مبانی نظری وپیشینه تحقیق عزت نفس(احساس ارزشمندی)

مبانی نظری وپیشینه تحقیق عزت نفس(احساس ارزشمندی) (docx) 167 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 167 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق عزت نفس(احساس ارزشمندی) فصل دوم- ادبيات و پيشينه تحقيق مقدمه 12 خود و تعاريف آن13 نظريه‌هاي خود در روانشناسي20 احترام به خود: احساس ارزشمندي23 پذيرش (خود، ديگران، طبيعت)25 ثبات خويشتن و هماهنگي خويشتن26 گرايش به پايداري دروني27 عنوان صفحه وجود خودپنداشت28 آيا انسان داراي دو نفس است33 تحقير و تجليل نفس34 تعريف عزت نفس36 اهميت عزت نفس38 عزت نفس از نظر روانشناسان41 نظريات مربوط به عزت نفس42 منشاء و طبيعت عزت نفس 44 اعتماد به نفس: احساس سودمندي48 ارتباط عزت‌نفس با خود پنداره و خود ايده‌آل51 تفاوت عزت با احساس عزت54 اسلام و عزت نفس56 عزت نفس فردي و عزت نفس جمعي60 از عزت نفس بالا يا پائين چه چيز استنباط مي‌شود63 عزت نفس و مناعت طبع67 رشد عزت نفس70 شرايط اساسي عزت نفس72 عنوان صفحه آثار عزت نفس78 احساس عزت نفس81 منابع عزت نفس82 اركان عزت نفس83 ابعاد اعتماد وعزت نفس86 تظاهرات عزت نفس87 حقايقي چند در مورد عزت نفس88 تحقيقات انجام شده در زمينه عزت نفس89 توصيه‌هائي در جهت حصول به اعتماد و اتكا به نفس93 تعريف جانباز95 توصيف جانبازان انقلاب اسلامي از ديدگاه مردم97 خصوصيات جانباز99 انتظارات جانباز100 خصوصيات و نيازهاي جامعه جانبازان101 شناخت جانباز106 هدف جانباز107 چگونگي مقابله با مشكلات (معلولين و جانبازان)108 عنوان صفحه اهميت تصوير ذهني درافراد جانباز111 عوامل اهميت مطالعه تصوير ذهني در افراد جانباز112 علل ايجاد مشكل در جانباز116 تحليل مباني روان‌شناختي جانباز مبتني بر هدف116 تحقيق انجام شده در زمينه جانبازان121 آزمون عزت نفس آيزنگ121 مقدمه خداوند براي انسان در اساس بودنش بهره‌وري‌هايي را فراهم آورده كه مايه امتياز او از غيرانسان است. به سبب آن وي را بزرگوار و مكرم داشته است. اصل عزت ناظر بر اين ويژگي است و مقصود از اين عمل آن است كه بايد انسان مكرم را عزيز داشت و مايه‌هاي عزت نفس او را فراهم آورد (اسلامي نسبت، علي، 1372). خداوند خود همچنين مي‌كند و خود را متكلف تدبير و برآوردن عزت‌نفس انسان مي‌سازد. از اينرو يكي از اوصاف خداوند «رب الغره» است اين وصف نشانگر آن است كه خداوند مالك عزت و هم تدبيرگر و عزت پرور است و اما باز آمدن عزت در آدمي، در راستاي همان مايه كرامت او و حاصل آن است. هرگاه مايه كرامت او يعني عقل به راه شكوفايي درآيد و در پرتو آن از فرولغزيدن در ضلالت مصون مي‌شوند، اين مصونيت همان «تقوي» است، لازمه ادامه يافتن حركت او در راه بهتر و برتر آمدن است (اسلامي نسبت، علي، 1372). عزت نفس يكي از حالات انفعالي انسان است. هركس در هر رتبه و مقام باشد خود را اگر بالاتر از ديگران نداند نمي‌تواند اذعان كند كه پست‌تر يا پايين‌تر از ديگران است. انسان به برآوردن نيازهاي خود قانع نيست بلكه همواره دنبال لذتي بالاتر مي‌رود كه جاي معين ندارد و متناوب و ادواري هم نيست يعني انسان خود را از هر چه هست بالاتر مي‌داند و خواهش نخستين او اين است كه بگذارند هر چه هست بماند و مانع پيشرفت او نشوند، بنابراين بعد از رفع احتياجات اوليه، مقداري از نيروي ذخيره شده براي منظور ديگري كه مي‌توان آنرا به ارضاي عزت‌نفس تعبير كرد، صرف مي‌گردد (شكيباپور، عنايت‌الله، 1369). ارضاي عزت‌نفس بوجوه مختلف ظاهر مي‌شود، اول: تحصيل خوشبختي، دوم: استقلال‌طلبي و كسب قدرت، سوم: كبر و غرور، چهارم: احتياج به اثريابي شخص و هيجانات روحي، پنجم: حس تملك كه سبب مي‌شود به تصرف چيزي پرداخته و اراده خود را بر ديگري تحميل نمايد (شكيباپور، عنايت‌الله، 1369). خود و تعاريف آن حدود پنجاه سال پيش اريكسن مقدمه‌اي درباره مفهوم هويت در روان‌شناسي نوشت كه به سرعت اين مفهوم به لحاظ نظري گسترش يافت و در تحقيقات تجربي نيز مورد توجه قرار گرفت. با گذشت زمان، اين مفهوم تعاريف عملياتي‌تري به خود گرفت به گونه‌اي كه بتوان آن را مورد سنجش و ارزيابي قرار داد. يكي از اين تعاريف توصيف هويت يا مفهوم خود مي‌باشد. كلمه خود داراي چند معني است، معناي اول بر هماني دلالت دارد مانند كلمه خوساني، معناي دوم آن بر فرديت يا ذات يك شخص يا چيز دلالت دارد مانند خودم، خودت. معناي سوم به درون‌نگري يا عمل بازتابي اشاره دارد و اغلب به صورت پيشوند به كار مي‌رود. مانند به خود اعتماد داشتن، خودآگاهي. چهارم آن كه در خود، معنايي از استقلال و كنش‌وري خودمختار وجود دارد (پورحسين، رضا، 1383). خود در معاني و تعاريف گوناگون مطرح شده است كه از آن جمله مي‌توان به تعاريف زير اشاره نمود. 1- خود به معناي يك وجود فرضي و انگيزشي. اين وجود فرضي، دروني، مهار كننده و هدايت كننده اعمال در مقابل انگيزه‌ها، ترس‌ها و نيازها است. در اينجا خود، يك وجود فرضي است. وجهي فرضي از روان كه نقش معيني براي ايفا كردن دارد (پورحسين، رضا، 1383). 2- خود به معناي جزئي از روان آدمي كه عمل درون‌گرانه دارد. اين عمل دو نوع خود را با حيثيت فاعلي و مفعولي مطرح مي‌كند كه در نظريه «خود» جيمز به كار رفته است. در اينجا خود جزئي از روان تلقي مي‌شود كه عملي درون‌گرانه دارد. 3- خود به معناي موجود زنده. در اين معنا خود به تمامي تجربه شخص پوشش مي‌دهد. اصطلاح خود به صورت فراگير و نسبتاً خنثي به كار برده مي‌شود و اصطلاحاتي چون من، شخص فرد و ارگانيزم مي‌توانند معادل خوبي براي اين معني باشند (پورحسين، رضا، 1383). 4- خود به معناي كل سازمان يافته شخصي. در اين معني تأكيد بر پيوستگي خود مي‌باشد كه مي‌توان واژه شخصيت را معادل آن به كار گرفت. كساني كه اين اصطلاح را به معني مزبور به كار مي‌برند غالباً آن را به صورت ساختاري منطقي كه به طور غيرمستقيم از طريق تجربه استمرار شخص، عليرغم تغييرات زمان استنباط مي‌شود، مورد استفاده قرار مي‌دهند. به اين ترتيب شخصيت معادل خوبي براي اين كاربرد است (پورحسين، رضا، 1383). 5- خود به معناي هوشياري، ادراك خود و هويت. در اين مورد مي‌توان از واژه‌هاي خويشتن خويش آلپورت مدد گرفت. خويشتن خويش ناظر بر هوشياري انسان نسبت به هويت و وجود خود به عنوان يك واحد كامل و مجزا از ديگران است. در اين آگاهي، انسان خود را به صورت يك واحد شكل يافته درمي‌يابد و با وجود آگاهي از تكثر مؤلفه‌ها و عناصر شخصيتي خويش دارد، خويشتن را به عنوان يك فرد مي‌بيند، غير از اين حالت حالتي است كه فرد دچار گسستگي شخصيتي و ناهنجاري مي‌شود. ناهنجاري در اين زمينه به صورت عدم هوشياري نسبت به واحد بودن خويش قابل درك است (پورحسين، رضا، 1383). 6- خود به معناي هدف انتزاعي. اين مفهوم در نوشته‌هاي يونگ و مزلو بيان گرديده است. در اي خصوص دستيابي به خود، نمايش نهايي رشد روح‌گرايي است. مزلو نيز همين معنا را بيان كرده است منتها آن را در اصطلاح مركبي تحت عنوان خود شكوفايي مطرح مي‌كند. 7- خود به عنوان يكي از ديرينه ريختهاي شخصيت. اين فرآيند يك نظام رواني است كه درصدد اعتدال و توحيديافتگي آدمي به كار گرفته مي‌شود. يونگ خود را مركز شخصيت مي‌داند كه بيان ناهوشيار و هوشيار قرارداد و كل وجود را دربر خواهد داشت و همه نظام‌هاي ديگر شخصيت، چون اقمار آن مي‌گردند و از ديرينه ريختها محسوب مي‌شوند (پورحسين، رضا، 1383). 8- خود وسيله‌اي براي ارضاي تمايل برتري‌جوئي، آدلر 1969 با معرفي مفهوم خود خلاق معتقد است كه اين خود براي ارضاي تمايل برتري‌جوئي و به كارگيري عوامل زيستي و اجتماعي در تجارب تازه و فعاليت‌هاي ابتكاري مورد استفاده قرار مي‌گيرد. به عبارت ديگر عوامل رشد شخصيتي در نظر آدلر بر محور «خود» عمل مي‌كنند. برتري‌جويي، عامل انگيزشي مهمي در نظر آدلر است كه مي‌تواند رفتارهاي آدمي را سامان دهد. خود، محوري است كه اين فرآيندها حول آن شكل مي‌گيرند. خود را مي‌توان محرك تمايل برتري‌جوئي قلمداد نمود (پورحسين، رضا، 1383). 9- خود به معناي خويشتن. در اين تعريف آلپورت براي اجتناب از ابهام واژه من و خود، واژه «كنشهاي اختصاصي شخصيت» را به كار مي‌برند. اين كنشها شامل علم به بدن، علم به حرمت خود و برتري‌جويي و فكر و منطقي مي‌باشند و به انسان، يكتايي و بي‌مانندي را هديه مي‌دهند. اين مجموعه وحدت يافته كه متشابه بودن فرآيندهاي رواني بر آن پايه استوار است، خويشتن خوانده مي‌شود (پورحسين، رضا، 1383). 10- خود به عنوان يك نظام حمايت كننده. ساليوان 1963 با به كارگيري واژه نظام خود آن را يك عامل انگيزشي مي‌داند كه مي‌تواند فرد را حفظ و حمايت كند. در اين نظر خود معناي حمايت كننده دارد. 11- خود به معناي جزئي آگاه از ميدان پديداري. راجرز خود را جزئي از ميدان پديداري مي‌داند كه از آن جدا شده و در اثر عمل متقابل ارگانيزم و محيط به وجود مي‌آيد. در اين تعامل قسمتي از كل ميدان ادراكي جدا مي‌گردد و عنوان خود پيدا مي‌كند كه آگاهي انسان را از وجود و كنش‌وري خويش بوجود مي‌آورد. خود عبارت است از احساسات، عواطف و تكاپوهايي كه فرد نسبت به آن هشيار است و آنها را به عنوان اينكه متعلق به او هستند ارزيابي مي‌كند. خود عبارت است از آگاهي به اينكه هست و كنشي دارد. اين ادراك در نظر راجرز با حضور و تعامل در ميدان پديداري قابل حصول است. به عبارت ديگر خود به صورت مجرد قابل ادراك نيست. خود موجب مي‌شود كه انسان حضور خويش را در ميدان پديداري به عنوان يك شخص ادراك كند و با ديگران و پديده‌ها تعامل برقرار كند (پورحسين، رضا، 1383). 12- خود به عنوان پردازشگر اطلاعات. كانتور و كيلستروم 1987 خود را يك پردازشگر مي‌دانند كه توانايي درونشد،‌ اندوختن و برونشد را دارد. در نظر آرنسون 1999 خود، يك پردازشگر فعال اطلاعات و يك شناساگر محسوب مي‌شود. اين معنا عمدتاً در نظريه‌هاي شناختي مطرح مي‌شود. در نظريه‌هاي شناختي، مفهوم پردازش اطلاعات عاملي براي تعيين پاسخ انسان به محركها مي‌باشد. برخلاف نظريه‌هاي رفتاري‌نگر كه صرفاً به محرك و پاسخ مي‌انديشند و به نحوه پردازش داده‌هاي محيطي در درون انسان توجهي ندارند نظريه‌هاي شناختي نقش تعيين‌كننده‌اي براي مركز پردازش قائل هستند. در نظر آنهان لزوماً پاسخ‌هاي انسان متناسب با محركها نخواهد بود بلكه اين نوع پردازش از محركهاست كه پاسخ انسان را معين مي‌سازد و اين از ويژگيهاي انسان است كه مي‌تواند رفتاري مغاير با محركي كه دريافت كرده است از خود نشان بدهد (پورحسين، رضا، 1383). 13- خود به عنوان نظريه پيش‌بيني كننده. اپشتين 1973. نقل ازتدشي 1986 «خود» را يك نظريه مي‌داند كه خويش را تبيين و آينده را پيش‌بيني مي‌كند و به لحاظ اعتبار و سودمندي آن ارزشيابي مي‌شود. اين پيش‌بيني به ميزان زيادي تحت تأثير رشد يافتگي خود مي‌باشد. 14- خود به عنوان احساس مفعولي من. احساس مفعولي من، در نظر مؤلفان متعددي موجب كنش سازي فرد مي‌شود (پورحسين، رضا، 1383). 15- خود به معناي عامل كنش‌وري. برخي محققان، خود را به عنوان عامل سه نوع كنش معرفي مي‌كنند. كنش اداره كننده فرد، كنش‌ سازماندهي و كنش انگيزشي و هيجاني فرد «خود» موجب مي‌شود كه فرد خود را در ارتباط با جهان مادي و اجتماعي، طراحي و براي آينده، زندگي و تعيين ميزان رفتارهاي انگيزشي مديريت كند. اين سه كنش را نمي‌توان به صورت عناصر مجزا در نظر گرفت بلكه امتزاج آنها در يك كليت موجب مي‌شود كه يك رفتار سازمان يافته داراي هدف و انگيزه به وجود مي‌آيد. مديريت اين نوع رفتار به عهده خود مي‌باشد. طبيعي است هر اندازه خود، رشد يافته‌تر باشد، رفتار هدفدار و پخته‌تري توسط فرد مديريت مي‌شود و برعكس (پورحسين، رضا، 1383). نكته مشترك اين تعاريف هوشياري، آگاهي يافتن، قابليت سازماندهي وايفاگري نقش ميانجي با دنياي بروني است. خود يك محصول رواني- اجتماعي است كه از تعامل تدريجي انسان و محيط در زمينه‌هاي مختلف آن شكل مي‌يابد و متحول مي‌گردد. انسان به عنوان يك واحد كليت يافته كه احساس وحدت مي‌كند با ديگران تعامل برقرار مي‌كند. او در مناسبات خود با افراد و پديده‌هاي گوناگون به عنوان يك «واحد» شركت مي‌كند. او احساس يكي بودن و وحدت را براساس دركي كه از «خود» دارد بدست مي‌آورد. به همين دليل هنگامي كه احساس تفرد و يكي بودن را از دست مي‌دهد نمي‌تواند در تعامل با ديگران و پديده‌هاي گوناگون شركت كند كه اين امر يك جنبه مرضي ار مطرح مي‌سازد (پورحسين، رضا، 1383). نظريه‌هاي خود در روان‌شناسي نظريه‌هاي خود در روان‌شناسي بويژه در مباحث مربوط به روان‌شناسي شخصيت ناظر به توضيح و تبيين پديدآيي، تحول و تشكيل هويت شخصي و خود مي‌باشند. بر اين اساس آگاهي و هوشياري انسان درباره خويش بر دو پايه وحدت و هويت استوار است. در بعد وحدت، مجموعه استعدادها، تمايلات و صفات انساني با يكديگر اختلاط و امتزاج پيدا مي‌كنند و كليت واحدي را تشكيل مي‌دهند. ركن وحدت احساس كلي است كه هركس به مجموع حيات جسماني و رواني خود يعني به وجود واحد دارد. آدمي با همه تكثر و گوناگوني كه در عناصر وجودي خود دارد يك نوع پيوستگي را در خود احساس مي‌كند. اين احساس پيوستگي و كليت توحيد يافته را اصل و يا ركن وحدت مي‌ناميم كه نشانه‌اي از سلامت رواني است. آدمي همه صفات و فعاليتهايش را به يك كليت و نظام رواني نسبت مي‌دهد و در اين اسناد از واژه‌هاي من، مال من، خود و خودم استفاده مي‌كند. اين وحدت در اثر تركيب و توحيديافتگي داده‌هاي بيروني و دروني وانسجام آن در شاكله فرد به وجود مي‌آيد. بعد دوم هويت است كه ناظر به دوام و بقاي آگاهي انسان به وحدت و يكپارچگي خود در طول زمان مي‌باشد. اين احساس به صورت تداوم و پيوستگي زماني درك مي‌شود وقتي متوجه مي‌شويم كه با گذشت روزها و سالها و با همه تغييرات ظاهر وباطني «همان» هستيم در حقيقت به هويت دست يافته و تعريفي از خويشتن به عنوان يك كليت توحيد يافته داريم (پورحسين، رضا، 1383). به لحاظ تاريخي، بحثهاي مربوط به خود در دو دوره اوليه و عمومي مطرح بوده است. در دوره اوليه خود شخصي مورد تأكيد قرار گرفته و در دوره بعدي علاوه بر خود شخصي، بر جنبه‌هاي عمومي‌تر و اجتماعي آن نيز توجه شده است. در تعريفهاي اوليه، خود به رويدادهاي ذهني در يك شخص اشاره داشته كه در زمينه زيستي فرد وجود دارد. در تبيين‌هاي بعدي ضمن تأكيد بر رفتارهاي عمومي براساس نظريه خود، روان‌شناسان بر ساخت خود تأكيد ورزيده‌اند. روي آوردهاي متنوعي در اين باره ارائه شده‌اند كه خود را به عنوان تجربيات ضبط شده و انسجام يافته و داراي ساخت قلمداد مي‌كنند كه رفتار انسان را سامان مي‌دهد. در دوره بعدي، عمده تحقيقات بر تحول خود متمركز بوده‌اند بطوري كه اين مطالعات به سوي شكل‌گيري نظريه خود سوق داده شده است. نظريه‌اي كه براساس آن خود، مطالعات را دروني‌ مي‌كند، رفتار را برمي‌انگيزاند و تصميم‌هاي مؤثر فردي را مي‌سازد (پورحسين، رضا، 1383). نظريه‌هاي اوليه مربوط به خود، ثبات و استحكام منطقي نظريه‌هاي علمي را ندارند و بوسيله روشهاي غيرنظام‌دار ارزيابي مي‌شوند. اما تحول اين نظريه‌ها در خلال قرن بيستم گذار از بررسي خود شخصي به خود اجتماعي را در پي داشته‌اند به طوري كه واژه خود با پسوندهاي فراواني كه عمدتاً بار اجتماعي دارند به كار گرفته شده است. پسوندهاي متنوع خود نظير خود پنداشت، حرمت خود، خودآگاهي، خودارزشيابي، … نشانه گستردگي مباحث مربوط به خود در روان‌شناسي و نيز بنيادي بودن آن در شخصيت انسان محسوب مي‌شود. در هر صورت دوره اوليه اشاره به تجربيات پديدارشناختي شخصي دارند و در دوره بعد اشاره به خودي است كه نه تنها براي شخص مشخص است بلكه در رفتارهايي كه ديگران مشاهده مي‌كنند نيز متجلي مي‌شود (پورحسين، رضا، 1383). اگر به فلسفه باز گرديم بحث درباره خود به سال 1644 در زمان دكارت باز مي‌گردد كه در كتاب اصول فلسفه از خود غيرفيزيكي ياد كرده است. او درباره خود به صورت شك بحث مي‌كند وي با بيان «از اينكه شك مي‌كنم، شك نمي‌كنم» خود را اثبات نمود. بحث‌هاي بعدي در اين ديدگاه به ميد 1934 و كولي 1902 بازمي‌گردند كه خود را يك محصول اجتماعي مي‌دانند. برحسب نظر ميد هر فرد از خلال اخذ ديدگاه ديگري شكل مي‌گيرد. بر اين اساس فرد خود را به عنوان يك موضوع در حوزه ادراك ديگري مي‌بيند و با درون‌سازي آن، خود را به عنوان موضوعي در حوزه ادراك خويشتن نيز مي‌يابد اين شناخت ريشه در ديگري دارد. اصطلاح خود در آيينه را كه كولي به كار برده است، بيانگر همين موضوع است كه از نظر وي خود، بازتابي از باز خورد ديگران درباره خويشتن است. نوشته‌هاي بعدي درباره خود را مي‌توان به روان‌شناساني چون راجرز نسبت داد. به نظر راجرز خود، عنصر مركزي سازنده شخصيت انسان و موجب سازش شخصي است. خود يك محصول اجتماعي است كه در اثر تعامل فرد و محيط بوجود مي‌آيد و بتدريج پايدار مي‌شود. در نظر راجرز خود يك نياز اساسي مثبت است (پورحسين، رضا، 1383). احترام به خود: احساس ارزشمندي شخصيت يك انسان مجموعه اصول و ارزشهايي است كه راهنماي او در انتخاب روشهاي اخلاقي باشد. كودك در جريان رشد اوليه خود از قدرت خويش در انتخاب اعمالش آگاه مي‌شود همان طور كه احساس شخصيت و موجوديت مي‌كند به همان نحو نيازمنداست كه خويشتن را در مقام يك انسان درست و موجه ببيند يعني درستي در رفتار و روش و اعتقاد به اينكه انسان خوب و شايسته‌اي است (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). كودك در اين مرحله از مسئله مرگ و زندگي، ناآگاه و فقط از موضوع غم و شادي مطلع است براي او درست عمل كردن مترادف با شايستگي براي شاد بودن و غلط عمل كردن به منزله تهديد به غصه‌دار شدن مي‌باشد. انسان نمي‌تواند خود را از محدوده ارزشها و قضاوت درباره ارزشها آزاد ساخته و خويشتن را از آن معاف دارد اعم از اينكه ارزشهايي كه معيار قضاوت او از نفس خويش است آگاهانه يا ناآگاهانه، معقول يا نامعقول، سازگار يا متناقض و در جهت زندگي باشد با بر ضد آن. هر انسان خود را بر طبق معيارها و موازين معيني مي‌سنجد و به هر اندازه‌اي كه نتواند خود را با آن معيارها وفق دهد و در رسيدن به آن ناكام شود به همان اندازه حس ارزشمندي و احترام او نسبت به خويش جريحه‌دار مي‌شود. انسان نياز دارد به خود احترام بگذارد زيرا براي نيل به ارزشها ناگريز از عمل است و به منظور آنكه وارد عمل شود نياز دارد كه به ثمره عمل خود ارج نهد. براي آنكه انسان خواهان ارزشهايي باشد، بايد خود را مستعد لذت بردن از آنها بداند و براي آنكه براي نيكبختي تلاش نمايد بايد خود را شايسته آن بداند (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). دو جنبه حرمت نفس، اعتماد به نفس و احترام به خود، مي‌توانند از نظر مفهوم از يكديگر جدا شوند ولي در روان‌شناسي انسان، اين دو جنبه غيرقابل تفكيك هستند. انسان خود را شايسته زندگي مي‌كند تا به زندگي ارزش زيستن ببخشد يعني با متعهد كردن فكر خود به منظور كشف حقيقت و با تنظيم عمل خود در اين راستا (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). اگر انسان در انجام وظيفه تفكر و استدلال ناكام شود شايستگي خود در امر زيستن را كاهش مي‌دهد و نمي‌تواند احساس ارزشمندي خود را نگاه دارد. اگر انسان با فرار از حقيقت و تحريف و خيانت در داوري (درست يا نادرست) از اعتقادات اخلاقي خويش دست بكشد، پيامد آن باز هم كاهش احساس ارزشمندي خود اوست. لذا نمي‌تواند احساس شايستگي خود را حفظ نمايد. منشأ و ريشه هر دو جنبه حرمت نفس داراي ماهيت معرفت‌شناسي رواني است و طبيعت و موجبات نياز انسان به حرمت نفس ناشي از همين‌هاست (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). بايد به خاطر داشت كه حرمت نفس يك ارزشيابي اخلاقي است و اخلاق فقط به آنچه در اختيار انسان است راجع مي‌شود يعني به آن اموري كه فرد در آنها آزادي انتخاب دارد. تنها احساس حرمت نفس معتبر و تنها معيار ارزشمند فضيلت، همانا قوه عقلي اصيل و تحريف نشده يعني تعهد و رسالت خالص و صادقانه در استفاده تمام عيار از تمامي توان و پرهيز از گريز دانسته‌ها و يا عمل كردن عليه اين دانسته‌ها مي‌باشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). پذيرش (خود، ديگران، طبيعت) بسياري از صفات شخصي را كه مي‌توان در ظاهر مشاهده كرد و در ابتدا به نظر گوناگون و ناپيوسته مي‌رسند ممكن است به عنوان مظاهر يا مشتقات نگرشي واحد و اساسي‌تر يعني نوعي فقدان نسبي گناه مفرط، شرم مفرط و نگراني شديد تلقي كرد. براي افراد سالم امكان‌پذير است كه خود و فطرتشان را بدون آزردگي يا شكوه و شكايت و حتي بدون تفكر زياد درباره موضوع بپذيرند آنها مي‌توانند فطرت بشري خودشان را با همه نقايصش و با همه تفاوت‌هايش به صورت مثالي، به شيوه رواقي و بدون اين كه واقعاً توجهي به آن داشته باشند بپذيرند (مترجم: رضواني، احمد، 1369). ممكن است اگر بگوييم كه آنها از خود راضي هستند برداشت نادرستي را موجب شويم در عوض آنچه كه بايد بگوييم اين است كه آنها مي‌توانند كاستيها و گناهان، ضعفها و شرارتهاي فطرت آدمي را به همان گونه‌ كه ويژگيهاي طبيعت را مي‌پذيرند، بپذيرند (مترجم: رضواني، احمد، 1369). يك فرد خودشكوفا نيز گرايش دارد كه به همان ترتيب به طبيعت بشري خود و ديگران بنگرد اين البته همان حالت انزوا و تسليم به مفهوم شرقي كلمه نيست اما انزوا و تسليم را نيز مي‌توان در آزمودنيهاي ما، به ويژه هنگام مواجه شدن با بيماري يا مرگ مشاهده كرد. آنچه كه رابطه زندگي با خودپذيري و پذيرش ديگران دارد عبارت است از (1) فقدان حالت دفاعي، ظاهرسازي و نقش‌بازي كردن يا ژست در آنها و (2) بي‌رغبتي آنها نسبت به چنين اعمال تصنعي در ديگران، ريا، تزوير، نفاق، گستاخي، تظاهر، نقش‌بازي كردن، سعي در تأثيرگذاري در ديگران از راههاي تصنعي. آنها تقريباً فاقد همه اين صفات هستند. از آن جا كه آنها مي‌توانند حتي با معايب خودشان به راحتي زندگي كنند. سرانجام همه اينها در اواخر عمر، نه معايب بلكه صرفاً ويژگيهاي شخصي فاقد هرگونه جهتگيري خاص تلقي مي‌شوند (مترجم: رضواني، احمد، 1369). ثبات خويشتن و هماهنگي خويشتن در نظريه راجرز دو مفهوم ثبات خويشتن و هماهنگي خويشتن بيشتر از مفهوم خودشكوفايي مورد توجه محققين امور شخصصيت قرار گرفته است. ثبات خويشتن عبارت است از عدم تعارض بين ادراكات مختلف خويشتن، هماهنگي خويشتن هم يعني تجانس. به عبارت ديگر ثبات خويشتن يعني فقدان تعارض بين ادراكات خويشتن و تجربه‌هاي واقعي زندگي. راجرز معتقد است كه موجود زنده رفتارهايي را اختيار مي‌كند كه با ادراك او از خويشتن خويش همگون باشند (شاملو، سعيد، 1370). طبق نظريه راجرز هنگامي كه احساس عدم هماهنگي مي‌كنيم كه بين پندار ما از «خويشتن» خود و تجارب واقعي زندگي تعارضي پيدا شود. براي مثال اگر ما خود را شخصي بپنداريم كه هيچ‌گاه از ديگران متنفر نمي‌شود ولي در تجارب روزمره از ديگران احساس تنفر كنيم به طور طبيعي در وضع ناهماهنگي قرار مي‌گيريم و به مرور بر اثر آن دچار تنش و نابساماني مي‌شويم (شاملو، سعيد، 1370). گرايش به پايداري دروني هر چند هم كه يك فرد به شدت ناايمن باشد باز هم ممكن است به دلايل گوناگون چند رفتار، اعتقاد يا احساس خاصي كه ويژگي امنيت مي‌باشند در او استمرار يابد. از اين رو گرچه يك فرد ناايمن گاهي بندرت كابوسهاي مزمن، روياهاي اضطراب‌آميز و يا روياهاي نامطبوع ديگري دارد با اين وجود زندگي رويايي تعداد نسبت زيادي از همه اين قبيل افراد معمولاً نامطبوع نيست. به هر حال در اين قبيل افراد تغييرات نسبت جزئي در محيط چنين روياهاي نامطبوعي را القا مي‌كند (مترجم: رضواني، احمد، 1369). افراد داراي عزت‌نفس پايين گرايش دارند كه متواضع و كمرو باشند. به عبارت ديگر فردي كه ناايمن است گرايش دارد كه به طور كاملتر يا پايدارتري ناايمن شود. فردي كه از عزت نفس بالايي برخوردار است گرايش دارد كه به طور پايدارتري در سطح بالايي از عزت‌نفس قرار گيرد (مترجم: رضواني، احمد، 1369). وجود خود پنداشت يك شخص مجموعه ادراكهاي مربوط به خود و صفات و رفتار خويش و نيز نگاه ديگران را در يك تصوير كم و بيش منسجم و مستحكم و بيش و كم عيني متشكل مي‌كند كه اين كليت را مي‌توان درك از خود و يا خود پنداشت ناميد. خودپنداشت همان خود ادراك شده است كه نقطه نظر عيني فرد را از مهارتها، خصوصيات و تواناييهاي خويش بيان و توصيف مي‌كند. شيولسون و همكاران 1976 خودپنداشت را به عنوان ادراك يا فهم هر شخص از خود تعريف كرده‌اند. پوركي 1988، خودپنداشت يا درك از خود را به عنوان مجموعه پيچيده، سازمان يافته و پويا از باورهاي ياد گرفته شده. بازخوردها و نظراتي كه هر شخص درباره هستي خويش دارد تعريف كرده است. همچنين الحسن 2000، آن را به عنوان يك محصول تربيتي در درون فرد مي‌داند كه به منزله يك متغير ميانجي، متغيرهاي ديگري چون پيشرفت و موفقيت به ويژه موفقيت تحصيلي را توصيف مي‌كند. مازكوز و ورف 1987 خودپنداشت را پاسخ فرد به جمله «من كه هستم» مي‌دانند كه توصيف كننده خلقيات، تواناييها، نگرش‌ها و احساسات فرد است (پورحسين، رضا، 1383). در اين توصيفها نكته قابل ملاحظه اين است كه روان‌شناسان در تبيين خود به سازمان و وجوه مختلف خودپنداشت توجه جدي مبذول داشته‌اند. آنان معقتدند كه سازماندهي و يا توصيف يك فرد از خويش در يك بخش خاص و بنيادين بوجود مي‌آيد كه يك سازمان شناختي اوليه و به عبارتي يك روان‌بنه خود محسوب مي‌شود. روان‌بنه خود تعميم‌هاي شناختي درباره خود به شمار مي‌روند كه از تجربيات قبلي بوجود آمده‌اند و فرد آنها را با تجربيات شخصي واجتماعي مرتبط مي‌سازد و در يك كليت البته ناهشيارانه سازمان مي‌دهد. روان‌بنه خود يك شالكه اصلي از خودپنداشت است كه به عنوان يك كليت شخصيتي، اطلاعات و تجربيات بعدي در درون آن درون‌سازي مي‌شوند و خودپنداشت پيچيده‌تري را تشكيل مي‌دهند. نتايج مطالعات نشان داده‌اند كه روان‌بنه خود، فرآيند درون‌سازي اطلاعات را در يك كليت و سازمان پيچيده آسان مي‌سازد (پورحسين، رضا، 1383). ماركوز معتقد است كميت و تنوع محرك‌هاي اجتماعي بيش از آن است كه فرد سازماندهي مي‌كند افراد بعضي محركها، نه همه محركها را مورد توجه قرار مي‌دهند، ياد مي‌گيرند، به ياد مي‌آورند و انتخاب مي‌كنند. به عبارت ديگر هر تجربه‌اي در روان بنه درون‌سازي نمي‌شود بلكه اين روند به شخصيت و ساخت شناختي فرد بستگي دارد. اين ساختها براي كدگذاري و به يادآوري اطلاعات، چارچوب يا قالب خوانده مي‌شوند اين مفهوم را آبكلوسون 1975 نقل از ماركوز 1999 به عنوان دستورالعمل ناميده است. روان‌بنه خود، پايه‌اي است كه بر مبناي آن ساختمانهاي مربوط به خود بنا مي‌شوند. روان‌بنه خود، تعين مي‌كند كه اطلاعات چگونه سازماندهي شده و چگونه در كليت شخصيت، دروني مي‌شود. بر اين اساس درون‌سازي اطلاعات در روان‌بنه مقدماتي، فعال شده و بتدريج در اثر تعامل با محيط و برون‌سازي، ساختمانهاي متحول‌تري پديد مي‌آيد روان‌بنه اوليه بتدريج به ساختمانهاي متحول‌تر و پيچيده‌تري تبديل مي‌شود و انواع خودپنداشت اختصاصي‌تر را بوجود مي‌آورد (پورحسين، رضا، 1383). روان‌بنه، خود،‌ عنصري ذهني است كه موجب دريافت از خويش در ابعاد مختلف مادي، فعال، اجتماعي و رواني مي‌گردد و به طور قابل ملاحظه‌اي اطلاعات اجتماعي ما را تحت تأثير قرار مي‌دهد. بنابراين براساس نظرات قبلي و نظرات مؤلفان چون كيلستروم و كانتور روان‌بنه، نوع پنداشت را مي‌سازد و بازخوردها و نگرش‌هاي ما را درباره خود سازمان مي‌دهد (پورحسين، رضا، 1383). نكته ديگر آن است كه روان‌بنه خود، موجب مي‌شود كه اطلاعات همگن با آن به سرعت پردازش و يادآوري شوند. اگر از ما سئوال شود كه چند ويژگي را با شنيدن يك داستان كوتاه يادآوري كنيم طبعاً ويژگي‌هاي خود را بهتر به ياد مي‌آوريم. وقتي درباره چيزي كه به ما مربوط مي‌شود فكر مي‌كنيم آنها را بهتر يادآوري مي‌كنيم. اين توانايي، تأثير ساخت «خود» را در بازشناسي و يادآوري پديده‌ها و وقايع نشان مي‌دهد (پورحسين، رضا، 1383). اكثر روان‌شناسان در تبيين هسته اوليه «خود» در به كارگيري تعبير روان‌بنه اتفاق‌نظر دارند. وقتي روان‌بنه با موقعيت‌ها و عوامل مختلف روبرو مي‌شوند بتدريج جنبه‌هاي ديگري از خودپنداشت بوجود مي‌آيد. براي نمونه ماركوز و نوريس 1986 عنوان مي‌كنند كه در خودپنداشت، عوامل بر روان‌بنه هر فرد داراي خودهاي ممكن و احتمالي است. اين خودها جنبه‌هايي از خود را مطرح مي‌كنند كه ما آن را خود مطلوب مي‌كنيم. مؤلفان نشان داده‌اند كه مجموعه روان‌بنه و خودهاي ممكن حرمت خود را تشكيل مي‌دهند كه به عنوان نوعي قضاوت و ارزشيابي درباره خويش قلمداد مي‌شود (پورحسين، رضا، 1383). در نظر مؤلفان ديگر خودپنداشت بوسيله فرد تعريف مي‌شود. با ميستر 1999 معتقد است كه خودپنداشت نوجوانان سفيد وسياه بر يك پايه شكل مي‌گيرد كه ناشي از «خودكلي» است اما نقش‌هاي اجتماعي كه براي افراد سياه و سفيد در نظر گرفته مي‌شود خودكلي را اختصاصي‌تر كرده و ممكن است موجب تفكيك و تفاوت خودپنداشت نوجوانان سفيد و سياه شوند. به عبارت ديگر خودپنداشت در اثر اعمال نقش‌هاي متفاوت اختصاصي‌تر مي‌شود نقش‌هايي كه ناشي از فرهنگ و عوامل اجتماعي است. همچنين برخي از مؤلفان ديگر براي خودپنداشت دو مشخصه اصلي تعيين كرده‌اند كه يكي توصيف كننده است مانند تصور كلي بدني و ديگري ارزيابي كننده همچون حركت خود كه موفقيت و غلبه بر شكست را تداعي كند (پورحسين، رضا، 1383). وجوه ديگري از «خود» توسط مؤلفان متعدد مطرح شده است يكي از اين عناوين خودآگاهي است. اين عنوان بارها توسط دورال و ويكلند 1972 در روان‌شناسي اجتماعي مطرح شده است. وقتي انسانها خودشان را با متوسط اشخاص و يا با كساني كه واجد توان كافي هستند مقايسه مي‌كنند معمولاً احساس خوبي پيدا مي‌كنند و خود را در اين ارتباط توانا، جذاب و دوست‌داشتني مي‌دانند و يا برعكس. اين توصيف كه تداعي كننده تواناييهاي فرد است و فرد نسبت به آن هوشيار است، خودآگاهي ناميده مي‌شود. البته ممكن است آدمي از بعضي جنبه‌هاي خودآگاهي دچار نابهنجاري شود؛ مانند وقتي كه وي نسبت به بعضي رويدادهاي تنش‌آور هشيار مي‌شود؛ رويدادهايي كه در صورت تداوم مي‌توانند موجب تنيدگي گردند. خودآگاهي مي‌تواند درون‌نگري و توصيف نسبت به خود را گسترش دهد كه تأثيرات آن در حوزه رفتاري كاملاً مشهود خواهد بود (پورحسين، رضا، 1383). مشخصه ديگر خود پنداشت حرمت خود يا عزت‌نفس است. حرمت خود،‌ ارزيابي فرد از خويشتن است اين ارزيابي به صورت مورد قبول بودن و مورد قبول نبودن خود احساس مي‌شود يعني فرد خود را بدون ارزيابي مثبت و منفي صرفاً توصيف مي‌كند؛ به خود پنداشت خود اشاره دارد مثل انيكه فردي بگويد «من آدم حساسي هستم» اما اگر احساس بودن خود را به صورت مثبت يا منفي ابراز كند حرمت نفس خود را بروز داده است مانند اينكه همان فرد بگويد «من متأسفانه آدم حساسي هستم». حرمت «خود» يك قضاوت شخصي از ارزشمندي يا ناارزشمندي خود است كه به صورت عامل و ذهني در انسان وجود دارد. باتل 1992 آن را در يك ساختار درباره ارزش خود و فاعل اصلي خود پنداشت و يك احساس مثبت و منفي كلي درباره خويش مي‌داند. مكا، اسماسر و اسكان سلو 1989 حرمت خود را بازخورد مثبت نسبت به خود به عنوان يك فرد مستعد و قدرتمند مهار زندگي مي‌دانند. رضايت از خود- خود- نظم‌جويي و تجسم خود از تعابير ديگري است كه توسط روان‌شناسان متعدد بيان شده است كه ناظر به وجوه مختلف خود پنداشت هستند (پورحسين، رضا، 1383). آيا انسان داراي دو نفس است گفتيم كه در اسلام از يك طرف توصيه شده به جهاد و مبارزه با نفس بلكه به ميراندن نفس، موتوا قبل ان تموتوا پيش از آنكه بميريد نفس اماره را بميرانيد و از طرف ديگر توصيه‌هايي است سراسر كرامت نفس، عزت‌نفس، نفاست نفس، حريت نفس و غيره. آيا انسان داراي دو نفس يا داراي دو خود است؟ داراي دو خويشتن است؟ دو خود دارد كه يك خود را وظيفه‌ دارد بميراند و خود ديگر را وظيفه دارد محترم و مكرم بشمارد و عزيز بدارد؟ اگر اينطور باشد پس بايد آنچه را كه روانشاسي مي‌گويد «تعدد شخصيت» به معني واقعي آن بپذيريم يعني قبول كنيم كه هركس در واقع دو «خود»، دو «من» است، دو «شخص» است. قطعاً مقصود اين نيست در واقع، در يك كالبد دو من مجزا وجود ندارد، دو شخص وجود ندارد (مطهري، مرتضي، 1370). يك فرض اين است كه در انسان دو شخص وجود دارد، در من وجود دارد، دو خويشتن در مقابل يكديگر وجود دارد از اين رو يكي را بايد ضعيف كرد و مي‌راند، ديگري را بايد محترم شمرد، اين جور نيست. فرض ديگر اين است كه انسان داراي دو «خود» است اما نه به اين معني كه دو خود اصيل، دو «من» در كنار يكديگرند بلكه يك خود واقعي و يك خودپنداري كه آن ناخود است ولي انسان ناخود را خود خيال مي‌كند. مگر مي‌شود چنين چيزي؟ مي‌گويند بله مي‌شود، آنجا كه گفته‌اند با «خود» بايد مبارزه كرد، آن خود، خود خيالي و پنداري است، آن چيزي كه خيال مي‌كني تو آن هستي ولي تو آن نيستي. يك خود واقعي و اصيل كه خود حقيقي اوست. خودپنداري را بايد ميراند تا خود حقيقي و اصيل در انسان از پشت پرده‌ها ظاهر بشود. آيا اين جور است؟ خير. همين را به تعبير ديگري هم مي‌توانيم بگوييم: يك خود اصلي است و خود ديگر، خود فرعي و طفيلي (مطهري، مرتضي، 1370). تجزيه و تحليل نفس در قرآن و در متون اسلامي ما به منطقي برمي‌خوريم كه اگر وارد نباشيم خيال مي‌كنيم تناقضي در كار است مثلاً در قرآن وقتي سخن از نفس انسان يعني خود انسان به ميان مي‌آيد، گاهي به اين صورت به ميان مي‌آيد: با هواهاي نفس بايد مبارزه كرد، با نفس بايد مجاهده كرد،‌ نفس اماره با سوء است. اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهيُ النَّفْسَ عَنِ الْهوي فَاِنَّ‌الْجَنَّةَ هِيَ الْمَاْوي. هركس از مقام پروردگارش بيم داشته باشد و جلوي نفس را از هوي‌پرستي بگيرد ماوي و جايگاه او بهشت است. فَاَمّا مَنْ طَفي وَ آثَرَالحَيوةَ الدُّنْيا فَاِنَّ الْجَحيمْ هِيَ الْمَاْوي. افرايت من اتخذ الهه هواه. آيا ديدي آن كسي را كه هواي نفس خودش را معبود خويش قرار داده است. همچنين از زبان يوسف صديق نقل مي‌كند كه به شكل بدبينانه‌اي به نفس خودش مي‌نگرد مي‌گويد: وَ ما اَبَرِّءُ نَفْسي اِنّ‌الْنَفْسَ لَاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ در ارتباط با حادثه‌اي كه مورد تهمت قرار گرفته است، با اينكه صددرصد، به اصطلاح برائت، ذمه دارد و هيچ‌گونه گناه و تقصيري ندارد در عين حال مي‌گويد من نمي‌خواهم خودم را تنزيه كنم و بگويم كه من بالذات چنين نيستم و ما ابرءنفسي، من نمي‌خواهم خودم را تبرئه كنم چون مي‌دانم كه نفس، انسان را به بدي فرمان مي‌دهد پس ]طبق اين آيات[ آن چيزي كه در قرآن به نام «نفس» و «خود» از او اسم برده شده، چيزي است كه انسان بايد با چشم بدبيني و به چشم يك دشمن به او نگاه كند، نگذارد به او مسلط بشود و او را هميشه مطيع و زبون نگه دارد (مطهري، مرتضي، 1370). در مقابل ما به آيات ديگري برمي‌خوريم كه از نفس- كه به معنايش خود است- تجليل مي‌شود: وَ لاتَكًونوا كَالَذّينّ نَسُو اللهَ فَاَنْساهُم اَنْفُسَهُمْ از آن گروه مباشيد كه خداي خود را فراموش كردند خدا هم خودشان را، نفسشان را از آنها فراموشاند. خوب اگر اين نفس همان نفس چه بهتر كه هميشه در فراموشي باشد. قُلْ اِنَّ الْخاسِرينَ الذَّينَ خَسِروا اَنْفُسَهُمْ بگو باختگان زياد كردگان، آنها نيستند كه ثروتي را باخته و از دست داده باشند- يعني آن يك باختن كوچك است- باختن بزرگ اين است كه انسان، نفس خود را ببازد. ثروت سرمايه مهمي نيست بزرگترين سرمايه‌هاي عالم براي يك انسان نفس خود انسان است اگر كسي خود را باخت ديگر هرچه داشته باشد گويي هيچ ندارد؛ كه به اين تعبير باز هم مادر قرآن داريم ]بنابراين در قرآن از يك طرف[ تعبيراتي از قبيل فراموش كردن خود، باختن خود، فروختن خود، به شكل فوق‌العاده شديدي نكوهش شده كه انسان نبايد خودش را فراموش كند، نبايد خودش را ببازد، نبايد خودش را بفروشد و از طرف ديگر انسان بايد با هواي خويش مبارزه كند كه اين «خود» فرمان به بدي مي‌دهد. از جمله قرآن مي‌گويد: آيا ديدي آن كسي را كه خواسته‌هاي خود را معبود خويش قرار داد(مطهري، مرتضي، 1370). تعريف عزت نفس عزت‌نفس عبارت است از ارزيابي و ارزشيابي مداومي كه شخص نسبت به ارزشمندي خويشتن خود دارد و عزت‌نفس نوعي قضاوت شخص نسبت به ارزشمندي وجودي خويش مي‌باشد. اين صفت خاصيت عمومي دارد و در همه انسان‌ها وجود دارد در انسان نه يك حالت محدود و گذرا بلكه ثابت و دائمي است (شاملو، سعيد، 1370). حرمت نفس در هر سطحي كه باشد يك تجربه شخصي است و در كانون وجود انسان قرار دارد و عبارت از اين است كه «من خودم درباره خودم چه فكر مي‌كنم و نه آنكه ديگري درباره من چه مي‌انديشد». اگر حرمت نفس عبارت باشد از قضاوت انسان مبني بر شايستگي، براي زندگي و تجربه ارزشمندي خويش و تأثير و تصديق و خوش‌گماني و آگاهي وجدان انسان از نفس خويش و ايجاد ذهني كه مورد اعتماد وي. هيچ‌كس جز خود انسان نمي‌تواند آن را بيافريند (مترجم: هاشمي‌، جمال، 1375). منظور از «عزت نفس» چيزي به مراتب بيش از احساس خود ارزشمندي است. احساس ارزشمندي كه بسياري از روان درمانگرها و آموزگاران مي‌خواهند آن را در اشخاص ايجاد و القا‌ كنند به مقايسه در حكم اتاق انتظار عزت نفس است (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). عزت‌نفس، اگر به طور كامل تحقق پيدا كند تجربه‌اي است كه … خود را مناسب زندگي و لازمه‌هاي آن بدانيم اگر دقيق‌تر بگوييم، عزت‌نفس. 1- اعتماد به توانايي خود در انديشيدن است، اعتماد به توانايي خود به كنار آمدن با چالشهاي اوليه زندگي است. 2- اعتماد به حق خود براي موفق و شاد بودن است، احساس ارزشمند بودن است، داشتن حق ابراز نيازها و خواسته‌هاست، ابراز ميل رسيدن به ارزشها و برخوردار شدن از ثمرات تلاش خويشتن است (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). عزت‌نفس يعني اعتماد كردن به توانمندي ذهن و به توانايي خود در انديشيدن. اگر موضوع را بيشتر بسط دهيم مي‌توانيم بگوييم كه عزت‌نفس به معناي توانايي ياد گرفتن، انتخاب‌هاي درست، تصميمات به جا و برخورد درست با تغييرات است (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). عزت‌نفس را مي‌توان اينچنين تعريف كرد: عزت‌نفس به عنوان يك نياز شامل احساساتي است كه انسان به داشتن آن در يك سيستم متقابل اجتماعي محتاج است بدين معني كه ما نياز داريم تا مشتركات احساسي خود را با ديگران رد و بدل نماييم و در درون خود احساس كنيم كه با ارزشيم و همچنين احساس كنيم كه ديگران ما را باارزش مي‌پندارند و معقتد باشيم كه آنان هم با ارزشند (اسلامي‌نسب، علي، 1372). اهميت عزت‌نفس اكثر صاحب‌نظران برخورداري از عزت‌نفس (ارزيابي مثبت از خود) را به عنوان عامل مركزي و اساسي در سازگاري عاطفي- اجتماعي افراد مي‌دانند. اين باور گسترش يافته و داراي تاريخچه طولاني نيز هست. ابتدا روان‌شناسان و جامعه‌شناسان از جمله ويليام جيمز و هربرت ميد و چارلز كولي بر اهميت عزت‌نفس تأكيد داشتند. چند سال بعد نئوفرويدين‌ها، چون ساليوان و هورني، «خودپنداره» را در نظريه‌هاي شخصيتي‌شان وارد كردند. سالها بعد روان‌شناسان، نظريه‌ها را با كارهاي تجربي در هم آميختند و نتيجه گرفتند كه عزت‌نفس (ارزيابي مثبت از خود) با شادكامي و كاركرد مفيد فرد رابطه‌اي متقابل دارد (بيابانگرد، اسماعيل، 1372). احساس ما از خويشتن و آنچه را كه در مورد خود مي‌انديشيم بر كليه جوانب تجربه ما از زندگي اثر جدي و قطعي دارد. شيوه رفتار ما در كار و حرفه، در مسائل عشقي و عاطفي، در امور جنسي، در نقش پدر و مادر در رابطه با فرزندان و در پيشرفت امور زندگي، همه و همه متأثر و در گرو احساس ما از نقش خويشتن است همچنين راه‌گشاي فهم و درك ما از خود و ديگران است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). جدا از مسائلي كه منشأ زيستي دارند من حتي نمي‌توانم يك مورد مشكل رواني را نام ببرم كه از حرمت نفس پايين ناشي نمي‌شود، اعم از اضطراب، افسردگي، ترس از صميميت و محبت يا موفقيت، اعتياد به الكل و مواد مخدر، مشكلات زناشويي، عادت اذيت و آزار كودكان، اختلالات جنسي، نارسايي‌هاي احساساتي، ارتكاب به خودكشي و جنايات و يا آشوبگري، همه و همه در حرمت نفس ضعيف ريشه دارند و رديابي مي‌شوند. از همه قضاوتهاي ما در زندگاني هيچ يك به اهميت قضاوت ما از نفس خويش نيست. حرمت نفس سالم يك نياز اصولي و اساسي بر برخورداري از يك زندگي با فرجام است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). براي درك بهتر از حرمت نفس بايد متذكر شويم كه حرمت نفس داراي دوركن اصلي است كه عبارتند از «احساس ارزشمندي» و «احساس شايستگي» به عبارت ديگر حرمت نفس عبارت است از مجموع اعتماد به نفس و احترام به خويشتن، بازتابنده قضاوت ضمني در رو دررويي و مبارزه با مسائل و مشكلات زندگي (در جهت فهم و درك، قبضه و حل اين مسائل) و حق انسان براي نيك‌بختي و بهروزي (و همت گماشتن و قامت افراشتن براي نيل به علايق و رفع نيازها و احترام به مشروعيت آنها) (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). منظور از برخورداري از حرمت نفس نيرومند، احساس اطمينان از شايستگي در زندگي است يعني لياقت، قابليت رقابت و ارزشمندي به معنايي كه در بالا ذكر شد. معني حرمت نفس ضعيف اين است كه انسان خود را مناسب و لايق زندگي نداند و به عنوان يك شخص خود را گمشده نامناسب و نابجا تلقي نكند نه نامناسب براي يك يا چند فعاليت در يك يا چند زمينه بخصوص، بلكه نامناسب و نابجا به عنوان يك شخص. حرمت نفس متوسط نوسان بين اين دو حالت است. گاهي مناسب و زماني نامناسب، گاهي عاقل و زماني ابله. به طوري كه تناقض در رفتار مشهود است و در نتيجه موجب عدم اطمينان شخص مي‌شود و وضع را غيرقابل پيش بيني مي‌كند (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). استعداد ايجاد حس اعتماد به نفس و احترام به خويشتن بالقوه در ذات انسان موجود است. زيرا توان تفكر جوهر و سرمايه اساسي ما براي شايستگي است و اين حقيقت كه ما يك موجود زنده هستيم منشأ اساسي حق ما در تلاش براي نيك‌بختي و سعادت است. تفكر ايده‌آل آن است كه هركس با برخورداري از اعتماد به نفس و نيروي عقل خويش و يك احساس قوي مبني بر شايستگي براي نيك‌بختي بايد از حرمت نفس نيرومندي بهره‌مند گردد. اما بدبختانه وضع به اين منوال نيست. گروه زيادي از مردم از احساس بي‌كفايتي، بي‌امنيتي، ترديد به نفس، احساس گناه و ترس از شركت فعال در زندگي رنج مي‌برند. اين احساسها همواره به وضوح قابل شناسايي و تصديق نيستند اما در وجود آنها شكي نيست (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). در جريان رشد و در فرآيند زندگي چه بسا ممكن است به سهولت از درك و فهم مثبتي از نفس خويش غافل مي‌شويم و يا اصلاً از پايه و اساس، فاقد چنين دركي از خويشتن باشيم. ممكن است به واسطه انتقاد و طعن، لعن ديگران هيچ‌گاه بينش و چشم‌انداز لذت‌بخشي از خود نداشته باشيم و يا به دليل زيرپا گذاشتن شرف، تماميت، مسئوليت و حق طلبي خود و يا قضاوت اعمال خويش بدون درك و فهم كافي و يا از روي دلسوزي از خود تصوير شايسته‌اي ترسيم نكنيم (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اهميت حرمت نفس سالم در اين حقيقت نهفته شده كه پايه و اساس نيروي ما براي برخورد و واكنش به فرصتهاي مثبت و گرانبهاي زندگي است. خواه در كار و حرفه يا مسائل عشقي و عاطفي و يا در بازيها و تفريحات. همچنين اساس آن صفاتي است كه لذات و شاديهاي زندگي را در اختيار انسان مي‌گذارد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). عزت نفس از نظر روان‌شناسان عزت نفس از نظر روان‌شناسان مهمترين موضوع از جنبه‌هاي فردي، اجتماعي، روان‌شناختي است. در سال‌هاي 65-1359 فشرده‌ترين مطالعات درباره عزت‌نفس صورت گرفته و نتايج مطالعات كلينيكي و تجربي نشان مي‌دهد كه عزت نفس داراي خاصيت سرايت‌كنندگي و در عين حال از نفوذ و اهميت فراواني برخوردار است. از آنجا كه استعدادها با رفتار وحدت يافته و بندرت به طور مستقل ظهور و بروز نمايد، عزت‌نفس نيز چنين حالتي دارد و به صورت چند جنبه‌اي بيان مي‌شود به علت همين تداخل عزت‌نفس و جنبه‌هاي ديگر شخصيت، نبايد انتظار تعريف، توصيف و تعبير واحدي از آن داشت (اسلامي‌نسب، علي، 1373). عناويني مانند عزت‌نفس، حرمت نفس، مناعت و علو طبع، احساس ارزش و احترام به خويشتن معاني يكساني ندارند كه از كلمه Self Steam به عمل آمده است. بدليل متداول بودن و بهتر بودن «واژه عزت‌نفس» بهتر است از آن نام ببريم (اسلامي‌نسب، علي، 1373). در فرهنگ اسلام و متون اسلامي اين واژه به بيانهاي گوناگوني آمده است، ولي در حقيقت مفهوم واحدي را بيان مي‌دارند. واژه‌هايي نظير كرامت به كرات در آيات و احاديث به چشم مي‌خورد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). نظريات مربوط به عزت‌نفس در فرهنگ لغات و بستر 1968 WLS 2060. از عزت نفس، الف) اعتماد و رضايت در خويشتن، ب) نظر مثبت فرد درباره خود ياد شده است (اسلامي‌نسب، علي، 1373). آبراهام مازلو از عزت‌نفس به عنون يك نياز ياد كرده و مي‌گويد همه افراد جامعه ما (غير از برخي بيماران) به يك ارزشمندي ثابت و استوار و معمولاً عالي از خودشان،‌ به احترام به خود يا عزت‌نفس يا احترام به ديگران تمايل يا نياز دارند. معنايي كه مي‌توان از عزت‌نفس بيان كرد تعبير زيبايي از سنت شافتل مي‌باشد كه از عزت‌نفس به عنوان احساسا وجود و فروش شخصيت ياد مي‌كند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). ويليام جيمز تحليلي را در بيان عزت‌نفس ارائه مي‌دهد مبتني بر اين كه آرزوها و ارزشهايي كه آدمي براي خود تصور مي‌نمايد و به طور كلي عزت‌نفس به نظر وي به نسبت توانايي‌هاي واقعي و بالفعل، با آنچه خواستار آنيم محاسبه مي‌شود كه آن را با فرمول زير ابراز مي‌دارد موفقيتها/ انتظارات. عزت نفس (اسلامي‌نسب، علي، 1373). كوپر اسميت، عزت نفس را چنين تعريف مي‌كند: عزت‌نفس به قضاوت شخص پيرامون ارزش خويشتن اطلاق مي‌گردد. به اعتقاد كوپر اسميت، عزت نفس ميزان تلقي فرد از توانايي، اهميت، موفقيت و ارزشمندي خود را نشان مي‌دهد بنابراين عزت‌نفس ارزيابي اطلاعات تشكيل دهنده خودپنداره است (اسلامي‌نسب، علي، 1373). شاملو معتقد است 1363 عزت‌نفس عبارت است از ارزيابي و ارزشيابي مداومي كه شخص نسبت به ارزشمندي خويشتن خود دارد. عزت‌نفس نوعي قضاوت شخص، نسبت به ارزشمندي وجودي مي‌باشد. اريكسون اعتقاد دارد بهترين اعتماد در سن 1-5 سالگي است زيرا اعتماد اساسي و پايه در اين سن (تولد تا يك‌سالگي) شكل مي‌گيرد. او اين مرحله را اعتماد در برابر عدم اعتماد ناميده است. مراقبت ناكافي و طرد كودك سبب ترس و دودلي نسبت به جهان مي‌شود. به نظر اريكسون درك كودك از خويش و از فرهنگي كه در آن تربيت شده است به اندازه سايقهاي مورد تأكيد فرويد اهميت دارد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). خويشتن، يك هسته مركزي ثابت دارد كه همراه با يك سلسله احساس ارزشي پيراموني، يك مجتمع را تشكيل مي‌دهند و هر چه خوده ايده‌آل با خويشتن فرد نزديكتر باشد احساس ارزش خود، بيشتر و متعادل‌تر است. در نهايت مي‌توان به تعريف مختصر ماسن و همكارانشان اشاره كنيم كه مي‌نويسد: ارزيابي و ارزشيابي فرد نسبت به خويشتن را عزت‌نفس گويند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). منشأ و طبيعت عزت‌نفس براي انسان هيچ حكم ارزشي مهمتر از داوري او در مورد نفس خويش نيست و ارزشيابي شخص از خويشتن قطعيترين عامل در روند رشد رواني اوست. اين ارزشيابي تماماً به شيوه قضاوت آگاهانه و صريح، شفاهي يا كتبي، يا برشمردن صفات و توصيف حالات نيست بلكه به صورت احساس مي‌باشد. احساسي كه جدا كردن و شناسايي آن مشكل است زيرا پيوسته توسط انسان تجربه مي‌شود و جزئي از هر احساس ديگر انساني مي‌باشد و در هر واكنش احساساتي دخيل است (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). هر احساس زاييده يك برآورد است و بازتاب يك ارزشيابي، سودمندي و يا زيان‌بخشي برخي از جنبه‌هاي حقيقت به حال انسان مي‌باشد بنابراين تصويري كه يك فرد از خويشتن دارد به طور ضمني در همه واكنشهاي ارزشي او تجلي مي‌كند. هر نوع قضاوت اين سؤال را پيش مي‌آورد كه «آيا به نفع من است يا به زيان من؟» و اين خود به خود متضمن‌نمايي از «من» است و تصويري از نفس را به دنبال خود مي‌كشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). ارزشيابي شخص از خويشتن اثرات برجسته اي در جريان فكري، احساسات، تمايلات، ارزشها و هدفهاي وي دارد و كليد فهم رفتار اوست. به منظور شناخت كيفيات رواني انسان و پي بردن به روحيات او بايد به طبيعت و ميزان حرمت نفس و معيارهاي قضاوت وي درباره خويشتن آگاهي يافت. انسان تمايل به داشتن حرمت نفس را امري ضروري و الزام‌آور و اساسي مي‌داند اعم از اينكه ضرورت را در وجود خود به وضوح شناسايي مي‌نمايد يا نه. نمي‌تواند منكر اين واقعيت شود كه ارزشيابي او از خويشتن اهميت حياتي دارد و به اندازه مسئله مرگ و زندگي مهم است. هيچ‌كس نمي‌تواند نسبت به داوري خود درباره خويشتن بي‌تفاوت باشد زيرا طبيعت وي چنين اجازه‌اي را نمي‌دهد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). انسان آنچنان مشتاق دنيا و نيازمند به داشتن نظر مثبت و مناسب درباره خويش است كه امكان دارد در اين راه حقيقت را ناديده انگارد، قضاوتش را تحريف و ذهن خود را تجزيه كند و احساسات نامناسب را سركوب كند تا از رودررويي با حقايقي كه ارزشيابي او را در مورد خويش خدشه‌دار مي‌كند و به آن جهت منفي مي‌دهد پرهيز نمايد. انساني كه معيارهاي نامعقولي را انتخاب كرده و پذيرفته است تا خود را براساس آنها قضاوت و ارزشيابي كند ممكن است آشكارا و بازشتي به سوي هدفهاي مخربي سوق داده شود تا خود را قانع و مطمئن سازد كه داراي فضايل و حرمت نفس است هر چند در واقع‌ فاقد آن مي‌باشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). انساني كه داراي حرمت نفس نيست به ميزان فقدان آن خود را مجبور به جعل و كسب نوع كاذب آن مي‌نمايد تا با توسل به تصوير دروغين و بدلي آن چهره خود را بيارايد و با اين حس نوميدي و اين باور كه رودررويي با جهان، بدون برخورداري از حرمت نفس به منزله بي‌پناه كردن و خلع سلاح خويش است كه نهايتاً منجر به تخريب نفس مي‌گردد، خود را از نظر روان‌شناسايي به طريق باطل و بي‌راهه سوق مي‌دهد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). حرمت نفس داراي دو جنبه وابسته به يكديگر است، يكي حس سودمندي و ديگري حس ارزشمندي فرد و در معني مجموع حس شرف نفس و حس اعتماد به نفس است كه دلالت بر لياقت شخص براي زيستن دارد. نياز انسان به حرمت نفس در نهاد آدمي غريزي است ولي فاقد علم مادرزادي براي برآوردن اين نياز و يا اطلاع از حرمت نفس مي‌باشد و اين رسالت و مسئوليت اوست كه چنين معيارهايي را كشف نمايد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). سوالات مطرح در اين مرحله از اين قرارند كه چرا انسان به حرمت نفس نياز دارد؟ (تمايل به داشتن آن، دليل بر نياز نيست) و يا اينكه «موضوع حرمت نفس چگونه به بقاي انسان مربوط مي‌شود؟» و «شرايط احراز آن چيست؟» و «به چه دليل نيروي انگيزشي آن تا اين اندازه نيرومند است؟» اينها سوالاتي است كه بايد مورد توجه قرار گيرند. دو حقيقت در مورد نهاد بشر وجود دارد كه كليد پاسخ به اين سوالات است: اول آنكه قوه استدلال وسيله اساسي براي بقاي انسان است، دوم آنكه به كارگيري قواي ذهني و عقلاني انسان امري است اختياري، يعني در قلمرو ادراك انساني و ضمير آگاه او به طور خودمختار عمل مي‌كند (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). اغلب مردم نقش و اهميت نيروي استدلال خودرا در امر زيستن شناسايي نمي‌كنند ولي از زماني كه كودك نيروي خودآگاهي را كسب مي‌كند ولو به نحو ضمني به طور اجتناب‌ناپذير و به حكم اجبار هوشيار مي‌شود؛ يعني آگاهي، وسيله اساسي وي در برخورد با واقعيات است و هيچ راه و روشي جهت زيستن بدون اين آگاهي براي او امكان‌پذير نيست و بهزيستي او بستگي به ميزان سودمندي عملكرد ذهن او دارد. يك مثال در سطح خيلي ابتدايي و پايين مي‌توان عنوان كرد كه در آن هيچ‌كس نمي‌تواند منكر اهميت استدلال بشود. مثلاً اگر كسي خود را «بي‌عقل» يا «احمق» بداند ضرورتاً آن را بازتاب تخريب كننده عدم توانايي خود در برخورد با واقعيات خواهد دانست (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). از زماني كه كودك توان درك و فهم كسب مي‌كند به طور روزافزون به نحو ضمني و ناواضح از مسئوليت خود در تنظيم رفتار خويش آگاه مي‌شود. براي حفظ آگاهي خود در حد ادراك و فهم عميق بايد از راه نيل به هدفهاي گوناگون كوشش فكري نمايد و نيز اين توان را حاصل كند كه بين حالت تمركز فكري و حالت سردرگمي تميز قائل شود و يكي را در مقابل ديگري انتخاب كند (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). اعتماد به نفس، احساس سودمندي واقعيت مرتباً انسان را در سر چند راهي قرار مي‌دهد كه ناگريز بايد يكي از چند راه را انتخاب نمايد يعني انتخاب اعمال و هدف و انتخاب از بين شقوق مختلف، خوشبختي انسان در گرو انتخاب صحيح و برگزيدن راه درست است؛ درستي در استدلالات و درستي در انتخاب. ولي در عين حال نمي‌تواند پاي خود را از محدوده امكانات طبيعي خويش بيرون بگذارد و انتظار داشته باشد كه بحرالعلوم، عقل كل و خطاناپذير باشد. چيزي كه بدان نياز دارد همان است كه در حيطه توان وي قرار دارد، يعني اين عقيده كه شيوه او در انتخاب و اتخاذ تصميمات و روش ويژه وي در استفاده از آگاهي صحيح باشد. صحيح در اصول و مناسب با واقعيات (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). يك موجود زنده كه آگاهي او به طور خودكار عمل مي‌كند با چنين مسئله‌اي روبرو نيست و نمي‌تواند ارزشمندي عملكرد ذهني خود را مورد سؤال قرار دهد. ولي در مورد انسان كه آگاهي او اختياري است هيچ چيز حياتي‌تر از اين نيست. انسان تنها موجود زنده‌اي است كه مي‌تواند وسيله حيات و بقا يعني نيروي تفكر خود را مردود و يا تخريب و يا به دشمن تسليم كند. او تنها موجود زنده‌اي است كه مي‌تواند به وسيله تمرين و تربيت، نيروي عقلاني خويش را مساعد و شايسته زيستن نمايد و اين مسئوليت عمده او در طريق زندگي است. روشي را كه انسان در برخورد با اين موضوع انتخاب مي‌كند از نظر روان‌شناسي بارزترين حقيقت در مورد نفس اوست زيرا در تار و پود وجود او به عنوان يك موجود زيستي قرار دارد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). هر چه انسان بيشتر خود را به شناخت متعهد بداند، به همان اندازه وظيفه اصلي ضمير هشيار او آگاه و بيدار مي‌شود. يعني درك و فهم و در معني آن، عمل ذهني كه بوسيله انتخاب خود او برانگيخته شده و به سوي سودمندي در شناخت سوق داده مي‌شود. بالعكس هر چه انسان در بيدار و هشيار ساختن هدف تنظيم كننده عمل خودآگاهي دچار شكست شود يا از آن امتناع نمايد به همان ميزان از كوشش ذهن و مسئوليت استدلال به دور مي‌ماند و نتيجه آن ناسودمند كردن نيروي شناخت است (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). اساسي‌ترين انتخاب آن انتخابي است كه مستقيماً در قلمرو اختيار قرار دارد: فكر كردن يا فكر نكردن و تمركز يا تعليق ذهن. اين انتخاب در سه شق اساسي معرف‌شناسي رواني موجود است؛ شقوقي در قالب اصلي جريان عملكرد شناختي او. اين شقوق مواضعي را كه استدلال، فهم و واقعيت در ذهن انسان اشغال مي‌نمايد منعكس مي‌سازند (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). 1- انسان مي‌تواند يك تمركز فكري بسيار قوي را در ذهن خود فعال سازد و آن را پايدار و مستمر بدارد؛ با اين هدف كه فهم خود را به ميزان مطلوبي از دقت و روشني برساند و يا بالعكس آن را در سطح تيره‌اي از حالت منفعل، بدون قوه تميز و بي‌ارادگي و بي‌هدفي ذهني نگاه دارد. 2- انسان مي‌تواند بين عقل و احساس، تمايز و تفاوت قائل شود و بگذارد كه قضاوت او از عقل و نه از احساسات او پيروي نمايد. يا در عوض در زير فشار احساسات (تمايلات و يا ترسهاي خود) عقل خود را به حالت تعليق درآورد و ذهن خود را تسليم انگيزه‌هايي نمايد كه نسبت به ارزشيابي آنها بي‌تفاوت و بي‌قيد است (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). 3- انسان مي‌تواند تحليل مستقلي از ميزان صحت و سقم هر ادعا و يا درجه درستي يا نادرستي هر موضوع نمايد و يا حالت منفعلانه و غيرمنتقدانه‌اي در برخورد با عقايد و بيانات ديگران اختيار كند و قضاوت آنها را جايگزين تشخيص و قضاوت خود نمايد. به هرميزان كه انسان سيرتاً در اين موضوعات انتخاب صحيح داشته باشد به همان اندازه احساس كنترل بر هستي خود مي‌نمايد؛ كنترل ذهن به نحوي كه در عين حال با واقعيت مناسب و در صلح و سازش باشد اعتماد به نفس عبارت است از اعتماد به ذهن انسان در رابطه با اعتبار ابزار شناخت (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). اين اعتماد الزاماً انسان را از خطا مصون نمي‌دارد به اين معني نيست كه فرد هيچ‌گاه اشتباه نمي‌كند بلكه بر اين عقيده استوار است كه انسان شايستگي تفكر، قضاوت و دانستن را دارد (دانستن به معني جبران خطاها). و نيز انسان اصولاً واجد لياقت است و بدون چون و چرا ملزم است كه در رابطه اصيل، شرافتمندانه و تحريف نشده‌اي با ظرفيت كامل خود و تا آنجا كه نيروهاي اختياري او اجازه مي‌دهند باشد. علاوه بر اين عالم و معتقد بر اين باشد كه هيچ چيز پرارجحتر و ارزشمندتر از واقعيت نيست و بالاترين توجه و احترام بايد به سوي واقعيت باشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). نوع اساسي واصلي اعتماد به نفس بايد از نوع سطحي و مقطعي آن تميز داده شود زيرا نوع اخير فقط حس سودمندي انسان در يك زمينه خاص و يك منظور ويژه را شامل مي‌شود. حال آنكه اعتماد به نفس اساسي، متوجه علم شخص در يك زمينه خاص و يا مهارت در كار معيني نيست بلكه متوجه اعتماد به نفس به معني آن درعلم معرفت‌شناسي روان است كه شامل برخورداري از يك روح قضاوت كلي به صورت ضمني و غيرواضح و لزوماً آگاهانه و يك سيرت و صفت انساني در برخورد با حقايق، واقعيات و تلاش و مبارزه در اين راستاست. انسان به چنين اعتماد به نفسي نياز دارد زيرا شك در كارآيي آنچه سرمايه بقاي اوست در حكم فلج كردن، متوقف كردن و تسليم به اضطراب و محكوميت، به درماندگي و بيچارگي است كه منجر به عدم صلاحيت و شايستگي او براي زيستن مي‌گردد (مترجم: هاشمي، جمال، 1376). ارتباط عزت‌نفس با خودپنداره و خود ايده‌آل به مجموعه ويژگيهايي كه يك فرد براي توصيف خودش به كار مي‌برد خودپنداره يك فرد مي‌گويند. خودپنداره با عزت ‌نفس متفاوت است. مثلاً شايد فردي خود را يك پزشك خوب، علاقمند به مطالعه كتاب‌هاي علمي، برادر احمد داراي موهاي مشكي و با وزني حدود 75 كيلوگرم بداند كه مجموعه اين ويژگيها خودپنداره اين آقا مي‌گويند، يا خودپنداره اين فرد را تشكيل مي‌دهند ولي عزت‌نفس عبارت است از ميزان ارزشي كه اطلاعات درون خودپنداره براي فرد دارد و از اعتقادات فرد در مورد تمام صفات و ويژگيهايي كه در او هست سرچشمه مي‌گيرد مثلاً اگر در مورد اين آقا وزن 75 كيلوگرمي ارزش زيادي داشته باشد ولي فاصله زيادي بين آنچه كه مي‌خواهد و آنچه كه هست باشد وي از پائين بودن عزت‌نفس خود رنج مي‌برد و يا فرضاً‌داشتن موهاي مشكي، علاقمند به موهاي خرمايي و يا با داشتن مدرك دكتراي عمومي، علاقه و ارزش زيادي به گرفتن تخصص در يكي از رشته‌هاي پزشكي داشته باشد، اين وضعيت نيز صادق است و او از كمبود عزت نفس رنج مي‌برد. با اين وجود احتمال دارد توانايي بدني و محبوبيت همين فرد در ميان دوستانش بيشتر از موارد ديگري باشد كه ذكر كرديم. حال اگر وي در هر دو زمينه ممتاز باشد (موفقيت تحصيلي و محبوبيت) عزت نفس او بالا خواهد بود (عليپور، بيژن، 1375). بنابراين به تعبيري بهتر مي‌توان گفت كه عزت‌نفس هر فردي (خود ارزشيابي مثبت) براساس تركيبي از اطلاعات عيني در مورد خودش و ارزش‌هاي ذهني كه براي آن اطلاعات قائل است پايه گذاري شده است. از جنبه‌اي ديگر فاصله بين خود ادراك شده و خود ايده‌آل نيز مي‌تواند ميزان عزت‌نفس يك فرد را محك بزند. خود ادراك شده يا همان خودپنداره يك موقعيت عيني است كه مي‌تواند درباره مهارت‌ها، صفات و ويژگيهايي كه در يك فرد وجود دارد بحث كند. اما خود ايده‌آل يا خود آرماني عبارت است از تصوري كه يك فرد دوست دارد در مورد خودش داشته باشد يا به آن برسد و همانگونه باشد. البته واضح است كه اين ضرورتاً خيالبافي و بي‌معني نيست. فرضاً اينكه شخصي بخواهد مديرعامل شركتي شود و يا با سواد شود اين يك خواست صادقانه و منطقي است و فرد مي‌تواند با تلاش و كوشش به آن برسد (عليپور، بيژن، 1375). اگر خودپنداره يا همان خودادراك شده و خود ايده‌آل با هم منطبق باشد فرد از عزت‌نفس بالايي برخوردار خواهد بود. برعكس اگر فاصله زيادي بين اين دو باشد عزت‌نفس وي كاهش يافته و خود ارزشمندي منفي افزايش مي‌يابد. به عنوان مثال فردي كه داراي مدرك تحصيلي بالايي است و موقعيت شغلي خوبي هم دارد براي خود ارزش مثبتي در نظر مي‌گيرد اما فردي كه مي‌خواهد شخص متخصص و معروفي در ارتوپدي شود ولي شكست‌هاي پي‌درپي تحصيلي دارد از عزت نفس پاييني برخوردار خواهد بود (عليپور، بيژن، 1375). خودپنداره و به تبع آن عزت‌نفس براساس تركيبي از مسائل و موضوعاتي كه در زندگي براي ما اهميت دارند ساخته شده است. به عنوان مثال يك كودك تجاربي را كه در زمينه‌هاي ورزشي، آموزشگاهي و دوست‌يابي داشته و در آنها به موفقيت‌هايي نائل شده است بيان مي‌كند. عز‌ت‌نفس اين كودك به اهميتي كه او براي هر كدام از موارد نام برده قائل است بستگي دارد. اصولاً اگر كودك زمينه‌هايي را كه در آنها فعاليت داشته است با ارزش بداند عزت‌نفس كلي او بالا خواهد بود در حالي كه اگر وي آن زمينه‌ها را بي‌ارزش بداند عقايد منفي در مورد خودش خواهد داشت. بعضي افراد براي توانائيها يا ظرفيت‌هاي خوبي كه دارند ارزش قائل نيستند و در مقابل براي آنچه كه فاقد آن هستند و يا به نسبت كمتري از آن برخوردارند ارزش فراواني قائل مي‌شوند روشن است كه اينگونه افراد مشكلات بيشتري در ارتباط با عزت‌نفس كلي خواهند داشت (عليپور، بيژن، 1375). به طور كلي عزت‌نفس از جنبه‌هاي مختلف اجتماعي، تحصيلي، خانوادگي و … قابل بررسي است اگر فرد در هر كدام از اينها دچار فاصله بين آنچه كه مي‌باشد (خودپنداره يا خود ادراك شده) با آنچه كه مي‌خواهد باشد (خود آرماني يا ايده‌آل) بشود، وي دچار عزت‌نفس پايين مي‌گردد كه بايد با توجه به شناخت تك‌تك اين موارد در برطرف كردن آنها همت گذاشته شود در غير اين صورت احتمال ابتلا به اختلالاتي همچون افسردگي، بي‌حالي، پوچي، اضطراب،‌ ترس، … بسيار زياد است (عليپور، بيژن، 1375). تفاوت عزت با احساس عزت عزت (سربلندي) همسنگ برتر آمدن است و هر كه برتر آيد، عزيز تواند بود و آنانكه در فرودست مي‌مانند ذليل خواهند بود پس چون عزت حاصل كرامت است مي‌توان گفت كه عزت نيز از جنس كرامت است اما از آنجا كه عزت با برتر آمدن ملازمت دارد، بايد گفت كه عزت كرامت مضاعف است. از اين رو هر جا عزت باشد كرامت نيز لاجرم هست اما هر جا كرامت باشد لزوماً عزت‌نفس موجود نيست (اسلامي‌نسب، علي، 1372). بني‌آدم همه مكرمند اما همه عزتمند نيستند، از ميان آنان تنها كساني كه برتر مي‌آيند از عزت‌نفس بهره‌ورند، يعني آنهايي كه در پرتو تحمل به ايمان و تقوي راه مي‌يابند. حاصل اين بيان آنكه معيار عزت تقوي است با نظر به اين سخن اكنون بايد به تمايز ديگري نيز روي آوريم و آن تميز ميان «عزت» و «احساس عزت» است. اين دو بر هم منطبق نيستند، عزت صفتي واقعي و وجودي است و هرگاه معيار آن «تقوي» موجودباشد آن نيز موجود است. اما احساس عزت لزوماً چنين نيستند و لذا ممكن است حتي وهمي و پنداري باشد. پس احساس عزت دو گونه است گاه كسي براستي عزتمند است و احساس عزت نيز مي‌كند و گاه كسي تنها احساس عزت مي‌كند بي‌آنكه في‌الوقوع عزيز باشد. عزت با ذلت قابل جمع نيست اما احساس عزت با ذلت قابل جمع است (اسلامي نسب، علي، 1372). هرگاه كسي بتواند با قدرت با علم يا جمال خود، ديگران را به اعجاب‌ آورد، احساس عزت در او پديدار مي‌شود اما چنين فردي ممكن است خود نيز فريفته ويژگي‌هاي خويش باشد در اين صورت فاقد تقوي و بنابراين فاقد عزت است در ترجمه آيه زير از قرآن همين تمايز ميان احساس عزت و عزت مورد توجه قرار گرفته است. «منافقين (پنهاني با هم) مي‌گويند اگر به مدينه مراجعت كرديم البته بايد اربابان عزت و ثروت، مسلمانان ذليل (فقير) را از شهر بيرون كنند و حال آنكه عزت‌ مخصوص خدا و رسول و اهل ايمانست (و ذلت خاص كافران) ولكن منافقان از اين معني آگاه نيستند» منافقين مورد بحث در اين آيه احساس عزت دارند اما نمي‌دانند كه احساس عزت آنها با عزتمند بودن يكي نيست (اسلامي نسب، علي، 1372). با توجه به ديدگاه اسلامي در عبارت فوق مي‌توان به ابعاد عميق‌تري از روا‌ن‌شناسي اعتماد و عزت‌نفس پي‌برد. انسان بايستي مقدمتاً به درستي ساختار و ساختمان وجودي: عملكرد رواني خود، اعتماد، اعتقاد، ايمان و اطمينان داشته باشد. اينكه بتواند در ارتباط اجتماعي رابطه اعتمادآميز برقرار كند از اين رو اصل عزت به نحو روشن‌تري قابل تصور است. هنگامي كه مي‌گوئيم بايد عزت نفس انسان را فراهم آورد مقصود اين نيست كه تنها احساس عزت‌نفس دروني را در او به وجود آوريم بلكه مراد آن است، بايد احساس عزتي قرين به عزت واقعي نفس در او پديد آوريم و عزت واقعي وجودي حاصل دست يافتن به كرامتي برتر از كرامت اوليه و عمومي انسان است و معيار اين كرامت مضاعف، تقوي است (ان اكرمكم عندالله اتقيكم) (اسلامي نسب، علي، 1372). اسلام و عزت‌نفس قال الله بتارك و تعالي: والله العزه و لرسوله و للمومنين. عزت منحصراً از آن خداست و پيامبر خدا و مؤمنين … مؤمن بايد هميشه عزيز باشد و عزيز است. پيغمبر اسلام فرمود اُطْلُبُوا الْحَوائِجَ بِعِزَّةِ الْاَنْفُسِ انسان احتياج پيدا مي‌كند به انسانهاي ديگر. آيا عرض احتياج به انسانهاي ديگر خوب است يا بد؟ برخي مكتبها مي‌گويند خوب است مخصوصاً از اين جهت كه هر چه انسان بيشتر اظهار احتياج و تذلل و خواستاري كند نفس خودش را بيشتر خوار و ذليل كرده براي تهذيب نفس خوب است (مطهري، مرتضي، 1370). خداوند در سوره فاطر آيه ده مي‌فرمايند: «هر كه طالب عزت است (بداند كه) تحكم و عزت‌، خاص خداست، كلمه نيكوي خداوند (و روح پاك آسماني) به سوي خدا بالا رود و عمل نيك خالص آنرا بالا برد.» راغب در كتاب مفردات مي‌گويد كه كلمه عزت به معناي آن حالتي است كه نمي‌گذارد انسان شكست بخورد، مغلوب واقع شود و از اينجا گرفته شده كه مي‌گويند «زمين خيلي سخت» پس صلابت اصيل در معناي عزت است. چيزي كه هست از بابت توسعه در استعمال، بر كسي هم كه مقهور نمي‌شود يعني عزيز مي‌گويند مثل عزيز مصر. عزت به معناي غيرت و حميت نيز آمده است: نظير آيه (بلكه آنها كه كافر شدند گرفتار غيرت و دشمني‌اند (اسلامي نسب، علي، 1372). حال كه معناي لغوي عزت معلوم شد مي‌گوييم، عزت به معناي اول يعني اينكه چيزي ظاهر باشد و نه مقهور يا غالب باشد و شكست‌ناپذير كه حقيقت معناي آن مختص به خداي عزوجل است چون غير خداي عزوجل هركسي را كه فرض كني در ذاتش فقير و در نفسش ذليل است و چيزي را كه نفعش در آن باشد مالك نيست مگر آنكه خدا به او ترحم كند و سهمي از عزت به او بدهد (اسلامي نسب، علي، 1372). نهايت عزت نفس و اعتماد به نفس قبول خالق و خودسپاري مي‌باشد. توكل كردن بر خدا حقيقتش اطمينان خود به حق تعالي و تسليم شدن به امر اوست. بعضي نوشته‌اند معناي توكل اين است كه شخص از آنچه در نزد مردم است مأيوس و به آنچه در نزد خداست اميدوار است. علي (ع) در معني توكل بياني دارند كه نزديك به همين معني است و مي‌فرمايند: ايمان بنده قابل تصديق نيست مگر كه به اين معني اطمينان حاصل كند كه آنچه در دست حق تعالي است براي او بيشتر قابل اعتماد است تا آنچه در دست خود اوست (اسلامي نسب، علي، 1372). خواجه مي‌گويد: توكل عبارت از اين است كه شخص كارهاي خود را كلاً به حق متعال كه مالك واقعي است واگذار نمايد و به خواست حق متعال تن در دهد و بدان اعتماد نمايد. توكل براي عامه سخت‌ترين منزل و براي خواص سهل‌ترين راه است. زيرا حق متعال امور را كلاً به خود نسبت داده و اهل عالم را از تصاحب و تمالك مأيوس ساخته است (اسلامي نسب، علي، 1372). توكل كاري بس مشكل است زيرا متوكل، بايد با توكل اختيار را رها و امر را به حق متعال واگذار نمايد. گفته‌اند: دو سلطان در يك اقليم نگنجد تا مادامي كه در باطن، نفس اماره حكومت دارد عنوان دعوي حكومت حق براي تصاحب نفس امري است عاري از حقيقت. چه صاحب نفس هيچ‌گاه راضي نمي‌گردد اختيار را از خود سلب و كار را به ديگري واگذار نمايد. معني توكل، اختيار از دست دادن و آن را به غير واگذار كردن است (اسلامي نسب، علي، 1372). توكل عامه توكل تجارتي است و به اين منظور است كه سود بيشتر عايد آنها گردد. عامه در توكل، خواست خود را منظور مي‌كنند نه خواست حق را يك نظر اين امر مشكل عامه را براي خاصه سهل و آسان مي‌كند آن نظر اين است كه خاصه سعي دارند متوجه خود نباشند توجهشان به خدا باشد خود را نبينند خدا را ببينند همين نظر اين امر را مشكل را براي آنان سهل مي‌كند. خاصه، دارايي ندارند، قدرت ندارند، خواسته ندارند اختيار ندارند لذا امر توكل بر آنان سهل مي‌گردد. واگذاري ملك به صاحب ملك و رها كردن امر به صاحب امر كار مشكلي نيست. توكل به معني واقعي اين است كه شخص بفهمد مالك چيزي نيست و از خود در زمينه حق متعال اراده و اختيار ندارد و كاري كه قصد انجام آن را ندارد به اختيار و صلاح حق متعال است. اين آن متوكل است كه محبوب حق متعال است و در مورد او آيه شريفه ان الله يحب المتوكلين (159-4) نازل شده است (اسلامي نسب، علي، 1372). متوكل در اين حال كه توكل مي‌كند در توكلش خواست و طلب هست و به منظور وصول به منظور توكل مي‌كند در توكلش به سبب هم متوسل است زيرا مي‌گويد كارها همه با اسباب فراهم مي‌گردند و اين نظر را هم دارد كه با اين وسايل مشغول باشد تا به امر خلاف مبادرت نكند چه فراغت را براي خود منضر مي‌داند، مي‌داند اگر به اقامه نماز، پرداخت زكوه، صله رحم، احسان و ساير امور مشغول نباشد و سرگرم به اين امور كه مأمور به او هستند نباشد نفس او را به كارهاي باطل مشغول خواهد ساخت. يك نظر ديگر هم متوكل در اين حال دارد و آن نظر اين است كه اسباب واسطه وصول او به مقصود شوند چه اگر بي‌واسطه و سبب او به مقصود برسد ممكن است اين گونه سيري موجب شهوت او شود و او را به دعوي و ادعا بكشاند پس از توكل ترك دعوي را هم منظور دارد (اسلامي نسب، علي، 1372). بنابراين در توكل، فرد به خودشناسي نائل آمده و به خداشناسي مي‌رسد و فكر و روان روح در اختيار كسي مي‌گذارد كه مركز تمام قدرت‌ها و منشأ همه تكيه‌گاهها مي‌باشد و از اين طريق قدرت مي‌گيرد و به سلسله قدرت و بزرگ بزرگان و خداوند عزيز و صاحب عزت اتصال پيدا مي‌كند (اسلامي نسب، علي، 1372). در اين حالت فرد خود عزتمند است و اعتماد به نفس خوبي دارد زيرا خداوند، آن و نفس را با هم آفريده است اين حالت سيري عرفاني و معنوي دارد و داراي درجات استكمالي مي‌باشد و قابل بسط در روان‌شناسي نمي‌باشد و توكل نهايت درجه اتصال به منشأ عزت است. در نتيجه تنها انسان متوكل از بالاترين درجه عزت‌نفس برخوردار خواهد بود (اسلامي نسب، علي، 1372). عزت‌نفس فردي وعزت‌نفس جمعي مطابق نظريه هويت اجتماعي خودپنداره دو جنبه متفاوت دارد (تجفل، 1982، ترنر، 1986) يكي هويت فردي است كه مشتمل بر باورهاي فرد در مورد مهارتها و تواناييهايش مي‌باشد و ديگري هويت اجتماعي (آنچه كه آن را هويت جمعي يا گروهي مي‌ناميم) كه عبارت است از جنبه‌اي از خودپنداره افراد كه از آگاهي آنان از عضويت در يك گروه (يا چند گروه) اجتماعي، توأم با ارزش و اهميت عاطفي كه به هر عضو تعلق مي‌گيرد ناشي مي‌شود. در حالي كه هويت فردي به ويژگيهاي شخصي فرد نسبت داده مي‌شود هويت جمعي يا اجتماعي به ويژگيهاي گروههايي نسبت داده مي‌شود. كه فرد در آنها عضويت دارد اين ويژگيها ممكن است شبيه به همان ويژگي‌هاي فردي باشد و يا هيچ‌گونه شباهتي با يكديگر نداشته باشند (بيابانگرد، اسماعيل، 1372). نظريه هويت اجتماعي در درجه اول برانگيزش فرد به منظور نيل به يك هويت اجتماعي مثبت (براي مثال عزت‌نفس جمعي) تأكيد دارد. براساس اين نظريه زماني كه هويت اجتماعي افراد با تهديدي مواجه شود، آنها از طريق همانندسازي يا مقايسه مطلوب بين گروه (يا گروههاي) خود و برون گروه (يا گروه غير خودي) به يك هويت اجتماعي مثبت دست مي‌يابند بنابراين افراد تحقيرهاي اعضاي برون گروه را نسبت به درو‌ن‌ گروه كاهش مي‌دهند تا به مقايسه مطلوبي بين گروه خودي و برون گروه دست يازند معمولاً افراد، اعضاي گروه خودي را مطلوبتر از اعضاي برون گروه ارزيابي مي‌كنند (بيابانگرد، اسماعيل، 1372). چندين مطالعه نشان داده، افرادي كه عزت‌نفسشان بالاست انواع خطاها يا تحريفات تقويت كننده خويش يا خود افزايي را به ويژه زماني كه با يك تهديد واقعي يا خيالي نسبت به خودپنداره فردي خود مواجه باشند از خود نشان مي‌دهند براي مثال احتمال بيشتري وجود دارد كه افراد داراي عزت نفس بالا در مقايسه با افراد واجد عزت نفس پايين نسبت به موفقيتهاي خود اطمينان داشته، از سرزنش به خاطر شكستها اجتناب ورزند (بيابانگرد، اسماعيل، 1372). در يك مطالعه گروكر 1987، دريافت كه آزمودنيهاي با عزت‌نفس فردي بالا در يك آزمون مربوط به اطلاعاتي در مورد عملكرد فردي‌شان به شيوه‌اي پاسخ دادند كه به طور غيرمستقيم «خويشتن» آنها را افزايش دهد. بنابراين آزمودنيهاي با عزت‌نفس بالا به صورت غيرمستقيم تلويحاً موفقيتهايشان را افزايش مي‌دهند و تلويحات شكستهايشان را به حداقل مي‌رسانند برعكس آزمودنيهاي با عزت‌نفس پايين تحريفات خودافزايي را كه مشخصه افراد با عزت‌نفس بالاست نشان نمي‌دهند (بيابانگرد، اسماعيل، 1372). لاتنن و كروكر 1989 بيان مي‌كنند كه عزت‌نفس جمعي ممكن است در زمينه‌هاي گروهي به مانند يك شيوه براي كسب عزت‌نفس فردي در زمينه‌هاي شخصي عمل نمايد از اين رو عزت‌نفس فردي حوزه پاسخ يك فرد را نسبت به تجربه يك شكست گروهي تعديل مي‌نمايد. افراد با عزت‌نفس جمعي بالا زماني كه با يك تهديد براي هويت گروهي‌شان مواجه مي‌شوند سوگيريها و يا تحريفاتي را براي افزايش عزت‌نفس گروه خودي به كار مي‌برند در حالي كه افراد با عزت نفس جمعي پايين ممكن است چنين سوگيري يا تحريفاتي براي افزايش عزت‌نفس گروه خودي نشان ندهند بنابراين پيش‌بيني‌هاي نظريه هويت اجتماعي ممكن است براي افراد با عزت‌نفس جمعي بالا به كار رود اما در مورد افراد با عزت نفس جمعي پايين كاربردي ندارد (بيابانگرد، اسماعيل، 1372). روزنبرگ رابطه بين عزت‌نفس فردي و جمعي را در يك نمونه 82 نفري از دانشجويان با 1/0P<، 34/0= r بدست آورد هاتر 1983 معتقد است كه بعد از دوره نوجواني عزت‌نفس جمعي اهميت دارد. تحقيق جني‌فر و همكاران 1989 نشان داد كه عزت‌نفس جمعي و تهديد نسبت به آن در پديده‌هاي ميان گروهي اهميت مهمي دارد علاوه بر اين گر چه عزت ‌نفس جمعي ظاهراً از نظر مفهومي و آزمايشي از عزت‌نفس فردي متمايز است اما اين دو حيطه عزت‌نفس اهميت يكساني دارند و افراد با عزت‌نفس فردي بالا يا پايين به تهديدهاي شخصي به همان ميزان پاسخ مي‌دهند كه افراد با عزت‌نفس جمعي بالا يا پايين تهديدهاي جمعي پاسخ مي‌دهند (بيابانگرد، اسماعيل، 1372). از عزت‌نفس بالا يا پايين چه چيز استنباط مي‌شود عزت‌نفس بالا به عنوان يك ديدگاه سالم از خود مورد بررسي قرار گرفته است، يعني ديدگاهي كه به طور واقع‌گرايانه كمبودها و نقاط ضعف را دربر مي‌گيرد ولي نه به آن شدتي كه منجر به انتقاد شديد از خود شود. شخصي كه از عزت‌نفس بالايي برخوردار است خودش را به گونه مثبتي ارزشيابي كرده و برخورد مناسبي نسبت به نظريات مثبت خود و ديگران دارد، در مقابل كسي كه به عزت نفس پايين مبتلا است اغلب نوعي نگرش مصنوعي نسبت به دنيا دارد و در نااميدي تلاش مي‌كند تا به ديگران و خودش نشان دهد كه او شخص لايقي است يا ممكن است به درون خويش انزوا گزيند و از ارتباط با ديگران كه از آنها مي‌ترسد اجتناب نمايد. شخص مبتلا به عزت‌نفس پايين اساساً فردي است كه احساس غرور كمي در خودش ادراك كرده است (عليپور، بيژن، 1375). عزت‌نفس بالا يا پايين استنباطي است كه از سلامتي يك فرد مي‌شود. عزت‌نفس بالا به عنوان يك نشانه از ميزان سلامتي شخص مطرح مي‌گردد يعني نشانه و ديدگاهي كه به طور واقع‌گرايانه كمبودها و نقاط ضعف را دربر مي‌گيرد. از آنجايي كه عزت‌نفس نقش اساسي در كاهش و از بين بردن افسردگي، اضطراب و ناراحتي روحي دارد داراي ارزش ويژه و بالايي است (عليپور، بيژن، 1375). برگ اظهار مي‌دارد كه فرد در صورتي احساس با ارزش بودن مي‌كند كه رشته عملكرد خود را متصل به منشأ محكم و استوار و قابل قبولي بر اجتماع ببيند (اسلامي‌نسب، علي، 1372). مطالعه شغل‌ها و امور انجام شده توسط انسانها در جامعه امروز يا تاريخ گذشته ملل و اقوام نشان مي‌دهد كه هرگاه فردي اقدام به عملي نموده است كه جامعه او را تحسين كرده و يا مورد قبول و اعتماد و پذيرش جامع بوده فرد احساس اعتماد به نفس زيادي نموده و از كرده خود شاد بوده است (اسلامي‌نسب، علي، 1372). وقتي صحابه رسول اكرم (ص) همراه او به جنگ و كارزار مي‌رفتند آنچنان مطمئن، استوار و مقاوم پيش مي‌تاختند كه دشمن را ياراي مقاومت نبود زيرا آينده اقدام خود را به كينه مي‌ديدند. همينطور است وقتي كه نافرماني نموده و دست از اهداف والاي مي‌شستند و زيان‌هاي بسياري از سوي دشمن به آنها وارد مي‌شد (نظير جنگ احد كه مسلمانان به جهت نافرماني رسول خدا شكست اول و سختي داشتند) و چون دوباره متحد شدند پيروزي نهايي كسب نمودند. بنابراين هر قدر عمل انجام شده توسط فرد با معيارهاي فردي، اجتماعي،‌ الهي مطابقت بيشتري داشته باشد احساس عزت‌نفس بيشتري فراهم خواهد شد (اسلامي‌نسب، علي، 1372). رضايت از زندگي، تلاش جهت بهبود و اميدواري به آينده نشانه سلامت رواني فرد است. درماندگي در زندگي يعني ديگران را مسئول مشكلات خود تلقي كردن و اين، عمل خود پايين بودن عزت‌نفس و آگاه نبودن از قدر و منزلت خود انسان را نشان مي‌دهد و آن فرد متأسفانه از اساسي‌ترين عامل در رشد مطلوب و همه جانبه شخصيت فردي خود هيچ بهره‌اي نگرفته و اين همان روحيه پذيرش خود و عزت‌نفس است كه او در خود به باد فراموشي سپرده و دچار خسران زياد مي‌شود. فرد با چنين خصيصه رفتارهايي چون احساس بي‌ارزشي از نگاه ديگران دارد، از محبت و پذيرش ديگران نسبت به خود ترديد مي‌نمايد، احساس درماندگي و ناتواني مي‌كند، به راحتي تحت تأثير قرار مي‌گيرد و از خود توان مقاومت ندارد زود از افرادي كه شخصيت قوي دارند فرمانبرداري دارد، از موقعيت نگراني‌زا مي‌گريزد و در برابر فشارهاي رواني به ويژه ترس و خشم كم‌تحمل مي‌شود، بهانه‌جويي مي‌كند و زود نااميد مي‌شود و براي ضعف خود ديگران را سرزنش مي‌نمايد و اشتباهات خود را نمي‌بيند و از پذيرش آن فراري است، توانمنديهاي خود را دست كم مي‌گيرد و هميشه نااميد است و مي‌گويد نمي‌توانم اين كار را انجام دهم، عواطف خود را تماماً به شكل مطلوب بروز نمي‌دهد و مواردي چون بي‌قيدي، خشونت و بدخلقي را از خود به نمايش مي‌گذارد ولي برعكس افرادي كه حالات خودپذيرنده دارند در مستقل عمل كردن و خود انتخاب‌گري و مسئوليت‌پذيري مطمئن‌تر مي‌باشند به گونه‌اي كه توجه به پيشرفت‌هاي خود داشته و به آن افتخار مي‌كنند و به خود احساس رضايتمندي دارند در مقابل مشكلات ناكام نمي‌شوند و واكنش‌هاي سازگارانه‌اي دارند و در مورد علل آن صحبت مي‌كنند، از نفوذ خود بر افراد مطمئن هستند، هيجانات خود را به خوبي بروز مي‌دهند و محبت و خشم خودشان را به راحتي آشكار مي‌كنند (ابوطالبي احمدي، تقي، 1378). هركس كه از خود تصوير ذهني مثبت دارد به خود و ديگران احترام مي‌گذارد. او مي‌داند كه خوب و خوش است و حتي مي‌تواند بهتر از اين شود، رفتار منصفانه دارد، با افراد خانواده با همكاران و مشاغل مختلف كنار مي‌آيد، در رفتار وعملكرد خود تعصب و يك رأي ندارد چون فرد متعصب عملكرد كوركورانه دارد و در قلب و ذهن خود جايي براي ديگران پيدا نمي‌كند، با خود و ديگران رفتار غيرمنطقي مي‌نمايد، خود و ديگران را عذاب مي‌دهد، با خود همكاري و تعاون ندارد و با ديگران هم‌چنين نمي‌كند، خودش تنش دروني دارد و از تنش ديگران لذت مي‌برد. او فرد متعصبي جلوه مي‌كند طوري كه مي‌دانيد تعصب موجب انكار خويشتن مي‌شود و فرد را از شادي و سعادت محروم مي‌گرداند. افرادي كه تصوير ذهني منفي دارند معتقدند كه از اهميتي كمتر برخوردارند، مورد احترام قرار نمي‌گيرند و در مقام تحقير و شماتت خويش هستند، از روبرو شدن با مسائل روزانه طفره مي‌روند، از كمك به ديگران دريغ مي‌كنند زيرا احساس مي‌كنند كه تلاشهايشان بي‌حاصل و بي‌مورد است، ناكام هستند و در بهترين حالات در حد متوسط، روزگار مي‌گذرانند، با نارضايتي، شكست و ناراحتي رو‌به‌رو مي‌گردند، بخت و اقبال بد را متوجه خود مي‌سازند و خود را مستحق آن مي‌دانند و تا آخرين روزهاي حيات، خويش را در زندان احساسات و عواطف نامعقول زنداني مي‌كنند (ابوطالبي احمدي، تقي، 1378). عزت‌نفس و مناعت طبع اهميت مناعت طبع و عزت‌نفس در وجود هر شخص به هر نحوي كه خودش فكر و تصور مي‌كند در كارها و وظايف روزانه، در عشق، در امور جنسي، در نقش يك پدر ومادر به طور قطع و يقين جلوه‌گر خواهد شد. پاسخ به حوادثي كه بر ايمان رخ مي‌دهد نشانگر آن است كه به چه نحو درباره خويشتن فكر و قضاوت مي‌كنيم. واكنش در برابر حوادث زندگاني ديدگاه ما را در برابر آنها نشان مي‌دهد لذا مي‌بينيم كه داشتن عزت‌نفس و مناعت‌طبع نه تنها كليد موفقيت و فقدان آن سبب شكست است بلكه موجب مي‌شود تا خود و ديگران را بهتر بشناسيم (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). اضطراب، افسردگي، وحشت از انس و عطوفت، وحشت از عدم موفقيت در كارها، اعتياد به الكل يا مواد مخدر، مردود شدن در امتحانات، شكست در ازدواج يا آزار و ايزاء فرزندان، انحرافات جنسي يا احساس ناشي از عدم رشد و بلوغ، خودكشي و بزهكاري هيچكدام اينها مربوط به فقدان عزت‌نفس در شخص نبوده و قابل طرح و استناد نمي‌باشد (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). عزت‌نفس مركب از دو چيز، يكي احساس شايستگي و قابليت و ديگري ارزشي شخصي مي‌باشد. به عبارت ديگر مناعت طبع و عزت‌نفس همانا ميزان اعتماد به نفس و بازگشت به خويشتن است. اين صفات منعكس‌كننده استعداد نهاني در مورد قضاوت درباره نيروي فرد در برابر مبارزه با مشكلات زندگي و درك مسائل و تسلط به حل آنهاست. ديگر آن كه انسان مي‌بايستي همواره شادمان و بشاش بوده و از خواسته‌ها و نيازمنديهاي خود حمايت كند و به آنها احترام بگذارد. داشتن مناعت‌طبع و بلندنظري همانا احساس اطمينان نسبت به زندگي است يعني دارا بودن صلاحيت و شايستگي و ارزشهايي است كه به آنها اشاره شد و برعكس اگر در عزت‌نفس و مناعت‌طبع نقصاني وجود داشته باشد انسان خود را به عنوان يك وصله ناجور و ناهماهنگ نسبت به زندگي احساس مي‌كند و خويشتن را در مورد همه چيز مقصر و خطاكار مي داند (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). نيروي توسعه و بالا بردن اعتماد و عزت‌نفس در طبيعت و نهادها نهفته است و نظر به اين كه نيروي فكري هر شخص يك عامل اساسي اعتماد نسبت به خودش به شمار مي‌رود لذا زندگي ما ايجاب مي‌كند كه براي خوشبختي و سعادت خودمان همواره در تلاش باشيم. غايت آرزوي هر فرد آن است كه از عزت‌نفس و مناعت طبع خويش حداكثر لذت و استفاده را ببرد و هر دو آنها را يعني اعتماد نسبت به خود و ادراك و هوش خدادادي خويش را كه ضامن سعادت اوست مورد تجربه و آزمايش قرار بدهد اما متأسفانه عده زيادي از مردم اين نكات را در نظر نگرفته و به كار نمي‌برند (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). كسب موفقيت بدون حصول عزت‌نفس مطلق محكوم به اين است كه شخص خود را چون يك فرد دورو و دغلباز احساس كند كه مشتاقانه انتظار بكشد تا مورد توجه ديگران قرار بگيرد و چون تحسين و تمجيد ديگران مناعت طبع ايجاد نمي‌كند لذا نه معلومات، نه مهارت، نه مال و مكنت، نه ازدواج و نه صاحب فرزند شدن و نه كارهاي خيريه هيچكدام اينها او را به رفعت و سربلندي نمي‌رسانند (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). پاره‌اي اوقات با اين كه اين قبيل امتيازات مي‌تواند به طور موقت خاطر ما را ارضا كند و احساس راحتي بيشتري بكنيم معهذا اين آسايش و راحتي هرگز جاي عزت‌نفس و مناعت‌طبع را نمي‌گيرد. بدبختانه در همه جاي دنيا عده زيادي از مردم در جستجوي به دست آوردن مناعت طبع و اعتماد به نفس هستند بدون اينكه آن را در خودشان جستجو بكنند و به همين سبب است كه در اين راه شكست خورده و موفق نمي‌شوند (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). مناعت طبع و اعتماد به نفس به عنوان كمال و فضيلت معنوي و يا به عبارت ديگر يك فتح و پيروزي در تحول و تكامل، آگاهي و هوشياري انسان به شمار مي‌رود. هنگامي كه به اين طريق عزت‌نفس را به عنوان يك آگاهي بشناسيم درك خواهيم كرد كه مي‌توانيم درباره ديگر مردم احساس داشته و در نتيجه متوجه شناخت خويش بشويم. حرمت و كرامت نفس اصيل، فخرفروشي و بزرگ شمردن خود نيست و براي اين كه ما را بزرگ بشمارند نبايستي در جستجوي آن باشيم كه خويشتن را از سايرين برتر دانسته و آنها را تحقير كنيم (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). نخوت و تكبر و خودستايي واين كه بگوييم افزونتر از ديگران هستيم برخلاف تصور عده‌اي از عزت‌نفس ما مي‌كاهد. يكي از خصوصيات عزت‌نفس صحيح همانا متانت و وقار انساني است به اين معني كه نه با خود و نه با مردم سرجنگ و منازعه نداشته باشيم عزت‌نفس سالم پايه و اساس استفاده از فرصتهاي مناسب و به موقع زندگي است كه موجب آرامش و صفاي روح شده و شادمانيهاي زندگي را براي ما فراهم مي‌سازد (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1374). رشد عزت‌نفس رشد حرمت نفس فرد به معني رشد اين عقيده در اوست كه شايسته براي نيك‌بختي و لايق ارزشمند براي زندگي است و لذا در رودررويي با زندگي از اعتماد، خيرانديشي و خوش‌بيني بيشتري برخوردار است به ما كمك مي‌كند كه به هدفها و انجام خواسته‌هاي خود نايل آييم. رشد حرمت نفس به منزله گسترش قابليت انسان براي نيك‌بختي و سعادت است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اگر اين نكات را فهم كنيم خواهيم ديد كه هر يك از ما مي‌توانيم در تقويت حرمت نفس خود ايفاي نقش كنيم و سهيم باشيم. براي آنكه بياموزيم بيشتر به خويشتن عشق ورزيم لازم نيست ابتداي امر از خويش متنفر باشيم. براي كسب اعتماد به نفس بيشتر ضرورت ندارد كه احساس حقارت نماييم به منظور برخورداري از قابليت بيشتر براي كامجويي از مواهب زندگي لازم نيست احساس بدبختي و نكبت كنيم (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). هر چه حرمت نفس ما والاتر باشد در كار خود خلاق‌تر بوده و لذا احتمال موفقيت ما بيشتر است. هر چه حرمت نفس ما والاتر باشد بلند همت‌تر و بلندپروازتر هستيم اين بلند همتي لزوماً مسائل مادي يا شغلي و جاه و مقام نيست بلكه در اميد ما براي تجربه‌هاي روحاني، خلاق و احساساتي در طريق زندگي است. هر چه حرمت نفس ما والاتر باشد روابط اجتماعي ما مفيدتر مي‌شوند و نه مخرب زيرا هر چيز جذب نظير خود مي‌شود. سلامت، سلامت را جذب مي‌كند. زنده دلي و كمال طلبي به يكديگر خوشايندترند تا به خلاء دروني و استثمارگري (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). هرچه حرمت نفس ما والاتر باشد رفتار ما با ديگران احترام‌آميزتر و خيرخواهانه‌تر و طينت و نيت ما بهتر است و نيك انديش‌تر هستيم زيرا وجود آنها را تهديدي به حال خويشتن نمي‌دانيم و خود را در دنيايي كه ساخته و پرداخته خود ما نيست غريب و تنها نمي‌بينيم زيرا احترام به خويشتن پايه و اساس احترام به ديگران است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اگر بتوانيم حقيقت طبيعت حرمت نفس را درك و تحسين كنيم خواهيم ديد كه حرمت نفس انسان با چيز ديگري نه قابل مقايسه است و نه قابل مسابقه و رقابت. حرمت نفس اصيل در تجليل و بزرگ كردن خود به قيمت تحقير و پايمال كردن ديگري نيست (مسابقه‌اي نيست) و يا تلاش براي سلطه و برتري‌جويي و يا كوچك كردن آنها به منظور بالا بردن خود نيست (مقايسه‌اي نيست). تكبر، فخرفروشي، خودستايي، خودنمايي و گزافه‌گويي در مورد توان خويش دال بر حرمت نفس ضعيف و بي‌كفايت است درست برخلاف نظر بعضي مردم است كه آن را نشانه حرمت نفس والا مي‌دانند (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). يكي از مهمترين ويژگيهاي حرمت نفس سالم عبارت از اين حالت است كه: (انسان در جنگ و ستيز با خويشتن و يا با ديگري نيست،‌ آنچه كه اصطلاحاً انسان ناراحت ناميده مي‌شود) (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). شرايط اساسي عزت‌نفس اگر انسان بخواهد به حرمت نفس نائل آيد و آن را حفظ كند اولين و اساسي‌ترين شرط، داشتن يك اراده براي فهم و درك و تمايل به كسب آن و نيز روشن‌بيني و مستعد كردن ذهن براي فهم و احاطه به ان چيزي است كه به محدوده آگاهي انسان راه مي‌يابد و حافظ و ضامن سلامت ذهن و منبع محركه رشد عقلي انسان است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). عمل بالقوه آگاهي انسان بستگي به وسعت هوش او يعني به ميزان ظرفيت معنوي و استعداد خاص شخص وي دارد ولي اراده جهت فهم و ادراك براي همه درجات هوش و استعداد يكسان است و متضمن شناسايي، تماميت و يكپارچه كردن دانسته‌ها و توان انسان به بهترين درجه‌اي كه به محدوده ذهني او وارد مي‌شود مي‌باشد. بدبختانه اين برخورد ذهني در اوايل زندگي رها و يا تخريب مي‌شود و انسان خود را در جهاني نامفهوم و بي‌معني، سردرگم و ترسناك مي‌يابد كه در آن اعتماد به نفس در شناخت، امري محال به نظر مي‌رسد و ناگريز است زندگي خود را با آن تطبيق دهد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). انسان در مسير رشد خود بامسائلي برخورد مي‌كند. روشي را كه در مقابله با اين مسائل انتخاب مي‌نمايد انعكاس فوق‌العاده‌اي بر حرمت نفس او دارد. اولين برخورد از اين در كودكي روي مي‌دهد و هركس در مقطعي از عمر خود با نظاير آن روبرومي‌شود. مواقعي وجود دارد كه عقل و احساسات انسان به طور كامل و سريع همنوا و همسو نيستند مثلاً تمايلات و ترسهايي را تجربه مي‌كند كه با درك معقول او در تعارض است و وي بايد يا دنباله‌رو درك معقول خود شود و يا از احساسات خويشتن پيروي نمايد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). حرمت نفس متضمن خود بيانگري در شناخت مي‌باشد و با آن توأم است كه بوسيله عادت به تفكر و قضاوت و تنظيم رفتار بر طبق آن تجلي كند. كور كردن فهم عاقلانه و نابود كردن مرجعيت آن و قرباني كردن ذهن در راه احساسات غيرقابل توجيه و دفاع، در حكم تخريب حرمت نفس مي‌باشد. نيروي استدلال عنصر فعال و نقطه آغازين در ذهن انسان است كه به طور ارادي و اختياري بايد ايجاد شود، در حالي كه احساسات عنصر منفعل و واكنش يعني حاصل خود روي تركيب و تلفيق ضمير ناخودآگاه است. در يك حالت مفروض ممكن است در جهت واقعيت باشد و يا برخلاف آن باشد. قضاوت درباره مناسبت يا ارزشمندي احساسات يكي از وظايف و هدفهاي مهم نيروي استدلال انسان است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اگر مرجعيت، استدلال و منطق انسان انكار شود و اگر انسان به طور انفعالي خود را تسليم احساساتي نمايد كه مورد قضاوت و تائيد او قرار نگرفته‌اند، حس حاكميت بر هستي يعني فرمانروايي بر وجود را كه لازمه حرمت نفس است از دست مي‌دهد. حرمت نفس سالم مشتمل بر سركوبي اميال و خواسته‌ها و يا انكار آنها نيست و احساسات شخصي را به ديده بي‌تفاوتي نمي‌نگرد و بي‌اهميت محسوب نمي‌كند بلكه آنها را به عنوان نتايج و اثرات احكام ارزشي به رسميت مي‌شناسد و در عين حال طبيعت اين احكام و درجه ارزشمندي آنها را در هر زمينه به خصوص، مورد توجه و بررسي قرار مي‌دهد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). در معني اين روش حاكميت معقول بر نفس است كه بيش از هر چيز ديگر انسان را به سوي جوشش احساسات سالم در زمينه‌هايي كه اين جوشش مناسبت داشته باشد هدايت مي‌كند (و مناسبت آن را فقط استدلال مي‌تواند تشخيص دهد). در صورتي كه سيلان افسار گسيخته احساسات منجر به نتايج مصيبت بار شده و موجب مي‌شود كه انسان احساسات خود را منشأ خطر و گناه دانسته و از آن هراس داشته باشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اگر يك انسان به نحو سالمي رشد نمايد يك سلسله ارزشهاي يكپارچه و كمال يافته كسب مي‌كند، تفكر و احساسات او با يكديگر هماهنگي و همنوايي دارند، وجود او به طور مزمن با تضاد و تعارض بين تمايلات و دانسته‌هاي وي از هم نمي‌باشد ولي هر اندازه هم كه شخص داراي ارزشهاي يكپارچه باشد جريان اعمال صحيح دانسته‌ها و اندوخته‌هاي معنوي ديرينه وي خودكار نخواهد بود. يكپارچگي ضمير ناآگاه او كه احساسات وي را بوجود مي‌آورد اشتباه‌ناپذير نيست به اين جهت انسان همواره مسئوليت هشياري و آگاهي از احساسات خود و ارزشيابي آنها را دارد و هيچ‌گاه درست نيست كه به آنها به عنوان عناصر اوليه ذهني كه خود به خود اعمال و افكار و احساسات ثانويه را پالايش و توجيه مي‌كنند اعتماد شود (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اكثريت افراد بالغ به ميزان زياد دچار كمبود حرمت نفس هستند. عنصر و مصيبت بي‌معنايي كه بر زندگي آنها سايه افكنده معلول خيانت آنها به قواي ذهن و نيروي تفكر خودشان است نه به واسطه ارضاي هواي نفس و يا احساسات تند و نامعقول. در حقيقت بايد گفت به دليل هوسهاي بي‌معني و احمقانه‌اي كه به ياد ندارند و به خاطر آزاد بودن در عمل در اثر انگيزه‌هاي آني و تكانه‌ها (بنده دم بودن) و بدون احساس مسئوليت نسبت به آگاهي بر آن انديشه‌هايي كه پشتوانه اين اعمال است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). از نظر روان‌شناسي، يك مصيبت بزرگ اين است كه در زير فشار تمايلات نامعقول از عقل و فهم خود غافل شده، آن را ناديده بگيريم ولي شايد فاجعه بزرگتر و غم‌انگيزتر اين است كه تحت تأثير ترس، چنين عملي را انجام دهيم. پيروي از تمايلات نامعقول، لااقل نمايش نوعي خودبيانگري مي‌باشد كه بواسطه مصيبت دچار تحريف و اعوجاج شده و متوجه به هدف براي كسب لذت و ارضاي خاطر است ولي قرباني كردن عقل شخص به خاطر ترس، انكار نفس به اعلي درجه است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). البته احساس ترس به هيچ‌وجه غيرعادي و يا نشانه بيماري نيست بلكه ارزشمند نيز مي‌باشد ووظيفه ترغيب انسان در حفاظت از خود را درمقابل خطرات به عهده دارد. آنچه در مورد بهداشت رواني شخص واجد اهميت است طرز برخورد او و روش برخورد با ترس است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). قصد كردن براي فهم و درك و سيادت در قضاوت منطقي همان اصل اساسي يعني احترام براي واقعيت را در پي دارد، يعني يك حس عميق از واقعيت و عينيت و هست بودن هستي و اينكه A ضرورتاً A است و نيز آنكه واقعيت امري است مطلق كه نبايد از آن گريخت و يا پرهيز كرد و مسئوليت اوليه ضمير آگاه ادراك و رويت آن است. اين اصل موضوع بحث در انتخابي است كه براي حرمت نفس انسان نقش تعيين كننده دارد. انتخاب بين درست و نادرست، حقيقت و باطل كه بايد به وسيله قضاوت مستقل و كاربري ذهن خود شخص انجام گيرد و نه با فرار از مسئوليت و واگذاري اين وظيفه به ديگران جهت شناخت و ارزشيابي و پذيرش، بدون قيد و شرط و كنجكاوي منتقدانه نسبت به نظرات و عقايد آنان (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). انسان مي‌تواند به وسيله و در قالب ذهن ديگري فكر كند البته مي‌توان از ديگران مطالبي را آموخت ولي دانش و آموختن مستلزم فهم و ادراك است و نه صرفاً تكرار و تقليد. براي آنكه يك مطلب، جزئي از علم و دانسته‌هاي انسان شود يك جريان فكري مستقل مورد نياز است لزوماً استقلال عقلاني تلويحاً در قصد براي فهم و ادراك نهفته است. «فهم و ادراك» مضاميني هستند كه فقط به فكر خود شخص مربوط مي‌شوند (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). نظر به اينكه اساس حاكميت اساسي كه انسان بر هستي خود دارد و در كانون حرمت نفس او موجود است داراي ماهيت معرفت‌شناسي و روان است و چون اين كيفيت به سودمندي ضمير آگاه شخص مربوط مي‌شود، فرار از مسئوليت تفكر مستقل و غيروابسته ضرورتاً در حكم چشم‌پوشي از حرمت نفس است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اين دو سؤال كه «حقايق واقعيات چه هستند» و «مردم چه مي‌گويند يا چه احساس مي‌كنند يا به چه معقتدند» دو مقوله كاملاً جدا و مستقل و به طور اصولي متفاوت از يكديگرند، در حقيقت بازتاب دو عملكرد روان‌شناسانه و روشهاي معرفت‌شناسانه رواني هستند كه از نظر بنيادي از يكديگر متمايزند (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). موضوع ديگري در مسئله انتخاب بين «فكر كردن» و يا «فكر نكردن» بيشتر است كه تلويحاً همان مفهوم را مي‌رساند و آن انتخاب بين «پذيرفتن يا رد كردن طبيعت انساني به عنوان يك موجود معقول به بقاي او درگرو استفاده‌اش از نيروي ذهني و عقلاني اوست». نظر به اينكه تفكر مستلزم كوشش است و از آنجا كه انسان از خطا مصون نيست و براي فكر كردن با ترس و وحشت روبه‌رو شده و از اينكه از نظر عقلاني تنها به خود متكي شود هراس دارد. بنابراين ممكن است بكوشد بار هستي خود را به ديگران منتقل نمايد كه نتيجه آن بيگانگي از واقعيت و پيامد نهايي آن بدل شدن به موجودي غريب و هراسان در جهاني است كه هيچگاه در ساختن آن سهيم نبوده (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). آثار عزت‌نفس بايد به خاطر داشته باشيم كه حرمت نفس براساس ويژگيهايي چون موفقيت و شهرت، شكل و قيافه و كيفيات جسمي، محبوبيت و يا هر ارزش ديگري خارج از حيطه اختيار يا كنترل ما تعيين نمي‌گردد بلكه تابعي از معقوليت، شرافت، تماميت، انسجام و يكپارچگي شخصيت و نيز همه صفات و كيفيات رواني زير فرمان و اختيار ما و هر آنچه كه ذهن ما مسئول آن است مي‌باشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). چون حرمت نفس عبارت است از احساس، تجربه و اعتماد بر اينكه شخص شايسته زيستن و لايق برخورد با مسائل زندگي است و چون ابزار اساسي بقاي انسان نيروي ذهن و تفكر اوست و ستون و محور اصلي حرمت نفس سالم اتخاذ روش براساس زندگي هوشيارانه است (كه مشتمل بر معقوليت، شرافت، تماميت و يكپارچگي مي‌شد) پس زندگي هوشيارانه عبارت است از زندگي با مسئوليت و برخورد مسئولانه با واقعيات زندگي با احترام براي حقايق و براي دانش به اين حقايق و راستي‌هاي جهان و اتخاذ روشي كه منجر به ايجاد آگاهي به ميزان مناسب براي مبادرت به رفتار درست باشد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). خويشتن‌پذيري يا پذيرش نفس، خودداري از انكار نفس و پرهيز از انفكاك و تجزيه قسمتي از خويشتن و يا استعفا از مالكيت بخشي از نفس و دست كشيدن از مايملك وجود است كه شامل افكار، احساسات، خاطرات، ويژگيهاي جسمي، فراشخصيتها و اعمال ما مي‌شود. خويشتن‌پذيري به معني عدم تضاد و امتناع از خصومت با تجربه و افكار خود و به رسميت شناختن آنها و در صلح و صفا زيستن با خويشتن است كه اساس همه تحولات و پايگاه رشد آدمي است و نهايتاً به معني شهامت در زيستن و بودن از براي خويشتن است به طوري كه حد حرمت نفس ما هرگز نمي‌تواند بيشتر از درجه پذيرش نفس ما باشد زيرا اساس حرمت نفس، پذيرش نفس است (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). اگر مقرر شود كه حرمت نفس خويش را حفظ كنيم نياز به ارزشيابي درست و مناسب از رفتار خويش داريم كه شامل اولاً اطمينان از اين است كه معيارهاي سنجش و قضاوت ما واقعاً به خود ما تعلق دارند و نه تعلق به كساني ديگر كه خود را چون غلام حلقه به گوش موظف به خدمتگزاري آنها بدانيم، ثانياً ارزشيابي خود را بايد به نگرش شرافتمندانه و روح دلسوزي و شفقت توأم كنيم و به اوضاع و احوال و شرايط حاكم بر رفتار خود توجه كنيم و از شقوق راهها و چاره‌هاي ديگري كه در اختيار ما بوده آگاه شويم. در اموري كه به راستي احساس گناه مي‌كنيم بايد گامهاي مشخصي در جهت حل و فصل آنها برداريم و نه آنكه منفعل و درمانده دست روي دست بگذاريم و زجر بكشيم (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). ما نبايد هرگز بياموزيم كه فضايل خود را از مالكيت خويش رها سازيم، از آنها دست بكشيم يا به واسطه آنها خود را سرزنش نماييم و يا عذرخواهي كنيم بلكه بايد شهامت در آگاهي از اين نيروها و برخورداري از آنها را به عنوان مايملك خود داشته باشيم در غير اين صورت ناگريز از استعفا و دست كشيدن از حرمت نفس خواهيم بود (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). احترام به نفس و اعتماد به نفس با زندگي معتبر، تحقق و استمرار مي‌يابد و شهامتي در «خود بودن» است يعني هماني باشيم كه هستيم و بين نفس دروني خود و نفسي كه به جهان برون مي‌نمايانيم تناسب،‌ هماهنگي و يكتايي و يگانگي باشد كه در بيان ادبي به معني (زندگي خودبيانگرانه)، (راست قامتي) و (سربرافراشتگي) است. يعني همان چيزي را كه مي‌انديشيم ارزش مي‌نهيم و احساس مي‌كنيم به جهان برون بازمي‌تابانيم و متجلي مي‌سازيم و خود را در دامان امور مخفي، مجهول و مرده رها نمي‌كنيم (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). در جريان كمك به حرمت نفس ديگران در واقع به حرمت نفس خويشتن كمك مي‌كنيم و لذا حرمت نفس به وسيله زندگي خيرخواهانه تحقق مي‌يابد و تقويت مي‌شود. ما در مقام پيروان مكتب روان‌شناسي استوار بر اخلاق، نياز به درك و فهم اين نكته داريم كه (حرمت نفس متضمن به رسميت شناختن ارزشهاي والاي انساني و مبتني بر آنهاست و پايه‌هاي آن براساس اين فرض اخلاقي بنا نهاده شده كه (شخص نهايت و غايتي از براي خويشتن است) و با نظريه (تسليم و استعفاي از نفس) و (فدا و فنا كردن نفس) مخالف است و خودخواهي معقول و منطقي را به عنوان شعار اصلي زندگي مي‌پذيرد (مترجم: هاشمي، جمال، 1375). احساس عزت‌نفس عزت‌نفس عبارت است از ارزيابي مداوم شخص نسبت به ارزشمندي «خويشتن» خود. عزت‌نفس نوعي قضاوت نسبت به ارزشمندي وجودي است. اين صفت در انسان حالت عمومي دارد و محدود و زودگذر نيست. روان‌شناسي بنام كوپراسميت با به كاربردن مفاهيم و روشهاي راجرز در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد كه كودكان با عزت‌نفس بيشتر افرادي هستند كه احساس اعتماد به نفس، استقلال، خلاقيت و خوداعمالي مي‌كنند و به راحتي تحت تأثير و نفوذ عوامل محيط قرار نمي‌گيرد. طبق نظريه راجرز اين احساس عزت‌نفس در اثر «نياز به نظر مثبت» به وجود مي‌آيد. نياز به نظر مثبت ديگران شامل بازخوردها- طرز برخورد گرم و محبت‌آميز، احترام، صميميت، پذيرش و مهرباني از طرف محيط و به خصوصي اولياء كودك مي‌شود. به نظر راجرز اصل و ريشه خودپنداري و عدم ثبات و هماهنگي در آن به كوشش طفل بركسب و حفظ محبت است (شاملو، سعيد، 1370). منابع عزت نفس به نظر كوپر اسميت 1967 منابع عزت‌نفس شامل موارد ذيل مي‌باشد. 1- قدرت: وقتي من شخص احساس قدرت كند، مي‌تواند روي سايرين اثر بگذارد و كارهايش را خوب انجام دهد و «عزت‌نفس» او بالا مي‌رود. 2- مهم بودن: وقتي شخص متوجه شود كه اهميت دارد و در زندگي ديگران مهم است عزت‌نفس او بالا مي‌رود. 3- پاي‌بندي به آداب و قوانيني اجتماعي و اخلاقي. 4- موفقيت عزت‌نفس در اثر نياز به نظر مثبت به وجود مي‌آيد و شامل برخورد گرم و محبت‌آميز، احترام، صميميت و پذيرش و مهرباني است كه از طرف محيط اجتماعي و اولياء خود تأمين مي‌گردد بنابراين محيط اجتماعي در رشد «عزت‌نفس» تأثير به سزايي داشته و مي‌تواند آن را يكي از انگيزش‌هاي اجتماعي محسوب نمود. عزت‌نفس زائيده زندگي و ارزش‌هاي آن است و محيط زندگي و اجتماعي است كه فرد را متأثر و نوعي قبولي به خود او مي‌دهد بنابراين مهم است كه دانشجويان با چه نگرشي، رشته تحصيلي خود را انتخاب كنند، كارمندان چه نوع كارهاي برگزينند و اصولاً هر صاحب فن و دانشي چه سنجشي از خدمات انساني را به عهده بگيرند اينكه مثلاً فرد جانباز چقدر در جامعه مي‌تواند نقش داشته باشد، چقدر به وجود او اهميت بدهند، چقدر به مذهب، اخلاق اسلامي و فرهنگ ايران پايبند باشد و چقدر گذشته موفقي داشته باشد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). اركان عزت‌نفس زندگي آگاهانه، نخستين ركن عزت‌نفس است. آگاهي بالاترين تجلي زندگي است. هر چه آگاهي بيشتر باشد زندگي متعالي‌تر مي‌شود و هرچه شكل آگاهي بالاتر باشد سطح حيات بالاتر است. در نظام هستي هر شكل حياتي از آگاهي خاص خود برخوردار است. اما در نزد انسان هم اين مطلب صدق مي‌كند بلوغ و درايت بالاتر با بينش بيداري و آگاهي بيشتري همراه است. چرا آگاهي تا اين اندازه مهم است؟ به اين دليل كه آگاهي ابزار بقاست. كسي كه محيط خود را بهتر بشناسد بهتر مي‌تواند در آن زندگي كند، زندگي آگاهانه يعني اينكه گمان كنيم احساسات ما عين حقيقت است (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). خودپذيري، ركن دوم عزت‌نفس است. بدون خودپذيري، عزت‌نفس وجود خارجي پيدا نمي‌كند. خودپذيري به قدري با عزت‌نفس در ارتباط پيوسته و تنگاتنگ است كه گاه مي‌بينيم اين دو را با هم به اشتباه مي‌گيرند با اين حال اين دو، معاني متفاوتي دارند و هر كدام را بايد جداگانه درك نمود. عزت‌نفس چيزي است كه آن را تجربه مي‌كنيم اما خودپذيري كاري است كه آن را انجام مي‌دهيم. خودپذير يعني آن كه رابطه مخرب با خويشتن را كنار بگذاريم (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). مسئوليت در قبال خود، سومين ركن عزت‌نفس است. براي آن كه احساس كنيم شايسته زندگي و سعادت هستيم بايد بتوانيم بر زندگي خود مسلط باشيم و به اختيار برسيم و لازمه اين مهم تمايل به قبول مسئوليت در قبال رفتار و دستيابي به هدفهاست. اين بدان معناست كه در قبال زندگي و سعادت خود قبول مسئوليت كنيم. قبول مسئوليت در قبال خود براي رسيدن به عزت‌نفس ضرورت دارد. كسي كه در قبال خود قبول مسئوليت مي‌كند نشان مي‌دهد كه از عزت‌نفس برخوردار است. رابطه ميان عزت‌نفس و اركان تشكيل‌دهنده آن رابطه‌اي هميشه متقابل است (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). ابراز وجود، چهارمين ركن عزت‌نفس است. ابراز وجود كردن يعني احترام گذاشتن به خواسته‌ها، نيازها و ارزش‌هاي خود. ابراز وجود كردن و قاطعيت نشان دادن هرگز به معناي مشاجره و ستيزه‌جويي و پرخاشگري بي‌مورد نيست بدين معنا نيست كه به حق و حقوقم اشاره كنم و به حق و حقوق ديگران بي‌تفاوت باشم. به جاي آن ابراز وجود كردن به معناي حق خود را ستاندن، حرف خود را زدن و در نهايت به معناي خود بودن است بدين معناست كه به خود به عنوان يك انسان احترام بگذاريم (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). زندگي هدفمند، پنجمين ركن عزت‌نفس است. زندگي هدفمند موارد زير را شامل مي‌شود. قبول مسئوليت در تعيين هدفها به طرزي آگاهانه تدوين اقداماتي براي جامه عمل پوشاندن به هدفها توجه به همخوان بودن اقدامات، با هدفهايي كه براي خود برگزيده‌ايم توجه كردن به نتايج اعمال و رفتار خود و حصول اطمينان از اينكه اين اقدامات به تحقق هدفهاي ما كمك مي‌كنند (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). انسجام شخص، ششمين ركن عزت‌نفس است. وقتي به بلوغ مي‌رسيم و ارزشها و معيارهاي خودمان را پيدا مي‌كنيم موضوع يكپارچگي شخص در ارزيابي خود از اهميت والايي برخوردار مي‌شود. انسجام، زماني ايجاد مي‌شود كه ايده‌آلها، باورها، معيارها و برداشتها و رفتارمان از همخواني برخوردار باشند. انسجام زماني ايجاد مي‌شود كه رفتارمان با ارزشهايمان سازگار باشند و ايده‌آلهايمان با اعمالمان همخواني داشته باشند (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). عشق، ركن هفتم عزت‌نفس است. اين عشق مشروع فضيلت است، وسيله‌اي براي تحقق آرزوهاي ماست، نيرويي است كه به شش ركن عزت‌نفس توان حركت مي‌دهد (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379). ابعاد اعتماد و عزت‌نفس اگر ابعاد اعتماد را مركز و محور اقدام براي اعتماد بدانيم اشكال زير قابل تصور هستند اعتماد به نفس خود (بخش لوامه يا آغاز مطمئنه خود) اعتماد به انسان غير از خود (همسر، والدين، دوستان به همكاران، مقامات كشور و …) اعتماد به خدا (در احاديث و روايات اعتماد به خدا) در شكل مطالعه در صفحات جلالي يا سلبي و ثبوتي به نام توكل آمده است اعتماد به خدا (توكل) 1709420762000اعتماد به خدا جانبازاعتماد به خويشتن خود (گاهي وظيفه است)(به عنوان خود)(سير در خودشناسي) ابعاد ارتباط توأم با اعتماد جانباز در سه حيطه خلاصه مي‌شود. ارتباط توأم با اعتماد نسبت به خويشتن خود (فردي) ارتباط توأم با اعتماد نسبت به افراد جامعه (جمعي يا اجتماعي) ارتباط توأم با اعتماد (رزق و توكل و يقين) نسبت به خالق (الهي و خدايي) (اسلامي‌نسب، علي، 1372). بعد ديگري از اعتماد در طبقه‌بندي كمي آن قرارداد كه توسط كارن هورناي ابداع شده است. الف. اعتماد با درجه بالا ب. اعتماد با درجه متوسط (اوليه) ج. اعتماد با درجه پايين (اسلامي‌نسب، علي، 1372). تظاهرات عزت‌نفس باوري كه اشخاص درباره خودشان دارند در زمان‌هاي مختلف گوناگون است با وجود اين مي‌توان آنها را در سه دسته، مشخص ساخت. برخي از خود متنفرند، بعضي به خود شك دارند و سرانجام عده‌اي از وجود خود سرافرازند. كساني كه به خود اعتماد ندارند خود كم‌بين هستند و خويشتن خويش را حقير مي‌شمارند و فكر مي‌كنند چيزي كه در خور جلب محبت و توجه باشد ندارند. آنها نسبت به خود بسيار سختيگر و همواره هدف انتقاد از خويش‌اند،‌ از برخورد با مردم هراسانند، به آساني از ميدان درمي‌روند گويي منتظر شكست هستند، همواره در ذهن خود تكرار مي‌كنند «هر اقدامي بي‌نتيجه است»، آنها مايلند كه در حاشيه زندگي و در تنهايي و انزوا به سر برند، ترجيح مي‌دهند كه گفته‌هاي ديگران را كوركورانه بپذيرند تا آنكه در زندگي از خود اراده نشان بدهند. ظن ديگران در آنها بسيار مؤثر واقع مي‌شود. مسايل شخصي، آنان را در خود غرق مي‌سازد، آنها بخش اعظم ابتكارات خود را براي به هدر دادن آنچه شروع كرده‌اند به كار مي‌گيرند (مترجم: جنتي عطايي، مهيندخت، 1373). اشخاصي كه به تواناييهاي خود كم و بيش اعتماد دارند يعني كساني كه به خود شك دارند اندكي خوش‌بين‌ترند. آنها احساسات باطني خود را بيشتر بروز مي‌دهند و انتقادپذيرتر و اصلاح‌پذيرند. آنها ماجراجو نيستند و خود را به مخاطره نمي‌اندازند و عامل (امنيت) در نظر آنها در مقام نخست جاي دارد. آنها براي كتمان شكي كه نسبت به خود دارند همواره در جستجوي جلب حق‌شناسي و تصديق ديگران هستند، انگيزه رفتار آنها عدم امنيت است، اينها غالباً اشخاصي هستند كه مي‌خواهند به هر قيمت شده خوشايند ديگران باشند (مترجم: جنتي عطايي، مهيندخت، 1373). اشخاصي كه از آنچنان كه هستند سرافراز و خشنودند مي‌توانند ارزش خود را جلوه‌گر سازند آنها به «من» خود اعتماد مي‌كنند اين اعتماد به آنها جرأت ابراز عقيده مي‌دهد، آنها خود را نه «كناره‌گير» و نه «منزوي» نمي‌يابند، آنها انتقاد را مي‌پذيرند و خشونتها را ناديده مي‌گيرند و شكست آنها را از پا درنمي‌آورد، سعي دارند كه تندرستي خود را حفظ كنند، زندگي را دوست داشته باشند و زندگي به نظرشان خوب بيايد، آنها حتي اگر از معايب و خصوصيات خود آگاه باشند خود را مورد سرزنش قرار نمي‌دهند (مترجم: جنتي عطايي، مهيندخت، 1373). حقايقي چند در مورد عزت‌نفس آنچه هست، هست، حقيقت، حقيقت است. بستن عمدي چشمها، واقعيت را غيرواقعيت نمي‌كند، حقيقي را غيرحقيقي نمي‌كند. احترام به حقايق و واقعيت‌ها، نتايجي بهتر از بي‌توجهي به آن‌ها بدست مي‌دهد. بقا و سعادت انسان با آگاهي او در رابطه است. در اصل، آگاهي قابل اطمينان، دانش دست‌يافتني و حقيقت دريافتني است. ارزشهايي كه به زندگي و موفقيت انسان كمك مي‌كند برتر از ارزشهايي هستند كه انسان را به مخاطره مي‌اندازند. معاشرتهاي انسانهاي بالغ بايد انتخابي و داوطلبانه باشد. نبايد خود را فداي ديگران و ديگران را فداي خود كنيم. روابط مبتني بر تبادل ارزشها، برتر از روابط مبتني بر از خود گذشتي كسي درقبال ديگري است. دنيايي كه خود و ديگران در آن پاسخگوي انتخابها و اعمال خود باشند، بهتر ازدنياي است كه فكر پاسخگو بودن خود باشيم. انكار پاسخگو بودن شخصي بر عزت‌نفس ما كمك نمي‌كند. اخلاقي كه منطقاً درك شود،‌ عملي است (مترجم: قرچه‌داغي، مهدي، 1379) تحقيقات انجام شده در زمينه عزت‌نفس اولين كار توسط ويليام جيمز 1890 انجام شده است. وي به توضيح تميز بين خود شناخته شده و خود شناسانده پرداخت و آنرا به 3 عنصر: مادي (بدن، خانواده، خانه)، اجتماعي (فرد در عين داشتن سطوح مختلف اجتماعي، براي سايرين قابل شناخت است) و روحاني (حالات هوشياري و تمايلات) تقسيم كرد. او معتقد است كه تصور فرد از خود در حين تعاملات اجتماعي، يعني از زماني كه متولد شده و مورد شناسايي ديگران واقع مي‌شود شكل مي‌گيرد (عليپور، بيژن، 1375). جرج كلي 1902 به گسترش اين عقيده يعني توجه به خود پرداخت و تأكيد را بر اهميت واكنشهاي افراد ديگر در شكل دادن بر عزت‌نفس قرار داد. استور 1979 براساس مكتب روان‌پويايي فرمولي براي عزت‌نفس تهيه نمود كه اين چنين است: نوزاد پس از تولد به طور فزاينده‌اي از وابستگي و ناتواني خود و نياز به بزرگسالان آگاه مي‌شود. اگر نوزاد در خانواده‌اي متولد شده باشد كه آن خانواده پذيرنده وي باشند و مورد محبت، نوازش و علاقه‌ قرار گيرد بتدريج در طي رشد و تكامل خود احساس ارزشمندي مي‌كند و والدين را به عنوان موضوعات خوب دروني مي‌سازد. بر اثر تكرار، تأييد و تصديق بيروني، حس ارزشمندي در فرد دروني مي‌شود. مثال اگر اين نوزاد درخانواده‌اي به دنيا آمده باشد كه مورد پذيرش، لطف و نوازش قرار نگيرد از همان ابتدا دچار احساس فقدان ارزشمندي مي‌گردد و اين نقيصه در طي فرآيند رشد رواني به گونه‌هاي مختلف بر رفتار فرد تأثير مي‌گذارد (عليپور، بيژن، 1375). بالبي 1973 عزت‌نفس را قستمي از شخصيت مي‌داند و اهميت كسب امنيت در دوران كودكي را نيز به عنوان اصل كلي و پايه‌اي براي دروني كردن اعتماد به خود متذكر مي‌شود (عليپور، بيژن، 1375). روزنبرگ 1965 نخستين مطالعات علمي را در زمينه عزت‌نفس انجام داد. وي تأثير متغير اجتماعي (طبقه اجتماعي، نژاد، مذهب، تربيت، تولد و ارتباط بين والدين) را بر عزت‌نفس گروه زيادي از نوجوانان مورد بررسي قرار داد و با انجام اين كار موجب رواج يافتن مقياسهاي اندازه‌گيري عزت‌نفس شد. رابطه بين عزت‌نفس و تخمين فرد از توانايي خود نيز مورد بررسي محققان متعددي قرار گرفت و وجود همبستگي بين اين دو تأييد شده است به گونه‌اي كه وقتي ميزان عزت‌نفس بالا باشد فرد ميزان فعاليت خود را افزايش مي‌دهد و احساس توانايي خود را در مواجهه با مشكلات و انجام وظايف محوله در سطح مطلوب و بالايي ارزيابي مي‌كند. عزت‌نفس با حس اتكاء به نفس، احساس ارزشندي و تصور فرد از خود ارتباط معناداري دارد و هرگونه نقصان و كاهش در عوامل مذكور موجب تغييراتي در كل رفتار فرد مي‌گردد (عليپور، بيژن، 1375). در پي مطالعاتي كه اليسون انجام داد مشخص شد كه از دست دادن حس كنترل و ايجاد نارضايتي فردي، يكي از جنبه‌هاي مشخص عزت‌نفس پايين بوده است. در بررسيهايي كه بر روي افراد داراي عزت‌نفس پايين صورت گرفته علائمي چون شكايات جسماني، افسردگي، اضطراب، كاهش سلامت عمومي بدن، بي‌تفاوتي و احساس تنهايي، تمايل به اسناد شكست خود به ديگران، عدم رضايت شغلي و كاهش عملكرد، عدم موفقيت آموزشي و داشتن مشكلات بين فردي گزارش شده است (عليپور، بيژن، 1375). كوپر اسميت در كتاب پيشينه عزت‌نفس در مورد بررسي گسترده‌اي كه در باب عزت‌نفس دانش‌آموزان ابتدايي به عمل آمده است چنين گزارش مي‌كند: از معلمان كلاس پنجم خواسته شد دانش‌آموزان خود را با يك ليست كه انعكاسي از اعتماد به خود، سطح آرزوها و عوامل مربوط به آن بود درجه‌بندي كنند مقياس‌هاي ديگري نيز به كار رفت و دانش‌آموزاني كه در بالاترين حد عزت‌نفس قرار داشتند به طور فشرده مورد مطالعه قرار گرفتند. انواع رويه‌هاي پرورشي فرزند نيز كه توسط والدين آنان به كار رفته بود بررسي گرديد. جمع‌بندي مختصر از نتايج تحقيق فوق از اين قرار است: والدين كودكان داراي عزت نفس بالا به كودكان خود توجه و دقت دارند. آنها دنياي كودكان خود را طوري تنظيم مي‌كنند كه به نظرشان مناسب و مطلوب است و آزادي نسبتاً زيادي به كودكان خود مي‌دهند. محدوديت‌هاي تعيين و اعمال شده بيشتر با عزت‌نفس زياد همبستگي دارد تا با عزت‌نفس پايين خانواده‌هايي كه محدوديت‌هاي كاملاً مشخصي را تعيين مي‌كند، بيشتر به فرزندان خود اجازه مي‌دهند كه از رفتار متعارف منحرف شوند و آزادي بيشتري براي آنان قائلند. والديني كه ارزشهايي مشخص و ديدگاهي روشن در مورد آنچه رفتار درست مي‌نامند دارند و قادرند و مي‌خواهند كه عقايد خود را ابراز و اعمال كنند، احتمالاً كودكاني به بار خواهند آورد كه براي خود ارزش والايي قائلند (عليپور، بيژن، 1375). كوپراسميت اين توضيح را براي نتايج مطالعه خود ارائه مي‌دهد. محدوديت‌هاي كاملاً مشخص براي كودك، بنيادي را به وجود مي‌آورد كه با آن، عملكرد فعلي خود را ارزيابي كند و در ضمن بتواند رفتار و نگرش‌هاي قبلي خود را مقايسه كند. كودك ياد مي‌گيرد كه واقعيتي اجتماعي وجود دارد كه خواسته‌هايي را ايجاد مي‌كند، پاداشهايي را فراهم مي‌نمايد و تخلفات را تنبيه مي‌كند اين امر به تفكيك بين خود و محيط منجر مي‌شود و ميزان شناخت از خود را افزايش مي‌دهد (عليپور، بيژن، 1375). توصيه‌هايي در جهت حصول به اعتماد و اتكا به نفس 1- اين حقيقت را بپذيريد كه فردي ممتاز هستيد و در اجتماع جايگاه مخصوصي داريد و مي‌توانيد به اهداف خود برسيد. 2- آگاهي خود را توسعه دهيد و خويشتن را از اشتباهات محضي كه شما را از به كارگيري نيروي نامحدودتان بازمي‌دارند رهايي بخشيد. 3- نيروي نامحدود خود را آزاد بگذاريد، در زندگي نقشه و هدفي داشته باشيد و آن را به ضمير باطن (ناآگاه) خود بسپاريد. 4- به قادر متعال توكل نموده و به او روي بياوريد تا مشكلات شما را حل كرده و زندگي را مطابق دلخواه‌تان دربياورد. 5- خويشتن را در نظر مجسم سازيد و به طور قاطع بگوييد چه مي‌خواهيد باشيد پس همان را در زندگي پيشه خود قرار داده و براي نيل به آن اقدام كنيد. 6- در مخيله خود موفقيت را بپرورانيد نه شكست را. 7- به اوقاتي كه در اختيار داريد مسلط شويد و از آن حداكثر استفاده را ببريد نه اينكه بگذاريد وقت به شما مسلط شده و بيهوده آن را به هدر بدهيد. 8- از وابستگي، نياز به ديگران، گناه، ترس و اضطراب دروني بپرهيزيد و به جاي آن اعتماد به نفس، عشق، قوه مخلاقه، تحرك، شوخ‌طبعي و ارتباط با ديگران را پيشه خود سازيد. 9- در جهت كمك به ايجاد صلح و آرامش، كسب نيرو و انجام امور، فن تفكر و انديشه را تمرين كنيد. 10- و سرانجام به خاطر داشته باشيد كه شما داراي نيروي انتخاب و عامل بالقوه‌اي هستيد كه مي‌توانيد هر كاري را كه مايل باشيد انجام دهيد (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1375). حال كه به شكل فرد جديد و متحولي درآمده‌ايد داراي صفات زير مي‌باشيد. 1- چون معيار ذهني مثبتي در خود پرورش داده‌ايد و آن را به مرحله عمل درآورده‌ايد به عنوان شخصي برجسته و موفق شناخته مي‌شويد. 2- فردي هستيد پرقدرت كه همه كارهايتان حساب شده است. 3- برعقايد پوچ و واهي كه شما را عقب نگهداشته بودند فائق آمده‌ايد. 4- شما فردي دوست‌داشتني هستيد كه هيچ‌گاه تنها نمي‌مانيد. 5- شخصي هستيد داراي اعتماد به نفس كه سرنوشت خويش را در دست داريد. 6- نيازي نداريد تا درباره خود يا ديگران به قضاوت بنشينيد. 7- فرد با ثبات و با عزمي هستيد كه مي‌توانيد افكار خود را به ديگران هم منتقل نماييد. 8- فردي روشنفكر و با ادراك هستيد كه ارزشها، ايده‌ها و عقايد جديد را پذيرا مي‌باشيد. 9- از سلامتي كامل و عمري طولاني برخوردار خواهيد بود. 10- شما داراي آگاهي معنوي جديدي شده‌ايد. 11- مي‌آموزيد كه خود و ديگران را بيشتر از هميشه دوست بداريد (مترجم: كيواني، اسماعيل، 1375). تعريف جانباز تعريف جانباز: (تعريف از جوانب متعدد صورت گرفته است) الف. واژه‌اي است كه بعد از جنگ تحميلي عراق عليه ايران اطلاق، رواج و رونق عملي يافت. ب. هر فردي كه در اثر مقاومت و يا جنگ با دشمنان اسلام و حمايت از انقلاب اسلامي دچار صدماتي شود كه اختلال در عملكرد اركانيك پيدا كند، جانباز نام دارد. ج. جانباز ممكن است در جبهه جنگ، پشت جبهه، براي دفاع از انقلاب در هر كجاي كره ارضي، زمان پيروزي انقلاب اسلامي و يا حتي قبل از انقلاب و با هدف پيروزي حماسه اسلامي ايرانيان و بر عليه دشمنان دين، مكتب،‌ ايران، رهبر و انقلاب اسلامي به رزم پرداخته باشد (اسلامي‌نسب، علي، 1372). د. جانباز عبارت از فردي است كه مطابق رأي كميسيون پزشكي مركز (تهران) و با توجه به ميزان صدمات وارده (جسم و روان) در يكي از سه گروه ذيل جاي بگيرد. 1- گروه جانباز با صدمه زير 25% كه كمترين ميزان آسيب‌ديدگي در اين طبقه‌بندي است. 2- گروه جانباز با آسيب بين 69%- 25% كه آسيب‌ديدگي متوسط دارند. 3- گروه 70% و بالاي 70% كه بالاترين آسيب و صدمه را داشته‌اند (اسلامي‌نسب، علي، 1372). هـ . جانبازان عزيز، شهداي زنده انقلاب و يادگارهاي ارزنده يازده سال مقاومت ملت ايران مي‌باشند (رهبر انقلاب، آيت‌ا… خامنه‌اي). و. جانباز عنوان ايثارگراني است كه در جريان تكوين و شكوفايي انقلاب اسلامي، طول جنگ تحميلي و حفظ و حراست از دستاوردهاي ارزشمند آن، از تعرض و تجاوز عوامل داخلي و خارجي و يا هرگونه حوادث مستقيم ناشي از آن به اختلالات و نقصانهاي عارضي، جسمي و رواني دچار شده كه در نتيجه در روند زندگي فردي و اجتماعي با محدوديت‌هائي مواجه شده‌اند و به منظور حمايت از استمرار حركت حماسي و فرهنگي و عقيدتي آنان و جبران محدوديت‌هاي ناشي از نقصانها و اختلالات عارضي تحت پوشش بنياد جانبازان انقلاب اسلامي قرار گرفته يا مي‌گيرند (اسلامي‌نسب، علي، 1372). اين واژه داراي بار ارزشي است كه به فرد معلول جنگ اطلاق مي‌گردد. در لغت‌نامه دهخدا (انتشارات مجلس شوراي ملي، 1328) جانباز را جان بازنده و كسي كه با جان خود بازي مي‌كند و آنرا به خطر مي‌اندازد معني كرده است. جانبازان را براساس ميزان صدمه ناشي از جنگ به صورت صددرصد طبقه‌بندي مي‌نمايند. معمولاً جانبازان 70% به بالا (نوع بسيار شديد معلوليت جنگي) در رأس معلولين جنگ قرار دارند كه مي‌توانند داراي معلوليت‌هاي متفاوت باشند (اسلامي‌نسب، علي، 1372). توصيف جانبازان انقلاب‌اسلامي از ديدگاه مردم در هنگامه آتش و خون و آن زماني كه عزت‌ و استقلال ملت، دستخوش مطامع جهانخواران گشته بود جوانمرداني از اين مرز و بوم با سري پرشور از عشق به اسلام و قرآن و دلي لبريز از اميد به وعده‌هاي حق الهي كمر همت بستند و قد برافراشتند تا اهريمن تجاوز را از اين سرزمين خدايي برانند و با مركب خون و كلك جان نقشي از حماسه كربلايي، سرود آزادگان را بر صحيفه تاريخ رقم زنند اين دلير مردان بي‌پرواي، جان در برابر خصم دون سينه سپر كردند و ايثار و از خودگذشتگي را در رواج به نمايش گذاشتند (روابط عمومي بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب‌اسلامي، 1373). در اين راه عاشقاني، شاهد شهادت را در آغوش كشيدند و به ديدار محبوب شتافتند و ايثارگراني نيز تا مرز شهادت به پيش رفتند و با اهداي سلامت خويش، سلامت و بقاي نظام و انقلاب اسلامي را تضمين نمودند و به لقب پرافتخار «جانباز» مفتخر گرديدند. جانبازان در حقيقت يادگاران دوران ايثار و فداكاري‌اند و حضورشان در جاي جاي ميهن اسلامي معطر كننده دلها به شميم جانفزاي عشق و دلدادگي است. سيماي درخشان جانباز آيينه تمامي آرمانهاي مقدسي است كه براي تحقق آنها خون پاك شهيدان شاهد و در صدر آنها سالار شهيدان و امام عاشقان حسين (ع) نثار شده است. نگاه به چهره جانباز نظاره شكوفه اتنظار مظلومان تاريخ انسان است كه اينك به گل نشسته و با ثمره شيرين پيروزي كام‌جان حق‌طلبان را حلاوتي نو بخشيده است (روابط عمومي بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامي، 1373). توصيف جانباز، وصف عشق و ايثار و آرمانخواهي است و ترسيم لحظه‌هاي ناب حضور در اقليم تابناك شور و شيدايي و اين دلها معني‌ياب و جانهاي شيفته‌اند كه جانباز را در سويه‌اي وجدان و ضميرشان به تصوير مي‌كشند و سرو قامت او را در قاب نگاه بهاري‌شان به تماشا مي‌نشينند (روابط عمومي بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامي، 1373). خصوصيات جانباز انتظار مي‌رود فردي كه براي رضاي خالق به جبهه رفته و جانباز شده است، داراي خصوصيات ذيل باشد: 1- داراي احساس آرام و قرار و اطمينان قلبي باشد. 2- از مبتلا شدن به هر مشكلي هراس به دل راه ندهد. 3- از دست دادن عضوي از بدن را در راه خدا بداند و خوفي به دل راه ندهد. 4- اجر و پاداش اقدام خود را فقط از خدا بخواهد و هيچكس را مسئول نداند. 5- معلوليت جسمي، رواني، قطع عضو، از دست دادن توانايي‌ها، افراد داراي اهداف غيرالهي را ناتوان‌تر ساخته و حتي به سوي رفتارهاي خود ويرانگري مي‌كشاند (اسلامي‌نسب، علي، 1372). 6- اگر تعبير فرد از معلوليت و عوارض جانبازي اين باشد كه دست و پا و بدن و روان از آن خداست پس او خود شاهد مشكلات مي‌باشد بنابراين خود راهنمايي خوبي براي سازش يا از بين بردن نواقص است. اگر درمان فقدان يا آسيب‌ها امكان‌پذير نباشد بايستي طريق ديگري براي ادامه زندگي پيدا كرد كه البته بايد در جهت الهي باشد. 7- هيچ جانبازي بدون اهداف بزرگ الهي نمي‌تواند با درد عظيم خود سازش كند. تصوير ذهني جانباز هدفمند (الهي) عليل شدن و حقير شدن نيست بلكه افتخاري است در راه رضاي دوست كه ناچيز عضوي كه متعلق به خود اوست و در راهش تقديم شده است هموست كه پاداش و جزا مي‌دهد (اسلامي‌نسب، علي، 1372). 8- بي‌ترديد تفاوت رزمنده متوقع، غرامت‌خواه، زياده‌طلب و عصيان‌كننده با جانبازي كه درصدد بيان اشكالات روشهاي خدماتي و اداري بوده و اصلاح‌طلب است، به خوبي بازشناخته مي‌شود (اسلامي‌نسب، علي، 1372). انتظارات جانباز جانباز دوگونه انتظار دارد الف. انتظار اجر و ثواب از خداوند متعال ب. انتظار از ارگاني كه مسئوليت خدمت‌رساني به جانبازان را به عهده گرفته تا وظايف خود را به خوبي انجام دهد. خط وظيفه‌بندي‌ها و انتظارات، موضوع بحث‌هاي زيادي است كه نيازمند روشن‌بيني مي‌باشد بايد دانست كه: الف. مسئولين وظايف خود را به نحو درستي انجام مي‌دهند. ب. جانبازان از مسئولين در حد قانون و توانايي انتظار داشته باشند. ايرادات وارد دو دو شكل خواهد بود. الف. زماني كه جانباز انتظار غيرواقعي يا بيش از حد داشته باشد. ب. زماني كه مسئولين ارائه خدمات به جانبازان، در وظايف خود قصور كنند. موارد فوق از تأثيرات نوع هدف افراد است (اسلامي‌نسب، علي، 1372). چه بسيار جانبازاني را مي‌شناسيم كه به خود متكي بوده‌اند و دست نياز و كمك به مراكز مربوط دراز نكرده‌اند زيرا اعتقاد داشته‌اند كه هدف آنها رضاي خداوند است بنابراين از خلق انتظار و توقع داشتن شايسته نمي‌باشد. چه بسيار افرادي كه بيش از ميزان آسيب خود و بيش از شايستگي قانوني و صدمات وارده درخواست ياري مي‌نمايند (اسلامي‌نسب، علي، 1372). شخصيت خاص معلولين اقتضاء مي‌كند كه به دنبال ناتواني و درد و رنج حاصله، نيازمند كمك غير باشند اما عزت‌نفس رزمنده و جانباز مؤمن او را از درخواست و پذيرش منت‌ بازمي‌دارد و هر قدر اعتماد به نفس فرد بيشتر باشد خود اتكائي فزوني مي‌يابد. اما محدوديت و ناتواني نبايد فراموش شود. اگر جانبازي طلب كمك نمي‌كند دليل بر اين نيست كه به همياري نياز ندارد بلكه جامعه، مسئولين و همگان بايد به روشي آبرومندانه و با افتخار به آنها كمك كنند. مبادا كمك نكردن به آنها برايمان معمولي و عادت شود آنها با اهداف الهي و از ميان خلق عبور مي‌كنند نفرين و در دل‌هاي آنها گريبان ما را خواهد گرفت (اسلامي‌نسب، علي، 1372). همچنين خدمت به آنها و شناخت مشكلات مختلف روان‌شناختي مربوطه و حفظ احترام متقابل و برخورد مانند افراد ديگر جامعه، عدم ترحم و واقع‌بيني مي‌تواند زمينه احترام به اهداف والاي آنها را فراهم سازد (اسلامي‌نسب، علي، 1372). خصوصيات و نيازهاي جامعه جانبازان اگر به بررسي كلي جامعه بپردازيم ضروريات و نيازهاي هر جامعه را درمي‌يابيم. اين جامعه (جامعه جانبازان) همانند كارخانه‌اي عمل مي‌كند كه اميد به توليد دارد. با مطالعه دقيق‌تر مي‌توانيم تمام نيازهاي جوامع ديگر را با اين جامعه مقايسه نمائيم. بر وجود يك جانباز روح معنويت، حاكم بر قلوب شكسته است و ماديت تنها راهي است به سرچشمه طبيعت. فضاي وجود يك جانباز آكنده از مهر و صفاي پرمعنايي است و اين همان صفائيست كه در يك مظهر و نشانه و الگوي بهترين‌هاي روزگار وجود دارد (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). درك مصائب و مشكلات اين جامعه در راه رسيدن به هدف والايش براي افراد ديگر جوامع تاحدودي قابل بحث است. چرا كه كلمه شهامت در فرهنگ لغات دليري و بي‌باكي آمده است در حاليكه شهامت يكي از راههاي رسيدن به سرمنزل عشق است و در فرهنگ معنويات از اصالت و جايگاه خاصي برخوردار است (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). درد نيز كلمه ديگريست كه براي ما به معناي حصول رنج و ناخوشي تعبير مي‌شود و در فرهنگ معنويات راهگشاي ديار عشق است بنابراين معاني، درك مي‌كنيم كه افراد جامعه‌ي جانباز از مرز مشقات و سختي‌هاي معنوي عبور كرده و اكنون در درياي درد غوطه‌ورند و تا زمانيكه آزادي و پيروزي هم آ‎غوش با هم او را به كمال و مقصد نهايي برسانند همچنان اين درد ادامه دارد (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). ما مسلمانان اهميت و ارزش والاي خودسازي را مي‌دانيم اما در جامعه جانبازان خودسازي مفهومي ويژه يافته است. اصولي‌تر اينكه ريشه و اساس تشكيل جامعه جانبازان بوسيله خودسازي تحكيم يافته است پس بايد همچنان اساس و شالوده اين جامعه را منسجم و استوار نگهداشت تا پيوسته رو به تكامل گام بردارد اگر در راه رسيدن به اين تكامل موانعي وجود داشته باشد بي‌ترديد حصول نتيجه به تأخير خواهد افتاد (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). درك خودسازي يكي از باورهاي جامعه جانباز است. يك جانباز مي‌داند كه نخست بايد خودرا بشناسد تا به خداشناسي نيز نائل آيد. اما متأسفانه انسان امروز به موضوع خودشناسي اهميت چنداني نمي‌دهد، در حاليكه اين خودسازي است كه ما را به سوي كمال انساني سوق مي‌دهد و زندگي را مفهوم مي‌بخشد. انساني كه خود را شناخت موجود خدايي خواهد بود و در راه رضاي او گام خواهد زد و براي خوشنودي او خواهد كوشيد. چنين موجود خودشناخته اي هر امري كه از جانب خداي متعال صادر شده باشد اطاعت و اجابت خواهد نمود (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). اين انسان پاك زندگي را گذرگاهي مي‌داند كه جنبه آزمايشي دارد و مي‌داند اگر از اين ميدان امتحان سربلند برخيزد بهشت موعود درانتظار اوست. انسان خودشناخته فرمان آفريدگار را پاسخ مي‌گويد و براي تحقق دين مبين او ايثار واز خودگذشتگي نشان مي‌دهد و حماسه آفريني و جانبازي مي‌كند، پس جانباز نمونه‌اي از اين سرافرازيهاست. جانباز خود و معبود آسماني را شناخته كه در راه او به درجه رفيع جانبازي رسيد و به تعبيري خداوند متعال ايثار او را پذيرفته و مفتخر به جانبازي نموده است (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). جانباز از سلامتي- يعني بزرگترين نعمات الهي- از عشق، از آرامش، از امنيت و از آسايش خويش درگذشته و آخرت خويش را سامان بخشيده است. حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا شخص جانباز از مرحله خودسازي عبور كرده، ديگر نيازي به آن ندارد؟ براي پاسخ به اين سؤال بايد به عمق جامعه جانبازان برويم و پي‌جوي پاسخ خود باشيم (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). جانباز خود سرمشقي براي خودسازي است. جانباز معلم خودسازي انسان‌هاست اما از آنجا كه هدف اورسيدن به حد كمال است پس نمي‌تواند- حتي به نام يك معلم- به مرحله تكامل رسيده باشد مگر اينكه پيامبر يا امام باشد. همه مي‌دانيم كه جامعه بشري به دليل وجود تبليغات سوء بي‌‌دينان در بيشتر موارد گرايشهاي مادي پيدا كرده است. بنابراين بايد در انهدام اين جنبه كوشيد و از طريق فرهنگ اصيل معنويت به مبارزه با آن پرداخت و اين ممكن نيست مگر با تحكيم اصول معنوي در اذهان جامعه جانبازان. يك جانباز گرچه به مرحله جانبازي و افتخارات فردي و اجتماعي آن رسيده است اما همانطور كه گذشت هنوز تا مرحله كمال راهي طولاني در پيش دارد (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). پس امكان تأثير سوء تبليغات وجود جانبازان را نيز تهديد مي‌كند و براي مقابله با اين پديده زيان‌‌آور نياز به نيرويي بسيار قوي‌تر دارد تا بتواند مرحله خودسازي را به سلامت پشت سر گذاشته، به سوي تكامل معنوي گام بردارد. يك چنين نيرويي زماني پديد مي‌آيد كه امكانات يك زندگي آسوده و بي‌دغدغه را براي او فراهم نمايند تا ضمن خودسازي، محبوبيت و ارزش والاي خويش را نيز در پيشگاه باري تعالي از دست ندهد (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). امروزه مي‌دانيم كه محيط زندگي جانبازان با ديگر مردم تفاوتهاي فاحشي دارد و چنانچه اين محيط برابر با نيازهاي بر حق شرعي جانباز تغيير يابد وي مي‌تواند علاوه بر مشكلات عديده‌اي كه حاصل معلوليت او هستند به خودسازي ادامه داد. همچنان در راه جلب رضاي حق تعالي كوشا باشد چرا كه خودسازي سمبل معنويت است. انساني كه خود را مي‌سازد در واقع به زيبايي معنويت آراسته مي‌شود در حاليكه مسائلي وجود دارند كه انسان جانباخته را از خودسازي دور مي‌كند. يكي از مهمترين اين مسائل وساوس شيطاني و خودنمايي هوسهاي شهواني است. شيطان به كسي كه سعي در انجام اين امور دارد حملات سخت‌تري مي‌كند پس شخص جانباز هر لحظه در معرض خطر شيطان قرار دارد و از آنجا كه سطح فكر و آگاهي و دانش هر انساني نسبت به ديگري متفاوت هست، بنابراين علارغم وجود كتب راهنما و فرامين شرعي، فكر جانبازان نيز احتياج به برنامه و آموزش دارد كه پشتوانه بسيار خوبي در جهت خودسازي آنان خواهد بود. اصول عقايد اسلامي، برنامه‌هاي آموزشي، ديني، جلسات دعا، قرآن و نيايش، سخنراني و موعظه همه از مصالح زيربنايي خودسازي هستند زيرا با تفكر تنها، خودسازي ممكن نيست. بايد محركات خارجي نيز وجود داشته باشند تا پشتوانه ايمان جانباز قرار گيرند و به حركات معنوي او جهت ببخشند. بر اين اساس به يك برنامه‌ريزي دقيق نيازمنديم، برنامه‌اي چنان متعادل كه پاسخگوي نيازهاي فكري و ذهني جانبازان باشد در غير اينصورت- با وجود عدم تعادل در برنامه‌ها- احتمالاتي در خودسازي آنان پديد خواهد آمد و روان خسته ايشان را خسته‌تر خواهد ساخت. خودسازي موجبات يك سلسله پيشرفت در امور زندگي جانبازان را فراهم خواهد آورد (اسماعيل‌پور، محمد مهدي، 1370). شناخت جانباز اصل انساني در برقراري ارتباط با هركسي، ايجاد اطمينان و اعتماد متقابل است. با فرد جانباز نمي‌توان ارتباط برقرار كرد مگر آنكه او حاضر به رودررويي با شما باشد و هيچگاه اطلاعات مفيدي نخواهد داد مگر به مفيد فايده بودن شما اعتقاد داشته باشد. از سوي ديگر جانباز را نمي‌تون شناخت مگر آنكه يا جانباز شويد و يا اينكه به درد دلهاي قلبي و گفته‌هاي توأم با رنج و تحمل مشكلات آنها گوش جان فرا دهيد (اسلامي‌نسب، علي، 1372). آيا تا به حال قلباً و جسماً و روحاً خود را به جاي يك جانباز قطع نخاعي قرار داده‌ايد؟ آيا نيازمندي و ضعف‌ها و قوت‌هاي او را دريافته‌ايد؟ آيا به ارتباط او با رنج با خدا، با مراقبت، با ساير جانبازان، با متصديان امور پي برده‌ايد؟ از آنجا كه اعتماد آغاز هر ارتباطي (اجتماعي، درماني وانساني) است، بايستي نگرشي كلي نسبت به آن بدست داد در غير اينصورت شناخت جانباز و ابعاد وجودي او به عنوان يك انسان الگو غيرممكن خواهد بود. بيائيد به جاي آنكه به روان‌شناسي آمال و انسان كامل و روشهاي روان‌شناختي حتي تعادل انساني بپردازيم. بدانيم كه در چه وضعيتي هستيم، به اساس تمام تئوري‌ها و نظريه‌هاي روان‌شناختي، روان‌پزشكي و روان‌ پرستاري و مددكاري يعني به چارچوب استوار روان هر فرد انساني به اعتماد بينديشيم (اسلامي‌نسب، علي، 1372). هدف جانباز انسانها در انتخاب اهداف زندگي خود، مختار هستند. اينكه هدف‌هاي انتخاب شده آنها چقدر حقيقي باشد و به ارزشهاي الهي متصل، ارزشمندي مقاصد آنها روشن مي‌شود. جانباز به عنوان الگوي ايثارگري در جامعه مطرح شده است. تفكيك اينكه چند درصد جانبازان به طور حقيقي جان باخته راه حق محسوب مي‌شوند و يا اينكه چند نفر آنها به طور كاذب از اين فرصت اجتماعي و ملي ايجاد شده به دلايل متعدد سوءاستفاده مي‌كنند به عهده خود فرد، مسئولين و نهايت خداوند است (اسلامي‌نسب، علي، 1372). مشاهدات روزمره نشان مي‌دهد كه جانبازاني كه در رسيدن به اهداف كمال‌جويي خود هنوز استوار و ايستا و سترگ باقي مانده‌اند عليرغم شدت يافتن مشكلات بازهم توانمندي روحي خود را حفظ كرده‌اند گويي هر قدر رنج، معلوليت، فقدان، دردهاي جان‌فرسا فزوني مي‌يابد لجاجت و سرسختي فرد بيشتر مي‌شود و استفاده از استعدادهاي دروني خود نضج بهتري مي‌يابد. از طرف ديگر نداشتن هدف امكان‌پذير مي‌باشد. به نظر مي‌رسد انسان بي‌هدف وجود نداشته باشد زيرا در آن صورت اطلاق لفظ انسان راهي به خطا رفته است. انتخاب اهداف و به كارگيري نيرو در جهت آنها نيازمند شناخت و دانش زيادي است. داشتن نگرش مثبت نسبت به زندگي، معلوليت‌ها، جانباز شدن، جنگ و فقدان توانايي‌هاي مثبت نظير قدرت جنسي، كار، تحصيل، هنر و غيره از هركسي برنمي‌آيد (اسلامي‌نسب، علي، 1372). چگونگي مقابله با مشكلات (معلولين و جانبازان) قدرت و توانمندي افراد پيراموني، ضعف اندامهاي فرد معلول را صد چندان به رخش مي‌كشد از اين پس به دنبال راه چاره‌اي مي‌گردد و راه‌حل به سادگي به دست نمي‌آيد. مشكلات خيلي آسان مي‌توانند چرخ او را پنچر كنند تازه در همين زمان هنگامي كه بتواند در برابر اين وضعيت كاري بكند آماج فراوان طعنه قرار خواهد گرفت ناگزير دو راه در پيش روي او گشوده مي‌شود، يكي او را به تسليم فرا مي‌خواند و ديگري او را به شورش دعوت مي‌كند، البته تسليم در برابر وضعيت موجود- تا آنجا كه تجربه نشان داده است- گرايش مسلط به نظر مي‌آيد. امروز روز لااقل متخصصين آمار اين واقعيت را هر چه بيشتر به ما نشان داده‌اند. از سوي ديگر شايد پذيرش اين الگو آسانتر جلوه كند زيرا فراواني اين الگو در سطح جامعه بيشتر مشاهده مي‌شود و دستهاي نامرئي سرنوشت تا حدود زيادي در شكل‌گيري اين عقيده مؤثر بوده و نقش به سزايي در فراواني آن ايفا نموده است. اگر بتوانيم اين مقوله را با تمام ابعاد مشخصي كه دارد از لحاظ خود بگذرانيم، دريچه‌هاي هر چه بيشتري به روي دنياي آنان خواهيم گشود، دريچه‌اي براي بهتر ديدن، بهتر درك كردن و بهتر پذيرفتن آنان. اما برعكس اين گروه از معلولين، عده كمي واقعاً كمي را مي‌توان يافت كه به قلب سنگر مشكلات حمله‌ور شوند و تا آنجا به پيش روند كه حتي آن را تسخير كنند البته افرادي كه به اين هدف نائل شوند انگشت شمارند (يوسف‌زاده دواني، منصور، 1376). متأسفانه تأكيد عمده عوام‌الناس درست بر همين نكته استوار گرديده است، موضوعي كه شايد براي تبليغات و ويترين نمايشگاه‌هاي محلي، ملي، منطقه‌اي و جهاني شايسته‌تر باشد تا زندگي جاري معلولين ما. اين معلول در هيئت يك شورشگر تنها توانسته است كارهايي محيرالعقول از خود نشان دهد و نه چيزي ديگر. براي نمونه مثل «تيمورلنگ» جنگجوئي نام‌آور و جهان‌گشا بشود. مثل «گبلز» مشاور «آدولف هيتلر» وزير تبليغات فاشيستهاي آلماني بشود اما اين تنها حادثه‌اي كوچك درجهان بزرگ ماست. اين از نظر علمي قابل تعيمم نيست. نمي‌توان اين چنين الگويي را به ساير معلولين تسري داد. البته تاريخ بشر نمونه‌هاي ديگري از اين نوع معلولين پيشرو را نيز شاهد بوده است كه توانسته‌اند مانند (ژان پل سارتر) فيلسوف بشوند و يا مانند «هلن‌كلر» مربي و نويسنده نامدار گردند البته اينها توانسته‌آند با غلبه بر ضعف جسماني و اندامهاي آسيب‌پذيرشان افرادي بزرگ و مشهور بشوند. اينها توانسته‌اند از عضو آسيب‌ديده خود منبعي سرشار بيافرينند و به مدارج عالي انديشگي فرابالند (يوسف‌زاده دواني، منصور، 1376). اين نكته را نيك مي‌دانيم افرادي كه در هيات يك نويسنده يا محقق خوش درخشيده‌اند، زائيده دوران و سيستم‌هاي معيني بوده‌اند. اين افراد تنها با غلبه بر احساس حقارت خود توانسته‌اند اتمسفر پيرامون خود را عوض كنند و به جهانيان نشان دهند كه مي‌توانند كاري كارستان كنند. معلولين هنرمند، معلولين نويسنده و شاعر و حتي معلولين دانشمند با غلبه بر احساس حقارت خود توانستند مشكلات خود را محاصره كرده، آن را در عرصه‌هاي عمل و زندگي از ميان بردارند. زياده از اندازه تلاش كرده‌اند تا خود را به ثبت برسانند زيرا آنان نيز نيك دريافته بوده‌اند كه مقوله باور، مقوله بسيار مهمي است و شايد كليد معما همين باشد. آنان مشكلات خود را محاصره كردند و پيروز شدند اين مي‌تواند براي يك معلول ستاره باشد، راهنما باشد ولي نه بيشتر (يوسف‌زاده دواني، منصور، 1376). تجزيه و تحليل علمي اين موضوع مي‌تواند سير گام به گام حركت به پيش آنان را و اينكه چگونه و در چه شرايطي دستاورد معيني داشته‌اند به ما نشان دهند. آيا ما خواهيم توانست كاشفان خوبي براي شناخت راز پيروزي آنان بر مشكلاتشان باشيم؟ معلولين در پاسخ مي‌گويند: تكيه خود را بر ضعف و ناتواني ما مگذاريد تا بعد هر جور كه دلتان خواست همه معادله‌هايتان را بر آن استوار كنيد و نتايج آنچناني بگيريد چه رياضيات بي‌رحمي. از سوي ديگر اينقدر نيشتر به ضعف ما وارد نياوريد تا بددلي ما را افزون كنيد. براي ما برنامه مشخص و وسايل معين تهيه كنيد آنگاه شايد بتوانيم از خجالت شما بيرون آييم. بهرحال هر چه فرد معلول در مقابل سرنوشتش تسليم شود يا شورش كند ما با پديده‌اي غيرعادي روبرو خواهيم شد (يوسف‌زاده دواني، منصور، 1376). اهميت تصوير ذهني در افراد جانباز هر فرد انساني و به خصوص فرد جانباز و معلول با يك سؤال بزرگ مواجه مي‌شود كه آيا تصوري كه ما از جهان و از خود و از ساير انسان‌ها در ذهن داريم همان چيزي است كه بايد باشد؟ «آيا حقيقت همان است كه ما متصور مي‌شويم». بي‌ترديد اگر هر فردي تصوير ذهني خود را همان واقعيت و حقيقت مطلوب بداند، مي‌توان نتيجه گرفت كه به تعداد انسان‌ها، واقعيت و حقيقت وجود خواهد داشت و اين معقول نمي‌باشد. هر فرد انساني بايد معياري براي رسيدن به حقيقت‌ها كسب كند و به هر ميزان كه افراد بيشتري به اهداف و معيارهاي مشترك معيني برسند اشتراك حاصله مي‌تواند همگوني بيشتري ايجاد كند و راه بهتري به سوي ارضاي «درد مشترك» آدميان بگشايد. گمان مي‌رود هدف انبياء نيز تابانيدن نور در تاريكي‌هايي بوده كه نظر گاههايي افراد را تشكيل مي‌داده است. بدين طريق روشن شد اذهان و كسب تصوير ذهني مشترك و يكسان (يا تقريباً يكسان) از هستي، مي‌توانسته آنچه را كه راه حقيقت و كمال مطلوب انسان تلقي مي‌شود اتخاذ كنند. از اين جهت رويكرد جديدي با عنوان تصوير ذهني از خود يا برداشت و طرز تلقي از خود مي‌تواند برنامه‌ها و اقدامات موجود آتي هر انسان را تعيين كند. چنانكه همين تصوير ذهني غلط و گاه مغرضانه (غرض فاسد) توانسته است جهاني را بر ما دهد و ملل بزرگي را به زير سلطه درآورد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). در جامعه اسلامي ايران جانباز داراي جايگاه ويژه‌اي است كه شناخت آن توسط ساير افراد و خودشناسي توسط خود جانبازان مي‌تواند از طريق شناخت مكانيسم‌ها يا سير مكانيسم‌هاي تصوير ذهني باشد. اهميت تصوير ذهني به اندازه اهميت عملكرد خود جانباز است. ترديد نداريم كه ما همان مي‌كنيم كه همان مي‌پنداريم. بنابراين وظيفه داريم كه پندارهايمان را نيكو و نيكوتر گردانيم و به حقيقت نزديكتر (اسلامي‌نسب، علي، 1373). عوامل اهميت مطالعه تصوير ذهني در افراد جانباز عواملي كه باعث اهميت بيشتر مطالعه تصوير ذهني در افراد جانباز مي‌باشد شامل موارد ذيل است. 1- كليد اصلي شخصيت و رفتار هر شخص (تصوير ذهني) و آن برداشت ذهني و روحي است كه فرد از خودش دارد. 2- رابطه مستقيمي بين تصوير ذهني و ميزان عزت‌نفس فرد وجود دارد. هر قدر اعتماد به نفس فرد بيشتر باشد موفقيت بيشتري در زندگي كسب مي‌كند و اين ممكن نيست مگر آنكه تصوير ذهني كارآمد انساني و خلاقي از خود و جهان و پيرامون خود داشته باشد. بنابراين هر قدر تصوير ذهني مطلوبتر، اعتماد و عزت‌نفس بيشتر خواهد بود (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 3- با تغيير تصوير ذهني، شخصيت و رفتار انسان تغيير مي‌كند. اگر تصوير ذهني بدن از عملكرد بدن خود از رفتار و اخلاق خود داريم در صورت تغيير آن مي‌توان روش‌هاي موفقيت‌آميزي اتخاذ كرد. 4- تصوير ذهني، حدود توانايي‌هاي انسان را معين مي‌كند. اگر تصور مي‌كنيد كه امام صادق (ع) مي‌شويد كه البته نمي‌شويد و يك روحاني ساده بيش نخواهيد شد در همان راه گام مي‌گذاريد و اگر تصور امام صادق (ع) شدن محال نباشد، نهايت امر اين است كه همان امام صادق (ع) خواهيد شد. ولي اگر تصور كنيد نظير يك عالم روحاني ساده يا عارف يا دانشمند يا هنرمند و حتي يك انسان معلولي باشيد نهايت به همان درجه مي‌رسيد و نه بيشتر (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 5- تصوير ذهني هر فرد قابل تغيير است، گرچه با زحمت مي‌توان به نتايج دلخواه رسيد. تصوير ذهني يك فرد كم‌ارزش، از خود بيگانه، سست، منفعل، نازيبا و … را مي‌توان به تصويري برتر، با ارزش خوددار و داراي خودواقعي، پرجنب و جوش، فعال و زيبا تبديل كرد. بنابراين دامنه عملكرد را تصوير ذهني معين مي‌كند. 6- جانباز مي‌تواند با نگرش مثبت و ارزشمند، كاستي‌هاي جسمي و رواني خود را با تغيير در روش تفكر و تصوير ذهني از خود جبران كند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 7- تصوير ذهني هر فردي ناشي از تجربيات گذشته است و در اثر برنامه‌ريزي براي تجربيات موجود و آتي نيز تغييرپذير است. بسياري امور حاصل تعقل و تفكر و اراده نيست بلكه حاصل تأثيراتي است كه اجتماع در ما داشته است. اگر تجربه‌هاي خلاق و كارآمد كسب كنيم برداشت بهتري از خود خواهيم داشت. جانباز بايد ببينيد كه آيا مي‌تواند عملكرد بهتري از آنچه كه هم‌اكنون هست داشته باشد. او بايستي هر لحظه از خود سؤال كند كه آيا عملكرد بهتري مي‌تواند اتخاذ كند؟ از اين طريق به كارگيري استعدادهاي خدا و او در جهت تجربه خلاق، زندگي را تغيير داده و متحول مي‌كند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 8- از طريق تغيير تصوير ذهني مي‌توانيم خود، روان درمانگر خود باشيم همان چيزي كه اسلام به آن اعتقاد راسخ دارد و انسانها را به آن دعوت كرده است روشي كارآمد، عملي، كم‌هزينه يا فاقد هزينه، لذت‌بخش، هدفمند، زيبا و نتيجه بخش خواهد بود. 9- زمان در اختيار انسان خواستار تغيير تصوير ذهني خواهد بود. او در تمام طول زندگي مي‌تواند براي ساختن تصوير ذهني مناسب اقدام كند و هر روز بهتر از روز پيش. انسان خواستار تحول پويا، جويا، فعال و غيرقانع است. جانباز مي‌تواند به آنچه امور توسط عملكرد با پاي مصنوعي بدست آورده قانع نباشد و تنها اقدامي كه بايد كرد قدري صبر، تحمل و دندان روي جگر گذاشتن است (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 10- انسان هدفدار بودن را دوست دارد و حتي مغز و اعصاب و بدن انسان هدفمند نيز فعاليت مي‌كنند. بنابراين نحوه حركت و فعاليت هدفمند تحت تأثيري است كه از هدف (خود) در روح، جسم و مغز خود داريم. بنابراين آدمي مي‌تواند اهداف كوتاه مدت خود را برحسب درجات و طبقات تعالي و پيشرفت حاصله از اقدامات تغيير دهد و روشهاي مقصددار بهتري اتخاذ كند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 11- اگرچه در اسلام به وجود شالكه معتقد هستيم اما همين شالكه مي‌تواند تحت اراده قوي عوض شود. البته تغييراتي كه ايجاد مي‌شود در شالكه او اثرات عميق ندارد بلكه در تصوير ذهني او از خود و از بدن و عملكرد و مفهوم از خود اثر دارد. روحيه مكتبي جانباز با بدترين تغييرات جسمي نيز تغيير نمي‌كند. فكر آنكه درد مؤمن طولاني و شديد و فقدان‌هاي مكرر روحيه را تحت شعاع قرار دهد. وقتي روحيه تضعيف مي‌شود همه استحكامات رواني جانباز يكباره مي‌لرزد و در آن فرو خواهد رفت بنابراين در سخت‌ترين شرايط نيز مي‌توان به نيروهايي انديشيد كه تصوير ذهني انسان را در جهت كمال حفظ كند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 12- اينكه تصوير ذهني يا فرد همراه با فقدان جراحت و آسيب جسمي ورواني لزوماً عملكرد بهتري را به دنبال نمي‌آورد بلكه بستگي به طرز تلقي فرد و مردم اجتماع از نوع خاصي ا‌ز آسيب دارد (گاهي آدم سالم تصوير برتري دارد) (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 13- براي تغيير تصوير ذهني نيازمند يك جراحي رواني در خود هستيم تا غده‌هاي عقده‌هاي رواني ناشي از طرز تلقي خود و يا ديگران از خود و توهماتي كه به روش نادرستي در جسم و روح و مغز جاي گرفته‌اند كنده به دور بريزيم. بنابراين اهميت تصوير ذهني در اين است كه با تغيير آن نوعي جراحي رواني در فرد صورت گيرد حتي اگر جراحي پلاستيك و ترميمي و اخذ عضو مصنوعي قبلا‌ً انجام شده باشد، از اين رو تصوير ذهني فرد (جانباز) از خود، محرك مشترك يا به عبارتي تعيين كننده تمامي نيورهاي ناكامي و موفقيت‌ها مي‌باشد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 14- بايستي تصوير ذهني اتخاذ كرد كه بتوان از طريق آن به تماميت وجود اعتماد و اطمينان واثق داشت. تصوير ذهني جانباز بايد حدود منطقي او باشد نه بيش از آنچه هست و نه كمتر از آن. وقتي تصوير ذهني بي‌عيب باشد مطمئن باشد احساس خوشي مي‌كند، وقتي به خطر افتاد احساس دلواپسي و ناامني و عدم قرار رواني. اگر بتوان به تصوير ذهن از خود با اطمينان افتخار كرد احساس عزت‌نفس در انسان اوج مي‌گيرد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). 15- تصوير ذهني، تعيين كننده اقدامات استراتژيك انساني ما مي‌باشد. بي آن نمي‌توان زيست و با نوع خراب آن با زحمت مي‌توان زندگي بسر كرد و رنج كشيد و با نوع تكامل يافته و واقع‌بينانه آن مي‌توان باقرار و نشاط زيست كرد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). علل ايجاد مشكل در جانباز 1- خود جانباز (عدم واقع‌بيني، تخيل‌گرايي، اقتضاي سن و كمي تجربه) 2- محدوديت‌هاي جسمي نظير فقدان دست و پا و غيره 3- مشكل ناشي از همسر و اعضاي خانواده و فرزندان 4- تعارضات رواني قبل و بعد از جنگ 5- تغيير در معيارهاي اعتقادي و ارزش حاكم (واقعي و يا از نظر جانباز) 6- محدوديت‌هاي اجتماعي (جهل مردم، برخورد نادرست، امكانات ناكافي فيزيكي و رفاهي، ترحم و بي‌احترامي به ارزشهاي جانبازي) (اسلامي‌نسب، علي، 1373). تحليل مباني روان‌شناختي جانباز مبتني بر هدف بررسي مقاصد مورد نظر جانبازان براي حضور در قتال و جنگ با دشمن و به روش مبتني بر هدف به همگان و خصوصاً‌ فرد جانباز كمك مي‌كند تا روش طي شده خود را با ديد بهتري بازنگري نمايد. اهداف خارج از مضامين عالي يا خيالي از هرگونه ارزش والا، مي‌توانند انرژي رواني جلوبرنده توليد كنند. اهداف در هر جهت كه باشند انسان را به خود جلب مي‌كنند. انسان نيز تمام هم وغم خود را براي رسيدن به آنها بسيج مي‌نمايد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). انسانها در انتخاب اهداف زندگي خود، مختار هستند اينكه هدف‌هاي انتخاب شده آنها چقدر حقيقي باشد و به ارزشهاي الهي متصل،‌ ارزشمندي مقاصد آنها روشن مي‌شود. جانباز به عنوان الگوي ايثارگري در جامعه مطرح شده است. تفكيك اينكه چند درصد جانبازان به طور حقيقي جان باخته راه حق محسوب مي‌شوند و يا اينكه چند نفر آنها به طور كاذب از اين فرصت اجتماعي و ملي ايجاد شده و به دلايل متعدد سوء استفاده مي‌كنند به عهده خود فرد مسئولين و نهايت خداوند است. در هر حال قاطبه قشر جانبازان با ديدگاه الهي به جبهه اعزام شده‌اند و در منحني نرمال رسم شده از تعداد جانبازان ايران و به دلايل واثق موجود در مشاوره‌ها، مصاحبه‌ها و برخوردهاي كلي و آمار ارائه شده توسط مراكز اطلاعاتي بنياد جانبازان توزيع طبيعي حاكي از اكثريت قريب به اتفاق هدفمندي الهي آنها مي‌باشد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). در اين رابطه جانبازان را به طبقات زير تقسيم مي‌كنيم. الف. جانبازاني كه سرشاد بوده و از زندگي عادي خود لذت مي‌برند و به ظاهر سالم هستند. ب. جانبازاني كه بيماري جسمي داشته و معلول محسوب مي‌شوند. ج. جانبازاني كه بيماري رواني داشته و نگران وضعيت نامطلوب خود هستند. د. جانبازاني كه بيماري صعب‌العلاج جسمي داشته و بسيار افسرده و غمگين هستند. سوالي كه مطرح مي‌شود اين است كه آيا شادي، سلامت و تعامل اجتماعي مناسب جانباز رابطه‌اي با هدفمندي او در زندگي گذشته او دارد يا خير؟ تحقيقات موجود نشان مي‌دهد كه انسان با معني‌دار بودن زندگي، زنده است (اسلامي‌نسب، علي، 1373). نتايج كلي كه مي‌توان از صحبت مباني روان‌شناختي‌ جانبازي مبتني بر هدف گرفت شامل موارد ذيل است: 1- انسان هيچگاه بي‌هدف نيست زيرا لازمة انسان بودن، هدفمند بودن است. 2- اكثريت قريب به اتفاق جانبازان با هدف الهي به جبهه عزيمت كرده‌اند. 3- هرقدر هدف انسان ارزشمندي بيشتري داشته باشد، ماندن در آن راه و تحمل رنج براي رسيدن به آن اهداف، آسانتر و شايد دلپذيرتر باشد. 4- اهداف در هر حال، انسان را به سوي خود مي‌كشانند چه در جهت مثبت و چه در جهت منفي. 5- تداخلي ميان وظايف نهادهاي خدماتي مربوط به جانباز و عملكرد خود به شكل غرامت‌خواهي نداشته باشد. 6- هنگام درد و رنج به خود و سپس به خدا مراجعه كند و پرخاش و عصبانيت را جايز نداد. 7- از هرگونه امكان خارجي براي كاهش درد يا بهتر شدن عملكرد بدون امتناع استقبال كند. 8- به همان ميزان كه بخش‌هاي بيشتري از بدن را از دست مي‌دهد ايمان خود بيشتر قوي دارد و از درون خود جانشين اكتساب كند و استعداد ديگري كه پنهان بوده‌اند را خارج سازد. 9- ايده‌آل آن است كه همواره هدف بزرگ آن جهاني در مدنظر باشد تا اهداف دون‌شان، اين جهاني او را به گمراهي نكشاند. اگر در اين راه از پاي فتاد سرنگون حركت كند. اگر همه قدرتها از بين رفت و فقط قدرت فكر كردن باقي مانده، با فكر زندگي كند و در فكر عبادت نمايد. 10- از خلق هيچ انتظاري نداشته باشد. اگر چه خلق موظف هستند وظيفه خود را انجام دهند از فردي كه هدف را جز خدا (غيرخدا) قرار داده هر انتظاري مي‌رود. او حتي اگر ظاهر خود را حفظ كند بي‌ترديد بازشناخته خواهد شد زيرا اعمال و رفتار او حكايت از اهداف شوم خواهد داشت. اين گونه افراد فاقد خصوصيات ياد شده گروه اول بوده و بدين‌گونه شناسايي مي‌شوند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). تحمل فوق مشكلات و رنج‌هاي فوق عادت فقط زماني ممكن است كه زندگي كردن مفهومي ارزشمند پيدا كند در غير اينصورت رهايي از رنج بسيار عاقلانه و مطلوب است و طريق خروج از دردمندي نيز قابل اهميت نخواهد بود (نظير خودكشي و عدم قبول درمان) (اسلامي‌نسب، علي، 1373). مشاهدات روزمره نشان مي‌دهد كه جانبازاني كه در رسيدن به اهداف كمال‌جويي خود هنوز استوار و ايستا و سترگ باقي مانده‌اند عليرغم شدت يافتن مشكلات باز هم توانمندي روحي خود را حفظ كرده‌اد گويي هر قدر رنج، معلوليت، فقدان، دردهاي جان‌فرسا، فزوني مي‌يابند لجاجت و سرسختي فرد بيشتر مي‌شود و استفاده از استعدادهاي دروني خود نضج بهتري مي‌يابد. از طرف ديگر نداشتن هدف امكان‌پذير نمي‌باشد به نظر مي‌رسد انسان بي‌هدف وجود نداشته باشد زيرا در آن صورت اطلاق لفظ انسان راهي به خطا رفته است. انتخاب اهداف و به كارگيري نيروها در جهت آنهانيازمند شناخت و دانش زيادي است. داشتن نگرش مثبت نسبت به زندگي، معلوليت‌ها، جانباز شدن، جنگ و فقدان توانايي‌هاي مثبت نظير قدرت جنسي، كار، تحصيل، هنر و غيره از هركسي برنمي‌آيد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). تمركز بر خودكاوي، خودشناسي و خودسازي است كه مي‌تواند چنين نگرش مثبت و عملكردهاي بهينه‌اي را ايجاد نمايد. جانبازان رامي‌توان از نظر نوع هدف اينگونه طبقه‌بندي كرد. 1- هدف از حضور در جنگ و جبهه، رضايت خداوند است. 2- هدف از حضور در جنگ و جبهه غير از رضاي الهي است. تعيين ميزان هماهنگي اقدامات فرد رزمنده اهداف الهي به عهده خود جانباز است (اسلامي‌نسب، علي، 1373). تحقيق انجام شده در زمينه جانبازان پژوهش تحت عنوان «بررسي تفاوت در قبولي (خود) بين معلولين پاسدار و بسيجي و معلولين عادي» توسط يزدان دوست در سال 1361 انجام شده است. در اين پژوهش افراد مورد مطالعه دو گروه بودند كه شامل 30 نفر معلول عادي، سي‌نفر معلول پاسدار و بسيجي از نظر ميزان «قدر و شأن خود» مورد بررسي قرار گرفته‌اند. اين دو گروه از نظر كليه خصوصيات سني و جنسي برابر انتخاب شده‌اند. آزمودني‌ها مرد و مجرد بودند و سن آنها حداقل 20 و حداكثر 30 در نظر گرفته شده بود و سعي شده بود معلوليني كه از دو پا معلول هستند به طور تصادفي انتخاب شوند. ابزار تحقيق، پرسشنامه «آيزنگ» كه حاوي 30 سؤال مربوط به «سنجش قبولي خود» بوده پژوهشگر 10 سؤال به آن اضافه كرده بود. نتيجه پژوهش نشان داد كه معلوليني كه پاسدار و بسيجي بودند داراي قبولي خود بيشتري نسبت به معلولين عادي مي‌باشند. فرضي ديگري كه سنجش شد عامل سن بود و نشان داده شد كه سن پايين‌تر، قبولي خود بالاتري را نسبت به معلوليني كه گروه سني آنها بالاتر بود دارا بودند (اسلامي‌نسب، علي، 1373). آزمون عز‌ت‌نفس آيزنگ آيزنگ براي بررسي شخصيت با همه دشواري‌هايي كه گستره مذكور در ارزيابي دارد كوشش‌هاي فراواني به عمل آورده است. حاصل كوششهاي وي پرسشنامه‌هاي گوناگوني درباره ابعاد مختلف شخصيت است آيزنگ 1976 كوشيده است يكي از گروه‌هاي عمده از عوامل تشكيل دهنده را كه مربوط به زمينه كلي سنخ، استواري سازگاري در برابر نااستواري هيجاني است بررسي نمايد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). پژوهش‌ها نشان داده‌اند كه تعدادي از صفات، مربوط به سنخ ياد شده مي‌باشد و با يكديگر همبستگي دارند. هر چند بايد توجه داشت كه همبستگي بين صفات كامل نيست اما وقتي فردي در يكي از اين صفات نمره بالايي مي‌آورد تمايل غيرقابل انكاري براي امتياز بالا در ساير صفات نيز وجود دارد (اسلامي‌نسب، علي، 1373). استواري سازگاري از صفاتي چون عزت‌نفس، خوشي،‌ آرامش، … و نااستواري هيجاني از صفاتي چون احساس حقارت، افسردگي، نگراني، … تشكيل شده است. 30 سؤال از پرسشهاي سنخ استواري سازگاري و نااستوار هيجاني مربوط به عزت‌نفس است كه در مقابل احساس حقارت قرار گرفته است (اسلامي‌نسب، علي، 1373). منابع 1- اسلامي‌نسب، علي، (1372)- روان‌شناسي جانبازي و معلوليت- اتنشارت صفي علي‌شاه- تهران 2- اسلامي‌نسب، علي، (1373)- روان‌شناسي اعتماد به نفس- انتشارات مهرداد- تهران. 3- ابوطالبي احمدي، تقي، (1378)- خودباوري و ارتباط آن با موفقيت- انتشارات نذير- تهران. 4- اسماعيل‌پور، محمدمهدي، (1370)- جانبازان ايران- ناشر نويسنده- تهران. 5- آنتوني، رابرت، (1375)- رموز اعتماد و اتكاء به نفس- مترجم اسماعيل‌كيواني، انتشارات گلريز- تهران. 6- بيابانگرد، اسماعيل، (1372)- روشهاي افزايش عزت نفس كودكان و نوجوانان- انتشارات انجمن اولياء و مربيان جمهوري اسلامي- تهران. 7- براندن، ناتانيل (1376)- روان‌شناسي حرمت نفس- ترجمه جمال هاشمي- انتشارات شركت سهامي انتشار- تهران. 8- براندن، ناتانيل، (1375)- رمز خويشتن‌يابي يا روان‌شناسي اعتماد به نفس و احترام به خويشتن، ترجمه جمال هاشمي- شركت سهامي انتشار- تهران. 9- براندن، ناتانيل، (1379)- روان‌شناسي عزت‌نفس- ترجمه مهدي قرچه‌داغي- انتشارات نشر نخستين- تهران. 10- براندن، ناتانيل، (1379) روان‌شناسي عزت‌نفس، ترجمه مهدي قرچه‌داغي- انتشارات نشر نخستين- تهران 11- پورحسين، رضا، (1383)- چگونه عزت‌نفس خود را تقويت كنيم- ترجمه اسماعيل كيواني- انتشارات گلريز، تهران. 12- شاملو، سعيد، (1370)- مكتب‌ها ونظريه‌ها در روان‌شناسي شخصيت- انتشارات رشد، تهران. 13- شكيباپور، عنايت‌الله، (1369)- دايره‌المعارف روان‌شناسي و روانكاوي- انتشارات فروغي- تهران. 14- عليپور، بيژن- نظام‌آبادي فراهاني، (1375)- معجزه عزت‌نفس- انتشارات دكلمه‌گران- تهران. 15- كوركيل برگيس، دروتي، (1373)- شناخت خويشتن خويش- ترجمه مهيندخت جنتي عطايي، انتشارات كهكشان- تهران. 16- مطهري، مرتضي، (1370)- فلسفه اخلاق- انتشارات صدرا- تهران. 17- مزلو، ابراهام، (1369)- انگيزش و شخصيت- ترجمه احمد رضواني- انتشارات آستان قدس رضوي- مشهد مقدس. 18- يوسف‌زاده دواني، منصور، (1376)- روان‌شناسي معلولين- انتشارات سرور- تهران. 19- آينه اوج، تصويري از سيماي جانباز در نگاه مردم، (1373)- انتشارات روابط عمومي بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامي- تهران.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته