مبانی نظری وپیشینه تحقیق سبکهای دلبستگی وسلامت روان (docx) 36 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 36 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق سبکهای دلبستگی وسلامت روانی
فصل دوم: مبانی نظری تحقیق
2-1.مقدمه12
2-2. سلامت روانی12
2-2-1. تعریف سلامت روانی12
2-2-2. دیدگاههای مربوط به سلامت روان13
-6. سبکهای دل بستگی38
2-6-1. تعریف دلبستگی38
2-6-2. نظریه دلبستگی بالبی38
2-6-3. طبقهبندی کیفیت دلبستگی نوزاد39
2-6-4. سبکهای دلبستگی در بزرگسالان41
مبانی نظری تحقیق
2-1. مقدمه
آنچه از دیرباز سهمى از تلاشهای فکرى اندیشمندان، فیلسوفان، جامعه شناسان و روانشناسان را به خود اختصاص داده، تحقیق و پژوهش در مقوله سلامت روانی است. گذشت قرون و سالها نه تنها از ارج و اعتبار چنین حوزهای نکاسته، بلکه با توجه به الزامهای خاص خود، بر اهمیت آن افزوده است. اکنون در قرن بیست و یکم، انسان مضطرب، افسرده و بحرانزده عصر حاضر بیش از هر زمانى دیگرى نیازمند وجود تعاریف و پژوهشهای علمی در حوزه سلامت روانی میباشد تا از این راه بتواند قدمهای مؤثری در زمینه ارتقای سطح زندگی خویش بردارد. یکی از مهمترین گامها برای شروع یک پژوهش علمی بررسی تعاریف، نظریهها و سایر تحقیقاتی است که در این حیطه صورت گرفته است که در این فصل به آن پرداخته خواهد شد.
2-2. سلامت روانی
2-2-1. تعریف سلامت روانی
بر اساس تعریف دانشنامه آزاد ویکیپدیا، سلامت روانی یا سلامت رفتاری سطحی از بهزیستی روانشناختی یا فقدان بیماری روانی است که گویای حالت روانی شخص به گونهای است که عملکردش در سطح رضایتبخشی از سازگاری هیجانی و رفتاری باشد. از دیدگاه روانشناسی مثبت و یا کلگرایی، سلامت روان ممکن است شامل توانایی فرد برای لذت بردن از زندگی و ایجاد یک تعادل بین فعالیتهای زندگی و تلاش برای دستیابی به انعطافپذیری روانی است.
به گفته سازمان بهداشت جهانی (WHO) سلامت روان شامل بهزیستی ذهنی، خود کارآمدی ادراکشده، خودمختاری، شایستگی، وابستگی بین نسلی و خود شکوفایی معنوی فرد و هیجانی بالقوه، در میان دیگران است. همچنین، WHO بیان میکند که بهزیستی فردی در گروی تواناییهای افراد برای مقابله با استرسهای روزمره زندگی، کار مولد و کمک به جامعه خود میباشد. با این حال، تفاوتهای فرهنگی، ارزیابیهای ذهنی و رقابت حرفهای نظریهها همگی بر چگونگی تعریف سلامت روانی اثرگذار میباشد.
2-2-2. دیدگاههای مربوط به سلامت روان
مکتب روانپریشی
زیگموند فروید
به نظر فروید اکثر مردم به درجات مختلف رواننژند هستند و سلامت روانشناختی یک ایدهآل است نه یک هنجار آماری. به عقیده او، ویژگیهای خاصی برای سلامت روانشناختی ضرورت دارد. نخستین ویژگی هشیاری (خودآگاهی) است؛ یعنی هر آنچه ممکن است در ناهشیاری (ناخودآگاهی) موجب مشکل شود بایستی خودآگاه شود.
به عقیده فروید انسان متعارف کسی است که مراحل رشد روان جنسی را با موفقیت گذرانیده باشد و در هیچیک از مراحل بیش از حد تثبیت نشده باشد. به نظر او کمتر انسانی متعارف به حساب میآید و هر فردی به نحوی نامتعارف است. فروید انسان نامتعارف را به دو گروه رواننژند و روانپریش تقسیم میکند و هسته مرکزی بیماری روانی را اضطراب میداند. به عقیده فروید نوع مکانیزمهای دفاعی مورد استفاده افراد سالم رواننژند و روانپریش متفاوت است. شخص سالم از مکانیزمهای دفاعی نوعدوستی، پیشبینی، شوخطبعی، والایش و سرکوب استفاده میکند (نجات، 1378).
آلفرد آدلر
زندگی به عقیده آدلر «بودن» نیست بلکه «شدن» است. بنابر نظر آدلر فرد برخوردار از سلامت روانشناختی توان و شهامت یا جرأت عمل کردن را برای نیل به اهدافش دارد. چنین فردی جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد. فرد دارای سلامت روان مطمئن و خوشبین است و ضمن پذیرفتن اشکالات خود در حد توان اقدام به رفع آنها میکند. سلامت روان به عقیده آدلر یعنی داشتن اهداف مشخص در زندگی، داشتن فلسفهای استوار و مستحکم برای زیستن، مفید بودن برای همنوعان، جرأت و شهامت و قاطعیت، کنترل داشتن بر روی عواطف و احساسات، داشتن هدف نهایی کمال و تحقق نفس، پذیرفتن اشکالات و کوشیدن در حد توان برای حل اشتباهات. فرد سالم به عقیده آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست. فرد دارای سلامت روان به نظر آدلر روابط خانوادگی صمیمی و مطلوبی دارد و جایگاه خودش را در خانواده و گروههای اجتماعی به درستی میشناسد. فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است و اعمال او مبتنی بر تعقیب این اهداف است. عالیترین هدف شخصیت سالم به عقیده آدلر تحقق «خویشتن» است. فرد سالم مرتباً به بررسی ماهیت اهداف و ادراکات خویش میپردازد و اشتباهاتش را برطرف میکند. چنین فردی خالق عواطف خودش است نه قربانی آنها. آفرینش گری و ابتکار فیزیکی از دیگر ویژگیهای سلامت روانشناختی است. فرد سالم از اشتباهات اساسی پرهیز میکند. اشتباهات اساسی شامل تعمیم افراطی، اهداف نادرست و غیرممکن، درک نادرست و توقع بیمورد از زندگی، تقلیل یا انکار ارزشمندی خود، ارزشهای و باورهای غلط میباشد. فرد سالم دارای علاقه اجتماعی و میل به مشارکت اجتماعی است. چنین فردی سعی در کاستن عقده حقارت خود دارد و به دنبال غلبه و چیرگی بیشتر بر بیجرأتی است (همان).
کارل یونگ
فرایندی که موجب یکپارچگی شخصیت انسان میشود، فردیت یافتن یا تحقق خود است. این فرایند خود شدن، فرایندی طبیعی است. این کیفیت در واقع گرایشی چنان نیرومند است که یونگ آن را غریزه میداند. در انسان فردیت یافته هیچیک از وجوه شخصیت مسلط نیست، نه هشیار و نه ناهشیار، نه یک کنش یا گرایش خاص و نه هیچیک از سنخهای کهن، بلکه همه آنها به توازنی هماهنگ رسیدهاند.
اشخاص فردیت یافته باید از همه نیروهای سایه، چه ویرانگر و چه سازنده، آگاه شوند. باید وجه تاریک طبیعت، جوششهای حیوانی و ابتدایی خود از قبیل میل به ویرانگری یا خودخواهی را دریابند و بپذیرند. این به معنای تسلیم شدن یا رفتن زیر سلطه آنها نیست، بلکه صرفاً پذیرش وجود آنها است.
گام بعدی فرایند فردیت یافتن، ضرورت سازش با دوگانگی جنسی روانی است. مرد باید آنیما (خصوصیات زنانه) و زن نیز آنیموس (خصوصیات مردانه) شان را بیان کنند.
ویژگی دیگر، یکپارچگی خود است. همه جنبههای شخصیت یکپارچگی و هماهنگی مییابند به گونهای که همه آنها بتوانند بیان شوند.
پذیرش ناشناخته و مرموز، ویژگی دیگر این افراد است. اشخاص سالم از شخصیتی برخوردارند که یونگ آن را شخصیت مشترک خوانده است. چون دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست، یکتایی فرد ناپدید میشود و دیگر چنین اشخاصی را نمیتوان متعلق به یک سنخ روانی خاص دانست (همان).
تفرد یعنی تولید و شکوفایی تمامیت بالقوه ذاتی فرد. تفرد مستلزم این است که فرد به کلیت و یکپارچگی برسد. لذا یونگ معتقد است که تعداد خاصی از افراد هر جامعه ناکامل باقی میمانند. تفرد در سادهترین شکل آن عبارت است از تمییز تدریجی «من» یا خودآگاهی از ناخودآگاهی؛ اما یونگ افزایش بیش از حد خودآگاهی را به همان اندازه اندک بودن آن آسیب گونه میداند و از این لحاظ وضعیت متعادلتری را اتخاذ کرده است.
به نظر یونگ سلامت روانشناختی و خودشناسی یکسان هستند. تحقق خود با سه معیار مشخص میشود: نخست، بایستی واپسزنی تخلیه شود، تنشهای بین کنشها و نگرشهای ناخودآگاه و خودآگاه به آرامش مبدل شوند تا فرد بتواند از راه معرفت خود به آرامش درونی برسد. دوم، فرد بایستی بیان نمادین ناخودآگاه را درک کند. سوم، شخص بتواند از طریق ایمان شخصی به نماد یا اسطوره خاصی به خودشناسی نزدیک شود.
هنری موری
به عقیده موری تاریخچه پیشین زندگی فرد به همان اندازه زمان حال و محیط او حائز اهمیت است. موری موضع روانشناختی انسانگرایانه و خوشبینانهای دارد. بهعلاوه به عقیده وی «من» سرکوبگر و مهارکننده نیست. «من» موجب سازماندهی و یکپارچگی رفتار میشود و بخشی از سازماندهی آن نیز برای تسهیل ظهور تکانههای «نهاد» است. به عقیده موری «قدرتمندی من» از تعیینکنندههای بااهمیت سازگاری و سلامت روانشناختی فرد است. هر چه فاصله بین من ایدهآل و من برتر کمتر باشد، سلامت روانشناختی و سازگاری فرد بیشتر خواهد بود. هرگاه که من برتر مسلط شود و من ایدهآل سرکوب شود فرد به بهزیستی جامعهاش خواهد اندیشید.
بهعلاوه موری عقیده داشت که انسان نیاز به «تخیل و خلاقیت» دارد، انسان تمایل به تجسم و ساختن دارد و در صورت موفقیت در تجسم و آفرینش، انسان سالم خواهد ماند. تخیل و آفرینشگری قویترین حالات شخصیت هستند و فردی که اینها را به خوبی ابراز نماید، از لحاظ روانشناختی سالم است. فرد سالم کسی است که در نیازهایش تعارض و کشمکش نداشته باشد.
«فشار» نیرویی است که به طرق مختلف بهزیستی و سلامت انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. فشار در نظریه موری همان تعیینکنندههای محیطی رفتار است. به نظر وی بایستی بین اهمیت اشیاء محیط آنگونه که توسط شخص ادراک و تفسیر میشود (فشار بتا) و آنگونه که در واقعیت وجود دارند (فشار آلفا) تفاوت قائل شویم. یکی از معیارهای سلامت روانشناختی در نظریه موری این است که ادراک از محیط از نوع «آلفا» باشد نه «بتا».
به عقیده موری تمام انسانها با شدت و ضعف متفاوت دچار «عقده» هستند؛ اما فقط عقدههای افراطی و شدید موجب نابهنجاری و بیماری میشوند. پس یکی دیگر از معیارهای شخصیت سالم و سلامت روانشناختی در نظریه موری این است که شخص سالم از عقدههای خوشهای (بقایای تجارب و خاطرات پیش از تولد مانند اضطراب از عدم حمایت و بییاوری ...)، عقده مهرطلبی (فعالیتهای منفعل و وابسته در اعمال کلامی و دهانی)، پرخاشگری مهارشده (نیاز به تعریف و تمجید) و عقده پرخاشگری دهانی (مانند فعالیتهای دهانی همراه با پرخاشگری مثل گاز گرفتن در هنگام خشم، تمایلات قوی پرخاشگرانه، نگرش دوگانه در مورد مراجع قدرت، فرافکنی پرخاشگری دهانی مانند دیدن محیط به صورت اشیاء و افراد پرخاشگر و ضربه زننده و لکنت زبان)، عقده طرد دهانی (مانند انزجار و نفرت از فعالیتهای دهانی)، عقده طرد مقعدی (مانند نیاز به پرخاشگری، نیاز به قدرت و استقلال یا جنسیت مقعدی)، عقده نگهداری مقعدی (مانند واکنش دفاعی به دفع و تخلیه)، عقده میزراهی (مانند شهوت میزراهی)، عقده ایکاروس (مانند خودشیفتگی شدید)، عقده اختگی (که عمدتاً نتیجه تخیلات با استناد کودکانه است) مبری است (خدارحیمی، 1374).
هری استاک سالیوان
نظریه سالیوان با عنوان «نظریه روابط بین فردی» شهرت یافته است. بنابر نظریه سالیوان شخصیت «الگوی نسبتاً پایدار و مکرر موقعیتهای بین فردی است که زندگی انسان را مشخص میکند.» به عقیده وی انسان از بدو تولد تا مرگ تحت تأثیر روابط بین فردی است و افکار و احساسات او نیز متأثر از این امر است. گرچه وی اهمیت وراثت و رشد را انکار نمیکند، اما انسان را محصول تکامل اجتماعی میداند.
ویژگیهای سلامت روانشناختی را از دیدگاه او عنوان میکنیم:
1– شخصیت برخوردار از سلامت روانشناختی «انعطافپذیر» است و با توجه به موقعیتهای بین فردی نوین، در روابطش با دیگران به صورت متناسب تغییرپذیر است.
2– فرد سالم قادر به تمایزگذاری بین افزایش و کاهش «تنش» است و رفتار او در جهت کاهش تنش معطوف میشود.
3– به گفته سالیوان شخصیت سالم بایستی بنابر گفته چارلز اسپیرمن همیشه در حال «آموزش و فراگیری روابط و ارتباطات» باشد.
4– زندگی شخص برخوردار از سلامت روان، دارای جهت یافتگی است. بدین معنی که امیالش را به خوبی یکپارچه میسازد که منجر به رضایتمندی شود یا اضطراب او را نسبتاً کم کند یا از بین ببرد؛ بنابراین شخصیت سالم کسی است که دستگاه روانی او حداقل تنش را داشته باشد و چنین فردی معمولاً روابط اجتماعی انعطافپذیر، واقعی و اعتماد آمیز دارد (سالیوان، 1953).
اریک اریکسون
به عقیده اریکسون سلامت روانشناختی اصولاً نتیجه عملکرد قوی و قدرتمندی «من» است. «من» عنوان و مفهومی است که نشاندهنده توانایی یکپارچهسازی اعمال و تجارب شخص به صورت انطباقی و سازشی است. «من» تنظیمکننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی میکند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای نهاد و من برتر حمایت میکند. هنگامیکه رشد انسان و سازمانهای اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود، در هرکدام از مراحل رشد روانی-اجتماعی تواناییها و استعدادهای مشخصی ظهور مینماید. سلامت روانشناختی را میتوان در قالب این تواناییها و در هر مرحله از رشد روانی – اجتماعی تعریف کرد. توانایی مرتبط با اولین مرحله رشد روانی-اجتماعی (اعتماد در برابر بیاعتمادی) در طفولیت «امید» است. مرحله دوم رشد روانی-اجتماعی (خودمختاری در برابر شرم و تردید) «اراده» است. سومین مرحله رشد روانی-اجتماعی (ابتکار در برابر احساس گناه) منجر به بروز توانایی احساس «هدف» میشود. چهارمین توانایی بشر در مرحله چهارم (کارایی در برابر احساس حقارت)، «شایستگی» است که در نهایت مشخصکننده مهارت و خبرگی فرد است. توانایی و قدرتی که در نوجوانی (مرحله هویتیابی در برابر سردرگمی نقش) بروز میکند «وفاداری» است. عشق توانایی متمایزکننده ششمین مرحله رشد روانی-اجتماعی (صمیمیت در برابر کنارهجویی) است که اریکسون آن را بزرگترین قدرت بشر میداند. توانایی و قدرت مرتبط با مرحله ششم (مولد بودن در برابر رکود)، «مراقبت» است. نیروی متناسب با آخرین مرحله رشد روانی – اجتماعی (کمال در برابر ناامیدی)، «خردمندی» است. به عقیده اریکسون سلامت روانشناختی هر فرد به همان اندازهای است که توانسته است توانایی متناسب با هرکدام از مراحل زندگی را کسب کرده باشد. تعریفی که اریکسون از سلامت روانشناختی ارائه کرده است عبارت است از: فردی که در جامعه زندگی میکند بایستی از تعارض عاری باشد، بایستی از استعداد و توانایی بارزی استفاده کند، در کارش ماهر و استاد باشد، ابتکار نامحدود داشته باشد، از انجام لحظهبهلحظه حرفهاش پسخوراند بگیرد و در نهایت در مورد فرایند زندگی نظریه معنوی روشن و قابلدرکی داشته باشد (خدارحیمی، 1374).
اریک فرام
اریک فرام معتقد است که شخصیت خواه سالم یا ناسالم، به فرهنگ بستگی دارد. جامعه سالم در اعضای خود عشق ورزیدن، باروری و خلاقیت، تعقل، عینیت و نیرومندی را پرورش میدهد و با این شیوه کارآمدی انسان کامل را تسهیل میکند. شخصیت سالم نیازهایش را با کمک «شیوههای مولد، بارور و خلاق» ارضا میکند اما انسان ناسالم از طریق شیوههای نامعقول نیازهایش را برطرف میکند.
فرام تصویر روشنی از شخصیت سالم به دست میدهد. چنین انسانی عمیقاً عشق میورزد، آفریننده است، قوه تعقلش را کاملاً پرورانده است، جهان خود را بهطور عینی ادراک میکند، حس هویت پایداری دارد، با جهان در پیوند است و در آن ریشه دارد، حاکم و عامل خود و سرنوشت خویش است و از تمایل جنسی نسبت به محارم آزاد است. فرام شخصیت سالم را دارای جهتگیری بارور میداند. فرام با کاربرد واژهی جهتگیری این نکته را میگوید که جهتگیری گرایش یا نگرش کلی است که همه جنبههای زندگی، یعنی پاسخهای فکری، عاطفی و حسی به مردم و موضوعها و رویدادها را، خواه در جهان و خواه در خود، دربرمی گیرد. بارور بودن یعنی به کار بستن همه قدرتها و استعدادهای بالقوه خویش. چهار جنبه شخصیت سالم، در روشن ساختن مراد فرام از جهتگیری بارور مؤثر است. این چهار جنبه عبارتاند از: عشق بارور، تفکر بارور، خوشبختی و وجدان اخلاقی.
لازمه عشق بارور رابطه آزاد و برابر بشری است. طرفین رابطه میتوانند فردیتشان را حفظ کنند. عشق بارور از چهار ویژگی مهم برخوردار است: توجه، احساس مسؤولیت، احترام و شناخت.
تفکر بارور مستلزم هوش، عقل و عینیت است.
خوشبختی بخشی جداییناپذیر و پیامد زیستن موافق جهتگیری بارور و همراه همه فعالیتهای زایا است.
فرام میان دو نوع وجدان اخلاقی که عبارتاند از: وجدان اخلاقی قدرتگرا و وجدان اخلاقی انسانگرا فرق گذاشته است. وجدان اخلاقی قدرتگرا نمایانگر قدرت خارجی درونی شده است که رفتار شخص را هدایت میکند. وجدان اخلاقی انسانگرا تداعی خود است و از تأثیر عوامل خارجی آزاد است (نجات، 1378).
اریک برن
نظریه «تحلیل ارتباط محاورهای» اریک برن درواقع سازشی است بین روانکاوی و ارتباط متقابل. مختصر اینکه اریک برن معتقد است که انسان برخوردار از سلامت روانشناختی دارای این ویژگیها است:
1– بین حالتهای من او (من والدینی، من کودکی و من بزرگسالی) تعادل برقرار است و در صورت به هم خوردن این تعادل، توانایی سازماندهی مجدد شخصیتش را دارد.
2– نتیجهگیری بین فرد سالم بر اساس وضعیت چهارم (من خوب هستم، تو خوب هستی) است، زیرا سه حالت قبلی به کودکان اختصاص دارند و الگوی شخصیت کودکی و افراد نابالغ هستند.
3- انسان سالم در هر لحظه از نوع حالت نفسانی خودش آگاهی دارد. چون رفتار انسان مبتنی بر مجموعهای از احساسات، اخلاقیات و کنترل آگاهانه است.
4– شخصیت طبیعی و سالم سازمانیافته است و مرزهای شخصیتی آن مشخصشده و درعینحال نفوذپذیر است و در هنگام رویارویی با تعارضات شدید درونی، بهصورت آگاهانه بهگونهای از این بخشها استفاده میکند که هرکدام نقش متناسب خودشان را انجام دهند.
5– شخصیت سالم در ابعاد مختلف شخصیتش «تعصب و تغییرناپذیری» ندارد و چنین فردی ضمن شناختن الگوهای موفقیتآمیز رفتاری و آگاهی از تضادها و تشابهات درونی خودش، آزادی انتخاب بیشتری دارد.
6– فرد سالم مسؤولیت رفتار و تفکرش را میپذیرد و رفتار او با دیگران آگاهانه و مبتنی بر صمیمیت و علاقه است.
7– انسان سالم علاوه بر تصمیمگیری و انتخاب آگاهانه در زمان حال زندگی میکند نه در گذشته یا آینده.
8– مبنای فعالیت در نظریه برن، نیاز به تشخص و منزلت است؛ یعنی اینکه فرد هم مورد احترام دیگران واقع شود و هم برای دیگران احترام قابل شود و شخصیت سالم نیز بایستی چنین خصوصیتی را در تعامل با مردم و جامعه داشته باشد (همان).
مکتب انسانگرایی
گوردن آلپورت
به نظر آلپورت رواننژندی پیامد «نقصان و کمبود سلامت روانی» است. فرد رواننژند پرتوقع، سلطهجو، حسود، هیستریک و انفعالی است و دلش به حال خودش میسوزد. خودمحوری رواننژندی فاقد کنترل است.
تا پایان جنگ جهانی دوم تعدادی پژوهش تجربی در مورد ماهیت ـ سلامت شخصی انجام شده است که این مطالعات به نتایج نسبتاً همخوانی دستیافتهاند. آلپورت نتایج این مطالعات را به صورت شش معیار در مورد پختگی و بلوغ روانی خلاصه کرده است:
نخستین معیار بلوغ روانی، توانایی گسترش خویشتن است. کودکان نوعاً خودمحور هستند؛ اما علایق افراد بالغ در خارج از خودشان ریشه دارد و از جمله علاقه آنها به سلامتی و بهزیستی دیگران میباشد.
دومین معیار سلامت و بلوغ به چگونگی ارتباط یا تعامل فرد با دیگران مربوط میشود. ارتباط فرد بالغ با دیگران صادقانه و صمیمی است، بهویژه با خانواده و دوستانش.
سومین معیار سلامت روانشناختی را «امنیت عاطفی» مینامد. شخص بالغ میتواند محرومیتها و تحریکات غیرقابلاجتناب زندگانی را بدون از دست دادن وقار و متانت تحمل نماید. این بدین معنی نیست که این افراد راحت و آسوده، بشاش و خوشبین و سادهانگار هستند، برعکس این افراد برحسب موقعیت خلقی هستند.
چهارمین معیار سلامت شخصی در نظریه آلپورت، هوش کنشی یا عقل سلیم است. افکار و ادراک فرد بالغ بهطور کلی کارآمد و درست است. این مسأله پرسشی را در مورد رابطه بین سلامت روانی و هوش پدید میآورد. افراد بالغ معمولاً هوش بالای متوسط دارند ولی هر کسی که هوش بالای متوسط داشته باشد الزاماً بالغ نیست.
پنجمین ویژگی افراد بالغ، «بصیرت نسبت به خویشتن» است. هر کسی فکر میکند که نسبت به خودش بصیرت و بینش دارد اما در واقع چنین نیست. آلپورت بصیرت به خویشتن را به این صورت تعریف میکند. «... رابطه آنچه فرد فکر میکند هست و آنچه دیگران در مورد او فکر میکنند. بخصوص روانشناسی که فرد را مطالعه و بررسی میکند ...»
آخرین معیار آلپورت برای سلامت و روانشناختی همانند یونگ و مک دوگال جهتگیری است که ترجمه اصلاح آلمانی است. جهتگیری یعنی اینکه زندگی فرد بالغ به سوی هدف یا اهداف انتخابشدهای در حرکت باشد. هر فرد اهداف خاصی برای زندگی دارد که سعی عمدهاش مصروف رسیدن به آن میشود.
به عقیده آلپورت جهتگیری نتیجه نوعی فلسفه یکپارچه ساز در زندگی است که تحت نظارت این فلسفه ارزشها، اهداف و ایدههای فرد سازماندهی میشوند. به نظر آلپورت مهمترین فلسفه زندگی مذهب است.
آبراهام مزلو
او انسان سالم را خودشکوفا مینامد و اینگونه بیان میکند که خواستاران تحقق خود، نیازهای سطوح پایینتر خود یعنی: نیازهای جسمانی، ایمنی، تعلق، محبت و احترام را برآورده ساختهاند. روانپریش و رواننژند نیستند و سایر اختلالهای آسیبشناختی را ندارند. آنها الگوهای بلوغ، پختگی و سلامت میباشند. با حداکثر استفاده از همه قابلیتها و تواناییهای خود، خویشتن خویش را فعلیت و تحقق میبخشند. میدانند کیستاند و چیستاند و به کجا میروند. خواستاران تحقق خود، تکاپو نمیکنند، بلکه تکامل مییابند. ویژگیهای آنها را میتوان فهرستوار نام برد که عبارتاند از: ادراک صحیح واقعیت، پذیرش کلی طبیعت دیگران و خویشتن، خودانگیختگی، سادگی و طبیعی بودن، توجه به مسائل بیرون از خویشتن، نیاز به خلوت و استقلال، تازگی مداوم تجربههای زندگی، نوعدوستی، کنش مستقل، تجربههای عارفانه یا تجربههای اوج، روابط متقابل با دیگران، تمایز میان وسیله و هدف و خیر و شر، حس طنز مهربانانه، آفرینندگی و مقاومت در مقابل فرهنگ پذیری.
کارل راجرز
به عقیده راجرز آفرینندگی مهمترین میل ذاتی انسان سالم است. همچنین، شیوههای خاصی که موجب تکامل و سلامت فرد میشود و به میزان محبتتی بستگی دارد که کودک در شیرخوارگی دریافت کرده است. ارضای توجه مثبت غیر مشروط و دریافت غیر مشروط محبت و تأیید دیگران برای رشد و تکامل سلامت روانی افراد بااهمیت است. شخصیتهای سالم فاقد نقاب، ماسک هستند و با خودشان روراست هستند. چنین افرادی آمادگی تجربه را دارند و لذا بسته نیستند، انعطافپذیرند و حالت تدافعی ندارند و از بقیه انسانها عاطفیترند زیرا عواطف مثبت و منفی وسیعتر را در مقایسه با انسانهای تدافعی تجربه میکنند.
به عقیده راجرز اساسیترین خصوصیت شخصیت سالم، زندگی هستی دار است، یعنی آماده است و در هر تجربه ساختاری را مییابد و بر اساس مقتضیات، تجربه لحظه بعدی به سادگی دگرگون شود. انسان سالم به ارگانیزم خودش اعتماد میکند. هر چه سلامت روان انسان بیشتر باشد آزادی عمل و انتخاب بیشتری را احساس و تجربه میکند، انسان سالم محدودیت فکری نداشته و عمل خویشتن را آزادانه انتخاب میکند. انسان سالم آفرینش گری دارد زیرا انسان خلاق با محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی هماهنگی و سازش منفعلانه ندارد، تدافعی نیست و به تمجید وستایش دیگران نیز دلخوش نمیکند.
مکتب رفتارگرایی
بی. اف. اسکینر
سلامت روانی و انسان سالم به عقیده اسکینر معادل با رفتار منطبق با قوانین و ضوابط جامعه است و چنین انسانی وقتی با مشکل روبرو شود تا هنگامیکه از نظر جامعه بهنجار تلقی شود، از طریق شیوه اصلاح رفتار برای بهبودی و بهنجار کردن رفتار خود و اطرافیانش بهطور متناوب استفاده میجوید. بعلاوه انسان بایستی آزاد بودن خودش را نوعی توهم بپندارد و بداند که رفتار او تابعی از محیط است و هر رفتار توسط معدودی از عوامل محیطی مشخص میگردد. انسان سالم کسی است که از تأیید اجتماعی بیشتری به خاطر رفتارهای متناسب، از محیط و اطرافیانش دریافت کند. شاید معیار تلویحی دیگر در مورد خصوصیات انسان سالم از دیدگاه اسکینر این باشد که انسان باید از علم، نه برای پیشبینی، بلکه برای تسلط بر محیط خویش استفاده کند. در این معنا فرد سالم کسی است که بتواند برای انجام هر روش، بیشتر از اصول علمی استفاده کند و به نتایج سودمندتری برسد و مفاهیم ذهنی مثل امیال، هدفمندی، غایت نگری و امثالهم را کنار بگذارد.
مکتب شناختی
ویلیام گلاسر
انسان سالم بنابر نظریه گلاسر کسی است که دارای این ویژگیها باشد.
1- واقعیت را انکار نکند و درد و رنج موقعیتها را با انکار کردن نادیده نگیرد، بلکه با موقعیتها به صورت واقعگرایانه روبرو شود.
2- هویت موفق داشته باشد، یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت نماید. هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تأیید کنند.
3- مسؤولیت زندگی و رفتارش را بپذیرد و به شکل مسؤولانه رفتار کند، پذیرش مسؤولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است.
4- توجه او به لذات درازمدتتر، منطقیتر و منطبق با واقعیت باشد.
5- بر زمان حال و آینده تأکید نماید، نه بر گذشته و تأکید او بر آینده نیز جنبه درونگرا داشته باشد نه به صورت خیالپردازی باشد.
واقعیت درمانی گلاسر نیز بر سه اصل قبول واقعیت، قضاوت در درستی رفتار و پذیرش مسؤولیت رفتار و اعمال استوار است و چنآنچه در شخصی این سه اصل تحقق یابد، نشانگر سلامت روانی اوست.
آلبرت الیس
الیس در پیدایش بیماری عاطفی یا سلامت روانشناختی هر سه عامل فیزیولوژیکی، جسمانی و روانشناختی را مورد توجه قرار میدهد. الیس از لحاظ گرایشهای انسانی تا حدودی زیاد به مزلو شباهت دارد. به نظر او، عدم سلامت روانی انسان از تمایلات ذاتی و نامطلوب هر انسانی برای نیاز مفرط به برتری از دیگران و همهفنحریف شدن، توسل به عقاید احمقانه و بدبینانه، پرداختن به تفکرات آرزومندانه و توقع خوشرفتاری و خوبی مداوم از دیگران، محکومیت خویشتن و تمایلات عمیق به زودرنجی و آشفتگی ناشی میشود. اگر انسان به این تمایلات طبیعی و درعینحال ناسالم خودش نرسد، دیگران و دنیای خارج را مورد سرزنش و نکوهش قرار میدهد. الیس معتقد است که افکار منطقی و عقلی به عواقب و پیامدهای منطقی منتهی میشود و در نتیجه به سلامت روانی فرد ختم میشود. بهطور خلاصه ویژگیهای سلامت روانشناختی از دیدگاه الیس عبارتاند از:
1- عشق ورزیدن به دیگران و جویای محبت آنان شدن، البته فرد سالم در جستن محبت دیگران افراط نمیکند.
2- انجام دادن کار به خاطر نفس کار نه به خاطر دیگران، لذت بردن از خود فعالیت نه از نتایج آن، فرد سالم با این عمل به سوی کمال حرکت میکند.
3- طبیعی بودن ناکام شدن و در صورت عدم توانایی مقابله با ناکامی انسان سالم آن را میپذیرد. انسان سالم در هنگام ناکامی موقعیت را تخریب نمیکند بلکه سعی دارد آن را به صورت عینی ادراک نماید.
4- نسبت ندادن شکستها به عوامل بیرونی چون موارد بیرونی بهخودیخود موجب اختلال و ناسلامتی نمیشوند مگر اینکه فرد تلقین به نفس نماید.
5- عدم ترس شدید از خطرهای بالقوه. انسان سالم سعی مینمایند تا حد امکان احتمال خطر را کاهش میدهد ولی از آن بیشازحد بیمناک و هراسناک نمیشود.
6- تلاش برای کسب استقلال و مسؤولیت و عدم روگردانی از کمکهای دیگران در صورت لزوم.
7- انجام وظیفه محوله از خصوصیات انسان سالم است. فرد سالم زندگی را همراه با مسؤولیت و حل مشکلات آن لذت میداند.
8- فرد سالم بیش از آنکه به گذشته فکر کند به حال و وضعیت موجود یعنی «اینجا و اکنون» توجه دارد.
9- کمک کردن به دیگران و نگران در مورد مشکلات دیگران و در صورت عدم توفیق در کمک به دیگران وضعیت آنها و مشکل آنان را میپذیرد.
10- فرد سالم برای هر مشکل راهحلهای مختلفی را در نظر دارد و سعی دارد که بهترین راهحل را در حد توانش انتخاب کند. به نظر فرد سالم راهحلهای موجود نسبی هستند و برحسب موقعیت تغییرپذیر هستند.
11- فرد سالم نگرشها و رفتارش «الزام و اجبار» ندارد و میتواند خودش را از قیدوبندها رها نماید و در جهت سلامتی نفس حرکت کند.
همانطور که مشاهده میگردد متغیرهای مختلفی در سلامت روان دخیلاند، یکی از متغیرهایی که در این پژوهش به آن پرداخته شده است، ایمان مذهبی میباشد که در این فصل به توضیح آن پرداخته شده است.
2-6. سبکهای دلبستگی
2-6-1. تعریف دلبستگی
دلبستگی از یک مفهوم یونانی (Storage) که نوعی عشق بین والدین و کودک میباشد گرفته شده است. (اپسنسر، 1979، به نقل از گلی نژاد، 1380) به طور کلی، دلبستگی را میتوان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. اینکه کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست، میجوید و به او میچسبد، مؤید وجود دلبستگی میان آنهاست.
در روانشناسی تحولی، پیوند عاطفیای که بین نوزاد و مادر پدید میآید، دلبستگی نامیده میشود. برک (1387) دلبستگی را برقراری پیوند عاطفی عمیق با افرادی خاص در زندگی به نحوی که تعامل با آنها باعث احساس نشاط و شعف شود و وجود آنها به هنگام تنش، مایه آرامش باشد، میداند. نوزادان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری میکنند و این رفتار برای تسریع نزدیکی به فرد مطلوب طراحی شده است. نظریهی دلبستگی بر این باور است که دلبستگی، پیوندی جهانشمول است و در تمام انسانها وجود دارد. بدین معنی که انسانها تحت تأثیر پیوندهای دلبستگیشان هستند. بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد. والدین حساس به عواطف و نیز احساس امنیت، در کودک پایهای برای سلامت روانی وی میباشند (گروسمان و گروسمان، 1990).
2-6-2. نظریه دلبستگی بالبی
بالبی در سال 1969 نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ به نیازهای زیستشناختی و روانشناختی مادر و کودک پدید میآیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر میزند که باعث میشود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینهخیز رفتن به طرف دیگران است. از نظر تکاملی، این الگوها ارزش انطباقی دارند؛ زیرا باعث میشوند از کودک مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بماند (بالبی، 1969). نتیجه عمدهی کنش متقابل مراقب (مادر) و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب میشود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد، بهخصوص هنگامیکه احساس ترس و عدم اطمینان پیدا میکنند و دلبستگی شدید، شالودهی رشد عاطفی و اجتماعی سالم را در دوران بزرگسالی پیریزی میکند. در واقع، دلبستگیهای انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا میکند.
اینسورث (1987) مشاهدات بالبی را بسط داد و دریافت که تعامل مادر با کودک در دورهی دلبستگی تأثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی کودک دارد. نحوه و میزان این تعامل الگوهای مختلف دلبستگی در کودکان را به وجود میآورد. مثلاً برخی از بچهها کمتر از بقیه پیام میفرستند یا گریه میکنند. پاسخدهی توأم با حساسیت به نشانههای نوزاد، نظیر بغل کردن کودکی که دارد گریه میکند به جای آنکه موجب تقریب رفتار گریستن شود، باعث میشود که نوزاد در ماههای بعد کمتر گریه کند. وقتی کودکی پیامی برای مادر میفرستند، تماس نزدیک بدنی او با مادر باعث میشود که در عین رشد به جای وابستگی و چسبندگی بیشتر به مادر، اتکا به نفس بیشتری پیدا کند. مادرانی که پاسخدهی به پیامهای ارسالشده از طرف کودک نمیدهند، موجب مضطرب شدن کودک میشوند.
به طور کلی، میتوان چنین نتیجه گرفت که نظریهی دلبستگی کار مشترکی از بالبی و اینسورث (1991) است. اینسورث با ابداع روشهایی برای آزمون تجربی نظریه بالبی، توانست به گسترش نظریهی او کمک به سزایی بنماید.
2-6-3. طبقهبندی کیفیت دلبستگی نوزاد
اینسورث و همکاران (1987) با اجرای موقعیت ناآشنا و ثبت واکنشهای کودکان و تحلیل این واکنشها سه دسته از کودکان را از هم متمایز ساختند و در سه سبک دلبستگی جای دادند که در ادامه بیان میشود.
دلبستگی «ایمن»
نوباوگان از والد خود به عنوان تکیهگاه امن استفاده میکنند. وقتی که آنها جدا میشوند، ممکن است گریه کنند یا نکنند، اما اگر گریه کنند، علت آن این است که والد غایب است و او را به فرد غریبه ترجیح میدهند. وقتی که والد برمیگردد، آنها به طور فعال به دنبال تماس با او هستند و گریه آنها فوراً کاهش مییابد. هنگامیکه اینسورث مشاهدات اولیهی خود را در مورد شیوهی رفتار با این کودکان در خانههایشان بررسی کرد، دریافت که مادران آنها معمولاً به عنوان فردی حساس و پاسخدهنده به گریهها و سایر علائم کودک درجهبندیشده بودند. هر زمان که این کودکان به آرامش بخشی مادرانشان نیاز داشتند، آنها بامحبت و عشق، به نیازهای آنان رسیدگی کرده بودند. کودکان نیز در خانه خیلی کم گریه میکردند و برای کاوش محیط اطراف خود، مادر را به عنوان پایگاه امین مورد استفاده قرار میدادند.
اینسورث (1987) بر این باور بود که این نوزادان، الگویی سالم از رفتار دلبستگی را نشان میدهند. پاسخدهی هموارهی مادر به این کودکان، در آنها این اعتقاد را ایجاد کرده بود که مادر حامی آنهاست. حضور او در موقعیت ناآشنا، به آنها جرأت کشف فعالانهی محیط اطراف را میداد. ضمن آنکه پاسخهای آنان به جدایی و برگشت مادر در این محیط جدید نیز نشاندهندهی نیاز آنها به نزدیکی به مادرشان بود؛ نیازی که ارزش عظیمی از نظر بقا در طول تکامل انسان داشته است. این الگو، ویژگی 65 تا 70 درصد از کودکان یک سالهای بود که در موقعیت ناآشنا در نمونههایی از کودکان خردسال آمریکایی، ارزیابی شدند (کرین،1389).بالبی معتقد بود کودکانی که دلبستگی ایمن به مادران خود دارند، شاد و سازگارند، آسانتر از وی جدا شده و فردیت خود را مییابند (گلدارد و گلدارد، 1382). مشخصهی دلبستگی ایمن، از لحاظ رشد، توازن مناسب بین بررسی مراقبت پرستار و جستجوی نزدیکی به پرستار در هنگام خطر یا تهدید ادراک شده، نزد کودک است (دویل، موریتی، برنجن و باکوسکی، 2003). به طور کلی پژوهشگران عقیده دارند که دلبستگی توأم با ایمنی، اثرات قدرتمند، بادوام و مفیدی دارد. این عامل میتواند شالودهای برای کشف محیط فیزیکی و اجتماعی فراهم نماید (زیمباردو، فیلیپ و ریچارد، 1380). به طور کلی، به کودکانی که پس از رفتن مادر کمی ناراحتی نشان میدهند و پس از بازگشت او به طرفش میروند و زود آرام میشوند، کودکان دلبستهی ایمن میگویند. (ماسن، کیگان، هوستون و کانچر، 1384).
دلبستگی ناایمن «اجتنابی»
این نوباوگان نسبت به والد، هنگامی که حضور دارد، بیاعتنا هستند. وقتی که او آنها را ترک میکند، معمولاً ناراحت نمیشوند و به فرد غریبهی خیلی شبیه به والد خود واکنش نشان میدهند. آنها هنگام پیوستن مجدد، از والد خود استقبال نمیکنند و یا به کندی این کار را انجام میدهند و وقتی والد آنها را بلند میکند، اغلب به او نمیچسبند. الگوی اجتنابی در تقریباً 20 درصد از نمونهها دیده شده است (برک، 1387). در آزمایش موقعیت ناآشنا در کل به کودکانی که از رفتن مادر شکایتی نمیکنند و به هنگام بازگشت مادر با رضایت به بازی خود ادامه میدهند، میگویند کودکان دلبسته غیر ایمنی که از مادر خود اجتناب میکنند (ماسن و همکاران، 1384). بالبی معتقد است که دلبستگی ناایمن کودک احتمال ناسازگاری عاطفی و اجتماعی را فراهم میکند (گلدارد و همکاران، 1382). مشخصهی دلبستگی اجتنابی تمایل به رها شدن از دلبستگی و بیارزش شمردن اهمیت دلبستگی و احساسات مربوط به آن میباشد (دویل و همکاران، 2003). اینسورث مشاهده کرد که مادران این نوباوگان در خانه به عنوان افرادی نسبتاً بیتوجه، مداخله کننده و طرد کننده بودند. اگرچه برخی از این نوزادان در منزل بسیار مستقل بودند، بسیاری نیز نگران حضور مادر بودند و هنگامی که وی اتاق را ترک میکرد، به شدت گریه میکردند. وقتی این کودکان به موقعیت ناآشنا وارد شدند، بر این گمان بودند که نمیتوانند بر حمایت مادر تکیه کنند و بنابراین به شیوهای دفاعی واکنش نشان دادند. آنها برای دفاع از خود موضعی بیتفاوت و متکیبهخود اتخاذ کردند. به این علت که در گذشته از طرد شدنهای بسیاری رنجبرده بودند، سعی کردند نیاز خود را به مادر مهار کنند تا از نومیدیهای بیشتر اجتناب کرده باشند و هنگامی که مادر پس از دورههای جدایی بازمیگشت، از نگاه کردن به او اجتناب میکردند. بالبی (1973) تصور میکرد این رفتار دفاعی ممکن است به یک بخش تثبیت شده و فراگیر شخصیت تبدیل شود. کودک، بزرگسالی میشود که بیش از حد متکی به خود و غیر وابسته است؛ شخصی که هرگز از بدگمانی خویش دست برنمیدارد و به دیگران آنقدر اعتماد نمیکند که بتواند روابطی صمیمانه با آنها برقرار نماید.
دلبستگی ناایمن «دوسوگرا»
این کودکان به هنگام ترک مادر کاملاً افسرده و مضطرب میشوند و در بازگشت مادر راحت به نظر نمیرسند. از خود خشم و مقاومت نشان میدهند و همزمان با آن درخواست تماس را ابراز میدارند (زیمباردو و همکاران، 1380). کودک دوسوگرا (بیتوجه)، کاوش در محیط و روابط اجتماعی جدید را محدود کرده و هشیاری تشدید شده و ترس از ترک شدن توسط پرستار خود را نشان میدهد (دویل و همکاران، 2003). در موقعیت ناآشنا این نوزادان چنان نگران حضور مادر بودند و به او چسبیده بودند که اصلاً به کاوش در محیط اطراف خود نمیپرداختند. هنگامی که مادر اتاق را ترک میکرد بسیار آشفته میشدند و هنگام برگشت مادر آشکارا رفتاری دوسویه با او در پیش میگرفتند؛ لحظاتی به او نزدیک میشدند و لحظاتی بعد او را با خشم از خود میراندند. در خانه، این مادران معمولاً با نوزادان خود به شیوهای متناقض رفتار میکردند. در برخی موقعیتها صمیمی و پاسخده بودند و در موقعیتهای دیگر رفتاری مغایر با آن داشتند. این تناقض ظاهراً کودکان را از حضور مادرشان، هنگامی که به او نیاز پیدا میکردند، نامطمئن میساخت. در نتیجه، آنها معمولاً میخواستند مادرانشان را نزدیک خود نگه دارند، تمایلی که در موقعیت ناآشنا بسیار شدت یافت. این نوزادان هنگامی که مادر اتاق بازی را ترک میکرد بسیار ناراحت میشدند و هنگام بازگشت مادر، تلاش میکردند به سرعت، دوباره به او نزدیک شوند، اگرچه خشم خود را نیز به او بروز میدادند. سبک دوسوگرا را گاه مقاومت نیز نامیدهاند، زیرا کودکان نهتنها با نومیدی درصدد برقرار کردن تماس با مادر بودند، بلکه در برابر آن مقاومت نیز میکردند. این سبک معمولاً ویژگی 10 تا 15 درصد کودکان یک ساله در گروه نمونه بود (گلدبرگ، 1999). بالاخره به کودکانی که در غیاب مادرشان به شدت مضطرب میشوند و پس از بازگشت مادر مدام به او میچسبند یا او را از خود میرانند، کودکان وابستهی غیر ایمن میگویند که در غیاب مادر بیتابی زیاد میکنند (ماسن و همکاران، 1382).
با تثبیت مفهوم سبکهای دلبستگی در مجامع علمی، گروهی از پژوهشگران تلاش نمودند تا بر اساس آن، دلبستگی بزرگسالی را مفهومسازی کنند. تلاشهای این پژوهشگران علیرغم تفاوتهایی که در ساختارهای نظری و علمی دارد، اما چارچوب کلی نظریهی بالبی را پذیرفته و آن را مبنایی برای پژوهش قرار دادهاند.
2-6-4. سبکهای دلبستگی در بزرگسالان
بالبی (1969) اعتقاد داشت سبک و الگوی دلبستگی در گسترهی زندگی نسبتاً پایدار میماند و به صورت عامل مهمی برای ساخت دهی شخصیت فرد درمیآید. پژوهشهای بسیاری نشان داده است که هر الگویی از دلبستگی مجموعه ویژگیهای رفتاری خاص را در افراد برمیانگیزد و روابط نزدیک و تجارب هیجانی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد و مبنای تعاملات و چارچوبهای فکری و عاطفی آنان را در نوجوانی و دوران بزرگسالی شکل میدهد (مریث، اونزورث و استرانگ، 2008).
پژوهشهای متأثر از نظریهی بالبی و بر اساس اطلاعات جمعآوریشده از افراد بزرگسال، چهار سبک دلبستگی را در این گروه سنی نشان دادند. ایمن، مضطرب-نگران، اجتنابی-تحقیر کننده و اجتنابی همراه با ترس. سبک دلبستگی ایمن در بزرگسالان مشابه سبک دلبستگی مضطرب دوسوگرا در کودکان است، اما سبک دلبستگی اجتنابی-تحقیر کننده و سبک دلبستگی اجتنابی همراه با ترس که مختص بزرگسالان است، مشابه سبک دلبستگی اجتنابی در کودکان میباشد (ابوحمزه و خوشابی، 1386).
نوزادی، هازان و شاور (1987) سبکهای دلبستگی بزرگسالی را در سه طبقه ارائه دادند که به تفکیک بیان میشوند.
دلبستگی ایمن: افراد در برقراری روابط صمیمی راحت هستند، تمایل دارند برای دریافت حمایت به دیگران وابسته باشند و اطمینان دارند که دیگران آنها را دوست دارند. افرادی گرم هستند و تصویری مثبت از خود دارند و از دیگران توقعات و انتظارات مثبت دارند.
دلبستگی ناایمن مضطرب-دوسوگرا: این افراد برای برقراری روابط نزدیک تمایل شدیدی دارند، اما در عین حال نگرانی بسیاری از طرد شدن دارند. عمده دغدغهی این افراد پذیرش از طرف دیگران است. این افراد تصویر منفی از خود دارند، ولی نگرش مثبت به خود دارند.
دلبستگی ناایمن اجتنابی: برای این گروه از افراد مسأله حائز اهمیت، خوداتکایی و استقلال است. اگر احتمال طرد از طرف دیگران پیش آید با انکار نیاز به دلبستگیشان در حفظ تصویر مثبت از خود تلاش میکنند. افراد اجتنابی از دیگران انتظارات و نگرش منفی دارند.
امروزه با اثبات تداوم سبکهای دلبستگی در سنین بزرگسالی، پژوهشگران با پی گیری کارهای بالبی و همکارانش، بر اهمیت این متغیر در شکلدهی به روابط بین فردی تأکید داشته و تلاش بر شناسایی نحوهی اثرگذاری در بسیاری از اختلالات هیجانی و رفتاری و نهایتاً ارتقای سلامت روانی را دارند (دیویس، 2004؛ بشارت 1385). مطالعهی تأثیر سبکهای دلبستگی بر ارتقای سلامت در کنار متغیرهای دیگری که بهزیستی روانی را متأثر میسازند، زمینهای جامع برای شناسایی عوامل ارتقای سلامت فراهم میسازد.
آخرین متغیری که در این پژوهش به عنوان متغیر واسطهای در نظر گرفته شده است، منبع کنترل میباشد که در اینجا بدان پرداخته خواهد شد.
-8. پیشینه تحقیق
شیوع اختلالات روانی بسیار بالا است و پیشبینی شده است تا سال 2020، دومین عامل از کار افتادگی در دنیا افسردگی باشد که عامل بسیار نگران کنندهای است (مورای و لوپز، 1997). همچنین، بررسیها از سال 1380-1342 در ایران نشان میدهد بیش از نیمی از دانشجویان نیازمند مراجعه به روانشناس میباشند که رسیدگی به وضعیت جوانان را بیش از پیش بااهمیت میسازد (پورشریفی، 1383؛ به نقل از آزاد).
محققان زیادی بر تأثیر مذهب، شادکامی، سبکهای دلبستگی و منبع کنترل، هر یک به صورت جداگانه بر سلامت روان تأکید دارند و در این زمینه بررسیهای متعددی صورت گرفته است که در این بخش به چند مورد از آنها اشاره خواهد شد. گرچه سهم بررسی ایمان بسیار اندک است و یک متغیر نوین در عرصه روانشناسی به شمار میآید که از نظر علمی، میان مذهب و اخلاقیات، پیوند برقرار میکند و از این حیث جای کار بسیاری دارد.
در مطالعهای دیگر ارتباط میان سبکهای دلبستگی و سلامت روان در استرس شدید زندگی واقعی در میان جوانان اسرائیلی بررسی شد. سبک دلبستگی اجتنابی و دوسوگرا به طور معناداری به صورت منفی سلامت روان را پیشبینی میکرد (نریا و همکاران، 2001).
در تحقیقی که توسط راکو-باگدن و همکاران (2011) صورت گرفت، دلبستگی و سلامت روانی با واسطهگری دلسوزی نسبت به خود و اهمیت دادن مورد بررسی قرار گرفت. 208 دانشجو برای این مطالعه انتخاب شدند. نتایج حاکی از ارتباط میان آنها بود و تواناییهای افراد برای مهربان بودن نسبت به خود و احساسشان و اهمیت قائل شدن برای دیگران تعیینکننده جهتگیری دلبستگی و سلامت روانی بود و علاوه بر این، میان جهتگیری دلبستگی و سلامت روان ارتباط وجود داشت.
در مطالعه دیگری که بر روی 186 نوجوان در چین انجام گرفت، مشخص گردید دلبستگی دوسوگرا و اجتنابی همبستگی منفی معنیداری با سلامت روان دارند (چن، 2009).
در پژوهشی که به منظور بررسی رابطه سبک دلبستگی با سلامت روان بزرگسالان بازمانده در مناطق زلزلهزده شهرستان بم انجام شد، 314 بزرگسال به شیوه داوطلبانهی در دسترس انتخاب شدند. نتایج حاکی از این بود که بین سبک دلبستگی ایمن با سلامت روان رابطه مثبت معنادار و بین سبکهای دلبستگی اجتنابی و دوسوگرا با سلامت روان رابطه منفی معناداری وجود دارد. به علاوه، نتایج نشان داد که سبک دلبستگی ایمن، سبک دلبستگی اجتنابی و سبک دلبستگی دوسوگرا قادرند به طور معناداری سلامت روان را پیشبینی کنند و نیز این سه سبک قادرند میزان بالایی از تغییرپذیری سلامت روان را در شرایط ناگوار تبیین کنند (رحیمیان و همکاران، 1387).
گرانکویست و هانگکولی (2000)، در تحقیقی به بررسی ارتباط میان سبکهای دلبستگی بزرگسالی با شاخصهای مختلف مذهبی پرداختند. نتایج نشان داد ارتباط مثبت متوسطی میان دلبستگی ایمن بزرگسالی با متغیرهای دینداری مرتبط با ارتباط با خدا برقرار است.
در پژوهش خوانینزاده و همکاران (1384)، تحلیل نتایج نشان داد که دلبستگی ایمن در دانشجویانی که دارای جهتگیری مذهبی درونی هستند بیش از دانشجویان دارای جهتگیری مذهبی بیرونی است و سبک دلبستگی دوسوگرا در جهتگیری مذهبی بیرونی به طور معناداری بیش از گروهی است که جهتگیری مذهبی درونی دارند (1384).
فهرست منابع و مآخذ
منابع فارسی
آزاد، حسین و آزادی، سارا. (1390). بررسی رابطه حمایت اجتماعی، تابآوری و سلامت روانی دانشجویان شاهد و ایثارگر دانشگاههای شهر ایلام. مجله علمی-پژوهشی طب جانباز، شماره جلد 3، صص 48-58.
اصغری، فرهاد.، کردمیرزا، عزت اله و احمدی، لیلا. (1392). رابطه نگرش مذهبی، منبع کنترل و گرایش به سوءمصرف مواد در دانشجویان. نشریه اعتیاد پژوهی، سال هفتم، شماره جلد 1، صص 116-106.
اعتمادی، احمد و ماستری فراهانی، فاطمه. (1390). مقایسه وضعیت سلامت روانی و منبع کنترل نوجوانان دختر خانوادههای معتاد و غیرمعتاد. فصلنامه علوم تربیتی، شماره جلد 4، صص 152-137.
ایروانی، محمدرضا. (1390). بررسی تأثیر برنامههای شادیآفرین بر کاهش افسردگی شهروندان ساکن شهر اصفهان. فصلنامه فرهنگ در دانشگاه اسلامی، شماره جلد 15، صص 83-64.
باقری یزدی، سید عباس. (1385). سلامت روان کاربردی. تهران، انتشارات آرامش.
بوالهری، جعفر. (1389). نهادینهسازی معنویت در مفهوم سلامت معنوی. فصلنامه اخلاق پزشکی، سال چهارم، شماره جلد 14، صص 112-105.
بهادری خسروشاهی، جعفر و هاشمی نصرتآباد، تورج. (1390). رابطه سبکهای دلبستگی، راهبردهای مقابلهای و سلامت روانی با اعتیاد به اینترنت. مجله روانشناسی تحولی روانشناسان ایرانی، شماره جلد 8، صص 188-177.
بهرامی، فاضل و رمضانی فرانی، عباس. (1384). نقش باورهای مذهبی درونی و بیرونی در سلامت روان و میزان افسردگی سالمندان. مجله توانبخشی، دوره ششم، شماره جلد 1، صص 47-42.
بهرامی دشتکی، هاجر. (1389). معنا و معنویت از دیدگاه روانشناسان. نشریه راه تربیت، فصلنامه در عرصه فرهنگ و تربیت اسلامی، شماره جلد 10، صص 160-143.
پرچم، اعظم و قوه عود، منصوره. (1389). سلامت روان از منظر مکتب اسلام و روانشناسی. فصلنامه منهاج، سال ششم، شماره جلد 11، صص 77-49.
پورسردار، نوراله.، پورسردار، فیض اله.، پناهنده، عباس.، سنگری، علی اکبر و عبدی زرین، سهراب. (1391). تأثیر خوشبینی (تفکر مثبت) بر سلامت روانی و رضایت از زندگی: یک مدل روانشناختی از بهزیستی. مجله پژوهشی حکیم، شماره جلد 16، صص 49-42.
پیوستهگر، مهرانگیز.، بشارت، محمدعلی.، پژوهینیا، شیما و سیفی، محمدیاسین. (1391). تبیین آسیبپذیری روانی بر اساس سبکهای دلبستگی در دانشجویان دانشگاههای مختلط دولتی تهران. مجله دانش و پژوهش در روانشناسی کاربردی، سال سیزدهم، شماره جلد 1، صص 29-38.
تقوی، محمدرضا (1380). بررسی روایی و اعتبار پرسشنامه سلامت عمومی (G.H.Q). مجله روانشناسی، شماره جلد 20، صص 398-381.
توتونچی، مریم.، سامانی، سیامک و زندی قشقایی، کرامت اله. (1391). نقش واسطهگری خودپنداره برای کمالگرایی و سلامت روان در نوجوانان شهر شیراز. مجله دانشگاه علوم پزشکی فسا، شماره جلد 2، صص 217-210.
تورسن، کارل ای.، هریس، الکس اچ. اس.، اومن، داگ. (1383). معنویت، دین و بهداشت؛ شواهد، موضوعات و علائق. (ترجمه جلیلی، احمدرضا). مجله نقد و نظر، شماره جلد 9، صص 216-166.
توکلی زاده، جهانشیر و خدادادی، زهره. (1389). بررسی سلامت روانی دانشجویان ورودی نیمسال اول سال تحصیلی 89-1388 دانشگاه علوم پزشکی گناباد. افق دانش: فصلنامهی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی گناباد، شماره جلد 16، صص 52-45.
جان بزرگی، مسعود. (1386). جهتگیری مذهبی و سلامت روان. مجله پژوهش در پزشکی، دوره 31، شماره 4، 350-345.
خدارحیمی، سیامک. (1374). مفهوم سلامت روانشناختی. مشهد، انتشارات جاودان خرد.
خدایاری فرد، محمد.، غباری بناب، باقر و شکوهی یکتا، محسن. (1380). گستره پژوهشهای روانشناختی در حوزه دین. مجله اندیشه و رفتار. سال ششم، شماره 4، صص 53-45.
خسروی، زهره و آقاجانی، مریم. (1382). بررسی رابطه بین سلامت روان، منبع کنترل و شیوه مقابلهای دانش آموزان دختر سال اول مقطع متوسطه شهر تهران. مجلهی مطالعات علوم اجتماعی روانشناختی زنان، بهار 82، شماره جلد 1، صص 54-19.
خوانینزاده، مرجان.، اژهای، جواد و مظاهری، محمدعلی. (1384). مقایسه سبک دلبستگی دانشجویان دارای جهتگیری مذهبی درونی و بیرونی. مجلهی روانشناسی، شماره جلد 9، صص 247-227.
خوش کنش، ابوالقاسم و کشاورز افشار، حسین. (1387). رابطه شادکامی و سلامت روانی دانشجویان. مجله اندیشه و رفتار، شماره جلد 2، صص 52-41.
خیدانی، لیلا. (1390). بررسی نقش مذهب بر سلامت روانی دانشجویان دانشگاههای استان ایلام. فصلنامه اندیشههای تازه در علوم تربیتی، سال ششم، شماره جلد 3، صص 82-63.
رحیمیان بوگر، اسحق.، اصغر نژاد فرید، علی اصغر و رحیمی نژاد، عباس. (1387). رابطه سبک دلبستگی با سلامت روان در بزرگسالان زلزلهزده شهرستان بم. نشریه پژوهشهای روانشناختی، شماره جلد 21. صص 40-27.
رفیعی، محمد.، موسویپور، سعید و آقاجانی، مریم. (1390). بررسی شادکامی، سلامت روانی و ارتباط بین آنها در دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی اراک. مجله دانشگاه علوم پزشکی اراک، سال پانزدهم، شماره جلد 3، صص 25-15.
روحانی، عباس و معنوی پور، داوود. (1387). رابطه عمل به باورهای دینی با شادکامی و رضایت زناشویی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد مبارکه. مجله دانش و پژوهش در روانشناسی، شماره جلد 35 و 36، صص 206-189.
زرین کلک، حمید رضا و طباطبایی برزوکی، سعید. (1391). رابطه سبک دلبستگی و شیوههای والدگری ادراکشده با تجربیات معنوی و اعمال مذهبی. نشریه روانشناسی تحولی، شماره جلد 31، صص 313-305.
ساپینگتون، اِ. (1388). بهداشت روانی. ترجمه:حمید رضا حسین شاهی برواتی، تهران، انتشارات روان.
سادوک، بنیامین و سادوک، ویرجینیا. (2007). خلاصه روانپزشکی. ترجمه نصرتالله پورافکاری. تهران، انتشارات شهرآب-آینده سازان.
شعاع کاظمی، مهرانگیز. (1388). رابطه مقابله مذهبی و سلامت روان در بیماران مبتلا به تصلب چندگانه بافت (MS). فصلنامهی روانشناسی کاربردی، شماره جلد 3، صص 66-57.
شعبانی بهار، غلامرضا.، یلفانی، علی و قارلقی، سجاد. (1389). تعیین ارتباط بین منبع کنترل و سلامت عمومی دانشجویان ورزشکار و غیرورزشکار دانشگاه تهران. نشریه مدیریت ورزشی، شماره جلد 7، صص 59-23.
شولتز، دوان. پی و شولتز، سیدنی الن. (1388) نظریههای شخصیت. ترجمه یحیی سید محمدی. تهران، انتشارات ویرایش.
صالحی، لیلی.، سلیمانی زاده، لاله.، باقری یزدی، سید عباس و عباس زاده، عباس. (1386). رابطه بین اعتقادهای مذهبی و منبع کنترل با سلامت روان در دانشجویان. مجله علوم پزشکی قزوین، شماره 11، صص 55-50.
صدیقی ارفعی، فریبرز.، تمنایی فر، محمدرضا و عابدین آبادی، عاطفه. (1391). رابطه جهتگیری مذهبی سبکهای مقابله و شادکامی در دانشجویان. مجله روانشناسی و دین، شماره جلد 5، صص 136-163.
صفایی، صدیقه.، بیگدلی، ایمان اله و طالع پسند، سیاوش. (1390). رابطه خودپنداره ی مادر با سبک دلبستگی و خودپنداره ی فرزند. مجله پژوهشهای روانشناسی بالینی، شماره جلد 1، صص 52-39.
عارفی، مختار و محسن زاده، فرشاد. (1390). ارتباط بين جهتگیری مذهبي، سلامت روان و جنسيت. مجله زن: حقوق و توسعه (تحقیقات زنان)، سال پنجم، شماره 3، صص 141-126.
علی پور، احمد و نوربالا، احمدعلی. (1378). بررسی مقدماتی پایایی و روایی پرسشنامه شادکامی آکسفورد در دانشجویان دانشگاههای تهران. مجله اندیشه و رفتار، شماره جلد 5، صص 65-55.
عناصری، مهریار (1386). رابطه بین سلامت روان و شادکامی دانشجویان دختر و پسر. مجله اندیشه و رفتار، شماره جلد 2، سال 84-75.
غباری بناب، باقر و حدادی کوهسار، علی اکبر. (1390). رابطه سلامت روان با تصویر ذهنی از خدا و کیفیت دلبستگی در نوجوانان بزهکار. مجله اندیشه و رفتار، شماره جلد 6، صص 16-7.
فدایی، زهرا.، عاشوری، احمد.، هوشیاری، زهرا و ایزانلو. (1390). تحلیل مسیر منبع کنترل، نشانگان افسردگی و پیشرفت تحصیلی بر افکار خودکشی: نقش تعدیلکنندگی جنس. مجله اصول بهداشت روانی، شماره جلد 13، صص 59-148.
قاسمی پور، مریم و جهانبخش گنجه، سحر. (1388). رابطه حمایت اجتماعی و سلامت روان در دانشجویان شهرستان خرمآباد. فصلنامه علمی-پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی لرستان، شماره جلد12، صص 64-57.
قمری، محمد. (1389). بررسي رابطه دينداري و ميزان شادماني در بين دانشجويان به تفكيك جنسيت و وضيعت تأهل. مجله روانشناسی و دین، سال سوم، شماره جلد 3، صص 91-75.
کریمی، یوسف. (1389). روانشناسی شخصیت. انتشارات ویرایش.
گلزاری، محمود. (1389). تأثیر عمره مفرده بر سلامت روان، شادکامی و عمل به باورهای دینی دانشجویان. دو فصلنامه علمی-تخصصی مطالعات اسلام و روانشناسی، سال چهارم، شماره جلد 7، صص 126-111.
گنجی، حمزه. (1391). روانشناسی عمومی. انتشارات سالاوان.
گودرزی، محمدعلی. (در دست چاپ). ساخت و اعتباریابی مقدماتی مقیاس ایمان مذهبی در بین دانشجویان دانشگاه شیراز.
میرشاه جعفری، ابراهیم.، عابدی، محمدرضا و دریکوندی، هدایت الله. (1381). شادمانی و عوامل مؤثر بر آن. نشریه تازههای علوم شناختی. سال چهارم، شماره 3، صص 58-50.
میرهاشمیان، حمیرا. (1378). اعتقادات مذهبی در شکلگیری منبع کنترل و نیمرخ روانی دانشجویان دانشگاههای تهران. نشریه مطالعات معرفتی در دانشگاه اسلامی، شماره جلد 8، صص 80-69.
نادری، فرح و صفوی، سید آسیه. (1390). رابطه سبکهای تفکر و انعطافپذیری کنشی با اختلال در سلامت روان زنان آسیبدیده شهر اهواز. فصلنامه یافتههای نو در روانشناسی، شماره جلد 5، صص 126-111.
ناصری، وحید. (1384). اصول سلامت در محیط کار. تهران، انتشارات آسمان.
نجات، حمید و ایروانی، محمود (1378). مفهوم سلامت روان در مکاتب روانشناسی. فصلنامه اصول بهداشت روانی، شماره جلد 1، صص 166-160.
میرشاه جعفری، ابراهیم.، عابدی، محمدرضا.، دریکوندی، هدایت اله. (1381). شادمانی و عوامل مؤثر بر آن. مجله تازههای علوم شناختی، شماره جلد 4، صص 58-50.
میلانی فر، بهروز. (1388)، بهداشت روانی. تهران، انتشارات قومس.
یاریاری، فریدون.، مرادی، علیرضا و یحیی زاده، سلیمان. (1386). رابطهی هوش هیجانی و منبع کنترل با سلامت روانشناختی در بین دانشجویان دانشگاه مازندران. نشریه مطالعات روانشناختی، سال سوم، شماره جلد 1، صص 40-21.
منابع انگلیسی
Abdel-Khalek, M. (2014). Happiness, health and religiosity: significant associations among Lebanese adolescents. Mental Health, Religion & Culture, 17(1): 30-38.
Abdel-Khalek, M. (2007). Religiosity, happiness, health, and psychopathology in a probability sample of Muslim adolescents. Mental Health, Religion & Culture, 10(6): 571-583.
Abdel-Khalek, M. (2013). Religiosity, health and happiness: Significant relations in adolescents from Qatar. Published online Dec, 16, 2013.
Bekker, M. H. J. and Croon, M. A. (2010). The roles of autonomy-connectedness and attachment styles in depression and anxiety. Journal of Social and Personal Relationships, 27.7, 908-923.
Chen, E. (2009). A study on the relation among attachment, perfectionism and mental health of adolescents. Chinese Journal of Clinical Psychology, 17(2): 240-242.
Cirhinlioglu, F. G. and Ozdikmenli-Demir, G. (2012). Religious orientation and its relation to locus of control and depression. Archive for the Psychology of Religions, 34(3), 341-362.
Coursey L. E., Kenworthy, J. B. and Jones, J. R. (2013). A meta-analysis of the relationship between intrinsic religiosity and locus of control. Archive for the Psychology of Religions, 35(3), 347-368.
Currier, J. M., Holland, J. M. and Allen, D. (2012). Attachment and mental health symptoms among U.S. Afghanistan and Iraq veterans seeking health care services. Journal of Traumatic Stress, 25(6), 633-640.
Diener, E., Wolsic, B. and Fujita, F. (1995). Physical attractiveness and subjective well-being. Journal of Personality and Social Psychology, 69(1), 120-129.
Dozois, D. J. A, & Dobson, K. S, (Eds). (2004). The prevention of anxiety and depression: Theory, research, and practice. Whashington. Dc: American Psychological Association.
Feist, G. J., Bodner, T. E., Jacobs, J. F., Miles, M. and Tan, V. (1995). Integrating top-down and bottom-up structural models of subjective well-being: A longitudinal investigation. Journal of Personality and Social Psychology, 68(1), 138-150.
Flannelly, J. K. and Galek, K. (2010). Religion, Evolution, and Mental Health: Attachment Theory and ETAS Theory. Religion Health, 49, 337-350.
Granqvist, P. and Hagekull, B. (2000). Religiosity, adult attachment, and why "singles" are more religious. International Journal for the Psychology of Religion, 10(2), 111-123.
Janssen, F., Banziger, S., Denzutter, J. and Hutsebaut, D. (2005). Religion and mental health: Aspects of the relation between religious measures and positive and negative mental health. Archive for the Psychology of Religions, 27, 19-44.
Johnstone, B., Yoon, D. P., Cohen, D., Schopp, L. H. and McCormack, G. (2012). Relationships among spirituality, religious practices, personality factors, and health for five different faith traditions. Journal of Religion and Health, 51(4), 1017-1041.
Kashdan TB. (2004). The assessment of subjective well-being (issues raised by the Oxford Happiness Questionnaire). Personality and Individual Differences, 36, 1225-32.
Keller, H. (2013). Attachment and Culture. Cross-Cultural Psychology, 44, 175-194.
Kirkpatrick, L. A.and Shaver, Ph. R. (1992). An attachment-theoretical approach to romantic love and religious belief. Personality and Social Psychology Bulletin 18(3), 266-275.
Linley P. A., Joseph S. (2004). Positive change following trauma and adversity: A review . Journal of Trauma Stress, 17, 11-21.
Maltby J. Day L. (2000). Depressive Symptoms and Religious Orientation: Examining the Relationship Between Religiosity and Depression Within the Context of Oter Correlates of Depression. Personality Individual Differences, 28(2): 383-93.
Meisenhelder, J. B., Schaeffer, N. J., Younger, J. and Lauria, M. (2013). Faith and mental health in an oncology population. Journal of Religion and Health, 52(2), 505-513.
Mookerjee, R. and Beron, K. (2005). Gender, religion and happiness. The Journal of Socio-Economics, 34(5), 674-685.
Murray, C. and Lopez, A. (1997). Alternative projections of mortality and disability by cause 1990-2020: Global Burden of Disease Study. Lancet, 349: 1498-1504.
Murray, C. and Lopez, A. (1996). Global Burden of Disease: A comprehensive assessment of mortality and disability from diseases, injuries, and risk factors in 1990 and projected to 2020. Geneva: WHO.
Natvig G. K., Albrektsen G., Qvarnstrom U.( 2003). Associations between psychosocial factors and happiness among school adolescents. International Journal of Nusrsing Practice, 9 (3), 75-166.
Noorbala A. A., Bagheri Yazdi S. A., Yasami M. T., Mohammad, K. (2004). Mental health survey of the adult population in Iran. British Journal of Psychiatry, 184, 70-73.
O'Connor, D. B., Cobb, J. and O'Connor, R. C. (2003) Religiosity, stress and psychological distress: No evidence for an association among undergraduate students. Personality & Individual Differences, 34(2): 211-217.
Pernegar, T. V., Hudelson, P. M., Bovier, P. A. (2004). Health and happiness in young Swiss adults. Quality of Life Research: An International Journal of Quality of Life Aspects of Treatment, Care & Rehabilitation, 13.1, 171-178.
Raque-Bogdan, T. L., Ericson, S. K., Jackson, J., Martin, H. M., and Bryan, N. (2011). Counseling Psychology, 58(2): 272-278.
Rastegar, M., and Heidari, N. (2013). The Relationship between Locus of Control, Test Anxiety, and Religious Orientation among Iranian EFL Students. Open Journal of Modern Linguistics, 3(1): 73-78.
Ratter, J.B. (1966). Generalized expectancies for internal versus external control of reinforcement. Psychological monographs: General and Applied, 80: 1-28.
Rosmarin, D. H., Pargament, K. I. and Mahoney, A. (2009) The role of religiousness in anxiety, depression, and happiness in a Jewish community sample: A preliminary investigation. Mental Health, Religion & Culture, 12(2), 97-113.
Ryan, E. M., and Francis, J. A. (2012). Locus of Control Beliefs Mediate the Relationship Between Religious Functioning and Psychological Health. Religion Health, 51, 774-785.
Rippentrop, A., Altmaaier, M., Chen, J., Found, M. and Keffala, J. (2005). The Relationship between religion/spirituality and physical health, mental health, and pain in a chronic pain population. Pain, 116, 311-321.
Roberts JE, Gotlib IH, Kassel JD. (1996). Adult attachment security and symptoms of depression: The mediating roles of dysfunctional attitudes and low self-esteem. Journal of Personality and Social Psychology Bulletin, 59, 981-6.
Sahraian, A., Gholami, A., Javadpour, A. and Omidvar, B. (2013). Association between religiosity and happiness among a group of Muslim undergraduate students. Journal of Religion and Health, 52(2), 450-453.
Schimmel, J. (2009). Development as happiness: the subjective perception of happiness and UNDP's analysis of poverty, wealth and development. Journal of Happiness Studies, 10(1), 93-111.
Shaver, P. R., Schachner, D. A., & Mikulincer, M. (2005). Attachment style, excessive reassurance seeking, relationship processes, and depression. Personality and Social Psychology Bulletin, 31, 343-359.
Snoep, L. (2008). Religiousness and happiness in three nations: A research note. Journal of Happiness Studies, 9.2, 207-211.
Synder, D. K., Simpson, J. A. & Hughes, J. N. (2006). Emotion regulation in families: Pathway to dysfunction and health. Whashington, DC: American Psychological Association.
WHO. (2013). Mental health: a state of well-being. Available from: http://www.who.int/features/factfiles/mental_health/en. Accessed February 5,2014
Wikipedia. (?).Mental health. Available from: http://en.wikipedia.org/wiki/Mental_health . Accessed June, 24, 2014.