مبانی نظری وپیشینه تحقیق تعهد زناشویی (docx) 58 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 58 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق تعهد زناشویی
2-1 قسمت اول: تعهد زناشويي
2-1-1 ماهيت و مفهوم تعهد زناشويي
2-1-2 ابعاد تعهد زناشويي
2-1-2-1 تعهد شخصي
2-1-2-2 تعهد اخلاقي
2-1-2-3 تعهد ساختاري
2-1-3 عوامل مؤثر بر تعهد زناشويي
2-1-3-1 نگرش نسبت به ازدواج
جدول (2-1): ازدواج به عنوان يک سنت و ازدواج به عنوان يک رابطه
2-1-3-2 نگرش نسبت به طلاق
2-1-3-3- تجارب همزيستي بدون ازدواج
2-1-3-4 کيفيت زندگي زناشويي
2-1-3-5- روابط پيش ازازدواج
2-1-3-6 طلاق والدين
2-1-3-7 ويژگيهاي شخصيتي
2-1-4 نظريهها و مدلهاي مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-1 نظريهها و مدلهاي خاص مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-1-1 نظريه استرنبرگ
جدول (2-2): انواع عشق بر اساس ترکيب مؤلفههاي عشق استرنبرگ
2-1-4-1-2 مدل سرمايهگذاري رسبالت
الف: رضايتمندي زناشويي:
ب: کيفيت جايگزينها:
ج: سرمايهگذاريها:
2-1-4-2 نظريهها و مدلهاي عام مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-2-1 نظريه وابستگي
2-1-4-2-2 نظريه مبادله
2-1-4-2-3 مدل پاسخ به نارضايتي ازرابطه
2-1-4-2-4 نظريه مرحلهاي توسعه رابطه
1- آشنايي:
2- افزايش وابستگي:
3- ادامه:
4- زوال:
5- پايان:
-4-1 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در خارج از كشور
-4-4 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در داخل كشور
منابع فارسي
منابع غيرفارسي
در اين فصل مباحث نظري مربوط به تعهد زناشويي، ابعاد تعهد زناشويي، نظريههاي مرتبط با تعهد زناشويي، صميميت زناشويي، ابعاد صميمت زناشويي، مراحل صميمت، نظريهها و مدلهاي مرتبط با صميمت زناشويي، تاريخچه نگرش نسبت به تمايلات و رفتارهاي جنسي انسان، انتظارات زناشويي، نظريههاي مرتبط با انتظارات زناشويي، آموزش و تربيت جنسي و سپس تحقيقات مرتبط با موضوع پژوهش ارائه ميشود.
2-1 قسمت اول: تعهد زناشويي
2-1-1 ماهيت و مفهوم تعهد زناشويي
مفهوم «تعهد زناشويي» که در گذشته گاهي به عنوان يک موضوع جالب مطرح بود، اخيراً در همه حوزههاي مطالعاتي خانواده و ازدواج، توجه زيادي به آن معطوف گرديده است. فقدان تعاريف دقيق، مقياسها و روشهاي ارزيابي شفاف و مدلهاي نظري جامع، پراکندگي در برداشت و ادراک از مفهوم تعهد در ازدواج را موجب شده است. براين اساس، نه تنها تعداد مطالعاتي که مستقيماً در ارتباط با تعهد زناشويي و ابعاد آن ميباشد، به طور قابل ملاحظهاي افزايش يافته، بلکه در اغلب مطالعاتي که تأکيد اصلي آنها بر تعهد زناشويي نبوده نيز به عنوان يک متغير مهم در حفظ و تداوم زندگي زناشويي مد نظر قرار گرفته است. هارمون (2005)، آماتو (2004) معتقد است که تعهد زناشويي به اين معني است که زوجين تا چه حد براي روابط زناشويي خود ارزش قائل هستند و چه قدر براي حفظ و تداوم ازدواجشان انگيزه دارند. تعهد معنايش اين است که فرد همسرش را دوست ميدارد، به او وفادار است و از همسر ديگري به هر شکل و شمايل که باشد، اجتناب ميکند (کلارک، ترجمه قراچهداغي، 1388). به طور کلي، مطالعات پيرامون مفهوم تعهد در ازدواج از دهه 1990 آغاز شد و پژوهشگران از طريق ارائه مدلها و نظريههاي مختلف، به مفهوم سازي و تبيين آن پرداختند.
قديميترين مدل تعهد زناشويي توسط رسبالت (1980) تحت عنوان «مدل سرمايه گذاري» مطرح شد. مطابق با اين مدل، تعهد زوجين نسبت به يکديگر به سه فاکتور به هم مرتبط بستگي دارد. اين فاکتورها عبارتند از: رضايت از رابطه زناشويي، سرمايهگذاري در رابطه زناشويي و جايگزينهاي رابطه زناشويي. به عبارت ديگر، رسبالت معتقد است که يک همسر زماني به ازدواج خود متعهد خواهد بود که از شريکش راضي باشد، در رابطه اش سرمايه گذاريهاي زيادي انجام داده باشد و جايگزينهاي مناسب ديگري در اختيار نداشته باشد.
مک دونالد (1981) با ارائه مدل ديگري از تعهد زناشويي، آن را به دو نوع، تعهد نسبت به ازدواج و تعهد نسبت به همسر تقسيم نمود. تعهد نسبت به ازدواج، تعهد به رابطه زناشويي است، درون يک نهاد مقدس که بر اعتقادات و اصول اخلاقي مبتني ميباشد. تعهد نسبت به همسر، تعهد به يک فرد خاص به عنوان شريک رابطه زناشويي است که اين نوع تعهد بر فداکاري و از خود گذشتگي شخصي مبتني ميباشد.
کوئين (1982) از طريق مصاحبههاي طولاني مدتي که با صدها زوج انجام داد، توانست يک مدل سه وجهي از تعهد زناشويي ارائه نمايد که عبارتند از: ضمانت (قول دادن به همسر)، فداکاري (ازخودگذشتگي براي همسر) و وابستگي (احساس اجباربراي تدوام رابطه).
استرنبرگ (1984، 1986، 1988، 1997) نظريه مثلث عشق را ارائه نمود. مطابق با اين نظريه، تعهد زناشويي به عنوان يکي از مؤلفههاي سه گانه عشق، در رأس سمت راست مثلث مطرح شده است و به تصميمگيري زوجين در مورد اقامت كردن و در كنار همديگر بودن اشاره دارد كه در شكل كوتاه مدت، رابطه با يك شريك معين و در شكل بلند مدت، عاملي براي حفظ تداوم و بقاي روابط عاشقانه ميباشد (به نقل از قمراني و عباسي موليد، 1387). اسونسون و تراهاگ (1985) بيان داشتند که براي تداوم زندگي زناشويي دو نوع تعهد لازم است: تعهد ذاتي و تعهد ابزاري. تعهد ذاتي يا شخصي به عوامل دروني تداوم بخش در رابطه زناشويي اطلاق ميشود، در حالي که تعهد ابزاري به عوامل و فاکتورهاي بيروني که باعث تداوم ازدواج ميشوند، اشاره دارد.
گالتز و لارسون (1989) از طريق تحليل فاکتورهاي تأثير گذار برتعهد زناشويي، دو نوع تعهد را شناسايي و مطرح کردند. اولين نوع تعهد، تعهد شخصي است که به دليل وجود جذابيت رابطه و همسر به تداوم رابطه مشترک کمک ميکند و دومين نوع تعهد، تعهد ساختاري است که بدون توجه به عوامل شخصي ودروني بلکه به دلايل بيروني و فرا فردي باعث تداوم ازدواج ميشود. آرتيگا (1991) از نتايج بدست آمده طي بررسيهاي سالهاي آغازين ازدواج استفاده نمود و توانست با تحليل اين نتايج، سه نوع تعهد را در روابط زناشويي شناسايي نمايد. اين سه نوع تعهد تحت عناوين، تعهد بين فردي (عشق و علاقه به تداوم رابطه)، تعهد شخصي (اعتقادات و تقيدات اخلاقي به حفظ رابطه) و تعهد اجتماعي (محدوديتها و موانع موجود براي ترک رابطه) مطرح شده است (به نقل از استرچمن و گابل، 2006).
جانسون (1973، 1982، 1991، 1999) مدل جامعي را ارائه نمود كه در آن تعهد زناشويي به صورت سه نوع مستقل، تعهد شخصي، تعهد اخلاقي و تعهد ساختاري مطرح شده است. تعهد شخصي به معني علاقه و تمايل فرد براي تداوم رابطه زناشويي است. تعهد اخلاقي بيانگر وفاداري اخلاقي فرد به تداوم رابطه است وتعهد ساختاري نيز به موانع و محدوديتهاي موجود در ترك يك رابطه و احساس اجبار به تداوم آن رابطه اشاره دارد.
استنلي و مارکمن (1992) در يک تلاش جهت توسعه يک مدل معتبر از تعهد زناشويي، آن را مشتمل بر دو مؤلفه دانستند: از خود گذشتگي و فداكاري براي همسر و ناتواني در ترک رابطه زناشويي. کايزر (1993) نيز در يک پژوهش، تعهد زناشويي را به دو نوع تعهد نسبت به همسر و تعهد نهادي تقسيم نمود. مطابق با اين مدل، تعهد نسبت به همسر باعث ميشود که فرد در ازدواجش، سطح بالايي از عشق و رضايت را حفظ نمايد، در حاليکه تعهد نهادي بيانگر اين است که فرد علي رغم بي علاقگي به همسر، وانمود ميکند که همسرش را دوست دارد و صرفاً به دلايل ديگري به ازدواجش متعهد است.
کاسلو و رابينسون (1996) نيز مشابه با برخي از محققان، تعهد زناشويي را به دو نوع، تعهد نهادي و تعهد فداکاري شخصي تقسيم نمودند. ليدون و کوليجيو (1997) در يک بررسي براي مفهوم سازي تعهد زناشويي، دو نوع تعهد را مطرح کردند: تعهد مشتاق و تعهد اخلاقي. تعهد مشتاق اينگونه تعريف شده است: علاقه و اشتياق به حفظ رابطه زناشويي، لذت بردن از رابطه، احساس آرامش در زندگي مشترک و پذيرش مسئوليت براي حفظ و تداوم آن. همچنين، تعهد اخلاقي نيز در مدل آنها به اين صورت تعريف شده است: مجموعهاي از اعتقادات و ارزشهاي شخصي که به تبعيت از آنها فرد خود را ملزم ميداند تا به همسر و ازدواجش پايبند بماند که احساساتي پيرامون دلبستگي، وفاداري و وظيفهشناسي را شامل ميشود (به نقل از استرچمن و گابل، 2006).
آدامز و جونز (1997) در يک تلاش براي ارائه يک مدل جامع از تعهد زناشويي، کليه مدلهاي موجود را مورد مطالعه قرار دادند. مدل پيشنهادي آنها توانست در آن زمان کليه مدلهاي موجود را تحت پوشش قرار دهد. مطابق با اين مدل، تعهد زناشويي مشتمل بر سه بعد: تعهد نسبت به همسر (جاذبه زناشويي)، تعهد نسبت به ازدواج (التزام اخلاقي) و محدوديت اجتماعي (احساس به دام افتادگي) است. تعهد نسبت به همسر شامل عشق، رضايت، فداكاري و سرسپردگي ميباشد. تعهد نسبت به ازدواج به مسئوليتپذيري زوجين براي حفظ ازدواج و احترام به آن گفته ميشود. محدوديت اجتماعي نيز به پيامدهاي عاطفي، مالي و اجتماعي خاتمه دادن به روابط زناشويي اشاره دارد.
استرچمن و گابل (2006) با تحليل و بررسي مدلهاي مختلف تعهد زناشويي، توانستند مدل جديدي از تعهد زناشويي ارائه کنند. آنها در پژوهش خود دو نوع تعهد را در روابط زناشويي شناسايي و پيشنهاد کردند: تعهد گرايش (نزديکي) و تعهد اجتناب (دوري). تعهد گرايش بيانگر علاقه و تمايل فرد به حفظ و تداوم رابطه زناشويي است، در حاليکه تعهد اجتناب به تمايل فرد براي اجتناب از فسخ رابطه مشترک اشاره دارد.
به عبارت ساده تر، تعهد گرايش به امتيازات و پاداشهاي رابطه زناشويي در حال حاضر و آينده مربوط است. ولي تعهد اجتناب به پيامدهاي منفي طلاق و هزينهها و تبعات بعدي ترک رابطه زناشويي اشاره ميکند که هردو نوع تعهد مذکور با کيفيت متفاوت باعث حفظ و تداوم رابطه زناشويي زوجين ميشوند. نگاهي گذرا به مدلهاي مذکور، روشن ميسازد که اکثريت اين مدلها با يکديگر همپوشي دارند و اين مسأله توسط بسياري از محققان در پژوهشهاي مختلف مطرح شده است (آدامز و جونز، 1997، 1999؛ جونز، 2004؛ استرچمن و گابل، 2006؛ رادس، استنلي و مارکمن، 2008).
به طور کلي ميتوان گفت، حيطه تعهد زناشويي در حال حاضر با فقدان يک ديدگاه نظري جامع و منسجم روبروست و همچنان تلاش براي يکپارچه سازي مدلهاي موجود و ارائه يک مدل جديدتر ادامه دارد (آماتو، 2008).
2-1-2 ابعاد تعهد زناشويي
همانطور که قبلاً عنوان شد اکثر مدلهاي موجود پيرامون تعهد زناشويي با يکديگر همپوشي زيادي دارند. در حاليکه برخي از مدلها، يک نوع تعهد زناشويي را مطرح کردند که آن تحت تأثير چندين فاکتور قرار دارد، مدلهاي ديگر، انواع متفاوتي از تعهد زناشويي را ارائه و تبيين نموده اند (آماتو، 2008). اگر چه تاکنون در پژوهشهاي مختلف، انواع تعهد زناشويي با اسامي، مولفهها، ابعاد و طبقه بنديهاي متفاوتي مطرح شدهاند ولي همه آنها در اين عقيده اشتراک نظر دارند که تعهد زناشويي يک انگيزه براي ثبات و تداوم رابطه زناشويي است، به ويژه که اين انگيزه ريشه دارد در احساساتي که فرد علاقمند است که به ازدواجش متعهد و وفادار بماند، يا مجبور است و يا نياز دارد که به رابطه اش ادامه دهد (هارمون، 2005).
2-1-2-1 تعهد شخصي
اولين بعد تعهد زناشويي، تعهد شخصي است که تحت عناوين مختلف از جمله: تعهد جاذبه (لوينگر، 1979)، تعهد عاطفي (ناي و همکاران، 1973)، تعهد نسبت به همسر (آدامز و جونز، 1997)، تعهد مشتاق (ليدون و کوليجيو، 1997)، سطح رضايتمندي (رسبالت، 1986)، تعهد شخصي (جانسون، 1999) و تعهد گرايش (استرچمن و گابل، 2006)، توسط محققان مختلف ارائه و تبيين شده است. تعهد شخصي به معني علاقه و تمايل فرد براي تداوم رابطه زناشويي است که مبتني بر جاذبه و رضايت زناشويي است (جانسون، 1999).
ليدون و کوليجيو (1997) با ارائه مفهوم «تعهد مشتاق» اين بعد را اينگونه تعريف نمودند: علاقه و اشتياق به حفظ رابطه زناشويي، لذت بردن از رابطه، احساس آرامش در زندگي مشترک و پذيرش مسئوليت براي حفظ و تداوم آن. آدامز و جونز (1997، 1999) مفاهيمي از قبيل: عشق، رضايت، فداكاري و سرسپردگي رابه عنوان مؤلفههاي تعهد شخصي ارائه کردند.
تعهد شخصي تحت تأثير سه مؤلفه قرار دارد: 1- جذابيت همسر (عشق و علاقه به همسر)، 2- جذابيت رابطه زناشويي (علاقه و رضايت از رابطه زناشويي)، 3- هويت زناشويي (ميزان و درجهاي که مشارکت يک شريک در رابطه زناشويي به عنوان خود پنداره شخصي وي در نظر گرفته ميشود) (جانسون و همکاران، 1999).
اگر چه دو مؤلفه جذابيت همسر و جذابيت رابطه تحت شرايط زيادي با يکديگر همبستگي و همپوشي دارند ولي آشکارا اين دو متغير پديده واحد و يکساني نيستند. به عنوان مثال، اگر همسري از رابطه زناشويي سرد و خشن خود ناراضي باشد اما هنوز نسبت به شوهرش احساسات قوي عاشقانه دارد، خودش را متقاعد کرده است که اين مشکلات براي وي مسأله مهم و دشواري نيست بلکه براي وي قابل تحمل است (هين اوم، 2003). علاوه بر اين، جذابيت رابطه زناشويي ميتواند به عنوان يک کارکرد مستقل در نظر گرفته شود که تحت تأثير اقدامات هر دو زوج است يا ميتواند عمدتاً به اقدامات يکي از زوجين نسبت داده شود. (هارمون، 2005).
در رابطه با هويت زناشويي نيز نتايج تحقيقات نشان ميدهند که اين مفهوم در سالهاي اوليه ازدواج شکل ميگيرد وقتي که تعهد شخصي، زوجين را نسبت به يکديگر علاقمند و متعهد ميسازد (گانتر و اوکلاهما، 2004).
بنابراين مشارکت و تلاش فرد در رابطه زناشويي جنبه مهمي از هويت و خودپنداره شخص تلقي ميشود که بر اثر گذشت زمان تثبيت و تحکيم ميگردد (هين اوم، 2003).
ساباتلي و بارتلر (1985) در پژوهش خود دريافتند که زنان نسبت به مردان عمدتاً ميزان تعهد شخصي بيشتري را در ازدواجشان گزارش ميکنند (به نقل از ميلز، 2000). يافتههاي آدامز و جونز (1999) نيز نشان ميدهد که بعد تعهد شخصي در مقايسه با ساير ابعاد تعهد زناشويي داراي بيشترين همبستگي با رضايتمندي زناشويي است به نحوي که ميتوان رضايتمندي زناشويي را مهمترين پيشگوي تعهد شخصي نام برد (به نقل از جونز، 2004).
2-1-2-2 تعهد اخلاقي
دومين بعد تعهد زناشويي، تعهد اخلاقي است که تحت عناوين مختلف از جمله: تعهد نسبت به ازدواج (مک دونالد، 1981)، تعهد ضمانت (کوئين، 1982)، التزام اخلاقي (آدامز و جونز، 1997، 1999) و تعهد اخلاقي (ليدون و کوليجيو، 1997؛ آرتيگا، 1991؛ جانسون، 1991، 1996، 1999)، توسط محققان مختلف ارائه و تبيين شده است. بسياري از مدلهاي نظري تعهد بر اين عقيدهاند که تعهد زناشويي مبتني است بر يک احساس وفاداري اخلاقي به ازدواج و رابطه زناشويي و اين عقيده که ازدواج يک نهاد مقدس است (شيلدز، 2001). يک نهاد اجتماعي مهم که تضمين کننده مراقبت و حمايت بوده و وفاداري و پايبندي به آن ارزش شناخته ميشود (هارمون، 2005).
برخي از پژوهشگران بر اين عقيدهاند که اين بعد از تعهد به کمال اخلاقي و مذهبي افراد مربوط است. هسته مرکزي اين عقيده اين مفهوم وجود دارد که تعهد اخلاقي فرد به ازدواج و همسرش از شرافتمندي فرد که مربوط به قول و قرارهاي قبلي و همچنين اعتقادات اخلاقي و مذهبي وي است، نشأت ميگيرد (شيلدز، 2001).
به طور کلي تعهد اخلاقي تحت تأثير سه مؤلفه قرار دارد: 1- تقدس بنيان و نهاد ازدواج، 2- وفاداري به نوع رابطه زناشويي که به ارزشها و اصول اخلاقي فرد اشاره دارد و فرد ميتواند مطابق با اعتقاداتش به ازدواجش خاتمه دهد يا همچنان به آن متعهد باشد و 3- احساس دين و مرهونيت نسبت به يک همسر (هين اوم، 2003).
جانسون و همکاران (1991) در پژوهش خود دريافتند که دينداري و اعتقادات مذهبي عمدتاً با تعهد اخلاقي زوجين همبستگي بالايي دارد. به نظر ميرسد که اعتقادات مذهبي و گرايش به معنويت از طريق ارزشگذاري روي حفظ و بقاي نهاد ازدواج و همچنين از طريق فراهم سازي حمايتهاي معنوي باعث تقويت و تحکيم تعهد اخلاقي زوجين در ازدواج ميگردد (رابينسون، 1993؛ به نقل از جانسون و همکاران، 1999).
2-1-2-3 تعهد ساختاري
تعهد ساختاري به عنوان سومين بعد تعهد زناشويي در بسياري از مدلهاي نظري تحت عنوان جنبه اجبار آور تعهد زناشويي با اسامي گوناگون مطرح شده است که عبارتند از: تعهد اجبار (استنلي، 1986)، نيروهاي مانع شونده (لوينگر، 1976)، فشار بيروني (گرين، 1983)، احساس به دام افتادگي (آدامز و جونز، 1997، 1999) و تعهد ساختاري (جانسون، 1991، 1996، 1999). تعهد ساختاري در ازدواج به موانع و محدوديتهاي موجود در ترك رابطه زناشويي و احساس اجبار به تداوم آن رابطه اشاره دارد (هارمون، 2005).
در هسته مرکزي اين بعد اين عقيده وجود دارد که فاکتورهاي بيروني ازدواج اعم از فاکتورهاي خيالي يا واقعي ممکن است از فسخ رابطه زناشويي و اختتام ازدواج جلوگيري کنند حتي اگر انگيزه فرد براي اقدام به طلاق و جدايي قوي باشد (شيلدز، 2001). بر عکس تعهد شخصي، تعهد ساختاري به عنوان جنبه اجبارآور تعهد زناشويي زماني آشکار ميشود که رضايتمندي زناشويي وجود ندارد يا کاهش يافته است در اين رابطه، فرد علي رغم فقدان رضايت زناشويي همچنان تمايل دارد تا به همسر و ازدواجش متعهد بماند به دليل اجتناب از پيامدهاي طلاق که عبارتند از: نارضايتي و سرزنش خانواده، نارضايتي و سرزنش اطرافيان و دوستان، هزينههاي مراحل طلاق و از بين رفتن سرمايههايي که در ازدواج صرف شده است. علاوه بر اين موارد، زوجين ممکن است در يک ازدواج نارضايت بخش باقي بمانند به دليل نگراني در مورد فرزندانشان و آينده آنان، همچنين به خاطر اينکه شايد خودشان بعد از طلاق نتوانند يک همسر مناسب پيدا نمايند و حتي از نظر اقتصادي نيازمند ديگران باشند (شيلدز، 2001).
به نظر ميرسد تعهد ساختاري بيشتر مربوط به ازدواجهايي باشد که در آن زوجين نسبت به يکديگر تعهد شخصي پاييني دارند (هارمون، 2005). گالتز و لارسون (1989) در پژوهش خود دريافتند که اعتقادات مذهبي و رضايت از زندگي زناشويي و خانوادگي، پيشبيني کنندههاي اصلي تعهد ساختاري بودند. گالتز (1987) رابطه سن و تعهد ساختاري را مورد بررسي قرار داد. وي در پژوهش خود به اين نتيجه رسيد زوجيني که هنگام ازدواج بيشتر از 30 سال سن داشتند نسبت به زوجين زير 30 سال سن، تعهد ساختاري بيشتري را گزارش کردند (به نقل از گالتر و اوکلاهما، 2004).
2-1-3 عوامل مؤثر بر تعهد زناشويي
2-1-3-1 نگرش نسبت به ازدواج
نگرشهاي مطلوب مهمترين سرمايه در ازدواج و زندگي زناشويي هستند و درهاي مضاعف خوشبختي را براي زوجين ميگشايند. در واقع نگرشهاي افراد به ازدواج ميتواند سازنده يا مخرب باشد (اميدوار، 1386). نگرشها بر احتمال ازدواج، تعيين زمان آن و همچنين دوام و پايداري آن تأثير ميگذارند. در قرن حاضر، تغيير در ارزشهاي فرهنگي و اجتماعي جوامع، تغيير در نگرش نسبت به ازدواج و روابط زناشويي را به دنبال داشته است. حرکت به سوي فردگرايي دنيوي، مطلوبيت يک تعهد دائمي به ازدواج را کاهش داده است و در نتيجه ازدواج به عنوان يک سنت و نهاد مقدس جاي خود را به ازدواج به عنوان يک رابطه داده است (هاسيو، 2003).
درحال حاضر، تغيير جهت از فردگرايي اخلاقي به فردگرايي عملگرا وجود دارد. فردگرايي عملگرا بر خودمختاري و آزادي تأکيد دارد که در رشد جنبشهاي فمينيستي سهيم است و زنان سعي دارند به مدارج تحصيلي بالا و محيطهاي کاري وارد شوند. فردگرايي عملگرا در تضاد با خانواده است و اگر زندگي خانوادگي رشد فردي را محدود کند و نيازهاي فردي برآورده نشود، طلاق راهي براي آزادي محسوب ميگردد (رينولد و منسفيلد، 1999). مدل ازدواج به عنوان يک سنت و ازدواج به عنوان يک رابطه در جدول (2-1) آمده است.
جدول (2-1): ازدواج به عنوان يک سنت و ازدواج به عنوان يک رابطه
ازدواج به عنوان يک نهادازدواج به عنوان يک رابطهآزادي کمتر در انتخاب همسرتأثيرپذيري ازدواج از الزامات شديد اجتماعي و خويشاونديتأکيد بر ابعاد اقتصادي ازدواج مانند مالکيت و تقسيم کار جنسيتياهميت بعد عمومي ازدواجازدواج به عنوان مجموعهاي از روابط و شبکههاي اجتماعينابرابري نسبي در درون ازدواج؛ پدرسالاريتأکيد کمتر بر تمايلات جنسي متقابل/ اهميت رابطه جنسي براي توليد مثل و حاملگيآزادي بيشتر در انتخاب همسرجدايي نسبي ازدواج از الزامات شديد اجتماعي و خويشاونديتأکيد بر ابعاد عاطفي و بين فردي ازدواجاهميت بعد خصوصي ازدواجازدواج به عنوان مبناي بزرگسال قلمداد شدن فردبرابري نسبي در درون ازدواج؛ همراهيتأکيد مثبت بر تمايلات جنسي متقابل/ اهميت مسائل جنسي به عنوان نمادي از مسائل زندگي زناشويي
مأخذ: رينولد و منسفيلد، 1999؛ به نقل از صادقي و همکاران، 1386
2-1-3-2 نگرش نسبت به طلاق
نگرشهاي مرتبط با سازگاري با نقشهاي جنسيتي جديد و مسئوليتهاي جنسيتي جديد و تغيير انتظارات مرتبط با ازدواج همه در بي ثباتي ازدواج نقش بزرگي دارند. با وجود اينکه تحقيقات اندکي در مورد گستره تغيير نگرش نسبت به طلاق وجود دارد، شواهد در دسترس نشان ميدهند که پذيرش پديده طلاق، در سالهاي 1960 تا1970 در آمريکا رشد سريعي داشته است به گونهاي که 52 درصد ازدواجها به طلاق منجر شده است. در سال 1994 بيشتر از نيمي از افراد با اين جمله موافق بودند که «هنگاميکه زوجين نتوانند مشکلاتشان را حل کنند، طلاق بهترين راه حل است». که اين امر نشان ميدهد در قرن حاضر نگرش نسبت به طلاق تغيير کرده است (رينولد و منسفيلد، 1999).
نرخ رشد طلاق در کشور ما نيز طي سالهاي 80 تا 85 به 2/9 درصد رسيده در حاليکه نرخ ازدواج در کشور 96/3 درصد بوده است. اين امر نشان ميدهد که رشد طلاق طي اين سالها بيش از رشد ازدواج بوده است (نجفي و همکاران، 1385).
2-1-3-3- تجارب همزيستي بدون ازدواج
تجارب همزيستي بدون ازدواج رسمي که منجر به ازدواج نشده است، نشان دهنده جهتگيري ضعيف نسبت به ازدواج، يا داشتن مشکل در حفظ يک رابطه موفقيت آميز است که باعث احتمال بروز نگرش منفي نسبت به ازدواج ميشود و احتمال اقدام به ازدواج يا پايبندي به آن را کاهش ميدهد (هريس و لي، 2007). اين مسأله بيشتر در کشورهاي اروپايي و بويژه آمريکا رواج دارد. رشد فعاليتهاي جنسي پيش از ازدواج منجر به ظهور اين پديده شد که زوجيني که با هم رابطه جنسي داشتند، بدون ازدواج رسمي در يک منزل با هم زندگي کنند. اين پديده نيز از تأثيرات مخرب فردگرايي افراطي است که نگرش نسبت به تعهد را تغيير داده است (رينولد و منسفيلد، 1999).
2-1-3-4 کيفيت زندگي زناشويي
در برخي از پژوهشها، تعهد زناشويي به عنوان يکي از شاخصهاي کيفيت زناشويي مطرح شده است (لويس و اسپانير، 1979به نقل از ميلز، 2000). روشن است که تحکيم و تداوم زندگي زناشويي، نيازمند توسعه نگرشهاي مطلوب زن و شوهر نسبت به يکديگر است. اگر زوجين يکديگر را پذيرا باشند، به يکديگر وفادار و متعهد باشند و بر روابط آنان عشق و مودت حکمفرما باشد، به قول «آبراهام مازلو» روان شناس معروف، حتي در سنين پيري که زيباييها و شادابي جواني را از دست دادهاند نيز يکديگر را زيبا درک ميکنند. اين نحوه ادراک زن و شوهر از يکديگر قطعاً ناشي از يک ادراک رواني و عاطفي طرفين است که هر دو از ابتداي ازدواج در ايجاد زمينههاي آن نقش داشتهاند و در زمان حاضر نتيجه آن را با کيفيت زناشويي مطلوبي تجربه ميکنند (شاه سياه، 1387).
بر اين اساس، کيفيت زناشويي را ميتوان به عنوان موفقيت و عملکرد مطلوب يک ازدواج در نظر گرفت که نتيجه عوامل مختلفي از جمله سازگاري زناشويي و احساس تعهد زوجين نسبت به يکديگر است و از آن به عنوان يکي ار پيشبيني کنندههاي مهم تداوم و ثبات زناشويي ياد ميشود (آماتو، 2008).
2-1-3-5- روابط پيش ازازدواج
امروزه روابط قبل از ازدواج در بسياري از کشورهاي غربي، مرحلهي هنجاري در زندگي خانوادگي شناخته ميشود چنانکه 75 درصد زوجين گزارش ميکنند که اين روابط قبل از نامزدي رسمي مقدمهاي براي ازدواج است و دليل ثانوي و جزئيتر اين است که زوجين امتحان کنند که آيا ميتوانند در کنار يکديگر زندگي کنند يا نه (براون، 2005؛ به نقل از غلامعليان، 1386).
بر خلاف ديدگاه رايج و به رغم آنکه به نظر ميرسد روابط پيش از ازدواج يک آزمايش فراگير براي زمينه سازي ازدواج است که به زوجين براي اجتناب از خطر طلاق کمک ميکند، تحقيقات به طور مستمر نشان دادهاند که روابط پيش از ازدواج با بي ثباتي ازدواج و طلاق داراي رابطه مثبت و با تعهد زناشويي داراي رابطه منفي است (براون و همکاران، 2006؛ به نقل از غلامعليان، 1386).
يافتههاي پژوهش رادس، استنلي و ماركمن (2008) نيزبيانگر اين است، مرداني كه قبل از نامزدي رسمي، يك مدت با همسران شان زندگي كرده بودند، نسبت به مرداني كه رابطه مشترك شان را با ازدواج رسمي آغاز كرده بودند، تعهد پايينتري را نشان دادند. هم چنين نتايج اين پژوهش نشان ميدهد همين مردان (افراد با تعهد پايين) نيز نسبت به زنان شان تعهد كمتري را دارا بودند در حالي كه زنان اين افراد بر عكس شوهرانشان به ازدواج و همسرشان وفاداري بيشتري را گزارش کردند.
اينکه چرا روابط قبل از ازدواج بجاي آنکه پيامدهاي زناشويي خوشايندي داشته باشد، اوضاع را بدتر ميکند، کمتر واضح است. اما واقعيت آن است که روابط قبل از ازدواج افراد را تغيير ميدهد يا با تقويت توانايي حفظ و تداوم روابط زناشويي خارج از ازدواج، در نهايت احساس تعهد و وفاداري افراد را کاهش و احتمال بي ثباتي ازدواج و بروز طلاق را افزايش ميدهد (رادس، استنلي و مارکمن، 2008).
2-1-3-6 طلاق والدين
اليس (2004) معتقد است که فرزندان ازدواجهاي ناشاد، زندگي زناشويي بي ثباتتري داشته، دچار اختلافات و مشکلات بيشتري هستند و در زندگي زناشويي خود شادماني کمتري را با همسران خود تجربه ميکنند. اثرات قويتر طلاق والدين بيشتر در سنين پايينتر و براي مردان مشاهده شده است که بسياري از اين عوامل با تعهد زناشويي پايين رابطه دارد (به نقل از غلامعليان، 1386).
طبق نتايج تحقيقات، افراد داراي والدين مطلقه عموماً نگرش منفيتري نسبت به ازدواج به عنوان يک نهاد مقدس دارند، نسبت به ايجاد يک ازدواج سالم و طولاني مدت، کمتر احساس خوشبيني ميکنند، در روابط زناشويي شان تعهد شخصي کمتري دارند و عمدتاً به توانايي خودشان براي تحقق و حفظ يک ازدواج موفق و شاد، اعتماد کمتري دارند. به طور کلي، نتايج برخي از پژوهشها پيشنهاد ميکنند زوجيني که والدينشان طلاق گرفتهاند به احتمال بيشتري با تعهد و اعتماد پايين وارد ازدواج ميشوند که اين امر به طور بالقوه خطر بروز طلاق آنان را در آينده افزايش ميدهد (وايتون و همکاران، 2008).
2-1-3-7 ويژگيهاي شخصيتي
شکلفورد و همکاران (2007) در پژوهش خود دريافتند که ويژگيهاي شخصيتي افراد ميتواند به برآورد ميزان تعهد يا عهدشکني آنان در ازدواج کمک نمايد. آنها دريافتند افراد داراي سبکهاي شخصيتي تکانشي، داراي اعتمادپذيري پايين و وجدان گرايي کم به احتمال بيشتري درگير روابط فرا زناشويي ميشوند. اسچالك و همکاران (1988) دريافتند که همسران با اصول جنسي بي بند و بار احتمال بيشتري دارد تا معطوف به عهدشکني زناشويي شوند و اين امر در ميان مردان، سياهان آمريکا و افراد بسيار تحصيلکرده بيشتر است. عهدشکني زناشويي در افراد داراي اعتقادات مذهبي ضعيف، افراد کم سن و سال و افراد با بيش از دوازده سال تحصيل بيشتر به چشم ميخورد. بايد توجه داشت که رواج عهدشکني زناشويي در سنين بالاتر و درميان افراد کمتر تحصيلکرده کاهش مييابد (گلس و رايت، 1997؛ به نقل از حيدري و همکاران، 1388).
باس و شکلفورد (1997) در پژوهش خود به اين نتيجه رسيدند که بالا بودن نمرات افراد در پرسشنامه شخصيتي نئو در ابعاد تجربه گرايي، خودشيفتگي و روان رنجوري نيز ميتواند پيشبينيکننده عهدشکني در ازدواج باشد (به نقل از حيدري و همکاران، 1388).
از سوي ديگر، در ارتباط با ويژگيهاي شخصيتي زوجين متعهد نيز تحقيقاتي انجام گرفته است. پژوهش جارويس (2006) نشان داد که از ميان عوامل شخصيتي نئو، وظيفهشناسي و وجدانگرايي بالا به خوبي ميتواند تعهد زناشويي افراد را پيشبيني نمايد. همچنين، پژوهش فوروکاو و همکاران (2002) نيز نشان ميدهد که زنان وظيفه شناس، شوهرانشان را با صفاتي مانند حمايت کننده، شريف و کمتر کنترلننده توصيف ميکنند و همواره تلاشي هدفمند براي حفظ و ثبات روابط زناشويي شان نشان ميدهند (به نقل از احدي، 1386).
2-1-4 نظريهها و مدلهاي مرتبط با تعهد زناشويي
در تبيين مفهوم تعهد زناشويي دو دسته نظريه و مدل وجود دارد. نظريهها و مدلهايي که به طور عام به تبيين تعهد زناشويي ميپردازند و نظريهها و مدلهايي که تعهد زناشويي را به طور خاص تبيين ميکنند.
2-1-4-1 نظريهها و مدلهاي خاص مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-1-1 نظريه استرنبرگ
استرنبرگ (1984، 1986، 1988، 1997) نظريهاي براي عشق ارائه کرد که « نظريه مثلث عشق» نام گرفت. بر اساس اين نظريه، روابط عاشقانه را ميتوان در چهارچوب سه مؤلفه صميميت، شور و شهوت، تعهد و شناخت ارزيابي کرد. صميميت، مؤلفه هيجاني عشق است که مشارکت، تفاهم متقابل و حمايت عاطفي را شامل ميشود. اين مؤلفه ايجاد کننده گرمي و پيوند عاطفي است. شهوت، مؤلفه انگيزشي عشق و تحريکكننده است که جذابيت جسماني، بهره کشي جنسي و احساس عاشق بودن را در بر ميگيرد. تعهد، مؤلفه شناختي عشق است و شامل تصميمهاي کوتاه مدتي ميشود که عشق به صورت لحظهاي ايجاد ميکند و نيز تعهد طولاني مدت که باعث دوام عشق ميشود (به نقل از قمراني و عباسي موليد، 1387).
مطابق با اين تئوري، مؤلفههاي مذکور در گونههاي مختلف عشق با هم ترکيب ميشوند و به هم ميآميزند. ويژگي عشق رومانتيک، صميميت همراه با شور و شهوت است. ويژگي عشق ابلهانه يا ملاحت آميز، تعهد است که تنها شور و شهوت به آن دامن ميزند و عشق کامل يا تمام عيار آميزهاي از همه اين مؤلفههاي سه گانه است. (داير، 1384). اشکال مختلف روابط عاشقانه بر اساس ترکيب مؤلفههاي عشق استرنبرگ در جدول زير ارائه شده است.
جدول (2-2): انواع عشق بر اساس ترکيب مؤلفههاي عشق استرنبرگ
نمونهنوع عشقمولفههاتعهدشهوتصميميتاحساس ايجاد شدن يک رابطه دوستي عميق و حقيقي. اين احساس گرم بوده و حس نزديکي را ايجاد مينمايد ولي تعهد درازمدت و نيز شهوت در آن جايي ندارد.دوست داشتن--+اشتغال ذهني با شريک جنسي که ايده آل تلقي شده بيشتر مشهود است تا يک شخص واقعي. به اين حالت، عشق در نگاه اول گفته ميشود که درجات بالايي از تحريک ذهني و فيزيکي را به دنبال دارد و فقط اگر به کاميابي جنسي منجر شود، ادامه مييابد.دلباختگي-+-عشقي است که مدتهاي زياد بدون هيچ پيشرفتي ادامه دارد. طرفين آن همانند گذشتهها داد و ستد عاطفي نميکنند و فقط بر حسب عادت، ترس از تغيير يا به خاطر بچهها با هم زندگي ميکنند.عشق پوچ+--عشقي است که بر اساس جاذبه هيجاني و فيزيکي ايجاد ميشود. عشاق احساس شهوت متقابل دارند و احساس ميکنند که روحاً ميتوانند يکي شوند.عشق رومانتيک-++عشقي است که براي مدت طولاني در يک رابطه دوستانه و متعهدانه به حيات خود ادامه ميدهد و در مراحلي که جاذبه فيزيکي رو به افول گذاشته است، ازدواج مطرح ميشود. اغلب عشقهاي رومانتيک ممکن است سرانجام به عشق رفاقتي تبديل شوند.عشق رفاقتي+-+تعهد بر پايه شهوت صرف که به عشق طوفاني معروف است و از آنجا که صميميت فرصت رشد نمييابد و شهوت به زودي فروکش ميکند، هر دو طرف احساس تغيير کرده و مأيوس ميشوند. بنابراين عشقشان يسيار کوتاه است.عشق احمقانه++-عشق کامل که بسياري از مردم سعي ميکنند آنرا به دست آورند، به خصوص کساني که عشق رومانتيک را تجربه کردهاند تلاش ميکنند به اين عشق دست يابند.عشق کامل+++
مأخذ: بيات، 1386
استرنبرگ (1994) در انتقاد از نظريه مثلث عشق و ساير رويکردها، نظريه «عشق به مثابه يک داستان» را مطرح ميکند و ميگويد: گاهي دو همسر دو قصه کاملا ًمتفاوت را پيرامون روابط شان نقل ميکنند و به نظر ميرسد که هر گاه اين دو قصه تفاوت زيادي با هم داشته باشند، زوجين نيز رضايت کمتري از رابطه خود دارند. اين ديدگاه بر اين فرض مبتني است که ما آدميان گرايش داريم، عاشق کساني شويم که قصه هايشان با قصه ما يکي است يا مشابه آن است. اما اين افراد از جنبههايي مثل خود ما هستند و از جنبههايي ديگر بالقوه با ما متفاوتند. اگر از سر اتفاق عاشق کسي شويم که قصهاي کاملاً متفاوت داشته باشد آن وقت است که هم رابطه ما و عشقي که زير ساخت اين رابطه است وضعيتي متزلزل پيدا ميکند (علايي و کرمي، 1386).
2-1-4-1-2 مدل سرمايهگذاري رسبالت
مدل سرمايهگذاري براي اولين بار توسط رسبالت در سال 1980 مطرح شد. اين مدل بر فرايند تعهد زناشويي به اندازه شرايط زوال رابطه تمرکز دارد. طرفداران اين الگو اعتقاد دارند که تعهد عامل پيشبيني کننده مهمي درعهد شکني است. تعهد ميزان وسوسه شدن براي عهدشکني را کاهش ميدهد و منابعي براي قادر ساختن افراد براي تغيير تمرکزشان از پيامدهاي لذت خواهي کوتاه مدت به لذت خواهي بلند مدت را فراهم ميکند.
بنابراين افراد داراي تعهد بالا، احتمالاً بيشتر از عهد شکني زناشويي اجتناب ميکنند، درحالي که افراد با سطوح تعهد پايينتر ممکن است بيشتر درگير روابط خارج از حيطه زناشويي شوند. مطابق با مدل سرمايهگذاري رسبالت، تعهد در زندگي زناشويي از رضايتمندي زناشويي، کيفيت جايگزينها و سرمايه گذاريها متأثر ميشود (هارمون، 2005).
الف: رضايتمندي زناشويي: رضايتمندي نوعي ارزشيابي ذهني از پاداشها و تنبيههاي نسبي است که فرد در يک رابطه تجربه ميکند. آنها تصريح ميکنند که تعهد بوسيله ميزان رضايتمندي ايجاد شده در رابطه تقويت ميشود. براي اينکه افراد سطح رضايتمندي خود را تعيين کنند هزينهها و پاداشهاي روابط شان را برآورد مينمايند. مزايا و پاداشهاي بالقوه با انتظارات فرد در مورد رابطه مقايسه ميشود. اين استانداردهاي شخصي بعنوان معيار سنجش شناخته ميشوند. اين سطح رضايتمندي عملکردي از سنجش سطح و نتايج رابطه کنوني است: زماني که نتايج بدست آمده بيش از سطح معيار باشد، فرد از رابطه اش خشنود است، اما زماني که نتايج بدست آمده پايينتر ازاستانداردهاي دروني باشند، عدم رضايتمندي اتفاق ميافتد (هارمون، 2005).
پژوهشها درکشورهاي غربي نشان داده است که رابطه نامشروع در زنان بيشتر از لحاظ عاطفي نيرو ميگيرد و زناني که عهدشکني ميکنند بيشتر احتمال دارد تا از رابطه زناشويشان ناراضي باشند (لي و آگنيز، 2003).
ب: کيفيت جايگزينها: دومين عامل مؤثر برتعهد، خصوصيات جايگزينها است که به ارزيابي ذهني فرد از پاداشها و هزينههايي اشاره دارد که فرد جدا از رابطه کنوني بدست ميآورد، مانند گذراندن وقت با دوستان و خانواده يا گذراندن وقت درخلوت و تنهايي. اساساً، خصوصيت جايگزينها با احساس شادماني بالقوه خارج از رابطه زناشويي رابطه دارد. متعاقباً، داشتن جايگزينهاي جذاب نيرويي بالقوه براي کاهش تعهد زناشويي است (لي و آگنيز، 2003).
ج: سرمايهگذاريها: شکل سوم تعهد، دربردارنده سرمايهگذاري ارتباطي است. سرمايه گذاريها منابع بدست آمده ملموس يا واقعي هستند که احتمال زوال رابطه را به شدت کاهش ميدهد. نمونههايي از سرمايه گذاريهاي ارتباطي شامل وقت گذاشته شده، دلبستگي عاطفي، دوستان دوطرفه و مالکيتهاي مادي است. برطبق مدل سرمايهگذاري همه اين سرمايههاي با ارزش در نيرومندکردن تعهد سهيم هستند (لي و آگنيز، 2003).
2-1-4-2 نظريهها و مدلهاي عام مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-2-1 نظريه وابستگي
يکي از تأثيرگذارترين تئوريها روي پژوهش پيرامون روابط زناشويي، نظريه وابستگي است) استرچمن و گابل، 2006). کلي و تيبو (1978) مطرح کردند که پيامدهاي تعاملات اجتماعي بر اساس پاداشهايي که فرد دريافت ميکند يا هزينههايي که وي بايد متحمل شود، ميتواند رضايت بخش يا غير رضايت بخش باشد. پاداشها تجارب مثبتي هستند که احساس لذت و شادماني ايجاد ميکنند که با سلامت هيجاني و عاطفي و احترام به خود همراهند. از طرف ديگر، هزينهها تجارب منفي هستند که به گرفتاريها و ناراحتيهاي جسمي و رواني منجر ميشوند. مطابق با اين نظريه، روابط زناشويي زماني تداوم مييابد که تجارب يکي از زوجين، ملاکها و معيارهاي قابل قبول هر دو زوج را دارا باشد. اولين معيار براي ارزيابي تجارب فعلي، سطح مقايسه جذابيت و رضايتمندي است. در اين ارزيابي، پاداشها و هرينهها توأماً با هم مقايسه ميشوند.
به عبارت ديگر، فرد بر اساس توقعات شخصي خودش از رابطه مشترک و عرف اجتماعي، تجارب فعلي اش را مورد بررسي قرار ميدهد تا به ميزان پاداشها و هزينههاي ازدواجش پي ببرد. اگر ميزان پاداشهاي بدست آمده بيشتر از ميزان هزينههاي از دست رفته باشد، رابطه رضايت بخش و اگر ميزان هزينهها و مشکلات بيشتر از ميزان پاداشها برآورد شود، رابطه غير رضايت بخش و فاقد جذابيت تلقي ميگردد. دومين معيار براي ارزيابي تجارب فعلي، سطح مقايسه جايگزينهاي در دسترس است.
در اين ارزيابي، جايگزينهاي گوناگون و در دسترس از لحاظ کيفيت مورد مقايسه قرار ميگيرند. کيفيت جايگزينها ميتواند از تحمل کردن رابطه زناشويي تا ازدواج مجدد و يا تنها ماندن متغير باشد. اگر همسري اعتقاد دارد که رابطه زناشويي فعلي اش از هرگونه جايگزين ديگري بهتر است، پس وي به رابطه مشترکش وابسته و به آن متعهد است. به طور کلي، مطابق با نظريه وابستگي ميتوان گفت که ميزان تعهد زوجين به يکديگر براي حفظ و تداوم ازدواج، تابع سطح مقايسه پاداشها و هرينههاي رابطه و کيفيت جايگزينهاي در دسترسشان ميباشد (به نقل ازاسترچمن و گابل، 2006).
2-1-4-2-2 نظريه مبادله
نظريه مبادله که نخستين بار جرج هومانز آن را در علوم اجتماعي به کار برد، روابط اجتماعي به ويژه روابط نزديک را همانند مبادلات تجاري بر حسب مفاهيم سود و زيان و هزينهها و پاداشها و مانند آن، تبيين ميکند. بر اساس اين تئوري، روابط بر پايه تبادل تحسين شکل ميگيرند و روابط رضايت بخش و طولانيتر آنهايي هستند که با مشکل کمتر و تحسين بيشتر همراهند.
صاحبنظران مکتب مبادله توضيح ميدهند که چرا روابط زناشويي مسئله دار هميشه انحلال نمييابند، بلکه ممکن است استمرار پيدا کنند، به گفته آنان ممکن است همسري به دليل آنکه پاداشهاي دريافتي او بسيار کمتر از هزينه هايش هستند، احساس خشنودي کمتري داشته باشد اما به دليل آنکه ارزش روابط جايگزين نيز در نظرش پايين است (مثلاً فرصت مناسبي براي ازدواج مجدد ندارد) يا به دليل آنکه در روابط جاري اش سرمايهگذاري فراواني کرده است (مثلاً چندين فرزند را پرورش داده است)، به رابطه زناشويي ادامه دهد. (نجفي و همکاران، 1385).
هومانز پيشنهاد ميکند که پيش از شروع رابطه بايد فوايد ايجاد آن رابطه در گذشته، حال، آينده و نيز مشکلات آنرا بسنجيم و اگر آنرا سودمند ديديم رابطه آغاز شود و ادامه يابد. به عبارت ديگر، اگر ارزيابي اوليه نشان داد که رابطه سودي در پي نخواهد داشت، رابطهاي شکل نخواهد گرفت. اين اصل در مورد هر دو طرف صادق است. بنابراين رابطه بايد سود دو طرفه داشته باشد تا شکل بگيرد و تداوم يابد. هومانز تحسين را تا جايي گسترش ميدهد که با داوري شخص، هر چيزي ارزشمند باشد و احساس رضايت را در او بيدار کند. بنابراين تحسينات شامل مواردي چون ستودن، سرگرمي و دريافت هدايا خواهد شد. مشکلات نيز ميتوانند در هر شکلي متجلي شوند. در واقع هر چيزي که شخص آنرا ناراحت کننده بداند، از قبيل دعوا، عادات نابهنجار و حتي اجبار هميشگي به پختن غذا ممکن است به عنوان مشکل تلقي شود (بيات، 1386).
براساس گفته هومانز براي جمعبندي فوايد و زيانها، شاديها و مشکلات، محاسبهاي انجام ميشود تا بهترين نتيجه را براي ما به دنبال داشته باشد که همانا کسب بيشترين فايده و کمترين زيان خواهد بود. شواهد به دست آمده از تحقيقات مويد اين عقيده است که در روابط صميمانه، احترام و تحسين بيشتر با طولاني بودن دوستي در ارتباط است. زوجهايي که روابط تحسين برانگيز بيشتر و طولانيتري داشتهاند نسبت به زوجهايي که روابط تحسين آفرين کمتري داشتهاند بسيار کمتر دچار شکست و ناکامي ميشوند (داير، 1384).
نظريه مبادله اجتماعي اين توان را ندارد که سطحي را تعيين کند که در آن سطح، آنقدر رابطه نارضايت بخش ميشود که شخص با اينکه رابطه ديگري ندارد که به آن رو کند، از اين رابطه روي ميگرداند. تئوري مبادله اجتماعي بايد توقع عمومي که نشان دهنده حداقل توقع مردم از رابطه است را شامل شود. به عبارت ديگر، بايد سطح توقعي را مشخص کند که شخص با قرار گرفتن در زير آن حتي اگر رابطه جديدي نداشته باشد، رابطه قبلي خود را ترک کند. شايد اساسيترين نقد تئوري مبادله اجتماعي اين است که مطابق با اين نظريه در بسياري از روابط به جز روابط جنسي طولاني مدت، مردم مثل حسابداري که فقط با بالا رفتن سود شاد ميشود، رفتار کنند. حال سوال اينجاست که در اين روند شادماني و غم، عاشق شدن يا ترک معشوق در چه جايگاهي قرار ميگيرد؟ روابط صميمانه خصوصاً در آغاز و پايان از طريق احساسهاي شديد و پرخرج و اعمال بدون فکر که ذکر نشدهاند، بيان ميشوند. همانطور که برشيد (1983) اشاره کرد، جذابيت همچون معياري رواني توجه را به خود جلب ميکند. با اين وجود، اين فرايند در بيشتر اوقات به روابط رومانتيک و نيز روابطي مثل، دوستي، همکاري و همسايگي توجيه مستدلي ميدهد. در نهايت بعضي از روان شناسان به طور غير مستقيم عقيدهاي که از بطن اين روند بيرون کشيده ميشود را رد ميکنند (داير، 1384).
2-1-4-2-3 مدل پاسخ به نارضايتي ازرابطه
رسبالت و زومبروت (1983) مدلي را پيشنهاد کردند که بر اساس آن ميتوان عکس العمل مردم را در مواجهه با رابطه مخدوش بررسي و بر اساس آن نارضايتيها را طبقهبندي کرد. اين مدل براي تمام انواع روابط کاربرد دارد. اما در اينجا چگونگي کاربرد آنرا در روابط رومانتيک بررسي خواهيم کرد. بر اساس اين مدل، چهار پاسخ عمده به نارضايتي از روابط وجود دارد و اين پاسخها در دو بعد تغيير ميکنند، بعد فعال و غيرفعال، بعد سازنده و مخرب (بيات، 1386).
صدا: پاسخي فعال و سازنده است. به اين ترتيب که بعضيها از عکس العمل کلامي استفاده کرده و با اين کار تلاش ميکنند که شرايط را بهبود بخشند. تاکتيک اصلي در اين وضعيت عبارت است از: پيشنهاد راه حل جستجوي کمک يا تلاش براي تغيير خود يا شريک يا هر دو سوي رابطه يعني هم خود و هم شريک.
وفاداري: پاسخي سازنده و غير فعال است. وفاداري ضرورتاً پاسخ حمايت کنندهاي است که در آن شخص به طور غير فعال ولي خوشبينانه براي بهبود رابطه انتظار ميکشد. موقعيتهايي چون«کمي وقت صرفش ميکنم»، «تصميم دارم که سعي کنم ببخشم يا فراموش کنم» در اين مقوله قرار ميگيرند.
چشم پوشي: پاسخي مخرب و غير فعال محسوب ميشود. مانند سرباز زدن از مشکل. در نتيجه چون براي بهبود اوضاع تلاشي صورت نميگيرد، وضعيت بدتر ميشود. اين احتمال وجود دارد که اشخاص از بحث در مورد مشکل سرباز بزنند و زمان کمتري را با شريکشان بگذرانند و آنها را مورد انتقاد قرار دهند. در چنين وضعيتي غالباً شخص از همه راههاي ارتباطي چشم پوشي ميکند.
خروج: پاسخي مخرب و فعال به حساب ميآيد. خروج شامل قطع سريع و کامل رابطه ميباشد. پاسخهاي خروج، بيرون آمدن از خانه مشترک و آمادگي براي طلاق را شامل ميشود. نکته بسيار مهم اينکه در اين مدل، بعد مخرب سازنده با تأثيرگذاري عميقي که بر رابطه دارد تعيين کننده ادامه يا قطع رابطه است. پاسخهاي چشم پوشي و خروج قابليت آنرا دارند تا رابطه را خراب يا قطع کنند در حاليکه صدا و وفاداري در ذات خود قصد بقاي رابطه را دارند. اين عبارت قضاوتهاي ارزشي اشخاص را شامل نميشود. اگر کسي که سالها مورد سوء استفاده جنسي و رواني واقع شده است، پاسخ خروج را انتخاب کند، اين پاسخ براي او بسيار سازنده خواهد بود و به بهبود شرايط وخيم وي کمک ميکند. اين مدل به سادگي قابل توصيف نيست و بيشتر تحقيقات بر انتخاب پاسخ و شرايط رابطه متمرکز هستند.
بعضي از يافتههاي تحقيقاتي که رسبالت و همکاران (1982) گزارش کردهاند عبارتند از: زنان بيشتر از مردان از پاسخ صدا استفاده ميکنند در حاليکه آنهايي که بي سوادند يا سواد کمي دارند بيشتر از طريق وفاداري يا چشم پوشي پاسخ ميدهند. اگر هر کدام از طرفين جايگزينهاي در دسترس بيشتري براي ارتباط داشته باشند پاسخ وي احتمالاً فعال (خروج يا صدا) خواهد بود نه غير فعال (وفاداري و چشم پوشي). اگر رابطه پيش از اين رضايت بخش بوده است و سرمايه بيشتري صرف آن شده و جايگزينهاي مناسبتري در اختيار نباشد، احتمالاً پاسخ از نوع سازنده (صدا و وفاداري) خواهد بود. وقتي رابطه بسيار تلخ و دور از رضايت بوده و تلاش اندکي صرف آن شده و جايگزينهاي معقولي وجود دارد، محتملترين پاسخ خروج است. وقتي مشکلات رابطه کم هستند و نيز جايگزينهاي کمي وجود دارد يا سرمايهگذاري و تلاش قابل توجهي پشت آن نهفته است (يا هر دو) عموميترين پاسخ وفاداري است (رسبالت و همکاران، 1988؛ به نقل از بيات، 1386).
به طور کلي، شکست رابطه زناشويي اغلب تجربه بسيار ناراحت کنندهاي است. در بازبيني بسياري از تحقيقات، گزارش شده است افرادي که روابط به هم ريخته دارند در مقايسه با افراد همجنس و همسن، بيشتر از غم و بيماريهاي قلبي و عروقي رنج ميبرند و سطح اعتماد به نفس کمتري دارند. با اين وجود اين نکته باز گو کننده آن است که چنين تجربياتي نميتواند هميشه منفي باشد. قطع رابطه زناشويي ميتواند تجربه رهايي بخشي باشد، حال آنکه زوال رابطه نه غيرطبيعي است نه خيلي شرم آور، محققان بيشتر تمرکز خود را بر شکست و ترميم روابط قرار دادهاند (داير، 1384).
2-1-4-2-4 نظريه مرحلهاي توسعه رابطه
لوينگر (1994) تئوري مرحلهاي توسعه رابطه را ارائه نمود که به تمام مراحل چرخه زندگي در روابط صميمي ميپردازد. بر خلاف دو مرحله قبلي، لوينگر مراحلي را که با عبور از آنها شريک خود را انتخاب ميکنيم مورد بحث قرار نميدهد بلکه تغييراتي را که در سطح صميميت، در اثر تغيير در روابط رخ ميدهد مد نظر دارد. اين ايده گونههاي زيادي از روابط را در بر ميگيرد مانند رابطه دوستانه که در عين صميميت، عاشقانه و رومانتيک نيست. لوينگر پنج مرحله در توسعه رابطه صميمانه پيشنهاد ميکند: 1-آشنايي (جذب)، 2- تشکل، 3-ادامه (ترکيب)، 4- زوال (کاهش)، 5- پايان.
1- آشنايي: رابطه هنگامي آغاز ميشود که مردم متقابلاً جذب يکديگر ميشوند و اين جذب به مقدار زيادي به شباهت در سن، طبقه اجتماعي و غيره بستگي دارد. عشق شهواني در آغاز رابطه رومانتيک جذابيتي بسيار ايجاد ميکند. اما درحالتهايي ديگر از روابط (به عنوان مثال، ميان کساني که با هم کار ميکنند) آشنايي ميتواند به شکل نامحدودي ادامه يابد.
2- افزايش وابستگي: اولين مرحله از مجموعه مراحلي است که با رابطه آغاز ميشود. در اين مرحله هريک از زوجين درگير به شکل قابل توجهي خود باخته ميشوند و نيز به گونهاي مشهود بر مبادلات اجتماعي شاد و غمگين آنها افزوده ميشود رابطه نزديک دربرگيرنده جنبههاي منفي مانند خشونت، عادات آزار دهنده و از جمله جنبههاي مثبت شامل تحسين چنين علاقه و رابطهاي و دادن هديه است.
3- ادامه: اگر برقراري رابطه مغاير عرف اجتماعي نباشد وارد مرحله ادامه ميگردد که اغلب توافقها در آن اتفاق ميافتد مانند ازدواج. درروابط بسيار طولاني مدت دو نفر زندگيشان را به هم گره ميزنند. اين مرحله با بقيه مراحل يک تفاوت دارد. بزرگترين تفاوت اين است که بر خلاف ديگر روابط از هيجانهاي شادي بخش يا خشمگين کننده تهي است. اين امکان وجود دارد که وقتي رابطهاي به استحکام ميرسد عمق هيجاناتي که زمينه اصلي رابطه را شکل ميدهند از نظرها محو شود. در چنين حالتي اگر طرفين رابطه به هم پرخاش کنند يا از يکديگر ايراد بگيرند ممکن است که هيجانهاي پنهان شده آشکارشوند. مرحله تداوم ممکن است به طور نامحدودي ادامه يابد يا در سراشيبي بيفتد و رو به اضمحلال برود.
4- زوال: روابط همه به زوال نميرسند اما بيشتر آنها دچار اين مورد ميشوند. لوينگر (1976) از تئوري مبادله اجتماعي استفاده کرد تا دريابد اساساً زوال رابطه قابل پيشبيني است يا خير. اگر چه گاهي اوقات شکست رابطه به عوامل و وقايع بيروني مربوط ميشود، اما چند عامل را ميتوان نام برد که باعث زوال رابطه ميشوند: ضررها، سودها، جايگزيني شخص ديگر بجاي شخص اول و موانعي که باعث شکست در زندگي ميشود.
5- پايان: اگر ضررها افزايش يابند در مقابل سودها کاهش مييابند اگر جايگزينهاي جذاب وجود داشته باشد و عوامل بازدارنده از شکست زياد نباشند زوال به سوي مرحله آخر يعني پايان پيش ميرود. تعداد کمي از روابط از هر پنج مرحله ميگذرند. اغلب روابط هرگز از آشنايي فراتر نميروند و بسياري نيز در مرحله شکلگيري از بين ميروند. همانطور که شخص از اکثر دوستيها چنين انتظاري دارد. ايراد عمده تئوري مرحله لوينگر آنست که موقعيتي را به تصوير ميکشد که در آن تمام روابط از يک جريان خطي تبعيت کرده و طرفين روابط از مسيري يکسان عبور ميکنند. هر رابطه تا حدي منحصر به فرد است. بعضي از محققان اعتقاد دارند شواهدي که به نفع اثبات يکساني اين مراحل باشد زياد قانع کننده نيست. براي وضوح بيشتر اين مسأله بهتر است به جاي استفاده از کلمه مراحل از کلمه جريان استفاده کرد با اين کار رابطه بين زوجين را به عنوان دورهاي در نظر ميگيريم که در زمان طولاني براي هر زوج اتفاق ميافتد (لوينگر، 1994).
ميلز (1996) درباره تئوري مرحله اشاره ميکند که اين تئوريها، اول اينکه، تمايل دارند رابطهاي را به تصوير بکشد که در آن يک شخص فعال براي شريک غير فعال خود تصميم ميگيرد. در حقيقت يک رابطه شامل دو شخص فعال است که براي گرفتن تصميم و تأثير بر يکديگر بحث ميکنند. يک نمونه از چنين تأثير دوطرفه آن است که ما تمايل داريم با کساني دوستي برقرار کنيم که مارا دوست دارند نه با آنهايي که از ما بدشان ميآيد. سواي غير فعال بودن، اعمال طرف ديگر تا حدي عکس العمل رفتار طرف ديگر است که مشخص ميکند آيا علاقهاي وجود دارد تا رابطه ادامه يابد يا نه و البته اين عکس العملها متقابل است. دوم اينکه، تفاوت زيادي ميان انواع روابط به خصوص دوستيها وجود دارد. بنابراين نميتوان اين تئوري را به همه آنها تعميم داد. سوم اينکه، اين تحقيقات خيلي کم بازگوکننده روابط زندگي واقعي ما است (به نقل از داير، 1384).
-4-1 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در خارج از كشور
دين و اسپانير (1974) به عنوان پيشگامان پژوهش در حيطهي تعهد زناشويي با بررسي روابط زناشويي 218 دانشجوي متأهل دانشگاه دريافتند كه تعهد زناشويي با رضايت و سازگاري زناشويي داراي همبستگي بالايي است.
اسونسون و تراهاگ (1985) طبق يافتههاي پژوهشي خود گزارش كردند كه در ازدواجهاي داراي تعهد بالا، صميمت بيشتري وجود دارد، عشق بيشتري ابراز ميشود و درگيريهاي زناشويي كمتري ديده ميشود.
لوند (1985) در يك پژوهشي تلاش كرد، تشخيص دهد كه از بين مولفههاي تعهد زناشويي مشتمل بر روشهاي كشش مثبت (جاذبه و عشق) و موانع و محدوديتها (ميزان سرمايهگذاري)، كداميك به بهترين نحو ميتواند بقا و تداوم روابط زناشويي را پيشبيني كند. او در پژوهش خود دريافت كه ميزان سرمايهگذاريها و هزينهها در ازدواج بيشتر از عشق و علاقه به همسر ميتواند بقاي روابط زناشويي را تضمين نمايد. لاير و لاير (1987) دريافتند كه تعهد زناشويي ميتواند به عنوان دليل اصلي تداوم ثبات زناشويي در نظر گرفته شود (به نقل از استنلي و ماركمن، 2006).
مونتگومري (1988) گزارش كرد زوجيني كه داراي روابط شاد و رضايبخش هستند و نسبت به يكديگر متعهدند از سازگاري زناشويي بيشتري برخوردارند (به نقل از تبعه امامي، 1382).
پژوهشهاي متعددي نشان دادهاند كه زنان و مرداني كه در روابط خود احساس نابرابري و بيعدالتي دارند از رضايت زناشويي و تعهد اندكي در مقايسه با ساير زوجين برخوردارند. روشن است كه ادراك برابري، فرايندهاي مختلف زناشويي را تحت تأثير قرار ميدهد. زنان در شرايط ادراك برابر در روابط زناشويي از اعتماد به نفس، عزت نفس و روابط اجتماعي قوي برخوردارند. زنان در شرايط ادراك نابرابر، تعهد كمتري از خود در روابط زناشويي نشان ميدهند. زيرا با همسر خود احساس اشتراك ندارند (لارسون، هاموند و هارپر، 1988).
لارسون (1989) اعتقادات ديني و حضور در كليسا را به عنوان يكي از پيشبينيكنندههاي تعهد زناشويي مطرح كرد. آكر و ديويس (1992) در پژوهش خود، تعهد زناشويي را قدرتمندترين و باثباتترين پيشبينيكننده روابط طولانيمدت به ويژه روابط زناشويي معرفي نمودند.
استنلي و ماركمن (1992) بر اساس يافتههاي پژوهش خود پيشنهاد كردند كه فداكاري شخصي به عنوان يكي از مولفههاي تعهد زناشويي ميتواند به طور فعال كيفيت ارتباطات زناشويي را پيشبيني نمايد. نتايج تحقيق ديگري نشان داد كه ميزان تعهد زناشويي در زوجين ميانسال نسبت به زوجين جوان بالاتر و بارزتر است (فيهر، 1988؛ فيهر و راسل، 1991؛ راسبلت و همكاران، 1993؛ به نقل از قمراني و عباسي موليد، 1387).
يافتههاي كايزر (1993) نيز نشان داد كه همسران متعهد از روابط زناشويي خويش مراقبت ميكردند و نسبت به عيوب، كاستيها و مشكلات شريك زندگي خويش حساسيت بيشتري نشان ميدادند. همچنين يافتههاي پژوهش نشان ميدهند افرادي كه به همسرشان متعهدند كمتر به اينكه چه چيزي در رابطه زناشوييشان دوست دارند، فكر ميكنند. در اين رابطه، ثبات زندگي زناشويي بيش از آنكه تابع تعهد به صورت «ازخودگذشتگي» باشد، تابع تعهد به معناي «محدوديت» است، به گونهاي كه در تصميم به ماندن يا ترك كردن، اولويت باارزشهاي ترك است تا ميل به ماندن (استنلي و همكاران، 2002).
ايمپت و همكاران (2001) اعلام داشتند زوجيني كه ازدواجشان را ترك ميكنند، سطوح پايينتري از تعهد زناشويي را دارا هستند. استيس و هامونس (2002) در پژوهش خود با هدف مقايسه تعهد زناشويي در مردان و زنان گزارش كردهاند كه ميزان تعهد در زنان به نحو قابل توجهي بالاتر از مردان بوده است (به نقل از استرچمن و گاپل، 2006).
كوهان و كلينبائوم (2002) بر اساس يافتههاي پژوهش خود، تعهد زناشويي پايين را مهمترين عامل بروز طلاق معرفي كردند. فينك و همكاران (2002) در پژوهش خود دريافتند كه رابطه بين تعهد زناشويي و بخشودگي پايدار است و به نظر ميرسد كه اين ارتباط با تفسير شناختي همراه است كه واكنش احساس در آن زياد پايدار نيست.
فلورين و همكاران (2002) در پژوهش خود نشان دادند كه تعهد ارتباطي به عنوان يك مكانيسم كنترل وحشت عمل ميكند. به طوري كه تفكر در مورد تعهد رمانتيك باعث افزايش دسترسي به تفكرات مربوط به مرگ ميشود.
رزن- گاراندون و همكاران (2004) نيز در يك بررسي روي ويژگيهاي زوجهايي كه بيش از 45 سال از ازدواجشان گذشته بود، دريافتند كه اكثريت اين زوجها به همسر و ازدواجشان متعهد بودند و رضايت زناشويي خويش را به مولفه تعهد اسناد ميدادند.
هندريك (2005) در پژوهش خود دريافت كه تعهد زناشويي از طريق فرايند ارزيابي از رفتار پيش ارتباطي رشد مييابد. به طوري كه آگاهي از نوع و سطح رفتار در ارتباطات اوليه، بيانگر تناسب و همگرايي رفتارهاي زوجين نسبت به يكديگر بوده كه اين موضوع تعيينكننده ميزان وفاداري و تعهد آنها است.
ريويز (2006) به اين نتيجه رسيد كه در روابط زناشويي پستي و بلنديهايي وجود دارد كه براي حفظ يك رابطه متعهدانه، لازم است. زوجين با كمك يكديگر روي مشكلات و حل آنها كار كنند. وي كليدهاي ساخت يك ازدواج موفق را در تعهد و وفاداري، تفكر مثبت، ارتباط، مهرباني، درك و احترام و اهداف مشترك ميداند.
استنلي و همكاران (2006) از طريق برنامههاي پيش از ازدواج به اين نتيجه رسيدند كه اين آموزشها ميتواند نقش مهمي در افزايش ميزان تعهد زناشويي و كاهش نرخ طلاق داشته باشد. همچنين نتايج تحقيقات نشان ميدهد كه تعهد مادامالعمر به ازدواج و وفاداري به همسر از ويژگيهاي اكثر ازدواجهاي موفق و طولانيمدت به شمار ميرود.
يافتههاي پژوهش راس و همكاران (2008) بيانگر اين است كه مرداني كه قبل از نامزدي رسمي يك مدت با همسرانشان زندگي كرده بودند، نسبت به مرداني كه رابطه مشتركشان را با ازدواج رسمي آغاز كرده بودند، تعهد پايينتري را نشان دادند. همچنين نتايج اين پژوهش نشان ميدهد همين مردان (افراد با تعهد پايين) نيز نسبت به همسرانشان تعهد كمتري را دارا بودند، در حالي كه زنان اين افراد برعكس شوهرانشان به ازدواج و همسرشان متعهدتر بودند.
همچنين نتايج تحقيقات نشان داده است كه سطوح بالاتر تعهد زناشويي با ابراز عشق بالا (استرنبرگ، 1986؛ كلمنتس و اسونسون، 2000) با درگيريها و اختلافات زناشويي پايين (اسونسون و تراهاگ، 1985) با بخشودگي بالا (فينك و همكاران، 2002) با تعارض زناشويي پايين (اسكانزوني و آرنت، 1987) با خيانت پايين (فيهر، 1998) و با وفاداري بالا در ارتباط است (به نقل از هريس و لي، 2007؛ آماتو، 2008).
-4-4 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در داخل كشور
تبعه امامي (1382) در پژوهش خود با عنوان «تعيين و بررسي رابطه بين ويژگيهاي مركزي و پيراموني عشق و تعهد در بزرگسالان جوان متأهل در دانشگاه اصفهان» توانست بر اساس يك پژوهش خارجي، ساختار پيش نمونهاي عشق و تعهد را متناسب با فرهنگ ايراني تعيين و رابطه بين آن دو را بررسي نمايد. نتايج اين پژوهش بيانگر اين است كه بين مردان و زنان از نظر ويژگيهاي مركزي عشق و تعهد تفاوت معنادار وجود دارد.
نجارپوريان و همكاران (1386) در پژوهش خود تأثير آموزش پيش از ازدواج تعهد را بر تلقي ويژگيهاي تعهد در دختران دانشجو مورد بررسي قرار دادند. يافتههاي اين پژوهش نشان داد كه آموزش پيش از ازدواج تعهد بر تلقي ويژگيهاي تعهد و ميزان آنها در دختران دانشجو تأثير مثبت داشته است.
قمراني و عباسي موليد (1387) در پژوهشي پيرامون بررسي روابط عاشقانه زوجين بر اساس مدل استرنبرگ دريافتند كه بين زوجين جوان و ميانسال در دو مولفه تعهد و شهوت تفاوت معناداري وجود دارد، به طوري كه در زوجين جوان، شهوت و در زوجين ميانسال تعهد بارزترين ويژگي ميباشد.
عباسي موليد و همكاران (1388) در پژوهشي با عنوان «بررسي رابطه بين تعهد زناشويي و رضايت جنسي در زوجين شهر اصفهان» به اين نتيجه رسيدند كه بين رضايت جنسي و تعهد زناشويي زوجين رابطهي معناداري وجود دارد. يافتههاي پژوهشي ديگري از اين محققان نشان ميدهد كه بين تعهد زناشويي و ارزشهاي فرهنگي زوجين رابطهي معناداري وجود دارد. همچنين در يك پژوهش ديگر، رابطهي تعهد زناشويي و متغيرهاي جمعيتشناختي را مورد بررسي قرار دادند. نتايج اين پژوهش نشان داد كه بين تعهد زناشويي و متغيرهاي مانند سن زوجين و طول مدت ازدواج رابطه معنادار وجود دارد، ولي ارتباط معناداري بين تعداد فرزندان، جنسيت و تحصيلات زوجين با تعهد زناشويي مشاهده نشد.
منابع فارسي
آنجلس، ب (1384). رازهايي دربارهي عشق، ترجمه ابراهيمي، هادي. تهران: نوانديش.
آنجلس، ب. (1382) آيا تو گمشدهام هستي؟ ترجمه ابراهيمي، هادي. تهران: نسلنو.
آيزنك، ام. (1379). فرهنگ توصيفي روانشناسي شناختي. ترجمه علينقي خرازي و همكاران. تهران: ني.
احدي، ب. (1386). رابطه شخصيت و رضايت زناشويي، فصلنامه روان شناسي معاصر، دوره دوم، شماره 2.
استون، ه. (1380). پاسخ به مسائل جنسي و زناشويي. ترجمه اخوان، ط. تهران: انتشارات ارغوان.
اسلامي نسب، ع. (1373). روان شناسي سازگاري. تهران: بنياد.
اسماعيلي، ع. (1381). جوان، انگيزه و رفتار جنسي. تهران: انتشارات لقاءالنوز.
اعتمادي، ع. (1384). اثربخشي رويكرد رواني آموزشي مبتني بر شناختي- رفتاري و ارتباط درماني بر صميميت زوجين مراجعهكننده به مراكز مشاوره، شهر اصفهان. پاياننامه دكتراي مشاوره خانواده، دانشگاه تربيت مدرس، تهران.
اميدوار، ب. (1386). بررسي تاثير آموزش پيش از ازدواج بر انتظارات و نگرشهاي زناشويي دانشجويان در آستانه ازدواج در شهر شيراز، پاياننامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، دانشگاه اصفهان: دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي.
اميريانزاده، م. اميريانزاده، م. (1385). بررسي برخي متغيرهاي مرتبط با لذت جنسي در زنان شهر شيراز. دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران. دانشگاه شهيد بهشتي. پژوهشكده خانواده.
اوحدي، ب. (1385). تمايلات و رفتارهاي جنسي. اصفهان: اتشارات صادق هدايت.
اوليا، ن. (1385). بررسي تاثيرآموزش غنيسازي زندگي زناشويي بر افزايش رضايتمندي زوجين شهر اصفهان. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روانشناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
باكاروزي، د. (1387). بهبود بخشي صميميت در ازدواج. ترجمه رضازاده، محمدرضا؛ پورنقاش تهراني، سعيد. تهران: دانشگاه الزهرا (س).
بزمي، ن. (1385). تأثير درماني گروهي شناختي- رفتاري آموزش مهارتهاي حل مسئله و آموزش مهارتهاي جنسي بر افزايش رضايت زناشويي همسران ناسازگار. دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، تهران: دانشگاه شهيد بهشتي.
بطلاني، س. (1387). بررسي تاثير آموزش سبكهاي دلبستگي بر صميميت جنسي و رضايت زناشويي زوجين شهر اصفهان. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
بك، آ. (1387). عشق هرگز كافي نيست. ترجمه قراچهداغي، مهدي. چاپ پانزدهم، تهران: آسيم.
بيات، م. (1386). بررسي تاثير ايماگوترابي بر سبكهاي عشقورزي زوجينشهر اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، دانشگاه اصفهان: دانشكده علومتربيتي و روانشناسي.
پاكگوهر، م. فرنام، ف. و همكاران. (1385). بررسي تأثير مشاوره قبل از ازدواج بر رضايت زناشويي در زوجين مراجعهكننده به مراكز منتخب بهداشتي درماني دانشگاه علوم پزشكي تهران در سال 1383.
تبعه امامي، ش. (1382). تعيين وبررسي رابطه بين ويژگيهاي مركزي و پيراموني عشق و تعهد در بزرگسالان جوان متاهل در دانشگاه اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد، روانشناسي عمومي، دانشگاه اصفهان، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي.
ثابت، ح. (1379). درآمدي بر تربيت جنسي در نهجالبللاغه. همايش تربيت در سيره و كلام امام علي (ع).
جهانفر، ش؛ مولايينژاد، م. (1384). درسنامه اختلالات جنسي. تهران: بيژه.
حسن آبادي، ح. (1385). مقايسه ميزان اثر بخشي به روش گروه درماني عقلاني عاطفي، وجودي. افسانگرايانه معنوي- مذهبي در افزايش عزت نفس زندانيان مرد زندان مركزي مشهد. پاياننامه دكترا رشته مشاوره خانواده، دانشگاه تربيت معلم.
حسن زاده، ر. محمودي، ق. خليليان، ع. ر. (1383). تاثير آموزش جنس بر سلامت خانواده. دومين كنگره سراسري آسيبشناسيخانواده در ايران. دانشگاه شهيد بهشتي.
حياتي، م. (1386). مقايسه اثربخشي رويكردهاي شناختي، هيجانمدار و الگوي تلفيقي آنها بر ميزان رضايت زناشويي زوجين. پاياننامه دكتري روانشناسي دانشگاه علامه طباطبايي، تهران.
حيدري، ح؛ فاتحي زاده، م؛ اعتمادي، ع. (1388). پيش بيني عهد شكني در زناشويي، تازههاي روان درماني، سال پانزدهم، شماره 51 و52، صفحات: 115-121.
حيدرينسب، ل. خليلي، س. (1386). رابطه بين خودپنداره جنسي و رضايتمندي زناشويي. سومين كنگره سراسري خانواده و سلامت جنسي، دانشگاه شاهد.
خمسه، ا. (1382). آموزش قبل از ازدواج. تهران: دانشگاه الزهرا (س)، پژوهشكده زنان.
دانش، آ. (1383). بررسي رابطه رضايت زناشويي با رضايت جنسي زوجين. اولين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، تهران: دانشگاه شهيد بهشتي.
داير، د. (1384). روانشناسي عشق. ترجمه فتحي، مهدي. چاپ اول. مشهد: انتشارات مرنديز.
دژ كام، م. (1384). روانشناسي اختلالات جنسي. تهران: انتشارات منشاء دانش.
ساماني، س. ذاكريان، م. (1386). بررسي تأثير كيفيت و كميت روابط جنسي همسران بر كنشهاي خانوادگي. سومين كنگره سراسري خانواده و سلامت جنسي، دانشگاه شاهد.
سپاهمنصور، م؛ مظاهري، م، ع. (1385). مقايسه مولفههاي سبكهاي عشق بين افراد متأهل داراي رضايت و عدم رضايت زناشويي. چكيده مقالات دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، صفحه 217.
ستير، و. (1384). آدمسازي. ترجمه سرشك، ب. تهران: انتشارات رشد.
سعادتي، م. ص. (1388). بررسي اثربخشي آموزش مهارت همدلي به صورت گروهي بر افزايش صميميت زوجهاي شهر شيراز. پاياننامه كارشناسيارشد مشاوره و راهنمايي، دانشگاه آزاد اسلامي مرودشت.
السون، د. (1383). توانمندسازي همسران. ترجمه جعفري نژاد، كامران؛ اردشيرزاده، منصور، سازمان بهزيستي كشور، معاونت امور فرهنگي و پيشگيري.
سيف اللهپور، س. ا. (1385). بررسي رابطه تعهد سازماني و عملكرد آموزشي اعضاي هيات علمي دانشگاههاي اصفهان و كردستان در سال تحصيلي 85-1384. پاياننامه كارشناسي ارشد مديريت آموزشي، دانشگاه اصفهان: دانشكده علومتربيتي و روانشناسي.
شاهسياه، م. (1387). تاثير آموزش جنسي بر كيفيت زناشويي زوجين شهر اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
صادقي، ر؛ قدس، ع. م؛ افشاركهن، ج. (1389). واكاوي مساله ازدواج و اعتبارسنجي يك راحل، مجله پژوهش زنان، دوره 5، شماره 1، ص 83-108.
عباسي موليد، ح. (1388). بررسي تاثير آموزش گروهي واقعيت درماني بر تعهد زناشويي زوجين شهرستان خمينيشهر. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
عباسي موليد، ح؛ احمدي، س. ا؛ فاتحيزاده، م؛ بهرامي، ف. (1388). بررسي رابطه بين تعهد زناشويي و رضايت جنسي در زوجين شهر اصفهان، مجموعه چكيده مقالات پنجمين همايش مشاوره اسلامي. مشاوره خانواده و بهداشت جنسي، موسسه مطالعاتي مشاوره اسلامي، ارديبهشت 1388.
عرفاني اكبري، م. (1378). بررسي مشكلات مربوط به صميميت زوجين و تأثير ارتباط درماني زوجين بر آن. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره و راهنمايي، دانشگاه الزهرا (ص) تهران.
عشقي، ر. (1385). بررسي اثر بخشي مشاوره رفتاري – شناحتي جنسي زوجين بر بهبود سرد مزاجي جنسي زنان آنها در شهر اصفهان. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده علوم تربيتيو روانشناسي.
علايي، پ؛ گرمي، الف. (1386). ساخت و هنجاريابي مقياس قصه عشق و بررسي رابطه آن با رضايت زناشويي، فصلنامه روانشناسي معاصر، دوره دوم، شماره 2.
غلامعليان، ف. (1386). بررسي تاثير زوج درماني رفتاري – ارتباطي برنشتاين بر كيفيت زندگي زوجين جوان شهر اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، دانشگاه اصفهان: دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي.
فرهميني فراهاني، م. (1386). تربيت جنسي. تهران: البرز.
قمراني، ا؛ عباس موليد، ح. (1387). بررسي روابط عاشقانه زوجين بر اساس مدل استرنبرگ، مجموعه مقالات اولين همايش كشوري دانشجويي، مشاوره، رشد و پويايي، تهران: دانشگاه الزهرا، خرداد 87.
كامكار، م؛ جباريان، ش. (1385). بررسي تأثير صميميت در اختلافات زناشويي. چكيده مقالات دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، صفحه 213.
كجباف، م. (1381) روانشناسي رفتار جنسي. تهران: روان.
كجباف، م. (1383). روانشناسي رفتار جنسي. تهران: روان.
كلارك وارن، ن (1388). در جستجوي عشق زندگي. ترجمه قراچه داغي، مهدي. چاپ هشتم، تهران: اوحدي.
كلي، م. (1387). هنر دوست داشتن و لذت دوست داشته شدن، ترجمه تمدن، توراندخت. تهران: البرز.
گلدنبرگ؛ گلدنبرگ، (1385). خانواده درماني؛ ترجمه حسين شاهي برواتي، ح. ر؛ نقشبندي، س؛ ارجمند، 1. تهران: روان.
مزارعي، ل. (1388). مقايسه سبك دلبستگي، صميميت و الگوهاي ارتباطي زوجين فرهنگي داراي رضايت زناشويي و عدم رضايت زناشويي شهرستان كازرون. پاياننامه كارشناسي ارشد رشته مشاوره، دانشگاه آزاد اسلامي مرودشت.
مير محمد صادقي، م. (1384). مشاوره قبل از ازدواج. انتشارات دفتر پيشگيري از آسيبهاي اجتماعي. سازمان بهزيستي كشور.
نجفي، ح؛ بختياري، م. ع؛ شرف الدين، س. ح. (1385). اسلام و جامعهشناسي خانواده، تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
نصيري، م. (1380). راز بقاء خانواده. تهران: انتشارات بشري.
نظري. ع. م. (1383). بررسي و مقايسه تاثير برنامه غنيسازي ارتباط ومشاوره راحل محور بر رضايت زناشويي زوجهاي هر دو مشاغل. پاياننامه دكتراي مشاوره دانشگاه تربيت معلم تهران.
نويد، ن. (1382) درمان سرد مزاجي و بيميلي جنسي بانوان. مشهد: انتشارات راهيان سبز.
نيكخو، م. (1383). آشنايي با رفتارهاي جنسي. تهران: جيحون.
هنرپروران، ن. (1385). بررسي ارتباط عوامل روانشناختي و خانوادگي در رضايتمندي جنسي زنان متأهل شيراز. دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران. تهران دانشگاه شهيد بهشتي.
منابع غيرفارسي
Acker, M., Davis, M. H. (1992). Intimacy, passion and commitment in adult romantic relationships: a test of the triangular theory of love. Journal of Social Personal Relationships, 9, 21-50.
Adams, J. M. & Joens, W. H. (1997). The conceptualization of marital commitment: an integrative analysis. Journal of Personality and Social Psychology, 72, 5, 1177-1196.
Adams, J. M., & Jones, W, H. (1999). Interpersonal commitment in historical perspective. Inj. Adams and W. Joens (Eds.) Handbook of Interpersonal Commitment and Relationship stability (pp. 3-36). New York: plenum publishers.
Amato, P. R. (2004). Studying marital interaction and commitment with survey data. Journal of Marriage and the Family, 23, 53-70.
Amato, P. R. (2008). Continuity and change in marital quality between 1980 and 2006. Journal of Marriage and the Family, 65, 1-22.
Bagarozzi D. A. (1986). Premarital therapy. In F. O. Pierey & D. Sprenked.
Bagarozzi D. A. (1999). Marital intimacy: assessment and clinical considerations. In J. Carlson & L. Spearry (Eds.), the intimate couple (pp. 63-83). Philadelphia: Brunner/ Mazel.
Bagarozzi D. A., & Wodarski, J. S. (1977). A social exchange typology of conjugal relationships and conflict development. Journal of Marriage and Family Counseling, 3, 53-61.
Bagorozzi, D. A. (1999). Marital intimacy: assessment and clinical considerations. In J. Carlson & L. Sperry (Eds), the intimate couple (pp. 66-83). Philadelphia: Brunner/ mazel.
Baron, R. A,. Byrne, D. (2004). Social psychology. By Allyn and Bacon, pp. 546-556.
Berryman, J. C. Symthe, P. K., Taylor, A. Lamont, A. & Joiner R. (2002). Developmental psychology and you. By BPS Blackwell. pp. 9-275.
Bowlby, J. (1973). Attachment and loss: vol. 2. Separation. New York: Basic books.
Bray, C. T. (1997). Intimacy, attachment style and shame in married couples. PhD thesis: Marshall University.
Brown, M. N. & Amatea, E. S. (2000). Love and intimate relationship. London: Brunner mazzel press.
Christensen, S. A. (2004). The effect of premarital sexual promiscuity on subsequent marital sexual satisfaction. M. S. dissertation. Brigham Young University.
Christopher, F. S., & Sprecher, S. (2000). Sexuality in marriage, dating and other relationship: ade and review. Journal of Marriage and the Family. 62, 999-1017.
Cohan, C. L., & Kleinbaum, S. (2002). Toward a grater understanding of: premarital cohabitation and marital commitment. Journal of Marriage and Family, 64(1), 180-193.
Cutta, Ramsey, E. (2000). An inovestigation into the significance of an acceptance, based marital enrichment group on couple intimacy ond acceptance. phd thesis. New or leance baptist theological seminary.
Dean, D. G., & Spanier, G. B. (1974). Commitment: an overlooked variable in marital adjustment. Sociological Forces, 7, 113-118.
Dean, D. G., & Spanier, G. B. (1974). Commitment: an overlooked variable in marital adjustment. Sociological doctoral dissertation: Alabama University.
Delmater, J. D. & Hyde, J. S. (2000). Understanding human sexuality. Boston: MC Graw Hill.
Erikson, E. H. (1963). Identity, youth and crisis. New York: www. norton,82.
Finke, E. J., Rusebult, C. E., Kumashioro, M., Hannon, P. A. (2002). Dealing with betrayal in elose relationship: Dose commitment forgiveness? Journal of Personality & Social Psychology, 82 (6), 956-974.
Florian, V., Mikulincer, M., Hirschberger, G. (2002). The anxiety buffering function of close relationship; evidence that relationship commitment acts as terror management mechanism. Journal of Personality Social Psychology, 82(4), 527-542.
Golts, J. W and Larson, L. E. (1989). Religiosity, marital commitment and individualism. Family Perspective, vol. 25: 201-219.
Golts, J. W. (1987). Correlates of marital commitment. Unpublished doctoral dissertation. University of Alberta.
Gunter, J. S., Oklahoma, N. (2004). An examination of the dimensions of commitment and satisfaction across years married. Unpolished doctoral dissertation: Alabama University.
Gutta, Ramsey. E. (2000). An investigation into the significance of an acceptance based marital enrichment group on couple intimacy and acceptance. PhD thesis. New Orleans Baptist theological seminary.
Harmon, D. KH. (2005). Black men and marriage, the impact of spirituality, religiosity and marital commitment on marital satisfaction. Unpublished doctoral dissertion: Alabama University.
Harmon, D. KH. (2005). Black men and marriage: the impact of spirituality, religiosity and marital commitment on marital satisfaction. Unpublished doctoral dissertation: Alabama University.
Harper, J. M., Shaalye, B. G., Sandberg, J. G. (2000). Daily hassles, intimacy and marital quality in later in later life marriage. The American Journal of Family Therapy, 28: 1-18. 3.
Harris, K. M., & Lee, H. (2007). The development of marriage expectations, attitudes, desire from adolescence into young adulthood, University of North Carolina at Chapel Hill. Department of sociology and the Carolina population center.
Hasio, Y. L. (2003). Commitment to marital relationships: the case of American newlyweds. New York: John Wiley and Sons, Inc.
Henderson- King, D. H., & Veroff, J. (1999). Sexual satisfaction and marital well- being in the first years of marriage. Journal of Social and personal Relationships, 11, 509-534.
Hendrick, S. S. (2005). An association of commitment and communal- exchange relationship orientation. Nadine Bartsch, Dissertaion. Degree of doctor of philosophy. Texas Tech University.
Henline, B. H. (2006). Technology use and intimacy development in committed relationships. PhD thesis. Texas teach university.
Hinchliff & Gott. (2004). Intimacy, commitment and adaptation: sexual relationships within long. Term marriage. Journal of Social and personal Relationships, 25, 595-609.
Hynum, S. (2003). Relationship between cultural values and patterns of marital commitment among Korean Americans. Unpublished doctoral dessertaion: University of Texas.
Impett, E. A., Beals, K. P., & Peplau, L. A. (2001). Testing the investment model of relationship commitment and stability in a longitudinal study of married couples. Current psychology: developmental, learning, personality, 20(4), 312-326.
Joens, L. C., & Parish, T. S. (2005). Choice theory and reality therapy, International Journal of Reality Therapy. Vol: XXV, Numeral.
Joens, W. H. (2004). A psychometric exploration of marital satisfaction and commitment. Journal of Social Behavior and Personality, 10(4), 923-932.
Johenson, M. P. (1999). The tripartite nature of marital commitment: personal, moral, and structural reasons to stay married. Journal of Marriage and the Family, 61, 160-177.
Johnson, M. P. (1973). Commitment: a conceptual structure and empirical application. Sociological quarterly, 14(3), 395-406.
Johnson, M. P. (1982). Social and cognitive features of the dissolution of commitment to relationship. In S. Dock (ED), Personal relationships: dissolving personal relationship (pp. 51-73). New York: Academic press.
Johnson, M. P. (1991). A psychometric exploration of marital satisfaction and commitment. Journal of Behavior and Personality, 10, 923-932.
Johnson, S. M. K Ddouglas, F. M. (2005). Treating attach- ment ingured couples with emotionally focused therapy. Journal of Psychiarity, 68, 1, 55-77.
Jones, W. H. (2004). A psychometric exploration of marital satisfaction and commitment. Journal of Social Behavior and Personality, 10(4), 923-932.
Kaslow, F., & Robinson, J. A. (1996). Long- term satisfying marriages: perceptions of contributing factors. The American Journal of Family Therapy, Vol. 24: 153-170.
Kayser, Karen. (1993). When love dies, New York: the Guilford press.
Kelly, H. H., & Thibaut, J. (1978). Interpersonal relations: a theory of interdependence. New York: Wiley.
Larson, J. H. Hamond, C. H, Harper, J. M. (1988). Perceived equity and intimacy in marriage, Journal of Marital and Family Therapy, 21(4).
Larson, J. H., Hamond, C. H, Harper, J. M. (1989). Religiosity and marital commitment: until death do us part revisted, family science review, Vol. 2: 285-302.
Le, B., & Agnew, C. R. (2003). Commitment and its theorized determinations: a meta- analysis of the investment model. Personal relationships, 10, 37-57.
Levinger, G. (1979). A social exchange view on the dissolution of pair relationships. In R. L. Burgess & T. L. Huston (EDs.), social exchange in developing relationships (pp. 169-193). New York: academic press.
Levinger, G. (1994). A social exchange view on the dissolution of pair relationships. In F. I. Nye (Ed.), family relationships: rewards and costs (pp. 97-121). Beverly Hills, CA: sage publication.
Lund, M. (1985). The development of investment and commitment scales for predicting continuity of personal relationships. Journal of Social and Personal Relationships, 2, 3-23.
Maccarthery, B. (1999). Marital style and its effects on sexual desire and functioning. Journal of Family Psycho Therapy. 10, 1-12.
Masters, W. H., & Johnson, V. E. (1970). Human sexual inadequacy. Boston: little, Brown.
Mathiti, V., & Memani, P. (2002). A comparative study of marital attitudes of students from divorced, intact and single- parent families. Mini thesis proposal. University of Western Cope. http://etd,uwe. ac. za/index. phd.
Mathiti, V., & Memani, P. (2003). A comparative study of marital attitudes of students from divorced, intact and single- parent families. Mini thesis proposal. University of Western Cape.
Mc Donald, G. W. (1981). Structural exchange and marital interaction, Journal of Marriage and the Family, Vol. 43: 825-839.
McCarthy, B. (1999). Marital style and its effects on sexual desire and functioning. Journal of Family Psychotherapy, 10, 1-12.
Mills, S. (2000). Men and marital commitment. Unpublished doctoral dissertation: Purdue University.
Mirgain , S. A & Gordova J. V. (2007). Emotion skills and marital health: the association betweenn abserved and self- reported emotion skills, intimacy, and marital satisfaction. Journal of social and clinical psychology, 26 (9): 983- 1009.
Nutly, J. (2007). Some married couples will do better by lowering expectations. National institute of mental health. http:// researchnews. osu. edu / archive/ marsatis. htm.
Nutly, J. K., & Karney, B. R. (2004). Positive expectations in the early years of marriage: should couples expect the best or brace for the worst? Journal of Personality and Social Psychology. Vol. 86. 726. 743.
Nye, F. I. & Walster, E. Traupmann, J., & Walster, G. W. (1973). Family relationships, rewards, and costs. Beverly Hills, CA: Sage publications.
Olson, D. H. (1977). Quest for intimacy. Unpublished manuscript, university of Minnesota.
Olson, D. H. (2003). Marriages and families. USA: Mc Grow Hill.
Pajer, D. (2006). Intimacy and female friendship: the roles of attachment style, interpersonal trust and negative mood regulation. M. S. dissertation. California state university.
Pinkerton, S. D. and Abrahamson, P. R. (1992). Is risky sex rational? Journal of Sex Research, 29, 561-568.
Quinn, N. (1982). Commitment in American marriage: a cultural analysis, American ethnologist, Vol, 2: 775-798.
Reeves, P. (2006). Keys to building a strong marriage: commitment strengthening your marriage applying new research to making better marriage, university of Arkansas cooperative extension service.
Reid, J. M. (2003). You want me what? Family and consumer science. Family and consumer sciences agent, Coshocton County, Ohio state university extension. http://ohioline. osu. edu. flm.
Reynold, J., & Mansfield, P. (1999). The effect of changing attitudes to marriage on its stability: Lord Chancellors department. High divorce rats: the state of the evidence on reasons and remedies, V. (2), 1-3. Research series, 2/99.
Reynole, J., & Mansfield, P. (1999). The effect of changing attitudes to marriage on its stability: Lord Chancellors department. High divorce rates: the state of the evidence on reasons and remedies, V. (1), 1-3, Research series No. 2/99.
Rhoades, G. K., Stanely, S. M. & Markman, H. J. (2008). Pre- engagement cohabitation and gender asymmetry in marital commitment. Journal of Marital and Family Therapy, 14(3), 65-80.
Rosen- Garandon, J. R., Myers, J. E. & Hattie, J. A. (2004). The relationship between mental characteristic, marital interaction processes and marital satisfaction. Journal of Counseling & Development, 82, 58-68.
Rusbult, C. E. (1980). Commitment and satisfaction in romantic associations: a test the investment model. Journal of Experimental Social Psychology, Vol. 16: 172-186.
Rusbult, C. E. (1986). Predicting satisfaction and commitment in adult romantic involvement: an assessment of the generalizability of the investment model. Social psychology quarterly, 49(1), 81-89.
Sabatelli, R. M., Bartlr, H. S. (1985). Family of original experiences and adjustment in married coupes. Journal of Marriage & Family, Vol. 65.
Sannberg, J. G. Miller, R. B. & Haeper, J. M. (2002). A qualitative of marital process and depression in older couples. Family relations, 51, 256-264.
Sassler, S., & Schoen, R. (1997). The impact of attitude on marriage behavior, department of population dynamics. John Hopkins University. http://www. jhsph. edu/popcenter/publications.
Schalk, K. & Sabatelli, R. M; Bartlr H. S. (1988). The experience of coping with marital infidelity, unpublished thesis, university of Calgary.
Shackelford, T. K. & Buss, D. M. (2007). From vigilance to violence: mate retention tactice in married couples. Journal of Personality and Social Psychology, 72, 346-361.
Shelley, R. et. al. (2005). The relationship among romantic attachment style, conflict resolution style and sexual satisfaction. Journal of Couple & Relationship Therapy, 5, 223-234.
Shields, E. P. (2001). The effect of religiosity and marital commitment on marital satisfaction and stability. Unpolished doctoral: Brigham Young University.
Sprecher, S. (1995). Social exchange theories and sexuality. Journal of Sex Research. 35, 32-43.
Stanely, S. M., Amato, P. R., Johnson, C. A. & Markman, H. J. (2006). Premarital education, marital quality, marital stability: finding from a large random household survey. Journal of Family Psychology. 20(1), 117-126.
Stanley, S, M. & Markman, H. J. (1992). Assessing commitment in personal relationships. Journal of Marriage and the Family, Vol. 54: 595-608.
Stanly, S. M., Markman, H. J., Whitton, S. W. (2002). Communication, conflict, and commitment: insight on the foundations of relationship success from a national survey, family process, winter.
Sternberg, R. J. (1986). A triangular theory of love. Psychological review, 93(2), 119-135.
Stonley, S. M. & Markman, H J. (1992). Assessing commitment in personal relationships, Journal of Marriage and the Family. Vol. 54: 595-608.
Strachman, A. & Gable, S. (2006). Approach and avoidance relationship commitment, motive Emot. Vol. 30: 117-126.
Swensen, C. H. & Trahaug, G. (1985). Commitment and the long- term marriage relationship. Journal of Marriage and the Family, Vol, 47: 939-945.
Waite, L. J. & Joyner, K. (2001). Emotional satisfaction and physical pleasure in sexual unions: time horizon, sexual behavior and sexual exclusivity. Journal of Marriage and the Family, 63, 247-264.
Waller, W., & Hill, R. (1951). The family: a dynamic interpretation. New York: the Dryden press.
Westheimer, R & Lopater, S. (2005). Human sexuality: a psychology perspective (2th ed) Philadelphia: Lippincott Williams & Wilkins.
Yelsma, P. & Marrow, S. (2003). An examination of couples' difficulties with emotional expressiveness and their marital satisfaction. Journal of Family Communication.
Young, M. & Luquis, R. (1998). Correlates of sexual satisfaction in marriage. Canadian. Journal of Human Sexuality. 7, 115-127.