مبانی نظری وپیشینه تحقیق رضایت زناشویی وهوش هیجانی

مبانی نظری وپیشینه تحقیق رضایت زناشویی وهوش هیجانی (docx) 76 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 76 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق رضایت زناشویی وهوش هیجانی فصل دوم پيشينه و ادبيات تحقيق......................................................................................8 پيشينه نظري – رضايت زناشويي .................................................................................... 9 ناخشنودي و طلاق در خانواده و علل آن ......................................................................12 دوازده باور و انتظار مخرب ..........................................................................................14 تاريخچه هوش هيجاني ................................................................................................19 ظهور و مفهوم هوش هيجاني ...................................................................................... 20 دو رويكرد در تعريف هوش هيجاني ...........................................................................27 هوش غير شناختي .......................................................................................................29 دانستنيهاي هوش هيجاني ............................................................................................31 مولفه هاي هوش هيجاني ............................................................................................35 عوامل هوش هيجاني .................................................................................................36 سنجش براي هوش هيجاني .......................................................................................38 جايگاه هيجانات .......................................................................................................40 مقياسهاي مبتني بر روشها و رويكردهاي اندازه گيري .................................................44 نقش هوش عاطفي در تفكر و رفتار انسان ..................................................................54 نظري گلمن .............................................................................................................59 نظريه باران ...............................................................................................................60 نظريه كامپوس و گرمويان .........................................................................................61 الگوي رابطه اي هيجان در خارج و داخل كشور ..............................................................61 تحقيقات انجام شده در خارج و داخل كشور ...................................................................64 فصل دوم پيشينه و ادبيات تحقيق پيشينه نظري رضايت زناشويي واضح است كه عشق براي افراد مختلف معنايي بسيار متفاوت دارد در كل عشق به مجموعه اي از احساسات مثبت و عميق اشاره مي كند كه معطوف به فردي ديگر است براي اينكه زندگی زناشويي به خشنودي بينجامد بايد احساسات عميق اعلام شود و پاسخي مناسب از طرف مقابل دريافت كند بديهي است كه ازدواج اولين تعهد عاطفي و حقوقي است كه ما در بزرگسالي قبول مي كنيم به علاوه انتخاب همسر و انعقاد پيمان زناشويي نقطه ي عطفي در رشد و پيشرفت شخصي تلقي مي شود بي ترديد يكي از مهمترين تصميم هايي كه ما در طول زندگي خود مي گيريم انتخاب يك شريك زندگي است به نظر مي رسد در جامعه ي امروزي سه دليل اصلي براي ازدواج وجود دارد ( عشق ، هم نشيني ، تحقق انتظارها )‌واضح است كه عشق براي افراد مختلف معنايي بسيار متفاوت دارد در كل عشق به مجموعه اي از احساسات مثبت و عميق اشاره مي كند كه معطوف به فردي ديگر است براي اينكه زندگي زناشويي به خشنودي بينجامد بايد احساسات عميق اعلام شود و پاسخي مناسب از طرف مقابل دريافت كند افراد با هدف هم نشيني نيز ازدواج مي كنند عشق مربوط به هم نشيني محبتي است كه نسبت به افرادي احساس مي كنيم كه زندگيمان به طور عميق با آنها پيوند خورده است اين همان عشقي است كه بر شراكت در تجربه استوار است عشقي كه در ‌آن مي دانيم طرف مقابل هميشه در كنار ماست عشقي كه با آن مي دانيم هميشه به خاطر آنچه هستيم پذيرفته مي شويم زوج هاي امروزي با هدف تحقق انتظارشان ازدواج مي كنند شناخت انتظارات ، بيان آنها و تلاش براي تحقق آن در حد اعتدال چيزي است كه خشنودي را در روابط زناشويي محقق مي سازد . افراد انتظار دارند كه از همسرانشان به طور خاص و از ازدواج به طور عامل سود مطمئني عايدشان شود در مجموع مي توان گفت كه در عصر حاضر باورهاي غلط متعددي توسط زوج ها پذيرفته شده اند زوج ها اين عقيده را پذيرفته اند كه ازدواج ارضاي هر نياز روان شناختي را به همراه دارد و همين عقيده غير واقع بينانه است كه دامي براي سرخوردگي زناشويي خواهد بود . انتظارهميشه شاد بودن ، رفع نيازها و تحت حمايت و تاييد بودن هميشگي از جمله همين عقايد است شاد بودن به عنوان يك فرد يا يك زوج پيوسته و در تمام عمر كار سختي است هيچ فردي هميشه شاد نيست و براي زوج ها طبيعي است كه دوره هايي از ناشادي ، كشمكش يا فشار را تجربه كنند ، تصويري كه مي توان از ازدواج ارائه داد خوشي و سعادت پيوسته زناشويي است واقعيت اين است كه ازدواج فرد را شاد نمي كند ، شاد نگه نمي دارد يا به وي كمك نمي كند از زحمت و سختي دور شود به طور قطع كسي كه هدفش از ازدواج هميشه شاد بودن است ، محكوم به شكست است . گرچه در ازدواج هاي موفق الگو ها متنوع اند ولي قواعد مشتركي وجود دارد بعضي از قواعد مشترك در ازدواج هاي موفق با الگوهاي عملكردي متنوع مشاهده مي شوند همسران در يك زندگي زناشويي موفق ، بادوام ، توام با رضايت به يكديگر احترام مي گذارند هر يك از همسران بعضي ويژگي ها يا توانايي هاي قابل احترام را در ديگري مي يابد ، مثل : همسر خوبي بودن ، تامين مخارج كردن ، طبع و ذوق هنري داشتن و.... هر چه ميزان احترام گذاري به يكديگر وسيع تر باشد زندگي زناشویي رضايت مندانه تر خواهد بود . اين همسران تاييد و ارزش گذاري خود براي همسرشان را نشان مي دهند و به طور پيوسته كارهايي انجام مي دهند و مطالبي بيان مي كنند كه عواطف ، عشق و احترامشان را به يكديگر نشان مي دهند و كلمات و اعمالي را كه اهداف مثبت ازدواجشان را حمايت و تاييد مي كند انتخاب مي كنند . همسران نسبت به يكديگر بردبارند آنها درك مي كنند كه امكان فريب خوردن يا خطا كردن خودشان نيز وجود دارد انسان را آسيب پذير مي بينند و به اين ترتيب مي توانند قصور و كوتاهي ديگري را بپذيرند آنها مسئوليت رفتار و عزت نفس خودشان را به طور فردي مي پذيرند و انتظار ندارند كه شريك زندگي شان مسئول شاد و خوشحال نگه داشتن آنها باشد به همين دليل از سرزنش و انتقاد يكديگر اجتناب مي كنند و در عوض آنچه را در مورد همسرشان درست است تاييد مي كنند با همدلي به سخنان يكديگر گوش مي دهند و در جستجوي عوامل اند كه در روابط آنها تاثير مثبت به جا مي گذارد . همسران بر پايه ي اعتماد متقابل به تشريك مساعي مي پردازند آنها آزادند كه نه تنها فقط از يكديگر ، بلكه از هر آنچه ممكن است يعني شركت در فعاليت ها و كارهاي فرعي خارج از محيط زناشويي همراه همديگر و يا به طور فردي لذت ببرند . در يك ارتباط زناشويي توام با حس همكاري و مشاركت ممكن نيست زن و مرد هميشه با يكديگر موافق باشند اما مي توانند به راحتي مخالفت خود را اعلام كنند و اين امر مورد پذيرش قرار مي گيرد كه با هم به دنبال راه حلي بگردند كه مورد تاييد هر دو قرار گيرد . زوج هاي خشنود و راضي از مهارت هاي ارتباطي خود به نحو احسن در زندگي مشترك استفاده مي كنند رفتار و حالات يكي از زوجها هميشه محرك نوع خاصي از واكنش هاي طرف ديگر است چون اين حالات اعمال ناشي از آن بسياري از اوقات از سطح ناخود آگاه فرد ناشي مي شود همسران خشنود تلاش مي كنند رفتار و حالات خود را بازشناسي كنند و نسبت به محرك هاي يكديگر چه به صورت كلامي و چه غير كلامي آگاهانه واكنش نشان دهند زوج هايي كه نقص مهارت هاي ارتباطي دارند در معرض خطر نقص عملكرد زناشويي و بروز اختلاف منجر به طلاق و جدايي می شوند . ناخشنودي و طلاق در خانواده و علل آن : در مقابل مفهوم رضايت زناشويي ، ناخشنودي و احتمالا يكي از نتايج آن ، يعني طلاق وجود دارد طلاق را مي توان از مهم ترين پديده هاي حيات انساني تلقي كرد اين پديده داراي ابعادي به تعداد تمامي جوانب و ابعاد جامعه انساني است و تاثيرات متفاوت رواني ، اقتصادي ، و اجتماعي دارد طلاق نخست يك پديده رواني است ، زيرا بر تعادل رواني نه تنها دو انسان ، بلكه فرزندان ، بستگان ، دوستان و نزديكان آنها اثر مي نهد ، دوم اينكه طلاق پديده اي است اقتصادي زيرا به گسست خانواده به عنوان يك واحد اقتصادي مي انجامد و با بر هم زدن تعادل رواني انسانها موجبات بروز اثرهاي سهميگين در حيات اقتصادي آنها را نيز فراهم مي سازد سوم اينكه طلاق پديده اي است موثر بر تمامي جوانب جمعيت در يك جامعه ، زيرا از طرفي بر كميت جمعيت اثر مي نهد ، چون تنها واحد مشروع و اساسي توليد مثل یعنی خانواده را از هم مي پاشد و از طرف ديگر بر كيفيت جمعيت اثر دارد چون موجب مي شود فرزنداني محروم از نعمت هاي خانواده تحويل جامعه گردند كه به احتمال زياد فاقد شرايط لازم در راه احراز مقام شهروندي يك جامعه اند پس مي توان گفت جامعه اي كه در آن طلاق از حدي متعارف تجاوز كند ، هرگز از سلامت برخوردار نخواهد بود . در ازدواج سنتي افراد از جايگاه خود آگاه بودند ، شوهر اقتدار و حمايت اقتصادي را فراهم مي كرد و زن مسئوليت منزل و تربيت كودكان را بر عهده داشت ولي اكنون مسئوليت ها يا تقسيم مي شوند يا برمبناي اهداف فردي تعيين مي گردند نتيجه ي اين تغيير فرهنگي كاملا روشن است چنان چه نيازها و اهداف فرد برآورده نشود مي پرسد : چرا بايد اين رابطه را حفظ كنم در حالي كه بهاي زيادي مي پردازم و در عوض سود كمي به دست مي آورم ؟! اين احساس وقتي شدت مي يابد كه زن و شوهر علاوه بر اين تغييرات سريع فرهنگي از ابتدا نيز پيوند شان با تفاوت هاي فرهنگي بسيار آغاز شده باشد اين تفاوت هاي فرهنگي در تمام زمينه هاي رفتاري تاثير گذار است از جمله رفتارهاي غير كلامي كه براي افراد برخاسته از دو فرهنگ متفاوت معاني متفاوت و گاه متضاد دارد و مي تواند منشا بروز اختلافات در زمينه ي درك متقابل باشد . عوامل شخصي فراواني وجود دارند كه مي توانند در نارضايتي زناشويي دخيل باشند و آن را تشديد كنند ، ادراك هاي غلط و انتظارهاي غير واقع بينانه اي كه در درون زندگي زناشويي رسوخ مي كنند نمونه هاي اصلي عوامل شخصي اند تا زماني كه جامعه به پروراندن آرمان هاي شاعرانه و انتظارهاي خيالي ادامه مي دهد و افراد نيز آن را مي پذيرند سرخوردگي زناشويي ادامه خواهد يافت . تحقيقي كه در رابطه با باوردهاي غير منطقي در ميان زناشويي هاي ناخشنود انجام شده نشان داده است كه اين باورها در ميان زوجهاي ناخشنود بيشتر از زوجهاي خشنود است ( سليمانيان – 1374) درهمين زمينه سهرابي ( 1377) دوازده باور و انتظار مخرب را نام مي برد : 1- عشق ما (‌يعني احساسات عاشقانه « هيجاني » با گذشت زمان كاهش نخواهد يافت . 2- همسرم بايد بتواند افكار ، احساسات و نيازهاي مرا پيش بيني كند . 3- همسرم هرگز مرا نخواهد رنجاند يا با خشم در مقابل من قرار نخواهد گرفت . 4- اگر همسرم و اقعا عاشق من باشد هميشه سعي كند مرا خوشحال كند ( يعني هر نياز و خواست مرا برآورده سازد ) . 5- عشق يعني اين كه هرگز نسبت به همسرت خشمگين يا عصباني نشوي . 6- هميشه با هم بودن را نشانه ي عشق پنداشتن . 7- علايق ، اهداف و ارزشهاي شخصي ما هميشه مانند هم خواهد بود . 8- همسرم هميشه با من صادق و صريح خواهد بود . 9- چون ما عاشق هم هستيم پس همسرم هميشه به من احترام خواهد گذاشت ، مرا درك خواهد كرده و با من موافق خواهد بود بدون اينكه توجه كند من چه رفتاري دارم . 10- بسيار ناگوار خواهد بود كه همسرم مرا شرمنده و تحقير كند يا از من انتقاد كند . 11- سطح علاقمندي و وفاداري ما به هم هرگز نبايد كاهش يابد . 12- ما بايد هميشه در مورد مسائل مهم با يكديگر توافق داشته باشيم . هر كدام از موارد فوق اميدهاي اشتباه و اهداف غير واقع بينانه فقط زوج ها را به سمت ياس ، دلسردي ، ناكامي و خشم سوق مي دهد . همان طور كه افراد تغيير مي كنند رابطه نيز تغيير مي نمايد هنگامي كه همسران علاقه ها ، فعاليت ها و ارزشهاي هم پوش يا مشترك را مشاهده نمي كنند فرآيند كناره گيري را آغاز خواهند كرد . (سهرابی 1377) شوهراني كه از همسران خود راضي اند بيش تر مي توانند حالتهاي غير كلامي همسرشان را درك كنند در حالي كه شوهران ناراضي كم تر قادر به انجام اين كارند . زوجهاي درمانده و تحت فشار معمولا مشكلاتي را در حيطه ي ارتباط هاي خود تجربه مي كنند آنها به ويژه شديدا گرفتار الگوهاي ارتباطي بي حاصل اند ، بايد در ارتباط هاي خود بيش تر به نيت عمل به جاي نتيجه آن توجه مي كنند . وقتي افراد در فرد مقابل خود احساس فریبكاري مي كنند رفتارهاي كلامي و غير كلامي شان تغيير مي كند و ارتباطشان در ابهام بيش تري فرو مي رود ، هم چنين وقتي افراد در موقعيت تهديد آميز قرار مي گيرند بيش تر به تغيير غير مستقيم مي پردازند و پاسخ هاي غير مستقيم ارائه مي دهند و بدين ترتيب ارتباط را در لايه اي از ابهام مي پوشانند ،"س از پژوهشهاي در دهه اخير مي توان به نتايج زير اشاره كرد : 1- زوجهاي درمانده و غير درمانده در " نيت " ارتباط هايشان با يكديگر تفاوت ندارند با وجود اين همسران در مانده كم تر از همسران غير درمانده گفته هاي همسرشان را به درستي ادارك مي كنند 2- نسبت ميزان توافق به ميزان عدم توافق در زوجهاي درمانده كمتر از زوجهاي غير درمانده است 3- رفتار غير كلامي شاخص قوي براي تمايز زوجهاي درمانده و غير درمانده است زوجهاي درمانده رفتارهاي غير كلامي منفي تري را نسبت به زوجهاي غير درمانده بروز مي دهند . (‌به نقل از سهرابي 1377) خانواده هايي كه قادرند احساساتشان را بهتر تعريف و بيان كنند وقتي براي آنها برانگيختگي هيجاني ايجاد مي شود سريع تر خودشان به وضعيت عادي بر مي گردد در حالي كه افراد ناتوان در بيان احساسات فشار خونشان مدت طولاتي تری متغیر باقي مي ماند . عوامل تنش زا در تعامل زناشويي يا ارزيابي و واكنش هاي نامناسب مربوط اند كه تاثيري مستقيم بر خود سودمندي و تاثير غير مستقيم بر عزت نفس دارد و اين دو تاثيري مستقيم بر افسردگي دارند پژوهشها هم چنين گوياي آنند كه دشواريهاي ارتباطي منابع اصلي مشكل هاي ميان فردي اند بدنه ي بيش تر مشكلات خانوادگي و زناشويي بد فهمي ناشي از ارتباط غير موثر است كه نتيجه اش محروميت و خشم است در مانگران خانواده چنين ارزيابي مي كنند كه دليل اصلي آشفتگي خانواده ها فقدان مهارت ها در بخشي از زندگي زناشويي زوج هاست مهارت ارتباط به طورمستقيم قابل مشاهده نيست بلكه بايد از مشاهده ي رفتار درك شود رفتار ارتباطي به فعاليت هاي كلامي و غير كلامي مشاهده پذيري كه سخنگويان به طور واقعي بروز مي دهند اشاره دارد . نتايج اين تحقيقات نشان مي دهند كه مهارت ها و رفتارهاي ارتباطي به طور مثبت با زناشويي غير آشفته مرتبط است به اين معنا كه زوجهاي آشفته گرچه احتمالا مهارت كم تري نسبت به زوجهاي غير آشفته ندارند اما در رفتار تمایل منفي بيش تري به يكدگير نشان مي دهند ، چنين نتايجي اين ضرورت را كه آموزش مي تواند نقش بسيار موثري در بهبود مهارتهاي ارتباطي و خشنودي زناشويي داشته باشد به اثبات مي رساند و براي هر يك از زوج ها لازم و ضروري است كه قبل از پيوند زناشويي يا در سالهاي اوليه زندگي با مهارت آموزي در اين زمينه مانع بروز بسياري از اختلالات و مشكلات رفتاري ناشي از بدفهمي يكديگر يا ارضا نشدن نيازها و خواست هاي معمول زندگي مشترك شوند ( سهرابي 1377) اگر در جامعه اي آمار طلاق ناچيز باشد الزاما به معناي ازدواجهاي موفق و سازگاري زناشويي نيست بسياري از زوجها در خانواده اي زندگي مي كنند كه طلاق رواني در آن حكمفرماست بدين معنا كه هيچ گونه رابطه عاطفي و جسماني بين زن و شوهر وجود ندارد و زندگي به صورت اجباري و با حداقل تعامل به پيش مي رود به همين جهت ضروري است با ديدگاهي آسيب شناسانه به علل درون فردي ناسازگاري هاي زناشويي و عدم موفقيت در ازدواج ها پرداخته و نقش ويژگيهاي شخصیتي در سازگاري و رضايت زناشويي مورد بررسي قرار گيرد چرا كه عدم وجود جو سالم در خانواده ها از موانع اصلي انتقال آداب و رسوم فرهنگ و ارزشهاي مثبت جامعه به نسل هاي بعدي است . محققي به نام سعيد صادقي پژوهشي با عنوان « بررسي عوامل شخصيتي موثر در سازگاري زناشویي » انجام داد و در آن با استفاده از روش علمي مقايسه اي ياپس رويدادي 45 زوج سازگار و ناسازگار را به صورت نمونه در دسترس در جامعه آماري كه از كليه زوجهاي شهر اصفهان تشكيل مي شد انتخاب كند . به اعتقاد پژوهشگر در كشورما طي دو دهه گذشته ساخت خانواده و روابط بين اعضاي آن دچار تغييرات زيادي شده است و بيشتر تحقيقاتي كه توسط متخصصان علوم اجتماعي در زمينه علل سست شدن پيوندهاي زناشويي صورت گرفته بر متغيرهاي كلان از جمله وضعيت اقتصادي ، كاهش در آمد خانوار ، بيكاري چالش هاي فرهنگي و اجتماعي تاكيد نموده اند و آنها را از عوامل موثر بر ناسازگاري هاي زناشويي و طلاق در ايران دانسته اند هر چند كه نقش اين عوامل را مي توان در افزايش طلاق در چند سال گذشته ناديده گرفت اما به نظر مي رسد از يك سو تاكيد بيش از حد بر اين متغيرها به عدم شناسايي عوامل موثر گسسته شدن پيوند هاي زناشويي به ويژه در زوج هاي جوان منجر خواهد شد و از طرف ديگر صرف وجود آمار پائين طلاق در كشور ما نسبت به ساير كشورها نمي تواند توجيه منطقي در باب سلامت سيستم بهداشت روان خانواده ها و سازگاري زناشويي در بين زوج ها باشد چرا كه در برخي از كشورها نظير ايران به خاطر مسائل فرهنگي ، سنتي و حتي قانوني ، طلاق به سادگي امكان پذيرنيست ناسازگاري و عدم رضايت زناشويي پس از ازدواج نه تنها بر كنش هاي رواني – اجتماعي زن و شوهر بلكه بر رشد و تحول كودكان و نوجوانان آن خانواده نيز اثرات سوء به جاي گذارد . افزايش آمار فرار دختران از منزل ، كودكان خياباني و بزهكاري كودكان و نوجوانان در كشور ما ارتباط مستقيمي با خانواده هاي آشفته و طلاق دارد و نكته مهمتر اين كه عدم جو سالم در خانواده يكي از موانع اصلي انتقال آداب و رسوم ، فرهنگ و هنجارهاي جامعه به نسل هاي بعدي است به عنوان مثال مولر و همكارانش نشان دادند كه زوج هاي خرسند در مقايسه با زوج هايي كه رابطه زناشويي و عاطفي خوبي با هم ندارند احساس همدلي بيشتري نسبت به هم نشان مي دهند و نسبت به احساسات يكديگر حساسيت بيشتري به خرج مي دهند . (سعید صادقی ) تاريخچه هوش هيجاني ريشه هوش هيجاني را مي توان در ادبيات مربوط به هيجان رديابي كرد از نگاهي ديگر هيجان شامل يك مولفه ي بياني يا حركتي يك مولفه تجربي ، يك مولفه نظارتي منظمي و يك مولفه شناختي يا پردازشی مي باشد مولفه بياني يا حركتي شامل توانايي ابراز هيجان از طريق حالات چهره تن صدا و ژست بدني مي باشد مولفه ي تجربي شامل احساس مربوط به يك تجربه مي باشد و اين نتيجه آگاهي از علائم سيستم عصب مركزي بازخورد ناشي از حالات چهره شخصي و تفسير شخص از حوادث پيرامون مي باشد مولفه هاي نظارتي تنظيمي به واكنش در مقابل هيجان تجربه شده مربوط مي شود مولفه شناختي يا پردازش شامل تشخيص و تفكيك احساسات ديگران از طريق حالات چهره است ( فرقداني 1383) سالهاست كه با حرارت ترين نظريه پردازان هوشبهر كوشيده اند تا احساسات را به حيطه هوش وارد كنند و به جاي آن كه عواطف و هوش را دو متضاد ناهمساز در نظر بگيرد از اين رو اي ال ثرندايك روانشناس نامداري كه در دهه ي 1920 تا 1930 در همگاني كردن نظريه هوشبهر نقش مهمي را داشت در مقاله اي در روزنامه ماريراظهار داشت كه هوش اجتماعي يعني توانايي درك ديگران و عمل كردن عاقلانه در ارتباطات بشري كه جنبه اي از هوش هيجاني است به خودي خود جنبه اي از هوشبهر را تشكيل مي دهد . ثرندايك معتقد بود كه هوش از يك مولفه تشكيل نشده است چرا كه نمي توان با يك نوع هوش توانايي هاي انسان را سنجيد به همين دليل او سه نوع هوش را مطرح مي كند هوش اجتماعي و عيني و انتزاعي به نظر او هوش اجتماعي عبارت است از توانايي درك ديگران در برقراري رابطه مناسب با آنها از اين نظر فرد باهوش كسي است كه در هنگام قرار گرفتن در يك جمع بتواند احساسات و عواطف ديگران را به خوبي درك كند وبا آنها رابطه خوبي برقرار كند ، وكسلر نيز به ابعاد غير عقلاني هوش عمومي تاكيد كرده است او معتقد است كه علاوه بر عوامل عقلاني عوامل غير عقلاني كه تعيين كننده هوش اند وجود دارند چنانچه مشاهدات آني تاكيد كننده اين فرضيه باشد نمي توان فرض كرد و بتوان هوش کلی را بدون لحاظ كردن عوامل غير عقلاني محاسبه كرد ( همان منابع ) . ظهور مفهوم هوش عاطفي 1996-1900: هوش و مطالعه هوش طي اين دوره قلمرو روان آزمايي هوش توسعه يافت و فناوري پيچيده و عواطف به عنوان حوزه هاي پيشرفته آزمونهاي هوش به وجود آمد جداگانه و محدود مطالعه عواطف : در حوزه عواطف مباحث پيرامون مساله تخم مرغ و مرغ بود كه كدام ابتدا به وجود آمده است اول واكنش هاي فيزيولوژيكي به وجود مي آيند بود هيجان و بالعكس . در حيطه هاي ديگر داروين روي موضوع وراثت و تكامل و پاسخهاي هيجاني بحث مي كرد اما طي اين دوره اغلب عاطفه به عنوان موضوعي كه تحت تاثير عوامل فرهنگي قرار مي گيرد مورد توجه بود مطالعه مربوط به هوش اجتماعي : در همان زماني كه ارزيابي هوش مطرح شد و فعاليت هاي علمي در مورد هوش كلامي و استدلالي در جريان بود تعدادي از روان شناسان جهت شناسايي هوش اجتماعي تلاش مي كردند اما در كل مي توان گفت تلاش ها در اين مسير تا حد زيادي دل سرد كننده و مفاهيم هوش محدود به شناخت بود . 1989-1970 مطالعات اوليه پيرامون هوش عاطفي : مطالعه اوليه در مورد هوش عاطفي طي اين دو دهه صورت پذيرفت در اين دهه حوزه هاي شناخت و عاطفه مورد بررسي قرار گرفتند تا مشخص شود كه عواطف و شناخت چگونه روي يكديگر تاثير متقابل دارند اعتقاد بر اين بود كه افراد افسرده نسبت به سايرين ممكن است واقع بين تر و دقيق تر باشند و نوسان هاي خلقي ممكن است خلاقيت را افزايش دهند هم چنين در اين دوره حوزه ارتباطات غير كلامي ( كه گاهي عاطفي هستند ) از چهره و قيافه هاي افراد اختصاص يافت ، در حوزه ي هوش مصنوعي بررسي ها و آزمايش ها در مورد اين موضوع بود كه رايانه ها چگونه مي توانند حالت هاي عاطفي را درك نمايند . نظريه هاي جديد گاردنر در مورد هوش چند گانه : از هوش درون فردي نام مي برد كه به تواناي دريافت و نماد پردازي عواطف اشاره داشت . كار آزمايش در مورد هوش اجتماعي به درك اين موضوع منجر شد كه هوش اجتماعي شامل مهارتهاي اجتماعي مهارت هم دلي ، نگرشهاي جامعه پسند و اضطراب اجتماعي و عاطفي بودن مي باشد . مطالعه روي مغز براي تفكيك ارتباطات بين عاطفه و شناخت آغازشد و گاه و بيگاه از اصطلاح هوش عاطفي استفاده مي شد . 1997-1990: ظهور هوش عاطفي : اين دوره ي 4 ساله كه از ابتدا دهه ي 1990 شروع مي شود ما دير و سالووي چند مقاله در زمينه ي هوش عاطفي منتشر كردند ، مقاله ها زمينه ي مناسبي را براي مطرح شدن مفهوم هوش عاطفي فراهم نمودند در همين زمان نتيجه مطالعه اي كه شامل معرفي اولين مقياس ارزيابي توانايي هوش عاطفي بود با همين نام منتشر شد هم چنين در اين دوره زير بناها مفاهيم بنيادي عاطفي به ويژه در زمينه ي علوم عصبی توسعه پيدا كرد . 1977-1994: ازدواج گسترش مفهوم هوش عاطفي : با انتشار كتاب هوش عاطفي توسط گلمن در روزنامه نگار آثار و نوشته هاي علمي در اين حوزه گسترش پيدا كرد اين كتاب پرفروش در سطح دنيا در تيراژ بالا انتشار يافت ، مجله تايمز براي ناميدن مفهوم هوش عاطفي از EQ استفاده كرد تعدادي از مقياسهاي شخصيت تحت عنوان هوش عاطفي منتشر شدند. از سال 1998 تاكنون : به موازات ابداع آزمونهاي جديد براي سنجش هوش عاطفي و چاپ مقاله هاي پژوهشي در تحقيق بر روي هوش عاطفي اين زمينه چندين تحقيق جهت شفاف ساختن مفهوم هوش عاطفي در حال انجام مي باشد و نهادينه شدن آن در محافل علمي گرچه اصطلاح هوش عاطفي طي اين دوره كه گاه مورد استفاده قرار مي گرفت اما به دليل اين كه بنيان هاي نظري اين مفهوم به قدر كافي توسعه پيدا نكرده بود از اين دوره طبق شيوه هاي مرسوم از اين مفهوم ، تعريف يا توصفي ارائه نشد هم چنين تعاريف اوليه اي كه از هوش عاطفي ارائه شده بود در واقع اشاره اي اجمالي به هوش عاطفي داشتند اما واضح و روشن نبودند اگر هم گاهي روشن بودند به طور كامل گوياي مفهوم هوش عاطفي نبودند دسته ديگري از تعاريف با اين كه واضح بودند اما اشاره اي كامل و دقيقي به مفهوم هوش عاطفي نداشتند قبلا هواردگاردنر معتقد بود كه هوش درون فردي عبارت است از استعداد توانايي انجام كارها در اين جا منظور توان دستيابي به زندگي احساس خويش مي باشد كه شامل عواطف و احساسات مي باشد در اين ديدگاه گاردنر توان دستيابي به زندگي احساسي هوش عاطفي را تشكيل مي دهد كه بيشتر بخشي از شناخت کلی خویش و شناخت اجتماعی است كه با يكديگر در هم تنيده اند او هچنين معتقد است كه از يك ديدگاه استفاده از مفهوم هوش عاطفي به كاربرد نامناسب از مفهوم هوش مي باشد در اين دوره نيز حوزه هاي ديگري وجود داشتند كه به رشد و گسترش مفهوم هوش عاطفي كمك كردند كه از جمله آنها مي توان به مفهوم نبوغ عاطفي (كه در ادبيات پژوهشي راجع به رشد كودك تحت عنوان تحريك پديدي شديد عاطفي مورد توجه قرار گرفته است ) اشاره كرد كه از برخي جهات به ظهور زودتر مفهوم هوش عاطفي كمك كرد . بعد از سال 1980 و قبل از اين كه حوزه ي هوش عاطفي به طور كامل موجوديت پيدا كند بايستي چند فعاليت ديگر صورت مي گرفت يكي از اينها ترسيم مسيري واحد براي جهت دادن به كارهاي پژوهشي مختلفي بود كه قبلا شكل گرفته بوده و لازم بود اين پژوهش ها در مسير تازه اي به كشف ظرفيت ناشناخته ي انسان كمك نمايند ديگر اين كه اصطلاح هوش عاطفي به نحوي روش و واضح تعريف شود كه به خطوط پژوهشي پشتیبان و حمايت كننده ارتباط داده شود و شواهد تجربي ديگري براي تاثير و حمايت از اين مفهوم ضرورت داشت در سال 1990 و در آغاز دوره سوم من و همكارم دكتر پيتر سالووي به اتفاق يكديگر طرح هاي پژوهشي زيادي را تدوين نموده و نظريه ي رسمي هوش عاطفي را ارائه داديم هم چنين مشابه شيوه هاي تحقيق پيرامون موضوع هاي چون هوش مصنوعي زيباشناسي و روان شناسي باليني ، شواهد و مدارك حاصل از تحقيق بر روي عواطف و هوش را مورد بررسي قرار داديم هم چنين اصطلاح هوش عاطفي را براي توصيف ظرفيت و استعداد انسان به كار برديم يعني چيزي كه باور داشتيم وجود دارد علاوه بر اين مطالعه اي را گزارش نموديم كه اولين آزمون تجربي كه اختصاصاً برای اندازه گيري اين مفهوم طراحي شده بود را مورد استفاده قرار داده بود در سال 1993 در سر مقاله مجله ي هوش ما اين موضوع را مطرح نموديم كه هوش عاطفي يك هوش اساسي است كه تاكنون ناديده گرفته شده است اين گفته ارائه تعريفي جامع تر از هوش را اقتضا مي كرد و نويد بخش انجام مطالعات اساسي و جدي تر در اين حوزه بود بنا به دلايل فوق دوره سوم يعني سالهاي 1993-1990 دوره توجه ويژه پژوهشگران به مطالعه و بررسي پيرامون هوش عاطفي محسوب مي شود در چهارمين دوره (1997-1994 ) يك سري رويدادهاي غير منتظره رخ مي دادند كه منجر به رواج وگسترش بيش از پيش حوزه ي هوش عاطفي شد در اين دوره اصطلاح هوش عاطفي با چاپ كتاب پرفروش دانيل گلمن ، هوش عاطفي به عنوان بهترين عامل پيش بيني كننده ي موفقيت در زندگي معرفي شده بود كه هر كسي مي تواند به آن دست يابد و مي تواند آن را يك خصيصه شخصي به حساب آورد وجود ادعاهاي فراوان و برخي توصيف هاي بي پايه اساس از هوش عاطفي در كتاب گلمن موجب شكل گيري برخي از تلاشهاي همگاني درمورد هوش عاطفي شد و تا حد زيادي تعريف هوش عاطفي را تحت الشعاع خود قرار داد آزمونهاي فراواني تحت عنوان مقياسهاي هوش عاطفي فروخته شدند كه شايد ارتباط چنداني با هوش عاطفي نداشتند مربيان و صاحبان مشاغل به آموزش و مشاوره در مورد هوش عاطفي ( به عنوان خصيصه اي كه از طريق آن مي توان هر كاري را انجام داد ) پرداختند و كتابهاي زيادي سعي كردند از موفقيت هاي به دست آمده در جريان رواج و گسترش مفهوم هوش عاطفي در سال 1995 بهره كافي ببرند ما اكنون دردهه پنجم قرار داريم كه از سال 1998 آغاز شده است طي اين دوره اصلاحات و پالايش ها متعددي در ابعاد نظري و پژوهشي حوزه ي هوش عاطفي بعمل آمده است مقياسهاي جديدي براي اندازه گيري هوش عاطفي تهيه و پژوهشهاي بنيادي تري در اين حوزه انجام گرديده كه كتاب حاضرنمونه اي از اين مطالعات مي باشد پيچيدگي حوزه ي هوش عاطفي به اين دليل است كه اين حوزه در برگيرنده جنبه هاي علمي و نيز جنبه هاي عامه پسندي مي باشد اين رويكرد هاي متناقض منجر به ارائه تعاريفي ناهمگون و مهم از هوش عاطفي شده اند امروزه ما از انواع مختلف و متعدد هوش صحبت مي كنيم در هر مورد هوش و توانايي دريافت درك و كاربرد نمادها وسمبل ها كه نوعي توانايي انتزاعي است اشاره دارد به عنوان مثال ما از هوش كلامي ، هوش فضايي ، هوش اجتماعي و ساير هوشهاي وابسته صحبت مي كنيم سازه هاي فضايي ، كلامي و اجتماعي ، هوش و آن چه را كه بدان اشاره دارد ويژه مي سازد بر اين اساس هوش كلامي به فضاي توانايي درك و كاربرد كلمات و هوش فضايي به معناي توانايي درك و كاربرد اشياء در فضا و هوش اجتماعي به توانايي درك و كاربرد اطلاعات اجتماعي اشاره دارد در روان شناسي هوش عاطفي گروه هوشهاي به هم مرتبط تعلق دارد به توانايي و درك و كاربرد اطلاعات عاطفي و هيجاني اشاره دارد به علاوه هوش عاطفي منعكس كننده توانايي نظام عاطفي براي بهبود و افزايش هوش مي باشد تعريف اوليه ي هوش عاطفي براي اولين بار در سال 1990 با همكاري پيترسالووي مطرح شد و در اين تعريف اوليه يك رويكرد دو بخشي مورد استفاده قرار گرفته بود بخش اول اين رويكرد پردازش كلي اطلاعات عمومي بود و بخش دوم اختصاصي كردن مهارتهايي بود كه در چنين پردازش به كار گرفته مي شود اولين تعريفي كه ما از هوش عاطفي ارائه نموديم چنين بود نوعي پردازش اطلاعات عاطفي كه شامل ارزيابي صحيح عواطف در خود و ديگران و بيان مناسب عواطف و تنظيم سازگارانه عواطف است به نحوي كه به بهبود جريان زندگي منجر مي شود . در سال 1999 ميلادي من و همكارانم ، اين تعريف را كمي مفصل تر ساختيم بدون اينكه به ساختار دو بخش آن لطمه اي وارد شود اين تعريف چنين است : هوش عاطفي به توانايي شناسايي و تشخيص مفاهيم و معاني عواطف روابط بين آنها استدلال كردن در مورد آنها و نيز حل مساله بر اساس آنها اشاره دارد هوش عاطفي شامل توانايي دريافت عواطف ، هماهنگ ساختن عواطف و احساسات مرتبط درك و فهم اطلاعات مربوط به عواطف و نيز مديريت عواطف مي باشد . طي دوره رواج و پذيرش عمومي هوش عاطفي اين تعريف به طور كامل تغيير پيدا كرد در اصلاحيه اي كه از طرف گلمن در تعريف ما صورت گرفت هوش عاطفي به پنج حوزه تبديل شد كه عبارتند از : 1- آگاهي از عواطف خود 2- مديريت عواطف 3- برانگيختن خود 4- شناسايي عواطف ديگران 5- تنظيم روابط خود با ديگران با اين تغيير انگيزش ( برانگيختن خود ) و به طور كلي روابط اجتماعي ( تنظيم روابط ) مورد تاكيد واقع شدند و توانايي درك و پردازش اطلاعات عاطفي با برخي خصيصه هاي ديگر تركيب شدند كه در نهايت از آن يك شاخص عددي تحت عنوان ضريب هوش عاطفي بدست مي آيد تعريف ديگري كه از هوش عاطفي به عمل آمده است بدين ترتيب است « مجموعه اي از توانايي هاي غير شناختي توانش ها و مهارتهايي كه بر توانايي رويارويي موفقيت آميز با خواسته ها ، مقتضيات و فشارهاي محيطي تاثير مي گذارد . » بر اساس آنچه گفته شد مي توان از دو رويكرد در تعريف هوش عاطفي نام برد : الف) رويكرد اصیل و غير تركيبي كه هوش عاطفي را به عنوان هوش كه شامل عاطفه است تعريف مي كند ب) رويكرد معمولي و تركيبي كه هوش عاطفي را با مهارت ها و خصيصه هاي ديگري چون بهزيستي رواني انگيزش و توانايي برقراري رابطه با ديگران در هم مي آميزند و تركيبي از آنها تاكيد دارند . تغييرات به ظاهر كوچك در عبارت بندي تعاريف فوق الذكر هنگامي بزرگ به نظر مي رسد كه يك نفر بخواهد فهرست هاي اختصاصي تر خصيصه هايي كه به هوش عاطفي نسبت داده شده اند را بررسي نمايد براي آگاهي از نظرات موجود در مورد حوزه ها و مولفه هاي هوش عاطفي به ادامه بحث توجه كنيد ؛ نظريه توانايي تجديد نظر شده در سال 1997 هوش عاطفي را به چهار حوزه تقسيم مي نمايد اولين حوزه شامل ادراك و ابزار عواطف مي باشد كه در برگيرنده ي صحيح عواطف در خود و ديگران است . حوزه ي دوم شامل توانايي كاربرد عواطف جهت تسهيل تفكر است كه در برگيرنده ي پيوند و ارتباط صحيح عواطف با تاثير عواطف و احساسات و نيز توانايي كاربرد عواطف براي بهبود و افزايش تفكر مي باشد . سومين حوزه يعني درك و فهم عواطف شامل تجزيه كردن عواطف به اجزاي مختلف ، فهميدن و درك تغیير احتمالي از يك حالت احساسي به حالت احساسي ديگر و فهم احساسات پيچيده در موقعيتهاي اجتماعي مي باشد و آخرين حوزه حوزه مديريت عواطف است كه شامل توانايي اداره احساسات خود و ديگران مي باشد . 2857500-1143001001اين اصطلاح از زمان انتشار كتاب معروف گلمن ( 1995) به گونه اي گسترده به صورت بخشي از زبان روزمره در آمد و بحث هاي بسياري را برانگيخت . گلمن طي مصاحبه اي با جان انيل ( 1996) هوش هيجاني را چنين توصيف مي كند : « هوش هيجاني نوع ديگري از هوش است اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و استفاده از آن براي اتخاذتصميم هاي مناسب در زندگي است توانايي اداره مطلوب خلق و خوي و وضع رواني و كنترل تكانش هاست . عاملي است كه به هنگام شكست ناشي از دست نيافتن به هدف در شخص ايجاد انگيزه و امید مي كند هم حسي يعني آگاهي از احساسات افراد پيرامون شماست . مهارت اجتماعي يعني خوب تاكنون با مردم و كنترل هيجانهاي خويش در رابطه با ديگران و توانايي تشويق و هدايت آنان است . » گلمن در همين مصاحبه ضمن مهم شمردن هوش هيجاني مي گويد هوش بهر (IQ) در بهترين حالت خودشها عامل 20 درصد از موفقيتهاي زندگي است 80 درصد موفقيها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موارد گرو مهارت هاي ايست كه هوش هيجاني را تشكيل مي دهد . هوش هيجاني با توانايي درك خود و ديگران ( خود شناسي و ديگر شناسي ) ، ارتباط مردم و سازگاري فرد با محيط پيرامون خويش پيوند دارد. 01708151-Goleman001-Goleman 2400300-1143003300334114800-11430020025372100-1143001001بار آن (1997) و پيترسالوي( 1990) ضمن بيان اصطلاح سواد هيجاني به پنج طبقه در اين مورد اشاره مي كند : شناخت حالات هيجاني خويش : يعني خود آگاهي اداره كردن هيجان ها ؛ مديريت هيجان ها به روش مناسب خود انگيزي ؛ كنترل تكانش ها ، تاخیر درارضاي خواسته ها و توان قرار گرفتن در یك وضعيت رواني مطلوب تشخيص دادن وضع هيجاني ديگران ؛ همدلي برقراري رابطه با ديگران هوش غير شناختي پيشينه هوش هيجاني را مي توان در ايده هاي وكسلر به هنگام تبیین جنبه هاي غير شناختي هوش عمومي جست و جو كرد وكسلر در صفحه ي 103 ، گزارش 1942 خود درباره هوش مي نويسد : « كوشيده ام نشان دهم كه علاوه بر عوامل هوش ، عوامل غير هوش ويژه اي نيز وجود دارد كه مي تواند رفتار هوشمندانه را مشخص كند نمي توانيم هوش عمومي را مورد سنجش قرار دهیم مگر اين که آزمون ها و معيارهايي نيز براي سنجش عوامل غير هوشي در برداشته باشد » 018345151-Bar-on 2 – Salovy 3 - Emdional 001-Bar-on 2 – Salovy 3 - Emdional وكسلر در صدد آن بود كه جنبه هاي شناختي هوش عمومي و غير شناختي را با هم بسنجد تلاش او در اين زمينه را مي توان در استفاده ي وي از كاربرد خرده آزمون هاي تنظيم تصاوير و درك و فهم كه دو بخش عمده آزمون وي را تشكيل مي دهند دريافت . در خرده آزمون درك و فهم "سازگاري اجتماعي" و در تنظيم تصاوير شناخت و تميز "موقعيت هاي اجتماعي" مورد بررسي قرار مي گيرد . 3543300-1009651001پژوهش هاي انجام شده توسط سيپس و همكارانش ( 1987) نيز نشان مي دهد كه بين درك و فهم تصاوير و شاخص هاي هوش اجتماعي پرسشنامه نام شخصيت كالیفرنيا cpi هم بستگي معنا داري وجود دارد ( شریفي ، پاشا ـ 1375) علاوه بر اين موارد وكسلر در كارهاي خود به تلاش هاي دال مبني بر سنجش مهارت غير شناختي هوش نيز اشاره كرده است نتيجه ي كوشش هاي دال به همان گونه كه پيش از اين نيز عنوان گرديد در مقياس رشد اجتماعي و اين سند منعكس است 047396401 . Sipps001 . Sippsليپر ( 1948) نيز بر اين باور بود كه تفكر هيجاني بخشي از تفكر منطقي است و به اين نوع تفكر یا به معنايي كلي تر « هوش » كمك مي كند روان شناسان ديگري نظير (‌میير 1993) و سالووي نيز پژوهش هاي خود را بر جنبه هاي هيجاني هوش متمركز كرده اند پژوهشگران از طريق سنجش مفاهيمي مانند مهارت هاي اجتماعي توانمندي هاي بين فردي رشد روان شناختي و آگاهي هاي هيجاني كه همگي مفاهيمي مرتبط با هوش هيجاني هستند به بررسي ابعاد اين نوع هوش پرداخته اند دانشوران علوم اجتماعي نيز به كشف روابط بين هوش هيجاني و سبكهاي مختلف مديريت و رهبري و عملكرد هاي فردي و تغييرات درون فردي و اجتماعي و انجام ارزشیابي از عملكرد هاي فردي و گروهي همت گماشته اند شايان ذكر است كه ايده ي هوش هيجاني پس از 50 سال بار ديگر توسط گاردنر در سال 1983 استاد روان شناختي دانشگاه هاروارد دنبال شد وي هوش را مشتمل بر ابعاد گوناگون ( زباني ، موسیقيایي ، منطقي ، جسمی ، ميان فردي و درون فردي ) مي داند . دانستنيهايي از هوش هيجاني هوش هيجاني (EQ) همان توانايي شناخت ، درك و تنظيم هيجانها و استفاده از آنها در زندگي است . اولين بار در سال 1990 روانشناسي به نام « سالوي» اصطلاح هوش هيجاني را براي بيان كيفيت و درك احساسات افراد ، همدردي با احساسات ديگران و توانايي اداره مطلوب خلق و خو به كار برد . در حقيقت اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خوش وديگران و استفاده از‌آن براي اتخاذ تصميمات مناسب در زندگي است به عبارتي عاملي است كه به هنگام شكست در شخص ايجاد انگيزه مي كند و به واسطه داشتن مهارتهاي اجتماعي بالا منجر به برقراري رابطه خوب با مردم مي شود تئوري هوش هيجاني ديدگاه جديدي درباره پيش بيني عوامل موثر بر موقعيت و هم چنين پيشگيري اوليه از اختلالات رواني فراهم مي كند كه تكميل كننده علوم شناختي ، علوم اعصاب و رشد كودك است و قابليتهاي هيجاني براي تدبير ماهرانه روابط با ديگران بسيار حائز اهميت است روانشناسي به نام گلمن اظهار مي دارد كه هوش شناختي در بهترين شرايط تنها 20 درصد از موفقيتها را باعث مي شود و 80 درصد از موفقيتها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موقعيتها در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل مي دهند در واقع هوش هيجاني عدم موفقيت افراد با ضريب هوش بالا و هم چنين موفقيت غير منتظره افراد داراي هوش متوسط را تعيين مي كند ، يعني افراد با داشتن هوش عمومي متوسط و هوش هيجاني بالا خيلي موفق تر از كساني هستند كه هوش عمومي بالا و هوش هيجاني پائين دارند پس هوش هيجاني پيش بيني كننده موفقيت افراد در زندگي و نحوه برخورد مناسب با استرسها است . اين هوش بنا به نظر « بار – اون » 5 مولفه به شرح زير دارد كه 15 عامل در آن موثر هستند افراد تعداد بيشتري از اين مولفه ها را در خود بيابند هوش هيجاني بالاتري دارند . 1-مهارتهاي درون فردي شامل : خود آگاهي هيجاني ( بازشناسي و فهم احساسات خود )‌ جرات ( ابراز احساسات ، عقايد ، تفكرات و دفاع از حقوق شخصي به شيوه اي سازنده ) خود تنظيمي ( آگاهي ، فهم ، پذيرش و احترام به خويش )‌ خود شكوفايي ( تحقق بخشيدن به استعدادهاي بالقوه خويشتن ) استقلال ( خود فرماني و خود كنترلي در تفكر و عمل شخصي و رهايي از وابستگي هيجاني )‌ 2- مهارتهاي ميان فردي شامل : روابط ميان فردي ( آگاهي ، فهم ، و درك احساسات ديگران ، ايجاد و حفظ روابط رضايت بخش دو جانبه كه به صورت نزديكي هيجاني و وابستگي مشخص مي شود )‌تعهد اجتماعي ( عضو موثر و سازنده گروه اجتماعي خود بودن ، نشان دادن خود به عنوان يك شريك خوب ) همدلي ( توان آگاهي از احساسات ديگران ، درك احساسات و تحسين آنها ) 3-سازگاري شامل : مسله گشايي ( تشخيص و تعريف مسائل ، هم چنين ايجاد راه كارهاي موثر ) آزمون واقعيت (‌ارزيابي مطابقت ميان آنچه به طور ذهني و آنچه به طور عيني ، تجربه مي شود ) انعطاف پذيري ( تنظيم هيجان ، تفكر و رفتار به هنگام تغيير موقعيت و شرايط )‌ 4-كنترل استرس شامل : توانايي تحمل استرس ( مقاومت در برابر وقايع نامطلوب و موقعيت هاي استرس زا ) كنترل تكانه (‌ايستادگي در مقابل تكانه يا انكار تكانه )‌ 5-خلق عمومي شامل : شادي ( احساس رضايت از خويشتن ، شاد كردن خود و ديگران )‌ خوش بيني ( نگاه به جنبه هاي روشن زندگي و حفظ نگرش مثبت حتي در مواجه با ناملايمات )‌ چگونه مي توان در هوش پيشرفت كرد ؟ بايد گفت بيشتر مهارتها در اثر تعليم و تربيت پيشرفته مي شود و احتمال دارد كه اين موضوع حداقل براي بعضي از مهارتهاي هوش هيجاني صحيح باشد ، مهارتهاي هوش هيجاني در منزل و با تعامل خوب والد و كودك شروع مي شود والدين به كودكان ياد مي دهد كه هيجانهاي خود را تشخيص داده و آنها را نامگذاري كنند به عنوان نمونه من الان ناراحت هستم ، خوشحالم ، عصباني ام پس وقتي از رفتار برادرش شكايت مي كند و مي گويد من از او متنفرم مي توان جمله او را اين گونه بازگويي كرد به نظر مي رسد رفتار برادرت خيلي تو را عصباني كرد هم نشان داده ايد كه احساس كودك خود را درك كرده ايد و هم الگوي مناسبي براي بيان احساسات فراهم ساخته ايد يكي از راه هاي پيشنهادي براي پرورش هوش هيجاني ، ايجاد يك محيط امن عاطفي است به گونه اي كه كودكان بتوانند با آزادي و امنيت خاطر دوباره احساساتشان با والدين گفت و گو كنند پس بايد به آنها نشان داد كه به احساسات آنها توجه شده و نظريات آنها با صبر و حوصله شنيده مي شود حتي اگر نظريات كودكان مورد قبول والدين نيست بهتر است با استدلال خواهي آنها را توجيه كنند و در مواردي كه آسيب كودك را مورد حمله قرار مي دهد بهتر است به جاي اين كه بگويند « بالاخره ، خودت را به كشتن مي دهي ) اين عبارت را بگويند »« من مي ترسم به خودت آسيب برساني » و اگر اشتباهي از جانب والدين رخ داد بايد از كودكان عذر خواهي كنند تا عملا آموخته باشند كه پذيرش اشتباهات و احساس تاسف امري طبيعي است عدم رعايت اين موارد و عدم ابراز ناراحتي و حتي خشم توسط والدين ممكن است باعث شود بعضي اوقات كودكان دچار اختلالاتي شوند كه در آن از احساسات خود دور شوند يا در درك احساسات با سوء تفاهم روبه رو شوند متخصصان باور دارند كه آموزش طبيعي هيجاني با هنرهاي آزاد و نظام هاي ارزشي نيز همراه است اهميت ويژه اي دارد در درسهايي كه شامل داستانهاي مهيج است كودكان در مورد احساسات قهرمانان شروع به يادگيري مي كنند پس آنها مي توانند ياد بگيرند كه چه چيزي باعث احساس شخصيت ها به صورت شادماني ، خشم ، ترس و... شد ه و چگونه اينها با احساسات خود كنار آمده و يا مقابله كنند آموزش مهارتهاي اجتماعي نيز كلي از راه هاي افزايش هوش هيجاني است اين آموزش ها شامل برنامه هايي كنترل خشم و عصبانيت ، همدلي ، تشخيص و به رسميت شناختن تشابهات و تفاوتهاي مردم ، اظهار ادب و صميميت و تعارف و اداره خود برقراري ارتباط ارزيابي خطرات ، خود گفتاري مثبت ، حل مسئله و مشكل به تصميم گيري ، ايجاد هدف و مقاومت در مقابل فشار گروه هم سن است موضوع ديگر هوش هيجاني و مقابله با بحران است ، ديده شده افرادي وجود دارند كه به طور مداوم در مقابله با نتايج منفي دچار مشكل هستند و به نظر مي رسد هيچ گاه از شر حوادث بد در زندگي خلاص نمي شود در مقابل افرادي وجود دارد كه حتي پس از غم انگيز ترين تجارب به حال اوليه بر مي گردند و حتي به جلو مي روند اين موضوع مربوط به قابليت هاي هيجاني است كه اجزاي آن تركيب كننده هوش هيجاني هستند هوش هيجاني به اين صورت فرآيند مقابله را تشريح مي كند : ابتدا لازم است آنچه را احساس مي كنيم درك كنيم و لذا براي ايجاد ارتباط با احساسات خود به دو طريق كلامي و غير كلامي عمل مي كنيم ، از آن گذشته لازم است احساسات ديگران را نيز درك كنيم و با‌ آنها همدلي كنيم ، بايد بدانيم كه هيجانهادر افكار اولويت ايجاد مي كند ( منجر به وجود آوردن تفكرات خاص مي شوند )‌حافظه را شكل مي دهند ديدگاههاي مختلف حل مسئله خلق مي كنند و خلاقيت را سهولت مي بخشند. يكي از پديده هاي كه در دهه اخير مورد استقبال زيادي قرار داشته است پديده ي هوش هيجاني بوده است كه دليل اين امر توانايي فرضي هوش هيجاني بالاتر در حل بهتر مسائل ، كاستن از ميزان تعارضات بين آنچه كه انسان احساس مي كند با آنچه كه فكر مي كند با همان تقابل قديمي « عقل » و « دل » و مشاهده زندگي شاد و موفقيت آميز كساني بود كه تحصيلات عالي برخوردار نيستند ولي به دليل هوش هيجاني بالا به اين خوشبختي دست يافته اند پژوهشهاي متعددي نشان داده كه هوش هيجاني مي تواند سبب افزايش ميزان سلامتي ، رفاه ، ثروت ،‌ موفقيت و عشق و شادي گردد مولفه هاي هوش هيجاني : هر چند هوش هيجاني با هوش شناختي IQ ارتباط دارد ولي از لحاظ مفهوم نظري و عملكرد كاملا با آن تفاوت دارد مولفه هاي هوش هيجاني به قرار زير است : درون فردي : شامل خود شكوفايي به استقلال و خود آگاهي عاطفي بين فردي : همدلي و مسئوليت اجتماعي سازگاري : شامل توان حل مسائل و آگاهي به واقعيت مديريت استرس : شامل كنترل تكانه ها و تحمل فشارها خلق و خوي : شامل شادكامي و خوش بيني عوامل هوش هيجاني خود آگاهي عاطفي ( هيجاني ) (ES) : ميزان آگاهي فرد از احساسات خويش و درك و فهم اين احساسات را بررسي مي كند جراتمندي (AS) : ابراز احساسات ، باورها ، افكار و دفاع منطقي و مطلوب از حق و حقوق خويشتن را مورد بررسي قرار مي دهد حرمت نفس (SR): توان خود آگاهي و درك و پذيرش خويش و احترام به خود را بررسي مي كند خود شكوفايي (SA) : توانايي تشخيص استعدادهاي ذاتي و استعداد انجام دادن كارهايي را كه شخص مي تواند و مي خواهد و از انجام دادن آنها لذت مي برد ، بررسي مي كند . استقلال(IN) : توانايي خود رهبري به خويشتن داري فكري و عملي و رهايي از وابستگي هاي هيجاني را بررسي مي كند هم حسي (EM): توان آگاهي از احساسات ديگران و درك و تحسين آن احساسات را بررسي مي كند مسئوليت اجتماعي (RE) : توانايي فرد را در معرض خود به عنوان عضوي مفيد و سازنده و داراي حس همكاري در گروه اجتماعي خويش را مورد بررسي قرار مي دهد . روابط ميان فردي (IR) : توانايي ايجاد و حفظ روابط رضايت بخش متقابل كه نزديكي عاطفي ، صميمت و داد و ستد مهرآميز از ويژگيهاي آن است ، بررسي مي كند آزمون واقعيت (RT): توانايي ارزيابي رابطه بين تجربه عاطفي و عینیت هاي موجود را بررسي مي كند 10- انعطاف پذيري (FI) : توانايي كنار آمدن با هيجان ها ، افكار و رفتارهاي فرد را در شرايط و موقعيت متغيرهاي مختلف بررسي مي كند 11- حل مسئله (PS) : توانايي تشخيص و تعريف مشكلات و خلق و كارست راه حلهاي موثر را مورد مطالعه قرار مي دهد 12- تحمل تنش ها (ST) : توان تحمل فرد را در برابر رويدادهاي ناخوشايند و شرايط تنش زا و هيجان هاي شديد بررسي مي كند 13- كنترل تكانه ها (IC) : توانايي مقاومت فرد را در برابر تنش ها يا وسوسه و كنترل هيجان هاي خويش بررسي مي كند 14- خوش بيني (OP) : توانايي توجه به جنبه هاي روشن تر زندگي و حفظ نگرش مثبت را حتي هنگام وجود احساسات منفي و ناخوشايند مورد بررسي قرار مي دهد 15- نشاط (HA) : توانايي احساس رضايت از زندگي ، احساس رضايت از خود و ديگران ، سرزندگي و ابراز احساسات مثبت را بررسي مي كند . متاسفانه در نظام فعلي ارزشيابي تحصيلي توجه چنداني به اندازه گيري هوش هيجاني در نتيجه تقويت آن در دانش آموزان نمي شود اميد مي رود رويكرد به ارزشيابي كيفي و مقياس هاي كيفي و استفاده از فنون ارزشيابي توصيفي در تدوين برنامه درسي و ارزشيابي تحصيلي در آموزش و پرورش كشور به تدريج به اهميت جنبه هاي غير شناختي هوش در موفقيت تحصيلي دانش آموزان پي برده شود براي اين كارهمانگونه كه جلالي توصيه كرده تهيه و تدوين ابزارهاي لازم جمعيت سنجش هوش هيجاني به منظور برنامه ريزي و هدايت دانش آموزان براي كسب موفقيت بيشتر لازم است لذا پيشنهاد مي شود اين امر در دستور كار وزارت آموزش و پرورش قرار گيرد . سنجش براي هوش هيجاني با فكر كردن به باهوش ترين افرادي كه مي شناسيد احتمالا چند خصيصيه ي بارزشان را به خاطر مي آوريد به احتمال زياد اين افراد با كمترين تلاش بالاترين نمره ها را در مدرسه مي گرفتند آنها شغل هاي خوبي دارند ولي در ارتباط با همكارانشان موفق نيستند و يا اينكه دوستان زيادي دارند ولي در روابط جدي و شخصي شان كند عمل مي كنند از موفق ترين افراد در زندگي شخصي تان نظاره كنيد بي شك دايره ي دوستان اين افراد بزرگ و متنوع است ارتباطات شخصي شان قوی زندگي خانوادگي شان مملو از افتخار و كاميابي است آنها نسبت به ديگران حتي نسبت به كساني كه تازه ملاقات مي كنند علاقه نشان مي دهند آنها رضايت بيشتري از شغل خود دارند ،احترام همسالانشان را بر مي انگيزند و به خاطر خوب انجام دادن مسئوليت شغلشان از سرپرست خود امتياز و ترفيع مي گيرند . اين افراد داراي عواطف بدون ريا ، احساسات بدون نخوت و اعتماد به نفس عاري از هر خود نمايي است تفاوت بين اين افراد در ميزان IQ كه یا ضريت هوش و چيزي است كه آن را EQ يا هوش هيجاني ناميده مي شود هوش هيجاني شيوه اي پذيرفته شده براي ارزيابي موفقيت يك فرد است شيوه اي كه امروزه در آمريكا روبه گسترش است . در اندازه گيري هوش هيجاني بيشتر به توان بالقوه انجام كار توجه مي شود تا حاصل كار يعني بيشتر به فرآيند ها توجه داريم تا پيامدها نتايج پژوهشهاي انجام شده در خصوص هوش هيجاني در خارج از كشور نشان داده است كه مدارس موفق هستند كه به ايجاد رابط مناسب بين دانش آموزان ، دانش آموزان و معلمان و دانش آموزان و ساير اعضاي مدرسه كمك مي كند . ( حدابي 1381) 21717009042401001اين نتايج با يافته هاي پژوهش ديگري در خصوص فرهنگ مدرسه در داخل كشور مشابهت دارد ( مغني زادي 1380) دريافته هاي اين پژوهش كه در مقاله اي تحت عنوان : « ارتقاي فرهنگ مدرسه بنايي براي اصلاح مدرسه در فصلنامه تعليم و تربيت منتشر شده است بر اين نكته تاكيد شده است كه مدرسه صرفا يك سازمان آموزشي نيست بلكه جامعه اي كوچك است كه از طريق فعاليت و مشاركت دانش آموزان خود به عنوان عناصر اصلي بزرگسالان مدرسه سمت و سو و فرهنگ خاص خويش را پيدا مي كند و داراي هويت است ( مغني زاده 1381) با توجه به اهميت هوش هيجاني و تازگي مطالب طرح شده بخشي از مقاله كه در آن تعريف و بررسي پيشينه نظري هوش هيجاني و پيشينه ي مطالعات تجربي هوش غير شناختي و تعريف مختصري از مولفه هاي اصلي هوش هيجاني و اجتماعي و عوامل تشكيل دهنده ي آن ارائه شده است ( جلالي 1381) 4800600565151 ـ شماره مسلسل 71001 ـ شماره مسلسل 71 جايگاه هيجانات : در انسان بادامه مغز خوشه اي بادامي شكل از ساختارهاي به هم پيوسته اي است كه در بالاي ساقه مغز نزديك انتهاي حلقه ليمبيك قرار گرفته است در هر يك از دو نيمكره مغز يك بادامه قرار دارد كه در طرفين سر جاي گرفته اند بادامه مغز انسان در مقايسه با نزديك ترين بستگان تكاملي آن يعني نخستين ما تا حدودي بزرگتر است ( گلمن 1383) هيپوكامت بادامه مغز دو قسمت مهم « مغز بويايي » اوليه بودند كه در جريان تكامل موجب پيدايش قشرمخ و سپس قشر تازه مخ گرديدند هنوز هم اين ساختارهاي ليمبيك اكثر كارهاي مربوط به يادگيري و به خاطر سپاري را انجام مي دهند تخصص بادامه مغز در مسايل هيجاني است هر گاه بادامه مغز از ساير قسمت هاي مغز جدا شود بدين مي انجامد كه فرد به ناتواني چشميگيري در سنجش معناي هيجاني وقايع دچار شود كه گاهي اوقات به اين وضعيت كوري عاطفي مي گويند (‌گلمن 1383) افرادي كه به اين حالت دچار مي شود ارزيابي هيجاني و تسلط بر خويش را از دست مي دهند بادامه مغز به عنوان مخزن خاطرات هيجاني عمل مي كند و از همين رو اهميت دارد زندگي بدون بادامه مغز زندگي اي عاري از معناي شخصي است فقط عاطفه نيست كه به بادامه مغز وابسته است تمام هيجانهاي انسان به آن بستگي دارد حيوان هايي كه بادامه مغزشان برداشته شده يا پيوندهايش قطع شده است فاقد ترس و خشم هستند میلی به رقابت یا همكاري ندارند و ديگر جايگاهشان را در سلسله مراتب اجتماعي گونه خود را درك نمي كنند در اين حيوان ها ، هيجان كم اثر مي شود و يا از بين مي رود ترشح اشك كه نشانه اي هيجاني و مختص بشر است به وسيله بادامه مغز و ساختاري نزديك آن به نام شكنج كمربندي تحريك مي شود . ما در مغز دو فكر و دو نوع هوش داريم ، هوش عقلاني و هوش هيجاني آنچه را در زندگي انجام مي دهيم هر دوي آنها تعيين مي كنند فقط هوشبهر مطرح نيست بلكه هوش هيجاني نيز حائز اهميت است . در واقع هوش نمي تواند بدون هوش هيجاني به بهترين وضع كار كند علي القاعده اين كه سيستم ليمبيك و قشر تازه مخ و نيز بادامه مغز و قشر پيش پيشاني مكمل هم مي باشند به اين معناست كه هر كدام از آنها در زندگي فكري ما همكاري كامل دارند وقتي اين همكاران به خوبي كنش متقابل داشته باشند هوش هيجاني و نيز قواي عقلاني پديدار مي شود ( گلمن 1383) با آگاهي بر اين مطلب باور كهن كشاكش ميان منطق و احساسات وارونه مي شود اين درست نيست كه مانند اراسموس بخواهيم هيجان ها را كنار بگذاريم و منطق را جايگزين آن سازيم بلكه مي خواهيم تعادلي هشيارانه ميان اين دو به وجود آوريم . كمال مطلوب باور كهن ، عقلي رها از نفوذ هيجان است اما باور جديد ما را به هماهنگ ساختن عقل و احساس توصيه مي كند براي اينكه بتوانيم اين مطلب را به خوبي در زندگي خود به كار گيريم بايد در ابتدا دقیقاً دريابيم كه استفاده از هوش هيجاني به چه معناست ( گلمن 1383) چگونه حوزه هوش عاطفي شكل گرفت ( چگونه رواج پيدا كرد ) ؟ بحث هاي فلسفي در مورد رابطه بين تفكر و عاطفه در فرهنگ مغرب زمين به بيش از 2000 سال قبل بر مي گردد در اين جا ما به فعاليت هاي روان شناسي از سال 1900 ميلادي تا كنون اشاره مي نماييم اين سالها را مي توان به 5 دوره تقسيم كرد : 1- سالهاي 1969-1900 دوره اي كه در آن مطالعات روان شناختي مربوط به هوش و عاطفه جدا و مستقل از يكديگر صورت مي گرفت . 2- سالهاي 1989-1970 دوره اي كه طي آن روان شناسان به بررسي چگونگي تاثير عواطف و تفكر بر يكديگر مي پرداختند 3- سالهاي 1993-1990 دوره اي كه در آن هوش عاطفي به عنوان يك موضوع مورد مطالعه و تحقيق مطرح گرديد 4- سالهاي 1997-1994 دوره اي كه طي آن مفهوم هوش عاطفي رواج يافت 5- از سال 1998 تاكنون دوران اخير كه دوران انجام مطالعات شفاف سازي در مورد مفهوم هوش عاطفي است دوره ي اول يعني سالهاي 1969-1900 دوره اي بود كه تحقيقات پيرامون هوش و عاطفه در حوزه هايي جداگانه صورت مي گرفت در حوزه ي هوش اولين آزمون ها ساخته و توسعه پيدا كردند هوش به عنوان عاملي در نظر گرفته مي شد كه در برگيرنده ي توانايي انجام صحيح امور و استدلال كردن است در اين دوره هم چنين اساس زيست شناختي هوش مورد مطالعه قرار گرفت . در بررسيهاي مربوط به عواطف پژوهشگران درگير موضوع مرغ و تخم مرغ بوند بدين ترتيب كه شخصي كه با يك موقعيت استرس آور مواجه مي شود ( مثلا ديدن خرس ) ابتدا پاسخ فيزيولوژيكي هيجان از خود نشان مي دهد ( مثلا افزايش ضربان قلب ) و سپس احساس هيجان مي كند يا ابتدا احساس هيجان در او شكل مي گيرد و سپس تغييرات فيزيولوژيكي دراو بروز پيدا مي كند مسئله دوم در بررسي عواطف اين بود كه آيا عواطف مفهومي عام وجهان شمول است يا به وسيله ي عوامل فرهنگي تعيين و تفكيك مي شود داروين عقيده داشت كه عواطف در بين همه حيوانات و از جمله انسان مشترك است اين عقيده در تضاد با فلسفه شك گرايي روان شناسان اجتماعي بود كه معتقد بودند عواطف در فرهنگهاي مختلف به اشكال مختلف بروز پيدا مي كند دومين دوره يعني سالهاي 1989-1970 دوره اي بود كه طي آن پيشرفت هاي چندي در زمينه ي هوش عاطفي صورت گرفت هوش و عاطفه كه قبلا حوزه ي جداگانه اي بودند در اين دوره در يك حوزه ي جديد به يكديگر نزديك شدند و حوزه ي جديدي را با عنوان شناخت و احساس ( تفكر عاطفه ) تشكيل دادند در اين حوزه ي جديدتر پژوهشگران به دنبال يافتن قوانين مناسبي در اين مورد بودند كه عواطف به چه چيزي اشاره دارد و چه زماني بروز مي كنند برخي از پژوهشگران نظر داروين مبني بر اين كه عواطف در بين افراد يك گونه يكسان است و اين كه عواطف تظاهرات بيروني احساسات دروني در مورد روابط مي باشند در تاييد كردند در اين دوره هم چنين تاثير عاطفي بر تفكر افراد افسرده و افرادي كه قبلا به اختلال دو قطبي ( مانيك – دپرسيو ) مبتلا بودند مورد بررسي و آزمايش قرار گرفت پژوهشگراني كه درباره هوش مصنوعي مطالعه مي كردند ، علاقمند به دانستن اين موضوع شدند كه آيا لازم است نظام هاي ويژه را به شكل برنامه هاي رايانه اي طراحي كنند تا بتوانند احساسات شخصيت هاي داستاني را درك نمايند تحقق اين امر مستلزم تهيه و تدوين تعدادي از قوانين اساسي عواطف و نيز تعيين مصاديق و معناي آنها بود كه در بررسي و مطالعه ي موضوع شناخت و عاطفه مورد توجه قرار گرفته بود اين موضوع گرچه كم اهميت به نظر مي رسد اما نيازمند تبادل نظر بين محققان هوش مصنوعي و كساني بود كه در مورد عاطفه و شناخت مطالعه مي كردند . مقياسهاي مبتني بر روشها و رويكردهاي اندازه گيري : جدا از مدل يا تعريف هوش عاطفي كه مقياسها بر اساس آنها متمايز مي شدند دومين عامل عمده ي تفاوت در بين مقياسها، شيوه ي اندازه گيري شان بود بسياري از مقياسهاي فوق الذكر شيوه ي خويشتن داوري را مورد استفاده قرار مي دادند مثلاً از نظر هوش عاطفي خود را چگونه ارزيابي مي كنيد شيوه هاي خويشتن داوري با اندازه گيري حاصل از مقياسهاي درجه بندي مشاهده گر متفاوت مي باشد ( مثلا يك مشاهده گر شما را از نظر هوش عاطفي ارزيابي مي نمايد ) هر دوي اين مقياسها نسبت به آزمون هاي توانايي كه پاسخ دهندگان به آن درست يا غلط پاسخ مي دهند ( مثل منظور از حسد چيست ؟ ) چيزهاي متفاوتي را اندازه مي گيرند اگر شخصي هوش عاطفي را به عنوان مجموعه اي از ناتوانايي خاص و مرتبط با صفات شخصيت در نظر بگيرد در آن صورت شيوه هاي خويشتن داري موثر است به عنوان مثال مقياس اسكات و همكارانش ( نقشه ضريب هوش عاطفي ) و نيز پرسشنامه هوش عاطفي تعداد زيادي سئوال مشابهه مي پرسند ، مثلا آيا شما با عواطف خود صادق و روراست هستيد ؟ آيا توانايي خوبي به حل مساله داريد ؟ و آيا خلق و خوي شما مثبت است چنين مقياسهايي كه همبستگي بسيار بالايي با خلق و خوي خوشايند ( و البته همبستگي منفي و خلق و خوي ناخوشايند ) دارند به طور اساسي احساسي بهزيستي و كاميابي خود ادراك شده ي شخص را اندازه گيري مي نمايد حقيقت اين است كه اين مقياسها روي مثبت بودن تاكيد داشته و بيشتر اين مقياسها ، همسبتگي بسيار بالايي با ويژگي مثبت ( از نظر عاطفي ) دارند ( 8% r تا 5%= r بسته به مقياس مورد استفاده ( سیاروچی و همكاران 1384 ) به دليل اينكه از نظر عاطفي مثبت بودن ، چيزهاي خوب زيادي را پيش بيني مي نمايد بنابر اين ممكن است تعداد زيادي از اين مقياسهاي جديد نمونه اي از يك چرخه ي ازنو شكل گرفته شده باشد هنوز شواهد كافي در دست نيست تا نشان دهد كه پيش بيني هاي مبتني بر مقياسهاي تركيبي ، فراتر از پيش بيني هايي كه از طريق مثبت بودن عاطفي بدست آمده اند مشكل ديگري كه در مورد فنون خود سنجي وجود دارد اين است كه اين فنون باهوش اندازه گيري شده ي واقعي ارتباط چنداني ندارد حداقل در حوزه ي هوش IQ اندازه گيري شده همبستگي بالايي با مقدار هوش حاصل از فنون خود سنجي ندارد ( قبلا بين 3% = r 0=r ) اين حالت مثل اين است كه ما كلاسي را در نظر بگيريم كه در اين كلاس دانش آموزاني باهوش متوسط وجود دارند كه فكر مي كنند از ديگران باهوش تر هستند هم چنين دانش آموزاني دراين كلاس هستند كه با هوش مي باشند ولي به اندازه ي نسبت به خود بدبين اند كه نمي توانند تواناييهاي بالقوه خود را آشكار سازند و نيز دانش آموزاني وجود دارند كه از توانايي ذهني كمي برخوردار مي باشند و نمي توانند مطالب را به خوبي درك نموده به سوالها پاسخ دهند يعني بين IQ واقعي اين سه گروه ارزيابي هايي كه خود آنان از هوششان به عمل مي آمدند هيچ تناسبي وجود ندارد (‌ سياروچي و همكاران 1384) دومين رويكرد در زمينه ي اندازه گيري هوش عاطفي ، بهره گرفتن از مقياسهاي درجه بندي توسط مشاهده گر مي باشد اين رويكرد بر اين باور دلالت دارد كه مي توان از هوش عاطفي به عنوان يك رفتار نام برد در مقياسهاي درجه بندي ، مشاهده گر كه فرد را مي شناسد مشخص مي كند كه فرد ازچه ميزاني ازهوش عاطفي برخوردار است درموقعيت هاي سازماني يك مشاهده گر به صورت كامل همه جانبه فرد را مورد ارزيابي قرار مي دهد هم چنين مدير يك موسسه بازخوردهاي از همكاران ، زير دستان و سرپرستان خود در مورد توانش هايي كه فرض مي شود به هوش عاطفي وي مرتبط باشند دريافت مي دارد مقياس ECI( سياهه توانش هاي عاطفي ) نمونه اي از مقياسهايي است كه بر اساس تعاريف تركيبي هوش عاطفي ساخته شده است آنچه در مورد فنون خود سنجي هوش گفته شد در مورد روشهاي درجه بندي مشاهده گران هم صادق است بدين معنا كه براي مشاهده گران مشكل تا بتوانند راجع به هوش ديگران قضاوت كنند يك عملكرد ذهني فوق العاده ممكن است فقط در ذهن مشاهده گر وجود داشته باشد ( يعني واقعا اين گونه نباشد ) علاوه بر اين حتي بسياري از مشاهده گران تيز بين و مجرب هم ممكن است نتوانند يك عملكرد ناشي از هوش بالا را از عملكرد ناشي از هوش متوسط كه حاصل سخت كوشي ، شانس يا خلاقيت است از يكديگر تشخيص بدهند در همه ي موارد مشابه تعجب آور نسبت كه قضاوت هاي مشاهده گران در مورد هوش ، نتواند با هوش واقعي مرتبط يا هم خوان باشد ( در اين ها يك استثناء وجود دارد و آن اين كه معلمان به عنوان مشاهده گر به خوبي مي توانند هوش دانش آموزان خود را تخمين بزنند ( سياروچی و همكاران 1384) اگر كسي هوش عاطفي را به عنوان يك هوش پذيرفته باشد احتمالا به دنبال يك آزمون توانايي مي گردد تا اين هوش را اندازه گيري نمايد در اين نوع آزمونها آزمودني به حل مسائلي مي پردازد كه جوابهاي صحيح يا غلط دارد برخي از ارزيابي هاي هوش عاطفي از روشهاي سنتي سنجش هوش بهره مي گيرند در يكي از اين نوع ارزيابي ها مثلا تصويري از يك چهره به آزمودني ها نشان داده مي شود تا آنان حالات عاطفي اين چهره را حدس بزنند يا از آزمودني ها خواسته مي شود تا خشم را معنا كنند و دوباره آن توضيح دهنده تا مشخص شود كه تا چه اندازه قادر به درك مفهوم خشم هستند نمونه هاي از اين نوع مقياسها ، آزمون هوش عاطفي چند عاملي (MEIS) و آزمون هوش عاطفي قادر است مایر ، سالووی و كارسر (MSCEIT) مي باشد اين آزمونها بيانگر اين موضوع هستند كه هوش عاطفي يكي از اقسام هوش است و با هوش شناختي تفاوت دارد و عامل پيش بين كننده ي مهمي است و با افزايش بين زياد مي شود اين سئوال كه هوش عاطفي درباره چه چيزي صحبت مي كند سئوالي مهم و اساسي است زير احتمالا پاسخ ها و رويكردهاي مختلف در اين موضوع موجب ارزيابي هاي كاملا متفاوتي از شخص واحد مي شود وقتي دو آزمون چيز واحدي را مي سنجد افراد فكر مي كنند كه نمره مشابهي بر اين دو آزمون بدست مي آورند در حوزه ارزيابي هوش ، شخصي كه در مقياس هوشي وکسلر بزرگسالان نمره ي بالايي كسب مي كند كه معمولا اين چنين است بايستي در آزمون استنفورد بينه نمره ي بالايي كسب نمايد به همين ترتیب شخص ديگري كه در يك آزمون هوشي نمره ي پائيني كسب مي كند در آزمون ديگر هم نمره اش پائين است اين وضعيت در حوزه ي آزمونهاي خصيصه هاي اجتماعي نيز صادق است قبلا فردي كه در مقياس برون گرايي آزمون شخصيتي آيزنگ نمره بالايي كسب مي نمايد در مقياس برون گرايي آزمون NEO-PI نيز نمره بالايي بدست خواهد آورد يعني هر دو آزمون مي توانند افراد را به نحو يكساني درجه بندي نمايد ( سياروچي و همكاران 1384) به احتمال زياد چنين وضعيتي در مورد هوش عاطفي صدق نمي كند مقياسهاي مبتني بر مدل توانايي با حداقل همبستگي ( ارتباط ) با مقياسهايي كه بر اساس مفاهيم تندرستي يا موفقيت مي باشد خصيصه ها را مورد اندازه گيري قرار مي دهند پژوهشها اين گونه فرض مي نمايند كه روشهاي ارزيابي توانايي ، بيشتر قادر به ارزيابي توانايي يا ظرفيت پردازش اطلاعات عاطفي نمي باشند مقياسهاي خود سنجي مدلهاي تركيبي ممكن است برخي از اين نوع اطلاعات را مورد استفاده قرار دهند مقياسهاي خود سنجي هم چنين مواردي چون خلق مثبت ، خوش بيني حرمت نفس و برون گرايي را به شكلي ابتدايي ، مورد ارزيابي قرار مي دهند در حقيقت هم پوشي مقياسهاي تركيبي با مقياسهاي سنتي خصيصه اي شخصيت ، آن قدر زياد است كه پژوهشگران به اين نتيجه رسيده اند كه چنين رويكردهاي خود سنجي كه در مقايسه با مقياسهاي موجود چيز جديدي را اندازه گيري نمي كنند نهايتا به نظر مي رسد در رويكردهاي درجه بندي براي ارزيابي فشارهاي اجتماعي اعمال شده بر افراد از جانب ديگران كه با مسائلي چون موقعيت و اعتبار شغلي آنان ارتباط دارد از روشهاي تركيبي استفاده مي نمايند تفاوت مشخص و واضح بين مقياسهاي توانايي و روشهاي ارزيابي خود سنجي در حوزه ي ادبيات هوش موضوع مهمي محسوب مي شود و هنوز حوزه هايي وجود دارند كه در آنها بين هوش به عنوان يك توانايي و ساير ويژگي هاي شخصيتي ، هم پوششي وجود دارد مثلا هوش سنتي همبستگي پايين اما تعريف شده اي با ويژگي هايي چون كنجكاوي و سيالي ذهن دارد در زمينه ي هوش عاطفي ، همبستگي بين مقياسهاي توانايي و هم دلي خود سنجي شد با 30/0 تا 0=r است و همبستگي پائين تري با فراتجربه هاي خلقي دارد هر چه همبستگي بين دو آزمون كمتر باشد بيانگر استقلال اساسي آنها از يكديگر است با توجه به رابطه ي بسيار بالاي مقياسهاي خود سنجي با يكديگر و با خلق مثبت 80/0 تا 50/0=r و نيز از آن جايي كه حالات خلقي پيش بيني كننده هاي خوبي براي موارد گوناگون ( مثلاً رضايت شغلي و سلامت رواني ) مي باشد ، لازم است تا ما از طريق مقياس خود ارزيابي و به طور تجربي خلق فعلي خود را كنترل كنيم اما قابل ذكر است كه متاسفانه در اين زمينه پژوهشهاي چنداني صورت نگرفته است ( سياروچي و همكاران 1384) آيا هوش عاطفي بهترين عامل پيش بيني كننده ي موفقيت در زندگي مي باشد ؟ اولين نظريه اي كه در مورد هوش عاطفي ارائه شد كه در زمان خودش بحث هاي زيادي به دنبال داشت فقط ادعا مي نمود كه واقعا اين نوع هوش وجود دارد ده سال بعد كه هنوز اين دعا مورد بحث بود و بر خلاف حمايت هاي دريغ و فراواني كه از آن مي شد ادعاي ديگري مطرح شد مبني بر اين كه نه تنها هوش عاطفي وجود دارد بلكه قادر به پيش بيني اموري چون حساسيت اجتماعي پايداري و سلامت عمومي نيز مي باشد ادعاهاي فوق الذكر به پذيرش و اقبال عمومي مفهوم هوش عاطفي كمك زيادي كرد من و همكارانم هيچ گاه چنين ادعاهائي نداشتيم كه هوش عاطفي به اندازه IQ و يا حتي بيشتر از آن قادر به پيش بيني موفقيت در زندگي مي باشد بلكه ادعايي ما اين است كه هوش به عنوان يك عامل پيش بيني كننده معتبر براي موفقيت تحصيلي و برخي اوقات براي موفقيت شغلي مي باشد والستر مايكل يكي از منتقدان روشهاي ارزيابي شخصيت در سال 1967 هوش را به عنوان يك وسيله ي قوي و نيرومند مورد نقادي موشكافانه و دقيق خود قرار داد چرا كه هوش به طور متوسط مي تواند ميزان پيشرفت تحصيلي را پيش بيني نمايد يعني در سطح 5/0=r هم چنين همبستگي بين پرستيژ يك شغل ( كه توسط مشاهده گران درجه بندي مي شود ) با هوش متوسط افراد شاغل در آن شغل در حدود 80/0=r مي باشد اين ادعا كه هوش عاطفي عامل پيش بيني كننده ي خوبي براي باهوش بودن است و بايستي همبستگي بين اين دو 50/0=r تا 80/0=r باشد ، ادعاي پوچ و بي معنايي است تلاش جهت فراهم نمودن شواهد كافي و معتبر در مورد ادعاي عامه پسندي كه در كتاب هوش عاطفي در سال 1995 ذكر شده مايوس كننده بود مثلا گزارش تهيه شده توسط موسسه ي بل كه بيان مي داشت مهندساني ( به عنوان آزمودني ) كه از نظر هوش عاطفي در حد بالايي بودند ، كار آمد تر از سايرين بودند از اين جهت زير سئوال رفت كه اين مطالعه هيچ نوع اندازه گيري روان شناختي را شامل نمي شد در عوض نكته ي قابل توجه در اين مطالعه اين بود كه مهندسان كار آمد در مقايسه با همتا خود اطلاعات شغلي يكسان و مشابهي داشتند گرچه داشتن اطلاعات مشترك و مشابه ممكن است جزئي از هوش عاطفي باشد در عين حال مي تواند مربوط به برون گرايي ، مصلحت انديشي يا شايستگي هاي عمومي باشد چيزي كه در اين گزارش مورد اشاره قرار نگرفته است ( سياروچي و همكاران 1384) شايد چنين ادعايي عامه پسند ، در راستاي تغيير نام زيركانه و فرصت طلبانه ي مقياسهاي خود سنجي به عنوان مقياسهاي هوش عاطفی بود كه موجب شد برخي روان شناسان ، موضوع هوش عاطفي را به طور كامل رد نمايد البته چنين غفلت ها وردكردن موضوع به طور كامل ، ديدگاهي فوق العاده منفی گرايانه مي باشد مثلا طي مقاله اي در مجله ي « شخصيت و روانشناسي اجتماعي ، ديويس » استانكوف و روبرتز نوشتند : ادعاهاي اخير مبني بر اين كه هوش عاطفي اثرات فوق العاده اي دارد ، بايستي مورد بررسي هاي دقيق روان سنجي قرار گيرد ( سياروچي و همكاران 1384) به جاي كم شدن و از بين رفتن چنين ادعاهايي ، در حقيقت ميزان اين گونه ادعاها دو چندان شده است ، مثلا در كتاب گلمن نوشته شده بود : هوش عاطفي ، دو برابر مهم تر از IQ و ساير مهارتهاي ذهني مي باشد اين گونه ادعاها در مقاله هاي گوناگون تكرار شده بود مدارك بدست آمده نشان مي دهند كه يافته هاي ارائه شده در آن زمان بر اساس يك سري مطالعاتي بود كه بر روي توصيف هاي شغلي صورت گرفته بود تا بر اساس آن نشان داده شود كه هوش عاطفي دو برابر مهم تر از مهارتهاي فني است و قدرت پيش بيني كننده بهتري دارد مبتني ساختن اين گونه ادعاها بر اساس مطالعات است و بي پايه ، تاسف بار است از طريق مطالعه ترجیهات شغلي نمي توان به بهترين نحو عملكرد شغلي را ارزيابي نمود ، زيرا در اين نوع اندازه گيري ها ، آنچه مورد سنجش قرار مي گيرد تعدادي كلمه و عبارت و آگهي هاي شغلي مي باشد و شگفت آور نيست كه تعداد زيادي از اين نمونه كلمات و عبارات در مقوله هاي هوش عاطفي كه توسط گلمن ارائه شد ديده شود ، همان طور كه قبلا گفته شد در سال 1998 گلمن فهرست خصيصه هاي هوش عاطفي مورد نظر خود را به 25 خصيصه افزايش داد در اين فهرست طولاني تقريبا هيچ موردي بر حسب IQ را نگرفت و همه موارد از درك سياسي گرفته تا تنوع طلبي همگي جزء هوش عاطفي محسوب مي شدند اجازه دهيد به موضوع قبلي بر گرديم محتواي آگهي هاي شغلي لزوما منعكس كننده ي موفقيت به معناي واقعي نيست چنين محتوايي ممكن است از چند صفت و خصيصه خاص گرفته شده باشد درك اين كه چه چيزي واقعا موفقيت را پيش بيني مي نمايد مستلزم استفاده از مقياسهاي واقعي شخصیت و نيز پيش بيني بر اساس عملكرد شغلي مي باشد با عنايت به مطالب فوق مي توان گفت شواهد كمي مبني بر اين كه هوش عاطفي بهترين پيش بيني موفقيت در زندگي است در دست مي باشد چه رسد به اين كه اهميتي در برابر IQ داشته باشد اين موضوع ما را به سئوال آخر رهنمون مي سازد يعني اين كه چرا هوش عاطفي مهم است چرا هوش عاطفي مهم است ؟ پاسخ به اين سئوال كه چرا هوش عاطفي اهميت دارد تا حد زيادي بستگي به موضوعي دارد كه هوش عاطفي درباره اش صحبت مي كند نسخه هاي تركيبي هوش عاطفي در حقيقت نسخه هاي تجديد نظر شده ي مقياسهاي شخصيت اما با برچسب هوش عاطفي مي باشد به عبارت ديگر هوش عاطفي ازطريق ارزيابي نسبي شخصيت ، سازمانهاي علاقه مند به پيش بيني عملكرد خوب را به خود راغب ساخته است پس مي توان گفت به دليل برخورداري از ارزش بالقوه همه روشهاي ارزيابي شخصيت نمي توانند بد باشند و با كمي دقت پي خواهيم برد كه مقياسهاي خود سنجي هوش عاطفي احتمالا تركيبي از خصيصه هاي شخصيتي از قبيل برون گرايي ، جامعه پذيري ، عزت نفس ، خوش بيني و تعدادي ويژگي جديد هم چون تجارب فراخلقي مي باشد گرچه بخش هاي عمده ي چنين مقياسهايي « هوش » يا عاطفه و يا حتي هوش عاطفي به مفهومي كه در اين جا مورد اشاره قرار گرفت ، توجه چنداني نداشتند ولي دارا توانايي يكساني نسبت پيش بيني خصيصه هاي اصل شخصيت كه تحت عنوان جديدي ارزيابي مي شدند بوند اين در حالي است كه خصيصه هاي اصل شخصيت همگي بد نبودند ولي متاسفانه تا سالهاي اخير كمتر مورد توجه قرار مي گرفتند ( سياروچي و همكاران 1384) در حقيقت بين ابزار خود سنجي هوش عاطفي و رضايت شغلي و بعضا عملكرد شغلي روابطي به دست آمده است اما هیچ كدام از اين ها مهم تر از هوش نسيتند و اين جاي اميدواري است گرچه طي سالهاي گذشته يافته هاي به دست آمده اند مبني بر اين كه از طريق مقياسهاي خود سنجي هوش عاطفي مي توان موفقيت را پيش بيني نمود و هوش عاطفي مهم ترين عامل پيش بيني موفقيت صاحبان حرف مي باشد با اين حال استفاده از چنين مقياسهاي خود سنجي نيازمند كنترل همه ي سطوح احساسهاي خوشايند ـ ناخوشايند ، درون گرايي – برون گرايي ، خوش بيني و موارد مشابه مي باشد تا از اين طريق بتوان نتايج را به روشني تعبير و تفسیر نمود ( سياروچي و همكاران 1384) اگر شخصي در حال حاضر به مفهوم توانايي هوش عاطفي علاقه مند شود به اشارات واضح و عيني ترين دسترسي دارد و كمتر نيازمند توضيح اضافي مي باشد زيرا در بدو امر ، مفهوم توانايي ، يك خصيصه جديد را معرفي مي كند كه با خصيصه هاي قبلي ، كمترين هم پوشي را دارد هوش عاطفي به عنوان يك خصيصه ي تازه ممكن است موارد مهمي را كه قبلا غير قابل پيش بيني بود پيش بيني نمايد قبلاً به نظر مي رسد كه هوش عاطفي بالا مي تواند خشونت كمتر و يا ساير رفتارهاي مشكل آفرين را پيش بيني نمايد اگر اين موضوع كاملا صحت داشته باشد هوش عاطفي مي تواند كاربردهاي عملي مهمي داشته باشد حتي مبهم تر از آن ، اين مفهوم ممكن است اشارات نظري و فرهنگي را شامل شود و بدين ترتيب كه اگر عواطف ، اطلاعات را انتقال مي دهند اگر اينها ، قواعدي براي پردازش اطلاعات مي باشد پس در نتيجه مي توان گفت وقفه و يا پریشاني عواطف هيچ گاه به چشم نخواهد خورد و به جاي عواطف ، غالبا مي توانند اطلاعات مهمي را انتقال دهند به عبارت ديگر اگر هوش عاطفي به عنوان يك هوش از استانداردهاي لازم برخوردار باشد در نتيجه يك دليل قانع كننده براي مبحث پيرامون عواطف و اطلاعاتي كه انتقال مي دهند ، بدست مي دهد در سطح انفرادي ، وجود هوش عاطفي ، بدين معناست كه در برخي حالات كه قلب هاي شكسته يا آرزوهاي بر باد رفته ناميده مي شود پردازش خردمندانه هم چنان ادامه مي يابد تشخيص اين نوع هوش عاطفي توانايي مدار و بحث پيرامون آن در سطح سازماني ، در مدارس ، مراكز تجاري و ساير موسساتي كه پيش از اين نسبت به زندگي عاطفي به انتقال دهنده ي اطلاعات باشند ، پس ناميده گرفتن چنين اطلاعاتي ، خطر پذيري يك سازمان را افزايش مي دهد نهايتا در سطح اجتماعي ، مفهوم توانايي از هوش عاطفي يك فرآيند تعالي خوبي را بين دو جريان متخاصم ايجاد مي كند : عقيده فلاسفه رواقي كه عواطف را راهنمايان غير قابل اعتمادي مي دانستند و رويكرد رومانتيك كه معتقد به پيروي انسان از قلب و دل بودند ، شايد اين دو طرف متخاصم از طريق هوش عاطفي بتوانند به سطح بالاتري از درك نائل شده به شكل گيري زندگي مسالمت آميز كمك نمايد ( سياروچي و همكاران 1384) نفش هوش عاطفي در تفكر و رفتار انسان به راستي عاطفه چه نقشي در شيوه ي تفكر انسان در زندگي روزمره ايفا مي كند فلاسفه بزرگي چون ارسطو ، سقراط ، افلاطون ، سنت اگوستين ، دكارت ، پاسگال و كانت مجذوب اين موضوع اند افلاطون اولين كسي بود كه فكر مي كرد عاطفه جنبه بسيار ابتدايي و حياتي انسان است كه با عقل منطق سازگار نيست فرويد عاطفه را تضعيف كننده تفكر منطقي مي داند آرتوركاسلر معتقد بود ناتواني ما در آگاهي ، نسبت به واكنش هاي عاطفي خشن و غير طبيعي و ناتوان در دوران جنيني است و نوعي اشتباه تكاملي است كه بسياري از جنبه هاي حياتي نوع انساني را تهديد مي كند ( سالار كيا 1385) اما پژوهش هاي جديد در حوزه روان شناسي و عصب شناسي تصاوير متفاوتي ارائه مي كنند چرا كه نقش عاطفه را مفيد و حياتي و پيچيده تر از نظام شناختي مي دانند البته بحث در خصوص اين دو نقطه نظر متضاد قديم و جديد مورد نظر و هدف ما نيست . بلكه بهتر است بگوئيم عاطفه ممكن است تسهيل كننده يا مختل كننده تفكر و واكنش هاي ما باشد بنابر اين تفكر عاطفي هم مي تواند نشانه پرهوشي و سازگاري باشد و هم نشانه كم هوشي و ناسازگاري آن چه كه ما را ياري مي دهد اين است كه بدانيم چگونه چرا و چه زماني چنين تاثيرات عاطفي به وقوع مي پيوندند ( همان منابع) تا حال برايتان پيش آمده كه يك موضوع خواندني و يا تماشاي يك فيلم يا يك سخنراني ، غرق شده باشيد ؟ حتما تجربياتي از اين دست داشته ايد حالت غرق شدگي حالتي است كه در آن توجه و تمركز به طور خودكار و فعال عمل مي كنند حالت خوبي كه مي توان از موهبت يادگيري در حد بالايي بهره مند شد چگونه ؟ اين حالت پيش مي آيد ؟ يكي از خرده مقياسهاي هوش عاطفي كه در تست بار آن مطرح مي شود شادكامي و نشاط است زماني كه موضوع مورد نظر داراي سطح دشواريي بسيار كم يا سطح دشواري بسيار بالا باشد ميزان نشاط به توجه به موضوع به حداقل نزول مي كند و اگر سطح دشواري نه آن چنان ساده باشد كه موجب كسالت شود و نه آن چنان دشوار كه باعث بي ميلي گردد . تجربه هاي عاطفي ما بر نحوه ذخيره سازي اطلاعات در حافظه مربوط مي شود حالات عاطفي نقشي تعيين كننده اي بر نحوه ي پردازش و اندوزش محتواي اطلاعات ايفا مي كند حالات عاطفي مثبت مانند ، تصوير ذهني مثبت و توجه به فوايد مطالبي كه مي آموزيم هدف موضوع تسهيل دشواري از طريق پرسش ، شناخت ميزان نگراني و استرس حين مطالعه و حذف يا كنترل آن ، عادت به ميان استنباط هاي خود از موضوع به ديگران شناخت احساسي كه از درك موضوع حاصل مي شود و قبل آن به صورت درون نگري توجه به اين واقعيت كه شما حق داريد چنين احساسي داشته باشيد ولي پاسخ به چرايي آن و مطرح كردن دلايل آن به آنهايي كه فكر مي كنيد با نظر شما موافق نيستند ، همه اينها در حافظه نقش تعيين كننده اي دارند مراقب فريفتگي و يا بازيگري احساسات خود در حين توجه باشيد . فكر مي كنيد چه عاملي در فيلم زيباي بچه هاي آسمان ساخته مجيد مجيدي اين فيلم دوباره نامزد جايزه اسكار كرده است ؟ به نقش عاطفي يا همان غيرت و انگيزه اي كه براي بدست آوردن يك جفت كفش و خوشحال نمودن خواهر علي كوچولو باعث موفقيت او در مسابقه دو گرديد ( سالار كيا 1385) تحريك عواطف در جمعيت مثبت منجر به تقويت انگيزه و مبارزه براي رسيدن به هدف مي شود گاهي بي توجهي به نقش عواطف در برانگيختگي ، مانع حركت و درك موقعيت هاي زندگي مي گردد مادراني كه بار سنگين زندگي را به تنهايي بر دوش مي كشند و حاضر به تحمل سخت ترين تلاش ها و رنجهاي زندگي هستند تا مبادا فرزندانشان طعم تلخ فقر و محروميت را بچشند غافل اند از اينكه كودكان خود را در اين مبارزه انسان ساز شريك نكنند آنها چگونه مي توانند قدر اين زحمت ها را بفهمند تا حداقل انگيزه اي براي تغيير رفتار خود يا از طريق درس خواندن يا كاركردن بدست آورد انگيزه براي موفقيت مستلزم آگاهي از سلسله مراتب انگيزه هاست همه موجودات زنده براي حفظ بقاي خود انگيزه حيات دارند اين انگيزه را (active) يا عمل براي زنده ماندن مي ناميم سپس در مقابل محركهاي بي شمار ، عكس العملهايي به صورت واكنش ارائه مي شود كه به آن ( reaction) مي گوئيم اما انگيزه سوم كه حاصل آگاهي انسان از خود است و تفكر و تعمق در پاسخ به اين سئوال كه براي چه آمده ايم و به كجا خواهيم رفت اين انگيزه كه از زير بناي معنوي و فكري بالايي برخوردار باشد چگونه حاصل مي شود زماني كه هوش هيجاني در مرحله اي از كنترل قرار گيرد كه هيجانات اجازه درون نگري عميق را در انسان فراهم سازد اين مرحله از انگيزه را ( proaction) مي گوئيم كه منجر به خودشكوفايي استعدادها ، ظرفيت ها و توانائيهاي انسان مي گردد ( سالار كيا 1385) هوش عاطفي مي توان به ما در زندگي كردن در لحظه حال بسيار كمك كند حالات عاطفي ما غالبا ما را از زمان حال غافل نگه مي دارند و نسبت به آينده مبالغه آميز و تحريف شده عمل مي كنند آيا از خودتان تاكنون سئوال كرده ايد كه چرا بعضي از خاطرات گذشته از گذشته شيرين تر هستند ؟احساس شما در آن زمان با احساس شما در اين زمان فرق مي كند شما در گذشته متوجه احساسات خود نبوديد ولي الان كه آن را مرور مي كنيد چيزي جز احساس خوب در لحظه حال به شما نشاط نمي دهد مايروسالووي و همكارانش در كتاب هوش عاطفي آورده اند هوش عاطفي عبارتند از : توانايي ادراك عاطفي در جهت دستيابي به عواطف سازنده كه به كمك آنها بتوان به ارزيابي افكار و فهم عواطف و دانش عاطفي خود پرداخت و موجبات پرورش احساسات و رشد هوش خود را فراهم ساخت هوش عاطفي در تقابل با هوش شناختي نيست بلكه در تعامل با آن است اما تغيير عقايد عقلاني بسيار ساده تر از احساسي است عقايد عقلاني با ابراز علمي و تجربي و روابط علت و معلولي و روشهاي تحقيق قابل تغيير است مثلا در گذشته اعتقاد بر خيلي از مسائل علمي طور ديگري بود اينكه زمين دور خورشيد مي گرديد يا اينكه سطح زمين صاف است و يا نظريه هايي كه با فيزيك كلاسيك قابل توجیه نبوده ، ولي امروزه با فيزيك كوانتومي قابل فهم شده است ، مبين اين واقعيت است سيالي و شفافيت عقايد عقلاني برگشت ناپذير بوده و مقاومت در برابر آن غير ممكن است اما عقايد احساسي كه شامل باورها و عادت هاي هيجاني مانند اندوه ، ترس ، شادماني ، عشق شگفتي ، نفرت ، شرم ، خشم ، اميد ، ايمان ، شهامت ، بخشندگي‌ ، يقين ، متانت ،خودپسندي ، تنبلي ، بي حالي ، و... هستند چگونه تغيير مي يابند هوش هيجاني به دنبال تغيير آنها نيست بلكه درصد شناخت و تنظيم آنهاست قبلا خشم زياد ومستمر باعث بروز بيماريهاي قلبي و خشم بسيار كم يا سركوب آن باعث فعال شدن سلولهاي سرطاني مي گردد هوش هيجاني به مامي گويد اندازه خشم ، مكان آن زمان آن و دليل آن بايد كنترل شده باشد قدرت احساسات را نبايد دست كم بگيريم . در تغيير خود و ديگران شناخت اين واقعيت بسيار مهم است ما نياز به بروز احساساتي داريم تا اين احساسات خود را با آن درك كنيم اين فرا احساس از توليدات هوش هيجاني است كه همواره به ما كمك مي كند نسبت هاي عقل و احساس خود و ديگران را در روابطمان در نظر داشته باشيم وقتي كسي پرخاشگري مي كند هوش هيجاني مي گويد او حتما داراي جهت گيري ادراكي عميقي است پس مي توان به جاي نفرت در اكثر مواقع دلسوزي را نسبت به او به خودمان افزايش دهيم خشم مانند آتشي است كه اگر اطرافش را خلوت نكنيم امكان انفجار در هر لحظه قوي تر مي شود پس اگر خشم را روي خشم قرار دهيم باعث پر شدن كاسه صبر مي شود بايد با هوش هيجاني مواظب لبريز شدن آن باشيم . نظريه گلمن گلمن هوش هيجاني را در پنج مفهوم بيان مي كند خود آگاهي هيجاني ، اساس هيجان است و عبارت از توانايي شناخت احساسات خود همان گونه كه رخ مي دهد توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي بدست آوردن پيش روانشناختي و ادراك خويش نقش تعيين كننده دارد افرادي كه داراي خصوصيات فوق باشند در زمينه ي اتخاذ تصميمات شخصي از انتخاب همسر يا آينده يا برگزيدن شغل احساس اطمينان بيشتري دارند . 2- كنترل هيجانات : كنترل و تنظيم احساسات خود مهارتي است كه بر پايه خود آگاهي شكل مي گيرد و عبارت است از توانايي اداره كردن واكنش هيجاني كنترل تكانه ها و بهبود آشفتگي زندگي كساني كه از اداره و كنترل احساسات خود عاجزند به طور مداوم اضطراب و افسردگي را تجربه مي كنند در حاليكه آنهايي كه از اين نظر نيرومند هستند بسيار سريع خو را از افسردگي و ناملايمات رها مي سازند . 3- خود انگيختگي : مهارت استفاده از هيجانات در جهت اهداف خود و اميدوار بودن حتي با وجود شكست ها و موانعي كه وجود دارد خويشتن داري عاطفي براي پيشرفت و مولد و موثر بودن لازم مي باشد مهارت مديريت هيجان بر حفظ خلق و راهبردهایي براي جبران خلق ، كمك مي كند نظير اجتناب از فعاليت هاي ناخوشايند يا جستجوي فعاليت هايي كه پاداش به دنبال دارد افرادي كه اين توانايي را ندارند هيجانات منفي بيشتري را تجربه مي كند 4- متخصص هيجانات ديگران همدلي و مهارت اساسي مردم داري است : داشتن حساسيت هيجان نسبت به ديگران توانايي توجه به علائم احساسي و هيجاني در ديگران و خواندن پيام هاي غير قابل بيان آنهاست 5- كنترل روابط: مهارت بر قراري ارتباط با ديگران با توانايي در كنترل هيجان و تعامل سازگاري با ديگران مشترك است همچنين كنترل روابط با جنبه هاي ذاتي رهبري و روابط ميان فردي منظم و نفوذ شخص مرتبط است . نظريه بار به آن بار- آن براي سنجش هوش هيجاني پنج عامل مركب را عنوان مي كند مهارت هاي درون فردي شامل خود آگاهي ، جرات ، خود تنظيمي ، استقلال مهارت ميان فردي شامل : روابط ميان فردي ، تعهد ، اجتماعي ، همدلي سازگاري شامل : مسئله گشايي ، آزمون واقعيت ، انعطاف پذيري كنترل استرس شامل : تحمل استرس ، كنترل تكانه خلق شامل : شادي ، خوش بيني ( خسرو جاويد 1381) كامپوس و گرمويان كامپوس و گرمويان هيجان را تلاش فرد براي ايجاد ، حفظ ، تغيير يا خاتمه روابط بين فرد و محيط ، بسته به معنا دار بودن آن براي فرد مي دانند ، در واقع كامپوس ( 1994) مي گويد چهار چیز به تجربه ما معنا مي بخشد و پاسخ هيجاني ما را استخراج مي كند . رابطه رخداد با هدف هاي ما . پاسخ هاي اجتماعي كه ديگران به ما مي دهند . حال و هواي لذت بخش رخداد. خاطرات ما از رويدادهاي مشابه در گذشته . چون كامپوس و همكاران محققان رشدي هستند و به نظر مي رسد كه توجه بيشتري به اهميت تاثيرات اجتماعي بر ايجاد هيجان نسبت به لازاروس قائل مي شوند به خصوص بچه هاي كوچك و كودكان نوپا از طريق فرايندي كه ارجاع اجتماعی خوانده مي شود از مراقبان خود معناي بسياري از مبادلات را ياد مي گيرند كه درغير اين صورت مبهم مي آيد . الگوي رابطه اي هيجان لازاروس لازاروس (1991) الگوي رابطه اي هيجان را ارائه نمود موضوعي كه در مدل لازاروس داراي اهميت محوري است اين است كه هر هيجان يك فرآيند ارزيابي متصل به آن دارد كه در آن فرآيند رابطه بين فرد و محيط مفيد و مضر ارزيابي متصل به آن دارد لازاروس ياد آور مي شود كه انواع متفاوتي از روابط مفيد يا مضر وجود دارد به عنوان مثال روابط مضر مي توانند شامل فقدان و از دست دادن باشد مانند ناراحتي ساير روابط ممكن است شامل تهديد باشد مانند اضطراب بنابر اين فرآيند ارزيابي تنها به دو دسته مثبت يا منفی دسته بندي نمي شوند در واقع لازاروس به تفصيل در مورد فرآيندي ارزيابي اوليه و ثانويه بحث مي كند كه دسته اول شامل مربوط بودن به هدف هماهنگ يا عدم هماهنگي با هدف و ميزان درگير بودن الگو مي باشد دسته دوم سرزنش يا افتخار قابليت اداره كردن و انتظارات آينده مي شود هر نوع هيجاني الگوي تجربي منحصربه فرد خود را از اين ارزيابي پيچيده اقتباس مي كند علاوه بر اين شامل يك گرايش به عمل يا آمادگي انگيزه دهنده نيز مي باشد لازاروس انگيزه را از هيجان جدايي ناپذير مي داند مولفه ديگر كه لازاروس بر آن تاكيد دارد خود است كه احساس ما را تجربه مي كند چيزها را مي فهمد لازاروس بر نقش اهميت خود به عنوان هويت ایگو ياد مي كند خود را از فرآيند هيجاني جدايي ناپذير مي داند ( جهانگيري 1383) درون مايه هاي هسته رابطه اي براي هر هيجان خشم : تخلفي آزار دهنده عليه من و چيزهاي متعلق به من اضطراب : مواجه با تهديد وجودي و نامشخص ترس : مواجعه با خطر فيزيولوژيكي نزديك ، عيني و شديد گناه : تخلف از يك اصل اخلاقي شرم : زندگي طبق آرمان ديگر ناراحتي : تجربه فقدان غير قابل بازگشت غبطه :خواستن آنچه كه متعلق به كس ديگر است حسادت : بيزاري يك شخص سوم به خاطر تهديد به خاطر آسيب يا تهديد نسبت به عواطف شخص ديگر تنفر: جذب كردن يانزديكي بسيار به نظريه يا موضوعي غير قابل هضم شادي : پيشرفت داشتن مناسب در جهت تحقيق يك هدف افتخار : ارتقاء هويت الگوي فرد به وسيله اعتبار يافتن به خاطر موضوع يا پيشرفت يا ارزشي كه متعلق به خود ماست يا متعلق به شخص يا گروهي كه مي پندارند جزئي از ماست آرامش : بهبود يا فتن يا از بين رفتن شرايط آشفته كننده اي كه با هدف هماهنگي ندارد اميد : اميال و آرزوي شرايط بهتر عشق: تمايل يا شركت در عواطف كه معمولا و نه لزوما دو طرفه است مهرباني : تحت قانون قرار گرفتن به وسيله رنج هاي ديگران و ميل به كمك كردن به آنها ( لازاروس 1991 به نقل از سارمي 1999) تحقيقات انجام شده در خارج و داخل كشور بهبهاني در سال 1370 در تحقيقي تحت عنوان مقايسه رضايت زناشويي در بين زنان و مردان شاغل شهر ملاير كه نتايج بدست آمده حاكي از آن است كه بين زنان شاغل رضايت زناشوي بيشتر از مردان است ( بهبهاني 1370) وهمين طور تحقيق اردبيلي در سال 1363 در تحقيقي تحت عنون بررسي رابطه بين رضايت زناشويي و افسردگي در بين زنان حدودسني 38 ساله شهرستان نطنز كه نتايج بدست آمده حاكي از آن است كه بين رضايت زناشويي و افسردگي رابطه معني دار وجود دارد . و همين طور تحقيق مهدوي در سال 1370 كه تحقيقي تحت عنوان مقايسه رضايت زناشويي در بين زنان مطلقه و زنان داراي شوهر حدودسني 25 ساله شهرستان خدابنده كه نتايج بدست آمده حاكي از آن است كه بين زنان مطلقه و زنان داراي شوهر از لحاظ رضايت زناشويي داراي تفاوت هستند و تحقيق عباس زاده در سال 1369 كه تحقيق تحت عنوان بررسي رابطه بين رضايت زناشويي و رشد اجتماعي در بين دختران دم بخت و دختران مجرد كه نتايج بدست آمده كل از آن است كه بين رضايت زناشويي در رشد اجتماعي دختران رابطه وجود دارد و همين طور تحقيق موسوي در سال 1364 كه تحقيقي تحت عنوان بررسي رابطه بين هوش هيجاني و سلامت رواني در بين دانش جويان دانشگاه آزاد اسلامي واحد رودهن كه نتايج بدست آمده حاكي از آن است كه بين هوش هيجاني و سلامت رواني رابطه وجو دارد و تحقيق اردلان زاده در سال 1368 كه تحقيقي تحت عنوان مقايسه هوش هيجاني دختران مجرد و متاهل حدود سني 22 ساله شهرستان بافق كه نتايج بدست آمده حاكي از آن است كه بين هوش هيجاني دختران مجرد و متاهل تفاوت وجود دارد . بهبودي 1382 در پژوهش خود تحت عنوان نقش هوش هيجاني در محيط كار به اين نتيجه رسيده كه هوش هيجاني در امر رهبري تاثير گذار است و شناسايي عواطف موجب كسب آگاهي نسبت به آنها شده زمينه درك صحيح عواطف ديگران را فراهم مي نمايد هم چنين اسلامي 1380 در پژوهش خود تحت عنوان مقايسه هوش هيجاني و عاطفي دو افراد مجرد و متاهل به اين نتيجه رسيده اند كه افراد متاهل داراي هوش هيجاني بيشتري به افراد مجرد مي باشند مهتر از همه اينها پژوهشگران دريافتند كه ارتباط باثبات و معناداري بين تفاوت هاي فرد در توانايي ابراز دقيق و صحيح عواطف و تشخيص آنها با شادي هاي زندگي و روابط زناشوي مطلوب وجود دارد به عنوان مثال مولر و همكارانش نشان دادند كه زوج هاي خرسند در مقايسه با زوج هايي كه رابطه ي زناشويي و عاطفي خوبي با هم ندارند احساس همدلي بيشتري نسبت به هم نشان مي دهند و نسبت به احساساست يكديگر حساسيت بيشتري به خرج مي دهند در مورد تفاوت هوش هيجاني در زنان ومردان نيز در پژوهشي محققي در كشورمان تحت عنوان مقايسه هوش هيجاني در ميان زنان و مردان بدين صورت مشخص شد كه جنسيت تاثير قابل توجهي در ابراز عواطف و تشخيص دقيق آنها بر جاي مي گذارد زنان بهتر از مردان در ابراز دقيق عواطف و تشخيص آنها عمل مي نمايند و توانايي ابراز دقيق عواطف در زنان ناشي از توانايي بالاي آنها در استفاده از رفتارهاي غير كلامي در جريان ارسال پيامهاي عاطفي مي باشد . منـابـع ـ آقایار ، سیروس ، . (1386) . کاربرد هوش در قلمرو هیجان ، انتشارات سپاهان ، تهران ـ پارسا ، محمد ، (1383) . زناشویی و رضایت آن ، انتشارات نی ، تهران ـ دلاور ، علی ، . (1385) . آمار استنباطی ، انتشارات رشد ، تهران ـ دلاور ، علی ، . (1385) . روش تحقیق در علوم تربیتی ، انتشارات رشد ، تهران ـ رسولی ، علی اصغر ، . (1382 ) . تفاهم یا طلاق ، انتشارات بیان ، تهران ـ گنجی ، حمزه ، . (1384) . روان شناسی رشد ، انتشارات رشد ، تهران ـ لطف آبادی ، حسین ، . (1382) . روان شناسی رشد ، انتشارات سمت ، تهران ـ سید محمدی ، یحیی ، . (1385) . روان شناسی رشد ، انتشارات رشد ، تهران ـ سید محمدی ، یحیی ، . (1385) . انگیزش و هیجان ، انتشارات بهار ، تهران ـ مهرآبادی ، علی ، . (1383) . نظریه ها و رویکردهای شخصیتی ، انتشارات نور ، تهران ـ معینی ، احمد ، . (1383) . برقراری ارتباط زوجین ، انتشارات روان ، تهران سایت ها : www.baran.com www.nashreravan.com

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته