مبانی نظری وپیشینه تحقیق رنگ وشخصیت (docx) 78 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 78 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق رنگ وشخصیت
فصل دوم
ادبيات (پيشينه) تحقيق
تاريخچه نظري (تعاريف و معاني، سابقه تاريخي، انواع، نظريات، عوامل مؤثر نتايج- پيامدها، راههاي كنترل و درمان …)
پيشينه عملي تحقيق (خلاصه گزارش تحقيق هاي انجام شده در اين زمينه در ايران و خارج از ايران و نقد و بررسي نتايج اين تحقيق ها)
2057400261302500مقدمه
رنگ ها از زمان قديم مورد توجه افراد بوده اند. مردم سعي مي كردند كه با استفاده از آنها به زندگي روزمره خود جلا بدهند، مثلاً از آن در تركيب ساختمان استفاده مينمودند. با اين حال كمتر كسي توجه به ذات رنگ و فلسفه وجودي آن و آثارش بر محيط اطراف داشته است. ولي باز هم افرادي بوده اند كه در اين زمينه پيش قدم شده و راه را براي ما هموار ساخته اند.
تا قرن 18 اطلاعات گسترده و قابل قبولي از رنگ ها وجود نداشته وبسياري از مردم بر حسب عادت از آنها استفاده مي كرده اند ولي اين ويژگي بشر است كه نسبت به محيط اطراف خود كنجكاو و سعي در گرداوري اطلاعات بكند. مخصوصاً از قرن 19به بعد كه سيل اطلاعات به سوي مغز و زندگي بشر روانه گشته و آثار تخريبي آن، ايجاد سوالهايي ديگر و اكتشافاتي ديگر و در نتيجه باز هم گسترش دامنه علم ميباشد.
اما خوب است كه بدانيم كه در 100سال اخير،بيشترين اطلاعات در زمينه رنگ ها به دست آمده است:
نخست از تركيب آنيلين وبعدها از طريق مشتقات ذغال و اكسيدهاي متاليك، رنگ را به راحتي به دست آوردند. امروزه از رنگ ها در موارد مختلفي استفاده ميشود. مثلاً در كار تجارت و يا فروشندگي، فروشنده بايد بداند كه كه از چه رنگي براي بسته بندي استفاده كند ويا كدام دو رنگ را در كنار هم در دكوراسيون قرار دهد.او ميداند كه نبايد از رنگ سبز براي بسته بندي شكر استفاده كند، زيرا همان طور كه در فصول بعدي بيشتر توضيح خواهيم داد، رنگ سبز احساس و مزه گس را ايجاد ميكند كه مناسب با شكر شيرين نيست!
زندگي بشر اوليه تحت تأثير دو عاملي قرارداشت كه خارج از كنترل او بودند: شب وروز-تاريكي و روشنايي. شب،وضعي را ايجاد مي كرد كه افراد دست از كار ميكشيدند وكليه فعاليتها مختل ميشد. اما بر عكس در روز يا روشنايي بايد به فعاليت و تكاپو مشغول شده، تنبلي را به كناري زده و دست به كارشد. از همان موقع رنگ آبي متمايمل به تيره رنگ آرامش و عدم فعاليت و رنگ زرد روشن رنگ اميد وفعاليت شناخته شد. چون اعمال بشر اوليه اعم از حمله (قرمز) يا دفاع (سبز) حداقل در كنترل او بودند، لذا اين عوامل و رنگ ها را “مستقل” يا “خود تنظيم كننده” توصيف كرده اند.
در كل سيستم اعصاب بدن را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد:1ـ اعصاب مركزي2ـ اعصاب خودكار.
سيستم اعصاب مركزي را ميتوان اندامي دانست كه وظايف فيزيكي و حسي را تا حد آگاهي برعهده دارد در حالي كه وظايف سيستم اعصاب مركزي خودكار محدود به وظايفي است كه در زير آستانه آگاهي صورت ميگيرد مثل ضربان قلب، هضم غذا و…
سيستم اعصاب خودكار از دو شاخه مكمل ديگر تشكيل شده است كه در اساس در مخالفت با يكديگر عمل ميكنند. يكي سيستم اعصاب سمپاتيك و ديگري سيستم اعصاب پاراسمپاتيك. بر اثر تاثيرات فيزيكي (نظير تلاش و كار) يا احساسي و عاطفي(نظير ترس و خشم)، اعصاب سمپاتيك بر اعصاب پاراسمپاتيك غلبه كرده و تعداد ضربان قلب را افزايش ميدهد و يا غيره كه البته به محض اينكه حالت استرس و فشار روحي از بين رفت، اعصاب پاراسمپاتيك تلاش بسياري در برقراري تعادل ميكند.
دركل در پاسخ به اين سوال كه ما چرا رنگ را ميبينيم نظرها و عقايد متفاوتي وجود دارد كه در زير ما مهمترين آنها را بررسي مي كنيم:
هرينگ معتقد است كه “ارغوان بينايي” در شبكيه چشم تحت تأثير رنگ هاي روشن،بي رنگ ميشود ولي وقتي در معرض رنگ هاي تيره قرار ميگيرد دوباره به حالت سابق بر ميگردد.
تشخيص دادن رنگ، هويت آن، نامگذاري آن و هر نوع بازتاب زيبايي شناسي در مورد آن همگي از وظايف پوسته مغزي ميباشد.
تاريخچه رنگ
از روزگاران بسيار دور رنگها همواره پيرامون بشر را احاطه كرده و وي را تحت نفوذ خود در آورده اند. تا پيش از قرن 19 فقط تعدادي رنگ و مواد رنگي شناخته شده بودند به طوري كه استفاده از پارچه هاي رنگي فقط در انحصار ثروتمندان بود. مثلاً براي اين كه يك امپراتور بتواند ردايي به رنگ بنفش بپوشد بايد صد هزاران حلزون زندگي خود را از دست بدهند در حالي كه رعايا ناگذير بودند از لباسهايي با پارچه هاي پنبه اي يا كتاني ساده استفاده كنند. نخست از تركيبات آنيلين وبعدها از طريق مشتقات قطران و زغال و اكسيدهاي متاليك رنگ را به راحتي به دست آوردند.
شخصيت افراد بستگي به محيط اطرافشان دارد يا به معناي ديگر تمامي مردم تحث تأثير اطرافشان هستند و عمل مي كنند. اولين تحقيقات درباره ي رنگ ها در يونان باستان توسط «آريستوتل» انجام گرفت. او نظريه« رنگ ها در اشعه هايي كه خداوند از بهشت فرستاده وجود دارند» را بيان كرد.
اين نظريه ها تا مدت ها مورد قبول بود تا زماني كه فورسيوس اين نظريه ها را بدين صورت بيان كرد: رنگ ها بر وجود شما تأثير دارند و چگونگي انتخاب رنگ توسط شما با آن رابطه مستقيم دارد. مثلاً افراد سالم رنگهايي را بيشتر مي پسندند كه بتواند سلامت جسم وروان آنها را انعكاس دهد.
رنگ ها استفاده هاي زيادي داشته تو دارند و ساليان سال دراز در خدمت مراكز درماني در تمام جهان بوده اند.
اگر رنگ هاي به كار رفته براي تزئين داخلي هواپيما به طرز صحيحي باشد در اين صورت اضطراب هاي ناشي از پرواز حتي در ترسوترين مسافران تا حدودي كمتر شده و فشار عصبي كمتري را در آن ها وارد مي سازد و آنان را با حالت نسبتاً آرامتري به مقصدشان مي رساند.
منشاء و اهميت رنگ:
در اجتماع امروزي كمتر كسي است كه به اهميت رنگ و اثر عميق آن روي انسان ترديد داشته باشد و هر كدام از رنگهاي تفاوت سردي وگرمي و يا خنثي بودن، تأثير رواني مشخصه خود را روي انسان ايجاد ميكند.انسان از همان ابتدا تحت تأثير دو عامل خارج از كنترل قرار داشته است.
رنگي كه با شب تداعي ميشود آبي تيره و رنگي كه با روز به ذهن مي رسد زرد روشن است رنگ آبي تيره، سكون، استراحت و رنگ انفعالي است وزرد روشن رنگ اميد و فعاليت. (ويدا ابي زاده، 1370، ص 69)
اينها عواملي هستند كه انسان را كنترل مي كنند. بي آنكه انسان بتواند گذر شب وروز را مهار كند. بدينگونه است كه رنگ مهمترين عنصر بصري از نظر بار عاطفي و احساسي است و اين رنگ است كه به عنوان عامل اساسي شخصيت هر تركيب زيبا يا نازيبا را مشخص ميكند. به كمك رنگ ميتوان به محيط گرمي يا سردي ونشاط يا غم ارزاني كرد.
با وجود خصوصيات فوق العاده اي كه رنگ دارد غالب اشخاص نسبت به آن كم توجه يا كاملاً بي تفاوت هستند.كافيست به طبيعت نگاه كنيم تا متوجه شويم چگونه با عوض شدن فصول، رنگها نيز تغيير مي كنند وپيوسته تركيبات زيبايي بوجود ميآورد. معيار انسان در تغيير يك تركيب رنگ زيبايي طبيعت است طبيعت منبع الهام در فراگيري هماهنگيهاي صحيح و زيبا است. رنگهاي هيجان انگيز بهاري در مقابل رنگهاي سرد و آرام زمستاني در احساس كاملاً متفاوت در انسان بر مي انگيزند.
(ويدا ابي زاده، 1372، ص79)
صفات رنگ:
هر پديده اي در دنياي بيروني توسط چشم بر ما رسيده در مغز و فكرمان تأثير مي گذارد تاثيرصفاتي را بنا به قاعده عمومي و براي بيان احساس و برداشتمان بر اساس خصوصيات روحي به آنها اطلاق مي كنيم در بيان ويژگي رنگها و تاثيراتي كه بر احساسات و خصوصيات روحي ما مي گذارند صفاتي وجود دارد كه اين صفات بيانگر عكس العمل وتاثير هر رنگ بر روان و زندگي ما ميباشد. به عنوان مثال:زيبا وزشت، ضعيف و قوي، مضحك و جدي، خشن و لطيف، محرك و مسكن، داخلي و خارجي، جديد و قديم، پيرو جوان، تلخ و شيرين و…
بكار گيري اين صفات جنبه مطلق و صحت قطعي ندارد يعني امكان دارد رنگي در نظر يك فرد زيبا با لطيف باشد و در نظر ديگران زشت يا زمخت به نظر آيد، يك رنگ براي كسي ممكن است جالب و گيرا باشد اما براي ديگري معمولي يا بد نما به نظر آيد.
در هر صورتي بخشي از اين صفات بستگي به روحيه، افكار و برداشتهاي افراد مختلف دارد كه علاوه بر خصوصيات ذاتي رنگ ها بر اساس آراء و نظرات عمومي به هر رنگ اطلاق شده و از نظر فرهنگ عمومي جزئي از ويژگي رنگ گشته است. (ويدا ابي زاده، 1370، ص 67)
مثل آبي به عنوان رنگ آرامش دهنده وسمبلي براي آسمان و آب انتخاب شده است مورد ديگر كه بايد در نظر گرفته شود اين است كه بعضي از اين برداشتها مربوط به تاثيرات فيزيولوژيكي افراد بوده و از اين جهت به عنوان صفاتي مورد قبول عموم در جامعه جا افتاده است، مثلاً در رنگ قرمز به دليل خاصيت و ويژگي و تاثيرات به بدن به عنوان يك رنگ محرك شناخته مي شود. (ويدا ابي زاده، 1372، ص 80)
به طور كلي صفات رنگها جزئي از ذات و واقعيت يك رنگ نيست. اين صفات برداشت و علايق ما از دنيايي بيروني ميباشد و اگر در جاييي يا روزي انساني وجود نداشته باشد اين صفات نيز وجود نخواهد داشت.
روانشناسي رنگها:
از روزگاران بسيار دور رنگها همواره پيرامون بشر را احاطه كرده وي را تحت نفوذ خود درآورده اندو چندي بيش نيست كه ما قادر به توليد رنگ و استفاده از آنها شده ايم تا پيش از قرن نوزدهم، فقط تعدادي رنگ ومواد رنگي شناخته شده بوند كه بيشتر آنها را ريشه آبي داشتند گران نيز بودند بطوريكه استفاده از پارچه هاي رنگي ومواد تزئيني فقط در انحصارثروتمندان بود. صدها هزار حلزون، زندگي خود را از دست دادند تا امپراتور روم بتواند روي بنفش خود را به تن كند. در حاليكه رعايايي او ناگزير به پوشيدن پارچه هاي كتاني ساده، پوست يا پشم حيوانات بسنده كنند، فقط در صد سال اخير بوده است كه وضع ياد شده سراپا دگرگون شد. نخست از تركيب آنيلين وبعدها از طريق مشتقات قطران زغال و اكسيدهاي متاليك رنگ را براحتي بدست آوردند (ويدا ابي زاده، 1372ص17)
روانشناسي رنگها وقتي وارد صحنه بازاريابي ميشود بسياري از پژوهش هاي آن در معرض آزمون وخطا قرار ميگيرد. مثلاً يك توليد كننده شكر مي داند كه نبايد محصول خود را در بسته سبز رنگ عرضه كند او مي داندكه بايد شكر خود را در يك بسته آبي رنگ و ياحداقل داراي يك زمينه آبي عرضه كند و به هيچ وجه از رنگ سبز استفاده نكند، به احتمال زياد او دليل اين عمل را نمي داند. دليلش اين است كه احساس فيزيولوژي انسان دررابطه با رنگ آبي، شيرين است اما رنگ سبز احساس كسل را در انسان پديد ميآورد.
شركت هواپيمايي كه مسافرانش حاضر نيستند با شركت هواپيماييي ديگري پرواز كنند ، دليل آن شايد اين باشد كه هواپيمايي شركت مزبور تا كنون سابقه سقوط نداشته اند، يا اينكه بهترين هواپيما را در اختيار دارد يا مهمانداران زن، آن بسيار مودب مي باشند ولي شايد به اين خاطر نيز باشد كه آنها از خدمات يك مشارو شايسته استفاداه كرده اند. در هواپيماهايي كه رنگهاي بكار رفته براي تزئين داخلي كابين به طرز صحيحي انتخاب شده اند در اين صورت اضطراب ناشي از پرواز در ترسوترين مسافران تا حدودي ك متر شده فشار عصبي كمتري بر آنها وارد مي سازدو آنها را با حالت نسبتاً آرامتري به مقصدشان مي رساند.(ويدا ابي زاده 1372.ص18)
در مورد رنگهاي واحد، امكان دارد كه واكنش رواني ها بيشتر بروز كند. خصوصاً وقتيكه رنگها را از لحاظ ارتباط مسقيم آنها با نيازهاي رواني و روحي انتخاب كرده باشند، بدان سان كه در آزمايش لوشر انتخاب كرده اند در اين مورد ترجيح دادن فلان رنگ، و دوست داشتن ديگر رنگ به معناي يك امر قطعي بوده ونشانگر يك وضعيت موجود ذهني، يك تعادل شديد و يا پيروي آنها ميباشد.گوگن(1903-1848)نقاش معروف فرانسوي است او از رنگهاي خالص (تند) استفاده كرد، زيرا اين رنگها از قدرت برجستگي وبيان هنري بيشتري برخوردار بودند او آنها را در فضاهاي مسطح به كار برد گوگن به رنگ زرد علاقه خاصي داشت. و او تابلوي او به نامهاي مسيح زرد وگل آفتابگردان، بسيار مشهود است. با اين كه گوگن در زمره نقاشان پس از دورة امپرسيونيست ميباشد، ولي برخي از ويژگيهاي سبك مزبور دارد، آثار خود حفظ كرده است. (ويدا ابي زاده،1372،ص19)
بيش از روزگاران بسيار دور، رنگها همواره بشر را احاطه كرده و وي را تحت نفوذ خود درآورده اند و چندي بيش نيست كه ما قادر به توليد رنگ و استفاده از آنها شده ايم تا پيش از قرن نوزدهم فقط مقداري رنگ و مواد رنگي شناخته شده بودند كه بيشتر آنها ريشه آبي داشتند.
مشاهدات وآزمايش هاي روان شناسان وفيزيولوژيستهاي مختلف درمورد اثرات رنگ باعث شد كه بسياري از آنها ازنظر منطقي به اين نتيجه برسند كه ميان انتخاب رنگها و بعضي خصوصيات جسمي ورواني وعاطفي فرد ارتباط وجود دارد.
تاثيرات رنگها به روي احساس وفكر و روان انسان:
ايفاي شگفت انگيز و وسيع رنگها ديدني است تاكنون 300هزار رنگ براي بشر شناخته شده دانشمندان در زمينه رنگ شناسي و آثار و خواهش تحقيقات كرده وخواص تاثيرات انواع رنگها را به روي احساس و فكر وروان انسان بيان كرده است.
مسئله رنگ شناسي و تأثير آن روي بيننده و هم در زمينه علوم روان شناسي مطرح است، هم در علوم پزشكي و هم در ادبيات و كاربرد رنگ در نقاشي وطراحي و تابلوهاي كارهاي هنري زياد است. (لوچر، 1370، ص 72)
رنگ قرمز محرك است و براي عصبي ها بسيار زيان آور، هنگام تغذيه اشتها آور،ايجاد كننده سردرد و گريه شديدكودك را اگر زياد به آن نگاه كند باعث شود.
رنگ بنفش خواب آور است.
رنگ سبز مفرح است و عكس العمل هاي تب را كم ميكند موجب برانگيخته شدن فكر ميشود.
رنگ آبي تسكين دهندة دردهاي سرطاني است اطاقهاي جراحي را معمولاً رنگ آبي مي زنند.
رنگ سياه توليد استفراغ ميكند. لذا هواپيما و كشتي را سياه كردن قدغن است.
رنگ ارغواني استقرار اعصاب ميدهد.
رنگ خاكستري به انسان احساس سرما ميدهد.
رنگ زرد، پشه و بسياري از حشرات از رنگ زرد گريزانند و در بعضي ازباغها براي دور شدن حشرات از لامپهاي زرد استفاده مي كنند.
رنگهاي اصلي و كمكي:
-328930217170چهار رنگ اصلي يا رنگهاي مستقل از لحاط روحي00چهار رنگ اصلي يا رنگهاي مستقل از لحاط روحيآبي مايل به تيره (سرمه اي)
آبي مايل به سبز
نارنجي مايل به قرمز
زرد روشن
494030273050چهار رنگ كمكي(غير اصلي يا فرعي)00چهار رنگ كمكي(غير اصلي يا فرعي)بنفش
قهوه اي
سياه
خاكستري
انواع چهار رنگ اصلي :
به علت اينكه چهار رنگ اصلي( آبي، سبز،قرمز، زرد) از اهميت ويژه اي برخوردار هستند لذا شرح كوتاهي درباره آنها بيان ميشود. (كريستين، 1975، ص 178)
آبي تيره نشانگر عمق احساسات بوده و صفات زير در انتخاب كننده اين رنگ وجود دارد خودمحور، منفعل، غيرفعال،روحيه مشاركت وهمكاري،درانقياد ديگران(غيرمستقل)،حساسيت طبع،داراي قدرت درك زياد، روحيه اتحاد با ديگران.
جنبه هاي عاطفي شخصيت او عبارتند از:
طالب آرامش،خواستار رضايت وخشنودي،ملايمت طبع،عشق ومحبت.
آبي مايل به سبز نشانگر نرمش پذيري اراده و صفات زياد در انتخاب كننده اين رنگ وجود دارد.
خودمحوري،منفعل، حالت دفاعي دارد مستقل است. مراقب جان خويش است داراي حس تعلق تغيير ناپذيري.
جنبه هاي عاطفي شخصيت او عبارتند از:
روحيه اصرار و سماجت، اظهار وجود وعرض اندام،وروحيه لجاجت، عزت نفس دارد.
رنگ نارنجي مايل به قرمز نشانگر«نيروي اراده بوده وصفات زير در انتخاب كننده اين رنگ وجود دارد.
برون محوري، فعاليت، مهاجم،متجاوز،مستقل است. داراي حس رقابت،اهل عمل تو فعاليت. جنبه هاي عاطفي شخصيت او عبارتند از:
آرزومندي،هيجان پذيري- سلطه طلبي، تمايلات قوي جنسي.
زرد روشن نشانگر خودانگيختي بوده وصفات زير در انتخاب زير درانتخاب كننده اين رنگ وجود دارد.
برون محوري، فعاليت،آينده نگري، غير مستقل،توسعه طلبي، بلندپروازي،اهل تحقيق وپژوهش جهات عاطفي شخصيت او عبارتند از:
پرتوقع،تغيير پذيري، داشتن اصالت و نيروي ابتكار،نشاط و زنده دلي.
رنگهاي كمكي:
رنگهاي كمكي: يعني بنفش: قهوه اي و خاكستري در يك طبقه نسبتاً متفاوتي قرار دارند.اگر بخواهيم با صراحت كلام سخن بگوئيم،سياه وخاكستري اساساً رنگ بشمار نمي آيند.زيرا سياه اصولاً رنگ نيست و رنگ خاكستري نيز در آزمايش كاملاً بي رنگ و خنثي است. لذا آن دو را بي رنگ مينامند. (كريستين، 1975، ص 165)
بنفش تركيبي است از آبي و قرمز در حاليكه قهوه اي مخلوطي از نارنجي، قرمز و سياه است و يك رنگ تيره و نسبتاًبي روح را بدست ميدهد. ترجيح دادن هر يك از سه رنگ (سياه،خاكستري يا قهوه اي) را ميتوان نشانه اي از يك نقطه نظر منفي نسبت به زندگي دانست.
هيچ يك از دورنگ بنفش و قهوه اي در شمار رنگهاي مستقل رواني نيستند و انتخاب آنان براي آزمايش مؤثر پس از آزمونها و خطاهاي بسيار به عنوان رنگهاي مظهر ساير خصايص انتخاب شده است. كه فرد عادتاً آنها را در منطقه بي تفاوتي آزمايش قرار داده و يا رد مي نمايد ولي بايد گفت كه فرد غالباً در مورد آنها زياده روي ميكند و آنان را در اول رديف وبه زيان يكي از ساير رنگهاي اصلي قرار ميدهد. (كريستين، 1975، ص 167)
هدف ديگر از گنجاندن چهار رنگ كمكي در رديف رنگها اين بوده است كه سودمندي كلي از آزمايش را از طريق افزودن رنگهايي كه كاربرد جهاني دارند. افزايش دهد و بدينسان منطقه اي را گسترش دهد كه در آن رنگهاي اصلي گسترده شده اند.اين موضوع امكان ميدهد كه اهميت تعريف روشنتري براي محل يك رنگ در رديبف رنگها بوجود آيد.
پيشينه پژوهش:
آزمايش لوشر.
ترجيح دادن رنگي به رنگ ديگر، به موقعيت هاي زماني بستگي دارد اگر انتخاب،يك لباس ميهماني يا كاغذ ديواري براي سالن نشيمن و… باشد رنگ انتخاب شده،نه فقط تابع نيازهاي روحي و جسمي ما است بلكه بايد زيبايي مسئله را هم در نظر گرفت كه آيا فلان لباس با فلان رنگ ويا بافلان بدن مناسب است يا خير…
وقتي كه در آزمايش لوشر رنگها براي انتخاب شدن آماده ميشوند بدون دخالت رنگي در رنگ ديگر،قضاوت زيبايي تابع قضاوت رواني مي شود، بايد سعي كنيم رنگي را با رنگ ديگري هماهنگي كرده و بدون ارتباط دادن رنگها به چيز ديگر، بايد رنگي را كه همان لحظه به نظرمان مي رسد انتخاب كنيم.
به همين ترتيب لازم است وقتي كه اين آزمايش را روي شخص ديگري انجام ميدهيم از او مي خواهيم كه رنگهاي را فقط به خاطر خود رنگ و بدون دخالت هر چيز ديگر مثل پارچه، اسباب و لوازم خانه وغيره انتخاب نمايند.
در آزمايش «كاول لوشر» جمعاً هشت كارت رنگي وجود دارد اين كارت ها حاوي 73رنگ هستند كه از 25 رو و 43 رنگ مختلف تشكيل شده اند در نتيجه آزمايش مقدماتي با اطلاعات زيادي را در مورد ضمير خودآگاه و ناخودآگاه ساختمان روحي مشخص، ناحيه هايي كه زير فشار روحي قرار گرفته اند، توازن و عدم توازن غدد و اطلاعات فيزيولوژيكي ارزشمندي را در اختيار پزشك و يا روانشناسي پزشك قرار ميدهد و«آزمايش كامل»بين 5 تا8دقيقه طول مي كشد كه ميشود گفت اين آزمايش سريع ترين ركورد جهاني را دارا است دكتر اربزولوه در مقاله خود تحت عنون«استفاده از آزمايش رنگ لوشر درپزشكي» مي نويسد كه «ما ناگزيريم از پرفسور لوشر به خاطر درك آشكارش از اهميت رواني رنگها ونيز به خاطر ارائه يك آزمايش رنگ فرعيت عمده آن سادگي آن است تشكركنيم.»
چهار رنگ اصلي در آزمايش لوشر،رنگ آبي،زرد،قرمز وسبز ميباشد. اين چهار رنگ (ارجعيت هاي رواني) هستند كه چهار رنگ اصلي نام دارند.« آزمايش سريع رنگ لوشر، چهار رنگ فرعي هم به اين چهار رنگ اصلي اضافه شده اند كه عبارت است از: بنفش كه مخلوطي از قرمزو آبي است،قهوه اي كه مخلوطي از زرد وقرمز وسياه است كه اين رنگ را در ميان روشن و تاريك قرار مي دهند، به طوري كه عاري از هر تأثير آنابوليك ميباشد در واقع، اين رنگ از لحاظ روان شناسي و فيزيولوژي يك رنگ خنثي است و بالاخره رنگ سياه است كه كلاً نفي هررنگ است.
براي آشنايي بيشتر با كيفيت هاي عاطفي،تاثيرات رواني و ويژگي هاي شخصيتي رنگها و بهره گيري از اين عوامل به بررسي ويژگيهاي رنگها ميپردازيم.
رنگ قرمز:
رنگ قرمز،رنگ گرم و منبسط است. قرمز رنگي زنده و در عين حال پرنيرو و مصمم به نظر مي رسد، همچنين نشانگر يك شرايط جسماني، به كار بردن انرژي است نبض را سريع مي كند، فشار خون را بالا ميبرد و تنفس را بيشتر ميكند. قرمز بيانگر نيروي حياتي، فعاليت عصبي و غددي بوده و لذا معناي آرزو و تمام شكل هاي ميل و اشتياق را دارد. قرمز يعني لزوم به دست آوردن نتايج مورد نظر وكسب كاميابي نشانگر آرزوي شديد براي تمام چيزهايي است كه شدت زندگي و كمال تجربه را در پوشش خود دارند قرمز يعني محرك، اراده براي پيروزي و تمام شكل هاي شور زندگي و قدرت از تمايلات جنسي گرفته و تا تحول انقلابي انگيزه اي است براي فعاليت شديد، ورزش، پيكار، رقابت، شهوت گرايي و بارآوري تهورآميز،قرمز يعني“ تأثير اراده” يا قدرت اراده ،درحالي كه رنگ سبز مظهر ،“انعطاف پذيري اراده” ميباشد. (لوچر، صفحات 86 و87)
رنگ قرمز نيرويي مقاومت ناپذيري دارد ولي هدف آن هميشه مشخص است قرمز نگاه را جلب مي كند، تمام سايه هاي مختلف قرمز،خصوصيات روان شناسي خود را دارند،قرمز جگري (اسكارلت،سرخ) سخت، سنتي، غني و قدرتمند و علامت شكوه فراوان را داراست. يك قرمزمتوسط در برگيرندة فعاليت ، نيرو ، حركت وخواست است قرمز آلبالويي حالتي شهواني دارد.يك قرمز كم رنگ نمايان كننده نيرو،حيوانيت ،انرژي ،لذت وپيروزي است. اگر اينها را گرد آورديم و نتيجه گيري كنيم ميتوان چنين گفت قرمز هر چه تيره تر باشد عميق تر و جدي تر و مشكل زا مي شود، و هر گاه كم رنگ تر شود،شاد تر وخصوصيت خيالي ويا تخيلي دارد (پژوهي پاد، 68-1367 ص33).
قرمز از لحاظ نمادي شبيه خوني است كه در هنگام پيروزي ريخته ميشود همچون شعله هاي آتش جاوداني است كه در روح انسان شعله وراست،نظير خلق و خوي خونخوار طبيعت مردانه است. ادراك حسي آن به صورت ميل و اشتها ظاهر مي شود،محتواي عاطفي آن آرزو آمال است و اندام هاي جسماني آن از ماهيچه هاي سخت وسيستم اعصاب سمپاتيك و اعضاي تناسلي تشكيل ميشود بنابراين خستگي جسماني وعصبي، اختلالات قلبي و از دست دادن قدرت، جنسي و يا ميل جنسي ،غالباً همراه با رد كردن رنگ قرمز ظاهر ميشود رنگ قرمز در شرايط مادي حضور دارد(لوچر ،1370،ص87)
رنگ قرمز، زنده و گرم است و مترادف با كلمات چون كاميابي و موفقيت است رنگ قرمز به طرق مختلف ميتواند انسان را تحت تأثير قرار دهد از جمله ا شتها به غذا را در انسان تقويت ميكند ،و بدون ترديد رنگ آميزي و دكوراسيون رستورانها با استفاده از كيفيت رنگهاي قرمز گونه در جلب و رضاي مشتري ها تأثير فراوان دارد(كريستن ،1975).
رنگ زرد:
زرد نوراني ترين همه رنگها است، همچنين درخشان ترين و بلندترين(جيغ) رنگهاست ،رنگي جوان و شديداً با نشاط و برون گرا است، اثر رنگ زرد به صورت روشني و شادماني ظاهر ميشود. چون قرمز به صورت غليظ تر و سنگين تر از رنگ زرد ظاهر مي گردد، لذا از قدرت تحريك بيشتري برخوردار است از سوي ديگر چون رنگ زرد سبك تر و غلظت كمتري در مقايسه با رنگ قرمز دارد، لذا به جاي اين كه محرك باشد بيشتر جنبة تلقيني دارد. براي مثال ، در حالي كه رنگ زرد نيز موجب افزايش فشار خون و تسريع نبض و تنفس به طر يق مشابه رنگ قرمز ميشود ، معذالك مكانيسم آن از ثبات نسبتاً كمتري برخوردار است (لوچر ، 1370 ،ص 90).
رنگ زرد نزديكترين رنگ به نور خورشيد است ، همچنين كم رنگ ترين رنگهاست و تاثيرش بسيار سبك ولي با نفوذ است از مشخصات آن انعكاس نور است رنگ زرد از هر سو نوراني و تابيده به نظر مي رسد (آلبرز،1972)
صفات اصلي رنگ زرد عبارتند از روشني ،بازتاب ، كيفيت درخشان و شادماني زودگذر آن رنگ زرد نمايانگر توسعه طلبي بلامانع ،سهل گرفتن يا تسكين خاطر است. همچنين معرف هوش، انديشه و تيز بيني است.رنگ زرد موجد اشتياق و علاقه به زندگي است . رنگ زرد بيان كننده حالت حسادت است ولي بنوع مثبت آن يعني رقابت و مبارزه و علاقه به پيشرفت. رنگ زرد اشياء را تازه جلوه ميدهد. رنگ زرد مبين اميدواري و انتظار خوشبختي است. خوشبختي به معناي وسيع آن در افكار و عقايد رنگ زرد، انسان را به سوي “دنياي جديد”، آينده و سرزمين نور رهنمون ميكند. (لوچر،1370ص90)
زرد در نقطه مقابل سبز قرار دارد. به اين معني كه تجمع اضطراب آفرين رنگ سبزميتواند حتي منجر به فشا ريا اسپاسم گردد، در حالي كه رنگ زرد نشانگر تسكني و انبساط خاطر است. از نظر فيزيولوژي تسكين خاطربه معناي رها شدن از مسئوليت ها، مشكلات،آزارها يامحدوديت است(لوچر1370،ص91).
زرد از لحاظ نمادي، نماد خورشيد است ، شباهت به گرماي دلپذيري نورآفتاب، هاله دل انگيزپيرامون جام شراب مقدس، روحيه شاد وخوشبختي دارد. ادراك حسي آن طعم تند دارد، عنصر عاطفي آن را زنده دلي اميدوار كننده تشكيل ميدهد و اندام هاي حسي آن مركب از سيستم هاي عصبي سمپاتيك و پاراسمپاتيك است. برخلاف قرمز نيز در تحت دو سيستم مزبور عمل ميكند، فعاليت رنگ زرد نامشخص تر بوده فاقد صفات پشت كار وتدبير رنگ قرمز است شخصي كه رنگ زرد را ترجيج ميدهد ممكن است وابسته با يك گروه صنعتي باشد، اما بهر حال صنعتگري در خور توجه است (لوچر، 1368، 88).
زماني كه رنگ زرد جبراني است و بر آن تأكيد مي شود، نه تنها ميل واشتياق شديدي براي فرار از مشكلات موجود دارد(بوسيله تلاش براي پيدا كردن روزنه اي براي نجات از آنها) بلكه حتي نوعي تلاش سطحي، مثلاً تغيير بخاطر تغيير و با تلاش مشتاقانه براي تجربه ديگر نيز به چشم مي خوردكسي كه رنگ زرد را انتخاب ميكند مانند فردي است كه رنگ سبز را انتخاب ميكند خواستار توجه زياد ديگران است و اميد دارد كه آنها را به خود جلب كند. زرد هرگز راحت نمي شيند و تلاش زياديي در به دست آوردن آرزوهاي خود دارد، چون زرد با نوعي وسواس است پس ميتواند در دام احساساتي چون حسادت بيفتد(لوچر، 1368، ص88)
رنگ نارنجي:
رنگ نارنجي از تركيب مساوي دو رنگ قرمز و زرد حاصل ميگردد، زندگي است كه از نظر تعادل سست و ناپايدار است رنگ نارنجي حركت رنگ زرد و قدرت رنگ قرمز را دارا و رنگي زنده و چابك است(فراري، 1368، ص99)
اين رنگ حتي بيشتر از رنگ قرمز بيان كنندة تابش و ارتباط است نارنجي، رنگ عملي است كه با تمام وجود به آن اقدام شده(به خاطر خود عمل)خصوصيت پذيرش گرما وصميميت آتشي كه در بخاري مي سوزد را دارد به معني دست و دل بازي و ظاهر كردن احساسات است(پژوهي پاد68-1367، ص34).
رنگ آبي:
آبي،رنگ آرامش است، آرامش كامل، انديشيدن درباره اين رنگ، از يك تأثير آرام بخش در سيستم اعصاب مركزي برخوردار است. فشار خون، نبض و تنفس كاهش مي يابد، درحالي كه مكانيسم هاي خود محافظ براي تجديد نيروي موجود زنده فعاليت مي نمايند. بدن انسان خورا با آرامش و تجديد قوا تطبيق ميدهد، به طوري كه در هنگام بيماري وخستگي نياز به يان رنگ بيشتر مي شود، از نظر روان شناسي، گرايش به حساس بودن و سهولتي دل آزرده شدن نيز افزايش مي يابد (لوچر، 1370، ص78)
از نظر روان شناسي، رنگ آبي نماينگر استغناء و در صلح و خرسندي و شادماني زيستن است. هر كس در وضعيتي متعادل، هم آهنگ و تنش زدا، احساس يگانگي و امنيت ميكند. بنابراين آبي تيره نمايانگر تارهائي است كه كسي اطراف خود مي تند يگانگي و احساس تعلق و يا آنطور كه مي گويند آبي رنگ صداقت و وفاداري است، اما جائي كه پيوندهاي شخص مورد توجه قرار ميگيرد، شخصي كه آسيب پذيري و قابل انتقاد است، آنگاه آبي با عمق احساسات مطابقت ميكند آبي بعنوان حساسيت آرام شده، شرط لازم وضروري براي درون يابي تجربه زيبا شناختي و تفكر هوشيارانه است. (لوچر 1368، ص74).
چنان كه گفتيم رنگ آبي رنگ آرامش است“آرامشي به وسعت آسمانها و به عمق درياها رنگ آبي را تماشا مي كنيم و در نتيجه يكنوع آرامش و آسودگي خاطر به ما دست ميدهد ، ضربان قلب و تنفس با ديدن رنگ آبي ملايم ميشود و بدن در يك حالت استراحت و رضايت قرار مي گيرند. آبي را ميتوان رنگ نظم و ترتيب دانست اشياء و فضاهاي رنگ آميزي شده با آبي هاي روشن و تيره منظم و مشخص تر به نظر مي رسند و مشخص تر به نظر مي رسند در بسته بندي كالاهاي همچون شكر و امثال آن از بسته هاي آبي رنگ استفاده ميشود (آلبرز، 1972).
افراد بالغ بيشتر رنگ آبي را ترجيح مي دهند و بيان كنندة نوعي بلوغ و تكامل است كه ما را به ياد خاطرات كودكي مي اندازد. آبي مربوط به زندگي دروني و رواني مي شود، نمي خواهد خود را مثل قرمز تحميل كند، بلكه مي خواهد با عشق قبول شود، نه با خشونت آني و لحظه اي مطمئناً آرام، است ولي نه همچون رنگ سبز كه بيشتر حالت رضايت غير زميني و تسليم را دارد عمق آبي حالت جذبة آسماني را دارد بطوري كه تفكرات وملاحظات منطقي رعايت نميشود همچنين ما را بطرف بي نهايت مي كشاند. آبي كم رنگ تر كمتر ما را تحت تأثير قرار ميدهد خصوصيات آن بيشتر به سمت بي تفاوتي وتهي بودن است و روياها را نيز در برمي گيرد، ديدن آن احساس تازگي و تميزي را به ميدهد، بخصوص هنگامي كه همراه با سفيد باشد (پژوهي پاد، 68-1367 ص34).
رنگ آبي ازنظر نمادين شبيه به آب آرام، آسمان ، خلق و خوي آرام، طبيعت زنانه و روشني ودرخشش يك كتاب خطي است. رنگ آبي معني حساسيت ظرافت و عشق به خانواده را دارد و معرف دلبستگي عمومي و اتحاد است. ادراك حسي آن طعم شيرين دارد، محتواي عاطفي آن ملايمت بوده و اندامم آن پوست است. (لوچر، 1370، ص79)
در زبان پالي واژه نيلاً را براي رنگ آبي تيره بكار برد ه اند كه ريشة سانسكريت دارد و منظور اين بوده كه مردم حتي در هند قديم رنگ آبي ر با رود نيل مشخص مي كرده اند ونيل كه از نظر ملي بسيار مقدس شمرده ميشده نام رنگي را به خود گرفته كه مبين پيوند -الفت عمومي و صفا بوده است. در زبان آلماني، شرايط بيولوژيكي كمال مطلوب كه رنگ آبي نشانگر آن با كلمه كموت مشخص مي شود، در زبان انگليسي معادل دقيق اين كلمه آلماني وجود ندارد ولي تقريباً برابر واژه “حساسيت احساس”است(لوچر، 1370، صفحات 79،80)گلهاي آبي را گلهاي رومانتيك مينامند در نقاشي مذهب مسيحي رنگ را سبب شنل آبي رنگ حضرت مريم رنگ صفا و عشق بفرزند و به عنوان “رنگ مقدس”به كار مي برند (كريستن،1975).
آبي تيره از عمق و كمال چشمگيري برخوردار است،به ويژه مطلوب افرادي است كه اضافه وزن دارند ونشانگر خشنودي وكاميابي است نشانگر برآورده شده پرسعادت آرمان هاي وحدت، يكي شدن ، ودوباره به وصال گايا“ما درزمين”رسيدن است. نمايانگر حقيقت واعتماد وايثار تسليم و فداكاري است.رنگ آبي مظهر ابديت بي انتها و نشانه سنت و ارزش هاي پايدار بوده و لذا به ابدي كردن گذشته تمايل دارد( لوچر، 1370،ص80).
رنگ سبز:
رنگ سبز از تركيب دو رنگ زردو آبي حاصل مي گردد. به نظر كاندينسكي سبز مطلق آرام بخش ترين رنگها است. اين رنگ هيچ انعكاس موجي حاوي شادي او رنج و يا ترس ندارد و به هيچ طرفي در حركت نيست، بلكه آرام و ساكن، و راضي از خود است، اما اگر به آن رنگ زرد اضافه شود،زنده و چنانچه آبي اضافه شود انعكاس دار مي گردد(فراري ،1368، ص98).
رنگ سبز، رگه اي رنگ آبي دارد، نشانگر وجود شرايط روحي“اضطراب انعطاف پذير” است انتخاب كننده اين رنگ داراي صفات روحي اراده در انجام كار، پشت كار و استقامت است لذا سبز مايل به آبي نمايانگر عزم راسخ،پايداري، و مهمتر از همه مقاومت در برابر تغييرات ميباشد، در ضمن از ثبات عقيده و خود آگاهي نيز حكايت كرده و ارزش، زيادي را براي خود شخص در تمام شكل هاي تعلق واظهار وجود قايل مي شود، زيرا تعلق عاملي بشمار ميآيد كه امنيت و احترام به خود را بيشتر ميكند.(لوچر ، 1370، ص83).
رنگ سبز به شكل نمادين مشابه درخت افسانه هاي كاج است با ريشه هاي عميق، پابرجاو ثابت، مسلط بردرختان ديگر با طبيعت مستقل(لوچر1368، ص79) همچنين از طبيعت سبز، گياهان و رويندگان است. رنگ سبز نماينده قدرت، اراده، اطمينان، ادعا، اعتماد به نفس تشخيص اميد،رويندگي ، ترقي ، صفا ، جواني ونمايندة استقامت و پايداري است رنگ سبز رنگ طبيعت است. رنگ سبز حالت تصاحب دارد، رنگ سبز مبين احساسات جواني، قدرت و طرز تفكر بهتر است داشتن و آرزوي زندگي بهتر را رنگ سبز نما يش ميدهد. آزاد بودن ـ آرام بودن واحساس آرامش را با رنگ سبز مطلق ميتوان نشان دادد همچنين فضاهاي اضطراب آور را با رنگ سبز، آبي نمايش داد محل كار دائمي ، لوازم و ماشين آلات كارخانجات به سبب آرامش بخشيدن به چشم به رنگ سبز ملايم رنگ آميزي ميشوند، (كريستن،1357).
ادراك حسي رنگ طعم سبز “گس” دارد، محتواي عاطفي آن ضرور است. (رنگ سبزـ آبي) و اندام هاي مربوط به آن را ماهيچه هاي صاف بدن تشكيل مي دهند.(لوچر، 1370،ص84).
رنگ بنفش:
بنفش تركيبي است از قرمز و آبي اگر چه رنگ مستقل و مشخصي به شمار مي آيد، ولي مايل به حفظ خواص هر دو رنگ ياد شده به صورت تركيب قرمز و آبي است، بگذاريم از اين كه روشن هدف دو رنگ مزبور را از دست ميدهد بنفش تلاش ميكند تا جنبه تسخيري (سلطه گرانه) بي ارادي رنگ قرمز و تسليم يقين رنگ آبي را حفظ كرده و به صورت مظهر“همانند سازي” درآيد. اين همانند سازي نوعي اتحاد عارفانه و درجة بالائي از صميميت همراه با حساسيت است كه منجربه ادغام كامل ذهن و هدف مي گردد، به طوري كه هر چيزي كه انديشيده شده و طلب شده با شد مي بايست واقعيت يابد.
به تعبيري ، اين نوعي سحرو جادوست كه رويائي به حقيقت مي پيوندد،يك حالت سحر آميز كه در آن آرزوها برآورده ميشوند. لذا شخصي كه رنگ بنفش را ترجيح مي دهد، خواستار دست يا فتن به يك رابطه “جادوئي” است.
او نه فقط مي خواهد كه به خودشش عظمت بدهد، بلكه در عين حال خواستار افسون شدن شادماني ديگران است تا بتواند درجه اي از سحر را در مورد آن به كاربرد، زيرا اگر چه اين يك همانند سازي سحر آميزي است، لكن تفاوت ميان ذهن و هدف هنوز وجود دارد.(لوچر، 1370ص94)
رنگ بنفش، قرمزي است سرشده يعني هوسي مهار شده با انتهاي يك روياء اين رنگ درخودش ناخوش ودر حال ويراني دارد. دراين رنگ يك احساس دروني غم وتنهائي نفهته است(فراري، 1367،ص99) هر چه به سوسني نزديك شود، سطحي تر ميشود و بيشتر جادويي است تا اسرار آميز، همچنين بيمارگونه است تا جدي بنفش سوسني به اندازة بنفش تاكيدي نبوده وبرانگيزنده خاطرات فراموش شدة دوران كودكي و رويا هاي آن دوران ودنياي خيالي آن است (پژوهي ياد، 68، ص1367، ص33)
بنفش ميتواند به معناي همانند سازي به عنوان يك تركيب صميمانه و عاشقانه باشد، يا ميتواند به يك درك شهودي و حساس بيانجامد. ولي خصلت تا حدودي غير واقعي وخوش خيالانه آن ميتواند به معناي همانند سازي به مثابه يك ناتواني از لحاظ تفاوت قائل شدن با يك تزلزل بي تصميمي باشد، كه در هر صورت ممكن است به بي مسئوليتي بيانجامد (لوچر ،1370،ص 94)
فردي كه از نظر فكري به حد بلوغ و كمال رسيده است، معمولاً يكي از رنگهاي اصلي (سبز آبي قرمز، و زرد، طبق آزمونهاي انجام گرفته آزمون رنگ لوچر )را نسبت به رنگ بنفش ترجيح مي دهد، در حالي كه شخص نابالغي از نظر فكري و احساسي رنگ بنفش را انتخاب مي كند، در آزموني كه بين 1600 كودك از يك مدرسه كودكانه انجام گرفت، تقريباً 75% آنها بنفش را انتخاب كردند آمار به دست آمده نشان داده است كه ايراني ها ، افريقايي ها، برزيلي ها نسبت به كشورهاي اروپائي رنگ بنفش را بيشتر ترجيج مي دهند (لوچر، 1368،ص92).
بنا به نظريه“اربسله” فعاليتهاي غده اي و هورموني دورة حاملگي باعث ازدياد گرايش به ترجيح رنگ بنفش ميشود. اين حالت هنگلامي كه در كار غدة تيروئيد اختلال روي ميدهد نيز صدق ميكند. بزرگ شدن غده تيروئيد زماني كه علل رواني دارد نه بخاطر كمبود يد ناشي از فشار و تنشي است كه برشخص وارد ميشود.ويا نتيجه شوك و موقعيت هاي نابهنجار در ابتداي زندگي كه باعث وحشت وترس مزمن شده است احساسات چنين افرادي بي ثبات ودر نهايت خارج از كنترل خودشان است. كه دقيقاً همين مسائل را ميتوان در مورد زنهاي حامله بيان كرد، بسياري از آنها در اين دوره حساسيت فوق العاده بهم مي زنند و احساس ناامني و ترس مي كنند. (لوچر 1368، ص92)
انتخاب رنگ بنفش توسط كودكان نمايانگر دنياي افسانه اي است كه آنها در آن زندگي ميكنند.(لوچر، 1368،ص93).
هم جنس گرايان زن و مرد نيز رنگ بنفش را به عنوان جبران شخصيت تهديد آميز و ناامن خود ترجيج مي دهند. دراين موارد بخصوص، ما با آدم هائي روبرو هستيم كه احساس ترس و وحشتشان منجر به ساختن دنيائي جادوئي وتخيلي ميشود، بهر حال گر چه بخش زيادي از هم جنس گرايان زن و مرد رنگ بنفش را در مكان اول ترجيح مي دهند اين مساله نمي تواند نمايانگر اين باشد كه هر انتخابي از اين دست نشان دهنده تمايلات و افكار هم جنس گرايانه است(لوچر، 1368،ص94).
رنگ قهوه اي :
رنگ قهوه اي حالت فشرده بودن و نيروي عظيم را به ما ميدهد. واقعي ترين همةرنگهاست، با اين كه اثر آن خشن ونه عاميانه است، در برگيرندة زندگي سالم و كارهاي روزمره ميباشد هر چه تيره باشد، صفات بيشتري از سياه را برخود مي پذيرد
(پژوهي پاد، 68-1367،ص33).
خصلت شور زندگي بي اراده رنگ قرمز از طريق اين زمينه تيره شده ، كاهش يافته و سردتر شده و ملايم تر مي گردد، وبه گفته نقاشان“در هم شكسته ميشود”لذا رنگ قهواي انگيزه خلاق وسيعي را كه نيروي فعال رنگ قرمز است، از دست ميدهد. شور زندگي فاقد قدرت تأثير فعال بوده و به گونه اي انفعالي، پذيرنده (غيرفعال)و حسي است(لوچر،1370،ص95).
لذ ا رنگ قهوه اي نشانگر احساس به صورت كاربرد آن در حواس جسماني است حالت حسي دارد كه مستقيماً به جسم مادي (بدن انسان)مرتبط مي شوديك بدن سالم و كنترل شده كمتر توجه صاحب خود را به رنگ قهوه اي تيره جلب ميكند. در صورتي كه ناراحتي جسماني يا بيماري وجود داشته باشد در اين حال رنگ قهوه اي در مكان نخستين ترجيح رنگي فرد قرار مي گيرد، (لوچر، 1370، ص95،96)
افراد بي خانمان وبي اصل و نسب كه جائي را براي استراحت و آرامش ندارند، وقتي كه كمترين اميد به امنيت و خشنودي جسماني درآينه در آنها پديد ميآيد غالباً رنگ قهوه اي را درست در ترجيح هاي اول خود قرار مي دهند، اين مورد خصوصاً درميان افراد بي خانمان و آوارة جنگ جهاني دوم مشاهده شد. اين وضعيت به اين معني نبود كه بدن آنان حساس تر بوده بلكه معنا يش اين بود كه جا و مكاني نداشتند تا در آنجا احساس امنيت نمايند و از آسايش وراحتي خيال افراد مرفه تر از خود برخوردار شوند لذا قهوه اي حكايت از اهميت خانه و خانواده و امنيت اجتماعي وخانوادگي دارد.(لوچر،1370،ص96).
رنگ خاكستري:
خاكستري رنگي است خنثي نه ذهني است ونه عيني ، نه دروني است و نه بروني، نه اضطراب آفرين است و نه آرامبخش،خاكستري فاقد حيطه و قلمرو بوده و فقط يك مرز است، مرزي مانند “سرزمين هيچ كس” در حكم يك منطقه غير نظامي تجزيه شده ميان مناطق متضاد و طرف خاكستري همچون ديوار برلين وپرده آهنين است كه در هر سوي آن يك برداشت و ديدگاه متفاوت وجود دارد، (لوچر،1370،ص75)
بنابراين رنگ خاكستري هيچ شخصيت مستقلي ندارد، نه مثل سفيد پر از امكانات و نه همچون سياه گذرا و معقول است، هيچ چيز را بيان نمي كند بيان حالت شخصي است كه خنثي و بلااراده است نماد بي تصميمي ونداشتن انرژي است كم رنگ بودن خاكستري، ترس را تداعي ميكند وهمچنين پيري و فرا رسيدن مرگ را هر چه خاكستري تيره تر مي شود، برانگيزندة ترس و يكنواختي وايستايي است. خاكستري كه داراي صفت ويژه عدم مشاركت يا “كاري به كار ديگران نداشتن” است، داراي يك عنصر آشكار پنهانكاري است (پژوهش پاد، 68، 1367، 33)
رنگ سياه:
سياه يك رنگ منحصر به فرد است، در عين اين كه خود يك رنگ است،كلية رنگها را نيز دربر دارد، سياه تيره ترين رنگ است ودر واقع خود را نفي ميكند. سياه نمايانگر مرز مطلقي است كه در فرا سوي آن زندگي متوقف مي گردد، ولذا بيانگر پوچي و نابودي است. سياه به معناي “نه” بوده و نقطه مقابل “بله”رنگ سفيد است سفيد به صفحه خالي مي ماند كه داستان را بايد روي آن نوشت ولي سياه نقطه پاياني است كه در فراسوي آن هيچ چيز وجود ندارد(لوچر، 1370،ص97).
سياه به عنوان نفي كننده خود، نشانگر علاقه، تسليم يا انصراف نهائي بوده و از تأثير قوي برهر رنگي كه در همان گروه قرار گرفته باشد برخوردار است و خصلت آن رنگ را مورد تاكيدو اهميت قرار ميدهد (لوچر،1370، ص97).
سياه نماد مرگ ونااميدي است شخصيت آن نفوذ ناپذير است ورئه بي انتخابي است كه بي انتخابي است كه هيچ امكاني در آن وجود ندارد،سكوت پايان ناپذيري بدون آيندة وحتي بدون هيچ اميدي به آينده است، رنگي است كه كمترين ارتعاش را دارد وبيان سرزمين خشكي است كه هيچ چيز مخصوص خود ندارد سياه بوجودآورندة حالت مشخص وخالص بوده، نجيب و گران قيمت است بويژه هنگامي كه براق باشد (جي پوآل،1989)به نظر كاندينسكي،هررنگي كه بر روي سياه قرار گيرد، برجسته ومشخص تر مي شود، حال آن كه هر رنگي روي سفيد، ضعيف و درهم ميشود تعادل بين سفيد وسياه در اصل رنگ خاكستري است كه نه صدا و نه حركتي دارد و داراي سكوني تسلي ناپذير است كه با سكون سبز كه از رنگهاي زنده بوجود آمده، توفير دارد (فراري، 1368، ص99)
تداعي رنگ و نمادگرايي رنگ :
اهميت نمادين وهيجاني رنگ بستگي به سن وانديشة فرد دارد. بسياري از رنگها با فرهنگ و دوره خود مربوط وتنها در بررسي ها و مطالعات تاريخي قابل تعبير و درك هستند، بعضي از اين مفاهيم كه بوسيله رنگها معين شده اند، عناصري هستند كه بواسطة هر چيز ساخته شده اي همچون آسمان، زمين، آتش، آب، چهار باد، فصول ، بيان شده اند، عمدتاً مفاهيم بواسطة جنگيدن به خاطر زنده ماندن ، از روي آئين، ثبت نام ونشان وبعدها از روي ديدگاههاي شناخت طبيعت وماهيت انساني، بيان ميشوند (كريستن، 1975، ص178)
در اينجا به عنوان مثال، رنگ قرمز را با توجه به تصوير مفاهيم آن در نظر مي گيريم، كه از نظر بينايي متضاد با رنگ نيلي است.
تضاد دوران شناختي در رنگ قرمز، بطور مستمري ميتواند بر طبق تداعي رنگ و نمادگرايي رنگ باشد.
-قرمز به مثابه آتش، كه با آب متضاد است، برابر خاكستري وسبز (در يونان) با سياه(در ژاپن) است كه معمولاًدرصدي آبي روشن دارد.
قرمز به مثابه تابستان، كه با زمستان متضاد است، برابر با سياه(در ژاپن) است كه معمولاً درصدي آبي روشن دارد.
قرمزبه مثابه جنوب كه با شمال متضاد است، برابر باسياه (در گاگيوژاپن )،زرد(ميان سرخپوستان آمريكايي) است.
قرمز به مثابه گرما، كه با سرما متضاد است، برابر با آبي روشن است.
قرمز به مثابه گرم، كه با سرد متضاد است، برابر با سفيد يا آبي روشن است.درميان ساكنين سرزمين هاي شمالي گرمي مطبوع و دلپذير است.
قرمز به مثابه امور شهواني ، كه بامور نفساني متضاد است، برابر با سفيد يا خاكستري است، پارسايي نيز برابر با آبي است.
قرمز به مثابه شيطان صفتي، كه با خداشناسي متضاد است، برابربا سفيد خيره كنندة يا طلائي است.
قرمز به مثابه دوزخ، كه با بهشت متضاد است،برابر با طلائي يا آبي است.
قرمز به مثابه عالم فاني ، كه با عالم باقي(جاودانگي)متضاد است، برابر با آبي است البته اين موضوع خيلي ناقص است وتقريباً جاي بحث وگفتگو دارد، ولي ديدگاه فوق انگاره هايي چون استواري، انديشه هاي تاريخي رنگ را مطرح مي كند، گذشته از اين مطلب ، ميتوان نگرش نسبت به رنگ قرمز را در طرق گوناگون و درعصر حاضر را درك كرده و فهميد.
قرمز به مثابه روشن كردن ، كه با خاموش كردن متضاد است، برابر با آبي است.
قرمز به مثابه سمت چپ، كه با سمت راست متضاد است، برابرر با سبز است.
قرمز به مثابه بدهكاري، كه با بستانكاري متضاد است، برابر با سياه است.
مثالهاي ارائه شده فقط در مورد رنگ قرمز بيان شده است، همچنين اين مكان وجود دارد تا فهرستي از تضاد روان شناختي مفاهيم وتداعي هاي مربوط به آن را براي ديگر رنگها ساخته شود(كريستن، 1975، ص،168)
بخش دوم
شخصيت و انواع آن
1874520574421000بخش دوم
تاريخچه اي از نظريه ها ي شخصيت
احتمالاً تعريق شخصيت دشوار است اما وقتي آن را مي بينيم، آنرا مي شناسيم، همه دربارة اشخاصي كه مي شناسيم، درباره شخصيتشان قضاوت مي كنيم. بخش عمده اي براي رسيدن به درك خودمان تدوين ادراك درباره خصوصيات شخصيتي مان است، حتي درباره اشخاصي كه نمي شناسيم اما راجع به آنها چيزهايي خوانده ايم، برداشت هاي شخصيتي مي كنيم(مورگان و همكاران 1986، ص567)
واژه شخصيت در زبان روزمره معاني گوناگوني دارد مثلاً وقتي در مورد كسي گفته ميشود. بسيار با شخصيت است غالباً درجه كارآيي وجاذبه اجتماعي وي مورد نظر است. گاهي اوقات كلمة شخصيت بهمنظورتوصيف بارزترين ويژگي مشخص به كار مي رود. مثلاً گفته ميشود فلان كس«شخصيت پرخاشگر» ويا « شخصيت خجولي »دارد . ولي روانشناسان در بحث از شخصيت از هر چيز به تفاوتهاي فردي توجه دارند. يعني ويژگي كه يك فرد را از فرد ديگر تمايز مي كنند. روان شناسان در مورد تعريف دقيق شخصيت اتفاق نظر ندارند با اين حال در بحث حاضر مراد ما از شخصيت، الگوهاي معيني از رفتار و شيوه هاي تفكر است كه نحوة سازگاري فرد را با محيط تعيين مي كنند.(اتكينسون وهمكاران ،1368،ج2،ص72)
ريشه ومعناي واژه شخصيت:
اين واژه كه در زبان لاتينPersonalite و در زبان انگلوساكسون Personality خوانده ميشود. ريشه دركلمه لاتين persona دارد. اين واژه به نقاب يا صورتكي گفته ميشود كه بازيگران تئاتر در يونان باستان به چهره خود مي زدند ودر تراژدي هاي آن دوره از آن بهره مي گرفتند. در سرزمين روم نيز از اين وسيله توسط نمايش گران استفاده شده است. چنانچه در سال 100قبل ا زميلاد ويكي از بازيگران معروف رومي براي پنهان كردن نقص چشم خود در هنگام نمايش از نقاب استفاده مي كرده است (آيزينك، 48، 1347، ص3)
واژه شخصيت به مرور معناي آن گسترده تر شد ونقشي را كه بازيگر ادا ميكند نيز ، در بر مي گرفت بنابراين، مفهوم اصلي واوليه شخصيت تصويري صوري و اجتماعي است وبر اساس نقشي كه فرد در جامعه بازي ميكند ترسيم ميشود. يعني در واقع، فرد، به اجتماع خود شخصيتي ارائه ميدهد كه جامعه بر اساس آن، اورا ارزيابي مي نمايد (شاملو، 1370ص12)
تعريف شخصيت:
لفظ شخصيت به شيوه هاي مختلفي تعريف شده استو آلپورت (1949) در اين باره به جمع آوري وذكر پنجاه تعريف متفاوت پرداخته است. معذالك اين تفاوتها مربوط به اصل موضوع شخصيت نيست، بلكه متوجه مفهومي است كه از آن ساخته اند، ودر نتيجه منعكس كننده ي ناهمگرائي هاي ديدگاه هاي نظري مولفان است (ماي لي، 1368،ص1)
در تعريفي ، شخصيت به عنوان «خصوصيات و شيوه هاي رفتار فردي كه در پرتو سازمان بندي و طرح يابي آنها سازگاري ويژه فرد با كل محيط وي تبيين ميشود، مطرح شده است كه در اين تعريف شخصيت مترادف فرديت قرار گرفته است(اتكنيسون وهمكاران ،1368،ج2،515)
شخصيت را بر اساس صفت بارز يا مسلط يا شاخص فرد نيز تعريف كرده بر اين اساس است كه افراد را داراي شخصت برونگرا يا درونگرا يا پرخاشگر وامثال آن مي داننددر واقع ميتوان گفت كه در شرايط مختلف حالت بارز يكي پرخاشگري وديگري درونگرايي است اين گونه برداشت از شخصيت در محدودة تيپ شناسي مي گنجد. نظر اجمالي به تعاريف شخصيت نشان ميدهد كه تمام معاني را نمي توان در يك نظرية خاص يافت بلكه در حقيقت، تعريف شخصيت بستگي به نوع تئوري يا نظريه هر دانشمند براي مثال:
كارال راجرز: شخصيت را يك خويشتن سازمان يافته دائمي مي داند كه محور تمام تجربيه هاي وجودي ماست.
آلپورت: از شخصيت به عنوان يك مجموعه عوامل دروني كه تمام فعاليت هاي فردي را جهت ميدهد نام ميبرد.
اريك اريكسون: معتقد است كه رشد انسان از يك سلسله مراحل و وقايع رواني، اجتماعي ساخته شده و شخصيت انسان تابع نتايج آنهاست.
جورج كلي: يكي از روانشناسان شناختي معاصر، روش خاص هر فرد را در جستجو براي تفسير معناي زندگي شخصيت مي دارد.
زيگموند فرويد: او عقيده داشت كه شخصيت از نهاد، خود و فراخود ساخته شده است.
در واقع، تعريف شخصيت از ديدگاه هر دانشمند يا هرمكتب و گروهي به نظريه يا تئوري خاص آنها بستگي دارد.
انواع شخصيت:
الف ـ درون گرايي- برون گرايي:
يكي از متداول ترين طبقه بنديهايي كه روان شناسان بكار مي برند.
دو تيپ درونگرا و برون گرا ميباشد كه براي اولين بار توسط يكي از روانپزشكان معروف نام كارل يونگ بكار رفت.
افراد درونگرا كساني هستند كه واكنش آنها نسبت به موقعيتهاي مختلف، منفي است يا از اين موقعيت ها فرار مي كنند و ساكت و آرام مي باشند.
افراد برون گرا نسبت به موقعيت ها واكنش مثبت نشان ميدهند در مقايسه با تيپ درون گرا بيشتر تماسهاي اجتماعي دارند. (اتكسينون و همكاران، (1368، ج 1، 512)
براي اندازه گيري درون گرايي وبرون گرايي آزمونهاي متعددي ساخته شده است كه بعضي از آنها، آزمونهاي مربوط به اندازه گيري رفتار هستند مثلاً بوسيله اين نوع آزمونها واكنش هاي مختلف هر يك از كودكان در يك موزه يا نمايشگاهي مشخص ميشود در اين آزمون خاص مسيري را كه كودك براي تماشاي اشياء مختلف طي ميكند و نيز زماني كه براي تماشاي هر يك از آنها صرف كرده است ثبت مي كنند. ودر مي يابند كه كودك درون گرا به آهستگي حركت كرده است بيشتر مدتي را كه در موزه راه مي رفتنددر كنار اولياء خود حركت بوده است وبه هيچيك ا زنقاطي كه قبلاً رفته مراجعه نكرده است ولي كودك ديگري كه برونگرا تشخيص داده شده است، علاقه زيادي به تماشاي اشياءمختلف موزه نشان داده به سرعت از يك نقطه به نقطه ديگر رفته ودر نقطه وسيعتري حركت كرده است.
بيشتر آزمونهاي درون گرايي ـ برون گرايي كلامي و حاضر بزرگسالان ميباشد در اين نوع آزمونها به آزمودني جملاتي مي دهند و از او مي خواهند مطلبي را كه با وضع او نزديك است مشخص كند مثلاً اين سوالات ممكن است به اين ترتيب باشند كه «من بيشتر در حالت رويا هستم» «ترجيح ميدهم به جاي بازي مطالعه كنم» و«دوست دارم در جمع صحبت كنم» آزمايش كننده در موقع بررسي دو سوال اول اگر ببيند آزمودني آنها را تاييد كرده است او را درون گرا او اگر سوال سوم را تاييد كرده است، وي را برون گرا به حساب ميآورد. (ماي لي، 1368، ص 38)
به طور كلي نمي توان گفت كه هريك از افراد يا درون گرا يا برون گرا مي باشند مثلاً افراد مبتلا به شيزوفرني (جنون جواني) درون گرا هستند و آنها كه دچار پسيكوزها، مانيك، دپرسيو(جنون ادواري)مي باشند غالباً درون گرا هستند.البته بايد توجه داشت كه منظور از بيان فوق آن نيست كه افراد درون گرا، دچار بيماري اسكيزوفرنيا يا برون گرايان دچار بيماري رواني از نوع مانيك دپرسيو هستند بعضي از افراد به هنجار به اندازه افراد شيزوفرنيك، درون گرا وبعضي از آنها به اندازه افراد مانيك دپرسيوبرون گرا هستند. مثلاً بعضي از متفكران و دانشمندان را ميتوان نام برد كه بطور قطع برون گرا هستند در حاليكه بعضي از سياست مداران معروف و بزرگ، به همان نسبت درون گرا مي باشند ولي بيشتر افراد بين اين دو حالت قرار گرفته اند.(آيزنيك،48،1347،ص 70)
سنخ شناسي يونگ:
در نظريه يونگ مسائل مربوط به منش شناسي اهميت خاصي دارد. يونگ منشها را به نحو كاملاً خاصي طبقه بندي مي كنند. به عقيده او با توجه به پيچيدگي و به ويژه ناخودآگاه بودن حيات نفساني، به كاربردن روش آماري آن هم بر اساس ريخت شناسي، در اين زمينه روش نامناسبي است.(يونگ، 1950)وتلاش در راه مبتني ساختن شناخت شخصيت بر معلومات عيني،دانشي دروغين و آلوده به ساده انديشي است(مولر،1368،ج2،ص133)
يونگ افراد را از لحاظ منش به دو دسته درون گرا و برون گرا تقسيم ميكند. اساس طبقه بندي او كه كاملاً معروف است شيوه تماس فرد با عالم خارج (يعني رفتن به سوي محيط يا احتراز از آن)است. اين دو منش را ميتوان ي توان دو قطب به هم پيوسته حيات رواني شمرد كه آشكارترين صورت آن مقرون به خود آگاهي و پنهان ترين آن مقرون به ناخودآگاهي است. خلاصه يونگ «درون گرايي» را حالت كسي مي داند كه امور دروني، يعني آنچه را كه احساس و فكر مي كند، بيشتر به ذهن مي سپارد و متعلق شناخت او را اشيا خارجي تشكيل مي دهند. به عبارت ديگر اين تمايز از رابطة شخص با شي حاصل مي شود و يونگ اين تمايز را در چگونگي شناخت افراد بسيار موثر مي داند (مولر، 1368، ص 133) همچنين اعتماد به نفس او در ارتباط با ديگران و محيط پيرامونش كم است و گرايش او در جهت غيراجتماعي بودن و خجولي است (مكتبهاي روان شناسي، 1369، ج 1، ص 333).
يونگ معتقد است كه در برون گرايي خود شخص را به سوي رويدادهاي بيروني مردم و موقعيت ها هدايت مي كند. شخص برون گرا، به شدت تحت تاثير نيروهاي محيطش قرار مي گيرد. بعلاوه او بسيار اجتماعي است و در موقعيتهاي فراوان، اعتماد به نفس نشان مي دهد (مكتبهاي روانشناسي 1369، ج 2، 236).
يونگ در اين قالب كلي طبقه بندي شخصيت، انواع فرعي يا كاركردي ديگري نيز قائل است. به عبارت ديگر، به نظر او در هر يك از افراد يكي از چهار جنبة تفكر و انفعال و حس و شهود غلبه وارد و بدين ترتيب هر يك از دو نوع برون گرا و درون گرا به نوبه خود به چهار نوع فرعي به شرحي كه گفتيم تقسيم مي شود پيروان مكتب يونگ معمولاً بر اين عقيده اند كه اين چهار جنبه گاه در جريان فرايند «تفرد» به صورت چهار شخصيت ظاهر مي شوند اين نظر با اهميتي كه يونگ براي آرگي تايپ چهارگانگي قائل است نيز تطبيق مي كند. (مولر، 1368، ج 2، ص 133).
روي هم رفته مي توان گفت كه شخصيت شناسي يونگ، جهان بيني است كه به روحي زيبا و جداي از شرايط اجتماعي قائل است و اين همان جنبه از شخصيت شناسي يونگ است كه طرفداران اساسي بودن شرايط اجتماعي آن مستمسك خرده گيري بر او قرار داده اند (مولر، 1368، ج 2، ص 133)
رويكرد ديگري كه در مورد سنخ هاي شخصيتي و نحوه برخورد آن با هر سنخ به عنوان بعد شخصيتي نمايان است. نظريه هانس، جي، آيزينك است.
نظريه آيزينك:
آيزينك يكي از روان شناسان مشهور زمان ماست وي سالها در زمينه شخصيت و رفتار انسان تحقيق و مطالعه نموده است. نظريات او در زمينه يادگيري و رفتار درماني مشهور است، آيزينگ در مطالعه شخصيت يك شيوه علمي اتخاذ مي كند و استدلال مي نمايد كه علم با اندازه گيري و كمي كردن، ارتباط دارد و روان شناسي شخصيت بايد روشهاي علمي را به كار ببندد، وي شيوه فراگير به كار مي برد، يعني در جستجو قواعدي است كه بر رفتار تمام گروه ها يا مردم تاثير دارد، نه يك شيوه انفرادي، (اسپرلينگ 1982، ص 180)
آيزينك در بحث هاي خود پيرامون شخصيت دو مساله كلي را مطرح مي كند، يكي از اين مسائل جنبه توصيفي شخصيت كه از ديرباز در روان شناسي مطرح بوده و به سئوالاتي از قبيل چرا يك شخص بخصوص بطريقي خاص عمل مي كند كاري ندارد. مساله ديگر، بررسي عوامل سببي است كه در جريان آن مي كوشد علل زير ساز اختلافهاي شخصيت افراد را تجزيه و تحليل كند. (ايزدي، ص 167)
جنبه هاي توصيفي شخصيت از ديدگاه آيزنيك
پژوهشهاي بسياري آيزنيك و همكارانش در زمينه خصوصيات رواني يا آنچه را كه درون شناسي تحت عنوانهايي مانند صفات، سنخ ها، نگرش ها، عادات و چيزهايي از اين قبيل انجام داده اند كه نتايج حاصله از آن در شكل (شماره 9) ثبت گرديده است در داخل دايره كوچك چهار مزاج كلاسيك كه نخستين بار توسط بقراط بيان شده است، وجود دارد.
چنانچه ملاحظه مي شود تا از اين مزاج ها يعني صفراوي و سوداوي با دوتاي ديگر دمي و بلغمي مخالف هستند. بدين معني كه دوتاي اول هيجانهاي شديدي دارند و نسبتاً ناپايدار و نوروتيك مي باشند، در حاليكه شدت هيجانها در دوتاي دوم كمتر است و در سلوك و رفتار ثبات بيشتري دارند. (ايزدي، ص 169).
به همين ترتيب افراد صفراوي و دموي خصوصيات مشتركي دارند كه شايد بتوان آنها را با اصطلاح «برون گرا» توصيف كرد، در حالي كه سوداوي ها و بلغمي ها «درون گرا» هستند بديهي است اين كيفيت ما را در قبال دو طبقه بندي مختلف كه مي توان يكي را مقوله اي و ديگري را بعدي ناميد قرار مي دهد، برطبق سيستم مقوله اي ما مي توانيم مردم را در يكي از چهاربخشي كه آنها را صفراوي، سوداوي، بلغمي و خوني ناميده ايم جاي دهيم و اين اصلي است كه ابتدا توسط «بقراط» عنوان شده و بعدها «كانت» نيز آنرا پذيرفته بيان كرده است، بعبارت ديگر اين اصل مبين آنست كه يك فرد تنها مي تواند به يكي از اين چهار مقوله تعلق داشته باشد و حد فاصلي وجود ندارد و مزاج هاي مخروطي مانند «دموي- صفراوي» نمي توانند تحقق يابد. در عمل تنها اين چهار مزاج موجوديت دارد و غيرممكن است فردي يافت شود كه مخلوطي از اين مزاج ها را دارا باشد (ايزدي، ص 169).
عقيده ديگر آنست كه براي هر شخص مي توان در ميان دو محور شكل (9) جائي قائل شد، بياني ديگر يك شخص مي تواند در حالي كه از يك طرف در هر يك از نقاط محوري كه يك سوي آن «برون گرائي» و سوي ديگر آن «درون، گرائي» است، جايي داشته باشد، از طرف ديگر روي محور پايدار و ناپايداري نيز جاي خاصي را اشغال كند. آنگاه با اشاره به جايگاني كه وي اين الگوي دو بعدي دارد مي توان او را توصيف كرد. آشكار است كه احتمال اشغال همه اين جايگاه ها وجود دارد، به گفته ي ديگر، شخص معيني مي تواند در يكي از آنها جاي گيرد و اكثر افراد نيز نزديك به مبدأ مختصات قرار مي گيرند يعني اين كه نه صفراوي هستند و نه سوداوي نه بلغي و نه دموي اين ديدگاه كه وونت پيرامون سالهاي 1880 پيشنهاد نمود در زمانه ما از پذيرش همگاني برخوردار است امروزه ديگر نظرية سنخهاي شخصيتي مقولهاي را هيچ روان شناس يا روان پزشكي جدي نمي گيرد (آيسنك، 1365، ص 63).
آيزنيگ تحقيقاتي در جهت به دست آوردن ابعاد اصلي يا سنخ هاي شخصيت انجام داد تا ساختار شخصيت آدمي را هم در جلوه هاي بهنجار و هم در نمودهاي نابهنجار آن به كوتاهترين وجهي توصيف كند وي طي تحقيقات وسيع، سرانجام به اين نتيجه مي رسد كه مي توان شخصيت را به سه بعد برون گرايي- درون گرايي، استواري، نااستواري و گرايش به روان پريشي توصيف كرد افراد روان رنجور با افراد عادي اين فرق را دارند كه شخصيت آنان از استواري كمتري برخوردار است و بسته به اين كه برونگرا يا درونگرا باشند به ترتيب با اختلالهاي شخصيتي از قبيل همجنس خواهي الكلسيم و جامعه ستيزي نشان مي دهند. و يا اختلالهايي مانند اضطراب، وسواس، هراس و وحشت زدگي، با افزودن بعد روان پريشي به دو بعد نخستين رفتار گروههاي گوناگون روان پريش طبقه بندي و توصيف مي شود. به علاوه آيزينگ معتقد است كه عامل وراثت مهمترين نقش را در تكوين اين سه بعد اصلي شخصيت برعهده دارد. (آيسنك، 1365، صفحات 3 و4).
شكل 9- در دايرة كوچك اين نمودار، نظرگاه مشهور مزاجهاي چهارگانه ديده مي شود، در بيرون اين دايره نتايج تعداد زيادي از آزمايشهاي نوين داده شده كه در آنها طرحهاي رفتاري گروه هاي بزرگي از آدميان توسط خود آنان يا ديگران درجه بندي شده است. ديده مي شود كه بين آنها همخواني قابل توجهي وجود دارد و علاوه بر اين مي توان بخش اعظم شخصيت را در قالب دو بعد عمده توصيف نمود كه يكي درونگرايي- برونگرايي و ديگري استواري- نااستواري است.
در ذيل به توضيح هر يك از سه بعد اصلي شخصيت از ديدگاه آيزنك پرداخته مي شود.
بعد درون گرايي- برون گرايي:
درونگرايي- برون گرايي بعدي است كه دامنه اي بين دو حد انتهايي دارد، و در وسط هاي اين دامنه افرادي قرار دارند كه نه برونگرا هستند و نه درون گرا، از داده هاي تجربي هم چنين برمي آيد كه بيشتر مردم در همين منطقة بينابين قرار دارند. (آيسنك، 1365، ص 67).
آيزينگ براي برونگرايي و درون گرايي صفاتي قائل است كه مهمترين آنها به شرح زير است:
درون گرايان- درون گرايان زير تاثير ويژگيهاي سيستم عصبي مركزي قرار دارند. استعداد سرشتي آنها براي تحريك پذيري زياد است، از محركها اجتناب مي كنند، رشد آنها عمومي است. كمتر معتاد به دود هستند بهرحال پيپ را ترجيح مي دهند. بيشتر در خود فرو مي روند، خيال پرورند، علاقه اي به شركت در اجتماعات، از خود نشان نمي دهند، گوشه گير و انزوا طلب هستند. ميزان هوششان بالا است، قوه بيانشان عالي است معمولاً در كارها دقيق هستند ولي گامها را آهسته و با احتياط برمي دارند. فزوني طلب هستند ولي براي كارهائي كه انجام مي دهند به قدر كافي ارزش قائل نيستند، بيشتر پابند به سنت ها و اصول ديرين هستند. گرايش به احساس كمبود (حقارت) در آنها زياد است براي ابتلاي به دلواپسي و افسردگي و وسواس و غيره، آمادگي بيشتري دارند، (سياسي، 1370، ص 335)
برون گرايان- برون گرايان نيز زير تاثير سيستم عصبي مركزي هستند. استعداد آنها براي تحريك پذيري كم است، يعني حساسيت كمتري در برابر محركها دارند، دمومي مزاجند، رشد بدني آنها افقي است، مي توانند پاي خود را براي مدت درازتري بلند نگاه دارند.
آنها فاصله هاي زماني را كوتاه تر از درون گرايان احساس مي كنند، و نيز بيش از اينها دود استعمال مي كنند و سيگار را هم ترجيح مي دهند. به دنبال چيزهاي تحريك آميز مي گردند، از كارهايي كه در آنها احتمال خطر يا ضرر مي رود روگردان نيستند به كار و كوشش چندان علاقه اي ندارند و نيروي كمتري به كار مي اندازند، هوششان نسبتاً كم و قوة بيانشان ضعيف است پايداري و استقامت ندارند، در كارهايشان شتابزدگي هست ولي دقت نيست، چندان فزوني طلب نيستند، ولي براي كارهايي كه مي كنند زياده از حد ارزش قائلند، انعطاف پذيرند، شوخي و لطيفه را خيلي دوست دارند به خصوص اگر جنبة جنسي داشته باشد گرايش بيشتري براي تظاهرات ناشي از هيستري دارند (سياسي، 1370، صفحات 335، 336).
آيزنيك معتقد است كه صفات مربوط به بعد شخصيتي درون گرا- برون گرا مرتبط با ويژگي هاي ارثي ساخت شبكه اي هستند، كه بخشي از مغز تحت تاثيرات حد مشخصي تحريك مي شوند همچنين آيزينگ درونگرايي- برون گرايي را مرتبط با نظام فعال ساز شبكيه اي (R.A.S) دانسته كه سطح برانگيختگي فرد را كنترل مي كند. بنا به عقيده وي، افراد برون گرا از سطح برانگيختگي كمتري نسبت به افراد درون گرا در نظام فعال ساز شبكيه اي، بهره مي برند، لذا براي رفع اين كمبود فرد را برمي انگيزد كه براي برقراري تعادل دست به كار شود (مورگان و همكاران، 1986، ص 604).
درون گراها و برونگراها به لحاظ نگرشهايشان نيز، بويژه در زمينه هاي اجتماعي و سياسي، با هم تفاوت دارند، برونگراها، نگرشهاي واقع كرا ودرونگراها به نگرشهاي آرمانگرا تمايل دارند،اگر محافظه كار باشند ، در آن صورت درونگراها به باورها ونگرشهاي مذهبي گرايش پيداميكنند،حال آنكه برونگراها به نگرشهايي مانند لازم شمردن كيفر مرگ و شلاق برا ي مجرمين و مخالفت با درهم آميزي نژادهاي حقير شمردن مردمان غير سفيد روي كنند. در موقع تندروي درونگرا به آرمانهاي صلح جويانه و مسالمت آميز تمايل نشان ميدهند حال انكه برونگراها به چيزهايي مانند ازدواج مشروط، تسهيلات بيشتر – درقوانين طلاق وكهنه و اصلي شمردن مراسم دعاي مذهبي متمايل هستند. درد بالاترين درجات برونگرا هاي محافظه كه به باورهاي فاشيستي و برنگراهاي تندرو به باوراهي اشتراكي گرايش پيدا مي كنند، به اين ترتيب مشاهده مي شود كه تفاوتهاي اين سنخهاي شخصيتي كاملاً واقعي است و به زمينه هاي بسيار گوناگوني گسترش مي يابد، (آيسنك، 1365، ص 68).
با توجه به ويژگي هاي بيان شده در مورد بعد درون گرايي- برون گرايي در كل مي توان سه ويژگي كلي از افراد اين بعد شخصيتي در نظر گرفت.
درون گرايان ديدگاهشان بيشتر دروني و ذهني هستند و برونگرايان بيشتر عيني و خارجي مي باشند.
برون گرايان درجة فعاليت عملي عالي تري دارند.
درون گرايان آمادگي بيشتري براي خودداري و تسلط و كنترول خود از خويش نشان مي دهند. ولي برون گرايان آمادگي كمتري براي اين خودداري و كنترل خود از خويش ظاهر مي سازند. (آيزينگ، 1966، ص 51).
روان نژندان:
روان نژندان زير تاثير سيستم عصبي خودكار قرار دارند، ديدشان در تاريكي كمتر از ديد افراد بهنجار است. اگر چشمهاي آنها با پارچه بسته شده باشد بيش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست مي دهند. جسماً و روحاً ضعيف و ناقص هستند از حيث هوش، تسلط بر نفس، ادارك حسي، تمركز حواس، اراده، سعي و كوشش از افراد بهنجار پائين ترند، تلقين پذيرند و در انديشيدن و عمل كردن كند هستند (سياسي، 1370 ، ص 336).
مطالعات آيزينك كه بر روي 10 هزار نفر از افراد انجام پذيرفت، سربازان نژند را هم در بر مي گرفت، دومين بعد از شخصيت كه آيزينك مورد مطالعه قرار داده است، نوروزگرائي 0 استواري است. در قطب نوروز گرايي يا بي ثباتي افرادي قرار دارند كه هيجاناتي نااستوار داشته و به آساني برانگيخته مي شوند. اين سنخ افراد، دمدمي، زودرنج، مضطرب بي قرار هستند. در قطب ديگر بعد، ثبات قرار دارد كه افراد داراي كنترول هيجاني بوده و آنها قابل اعتماد، آرام و دقيق هستند. (آيزينك و راشمن 1965) (ريمبل، 1984، ص 487).
روان پريشان:
افراد روان پريش سخت و دشوار هستند، از عهدة نقاشي بواسطه آينه خوب برنمي آيند. در جمع زدن پي در پي ضعيف هستند، تمركز حواسشان كم است، حافظه شان ضعيف است. به كندي چيزي مي خوانند، و به طور كلي از نظر فهم و ادراك و اعمالي كه تحرك لازم دارد بسيار كند هستند. بيشتر ساكن و بي حركت مي مانند. سطح آرزو و توقعشان كمتر با واقعيت تطبيق مي كند، آمادگي ندارند به اين كه خود را با تغييراتي كه در محيط زندگي روي مي دهد سازش دهند. (سياسي، 1370، ص 336).
در اينجا چند نكته لازم به تذكر است، يكي اين كه در مورد قطب هاي مخالف برون گرايي و درون گرايي آيزينگ نظر يونگ را تاييد مي كند و ضمناً آنها را داراي وجه شباهتي با تشريحي كه فرويد از روان كرده است مي داند بدين معني كه نهاد در مورد برون گرا داراي قدرت و سلطه است، در صورتي كه من برتر در مورد درون گرا قدرت بيشتري دارد، ديگر اينكه ميان افراد كاملاً بهنجار از يك سوي، و افرادي كه در يكي از دو قطب نهايي روان نژندي و روان پريشي قرار دارند از سوي ديگر، فاصله بسيار زياد است در اين فاصله است كه افراد ممكن است به سوي يكي از آن دو قطب نزديك شوند، يعني به تدريج و كمابيش صفات اختصاصي يكي از آن دو قطب را پيدا كنند ديگر اينكه دو قطب روان پريشي و روان نژندي با هم تركيب مي شوند و قطبي تشكيل مي دهند كه افراد ممكن است از حدود بهنجاري به تدريج عدول كنند و به آن قطب مركب متمايل گردند، آيزينگ معتقد است كه اين قطب مركب خيلي بيشتر ديده مي شود تا قطب خالص روان پريشي يا روان نژندي (سياسي، 1370، صفحات 336 و 337)
عوامل سببي:
در اينجا آيزينك مي كوشد تا به كمك تجزيه و تحليل عوامل ارثي و محيطي علل زيرساز اختلافهاي بين فردي را تا حد ممكن بررسي كرده و به نتايج مثبتي نائل شود در اين راه از يافته هاي روان شناسي عصب شناختي زيست، شيمي قوانين توارث و ساير علوم پايه كمك گرفته است.
آيزينك براي توجيه روابط ميان سنخ هاي ارثي و سنخ هاي پديداري در رشد شخصيت، توازن ميان «تحريك و وقفه» رابه عنوان بخش سرشتي شخصيت فرض كرده و آن را مشابه جنبه ژئوتيپيك شخصيت دانسته است و عقيده دارد كه اين جنبه سرشتي طبق قانون مندل به ارث برده مي شود. اين سرشت فرض توسط پديده هاي تجربي قابل مشاهده اي چون شرط شدن هوشياري، خاطره زمان بعد از تصوير آثاربعد از تصوير و غيره شكل مي گيرد. البته هيچيك از اين پديده ها معيار خالص براي تحريك يا وقفه نمي باشد و بنابراين نمي توان انتظار داشت كه سنخ هاي پديداري معيار مشخص كننده اي براي سنخ هاي ارثي كه ما به آنها اشاره كرده ايم باشند، (ايزدي، ص 172).
آنچه مسلم است ارگانيسم ، ما از ساختمان سنخ هاي ارثي خاصي تشكيل شده است كه از لحظه تولد با محيط مواجه مي شود و سنخ هاي پديداري حاصل تعامل محيط و سنخ هاي ارثي روي يكديگر است (ايزدي، صفحات 172 و 174).
آيزينك برون گرائي و خصايص ابتدايي مختلفي چون اجتماعي بودن، برتري طلبي، فعاليت و صفاتي از اين قبيل را سنخ هاي پديداري ناميده و رابطه ميان سنخ هاي ارثي را با معامله زير نشان مي دهد:
توازن تحريك وقفه * اثرات محيط = درون گرايي / برون گرايي
اين معادله معين آنست كه جنبه هاي توصيفي شخصيت حاصل اثرات متقابل سرشت و محيط روي يكديگر است (ايزدي، ص 174).