مبانی نظری وپیشینه تحقیق جامعه پذیری ونظریه های ان (docx) 84 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 84 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق جامعه پذیری ونظریه های ان
فصل دوم
(پيشينه و ادبيات تحقيق)
منابع فصل دوم11
دو نقش اساسي جامعه پذيري12
جامعه پذيري انتظاري12
عوامل يا كارگزاران جامعه پذيري16
ساز و كارهاي جامعه پذيري20
طبقه اجتماعي22
نظريه هاي جامعه پذيري24
نظريه هاي جامعه شناختي جامعه پذيري25
ميد رشد خود را سه مرحله نشان مي دهد28
نظريه هاي روان شناختي جامعه پذيري30
عنوان صفحه
-2374905016500
تضاد ميان سه بخش شخصيت32
فرهنگ و شخصيت38
تعريف فرهنگ38
عناصر اصلي فرهنگ39
ويژگيهاي فرهنگ42
مفهوم شخصيت56
تأثير فرهنگ در شخصيت58
شخصيت اساسي يا پايه64
فرهنگ و بيماري67
بررسي هشياري74
بررسي رفتار75
بررسي ناهوشيار77
بررسي علمي شخصيت78
تعريفهاي شخصيت79
ويژگيهاي منحصر به فرد82
ذهنيت در نظريه هاي شخصيت87
سؤالهايي درباره ماهيت انسان
فصل دوم
پيشينه وادبيات تحقيق
منابع فصل دوم :
روان شناسي اجتماعي
تأليف :دكتر هدايت الله ستوده ،چاپ هفتم – ويرايش دوم ،انتشارات آواي نور ،تهران -1382،استفاده از فصول 3و4 صفحات 51الي 88
نظريه هاي شخصيت
تأليف دوان پي شرلتز –سيدني اِلن شرلتز ترجمه يحيي سيد محمدي ،نوبت چاپ دهم ،تابستان 1386،(ويراست هشتم )،انتشارات نشر ويرايش ،استفاده از صفحات 34الي 41 و4الي 12
شيوه هاي جامعه پذيري :
جريان جامعه پذيري به دو صورت به پيش مي رود :
گاه گروه عملاًبه جامعه پذير كردن فرد مي پردازد ،چنانكه خانواده ومدرسه آگاهانه هنجارهاي زندگي را به كودك مي آموزند .
گاه زندگي گروهي ،خود به خود فرد را جامعه پذير مي گرداند ،چنانكه رفتار پدران ومادران ،بي آنكه خود آنان متوجه باشند ،سر مشق رفتار كودكان قرار مي گيرد .
دو نقش اساسي جامعه پذيري :
جامعه پذيري داراي دو نقش اساسي است :
1. از نظر فرد :
جامعه پذير ي فرآيند شكوفا كردن استعداد هاي بالقوه وفراهم آوردن امكانات رشد شخصيت وتبديل فرد به شخص (فرد اجتماعي )است ودر واقع فرد انساني در طي اجتماعي شدن به كسب هويت اجتماعي خويش نايل مي گردد وبا پذيرش ارزشها ،هنجارها،آرمانها وشيوه هاي زندگي ،تحت شرايط مطلوب ،قادر به تحقق استعدادهاي بالقوه خود مي گردد.
2.از نظر جامعه :
جامعه پذيري جرياني است براي انتقال ويژگيهاي فرهنگ يك جامعه از نسلي به نسل ديگر ونيز امكان تكامل واستمرار فرهنگ وتربيت افراد براي ايفاي نقش هاواحراز پايگاههاي مختلف اجتماعي .
جامعه پذيري انتظاري :
وظيفه اصلي هر جامعه باز توليد خود است براي خلق اعضايي كه رفتارها،آرزوها وهدفهايشان با رفتارها،خواسته ها وهدفهايي كه از طرف جامعه مناسب تشخيص داده مي شود ،تطبيق كند . از طريق فرآيند نيرومند وهمه جا حاضر جامعه پذير ي است كه نيازهاي جامعه به نيازهاي فرد تبديل مي گردد .
جامعه پذيري فرآيند يادگيري است ؛اين فرآيند وسيله اي است كه از طريق آن ما مهارتهاي اجتماعي مانند رانندگيبا اتومبيل ،غذا خوردن با قاشق ،چنگال و...را مي آموزيم . وهمچنين جامعه پذيري وسيله اي است كه در خلال آن ياد مي گيريم كه چگونه دنياي خود را بشناسيم وچگونه با ديگران رابطه متقابل برقرار كنيم ويا اين كه مرد بودن يعني چه وزن بودن يعني چه وديگر اينكه در هر شرايطي چه بايد كرد وچه نبايد كرد واصولا جامعه چه چيزي را خوب مي داند وچه چيزي را بد .
مردم اغلب چنين خوب مي پندارند كه جامعه پذيري مترادف است با تربيت كودك .اين حقيقت دارد كه آموزش سازند. واصلي،در مراحل ابتدايي زندگي رخ مي دهد وبه همين دليل كودكان بايد ارزشهاي اساسي،دانشها،وباور هاي فرهنگي جامعه خود را ياد بگيرند.
بخشي از جامعه پذيري كه در دوران كودكي به وقوع مي پيوندد ،بدان«جامعه انتظاري »مي گويند»واين همان شيوه اي است كه كودكان ارزشها ،سو گيري هاييكه درآينده با آن مواجه خواهند شد ياري مي گيرند.
باز جامعه پذيري(دوباره اجتماعي شدن ):
جامعه پذيري در دوران كودكي به پايان نمي رسد ،ولي به هرحال در سراسر زندگي آدمي ادامه مي يابد .بزرگسالان هم دوباره اجتماعي (باز جامعه پذيري)مي شوند وهنجارها ،ارزشها وانتظارات جديدي را مي آموزند.
در هرگروه يا سازمان جديدي كه عضو مي شويم ويا هر رابطه دوستي برقرار مي كنيم يا در هر تجربه اي كه در زندگي بهدست مي آورديم .ناچاريم كه هويت هاي جديدي را كسب كنيم وبراي هنجارهاو ارزشها ي جديدي «اجتماعي»مي شويم.براي برخي از شغلها ي خاص اجتماعي شدن دوباره به ماكمك مي كند كه انتظارات قبلي خود را كنار گذارده وبرداشت واقع بينانه تري را از اين شغلها ي به دست آورديم به عنوان مثال دانشجويان جديد پليس معتقدند كه شغل آنان حفاظت از مردم است ،بنابراين بايد بياموزند كه زور چيز مناسبي است وگاه بدان احتياج است.برخي اوقات اجتماعي شدن دوباره بزرگسالان از طريق زور صورت مي گيرد تا اين كه هدف هاي مهم سازماني واجتماعي بهتر برآورده شود .ارتباط گروهي از افراد در زندانها ،بيمارستان هاي رواني وپادگان هاي نظامي با جامعه بيرون قطع مي شود واين افراد مجبور مي شوند كه يك زندگي محدود كنندهاي را تحمل كنند.در چنين وضعيتي تجربه هاي جامعه پذيري پيشين به گونه اي منظم از بين مي رود وبه تجربه هاي جديدي شكل مي گيرد كه منافع گروه را تامين كند مثلا در يك پادگان نظامير ،فرد مي آموزد كه هويت پيشين خود را به عنوان يك غير نظاميكنار گذارد.وهويت جديد سر باز ي را پيش گيرد .او بايد بياموزد كه چگونه همچون يك سر باز فكر مي كند و عمل نمايدونيز بايد ياد بگيرد كه دنيا را از ديدگاه يكسرباز نگاه كند .براي كمك به سربازاني كه تازه وارد خومت مي شوند بايد به آنان يا وداد كه هويت پيشين خود را عوض كنند وموقعيت هاي جديد را بپذيرند همه اين كار ها براي آن است كه فرد آنان از بين برود.
همه مي دانيم كه موقعيت هايي نيز وجود داشته است كه در آن اجتماعي شدن دوباره در تنهايي صورت گرفته است وبه همين دليل از اين فرآيند به طور مصيبت داري استفاده استثماري شده است.به عنوان مثال مي توان از خود كشي دسته جمعي در جونز تاون(1978)وبرخورد مسلحانه سال 1993و نابودي قرار گاه ديويد كورش در تگزاس آمريكا ونيز حمله شيميايي متروي ژاپن توسط اعضاي گروه آم شين ريكورا نام برد رهبران اين گروه ها به اعضايشان گفته بودند كه براي دستيابي به يك زندگي پر بار بايد خود را از ديگران جدا كرده و تمام روابط عاطفي و ارزشهاي خود را با آنان قطع كنند .اعضاي گروه چنان از طرف رهبران خود شستشوي مغزي شده بودندكه اختيار خود را به دست آنان سپرده بودند ،به طوري كه هر چه رهبران مي گفتند بدون چون وچرا مي پذيرفته واجرا مي كرند .
هنگامي كه مردم به طور عاطفي وجسماني از دوستان وخانواده خود جدا مي شوند فرديتخود را از دست مي دهند ومي توانند از طريق نفوذ وتهديد به كارهايي دست بزنند كه قبلل تواناييآن را نداشتند.از جمله كشتن خود وديگران
عوامل يا كار گزاران جامعه پذيري :
فرآيند جامعه پذيري داراي جلوههاي گوناگون است كه در سراسر زندگي برفرد تاثير مي گذارد در اين ميان كار گزاران جامعه پذيري ،نهادها يا ساير زمينه هاي ساختاري كه جامعه پذيري بويژه در سالهاي اوليه زندگي در آنها رخ مي دهد ،داراي بيشترين اهميت هستند .
در جامعه هاي نوين :
خانواده،گروه همگان ،مدرسه ورسانه هاي گروهي به واسطه قدرت وتأثير پيوسته اي كه در جامعه پذيري دارند از اهميت فراواني برخورددارند .
1. خانواده :
بدون ترديد ،خانواده در همه جامعه ها ،مهمترين كارگزار جامعه پذيري است . يكي از دلايل اين اهميت ،برعهده داشتن مسئوليت اصلي اجتماعي كردن كودكان در سالهاي حساس اوليه زندگي از جانب اين نهاد است واز آنجا كه نوع روابط اجتماعي در درون خانواده عموماًمبتني بر تماس بسيار نزديك ،مستقيم ،رودرو ،صميمي وغير رسمي است يكي از اساسي ترين ومحوري ترين كارگزاران جامعه پذيري شناخته مي شود . كودكان در خانواده ودر ارتباط با والدين خود به كسب هويت مي پردازند ،همانند آنان مي شوند وآنچه آنها مي كنند ومي گويند انجام مي دهند ودر نتيجه رفته رفته رفتار درست را طبق نظر والدين فرا گرفته ،به كار مي برند . از اين رو دختران وپسران به شيوه هاي مختلف اجتماعي مي شوند والگوي رفتاري متفاوتي را با توجه به جنس خود ياد مي گيرند .
2.گروه همگنان :
گروه همگنان در زندگي كودكان واجتماعي كردن آنان نقش بسيار مهمي دارد معمولاًدوستان وهمه كودكاني كه تقريباًهمسن وهمبازي كودك هستند ودر او تأثير مي گذارند ،شامل گوه همگنان مي شود . كودكان با هم بازي مي كنند وقدري كه بزرگتر شدند با هم گردش مي روند پذيرفته شدن در گروه براي آنها خيلي مهم است زيرا آنان رفتارهاي خود را طبق موافقت گروه اصلاح وتعديل مي كنند به اين ترتيب گفته مي شود كه گروه همگنان يكي از كارگزاران اساسي ومهم جامعه پذيري انسان است.
3.مدرسه :
پر قدرت ترين كارگزار جامعه پذيري بعد از خانواده،مدرسه وتعليم وتربيت است . بنابر ديدگاه كاركردگرايان ،هدف اوليه مدارس ،اجتماعي كردن كودكان است . كودكان معمولاًدر سن 5 سالگي وارد نظام آموزشي (كودكستان )مي شوند آنان با زمينه هاي ذهني ،فكري وفرهنگي گسترده وگوناگوني به مدرسه مي روند در مدرسه مجموعه اي از ارزشها ،هنجارهاودانستنيهاي مهم به آنان آموخته مي شود . در كنار اين دانشي كه به طور رسمي وبه عنوان برنامه درسي به آنها ياد داده مي شود ،دانش آموزان همچنين مجموعه اي از ارشها ومهارتهاي پنهاني را كه در مدرسه وجود دارد وبه وسيله معلمان وكاركنان مدرسه وحتي ديگر دانش آموزان به آنها انتقال مي يابد فرا مي گيرند . براي مثال :آموزگاران تأكيد بسيار دارند كه تمايزي بين دختران وپسران نيست وهمه براي كسب علم ودانش داراي فرصت هاي مساوي هستند؛اما در عمل چنين نيست ؛آنها در طي دوره هاي مختلف زندگي در مدرسه ،با شيوه هاي مختلفي با پسران ودختران سعق مي گويند وموضوعهاي گوناگون ومتفاوتي را با توجه به سن در اختيار آنان مي گذارند . اين امر موجب پيدايي آموزش پنهاني مدرسه (برنامه درسي پنهان )كه بسيار هم مهم است ،مي گردد.
4.رسانه هاي گروهي :
جدا از تجربه مستقيم ،بسياري از مباحث ومطالبي كه درباره جهان مي دانيم از طريق روزنامه ،راديو،تلويزيون وديگر رسانه هاي گروهي كسب كرده ايم .نگرشها والگوهاي رفتاري مااز اطاعات داده شده وراههاي ارائه شده توسط اين رسانه ها تاثير مي پذيرد .براي مثال :بيشتر گرايشهاي ما به سوي ديگر كشورها ،گروهاي قومي ،رفتار ويژه ي جنسي ورويدادهاي سياسي از همين رسانه ها ي گروهي شكل گرفته است.
در حال حاضر با پيشرفت دانش فني وگسترش وسايل ارتباط جمعي شاهد پيدايي تولد نسل هاي تازه هستيم ،كودكان ما از نخستين برههاز زندگيشان در مسير سيلي از امواج گوناگون وپيام هاي متعدد قرارمي گيرند واين اطلاعات از دورتريننقاط جهان وارد خانه هاي آنان مي شوند .بنابراين به نظر مي رسد كه دنياي ارتباط به مرور فرزندان تازهاي در خود پرورش مي دهد ونسل هاي جديد را پديدمي آورد كه دنياي متفاوتي با بزرگترها دارند وبايد براي پرورش بهتر اين نسل برنامه هاي مناسبودر خودر ،تدارك ديده شود .
ساز وكارهاي جامعه پذيري:
براي آنكه جامعه اي ازهم نپاشد وتدوم يابد واعضاي آن از درون به تبعيت هنجارهاي اجتماعي كشيده شوند وارزشهاي فرهنگي جامعه خودرا بپذيرند وبا ديگران همانند گردند بايد از ساز وكارهاي اصلي جامعه پذيري يعني يادگيري ودروني كردن هنجارهاي اجتماعي استفاده كرد.
1-يادگيري:يادگيري از عوامل مهم جامعه پذيري وفرآيند است كه به موجب آن هر موجود زنده (اركانيسم)اطلاعات لازم را براي تغيير رفتار از طريق تجربه كسب مي كند (لنسكي ،636:1369)كودكي كه والدينش اورا واداربه رعايت نظافت ،داشتن اخلاق خوب وپيروي از آداب معشرت مي كنند تابع نوعي يادگيري مي شود كه به وسيله تكرار حركات ورفتارهاي ويژه در ذمن او تثبيت مي شود .كودكي كه مي خواهد بازي تازهاي را ياد بگيرد ،به ديگران مي نگرد واز آنها تقليد مي كند وسپس خود به آزمايش مي پردازد وخطا هاي خود را تصحيح مي كند.به همين شكل ،شخصي كه متني را بوسيله تكرار در دفعات زياد وتصحيح خطاهاي خود به خاطر مي سپارد به حافظه خود نوعي يادگيري را تحليل مي كند .وبالاخره كودكي كه به خاطر گيجي وسر به هوايي خود تنبه مي شود ويا هنگام بروز رفتارهاي مناسب پاداش در يافت مي كند تارفتار نيك وعادت خوب در تثبيت گردد،نيز نوعي يادگيري را تجربه مي كند .
عوامل بسياري در استواري يادگيري موثر ،مانند توانايي،جديت ،شايستگي،تندرستي ورغبت يادگيرنده،عادت هاي شغلي ،گروه همگان ، معلمان ،شكل ومحتواي آنچه كهاز رسانه هاي گروهي برفرد عرصه مي شود وتكرار،پاداش وتنبيه وآزمايش خطا عمده ترين شيوه هايي هستند به كمك آنها امر يادگيري صورت مي گيرد .
2-دروني كردن هنجارهاي اجتماعي:فرد در فرآيند جامعه پذيري،ارزشهاوهنجارهاي فرهنگي جامعه خود را كسب مي كند وبه آن حالتي دروني مي بخشد .اين امر نياز به طي مراحل چون:كنش متقابل با ديگران-تجربه پذيري عاطفي –يادگيري زبان .دارد شواهد مشاهدهاي وتجربي بسياري براي اثبات ضروري كنش متقابل با ديگران وتماس هاي فرهنگي براي رشد ذهني وجود دارد.تاثير اين امر براي رشد طبيعي از مطالعه آدميان دور از فرهنگ وكودكان پرور شگاهي وخانواده هاي از هم پاشيده كه اثرات عاطفي «مهرورزي»آنها از يكديگر دريغ شده به ضوح ديده مي شود.
طبقه اجتماعي :ديگر عوامل جامعه پذيري
طبقه اجتماعياز مردمي كه داراي قدرت ،منزلت وامتياز تقربيا يكساني بر خوردارند تشكيل مي شود .موقعيت طبقاتي به طور تمام وكمال برهمه جنبه هاي زندگي مردم از جمله :ديدگاهاي سياسي ،رفتارهاي جنسي ،عضويت در گروهها ،نوع غذا وانتظار از زندگي مردم اثر مي گذارد . در واقع ،با توجه به دامنه ي نفوذ تفاوتهاي طبقاتي مي توان گفت ارزشها گرايشهاي كودكان متأثر از موقعيت طبقاتي والدينشا است . ملوين كوهن (1979)جامعه شناس آمريكايي شواهدي بدست مي دهد كه ارتباط وپيوند طبقه ي اجتماعي وفرآيند جامعه پذيري را تأئيد مي كند . كوهن با 200نفر كارگر و200زوج طبقه متوسط كه اكثراًفرزندي در كلاس پنجم دبستان داشتند مصاحبه كرد او دريافت كه والدين طبقه متوسط برعكس والدين كارگر گرايشهايي چون :«به خود متكي بودن »،«استقلال داشتن »و«كنجكاو بودن »را در فرزندان خود به وجود مي آورند . از سوي ديگر ،والديني كه از طبقه ي كارگر برخاسته بودند بيشتر بر همنوايي ظاهري با قوانين تأكيد مي كردند وعلاقه مند بودند كه فرزندانشان مرتب وتميز بود . واز قوانين پيروي كنند .
تفاوتهايي طبقاتي در فرآيند جامعه پذيري به طور مستقيم وابسه به هدفها در آينده است والدين برخاسته از طبقه كارگر معمولاًبر اين باورند كه موفقيتهاي شغلي وتداوم آن بستگي به توانايي فرزندانشان در همنوايي واطاعت از قانون دارد . اما والدين طبقه متوسط موفقيت آينده را نتيجه ي جسارت وابتكار فرزندان خود مي بينند . از اين رو ،احساس فرزندان بر خاسته از طبقه ي متوسط بر اين است كه كنترل بيشتري بر سرنوشت خود اعمال كنند .
زبان نيز عامل مهم همبستگي اجتماعي وابزاري است كه انسان به ياري آن بر ديگران نفوذ مي كند ونفوذ مي پذيرد والگوهاي رفتاري لازم را فرا مي گيرد. روشن است كه اگر كسي نتواند زبان ويا برخي ديگر از انواع ارتباط نمادين را بياموزد ،هرگز نخواهد توانست به الگوي فرهنگي آراسته گردد. گفته مي شود «ايزابل »هنگامي توانست به دنياي ديگران راه يابد كه فهم معناي واژه ها را آغاز كرد بسياري از ما سرگذشت هلن كلر را مي دانيم كه چون كروكور بود از دنيا به كلي جدا شده بود تا آنكه آموزگارش نخستين ارتباط را با او برقرار كرد . هلن كلر در يك برهه حساس از زندگي خود ،ناگهان دريافت كه آموزگارش بر روي دست او علامتي به نشان آب مي نويسد انديشه اين كه هر چيز نامي دارد در ذهن او بيدار شد وپس از آن پيشرفت وسرعتيادگيري در او آغاز شد .
نظريه هاي جامعه پذيري :
بر خلاف پندار بسياري از فلاسفه كهن ،كودك در دم زادن هيچ گونه انديشه اي درباره ي خود وهمچنين جز خود ندارد ؛بلكه در فرآيند جامعه پذيري وكنش متقابل با ديگران خود را به عنوان موجودي مستقل وجدا از ديگران باز مي شناسد «خود»داراي يك هويت شخصي است وديگران در برابر آن واكنش نشان مي دهند .
همه نظريه هاي جامعه پذيري كه مورد پذيرش انديشمندان علوم اجتماعي نوين اند ،بر اين ديدگاه استوارند كه هر آنچه مربوط به شخصيت انسان است از جامعه به دست مي آيد وفطري وغريزي نيست . ديدگاههاي پيشين كلاًبر عواملي چون وراثت تأكيد داشتند وبر آن بودند كه مثلاًكودكان «اشراف»يا طبقات بالا از خون برتر ،يا به گفته امروزيها از ژن برتر برخوردارند . جامعه شناسان وروان شناسان معاصر ،استقلال كلمه «من »را آغاز پيدايي شخصيت وحاكي از آگاهي كودك نسبت به وجود انساني خود در ميان ساير انسانها مي دانند .
نظريه هاي جامعه شناختي جامعه پذيري
نظريه هاي جامعه شناختي براي اين نكته تاكيد دارند كه خود محصول فرآيند يادگيري وكنش متقابل اجتماعي است .اين نظريه ها روشن مي كنند كه ويژگي هاي شخصيت بيشتر ناشي از محيط هستند تااز وراثت.
نظريه خود آيينه اي كولي
چالز هورتن كولي (1964)اصطلاح خود آيينهاي را براي نشان دادن اين معني كه ما خود را در آيينه رفتار ديگران با ديگران مي بينيم به كار مي برد.مفهومي كه ما از «خود »داريم ،يعني اين كه چه كسي هستيم وچگونه هستيم اين مفهوم ،از كنش هاي متقابل ما با ديگران بوجود مي آيد بازخوردهايي كه ما از مردم درباره خودمان مي گيريم به ما مي فهماند وي مي قبولاند كه چه كسي هستيم وچگونه آدمي هستيم «كريمي 52:1370»كودك آنچه را كه در نخستين مراحل رشد «خود »دروني مي كند ،در واقع ،از ديگران تقليد مي كند وياد مي گيريد . او به چيزي مي گويد «شير »«مامان »«بابا »و ... كه آنها مي گويند . كودكي كه در آغاز سخن گفتن به جاي اين كه بگويد «من شير مي خواهم »مي گويد :«ني ني شير مي خواد »اين نقص كلامي او دليل روشني است بر اين كه كودك آگاهي از خود واز نام واز وجود خود ندارد وآنها را از ديگران ميآموزد ؛يعني كودك خود را به جاي ديگران مي گذارد واز دريچه ي چشم آنان به خود نگاه مي كند ودر نتيجه تصويري كه از خود دارد در واقع؛تصويري است كه ديگران از او ساخته اند .
كولي معتقد است كه مفهوم خود در دوران كودكي شكل مي گيرد وسپس در طول زندگي كه همزمان كه شخص وارد موقعيت اجتماعي جديد مي گيرد ودوباره ارزيابي مي شود ناصر خسرو شعري دارد كه موبه مو با اين مفهوم تطابق دارد :
آيينه ام من ،اگر تو زشتي ،زشتم
گر تو نكويي ،نكوست سيرت وسانم
كولي بر اين باور است كه مفهوم خود آيينه اي از سه عنصر اصلي ساخته مي شود :
ظاهر ما به چشم ديگري چگونه مي نمايد «تصوير سيمايي ظاهري ما ».
داوري آنها درباره ي ظاهر ما چيست ؟
«تفسير واكنش ديگران »
3.چه احساسي از خود براي ما پديد مي آيد ،غرور يا احساس سرشكستگي (رشد مفهوم خود )بنابراين از نظر كولي تصور افراد در باره يكديگر واقعيتهاي اجتماعي را تشكيل مي دهد واين واقعيات فرد را قادر مي سازد تا تصور «خود »را رشد دهد .
نظريه ي نقش پذيري ميد:
به نظر «جورج هربرت ميد »يكي از نتايج جامعه پذيري توانايي پيش بيني انتظارات ديگر از ما شكل دادن به رفتارمان بر طبق آنها ،مي باشد او استدلال مي كند كه اين توانايي از طريق نقش پذيري بدست مي آيد ميد از طريق مشاهداتي كه درباره ي كاركردهاي بازي انجام داد . نشان مي دهند كه چگونه كودك با بازي كردن نقش ديگران (والدين ،هم بازيها ،قهرمانان )ودروني كردن رفتار آنان از نظر فكري رشد مي يابد وجامعه پذير مي گردد . كودك بدين سان مقررات بازي را ياد مي گيرد ودر ضمن مي آموزد كه خود را به عنوان يكي از اعضاي گروه بپندارد ؛در حالي كه بوسيله ي نقشي كه دارد از ديگران متمايز ومتفاوت مي شود . براي ميد آنچه دربازي مي گذرد ،تصويري از زندگي روزمره ي است . خود كودك از طريق همانندي با ديگران در نقشهايي كه ايفا مي كند وخصوصاًبه وسيله ي دروني كردن «ديگران به طور عمد »رشد مي يابد وهمچنين ،كودك «خود »را با تميز وتشخيصي كه بين نقش خود وديگران مي دهد ،مي سازد .(روشه ،60:1367)
ميد رشد «خود »را در سه مرحله نشان مي دهد :
1.مرحله آمادگي «تقليد »
مرحله ي آمادگي كه در دوران كودكي رخ مي دهد وشامل سالهاي دوم وسوم زندگي مي شود ،كودكان رفتار ديگران مثل نحوه قاشق گرفتن يا راه رفتن يا اشاره هاي ضمني را تقليد مي كنند ؛اما خاصيت وعلت وجودي آن را كمتر درك مي كنند . اين امر واقعاًنقش پذيري نيست ؛ولي آمادگي براي پذيرش نقش را فراهم مي سازد . كودك در طي چنين سالهايي رفته رفته خود را در مقام ديگران مي گذارد ،يعني نقش هاي ديگران را بازي مي كند ،ما اين عمل به صورت كاملاًتقليدي وناآگاهانه انجام مي شود . براي اين مثال :كودكي ممكن است اداي روزنامه خواندن پدرش را در بياورد ،وروزنامه را برعكس بدست بگيرد اين عمل در ابتدا براي كودك تقريباًبه معني است كه فقط مي داند كه مي خواهد كارهاي ديگر اعضاي خانواده را انجام دهد ؛ولي از خود آگاهيومشاهده خود در اين عمل اثري ديده نمي شود .
2.بازي بدون قاعده :
كودكان در چهار يا پنج سالگي وارد صحنه ي بازي مي شوند ودر نقش مادر ،پدر ،معلم ،پليس و...بازي مي كنند آنان با كفش والدين خود راه مي روند و وانمود مي كنند كه بزرگسال هستند ويك عروسك را سرزنش مي كنند ويا خانه بازي مي كنند وامثال اينها . كودكان در اين بازيها از طريق وانمود كردن به پذيرش نقش ديگران خاص ،نخستين مراحل يادگيري را مي گذرانند ؛يعني دنيا را از ديد گاهي غير از ديدگاه خود مي بينند. (رابر تسون،122:1372)
3.بازي باقاعده :
بازي باقاعده (بازي گروهي عبارت است از فعاليتهاي گروهي كه در آن نقش هر بازيگر شركت كننده .ايجاب مي كند با يك يا چند بازيكن ديگر كنش متقابل داشته باشد .
بازي باقاعده ،برخلاف بازي بي قاعده كاري جدي است واز كودكان انتظار مي رود نقشهايي كه بر عهده مي گيرند انجام دهند ورفتارهاي ديگر بازيكنان را به طور مؤثر فرا گيرند ؛زيرا هر بازي باقاعده داراي يك چهارچوب مقرراتي است مثلاًدر بازي فوتبال ،بازيكنان نه فقط بايد با وظيفه ونقش خود ،آگاه باشند ،بلكه به نقش ديگر بازيكنان نيز بايد آگاهي داشته باشند . در واقع در هر لحظه از بازي هربازيكن ،تصوري از شيوه عمل وحركت ساير بازيكنان ودر آن واحد ،خود را در نقش ديگر بازيكنان نيز احساس كرد ودر نتيجه ،حركات وپاسخهاي خود را كنترل وپيش بيني كند .
نظريه هاي روان شناختي جامعه پذيري :
روان شناسان ،جامعه پذيري را به عنوان مبارزه اي ميان فرد وجامعه تلقي مي كنند ومي گويند فرد مدام در حال گرايش به دور افكندن قيد وبندهاي اجتماعي وهنجارهاي جامعه است . آنها كسب شناخت (دانش )را نيز نتيجه ي رويارويي ومجادله فرد (ذهن )ومحيط (عينيت )مي دانند .
نظريه جامعه پذيري فرويد :
زيگموند فرويد ،جامعه پذيري را فرآيندي مي داند كه از طريق آن هنجارهاي والدين را به صورتي عمقي مي پذيرد وبه كسب من برتر مي پردازد از نظر او ،از آنجا كه مايه وخاستگاه «من »و«من برتر »را محيط تهيه مي بيند ،عوامل اجتماعي يا تشكيل اين دو پديده به درون فرد منتقل مي شوند بدين شكل فرد «جامعه پذير »مي گردد. فرويد سه بخش متمايز شخصيت را به زير تشخيص مي دهد :
1. نهاد :
«نهاد »بخشي از شخصيت انسان است كه با خود انسان زاده مي شود واز غرايز اوليه ناخود آگاه انسان است كه هيچ گونه به قيد وبندي نمي شناسد وفعاليت آن بر اسصل ذلت استوار است ومي خواهد به سرعت ارضاءشود اين نيروي رواني كه منشاءزيستي دارد ،مايهي زندگي و پايه ي اصلي شخصيت است و «من »و«من برتر »از آن منشعب مي شوند وبراي فعاليتهاي خود نيرويي لازم را از آن مي گيرند .
2.من :
پس از مدت كوتاهي كه از تولد كودك مي گذرد ،بخشي از نهاد در برخورد وتماس با واقعيت به «من»تبديل مي شود «من» گرچه از همان زيست مايه براي كار خود استفاده مي كند ولي كاركردهايش باخصوصيات «نهاد »كاملاًتفاوت دارد. «من »بر اساس اصل واقعيت عمل مي كند يعني به شرايط وواقعيت موجود براي ارضاي نيازها يا بر آورده شدن آرزوهاي خود توجه دارد ومي تواند ناكامي را تحمل كند . «من »تلاش مي كند كه توقعات وانتظارات نهاد را در رابطه با واقعيت از يك سو در رابطه با من برتر از سوي ديگر تسهيل كند ،ودر مقابل تهديدهاي دروني وبيروني توسط ساز وكارهاي دفاعي از خود دفاع كند .
در واقع اين رشد «من »است كه منجر به رسيدگي عاطفي، جنسي،اجتماعي ،و...مي شود . در افراد با شخصيتهاي نارسيده «من »ضعيف وشكننده است . مرزهاي آن استحكام كافي ندارد ودر اثر حوادث ناگوار ويا ناكامي ،ممكن است تاب فشار را نداشته ودر هم فرو شكسته شود .
3. من برتر :
بخشي از من در نتيجه معيارها وارزشهاي خانوادگي ،اخلاقي ،مذهبي واخلاقي به من برتر تبديل مي شود در واقع من برتر محل ارزيابي رفتاري فرد است وجايگاه وجدان بنابراين سرزنش كننده وارشاد كننده است . نفوذ والدين در رشد من برتر بسيار قوي است اما ديگر افراد با اقتدار مانند معلمان يا پليس نيز در رشد آن بي تأثير نيست .
تضاد ميان سه بخش شخصيت :
به نظر فرويد ستيز بين نهاد ومن برتر اجتناب ناپذير است وبين خواسته هاي آن دو يك بر خورد دروني وجود دارد تا در نهايت من ساخته شود . من بايد با فشارهايي كه از سه جهت جهان خارج ،نهاد ،من برتر –وارد مي شود ،مقابله نمايد . فرويد مي گويد در زندگي روزمره هر كس مي تواند به آساني تضاد بين سه بخش شخصيت را عيناًمشاهده كند . فرض كنيد دانشجويي كه روز بعد امتحان مهمي دارد به يك مهماني دعوت شود در اين مهماني كه دوستان نيز جمع هستند بساط خوردني گپ زني ،وشب زنداري گسترده است . در اين وضعيت نهاد ،دانشجو را به رفتن مهماني تشويق مي كند ،زيرا براي لذت بردن بايد به مهماني رفت اما من برتر كه فقط مقابل نهاد است به او هشدار مي دهد كه اين امتحان سرنوشت او را تعيين مي كند پس بايد شب را مطالعه كند تا براي امتحان فردا آماده باشد ،مهماني را بعداًنيز هم مي توان رفت . من در اين موقعيت مجبور به ارزيابي هر دو ادعاست ؛مطالعه يا مهماني شايد من راضي شود بيشتر وقت شب را به مطالعه بپردازد ودو ساعت آخر وقت را در مهماني بگذراند از نظر فرويد ،تصميم در اين باره به توانايي هاي نهاد ومن برتر بستگي دارد تا من را متقاعد كند .
نظريه ي شناختي رشد پياژه :
پياژه روانشناس سرييسي كوشيده است به دور از هنجارهاي اجتماعي وپيش رويدادهاي بزرگسالان به درك وتحليل وديدگاه كودك بپردازد خواسته است زندگي روزانه كودك را با تمام پريشاني ،اضطراب و آشفتگيهايش بازسازي كند . اين نوآوري ودگرگوني در روش نگرش ،نتايجي به بار آورده كه با ژرفترين واستوارترين اعتقادمان مارا درباره ي دوران كودكي زير رو كند .
از نظر پياژه ساختار شخصيت در يك فرآِند تدريجي (پلكاني )شكل مي گيرد و آگاهي از خود مستلزم مقايسه مداوم ميان من وديگري است . تأكيد او بيشتر بر تواناييهاي شناختي ،يعني ظرفيت به كار گيري درك انسان از تفكر ،حافظه وديگر فرآيندهاي ذهني براي دست يابي بر دانشهاست .
پياژه بر اين باور بود در سال( 1970)كه توانايي شناختي كودك طي چهار مرحله ي اصلي رشد مي يابد اين مراحل در ارتباط با سن كودك است زيرا اولآًمغز كودك بايد در طول زمان رشد يابد تا بتواند برخي از انواع شناختها را درك كند . تءثير تجربه در طول زمان بدست ميآيد به همين دليل ،اگر بشنويم كودك شش ماهه اي صحبت مي كند يا كودك هشت ماهه اي درباره ي ارتباط وكنش متقابل نمادي بحث مي كند حيرت زده مي شويم . مراحلي كه پياژه از تولد تا دوازده سالگي وپس از آن را شامل مي شود به شرح زير است :
1. مرحله حسي –حركتي :
مرحله حسي-حركتي شامل دوسال اول زندگي كودك است كودك در خلال اين سالها ،تجربه هاي حسي (ديدن اشياء)وفعاليتهاي حركتي (لمس كردن چيزها)را به كمك حواس خود ياد مي گيرد وكشف مي كند كه با دست يابيبه چيزهايي يا رنگ روشن ،مانند اسباب بازي هاي متحرك با جغ جغه ،قادر است آنها را لمس كند ،بغل بگيرد ياحتي تكان دهد .كودك در چنين حالي قادر به نشخيص خود از محيط اطراف است در سه يا چهار ماهگي ،كودك توانايياين كار را ندارد ،امادر 9ماهگي شروع به جستجوي اسباب بازي كرده ،آن راهنگام حركت با چشم دنبال مي كند در اين حال است كه كودك تميز مي دهد كه اسباب بازي داراي موجوديت خاص ومستقل است .
2.مرحله قبل از تفكر =مرحله تفكر شهودي:اين مرحله از دوسالگي تا هفت سالگي را در برمي گيرد پياژه اين مرحله را مرحله ماقبل تفكرناميد زيراكه در طي اين دوره كودك قادر به انجام بسياري از فعاليتها ي ذهني نيست وبه طور كامل برخي مفاهيم اساسي چون وزن،اندازه،سرعت،علت ومعلول را درك نمي كند .توانايهاي آشكار كودك در اين مرحله اغواكننده وكاه خطر ناك است .مثلا مربي كودك به او مي گويد همين جا بايست ،تكان نخور.مبادابه خيابان بروي سپس براي اطمينان خاطر ممكن است از او بپرسند :قرارشد چه كار كني وكودك موضوع را توضيح دهد ،در اين جا چنين به نظر مي رسد كه كودك خطر را درك كرده است اما در واقع چنين نيست كودك هنوز سرعت اتومبيل وعلت ومعلول را به طور درست درك نمي كند وبه همين دليل در خيابان صدمه مي بيند يا كشته مي شود . بنابراين اگر چه كودك حرفهاي مربي رافهميد ولي هوز جوانتر از آن است كه بتواند قضيه را دوبار خطر سرعت اتومبيل بفهمد .از سوي ديگر وجه تسميه تفكر شهودي آن است كه كودك در اين سنين با تخيلاتي شبيه شهود يا اشراف هنرمندان وانديشمندان بزرگ زندگي مي كند ،با اين تفاوت كه شهود كودك از مقوله نا آگاهي است «جان پنداري »عروسكي در كودك در بغل دارد به او غذا مي دهد خسته شدن توپ بازي ،ودهها مثالديگر از اين نوع تفكرات شهودي كودك حكايت مي كند .
3. مرحله تفكر عيني:يا مرحله تفكر انضمامي :
در اين مرحله كه كودكان هفت تا دوازده سال را شامل مي شود ،كودكان قادر به استدلال وضعيتهاي عيني هستند آنها تجربه ها ومهارتهاي شناخت را كه لازمه زندگي روزمره است ،فرا مي گيرند . اندازه ،سرعت، وزن ،زبان وعلت ومعلول را مي فهمند وبر خلاف كودكان جوانتر ،آنها قادرند از ديگران قدر داني كنند وهمچنان كه «ميد »معتقد است نقطه نظرات واعمال ديگران را با رفتارها ونقطه نظرات خود هماهنگ وهمراه سازند ،اما هنوز توانايي تفكر انتزاعي را ندارند يا در واقع ،تفكر آنها منضم به حضور شي ءيا شخص است وچون شي ءيا شخص رفت ،تفكر هم پس از مدتي ناپديد مي شود .
4.مرحله ي تفكر انتزاعي =مرحله تفكر منطقي :
در اين مرحله كه معمولاًپس از دوازده سالگي وآغاز دوره بلوغ روي مي دهد نوجوان مي تواند مفاهيم انتزاعي را كاملاًدرك كند بدون آنكه لازم باشد به دنياي مادي رجوع كند . در اين مرحله نوجوان مي تواند تصور دوست داشتن كسي را بكند كه وجود ندارد ،يا مفهوم مرگ را بدون آنكه كسي بميرد درك كند او مي تواند درباره ي نظرها وبينش هاي مختلف با دقت وهوشياري فكر كند وقادر است تا در مورد عمليات پيچيده رياضي ،مسائل اخلاقي وقوانين منطقي به بحث بنشيند وبه حل مسائل ومشكلات اقدام نمايد ونيز به اظهار نظر ونقد وتحليل در زمينه مسائل سياسي فلسفي بپردازد .
به نظر مي رسد كه فرآِند جامعه پذيري شناختي در همه جاي جهان عموميت دارد به اين صورت كه در همه جامعه ها مردم از مراحل متوالي يكسان رشد عبور مي كنند ،ليكن محتواي اين مراحل از لحاظ فرهنگي متغيير است ،چه چيز وچقدر مي آموزيم به محيط اجتماعي بستگي دارد . اگر در فرهنگ ما اعتقاد براين است كه زمين مسطح است پس از طريق همين مفاهيم جهان را تفسير خواهيم كرد حتي درون يك جامعه معين نيز عوامل اجتماعي يا فرهنگي ،گروهاي مختلفي از مردم را به وجود مي آورد كه شيوه هاي متفاوت در باره موضوعهاي مختلف فكر مي كنند چنانچه زنان ايراني به گونه اي جامعه پذير شده اند كه احتمالاًبيش از مردان به خانه داري وبچه داري فكر مي كنند .
فرهنگ وشخصيت
يكي از ويژگيهاي انسان ،دارا بودن نيروي انديشه است . انسان به ياري انديشه توانسته است بر خلاف ديگر حيوانات خود را از تسليم ووابستگي بي قيذ وشرط به طبيعت بر هاند و براي مبارزه وتسلط بر آن ،شيوه ها ،وسيله ها وروشهايي را ابداع كند كه ما مجموعه آنها را فرهنگ مي ناميم . در واقع انديشيدن يك نيروي دروني وفرهنگ آفريني تجلي بيروني آني است .به همين دليل است كه انسان شناسان براي آدمي هنري بزرگتر از فرهنگ آفريني نمي شناسند وگوناگوني پاسخگويي به نياز هاي اوليه انسان را فرهنگ مي دانند .
تعريف فرهنگ :
فرهنگ شامل همه فعاليتهاي انسانها وسيماي واقعي آنان است در واقع فرهنگ تمام آن ساخته ها ،انديشه ها ،نهادها ،اداب ورسوم ،روشهاي اخلاقي ونظاير آنهاست كه تماميت آ»ها محيطي را بوجود آورده كه ساخته وپرداخته خود انسان است به بيان ديگر ،فرهنگ مجموعاًكوششهاي انسان است براي انطباقش با محيط واصلاح شيوه هاي زندگيش (لينگ ،85:1346)وبالاخره آنچه جامعه مي آفريند وبه انسان وا مي گذارد فرهنگ نام دارد . (اگ برن ونيم كوف ،133:1357)
عناصر اصلي فرهنگ :
مفهوم وسيع وگسترده فرهنگ كه شيوه هاي زندگي مردم را در تمام كره زمين در بر مي گيرد به طور مشخص به اجزا وعناصر متفاوتي كه در عين حال به هم وابسته اند تشكيل شده است فرهنگ به لحاظ تحليل ،غالباًبه دو حوزه مادي وغير مادي (معنوي )تقسيم مي شود . هر چيزي را كه انسان در ارتباط با رفع نيازهاي مادي اش به طبيعت افزوده است در حوزه مادي قرار مي گيرد .
هزاران سال پيش انسان با پي بردن به اينكه مي تواند با استفاده از پديده هاي مادي پيرامون خود ،نيازهايش را بهتر بر آورد ،آفريدن وساختن ابزار ووسايل را آغاز كرد وبدين وسيله نخستين گام را در راه رهايي خود از وابستگي به طبيعت برداشتشناخت اين گونه ابزار ووسايل وشيوه هاي كاربرداستفاده از آن را تكنولوژي يا فن آوري گويند . اما آنچه كه شامل ابداعات انتزاعي انسان مي شود وبر رفتارهاي او اثر قابل ملاحظه اي مي گذارد فرهنگ غير مادي (معنوي )نام مي گيرد .
چها ر مورد از ابداعات عبارتند از باورها –ارزشها –هنجارها ونمادها
1. باورها :
باورها مفاهيمي كلي ومبهم در باره جهان وماهيت جامعه هستند كه مردم جامعه درستي آنها را به عنوان واقعيت قبول دارند . از آنجا كه خاستگاه باورها ،تجربه ها وسنتها ويا روشهاي علمي مي باشند ،آنها مي توانند تدثير نيرومندي بر رفتار داشته باشند . افراد هريك ازجامعه ها ،تصور مي كنند كه باورهايشان،منطقي ترين ،باثبات ترين ،عاقلانه ترين ودرست ترين است . البته برخي باورها درست وبعضي نادرست است . اما جامعه شناسان بيشتر به نقشي كه باورها در فرهنگ وشيوه هاي زندگي مردم دارند ،توجه مي كنند .
2.ارزشها :
واقعه يا چيزي كه مورد اعتناي جامعه قرار گيرد ،ارزش اجتماعي نام دارد . در واقع هر چيزي كه براي يك نظام اجتماعي مورد نياز ،محترم ،مقدس وخواستني ومطلوب تلقي شود ،جزءارزشهاي آن جامعه است . درستكاري ،امانتداري ،احترام به حقوق ديگران ،آبروداري ،رعايت والدين ومانند آن فقط چند نمونه از اين گونه ارزشهاي اجتماعي است .
3. هنجارها :
هنجارها به معيارهاي اجتماعي گفته مي شود كه رفتار درست يا نادرست را در يك جامعه يا دريك گروه مشخص ميكنند . آنها راهنماهاي آشكاري هستند براي اينكه مردم يك جامعه چگونه بايد در شرايط خاص رفتار كنند به عنوان مثال :هنگامي كه عده اي در جاي منتظر كاري باشند كه به نوبت انجام مي شود ،بايد صف تشكيل دهند .
نمادها :
نمادها هر نوع پديده هاي جسماني –كلمه ، موضوع ،رنگ صدا،احساس،بو،لحظه،طعمهستند كه براي مردم داراي معني با ارزش باشنددرواقع نماد عبارتند از هر چيزي كه بتوان آن را به طور معني دارچيز ديگري را معرفي كرد . به اين ترتيب نمادها حاصل اطلاعاتي هستند كه ما را قادر مي سازند به شيوه اي كه براي ساير موجودات امكان پذير نيست از اطلاعات گوناگون استفاده نماييم واين اطلاعات را مبادله كنيم ،زيرا نمادها ،ما را قادرمي سازند،بسياري از ريز كاريها ،گوناگونيها وجنبه هاي پيچيده تجربه هاي خود را براي ديگران بيان كنيم ،آنها را ضبط وثبت كنيم متراكم كنيم فانبار كنيم،تركيب كنيم ويا به كار بنديم .
ويژگيهاي فرهنگ :
برخي از ويژگيهاي فرهنگ را مي توان چنين بر شمرد :
1.فرهنگ مجموعه اي منظم وكليتي سازمان يافته است :
فرهنگ مجموعه منظمي است از دانشها ،باورها ،هنرها ،اخلاقيات ،قوانين ،عادات ،آداب ،وبسياري چيزهاي ديگر كه انسان به عنوان عضو جامعه از جامعه به دست مي آورد ووقتي مي گوئيم «مجموعه منظم »منظور اين است كه بين اجزاي فرهنگ ارتباطي مستقيم يا غير مستقيم وجود دارد وهر جزءدر بقاي كل نقش ايفا مي كند . از آنجا كه فرهنگ حاصل جمع عناصر مستقل از يكديگر نيست وهر ويژگي فرهنگي نسبت به ويژگيهاي فرهنگ كل معني پيدا مي كند بايستي آن را مانند كليتي كه داراي پيوستگي خاص است در نظر گرفت رفتارهايي كه از نظر يك مشاهده كننده غير معقول به نظر مي رسد ،زماني كه اين رفتارها در چارچوب فرهنگ كل قرار داده شوند ،معقوليت پيدا مي كنند .
بدين ترتيب ،متوجه مي شويم كه تغيير در عنصري از يك نظام فرهنگي ،موجب بروز واكنشهاي غالباًغير قابل پيش بيني وگاه پياپي ،در مؤلفه هاي ديگر نظام مي گردد . ايجاد تغيير در يكي از روستاهاي اطراف تهران را مي توان در اين باره مثال زد .
در سه دهه پيش زنان اين روستا براي شستن رختها وظرفها به كنار نهر آب مي رفتند وفاضلاب را در آن مي ريختند . مركز بهداشت به منظور جلوگيري از آلوده كردن آب آشاميدني تصميم گرفت رختشويخانه اي مدرن با ديواره هايي كه آن را از هم جدا مي كرد بسازد اما اين كار مورد استقبال زنان روستا قرار نگرفت ،زيرا رخت شستن به صورت سنتي ،فقط يك كار معمولي براي آنان نبود ،بلكه يك كنش ضمني را نيز به همراه داشت به آنان اين امكان را مي داد تا در يك جا جمع شوند ،با هم گفتگو كنند واطلاعات ومشغوليات ذهني خود را به يكديگر منتقل كنند . براي كاهش افسردگي ونارضايتي زنان مجبور شدند كه ديواره ها را بردارند وبه جاي آن حوضچه هاي مدوري بسازند تا زنان در گرد آن رختها را بشويند تا سختي كار وگذشت زمان را با صحبت كردن با هم از يادنبرند . به نظر مي رسد كه ايجاد تغييرات ونو آوري در جامعه بايد به شناخت ويژگيهاي فرهنگ آن جامعه انجام شود تا در پذيرش آن دشواريهايي به وجود نيايد .
2.فرهنگ افراد يك جامعه را قادر به پيش بيني رفتار يكديگر مي كند :
از ديگر ويژگيهاي فرهنگ ويكي از فضايل متعلق به يك فرهنگ ،آن است كه افراد را قادر به پيش بيني مي كند ،بدين معني ،هرفرد مي تواند برحسب رفتار وگفتار خود ،واكنشهاي ديگران را از پيش بداند . در واقع تنظيم رفتارها ،واكنشهاي هر فرد براساس پيش بيني است . ما مي دانيم كه براي دريافت واكنش مطلوب پدر ،مادر ،رئيس ،زير دست ،همكار ودوست خود چه رفتار وگفتارمي بايد داشته باشيم . به همين دليل ،در مقابل هر يك از آنها رفتار خاصي را انتخاب مي كنيم :
به يكي احترام مي گذاريم ،به ديگري اخلاص ومحبت نشان مي دهيم ،در برابر يك كرنش مي كنيم وبه ديگري پرخاش . گاه خود را عصباني جلوه مي دهيم وگاه لبخند مي زنيم . اصولاًخنديدن ،گريه كردن ،فرياد زدن بلند يا ملايم حرف زدن ،خواهش كردن وتهديد كردن در موقعيتهاي مختلف براي اين است كه عادتهاي فرهنگي ودرنتيجه واكنشهاي افراد را در مقابل رفتارهاي مختلف مي دانيم ومي توانيم پيش بيني كنيم .
3. فرهنگ آموختني است :
فرهنگ هر جامعه اي مجموع ويژگيهاي رفتاري واكتسابي افراد جامعه است واژه تعيين كننده در اين تعريف همان واژه اكتسابي است كه فرهنك را از رفتاري كه نتيجه زيست شناختي است متمايز مي سازد. وقتي فرهنگ در جامعه آموخته مي شود ،ثبات ودوام پيدا مي كند . در واقع تا زماني كه عوامل تغيير ودگرگوني فرهنگ ، قوي وقدرتمند نباشد ،اعضاي جامعه در برابر دگرگون شدن فرهنگ مقاومت ومخالفت مي نمايد . براي مثال در هر فرهنگي ،شيوه خاصي براي لباس پوشيدن وجود دارد ،فقط هنگامي اين شيوه دستخوش تغيير مي گردد كه تحت تأثير عوامل فرهنگي نو وجديدي (نو آوري وفرهنگي )قرار گيرد ومورد پذيرش اكثريت افراد جامعه واقع شود .
4. فرهنگ وسيله اي است براي كنترل اجتماعي :
از آنجا كه افراد ،شيوه هاي رفتاري والگوهاي فرهنگي جامعه را از طريق آموزش ياد مي گيرند ،فرهنگ وسيله اي است كه رفتار وتمايلات وكردار آنان را يكنواخت مي كند واز طريق مجازاتهايي كه اعمال مي كند باعث كنترل وايجاد نظم در جامعه مي گردد . كنترل اجتماعي «مجموع موانعي است كه جامعه به منظور جلوگيري افراد از كجروي اجتماعي در راه آنان بوجود مي آورد ».
به بيان ديگر مي توان آن را به عنوان مجموعه تأثيراتي توصيف كرد كه اعضاي يك جامعه را به همنوايي وا مي دارد .
هنگامي كه گروهي از كجروان با تعدد وهمبسشتگي خود ثباتي بدست آورند ممكن است به صورت يك ضد فرهنگ (مانند هيپي ها )در آيند . ضد فرهنگ خرده فرهنگي است كه ارزشها ،هنجارها ،وشيوه هاي زندگي آن اساساًبا فرهنگ حاكم در تضاد مي باشد. چنين گروهي آگاهانه برخي از مهمترين هنجارهاي جامعه بزرگتر را رد مي نمايد وبه امر مباهات نيز مي كند .
5.فرهنگ پديده اي پويا ،انتقال پذير وپايدار است :
فرهنگ فرآيندي است پويا كه از طريق آموزش از نسلي به نسل بعدي انتقال مي يابد ،ادامه پيدا مي كند ودگرگون مي شود فرهنگ با انتقال تجربه ها والگوها ،قالبهاي رفتاري را در ذهن افراد جامعه ،حك مي كند وزماني اين قالبهاي حك شد ؛آثار تجربه ها ،عميق ومداوم وپايدار مي شوند ،فرآيند حك كردن از طريق فرهنگ پذيري انجام مي گيرد .
فرهنگ پذيري يعني جامعه پذيري متعالي وژرف ونيز فراگيري فرهنگ جامعه ديگر اگر در هر يك از ما الگوهاي اكتسابي يك فرهنگ تداوم يابد وبه صورت بخشي از رفتارهاي ثابت ما در آيد اين فرآيند را فرهنگ پذيري گويند.
فرهنگ پذيري در مقياس وسيع وقتي رخ مي دهد كه جامعه اي مورد تهاجم جامعه ديگر قرار گيرد،فاتحان مي كوشند تا شيوه هاي زندگيشان را بر مغلوبانتحصيل كنند ومغلوبان نيز به نوبه خود شروع مي كنند به سازگاري با برخي اعمال فاتحان .البته برخي اوقات ويژگيهاي يك فرهنگ با فرهنگ ديگر هماهنگي نداشته ونسبت به انتقال آنها مقاومت مي شود . براي مثال :سر خپوستان آمريكايي از اسلحه گرم ونوشابه هاي الكلي استعمار انگليس با هيجان استقبال كردند ؛ولي نسبت بهخ مذهب آنها وطرز تلقي شان از كار بي تفاوت ماندند .
گوناگوني فرهنگي :
فرهنگ هر جامعه منحصر به فرد وشامل تركيبي از ارزشها وهنجارهايي است كه در جاي ديگر يافت نمي شود به عنوان مثال :در بسياري از جامعه هاي امروزي ،قتل عمد نوزادن يا كودكان خردسال يكي از زشترين جنايتها است ؛در حالي كه در فرهنگ چين نوزادان دختر را غالباًدر هنگام تولد خفه مي كردند ؛زيرا آنها به جاي اين كه داراي خانواده به شمار آيند سرباز خانواده تلقي مي گرديدند ونيز مسلمانان ويهوديان گوشت خوك نمي خورند ،حال آن كه هنودها آنها را مي خورند واز خوردن گوشت گاو خودداري مي كنند (گيدنز،42:1374)چينيها گوشت مار را مي خورند نه گوشت آدم ،در حالي كه مردمان گينه هاي جديد گوشت آدم را لذيذ مي دادند وبا لذت مي خورند دامنه گوناگوني فرهنگها چنان گسترده است كه ما فقط به طور غير مستقيم آ»ها را مي شناسيم وقتي درك وفهم شيوه زندگي وساخت رواني نيكان ما هم در جامعه خودمان نسبتاًمشكل است .
در اين جا به چند زمينه قابل توجه كه گوناگوني فرهنگها در آن نمايان مي گردد اشاره مي كنيم :
1. زبان :
زبان برترين عامل ومهمترين حامل ميراث فرهنگي انسان است ؛هيچ انساني بي نياز از زبان نيست . شخصيت ما در يك حد وسيع ،به كمك زباني كه از طريق فرهنگ جامعه به ما منتقل مي شود ،شكل مي گيرد ما فقط به كمك كلمات معنا دارا فكر مي كنيم ودنيا را از خلال آنها مي بينيم ؛ به كمك واژه هايي كه از طريق آموزش وپرورش ياد گرفته ايم با ديگران ارتباط برقرار مي كنيم ؛آموزش وپرورشي ه رنگ فرهنگ خاص جامعه را دارد .
زبانها در فرهنگها متفاوتند :نه تنها در شكل آنها بلكه همچنين در محتواي واژ هايي كه به كار برده مي شوند .مثلاًدر زبان سرخپوستان هو پي هيچ واژ هايي براي مشخص كردن زمان وجود ندارد . آنها نمي توانند آنچه را كه ما طول مدت زمان مي نمايم بيان كننده هوپي ها به مفهوم زمان فكر نمي كنند ،زيرا كه واژ هاي نهادي آن را در اختيار ندارند .
سواركاران مشهور آرژانتيني 200كلمه مختلف براي تشخيص وبيان رنگهاي مختلف اسبها دارند ،در حالي كه تنها چهار واژه براي ناميدن تمام گياهاني كه در دشتهاي آنجا يافت مي شود به كار مي برند . كشاورزان گينه نو براي سيب زميني كه محصول عمده آنان است ،هفت واژه مختلف دارند وعربها براي شمشير داراي صدها واژه مختلف اند كه اين خود نشانه اي است ازتكيه فراوان اين فرهنگ بر شعر وكلام موزون .يكي از عللي كه موجب مي گردد در زبانهاي مختلف تجربه ما به واحدهايي مجزا تقسيم شوند اين است كه در حقيقت تجربه هاي هر قومي كه زبان خاص خود را مي آفريند با تجربه هاي مردمان ديگر متفاوت است .
ادرا حسي :
از پژوهشهاي مردم شناسان مي توان مشاهده كرد كه وقتي افراد متعلق به گروههاي فرهنگي مختلف را با محركهايي كه ظاهراًيكسان هستند روبرو كنيم رفتارهاي ادراكي مختلفي از خود نشان مي دهند واين تجربه اياست كه در وهله اول در مورد رنگها بسيار صريح پديد مي آيد . اقوام مختلف در آفريقا رنگها را به يك صورت تشخيص نمي دهند .به عبارتي ،برخي رنگهاي روشن مانند قرمز ،نارنجي وزرد را از يكديگر باز نمي شناسند وبرخي ديگر رنگهاي تيره وسير ،مانند سبز،قهوه اي وسياه را با هم اشتباه مي كنند . ونظر مك لوهان در هر فرهنگ سلسله مراتب ترجيحي ميان هواس وجود دارد . مردمان در فرهنگهاي ماقبل با سوادي دنيا را با حواس 5گانه ومخصوصاًبا حس شنوايي ادراك مي رده اند . در حالي كه اين امر در فرهنگي كه خواندن متن نوشته وچاپ وجود دارد به گونه اي ديگر است خواندن موجب رشد طبيعي حس بينايي مي شود . (بادن 113:1374)
تجربه آنسبافروتجربه برونرو گودمن به اوضاع واحوال زندگي نزديك تر است واز جمله تجربه هايي است كه به نحو مستقيم تر براي روان شناسي اجتماعي سودمند است در هردو مورد ،ازمايش با كودكان انجام ومشاهده شده است كه آزمودنيها از ميان تمبرهايي كه ابعادشان يكي است آنهايي را كه ارزش پولي آنها بيشتر است بزرگتر مي بينند . همچنين كودكان آمريكايي تمبرهاي كشور خودرا بزرگتر ازتمبرهاي كانادايي مي بينند وبرعكس (استو تنزل 134:1368)برو نرو گودمن نيز به نوبه خود مشاهده كرده اند كه كودكان ضمناًابعاد سكه هاي پول را بزرگتر از ابعاد واقعي آن مي بينند ،در صورتي كه چنين ادراكي در مورد محتواهايي كه به شل سكه وبه اندازه آنها بريده شده اند به چشم نمي خورد ونيز مشاهده شده است كه اين وضع يعني بزرگتر ديدن سكه ها از متواليهاي مدور فدر كودكاني كه به خانواده هاي كم در آمد تعلق دارند نسبت با يدي كودكان خانواده هاي ثروتنمند نمايان تر است .
3.رفتار هيجاني :رفتار هيجاني با يك سلسله تغييرات فيزيولوژيكي همراه است كه احتملا در تمام انسانها پديد مي آيد اما ممكن است عوامل فرهنگي واجتماعي مختلف هيجانها را تحت تاثير خود قرار مي دهد .مثلا در جامعه هاي مختلف موقعيت هاي كه سبب هيجانهاي گوناگون مي شود متفاوت است .
غربيها غالبا ترجيح مي دهند كه با يكسان لباس پوشانيدن دوقلوها براي آنها ارزش قايل مي شوند .در يك قبيله استراليايي،مادر يكي از دوقلوها را از بين مي برد در قبيله اي از آفريقا رسم براين است كه مادر ودوقلوها را به مرگ مي سپارد (بادن 113:1374)در قبيله با ميكه كامرون به مناسبت اين واقعه ،به عكس ،جشن وسرور بزرگي برپا مي شود :پدر ومادر اسم خود را عوض مي كنند ودو بازوبند به بازوي خود ومادر دو گردن بند به گردن خود مي بندد(استوتزل،118:1368)
در مورد آثار خارجي هيجانها ي ديگر كه ظاهراً اساسي ترند همين تفاوتها مشاهده مي شوند مثلاًگريه كردن به علامت رنج احتمالاًعموميت دارد ولي ،عوامل فرهنگي در تعيين زمان ومكان وحتي شدت گريه مؤثر واقع مي شود . چيني ها معتقدند كه ابزار خشم هيچگاه موجه نيست ولي آنها اصرار دارند كه غم واندوه بايد در ملاءعام ابراز گردد سرخپوستان آمريكا توقع دارند كه وقتي مردي زن يا فرزندش مي ميرد تا مدتي بعد از مرگ آنها زار ي كند وبه صداي بلند بگريد. (استوتزل ،207:1368)
نظام خويشاوندي :
همه فرهنگها داراي شكل مشخصي از نظام خويشاوندي هستند كه در آنارزشها وهنجارهاييدر ارتباط با ازدواج وجود دارد يكي از ويژگيهاي جالب ازدواج كه مي توان گفت كلي ترين وجهاني ترين اصل اجتماعي مربوط به آن است ممنوعيت ازدواج با بعضي از خويشاوندان مانند ازدواج با پدر ومادر ،خواهر وبرادر،دختر وپسر وامثال آنهاست .
برخي از ازدواجها ممنوع است ،به جهت اين كه به عنوان تابوي زنا با محارم يعني منبع اخلاقي نيرومندي عليه تماس جنسي بين طبقات معيني از خويشاوندان شناخته مي شود ولي محتواي اين ممنوعيتها از فرهنگي به فرهنگ ديگر تفاوت مي كند مثلاًدر برخي از جامعه ها ازدواج بين دختر عمووپسر عمودر شمار ازدواج با محارم است ودر جامعه هاي ديگر اين طور نيست حتي اين ممنوعيت در واردي شامل همه افرادي كه داراي يك نام خانوادگي هستند ،نيز مي گردد«در كره جنوبي »پادشاهان قديم مصر موظف بودند با خواهران خود ازدواج كنند . در برخي از مناطق فنالند ،سنتي برجاست كه مابقاً برداري توانسته است خواهر خودرا به زني بگيرد . نموه هاي بسيار ديگري از عقايد مختلف راجع به زناشويي با نزديكان وجود دارد كه ثابت مي كنند كه عوامل اجتماعي بيش از عوامل زيستي در آن دخيل است .
5.بيان حالات با تغييرات چهره :
در فرآيند ارتباط بين افراد از دو جامعه متفاوت هريك عادات مربوط به فرهنگ خود را دنبال مي كنند ،چيزي كه موجب مشكلاتي برقراري ارتباط كلامي مي گردد. مثلاًدر برخي از فرهنگها (تف كردن )الزاماًيك علامت تحقير يا تنفر نيست ويا آمريكاييان براي «آه كشيدن »نفس خود را بيرون مي دهند در صورتي كه سوئديها نفس را به درون مي دهند (بادن 114:1374)وحركات چشم سفيدها وسياهان آمريكايي در هنگام گفتگو با هم فرق دارد . سفيدها ،هنگام گوش كردن ،به طرف مقابل چشم مي دوزند وهنگام سخن گفتن،چشم از طرف بر مي گردانند ،در حالي كه در محاوره بين سياهان اين رفتار معكوس است .
6.شيوه هاي پرورش نوزادان :
روابط نوزاد با مادر نخستين روابط جسماني واجتماعي آدمي است . دامان مادر نخستين جهان كودك است ودر ايجاد ديدار نسبت به جهان بسيار مؤثر است . به باور روانكاوان بي اعتنايي وبي توجهي به كودك باعث پيدايي خود ضعيف در وي مي شود دلي تربيت صحيح كه با نظم وانظباط متناسب همراه باشد كودك را داراي «خو»قوي واراده ي محكم پرورش مي دهد .براي مثال :كارد نيررلينتون شيوه نگاهداري ورسيدگي كودك را در جزاير ماركيز مطالعه واين گونه توصيف مي كنند . در جزاير ماركيز عده مردان به مراتب بيشتر از زنان است وبه همين دليل زنان بيشتر به فعاليت جنسي مي پردازند ووظيفه ونقش مادري خود را تا زيادي فراموش مي كنند مادر معمولاًبه كودك خود از سينه شير نمي دهديا اين كار را تنها براي مدتي بسيار كوتاه انجام مي دهد در عوض نوعي خمير نرم تهيه كرده كودك را به پشت مي خواباند وبا قدرت اين خمير را در دهان كودك قرار مي دهدرفع بقيه نيازهاي او را نيز مادر به مرداني كه در واقع شوهران درجه دوم او هستند واگذار مي كند . عدم تماس وعلاقه مادري سبب مي شود كه كودكان اين جامعه مضطرب ونامطمئن بار آيند. (صانعي 156:1342)
در آفريقاي سياه معمولاًنوزاد دائماًدر بغل يا پشت مادر خود است وبا تمامي حركات بدني او در جنبش است مثلاًدر نيجريه مادر كودك خود را تا سن 3سالگي در بغل يا پشت حمل مي كند وبار سنگين تمامي غرايزي او به طور مستقيم وكامل پس از مرحله دهاني به دوش اوست .برعكس در قبيله كومانش كودك را پيوسته پارچه اي پيچيده وجدا نگاهداري مي كنند وشب هنگام او را در استوانه چوبي گذاشته وكنار مادر مي خوابانند .
عمل قنداق كردن نوزاد در مناطق مختلف جهان بسيار شايع است . بقراط درباره اهميت قنداق كردن كودك مي گويد كه اين كار افراد آدمي را خشن تر مي كند (استنوتزل97:1368)
جنبه ي ديگر از تفاوتهايي كه در رفتار با كودكان ديده مي شود به امراز شير گرفتن مربوط است . چنانكه از خود اين امر چنين بر «ي ايد ،از شير گرفتن نوعي جدايي وبنابراين حادثه اي است دردناك كه درباره آن بسيار مطالعه شده است . شرايط از سير گرفتن نزد اقوام مختلف متغيير است واين كار ممكن است در بعضي جاها زودتر از هنگام ودر برخي ،ديرتر از هنگام ودر بعضي نقاط به طور ناگهاني ودر جاهاي ديگر آرام آرام انجام گيرد . در زندگي سنتي الجزاير زمان از شير گرفتن به محض بارداري مجدد مادر ،با خشونت صورت مي گيرد در غير اين صورت اين امر با تأخير يا به تدريج انجام مي شود . قوم آراپش كه به ملايمت ومهرباني شهره اند ،كودكان خود را تا سه يا چهار سالگي شير مي دهند برعكس موندوگومرها كه مردماني پرخاشگر وجنگنده هستند وبراي آنان خشونت وشجاعت اهميت زياد دارد . در تربيت كودكان شدت عمل به خرج مي دهند نه تنها بسيار زود كودك را از شير مي گيرند بلكه بدون هيچگونه نوازشي اين كار را انجام مي دهند .
7.پايگاه اجتماعي كودك :
شيوه هاي گوناگون رفتار با كودك مايه نخستين مايه اوليه تجربه اجتماعي او از سرايط محيطي است واين تجربه ،او را براي جذب فرهنگي به گونه اي كه بايد در آينده انجام گيرد . آماده مي كند . در برخي از جامعه هاي امروزي ،كودك موجودي عزيز بوده ،مورد توجه عاطفي نوازش قرار مي گيرد ولي در همه جا اين طور نيست . همچنين در مورد افرادي كه از او مواظبت مي كنند ،نيز تفاوتهايي وجود دارد ،در جامعه ما ،غالباًمادر به تنهايي چنين وظيفه اي را به عهده دارد . تفاوتهايي نيز در مورد پايگاه وموقعيت اجتماعي كودك در اغلب جامعه ها وجود دارد در مغرب زمين امروز هجامعه شاهد جدايي آشكار سطوح سني است موقعيت كودك بسيار وابسته پايين تر از ديگران است به حدي كه از رهايي كودك از استعمار سخن مي گويند . نوجوان بايستي براي بدست آوردن استقلال خود مبارزه كند .
مفهوم شخصيت :
با روشن شدن مفهوم فرهنگ ،اكنون مي توان اذعان نمود كه رفتار وحالات رواني افراد انعكاس فرهنگ آنان است وشخصيت تا حد زيادي نمايند . ويژگيهاي عناصر وعوامل فرهنگ موجود در محيط است در واقع ،شخصيت در فرآيند جامعه پذيري به وجود مي آيد ،زيرا انسان در كنش متقابل با ديگران ميراثهاي جامعه را مي گيرد وبه فرهنگ جامعه پيوند مي خورد .
تعريف شخصيت عملاًكاردشواري است ،روان شناسان وجامعه شناسان نيز در تعريف آن اتفاق نظر ندارند . به بياني ساده ،شخصيت عبارت است از مجموعه كلي از شيوه هاي دروني وبيروني تطابق وسازش فرد با زندگي . قسمتي از شخصيت به وسيله آنچه از راه وراثت به فرد انتقال مي يابد وبخشي هم توسط تجربه هاي زندگي معين مي گردد. به موازات رشد وبالندگي فرد رفتار او نيز تغيير مي يابد .
بنابراين نوزاد ونوجوانان وبزرگسال نسبت به يك تحريك محيطي معين به شيوه هاي متفاوت واكنش نشان مي دهند . بنابراين از نظرما شخصيت يك كليت روان شناختي است كه انسان خاصي را مشخص مي سازد در نتيجه يك مفهوم انتزاعي نيست بلكه تجلي همين موجود زنده است كه از برون مي نگريم وبرخي از آنچه را كه در درون او مي گذرد احساس مي كنيم ،نگرش واحساس كردي كه در مورد افراد متفاوت است (ماي 42:1368)از همين روست كه جورج كلي ،شخصيت را روش خاص هر فرد در جستجوي پيدا كردن وتفسير معناي زندگي مي داند. (شاملو 23:1363)
بي همتايي شخصيت :
آلپرت شخصيت را سازمان پويايي از منظومه هاي رواني وبدني در درون فرد مي داند كه سبب سازگاري بي همتاوبي نظير او با محيط مي شود مسأله بي همتايي شخصيت را بايد به نحو روشنتري تبين كرد ،مسلم است كه فرد در همه چيز بي همتا نيست . كلاًكهن در اين باره خاطر نشان مي سازد كه از برخي جهات هر فرد ؛مثل تمامي مردم است –مثل بعضي از مردم است –ومثل هيچ كس نيست ،هر فرد از لحاظ واكنشهاي خود كه معلول وراثت ومشترك ميان نوع انسان است ونيز از جنبه هاي عمومي زندگي اجتماعي شبيه همه افراد ديگر است در مواردي كه به يك گروه فرهنگي واحد تعلق دارد ودر جامعه نقش واحدي را ايفا مي كند ونيز از جهت اينكه ساختمان بدني مشابهي را به ارث برده وبه برخي از افراد شبيه است ؛چون تجربه هاي گذشته او درست همان تجربه هاي ديگران نيست در نوع خود بي همتاست .
تأثير فرهنگ در شخصيت :
گفتيم كه شخصيت هر كس از پديده هاي فرهنگي بسياري متأثر مي گردد وتأثير هريك از اين پديده ها به صورتي در عواطف ورفتار اجتماعي او متجلي مي گردد. افسانه هايي كه در دوران كودكي به گوش افراد بازگو مي شود ،ضرب المثلها واشعار وادبيات عاميانه و...در تشكيل شخصيت مؤثرند .
هر فرد از آغاز كودكي همان شيوه هايي را بر مي گزيند كه فرهنگ جامعه او ايجاب مي كند به بيان ديگر انسان ناگريز است كه فرد مختاري سائقه هاي زيستي را با قيد وبندهاي آداب ورسوم وخواستهاي فرهنگ جامعه خويش به مهار كشد تا بتواند به عنوان يك عنصر سالم ومورد قبول جمع در جامعه زندگي كند زيرا هر گونه كه بروي از هنجارهاي فرهنگي مجازات در پي دارد .
هنگامي كه انگيزه هاي رواني وتظاهرات سائقهاي زيستي كودك با ارزشها ومعيارهاي فرهنگي جامعه انطباق يافت ،شخصيت كودك شكل مي گيرد به بيان ديگر شخصيت متعادل وقتي حاصل مي شود كه كششهاي شخص با انتظارات جمعي توافق مي يابد البته بدان معني نيست كه همه اميال ارضا مي شوند ،بلكه در طي تكوين شخصيت ،بر حسب فرهنگي كه شخصيت بدان تعلق دارد بسياري از اميال سركوب مي شوند به هر حال اين بستگي نام دارد به خواستها ومعيارهاي فرهنگي جامعه حال اگر توجه داشته باشيم كه در دنيا هيچ فرهنگي همانند فرهنگ ديگر نيست وبه تعداد قومها وجامعه هاي مختلف فرهنگهاي مختلف وجود دارد ،متوجه مي شويم كه به تعداد فرهنگها ،شيوه ها ي پرورش كودكان نيز گوناگون است ودر نتيجه شخصيت افراد متعلق به هر جامعه متفاوت خواهد بود .
مسدله مهمي كه در حوزه فرهنگ وشخصيت مطرح است در همين جا است كه :
تأثير فرهنگ در تكوين شخصيت تا چه حد است ؟
شخصيت تا چه اندازه در چگونگي فرهنگ تأثير مي گذارد ؟
تأثير متقابل فرهنگ وشخصيت چگونهاست ؟
براي پاسخ به اين پرسشها مسلماًبايد فرهنگهاي مختلف را مورد بررسي قرار داد واز طريق مطالعه تطبيقي به نتيجه علمي رسيد و نخستين تحقيق در اين مورد ،پژوهشمارگات ميد مردم شناس آمريكايي درباره فرهنگ جزيره ساموابود او به اين نتيجه رسيد كه در جزيره ساموا ،به عكس جامعه هاي متمدن اروپايي وآمريكايي ،دوران جواني با فشار وناراحتي رواني ملازم نيست ومردمان اين جزيره افرادي سالم واجتماعي هستند . به عقيده ميد علت اين امر را بايد در بزرگي خانواده فكر باز نسبت به مسائل جنسي وعدم تحليل فشار اجتماعي به جوانان ،جستجو كرد .(ميد 108:1365)
به عكس در ميان قبيله مانر در گينه نو خودخواهي زياد ،كار وكوشش فراوان ،شجاعت وتوانايي بدني واحترام به قدرت از خصوصيات اساس شخصيت افراد مي باشد غريزه مردمان اين قبيله سركوب مي شود وجوانان –بيش از مورد جزيره ساموا –با بحران وناراحتي دست به گريبان مي باشند. (صانعي 148:1354)
در تحقيق ديگري كه ميد (1935)راجع به ماهيت وشكل غريزه جنسي در سه جامعه ابتدايي به عمل آرد ،تأثير فرهنگ در شخصيت را نمايان ساخت ،هدف او كشف اين امر بود كه شكل روابط جنسي تا چه حد معلول عوامل زيستي وتا چه اندازه محصول تربيت فرهنگي مي باشد . سه قبيله اي كه ميد براي مطالعه انتخاب كرد در گينه نوزندگي مي كنند وآراپش ،موندوگومور،چامبولي نام دارند .
مردم آراپشي به نرمي ،محبت ،احساس وكمك مشترك اهميت مي دهند در نظر آنها طبيعت انسانها خوب است ودر جامعه آنها اختلاف نقش اجتماعي زن ،مرد ،پير وجوان به حداقل موجود مي باشد . افراد محجوب ومحترم كساني هستند كه صاحب خصوصيات زنانه باشند ،پرخاشگر نباشند ودر مقابل احساست ديگران واكنشهاي خوب نشان دهند . خانواده آرماني در اين قبيله ،از مرد ملايمي وحساس تشكيل مي شود كه با زي ملايم وحساس ازدواج كرده باشد .
اما مردمان «موندوگومور »مردمي جنگند ومتغاصم هستندوبراي آنان خشونت وشجاعت اهميت زياددارد در تربيت كودكان شدت عمل به خرج مي دهند وشخصيت پسنديده ومطلوب جامعه براي زن ومرد يكسان است وجامعه از هر دو انتظار دارد كه سنگدل ،پرخاشگر ودر مسائل جنسي پر حررات ومتجاوز باشند . افراد فروتن وآسانگير مطرود هستند .
مردمان قبيله «چامبولي »صاحب فرهنگي پيچيده وهنردوست هستند . در اين قبيله مردها به بازي وتفريح مي پردازند وصاحب مقام اجتماعي بالاتري هستند ولي قدرت واقعي در دست زنان است وآنان همسر خود را خود انتخاب مي كنند . مردها اجتماعاتي خاص خود را دارند وپرخاشگر ،عشوه گر ،مضنون وحيله گرند وبالاخره در فرهنگ قبيله چامبولي ،زن شريك مسلط وخونسرد فومرد داراي مسئوليت كمتري است واز لحاظ عاطفي به زن خود اتكا دارد .
ميد با اين تحقيق نشان مي دهد كه اختلافات شخصيتي را كه در مغرب زمين بين مرد وزن قائل مي شوند ،فيزيولوژيك نيست ،بلكه نتيجه به تعليم وتربيتي است كه زن و مرد از فرهنگ جامعه خود دريافت مي دارند .
تا اينجا به اجمال ،تأثير فرهنگ را برروي شخصيت گفتيم ،ولي آيا مي توان اثرات شخصيت افراد را در چگونگي يك جامعه ناديده گرفت ،خانم روث نبديكت مردم شناس آمريكايي مي گويد :فرهنگ همان روان شناسي فرد است كه با بُعد زمان بر روي پرده سينما منعكس مي شود يا به بيان ديگر هواهوي فرهنگي نموداري است از شخصيت مردمي كه به آن فرهنگ تعلق دارند .
بنديكت معتقد بود كه تفاوت فرهنگها دردرجه اول نتيجه نياز انسان به انتخاب بعضي از امكانات فيزيولوژيك است . همان گونه كه زبان يك جامعه فقط تعداد ناچيزي از صداهايي را كه از حنجره انسان قادر به اداي آنهاست با خود دارد وانتخاب اين صداها نيز در هر زبان متفاوت است ،علا يق ونيازها هاي بي پايان بشر هم مورد انتخاب قرار مي گيرد وهر فرهنگ يك سلسله از اين علايق ونيازها را بر مي گزيند . ساختار اجتماعي ،نهادها وسنتها وآداب ورسوم يك جامعه پيرامون همين نيازها شكل مي گيرد . بنديكت با چنين استدلاليمعتقد است كه در بين جامعه ها دو نوع شخصيت متفاوت وجود دارد كه در ار تعليم وتربيت وخواست جامعه در افراد بوجود مي آيد .بنديكت رابطه شخصيت وفرهنگ را به حدي نزديك به هم مي داند ومي گويد :ما نمي توانيم از تيپهاي فرهنگ بحث كنيم ،بدون اينكه ارتباط هريك از اين تيپها را با روان شناسي افراد هم فرهنگ در نظر داشته باشيم . اكنون به تأثيرات متقابل فرهنگ وشخصيت (مفهوم شخصيت اساسي يا پايه )مي پردازيم :
شخصيت اساسي يا پايه :
در زندگي انسان هيچ گاه نمي توان فرهنگ وشخصيت را جدا از يكديگر در نظر گرفت حتي به صورتتخيلي در افسانه ها واسطوره ها،اگر قهرمان داستان فردي منزوي وپرورش يافته دامان طبيعت باشد ،از زماني مورد توجه قرار مي گيرد كه جامعه او را احاطه مي كند .
برخي تجربه هاي فرهنگي بين همه افراد انسان مشترك است :
همه جاي دنيا نوزادان به وسيله اشخاص بزرگسال تغذيه وپرستاري مي شوند ،در گروههاي خانوادگي زندگي مي كنند ،چگونگي ارتباط با ديگران را از طريق زبان ياد مي گيرند ،انواع پاداش وتنبيه را تجربه مي كنند ،همچنين هر جامعه كم وبيش براي همه اعضاي خود تجربه هاي معيني را ميسر مي سازد كه در بسياري از جامعه هاي ديگر نظير آن يافت نمي شود . از تجربه هاي اجتماعي مشترك بين همه اعضاي يك جامعه معين ،يك صورت بندي ويژه شخصيتي پديد مي آيد كه شاخص معرف شخصيت بيشتر اعضاي آن جامعه است كهان را شخصيت اساسي گويند .
درواقع شخصيت اساسي متناسب با ويژگيهاي فرهنگي هر جامعه شكل مي گيرد واز نظر روان شناسان آمريكايي مدل ساده شده اي است كه هدف آن نشان دادن ويژگيهاي رواني مشترك بين گروههاي اجتماعي جامعه است ،زيرا شعار شخصيتها در جامعه به اندازه كافي متعدد وتشابه آنان با يكديگر چنان است كه مي توان شخصيت اساسي را به دست آورد .
مردم شناس آمريكايي عقيده دارند كه شخصيت اساسي بين زير بنا ورو بناي فرهنگي كه شامل عواملي چون :
تربيت اوليه دوران كودكي ،شرايط اجتماعي –اقتصادي ،اكولوژي وجمعيت (زير بنا ).
ائدولوژي ،افسانه ها ونهادهاي اجتماعي (رو با )مي باشد قرار مي گيرد .
تا پيش از دهه 1940درباره فرهنگهاي مختلف مطالعات گوناگوني صورت گرفته بود كه رابطه نزديك ميان فرهنگ وشخصيت را نشان مي دهد اما مهمترين مسأله كه كيفيت وچگونگي تأثير در شخصيت است در ابهام باقي مانده بود . براي جبران اين نقص «آبراهام كاردنيز »روان پزشك و«اِلف لينتون»مردم شناس به بررسي ومقايسه تأثير متقابل فرهنگ وشخصيت پرداختند .(استونزل 86:1368)
آنها پس از بررسي كليه روشهاي ممكن نتيجه گرفتند كه بهترين روش تحقيق در اين باره «روانكاوي »است .
توجه كاردنيز وهمكارانش به دو مسأله مهم جلب شده بود :
1.آيا در خانواده از كودك محافظت ومراقبت مي شود يا او را به حال خود واگذاشته وبه فراموشي سپردهاند ؟
2.چنانچه در كار تربيت كودك مراقبت به كار مي رود ايا نظم وانظباطي كه در مورد تمايلات جنسي ،عمل دفع ،از شير گرفتن ومسأئل مشابه كودك تحميل مي شود ،خشك وشديد است ويا ملايم وانعطاف پذير مي باشد . به عقيده آنان بي اعتنايي وبي توجهي نسبت به كودك باعث پيدايي «خود »ضعيف مي گردد واگر تربيت صحيح با نظم وانظباط همراه باشد در كودك «خود »قوي وباراده به وجود مي آيد . كاردنيز برخلاف فرويد بر روشهاي ويژه فرهنگي تعليم وتربيت كودكان پافشاري مي كند ونتيجه مي گيرد كه اعضاي يك جامعه مشخص كه در دوران كودكي با تجربه هاي مشابهي زندگي مي كنند ؛ويژگيهاي شخصيتي مشترك بسياري خواهد داشت كه آن را «شخصيت پايا »مي نامد ومعتقد است كه اين شكل ظاهري ويژگيهاي شخصيت ،نتيجه تجربه هاي مشابه است. (روش بلار 84:1370)
فرهنگ وبيماري :
هر فرهنگ عادات مخصوص به خود دارد كه بعضي از انها تأثير ميقي بر بروز بيماريها مي گذارد . مثلاًاروپا وآمرياي شمالي تومورهاي ريه بر اثر استعمال دخانيات وسيروز كبدي در اثر مصرف الكل ،نتيجه سوءتغذيه وسوءاستفاده از مواد مخدر مانند ترياك وحشيش ،حالت تباهي شخصيت رخ مي دهد (ثريا ،126:1353)از سوي ديگر ،سرطان الت تناسلي مردان در بين مسلمانان ويد مودياني كه ختنه مي نند ،خيلي نادر است . فشار خون از علل عمده مرگ ومير در ژاپن است ؛در حالي كه اين بيماري در گينه نو وبرخي ديگر از جزاير اقيانوس آرام ديده نمي شود .
اميل كراپلين (1904)روان پزشك آلماني پس از سفرهاي متعدد به كشورهاي مختلف مشاهده بيماران رواني معتقد شد كه «آ»چه درباره علايم بيماري رواني در كتابهاي مرجع كلاسيك اروپايي شرح داده شد ،براساس مشاهده اين بيماران در كشورها غربيبوده وغالباًبا علائم ونشانه هايي كه در بيماران راني وساير كشورها ديده مي شود تفاوت دارد .(دوكي وتابان 16:1357)
بعد از اظهار نظر فوق ،اين نظريه مورد ـدييد قرار گرفت كه فرهنگ جوامع مختلف نه فقط بروز حالت افسردگي مؤثر است ،بلكه بر چگونگي تظاهر علائم بيماري وسيرو پيشرفت ان نيز اثر مي گذارد . به عنوان مثال ،در كشورهاي غربي افسردگي نوعي اختلال رواني است كه با اصطلاحاتي نظير غمگيني ،نااميدي ،يا بد بيني تو صيف مي شود اما در كشورهاي آفريقايي يا جامعه هاي شرقي نشانه هاي اين اختلال را با عوارض جسمي در ارتباط مي دانند ،ودر واقع معتقدند كه افسردگي يك رنج روحي است كه به شكل درد هاي جسمي نمود پيدا مي كند طيف گسترده اي از ناراحتيهاي جسمي مثل سردرد ،دل بهم خوردگي ،يا درد ناحيه پشت وهمچنين ترس از بيماري ومرگ ،جملگي نشان دهنده احساس ناخوشي وبدحالي بيمار ،ونهايتاًآرزوي او براي مرگ است واين نوع احساس جزءجدايي ناپذير بيماري افسردگي است .
پژوهشهاي محققان معاصر نشان داده است كه در سالهاي اخير خصوصيات باليني بيماري افسردگي دچار تغييراتي شده است . اين تغييرات مستقيماًبا دگرگونيهاي عميق اجتماعي واقتصادي وفرهنگي كشورهاي در حال توسعه مرتبط است در يك بررسي اپيدميولوژيك كه در سال 1995در تونس انجام گرفت و5000نفر را شامل مي شد با ميزان شيوع افسردگي در جمعيت مورد مطالعه در كشورهاي صنعتي كاملاًمشابه وقابل مقايسه بود از اين موضوع مي توان چنين استنباط كرد كه افسردگي مردم سودان كه به شيوه غربي است فدقيقاًبه موازات توسعه اجتماعي ،اقتصادي ،شهر نشيني ،پديد امدن نابسامانيها ي گوناگون در ساختار سنتي جامعه آن كشور رايج شده است .
هر كسي شخصيتي دارد :
هر كسي شخصيتي دارد وشخصيت مشابه مشخص كردن ميزان موفقيت ،خشنودي ورضايت خاطر در زندگي شما كمك مي كند ما درباره شخصيت صحبت مي كنيم ،بدون اغراق بايد بگوئيم كه شخصيت شما يكي از مهمترين نعمت هاي شماست . شخصيت به شما كمك كرده است تا زندگي خود را شكل دهيد ودرآينده نيز همين كار را خواهد كرد . هر چيزي كه تا به حال به دست آورده ايد ،هر چيزي كه انتظار داريد در شغل خود به دست آوريد ،خواه همسر يا والد خوبي بشويد ،وحتي وضعيت سلامت كلي شما تحت تأثير شخصيت شما و شخصيت كساني كه با آنها در تعامل هستيد قرار دارند . شخصيت شما گزينه هاي را كه در زندگي داريد محدود كرده يا گسترش مي دهد. شخصيت به شما اجازه نمي دهد تجربيات خاصي را با ديگران در ميان بگذاريد يا شما را قادر مي سازد بيشتر آنها را با ديگران در ميان بگذاريد . شخصيت،برخي افراد را محدود مي كند ودنياي تجربه را به روي ديگران مي گشايد . تا به حالچند بار كسي را به داشتن شخصيت عالي توصيف كرده ايد ؟
معمولاًمنظور شما از اين توصيف اين است كهآن فرد صميمي وخوشايند است ،همنشيني با او خوب است وبه راحتي مي توان با ا كنار آمد –آدم مهرباني كه شايد او را به عنوان رفيق ،هم اتاقي يا همكار انتخاب كنيد .اگر مدير جايي باشيد شايد اين فرد را استخدام كنيد ،اگر براي رفتن به زير بار تعمد شخصي آماده باشيد ،شايد بخواهيد با اين شخص ازدواج كنيد ،شما تصميم خود را بر مبناي برداشتي كه از شخصيت او داريد مي گيريد شما همچنين كساني را مي شناسيد كه آنها را به داشتن شخصيت وحشتناك تو صيف مي كنيد . چنين آدمهايي شايد منزوي ،متغاصم ،پرخاشگر ،نامهربان وناخوشايند باشند وكنار آمدن با آنها دشوار باشد شما آنها را استخدام نخواهيد كرد ،دوست نداريد باآنها همكاري كنيد وامكان دارد ديگران نيز آنها را طرد ومنزوي كنند .
در حالي كه شما مشغول قضاوت كردن شخصيت ديگران هستيد آنها نيز درباره شما قضاوتهاي مشابهي مي كنند اين تصميمات متقابل كه زندگي قضاوت كننده وقضاوت شونده را شكل مي دهند بارها صورت مي گيرند ،يعني هر بار با موقعيتي اجتماعي روبر مي شويم كه ايجاب مي كند تا با افراد تازه اي تعامل كنيم. البته تعداد تنوع موقعيتهاي اجتماعي كه دوست داريد در آ»ها مشاركت كنيدنيز به وسيله شخصيت شما تعيين مي شوند براي مثال ،اجتماعي بودن يا خجالتي بودن شما .
توصيف شخصيت خود شما :
البته سعي در جمع بندي كردن مجموعه اي از ويژگيهاي شخصيت يك نفر با استفاده از واژه هاي مبهمي چون عالي وحشتناك كار آساني است . شخصيت به قدري پيچيده است كه نمي توان آن را به اين سادگي توصيف كرد ،زيرا انسانها درموقعيتهاي مختلف ودر ارتباط با افراد متفاوت ،بسيارپيچيده وتغيير پذير هستند . براي اين كه شخصيت را درست توصيف وتعريف كنيم بايد در يان خود دقيق تر باشيم . به همين دليل روان شناسان براي ارزيابي شخصيت تلاش زيادي را صرف ساختن آزمونها كرده اند .
شايد معتقد باشيد كه به هيچ آزمون روان شناختي نياز نداريد كه بگويند شخصيت شما چگونه است ودر مجموع شايد حق با شما باشد . هر چه باشد شما بهتر از هركس ديگري خود را مي شناسيد اگر از شما بخواهند كلماتي را فهرست كنيد كه «شخصيت شما را بهتر توصيف كنند ،بي شك مي توانيد اين كار را بدن فكر كردن زياد انجام دهيد . بسيار خوب ،امتحان كنيد . تكه اي كاغذ برداريد وبه هر تعداد كه بتوانيد صفاتي را روي آن بنويسيد كه شرح دهنده شما واقعاًچگونه هستيد –نه اينكه دوست داريد چگونه باشيد يا مي خواهيد استادان ،والدين ،يا دوستان شما تصور كنند كه شما چگونه هستيد –بلكه خود واقعي شما سعي كنيد از كلمه عالي استفاده نكنيد حتي اگر درمورد شما صدق كند .
چند كلمه را انتخاب كنيد ؟شش تا ؟ده تا ؟قوري بيشتر ؟ازمون شخصيت پر مصرفي كه به فهرست صفت معروف است 300صفت را براي توصيف شخصيت ارائه مي دهند . افرادي كه اين آزمون را انجام مي دهند صفاتي را انتخاب ميكنند كه آ»ها را بهتر توصيف مي كنند . (گوف وهيلبرون،1983)
نه ،ما از شما مي خواهيم تمام 300صفت را مرور كنيد فقط 30صفت كه فهرست شده اند كافي است . كنار صفاتي كه در مورد شما مصداق دارند علامت بزنيد . اكنون تو صيفي مشروح تر از شخصيت خود در اختيار داريد فراموش نكنيد كه در آزمون واقعي ،270صفت ديگر براي انتخاب كردن داريد .
چگونه شخصيت شكل مي گيرد :
در اينجا نمي خواهيم روي اين موضوع تمركز كنيم كه شخصيت شما چگونه است .شما براي آگاه شدن از آن به درس روان شناسي نياز نداريد .آنچه مي خواهيم بررسي كنيم عوامل ونيروهايي هستند كه شخصيت شما را شكل مي دهند . براي مثال آيا ما با نوع خاصي از شخصيت به دنيا آمده ايم يا آن را از والدين خود يا مي گيريم ،آيا شخصيت تحت تأثير نيروهاي ناهشيار قرار دارد وآيا شخصيت بعد از سالهاي كودكي ما مي تواند تغيير كند . ما مي توانيم هريك از اين نظريه پردازان را به صورت قطعه هاي كمك كننده به معماي بزرگ در نظر بگيريم ،وبه همين دليل است كه مي خواهيم عقايد آنها را بررسي كنيم با اينكه برخي از مفاهيم آنها دهها سال قدمت دارند . روان شناسان دهمچنان سعي مي كنند كه اين قطعه ها را كنارهم بچينند تا تصوير روشن تر وكاملتر ي را به وجود آورند كه توضيح دهد چه چيزي ما را به اين صورت كه هستيم درآورده است .
جايگاه شخصيت در تاريخ روان شناسي :
چون بررسي شخصيت براي شناختن ماهيت انسان بسيار اهميت دارد ،شايد تصور كنيد كه هميشه جايگاه برجسته اي را در روان شناسي اشغال كرده است . اما روان شناسان بعد از گذشت زماني افزون بر نيم قرن از تاريخ روان شناسي به عنوان يك علم ،توجه نسبتاًكمي به شخصيت داشته اند .
روان شناسي به عنوان علمي مستقل وعمدتاًتجربي ،از تركيب عقايد اقتباس شده از فلسفه وفيزيولوژي به وجود آمد تولد روان شناسي در اواخر قرن نوزدهم در آلمان صورت گرفت وعمدتاًحاصل كار ويلهلم وونت بود كه اولين آزمايشگاه روان شناسي را در سال 1879در دانشگاه لايپزيك داير كرد .
بررسي هشياري :
علم جديد روان شناسي روي تجزيه كردن تجربه هشيار به اجزاي اساسي آن تمركز كرد . روشهاي روان شناسي از شيوه هاي كه در علوم طبيعي استفاده مي شد ،الگو گرفتند . به نظر مي رسيد كه شيمي وفيزيك ،اسرار دنياي مادري را با كاهش دادن كل ماده به عناصر اصلي وتجزيه كردن آنها آشكاركرده اند .
اگر امكان شناختن دنياي مادي با تجزيه كردن آن به عناصر وجود داشت پس چرا نتوان ذهن يا دنياي ذهني را به همين روش برسي كرد ؟
وونت وروان شناسان ديگر زمان وي كه به بررسي ماهيت انسان علاقه مند بودند،عميقاًتحت تأثير روش علوم طبيعي قرار گرفته وسعي كردند وآن را در بررسي ذهن به اجرا گذارند . چون اين پژوهشگران خودرا به روش آزمايشي محدود كردند ،فقط آن فرآيندهاي ذهني را بررسي نمودند كه ممكن بود تحت تأثير محركهاي بيروني قرار داشته باشند وآزمايشگر بتواند آنها را دستكاري وكنترل كند . در اين رويكرد روان شناسي آزمايشي براي موضوع پيچيده وچند وجهي مانند شخصيت جايي وجود نداشت با موضوع يا روشهاي علم تازه روان شناسي سازگار نبود .
بررسي رفتار :
در اوايل قرن 20،روان شناس آمريكايي ،جان بي . واتسون در دانشگاه جان هاپكينز واقع در شهر بالتيمور ،ايالت مريلند ،انقلابي را عليه كار ويلهلم وونت راه انداخت .جنبش واتسون كه رفتار گرايي نام داشت با تمركز وونت بر تجربه هشيار مخالف بود . واتسون كه بيشتر از وونت خودرا وقف روش علمي كرده بود ،باور داشت كه اگر قرار بر اين است كه روان شناسي علم باشد ،بايد فقط روي جنبه هاي ملموس ماهيت انسان كه بتوان آن را ديد ،شنيد ،ثبت كرد ،واندازه گرفت تمركز كند . فقط رفتار آشكار –نه هشياري –مي تواند موجه روان شناسي باشد .
واتسون گفت ،هشياري را نمي توان ديد يا روي آن آزمايش كرد . بنابراين هشياري مانند مفهوم روح فيلسوفان براي علم بي معني است . روان شناسان فقط بايد به چيزي كه ميتواند ببيند ،دستكاري كنند ،وارزيابي نمايند بپردازند –يعني ،محركهاي بيروني وپاسخهاي رفتاري آزمودني به آنها به عقيده واتسون ،هر چيز ي را كه درن انسان بعد از ارائه محرك وقبل از اينكه پاسخ داده شود اتفاق بيفتد نمي توان ديد . چون فقط مي توانيم درباره آن حدس بزنيم ،پس براي علم ارزشي ندارد . رفتار گرايي تصويري ماشيني از انسانهابه صورت ماشين هاي منظمي كه به طور خودكار به محركهاي بيروني پاسخ مي دهند ترسيم مي كند . گفته شده است كه رفتار گرايان افراد را به صرت نوعي دستگاه سكه اي در نظر مي گيرند .محركهاي وارد مي شوند وپاسخ هاي مناسب كه از تجربه گذشتهآموخته شده اند بيرون مي ريزند . در اين ديدگاه ،شخصيت چيزي بجز انباشت پاسخهاي آموخته شده يا نظامهاي عادت نيست ،تعريفي كه بعد مابي .اف اسكينر ارائه داد. بنابراين رفتار گرايان شخصيت را بهآنچه كه نتوان ديد وبه صورت عيني مشاهده كرد تنزل دادند ودر برداشت آنها جايي براي نيروهاي هشيار وناهشيار وجود نداشت . با اين حال ،نظريه پردازان جديدتر يادگيري اجتماعي كه توجيهات به دست آمده از مدلهاي رفتارگرايي واتسون واسيكنر ارائه مي دهندمقداري هوشياري را به شخصيت بازگردانده اند .
اگر واتسون وروان شناسان رفتاري نخستين عقايد ،احساسها وپيچيدگي هايي را كنار گذاشتند ،در اين صورت اين مفاهيم كجا بودند ؟براي هوشياري كه در هر لحظه كه بيداريد آن را تجربه مي كنيد ،چه اتفاقي افتاد ؟آن نيروهاي ناهشياري كه گاهي به نظر مي رسد ما را طوري واردار به عمل مي كنند كه احساس مي كنيم كنترلي بر آنها نداريم كجا بودند ؟
بررسي ناهوشيار:
سومين طرح تحقيق ،طرحي كه مستقل از كار وونت وواتسون پديدار شد ،به آن جنبه هاي ماهيت انسان پرداخت . زيگموند فرويد در آغاز دهه 1890درباره آن جنبه ها تحقيق كرد . فرويد ،پزشكي در شهر وين ،كشور اتريش نظام خود را روانكاوي ناميد . روانكاوي وروان شناسي اصطلاحات مترادف يا قابل جانشيني نيستند . فرويد آموزش روان شناسي نديده بلكه پزشكي بود كه با افراد مبتلا به آشفتگي هاي هيجاني كار مي كرد .
با اينكه فرويد به عنوان يك دانشمند آموزش ديده بود ،ولي از روش آزمايشي استفاده نكرد كه نظريه شخصيت خود را بر مبناي مشاهده –باليني بيمارانش ساخت فرويد از طريق يك رشته جلسات روان كاوي طولاني ،آنچه را كه بيمارانش درباره احساسها وتجربيات گذشته واقعي وخيالي خود به او گفتند به طور خلاق تعبير كرد . روش او با تحقيق آزمايشگاهي دقيق عناصر تجربه هشيار يا رفتار كاملاًمتفاوت داشت . گروهي از نظريه پردازان شخصيت با الهام گرفتن از رويكردروان كاوي فرويد ،برداشتهاي منحصر به فردي را خارج از جريان غالب روان شناسي آزمايشي شكل دادند . اين نظريه پردازان يا نوروان كاوان روي انسان كامل به صورتي كه در دنياي عملي فعاليت مي كند تمركز كردند ،نه روي عناصر رفتار يا واحدهاي محرك –پاسخ ،به صورتي كه آزمايشگاه روان شناسي بررسي مي شدند . اين نو روان كاوان وجود نيروهاي هشيار وناهوشيار را پذيرفتند در حالي كه رفتار گرايان فقط وجود چيزي را كه مي توانستند ببينند قبول كردند . در نتيجه نخستين نظريه پردازان شخصيت در كار خود حدسي بود وبيشتر به استنباطهايي اتكا مي كردند كه بر مشاهدات رفتار بيمارانشان استوار بودند .
بررسي علمي شخصيت :
بنابراين مي بينيم كه روان شناسي تجربي وبررسي رسمي شخصيت كه دو سنت جداگانه شروع شدند ،از روشهاي متفاوتي استفاده مي كنند وهدفهاي مختلفي دارند بايد اشاره كنيم كه روان شناسي تجربي در سالهاي شك گيري آن كاملاًشخصيت را ناديده نگرفت –چند جنبه محدود شخصيت بررسي شدند –ولي زمينه تخصصي مجزايي كه به شخصيت معروف باشد وجود نداشت .
در اواخر دهه 1930بررسي شخصيت عمدتاًاز طريق مطالعات گوردون آلپورت در دانشگاه هاروارد در روان شناسي آمريكا رسميت يافت . به دنبال تلاشهاي مقدماتي او كتابهاي حرفه اي پديدار شدند ،نشريه هايي داير شدند .دانشگاههادرسهايي را ارائه دادند وپژوهشهايي به اجرا در آمدند . اين فعاليتها خبر از آن مي دادند كه برخي از زمينه هاي مورد علاقه روان كاوان ونرروان كاان مي توانند وارد روان شناسي شوند . روان شناسان دانشگاهي به اين باور رسيدند كه امكان برسيعلمي شخصيت وجود دارد . از دهه 1930تا به امروز رويكردهاي متعددي براي بررسي شخصيت پديدار شده اند ما در اين كتاب علاوه بر ديدگاههاي روان كاوي ورفتاري كه در فرق به آنها اشاره شد ،درباره چند ديدگاه ديگر بحث مي كنيم . اين ديدگاهها عبارتند از رويكرد عمده كه معتقداست شخصيت به رشد خود در طول دوران زندگي ما ادامه مي دهد ،رويكرد صفت ،كه باور دارد قشمت عمده شخصيت ما مورثي است ،رويكرد انسان گرا كه بر توانمنديها ،مزيت ها ،آرزوها انسان وتحقق يافتن استعدادما تأكيد دارد ورويكرد شناختن كه به فعاليتهاي ذهني هشياري مي پردازد .
سرانجام اينكه ،ما كار نظريه پردازاني را بررسي مي كنيم كه روي موضوعات محدودتر در شخصيت مانند نياز به پيشرفت ،منبع كنترل ،رفتارهيجان خواهي ،درماندگي آموخته شده در خوش بيني /بدبيني تمركز كرده اند .
تعريفهاي شخصيت :
غالباً وقتي كه ديگران وخود را توصيف مي كنيم از واژه استفاده نموده وهمگي معتقديم كه مي دانيم معني آن چيست . شايد حق با ما باشد يك روان شناس اظهار داشت كه اگر هر وقت كه كلمه من را به كار مي بريم مقاصد خود را بررسي كنيم مي توانيم برداشت خوبي از معني شخصيت داشته باشيم (آدامز 1954)وقتي كه مي گوييد من در واقع همه چيز را درباره خود جمع بندي مي كنيد –تمايلات ونفرتها ،ترسها وامتيازات ،توانمنديها وضعفهاي خود . واژه من همان چيزي است كه شما را به عنوان فرد مجزا از ديگران توصيف مي كند .
آن گونه كه ديگران ما را در نظر مي گيرند :
براي اينكه اين واژه را دقيق تر تعريف كنيم مي توانيم به منبع آن توجه داشته باشيم . شخصيت از واژه لاتين گرفته شده وبه نقابي اشاره دارد كه هنرپيشه ها در نمايش استفاده مي كردند . به راحتي مي توانيم درك كنيم كه چگونه پرسونا (نقاب )به ظاهر بيروني علني كه به افراد دور وبر خود نشان مي دهيم اشاره داشت .
بنابراين براساس ريشه شخصيت ،ممكن است نتيجه بگيريم كه شخصيت به ويژگيهاي بيروني وقابل رؤيت ما اشاره دارد،يعني آن جنبه هايي از ما كه ديگران مي توانند ببينند در اين صورت شخصيت برحسب تأثيري كه بر ديگران مي گذاريم تعريف خواهد شد –يعني ،آنچه به نظر مي رسد باشيم . يك تعريف شخصيت در واژه نامه اي استاندارد با اين استدلال موافق است . طبق تعريف ،شخصيت جنبه قابل رؤيت منش فرد به گونه اي كه بر ديگران تأثير مي گذارده است .
اما وقتي كه واژه شخصيت را به كار مي بريم آيا منظورمان فقط همين است ؟آيا فقط درباره آنچه كه بتوانيم ببينيم يا نحوه اي كه ديگران به نظر ما مي رسند صحبت مي كنيم ؟
آيا شخصيت تنهابه نقابيكه بر چهره مي زنيم ونقشي كه بازي مي كنيم اشاره دارد ؟قطعاًهنگامي كه از شخصيت سخن مي گوييم به چيزي بيش از آن اشاره داريم . منظور ما به حساب آوردن ويژگيهاي متعدد فرد ،كليت يا مجموعه خصوصيات گوناگون است كه از صفات جسماني سطحي فراتر مي روند . اين واژه تعداد زيادي از خصوصيات ذهني اجتمعي وهيجاني را در بر مي گيرد ،خصوصياتي كه ممكن است نتوانيم مستقيماًآنها را ببينيم ،وفرد شايد سعي كند آنها را از ما مخفي كند ،يا شايد ما از ديگران مخفي كنيم .
ويژگيهاي بادوام :
امكان دارد وقتي از واژه شخصيت استفاده مي كنيم ،به ويژگيهاي بادوام نيز اشاره داشته باشيم . ما فرض مي كنيم كه شخصيت نسبتاًثابت وقابل پيش بيني است گرچه براي مثال مي دانيم كه دوست ما بيشتر اوقات آرام است ،اين را نيز ميدانيم كه او مي تواند در مواقع ديگر تهييج پذير ،عصبي يا وحشت زده شود . بنابراين شخصيت ما با توجه به شرايط تغيير مي كند . با اين حال گرچه شخصيت انعطاف است ولي به طور كلي در برابر تغييرات ناگهاني مقاوم است .
در دهه 1960والتر ميشل روان شناس درباره ي تأثير نسبي متغيير هاي شخصي بادوام مانند صفات ونيازها ومتغييرهاي مربوط به موقعيت بر رفتار ،مجادله اي در روان شناسي به راه انداخت . اين مجادله به مدت 20سال ادامه يافت ودر اواخر دهه 1989 پايان پذيرفت نتيجه اين مجادله اين بود كه دوگانگي بادوام وبحث انگيز بين تأثير موقعيت در برابر تأثير فرد بر رفتار ...دوگانگي ساختگي وهميشه نيز چنين بوده است . بنابراين اين موضوع با پذيرفتن رويكرد تعامل گراحلشد وتوافق شد كه بايد براي توجيه كامل ماهيت انسان ،صفات شخصي بادوام ،جنبه هاي متغيير موقعيت ،وتعامل بين آ»ها را در نظر گرفت .
ويژگيهاي منحصر به فرد :
تعريف ما از شخصيت مي تواند منحصر به فرد بودن انسان را نيز در بر داشته باشد ما شباهت هايي را بين لفراد مي بينيم ،ولي احساس مي كنيم كه هريك از ويژگيهاي خاصي برخورداريم كه ما را از ديگران متمايز مي كنند . بنابراين مي توانيم بگوييم كه شخصيت مجموعه اي از ويژگيهاي با دوام ومنحصر به فرد است كه امكان دارد در پاسخ به موقعيت هاي مختلف تغيير كند .
با اين حال حتي اين تعريفي نيست كه همه روان شناسان با آن موافق باشند . براي اينكه به دقت بيشتري دست يابيم بايد ببينيم هر نظر يه پرداز شخصيت چه منظوري از اين اصطلاح دارد . هر نظريه پردازي مدلي بي همتا وديدگاهي شخصي درباره ماهيت شخصيت دارد واين ديدگاه تعريف او شده است . كسب آگاهي از مدلهاي مختلف مفهوم شخصيت وبررسي روشهاي مختلف تعريف كردن كلمه من روان شناسان علاقه مند به شخصيت براي توصيف آن كاري بيش از نظريه پردازي انجام مي دهند آنها وقت وتلاش زيادي را نيز در ارزيابي شخصيت واجراي پژوهش درباره جنبه ها گوناگون آن صرف مي كنند .
نظريه در بررسي شخصيت :
گر چه اغلب دانشمندان از نظريه ها استفاده مي كنند ،ولي گاهي از نظريه ها با اصطلاحات تحقير آميز مي شود . آنها مي گويند «هر چه باشد اين فقط يك نظريه است »خيلي از افراد تصور مي كنند كهنظريه ،چيزي مبهم ،انتزاعيوحدسي است «واقعاًچيزي جز حدس وگمان نيست ودرست عكس واقعيت است ».
اين درست است كه نظريه بدون شواهد پژوهشي كه از آ» حمايت كند ،حدس وگمان است . با اين حال ،تا وقتي كه انبوهي از اطلاعات در يك چارچوب تبيني سازمان نيافته باشتد ،بي معني هستند نظريه براي ساده كردن وشرح دادن اطلاعات تجربي به صورت معني دار،اين چارچوب را تأمين مي كند . نظريه را مي توان به صورت نوعي نقشه در نظر گرفت كه اطلاعات را در روابط متقابل آنها نشان مي دهد نظريه سعي دارد به اطلاعات نظم داده وآنها را در يك الگو قرار دهد .
نظريه ها يك رشته اصول هستند كه براي توضيح دادن طبقه خاصي از پديده هامورد استفاده قرار مي گيرند اگر قرار باشد كه نظريه هاي شخصيت مفيد باشند بايد آزمون پذير بوده وبتوانند پژوهشهايي را درباره قضاياي گوناگون خود تعريف كنند .براي اينكه پژوهشگران تعيين كنند كه آيا بايد جنبه هايي از نظريه را قبول يا رد كرد ،بايد بتوانند دست به آزمايشهايي بزنند نظريه هاي شخصيت با سازمان دادن اطلاعات شخصيت در چارچوبي مي سنجيم ،بايد بتوانند آنها را توضيح دهند وروشن كنند ،نظريه ها همچنين بايد به ما كمك كنند كه رفتار را درك وپيش بيني كنيم .
نظريه هاي رسمي ونظريه هاي شخصي :
دانشمندان تنها كساني نيستند كه از نظريه ها استفاده كنند وهمه نظريه ها طرحهايي رسمي نيستند كه اصول موضوع وقضاياي تبعي داشته باشند . همه ما در تعاملهاي روزمره خود با ديگران،از نظريه هاي شخصي نهفته استفاده مي كنيم ما درباره مفهوم شخصيت عقايد ي داريم ودرباره شخصيت آدمهايي كه با آنها تعامل مي كنيم حدسهايي مي زنيم . خيلي از ما درباره ماهيت انسان در كل ،حدس مي زنيم براي مثال ممكن است باور داشته باشيم كه همه افراد اصولاًخوب هستند يا اينكه فقط به فكر خودشان مي باشند .
اين حدسها نظريه ها هستند . آنها چارچوبهايي هستند كه اطلاعات مشاهدات خود از ديگران را درون آنها قرار مي دهيم . ما معمولاًنظريه هاي شخصي خود را بر اطلاعاتي استوار مي كنيم كه آنها را از برداشتهاي خويش از رفتار كساني كه در اطراف ما هستند گرد آوري نموده ايم . چون نظريه هاي شخصي ما از مشاهداتتان به دست مي آيند ،به نظريه هاي رسمي شباهت دارند .
با اين حال نظريه هاي رسمي در روان شناسي ودر ساير علوم ،ويژگيهاي خاصي دارند كه آنها را از نظريه هاي شخصي ما متمايز مي كنند . نظريه هاي رسمي بر اطلاعات بدست آمده از تعداد زيادي افراد با ماهيت گوناگون استوار هستند ،در حالي كه نظريه هاي شخصي از مشاهده تعداد محدودي اشخاص به دست مي آيند كه معمواًحلقه كوچك خويشاوندان ،دوستان ،آشنايان وخودمان را تشكيل مي دهند چون دامنه گسترده اطلاعات از نظريه هاي رسمي حمايت مي كنند . بنابراين جامع تر هستند دومين ويژگي اين است كه نظريه هاي رسمي احتمالاًعيني تر هستند زيرا مشاهدات دانشمندان به صورت ايده آل به وسيله نيازها ،ترسها ،اميال،وارزشهاي آنها تعريف نشده اند در مقابل نظريه شخصي ما عمدتاًبر مشاهداتي كه از خود وديگران داشته ايم استوار هستند . ما گرايش داريم اعمال ديگران را بر حسب افكار واحساسات خود تعبير كنيم وواكنشهاي آنها به موقعيتها را بر پايه آنچه كه خودمان احساس خواهيم كرد ارزيابي كنيم . ما ديگران را در قالب شخصي وذهني در نظر مي گيريم در حالي كه دانشمندان سعي مي كنند به صورت واقع بينانه تر مشاهده كنند .
ويژگي ديگر اين است كه نظريه هاي رسمي بارها در برابر واقعيت آزمايش شده اند واين كار اغلب توسط دانشمندان ديگري غير از كسي كه نظريه را مطرح كرده است ،صورت مي گيرد . نظريه رسمي را مي توان در معرض آزمايشهاي تجربي متعدد قرار داد ودر نتيجه با توجه به نتايج بدست آمده آن را مورد حمايت وتعديل قرار داد ويا كلاًرد كرد . نظريه هاي شخصي به وسيله ما (يا فردي بي طرف )به اين صورت آزمايش نشده اند . وقتي كه مانظريه اي درباره افراد به طور كلي يك يك نفر به طور اخص به وجود ميآوريم به آن مي چسبيم ،فقط به آن رفتارهايي توجه مي كنيم كه نظريه ما را تأئيدمي كنند وبهآنهايي كه آن را رد مي كنند توجهي نداريم .
دانشمندان اصولاًمي توانند اطلاعاتي را كه از نظريه هاي آنها حمايت نمي كنند تشخيص داده وارزيابي كنند . متأسفانه اين امر در عمل ،هميشه صحت ندارد . در تاريخ علم وتاريخ روان شناسي نمونه هاي متعددي از دانشمندان وجود دارند كه به قدري درباره نظريه خود متعصب واز لحاظ هيجاني به آن پايبند بودند كه واقع نگري آنها فدا شده است . با وجود اين آرمان واقع بيني هدفي است كه دانشمندان براي آن تلاش مي كنند .
ذهنيت در نظريه هاي شخصيت :
هدف نظريه هاي رسمي عينيت بيشتر است ؛نظريه هاي شخصي بيشتر ذهني هستند شايد تصور كنيم كه نظريه هاي شخصيت به دليل اينكه به نظامي تعلق دارند كه خود را علم مي خواند ،رسمي وعيني هستند ،ولي اين نتيجه گيري غلط است روان شناسان مي دانند كه برخي از نظريه هاي شخصيت عنصري ذهني دارند وممكن است بيانگر رويدادهايي در زندگي نظريه پرداز بوده ونوعي زندگي نامه تعريف شده باشند نظريه پرداز ممكن است براي توصيف وحمايت نظريه خود از اين رويداد ها به عنوان منبع اطلاعات كمك گرفته باشد دانشمندان هر چه سعي مي كنند كه بي طرف وعيني باشند ،بازهم ديدگاه شخصي آ»ها تا اندازه اي بر برداشت آنها تأثير مي گذارد . اين نبايد مارا شگفت زده كند نظريه پردازان شخصيت ،انسان هستند ومانند افراد ،ممن است پذيرفتن عقايد مغاير با تجربه ي خود را دشوار بدانند .
بنابراين تمتيز بين نظريه هاي رسمي ممكن است در حوزه شخصيت به اندازه شاخه ديگر روان شناسي خيلي بارز نباشد .اين بدان معني نيست كه تمام نظريه هاي شخصيت نظريه هاي شخصي هستند . نظريه هاي شخصيت از ويژگيهاي نظريه هاي رسمي برخوردارند برخي از آنها بر مشاهده تعداد زيادي افراد استوارند . برخي توسط نظريه پردازي كه آنها را مطرح كرده ويا ديگران در برابر واقعيت آزمايش شده اند اين دانشمندان سعي مي كنند در انجام دادن مشاهدات وتحليل كردن اطلاعاتي كه شايد از نظريه آنها حمايت كنند يا نكنند ،عيني باشند در نهايت نظريه ها تا اندازه اي كه موضوع آنها اجازه دهد .شخصيت پيچيده انسان عيني هستند ولي قضاياي آنها ممكن است به مقدار زياد به شخصيت وتجربيات زندگي سازندگان آنها وابسته باشند .
اولين مرحله در نظريه پردازي ممكن است عمدتاًبر شهود استوار باشد ولي در مراحل بعدي اين عقايد مبتني بر شهود بوسيله دانش منطقي وتجربي نظريه پرداز تعديل واصلاح مي شوند . بنابراين آنچه به عنوان نظريه شخصي شروع شده از طريق به كار گيري منطق وتحليل اطلاعات ،ويژگيهاي نظريه رسمي را كسب مي كند . هر ميزان عينيتي كه در نظريه هاي شخصيت يافت مي شود نمي توان انكار كرد كه آنها تا اندازه اي هم ذهني هستند وتجربيات ونيازهاي نظريه پرداز را منعكس مي كنند . اگر بخواهيم نظريه اي را به طور كامل درك كنيم ،بايد از فردي كه آن را مطرح كرده است آگاه باشيم در نظر داشتن اين موضوع كه چگونه شكل گيري يك نظريه تحت تأثير رويدادهاي خاص در زندگي نظريه پرداز قرار داشته است ،اهميت زيادي دارد . در جايي كه اطلاعات زندگينامه اي كافي وجود داشته باشد ما نشان مي دهيم كه چگونه نظريه آن رويداد ها را منعكس مي كند . نظريه پرداز حداقل در آغاز ممكن است خودش را توصيف كند اما بعداًاز منابع ديگر اطلاعات مناسبي را جستجو مي كند تا به تعميم دادن ديدگاه شخصي خود به ديگران كمك كند .
همان گونه كه اشاره كرديم اهمييت رويدادهاي شخصي دررزندگي نظريه پردازاز دير باز تشخيص داده شده است . ويليام جيمز (1910-1842)كه خيلي از دانشمندان اورا بزرگترين روان شناس امريكايي مي دانند معتقدند كه زندگينامه براي هر كسي كه سعي داد ماهيت انسان را بررسي ند مهم است . او باور داشت كه آگاه شدن از زندگي افراد مشهور حتي از دانستن نظريه ها با سيستم هاي آنها مهمتر است يك تاريخ نويس خاطر نشان كرد كه :
روان شناسان بيشتر از هر نظام حرفه اي ديگر به دنبال منتشر كردن طرحهاي زندگينامه اي كساني بودند كه مورد نظر آنها قرار داشتند ...حداقل تا اندازه اي به نظر مي رسد كه آنها تصديق كرده اند كه زندگي وارزشهاي ا»ها براي دانش عملي ايشان اهميت دارد .(فريدمن 221،1996ص)
سؤالهايي درباره ماهيت انسان :
جنبه مهم شخصيتي برداشت نظريه پرداز از ماهيت انسان است . هر نظريه پردازي برداشتي از ماهيت انسان دارد كه به چند سؤال اساسي مي پردازد شعرا،فيلسوفانوهنرمندان چند قرن است كه اين سؤالها را مطرح كرده اند وما تلاشهاي آنها را براي پاسخ دادن به اين سؤالها در كتابها وآثار نقاشي عالي مي بينيم نظريه پردازان شخصيت نيز به اين سؤالهاي مشكل ساز پرداخته اند وبه توافقي بيشتر از هنرمندان يا نويسندگان نرسيده اند . برداشتهاي متفاوتي كه نظريه پردازان از ماهيت انسان داشته اند امكان مقايسه معني دار ديدگاههاي آنها را ميسر مي سازد . اين برداشتهابي شباهت به نظريه شخصي نيستند . آنها چارچوبهايي هستند كه نظريه پردازان از درون آنها خود وديگران را مي بينند ونظريه هاي خود را مي سازند . موضوعاتي كهبرداشت نظريه پرداز ازماهيت انسان را توصيف مي كنند در زير شرح داده شده اند . وقتي درباره هر نظريه بحث مي كنيم اين موضوع را در نظر مي گيريم كه چگونه نظريه پرداز به اين سؤالها مي پردازد .
اراده آزاد يا جبر گرايي ؟
يكي از سؤالهاي اساسي درباره ماهيت انسان به كشمكش قديمي بين اراده آزاد وجبر گرايي مربوط مي شود . نظريه پردازان هر دو جناح مي پرسند آيا ما آگاهانه اعمال خود را هدايت مي كنيم ؟آيا مي توانيم به طور خود انگيخته مسير افكارورفتارمان را انتخاب كرده واز بين گزينه ها انتخاب معقولي كنيم ؟آيا ما از آگاهيهشيار ومتواري كنترل برخورداريم ؟آيا ما تعيين كننده سر نوشت خود هستيم ،يا اينكه قرباني تجربه گذشته ،عوامل زيستي ،نيروهاي ناهشيار ،يا محركهاي بيروني مي باشيم –نيروهايي كه بر آنها كنترل هشيار نداريم ؟آيا رويدادهاي بيروني آنچنان شخصيت ما را شكل داده اند كه نمي توانيم رفتارمان را تغيير دهيم ؟
برخي نظريه پردازان شخصيت در اين باره موضع افراطي دارند . ديگران ديدگاه معتدل تري داشته ومعتقدند كه برخي رفتارها را رويدادهاي گذشته تعيين مي كنند وبرخي مي توانند خود انگيخته وتحت كنترل ما باشند .
طبيعت يا تربيت ؟
موضوع دوم به مناقشه طبيعت - تربيت مربوط مي شود . كدام يك تأثير بيشتري بر رفتار دارند :صفات وويژگيهاي ارثي (طبيعت يا استعداد ژنتيكي )يا ويژگيهاي محيط (تأثيرات تربيت ،تحصيلات آموزشي ما )آيا تواناييها ،خلق وخوو آمادگيهايي كه به ارث مي بريم شخصيت ما را تعيين مي كنند يا شرايطي كه در آن زندگي مي كنيم ما را شكل مي دهند ؟شخصيت تنها مبحثي نيست كهتحت تأثير اين موضوع قرار دارد . درباره هوش هم اين مناقشه وجود دارد :آيا هوش بيشتر تحت تأثيراستعداد ژنتيكي (طبيعت )قرار دارد يا تحت تأثيرتحريكي كه محيط هاي خانه ومدرسه فراهم مي كنند (تربيت )؟
مانند موضوع اراده آزاد –جبر گرايي گزينه هاي به مواضع افراطي محدود نمي شوند شماري از نظريه پردازان فرض مي كنند كه شخصيت توسط هر دو نيروي شكل مي گيرد . براي برخي نظريه پردازان وراثت تأثيرغالب است ومحيط اهمييت جزئي دارد ،ديگران ديدگاه متضادي دارند .
گذشته يا حال :
موضوع سوم به اهميت نسبي رويدادهاي گذشته مربوط مي شود ،مانند تجربيات اوايل كودكي ما در مقايسه با رويدادهايي كه بعداًدر زندگي اتفاق مي افتند . كدام يك شكل دهنده ي قوي تر شخصيت است ؟اگر ما مانند برخي نظريه پردازان فرض كنيم كهآنچه در كودكي براي ما اتفاق افتاده براي شكل گيري شخصيت اهمييت زيادي دارد ،در نتيجه بايد معتقد باشيم كه رشد بعدي ما چيزي جز گسترش موضوعات اساسي كه شالوده انها در سالهاي نخستين زندگي ريخته شده اند نيست اين ديدگاه به جبر گرايي تاريخي معروف است . شخصيت ما عمدتاًدر 5سالگي يا قدري بيشترتثبيت شده ودر طول باقي همر ما كمتر در معرض تغيير قرار دارد . شخصيت بزرگسالي به وسيله ماهيت تجربيات نخستين تعيين مي شود . موضع مخالف ،معتقد است كه شخصيت از گذشته مستقل بوده ومي تواند تحت تأثيررويدادها وتجربيات زمان حال وآرزوها واهداف ما براي آينده قرار بگيرد . موضع ميانه اي نيز مطرح شده است ما مي توانيم فرض كنيم كه تجربيات نخستين شخصيت ما را شكل مي دهند ولي نه به صورت انعطاف ناپذير يا براي هميشه تجربيات بعدي مي توانند الگوهاي شخصيت نخستين را تقويت يا تعديل كنند .
بي همتايي يا عموميت :
آيا ماهيت انسان بي همتاست يا عموميت دارد ؟اين موضوع ديگري است كه نظريه پردازان شخصيت را تقسيم مي كند ما مي توانيم شخصيت را به قدري فردي در نظر بگيريم كه عمل واظهار هر كس قرينه يا معادلي در فرد ديگر نداشته باشد بديهي است كه اين كار مقايسه يك نفر با فرد ديگر را بي معني مي كند مواضع ديگر امكان بي همتايي را در نظر دارند ولي آن را در محدوده الگوهاي كلي رفتار كه به صورت همگاني (حداقل درون فرهنگي خاص )پذيرفته شده اند تعبير مي كند .
تعادل يا رشد :
موضوع پنجم به آنچه كه مي توانيم هدفهاي زندگي ضروري بخوانيم مربوط مي شود .نظريه پردازان از لحاظ اينكه چه چيزي انگيزه اصلي ما را در زندگي تشكيل مي دهد ،تفاوت دارند . آيا ما مانند ماشين عمل مي كنيم ،به صورت نوعي مكانيزم خود گردان وتا وقتي كه تعادل دروني ما برقرار باشد خشنوديم ؟آيا ما صرفاًبراي ارضا كردن نيازهاي جسماني عمل مي كنيم ،براي اينكه لذت كسب كنيم واز درد دوري جوييم ؟آيا خشنودي ما كلاًبه پايين نگه داشتن استرس بستگي دارد ؟
برخي نظريه پردازان معتقدند كه انسانها كاهش دهنده تنش وموجوداتي لذت جو هستند ديگران ما را به صورت موجوداتي در نظر مي گيرند كه عمئتاًبه وسيله نياز به رشد ،تحقق بخشيدن به استعداد كامل خود ،ورسيدن به سطوح بالاتر وشكوفايي ورشد با انگيزه مي شويم .
خوش بيني يا بدبيني ؟
موضوع ديگر نگرش نظريه پرداز را به زندگي منعكس مي كند ما مي توانيم آن را خوش بيني در برابر بدبيني بناميم . ايا انسانها اصولاًخوب هستند يا شرور ،مهربان هستنديا ظالم ،دلسوز هستند ،يا سنگدل ؟در اينجا با مسئله اخلاقيات مواجه هستيم ،قضاوتي ارزشي كه احتمالاًجايگاهي در دنياي عيني وبي تفاوتي علم ندارد با اين حال ،شماري از نظريه پردازان حداقل به صورت ضمني به اين مسئله پرداخته اند . برخي نظريه پردازان شخصيت انسان را مثبت واميدوار كننده برداشت مي كنند وما را به صورت بشر دوست واز لحاظ اجتماعي آگاه ترسيم مي كنند . نظريه پردازان ديگر تعداد كمي از اين ويژ گيهاي مثبت را به صورت فردي يا جمعي ،در انسانها مي بينند .
منابع ومآخذ:
آزاد –حسين ،آسيب رواني (1)-انتشارات رشد –تهران- 1383
آزاد –حسين ،آسيب رواني (2)-انتشارات رشد –تهران- 1384
آرماني-سعيد ،روان شناسي فردي -انتشارات نور –تهران- 1383
بهروزي –محمد ،روان شناسي شخصيت -انتشارات راهيان–تهران- 1385
ستوده –هدايت الله ،جامعه شناسي -انتشارات ني–تهران- 1385
سعيدي –صنوبر ،جامعه وپذيرش -انتشارات بهار –تهران- 1384
كريمي -يوسف ،روان شناسي شخصيت-انتشارات راهبر –تهران- 1384
كاوندي –سعيده ،جامعه شناسي-انتشارات فرهنگ –تهران- 1385
دلاور -علي ،روش تحقيق در علوم تربيتي -انتشارات رشد –تهران- 1385
دلاور -علي ،امار استنباطي -انتشارات رشد –تهران- 1384
معيني –احمد ،روان شناسي اجتماعي –انتشارات باران –تهران- 1382
منصور –محمود ،روان شناسي شخصيت -انتشارات سمت –تهران- 1384