درست کنید» یکی از تلقیهای رایج نسبت به زنان بود. در سال ۱۹۷۶ که حدود۲۰۰ گروه سیاسی رادیکال در شیکاگو گرد هم آمدند تا در «کنفرانس سراسری سیاست جدید» شرکت کنند، نمایندگان حاضر در جلسه اجازه ندادند طرحی برای بحث درباره مسائل زنان به بحث گذاشته شود و گفتند «پیش پا افتاده» است.1 این تجربه اعتقاد فزاینده ای را بین شماری از زنان در مورد ضرورت پیدایش گروههای جدیدی که مردان در آن حضور نداشته باشند تقویت کرد. چیزی که نام آنرا «جنبش رهایی بخش زنان» گذاشتند، در حاشیه جناح چپ جا داشت و به اصلاح طلبی لیبرال سازمان ملی زنان جذب نشده بود، رفته رفته حول موضوع قدرت و امتیازهای مردان شکل گرفت.
یکی از نخستین بروزهای برخورد به پدر سالاری به عنوان مرکز فمینیسم رادیکال در سال ۱۹۶۹ در «مانیفست» گروهی نیویورکی با عنوان «جوراب قرمزها» دیده شد:
زنان طبقهای ستمکش هستند ... ما مردان را عامل ستمی می دانیم که بر ما میرود. برتری جنس مذکر اساسی ترین شکل سلطه است... تمام مردان از برتری جنس مذکر منافع اقتصادی، جنسي و روانی میبرند. همه مردان به زنان ستم روا را داشته اند... ما در مبارزه علیه ستمگران همواره طرف زنان را خواهیم گرفت. ما نه «انقلاب» می خواهیم و نه خواهان «اصلاحات» هستیم ؛تنها خواهان چیزی هستیم که برای زنان خوب باشد.1 مفهوم زن به عنوان «طبقه جنسی» عام را شولامیت فایرستون (۱۹۴۵)، یکی از نویسندگان «مانیفست» جوراب قرمزها، در کتاب دیالکتیک جنسیت(۱۹۷۱) به روشنی توضیح داد.هم عنوان کتاب و هم عبارت «طبقه جنسی» نمایانگر وامی فکری از مارکسیسم است. اما فایرستون به جای مرکز قراردادن مبارزه طبقات اقتصادی، نیروی محرکه تاریخ را مبارزه بین طیقات بیولوژیک میدانست. بنایراین آنچه برای تامین آزادی زنان ضرورت داشت انقلابی نه اقتصادی که زیست شناختی بود از طریق تسلط زنان بر ابراز تولید مثل.
از نظر فایرستون، که کتابش را به سیمون دوبووار تقدیم کرد، تکنولوژیهای جدید و درحال تکوین، با میسر ساختن لقاح بدون مجامعت ،ایجاد جنین بیرون از رحم و بزرگ کردن بچه خارج از خانواده، زنان را آزاد خواهد کرد. در این روند، خانواده به عنوان واحدی برای تولید مثل وبرای اقتصاد از میان خواهد رفت و جامعه ای آزاد از نقشهای مبتنی بر جنسیت شکوفا خواهد شد. او نیز مانند کیت میلت (۱۹۳۴) تصویری از جامعه ای مذکر- مونث ارائه می کرد که در آن فضایل مردان و زنان در هویتی مشترک به یکدیگر پیوند خواهدخورد.
کتاب سیاستهای جنسی کیت میلت (۱۹۷۰) نخستین متنی بود که مفهوم پدر سالاری دو جنبه دارد:«مذکربر مونث مسلط خواهد شد، مسن تر بر جوان تسلط خواهد یافت». به گمان میلت خانواده نهاد پدر سالارانه تمام عیاری است و به زنان می آموزد قدرت مردان را هم در حیطه خصوصی وهم عمومی بپذیرند. میلت با اراده قدرت مذکر به عنوان نیروی همیشگی زندگی عمومی و خصوصی بر این فکر که امورخصوصي نیز سیاسی اند صحه می گذاشت.
اما میلت بر خلاف فایرستون ستم بر زنان را بیشتر در ساختار جنسی مونث بودن می دید تا در تفاوتهای زیست شناختی. به این ترتیب، بیشتر بر ضرورت انقلاب جنسی تاکید میکرد تا بر راه حل تکنولوژی پیشرفته مورد علاقه فایرستون. چنین انقلابی به معنی پایان ازدواج تك همسری و ایدئولوژی مادر شدن بود: یعنی پرورش کودکان به طور دسته جمعی جای خانواده خصوصی را خواهد گرفت. اما مشخصه تجویزهای ملیت صحه گذاشتن بر آزادی انتخاب و عمل بر روابط جنسی، چه با جنس مخالف و چه هم جنسخواهی، بود. تنها از طریق چنین تصوری در آکاهی و در فعالیت جنسی است که برتری جنس مذکر پایان خواهد گرفت و هم مردان و هم زنان به سوی آیندهای مذکر - مونث خواهند رفت که در آن خصایل مثبتشان در بشریتی مشترک با هم یکی خواهد شد.
اما چنین تصوراتی از جامعه مذکر - مونث برای فمینیستهای همجنسگرای امریکا جاذبه نداشت. اینان که پدر سالاری را در همه جا حاضر و ناظر می دیدند، رابطه با مردان را امری سیاسی میدانستند و از این رو، زنانی را كه تن به چنین روابطی بدهند متهم به همدستی در ستم بر زنان می کردند، انگار که عملاً با دشمن به بستر رفته باشند. چنین بیان نامتعارفی از خط مشی جنسی در این شعار تجلی می یافت: «فمینیسم نظریه و همجنسگرایی زنان عمل است».
پاسخ فمنيسم ماركسيستي و سوسياليستي
بحث بر سر از نظر سیاسی، درست بودن همجنس گرایی زنان به ایالات متحده محدود نمی شد. در بریتانیا موضوع «جداسازی» زنان از مردان در نیمه اقلیت دوم دهه 1970 بر مباحث فمنيستي غالب بود و سبب شكاف عمده اي بين سر و زبانداری از زنان همجنس گرای رادیکال و دیگر فمینیستها گشت. گروه اخیر، در عین آنکه همجنسگرایی زنانه را به عنوان انتخاب آزادانه برای رفتار جنسی مذموم نمی دانستند، میگفتند جداسازی سیاسی زنان از مردان برای اكثریت قاطع زنانی که رابطه با جنس مخالف را انتخاب میکنند چیزی ندارد. افزوده بر این فمینیستهای سوسیالیست به استراتژی جداسازی اعتراض داشتند زیرا این عمل سبب جدایی زنان از متحدان مذکر بالقوهای می گردد که از نظر ایدئولوژیك با آنها پیوند بستهاند. در هرحال، مرکزیت پدرسالاری در احیای مبحث فمینیسم، فمینیستهای سوسیالیست را تشویق کرد تا به این اتهام که سنت ایدئولوژیکشان آنها را از نظر جنسی کور کرده است پاسخ دهند.
برخی به برتری پدرسالاری با راه انداختن مبارزهای برای «دستمزد برای کار در خانه» پاسخ دادند.1 این نکته و «بحث کارگری در خانه» که اوایل دهه 1970 راه افتاده بود بر کمکهای مادی زنان به اقتصاد از راه كار بیمزد و مواجب در خانه انگشت می گذاشت. اما این بحثی بود که بین سوسیالیستها تا حد زیادی شکلی نظری و به نوعی انتزاعی به خود گرفت و چندان توجه فمینیستهای دیگر و حتی زنان در کل را جلب نكرد علاوه بر این بسیاری فمینیستهای سوسیالیست و غیر سوسیالیست نیز به این فکر که به زنان برای کار در خانه دستمزد داده شود اعتراض داشتند، از اين رو که چنين کاری بیشتر به تقسيم كار فعلی در خانه مشروعیت می بخشد تا در حکم مقابله با جامعه باشد، و به این ترتیب پدرسالاری را تبدیل به نهادی مستقر می کند. پاسخی دیگر از سوی سوسیالیستها نظریه «نظام دوگانه» بود که يك روایت آن همراه با نام هایدی هارتمن است. هارتمن استدلال می کرد که از نظر مادی به سود مردان، از هر طبقه اي است كه تقسيم كار بر مبناي جنسيت، هم در عرصه عمومي و هم خصوصي تداوم يابد.1
از اين ديدگاه چنین استنباط می شود که مردان هم جداسازی شغلی در عرصه اقتصاد يعني تقسيم مشاغل به مردانه و زنانه و هم از تقسيم نابرابر كار در خانواده از نظر مادی سود میبرند. این امر نظامی استثماری به وجودميآورد كه بدان «سرمايه داري پدرسالارانه» ميگفتند. بدين قرار، انگشت گذاشتن بر تبعيت زنان در حيطه اقتصاد كافي نيست: نبرد بايد در جبهه خانه نیز ادامه یابد. اگر زنان برای آگاه کردن جفت خویش از ستم مضاعفی که بر آنها می رود تلاش نکنند، پدرسالاری چنان جان سخت است که حتی با گذار به مرحله سوسیالیسم نیز تداوم خواهد یافت. هارتمن در عین اینکه معتقد به توضیحی مادی برای ستم بود، بیشتر پیکنش و واکنشی عملکردی بین خانه و اقتصاد سرمایهداری که سبب انقیاد زنان می گردد میگشت تا تنها انگشت گذاشتن بر اقتصاد در وجه گسترده آن، بدون چنین استراتژی دوگانهای، مردان از منافع مادی خویش در تداوم بخشیدن به پدرسالاری و به سرمایه داری دست نخواهند شست. روایت دیگری از نظریه نظام دوگانه در پی پیوند دادن تحلیل مارکسیستی از وابستگی زنان به بینشی حاصل از روانکاوی بود.
یکی از مبلغان این برخورد جولیت میچل (1940) است2 که میگويد ستم بر زنان را نمیتوان تنها در جنبههای مادی توضیح داد و باید در ابعاد روانکاوانه و فرهنگی نیز آن را درك کرد. میچل برای این منظور بر نقش خانواده در انتقال هویت اجتماعی به فرد، به عنوان عضو یکی از دو جنس مذکر یا مونث، انگشت می گذارد. او در اساس با انگشت گذاری بر راههای ایجاد نقش زنانه و مردانه در خانواده و اعطای ارزش بیشتری به دومی، پی انطباق تحلیل پدرسالارانه می گشت. بدین قرار، در همان حال که جاذبه پدرسالاری را نظامی ارزشی میدید که ساخته اجتماع است، نه «قانونی» ثابت و عام و مبتنی بر هویت زیست شناختی. از این رو، می توان با موفقیت در برابر پدرسالاری قد علم کرد و آن را تغییر داد.
این نمایانگر فاصله گرفتن دیگری از مارکسیسم متعارف بود. میچل به جای پذیرفتن اینکه به زنان تنها از نظر مادی در خانه و در اقتصاد ظلم می شود، استدلال می کرد که آنان از نظر روانی هم ستم می بینند. محل این ظلم خانواده است و با توجه به آن به عنوان عاملي كه از راه شرطي كردن زنان به پذیرش انقیاد خویش پدرسالاری را تداوم می بخشد، مبارزه ای ایدئولوژیک در حیطه خانواده را تجویز می کرد. این بدان معنی بود که زنان باید متوجه شوند در سه «ساختار ستم» تحت انقیاد هستند: تولید مثل، نوع پرورش کودکان برای زندگي در جامعه، و بروز جنسيت خويش. تا زماني كه اين موارد دگرگون نشدهاند، پدرسالاری با امحای سرمایه داری به خودي خود از میان نخواهد رفت، در همان حال که ستم مادی بر زنان در «ساختار تولید» تداوم خواهد یافت. بنابراین انقلابی روانی- فرهنگی، به رهبری زنان، برای از میان بردن پدرسالاری ضرورت اساسی دارد.
آرای هارتمن و میچل در پاسخ به انتقادهای فمینیستهای رادیکال نمایانگر فاصله گرفتنی از توضیح تك علتی ستم بر زنان بود که مشخصه جریان اصلی مارکسیستم متعارف است. هر دو نفر برای پدرسالاری موجودیتی مستقل قائل بودند، اما راه حل جداسازی زنان از مردان و نیز استراتژی اصلاح طلبانه مورد علاقه فمینیستهای رادیکال را که، حتی اگر موفق از آب درآید، نابرابریهای ساختاری ذاتی سرمایه داری را به حال خود می گذارد رد می کردند.
در تحلیلهای فمینیسم رادیکال از ستم بر زنان، اولویت خط مشی مبتنی بر جنسيت تأثيري عميقتر بر مباحثات فمينيستي گذاشته است. هم فمينيستهاي لیبرال و هم سوسیالیست در تلاش برای گنجاندن موضوع پدرسالاری در مباحث خود ناچار به اذعان شده اند که این موضوع برای توضيح دادن نابرابریهایی که زنان همچنان گرفتار آنها هستند مفید است. اما لیبرالها به جای تفسیر پدرسالاری از جنبه اساسی گرایی زیست شناختی، به طور اخص با انگشت گذاشتن بر ساختار فرهنگي و رواني نقش زنان در پي تاكيد بر خصلت جنسي پدر سالاري برآمده اند. در مورد فمينيستهاي سوسياليست، تجربه از اين هم دردناكتر بوده است و به تلاشهاي فكري دشواري براي پيوند زدن علل و عوامل پدر سالاري به توضيحهاي مادي هميشگي براي ستم بر زنان نياز دارد.
و - فمینیسم خانواده گرا و زن گرا
اهمیت خط مشی مبتنی بر جنسیت را همه فمینیستها، عمدتاً آنهایی که مادر بودن را وسیله ای برای قدرت بخشیدن به زنان تلقی می کنند، پذیرفته اند. از اواخر دهه 1970 و طی دهه 1980 این زنان مطالبی در دفاع از فمینیسم هوادار خانواده نگاشتند که به «احیای مادری» مشهور گشته است.1 از جمله، بتی فریدان، جرمین گریر (1939) و چین بتکه الشتین از راههایی گوناگون به مبارزه با این بحث برخاستهاند که مادر بودن با فمینیسم ناسازگار است.
كتاب خواجه مونث (1971) نوشته گریر در مراحل شکل گیری موج دوم برای او به عنوان يك رادیکال برجسته هوادار رابطه با جنس مخالف شهرت به همراه آورد. گریر به مخالفت با ازدواج تك همسری و شیوه های متعارف پرورش فرزند در خانواده هسته ای، و به دفاع از بزرک کردن بچه های متعدد در «خانواده ریشه ای» که در برگيرنده چند نسل باشد و از اینها مهمتر، به دفاع از احیای نیروی جنسی در زنان برخاست. به اعتقاد او رفتن پیشور جنسی بی غل و غش زنان را از شرایط رقت آور انفعالی، وابسته کنونی که ساخته و پرداخته انگیزه ای پدرسالارانه مردان است به افرادی پرتحرک و خودساخته، بخصوص در اتاق خواب، تبدیل خواهد کرد. از این طریق، همه تفاوتها، جز تفاوتهای روانی، از میان خواهد رفت.
اما در سال 1984 كتاب جنسیت و سرنوشت نوشته گریر به تشریح روایتی از فمینیسم طرفدار خانواده پرداخت که بر تفاوتهای جنسی ذاتی بین زنان و مردان تاکید داشت. او همچنان با رد انزواجویی کرخت کننده و تهی از عشق بودن خانواده طبقه متوسط، «خانواده»ي گسترده رايج در اجتماعات روستایی را حیطهای می دانست که در آن روابط مادری - فرزندی و خواهری «کلمه ای که ما همواره بدون هیچ تصوری از محتوایش آن را به کار می بریم» می تواند شکوفا گردد. كتاب گرير تصوری تا حدی احساساتی از زنانی به دست می داد که گردهم می آیند تا واحه ای از مادر سالاری و کودک محوری در بر هوتی از پدرسالاری بیافرینند.
سه سال پیش از آن فریدان كتاب مرحله دوم را انتشار داده بود که در آن جنبش زنان را به ایجاد «رمز و رازی مونث» متهم می کرد که «واقعیت عمیق و پیچیده ... رابطه زیست شناختی بین زنان و مردان ... و واقعیت جنسیت خود زنان، بچه بزرگ کردنشان و ریشه ها و وابستگیهایش در خانواده را انكار می کند.»1 در دیدگاه تازه فریدان خط مشی جنسی موجد رابطه ای خصمانه بین دو جنس ميشود و زنانی را که در پی رضایت خاطر از راه مادر شدن هستند منزوی می کند. گریر که بیشتر خانواده هسته ای را «بازداشتگاهي راحت» برای زنان طبقه متوسط خوانده بود. اکنون آن را یکی از شکلهای ارتباط می دانست که در آن زنان می توانند نیازهای عاطفی شان را برآورند.
گریر با اعتراض به «لفاظی های افراطی» و «داد و فریادهای مسخره»ي فمینیستهای رادیکال، خانواده را عرصه جدیدی برای فمینیسم تعریف کرد که جاذبه آن را میتوان با رضایت خاطر شخصی حاصل از کار آشتی داد. افزوده بر اين، با تغيير جهتي به جانب تفاوتي است بين زنان و مردان، دو سبك رهبري و تفكر مبتني بر جنس، در برابر نهاد. سبك مونث («بتا») كه شهودي، كيفي و كل گراست؛ سبك مذكر («الفا») كه تحليلي، كمّي و انتزاعي است. به گمان او سبك اول در انحصار زنان نيست، بلكه به همان اندازه در دسترس مردان هم هست و مردان بايد به اين شيوه تفكر به عنوان وسيله اي براي ترويج مدارا، تنوع و اتفاق نظر رو بياورند.
در همان حال كه نه گرير و نه فريدان خانواده را تنها در شكل هسته اي آن نمي دانند، اين در مورد الشتين صادق نيست. الشتين در كتاب مرد عمومي، زن خصوصي (1981) به تلاش فمينيستهاي راديكال براي سياسي كردن زندگي خصوصي حمله مي كند، به دفاع از زندگي خصوصي خانواده فرزند محور ميپردازد و مادر بودن را «فعاليتي پيچيده، غني، چند رويه، پر زحمت و شادي آفرين» ميداند كه «زيستي، طبيعي، اجتماعي، نمادين و عاطفي» است.1
در اين مباحث، شناختي از تفاوتهاي زيست شناختي و پذيرش سازگاري مادر بودن با فمينيسم نهفته است. ديدگاهي مرتبط با آنها در تكامل «فمينيسم زن گرا» يا «فرهنگي» هم وجود دارد كه يكي از نمودهاي آن در فمينيسم هوادار محيط زيست است.
زن گرايي نيز مانند محيط زيست گرايي در برگيرنده انواعي از ديدهاست اما تمايل دارد كه زنان را ذاتاً متفاوت و برتر از مردان ببيند. در اين حالت، مبلغان اين نظر مذكر محوري را رد ميكنند و مذكر – مونث محوري را رد مي كنند و مذكر – مونث محوري را به اين سبب كه در بهترين حالت، زاييده يكدستي بي بو و خاصيتي است مردود مي شناسند.
زن گرايي ذات گراست و ادعا مي كند زنان به سبب نزديكي ذاتي به طبيعت، به بدن خويش و به شرايط پرورش دهنده، واجد كفايتي اند برتر از مردان.
همراه با اين ادعاها، خودگرايي ووسيله گرايي به عنوان خصايلي مشخصاً مردانه رد مي شود. از اين رو زن گرايي مدعي وجود شخصيت زنانه اي مبتني بر جوانب زيست شناسانه، عام و جا افتاده است كه از حد نژاد، قوميت و طبقه فراتر مي رود. اين گونه ذات گرايي را اكو فمينيستهايي كه تجاوز مردان به زمين و به تاراج بردن منابع آن را به طرز رفتارشان با زنان مقايسه مي كنند با حرارتي بيش از همه بيان مي كنند و ميگويند آينده هر دو را، تنها بر ترويج پذيرش ارزشهاي زنانه مي توان تامين كرد. ابراز راديكال تر زن گرايي را مي توان در آثار مري دالي (1928) يافت كه از پناه بردن به فرهنگي زنانه و ناآلوده به ساختارهاي پدرسالانه مونث بودن هواداري مي كند. تنها در چنين زمينه اي است كه «زنان پرشور» و «وحشي» ميتوانند تمنيات طبيعي و بي پاسخ مانده خويش را ابراز كنند.2
ستايش مادر بودن و ذات گرايي البته سبب انتقادهايي از سوي فمينيستهاي ديگر شده است. به نظر آنها فمينيستهاي خانواده گرا با تن دادن به نظامي ارزشي كه مردان در تفكر سياسي غرب جا انداخته اند به دام پدرسالاري افتاده اند و به اين ترتيب براي ضد فمينيستهايي كه مي گويند جاي طبيعي زنانه در خانه است توجيه و دليل فراهم مي كنند. به همين سان، از طرفداران جداسازي زنان و مردان در روابط فرهنگي و جنسي، كه اعتقادهايي بر پايه برتري ذاتي زنانند. انتقاد شده كه پدر سالاري را تنها از راه انتقادهايي به آن، و نه طرد و نفي، مي توان تضعيف كرد.
چه به دليل تجربه ستم مرد سالارانه و چه به سبب اين نظر كه همه زنان در ارزشهايي مشتركند، حرف پشت بسياري از مباحث فمينيستي از اين قرار است كه زنان بالقوه و به طور عام با يكديگر خواهرند. حتي در مراحل اوليه فمينيسم موج دوم هم چنين ادعاهاي مشخصي در باب خواهري جهاني كم نبود. اما در يورش مجدد براي تمايز بين زنان و مردان و نيز به منظور دفاع از وحدتي بنيادي بين تمام زنان، بسياري از فمينيستها از نيازها و خواسته هاي زنان اقليتهاي قومي در جهان اول و به طور كلي زنان غير سفيد پوست قوم مدارانه جلوه كرد.
بل هوكز (1952) يكي از منتقدان خوش سخن بي توجهي جريان كلي فمنيسم، در ايالات متحده نسبت به رنگ پوست و همدستي عملي آن در تداوم بخشيدن به ستم نژادي است:
به رغم تمام سخن پردازي ها درباره خواهري و همبستگي، زنان سفيد پوست صادقانه معتقد به همبستگي با زنان سياهپوست و ديگر گروهها در مبارزه عليه تبعيض جنسي نبودند. اينان در وهله اول پي جلب توجه به موقعيت خويش به عنوان زنان سفيد پوست طبقه متوسط و بالا مي گشتند.1
پيشتر، در سال 1978 نظرات مشابهي از سوي زنان اقليتهاي قومي در بريتانيا ابراز شده بود:
جنبش زنان هرگز به طور واقعي دست از مسئله نژاد برنداشته است... اين موضوع سبب شده و سبب خواهد شد كه جنبش زنان در كل ربطي به نيازها و خواسته هاي بيشتر زنان سياهپوست نداشته باشد.2
اين گونه بيگانگي موجد رشد گروههاي فمينيست سياهپوست جداگانه اي شد كه در پي غور در پيشينه و هويت خويش بودند، و جنبش فمينيسم را از نظر سازماندهي بيش از پيش دچار تفرقه كرد. پيدايش چنين گروههاي از نظر قومي متمايزي، كه هريك از آنها به هويت خويش مي بالد، نه تنها در تضاد با فرض بيچند و چون خواهري جهاني است بلكه حتي مفهوم «زنانگي سياه» عام را به هم مي ريزد. بدين قرار، توجه فزاينده اي در ميان زنان فمينيست به دنبال كردن هويت و تجربيات متفاوت خويش به خط مشي ايجاد تفاوت بين دو جنس افزوده شده است. بحث فزاينده اي كه پست مدرنيسم به راه انداخته تحول حتي عميق تري است.3
پيدايش پست مدرنيسم، با طرح سوالهايي اساسي در باب معني هويت زنان، سبب آشفتگي در فمينيسم گشته است. گرچه تفكر پست مدرنيسم حاوي چشم اندازهاي گوناگوني است، وجه مشترك مبلغان آن در رد عقايدي پذيرفته شده و مدعي توضيح واقعيات موجود است. پست مدرنيست ها قبول ندارند حقيقتي غايي يا عيني وجود دارد كه با كاركرد مفاهيم مدرني از قبيل خرد و شناخت كه مشخصه عصر روشنگري بود قابل فهم باشد.
از اين ديدگاه، هر مكتب فكري اي كه مدعي درك واقعيت در وجهي يكسان و يكپارچه باشد چه ليبراليسم، ماركسيسم، سوسياليسم، محافظه كاري، اكولوژيسم يا ناسيوناليسم هم گمراه كننده و هم ظاهر فريب است و ادعاهاي چنين مدعياني ريشه در شيوه هاي تفكري دارد كه در پي تحميل نظمي وحدت بخش بر اجتماع و بر دنياي طبيعت است. پست مدرنيست ها تاكيد مي كنند چنين هدفي راه به جايي نمي برد، چرا كه واقعيت بسيار پيچيده تر از آن است كه در هيچ روش «درست» واحدي براي ديدن جهان بگنجد. همين انتقادها به فمينيسم هم وارد ميشود.
پست مدرنيست ها تلاش براي ايجاد يك مكتب فكري فمينيست خاص را رد مي كنند از اين رو كه روش زنان براي درك خويش چندگانه و متنوع است. هويت هر زن از طريق يك رشته عوامل درك مي شود كه بر يكديگر تاثير مي گذارند سن، قوميت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسيت، تجربه و هيچ تلاشي براي كشاندنشان به يك اردوگاه ايدئولوژيك واحد مثمر ثمر نيست. به جاي آن تك تك زنان بايد به عنوان فرد در چنين تفاوتهايي ذاتي بين زنان غور كنند. زنان بايد با ايجاد زبان و شيوه هاي تفكر جديدي درباره هويت خويش، خويشتن را از معاني ستمگرانه اي كه مردان بر آنها تحميل كرده اند رها سازند.
اين نقد فمينيسم، بسته به ديد فرد ناظر، تهديد يا نويد فرار رسيدن عصري را در خود دارد حاوي ادراكهايي با تنوع گيج كننده در اين باره كه يك زن چيست. اين نقد به ذات گرايي با تحقير مي نگرد و مي گويد تجربه زنان، چه در زمان و چه در مكان، چندگانه و متنوع است. «زن» يك مقوله ثابت يا مفروض نيست، بلكه موجوديتي سيال و بسته به شرايط و عوامل است. اين نظر مدافع ذهنيت و غوري دروني از سوي زنان در هويت فردي خويش است. بي اين ادعا كه هريك از چنين هويتهاي كشف شده اي اصلي تر و يا حقيقي تر از ديگري است، يا اينكه ايستا خواهد ماند. حكم پست مدرنيسم براي زنان اين است كه ادامه دادن به سفر بهتر از رسيدن است. اين سيري دروني و جز درك اينكه «هويت» متغير و گذرا است مقصدي ندارد. از اين نظر پست مدرنيسم بازتاب مفهوم ديگر بودن دو بووار است: اما در اين جا بيشتر به عنوان فرصت قلمداد مي شود تا قيد و بند. با عقب ايستادن و اكتشاف آن شرايط، خود را درگير نقد و انتقاد خويش از معناهايي خواهند كرد كه مردان بر آنها تحميل كرده اند.
ز - نتیجه گیری
ویرجینیا وولف گمان می کرد هر زنی نیازمند داشتن اتاقی شخصی است تا خود مختاری خویش را تحقق بخشد. ظاهراً پست مدرنیسم این اندرز را تا حد افراط ادامه داده است. تشویق کردن تمام زنان به کند و کاو در اتاقها و فضاهای درونی شان به معنی دور ریختن خرت و پرت های اعطایی ایدئولوژیهای جدید است تا هویت متغیر هر فرد بتواند تحلیل شود. چنین استراتژی ای مشوق ذهن گرایی و نسبیت است. مدلی از فمینیسم ساخته و پرداخته طراحان که بتوان آن را بر همه زنان تحمیل کرد وجود ندارد، بلکه هر مدلی برای یک فرد مناسب است: این یعنی به تعداد زنان عالم فمینیسم وجود دارد.
نسبیت گیج کننده برخورد پست مدرن آن سنتهایی فکری را که وابسته به فمینیسم هستند زیر سوال میبرد و با این بحث که روی مبانی مکاتب فکری معیوبی بنا شده اند عملاً مهر بطلان بر آنها میزند. بدین قرار، آینده هر يك از آنها را به باد استهزا می گيرد و اعتبار آرمانشهر آنها را انکار می کند. اما فمینیستها، به رغم تفاوتهای ایدئولوژیكشان، همواره به بهبود شرایط موجود زنان بها داده اند. موضوع چه تامین حقوق قانونی و سیاسی، مبارزه با تبعیض، و موارد خشونت علیه زنان باشد و چه پافشاری بر حق مالکیت بر بدن یا بیان جنسیت خویش، جنبش فمینیسم نشان داده که برای دست زدن به عمل یکپارچه بر سر دامنهای گسترده از موضوعهایی که برای زنان اهمیت عملی دارند تواناست.
این به معني گذشتن از کنار ماهیت استراتژیك برخی از اشکال بیان وحدت يا تفاوتهاي موجود بين فمينيستها نيست. براي نمونه، بر سر موضوعهای سقط جنین و پورنوگرافی اتفاق نظر چشمگیری حاصل نشد.
کسانی می گفتند که حمایت از دسترسی آزادانه به ابزار پایان دادن به حاملگی آزمون قاطعی برای اعتبار فمینیست بودن شخص است، در حالی که کسانی دیگر چنین موضعی را از نظر اخلاقی مایه انزجار ميدانند، به همين سان فمنيستهايي هستند كه پورنوگرافي را نمايانگر مرض مردانه خشونت علیه زنان میدانند، در حالی که دیگران مدافع پورنوگرا فی به عنوان ابزار آزادانهتر جنسیت اند. اگر بخواهیم این جر و بحث را در قالب اشخاص مجسم كنيم، بعضي فمينيستها خشنودي عاري از خويشتنداري مادونا نسبت به جنسیت خویش را در حکم اظهار از روی اعتماد به نفس زنانگی میبیند، در حالی که کسانی دیگر این کارها را صرفاً تداوم بخشیدن به دید مردان از زن به عنوان شیء جنسی میدانند.
مخالفان فمینیسم از چنین آرای ضدونقیضی به عنوان گواه قاطع اینکه فمینیسم فكری است متشتت و فاقد وحدت نظر استفاده می کنند. شاید دقیق تر باشد که فمینیسم را کلیتی بدانیم با تقسیمات فرعی و مستقل.
رزمری تانگ این تعبیر از فمینیسم را چنین بیان می کند:
ما به خانه ای نیاز داریم که هر کس در آن اتاقی برای خود داشته باشد، اما دیوارها چنان نازک باشد که از پشت آنها بتوان گفت وگو کرد، یعني اجتماعی از دوستان در حسن و فضیلت و شرکاء در عمل. تنها چنین اجتماعی می تواند اخلاق و خط مشی فمینیستی را ممکن گرداند.
پيدايش فمينيسم راديكال، يا ميتوان گفت فمينيستها، نشان دهنده سرخوردگي از استراتژيها و آراي موجود بود. احیای پدرسالاری، توجه دوباره به خط مشی جنسیت و تولید مثل و نيز اذعان دردناك، و گرچه لازم، این نكته که از تفاوت بین زنان تا حدی غفلت شده، همه بر ضد این فرض است كه بنا نهادن جنبش فمينيستي يكپارچه اي حول يك ايدئولوژي معين كه همه بر آن اتفاق نظر داشته باشند امكان پذير است.
اما اين گونه تنوع را نبايد نشانه ضعف و عدم بلوغ گرفت. برعكس، شروع دوباره بحث بین فمینیستها نمایانگر مجموعه ای از افکار نیرومند و بالغ است که بیشتر به پرسش و پاسخ از خويش توجه دارد تا تسلیم شدن به مشتی عقاید محك نخورده اما مسلم انگاشته شده. سیر زندکی فمینیسم خلاف این عقیده را نشان میدهد که پاسخی قطعی برای نابرابریهایی که زنان با آنها روبه رو هستند وجود دارد. بنابراین فمینیسم نه مکتب فکری ای جا افتاده که مبحثی پویا و درگير مبارزه است.
3- نظریه های فمینیستی با دیدگاه جامعه شناسی
فمینیمسم جنبش فکری یگانه ای نیست. تمام فمینیستها هم عقیده اند که بايستی فرودستی زنان را فهمید و زنان را آزاد کرد، اما در مورد دلایل این فرودستی یا چگونگی رسیدن به آزادی توافق ندارند. با توجه به چهار نظریه: لیبرالی یا رفورمیستی، رادیکال یا انقلابي، مارکسیستی، و سوسیالیستی. اما نه تمامی فمینیسم به این چهار نگرش کلی محدود می شود و نه ما معتقدیم که این نگرشها چهار نظریه فمینیستی کاملاً مجزا ارائه میدهند؛ از این گذشته همه فمینیستهایی که ما به آنها برچسب تعلق به نگرشی خاص زدهایم، با شیوهای كه به آنها برچسب زدهايم موافق نيستند.
الف - نظریه فمینیستی لیبرا لی یا اصلاح طلب
به طور تاریخی، فمینیسم لیبرالی به بحث درباره برابري برای زنان - یعنی برخوردار شدن از حقوق شهروندي همانند مردان – مربوط بوده است. فمینیستهای طرفدار حقوق برابر علیه قوانین و روال هایی که حقوقی را برای مردان و نه زنان، قائل می شوند، مبارزه کرده اند. آنان همچنین از قوانین و روال هایی که برای «حمایت» از زنان طرح ریزی می شوند، مبارزه کرده اند. به علاوه، آنان ضمن تشخیص اینکه تنها برابری رسمی کافی نیست، از گذراندن قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان و قائل شدن حقوقی برای زنان در محل کار، از قبیل مرخصی، و دستمزد دوران زایمان، حمایت کردهاند.
بنابر استدلال آنان، زنان انسان اند و مانند مردان از همان حقوق طبیعی لاینفک برخوردارند. جنس زن به حقوقش ارتباط ندارد؛ زنان از قابلیت قدرت تعقل کامل برخوردارند، و از این رو استحقاق تمام حقوق انسانی را دارند. باوجود این، درجوامع صنعتی غربی، به دلیل جنس در مورد زنان تبعیض قائل ميشوند؛ يعني براي زنان به عنوان يك گروه بدون توجه به تمايلات، منافع، توانایی ها، و نیازهای فردی آنان محدودیتهای خاصی مقرر می کند. زنان از حقوق برابر با مردان محروم اند؛ به علاوه آنان به عنوان يك گروه از برخی آزادیهایی که امکان برخورداری از آنها به مردان به عنوان يك گروه داده شده است، بهره مند نيستند. از این گذشته، درباره مردان بر مبنای شایستگی شان به عنوان افراد داوری می کنند، ولی درباره زنان براساس موفقیتهای شان به عنوان زنان قضاوت می کنند- یعنی، زنان برای دنبال کردن علائق شان از حقوقی یکسان با مردان محروم اند. در جامعه شناسی مسئله مورد توجه فمینیست های لیبرال یا اصلاح طلب اثبات این امر بوده است که تفاوت های در خور توجه میان دو جنس ذاتی نیستند، بلکه نتیجه اجتماعی شدن و «شرطی سازی نقش جنسی»اند.
با پسرها و دخترها، تقریباً از لحظه تولد، با شیوه های متفاوتی رفتار می شود که احتمالاً زنان را از پرورش تمامی استعدادشان به عنوان انسان باز می دارد.
محققان فمینیست برای اثبات این که در جامعه علیه زنان تبعیض قائل می شوند و با زنان نسبت به مردان به نحو دیگری رفتار می کنند، تحقیق به عمل آورده اند، و معتقدند که این تحقیق علت موقعیت فرودست زنان را در جامعه توضیح می دهد. برای آزاد کردن زنان ضروری است ثابت کنیم که: مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابرند؛ زنان انسانهای کاملی هستند؛ و تفاوتهای میان مردان و زنان در جامعه غربی از روشهای متفاوتی که پسران و دختران طبق آنها تربیت می شوند، و انتظارات اجتماعی متفاوتی که با آنها رویاروی اند. همراه با قوانین تبعیض آمیز، ناشی می شوند. با این همه تحقیق جامعه شناسی از دیدگاه اصلاح طلب نه تجارب زنان را بررسی می کند، و نه با کاربرد مفاهیم و ابزارهایی که به منظور بررسی جامعه از نظرگاه مردان پدید آمده، مخالفت میورزد. این نوع تحقیق با نظرات مردانه در مورد این که کدام مسائل عمده باید مورد تحقیق قرار گیرند، به اندازه کافی مخالفت نمی کند؛ همچنین طرفدار به حساب آوردن زنان در نمونههاي تحقق و انجام دادن تحقيق براي زنان است، اما مبناي نگرشهاي نظري موجد را دست نخورده باقي مي گذارد. با وجود اين، تحقيقاتي كه با اين نگرش انجام شده اند شيوههايي را آشكار ساخته اند كه با آنها زنان را از فرصتهاي برابر محروم مي كنند و عليه شان تبعيض روا مي دارند؛ اين تحقيقات با اين عقيده كه تفاوتهاي جنسي طبيعي، تقسيم جنسي كار را به نحوي بسنده توضيح ميدهند، مخالفت كردهاند.
ب – فمينيسم ماركسيستي
فمينيسم ماركسيستي حاصل كوششهاي زنان براي گسترش نظريه ماركسيستي است به نحوي كه براي فرودستي و استثمار زنان در جوامع سرمايه داري توضيح بسنده اي ارائه دهد. فمينستهاي ماركسيست اذعان دارند كه ماركسيسم در وضعيت كنوني نابسنده است، و براي توضيح بسنده اين كه چرا از ورود زنان به حوزه عمومي جلوگيري مي شود و در حوزه داخلي زنان مهم ترين كارگران بي مزدند، نيازمند گسترش است. آنان همچنين ناگزير بوده اند به اين «واقعيت» كه زنان در سرمايه داري فرودست نشدند، بلكه پيش از آن فرو دست بودند، بپردازند؛ و نيز اين ظن قوي را كه براندازي شيوه توليد سرمايه داري به رهايي زنان نمي انجامد، در نظر گيرند. با وجود اين كه آنان اذعان دارند مبارزه بين دو جنس به مبارزه طبقاتي تقليل پذير نيست، ولي براي مبارزه اخير الويت قائل اند. براي فمينيست هاي ماركسيست مشخصه معرف جامعه معاصر، سرمايه داري است كه در آن زنان تابع شكل ويژه اي از ستم اند؛ شكلي از ستم كه نتيجه دو عامل است:اول، بازداشتن زنان از كارمزدي؛ و دوم، نقش آنان در حوزه خانگي كه روابط توليد را باز توليد مي كند. به بيان ديگر كار بي مزد زنان در مراقبت از نيروي كار و پرورش نسل بعدي كارگران، به سرمايه داري سود مي رساند و براي بقاي آنان ضرورت دارد. اين سرمايه داري است كه در اصل از كار بي مزد زنان سود مي برد. اگرچه يكايك مردان نيز تا اندازه اي از آن بهره مند مي شوند.
مشكل بزرگي كه فمينيستهاي ماركسيست با آن مواجه اند اين است كه خود ماركس به وضع زنان در جامعه سرمايه داري توجه نداشت. ماركس عقايد راجع به اخلاق، عدالت، و حقوق برابر را به عنوان نظرات بورژوايي رد كرد.1
مسئله مورد توجه او يافتن توضيحي براي استثمار طبقه كارگر در سرمايه داري با قصد براندازي اين نظام بود، نه اصلاح اين وضع.
مفاهيمي كه ماركس به كار مي برد خنثي به نظر ميرسند، ولي در حقيقت كور جنس اند؛ او نمي تواند تشخيص دهد كه زنان در جوامع سرمايه داري تابع شكل ويژه هاي از ستم اند، و تفاوتهايي جنسيتي و ايدئولوژي جنسيتي را تحليل نمي كند. اگرچه او مقولات انتزاعي از قبيل «نيروي كار را به كار مي برد، تحليلهاي مشخص او حاكي از آن اند كه براي او نيروي كارمزدي مردان مفروض بوده است» همچنين، او با اين اعتقاد كه زنان بايد در حوزه خانوادگي ديگران را تحت مراقبت داشته باشند. در مورد خانواده رويكردي طبيعت گرا اتخاذ كرد.
ماركس كارمزدي زنان و كودكان را تهديدي براي كارگران مرد مي دانست – به عقيده او سرمايه داران از كار زنان و كودكان به منظور كاهش هزينه هاي توليد استفاده مي كردند. كار ارزان زنان براي جايگزيني كارگران تر مردان مورد استفاده قرار مي گرفت يا مي توانست بگيرد (ماركس با روال پرداخت دستمزد كم تر به زنان نسبت به مردان نسبت به مردان مخالفت نكرد.) تحليل ياد شده اين واقعيت را ناديده مي گيرد كه زنان همواره در بقاي اقتصادي خانوار مشاركت داشته اند و اين نظر را كه به مردان در ازاي كارشان نسبت به زنان دستمزد بيشتري پرداخت مي شود، مورد سوال قرار نمي دهد – احتمالاً به اين دليل كه به مردان بايد دستمزد خانوادگي پرداخت.
فمينيستهاي ماركسيست مي خواهند تحليل ماركسيستي از جوامع سرمايه داري را، با ادغام تبييني براي فرودستي زنان در آن، حفظ كنند. كار انگلس، همكار ماركس، نقطه آغازي براي پرداختن نظريه فمينيستي ماركسيستي بسنده اي بوده است. انگلس1، در تحليلش از ارتباط ميان منشاء خانواده و رشد سرمايه داري، مي گويد كه خانواده هسته اي بورژوايي به دليل ضرورت هاي نظام سرمايه داري، تشكيل شد، و به خصوص به اين دليل كه مردان مي خواستند دارايي شان را به وارثان مشروع شان بسپارند. به اعتقاد انگلس اين نكته معنايش آن نيست كه مردان ميخواستند زنان را با ازدواج كنترل كنند تا بدانند وارثان شان كيستند. موقعيت فرودست زنان شكلي از ستم بوده و هست كه در خدمت منافع سرمايه داري است. تمام زنان ستمديده اند، چه با مردان سرمايه دار ازدواج كرده باشند، و چه با مردان كارگر فمينيست هاي ماركسيست اين مدل را جرح و تعديل كرده اند تا نظريه اي بپردازند كه مي كوشد در مورد فرود دستي زنان و نيز اشكال استثمار طبقاتي توضيحي بسنده به دست دهد؛ نظريه اي كه براي حاشيه اي بودن زنان در نظريه ماركسيستي سنتي هم چارهاي بيابد. آنان مي خواهند روابط ميان فرودستي زنان و جنبه هاي ديگر سازمان دهي شيوه توليد سرمايه داري را تحليل كنند و توضيح دهند. كوشش براي پيوند دادن فمينيسم با ماركسيسم دشوار بوده است، ولي فمينيستهاي ماركسيست معتقدند بايد پذيرفت كه ستم بر زنان به طور پيچيده اي با نظام سرمايه داري مربوط است. با فرض اين ارتباط و با فرض كورجنسي ماركسيسم، بايد آن طوري از نو صورت بندي كرد كه براي فرودستي زنان و اقليت هاي قومي و ديگر گروه هاي تحت استثمار در چنين جوامعي، توضيحي بسنده و مناسب هر كدام به دست دهد. آنان مدعي اند كه چنين نظريه اي ما را قادر خواهد ساخت تا راهبردهايي ابداع كنيم كه به رهايي گروه هاي فرودست بيانجامند – چيزي كه تنها با براندازي نظام سرمايه داري خود به خود تحقق نمي يابد.
يكي از كامل ترين توضيحات فمينيستي ماركسيستي از آن ميشل بارت در ستم امروز بر زنان (1980) است.2 او در مورد ارتباط ميان ستم بر زنان و استثمار طبقاتي در جامعه سرمايه داري تحليلي ماركسيستي تاليف كرده است؛ هدف او در اين تحليل رد كردن اين نظر است كه استثمار زنان با تكيه بر تفاوتهاي زيستي ميان مردان و زنان و يا با توجه به «ضرورت هاي» نظام سرمايه داري قابل توضيح است، و نه عقايد (ايدئولوژي هاي) مسلط؛ گفتني است كه اين عقايد بديهي مي دانند كه زنان فروتر از مردان اند، و وظيفه زنان همسري و مادري يا مانند اينهاست. بارت عليه رويكردهايي از قبيل «نظريه كارخانگي» دليل مي آورد. نظريه ياد شده با اين فرض آغاز مي شود كه ستم بر زنان جزء لاينفك نظام سرمايه داري است؛ و معتقد است كه نمي توان ثابت كرد كه باز توليد خصوصي شده (خانوادگي)، كه از كار بي مزد خانگي زنان استفاده مي كند، ارزان ترين شيوه باز توليد نيروي كار است. همچنين، اين نظريه توضيح نميدهد كه چرا اين زنان اند كه در حوزه خانگي كار مي كنند نه مردان.
فهميدن موقعيت اجتماعي زنان به عنوان موقعيتي تحت استثمار سرمايه و نيز رابطه فاقد قدرت وابسته زنان به شوهران و پدرانشان ضروري است. روابط مردسالاري بايد در تحليل طبقاتي ملحوظ شوند؛ به عبارت ديگر بايد پذيرفت كه مردان، حتي در طبقه كارگر، به عنوان مرد امتيازاتي دارند و بر زنان اعمال قدرت مي كنند. بارت اين نظر را رد مي كند كه سلسله مراتب طبقاتي و جنسيتي دو نظام جداگانه اند و معتقد است كه بايستي طوري در نظريه ماركسيستي تجديد نظر كرد و آن را متحول ساخت كه مناسبات جنسيتي در مركز تحليل آن جاي گيرند. به نظر او رمز ستمديدگي زنان، نظام «خانواده يا خانوار» است؛ مجتمعي كه شامل يك ساختار اجتماعي و يك ايدئولوژي معين – خانواده گرايي است.
خانوار از تعدادي افراد، معمولاً از لحاظ زيستي و قانوني خويشاوند. تشكيل مي شود كه با هم زندگي ميكنند و در نظام خانوادگي شريك اند. خانواده هسته اي، بنا به تعريف ايدئولوژي خانوادگي، «به طور طبيعي» بنيان مي گيرد، جهانشمول است و تقسيم كاري «طبيعي» را مشخص مي سازد؛ تقسيم كاري كه مرد را تامين كننده امكانات اقتصادي و زن را تيمار دار و تامين كننده كار بي مزد خانگي مي داند.
اين نوع نظام خانواده جنبه ناگزيري از جامعه سرمايه داري نيست. بلكه پديده آمده تا يكي از اركان روابط طبقاتي اي را كه به طور تاريخي پديدار گشت كه طي آن ايدئولوژي خانوادگي به روابط توليدي سرمايه داري راه يافت. اين ايدئولوژي عقيده داشت كه نقش طبيعي زن كارگر خانگي، يعني همسر و مادر، بودن است؛ ايدئولوژي ياد شده تا اندازه اي از نظارت پيش سرمايه داري درباره جايگاه زن ناشي شد، اما علت گسترش آن بيش تر متناسب بودنش با وضعيت جديد بود؛ در اين وضعيت، با پيدايش سرمايه داري صنعتي، روابط خانوادگي بورژوايي تثبيت شده بود. بارت معتقد است كه در اوايل قرن نوزدهم، طبقه كارگر سازمان يافته اين ايدئولوژي را پذيرفت نظام خانواده يا خانوار، در ميان قرن نوزدهم، در نتيجه پيوند اتحاديه هاي صنفي و سرمايه داران تثبيت شد؛ هر دو در گروه معتقد بودند كه زنان را بايد از نيروي كار كنار گذاشت و مردان بايد دستمزد خانوادگي كسب كنند. به اين ترتيب، مردان براي دستمزد خانوادگي مبارزه كرده اند. و قوانين حمايتي اي كه دولت گذراند رقابت زنان را در بازار كار براي گرفتن دستمزد پايين از ميان برد و زنان را به كار در حوزه خانگي وادار كرد.
نظام خانواده يا خانوار با منافع كوتاه مدت مردان سازگار بود، اما با منافع بلند مدت شان سازگاري نداشت؛ زيرا در طبقه كارگر شكاف ايجاد كرد بطوري كه مردان و زنان طبقه كارگر داراي منافع متفاوتي شدند. نظام خانواده با منافع بلند مدت سرمايه داري سازگار بود، زيرا طبقه كارگر را تقسيم كرد، و سبب شد زنان ذخيره كارگران با دستمزد پاييني را فراهم كنند كه مي شد از آن به عنوان نيروي كار اضافي انعطاف پذير و يكبار مصرف استفاده كرد.
ستمدیدگی زنان، در دورانی که طی آن شکل گرفت، بنیانی مادی نداشت، اما اکنون دارای چنین بنیانی شده است. ستمدیدگی زنان در روابط تولیدی، در تقسیم جنسی کار در حوزه کارمزدی و نیز بین حوزه های کارمزدی و کار خانگی به صورت عاملی اساسی درآمده است. ستمدیدگی زنان برای باز تولید شیوه تولید سرمایه داری در شکل کنونی آن ضروری است.
مشکل بزرگ نظریه فمینیستی مارکسیستی این است كه نمی توان شیوههای ستم مردان بر زنان و شيوههای بهرهمند شدن آنان از کار خانگی بدون دستمزد زنان به اندازه كافی اهمیت قائل شود. فمینیستهای مارکسیست به لزوم اهمیت دادن به روابط مرد سالاری و نیز چگونگی در هم تنیدن این روابط با سرمایهداری پی بردهاند، ولی این روابط را بدون تغییر میبينند و نمی توانند دریابند که میان منافع مردسالای و منافع سرمایه داری هیچ وجه مشترك ضروري و اجتناب ناپذيري وجود ندارد. براي مثال «بارت» نمي تواند توضیح دهد که با توجه به علاقه سرمایهداری به هدف به حداکثر رساندن سود. چرا صرف نظر کردن از کار ارزان زنان به نفع آن است. فمیفیسم مارکسیستی تببین مسائل را تا حد مقولات نظریه مارکسیستی تقلیل می دهد . این رویکرد نمی تواند به روابط مرد سالارانه در جوامع غیرسرمایهداری توجه كند و نيز نمي تواند درباره موقعيت ويژه زنان سياهپوست يا زنان جهان سوم درست بينديشد. رويكرد فمينيسم ماركسيستي همچنين از تجارب روزمره زنان در روابط شان با مردان فاصله مي گيرد و دوري مي گزيند.
ج - نظریه فمینیستی رادیکال یا انقلابی
اعتقاد اصلی فمینیست های رادیکال یا انقلابی این است که نابرابری های جنسیتی حاصل نظام مستقل مردسالاری اند، و نابرابری های جنسیتی شکل اصلی نابرابری اجتماعی اند. آنان می گویند تقسیم جنسی کار که تحکیم کننده و تقویت کننده نظام سلطه مردانه بوده، همواره وجود داشته است. مرد سالاری نظامی جهانی است که در آن مردان بر زنان مسلطاند. فمينيسم رادیکال اساساً جنبشی انقلابی برای رهایی زنان است. طرفداران آن می گویند که هیح حوزه ای از جامعه از تبيين مردانه بر کنار نيست؛ و در نتيجه، بايد در هر جنبهای از زندگی زنان که هم اکنون «طبیعی» تلقی می شود، تردید کرد و برای انجام امور شیوه های جدیدی یافت. آنان معتقدند که نظریه موضوع فعالیت جداگانه ای نیست که نخبه ای آن را به انجام رساند، بلکه جنبه جدایی ناپذیر عمل فمینیستی است.
نظریه از عمل پدید می آید، پیوسته در تجربه سنجیده می شود و پیوسته از نو تدوین می شود. انقلاب، برای فمینیستهای رادیکال، در همین جا و از هم اکنون بازتابی آغاز می شود که برای تغییر زندگی خود و رفع ستم فعالیت مثبت انجام می دهند.
فمیفیسم رادیکال و انقلابی حیطه یگانه ای نیست. در این نظر سه مسئله اصلی ملاحظه می شوند:
1- رابطه ميان سياستهاي فمينيستي و رفتار جنسي فردي – اين پرسش اساسي مطرح است كه آيا زنان مي توانند به زندگي با مردان ادامه دهند، يا جدايي ضروري است؛
2- آیا تفاوتهای جنسی به طور زیستی یا به طور اجتماعی پدید می آیند؛
3- کدام راهبرد سیاسی را باید اتخاذ کرد: کناره گیری یا دگرگونی.
یکی از نخستین تفسیرهای اساسی و منظم از فمیفیسم رادیکال را شالامیت فایرستون در كتاب خود دیالکتیك جنس (1974) ارائه کرد. نخستین کلمات کتاب از این قرارند: «طبقه جنسی آنقدر پیچیده است که قابل رویت نیست.» هدف اثر او (و آثار فمینیست های رادیکال بعدی) مرئی کردن آن است. او معتقد است که فرودستی زنان نه تنها در زمینه های آشکاری مثل قانون و اشتغال، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. تفاوت میان دو جنس کل زندکی را سازمان ميدهد زنان نه تنها از مردان متمایزند، بلکه زیر دست آنان اند. مرد دشمن اصلی است. وظيفه نظری باید فهمیدن نظام جنس - جنسیت، و وظیفه سیاسی باید پایان دادن به آن باشد.
شالامیت فایرستون معتقد است که تفاوت میان مردان و زنان مبنایی زیستی دارد: زنان به دلیل فیزیولوژی تناسلیشان و به این دلیل که ناگزیرند از نوزاد ناتوان انسان مراقبت کنند، از لحاظ جسمی ضعیف تر از مرداناند. به نظر او این امر روابط اجتماعی ای را ایجاب کرد که باعث شد زنان برای تامین امنیت جسمانی به وابستگي به مردان تن دهند. نهادهای اجتمامی، به ویژه آداب جنسي و پرورش كودك كه سلطه مردانه را تقويت مي كنند. بر اين ضرورت زيستي افزوده شدهاند. با این همه به نظر او چون پیشرفتهای تکنولوژی بارداری از بین بردن مبنای زیستی فرودستی زنان را میسر ساخته اند، سلطه مردانه دیگر ضرورتی ندارد. این پیشرفت ها زنان را از اجبار به بچه دار شدن (از راه پیش گیری) رها کرده یا خواهند کرد، و مردان و زنان می توانند در کار بچه آوردن و بچه داری سهیم شوند.
بیش تر فمینیست های رادیکال جدید این نظر را که فرودستی زنان به فروتری زیستی زنان مربوط است، قبول ندارد. آنان این عقیده را که قربانی (زن) مقصر است، رد می کنند. آنان می گویند تقصیر از زیست شناسی مردانه است: مردان به طور طبیعی خشن اند و از خشونت شان برای تسلط یافتن بر زنان استفاده میکنند (برای مثال در مورد تجاوز). مری دیلی در پزشکی زنان (1978) با سند و مدرك ثابت می کند که شیوه های مردان در به کارگیری خشونت برای تسلط یافتن بر زنان وحشتناکاند. او چند نمونه از شیوههایی را که مردان با آنها به زنان آسیب رساندهاند و برای سلطه داشتن بر آنان خشونت به کار بردهاند (و هم چنان به کار می برند) ذکر می کند: خودسوزی زن هند و، بستن پای زنان چینی، ختنه زنان افریقایی، شکار ساحرههای اروپایی، و پزشکی زنان امریکایی، این فمینیستها زنان را ترغیب می کنند تا بر اساس زنانگی «واقعی»، بر مبنای ماهیت زیستی زنان که مردسالاری آن را تحریف کرده است، هویت جدیدی برای خودشان به وجود آورند. آنان زنان را ترغیب می کنند تا خلاقیت زنانه جدیدی را که بر خواهری و تعیین هویت خود مبتنی است، ارج بگذارند. آنان مفهوم مرد - زنی را رد می کنند، زیرا معتقدند که با ارزش ترین خصوصیات آنهایی هستند که خاص زنان اند. همچنین، به این دلیل كه مردان حتی در نزدیكترین روابط زنان را زیر سلطه خود در می آورند، زنان باید جدا از مردان زندگی کنند. به اعتقاد آنان، برای زنان زندگی آزاد از قید مردسالاری که زنان را تقسیم و مثله می کند، ایده ال است.
فمینیست های رادیکال فرانسوی دیدگاه فمینیستی رادیکال به نسبت متفاوتی ابداع کردهاند که تببینهای زیست شناختی را رد می کند؛ کریستین دلفی و مونیك ویتینگ دو تن از معروف ترین آنانند. این دو معتقدند که زاییدن فرایندی زیستی که طبیعت مقرر کرده باشد، نیست، بلکه ساختار اجتماعی تاریخی «تولید اجباری» است. آنان می گویند که این زایمان است که برنامه ریزی می شود، این زنان اند که برای زاییدن به تبعییت از برنامه ریزی اجتماعی (اجتماعی شدن) وادار می شوند. زنان وادار می شوند به نحوی رفتار کنند که طبیعی تلقی می شود، و این به آفرینش دو جنس زیست شناختی مجزا انجامیده است. ولی این تقسیم واقعیت گوناگونی انسان - تنوع گسترده خصوصیات جنسی - را مخدوش می کند، زیرا جامعه ای بیش از حد جنسیت گرا به وجود آورده است . جامعه حول این عقیده ساخته می شود که دو جنس مخالف ضدهم، مرد و زن، وجود دارند.
آنان معتقدند که نظریههای زیست شناختی در مورد تفاوتهای جنسی، مفاهیم اجتماعیاند که در خدمت منافع گروه از لحاظ اجتماعی مسلطاند. زنان به خودی خود طبقهای هستند. زیرا مقوله «زن» (چنان که مقوله «مرد») نه يك مقوله زیست شناختی ثابت، بلکه مقوله سیاسی و اقتصادی است آنچه ضرورت دارد از بین بردن خود تمایز جنسی است. ویتیگ می گوید: «هدف مبارزه ما سرکوب مردان، به عنوان طبقه، نه از طریق نسلکشی، بلکه از مبارزه سیاسی است. هرگاه طبقه «مردان» از بین برود، طبقه زنان نیز از بین خواهد رفت؛ زیرا بدون ارباب هیچ برده ای وجود ندارد».
مسئله اصلی مورد توجه فمینیست های رادیکال فرودستی زنان است؛ از این رو در نظریههای شان به دنبال این هدفاند که از سلطه مردان بر زنان پرده بردارند و آن را از بین ببرند. به اعتقاد آنان، مردان در همه حوزههای زندگی به طور نظامدار زنان را زیر سلطه خود درمی آورند؛ همچنین، تمام روابط میان مردان و زنان روابط قدرت نهادی شده، و از این رو موضوع مناسبی برای تحلیل سیاسی اند. به این ترتیب، مسئله مورد توجه فمینیست های رادیکال آشکار کردن این موضوع است که چگونه قدرت مردانه در تمام حوزههای زندگی - از جمله روابط شخصی مانند پرورش کودك، خانه داری، و ازدواج - و در تمام انواع اعمال جنسی - از جمله تجاوز، فحشا، مزاحمت جنسی، و نزدیکی جنسی - اعمال و تقویت می شود.
فمینیست های رادیکال فرودستی زنان را مسئله ای جهانی و اساسی می دانند، چون صرف نظر از زمان و مکان تغییر چشم گیری نکرده است، و هرگونه تغییر پایدار و گستردهای مستلزم دگرگونی روابط جنسی - نابودی سلطه مردان بر زنان - خواهد بود.
فمینیست های رادیکال میگویند که مردان فرهنگ زنان، دانش زنان، و توان ذهنی زنان را تماماً انکار میکنند آنچه را حقیقت به شمار میرود ارزشمند تلقي مي شود، مردان تعريف كرده اند. علم مردانه براي مشروعيت بخشيدن به ايدئولوژي هايي به كار برده مي شود که زنان را فروتر از مردان و نقش زنان را نقش کارگران خانگی تعریف می کنند. جامعه شناسی نیز بخشی از این فرهنگ مردانه تحریف کننده - که مردان تعریفش کردهاند - تلقی می شود. از این رو، فمينيستهاي رادیکال نمی خواهند در جامعه شناسی مشارکت جویند - یا به عبارت دیگر زنان را وارد آن کنند - بلکه می خواهند شیوه تولید دانش را چنان دگرگون سازند که درک ذهنی زنان از نو ارزیابی شود. مقدار زیادی از تحقیقات فمینیست های رادیکال درباره موضوعات زیر بوده است: تحلیل خشونت مردانه عليه زنان و شیوههایی که علوم اجتماعی مردانه و ارزشهایمردسالارانه با آنها این خشونت را پنهان می کنند، کم اهمیت جلوه می دهند و یا تقصير آن را به گردن زنان مي اندازند. فمینیست های رادیکال، علاوه بر این به موضوعات زیر پرداخته اند: پرده برداشتن از «تاریخ زنان» باز یافتن تاریخ و میراث فرهنگی زنان برای آنان و آشکار کردن شیوه هایی که با آنها دانش زنان هم از لحاظ تاریخی و هم در جوامع متفاوت کم ارج می شود.
فمينيسم راديكال از اوضاعي پرده برداشته است كه در آن حتي نزديك ترين و شخصي ترين روابط سياسي اند – يعني، روابط قدرت اند. گذشته از این، آنان جهانشمولی روابط مرد سالاری را با سند و مدرک اثبات کردهاند. با وجود این آنان نمی توانند شیوه هایی را که مردان با آنها زنان را فرودست ميسازند و استثمار ميكنند به نحوي بسنده تبيين كنند. آنان نمي توانند به اشكال مختلفي که روابط مرد سالاری را با سند و مدرك اثبات كرده اند. با وجود اين آنان نمي توانند شيوه هايي را كه مردان با آنها زنان را فرودست ميسازند و استثمار مي كنند به نحوي بسنده تبيين كنند. آنان نمي توانند به اشكال مختلفي كه روابط مردسالاري جوامع مختلف مییابند، به اندازه کافی توجه کنند. آنان همچنین تفاوتهای موجود در تجارب زنان طبقات اجتماعی متفاوت را نادیده می گیرند. اگرچه، تببین های زیست شناختی فمینیست های رادیکال با تببین هایی که نظریه پردازان مرد ارائه کرده اند بسیار متفاوت اند، ولی به اندازه آنها تحویل گرا هستند و نمی توانند ایدئولوژی و فرهنگ را به حساب آورند. همچنین آنان به نظریه های زیست شناختی اجتماعی فرصت می دهند تا بر ضدگروهی از نظریه های فمینیستی گسترش یابند؛ منظور نظریههایی هستند که معتقدند نقش زنان به نحوی که در حال حاضر شکل می گیرد به طور طبیعی تعیین می شود. در هر حال بخشی از فمینیست های رادیکال نظریه های زیست شناختی را قبول ندارند؛ به اعتقاد آنان این نظریه ها برای توجیه فرودستی زنان به وجود آمده اند، و باید این عقیده را که دو جنس با ویژگی های زیست شناختی معین وجود دارند، زیر سوال برد.
د - فمينيسم سوسياليستی
این دیدگاه که اغلب به آن نسبت «دوگانه گرايي» میدهند، می کوشد تحلیلی ارائه دهد که دو نظام را باز میشناسد: نظام اقتصادی، و نظام جنس – جنسیت. این دیدگاه مرد سالاری را نظامی فرا تاریخی میداند - یعنی مردان در تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت می کنند. با وجود این، فمینیستهای سوسیالیست معتقدند كه يك نظريه بسنده فمنيستي بايد بپذيرد كه مرد سالاري در جوامع سرمایهداری شکل خاصی می یابد . آنان سرمایه داری و مردسالاری را دو نظام جداگانه میدانند. هدف آنان پرداختن نظریه ای درباره مرد سالاري سرمایه داری است که فهم اوضاعی را که در آن نظام سرمایه داری با سلطه مردانه ساخته می شود، ممکن می سازد.
در جوامع معاصر هر انسانی به طبقه اجتماعی و جنسیت مشخصی تعلق دارد. فمینیستهای سوسیالیست معتقدند که جنس، طبقه، نژاد، سن، و ملیت همگی ستمدیدگي زنان را پدید می آورند، ولی در مورد بنیادیتر بودن هر يک از این ستم ها نسبت به دیگری نظری نمیدهند. از نظر آنان اشکال خاص فرو دستي زنان در جامعه سرمايه داري، به اين نظام معين اقتصادي – اجتماعي اختصاص دارند. فقدان آزادی زنان حاصل اوضاعی است که زنان در آن درحوزههای عمومی و خانگی به سلطه درمیآیند و رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسيد كه تقسيم جنسي كار در تمام حوزهها از بين برود؛ به بيان دیگر، روابط اجتماعیای که مردم را به صورت کارگران و سرمایه داران، و نیز زنان و مردان در ميآورند برچيده شوند.
نظريه ماركسيستي جهان را از ديدگاه پرولتار يا (طبقه كارگر) نشان ميدهد؛ فمينيستهاي سوسياليست معتقدند كه پديدآوردن جهان بينياي از ديدگاه زنان ضروري است. نظريه ماركسيستي سنتي كار زن را در خارج از بازار (كارخانگي) و خصلت كار زنان را در بازار، كه بر طبق جنسيت تعيين ميشود، ناديده ميگيرد؛ از اين رو، اين نظريه سلطه نظام دار مردان را بر زنان پنهان مي دارد. با وجود اين هم طبقه حاكم و هم مردان بر زنان مسلطاند. سرمايه داران مرد شرايطي را كه تحت آنها كارشان را ميفروشند، تعيين ميكنند؛ كارگران مرد از اين واقعيت كه كارمزدي زنان با نرخي پايين تر از كار مردان جبران مي شود، و از اينكه كار بي مزد خانگي انجام ميدهند، پول و منافع ديگر به دست ميآورند. به علاوه، در تعريف زنان به عنوان بتهاي جنسي، اميال جنسي مردان اصل فرض مي شوند. براي فهم كامل ستمديدگي زنان لازم است تقسيم جنسي كار در حوزه خانگي و نيز در بازار كار، و روابط ميان اين دو را بررسي كرد. كار زنان در توليد مثل، دسترسي آنان را به كارمزدي محدود مي كند؛ ولي آنچه كه بسياري از زنان را به سوي ازدواج سوق ميدهد، محدوديت دامنه كارمزدي در دسترس آنان است. ايدئولوژي ازدواج و مادري، به عنوان نقش اصلي زنان، به كار پنهان كردن اين محدوديت مي آيد. تمايز ميان عمومي و خصوصي نه تنها به نفع سرمايه داري بلكه به نفع مردان نيز هست. كنار گذاشتن زنان از حوزه عمومي به نفع مردان و سرمايه داران هر دو است، گو اينكه كار خانگي بدون دستمزد نيز به نفع هم مردان و هم سرمايه داران است.
سیلویا والبی (1988) در حالی که بر لزوم تحلیلی دوگانه تاکید می کند، معتقد است که مرد سالاری هرگز تنها شیوه تولید نیست، بلکه همواره با شيوهای دیگر پیوند دارد او همچنین به تحلیل اشکال متنوع مردسالاری اشاره می کند. او معتقد است که در جامعه سرمایه داری اشکال اصلی روابط مرد سالار را باید در کار خانگی، کار مزدی، دولت، خشونت مردانه، و تمایلات جنسی یافت. روابط اجتماعی در کار خانگی شیوه مردسالارانه تولید را به وجود می آورند؛ و این امر، به اعتقاد او، در تعیین روابط جنسیتی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
با وجود این، زمانی که مرد سالاری با شیوه تولید سرمایه داری پیوند دارد، روابط مرد سالاری در کار مزدی برای بقای نظام دارای اهمیت اساسی اند.
شکلی که مرد سالاری در سرمایه داری پیدا می کند، از اشکالی که در دیگر نظام های اجتماعی - اقتصادی می پذیرد، متفاوت است. مرد سالاری قدیمی تر از سرمایه داری است، ولی با گسترش سرمایه داری اشکال جدیدی می یابد. در انگلستان فئودالی و صنعتی قدیم، تقسیم کار جنسی کاملاً گسترش یافته ای وجود داشت. در انگستان ما قبل صنعتی، مردان مجبور بودن برای کار خانه را ترك کنند و زنان فقیر در مزارع کار می کردند. با صنعتی شدن، مردان برای کار از خانه بیرون رفتند، و اگرچه زنان به تدریج از بسیاری از کارهای مزدی کنار گذاشته می شدند، زنان فقیر به کار کردن برای دیگران، به جز خانواده خود ادامه دادند.
محدود كردن زنان به خانه منحصر به جامعه سرمايه داري نيست، در بیشتر جوامع اسلامی - صنعتی و ما قبل صنعتی زنان در خانه محدودند، و در بریتانیای ماقبل صنعتی یا صنعتی زنان طبقات بالا کار نمی کردند.
با وجود این، گسترش سرمایه داری صنعتي به تغییراتی منجر شد. زنان از برخی انواع کار مزدی، به ویژه کار تخصصی، کنار گذاشته شدند، و حقوق قانونياي را كه پیش از این نسبت به اموال دارا بودند، از دست دادند. گذشته از این مردان به پیشرفتهایی نائل آمدند: امتیازات در اختیار مردان بودند، برخی از مردان به عرصههاي سياسي از جمله مجلس دست يافتند ولي هيچ زني به اين عرصه ها راه پیدا نکرد. مردان در حوزه عمومی مبانی قدرت جدید بسیاری به دست آورند که زنان را به آنها راهی نبود؛ و به این ترتیب، ایدئولوژی های خانگی بیشتر مسلط شدند. فرودستی زنان در جامعه سرمایه داری به شکلی در میآید که حاصل منطق سرمایه داری یا مرد سالاری نیست، بلکه نتیجه تغییری در منابع قدرت مردانه در پی گسترش سرمایه داری است. هنگامی که اقتصاد خانگي محدود و توليد سرمايه داري جايگزين آن شد، مردان در موقعیت کسب مبانی قدرت جدید قرار گرفتند.
والبی، همچنین معتقد است که شکل مرد سالاری تغییر می کند. از زمان پیدایش سرمایه داری، به دلیل نیاز سرمایه داری به کار و نیز به دلیل فعاليت سياسي فمينيستي، تغييري از مردسالاري خصوصي به مردسالاري عمومي ایجاد شده است. با وجود این، منافع مرد سالاری و سرمایه داری ضرورتاً یکسان نیستند؛ مبانی اصلی تنش میان این دو در استثمار کار زنان قرار دارد. بنابر استدلال او، به خدمت گرفتن و استثمار کار ارزان زنانه، کاری که به دلیل ساختارهای مردسالارانه ارزان تر از کار مردان است. به نفع سرمایه است. مردسالاری، که خواستار ابقای استثمار زنان در خانواده است، در برابر این امر مقاومت می کند. در قرن نوزدهم، که مردان برای حذف زنان از رقابت شغلی مبارزه می کردند، اتحاد مردسالارانه نیرومندی بین همه طبقات وجود داشت. با وجود این، زمانی که به خدمت گرفتن زنان به نفع کارفرمایان (سرمایه داران) باشد، این اتحاد بین طبقات تضعیف می شود؛ از این رو، بین سرمایه داری و مرد سالاری، مانند دوران جنگ جهانی اول، تضادی وجود دارد. سیاست بدیل برای سرمایه، به خدمت گرفتن زنان در کارهایی است که مشاغل زنانه تعریف می شوند - یعنی مشاغلی که دستمزد آنها کم تر از دستمزد مشاغل مردان است و موقعيت پايين تری دارند.
وقتی این سیاست تحقق می یابد، مرد سالاری برای تضمین آن که زنان فقط برای کارهای زنان به خدمت گرفته شوند، پیکار می کند.
والبی می گوید که قدرت سرمایه در دراز مدت از اعمال سیاست حذف زنان جلوگيري می کند، و جدایی بین کار زنان و مردان به عنوان يك بدیل پدید می آید؛ علت این امر، دست کم تا حدودی، جنبش فمینیستی - در مورد تقاضای زنان برای حق داشتن کارمزدی - است. در نتیجه، در بریتانیا تغییری به وجود آمده است: از مرد سالاری خصوصی که در آن زنان را در خانه نگاه ميداشتند، به شكل عمومي كه در آن مردان بر زنان در تمام حوزهها مسلط اند.1
نتيجه گيري
ما نمیگويیم که این يا آن نظریه فمنیستی درست و بقیه نادرست اند. ما تلاش کرده ایم برخی از نابسندگیهای دیدگاههای نظری را نشان دهیم و این کوشش را سازنده می دانیم نه ویرانگر، حرف اصلی در این مورد این است که جامعه شناسی متعارف نابسنده است زیرا زنان را نادیده می گیرد غیر واقعی نشان میدهد یا در حاشیه جای می دهد. این جامعه شناسی نابسنده است، نه تنها به این علت که زنان را کاملاً در نظر نمی گیرد بلکه به این دلیل که دانشی تولید می کند که در بهترین صورت جانبدار است زیرا بیش از نیمی از جمعیت - یعنی زنان - را به حساب نمیآورد زنان دریافته اند دانشی که جامعه شناسی متداول ارائه کرده است با زندگی یا مسائل مورد علاقه آ نان ارتباط ندارد.
فمنيسم در پی آن است تا به تجارب زنان بپردازد، واقعیت را از دیدگاه زنان بفهمد، پرسشهايي پیشداوریها و تحریف های نظام دار دانش مردانه پرده بردارد. در این جا سعی شده شیوه های تاثیر دانشپژوهی فمنیستی را بر جامعه شناسی نشان دهد و بگوید که منظور از این کوشش آن نبوده است که صرفاً بتوانیم عنوان نگرش ديگري را به فهرست عناوين جامعه شناسي بيفزاييم. تجديد نظر كلي در مورد دانش جامعه شناختی و روش های تولید این دانش ضروری است. زیرا نادیده گرفتن، در حاشیه قرار دادن، یا غیری واقعی نشان دادن زنان در جامعه شناسی، امری تصادفی یا ناشی از سهو نیست، بلکه این همه حاصل زیربنای نظری این رشته است.
جامعه شناسي مردانه نمي تواند با اين نظر كه زنان به اراده طبيعت زن ميشوند و نقش آنان حاصل ضرورتهاي زيستي است مقابله كند. در نتيجه مفاهيم ايجاد شده براي انجام تحقيق جامعه شناختي، و موضوعاتي كه به كمك اين مفاهيم بررسي مي شوند، زنان را ناديده مي گيرند. براي توليد دانش جامعه شناختي بايد اين مفاهيم و موضوعات را چنان از نو صورت بندي كنيم كه در مسائل مورد توجه اين رشته زنان عمده شوند.
5- فمينيسم در ايران
الف - مشخصه های عمومی فمینیسم درایران
1) تاکید بر اشتغال رسمی زنان به عنوان راه نجات آنها: براساس این نگرش چنین تصور می شود که اشتغال رسمی زنان راه گشای مشکلات و معضلات عمده ایشان است؛ یعنی زنان با اشتغال رسمی صاحب درآمد می شوند و به دنبال آن استقلال مالی پیدا می کنند. این امر نه تنها منزلت اجتماعی وی را ارتقاء می دهد بلکه باعث می شود او دیگر زیر دست و وابسته مرد نباشد. از طرف دیگر، براساس این باور، چنین به نظر میرسد که زنان فقط از کانال اشتغال رسمی است که می توانند به عنوان نیروهای کارآمد در فرایند توسعه اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرند. شعارهایی از این دست که زنان نیمی از نیروی کار هر جامعه اند و فقط اشتغال کامل ایشان می تواند کشورهای جهان سوم را به سمت توسعه رهنمون شود، از جمله تبلیغات این نگرش است. روی دیگر این شعار، تقبیح «خانه داری» و ناچیز شمردن آن است. زن خانه دار موجودی تلقی می شود که به دور از جریان پویای زندگی اجتماعی، در فضای محدود خانه محصور و در دور باطل وظایف خانکی گرفتار است و تکرار وظایف خانگی او را موجودی کودن، منفعل و وابسته بار آورده است. لذا، برای تحول این نقش های سنتی. اشتغال رسمی زن امری ضروری است. باید توجه داشت که دفاع از اشتغال زنان به عنوان راه رهایی آنان از ستم جنسی تقریباً در هیچ یک از دیدگاههای فمینیستی مورد تایید قرار نگرفته است. بر عکس، خصوصاً فمینیست های مارکسیست و سوسیالیست به ریشه یابی گسترش پدیده اشتغال زنان در غرب پرداخته و نشان داده اند که چگونه نظام سرمایه داری با کشاندن زنان به بازار کار رسمی سود می برد. سیلویا والبی یکی از طرفداران این دیدگاه، معتقد است که برای درک نقش زنان در جامعه صنعتی باید چگونگی تلفیق نظام پدرسالاري را در نظام سرمايه داري درك كرد. بايد به خاطر داشت كه در نظام پدر سالاري ورود زنان به بازار كار رسمي منع شده بود. در حالي كه سرمایه داری استخدام نیروی کار ارزان را لازم میدانست؛ یعنی سرمایه داری به دلیل خصلت ذاتی خود (انباشت سرمایه) همواره به گسترش عرصه تولید و تنوع آن نیازمند است. لذا استفاده از نیروی کار زنان که به علت جنس دوم بودن دستمزدی کمتر از مردان میگیرند، در دوران شکوفایی اقتصادی سودمند است. به علاوه ورود زنان به بازار کار رسمی به طور وسیعی فقط در همان حوزه وظایف سنتی ایشان یعنی آموزش، بهداشت و مشاغل خدماتی عملی شده است. استفاده از نیروی کار زنان در صنایع کارخانه ای نیز بیشتر در حوزه های حاشیه ای مثل صنایع مونتاژ، بسته بندی و ظریف کاری عملی شده است، یعنی مشاغلی که حقوق کمتر و پایگاه اجتماعی پایین تری نسبت به مشاغل مردانه دارد.
حتی زمانی که زنان و مردان در مشاغل مشابه به کار مشغولند، معمولاً حقوق ايشان از مردان کمتر است.1 فمینیست های دیگر به تحلیل «خانه داری» پرداخته و نشان دادهاند که زنان همواره چه در نظام توليد کشاورزی سنتی و چه در نظام صنعتی، به حیات اقتصادی خانواده کمك کردهاند. شرکت و همکاری زنان در اقتصاد کشاورزی وخصوصاً بهره برداری خانوادگی اگرچه به صورت رسمي اندازهگيري نمي شود اما بدون کمك ايشان گاه واحد بهره برداری از ادامه فعالیت تولیدی عاجز می ماند. به نظر ایشان زنان در نقش «خانهدارهای نوین» به طور غیرمستقیم به حیات اقتصادی خانواده كمك می کنند. اگر وظایف خانگی زنان (آشپزی، نظافت و نگهداری از بچه ها) نبود. مردان خانواده نمی توانستند برای شرکت در فضای تولید اجتماعی و رسمی آماده شوند.2 به علاوه، زنان خانه دار نمایندگان مهم ترین مرحله جامعه پذیری یعنی جامعه پذیری اولیه در خانواده هستند و کودك الگوی اساسی شخصیت خویش را از طریق ایشان فرا میگیرد. فضای عاطفی خانه، در اکثر موارد تحت کنترل و هدایت زنان است و مسئولیت تندرستی و سلامت اعضای خانواده نیز به عهده آنان است.
آیا انجام چنین فعالیت هایی زنان خانه دار را در فرایند توسعه اقتصادی و اجتماعي قرار نمی دهد؟ همانطور که نلسون معتقد است، دلایل شکست طرح های توسعه اکثر عدم شناخت مسئولان این طرح ها از زنان و مسئولیت های ايشان است. يعني وقتي مسئله «ادغام زنان در توسعه» مطرح مي شود، اين نكته اساسي مورد غفلت قرار ميگيرد كه «زنان هميشه در كليه فرآيندهاي تغيير و توسعه جامعه دخالت و نقش داشته اند.» ولی ناچیز شماری فعالیت های ایشان وعدم محاسبه آماری آن این فرض غلط را به وجود آورده است که زنان در امر توسعه نقش ندارند.3
مسئله اشتغال زنان در ایران ابعاد دیگری نیز دارد. بر طبق آمار رسمي در ایران تنها حدود نه درصد از زنان فعال اشتغال رسمی دارند. بنابراین 90 درصد ظاهراً «خانه دار» یا از نظر اقتصادی غیرفعال شناخته می شوند. اما جالب است بدانیم با اینکه اکثریت زنان ایرانی در گروه زنان «خانه دار» قرار می گیرند، بیشترین تحقیقات مربوط به زنان در ایران به امر اشتغال زنان پرداخته اند. همین امر بیانگر این نکته است که طرفداران حقوق زن در ایران برای مسئله اشتغال زنان اهمیت زیادی قائل هستند.
اما اجازه بدهید ببینیم آیا 90 درصد باقیمانده واقعاً از نظر غیر اقتصادی غيرفعالند؟
بخش عمده ای از زنان «دخانه دار» روستایی هستند و از آنجا که بیش از95 درصد نظام تولید کشاورزی در ایران را واحدهای بهره برداری خانوادگی تشکیل می دهند، زنان ووستایی در فرایند تولید محصولات کشاورزی سهم بزرگي دارند.
مطالعات روستایی نشان میدهد که حتی زنان قشر مرفه روستایی که مستقیماً در فرایند تولید محصولات اصلی زراعی فعالیت ندارند، با انجام فعالیت های حاشیه ای همچون تهیه غذا برای کارگران مزرعه، رسیدگی به باغچه های خانگی، تولید صنایع دستی و تهیه مواد غذایی (رب، مربا، لواشك و...) به افزایش درآمد خانواده کمک می کنند.1
از طرف دیگر زنان «خانه دار» شهری نیز در انجام وظایف «خانه داری نوین» به طور یکسان و مشابه فعالیت نمی کنند. معمولاً زنان قشر مرفه و متوسط بالا از مستخدمینی استفاده می کنند که به طور دایمی یا غیردایمی
وظایف عمده خانه داری ایشان را انجام می دهند. کودکان زیر شش سال در این خانواده ها عمدتاً به مهد کودك فرستاده می شوند. به علاوه، با به کارگیری وسایل مدرن، همچون، ماشین لباسشویی، ظرفشویی، جاروبرقی و غذاهای آماده از حجم وظایف وقتگیر و خسته کننده خانهداری به مقدار زیادي کاسته شده است. در طرف ديگر، گروه زنان خانهدار شهري هستند كه از نظر درآمدي در قشر متوسط یا فقیر جای میگيرند و اغلب به جز وظايف خانگي، فعالیت های غیررسمی درآمدزا هم دارند. این فعاالیت ها عمدتاً شامل خیاطی، گلدوزی، گل آرایی، بافندگی، مستخدمی، شیرینی پزی، آرایشگری، نقاشی و ... میشود که همگی به افزایش درآمد خانواده کمك می کند. باید توجه داشت که با افزایش تورم، انجام چنین فعالیتهایی در میان این قشر از زنان بسیار گسترش یافته و گاه درامد این نوع فعالیت ها از درآمد رسمی و معین مرد خانواده بیشتر است.
به عبارت دیگر، زن خانه دار، که از نظر گروهی از افراد کودن و منفعل شناخته می شوند و می تواند به طرز موثری در افزایش درآمد خانوار کار آمد، فعال و مبتکر باشد.
طرفداران اشتغال زن مدعي هستند که زنان شاغل با کسب درآمد استقلال مالی پیدا می کنند و می توانند در تصمیم گيری های عمده خانواده مشاركت كنند و همچنين زنان خانه دار وابسته و زيردست نباشند. براي ارزيابي اين قضاوت نيز بايد به مسائل متعددي توجه كرد: اولاً صاحب درآمد بودن زنان شاغل الزاماً به معنای استقلال مالی آنان نیست و باید برای تعیین ميزان مثبت میان این دو متغیر (درآمد و استقلال مالی) تحقیقات عمیق جامعه شناختی صورت گیرد. به علاوه اگر استقلال مالی به این معنی باشد که زنان شاغل قادرند درآمد خود را به نحوي که مایلند، خرج کنند و به مصرف نیازهای شخصی برسانند؛ مطالعات فعلی خلاف آنرا نشان میدهد: زنان شاغل ناگزیرند درآمد خود را برای تامین هزینه های چون شهریه مهدكودك، اجاره خانه و ساير هزینه های خانوادگی صرف کنند و به طور کلی درامد ایشان کمتر به مصرف نیازهای شخصی میرسد. ثانیاً نوع شغل، رتبه شغلی، ميزان دستمزد، شغل همسر و به طور كلی سبک زندگی زنان در تعيين و افزایش میزان قدرت آنان در خانواده نقش مهم تری ایفا می کند. مثلاً به نظر میرسد زنان کارگر در مقایسه با زنانی که مدرس دانشگاه هستند، از نظر قدرت در خانواده در يك سطح برابر نیستند. ثالثاً مطالعات نشان می دهد که چه در جوامع غربی و چه در جوامع جهان سوم، با اشتغال زن از بار وظايف خانگی وي كاسته نميشود بلكه زنان شاغل ناگزيرند بعد از ساعت كار رسمي وظايف سنتی خود را نیز به تنهایی انجام دهند.1 شاید يكي از دلایل عدم رضایت زنان شاغل از شاغل بودن تحمل همین بار دوگانه است.
بنابراين اشتغال زن يا خانه داري وي به تنهايي براي تعيين موقعيت و منزلت او در خانواده کافی نیست بلکه میبایست به متغیرهای مهم تری از جمله سبك زندگی و ارزشهای مسلط در نظام خانواده توجه کرد.
2 ) تاکید بر تقابل و دشمنی زن و مرد: براساس این نگرش، زن و مرد دو موجود متناقض و نابرابرند که با یکدیگر تضاد منافع دارند. بنابراین، چنین تصور و تبلیغ می شود که مردان مقصر اصلی زیردست بودن زنان هستند که از طریق استثمار زنان در نهاد خانواده امتیازات اجتماعی را نصیب خود کرده اند. نتیجه آشکار چنین طرز تفکری ایجاد دشمنی و تمایز خصومت آمیز ميان زن و مرد است. با نگاهي مجدد به ديدگاه هاي فمينيستي چنين نگرشي را مي توان فقط در دیدگاه رادیکال یا افراطی یافت. از نقطه نظر این دیدگاه زنان فقط از مردان متمایز نیستند بلکه تحت سلطه ایشان نیز قرار دارند. و از آنجا که مردان را «فطرتاً» متجاوز میدانند معتقدند که مردان از این خصیصه براي كنترل زنان استفاده مي كنند و نمونه هايي چون بستن پاي زنان در چين، ختنه زنان در افریقا، سوزاندن بیوه های هندی و شکار زنان جادوگر در قرون وسطی را شواهد تاریخی این روحیه متجاوز مردانه می دانند. بنابراین معتقدند که راه رهایی زنان تشکیل اجتماعات زنانه بدون حضور مردان است که بر پایه روابط خواهرانه و هویت زنانه شکل می گیرد. بدیهی است که از نظر جامعه شناسی مقصر قلمداد کردن مردان برای تفسیر موقعیت دست دوم زنان مردود است و سایر دیدگاه های فمینیستی که بر خلاف دیدگاه رادیکال رویکردی علمی دارند، رابطه نابرابر میان زن و مرد را با عوامل اجتماعی. همچون نظام ارزش ها و نظام جنسیت، توضیح می دهند.
به عبارت دیگر این ارزشهای ناظر بر نظام پدرسالاری است که هر يك از ما را به صورت «مردانه – زنانه» تربیت می کند. بنابراین برای رفع نابرابری موجود میان زن و مرد باید این نظام ارزشی متحول شود.
باید توجه داشت که تبلیغ تمایز میان زن و مرد به صورت دو نیروی متخاصم که یکی را برابر دیگری قرار می دهد عمدتاً از ارزشهای نظام پدرسالاری نشات می گیرد و اگر جنبش زنان در ایران بخواهد بر این تمایز خصومت آمیز تاکید کند مسلماً به جدایی و دشمنی زن و مرد دامن میزند. این برخورد سطحی عواقب خطرناکی برای زنان و استحکام روابط خانوادگی دارد؛ یعنی اولاً به جای ایجاد فرصت برای همکاری و همراهی بین زن و مرد، آنها را از هم دور می کند و در دو جبهه مخالف قرار می دهد. ثانیاً مخالفان فمینیسم از این نکته جهت تبلیغات منفی علیه فمینیسم استفاده کرد و زنان را موجوداتی انتقام جو، بی ظرفیت و سطحی قلمداد می کنند.
3 ) عدم توجه به تعدد و تنوع گروه های زنان در ایران: یکسان شمردن شرایط زندگی زنان و ارائه راه حلهای مشابه برای آنان یکی از اصول نظری اولیه در دیدگاه فمینیستی بوده است. براساس این اصل جنس دوم بودن زن يك مقوله واحد و جهانی است. این «زن عام و جهان شمول» همواره مورد استثمار مرد - یعنی يك مقوله واحد و جهانی دیگر - قرار گرفته است. پس می توان راه حل های مشابهی برای رهایی همه زنان از قید نظام پدرسالاری ارائه داد. اما این اصل فمینیستی از سوی شاخه های جدید فمینیسم مورد نقد قرار گرفته است. از نقطه نظر این گروه ها، يك «زن عام و یکسان» در همه جهان وجود ندارد بلکه زنان بر حسب اینکه در چه قشر، نژاد، قوم، رتبه شغلی و مکان جغرافیایی قرار بگیرند، با یکدیگر متفاوت هستند. بنابراین، مثلاً موقعیت اجتماعی يك زن سفید پوست با يك زن سیاه پوست در جو امع غربی متفاوت است. به نظر ایشان الگوی یکسان تلقی کردن همه زن ها در نهایت به نفع زنان سفید پوست غربی عمل کرده است. به طوری که نه تنها حقوق آنها حقوق همه زنان تلقی شده است: بلکه بدون شناخت شرایط زندگي سایر زنان خواسته های زنان سفید پوست غربی برای کلیه گروه زنان در جهان مناسب ترین خواسته ها شناخته شده است.
توجه به این امر یعنی گوناگونی گروه های زنان و یکسان تلقی نکردن مقوله زن از دو نظر برای طرفداران حقوق زن در ایران حائز اهمیت است: اولاً با توجه به تعدد خرده فرهنگهای قومی، زبانی، مذهبی و منطقهای در ایران اساساً نمی توان از يك گروه زنان واحد و عام بحث کرد. مسلماً موقعیت زنان بر حسب اینکه در کدام يك از گروه های فوق قرار گیرند، با یکدیگر متفاوت است. ثانیاً از آنجا که جامعه ایران يك جامعه در حال گذر یا در حال توسعه شناخته میشود، مسلماً نقش های سنتی عام زنانه نیز در حال تحول است. در حال حاضر زن ایرانی بر حسب این که در کدام شهر، روستا، قشر و رده شغلی قرار گیرد، موقعیتها و نقش های متفاوتی به عهده دارد. بنابراین باید توجه داشت که هر يك از گروههای زنان ویژگیهای منحصر به فردی دارند که باید با تحقیقات اجتماعی خاص شناخته شود تا بتوان راه حل های مناسبی برای مسائل آنان به دست آورد. از طرف دیگر با شناخت شرایط زندگی در میان این گروه های متنوع می توان به ارائه راه حل های مناسب، مقتضی و هماهنگ با جامعه ایران مبادرت کرد.
4 ) تبلیغ و تایید مشابهت کامل زن و مرد: برابری حقوق و منزلت زن و مرد شعار همیشگی فمیفیسم بوده است و تقریباً کلید دیدگاههای فمینیستی برای کسب حقوق برابر زنان و مردان به مبارزه نظری و عملی پرداخته اند. اینان همچنین معتقدند که «الگوهای ارزشی و رفتاری متمایز میان زن و مرد باید متحول شود و انسان بودن، به جای مرد و زن بودن هدف فرایند جامعه پذیری باشد.» یادآور میشویم که براساس الگوی جامعه پذیری جنسی، زنان و مردان از طریق الگوهای متفاوتی جامعه پذیر می شوند. براساس این الگو زنان یاد می گیرند که مهربان، مطیع، وابسته، با گذشت، عاطفی و وفادار باشند در حالی که مردان می آموزند که خشن، قوی، قهار، عاقل و مبتکر باشند. اما الگوی جامعه پذیری نوین یا جامعه پذیری خنثی که تا حد زیادی تحت تاثیر و تبليغات فمينيستي بوده، اين تقسيم بندي را رد مي كند و معتقد است كه زن و مرد بايد از نظر شخصيتي تفاوتي با هم نداشته باشند و به صورت انسانهاي مستقل، كارآمد و همانند درآيند. نتيجه چنين نگرشي خصوصاً در غرب، شبيه شدن زن و مرد است. اما اين شبيه شدن به طور يكسان و برابر از خصوصيات زنانه و مردانه بهره نگرفته بلكه از آنجا كه فرهنگ مرد سالارانه فرهنگ برتر بوده است، بيشتر زنان بوده اند كه شبيه مردان شده اند؛ همانطور كه اليزابت بدانتر مي گويد: «چنان مي نمايد كه زنان «ديگر بودن» مردانه را كسب كردهاند، بدون آنكه از هويت سنتي خود دست بردارند. انسان مغرب زمين خصوصاً زنان - در قرن بيستم يك مخلوق واقعي دو جنسي است: در آن واحد هم مرد است و هم زن بر حسب لحظات شبانه روز يا دوره هاي زندگي نقش و وظيفه خود را عوض مي كند. چون نمي خواهد از هيچ چيز رويگردان شود، به چانه زدن و چون و چرا كردن درباره آرزوهاي زنانه و مردانه خود مي پردازد و اين كار هميشه آسان نيست. زنان فعلي كه متناوباً فاعل و منفعل، مادر فداكار و خودخواه، مهربان و قهار. شكيبا و سلطه جو مي شوند، در واقع هويت خويش را آشفته و پريشان كرده اند.»1
شباهت زنان به مردان خود به معنای وقوع يك انقلاب ارزشی عظیم است که پدیده های جدیدی همچون همجنس بازی، «دوجنس گرایي و از هم گسيختگي خانواده را به دنبال داشته است. در اینجا هدف ما ارزیابی اخلاقی چنین پیامدهایی نیست بلکه می خواهیم بدانیم آیا تبلیغ شبیه شدن زن و مرد در ایران از سوی جنبش طرفداران حقوق زن برای حل مسائل زنانی ایرانی مفید است؟ برای پاسخ به این سوال بهتر است به روابط میان زن و مرد در دوران ما قبل تاریخ نظری بیفکنیم. در دوره ای از تاریخ جوامع بشری، برخي از فمینیست ها به غلط آن را «مادر سالاری» می نامند، زن و مرد حوزه های کار و قدرت جداگانه ای داشته اند که به هر يك منزلت و پایگاه برابر با دیگری می داد. در این دوران (دوره پالئولتیك) با این که تقسیم کار جنسی شدیداً رايج است اما وظایف دو جنس در عین حالا مکمل یکدیگر است. در واقع تمایز جنس ها و وظایف محوله به هر یک بیانگر مکمل بودن این وظایف است. یعنی زن و مرد با هم وابستگی متقابل دارند، هیچ گروهی از اجتماع ثروت را در انحصار خود ندارند زيرا مردان بدون زنان نمي توانند به حيات خود ادامه دهند.
از طرف دیگر قدرت باروری زنان با قدرت بدنی مردان شکارچی برابری می کند و مورد ستایش و احترام است. در این عصر اعتقاد بر آن بوده که زنان با قدرت باروري خود مي توانند زندگي و حيات ببخشند. بنابراين قدرت آفرینندگی زنان به ایشان قدرتی برابر و حتی بالاتر از قدرت مردان شکارچی می داد که با جسارت و شجاعت به استقبال مرگ می رفتند.1
این امر درست بر خلاف عصر بعدی (پدر سالاری) است که در آن قدرت باروری زن عاملی برای سلطه مردان بر زنان می شود و به همین دلیل او را ضعیف و حقیر و دست دوم می انگارد. توجه به این نکته بسیار اساسی است زیرا با اینکه در عصر جدید یا مدرن نظام برابر طلب به جای نظام پدرسالار (عمدتاً در غرب) جایگزین میشود اما این برابری به قیمت قربانی شدن «زنانگی» يا ناچيز شمردن ظرفیت های زیستی منحصر به فرد خود توانسته اند با مردان برابری کنند. حتی برخی از نظریه پردازان بر این باورند که با شبیه شدن زنان به مردان چنین به نظر میاید که زنان میخواهند جای مردان سلطه جو، قهار و خشن عصر قبلی (پدر سالاری) را بگیرند. به عبارت دیگر، غرب به تدریج وارد دوره ای جدید می شود که می توان به آن عصر «زن سالاری نوین» اطلاق کرد.
در اینجا اشاره به این نکته حائز اهمیت است که محور مبارزات نظری و عملی جنبش فمینیستی در غرب شعار برابري و تساوی حقوق زن و مرد بوده است. اما شاید نتیجه اجتناب ناپذیر رشد این جنبش علاوه بر پدیده هایی همچون همجنس بازی، دو جنس گرایی و افزایش طلاق، گرایش زنان به سلطه جویی است.
راهبرها
اکنون، سوال مورد نظر ما این است که آیا دنباله روی صرف و تقلید یک جانبه از شعارها و اصول فمینیسم غربی با توجه به نتایجی که به دنبال داشته است، می تواند برای زنان ایران نیز مفید باشد؟ به عبارت دیگر، آیا طرفداران حقوق زن در ایران نیز، آگاهانه یا ناآگاهانه، برای احقاق حقوق زنان باید راه غرب، یا شبیه سازی زنان به مردان را دنبال کنند؟ و مهم تر از همه آیا تنها راه احقاق حقوق زنان شیبه شدن کامل آنان به مردان است؟ پاسخ به سوالات فوق منفی است. نه شبیه شدن کامل زن و مرد و نه مکمل بودن کامل زن و مرد، هیچ یک نمی تواند مسائل زنان را حل کند بلکه ترکیبی از مکمل بودن و شبیه شدن، بدون آنکه «زنانگی» یا «مردانکی» قربانی شود، می تواند هدف و شعار طرفداران حقوق زن قرار گیرد. البته این مکمل بودن با مکمل بودن پدرسالاری تفاوت عمده ای دارد؛ یعنی همکاری زن و مرد در قالب همکاری دو جنس برتر و پست تر یا دو نیروی متخاصم انجام نمی گیرد بلکه شاید بتوان گفت این همكاری جلوه ای از مكمل بودن روابط زن و مرد در دوران ما قبل تاریخ دارد. مکمل بودن «برابر» یعنی این که وظایف متمایز زن و مرد، چه در نقش های خانوادگی و چه در نقش های اجتماعی. وزن های یکسانی دارد. به نظر میرسد، با توجه به مطالب مطرح شده، می توان گفت که هدف جنبش فمینیستی در ایران، به جای رد کامل نقش های سنتی زن، باید بر محورهای زیر استوار باشد:
اولاً نقش های سنتی زنان، مثل مادری و همسری را عمیقاً بررسی کند يعنی طرفداران حقوق زن به جای توجه يك بعدی به زنان شاغل. باید شرایط واقعی زندگی اكثریت جامعه زنان ایرانی را، که به نظر میرسد تاکنون نادیده گرفته شده اند، بشناسند. این شناخت از آن جهت برای ما ضروری است که شاید عقاید قالبی موجود در مورد «زنان خانه دار» به عنوان افرادی منفعل، ضعیف، وابسته و آسیب پذیر مورد مداقه و ارزیابی مجدد قرار گیرد.
ثانیاً باید توجه داشت که آنچه باعث میشود زنان در نقش «مادری و همسری» نسبت به مردان پایگاه و منزلت پست تری داشته باشند، صرفاً از ذات این نقش های سنتی برنمی خیزد بلکه نظام ارزشی متناظر بر نقش های مردانه و زنانه است که چنین تصوری را القا می کند. این نظام ارزشی (پدر سا لارانه)، که به نظر میرسد فقط در خانواده متبلور میشود، آنچنان قدرتمند است که حتی وقتی زن از ایفای نقش سنتی خود منفك شده و به ایفای نقش ابزاری (اجتماعی) می پردازد نیز به آن غلبه دارد. تسلط نظام ارزشی پدرسالارانه را در نظام اقتصاد مدرن می توان با مثال هایی روشن کرد: دستمزد کمتر زنان حتی در مشاغل مشابه با مردان، اشتغال زنان در مشاغل «زنانه» یا «شبه خانوادگی» (معلمی، پرستاری. امور خدماتی)، آسیب پذیر بودن زنان شاغل در دوران های بحران اقتصادی و تحمل بار مضاعف خانه داری و اشتغال. بنابراین شاغل بودن یا نبودن زن، به خودی خود، بیانگر تحول مهمی در وضعیت سنتی زنان نیست.
از طرف دیگر، همانطور که دیدیم، در دوره ای از تاریخ جوامع بشری نقش عاطفی زن (مادری) اهمیتی برجسته و همپای نقش ابزاری مرد (شکارچی گری) داشت. یکی از اهداف فمینیسم در ایران می تواند بر تحول و تغییر نظام ارزشی متناظر بر این نقش های سنتی استوار شود. به عبارت دیگر باید از ارزشهایی حمایت کرد که برای نقش های عاطفی و ابزاری زن و مرد وزني يكسان و برابر قائل است. در این رابطه استناد به ارزشهای اسلامی که براساس آن زن و مرد را در انجام نقش های ابزاری و عاطفی یکسان و برابر تلقی می کند، بسیار مفید است.
ثالثاً جنبش فمينيستي ايران بايد توجه داشته باشد كه بدون كمك، همراهي و همدلي مردان نمي تواند موفق باشد بنابراين بايد نشان داد كه «مكمل بودن برابر» هم به نفع مردان و هم به نفع زنان است.
رابعاً بايد توجه داشت مكمل بودن برابر اما غير كامل زن و مرد در درون خود شباهت همسان دو جنس را ميپروراند. به عبارت ديگر در عصر حاضر مكمل بودن برابر و كامل زن و مرد همانند جوامع ما قبل تاريخ امكانپذير نیست بلكه لازم است زن و مرد ضمن این که نقش های مکمل با هم دارند دارای نقش های مشابه با هم نیز باشند به عبارت دیگر تمایز ناشي از نقشهاي مكمل نقض كننده شباهت ناشي از نقشهاي همسان نيست. در شباهت همسان زن و مرد هر دو شبيه به هم میشوند و هدف این الگو حذف يا ناچیز شماري نقشهاي سنتي زن از سویی و ستایش و مهم جلوه دادن نقشهای ابزاری مرد و جلب زنان به كسب موقعيت مردانه نيست بلكه هدف نزديك كردن هرچه بيشتر زن و مرد به يكديگر و اعطا موقعيتي برابر به هر يك است. حسن اين الگوي جامعه پذيري كه بهتر است آن را الگوي «جامعه پذيري مكمل برابر غير كامل و متشابه همسان» بناميم انعطاف پذيري آن است. به طوري كه بنابر موقعيت اجتماعي گروههاي متفاوت زنان قابل تعديل و بازسازي است.
نتيجه گيري
بررسي جلوههايي از فمينيسم در ايران نشان داد كه طرفداران حقوق زن ايراني براي درك كامل و عميق فمينيسم و همچنين بهرهگيري از اصول آن در ايران نيازمند سنجشها، بحث ها و مداقههاي طولاني هستند. مسلم است كه انطباق كامل با الگوي غربي با توجه به شرايط ويژه ايران و نتايج و آثار مبارزات فمينيستي در غرب نميتواند براي زنان ايران مناسب باشد.
به علاوه بايد توجه داشت كه تاكيد بر اشتغال زنان به عنوان راه رهايي، طرح خودآگاه يا ناخودآگاه تقابل خصومتآمير زن و مرد يا شباهت كامل ايشان و عدم توجه به تنوع گروههاي زنانه در ايران نه تنها ما را از شناخت واقعي وضعيت زنان و ارتباط ايشان با مردان دور خواهد كرد بلكه عواقب خطرناكي براي استحكام بنيان خانواده و حل مسئله زن در ايران به نكاتي بود كه به نظر ميرسيد تاكنون ناديده گرفته شده و يا كم رنگ ماندهاند. لذا براي تكميل و تحليل مطالب طرح شده، اظهارنظر و بحثهاي مستمري لازم است تا بتوان الگوي جامعه پذيري مطرح شده، را بهتر مورد ارزيابي قرارداد.
ج- طلايه داران جنبش زنان
مورگان شوستر اقتصادشناس امريكايي كه پس از انقلاب مشروطيت مدتي در ايران زيسته است، در اثر معروف خود موسوم به اختناق ايران كه در 1912 مسيحي انتشار يافت، براي نخستين بار گزارش مشروحي از انجمن هاي نيمه سري زنان ايراني كه در جريان انقلاب مشروطيت بنياد گرديدند، در خارج از ايران انتشار داده است. مورگان تلاش ها و خدمات ارزشمندي را كه زنان ايراني در جهت تحقق انقلاب مشروطيت به عمل آورده اند مي ستايد و معتقد است كه زنان محجوب ايراني كه تجربه اجتماعي و سياسي چنداني نداشتند يك شبه ره صد ساله پيمودند و به كارهايي چون معلمي و روزنامه نويسي و تاسيس باشگاه زنان و مبارزات سياسي دست زدند و سرانجام طي چند سال به دستاوردهايي نيل كردند كه زنان غربي در طول چند دهه و حتي يك قرن به آن دست يافته بودند.1
حدود شصت سال پس از انقلاب مشروطيت نيز كساني چون «بدرالملوك بامداد» و «پري شيخ الاسلامي» و «فخري قويمي» مطالعاتي را درباره زنان مبارزي كه رهبري نسوان را در آغاز اين جنبش برعهده داشتند شروع كردند و اطلاعات مهمي فراهم آوردند. گفتني است كه آنچه موجب گرديده تا موضوع انجمن هاي زنان ايراني كه تقريباً به دست فراموشي سپرده شده بود بار ديگر مطمع نظر قرار گيرد و ريشه هاي بومي و ملي آن بررسي شود و به مردم گيتي معرفي گردد مقتضيات ويژه اي بود كه در پرتو انقلاب 1979 در ايران پديد آمد. زيرا مقارن انقلاب اخير، بار ديگر دموكراسي جديدي در ايران طلوع كرد كه در جريان آن انجمن ها و موسسات زنان نيز سربرآوردند. يكصدهزار تن از زنان ايراني از هشتم تا دوازدهم مارس 1979 به يك راهپيمايي تاريخي دست زدند و البته محدوديت هايي فرا راه تلاش زنان وجود داشت از جمله اينكه ايشان ناگزير بودند تا در مقابل بسياري از چپ گرايان ايراني بايستند زيرا چپ ها يا مخالف مطالبات زنان بودند و يا آنها را ناديده مي گرفتند و مي گفتند كه دم زدن از حقوق زنان يك پديده غربي است و نه يك جنبش بومي. به عبارت ديگر چپ ها چنين استدلال مي كردند كه مساله حقوق زنان از مسئله جوامع سرمايه داري است و بنابراين در جريان نبرد ملت عليه شاه و حاميان غربي او، پرداختن به حقوق زنان چيزي جز يك انحراف يا عامل مخل محسوب نمي شود. قابل ذكر است كه جنبش جديد زنان كه به منظور كشف و تبيين زمينه هاي تاريخي حقوق خود به پژوهش عميق دست يازيد و از منابع گوناگون سياسي و ادبي سود جست در همان حال گزارش شوستر را نيز بار ديگر طرح كرد و بدان روح تازه اي بخشيد.
در اين زمينه كساني به بررسي اسناد پرداخته اند. «هما ناطق»، نوشته هاي «بي بي خانم استر آبادي» و «تاج السلطنه» را كه يكي از شاهزادگان قاجار است و هر دو از مدافعان حقوق زنان در اواخر سده نوزدهم هستند، مورد بررسي قرار داده است. تاج السلطنه خود در امور مربوط به انجمن هاي زنان مشاركت فعال داشته و تلاش هاي ارجمندي به عمل آورده است. محقق ديگر، «عبدالحسين ناهيد» است كه فعاليت وسيع زنان انقلابي ايران را در اواخر سده نوزدهم و آغاز سده بيستم مطالعه كرده است و همچنين تحقيق «منگل بيات» تحت عنوان «زنان و انقلاب ايران از 1905 تا 1911» در خور ذكر است. گفتني است كه منابع فوق الذكر، مجاهدت زنان را در دومين دوره انقلاب مشروطيت يعني از 1909 تا 1911 به خوبي مي نمايانند و نشان ميدهند كه زنان براي دستيابي به حق راي چه بحث هاي مهم و پرشوري كرده اند.
در جريان بررسي منابع اين فصل از كتاب به بسياري از مقاله ها و گزارش ها و نامه هايي كه به وسيله زنان ايراني در طي انقلاب مشروطيت تحرير و انتشار يافته و بر جاي مانده است، برخورد مي شود و به بركت اين منابع، روشن شد كه بذر جنبش زنان ايراني در آغاز سده بيستم و مقارن وقوع انقلاب مشروطيت كشت گرديده است. در آن زمان زنان فعال كه بسياري از ايشان به طبقات بالاي جامعه وابسته بودند، به تاسيس انجمن هاي زنان و مدارس دخترانه و كلاس هاي بزرگسالان و مراكز بهداشتي و انواع موسسات ديگر دست زده اند و اينان نه تنها از دولت جديد حمايت مالي دريافت نكردند بلكه همواره با مشكل تراشي هاي سياسي دولت مبارزه كردند. قابل ذكر است كه اين زنان پر شور كه تعداد آنها نيز اندك بوده است تغييرات قابل ملاحظه اي در جامعه ايران و مخصوصاً در زندگي زنان شهري پديد آورده اند.
شماري از زنان روشنفكر ايراني، در جريان جنبش مشروطيت با رهبري مردان در افتادند و در مقابل عناصر محافظه كار ايستادند. زنان گرچه خود حاميان نيرومند مجلس بودند اما در همان حال ناتواني مجلس را در حل مسائل اقتصادي تاب نياوردند و نمايندگان را به باد انتقاد گرفتند و خواستار فرصتي به منظور شركت در اصلاحات ملي گرديدند. همچنين طي سال هاي 1909 و 1911 درخواست هاي ديگري را پيش كشيدند و مثلاً طلاق را كه در دست مردان بود و مساله چند زني يا تعدد زوجات را به شدت مورد انتقاد قرار دادند و بر اصلاح آنها تاكيد ورزيدند. قابل توضيح است كه برخي از مردان روشنفكر نيز از جمله روزنامه نويسان و شاعران و نمايندگان مجلس از حقوق زنان در ايندوره حمايت كردند. «دهخدا» با مطالب طنز آميز خود در روزنامه «صوراسرافيل» و «ايرج ميزا» با شعرهاي خويش از حقوق زنان دفاع به عمل آوردند. همچنين مقالاتي در روزنامه هاي «حبل المتين» و «مساوات» و «ايران نو»، چاپ و منتشر شدند كه بر همبستگي مردم با زنان پا مي فشردند و بالاخره كساني از مجلسيان چون «وكيل الرعايا» و «تقي زاده» حمايت هاي خود را نسبت به زنان مبذول داشتند. گفتني است كه اين حمايت هاي اخير ثمرات چنداني نداشت.
زنان معترض ايراني خود همواره در جنبش مشروطيت دخالت موثر داشته اند، چندان كه اعتصاب ها را امكان پذير ساخته و از لحاظ مالي و اخلاقي به مشروطه خواهان امداد رسانيده اند و از ايشان در برابر نيروهاي شاه، دفاع كرده اند. براي نمونه در 1905 كه علماي ديني در حضرت عبدالعظيم متحصن شدند، زنان براي مصون نگاه داشتن ايشان از شر نيروهاي مسلح دولتي، موانع انساني به وجود آوردند. همچنين در تابستان 1906 كه ايرانيان ملي گرا در باغ سفارت انگليس به بست نشستند، چندين هزار زن كوشيدند كه به اعتصاب كنندگان بپيوندند اما مقامات انگليس مداخله كردند و مانع مشاركت ايشان شدند. علاوه بر اين پس از امضاي فرمان مشروطيت در 1906 زنان فعاليت خود را تشديد كردند و در زمينه هاي سياسي و اقتصادي، مخصوصاً تاسيس بانك ملي و تحريم منسوجات خارجي سخت كوشيدند.
گذشته از تاسيس مشروطيت و تدوين قانون اساسي، يكي از اصلاحاتي كه نمايندگان مجلس اول آنرا مورد بحث قرار دادند ايجاد يك بانك ملي بود تا بتوان به وسيله آن مسئله كمبود سرمايه را حل كرد. البته ايرانيان نيز مانند مصريان و تونسيان در اين مورد انديشناك بودند و چنين احساس مي كردند كه وام هاي خارجي مي تواند بهانه اي براي دخالت قدرت هاي بزرگ در كشور شود. بنابراين گردآوري پول بانكي كه در نظر بود بنياد شود به صورت يك مساله جدي درآمد و زنان نخستين انجمن ها و موسسات خود را به منظور بررسي و حل اين مساله به وجود آوردند. در اين ميان «سيد جمال الدين واعظ» از زنان و مردان خواست منتهاي تلاش خود را براي تاسيس بانك و جمع آوري پول مبذول دارند. گفتني است كه هم مردان و هم زنان با شور و شوق بسيار اين دعوت را پذيرفتند. در پاسخ به اين دعوت طلاب و محصلين كتابهاي خود را فروختند و زنان جواهرات خويش را كه تنها دارايي آنها بود تقديم كردند و بدين ترتيب در تهران يك ميليون تومان فراهم گرديد و مردم آذربايجان نيز متعهد شدند كه همين مبلغ را تدارك گردانند.
در اين دوره گزارش هاي بسيار مهمي از حمايت هاي ميهن پرستانه زنان در روزنامه ها انتشار يافت به طوري كه در نوامبر 1906، مجلس اعلام كرد كه زنان بيوه براي تامين سرمايه ضروري بانك و پرداخت پولهاي بيشتر از يكديگر سبقت گرفته اند و درآمد و طلاي خود را به مجلس اهداء كرده اند. خانم «بامداد» مينويسد، زني كه كارش رخت شويي بود به مجلس آمد و يك تومان پرداخت كرد و خواستار مشاركت در امر تاسيس بانك ملي گرديد. مجلس و انجمن زنان و روزنامه «نداي وطن» نامه يكي از زنان قزوين را منتشر كردندكه خطاب به «سعدالدوله» نماينده مجلس كه در تدوين قانون اساسي سهمي داشت، تحرير يافته بود. نويسنده نامه پيشنهاد كرده بود كه مايل است جواهراتي را كه براي روزهاي دشوار زندگي پس انداز كرده است، تقديم كند و همچنين همسايه اين زن كه خود بيوه اي تهيدست و مادر يك طفل خردسال بود چند تكه از وسايل خانه خويش را به مجلس آورده بود تا در راه تاسيس بانك هزينه گردد. البته همه كساني كه به تشكيل بانك كمك كردند تهيدست نبودند و پول هايي كه پرداخت ميشد همه ناچيز نبود.
مثلاً يك زن ارث خود را كه مبلغ پنج هزار تومان بود اعطا كرد و زنان ديگري نيز به چنين امدادهاي سخاوتمندانه اي دست زدند. روزنامه ها، اقدامات زنان را مورد ستايش قراردادند و مردان توانگري را كه سرمايه خويش را به بانك هاي اروپايي منتقل ساخته بودند و نسبت به مسائل اجتماعي ايران بي اعتنا بودند، به باد انتقاد گرفتند و نوشتن كه: چه مردي كه او كمتر از زن بود؟!!
زنان ملي گراي ايراني همچنين در جنبش حمايت از كالاي بومي و عدم خريد منسوجات وارد شده اروپايي مشاركت كردند. اين اقدام زنان به جنبش زنان هندي مي مانست كه در همين دوره كالاهاي انگليسي را تحريم كرده بودند. اين اعتقاد وجود داشت كه تحريم منسوجات اروپايي، ملت را از وابستگي به مولدان و سوداگران اروپايي رها خواهد ساخت. بنابراين، دانش آموزان مدارس با غرور به پوشيدن لباس هاي بوي همت گماردند و زنان در تبريز طي اجتماعي، ضن تحريم كالاي بيگانه از مردم خواستند كه براي مدتي لباسهاي كهنه خود را بپوشند و اميدوارانه به توليد منسوجات داخلي چشم بدوزند. طلوع آگاهي آميخته به انتقاد را درباره موضوعات مربوط به زنان مي توان در مراحل آغازين جنبش ملي گرايي مشاهده كرد. اما مبارزه عليه كالاهاي خارجي به تدريج بسط يافت و به شيوه پوشش زنها نيز شامل گرديد و همين امر، زنان و مرداني را كه از ايشان حمايت مي كردند به شدت آزرده خاطر ساخت. از اين رو كراراً اعضاي انجمن زنان از رفتار ددمنشانه برخي از مردان كه در خيابانها و بازارها زنان را به خاطر پوشيدن چادرهاي قشنگ و كفش هاي پاشنه بلند، مورد بي حرمتي قرار داده بودند، لب به شكايت گشودند. در اين مورد روزنامه ها نوشتند كه هدف جنبش ملي گرايي تحريم منسوجات خارجي است و نه انتقاد از لباس زنان.
جنبش ملي گرايي در اعلاميه خود از مردان خواست كه براي اثبات غيرت و حفظ ناموس خويش به جنبش بپيوندند و عليه بي اخلاقي و خودكامگي و فقر و بي قانوني نبرد كنند. در اين اعلاميه گفته شدكه به سبب اينكه مردان ايراني از عرصه مسئوليتهاي اجتماعي خود را كنار كشيده اند، ضرورت؛ نسوان ناتوان و زمين گير و نوميد و فرزندان خردسال ملت معروض زورگويان و استثمارگران خارجي و داخل شده اند.
همچنين سازمان دموكراتهاي اجتماعي، اوضاع اين دوره را چنين تصوير كرد: «حكام خودكامه و ظالم و بدخواه و مشرك و بي دين و دشمن دين محمد (ص) خود مظهر بي اخلاقي و نشانه تباهي عصر ما هستند»
«اصف الدوله»، حاكم خود راي و حريص قوچان كه از گردآوري ماليات از روستائيان تهيدست عاجز مانده بود، دختران كشاورزان را به تركمن ها و ارمني هايي كه در آن سوي مرز ايران و در عشق آباد ميزيستند، فروخت علاوه بر اين گزارش هايي از رشت ابلاغ مي كرد كه در اين شهر فسق و فجور و باده گساري گسترش يافته است، چندانكه ارزش و هنجارهاي فرهنگي مورد تهديد قرار گرفته اند. همچنين چند زن كه براي يافتن شوهران فراري خود به مرز ايارن و قفقاز رفته بودند، مورد بي حرمتي افراد اوباش قرار گرفتند و در نتيجه مردن ايران را به خشم آوردند. گفتني است كه در اين موارد «نيز سازمان دموكراتهاي اجتماعي» مردان ايراني را مورد نكوهش قرار داده و بدين شرح بر آنها تاخته است: اي سربازان ايراني و اي عامل دستگاه دولت، آيا زني كه مورد بي حرمتي قرار گرفته خواهر و ناموس شما نيست؟ آيا او همسر يكي از همكيشان شما نيست؟ آيا شما، پاسداران شرف و ناموس مردم ايران نيستيد؟ اينك به علت استبداد حكومت، اين دو زن آواره گرديده اند و مورد تهديد سربازان روس قرار گرفته اند. اگر به راستي حميت و غيرت داريد ناموس خود را از سربازان روس و اوباش داخلي حفظ كنيد و به خاطر يك قرص نان به او بي حرمتي نكنيد. سيد محمد طباطبايي مي خواهد ناموس شما مصون بماند. وي ميخواهد شما را از يوغ حكومت خودكامه آزاد كند، تا ديگر از شما هتك حيثيت نشود.
نتيجه اعلاميه انتقاد آميز سازمان دموكرات هاي اجتماعي روشن بود:
شرف يك مرد ايراني و حرمت او در كشورش و نيك نامي و حيثيت او چيزي بود كه همواره به وسيله پاكدامني و نگهداري زن در خانه اندازه گيري مي شد.
اگر زن ايراني در خانه رفتاري غير اخلاقي پيش مي گرفت، در آن صورت اين پدر و شوهر و برادر او بودند كه سرافكنده و بي اعتبار مي گرديدند. اما اينك زن ايراني از سوي حكام مستبد و عوامل بيگانه چون روسها و تركمنها و ارمنيها مورد بيحرمتي قرار مي گرفتند و از اين رو بر مردان ايراني فرض بود كه برخيزند و از اهانت به شرف ملي خويش جلوگيري كنند.
حتي اگر بسياري از مردان مشروطه خواه مي خواستند كه از موقعيت زنان در جهت تحقق آرمانها سود جويند، ديگر با توجه به سياسي شدن زنان و مشاركت ايشان در جنبش ملي، چنين امري ميسر نمي گرديد. زيرا مسائل مربوط به زنان چنان ابعادي يافته بود كه الزاماً خود آنها ميبايد در كارها دخالت مي ورزيدند. بنابراين اولين قدمي كه زنان لازم بود بردارند، تاسيس مدارس و انجمن هاي زنان بود. قانون انتخابات 1906 با صراحت كامل، زنان را از تلاشهاي سياسي بازداشت و همچنين مجلس و تقاضاي ايشان داير بر اينكه رسماً مورد حمايت قرار گيرد، توجه چنداني نكرد. در سي ام دسامبر 1906 كه مظفر الدين شاه فرمان مشروطيت را توشيح كرد، مجلس تقاضاي زني را منتشر ساخت كه خواستار حمايت رسمي از اموزش زنان و مشاركت اجتماعي ايشان شده بود.
در اين نامه كه خطاب به «سيد محمد طباطبايي» نگارش يافته بود از دولت درخواست ميگرديد كه مدارس دختران را نيز مانند مدارس پسران مورد حمايت قرار دهند و متذكر شده بود كه ايران از آن رو كه در زمينه هاي اقتصادي و اجتماعي عقب مانده است كه ژاپن نيز كه مدل پيشرفت آسيايي براي ملي گرايان ايراني به شمار مي آمد به علت ارتباط خود با غرب به چنين توسعه اي نيل نكرده بود، از اين گذشته دانشمندان و فيلسوفان اروپايي، برخي از افكار و نظرات خود را از متفكران ايراني دريافت كرده بودند. اما ايران در اين زمان به علت محروميت زنان از تعليم از كاروان تمدن دور افتاده بود. طبيعي است كه هرگاه مادري از تربيت و تحصيل برخوردار نباشد، مخصوصاً در جوامع كنوني، واجد شرايط لازم براي پرورش فرزندان خويش نخواهد بود.
گفتني است كه پاسخ مجلس به نامه مزبور كه البته حاوي نظر اكثر مردان مشروطه خواه بود، تصريح ميكرد گرچه «تغييراتي در كشور در شرف وقوع است، اما با اين همه، ضرورت دارد كه پايگاه سنتي زن و مرد همچنان بي هيچ تغييري حفظ شود» مجلس بر سخن خود افزوده بود كه «البته بين زن و مرد از نظر عقل و شعور تفاوتي وجود ندارد، اما با اين حال، نوعي آموزش محدود براي زنان كافي است.»
بعبارت ديگر، «آموزش زنان بايد محدود به كودك آوري و كودك پروري و خانه داري و حراست از شرف و اطلاعات ديگري كه به اخلاق و معيشت خانواده مربوط مي گردد، باشد. مشاركت در سياست و امور حكومت حق ويژه مردان است و در حال حاضر زنان نمي توانند به آن مبادرت ورزند.»
بدين ترتيب زنان ايراني بيش از آنكه منتظر حمايت دولت و كمكهاي قانوني بمانند به سازماندهي خود پرداختند و به شيوه هاي خلاق به تاسيس و اداره مدارس زنانه و مراكز بهداشتي و درماني و كانونهايي براي نگهداري و تربيت كودكان بي سرپرست دست زدند. در ماه مارس 1838 مبلغان ديني امريكايي چند مدرسه دخترانه در شهر اروميه بازكرده بودند كه عموماً دوشيزگان ارمني در ان تحصيل ميكردند. قابل ذكر است در اين مدارس تحصيل رايگان بوده و علاوه بر اين بابت كتاب و منابع درسي و غذا و مسكن نيز چيزي دريافت نمي گرديد و هدف از اين كار ان بود كه خانواده ها ترغيب شوند و دختران خود را براي تحصيل به اين مدارس بفرستند. طي چند دهه بعد. مدارس مشابهي نيز در تهران و تبريز و مشهد و همدان و رشت تاسيس شدند اما به هرحال، نخستين بار دختران مسلمان ايراني در مدارس امريكايي حضور يافتند و به تحصيل همت گماردند. البته مدارس امريكايي توفيق نيافتند كه گروه كثيري از دوشيزگان ايراني را به خود جلب كنند زيرا از يك سو جامعه ايراني با نظري منفي به آموزش دختران خود مي نگريست و از سوي ديگر مردم چنين مي پنداشت كه هدف تعليمات غربيان و مسيحيان در ايران چيزي جز تبليغات ديني نيست. از اين رو حتي ديدار «ناصر الدين شاه» از مدرسه امريكايي تهران كه در 1890 صورت گرفت نتوانست اين نگرش منفي را تغيير دهد. اما با طلوع انقلاب مشروطيت، تحول عظيمي در آموزش زنان ايراني پديد آمد. بدين معني كه در بيستم ژانويه 1907 در ضمن برگزاري يك گردهمايي بزرگ در تهران، زنان قطعنامه اي را كه شامل دو بند بود تصويب كردند. بند اول بر تاسيس مدارس زنانه تاكيد داشت و بند دوم خواستار حذف جهيزيه سنگين براي دختران بود و چنين استدلال مي كرد كه بهتر است پولي كه صرف تدارك جهيزيه ميشود، در راه آموزش دختران هزينه شود. به بركت اين اقدامات در آوريل 1910 پنجاه مدرسه دخترانه در تهران تاسيس گرديد و در پي آن، زنان نخستين كنگره آموزشي خود را نيز در پايتخت برگزار كردند.
در خور ذكر است كه روزنامه نگاران انگليسي از اين جنبش كه البته مورد حمايت مردان دموكرات اجتماعي نيز بود، گزارش هايي تهيه كردند كه در لندن چاپ و منتشر گرديد. چند جمله اين گزارش بدين شرح است:
شگفت نيست اگر ملاحظه كنيم كه امواج جنبش حاميان حقوق زن در ايران تا سواحل دور دست اين كشور بسط يافته است و آرمان گرايان جوان و ذكور ايراني درباره موضوعاتي چون سوسياليسم و رفاه اجتماعي و كار و سرمايه به تاملاتي نظري پرداخته اند و در همان حال با دعوت از زنان براي ورود در اين موضوعات، بر مشكلات خويش افزوده اند. اما قرائني وجود دارند كه نشان مي دهند زنان ايراني خواستار آموزش هاي اروپايي براي دختران خود نيستند.
در سال 1913 نشريه شكوفه كه متعلق به زنها بود فهرستي از اسامي شصت و سه مدرسه دخترانه را در تهران منتشر كرد كه حدود دو هزار و پانصد دانش آموز داشتند. در اين نشريه اعلام گرديده بود كه از هر هفت تن محصل تهراني يك تن دختر است.
در خور توضيح است كه مسائل دخترانه با انجمن هاي زنان ارتباط منظم داشتند. در اين زمينه شوستر مي نويسد: «شماري از انجمن هاي نيمه سري زنان كه به وسيله يك كميته مركزي هماهنگ مي گرديدند، در تهران وجود داشتند. در اين كميته يك دفتر تحقيق نيز داير بود كه به پرسشهاي زنان پاسخ ميداد.» اما به هرحال، بسياري از امور مربوط به انجمن هاي زنان بر ما معلوم نيست و مثلاً بخش عظيمي از فعاليت آنها را نميدانيم. برخي از اعضاي انجمن هاي زنان براي روزنامه هاي آن دوره مطلب مي نوشتند و به تشريح موضوعات سياسي و اجتماعي موجود ميپرداختند. نوشته هاي مزبور و خاطراتي كه به رشته تحرير درآمده اند و گزارش هاي زناني كه خود در جريان كارها مشاركت داشتند. طرحي وسيع از جنبش زنان تلاشگر و انديشمند ايران به دست ميدهد. از آن گذشته اين منابع كه به راستي در حكم تاريخ اجتماعي زنان ايران در دوره جديد است، تاريخ اين كشور را كه همواره درباره مردان نگارش يافته است، به چالش فرا مي خواند.
شماري از انجمن هاي زنان ايران كه در فاصله سالهاي 1907 و 1911 به اقدامات مهمي همت گمارده اند بدين شرح است: «انجمن هاي آزادي زنان» كه در اوايل 1907 تشكيل گرديد. «اتحاديه غيبي نسوان» كه در حقيقت يك سازمان مخفي محسوب مي گرديد و در سال 1907 پي ريزي شد. اين اتحاديه داراي گرايش هاي تند انقلابي بود و خود را سخنگوي تهيدستان جامعه مي دانست و در اين مورد با وكلاي مجلس نيز درگير بود. «انجمن هاي نسوان» كه در دوره اول و دوم مشروطيت به تلاشهاي وسيع و عميقي دست يازيد. انجمن نسوان، ديدگاههايي سياسي و اجتماعي داشت و مخصوصاً نظرات آن مبني بر اينكه شوراها يا انجمن هاي زنان مي بايد مورد تصويب مجلس قرار گيرند و صورتي رسمي به خود گيرند، در مجلس اول نيز مورد بحث قرار گرفته بود.
«انجمن مخدرات وطن» كه گردهمايي خود را در 1990 آغاز كرد از جمله اعضاي اين انجمن، زنان سرشناسي بودند كه با رهبران مشروطيت نيز همكاري داشتند و طي تظاهرات ماه دسامبر 1911 نقش مهمي در رهبري ايفا كردند. موسسات ديگري چون «شركت خيريه خواتين ايران» و انجمن خواتين ايران» در سال 1910 سخت كوشا بودند و براي احداث مدرسه و بيمارستان و پرورشگاه، پول هايي جمع آوري كردند. همچنين «اتحاديه نسوان» و «انجمن همت خواتين» و «هيات خواتين مركزي» در خور ذكرند. گفتني است كه همه اين انجمن ها در جريان اتمام حجت روسيه در 1911 به ايران به ايفاي نقش هاي شايان ستايش پرداخته اند.
گرچه بيشتر انجمن هاي فعال يا دست كم آن عده از انجمن هايي كه فريادشان در نشريات انعكاس مييافت در تهران مستقر بودند، با اين همه، انجمن هاي زنان يكسره محدود به شهر تهران نمي شدند و موضوعات مورد نظر آنها صرفاً به مسائل ايران منتهي نمي گرديد. بدين معني در آذربايجان نيز چنين انجمن هايي در سال 1906 تاسيس شدند. بنابر گزارش نشريه فرانسوي زبان جهان مسلمان، در فوريه 1907 يكصد و پنجاه زن، انجمني پديد آوردند تا با سنتهاي دست و پا گير كهن كه مخل ترقي به شمار مي آمدند به پيكار برخيزند زنان اصفهان نيز «هيات نسوان» اين شهر را به وجود آوردند و به منظور بهبود وضع زنان تظاهراتي برپا كردند. همچنين مجموعه اي از نامه هايي كه از طرف زنان قزويني و سنگلج به روزنامه ها ارسال گرديده اند از تجمع زنان در اين دو شهر حكايت دارند. زنان تبعيدي ايراني در تركيه به منظور حمايت از جنبش مشروطيت به اقداماتي دست زدند و سازماني موسوم به «انجمن خيريه نسوان ايراني مقيم استانبول» را تاسيس كردند. زنان «عشق آباد» در آسياي مركزي به زنان تهران تاسي كردند و «شمس كسمايي» شاعر (1883-1961) از دولت مركزي خواست كه مدارس دختران را در سراسر كشور باز كند و علوم و فنون جديد دندان پزشكي و جراحي و مامايي به دختران آموزش داده شود.
«انجمن آزادي زنان» يكي از نخستين انجمن هايي است كه پس از تصويب قانون اساسي در سي ام دسامبر 1906 تشكيل شد. گروهي از زنان و مردان معروف و برجسته در انجمن كه هر دو هفته يك بار برگزار ميشد حضور مي يافتند. پدران و برادران، دختران و خواهران را در اين گردهمايي ها همراهي مي كردند و زنان در معيت شوهران خود به انجمن مي رفتند و افرد مجرد يا كساني كه همراهي نداشتند از ورود به جلسات انجمن ممنوع بودند. چنين مي نمايد كه بستگان ذكور زنان براي اينكه انجمن را از متهم شدن به اموراخلاق مصون بدارند، خود در حفظ و حراست آن مي كوشيدند. با اين همه گاهي اين دقت و مراقبت تاثير چنداني در جلوگيري از پيش آمدها نداشت.
انجمن آزادی زنان قبل از هر چیز يك مرکز آموزشی بود که جلسات مخفی آن در باغی دور دست در اطراف تهران برگزار می گردید. زنان سخنران درباره مسائل اجتماعی و سیاسی به بحث میپرداختند و در ضمن صحبت خود روشهای حل مسائل مزبور را نیز مورد توجه و شور قرار می دادند. البته از یاد نمی بریم که در آن زمان زنان محجوب ایرانی به آسانی نمی توانستند در برابر مردم و در حضور مردان نامحرم بایستند و درباره سیاست و انقلاب و حقوق خود سخن بگویند و از این رو توفیق آنها را در این امور باید به عنوان دستاوردی شگفت و ارزشمند به شمار آوریم. اما بالاخره اخبار این گردهمایی ها به گوش بازاریان و محافظه کاران میرسد و واکنش این افراد را نیز می توان حدس زد. در يك مورد گروهی از مردم خشمگین به محل انجمن سری یورش بردند اما پیش از ورود مهاجمان، جوانی ارمنی اعضای انجمن مزبور را از خطر آگاه کرد و در نتیجه آنها توانستند بگریزند و خود را از آسیب های احتمالی نجات بخشند.
در میان اعضای انجمن آزادی، دو تن از دختران ناصرالدین شاه یعنی «تاج السلطنه» و «افتخارالسلطنه» نیز مشاهده می شوند. به طوری که از یادداشتهای تاج السلطنه برمی آید وی يك سوسیالیست و در همان حال طرفدار پرشور حقوق زنان بود. همچنین زنان مشهوری چون «صدیقه دولت آبادی» و «شمس الملوك جواهر کلام» که در دهه 1920 از حقوق زنان دفاع می کردند، در انجمن آزادی زنان عضویت داشتند.
يك زن امریکایی به نام «مری پارك جردن» که مبلغی مسیحی بود و بنا به برخی از گزارش ها، همکار او «انی استاکینگ بویس» نیز در جلسات انجمن آزادی زنان شرکت می کردند. مری جردن که اهل پنسیلوانیا و فارغ التحصیل مدرسه واکیل نیویورك بود با یکی از مبلغان دینی به نام «ساموئل مارتین جردن» که در ایران شهرت داشت، ازدواج کرد و به اتفاق یکدیگر مدیریت کالج پسرانه البرز را از 1898 تا 1940 عهده دار گردیدند. انی استاكينگ بويس نیز از خانواده های مسیحی که سابقه ای طولانی در تبلیغ داشت و سه نسل در ایران کار کرده بود، برخاست. وی به سال 1902 از کالج ولسلی فارغ التحصیل شد و آنگاه در 1906به ایران کوچید و در 1914 با مردی به نام «آرتور كلیفتون بویس» عقد زناشویی بست و تا 1949 در ایران باقی ماند. خانم بویس، مدیریت مدرسه بتل را برعهده داشت و در دهه 1920مسئولیت نشریه «عالم نسوان» را نیز که به همت دانش آموختگان همین مدرسه در ایران منتشر می گردید، پذيرفت.
«انجمن مخدرات وطن» به وسیله شصت تن از زنان فعال ایرانی در 1910 بنیاد گردید. اعضای انجمن مزبور از طرح تحریم کالا و وام خارجی حمایت کردند و به اقدامات نیکوکارانه ای چون تاسیس مدرسه دخترانه و احداث کلاسهای آموزش بزرگسالان و دایر کردن یتیم خانه ها، دست زدند. این انجمن مدرسهای در تهران باز کرد که یکصد دختر د ر آن مدرسه می خواندند و همچنین محلی برای اطفال بیسرپرست تدارك گردانید و آنگاه سرپرستی مدرسه مزبور را به يك بانوی مربی ارمنی به نام «ملکیان» سپرد. شوراها یا انجمنهای تهران اغلب با یکدیگر ارتباط داشتند و از این رو زمانی که رئیس انجمن مخدرات وطن دعوت شد که در انجمن نسوان سخنرانی کند، سخنان او در نشریه جهان مسلمان نیز انتشار یافت. رئیس انجمن مخدرات وطن، «آغابیگم» دختر مجتهد ترقی خواه و آزاد اندیش شیخ «هادی نجم آبادی» است. همچنین همسر این مرد روحانی، «سکینه کنداشلو» در شمار زنان مبارز آن روز محسوب میشود. آغایبگم که مدرسه دخترانه ای نیز در جنوب تهران تاسیس کرده بود در سخنرانی خود حکومت را به خاطر غفلت از پرداختن مصالح ملت به باد انتقاد گرفت و خواستار بهبود وضع زنان ایران گردید.
چند نمونه ای از مطالب او چنین است:
کشاکشی که ناشی از مسائل شخصی است، شما وزیران و سایر مقامات کشور را به جان هم انداخته است. محض خدا دست از این دشمنی بردارید و اندکی به آینده دختران معصومتان فکر کنید و نگذارید که ایشان مانند دختران مصری و سودانی و قفقازی برده این و آن گردند مورگان شوستر در مورد انجمنهای زنان و حمایت هایی که آنها از وی به عمل آورده اند، اشارتی دارد که در کتاب اختناق ایران انعکاس یافته است. هر چند شناخت کامل زنان فعال ایرانی و انجمن های ایشان برای وی میسر نگردیده است؛ با این همه، شوستر می نویسد که نفوذ عظیم و در عین حال مخفی زنان در کشور بسیار زیاد است. «نام زنان این گروه تاکنون بر من معلوم نیست و چهره آنها را نیز نمی شناسم، اما به طریق گوناگون دریافته ام که همواره مورد حمایت هزاران تن از شیر زنان میهن پرست ایرانی که اصطلاحاً آنها را ضعیفه می نامند قرار کرفته ام.» البته طی سالهای اخیر محققین توفیق یافته اند حقایقی را درباره زنانی که در جنبش زنان مشارکت داشته اند کشف کنند. با این همه در بسیاری موارد نام اول اعضای انجمن مخدرات وطن معلوم نیست زیرا این زنان اغلب به وسیله نام خانوادگی پدر یا شوهر خود مشخص می گردند . مثلاً در فرهنگ انقلاب مشروطیت چنین آمده است: آغایبگم دختر نجم ابادی، یا زوجه ملك المتکلمین، و یا همسر یپرم خان، و یا همسر میرزا سیلمان میکده و غیره. علاوه بر این، نام هایی چون «هما محمودی» نویسنده و طرفدار پرشور حقوق زنان و «ماهرخ گوهرشناس» که علی رغم محرومیت از تحصیل، به تدریج و به برکت تلاش سازنده خویش به صورت یکی از مدافعان بزرگ حقوق زنان درآمد و شخصیتی فعال و پر نفوذ به هم رسانید. برخی از اعضای انجمن بستگانی داشتند که مخالف آزادی خواهی بودند اما اکثر مشروطه خواهان تندرو از زنان حمایت می کردند. مثلاً یکی از اعضای انجمن مزبور دختر «سردار افخم» حاکم معروف گیلان بود که پدرش در جریان یورش نیروهای ملی به رشت در 1909 به قتل رسیده بود اما وی در نشست هایی که زنان آزادی خواه برگزار میکردند حضور می یافت و در بحث ها شرکت می جست یکی از نشریات زنان انگیسی که در آن ایام انتشار یافته است مبارزات همسر «یپرم خان» را که علیه وام های بیگانه صورت گرفته اند، بدین شرح ذکر کرده است:
فعالترین رهبر جنبش نسوان، خانم، یپرم، همسر رئیس شهربانی تهران است. وی تلاش زنان را سازمان میبخشد و از ایشان می خواهد که علیه گرفتن وام خارجی به پاخیزند و در این راه با همه توان خویش بکوشند. خانم یپرم به طور طبیعی از موهبت سخنوری برخوردار است و بدین وسیله زنان را مجذوب میکند تا به سویش بشتابند و افکار اجتماعی او را مورد حمایت قرار دهند.
در دهههای 1920 و 1930 برخی از اعضای جوان انجمنهاي زنان چون «صدیقه دولت آبادی» و «محترم اسکندری» و «شمس الملوك جواهر کلام»، در زمینه حقوق اجتماعی نسوان تلاش کردند و سخت شهرت یافتند. صدیقه دولت آبادی که خواهر یحیی دولت آبادیست هم عضو انجمن آزادی زنان بود و هم دبیر انجمن مخدرات وطن. وی در 1918 اولین مدرسه دخترانه شهر اصفهان را بنیاد نهاد و سپس انجمن زنان اصفهان را تشکیل داد و آنگاه به انتشار هفته نامه ای به نام «زبان زنان»، همت گمارد. این نشریه که درباره مسائل سیاسی و اجتماعی آن روز به بحث و بررسی می پرداخت، نخستین نشریه ای است که درباره حجاب نیز سخن به میان آورده است. با توجه به اینکه اصفهان يك شهر دینی است، اهمیت کارهای زنان و نشریه آنها را ميتوان به خوبی دریافت. صدیقه دولت آبادی در 1922 به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به مطالعه پرداخت و با سخنرانی درباره زنان و انتشار مقالات خويش در نشریات اروپایی فعالیت سیاسی خود را دنبال کرد. در 1926 به عنوان نماینده ایران در کنفرانس جهانی زن که در پا ریس برگزار گردید شرکت جست.
محترم اسکندری (1895-1924) که از شاهزادگان قاجار است، در يك خانواده روشفکرزاده شد و به بار آمد. پدرش محمدعلی اسکندری یکی از بنيادگزاران «انجمن آدمیت» است که پیش از انقلاب مشروطیت تاسیس شد و از حقوق زنان حمایت می کرد. محترم اسکندری که از نظر بدنی معلول بود و عمری کوتاه داشت، فعالیت سیاسی خود را در جریان انقلاب مشروطیت آغاز کرد و یکی از پیشتازان جنبش نسوان در دهه 1920 محسوب می شود. وی در 1922«جمعیت نسوان وطن خواه»را که دارای گرایش سوسیالیستی بود پدید آورد انجمن مزبور برای زنان کلاسهایی ترتیب داد و به آموزش آنها پرداخت و همچنین درباره حقوق زنان سخنرانی های مفصلی برگزار کرد. علاوه بر این، جمعیت نسوان وطن خواه نشریه ای نیز به نام زنان میهن پرست در 1923 منتشر کرد. یکی از اقدامات جسورانه این انجمن نیز آن بود که نسخه های كتابی را تحت عنوان «حیله های زنان» در میدان توپخانه تهران و در مقابل چشم مردم سوزانید.
هما محمودی نویسنده و شاعر و هنرمند و طرفدار و منادی حقوق زنان از هر فرصتی برای انتشار مقالات خود که درباره آزادی زنان به نگارش در میآمد سود می جست. وی یکی از زنان است که تظاهرات بزرگ را در دسامبر 1911 در برابر مجلس سازمان داشتند. محمودی در دهه 1920 مقالات خود را در نشریه «عالم نسوان» که متعلق به فارغ التحصیلان مدرسه دخترانه بتل در تهران بود منتثسر کرد.
شمس الملوك جواهر كلام عضو انجمن آزادي زنان است و در مدرسه ناموس كه اولين مدرسه دخترانه تهران بود و در 1907 تاسيس شد، تحصيل كرد و سپس به معلمي و نويسندگي پرداخت. وي در دهه 1920 آهنگ گرجستان كرد و در تفليس رحل اقامت افكند و در آنجا به تدريس تاريخ ايران و ادبيات فارسي براي مهاجران ايراني دست زد. شمس الملوك جواهر الكلام نخستين زن ايراني است كه در 1927 در كلاس هاي مختلط تفليس حضور يافته و تدريس كرده است.
زنان ديگري چون «بي بي وزيرف» و «طوبي آزموده» و «دره المعالي» و «صفيه يزدي» و «ماهرخ گوهرشناس» نيز از مربيان پيشگامي هستند كه مدارس دخترانه جديدي در تهران گشودند. بي بي وزيرف كه زني منورالفكر و صريح اللهجه و زاده قفقاز بود در اوايل سال 1907 يكي از نخستين مدارس دخترانه را به نام «دبستان دوشيزگان» ، در تهران بنياد نهاد. اين مدرسه پنج معلم داشت و موضوعات متنوعي چون تاريخ و خواندن و نوشتن و جغرافيا و رياضيات و معارف ديني در آن تدريس مي گرديد.
همچنين براي اينكه پدران و مادران تشويق شوند تا دختران خود را به اين مدرسه بفرستند مهارت هايي چون آشپزي نيز افزوده شدند و علاوه بر اين مركز ويژه آموزش هنرهاي دستي هم در اين مدرسه داير گرديد. بيبي وزيرف به خانواده ها اطمينان داد كه همه معلمان اين مدرسه زن هستند و تنها مرد اين آموزشگاه، فراش سالدار اين ساختمان است.
همچنین برای ترغیب بیشتر مردم باز هم اقداماتی صورت گرفت و مثلاً هرگاه از يك خانواده فقیر دو محصل در این مدرسه درس می خواندند از یکی از آنها پولی دریافت نمی گردید. علاوه بر این، بیبی وزیرف برای نگهداری دختران بی خانمان نیز پرورشگاهي پدید آورد. با این همه دبستان دوشیزگان چنان که باید مورد استقبال مخالفان محافظه کار قرار نگرفت، به طوری که معلمان و متعلمان آن کراراً در خیابان مورد فحاشی و حملات بدنی مخالفان واقع شدند. زمانی که بیبی وزیرف از این موضوع به مقامات شکایت برد به او گفته شد که مدرسه را ببندد و موجب آشوب در کشور نشود. اما پس از مدتی مدرسه را باز کرد. ولی حکومت در طی دستوری از ورود دختران یازده و دوازده ساله به این مدرسه ممانعت به عمل آورد. گفتنی است که اقدامات ابتکاری بی بی وزیرف به وسیله بانوی دیگری به نام طوبی آزموده (1878 – 1936) که خود موسس مدرسه «ناموس» است دنبال گردید. مربی پیشرو دیگر، دره المعالی است که در «انجمن مخدرات وطن» عضویت داشت. وی در یکی از خانواده های متنفذ طبقه بالای جامعه که ضمناً با دربار نیز پیوندی نزدیك داشت زاده شد. پدرش «علی شمس المعا لی» پزشک مخصوص ناصرالدین شاه بود و به برکت موقعیت خود امکان یافته بود اندکی پیش از انقلاب مشروطیت تعدادی مدرسه پسرانه دایر سازد. دره المعالی از ثروتی که از پدرش به او رسید، مدرسه مخدرات تهران را تاسیس کرد و از زنان درس خوانده خانواده خود خواست که در این مدرسه تدریس کنند.
پس از قرارداد روس و انکلیس در 1907 که به موجب آن ایران به دو بخش تقسیم شد و هر بخش زیر نفوذ یکی از این دو دولت قرار گرفت. دره المعالی فعالیت خود را تشدید کرد و به صورت زنی انقلابی درآمد. وی به زنانی که علیه کالاهای اروپایی مبارزه می کردند امداد رسانید تا خود را سازمان دهند و به اتفاق صدیقه دولت آبادی از قهوه خانه های ایران دیدن کرد و از صاحبان و طرفداران این قهوه خانهها خواست تا از مصرف شکر واراداتی امتناع ورزند. علاوه بر این، زنان از دکانهای پارچه فروشی دیدن کردند و خواستار تحریم منسوجات خارجی و استفاده از پارچه های داخلی گردیدند. از این گذشته، زنان در شب نامه هایی که پخش کردند قرارداد روس و انگیس را محکوم کردند و بر استقلال ملی تاکید ورزیدند. دره المعالی مبارزه با مجلس را نیز رهبری کرد و از نمایندگان خواست که علیه توافق روس و انگلیس موضعی قوی اتخاذ کند. خانه دره المتعالی مرکز دیدارهای سیاسی و سخنرانی ها و گردهماییهای ادبی شد که به طور منظم صورت می پذیرفت و دو تن از شاعران به نام این دوره یعنی ایرج میرزا و ملكالشعرای بهار نیز در آنجا حضور می یافتند. پس از اینکه مجلس در ژوئن 1908 بمباران شد، دره المعالی به زنان دیگری پیوست که در زمینه های متنوع اجتماعی فعالیت می کردند صفیه یزدی نیز که عضو انجمن آزادی زنان است از لحاظ خدماتی که در زمینه آموزش زنان انجام داده است در خور ذکر است. وی همسر مجتهد معروف «محمد حسين يزدي» است. محمد حسين يزدي برخلاف «شيخ فضل ا... نوري» و ساير روحانيون محافظه كار، حامي آموزش زنان بود و به همين دليل همسر خود را نیز تشویق کرد که مدرسه ای دخترانه تاسیس کند براساس همین تشویق بود که صفیه یزدی در 1910 مدرسه دخترانه «عفتیه» را بنياد نهاد و به خاطر سخنان صریحی که درباره حقوق زنان ایراد كرد، به خوبي شهرت يافت.
ماهرخ گوهرشناس (1872-1938) نیز جزء زنانی است که در عین محرومیت از آموزش به جنبش زنان پیوسته اند و هم در درون خانه خویش و هم در عرصه زندگی اجتماعی فعالیت خویش را پیش بردهاند. در شرح زندگی او آمده است که يك انجمن انقلابی زنانه در شهر تهران تشکیل شد که در آن زنان تعهد کردند علی رغم همه مشکلات موجود در راه آزادی خویش تلاش ورزند. اعضای این گروه انگشتری را در دست داشتند که خود طرح آن را ریخته بودند. روی این انگشتر دو دست که یکدیگر را می فشردند نقش بسته بود و ظاهراً این نقشه نشانه همبستگی و انسجام زنان با یکدیگر بود. ماهرخ گوهرشناس با اینکه تحصیل نکرده بود، مدرسه دخترانه «ترقی» را در تهران در 1911 تاسیس کرد و فعالیت خویش را برای دو سال از همسرش پنهان نگاه داشت. اما زمانی که شوهرش بر فعالیت اجتماعی وی وقوف یافت او را متهم کرد که از دایره دین و فضیلت پا بیرون نهاده است و با عمل شرم آور خویش موجب بدنامی خانواده گردیده است، اما با این همه، ماهرخ، کار خود را در مدرسه ترقی دنبال کرد وی در سال 1911 مدرسه ابتدایی خویش را توسعه داد و با تشکیل يك دبیرستان، پسران را نیز پذیرفت و علی رغم مقررات موجود
صاحبنظران و مشروطه خواهان مرد را فراخواند تا در مجموعه آموزشی او تدريس کنند.
برخی از گروه های محافظه کار با جنبش اصلاحات تربیتی مخالفت کردند و ضمن محکوم شمردن موسسات فرهنگی، این بنیادهای نو را مغایر سنت های پیشین دانستند. این طرز تلقی، کسانی را برانگیخت تا به خیابانها بریزند و به معلمان و دانش آموزان یورش برند و ایشان را هرزه و فاسدالا خلاق بخوانند.
این حملات باعث گردید که بین زنان فعال و محافظه کاران اختلاف شدیدی بروز کند. زنان تلاشگر ایرانی در آغاز انقلاب مشروطیت طرفدار محافظه كاران، اما اینك که این گروه علیه آموزش نسوان برخاسته و خصومت خود را با صراحت کامل ابراز کرده بودند، زنان نیز به تدریج از آنها دور شدند و برای اثبات صحت نظرات و رفتار خود دایر بر تامین آموزش برای خویش به ایاتی از قرآن استناد کردند. روزنامه «مساوات» نامه اعتراض آميز گروهی از زنان را که خود را حامیان زنان مظلوم ایرانی ميخواندند، منتشر کرد. در این نامه آمده بود که گرچه محافظه کاران خود درآغاز مردمی انقلابی بودند و در راه تحقق مشروطیت از ایثار جان خویش دریغ نورزیدند، اما اینک همان مردم انقلابی، از تعمیم نتایج انقلاب به زنان خودداری ميورزند. نویسندگان نامه مزبور بر سخن خود افزوده بودند که: آیا ما زنان ستم کشیده این کشور نیستیم؟ آیا ما همانند شما مردان، انسان به شمار نميرویم؟ آيا ما از حقوق طبیعی و اجتماعی نوع انسان برخوردار نیستیم؟ آیا ما را جانورانی زبان بسته و بارکش می پندارید و یا ما را به عنوان انسان مي شناسيد؟ ما خواستار عدالتيم و تاكيد مي كنيم كه هر نوع تبعيض ناروا در دستيابي بر آگاهي و معرفت بايد از ميان برداشته شود. زيرا كسب دانش همچنان كه حق مرد است، حق ويژه زنها نيز هست.
زنان همچنين استدلال كردند كه مخالفان آموزش نسوان هيچ مجوز قانوني و يا توجيه منطقي براي حملات خود به آموزگاران و دانش آموزان نداشته اند، زيرا در اين مدارس معلم مرد تدريس نمي كند. افزون بر اين، نويسندگان نامه از محافظه كاران خواستند كه به خصومت خود نسبت به آموزش نسوان پايان دهند و به خاطر بياورند كه اين تقاضاي سه چهارم مردم ايران است و از اين رو بايد مسموع و مورد عنايت واقع گردد.
گروهي از زنان نيز محافظه كاران را آشكارا مورد انتقاد قرار دادند و رنجش خود را از ايشان بيان داشتند. يكي از زنان نوشت: «من از اينكه مرد نيستم و نمي توانم آنچه مي دانم بگويم و آنچه ميخواهم به مرحله عمل در آورم و آخرين قطره خون خويش را نثار كشورم گردانم، براستي متاسفم. بيم آن دارم كه اندوه عميق من، مرا از پا در آورد. افسوس نمي دانم كه مردها به چه مي انديشند و از چه مي ترسند. امضاء – يكي از زنان فدايي كشور». بانوي ديگري نوشته است: «چطور ممكن است خدا زن را به صورت موجودي بشري بيافريند، اما از پيشرفت و وصول به تمدن باز دارد. از عدالت خدا به دور است كه بار سنگين زندگي را بر دوش زنان نهد و آنگاه ايشان را ملزم سازد كه نه تنها از خدا بلكه از پدران و شوهران نيز اطاعت كنند اما از مردان بخواهد كه فقط خدا را اطاعت كنند و لاغير.»
نویسنده نامه بر سخن خود می افزاید که «مخالفان مدارس نو مدعي آنند كه نگرانی ايشان از آن جهت است که مبادا بر حیثیت و شرف زنها آسیبی وارد شود. اما ایشان فراموش کرده اند که چگونه دختربچههای معصوم مورد تعرض جنسی بستگان ذکور معلمان مكتب خانهها یا اصطلاحاً ملاباجیها قرار میگیرند. مدارس نو نه تنها دختران و زنان را به شایستگی آموزش می دهند، بلکه ایشان را از گزند تعرض نیز مصون می دارند. از این گذشته، مخالفان آموزش نسوان هیچ فکری نیز برای زنان بیوه محروم و بیسواد که به گدایی و فحشا، کشانده می شوند، نمی کنند. در این صورت کدام آدم بی دینی مكتب را تجویز میکند و به نفی مدرسه جدید می پردازند.»
زنان در مقابل مجلس
این نكته در خور ذکر است که تنها محافظه کاران نبودند که مورد انتقاد زنان قرار گرفتند، بلکه مجلس نیز از خورده گیری آنها در امان نماند. زیرا سرخوردگی عمومی و فقدان برنامه های روشن، ملی، مردم را به بحث درباره مجلس کشانيد و در پاييز سال 1907 انجمن های زنان نيز در اين بحث های پرشور شرکت جستند. «اتحادیه غیبی نسوان» نامه ای را در نشریه «ندای وطن» خطاب به اعضای مجلس منتشر کرد و در طی آن خواستار استعفای آنها گردید. در این نامه چنین آمده بود؟ «ما شب و روز زندگی خود را به خواندن روزنامه ها سپری می کنیم تا ببینیم که مجلس چه گفته است و چه کرده است. ما همه نشریات را مرور کرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که چهارده ماه پس از انقلاب، مجلس برای ملت هیچ کاری نکرده است. هزاران درخواست در مجلس قرائت شده اند و در مورد هر يك قول داده شده که انشاءا... پس فردا پاسخ مقتضی داده خواهد شد. اما این پس فردا هرگز نیامده است. مجلس حتی يك یا دو قدم کوچك در راه خوشنودی ملت برنداشته است و از این رو مردم از خود می پرسند که اگر ما می خواستیم که شاه و وزیران امور کشور را برای چهل روز به دست زنان بسپارید تا در این مدت نمایندگان ووزيران جدیدی برگزیده شوند و ضمن تدوین برنامه ای جدی، کشور از نو سازمان پذیرد و با ایجاد يك رفاه اجتماعی، گرسنگان تغذیه شوند و انواع خودکامگی ریشه کن گردد. نامه مزبور چنین ادامه می یافت: «ما به تدوین قانون خواهیم پرداخت و کار پلیس را هماهنگ خواهیم گردانید و به تعیین استانداران و فرمانروایان همت خواهیم گمارد و قواعد و مقررات مشخص به ایالات خواهیم فرستاد و ظلم و خودکامگی و بیرحمی را از عرصه زندگی مدنی برخواهیم افکند. ما به انبارهای غلات ثروتمندان یورش خواهیم برد و برای توزیع نان، سازمانی مناسب به وجود خواهیم آورد. ما حق مردم را از وزیران خواهیم گرفت و به تاسیس بانك ملی دست خواهیم یازید. ما قوای عثمانی را پس خواهیم راند و زنان زارع قوچانی را به خانه هایشان بازخواهیم گردانید و به تمشیت امور شهری همت خواهیم گمارد و آب مشروب تمیز در اختیار مردم خواهیم گذارد. ما کوچه ما و خیابان ها را پاکیزه خواهیم ساخت و برای امور شهر سازمانی شهری تدارك خواهیم گردانید و آنگاه خود کنار خواهیم رفت تا دیگران بیايند و اصلاحات دیگر را انجام دهند.»
اما به هرحال این نامه نگرش دوگانه برخی از انجمن های زنان را نیز نسبت به رهبری روحانی مجلس آشکار می ساخت. مثلاً اتحادیه غیبی نسوان کوشید که علمای مجلس را به ناتوانی متهم نکند و از این رو صرفاً جناح غیر روحانی پارلمان را محکوم کرد و همدردی خود را با رهبری روحانی مجلس اعلام داشت. گفتنی است که چنین روشی وقتی اتخاذ گردید که بسیاری از علمای درون مجلس نسبت به اصلاحات اجتماعی که به وسیله نمایندگان لیبرال پیشنهاد شده بود، بی تفاوت بودند و احساس همدردی نمی کردند.
زنان ديگری از ایالات نامه نوشتند و از ناتوانی مجلس شکایت کردند. مئلاً از دست دشمنان مشروطیت و نیروهای عثمانی که مردم آذربایجان را به قتل رسانده بودند، شکایت هایی به مجلس فرستاده شد. زنان اصفهانی، اموال خود را که شامل جواهرات، ظروف و قالی بود به انجمن ایالتی بردند و از نمایندگان خواستند که این اشیاء را بفروشند و از برادران و خواهران آذری آنها رفع ظلم کنند. زنان سنگلج هم از حملات مخالفان جنبش مشروطیت و بیحرمتي برخی از مردان نسبت به امور کشور شکایت کردند. زنان از مجلس و هیئت دولت خواستند به ایشان اجازه دهند تا در آذربایجان در برابر نیروهای عثماني نبردكنند. بخشي از اين نامه چنين است:
«ما زنان سنگلج آماده ایم تا جان خود را به خاطر ملت و تحکیم مشروطيت فدا كنيم و اعلام می داریم که نه تنها زنان این شهر، بلکه همه زنان کشور با ما همصدا شده اند و در نهایت ادب و تواضع از مجلس و هیات دولت می پرسیم: اکنون که ملت در حال نابودی است و برادران و خو اهران ما مظلومانه لگدمال میشوند چرا شما به یاری ما نمی شتابید؟»
آیا شما فریاد ما را که به آسمان رسیده است نمی شنوید، آیا شما رفتار ددمنشانه قبایل و ارتش عثمانی را نمی بینید؟ آیا مردم شما را برنگزیده اند تا به چنین بربریتی پایان بخشید. پس دست کم به ما اجازه دهید که خود به یاری این مردم منکوب برخیزیم.»
همچنين زني از قزوين نامه نوشت و به كشتار مردم در جنوب آذر بایجان اعتراض کرد. این زن نوشته بود: «پس غیرت شما کو، تا کی دست روی دست ميگذارید؟ آنها همه برادران ما را کشتند و خواهران ما را به اسارت گرفتند. اکنون که انتظار چندانی از مردان نمی رود، زنان باید زمام امور را در دست گیرند». راه حلی که این زن ارائه می کرد به راه حل یکی از نمایشنامه های یونانی می مانست که از زنان میخواست به شوهران خود تمکین نکنند. در این نامه نیز زنان فراخوانده شدند که مادامی که مردان در جنگ مشاركت نكنند از هم ميهنان آذري خود دفاع به عمل نياورند روي خوش به آنها نشان ندهند.
«از امشب مردان خود را به خانه راه ندهيد، از ايشان بپرسيد پس شرفتان كجاست.» زنان باید به شوهران خود اخطار کنند، تا مادامی که دست به اقدامی اساسی در جهت رفع اندوه از اطفال یتیم و زنان بیوه آذری نزدهاند. ايشان را به خانه راه نخواهند داد.
به هرحال در زمانی که برخی از زنان با مجلس در افتاده بودند و نسبت به عدم کارایی برنامه های ملی آن انتقاد می کردند، موضوع انجمن های زنان نیزدر مجلس مورد بحث واقع گردید. در ماه مارس 1908 یکی از نمایندگان بلیطی را به مجلس ارائه کرد که نام انجمن نسوان روی آن نوشته شده بود. نماینده مزبور این پرسش را پیش کشید که آیا تشکیل چنین انجمنی منطبق با قانون شر ع است؟ دهخدا می نویسد که زنان قبلاً چندین درخواست به مجلس و کابینه تقدیم كرده بودند و خواستار صدور مجوز برای تاسیس انجمن و مدرسه دخترانه شده بودند. اما شماری از نمایندگان از بحث درباره این موضوعات خودداری کردند و گفتند که اینها مسائلی نیست که قابل طرح در مجلس باشد. مجلسیان همچنان گفتند که وزارت کشور باید دخالت کند و انجمن های زنان را ببندد. اما برخی از نمایندگان آزادیخواه نیز وجود داشتند که نسبت به تقاضای زنان حمایت احتیاط آمیز به عمل آورند. از جمله اینها یکی «وکیل الرعایا» بود که پرسید اگر شماری از زنان، سازمانی پدید آورند و از یکدیگر چیزی بياموزند، این امر چه خطری برای کشور دارد؟ از نظر او این انجمن ها تا زمانی که علیه دین و کشور سخنی نگویند با قانون اسلام مغایرتی ندارند. «تقی زاده» نیز به سود زنان سخن گفت و افزود که هيچ منع دینی علیه انجمن های زنان وجود ندارد. زنان مسلمان همیشه دور یکدیگر جمع شدهاند و قانون اساسی نیز این کار را منع نکرده است. گفتنی است که این اظهارات، موجب تغییراتی در نگرش و احساس مجلس نسبت به مطالبات زنان گردید و در نتیجه، نمایندهای به نام «میرزا محمود» که از مخالفان انجمن زنان بود تسلیم شد و اعلام داشت که این انجمنها تا زمانی که به موضوعاتی چون تحریم منسوجات خارجی و آموزش هنرهای خانگی و خیاطی بپردازند، قابل پذیرش هستند. سایر نمایندگان مجلس بر این عقیده بودند که هنوز بسیار زود است که موضوع انجمنهای زنان در مجلس مورد مذاکره قرار گیرد و از این رو پیشنهاد کردند که اول روزنامه ها به این مساله بپردازند. بالاخره امام جمعه به ابراز نظر پرداخت و توضیح داد که برطبق قانون شرع، زنان می توانند به تشکیل چنین سازمانی دست زنند. وی البته نگران این نکته بود که مبادا زنان موضوعاتی را که قابل قبول نیستند به بحث گذارند، اما ترجیح داد که بیش از این در این زمینه صحبت نکنند و سخن را کوتاه گردانید. بر روی هم نمایندگان مجلس. بر خلاف سایر مخالفان انجمن های زنان، تشکیل این نوع سازمان ها را مغایر با اسلام تلقي نکردند، بلکه پذیرفتند که انجمن های مزبور می توانند تاسیس و گسترش یابند بیآنکه امداد مالی یا حمایت قانونی دریافت دارند. با این همه، این خود گام بلندی بود که برداشته شد و برخلاف انجمن های شهری و روستایی مقرون به توفیق بود. زیرا پیش از آ ن با اعزام نیرو انجمن های شهری و روستایی را منحل ساخته بودند.
در ماه ژوئن 1908 که مجلس به توپ بسته شد و مشروطه خواهان تشکیلات خود را به تبریز منتقل کردند، گروه هایی از زنان نیز به نیروی مقاومت پیوستند و برای استقرار مجدد مشروطیت جنگیدند. در طی ده ماه محاصره تبریز به وسیله نیروهای درباری، سربازان زن که به خاطر شهادت و فداکاری خود شهرت دارند، برای دفاع از شهر به رزمندگان مرد. ملحق شدند . در این زمینه، انجمن تبریز نقش زنان را چنین توضیح میدهد: «گزارش های موثق حاکی است که در جریان جنگ، زنان رزمنده که خود را به صورت مردان درآورده بودند، در یکی از بخش های مهم شهر جنگیدند. اینان که در تیراندازی مهارت داشتند به درون نیروهای دشمن رخنه کردند و سرب مذاب بر روی آنها ریختند.»
همچنين گزارش انجمن می رساند که شماری از اجساد زنان مسلح که لباس مردانه بر تن داشتند. در صحنه هاي پيكار در محله هاي اميرخيز و خيابان يافت شدند. علاوه بر اين زنان كشاورز در روستاهاي كوچك آذربايجان در حالي كه نوزادان خود را بر پشت خويش بسته بودند، سلاح برداشتند و دوش به دوش مردان جنگیدند. بنا به گزارش روزنامه «حبل المتین» در یکی از جنگهای تبریز، بیست زن که ملبس به لباس مردانه بودند کشته شدند. «بهزاد طاهر زاده»، عضو «مقاومت تبريز» نوشته است كه يكي از مجروحين از اينكه لخت شود و درمان گردد امتناع مي ورزيد. چون «ستارخان» رهبر تبريز در اين زمينه دخالت كرد، سرباز مزبور گفت: من از آن جهت نمي توانم لخت شوم كه زن هستم. همچنين زماني كه تبريز در محاصره نيروهاي شاه بود، گروهي از زنان شهر نامه اي به «عين الدوله»، فرمانده نيروهاي مزبور فرستادند و او را پيرو يزير خواندند و گفتند همانطور كه يزيد آب را بر روي امام حسين بست. وي نيز جريان آب و غذا را بر مردم تبريز بسته است تا مگر مقاومت ايشان را درهم شكند. بخشي از اين نامه چنين است:
اگر چنین می پندارید که با ظلم بی حد خود، مردم ایران را از مشروطه باز مي دارید، سخت بر خطا هستید. ما برای چند ماهی غذای کافی داریم و پس از آن نیز به خوردن میوه و گیاه و برگ درخت دست خواهیم زد و حتی گوشت کربه و حیوانات دیگر را خواهیم خورد و سرانجام خواهیم مرد. اما مطمئن باشید که تسلیم وسوسه های شیطانی محمدعلی میر زا نخواهیم شد و شما نیز مورد لعن و نفرین ابدی مردم ایران قرار خواهید گرفت.»
نیرومای ملی که سرانجام در 1909 پایتخت را دوباره تصرف کردند، چندين زن نیز در میان خود داشتند که البته آگاهی چندانی از آنها در دست نیست. مثلأ زنی به نام «لیلا» که يك کشتکار گيلانی است و مورد تجاوز ارباب ده قرار گرفته بود، به نیروهای ملی پیوست و در صف رزمندگان درآمد.
همچنین زنی از مردم کرد که درباریان شوهر او را کشته بودند و دختر سیزده ساله «یپرم خان» رهبر نیروهای ملی در خور ذکرند.
چنان که گفتیم در 1909 که پایتخت مجدداً به تصرف نیروهای ملی درآمد و حکومت مشروطه بار دیگر استقرار یافت، تلاش برای آموزش زنان و مشارکت اجتماعی بیشتر ایشان ابعاد وسیع تری یافت و برخی از متفکران روابط سنتی زن و مرد را در فرهنگ ایران اسلامی مورد پرسش و انتقاد قرار دادند.1
زن ايراني و بيداري
باگذری بر قوانین مربوط به زنان در پس از پیروزی انقلاب به نتایجی شاید ناخوشایند می رسیم که عبارتند از قوانینی مربوط به طلاق. حق حضانت ازدواج مجدد و از این دست لیکن با حضور گسترده زنان در همه ابعاد اجتماعی و سیاسی امید این می رود که با پشتکار و عزم خود و خواستن و طلبیدن حق بیشتر خود بتوانند بر این تبعیضات فائق آیند اما تمامی مشکل از این چند ماده و قانون سرچشمه نمی گیرد زیرا طبق آخرین آمارهاي سازمان برنامه و بودجه در حال حاضر از هر يك صدهزار نفر جمعیت کشور 50 نفر با دستگاه قضایی تماس دارند یعنی 5 نفر در ده هزار نفر که از افراد درگير با قوه قضائيه فقط بخشي به مسائل خانوادگي مربوط ميشود و بنابر گفته بسياري از کارشناسان هم چنان که آمار طلاق در جامعه ما رو به رشد است لیکن در حد نسبتاً پایینی قرار دارد.
پس در تحلیل مسئله زنان در ایران بایستی از نقطه دیگری به این پهنه گسترده نگریست و به جای بخشی از زمان و فراز و نشیب های حقوقی فراز و نشيب های کل زندگی را در نظر گرفت.
بنطر می رسد دقیقترین و واقعگرایانه ترین نقطه نگاه و شاخص سنجش مسئله زنان در ایران زاویه سنت نوگرایی است. تا چند دهه و حداکثر یک صده پیش زنان ایرانی بسان زنان بسیاری از کشورها با رضایت از وضع موجود خود زندگي مي كردند بين ذهنيت و فرهنگ موجود و زندگي عيني و ساخت اجتماعی تعارض و ناهمگنی وجود نداشت اما به علل مختلفی به تدریج جوانه های مقایسه بین سنت و نوگرایی و در نتیجه تغییرطلبی پدیدار شد و این روند با فاصله نسبتاً چشمگیری به دنبال رشد جریان روشنفكری و نوگرایی در ایران به حرکت درآمد هم چنان که نخستین مدرسه دخترانه 75 سال پس از نخستين مدرسه پسرانه شروع بکار كرده بود.1 البته این به معنای آن نیست كه زن ایرانی است حركت و حضور اجتماعي نداشته است و يا اين داستان مختصر به زن ايراني است. مرد سالاری ریشه ای قوی در کل تاریخ جهان دارد حتی در بسیاری از معاهدات زبانی جنسی به کار رفته است به عنوان مثال در میثاق حقوق مدني و ميثاق حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي به رفم تصريح به تساوی حقوق مرد و زن در بسیاری از موارد آن اسناد فقط از ضمایر مذکور استفاده شده است در کنوانسیون علیه شکنجه نیز وضع به همین شکل است.2
مروری کوتاه در تاریخ معاصر نشان می دهد که زن ایرانی حضوری چشمگیر در جنبش تنباکو و مشروطیت داشته است. زینب پاشای تبریزی برای آشنایان با تاریخ نام آشنایی در دوران مشروطیت است و چندین و چند زن مبارز دیگر که از آنان یاد شد.
در حرکتهای مطرح زنان بسان مردان حضور داشته اند و خواهان اهداف و شعارهای سیاسی شده اند که مردان و رهبران مذهبی آنان طلب می کرده اند. شعار زنان در نهضت تنباكو و مشروطه همان شعار عمومي مردم است زنان در نهضت ملي حضوري كمتر از انقلاب اسلامي داشته اند. و اين شايد به دليل حضور كمرنگتر روحانيون در نهضت ملي بوده است تا همراه خود زنان را به خيابانها بياورند.
در اساسنامه اوليه حزب توده عضوگيري زنان ممنوع بوده است به تدريج عده اي از زنان به طور غير رسمي و غيرآشكار جذب حزب مي شوند. در جناح ملي نیز زنان حضوری بسیار کمرگ داشته اند هواداران زن یا همسران مردان طرفدار جبهه ملی و یا عدهای د انشجوی علاقمند به نهضت ملی بودند
ولی تشکل مستحکمی نداشتند برای پيگیری مرور بسیار کوتاه تاریخی خود بهتر است به چند گرایش برای نوسازی جامعه و از جمله رهایی زن ایرانی اشاره کنیم. از آن هنگام که وجدان جامعه ایرانی خود را با دیگر جوامع مقایسه كرده و با آشنایی با تفکرات تازه سعی در نوسازی جامعه خویش نمود سهگرايش پدید آمد: گرایش غیر مذهبی که سعی در تکوین مدرنیته در ایران داشت گرايش چپ و گرايش نوگرای مذهبی.
گرایش غیر مذهبی با ایده قانون و پیشرفت، دستاوردش در تعامل با واقعيات جامعه ایرانی، رژیم شبه مدرنیستی پهلوی بود که بتدریج قانون را هم دور زد و تنها به ايده پيشرفت پرداخت و اين گرايش يا قرباني يا تسليم اين محصول ناخواسته گرديد اين گرايش بطور مستقيم و غير مستقيم، با گرته برداري و الگوگيري از غرب سعي در كنار زدن سنت داشت و در نتيجه اين گرايش نتوانست رابطه تعالي بخشي با اكثريت سنتي جامعه و مناسبات آن برقرار کند و مسئله زن با تقلید از ترکیه و سپس جوامع غربی مطرح گردید اجبار در کشف حجاب باعث تشدید سپر دفاعی سنت در برابر تحولات گرديد نوجويي و رهايي زن كه بيشتر در طبقات بالا و نزديك به حكومت در دوره قاجار شروع شده بود. در اين دوره نیز از طبقات مرفه که اندك اندك تحصیل کرده هم میشد خارج نگردید و ارتباطی با انبوه جامعه و خانواده های سنتی برقرار نکرد و متأسفانه برخی کارشناسان و پیجویان رهایی زن که عموماً غیرسیاسی بودند و با وصل به تشکیلات و مؤسسات دولتی وابسته به این جريان به دنبال پيگيري اهداف مثبت خود بودند. قرباني سابقه ذهني سياهكاري و ستم حكومت و تباهكاريهاي آن گرديدند. از آنجا که حکومت با تمامی ستمها، شکنجه ها، به هدر دادن سرمایه های ملی. ريخت و پاشها، فسادها، رشد فواصل طبقاتي، وابستگيها و ... بتدريج مطرود مردم مي گرديد. از این سو مشکوك، بدبینانه و بی اعتنا یا خصومت آمیز و دفاعی با آن برخورد می گردید. همین روند باعث می شد آن جریان در سطح باقی بماند و حداکثر لایه ای از قشرهای مرفه شهرنشین پایتخت را متأثر سازد.
جريان ديگري كه شعار رهايي زن را مطرح ساخت جريان چپ بود. اين جريان محتاطانه اما پررنگتر از همه جریانات دیگر به این مسئله پرداخت حزب توده سازمان زنان پیدا کرده بود و در میان کارگران نیز نفوذ پیدا کرد. اما حجم اندك زنان در تظاهرات خياباني، در دوران نهضت ملي، نسبت به جنبشهای سیاسی تاریخی ایران نشان از عدم موفقیت آنان داشت. این جریان نسبت به سنت نه بی اعتنا، بلکه مقابله داشت. و این مقابله حساسیت مردم را برمی انگیخت و بستر رشد و نفوذ آن در میان قشرهای مردم، بطور عام و زنان به طور خاص را سخت و ناهموار می نمود. برخی قالب شکنیها در ظواهر نیز که خلاف عرف معمول جامعه بود برای مردم خوشایند نمی نمود. غیر مذهبی بودن نخستین مانع ایجاد ارتباط بود و عدم امکان چریك شدن، جدا شدن از خانواده و زندگی مخفی مانع دومی بود که علاوه بر حفظ فاصله عقیدتی، فاصله عینی و عملی نیز بوجود می آورد.
اما نوگرایی دینی توجه بیشتری را بخود جلب کرد این جریان از شهریور 20 جریانش را آغاز کرده بود به حرکت مستمر خود ادامه میداد آیت ا... سیدمحمود طالقانی روحانی آزاد اندیش و پرتلاش که از همان دوران شروع به حرکت کرده بود نظری مترقی و مثبت درباره زنان داشت و حتی قبل از آزادی حق رای در ایران از سوی حکومت پهلوی در کنگره جبهه ملی از موضع دینی و سیاسی موافقتش را با حضور و مشارکت زنان اعلام نمود و همواره دیدی مثبت و مترقی درباره فعالیت زنان و برخی حقوق آنان داشته است.
یکی دیگر از چهرههای نواندیش دینی در این دوران دکتر علی شریعتی است از او ادبیات بسیاری درباره زنان باقی مانده است که شاید امروزه به علت رشد اجتماعی ایجاد شده معمولی و ساده بنظر رسد اما اگر نگاهی تاریخی به این روند بیفکنیم عظمت و اهمیت این برخورد روشنتر می شود این ادبیات متعلق به دورهای است که شهرنشینی در ایران در اقلیت است.1 در شهرها نيز اكثريت مهمي از جامعه مذهبي و آن هم سنتي مي باشند و سنتهاي قومي – ملي حساسيت بر زن نيز در اوج مي باشد فيلم فارسي و غيرت و ناموس و چاقوكشي براي اين مسئله نمودي از اين مدعا است كه خاص ايران بوده و در سينماي ديگر جوامع اسلامي كم نظير مي باشد.2
مشابه برخورد با «زن» برخورد با «هنر» توسط دکتر علی شریعتی در حسينيه ارشاد قابل توجه است در دورهاي كه هر نوع موسيقي و سينما و تئاتر حرام و مطربي تلقي ميشد شريعتي تاكيد داشت كه در حسينيه تئاتر اجرا شود آن هم با موسیقی. در آن شرایط و فضا است که اهمیت تاکید وی بر هنر، تئاتر و موسیقی و تاثیر گذاری. بن بست شکنی و سنت شکی اشی بارز می شود. و نه در جامعه کنونی كه در مسجد و حسینیهاش نیز موسیقی نواخته می شود و بهمین شکل است تأکید و توجه شریعتی بر زن. «انتظار عصر حاضر از زن مسلمان» میزگرد درباره زن و معرو فتر از همه «فاطمه، فاطمه است» آثاری هستند که در زمان خویش کار کارستانی می کنند.
اگر از زاویه دید اساسی و واقعیتگرای سنت - نوگرایی به جامعه بنگریم، اهمیت و ژرفای مسئله روشن خواهد شد در جامعه ای با آن آرایش و ترکیب جمعيت، اقتدار سنت و ناگشودگي آن در برابر نوگرايي شبه مدرنيسم پهلوي و جريان چپ، جامعه ای که بسیاری از خانواده های مذهبی اش ترجیح میدادند دخترانشان تا ششم ابتدایی درس بخوانند، شغل نگیرند، در محافل اجتماعی حضور نیابند. شریعتی از انتظار عصر حاضر از زن سخن گفت و مهمترین عنصر تاکیدی او بر حضور اجتماعی بود او صاحب کیمیای نوگرایان دینی بود. نقد سنت از درون، اما از موضع نو و مدون خانواده سنتی با آثار او نوعی همزمانی و هم سنتی داشت هر دو مذهبی بودند. اگر او دختران را به جامعه و تفکر و حرکت فرا میخواند، این روند را مغایرتی با دین نبود. و هیچ الزامی هم به نفی اخلاق یا عرفهای اجتماعی نداشت جامعه در برابر او و ایدههایش احساس غریبگی نمی کرد هم دیناش را حفظ می کرد هم وقار و اخلاق دیرینه ملیاش را هم فعالیت فکری و اجتماعی اش را و هم هویت و استقلال ملی و تاریخی اش را.
زن تسلیم سنت یا الگوی شبه مدرنیسم را دو روی يك سکه می انگاشت و زن روشنفکر را در مقابل آن دو مينهاد. خلاصه او از درون سنت به نقد سنت میپرداخت ترس از بیگانه در جامعه نفوذی دیرینه داشت اما او بیگانه نبود درهای خانواده های پرشمار مذهبی نه به ندای اندیشه های او بر روی دختران برای ورود به جامعه، تحصیل، هنر، تفکر و حرکت باز شد در این هنگام نواندیشی دینی مهمترین و برگشت ناپذیرترین نقش را ایفا نمود سد سنت در مقابل جریان نواندیشی مذهبی شکاف برداشت و بخش وسیعی از زنان رو به رشد و تعالی نهادند و این احساس قوت گرفت که می توانند با حفظ هویت دینی ملي و تاریخی خویش اما با نقادی آن در بستر آزادی و فعالیت گام بردارند.
روند بالا پس از انقلاب با تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی و به ویژه آموزش كشور بستر عيني آمادهتری یافت اعتماد خانوادهها به بیرون، جامعه و گسترده ترین شکل آن وارد جامعه شد و حضوری وسیع در عرصه های آموزشي،1 آموزش عالي، اداري، اجتماعي، سياسي، هنري، انتشاراتي و ... يافت.2
اما این بیداری يك نهضت است و شکل «جنبش زنان» ندارد تودههای وسيع زنان ایرانی در بالاترین سطح سواد، فرهنگ، شعور سیاسی و ... در طول تاريخ خود قرار دارند و اين همه دستاورد نفوذ در سنت از سوي نوانديشان دینی، پدیده انقلاب و تغییرات تدریجی ساختاری جامعه ایرانیمي باشد در اوايل انقلاب با باز شدن فضا برای فعالیت اجتماعی، حضور زنان آزاد شده از قيود منفي سنت (نه وجوه مثبت آن) در گروههاي سياسي نهادهاي اجتماعي و اقتصادي، عرصه هاي هنري و شغلي و ... چشمگير، انبوه و سيل وار بود.
زیرا نواندیشی دینی، رخداد انقلاب تاریخی و مذهبی بهمن 57 و رشد تدریجی و آرام ساختارهای جامعه درهای بسته را ناگهان گشود و بسته ترین قشرهای جامعه نیز ناگزیر به همراهی با این حرکت عظیم شد.
آنچه امروزه مسائلی عادی بنظر می آید تا چند سال پیش دست نیافتنی مينمود. جامعه پیشین ما به سمت يك جامعه دوقطبی پیش می رفت یکسوی آن البته بسیار کم پذیرای فرهنگ شبه مدرن حاکمیت وقت و بهرهگیر از مواهب آن ميشد و سوی دیگر که اکثریت بود در قلعه سنت در مقابل آن سنگر میگرفت حتی تلویزیون را به خانه اش راه نمیداد انقلاب شکوهمند بهمن این دیوار را برداشت همان گونه که نواندیشی دینی از قبل پیهای آن را سست کرده بود. اینکه بین سنت و نوگرایی تعاملی روانتر صورت میگرفت. گرچه زنان بهره گرفته از آزادی پیشین آزرده شدند لیکن زنان زیادی که به هر دلیل در گذشته اين آزادی را نمی پسندیدند یا از آن بهره نمی گرفتند در بسیاری از عرصه ها احساس رهایی داشتند اگر از منظر زنان اكثریت جامعه به وقایع بنگریم نتايج شاید ملموس تر گردد گرچه حجاب اجباری زنانی را به رویارویی کشید لیکن مسئله حجاب در آن هنگام مسئله زن ایرانی نبود حتی پذیرفتن مانتو بعنوان حجاب شاید برای بسیاری از زنان يك نگرش مثبت را دربرداشت. گرچه اينك ممكن است این فشارها حساسیتهایی را ایجاد کرده باشد ولی اگر متعادل بنگریم این مسئله چندان حادی نخواهد بود.
نتيجه گيري
در مجموع وضعیت زنان در جامعه کنونی ما يك وضعیت نامتعادل، ناموزون و در حال گذر است گذر از سنت گذشته به تعادلی نوین و مدرن که خود می تواند آغاز و مبنای سنتی برای چند دهه آینده باشد. اینك يك نهضت بيداری وسیع شکل گرفته است و خواست و ارادهای برای تغییر از همه سو دامن گشوده است.
نهضت بیداری زنان ایران در بستر عمومی حرکت نوخواهانه جامعه ايرانی و همراه با مردان رهرو این راه به یک روند عینی تبدیل می شود و روشنفكران زن و مرد بایستی در ارائه نظریات و افکار راهگشا تلاش کرده و حقوقدانان کارشناسان و دست اندرکاران امور زنان در يك روند همگرایانه گردآیند موانع فکری و ساختاری و سیاسی این راه را بزدایند.
اینک آرمان رهایی باید با برخوردی کلان و واقعگرا دارای راهبرد روشن باشد تا این جنبش در مسیر نهضتی اهلی و گسترده قرار گیرد.
منابع و مآخذ
منابع فارسي
كتب
1- آفارى، ژانت. انجمن هاى نيمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه دكتر جواد يوسفيان نشر بانو 1377.
٢ - ابوت، پاملا/ كلر والاس . درآ مدى بر جامعه شناسى نگرش هاى فمنيستى.
ترجمه مريم خراسانى / حميد احمدى.
3- كتاب توسعه شماره 9 جواد موسوي خوزستاني، تهران نشر توسعه، 1376.
4- لورنس، بارون، تحليل محتوا، ترجمه دكتر مليحه آشتيانى / دكتر محمد يمنى دوزى سرخابى
5 - مطيع ، ناهيد . نقش و پايگاه اجتماعي زن در جامعه روستايي ايران. رساله فوق ليسانس . دانشكده علوم اجتماعى تهران ١٣٦٦ .
6 - ميشل، آندره. جنس اجتماعى زنان، ترجمه دكتر هما زنجانيزاده، چاپ مشهد، نشر ميكا، پاييز 1372.
7- موسوى، بهروز. جزوه ارتباطات تصويرى. انتشارات دانشگاه آ زاد اسلامي.
٨ . مجموعه مقالات كنگره نقس زن در علم صنعمت و توسعه. چاپ دفتر امور زنان نهاد رياست جهموري.
مطبوعات
1- ايران فردا، مجله شماره ٤١
2- ميام يونسكو . مجله . بدانتر اليزابت ١3٧٥ .
3- پيام زن مجله شماره هاى 34 و 35 و 36 و 37.
4 - زنان مجله شماره هاى ١3 و ٢٦ و ٢٨ و 3١ و ٣٢ .
5- جمهورى اسلامى روزنامه مورخ 28/11/76.
6- سياست خارجى، مجله تابستان ٧٤ .
7- فرزانه مجله چاپ تهران شماره ١
٨ - همشهرى روزنامه مورخ 16/11/73
فرهنگ جيبى حيم چاپ انتشارات اميركبير تهران.
فرهنگ عميد حسن عميد انتشارات اميركبير تهران
منابع انگليسي
1. Abooth & Wallace An Introduction to sociology Feminist Prespectives
London Routh ledge, 1992.
2. Badinter, Elisabet, L 'unest L 'autre Des Reiations Enter Hommes Et
Femmer Paris Odile Jacob, 1986.
3. Barrett, M. Women's Oppression Today, London, Verso.
4. Bell Hooks, Ain't I a woman, Boson South End press 1981.
5. Betty Freidan, The Seconds Stage, London, Abacus 1983.
6. Chant & Lynne, Women in third world London, Edward Elgar,
1986.
7. David Bouchier, The Feminist Challenge. Macmillan 1993.
8. Diana Coole, Woman in Political Theory, Brighton, Harvester
Wheatsheaf 1988.
9. Heidi Hart mann, The Unhappy Marriage of Marxism and Feminism
London, Plato 1986.
10. Jean Bethke Elshtain, Public Man Private Woman, Princeton
University Press 1981.
11. Juliet Mitchell Psychoanalysis and feminism, Harmonds worth
Penguin 1974.
12. Kum - Kum Bhavnani and pratibha parmer, women and power in Britain, Oxford, Oxford University press 1993.
Leslie Tanner, voicesfrom women's liberation New York Signet 1971.
Linda Wicholson, Feminism Post wodernism London Rout Ledge 1990.
Lynn Segal, Is the Future Femal ? London Virago 1987
Mayer, Mary Sociological Theory, Roth/edge, 1989.
17. Maria Rosa, The power of women and Subversion of the community, Bristol 1972.
Marry Daly Pure Lust, Boston, Beaconpress 1984
Mary Woolstone craft The Rithts of women, London Dent, 1974.
Rosalind Delmar, Wath is feminism Oxford, Black well, 1986.
Ruth Prrg, An early English Feminist, London 1986.
Shuster, The Strangling of presig.
Valerie Bryson Feminist political theory Macmillan 1992.
Vicky Randall, Feminism and Political Analysis 1991.