مبانی نظری وپیشینه تحقیق بزهکاری در نوجوانان دختر وپسر

مبانی نظری وپیشینه تحقیق بزهکاری در نوجوانان دختر وپسر (docx) 188 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 188 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق بزهکاری در نوجوانان دختر وپسر تعريف بزهكاري: بزه عبارت است از اقدام 1 به هر نوع عملي كه برخلاف موازين ،‌مقررات،‌قوانين و معيارهاي ارزشي و فرهنگي جامعه باشد . و بزه رابط بين عمل و اجتماع را بيان مي كند . اعمال بزهكارانه نوجوانان به اموري گفته مي شود كه قانو ن آنها را براي نوجوانان بزه مي داند و قوانين مربوط به بزه نوجوانان د ركشورهاي مختلف فرق مي كند و بزهكار كسي است كه متهم به ارتكاب رفتار ضد اجتماعي يا قانون شكني است ولي به علت آنكه به سن قانوني (معمولاً 18 سا ل) نرسيده است دراكثر كشورها مانند يك مجرم بزرگسال مجازات نمي شود ولي در برخي از كشورها جرائم اطفال و جوانان ،‌ عنوان خاصي را ندارد يعني صغير مثل كبير اگر مرتكب عملي شود ،‌ قانون ،‌ ارتكاب آنرا براي همه جرم شناخته و آن كس رامجرم مي داند ولي در بعضي از ممالك اعمال بخصوصي عفو مي شود مثل فرار از مدرسه ،‌كوچه گردي ، عدم اطاعت از روي لجبازي به اولياء‌،‌ نوشيدن مشروبات الكلي يا سيگار كشيدن د رمنظر عمومي كه از نظر بهداشتي ،‌تربيتي براي اطفال و نوجوانان مضر است و جزء بزه محسوب مي شود . رفتار نوجوانان بزهكار كه دست به ناهنجاريهاي اجتماعي زده موجب مي شود كه دريك زمان ومكان معين بوقوع مي پيوندد و در معناي واقعي ،‌مطالعه گسترده د رسطح يك جامعه اي است كه بايد جرمها را از ديدگاههاي مختلف واز نقطه نظر عوامل بوجود آورنده آنها دقيقاً‌ شناسايي به عمل آورد به همين جهت هنگامي كه بزهكاري بررسي مي شود يعني در حقيقت كليه پديده هاي اقتصادي ،‌ فرهنگي ،‌بهداشتي ،‌سياسي ،‌ مذهبي ،‌ خانوادگي و … يك جامعه عميقاً مورد مطالعه قرار مي گيردو بزهكاران از جهات مختلف: سن ،جنس،نژاد،تجردوتأهل ،شهري و روستايي بودن ،فقير و متوسط و ثروتمند بودن و … تقسيم بندي مي شوند . در مورد بزهكاري هر يك از دانشمندان 2 با توجه به رشته تخصصي خود و عقايد مكتبي كه از آن الهام گرفته اند ، تعريفهاي گوناگوني نموده اند . 270510023876000 فرجاد ،محمد حسين ،آسيب شناسي اجتماعي و جامعه شناسي جرم ،انتشارات كوكب 1356،ص168. نوابي نژاد ،شكوه ،رفتارهاي بهنجار و نابهنجار كودكان و نوجوانان ،انتشارات ابتكار ،تهران1365،ص110. روانشناسان معتقدند :بزهكاران نوجوان از هر نوع كه باشد سلوك و رفتاري است كه خود شخص را ارضا مي كند ولي مورد قبول جامعه نيست و افرادي مرتكب آن مي شوند كه به سن قانوني نرسيده اند. حقوقدانان معتقدند كه بزهكاري عبارتست از هر فعل يا ترك فعلي كه نظم و آرامش اجتماعي را مختل نمايد و قانون براي آن مجازاتي تعيين كرده باشد. و جامعه شناسان هم آنرا يك پديده طبيعي و دائمي مي دانند كه در هر زمان و مكان اتفاق مي افتد و با تحولات جامعه تغييري نمي يابد ونزد وجدان و عامه مردم زشت و ناپسند است و ازديدگاه جرم شناسان هم يكي از اشكال اجتماعي ، ناسازگاري اطفال است . بزهكار كسي است كه مرتكب جرم يا بزه شود . اما تعريف جرم كار آساني نيست . گفته مي شود و بعضي معتقدند كه جرم علمي است كه باعث برهم خوردن نظم اجتماعي مي شود . اما اين تعريف جامع و مانعي نيست زيرا د ر اين صورت ما اول بايد معلوم كنيم كه نظم چيست ؟ دوم : اجتماع چيست ؟ سوم اينكه : تشخيص نظم اجتماعي با چه كسي است ؟ جرم يك پديده جهاني و همگاني است و تمام دنيا از بدو پيدايش انسان شاهد بروز جرم به نحوهاي گوناگون بوده است و تحت عناوين مختلفي آنرا ذكر كرده اند مانند : سرپيچي ،سركشي ،رفتار ناشايسته و … جرم در حالت انزوا معني و مفهوم ندارد و در زمان و مكان متغيير است . آنچه را كه جامعة‌ ما جرم مي شمارد د رجامعه غرب جرم شناخته نمي شود . آنچه را كه اكنون جرم مي دانيم در گذشته جرم نبوده است مانند لواط در آتن و قبيله چوكچي و سرقت در قوم اسپارت كه جرم شناخته نمي شده ولي ما جرم مي دانيم . غالباً جرم را به بيماري اجتماعي تشبيه كرده اند ولي نزديك كردن اين دو مفهوم دقيقاً درست نيست ، زيرا بيماري ،‌ در عالم واقع ،‌ با نشانه ها و علائم و نمود ارهايي مشخص مي شو د كه جنبة‌ محسوس و ملموس دارد و ممكن است به خودي خود مورد بررسي قرار گيرد . اما هيچ عملي نيست كه ب خودي خود جرم با شد . در نها يت با يد جرم را اينگونه تعريف كرد : جرم عملي است كه بر خلاف يكي از موارد قانون مجازات عمومي هر كشور است و مجرم كسي است كه در زمان معين عمل او بر خلاف مقررات رسمي كشور باشد . تعريف بزه قبل از شروع تحقيقات علمي : دريونان باستان ، علت ارتكاب بزه را تقدير و يا سرنوشت مي دانستند و معتقد بودند كه سرنوشت ويا تقدير ،‌ كه رفتار و كردار افراد را تحت تأثير قرار مي دهد ناشي از مشيت خدايان و يا نفوذ اراده نيروهاي مرموزي است كه خواست و اختيار بشر در بروز آن نقشي ندارد . سقراط :( 399-470 قبل از ميلاد ) فيلسوف يوناني ،‌ضمن انتقاد از شدت مجازاتها مي نويسد : ما نبايستي با تبه كاران با خشونت رفتار كنيم بلكه بايد به آنها بياموزيم كه به چه ترتيب از ارتكاب بزه خودداري نمايند . زيرا جنايت ثمره ناداني و جهل است و تعداد بي شماري از افراد كه در نتيجه بد شناسي ،‌ نتوانسته اند معرفتي كسب كنند مرتكب جرم مي شوند . افلاطون : (347-428 قبل از ميلاد ) فيلسوف يوناني كه از شاگردان سقراط و استاد ارسطو بود ،‌ درتشريح علل وقوع جرائم ،‌عوامل اجتماعي و اقتصادي مخصوصاً فقر و ثروت را منشأ بروز جرائم اعلام و معتقد است كه : دو عامل مذكور ، عواطف انساني را دگرگون ساخته و افراد را به طرف ارتكاب بزه مي كشاند . جالينوس (130-200 قبل از ميلاد ) فيلسوف و پزشك رومي به روش علمي بيماريهاي رواني را مورد بررسي قرار داده و در زمان بزهكاران مبتلا به بيماريهاي رواني را توصيه مي كرد . پس از اين دوران مطالعات علمي براي شناسايي و درمان بيماريها و علل بزهكاران آغاز شد البته قبل از اين دوره جادوگري اوهام جايگزين مطالعات علمي شده بود كه با افشاگري افرادي چون ، جان وير ،‌اسكات نويسنده انگليسي ،توماس مورس و ديگران منسوخ گشت . آغاز تحقيقات علمي : از جمله افرادي كه مي توان آنها را به عنوان بنيانگذاران مطالعه علمي بزهكاري نام برد: دلاپورتا اهل ناپل (ايتاليا) ولاواتر فيلسوف و شاعر سوئيسي است . درسال 1640 دلاپورتا در كتاب خود تحت عنوان ((قيافه شناسي ))روابطي را كه بين قسمتهاي مختلف چهره و خصيصه هاي گوناگون افراد وجود دارد مطالعه و قيافة‌ ديوانگان و كساني را كه رفتار خشونت آميز داشتند با سر حيوانات مقايسه نمود و بعضي از علائم آن دو را مشابه اعلام كرد . اين نظريه توسط لاوترا در سال 1776 مورد تأييد قرار گرفت . بعد از اين دو افراد ديگري نيز تحقيقات مفصلي انجام داده اند كه به شرح زير مي باشد : گال f . I gall (1828-1758 ) پزشك اتريشي ،‌ با تحقيقات علمي سعي كرد كه روابط بين برآمدگيهاي جمجمه و خصلتهاي افراد را ارائه دهد . وازان f.voision در سال 1837 نتايج تحقيقات علمي خود را دربارة عيوب جسمي اكثر تبه كاران ،‌ در اختيار آكادمي فرانسه قرار داد . كتله a. quctelet (1874-1796) بلژيكي ،‌ آمار هاي جرائم فرانسه و هلند را بررسي نمود . د رسال 1835 نظريه خود را راجع به تأثير محيط جغرافيايي منتشر كرد . مورل A.morel (1857) پزشك فرانسوي ،‌ د ر كتاب خود به عنوان ((تباه نوع بشر ))‌روابط بين بزهكاري و فساد نسل انساني را تأييد نمود . ويرجيليوvirgilio (1874) استاد ايتاليايي در كتاب خود ((ذات بيماري بزهكاري )) تأثير وراثت را در وقوع جرائم تشريح كرد . گابريل تارد G.tarde (1904 –1843)‌ قاضي فرانسوي ،‌ درسال 1886 نتايج مطالعات خود را تحت عنوان ((بزهكاري تطبيقي)) منتشر و تقليد را بروز بزهكاري اعلام داشت . سزار سبروزو S.lombros (1909-1835) پزشك ايتاليايي ، با پيروي از عقايد گال ،‌ويرجيلو ،‌بروكا ،‌جمجمه مجرمين مرده را مورد آزمايش قرار داد و در سال 1876 اثر مصرف خود ((انسان تبه كار)) را منتشر ساخت . از جمله ديگر افراد فعال در اين زمان مي توان از فري دور كيم ،گور،ژولي نام برد . طبقه بندي بزه كاران از نظر تيپ بدني و قيافه : 1- طبقه بندي كين برگ : كين برگ يك جرم شناس سوئدي بود . وي معتقد بودكه بروز تمايلات نفساني و وضع اعضاي بدن به چهار خصلت رواني مربوط مي شود :1- لياقت 2- سلامتي 3- عادت 4- پايداري 2-طبقه بندي دي توليو : وي مجرمين را بر اساس عوامل زير طبقه بندي نموده است . - عامل نخست ، نسبت بين قد و حجم بدن است . در قد بلندها ، رشد قد طولي است . دست و پاهاي آنها دراز و شكم كوچك و صورت كشيده است . -عامل دوم ، ناشي از مجموعه ماهيچه ها ونيروي محركه است كه هر يك از اين دو گروه خود به دو دسته استرنيك ، سترنيك تقسيم مي شوند . استرنيك افرادي پر هيجان ، پر تحرك و دمدمي مزاج هستند . سترنيك افرادي فاقد نيرويي كافي و مبتلا به ضعف و ناتواني بوده اما آرام و ثابت قدم مي باشند . 3-طبقه بندي كرچمر : اين دانشمند افراد بزهكار را به چهار دسته تقسيم مي كند : - افراد لاغر و دراز كه 50% جمعيت و 40% بزهكاران را تشكيل مي دهند . افراد قوي هيكل و عضلاني كه 30% جمعيت و 50% بزهكاران را تشكيل مي دهند . افراد چاق و فربه كه 20% جمعيت و 10% بزهكاران را تشكيل مي دهند . تيپ مختلف از مشخصات مذكور كه اين افراد كم حرف ، داراي دستهاي پهن ، بازوان لاغر مي باشند و جرايمي مانند قتل و سرقت را نيز انجام مي دهند . در هر حال اين مجموعة كوچكي است از تعاريف وعقايد بعضي از دانشمندان راجع به بزه و بزهكاران و در اين مورد اجتماعي هر دانشمندي عقيدة خاص خود را دارد كه مجال ذكر آن در اين جزوه بسيار كوچك ، نيست . انواع جرمهاي ارتكابي: به طور كلي جرائم ارتكابي نوجوانان را مي توان به صورت زير بيان كرد :(حشمتي 76) 1- قتل 2- سرقت 3- استعمال مواد مخدر 4- ايراد ضرب و جرح 5- اعمال منافي عفت 6- تكدي گري 7- كلاهبرداري 8- رشوه گري تفاوتهاي جنسيتي د رآسيب پذيري در برابر فشار : در دوران كودكي ، اختلال رواني در پسران شايعتر از دختران است .1 شايعترين اختلالات دوران كودكي اختلال رد رفتار و اختلال كمبود توجه است . اختلال نادري كه در پسران شايعتر از دختران است اختلال هويت جنسي است . كودكاني كه اين اختلال را دارند تمايل بسيار شديد به بودن با جنس مخالف نشان مي دهند و به طور مستمر به رفتارهاي جنس ديگر مي پردازند . 2 به رغم شيوع عمومي اختلال رواني در ميان پسران ،‌ ازدوران اوليه كودكي ، دختران به مراتب بيشتر از پسران مشكلات عاطفي و به خصوص اختلال اضطراب نشان مي دهند .3 ميزان شيوع افسردگي دوران كودكي براي دختران و پسران مشابه است .4 وقتيكه كودكان به دوران نوجواني مي رسند دختران در برابر اختلال آسيب پذيرتر از پسران مي شوند . در نوجواني ،‌ دختران به مراتب بيش از پسران دچار اختلال در خوردن غذا ،‌ نظير بي اشتهايي عصبي مي شوند . د رمطالعه اي كه از كودكان 1 تا 3 ساله به عمل آمد ، پسران در برابر اثرات فشار خانواده آسيب پذيرتر از دختران بوده اند و پيامد تجربه به عوامل فشار را نظير اختلاف زناشويي يا افسردگي ها در برابر پسران اختلال رفتار بوده .5 1082040825500rutter , tizard&whit more offord etal , 1987 zucker,&green,1992 last,1989,mitter , beyour. Fleming , offord &boyle ,1989. Farls & jung ,1987. پسران نسبت به طلاق والدين و ديگر عوامل فشارزا نظير تولد يك خواهر يا برادر ،‌ آسيب پذير تر از دختران بوده اند. 1 به مرور زمان كه كودكان به دورة‌ نوجواني مي رسند ،‌دختران درمقايسه با پسران به فشار واكنشي منفي تر نشان مي دهند . (شرار 1378 ،سوزان ورابين في دش :نويسندگان ) 10820404191000 RUTTER , 1985 تاريخچه بزهكاري : در طول تاريخ ، بزهكاري همواره انديشه ها و تلاشهاي پژوهشگران را به خود جلب كرده است و بسياري از متخصصان و كارشناسان سال بهداشت رواني – اجتماعي بر آن شدند كه جنبه هاي مختلف اين معزل را شناسايي كنند زيرا بيشتر آنان بر اين باورند كه بزهكاري نوجوانان و جوانان ،‌ پديده اي نيست كه تنها در قرن حاضر خود نمايي كرده باشد بلكه اين مشكل اجتماعي از زمانهاي دور تاكنون هم وغم محققان ودلسوزان جامعه را به خود مشغول داشته است .اين مسئله از تاريخ 306 قبل از ميلاد مسيح وجود داشته است1 و اولين نظرات ابراز شده بيشتر جنبة نظري داشت ولي متدرجاً به مرحله مشاهده و تجربه در آمد و اين تجارب و آزمايشها گسترش يافت و صورت علمي به خود گرفت و جرم شناسي هم بين سالهاي 1815 تا 1840 در سايه روانپزشكي به وجود آمد وتوسعه يافت و چون بزهكاري در تمام جوامع موجود بود ودر تمام زمانها ، اثرات نامطلوبي در اذهان و قلوب باقي گذاشته است به همين جهت د رقديم آنرا نوعي مصيبت و ضيافت به جامعه و جزء اعمال شيطاني مي پنداشتند و مكافات و قصاص مي كردند و براي جنبه هاي ارعابي مجازات و ايجاد خوف و هراس د ربزهكاران و اعمال مجازاتهاي سنگين مانند دست بريدن ،‌ سنگباران كردن ، اعلام ،‌حبسهاي دراز مدت توأم با شكنجه اهميت زيادي قائل بودند. دريونان قديم يا قرون وسطي هميشه مسئله بزه از نقطه نظر اخلاق و قانون مورد مطالعه قرار مي گرفت و به همين علت نزد متفكراني همچون (هزيود )2 ، (پتياگور )3، ( سقراط )4 ،(پروتاگوراس)5 (هراكليت)6 ،(افلاطون )7 ، (ارسطو )8 انديشه مربوط به جاني و لزوم مجازات ديده مي شود . در تراژدي يونان ،‌علل جرم بيشتر از ساير موضوعات مورد توجه بوده است مخصوصاً در بعضي از اشعار شعرا ديده شده و شعرا توجهي به جنبه هاي رواني ريشه جرم داشتند ولي به هر حال بزه را معمولاً يك بدبختي و سرنوشت شومي مي دانستند كه از طرف دستگاه آفرينش به بشر تحميل گذشته است اما افلاطون و ارسطو نظريات عميقتري داشتند و واقع بين تر بودند . آنها علل بزهكاري را در 315595018161000 كوراكيوس ،‌ ويليام سي (يونسكو) ،بزهكاري نوجوانان،انتشارات كتاب كودك ،تهران 1367،ص2 2. HESIOD 3. PYTHAGORE 4. SOGHRATH 5. PORTAGORE 6. HERACLITE 7.AFLATOON 8 .ARASSTOO تشكيلات اقتصادي و اجتماعي و عواطف بشري جستجو مي كردند و به خصوص روي تهيدستي و فقر تكيه داشتند . 1 بعد از يونان به روم مي رسيم ولي در روم هم اثري ازيك مطالعه علمي در اين زمينه يافت نمي شود زيرا درميان قوانين اوليه روميان پيش بيني هايي براي كودكاني كه دزدي مي كردند به عمل آمده است روميان تشخيص داده بودند كه مسئوليت كودكان در برابر چنين جرائمي محدود است بدين ترتيب مي توان متذكر شد كه بزهكاري نوجوانان به هيچ وجه مخصوص نسل امروز نيست و تا حدي به صورت دفاع ،‌ عده اي مي توانند ادعا كنند كه اين مسئله حتي انحصاري هيچ كشور يا فرهنگي نيست .2 در ادبيات لاتين هم جز تكيه بر فقر ورابطه آن به بزه چيز ديگري به چشم نمي خورد اخلاقيون هم با وجود آنكه فقر را ما در كليه مفاسد قلمداد مي كردند از توانگري و ثروت هم به نوبة‌ خود مذمت مي نمودند و معتقد بودند اين عامل قبل از آنكه راحتي و آسايش ايجاد نمايد ،‌ نارضايتي خاطر ،‌پر توقعي و حرص ايجاد مي كند و در نتيجه اخلاقيات را در معرض خطرهاي بزرگ قرار مي دهد به طور كلي دانشمندان اين عصر همچون ( كنتيلين )3، (سالوست)4 ، (ويرژيل)5 ،(ژوونال)6 ، فقر و بدبختي را عامل بزرگ نابسامانيها به شمار مي آورند .7 درقانون همواره بي مربوط به 2200 سال پيش از ميلاد مسيح ،‌ مجازاتهايي براي سوء‌ رفتار و اعمال خلاف اخلاق جوانان در نظر گرفته شده بود . د رقرن هفدهم در روم و نيز دراوايل سده هيجدهم در انگلستان بازداشتگاههايي به سبك امروزي براي نوجوانان بزهكار ايجاد شده در بيمارستان سنت ميشل 8 در روم براي بهسازي ، اصلاح و آموزش نوجوانان هرزه و فاسق اختصاص يافت . 261493021018500 1 . مظلومان ،‌رضا ، جامعه شناسي كيفري،‌انتشارات دانشگاه تهران،1353،ص153-149. كوراكيوس ،ويليام سي (يونسكو) بزهكاري نوجوانان ،انتشارات كتاب كودك ،تهران 1367،ص3 3.QUINTILIEN 4. SALLUSTE 5. VIRGILE 6. GUVENAL 7.مظلومان ، رضا ،‌جامعه شناسي كيفري ،انتشارات دانشگاه تهران 1353،ص160و159 8. SANTMICHEEL بدين ترتيب نوجوانان هرزه و ولگرد كه به حال خود و جامعه خويش مضر و زيان آور بودند مي توانستند تحت آموزش و تعليم قرار گيرند و به عناصري سودمند براي اجتماع ،‌ تبديل شوند . در انگلستان نهاد اصلاح و بهسازي كينگزوود 1 تأسيس شد تا گروههاي نوجوانان قانون شكن كه به خيابانهاي شهرهاي جديد صنعتي هجوم مي آورند و منشاء اذيت و آزار عامه بودند را بازداشت كنند و بديهي است پديده بارز و ناسودمندي چون بزهكاري نوجوانا ن كه چنين ريشه دار ، عميق و نمايان است بزرگسالان را بر آن داشت تا د رجستجوي علل ،‌ آثار و تبعيات آن برآيند. 2 3426460288671000در اواسط قرن 18 ، د رفرانسه قيامهايي عليه بيرحمي و استبداد مجازاتها صورت گرفت كه دراين مبارزه فلاسفه بزرگي همچون (منتيسكو)3 ، (روسو)4 ، (ولتر )5 ،(دلباخ )6 شركت نمودند وعقايدي ابراز داشتند . مبارزه جدي آنها باعث گشت كه برخي قانونگذاران به دنبال آنها كشيده شوند و اين مبارزات د رفرانسه به ساير كشورها هم ريشه دواند و روي بسياري از محققان تأثير زيادي گذاشت منجمله (بكاريا ) از ايتاليا و (هوارد)(بنتام) از انگلستان كه اين سه دانشمند به سنگيني و بيرحمي مجازاتها حمله نمودند و براي بهبود شرايط نامطلوب موجود و تجديد نظر د ر قوانين قيام نمودندو خواستار اصلاحات عميقي گشتند . در واقع قرن 19 است كه جرم شناسي به صورت علمي شروع به گسترش مي كند و در سايه روانپزشكي با ( نپل )7 ،( اسكيرول)8 بوجود مي آيد و در حقيقت از سال 1875 به بعد است كه انديشه هاي جديد مبني بر مشاهده و تجربه امور بزهكاري شروع به گسترش مي نمايد و اولين مطالعات علمي را ( لمبروزو)9 ، (ايزيكوفري) 10 ،(گاروفالو )11 در ايتاليا پايه گذاري كردند.12. 1.KING SWOOD 2.مظلومان ،‌ رضا ،‌جرم شناسي ،‌ انتشارات دانشگاه ملي ايران ،تهران 1347،ص1444و145 3.MONTEQUIEU 4.gg.Rousseau 5. Voltaire 6. Delboch 7.pibel 8.esquirol 9. Cesar lombroso 10. Ennico ferri 11 . rafael garafalo 12. مظلومان ، رضا ،‌جامعه شناسي كيفري ،انتشارات دانشگاه تهران 1353.ص 167 تا180 علل و عوامل مؤثر در بزهكاري : براي تأمين سلامتي افراد ،‌پيشگيري مرض بهتر از معالجه آن است پس بايد قبول كنيم كه از نظر حفظ مصالح اجتماعي پيشگيري نيز بهتر ازمجازات است ولي مي دانيم كه براي پيشگيري از بزه ، شناختن علل وانگيزه هاي آن لازم است بنابراين در اين مبحث قبل از هر چيز به بررسي علل بزهكاري مي پردازيم . اين نكته مسلم است كه هيچ معلولي بدون علت نيست مثلاً طفلي كه مرتكب جنايت و يا هر نوع عمل ضد اجتماعي مي شود به احتمال قوي ، تحت فشار اجتماعي ، خانوادگي ، جسمي و رواني خويش قرار دارد .عوامل فردي و جسمي نظير نقايص رواني و علل جسماني از يك سو و عوامل اجتماعي ،‌ اقتصادي و خانوادگي مربوط به محيط زندگي طفل از سوي ديگر رل مهمي را در بزهكاري او بازي مي كنند به طوركلي چهار عنصر اصلي كه هر يك داراي معنا و مفهومي كاملاً جداگانه و گسترده است در گرايش به بزهكاري مؤثر هستند يكي از عناصر آن عامل است . عامل ،‌پديده اي است كه د رآفرينش ،‌ رشد و شكل گيري وبالاخره پيدايش جرم نقش بسيار مؤثري را ايفا مي كند . عامل هيچگاه بوجود آورنده جرم نيست بلكه در واقع پرورش دهندة‌ آن مي باشد . نقش عامل از نظر تأثير بخشي ،‌ بستگي كامل به افراد دارد زيرا عاملي كه با قدرت فراوان بر روي فردي اثرات بسيار عميقي مي بخشد و او را در مسير بزهكاري قرار ميدهد ممكن است نسبت به ديگري فاقد آن قدرت و اثر باشد و نقش زيانبخشي ايفا ننمايد و يا درجه نفوذش زيادتر نباشد . مثلاً عاملي كه به سادگي ممكن است بر روي فرد بيسوادي اثر كند و مقدمات بزهكاري اورا فراهم آورد ،‌ نمي تواندبر فرد آموزش ديده و باسواد تأثير نمايد . از طرفي ظرفيت تحمل افرد نسبت به يكديگر فرق مي كند زيراممكن است فردي در برابر ناراحتيها ،‌زودتر تسليم شود و دست به اقدامات ناهنجار بزند ولي فردديگري قدرت ايستادگي و مقاومت بيشتري داشته باشد . عواملي كه تأثير قوي دارند به عوامل نادر موسومند كه هم نسبت به افراد و هم اجتماع فرق مي كنند . از طرفي عوامل جرم باهم فرق مي كنند زيرا هر دسته از عوامل ،‌جرم خاصي رابوجود مي آورد. بنابراين اگر فرضاً عوامل سازنده يك جرم خاص به دو نظر يكسان اثر بخشد ،‌نوع جرم ،‌ نحوه ارتكاب آن به وسيله اي كه بكار مي رود و … همه بستگي به خصوصيات آن دو نفر دارد. جرم شناسان هم در بررسيهاي خود به عوامل مختلفي اشاره كرده اند . زيرا براي آنكه جرمي به وقوع به پيوندد به تعداد زيادي عامل نيازمند است كه بايد با هم جمع شوند و بر هم اثر بخشند . عنصر دوم ، علت است . علت آفريننده جرم است ولي ظهور آن بستگي كامل به عوامل مختلف دارد يعني اگر چند عامل گرد هم آيند و رويهم اثر بخشند در نتيجه جرمي بوجود مي آيد و در واقع مجموعه آنها علت است و عنصر سوم ،‌انگيزه است . انگيزه يك پديده رواني است كه كاملاً فردي و دروني مي باشد كه گاهي انگيزه مي تواند به حدي نيرومند باشد كه بدون برخورداري از ياري عوامل خارجي ،‌ جرمي را بوجود آورد. ناراحتيهاي شديد رواني ، اختلافات مختلف دروني ،‌ جنونهاي گوناگون و … از انگيزه هاي بسيارقوي مي باشند كه قادر هستند گاهي مستقيماً نقش مؤثري را در ايجاد جرم ايفا نمايند و عنصر چهارم هم شرط است . شرط پديده اي است كه زمينه را براي ارتكاب جرائم گوناگون به خوبي آماده مي سازد . شرط ياشرايط رابايد پديده اي به مراتب قويتر از كليه عوامل محسوب كرد. زيرا زماني كه شرط ياشرايطي به عوامل موجود اضافه شوند امكان ايجاد جرم جديد و افزايش جرائمي كه وجود داشته است بسيار زياد مي شود . پس جرم از امتزاج و تركيب چندين عامل بوجود مي آيد و براي شناسايي و كشف علت حقيقي آنها بايد ابتدا اين عاملها را شناخت و به حدود تأثيراتشان پي برد ودر جهت تدابير اصلاحي و تهذيبي آنان بر آمد به طور كلي دو دسته از عوامل در ايجاد بزهكاري مؤثر مي باشند : عوامل ذاتي و فردي عوامل خارجي كه خارج از وجود طفل قرار دارند كه همانا اثر ثانوي محيط و اجتماع است . عوامل فردي همچون نقايص و عيوب ارثي ،‌يا عارضي در طفل ،‌عوامل جسماني و رواني ،‌روحيه ضعيف و تلقين پذير اتفاقات در محيطهاي نامناسب بخصوص كودكان و اطفالي كه روحي حساس و اعصابي ضعيفتر از بزرگسالان دارند طبعاً خيلي زودتر از آنان ،‌متهور تأثيرات سوء‌نظير فقر ،‌بيكاري و سرمشقهاي بد قرار مي گيرند . رفتار معاشرين ناشايسته ممكن است موجبات سقوط طفل را فراهم سازند . عوامل ذاتي و سرشتي ،‌توارث،‌اثراتي كه امراض در فرد ايجاد مي كند به سه صورت ممكن است : مجموعه صفات و اوصاف موروثي منتقل از پدر و اجداد تحولاتي كه از آغاز زندگي جنيني بر اساس اين صفات و به دنبال يك سلسله قبل در تكوين شخصيت طفل موثر است و موجد يك صفات تازه اي گرديده است . تركيب و شكل گرفتن تمام آنها در يك وضعيت ثانوي و تازه اي تحت عنوان طنيت و سرشت ذاتي شخص باتوجه به اثراتي كه حوادث و اتفاقات بعد از تولد در طفل بجاي خواهد گذاشت. نقايص ارثي ،‌ دوران جنيني ،‌حوادث زمان كودكي در رشد طفل و شخصيت او مؤثر است و اگر اخلالي در آن بوجود آيد اين عوارض ممكن است مانع رشد طبيعي كودك و پرورش شخصيت اوشود و يا اينكه در تكامل او تأخير ايجادنمايد . و سپس به صورت نقايص شخصيت نه اختلالات عاطفي و هر نوع پريشانيهاي رواني دروني ظاهر شود و تحت اثر اين عوارض و حالت غير طبيعي ذاتي خودمرتكب اعمالي شود كه با زندگي اجتماعي ناسازگار و مخل نظم جامعه باشد كه در هنگام مواجه با بزه هاي اطفال ناسازگار بايد به شخصيت و خصوصيات اخلاقي آنان توجه نمود. ممكن است انگيزه آنان ناشي از وضع غير عادي باشد در آن صورت بايد براي معالجه به مؤسسات خاص طبي برد. علل فردي و اثراتي كه توارث يا امراض رواني و اختلالات عاطفي مي تواند در طفل ايجاد كند هر چند موضوع بيشتر به زيست شناسي روانپزشكي بستگي دارد صفات ارثي در بعضي از موارد ممكن است مستقيماً به فرزندان منتقل شود و در بعضي موارد فقط قسمتي قابل انتقال مي باشد مثل صرع 1% ولي كابوس وحشت شبانه نزد اطفال ،‌ راه رفتن درخواب ،‌تشنجات و هيجانات عصبي بيشتر قابل انتقال است و اغلب عوارض مرض به صورت يك سلسله هيجانات و تحريكات عصبي و عدم تعادل در اعمال و حركات طفل ظاهر مي شود. صفات و خصوصيات اخلاقي و عوارض رواني از والدين قابل انتقال است و گاهي تظاهر آن بلافاصله يك نسل در نسل بعد ظاهر مي شود . صفات ارثي بعضي صفات و عوارضند كه ذاتي و در هنگام تكوين و تولد بوجود مي آيد و يا بر اثر اتفاقات و حوادث دوران بارداري و زايمان ايجاد مي شود . مجموعه اين عوامل اعم از ازثي –ذاتي صرفنظر از بيماريها كه اختلالاتي به طور مستقيم در طفل ايجاد نمايند و بر اثر جلوگيري از رشد طبيعي و سالم طفل سبب مي شود كه طفل فاقد يك شخصيت محكم و قوي بوده و امكان ارتكاب نزداين اطفال و جوانان بيشتر است . از طرفي حساسيت رواني جوان و قابليت انطباق او با هر شرط اجتماعي و تحولاتي كه در حيات جوان پيش مي آيد و بالاخره محيطهاي مختلف شغلي ،‌ تربيتي ،‌اقتصادي،‌خانوادگي كه با آن مواجه است ، انگيزه ها و عوامل دروني وبروني بزهكاران جوان را تشكيل مي دهد . علل مجرميت و شناخت انگيزه ها و عوامل و آثار اجتماعي،رواني،اقتصادي،فردي بزهكار جوان مشكل قديمي است كه بعضي علل موروثي و برخي اكتسابي وپاره اي عواملي سرشتي وروحي و…راذكرمي كنند كه ما بايد علل را بشناسيم ودرصدد آن باشيم كه وسايل مبارزه با آن را فراهم نمائيم و از ميزان بزهكاري بكاهيم.پس يك علت و دسته علل مطلق دليل بزه نيست بعضي خصوصيات بدني،عده اي عوامل و آثار اجتماعي مثل سينماـمطبوعات ـمحله هاي فقير و پر جمعيت،وضع جغرافيايي ،اندازه گيري درجه حرارت و رطوبت،بي خبري از خداوند و بي اعتنايي به اوامر و مذهب خود ميدانند كه علت واحد نيست و تاثير علل در اشخاص و موقعيتها فرق دارد. عوامل جرم زمينه مساعدي دارد و انگيزش خارجي را تقليل مي دهد كه بايد آن عاملي كه بيشتر مؤثر است را از بينبرد و يا سطح تعليم و تربيت افراد را بالا برد و بر طبق موازين عقلي و اجتماعي مهيا نمود.تحقيقات گسترده اي كه به منظور پي بردن به علل تخلف جوانان از قوانين اجتماعي انجام شد.نتايج زير استنباط گشته كه اين افراد آمادگي بيشتري براي ارتكاب بزه دارند: 1ـ افراد كمتر از 15 سال. 2ـ افراديكه در حومه شهرها زندگي مي كنند. 3ـ نوجواناني كه از تفريحات سالم و تحصيلات برخوردار نيستند. 4ـ نوجواناني كه از لحاظ مالي در رفاه بوده ولي از توجه و محبت بي بهره بودند. 5ـ عدم رشد معنوي و اخلاقي نوجوانان. 6ـ خصوصيات جسماني پسران. 7ـ پسران بيش از دختران. به طور خلاصه وقتي نيازهاي نوجوانان براي احراز هويت،امنيت،استقلال و بحث با شكست مواجه شود، رفتارضد اجتماعي آنان به عنوان كوششي است در جهت تنشهاي انباشته شده وناكامي آنان.پاره اي از شرايط هم به بزهكاري مي انجامدمنجمله كم هوشي ، فقر فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي ،تعارض درخانواده، خانواده هاي از هم پاشيده ،بي محبتي والدين نسبت به فرزند،نبود ضوابط اخلاقي صحيح در خانواده،تحقير و شكست درمدرسه و احساس حقارت ناشي از عيوب جسماني يا علل تخيلي يا واقعي كه در بحثهاي بعدي به اختصاردرباره عوامل مهم ان اشاره مي گردد. عوامل ذاتي غير ارثي: عوامل مادرزادي در حقيقت حد فاصل بين عوامل ارثي واكتسابي است.همانطوركه قبل از انعقاد نطفه و تشكيل جنين ، عوامل ارثي بنحوي از طريق ژنها در شخصيت افراد مؤثر واقع مي شوند، عوامل ديگري نيز وجودداردكه از زمان انعقاد نطفه تا زمان تولد روي جنين اثر مي گذارند و تأثير هر يك از اين عوامل در شخصيت طفل غير قابل انكار است 1ـ نوابي نژاد،شكوه،رفتارهاي بهنجار و نابهنجار كودكان و نوجوانان،انتشارات ابتكار،تهران 1365 ،ص 111. الفـ ـ عوامل مربوط به دوران حاملگي: رشد طبيعي جنين و كيفيت ان در صورتي است كه شرايط محيط رحم و عوامل متعدد ديگر درمسير صحيح و طبيعي باشد. در 9 ماه زندگي جنين،عوامل محيطي متعددي مي تواند در رشد طبيعي تأثير نا مطلوب بجاي گذ ارند،حالات عاطفي و هيجاني مادر،استفاده ازمواد مخدرو الكل و تاثير مواد راديو اكتيو از اين جمله مي باشند كه در زير به برخي از آنها اشاره مي كنيم: 1ـ سن مادر: سن مادر از عوامل مؤثر در وضع عمومي جنين مي باشد ، پيشرفتهاي طبي و بهداشتي در اين زمان نشان داد ه است كه بهترين سن براي زايمان بين 23 تا 29 سالگي است. مادران كمتر از20 سال و بيشتر از 35 سال احت احتمال دارد بعضي فرزندانشان دچارعقب ماندگي ذهني و منگوليسم باشند، شايد يكي از دلايل آن عدم رشد كافي دستگاه توليد مثل مادران جوان و آغاز فرسودگي اين دستگاه در مادران مسنتر مي باشد. زمانيكه پس از 35 سالگي براي اولين بار وضع حمل مي نمايند احتمالا‏“ دچار دشواريهايي مي گردند، بديهي است هر جه سن بالاتر رود اين دشواريها افزايش مي يابد. 2ـ سوء تغذيه: سوء تغذيه مادر وكمبود كلسيم و فسفات در حالت جسمي جنين تأثير مستقيم دارد، بسياري ازبيماريهاي دور ان طفوليت و ضعف جسمي كودك ناشي از كمبود تغذيه مادر،در دوران بارداري است و به علت فقدان كلسيم لازم در خون مادر،استخوانهاي جنيني درست شكل نمي گيرد و نقائص استخواني در او پديدار مي شود.جنين كه از راه بند جفت تغذيه مي كند در صورت برخورداري مادر از تغذيه مطلوب،سالم تر و شاداب تر مي باشد و از بيماريهاي عمومي در امان هستند. 3ـ تأثير داروهاي شيميايي: داروهايي كه از راه جفت از مادر به جنين منتقل مي شود باعث آسيب ديدگي جنين مي شود،اين توجه به خصوص پس ازملاحضه تأثير “تاليدوميد”كه نوعي داروي شيميايي است قوت گرفت،مادراني كه در طول بارداري از اين دارو مصرف مي كردند نوزاداني ناقص به دنيا مي آوردند.بدون ترديد داروهاي شيميايي در رشد طبيعي جنين اختلال ايجاد مي كند حتي داروهاي مصرفي قبل از زايمان نيز تأثيرموقتي روي جنين دارند. 4ـ تأثير الكل و مواد مخدر: استفاده از الكل و مواد مخدر درحين بارداري براي جنين مضر مي باشد.مواد مخدر كه از راه بند ناف به جنين مي رسد موجب برخي از فعل و انفعالات نامناسب ميگردد،تأثير مواد مخدر روي جنين به مراتب بيشتر از الكل مي باشد،در جنين درطول 6 ماه آ‎خر بارداري نسبت به اعتياد مادر از خود بازتاب نشان مي دهد و ضربان قلب او افزايش مي يابد،جنين مادران معتاد هنگام تولد معتاد بوده و بايد در رفع اعتياد آنان اقدام نمود.بديهي است نيازي به توصيف مستي ناشي از الكل در اينجا نيست.الكليسم مسأله مهمي است كه مي تواند به زوال عقل نيز بيانجامد،جنون حاد الكلي با مصرف زياد و مداوم الكل و مشروبات الكليودر نتيجه كاهش كل بدن نسبت به الكل پيش مي آيد مثال بارزي ازاختلالهاي رواني ناشي ازضايعات عضوي است.در اين حالت بي قراري،نا آرامي،اضطراب و شك وترديدي كه با فرا رسيدن شب افزايش مي يابد در فرد بروز مي كند ، اختلال جهت يابي ، اختلال حواس و درك واقعيت،اختلال در تعادل بدني و اعمال شعوري همراه با رفتارهاي عجيب و از بين رفتن عاطفه امري عاد ي به شمار مي آيد.هذيانهاي الكلي با توهمات حسي نيز خودنمايي مي كند و ممكن است سرانجام آن به جنون بكشد. 5ـ بيماريهاي مادر در دوران بارداري: ظاهرا” ميان جنين و بسياري از ميكروبهاي موجود در بدن مادر، حائلي وجود دارد كه سبب عدم ابتلاء جنين به بيماريهاي مادر مي گردد،ولي در بعضي از موارد ملاحظه شده كه ابتلاء پدر يا مادر به بيماريهاي مختلف از قبيل ديفتري، سرخك، آبله، سوزاك وسيفليس و حصبه در جسم و روح جنين مؤثر است از 1296 بزهكار كه در مركز آزمايشات “فرن” فرانسه مورد بررسي وآزمايش قرار گرفته اند پنجاه درصد آنان از والدين مبتلا به بيماريهاي مذ كور بوده اند. بيماريهاي واگير دار و عفوني پدر و مادر از راه خون به جنين سرايت مي كند و در نتيجه طفل نحـ يف و عليل متولد مي شود، دائما” حالت عصبي داشته وقوه تميز و هوش و اراده طفل ضعيف شده و رشد طبيعي ندارد. 6 ـ حالت هيجاني ـ عاطفي مادر: بهداشت زنان باردار و جلوگيري از هيجانات گوناگون آنها از جمله مسائلي است كه بايد مورد توجه كامل قرارگيـ ـرد،هيجانات شديد ، فكر و خيال بسيار اندوه و اوقات تلخي، افكار تيره، تأسف از آبستن شدن،نگراني از اين كه ممكن است مولود آينده دختر باشد مخصوصا” در خانواده هائيكه از اين حيث تعصب زييادي دارند ممكن است نقائصي در بچه بوجود آورد.حالات هيجاني مادر سلسه اعصاب او را تحريك نموده و سبب آزاد شدن بعضي ازموا د شيميايي مانند آدرنالين در بدن مادر مي شود ، تحت شرايط هيجاني ، غدد داخلي هورمونهاي مختلفي نيز ترشح مي كنند،سوخت و ساز از جفت گذشته واردبدن جنين شده و سبب تغييراتي در دستگاه گردش خون او خواهد شد. 7ـ تأثير تشعشعات راديو اكتيو: عوامل ديگري كه در جنين اثر مي گذارد، عكس العملهاي جنين در برابر پذيرش يا رد،داروي مصرفي مادر است.راديو سكپي از مادر زمان بارداري،روي جنين اثرات نامناسبي دارد،تأثيرموارد فوق بيشتر مربوط به سه ماه اول بارداري است، ميزان اشعه اي كه به طور كم و در عكسبرداري با اشعه X بكار مي رود براي جنين مزاحمت زيادي ندارد ولي مقادير زياد آن نه تنها زيان آوربوده بلكه در بعضي موارد باعث مرگ جنين مي گردد،در يك تحقيق ملاحظه شد كه بيش از يك سوم يك گروه 75 نفري از نوزاداني كه مادرانشان ضمن حاملگي از اشعه X استفاده نموده بودند،اختلالات جسماني و رواني خاصي ظاهر ساختندكه صرفا” به واسطه استفاده از اين اشعه بوده است،از اين گروه بيست نوزاد مبتلا به اختلالات شديد دستگاه عصبي شده، شانزده نوزاد دچارميكر وسفاليك “ كوچكي جمجمه ” بوده و هشت نوزاد بسيار كوچك بوده و از نظر جسماني نقص عضو داشته و دچار نابينايي گرديديند. ب ) عوامل مربوط به دوران زايمان: علاوه برعوامل مربوط به دوران بارداري،عوامل ديگري وجود دارند،كه هنگام زايمان بر نوراد اثر گذارده وشخصيت او راتحت تأثير قرار مي دهد.استعمال انبر قابلگي و داروهاي بيهوشي هنگام تولد به منظور عدم احساس درد،اگر مقدار آن زياد باشد ،ممكن است روي مغز و اعصاب نوزاد مؤثر واقع شود.هر گاه كودكي بر اثر بيماريهاي جنيني ،زودرس به دنيا بيايد ، در اين صورت ممكن است دچار ضايعات مغزي شده كه اين نقيصه در رفتار او اثر سوئي خواهد گذاشت ، ضربه هاي وارده بر جمجمه نوزاد به هنگام توليد نيز در ايجاد عقب ماندگي ذهني كودك حائز اهميت مي باشد. اختلالات رواني: تحقق و پيدايش پديده جنايي را نبايد منحصر به عوامل فيزيكي و زيستي نمود،درست است كه دربرخي از موار د،عوامل زيستي تأثيرفراواني در بزه كاري دارند. عوامل دروني: علل خارجي يا اجتماعي ، مربوط به محيطهايي است كه بزهكار در آن مي زيسته و يا بستگي محيط خانوادگي و اجتماعي از بدو طفوليت برحسب استعداد وتأثير پذيري فرد در او نفوذ كرده و محرك او بوده است. در اين مـ ورد بايستي هم شخصيت مجرم و هم محيطش را مورد توجه قرار داد زيرا علل بزهكاريها مثل سايراموراجتماعـ ي خاصيت كلي بودن را دارد و همچون ساير پديده ها آميخته به عوامل متعدد است و به سختي مي توان گفـ ت يك عامل يا چند عامل در گرايش به بزه مؤثر بوده است: 1ـ عواملي كه مربوط به شخص مجرم است و علت جسمي ـ رواني دارد. 2ـ عواملي كه مربوط به محيط خارج و اجتماع است و عوامل خارجي نام دارد. عوامل داخلي،قبل از تولد،هنگام انعقاد نطفه و بعد از تولد بوجود مي آيد كه روانپزشكي اهميت زيادي براي: وارث،نقايص جسماني و معلولين رواني قائل است و شخصيت آنها را تركيب محيط و وراثت ميداند زيرا محيطي مساعد براي امراض سيفليس،الكليسم،ساير اعتيادات و امراض رواني والدين مثل صرع باشد موجب ايجاداطفالي غير عادي از نظر رواني ميگردد و شخصيت آنها نامتعادل و ناكافي مي شود مثلا” وقتي غذا در طول مدت باردا ري به مادر به ميزان كافي نرسد يا امراض دوران حمل ، وارد آمدن صدمات به مغز طفل در موقع تولد، ابتلاء و بعضي امراض دوران كودكي، برخي بيماريهاي غدد،عواملي هستند كه در عدم تعادل و سلامت جسماني و رواني و رشد مغزي و خلق و خوي طفل مؤثر هستند و موجب بوجود آمدن افرادي ناسازگار داراي نقايص عقلي ،شعو ري،پريشانيهاي رواني، بي اعتنايي خلقي و انحراف جنسي مي گردند.علل بروني يا محيطي درارتكاب عمل ضد اجتماعي و گناه مذهبي مؤثر هستند و بزه اجتماعي مؤثر عبارتند از: عوامل جغرافيائي ياطبيعي، اقتصادي همچون فقر، عدم رعايت اصول بهداشتي،خانوادگي(عوامل مربوط به محيط داخلي و خارجي خانواده)،راديو، تلويزيون،مطبوعات،عوامل تربيتي، عوامل مربوط به سازمانهاي كيفري و زندانهاي كشور،تأثير تمدن جديد،شيوه نوين زندگي،صنعتي شدن شهرها وترقي هزينه زندگي،طغيان عمومي جوانان عصرها،تغييرفاحش در نحوه سلوك ورفتارآنها در مقايسه با جوانان قرن گذشته بكلي متفاوت است. رها كردن اطفال در كوچه ها براي بازي وتماس با كودكان شرور و بزهكار،وسايل نامناسب تفريح و سرگرميها، تماشاي فيلمهاي پليسي و جنايي،مجالس رقص و جشنهاي گوناگون،خواندن كتب جنايي، عوامل خانوادگي مخصوصا”آن عواملي كه موجب جدائي والدين مي گر دد،فقر و بيكاري نقشي كه اوقات فراغت و افزايش آن در اين موارد دارد همگي وسائلي هستند كه براي تماس با اشخاص ناصالح و منحرف و همچنين محروم كردن كودك از توجه و مراقبت والدين،جدائي طولاني والدين بخصوص مادر،فقدان و كمبود مراقبت يا عوامل كوتاه ولي مكرر جدائي والدين،وجود اختلال يا نارسائيدر روابط عاطفي طفل با والدين و يا جانشينش آنها بويژه در سالهاي نخستين كودكي تأثير سويي در زمينه رشد شخصيت و نيروهاي عاطفي بخصوصو قدرت سازش اجتماعي داشته و تحت شرايطي فرد را به طرف بزه سوق مي دهد.كمبود عاطفي والدين در اكثر موارد مؤثر بوده لذا گسيخته شدن ارتباط والدين با كودك يكي از اساسي ترين علل بزه است.اما راجع به عامل فقر تحقيقات نشان داده كه به طور مستقيم علت بزه نيست پس اگر زير بناي ساختمان شخصيت كه در كودكي پي ريزي شده محكم باشد و طفل از محبت و مراقبت صحيح مادر و بخصوص از تربيت و پرورش كامل پدر سيراب باشد عامل فقر نمي تواند به آساني فرو بريزد.جوان به واسطه زمينه مساعد رواني،الگوهاي اختياري از فيلمها و نقشها اخذ مي كند.براي اينكه آنان درسنيني هستند كه از هركاري خيلي زود تقليد مي كنند و تحت تأثير كودكان و نوجوانان مقلدند پس بايستي الگوهاي رفتاري مناسب و مفيد را در اختيارشان قرار داد.بزهكاريها را مي توان يك ضايعه اجتماعي دانست.اوضاع و شرايط نامساعد اجتماعي و ضعف كنترل و آموزشهاي نادرست به ارتكاب جرم كمك مي كند و وسايل ارتباط جمعي در شكل گيري آن دخالت مي نمايد ولي نميتوان اين عوامل را بهتنهايي علت بزه دانست.شايد مجموعه اي از علتها نوجوانان را به بزه بكشاند و رفتار ضد اجتماعي از خود بروز دهند.يكي از عوامل بنيادي بزهكاري نوعي ناكامي است.نيازهاي نوجوانان براي احراز هويت ، امنيت ، استقلال و محبت،گاه آنگونه با شكست مواجه مي شود كه رفتار ضد اجتماعي به عنوان كوششي در جهت كاهش دادن تنشهاي انباشته شده آنان بروزمي كند.پاره اي ازشرايط زندگي و شرايط فيزيكي كه احتمالا” ايجاد ناكامي مي كند و در نتيجه به بزهكاري مي انجامد عبارت اند از: كم هوشي،فقر فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي،تعارض در خانواده،خانواده هاي از هم پاشيده،بي محبتي والدين نسبت به فرزند،نبودن ضوابط اخلاقي و اعتقادي صحيح درخانواده،تحقير و شكست درمدرسه،احساس حقارت ناشي ازعيوب جسمانيو يا علل تخيلي و يا واقعي كه به اختصار درباره عوامل مهم آن در بحثهاي بعدي اشاره خواهد شد. 1ـ اهميت خانواده: محيط خانوادگي،محيطي كه كودك در آن چشم به دنيا گشود ورشد خود را آغاز مي كند. در سنين اوليه زندگي با اينكه كودك هنوز راه نمي رود و حرف نمي زند لكن تمام حركات اطرافيان خود را تقليدو رفتار و كردار اطرافيان درضمير اوحك و شخصيت طفل پي ريزي مي گرددبنابراين يكي از عوامل موثر در فرد،خانواده مي باشد. محيط خانوادگي يكي از والدين و با دوام ترين عاملي است كه دررشد و تكوين شخصيت افراد تأثير مي نمايد.چنانچه ثابت شده است فرد خصوصيات را از والدين به ارث مي بردو رفتار والدين زمينه پيشرفت و رشد افراد را فراهم مي سازد. نفوذ والدين در فرزندان تنها محدود به جنبه هاي ارثي نيست.در آشنايي كودك به زندگي جمعي و فرهنگي جامعه نيزخانواده نقش مؤثري را ايفا مي نمايد. افكارو عقايد،آداب و رسوم، ايده آنها و آرزوهاي والدين،سطح تربيت آنها در طرز رفتار كودكان نفوذ فراوان دارد.شكل خانواده ها ، طرز ارتباط اعضاي هرخانواده با يكديگر و جامعه اي كه خانواده در آن به سر مي برد مي تواند در رشد شخصيت آينده كودك مؤثر باشد.خانه،محلي است كه كودك در آن امور مختلف را فرا مي گيرد. فرد در خانواده تجربيات فراواني كسب مي كند از طريق اين محيط كوچك است كه فرد با دنياي خارج آشنا مي گردد و با افراد ديگري كه با مناسبتي در خانه رفت و آمد دارند تماس پيدا مي كند. طرز معاشرت با ديگران را فرد در خانه ياد مي گيرد، در اين محيط است كه اخلاق،راه زندگي و فلسفه اجتماعي جامعه منعكس مي شود و كودك در اثر تماس با ديگران به تدريج از طريق خانه امور مربوطه را درك مي كند . مادر و پدر ضمن اعمال و رفتار خويش، افكار و عقايد،طرز برخورد و تمايلات، ميزانهاي اخلاقي و اجتماعي خود را در مقابل كودك آشكار مي سازند.فرد علاوه بر اينكه از مشاهده رفتار والدين به تدريج آنهارا مي شناسد راه ورسم زندگي را نيز با تقليد از اعمال آنها فرا مي گيرد و اگر چنانچه موقعيت خانواده ناهنجارباشد اين ناهنجاري تأثير زيادي مي تواند بر روي رفتار او در جهت عدم انطباق باقوانين اجتماعي ومدني داشته باشد و او را كه در دوران كودكي در خانواده،محروميتهاي زيادي كشيده اين محروميتها مي تواند زمينه سازاو در جهت تمايل به بزهكاري باشد.پس خانواده اولين محيط زندگي و نخستين كانون پرور شي و تربيتي طفل است و مهمترين وظيفه آن،پرورش شخصيتو تربيت اجتماعي و حمايت از كودكان است كه گاهي بعضي خانواده ها،طوري تربيت مي كنندكه محيط جرمزايي درخانه بوجود مي آورند.چكونگي رفتاروالدين با طفل،عادتها ،سرمشقهاي ناپسند،تزلزل محيط خانواده بر اثر تضاد بين والدين و طلاق ، جدايي يا مرگ پدر و مادر، بد رفتاري و بي اعتنايي ، عدم توجه و مراقبت والدين از اطفال ، واگذار كردن كودكان به سرنوشت خود، خشونت از بي محبتي ،غفلت والدين درتربيت،غيبتهاي طولاني والدين ازخانه و فقدان نفوذ لازم باعث اختلالات خلقي،عاطفي،رفتار غير عادي و احساس محروميت، ناامني ميشود كه در صورت تداوم اختلاف در نتيجه موجب ايجاد عقدة گناهكاري و حقارت دروني و قرار گرفتن در سراشيب سقوط مي گردد.تغييرات اجتماعي و فرهنگي ناشي اززندگي جديد صنعتي درمحيط خانه اثرگذاشته وموجب تزلزل و عدم ثبات مي گرددكه بايستي درجهت استحكام بخشيدن به محيط خانوادگي كوشيد چون محيطي اجتناب ناپذير است يعني محيطي است كه طفل آنرا انتخاب نكرده بلكه به او تحميل شده و ازتحمل آن ناگزير است ووقتي رفتار والدين براي طفل به منزله سرمشق مناسب نباشد به ناچار بسياري از موارد در رفتار او نيز نابهنجار است. الف ـ نقش خانواده در رابطه با دروغگويي: دروغ و دروغهاي تخيلي ، روابط خوب خانواده را به خطر مي اندازد، بين افراد بي اعتمادي وناراحتي و احساس ناامني ايجاد مي كند و محيط زهرآگين بوجود مي آورد.در حاليكه راستي و صداقت،روابط بسيار خوشايند بين افراد ايجاد مي كند و اگر بين افراد اعتماد باشد و به هم راست بگويند باعث ايجاد محيطي پر از صفا و محبت مي شود .راستي،صداقت فضيلتي عقلاني و فكري است و زماني به حد اعلاء و كمالش مي رسد كه عقل فرد به حدكافي رشد كرده باشدو والدين كودك را بايد تشويق كنند به تشويق و از او بيش از حد انتظار نداشته باشند و هر صفت خوب را بيش از حد در تعليمش پافشاري ننمايند چون نتيجه اي عكس دارد. كودك در هر سن و سالي احتياج به نوعي تربيت دارد كه با سن او بايستي مطابقت داشته باشد.در دوره قبل از دبستان طفل كافي است عادت كند كارهايي كه انجام داده پنهان نكند و اين عادت نيكو را بايستي والدين در او ايجاد نمايندودر دوران دبستان هم كار والدين و اولياء مدارس مشكل است زيرا زيرا از دروغهاي ارادي و تقلبهاي كوچك در بازي شروع مي شود و در نوجواني مسئله مشكلتر است چون شرم و حياء كروني، افكار جديدش را دور مي كند. نوجوان محتاج احترام والدين است و اعتماد دو جانبه والدين و فرزندان ضروري است. براي اينكه اگر گاهي كودكي با شكل ناراحت كننده اي روبرو گشت بايد به والدين خودكه پشت و پناهي براي او هستند مراجعه كند و از راهنمايي صادقانة آنها بهره مند گردد.به طور كل، تربيت عبارت است از،ياد دادن اعمالي كه انسان را به تتبع از يك زندگي كامل حاضر مي كند يابه عبارتي رسانيدن جسم و روح به بلندترين پايه كمال و جمال.درتعليم و تربيت اطفال،توجه به روحيه و شخصيت از موارد ضروري است. كودكان شلوغ و پر هيجان را بيشتر مي توان به راستگويي تشويق كرد ولي اشكال آنها دراين است كه احتمال دارد مسائل را به ميلشان تغيير دهند اما بعضي از بچه ها ترسو هستند واز ترس تنبيه، خشم و مورد سرزنش قرار گرفتن والدين به دروغ وادار مي شوند و عدهاي از اطفال، مطيع و فرمانبر هستندودروغگويي بيشتر در آنها ميباشد زيرا محيط خانواده درغگويي را ايجاب مي كند . اگر در خانه اعتماد افراد به هم كمتر باشد ابتكار بيشترانجام ميگيرد و عادت مي شود و خشونت، تهديد، نكوهش، اين قبيل اطفال در اصلاح آنها بي اثر است بلكه بايد آنها را پر و بال داد وتقويت كرد. فعاليتهاي شخصي احتياج به ابداع دارد كه بايد محيطي آرام وخوشايند ايجاد نمود وحس و اعتماد به ديگران رادرطفل بوجود آورد، بايستي والدين نسبت به يكديگر نسبت به يكديگر صداقت و راستي داشته باشند و احساس كمبود آنها را پر كردو به آنها توجه كرد و از عدم ايمني و اطميتات آنها را رهايي بخشيد و همچنين ترس از تنبيه پدر،مادر، معلم ، ترس از سرافكندگي بين همگان،ترس محروم شدن از محبت والدين، باعث دروغگويي مي شود.تنبيه و سرزنش، كتك خوردن طفل از اولياء هم به دروغگويي كمك مي كند، به طور مثال اگر طفلي بودن عمد، شيشة راهرويي را هنگام بازي بشكند به خاطرترسي كه از تنبيه والدين دارد مجبور مي شود كه مسئله راكتمان نمايد و تجربه كودك از كار اخلاقي كه انجام داده اين است خواه عمد يا سرمو، به هر حال او تنبيه مي شود پس والدين، مسؤل ترس و دروغگويي كودكان خود هستند و همين مسئله باعث مي شود كه كودك وقتي هزاران خطاي ديگر را هم كرد كتمان نمايد و به راههاي انحرافي ديگر روي آورد. ب ـ اثرات احساس حقارت در ايجاد اعمال بزهكارانه: نتيجه حقارت، غالبأ آموختني است و از مقايسه خود با ديگران ايجاد مي شود، در نتيجه شخص،احساس ارزش كمتري را مي نمايد كه اگر اولياء تفاوت بين استعدادهاي فطري كودكان را در نظر نگيرند و سعي نكنند،كودك كم استعداد خودرا درمقام رقابت با كودك پر استعداد بيندازد در نتيجه،كودك كم استعداد دچاراختلال عاطفي مي گردد پس بايد همكاري نمودو ازايجاد حقارت جلوگيري كرد ،بايد در همان اول زندگي به كودك آموخت نبايد درشكست خواهر و برادرخودسعي نمايد بلكه آنچه دارد اكتفانمايد وسعي كند،استعدادهاي نهفته خود راپرورش دهد چون به تدريج كه كودك رشد مي كند متوجه قضاوت ديگران در موردخود مي شود و نوعي خود پندهري در او ايجاد مي شودكه همان انعكاس ارزيابي ديگران مي باشد كه اگرتحقير كننده و ناپسند باشد كودك هم به همان نظر مي نگرديعني اگر به او ناچيز، حقير، بي ارزش نگاه نمايند او هم خود راچنين مي پنداردوبلعكس اگر شخصي سالم باشد وبراي شخصيت خودارزش واحترام قائل شود وخود را فرد مفيد و با ارزش به پندارد آدمي مثبت وخوش بين است.چون افراد از لحاظ خصوصيات رواني متفاوتند واينكه اين تفاوتها عللي دارد جاي شك نيست ولي درمورد اينكه اين علل چيست و هريك چه وظيفه اي به عهده دارند و تا چه حد در رفتار افراد تأثيرمي كند بسيارغامض و پيچيده است. ج ـ محبت والدين: يكي از احتياجات اساسي رواني فرد ، بر خورداري از محبت است ازاين رو محيط خانواده اثر شايان توجهي در وضع اطفال دارد.كودكي كه در سالهاي اول زندگي از محبت والدين محروم باشد احساس نا امني مي كند و از زندگي لذت نمي برد وبرعكس كودكي كه از محبت سرشار پدر و مادر برخوردار است قدرت سازگاري بيشتري دارد از اين رو تعليم و تربيت و محيط تربيتي اثر سازندهاي در آتيه طفل دارد اگر والدين خود را علاقمند به تعليم و تربيت طفل نشان دهند در خوشبختي او سهيم هستند وگرنه اگر وي رابه حال خود رها سازند طفل به طرف ارتكاب بزه سوق داده خواهد شد البته خوانواده متقي و درستكار و مهربان ، افرادي پرهيزكار و صميمي تربيت ميكنند و خانواده ناپاك افرادي پليد به جامعه تحويل مي دهند همچنين محبت بي مورد و يا ناكافي گاهي مانع رشد شخصيت كودك مي شود كودكي كه مورد محبت بيش از حد پدرومادر است بيشتر وقت خيش را با ايشان بسر مي برد و نم تواند با بچه هاي همسن آميزش كند در نتيجه رشد اجتماعي او عقب مي افتد و موجب مي شود كه والدين بيش از اندازه در كارهاي او دخالت كنند و طرز فكر، قضاوت ، ميزانهاي اخلاقي و اجتماعي او تابع چيزهايي است كه پدر و مادر به او مي گويند . جو عاطفي خانواده : يكي از عوامل موُثر در دوران اوليه رشد ،روابط خانوادگي سالم مي باشدكه درآن بايد اولياء يكديگر را دوست بدارند و نسبت به هم و فرزندانشان محبت و مهرباني بنمايند .والدين بايستي به كودكانشان بفهمانند كه هر كدام از افراد را به اندازهُ ديگري و هر كدام را به خاطر شخصيتش دوست دارند اگر وسايل كافي براي ارضاء احتياجاتجات وجسمي – رواني كودكشان فراهم باشد در نتيجه تجارب مفيد و رضايت بخشي از خانواده دارند كه امكان ناسازگاري و انحرافشان كمتر است . چون به عنوان يك مقلد ، كودكان، رفتار بزرگترها و نزديكان خانواده را الگوي كاملي براي خود قرار مي دهند و از او پيروي مي نمايند پس بايد كودك احساس كند كه اشخاص او را دوست دارند و به او احترام مي گذارند و خود را متكي به بزرگسالان ببيند در نتيجه باعث مي شود كه به ارضاء عاطفي واحساس ايمني كه بايستي قبل از مدرسه درخانه تاُمين شود برسند والدين بايستي محيطي پر از گرمي ، مهرباني و صميميت ايجاد نمايند چون اولين بناي تربيتي در اخلاق و عادات و رفتار آينده طفل در خانه شكل مي گيرد و بايد والدين درسلامت روح ، نفس ، تربيت صحيح كودك كوشا باشند . به دليل اينكه اكثر بزهكاران جوان از خانواده هاي متلاشي شده مي باشند و متلاشي شدن خانواده نيز اكثراً براثر جدايي يا جنايات ديگري است كه رشته ازدواج بريده شده و اطفال درجامعه به حال خود رها مي گردند . علاوه بر پايبند نبودن خانواده ها به اصول و ظوابت صحيح اخلاقي و اقتصادي را نيز مي توان عامل موُثر درگسترش بزهكاري دانست از آنجا كه كودكان مفاهيم اخلاقي و صحيح و غلط را بر اساس اعتقادات و ارزشهاي والدين در طفوليت از آنان مي آموزند بنابراين هر نوع سهل انگاري درآموزش يا بي توجهي به كودك به احتمال زياد به رفتار بزهكارانه در نوجواني منجر مي شود خلاصه آنكه نحوه ارتباط و طرز برخورد افراد يك خانواده بايستي مناسب باشد و جو عاطفي خانواده به سه صورت ممكن است وجود داشته باشد : 1- دموكراسي 2- آزادي مطلق 3- ديكتاتوري كه بهترين و علاقهمند ترين روش نيز حالت دموكراسي است زيرا در آن ، اعضاي خانواده از آزادي مناسبي بر خوردارند و در آن زياده روي بيش از حد در رفتار و اعمال افراد نيست و همچنين محدوديت كامل وجود ندارد. 2- وظيفه مدرسه از نظر بهداشت رواني : مدارس بايد انسانهاي سالم و مفيد و خوشبخت به بار بياورند ، مدرسه اهميت بيشتري بر روي پيشرفت فكري و عقلاني مي دهد و توجه بيشتر به پيشرفت رواني- اجتماعي دانش آموزان مي كند. از نظر بهداشت رواني مدارس دو وظيفهُ اصلي بر عهده دارند : اولاً ) اينكه برنامه تعليماتي به نحو مثبتي درست شده باشد و روش انظباط به طريقي باشد كه ايجاد ناراحتيها ي عصبي- رواني جلوگيري بنمايد . ثانياً )شناختن آن عده از كودكاني كه اختلال رفتار دارند و فراهم كردن وسايل درمان براي احتياجات جسمي رواني كودك كه اين امر قسمت عمده اي از تربيت را به عهده دارد و يكي از عوامل بسيال مهم پرورش شخصيت كودك مي باشد . كه اين دو مهم به عهده خانه و مدرسه مي باشد .گاهي مدارس ، موقعيتهاي بسيار ناسالم و نامطلوبي را براي جوانان ايجاد ميكنند در مدارس شلوغ و پر جمعيت كه معلمان با انبوهي از دانش آموزان و وظايف متعدد مواجهند براي معلمان فرصت كمي باقي مي ماند كه به مشكلات دانش آموزان رسيدگي كنند مثلاً دانش آموزي كه در مورد وضع تحصيلي، اجتماعي يا شخصي خيش به كمك محتاج است و اميد به دريافت كمك هم ندارد ممكن است به شيوه هاي جبراني به رفتارهاي بزهكارانه روي آورد و از اين طريق تا حدي جلب توجه احساس موفقيت بنمايد .مدارس در پيشگيري بزهكاري نقش موًثري دارند چون مي توانند با برنامه هاي درسي متنوع و سازنده فعاليتهاي فوق برنامه وتسهيلات ورزشي ، هنري ، تفريحي و آموزنده ، به كودكان و نوجوانان فرصتي براي اظهار وجود و رشد و شايستگي بدهند . بدون ايجاد چنين برنامه هايي در مدارس بدون شك مسئله بزهكاري به ويژه براي آنان كه داراي محيط خانوادگي نامساعد هستند روز به روز شديدتر خواهد گشت ، بعد از خانه،مدرسه مهمترين محيط تربيتي مي باشد كه قسمت مهمي از تعليم را عهد ه دار مي باشد . آموزش پايه، شغل و زندگي اجتماعي آينده در مدرسه پي ريزي مي شود و كمبودهاي تربيت خانوادگي را مربيان بايستي جبران نمايند و محيطي مثبت جبران كننده و سازنده براي اطفال محروم از يك محيط گرم زندگي آينده آماده نمايند و تا حدودي ناراحتي آنها را بايستي تسكين بخشند . آموزگار در سالهاي اول در شخصيت ، تربيت و سازندگي كودك موثر است و عدم توجه ، تخريب روحيه ، خشونت و عدم شناسايي شخصيت و اخلاق او ، طفل ممكن است به طرف ناسازگاري ، فرار ، حوادث نامطلوب كشانده شود پس بايستي تدابير تربيتي ، اجتماعي ، رواني خاصي در رابطه با دانش آموزان اتخاذ نمود . 3- تاُثير عامل اقتصاذي در بوجود آمدن بزهكاران : فقر مادي ، احتياج و نامساعد بودن وضع اقتصادي دراكثر موارد باعث انحراف و دزدي مي شود . فقر وتنگدستي بيش از حد باعث منحرف گشتن مي شود اما سطح عالي زندگي و آسايش اجتماعي نيز ، برخي وقتها با فساد و انحراف نسل جوان همراه مي باشد .آمارشرارت در برخي كشورهاي شرقي اين نكته را تاُييد مي كند كه افزايش اوقات فراقت مردان بالغ نيز در انحراف آنان بي تاُثير نيست و نوع بزه حاصله از فقر ، در بيشتر موارد دزدي مي باشد ، كه دزدي از رايج ترين انواع ناسازگاري و عصبانيها و مخالفتهاي جوامع كم درآمد است . سرقت به خاطر تهيدستي و به وسيلهُ نوجوانان انجام مي گيرد ولي در جوامعي كه احتياج به مسكن، خوراك ندارند عامل رواني نقش مهمي ايفا مي نمايد كه نشانه نقص رواني – واجتماعي است و بر اثر 1- سالنامه آماري كشور،1362 نقايس رواني مرتكب خلاف مي شوند كه همانا فقر عاطفي است .كنترل كم فرزندان از لحاظ اخلاقي، ازدياد فرزندان ،درآمد كم پدر، احتياجات مادي ،ندادن پول توجيبي به طور ماهانه ، عدم پيروي از نظم و تربيت در خرج پول، نامساعد بودن وضع مالي و تربيتي ، ترس ناشي از تربيت و تجربه مورد سرزنش والدين قرارگرفتن موجب مي گردد كودك احتياج خود را مطرح نكند و اگر تمايلي دارد به خاطر احساس شرم، ناراحتي، تنبيه به طور ديگري كه سرانجام منجر به كارهاي خلاف مي گردد خود را ارضاء نمايد . پس در درجه اول بايد اولياء ترسي را كه ناشي از تنبيهات مكرر و محروم كردن كودك از غذا ، تفريح و پول در او ايجاد كردند از بين ببرند تا اگر در صورتي كودكان عمل خطا انجام دادند بتوانند براي رهايي از آن با خيال راحت به كار ناپسند خود اعتراف نمايند و پوزش بخواهند و ديگر اينكه وقتي كودك از رنج ديگران شاد مي شود به خاطر حيران مسخره قرار گرفتن خود دست به اين عمل زده و از زشتي عمل خود آگاه نيست و ديگر اينكه تعصب والدين در منزل و انكار كار ناپسند كودك باعث مي گردد و در وحله اول ، آن رفتار ادامه يابد و به خاطر حمايت بيمورد مادر از فرزند به خاطر خلافكاريهايش باعث مي شود تخم بدي در زمينهُ شخصيت فرم نيافته آن بكارد . و پنهان و تنبيه نكردن آن ، عواقب بدي را به دنبال خواهد داشت.فقر اقتصادي ، مهمترين عاملي است كه در ارتكاب جرايم موُثر شناخته شده است .زيراشرايط نامساعد اقتصادي مولد بزهكاري است و بيشتر بزهكاران جوان از خانواده هاي بسيار فقير بيرون مي آيند. الف ) رابطه جنگ و جرم : مشكلات اقتصادي كه بر اثر جنگ يا بهرانها پديد مي آيند زمينه را براي انحراف اخلاقيواجتماعي افراد و به خصوص جوانان آماده مي كند .از تجليات اين مشكلات، بيكاري ، ولگردي،گدايي و ساير آفات اجتماعي ا ست. البته پيدايش اين آفات كلاًمربوط به زمان جنگ و بحرانها نمي باشد بلكه درزمان رفاه و ترقي براثرحوسرانيها و تجمل پرستي هاي غير منطقي وعقلاني افراد نيز اين عامل موجب بروز جرائمي همچون سرقت وكلاهبرداري مي گردد . ديگر اينكه در زمان جنگ به علت شركت پدر در جنگ و كار مادر، فرزندان از لحاظ روحي و جسمي متروك مي شوند و بحرانهاي اقتصادي ، بيكاري ، مردم را در معرض فقر و بيماريهاي روحي اجتماعي قرار مي دهد كه با كليه جنگها همراه مي باشد در نتيجه اشخاص غير عادي افزايش مي يابد و درمان و بي سر وساماني وا جرم و نوسانات اقتصادي در پيدايش و كميت و كيفيت بزهكاريها تاثير مي كنند . پس جنگ در گسيختن نظم و آرامش موثر است و از عوامل شوم اجتماعي و افزايش جرائم جوانان است و بحرانهاي اقتصادي افراد را در معرض بيماري روحي و جسمي قرار مي دهد . ب)رابطه فقر و جرم : فقر، انسان را به راه بزه و انگيزش ارتكاب جرم مي كشاند.وجود اختلاف طبقاتي باعث مي گردد كه طبقه محر وم خود را در مقايسه با طبقه مرفه جامعه قرار دهد در نتيجه نوعي احساس حقارت مي كند كه براي جبران شروع آن دست به تخريب مي زند و چون در خانواده هاي فقير، خانواده ها در اتاقهاي كوچك همه با هم زندگي مي كنند در نتيجه تماسشان با هم بيشتر است و در آنها اختلاف سليقه و زمينه مشاجره و روحيه متجاوز بيشتر است و زمينه تقليدشان از خانه و كوچه است و والدين بيسواد هم وقتي از نظر مادي در مضيفه هستند با لقمه ناني، فرزندشان را سير مي كنند و آنها را از درس خواندن باز مي دارندو با تهديد و خشونت به كار وادارشان مي كنند كه در نتيجه كودك با ديدن انواع وسايل رفاه، وقتي نوعي احساس احتياج كرد امكان دارد دست به ارتكاب بزه بزند. 3ـ رابطه سينما و مطبوعات با جرم: به نظر اكثر مردم علت بزهكاري را مي توان به وضوح در سينماها مشاهده و مطالعه كرد ، به ويژه آنكه بعضي از فيلمهابه رفتارمجرمين و بزهكاران جلال و شكوه خاصي مي بخشند. فرض بر اين است كه ديدن اينگونه فيلمها باعث تخريب صفات اخلاقي و تحسين صفات غير اخلاقي مي شود ، اما جديدترين و دقيقترين تحقيقات علمي نتوانسته اند ميزان تاثير اين فيلمها را تعيين كنند. موضوع تاثيرسينما دركودكان و نوجوانان يكي ازمطالب مورد بحث است. فيلمهاي تحريك آميز را نيز به ندرت مي توان عامل اساسي بزهكاري دانست.به احتمال قوي مي توان گفت كه استفاده دايم وعادت كردن به چنين برنامه هايي بر حسب موضوع فيلم سبب مي شود كه بيننده آنها صفات قهرمانان داستانها را كسب كند، ولي پرداختن معمولي به چنين برنامه هايي نمي تواند عامل منحصر به فرد بزهكاري باشد. 4ـ بيكاري و بي ثمر بودن: بحران اقتصادي، باعث بيكاري مي شود در اين صورت جوانان براي تأمين زندگي خود در مضيقه هستند و گاهي مرتكب بزه مي شوند.جوانانيكه از نظر عرفي و قانوني به سن كار كردن رسيده اندچنانچه كاري پيدا نكنند احساس بي ارزشي مي كنند و مورد سرزنش اطرافيان قرار مي گيرند و در اين صورت احتمال مي رود كه براي ابراز مخالفت يا براي جبران محروميت يا براي تخليه فشارهاي دروني دست به نوعي بزه بزنند. درنتيجه نبودن امكانات براي كار كردن نوجوانان و صرف انرژي آنان در جهتي سازنده و در نتيجه احساس بيهودگي و پوچي از يكرو و احساس حقارت و ناكامي ناشي از وضع بد اقتصادي ـ اجتماعي خانوادگي و تحصيلي از سوي ديگر مي تواند به رفتاربزهكارانه بيانجامد و در بيشتر موارد بزهكاري،ناشي از بيكاري و احساس پوچي نوجوانان است و احتمالأ يك عامل رواني هم وجود دارد كه آن هم، احساس ناامني است كه مانع از پرورش متعادل و سازگار فرد است. به طور كلي اغلب اين نظريه وجود دارد كه اگر نوجوانان از گوشه و كنار خيابان به دور باشند و انرژي اضافي آنها بهگونه اي مصرف شود، از خلافكاري و بزه آنها جلوگيري مي شود.چنين به نظر مي رسد كه اشتغال و يا خستگي، مجال بد بودن را به آنها نخواهد داد و معمولأ اين بحث وجود دارد كه خلاف و بزهكاري آنان نتيجه 1ـ بزهكاري نوجوانانمسئلهاي براي دنياي مدرن،ويليام س .كواراكيوس (يونسكو)،ترجمه جعفرنجفي زند،نمايشگاه كتاب كودك،ص 27و26 5ـ تأثير عوامل طبيعي وجغرافيايي در بزهكاري: پيدا نكردن راه صحيح براي مصرف انرژي زياد آنهاست.حتي گفته شده كه دلتنگي و علامت،حتي ترس از آن،محرك عدهاي از بزهكاران است. بعضي از علماء حقوق، درجه حرارت رطوبت، تاريكي ، روشنايي، ماههاوسال، روزهاي هفته، ساعات روز و ساير عوامل طبيعي را در ارتكاب جرائم مؤثر دانسته و نظريات مختلفي ابراز داشته اند . بدين معني كه معتقدند به نسبتي كه انسان به حط استوا نزديكتر مي شود بزهكاري افزايش مي يابد در كشورهاي شمالي، ملتهايي هستند كه كمترمعايب دارند و به اندازه كافي،صداقت و صراحت لهجه وتقوي در آن يافت مي شود ولي وقتي به كشورهاي گرمسير مي شويد گمان خواهيد كرد كه از سرچشمه اخلاق دور مي شويد كه در مجموع در نواحي معتدل وحاصلخيز آمار بزهكاريها پائين تر از نواحي گرمسير و خشكي است كه از نعمت آب و هوا، محصولات زراعتي محروم هستند . دانشمند ديگري به نام (كتله)بلژيكي دركتاب معروف خود به نام ،تحقيق درباره گرايش ارتكاب به جرم ،عوامل محيطي را در ارتكاب جرم مد نظر قرار داده و مكتبي بوجود آورد كه بعدها به نام مكتب جغرافيايي يا(مكتب فرانسوي ـبلژيكي)موسوم گشت. همچنين (فري)معتقداست كه تأثيرمحيط زيست در انسان مهم است بهاين دليل كه درنواحي گرمسيري،اكثرا قتل، ضرب وجرح عمدي،انقلابات بيشتر ازمناطق سردسيري است ودرفصول گرم سال رخ مي دهد.همين طور در فصل تابستان چاقو كشي وارتكاب اعمال منافي عفت بيشتراست در صورتيكه در زمستان معمولاسرقت وجرائم مشابه آن بيشتر به چشم ميخورد كه در مجموع جرائم عليه اشخاص درمناطق گرمسير و اموال در نواحي سردسير بيشتراتفاق مي افتد.دريك موقعيت جغرافيايي عملي گناه نابخشودني است ودرموقعيت ديگر مخالف آن رفتار گناه محسوب مي شود زيرا انسان مثل نبات وحيوان تحت تأثير عوامل طبيعي قرار دارد ودر مقابل آنها عكس العمل نشان مي دهد حرارت تابستان باعث تعريق بيشتر در بدن مي شودوسرماي زمستان اعصاب و نسج پوست رامنقبذ مي كندو برآمدگيهاي آنرا به هم فشرده مي نمايد.علاوه بر آن مهتاب،آتشفشاني كوهها، زلزله نيز ممكن است تأثير مستقيم در بزهكاري داشته باشد. وبالأخره در هر كدام از نقاط كوهستاني و شهرهاي ساحلي ،جرائم مخصوص وجوددارد و بزهكاري معمولا در حومه شهرهاي بزرگ ودر بخشهاي معيني از شهرهاي بزرگ بيشتر است و در شهر بزرگ بيشتر از روستا،بزه وجود داردو در نواحي كوهستاني بيشتراز نواحي جلگه هاو همچنين (فري) روي اثرات محيط خانوادگي ،حرفه ومشاغل افرادنيز توجه مي كرد.ولي اين بدان معني نيست كه در شهرهاي كوچكتر وحتي در روستاها اثري از بزهكاري وجود ندارد.بديهي است كه موقعيت جغرافيايي به تنهايي نمي تواند عامل زير بنائي اين مسئله باشد بلكه وضع اقتصادي بد و فقر فرهنگي كه معمولا با جمعيت زياد و گاهي روابط نامطلوب خانوادگي و احتمالا 1ـ منوچهريان،مهر انگيز،مسئله جرائم اطفال،انتشارات انجمن ملي ايرانحمايت كودكان وابسته يونسيف تهران،134،ص35 2.Quetelet 3- صلاحي،جاويد،كيفر شناسي،انتشارات دانشگاه ملي ايران،تهران1354 ،ص 42،41 ارزشهاي غير اخلاقي و معيارهاي ضد اجتماعي همراه است بيشتر در اين زمينه نقش دارند. 6 ـ تأثير عوامل مربوط به محيط خارجي: اگر محيط خانه مناسب نباشد، كودك سعي ميكند آن محيط را ترك كند و پناه به ديگران مي آورد تا اينكه بتواند از جار و جنجال و زد و خورد خانواده به مجامع عمومي برود و در نتيجه ولگردي، معاشرتهاي زيانبار با افراد ناباب كوچه و بازار منتهي مي شود. اين اتمسفر ناسالم اماكن،رفقاي بد در اثر تشويق او به كارهاي ناشايست او را به زندان عاذت مي دهند و به راههاي انحرافي ديگر نيز مي كشانند و در اين مورد روانشناسان، قضاوت مطالعاتي نموده اند و مهمترين علل را در سرگرميهاي انحرافي و منافي عفت و نمايشنامه هاي نامناسب و نحوه تربيت نادرست دانسته اند كه تربيت ذوق اخلاقي، تكامل هوش و ارشاد عاطفي وسيله مفيدي براي پيشگيري از اين امور است . 7ـ عوامل مربوط به محيط انتخاب: عادت به معاشرت با رفتارهاي بد، اطفال رابه محيط ناسالم مي كشاند و اين عادت ناپسند تا آنجا مؤثر است كه حتي افرادي كه دراثر اين عامل به زندان افتاده اند پس از خاتمه دوران محكوميت دوباره به جستجوي رفقاي سابق خويش رفته اند. مطالعه در مورد مرتكبين تكرار جرم اين نظر را ثابت نموده است. 8ـ عوامل مربوط به سازمانهاي كيفري و زندانها: يكي از عوامل مؤثر، تشويق به جرم، سازمانهاي بد كيفري و زندانها، حبسهاي كوتاه مدت و توقيف موقت است كه بايد حتي الامكان صرفنظر كرد چون اطفالي كه از والدين جدا گشته وبه سازمانهاي كيفري فرستاده مي شوند يا در اثر سخت گيري بيش از حد ويا دراثر سهل انگاري اين سازمانها،زمينه مساعدي براي ارتكاب مجدد بزه را فراهم مي سازند. 9 ـ عامل پس افتادگي فرهنگي وپيشرفت تكنولوژي: در جوامع در حال رشد ،وقتي يك زمينه صنعتي ايجاد مي شود متناسب با آن زمينه،تغيراتي در روابط خانوادگي و اجتماعي بايد ايجاد شود. اگر چنين تركيباتي، صورت نپذيرد روابط خانوادگي را مختل مي كند وطبعا باعث ناهنجاريهايي در فرزندان واحيانا بزهكاريها مي شود. 10ـ شهر نشيني: زندگي در روستاهها، ساده تر و روابط افراد در آنجا بازتر و همنوايي گروهي بيشتر است. درشهرها، روابط صميمانه بين افراد كاهش مي يابدو بيشترافراد به سوي فرد گرايي حركت مي كنند و ذز واقع نوجوانان از يك محيط امن و قابل پيش بيني و همراه با روابط صادقانه برخوردار نيست . وجود جامعه اي نامرتبت همراه با وضعيت بحراني دوره نوجواني، آنان را به دام بزهكاري و انجام كارهاي خلاف مي اندازد. 10ـ تراكم و افزايش جمعيت: تراكم جمعيت در محلات نيز از عوامل بزه شمرده شده است. محلات شلوغ به محلاتي پر جمعيت اطلاق مي شود كه با سيستم خانه سازي غير بهداشتي و ناقص شكل گرفته و از وسايل آرامش و آسايش و رفاه كافي برخوردار نيست . اين محلات كه در بدترين وضعيت اجتماعي و اقتصادي قرار دارد محل و ماوراي بسياري از مشكلات اجتماعي است . از عوامل ديگر بز همكاري ميتوان ضعف بنيه اخلاقي،اقتصادي،،وسايل ارتباط جمعي و … را نام برد . 11ـ نقش تربيت در بزهكاري كودك: تربيت اجتماعي و اعتقادات مذهبي ازعواملي است كه ازسقوط افراد به منجلاب گنهكاري جلوگيري مي نمايد. پيروزي رفتار نيك و شكست وسوسه هاي شيطاني را تأمين مي كند . عوامل زيستي: اين دسته از انگيره ها و علل شامل وراثت، جنس، نژاد، سرشت و اغتشاشات رواني و … مي باشد كه در رديف عومامل فردي و ذاتي قرار دارند كه در ذيل به آنها اشاره شده است: 1- تعريف وراثت: وراثت به طور كلي يعني انتقال بعضي خصوصيات والدين يا خويشان آنها به فرزندان به همين امر سبب شباهت فرزندان به والدين، خويشان آنها مي باشد. بعضي وراثت را انتقال خصوصيات از نسلي به نسل ديگر از طريق توليد مثل تعريف كرده اند. منظور از ميراث زيستي يعني آنچه كه فرد در موقع انعقاد نطفه فرد حضور دارند و زمينه هاي ارثي از پدر و مادر منتقل مي شود و در خوشبختي و بدبختي انسان سهم بسزائي دارد. كودك، رنگ پوست، چشم، كوري، ديوانگي، كودني، برخي بيماريها همچون سرطان، سل و فشار خون را به ارث مي برد. فضائل و رذائل والدين اثر قابل ملاحظه أي در فرزندان دارد يعني كودكان وراثت آن صفات خوب و بد هستند. صفات موروثي به دو صورت قابل انتقال است يكي اينكه به صورت سرنوشت قطعي كه تا پايان عمر كودك را همراهي مي كند. و قطعي و غير تغيير هستند و به اصطلاح شرايط رحم مادر علت تامة آن است. و ديگري صفاتي كه به صورت زمينة مساعد مي باشد و محيط مستعد در كودك به وجود مي آورد و سرنوشت قطعي نبوده و به اصطلاح شرايط رحم علت عمدة آنها است. صفات اولي با تربيت دگرگون نمي شوند ولي صفات دومي با تربيت امكان تغييرش مي باشد. الف- عوامل مؤثر فيزيولوژي: عوامل مؤثر فيزيولوژي در پيدايش ناهنجاريهاي رفتار در كودكان عبارتند از: الكليسم، نقيصه هاي عقلي و سرشتي، بيماري هاي صرع، سيفيليس، سل والدين كه به طور ارثي و مادر زادي و غير طبيعي مي باشد و فرزندان آنها مستعد براي ابتلاء به آن امراض مي باشند و همچنين برخي بيماري هاي اكتسابي همچون عوارض ضربه هاي بعد از ايمان در دستگاه عصبي نوزاد پيدا مي شود و اختلالات غدد داخلي و بيماريهاي عصبي و رواني كودك كه در مواردي فرد از آزار ديگران لذت مي برد و دروغ خوشايند را سرگرمي و دستاويزي براي شوخي و مسخرگي مي داند، نمايانگر اختلالاتي از نظر رواني است كه اگر در پي كشف علت نباشيم ريشة آن به ساديسم هايي در بزرگسالي مي انجامد. ب- سلامت جسم و اثر آن در بزهكاري: در مقايسة اولياء اطفال سالم با اولياء اطفال ناسازگار ديده شده است كه اولياء اطفال ناسازگار بيشتر به بيماريهاي شديد جسماني، عقب ماندگي هاي هوشي، اختلالات عاطفي، و ميگساري مبتلا بوده اند و تعداد زيادي از آنها در سنين جواني سابقة شرارت داشته اند. 2- جنس و نژاد: بعضي از كشورها نژاد را در ارتكاب بزهكاري مؤثر مي دانند. اما اسلام نه جبر را قبول دارد و نه تنويض را، بلكه اسلام راه عقلي و منطقي را قبول نموده است و مسيحيت هم مخالف تبعيض نژادي مي باشد و تحقيقات علمي اثر جنس را در ارتكاب بزهكاري مردود دانسته است. 3-سرنوشت و اغتشاشات رواني: شايد اختلال رواني ارثي و كم هوشي و بيهوشي موجب بزهكاري شود ولي بيشتر موارد، اغتشاشات ارثي نيست بلكه انگيزة ديگري مثل فقدان تربيت يا فساد محيط، فقر و تنگدستي لازمة آن مي باشد. در زمانهاي گذشته1 بين بزهكاري و عقب ماندگي ذهني، نزديكي زيادي تصور مي شد ولي امروزه با وجود تستهاي پيشرفته هوشي و تكنيكهاي پژوهشي، ديگر نمي توان عقب ماندگي ذهني را علت اساسي بزهكاري دانست. براي مثال در تحقيقي(568-10) روي500 نفر بزهكار نوجوان در سنين بين10 تا 18 سال پژوهشگران دريافتند كه فقط4/2% از آنان عقب ماندة ذهني هستند و2/17% آنان داراي توانايي هوشي متوسط بوده اند. 4-تأثير عامل زيست شناسي در بزهكاري: تقليل بزهكاري، نخستين علمي بوده كه مورد استفاده قرار گرفت و اولين شخصي كه با طرز فكر علمي، بزهكاري را تحقيق كرد، دكتر «سزار لمبروزو»2 طبيب و جرم شناس ايتاليايي بود كه كتاب انسان جنايتكار در سال 1876 نوشت. او به ساختمان جسم و روان بزهكار توجه مي كرد و پس از مشاهدات و مطالعات بسيار ارزنده در زندانها، فهرستي از ويژگي هاي جسماني و عاطفي آنها تهيه كرد و معتقد بود بعضي افراد جاني بالفطره به دنيا مي آيند و آن را معلول عوامل ارثي و بدني مي دانست. در نتيجه به عوامل و خصوصيات زيستي و شخص بزهكار و فطرت، نهاد او توجه مي شد اما (انويكوفري) علل بزه را در تركيب عوامل متعدد بيولوژيك، رواني و اجتماعي جستجو مي كرد و به عبارت ديگر او جرم را يك پديدة «بيوپيسكو-سوسيال» مي دانست.3 5-محركات و علل رواني و جسمي و تأثير آن در رفتار مجرمانه: بزه و بيماري رواني هر دو يك ريشه دارند و آن تضادي است كه در مورد اول در عالم خارج و در مورد دوم در درون شخص است و در هر دو مورد يك عدم هماهنگي وجود دارد كه موجب ناراحتي شخص مي شود كه در بيماري رواني اين عدم هماهنگي دروني به علت تعليم و تربيت غلط خانوادگي و ساير عوامل بوجود مي آيد اما در بزه، فرد قادر نيست كه خود را با شرايط محيط خارج هماهنگ سازد و آن را بپذيرد.ولي در هر دو حال، علت اصلي ناراحتي، خشمي است كه شرايط خارجي به شخص تحميل كرده است. خلاصه غرايز طبيعي انسان احتياج به عرض اندام و فعليت يافتن دارند و اگر در جامعه اي، شرايط فرهنگي، اجتماعي، طوري باشد كه تجلي آزاد خواسته ها و غرايز منع شود مقدار زيادي از انرژي هايي كه بايددر عالم خارج، سازندگي داشته باشد در درون شخص، ايجاد تعارض مي كند. در نتيجه رفتار، علمي است كه با طينت و سرشت فرد سازگاري دارد و فرد براي انجام آن از خود تمايل نشان نمي دهد كه بر اثر علمي مانند: نقص، اختلال در ساختمان عضوي سلسلة اعصاب و مقتضيات زندگي، محروميتهاي اجتماعي،و… در رفتار فرد انحرافاتي حاصل شود در اثر عدم توانايي با سازگاري و تطبيق با محيط، تبديل به اعمال بزهكارانه مي گردد. زيرا كلية واكنشهاي فعلي و عاطفي انسان، معلول ساختمان بدني و تعليم خاصي است كه به وسيلة اجتماع، خانواده، مدرسه، ساير تأسيسات اجتماعي به او تحميل شده است. همانطور كه مشاهده مي كنيم در محيط و تحت شرايط مساوي بعضي اشخاص عادي مرتكب بزه مي شوند ولي بعضي افراد نه. پس مي توان گفت كه زمينة قبلي از نظر اختلالات عاطفي و ساير بيماري هاي رواني يكي از عوامل مؤثر در تسهيل و فراهم آوردن روحية ضد اجتماعي و آمادگي طفل براي ورود به جرگة جرائم و پيوستن به باندهاي تبه كارانه است. البته مبايد تصور كرد كه تمام اطفالي كه پريشاني عاطفي، بيماري رواني دارند به صف مجرمين مي روند ولي مشكلي نيست كه وجود اين عوارض خود بيشتر اوقات معلول عللي مانند نقايص و امراض موروثي والدين، محيط ناسالم و آشفتگي خانوادگي، فقر و بي خانماني، عدم آگاهي والدين به اصول تربيت طفل و مسئوليت خطيري كه از نظر پرورش نونهالان خود دارند مي باشد. در اطفاليكه به پريشاني هاي عاطفي و اختلالات خلقي مبتلا هستند اولياء از علت حركات غير طبيعي بي اطلاع هستند و شرارتها، دروغگوئيها، تهمتها، افتراها نسبت مي دهند و اگر جرائمي مانند: دزدي، ايراد ضرب و جرح مرتكب شوند همه را حمل سرشت ناپاك و طينت بد و شرور او مي دانند در صورتيكه در حقيقت ، اختلالات خلقي عاطفي، هيجانات عصبي، غير ارادي، غير طبيعي و ضد اجتماعي است و به توجه و مراقبت و درمان نيازمند هستند. اختلالات عاطفي كه عبارت از عدم تعادل و تقايص و عيوبي كه در صفات اخلاقي طفل ظاهر مي شود بنا بر عقيده أي كه مورد قبول اكثر روان پزشكان اطفال است نتيجة نقايص توارث و اثرات محيط نامناسب و در مواردي مشتركاََ دو عامل اثر و به خصوص اثرات محيط در تشديد عوارض مورد توجه روان پزشكان مي باشد. در نتيجه، تدابير طبي و تربيتي براي از بين بردن علل كه موجبات پريشاني طفل را فراهم مي آورند و او را به صورت عضوي سركش، غيرعادي و ناسازگار با مظم جامعه و ناراحتي كرده مداوا كند و او را به صورت عضوي سالم به اجتماع بازگردانند. 6- كيفيت ساختمان طبيعي بدن در رفتار بزهكارانه: ساختمان و وضع مزاجي افراد هر چند امروزه مثل ساببق مورد توجه مجرم نيست عده أي معتقدند علل و مقتضيات بدني و مزاجي در ارتكاب بزه مؤثر است. اولين مدافع آن «دكتر سزار لمبروزو»است كه وي معتقد است: بزهكاري موروثي1 و نتيجة چگونگي ساختمان بدن افراد است . با اندازه گيري جمجمه كار خود را آغاز كرد و مدتي به مطالعة اشخاص جنايتكار پرداخت و به ساختمان لب و ابرو و چشم و ساير اعضاي بدن توجه كرد. با مطالعة شرايط ساختمان جسمي به اين نتيجه رسيد كه افرادي كه لبهاي كلفت، جمجمة دراز، و ابروهاي پر پشت دارند، استعداد بيشتري براي بزهكاري دارند. تحقيقات تعدي هم نظرية كيفيات ساختماني به خصوص و فرضية مجرم بالفطره را تعديل نمود و اهميت عامل محيط را بدان افزود. چون نظر او فقط روي بزهكار بود نه غير بزهكار. در نتيجه به نظر او انتقاد وارد گشت چون مطالعاتش فاقد جنبة تطبيقي بود. عوامل ساختماني ممكن است سهمي در ايجاد رفتار بزهكارانه داشته باشند ولي اين عوامل مستقيماَ موجد بزه نيستند زيرا بزه، طرز رفتار وظايف الدعضايي نيست بلكه پديده أي اجتماعي است. 7- آثار حمل و ولادت: استعداد براي بزه ممكن است در اثر ولادت يا حالات عارضي پس از تولد باشد. شرايط مربوط به حاملگي، زايمان نيز مثل توارث، اثر حتمي و غير قابل انكار روي طفل مي گذارد: مثل : امراض عفوني، جراحاتي كه مادر در هنگام حاملگي داشته و از بدو تولد در او مؤثر است. مقتضيات زمان تولد اهميت دارد پزشكي فوق العاده براي بيماري عفوني در زمان حمل مادر توجه داشته و اين عامل را در تشكيل شخصيت بزه زياد مؤثر مي داند. اين شرايط ممكن است به طفل، صفاتي غير از آنكه پدر و مادر، دارا هستند بدهد. شخصيت طفل به نحو مؤثر و قطعي تحت تأثير آنها قرار دارد. 8- تأثير الكل و مواد مخدر در بزهكاري: در مورد اثر الكليسم در بزهكاري زياد بحث شده است و از نظر اخلاقي، مذهبي هم مورد بررسي قرار گرفته است كه الكل را مهمترين عامل دانسته اند زيرا كلية جرائم، ضرب و جرح ها، قتلها، سرقتهاي عمدي را مبتلايان به الكل تشكيل مي دهد و اكثر تبه كاران صغار را كساني تشكيل مي دهندكه والدين آنها الكليك بوده اند، يا اينكه قبل از ارتكاب جرم، مقدار قابل توجهي الكل يا شراب نوشيده اند. به همين دليل تقليل جرائم بستگي كامل به تنزل مقدار مصرف الكل دارد. و تصادفات رانندگي اكثراََ معلول اعتياد بزهكاران به الكل است زيرا انسان وقتي آزاد است كه حاكم بر خويشتن مي گردد و گر نه كسي كه نتواند از هواي نفس خود جلوگيري كند آنگاه كه مي خواهد عملي خطا و ناشايست انجام دهد معمولاََ نيروي پنهان زبان به ملامت مي گشايد كه مانع ارتكاب آن عمل گردد كه اين به اصطلاح جامعه، وجدان است كه هوسهاي بي حد و حصر را مهار مي كند و مانع زندگي بي بند و بار و آزادي بي قيد و شرط مي گردد. به طور مثال اگر فردي كار بدي انجام داد نبايد از مجازات آن بگريزد تا روحش از قيد وبند ملامت وجدان آزاد باشد به همين دليل گاهي تبه كاران از شدت ناراحتي و فشار وجدان، خويشتن را تسليم مقامات قضايي مي كنند بنابراين وجدان از نظر روان شناسي و روان كاوي بسيار مؤثر است. در آثار زيان الكل از نظر فردي، اجتماعي شكي نيست لكن رابطه بين الكل و بزهكاري مورد شك است و همين عامل به تنهايي نمي تواند علت جرم باشد از طرفي خود الكليسم يك بيماري و ناراحتي فردي و اجتماعي است كه معلول ديگر است يعني در غالب موارد ديگر افراد الكلي مرتكب جرم شوند. ارتكاب جرم و اعتياد به الكل هر دو علل اولية ديگري داشته اند، واقعيت آن است كه تأثير الكل فقط در كاهش يا از بين بردن محدوديتها و ملاحظات اخلاقي و وجدان آدمي است وقتي اين محدوديتها به علت استعمال الكل بر طرف شد شخص ممكن است مرتكب جرم شود و به عبارت ديگر بايد قبلاََ زمينة بزه به اندازة كافي در شخص موجود باشد تا الكل با دفع موانع اخلاقي وسيلة ارتكابش را فراهم آورد. 9- تأثير روان پزشكي: بزه نوجوانان از نظر بروان پزشكي يكي از اشكال اجتماعي ناسازگاري اطفال است. « لاوري»1در اين مورد مي گويد:«سلوك و رفتتاري كه خود شخص را ارضاء مي كند ولي مورد قبول و پسند جامعه نباشد سلوك دشوار و بزهكاري در بسياري از موترد جنايت ناميده مي شود.» تا اوايل قرن 19 مردم اعتقادي نداشتند كه بزهكاري با روان پزشكي ارتباط دارد يا خير. و اين مسئله مورد بحث و گفتگو بود تا اينكه بعدها چندين تن از متخصصان مردم شناس، جامعه شناسان، روان پزشكان، با عنوان موضوع هايي مانند: نقص و جنون اخلاقي، احساسات و ضعف نيروهاي مهار كنندة اخلاقي، انحرافات غير طبيعي و نقص در رشد، موضوع بزه كودكان و نوجوانان را در حيطة يك واحد بيماري گنجاندند و در حقيقت از اوايل قرن 20 بر اثر عقايد دانشمندان رواني تغيير زيادي در توجه و مطالعة بزهكاران جوان بوجود آمد و ديگر مثل گذشته به جاي اندازه گيري ابعاد جمجمه، بيماري هاي ذهني شخص به مطالعه و بررسي خود بزهكار مي پرداختند و ديگر او را بدون مطالعه و بررسي مجازات نمي كردند و از او به خاطر حفظ مصالح اجتماعي و يك فرد ضد اجتماع، انتقام نمي گرفتند بلكه ديگر او را به عنوان نوجواني در نظر مي گرفتند كه از نظر شخصيتي، دچار اختلال و نابساماني گشته و با توجه به الگوي شخصيتي و اثرات محيط و عوامل دروني و بيروني همچون خانواده، شرايط جرم ارزشيابي مي كردند و مطالعات روان پزشكان، متخصصين اطفال و روان كاوان باعث گشت كه علاوه بر تحقيق در مورد علت ناسازگاري هاي اجتماعي به موضوع زندگي عاطفي، رواني و خلق و خو و اعمال و گفتار ساختمان شخصيت دوران كودكي و مراحل زندگي قبل از بروز بزه توجه شود.2 به طور محمل مي توان گفت كه فاكتورهاي پيچيدة انساني منجمله عوامل دروني مربوط به جسم و جان آدمي و عوامل گوناگون محيط زيست موجب مي گرديدند در مجرم نواقص جسماني و راني ايجاد كرده و شخصيتي ضعيف يا عليل و تأثير پذير مي سازد كه در برابر رنجها و ناملايمات زندگي يا لذايذ معنوي ومادي يا نفوذ و تلقين افراد منحرف و عوامل بد اجتماعي، نيروي مقاومت نداشته و در مسير اعمال ضد اجتماعي، ارتكاب جرائم گام بردارد . انواع بيماري هاي موروثي، الكل و مواد مخدر، اختلالات رواني، عوارض ناشي از دوران بارداري و وضع مادر را در زمرة علل فردي محسوب مي نمايد. تربيت ،ركن اساسي است كه به طور كامل در دو ركن خلاصه مي شود: 1-مراقبت والدين در سلامت كودك، كيفيت، مدت، روش مراقبت و توجه والدين در دوران نوزادي و كودكي همگي ارزش مهم و حياتي در سلامت فكر و رشد كامل مراحل مختلف شخصيتي طفل دارد. كودك به محيط گرم احتياج دارد و نبايد در او ايجاد اضطراب و محروميت، احساس تقصير و گناه، افسردگي و كج رفتاري و بد خلقي ايجاد كرد چون منتهي به فرد ضد اجتماع، داراي شخصيت از هم پاشيده مي گردد كه در آن علائم بيماري هاي رواني، واكنش اضطراب و اختلالات رفتتاري و كرداري و نهايت جنون پيدا مي شود. زيرا نتوانسته است رابطة سلامت و صميمي با اطرافيان و پدر و مادر و خويشان و اجتماع پيدا كند. بنا بر نظريه أي انواع شرارتها نتيجةمحروميتهاي شديد كودكان است. نظرية ديگر اين است كه بزهكاري نوجوانان حالتي از عصيان است و اين عصيان براي طلب چيزي نيست بلكه عليه آن است. شايد سؤال شود : عصيان عليه چه؟ پاسخ به اين پسش بستگي كامل به كودك مورد نظر دارد. ممكن است سركشي او بر ثضد چيزي باشد كه فقط خودش احساس مي كند. شايد اين امر به طور ناخود آگاه احساس فقدان مهر و محبت از جانب اوليا باشد . گاهي نيز ميتوان با بررسي شرايطي كه كودك را تهديد مي كند و يا به عبارت ساده تر در شك و برديدي كه كودك نسبت به خود دارد، پاسخ اين پرسش را پيدا كرد. در مطالعاتي كه توسط «ياسوشي واتب» براي مؤسسة تحقيقاتي پليس ژاپن دربارة دانش آموزان كلاس هشتم به عمل آمده اين نتيجه تأييد شده است كه منابسات متقابل بين نوجوانان بزهكار يا مزاحم با والدينشان در مقايسه با روابط نوجوانان عادي با والدين خود آشكارا ضعيف تر است. مشكلي كه بعضي نوجوانان بزهكار را به شدت تحت تأثير قرار مي دهد اين است كه پدران آنها ستيزه جو و پرخاشگر باشند و يا برعكس، در مورد ديگر بيش از حد لزوم آرام و ملايم بمانند. به طور خلاصه بايد گفت كه بزهكاران روابط عاطفي نامتناسب و آزار دهندة خويش را از مادر نيز به اندازه پدر كسب مي كنند. 2- اهميت سلامت فكر در تعليم و تربيت: نقش معلمين در مورد وضع جسماني، تغذية خانواده، بهداشت رواني، نيروهاي خلاقه، بايستي به صورت پشتيباني كنندة كودكان در آيد. در اين مورد اسلام به تربيت كودك نظر داشته و پدر و مادر رهبران جامعه را به خطري كه از سهل انگاري آنان دربارة اين امر مهم يعني تربيت كودك هشدار داده است كه نتايج آن مورد توجه خانواده و جامعه قرار خواهد گرفت ولي قوانين لازم را براي تربيت كودك و جلوگيري آنان از انحرافات را به عهدة مربيان اجتماعي واگذار كرده است. از نظر قرآن1 ، شخص از نظر جزايي دو وضع پيدا مي كند: مكلف يا غير مكلف. مكلف كسي است كه به رشد عقلي و جسمي رسيده باشد و غير مكلف كسي است كه به اين مرز نرسيده يا اينكه يه سر حد مورد نظر رسيده ولي به علل سفه و بيماري، ضعف و ناتواني قادر به انجام تكاليف خود نبوده و حكم چنين فردي مانند كودك خواهد بود. در مورد بزهكاري كودك، صحبت از تأديب او به معناي علمي كلمه آمده و رفتار قانونگذار اسلام با كودك به كلي با افرار بالغ فرق دارد و جنبة تربيتي و حمايتي كودك مورد توجه است و با توجه به اينكه آيندة بشريت در دستهاي كوچك كودكان امروز و فرداست و نسلي كه مي سازيم خوب باشد چرخهاي عظيم گردونة تاريخ فردا را به گردش در آورند و با توجه به اهميت پرورش اين نسل و ساختن مردان و زناني سالم و طبيعي از نظر جسمي، روحي از مهمترين وظايفي است كه در دوران سازندگي امروز بر عهده داريم. جلوگيري از به وجود آمدن كودكاني ناسالم و معلول جسمي-روحي و حمايت از كودك است كه در اين راه كودك به علت عدم رشد جسمي –روحي قبل و بعد از تولد نيازمند مراقبت و حمايت مخصوص از جمله حمايت قانون است. كودك موجود انساني است كه از آغاز دوران جنيني تا پايان 18 ماهگي ناميده مي شود و به علت عدم رشد كامل نياز به حممايت مخصوص دارد. بنا به فطرت، تمايل به حركت و فعاليت آزادانه دارد . هر چيز را بگيرد و دست بزند، عمل كند، زود مي فهمد كه آزاد مطلق نيست در هر صورت بشر از ابتداي كودكي قدم به قدم با موانع طبيعت روبرو مي شود و هر روز كه از عمرش مي گذرد به محدود بودن خويش پي مي برد و متوجه مي شود تمايلاتش با موانع گوناگوني روبرو مي شود. ديگر از موانع بزرگ تمايلات بشري وجود قوانين است كه در هر كشور به مورد اجرا گذاشته مي شود براي زندگي و منظم بودن جامعه، وضع قوانين و حدود هر كس مشخص كرده و اگر كسي پا فراتر بگذارد و مخالفت كند، مجازات مي شود. تمام خوشبختي ها و بدبختي هاي جسمي-رواني يك فرد، يك خانواده و يك كشور و تمام مردم روي كرة زمين متكي به دو پاية اساسي است: وراثت 2- تربيت در مورد اهميت تربيت مي توان گفت كه تربيت به اندازه أي مهم است كه بعضي موارد خاص به صفات موروثي را متوقف و به دست فراموشي مي سپارد و تمام آثار و خواص خود را ظاهر ساخته و به اقتضاي خود باور كرده است. در نتيجه نظر مصالح اجتماع بايد تحت شرايط تربيت صحيح باشد تا تغييرات و دگرگوني هاي او را ملاحظه نمود چون تربيت اثري بسيار شگرف و قابل تأمل در موجودات دارد. اولين محيط تربيت، دامن پر مهر و محبت پدر و مادر است، زهي به سعادت كودكاني كه در جحر پدران و مادراني خوب شروع به پرورش مي نمايند. حالات نفساني و ملكات خوب و بد پدر و مادر روي فرزندان اثر مي گذارد ولي پاكي، ناپاكي، شجاعت و ترس و صفات ديگر براي فرزند، زمينة مسائدي فراهم كرده كه با مواجه شدن محيط و تربيت تغيير شلك پيدا خواهد كرد. نتيجتاََفرزنداني كه از والدين پاك و با فضيلت پا به عرصه مي گذارند اگر با محيط و تربيت بد مواجه شوند تغيير ماهيت مي دهند و به گمراهي و بد بختي راه پيدا مي كنند. فرزنداني كه از والدين ناپاك پا به عرصه مي گذارند اگر با محيط و تربيت صحيح مواجه شوند تغيير ماهيت مي دهند و انساني شايسته و لايق مي شوند. زمينه هاي ارثي هر چه باشد فرد تحت تأثير تربيت و راهي مي افتد مه يا وي را به قلل كوههاي مرتفع يا دامنه تپه ها يا به ميان گل و لاي منجلابها مي كشاند. هر كس دو مبدأ دارد يكي ساختمان تخمي كه از آن پديد مي آيد، ديگري چگونگي رشد و پرورش شخص، اثرات توارث و تربيتبا توجه به وضعيت افراد تفاوت داشته و تغيير پيدا مي كنند. از نظر تربيت، مربي بايد به دو اصل توجه كند: 1- استعدادهاي نهايي كودك را با مراقبتهاي علمي و عملي و به طور تدريجي پرورش دهد و از قوه به فعليت در آورد. 2-سعي كند زمينه هاي نامساعدي را كه از طريق وراثت به وجود آورده است سركوب كرده و به دست فراموشي بسپارد. دوران كودكي ، بهترين زمان براي ياد گرفتن راه صحيح زندگي است زيرا قدرت تقليد و اقتباس و حس كودك بسيار قوي و شديد است و كلية حركات و سكنات مربيان و راهنمايان را در نهايت دقت با جسم و جان قبول و پيروي مي كند و به موازات رشد و تكامل جسم كودك، بايد روان نيز راه تكامل و رشد را بپيمابد. همانطور كه سلامت جسم كودك مورد نظر قرار مي گيرد. بايد به سلامت روحيات و عواطف او نيز توجه كامل مي شود. در دوران كودكي، بايد راستگويي، نظافت، ادب وظيفه شناسي، مهرباني، خيرخواهي، حس مسئوليت، و دهها صفات ديگر به طفل آموخت و هدايت و رهبري كرد. اين وظيفة پدران و مادران است كه در پي ريزي سعادت فرزندان، سهم بزرگ و مسئوليت سنگين بر عهده دارند به خصوص مادر است كه پرورش جسم و روان كودك به دست توانايش قرار دارد. اولين كلاس تعليم و تربيت دامن پر مهر ومحبت و پر ارج مادر است. براي يك فرد بالغ بسيار مشكل است كه تمام آثار تربيت غلط رواني-اخلاقي-فكري را بزدايد وانگهي عادت ناپسند كاملاََ ريشه كن نمي شود، فقط كساني كه از كودكي به اطاعت از قوانين زندگي عادت كرده اند مي توانند منشأ كاملاََ صحيح در پيش بگيرند. اين وظيفة پدر و مادر است كه مخصوصاََ بايد آن را در سالهاي اولية عمر كودك ايفا نمايند و اگر تكنيكهاي پرورش جسمي – رواني كودك را كه بر حسب جنس و سن و محيط فرق مي كنند، ندانند. از عهدة انجام اين محيط بر نخواهند آمد. كودكستان هرگز قادر نيست جايگزين خانواده و مادر باشد. محيط خانواده مدرسه أي است كه مي تواند استعدادهاي دروني اطفال را بپرورد. و به انها درس عزت نفس، شخصيت، رشادت، بخشش، سخاوت و ساير سجاياي انساني بياموزد. افراد در كودكستان مثل ماشينهاي كارخانه يكسان و يك شكل نيستند بلكه متفاوتند و تربيت دسته جمعي آنها به خوبي ممكن نيست. زيرا كودكستان و مدرسه نمي تواند جاي تربيت فردي والدين را بگيرد . تربيت خصائص اخلاقي،هنري، مذهبي كودك ضروري است و والدين نقش مؤثري دارند. خانواده، علاوه به نگهداري كودك عهده دار سه مهره مهم مي باشد: 1- تمام خواسته هاي دروني و سجاياي انساني كودك را مورد نظر قرار بدهد و به طريقي صحيح آنها را تشفي بخشد. و افراد با شخصيت كامل به بار آورد. 2- كودكان فوق العاده و با خصوصيات عادي را مورد توجه بيشتر قرار دهد و تحت شرايطي بهتر استعدادهاي خفته را پرورش و از قوه به فعل در آورد. 3- اگر كودكاني خصوصيات نامطلوب و صفاتي ناپسند دارند تحت مراقبتهاي دقيق و حد امكانات مقدورات خود، آنها را به راهي صحيح و عاقلانه رهبري نمايند زيرا چنين كارهايي از محيط كودكستان بر نمي آيد. هر خانواده قادر به پرورش فرزند خوب و سعادتمند نخواهد بود و هر آغوش والديني براي كودك، آموزشگاه واقعي نيست: اولاََ: محيط خانواده بايد از آلودگي ها، ارتكاب اعمال خلاف قانون . اخلاق مبري و پاك باشد. ثانياََ: جنايت و نا درستي در خانواده ريشه ندوانده باشد. ثالثاََ: پدر و مادر بايد داراي صفات عالي انساني و ملكات پسنديده باشند. نقش بيماري ها و اختلالات رواني در رابطه با بزه كاري: هر گاه كوچكترين نقصي يا جراحتي در مغز پيدا شود موجب آشفتگي هوش، روان و غرايز مي گردد و قدرت درك نتايج اعمال خوب و بد را از فرد سلب و زمينه را براي ارتكاب به جرائم و بزهكاري گوناگون و بروز حالتهاي خطرناك فراهم مي سازد. عقب ماندگي: عقب ماندگي ذهني علت اصلي ارتكاب بزه نيست ولي اگر تحت حمايت، هدايت و راهنمايي قرار گيرد مرتكب بزه نمي شود و از بروز حالتتهاي خطرناك نيز پيش گيري مي شود. بسياري از بزهكاري ها همچون جعل، تقلب، كلاهبرداري نياز به هوش و ذكاوت دارد كه عقب ماندگان از آن محروم هستند و به دليل شخصيت تلقين پذير و وابسته أي كه دارند آلت دست بزهكاران باهوش قرار گرفته و مرتكب بزه گشته اند و زودتر از بزهكاران باهوش دستگير مي شوند و اكثر عقب مانده ها با درجات مختلف بعد از ارتكاب بزه خود مورد تجاوز جنسي بزهكاران يا مجرمين قرار مي گيرند و تحت تأثير شرايط نامسائد به اعتياد، فحشا، انحرافات جنسي و سرقت كشيده مي شوند. بعضي از مردم به اين نتيجة غير منصفانه رسيده اند كه اغلب نوجوانان بزهكار افرادي ناقص العقل هستند و فقدان قدرت عضلاني دليل رفتار غلط آنهاست ولي كوچكترين اطلاع علمي براي پشتيباني از اين فرضيه كه بزهكاران از نظر عقلاني پائين تر از ديگرانند در دست نيست. اين مطلب صحت دارد كه نوجوانان خانواده هاي فقير، در آزمونهاي هوشي اغلب نمره هاي كمتري نسبت به ساير نوجوانان به دست مي آورند ولي مربيان تعليم و تربيت به اين موضوع اشاره مي كنند كه علت اين امر محدود بودن مطالعات و كمبود اندوختة واژگان و اطلاعات عمومي آنهاست. تجربه نشان داده است كه كودكان بزهكار غالباََ هيچ نوع كمبود تربيتي و قصوري از جانب خود ندارند و نيز بسياري از نوجوانان بزهكار ثابت كرده اندكه اشخاص فوق العاده باهوشي هستند به ويژه هنگامي كه امتحاناتي متناسب با اطلاعات آنها به همل آمده است. روان پريشي:1 هر گاه پريشاني و آشفتگي و نابساماني در قلمرو شعور بروز كند «روان پريشي» يا «پسيكوز» ناميده مي شود. بيماران مبتلا به روان پريشي قدرت تميز و تشخيص نيك و بد گفتار و كردار خويش را از دست داده و روابط آنها نسبت به محيط نسنجيده گرديده است. گاهي بيمار مبتلا به جنون نيك و بد را تشخيص مي دهد اما به علت اختلال رواني در فشار رواني كه قدرت مقاومت و ايستادگي را از آنها سلب مي نمايد مرتكب عمل ضد اجتماعي مي شود. اسكيزوفرنيا: با اينكه طرز رفتار و عمل آنها بر حسب مراحل پيشرفته و انواع ديگر آن فرق مي كند و تعداد بيماران «اسكيزوفرنيك» در بين بزهكاران كمتر ديده مي شود. در بدو شروع بيماري، آنها غالب جرائم كم اهميت مانند: سرقت اشياء كم ارزش از مغازه هاي بزرگ را مرتكب مي شود. اما بعضي از آنها هم جرائم مهم و خطرناكي را مرتكب مي گردند. قتل بدون انگيزه پر خاشگري بي دليل، اعمال منافي عفت در انتظار عمومي ، ايجاد حريق عمومي، نشانگر ابتلاء مجرم به اسكيزوفرنيا است. اين گونه افراد از عواقب عمل خود واهمه أي ندارند و حتي در حضور پليس و مقامات قضايي، دست به ارتكاب انواع جرائم مي زنند. قتل والدين از خطرناكترين جرائم ارتكابي آنان است. پارانويا: در اثر ستم ديدگي، شك و ظن، هذيان بزرگ منشي، قضاوت بيمار پارانوئيدي مختل مي گردد. بيماري پس از نااميدي از دادخواهي براي دفاع خود و يا گرفتن انتقام يا قبولاندن عقايد شخصي، شخصاََ در صدد احقاق حق بر آمده و با طرح نقشه، مصمّم و با خونسردي خطرناكترين بزهكاري ها را مرتكب مي شود و از اهم جرائم ارتكابي اين گونه بيماران، سرقت، ضرب و جرح عمومي، ايجاد حريق عمومي و قتل است. بيمار پارانوئيدي حالت خطرناكي داشته و بيماري مذكور جرم را محسوب مي شود. ماني: بيماران مبتلابه ماني سبب تغييرات ناگهاني و سريع اخلاق و رفتار، حالت خطرناك براي خود و اطرافيان داشته و مرتكب بزهكاري هاي بخصوص هتك ناموس، ضرب و جرح، كلاه برداري و ختي قتل مي شوند. در مراحل اولية ماني خفيف به اعمال نامشروع دست مي زنند. دادن چك بي محل، تعدي و تجاوز، عمل منافي عفت از جمله بزهكاري هاي مبتلايان به ماني است. صرع: اين گروه افراد داراي شخصيت تقلين پذيري هستند و به راحتي نمي توانند خود را با محيط تطبيق دهند چون فراموشكار هستند. بعد از حالات صرعي در معرض سرگرداني و اختلال حواس قرار مي كيرند. بدون اجازه وارد منازل مردم شده، تجاوز، سرقت و حتي قتل مرتكب مي شوند. وانمود كردن به صرع آسان است و بزهكاران براي معافيت از مجازاتها و خدمت سربازي تظاهر به صرع كرده ولي توجه به آثار زخم در صورت، زبان، لبها تا حدودي كمك به تشخيص مي كند. پسيكوپاتيك(روان و تجورها): پسيكوپاتها براي ارضاء خاطر خود از ارتكاب هر نوع جنايتي ابايي نداشته و پس از انجام عمل مجروحانه نيز اظهار ندامت نمي كنند. از آزار و اذيت ديگران احساس شعف و شادي مي كنند. هوش و شعور آنها در انجام عمليات سرقتهاي مسلحانه گاهي بيش از حد نساب است. تنبيه،مجازات و زندان به خشم و كينة آنها مي افزايد و لجبازي آنها را در قبال جامعه بيشتر مي نمايد. به همين خاطر اكثر تكرار جرم دارند و اصلاح و تربيت آنها بسيار دشوار و گاهي امكان ناپذير است. در جوانان اين گروه از افراد بيمار، رفتار ضد اجتماعي و ارتكاب به جرم به صورت كار معين مخصوصاََ اعتياد به مواد مخدر ظاهر مي گردد. نقش روان شناسي در شناسايي بزهكاران: روان شناسي به بررسي مفاهيم تجربي و حقايق دنياي درون مي پردازد و در موارد اراده، عواطف،حافظه، اميال و كنه شخصيت عكس العمل انسان در برابر محركات اطلاعات فراواني به دست مي آورد و همچنين به تعيين محركات ارتكاب جرم مي پردازد و قدرتهاي محركة عميق اعمال انساتي را مورد بررسي قرار مي دهد در نتيجه به شناسايي ضمير ناآگاه بزهكاران و سلطه أي كه اين ضمير و رفتار و اعمال آنها دارد مي پردازد. از نظر روانكاوي نيز روان ناآگاه نشان دهندة آن است كه هر جزئي از شخصيت انسان كه با اجتماع تطبيق يافته باشد محصول تربيت اجتماعي است ولي هستة مركزي شخصيت او تا اندازه أي ارثي است با اين همه بايد دانست كه در اين هستة مركزي عميق نمي توان علائق و كششهاي بزهكارانه را ا ز علائق مادي جدا كرد .همة انسانها از جهات كلي يكسان به دنيا مي آيند يعني اينكه همه غير اجتماعي و وحشي به دنيا مي آيند و در آغاز با جامعة خود هماهنگي ندارند حتي در سالهاي اولية عمر اين خصايص را تا حدودي حفظ مي كنند. ليكن به تدريج تحت تأثير جامعه دگرگوني مي پذيرد و با اجتماع خويش هماهنگي مي يابند اين هماهنگي معمولاََ هنگامي آغاز مي شود كه عقدة اديپ از هم مي گسلد . دوران پوشيدگي فرا مي رسد كه معمولاََ، آغاز اجتماعي شدن كودك بين سالهاي 4-6 سالگي پايان آن د.ران بلوغ است. پس از اين دوره انسانها متمايز مي شوند و فردي كه در آينده به صورت شخص عادي در مي آيد، اغلب در دورة قبل از بلوغ موفق مي شود كه تا حدودي بر كششهاي غريزي و اجتماعي خود لگام زده و قسمتي از كارهاي خود به خودي و طبيعي خويش را تبديل به كششهايي كنيد كه در مورد پسند اجتماعي است اما علت اينكه بعضي اشخاص به صورت بزهكار در مي آيند اين است كه مقداري در اين تطبيق با شكست مواجه شوند. شخصيت بزهكار، در اعمال و رفتار خويش كششهاي غريزي افسار گسيخته أي را به كار وامي دارد و بزهكار به كودكي پر قدرت شباهت دارد كه تمايلات سركوفتة او به شكل بزه و بزهكاري تظاهر مي كند در حالي كه تمايلات وازدة اشخاص طبيعي كه به قسمت ناخود آگاه و ذهن آنان رانده شده است براي خود پناهي در رؤيا خيال بافي يا فعاليتهاي جسماني پيدا مي كنند و اين فعاليتها يا اصطلاحاََ زيان جسماني ندارند و يا آنكه عوارض و اثرات آن زود تر است مثل كشتي كج، بوكس، فوتبال، … كه خود مفري براي اميال وازدة اشخاص به شمار مي رود. به طور مثال اگر ملت اسپانيا را از گاوبازي، و امريكايي ها را از بوكس و راگبي، و كشورهاي اروپايي را از فوتبال محروم كنيم، تمايلات سركوفتة مردم عادي و غير عادي منجر به جنگ همه بر ضد هم خواهد شد. به همين دليل براي جبران كمبود فعاليتهاي بدني است كه جوانان امروزي همه انرژي خود را در راه اعتراض به اجتماع به كار مي برند. اينها ظاهراََ با مسئلة خاصي مخالفت مي كنند ولي در حقيقت به زندگي خالي از حركت و فعاليت خود معترفند. زيرا تنها فرقي كه بين يك مجرم و يك شخص عادي موجود است آن است كه انسان عادي، غرايز خود را كنترل كند و اين غرايز را به فعاليتهايي كه به حال اجتماع ضرري ندارد وا مي دارد، ولي شخص مجرم اين كار را نمي كند. اين قوه و نيروي كنترل و رام كردن غرايز ضد اجتماعي و اوليه به وسيلة تعليم و تربيت در هر شخص حاصل مي شود پس بزه نتيجة يك نقص مادر زاد نيست بلكه نمودار نقصي در تعليم و تربيت است. روان كاوان: بايد دانست كه اولين كشش غريزي نوزاد نسبت به دنياي خارج معمولاََ غريزة چنگ زدن، قبضه كردن و تسلط يافتن است. اين غريزه در نخستين سالهاي حيات بدين كيفيت ظاهر مي شود كه كودك مانند آدمخواران پستان مادر خود را گاز مي گيرد، گويي مي خواهد آن را بخورد. اين مرحله از كشش غريزي كودك را به عنوان ساديسمها مي شناسند. در اين مرحله، غرايز كودك با فعاليت دهان در موقع مكيدن پستان مادر يا پستانك ارضاء مي شود و در اين مرحله نمي توان اثري از تمايلات اجتماعي در كودك يافت، كودك در اين دوره، تمايلاتي براي رعايت منافع ديگران ندارد. بنابراين اگر در مسير عادي فعاليت غرايز اخلاقي او پيدا شود به خصوص اگر در عمل از شير گرفتن او از تظر تربيتي اشتباهي شود ممكن است در شخصيت بعدي كودك و تعليم پذيري وي در زمينة روابط اجتماعي مؤثر واقع گردد. به همين دليل اكثر افرادي كه در مقابل محروميت و موانع به خشونت و خيانت دست مي زنند در كودكي از ارضاء غرايز خود برخوردار نبوده اند يا عدم مراعات تمايلات كودكان در هنگام شيرخوارگي بعدها عادت زشتي به آنها خواهد داد كه عصيان عليه نظامات اجتماعي از آن جمله است. ريشه هاي عميق جنون دزدي (كلپتوماني)1 را در تحولات روحية كودك در اين مرحله بايد جستجو كرد. سختگيري و تنبيهي كه نسبت به اطفال مختلف اجرا مي شود آنها را براي اولين بار با مقررات جزايي آشنا مي سازد. همانطور كه از نظر جنسي، اخلاق اوليةنشيمني پايةشروع اخلاق فرد بالغ انساني است چنانكه مي توان بزهكاران جسوري را كه با لجاجت از مقررات اجتماعي سرباز مي زنند كودكاني دانست كه بر روي لگن مخصوص دفع نشسته اند و در آن حال خود را بالاتر از بزرگترها مي دانند و با لجاجت هر دستوري كه از خارج بر آنها صادر مي شود رد مي كنند. در مورد اكثر مجرمين، استبداد و خود سري دوران اولية كودكي به صورت كنية غرورآميز و عميقي عليه نوع بشر در مي آيد. معمولاََ اولين اشياء و اشخاص دنياي خارج كه علاقه كودك را به خود جلب مي كند اعضاء بزرگتر و مهم خانواده او هستند. پس رابطة او با والدين و خواهر و برادر از مسائل اساسي است كه توجّه فرد بالغ آينده روي آن متمركز خواهدشد. در نتيجه اين نكته را بايد قطعي دانست كه چگونگي غلبة كودك بر اختلالاتي كه از روابط خانوادگي سرچشمه مي گيرد مشخص مي كند كه آيا رفتار بزهكارانه را پيشة خود خواهندكرد؟ نمايان گشتن بزهكاري و بيماري رواني از جمله واكنشهايي است كه در نتيجه عدم تطبيق رفتار شخص با مقتضيات اجتماعي مخصوصاََ مقتضيات خانوادگي حاصل مي شود زيرا وقتي فرد نتوانست براي كشمكشهاي ناشي از ارتباط خود با انعضاي ديگر خانواده، راه حلي پيدا كند قرباني اين عدم توانايي گشته و در آن صورت بزهكار مي گردد يا به اختلالات رواني مبتلا مي شود، زيرا در ميان تبهكاران جوان و خردسال، اشتياق تبه كاري قبل از ارتكاب به بزه بسيار قوي است و اين گونه انگيزه ها، مشوق جنايت است و در صورت انجام عمل خلاف، احساس سبكباري مي كند. شيوه هاي تبيين رواني: تبيين رواني رفتارهاي آدمي به وسيلة خصوصيات فردي عامل رفتار يا وضعيتي كه در آن عمل مي كند يا برآيندي از آن دو ساخته و پرداخته مي شود. علل كژرفتاري ممكن است ارثي- اكتسابي يا روان شناختي مربوط به شخصيت يا مزاج، نيازهاي نيرومند يا سركش دروني و يا در اصطلاح قرآن، نفس اماره و قدما، نفس بهيمي است. عوامل زيستي يا چگونگي پرورش و رشد شخصيت عامل رفتارهايي مثل: گرايشها، خلقيات پدر و مادر، سختگيريهاي دوران كودكي و زمينه هاي طبقاتي، وضعيت نامناسب، ممكن است موجب تحريك، فريب، سرمشق، فشارهاي شديد فرصتها و مانند آن قرار بگيرد. پس عامل رفتار در نوع رفتار و وضعيت رفتار مؤثر است كه از يك سلسله برخودهاي خاص ميان عامل رفتار و وضعيتها مي باشد، كه احتمالات آن به صورت ذيل است: 1- احتمال اينكه فرد كژرفتار وقتي در وضعيت مناسب قرار گرفت، دست به كار بزند، خيلي زود است. 2- احتمال دارد فرد كژرفتار وقتي در وضعيت نامناسب قرار گرفت، با كژرفتاري از رفتار نادرست دور شود. 3- احتمال دارد فرد راست رفتار وقتي در وضعيت مناسب قرار گرفت، با كژرفتاري دست به كارهاي ناشايست بزند. انواع آدمهاي درست رفتار احتمال دارد كژرفتار شوند و انواع آدمهاي كژرفتار وقتي در حالت درست رفتاري قرار مي گيرند احتمال دارد درست رفتار شوند. پرورش و رشد نامناست موجب كژرفتاري و پرورش مناسب موجب راست رفتاري مي گردد. نقش شخصيت در شناسايي مجرمين: روان شناسان شخصيت را نتيجه و محصول تأثير متقابل فرد و محيط طبيعي – اجتماعي او فررض مي كنند و در بررسي شخصيت افراد خصوصيات بدني، نحوةتفكر، ايده آلها، علائق، استعدادها و چگونگي رفتار فرد با محيط و طرز برخورد او با ديگران مورد توجه قرار مي دهند. دربارة شخصيت تعريفهايي از قبيل مجموع رفتار يا عكس العملهاي فرد، مجموع خصوصيات فرد، طرح رفتار فرد، رفتار فرد به طور كلي و راه زندگي فرد بيان شده است. و شخصيت همانا خصوصياتي است كه در يك طرح وحدت پيدا كرده و اين خصوصيات در رفتار فرد ظاهر مي گردد و اين خصوصيات، طرح رفتار فرد را تا حدي ثابت مي سازد. مع ذلك شخصيت فرد قابل تغيير و تكامل است. در مورد شخصيت1 افراد بحثهاي فراواني گشته و عده أي وراثت را و عده أي نيز محيط تعليم و تربيت و بعضي هر دو عامل را مؤثر مي دانند. و معتقدند هم ذاتي و هم سرشتي و هم اكتسابي است و طبيعت، غريزه، خانواده، مدرسه، اوضاع طبيعي و اجتماعي- جغرافيايي، اقتصادي هم در شخصيت مؤثر هستند و قدما هم براي طبيعت انسان، اهميت زيادي قائل مي شوند و عوامل مختلف را مدنظر قرار مي دادند. (كارل يونگ)، افراد را به دو تيپ: درونگرا و برونگرا تقسيم مي كند و معتقد است افراد درون گرا كساني هستند كه بيشتر متوجه نفس و روان خويش هستند و كمتر تحت تأثير عوامل خارجي قرار مي گيرند، داراي حساسيت زياد هستند و كوچكترين شكست را عدم موفقيت خود مي دانند، زود رنجند، عقدة حقارت آنها را آزار مي دهد، جنون جواني در آنها زياد است و بزهكاري اتفاقي هم كمتر تكرار مي شود و عكس العمل آنها نسبت به موقعيتهاي مختلفي، منفي است و از آن فرار مي كنند و ساكت و آرام مي باشند. اما برون گراها، تحت تأثير عوامل خارجي قرار مي گيرند و نسبت به وضعيتهاي مختلف، واكنش مثبت نشان مي دهند و از نظر اجتماعي، زياد حرف مي زنند و تماسهاي اجتماعي آنان نيز بيشتر است. (كرچي) نيز افراد را به سه تيپ مختلف تقسيم كرد: پيك نيك (كوتاه و چاق) برون گرا هستند. آ”ليك (عضلاتي) كه با انرژي و پرخاشگر هستند. آستنيك يا لپتوزوم (بلند و لاغر) كه درون گرا هستند. (شلدون) نيز در تحقيق بين شرايط بدني و خصوصيات رواني به اين نتيجه رسيد كه كسانيكه شكم آنها بزرگ و داراي برآمدگي است «اندومورفي» گفته شد چون احشاء و دستگاه گوارش آدمي از رشد «آندودرم» جنين به وجود مي آيد. چون افراد مورد مطالعه از نظر عضلاني بودن متفاوت بودند و نيز عضلات بدن از رشد «مزودرم» جنين به وجود مي آيد به همين دليل به آنها «فرومورفي» گفته مي شود. دستة سوم گروه مورد بررسي، افراد قدبلند و لاغر اندام بودند و چون سيستم اعصاب و پوست آدمي از رشد « اكتودرم» جنين به وجود مي آيد به اين گروه از افراد نيز «اكتومورفي» گفته مي شود. يكي ديگر از روان شناسان انگليسي اين سه تيپ را به ترتيب چاق، عضلاني و لاغر نام گذاري كرد و از نظر وضع خلقي نيز افراد را در سه تيپ (ويسروتونيا، سوماتوتونيا، سربروتونيا) مربوط قرار داد. غددي كه بيشتر از همه در شخصيت افراد مؤثر هستند، عبارتند از: قسمت پيشين غدة هيپوفيز، كورتكس آدرنال، تيروئيد و غدد جنسي. بين عكس العملهاي غدد همبستگي زيادي وجود دارد. بخش پيشين غدة هيپوفيز (صنوبري) از راه ترشح A CTH و تحريك غدد جنسي، نقش مهمي را در شخصيت فرد به عهده دارد. همچنين ترشحات غدد از نظر وضع جسماني، انرژي كلي بدن، واكنشهاي جنسي و علائق فرد، نقش مهمي را در تعيين شخصيت افراد باز مي كند.2 (فرويد)3 هم سه عنصر را مؤثر مي داند: 1- نهاد 2- خود 3- فراخود كه اثرات بيولوژيك به وسيلة نهاد (احتياجات فيزيولوژيك) نشان داده مي شوند. وقتي كودك به آزمايش واقعيت مي پردازد، خود (خويش) و فراخود (وجدان اخلاقي) رشد پيدا مي كند. (آدلر)4 هم شش اصل را مؤثر مي داند: انگيزه قدرت طلبي و كوشش براي برتري احساس عقدة حقارت و جبران آن علائق اجتماعي روش زندگي من، انديشه يا وجدان اجتماعي هدف ايده آلي و مفروض (رنه لوسن)5 نيز صفات ذاتي افراد را به چهار دسته تقسيم مي كند: هيجاني: كه در حوادث به سرعت دچار هيجان شويد، مي شوند. بي هيجاني: خون سردي خود را حفظ مي كنند و عدم هيجان شويد، در آنها وجود دارد. فعال: مقاومت به خرج داده، در حوادث هستند. غير فعال: در شدايد فعاليتي نشان نمي دهند. علل اساسي كه موجب وقوع بزه مي شود را بايد كشف كرد و آن علل بيشتر از فساد محيط يا عكس العملهاي احساسات و تمايلات ناآگاه مجرم سرچشمه مي گيرد كه با آگاهي از آنها مي توان از وقوع حوادث ناهنجار و بزهكاريها كاست. شناسايي شخصيت مجرم و علل و عواملي كه سبب ارتكاب بزه مي شود و تربيت و اصلاح بزهكار باعث جلوگيري از وقوع رفتارهاي ضد اجتماعي مي گردد. بزهكار در حكم مريضي است كه تحت تأثير محركات دروني و شرايط و مقتضيات محيطي به ناچار دست به ارتكاب بزه زده و نياز به درمان و اصلاح و ارشاد دارد و اگر قابل اصلاح باشد، فبها. و گرنه بايد در بيمارستانها يا دور از اجتماع نگه داري شود تا مجدداََ ضرري متوجه منافع جامعه نشود. بايستي اختلال كامل دستگاههاي رواني مثل صرع، هيستري، مستي، تخدير، بيهوشي و تمايلات ناآگاه شخصي را در نظر گرفت. اغراض و انگيزه هاي ناآگاه فرد كه او را به عمل ناروا واداشته است، بايد شناخته شود و اينكه بايد شخصيت بزهكار را درك كرد و عمل او را نبايد بزه را تلقي كرد، بلكه بايد از نظر روانشناسي و تحليل روحي آنرا تشخيص داد و به وسيلة مسائل پيچيدة رواني، انگيزة واقعي بزه كار را فهميد و بايد قوانين از صورت جمود و تحجر بيرون آيند و مجازات با توجه به شخصيت رواني تبهكاران انجام شود. و آن رأي عادلانه و منطقي در مورد آنها صادر شود. مسئوليت رواني و سائقهاي ناآگاه مجرم از روي قهر از ضمير غير استشاري به خارج رانده مي شود و در بزه ارتكابي بايستي مورد توجه قرار گيرد. خلاصه اينكه تمام اينها منجمله روشهاي تحليل روحي، قضاوت عادلانه و ارزيابي صحيح محركاتي كه منجر به عمل مجرم شده است را بايستي در نظر گرفت و ادراك زندگي رواني مجرم و جنبه هاي رواني جرم را كشف كرد. چون ديد ارزيابي بزهكاران از نظر يك روانشناس و قاضي فرق دارد. به نظر روانشناس، شخصيت مجرم، قابل بررسي و بزهكار قابل ترحم است و بيماري آن درمان پذير است. چون بزهكار راه غلط را پيموده و عادت غلط را در فرد بايستي اصلاح كرد. فرويد كنجكاوي عميقي در روحية بزهكاران نشان داده و در كشف شعور باطن و مكانيزم هايي كه محرك واقعي و انگيزة اعمال است توفيق شگرفي حاصل نموده است. مجازات، ناكامي هاي فراوان، كينه توزي، شناسايي روحية مجرمين، كشف عقده هاي رواني، مكنونات ضمير غير استشاري و روشهاي درماني جديد و تربيت، انگيزه ها و علل واقعي ارتكاب بزه در ارزيابي بزهكاران و اجراي عدالت روش عقلانه اي را بايد به كار بست.1 اشتباهات قضات و مسئولين، تاشي از عدم شناسايي رموز عقل، شعور يا ضمير ناآگاه بزهكاران و سلطه ايكه ضمير بر رفتار و اعمال آنها وارد مي باشد. مجرمين را بايستي با توجه به نوع جرم و غرايظ و صفات ارثي، اكتسابي، مقتضيات اجتماعي، مورد بررسي قرار داد و علل مؤثر در بزهكاري ها را يافت. عواملي چند در شخصيت مؤثر است، منجمله كمبودهاي عاطفي، عوامل محيطي، خصوصيات جسماني، محيط قبل از تولد، رشد كند يا سريع، تجربه محبت مادري، كمبودهاي حسي كه منجر به رشد شخصيت فرد يا اخلال آن مي گردد. زير بناي رشد شخصيت بستگي به تعليم در خانواده و معاشرتهاي خارج از محيط خانه دارد. در سازمان و تركيب شخصيت بايد مراحل رشد و نمود آن را مورد توجه قرار داد و روش تحليل عوامل براي بررسي خصوصيات و شناخت شخص و شخصيت، انگيزة اختلالات و كجرويهاي افراد و بررسي و درمان مجرم است كه انگيزة جرم را حتماً بايد جستجو كرد و طرق معالجه و درمان آن را تشخيص داد كه براي طرز سازش اجتماع دست از لجاجت بردارد و مسير طبيعي و شرافتمندانه را بپيمايد. شناخت بزهكار، بررسي عيني و علمي انگيزه هاي رواني- اجتماعي، ساختماني بدني و كيفيت محيط رشد و زندگي، تشخيص ناهنجاري و خلاصه پيشگيري معالجة درمان است. درمان پزشكي شباهت به برنامه اي خاص دارد و اطلاعات مرضي بزهكار بيمار را درمي يابد كه در درمان، اقدامات اجرايي لازم به عمل مي آيد. همة بزهكاران از لحاظ شخصي و عاطفي سازگار نيستند، بلكه تعدادي از آنان نسبتاََ جوانان خوب و سازگاري هستند كه به خاطر ارضاي نيازهاي عادي و هنجار خود با گروه هاي ضد اجتماع، همانند شدند آنان به علت فشارهاي گروهي خود را با آنچه از آنان انتظار مي رود تطبيق مي دهند و نهايتاً خود را در تنگنا و فشار مي گذارند. درصد بالايي از بزهكاران، تنايل شديد خويش را به فعاليتهاي ماجراجويانه ابراز مي دارند كه آنان معمولاََ بي قرار و ناآرام و دنبال هيجان هستند و به كارهاي ناهنجار زيادي منجمله كشيدن سيگار در سنين خيلي زود، شبها در كنار خيابان تا صبح، دزدي بيشتر در تاريكي شب و … . هر چند بزهكاران از نظر عاطفي كم ثابت تر از غير بزهكاران هستند ولي از نظر شخصيتي داراي انرژي زياد، پرخاشگري، حادثه جويي و لجاجت بيشتري هستند. به نظر روانشناسان، بزهكاران در مورد تنشهاي عاطفي و مشكلات خويش بيشتر با عمل و رفتار مقابله مي كنند تا اينكه بينديشند و كمتر به اطاعت و تسليم تمايل دارند، حالت دفاعي شديد دارند و با سوءظن، بدگماني، عدم وابستگي، خود مدار، قانون شكن، سازگاري نامطلوب، بي پناهي، اضطراب، ترس از شكست، در دل روبرو هستند. اختصاصات بزهكاريهاي اطفال و نوجوانان: با وجود شباهتهايي كه بين جرائم اطفال و نوجوانان و جرائم بزرگسالان وجود دارد. معهذا بزه هاي ارتكابي كودكان از نظر انگيزه، چگونگي وقوع جرم و نحوة ارتكاب و پيش بيني هاي قبلي براي ارتكاب جرم با جرائم بزرگسالان متفاوت است و داراي ويژگي هاي مخصوص خود مي باشد كه اهم آن عبارتند از: 1-بزه هاي فردي در اطفال و نوجوانان هميشه ساده تر و نزد اكثر آنها با بزه هاي كوچك شروع مي گردد. اين بزه ها بيشتر به صورت دزدي از فروشگاهها، دزدي مواد خوراكي، ميوه، اشياء كوچك و سهل الوصول مي باشد. در بزه هاي گروهي، بزه ها به صورت ديگري در مي آيند، يعني اول با سرقتهاي كوچك شروع مي شود و سپس به سرقت هاي بزرگ منجر مي گردد. در بيشتر موارد، كودك يا نوجواني است كه سابقة جرم يا شرارت داشته و همانا اوست كه رهبري و هدايت گروه را بر عهده مي گيرد و بزه با تداركات قبلي و احتياط هاي لازم انجام مي شود و امكان دارد گروه، بزه هاي متعددي مرتكب شود بدون آنكه دستگير گردد. و گاهي 1 يا 2 نفر از اعضاء دستگير مي شوند و حتي الامكان سايرين را معرفي نمي كنند و در اينجا يك مسئله پيش مي آيد كه از نظر تربيت مجدد براي طفلي كه دستگير شده حائز اهميت است چون وقتي دوستان آن، آزاد باشند كوشش دارند طفل را پس از طي تدابير تربيتي يا به طرق ديگر به گروه جذب كنند و در اينجا احتمال ارتكاب مجدد جرم وجود دارد به همين دليل كودكاني كه به صورت گروهي بزه انجام مي دهند در بيشتر موارد در شمار مرتكبين تكراري بزه در مي آيند. 2- جرائم اطفال- بزه هاي كودكان و نوجوانان غالباً به صورت گروهي انجام مي شود. كودكان و نوجوانان همانطوريكه در اكثر بازيها، معاشرتها، محيط مدرسه، بازي و اجتماع با دوستان هستند در انجام عمل خلاف نيز تمايل دارند كه بيشتر دسته جمعي به اين گونه اعمال اقدام كنند و بيشتر اوقات پس از ايجاد گروه براي سرگرمي، به دست آوردن پول يا تفريح دست به دزدي و يا مرتكب بزه هاي ديگر مثل تخريب يا جرائم جنسي مي گردند. جرائم گروهي در ميان كودكان و نوجوانان و گروههاي بزهكار كم سن وسال در بعضي از كشورها و به وفور و به صورتهاي گوناگون ديده مي شود. بزه هاي گروهي: يك دسته از نوجوانان از راه رفاقتهاي گروهي و ايجاد سرو صداهاي فراواني، تشكيل گروههاي آزاد را در سنين نوجواني مي دهند كه اگر طبيعي باشد، مسئله أي نيست اما در صورتيكه براي انجام بزه باشد بايستي از ادامة كار آنها جلوگيري به عمل آورد. مفهوم بزهكاري هاي گروهي اين است كه وقتي دو يا سه نفر يا بيشتر افراد جمع مي شوند و نقشة ارتكاب جرمي را طرح مي كنند بعد از تهيه و تدارك كلية مسائل اقدام به ارتكاب بزه هاي گوناگون مي كنند. روش زندگي كودكان و نوجوانان براي انجام بزه مناسبتر است چون در مدرسه و كارگاه چندين نوجوان به سر مي برند. بي نظميها، شيطنتها و حتي بزهكاريهاي نوجوانان به نحو گروهي باعث ايجاد شجاعت و شهامت بيشتر ميگردد. بزهكايري گروهي صورت كوچكي از اجتماع است كه داراي ويژگيهايي به شرح زير مي باشد: اولاً) داراي سلسله مراتب تقريباً منظم و سازمان ابتدايي و رئيس مي باشد. ثانياً) داراي قاعده و مقررات مناسب آداب (فريادها، كلمات سمبليك) مي باشند و اكثراً ميعادگاه معين دارند و دور هم جمع مي شوند و نقشه مي كشند. مثل كافه، كنار كوچه، ميدانها، در اماكن محيط دبيرستان، دبستان، سالنها، اماكن زير زميني، پاركها، مساجد، خراجه ها، قهوه خانه ها، جنوب شهر و … بزه هاي پنهان: در گذشته طبقه بندي از سوابق بزهكاران نشانگر اين بود كه اين كودكان در شرايط زندگي فقيرانه بزرگ شده اند. اما قسمت دوم نتيجة گزارش سازمان ملل تغييري شديد در اين گرايش را نشان مي دهد. زيرا در حال حاضر نمي توان گفت كه بزهكاري نوجوانان به يك دستة اقتصادي- اجتماعي خاصي محدود است. شواهد زيادي نشان مي دهند كه كودكان با داشتن در آمد زياد از راه اخاذي با تهديد، بزهكار مي شوند. گزارشي دربارة كش رفتن از مغازه در نقش مشتري، در بلژيك، نوعي از بزهكاري پنهان را بيان مي كند. بنابه اين گزارش اين نوع دزدي ها به ندرت به دادگاه كشيده مي شوند. اطلاعات حاصله از منابع ديگر نشان مي دهند كه اين اعمال در موارد نسبتاً همگاني توسط كودكان تقريباََ12 ساله صورت مي گيرد كه نود درصدشان پسران هستند. اين اعمال غالباً توسط گروههايي صورت مي گيرند كه اعضاي آنها همديگر را براي دزدي تحريك مي كنند تا سبب خنده و تفريح شوند. آنها بيشتر در خانواده هاي مرفه هستند تا طبقات ديگر. اين موضوع تأكيد مي كند كه مسئلة بزهكاري جنبة ديگري نيز دارد و ما نمي توانيم فقط به كودكان يا نوجواناني بپردازيم كه به سبب جلب توجه مقامات مسئول بزهكار ناميده شده اند. در هر كشوري گروههاي ديگري نيز هستند مانند افراديكه اشياء مغازه ها را بلند مي كنند، اما به دلايلي به پليس يا مقامات رسمي معرفي نمي شوند. بعضي مواقع خانواده ها و يا مدارس از آنها حمايت مي كنند و يا شاكي بر اثر فشار منصرف مي شود. بدين ترتيب بزهكاران دو گروه هستند: گروه اول: يعني بزهكاران شناخته شده كه مي توان آنها را به قسمت بيرون آمده از يك قطعه يخ بزرگ شناور به روي آب تشبيه كرد. گروه دوم: كه بزهكاران ثبت نشده اند و بيشتر به آن قسمت از قطعه يخ شناور شباهت دارد كه زير آب پنهان است. نظرياتي چند راجع به بزهكاري: در مورد بزهكاري كودكان و نوجوانان، نظرات بسياري از ابراز شده است كه به فهرست اعم آنها اكتفا مي كنيم: موروثي بودن ( نارسائي كروموزومي)1: مفهوم اين نظريه اين است كه بزهكاري، معلول نارسائيهاي كروموزومي مي باشد و تركيب كروموزومي آنها x yy مي باشد كه در بعضي از افراد مجرم معلوم شد كه بسياري از مرداني كه تركيب كروموزومي فوق را داشتند افرادي كاملاً بهنجار و مطيع از قانون بودند و تنها 2%از افراد مجرم را اين دسته تشكيل مي دهند ولي نكتة جالب اينجاست كه آن موقع هنوز وسائل كافي براي پيدا كردن و بازشناسي افراد طبيعي از افراد غير طبيعي نبود ولي كم كم با ايجاد روش رنگ كردن فلوئرسانت توانستند افرادي را كه دارايy اضافي هستند را از ساير افراد مجزا كنند به نحوي كه مقايسة ساخت ارثي اساسي بين انواع جوامع به سهولت انجام پذيرفت. اما به علت فقدان پژوهشهاي كنترل شده با تعداد قابل توجهي از آزمودنيها و مهمتر از آن به سبب اينكه تعداد كمي از مجرمان داراي اين ويژگي هستند اين ساخت ارثي توضيح زيادي دربارة رفتار جنايي،جنون حاصل از عدم تعادل كروموزومها و بزهكاري به دست نميدهد. كه برخي از دانشمندان نيز فرضية بزهكار بالقوه را به كلي رد كرده اند و مي گويند هيچ نوجواني به طور ارثي و مادرزادي، بدخو، ظالم و خلافكار نيست.2 عده نيز به اين باور شدند كه عوامل فرهنگي، اجتماعي باعث بزهكاري كودكان و نوجوانان مي شود و مطالبات خود را در حول اين محور انجام دادند مثل مطالعات (النورگلواك)3 كه در خصوص نوجوانان پسر و بررسي هاي ژرف (خانم گي زلاكنيكا)4 دربارة بزهكاري دختران كه عمدتاً به تأثير عوامل خانوادگي، روابط والدين و فرزندان و نيز عوامل فرهنگي و اجتماعي تأكيد مي ورزند.5 2- ارضاء نشدن آرزوهاي منطقي فرد: كمبود محبت، عدم استقلال فرد، ناامن بودن محيط خانواده، برآورده نشدن نيازهاي طبيعي فرد در اين نظريه مورد نظر است. بخصوص كودكاني كه احساس مي كنند محبت و پذيرش واقع نمي شوند از اين محروميتها، به شدت آسيب مي بيند و بزهكاري هم مانند ساير شرارتها نتيجة محروميتهاي شديد كودكان است. 3- احساس گناه: در برخي موارد، احساس گناه، منشأ عدم تعادل عاطفي، رواني شده و از اين طريق در بعضي از افراد باعث به وجود آمدن حالات نابهنجار مي شود و آنان را به سوي ارتكاب بزه وا مي دارد. 4- نياز به محبت: تقريباً همة آنهايي كه كوشيده اند رفتار آدمي را تحليل كنند و در اين باره مطالعاتي انجام داده اند، معتقدند كودكاني كه احساس مي كنند مورد پذيرش و محبت واقع نمي شوند از اين محروميتها، چه واقعي و چه خيالي، به شدت آسيب مي بينند . اين امر كودكاني را هم كه احساس مي كنند محبت والدين آنها دائمي و ثابت نيست و تابع شرايط و عواملي است ، در بر نمي گيرد . احساس كمبود محبت و يا اين احساس كه محبت پاداشي است كه به او وعده داده مي شود. به جاي اينكه يك عاطفة پابرجا و بي ريا را در كودك و پرورش دهد، در وي ترسي را به وجود مي آورد كه مرتباً قوي تر مي شود و اين ترس ممكن است در رفتارهاي پرخاشگرانه كه ناشي از اضطراب است نمايان شود، يك دور باطل شروع مي شود. «دكتر لوسين بووت» يكي از مشاوران بهداشت رواني سازمان بهداشت جهاني مي نويسد: «همة سنجشها، نصيحتها، بازداشتها، روان درمانيها، و هر روش ديگري كه در مورد بزهكاران به كار مي رود داراي يك هدف مشترك هستند و عمده هدف آن كمك به پرورش اطمينان، احساس امنيت و مناسبات عاطفي خود بزهكار با فرد ديگري است كه بتواند اعتماد او را جلب كند. در واقع بزهكار از هر راهي كه وارد بزهكاري شود، در همة عواملي كه به جرم و بزهكاري مي انجامد .ما وجه مشتركي در اين دايره: عدم امنيت، اضطراب، ستيزه جويي و احساس گناه، پيدا مي كنيم.» نوجواني يا بلوغ ((adolesence يك دوران پيچيده است. تعداد محدودي از بزرگ سالان قادرند آن را درك كنند و اين موضوع را در نظر بگيرند كه آنان نيز به هر تقدير، و بعضاََ با شكستهايي در نيل به پختگي خود، اين دوره را پشت سر گذاشته اند. يك متخصص استراليايي با بصيرت، اظهار مي دارد كه « بلوغ، دوران سركشي عواطف است و زماني است كه عشق، بردباري و تخيل هيچگاه به آن شدت مورد نياز نبوده اند و هيچگاه پذيرش آنها به صورت كلي به اين دشواري نبوده است.» روانشناس انگليسي «دكتر درك ميلر» مي گويد: « نوجواني دورة عدم انطباق ( Inadptation ) است. تمام نوجوانان آشفته هستند.» هر چند كه اين عقيده مورد بحث است ولي در بيشتر جوامع اين اصل را پذيرفته اند كه بلوغ، دوراني است كه در آن نوجوان شخصيت خويش را متشكل مي سازد. لذا با والدين و نسل مسن تر به كشمكش بر مي خيزد. گفته مي شود كه بلوغ دوران خصومت هاي سالم از جانب نوجوانان است كه ضمن مقابله با معيارها و سنن بزرگترها به كشف خود مي پردازد. نوجوان بزهكار نيز از اين قاعده مستثني نيست. اضطراب او عميقتر و احساس خصومت در وي شديدتر است. گاهي رفتار بزهكارانه براي او راه حلي به شمار مي رود. ولي براي توجيه اينكه چرا اين رفتار به منزلة راه حل است، فقط بايد خاطرنشان ساخت كه افراد آدمي به مشكلات شناخته و ناشناختة خويش به راههاي گوناگون پاسخ مي دهند و يكي از اين راهها بزهكاري است. 5-جستجو براي هويت: هيچ چيز در دنيا براي نوجوان به اندازة پرسشهايي كه به هويت او مربوط مي شود نگراني و دلواپسي ايجاد نمي كند. روانكاو امريكايي «اريك اريكسون» مي نويسد: « معرفت هر فرد به هويت خود منوط به اين است كه تصوير يا تصويرهايي كه وي از خود دارد وچهره أي كه ديگران از او ترسيم مي كنند كدام زودتر در ضمير او جايگذين مي شود. غرور و حساسيت نوجوانان و همچنين سنگدلي ظاهري آنان نسبت به امور و بي پروايي آنها در انتقاد، به همين موضوع بستگي دارد. نوجوانان گاه به گاه براي زماني كوتاه يا طولاني و با ميزانهاي متفاوت ناگهان تسميم مي گيرند كه بكوشند درست همان چيزي بشوند كه مردم خلاف آنرا در آنها انتظار دارند. به عبارت ديگر نوجوانان در شرايط سخت رانده شدن و بزهكار بودن، هويتي بيش از آنچه عوامل محيطي و ديگران به آنان عرضه مي كنند، به خود مي گيرند، و حتي يك هويت منفي برمي گزينند.» پدران و مادراني كه سبب نااميدي فرزندان خود مي شوند، معمولاََ آنهايي هستند كه براي خويش نيز باعث نااميدي بوده اند. و از اين امر آگاهي ندارند. مي گويند والديني كه ساكن محله هاي پست هستند نمي توانند به آساني آرامش و شادماني را در محيط خانوادة خود به وجود آورند. اين والدين معمولاََ جز در امر إذا در امر ديگري شريك فرزند خود نيستند. ولي از اين موضوع نبايد نتيجه گرفت كه تمام والدين ناوارد و بي اطلاع آنهايي هستند كه در اماكن پست يا در خانه هاي نوسازي كه بر طبق پروژة خانه سازي صحيح براي طبقات كم درآمد بنا شده است، زندگي مي كنند. به نظر مي رسد كه بزهكاري نوجوانان در خانواده هاي طبقات متوسط كه تقريباََ بيشتر آنها، مرفه، آرام و مقيد به اسولي هستند نيز افزايش يافته است. پس مي توان گفت كه پدران و مادراني كه به گروههاي جداگانه أي تعلق دارند كمتر از تمام والدين ديگر مي توانند بر روي فرزندان خويش نفوذ و كنترل داشته باشند. بازرس هيأت مديرة رفاه كودك كپنهاگ«ان،اچ،ويلين» مي نويسد:« پدران و مادران از اينكه بتوانند به كودكان و نوجوانان خود راهي مناسب زندگي آتي آنها ارائه دهند همگي احساس عجز مي كنند. مي توان اين مطلب را اينگونه نشان داد كه نوجوانان در وضعيتي بهتر از انساني كه زندگي ابتدايي و ساده داشت و ناگهان خود را در جامعة كاملاََ صنعتي يافت، به سر نمي برد. به آساني ميتوان در آنان را در شرايطي كه بدون هيچ نوع آمادگي قبلي با امكانات بي شماري براي انتخاب روبه رو شده اند در نظر آورد.»1 صرف نظر از مليت و زمينة قبلي، كودك اگر مأيوس شود ممكن است به عنوان پاسخي براي مشكلات خويش به بزهكاري روي آورد، ولي بزهكاري چارة منحصر به فرد و قطعي كودكي افسرده كه در جستجوي دلبستگي و اعتماد است نيست. 6-تضاد فرهنگي و دورشدن از ارزشهاي فرهنگي سنتي: با گسترش شهرها و صنعتي شدن جوامع و پديدة شهر نشيني اختلالي در نظام ارزشي مردم افتاده وآزادي تهديد كننده أي وجود آمده كه سبب شده است آنها از ارزشهاي سنتي و معيارهاي آشنايي كه زندگي آنها را شكل مي داده است جدا شوند. 7-ياد گيري اجتماعي:2 در اين نظريه، دو مسئلة رويكرد مورد توجه قرار گرفته است: يكي رويكرد شرطي شدن (آيزنگ 1964) 3 و روند ديگر روش سرمشق گيري و تقويت اپرانت4 (باندورا5 و والترز6 1963) است. 8-جامعه شناسي:7 مشهورترين و پرنفوذ ترين آنها نظرية جامعه شناسي (ساترلند 1939)8 است. اين نظرية تداعي افتراقي نام دارد. اشكال مختلف اين نظريه با عناوين نظريه هاي هويت افتراقي، تعهد افتراقي، كنترل اجتماعي افتراقي، انتخاب افتراقي، و تداعي تقويت افتراقي نام گرفته اند. و نظرية ساترلند اصولاََ يك نظرية يادگيري است كه بر طبق رفتار هاي نابهنجار و جنايتكارانه مثل ساير رفتارها آموخته مي شوند. 9-اضطرابهاي بلوغ: جامعه شناسان و انسان شناسان، همچنين بسياري اشخاص ديگر، مشكلات نوجوانان به ويژه پسران، را در يك جامعة در حال تغيير بايد همزمان با تغييرات، خويشتن را از رفتار كردن به صورت يك كودك به رفتاركردن به صورت يك فرد بالغ متحول سازند، به خوبي توصيف كرده اند. در زندگي مدرن كه البته در فرهنگهاي مختلف متفاوت است، عقيده بر اين است كه كودكان بايد از ريز سلطه والدين آزاد شوند، ولي دقت دقيق و نحوة درست اين آزادي همچنان نامعلوم باقي مانده است. همين امر ممكن است منبع خشم و غضب ومشاجره در خانواده باشد. بعضي از جوامع، انتقال از كودكي به بزرگسالي را بر علائم و مراسم بلوغ منوط مي دانند. هنگاميكه يك نوجوان در يكي از اين جوامع اين مرحله را گذراند حق دارد كه وضع مردانه به خود گيرد. در زندگي روزانة نوجوانان مشكلات دوگانه فراوان است. در بسياري از موارد بين آنچه كه افراد بزرگسال به آنها مي گويند انجام بدهند و آنچه كه نوجوانان خودشان صلاح مي بينند انجام دهند، تعارض گيج كننده أي وجود دارد. دريك مورد، كودك ممكن است به خاطر دروغي كه مي گويد تهديد يا تنبيه شود، در حاليكه در همان هنگام كودك به خوبي آگاه است كه والدينش، خودشان دروغ مي گويند. كلمة Anomie كه براي نخستين بار توسط «اميل دوركيم» جامعه شناس فرانسوي تعريف شد، به طور ساده به معني «بدون هنجار يا نرم» و به گسستن از نظر سنتي، بي اعتنايي نسبت به «هنجارها» و مقررات مبتني بر اقتدار گذشته دلالت مي كند. اين واژه به معني دو راهي خاصي كه در آن مردم احساس مي كنند راهنمايي بايد باشد ولي وجود ندارد، يا هنگامي كه شخص مجبور است با انتظارات متعارضي كه برآوردن فوري آنها ميسر نيست كنار بيايد، تفسير شده است. هنگاميكه تازه واردان در يك محلة شهري سكني مي گذينند متوجه ميشوند كه در چه محيط گيج كننده، سردرگم و بي قواره أي قرار گرفته اند كه ناخواسته و قهراََ يا بايد همرنگ محيط شوند و يا در غير اين صورت به يكديگر پناه مي برند. و از خطر شناخته شدن به عنوان يك اقليت ناخوانده كه درهاي دشمني و حمله را به سوي آنها مي گشايند به هم ملحق شوند. جوانان نسبت به اين «بي هنجاري» آسيب پذيري بيشتري دارند و در بسياري موارد تشكيل گروههاي بزهكار يك آرامش، راه حل و فرار براي اين احساس غربت و بي هويتي است. هنگاميكه ارزشهاي بهنجار و سنتها شكسته مي شوند و نمي شود آنها را به اساني حفظ كرد و يا چيزي را جانشين انها ساخت، غالباََ در اين مواقع نوجوانان هستند كه بيشترين فشار رواني را احساس مي كنند. 10-عوامل مربوط به شخصيت و منش: بزهكاري در اين مورد، نتيجة حالات عاطفي يا غير عادي كودك است. نهاد يا اصل لذت در يك محيط غير دوستانه در جستجوي ارضاء خود است و خود يا اصل واقعيت و فراخود يا وجدان هستند كه غرايظ كودك را كنترل كنند. 11-عوامل مربوط به عدم رشد عاطفي: منظور اين است كه بعضي از افراد، داراي اختلالاتي در رشد عاطفي هستند و از درك مفاهيمي چون دوست داشتن، محبت، عشق و كمك به ديگران عاجزند. 12-روابط مادر و فرزند: روان شناسان و روان كاوان، براي روابط مادر و فرزند اهميت زيادي قائلند. نظريه أي كه مورد قبول است مي گويد: «بهترين عامل بزهكاري نوجوانان محروميت از مردم است، ولي در مطالعات اخير توسط «دكتر رابرت اندري»1 به عمل آمده نكتة جالب اين است كه روابط پسر با پدرش نيز به همان اندازه در شخصيت او مهم است. دكتر اندري خاطر نشان مي كند كه كودك در حال رشد با وجود برخورداري از محبت ما در انتظار دارد كه از جانب پدر به همان اندازه محبت ببيند. كودكي كه سالهاي متمادي پدر خود را با نظر منفي مي نگرد ممكن است به تدريج نه تنها نه تنها نسبت به او احساس خصومت مي كند، بلكه اين امكان هست كه بعدها خصومت او به جامعه نيز تعميم يابد. دكتر اندري احساس مي كند اگر بعضي اعمال بزهكاري با اين طرز فكر تفسير شوند بسيار پر معني خواهد بود. مطالعات او آشكار مي كند كه پسران بزهكار روابط شان با مادرانشان مناسبتر از پدرانشان است.» 13-چند عاملي بودن: عوامل متعددي را در برنامه مؤثر مي دانند. عواملي مانند: ارثي، محيطي، طبيعي، عوامل ذهني، مزاجي و...كه از تركيب عوامل گوناگون سرچشمه مي گيرند و تمام فاكتورهاي افراد بزهكار مانند: زندگي خانوادگي، مشكلات وي در مدرسه، روابط او با والدين، تصور او در رابطه با خود و شخصيت خويش، روابط اجتماعي، خانوادگي، فرهنگي، اقتصادي و … را مد نظر قرار مي دهند. 14-دنياي بيرون: ما عوامل و نيروهاي دروني دا كه ممكن است به طور حساس زندگي كودك را شكل دهند بررسي كرديم، ولي يك دنياي بيرون نيز وجود دارد كه هنگاميكه افكار و احساسات كودك خيلي جوان است مي تواند در انها اخلال كند. عوامل اجتماعي و محيطي فراواني با تذثيرات عميقي در زندگي كودك وجود دارد. اجتماع، نخستين دنيايي است كه كودك با آن روبرو مي شود، به تدريج كه رشد مي كند ممكن است حدود آنرا تشخيص دهد. كودكي كه در محلة محروم زندگي مي كند ممكن است از محدوديتهايي كه احساس مي كند جامعه بر او تحميل كرده است ناراحت شود و به سبب زمينة قبلي و محدوديتهاي زندگي ممكن است پرخاشگر و شرور شود.«شرارتهاي ناشي از محروميت» از ديدگاه يك جامعه شناس مي تواند به معني محروم شدن از دستيابي قانوني به آرمانها تلقي شود. 15-الگوي قدرت مردانگي: بنا به نظرية ديگر علت بزهكاري نوجوانان را احتمالاََ به دليل عدم موفقيت نوجوانان پسر در همانندسازي خود با آنچه كه اصطلاحاََ «الگوي قدرت مردانگي» خوانده مي شود مي دانند. به عبارت ديگر منظور از اين الگو پدر كودك و يا نفوذ و تأثير دائم يك جنس مذكر در زندگي پسر است. اگر پدري نباشد، يا به ندرت در خانه ديده شود، و يا حتي اگر در زندگي فرزند به عنوان شبح تاريكي ديده شود ممكن است پسر بچه خردسال در آينده مجازات نامرئي ولي بسيار سنگيني را متحمل شود. او ممكن است نسبت به تصويري كه از خود به عنوان يك مرد دارد احساس تزلزل شديد كند. شايد افراد بزرگسال فكر كنند كه اين طرز فكر براي چنين كودكي زود باشد ولي مسلم آنكه براي خود وي ناراحتي مهمي است و تأثير زيادي در او بر جاي مي گذارد. در بعضي خانواده ها كودك فاقد «الگوي قدرت مردانگي» نيست و حتي پدر خانواده شخصي مقتدر است، اما هنگاميكه مادر، پدر خانواده را به باد تمسخر مي گيرد و پي در پي اشتباههاي او را به كودك ياد آوري مي كند چه اتفاقي مي افتد؟ در مفهوم وسيع تر، نوجواني كه در خود احساس ناامني مي كند مي كوشد تا نگرانيهاي خود را با پرخاشگري تسكين دهد و اينجاست كه يكي از مراحل بزهكاري را با پرخاشگري به طور اشكار در آن به چشم مي خورد به وجود مي آيد. پرخاشگري ممكن است لفظي يا جسمي باشد و يا به صورت اعمال خرابكارانه ظاهر شود و هدف آن به خود شخص يا جهان يا هر دو معطوف باشد. يك دسته از رفتارهاي پرخاشگرانه چند علت اساسي دارند. يكي از اين علل احساس ناامني در مناسبات متقابل شخصي است. ديگري اضطرابي است كه از عدم كفايت در نيل به هدفهايي كه افراد قادر و توانا در مقابل كودك ابراز مي دارند، حاصل مي شود و تواناترين افراد در جهان براي كودك طبعاََ والدين او هستند. 16-وراثت: فرصيه أي ديگر، بزهكاري را يك حالت موروثي مي داند معتقد است كه شخص مبتلا به آن هيچ را علاجي ندارد. ولي دانشمندان فرضيه بزهكار بالفطره را به كلي رد كرده اند و مي گويند هيچ نوجواني نمي تواند به طور ارثي بدخو يا ظالم باشد. ممكن است به علل عوامل گوناگون اين اشخاص نااميد و غمگين پرورش يابند ولي نمي توان گفت كه حالات مذكور در آنها ارثي است و از نژاد جاني يا خاطي مي باشند. 17-مادران شاغل: گاهي اين نظرية عمومي مطرح مي شود كه مادران شاغل مسئول لغزشهاي كودكان خود هستند به عبارت ديگركودكان بزهكار به مادراني تعلق دارند كه صاحب مشغال اداري و خارج از محيط خانه اند. ما بدون اينكه منكر اهميت تماس دائم مادر با فرزند باشيم و با توجه به مطالب فوق باز هم مي گوئيم كه هيچ نوع مدرك علمي براي اثبات قضية فوق در مورد كودكان بزهكار به دست نيامده است و خانواده هاي متعدد خوشحال و آرامي را مي شناسيم كه مادران آنها صاحب مشاغلند بي آنكه كوچكترين خلافكاري از كودكان آنها سر بزند. 18-متاركه: فرضية عمومي و وسيع ديگر اين است كه پدران و مادراني كه با هم متاركه كرده اند متهم به علت بزهكاري كودكان خود هستند. ولي باز هم در اينجا مدرك محكمي در اختيار نيست كه اين ادعا را اثبات و يا از آن جانبداري كند. البته هر كودكي با توجه به مطالب قبلي به پدر و مادر نياز دارند ولي وجود والدين براي جلوگيري از بزهكاري كافي نيست. شرايط تربيتي كودكان در خانواده هاي متاركه كرده در مقايسه با خانواده هايي كه به سبب اختلاف خانوادگي دائمي بين پدر و مادر، فرزندانشان ناراحت و عصبي بار مي آيند، بدتر نيست. در رابطه با مطالب ذكر شده روان شناسان و روان كاوان براي روابط مادر و فرزند اهميت بسيار قائلند. نظريه أي كه مورد قبول است مي گويد: بهترين عامل بزهكاري جوانان محروميت از داشتن مادر است. ولي در مطالعاتي كه اخيراََ توسط دكتر رابرت اندري به عمل آمده نكتة جالب اين است كه روابط پسر با پدرش نيز به همان انداز در شخصيت او مهم است. دكتر اندري خاطر نشان مي سازد كه كودك در حال رشد با وجود برخورداري از محبت مادر انتظار دارد كه از جانب پدر نيز به همان اندازه محبت ببيند. كودكي كه پدر خود را سالهاي متمادي با نظر منفي ممكن است به تدريج نه تنها نسبت به او احساس خصومت كند، بلكه اين امكان نيز هست كه بعدها خصومت او به خامعه نيز تعليم يابد. دكتر اندري احساس مي كند اگر بعضي اعمال بزهكاري با اين طرز تفكر تفسير شوند بسيار پر معني خواهد بود. مطالعات او اشكار مي كند كه پسران بزهكار روابطشان با مادرانشان مناسبتر از پدرشان است. پيشينه هاي تحقيق : درمورد سابقه تاريخي بزهكاري نوجوانان ، مسئله جرائم اطفال از قديمي ترين ايام در مورد جوامع بشري وجود داشته باشد و موضوع بكر و تازه اي نيست حتي مي توان گفت كه عمر، اين پديده اجتماعي به اندازه عمر جوامع بشري است ولي تذكر اين نكته لازم است كه تا قبل از انقلاب صنعتي قرن نوزدهم اينگونه جرائم هنوز به درستي شناخته شده نبوده .اين پديده تاكنون در رديف موضوع كتابهاي بسياري بوده و جرم شناسان، قضاوت ،پزشكان ،معلمين ،روانپزشكان،روانشناسان،جامعه شناسان و ساير كسانيكه به صورتي با اجتماع سرو كار دارند در تمام كشورها توجه خود را به اين امر معطوف داشته اندو آن را مورد مطالعه قرار داده اند و نتيجه اي كه از اينگونه بررسي ها به دست آمده اين است كه مشكلات مربوط به جرائم جوانان كم و بيش در همه كشورها يكسان است براي اينكه مسئله روشن شود بزهكاري جوانان در جامعه هاي مختلف چه تحولاتي پيدا كرده و هر اجتماعي در هر زمان بزهكاري جوانان را مجازات كرده و يا آنكه نسبت به آنها چه اقدام درماني به عمل آورده است به ذكر مختصري از سابه امر مبادرت مي شود:1 1-در قوانين الواح دوازده گانه همورابي كه مربوط به سال 449 قبل از ميلاد است ، جواناني كه مرتكب سرقت مي شدند با نظر حاكم مورد تاديب قرار مي گرفتند و موظف بودند كه خسارت صاحب اموال را جبران كنند. 2- در حقوق دوم مقررات مختلف چند طبقه از هم تفكيك شد، كودكان كمتر از 7سال مسئول نبودند و كودكان بين 7تا10 سال اگر شرارتي نشان مي دادند به علت داشتن سوء نيت مجازات مي شدند تخفيف در مورد آنان رعايت مي شد. ولي در جوامع غير متمدن تفكيك ، بزهكاران بزرگسال وجود نداشت و با ايجاد تمدن و شهر نشيني مسئله سن ملاك تشخيص قرار مي گرفت. 3- فرانكها و ساكسونها در قرن ششم ميلادي ،سن 12 سال را مبناي مسئوليت ،بزهكاري جوان قرار مي دادند.2 در بررسي جرائم ارتكابي جوانان از آمارهاي منتشره مي توان استنباط كرد كه ارتكاب به طور دسته جمعي در ميان جوانان بيشتر از بزرگسالان مي باشد و ميان پسران نيز بيشتر از دختران رايج است . پروفسر (باتاويا1)لهستاني در اين مورد مي گويد: اولين نقش در اين مورد به عهده خانواده است و اگراقدامات خانواده كافي نباشد توسل به كارشناسان و متخصصان لازم است به طوري كه گفته شد علت بزهكاري جوانان در زمان قحطي و كمبود موادغذايي بيشتر از نياز جسمي او است و در جوامع تيدستان و گرسنگان اين كيفيت براي بزرگسالان مصداق دارد هر چند عامل اقتصادي در سرقتها مؤثر است ولي گاهي جوانان هم كه از خانواده هاي توانگر و مرفه هستند سرقت مي شوند و به دام باندهاي دزدان در مي آيند و يا تحت تأثير علل رواني مرتكب مي شوند.2 در برخي موارد در خانواده هاي توانگير نيز عامل اقتصادي نقش مؤثري دارد و جوان به علت آنكه هزينه گردش يا پول جيبيش كاهش يافته و نيازهاي او بيشتر از ميزان در آمد خانواده فرد است به دزدي مي زند،هوسها ،اميال ،تقليد يا وسوسه هايي كه از برخورد با تمدن دلفريب در جوانان ايجاد مي شود در سوق دادن نوجوانان به بزهكاري سهم بسزايي دارد. سنين اوليه زندگي مهمترين زمان براي پرورش استعداد بزهكاري است. گدائي ،ولگردي و بيكاري نقش مؤثري در تشكيل اين گروها بازي مي كند و شكل جرم از مسائل قديم اجتماع است و تا كنون هزار كتاب ،رساله ،مقاله و… به وسيله دانشمندان ،حقوقدانان ،مصلحين اجتماعي ،علما اخلاق و ساير صاحبنظران درباره علل بزهكاري به رشته تحرير در آمده است ، با اين وصف مسئلهجرم هنوز حل نشده است . پروفسور (تانن3)مي گويد بزهكاري مشكل ابدي است همانگونه كه اجتماع جاويد مي باشد.4 بهتر است با اين حقيقت روبرو شويم كه در يك سر زمين خيالي و غير موجود بزهكاران را نمي توان از بين برد .ضعف،خشم،طمع،حسادت و ساير انواع انحرافات انساني در همه جا متظاهر شده و مجازاتهاي اجتماعي به افراد غير منطقي ،گمراه، زور اعمال شده است بنابر اين بزهكاري مانند بيماري و مرگ از مقتضيات هميشگي جامعه است مانند ظهور بهار دائمي و هميشگي است و مانند مستان هميشه باز مي گردد و قدر مسلم آن است كه بزهكاري عللي دارد اگر اين علل شناخته شوند بهتر مي توان وسايل مبارزه با آن را فراهم كرد و يا دست كم از ميزان آن كاست و هر چند يك از اين نظرها متوجه يك بزهكاري است ولي براي توجيه و تشريح آن كافي نيست مثلاً شرايط مساعد هادي و يا شرايط نا مساعد دست به ارتكاب جرم نمي زنند هر جرم در حقيقت نماينده يك تضاد ميان فرد و جامعه است و هميشه افراد در مقابل شرايط نامساعد و جرم زاي خارجي به يك صورت واكنش نشان نمي دهند برخي با خونسردي آنرا تحمل مي كنند ، بعضي خشم حاصله از آنرا به درون مي ريزند ،بالاخره عدهاي در مقابل شرايط نامساعد به هيجان آمده و با ارتكاب جرم واكنش نشان مي دهند به صورت ديگر مي توان گفت كه شرايط نا مساعد در همه افراد به يك شكل تأثير نمي پذيرد بلكه طرز بر داشت افراد و چگونگي واكنش آنها در برابر اين شرايط فرق مي كند. در طرز برداشت افراد عواملي از قبيل ساختمان جسماني ،تربيت خانوادگي ،عوامل تاريخي ، فرهنگي ،سازمانهاي سياسي و قانوني موثرند . با بررسي و شناخت عوامل جرم ،به اين نتيجه مي رسيم كه بايد محيط را براي اشخاصي كه از نظر ساختمان رواني خود به شكل بزهكاري واكنش نشان مي دهند آن طور ترتيب داد كه انگيزه خارجي بزهكاري به حداقل ممكن تقليل يابد. از نظر اجتماعي جامعه اعمالي را كه براي پيشرفت و موجوديت خود خطرناك تشخيص مي دهد جرم خوانده و سعي مي كند با تحميل مجازات افراد را از ارتكاب آن باز دارد . برخي از ارزشهاي اجتماعي كه مورد قوانين جزا قرار مي گيرند به هستي و دوام جامعه بستگي دارند مثلاً صيانت نفس افراد از ارزشهاي اساسي است ولي بسياري از ارزشهاي اجتماعي كه مورد حمايت است و براي حفظ آنها با تحميل مجازات كوشش مي شود از لوازم بقاء جامعه نيست بلكه جنبه محلي و نسبي داشته وبستگي به يك نظام خاص فرهنگي ،اقتصادي و اجتماعي دارد. به عبارت ديگر مفهوم جرم را هر جامعه با توجه به نبازها و شرايط خاص خود ايجاد مي كند ، به علاوه مفهوم جرم و شكل مجازات در دوره هاي مختلف هر كشور فرق مي كند و نظام سياسي و اقتصادي خاص آن دوره بستگي دارد . در ميان مكتبهاي حقوق جزا ، مكتب كلاسيك كه زائيده انقلاب كبير فرانسه است معتقد است كه بشر داراي اختيار مطلق است به اين معني كه ، مسائل جزائي را از نظر عقل مورد سنجش قرار داده و معتقدند كه اولا )بشر عقل دارد . ثانيا ) در اعمال خود مختار و ازاد است . پيروان مكتب تحليلي1 عقيده دارند كه جرم نتيجه عوامل فردي ، دروني و بيروني است كه در عناصر متشكله جرم براي تحقق سه شرط لازم دارد به قرار زير است : 1- عنصر قانوني 2- عنصر مادي 3- عنصر معنوي عنصر مادي ، تظاهرات مادي خارجي است كه قصد مجرمانه است . علماي حقوق جزا معتقدند كه براي تحقق جرم وجود عنصر مادي لازم است . در قرن 18 فلاسفه معروفي چون (ولتر ) و (ژان ژاك روسو ) و (مونتسكيو ) به عدم تساوي و سختگيري و استبدادي بودن مجازاتها اعتراض كرده و ( ژان ژاك روسو ) در قرارداد اجتماعي بيان كرد كه سبك آزادي فرد به نفع اجتماع بايد به حداقل تقليل يابد .2 پس نتيجه جنايت محصول آزادي بشر نيست بلكه يك عمل حيواني است كه وقتي از ناحيه افراد بشر انجام گيرد علامت يك جهش و ظهور ناگهاني غرايز ناگهاني حيواني آنهاست . در حاليكه (انريكوفري)در مورد ارتكاب جرم بيشتر روي پديده هاي اجتماعي نظر داشت . (لمبروزو)و(گاروفالو)بيشتر بر روي عواملي نظير نقص خلقت و عدم تعادل رواني تكيه مي كردند. (انريكوفري)در مورد تأثير محيط خانوادگي و اجتماعي معقد است نوع شغل ،محل سكونت،عادات و رسوم هر يك از طبقات اجتماعي در نحوه ارتكاب جرم و نوع آن تأثير بسيار دارد. در مورد عامل اقتصادي عقيده دارد كه بيكاري ،فقر و تنگدستي حتي رفاه و آسايش در صورتيكه احتياجات جديدي به وجود آورد از عوامل ارتكاب جرم است. (انريكو فري )هم براي توجيه خود فرمول معروف قاعده اشباع را بكار برد.در اوايل قرن بيستم تئوري ارثي بودن ارتكاب جرم براساس قيافه شناسي از اعتبار افتاد و مفهوم جاني خود را به مفهوم فساد ذاتي داد ولي نظريه معلولين روحي جانشين تئوري فسادهاي غريزي گرديد.1 (انريكوفري)در كتاب خود به تأثير محيط نمود و مطلبق نظر او يكي از تأثيرات نفوذ محيط طبيعي است كه مي گويد در نواحي جنوبي و گرمسير معمولاً تعداد قتل و جنايت از نواحي شمالي و سرد سير بسيار است مثلاً در فصل زمستان نسبت سرقت جرائم بيشتر مي گردد ولي در تابستان منافات عفت شيوع مي يابد و هر يك از شهرها و دهات جرائمي مخصوص به خود دارند . (لومبروزو)مي گفت: مجرم يك ميكروب اجتماعي است كه سلامت جامعه راتهديد مي كند همانطور كه ميكروب از سرنوشت ميكروبي خود اطاعت مي كند. مجرم نيز از سرنوشت مجرمانه خود پيروي كرده و از نظر اخلاقي مسئول نيست ولي براي اجتماغ خطرناك است بدين لحاظ اجتماع ،حق و وظيفه دارد كه براي حفظ خود عليه او مقررات خاص دفاعي وضع نمايد.2 در درمان بزهكار جوان بايد به اصلاح خانواده او نيز توجه كرد اگر خانواده طفل پاك باشندبا آنان همكاري مي شود و اگر فاسد باشند طفل را بايد از آنها دور داشت. آموزش حرفه اي بزهكار جوان يا كارورزي شروع مي شود و حرفه مناسبي كه مطابق استعداد او باشد به او آموخته مي شود وسائل سرگرمي طفل مورد دقت قرار مي گيرد و برنامه مفيدي تنظيم مي شود . در مورد شناسايي بزهكار جوان حتي نسبت به كتابهايي كه دوست دارد موسيقي مورد علاقه اش دقت مي شود در بعضي موارد براي درمان رواني طفل از روانشناسو روانپزشك استفاده مي شود و زير نظر مراكز تربيتي دادگاهاي اطفال اداره مي شوند. مراكز تربيتي به چهار دسته تقسيم مي شوند : مراكز تربيتي جهت بزهكاران جواني كه كمتر خطرناك هستند. مراكز ثانوي براي بزهكاران خطرناكتر و مرتكبين تكرار. مركز تربيتي جهت بزهكاران فوق العاده خطرناك. مركز پزشكي براي بزهكاراني كه حالت رواني يا جسمي آنان عادي نيست و مخصوص ناسازگاران بسيار خطرناك. از آنجايي كه در سالهاي اخير ،تعداد بزهكاران در كليه كشورهاي جهان به تعداد وسيعي رو به افزايش است و اين شدت افزايش بزهكاران باعث وجود جناياتي در كشورها شده و اين باعث گشته كه روانشناسان ،روانپزشكان و… بزهكاري را كاملاًجدي تلقي كرده و در صدد كشف علل آن برآيند . تحقيقاتي كه در سالهاي اخير انجام شده در زمينه محيط خانوادگي و اجتماعي كودك بوده و اين تحقيقات بيشتر روي نحوه ارتباط والدين با هم و با كودك تكيه شده است. (شوآرز)1در سال 1979 نيجه تحقيقات گسترده خود رااينگونه بيان بيان مي كند كه تعادل و تأثير زمينه هاي بيولوريكي و نفوذ و اثرات خانوادگي در علت شناختن –شناخت ناراحتيهاي كودكان و نوجوانان از جمله بزهكاران آنان نقش اساسي دارد. به بيان ديگر پاره اي از ويژگيهاي شخصيتي مانند خلق و خوي فرد متأثر از عوامل ژنتيكي است و شيوه هاي برخورد و الگوهاي خانوادگي يا در جهت اين گرايشهاي كودكان و يا در جهت مقابل آن ،يعني عدم سازگاري با عوامل ارثي ،ژنتيكي به تدريج شخصيت كودك يا نوجوان راشكل مي دهد. طبق نظر (شوآرز) زمانيكه والدين منطبق بر زمينه هاي ژنتيكي با كودك عمل نكنند،كودك در معرض محيطهاي نامطلوب قرار مي گيرد كه به سهولت مي تواند به ناراحتيهاي رواني گوناگون در او منتهي شود . بديهي است ويژگيهاي شخصيتي كه منشأژنتيكي دارند براساس و اثر فشارهاي محيطي چون رفتارهاي انظباتي شديدو حاكم بودن نظام استبدادي در خانواده تا بي نهايت مي تواند تغير كند . اما بي ترديد مطلوب ترين راه آن است كه بين زمينه هاي بيولوژيكي كودك با شيوه هاي پرورش و تربيتي والدين هماهنگي و همرنگي وجود داشته باشد.2 (سوليوان)2و (برونسكي)3در سال 1978 ،در تحقيقاتشان ،اهميت روابط والدين با فرزندان را از جهت حمايت بيش از حد يا طرد كردن كودكان بررسي كرده اند آنها در يافته اند كه كودكان طرد شده يا بيش از اندازه مراقبت شده و وابسته اگر در معرض اثرات منفي اجتماعي در خارج از خانه قرار بگيرد بيش از بقيه كودكان آمادگي واكنش دادن به شيوه هاي بزهكارانه را دارند4. (آزوبل)5پيشگويي مي كند كه كودك طرد شده در خانواده ها به علت ارزش و احترام كمي كه در خانواده براي او قائلند بر انگيخته مي شود تا به دنبال پايگاه اجتماعي براي خود، در خارج از خانه دست و پا كند . اينگونه كودكان در مقابل گروه بزهكاران بسيار اثر پذيرند زيرا اغلب اينگونه رفتار انحرافي از طريق فعاليتهاي گروهي و يا اعمال جنايتكارانه فردي حداقل براي مدتي كوتاه و براي آنان محبوبيتي در بين نوجوانان بزهكار ايجاد مي كند.6 نكته مشترك در هه اين تحقيقات اين است كه معمولاً جوانان بزهكار متعلق به خانواده هايي هستند كه الگوهاي رفتاري غلط، نظام ارزشي نادرست و ناهمگن ،عملكردهايي نامناسب و از هم پاشيدگي از ويژگيهاي آنهاست .ضمن آزمايشهايي كه بر روي خانواده هاي انگليسي و فرانسوي به عمل آمده است مشاهده گرديده كه اغلب نوجوانان بزهكار روابطي نا مطلوب با خانواده خود داشته اند و چون از محبت و همكاري و همدردي والدين محروم بوده اند انتظار ندارند كه شخص يا اشخاص ديگري به آنها محبت كنند. بنا بر اين او هم از محبت و همكاري در اجتماع سرباز مي زند و اعمال ضد اجتماعي انجام مي دهد و به عبارتي روابط خود را با جامعه قطع مي كند. پژوهشگران و محققان ديگر هم نظريه هاي زيادي در اين باره ابراز كرده اند كه هر كدام يكي از عوامل رواني يا اجتماعي را مد نظر قرار داده و بر اساس آن كار تحقيقي خود را انجام داده اند مثلاً گروهي نطريه عقب ماندگي ذهني ،نظريه رشد جسماني و نظريه نارسايي كروموزومي را مطرح كرده اند كه در يك موضوع با هم شباهت دارند و آن اين است كه همه آنها بزهكار را موجودي مي دانند كه زاده مي شود ولي ساخته و پرداخته نمي شود.1 (هانري گودارد)2از روانشناسان امريكا در سال 1914 در كتاب نقص عقل (تهي مغزي)، ريشه هاو پيامدهاي آن چنبن ابراز عقيده مي كند كه هوش پديده اي است موروثي و به دنبال آن سالها تلاش مي كند تا نشان دهد كه بزهكاري از هوش پائين نشأت مي گيرد. انسان تهي عقل و سفيه از قضاوتي ضعيف بر خوردار است و از همان زمان تولد بالقوه مي تواند در مسير جرموجنايت قرار بگيرد . گودارد گفته ايي به شرح زير دارد: هر انسان تهي مغز (ناقص العقل )يك جاني بالقوه است.3 او تعدادي از نوجوانان قانون شكن و خلافكار را از نظر هوش آزمود و دريافت كه بين آنان هوش دامنه اي كامل و طبيعي دارد و همچنين بزرگسالان بزهكار را نيز مورد آزمون قرار داد و زمينه گسترده ايي از هوش در بين آنان مشاهده كرد. پس به خبط چنين پنداشت كه تنها در صد خانواده ها جاني و يك در صد از افراد بزهكارند. نظريه(هوتن)4،(لومبروز)،(استانلي هال)5، (ماسكول)1 ،(ارنست دوپره)2،نظريه تخم بدكاره مورد تكذيب قرار گرفت و عقب افتادگي ذهني را علت و اساس بزهكاري پنداشت راه به جايي نبرد. با اين همه اين نتيجه پژوهشگران را از جستجوي انواع ديگر تخم ديگر باز نداشت. ايشان چنين پنداشتند كه وقتي نمي توان علت بزهكاري را در مغز آدمي پيدا كرد پس حتماً منشأبزهكاري در جسم و تن فرد هستند اينان چنين تصور كردند كه ويژگيهاي جسماني نمايشگر آن است كه بزهكاري پديده اي ارثي است و همچنين معتقدند كه رشد و تكامل اين افرادكامل نيست و به مثابه آن است كه كودكي قرنها پيش پل به حيات گذارده است . پس بر محور تكامل ،فرد بزهكار را به شرح زير تعريف كرده بودند: پيشاني بار يك و دراز ،گوشهاي بزرگ و ايستاده ،آرواره پهن و بزرگ، استخوان گونه بزرگ ،لبهاي بستر و كلفت،پوست پرمو و چروكيده ،بازوان دراز و اغلب چپ دست ،علاوه برهمه اينها ،بزهكار ،درنده خوبي است احوال ،بر اين پندارها (هوتن)كوشيد تا از طريق اندازه گيري و ثبت ويژگيهاي جسماني متجاوز از هفده هزار مرد فرضيه فوق را به اثبات رسانداها يافته هاي وي نشان داد كه بين افراد جاني و افراد نرمال ،تفاوت معني داري آماري وجود ندارد.3 عليرغم اين يافته تجربي آشكار و قاطع ،هوتن نتيجه گرفت كه نظريه اش راست و صائب است و افراد بزهكار ،بر پايه خصوصيات جسماني خود يا بايد از صفحه جامعه طرد يادست كم مجزا و منفك شوند واين همان تك نگري و يك بعدي گرايي است كه(گودارد)نيز بدان دچار شده بود كه معتقد بود حتي هيچ دليل كافي و ضعيف افراد تهي مغز مورد باز داشت قرار گيرند و از افراد محصولي جدا نشود. يكي از كسانيكه بعد از (هوتن)به تحقيق در اين باره پرداخت (شلدون )بود كه افراد را به سه گونه ،اكتومورف ،مزومورف و آندومورف تقسيم كرد. كه هر يك از ايشان يك خصوصيت كلي و جدا از ديگري را دارد و اعتقاد داشت كه يافته هايش معتبر و معني دار است . با اين همه ،تحليل مجدد داده ها نشان داده كه تفاوتهاي 200 آزمودني برحسب نوع بدن از لحاظ آماري معني دار نيست. 1 (كتله ) دانشمند بلژيكي اولين كسي است كه با بررسي آمارهاي مختلف ،اثرات عوامل طبيعي و اجتماعي رامورد تحقيق قرار داده و معتقد است كه بهزكاري پديده اي است كه بدون توجه به بزهكار مي توان آنرا مورد مطالعه قرار داد. از دياد يا تقليل جرايم و تغييرات احتمالي انواع بزه هارا از لحاظ زماني و مكاني با توجه به عوامل اجتماعي ، اقتصادي، سياسي ،مذهبي بررسي كرد و نيز تحقيقاتي بوده است كه در سال 1982 توسط دو دانشمند به نامهاي (كلينج مپيل)2و(ريپوكسي )3انجام شده در زمينه تأثير فقدان پدر تمركز يافته بود نشان داد كه در خانواده هايي كه مادر سر پرستي فرزندان را به عهده دارد در مقايسه با خانواده هايي كه پدر و مادر حضور دارند پسرها بيشتر ضد اجتماعي مي شوندو به طرف گروههاي بزهكاري مي روند.4 و نيز در تحقيقاتي كه توسط (جالستون )1 ،(رلوبيتر)2،(راتر)3و در سال 1974 انجام شد ثابت نمودند كه غالباًدر منازل بزهكاران و كودكان مبتلا به اختلالات كرداري در ميان والدين تعارضهايي وجود دارد . در تحقيقاتي كه توسط (هرتينگ)4،(مارتين )5،در سال 1979 انجام شده ثببت نمودند كه در خانواده ها تأثير زيانبار اختلاف زن و شوهر روي پسران بيش از دختران تأثير دارد.و نيز در تحقيقاتي كه توسط (آهرونژ)6(اميري )7در سال 1982 و (كروك)8 در سال 1981 انجام شد كه عواملي از قبيل سازگاري خانواده هم مي تواند در تعيين اثرات از هم فرو پاشيدن خانواده بهر علتي كه باشد بر روي پرورش نا بهنجاري كودك اثر نمايد .9 همچنين بايد تذكر داد كه در دوره تاريخ از آغاز توحش تا عصر حاضر،عليرغم تحولات خود با تمام مشخصات اخلاقي و احساساتي و غريزي تكرار مي شود. طبق عقيده برخي از جرم شناسان و روانشناسان در ضمير نا خود آگاه يا نفيس اماره هر يك از افراد بشر تمام غرايز دوران سبعيت به طور نامحسوس وجود دارد، براساس همين عقايد ،علاقه نسبت به ارتكاب بزه بزهكاري و تمام رذائلي كه در قرن و اعصار تاريك نوحش معمول بوده تا عصر حاضر ، عليرغم تحولات خود با تمام مشخصات اخلاقي و احساساتي و غريزي تكرار مي شود .طبق عقيده برخي از جرم شناسان و روانشناسان در ضمير نا خود آگاه يا نفس اماره هر يك از افراد بشر تمام غرايز دوران سبعيت به طور نا محسوس وجود دارد ،بر اساس همين عقايد ،علاقه نسبت به ارتكاب بزه و بزهكاري و تمام رذائلي كه در قرون و اعصار تاريك نوحش معمول بوده در نهاد و سرشت انسان فعلي موجود است و هيچ وسيله آموزشي تاكنون قادر نشده انسان را به طور كامل از مخاطره آن حفظ كند.(فرويد)اضافه مي كند كه ممكن است با كوششهاي بسيار ،خود را از سير قهقرائي حفظ كنيم ولي هيچ وقت نمي توانيم آن سابقه را حذف كنيم .تمام اعمال غريزي انسان همچون ،خوردن،آشاميدن ،ابراز خشم،تهاجم،تنفس،تجاوزبه ديگران مربوط به سر شت آدمي است كه جزئي از شخصيت هر فرد است با دقت مي توان دريافت كه افكار (فرويد )و نظر او ،چيزي جز همان انديشه آتاديسم(لمبروزو)نيست چه آنچه لمبروزو عقيده داشت كه حالت نوحش و نا بهنجاري اجداد بسيار دور آدمي در تبهكاران موجود است. 1 به طور كلي تحقيقات زيادي در باره اين موضوع انجام گرفته است و لذا از پيشنهادهاي آن نيز استفاده كردم تاتحقيق كاملتر و جامعتر انجام گيرد و تمام زوايا و ابعاد پديده مورد بررسي بهتر شناخته شود. آخرين تحقيقي كه در اين مورد در دسترس قرار دارد طبق آماري كه مراكز آمار ايران در سال 1362 ارائه كرده است بيشترين بزهكاري از مجموع 33508مورد ،در حدود12652مورد آن يعني بيش از در سنين 14015 سالگي بوده است و گزارش اداره بهداشت مدارس حاكي از آن است كه از دانش آموزاني كه اختلالات عاطفي داشته اند بزهكاري رقم بيشتري را به خود اختصاص داده است.2 البته حداقل سن بزهكاري ،در جوامع مختلف فرق مي كند مثلاًحداقل سن در امريكا 7 سال ،انگليستان 10سال، يونان 12 سال،فرانسهولهستان 13سال،اطريش ،بلژيك و يوگسلاوي 14سال مي باشد. حداقل سن براي بزهكاري در زندان اصفهان 12سال گزارش شده است و در مشهدهم10 سال بوده است .نوع بزهكاري نيز در جوامع مختلف و در محيطهاي مختلف فرق مي كند.3 تربيت صحيح والدين اين است كه بتواند از لحاظ رشد فكري و استعدادها ،قوه قضاوت،پرورش حس مسئوليت اخلاقي و اجتماعي ،فرزندشان را به صورت عضو مفيدي در آورده اند ،زيرا تمامي تلاشهاي پيگير متخصصان، آموزگاران ،مددكاران اجتماعي ،قضاوت ،روانشناسان ،جامعه شناسان ،رواپزشكان،دانشمندان ،علوم تربيتي ،اجتماعي،حقوق ،جرم شناسي،رهبران اجتماعات و تشكيلات جوانان و از همه مهمتر پدران و مادران هر يك از جهتي مايل به آشنايي بيشتر با نوع و خصوصيات رفتار ضد اجتماعي نسل جوان هستند و همچنين در صدد هستند كه راها و وسايلي براي پيشگيري و رفتار خود سرانه نوجوانان و جوانان پيدا كنند كه در اين مهم همه كس بايد شركت بجويند و حتي خود نوجوانان نيز بايد در حل مشكلي كه اساساً به خود آنها مربوط مي شود شركت داده شوند. نوجوانان بزهكار درهر جامعه اي يافت مي شوند و هر اجتماعي براي مشخص نمودن آنها عباراتي را برايشان رقم زده كه كم كم به صورت داغ ننگ در آمده است كه اين انحرافات در ساختار جوامع غربي ريشه دوانده و هر روز به صورت مشكلي عظيم تر در مي آيد در نتيجه مسئولان امور اجتماعي بر آن شدند كه اين مشكل خطرناك را كه روز به روز محسوستر مي شود شناسائي و درمان كنند .برهمين اساس تحقيقات و آگاهي از نتايج آنها مي تواند براي ما و ساير كشورها مفيد واقع شوند. قبل از اينكه به تحقيق در مورد مجازات بزهكاري نوجوانان و جوانان بپردازيم لازم است به اين نكته توجه شود كه ممانعت از وقوع جرم بهتر از مجازات بزهكاران است و هر قانون گذاري بايد در صدد شر باشد نه در صددتدرك آن. دنياي روانشناسي امروزه ديگر اجازه نمي دهد كه به وسيله اين قوانين ناقص زنجير جرم سراپاي متهم جواني را كه شرايط مقاومت ونا پذير و مقتضيات اجتماعي خواه ناخواه او را به ارتكاب بزه برانگيخته قرار گيرد و در پرتگاه ننگ و نابودي سرنگونش سازد . عواملي چند موجب بزهكاري مي گردد منجمله فقر ، پريشاني ، ناخوشي ، اختلافات خانوادگي ، اعتياد ، استعمال مشروبات الكلي ، مواد مخدر ، اشتغال زن و مرد به كار مخصوصا در جوامع صنعتي و عدم رسيدگي به اطفال و تربيت آنها باعث گشته كه روز به روز بر ميزان بزهكاري افزوده شود و واضعين قوانين براي اينكه نظم اجتماع بر اثر اقدامات ضد اجتماعي يا ضد اخلاقي يا مخالف مذهب مختل نشود و در هر زمان با توجه به تحول مقتضيات گوناگون اجتماعي مبادرت به تدوين مقررات خاصي مي نمايد . حال بايستي بزهكاران را به راه صحيح آورد و توجه مخصوص به حالت آنها كرد چون به واسطه داشتن محيط فاسد آنها مرتكب خطا گشته اند (ويكتور هگو )1مي گويد : افتتاح هر مدرسه معادل با بستن يك زندان است و كودكي با زشت خويي افكار پليد خود در بزرگي ، زشتي و قباحت درك نكرده و عوامل اقتصادي ، اجتماعي ، شخصي ، نفساني او تأمين نگشته است . بنابراين بايد : 1- نظم و آرامش ايجاد كرد نبايد او را تنبيه كرد ، بلكه بايد با اسلوب صحيح تربيت به او كمك كرد .2 2- چون طفل مسئول اعمال خويش نيست والدين و اجتماع مقصر هستند . 3- از لحاظ سطح اخلاقي بايد به آنها كمك كرد و آنها را حمايت كرد . 4- به زندگي اجتماعي آنها را آشنا ساخت . 5- تحت معاينه طبي ، روحي ، رواني ، آنها را قرار داد . نقش مدارس : با توجه به سالهايي كه كودك در مدرسه مي گذراند ، يكي از حساسترين نيروهايي كه بر او اثر دارند مدرسه است . مدرسه نمي تواند به تنهايي مسئله بزهكاري را حل و يا حتي از آن پيشگيري كند اما نقش مدرسه در اين امر بسيار حساس و تعيين كننده است . در يك طرح خوب سازمان يافته ، انتظارات اجتماع از آنچه كه مدرسه در مورد كودكان مي تواند انجام دهد ، بايد بر تعقل صحيح و نه بر افكار واهي استوار باشد . گفته مي شود كه فرستادن كودكان به مدرسه در سنين بين پنج و هفت سالگي ، بهترين فرصت را جهت پيشگيري اوليه از بزهكاري آنان فراهم مي كند . حتي در سنين بالاتر نيز مي توان به آنها رسيد و كمك كرد . معلم كه يك ناظر تعليم يافته است در موقعيتي است كه مي تواند كودك را مورد مشاهده و ارزيابي قراردهد . احتمالا ، بعد از اينكه معلم مدت زيادي كودك را زير نظر گرفت ، مي تواند شواهد و نشانه هاي شخصي و اجتماعي را كه بر كودك اثر مي گذارند كشف كرده و به او كمك كند . مدرسه با همكاري خانه ، تجربه يادگيري اساسي را براي همه كودكان مهيا مي سازد . مسلما ، هيچگاه مدرسه نمي تواند محروميت كودك را از يك خانه راحت ، و يا والدين عاقل و دوست داشتني به طور كامل جبران كند. اما مدرسه مي تواند كودك را نسبت به ارزشهاي اساسي خود آگاه سازد و به او بياموزد كه چگونه مي تواند آنها را پرورش دهد . در نتيجه حضور نوجوان در يك مدرسه خوب اميد است كه او به صورت فردي توانا و شايسته بار آيد . يكي از مسئولان آموزش و پرورش در يكي از كشورها برنامه اي با چهار اصل تنظيم كرده است كه با استفاده از آن ، مدارس زيادي مي توانند به بزهكاران نوجوان كمك كنند . آن چهار اصل عبارتند از : 1- كاهش تعداد شاگردان هر كلاس تا معلم بتواند به يكايك شاگردان رسيدگي كند . 2- تربيت و آماده كردن معلماني كه نشان داده اند توانائي كار كردن به طور سازنده با كودكان را دارند . 3- فراهم آوردن افراد متخصص براي كمك به معلمان در مواجهه با مسائل خاص در مدرسه و مهيا ساختن كلينيكي ( مشتمل بر خدمات پزشكي ، روانشناسي و اجتماعي ) براي كودكاني كه به كمكهائي و راي مسئوليت مدرسه نياز دارند . 4- جلب پشتيباني والدين و هماهنگ كردن تلاشهاي آنها و كاركنان مدرسه جهت طرح ريزي نقشه هايي به منظور مقابله كردن با مسئله بزهكاري . گرچه اين نكات پيشنهادي قابل تحسين هستند ، به ندرت مدير يا بازرسي را مي توان يافت كه آنها را نكات اصيل و دست اول به حساب بياورند . اگر بودجه مدرسه اجازه دهد كمتر مدرسه اي است كه خدمات روانشناسان ، مددكاران بهداشتي و اجتماعي را نفي كند . بر شمردن ضعفهاي مدارس به ندرت راه علاج را به ما مي گويند . در بسياري از شهرهاي دنيا علت اصلي شرايط نامناسب مدارس عامل اقتصادي است . عدم وجود كلاسهاي درس ، كتاب ، لوازم و همين طور معلمان تعليم ديده مسائل بي نهايت اضطراري را تشكيل مي دهند . اين نكته را نيز مي توان از برنامه چهار ماده اي پيشنهاد شده استنباط كرد كه داشتن مدارس ابتدايي و متوسطه به اندازه كافي براي يك شهر يا اجتماع نبايد ارضاء كننده باشد.وجود ساختمان مدرسه ، و معلم به تعداد كافي به خودي خود اهميت چنداني ندارد ، آنچه ملاك است پيشرفت دانش آموز است . مرحله بعدي ، دقت و مراقبت از اطفال است ، صحنه هاي رنگارنگ زندگي اجتماعي و روابط افراد ، چگونگي روابط افراد يك جامعه مسلما در سعادت و خوشبختي و ايجاد نظم و آرامش و بي نظمي ، هرج و مرج زندگي اجتماعي جزء عوامل مؤثر بر شمرده مي شوند . اطفال در سنين شباب بر سر دو راهي مهمي قرار مي گيرند كه با كمترين مسامحه و سهل انگاري ، موجبات تباهي خود و خانواده خويش را فراهم مي سازند و در بزرگي و عظمت يك ملت لطمه غير قابل جبراني وارد مي نمايند . انحراف كودكان و نوجوانان بزرگترين مصيبت و بد بختي براي يك ملت است و هدايت صحيح اطفال از مهمترين مسائل است . ايام كودكي و جواني پربهاترين لحظات عمر افراد يك ملت است . يك ملت لايق ، خواهان زندگي شايسته است ، زيرا آينده آن ملت از آن كودكان و به همت مردانگي ، تقوي ، فضيلت و داشتن علم و درايت و بالاخره به عزت نفس اينان بستگي تام دارد . و اينان هستند كه بايد بر جلال و شكوه و عظمت بزرگي موجود بيافزايند . حفظ و حراست اين ذخاير گرانبها و هدايت ، راهنمايي آنان به شاهراه عزت نفس ، تهذيب اخلاق بزرگترين وظيفه ملتي است كه به سعادت و نيكبختي فرزندان خود علاقه مند است و بايستي كودكان را از گزند گمراهي مصون و در امان نگاه داشت . چون وظايفي دقيق و خطير دارند و بايستي از شيريني تقوي كام برگيرند و لذت زندگي را از طريق مشروع بدست آورند و در نيك و بد ايام ديگران شريك باشند و به جاي مجازات وي بايد به هدايت و حفاظت و راهنمايي آنان پرداخت . نقش خانواده : منشأ بروز بخشي از آشفتگيهاي كودكان بزهكار در تغيير الگوي خانوادگي است كه اين نيز به نوبه خود بازتابي از تغييرات عميقتر اجتماعي است . مسئله ايجاد يك بهبود كلي در زندگي خانوادگي در وهله اول آنقدر وسيع و پيچيده به نظر مي رسد كه عده زيادي از مردم نمي دانند چگونه در اين مورد اقدام كنند . براي پرورش كودكان سالم ، والدين آنها بايد رفتاري محبت آميز داشته باشند . براي كنترل و پيشگيري بزهكاري بايد دو قدم برداشته شود : قدم اول كمك به والدين است كه افرادي آگاهتر و كار آمدتر باشند . دومين قدم سعي در بهتر كردن عادتها ، مهارتها و ايجاد تفاهم و نگرشهائي در نوجوانان است تا به عنوان والدين بهتري براي نسلهاي آينده پرورش يابند . اين كار تا اندازه اي با تشريك مساعي مدارس ، نهادهاي مذهبي و سازمانهاي جوانان امكان پذير است . بزهكاران به دلايل مختلف از والدين خود فرمان نمي برند و روابط توأم با اطمينان با آنها ندارند و به ندرت مشكلات خود را با افراد بزرگتر خانواده در ميان مي گذارند ، زيرا آنها را تشويق نكرده اند كه خانواده را در امور زندگي و عاطفي خود شركت دهند ، و اين خود براي كودك محدوديتي زيانبار است . هر گونه برنامه آموزشي يا مشورتي كه اجتماع در دسترس والدين قرار دهد ، در صورتي مي تواند نقطه تحولي محسوب شود كه به طور معقول طرح ريزي شده باشد . خيلي چيزها را مي توان در آموزش والدين منظور داشت . اين روش كه به مادري بي پرده گفته شود كه بايد مادر بهتري باشد هميشه مؤثر نيست ، بلكه با كمك اقتصادي و با تسكين آلام او مي توان او را در ابراز محبت و توجه نسبت به كودكانش تشويق كرد . تا اندازه زيادي مي توان گفت كه آموزش والدين نه تنها آگاهي آنان را نسبت به رفتار كودكان افزايش مي دهد ، بلكه آنها را با روش زندگي خانوادگي و شخصي نيز آشنا مي كند . والدين بايد ياد بگيرند كه كودكان بزهكارشان نه فقط افراد بيهوده اي نيستند ،بلكه كودكاني هستند با مشكلات و احتياجات فراوان . اما غالباًقبول اين موضوع كه خود را در مسئوليت اين نيازها سهيم بدانند براي آنها مشكل است . والدين بايد بفهمند كه تنبيه كودك روش بي معنائي است و اغلب افسردگي و پريشاني او را عميقتر مي كند (البته منظور اين نيست كه هرگز نبايد كودك را تنبيه كرد و يا نبايد بعضي از رفتارهايش را زير كنترل در آورد.) والدين اكثر كودكاني كه در معرض بزهكاري هستند مفهوم عضويت در يك اجتماع و يا تعلق داشتن به سازمانهاي اجتماعي را كمتر مي كنند .آنها در برابر دعوتي كه براي مشورت درباره مسائل خانوادگي از آنها به عمل مي آيد ممكن است واكنشي آميخته با بد گماني و يا سرزنش آميز از خود نشان دهند بعضي مطالعات نشان داده اند كه هر چه در آمد و سطح معلومات شخص كمتر باشد به همان اندازه نيز احتمال شركت و عضويت او در جوامعو گروهها كمتر است . در بسياري مواقع اگر والدين يك محله طبقه پائين با اين نگرش كه در زندگي اجتماع خود سهمي دارند با يكديگر در تماس باشند ، خصومت بر طرف مي شود . هر قدر افراد بزرگسال يك جامعه كه به تشكيلات ثابت و محكمي مثل انجمنهاي مذهبي،سازمانهاي تفريحي، رفاهي يا سياسي وابسته هستند بيشتر باشد ،به همان اندازه نيز دسترسي به آنها به عنوان والدين و راهنمائيشان آسانتر خواهد بود.اجتماع هر چه يكپارچه تر باشد و هر اندازه كه مردم در مسائل و طرحها بيشتر شركت كنند ،فرزندان آنها از آن اجتماع بيشتر بهرمند مي شوند. هر گونه طرحي براي گردشهاي بيرون شهر كه والدين وكودكان با هم در آن شركت كنند،در استحطام بخشيدن به موقعيت خانواده و اجتماع تاثير زياد خواهد داشت. با تشكيل مراكز آموزشي و تربيتي غير رسمي و انجام گفت و شنود هاي دسته جمعي با والدين ،مي توان اشخاصي را يافت كه توان رهبري انواع فعاليتها را دارند و قادرند در انجمنها و امور تفريحي مشاركت كنند . از لحاظ كيفيت عاطفي، نخستين مناسبات بين پدر و مادر بايد مساعي اجتماعي از نظر اقتصادي ،متوجه شرايطي بشود كه مادران بتوانند لااقل تا موقعي كه فرزندشان خيلي كوچك هستند در خانه بمانند و مجبور نباشند كار كنند زيرا جدايي از مادر در كودكي كه از سه سال كمتر باشد غالباً موجب عكس العمل هاي وخيم وغير قابل جبراني مي شود. استفاده از تعطيلات و گردشها براي مادران خانواده هاي كه در آمد نا چيز دارند به طور منظم بايد باشد.در وهله اول ،ممكن است اين امر غير ضروري و اصل اجتماعي و تضميني و فرعي تلقي شود ولي بايد متوجه شد كه فشار مداوم نگراني ها ،مسئوليت ها ،خستگي هاي پي در پي ممكن است موجبات اساسي اشتباهات مادران در مورد تربيت اطفال فراهم شود در صورتي كه با استراحت ،تفريح كافي هر مادري بهتر مي تواند قدرت استقامت لازم براي اينكه مربي خوبي باشد به خرج دهد . تأثير مسكن را در محيط روحي خانواده نبايد ناديده گرفت .تنها ساختمان مطابق اصول بهداشت مورد نظر نيست بلكه براي هر خانواده مسكني خاص و نسبتاً مستقل لازم است تا همسايگان به علت مجاورت مداخله نكنند تا مزاحم باشند . ساعاتي در روز در هواي باز قدم بزنند به نحوي كه تماس مادر و كودك در بازي هم از نظر تربيت و ادب حفظ شود در زيبايي داخلي خانه منظور نظافت،هماهنگي مجموع لوازم خانه بايد تمام ساكنين با كمال علاقه در ايجاد و حفظ آن بكوشند. خلاصه آنكه در درمان افراد بزهكار ،شناخت انگيزه و عوامل و آثار اجتماعي ،رواني ،اقتصادي،خانوادگي ،مد نظر باشد و اين عوامل را تحليل و بررسي كرد و راه مفيد درمان را انتخاب نمود و سازمانهاي قضايي و تربيتي –اجتماعي خاصي جهت بزهكاران نوجوانان ايجاد كرد. نقش كار : بهترين نوع پيشگيري مؤثر از اعمال خلاف ناشي از بيكاري اين است كه جوامعي كه داراي افراد روشن فكرند ميدانهاي ورزشي بهتر و وسيعتر و وسائل لازم براي سرگرمي نوجوانان و جوانان ايجاد كنند. مي توان اردوهاي تابستاني و مسابقات ورزشي محلي را به موقع اجرا كرد و نتايج آنها را به دقت ارزيابي كرد. عده زيادي نيز بر اين عقيده اند كه اردوهاي كار ،اثر درماني فوري در بزهكاران دارد. بعضي ها معتقدند كه تمايل به خلافكاري و بزه هنگامي كه شخص در هواي آزاد به كار سالمي گمارده شود زايل مي گردد و از بين مي رود . اين اردوها ي كار با دور كردن بزهكار از محيطش تأثير بسياري در وي به جاي مي گذارد،اما شايد اين تأثير عميق و دائمي نباشد . نوجواناني كه از طبقات پائين تر هستند اغلب با كمبود اطلاعات حرفه اي و تماسهاي شغلي مواجه اند .نوجواني كه ديپلم متوسطه ندارد،يا تعليم به خصوصي نديده است ،يا در باره يك حرفه مناسب و برانگيزنده اي نينديشيده است در مسئله استخدامي با نا اميدي و سر خوردگي روبرو ميشود. يك راه چاره بويژه در نواحي فقيرتر ،ايجاد «مركز مشاغل جوانان » توسط اجتماع است كه وظيفه آن كمك به افراد جوان براي ورود به دنياي كار است .چنين مركزي مي تواند جوانان را در بالا بردن مهارتهاي شغلي ،تحصيلي و اجتماعي ،و آماده كردن آنان براي احراز مشاغل بهتر ،ياري دهد . بسياري از نوجوانان بويژه انهايي كه نسبت به بزهكاري آسيب پذير هستند ،اشتياق و كنجكاوي كمتر نسبت به حرفه اينده خود نشان مي دهند.آنها غالباًگرايش به عيبجوئي و بد گماني دارند .بنا بر پيشنهادي كه شده است بايد اين نوجوانان بتوانند بزرگسالاني را بشناسند كه برايشان به عنوان سر مشق يا الگو باشند . تنها نشان دادن پلي كه نوجوان بايد از آن عبور كندكافي نيست . بايد اورا راهنمايي و مطمئن ساخت كه طرف ديگر ل واقعاًبهتر است اين مطلب هم در مورد نوجوانان مستعد بزهكاري و هم بزهكاري واقعي صدق مي كند.«مركز مشاغل جوانها »در آماده ساختن و مستعد كردن نوجوانان جهت يافتن شغل و استخدام ،به كمك مردم و ساير سازمانها نياز دارد .مهمترين وظيفه اين مركز اين است كه بايد سعي كند الگوهاي خود-مغلوبي 1را از بين ببرد . يعني اشخاص بزرگسالي را كه مأيوس شده اند و در مطرود بودن خود پا بر جا هستند و به آن عادت كرده اند هدايت و راهنمايي كند . نقش پليس : بعضي وقتها روشهاي پيشگيري ،كنترل و حتي باز پروري هم پوشي پيدا مي كنند و غالباً با يك تكنيك مؤثر مي توان هر سه جنبه را در مورد بزهكار به كار بست . مثلاًهنگامي كه وظايف پليس را در نظر بگيريم يكي از كارهاي مهم او كه به جوانان مربوط مي شود فقط بخش كوچكي از كارها ي وسيع و پيچيده پليس را تشكيل مي دهد . اما اعتراض رؤساي پليس اين است كه از اعمال و گفتار كساني كه در اكور مربوط به جوانان هستند چنين بر مي آيد كه پليس وظيفه و مسئوليتي بجز كنترل جوانان ندارد.با وجود اين اهميت پليس در مسئله بزهكاري اغراق آميز نيست ،زيرا آنها نخستين كساني هستند كه با نوجوانان يا جواناني كه قانون را زير پا گذاشته اند ،تماس پيدا مي كنند . پليس و يا افسر نوجوانان كسي است كه تصميم مي گيرد كه آيا نوجوان را بايد آزاد كند و يا اينكه او را به دادگاه جوانان و يا مرجع ديگري هدايت كند . به طور عادي اجتماع كنترلي بر اسلحه پليس ندارد ،و در مواردي كه تنها يك پليس مسلح كافي نيست و ناحيه پر خطر است مي توان به تعداد پليسها افزود . اين امر نيز امكان دارد كه انجمن شهر در پي تامين پليس مخصوص جوانان و يا ايجاد اداره اي براي جوانان در شهر باني اقدام كند. ايجاد اداره يا دفتر جداگانه اي براي كمك به جوانان و نوجوانان در ادارة پليس غالباً مؤثر واقع مي شود . دفتر كمك به جوانان معمولاً به مواردي كه نوجوانان به سوي آنها جلب شده اند رسيدگي مي كند . كاركنان اين دفتربا جوانان بزهكار و شاكيان مصاحبه مي كنند و خانوادة آنها را از جريان امر آگاه مي سازند و در صورت لزوم ترتيب لازم براي بازداشت را مي دهند و با مدرسه يا ساير خدمات اجتماعي تماس برقرار مي سازند . كاركنان اين دفتريا اداره همچنين ممكن است دربارة مشكلات نوجوانان محل تحقيقاتي به عمل آورند.آنها مي توانند كودكان را در خيابانها تحت نظر داشته باشند و نقاطي را كه احتمال خطر بروز رفتار بزهكارانه از سوي كودكان در آنها مي رود كنترل كنند . با بررسي و مطالعه اي كه از علل بزهكاري به عمل آمده است بهترين طريق براي مبارزه با بزهكاري آن است كه علل ازميان برداشته شود اين اقدام نافعتر و مؤثرتر از مجازات است . البته براي مبارزه با بزهكاري ، مجازات يك وسيله مؤثر است ولي مهمترين وسيله نيست عامل اصلي پيشگيري است همانطور كه با حفظ سلامت افراد پايداري آنان را در برابر ميكربها افزايش مي دهند به همين صورت با اصلاح شرايط عمومي زندگي نيز امكانات پايداري افراد در برابر وسوسه هاي اجتماعي ارتكاب بزه افزوده مي شود . به چهار وسيله مي توان از بزهكاري پيشگيري كرد كه عبارتند از : مقررات قانوني : در اين مورد قانون از افراديكه از نظر جسماني ، روحي ، اجتماعي ، نقائصي دارند حمايت مي كند . تدابير پزشكي و روانپزشكي : طرز رفتار يا موقعيتي خاص كه مرتكب بزه شده شناسايي مي كنند و به مؤسسات روانپزشكي ، پزشكي ، تعليم و تربيتي اعزام مي شوند. اجراي تدابير تعليم و تربيتي : نسبت به اطفال ناسازگار ، آنان را راهنمايي مي كنند و به سازش با محيط و فراگرفتن معلومات عمومي حرفه اي براي حوائج شخصي و جلوگيري از ايجاد مزاحمت اطرافيان تشويق مي كنند . اگر شرايط خانوادگي نامساعد بود آنها را به يك مؤسسه يا خانواده مساعد مي سپارند كه موجب تسهيل تجويد انطباق اجتماعي مي شود . در اين سازمانها روشهاي مختلفي وجود دارند : 1- روش معالجه با كار 2- روش معالجه با بازي تدابير اجتماعي : شرايط مناسب اجتماعي ، اساس ضرورت رشد و تكامل روحي متعادل و سازگار كودك است و چون رشد روحي كودك به موازات رشد جسمي او از آغاز تولد شروع مي شود از همان لحظه بايد حهت ايجاد محيط مناسب براي پرورش اقدام كرد اين نكات مستقيماً با رشد و تكامل فردي و اجتماعي كودك مربوط است. براي اصلاح و تربيت صغار بزهكار علاوه بر دادگاههاي مخصوص اطفال ، نياز به مؤسسات شخصي و مراكز درماني و مربيان تعليم وتربيت صغار مي باشد كه تربيت مجدد و درمان بزهكاران جوان به سه صورت است : درمانهاي پزشكي – رواني تهيه كار پس از كارآموزي اقدامات تربيتي به منظور باز گرداندن بزهكاران جوان به زندگي اجتماعي براي انطباق طفل با زندگي اجتماعي يا تربيت مجدد او سه امر را بايد مورد توجه قرارداد : خارج ساختن طفل از محيط و كيفياتي كه موجب ارتكاب بزه شده اند . ايجاد محيط مساعد رواني و حرفه اي – تربيتي براي او ( كانونهاي دولتي –خصوصي ) ايجاد شخصيت نوين كه شايسته ورود به اجتماع باشد . و خلاصه سه نوع درمان ديگر نيز مي باشد : درمان در محيط باز درمان در مراكز تربيتي درمان در كانونهاي مخصوص ناسازگاران بسيار خطرناك ، كه به اين عوامل بايد توجه كرد : توجه به شخصيت بزهكار محيط خانوادگي او توجه به هدف بازگشت مجدد او به زندگي آگاهاندن به بزهكار به زشتي عمل ضد اجتماعي ارتكابي شخصي كردن مجازاتها در هدايت رواني ، روانپزشك ، روانشناس ، جامعه شناس مسؤليت اين امور را به عهده دارند . همانطور كه پزشكان ، جسم را معالجه مي كنند روح و روان را هم بايستي بهبودي بخشند . بيماريهاي رواني ،ترس ، كمروئي ، تنبلي ، لاابالي گري ، بي قيدي ، خودخواهي ، بخل ، حسد ، طمع ، انتقام جويي ، خشم ، خشونت ، غضب ، ترشروئي ، بهانه گيري ، ستيزه جويي ، گوشه گيري ، ناسازگاري ، كبر وغرور ، بي اعتنايي ، نقايص اخلاقي رواني مقدمه بيماري رواني هستند. در امر تعليم بايد اطفال و جوانان را نجات بخشيد و به راه راست سوق داد . نه تنها در انسان بلكه در هر فرد ذيروحي يكي از رموز اسرار طبيعت ، مساعي افراد بشر براي تربيت فرزندان است كه خود ناشي از سيرطبيعي است . بايد در دوران كودكي كه روح اطفال و نوجوانان ، از هر گونه آلايشي پاك است . خصايل وملكات اخلاقي را كه لازمه يك زندگي شرافتمندانه است در اعماق قلبشان پرورش داد تا در بزرگي راه خير و صلاح ، سعادت ، ايمان ، فضايل اخلاقي و نفساني را به آساني طي نمايند . نقش معلم و مربي در اصلاح و تربيت كودكان و نقش قضاوت ، دادگاههاي اطفال در اصلاح و نجات بزهكاران جوان قابل توجه است در صورتيكه نامبردگان آشنا به علوم روانشناسي ، جامعه شناسي مي توانند پناه اطفال و بزهكاران نگون بخت بوده و آنان را به سعي وتلاش ، كوشش علاقه خاص خود براي يك زندگي آبرومندانه آماده سازند از بررسي اين مطالعات به اين نتيجه رسيديم كه در درجة اول عوامل خانوادگي و رواني در بروز بزه بسيار مؤثر است . پس بايستي در جهت ساختن شخصيتهاي نوجوانان و بهبود محيطهاي اجتماعي ، وضع اقتصادي ،‌ شرايط مناسب خانوادگي و رشد اخلاقي و معنوي بر اساس معيارهاي صحيح اعتقادي كوشيد تا نسل جوان را به بهترين طريق ، رشد و پرورش داد . فهرست منابع آزرمي ، ايرج ، ضرب و شتم نوجوانان ، انتشارات توحيد ، تهران ، 1375 احدي ، حسن – محسني . نيكچهر (1374) ، روان شناسي رشد (مفاهيم بنيادي در روان شناسي نوجواني و جواني )چاپ پنجم ، نشر بنياد ، تهران. آزاد ، حسين (1372) ، آسيب شناسي رواني ، چاپ اول ، انتشارات بعثت ، تهران. امار فعاليتهاي سازمان بهزيستي كشور ، سالهاي 66-63 ، تهران، 1367 . براهني ، محمد نقي (1371) ، روان آزمايي، آناستازي، آ، چاپ سوم ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران. بهرامي ، هادي ، تاثير ساخت خانواده در شخصيت كودكان ، تهران ، نشريه روان شناسي رازي ، شماره 13. بهنام ، جمشيد – ساختارهاي خانواده و خويشاوندي در ايران – تهران 1348 . بيرجندي – پروين – روانشناسي رفتار غير عادي ، 1346 . پور افكاري ، نصزت الله (1373) ، فرهنگ جامع روان شناسي و روانپزشكي ، جلد اول ، چاپ اول ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران . 10-پور افكاري ، نصرت الله (1373) ، فرهنگ جامع روان شناسي و روانپزشكي ،جلد دوم ، چاپ اول ، انتشارت دانشگاه تهران ، تهران . 11-پودات ، نسرين – سيف ، علي اكبر – فيض ميترا (مترجمان ) ، رفتار درماني كاربرد و بازده ، تاليف اوليه ري ، دانيل ترنس – ويلسون 1975 – تهران – انتشارات رشديه – چاپ دوم 1366. 12-دلاور ، علي (1374) ، روشهاي آماري در روان شناسي و علوم تربيتي ، چاپ هفتم ، انتشارات دانشگاه پيام نور، تهران . 13- دلاور ، علي (1375) ، روش تحقيق در روان شناسي و علوم تربيتي ،چاپ اول ، نشر ويرايش ، تهران. 14- رحمانيان ، نور الدين (مترجم) روان شناسي رشد – گروه نويسندگان خارجي – تهران – نشر آگاه 1367. 15-ساراسون ، باربارا0ا0 ،روان شناسي مرضي، ترجمه بهمن نجاريان و همكاران ، انتشارات رشد ، 1371. 16-ستوده ، هدايت ا… (1373) ، آسيب شناسي اجتماعي،تهران ، انتشارات آواي نور. 17-سليمي اشكوري ، هادي – تازه هاي روان پزشكي كودكان و نوجوانان تهران – انتشارات چهر . 1355. 18-سيف نراقي- مريم - نادري-عزت ا…- اختلالات رفتاري كودكان و روشهاي اصلاح و ترسيم آن، 1370. دفتر تحقيقات و انتشارات بدر. 19-سيف ، علي اكبر(1374) روان شناسي پرورشي، چاپ سيزدهم ، انتشارات آگاه ، تهران. 20-شاملو ، سعيد(1368) ، آسيب شناسي رواني .چاپ دوم ، انتشارات رشد ، تهران. 21- شريفي ، حسن پاشا (1372) ، اصول روان سنجي و روان آزمايي ،چاپ اول ، انتشارات رشد ، تهران. 22-شريفي ، حسن پاشا ، نجفي زند ، جعفر (1374)، روشهاي آماري در روان شناسي ، علوم تربيتي ، اجتماعي(علوم تربيتي)، چاپ ششم ، نشر دانا ، تهران. 23-شريفي حسن پاشا- نگارش و ترجمه- اصول روان سنجي و روان آزمايي، انتشارات رشد ، چاپ اول ، 1372. 24-شريفي ، حسن پاشا-طالقاني ، نرگس(مترجم) روشهاي تحقيق در علوم تربيتي و رفتاري- بست- جان(مؤلف) – تهران – انتشارات رشد ، 1369. 25-عظيمي . سيروس، روان شناسي عمومي، انتشارات صفار ، چاپ اول ، 1370. 26-كرومبولتز. جان . دي ، كرومبولتز‌، هلن ، بي (1989)، تغيير دادن رفتارهاي كودكان ونوجوانان، (ترجمه يوسف كريمي، 1372)، تهران ، انتشارات ستاره . 27-معتمدي ، زهرا. رفتار با نوجوانان، (1372) ، تهران ، انتشارات لك لك. 28-منشي طوسي ، م تقي، (مترجم) اختلالهاي رفتاري كودكان ، ويكس نلسون ايزرائل، (مؤلف) ، انتشارات آستان قدس رضوي.1369. 29-ميلاني فر – ناصر – روان شناسي كودكان و نوجوانان – نشر قومي 1370. 30-نوابي نژاد – شكوه، رفتارهاي بهنجار و نا بهنجار كودكان – تهران – زمستان 1370.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته