مبانی نظری وپیشینه تحقیق سرطان

مبانی نظری وپیشینه تحقیق سرطان (docx) 47 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 47 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

بخش اول: سرطان 2-2-1 تعریف سرطان سرطان اصطلاحی برای اطلاق به گروهی از بیماری‌ها است که در آن سلول‌های غیرطبیعی بدون کنترل تقسیم می‌شوند و می‌توانند به سایر بافت‌ها تهاجم کنند. سلول‌های سرطانی همچنین می‌توانند از طریق خون و دستگاه لنفاوی به سایر نقاط بدن گسترش پیدا کنند (جواهری، 1384). سرطان یک بیماری منفرد نیست، بلکه بسیاری از بیماری‌ها را شامل می‌شود. بیش از 100 نوع متفاوت سرطان وجود دارد. 2-2-2 منشأ سرطان همه سرطان‌ها در سلول‌های واحد پایه‌ای بدن آغاز می‌شوند. بدن از انواع بسیاری از سلول‌ها ساخته‌شده است، این سلول‌‌ها به شیوه‌ای کنترل‌شده رشد می‌کنند و تقسیم می‌شوند تا سلول‌های بیشتری تولید کنند که برای سالم نگه‌داشتن بدن لازم است. هنگامي‌که این سلول‌ها پیر یا آسیب‌دیده می‌شوند، می‌میرند و با سلول‌های جدید جایگزین می‌شوند؛ اما گاهی این فرآیند منظم به هم می‌خورد. ماده ژنتیکی یا DNA سلول ممکن است آسیب ببیند یا تغییر کند و در آن جهش‌های رخ دهد که بر رشد و تقسیم طبیعی سلول اثر بگذارد. هنگامي‌که این واقعه رخ می‌نهد، این سلول‌ها هنگامي‌که بایست بمیرند، نمی‌میرند و سلول‌های جدیدی تشکیل می‌شوند که بدن به آن‌ها نیازی ندارد. این سلول‌های اضافی ممکن است توده‌ای بافت را تشکیل دهند که تومور نامیده می‌شود. همه تومورها سرطانی نیستند؛ تومورها ممکن است خوش‌خیم یا بدخیم باشند. تومورهای خوش‌خیم سرطانی نیستند. آن‌ها را در اغلب موارد می‌توان برداشت، بدون اینکه عود کنند، سلول‌ها در تومورهای خوش‌خیم به سایر نقاط بدن منتشر نمی‌شوند. تومورهای بدخیم سرطانی هستند. سلول‌های این تومورها می‌توانند به بافت‌های مجاور تهاجم کنند و به سایر بخش‌های بدن گسترش یابند. این گسترش سرطان از یک بخش بدن به بخش دیگر «متاستاز» نامیده می‌شود. اغلب سرطان‌‌ها برحسب اندام یا نوع سلولی که از آن منشأ می‌گیرند نام‌گذاری می‌شوند. برای مثال سرطانی که از معده آغاز می‌شود، سرطان معده نامیده می‌شود (توکاتلی، 2005). جسم انسان از میلیون‌ها میلیون سلول تشکیل‌شده است که در کنار هم‌بافت‌هایی مانند ماهیچه‌ها، استخوان و پوست را می‌سازند. اغلب سلول‌های طبیعی بدن در پاسخ به تحریکاتی که از داخل و خارج بدن به آن‌ها وارد می‌شود، رشد و تولیدمثل می‌کنند و درنهایت می‌میرند. اگر این فرآیند در مسیر تعادل و صحیح خود اتفاق بیفتد، بدن سالم می‌ماند و عملکرد طبیعی خود را حفظ می‌کند؛ اما مشکلات، زمانی شروع می‌شود که یک سلول طبیعی دچار «جهش» و یا تغییر شده و به سلول سرطانی تبدیل می‌شود. (سایراتی، 2005). 2-2-3 سرطان در کودکان متأسفانه سرطان فقط بزرگسالان را درگیر نمی‌کند بلکه کودکان هم به این بیماری مبتلا می‌شوند. سالانه 3 تا 4 کودک از هر صد هزار کودک در جهان به انواع سرطان‌ها مبتلا می‌شوند که در این میان سرطان‌های لوسمی، لنفوم و مغز شایع‌ترین آن‌ها هستند. تب مکرر، عفونت‌های پی‌درپی و کم‌خونی از علائمی هستند که پزشک را به فکر بررسی ازنظر بروز سرطان می‌اندازد. خوشبختانه در حال حاضر برای اغلب سرطان‌های کودکان به‌خصوص لوسمی، درمان وجود دارد و 70 درصد از کودکان مبتلا درمان می‌شوند. متأسفانه آمار دقیقی از میزان شیوع سرطان اطفال در ایران نداریم، طبق آخرین آمار انجمن خون و سرطان کودکان کشور حدود 1500 تا 2500 کودک سرطانی در کشور وجود دارد؛ بااین‌حال هنوز مرکز تحقیقاتی برای ثبت سرطان اطفال که دارای مجوز باشد شکل نگرفته است (مالکو، 2002). اما پروتکل درمانی در ایران به‌روز و مطابق با کشورهای پیشرفته دنیاست. ازنظر پیشرفت‌های علمی، روش‌های درمانی و نوع داروها هم هیچ فاصله‌ای نیست. ازنظر مطالعات، روش‌های تحقیقی، کنگره‌های علمی و... نیز هیچ فاصله‌ای با دیگر کشور‌های جهان وجود ندارد، بنابراین تفاوت زیادی بین روش‌های درمانی در ایران و نتایج حاصل از آن با کشورهای پیشرفته وجود ندارد (آیاس، 2006). به‌طورکلی دو عامل بسیار مهم عوامل محیطی و فاکتورهای ژنتیکی در بروز سرطان نقش دارند؛ در طب بالغان، فاکتورها و عوامل محیطی نقش بسیار مهم و بارزتری در ایجاد سرطان‌ها دارند اما ازنظر طب کودکان، علاوه بر عوامل محیطی در ایجاد سرطان‌ها، زمینه ژنتیکی کودک نیز نقش مهمی ‌دارد. بالطبع عوامل خطرساز و زیانبار باید برای همه افراد محدود شود. به‌عنوان نمونه عواملی همچون دود سیگار، اشعه‌های زیانبار و پرتوهای بسیار قوی، مواد شیمیایی، مواد غذایی صنعتی و... نقش مهمی در ایجاد سرطان‌ها دارند و این عوامل در افرادی مضرتر هستند که سابقه ژنتیکی و خانوادگی سرطان در خانواده آن‌ها وجود دارد. البته منظور از خانواده، خانواده نسبی است و ژن مي‌تواند از ده‌ها سال پیش به فردی در حال حاضر برسد. به عبارتی فاکتورهایی در بدن افراد وجود دارد که مانع رشد سلول‌های سرطانی می‌شود و این فاکتورها بنا به دلایلی در بعضی از افراد ضعیف هستند و یا وجود ندارند. حال برخی از عوامل ژنتیکی در کنترل رشد این سلول نقش دارند. این عوامل ژنتیکی ممکن است ظرف چند روز خودشان را نشان ندهند یا ازنظر ژنتیکی اشکال داشته باشند؛ بنابراین همه افراد چه آن‌ها که سابقه ژنتیکی ابتلا به سرطان رادارند و چه آن‌ها که ندارند باید از فاکتورهای خطرساز محیطی و آسیب‌رسان دوری کنند؛ زیرا تأثیر این عوامل در افرادی که زمینه ابتلا به سرطان رادارند، بسیار بیشتر خواهد بود (مالکو، 2002). آنچه دراین‌بین خیلی مهم است، تشخیص زودرس بیماری است و والدین به‌محض اینکه به علامتی در کودک مشکوک شدند، باید هر چه سریع‌تر او را نزد پزشک ببرند تا بررسی‌های لازم در خصوص وی انجام شود. در طب اطفال سرطان به دوشاخه تقسیم می‌شود. یکی سرطان‌هایی که در خون به وجود می‌آیند و از این طریق به همه جای بدن منتشر می‌شوند. هر چه سرطان خون زودتر تشخیص داده شود عوارضش حین درمان و پس‌ازآن کمتر خواهد شد؛ یعنی هم‌روند درمان به‌خوبی انجام می‌شود و هم پاسخ به درمان و علائم کمتر می‌شود. دوم سرطان‌هایی هستند که از ارگان خاصی مانند عضلات، استخوان، چشم، مغز، کلیه، دستگاه گوارش و... منشأ می‌گیرند. این سرطان‌ها یک عضو را درگیر می‌کنند. در این حالت سرطان در ابتدا خودش را با برخی علائم بالینی خاص نشان می‌نهد. به عبارتی کودک دچار عوارضی می‌شود که خانواده‌ها باید نسبت به آن‌ها بسیار حساس باشند. اولین عوارض معمولاً عبارت‌اند از: سردرد، تهوع و استفراغ، اختلال بینایی، عدم تعادل و دردهای مزمن. این‌ها علائمی هستند که والدین باید نسبت به آن‌ها هوشیار باشند. به عبارتی والدین باید هر علامت بالینی را که به‌صورت غیرطبیعی در کودک سالمی که به‌طور طبیعی در حال رشد است دیده می‌شود جدی بگیرند. مثلاً اگر مشاهده شد یک سرماخوردگی ساده که در عرض 3، 4 روز بهبود پیدا می‌کند 2 هفته طول کشید، باید کودک را نزد پزشک برد تا مورد معاینه قرار گیرد. اگر کودکی که کاملاً سالم بوده ولی چند روزی است از سردردهای صبحگاهی، سرگیجه و استفراغ‌های صبحگاهی، بی‌اشتهایی و... شکایت می‌کند آن را جدی گرفته و کودک را نزد پزشک متخصص برد. البته این علائم در بسیاری از بیماری‌ها مشترک است. این مربوط به زمانی است که بیماری خاصی وجود ندارد، علائم ادامه‌دار است و به درمان‌های مرسوم پاسخ نمی‌دهد. آن زمان است که همین علائم ساده در تشخیص و درمان سرطان بسیار مهم هستند. کودکان مبتلابه سرطان ازنظر سیستم ایمنی ضعیف هستند بنابراین اگر فردی آن‌ها را در آغوش بگیرد یا ببوسد به‌راحتی ویروس‌ها و باکتری‌هایی را که با خود دارد به کودک منتقل می‌کند (نصری، 1380). 2-2-3-1- مراقبت حمایتی از کودکان مبتلابه سرطان هدف از مراقبت حمایتی، بهبود کیفیت زندگی افراد کم سن و سال مبتلابه سرطان و خانواده‌هایشان است. بیش‌تر کودکان مبتلابه سرطان را می‌توان درمان كرد. بااین‌حال، درمان سرطان بيماران کم‌سن‌وسال می‌تواند موجب ایجاد عوارض جانبی ناخواسته‌ای در طول درمان یا پس‌ازآن شود. درمان سریع علائم و عوارض جانبی مربوط به درمان سرطان، مي‌تواند به بیمار کمک کند تا احساس بهتری داشته باشد، قوی‌تر بماند و بهتر بتواند بازندگی پس از سرطان کنار بیاید. با مراقبت حمایتی مي‌توان کیفیت زندگی بیمار را ازنظر جسمی، روانی، اجتماعی و معنوی بهبود بخشيد. سرطان در کودکان با سرطان در سنین بالاتر متفاوت است؛ کودکان تحمل درد کمتری نسبت به بزرگ‌سالان دارند و معمولاً رفتار سرطان‌های دوران کودکی با رفتار سرطان‌های دوران بزرگ‌سالی متفاوت است و بنابراین روش درمانی متفاوتی نیز دارد در کل، برای درمان سرطان در کودکان نسبت به بزرگسالان، از شيمي‌درماني و پرتودرمانی با دُزهای بالاتری استفاده مي‌شود. همچنین دوره‌ي این درمان‌ها نیز کوتاه‌تر از دوره‌ي درمانی برای بزرگسالان است؛ دلیل این امر توانایی بالاتر کودکان در دریافت درمان‌هایی با شدت بیش‌تر (دُزهای بالاتر در مدت‌زمان کوتاه‌تر) قبل از ايجاد عوارض جانبي نسبت به بزرگسالان است. زیان برخی عوارض جانبی ناخواسته‌ای مربوط به درمان، برای کودکان بیش‌تر از بزرگسالان است، زيرا بدن کودکان در حال رشد و نمو است و بنابراین احتمالاً سرطان و روند درمان آن بر اندام‌های در حال رشد بيش‌تر تأثیر مي‌گذارد (مالکو، 2002). عوارض جانبی شيمي‌درماني و پرتودرمانی، بلافاصله و یا چند هفته یا چند سال پس از درمان به وجود مي‌آيند؛ همچنین روند درمان سرطان بر رشد کودک نيز تأثیر مي‌گذارد و یا خود، موجب بروز سرطان ثانويه در آینده مي‌شود. مشکلاتی که چند هفته یا چند سال پس از درمان به وجود مي‌آیند، عوارض جانبی تأخیری نامیده مي‌شوند. به دلیل امکان بروز عوارض جانبی آتی، کودکانی که از سرطان جان به درمی‌برند، نیازمند پیگیری‌های مرتب در تمام طول عمر خود هستند. 2-2-3-2-سازگاری روانی بیش‌تر کودکان مبتلابه سرطان به‌خوبی خود را با شرایط سازگار مي‌کنند. درمان سرطان موجب پریشانی کودک و خانواده‌اش مي‌شود؛ ولي بررسی‌ها نشان داده بیشتر کودکانی که تحت درمان قرار دارند و یا مدت‌هاست درمانشان به پایان رسیده است، دچار مشکلات روانی جدی نیستند و یا حداقل مشکلاتشان با مداخلات روان‌شناختی برطرف مي‌شود (نصری، 1380). معمولاً روزهای ابتدایی درمان، يعني وقتی کودک بيش‌تر وقت خود را در بیمارستان مي‌گذراند، برای خود وي و خانواده‌اش ناراحت‌کننده‌ترین دوره محسوب مي‌شود؛ کودک اغلب به دلیل دوری از خانه و دریافت درمان جدید، مضطرب و پریشان مي‌شود. در گزارش‌های مربوط به پژوهش‌ها آمده است که در کل، کودکان مبتلابه سرطاني که تحت درمان هستند، ازلحاظ حرمت نفس، امیدواری، افسردگی، اضطراب یا دلتنگی، به‌هیچ‌وجه تفاوتی با کودکان عادی ندارند. کودکانی که از حمایت گرم و صمیمانه‌ي خانواده‌ي خود بهره‌مندند، برای سازگاری با شرایط با مشکلات کم‌تری روبرو خواهند بود. نوع سرطان و روش‌های درمانی مورداستفاده مي‌تواند بر سازگاری تأثیر بگذارد. برخی از عواملی که مي‌توانند خطر بروز مشکلات اجتماعی، عاطفی یا رفتاری را افزایش دهند عبارت‌اند از: ابتلا به سرطان خون، لنفوم و یا سرطان یا درمانی که سيستم مرکزی اعصاب (مغز و نخاع) را تحت تأثیر قرار مي‌دهد، پیوند سلول‌های بنیادین، مشکلات خانوادگی، تحت درمان قرار گرفتن پیش از سن مدرسه (حسینیان، 1388). برخی از بررسی‌ها نشان داده است که ناراحتی‌های جسمی و عاطفی مربوط به سرطان و درمان آن مي‌توانند در برخی از مبتلایان سرطان دوران کودکی، منجر به ایجاد مشکلاتی برای سلامت روانی آن‌ها شود. این مشکلات - ازجمله افسردگی - نیاز به درمان دارند و ممکن است به خودکشی منجر شوند. نشانه‌های افسردگی عبارت‌اند از: تغییر در میزان اشتها، کاهش انرژی، اختلال در خواب، اختلال در تمرکز، افزایش تحریک‌پذیری، کاهش علاقه نسبت به انجام هر نوع فعالیت‌، افزایش گریه. این نکته مهم است که افرادی که از سرطان دوران کودکی نجات مي‌یابند، به‌عنوان بخشی از روند پیگیری پس از درمان، مرتباً ازلحاظ روانی بررسی شوند. اختلال استرس پس از حادثه نیز یک اختلال اضطرابی است که پس از جراحت‌های شدید جسمانی، یا اضطراب و پریشانی شدید روانی و عاطفی، بروز مي‌کند. صرف تشخيص یک بیماری خطرناک و درمان آن، به‌خودی‌خود آزاردهنده و آسیب‌زننده است (نصری، 1380). 2-2-3-3- شیمی‌درمانی شیمی‌درمانی یکی از روش‌های درمان سرطان و یا تخفیف موقت آن با استفاده از برخی داروهای خاص است که در اصطلاح پزشکی به آن‌ها شیمی‌درمانی گفته می‌شود. کار اصلی این داروهای خاص از بین بردن عضو بیمار بدون صدمه به بافت‌های مجاور آن است. این نوع از درمان اثراتی هم بر روی سلول‌ها و بافت‌های بدن دارد. یکی از اثرات این درمان ریزش موهای بدن و خشک شدن پوست است. شیمی‌درمانی یک شیوه رایج در معالجه بیماری‌هاست که سلول‌ها و بخصوص سلول‌های میکروارگانیسم‌ و سلول‌های سرطانی را با استفاده از داروهای شیمی‌ای و مواد شیمیایی از بین می‌برد. معنی شیمی‌درمانی تنها به داروهایی که برای درمان غدد سرطانی استفاده می‌شود محدود نمی‌شود بلکه آنتی‌بیوتیک‌ها را نیز در برمی‌گیرد. اولین نوع مدرن ماده شیمی‌درمانی ترکیبات آرسنیکی بود که در سال ۱۹۰۹ کشف شد و برای معالجه سیفیلس به‌کاربرده شد. دیگر کاربردهای عامل‌های شیمی‌درمانی برای درمان بیماری‌هایی مانند سفت شدگی بافت‌ها، رماتیسم و ورم مفاصل و بیماری‌هایی که به‌صورت خود به خودی در برابر معالجه‌ها مقاوم می‌شوند به‌کاربرده شد. کاربرد داروهای شیمیایی به هند باستان برمی‌گردد. هندی‌ها سیستمی از داروهای شیمیایی را طراحی کردند که در آن بعضی از فلزات همراه با برخی از گیاهان برای معالجه طیف وسیعی از بیماری‌ها به‌کاربرده می‌شد (ریستلای، 2008). ساخت اولین داروی شیمی‌درمانی سرطان به اوایل قرن بیستم برمی‌گردد ولی در اصل این دارو به این منظور ساخته نشد و قصد استفاده از آن به‌عنوان دارو نبود. این ماده گاز خردل بود که در جنگ جهانی اول به‌عنوان سلاح جنگی به‌کاربرده شد و در فاصله جنگ جهانی اول و دوم و در جنگ جهانی دوم نیز بر روی آن مطالعاتی صورت گرفت. در طول جنگ جهانی دوم مشاهده شد که تعدادی از افراد که به‌صورت اتفاقی این گاز را تنفس کرده‌اند، تعداد گلبول‌های سفید در خون این افراد به‌شدت کاهش‌یافته است و این فرضیه بنا شد که اگر گاز خردل می‌تواند روند رشد سریع در تولید گلبول‌های سفید را متوقف و یا کم کند پس می‌تواند بر روی سلول‌های سرطانی نیز چنین اثری داشته باشد؛ بنابراین در سال ۱۹۴۰ در تعدادی از افراد که به نوع پیشرفته از سرطان که به گلبول‌های سفید خون مرتبط است مبتلا بودند دارو به‌جای ورود از راه تنفس به سیاهرگ آن‌ها تزریق شد. بهبود آن‌ها موقتی ولی فراوان بود. این تجربه به تحقیقات گسترده درباره مواد مشابهی که بتوانند بر روی سلول‌های سرطانی چنین اثری بگذارند انجامید. صنایع چند میلیارد دلاری داروسازی ساخته شد و انقلابی هدفمند درزمینه داروسازی به وقوع پیوست. ولی محدودیت‌هایی درزمینهٔ داروهای شیمایی وجود داشت که هنوز نیز وجود دارد (فخری و همکاران، 2006). شیمی‌درمانی معمولاً به طرق زیر صورت مي‌گیرد: از راه دهان: بیمار دارو را به‌صورت قرص یا کپسول می‌خورد. مخاط معده‌اش آن را جذب کرده و وارد جریان عمومی خون می‌کند و دارو از این طریق به محل تجمع سلول‌های بدخیم می‌رسد. بیشتر داروهای شیمی‌درمانی را مخاط معده جذب نمی‌کند و یا باعث جراحت آن می‌شوند و به همین علت این داروها را نمی‌توان به‌صورت خوراکی به بیمار داد. از راه تزریق عضلانی: برخی داروهای ضد تومور هنگامی بهتر اثر می‌کنند که در عضله تزریق می‌شود زیرا که دارو آهسته‌آهسته جذب جریان خون می‌شود. از راه تزریق وریدی: در این روش دارو را یا به‌طور مستقیم یا به‌طور قطره‌ای از راه سرم وارد رگ می‌کنند. با این نوع تزریق دارو سریعاً وارد جریان خون شده به محل تجمع سلول‌های بدخیم می‌رسد. مدت درمان و فاصله بین درمان‌‌ها بستگی به نوع تومور و نوع دارو و واکنش بدن دارد. شیمی‌درمانی ممکن است به‌صورت روزانه و هفتگی یا تزریقات ماهانه انجام گیرد. معمولاً داروها را به ترتیبی می‌دهند که در فاصله دو تزریق فرصت کافی برای رشد و ترمیم بافت‌ها و سلول‌های طبیعی آسیب‌دیده باشد و بدن بتواند تاب‌وتوان طبیعی خود را از نو به‌دقت بیاورد. این فاصله درمانی را پزشک متناسب با واکنش‌های بدن بیمار تنظیم می‌کند (فیلیپ، 2005). عوارض جانبي داروهاي شیمی‌درمانی عبارت‌اند از: عوارض هماتولوژی و سرکوب ايمني خطرناک‌ترین عوارض بسياري از داروهاي شیمی‌درمانی عوارض خوني آن‌ها می‌باشد که شايع‌ترين شکل آن کاهش گلبول سفيد همراه با خطر بالاي عفونت است. عوارض گوارشي: بی‌اشتهایی، تهوع و استفراغ ازجمله شايع‌ترين و زجرآورترين عوارض حاد تعداد زيادي از داروهاي شیمی‌درمانی مي‌باشند. براي چنين عوارضي مي‌توان از داروهاي ضد تهوع استفاده نمود که با توجه به دسته فارماکولوژيک و اثربخشي، آن‌هاراطبقه‌بندی مي‌کنند. مهم‌ترين دسته‌هاي دارويي، آنتاگونيست‌هاي سروتونين می‌باشند که تحول عظيمي را در درمان اين عوارض در 15 سال اخير به وجود آورده‌اند. اسهال و گاهي يبوست نيز مشاهده مي‌شود. واکنش‌هاي پوستي (ريزش مو): ريزش مو شايع‌ترين عارضه جانبي جلدي شیمی‌درمانی است و اثرات شديد رواني بر بيمار مي‌گذارد این قضیه به‌خصوص در کودکان بزرگسال و نوجوانان که به‌ظاهر خود اهمیت زیادی می‌دهند، با مشکلات روانی زیادی همراه است و در این زمینه‌ایجاد آگاهی در آن‌ها مبنی بر این‌که ريزش مو تقريباهميشه برگشت‌پذیر است و با تأخير چندهفته‌ای موها دوباره رشد مي‌کنند امری ضروری در بهبود سلامت روان این افراد محسوب مي‌شود. ساير عوارض شیمی‌درمانی عبارت‌اند از: اسهال و یبوست عوارض قلبي، واکنش‌هاي عروقي و افزايش حساسيت، عوارض عصبي، عوارض ادراري- تناسلي، بدخيمي ثانويه، عوارض جنسي ، درد عضلاني و استخوانی. داروهاي شیمی‌درمانی بايد موقعي تجويز شود که پزشک از بيماري و وضعيت روحي و جسمي بيمار اطلاعات کافي داشته باشد (مورای، 2001). 2-3 بخش دوم: بهزیستی روان‌شناختی 2-3-1 مفهوم بهزیستی روان‌شناختی اغلب اوقات بهزیستی روان‌شناختی به بهزیستی ذهنی اشاره دارد، اما ممکن است با آن متفاوت باشد. بهزیستی برحسب کیفیت و کمیت مؤلفه‌هایی تعریف مي‌شود که بر اساس آن افراد زندگی خود را لذت‌بخش مي‌بینند؛ به‌عبارت‌دیگر، اینکه افراد چگونه زندگی خود را ارزیابی مي‌کنند، به بهزیستی مربوط مي‌شود. بهزیستی ذهنی به این حقیقت اشاره دارد که افراد قادر هستند تعیین کنند که آیا به زندگی خوشایند که وابسته به معیارهای موفقیت است رسیده‌اند یا خیر. پژوهش‌ها نشان مي‌دهد که بهزیستی شامل تعدادی مؤلفه است و اکثر پژوهشگران آن را یک مؤلفه در نظر مي‌گیرند و برای ارزیابی آن از چند مؤلفه استفاده می‌کنند. این مؤلفه‌ها به رضایت و شادکامي ‌مربوط مي‌شوند. ارزیابی این مؤلفه‌ها کلی (مانند رضایت از کار) و چندبعدی (مانند عاطفه‌ي مثبت در مقابل عاطفه‌ي منفی) است (دینر، 2000). هرچند واژه‌های ذهنی و روان‌شناختی زمانی که با بهزیستی همراه مي‌شوند، اغلب به‌جای هم بکار بردهمي‌شوند، کیس (2002) بیان کردن که این دو واژه به دو حقیقت کاملاً متفاوت اشاره دارند. اولاً کیس (2002) اظهار کردند که بهزیستی ذهنی این دیدگاه سنتی را در برمی‌گیرد که بهزیستی «ارزیابی زندگی بر اساس رضایت و تعادل بین عاطفه مثبت و منفی» است. دوماً، بهزیستی ذهنی بر اساس شادکامی، موفقیت خوشایند و پرهیز از درد تعریف‌شده است. کیس (2002) بیان کردند که بهزیستی روان‌شناختی «ادراک درگیری مثبت با چالش‌های موجود زندگی» است. در این حوزه، بهزیستی روان‌شناختی بر اساس معنا، درک نفس و سطح عملکرد مشخص مي‌شود. در تلاش برای فهم و ارزیابی بهتر بهزیستی روان‌شناختی، ریف (1989، 1995) یک مدل چندبعدی را ارائه داد که بیانگر نظریه‌ي بهزیستی است. مدل ریف برای حل این مشکل به وجود آمد که پژوهش‌های قبلی در ارزیابی واقعی بهزیستی با شکست مواجه شده بودند (ریف، 1989). با در نظر گرفتن مشکلات در تعیین ویژگی‌های اساسی بهزیستی روان‌شناختی مثبت در حوزه‌های پژوهشی، ریف (1989؛ 1995) ارزیابی جامعی از بهزیستی روان‌شناختی ارائه داد. ریف (1989) به پژوهش در مورد روان‌شناسی بالینی و رشد همانند پژوهش در مورد سلامت روان پرداخت. با استفاده از دیدگاه روانی – اجتماعی اریکسون، کار نیوگارتن روی تغییر شخصیت در بزرگ‌سالی و دیدگاه آلپورت در مورد رسش، ریف (1989) شش بعد بهزیستی روان‌شناختی را مشخص کرد. این شش بعد شامل احساس استقلال، تسلط بر محیط، رشد شخصیتی، روابط مثبت با دیگران، داشتن هدف در زندگی و خویشتن پذیری مي‌شوند (ریف 1989؛ 1995). 2-3-2 اجزا و عناصر بهزیستی روان‌شناختی معنویت رشد و بالندگی فردی رضایت از زندگی شادی روابط مثبت با دیگران خویشتن پذیری معناداری سازگاری و تسلط بر محیط خود-پیروی خوش‌بینی هدف در زندگی با توجه به نقش بسزایی که بهزیستی در ابعاد مختلف زندگی روانی-اجتماعی و حتی جسمی فرد دارد، بدیهی است که هر یک از این ابعاد و مؤلفه‌ها سهم زیادی در بهبود وضعیت روانی و اجتماعی شخص دارند، با این مقدمه کوتاه، به بررسی هر یک از مؤلفه‌ها می‌پردازیم. 2-3-2-1 معنویت مؤلفه معنویت نقش مهمی در بهزیستی روان‌شناختی ایفا می‌کند؛ به‌عبارت‌دیگر یک همپوشی بین بهزیستی روان‌شناختی و جنبه‌هایی از معنویت وجود دارد. اکثر روانشناسان حتی کسانی که در حوزه بهزیستی کارکرده‌اند تا حدود زیادی بعد معنوی بهزیستی انسان را نادیده گرفته‌اند. تنها در سال‌های اخیر در مورد اینکه مذهب و معنویت چگونه وجوه مختلف سلامت جسمانی و روانی را تحت تأثیر قرار می‌نهد، تحقیقات وسیعی صورت گرفته ست. چنین تحقیقاتی اهمیت مذهب و معنویت را به‌عنوان منبعی برای مقابله با وقایع تنیدگی زای زندگی، روشن ساخته است. (پالانت و لائه، 2002). معنویت ممکن است از طریق تدارک یک چهارچوب برای تفسیر و توصیف تجارب زندگی و به‌موجب آن فراهم کردن نوعی احساس انسجام و به هم‌پیوستگی وجودی، در بهزیستی روان‌شناختی مشارکت کند. از طرف دیگر، سازه مذکر از طریق تجربه معاشرت ب دیگران که احتمالاً منجر به داخل شدن در یک سیستم حمایتی بزرگ‌تر می‌گردد، بهزیستی روان‌شناختی را افزایش می هد. این مسئله می‌تواند به ارزیابی قابل‌کنترل بودن عوامل تنیدگی زا کمک نماید و لذا ممکن است پریشانی هیجانی کمتری تجربه گردد (وسیسنگ، 1994) به نظر می‌رسد معنویت ازنظر تأثیر روی 4 حوزه اثرات تنیدگی را تعدیل کند: هیجان، شناخت، رفتار، تعالی و کمال. به عقیده کمپبل بهزیستی وابسته به ارضای سه نوع اصلی از نیازهاست. 1- نیاز به داشتن: کسب حوائج و ملزومات مادی، هرچند تحقیقات کمپ بل برای بیش از دو دهه نشان داد همبستگی خیلی کمی بین درآمد و بهزیستی وجود دارد. نیاز به ارتباط: نیاز به تجربه صمیمیت و سایر الگوهای روابط اجتماعی. 3- نیاز به بودن: احساس رضایت شخص از خود وزندگی (نیازهای هستی). هرچند تقسیم‌بندی نیازهای چندگانه کمپبل مفید است، ولی الیسون معتقد است او و همکارانش چهارمین رشته از نیازها را نادیده گرفته‌اند که می‌توان آن‌ها را (نیاز به تعادل) نامید. این نیاز به احساس خوشبختی‌ای اشاره دارد که ما زمانی که یک معنای غایبی برای زندگی می‌یابیم، تجربه می‌کنیم. این نیاز به یک بعد غیر فیزیکی از آگاهی و تجربه اشاره دارد و واژه (معنویت) بهترین اصطلاح برای آن است (الیسون، 1983 به نقل از فیست، 2002). همه مذاهب بزرگ جهان موجودات انسانی را به تعالی و کمال به‌عنوان راهی برای تجربه بالاترین سطوح بهزیستی دعوت کرده‌اند. مذهبی بودن باعاطفه منفی کمتر، سوءاستفاده دارویی پایین‌تر، کیفیت زندگی بهتر، رضایت از زندگی، نوع‌دوستی و عزت‌نفس بالا همراه است. البته همه تحقیقات از کارکرد انطباقی مذهب و معنویت حمایت نکرده‌اند و عنوان نموده‌اند که بعضی مواقع استفاده از استراتژی‌های مقابله مذهبی برای سازگاری با استرس، منجر به تجربه سطوح بالای افسردگی و اضطراب می‌گردد (پالانت و لائه، 2002). 2-3-2-2 رضایت از زندگی هر فردی در زندگی خویش استانداردهایی دارد که تمام جنبه‌های زندگی‌اش را در برمي‌گیرد (دینر، 2000). اغلب افراد برای رسیدن به رضایت زندگی در تمام جنبه‌های زندگی تلاش مي‌کنند. درحالی‌که افراد مي‌توانند رضایت از زندگی خویش را در هر حوزه از زندگی ارزیابی کنند، سطح رضایت در برخی حوزه‌ها نسبت به سایر حوزه‌ها برتری بیشتری دارد (دینر، 2000)؛ به‌عبارت‌دیگر، رضایت یک ورزشکار در ورزش ممکن است بر رضایت از سایر جنبه‌های زندگی از اهمیت بخصوصی برخوردار باشد. به‌عنوان نمونه، یک بازیکن فوتبال که احساس رضایت در مورد فوتبال دارد، این جنبه از رضایت در تمام زندگی‌اش برجسته است. در مقابل، بازیکنی که از فوتبال رضایت ندارد، ممکن است در کل زندگی‌اش عدم رضایت داشته باشد (دینر، 2000). رضایت از زندگی توسط فریش (1994) مفهوم‌سازی شده است و به ارزیابی ذهنی افراد از رضایت از مهم‌ترین نیازها، اهداف و رسیدن به آرزوها تعریف‌شده است. رضایت یک مفهوم جامع است و شامل حوزه‌هایی از قبیل اهداف و ارزش‌های ثروت، کار، بازی و اجتماع مي‌شود. این مفهوم با سلات روان در ارتباط است و روی سلامت روان مثبت تأکید دارد (هاروی و همکاران، 2005). رضایت از زندگی فرایندی است که از طریق آن فرد کیفیت زندگی خویش را بر اساس معیارهای منحصربه‌فرد مشخص مي‌کند. احتمالاً مقایسه شرایط موقعیتی زندگی یک فرد با مجموعه‌ای از استانداردهای شخصی به وجود مي‌آید. هرچقدر شرایط زندگی یک فرد با استانداردها مطابقت پیدا مي‌کند، افراد رضایت بیشتری از زندگی خواهند داشت (دینر، 2010). بر این اساس، شین و جانسون (1987) رضایت از زندگی را به‌عنوان «ارزیابی کلی شخص از کیفیت زندگی بر اساس معیارهای منحصربه‌فرد» تعریف مي‌کنند. همچنین مؤلفه‌ي بهزیستی شامل رضایت درزمینهٔ‌های بخصوص نیز مي‌شود. به‌عنوان‌مثال پژوهش‌ها نشان داده‌اند که رضایت از زندگی رضایت از کار، خانواده، ازدواج، آسودگی، سلامتی و رضایت مالی را به همراه دارد (کوهن و همکاران، 2008). 2-3-2-3 شادی یکی دیگر از مؤلفه‌های مؤثر در بهزیستی روان‌شناختی انسان، «شادی» است. شادی به‌عنوان یک احساس رضایت و خرسندی تعریف می‌شود و هنگامی ایجاد می‌گردد که همه نیازهای جسمانی، روان‌شناختی، عقلی و معنوی فرد ارضاء شده باشد؛ شادی داشتن هدف و معنا در زندگی است (آرگیل، 2000). تعریف دیگر شادی به غلبه و تسلط عاطفه مثبت بر عاطفه منفی و احساس رضایت از زندگی‌اشاره دارد. این رضایت به نظر می‌رسد که بیشتر با جوانب شناختی زندگی روانی ارتباط دارد تا با جوانب عاطفی آن همچنین به نظر بردبرن بهزیستی روان‌شناختی در فردی بالا خواهد بود که عاطفه مثبت وی بر عاطفه منفی‌اش تسلط یابد و بالتبع بهزیستی روان‌شناختی فردی که عاطفه منفی وی بر عاطفه مثبت اش غلبه یابد کمتر است. مطالعه نشان داده است که عاطفه مثبت و منفی مستقل از یکدیگر عمل می‌نمایند؛ به‌عبارت‌دیگر همبستگی بین عاطفه مثبت و منفی صفر است. لذا احساس فرد از بهزیستی، به تعادل نسبی این دو مجموعه از نیروهای بستگی دارد. به اعتقاد برندن با شادی بیشتر، بهزیستی روان‌شناختی نیز افزایش می‌یابد. افراد شاد خوش‌بین‌اند، از عزت‌نفس بالایی برخوردارند، در ارتباط و همکاری ب دیگران توانمندند و با استرس مقابله بیشتری می‌کنند (دومونت، 1989؛ لارنس، 1989؛ دمبر و بروک، 1989/ به نقل از نوری، 1381). دو نوع شادی وجود دارد: 1- لذت یا خوش گذرا (شادی کوتاه‌مدت) 2- رضایت از زندگی مداوم (شادی درازمدت) سگرستروم بدین گونه بین شادی کوتاه‌مدت و درازمدت تفاوت قائل می‌شود که: شادی و رضایت از زندگی درازمدت یک احساس بادوام و پایاست. این حالت با این احساس همراه است که زندگی شخص «خوب» بوده و به آرمان‌ها و ایده آل هایش نزدیک است. درحالی‌که شادی گذرا یا کوتاه‌مدت با هیجاناتی چون خرسندی، آرامش، نشاط، آسودگی و تهییج همراه است (سگرستروم و اسپنسر، 2001). 2-3-2-4 خوش‌بینی مؤلفه دیگری که در بهزیستی روان‌شناختی انسان مؤثر است، خوش‌بینی می‌باشد. خوش‌بینی تمایل به اتخاذ امیدوارانه‌ترین دیدگاه است و به یک پیش آمادگی عاطفی و شناختی در خصوص اینکه چیزهای خوب در زندگی مهم‌تر از چیزهای بد است اشاره دارد. خوش‌بینی مستلزم این است که چگونه یک شخص پیامدها و نتایج وقایع زندگی را ارزیابی و پیش‌بینی می‌کند. افراد خوش‌بین، سطوح پایین‌تری از استرس شغلی گزارش می‌کنند و نیز سطوح بالاتری از عملکرد و رضایت از زندگی دارند. خوش‌بینی، ادراک تنیدگی را کاهش می‌نهد و توانایی شخص را برای کار و فعالیت افزایش می‌نهد افرادی که خوش‌بینی بیشتری و حمایت اجتماعی بالاتری را گزارش می‌کنند، بهزیستی روان‌شناختی بالاتری دارند. نتایج مطالعه‌ای که به‌منظور آزمون کردن نقش و عزت‌نفس و خوش‌بینی در ارتباط بین استرس‌های روان‌شناختی محیط کاری و بهزیستی روی نمونه‌ای 1878 نفری که بین 25 تا 29 سال سن داشتند صورت گرفت، نشان داد که عزت‌نفس و خوش‌بینی به‌عنوان تعدیل‌کننده تنیدگی‌های روان‌شناختی عمل می‌کند و بهزیستی را افزایش می‌نهد (ریف و کیس، 2002). همچنین مطالعه‌ای روی 144 دانشجوی ژاپنی نشان داد که افراد دارای تیپ شخصیتی A که خوش‌بینی بیشتری دارند، نسبت به افراد تیپ شخصیتی A که خوش‌بینی کمتری دارند، اضطراب کمتری را تجربه می‌کنند (آیزمن و ریشتر، 1994؛ به نقل از سارافینو، 2004). در خصوص ارتباط بین خوش‌بینی و بهبود عملکرد سیستم ایمنی بدن صورت یافته‌ها نشان داده است که خوش‌بینی در کنار سیستم ایمنی بدن تأثیر می‌گذارد و عملکرد آن را بهبود می‌بخشد. این یافته‌ها مؤید نتایج کلی‌تری است که خوش‌بینی با سلامت جسمی و روانی بیشتری همراه است. به نظر می‌رسد خوش‌بینی از دو راه رفتاری-شناختی باعث بهبود سلامتی و بهزیستی می‌گردد (سگرستروم و اسپنسر، 2001). 1- اضطراب و افسردگی کمتر 2- فعالیت بیشتر و مقابله مؤثرتر با تنیدگی زاها خویشتن پذیری ریف، خویشتن پذیری را از مؤلفه‌های مؤثر در بهزیستی روان‌شناختی قلمداد می‌کند. به نظر وی خویشتن پذیری داشتن احساس و نگرش مثبت به خود و نیز ارزیابی مثبت زندگی گذشته خود و تصدیق ابعاد چندگانه شخصیت اعم از خوب و بد است. نظریه‌های شناختی، روان تحلیل گری و رفتاری فرض می‌کنند که خویشتن پذیری به‌عنوان یک تغییر روان‌شناختی مهم دارای یک فرآیند مداوم در رشد و تحول است که به‌وسیله تعامل والد-کودک در طول دوران کودکی و نوجوانی شکل و گسترش می‌یابد. مطالعه‌ای روی 30 بیمار مبتلابه اختلال وحشت‌زدگی و هراس از مکان‌های باز که پاسخ موفقیت‌آمیزی به روان‌درمانی نشان داده بودند، به‌منظور ارزیابی نشانه‌های باقی‌مانده و برآورد بهزیستی روان‌شناختی آن‌ها صورت گرفت. 30 نفر که ازنظر ویژگی‌های جمعیت شناختی با گروه قبل همتاشده بودند، به‌عنوان گروه کنترل انتخاب شدند، میانگین سن بیماران 9/31 بود (آیزمن و ریشتر، 1994 به نقل از سارافینو، 2004). نتایج نشان داد که بیماران نسبت به گروه کنترل نشانه‌های باقیمانده بیشتری داشتند، مصاحبه‌های بالینی و پرسشنامه‌های نشانه‌شناسی، گواه این مطلب بود. بیماران همچنین به‌طور معناداری تسلط بر محیط کمتر، رشد و بالندگی فردی ضعیف‌تر و هدف در زندگی (خویشتن پذیری) کمتری را نشان دادند. 2-3-2-5 معناداری مؤلفه دیگری که در بهزیستی روان‌شناختی فرد تأثیرگذار است (معناداری) است. تعریف استانداردی را برای معناداری نمی‌توان ذکر کرد. هر فرد یک تعریف شخصی از معنا دارد. معناداری به‌عنوان بعدی از زندگی توصیف گشته است که احساس ارتباط و به هم‌پیوستگی و رشد را برای فرد به بار می‌آورد (دورم و گلاز، 2001). برای اغلب مردم معناداری در دو سطح وجود دارد: 1- معنای مربوط به هستی (معنای اخروی): که به وجود چیزی خارج یا برتر برای یک شخص اشاره دارد. 2- معنای مربوط به دنیا (معنای دنیوی): به آنچه موسوم به (معنای زندگی من) است اشاره دارد. معناداری از طریق وحدت و یگانگی با مفهومی که فرد از (خود) دارد، می‌تواند ادراک گردد. این مؤلفه با انسجام و تمامیتی که به زندگی فرد می‌بخشد و نیز بااحساس هدف‌داری در زندگی، می‌تواند در بهزیستی روان‌شناختی فرد، تأثیرگذار باشد (دورم و گلاز، 2001). نظریه‌پردازان هستی نگر در تبیین و علت شناسی هراس و اختلاف اضطرابی تعمیم‌یافته، قائل به وجود (اضطراب هستی) یعنی ترس همگانی درباره محدودیت و مسئولیت‌های زندگی فرد، هستند (دادستان، 1386). آن‌ها می‌گویند، اضطراب هستی را تجربه می‌کنیم، چون حدس می‌زنیم زندگی به‌طورکلی هدفی ندارد وزندگی شخصی ما نیز می‌تواند درنهایت معنایش را از دست بدهد (دادستان، 1386). از دیدگاه هستی نگری، انسان‌ها می‌توانند با اضطراب هستی بر اساس پذیرفتن مسئولیت اعمال، اتخاذ تصمیم‌ها، معنا دادن به زندگی و پذیرفتن وحدت یافتگی خود، مقابله کنند (همان منبع). 2-3-2-6 روابط مثبت با دیگران ریف یکی از ابعاد بهزیستی روان‌شناختی را روابط مثبت با دیگران برمی‌شمرد. این بعد منطبق با مرحله ششم نظریه اریکسون است که آغاز بزرگ‌سالی را پوشش می‌نهد، مرحله‌ای که اریکسون نام آن را (همپوشی با دیگران در برابر انزوا گزینی) می‌نهد. در این مرحله سرمایه‌گذاری در راه پیوند، همجوشی و صمیمیت با دیگران و خود را از خلال دیگران یافتن اهمیت زیادی دارد و استقرار فرد در یک موضع از مرحله دوقطبی اریکسون را مشخص می‌کند (منصور، 1388). پیش‌تر گفتیم که از دیگران مؤلفه‌هایی که ریف در مدل خود به آن اشاره می‌کند، خویشتن پذیری است. اریکسون نیز در مرحله هفتم رشد روانی-اجتماعی خود یعنی (پدیدآورندگی در برابر راکد ماندگی) ه در حدود سن میان‌سالی است، نگاه به خلاقیت‌های خویشتن یا ارزیابی همه فعالیت‌های گذشته خود و حاصلی که به بار آورده است را مهم تلقی می‌کند. در دوره سالخوردگی نیز – مرحله هشتم اریکسون- فرد در پی نگاه مثبت و پر امید به آنچه در زندگی به انجام رسانده است، تأیید خویشتن و کسب آرامش است (منصور، 1388). این در حالی است که بین خویشتن پذیری و پذیرش دیگران ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. تحقیقی به‌منظور بررسی تأثیر مرگ و یا طلاق والدین قبل از سن 17 سالگی بر روی بهزیستی روان‌شناختی و جسمانی صورت گرفت. نتایج نشان داد که برای مردان، طلاق والدینشان با روابط مثبت با دیگران، خویشتن پذیری کمتر، تسلط محیطی پایین‌تر و افسردگی بیشتر همراه بود. مرگ والدین نیز پیش‌بینی کننده خود پیروی و استقلال عمل بیشتر برای مردان و احتمال افسردگی بیشتر برای زنان بود. اثرات حمایت اجتماعی و مسند مهار گذاری بر بهزیستی روان‌شناختی در نمونه‌ای متشکل از 160 زن، موردبررسی قرار گرفت (شامل 50 زن مهاجر مراکشی، 50 زن مهاجر پرویی و گروه کنترل متشکل از 55 زن اسپانیایی). در پژوهش فوق بهترین پیش‌بینی کننده بهزیستی روان‌شناختی، وجود شبکه حمایت اجتماعی و ادراک داشتن کنترل شخصی و محیطی بود (دورم و گلاز، 2001). 2-3-2-7 احساس انسجام یا به‌هم‌پیوستگی یکی از محققانی که درزمینه بهزیستی روان‌شناختی صاحب‌نظر است، آنتونوفسکی است. آنتونوفسکی سازه‌یا مؤلفه (احساس انسجام یا به‌هم‌پیوستگی) را مطرح نمود. وی احساس انسجام را به‌عنوان یک‌جهت‌گیری کلی و جامع و یک نوع احساس اطمینان از اینکه وقایع زندگی قابل‌درک است توصیف نمود. شخص اطمینان دارد که منابعی برای مقابله با مقتضیات این وقایع در اختیار دارد. چنین وقایعی ازنظر شخص معنادار بوده و ارزش کار و تلاش دارد. (پالانت و لائه، 2002). احساس انسجام سبب می‌شود که فرد احساس کند زندگی قابل‌درک، معنی‌دار قابل‌کنترل است. سه مؤلفه مذکور ادراک و دانش منسجم فرد از جهان را تشکیل می‌نهد آنتونوفسکی، احساس اطمینان با سطوح پایین افسردگی، اضطراب، تنیدگی و نشانه‌های جسمانی و نیز با سطح بهزیستی روان‌شناختی و جسمانی بالا همراه بوده است (کوهن و دکل، 2000). 2-4 بخش سوم: امید به زندگی 2-4-1 مفهوم امید به زندگی اميد به زندگي يكي از معيارهاي اساسي تعيين سطح كيفيت زندگي در جوامع امروزي محسوب می‌شود به‌طوری‌که هر چه طول عمر مردم كشوري بيشتر باشد، آن جامعه را پیشرفته‌تر می‌دانند. بيشترين اميد به زندگي مربوط به كشور ژاپن است كه متوسط سن مردم آن به بيش از 80 سال می‌رسد و بعدازآن كشورهايي مثل سنگاپور، استراليا و كانادا با تفاوت بسيار نزديكي باهم قرار دارند و كمترين ميزان اميد به زندگي مربوط به كشورهايي مثل افغانستان و زيمبابوه با متوسط سن كمتر از 40 سال است.     اسناد تاريخي مربوط به صدها سال پيش نشان می‌دهند متوسط طول عمر برخي افراد در آن زمان، كمتر از 30 سال بوده است حال‌آنکه در جوامع كنوني اين عدد به بيش از 85 سال براي كشورهاي پيشرفته می‌رسد. در كشور ايران سن اميد به زندگي براي مردان 70 و براي زنان حدود 73 سال است.     تعریف‌های گوناگوني در رابطه با اميد به زندگي وجود دارد اما به‌طور خلاصه می‌توان گفت اميد به زندگي متوسط سال‌هایی است كه فرد انتظار دارد، زندگي كند. پيشرفت علم درزمینه‌هاي مختلف صنعتي، كشاورزي و پزشكي در چند دهه اخير نقش بسيار مؤثری در ارتقاي سطح كيفيت زندگي و به دنبال آن افزايش طول عمر انسان‌ها ايفا كرده است. اين پیشرفت‌ها باعث شده تا متوسط تعداد سال‌هایی كه فرد انتظار دارد زندگي كند. به‌بیان‌دیگر، اسنايدر و همكارانش (1991) اميد را «مجموعه‌ای شناختي می‌دانند كه مبتني بر احساس موفقيت ناشي از منابع گوناگون (تصمیم‌های هدف مدار) و مسيرها (شیوه‌های انتخاب‌شده براي نيل به اهداف) است.» بنابراين، اميد يا تفكر هدف مدار، از دو مؤلفه مرتبط به هم يعني مسيرهاي تفكر و منابع تفكر، تشکیل‌شده است. «مسيرهاي تفكر» انعکاس‌دهنده ظرفيت فرد براي توليد کانال‌های شناختي براي رسيدن به اهدافش است و منابع تفكر هم عبارت‌اند از افكاري كه افراد درباره توانایی‌ها و قابلیت‌هایشان براي عبور از مسيرهاي برگزيده تعريف کرده‌اند تا به اهدافشان برسند. از طريق تركيب منابع و مسيرها، می‌توان به اهداف رسيد. اگر هرکدام از اين دو عنصر شناختي وجود نداشته باشند، رسيدن به اهداف غیرممکن است. شواهد تحقيقاتي زيادي وجود دارند كه نشان می‌دهند بين بالا بودن ميزان اميد افراد و موفقيت آن‌ها در فعالیت‌های ورزشي، بالا بودن ميزان پيشرفت تحصيلي، سلامت جسمي و رواني بهتر و بيشتر مؤثر بودن روش‌های روان‌درمانی مورداستفاده در درمان اختلالات، ارتباط وجود دارد (اسنايدر،2002). ازآنجاکه عناصر دوگانه سازنده اميد، يعني منابع و مسيرها، بيانگر فرآيند افكار هدف مدار می‌باشند و فکرت هدف مدار هم ازلحاظ نظري نقطه مركزي و ثقل معنا در زندگي هستند، پس می‌توان فرض نمود كه تفكر اميدوارانه پيامد اصلي معناداري در زندگي می‌باشد (اسنايدر و فلدمن، 2005). 2-4-2 نظریه ابعاد امید: امید شامل شش بعد است که آن‌ها را در کنار هم بناکرده و تغییرات آن‌ها سبب بروز فرآیند امیدواری می‌گردد: 1 ـ بعد شناختی: فرآیندی است که فرد طی آن آرزو، درک، تصور، یادگیری و قضاوت در مورد موضوع امید را عملی می‌سازد، این بعد شامل فرآیندی مثل تعریف موضوع امید، کشف واقعی بودن امید، تمیز دادن عوامل ارتقاء دهنده امید از موانع آن و تصویرسازی ذهنی است. در این مرحله فرد به بررسی منابع و محدودیت‌ها پرداخته و توان و قوت خود را بررسی می‌کند و در صورت عدم توان کافی، موضوع امید را تعدیل و تغییر می‌نهد یا مورد جدیدی را انتخاب می‌کند. (اسنایدر، 2000) 2 ـ بعد عاطفی: بر احساسات و روحیات فرد دلالت می‌کند و شامل جاذبه و کشش یک پیامد خوب، احساس نسبت به اهمیت امید، اعتماد و یا عدم اطمینان می‌باشد. این بعد بر تمامی فرآیند امید نفوذ دارد و احساسات متفاوتی از دردناک بودن تا آرامش را دربرمی‌گیرد. (فلدمن و همکاران،2005) 3 ـ بعد رفتاری: این بعد مشتمل بر اعمال و رفتاری است که فرد برای رسیدن به موضوع امید انجام می‌دهد امید می‌تواند منجر به افزایش انرژی برای انجام اعمال شود، این اعمال می‌تواند فیزیولوژیک روانی یا فرهنگی باشد. (اسنایدر، 2000). 4 ـ بعد نسبی: این بعد بر احساس وابستگی و ارتباط با دیگران حکم می‌کند و شامل تعامل اجتماعی، تقابل برخورد و امنیت و ارتباط با موجودات، افراد و خداوند می‌باشد (فلدمن و همکاران،2005). 5 ـ بعد زمانی: این بعد بر تجربیات گذشته، حال و آینده توجه دارد، امید اگرچه به آینده است اما گذشته و حال بر فرآیند امید مؤثر است. موضوع امید گاه متوجه زمان خاصی است و گاه اختصاص به زمان خاصی ندارد، برخی کوتاه‌مدت و برخی طولانی‌تر می‌طلبد (فلدمن و همکاران،2005). 6 ـ بعد زمینه‌ای: که مربوط به موقعیت زندگی فرد است که بر امید مؤثر است. بعضی موقعیت‌ها منجر به بروز ناامیدی و یا امید می‌شوند. (سان دین و همکاران 1989 ص 27) امید بر اساس آگاهی و تجارب فردی بنا می‌شود و زمینه‌ها و شرایطی هستند که فرصت امید را پدید می‌آورند مثل فقدان‌های جسمی، ناتوانی عملی و ارتباطات و امنیت مالی (فلدمن و همکاران،2005). 2-4-3 نظریه امید: امید را سازه‌ای بسیار نزدیک اما متفاوت از خوش‌بینی داشته‌اند. ریک اسنایدر، امید را سازه‌ای با دو مؤلفه معرفی می‌کند که عبارت‌اند از: الف: توانایی طراحی گذرگاه‌هایی به‌سوی هدف‌های مطلوب به‌رغم موانع موجود ب: کارگزار انگیزش برای استفاده از این گذرگاه‌ها در این دیدگاه امید هنگامی مؤثر و لازم است که اولاً هدف از ارزشمندی برخوردار بوده باشد و ثانیاً احتمال دستیابی به هدف در میان‌مدت موجود بوده و موانع چالشی موجود، لاینحل نباشند. به‌این‌ترتیب درجایی که فرد دررسیدن به هدف مطمئن است امید غیرضروری است چراکه در این صورت یا مانعی وجود ندارد و یا احتمال به‌یقین مبدل شده است و در این شرایط فرد عملاً ناامید قلمداد می‌گردد (چانگ، 2000). آنچه در این نظریه به‌وضوح پیداست، فاکتورهای اطمینان و احتمال هستند که سبب می‌گردند عنصر امید نقش مؤثر یا نا مؤثری را ایفا نموده و یا آنکه فرد قائل به اطمینان و یا احتمال، ناامید و امیدوار تلقی می‌گردد. نظریه اسنایدر در باب فرآیند تجربه امید در موقعیتی خاص بیان داشته که اگر هدف ارزشمند باشد، رفتار هدفمند و امیدبخش برای رسیدن به آن از همراهی سه عامل، تعیین خواهد شد: 1 ـ میزانی که به هدف ارزش داده می‌شود. 2 ـ نقطه‌نظرها در مورد گذرگاه‌های معطوف به هدف و انتظارات موجود از میان تأثیر آن‌ها در دستیابی به هدف. 3 ـ تفکرات در مورد منابع فردی و اینکه فرد در عبور از گذرگاه‌ها تا چه اندازه نقش مؤثر ایفا می‌کند (چانگ، 2000). گروه اسنایدر معتقد است امید در دوران نوزادی، کودکی و نوجوانی رشد کرده و همگام با کسب مهارت‌های هر دوره فرد قادر می‌گردد هر یک از دو مؤلفه‌ی سازه‌ی امید را در خود متجلی سازد؛ مثلاً در پایان سال اول زندگی، کسب مهارت اشاره کردن به کودک این امکان را می‌نهد که هدف‌های خود را نشان دهد و این خود مقدمه‌ای است برای نزدیک شدن به دو مؤلفه اول سازه و در پایان سال دوم می‌آموزد فعالیت‌های هدفمندی را برای پی گیری گذرگاه‌های منتهی به هدف انجام دهد. پس در این مسیر رویارویی با موانع، در نظر گرفتن راه‌های دیگر و اجرای آن‌هاست که منجر به شکل‌گیری هسته‌ی تکوین امید می‌شود. از سه تا شش‌سالگی با کسب مهارت‌های زبان و تفکر شهودی و قدرت پیش‌بینی امور روزمره کودک امکان رشد بیشتر در طراحی گذرگاه‌های امید را خواهد یافت. نوجوانی با کسب مهارت خواندن و تفکر منطقی به برنامه‌ریزی‌های پیچیده در راستای اهداف ارزشمند پرداخته و به اقدام در یک بافت اجتماعی با در نظر گرفتن خواسته‌های دیگران چون والدین، آموزگاران، همکاران و ... دست خواهد زد (چانگ، 2000). ماهونی (1991) در باب امید می‌گوید: کودکانی که در محیط خانوادگی آکنده از فشار روانی بزرگ می‌شوند احتمال بیشتری دارد که در شرایط خاصی، انعطاف‌پذیر و امیدوار بار آیند، او برای تبیین نظر خود به چهار علت اشاره می‌کند: 1 ـ در این شرایط کودکان درمی‌یابند که والدینشان مشکل‌دارند و درنتیجه در ناکامی‌ها، قصور والدین را در عوض قصور شخصی‌شان به‌عنوان کمبودهای والدینی رده‌بندی می‌کنند. 2 ـ این کودکان، سایر بزرگسالان را افرادی می‌بینند که در شرایط معمول می‌توانند به تأمین مراقبت، کنترل و تحریک ذهنی از جانب آن‌ها امیدوار باشند. 3 ـ این‌گونه کودکان استعداد خاصی را درهمان اوان زندگی شناسایی کرده و آن‌ها را تقویت می‌کنند تا طی آن به شبکه‌های اجتماعی حمایتی جدیدی دست یابند. 4 ـ از انگیزه‌ی بالایی برای پرورش استعدادهای خود برخوردارند که با پایداری و سرسختی‌شان مشخص می‌شود. آن‌ها گرفتاری‌ها را موانع نمی‌بینند بلکه فرصت‌هایی برای رشد و تحول می‌پندارند (چانگ، 2000). 2-4-3-1 نظریه سرسختی: مفهوم سرسختی در پژوهش‌های کوباسا، مدی و سالواتو ظاهر گشت. آن‌ها با استفاده از نظریه‌های شخصیت، سازه سرسختی را به‌عنوان مجموعه‌ای از ویژگی‌های شخصیتی معرفی می‌کنند. کوباسا (1979) افراد سخت رو را دارای سه ویژگی می‌داند: 1 ـ تعهد: توانایی درگیرشان عمیق با فعالیت‌ها و رویدادهای زندگی 2 ـ کنترل: اعتقاد به اینکه می‌تواند رویدادهای زندگی‌اش را کنترل کند و بر آن‌ها تأثیر بگذارد. 3 ـ چالش و مبارزه‌جویی: علیرغم تغییرات زیاد در زندگی‌اش می‌تواند همواره به رشد خود ادامه دهد. آن‌ها این احتمال را نیز در نظر گرفته‌اند که تجارب دوران کودکی و تعامل با والدین و اطرافیان هم می‌تواند منجر به یک شخصیت سرسخت شود. دراس و داکلاتی برای پاسخ به اینکه چرا برخی افراد نسبت به سایرین به لحاظ روان‌شناختی سرسخت‌ترند دو احتمال را بیان می‌کنند: الف: به‌احتمال‌زیاد افراد سرسخت الگویی در پیش رو داشته‌اند که آن‌ها را درزمینه تعهد کنترل و مبارزه‌طلبی سرمشق قرار داده‌اند. ب: ازآنجاکه سرسختی روان‌شناختی را می‌توان یاد گرفت به‌احتمال‌زیاد افراد در برخورد با وقایع احساس کارآمدی و کنترل بر محیط را کسب کرده‌اند (مجتهد شبستری، 1385). 2-4-3-2 نظریه شادمانی: بر اساس نظریه سلیگمن و زیکزنت مهالی (2000) روان‌شناسی نه‌تنها علم درمان است بلکه بایستی به این موضوع نیز بپردازد که چگونه بایستی، با رخدادهای منفی زندگی کنار آمد و نیز به درک آن چیزهایی که زندگی را ارزشمند می‌سازد بگمارد. زیکزنت مهالی سؤالی را مطرح می‌کند که اگر ما ثروتمند هستیم پس چرا شاد نیستیم؟ و در پاسخ به آن می‌گوید: زیرا پاداش‌های مادی به‌تنهایی برای شادمانی ما کافی نیستند بلکه سایر شرایط مثل زندگی خانوادگی ارضاکننده و دوستان همدل و حتی زمان کافی برای انجام علایق گوناگون با شادمانی افراد رابطه دارد. در این نظریه دلیلی برای اینکه پاداش‌های مادی و معنوی باهم (همزمان) وجود داشته باشند، وجود ندارد (مجتهد شبستری، 1385). 2-4-3-3 نظریه خوش‌بینی: تا پایان دهه 1970 خوش‌بینی را نشانه ناپختگی یا ضعف منش تلقی کرده و ناشی از کمبود روانی می‌دانسته‌اند. همان‌گونه که در آثار قدمایی چون فروید (1928)، مذهب و اعتقاد به خالق مهربان پدر گونه و پاداش او در جهان دیگر اگرچه سبب می‌گردد تا غرایز پرخاشگرانه و جنسی کنترل شوند اما این‌یک خطای ادراکی خوش‌بینانه است و فرآیند روان تحلیلی به افراد کمک می‌کند تا افراد نسبت به این خطا آگاهی یابند و به سطحی از پختگی روانی برسند که قادر به دیدن واقعیت شوند (چانگ، 2000). مارتین سلیگمن 1988 و همکاران او خوش‌بینی را به‌جای آنکه یک ویژگی شخصیتی قلمداد کنند، آن را یک سبک تبیینی معرفی می‌کنند. در این دیدگاه افراد خوش‌بین رویدادهای منفی را با نسبت دادن علت آن‌ها به عواملی با سه مشخصه‌ی بیرونی بودن، گذرا بودن و خاص بودن؛ مانند اوضاع‌واحوال حاکم تبیین می‌کنند. سلیگمن و همکاران او معتقدند که خوش‌بینی با پدیده به تأخیر انداختن رضایتمندی‌های ناشی از منافع زودگذر به امید دستیابی به اهداف بلندمدت، رابطه دارد و احتمال می‌دهند که افراد خوش‌بین ایمان‌دارند که اهداف بلندمدت قابل‌دسترسی‌اند. در نظریه اخیر، افراد خوش‌بین و بدبین، آنگاه‌که در جایگاه والدین قرار می‌گیرند. سبک تبیین خود را به فرزندان نیز سرایت خواهند داد و شواهدی دال بر اینکه افراد خوش‌بین یا بدبین، والدین خوش‌بین و یا بدبین داشته‌اند وجود دارد (چانگ، 2000). کارور با رویکرد دیگری به خوش‌بینی می‌نگرد. او خوش‌بینی را یک انتظار فراگیر می‌داند. انتظاری مبنی بر این‌که حوادث آینده مثبت خواهد بود. او آزمون جهت‌گیری زندگی را برای اندازه‌گیری خوش‌بینی تدوین می‌کند و خوش‌بینی و شادمانی را همبسته می‌داند (مجتهد شبستری، 1385). 2-4-4 رویکردهای امید به زندگی 2-4-4-1 رویکرد روان‌شناختی امید به زندگی: روان‌شناسی مثبت که رویکرد اصلی روانشناسی در هزاره سوم میلادی نام‌گرفته است بر این باور است که نگاه منفی و بیمار مدارانه به آدمی هم باعث غفلت از جنبه بیشتر سالم و روشن انسان می‌شود و هم بسیاری از مردم را نسبت به این علم مفید و راهگشا، بی‌مهر و دل‌زده می‌کند. سلیگمن در کتاب «شادکامی اصیل» با استناد به پژوهش‌های شناختی نشان می‌نهد که برخورداری از هیجان‌های مثبت، سلامت جسمی، روابط دوستانه، روحیه یاری‌رسانی به مردم، گشودگی ذهن، معنویت و کارآمدی را افزایش و گسترش می‌نهد (ویکی‌پدیا). این علم در راستای ارتقاء سطح سلامت افراد مفاهیمی نظیر خوشبختی و شادمانی، امید، خوش‌بینی، خلاقیت، خرد، هوش هیجانی، سرآمدی، صفات و انگیزه‌های مثبت، خودمثبت، روابط مثبت و تغییر مثبت و کارکرد هر یک از آن‌ها در دسـتیابی به‌سلامت را موردبررسی قرار می‌نهد. مارتین سلیگمن و همکارانش ازجمله متقدمان این عرصه در ایالات‌متحده گشته‌اند و طی پنجاه سال اخیر روان شناسان بالینی برای رفع ناتوانی‌ها و درمان کمبودها به مطالعه علمی در مورد نقش نیرومندی‌های روانی انسان و سازوکارهای اجتماعی مثبت پرداخته‌اند آنچه در این نوشتار ذکر خواهم کرد گزیده‌ای از مفهوم «امید و خوش‌بینی» و کارکردهای آن‌ها با تأکید بر مفهوم «امید به زندگی» است چنانچه در ادامه خواهد آمد، امید و خوش‌بینی و آثار و نتایج ناشی از رشد و پرورش آن‌ها به ارتقاء بهداشت و سلامت روان کمک نموده و ازآنجایی‌که بهداشت و سلامت روان نیز با شاخص نرخ امید به زندگی اندازه‌گیری می‌شود، بی‌تردید افزایش یا کاهش هر یک از الم آن‌ها و یا حتی مفاهیمی که ما در این نوشته به آن‌ها نخواهیم پرداخت، تأثیر خود را بر شاخص امید به زندگی نمایان خواهد ساخت (فلدمن و همکاران،2005). 2-4-4-2 رویکرد جامعه‌شناختی: درواقع مسائل سلامت و بیماری ارتباط نزدیکی با مسائل جمعیتی دارند. اینکه چه تعداد کودک متولد می‌شوند و نسبت کودکانی که پس از سال‌های نخستین دوران کودکی زنده می‌مانند، این‌که تا چه سنینی عمر می‌کند و علل عمده مرگ، همه به وضع سلامت افراد بستگی دارد. سلامت و بیماری به‌نوبه‌ی خود به‌شدت از جنبه‌های گوناگون ساخت اجتماعی تأثیر می‌پذیرند. عوامل اجتماعی نه‌تنها بر امید به زندگی بلکه بر احتمال ابتلا به انواع مهم بیماری و مراقبت‌های بهداشتی که بیماران دریافت می‌کنند تأثیر می‌گذارد (فلدمن و همکاران،2005). مفهوم بیماری و سلامت در همه فرهنگ‌ها یافت می‌شود، اما بخش اعظم آنچه ما اکنون به‌عنوان پزشکی می‌شناسیم از تحولات جامعه غربی در طول دو یا سه قرن گذشته ناشی می‌شود. امروزه هنوز بسیاری از نظام‌های سنتی درمان در فرهنگ‌های غیر غربی در سراسر جهان وجود دارد. برای مثال: طب سنتی آیو رودیک که در هند معمول بوده است. این طب بر پایه نظریه تعادل جنبه‌های روانی و جسمی شخصیت بنیان نهاده شده است. طب سنتی چین نیز بر مبنای هماهنگی کلی شخصیت استوار است (اسچینل، 2006). جامعه‌شناسی از این منظر امید به زندگی جوامع را موردبررسی قرار می‌نهد که به علل عمده‌ی مرگ‌ومیر آن جوامع دست‌یافته و سیاست‌گذاری‌ها در راستای کاهش این نرخ کمک می‌کند. به‌عنوان شاهد می‌توان به برخی آمارهای گیدنز اشاره نمود و تأکید یک جامعه‌شناس بر علل و عوامل را در آن به‌روشنی دید. مطالعاتی که WHO انجام داده نشان می‌نهد که بیش از دوسوم افرادی که در نواحی شهری کشورهای جهان سوم زندگی می‌کنند آب موردنیاز خود را از منابعی به دست می‌آورند که حداقل نیازهای بهداشتی را تأمین نمی‌کند و برآورد شده که با تهیه آب سالم، هفده بیماری از بیست‌وپنج بیماری اصلی مربوط به آب در کشورهای جهان سوم را به نصف کاهش داد (اسچینل، 2006). در جوامع صنعتی اختلاف چشمگیری در توزیع بیماری‌های عمده وجود دارد در حدود 70% مرگ‌ها در کشورهای غربی به چهار علت عمده: سرطان، بیماری قلبی، سکته و بیماری‌های ریوی مربوط است. در مورد موقعیت‌های اجتماعی، اقتصادی افراد به این مسئله اشاره دارد که هر چه طبقه‌ی اجتماعی افراد بالاتر باشد در مقایسه با طبقات پایین‌تر، روی‌هم‌رفته سالم‌تر، بلندتر، قوی‌تر و عمر بیشتری دارند. اختلافات ازنظر مرگ‌ومیر نوزادان و کودکان از همه بیشتر به چشم می‌خورد اما احتمال مرگ برای افراد طبقه‌ی پایین در تمام سنین بیش از افراد ثروتمند است (اسچینل، 2006). یکی دیگر از عواملی که در جامعه‌شناسی با شاخص‌های امید به زندگی موردتوجه قرار می‌گیرد روندهای جمعیتی است، نسبت افراد سالخورده به جمعیت کل در کشورها و توجه به‌جای گاه و نقش و اعتبار افراد مسن در هر جامعه، مقوله‌ای دیگر است که موردتوجه جامعه‌شناسان قرار می‌گیرد. گیدنز در کتاب خود به این مطلب اشاره می‌کند که: از سال 1900 به بعد، متوسط امید به زندگی در سن یک‌سالگی برای مردان دوازده سال و برای زنان چهارده سال افزایش‌یافته است، این یعنی دو دلیل اصلی برای افزایش یکی این‌که به‌طور متوسط مردم بیشتر از گذشته عمر می‌کنند و افزایش نسبت افراد مسن در جمعیت – دیگر آنکه اثرات پدیده بیش زایی که به مدد تکنولوژی از مرگ‌ومیر نوزادان در بدو تولد جلوگیری کرده و همچنین باروری را در داخل و خارج از بدن در زنان و مردان بسیار بالابرده که در تعویض ساختار جمعیت غیرقابل‌انکار گشته است. (اسچینل، 2006). 2-4-4-3 رویکرد زیستی اجتماعی: محقق گروه جمعیت‌شناسی دانشگاه مونترال، برتراند دژاردیر نیز توضیح می‌دهد که دو عامل زیستی و اجتماعی در امید به زندگی مؤثرند: از بعد زیستی نخست اینکه در طی دوازده‌ماهه اولیه نوزادی مرگ‌ومیر به طرز قابل‌توجهی بین 25% تا 30% در مردان بیش از زنان است. بـه ازای تـولد هر 105 نوزاد دختر 100 نوزاد پسـر متولد می‌شود که این امـر تا حد متعارفی در سـن ازدواج متعادل می‌گردد. به‌علاوه هورمون‌ها نقش مهمی در طول عمر ایفا می‌کنند. هورمون استروژن زنانه در حذف کلسترول مضر بسیار مؤثر است؛ بنابراین باعث مصونیت آنان در برابر بیماری‌های قلبی می‌گردد. در مقایسه هورمون تستسترون موجود در بدن مردان به میزان بیشتری آنان را درگیر رفتارهای مخاطره‌آمیز می‌نماید. توانایی بدنی زنان برای سازگاری به بارداری و شیر دادن، به آنان کمک می‌کند تا نسبت به مردان بسیار آسان‌تر بتوانند کالری‌های اضافی بدن را کنترل کنند. درنهایت زنان از امتیاز زیستی برتری نسبت به مردان برخوردار هستند (ویکی‌پدیا، مجله اینترنتی سوتک) عوامل اجتماعی نیز در این میان سهم بزرگی دارد، گر چه به دلیل صنعتی شدن جهان خلق‌وخوی زنان و مردان شبیه هم شده است ولی این شباهت کامل نیست. زنان تمایل کمتری به کشیدن سیگار و نوشیدن الکل دارند و دقت بیشتری در رانندگی می‌کنند و به‌طور متوسط فعالیت‌های شغلی‌شان به میزان کمتری برای سلامتی‌شان مضر است. (همان منبع) 2-5 بخش چهارم: ذهن آگاهی 2-5-1 مفهوم ذهن آگاهی بیر (2003) «ذهن آگاهی» را به‌عنوان مشاهده فاقد قضاوت نسبت به جریان در حال پیشرفت درونی و بیرونی محرک‌ها و بروز آن‌ها تعریف کرد. قضاوت نکردن، ذهن آگاهی را پرورش می‌نهد وقتی شما با وضعیت هیجانی یا فیزیکی سختی روبه ر و می‌شوید، قضاوت نکردن درباره تجربیات، بیشتر ازآنچه که می‌بینند و هستید و چیزي که باید باشید، آگاه می‌شوید. البته این از پذیرش تجربیات لذت‌آور و دردناك ناشی می‌شود. پذیرش این نیست که دوباره چیزهایی که ازنظر اخلاقی قابل‌قبول نیست را تصدیق کنیم، بلکه پذیرش در مورد رفتارها متفاوت است؛ به‌عبارت‌دیگر تغییر همسان پذیرش است اگرچه سریع‌تر اتفاق می‌افتد (جانگسمن و همکاران، 2000). ذهن آگاهی نوعی آگاهی غیر قضاوتی از تجربۀ شخصی است و بدون آنکه قضاوتی در مورد آن صورت گیرد، لحظه‌به‌لحظه آشکار می‌شود. هرچند هدف اصلی ذهن آگاهی آرام‌سازی نیست، اما مشاهده رویدادهاي منفی درونی بدون هیچ‌گونه قضاوتی درباره آن‌ها، یا برانگیختگی فیزیولوژي باعث بروز آرامش می‌شود. ذهن آگاهی مشاهده محرکه‌ای درونی و بیرونی همان‌گونه که اتفاق می‌افتد بدون هیچ‌گونه قضاوت و پیش‌داوری است. ذهن آگاهی مهارتی است که به افراد اجازه می‌نهد که در زمان حال، حوادث را کمتر از آن میزان که ناراحت‌کننده‌اند، دریافت کنند. وقتی اشخاص نسبت به زمان حال آگاه می‌شوند دیگر توجه خود را روي گذشته یا آینده معطوف نمی‌کنند. بیشتر مشکلات روانی معمولاً با حوادثی که درگذشته روی‌داده یا در آینده اتفاق خواهد افتاد مربوط است. به‌عنوان‌مثال افرادي که افسرده‌اند درباره گذشته، اغلب احساس پشیمانی و گناه می‌کنند و کسانی که اضطراب دارند نگرانی از مشکلات آینده باعث ایجاد ترس و دل‌شوره در آن‌ها می‌شود.(کابات زین 2005، روبینز 2002، بائر 2003، بورکووك، 2002). 2-5-2 ذهن آگاهی و بهزیستی روان‌شناختی ذهن آگاهی و حضور ذهن روشی است که مدت‌هاست برای کاستن و یا از بین بردن مشکلات زندگی و ناراحتی‌ها و پریشانی‌های روان‌شناختی به کار می‌رود. در دهه اخیر افزایشی ناگهانی در استفاده از مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی که مهارت‌های حضور ذهن را برای ارتقای سلامت و بهزیستی روان‌شناختی آموزش می‌نهد، دیده‌شده است و روزبه‌روز این رویکرد در حال گسترش است. مفهوم ذهن آگاهی از سنت‌های معنوی شرق سرچشمه گرفته است و به شکلی از کنترل توجه اشاره دارد که از طریق تمرین‌های فکری رشد می‌کند (بایر، 2003). تمرین‌های فکری از سنت‌های بودا نشأت‌گرفته و در بین متخصصان غربی بانام برنامه‌های بالینی مبتنی بر ذهن آگاهی استفاده می‌شوند (موور، 2003). مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی صلاحیت خود را در درمان مشکلات روان‌شناختی مختلف نشان داده‌اند (بایر، 2007). ذهن آگاهی با افزایش سطح هشیاری و پذیرش غیر قضاوتی افکار و هیجانات مرتبط با آن، نظم بخش هیجانی را گسترش می‌نهد. تجربه این واکنش‌های هیجانی اطلاعاتی را در مورد پاسخ‌های خودکار فیزیولوژیکی در اختیار فرد قرار می‌نهد که این اطلاعات، خود، می‌تواند راهنمای وی در برخورد با دیگران و ارائه پاسخ‌های رفتاری مؤثرتر باشد (کیرایوس، 2009). 2-5-3 آموزش ذهن آگاهی «ذهن آگاهی» بر اساس آموزش یکسري تکالیف به‌صورت هشیار و خودآگاه است. هر تمرین به‌طور هدفمند و آگاهانه می‌تواند ظرفیت و توانایی نظام پردازش اطلاعات را افزایش دهد. تمرین‌های ذهن آگاهی می‌تواند به‌عنوان یک نظام هشدار اولیه مانع شروع یک انفجار یا سیل قریب‌الوقوع شود. شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی، نوید تازه‌ای در تبیین رویکرد درمان شناختی رفتاري است. آموزش ذهن آگاهی مستلزم یادگیري فراشناختی و راهبردهاي رفتاري جدید براي متمرکز شدن روي توجه، جلوگیري از نشخوارهاي فکري و گرایش به پاسخ‌های نگران‌کننده است؛ و همچنین باعث گسترش افکار جدید و کاهش هیجانات ناخوشایند می‌شود (کري جی، 2003). 2-6 بخش پنجم: هوش معنوی 2-6-1 هوش هوش رفتار حل مسئلۀ سازگارانهاي است که در راستاي تسهيل اهداف کاربردي و رشد سازگارانه جهت‌گیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی می‌شوند، کاهش می‌نهد. این مفهوم هوش، مبتنی بر گزارهاي است که فرایند حرکت به‌سوی اهداف، انجام راهبردهایی را برای غلبه بر موانع و حل مسئله ضروری میسازد. (ایمونز، 1999؛ استرنبرگ، 1997؛ به نقل از: نازل، 2004) گاردنر هوش را مجموعه تواناییهایی میداند که برای حل مسئله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی می‌شوند، به کار میرود. ازنظر وی انواع نهگانه هوش عبارت‌اند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی ـ ریاضی، فضایی، بدنی ـ حرکتی، هوش‌های فردي (که شامل هوش درون فردی و بین فردی ميشود)، هوش طبیعتی و هوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است. (آمرام، 2005) مفهوم تحلیلی غرب از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطلاعات می‌شود؛ درحالی‌که رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تجربه انسان، ازجمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کامل (یکپارچه) در برمی‌گیرد. (نازل، 2004) درمجموع، هوش عموماً باعث سازگاری فرد با محیط می‌شود و روشهای مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار می‌نهد. همچنین توانایی شناخت مسئله، ارائه راهحل پیشنهادی برای مسائل مختلف زندگی و کشف روشهای کارآمد حل مسائل از ویژگیهای افراد باهوش است. 2-6-2 معنویت معنویت به‌عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی می‌شود بیلوتا معتقد است معنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمره و یکپارچه شدن باکسی غیر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است. (جانسون، 2001) معنویت امری همگانی است و همانند هیجان، درجات و جلوههای مختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشد یافته یا غیر رشد یافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یا پیچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان، 2002) ایمونز تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت میتواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فرد (مثلاً سلامتی بیشتر) را پیشبینی میکند و قابلیتهایی را مطرح میکند که افراد را قادر میسازد به حل مسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را موردانتقاد قرار می‌نهد و معتقد است که باید جنبههایی از معنویت را که مربوط به تجربههای پدیدار شناختی هستند (مثل تجربه تقدس یا حالات متعالی) از جنبههای عقلانی، حــل مسئله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، 2005) میتوان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسئله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل، اخلاق و شخصیت است را به نگاه شناخته‌شده آنان از هوش نسبت داد. (نازل، 2004) وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است: 1 ـ بالاترین سطح رشد درزمینههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در برمی‌گیرد. 2 ـ یکی از حوزههای رشدی مجزا میباشد. 3 ـ بیشتر به‌عنوان نگرش مطرح است. (مانند گشودگی نسبت به عشق) 4 ـ شامل تجربههای اوج می‌شود. معنویت در دیدگاه مؤلفان این مقاله عبارت است از: ارتباط باوجود متعالی، باور به غیب، باور به رشد و بالندگی انسان در راستای گذشتن از پیچ‌وخم‌های زندگی و تنظیم زندگی شخصی بر مبنای ارتباط باوجود متعالی و درک حضور دائمی وجود متعالی در هستی معنادار، سازمانیافته و جهتدار الوهی. این بعد وجودی انسان فطری و ذاتی است و با توجه به رشد و بالندگی انسان و درنتیجه انجام تمرینات و مناسک دینی متحول شده و ارتقا مییابد. 2-6-3 هوش معنوی و مؤلفههای آن ادواردز معتقد است داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح میکند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرینهای آن‌ها را همردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست؛ هرچند میتوان گفت برای بهرهمندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم می‌باشد. هرچند که تحقیقات زیادی در حیطه رشد و تحول هوش معنوی صورت نگرفته است و نیازمند تحقیقات تجربی ـ کیفی است، ولی می‌توان گفت که استعداد این هوش در افراد مختلف، متفاوت است و در اثر برخورد با محیطهای غنی که سؤالات معنوی را برمی‌انگیزاند، به‌تدریج تحول‌یافته و شکل میگیرد. به نظر میرسد سن و جنسیت نیز در هوش معنوی اثرگذار باشند. یونگ معتقد است که در بسیاری از افراد پس از 35 سالگی تغییرات عمدهای در ناخودآگاه صورت میگیرد که ممکن است در روند معنویت و هوش معنوی تأثیرگذار باشند. همچنین بعضی از محققان، ازجمله یونگ، معتقدند که در زنان این تحول متفاوت از مردان صورت میگیرد. بر اساس تعريف هوش معنویت ممکن است امری شناختی ـ انگیزشی باشد که مجموعهای از مهارت‌های سازگاری و منابعی را که حل مسئله و دستیابی به هدف را تسهیل می‌کنند معرفی مینماید. (سیسک، 2002؛ ولمن، 2001) هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یادشده در موقعیتهای خاص وزندگی روزمره است. (نازل، 2004) به نظر میرسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود می‌گردد. این دیدگاه شامل همۀ رویدادها و تجارب فرد می‌شود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرارگرفته‌اند. فرد میتواند از این هوش برای چارچوب دهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است ازلحاظ پدیدار شناختی به رویدادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد. (نازل، 2004) هوش معنوی بازندگی درونی ذهن و نفس و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل می‌شود. آگاهی از نفس، به‌عنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تکاملي خلاق را در برمی‌گیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر می‌شود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح درمیآید؛ بنابراین هوش معنوی چيزي بيش از توانایی ذهنی فردی است و فرد را به ماوراء فرد و به روح، مرتبط میکند. علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روان‌شناختی متعارف است. بدین‌جهت خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات می‌شود. (وگان، 2003) آمرام معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا می‌شود. (آمرام، 2005) هوش معنوی برای حل مشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزشها مورداستفاده قرار میگیرد و سؤالهایی همانند «آیا شغل من باعث تکامل من در زندگی می‌شود؟» و یا «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟» را در ذهن ايجاد ميکند. (ویگلزورث، 2004 به نقل از: سهرابی، 1385) درواقع این هوش بیشتر مربوط به پرسیدن است تا پاسخ دادن، بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را در مورد خود وزندگی و جهان پیرامون خود مطرح میکند. (مک مولن، 2003) همچنین قابل‌ذکر است که سؤالهای جدی در مورد اینکه از کجا آمدهایم، به کجا میرویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی میباشند. سانتوس معتقد است هوش معنوی در مورد ارتباط با آفریننده جهان است. وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) و بنا نهادن زندگی بر اساس این قوانین تعریف کرده است. وی اصول زیر را برای هوش معنوی عنوان کرده است: 1. شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن به این مسئله که ما موجوداتی معنوی هستیم وزندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است. 2. بازشناسي و باور یک موجود معنوی برتر (خداوند). 3. اگر خالقی هست و ما مخلوق هستیم، باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد. 4. لزوم شناسايي هدف زندگی (وجود چیزی که انسان را فرامی‌خواند) و پذیرفتن این نکته که ازنظر ژنتیکی بعضی از توانایی‌ها کدگذاری شدهاند. 5. شناختن جایگاه خود در نزد خداوند (شخصیت فرد بازتاب فهم وی از خداوند است). 6. شناخت اصول زندگی و پذیرفتن این امر که برای داشتن زندگی موفق باید سبک زندگی و تصمیم‌ها خود را مطابق این اصول شکل داد. (سانتوس، 2006) ایمونز بعضی از خصوصیات هوش معنوی را چنین عنوان میکند: الف) هوش معنوی نوعی هوش غایی است که مسائل معنایی و ارزشی را به ما نشان داده و مسائل مرتبط با آن را برای ما حل می‌کنند. هوشی است که اعمال و رفتار ما را در گسترههای وسیع ازنظر بافت معنایی جای می‌نهد و همچنین معنادار بودن یک مرحله از زندگیمان را نسبت به مرحله دیگر موردبررسی قرار می‌نهد. (زهر و مارشال، 2000) ب) هوش معنوی ممکن است در قالب ملاکهای زیر مشاهده شود: صداقت، دلسوزی، توجه به تمام سطوح هشیاری، همدردی متقابل، وجود حسی مبنی بر اینکه نقش مهمی در یک کل وسیعتر دارد، بخشش و خیرخواهی معنوی و عملی، در جستجوی سازگاری و هم‌سطح شدن با طبیعت و کل هستی، راحت بودن در تنهایی بدون داشتن احساس تنهایی. ج) افرادی که هوش معنوی بالایی دارند، ظرفیت تعالی داشته و تمایل بالایی نسبت به هشیاری دارند. آنان این ظرفیت رادارند که بخشی از فعالیت‌های روزانه خود را به اعمال روحانی و معنوی اختصاص بدهند و فضایلی مانند بخشش، سپاسگزاری، فروتنی، دلسوزی و خرد از خود نشان دهند. همچنین میتوان گفت هوش معنوی فهم مسائل دینی و استنباطهای درست فقاهتی را تسهیل می‌نماید. به‌علاوه هوش معنوی میتواند در فهم مسائل اخلاقی و ارزش آن‌ها به افراد یاری نماید. هوش معنوی ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیربنایی وجود مرتبط میسازد، به فرد کمک میکند تا واقعیت را از خیال (خطای حسی) تشخیص دهد. این مفهوم در فرهنگ‌های مختلف بهعنوان عشق، خردمندی و خدمت مطرح است. (وگان، 2003) بعضی از ویژگیهای فردی که برای بهرهگیری از هوش معنوی مفید هستند عبارت‌اند از: خردمندی، تمامیت (کامل بودن)، دلسوزی (مک مولن، 2003)، دیدگاه کلنگر داشتن، درستی و صحت، ذهن بازداشتن و انعطافپذیری. (زهر و دریک، 2000) این ویژگیها روشهای متفاوتی را برای دانستن از طریق روشهای غیرزبانی و غیرمنطقی مانند رؤیا، شهود و تجربه عرفانی، جهت دستیابی به سطوح عمیقتر معنا ارائه می‌کنند. (دسلوریرس، 2000؛ به نقل از: نازل، 2004) ویژگیهایی که لازمه هوش معنوی هستند، احتمالاً در کنار توانایی‌ها و فعالیت‌های دیگری قرار دارند که عبارت‌اند از: دعا کردن، تعمق، رؤیاها و تحلیل رؤیا، باورها و ارزشهای دینی و معنوی، شناخت و مهارت در فهم و تفسیر مفاهیم مقدس و توانایی داشتن حالات فرا روندگی. به‌عنوان‌مثال، بعضی از حقایق قدیمی همانند آزار نرساندن که فضایل اخلاقی را موردتوجه قرار میدهند، ممکن است به‌عنوان روشهایی برای تقویت هوش معنوی مطرح باشند. همچنین مسائل معنوی ممکن است شامل مواردی از قبیل تفکر در مورد سؤالات وجودی مانند وجود زندگی پس از مرگ، جستجوی معنا در زندگی، علاقه‌مندی به عبادت و تعمق مؤثر، رشد حس هدفمندی زندگی، رشد رابطه با خود، هماهنگی باقدرت برتر و نقش آن در زندگی خود باشد. (نازل، 2004) فریدمن و مک دونالد پس از مرور معانی مختلف معنویت، مؤلفههای مهم آن را چنین عنوان مینمایند: 1 ـ تمرکز داشتن بر معنی نهایی. 2 ـ آگاهی از سطوح چندگانه هوشیاری و رشد آن‌ها. 3 ـ اعتقاد به گران‌بها و مقدس بودن زندگی. 4 ـ ارتقای خود به یک کل بزرگ‌تر. (آمرام، 2005) نوبل و وگان معتقدند مؤلفههای هشتگانهای که نشاندهندۀ هوش معنوی رشد یافته هستند عبارت‌اند از: درستی و صراحت، تمامیت، تواضع، مهربانی، سخاوت، تحمل، مقاومت و پایداری و تمایل به برطرف کردن نیازهای دیگران. (به نقل از: نازل، 2004) مک مولن (2003) معتــقد است ارزشهایی ماننــد شجاعت، یکپارچگی، شهود و دلسوزی از مؤلفههای هوش معنوی هستند. همچنین وی معتقد است بین بصیرت و هوش معنوی رابطه وجود دارد و در مقابل، استرس ضد شهود است. وی یکی از راه‌های افزایش بصیرت را توجه آرامش‌بخش عنوان میکند. ازنظر مولن نگرانی، تلاش فزاینده و نافرجامی است که به دلیل تأخیر در تصمیمگیری روی می‌نهد. بروس لیچفیلد مشخصات هوش معنوی را چنین مطرح می‌کند: 1. آگاهی از تفاوت؛ 2. شگفتی، حس ماوراءالطبیعه و تقدس؛ 3. حکمت و خرد؛ 4. آگاهی و دوراندیشی، توان گوش دادن (ساکت بودن و به ندای خداوند گوش دادن)؛ 5. هنگام آشفتگی و تناقض و دوگانگی آرام بودن؛ 6. تعهد، فداکاری و ایمان. 2-6-4 مؤلفههای هوش معنوی در اسلام در فرهنگ اصیل اسلامی به‌طور ضمني هوش معنوی موردتوجه فراواني قرارگرفته است. به‌طور مثال، جامي (1381) بر اساس متون مذهبي مؤلفههای ذيل را براي هوش معنوي برشمرده است: 1 ـ مشاهده وحدت در ورای کثرت ظاهری؛ 2 ـ تشخیص و دریافت پیامهای معنوی از پديدهها و اتفاقات؛ 3 ـ سؤال و دریافت جواب معنوی در مورد منشأ و مبدأ هستی (مبدأ و معاد)؛ 4 ـ تشخیص قوام هستی و روابط بین فردی بر فضیلت عدالت انسانی؛ 5 ـ تشخیص فضیلت فرا روندگی از رنج و خطا و به‌کارگیری عفو و گذشت در روابط بین فردی؛ 6 ـ تشخیص الگوهای معنوی و تنظیم رفتار بر مبناي الگوی معنوی؛ 7 ـ تشخیص کرامت و ارزش فردی و حفظ و رشد و شکوفایی این کرامت؛ 8 ـ تشخیص فرایند رشد معنوی و تنظیم عوامل درونی و بیرونی در جهت رشد بهینه این فرایند معنوی؛ 9 ـ تشخیص معنای زندگی، مرگ و حوادث مربوط به حیات، نشور، مرگ و برزخ، بهشت و دوزخ روانی؛ 10 ـ درک حضور خداوندی در زندگی معمولی؛ 11 ـ درک زیباییهای هنری و طبیعی و ایجاد حس قدردانی و تشکر؛ 12 ـ داشتن ذوق عشق و عرفان که در آن عشق به وصال منشأ دانش است نه استدلال و قیاس؛ 13 ـ داشتن هوش شاعرانه که معنای نهفته در یک قطعه شعری را بفهمد؛ 14 ـ هوش معنوی باعث فهم بطون آیات قرآنی می‌شود و موجب می‌گردد افراد کلام انبیا را راحتتر و با عمق بیشتر درک نمایند؛ 15 ـ هوش معنوی در فهم داستانهای متون مقدس و استنباط معنای نمادین این داستانها کمک فراوانی میکند؛ 16 ـ هوش معنوی که در قرآن در مورد صاحبان آن صفت اولوالألباب به‌کاررفته است، باعث می‌شود افراد به جوهر حقیقت پی ببرند و از پردههای اوهام عبور نمایند. هرچند عرفای اسلامی نیز این مؤلفهها را ذکر نمودهاند، ولی ازآنجاکه این مؤلفهها به انسان بینش میدهند و باعث افزایش سازگاری او با هستی می‌شوند، میتوان آن‌ها را جزء مؤلفههای معنوی قلمداد نمود. عوامل مؤثر در هوش معنوی که در متون اسلامی تقوا و پرهیزگاری قلمداد شده است، به همراه تمرینات روزمره از قبیل تدبر در خلقت، تدبر در آفاق‌وانفس، روزهداری، عبادات، خواندن قرآن و تدبر صادقانه در آیات آن میتوانند نقش اساسی در تقویت هوش معنوی داشته باشند. غور و تفحص در مورد هوش معنوی منجر به مطرح‌شدن عوامل زیر شده است: درک حضور متعالی در زندگی، درک پیامهای حضور متعالی که هدایتگر هر انسانی از درون و بیرون است، حس شگفتی و اعجاب در برابر امر قدسی، حس خشیت و فروتنی در مقابل عظمت وجود متعالی، توان گوش دادن به ندای ربوبی، حفظ آرامش در هنگام آشفتگی و تناقض و دوگانگی، تعهد، فداکاری، ایمان، درک خردمندانه معنای عمقی کلام خداوندی، سازگاری و درک فرمان و دستورات الوهی و درک شناختی و عاطفی این دستورات، درک وحدت در عین کثرت، درک عشق در عین نقص در روابط، درک عدالت در عین عمل، درک معنا در رنج‌ها، سختیها و دشواریها و توانایی عمل کردن بهصورت مستقل. بعضی از توانایی‌ها و کیفیتها همانند خردمندی، خلاقیت و دلسوزی با آگاهی معنوی رشد یافته ناشی از مذهب همراه است. به همین شکل حقایق قدیمی (مثلاً قانون طلایی سقراط که بیان میدارد خودت را بشناس یا عبارت بقراط که میگوید «آزار مرسان»)، بعضی از ویژگیهای اصلی افرادی را که ازنظر معنوی باهوش هستند، نشان می‌نهد. بودا، مسیح، محمد (ص) و مادر ترزا ازجمله افراد بنامی ميباشند که دارای چنین مهارتها و کیفیاتی هستند و درواقع هوش معنوی بالایی دارند. (مک هاوک، 2002؛ به نقل از: نازل، 2004) 2-6-5 رشد هوش معنوی به نظر میرسد اگر تعاریف هوش معنوی، روشهای مختلف دانستن را در برنگیرند، ناقص هستند. در بررسی اخیر رابرت فورمن، افرادی که دارای سنين مختلفی بودند، معنویت را مفهومی تجربهای میدانستند تا فراعقلی. تمرینهای تأملی مانند مراقبه، به این دلیل که وابسته به آشنایی با سه روش متمایز دانستن است، برای پالایش هوش معنوی مناسب به نظر میرسد. سه روش دانستن عبارت‌اند از: حسی، عقلی و تأملی. به نظر میرسد این سه روش دانستن، بخش جداییناپذیری از هوش معنوی هستند که بعضی از افراد نشان میدهند. (وگان، 2003) آگاهی هشیارانه و سازگاری با وقایع و تجارب زندگی و پرورش خودآگاهی ازجمله عوامل اصلی رشد هوش معنوی تلقی می‌شوند. علاوه بر این، بعضي از روشها، راهبردها و تمرینها برای رشد آن مفید تلقی می‌شوند؛ مثلاً وگان معتقد است هوش معنوی از طریق افزایش وسعت نظر و گشودگی و داشتن نقطه‌نظرهای مختلف، حساسیت زیاد نسبت به تجارب و واقعیاتی نظیر حالت تعالی (ماورایی) و موضوعهای معنوی، فهم عمیقتر نمادها و بازنمایی افسانهها و کهن‌الگوهای ناهشیار کشف نشده افزایش مییابد. (نازل، 2004) هوش معنوی را میتوان با تمرینهای مختلف توجه، تغییر هیجانات و تقویت کردن رفتارهای اخلاقی افزایش داد. این تمرینها منحصراً متعلق به یک دین خاص یا آموزش معنوی خاص نیستند. گرچه هوش معنوی با رشد شناختی، هیجانی یا اخلاقی مرتبط است، ولی نمیتوان آن را با هیچ‌یک از آن‌ها برابر دانست. ازآنجاکه هر یک از انواع مختلف هوش به میزان متفاوتی رشد می‌کنند، ممکن است در یک فرد یکی از آن‌ها رشد زیادی کند، ولی انواع دیگر رشد چندانی نکرده باشند. زمانی که موضوعات هیجانی یا اخلاقی حل‌نشده باقی میمانند، از رشد معنوی جــلوگیری می‌کنند. بلوغ معنوی به‌عنوان یــکی از جلوههای هوش معنوی، شامل درجهای از بلوغ هیجانی و بلوغ اخلاقی (روحیه اخلاقی) و رفتار اخلاقی می‌شود و خردمندی و دلسوزی برای دیگران را صرف‌نظر از جنس، قومیت، سن یا نژاد در برمی‌گیرد. میتوان گفت بلوغ معنوی دید عمیق و گستردهای است که با آگاهی همراه است و شامل ارتباط زندگی درونی ذهن بازندگی بیرونی می‌شود. (وگان، 2002) زهر و مارشال معتقدند هوش معنوی از طریق جستجوی معنای اصلی موقعیتها، مطرح کردن «چرا» برای مسائل و تلاش برای برقراری ارتباط میان رویدادها رشد میکند. همچنین یادگیری و بازشناسی و گوش دادن به پیامهای شهودی راهنمایی کننده یا صدای درونی، متفکر بودن، بالا بردن خودآگاهی، آموختن از اشتباهات و صداقت داشتن با خود باعث افزایش هوش معنوی می‌شود. (نوبل، 2001؛ زهر و مارشال، به نقل از: نازل، 2004) خودآگاهی برای افزایش بلوغ معنوی ضروری است. زمانی که توجه مستقیماً متوجه درون است، فرد ممکن است تلاش کند تا به احساس‌های ذهنی و تفکرات خود توجه نماید. در ابتدا، فرد ممکن است کاملاً درگیر موضوعات شخصی شود و نتواند ذهنش را حتی برای یک‌لحظه خالی کند. جذبه مسائل شخصی میتواند در صورت تلاش فرد برای تمرکز بر آن‌ها یا پرورش آگاهی بدون انتخاب، منحرفکننده باشد. آگاهی از امکان تغییر جهت ارادی توجه، میتواند آغازی بر فرایند کنار گذاشتن عادات فکری پیشین و الگوهای رفتاری باشد. روان‌درمانگران نیز آموزش میبینند تا سرگذشت دیگران را با توجه کامل و عدم دخالت خویش شاهد باشند. واضح است هنگامی‌که با ذهن آرام به دیگری توجه میکنیم، در پرتو هوش معنوی، زخمهای قدیمی التیام مییابند و قلبها گشوده می‌شوند. همراهی با دیگران با میانجیگری خاموش نیز میتواند اثرات درمانی داشته باشد. (وگان، 2002). 2-6-6 هوش معنوی و سلامت روانی پژوهشها و بررسیهای مختلف نشان دادهاند که میان معنویت و هدف زندگی، رضایت از زندگی و سلامت، همبستگی وجود دارد؛ (جورج و همکاران، 2000؛ کاس و همکاران، 1991؛ همچنین ر.ک: ویچ و چپل، 1992) مثلاً المر و همکارانش در بررسی تحقیقات انجام‌گرفته در مورد اثرات معنویت بر سلامت فرد، دریافتند که معنویت با بیماری کمتر و طول عمر بیشتر همراه است. افرادی که دارای جهتگیری معنوی هستند، هنگام مواجهه با جراحت، به درمان، بهتر پاسخ میدهند و به شکل مناسبتری با آسیبدیدگی و بیماری کنار میآیند (ایمونز، 2000) و میزان افسردگی در آن‌ها کمتر است. (مک دونالد، 2002) همچنین شواهد نشان میدهند که تمرینهای معنوی افزایشدهندۀ آگاهی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری (تعمق) هستند و بر عملکرد افراد تأثیر مثبتی دارند. وارنر در پژوهش خود با اندازهگیری میزان توجه و اجرای آزمون انعطاف شناختی در دو گروه آزمایشی و کنترل، نشان داد که تعمق (انجام تمرینهای تعمق برتر یا تیام)، رشد ذهنی را به شکل مثبتی تحت تأثیر قرار می‌نهد. کرانسون و همکاران نیز نشان دادند که تمرینهای تی ام در یک دوره دوساله باعث بهبود نمره هوشبر، توانایی یادگیری و زمان واکنش در گروه آزمایشی شده است. (به نقل از: آمرام، 2005) 2-6-7 مقایسه هوش معنوی باهوش‌های دیگر ویگلزورث چهار هوش بدنی، شناختی، هیجانی و معنوی را بر اساس ترتیب رشد آن‌ها، به شکل هرمی مطرح نموده است. الگوی ویگلزورث در شکل شماره «1» نشان داده‌شده است. الگوي موردنظر بر اساس این دیدگاه است که کودکان ابتدا بر بدن خودکنترل پیدا می‌کنند (هوش بدني)، سپس مهارت‌های زبانی و مفهومی (هوشبر) خود را گسترش میدهند. این هوش در فعالیت‌های مدرسهای کودک مطرح است. هوش هیجانی برای بسیاری از افراد هنگامی مطرح می‌گردد که علاقه‌مند به گسترش روابط خود با دیگران باشند. در انتها، هوش معنوی زمانی خودنمایی میکند که فرد به دنبال معنای مسائل می‌گردد و سؤالاتی مانند «آیا این، همۀ آن چیزی است که وجود دارد؟» را مطرح مینماید. 1828800-381000 رابطه هوشها (ویگلزورث، 2004) مک هاوک معتقد است هوش معنوی به نسبت آموزش غيرديني و دانش واقعبینانه، با شهود، نگرش و خردمندی رابطه نزدیکتری دارد. ماهیت غیراختصاصی و کلنگر آن و استفاده از نمادگرایی ادراک فرد را گسترش می‌نهد و آن را عمق میبخشد. این امر به غنیسازی روابط و بهبود کار روزمره کمک میکند. علاوه بر این، حرکت به سمت خودشکوفایی و رشد معنوی بیشتر به هوش معنوی مربوط می‌شود تا به نیاز به کنترل خود و پایبند آیین و رسوم بودن. به نظر میرسد افرادی که هوش معنوی یکپارچه دارند، ممکن است سبک زندگی متفاوتی داشته باشند. (نازل، 2004) لیچفیلد شباهتهای هوش‌های مختلف (هوش‌های گاردنر) را چنین عنوان میکند: 1 ـ وجود لایههای همپوشی بین همۀ هوشها؛ 2 ـ تفاوت هر یک از هوشها در افراد مختلف؛ 3 ـ قابل رشد بودن هوشها. لیچفیلد سه تفاوت عمده را میان هوش معنوی و دیگر هوشها برشمرده است. ازنظر وی هوش معنوی: ـ انحصاراً با دیگران سروکار دارد. ـ همه سطوح دیگر (هوش‌های دیگر) را در برمیگیرد. ـ ارزیابی آن احتمالاً ذهنیتر از سایر هوشهاست. ديدگاه مک هاوک (2002، به نقل از: نازل، 2004) در مورد تفاوت هوش معنوی و هوش متعارف (عمومی) در جدول شماره «1» نشان داده‌شده است. جدول 2-1: مقايسه هوش معنوي و هوش متعارف (مک هاوک، 2002) هوش متعارفهوش معنویاختصاصيمعناییمتمایزکنندهکنترل‌کننده خودکمیمادیعقلغيراختصاصينمادینمتحد کنندهشکوفا کننده خودکیفیمعنویشهود 2-7 پیشینه پژوهش 2-7-1پژوهش‌های داخلی و خارجی - مرعشی و همکاران در سال (1391) در پژوهشی که تحت عنوان «تأثیر آموزش هوش معنوی بر بهزیستی روان‌شناختی، اضطراب وجودی و هوش معنوی، در دانشجویان دانشکده نفت اهواز» انجام دادند، نتایج تحلیل واریانس‌های چند متغیری بیان‌گر افزایش معنی‌دار تمام مؤلفه‌های بهزیستی روان‌شناختی (شامل پذیرش خود، هدف و جهت‌گیری در زندگی، رشد شخصی، تسلط بر محیط، استقلال و خودمختاری و روابط مثبت با دیگران) و هوش معنوی و کاهش اضطراب وجودی در گروه آزمایش در مقایسه با گروه گواه است. - کیومرثی و ابوالقاسمي (1389) در پژوهش نشان دادند كه هوش معنوي باکیفیت زندگي در نمونه‌ای از بيماران كه داراي سندرم روده تحریک‌پذیر بودند رابطه مثبت و معناداري دارد. - غلامی، پاشا و سودانی (1388) در پژوهش خود که باهدف بررسی اثربخشی معنا درمانی به شیوه گروهی برافزایش امید به زندگی و سلامت عمومی بیماران دختر نوجوان تالاسمی ماژور شهر اهواز انجام دادند. از بین 110 نفر بیمار 46 نفر که پایین‌ترین نمره در آزمون سلامت عمومی و پایین‌ترین نمره در آزمون امید به زندگی میلر را به دست آوردند را به‌صورت تصادفی در دو گروه 23 نفری گروه آزمایش و گواه جایگزین کردند؛ که گروه آزمایشی طی 10 جلسه یک‌ساعته فنون معنا درمانی آموزش داده شد که بعد از یک ماه آزمون پیگیری انجام داده شد که نشان داد آموزش معنا درمانی باعث افزایش امید به زندگی و سلامت عمومی بیماران تالاسمی‌شده است. - در پژوهشی حسینیان، سودانی، مهرابی زاده هنرمند (1388) به بررسی اثربخشی معنی درمانی بر امید به زندگی بیماران سرطانی بیمارستان اهواز پرداختند. در این پژوهش که از نوع نیمه آزمایشی با گروه گواه بود از بین 45 بیمار مبتلابه سرطان 40 نفر که نمره پائینی را در آزمون امید به زندگی میلر را کسب کردند انتخاب شدند. 20 نفر (در دو گروه 10 نفری) و 20 نفر به‌عنوان گروه گواه که آموزش معنا درمانی در 10 جلسه 45 دقیقه‌ای روی گروه آزمایشی صورت گرفت که بعد از تجزیه‌وتحلیل داده‌ها به‌طور معناداری امید به زندگی بیماران تحت آموزش افزایش‌یافته بود. - کاویانی، جواهری و بحیرایی (1384) برای اولین بار پژوهشی تحت عنوان بررسی اثربخشی شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی بر کاهش افکار خود آیند منفی، نگرش ناکارآمد، افسردگی و اضطراب بیماران سرطانی با پیگیری 06 روزه را در ایران انجام دادند. نتایج این پژوهش حاکی از اثرگذاری شناخت درمانی مبتنی بر شناخت درمانی بر کاهش اضطراب و افسردگی و نیز کاهش افکار خود آیند منفی و نگرش ناکارآمد این بیماران بود. - امی و پارک (2010) در پژوهشی که به بررسی 309 بیمار قلبی در مرکز پزشکی دانشگاه میشیگان انجام دادند به نتایج مهمی در مورد اهمیت و نقش مثبت اعتقادات معنوی دست یافتند. نتایج آن‌ها نشان داد که بیمارانی که اعتقادات مذهبی قویی‌تری دارند و در زندگی روزانه خود از روش‌های مقابله‌ای مثبت مانند عفو، بخشش، جستجو برای ارتباط معنوی باخدا، دوستی با افراد مذهبی، دریافت حمایت معنوی- اجتماعی، امید داشتن، شناخت خدا به‌عنوان خیرخواه و مهربان استفاده می‌کنند، سریع‌تر بهبود میابند و سلامت روان بالاتری دارند. افرادی که از این مقابله‌ها در زندگی روزانه خود استفاده می‌کنند افسردگی و اضطراب کمتری دارند و سریع‌تر بهبود می‌یابند. - کانگ کیونگ و همکاران (2004) در پژوهشی که در مورد اثربخشی آموزش معنا درمانی در نوجوانان سرطانی انجام دادند. هدف از این تحقیق معنا بخشیدن به زندگی بیماران سرطانی و در درجه‌بندی خوب بودن روحیه آن‌ها و کاهش رنج آن‌ها بود. این تحقیق شامل نمونه‌ای از 29 نوجوان سرطانی بود. گروه آزمایش در این تحقیق 17 نفر بودند که در برنامه آموزشی معنا درمانی شرکت داشتند. گروه گواه 12 نفر بودند که فقط مراقبت‌های پرستاری را دریافت می‌کردند. نتیجه تحقیق نشان داد که معنا درمانی بر روی کاهش رنج و افزایش معنا بخشی به زندگی در بین نوجوانان سرطانی اثربخش است. - ايرونسون (2003) در یک تحقیق پنج‌ساله اثربخشی درمان شناختي رفتاري بر بهبود خلق، كيفيت زندگي، رفتارهاي سالم و سازگاری‌های موردبررسی قرارگرفته، نتايج اين پژوهش نشان داد که مداخلات گروهي شناختي رفتاري موجب كاهش انزواي اجتماعي، كاهش افكار خود آيند منفي و بهبود روش‌هاي مقابله‌ای سازگارانه، کاهش افسردگي، كاهش تخريب سلول‌ها، افزايش رفتارهاي سالم، پيروي از درمان، كاهش مصرف مواد، كاهش پيشرفت بيماري و درمجموع بهبود كيفيت زندگي در افراد گروه آزمايشي، در مقایسه با گروه كنترل شد. - مولاسيوتيس (2002)، در پژوهش خود که بر روی 46 بيمار سرطانی چيني در یک بررسی مقایسه‌ای به‌منظور بررسي تأثیر گروه‌درمانی شناختي رفتاري (CBT) و گروه‌درمانی مشاورهاي/ حمايتي همتا PSC در ارتباط با بهبود خلق و کیفیت زندگی و کاهش بی‌ثباتی در درمان، در مقایسه با یک گروه كه درمان عادي بدون هیچ‌گونه مداخله روان‌شناختی رسمي دريافت می‌کردند، نشان دادند که خلق آزمودنی‌های گروه CBT در مورد خشم، تنش، اضطراب، افسردگی، آشفتگی و خلق کلی بهبود یافت. کیفیت زندگی در این گروه، در مقایسه با دو گروه دیگر به‌طور معناداری افزایش و به همان نسبت بی‌ثباتی در درمان نیز بهبودیافته بود. در گروه PSC، بلافاصله پس از شروع مداخلات، وضعیت روان‌شناختی بدتری در آزمودنی‌ها مشاهده شد، اما این وضعیت در ارزیابی‌های پیگیری به‌طور چشمگیری بهبودیافته بود. این بررسی نشان داد که مداخلات روان‌شناختی می‌تواند فشارهای روان‌شناختی را در بیماران سرطانی کاهش دهد و کیفیت زندگی آن‌ها را بهبود بخشد. در مطالعه‌ای بر روی 40 نفر از بیماران مبتلابه بیماری سرطان مشخص شد که بین میزان بکار گیری سبک‌های مقابله‌ای مذهبی مثبت و کیفیت بهینه زندگی و میزان پایین تنش در بین این گروه از بیماران همبستگی مثبتی وجود دارد (کلمن،‌هالزمر، 1999) مطالعات دیگر نشان دادند که عواملی از قبیل ضعف باورهای معنوی در افراد سرطانی با افزایش خطر ابتلا به افسردگی رابطه دارد (سیمونی واورتیز، 2003). - فابريكا و همكاران (2000)، در پژوهش خود دريافتند كه معنويت بر رضايتمندي كلي زندگي تأثیر می‌گذارد و معنويت شخصي به‌طور موثقي، رضايتمندي بيشتر از زندگي را پیش‌بینی می‌کند و همچنين به‌عنوان يك مكانيسم سازگاري ارزيابي می‌رود كه به افراد كمك می‌کند نسبت به كساني كه سطح پایین‌تری از معنويت را دارا هستند، بهتر و آسان‌تر عوامل تنش‌زا را كنترل كنند. فهرست منابع منابع فارسی احمدوند، ز ؛ حیدری نسب، ل و شعیری، م. (1391). تبیین بهزیستی روان‌شناختی بر اساس مؤلفه‌های ذهن آگاهی. فصلنامه علمی-پژوهشی. شماره 2. بشارت، محمدعلي. (1384). بررسي تأثیر هوش هيجاني بر كيفيت روابط اجتماع. ي مطالعات روان‌شناختی،2، 38-25. پيمانفر، ا؛ علی‌اکبری دهکردی،‌ م و محتشمي، ط. (1391). مقايسه احساس تنهايي و احساس معنا در زندگي سالمندان با سطوح نگرش مذهبي متفاوت. مجله روانشناسی و دين.ش 5 (4)52-41. جواهري، فروزان.(1383). بررسی اثربخشی آموزش ذهن آگاهی در پیشگیري از افسردگی در دانشجویان  دختر ساکن خوابگاه دانشگاه اصفهان. پایان‌نامه کارشناسی ارشد روان‌شناسی بالینی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد رودهن. پاییز و زمستان حسینیان، الهه؛ سودانی، منصور و مهرابی زاده هنرمند، مهناز. (1388). اثربخشی معنی درمانی گروهی بر امید به زندگی بیماران سرطانی. مجله علوم رفتاری،3(4)، ص 292-287. خاکی، غلامرضا.( 1390). روش تحقیق با رویکردی به پایان‌نامه نویسی. تهران. انتشارات بازتاب. دادستانی، پریرخ. (1386). روانشناسی مرضی تحولی، از کودکی تا بزرگ‌سالی. جلد دوم. تهران: انتشارات سمت. دانایی‌فرد، حسن؛ الوانی، سید مهدی و آذر، عادل. (1388). روش‌شناسی پژوهش کمی در مدیریت :رویکرد جامع. تهران. صفار، اشراقی. رحیمی پور، م ؛ کرمی، ا. (1393). نقش واسطه‌گری هوش معنوی با بهزیستی روان‌شناختی و رضایت از زندگی در سالمندان شهرستان مهریز (یزد)، فصلنامه علمی-پژوهشی طب توان‌بخشی. دوره سوم. شماره سوم. پاییز. سارافینو. (2004). روانشناسی سلامت. ترجمه الهه میرزایی. (1384). جلد دوم تهران: انتشارات رشد. سهرابی، فرامرز. (1385). درآمدی بر هوش معنوی. فصلنامه معنا. ویژهنامه روانشناسیدین. شماره 2. سرمد، زهره؛ بازرگان، عباس و حجازی، الهه مرندی. (1385). روش تحقیق در علوم رفتاری. تهران: انتشارات آگاه. فیست، جس و فیست، گریگوری. (2002). نظریه‌های شخصیت، ترجمه یحیی سیدمحمدی، تهران: انتشارات روان. مجتهد شبستري، محمد. (1385). زندگی هدف و معنا. گفتگو با محمد مجتهد شبستري. مجله بازتاب. شماره 23 منصور، محمود. (1388). روانشناسی ژنتیک. جلد دوم. انتشارات رشد. نصري، صادق؛ براهني، محمدتقي و کیهانی، منوچهر. (1380). بررسي اثربخشي مداخلات شناختی-رفتاري بر کاهش اثرات جانبي روان‌شناختی دربيماران سرطانی و بهبود شيوه‌هاي مقابله با آن‌ها. مجله پژوهش‌های روان‌شناختی. دوره6. شماره 3. منابع لاتین: -Arch, J. J.; Craske, M. G. (2006), "Mechanisms of mindfulness: Emotion regulation following a focused breathing induction", Behaviour Research Therapy, 44, 1849-1858. Amram, Joseph (Yosi), 2005, Intelligence Beyond IQ: The contribution of emotional and spiritual intelligences to effective business leadership, Institune of Transpersonal Psychology Ayas M, Al-Seraihi A, Al-Mahr M.(2006). The outcome of children with AML. Ped Cancer; 19:23- 35 Argyle,M.& Hills,P.(2000). Religious experience and their relation with happiness and personality .the international journal for the psychology of religion Augusto Landa, J.M., Lopez-Zafra, E.(2006). Martinez de Antonana, R., and Pulido, M. Perceived Aryana- ki TBuxcHu & SHB. (2009). Life Satisfaction of Thai Religious women. Sam louis university (Private) Bonifacio Street, Baguio city DECS-CAR Abdolahi F, Mohammadpour A. (2004). investigation of the quality of preceding elderly life at home and elderlies home in savitown.second nationl congress of family . Brown, K. W.; Ryan, R. M. (2004). Perils and Promise in Defining and Measuring mindfulness observation from experience, Clinical psychology: Science and practice, vol. 11, no. 3, 242-246. Baer,R.A. (2003). Mindfulness training as a clinical intervention: A conceptual and empirical review. Clinical Psychology: Science and Practice,10,125–143. Borkovec, T.D. (2002). Life in the future versus life in the present. Clinical Psychology: Scienceand Practice,9,76–80. Brill hart, B. (2005). A study of spirituality and life satisfaction among persons with spinal cord injury. RehabilNurs .30(1),pp:31-34. Baer, R.(2003). Mindfulness training as a clinical intervention: A conceptual and empirical review. Clinical Psychology: Science and Practice, 10, 125–143. Carmody, J.; Bear, R. A. (2007). Relationship between mindfulness practice and level of indfulness, medical and psychological symptoms and well-being in a mindfulness stress reduction program, Behav Med.31, 23- 33.athology in Iran (2005);Tehran:shahid Beheshtis university. Chang, E. C. (2000). Hope, Problem-solving Ability, and Coping in a College Student Population: Some Implications for Theory and Practice, Journal of Clinical Psychology, 54, 953-962. Chang, V. Y.,Palesh, O., Calddwell, R., Gasgow,N., Abramson, M., Luskin, F., Gill, M., Bruke, A., & Koopman, C.(2004). The effects of a mindfulness based stress reduction program on stress, mindfulness self efficacy and positive states of mind. Journal of Stress of Health. 20(3), 141_147. Chlan, K.M., Zebracki, K & Vogel, L.C. (2010). Spirituality and life satisfaction in adults with pediatric-onset spinal cord injery. Retrieved from: ww.pubmed.com. Chlan, K.M., Zebracki, K & Vogel, L.C. (2010). Spirituality and life satisfaction in adults with pediatric-onset spinal cord injory. Retrieved from: www . pubmed . com. Coyne LW, Wilson KG.(2004). Cognitive fusion in impaired parenting: An RFT analysis. International Journal of Psychology & Psychological Therapy; 4: 469–86. Canda, janet. S,parker, patricia. A .Mood, janet. S, De : Besan-Enguist, Karen: Ramondetta, Lois. M. (2006). Cohen, Lovenzo. Active coping Mediate the associatior between religron Sprituality and quality of life in ovarian cancer Gynecologic oncologycon line, 101, 102-107. Cohen , O , and Dekel , R . (2000). sense of coherence ways of coping and well-being , contemporary family therapy vol (22) , 467-486 Carighead, W. E. (2003). Behavioral and cognitive behavioral psychotherapy. In G. Stricker & T. A. Widiger (v.l. Eds.) & I. B. Weiner (Editor in chief) Handbook of Psychology vol.8 chinical Psychology. NJ: Jone Wiley & Sons. Diner E. (2003). positive psychology and Psychological in uiry.4 ed .Tehran:arasbaran publication ; P.115-120. Ryff CD, singer BH, Love GD.(2004). Positive health: connecting well-being with biology. Philosophical transaction of Royal society of London ;11 : 359. Diener E, Suh E, Lucas R , Smith H.(1999). subjective well-being: Three deeds of progress, Psychological bulletin ;3 : 273-302. Diener E.(2000). Subjective well-being. The science of happiness and a proposal for a national index. Am Psychol. 55(1):34-43. Durm, w.m, glaze, E.P. (2001). Relation of self acceptance and acceptance of others. psychology Reports . vol (88) , 410-435 Daivid A .(1994). Rogers, Thom E Lobe. Breast malignancy in children J. pediatric surgery. vol. 29/No 1. 1994: p 48-51. Diener, E., Suh, E. M., Lucas, R. E., & Smith, H. L. (2010).Subjective Well-Being: Three Decades of Progress. Psychological Bulletin, 125, 276-302. Fabricatore, A; Handle, P & Fenzel, M. (2000). Personal spirituality as a moderator between stressors and subjective well – being. Journal of Psycholog and Theology, 28(3): 221-228. Fabricatore, A; Handle, P & Fenzel, M. (2000). Personal spirituality as a moderator between stressors and subjective well – being. Journal of Psycholog and Theology, 28(3): 221-228. Fakheri T, Najafi B, Fadakare Sogheh GH. (2006). Correlation of P53 protein expression with clinicopathologic parameters and hormonal receptor status in breast cancer patients. J Guilan University of Medical Sciences; 15(58): 1-6 Feldman, D. B.; Snyder C. R. (2005). Hope and the Meaningful Life: Theoretical and Empirical Associations between Goal-directed Thinking and Life Meaning, Journal of Social and Clinical Psychology,24, 401-421. Howell, A. J.; Digdon, N.; Buro, K. (2010). Mindfulness predicts sleep-related self- regulation and well-being, Personality and Individual Differences, 48, 419-424. Harvey. K. &, Kemps,E. (2005).Optimism , coping style and emotional well-being British journal of health psychology .vol (10),312-321. Jongsma, A.E., & Palge, K. (2000). The camplte about psychotherapy treatment planner. John Wiley & Sons-INC. Khearelahi M.(2008). skills of life with Quran .Young thought center; 11 : 23-34. Kenny MA, Williams JM. (2007). Treatment-Resistant Depressed Patients Show A Good Response To Mindfulness-Based Cognitive Therapy. Behavior Research and Therapy; 45(3): 617- 25. Kiamarsi. A. Abolghasemi. A. (2010). Emotional intelligence and frustration: predictors of quality of life in patients with irritable bowel syndrome. Procedia Social and Behavioral Sciences 5, 827–831. Kabat-Zinn, J. (2005). Mindfulness-based interventions in context: Past, present, and future. Clinical Psychology: Science and Practice, 10, 144–156. Keyes, C. l.&Ryff, C. D. (2002).Optimizing well-being: The empirical encounter of traditions. Journal of personality and social psychology, 82, 1007-1022. Lopes, P. N, Brackett, M. A, Nezlek, J. B, Schutz, A, Sellin, I & Salovey. P, (2004). Emotional intelligence and social interaction, Personality and Social Psychology Bulletin, 30, 1018-1034. McMullen, B. (2003). Spiritual intelligence; www. Studentbmj.com. Malcol SMA, Lym NNA.(2002). Childhood cancer: In: Pizzo PA, Poplack DG, editors. Principles and practice of ped oncology. 4th ed. Philadelphia: LWW Co; PP. MacDonald EE, Hastings PH. Mindful Parenting and Care Involvement of Fathers of Children with Intellectual Disabilities. Journal of Child and Family Studies 2010; 19:236–40 -556 Morone, N. E.; Lynch, Ch. S.; Greco, C. M.; Tindle, H. A.; Weiner, D. K. (2008), I Felt Like a New Person, "The effects of mindfulness Meditation on older adults with chronic ain:Qualitative Narrative Analysis of diary entries, The Journal ofpain, vol. 9, No. 9, p 841-848. Najarasl S.(2005). investigating the relationship between religious attitude with ego concept and generall well-being among Behbehan Azad university students.M A general psychology . Ahvaz Azad university. Nasel, D. D. (2004). Spiritual Orientation in Relation to Spiritual Intelligence: A consideration of traditional Christianity and New Age/individualistic spirituality; Unpublished thesis. Australia: The university of south Australia. Nadery F, Asgari P, Roshani K, Mehri A,dryany M. (2008). Relationship and spiritual intelligence emotional intelligence with life satisfaction of elderly. Journal New Findings in Psychology. The Islamic Azad University of Ahvaz. 7: 127–138. Nierenberg AA, Peterson TJ, Alpert J.)2003). Prevention of relapse and recurrence in depression: The role of long-term pharmachotherapy and psychotherapy. Journal of Clinical Psychiatry; 64(15) 13-7. Pallant,J.F.& lae.l. (2002). senso of coherence , well-being , coping and personality factor , personality and individual difference , vol(33) , 39-48 Philip A., Pizzo and David G. (2005). Poplack principle and practice of pediatric oncology. Lippincott Raven publishers Philadelphia, 539-540. -PA Murray. (2001). AG Stansfeld Radiotherapy for stage I Hodgkin’s disease Br-cancer. Aug (2): 314-8. -Ryff, C, D, Keyes, C. L. M Shmotkin, D. (2002). Optimal well – Being : Empirical Encounter of Two tradition. Journal of Personality and Social psychology Vol (10),157-1724 Restelli F, Crispino S. (2008). Factors predictive of response to hormone therapy in breast cancer. Tumori; 94(3): 370-83. Robinson, L. (1983). Psychiatric nursing: human experience. New York: Saunders Co. -Robins, C. J. (2002). Zen principles and mindfulness practice in Dialectical behavioral therapy. Cognitive and behavioral Practice, 9, 50_57. Stavrova, O., Fetchenhauer, D & Schlosser, T. (2012). Why are religious people happy? The effect of the social norm of religiosity across countries. Social Science Research, 3. Sadock BJ, Sadock VA. (2007). Kaplan and Sadocks synopsis of psychiatry: behavioral sciences/ clinical psychiatry, Tenth Edition. Philadelphia, USA: Lippincott Williams & Wilkins. Snider M. (2005). The discursive proportion of hope: a qualitative analysis of cancer patients speech, qualitaive health research; 12(2). Snyder CR. (2002). Handbook of hope: Theory, measures, and applications. Academic Press. Santos, E, Severo. (2006). Spiritual intelligence; What is spiritual intelligence? How it benefits a person? www. Skopun. Files. Wordpress.com. Schenell, T. & Becker, P. (2006). Personality and Meaning in life, Personality and Individual Differences,41, 1, 117- 129. Sirati F, Yadegari K. (2001-2003). Determination of the correlation between HER-2/neu tumor factor and invasion of breast cancer to axillary lymph nodes in patients undergoing mastectomy in cancer institue. IUMS Journal 2005; 43(11):81 -8. Snyder, C. R. (2000). Handbook of Hope: Theory, Measures, and Applications, San Diego: Academic Press. Segerstom,S.C. & Spencer,T.E. (2001). optimism: effect on cellular immunity: journal of personality and individual difference vol(35) Tokatli F, Altaner S, Uzal C, Ture M, Kocak Z, Uygun K, et al. (2005). Association of HER- 2/neu overexpression with the number of involved axillary lymph nodes in hormone receptor positive breast cancer patients. Exp Oncol ;27(2):145-9. Teasdale JD, Segal ZV, Williams J MG. (1995). How does cognitive therapy prevent depressive relapse and why should attention control (mindfulness) training help? Behavior Research and Therapy. 33: 25-39. Vaughan, F. (2003). What is spiritual intelligence? Journal of humanistic psychology. 42, (2). Wigglesworth, C. (2004). Spiritual intelligence and why it matters. www. consciouspursuits.com. Wissing,M.P.,&Van eden,C. (1994). Psychological well being: Measurement and constrict clarification. zohar, D. & Marshall, I. (2000). SQ- Spiritual intelligence, the ultimate intelligence. London: Bloombury.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته