مبانی نظری وپیشینه تحقیق روان شناختی مزاح وشوخ طبعی (docx) 68 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 68 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق روان شناختی مزاح وشوخ طبعی
فصل دوم: مباني نظري و يافته هاي پژوهشي
مباني (رويكردهاي) نظري روان شناختي مزاح 11
نظريه اهانت 11
نظريه تخليه هيجاني و آسودگي 11
نظريه ناهماهنگي و تباين 12
واكنشهاي مزاح 13
مزاح و سيستم ايمني بدن 15
مزاح و عملكرد تحصيلي 16
نقش درماني مزاح 16
تبين روان شناختي از تأثير مزاح در مقابله با استرس 17
مدل تعاملي استرس 18
مباني نظري سلامت رواني 21
نظريه موري 22
نظريه آدلر 23
نظريه فروم 23
نظريه مزلو 23
نظريه اسكينر 24
نظريه يونگ 24
افراد سالم از نظر رواني 25
نظريه اسلام 26
اهميت سلامت روان 28
عوامل زيستي 28
عوامل عاطفي و رواني 30
عوامل اجتماعي 30
رابطة بين استرس، كنار آمدن و سلامتي 30
پيامدهاي استرس 33
اختلال هيجاني 33
اختلال شناختي 34
اختلال فيزيولوژيكي 35
كنار آمدن 36
روشهاي كنار آمدن مستقيم 36
كنار آمدن مواجهه اي 37
مسئله گشايي برنامه ريزي شده 38
حمايت اجتماعي 38
روشهاي كنار آمدن دفاعي 40
مكانيزمهاي دفاعي 40
كاهش دهندگان شيميايي استرس 41
پسخوراند زيستي 42
ورزش 43
يافته هاي پژوهشي در زمينة مزاح (شوخ طبعي) 43
ترغيب پرورش توانايي شوخ طبعي 47
فصل دوم
مباني نظري و
يافته هاي پژوهشي
مباني (رويكردهاي) نظري روان شناختي مزاح
راسكين (1985) در مقاله يي نظريه هاي روان شناختي مزاح را به اختصار توضيح داده است و سه رويكرد نظري عمده روان شناختي را در تبيين علل رواني مزاح و شوخ طبعي مورد بررسي قرار مي دهد.
الف- نظريه اهانت :
خاستگاه اين نظريه در آراي قديم است. براساس نظريه اهانت مزاح در درجه اول روشي است جهت ابزار غضب. بدينسان كه هدف از بذله گويي و مزاح، توهين به مخاطب يا شخص ثالث است. صاحبنظران اين رويكرد معتقدند كه مزاح بدان دليل مثبت و پسنديده تلقي مي گردد كه جايگزين مناسبي جهت روشهاي خشن تر و غير مؤدبانه تر ابراز خشم (نظير توهين و ناسزاگويي) است. اشاراتي از مباحث فوق را مي توان در نوشته هاي افلاطون، ارسطو، سيسرو و هابز يافت (راسكين، 1985). بارون ، برن و گريفيت (1974) نشان داده اند كه وادار كردن افراد عصباني به خنديدن با ايجاد حس سرگرمي و تفنّن، به طور معني داري تمايلات پرخاشگرانه آنان را تعديل مي كند.
ب- نظريه تخليه هيجاني و آسودگي :
طرفداران اين نظريه معتقدند كه مزاح و خنده منجر به گشايش خلق و خوي و تشفي انرژي رواني شده نتيجتاً موجب تعادل و آرامش رواني فرد مي شود. شايد مشهورترين نظريه تخليه و آسودگي متعلق به فرويد باشد. فرويد (1916) در كتاب (شوخيها و ارتباط آنها با ناهشياري ) اظهار مي دارد كه مزاح راهي جهت رهايي از رفتارها و افكار بازدارنده و سانسور شده است. براساس نظريه فرويد (1916)، تخليه انرژي رواني از طريق مزاح نوعي تلاش اقتصادي و حسابگرانه و صرفه جويانه و در عين حال ناخودآگاهانه براي برون ريزي تنشهاست او معتقد است كه بين رؤياها و مزاح تشابهات فراواني وجود دارد و در هر دو مورد فرد به طور ناخودآگاه و به شيوه يي نمادين نسبت به ارضاي تمايلات واپس زده شده و كنش زاي خويش مبادرت مي ورزد.
ج- نظريه ناهماهنگي و تباين
پيروان اين نظريه معتقدند مزاح از كنار هم گذاشتن دو يا چند مفهوم ظاهراً نامرتبط كه در ذهن مزاح كننده با يكديگر مقايسه و در كنار هم گذاشته مي شوند و به دست مي آيد. روان شناسان طرفدار اين نظريه معتقدند كه دريافت مشابهت يا تفاوت بين امور، عامل مزاح است و از آن جا كه مزاح معمولاً سبب تبديل بحثي منطقي به بحثي نامربوط و بيهوده مي شود لذا خنده آور مي شود. به خوبي مشخص است كه اين نظر با نظرات شناختي نوين در روان شناسي مطابقتهايي دارد. راسكين (1985) معتقد است از نظر پيروان اين نظريه در موقعيت هاي فشارزا، شوخ طبعي، پهنه ديدگاه فرد را به سوي حل هر چه مؤثرتر مشكلات و سازگاري بيشتر با محيط و فشارها گسترش مي دهد. طبق اين ديدگاه، مزاح در موقعيتهاي فشارزا موجب افزايش احساس تسلط، عزت نفس و اعتماد به خود مي شود (راسكين، 1985). ساراسون و ساراسون (1987) نيز بر اين باورند كه مزاح مي تواند به عنوان روشي جهت كسب آرامش رواني در شرايط تشنج زا و پر دردسر به كار رود. در ساليان اخير نظريه هاي ديگري از سوي روان شناسان دربارة مزاح ارائه شده كه از آن جمله مي توان به نظريه راسكين (1985) اشاره كرد. نظريه راسكين مبتني بر معني شناسي است نظريه راسكين توجهي به موضوعي يا علل خنده ندارد بلكه به اين مسئله مي پردازد كه چگونه يك مطلب، رفتار يا مسئله شوخي تلقي مي گردد.
تئوريهاي متعددي دربارة شوخ طبعي وجود دارد و در جستجو براي سر نخ هايي كه رشد خلاقيت را ارتقا مي بخشد مي توانيم از همة آنها استفاده كنيم. تئوري برتري بر آن است كه ريشه هاي شوخ طبعي در پيروزي بر ديگران است. تئوري عدم تجانس تأكيد دارد كه شوخ طبعي ناشي از ساختن جفت هاي بي اربتاط و نامتناسب ايده ها يا وضعيت هايي است كه از آداب معمول ناشي مي شوند. بر طبق تئوري غافل گيري عوامل شگفت زدگي، هراس ناگهاني يا شوك، يا غافل گيري شرايط لازم بريا شوخ طبعي است. تئوري دو جنبگي مدعي است كه اساس شوخ طبعي وقوع همزمان احساسات يا عواطف ناسازگار است. تئوري فراغت يا رهايي ادعا مي كند كه اساس شوخ طبعي رهايي از تنش يا محدوديت يا آزاد كردن تنش اضافي است. طبق تئوري پيكربندي شوخ طبعي وقتي اتفاق مي افتد كه عواملي كه بدواً غير مربوط تلقي مي شده اند ناگهان به هم ارتباط داده شوند. در تئوري روان كاوي اساس بر اين است در شوخ طبعي نوعي صرفه جوئي در به كار بردن احساسات وجود دارد. به عبارت ديگر شوخ طبعي واقعه اي است كه حادث شدن آن معمولاً آنچه را كه ممكن است باعث تحمل رنج شود به چيزي بي اهميت تبديل مي كند.
واكنشهاي مزاح
محققان در بررسي كاركردهاي مزاح عمدتاً به كنشهاي روان شناختي و جسماني مزاح توجه داشته اند. بررسي متون اوليه مربوط به مزاح بيانگر آن است كه با توجه به زمينه هاي حمايت كننده پسيكوفيزيولوژيك مزاح اين پديده به عنوان عامل تسهيل كننده سلامت روحي و جسمي در نظر گرفته مي شود (مارتين و لفكورت ، 1983).
آلپورت (1950) معتقد بود فرد نورتيكي كه ياد مي گيرد به خود بخندد، ممكن است به كنترل خود توانا شده و به اين ترتيب معالجه شود. از بررسيهاي جالب توجه و حمايت كننده در رابطه با نقش مزاح [به ويژه در رابطه با بيماريهاي جسمي] نوشته فرهان كاسنيز (1979) است. او معتقد بود كه با خنده و مزاح و نيز با استفاده از ويتامين هاي خاصي رهايي از يك بيماري عفوني جدي ممكن است. وي بر اين باور است كه در اثر 10 دقيقه خنده با صداي بلند بيمار مي تواند خوابي راحت، بدون دردي به مدت 2 ساعت داشته باشد براساس اين نظريه ها عده اي از نويسندگان تصور كرده اند كه خنده ممكن است اثري مشابه اثر آندروفينها يا ساير مواد آندروژني مغز داشته باشد (به نقل از مارتين ولفكورت، 1983). ديكسون (1980) و مارتين ولفكورت (1983) معتقدند كه مزاح به عنوان راهبرد و مقابله اي جهت سازگاري با استرس به كار مي رود. محققان معتقدند در افرادي كه كمتر مزاح مي كنند همبستگي بالايي ميان آشفتگي و پريشانهاي خلق و حوادث منفي زندگي وجود دارد (مارتين ولفكورت، 1983؛ مارتين و دابين ، 1988؛ نزو و بليست ، 1988). در تحقيقات اين پژوهشگران و نيز ساير پژوهشهاي انجام يافته، بر نقش مزاح به مثابه نوعي راهبرد مؤثر سازگاري و انطباق با شرايط دشوار، تأكيد شده است (ديكسون، 1980؛ گلداشتين ، 1982). به بياني ديگر مزاح به مثابه تعديل كننده و تسكين دهندة پاسخ هاي هيجاني منفي هم چون اضطراب يا افسردگي در نظر گرفته شده است. تحقيقات اخير ضمن تأكيد بر نقش مزاح در تعديل كردن فشارهاي رواني مدعي هستند كه نقش آن در سوي ديگر پيوستار هيجانات ناديده گرفته شده است. كيوپر ، مارتين و دانس (1992) در تحقيقي نشان داده اند كه مزاح در غني سازي و پر محتوا كردن تجارب زندگي و در نتيجه در افزايش بهبود كيفيت زندگي به گونه اي مثبت نقش دارد. پژوهشهايي كه بر اين جنبه از نقش مزاح تأكيد دارند معتقدند مزاح در بهبود كيفيت زندگي مشاركت دارد. مثلاً لفكورت و مارتين (1986) نشان داده اند كه مزاح به خودپنداره مثبت تر از خود منجر مي گردد. يك مطالعه اخير ديگر نيز مؤيد آن است كه داشتن نمرات بالاتر در سنجش هاي مربوط به مزاح با سطوح بالاتر عزت نفس، خود رتبه بندي مثبت تر (برحسب قابليت اجتماعي بودن) و همگرايي بيشتر بين خودپنداره آرماني و خودپنداره واقعي همراه است (كيوپر و مارتين، به نقل از كيوپر و همكاران، 1992).
مزاح و سيستم ايمني بدن
تعدادي از پژوهشگران نقش تعديل كننده مزاح را به واسطة تأثير آن بر سيستم ايمني بدن مورد بررسي قرار داده اند و معتقدند كه مزاح ارگانهاي ايمني بدن را در مواجهه و مقابله با عوامل آسيب زا تقويت مي كند (جموت و لاك ، 1984؛ لابوت، آهمن، ولور و مارتين، 1990). همان گونه كه پيش از اين بيان شد كاسنيز (1979) در اين باره معتقد است كه مزاح و خنده مي تواند حتي درماني مناسب براي بيماريهاي عفوني باشد. لابوت و همكاران (1990) در تحقيقي آزمايشگاهي به بررسي نقش مزاح و خنده و تأثير آن بر وضعيت ايمونوگلوبين بدن پرداخته اند. نتايج نشان داد صرف نظر از ميزان خنده ابراز شده، حركات خنده آور مزاح گونه، سيستم ايمني بدن را بهبود مي بخشد.
مزاح و عملكرد تحصيلي
نقش مزاح در ساير حيطه هاي روان شناسي نيز مورد توجه قرار گرفته است. اخيراً به كنش مؤثر مزاح در طرح و برنامه ريزي مواد درسي و آموزشي عنايت شده است. ديكسون (1980) و كيوپر و همكاران (1992) معتقدند كه مزاح در نگهداري حافظه و قدرت يادآوري آن تأثير مثبت دارد. بر اين اساس جانسون (1990) اعتقاد دارد كه مي توان از مزاح در طراحي آموزش متون درسي استفاده كرد. او در پژوهشي نتيجه مي گيرد كه كاربرد مواد و محتويات آموزشي به همراه مزاح به افزايش درك مطلب و نيز افزايش ميزان يادآوري و نگهداري منجر مي شود و لذا ميزان استعدادهاي ذهني را بهبود مي بخشد. در همين رابطه گفتني است كه ارتباطهاي بين مزاح و خلاقيت گزارش شده است. به طور نمونه، مازلو (1972) معتقد است كه يكي از خصوصيات بارز افراد خود شكوفا، شوخ طبعي غيرخصمانه و فلسفي است. تلقي افراد خودشكوفا از مزاح، پيوستگي نزديكي با فلسفه دارد، به گونه يي كه بذله گويي هاي آنها را مي توان مزاحهاي واقعي ناميد. هيلگارد ، اتكينسون (1962) همبستگي آماري معناداري بين ميزان خلاقيت و درجه بذله گويي در دانش آموزان يك دبيرستان گزارش مي دهند.
نقش درماني مزاح
نقش درماني مزاح از ديرباز مورد توجه بوده است. همان گونه كه ذكر شده، پزشكان باستان مزاح را نتيجة تعادل اخلاط بدن دانسته اند و نيز آن گونه كه كوسنيز (1979) نشان داده است، در درمان بيماريهاي خاصي مي توان از مزاح استفاده هاي كارآمد كرد. آرتور ، كريستين و سونيا (1987) معتقدند براي بيماران افسرده، مزاح نوعي روش مناسب و موفق جهت بازيابي حالت تعادل خلق است. آلپورت (1950) و فرويد (1916 نيز بر كنشهاي درماني مزاح تأكيد كرده اند و ساراسون (1987) مزاح را در مواردي بهترين دارو مي دانند. بسياري از روان درمانگران بر نقش درماني مزاح تأكيد كرده اند (براي مطالعة پيرامون نقش لطيفه و شوخي در فرآيند روان درماني به هاشميان، 1369؛ مراجعه كنيد). لوين (1977) به دو هدف عمده مزاح در روان درماني اشاره كرده است: 1) از آن جا كه مزاح موجب لذت و سرور مي شود لذا به مثابه يك شيوة درماني، طريق قابل پذيرش جهت لذت بردن در بسياري از امور ناگوار است. 2) مزاح ممكن است موجب ارتباط بين فرد و افرادي شود كه بيمار از آنها ناراحتي و نگراني دارد. اخيراً اسپر (1990) نشان داده است كه مزاح يك شيوة درماني بسيار مؤثر در مراقبت از آشفتگيهاي رواني، دوران سالخوردگي و كهولت است. او در اين باره اعتقاد دارد كه افراد سالخورده نسبت به ساير افراد به مراتب بيشتر از مزاياي درماني و مراقبتي مزاح بهره مند مي شوند.
تبيين روان شناختي از تأثير مزاح در مقابله با استرس
گفته شد كه عمده ترين نقش مزاح از نظر روان شناسان تأثير آن در مواجهه، مقابله و سازگاري با استرس است. علي رغم اين اعتقاد كه مزاح كنش تعديلي در برخورد با استرس دارد، با اين حال كمتر توصيف و تبييني پيرامون نحوه اين فرايند وجود دارد. ادامه اين نوشتار، تبييني روان شناختي از اثر تعديل گر واسطه اي مزاح را ارائه مي دهد، كه براساس فرمول بنديهاي مدلهاي شناختي استرس و به ويژه مدل تعاملي استرس تدوين شده است.
مدل تعاملي استرس
لازاروس (1966) در فرمول بندي مدل مشهور خويش از استرس، بر اين باور است كه رابطه بين فرد و عامل استرس زا و محيط ارتباطي پوياست و محرك فشارزا تنها زماني استرس آور است كه شخص آن را چنين ارزيابي كند (لازارويس و فالكمن ، 1984؛ 1984). بدين ترتيب در اين ديدگاه هيچ محرك محيطي ذاتاً استرس آور نيست، مگر اين كه فرد آن را در مقابله با توانائيهاي خود، چنين ارزيابي كند. براساس نظرات لازاروس، ارزيابي و مقابله دو ركن عمده در فرايند استرس محيط و فردند. اين ارزيابي، فرآيند شناختي است كه در مراحل اوليه و ثانويه صورت مي گيرد. ارزيابي اوليه در اين برخورد با عامل استرس زا صورت مي گيرد و فرد محرك برحسب شدت، ميزان و نوع استرس زايي آن مورد ارزيابي قرار مي دهد آن را عاملي آسيب زا، تهديد كننده يا هماورد جويانه (چالش گرانه) ارزيابي و ادراك مي كند. بديهي است محركي كه چالش گر و هماوردجو ارزيابي شود، كمتر استرس زاست تا عاملي كه آسيب زا و تهديد كننده ارزيابي مي شود. ارزيابي ثانويه، در واقع نوعي (خودارزيابي) است و در آن فرد براساس ارزيابي اوليه به برآورد بررسي توانايي هاي خود جهت مقابله با عامل استرس زا مي پردازد به اين ترتيب فرايند ارزيابي شناختي به مثابه تعديل كنندة استرس است (لازاروس، 1996؛ فالكمن، 1984؛ لازاروس و فالكمن، 1984). فرايند مقابله به عنوان دومين ركن در نظريه لازاروس، به تلاشها، راهبردها، رفتارها و شيوه هايي اطلاق مي گردد كه فرد به منظور كسب مهارت و تسلط بر محيط و كاهش يا تحمل مشكلات و تبعات پديد آمده توسط محرك استرس زا به كار مي برد. راهبردهاي مقابله اساساً يا مشكل مدار يا هيجان مدارند كه انتخاب نوع آن بستگي به عوامل و شرايطي است كه بحث پيرامون آنها از حوصله اين مقاله بيرون است. نكته جالب توجه در اين فرمول بندي آن است كه عوامل شخصيتي و موقعيتي ويژه اي مي توانند هم بر مرحله ارزيابي و هم بر فرايند مقابله تأثير گذارند و باعث تعديل يا تشديد اثر استرس شوند. تري (1991) از جمله به نگرشها و اعتقادات افراد، باور فرد به قابل كنترل بودن موقعيت و محرك استرس زا، عزت نفس شخص، اهميت حادثه و محرك استرس زا، حمايتهاي اجتماعي و ميزان فاصله هيجاني و عاطفه ايي كه فرد مي تواند از محرك فشارزا و موقعيت بگيرد، اشاره مي كند. محققان نشان داده اند كه مزاح به مثابه راهبردي جهت سازگاري و مقابله با عوامل فشارزاست. تحقيقات اخير مبين اين نكته اند كه سازوكار اساسي نقش تعديل كننده مزاح، فرايندهاي شناختي ظريفي است كه افراد در برخورد با استرس به كار مي برند (ديكسون، 1980؛ مارتين و لفكورت، 1983؛ كيپور و همكاران، 1992). محققان اخير معتقدند كه در مزاح فرايندهاي شناختي خاصي دست اندركارند كه مربوط به ارزيابي از عوامل استرس زايند. ديكسون و همكاران (1988) اعتقاد دارند افراد بذله گو و شوخ طبع با ايجاد ديدگاهها و نظرگاههاي شناختي بديل و چاره ساز، بهتر قادرند از حادثه بالقوه استرس زا فاصله هيجاني بگيرند. اين ديدگاههاي شناختي بديل موجب مي شود تا حادثه از سوي افراد مزاح گر كمتر تهديدآميز، يا مخرب ارزيابي شود. كيوپر و همكاران (1992) معتقدند كه به اين ترتيب فرايندهاي شناختي مزاح با موضوع ارزيابي و خودارزيابي همراهند، لذا نتيجه مي گيرند كه مزاح بيشتر با ارزيابيهاي شناختي مثبت تري از حوادث بالقوه استرس زا همراه است (كيوپر و همكاران، 1992). آنها هم چنين دريافتند كه افراد شوخ طبع و بذله گو نسبت به افراد كمتر مزاح گو مردودي در يك امتحان تحصيلي را كمتر تهديد آميز و منفي (بلكه بيشتر نوعي چالش و هماوردي مثبت) ارزيابي كرده بودند.
علاوه بر نقش مزاح در فرايندهاي ارزيابي شناختي، مطالعات ديگر بر نقش مقابله يي مزاح تأكيد كرده اند در حقيقت در اين مطالعات، مزاح به سان راهبردي مقابله يي بررسي شده است (آرتور، كريستين و سونيا، 1988؛ وارنر، 1991). وارنر (1991) در مطالعه يي روي دانشجويان پرستاري دريافت اين افراد كه در يك بخش روانپزشكي مشغول به آموزش بودند، با مواجهه و برخورد با شرايط، رفتار تازه و افكار تازه و عجيب و غريب، دچار اضطراب، ترس و بيم و تنش درباره خود و نيز سلامتي خود شده بودند. نتيجه تحقيق وارنر (1991) بيانگر آن است كه اين دانشجويان به منظور تعديل روابط محيطي – شخصيتي استرس آور و كسب بازده هاي مثبت در آن شرايط، ضمن ارزيابيهاي شخصيتي از موقعيت، مزاح را به عنوان يك شكل از سازگاري مورد استفاده قرار داده بودند. مزاح يكي از ويژگيهاي شخصيتي آدمي است كه از ديرباز از سوي فلاسفه، انديشمندان و متفكران مورد توجه قرار گرفته است. روان شناسان نيز به بررسي حيطه هاي گوناگون مزاح علاقه مند بوده اند و آن را از ديدگاههاي متفاوت مورد بحث قرار داده اند. در اين رابطه رويكردهاي نظري اهانت، تخليه و آسودگي، ناهماهنگي و تباين و نظريه راسكين از آن جمله اند. اخيراً تلاشهايي به عمل آمده تا ساير جوانب مزاح نيز مورد بررسي قرار گيرد و در اين باره به كنشهاي مزاح صرفنظر از جنبه هاي نظري آن، عنايت شده است. به طور كلي مزاح داراي كاركردهاي جسماني و روان شناختي ويژه اي است. مزاح مي تواند سيستم ايمني افراد را در برابر عوامل آسيب زا تقويت كند. هم چنين كنشهاي روان شناختي مزاح در برخورد با استرس به نوعي با كنشهاي جسمي مربوط است و با توجه به تأثير استرس بر سيستم هاي ايمني بدني، كاركردهاي سازگاري مزاح جايز اهميت است. در زمينه هاي تعليم و تربيت، روان درماني و نيز ايجاد نوعي نگرش مثبت به زندگي كه موجب بهبود در كيفيت زندگي مي شود نيز بر نقش مزاح تأكيد شده است. تبينهاي چندي از مزاح به عمل آمده است كه از جمله مي توان به تبيين شناختي از مزاح به مثابه يك راهبرد مقابله اي در سازگاري با استرس اشاره كرد. با توجه به آن چه بيان شد، درك مزاح به عنوان عاملي در كيفيت بهتر و مؤثرتر زندگي و نيز درمان مشكلات رواني، انكارناپذير است. بنابراين مي توان با ساراسون و ساراسون (1987) هم رأي شد كه خنده مي تواند در برخي موارد بهترين دارو باشد (شوخ طبعي خود را هرگز از دست ندهيد، ص 116).
مباني نظري سلامت رواني
تاكنون نظريه هاي بسياري كه در آنها سلامت روان مورد توجه قرار گرفته است ارائه گرديده اند با نگاهي گذرا به برخي از معروفترين آنها مي پردازيم (به نقل از خدارحيمي، 1374).
نظريه فرويد
به عقيده فرويد اكثر مردم به درجات مختلف، روان نژند هستند و سلامت رواني يك آرمان است نه يك هنجار آماري (هوگان، 1976). طبق نظريه فرويد ويژگيهاي خاصي براي سلامت رواني ضرورت دارد. نخستين ويژگي خودآگاهي است. يعني هر آن چه كه ممكن است در ناخودآگاه موجب مشكل شود بايستي خودآگاه شود و خودآگاهي حقيقي ممكن نيست مگر اين كه كنترل غيرواقعي و غيرضروري يا زياد از حد (من برتر) در هم شكسته شود. به نظر فرويد خودآگاهي عنصر اصلي (ولي نه عنصر كافي) سلامت رواني است. (كورسيني، 1973). فرويد بيگانگي منطقي از علاقمنديها و اشتياقهاي عمومي را، معيار نهايي سلامت رواني مي داند (گلداستينك، 1939).
نظرية موري
به عقيدة موري (1983) فرد سالم از ساختار رواني خودش آگاهي لازم دارد. هم چنين وي در حين اين كه بين نيازهاي مختلفش تعارضي ندارد از انواع نيازها نيز به نحوة مقتضي استفاده مي كنند. در انسان سالم بهنجار بين (من برتر) و (من آرماني) فاصله زيادي وجود ندارد. موري عقيده دارد كه در انسان سالم ابتدا «نهاد» سپس (من برتر) و آن گاه «من» به ترتيب، نقش عمده را در كنترل رفتار ايفا مي كنند و با نظارت خردمندانه (من) و مواظبت (من برتر) تكانه هاي نهاد به صورت قابل قبولي ارضا مي شوند. به عقيدة موري تمام انسانها با شدت و ضعف متفاوت، دچار «عقده» هستند. اما فقط عقده هاي افراطي و شديد، موجب نابهنجاري و بيماري مي شوند. موري معتقد است كه تخيل و خلاقيت مهم ترين ويژگي سلامت رواني هستند.
نظرية آدلر
سلامت روان به عقيده آدلر (1973) يعني داشتن اهداف مشخص در زندگي، داشتن فلسفه اي استوار و مستحكم براي زيستن، داشتن روابط خانوادگي و اجتماعي مطلوب و پايدار، مفيد بودن براي همنوعان، داشتن جرأت، شهامت و قاطعيت عمل كردن براي نيل به اهداف خود، كنترل داشتن بر روي عواطف و احساسات، داشتن هدف نهايي كمال و تحقق نفس، پذيرفتن اشكالات و كوشيدن در حد توان براي حل آنها.
نظريه فروم
فروم (1968) معتقد است كه انسان داراي سلامت روان كسي است كه عميقاً عشق مي ورزد، آفرينشگر است، قدرت تعقل و خرد را در خويش كاملاً پرورانيده است. خودش و جهان را به شكل عميقي ادراك مي كند، احساس درست پايدار دارد، با جهان در پيوند است و در آن ريشه و اصالت دارد و حاكم بر سرنوشت خويش است. فروم انسان سالم را داراي جهت گيري بارور مي داند، يعني آن نوع جهت گيري كه در آن خود قادر است تمام استعدادهاي بالقوه و قدرتهاي خويش را به كار گيرد.
نظريه مزلو
به عقيده مزلو (1968) افراد برخوردار از سلامت روان، نيازهاي سطح پايين را برآورده كرده اند و اختلال روان شناختي ندارند. مي دانند كه هستند؟ چي هستند و به كجا مي روند. ادراك افراد سالم از واقعيت، صحيح است. آنها جهان را به صورت عيني ادراك مي كنند. اين افراد خودانگيخته، سالم و طبيعي هستند، عواطف خود را صادقانه و بدون رنجش ديگران نشان مي دهند. افراد سالم نيز به خلوت و استقلال دارند. كنش آنها متصل است. اين افراد را تجارب عارفانه يا اوج دارند و همين تجارب، موجب اعتلا و احساس قدرت و قاطعيت آنها مي شود.
نظريه اسكينر
سلامت رواني و انسان سالم به عقديه اسكينر (1973) معادل با رفتار منطبق با قوانين و ضوابط جامعه است. و چنين انساني وقتي با مشكلي روبرو مي شود از طريق شيوه اصلاح رفتار براي بهبودي و بهنجار كردن رفتار خود و اطرافيانش استفاده مي جويد و اين كار را تا وقتي ادامه مي دهد كه به سطح هنجار مورد پذيرش جامعه برسد. انسان سالم كسي است كه تأييدات اجتماعي بيشتري را به خاطر رفتارهاي متناسبش، از محيط و اطرافيان دريافت كند.
نظريه كارل يونگ
به نظر يونگ سلامت روان شناختي و خودشناسي يكسان هستند. تحقق خود با سه معيار مشخص مي شود. نخست بايستي واپس زني تخليه شود. تنشهاي بين كنشها و نگرشهاي ناخودآگاه و خودآگاه به آرامش مبدل شوند، فرد بتواند از راه معرفت به آرامش و صفاي دروني برسد. دوم فرد بايستي بيان نمادين ناخودآگاه را درك كند. سوم شخص بتواند از طريق ايمان شخصي به نماد يا اسطورة خصوصي خوشناسي نزديك شود. به نظر يونگ خودشناسي و (خودبرون) حالت گريز از بودن و ميل به شدن است. به نظر يونگ بودا و مسيح افرادي هستند كه در نهايت به تفرد رسيده اند. به عقيده يونگ كيمياگري قرون وسطي يعني تلاش براي تبديل عناصر پست به عناصر عالي مانند طلا، تمثيل و تجسمي از تلاش روان انسان براي متحد ساختن عناصر پست و عالي روان خويش. اين فرايند ذاتي رواني است و منظور از آن همانند فرايند تفرد است. فرايند تفرد نوعي تلاش دروني براي خوديت و تحقق خود است. از طريق اين فرايند كليت شخصيت به ثمر مي رسد به عقيده وي روان نژندي نيز از اختلالات تفرد است. لذا كانون توجه در روان درماني او معطوف مسير طبيعي اين فرآيند بوده است (هيزپاك، 1996).
افراد سالم از نظر رواني
مشكل است كه بگوئيم كه يك شخص از لحاظ رواني تا چه حد سالم و طبيعي است. ميزان آن برحسب تمدن جامعه، زمان، مكان فرهنگ و انتظارات هر جامعه تفاوت دارد. آن چه در زير مي آيد براي پي بردن به سلامت رواني انسان مي تواند راهنماي كوچكي باشد.
شخص سالم از زندگي بيشتر راضي است و اظهار خوشي مي كند و كمتر ناراحت و دل گير است.
از استقلال فردي خود آگاه است. امكانات، خواستها، اميال و هدفهاي خود را مي داند، كيفيت و واقعيت وجود خويش و محيطش را درك كرده، روش خود را با واقعيت هماهنگ مي كند.
مي تواند مناسبات دوستانه و صميمانه با ديگران برقرار سازد كه هم خود از اين دوستي احساس رضايت كند و هم طرف صحبتش از دوستي او برخوردار باشد.
در برابر پيشامدها و وقايع معمولي روز احساس رضايت كند و زندگي را زيبا و سالم مي بيند و هر چند كه ممكن است در مقابل مشكلات و وقايع سخت، شخص احساس ناتواني كند.
خود و ديگران را دوست دارد و از محبت كردن به آنها لذت مي برد.
شخص سالم عهده دار زندگي خويشتن است و انتظار ندارد كه ديگران، زندگي خوب و راحت برايش تأمين كنند.
در موارد بخصوص و حاد، حق دارد كه خشمگين و عصباني شود.
به ماهيت وجود خود پي مي برد، بد و خوب خويشتن را قبول دارد و از تأثير رفتار خود روي ديگران آگاه است.
ديگران را تحقير نمي كند و براي خود مزيّت اضافي قايل نمي شود.
آشفتگي و ناراحتي هايش را به نحوي اظهار مي كند كه قابل قبول جامعه اي كه در آن زندگي مي كند باشد. تأثر و آشفتگي خود را مهار مي كند كه باعث ناراحتي اطرافيانش نشود.
به امكان انجام يك كار معتقد است، پر توقع نيست و هميشه راهي را انتخاب مي كند كه مي داند در آن راه امكان عملي شدن يك منظور بيش از راههاي ديگر است.
شخص سالم حس بذله گويي دارد كه اغلب با آگاهي و خوش خلقي همراه است. از فرصتهاي عادي، براي شادي دوري نمي كند و از غصه و نگراني استفاده نمي كند.
آن چه را كه هست قبول مي كند و مي داند كه زندگي مطلوب و دلخواه خيالي بيش نيست و هميشه يك نوع ناتمامي و نقص در همه جا مي توان يافت.
هم در ميان جمع احساس خوشي مي كند و هم در تنهايي.
قبول دارد كه كشمكش و ناسازگاري هميشه وجود دارد و بايد به هر صورتي با ناسازگاري ها و كشمكش ها مقابله كند.
با اين كه بين ديگران است ولي هميشه شخصيت و ماهيت خود را حفظ مي كند.
نظريه اسلام
اسلام علاوه بر نظريات معنوي و فلسفي و علمي در مورد انسان، الگوهاي عيني شخصيت كامل و سالم را نيز مدنظر قرار مي دهد و در واقع پيامبر خاتم و ائمه معصومين (ع) و فاطمه زهرا (س)، نمونه هاي عالي انسان كامل در اسلام و مذهب تشيع مي باشند، آنها مظهر سلامت رواني و مظهر حيات رواني هستند. آنها خودآگاهانه ترين، پوياترين و متكامل ترين رابطه را با كل هستي دارا هستند و ساير انسانها به ميزان تقرب به ملاكهاي آنها، از سلامت و تكامل رواني برخوردارند (احمدي، 1371؛ شهيد مطهري، 1362).
به طور خلاصه ويژگيهاي انسان سالم و كامل، از ديدگاه اسلام به شرح زير مي باشد:
پيوسته در حال تزكيه و تهذيب نفس باشد (سورة شمس، آية 2)، ارزشهاي انساني را در حد اعلا در خودش بپروراند (سورة بقره، آيه 124) پرهيزكار و با تقوا مي باشد از هر گونه قيد و بند مادي و موانع دنيوي سر راه كمال رسيدن به قرب الهي، آزاد است، هرگونه ناملايمتي را با ذكر خداوند تسلي مي بخشد، صبر، شكيبايي، استقامت و شهامت دارد (سورة بقره – آيه 153)، اعمال و رفتار با نيات او هماهنگ است و نفاق و دورويي در رفتار و گفتار را يكي از مقدم ترين صفات انساني مي داند، شفقت و دلسوزي، مهرباني، تعهد و مسئوليت در مقابل هم نوعان از ويژگيهاي مهم اوست، هم از عقل و هم از عشق، براي رسيدن به كمال، استفاده مي نمايد، خودخواهي، خودپرستي و پيروي از هواي نفس ندارد، خودش را فريب نمي دهد، فريب و وسوسة درون خود را نمي خورد، نسبت به خودش آگاهي و هشياري دارد و كنترل نفس خود را بر عهده دارد، اجتماعي، مسئول و متعهد است، ايثارگر است و حتي در آن چه كه كمال احتياج را به آن دارد، ديگران را بر خودش مقدم مي دارد (سورة حشر – آيه 9)، خودشناسي دارد و خودشناسي او مبناي شناخت خداوند است، رفتار و موضع گيريهاي او، قابل پيش بيني است، چون اعمال و رفتار او بر مبناي اعتقادات او صورت مي گيرد و به همين علت دچار رفتارهاي تكانشي، غيرقابل پيش بيني و خارج از آداب معاشرت و اصول اخلاقي نمي شود، «عشق» از ويژگي هاي مهم اوست و عشق او به جايي مي رسد كه در حضرت حق محو مي شود و به منبع فيض و حقيقت مي پيوندد. هرگاه از مسير حق منحرف شود بلافاصله توبه و بازگشت نموده و به خداوند اتكا مي نمايد، هشيار و خودآگاه مي باشد و بطرف هشياري و خودآگاهي كامل در حركت است، با جهان درون و جهان برون خود، ارتباطي مبتني بر واقعيت و پذيرش دارد، همواره با ياد خدا زندگي مي كند و متكي به خداوند است و در همه حال خدا را ناظر بر اعمال خود مي داند، عدالت جو، عدالت گر و عدالت دوست است، خوش رو، خوش برخورد، منظم و پرتلاش، امانت دار و سخاوت مند و … است. قرآن مجيد در سورة مؤمنون و حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه و شهيد مطهري در كتابهاي «انسان كامل» و «هدف زندگي» ويژگيهاي مؤمنين يا انسانهاي سالم و كامل را به تفصيل بيان فرموده اند كه به منظور جلوگيري از اطاله كلام از ذكر كامل آنها خودداري مي شود و علاقه مندان مي توانند به اين منابع مراجعه فرمايند.
اهميت سلامت روان
مفهوم سلامت روان در واقع جنبه اي از مفهوم كلي سلامتي است. سازمان بهداشت جهاني، علامت رواني را چنين تعريف مي كند. «حالت سلامتي كامل فيزيكي، رواني و اجتماعي، نه فقط فقدان بيماري يا ناتواني». برخي چنين تصور كرده اند كه نقطه مقابل سلامت رواني، بيماري رواني است، در حالي كه چنين نيست و مفهوم سلامت رواني بسيار گسترده تر از اين است (خدارحيمي، 1374). سلامت روان قدرت آرام زيستن و با خود و ديگران در آرامش بودن است. فرد سالم احساس مي كند «راحت» است و مي تواند با خودش و ديگران زندگي كند. او محدوديتها و استعدادهاي خود را مي شناسد، كمبودهاي خود را مي پذيرد و براي بهبود رفتار خويش، گام بر مي دارد، وي از درون و احساسات خويش آگاه است و بر آنها تسلط دارد و معيارهاي جامعه اي را كه در آن زندگي مي كند، زير پا نمي گذارد. سلامت روان، قدرت تصميم گيري در بحرانها و مقابله با مشكلات زندگي و فشارها است. زيرا چنين شخصي مي داند كه در طول زندگي با فراز و نشيبهاي بسياري ممكن است مواجه شود، بنابراين براي دست يابي به سعادت كه يك امر نسبي است بايد تلاش كند. شخص سالم از كار و زندگي خود احساس رضايت مي كند و از وقت آزاد خويش استفاده مفيد مي نمايد. شخصي كه از نظر دروني نقصي ندارد، با ديگران از در تفاهم وارد مي شود و براي احساسات و عواطف مردم، اهميت قائل شده و آنها را محترم مي شمارد. چنين فردي تفاوتهاي افراد را مي پذيرد و به آنها خرده نمي گيرد و در ميان هر گروهي كه قرار مي گيرد با حفظ فرديت خويش، قادر است جزئي از آن گروه شود. چنين فردي مي تواند دوست بدارد و محبت بپذيرد، به ديگران اعتماد كند و مورد احترام و اعتماد ديگران قرار گيرد. شخص سالم اهداف «واقع گرايانه» براي خود در نظر مي گيرد و براي دست يابي به آنها اقدام مي كند. او سعي مي كند حقايق را قبول كرده و خود را با آنها وفق دهد و با اجتماع سازش مي كند. شالودة سلامت رواني در زمان كودكي پي ريزي مي شود و هيچ گاه از تكامل باز نمي ايستد. خانواده اي از سلامت رواني برخوردار است كه همة افراد آن رابطه خوبي با هم داشته باشند و تنشها و درگيري هايشان با هم كم باشد، در غير اين صورت خانواده از نظر سلامت روان بيمارگونه است. با توجه به پي ريزي اساس سلامت روان در دوران كودكي مي بينيم كه بتدريج كه سن فرد بالا مي رود در اثر همين روند تكاملي است كه رفتارهاي كودكانه نيز كنار گذاشته مي شوند و به جاي آنها، رفتارهاي منطقي و مناسب سن از فرد سر مي زند. عواملي وجود دارند كه بر هم زنندة سلامت رواني انسانها مي باشند اين عوامل در سه دسته جاي مي گيرند.
الف- عوامل زيستي:
تعدادي عوامل زيستي وجود دارند كه از طريق ژنها به نسل بعد منتقل مي شوند، مثلاً افسردگي مادران قابل انتقال به فرزندانشان مي باشد. تعدادي عوامل زيستي نيز وجود دارند كه بر كاركرد سيستم عصبي مركزي اثر گذاشته و سلامت رواني فرد را بر هم مي زنند، مثلاً اختلال در ترشح غده تيروئيد بر مغز اثر مي كند و موجب كم طاقتي و عصبانيت فرد مي شود.
ب- عوامل عاطفي و رواني:
انتظارات و ذهنيات منفي ما، عامل اصلي مشكلات رواني ما مي باشند، عواملي، مانند فشار رواني مستمر، فضاهاي عاطفي سرد، جدايي، تبعيض و بي محبتي موجب افسردگي، وسواس، بي خوابي، بي قراري و اضطراب در افراد مي شود.
ج- عوامل اجتماعي:
خانواده و اجتماع در تأمين سلامت رواني افراد نقش مؤثري دارند. كمبودهايي در زمينه مسكن، تغذيه و برخورداري از رفاهي نسبي، همه و همه بر سلامت رواني انسانها اثر دارند.
رابطة بين استرس، كنار آمدن و سلامتي
تعريف استرس دشوار است. نظريه پردازان مختلف اين اصطلاح را به شيوه هاي متفاوتي به كار برده اند. يكي از شيوه هاي رايج تعريف استرس در نظر گرفتن آن به عنوان محرك است. توماس هولمز (1979) استرس را واقعة محركي كه لازم است فرد با آن سازگار شود، تعريف كرد. بنابراين، استرس به عنوان يك محرك، هر موقعيتي است كه درخواستهاي غيرمعمول و فوق العاده داشته و نيازمند تغيير در الگوي زندگي جاري فرد باشد (هولمز و راهه، 1967). موارد استرس به عنوان يك «محرك» شامل امتحان، بلاياي طبيعي، شغلهاي خاطره آميز و جدايي زناشويي است. اين وقايع استرس زا هستند، چون فرد را ملزم به انجام رفتارهاي سازگارانه براي كنار آمدن با درخواستهاي محيطي تحميل شده مي كنند و چون سلامتي فرد توسط پيشامدهاي محيطي تهديد شده است، چون سازگاري با چنين وقايعي دشوار و بالقوه خطرناك است، مردم دچار استرس مي شوند. استرس به شكل ديگر مي تواند به صورت يك پاسخ فيزيولوژيكي در نظر گرفته شود (سليه، 1976)، طبق نظر سليه فيزيولوژيك الگوي نامتمايز فعاليت فيزيولوژيكي ذاتاً ناگوار است، زيرا تند شدن ضربان قلب، تند شدن تنفس و افزايش تنش عضلاني، كاركرد تعادل حياتي را مختل مي سازد. طبق نظر سليه، هرگاه شخصي براي مدتي نسبي طولاني انگيختگي فيزيولوژيكي را تجربه كند (مثل بيمار تب دار)، بدن دچار استرس مي شود. پژوهشگران ديگر مي گويند: واكنش استرس نه تنها تغييرات فيزيولوژيكي، بلكه اختلال واكنشهاي رفتاري، حركتي مثل لرزش است، اختلالهاي گفتار، آشفتگي هيجاني (مثل اضطراب) و بدكاري شناختي (مثل اختلال حافظه) را نيز شامل مي گردد (لازاروس، 1966).
زياد مهم نيست كه چه موقعيتي موجب واكنش فيزيولوژيكي مي شود، بلكه شدت، حدت و ناپايداري واكنش فيزيولوژيكي بعدي با اهميت است. اخيراً گرايش اين است كه استرس را نه بعنوان واقعه محرك و نه پاسخ فيزيولوژيكي، بلكه به عنوان يك فرايند تعريف كنند، لازاروس و فراكمن (1984) مخالف مفهوم استرس به عنوان محرك هستند، زيرا مردم در واكنشهايشان به استرس زاهاي بالقوه، كاملاً با هم فرق دارند، دو نفر موقعيت بالقوه استرس زاي يكسان را به خاطر اين كه از نظر عوامل فردي مثل ادراك، يادگيري، حافظه و قضاوت با يكديگر فرق دارند به صورت متفاوت تجربه مي كنند. چون مردم به محركهاي يكسان به صورت متفاوت واكنش مي دهند، پس بايد استرس را چيزي بيش از يك محرك در نظر گرفت. لازاروس و فراكمن مخالف در نظر گرفتن استرس به عنوان پاسخ فيزيولوژيكي نيز هستند. بسياري از وقايع زندگي، نظير ورزش و عاشق شدن، به تشديد فعاليت دستگاه عصبي خودمختار مي انجامد، ولي شخص ورزش و عشق را به صورت يك «استرس زا» تجربه نمي كند. دونده و عاشق برانگيخته شده مستعدند كه از نظر جسماني و رواني نشاط كنند حتي اگر شديداً احساس استرس كنند. چون يك پاسخ فيزيولوژيكي يكسان مي تواند در يك زمينه مثبت و در زمينه اي ديگر منفي تعبير شود، پس استرس را بايد چيزي بيش از يك پاسخ فيزيولوژيكي دانست. لازاروس و همكارانش تأكيد زيادي بر فرايندهاي شناختي دارند كه بين شرايط محيطي و واكنش پذيري فيزيولوژيكي ميانجي مي شوند كه اين شرايط در نهايت آنها را توليد مي كند. از اين ديد مهم ترين متغيرها، وقايع محرك دشوار و پاسخ هاي فيزيولوژيكي فزونكار نيستند، بلكه متغيرهاي مهم آنهايي هستند كه درون فعاليت ذهني فرد قرار دارند. اهميت بحث دربارة نظريه استرس لازاروس به عنوان يك فرايند، تأكيد بر اين واقعيت است كه بين رويارويي با يك استرس زاي بالقوه و واكنشهاي نهايي شخص به آن، فعاليت شناختي بسيار زيادي ميانجي مي شوند. طبق نظر لازاروس، ماهيت استرس تغيير و فرايند است، و بيشتر رويارويي هاي استرس زا از طريق فرايندي سه مرحله اي صورت مي گيرد.
اولين مرحله، مرحله پيش بيني است، در ابتدا فرد بايد براي وقايع استرس زا آماده شود و فكر كند به چيزي شبيه است و چه پيامدهايي ممكن است به همراه داشته باشد. هنگامي كه استرس زا وارد مي شود، شخص مي كوشد با آن كنار آيد، اين مرحلة انتظار است. مرحلة انتظار، شامل زماني مي شود كه فرد منتظر است كه آيا پاسخ هاي كنار آمدن وي شايستگي لازم را دارد يا نه. بالاخره مرحلة پيامد است، مرحلة پيامد، شامل رو به رو شدن شخص و واكنشهاي وي به پيامد موفق يا ناموفق پاسخ كنار آمدنش است (ريو، 1995).
پيامدهاي استرس
وقتي واقعة استرس زا وجود ندارد، حالت هيجاني، تفكر و فيزيولوژي ما در سطح بهنجار و متعادل است. از طرف ديگر استرس حالت هيجاني را آشفته ساخته، به فعاليت شناختي آسيب مي رساند و تعادل حياتي بدن را مختل مي كند. پس اختلالهاي بالقوة استرس زا شامل اختلالهاي هيجاني، شناختي و فيزيولوژيكي هستند (ريو، 1995).
اختلال هيجاني
اختلال هيجاني به صورت احساس اضطراب، زودرنجي، خشم و افسردگي و گناه است. به نظر مي رسد كه اضطراب و افسردگي شايع ترين اختلال هيجاني باشند، به طوري كه اضطراب به صورت هيجان انتظاري و افسردگي به صورت هيجان بعد از كنار آمدن رخ مي دهد. زيكا و چمبرلين (1987) از تعداد زيادي دانشجوي پاره وقت خواستند تا يك مقياس گرفتاري را براي اعلام فراواني و شدت گرفتاريهاي روزانه شان كه ناشي از كار، خانواده، وضعيت مالي و سلامتي است پر كنند. پژوهشگران به دنبال اثرات گرفتاريهاي روزانه بر سلامت هيجاني دانشجويان بودند. دانشجوياني كه گرفتاريهاي روزانة زياد و شديدي داشتند مراتب اضطراب، ناكامي و افسردگي بيشتري را گزارش كردند. اثر هيجاني مخرب گرفتاريها بستگي به ويژگيهاي شخصيت نداشت و در زنان و مردان هر دو صدق مي كرد. ظاهراً يكي از پيامدهاي مخرب استرس زاهاي بالقوه، اضطراب، ناكامي، افسردگي و آشفتگي هاي هيجاني است.
اختلال شناختي
استرس علاوه بر اين كه بر تهييج پذيري تأثير دارد، اختلال شناختي را نيز توليد مي كند تحت استرس، الگوي تفكر شخص اغلب آشفته است. برخي اوقات، حافظه فراموش كار مي شود و تمركز آسيب مي بيند. در مجموع استرس توان افزودن عناصر نگراني و خودسنجي منفي را به الگوي تفكر ما كه معمولاً سازمان يافته است، دارد. يك توجيه براي اين كه استرس چگونه كاركرد شناختي را آشفته مي سازد اين است كه تمركز توجه فرد را محدود مي كند.
زماني كه استرس افزايش مي يابد توجه ما به درخواستهاي تكليف كاهش مي يابد، در حالي كه، توجه ما به خودمان و به جنبه هاي نامربوط تكليف در محيطمان افزايش مي يابد، مثلاً افكار شكست، نگراني و ترديد، ذهن شخص را اشغال مي كنند و با افكار مربوط به عملكرد تكليف در تعارض قرار مي گيرند، مثلاً باميستر (1984) متوجه شد كه ورزشكاران اغلب تحت فشار (تحت استرس) خفه مي شوند، زيرا بيش از اندازه خودآگاه شده و از عملكردشان منحرف شده اند. دومين توجيه براي اين كه چگونه استرس به كاركرد شناختي آسيب مي رساند اين است كه كيفيت تصميم گيري شخص را تحت تأثير قرار مي دهد. تصميم گيري منطقي، جستجوي فعال اطلاعات مربوط به تصميم گيري را درگير مي سازد. يعني جذب و درك بي طرفانة آن دانش و ارزيابي دقيق تمام چاره هاي ديگر. ولي تحت استرس تصميم گيرندگان، اطلاعات مربوط را به صورت ناقص سازماندهي مي كنند، زمان كافي براي بررسي چاره هاي ديگر مصرف نمي كنند و قبل از بررسي تمام چاره هاي ديگر تصميم گيري مي كنند (كينان، 1987).
اختلال فيزيولوژيكي
استرس باعث فزون كاري دستگاه عصبي سمپاتيك مي شود، زماني كه فعاليت سمپاتيك ادامه مي يابد، هورمونها و احشاي فزون كاري اختلال فيزيولوژيكي را توليد مي كنند (سليه، 1956). سليه براي آزمون نظريه اش، حيوانات آزمايشي را تحت محيطهاي استرس زاي مزمن گوناگون قرار داد. (مثل درجه حرارت سرد و گرم، تزريق مواد محرك، فعاليتهاي سخت عضلاني) وي دريافت كه در اثر برانگيختگي طولاني سمپاتيك، شكل واقعي اندام هاي احشايي تحت تأثير قرار گرفت. وي خصوصاً متوجه شد كه استرس مزمن موجب بزرگ شدن غدد آدرنال و كوچك شدن غدد لنف گرديد.
سليه براي توجيه اين كه چگونه استرس طولاني موجب تغيير ساختارهاي اندام هاي دروني مي شود يك الگوي سه مرحله اي از واكنش هاي فيزيولوژيكي ارائه مي دهد.
اول بدن وارد مرحلة هشدار مي شود. مرحله هشدار برانگيختگي سمپاتيك است به طوري كه قلب، ششها و ديگر اندامها فعاليتشان را افزايش مي دهند معمولاً بعد از رفع محرك استرس زا برانگيختگي پاراسمپاتيك به طور طبيعي ايجاد مي شود و بدن از واكنش هشدار خود آزاد مي گردد. اما اگر محرك استرس زا ادامه يابد، بدن وارد مرحله دوم فعاليت سمپاتيك مي شود يعني مرحله مقاومت. در طول مدت اين مرحله، بدن برون داد دستگاه عصبي سمپاتيك خود را براي هم خواني با درخواستهاي محرك استرس زا هماهنگ مي كند. مقاومت بدني نشان مي دهد كه فرد نه تنها رنج مي برد (واكنش هشدار)، بلكه مي كوشد تا توازن تعادل حياتي خود را نيز حفظ كند. اگر محرك استرس زا تا آن جا پيش رود كه دستگاه عصبي سمپاتيك نتواند درخواستهاي استرس زا را برآورده كند، بدن وارد آخرين مرحله، يعني فرسودگي مي شود. در مرحله فرسودگي، بدن بالاخره قدرت مقاومتش را از دست مي دهد به طوري كه اندام هاي بدن در معرض آسيب قرار مي گيرند (به خاطر بار اضافي). اگر محرك استرس زا ادامه يابد، ممكن است از حال رفتن يا مرگ اتفاق افتد.
كنار آمدن
وقايع استرس زا مردم را از نظر هيجاني، شناختي و فيزيولوژيكي تحت تأثير قرار مي دهند، ولي مردم روشهايي را براي برخورد با استرس زاها و اثرات آنها دارند. مردم اثرات زيان بخش استرس زاها را با راهبردهاي كنار آمدن كاهش مي دهند. كنار آمدن يعني هر نوع تلاش سالم يا ناسالم، هشيار يا ناهشيار براي جلوگيري، از بين بردن يا ضعيف كردن استرس زاها، يا تحمل كردن اثرات آنها به طوري كه حداقل آسيب رساني را داشته باشد. معمولاً 2 شيوة كنار آمدن با استرس وجود دارد: به صورت مستقيم و به صورت دفاعي.
روشهاي مستقيم كنار آمدن مستلزم توجه شخص به واقعه استرس زا و به كارگيري امكانات رفتاري و شناختي براي تغيير دادن واقعه است، به طوري كه موقعيت از استرس زا بودن به موقعيت بدون استرس تغيير كند. روشهاي كنار آمدن دفاعي مستلزم اجتناب از واقعه استرس زا، زماني كه رخ داده است يا جلوگيري كردن از پاسخ هيجاني، شناختي و فيزيولوژيكي به آن، و از اين رو كاهش دادن اثرات آن است.
روشهاي كنار آمدن مستقيم
اولين گام در كنار آمدن موفقيت آميز، ارزيابي دقيق مشكل است (يعني فهميدن اين كه چرا شخص اصلاً دچار استرس شده است). معمولاً اين ارزيابي، مستلزم شناسايي منبع استرس و مسئله گشايي برنامه ريزي شده است. به دو دليل كنار آمدن مؤثر است: اول اگر مؤثر واقع شده باشد، نتايج آن بهتر شدن رابطه بين شخص و موقعيت است؛ يعني اين كه مسئله گشايي برنامه ريزي شده در تغيير مثبت موقعيت، شخص يا هر دو اثر داشته است. دوم مسئله گشايي برنامه ريزي شده باعث مي شود كه شخص احساس بهتري داشته باشد، حالات هيجاني بهتري را به وجود مي آورد، هيجان منفي كمتر و هيجان مثبت بيشتري را توليد مي كند، ظاهراً به اين خاطر كه توجه فرد را از اثرات و پيامدهاي زيان بخش استرس زا دور مي سازد و آن را متوجه امكانات اميدوار كننده تر و روشنتر مي كند.
كنار آمدن مواجهه اي
شكل كمتر نتيجه بخش مسئله گشايي برنامه ريزي شده، كنار آمدن مواجه اي است. كنار آمدن مواجه اي، مستلزم نزديك شدن مستقيم به منبع استرس و تلاش براي تغيير دادن فوري آن است. مثلاً در يك رابطة كاري ممكن است مديري به كارمندش بگويد كه كار او جالب نيست و بايد سخت تر كار كند و يا استعفا دهد. اين نوع كنار آمدن، اغلب به جاي اين كه تغيير سازنده اي را موجب شود به پيامدهاي نامطلوب مي انجامد و حالت هاي هيجاني منفي به بار مي آورد. فولكمن و لازاروس (1986) متوجه شدند كه ابراز خشم، خصومت و پرخاشگري كه اغلب با كنار آمدن مواجه اي همراه است باعث مي شود تا شخص احساس كند بدتر شده است و نه بهتر. ولي سپس توجه به اثرات خاص آن است. در كنار آمدن مستقيم لازم است فرد بكوشد تا 1) منبع استرس را شناسايي كند و 2) يك راهبرد مبارزه اي براي كاهش دادن استرس زا ابداع كند و به آن تحقق بخشد.
مواجه ذهني و بدني با منبع استرس، مهم ترين نكته روشهاي كنار آمدن مستقيم است، تلاش ذهني، مثل مسئله گشايي يا تلاش بدني مانند صحبت كردن، موقعيتها را تغيير مي دهد، و از اين رو راهبردهاي كنار آمدن مستقيم را به وجود مي آورد. ايجاد برنامه هاي جديد به هنگام روبرو شدن با شكست يا طرد، تنظيم كردن وقت، كمك گرفتن از يك دوست يا تغيير دادن بدن مثل ورزش و آموزش نظامي، موارد ديگري از كنار آمدن مستقيم هستند.
مسئله گشايي برنامه ريزي شده
مسئله گشايي برنامه ريزي شده يعني محاسبة اين كه براي كاستن و يا از بين بردن محرك استرس زا چه اعمالي را بايد دنبال كرد و بعد براي اين كه آن برنامه به ثمر برسد تلاش لازم به كار برده شود. براي يك وكيل يا دانشجوي پرستاري كه بايد يك امتحان شايستگي را براي استخدام دولتي بگذرانند، مسئله گشايي برنامه ريزي شده ممكن است اين باشد كه اولويتها را مشخص كنند، وقت خود را تنظيم كنند، كتابهايي را مطالعه كنند و مقالاتي را بنويسند و موادي كه براي گذراندن اين امتحان لازم هستند، مرور كنند. مسئله كنار آمدن مواجه اي مي تواند در برخي شرايط مؤثر باشد. آلدوين و رونسون (1987) دريافتند كه معامله (يعني توافق يا سازش براي بدست آوردن چيزي مثبت از موقعيت)، مي تواند كنار آمدن مؤثري باشد. براي اين كه معامله مؤثر واقع شود بايد موقعيت دشوار را بدون تحريك آشفتگي هيجاني بهبود بخشيد. در مجموع اين روش زماني كه حالتهاي هيجاني آزارنده را همانند اشكال ديگر كنار آمدن مواجه اي به حداقل برساند، روش كنار آمدن مؤثري است.
حمايت اجتماعي
جستن حمايت اجتماعي ديگران روش كنار آمدن مستقيم است. حمايت اجتماعي اصطلاحي است كه بر شبكه دوستان فرد و كمك رسانهاي بالقوه دلالت دارد؛ يعني گروه محرم رازي كه شخص مي تواند به هنگام نياز، بحران آشفتگي هيجاني به آنها رو آورد. نمونه هايي از عناصر شبكه اجتماعي شامل همسر، خويشاوندان، والدين، بهترين دوستان، همسايگان خوب، همكاران شغلي و دوستان گروه مذهبي است. حمايت اجتماعي فرايندي است كه ديگران توسط آن امكانات عاطفي و عملي خود را براي به دوش كشيدن نيازهاي فرد هنگام رنج بردن از يك بحران، به ميان مي آورند و او را ياري مي دهند. مردم به دلايل گوناگون جوياي حمايت ديگران اند. چنان كه شبكه هاي اجتماعي، دولتي، كمك به گرفتاريهاي روزانه، كمك مالي و دسترسي به منابع مورد نياز را براي آنها تدارك مي بيند. در سطح هيجاني تر، حمايت اجتماعي فرصتهايي را براي مهرورزي، پشت گرمي و تشويق، اطمينان آفريني، دوستي و مجالست و حس هويت و مقاوم شخصي را فراهم مي آورد. در نتيجه حمايت اجتماعي به صورت بالقوه از يك طرف، اطلاعات، مشاوره و كمك واقعي و از طرف ديگر، تشويق و دلگرمي و اطمينان از اين كه همه چيز بالاخزه درست خواهد شد را ارائه مي كند. حمايت اجتماعي به دو طريق اثرات زيان بخش استرس زاها را كاهش مي دهند: 1) حمايت اجتماعي با واكسينه كردن فرد عليه تجربه كردن استرس زاها قبل از اين كه رخ دهند، استرس زا را كاهش مي دهد. پيوستن به يك شبكة محرم راز، احتمال اين كه فرد وقايع زندگي منفي (مثل مشكلات اقتصادي، قانوني و حقوقي) را تجربه نكند، افزايش مي دهد. اگر كسي يك حمايت اجتماعي غني از نظر مشاوره، منابع و امكانات و كمك مالي داشته باشد، استرس زاهاي بالقوه علتي براي نگراني نخواهند بود؛ 2) شبكه هاي حمايت اجتماعي به عنوان سيري در مقابل استرس عمل مي كند (پاور، 1988). دانش و اطمينان از اين كه شخص مي تواند هنگام استرس به شبكه حمايت اجتماعي پناه برد، اين امكان را به او مي دهد تا وقايع زندگي را كمتر تهديد كننده ارزيابي نمايد. اگر كسي دوستي داشته باشد كه مي داند چگونه مي تواند اتومبيل را تعمير كرد، پس خرابي اتومبيل كمتر مسئله ساز است.
روشهاي كنار آمدن دفاعي
تلاشهاي كنار آمدن مستقيم براي تغيير دادن منبع استرس احساس شده، مبارزه مي كنند. از طرف ديگر، تلاشهاي كنار آمدن دفاعي براي متوقف ساختن اثرات ناخوشايند استرس مبارزه مي كنند. هنگامي كه مردم به صورت ذهني يا جسمي مي كوشند تا از موقعيت استرس زا يا نشانه هاي ناشي از اين موقعيت ها بگريزند روشهاي كنار آمدن دفاعي را به كار مي گيرند.
مكانيزمهاي دفاعي
يكي از شيوه هاي كنار آمدن دفاعي، استفاده از مكانيزم هاي دفاعي است، با استفاده از انكار، واپس روي، فرافكني يا واكنش وارونه، مردم مي كوشند واقعيت استرس زا را تعريف نموده و آن را به صورت واقعة بي ضرري كه تهديد كننده نيست ارزيابي كنند، مثلاً از طريق انكار، رئيس يك شركت از اقرار به اين كه شركت در حال ورشكستگي است، خودداري مي كند. با انكار وجود تهديد (يا اين كه به سلامتي شخص نامربوط است) هيچ پاسخ استرس لازم نيست. مكانيزم هاي دفاعي انكار و واپس روي نسبتاً ناپخته بوده و به ناسازگاري مي انجامد. البته مكانيزم هاي دفاعي ديگر نسبتاً معقول بوده و به كنار آمدن موفق مي انجامد و حتي موجب بهبود سلامت جسماني و رواني مي گردد. يكي از مكانيزم هاي دفاعي معقول كه دربارة آن زياد مطالعه شده است، شوخ طبعي است. نزو، نزو و بليست (1988) رابطة بين فراواني وقايع زندگي منفي كه مردم تجربه مي كنند، شوخ طبعي و تجربه هاي افسردگي آنها را در يك دورة دو ماهه بررسي كردند. مهم ترين يافته پژوهشي آنها در شكل 1-1 نشان داده شده است.
مردم صرفنظر از گرايش به استفاده از شوخي به عنوان يك راهبرد كنار آمدن، زماني كه استرسهاي زندگي، نادر بودند، دچار افسردگي كمي مي شوند. ولي در مورد استرس زندگي متوسط و زياد، هر چه شوخ طبعي، شخص بيشتر بود احساس افسردگي كمتري دارد (افسردگي توسط BDI ، پرسشنامه خودسنجي افسردگي اندازه گيري شد). در واقع شكل 1-1 نشان مي دهد كه اشخاصي كه زياد شوخ طبع بودند، هنگامي كه با سطح بالايي از استرس زندگي روبرو مي شدند، در مقايسه با سطح پايين زندگي، افسردگي بيشتري را گزارش نمي كردند. اين واقعيت كه شوخ طبعي، فرد را در مقابل اثرات افسرده كنندة استرس محافظت مي كند اين سؤال را مطرح مي سازد كه چرا شوخي اين اثر را دارد. امكان دارد شوخي به يكي از اين دو دليل كارساز باشد: از يك طرف ممكن است شوخي روشي براي تخليه كردن تنش ناشي از استرس باشد، ممكن است مردم براي پنهان كردن افسردگي شان واقعاً بخندند. از طرف ديگر امكان دارد شوخي همان كاري را بكند كه مكانيزم هاي دفاعي ديگر مي كنند. يعني انكار و تحريف واقعيت. چون شوخي به خاطر رهايي از ناهماهنگي رخ مي دهد و نه به خاطر تنش ايجاد شده، اين عقيده كه شوخي تنش را با خنده مي پوشاند، پذيرفتني نيست برعكس شوخي به اين دليل كارساز است كه به شخص اين امكان را مي دهد تا واقعيت را به گونه اي از نظر اجتماعي پذيرفتني و نسبتاً معقول تحريف كند.
كاهش دهندگان شيميايي استرس
دومين راهبرد كنار آمدن دفاعي استفاده از داروهاي كاهش دهندة تنش است. داروهاي آرام بخش نظير الكل، باربيتورات ها، آرام بخش ها و بنزوديازپين ها همگي اثر پاراسمپاتيك مانند، بر دستگاه عصبي داشته و موجب آرامش و خواب مي شوند. داروهاي آرام بخش به اين خاطر مؤثرند كه اختلالهاي فيزيولوژيكي استرس را بي اثر مي كنند. اگر يك شغل، امتحان يا رابطه موجب اختلالهاي فيزيولوژيكي شود (فعاليت طولاني سمپاتيك)، داروهاي آرام بخش مي توانند به صورت مصنوعي يك بهبودي فيزيولوژيكي خنثي كننده را راه اندازي نمايند. از طرف ديگر اين داروها بي نتيجه اند زيرا به تلاش شخص براي كنار آمدن با اختلالهاي شناختي و هيجاني استرس كمك نمي كنند. به عبارت ديگر داروهاي آرام بخش موجب آرامش بدني مي شوند ولي براي تغيير دادن منبع يا علت اختلالهاي فيزيولوژيكي كاري انجام نمي دهند. از اين رو داروهاي آرام بخش را روش كنار آمدن دفاعي مي دانند زيرا هدف آنها نشانه هاي استرس است و نه علت آن.
پسخوراند زيستي
روشهاي كنترل استرس نظير مراقبه، پسخوراند زيستي و آرميدگي تدريجي با كاهش دادن تنش جسماني مثل داروهاي آرام بخش عمل مي كنند. امتياز اين روشهاي كنترل استرس اين است كه اشكال داروهاي آرام بخش را ندارند يعني موجب اعتياد جسماني و وابستگي رواني نمي شوند. به جاي پاسخ دهي به يك استرس زا به صورت آشفتگي فيزيولوژيكي، روشهاي كنترل استرس به فرد آموزش مي دهند تا آرام باشد، عميقاً نفس بكشد و تنش عضلاني را آرام كند. روش كنترل استرس كه بيش از همه مورد مطالعه قرار گرفته است پسخوراند زيستي است پژوهشهاي زيادي گواه بر اين واقعيت اند كه انسانها مي توانند با پسخوراند مناسب و به موقع، بر دامنة وسيعي از پاسخ هاي فيزيولوژيكي خودكار، كنترل ارادي داشته باشند (مثل فشار خون، حرارت پوست)، (ميلر، 1987). معمولاً فرد را به آزمايشگاه مي برند و از او مي خواهند بكوشد عملاً توانايي افزايش و كاهش يك پاسخ فيزيولوژيكي را كسب كند، مثلاً ممكن است به مديران آموزش دهند تا عملاً تنش عضلاني را كاهش دهند كه در غير اين صورت، به سر درد ميگرني منجر مي شود. علي رغم موفقيت اين شيوه در آزمايشگاه چندين پژوهشگر از پسخوراند زيستي انتقاد كرده اند (هول دويد و لازاروس، 1982). انتقاد اساسي اين است كه استرس زاهاي محيط طبيعي، كنترل شخصي پاسخ هاي فيزيولوژيكي را به آساني مختل مي كنند. مردم قادر نيستند به راحتي پاسخ هاي فيزيولوژيكي خود را هنگامي كه به طور همزمان در يك موقعيت استرس زا درگير هستند، كنترل كنند. به عبارت ديگر، در حالي كه فرد به پيامدهاي از دست دادن كار يا گذراندن يك امتحان فكر مي كند، حفظ كنترل شخصي بر فشار خون دشوار است يعني بايد توجه داشت كه در پسخوراند زيستي اگر كسي واكنش پذيري فيزيولوژيكي اش را كنترل كند كمتر قادر به كنترل خود استرس زا است، انتقاد ديگر، انتقادي كلي از تمامي روشهاي كنار آمدن دفاعي است. اين روشها به جاي درمان علت استرس نشانه هاي آن را درمان مي كنند.
ورزش
آخرين روش كنترل استرس ورزش بدني است، مك كن و هولمز (1984)، گروهي از آزمودنيهاي زن دانشگاه را در برنامة اروبيك شركت دارند در حالي كه گروهي ديگر را در اين برنامه شركت ندارند متوجه شدند كه شركت در اين برنامه به طور چشمگيري استرس و افسردگي را كاهش داد. در نگاه اول اين يافته به نظر متناقض مي رسد زيرا اروبيك مطمئناً روشي براي برانگيختگي سمپاتيك است و نه پاراسمپاتيك. بنابراين سؤال اين است كه چرا يك فعاليت افزايش دهندة انگيختگي به گزارش ذهني كاهش تنش مي انجامد؟ طبق نظر مك كن و هولمز تفاوت بين انگيختگي ناشي از اروبيك و انگيختگي ناشي از استرس در اين است كه انگيختگي اروبيك ارادي است، در حالي انگيختگي استرس غيرارادي است. ظاهراً وقتي شخص برانگيختگي اش كنترل ارادي دارد فرصت غلبه كردن و كنترل پاسخ دهي فيزيولوژيكي اش را داراست. به علاوه انگيختگي اروبيك هميشه دوره اي از آرامش كامل را به همراه دارد كه ادراك كنترل فرد بر واكنش پذيري فيزيولوژيكي اش را بيشتر تقويت مي كند.
يافته هاي پژوهشي در زمينة مزاح (شوخ طبعي)
مي توان با استفاده از تمام تئوريهاي ذكر شده بريا به دست آوردن سرنخ هايي براي شناسايي توانايي شوخ طبعي استفاده كرد. تورنس كوشيده است چنين سرنخ هايي در نويسندگي و نقاشي كودكان بيابد. در برخي وضعيت هاي اجتماعي، صورت هايي از شاخص هاي ذيل ممكن است مفيد واقع شود. شخص به اقداماتي از اقدامات زير مبادرت مي ورزد:
ايفاي نقش هاي كمدي، خنده آور و تفريحي
ترسيم نمودن آن چه كمدي، خنده آور و تفريحي است از طريق نقاشي
خلق كاريكاتورهاي آن چه شوخي آميز و ابتكاري است.
در نمايشنامه هاي دراماتيك ايفاي نقش كمدي، خنده آور تفريحي
در بازيها افراد را به خنده انداختن
ساختن لطيفه ها يا داستانهاي مضحك
در بحث به خنده انداختن (نه مسخره كردن) مردم
شرح تجارب شخصي با شوخ طبعي و با ديگران شوخي كردن
مسئله اساسي در استفاده از مشاهداتي از قبيل آنچه در بالا شرح داده شد يافتن ضوابط مناسب و قابل اعتماد درباره اين مطلب است كه چه چيز مطلبي را خنده آور، با مزه، كمدي و تفريحي مي كند، به غير از آن باعث خنده مي شود بهترين ضوابطي كه مؤلف يافته است آن چيزهايي است كه در تئوري هاي شوخ طبعي كه در قسمت قبل مرور گرديد مستمر است كه عبارتند از:
وفق دادن زيركانه يا برتر در هنگام پيروزي يا موفقيت
الحاق عوامل نامتجانس به يكديگر
عامل غافل گيري، شكستن يك مسير كاري يا كاردار عادي
تجربه نمودن دو عاطفه يا احساسات ناسازگار
تجربه رهايي از تنش يا فارغ شدن از فشار
الحاق عوامل نامتجانسي كه ناگهان به هم ارتباط داده مي شوند و مهم تلقي كردن چيزي كه مهم نيست و غير مهم تلقي كردن يا جلوه دادن آن چه كه مهم است.
از تمام ضوابط، ضابطه اي كه در آن الحاق عوامل نامتجانس ناگهان به هم ارتباط داده مي شوند، يكي از معتبرترين و قابل اعتمادترين شاخص ها است. اين ضابطه را هم چنين مي توان برحسب تضادهاي ادراكي كه ناگهان روشن مي شود تعريف نمود. در استفاده از نظريه توانايي شوخ طبعي در ارزيابي پاسخ هاي اشكال تصويري به عناوين، سرلوحه ها و تصاوير آزمون هاي تفكر خلاق تورنس در صورتي كه كيفيت به تصوير در آوردن مطالب كمدي، خنده آور يا تفريحي باشد امتياز داده مي شود. علاوه بر واكنش هاي فيزيولوژيك خنده، ضوابط ذيل در امتياز دادن به شوخ طبعي مورد استفاده قرار گرفته است: نزد هم آوردن عدم متجانس هايي (ادراكي يا تصويري) كه به طور طبيعي از يك وضعيت ناشي مي شود براي آن كه يك مسخرگي در رفتار انسان به تصوير درآيد، بزرگ كردن (آگراند سيمان)، تجنيس (آوردن دو كلمه كه در تلفظ يكي ولي در معني تفاوت داشته باشند) بازي با لغات، مسخره كردن، طعنه، متضادها و متضادهاي مستتر و كاريكاتور به وقوع يك يا دو مورد با يك علامت مثبت (+) و به وقوع سه مورد يا بيشتر با دو علامت مثبت (++) امتياز داده مي شود. روندهاي پرورشي با داده هاي ذيل كه درصد افراد در هر سطح آموزشي را كه حداقل يك پاسخ حاكي از شوخ طبعي ارائه نموده اند، نشان داده شده است.
سطح آموزشي تعداددرصد مهد كودك كلاس اول كلاس دوم كلاس سوم كلاس چهارم كلاس پنجم كلاس ششم دوره اول دبيرستان دوره دوم دبيرستان دانشگاه 676502 356 1983105865912569454292727221337354648446468
پرورش شوخ طبعي در سالهاي اول هم نامظنم و هم كند است. قسمت عمده شوخ طبعي در مهد كودك و كلاسهاي اول و دوم تقريباً تصادفي به نظر مي رسد. با وجود اين در كلاس سوم بيش از افراد پاسخ هايي مي دهند كه حاكي از شوخ طبعي ارزيابي مي شود و اين رشد با افت كلاس چهارم مواجه مي شود دوران رشد ديگر در كلاس پنجم و رشد نهايي در سالهاي دوره دوم دبيرستان به وقوع مي پيوندد و به سالهاي دانشگاه گسترش مي يابد.
ترغييب پرورش توانايي شوخ طبعي
با آن كه به نظر مي رسد شوخ طبعي در غالب روش هاي ساخت دار خلاق مسائل به طور طبيعي اتفاق مي افتد، تدوين كنندگان برنامه هاي آموزشي از يافتن روشهاي مستقيم فراهم ساختن و تمرين در شوخ طبعي اظهار يأس مي كنند. اين بدان معني نيست كه توانايي شوخ طبعي نبايد مانند ساير توانايي ها تمرين شود تا مفيد باشد. مؤلف مدتها است اعتقاد داشته است كه شوخ طبعي را مي توان در كلاس مورد استفاده قرار داده تا از آن درك عميق تري به دست آورد. براي تشويق شوخ طبعي فقط معلم لازم است خنديدن را مجاز اعلام كند. با آن كه به نظر مي آيد توانايي شوخ طبعي تا حدود كلاس پنجم به شكوفايي كامل نمي رسد ولي داده ها نشان مي دهد كه در واقع در سنين پائين شروع به پرورش مي كند نوع ديگر از ترغيب و تشويق آن است كه از شوخ طبعي طبيعي كه در نوشتارها، نقاشيها، بحث ها، بزرگ كردنها و وضعيتهاي روزانه زندگي كودكان وجود دارد لذت برده آن را مورد شناسايي و تأثير قرار داده و بكار مي بريم. والدين، سرپرستان و مديران و ساير مسئولين مي توانند روش مشابهي را در ترغيب و تشويق شوخ طبعي در خانواده ها و مؤسسات صنعتي و بازرگاني، سازمان هاي دولتي و غيره مورد استفاده قرار دهند. علاوه بر آثار جالب آن در حل خلاق مسائل و بيان خلاق به نظر مي رسد كه شوخ طبعي آثار درماني داشته و به ايجاد جوي سالم در گروهها كمك مي كند. اثر درماني آن بدين علت است كه به شخص كمك مي كند ديدگاهي حاكي از شوخ طبعي دربارة مسأله به دست آورد. شخص مي تواند با استفاده از شوخ طبعي به اعمال، طرز فكرها و رفتار خود از ديدگاهي بي طرفانه و همراه با شوخ طبعي نگريست و در نتيجة اين شيوه نگرش را براي اعمال تغييرات لازم بر زندگي خود به كار برد. (تورنس، 1993).
-6096032004000
سطح استرس
نمودار 1-1: رابطه بين افسردگي (BDI)، سطح استرس و حس شوخ طبعي را نشان مي دهد.
منابع فارسي:
تورنس، ني پال. استعدادها و مهارتهاي خلاقيت و راههاي آزمون و پرورش آنها، ترجمه: حسن قاسم زاده (1372). نشر دنياي نو.
ريو، جان مارشال (1995). انگيزش و هيجان. ترجمه: يحيي سيد محمدي (1373)، چاپ اول. تهران: نشر ويرايش.
ساعتچي، محمود (1369). روانشناسي در كار، سازمان و مديريرت. چاپ اول. تهران: انتشارات رشد.
شفيع آبادي، عبدالله (1375). راهنمايي و مشاورة شغلي و حرفه اي. چاپ هشتم، تهران، انتشارات رشد.
كريمي، يوسف (1374). روانشناسي شخصيت. جاپ اول. تهران: نشر ويرايش
ميلاني فر، بهروز (1373). بهداشت رواني. تهران: نشر قومس.
نجاريان، بهمن (1373). مزاح از ديدگاه روانشناسي، مجلة علوم انساني دانشگاه الزهراء شماره 11 و 12.
REFERENCES
Allport, G.W. (1950). The Indivdual and His Religion. New York: Macmillan.
Arieti, S. (1975). Creativity: The Magic synthesis. New York: Basic Books, INC. Publishers.
Arthhur. D., Christine, A. & Sonia, S. (1988). Sense of humor as a moderator of the relation between events and psychological distress: A perspective analysis. Journal of Personality and Social Psychology, 56(3), 320-325.
Baron, R.A., Byrne, D. And Griffitt, W. (1974). Social psychology (Understanding Human Relation). Boston: Allyn and Bacon. Inc.
Couvsins, N. (1979). Anatomy of on Illnes. New York: Norton.
Dixon, N.F. (1980). Humer: A cognitive alternatitive to stress? In I.G.Sarason and C.D. Spielberger (eds), Stress and Anxiety (Vol.7). Hemisphe: Washington, D.C.
Fleming, R., Baum, A. & Singer, J.E. (1984). Towards an integrative approach to the study of stress. Journal of Personality and Social Psychology, Vol. 46, 939-949.
Folkman, S. (1984). Personal control, stress and coping processes: A theoretical analysis.
Journal of Personality and Social Psychology, 46(4), 839-852.
Freud, S. (1961). Wit and its Relation to the Unconscious. New York: Moffat.
Getzels, J.W. & Jackson, P.W. (1962). Creativity and intelligence: Explorations with Gifted students. New York: John Willey.
Goldstein, J.H. (1982). A laugh day: can mirth keep disease at bay? The Sciences. Vol. 22, 221-25.
Hilgard, E.R., Atkinson, R.C. & Atkinson, R.L. (1975). Introduction to psycology (6 th end). New York: Harcourt Brace Jovanovich, Inc.
Jemmott, J.B. & lock, S.E. (1984). Psychological factors, immunological mediation and human susceptibility to infectious disese: How much do we know? Psychological Bulletin, Vol. 95, 75-108.
Johnson, H.A. (1990). Humor as an innovative method for teacning sensitive topics. Educational Gerontology, 916(6), 547-559.
Kortkov, D. (1991). An exploratory factor analysis of the sense of humor pesonality construct: A pilot project. Personality and Individual Differences, 12(5), 395-397.
Labott, S., Ahleman, S., Wolever, M.E., & Martin, R.B. (1990). The Psychological effects of the expression and inhibition of emotion. Behavioral Medicine. 1694. 182-189.
Lazarus, R.S. & Folkman, S. (1984). Stress appraisal, and coping. New York: Springer.
Lefcuort, R.S. & Martin, R.A. (1986). Humor and Life Stress: Antidote to Adversity. New York: Springer/verlag.
Levine, J. (1977). Humoras form of therapy. Inteoduction to symposium, In A.G. Chapaman & H.C. Foot (Eds.) It’s a Funny Thing. Oxford: Humor Pergamon Press.
Martin, R.A. & lefcourt, H.M. (1983). Sense of humor as a moderator of the relation between stressors and moods. Journal of Personality and Social Psychology, 45(6). 1313-1324.
Martin, R.A. & Dobbin, J.P. (1988). Sense of humor, hassels, and immunolobin An evidence for astress-moderation effect of humor. International Journal of Psychiatry in Medicine. Vol. 18, 93-105.
Maslow, A.H. (1972). A holistic approach to creativity. In C.W. Taylor, Climate for Creativity. New York: Pergamon Press.
Mindess, H. & Corbin, S. (1985). The humor movement. Paper presented at the fifth Internation Conference of Humor, Irland.
Nezu, A.M, Nezu, C.M. & Blissett, S.E. (1988). Sense of humor as a moderator of the relation between stressful events and psycholgical distress: A persepective analysis. Journal of Personality and Social Psycholgy, Vol. 54, 520-525.
Plutchik, R. (1981). Emotion: A Psycoevolutionary synthesis. New York: Harper and Rom.
Raskin, V. (1982). Psychological theories of humor. Psychology Today, October, 39.
Saper, B. (1990). The therapeutic use of humor for psychiatric disturbances of adolescents and adults. Psychiatric Quarterly, 61(4), 261-172.