مبانی نظری وپیشینه تحقیق بهداشت روانی وسلامت روانی

مبانی نظری وپیشینه تحقیق بهداشت روانی وسلامت روانی (docx) 33 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 33 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

فصل دوم: تاريخچه بهداشت رواني پيشينه تحقيق تعريف سلامت رواني و نظريه هاي ارائه شده عوامل موثر در سلامت روانی انسان 10-هدف اصلي بهداشت رواني و ديدگاههاي روان تحليگري و انسانگري در مورد بهداشت رواني 11-الگوي شخصيت سالم از دي دگاه پرلز 12-ديدگاه اريسكون در مورد مشخصات افراد سالم فهرست مطالب 13-ديدگاه انجمن ملي بهداشت جهان درباره افراد داراي سلامت ذهني و رواني 14-ديدگاه نظرهاي نظري دربارة سلامت رواني الف ـ نظريه سيستم ها ب ـ وديكود اكولوژيكي ج ـ مفهوم تعادل حياتي تاريخچه: اگر چه وجود بيماري هاي رواني در جوامع مختلف از قرنها پيش مورد تأييد قرار گرفته است اما در طي قرن حاضر كه روشهاي آماري براي برآورد نمودن حجم‌اين مشكلات مورد استفاده قرار گرفت. در قرن 19 علوم و تكنولوژي پيشرفت قابل توجهي كرد و انقلابات اجتماعي زيادي بوجود آمده و بعلّت تحوّلات اجتماعي، علم پزشكي جزو علوم انساني و روان شناسي و مسايل رواني بعلت پيدايش دانشگاهها مسئله روز شد و مكاتبات مختلف علمي‌در زمينه روانپزشكي و روان شناسي بوجود آمد كه به علّت گستردگي آنها از ذكرشان صرف نظر مي‌شود. ولي نتيجه كلي آنها پيدايش روانيزشكي به شكل امروزين است. به منظور انجام‌اين تحولات در سال 1930 اولين كنگره بين المللي بهداشت روان با شركت نمايندگان 50 كشور در آمريكا تشكيل شد و بعلت بروز جنگ جهاني دوم تشكيل كنگره هاي بعدي به تعويق افتاد و نهايتاً در سال 1948 سومين كنگره بين المللي بهداشت روان در لندن تشكيل و اساس فدراسيون جهاني بهداشت رواني بينانگذاري شد و در همان سال‌اين فدراسيون به عضويت رسمي‌سازمان يونسكو و سازمان جهاني درآمد. (ميلاني فر، بهروز،‌بهداشت رواني،‌انتشارات رشد سال 1372) در قرن بيستم با امروزين شدن رشته هاي مختلف علمي‌دانش همه گير شناسي نيز تحول پيدا كرده و شيوه هايي جهت بررسي وتحقيق بيماريها ابداع شد كه با گذشت زمان‌اين شيوه ها نيز تكامل يافته و كاملتر شد. بر همين منوال نتايج مختلفي كه در طي دوره هاي زماني مختلف و يا در مكانهاي مختلف بدست آمده با همديگر مغايرت دارند و در‌اين زمينه تحقيقات ديگري جهت جمع بندي و نتيجه گيريهاي كلي بر روي تحقيقات قبلي آمده صورت گرفته كه از آن جمله مي‌توان كاردورنوند (Dohrenwend) اشاره كرد. وي در مروري كه بر مطالعات همه گير شناسي اختلالات رواني،‌اين مطالعات را به سه گروه تقسيم مي‌كند: گروه اول ؛ اكثراً در نيمه اول قرن 20 و قبل از وقوع جنگ جهاني دوم صورت گرفته است محققين‌اين دوره در زمينه يابي در جامعه بيشتر به گزارشهاي مراكز درماني، پرونده هاي بيماران و اطلاع دهندگان كليدي متكي بوده اند . گروه دوم ؛ به دنبال جنگ جهاني انجام گرديده و همانند بيشتر مطالعات انجام شده در كشورهاي اروپايي و آسيا يك روانپزشك و يا تيم تحقيق با تمام افراد مصاحبه كرده و تشخيص موارد بر اساس مصاحبه داده شده است دورنوفد درمقايسه مطالعات انجام شده قبل و بعد جنگ جهاني دوم مطرح نمود كه ميانگين شيوع انواع اختلالات رواني در 16 بررسي دوره اول برابر 6/3% ودر 60 تحقيق دومين دوره 20% بوده است. سومين گروه شامل مطالعات همه گير شناسي در طي دو دهه گذشته بوده كه از اواخر سالهاي دهه 1970 شروع شد و محققين سعي نمودند او از وسايل و ابزارهاي معتبر و استاندارد و مصاحبه هاي باليني بر اساس ملاكهاي تشخيص طبقه بندي ها استفاده نمايند. در مطالعات بدست آمده از مرور مطالعات همه گير شناسي اختلافات رواني در كشورهاي مختلف جهان كه در آنها از آزمونها و ارزيابي باليني استفاده شده ـ ميزان شيوع اختلالات بين 40 ـ 10% در نوسان بوده است (باقریو عباسي و همكاران، بررسي همه گير شناسي اختلالات رواني در مناطق روستايي يزد. فصلنامه انديشه و رفتار سال اول شماره يك 1373 ص 42ـ32) بخشي از تفاوتهاي موجود به روش شناسايي بيماران مربوط مي‌شود. بهره گيري از روشهاي پژوهشي يكسان و آزمونهاي غربالگري معتبر و پايا روش كاملاً مناسبي براي از ميان برداشتن تفاوتهاي ياد شده به نظر مي‌رسد. به كاربردن‌اين آزمونها داراي برتريهايي به شرح زير است: به تعد اد بيشتري از آزمودني ها می توان دست يافت. روش نسبتاً ارزاني است و وقت گيرنيست. اين آزمونها عيني هستند و نمره گذاري بر قضاوت ذهني آنها متكي نمي‌باشد. مشكلات مربوط به بهره گيري از ملاكهاي متفاوت بين مصاحبه گران وجود ندارد. قبل از آنكه در مورد اطلاعات اخير كه با استفاده از شيوه هاي روش شناختي جديد استاندارد شده صورت گرفته بپردازيم لازم است توضيح مختصري نسبت به ابزارهاي تحقيق طراحي شده جديد و ويژگيهايي كه بايستي داشته باشند و مسايل و موانع خاصي كه در جهت طرح‌اينگونه ابزراها در رابطه با بيماريهاي رواني وجود دارند ارائه گردد. براي اندازه گيري و تعيين ويژگي پديده هاي هر شاخه علمي‌روشهايي بوجود آمده است. در مقايسه با ساير رشته هاي طب بعلت آنكه بيماريهاي روانی را نمي‌توان با پارامترهاي زيست شناسي و فيزيولوژيكي مانند فشار خون و آناليز ادراري مورد ارزيابي قرار داد و روانپزشكي در وضعيت نامساعدي بسر مي‌برد در نتيجه پژوهشها بسمت استفاده از معيارهاي بنام مقياس مدرج (RatinGscal) كه به منظور تبديل علايم باليني يك شخص در يك مقطع زماني و يا تكميل اطلاعات بيماري معاينه فيزيكي شده است بكار مي‌رود. چنين كاربردهايي هم براي مراقبتهاي باليني و هم مقاصد پژوهش مي‌تواند مهم باشند اگر چه بيشتر براي مقاصد پژوهش كاربرد يافته اند. از بين هزاران ابزار مختلف طراحي شده كه هر كدام مزايا و معايبي را براي خود دارا هستند پژوهشگران مجبورند يكي را براي خود انتخاب كنند براي آنكه ابزار انتخاب شده براي مقاصد تحقيق كامل باشد وجود بعضي از ويژگيها در آن را بايستي در نظر داشت . ميزان توانايي انتقال اطلاعات ثابت و قابل تجديد يك ابزار را پايايي (riability) آن تست مي‌گويند كه مي‌تواند به طرق مختلف مشخص شود. وقتي يك ابزار يك بعد خاصي مثلاً ضريب هوشي با شدت افسردگي باشد پايايي آن به صورت ضريب همبستگي يا (r) كه عددي از صفر تا يك است نشان داده مي‌شود. كه نمره صفر به معناي آن است كه ابزار در افتراق آن يك مورد از ديگري ناتوان است و نمره 1 به معناي آن است كه نمرات بدست آمده توسط پايا ثابت است. آزمونهاي ديگر مانند ابزارهاي تشخيصي سعي دارند كه فرد موردآزمون را در يك گروه تشخيص خاص قرار دهند و براي نشان دادن پايايي‌اين گونه ابزارهاي قياسي بيشتراز ضريب كاپا (k) استفاده مي‌شود و‌اين ضريب بيانگر‌اين واقعيت است كه ميزان زيادي از توافق بواسطه شانس حاصل مي‌شود. ضرايب بالاي 80 دردص براي آزمونها ضرايب خوبي محسوب مي‌شوند. ضريب كاپاي بالاي 75% بعنوان عالي و زير 40% به عنوان ضعيف تلقي مي‌شود. اعتبار يا ValiDitty يك تست شاخص كارايي آن است كه در رابطه با قدرت نسبي آزموني كه براي اندازه گيري خاصي طرح شده است داده مي‌شود. ارزش يك آزمون براي يك محقق توسط اعتبار آن مشخص مي‌شود اگر چه يك آزمون بدون پايايي نمي‌تواند معتبر باشد ولي واقعيت امر آن است كه پايا نمي‌تواند گوياي اعتبار آزمون باشد. به عنوان مثال يك آزمون ممكن است داراي سيستم نمره بندي كه حاوي قواعد نسبتاً ساده‌اي است مانند بخش پديده هاي باليني كه به منظور اندازه گيري آن طراحي شده ناتوان خواهد بود. آزمونهاي روانپزشكي داراي شباهتهاي مهمي‌با آزمونهاي روانشناسي مي‌باشند. اختلاف‌اين دو چندان روشن نبودند و اغلب نيز نيازي به افتراق نيست. بعلا وه آزمونهايي مانند Scl90,MMPI براي هر دو منظور به كار مي‌رود آزمونهاي خود ارزياب (SelfratinG) نقش مهمي‌در ارزيابي آسيب هاي رواني دارند. اولاً آنها از نظر آنكه به زمان و نيروي انساني كمتري نياز دارند اقتصادي بوده و به همين جهت براي مطالعات غربالگریبا پژوهشهاي همه گير شناسي قابل استفاده هستند. بعلاوه آنها نسبت به آزمونهايي كه توسط مصاحبه گر تكميل مي‌شوند داراي سوالات بيشتري بوده و همچنين براي موضوعاتي که ممكن است نسبتاً كمتر رخ بدهند مي‌توانند غربالگيري كنند. آزمونهاي خود ارزيابي همچنين در سنجش مسائلي كه مربوط به وضعيتهاي دروني خود هست نيز سودمند هستند‌اين آزمونها داراي معايبي مي‌باشند براي مثال ارزيابي پايايي آنها مشكل است. بيمارانيكه از وضعيتهاي پاتولوژيك شديد رنج مي‌برند نيز ممكن است فقط آنرا تكميل كنند برخي از مطالعات انجام شده به منظور مقايسه آزمونهاي خود ارزيابي با آزمونهاي كه توسط مصاحبه گرتکميل میشودنيز نسبت به توافق پايين را گزارش كرده اند وجود و يا عدم وجود علايم را بيمار ممكن است منصفانه و دقيق پاسخ دهد ولي براي دادن نمره به شدت علايم ممكن است مشكل داشته باشد. بعلاوه بيماران كه بينش ضعيفي نسبت به بيماري خود دارند ممكن است از نشانه هاي وجود بيماري در خود غافل باشند. scl-90 اين پرسشنامه در ارزيابي طيف وسيعي از سايكوپاتولوژي ها در افراد به بيماري هاي مختلف استفاده شده است‌اين آزمون شامل 90 سوال است كه مي‌تواند در كمتر از نيم ساعت تكميل شود. انواع كوتاه تر آن نيز طراحي شده است كه شامل 71 با 64 يا 58 سوال است. سيستم نمره بندي در scl-90 شامل نه گروه علايم است كه شامل:‌ جسمي‌سازي ـ وسواس اجبار ـ حساسيت بين فردي ـ افسردگي ـ اضطراب ـ پرخاشگري ـ ترسهاي مرضي ـ افكار پارانويد و وران پريشي مي‌باشد و همچنين سه اندکس كلي دارد. تمركز بر وضعيت جاري فرد است هر سوال بسته به شدت آن از 4ـ1 نمره ندي مي‌شود. آزمون فوق در مطالعات درماني مختلف بكار برده مي‌شود كه معمولاً اسكينر و فرني و افسردگي بوده است و اعتبار آن به خوبي ثابت شده است. پرشنامه سلامت عمومي‌GHO: اين ابزار به طور وسيعي به منظور نحوه اندازه گيري با الگوي بيماريهاي رواني در جمعيتها بكارگرفته شده است. اشكال مختلف آن وجود دارد و براي تكميل نوع 60 آن نياز به 12-10 دقيقه وقت است در هر سوال از جهت داشتن علامت خاصي در چند طي هفته اخير مورد سوال.اقع مي‌شود و پاسخ هاي مثبت نمره كلي GHO را تعيين ميكند. تحقيقات چندي در جهت ارزيابي اعتبار آن صورت گرفته و حاكي از آنست كه در مجموع و به حق‌اين پرسشنامه داراي حالت و ويژگي در تعيين وجود سايكو پاتولوژي است. (POMS):‌ اين پرسشنامه اساساً براي پژوهش در بيماران نوروتيك طراحي شده است و گاهي در پيگيري افسردگي و اضطراب طيف وسيعي از اقدامات بكاررفته است. فرد موضوع سوالات را از نظر شدت به صورت چهار نمره‌اي پاسخ مي‌دهد و‌اين آزمون در زمينه تنش ـ خشم ـ افسردگي ـ توان و خستگي نمره بندي شده است. در مروري بر مقالات كه در طي سه دهه گذشته انجام شده نشان مي‌دهد كه ميزان شيوع اختلالات رواني در كشورها و فرهنگ هاي مختلف به علت تفاوت در روشهاي نمونه گيري ـ متنوع بودن ابزارهاي مورد استفاده تكنيكهاي مختلف مصاحبه و نوع نظامهاي طبقه بندي متفاوت گزارش گرديده است. مطالعات متعددي تا كنون در كشورهاي مختلف جهان در زمينه عوامل موثر بر سلامت رواني دانشجويان، نحوه سازگاري با محيط دانشگاه و بيماريهاي رواني در آنها انجام گرفته است از جمله در زمينه جدايي از والدين و سازگاري با محيط دانشگاه و نحوه برخورد با استرسهاي محيطي (رتكا 1990) ولج موس وبتر (1991) كني و دونالدسون (1991) پسي لي (1990) افسردگي و اضطراب دانشجويان (ابراهيم 1990 ـ اهدي 1368 ـ سليمان پور 1369 ـ فلاحي (1370) و در مورد سلامت رواني (چان و همكاران 1983) گراتئز 1991، باهار و همكاران 1992) مطالعات مختلفي در دسترس مي‌باشد. همچنين كافي. بوالهري و پيروزي (1373) در بررسي وضع تحصيلي و سلامت رواني دانشجويان ورودي سال تحصيلي 73ـ72 چهار دانشکده علوم فني ـ هنر ـ ادبيات دانشگاه تهران كه با استفاده از آزمون scl-90-R انجم گرفت نشان دادند كه در بدو شروع تحصيل از نقطه نظر سلامت رواني بين دانشجويان تهراني و شهرستاني،‌دانشجويان دختر و پسر، دانشكده ها سهميه قبولي پذيرفته شدگان تفاوت مهني داري وجود ندارد. در‌اين بررسي ميانگين نمره دانشجويان شهرستاني در تمام ابعاد آزمون به استثناي پرخاشگري بيش از دانشجويان تهراني بود. نمره كل آزمون دانشجويان پسر بالاتراز دانشجويان دختر بوده اما تفاوت معني داري بين آنها مشاهده نگرديده است (كافي و همكاران بررسي وضع تحصيلي و سلامت رواني گروهي از دانشجويان ورودي 73ـ72 دانشگاه تهران انتشارات واحد پژوهش دفتر مشاوره دانشجويي دانشگاه تهران) در تحقيقي كه توسط باقري و همكاران در سال 1373 به منظور بررسي وضعيت سلامت رواني دانشجويان ورودي دانشگاه تهران صورت گرفته از فرم 12 سوالي كه‌اين پرسشنامه استفاده شده است كه ميزان اختلالات رواني 5/16% گزارش شده است در‌اين تحقيق 2321 نفر از دانشجويان پذيرفته شده بطور تصادفي از بين 4100 دانشجو انتخاب و مورد بررسي قرار گرفتند كه نتايج حاصله تحقيق حاكي از آن بوده است كه 30% پذيرفته شدگان از احساس غمگيني و افسردگي و 8/26% از تحت استرس بودن ر رنج بونده اند 3/ 4 % آنها سابقه بيماريهاي عصبي رواني را در گذشته خود ذكر و همچنين پذيرفته شدگان كه با اولين بار و بيش از سه بار حضور در كنكور سراسرس به دانشگاه راه يافته اند از نقطه نظر سلامت رواني تفاوت معني داري مشاهده مي‌شود. عمده‌ايراد وارده به تحقيق فوق آن است كه چون مطالعه‌اي در زمينه ارزيابي اعتبار رواني آزمون G11Q12 صورت نگرفته لذا نتايج بررسي فوق از اعتبار چنداني برخوردار نبوده و همچنين نمي‌توان آن را به جوامع ديگر تعميم‌داد (باقری عباسي ـ همكاران، بررسي وضعيت سلامت روان دانشجويان ورودي سال تحصيلي 74ـ73 دانشگاه تهران. فصلنامه انديشه و رفتار سال اول شماره چهار، 374 صفحه 39ـ20 بالاهنگ و همكاران د رمطالعه‌اي كه با استفاده از GHQ در شهر كاشان در سال 74 داشته اند ميزان شيوع اختلال رواني را 75/23 گزارش كرده اند. آنها بعداز غربالگری استفاده از سياهه مصاحبه باليني بر اساس ملاكهاي تشخيص DSM-3-R تنظيم مي‌شود افراد مشكوك را مورد بررسي قرار مي‌دهند و در نتيجه اعتبار و پايايي پرشنامه فوق نيز تعيين مي‌شود. براساس تحقيق فوق ميزان شيوع اختلالات خلقی 75/11% و اختلال اضطراب 08/8% برآرود شده. همچنين ارتباط معني داري بين متغيرهاي سن و جنس ـ تحصيلات ـ وضعيت تاهّل ـ وضعيت اشتغال و سابقه بيماري رواني در خانواده فرد مورد بررسي يا ميزان ابتلاي‌ايشان به بيماري رواني گزارش كرد و در بررسي پايايي پرسشنامه سلامت عمومي‌28 سوالي با روش بازآزمايی معني داري را بالاتر از 001/0 نشان دادند. حساسيت 88% و ويژگي 78% براي مردان با نقطه برش 22 و حساسيت 88% و ويژگي 79% براي زنان با نقطه برش 21 عنوان شد. همچنين شيوع اختلالات 5/31% و براي مردان 2/15% گزارش نمودند (بالاهنگ ـ و همكاران، بررسي همه گير شناسي اختلال رواني در شهر كاشان ـ فصلنامه انديشه و رفتار، سال دوم، شماره 4 ـ1375 ص 27ـ19 صداقتي (1376) نيز به منظور بررسي سلامت رواني دانشجويان ورودي سال 77ـ1376 دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي 998 نفر از كليه رشته هاي پذيرفته شده را با آزمون GHQ 28 سوالي و بررسي مشخصات دموگرافيك مورد آزمون قرار داد. نتايج حاصله از‌اين تحقيق حاكي از شيوع اختلالات در بين‌اين دانشجو.يان 75/12% مي‌باشد كه در‌اين بين بيشترين شيوع مربوط به دانشجويان پرستاري و مامايي با 74/20% و كمترين آن مربوط به دانشكده پزشكي با شيوع 56/7 درصد بود. همچنين ميزان اختلالات با متاهّل و علاقمندي دانشجويان به رشته تحصيلي خود رابطه معني دار آماري داشت (صداقتي ـ احمد، بررسي وضعيت سلامت رواني دانشجويان دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي ورودي سال 77ـ1376،‌پايان نامه دكتري تخصصي در روانپزشكي دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي سال 1377). در تعريف سلامت رواني كه هدف بهداشت رواني مي‌باشد بين متخصصان اختلاف نظر است و حتي روانشناسان و جامعه شناسان نيز گاهي در تعريف آن اختلاف نظر پيدا مي‌كنند. مي‌توان گفت منظور از ‹‹ سلامت رواني ›› سازگاري درست با خود و محيط اجتماعي است شخصی را داراي ‹‹رفتار سالم›› يا داراي رفتار شخصيت سالم خواهيم گفت كه هم تكنون از نقطه نظر خويش و هم از نقطه نظر ديگران با محيط اجتماعي سازگار باشد و بتواند با دوستان ـ اطرافيانش بدون احساس فشار و تعرض هاي غير ضروري زندگي مي‌كند (شعاري نژاد 1354) شخص سالم رفتار غالباً زندگي را رضايت بخش و خوشايند در مي‌يابد. روش و شيوة زندگي او چنان است كه زندگي را براي ديگران نيز رضايتبخش و خوشايند مي‌نمايد و در واقع سلامت رواني يك حالت تعادل بين خود و محيط اجتماعي است (همان منبع) با توجه به، تعريف سلامت رواني مي‌توان گفت كه فردي داراي حالت ‹‹ عادي ›› يا ‹‹ بهنجار ›› است كه استعدادهاي او از رشد و تكامل متناسب و هماهنگ برخوردار باشد و او نيازهاي خود را با روش و شيوه‌اي ارضاء كند كه مورد قبول خودش و اشخاص ديگري باشد كه با او هم محيط هستند (همان منبع). سلامتي رواني ‹‹ حالتي از بهزيستي و‌اين احساس است در فرد كه مي‌تواند باجامعه كنار بيايد و موقعيتهاي شخص و ويژگي هاي اجتماعي براي او رضايتبخش است ‹‹ كاپلان و همكاران 1994 ›› ار يك فروم معيارهاي رفاه فردي و احتمائي را در تعريف سلامت رواني جاي مي‌دهد و معتقد است كه از ديدگاه اجتماعي فرد سالم با پذيرش نقش فعال اجتمائي با زندگي سازگاري مي‌يابد و از ديدگاه فردي رشد مطلوب همراه با نشاط به مفهوم سلامت رواني است. سلامت رواني شامل رفتار موزون و هماهنگ با جامعه شناخت و پذيرش واقعيتهاي اجتماعي و قدرت سازگاري با آنها ارضاي نيازهاي خود به طور متعادل و شكوفاي استعدادهاي فطري خِويش ِِِاست (ميلاني 1372) سايشين وآيفر (1984) چهار ملاك اساسي سلامت رواني را تحت عنوان فقدان اختلال يا نشانه هاي مرضی كار كرد مطلوب، برخورداري از ويژگيهاي اكثريت افراد جامعه و داشتن رفتار متناسب با فرهنگ هر جامعه بر شمرده اند (به نقل از پاورز و همكاران 1989) البته در هر يك از‌اين ملاكها اشكالاتي وجود دارد مثلاً در ارتباط با ملاك فقدان اختلال يا نشانه هاي مرضي،‌با توجه به‌اينكه در فرايند شكل گيري از بيماريها،‌نشانه هاي مرضي ديده نمي‌شود،‌اين فقدان نمي‌تواد دليلي بربهنجاریباشد يا برعكس وجود نشانه هاي مرضي دال برنابهنجاري نيست. افراد تحت شرايط تنيدگي واجد نشانه‌اي مرضي هستند بدون اينكه نابهنجار باشند (نقل از موسي كافي 1375) در فرهنگ پزشكي كمپل چنين تعريف شده:‌احساس رضايت و بهبود رواني و تطابق كافي اجتمائي با موزاين مورد قبول هر جامعه است(پورافكاري 1380) در فرهنگ روانشناسي سلامت رواني به دو صورت تعريف شده:‌ الف) سلامت رواني از زماني بكار مي‌رود كه شخص داراي سطح بالايي از عملكرد سازگاري و تطابق عاطفي رفتار ي باشد بطوريكه‌اين واژه مقابل واژه بيماري رواني و در حالتهاي پزشكي،‌منطقي و باليني بكار مي‌رود. ب) بهداشت وراني: هنر پروش و نگهداري از سلامت رواني لونسيون و همكاران 1962 سلامت وراني را‌اين طور تعريف كرده اند كه ‹‹ سلامت رواني عبارتست از‌اينكه فرد چه احساسي نسبت به خود و دنياي اطراف محل زندگي و اطرافيان مخصوصاً با توجه به مسئوليتي كه در مقابل ديگران دارد و همچنين چگونگي سازش وي با درآمد خود و شناخت موقعيت زماني و مكاني خويش (ميلان فر 1378) بهداشت رواني معناي‌اين واژه را بايد بيشتر از طريق مفهوم متضاد آن يعني اختلال رواني درك كرد. واژه سلامت رواني براي توصيف اشخاصي بكار مي‌رود كه در بالا ترين سطح كنش وري رفتاري و ارزش پذيري هيجاني و سازش يافتگي هستند و فقط مفهوم‌اينكه شخص دچار بيماري نباشد نمي‌تواند بكار رود. (نقل از اصغر نژاد 1377) كارشناسان سازمان بهداشت رواني سلامت فكر و روان را ‌اين طور تعريف مي‌كنند ‹‹ سلامت فکر عبارت است از قابليت ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران تفسير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل تضادها و تمايلات شخصي به طور منطقي عادلانه و مناسب (ميلامي‌فر 1378) كارل منتجر مي‌گويد:‌سلامت رواني عبارت است ازسازش فرد با جهان اطرافش به حداكثر امكان به طوري كه باعث شادي و برداشت مفيد و موثر به طور كامل شود (همان منابع) تعريف گينزبرگ درمورد بهداشت رواني عبارتست از تسلط و مهارت در ارتباط صحيح با محيط به حضور در سه فضاي مهم زندگي عشق ـ كار ـ تفريح،‌اين شخص و همكارانش براي توضيح بيشترمي‌گويند: استعداد يافتن و ادامه كار داشتن خانواده ـ‌ايجاد محيط خانوادگي خرسند. فرار از مسائلي كه با قانون درگيري دارد. لذت بردن از زندگي و استفاده صحيح از فرصت ها، ملاك تعادل و سلامت رواني است. اكثريت روانپزشكان توانايي سازش با محيط،‌انعطاف پذيري، قضاوت عادلانه و منطقي در مواجه با محدوديتها و فشارهاي رواني را ملاك سلامت و تعادل روان مي‌دانند و هدف اصلي از درمان بيماران رواني نيز قادر كردن آنها به زندگي خانوداگي اجتمائي و به اصطلاح سازش بامحيط است (همان منبع) بهداشت رواني يا بهداشت رفتار عبارتست از كشف و كابرد اصول و قواعد پيشگيري درمان اختلالهاي رواني، كلاين در كتاب بهداشت رواني مي‌گويد: بهداشت رواني علمي‌است كه مي‌كوشد مردم را در مواجهه با مسايل و مشكلاتی كه معمولاً پيش مي‌آيندياري کند می ‌توان به مسايل مربوط به بيماري ـ دين ـ مال ـ امور جنسي ـ موقعيت اجتماعي امنيت اقتصادي به دوري از حوادث و آتش سوزي و مسكن نامناسب اشاره كرد. روزانوف1 بهداشت رواني را علم و تجربه‌اي مي‌داند كه براي حفظ سلامتي رواني و شايستگي شخصيتي به كار مي‌رود و سه هدف را دنبال مي‌كند:‌ الف) تسلط بر امر وراثت تانسل سالمی بوجود‌آيد. ب)كمك به خود در سازگاري عنصري ـ آموزشي ـ شغلي ـ اجتمائي ـ جنسي و... كه به او امكان دهد استعدادها و تواناييهايش را براي بدست آوردن بيشترين موفقيت و خوشبختي به كار اندازد. ج) نگهداري و حمايت فرد از دچار شدن به اضطراب و تنش والين نيز مي‌گويد: بهداشت رواني عبارتست از بكار بستن معلومات بهداشتي و روشهاي حفظ سلامتي رواني كه بوسيله روانشناسي، پزشكي و زيست شناسي تعيين مي‌شوند و هدفش عبارتست از:‌ الف ـ حفظ و بهبود سلامتي رواني فرد و جامعه ب ـ پيشگيري از بيماريهاي رواني ساده و درمان آنها و نيز پيشگيري اختلالهاي رواني يا رفتار است و ميکوشدفرد را در سازگاري سالم و مثبت با خود و محيط مادي اجتماعي كمك كند (شعاري نژاد 1354) بهداشت رواني نه تنها نبود بيماري رواني را در نظر دارد بلكه به سطحي از عملكرد معتقداست كه فرد با خود و سبك زندگي اش، آسوده و بدون مشكل باشد. در واقع تصور براين است كه ما بايد بر زندگي مان مسلط باشيم و فقط در چنين حالتي است كه مي‌توانيم آن قسمت هايي را كه دربارة خودمان يا زندگيمان مسأله ساز است تغيير دهيم. مسئوليت بهداشت رواني در وجه اول متوجه خود فرد است و چنين مسئوليتي به هيچ وجه به صورت انحصاري به فراهم آورندگان خدمات بهداشت رواني و يا حتي جامعه به منزلة يك كل، مربوط نمي‌شود.‌اين ديدگاه توجهش به تواناييها و نقاط قوت فرد است نه نقاط ضعف و كاستي هاي او براي سازگاري و تغيير دادن واكنش هاي ناسازگار بايد منابعي در اختيار قرار گيرد مشكلات بهداشت رواني كه نشانگر ناتواني فرد در كنار آمدن با آنهاست. ممكن است ناشي از بروز واكنش هاي ناسازگار در هر يك از چهار حوزه گسترده عملكرد بشري باشد‌اين چهار حوزه عبارتند از: رفتار اجتماعي: مانند مهارتها يا روابط اجتمائي نادرست،‌مشكلات مربوط به پرخاشگري و خشونت يا مشكلات مرتبط با نهادها و توقعات اجتمائي. رفتار هيجاني:‌اين رفتارها عبارتند از: افسردگي ـ اضطراب ـ هراس و اختلالات مبني ناشي از هيجان. موضوعات مرتبط با سلامتي: بي خوابي ـ كنترل درد ـ كنترل وزن و رفتارهاي آسيب رسانندة به خود مانند مصرف سيگار ـ نوشيدن الكل و مصرف مواد مخدّر. موضوعات مرتبط با شغل: اضطراب شغل ـ كار كسالت آور ـ غيبت از محل كار ـ بيگانگي با كار ـ نبود انگيزه كاري بي تصميمي‌در مورد شغل ـ بيكاري ـ تحرك شغلي كم- پرمشغلگی و مسايلي از‌اين قبيل. چنين مشكلاتي در واقع پاسخي است به ادارك در حال تغيير اجتمائي از عامل ماهيت آنها (جي و همكاران 1374) برعكس بايد دانست كه خصوصاً در خلال دهه 1950 تعدادي از متخصصان كوششهايي انجام دادند تا فهرستی از ملاكهاي بهداشت رواني تهيه كنند. (اين كار در مقابل ديدگاه منفي و متداولتر ارائه فهرست حوزه هاي فاقد بهداشت رواني انجام گرفت) برا ي مثال در سال 1959 ياهودا در مورد بهداشت رواني مثبت فهرست طبقه بندي شده،‌زيرا ارائه داد الف) نگرش مثبت به خود (ب) ميزان رشد، نمو يا خود شكوفايي، (ج) تركيب اصلي يا عملكرد يكپارچه رواني (د) خود مختاري يا استقلال شخصي (ه) درك صحيح از واقعيت (و) و تسلط بر محيط. (همان منابع) همچنين آلپورت (1995) و راجرز (1959) و تعداد ديگري از متخصصان باليني نظريه پردازان شخصيت نيز فهرستهايي ديگري تهيه كردند اما سرانجام اسميت (1961) با‌اين ديدگاه به مقابله برخاست. او بي فايدگي‌اين گونه فهرست ها را متذكر شد و گفت كه در واقع تمام‌اين فهرست ها با وجود نامهاي مختلف، مفاهيم اصلي يكساني دارند. اسميت پيشنهاد كرد به جاي تهيّه‌اين گونه فهرستها بهتر است ابعاد بهداشت رواني را بر اساس اصول زير انتخاب شود: (الف) نشان دادن ارزشهاي مثبت بيشتر (ب) داشتن قابليت اندازه گيري و تشخيص (ج) داشتن ارتباط با نظريه شخصيت (د) مرتبط بودن با بافت اجتماعي كه براي آن تعريف و مشخص شده اند. به‌اين ترتيب متخصصان بعدي از قبيل آفر به جاي تهيه فهرست كارشان را روي مفاهيمي‌از قبيل هنجار بودن يا سلامت رواني متمركز كردند امروزه مفهوم كنار آمدن، به منزلة ملاك بهداشت رواني مثبت، به نوشته هاي رشته هاي تخصصي گوناگون بهداشت رواني راه يافته است (مثلاً هامبورگ و آدامز در سال 1967 در روانپزشكي، و بريكمان و ديگران در سال 1982 در روانشناسي از‌اين اصطلاح استفاده كرده اند) بطور اشاره بايد گفت كه‌اين موضوع نيز به تهيه فهرستهاي جديد و جستجو براي تعيين حوزه هايي كه شخص بهنجار بايد قادر به كنار آمدن با مشكلات در آن ها باشد منجر شد بطور مثال مي‌توان از فهرست آدلر (1982) نام برد كه شامل‌اين موارد است:‌الف) نمايش نقش هاي اصلي اجتماعي (ب)خود پنداري (ج) تعامل با ديگران (د) مهار عواطف (ه) گذر موفقيت آميز از مراحل مختلف رشد (و) اداره حوادث اضطراب آور (ز) دسترسي به منابع موجود (ح) داشتن كاركرد شناختي (همان منبع) از سوي ديگر لوئيس فهرست زير ار پيشنهاد كردند (الف)‌ايجاد روابط رضايتبخش با ديگران (ب) رشد مهارتهاي موثر شناختي حل مساله (ج) كنترل اضطراب شخصي (د) دسترسي به منابع قابل استفاده براي كمک در مواقع نياز (ه) مشارمت در فعاليتهاي موّلد (و) پذيرش مسئوليت در قبال رفتار فردي خويش (ز) حفظ خود پنداري مثبت واقع گرايانه (همان منبع) نظر نويسندگان چنين است كه انتقادهاي اسميت (1961) از فهرست هاي ملاك هاي بهداشتي رواني مثبت به همان اندازه در فهرست كنار آمدن صادق است،‌بنابراين مفهوم كنار آمدن به معني توانايي فرد براي كسب هدف مناسبي است كه بتواند به طور موثر و كارا در بافت مخصوصي كه در حال عمل است به كاربرده شود و يه‌اين ترتيب كنار عبارتست از:‌ مهارتي كه خاص موقعيت بخصوصي است، اما مستلزم به كارگيري شيوه هايي است كه فرد در موقعيتهاي قبلي را فراگرفته است. مهارتي كه مستلزم به كاربردن محاسن و منابع فردي است و به طور گسترده به‌اين مسئله مرتبط مي‌شود ‹‹ به آنچه بدست آورده‌اي چه مي‌كني؟ ›› مهارتي كه مي‌تواند با عوامل محيطي، تقويت متوقف شود. بنابراين ناكامي‌در كنار آمدن،‌الزاماً نشانگر نبود بهداشت رواني نخواهد بود. در سلامت رواني انسان عواملي موثرند كه مي‌توان آنها را به دو گروه تقسيم كرد: عوامل فردي و عوامل اجتماعي. عوامل فردي: فرد پيوسته در حال تغيير است و ما‌اين تغييرات مداوم تدريجي را به اصطلاح " عمل رشد و تكامل" تعبير مي‌نمائيم.‌اين تغييرات هم بدني است و هم رفتاري و همچنين شكلهاي عمومي‌رشد و تكامل فطري و همگاني هستند و‌اين عمل يا فرايند رشد تكاملیرا" "بضح" گويند. پس مي‌توان گفت كه بهداشت رواني همواره با مفهوم وضع كردن همراه است. در هر مرحله خاصي از زندگي يك شخص،‌وجود يک حالت تعادل بين او و محيطش به وضع و ميزان رشد و تكامل او بستگي دارد. براي‌اينكه شخص بزرگسال از سلا مت رواني كامل بهره مند باشد‌اين نيازهاي او به موقع ارضاء شده باشد و او توانسته باشد احساسات و عواطف و افكارش را بيان نمايد. به عبارت ديگر،‌فرد بايد در هر مرحله‌اي رشد و تكاملش از زندگي لذت ببرد و از ناكمي‌ها و تعارض هاي شديد در امان باشد. مفهوم كلي بضح نيافتگي‌اين است كه فرد رفتار كودکي يا نوجواني را در بزرگ سالي هم نگاهداشته باشد يعني در بزرگسالي هم مثل كودكان و نوجوانان رفتار كند (شعاري نژاد 1354) عوامل اجتماعي:‌ بارها به‌اينكه اشاره شد كه انسان نمي‌تواند انفرادي زندگي كند و خود را از تأثير ديگران دو نگاه دارد به همين سبب سلامت بهداشت رواني فرد از عوامل اجتماعي متاثر مي‌شود و موفقيت و ناكامي‌او را در سازگاري اجتماعي و‌اينكه زندگي گروهي يا زندگي با ديگران چقدر برايش لذت بخش خواهد بود يا برعكس وي از مردم گريزان خواهد شد به عوامل اجتمائی محيط وابستگي دارد. زيرا همانطور كه قبلاً گفتيم زندگي در صورتي رضايتبخش وفرد زماني از سلامت رواني بهره مند خواهد شد كه احتياجات او به موقع ارضاء شوند و او احساسات و عواطف مربوط به هر دوره از مراحل رشد وتكاملش را آزادانه بيان نمايد و‌اين نيز تنها به خود فرد ارتباط ندارد بلكه محيط اجتماعي يا و عوامل اجتماعي كه بر او تسلط دارند براي‌اين منظور مساعد باشند (همان منبع) بهداشت رواني علمي‌است براي بهزيستي ورفاه اجتماعي كه تمام زواياي زندگي از خانه گرفته تا مدرسه ـ دانشگاه محيط كار و نظاير آن را در مي‌گيرد و در بهداشت رواني آنچه بيش از همه مورد نظر است ‹‹ احترام به شخصيت و حيثت انساني است، و تا هنگاميكه حيثيت و شخصيت فرد برقرار نشود سلامت فكر و تعادل روان و بهبود روابط انساني معني و مفهومي‌نخواهد داشت روي‌اين اصل بهداشت رواني را دانش يا هنري مي‌دانند كه به ا فراد كمك مي‌كند كه با ايجاد روش هاي صحيح رواني و عاطفي بتواند با محيط خود سازگاري حاصل نموده و براي حل مشكلات از راه حل هاي مطلوب اقدام نمايد (ميلاني فر 1378) هدف بهداشت رواني تغييراتي است كه در جامعه و نزد مردم براي تامين سلامت فكر بايد داده شود. تغييراتي كه در جامعه داده مي‌شود تابع مقررات قضايي و تحولات اجتماعي است تا بدان وسيله مقتضيات و شرايط نامساعد محيط عوض شود اما تغييراتي كه نزد افراد بايد داده شود مشتمل بر وضع و رفتار اشخاص مي‌باشد. از تلفيق‌اين اقدام بهداشت رواني‌ايجاد مي‌شود كه در انجام آن موسسات و مقررات و افراد سهيم خواهند بود (جهرازي 1350) هدف اصلي بهداشت رواني پيشگيري است و‌اين منظور به وسيله‌ايجاد محيط فردي و اجتماعي مناسب حاصل مي‌گردد. اصول اساسي بهداشت رواني عبارتست از: 1ـ احترام فرد به شخصّيت خود و ديگران. 2ـ شناختن محدوديت ها در خود و افراد ديگر. 3ـ دانستن‌اين حقيقت كه رفتار انسان معلول عواملي است. 4ـ آشنايي با‌اينكه رفتار هر فرد تابع تمامّيت وجود اوست. 5ـ شناسايي احتياجات و محركهايي كه سبب‌ايجاد رفتار و اعمال انسان مي‌گردد (شاملو 1369) بررسي سلامت رواني از ديدگاه نظريه هاي روانشناختي:‌ الف) ديدگاه تحليل روانی:‌طبق نظريه صاحب نظران‌اين ديدگاه كه در رأس آنها زيگموند فرويد قرار دارد ميانجيگری مناسب بين ساختهاي سه گانه شخصيت يعني نهاد ـ خود و فرا‌خود مهمترين عامل جهت رسيدن به سلامت رواني و سازگاري روانشناختي قلمداد مي‌شود. بنابراين بر اساس ديدگاه رواني تحليل رواني زماني مي‌توان از شخصت سالم حرف زد كه بين تمايل براي ارضاي نيازهاي زيستي (مشكل نياز به غذا، نياز جنسي وغيره،‌بانهاد فرد. پيروي از واقعيتهاي بيروني (من فر د) و داور دروني خود و يا وجدان (فرامن) هماهنگي وجود داشه باشد. شخصي كه از من ضعيفي به معناي روان تحليل گري برخوردار است نمي‌تواند به راحتي تضادهاي خود را با ارضاي سريع نيازهاي حيواني اش حل نمايد و از سوي ديگر ناتواني شخص براي هماهنگ كردن نيروي اصل واقعيت (مثل داشتن مدرك تحصيلي معتبر) و فرامن يا وجدان (مثلاً رسيدگي كردن به اعضاي خانواده) در وي‌ايجاد تنش و اضطراب می کند و درآينده سلامت رواني وي به مخاطره خواهد افتاد (نقل ازده بزرگي 1380) در جاي ديگر انسان متعارف و داراي شخصيت سالم را از ديدگاه روان تحليگري چنين تعريف مي‌شود:‌ از نظر فرويد انسان متعارف كسي است كه مراحل رشد رواني ـ جنسي را با موفقيت گذرانده و در هيچ يك از مراحل بيش از تثبيت نشده باشد و به طور كلي فرويد انسان هاي متعارف و داراي شخصيت سالم را خيلي كم مي‌داند در نظريه روان تحليلگري آنچه كه بيش از همه عامل سلامت رواني و رشد شخصيت محسوب مي‌شود توانايي فرد براي كاهش تنش هاي رواني است بنابراين در ديدگاه فرويد از شخصيت رشد يافته يا سلامت رواني در انسان هر چه شخصيت توانايي بيشتر براي روبرو شدن با واقعيت و پيروي از اصل واقعيت داشته باشد بهتر مي‌تواند خودش را با شرايط زندگي و خودش هماهنگ سازد و اجزاي شخصيت وي (نهاد ـ خود وفرا خود) يكپارچگي و انسجام بيشتري مي‌يابند (شوتز 1378) ب) ديدگاه انسانگرايي: در‌اين ديدگاه لزوم داشتن سلامت رواني برگرفته از اعتقاد‌اين نظريه پردازان به اراده انسان رشد انگيزش و توانايي او براي شكل دادن به شخصيت فردي مي‌باشد (نقل از ده بزرگي 1380) يكي از مهمرين نظريه پردازان‌اين مكتب كارل راجرز است و يكي از پايه گذاران و شايد پرنفوذترين روان شناسان انسان نگر در مان معاصر داشت. مزلا مكاتب موجود و مهم روانشناسي مانندرو انكاوي و رفتارگرايي را در توجيه شخصيت انسان، نارسا، محدود، بدبينانه منحصربه توضيح ضعف هاي انسان و در مجموع بيش از حد مكانيكي و غير انساني مي‌دانست او معتقد بود كه مكاتب قبلي رواشناسي به جنبه هاي مثبت ـ خلاق و متوالي انسان توجه كافي مبذول نداشته اند و بيشتر بر روي قسمت هاي تاريك و شيطاني رواني انسان مطالعه كرده اند نظريات مزلا را درباره انسان مي‌توان به شكل زير خلاصه كرد:‌ طبيعت انسان ساختمان رواني دارد شبيه به ساختمان جسم او بنابرابن روان نيز داراي احتياجات ـ تمايلات ـ تكانه ها استعدادها و گرايش هايي است كه بر اساس وراثت تعيين مي‌شوند بعضي از آنها مختص نوع بشر هستند و به فرهنگ خاصي مربوط نمي‌شوند اما بعضي از آنها به فرد اختصاص دارند.‌اين احتياجات در اصل ‹‹ خوب ›› يا حداقل خنثي هستند و نه‌اينكه شيطاني و ضد اجتمائي باشند. رشد سالم و طبيعي انسان زماني حاصل مي‌شود كه‌اين فطرت و طبيعت خوب و مثبت در او شكوفا مي‌شود و استعدادها و گنجايش هايش به حد نصاب فعاليت خود برسند و هنگام بزرگسالي‌اين طبيعت انساني توسط قدرتهاي فرد از درون و نه از بيرون برانگيخته وفعال شود. بيمار رواني يا هر نوع نابهنجاري رفتار انسان نتيجه انكار ـ محروميت يامسخ كردن طبيعت اصيل و فطرت بشري است بنابراين آنچه كه در جهت تقويت ـ شكوفايي و تكامل فطرت طبيعي انسان عمل مي‌كند سالم و خوب است ؛ و آنچه كه در جهت جلوگيري از شكوفا شدن طبيعت و فطرت دروني انسان عمل مي‌كند ناسالم و بد است. مزلا درنظريه خود درباره انگيزش رفتار انسان معتقد است كه نيازهاي بشر بر دو گونه هستند يكي احتياجات اساسي مانند گرسنگي ـ محبت ـ امنيت و از‌اين قبيل و دسته ديگر احتياجات جسمي‌(متعالي) هستند كه عبارتند از عدالت، خوبي، زيبتيي، نظم، وحدت، امثال آن ها. علكرد احتياجات اوليه جبران كردن كمبودهاست در حاليكه احتياجات متعالي هستند كه عبارتند از عدالت ـ خوبي ـ زيبايي ـ نظم ـ وحدت و امثال آن ها. عملكرد احتياجات اوليه جبران كردن كمبودهاست در حاليكه احتياجات متعالی باعث رشد و تكامل آدمي‌مي‌شوند احتياجات متعالي هم به اندازه احتياجات اوليه غريزي فطري هستند و هنگاميكه ارضا نشوند انسان بيمار است و در سلامت رواني او مي‌تواند مشكل‌ايجاد نمايد و انسان بيمار مي‌شود. عوارض‌اين بيماري عبارتند از احساس بيگانگي ـ عذاب ـ بي تفاوتي و عيب جويي (مكتب ها و نظريه هاي شخصيت دكتر سعيد شاملو) به طو ر خلاصه مي‌توان گفت كه تاكيد نظريه انسانگرايي مزلا بر كل وجود و ويژه بودن شخصيت هر فرد ارزش و معيارهاي انساني و ظرفيت او براي خودشكوفايي ـ رشد و خلاقيت و گرايش او به سالم بودن و سلامنت رواني است او چنين مي‌نويسد ‹‹ هيچگاه نمي‌توانم زندگي بشر را به درستي بشناسيم مگر‌اينكه والاترين آرزوهايش را بشناسيم و آگاه باشيم که رشد و خودشكوفايي، كوشش براي دستيابي به سلامت نفس تلاش براي شناخت هويت و موجوديت خود ـ قبول مسئوليت و خودكفايي و ميل به تعالي و انسان شدن را بايد انگيزه هاي بشري بسيار متداول و حتي جهانشمول محسوب كنيم. مزلا خصوصيات انساني را كه به خودشكوفايي و تحقق خود دست يافته است و در كل به سلامت نفس رسيده است را چنين عنوان مي‌كند. 1ـ درك صحيح از واقعيت ها 2 ـ پذيرش خود، ديگران وطبيعت 3ـ سادگي و طبيعي بودن رفتار 4ـ متعهد و مسئول بودن در مورد وظايف و مسايل زندگي 5ـ خودكفايي و اتكا نداشتن شديد به ديگران 6 ـ گرايش به خلوت كردن با خود 7 ـ همواره لذت بردن از موضوعات ساده و پيچيده زندگي، و تازه بودن مسائل زندگي 8 ـ رسيدن به نوعي تمركز و جذبه دروني و نگريستن به فراسوي موضوعات مبتذل و حتي معمولي زندگي 9 ـ داشتن علايق اجتماعي 10ـ داشتن روابط بين فردي و اجتماعي 11ـ داشتن آزاد منشي و عدالت خواهي و با انصاف بودن 12ـ تشخيص هدف و وسيله، مثلاً فهميدن‌اين مطلب كه ثروت خود هدف نيست بلكه وسيله‌اي است براي رسيدن به هدف بهتر زيستن 13 ـ دست يافتن به نوعي طنز فلسفي و از آن ديدگاه به جهان نگريستن يعني در عين حال شوخي تلقي كردن مشكلات زندگي، آن ها را جدي گرفتن 14 ـ داشتن خلاقيت 15ـ مقاومت در برابر ‹‹ همرنگ جماعت شدن و مستحيل نشدن در مقررات آداب و رسوم اجتماعي ـ فرهنگي). به طور كلي نظريه انسانگرايي بر نظريه هاي مربوط به انسان در قرن معاصر نفوذ و تاثير زيادي گذاشته است. كارل را جز كه با نفوذترين و پركارترين روانشناسان زمان ما است. روش او پديدار شناسي و ديدگاهش انسانگرايي است البته نظريه او درباره شخصيت، ديدگاهي جديد و ابتكاري نيست در حقيقت راجرز از روان درماني به نظريه شخصيت دست يافت. نظريه روانكاوي ـ غرايزـ كنش هاي جسمي‌ـ ناخودآگاه ـ لذت طبيعي ـ كاستن تنش وتعامل شخصيت را در چند سال اول زندگي تعيين مي‌كند. در حالي كه روش پديدار شناسي راجرز بر ادارك و احساس خود شكوفائي ـ مفهوم خويشتن ـ تكامل در دوره هاي بالاتر از دوران كودكي و تغييرات مداوم شخصيت تكيه ميكند مفهوم خويشتن مهم ترين پديده و عنصر اساسي در نظريه راجرز است به نظر راجرز انسان عوامل محيط خود را درك مي‌كند و در ذهن خود به آنها معني مي‌دهد. مجموعة‌اين سيستم اداركي و معنائی ،ميدان پديداري رواني فرد را مي‌سازد. خويشتن عبارت است از‹‹ الگوي سازمان يافته‌اي ›› از ادراكات انسان، خويشتن شامل آن قسمت ميدان پديداري مي‌شود كه فرد آن را با مفاهيم ‹‹ خويشتن ›› من ‹‹ خود ›› را بيان مي‌كند. خود‌ايده آل كه شامل تمام ادراكات و معانيي مي‌شود كه فرد براي آنها ارزش زيادي قايل است و با بالقوه خويشتن او هماهنگ و مرتبط است. اگر چه ‹‹ خويشتن ›› هميشه در هر فرد، نوعي سازمان ـ هماهنگي ـ ثبات ـ تجانس و شكل يافتگي خاص خود را دارد، خود پندارة شخص جويای آگاهانه ـ مداوم و نسبتاً ثابت است. خودشكوفايي: كه در ديدگاه راجرز بر عكس فرويد كه به ساختمان شخصيت اهميت زيادي مي‌داد. راجرز بيشتر براي روند كنش و پويايي شخصيت ارزش قايل بود فرويد به انسان مانند موجودي گرفتار گذشته مي‌نگريست. اما راجرز انسان را علاقه مند به آينده مي‌دانست كه در نتيجة‌اين علاقه از سويي همواره درصدد لذت طلبي و كاستن كنش است و از سوي ديگر در جستجوي تكامل و پيشرفت و در نهايت رسيدن به خود شكوفايي است. راجرز به انگيزه هاي جداگانه و انفرادي مانند ميل جنسي يا برتري طلبي و نياز به‌ايمني كه در نظريه هاي روانشناسان ديگر اهميت دارد توجهي نمي‌كند زيرا او گرايش و انگيزة اصلي انسان را ‹‹ خودشكوفايي ›› مي‌داند. او مي‌گويد ‹‹ ارگانيسم فقط يك گرايش اساسي دارد و آن هم عبارت است از تحقق بخشيدن به خويشتن و حفظ تداوم و تقويت آن و‌اين تنها انگيزه‌اي است كه من در نظريه خود مطرح مي‌كنم ›› (راجرز 1959 و 1979 رواشناسي شخصيت تاليف سعيد شاملو ـ چاپ هفتم. ص 143ـ142) خودشكوفايي عبارت است گرايش ارگانيسم به رشد و تكامل يافتن از يك وضع ساده به يك سازمان پيچيده، از اتكا به استقلال ـ از قالبي بودن به انعطاف پذيري ـ تغيير و تحول ـ آزادي بيان و عمل ـ نظريه خود شكوفايي برعكس پسيكو آناليزها تنها به ارضا و كاهش تمايلات دروني توجه ندارد. بلكه به خلاقيت ـ شناخت ـ تقويت و رشد فردي خلاق نيز اهيمت بسياري مي‌دهد. وبه طور كلي‌اين افراد خودشكوفا داراي ويژگيهايي هستند به آنها شخصيت سالم مي‌دهد 1ـ اشخاص كامل نسبت به تمام تجربياتي كه با آنها روبرو ي شود آگاهي نشان مي‌دهند 2 ـ اشخاص كامل در هر لحظه به طور كامل پر بار زندگي مي‌كنند 3ـ اشخاص كامل به ارگانيزم خود از لحاظ رواني و جسماني اعتماد مي‌كنند 4 ـ اشخاص كامل احساس مس كنند كه بدون قيد و بندها و ممانعت در تصميم گيري آزادند 5 ـ اشخاص كامل خلاقي هستند و زماني كه شرايط محيطي تغيير مي‌كند به صورت سرزنده و سازگارانه زندگي مي‌كنند 6 ـ اشخاص كامل ممكن است با مشكلات باشند به طور كلي‌اين افراد خود شكوفا بوده و تحت تاثير نيروهاي اجتماعي قرار دارند تا زيستي. نظريه پرداز ديگري که در عقايدخوداعتقادبه خوب بودن ذاتی انسان و ديدگاه انسانگرايی دارد آبراهام مازلومی باشد واو نيز انسانرا موجودي مي‌دانست كه ذاتاً به دنبال تحقق بخشيدن به خود و نايل شدن به خود انگيزش مي‌داند در‌اينجا منظور از خود انگيزش ها يعني حالتي كه در آن شخص به دنبال غني ساختن ووسعت بخشيدن به زندگي اش هست و مي‌خواهد از طريق تجربه هاي چالش انگيز تا حد متعالي به افزايش تنش در وجود خودش بپردازد. الگوي شخصيت سالم از ديدگاه رفتارگرايي: واتسون موسس مكتب رفتارگرايي معتقد است كه در شرايطي مي‌توان از سلامت رواني به عنوان وضعيتی كه امكان زندگي سالم و بي عيب و نقص انسان را تضمين كند صحبت كرد يعني رفتار عادي كه حائز وضعيت ذيل باشد (رفتار عادي نمودار شخصيت سالم انسان عادي كه موجب سازگاري او با محيط و بالنتيجه رفع نيازهاي اصلي و ضروري او مي‌شود) (نقل از ده بزرگي، 1380) در رفتار گرايي هر رفتار قابل مشاهده‌اي با ارائه محرك به خصوصي روي مي‌دهد و در مجموع‌اين محيط است كه نوع رفتار را شكل مي‌دهد. بنابراين شخصيت سالم يعني كسي كه علايم بيماري رواني مثل اضطراب در او نيست در محيطي قرار داشته كه محركهاي آزار دهنده نبوده اند و چنانچه كشمكشهایروانژندي به وسيله والدين آموزش داده نشود هيچگاه رفتار نورتيك بروز نمي‌كند. الگوي شخصيت سالم از ديدگاه پرلز: فرتيز پرلز معتقد است كه هر موجود انساني به تماميت و كمالگرايي تمايل دارد از‌اين رو، روش درماني خود را گشتالت درماني ناميده است از‌اين جهت كه زماني انسان از شخصيت سالم و سلامت رواني برخوردار است كه‌اين تماميت و گشتالت و كمال گرائيدن برقرار باشد به نوعي كه براي داشتن سلامت رواني بايستي ارگانيزم دائماً در حال برقراري توازن باشد. پرلز سائق يا نيروي بر انگيزانندة انسان را وضعيت هاي ناتمام،‌البته با اولويت بندي و ميزان اهميت آنها به تنظيم رفتار خود مي‌پردازد و افراد سالم كساني هستند كه بدون توجه به فشارهاي محيطي و نيروي بيروني و اعم از خواسته ها و توقعات ديگران به تنظيم خود مي‌پردازند و به عقيدة پرلز آگاهي از خود تنها راه رسيدن به شخصيت سالم است چرا كه با آگاهي از خود رفتارمان را تنظيم كرده و مي‌توانيم ارگانيزم (جسم و ذهن خود را) تعادل و توازن ببخشيم. بنابراين توجه به زمان حال و ملزومات آن مهمترين روش زندگي توام با آرامش رسيدن به سلامت رواني است فهرست پرلز از خصوصيات سالم عبارتند از: انسان سالم:‌اين مكاني و‌اين زماني با احساس‌ايمني در لحظة هستي زندگي كند. انسان سالم به آنكه و آنچه كه هست آگاهي كامل داشته و آن را مي‌پذيرد. اشخاص سالم مسئوليت زندگي خود را به عهده ميگيرند و بالعكس مسئوليت زندگي هيچ كس ديگر را نمي‌پذيرند. اشخاص با خود جهان ارتباط كاملي دارند. انسانهاي‌اين مكاني و‌اين زماني قادر هستند كه بدون ترس، خشم خود را ابراز نمايند. افراد سالم عليرغم‌اينكه با جهان بيرون در ارتباط هستند، خودشان را از قيد تنظيم هاي محيطي آزاد مي‌كنند. اشخاص سالم نسبت به شرايط زماني كه در آن زندگي مي‌كنند پاسخ مي‌دهند. افراد سالم داراي مرزهاي من گسترده‌اي هستند به گونه‌اي كه انعطاف پذير بوده و هيچ تغييري‌با ديگران ندارند (شوتز (1362) در ديدگاه پرلز به اشخاص سالم و سلامت روان آنچه كه بيش از همه اهميت دارد. نظر وي راجع به زندگي كردن در حال و نداشتن آرزوهاي بزرگ و نقش آفرين است اما بايستي به‌اين نكته نيز اذعان داشت كه پرلز راجع به بي تفاوتي و نداشتن احساس مسئوليت نسبت به ديگران كمي‌اغراق مي‌كند و هيچ گاه نمي‌توان نسبت به پيامدهاي منفي نگرش در حد افراطي بي تفاوت بود كه همانا تنهايي ـ افكار منفي و افسردگي را در پي خواهد داشت (همان منبع) ه) نظريه عقلاني ـ هيجاني اليس: اليس معتقد است كه انسانها تا حدود زيادي خود موجد اختلافات و ناراحتي هاي رواني خودشان هستند: اليس معتقد است كه انسان با استعداد وآمادگي مشخص براي مضطرب شدن به دنيا مي‌آيد و تحت تأثير عوامل فرهنگي و شرطي شدن اجتماعي‌اين آمادگي را تقويت مي‌كند. در عين حال انسان‌اين توانايي قابل ملاحظه را هم دارد كه به كمك تفكرو انديشه،از اضطراب و آشفتگي خود، جلوگيري كند. اشخاص (شخصيت هاي سالم) كساني هستند كه بطور طبيعي براي انسانهاي ديگر يار و ياروند و بدانها عشق مي‌روزند مشروط بر آنكه در دام تفكر غير عقلاني خود گرفتار نشوند. چرا كه‌اين نوع تفكر به تنفر از خويش و رفتار مخرب نفس منجر مي‌شود و سرانجام به تنفر از ديگران خاتمه مي‌يابد و علاقه اجتماعي او را مختل مي‌كند (شفيع آبادي ئ ناصري 1378) اليس اضطراب و اختلالات رفتاري را زادة طرز تفكر خيالي وبي معني انسان مي‌داند به همين دليل وجود چند اعتقاد را در ذهن غير منطقي مي‌داند كه اهم آنها را بر مي‌شماريم(پاترسن 1996 ـ اليس 1973)،‌باني 1964. (همان منبع) اعتقاد به اينكه لازمه احساس ارزشمني وجود حداكثر لياقت،‌كمال و فعاليت شديد است. عقيده خود مبني بر‌اينكه برخي از مردم بد، و شرور و بد ذات هستند و بايد به شدت تنبيه شوند. اعتقاد داشتن به ضرورت براي تأييد و احترام گذاشتن ديگران به فرد و تعظيم و تكريم كردن وي. اعتقاد بر‌اينكه اگر وقايع رويدادها به همان صورت نباشد كه فردي مي‌خواهد، فاجعه آميز است. اعقتاد براينكه بدبختي و عدم خوشنودي او توسط عوامل بيروني بوجود آمده اند. اعتقاد شخص بر‌اين باور غلط كه چيزهاي خطرناك و ترس آور موجب نهايت نگراني مي‌شوند و فرد همواره بايد كوشا باشد تا كه احتمال رخ دادن آنها را تأخير بيندازد. اعتقاد به‌اينكه اجتناب و دوري از برخي از مشكلات زندگي، مسئوليتهاي فردي آسان تر از مواجه شدن با آنهاست. باور فرد به‌اينكه وقايع و حوادث گذشته عاطفي شكل دهنده رفتارهاي كنوني هستند و اثر آنها را به هيج وجه نمي‌توان ناديده گرفت. اعتقاد و باور فرد به‌اينكه بايد به ديگران وابسته باشد تا آسيبي به وي نرسد. اعتقاد فرد به‌اين باور غلط كه انسان بايستي در برابر مشكلات و اختلالات رفتاري ديگران كاملاً برآشفته و محزون شود سلامت رواني، توانايي ما را درك واقعيت همان گونه كه هست، پاسخ دادن به چالشهاي آن و در پيش گرفتن تدابير خردمند براي زندگي، افزايش مي‌دهد، وي ويژگي هاي شخصيت سالم را به شرح ذيل بر مي‌شمارد. 1ـ توانايي انجام دادن وظيفه و اجراي مسئوليت هاي شخص. 2ـ قابليت برقرار كردن روابط انساني با ديگران. 3ـ داشتن برداشتهاي واقع بينانه از انگيزه هاي ديگران. 4ـ برخورداري از فرايندهاي تفكر و انديشه هاي خردمندانه و منطقي (دايان 1376) اريكسون نظريه پرداز رواني ـ اجتماعي: ، مشخصات اشخاص سالم را‌اينگونه بيان مي‌كند:‌ داراي اعتماد به خود و ديگران مي‌باشند. توانايي كنترل خود و احساس خود كنترلي دارند. توانايي پذيرش مسئوليت و همچنين شايستگي و مهارت را در امور زندگي دارا هستند. داراي هويت واحد و توانايي برقراري روابط صميمانه با ديگران هستند. توانايي راهنمايي ديگران بر خلاق بودن و پذيرش خويشتن به عنوان شخصي واحد آنچنان كه هست را دارند. (احدي و بنی جمالي 1369) انسان هاي داراي شخصيت سالم از نظر الكساندر: داراي معيارهاي سلامتي رواني زير هستند. داراي فعاليت ذهني مثبت هستند از بررسي هاي به عمل آمده،‌چنين نتيجه گيري شده كه افراد نروتيك و شخصيت هاي ناسالم فاقد‌اين خصوصيت هستند و فعاليت مفيد ذهني مي‌تواند براي ارزيابي سلامت رواني مورد استفاده قرار گيرد. داراي كنترل و وحدت فكر و عمل هستند و كنترل موثر يكي از مطمئن ترين نشانه هاي شخصيت سالم است و ويژگي و وحدت فكر و عمل كه معمولاً از آن به عنوان وحدت شخصيت ياد مي‌شود معمولاً در بيماران رواني به چشم نمي‌خورد. احساسات و عواطف سالم و مثبت دارند. احساس مانند عدم امنيت، شايستگي، خشم، حسادت، حقارت و گناه نشانه بي نظمي‌عاطفي است و مي‌تواند منجر بيماري رواني گردد. برخلاف احساسات، پذيرش، عشق، تعلق و شايستگي فردي، نشانه هاي ثبات عاطفي و بهداشت رواني محسوب مي‌شوند و سلامت عاطفي بخش اصلي بهداشت رواني است. انسانهاي داراي شخصيت سالم. ازآسايش و آرامش خاطر زيادي بهره مندند متقابلاً در بحث از سلامت روان‌اين معيار مورد اشاره قرار مي‌گيرد و ساير معيارهاي سازگاري و سلامت رواني به آرامش فكر مربوط مي‌شود. نگرش سالم مثبت به رويدادهاي زندگي يكی ديگر از ويژيگي هاي انساني داراي شخصيت سالم است. بهداشت رواني در حالت دشمني ـ تعصب و نا اميدي غير ممكن است. تصور خويشتن، به عنوان فردي سالم، داشتن هوّيت فردي و رابطه كافي با واقعيت، از يكديگر مشخصات شخصيت هاي سالم از نظر رواني است. (ميلاني فر 1378) ديدگاههای انجمن ملي بهداشت جهاني: افراد داراي سلامت ذهني و رواني را داراي خصوصيات ذيل مي‌داند:‌ افراد سالم از نظر رواني و ذهني، احساس راحتي ميكنند. آنها از نظر رواني خود را آنگونه كه هستند مي‌پذيرند. افراد داراي سلامت رواني و ذهني، احساس خوبي نسبت به ديگران دارند. آنها مي‌گوشند تا ديگران را دوست بدارند. به آنان اعتماد بكنند. آنها قدرت روبروشدن با نيازمنديهاي زندگي را دارند. افراد داراي سلامت رواني، معمولاً نسبت به اعمال خود احساس مسئوليت مي‌كنند و با مشكلات به شيوة مناسب بر خورد مي‌كنند (احدي ـ بني جمالي، 1369) ديدگاهي نظري دربارة سلامت رواني: در مباحث سلامت و بيماري ديدگاههايي مختلفي در زمينه سلامت رواني مطرح شده اند. در‌اين بخش سه ديدگاه اساسي نظريه سيستم ـ رويكرد اكولوژيكي و مفهوم تعادل حياتي به اختصار نوضيح داده مي‌شوند: 1- نظريه سيستم ها بر طبق‌اين مدل انسان و مجموعه اعمال و رفتارش به عنوان يك سيستم تلقي مي‌شود كه داراي ابعاد گوناگوني زيستي رواني و اجتماعي است.‌اين سيستم شامل سيستم هاي فرعي ديگري است كه رفتار را حاصل تاثير و تاثر درونداد وبرونداد محركها، سيستم پردازشي اطلاعات،فرايند باز خورد زيستي و سيستم خود تنظيم كننده درون او مي‌داند طبق‌اين مدل هر يك از عوامل،رواني و اجتماعي بر يكديگر تاثير گذاشته و از يكديگر تاثير مي‌پذيرند و به همين ترتيب سيستم هاي مختلف شناختي، رفتاري و اجتماعي در ارتباط با هم و در يك ارتباط متقابل با يكديگر مورد بررسي او مطالعه قرار مي‌گيرد. همچنين جامعه از ديدگاه نظريه سيستم ها اهميت خاصي داشته و مركب از سيستم هاي فرعي بسياري از قبيل خانواده ـ گروهها و محيط است. دراين ديدگاه جامعه به عنوان يك سيستم در تعادل دائمي‌با سيستم هاي فرعي ديگري است. و تغييردر يك قسمت ازآن تاثير مستقيم و مهمي‌را بر بخش هاي ديگر جامعه بر جاي مي‌گذارد و هرگاه جنبه‌اي از آن تغيير كند، اجزاء ديگر درصدد اصلاح و جبران آن بر مي‌آيند. براين اساس تغيير در كاركرد جامعه مي‌تواند از طريق ملاحظات مستقيم يا غير مستقيم انجام شده و مستقيم هاي فرعي ديگر را تحت تاثير قرار دهد (بك و همكاران 1988 به نقل از ويسي، 1378) و همچنين مدلي كه لوي و همكارانش در سال 1972 در زمينه تاثير استرس روی بيمار از لحاظ جنبه هاي زيستي رواي ـ اجتماعي مطرح نموده اند مبنتي بر نظريه سيستم هاست طبق‌اين مدل هرگونه تغيير رواني و اجتماعي مي‌تواند به عنوان يك عامل استرس يا يك مدرك،‌پاسخ هاي زيستي غير اختصاصي را فراخواند. مدرك يا عامل استرس را مي‌تواند بر الگوي زيستي ـ رواني از پيش تهيه شده فرد، نحوة واكنش غدد درون ريز (مطابق با الگوهاي خاص خود) و نيز بر عملكرد ژنتيكي و محيطي تاثير بگذارد.‌اين گرايش ذاتي براي ابزار و واكنش موجودزنده را در بسياري از موقعيت هاي زندگي براي پرداختن به برخي از فعاليتهاي فيزيكي (ما نند جنگ و گريز)ياري مي‌دهد و همچنين در بعضي از موارد‌اين واكنش مي‌تواند ناسازگارانه باشد مثلاً پاسخهاي غير اختصاصي به ا سترس مي‌تواند برپيشرفت بيماري يابد كاركردي سيستم هاي فيزيولوژيك يا روان شناختي تاثير بگذارد. اگر محرك ادامه يابد سبب بيماري شده و سيستم هاي روان شناختي يا بدني فرد را دچار اختلال نموده و مانع از انجام وظيفه اساسي آن مي‌شود. در‌اين مدل فرض بر‌اين است كه متغيرها با يكديگر تعامل دارند (متغيرهاي بيروني و دروني فيزيولوژكي يا روان شناختي) و تعامل آنها تأثير عواملي را كه در پيشرفت يا ظهور بيماري نقش دارند تعديل مي‌كند و همچنين تمايل متغيرها مي‌تواند فرايند بيماري را تسهيل كند (فريدشتاين و همكاران 1987. نقل از ويسي 1378) 2 ـ رويكرداكولوژيكي: رويكرد اكولوژيكي بر اساس تئوري سيستم ها به مطالعه رفتار انسان مي‌پردازد. اصطلاح اكولوژي براي اولين بار در سال 1869 توسط ارنست هگل زيست شناس آلماني به منظور مطالعه روابط بين موجود زنده و محيط پيرامونش مطرح شد و بدين معناست كه مردم در جامعه و محيط شان با هم تاثير متقابل دارند. به گونه‌اي كه يك تغيير در محيط دروني و بيروني،ؤ تعادل حياتي خود را تحت تأثير قرار مي‌دهد (جك و همكاران 1988. نقل از ويسي 1378) بتدريج مفهوم اكولوژي بطور گسترده‌اي در علوم زيست شناسي و رفتاري پذيرفته شد و به عنوان رويكردي جهت مطالعه تأثيرات كلي محيط روي موجودات زنده مورد استفاده قرار گرفت. در اكولوژي انساني،‌كه وابستگي و تاثير و تأثر متقابل مردم با محيط مورد مطالعه قرار مي‌گيرد. مردم به عنوان موجودات زنده داراي بعد معنوي تلقي مي‌شوند كه مدام بر محيط پيرامونشان تاثير مي‌ گذارند و از آن تاثير مي‌پذيرند. از ديدگاه اكولوژيكي، محيط بيروني و دروني است و هر گونه تغييري كه در محيط‌ايجاد شود تعادل فرد را تحت تاثير قرار مي‌دهد طبق‌اين مدل عقيده بر‌اين است كه سلامتي (رواني) و بيماري (رواني) تنها درچارچوب روابط متقابل بين فرد و محيط و تاثير و تاثر متقابل بين آنها رخ مي‌دهد. بنابراين همه مشكلات اساسي انسان به نحوه روابط او با موقعيت منحصر بفردش بستگي پيدا مي‌كند. رويكرد اكولوژيكي بين پيچيديگي او و نيز نحوه زندگي انسانها با يكديگر را در چارچوب محيط زندگي شان تبين و توضيح مي‌دهد. براساس‌اين رويكرد انسان براي حفظ ثبات سيستم مي‌كوشد بنحو مطلوب با محركهاي محيطي سازگار شود. بنابراين رفتار انسان بستگي به نحوه ارتباط بين عوامل استرس زاي سيستم و توانايي سازگاري با‌اين عوامل دارد. شرايط اكولوژيكي مطلوب،‌انسان را به سمت حالت سلامتي يا سازگاري مثبت مي‌ كشاند در حاليكه تاثيري نامطلوب محيطي يا عوامل استرس زا مستقيماً شخص را به سمت بيماري يا ناسازگاري سوق مي‌دهد. با‌اينكه هر شخص پاسخ هاي سازگارنه مشخصي دارد اما درجه و تنوع عوامل استرس زا ؤ‌نحوه پايه هاي سازگارانه فردرا تحت تاثير قرار مي‌دهد لذا هم تغييرات و هم سرعت زياد و مي‌تواند ثبات و تعادل سيستم را بر هم زند. در رويكرد اكولوژيكي بر مسائل معنوي اساسي انسان تاكيد مي‌شود و سلامتي را فراتر از سلامت مجموعه اجزاء بدن انسان تصور مي‌نمايد و به همين صورت هم سلامت جامعه را فراتر از سلامت مجموعه اجزاء بدن تصور مي‌نمايد و بهمين صورت هم سلامت جامعه را فراتر از سالم بدون همه مجموعه افراد و جمعيت هاي سيستم در آن مي‌پندارد. 3ـ مفهوم تعادل حياتي:‌ اولين بار والتر كانن در سال 1932 اصطلاح “ تعادل حياتي ” را وضع كرد كه منظور از آن حفظ حالت ثابت پايدار در درون موجود زنده است. تعادل حياتي، تمايل به اعاده يا نگهداري حالت پايدار تركيب مواد بدن يا حفظ ثابت نسبي آن دارد. مكانيزم هاي دست اندركار حفظ متعادل حياتي بدن ممكن است زيست شيميايي فيزيولوژي باشند (تعادل حياني‌ايستا) يا ممكن است به صورت رفتارهاي آموخته شده بعنواني باشند كه به آنها تعادل حياتي پويا گفته مي‌شود (ريس 1364، ازويسي 1378) بعدها پارل وان رايت (1991) مدلي را بنام مدل كاري استرس مطرح نمودند كه شباهت زيادي به مفهوم تعادي حياتي كانن دارد.‌اين مدل دقيقاً حالتي را توصيف مي‌كند كه وقتي يك فرد يا سيستم در حالت عدم تعادل باشد مي‌كوشد از طريق مكانيزيم هاي مجدداً حياتي خود را برقرا كند.‌اين مدل چهارچوب جامع و يكپارچه‌اي را به منظور فهم مشكلات مربوط به استرس عرضه مي‌كند (پاول وان رايت 1991 نقل از ويسي 1378) بر اساس‌اين مدل در يك فرد سالم تعادل بين نيروهاي دروني و بيروني برقرار است و هرگاه عوامل دروني و بيروني و روابط متقابل آنها تعادل موجود زنده را بر هم زند نشانه هاي بيماري در فرد يا سيستم بروز مي‌كند يعني در‌اين شرايط استرس مانند محركي دروني و بيروني موجود زنده را دستخوش تغيير و دگرگوني نموده و تعادل حياتي را ازبين مي‌برد و زمينه پيدايش بيماري را مهيا مي‌سازد و محرك يا عامل استرس مي‌تواند ميكروب، ويروس اختلال ژنتيكي، يك حادثه و يا يك مشكل عاطفي باشد باشد و پاسخي كه فرد به محرك يا عامل استرس مي‌دهد مي‌تواند به شكل پاسخ هاي جسمي‌ـ فكري ـ عاطفي و غيره بروز كند كه حاصل تاثير و متقابل بين سيستم هاي سرشتي و محيطي و اجتماعي است. مطابق‌اين مدل، خواست يا نيازي كه به فرد يا سيستم تحميل مي‌شود يك حالت موقتي از عدم تعادل يا توازن را بوجود مي‌آورد.‌اين خواست ها كاملاً نتيجه نيروي هاي بيرونی كه بر فرد يا سيستم وارد مي‌شود نيست بلكه بيشتر‌اين خواست ها يا نيازها نتيجه تعامل بين نيروهاي بيروني و عوامل دروني است كه برسيستم يا فرد تحميل مي‌شود‌اين عوامل بيروني و دروني متعاقبامي‌توانند به مقوله هاي متعددي تقسيم شوند. هر يك ازاين مقوله ها مي‌تواند نقش مهمي‌در فرايند استرس‌ايفا نمايد. بنابراين يك چرخش يا ارتباط تعاملي و تاثير متقابل بين فرد و محيط پيرامونش وجود دارد. غير از‌اين ارتباط متقابل،‌ حالت هاي متفاوتي از تعادل يا عدم تعادل و توازن برقرار مي‌شود. البته‌اين فرايند بدون توجه به برخي از اشكال هوشياري يا ناهشياري يا قضاوت تحقق و دوام نمي‌يابد. قضاوت يا درك از تهديد بطور كلي توسط عواملي تعيين مي‌ شود كه بر فرد تحميل مي‌گردند مانند تفكر ـ نگرش ـ تجارب گذشته ـ مزاج ـ وضع ظاهري ـ بدن و عواملي از‌اين قبيل.‌اين درك از تهديد حالت هاي منتج از استرس را تحت تاثير قرار داده و در حيطه هاي مختلف، نشانه‌اي فيزيكي ـ شناختي و رفتاري خودش را ظاهر مي‌سازد، در نتيجه فرد با سيستم نسبت به‌اين حالت از استرس به منظور حفظ تعادل واكنش نشان مي‌دهد. ابراز واكنش آنقدر اهميت دارد كه شخصيت فرد و قابليت هاي او را در‌آينده تحت تاثير قرار مي‌دهد برخي از‌اين واكنش ها چون فرد يا سيستم را به سمت تعادل سوق مي‌دهندپاسخ هاي سازگارانه تلقي مي‌شوند. زيرا از شدت خواسته هاي نيازها مي‌كاهند اما برخي ديگر از واكنش ها چون در‌آينده مشكلات ثانوی پديد مي‌آورد و تاثيرات سويي را بر فرد يا سيستم مي‌گذارند،‌پاسخ هاي ناسازگاردانه محسوب مي‌شوند (همان منبع). منابع: شاملو، سعيد (1382) ـ بهداشت رواني ـ تهران: رشد. 2- شاملو، سعيد (1377) ـ مكتب ها و نظريه ها در روانشناسي شخصيت ـ انتشارات رشد. دوان شولتز وسيدني الن شولتز ـ نظريه هاي شخصّيت (ترجمة: يحيي سيد محمدي): موسسه نشر ويرايش، 1381 گردي، فلور 1382 ارتباط و ميزان تفكرات غير منطقي با سلامت رواني دانشجو كارشناس و كار شناسي ارشد گروههاي مختلف تحصيلي شهيد بهشتي، تهران، پايان نامه كارشناسي ارشد، معاونت پژوهشي دانشگاه شهيد بهشتي. فرهادي، فرحناز 1382 بررسي رابطه هوش، حافظه و سلامت رواني با كارايي كنترلهاي مراقبت پرواز شركت فرودگاههاي كشور، پايان نامه كارشناسي ارشد، معاونت پژوهشي دانشگاه شهيد بهشتي. مباركه، محّمد در خشان 1376 بررسي رابطه ميزان پرداختي به ورزش با سلامت رواني و ويژگيهاي شخصيتي مديران مياني سپاه شاغل در رده هاي تهران، پايان نامه كارشناسي ارشد ـ معاونت پژوهشي دانشگاه شهيد بهشتي. اعربيان، اقدس (1383) ـ بررسي تاثير باورهاي خودكار آمدي بر سلامت رواني و توفيق تحصيلي دانشجويان،پايان نامه كارشناسي ارشد، تهران،‌دانشگاه شهيد بهشتي.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته