مبانی نظری وپیشینه تحقیق دینداری وطلاق (docx) 82 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 82 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق دینداری وطلاق
فصل دوم:
دین و تعاریف آن
دو معنی برای دین در تاریخ ادیان
مشکلات مربوط ه ارائه تعریف جامع از دین
خاستگاه و نقش دین
تاریخچه دینداری
ضرورت دینداری و خدا پرستی
ارزش زندگی دینی
آثار دین در زندگی
فواید دینداری در حیطه روان شناختی
نقش روانی دین
دین و جامعه
نقش اجتماعی دین
علل رویگردانی از دین
روشهای اندازه گیری دینداری
تاریخچه روانشناسی دین
حوزههای مطالعه روابط روان شناسی به دین
دیدگاههای نظری در مورد دین
طلاق و تعریف آن
تاریخچه طلاق در جوامع قدیم
طلاق در ادیان
طلاق در کشورهای مختلف
نظر اسلام پیرامون طلاق
مشکلات ناشی از طلاق
علل و عوامل طلاق
دیدگاههای نظری پیرامون طلاق
تحقیقات پیشین در زمینه دینداری و طلاق
تاریخچه دینداری
امروز ما در وضعیت بحرانی بی سابقهای به سر میبریم. مردم اعصار دیگر به یقین همانقدر دچارقحطی گسترده، آشفتگیاجتماعی و جنگ ویرانگر بودهاند که ما هستیم. لیکن تنها در روزگار ماست که بقای آدمی و نیز جانداران دیگر جدا در معرض تهدید قرار گرفته است.
بحران در جهان بیرون با بحران دیگری در جهان درون همراه شده است ویرانگری عظیم و خانمان سوز جنگ جهانی اول چنان میراثی از سرخوردگی و بی اعتمادی به خود برای نشان قرن 20 بر جای نهاد که در تاریخ بی سابقه است. آمریکاییها شاهد موجیاز افسردگی معنوی و شکاکیت مذهبی بودهاند که بسی گسترده و ویرانگر بود. در نیمه قرن بیستم این امر بدیهی شمرده میشد که دنیایا نوین در میانهی (عصری از اضطراب) در روزگار آشفتگی معیارها و اندیشها و در ناامنی دردناک به سر میبرد. (ام، وولف، 1386).
در فاصلهی میان این دو پیمایش ملی ملاحظهی دیگری هم نمودار شد. برای نخستین بار در ظرف مدتی بالغ بر 200 سال اغلب کلیساهای اصلی پروتستان در آمریکا اعضاء خود را رفته رفته از دست دادند.
تغییراتی مشابه اگرچه با شدت کمتر و عرصهی اعضاء فرقههای کاتولیک، رومی و یهودینیز رخداده این افول تاریخی در برخی شاخصهای دیگر هم نمود یافت. ساخت کلیسا متوقف شد، نشریات مذهبی از ادامه کار خود باز ماندند و مبلغان کمتری به خارج گسیل شدند. بین سالهای 1965 و 1978 میزان پاسخ دهندگان پرسشنامه اعلام میکردند دین در زندگی آنها بسیار مهم است. از 7 درصد در 52 درصد کاهش یافت. از آن هنگام این رقم بین 50 تا 59 درصد در نوسان بوده است. (ام، وولف، 1386).
اما چنین مهم نیست که همهی فرقههای مسیحی دستخوش چنین روندی شده باشند. برخی از آنها از جمله سازمانهایی نظیر جماعتهای خداوند، گروههای غیر گلریزان و تقدیس مورمونها، شاهبان یهود و ظهوریون در روز هفتم دارند، رونق میگیرند. پاسخی که امروزه از سوی دین در حال ظهور است آیا به راستی واکنش است. بحرانی که با آن روبرو هستیم یا خود نشانی از آن یا شاهده هم عامل تشدید آن است اگر عامل تشدید است. آیا محکومین که نقش تماشاگرانی درمانده را به عهده گیریم. یا به نحوی این امکان وجود دارد که وقایع را در سیری درستتر به جریان اندازیم. (همان منبع)
روانشناسی دین، در آغاز بسیار کثرت گرایانه بوده است به نظر میرسد کمتر نظریه یا روش در روانشناسی وجود دارد که کسی آن را برای مطالعه دین به کار نبرده باشد. به موازات پیشرفت در میدان پهناور روانشناسی، این کثرت گرایی به کرات ستیزهجو بوده و به بینش یک دیدگاه دیگر منجر شده است. (ام. وولف، 1386)
ضرورت دینداری و خدا پرستی
اولین دلیلی که میتوان برای ضرورت دینداری انسان بیان کرد همان نیاز فطری و روحی انسان به دین و خداپرستی است به این دلیل که انسان ذاتا نیازمند عشق و عبارت خداست همانطور که نمونههای آن در زندگی انسانهای اولیه مشاهده شده است، آنان با داشتن این نیاز پرستش ستاره، ماه و..... روی میآوردند. دومین دلیل این است که انسان به داشتن قوانین جامع و مترقی نیازمند است، قوانین دینی و الهی بویژه قوانین اسلامی برنامه کامل زندگی انسان را ارائه میکنند. (سینی چی، 1384)
ارزش زنگی دینی
بارزترین خصوصیات در زندگی دینی از نظر ویلیام جیمز اعتقاد به امور زیر است:
1. دنیایی که محسوس است و به چشم درمیآید در کنار جهانی که نامحسوس است این دنیای نامرئی و محسوس ارزش و معنی خود را از آن عالم غیب و نامحسوس دریافت میکند.
2. وحدت با این عالم و برقراری ارتباط، منوط به هماهنگی با آن هدف نهایی است.
نتیجه دعا و نماز و یا به عبارت دیگر اتصال با روح عالم خلقت، ایجاد قدرت و نیرویی است که بطور محسوس دارای آثار مادی و معنوی میباشد.
بالاخره او درمورد اینآثار معنوی مینویسد: اولازندگی دارایطعمی میگردد که گویا رحمت محض میگردد و به شکل یک زندگی سرشار از نشاط شاعرانه و با سرور و بهجت دلبرانهای درمیآید. ثانیا یک اطمینان و آرامش باطنی ایجاد میگردد که آثار ظاهری آن نیکویی و احسان بی دریغ است. (نیکویی، 1383)
آثار دین در زندگی
انسان برای اینکه به معنا و مفهومی در زندگی برسد باید پشتوانهای داشته باشد تا به او بفهماند که کار و تلاش او بی فایده نیست. تحقیقات نشان میدهد که با وجود گسترش وسایل مادی هنوز انسانها با یک بحران روحی روبرو هستند.
در این بین تنها چیزی که میتواند به مدد انسانها بیاید و آنها را نجات دهد دین است که ما در اینجا آثاری چند از دین را در زندگی انسان بیان میداریم:
1. دین عاملی برای حرکت علمی:
برخلاف پندار برخی که دین را تنها برای طبقات بی فرهنگ و پایین جامعه ضروری میمانند وقشر فرهنگیرا از اصول وعبارتها و عبادتها و اعمال دینی بی نیاز میدانند، دین همواره در زندگی متفکران و عالمان نقشی مثبت داشته و بوسیله این جهان بینی دینی، انسان و اسرار جهان را حساب شده و هدفدار میدانند و روح تحقیق برایشان مهیا میشود.
2. دین عاملی برای تقویت عواطف انسانی:
ارزشهای انسانی که در دین دور تاکید قرار گرفته همواره سپر دان خود را از روح خشونت و جنایت برحذر میدارد و کانون زندگی را بر پایه عواطف انسانی گرم و مستحکم میسازد، لذا آماری خودکشی در جوامع دینی بسیار کمتر است.
3. دین عامل ثبات در برابر سختیها:
اعتقاد به قدرت بی پایان الهی در پیروان ادیان مهمترین تکیه گاه معنوی و روانی در برابر حوادثسخت زندگی است. گسترش پدیده خودکشی در عصر کنونی معلول عدم اتکاء به این پشتوانه مهم است.
4. دین عاملی برای احیا روح وظیفه شناسی:
تعلیمات دینی بخاطر زنده کردن باور به مراقبت دائمی از طرف خداوند و اعتقاد به دادگاهیماوراء همهی دادگاههای انسانی میتواند نقشاساسی درایجاد روح مسئولیت و انجام وظیفه در انسانها ایفا نماید، کاری که از عهده قانونها و برنامههای زور مرارانه کمتر برمیآید (فاطمیان، 1369).
فواید دینداری در حیطه روان شناختی
1. آرامش روان: شاید بتوان گفت مهمترین مشکل انسان به ویژه در عصر کنونی، اضطراب و افسردگی و به عبارت عامتر، عدم وجود آرامش روانی و اطمینان قلبی است. بههمین دلیلاست که برخی دانشمندان دوران کنونی را عصر اضطراب مینامند. از دیدگاه دین یگانه چیزی که میتواند این نیاز را برآورده کند یاد خداست. قرآن کریم با تاکید تمام اعلام میکند که آرامش روان فقط در سایه توجه خداوند امکان پذیر است. (الا بذکر الله تطمئن القلوب). (آذربایجانی، 1367)
2. خشنودی و رضایت از زندگی: این مقوله با پرسش مستقیم از افراد سنجیده میشود. در تحقیقی با 163000 شرکت کننده از چهارده کشور اروپایی معلوم شد 85 درصد کسانی که دست کم یک بار در هفته به کلیسا میروند از زندگی خود بسیار راضی هستند. این همبستگی میان افراد مسن بیشتر است. فواید حضور در کلیسا برای افراد مجرد- مسن- بازنشسته و دارای وضع فراجی نامناسب بیشتر از دیگران بوده است. (همان منبع)
3. تغییر خوش بینانه از مرگ: دین تفسیری خوش بینانه از مرگ به دست میدهد و نه آن را از بین رفتن و نابودی بلکه انتقال از یک نوع زندگی موقت به نوع دیگری از زندگی که همیشگی و ابدی است تلقی میکند. (همان منبع)
4. سلامت جسمانی: اگر بتوانیم نشان دهیم که دینداری بر سلامت جسمانی بیشتر تاثیر گذار است نشان بسیار روشنتری بر منافع واقعی دین خواهد بود تا تاثیر دینداری بر رضایت و شادمانی در زندگی. یکی از قدیمیترین مطالعات درباره ارتباط میان سلامت جسمانی و رفتن به کلیسا از سوی کامستوک و پارتریچ با استفاده از میزان مرگ و میر در نمونهای بزرگ انجام شده است. نتایج یک پژوهش دیگر حاکی از آناست که رفتنبه یک با کاهش مرگ و میر ناشی از بیماریهای تنفسی- گوارشی- بیماریهای قلبی- انواع سرطان و در واقع همهی بیماریهای عمده ارتباط دارد (همان منبع)
آلکین، براون و مینوگر (1983) در بررسی رابطه مذهب و توانایی مقابله با سرطان دریافتند که نگرش مذهبی در مبتلایان به سرطان شکل گیری نگرش مثبت نسبت به زندگی را در پی دارد. (جمالی، 1381)
کاکرزوسکی (1989) نیز در بررسی بیماران مختلف نشان داد که مذهب باعث کاهش اضطراب ناشی از بیماری میشود.
کولیپ (1969) در بررسی کودکان مبتلا به سرطان خون نشان داد که عبادت میتواند عمر این کودکان را افزایش دهد.
البرزی و سامانی (1380): افزایشنگرش مذهبیمیزان افسردگیدر نوجوانان را کاهش میدهد. (جمالی، 1381)
مطالعات روان شناختی سنتهای روحانی شرق به ویژه (زن بودیسم) و (یوگا) رفته رفته نشانداده است که چگونهپدیدههایی چونتنظیم تنفسو مراقبه (مدیتیشن) بیداری ناگهانی، ذکر و نظایر آنها نه فقط پیش درآمد و پیش تاز بسیاری از شیوههای روان درمانی بودند بلکه امروز هم از چنان شیوههای موثر به شمار میآیند. (جانبهان، 1367)
ابهری (1367) به نقل از گریفیث و همکاران مینویسد: در پژوهشهای مخلتف دستاوردهای درمان جویی دینی در کسانیکه مدتها رفتارهای پرخاشگرانه، اضطراب، افسردگی و دردهای مزمن جسمانی داشتهاند بسیار چشمگیر گزارش شده است، بدین صورت که احساس بهبودی خلق، آرامش، افزایش اعتماد به نفس، افزایش قدرت تصمیم گیری و از میان رفتن دردهای مزمن بعدی از جمله دستاوردهای درمان بوده است. (عمران نسب، 1377)
5. اعتماد به حاصل کوششهای زندگی.
6. امید به زندگی بهتر در آینده
7. کاهش جرم و انحراف
8. نوع درستی و کمک به دیگران. (آذربایجانی، 1367)
نقش روانی دین
یکی ازمهمترین نقشهای روانی دین، همانا آرامش است. دکتر ژوشوالوت معتقد است دین در زندگی انسان اطمینان و تکیه گاه روحی میبخشد. ایمان دینی به قلب انسان اطمینان میدهد و روان انسان را از نگرانی نجات میدهد. چنین حالتی برای انسان بسیار ارزشمند است. (بهشتی، 1350)
دکتر لینگ معتقد است تنها دین است که موجب میشود آدمی خویشتن را موازی منافع بزرگتری که در پیرامون خود او و غیر اوست کند. لذا بدون ایمان به خدا آدمی از رسیدن به اهمیت قدرت خویش عاجز است. (همان منبع)
استاد شهید مطهری در کتاب انسان و ایمان آثار نیک ایمان دینی را توضیح داده است که در زیر به بخشهایی از آن اشاره میشود:
یکی از آثار ایمان دینی از نظر بهجت زایی و انبساط آفرینی در خوش بینی است. ایمان دینی از آن جهت که تلقی انسان را نسبت به جهان شکل خاصی میدهد. بدین صورت که آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تکامل معرفی میکند، طبعا دید انسان را نسبت به نظام کلی و قوانین حاکم بر آن خوش بینانه میسازد. در سوره طه آیه 124 میفرماید: «هرکس از توجه ویاد من رو بگرداند زندگیای تنگ و پر فشار خواهد داشت.» زیرا ایماناست که زندگی را در درون مادبر ما وسعت میبخشد و مانع فشار و عوامل روحی میشود. یکی دیگر از آثار ایمان دینی «امیدواری» به نتایج تلاش خوب است و این مهم «با استناد به آیه شریفه ان الله لا یضج اجرا المحسنین» (توبه، آیه 10) «اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمیرود» به خوبی درمییابد.
ایجاد آرامش خاطر، از دیگر آثار ایمان دینی است، ایمان دینی به خاطر اینکه به انسان که یک طرفمعادله است، نسبت بهجهان که طرف دیگر معامله است، اطمینان و اعتماد میبخشد، دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان در برابر انسان را زایل میسازد و به جای آن به او آرامش خاطر میدهد. ایمان دینی در انسان نیروی مقاومت میآفریند و تلخیها را شیرین میگرداند. انسان با ایمان میداند هرچیزی در جهان هستی حساب معینی دارد و اگر عکس العملش در برابر تلخیها به نحو مطلوب باشد فرضا خود این غیر قابل جبران باشد، خداوند به نحو دیگر آن را جبران میکند. از نظر یک فرد با ایمان، پیری پایان کار نیست و به علاوه یک فرد با ایمان چون همواره فراغت خویش را با عبادت و انس و ذکر خدا پر میکند. پیری برای وی مطبوع و دوست داشتنی میشود. (مطهری، 1361)
پرستشخدای یگانهبدین دلیل ضامن سلامت جسم و روان انسان است که سبب ایجاد شخصیت مقاوم و مبارز میگردد و آدمی را آنقدر متکی به مشیت الهی میگرداند که از هیچ مشکلی نمیهراسد و از هیچ گرفتاری شکایت نمیکند و در نتیجه سالم و با نشاط بوده و میتواند با امتناع غرایز خود به سوی هدفهای صحیح در راه عشق حقیقی رهسپار گردیده و از رنج روزگار رهایی یابد. (پریور، 1362)
دین بهما تعلیم میدهد که ازخود گذشت داشته باشیم، این احساس از خود گسیختگی نوعی کرامت و حرمت نفس را در خود برمیانگیزد، زیرا انسان نیاز به محبت کردن به دیگران دارد و شاید نیاز به محبت به دیگران بیش از نیاز مورد حجت قرار گرفتن باشد و دین میتوان این نیاز را در متعالیترین سطح ارضا نماید، نه به خاطر حفظ منافع متقابل و انتظار تلافی از دیگران، بلکه صرفا برای ارضاء و امید به بقای الهی صورت میگیرد. (نیکویی، 1383)
از دیگر نقشهایی که برای دین بیان داشتهاند این است که دین جلوی بدگمانی را میگیرد و به همه چیز رنگ پاکی و صفا میدهد و ایمان دینی به فرد آزادی میبخشد. دکتر ادوارد بارنر، درباره نقشی که دین میتواند در زندگی روانی افراد داشته باشد چنین میگوید: کلیه ادیان به فریادهای ناشی از ناراحتی زنان و مردانی که میگویند، آرامش را در کجا بیابیم جواب میدهد. (بهشتی، 1350) یک جمع بندی دیگر از نتایج مثبت ایمان به خدا از نظر روانی:
1. ایمان به خدا ارزش انسان و معنای زندگی را به انسان میفهماند، این فهم از ایمان به عدالت و حکمت خدا گرفته شده است. چون ایمان به عدل و حکمت خدا انسان را به آن درجه میرساند که معتقد میشود که هیچ ظلمی و هیچ بیهودگی در این زندگی وجود ندارد.
2. ایمان بهخدا از طریقایمان به زندگی آخرت و جاودانگی در آن انسان را از وحشت میرهاند.
3. ایمان بهخدا در قلب انسان بیدرای و احساس حرمت و احترام به زندگی و محافظت از قوانین اجتماعی و ارزشهای عادلانه را پرورش میدهد.
4. ایمان به خدا انسان را از قید بندگی غیر خدا میرهاند و به او آزادی میدهد.
5. ایمان به خدا تفکر الهی و جهت گیری آن را در ضمن خیر آدمی رشد میدهد. قرآن کریم در سورهی فتح آیه 4 میفرماید: اوست که بر دلهای مومنان آرامش فرستاد تا بر ایمانشان بیفزاید.
دین و جامعه
در بعضی از کشورها، جامعه دینی واقعا از تشکیلات مدنی (کشوری) جدایی ناپذیر است درجوامع مدرن، جامعه دینی یا یک، معمولا به صورت موسسهای در میان سایر موسسهها درون پیکره جامعه به عنوان یک کل قرار دارد و گاهی از اهمیت بیشتر یا کمتری برخوردار است.
اما بد نیست که در باب نقش دین در حیات جامعه ایفاء میکند سخنی بگوییم: در حالی که تقریبا هر نظریهای درباره دین، توجهی به نقش اجتماعی آن دارد، آنچه را ما نظریات جامعه شناختی درباره دین نامیدهایم، در تفسیر از دین جنبه اجتماعی، جنبه اصلی ومحوری بهحساب میآید حتی با محوری شدن جنبه اجتماعی در تفسیر دینی، میدان وسیعی از امکانات وجود دارد.
بهتعبیر افراطی میتوان گفت: دینچیزی جز پدیده اجتماعینیست، خدایان برای اهداف اجتماعی ابداع شدهاند و تکون خود را مرهون نیازهای جامعه میدانند. این نوعی پرو پیتوسیم اجتماعی خواهد بود. همچنین ممکن است که در حقیقت، دین به عنوان عاملی در رشد اجتماعی بشریت، به بهترین وجه بررسی شده است. (آرین، 1380)
نقش اجتماعی دین
سخن از نقشدین دراجتماع، سخناز احساس مسئولیت است، سخن از اعتماد و امنیت است، سخناز نظم است، سخن از امر به معروف و نهی از منکر است سخن از فردیت انسان نیست بلکه سخن از اجتماعی بودن است از دیگر نقشهای دین این است که دین از بزرگترین ضامن اجرایی اخلاق و قانون دانستهاند.
دورکهایم معتقداست تدین زاییدهعوامل اجتماعیاست، بلکه دورترمیرود و میپندارد که عناصر تفکر و پایههای شناخت عقلی فقط چهرههایی هستند که زندگانی جمعی آن را پدید آورده و طبق سازمان اجتماعی، آنرا رنگ آمیزی کرده است.
وکلان معتقد است (که هسته کوچک در این جوامع است) که با مسمای این عنوان یعنی حیوان یا نبات. رابطهی کهن یا حیاتی و روحی دارد. به همین جهت افراد کلان از آن تجلیل و احترام به عمل آورده و تصویر او را بر خانهها و ابزار و آلات و سلاحها و پرچمهای خود رسم میکنند. این نظام، به نظام توتم یا نظام خانوادگی نامبردار است. نظامی که در میانم استهای کهن (امثال مصریها، جوشیها، عربها، یونانها، روسیها و جز آنها) معروف و شناخته شده است و آثاری از این نظام در افسانههای ملی در اروپای فعی به چشم میخورد و همواره میان قبائل غیر متمدن آمریکا و استرالیا رایج بوده و کیان خود را حفظ کرده است. دورکیم با ملاحظه توتم پرستی به عنوان نوعی دین به این نتیجه رسید که دین را باید به مثابه پدیدهای اجتماعی تلقی کرد. (آرین، 1380)
استاد شهید مطهری (1361) ایمان را عامل بهبود روابط اجتماعی میداند و در این زمینه میگوید: زندگی سالم اجتماعی وقتی بدست میآید که افراد قوانین و حدود و حقوق یک دیگر را محترم میشمارند، عدالت را امری معقول بدانند یکدیگر را محترم بشمارند و هرکس برای دیگران آن را بپسندد که برای خود میپسندد، به یکدیگر اعتماد داشته باشند و هرکس برای دیگران آن را بپسندد که برای خود میپسندد، به یکدیگر اعتماد داشته باشند، هر فردی در برابر اجتماع خود را مسئول بداند و در نهان و آشکار خود را مسئول دانسته و تقوی داشته باشند، در مقابل ظلم و ستم قیام کنند و مجال سمتگری را از سمتگر بگیرند، ارزشهای اخلاقی را رعایت کرده و با یکدیگر متحد باشند. سمند و کلر معتقد است که بهترین خدمت دین بوجود آوردن نظم و انضباط است زیرا بشر در دوران اولیه زندگی نیاز به نظم داشته است و این نیاز در بشر کنونی نیز دیده میشود. (بهشتی، 1350)
قرآننیز اهدافاجتماعی دینرا برایما معین میسازد ومهمترین نقشدین را سازندگی جامعه و حفظ آن از انحرافات را چنین ترسیم مینماید:
1. تربیت و آمادگی فردی
دین سعی بر تربیت و آمادگی فرد دارد تا هر شخصی به تنهایی آماده زندگی اجتماعی و تعهد به نظام زندگی و ارزشهای آن باشد.
2. سازماندهی جامعه
گام دوم سازمان دهی جامعه و تعهد بر حرمت قانون است تا حیات اجتماعی و روح قانون حفظ شود. (نساء، 14)
3. حفاظت از بنیان سالم جامعه
آخرین مرحله در تکمیل سازندگی جامعه وادار ساختن انسانها به اصلاح کژیها و انحرافات و نهی از منکرات و باز داشتن افراد از تخریبها جامعه پس از سازندگی آن است. (اعراف، 56)
علل رویگردانی از دین
«والتمرترلنس استیس» فیلسوف تجربه باور انگلیسی آمریکایی (1952، ترجمه جلیلی، 1377) ضعیف شدن باورهای دینی را یکی از مهمترین پیامدهای ظهور علم نوین میداند.
«بلاستمر» در کتاب لیبرالیسم غرب (ترجمه فخر 1377) برخی از علل روانی را به اختصار برمیشمرد: «دیننهادی شدهبه ویژه کلیسای کاتولیست، دشمناصلی آزادی، اندیشه و بحث در اروپای آن روزگار بود....... تقریبا تمامی آثار عمده فلسفی و نظری در قرن هفدهم و هیجدهم در فهرست کتب ممنوعه قرار داشت، بدین ترتیب فلاسفه به ناگزیر با کلیسای کاتولیک درگیر میشدند........»
شهید مطهری (1374) سه عامل: نارسایی مفاهیم کلیسایی در مورد خدا و ماوراء الطبیعه، نارسایی برخی مفاهیم اجتماعی و سیاسی مسیحیت و خشونتهای کلیسا را از طریق محاکم تفتیش عقاید علل رویگردانی غرب از دین میداند و در کتاب گران سنگ خود «علل گرایش به مادیگری» به تفصیل درباره آن بحث میکند.
روشهای اندازه گیری دینداری
در دوره جدید با شروع روان شناسی علمی و زمینه سنجش و اندازه گیری و عقلیه ابزارهای گوناگون آزمون دینداری، کوششهای فزایندهای به چشم میخورد. مفاهیم، فنون اندازه گیری و الگوی نظری از موضوع مورد بحث هستیم. جز در مواردی که اطلاعات مربوط به تفسیر روان شناختی از دین از مشاهده مستقیم و مستقل رفتار دینی یا از راه شواهد کاملا شخصی بدست میآید، برای بدست آوردن این گونه اطلاعات نیازمند فنون خاصی هستیم. (آذربایجانی، 1367 به نقل از براون)
روشهایاساسی جمع آوری اطلاعات برای هر گونه روان شناختی عبارتند از مشاهده رفتارمربوط، پاسخبه سوالاتدینی در پرسشنامههای خوشبختی و تفسیر محرکهای تقریبا دارای ساختار یا مقیاسهای درجه بندی شده. این روشهای مشاهده در مقابل گزارش افراد از انگیزههای رفتار- باورها- نگرشها- احساسات و تجربههای ایشان قرار دارد. (آذربایجانی، 1367 به نقل از های)
1. مشاهده رفتار عینی: نخستین راه برای سنجش دینداری افراد، اندازه گیری آن از راه مشاهدهی بدون واسطهی رفتارهای دینی آنان است.
2. مقیاسهای کلامی: (مصاحبه یا پرسشنامه).
3. روش اندازه گیری مستقیم: روشهایی که از راه پرسشنامهها و مقیاسهای دینی به طور صریح و مستقیم و معمولا ضمن پرسشهای متعدد، دینداری افراد را به طور کلی یا در ابعاد خاص میسنجد. روشهای زمینه یابی الف: پرسشنامه نگرش مذهب (گلزاری). ب) پرسشنامه خودشناسی در چهارچوب مذهبی- اجتماعی (جان بزرگی و...)
4. روشهای اندازه گیری غیر مستقیم: بدون اینکه آزمودنی به طور آشکار و مستقیم بفهمد، برخی ابعاد دینداریاش سنجیده میشود. (آذربایجانی، 1367)
تاریخچه روان شناسی دین
تاریخچهرسمی پیدایشروان شناختیدین دراواخر قرننوزدهم برمیگردد ولی تاملات روان شناختی درباره دینداری انسان سابقهای طولانی دارد این تاملات گاه جنبه توصیفی دارند همانند کتابهای مقدس ادیان بزرگ و نیز کتابهای شبه دینی که برای تربیتمعنویت تدوین شدهاند، نظیر کتاب اعترافات آگوستین قدیس، نثر معنوی مولوی وبرخی کتابهای غزالی، نظیر احیاء علوم الدین ونوشتههای برخی فیلسوفان و متالهان نظیر جاناتان ادواردز- فریدریش شلاید ماخر و سورن گرتگور به تبیین پیدایش دین مربوط میشوند. (آذربایجانی، 1367)
دینی کردن روان شناسی و بازسازی آن براساس مفاهیم اسلامی از قریب چند دهه قبل مورد توجه روان شناسان مسلمان بوده و نقص و ابراهم های فراوانی درباره آن صورت گرفته است.
بعضی گفتهاند: بی شک روان شناسی اسلامی نیز داریم و باید داشته باشیم و اصولا اسلام خودش از ابتدا صاحب روان شناسی بوده است. در مقابل بعضی گفتهاند: نه تنها اسلام روان شناسی نداشته بلکه اکنون نیز ندارد و اصولا تعبیر روان شناسی اسلامی تنافر- الاجزاء زیرا یکی علم است و دیگری دین، یکی دانش است و دیگری ارزش. (نسابه، 1384 به نقل از کاویانی)
تاریخ بشریت نشان داده است که انسان (دین ورز) قدرتی دیرینه دارد آن چنان که از مطالعات باستان شناسی و انسان شناسی از اعصار دور بر میآید «مذهب» به عنوان جزء لایفنک زندگی بشری در تمامی اعصار بوده است. ویل دورانت معتقد است دین به اندازهای غنی و فراگیر و پیچیده است که جنبههای مختلف و متفاوت آن برای دیدگاهها و نگرشهای مختلف به گونهای متفاوت جلوه میکند. اما آنچه مهم میباشد این است که هیچ دورهای از تاریخ بشر خالی از اعتقادات دینی نبوده است. (خدا پناهی- بلواچی، 1384).
نخستین همایش علمی- پژوهشی (مبانی نظری و روان سنجی مقیاسهای دینی) در ایران در تاریخ بیستم اسفند ماه سال 1382 در دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاهتهران وبه همت (موسسهپژوهشی حوزه و دانشگاه) دانشکدهی روان شناسی وعلوم تربیتیدانشگاه تهرانو بههمت (موسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه) دانشکدهی روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران، موسسه روان شناسی و علوم تربیتی و با همکاری شورای فرهنگ عمومی کشور و پژوهشکده تعلیم و تربیت طی چهار نشست برگزار و در مجموع 12 مقاله ارائه گردید. (پارسی، 1383).
حوزههای مطالعه رابطه روان شناسی و دین
روانشناسانی که درباره دین به مطالعه و پژوهش پرداختهاند، در سه حوزه به ظاهر جدا از هم، فعالیتهای علمی خود را سازمان دادهاند: 1. روان شناسی دین 2. روان شناسی دینی 3. تدوین نظام جامع روان شناسی بر مبنای دین.
1. روان شناسی دین
چرابرخی ازافراد عمیقادیندارند، درحالیکه برخیدیگر هیچگاه به دین توجهی نمیکنند؟ چرا برخی مسلمان هستند و عدهای دیگر یهودی و مسیحی؟ ایمان دینی چگونه ظاهر میشود وبه چهترتیبی در طول زندگی تحول پیدا میکند؟ چرا برخی دینداران گروهی به سلامت هیجانی و عاطفی میانجامد و دینداری گروهی به اختلافات متعدد روان شناختی؟
سوالات یاد شده و نمونهای از مسائلی هستند که در گستره روان شناسی دین مورد توجه قرار میگیرند «پالتوزیان» در تعریف روان شناسی دین میگوید: روان- شناسی دین گسترهای است که بهمطالعه باورها واعمال دینیاز دیدگاه روان شناختی میپردازد. هود و همکارانش اظهار میدارند که: روان شناسی دینی در مفهوم کلی، نگاه به دین از یک دیدگاه روان شناختی و در مفهومی خاص از دیدگاه روان شناسی اجتماعی است.
دربیان تعاریفمتعدد روانشناسی دین «تولس» استاد روان شناسی دانشگاه کمبریج معتبرترین و پذیرفته شدهترین تعریف را از روان شناسی دین ارائه کرده است، وی میگوید:
مطالعه روان شناختی دین، تلاش برای درک رفتار دینی از طریق به کار بستن اصول روان شناسیای است که از بررسی رفتار به معنای کلی حاصل میشود. (قربانی، 1377)
بعضی از موضوعات عمده روان شناسی دین عبارتند از:
ریشهها وفرآیند تحول دینداری، تجربه دینی، ارتباط دین و شخصیت، دین و مداخلات درمانی این و رفتار اجتماعی.
2. روان شناسی دینی
منظور از روان شناسی دینی شکار و به کارگیری مفاهیم دینی در روان شناسی است که به با بررسی دین از نظر روان شناختی (روان شناسی دین) متفاوت است. بسیاری از روان شناسان بخصوص روان شناسان نیروی سوم از مفاهیم دینی برای طرح اندیشههای خود استفاده کردهاند. برای مثال «راجرز» اگر چه هیچگاه اصطلاح روان شناسیدینی رابه کار نبرده است، اما بدون شک مفاهیم و «بودیسم» به طرز آشکاری در نظریه شخصی محوری (مراجع مرکزی) وی قابل ردیابی است.
حتی میتوان در یک بررسی تطبیقی مشابهتهای بسیاری را در بین مفاهیم مطرح شده راجرز و اندیشههای بودا پیدا کرد، با این تفاوت که مفاهیم راجرزی رنگ و بوی نظری و نظامدار دارد. امروزه استفاده از مفاهیم دینی در فرآیند مشاوره و روان درمانی توجه روان شناسان بسیاری را به خود جلب کرده است و مطالعات بسیاری نیز دراین زمینهصورت گرفتهاست. دراین راستا یافتههای روان شناسی دین میتواند در جهت تصریح و ترقیق استفاده از مفاهیم دینی در فرآیند مشاوره و روان درمانی مورد استفاده قرار گیرد و این یکی از عمدهترین اضلاع ارتباطی روان شناسی دین و روان شناسی دینی است.
3. تدوین نظام جامع روان شناسی بر مبنای دین
در چهارچوب حرکت برای ارائه مفهوم سازیهای روان شناختی از اندیشههای دینی، گروهی از روان شناسان مسیحی سعی کردهاند که با تلفیق و سازش یافتههای روان شناسی جامع براساس مفاهیم مسیحیت بنا کنند و حتی برخی از محققان این گروه معتقد شدند که در حیطه مشاوره، روان درمانی و شخصیت تنها از خیل است که کفایت میکند و بر همین اساس نیز مفهوم «مشاوره انجیلی»به وجود آمده، اما تلاش برخی محققان مسیحی برای صورت بندی یک روان- شناسی جامع براساس متون دینی- که از تعهد شدید به دین ناشی میگشت- به زاده شدن طفل مبارکی منجر نشد و با انتقادات بسیاری نیز مواجه گشت. این ناکامی در دو محور قابل تبیین است:
الف: از آنجایی که پیشگامان این جریان سورای تاسیس یک روان شناسی دین جامع و کامل را در سر داشتند که برای تبیین هر پدیده روان شناختی حرفی برای گفتن داشتهباشند. به جای استفاده از مفاهیم دینی در زمینههای قابل کاربرد روان شناسی، حتی طبیعیات قدما را که غالبا برگرفته از آثار یونانیان بوده است، به عنوان یک روان شناسی امروزی به میدان آوردند. بدیهی است که چنین مفهومی و چنین مفهوم سازیهایی تاب مقاومت در برابر یافتههای عملی امروز را ندارند و در نتیجه گروه عظیمی از متخصصان و اهل فن، نسبت به این تلاشها بدبین شدند و روی کل آن خط بطلان کشیدند.
ب: ناآشنایی پیشگامان این غله با اصول روش شناسی پژوهش نیز در عقیم ماندن این تلاشها بی اثر نبود. این دو پدیده باعث شدند که از تلاش برای گره زدن معارف دینی و روان شناسی محصول قابل توجهی به ثمر ننشیند و باز داریهای حرفهای اجتماعی منتج از این عوامل سبب شود که متخصصان و افراد واجد صلاحیت هم از به کارگیری متون دینی در گسترههایی از روان شناسی که با آنها برازنده هستند سر باز زنند. (گلزاری، 1380)
دیدگاههای نظری در مورد دین
بسیاری از نظریههای روان شناختی، دیدگاههای جالبی از دین ارائه میدهند. افرادی مانند ویلیام جیمز، زیگموند فروید، البیس، کارل یون، فرلو، آلفرد آدلر، اریک فرام، ژان میاژه، گوردن آلپورت از جمله این افراد هستند.
1. ویلیام جیمز
ویلیام جیمز روانشناس آمریکایی ورئیس اسبقانجمن روان شناسی آمریکا، از اولین روان شناسانی است که به مطالعه دین پرداخته است. وی یکی از اولین کتابهای روان شناسی در این زمینه را نوشت. تاثیر جیمز در روان شناسی دین غیر قابل انکار و دایمی است. انواع تک بررسیهای او در مورد تجربههای دینی افراد از جمله کارهای قدیمیدر اینزمینه محسوب میشوند وکسانیکه علاقمندبه مطالعهدین و روان شناسی هستند، معمولا آنها را مطالعه میکنند و به علاوه این ارجاع به عقاید جیمز در کنفرانسهای بینالمللی امری متداول است. جیمز بین دین نهادی و دین شخصی تفاوت قائل شده دین به عنوان یک نهاد به یک گروه یا سازمان دینی استناد میشود و نقش مهمی در فرهنگ جامعه دارد. دین شخصی، دینی است که در آن فرد تجربه عرفانی را بدون توجه به فرهنگ و نهاد اجتماعی میتواند داشته باشد. جیمز علاقهمند به درک تجربههای دینی بود. جیمز به تجربههای دینی همراه با جزمیت علاقهمند نبود او هر نوع فکر خوبی را، چه از نوع دینی و چه از نوع علمی، نفت انگیز میدانست. اهمیت و نقش ویلیام جیمز در روان شناسی دین و همچنین روان شناسی بسیار وسیع است. او بسیاری از مسائل اساسی را مورد بحث قرار داد که به عنوان مطالب اصلی روان شناسی همچنان باقی ماندهاند. (آرین، 1378)
2. زیگموند فروید
فروید که اساس روان تحلیلگری را بنا نهاد تاثیر بسیار زیادی بر فرهنگ جدید دارد. بسیاری از باورهای مردم در مورد افکار ناهشیار، دوران کودکی و والدین ریشه در نظریه فروید دارد. او درنظریه خود سعیداشت که تاثیر وقایعگذشته و عوامل بیرونی از بخش ناهشیار ذهن را در زندگی ما توضیح دهد. (آرین، 1378)
فروید مبدا دین را ناشی از رابطه کودک با پدر میداند و رفتار دینی را شکلی از وان آزردگی میداند و آن را یک خطای ادراکی ناشی از آرزوی بچه گانه برای داشتن یک پدر نیک خواه قدرتمند میداند که این احساس به خاطر ترس از قدرت برتر سرنوشت دائما وجود خواهد داشت. (فروید، 1905 به نقل برگر 1997).
فروید در کتاب آینده یک خطای ادراکی، درصدد ایجاد نظریهای بود که اخلاق را از دین جدا کند بطوریکه انسانها هنوز قادر به شناخت حق از ناحق باشند حتی اگر به خدایی نیز اعتقاد نداشته باشند.
به نظر فروید انسانها بدین دلیل به تمدن روی آوردهاند که بتوانند طبیعت را کنترل کرده و روابط انسانی را تنظیم کنند. هر چند که او اعتقاد داشت انسانها بهای سنگینی برای این تمدن میپردازند، بهای این تمدن روان آزردگی میباشد. متعاقبا انسانها نیز در جستجوی نوعی جبران برای رویارویی با این آزردگی میباشند.
او عقیدهداشت که غالبا دیندر نتیجهاین جبران تکمیل میشود. بهنظر او دین و اخلاق، از این نقطهنظر برایحفظ تمدن حرکت کردهاند. ازسوی دیگر او معتقد بود که انسانها بیشتر از نیروی طبیعت درمانده بودند و بنابراین نیاز به چیزی داشتهاند که از آنها محافظت کند. بنابراین نتیجه گرفت که دین از درماندگی سرچشمه گرفته است و برای سلامت فرد مفید نیست.
بر مبنای این نظریه، او نیاز به در نظر گرفتن راهی برای جدا نگه داشتن دین از اخلاق را مطرح کرد. (نیکویی، 1383 به نقل از ترودی)
3. آلبرت الیس
الیس بنیان گذار درمان گری عقلانی هیجانی نیز با دین مخالف بود. بدنبال مخالفت او با دین بسیاری از روان درمانگران شناختی معتقد بودند که هرگونه باور دینی غیر منطقی و ناپخته است. برای الیس و پیراونش دیدگاه مبتنی بر افکار وجود خدا راه رسیدن به کمال مطلوب، سلامت و خوب بودن است. (جان بزرگی، 1378 به نقل از جنیا)
4. کارل یونگ
یونگ نظر مساعدتری به دین داشت، یونگ معتقد بود که دین در پیروانش احساس معنا و امنیت به وجود آورد. یونگ به تاثیر متقابل ارزشهای هشیار و ناهشیار توجه داشت. او به دو نوع ناهشیار معتقد بود، ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی. ناهشیار شخصییا سایهمربوط به چیزهایی در مورد خودمان میشود که علاقمند به فراموش کردن آن هستیم. ناهشیار جمعی مربوط به وقایعی است که همه ما در آن مشترک هستیم وآن وراثت مشترک بشریتاست. مثلا تصویر دیرینه ریختها به عنوان قهرمان اسطورهای یعنی چیزی که در همهی فرهنگها وجود دارد. دیرینه ریختها به نظر یونگ آنچیزهایی هستند که بهعنوان خدا تصور میکنیم زیرا آنها خارج از من فرداند. (آرین، 1378)
یونگ نکات بسیاری در مورد مسیحیت و ادیان شرقی عنوان کرد. او تحت تاثیر عقاید غیر غربی بود و سعی داشت که مشترکاتی بین شرق و غرب پیدا کند. در انجام این کار یونگ از آنچه که به معنی تجربه میدانیم تصور بسیار وسیعی داشت. به نظر یونگ اگر یک نفر نیز چیزی را تجربه کند، آن تجربه یک مشاهده تجربی محسوب میشود. در حالی که بسیار از محققین معاصر آن را یک مشاهده تجربی نمیدانند به همین دلیل با کمال تاسف، معدود تحقیقاتی در روان شناسی دین براساس نظر یونگ به انجام رسیدهاند. (همان منبع)
5. جی استنی هال
جی استنی هال نیز که براستی بنیانگذار روان شناسی دین در آمریکاست از الهیات آغاز کرد. سپس روانشناسی را به جای آن برگزید و به نوبهی خود درصدد برآمد که این رشتهی جدید را برای بازسازی دین به کار گیرد تا از این طریق دین را با نیازهای شخصی و اجتماعی دنیای نوین سازگار کند. (ام وولف، 1386)
6. آلفرد آدلر
آدلر معتقد بود که ما تلاش داریم احساس حقارت خود را جبران کنیم. ریشه احساس حقارت، اغلب فقدان قدرت است، روشی که دین وارد این تصور میشود، از طریق عقاید ما درباره خداست، روشی که از این طریق ما تمایل به کمال و برتری داریم برای مثلا در خیلی مذاهب خود کامل و قادر مطلق تصور شده و فرامینی هم که به مردم داده میشود کامل تلقی میشود اگر ما به اندازه کافی به کمال برسیم شبیه خدا خواهیم شد و از طریق این همانند سازی با خدا، نقایص و احساس حقارت خود را جبران خواهیم کرد. آدلر معتقد است، اعتقاد ما درباره خدا مهم است. زیرا در هدفها، جهت گیریها و تعاملات اجتماعی بروز پیدا خواهد کرد. دومین جنبه با اهمیت دین این است که تاثیرات بزرگی بر محیط اجتماعی ما داشته و به عنوان یک حرکت اجتماعی قدرتمند، فی نفسه با اهمیت است. (نیکویی، 1383)
7. پیر ژانه:
درمیان دانشجویان وهمکاران شارکو، پیر ژانه (1947- 1859) بی تردید معروفترین محقق روان شناسی دین است. ژانه که زمانی پیشوای روان شناسی فرانسه بود به شدت تحت تاثیر من دو بیران قرار داشت- وی به صورت غیر مستقیم از طریق الینیستهای نیمه قرن 19، نیز مستقیما با مطالعه آثار میزان از او تاثیر پذیرفت اگر چه ژانه خودایجاد نظریههای جامع را دربارهی دین به عهده گرفت مورد پژوهشهای او دربارهی حالات استثنایی دین بسیار معروفتر است. (ام وولف، 1386).
8. تئودول ریبو:
برخی از پژوهشگران فرانسوی عرفان را شکلی از آسیب شناسی روانی دانستند. یکی ازآنان تئودول ریبو (1916- 1836) است. او عقیده داشت که از میان اشکال گوناگون عواطف، عاطفهی مذهبی خصوصا وابسته به شرایط فیزیولوژیک است. انواع حالات خلسه آمیز که به گفتهی او در نهایت همه یکی هستند غالبا حاصل طبیعی بنیه فرد میداند. شور دینی در نوع خود ممکن است به بیماری منتهی شود که در این حالت به نظر ریبو یکی از دو شکل کلی را به خود میگیرد، در شکل افسرده، یا مالیخولیایی، فرد بشدت دچار احساس ترس و گناه میشود، ریبو میگوید اخلاص بیش از حد شخص مجذوب نشان دهندهی فنای اراده است که نخستین مرحلهی فروپاشی روانی است.(ام وولف، 1386).
9. فرلو
فرلو نیز به دین توجه داشت. او برای انواعی از تجارب ذهنی که میتوانند برای دین مفید یا مضر باشند. تمرکز داشت. فرلو انسانها را به کسانی که «تجارب اوج دارند و کسانی که تجارب اوج ندارند» تقسیم کرد. کسانیکه تجربههای اوج یا متعالی دارند، در هنگاماین تجربهها جهانرا بهصورت یک کل به هم پیوسته درک میکنند. آنها شناختی از «بودن» داشتهاند که هر چیز را به صورت کل درک کردهاند و از تجربه انسانی گسستهاند. این تجربه باعث میشوند که قطبها و بخشهای زندگی، متعالی و روشن شوند. بنظر او کسانی که تجربههای اوج را انکار میکنند، تجربههای دینی مفیدی را تجربه نخواهند کرد. بنظر او کسانی که تجربههای اوج ندارند از تجربههای اوج ترسیدهاند. تجربههای اوج را انکار کرده و حتی از آن روی گردانیدهاند یا اینکه تجربههای اوج خویش را فراموش کردهاند. این افراد اغلب عقل گرا، مکانیکی یا مادی گرا بوده و تجربههای اوج خویش را فراموش کردهاند. فرلو عقیده داشت که دین سالم باید این تجربههای اوج را داشته باشند و آنها را به عنوان یک بخش مهم زندگی بپذیرد. (نیکویی، 1383 به نقل از ترودی)
یکی از کارهای مهم و مشهور فرلو، روان شناسی فرا شخصی است. این رشته موانع ارزشهاست و روان شناسی معتقد به آن دنبال اختلاط ادیان شرق (بودا، هند و غیره) یا عرفان غربی (مسیحیت، اسلام و یهود) یا شکلی از روان شناسی جدید هستند. اغلب روان شناسان این طرز فکر معقتد به استفاده از روشهای علمی موجود در علوم طبیعی نیستند.
تاثیر این نوع روان شناسی کم است، اما شواهدی وجود دارد که این موضوع در حال رشد است. به نظر میرسد که بسیاری از روان شناسان با این عقیده فرلو مخالفند که میگوید:
بسیاریاز حیطههای روانشناسی از جمله روانشناسی دین احتیاجبه بهبود بنیادهای نظری خود دارند. (آرین، 1378)
10. ارنست موریسیه:
روش آسیب شناسانه او میگوید امراض مربوط به عاطفه مذهبی، دو گرایش اساسی را نشان میدهد که در ارتباط با عناصر فردی و اجتماعی دین است و در حالت عادی نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. وقتی عنصر فردی تفکیک و در آن اغراق میشود با عارف روبرو میشویم که میخواهد با تکیه به عقیدهاش یگانه و راه گشا از پریشانیهای روانی و جسمی رهایی یابد. (ام. وولف، 1386)
11. اریک فرام
فرام معتقد بود که دین هم میتوان برای سلامت روان مفید باشد و هم میتواند مضر باشد و این بستگی به نوع جهت گیری دینی فرد دارد. فرام در کتاب روانکاوی و دین (1950) اشاره میکند که مساله انسان، دینی بودن یا نبودن نیست (آنگونه که فروید معتقد بود) بلکه این که چگونه دینداری باشد مهم است. فرام معتقد بود که انسانها به طور کلی دو شیوه دینداری را برمیگزینند. نوع اول را دین قدرت مدار مینامند.
شخصی که چنین عقیدهای دارد، احساس میکند که دو قدرتی خارج از خود او کنترل میکند. در چنین دیدگاهی شخص خدا را به خاطر قدرت و کنترلش بر فرد پرستش میکند نهبه خاطرخصوصیات اخلاقیو صفات کمالش. ایننوع دین از دیدگاه پیروانش مستلزماطاعت دقیق میباشد. فرامدین قدرت مدار را به این دلیل که بر قدرت و اختیار و رشد فردی تاکیدی ندارد، برای سلامت روان مضر میداند. او همچنین عقیده داشت که یک دین انسان گرا نیز وجود دارد. در این دیدگاه به خداوند، بعنوان نمادی از آنچه که انسان واقعا میتواند به کمالات او برسد، نگریسته میشود به نظر فرام این دیدگاه میتواند برای سلامت روان مفید باشد. (نیکویی، 1382 به نقل از ترودی)
12. گیرتز:
انسانشناسی معاصر گیرتز نظردیگری دارداو دین را برحسب این خصوصیت انسان که او موجودی فاقد غرائز تعریف شده و دارای هوش نیرومند و تجدید نگر دست تعریف میکند، گیرتز دین را در نظامی از نمادها و رفرها میداند که در جهت استقرار وجوه نیرومند و انگیزشهای فافذ و پر دوام انسان عمل میکند و از طریق طرح قواعد و مفاهیم تمام زندگی واقعیتها چنان جلالی به آنها میدهد که وجود و انگیزشها کاملا واقع بینانه به نظر میرسد. (توسلی، 1380)
13. ژان پیاژه
پیاژهعقاید خود را درمورد دین (مسیحیت) بصورتمنظم در رسالتعقیده بیان داشت او کلیسا را به عنوان بزرگترین دشمن عقیده دینی و مسیحیت «واقعی» قلمداد میکرد. به عقیده پیاژه دین در قلب فرد واقع است و کاملا ایمان به مسیح است.
و ؟؟؟؟؟؟ احکام، برای پیاژه وسیلهای است برای تسلط کلیسا بر انسانها. کلیسا عقاید و آموزشهایمسیح را براساس طرحهای خودخواهانه خود تعبیر وتفسیر میکند. کلیسا از نظر اجتماعی غیر مسئول عمل میکند و خود میان بینی آن باعث رد موجودیت علم و دانش شده است. به دلیل موضوع یک در مقابل علوم و در آن، مردم و علوم با یکدیگر متحد شدند تا بدون کلیسا وارد جریان شوند.
پیاژه ضمن انتقاد مصرانه از کلیسا در خصوص مسائل اجتماعی، اخلاقی و تاریخی، معتقد بود که کلیسا تنها در صورتی میتواند پایدار بماند که به نکات ضعف خود توجه کند آرزویپیاژه داشتن یک کلیسای غیر مادی و جهانی براساس ایمان مشترک است. یعنی اینکه انسانها بیش از یک نماد برای بیان عقاید دینی خود داشته باشند. کلیسای آینده دیگر کلیسا نخواهد ماند، بلکه جمعی از انسانها خواهد بود که در ایمان به مسیح با یکدیگر مشترکند. او معتقد است اگمایا احکام غلط بی محتوا و استبدادی است. او همچنین معتقد است دین تعبیر و تفسیر حقایق نیست، بلکه اگر ما معتقد به حقیقت باشیم آن وقت برادران معتقد به مسیح (برادران دینی) خواهیم بود. اگمایا احکام نابود کننده دین هستند. (آرین، 1378)
14. وینگنشتاین:
وینگنشتاین اندیشهی دینی بسیاری داشته است اما اندیشه دینی امر در زمینهای که مفصلا به مسائل فلسفی پرداخته است ظاهر نشدهاند پس به نظر میآید هنگامی که دربارهی نگریستن به مسائل فلسفی از نظر گاه دینی سخن میگوید منظورش این نیست که آنها را به مثابه یک نظرگاه دینی در نظر میگیرد بلکه منظور این است که مناسبت با مناسبتهایی میان اندیشهای او درباره فلسفه با آنچه مشخصهی اندیشهی دینی میباشد وجود دارد. (مالکوم، 1383)
میان دیدگاه فلسفی وینگنشتاین و نظر گاهی دینی به جهان وجود دارد شاید بهتر آن باشد که این رابطه «مناسبت» نامیده شود تا شباهت مناسبت نخست به مفهوم توضیح باز میگردد و این که چگونه توضیح به حد و مرزی منتهی شود و اینکه چگونه با پیگیری بیشتر معنای خود را از دست میدهد. نزد بسیاری از انسانها مفهوم خدا اهمیت چندانی ندارد باور دینی به مثابه چیزی مضحک و خرافهی کودکانه در نظر میگیرند. گروهی دیگر از انسانها نیز اگر چه در مقابل دین عقیدهای جدی اتخاذ میکنند اما آن را دارای تاثیرای زیانبار میدانند و مانعی برای کمال و پیشرفت نهایی بشر تلقی میکنند با این همه بسیاری از انسانها هستند که حتی در این عنصر تکنولوژی و ماده گرایی، برای عمل دینی اهمیت قائلاند به جانب خدا دعا میکنند و از اوکمک میخواهند از اوطلب بخشایش میکنند، موهبتهای حیاتاو را سپاس میگویند و به این طریق آرامش، خیر، امید و شادابی بدست میآورند (مالکوم، 1383)
بسیاری از این انسانها فهمی از این نکته ندارند که تامین «توجیهی عقلانی» برای باور دینیشان چه معنایی میتواند داشته باشد و اساسا در این باره نیاز احساس نمیکنند بسیار ایمان خود را به خدا موهبتی از جانب او میدانند که از پیش سزاوار آن نبودند هنگامی که از هر سو آلام و رنج به آنها رو میکند با این احساس که همه به خواست و مشیت خداوند بوده است به آشتی و سازش دست مییابند آنها در این پرش معنایی نمیبینند که چرا خداوند خواسته است این مصائب روی دهد سخن گفتن از خداوند از آنها پایان توجیه است هنگامی که وینگنشتاین گفت که همه خواستهاش دین بوده است که کار فلسفیاش «باید به خواست خدا باشد». قطعا هر پرسش از این نظر که چرا این باید به خواست خود باشد نزد او بی معنا تعلقی میشده است (مالکوم، 1383)
از نظر او یک عمل دینی یک بازی زمانی میباشد، طرحی است که در آن کلمات و حالات چهره و بدن در افعال عبادت، دعا، اعتراف، آیین آمرزش و شکر گزاری به هم بافته میشوند، اعما دینی بخشی از تاریخ بشر هستند. (مالکوم، 1383)
15. گوردن آلپورت
آلپورت روان شناس برجسته آمریکایی در زمینه شخصیت و روان شناسی اجتماعی میباشد وی عمیقا دیندار بود و گاهی نیز در خصوص نقش دین در زندگی مطالعه میگردد.
آلپورت ازجمله محققینیاست که سعیکرد بصورتاختصاصی ونه درپرتو نظریههای عام تحولی، در مورد دینداری نظریه پردازی کند. آلپورت بر مبنای نظریهاش سه مرحله برای آنچه که «ایمان دینی» میمانید، ارائه نمود. ایمان دینی، باورهای دینی، اشباعاز عواطف واحساسات هستند. آلپورت اولین مرحله تحول دینی را خوش باوری اولیه نامید که در آن کودک هر آنچه را که در خصوص دین میشنود، باور میکند. چنین باورهایی با اقتدارگرایی، غیر عقلانی و کودکانه بودن مشخص میشوند. در مرحله دوم شد وجود فرد را دربرمیگیرد و در نهایت این شک در برخی از افراد بهایمان بالغانه و در برخی دیگر که شک و باور نیرویی برابر پیدا میکنند به «لاادری گری» میانجامد. (قربانی، 1377)
آلپورت معتقد است احساسات دینی نه ماهیتی صرفا عقلانی دارند و نه کاملا غیر عقلانی میباشند، بلکه بیشتر تلفیقی از احساس و تفکر میباشند. در واقع دینداری، فلسفهای از زندگی برایفرد ارائه میکند که نهتنها ماهیتی عهقلانی دارد، بلکه به لحاظ احساسی و هیجانی نیز ارضا کننده است. بنابراین او نتیجه میگیرد که تمام ادیان بزرگدنیا نوعی جهانبینی برایسپردن خود بهارمغان میآورند که هم سادگی منطقی دارند و هم زیبایی هارمونیک. آلپورت اظهار میدارد که ایمان دینی بالغالنه، به رغم ماهیتی تقلیدی و احتسابی، خصلتی پویا دارد. البته به زغم وی همه دینداریها از عدم بلوغ روان شناختی مشکلات جسمانی، تمایلات خود محورانه، تقصیرهای کودکانه و.... ریشه گرفتهاند، آلپورت معتقد است که احساسات دینی میتوانند در فرآیند تحول خود بر چنین ریشههای نابالغانهای غلبه یابند و بر انگیزههایی که از آنها سرچشمه گرفتهاند، چیره شوند. با وقوع چنین پدیدهای دین انگیزه برتر در زندگی فرد میشود. آلپورت توضیح میدهد که احساسات دینی بالغانه دارای پیچیدگی و معنای مفهومی (با مولفههای بخوبی تمایز یافته و مشخص) هستند. علاوه بر این ایمان بالغانه با یک ثبات اخلاقی همراه است که فلسفه جامعی برای زندگی عرضه میکند و به سمت یک الگوی وحدت یافته هماهنگ، سازمان بندی میشود و در نهایت به فرد باورهایی راهگشا پیشکش میکند. منظور از باورهای راهگشا فرضیات کارآمد در عرضه حیات است که امکان عمل در شرایط بهم و تردید آمیز را فراهم میکنند. (همان منبع)
همز آلپورت این بود که به عنوان یک روان شناسی اجتماعی با همکاری راس (1967) موفقبه ساخت پرسشنامهای برایسنجش دینداری بالغانه ونابالغانه شد.چنین ابزاری امکان بررسی علمی اشکال متمایز تعهد دینی را فراهم میکند. در راستای چنین هدفی آلپورت و راس به ابداع دو مقیاس جهت گیری دینی پرداختند. مقیاس دینی بیرونی با هدف آنچه که آلپورت قبلا تحت عنوان ایمان نابالغانه مطرح کرده بود و مقیاس دینی درونی برای ارزیابی ایمان بالغانه طراحی شد (همان منبع).
16. استیس:
از نظر والتر ترنس استیس هر دینی به دنبال راهی است که آدمی را به سوی سعادت ونور بکشاند. ادیان مقصد کنونی بشر را باطل میدانند و در جستجوی مقصد دیگری هستند که به جهت و سعادت را تامین کند. استیس با مطالعه ادیان و مذاهب گوناگون بهدنبال گوهر دیناست. ازنظر استیس تجربهعرفانی فقطمخصوص بهعرفا و شاعران بزرگ نیست. بلکه در همه انسانها، یا دست کم در همهی انسانهای با احساس تا حدودی عارضاند. درست همان طور که جنبهای عقلانی در طبع آدمی هست، جنبهی عرفانی هم در آن هست. همه انسانها از نوعی احساسات دینی برخوردارند که میتواند آنها را «مواجیه عرفانی تمام عیار عرفانی بزرگ» برساند به بیان دیگر میتوان گفت که از نظر استیس انتظار بشر از دین این است که به او مواجیه عرفانی میدهد. (نصری، 1379)
17. پینگر:
پینگر معتقد است که بشر برای زندگی خود به یک سلسله ارزشهای فراگیر نیاز دارد. ارزشهایی که باید برای مسایل غایی حیات بویژه معمای مرگ پاسخهایی را فراهم سازد. بعلاوه این ارزشها باید مشکلاتی چون ناکامی، مصیب و رنج و سرخوردگیرا برایبشر توجیهنماید. دراین میانفقط دیناست که عهدهدار پاسخگویی به این مسائل است. از نظر وی دین کوششی است برای تبیین چیزهایی که به صورت دیگری نمیتوان آن را تبیین کرد اتکاء به یک قدرت معنوی در شرایطی که از قدرتهای دیگر کاری برای انسان ساخته نباشد، دستیابی به آرامش و قرار در برابر بد اقبالی و رنج، زمانی که از کوششهای دیگر برای از بین بردن بدبختی و رنج طرفی برنبسته باشیم. (عنصری، 1379)
18. تایلور:
تایلور تعریفی را به عنوان تعریف حداقل برای دین پیشنهاد نموده است که متضمن پیش داوری در مورد موضوعات دیگری نظیر منشا و کارکرد دین نیست. بر طبق این تعریف دین در اعتقاد با موجودهای معنوی است. لیکن این تعریف، به دلیل اینکه آن را تعریفی روشنفکرانه به حساب آوردهاند و نیز به این دلیل که ناظر بر احساسات دینی مقدسی است که معمولا با چنین اعتقاداتی همراهاند، مورد قبول و پذیرش واقع نشده است. تعریف تایلور بعدها نیز به این دلیل مورد انتقاد قرار گرفت که به نظر میرسید موضوعهای نگرش دینی همواره موجودیتهایی مشخصاند. در حالی که اصول موضوعه مورد قبول انسان شناسان و دادههایی که توسط آنان گردآوری شده است به خوبی نشان میدهد که امر معنوی غالبا به صورت غیر تخصصی در نظر گرفته میشود. از این دورکیم و این نظامی وحدت یافتهای از باورها و اعمال در برابر اشیاء مقدس است. اشیائی که میتوان گفت مستقل و اثیری هستند و از این دو باورها و اعمال همه کسانی را که با آنها ربط دارند به سمت اجتماع اخلاقی واحدی که دستگاه دینی نامیده میشود متوجه میسازند. (توسلی، 1380)
19. فرانکل
فرانکل (ناهشیار روحانی) را طرح میکند. ناهشیار حسی فروید و ناهشیار جمعی یونگ صرفا تجربههای اینسویی آدمی است ولی او به افق دیگری از ساخت وجودی آدمی چشم میدوزد که معنوی روحانی است و امور والا و متعالی چون معنی جویی با عشق، آزادی، اختیار، مسئولیت پذیری، وجدان ابدیت طبعی و غیره.... را برخواسته ازاین ساخت والای وجودی برمیشمارد که ریشه در اعمال ناهشیار دارد بدین ترتیب آدمی نه محکوم عوامل جبری گذشته است و نه حتی اسیر وراثت و دوران کودکی است. فرانکل از آنجا که همچون سایر روانشناسان نمیتواند بر همه وجوه و تعریف دین توجه کند تنها به جنبههای رفتاری آن میپردازد و افراد در فرضیه منشا و خاستگاه دین، تعریف دین، آثار دین و تعارض علم و دین به بحث و بررسی پرداخته است. (ذاکر، 1384)
20. لاکمن:
از نظر لاکمن، دین در جوامع ایستا و مرئی که حالت نهادی پیدا کرده باشد همواره حالتیانسجام بخشدارد، اما اگرجامعه باسرعت دچار تغییر و دگرگونی شود. کارکرد دین نهادی شده، اغلب تغییر یافته و ممکن است انواع باورهای دینی که هنوز نهادی نشدهاند به موازات نهاده شده به وجود آیند. (توسلی، 1380)
دین از دیدگاه برخی علما و عارفان
مولوی
دین سری در آسمان و پای در زمین دارد و به منظور هدایت و سعادت خاکیان از آسمان تنزل یافته و در بستر خاک با رهیافتها و رویکردهای گوناگون مورد تجزیه و تحلیل و تفسیر قرار گرفته است.
مولویبه دین از منظر عرفان نگریسته، بلکه دین را به عرفان تفکر ساخته و با اندیشه و دید باطنی و تجربههای عرفانی، دین را کاویده و به لطایف و نکتههای عرفانی دینی دست یازیده است. او دین را بر دو پی نهاد عمیق و وثیق استوار ساخت. یکی عشق و دیگری جمع میان شریعت حقیقت و طریقت و با این دو پی نهاد، به تفسیر و تحلیل دین پرداخت. او خاستگاه دین را وحی الهی و فراتر از تاملات عقلانی و یافتههای عرفانی بشر دانست و پای عقل و اندیشه و کشف و شهود عرفانی را کوتاهتر از این دانست که بدون ارسال رسولان و پیامبران بتواند بر آموزههای آسمانی و حقایق و حیاتی دست یازد.
ازنگاه مولوینقش دین نورافشانی دگر، بخشی است و با تابش آن نور عقل و اندیشه. قلب وجان روشن میگردد و از رازها و رمزها آگاهی مییابد و دستیابی به هر گوهر ناب حقیقت هموار میگردد و از آن پس، گرمای دلنشین دین جان و دل را نوازش میدهد. از نظر مولوی دین برای دنیا پرستان افیون است زیرا در لجن و کثافت و هوا و هوس و شهوات غوطهورند و زمانی که نسیم عطرآگین وحی به مشام آنان میرسد گیج و کلافه میشوند.
رهیافت عرفانی دین مولوی بر دو نهاد و بنیان وثیق و عمیق استوار است.
1. محبت و عشق
2. جمع میان دو شریعت و طریقت و حقیقت. (سالاری فر، آذربایجانی، رحیمی نژاد، 1384)
امام محمد غزالی
دینداری ماهیتی تاریخی دارد و با بررسی گذشتههای بس دور انسان، او را همواره و کمابیش دیندار خواهیم یافت.
البته این بدان معنا نیست که آدمی از آغاز تاریخ، یکتا پرست بوده بلکه مراد آن است که انسان پیوسته در پی پاسخ به نیاز درون اصیل خود بوده که امروز از آن به فطرت دینی تعبیر میشود. غزالی درد دین داشته و سراسر عمر خویش با علوم دینی سر و کار دارد و به راستی عالم دینی بوده و به ناچار باید به مسائل و گزارههای دینیای پرداخت که با رو رنگ فلسفی دارند و بعضا به دینی خاص هم تعلق ندارد. (سالاری فر، آذربایجانی، رحیمی نژاد، 1384)
علامه طباطبایی
در آثار ایشان با دو تعریف مختلف از دین روبرو میشویم:
1. ماهیت و حقیقت دین به طور عام و فراگیر
در نظریه علامه طباطبایی انسان در زندگی خود همواره در پی رسیدن به سعادت و خوشبختیو کامروایی است و جز رسیدن به آن هدفی ندارد. از سوی دیگر فعالیتهای انسانهرگز بدونطرح وبرنامه انجام نمیپذیرد. از این رو برای رسیدن به خوشبختی، ناگزیر از پیمودن راهی مناسب و به کار بستن قوانین و مقرراتی ویژه است. قوانین و فتهایی را که انسانبرای رسیدن به خوشبختی در زندگی اجتماعی خود از آنها پیروی میکند.
2. ادیان الهی و آسمانی
از دیدگاه علامه طباطبایی، دینی بر حق است و میتواند سعادت و خوشبختی انسان را تامین کند که از سوی خداوند وضع شده باشند چرا که همه موجودات جهان در هستی خود هدفو غایتیدارند که نخستین روز آفرینش از مناسبترین و نزدیکترین راه به سوی آن در حرکتاند و در داخل و خارج وجود خویش به تمام چیزهای که برایرسیدن بههدف بهآن نیازمندند، مجهز هستند. (سالاری فر، آذربایجانی، رحیمی- نژاد، 1384)
طلاق و تعریف آن
معنای لغوی طلاق
«طلاق» مصدر و اسم برای تطبیق است یعنی از بین بردن قید.
در کتب لغت، برای واژه طلاق معانی گوناگونی گفته شده است، مانند: گشودن گره، رها کردن، آزاد کردن، ترک کردن، واگذاشتن و...... مثلا گفته میشود: «ناقه طالق- ناقه آزارد و رها که هر کجا میخواهد بچرد» و یا «طلقت التوم- توت را ترک کردم» (ورزی، 1380)
قانون مدنی
ماده 1139 قانون مدنی میگوید: «طلاق مخصوص عقد دائم است و زن مفقطعه به انقضاء مدت یا بذل آن از طرف شوهر، از زوجیت خارج میشود.»
از نظر ماهیت حقوقی، طلاق یک «ایقاع» است که از سوی مرد یا نماینده قانونی او واقع میشود. و حتی در مواردی که طلاق براساس توافق زوجین و به صورت حلع یا مبارات میگیرد، باید آن را یک عمل حقوقی یک جانبه (ایقاع) به شمار آورد، زیرا توافق زوجین که شرط یا انگیزه طلاق میباشد غیر از خود آن است و طلاق، یعنی آخرین عملی که با اجرای صیغه تحقق میپذیرد و رابطه نکاح را منحل میکند، در هر حال یک عمل حقوقی یک جانبه (ایقاع) است و ناشی از اراده طرفین نمیباشد. (صفایی، )
نکته در این است که باید بین موجبات و شرایط و ارکان وقوع آن تفاوت گذارد. در همه موارد خواه درخواست کننده طلاق شوهر باشد خواه زن، مرد باید صیغه طلاق را بگوید و آن را واقع سازد. در مواردی که زن درخواست طلاق دارد، دادگاه شوهر را اجبار به طلاق میکند و نمیتواند به طور مستقیم نکاح را منحل سازد (ماده 1129 قانون مدنی). لکن، اگر شوهر به اختیار حکم را اجرا نکند. دادگاه مطابق اصول کلی نماینده قانون ممتنع است و از طرف او زن را طلاق میدهد. (کاتوزیان، )
حقوق تطبیقی
قوانین کشورهای عزبی نیز اگر چه از نظر سنت متخذ میباشند مع الوصف از آوردن عبارت «در حال یا آینده» احتراز کردهاند و به همان معنی «رفع قید زواج یا حل عقد نکاح» اختصار نمودهاند مانند ماده 34 قانون احوال شخصیه عراق مصوب 1959 و ماده 44 قانوناحوال شخصیه مراکش مصوب 1963 وماده 29 قانون احوال شخصیه تونس مصوب 1956.
البته حقوق مدنی مصدر طلاق را به شرح زیر تعریف نموده است:
«طلاق گسیختن پیوند زوجیت واقعی، در زمان حال یا آینده است یا عبارتی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم وقوع طلاق را برساند و آن را مدلل سازد شرط است که این عبارت از خود زوج، یا از قاضی بنا به درخواست زوجه صادر گردد».
برخی از استادان حقوق فی نفسه طلاق را چنین تعریف کردهاند:
«طلاق قطع رابطه زناشویی به حکم دادگاه، در زمان حیات زوجین به درخواست یکی از آنان یا هر دو است». (صفایی، )
تاریخچه طلاق در جوامع قدیم
تاریخچه طلاق به تاریخچه ازدواج برمیگردد، همچنان که بشر بنا به خواست طبیعی خود پیوند ازدواج میبندد، تا در کانون گرم خانواده و در کنار همسر خود به آرامش برسد، بنا به دلایلی نیز ممکن است از ادامه این زندگی خودداری کرده و طلاق را بپذیرد. «ولتمر» نویسنده و شاعر فرانسوی میگوید: «ازدواج و طلاق در این جهان تقریبا با هم متولد شدهاند جز این که شاید چند روزی ازدواج جلوتر متولد گردید».
هم او میگوید: «این حقیقت است که ازدواج و طلاق با هم به دنیا آمدهاند هر دو از قدیم بودهاند و هر دو برای بشر ضروری و لازماند. ().
از این روست در تمام قوانین و تواریخ ملل قدیم، مساله طلاق وجود داشته است.
بابل
قدیمیترین قانون مدونی که در خصوص طلاق به دست آمده است، قانون حمورابی است. این قانون مشتمل بر 282 ماده بوده است. آن گونه که از قانون مزبور استنباط میشود خانواده در بابل اساس اجتماع محسوب میشود و همچنان که در سومر و اکد و آشور معمول بوده است رئیس خانواده (مرد) میتوانست در مواردی که زن تا مهلت معینی صاحب فرزندی نمیشد وی را طلاق دهد و نیز اگر زمانی بیماری مزمن داشت مرد بدون آنکه او را طلاق دهد میتوانست زن دیگری اختیار کند و همسر اول اختیار داشت که یا به خانه پدرش برود و یا با وضعیت موجود ساخته و در خانه شوهر باقی بماند. بر طبق این قانون اگر زن مورد بی اعتنایی همسر خویش قرار میگرفت، میتوانست در صورت اثبات آن در محکمه و با رای محکمه به خانه پدر خود باز گردد و در صورت طرح دعوی و عدم امکان اثبات ادعای خود در محکمه، مرد میتوانست او را در رودخانه غرق کندد و به طور کلی متارکه مرد با زن بدون قید و شرط ممکن بود اما در مواردی که طلاق بدون علت واقع میشد مرد برای زن نفقهای تعیین میکرد و نگاهداری فرزندان مشترک به دست زن سپرده میشد اما زنی که به علت بدرفتاری و بی اعتنایی به امور خانه مطلقه میشد از مزایای طلاقهای دیگر محروم و مجبور بود که به عنوان کنیز در خانه شوهر خویش خدمت کند. (بهمنش، 1333).
در بابل مرد میتوانست زن خود را طلاق دهد، و تنها کاری که میکرد آن بود که جهیزیه زن را به وی بازگرداند و به او بگوید: «تو زن من نیستی»؛ ولی اگر زنی به شوی خود میگفت: «تو شوهر من نیستی»؛ واجب بود که با غرق کردن وی را بکشند. اگر زنی میتوانست ثابت کند که نسبت به شوهرش وفادار مانده و شوهر در حق وی سختی روا داشته، البته طلاق نمیگرفت، .ولی عملا حق داشت خانه شوهر را ترک گوید؛ در چنین حالتی به خانه پدر و مادر باز میگشت و علاوه بر جهیزیه، هر چیز دیگری را که پس از آن به دست آورده بود نیز با خود میبرد. (ویل دورانت، 1365)
در دورهی امپراطوری بابل جدید مقررات مربوط به طلاق در عقدنامهها پیش بینی میشد و این عقدنامهها هم چون قراردادهای مربوط به فرزند خواندگی در حضور مدیر معبد تنظیم میشد. (بهمنش، 1333)
یونان باستان
آداب آتن فقط انحراف زن را موجب طلاق میدانست و به شوهر چنین زنی میگفتند که: «شاخص درآورده است». به طور کلی طلاق زن برای مرد دشوار نبوده و مرد میتوانست بدون ارائه دلیل زن خویش را از خانه براند.
و از آنجا که مقصود از ازدواج، آوردن فرزند بوده است طلاق زن عقیم پذیرفتنی بودهاست ولیهرگاه مردی عقیم بود قانون و عرف تجویز میکرد که یکی از خویشان مرد به یاری وی آمده و زن را باردار نماید. از این صورت فرزندی که به دنیا میآمد از آن شوهر محسوب میگردید. در آتن زن نمیتوانست به دلخواه همسر خویش را ترک گوید، هرگاه شوهر نسبت به زن جور و ستمی روا میداشت و از حدود اعتدال خارج میگردید زن میتوانست به «آرخون» مراجعهو تقاضای طلاق کند و با رضایت آرخون طلاق زن صورت میپذیرفته است. گاهی نیز طلاق به رضایت طرفین صورت میگرفته است، لیکن این توافق باید رسما طی تشریفاتی در نزد آرخون اعلام میشد. (ویل دورانت، 1365)
هند قدیم
در هند طلاق زن سترون (عقیم و نازا) پس از گذشت 5 سال از آغاز زندگی زناشویی جایز بودهاست ولی هرگاه مرد بهعللی نمیتوانست صاحبفرزند شود در این صورت برادر شوهر یا یکی از نزدیکان شوهر جانشین وی میشد. فرزندی که از ایشان به دنیا میآمد متعلق به شوهر اصلی بوده است.
در این سرزمین ارزش و منزلت زن آن گونه بود که چیزهای زیانبخش مانند بیماری وبا، مرگ، مار، افعی و آتش بهتر از و بودند. در صورتی که مرد میمرد باید زن را همزنده زنده درآتش میسوزاندند، تاجایی که درسرزمین «مارتا» یکی از فرمانروایان هندی 17 زن داشت و پس از مرگ او همگی زنده در آتش سوزانده شدند. ( )
«صائب تبریزی» در وصف زنان هندو میگوید:
«چون زن هندو کسی در عاشقی مردانه نیست
سوختن بر شمع مرده کار هر پروانه نیست.»
در چنین شرایطی قطعا حق طلاق هم از زن سلب شده بود.
مصر قدیم
در مصر قدیم به دلیل وضعیت والای اجتماعی زن که به قول ماکس مولر «هیچ ملت کهنه و نویی نیست که در آن مقام و منزلت زن به پایه مقام و منزلت زنان وادی نیل برسد.» غیر از مورد نازایی، زن نمیتوانسته زن را طلاق دهد و طلاق زن به هر دلیل دیگر، شوهر را مکلف میکرد تا قسمت بزرگی از املاک خانواده را به وی واگذارد. لذا طلاق به ندرت واقع میشد و همین امر است که دیود و روس سیکو کولوس را بر آن داشته است که به مسخره بگوید: «در دره نیل یکی از شرایطی که در قباله نکاح آورده میشود آن است که مرد باید از زن اطاعت کند و این شرطی است که ذکر آن در قباله نکاح ضرورتی نداشته و به منزله قید در عقدنامه است. (ویل دورانت، ج 1، 1365).
ایران باستان
در ایرانباستان نیز طلاق در دستمردان بوده است، درموارد خاصی از قبیل انحراف از جاده عفت و اشتغال به جادوگری و سود خلق و یا هنگامی که زنان قاعدگی خود را از همسر خویش مخفی میداشتند طلاق ضروری و لازم بوده است. (مطهری، 1370)
عصر جاهلیت
طلاق در جاهلیت بسیار ساده و با تعبیرات زننده و اهانت آمیزی صورت میگرفت، مثلا مرد در موقع طلاق به زن میگفت: «افت مخلی کهذا البعیر- تو مثل این شتر آزاد و رها هستی» یا میگفت: «اخترت الطباء علی البقر- من آهوان را بر گاو ترجیح دادم». وقتی که مردیاز زنشبه بهانهایخوشش نمیآمد خطاببه او میگفت: «الحقی باهلک- به افراد فامیل و بستگانت محلق شو» کنایه از اینکه تو را طلاق دادم. ()
طبرسی در تاریخ خود مینویسد: «در زمان جاهلیت مرد میتوانست صد مرتبه زن خود را طلاق دهد و رجوع کند و این بالاترین آزار و اذیتی بود که مرد میتوانست نسبت بههمسرش انجام دهد لکن اسلام در این هنگام به دفاع از حقوق زنان برخاست و صریحا فرمود: «الطلاق مرتان فاساک بمعروف او تسریح باحسان- طلاق دوبار است، پس از آن یا باید او را به نیکی نگاه داشت، یا به نیکی رها کرد». (سوره بقره، آیه 229).
مورخانشیعه و اهل تسنن در شان نزول این آیه چنین مینویسند که عایشه میگوید: زنی به نزد او آمد و گفت شوهری دارم که مرا چند بار طلاق داده و هرگاه وقت آن میشود که عده بسر آید دگربار رجوع میکند و غرض او آزار من است و در جاهلیت وقتی با زن خوب نبودند و نمیخواستند که شوهر دیگری کند، چنین میکردند و طلاق را حدی نبود، عایشه این مطلب را به عرض رسول خدا (ص) رسانید و آیه فوق نازل شد.
بنابراین در عربستان قبایلی بودند که به خود حق میدادند همسران خود را بلاتکلیف بگذارند با آنان با خوشی و با اخلاق رفتار میکردند و نه آنها را طلاق میدادند که فکر زن آزاد باشد حتی این کار را به قدری تکرار میکردند که زنان ناچار میشدند برای رهایی ازبدبختی اگرمالی داشتند بهآنها بدهند و خود را از دست چنین شوهرانی رها سازند و در اصلاح به آن «عضل» میگفتند. (ابوعلی الطبرسی، 1350)
یک نوع دیگری از «عضل» در عصر جاهلیت مرسوم بود که زنی را که شوهرش مرده بود از ازدواج مجدد باز میداشتند و پسرش یا بعضی از افراد نزدیک شوهرش در این ممنوعیت حق تقدم بر دیگران داشت و زن شوهر مرده باید آنقدر مجرد بماند تا از دنیا برود. در میان برخی از طوایف سرزمین عربستان رسم بود که سفر رفتن مرد یا قهر او علامت بی مهری و بی میلی به همسر محسوب میشد و یا اگر در زیر خیمهای زندگی میکردند و درب آن مثلا به سمت شرق باز میشد زن (به عنوان اعلام متارکه با شوهرش) درب آن را به سمت مغرب باز میکرد و اگر به طرف عین بود آن را به سمت شام قرار میداد. مرد به مجرد دیدن این جریانهای غیر عادی میفهمید که زن، خود را طلاق داده است و حاضر به زندگی با او نیست در این هنگام وظیفه مرد بود که مقدمات حرکت همسرش را به منزل پدر و فامیل و اقوام فراهم میساخت. ()
طلاق در ادیان
طلاق در دین یهود
در کتاب «سفر پیدایش» که تاریخ عالم از نظر دینی از هبوط آدم تا ظهور موسی (ع) درآن بیان شدهاست و متضمن پارهای مطالب حقوقی نیز میباشد، در خصوص طلاق صحبتی نشده است. در دیانت یهود، طلاق در اختیار مرد بوده و به صور مختلفی انجام میگرفته است. مثلا اگر زن کنیز یا اسیر بوده، آزاد کردن او به منزله طلاق او بوده است.
یک نوع طلاق رسمی نیز وجود داشت و آن عبارت بوده است از تنظیم نوشته توسط شوهر که به وسیله آن زن خود را مطلقه میکرد و در این مورد هیچگونه شرایط و موجباتی وجود نداشت و صرفا اراده مرد و بی میلی او نسبت به زن برای تحقق طلاق کافی بود. مستند این مدعا آیه یکم از باب بیست و چهارم «سفر تثنیه» میباشد که میگوید: «چون کسی زنی گرفته به نکاح خود درآورد اگر در نظر او پسند نیاید از این که چیزی ناشایسته در او بیابد آنگاه طلاق نامه نوشته به دستش دهد و او را از خانهاش رها کند».
عادتقوم یهود براین بوده است که در طلاقنامه رسمی که زوج با خط خود مینوشت سبب طلاق را نیز متذکر میشد و تاریخ وقوع طلاق را نیز ذکر میکرد و به زن نیز اجازه میداد که بعد از مطلقه شدن بتواند به ازدواج مرد دیگری درآید. وای هرگاه زن مجددا از شوهر دوم نیز طلاق میگرفت یا شوهر دوم فوت میکرد دیگر شوهر اول نمیتوانست او را به ازدواج خود درآورد. (سفر تثنیه، آیه 3 و 4، باب 24)
زن در آیین یهود بدون آن که حق هیچگونه اعتراضی بر تصمیم مرد مبنی بر طلاق داشته باشد، مطلقه میگردید.
همانطور که گفتیم در کتب دینی یهود حقوقی برای زن در مورد طلاق شناخته نشده ولی به عنوان توحید و سفارش در آیات مختلف آمده است که با زنان صحبت کنید و آنها را مورد لطف و توجه قرار دهید. چنانکه دره «قلمود» آمده است: «زنان خود را اکرام کنید و آنها را چون نفس خود دوست بدارید زیرا قلبشان حساس بوده و زود متاثر میشوند و تذکری که بهآنها میدهید با لطف و محبت توام باشد». با همه آزادی که برای امر طلاق در دیانت یهود وجود داشت معهذا در موارد مختلفی در کتب دینی به عنوانهای مختلفمردمان را ازوقوع طلاق برحذر میداشته، مثلا در کتاب «ملاکی» باب 2، آیه 16 ذکر شده است که «یَهُوَه» خدای اسرائیل میگوید: «از طلاق نفرت دارم». (فرهنگ فارسی معین، جلد 5)
طلاق در مسیحیت
مذاهب سه گانه (کاتولیک، ارتدکس و پروتستان) که اکثریت قریب به اتفاق پیروان دین مسیح از اینسه مذهبخارج نیستند، دید خاصی درمساله طلاق دارند. مذهب کاتولیک طلاق را به طور جزم حرام میداند و تحت هیچ عنوانی حتی در صورت خیانت در پیمان زناشویی پیشنهاد میکند این است که میتواند «تفرقه جسمانی» بین آن دو برقرار شود یعنی جدا از یکدیگر زندگی کنند و آن دو از قیام به واجبات زوجیت موردعفو قرار میگیرند درحالی که ازنظر قانونیزن وشوهر میباشند و آثار زوجیت بر آن دو بار است مثلا زن نمیتواند با مرد دیگری ازدواج کند و نیز مرد با زن دیگری نمیتواند عقد ازدواج ببندد زیرا مسیحیت تعدد همسر را به هیچ عنوانی قانونی نمیداند. در انجیل «مرقس» باب 10، آیه 8 و 9 از زبان حضرت مسیح (ع) چنین نقل میکند: «و این دو یک تن خواهند بود چنان که از آن پس دو نیستند بلکه یک جسد پس آنچه خدا به پیوست انسان آن را جدا نکند».
اما در مذهب ارتدوکس و پروتستان طلاق را در موارد نادری جایز میدانند از جمله در مورد خیانت در زناشویی ولکن بعد از وقوع طلاق زن و شوهر هر دو از ازدواج با افراد بیگانه محروم میباشند.
اما جواز طلاق در صورت خیانت مستند به این عبارتی که در انجیل «متی» باب پنجم، آیه 32 از زبان حضرت عیسی (ع) نقل شهد است، میباشد: «لیکن من به شما میگویم هر کس به غیر علت زنا، زن خود را از خود جدا کند باعث زنا کردن او میباشد.....» این در مذهب مرد طلاق دهنده و زن طلاق گیرنده را از ازدواج مجدد با زن و مرد دیگری ممنوع میسازد.
در انجیل «مرقس» باب دهم، آیه 11 و 12 چنین نقل شده است:
«بدیشان گفت هر که زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند بر حق وی زنا کرده باشد و اگر زن از شوهر خود جدا شود و منکوحه دیگری گردد مرتکب زنا شود»( )
در قرن شانزدهم میلادی با ظهور «مارتین لوتر» در آلمان و «ژان کالون» در فرانسه اصلاحی در مذهب ممالک اروپایی پدید آمد و مذهب «پروتستان مرکب از هواداران نظرات «لوتر» و «کالون» به وجود آمد و به تدریج زمزمه قانونی شدن طلاق نیز بلند شد تا این که «هنری هشتم» پادشاه انگلستان (1509- 1547 م) تصمیم گرفت همسر خود ملکه «کاترین داراگون» را که 18 سال با او زندگی مشترک داشت، طلاق دهد و با دوشیزه «آن بولین» ندیمه کاترین ازدواج کند. او در این زمینه با پاپ تماس گرفته و تقاضایش را نزد او مطرح کرد اما پاپ شدیدا تقاضای «هنری هشتم» را رد کرد. «هنری» که چنین دید خود بطلان ازدواج خویش با کاترین را اعلام کرد و شخصا ریاستروحانیون انگلستان را بر عهده گرفت و این امر مقدمه ظهور مذهب مخصوص انگلستان (انگلیسکان) شد که تلفیق از دو فرقه کاتولیک و پروتستان است. (ورزی، )
طلاق در دین زرتشت
با ملاحظه آنچه در کتب مقدس دین زرتشت آمده است، معلوم میشود که پیمان زناشویی تقریبا ناگسستنی و شکستن این عهد و پیمان به آسانی امکان پذیر نبوده است. در کتاب «نیکرت» آمدهخ است که اگر شوهری بخواهد علقه زوجیت را بگسلد باید شکایت نزد «کهنه» ببرد و پس از اقاله دعوی و رسیدگی چنانچه قاضی دادگاه تشخیص دهد که زوجین میتوانند زندگی زناشویی خود را ادامه دهند آنان را مجبور به زندگی نموده و شوهر مسترد را به مجازات سختی محکوم مینماید که بی جهت متمایل به طلاق نگردد.
دین زرتشت فقط در صورتی به مرد اجازه گرفتن زن دوم را میداد که زن اول به تشخیص طبیب، نازا بوده و نمیتوانست برای شوهرش فرزندان پارسا به دنیا آورد. (موبد اردشیر آذر گشسب)
به طور کلی موارد طلاق در دین زرتشت به چهار مورد ذیل محدود میگردید:
1. در صورتی که زن دارای انحراف اخلاقی میبود.
2. در صورتی که زن به جادوگری پرداخته و یا آن را به کسی تعلیم میداد.
3. در صورتی که زن عقیم بود. در این صورت مرد میتوانست ابتدا او را به دیگری شوهر دهد و بعد زن دیگری شوهر دهد و بعد زن دیگری اختیار کند یا آن که بدون طلاق دادن زن اول اقدام به ازدواج مجدد بنماید. (شهرادی، 1365)
طلاق در کشورهای مختلف
کشورهای شوروی سابق
در کشورهای شوروی سابق بعد از انقلاب کبیر 1917 تحولی در تمام شئون ایجاد شد از جمله قوانینی در حقوق خانواده وضع گردید.
در 16 سپتامبر 1918 تصویب شد: همین که زوجین توافق کردند طلاق در دفاتر محلی ثبت میشد و در صورت عدم توافق باید به دادگاه مراجعه میکردند در سال 1926 م قانون تازهای تصویب شد که تشریفات طلاق را بسیار ساده مینمود و به موجب آن هر یک از زوجین که متقاضی طلاق بود به دفاتر خاص مراجعه نموده و طلاق را ثبت میکرد. پس کارت پستالی هم در مواردی از طرف دفتر داده میشد. این طلاق به طلاق کارت پستالی معروف شد.
اینآزادی بیش ازحد تعداد موارد طلاق را افزایش داد و مشکلاتی بسیار پیش میآورد و اگر ازدواج مجددی صورت میگرفت چون طلاق در جایی ثبت نشده بود، حکم تعدد زوجیت پیدا میکرد که آن هم در قانون شوروی جرم به حساب میآمد.
در سال 1925 م موارد طلاق به حد بسیار زیادی افزایش یافت به طوری که نسبت به ازدواج به 84٪ رسید. از طرفی تنها دلیل موجه طلاق عدم امکان زندگی مشترک به حساب میآمد البته قوهقضاییه شوروی درعمل موارد زیرا را اره اسباب تجویز طلاق به شمار میآورد.
عدم وفاداری در امر زناشویی، دائم الخمری، رفتار اهانت آمیز، رفتار خلاف مقررات جامعه سوسیالیستی، ترک خانواده، ارتکاب جرم، ابتلاء به بیماریهای صعب العلاج روحی وجسمی، عقیم بودن درصورتی که بروز اختلاف شدید کرده باشد و تشخیص صلاحیت طلاق با دادگاه است. (همان منبع، ص 24)
تبت
مرد میتوانست هر موقع که میخواهد همسر خود را طلاق دهد. بدون اینکه دعوایی باشد یا مالی به زن پرداخت کند. زیرا ازدواج هم بدون واسطه چیزی انجام میشد. ین و مرد با طلاق به یکدیگر حرام میشدند و مرد حق رجوع نداشت.
چین
طلاق را حق مرد میدانست که تنها به خاطر زنای زن یا بدرفتاری و بد اخلاقی یا از بین بردن آداب و رسوم توسط زن و خارج شدن زن از اطاعت و غیرت مرد انجام میپذیرفت.
اگر زن یا مرد زنا میکرد یا پیش از جدا شدن از همسرش و پس از دوری با کسی ازدواج میکرد، کشته میشد. اگر مرد زن را رها میکرد زن میبایست سه سال صبر کند، اگر خبری از مرد نمیشد با اجازه حکومت طلاق میگرفت و اگر سه سال صبر نمیکرد و از خانهاش دور میشد 80 تازیانه شلاق به او زده میشد و اگر ازدواج میکرد 100 تازیانه شلاق میخورد.
درقوانین جدید کمونیست قوانین به این صورت است که قانون خانواده مصوب 1950 چین، علت خاصی برای طلاق تعیین نشده است ولی طبق ماده 17 قانون خانواده و مواد 5 و 6 آیین نامه اجرایی مقررات ثبت ازدواج هر عاملی که سبب عدم سازش بین زوجین باشد برای طلاق کافی است. به همین علت دادگاههای چین توافق زوجین را برای طلاق کافی دانسته و مراجعه یکی از آنها و اصرار و پا فشاری را جهت صدور حکم طلاق کافی میداند. (مارتین، 1370)
کشورهای اروپایی و آمریکایی
اصولا مبانی طلاق در این کشورها بر نظریه «طلاق مجازات یا طلاق درمان» مبتنی است.
طلاق مجازات، نظریهای است که به موجب آن در صورت تقصیر یکی از زوجین یا عدم انجام تعهدات ناشی از زناشویی، طلاق تجویز میشود. چون این طلاق به عنوان جزای تقصیر پذیرفته شده، آن را طلاق مجازات مینامند.
طلاق درمان، در این نظریه، با چشم پوشی از اینکه تقصیری واقع شده یا نه و اگر تقصیری هست، چه کسی مقصر است، چون ادامه زندگی مشترک امکان پذیر نیست، طلاق باید به عنوان درمان پذیرفته شود. در این گونه طلاق علل مختلف برای طلاق ذکر نشده و تنها علت آن «عدم امکان زندگی مشترک است.» (همان منبع)
ایالات متحده آمریکا
قانوناساسی فدرال آمریکا به هر یک از ایالات اختیاری داده است که برای شهروندان خود قانون وضع کند. به همین دلیل برخی از ایالات بر مبنای نظیه «طلاق مجازات» به تدوین قانون طلاق پرداختهاند و برخی نیز «طلاق درمان» را پذیرفتهاند. بنابراین در برخی ایالات آمار طلاق بسیار بالاست. در شیکاگو در سال 1976 م حدود 000/10 ازدواج صورت گرفته و در همان سال 000/8 طلاق انجام شده است. در شهر شیکاگو تنها به دلیل زنا «طلاق جایز است» و در ایالات کارولینای جنوبی به هیچ عنوان جایز نیست. از این رومردم آن ایالات به کارولینای شمالی میروند زیرا در آن ایالات همین که زن بگوید من یکسال از همسرم جدا زندگی کردهام یا به هر یک ثابت شد که طرف مقابل دائم الخمر است، طلاق صورت میگیرد. در هفت ایالت زن به محض اینکه ثابت کرد مرد یکسال سرپرستی او را ترک نموده میتواند شوهر خود را ترک گفته طلاق گیرد. (همان منبع)
کشور فرانسه
در فرانسه تا پیش از انقلاب کبیر 1789 م به حکم آیین مسیحیت طلاق ممنوع بود و در سال 1804 م هنگام تنظیم حکومت مدنی طلاق جایز شمرده شد. موجب اعتراض کلیساها و افزایش آمار طلاق شد. در سال 1816 م قانونی طلاق لغو شده و به جای آن تفریق جسمانی تقویت شد.
در سال 1884 م پس از اعتراض مردم، طلاق در صورت وجود شرایط لازم، جایز شد (گواهی ، 1372)
نظر اسلام پیرامون طلاق
از آنجا که هدف اسلام ایجاد پیوند میان انسانها و تشکیل کانونهای خانوادگی در جهت اعتلای اخلاق و فرهنگ و تربیت فرزندانی لایق و برومند و ساختن جامعهای پر توان و رستگار است، طلاق مخالف فطرت و طبیعت انسان و برخلاف قانون پیوند زن ومرد است، مورد نکوهش قرارداده و آن را امری مبغوض خداوند معرفی کرده است.
از طرفی، اسلام مایل نیست که آزادی و آرامش انسانها از بین رفته و در سختی و عذاب بسر برند و هیچ عقل و وجدانی هم بر این مساله رضایت نمیدهد. از این رو بر خلاف مسیحیت (فرقه کاتولیک)- که طلاق را غیر جایز و ممنوع اعلام کرده است- تنها مقررات و شرایطی برای محدود ساختن طلاق وضع نموده، تا میزان آن را به حداقل ممکن کاهش دهد. از نظر اسلام، طلاق آخرین راه مداوای ناسازگاری زن و شوهر است و اگر اسلام راهی برای جدایی زوجین نمیگذاشت، عملا به وجود یک زندگی دشوار و عذابآور و نیز وقوع نتایج ویران کننده آنمثل انتقام، قتل، خودکشی و فساد اجازها داده بود. ()
شک نیست که طلاق در اسلام امری مذموم و ناپسند به شمار آمده است.
امیرالمومنین علی (ع) میفرماید: «تزو جوا و لا تطلقوا، فان الطلاق یهتز منه العرش- ازدواج کنید ولی طلاق ندهید، زیرا عرش الهی از طلاق به لرزه درمیآید». (مکارم الاخلاق، )
امام صادق (ع) میفرماید: «ما من شیء مما احله الله ابغض الیه من الطلاق و ان الله عز و جل یبغض الطلاق الذواق. هیچ چیز در بین چیزهای حلال مبغوضتر از طلاق نزد خداوند نیست. خداوند متعال هر شخص طلاق دهنده از روی هوسهای زودگذر را مبغوض میدارد».
عن ابی عبدالله (ع) قال: «ان الله عز وجل یحب البیت الذی فیه العرس و یبغض البیت الذی فیه الطلاق و ما من شیء ابغض الی الله عز و جل من الطلاق. (مکارم اخلاق )
امام صادق (ع) فرمودند: «خداوند متعال، خانهای را که در آن عروسی است، دوست دارد و خانهای که در آن طلاق واقع میشود، مبغوض میدارد، و هیچ چیزی نزد خداوند مبغوضتر از طلاق نمیباشد».
در اینجا این سوال مطرح میشود که اگر این عمل در نظر شارع اسلام مبغوض و منفور است، پس چرا آن را حلال قرار داده است؟ و اگر مبغوض نیست، پس این همه نکوهش درباره آن چیست؟ و اساس «ابغض الحلال» یعنی چه؟
آخر این مساله در باب طلاق این است که اسلام نمیخواهد بناء ازدواج را بر اجبار و الزام بگذارد، مرد باید حامی و علاقهمند به زن باشد و زن باید در شکل یک محبوب در خانه بماند. یعنی اساس کانون خانوادگی محبت است. عشق و علاقه اجبار بردار نیست. صحیح نیست که قانون بخواهد زن را به زور به شوهرش بچسباند. وقتی علاقه بین زن و شوهر وجود نداشته باشد طبعا زیر بنای کانون خانوادگی از میان رفته است. (مطهری، 1370)
طلاق چیزی است که اسلام میخواهد واقع نشود اما نمیخواهد از طریق زور واقع نشود. میخواهد طوری باشد که مردم این کار را نکنند؛ چون یک پیوند عاطفی است، پای عاطفه در میان است. یعنی میخواهد خانواده باقی بماند براساس روابط عاطفی نه این که اساس خانواده که روابط عاطفی است از بین برود و اسلام بگوید من میخواهم به زور این پیوند را برقرار کنم. (مطهری، 1370)
لذا علیرغم مذموم بودن طلاق در اسلام، از آنجا که از مختصات این دین مبین، واقع بینی است، طلاق را هنگامی که ضروری باشد به عنوان آخرین علاج پذیر است؛ زیرا گسستن پیوند زناشویی در پارهای موارد بهتر از یک عمر رنج و اختلاف و کشمکش است. ادامه زندگی زناشویی گاهی ممکن است هم از نظر زن و شوهر و هم از نظر فرزندان و هم از نظر جامعه زیان بخش باشد.
در این گونه موارد اسلام، طلاق را به عنوان یک استثناء و یک بد ضروری پذیرفته است. لیکن برای جلوگیری از تزلزل مبانی جامعه و پریشانی خانواده آن را محدود کرده است.
مجموعا پنج فرضیه در مورد طلاق میتوان اظهار داشت:
1. بی اهمیتی طلاق و برداشتن همه قید و بندهای قانونی و اخلاقی جلوگیری از طلاق کسانی که به ازدواج تنها از نظر کامجویی فکر میکنند، جنبه تقدس و ارزش خانواده را برای اجتماع در نظر نمیگیرند و از طرفی فکر میکنند پیوندهای زناشویی هرچه زودتر تجدید و تبدیل شود لذت بیشتری به کام زن و مرد میریزد، این فرضیه را تایید میکنند. در این فرضیه هم ارزش اجتماعی کانون خانوادگی فراموش شده است و هم مسرت و صفا و صمیمت و سعادتی که تنها در اثر ادامه پیوند زناشویی و یکی شدنو یکیدانستن دوزوج پیدامیشود نادیدهگرفته شده است. این فرضیه ناپختهترین و ناشیانهترین فرضیهها در این زمینه است.
2. این که ازدواج یک پیمان مقدس است، وحدت دلها و روحهاست و باید برای همیشه این پیمان ثابت و محفوظ بماند و طلاق از قاموس اجتماع بشری حذف شود، زن و شوهری که با یکدیگر ازدواج میکنند، باید بدانند که جز مرگ چیزی آنها را از یکدیگر جدا نمیکند. این فرضیه همان است که کلیسای کاتولیک قرنهاست طرفدار آن است و به هیچ قیمتی حاضر نیست از آن دست بردارد.
تقدس ازدواج و لزوم استحکام و خلل ناپذیر بودن آن مورد قبول است. اما به شرطی که عملا اینپیوند میان زوجین محفوظباقی ماندهباشد. مواردیپیش میآید که سازش میان زن و شوهر امکان پذیر نیست. در این گونه موارد نمیتوان به زور قانون آنها را بههم چسباند ونام آن را پیوند زناشویی گذاشت، شکست نظریه کلیسا قطعی است.
3. این که ازدواج از طرف مرد قابل فسخ و انحلال است و از طرف زن به هیچ نحو قابل انحلال نیست. در دنیای قدیم چنین نظری وجود داشته است، ولی امروز گمان نمیرود طرفداری داشته باشد.
4. این که ازدواج مقدس و کانون خانوادگی محترم است، اما راه طلاق در شرایط مخصوص برای هر یک از زوجین باید باز باشد و راه خروجی از این بن بست باید به یک شکل و یکخ جور باشد.
مدعیان تشابه به حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگی که به غلط از آن به تساوی حقوق تعبیر میکنند طرفدار این فرضیهاند، از نظر این گروه همان شرایط و قیود و حدودی که برای زن وجود دارد باید برای مرد وجود داشته باشد و همان راهها که برای خروج مرد از بن بست باز میشود عینا باید برای زن باز باشد و اگر غیر از این باشد ظلم و تبعیض و ناروا است.
آنچه دنیای غرب خود را فریفته آن نشان میدهد «تساوی» است. غافل از آن که در مسائل خانوادگی که نظام خاصی دارد چیزی بالاتر از تساوی وجود دارد. تساوی به تنهایی کافی نیست که روابط خانوادگی را تنظیم نماید.
5. این که ازدواج مقدس و کانون خانوادگی محترم و طلاق امر منفور و مبغوضی است، اجتماع موظف است که علل وقوع طلاق را از بین ببرد. در عین حال قانون نباید راه طلاق را برای ازدواجهای ناموفق ببندد. راه خروج از قید و بند ازدواج هم برای مرد باید باز باشد و هم برای زن، اما راهی که برای خروج مرد از این بن بست تعیین میشود با راهی که برای خروج زن تعیین میشود دوتاست و از جمله مواردی که زن و مرد حقوق نامشابهی دارند طلاق است.
این نظریه همان است که اسلام ابداع کرده است. (مطهری، 1370)
مشکلات ناشی از طلاق
این مشکلات را عمدتا در سه قسمت میتوان خلاصه کرد:
1. مشکلات عاطفی: بدون شک مرد و زنی که سالها یا ماهها با یکدیگر زندگی کردهاند و سپس از هم جدا میشوند از نظر عاطفی ضربه خواهند خورد و در ازدواج آینده خاطره ازدواج گذشته، دائما آنها را نگران میکند و حتی به همسر آینده با یک نوع بد بینی و سوء ظن مینگرند، آثار زیان بار این امر بر کسی پوشیده نیست و لذا بسیار دیده شده که این گونه زنان و مردان برای همیشه از ازدواج چشم میپوشند.
2. مشکلات اجتماعی: بسیاری از زنان بعد از طلاق شانس زیادی برای ازدواج مجدد، آن هم به طور شایسته و دلخواه ندارند و از این نظر گرفتار خسران شدید میشوند و حتی مردان نیز بعد از طلاق دادن همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب کمتر خواهد بود، مخصوصا اگر پای فرزندی در میان باشد، لذا غالبا ناچار میشوند، تن به ازدواجی دهند که نظر واقع آنها را تامین نمیکند، و از این نظر تا پایان عمر رنج میبرند.
3. مشکلات فرزندان: آمار نشان داده است که بسیاری از اطفال بزهکار بچههایی هستند که یا والدین آنها در اثر طلاق از یکدیگر جدا شدهاند و یا این که به علت عدم تفاهم درزندگی زناشویی درنگهداری وتربیت آنها دقت وتوجه کافیبه عمل نیاوردهاند و این کودکان معصوم بیشتر اوقات خود را خارج از خانه و خانواده به طور نامنظم تلف کردهاند ویا ولگرد بودهاند. ولی کسانی که در کانونهای خانوادگی تربیت یافتهاند کمتر قانون شکنی کرده و مرتکب جرم گردیدهاند (ورزی )
از طرفی زندگی با یکی از والدین نمیتواند شخصیت کامل و متعادلی را در کودک پدید آورد و این گونه زندگی نمیتواند همه نیازهای کودک را برآورده سازد.
«زندگی با یک والد و بی ارتباط بودن با والد دیگر موجب میشود کودک شناخت صحیح از جنسیت و صفات روحی و بیولوژیکی والد دیگر پیدا نکند. لذا پسرهایی که با مادر زندگی میکنند ممکن است از بسیاری از روحیات میداند بیگانه و بی تجربه بمانند ویا برعکس دخترانی که تنها با پدر خود زندگی میکنند، از دستیابی به شناخت رفتار زنان و اصول خانه داری محروم میمانند. (ایوت والجاک و برنز، 1372)
علل و عوامل طلاق
آنچه اهمیت دارد، شناخت علل و عوامل طلاق در دنیایی است که رشد آن را موجب شده است.
چند گانگی عوامل:
پدیدهطلاق پدیدهای استدقیقا چند عاملی، بدینسان هرگز یک عامل به تنهایی نمیتواند موجبات پیدایی آنرا فراهم کند. در عرف عام میگویند: فلان خانواده به خاطر فلان علت منهدم شد اینان جرقهها را از عوامل باز نمیشناسند و در بسیاری از موارد یک حادثه بسیار کوچک همچون یک جرقه به خرمنی از عوامل دامن میزند و خانه را در آتش میسوزاند در عین حال باید توجه داشت طلاق با کدام اقدام از بین رفتنی نیست. در جوامع بسیاری کوشیدند تا طلاق را به کلی منع کنند. منع قانونی زمانی که عوامل اساسی پا برجاست نه تنها موجبات الحاء طلاق را فراهم نساخت بلکه عوارض سخت نابجا بر جای گذارد. زیرا:
1. تکلیف فرزندان مبهم باقی میماند.
2. زوجین جدا از هم میزیستند در حالی که برحسب قوانین بهم تعلق داشتند.
3. ازدواج مجدد صورت پذیر نبود زیرا عدم امکان گسست زوجیت انعقاد قرارداد عقدی را غیر ممکن میساخت.
4. خانوادهها از قبول پیوندی که هرگز گسست پذیر نبود سخت اباء میکردند و این امر بر شمار ازدواجها اثر منفی بر جا میگذارد.
شبکه منحصر به فرد عوامل:
چند یاچندین عامل بههم میپیوندند و با هم شبکهای پیچیدهفراهم میآورند. این شبکه در نوع خود منحصر به فرد است. به دیگر هر طلاق از دیدگاه علمی در نوع خود بی نظیر است زیرا یک زن و شوهر با توجه به شخصیت خاص هر یک از آنان است. خانوادهمنشاء نوعهمسر گزینی، منش وخلق و خوی هر یک رابطهای خاص و منحصر به فرد فراهم میآورند. قطع این رابطه نیز با پیونده عوامل خاص و شبکهای منحصر به فرد صورت پذیر است.
بقای عوامل: باید توجهداشت، آنچه بر سر رابطه زوجین میآید میماند و آنچه حیات هریک از آنان از آغاز تا اتمام رخ میدهد بازهم باقی میماند. از این روست که امروز سخن از پایداری یا بقاء عوامل به میان میآید.
عوامل مکنون:
هنگامی که خانوادهای از هنجارهای اساسی دور میماند و ضرورتا کار آن به طلاق نمیانجامد به عنوان مثال زمانی که دو نفر از دو فرهنگ با دو زبان، آداب، عادات و رفتار متمایز ازدواج میکنند هرگز نباید تصور رود که بسیار زود راه گسست پیوند را در پیش خواهند گرفت. اما این عناصر در این جا (ناهماهنگی چندگانه) به صورت مکنون باقی میماند و چنانچه زوجین بدان توجه نکنند خانواده با مشکلی خاص مواجه شده و همین عناصر بروز و تجلی مییابد و اساس خانواده را منهدم میکند. (ساروخانی، 1372)
طبقهبندی عوامل:
الف) عوامل غالب: منظور عواملی است که بر دیگر عوامل پیشی میگیرند. آنان را در زیر اثر هالهای جای میدهند و تا زمانی که پا برجا هستند اساس خانواده نیز استوار است.
ب) عوامل کلان: منظور عواملی است که با کل جامعه یا آنچه وسیع و فراگیر خوانده میشود، سرو کار دارند.
ایناناز مهمترین عواملند زمانی که ارزشهای اساسییک جامعه برلذت طبعی، مصلحت گرایی، سودگرایی و ماده گرایی استوارند بی هیچ شبهه ارتباطات انسانی نیز از آن سختتاثیر میپذیرند. روابط انسانی از بعد معنوی تهی میماند و صرفا در راه التقاط آنی برقرار میشود.
ج) عوامل میانه: منظور عواملیاست که بامحیط پیرامون سروکار دارند و بین عوامل کلان و خرد جای میگیرند. به عنوان مثال ارزشهای حاکم بر خوبی که احیانا به آن تعلق دارند بر اندیشه و رفتار ما تاثیر میگذارند.
د) عوامل خرد: منظور عواملی که با محیط پیرامون کوچک و یا فرد یا گروههای کوچک سروکار دارند. در زمره این عوامل باید از خانواده خاستگاه به اصطلاح جامعه شناسان راهیاب نام برد. (همان منبع)
بهانه و عوامل:
باید بین آنچه، افراد در راه توجیه عمل خود ذکر میکنند و واقعیت طلاق عوامل آن تمیز گذارد. هچنان که میبینیم، طلاق در زمره حساسترین و محرمانهترین و گاهی این عواملچنان با جرایمزندگی پیوستهاند که گفتنی نیستند. از این روست که میبینیم درپاسخ این سوال کهچرا طلاق گرفتهاید؟ دلایلیساده همچون دخالت اطرافیان همسر، زندگی با مادر شوهر و زبان بد همسر، عنوان میشود. (همان منبع).
تعدد ابعاد:
طلاقهمانطور کهدارای عوامل بسیاری است، از تعدد و حتی تنوع ابعاد نیز برخوردار است و شاید کمتر پدیدهای را بتوان یافت که از این دیدگاه چنین عنی برخوردار باشد.
دراینجا طلاق را از سه بعد روان شناختی، جامعه شناختی و حقوقی، بررسی میکنیم:
1. ابعاد روان شناختی:
باید توجه داشت، طلاق بالاتر از همه یک پدیده روان شناختی است. در شرایط یکسان اجتماعی، تمام انسانها به طلاق تمسک نمیجویند و لذا باید روحیهای طلاق زده وجود داشته باشد.
بنابراین به نظر میرسد، در راه جلوگیری از پیدایش چنین روحیهای و یا درمان آن باید به نکابت زیر توجه نمود:
1. انتقاد پذیری
2. روحیه ترکیبی
3. تعلیه بلوغ: منظور این است که ازدواج تنها منوط به بلوغ جسمانی نیست و باید با بلوغ روانی نیز همراه باشد.
4. تسری پذیری: در بحث از روان شناسی طلاق باید به این نکات توجه داشت که طلاق یکی از واگیرترین پدیدهها در حیات انسانی است. با دیدن طلاق و تعدد آن مخصوصا در محیط پیرامون خویش، انسانها به نوعی تاهل نسبت بدان میرسند.
قبح عمل کاهش مییابد و به تبع آن انسانها با برخورد با والدین مشکل به اندیشه طلاق میافتند.
5. توانخود را به جای دیگری نهادن: دربحث از روانشناسی طلاق تاکید بر این است که انسانها را چنان پروش دهیم. که قادر باشند، خود را به جای دیگری و طرف مقابل قرار دهند.
6. روحیه اغماض یا تاهل: باید اندیشید که هر انسان جایز الخطاست باید پذیرفت که ما نیز خود خطا کردهایم و امکان تکرار آن را نیز داریم. پس نباید به تبلور و بزرگ سازی خطای دیگری پرداخت. (شستی، 1386)
2. ابعاد جامعه شناختی:
طلاق نه تنها یک پدیده روان شناختی است. بلکه دارای ابعاد جامعه شناختی بسیاری نیز هست. جامعه از دو دیدگاه بر روان انسانها تاثیر مینهد:
الف- ابقاء و انباشت اثرات گذشته: محتوای روحی، روانی و ذهنی هر انسان که در برابر ماست تاحدودی بسیار زیاد از گذشتهاش منشا میگیرد. اثراتخانواده با محیط پیرامون در کودکی، در سالهای بزرگسالی میمانند و در هر برهه بروز میکند.
ب- آثار کنونی: گذشته از این، هر انسان در چارچوب محیط خاص عمل میکند و محیط اجتماعی دوران جدید با آسیبهای انکار ناپذیر مواجه است که از آن جمله عبارتند از:
1. تکنو کراسی2. تی سروری (شمس الدین، 1370)
3. ابعاد حقوقی:
طلاق بی شبهه یک مساله یا پدیده حقوقی نیز هست، آنجا که قوانین طلاق آسان میشوند، یعنیطلاق یکسویه است (بهخواست زن یا مخصوصا مرد صورت میگیرد) و نیاز به دادگاه ندارد و آنی است، به یقین شاهد افزایش طلاق خواهیم بود.
دراین صورتبا افزایش طلاقهای ناشیاز حالاتآنی، ارقام طلاق تورم بیشتر مییابد. از این روست که:
1. طلاق از یک سویگی درمیآید.
2. طلاق از آنیت خارج میشود و منوط به حکم دادگاه میگردد.
3. متقاضی یا متقاضیان طلاق مدتی در انتظار بماند تا هم با جدایی تمایل متقابل تقویت شود و هم در این مدت با کوشش مددکاران اجتماعی مشکل خانواده برطرف شده و زوجین بدان باز گردند.
4. در صورت تکرار کار قانونی دشوارتر گردد، تا آنجا که در صورت بالاتر بودن از شماری، فردمجرم شناختهشود بدین قرار و براساس این معیار، فردی که برای اولین بار تقاضای طلاق میکند. عادی تلقی میشود. اما چنانچه همین فرد، برای دومین بار تقاضایطلاق نمود، جامعه قضایی با احتیاط بدو میگردد و در کارش سهولت کمتری ملحوظ میدارد و احیانا مجبور به پرداخت جریمه میشود. اما در صورت تکرار عمل او به عنوان جرم تلقی میشود. (ساروخانی، 1370، ص 85)
ابعاد دیگر طلاق:
پل بوهانون، نشان داده است که طلاق بدان سبب مساله غامضی است که همزمان شش بعد را در نظر میگیرد و از آنجا که جامعه هنوز از وسایل ئوثرکک به مردم که بتواند از عهده چنین تجربههایی برآید، دارا نیست، بررسی مساله طلاق نیز مشکل است.
آنچه که او شش وضعیت طلاق مینامد عبارتند از:
1. طلاق عاطفی: زن و شوهر عواطف خود را از یکدیگر دریغ میدارند و روی از هم برمیتابند، زیرا اعتقاداتشان به یکدیگر و جذابیتشان برای هم به پایان رسیده است.
2. طلاق اقتصادی: وقتی خانوادهای از هم میپاشد، تصفیه اقتصادی یعنی تقسیم اموال و دارایی آنها در دو سهم ضروری است.
3. طلاق قانونی: در دادگاه پایان رسمی ازدواج و همراه آن شرایط ازدواج مجدد برای طرفین اعلام میگردد.
4. طلاق توافقی والدین: تحقیقاتی که درباره حضانت فرزند، دیدار بعدی آنان، مسئولیتهای هر یک از والدین از نظر مالی و تربیت کودکان و غیره اتخاذ میگردد.
5. طلاق اجتماعی: تغییراتیاست که در رابطه بادوستان وآشنایان اتفاقمیافتد. بدین معنا که چون از وقوع طلاق اطلاع پیدا میکند هر یک به گونهای واکنش نشان میدهند.
6. طلاق روانی: وقتی ازدواجی گسسته شد، احساس همدلی از بین میرود و مفهوم خود را تغییر میدهد و اینجا طرفین باید درک کنند که دیگر هیچ کدام بخشی از یک پیوند را تشکیل نمیدهند. زیرا هر یک خود را تنها میبیند و این تنهایی برای بسیار یک ضربه است. (صفر زاده، 1374، موسسه انتشارات آوای نور)
طلاق از دیدگاه روابط انسانی:
به درستی میتوان پذیرفت طلاق، آنجا بیشتر رخ میدهد و تعدد میپذیرد، که روابط انسانها دچار بحران شده باشد. در جامعهای کوچک روابط انسانها پایدار و دارای اقتدار است. (بدان صورت که هرکس از گذشته دیگری نیز به خوبی اطلاع دارد) به یقین طلاق کمتر رخ میدهد.
باز آنجا که درحیات انسانی، لذت گرایی و سود اندیشی کمتر جای معنویت و انسانیت راگرفته باشد، طلاق کمتر پیش میآید. بدینسان میتوان پذیرفت با سالم سازی روابط انسانی، آموزشارتباط انسانیبه انسانها و...... میتوان از میزان طلاق کاست. همچنان که خانوادههای اضطرارییعنی آنجا که انسانها بهحسب میل و علاقه، بلکه به اضطرار وناچاری با یکدیگر حیات میگذارند را مطلوب نمیدانیم و پیدایش روابط تهی از خمیر مایهمعنویت را ازمهمترین عوامل طلاق به حساب میآوریم. (فرجاد، 1377، ص 128).
دیدگاههای نظری پیرامون طلاق
1) پل بوهانون
پل بوهانون شش مرحله متداخل طلاق را متمایز ساخته که همه این مراحل ممکن است دشواریها و تنشهایی را پدید آورد که بر زن و شوهر، فرزندان و خویشان و دوستان اثر گذارد و این مراحل عبارتند از:
1. مراحل عاطفی زن و شوهر عواطف خود را از یکدیگر دریغ نمیکنند و روی از هم برنمیتابند، زیرا اعتمادشان را به یکدیگر و جذابیتشان برای هم به پایان رسیده است.
2. مرحله اقتصادی: وقتی خانوادهای از هم میپاشد، تقسیم اموال و داراییهای آنها در دو سهم ضرورت پیدا میکند.
3. مرحله قانونی: در دادگاه پایان رسمی ازدواج و همراه آن شرایط ازدواج مجدد برای طرفین اعلام میگردد.
4. مرحله توافقی: والدین تصمیماتی که در مورد حضانت فرزند، دیدار بعدی آنان، مسئولیتهای هر یک از والدین از نظر مالی و تربیت کودکان و غیره اتخاذ میگردد.
5. مرحلهروانی: وقتیازدواجی گسستهمیشود، احساسهمدلی ازبین میرود و مفهوم خود راتغییر میدهد. دراینجا طرفین باید درک کنند که هیچکدام از یک پیوند را تشکیل نمیدهند. زیرا هریک خود را تنها میبینند و این تنهایی برای بسیاری یک ضربه است. (ساموئل، 1359)
2. ویلیام گود
ویلیام گود، انواع خانواده از هم گسیخته را به پنج گونه ارائه میدهد.
1. عدم مشروعیت: در این صورت واحد خانوادگی به علت نبود یکی از زوجین تشکیل شده است.
2. فسخ، جدایی، طلاق و ترک خانواده
3. خانواده به ظاهر دست نخورده که گود آن را صدف تو خالی مینامد.
در این شکل اعضاء و خانواده به زندگی با یکدیگر ادامه میدهند ولی روابط متقابل با یکدیگر ندارند و از حمایت احساسی یکدیگر محرومند.
4. غیبت یکی از زوجین به دلایل مرگ یا زندگی یا زندانی شدن و یا جنگ و فاجعهای مشکل.
5. عدم موفقیت در اجرای نقشهای اساسی، در این نظام گسیختگی، میتوان به علت انواع امراض روانی، احساسی باشد که به علت عقب ماندگی فکری یا امراض طولانی بهنقص عضو منتهی گردد و درنتیجه وقفه یا عدم امکان در اجرای نقش برای خانواده پدید آید. (شستی، 1386)
3. فریکو فری
فریکو فری استاد دانشگاه روم در مورد طلاق چنین نظریه میدهد.
قبولطلاق دربسیاری ازموارد ازتعداد زوجات، زنا، آدمکشی ممانعت به عمل میآورد. صرف نظر از کلیه جهات و ملاحظات اخلاقی و مدنی که موید لزوم طلاق است، از لحاظ جنایی به سهولت میتوان مشاهده نمود. در آن جایی که حلقه زوجیت غیر قابل تحمل شده است بر طبق قانون قطع گردیده است، میل به خاتمه دادن چنین زندگی زناشویی به امکان ارتکاب جرم در شخص بسیار نیرو میگیرد.
4. برتر راسل
برتر راسل طلاق را نوعی دریچه اطمینان میشمارد.
این فیلسوف انگلیسی، بخش شانزدهم کتاب معروف خود را به طلاق اختصاص داده است وطلاق را در مورد فردی که همسرش دیوانه است جایز میداند و از نظر قانونی اجازه رابطه جنسی با هیچ فردی را برای او جایز نمیداند.
5. دورکیم
دورکیم معتقد است جامعه بشری برای پیمان بشری نقش قائل است
طلاق رامخالف جامعه بشری میداند. او حق طلاق را برای زن و مرد مساوی میداند. دورکیم معتقد است زن و شوهری که از لحاظ سنی به مرحله تکامل رسیدهاند در مورد طلاق تصمیم گیری درستتری از خودشان نشان میدهند.
کارشناسان طلاق در مورد طلاق معقتند که:
1. ظاهر شدن تدریجی مشکلات مالی که ممکن است قسمتی از آن از هزینههای جشن و مراسم ازدواج ناشی شود. تبعا قسمت دیگر فشارهای مالی به افزایش هزینههای زندگی پس از ازدواج، مخصوصا با تولد فرزندان ارتباط دارد.
2. عدم توافق اخلاقی و ناسازگاریهای جنسی
3. عدم علاقه و احتمالا کراهت طرفین از همدیگر؛ اختلافهای عاطفی، تحصیلی و..... که به تدریج ظاهر میشود.
4. دخالت دیگران به ویژه خانوادهها که هر چند معمولا نوعی مصلحت اندیشی است. اما معمولا مایه رنجش زن و شوهرهای جوان میشود که گاه طلاق از پیامدهای آن است.
5. سوء ظن، عدم تمکین، عدم پایبندی به مذهب، اعتیاد، زیاده طلبی و فزون خواهی، انتخابنادرست، کمیسن ازدواج و بیسوادی، تفاوت فرهنگی و مذهبی، ازدواج مجدد، بیکاری، نداشتن مسکن ممکن است در افزایش میزان طلاق موثر باشد.
بدینترتیب طلاقو افزایشآن برایزنان و مردان متاهل و کسانی که در تدارک تشکیل خانوادهاند، نوعی زنگ خطر به شمار میرود.
6. شلسکی:
معتقد است استقلال زنان موجب افزایش طلاق میشود.
7. پارسونز:
باتوجه بهالگوی نقشها، دونقش متفاوت را درخانواده مطرح میکند. مرد نقش ابزاری و زن نقش بیانگر دارد. نقش ابزاری بیشتر شامل حالات مردانه و نقش بیانگر شامل حالات زنانه است. به اعتقاد او این تقسیم نقش، باعث حفظ وحدت خانوادگی میشود و تداخل نقشها را سبب برهم خوردن.
نتایج تحقیقات پیشین:
سوسنسیف ومریم نیکوی (1384) دربررسی رابطهدینداری با رضایتمندی زناشویی به شرح زیر اجرا و نتایج زیر دست یافتند:
پژوهش حاضر با هدف بررسی تاثیر برخی عوامل بر رضایتمندی زناشویی صورت گرفت. طرح پژوهشی در این تحقیق توصیفی میباشد. جامعه آماری متشکل از تمام زوجهای شهر تهران میباشد. نمونه پژوهش 200 آزمودنی (100 زوج) است که به شیوه تصادفی خوشهای چند مرحلهای انتخاب شدهاند. ابزار پژوهش شامل پرسشنامههای «جهت گیری دینی (درونی و برونی)»، «آلپورت»، «آزمون معبد» و «انریچ» میباشد. جهت تجیزه و تحلیل دادهها علاوه بر روشهای آمار توصیفی از آزمون t، همبستگی پیرسون، تحلیل واریانس یک طرفه، آزمون تعقیبی توکی وخی دو (x) استفاده گردید. تحلیل نشان داد: همبستگی معناداری بین جهت گیری دینی درونی و عمل به باورهای دنیی و رضایتمندی زناشویی وجود دارد. همبستگی معناداری بین جهت گیری دینی برونی و رضایتمندی زناشویی وجود ندارد. متغیر تحصیلات بر جهت گیری دینی و عمل به باورهای دینی تاثیر معناداری دارد. متغیر جنسیت بر جهت گیری دینی و عمل به باورهای دینی تاثیر معناداری ندارد.
در بررسی یوسف علی عطاری و همکارانش (1382) تحت عنوان مقایسه شباهت ارزشها و نگرشها در زوجهای عادی و متقاضی طلاق شهر اهواز انجام شده مراحل زیر اجرا و نتیاج زیر به بار آمد:
دراین پژوهش شباهتزوجهای عادیاز لحاظارزشها (نظری،هنری، مذهبی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) و نگرشهای فرزند پروری (وابستگی شدید، بی اعتنایی و سلطه گری)، نگرش به آموزش و پرورش و نگرش خانواده گرایی با زوجهای متقاضی طلاق شهر اهواز مورد مقایسه قرار گرفت. در این تحقیق متغیرهای شباهت ارزشها و نگرشها به عنوان متغیرهای وابسته و متغیر خانوادهای عادی و متقاضی طلاق به عنوان متغیر مستقل در نظر گرفته شد. فرضیههای پژوهش عبارتند از: 1. شباهت زوجهای عادی در ارزشهای ششگانه بیش از شباهت زوجهای متقاضی طلاق است. 2. شباهت زوجهای عادی در نگرش به آموزش و پرورش نگرش خانواده گرایی و نگرشهای فرزند پروری شامل سه نگرش بی اعتنایی سلطه گری و وابستگی شدید بیش از شباهت زوجهای متقاضی طلاق است. نمونه تحقیق 100 زوج بود. 50 زوج شامل زوجهایی بودند که به صورت تصادفی از میان زوجهای متقاضی طلاق که به مرکز مشاوره مراجعه نموده بودند انتخاب شدند و 50 زوج مربوط به زوجهای عادی بود که از خانوادههای وابسته به زوجهای متقاضی طلاق انتخاب گردیدند. بررسی فرضیههای تحقیق، ازمقیاس ارزشهای آلپورت، و رونون و لیندزی، مقیاس نگرشهای فرزند پروری، مقایس نگرش خانواده گرایی و مقیاس نگرش به آموزش و پرورش استفاده به عمل آمد. نتایج تحقیق نشان دادند که شباهت زوجهای عادی در ارزشهای هنری و اقتصادی و مقیاس بی اعتنایی نگرش فرزند پروری، همچنین در نگرش خانواده گرایی و نگرش به آموزش و پرورش بیش از شباهت زوجهای متقاضی طلاق است. در سایر موارد تفاوت معنی داری بین دو گروه مشاهده نشد. سطح معنی داری در این تحقیق 05/0 در نظر گرفته شده است.
محمدخدایاری فرد وهمکارانش (1386) دربررسی رابطه نگرش مذهبی با رضایتمندی زناشویی در دانشجویان متاهل به شکل زیر عمل کرده و این نتایج را بدست آوردند:
گروه نمونه این پژوهش شامل 156 دانشجوی متاهل دانشگاه تهران بودند که به روش نمونه گیری تصادفی ساده انتخاب شدند. ابزارهای مورد استفاده در این پژوهش مقیاس نگرش مذهبی خدایاری فرد و همکاران (1385) و مقیاس سازگاری زناشویی اسپینر (1976) بود. آزمون ضرایب همبستگی نشان داد که بین نگرش مذهبی و رضایتمندی زناشویی رابطه مثبت و معناداری وجود دارد. از بین چهار خرده مقیاس سازگاری زناشویی، نگرش مذهبی بیشترین رابطه را با رضایت دو نفری نشان داد. بر اساس یافتههای پژوهش حاضر، خانواده درمانگرها میتوانند نقش باورهای مذهبی را هم در بروز و هم در حل اختلافات زناشویی، به عنوان عاملی مهم در نظر بگیرند. در پایان نیز همسویی و عدم همسویی یافتهها مورد بحث واقع شده است.
احمدی وهمکارنش (1385) دربررسی رابطه بین تقیدات مذهبی و سازگاری زناشویی به شکل زیر اقدام و نتایج زیر را بدست آورند:
در این پژوهش تعداد 1320 نفر (660 زوج) ساکن استان تهران با استفاده از روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و مورد بررسی قرار گرفتند. این پژوهش از نوع توصیفی همبستگی است. اطلاعات مورد نیاز در زمینه میزان تقیدات مذهبی از طریق پرسشنامه محقق ساخته و نیز اطلاعات مربوط به سازگاری زناشویی محقق ساخته و نیز اطلاعات مربوط به سازگاری زناشویی از طریق آزمون رضایت زناشویی انریچ جمع آوری شد. جهت بررسی نقش تقیدات مذهبی در سازگاری زناشویی از روش آماری تحلیل واریانس یک طرفه بهره گرفته شد. نتایج نشان داد که میزان سازگاری زناشویی در بین افرادی که تقیدات مذهبی زیادی دارند به طور معنی داری بیش ازکسانی است که دارای تقیدات مذهبی کم هستند. بر این اساس میزان سازگاری زناشویی در بین افراد دارای تقیدات مذهبی خیلی زیاد، بیشترین حد و در بین افراد دارای تقیدات مذهبی کم، کمترین میزان را دارد.
یوسف علی عطاری و همکارانش (1385) در بررسی روابط ساده و چند گانه نگرش مذهبی، خوشبینی وسبکهای دلبستگی با رضایت زناشویی در دانشجویان مرد متاهل دانشگاه شهید چمران اهواز به نتایج زیر دست یافتند:
هدف از این تحقیق بررسی روابط ساده و چند گانه نگرش مذهبی، خوش بینی و سبکهایدلبستگی با رضایتزناشویی در دانشجویان مردمتاهل دانشگاه شهید چمران اهواز بود. نمونه مورد مطالعه شامل 212 دانشجوی مرد متاهل دانشگاه شهید چمران اهواز بود که با استفاده از روش نمونه گیری تصادفی ساده انتخاب شدند. ابزارهای مورداستفاده دراین پژوهش عبارت بودند از: 1. پرسشنامه سنجه دینداری مسلمانان، 2. پرسشنامه سبکهای اسنادی، 3. پرسشنامه سبکهای دلبستگی بزرگسال و 4. پرسشنامهرضایت زناشویی(انریچ). نتایجتحقیق نشاندادند کهبین هریک از متغیرهای پیش بینی نگرش مذهبی و خرده مقیاسهای آن، خوش بینی و سبکهای دلبستگی با رضایت زناشویی رابطه مثبت معنی دار وجود دارد. همچنین، نتیجه تحلیل رگرسیون چند گانه نشان داد که متغیرهای پیش بینی نگرش مذهبی، خوش بینی و سبکهای دلبستگی 37 درصد واریانس متغیر ملاک (رضایت زناشویی) را تبیین میکنند.
عصمتدانش (1383) دربررسی تاثیرخود شناسیاسلامی درافزایش میزان سازگاری زناشویی به شکل زیر اقدام و به این نتایج دست یافت:
هدف از انجام این تحقیق تعیین میزان تاثیر خودشناسی اسلامی در حال اختلافهای زناشویی بود. جامعه آماری کلیه زن و شوهرهایی بودند که از طریق اطلاعیهای داوطلب شرکت در این تحقق شدند. از میان آنها 14 زوج (28 آزمودنی) پس از ردیف کردن نمراتشان همتا شدند و به طور تصادفی به گروه آزمایشی یا گواه اختصاصی یافتند. ابزارهای تحقیق پرسشنامه 29 سوالی خود شناسی و مقیاس 32 سوالی سازگاری زناشویی اسپانیر بود. هر دو مقیاس در شرایط کنترل شده در مرحله قبل و بعد از مشاوره در مورد هر دو گروه اجرا شد. دادهها با استفاده از تحلیل واریانس تکرار سنجش، آزمون توکی (HSD)، ضریب همبستگی پیرسون و رسم نمودار تحلیل شد. نتایج حاکی از آن است که افزایش خودشناسی به طور معنی داری باعث افزایش سازگاری زناشویی گروه آزمایشی نسبت به قبل از مشاوره و در مقایسه با گروه گواه میشود. تاثیر خودشناسی بر حالت خود بالغ گروه آزمایش (6.36) بیشتر از حالت خود والدینی (3.34) و حالت خود کودکی (4.36) است. همچنین همبستگی سازگاری زناشویی با حالت خود بالغ (0.87) بیشتر از حالتهای خود والدینی (0.53) و خود کودکی (0.62) است.
البرزی و سامانی (1380)، با بررسی رابطه اعتقادات مذهبی و افسردگی، اضطراب و فشار روانی در نوجوانان نشان دادند که با افزایش میزان نگرش مذهبی، میزان افسردگی در نوجوانان کاهش مییابد. که به اعتقاد آنان این موضوع نشانگر میزان اهمیت اعتقادات مذهبی در حفظ سلامت روانی افراد جامعه میباشد.
پورحسینی (1375) نیز بهمقایسه میزان اعتقاد به معاد در بین بیماران مبتلا به اختلال افسرده خویی پرداخته و نتیجه گرفت که میان این دو احتمالا رابطه دو طرفه وجود دارد و اصلاح اعتقاد به جهان آخرت در پیشگیری و درمان افسرده خویی موثر است. (نسابه، 1384)
در تحقیق دیگری که برگین و استینج فیلد (1988) انجام دادند به این نتیجه رسیدند که دانشجویان مذهبی اغلب در دامنهی بهنجار مقیاسهای اضطراب و افسردگی، مفهوم خرده باورهای غیر منطقی و سایر اندزاههای عینی ارزشیابی شخصیت و سلامت روانی قرار میگیرند.
این یافتهها و تحقیقات دیگری که از دهه 80 به بعد انجام شد نشان دادند که اعتقاد مذهبی عملا در خدمت سلامت روانی هستند. (بهرامی، 1380)
در پژوهش بر روی دینداری و شخصیت (جرم و کریستنسن، 2004)، شواهدی برای ارتباطی غیر خطی به دست آمده است. در مدل 3 عاملی آیزنک (تحقیق انجام شده با استفاده از مدل 3 عاملی آیزنک در سایت sciem cepirect موجود است اما به دلیل اینکه در دست چاپ اول و هنوز در ژرنال معتبری به چاپ نرسیده، از آوردن مطالب آن به این تحقیق خودداری شده است)، دینداری بیشتر با کاهش روان پریش گرایی همراه بوده است.
از سوی دیگر در بررسی تاثیر روزه داری بر وضعیت سلامت روان، قهرمانی، اشاد نوتابی و توکلی زاده (1378) با استفاده از پرسشنامه سلامت عمومی (GHQ-28) که در دو مرحله قبل و بعد از ماه مبارک رمضان اجراء شد و عقیل کامپیوتری نتایج نشانداده که تفاوت معناداری بین وضعیت سلامت روانی افراد در قبل و بعد از روزه داری وجود داشته و وضعیت سلامت روانی افراد پس از روزه داری بهتر بوده و روزه گرفتن باعث ایجاد نوعی آرامش روحی و روانی در انسان شده که میتواند در خودسازی و روشهای مقابله با فشار روانی و در نتیجه کاهش اختلالات روانی موثر باشد.
بحرینیان و ایلخانی (1377) نیز با بررسی رابطه اقدام به خودکشی و پای بندی مذهبی به نماز دریافتند که ٪ 94 افراد اقدام کننده به خودکشی اصلا نماز نمیخواندند یا به ندرت و یا گاهگاه نماز یومیه میخواندند و دیگر اینکه اقدام به خودکشی، بستگی منفی شدیدی با پایبندی به نماز دارد و سهل انگاری نسبت به نماز، از راههای مختلف میتواند زمینه ساز ایجاد عوامل وابسته به خودکشی گردد. لازم به ذکر است که نتایج فوق نیز به نحوی در پژوهش حاضر مورد تایی قرار گرفت که در جای خود به آن اشاره خواهد شد. (ابراهیمی، 1386)
لاگ این در سال 1995 م تحقیقی با عنوان اثرات اقتصادی طلاق روی زنان انجام داد و با توجه به نتایج تحقیق خود که اشاره دارد به بازنده بودن زنان در هنگام طلاق توصیه نمود تا حقوقمندان تلاش کنند تا با تامین شرایط مناسب زنان و فرزندان جوان، مردانه و عادلانه رفتار نمایند.
جیلینگهام و آبراهام (1998) دریافتند که زنان خانوادههای طلاق در مقایسه با زنان خانوادههای سالم، از وضعیت جسمانی خود ناراضی بودهاند و همچنین عزت نفس پایینتری دارا بودند به دلیل اینکه نگرش منفی نسبت به خود دارند.
آموتز و راجر در سال (1999) با توجه به تئوری مبادله و ناهمسازی شناختی دو فرضیه را مورد بررسی قرار دادند که افرادی که نگرش مطلوبی نسبت به طلاق ندارند کمتر روی ازدواج سرمایه گذاری میکنند و با این حالت کیفیت ازدواج را دچار اختلال میکند و دوم اینکه با توجه به تئوری ناهمسازی شناختی افرادی که کیفیتی در ازدواج تجربه میکنند، نگرش مطلوب در آنان ایجاد میشود که نتایج نشان داد که فرضیه مربوط به تئوری مبادلات مورد تاثیر قرار گرفت عدم نگرش مطلوب به طلاق در طولانی مدت باعث تخریب کیفیت ازدواج میشود (همان منبع)
راویلا و برابری در سال (2001) بی اعتمادی در دلبستگی و تفاوت زوجهایی که اقدام به طلاق کردهاند با گروهی که اقدام نکردهاند را مورد بررسی قرار دادند. نتایج نشان داد که زوجهایی که در یک ازدواج پایدار اما ناخوشایند قرار دارند بالاترین سطح بی اعتمادیرا نشان دادند همچنین رضایتمندی زناشویی کمتری نسبت به زوجهای مطلقه از خود نشان دادند.
بروت و جکسون (2001) درتحقیق خود که روی والدین طلاق صورت گرفت دریافتند که با وجود اینکه بسیاری از والدین که اقدام به طلاق نمودهاند امیدوار بودهاند که نتایج خوب و معقولی به دست آورند تنها 12 درصد این فرآیند را با نتایج مثبت به پایانرساندند ومابقی فقدان نیرو وتوان در کنترل، مراقب طلاق را ابراز داشتند (همان منبع)
در ایران اگر چه تحقیقاتی پیرامون طلاق صورت گرفته، اما همچنان در این زمینه فقر و کمبود اطلاعاتی به چشم میخورد. در بیشتر مطالعات انجام شده مطالعه بصورت توصیفی بوده و کمتر پژوهش علمی و آماری در این زمینه صورت گرفته است.
نشریه آمار طلاق در تهران در سال 1353 توسط وزارت دادگستری منتشر شده در ایننشریه توزیعفراوانی طلاقبه تفکیک متغیرهای فردیاز قبیل: علل طلاق، تحصیلات، تعداد اولاد، سن، اختلاف سنی و شغل تنظیم شده است.
در سال 1354 آقای ابوالقاسم مه پویان پایان نامه خود را در مقطع فوق لیسانس را بهبررسی عوامل اجتماعی در افزایش طلاق اختصاص داده است که در آن به بررسی واقعه طلاق در سال 1353 در دو گروه زنان و مردان پرداخته است و آن را با گروه ازدواج کردههای همان سال مقایسه کرده است.
در سال 1350 آقای اسماعیل تقی زاده سکنه شهری پایان نامه فوق لیسانس خود را به تحقیق درباره علل و عوامل موثر در طلاق اختصاص داده است.
در این پژوهش نمونهای به حجم 172 نفر زن و مرد (86 زوج) را طی پرسشنامهای 24 سوالی مورد سوال قرار داده است که نتایج حاصله را بصورت زیر گزارش نمودهاند:
1. طلاق بیشتر در سالهای اول زندگی مشترک زوجین اتفاق میافتد.
2. 50٪ از زوجین طلاق گرفته دارای اختلاف سنی فاحش و قابل ملاحظه میباشند.
3. 50٪ ازدواجها در سنین کمتر از 17 بوده است.
4. 76٪ از موارد طلاق مربوط به گروه بیسوادان و یا سواد خواندن و نوشتن بوده است.
5. 62٪ طلاقها به دلیل فقر اقتصادی بوده.
6. 4/67٪ طلاق در بین کسانی بودهاند که استقلال انتخاب شریک زندگی را نداشتهاند.
7. 50٪ ازدواجها زوجین دارای اولاد نبودهاند.
آقای محمد حسین فرجاد مطالعهای بر روی 3600 پرونده طلاق به منظور بررسی علل و عوامل طلاق انجام داده است (سال 1365- 1364) در این تحقیق نتایج زیر بدست آمدهخ است:
1. 87٪ مطلقین با هم قرابت و خویشاوندی نداشتهاند.
2. میانگین سنی مردها 33 سال و زنان 27 سال بوده است.
3. بیشترین درصد طلاق مربوط به گروه بیسوادان و یا ابتدایی بوده است.
4. دخالتهای بی جای دیگران از عوامل عمده طلاق بوده.
5. بیشترین احکام و تقاضاها از طرف زنان به خاطر اعتیاد همسرشان بوده است.
6. اعتقادات مذهبی بعنوان یک عامل بازدارنده طلاق محسوب میگردد.
7. 57٪ طلاقها از سوی زنان تقاضا شده است.
دکتر پرویز پیران به منظور تبیین جامعه شناسی طلاق در سال 1365 مطالعهای انجام دادهاند. ایشان نمونهای 204 نفری که برای طلاق به دادگاه مراجعه کرده بودند را مورد مطالعه قرار داد و نتایج زیر را گزارش نموده است:
1. بالاتریندرصد طلاقها در گروه شغلی کارمندان است و احتمال دارد که ثابت ماندن درآمد کارمندان در سالهای قبل از تحقیق و تورم فزاینده تاثیر منفی در جهت ازدیاد طلاق داشته است.
2. بیشترین تقاضای طلاق از سوی زنان بوده است.
3. از نظر فرزند بیشترین درصد مربوط به زوجهایی بوده که فاقد فرزند بودهاند.
4. درصد بالایی ازپاسخگویان شروع زندگی زناشویی خود را نادرست تلقی کردهاند.
خانم ام البنین داورپناه در پایاننامه کارشناسی ارشد خودبه بررسی آماری وضعیت طلاق در شهر تهران پرداخته است. ایشان از نمونهای 1000 نفری نتایج زیر را گزارش نموده است:
1. عوامل افزایش دهنده طلاق، سن ازدواج- اختلاف سنی زوجین، فرزند، تحصیلات، شغل، تعداد زوجات یا ازدواجهای قبلی و علت طلاق.
2. بیشتر از 50٪ طلاقها در سال اول زندگی و بیشتر از 70٪ در 6 سال اول زندگی اتفاق افتاده است.
3. نسبت طلاق به ازدواج در گروه مردان و زنان که ازدواج قبلی داشتهاند تقریبا 4 برابر نسبت طلاق در گروه مردان و زنان است که ازدواج قبلی نداشتهاند.
4. فرزندان ازدواج قبلی زن مدت دوام ازدواج را کاهش میدهد. در حالی که فرزندان ازدواج قبلی مرد در مدت ازدواج بی تاثیر است.
5. ازدواجهای زودرس یا دیررس نسبت طلاق را افزایش میدهند.
6. نسبت طلاق به ازدواج در گروههای شغلی زن (شاغل و خانهدار) یکسان بوده و شغل زن در مدت دوام ازدواج تاثیری نداشته است.
7. نسبت طلاق به ازدواج در گروههای تحصیلی بیسواد و دانشگاهی زن و مرد بیشتر از این نسبت در گروههای تحصیلی دیگر بوده و تحصیلات زوجین بر مدت ازدواج موثر بودهاند.
8. عدم توافق اخلاقی و عدم سازش بین زن و مرد از عمدهترین عوامل افزایش طلاق است.
9. در تعیین مدل (متغیر وابسته مدت دوام ازدواج) متغیرهای زیر در مدل میباشند تعدادفرزندان، سن ازدواج زن، تحصیلات مرد، تحصیلات زن و اختلاف سنی زوجین.
آقای بیژن شعبانخانی در بهمن ماه سال 1373 در پایان نامه فوق لیسانس خود به تعیین روند ازدواج و طلاق در دوران بعد از انقلاب و تعیین عوامل موثر در زمان طلاق در سال 1372 در شهر تهران پرداخته است. ایشان با انتخاب نمونهای 1200 تائی نتایج زیر را گزارش نموده است:
1. بیشترین درصد طلاق در سالهای اولیه پس از ازدواج صورت میپذیرد. تقریبا 60٪ طلاقها در 4 سال اول پس از ازدواج صورت پذیرفته است.
منابع و ماخذ:
1. قرآن کریم.
2. آرین، خدیجه (1378)، بررسی رابطه دینداری و روان درستی ایرانیان مقیم کانادا. پایان نامه دکتری، دانشگاه علامه طباطبایی.
3. دلاور، علی. (1376). روشهای تحقیق در روانشناسی و علوم تربیتی.
4. دراژ، (1376). اسلام و تعلیم و تربیت. (حجتی، محمد باقر، مترجم) تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
5. طباطبایی، محمد حسین. (1376) تفسیر المیزان، جلد یک.
6. نیکویی، مریم (1383). بررسیرابطه دینداریبا رضایتمندی زناشویی بین زوجهای شهر تهران، پایان نامه کارشناسی ارشد.
7. ابراهیمی آقچای، راحله (1386) بررسی رابطه دینداری با میزان عزت نفس بین دانشجویان دانشگاه پیام نور ورامین، پایان نامه کارشناسی.
8. مطهری، مرتضی (1361). انسان و ایمان. قم، انتشارات: صدرا.
9. مطهری، مرتضی (1366). مقدمهای بر جهان بینی اسلامی. انسان و ایمان، قم، انتشارات: صدرا.
10. گلزاری، محمود (1380). درآمدی بر روش شناسی اسلامی. تهران، دانشگاه علامه طباطبایی.
11. گلزاری، محمود (1380) مقیاسعمل به باورهای دینی. خلاصهمقاله دینو بهداشت روان.
12. قربانی، نیما (1377)، روان شناسی دین یک روی آورد علمی چند بقاری فصلنامه قسبات، سال سوم شماره 2 و 3.
13. جمالی، فریبا (1381) بررسی رابطه نگرشهای مذهبی، احساس معنا بخش بودن زندگی وسلامت روان در دانشجویان دانشگاههای تهران، پایاننامه کارشناسی ارشد.
14. آذربایجانی، مسعود (1366). روان شناسی شخصیت از دیدگاه اسلام.
15. ناظمیان، رضا (1369). انسان و دین. تالیف موسسه نهج البلاغه، سازمان تبلیغات اسلامی.
16. عمران نسب، محمد (1377) بررسی رابطه بین اعتقادات دینی و سلامت روان در دانشجویان سال آخر کارشناسی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی. پایان نامه کارشناسی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی. پایان نامه کارشناسی ارشد.
17. بهشتی، احمد (1350). انسان و مذهب. تهران، انتشارات صدرا.
18. نسابه، سید محمد حسن (1384) بررسی نقش باورها و اعمال مذهبی در سلامت روان. پایان نامه کارشناسی ارشد.
19. خداپناهی محمد کریم و خاکسار بلواچی، محمد کریم. (1384) رابطه بین جهت گیری مذهبی و سازگاری روان شناختی در دانشجویان، مجله روان شناسی.
20. پارسی، ساسان (1383). نظریههای روان شناختی و مقیاسهای دینداری. نشریه: فرهنگ و پژوهش.
21. شستی، فاطمه (1386) علل و عوامل موثر در میزان افزایش طلاق در شهرستان ری. پایان نامه کارشناسی.
22. ورزی، مجید ( ) بررسی مساله طلاق در اسلام و موارد تطبیقی آن. پایان نامه کارشناسی ارشد.
23. ام. وولف، دیوید (1386) روان شناسی دین مترجم: دکتر محمد دهقانی. تهران انتشارات رشد، چاپ اول.
24. توسلی، غلامعباس (1380) جامع شناسی دین، تهران انتشارات سخن.
25. الیاده میرچاد (1375). دینپژوهی مترجم: بهاءالدین خرمشاهی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. جلد اول.
26. مالکوم، نومن (1383). دیدگاه دینی وینگنشتاین. مترجم علی زاهد، نقد و بررسی پیز رینچ. تهران، انتشارات گام نو، چاپ اول.
27. نصری، عبدالله (1379). انتظار بشر از دین. بررسی دیدگاهها در دین شناسی معاصر. تهران، انتشارات معاصر، چاپ دوم.
28. ذاکر، صدیقه (1384). نگاهی به نظریه فرانکل در روانشناسی، منبع اینترنتی: سایت IR. SIP
29. سالاری فر، محمدرضا و آذربایجانی. مسعود، رحیمی نژاد، عباس (1384) مبانی نظری مقیاسهای دینی. تهران، انتشارات دفتر طرحهای ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول.
30. عطاری، یوسف علی، شکر کن، حسین، رستمی، مسعود (1382) مقایسه شباهت ارزشها و نگرشها در زوجهای عادی و متقاضی طلاق شهر اهواز، مجله علوم تربیتی و روانشناسی سال 10، شماره 1 و 2.
31. سیف، سوسن (1384). بررسی رابطه دینداری با رضایتمندی زناشویی، نشریه تازهها و پژوهشهای مشاوره سال 4 شماره 13.
32. خدایاری فرد، محمد، شهابی، روح اله، اکبری زرد خانه، سعید (1386) رابطه نگرش مذهبی با رضایتمندیزناشویی در دانشجویان متاهل، فصلنامه خانواده پژوهی سال 3 شماره 10.
33. احمدی، خدابخش، فتحی آشتیانی، علی، عرب نیا، علیرضا (1385) بررسی رابطه بین تقیدات مذهبی و سازگاری زناشویی، فصلنامه خانواده پژوهی سال دوم شماره 5.
34. عطاری، یوسف علی، عباسی سرچشمه، ابوالفضل، مهرابی زاده هنرمند، مهناز (1385) در بررسی روابط ساده و چند گانه نگرش مذهبی، خوش بینی و سبکهای دلبستگی با رضایت زناشویی در دانشجویان مرد متاهل دانشگاه شهید چمران اهواز، مجله علوم تربیتی و روانشناسی سال 13 شماره 1.
35. دانش، عصمت (1383) تاثیر خود شناسی اسلامی در افزایش میزان سازگاری زناشویی، نشریه تازهها و پژوهشهای مشاوره، سال 3 شماره 11.