مبانی نظری وپیشینه تحقیق فرسودگی شغلی وشخصیتهای درونگرا وبرونگرا

مبانی نظری وپیشینه تحقیق فرسودگی شغلی وشخصیتهای درونگرا وبرونگرا (docx) 45 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 45 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق فرسودگی شغلی وشخصیتهای درونگرا وبرونگرا فرسودگي شغلي: آيا تاکنون براي شما وضعيتي پيش آمده است که به دليل کار زياد و طولاني مدت احساس خستگي شديد بي رمقي يا فرسودگي کنيد؟ اگر پاسخ شما به اين سوال مثبت است درباره آثار علل و راه هاي پيشگيري اين وضعيت مشکل ساز و در مورد خاصي مرگبار چه مي دانيد؟ آيا توجه شما به اين نکته جلب شده است که احتمال دارد دليل بيماري، بي علاقه گي يا بي حوصله بودن بعضي از همکاران يا افراد تحت نظارت شما مربوط به کار زياد و بي وقفه آنان باشد؟ نشانه هاي مرضي فرسودگي شغلي 1. فرسودگي جسمي: قدرت کارکردن کم، سردردهاي مکرر، تهوع، اختلال در خوابيدن، از دست دادن اشتها 2. فرسودگي هيجاني: افسردگي، احساس درماندگي و احساس به دام افتادن در کار و شغل 3. افسردگي نگرشي: بدگماني و سوئ ظن نسبت به ديگران و همچنين نگرش منفي و حقير کردن خود يا سايرين 4. احساس پيشرفت شخص کم دارند و فرض مي کنند در آينده نيز پيشرفتي نخواهد داشت نشانه هاي فرسودگي شغلي 1. شاخص هاي هيجاني: بي علاقه شدن نسبت به شغل خود، افسردگي، احساس درماندگي و ناتواني‌، احساس مورد تاييد و تشويق قرار نگرفتن ، احساس جدايي از ديگران و بيگانگي، احساس بي تفاوتي‌، ملامت و بيزاري 2. شاخص هاي نگرشي: بدبيني، بي اعتمادي نسبت به مديريت سازمان و محل کار خود گله مندي و بدگماني 3. شاخص هاي رفتار: تخريب پذير و پرخاشگر بودن، کناره جويي از ديگران ، کاهش توانايي براي انجام دادن وظايف شغلي ، محدود شدن فعاليت هاي اجتماعي و افزايش مشکلات با مسئولان، روسا و همکاران و خانواده 4. شاخص هاي روان شني: احساس خستگي‌،ابتلا به دردهاي عضلاني، سردرد ، اختلال در خوابيدن و اختلال گوارشي و سرماخوردگي هاي مکرر 5. شاخص سازماني: کاهش رسيدگي به خواسته هاي ارباب رجوعف تنزل ابعاد اخلاقي و معنوي،‌افزايش تعداد موارد خلافکاري ، غيبت از کار، ترک شغل و سوانح و حوادث کار علل فرسودگي شغلي 1. ناآشنا بودن افراد با هدف يا اهداف سازمانن يا قابل درک نبودن اين اهداف براي آنان 2. سياست هاي مديريت سازمان 3. شيوه هاي مديريت 4. غيرقابل انعطاف بودن بعضي از قوانين و مقررات 5. ناسالم بودن شبکه هاي ارتباطي در سازمان 6. عدم مداخله مديريت سازمان در امور رفاهي، درماني و تفريحي کارکنان 7. عدم بهره گيري از استعداد بالقوه افراد در انجام دادن وظايف شغلي 8. مبهم بودن نقش فرد در سازمان 9. عدم رضايت شغلي 10. فقدان امکانات براي رشد و ترقي 11. حجم زياد کار در زمان محدود 12. واگذار کردن مسئوليت هاي بيش از ظرفيت به افراد فرسودگي شغلي، نشانه ها و عوارض فرسودگي شغلي به عنوان فقدان انرژي و نشاط تعريف ميشود و شخص دچار فرسودگي شغلي احساس کسالت انگيزي را نسبت به انجام رفتار شغلي نشان مي دهد فرسودگي شغلي حالتي است که در يک فرد شاغل به وجود مي آيد و پيامدي از فشار شغلي دايم و مکرر است بدين ترتيب که شخص در محيط کارش به علت عوامل دروني و بيروني احساس فشار مي کند و اين فشار دايمي و مکرر بوده و در نهايت به احساس فرسودگي تبديل مي گردئ در اين وضعيت احساس کاهش انرژي رخ مي دهد در سال هاي اخير روان شناسان نسبت به مطالعه و تحقيق در باب پديده اي به نام فرسودگي شغلي علاقه نشان داده و پژوهش متعددي را در اين زمينه انجام داده اند در واقع فرسودگي شغلي آن نوع از فرسودگي رواني است که با فشارهاي رواني يا استرس هاي مربوط به شغل و محيط کار توام گشته است به عبارت ديگر فرسودگي شغلي پاسخي تاخيري به عوامل استرس زاي مزمن هيجاني بين فردي در حيطه مشاغل است براساس نظر مازلاک فرسودگي شغلي سندرمي است که در پاسخ به فشار رواني مزمن به وجود مي آيد و شامل سه جزء خستگي يا تحليل عاطفي؛ از خود بيگانگي يا مسخ شخصيت، فقدان موفقيت فردي يا پيشرفت شخص است و بيشتر درميان انواع مشاغل مددرسان و ياري دهنده نظير مشاوران ، معلمان ، مددکاران اجتماعي،‌ پزشکان، پليس ، پرستاران و مواردي از قبيل اين مشاغل بيشتر مشاهده مي شود و اين امر احتمالا معلول نوع وظايف و مسووليت هاي اينگونه مشاغل مي باشد فرسودگي شغلي يا فشار گمگشتگي نقش و ضعف عملکرد شغلي همراه است و علت آن در دو جنبه فردي و سازماني مطرح مي شود اغلب مطالعاتي طولي که اخيرا درباره فرسودگي شغلي انجام شده اند از تحليل هاي بسيار پيچيده اي براي تشخيص اينکه چگونه تغييرات عوامل فشارزاي محيط کار مي تواند تغييرات در فرسودگي شغلي را پيش بيني کنند استفاده نموده اند يک نظر عمومي اين است که بهترين و آرمانگراترين افراد دچار فرسودگي شغلي مي شوند يعني افراد دچار فرسودگي شغلي مي شوند يعني افراد دچار فرسودگي شغلي افرادي هستند که براي رسيدن به آرمان ها و معيارهاي کاري خود بيش ازحد تلاش مي نمايند اما وقتي مي بينند فداکاري ها و تلاش هايشان براي رسيدن به اهدافشان کافي نبوده است دچار فرسودگي و حتي دچار بدبيني مي شوند نظر ديگر اين است که فرسودگي شغلي نتيجه نهايي در معرض فشارهاي شغلي مزمن و طولاني مدت قرارگرفتن است در نتيجه فرسودگي شغلي مي بايست بيشتر در بين افرادي اتفاق بيافتد که مدت بيشتري در يک شغل اشتغال داشته اند تا افرادي که به تازگي شغلي را انتخاب نموده اند برخي محققان در پي يافتن رابطه بين ويژگي هاي شخصيتي يانشانگان فرسودگي شغلي بوده اند مطالعات اين گروه نشان داده است افرادي که از لحاظ عاطفي دچار فرسودگي شغلي مي شوند اغلب کمال گرا و بطور افراطي درگير کار و شغلشان هستند و از طرفي اهداف غير واقع بينانه براي خود ترسيم مي کنند همچنين اين محققان براين عقيده اند که صفات و ابعاد شخصيتي مي توانند توجيه کننده فرسودگي باشند مثلا مازلاک معتقد است فرسودگي شغلي با بعد شخصيتي روان نژدي و نيمرخ رواني خستگي ناشي از کار مرتبط است برخي محققاتن بر اين تصورند که توقعات بالا در محيط شغلي موجبات بروز فشارهاي شغلي را فراهم مي آورند و در نهايت فرسودگي شغلي را در دراز مدت ايجاد مي کنند در مقابل برخي ديگر از محققين اعقتاد دارند که عوامل بيروني از قبيل درآمد پايين مي تواند زمينه را براي فرسودگي شغلي فراهم مي سازد مثلا گيلمور و دانسون معتقدند کمبود درآمد باعث مي شود که افراد سطوح بالاتري از فرسودگي شغلي را تجربه نمايند و احتمال خطر بروز فرسودگي شغلي در ميان آنان افزايش يابد آن ها همچنين بر اين عقيده اند که يکي از علت هاي اصلي رواج بيشتر فرسودگي شغلي در بين معلمين، سطح پايين تر حقوق معليمن در مقايسه با ساير گروه هاي شغلي مي باشد عده اي ديگر نيز فرسودگي شغلي را اساسا ناشي از فشار شغلي مي دانند و معتقدند پيامد فوري و بدون واسطه فشار رواني در محيط کار پديده فرسودگي شغلي مطرح مي کنند و اصطلاحاتي از قبيل گمگشتگي نقش کار بيش از حد و کار کمتر از حد را در نظر مي گيرند اما هنوز اين بحث مطرح است که آيا فرسودگي شغلي نتيجه حجم کار زياد است (يعني خواست هاي فراوان در منابع محدود) يا نتيجه حجم کار ناچيز است؟يعني يکنواختي و بي تنوعي (مثلا نشان داده است که فشار کار مي تواند يکي از عوامل نامناسب رواني مي شود بدين معنا که اثرات منفي عواملي از قبيل اضطراب، افسردگي و کاهش عزت نفس را تشديد مي نمايد و به طور غير مستقيم بر بهداشت رواني تاثير مي گذارد عوامل زمينه ساز و مرتبط به فرسودگي شغلي فرسودگي شغلي يک تجربه فردي و درعين حال خاص زمينه هاي کاري است بنابراين تحقيقات انجام شده در طول 25 سال گذشته تمرکز خود را معطوف دو عامل مرتبط با فرسودگي شغلي نموده اند يعني عوامل موقعيتي و ويژگي هاي فريد که هر دو عامل ارتباط تنگاتنگي با پديده فرسودگي شغلي دارند درمقاله خودبا عنوان تجويزي براي فرسودگي شغلي در بيان عوامل مرتبط با فرسودگي شغلي تاکيد بيشتري بر عوامل سازماني دارد و عوامل زير را معرفي مي نمايد: تعارض نقش: شخصي که مسووليت هاي متعارضي دارد اين احساس را خواهد داشت که به چند جهت کشيده مي شود چنين شخصي مجبور خواهد بود چندين کار را همزمان به انجام برساند و در نتيجه به خستگي از کار و نهايتا فرسودگي شغلي مبتلا خواهد شد ابهام نقش: بعضي از افراد از انتظاري که از آن ها مي رود آگاه نيستند چنين افرادي تنها مي دانند که از آن ها انتظار مي رود شخص کار آمدي در حرفه خود باشند اما مطمئن نيستند که چگونه مي توانند اين انتظار را برآورده سازند و اين عدم اطمينان بدين دليل است که براي ايفاي نقش خود الگو يا راهنمايي ندارند که از او پيروي کنند يا الگو برداري نمايند نتيجه اين عدم آگاهي نسبت به وظيفه محوله اين خواهد بود که فرد شاغل هرگز اين احساس را تجربه نخواهد نمود که مي تواند در انجام کار خود ارزشمند و موفق باشد تعيين کننده بروز شکايات ناشي از فرسودگي شغلي باشد اما اين بدان معنا نيست که هر کس فشار کاري تجربه نمايد دچار فرسودگي شغلي خواهد شد بلکه اين بدان معناست که فشار کار شرط لازم براي فرسودگي شغلي است اما شرط کافي نيست عده اي ديگر از محققين نيز حمايت هاي سازماني و سيستم مديريتي را در نظر گرفته اند در حالي که برخي ديگر به فرصت هاي ارتقاء شغلي و تاثير آن بر کاهش فرسودگي شغلي تاکيد دارند نظريه پردازان پيرو مکتب رفتار گرايي نيز به تقويت مشروط اشاره دارند و پيامدهاي رفتاري و موقعيتي را در نظر مي گيرند عملکرد شغلي حاصل از فرسودگي شغلي به شيوه هاي گوناگوني از قبيل کناره گيري از کار، غيبت، تصميم به کناره گيري از کار و تغيير عملي کار مشاهده شده مي شود اما فرسودگي شغلي درمورد افرادي که درشغل خود باقي مي مانند موجب کاهش توليدو اثر بخشي در کار مي گردد و در نتيجه فرسودگي شغلي با کاهش رضايت شغلي و تعهد نسبت به کار ياسازمان مرتبط است افرادي که دچار فرسودگي شغلي مي شوند مي تواننداثر منفي روي همکاران خود بگذارند بنابراين فرسودگي شغلي مي تواند از طريق تعاملات غير رسمي موجود در محيط کار حالت مسري و دايمي به خود بگيرد همچنين شواهدي وجود دارد که نشان مي دهد فرسودگي شغلي تاثير منفي روي زندگي خانوادگي افراد دارد يافته هاي تحقيقات موازي با فرسودگي شغلي نيز آشکار ساخته اند که ميان فرسودگي شغلي و شيوه هاي گوناگون سوء مصرف مواد ارتباط وجود دارد در مورد ارتباط فرسودگي شغلي و بهداشت رواني فرض متداول اين است که فرسودگي شغلي باعث برخي عملکردهاي ازدياد نقش: بعضي افراد نمي توانند به پيشنهاد کاري و مسووليت هاي فراوان و بيش از حدي که به آن ها مي شود نه بگويند و در نتيجه مسووليت ها و وظايف زيادي را به خود تحميل مي نمايند چنين افرادي از جمله کساني هستند که بيشتر ردر معرض ابتلا به فرسودگي شغلي قرار دارند عوارض و اثرات فرسودگي شغلي اولين آسيب فرسودگي شغلي رنج بردن از فرسودگي بدني است افرادي که از اين عارضه رنج مي برند دچار کاهش انرژي و احساس خستگي شديد مي گردند به علاوه اين افراد برخي از نشانه هاي فشار بدني نظير سردرد، تهوع، کم خوابي، و تغييراتي در عادات غذايي را بطور فراوان گزارش مي دهند همچنين افراد مبتلا به اين عارضه فرسودگي عاطفي را نيز تجربه مي کنند افسردگي احساس درماندگي احساس عدم کارآيي در شغل خود و همچنين ايجاد نگرش هاي منفي نسبت به خود شغل سازمان و به طور کلي نسبت به زندگي نشانگر فرسودگي هاي نگرشي هستند و نهايتا اينکه اغلب مبتلايان احساس پايين بود پيشرفت و ترقي شخصي را گزارش مي دهند که ممکن است به جستجوي مشاغل و نقش هاي اداري و اجرايي جديد بپردازند بنابراين با توجه به اين که زندانباني و مشاغل مرتبط با آن از مشاغل پرفشار محسوب مي شودد توجه به مساله فرسودگي شغلي و مطالعه عوامل تاثير گذار زمينه ساز و مرتبط باآن و راهکارهاي پيشگيري از بروز آن و فائق آمدن بر عوارض آن مي تواند سهم ارزشمندي در سلامت و بهزيستي کارکنان و پيشبرد هرچه بهتر اهداف سازماني داشته باشد اثرات عمده فرسودگي شغلي 1. کاهش عملکرد است که در آن فرد نمي تواند از تمام و قسمت اعظم توان استعداد و انرژي جسمي و رواني خود براي انجام کار استفاده کند 2. تلاش براي يافتن مشاغل و حرفه هاي جديد در مطالعه اي که توسط جکسون ، اسکاپ و اسکالر «1986» بر روي صداها معلم صورت گرفت مشخص گرديد که معلمان در معرض فرسودگي کاري به دنبال شغل و حرفه ديگري هستند همچنين همانگونه که انتظار مي رفت معلماني که درجه فرسودگي شغلي شان بالاتر بود بيشتر به دنبال مشاغل ديگر و تغيير کار خود بودند 3. اغلب قربانيان سندرم فرسودگي شغلي در واقع از لحاظ روان شناختي حالت کناره گيري "WITHDRAW" پيشه مي کنند و تا زمان بازنشستگي دچار چنين وضعيتي خواهند بود 4. افرادي که از سندرم فرسودگي کاري رنج مي برند ممکن است در جستجوي مشاغل و نقشهاي اداري و اجرايي باشند رابطه فرسودگي شغلي و ويژگيهاي شخصيتي در حالي که برخي از محققان به دنبال بررسي رابطه سندرم فرسودگي کاري و فشار رواني هستند برخي ديگر در پي يافتن ويژگيهاي شخصيتي با علائم مشخص اين سندرم هستند مطالعات نشان مي دهد افرادي که از لحاظ عاطفي دچار فرسودگي شغلي اغلب کمال طلبند و به طور افراطي درگير کار و شغلشان هستند و از طرفي اهداف غير واقعي را براي خود مجسم مي کنند «ايوانز پالسالن و کارير، 1987» همين پژوهشگران اشاره دارندد که بين الگوي رفتاري نوع A‌ و علائم فرسودگي شغلي ارتباط وجود دارد لازم به توضيح است که افراد داراي ويژگيهاي رفتاري نوع A در بسياري از مواقع به اين ترتيب عمل مي کنند: وقتي محدوديت زماني وجود نداشته باشد بيشتر تلاش مي کنند امتيازات تحصيلي بيشتري به دست مي آورند اهداف تحصيلي بالاتري انتخاب مي کند تا سر حد توان کار مي کنند کمتر اظهار خستگي مي کنند تکاليف مدار "TASK-ORIENTED"‌ هستند به فوريتهاي زماني حساسيت دارند رقابت جو و اهل پيشرفت اند تلاش مي کنند بطور همزمان چند کار انجام دهند و هميشه در انجام کارهاي مختلف شتابزده عمل مي کنند رفتارهاي خشونت آميز و پرخاشجويانه دارند: دائما در حال حرکت و تحرک هستند به هر حال پرداختن افراطي و شديد به فعاليتهاي مربوطه به شغل و اهداف غير واقعي و دست نيافتني را در رابطه بار کار خويش دنبال کردن به گفته بسياري از محققان اولين علائم و مراحل هشدار دهنده فرسودگي است پنج استراتژي براي هوشمندانه کار کردن به جاي زياد کار کردن فکر مي کنيد چند دقيقه از يک ساعت کاري به طور کامل تمرکز داريد؟ ممکن است اين امر شما را متعجب کند که اين زمان چقدر کم است تحقيقات نشان داده است که بيشتر افراد مي توانند بين 5 تا 10 برابر در هر ساعت کاري مولدتر باشند اگر فکر مي کنيد که اين گفته اغراق آميز است مي توانيد اين آزمايش ساده را انجام دهيد بيشتر افراد اين توصيه را شنيده اند که بايد هوشمندانه تر کار کنند ونه زيادتر ولي تعداد کمي واقعا از اين توصيه پيروي مي کنند اين روزها بيشتر صاحبان تجارت و مديران اجرايي براي دستيابي اهدافشان ساعت هاي طولاني مشغول کار هستند اگر شما مجبور شويد ساعت هاي زيادي از يک ر.ز عادي را براي تکميل کارتان کار کنيد سپس کار را اشتباه انجام مي دهيد در اينجا 5 استراتژي براي کمک به شما در هوشمندانه تر کار کردن به جاي بيشتر کار کردن ارائه مي شود: 1) استراتژي اول: تمرکز فکر مي کنيد چند دقيقه از يک ساعت کاري به طور کامل تمرکز داريد؟ ممکن است اين امر شما را متعجب کند که اين زمان چقدر کم است تحقيقات نشان داده است که بيشتر افراد مي توانند بين 5 تا 10 برابر در هر ساعت کاري مولد تر باشند اگر فکر مي کنيد که اين گفته اغراق آميز است مي توانيد اين آزمايش ساده را انجام دهيد يک دفترچه يادداشت و يک خودکار در کنار خود قرار دهيد و شروع کنيد به آگاه شدن از سطح تمرکزتان هر وقت که تشخيص داديد که روي کارتان تمرکز کامل نداريد مدت زماني را که حواستان پرت بوده است يادداشت کنيد اگر اين تمرين را به خوبي انجام دهيد بعد خودتان راکاملا شوکه خواهيد کرد اگر شما بتوانيد مهارت ايجاد تمرکز کامل درساعت هاي کاريتان را ارتقا دهيد از ميزان توليدتان متعجب مي شويد 2) استراتژي دوم: اهرم اهر هنر استفاده از ابزار جهت افزايش کيفيت کار يا بهره وري است اين ابزارها مي تواند تکنولوژي باشدمثل: نرم افزارهاي کامپيوتري يا مي تواند استراتژي هاي سازماني نظير سيستم هاي بهتر باشد شما معمولا از چه ابزارهايي براي حداکثر کردن نتايج کارتان استفاده مي کنيد؟ براي مثال فروشنده اي که از طريق سمينارها يا کنفرانس ها تلويزيوني فروش مي کند مشخص است نسبت به کسي ک فرد به فرد مي فروشد ميزان فروش بيشتري داشته باشد چه کاري مي توانيد انجام دهيد تا زمانن دانش يا مهارت هايتان اهرم شما باشند؟ 3) استراتژي سوم: تفويض اختيار يک بخش خاص اهرم عبارت از تفويض اختيار است يعني بکارگيري افراد ديگر جهت انجام قسمت هايي از کار شما تا وقتتان براي فعاليت هاي سودآورتر آزاد شود بيايدي دوباره به مثال فروشنده نگاهي بياندازيم اگر فروشنده خاصيدر انعقاد قراردادهاي فروش متبحر باشد ممکن است دست به تفويض وواگذاري امور اجرايي فروش زده تا بتواند به عنوان يک فروشنده زمان بيشتري را براي قراردادها اختصاص دهد اگر سود حاصل از افزايش فروش بيشتر از هزينه واگذاري باشد پس شما سيستم مناسبي داريد هميشه شنيدن اين نکته در بين شکايت هاي صاحبان تجارت که فروشندگان آن ها از آينده نگري متنفرند و واقعا در مورد آن احساس بدي دارند باعث تعجب من مي شود در فعاليت هاي تجاري خودم من هميشه افرادآينده نگر حرفه اي را استخدام کرده ام که در اين زمينه قوي بودند وبا اين کار زمان را براي تيم فروش آزاد کرده تا آن ها کاري را که در آن توانمند هستند انجام دهند فروشندگي! البته اين استراتژي سودآور است و همه خوشحال هستند 4) استراتژي چهارم: مديريت زمان من اغلب مي شنوم که صاحبان تجارت مي گويند که تعداد کارکنان بخش خصوصي خيلي زياد است زيرا آن ها هميشه ساعت هاي زيادي را تلف مي کنند تا کار را انجام دهند نظر من مخالف اين موضوع است اگر شما نمي توانيد در يک روز عادي کاري کارتان را انجام دهيد پس شما احتمالا فاقد مهارت هاي تمرکز اهرم و تفويض اختيار (واگذاري) هستند يا يک مدير که در استفاده از زمان ضعيف است مديريت زمان هنر سازماندهي خودتان است تا بتوانيد تمام کارهايتان را در يک روز کاري استاندارد انجام دهيد اگر شما مديريت زمان را با مهارت هاي ديگرتان ترکيب کنيد (رئوس مطالب فوق الذکر) سپس شما مي توانيد بهره وري بالايي در يک روز کاري بدست آوردي و نيازي به ساعات اضافي نداريد سازماندهي يک روز از پايان روز قبلي شروع مي شود اگر شما اين کار را هنگام استراحتتان انجام دهيد مغزتان به شما کمک خواهدکرد که کارآمدتر باشيد تخمين زده شده که 50 درصد از زمان استراحت وقف سازماندهي مغز و ساختار دادن به دانش و تجريبات به دست آمده در طول روز مي شود اگر شما کارهاي روز بعدتان را برنامه ريزي کنيد متوجه مي شويد که فرايندهاي طبيعي ذهن در زمان استراحت با شما کار مي کنند تا شما درتحقق برنامه هايتان کمک کنيد مباني مديريت زمان را ياد بگيريد و هر روز از آن ها استفاده کنيد 5) استراتژي پنجم: تمايز قائل شدن بين فعاليت ها من مطمئن هستم که شما قانون 20/80 رات مي دانيد؛ 80% از نتايج کارتان از 20% تلاش هايتان بدست مي آيد دليل اينکه اين مساله در مورد افراد زيادي صادق است اين است که آنها نمي دانند که کدام تلاششان بهترين نتايج را به همراه مي آورد اگر شما نتايج خوب را ثبت کنيد سپس شما مي توانيد قاعده 20/80 را تغيير دهيد تا براي شما به طور موثرتري کارکند اگر شما مي دانستيد که کدام 20% از فعاليت شما بهترين نتايج را توليد مي کند سپس شما مي توانستيد خودتان را سازماندهي کنيد تا وقت بيشتري را صرف آن کارها بکنيد و بنابراين سودتان درهر ساعت افزايش مي يافت اگر شما خصوصيات 20% از مشتريانتان را که 80% تجارت شما را پوشش مي دهند مي دانستيد پس شما مي توانستيد آن گروه از مشتريان را مورد هدف قرار دهيد فرانک بتگر با استفاده از قانون 20/80 از يک نماينده بيمه ورشکسته به پردرآمدترين شرکت بيمه در آمريکا تبديل شد کتاب او هنوز در دسترس استن و ارزش زيادي براي خواندن دارد استراتژي شما قرار دادن اين 5 استراتژي براي کار در تجارتتان است شما الان 5 استراتژي داريد همه کاري که شما بايد انجام دهيد اين است که نگاه کنيد به راه هايي که مي توانيد اين استراتژي ها را براي خودتان و تجارتتان به کار گيريد الف) شخصيت هر فرد پديده اي منحصر به فرد و يگانه است با وجود اين شباهت هاي بسياري بين افراد و رخدادهاي زندگي آنان قرار دارد که مي توان آنها را مشترک تصور کرد اينها همان الگوهاي رفتار آدمي هستند که روانشناسان مي کوشند به آن دست يابند در روانشناسي موضوع شخصيت با کليت فرد و تفاوت هاي فردي ارتباط مي يابد در عين حال که شناخت نقاط تشابه افراد مورد نظر است تفاوت هاي آنان نيز در بحث شخصيت مورد توجه قرار مي گيرد چرا برخي موفق مي شوند و برخي ديگر ناموفقند؟ چرا افراد درک متفاوتي ازمسائل دارند؟ چرا استعدادها متفاوت است؟ چرا برخي از نظر قدرت فکري ضعيف و برخي ديگر در شرايط مشابه چنين نيستند؟ نظريه پردازان شخصيت مي کوشند تا روابط پيچيده بين جنبه هاي مختلف کردار فرد را دريابند اين جنبه ها شامل مواردي نظير يادگيري ادراک و انگيزش مي شود مبحث روانشناسي شخصيت مطالعه ادراک نيست بلکه بررسي چگونگي تفاوت ادراکات افراد و رابطه اين تفاوت ها با کليت رفتار آنهاست مطالعه شخصيت به يک فرايند خاص روانشناسانه محدود نمي شود بلکه روابط بين فرايندهاي مختلف را مدنظر قرار ميدهد درک نحوه تعامل اين فرايندها براي پديد آوردن يک مجموعه به هم پيوسته غالبا از درک يکايک اين فرايندها بطور جداگانه فراتر است افراد به عنوان يک مجموعه سازمان يافته عمل ميکنند و در پرتو چنين سازماني است که ما بايد آنها را بشناسيم تعريف شخصيت جنبه هاي بسياري در عملکرد آدمي وجود دارد که بازتاب و بيانگر شخصيت فردي نيستند با وجود اين ماناگزير از تعريف شخصيت هستيم يک تعريف شخصيت نوع مسائل مورد مطالعه و روش هايي را که بايد در بررسي آنها بکار رود بازگو مي کند باوجود اين تاکنون يک تعريف واحد و مورد قبول همگان درباره شخصيت وجود ندارد برخي از روانشناسان شخصيت جنبه هاي بيوشيميايي و فيزيولوژيک رفتار آدمي رامطالعه کرده روش هاي مناسب آن رابکار مي برند برخي ديگر به مشاهده و بررسي رفتار مشهود فردمي پردازند از سوي ديگر بعضي شخصيت را بر حسب خصوصياتي نظير فرايند ناهشياري تعريف مي کنند که مستقيما قابل مشاهده نيست و بايد از رفتار فرد استنباط شود و بالاخره برخي ديگر شخصيت را منحصرا قابل براساس شيوه هاي تعامل افراد با يکديگر يا نقش هايي که آنها براي خودشان به رسميت مي شناسند و در جامعه ايفا مي کنند تعريف مي نمايند بنابراين اينها و ديگر تعاريف ممکن از شخصيت داراي دامنه اي گسترده است که از فرايندهاي دروني تا رفتار مشهود بيروني فرد را در بر مي گيرد روشن است که تعاريف مختلف از شخصيت، امکان پذير و داراي کاربرد است اين تعاريف بيشتر ممکن است عيني يا بالعکس انتزاهي باشند آنها ممکن است توصيف کنند که در درون افراد چه ميگذرد يا آنکه تعامل افراد با يکديگر چگونه است چه چيزهايي مستقيما قابل مشاهده اند و يا چه مسائلي بايد از رفتار استنباط شوند آنها مي توانند مشخص کنند که چه چيزهايي منحصر به فرد ويژه افراد خاص است و چه خصوصياتي مربوط به اغلب يا همه افراد انساني مي باشند در مورد تعاريف شخصيت اين نکته را بايد بخاطر داشته باشيد و آن اين که تعريف انواع رفتارهاي مورد توجه روانشناسي و روش هاي استفاده براي بررسي آنها را مشخص مي کند لغت شخصيت که درزبان لاتين (personalite)‌ و در زبان انگلوساکسون (personality) خوانده مي شود ريشه در کلمه لاتين (persona) دارد اين کلمه به نقاب يا ماسکي گفته مي شد که بازيگران تئاتر در يونان قديم به صورت خود مي زند به مرور معناي اين کلمه گسترده تر شد و نقشي را که بازيگر اجراء مي کرد نيز در بر گرفت (لاري و دانيل ، 1976، ص 3) بنابراين مفهوم اصلي و اوليه شخصيت تصويري صوري و اجتماع است و براساس نقشي که فرد در جامعه ايفا مي کنئد ترسيم مي شود يعني در واقع فرد به اجتماع خود شخصيتي را ارائه مي دهد که جامعه براساس آن او را ارزيابي مي کند همچنين شخصيت را براساس صفت بارز يا مسلط و شاخص فرد نيز تعريف کرده اند و بر اين اساس است که افراد را داراي شخصيت برونگرا، درونگرا يا پرخاشگر و امثال آن مي دانند بنابراين نظريه ها مي توان گفت که در شرايط مختلف حالت بارز يک فرد درونگرايي و يا پرخاشگري و جزء آن است آيزنگ از جمله اين روانشناسان است که شخصيت را براساس صفت بارز يا رگه هاي شخصيتي تفسير و توجيه مي کند نظري اجمالي به تعاريف شخصيت نشان مي دهد که تمام ابعاد شخصيت را نمي توان در يک نظريه يافت بلکه در حقيقت تعريف شخصيت بستگي دارد به نوع تئوري يا نظريه هر دانشمند براي مثال اريک فروم در تعريف شخصيت چنين مي گويد: «شخصيت مجموع کيفيت هاي موروثي و اکتسابي است که خصومت فرد بوده او را منحصر به فرد مي کند» (اريک فروم، ترجمه تبريزي، 1360، ص 66) ساليوان معتقد است شخصيت مفهومي فرضي است و نمي تواند به تنهايي يعني خارج از آنچه بين افراد مي گذرد در نظر بيايد بلکه رفتار بين اشخاص تنها چيزي است که ممکن است به عنوان شخصيت مورد ملاحظه واقع مي شود (سياسي، 1367، ص 204) عليرغم اين اختلاف تعاريف پروين معتقد استن که يک تعريف کاربردي و قابل قبول مي تواند چنين باشد: «شخصيت بيانگر آن دسته از خصوصيات فرد يا افراد است که عموما الگوهاي ثابت رفتار محسوب مي شوند» (پروين، 1984، ص 4) دکتر شاملونيز معتقد است که با وجود تعاريف مختلفي که ازشخصيت وجود دارد يک نکته مورد اتفاق همگان است و آن اين که شخصيت به «روندي اساسي و مداوم درباره فرد انسان» اطلاق مي شود وي غير از يان توافق اساسي وجوه تشابه ديگري نيز بر مي شمرد که عبارتند از: 1. اغلب نظريه ها شخصيت را نوعي سازمان يا ساخت فرضي مي دانند در شخصيت رفتارها تا حدي وحدت و سازمان دارد به عبارت ديگر شخصيت نوعي پديده انتزاعي است که در آن را براساس تفسير رفتار بيروني فرد مي توان شناخت 2. اکثر تعاريف بر وجود تفاوت هاي شخصيتي بين افراد تاکيد مي نمايند در لغت شخصيت اين معنا مستتر است که هر فردي واحد منحصر به فرد و به اصطلاح عوام تک است و هيچ شخص ديگري را نمي توان يافت که کاملا شبيه اوباشد با مطالعه شخصيت افراد خصوصياتي که براساس آن فردي از فرد ديگر متمايز مي گردد روشن مي شود 3. بيشتر تعاريف اعتقاد دارند که شخصيت را بايد از ديدگاه تاريخچه تکامل فردي ارزيابي نمود شخصيت در واقع پديده اي تکاملي و تدريجي است که تحت تاثير بسياري از عوامل دروني و بيروني منجمله وراثت خصوصيات جسماني و شرايط اجتماعي قرار مي گيرد و تکامل مي يابد نويسنده ياد شده به نظر خود يک تعريف نسبتا جامع از شخصيت را به اين صورت ارائه ميدهد: «شخصيت عبارت است از مجموعه اي سازمان يافته و واحدي متشکل از خصوصيات نسبتا ثابت و مداوم که بر روي هم يک فرد را از فرد ديگر متمايز مي نمايد» (شاملو، 1368، ص 13) اصطلاح شخصيت بطور فراوان درباره خصايصي که برخي افراد دارند و ديگران تحت نفوذ يا تاثير آن خصايص قرار مي گيرد بکار مي رود اما اين تصور از شخصيت ناقص و سطحي است و در روانشناسي شخصيت معناي وسيع تري دارد (دريس 1982 به نقل از رسايي، 1383، ص 31) تعدادي از تعاريف به شرح زير است: فرگوسن 1970 مي گويد: شخصيت الگويي از ر فتارهاي اجتماعي و روابط اجتماعي متقابل است بنابراين شخصيت يک فرد مجموعه راههايي است که نوعا نسبت به ديگران واکنش نشان مي دهد و يا با آنها تعامل مي کند (کريمي، 1374، به نقل از رسايي، 1383، ص 131) از نظر شلدون شخصيت سازمان پويايي از جنبه هاي ادارکي و انفعالي و ارادي و بدني (شکل بدن و اعمال حياتي بدن) فرد آدمي است (سياسي، 1371، ص 27) مدي 1972 معتقد است که شخصيت مجموعه اي پايدار از ويژگي ها و گرايشات است که مشابهت و تفاوت هاي رفتار روانشناختي افراد (افکار، احساسات واعمال) را که داراي تداوم زماني بوده و ممکن است بواسطه فشارهاي اجتماعي و زيست شناختي موقعيت هاي بلاواسطه شناخته شوند يابه آساني درک نمي شوند مشخص مي کند (کريمي، 1378، ص 15) مان (1972، به نقل از رسايي، ص 31) شخصيت هر فرد را الگوي کلي يا همساز ساختماني بدني رفتار علايق، استعدادها، توانايي ها، گرايشات و صفات ديگر مي داند وي همچنين اضافه مي کند که منظور از شخصيت مجموعه يا کل خصوصيات و صفات فرد است همچنين کارلر راجرز شخصيت را يک self سازمان يافته دائمي مي داند که محور تمام تجربه هاي وجودي ماست واتسون در رفتارگرايي، شخصيت را مجوعه سازمان يافته از عادات مي پندارد اريک اريکسون معتقد است که رشد انسان از يک سلسله مراحل و وقايع رواني اجتماعي شاخته شده و شخصيت انسان تابع نتايج آنهاست جورج کلي به روش زيگموند فرويد عقيده دارد که شخصيت از نهاد (ID) ، خود (Ego) و فراخود (Supers) ساخته شده است هري استاک ساليوان شخصيت انسان را عبارت از الگوهاي نسبتا ثابت و مداوم در روابط تکراري بين فردي مي داند (شاملو، 1368، به نقل از رسايي، 1383، ص 32) به نظر ريس شخصيت به مجموع کلي خصايص رواني و بدني فردي اشاره دارد که شخص را از ديگران متمايز مي سازد اين اصطلاح همه گرايشات رفتاري و کيفيت هاي ذهني و تمايلات عاطفي و هيجاني فرد را در بر مي گيرد همچنين ريس اشاره مي کند که دو اصطلاح ديگر که ارتباط نزديکي با شخصيت دارند عبارتند از منش character و مزاج (طبع، temperament) در مورد اين دو اصطلاح چنين توضيح مي دهد که منش به ارزيابي شخصيت برحسب معيارهاي معنوي اخلاقي مذهبي اجتماعي و ... اشاره دارد مثلا وقتي فردي را خوب حقه باز يا شياد مي ناميم در واقع منش او را توصيف مي کنيم و مزاج به جنبه هاي هيجاني شخصيت اشاره دارد و قابليت هاي هيجاني ديرپاي شخص را نشان مي دهد مثلا ممکن است فردي مزاج مضطرب،بدبين يا بشاش داشته باشد از ديدگاه اتکينسون شخصيت عبارتست از: الگوهاي رفتار و شيوه تفکر که سازگاري فرد با محيط را تعيين مي کند آلپورت 1973 با بررسي هاي زيادي که انجام داد حدود 50 تعريفل در مورد شخصيت بدست آور د که هر کدام توصيف خاصي از ان ارائه مي کردند با اين حال يکي از بهترين تعاريف در مرد شخصيت را خود آلپورت ارائه مي دهد که به علت جامعيت و دقت زيادي که دارد بسياري از روانشناسان آن را پذيرفته اند به نظر آلپورت شخصيت سازماني پويايي از سيستم هاي رواني- جسماني در درون فرد است که رفتار و افکار ويژه و منحصر به فرد را تعيين مي کند در توضيح اين تعريف چند نکته لازم است اول: شخصيت همواره در حال تغيير است دوم: شخصيت مجموعه اي از استعدادها و حالات جدي را يکديگر نيست بلکه يک سازمان منظم است سوم: اين سيستم ها فقط جنبه رواني يا فيزيکي نداشته بلکه سازمان شخصيت در بر گيرنده عملکرد توام جسم و روان مي باشد چهارم: شخصيت در تفکر و رفتار فرد نقش فعالي دارد يعني شخصيت يک وجود مستقل و پويا مي باشد (جلائي طهراني، 1369، به نقل از رسايي، 1383، ص 33) نقش وراثت و محيط در شخصيت از لحظه اي که يک اسپروماتوزوئيد يا سلول جنسي نر با يک اوول يا سلول جنسي ماده در جريان عمل لقاح ترکيب مي شود نخستين سنگ بناي شخصيت فرد گذاشته مي شود زيرا ژن هاي موجود بر روي کروموزوم حاصله از ترکيب اين دو سلول که ناقلان اصلي صفات ارثي والدين به فرزندان هستند باعث تفاوت افراد از يکديگر مي شوند علاوه بر کروموزوم ها و ژن ها که در تعيين ويژگي هاي ارثي شخصيتي موثرند دستگاه عصبي انسان نيز در چگونگي شخصيت افراد نقش مهمي بازي مي کند با وجود شباهت کلي ساختمان دستگاه عصبي در انسان اين دستگاه در افراد مختلف دقيقا يکسان نيست علاوه بر ژن ها و دستگاه عصبي، غدد مختلف بدن نيز از طريق ترشح آنزيم هايي متفاوت شخصيت و رفتار فردي را تحت تاثير قرار مي دهند مهمترين اين غدد، غدد درون ريز هستند که عامل اصلي ايجاد کننده تعامل و برقرار کننده ثبات محيط داخلي بدن هستند مهمترين غده درون ريز هيپوفيز است که کنترل بيشتر غدد ديگر را بر عهده دارد ترشح هورمون هاي مختلف از غده هيپوفيز سبب تنظيم کار ساير غدد و ترشحات آنها مي شود غدد درون ريز ديگر عبارتند از؛ غده تيروئيد و پاراتيروئيد ئر منطقه جلوي گردن، غدد کليوي ، لوزالمعده و يا پانکراس و غدد جنسي که شامل تخمدان ها در زنان و بيضه در مردان مي شوند ترشحات اين غدد فعاليت هاي بخش هاي مختلف بدن را کنترل مي کنند و بسته به ميزان و چگونگي کارکرد اين غدد ويژگي هاي جسمي ، خلقي و هيجاني متفاوتي در شخص بوجد مي آيد که اين ويژگي ها خود سبب تمايزهاي گوناگون شخصيتي در افراد مي شود اما ويژگي هاي وراثتي براي تحقق يافتن خود در رشد نياز به زمينه مناسب دارند و اين محيط است که چنين زمينه اي را مي تواند فراهم سازد هر قدر فرد از ويژگي هاي وراثتي ممتاز باشد اگر در محيط نامناسبي قرار گيرد توانايي هاي ارثي او امکان کمتري براي رشد و شکوفا شدن پيدا خواهند کرد لذا محيط و وراثت بطور متقابل در اين امر سهم دارند و تمايز مشخصي براي آنها نمي توان يافت (کريمي، 1374، به نقل از رسايي، ص 35) ريس در 1982 به عوامل ارثي و محيطي تحت عنوان عوامل دروني و بيروني چنين اشاره مي کند: از عوامل دروني مي توان از ژنوتيپ، محيط ژنوتيپي و سرشت که شامل جنبه هاي جسمي، فيزيولوژيک و زيست شيميايي است اثر غده هاي مترشحه داخلي و فرايندهاي نمو و بلوغ نام برد و عوامل بيروني عبارتند از: تاثير والدين و خانواده ، عوامل فرهنگي اجتماعي- تجارب زندگي و نقص هاي جسمي و رواني و واکنش در برابر بيماري ها. شخصيت از ديدگاه هاي مختلف الف) روان تحليل گري ديدگاه فرويد با روان تحليل گري مترادف است فرودي 1914 براساس مطالعات و تجربيات باليني خود به نظرياتي در مورد روان و شخصيت دست پيدا کرد که يکي زا پايه اي ترين و وسيع ترين نظريا در مورد شخصيت مي باشد از نظر فرويد روان يا شخصيت انسان به مثابه يک تکه يخ قطبي و بسيار بزرگ است که فقط قسمت کوچکي از آن آشکار مي باشد اين قسمت آشکار سطح آگاهي را تشکيل مي دهد بخش عمده آن زير آب است که ناخودآگاه را شامل مي شود بين اين دو قسمت سطحي است که نميه خودآگاه نام دارد (شاملو، 1368، به نقل از رسايي، 1383، ص 35) خودآگاه شامل تمام ادراکات حسي، تجربيات و افکاري است که فرد در حال حاضر به آن آگاهي دارد فرويد اعتقاد داشت که اين سطح افکار و احساسات مخاطرات کمي در بر دارد نيمه خودآگاه انبار خاطرات، ادراکات و افکار است يعني تمام چيزهايي که در حال حاضر افراد از آن آگاه نيستند اما مي توانند به راحتي آن را به ياد آورند نيمه خودآگاه در سطح دون روان و بين خودآگاه و ناخودآگاه قرار دارد تاخودآگاه مهمترين و عميق ترين قسمت شخصيت است و شامل غرايز، آرزوها و اميالي است که رفتار را تعيين نموده و جهت مي دهد انگيزه اصلي تمام رفتارها واحساسات و افکار درناخودآگاه قرار دارد و به راحتي قابل دسترسي نمي باشد مفهوم ناخودآگاه در کل نظريه فرويد جايگاه ويژه اي دارد و بدون آگاهي از آن شناخت نظريه روانکاوي ميسر نيست (شولتس، 1990، به نقل از رسايي، 1383، ص 36) فروياد چند سال بعد از ارائه نظريه ناخودآگاه در ديدگاه خود تجديد نظر کردو دوباره سه ساختار اصلي را در آناتومي شخصيت معرفي کرد اين سه مفهوم عبارتند از: ايد ID، ايگو Ego، سوپرايگو Super Ego اين سه عنصر اصلي شخصيت بطور مداوم بر يکديگر تاثير متقابل مي گذارند اما از لحاظ ساختار، کنش، عناصر تشکيل دهنده و پويايي، با يکديگر تفاوت دارند و از نظر فرويد رفتار يا روان و يا شخصيت انسان هميشه محصول متقابل تعامل يا تعارض اين سه عامل است (شاملو، 1368، به نقل از رسايي، 1383، ص 36) ايد پيرو اصل لذت است يعني همواره از درد اجتناب کرده و به دنبال لذت مي رود (شولتس، 1990، به نقل از رسايي، 1383، ص 36) ايد که از بدو تولد به شکل ارثي در انسان موجود است و منبع تمام نيروي رواني يا ليبيدو شامل تمام انگيزه هاي خام و شکل نايافته حيواني يابه اصطلاح قدما، نفس اماره مي شود مانند غرايز جنسي و پرخاشگري کن هيچ قانوني را نمي شناسد و از هيچ اصلي به غير از اصل لذت تبعيت نمي کند ايده براي لذت بردن و پرهيز از درد و از دو دسته واکنش انعکاسي و جسماني- مثل عطسه و به هم خوردن پلک چشم و واکنش اوليه رواني مثل تخيل يا تصور يک شي- استفاده مي کند (شاملو، 1368، ص 31) ايگو آن بخش از شخصيت است که با واقعيت ارتباط دارد ايگو واقعيات موجود را شناخته و در نظر مي گيرد و قادر به درک و کنار آمدن با محيط فرد و عمل کردن بر طبق اصل واقعيت است ايگو در خدمت ايد بوده و به ارضاء غرايز کمک مي کند و تصميم مي گيرد (شولتس، 1990، به نقل از رسايي، 1383، ص 37) ايگو مشتمل از تمام قدرت هاي شناختي، ادراکي و عقلاني انسان و به عبارت ديگر قدرت عاقله و تصميم گيرنده و اجرايي شخصيت است زيرا با تعقل و واقع بيني بر هر نوع واکنش انسان نظارت مي کند (شاملو، 1368، ص 31) ايگو با آزمون واقعيت تمايز درست از نادرست با جامعيت اعمال ، انطباق يادگيري ، خودآگاهي، عقل وابسته به استدلال، ذکاوت، حافظه، قضاوت و قدرت اراده سروکار دارد (ريس، 1982، به نقل از رسايي، 1383، ص 37) سوپر ايگو سومين قسمت روان انسان است که شامل باورها ارزش هاي اخلاقي آموخته شده در کودکي و در حدود 6-5 سالگي است رفتارهايي که کودک به خاطر آنها نصيحت يا تنبيه شده بخشي از ناخودآگاه را مي سازند که قسمتي از سوپر ايگو است اين قسمت وجدان هم ناميده مي شود قسمت بين ايگو و سوپر ايگو من ايده آل Ego-Idelo‌ است من ايده آل رفتارهاي خوب يا درستي است که کودک به خاطر آنها مورد تشويق قرار مي گيرد سوپر ايگو هميشه مخالف خواسته هاي ايد عمل مي کند و مانع ارضاي غرايز است و در واقع فرويد بيان مي دارد که همواره بين ايد و سوپر ايگو تعارض وجود دارد و در اين ميان ايگو بايستي بين آنها مصالحه ايجاد کند به طريقي که ارزش هاي شخصي لطمه نبيند و در عين حال خواسته هاي ايد نيز ارضاء گردند (شولتس، 1990، به نقل از رسايي، 1383، ص 37) سوپر ايگو از يک سو با تظاهرات ايد مخالف است و از سوي ديگر ميل دارد معيارهاي اخلاقي را جانشين معيارهاي منطقي ايگو نمايد به عبارت ديگر کامل طلبي را بر واقع بيني ترجيح مي دهد (شاملو، 1368) در مفهوم کلي مي توان ايد را عامل زيستي ايگو را فرايند روانشناختي و سوپر ايگو را فرايند اجتماعي شخصيت دانست ب) رويکرد روان تحليل گري جديد تعدادي از نظريه پردازان که از ابتدا هم به نظريه ها و هم خود فرويد وفادار بودند بخاطر تعارض روز افزون با جنبه هاي خاصي از ديدگاه وي از او جدا شدند نظريه پردازان روان تحليل گر جديد از اين دسته مي باشند يونگ 1923 و آدلر 1930 تا قبل از جدايي و ارائه نظريات شخصي خود از همکاران بسيار نزديک فرويد بودند نظريه پردازان جديد روان تحليل گري در چند مساله با هم مشترکند يکي اين که همه آنها به خاطر مخالفتشان با تاکيد فرويد بر غرايز جنسي به عنوان برانگيزاننده اصلي و ديد جزگرايي او نسبت به شخصيت در يک گروه قرار دارند همچنين آنها بيشتر از فرويد بر تاثيرات اجتماع تاکيد داشتند و به همين دليل همه آنها به جز يونجگ را نظريه پردازان روانشناسي اجتماعي مي دانند آنها يک تصور اميدوارکننده و خوشبينانه نسبت به ماهيت آدمي دارند (شولتس، 1990، به نقل از رسايي، 1383، ص 39) آلفرد آدلر بعد از جدايي از فرويد مکتب خود را به نام روانشناسي فردي تشکيل داد اساس نظريه او بر اين است که انسان در اصل بوسيله عوامل اجتماع برانگيخته مي شود و نه عوامل بيولوژيک همچنين انگيزه اساسي رفتار انسان جستجو براي قدرت است در هر انساني احساس حقارت وجود دارد زيرا هر فردي هنگام تولد فردي کاملا ضعيف و بيچاره است و در تمام دوران طولاني کودکي به ديگران اتکاء دارد و فرد براي جبران اين احساس حقارت و ضعف تلاش براي کسب قدرت و يا انکار و عقب نشيتي از واقعيت را انتخاب مي کند سبک زندگي هر فردي منحصر به خود اوست و در تمام طول عمر الگوي رفتارهاي بعدي او قرار مي گيرد (شاملو، 1368، ص 32) اريک اريکسون 1902 بيشتر به فعاليت و کارکرد ايگو اهميت داده است و کمتر به ايد و سوپر ايگو پرداخت او معقتد بود که پديده رواني را فقط در سايه ارتباط متقابل بين عوامل بيولوژيک و پارامترهاي اجتماعي، رواني، رفتاري و حتي تجارب شخصي مي توان به درستي شناخت تکيه بر تغييرات رشدي و تکامل انسان در تمام طول عمر تمرکز بر انسان سالم و نه انسان بيمار توجه به اهميت احساس هويت در انسان و کوشش براي آميختن يافته هاي تجربي و باليني با بينش تاريخي و فرهنگي جهت توجيه بهتر شخصيت بشر از خصوصيات بارز نظريه اريکسون است در ميان نظريات او نظريه مراحل هشتگانه زندگي از همه جالب تر و ابتکاري تر است و از اهميت زيادي برخودار است زيرا در اين نظريه اريکسون سعي در نشان دادن نقش فرهنگ در تکامل و رشد شخصيت دارد به نظر او رشد و تکامل هر فرد شامل يک سلسه مراحل مشخص و جهان شمول است که در مورد تمام بشر نيز صدق مي کند اين فرضيه محور اصلي نظريه رشد ايگو در انسان است که به آن اصل اپي ژنيک مي گويند اريکسون در مورد اين اصل مي گويد: «شخصيت انسان براساس گام هايي از قبل تعيين شده و بالقوه استوار است اين گام ها او را براي يافتن آگاهي و ايجاد ارتباط متقابل با عوامل وسيع و مختلف اجتماعي تحريک مي کند و از سوي ديگر اجتماع به نحوي ساخته شده است که بتواند گنجايش ها و گرايش هاي بالقوه شخصيت را شکوفا و محافظت نمايد و ايجاد شرايط مکاني و زماني را تاحد ممکن تسريع ببخشد وي در کتاب «کودکي و جامعه» درباره هشت مرحله رشد مي گويد: «اين مراحل نتيجه پياده شدن يک طرح اوليه و فطري است و بوسيله دستگاه وراثت انتقال مي يابد هر يک از مراحل توام با يک بحران است که مربوط به عوامل فيزيولوژيک رشد و يا توقعات اجتماع مي شود شکل گيري عناصر مختلف شخصيت بستگي دارد به اين که فرد هر يک از وظايف خودرا در هر مرحله چگونه انجام دهد و يا با هر کدام از اين بحران ها چگونه برخورد کند اگر فرد با آنها برخورد رضايت بخشي داشته باشد جنبه هاي مثبت شخصيت شکل مي گيرد و لذا شخصيت به رشد سالم خود ادامه مي دهد ولي اگر فرد دچار تعارض شود يا به طرز رضايت بخشي آن را حل نکند ايگو در حال رشد صدمه مي بيند و عناصر منفي شخصيت جذب ايگو مي شوند و در نتيجه شخصيت به شکل ناسالمي رشد مي يابد مراحل هشتگانه در نظريه اريکسون که به مراحل تحول رواني اجتماع نيز معروفند عبارتند از: 1. طفوليت- اعتماد اساسي در برابر عدم اعتماد 2. اوان کودکي- خودکفايي عمل در مقابل شرم و ترديد 3. سن بازي- ابتکار در مقابل احساس گناه يا خطا و تفسير 4. سن مدرسه- پيشرفت يا تحقق عمل در مقابل احساس حقارت يا کمتري 5. نوجواني- احراز هويت ايگو در برابر پراکندگي نقش يا بي هويتي 6. مرحله جواني- نزديکي و صميميت يا مردم آميزي در مقابل انزواطلبي يا مردم گريزي 7. ميانسالي- مولد بودن يا پديد آورندگي در مقابل بي حاصلي يا راکدماندگي 8. پيري- پختگي و وحدت ايگو در مقابل نوميدي (شاملو، 1368، ص 35) ج) رفتارگرايي رفتارگرايي يکي از مکاتب پرنفوذ روانشناسي است نه تنها در اين زمينه بلکه در ساير علوم نظير جامعه شناسي روانشناسيب اجتماعي و تعليم و تربيت تاثير و نفوذ علمي داشته و دارد رواج تفکرات پوزيتيويستي، مکانيستي و ماترياليستي عوامل مهمي در ظهور رفتارگرايي بوده اند نظريه تکامل داروين در زيست شناسي نيز به روانشناسي حيواني و يا تطبيقي در روانشناسي منجر شد و تحقيقات مختلفي انجام گرفت که سرانجام به رفتارگرايي انجاميد رفتارگراها دو تاثير مهم بر مفهوم شخصيت گذاشته اند يکي اين که يادگيري راموضوع مرکزي و محور شخصيت قرار داده اند و ديگر اين که شخصيت را مفهوم عيني دانسته و بررسي علمي آن را با روش ها وابزار دقيق لازم شمرده اند (شاملو، 1368، ص 37) البته هوگان معتقد است که اصولا رفتارگرايي در بحث شخصيت جايي ندارد چرا که اولا اصول تئوري يادگيري از تحقق بر روي موش هاي آزمايشگاهي بدست آمده و نمي توان آن را در مورد انسان بکار برد ثانياهدف هر تئوري يادگيري با تئوري شخصيت کاملا متفاوت است ثالثا آنکه رفتار گرايان فقط به مطالعه رفتار مي پردازند در حالي که تئوري هاي شخصيت کمتر به رفتار علاقه مندند و بيشتر به دنبال تبيين آن هستند ولي به هر حال خود رفتاگرايان در مورد ماهيت انسان خصوصيات شخصيت و نحوه رشد آن مطالبي را مطرح کردند که مي توان آنها را بعنوان نظريات آنها در باب شخصيت در نظر گرفت واتسون معتقد بود که روانشناسي مانند ساير رشته هاي علمي بايستي موضوعي را انتخاب کند که قابل مشاهده و اندازه گيري باشد به همين دليل از نظر او روانشناسي علم مطالعه رفتار است (هوگان، 1976، به نقل از رسايي، 1383، ص 43) اسکينر 1971 شخصيت را مجموعه عادت هايي مي دانست ک طبق اصول شرطي سازي کنشگر و با ارائه تقويت بوجود آمده است او سعي داشت که شخصيت انسان را از طريق کار در آزمايشگاه بشناسد (شولتس، 1990، به نقل از رسايي، 1383، ص 43) روش برخورد اسکينر با شخصيا بيشتر مشتق از باورهاي بنيادي او در مورد رفتار بود تا نظريه اي خاص در مورد شخصيت براي او شخصيت غير از رفتار يا يک رشته رفتارها نيستو شخصيت نيز طبق همان اصول مربوط به رفتار تقويت يا تضعيف مي شود او فقط با رفتار مشهود و قابل سنجش و قابل عمليات سازي سروکار دارد (کاپلان و سادوک، 1991، به نقل از رسايي، 1383، ص 43) دلار و ميلر نظريه اي را در مورد شخصيت رشد و توسعه دادند که در آنها از اصولي پيروي مي شود که اين اصول توسط مطالعات و آزمايش ها در حيوانات حاصل شده است آنها معتقد بودند که تمام رفتارهاي انسان بوسيله سائق ها برانگيخته مي شوند و يادگيري نتيجه کاهش سائق ها است (راست، 1992، به نقل از رسايي، 1383، ص 43) نظريه دلار و ميلر به نظريه تقويت reinforecdment معروف است زيرا نظريه آنها براساس مکتب يادگيري و بخصوص نظريه تقويت کلارک هال رفتارگراي آمريکايي- پايه ريزي شده است آنها همچنين نظريه روانکاوي را مبتني بر اين که تجارب چند سال اوليه زندگي عامل تعيين کننده رفتار و شخصيت بزرگسالان است و کشفيات و اطلاعات علوم اجتماعي، بخصوص مردم شناسي را اساس کار خود قرار داده بودند و به نظر آنها شخصيت براساس يادگيري و ايجاد عادت ها شکل مي گيرد و يادگيري اساسا برقراري رابطه بين محرک و پاسخ است و براي برقراري اين ارتباط بايد چهار عنصر اساسي؛ (محرک انگيزه، پاسخ، تقويت) وجود داشته باشد (شاملو، 1368، ص 39) د) ديدگاه يادگيري اجتماعي از رويکرد رفتارگرايي شاخه هاي مختلفي بوجود آمده است از جمله مهمترين آنها ديدگاه يادگيري اجتماعي است که باندورا و راتر از سردمداران آن هستند (شولتس، 1990، به نقل از رسايي، 1383، ص 44) نظريه يادگيري اجتماعي با تاکيدي که بر متغيرهاي محيطي برانگيزاننده رفتارهاي معيني دراد نقش شايان توجهي در روانشناسي باليتي و نظريه شخصيت داشته است (اتکينسون، 1368، به نقل از رسايي، 1383، ص 44) در نظريه بندورا فرضيه اساسي در مورد توجيه شخصيت انسان مفهوم الگو پذيري و يادگير ياز طريق مشاهده است اين يادگيري مشاهده اي توسط چهار عامل اصلي حاکم بر رفتار انسان و مرتبط به هم صورت مي گيرد که عبارتند از: توجه، نگهداري، فعاليت حرکتي، انگيزه، در نظريه بندورا مبحث «نظام دادن به خود» يعني تنظيم چگونگي رفتار بوسيله مردم از اهميت ويژه اي برخوردار است (شاملو، 1368، ص 42) بندورا انتظارات افراد از پاسخ خاص را عامل شناختي مهمي مي دانست که در رفتار فرد تاثير مي گذارد وي انتظارات را به دو نوع تقسيم کرد، 1) انتظار نتيجه 2) انتظار کارايي که هر دو حاصل تجارب پيشين از جمله تجارب کودکي هستند جان بي اتکينسون همين مضامين را در نظريه خود به نام نظريه تصميم گيري به نحو ديگري بيان نموده است و از آنها تحت عنوان سودمندي حاصل از اقدام و ميزان موفقيت درانجام عملي ياد کرده است از نظر والتر ميشل نيز 5 متغير در پاسخ فرد نسبت به محرک تاثير مي گذارند اين عوامل عبارتند از: 1) شايستگي هاي 3)‌ انتظارات 5) ارزش ها 2) رمز گرداني ها 4)‌ طرح ها جوليان راتر قويا تحت تاثير آلفرد آدلر بوده است راتر نظريه خود را يک نظريه يادگيري اجتماعي مي نامد تا اين باورخود را نشان دهد که رفتار ما در درجه اول از طريق تجربه هاي اجتماعي شکل مي گيرد او در روش هاي آزمايشي خود تنها از آزمودني هاي انساني استفاده مي کند وبه فرايندهاي آگاهانه بيش از بندورا توجه نشان مي دهد او معتقد است که چون همواره درمعرض تجربه اي جديد قرار ميگيريم شخصيت همواره در حال تغيير است اما در عين حال درجه ثبات بالايي دارد چرا که که تحت تاثير تجربه هاي گذشته ماست (کاستلو، 1992، به نقل از رسايي، 1383، ص 45) راتر براي مطالعه شخصيت به روش تاريخچه اي متوسل مي شود با اين باور که براي درک رفتار کنوني مطالعه گذشته ضروري است نظام راتر نظريه هاي تقويت را با نظريه هاي شناختي ترکيب مي کند و به تعامل فرد با محيط منحصر به فرد و معني دار توجه مي کند (کريمي ، 1378، ص 41) راتر اعتقاد داشت که رفتارهاي انسان در کنش متقابل فرد با ديگر افراد آموخته و بيان مي شود و براي درک رفتار انسان بايد افکار مردم را در نظر بگيريم بخصوص در مورد افرادي که با ارزشيابي و انتظار براي پاداش عمل رفتار مي کند همچنين تنها نبايد به اثر تقويت توجه داشت بلکه بايد به انتظار فرد از آن تقويت و ارزشي که براي آن قائل مي شود نيز توجه داشت طبق نظر او شخصيت نتيجه تاثير متقابل بين آمادگي هاي قبلي فرد موقعيت فرد و رفتار فرد است (راس، 1992، به نقل از رسايي، 1383، ص 46) ديدگاه راتر در مورد ماهيت انسان بر اختيار اهميت يادگيري، امکان تغيير و رشد شخصيت، منحصر به فرد بودن هر شخص و هدف غايي به حداکثر رساندن تقويت مثبت و به حداقل رساندن تنبيه تاکيد مي ورزد وي براي سنجش مفاهيم عرضه شده در نظريه خود از روش هاي مرسوم مانند مصاحبه، فنون فرافکن، مشاهده، پرسشنامه هاي گزارش شخصيت و از روش هاي خاص خود استفاده مي کرد (کريمي، 1378، ص 42) هـ) ديدگاه شناختي واژه شناخت در فرهنگ هاي لغت به معناي فرايند دانستن آمده است نظريه هاي شناختي شخصيت بر شيوه هاي شناخت مردم از محيط و خودشان تاکيد مي ورزند يعني اين که آنها چگونه مسائل را درک و ارزشيابي مي کنند؟ چگونه مي انديشند؟ و چگونه مسائل را حل مي کنند؟ به عقيده برخي از محققان مانند شولتس 1984 اين نظريه هاي عقلاني ترين يا روانشناختي ترين نظريه هاي شخصيت هستند زيرا تمرکز خود را منحصرا بر فعاليت هايي ذهني آگاهانه قرار داده اند در نظريه هاي شناختي بخش هايي از شخصيت شناخته شده اند که مانند تمام بخش هاي ديگر شخصيت بوسيله فرايندهاي شناختي کنترل مي شوند (کريمي، 1378، ص 51) رويکرد او به شخصيت نه تنها يکي از نظريات جديد است بلکه يکي از نظريات اصل نيز هست محور بحث او اينست که انسان از يکسو موجودي عقلايي و داراي شناخت و از سوي ديگر موجودي است که براي تغيير و تفسير رويدادهاي زندگي خود از سازه هايي که خود مي سازد استفاده مي کنند به يک معني هر انسان از نظر او دانشمندي است که عاقلانه و با روش علمي خاص خود پديده هاي اطراف را تغيير و تفسير مي کند و طبعا چون شيوه هاي شناخت افراد با هم متفاوت است تعبير و تفسيرهاي گوناگوني هم از زندگي و جهان اطراف خود دارند کلي اين سازه ها را به عينک هاي متفاوتي تشبيه مي کند که هر فرد جهان بيرون را که در واقع يکي است به رنگ خاص مي بيند (کريمي، 1378، ص 53) او سعي داشت که تمام ابعاد شخصيت را برحسب فرايند هاي شناختي تعريف کند او انگيزه اصلي فعاليت هاي انسان را نياز به نظرم و سازماندهي و پيش بيني محيط اطراف مي داند و معتقد است که يک فرد عادي هم سعي در شناخت دنياي خود دارد تا از عهده کنترل و کنار آمدن با آن برآيد (هوگان، 1976، به نقل از رسايي، 1383، ص 47) فرضيه محوري و اساسي نظريه شناختي کلي عبارتست از استعداد عقلي انسان براي انتخاب راههاي احتمالي در زندگي و اين که افراد چگونه شرايط و وقايع و انسان ها را درک ، تفسير و تعبير مي کنند (شاملو، 1368، ص 61) از نظر او مسئوليت سرنوشت ما بر دوش خودمان است و مقصر اصلي در شکست فرد سازه هاي شخصيت فرد است که برايش مشکلاتي بوجود آورده است (راس، 1992، به نقل از رسايي، 1383، ص 47) کلي توجيه خود را تعبير و تفسير افراد در مورد جهان خارج در يک اصل موضوعه بنيادي و يازده اصل تبعي توضيح مي دهد بطور کلي ديدگاه او از ماهيت آدمي بسيار خوشبينانه است او بر مبناي اين خوشبيني و براساس سازه هاي شخصي يک سيستم ارزيابي شخصيت بوجود آورده است که به آن آزمون فهرست سازه نقش (REP)‌ مي گويند (کريمي، 1378، ص 54) و) ديدگاه سرشتي عده اي از روانشناسان شخصيت انسان را متاثر از عوامل جسماني مي دانند در اين ديدگاه عوامل مختلفي که آناتوميکي و فيزيولوژيکي هستند در ايجاد خصوصيات شخصيتي نقش زيادي دارند مهمترين نتيجه اي که روانشناسان سرشتي از تحقيقات خود بدست آورده اند اينست که ساخت بدني انسان بايد در ارزيابي کلي وجود او مورد نظر قرار گيرد زيرا شناخت ساخت بدن ممکن است علائم بسياري براي شناخت شخصيت بدست دهد که اهميت آنها کمتر از عوامل محيط نيست کرچمر و شلدون دو روانشناس مشهور در اين ديدگاه هستند که رابطه بين بدن و روان با شخصيت را بررسي کرده اند تحقيقات نشان مي دهد که بعضي مواد شيميايي در سلول هاي مغزي وجود دارند که اگر مقدار آنها يا نحوه عمل آنها تغيير کند فرد دچار حالت هاي روانشناختي خاص مي شود اين مواد را انتقال دهنده هاي عصبي مي گويند مانند سرتونين که در ايجاد حالت افسردگي موثر است و دوپامين که در بدن اسکيزفرن ها زياد ترشح مي شود (شاملو، 1368، ص 74) ز) ديدگاه انسان گرايي آبراهام مازلو را مي توان يکي از موسسين و پرنفوذترين روانشناسان انسان گرا در زمان معاصر دانست وي معتقد است روانکاوي و رفتارگرايي در توجيه شخصيت انسان نارسا محدود، بدبينانه و منحصر به توضيح ضعف هاي انسان و در مجموع خيلي مکانيکي و غيرانساني هستند وبه جنبه هاي مثبت ، خلاقه انساني و متعالي بشر توجه کافي مبذول نداشته و مطالعه آنها بيشتر بر روي قسمت هاي تاريک و شيطاني روان انسان بوده است نظريه انسان گرايي مزلو بر کل وجود و ويژه بودن شخصيت هر فرد ارزش هاي و معيارهاي انساني و ظرفيت او بر خودکفايي رشد خلاقيت، خودشکوفايي و گرايش به سالم بودن تکيه مي کند (شاملو، 1368، ص 81) نظريه مزلو به نظريه خود شکوفايي معروف است و از مطالعه افراد سالم و موفق و مشهور و تجزيه و تحليل زندگي نامه آنان بدست آمده است نظريه مزلو درباره انگيزش در واقع هسته نظريه شخصيت او را تشکيل مي دهد به نظر او هر فردي داراي تعدادي نيازهاي ذاتي است که فعال کننده و هدايت کننده رفتار اوست بلکه آموختي بوده ولذا بين افراد از نظر نحوه ارضاء انگيزه ها تفاوت هاي زيادي پيدا مي شود (کريمي، 1378، ص 65) يکي ديگر از چهره هاي شاخص و معروف روانشناسي انسان گرا ، کارل راجرز (1907-1912) است روش او پديدار شناختي و ديدگاهش انسان گرايي است راجرز هم مثل مزلو انسان را موجودي آزاد پاسخ هاي عادتي براساس پاسخ هاي مشاهده شده خاص مي باشند براي مثال برونگرايي براساس همبستگي مشاهده شده بين چند متغير ازميان صفاتي مثل مردم آميزي، سرزندگي،‌تحرک پذيري، تکانشي بودن و فعال وبودن استنباط مي شود و هر يک از صفات فوق از همبستگي بين چند پاسخ عادتي مثل رفتن به ميهماني ها علاقه مندي به صحبت با افراد ديگر ديدن فيلم هاي هيجاني و تحريک کننده استنباط مي شود اين پاسخ ها خودشان از پاسخ هاي مشاهده شده خاصي استنباط مي شوند که در واقع علت اصلي رفتن افراد به ميهماني ها و صحبت با مردم است (ريکمن، 1997، به نقل از رسايي، 1383، ص 54) آيزنگ پس از سال ها پژوهش و تحقيق عوامل به سه عامل دست يافت و آنها را ابعاد شخصيت نام نهاد: الف) برون گرايي در برابر درون گرايي (E)‌ ب) روان رنجور خوبي در برابر پايداري هيجاني (N)‌ ج) روان پريش خوبي در برابر کنترل تکانه (P)‌ تئوري بازداري زماني که آيزنگ ابعاد اصلي شخصيت را توصيف نمود براي اندازه گيري اين ابعاد يک تست زمينه يابي براي اندازه گيري ابعاد ساخت او نظريه اي بيان نمود مبني بر اين که چرا افرادي که در ابعاد گوناگون هستند به صورت متفاوتي رفتار مي نمايند؟ آيزنگ پس از بيان اين نظريه براي اثبات آن نياز به شواهد تجربي داشت لذا شروع به در نظر گرفتن مبناي فيزيولوژي اين نظريه نمود و در عين حال از اثرات محيط چشم پوشي نکرد او معتقد بود که تفاوت هاي اشخاص درابعاد برونگرايي- درونگرايي به طور نيرومندي توسط وراثت تعيين شده و ريشه درکرتکس مغزي (سيستم عصبي مرکزي) دارد اطلاعات محيطي به ارگان هاي حسي منتقل مي شوند و از طريق گذرگاه هاي عصبي به مغز مي رود جايي که فرايند هاي مغزي تحريک و بازداري منجر به تسهيل و بازداري پاسخ هاي رفتاري و شناختي مي شوند آيزنگ با طرح کرن کارهاي تيلور 1994 و پاولف 1927 بيان نمود که افراد برونگرا در فرايند بازداري نيرومند و در فرايند تحريکي ضعيف هستند سيستم عصبي آنها قوي است و آمادگي زيادي براي تحمل تحريکات دارند در مقابل افراد درونگرا داراي فرايند تحرکي نيرومندي هستند ولي فرايند بازداري آنها ضعيف است برعکس برونگرايان درونگرايان سيستم عصبي ضعيفي داشته و آمادگي کمي براي تحمل تحريکات دارند بر اين اساس مغز افراد برونگرا به کندي و ضعف به تحريکات حسي نيرومند خشنود شوند به همين دليل آنها در جستجوي برانگيختگي بواسطه برخورد بامحيط علاقه مند ميهماني ها پيدا کردن و دوستان و خطر کردن و ... هستند ولي افراد درونگرا بطور فطري برانگيختگي مغزي بيشتري دارند و مغزشان سريع و نيرومند به محرک ها واکنش نشان مي دهد و فقط مي توانند تحريکات اندکي را تحمل نمايند در نتيجه آنها تمايل دارند تا آنجا که امکان دارد از محيط دوري نمايند و بيشتر زمان خود را صرف خواندن نوشتن و شطرنج بازي نمايند (ريکمن، 1997، به نقل از رسايي، 1383، ص 56) اين تئوري با زيربناي عصب شناختي اش الگوهاي رفتاري متعددي را باعث مي شود که به تاييد تجربي هم رسيده است براي مثال برونگرايي در مقايسه با درونگرايي خواهان موزيک تند، رنگ هاي درخشان و جاز هستند آنها بيشتر مشروب و غذا بخصوص غذاهاي پرادويه و دارو مصرف مي نمايند سيگار بيشتري مي کشند و به انواع گوناگوني به فعاليت هاي جنسي مي پردازند (آيزنگ، 1970، به نقل از رسايي، 1383، ص 56) همچنين واکنش برونگرايان و درونگرايان در آزمايشات محروميت حسي داراي نتيجه جالبي مي باشد با شرايط محروميت حسي يکسان برونگرايان به دليل مداخله قابليت هاي نيرومند بازداري در مقايسه با درونگرايان تحريک کمتري را تجربه مي کنند و لذا محروميت را براي مدت کمتري مي توانند تحمل کنند (آيزنگ، 1970، به نقل از رسايي، 1383، ص 56) در زمينه درد برونگرايان به دليل مداخله توانايي بالقوه بازداري در مقايسه با درونگرايان احتمالا درد را براي مدت طولاني تري تحمل مي کنند برونگرايان واقعا در مقابل درد تحمل بيشتري دارند (آيزنگ، 1970) تئوري انگيختگي تئوري بازداري و تحريک براي نشان دادن تفاوت هاي رفتاري برونگرايان و درون گرايان مفيد ولي اندازه گيري آن بسيار مشکل مي باشد لذا آيزنگ مفهوم انگيختگي مغزي رابدين دليل که دقيق تر ارزيابي ميشود مطرح نمود اين تئوري هم نظام هاي فيزيولوژيکي نهفته در تفاوت هاي رفتاري رد برونگرايان- درونگرايان رانشان مي دهد و هم پايداري- ناپايداري هيجاني را. تئوري انگيختگي و درون گرايي- برون گرايي آيزنگ در تفسير نظريه گذشته اش به اين نتيجه رسيد که تفاوت هاي ژنتيکي در درون گرايي- برون گرايي ناشي از تفاوت هاي فيزيولوژيکي در دستگاه فعال ساز شبکه اي (ARAS)‌مي باشد در ARAS شبکه اي از رشته عصبي هستند که به طرف بالا عبور مي کنند و از پايين ساقه مغز به تالاموس و کرتکس مي رسند رشته هاي عصبي ديگري از انتهاي ساقه و مغز پايين مي آيند و بر نظام عضلاني بدن و سيستم عصبي خودمختار اثر مي گذارند در همان حال اعضايي که از قشر مخ پايين مي آيند مي توانند فعاليت ساقه مغز را تنظيم نمايند بنابراين ارتباط بين ARAS و قشر مخ دو جانبه است ARAS مي تواند قشر مخ را فعال کند و قشر مخ در بازگشت ميتواند بر ARAS اثر بگذارد و تحريک و هم بازداري آن را افزايش دهد ARAS ساختار مغزي است که مسئول برانگيختگي مغزي پراکنده در پاسخ به يک محرک بدني است. طبق نظر آيزنگ عدم حساسيت به تحريکات کم و واکنش پذيري به تحريکات زياد ويژگي برون گرايي است برون گرايان براي برانگيختن ARAS شان به محرک هاي بيروني نيرومندي نياز دارند درمقابل حساسيت واکنش نشان دادن به تحريکات ضعيف و عدم تحمل تحريکات نيرومند ويژگي درون گرايي است درون گراها براي برانگيختن ARAS شان به محرک بروني با شدت کمتري نيازمندند براساس اين استدلال آيزنگ پيشنهاد نمود که درون گراها هميشه از نظر مغزي بيشتر از برون گراها برانگيخته اند و برون گرايان برانگيختگي ضعيف دارند (رييو، 1998، به نقل از رسايي، 1383، ص 57) آزمايش هاي ديگري در رابطه با برانگيختگي و درون گرايي در زمينه يادگيري کلامي انجام شدن نتايج نشان داد کنه درون گرايان بلافاصله پس از وقوع يادگيري يادآوري ضيعفي داشتند اما بعد از 30 يا 24 ساعت حافظه خوبي داشتند برون گرايان الگويي دقيقا معکوس از خود نشان دادند يعني آنها داراي حافظه دراز مدت ضعيف بوده ولي از حافظه کوتاه مدتي خوبي برخوردار مي باشند (آيزنگ، 1970، به نقل از رسايي،‌ 1383، ص 58) آيزنگ با بکارگيري اين نظام نظري جديدش حيطه ديگر از جمله عادات مطالعه دانش آموزان به مطالعه پرداخت بعنوان نمونه کمبل و هاولي 1982 به محل مطالعه دانشجويان در کتابخانه رفتند و از آنها خواستند به پرسشنامه شخصيتي آيزنگ پاسخ دهند همچنين از آنها خواسته شد که تعداد دفعاتي را که در خلال يک ساعت مطالعه خواندن را براي استراحت قطع مي کنند يادداشت نمايند ضمنا از آنها خواسته شد آن مقدار سروصدا شلوغي و فعاليت هاي اجتماعي خويش را که ترجيح ميدهند ثبت نمايند براساس تئوري آيزنگ کمبل و هاولي پيش بيني نمودند درون گرايان مکان هاي مطالعه اي راترجيح مي دهند که بطور جداگانه و با دقت بيشرت مطالعه کنند و در مقابل برون گرايان تمايل داشتند در فضاهايي که مي توانستند با هم باشند يعني در جمع باشند و سطح تحريک پذيري ديداري و شنيداري بالاتر است مطالعه کنند. 1- برون گرايي برونگرايي کسي است که مردم آميز است از ميهمان خويش مي آيد و دوستان بسيار دارد به سخن گفتن با ديگران نياز دارد ميل ندارد در تنهايي چيزي بخواند يا مطالعه کند طالب هيجان است فرصت ها را مغتنم مي شمارد لحظه اي عمل مي کند و بطور کلي فردي تکانشي است بذله گويي را دوست دارد هميشه حاضر جواب است و تغيير را دوست دارد سهل گير بي احتياطي و خوش بين است دوست دارد خوش و خندان باشد و ترجيح مي دهد تحرک داشته و کاري انجام دهد تمايل به پرخاشگري دارد و به سرعت عصباني مي شود احساس هايش را در اختيار ندارد و آدم چندان باثباتي نيست 2- درون گرايي فرد درون گرا فردي کم حرف و گوشه گير است در خود فرو رفته و بيشتر علاقه مند به کتاب هاست تا به آدم ها، آدم ها توداري است و بجز چند دوست صميمي از ديگران فاصله مي گيرد به دورانديش متمايل است بي گدار به آب نمي زند و به احساس هاي آني اعتماد نمي کنند تحريک و هيجان را دوست ندارد و مسائل زندگي روزمره را در حدي که لازم است جدي مي گيرد زندگي منظم و با قاعده را دوست دارد به احساس هايش کاملا مسلط و به ندرت از خودش پرخاشگري نشان مي دهد و زود از کوره در نمي رود باثبات و تا حدودي بدبين است و براي معيارهاي اخلاقي ارزش فراوان قائل است (آيزنگ، 1970، به نقل از رسايي، 1383، ص 59) 3- روان رنجورخويي روان رنجورها افرادي مضطرب، افسرده، نامعقول و دمدمي هستند آنها ممکن است داراي عزت نفس پايين و مستعد احساس گناه باشند آنها افرادي هيجاني، تنيده و خجالتي هستند آيزنگ معتقد است که روان رنجور خويي عمدتا ارثي است و بجاي يادگيري يا تجربه حاصل ژنهاست او معتقد است که روان رنجور خويي پايه محکمي در فيزيولوژي ، دستگاه هاي سمپاتيک، پاراسمپاتيک و مغز احشايي موجود در سيستم ليمبيک دارد (ريکمن، 1997، به نقل از رسايي، 1383، ص 60) فعاليت خودکار ور وان رنجورخويي آيزنگ 1985 درتئوري اش نشان داد که مرکز روان رنجور خويي درمغز احشايي يا سيستم لمبيک مي باشد ساختارهاي سيستم لمبيک شامل: هيپوکامپ، آميگرال، گنگليوم، سپتوم و هيپوتالاموس در بوجود آوردن تحريک پذيري درگير هستند سيستم لمبيک و ARAS فقط بصورت جزئي از همديگر مستقل هستند بنابراين برانگيختگي مغزي و برانگيختگي خود مختار مي تواند بوسيله فعاليت در سيستم لمبيک ايجاد شود چنين فعاليتي بخش سمپاتيک سيستم عصبي خودمختار را برانگيخته مي کند و در اين رهگذر اشخاص را براي جنگ و گريز آماده مي کند در اين هنگام گوارش متوقف ميشود ضربان قلب تندتر مي شود و ميزان تنفس افزايش مي يابد افرادي که نمره بالاي در بعد روان رنجور خويي کسب مي کنند آستانه خيلي پايين براي فعاليت در سيستم ليمبيک و داراي حساسيت خيلي زياد هستند آنها زماني که شکل تحريکات خفيف است واکنش زيادي از خود نشان مي دهند (ريکمن، 1997، به نقل از رسايي، 1383، ص 60) 4- روان پريش خويي اين افراد پرخاشگر جامعه ستيز، واقع بين، سرد و خودمحور هستند آنها همچنين مي توانند افرادي بي رحم، متخاصم، و نسبت به نيازها و احساس هاي ديگران بي اعتنا و بي اهميت باشند بسياري از اين افراد خلاق هستند. هورمون ها و روان پريش خويي بين روان پريش خويي و مردانگي رابطه وجود دارد توصيفي که از يک شخص روان پريش خويي بيان مي شود ظاهرا ويژگي مردانه را نشان مي دهد بطور متوسط مردان درمقايسه با زنان از نمرات (P)‌ بالاتري برخوردارند و همچنين مردان نمره (P)‌ بالاتري دارند (آيزنگ،‌ 1970) طبق نظر آيزنگ 1982 زنان درمقايسه با مردات کمتر مستعد شنيدن حرف هستند اين خود نشان ميدهد ارتباط بين روان پريش خويي و مردان وجود دارد همچنين مردانگي ارتباط نزديکي با ترشح آندروژن دارد علاوه بر اين افرادي که نمرات بالايي در P‌ دارند بعنوان نمونه شيزوفرني ها نشان داده اند که فاقد سروتونين بوده و آنتي ژن هاي خاص در بدنشان وجود دارد اين واقعيت نشان مي دهد که ارتباط نزديکي بين P و شيزوفرني وجود دارد و براساس نظر آيزنگ اين مي تواند به ما کليدي براي تبيين بيولوژيک روان پريش خويي بدست دهد (ريکمن، 1997، به نقل از رسايي، 1383، ص 61) مروري بر تحقيقات گذشته: تحقيقات انجام شده در خارج از کشور بويل و ديگران 1991 استحکام شخصيت شيوه هاي مقابله حمايت اجتماعي و فرسودگي شغلي را در يکصد و سه پرستار مراقبتهاي بحراني مورد بررسي قرار دارد نتايج به صورت زير گزارش شد: کل حمايت اجتماعي (وابسته و غير وابسته به کار) با فرسودگي شغلي ارتباط منفي داشت استحکام شخصيت با فرسودگي شغلي ارتباط نداشت که نتيجه اين تحقيق با نتيجه تحقيق پژوهش حاضر همخوان بود. تحقيقات انجام شده در داخل کشور:‌ و اما در تحقيق ديگر که مهاجر 1382 دو پژوهش خود تحت عنوان بررسي ارتباط بين ويژگي هاي شخصيتي سابقه شغلي و ميزان حقوق ماهيانه با فرسودگي شغلي دبيران آموزش و پرورش شهر تبريز به اين نتيجه رسيد که بين سابقه شغلي ميزان حقوق ماهيانه ابعاد شخصيت برونگرا با وجدان بودن و فرسودگي شغلي رابط منفي وجود دارد اما ويژگي شخصيت روان رنجور خويي با فرسودگي شغلي رابطه مثبت وجود دارد منابع و مآخذ: - دلاور، علي (1380) مباني نظري و عملي پژوهش در علوم انساني و اجتماعي (تهران- انتشارات رشد) - روان شناسي ناهنجاري ترجمه يحيي سيد محمدي (تهران انتشارات ساولان) - مايرز، ايزابل بريجز، تيپ هاي شخصيتي 19گانه ، ترجمه دکتر مرتضي ظهرابي، انتشارات فردانش (1383) - شاملو ، سعيد، مکتب ها و نظريه ها در روانشناختي شخصيت، انتشارت رشد، (1368) - پايان نامه دوره کارشناسي، بررسي رابطه بهداشت رواني با فرسودگي شغلي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مرکز http//: www.ravanshenasi.mihanblog.com www.iop.ir www.sp.Uconn.edu

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته