مبانی نظری وپیشینه تحقیق نیازهای بنیادی روانی، طرحواره های ناسازگار اولیه و اختلال تنظیم هیجانی

مبانی نظری وپیشینه تحقیق نیازهای بنیادی روانی، طرحواره های ناسازگار اولیه و اختلال تنظیم هیجانی (docx) 45 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 45 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

فصل دوم مروري بر ادبيات تحقيق و پيشينه تحقيق 2-1 مقدمه دراین فصل به بازنگری مبانی نظری وپیشینه تجربی پژوهش پرداخته میشود ونظریههای نیازهای بنیادی روانی، طرحوارههای ناسازگار اولیه و اختلال تنظیم هیجانی و پیشینه هر یک از آنها بررسی خواهند شد. 2-2 بخش اول: نیازهای بنیادی روانی 2-2-1 مقدمه آدمی به عنوان موجود زنده، دارای تعدادی نیازهای فیزیولوژیکی پایه است که برای حفظ و بقای او باید ارضاء شوند. این نیازها، مثلاً نیاز به آب و غذا، در انسان و حیوان خاستگاه و ماهیت یکسانی دارند. اما آدمی با حیوانات ردههای پایینتر از دو جنبه تفاوت دارد: نخست از این جهت که انسان این نیازها را به شیوهای غریزی، یعنی با پیروی از الگوهای رفتاری خشک و ثابت ارضاء نمیکند. رفتار آدمی بینهایت متغیر، متنوع و انعطاف پذیر است. تفاوت دوم در اینجاست که انسان به وسیلهی مجموعهای از نیازهای ثانوی (یعنی نیازهای دارای ماهیت روانشناختی) برانگیخته میشود، نیازهایی که به جهات اجتماعی ایجاد شدهاند و از یک فرد به فرد دیگر تفاوتهای زیادی دارند (کریمی، 1392). نیاز یک مفهوم عمومی است که در زمینههای مختلف کاربردهای نسبتاً وسیعی دارد و بر حسب موارد، تعاریف متعدد از آن ارائه میشود. این تعاریف اگر چه یک نوع مفهوم یا احساس مشترک را نشان میدهد، با این وجود از مناظر و ابعاد مختلف ارائه شده است. نیاز در روانشناسی عبارت است از حالت محرومیت، کمبود و فقدان در ارگانیزم مانند کمبود غذا، آب و اکسیژن یا به طور کل کمبود هر حالتی که برای استمرار و ادامه حیات یک موجود زنده ضرورت دارد و برای بهزیستی فرد لازم است. کلیه موجودات زنده از سادترین تک یاخته تا انسان که پیچیدهترین و کامل ترین آنهاست دارای مجموعهای از نیازها است (براندن،2001، ترجمهی قراچه داغی، 1380) 2-2-2 نیازهای روانشناختی: هر وقت که فعالیتی نیازهای روان شناختی ما را فعال کند، به آن علاقهمند میشویم. وقتی که فعالیتی نیازهای روان شناختی ما را ارضاء میکند، احساس خشنودی میکنیم. بنابراین، ما از احساس علاقه و خشنودی خودمان آگاه هستیم، اما علت مشغول شدن در محیطمان این است که نیازهای روانشناختی، ما را فعال و ارضاء میکند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390) 2-2-3 ساختار نیاز: نیازها انواع مختلفی دارند که میتوان آنها در یک ساختار نیاز، سازمان داد. 1. نیازهای فیزیولوژیک (تشنگی، گرسنگی، میل جنسی) که به نحوهی عملکرد سیستمهای زیستی وابسته هستند. 2. نیازهای روان شناختی (خودمختاری، شایستگی، ارتباط) به ماهیت انسان و رشد سالم وابسته هستند. 3. نیازهای اجتماعی (پیشرفت، صمیمیت، قدرت) از تاریخچهی هیجانی و اجتماعی شدن ما، فراگیری یا درونی شدهاند. به راحتی میتوان نیازهای فیزیولوژیکی را از نیازهای روان شناختی متمایز کرد، ولی متمایز کردن نیازهای روان شناختی از نیازهای اجتماعی ظریفتر است. نیازهای روان شناختی، در عمق وجود انسان قرار دارند و بنابراین در هر کسی فطری هستند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390) 2-2-4 نیاز از دیدگاه آبراهام مازلو: مازلو )1943) نظریه روانشناسی خود را به عنوان «نظریه انگیزه‌های انسان» ارائه کرد. او افراد موفق بسیاری را مورد مطالعه قرار داد که در میان آن‌ها مشاهیر علمی و سیاسی، دانشجویان برجسته دانشگاه‌ها و .. حضور داشتند. او معتقد بود مطالعه افراد ناتوان و بی‌چاره به یک نظریهی روان‌شناسی ناتوان و بی‌چاره منتهی می‌شود. به نظریه مازلو، انتقادات مهمی هم وارد است. مثلا گروهی بر این باورند که نیازهای اساسی انسان خطی و سلسه‌مراتبی نیستند و اجزای تغییر ناپذیر هستی، انسان‌اند. آشنایی با نظریه مازلو دید خوبی به فرد می‌دهد ولی نباید آن ‌را بیش از حد تعمیم داد و سعی کرد همه رفتارهای انسانی را در چارچوب آن گنجاند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). 2-2-5 سلسله مراتب نیازهای مازلو: به اعتقاد مازلو نیازهای آدمی از یک سلسله مراتب برخوردارند که رفتار افراد در لحظات خاص تحت تأثیر شدیدترین نیاز قرار می‌گیرد. هنگامی که ارضای نیازها، آغاز می‌شود، تغییری که در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری می‌سپارند (همان منبع). نیازهای انسان : در این نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شده‌اند که به ترتیب عبارتند از: اول. نیازهای فیزیولوژیکی: نیازهای زیستی در اوج سلسله مراتب قرار دارند و تا زمانی که قدری ارضاء گردند، بیشترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی نیازهای آدمی برای حیات خودند؛ یعنی: خوراک، پوشاک و مسکن. تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیت‌های بدن به حد کافی ارضاء نشده‌اند، عمده فعالیت‌های شخص احتمالاً در این سطح بوده و بقیهی نیازها انگیزش کمی ایجاد خواهد کرد. دوم. نیازهای ایمنی: نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی است؛ به عبارت دیگر نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل میشود. سوم. نیازهای تعلق پذیری و عشق: یا احساس تعلق و محبت؛ انسان موجودی اجتماعی است و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج می‌گیرد، آدمی برای روابط معنی‌دار با دیگران، سخت می‌کوشد. چهارم.نیازهای احترام: این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل می‌شود. اگر آدمیان نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتار سازنده برآورند، در این حالت ممکن است فرد برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن، به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شود. پنجم .نیاز خودشکوفایی: یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی؛ حال این استعدادها هر چه می‌خواهد باشد. همان طور که مازلو بیان می‌دارد: «آنچه آنسان می‌تواند باشد، باید بشود». به طبقه‌بندی مذکور دو نیاز «دانش‌اندوزی و شناخت و درک پدیده‌ها» و «نیاز به زیبایی و نظم» نیز اضافه شده است؛ که قبل از نیاز به خود شکوفایی قرار می‌گیرند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). 2-2-6 نیاز از دیدگاه کارن هورنای: هورنای معتقد بود مکانیزمهای حفاظت از خود میتوانند چنان بخش ثابتی از شخصیت شوند که در تعیین رفتار فرد، ویژگی سایق یا نیاز را به خود بگیرند. او فهرستی از ده نیاز تهیه کرد و آنها را روان رنجور نامید، زیرا آنها راهحلهای غیر منطقی برای مشکلات فرد هستند. این ده نیاز روان رنجور عبارتند از: 1- محبت و تأیید 2- شریک سلطهگر 3- قدرت 4- بهره کشی 5- اعتبار 6- تحسین 7- پیشرفت یا جاهطلبی 8- خود بسندگی 9- کمال 10- محدود ساختن زندگی این نیازهای روان رنجور، چهار روش حفاظت از خود در برابر اضطراب را در بر میگیرند. به دست آوردن محبت، در نیاز روان رنجور به محبت و تأیید نشان داده میشود. سلطه پذیر بودن، نیاز روان رنجور به شریکی سلطهگر را شامل میگردد. دستیابی به قدرت به نیازهای قدرت، بهرهکشی، اعتبار، تحسین و پیشرفت یا جاه طلبی مربوط میشود. کنارهگیری کردن، نیاز به خود بسندگی، کمال، و محدود ساختن زندگی را شامل میباشد (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). هورنای خاطر نشان ساخت که همگی تا اندازهای این نیازها را نشان میدهیم. هیچ یک از این نیازها به مفهوم عادی یا زودگذر آن نابهنجار یا روان رنجور نیستند. آنچه آنها را روانرنجور میسازد، تعقیب شدید و وسواسی شخص برای ارضاء نمودن آنها به عنوان تنها شیوهی حل کردن اضطراب بنیادی است. ارضاء نمودن این نیازها به ما کمک نمیکند تا احساس امنیت کنیم، بلکه فقط به تمایل ما به گریختن از ناراحتی ناشی از اضطرابمان کمک خواهد کرد. همچنین، هنگامی که ما صرفاً برای کنار آمدن با اضطراب، ارضای این نیازها را دنبال میکنیم، تنها به تمرکز نمودن بر یک نیاز گرایش داریم و به طور وسواسی در همهی موقعیتها ارضای آن را میجوییم (همان منبع). 2-2-7 نیازهای روانی از دیدگاه هنری موری: نیازها، سازههای فرضی دارای پایههای فیزیولوژیایی هستند که از فرآیندهای درونی یا رویدادهای محیطی بر میخیزند. نیازها یک سطح تنش را بر میانگیزند که بایستی کاهش داده شود و بنابراین، به رفتار انرژی میبخشد و آن را هدایت میکند. نیازها میتوانند اولیه یا نیازهای احشایی زاد باشند که از حالت های درونی بدن ناشی می شوند و برای زنده ماندن لازم هستند. و یا ثانویه وروان زاد باشند که متوجه ارضای روانی و عاطفی هستند و به طور غیر مستقیم از نیازهای اولیه ناشی میشوند. 1.نیاز به پیشرفت: به منظور انجام یک کار دشوار، برای مسلط شدن، دستکاری کردن، یا سازماندهی فیزیکی اشیاء، انسانها، یا اندیشهها، برای غلبه کردن بر موانع و دست یافتن به یک استاندارد بالا و برای رقابت و پیشیگرفتن از دیگران. 2. نیاز به پیوند جویی: به منظور ایجاد همکاری نزدیک و لذت بخش یا متقابل با فرد دیگر، یا فردی که شبیه شخص است یا او را دوست دارد. (برای هواخواهی و وفاداری نسبت به یک دوست). 3. نیاز به طرد: به منظور راه ندادن، ردکردن، بیرون‌کردن، یا بی‌علاقگی به‌یک زیردست، و رهاکردن دیگران. 4. نیاز به مهر طلبی: به منظور مورد پرستاری، حمایت، نگهداری، عشق، نصیحت، راهنمایی، پرورش، بخشش، و تسلی قرار گرفتن، برای نزدیک بودن به یک حامی مخلص، و برای داشتن یک حامی دایمی. 5. نیاز به خویشتن پایی: به منظور دفاع از خود در برابر تهاجم، انتقاد، و سرزنش، برای پوشاندن یا توجیه کردن یک رفتار غلط، شکست، یا کوچک شدن. 6. نیاز به نظم: به منظور قرار دادن چیزها به ترتیب، برای رسیدن به نظافت، مرتب کردن، سازمان دادن، تعادل، ترتیب دادن، و دقت. 7. نیاز به فهم: به منظور پرسیدن یا پاسخ گفتن به پرسشهای کلی، برای علاقمند بودن به نظریه، برای پرداختن به تحلیل رویداد ها و برای تعمیم دادن، برای بحث و استدلال کردن. 8. نیاز به نمایش: به منظور تحت تاثیر قرار دادن دیگران، برای مورد تماشا یا مورد شنیدن قرار گرفتن، برای به هیجان آوردن، شگفتزده کردن، یا اغوا کردن دیگران. 9. نیاز به تسلط: به منظور کنترل محیط انسانی شخص، برای نفوذ یا هدایت دیگران از طریق تلقین، اغوا، ترغیب، یا دستور دادن، برای وادار کردن دیگران به همکاری و برای قانع کردن دیگران در مورد درست بودن عقیدهی خود. 10. نیاز به دنباله روی: به منظور تحسین و تأیید یک فرد ما فوق، برای تسلیم شدن مشتاقانه به نفوذ یک فرد متحد دیگر، و برای همنوایی با سنتها. 11. نیاز به خودمختاری: به منظور آزاد شدن، دور ریختن محدودیتها، شکستن انحصارات، برای مقاومت در برابر اجبار و بازداری، به منظور مستقل بودن، و آزاد بودن برای عمل بر طبق انگیزهها، و برای به مبارزه طلبیدن عرف و سنت (کریمی، 1392). 2-2-8 نیازهای روانشناختی از دیدگاه جولین راتر : انگیزش عمدهی ما در زندگی، به حداکثر رساندن تقویت مثبت و به حداقل رساندن تنبیه در تمام موقعیتها است. راتر بر تعامل بین عوامل تعیین کنندهی درونی و بیرونی رفتار تمرکز میکند. زمانی که ما شرایط بیرونی را توصیف میکنیم با تقویتکنندهها سروکار داریم. وقتی که از شرایط شناختی درونی حرف میزنیم به نیازها اشاره میکنیم.طبق نظر راتر، نیازهای روانی ما، آموخته میشوند. در نوباوگی و اوان کودکی، این نیازها از تجربیات پیوند یافته با ارضای نیازهای فیزیولوژیکی مثل گرسنگی، تشنگی، تحریک حسی و رهایی از درد ناشی میشوند. هنگامی که کودکان بزرگ میشوند و مهارتهای شناختی و زبان را پرورش می‌دهند، نیازهای روانی آنها کمتر از پیوند با نیازهای فیزیولوژیکی و بیشتر از رابطهی آنها با نیازهای روانی اکتسابی یا آموخته شده ناشی میگردد. نشانههای ناشی از محیط اجتماعی، از حالات فیزیولوژیکی درونی آنها مهمتر میشود. نیازهای آموخته شده منشأ اجتماعی دارند، زیرا آنها به افراد دیگر وابستهاند. واضح است که نوباوگان و کودکان برای ارضای نیاز و تقویت به دیگران، مخصوصاً والدین وابستهاند. بعدها، تقویت به دامنهی گستردهتری از افراد از جمله معلمان و دوستان وابسته میشود. در بزرگسالی برای ارضای نیازهای چون عشق، محبت و شهرت به افراد دیگر وابسته میشویم (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). 2-2-9 طبقات نیازها: 1.نیازهای شهرت/ مقام: نیاز به شایسته به حساب آمدن در فعالیتهای حرفهای، اجتماعی، شغلی، یا تفریحی. نیاز به دست آوردن موقعیت اجتماعی یا شغلی که خبرهتر یا بهتر از دیگران پنداشته شویم. 2. نیازهای محافظت/ وابستگی: نیاز داشتن فرد یا گروهی که برای پیشگیری از ناکامی یا تنبیه، یا فراهم آوردن شرایط برآورده شدن نیازهای دیگرمان، به نفع ما عمل کنند (همان منبع). 3. نیازهای تسلط: نیاز هدایت و کنترل کردن اعمال دیگران، از جمله اعضای خانواده و دوستان، نیاز به اینکه هر اقدامی که توسط دیگران صورت میگیرد همان باشد که ما توصیه میکنیم. 4. نیازهای استقلال: نیاز تصمیمگیری توسط خودمان و متکی بودن بر خودمان، نیاز پرورش دادن مهارتهایی که بدون پا در میانی دیگران به طور مستقیم به ارضاء برسیم. 5. نیازهای عشق و محبت: نیاز به اینکه دیگران ما را بپذیرند و دوستمان بدارند. 6. نیازهای آسایش جسمانی: نیاز به خشنودی جسمانی که با دستیابی به امنیت در ارتباط باشد (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). 2-2-10 نیازهای روانشناختی از دیدگاه اریک فروم: سایق دست یافتن به امنیت و گریختن از تنهایی و سایق مغایر برای آزادی و آفریدن خود، همگانی هستند. همهی اشتیاقها و هوسهای انسان به وسیلهی تضاد این سایقها تعیین میشوند. این تضاد در شش نیاز بنیادی انسان آشکار میشود. 1. نیاز به وابستگی: از گسیخته شدن پیوندهای اولیهی ما با طبیعت ناشی میشود. به خاطر خاصیتی که نیروهای عقل و تخیل ما دارند، از جدایی خود از طبیعت، از ناتوانی نسبیمان، و از مطلق بودن تولد و مرگ آگاه هستیم. چون رابطهی غریزی خود با طبیعت را از دست دادهایم، باید برای ایجاد رابطهی جدید با دیگران، عقلمان را به کار گیریم. بهترین راه برای دستیابی به این رابطه از طریق عشق بارآور است که شامل غمخواری، مسئولیت، احترام و دانش است. با عشق ورزیدن، به رشد و شادی دیگران علاقمند میشویم. به نیازها و احترام آنها پاسخ میدهیم و آنها را به گونهای که واقعاً هستند میشناسیم. ناتوانی در ارضای نیاز به وابستگی، به خود شیفتگی میانجامد. افراد خودشیفته نمیتوانند دنیا را در شرایط عینی درک کنند. تنها واقعیت برای آنها، دنیای افکار، احساسها و نیازهای خود آنها است. از جائی که آنها صرفاً بر خودشان تمرکز دارند، نمیتوانند با دیگران رابطه برقرار نموده یا با دنیای خارج کنار بیایند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). 2. نیاز به تعالی به نیاز فراتر رفتن از حالت نافعال حیوانی گفته میشود، حالتی که به خاطر توانایی عقل و تخیلمان نمیتوانیم با آن ارضاء شویم. ما نیازمند آن هستیم که افرادی خلاق و بارآور شویم. در قانون آفرینش، چه آفریدن زندگی باشد یا آفریدن اشیای مادی، هنر یا اندیشهها، از حالت حیوانی فراتر رفته و به حالت آزادی و هدفمندی وارد میشویم. اگر جلوی نیاز خلاق گرفته شود، ویرانگر خواهد شد، این تنها راه به خلاقیت است. ویرانگری و خلاقیت، گرایشهای فطری هستند که نیاز به تعالی را برآورده میکنند. البته، خلاقیت گرایش غالب است (همان منبع). 3. نیاز به ریشه دار بودن: نیاز به ریشه دار بودن نیز حاصل از دست دادن پیوندهای اولیهی ما با طبیعت است. چون تنها و جدا ماندهایم، باید ریشههای جدیدی در روابطمان با دیگران ایجاد کنیم تا جای ریشههای قبلی در طبیعت را بگیرد. احساسهای خویشاوندی، ارضا کنندهترین ریشههایی هستند که میتوانیم آنها را پرورش دهیم. جزعیترین شیوهای که دستیابی به ریشهدار بودن را برآورده میسازد، حفظ کردن پیوندهای کودکی با مادر، بوسیلهی چسبیدن به امنیت کودکی است. این گونه پیوندها میتوانند به فراتر از رابطهی والد-کودک تعمیم یابند و جامعه و ملت را در بر گیرند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). 4. نیاز به هویت: فروم پیشنهاد کرد که مردم به عنوان افرادی بی نظیر، به احساس هویت نیاز دارند. چندین راه برای برآوردن این نیاز وجود دارد. شخص میتواند استعدادها و توانائیهای بیهمتای خود را پرورش دهد یا اینکه می تواند به یک گروه، مثلاً، یک فرقهی مذهبی، اتحادیه یا ملت، گاهی اوقات تا حد همنوایی، وابسته شود. فروم خاطر نشان ساخت که همنوایی، شیوهی ناسالمی برای ارضای نیاز به هویت است، زیرا هویت شخص از آن به بعد، تنها با ارجاع به ویژگیهای گروه توصیف میشود و نه ویژگیهای خود. بنابراین خود، خودی عاریهای میشود و نه خود واقعی. 5.نیاز به چارچوب درک وضعیت و هدفی برای ایثار: این نیاز از نیروی عقل و تخیل ما ناشی میشود که به چارچوبی برای معنادار ساختن پدیدههای دنیای بیرونی نیاز دارد. ما باید دیدگاهی با ثبات و منطقی را از محیطمان پرورش دهیم که در قالب آن، آنچه را که در اطرافمان میگذرد درک کنیم. این چارچوب درک وضعیت میتواند بر پایهی ملاحظات منطقی یا غیر منطقی باشد. چارچوب منطقی، ادراکی عینی از واقعیت را فراهم میآورد. چارچوب غیرمنطقی، شامل دیدگاهی ذهنی است که سرانجام پیوند ما را با واقعیت قطع میکند. علاوه بر چارچوب درک وضعیت، به هدفی غایی نیاز داریم که ایثار کنیم و از طریق آن بتوانیم معنا بیابیم و احساس هدایت شدن کنیم (همان منبع). 6. نیاز به برانگیختگی و تحرک: نیاز به برانگیختگی و تحرک به سایقی برای تحریک کردن محیط بیرونی اشاره دارد که میتوانیم در آن با حداکثر هوشیاری و فعالیت عمل کنیم. برای اینکه مغز عملکرد بهینهی خود را حفظ کند به سطح خاصی از تحریک نیاز دارد. بدون چنین برانگیختگی، ادامه دادن درگیری با زندگی روزمره را دشوار خواهیم یافت. اینکه این نیازهای روانشناختی با چه شیوههایی ارضاء شوند به شرایط و فرصتهای فرهنگی و اجتماعی ما بستگی دارد. بنابراین، شیوهای که ما با جامعه سازگار میشویم و یا با آن کنار میآییم، عبارت است از سازشی که بین نیازها و محیطمان برقرار میکنیم (شولتز و شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). 2-2-11 نیازهای روانشناختی ارگانیزمی: نیازهای روانشناختی (خودمختاری، شایستگی، ارتباط)، گاهی نیازهای روانشناختی ارگانیزمی نامیده میشوند. نظریه ارگانیزمی نام خود را از اصطلاح ارگانیزمی، میگیرند که منظور از آن موجود زندهای است که با محیط خود تبادل فعال دارد (دسی و ریان، 2000). این نیازها یعنی خودمختاری، شایستگی، و ارتباط وابسته به هم هستند. ارتباط صمیمانه و پذیرش متقابل، موجب افزایش خودمختاری، احساس خودمختاری در انجام دادن تکالیف باعث افزایش شایستگی، و شایستگی، موجب احساس پذیرش و وابسته بودن به محیط و افراد میشود (اوردان و اسچونیفلدر، 2006). به این موضوع فکر کنید که که چرا افراد دوست دارند ورزش کنند و مهارتهای خودشان، مانند راه رفتن، خواندن، شنا کردن، رانندگی، دوستیابی، و صدها توانایی دیگر را پرورش دهند؟ این تواناییها تا اندازه ای به صورت رسشی، اما عمدتاً از طریق فرصتها و توصیههای محیط پدیدار میشوند. نیازهای روانشناختی ارگانیزمی، انگیزش لازم را که از این ابتکار عمل و یادگیری حمایت میکند، تأمین مینمایند (وایت، 1959). 1.خودمختاری: رفتار زمانی خودمختار است که تمایلات، ترجیهات، و خواستههای ما فرآیند تصمیمگیری ما را برای انجام دادن یا انجام ندادن فعالیتی خاص، هدایت کنند. وقتی نیروهای بیرونی، ما را وادار میسازند به شیوهی خاصی فکر، احساس، یا رفتار کنیم، خودمختار نیستیم، یعنی رفتارمان را دیگران تعیین کردهاند. رفتار زمانی خودمختار است که با احساس اراده و داشتن فرصت انتخاب در تصمیم گیری برای شروع کردن و تنظیم یک رفتار همراه باشد (گاگنی و دسی، 2005). خودمختاری، احساس اختیار و اراده داشتن در انجام کار است، نوعی تمایل ذاتی برای تجربهی رفتاری که خود شخص آن را ترتیب داده است (شلدون، ریان و رایس، 1996). نیاز به خودمختاری عبارت است از تمایل به خودآغازگر بودن در انجام فعالیتها و علت و منشأ رفتار خود بودن، به جای تحت کنترل عوامل بیرونی بودن (بلانچارد، آمیوت، پریویت، والرند و پروونچر،2009). وقتی تصمیم میگیریم چه کاری را چگونه و چه موقع انجام دهیم، ما در واقع میخواهیم این تمایلات ما رفتارمان را تعیین کنند نه یک محیط کنترلکننده (شیخ الاسلامی و خیر، 2006). خود مختاری اشاره به تمایل فرد برای پیگیری آزادانه خود و نقش خواست و ارادهی فرد در انجام کار است (روکا و گاگنی، 2008) . خودمختاری زمانی است که فرد خود را، علت و دخیل در پیامدهای کار خود میداند (بایوئر و مولدر، 2006). سه ویژگی تجربه، دست به دست هم میدهند تا تجربهی ذهنی خودمختاری را توصیف کنند: درک منبع علیت، درک انتخاب، و اراده. درک منبع علیت، به آگاهی فرد از منبع علیتی اعمال با انگیزهاش اشاره دارد. درک منبع علیت، در یک پیوستار دو قطبی، از درونی تا بیرونی گسترش دارد. این پیوستار نشان میدهدکه آیا فرد تصور میکند رفتارش را منبع شخصی آغاز کرده یا منبع محیطی. برخی برای متمایز کردن فردی که رفتارش از منبع علیت درونی ناشی میشود و کسی که رفتارش از منبع علیت بیرونی سرچشمه میگیرد، از اصطلاحات مبتکران وآلت دستها استفاده میکنند .هر چه فرد منبع علیت عمل خود را درونیتر ببیند احساس میکند از بین چندین انتخاب میتواند دست به انتخاب بزند و برای انجام کارهای خود تحت فشار نیست و آنها را از روی اراده انجام میدهد، احساس خودمختاری بیشتری خواهد داشت (پنتریچ و شانک، 2009). اراده، میل به انجام دادن فعالیتی بدون احساس فشار است. اراده بر این موضوع متمرکز است که افراد هنگام انجام دادن کاری که میخواهد انجام دهند و هنگامی که از کاری که نمیخواهند انجام دهند خودداری میکنند، چقدر احساس میکنند آزاد یا مجبور هستند. در صورتی اراده بالا است که وقتی فرد کاری را انجام میدهد اعمال او کاملاً مورد تأیید خود است. یعنی در اصل بگوید: من آزادانه دوست دارم این کار را انجام دهم (ریان، کاستنر و دسی، 1991). درک انتخاب به موقعی اشاره دارد که در شرایط محیطیای قراربگیریم که امکان تصمیمگیری به ما بدهد و چندین فرصت انتخاب کردن در اختیارمان بگذارد. وقتی در شرایط محیطیای قرار بگیریم که به طور انعطاف ناپذیریما را به سمت اعمال تعیین شده سوق دهد، احساس التزام میکنیم که بر عکس درک انتخاب است (ریو، نیکس و هام، 2003). شایستگی: شایستگی نیازی روانشناختی است که برای دنبال کردن چالشهای بهینه و به خرج دادن تلاش لازم برای تسلط یافتن بر آنها، انگیزش فطری تأمین میکند. چالشهای بهینه، چالشهای متناسب با رشد هستند، اما فقط برخی از جنبههای مدرسه، کار، یا ورزشها، مهارتهای فرد را در حدی میآزمایند که با سطح مهارت یا استعداد فعلی او متناسب باشند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390). نیاز به شایستگی عبارت است از نیاز به توانایی در انجام تکالیف چالش برانگیز و موثر بودن در تعامل با محیط (جانستون، فینی، 2010). روکا و گاگنی (2008) ادراک شایستگی را شبیه به خود کارآمدی بندورا (1986) میدانند که به معنای قضاوت فرد در مورد توانایی انجام یک عمل مشخص است. شایستگی به عنوان احساس اثر بخشی و موثر بودن روی محیط (دسی و ریان، 2000) و به دست آوردن پیامد های مثبت از آن (وایت، 1959) است. ادراک شایستگی به معنای توانایی فرد برای انجام تکالیف است و اینکه تا چه حد توانایی فرد در رسیدن به اهداف مورد نظر نقش دارد (بایوئر و مولدر، 2006). برای ارضاء نیاز به شایستگی، فرد بازخورد مثبت نیاز دارد. این بازخورد میتواند بوسیله خود تکلیف (انجام موفقیتآمیز یک تکلیف)، خود فرد (مقایسه عملکرد فعلی با قبلی) و دیگران (تحسین) داده شود (ریو، 2005، ترجمهی محمدی، 1390). ارتباط با دیگران: نیاز به ارتباط با دیگران عبارت است از نیاز افراد به اینکه احساس کنند با دیگران رابطه داشته و از جانب آنها حمایت میشوند (جانستون و فینی، 2010). همه افراد تعامل اجتماعی، روابط گرم و صمیمی را دوست دارند (وی، شافر، یانگ و زاکالیک، 2005). ادراک ارتباط به عنوان شکلی از تأثیرات اجتماعی است و به معنای ارتباط با کسانی است که برای فرد اهمیت دارند و یا از او حمایت میکنند (روکا و گاگنی، 2008). این نیاز متوجه به پیوند با دیگران و دریافت حمایت از جانب افراد مهمی چون رئیس، والدین، معلمان و یا دوستان و همکاران است. ارتباط با دیگران زمینه اجتماعی درونی سازی را فراهم میکند، فرآیندی که از طریق آن فرد ارزشهای بیرونی را به درونی تبدیل میکند (ریو، 2005، ترجمهی محمدی، 1390). ارتباط با دیگران، تمایل به ارتباط داشتن با دیگران، دوست داشتن و حمایت کردن دیگران و همچنین دوست داشته شدن و حمایت شدن از سوی دیگران است (بامیسترو لیری، 1995؛ بالبی، 1958؛ ریان، 1993؛ به نقل از دسی و ریان، 2000). 2-2-12 ارتباط نیازهای بنیادی روانی و طرحوارههای ناسازگار اولیه یانگ(1999) بحث تغییر و غیر فعال کردن طرحوارههای ناسازگار اولیه را طرح میکند. طرحوارههای ناسازگار اولیه قدیمیترین مولفههای شناختی محسوب میشوند و حتی گاهی اوقات پیش از آن که کودک زبان را بیاموزد، شکل میگیرند (طرحوارههای پیش کلامی) و اغلب نفوذ خود را بر سیستم پردازش اطلاعات در زیر آستانه، عمل میکنند. پردازش طرحوارهها به راحتی و بدون این که نیازمند توجه از سوی فرد باشد صورت میگیرد و حالتی خودآیند دارد. بعضی افراد به خاطر تجارب کودکی منفی، طرحوارههای ناسازگار اولیه را ایجاد میکنند که به شیوه تفکر، احساس و رفتار آنها در روابط صمیمانه بعدی و سایر جنبههای زندگیشان تأثیر میگذارد. یانگ معتقد است که طرحوارهها به دلیل ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی بوجود می آیندکه این نیازها عبارتند از: دلبستگی ایمن به دیگران، خودگردانی، تفاوت و هویت، آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم، خودانگیختگی و تفریح، محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری(یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). اما طرحوارههای اولیه باورهایی هستند که افراد درباره خود، دیگران و محیط دارند و به طور معمول ازارضاء نشدن نیازهای اولیه به خصوص نیازهای هیجانی در دوران کودکی سرچشمه میگیرد (ژانگ وهه،2010). 2-3 بخش دوم : طرحوارههای ناسازگار اولیه 2-3-1 مقدمه طرحواره‌ها را مي‌توان ساختارهايي براي بازيابي مفاهيم كلي ذخيره شده در حافظه، يا مجموعه‌ي سازمان يافته‌اي از اطلاعات، باورها و فرضها دانست، محتواي هر طرحواره از طريق تجربه‌هاي زندگي فردي ساخته و پرداخته مي‌شود، سازمان مي‌يابد، در ادراك و ارزيابي اطلاعات جديد مورد استفاده قرار مي‌گيرد . طرحواره‌ها طرز برخورد و نگرش شخص نسبت به خويشتن، جهان و آينده تعيين مي‌شود اگر اين طرحواره‌ها طبيعي و مثبت باشند، گرايش فرد نسبت به همه چيز مثبت، اميدورانه و موفقيت‌آميز خواهد بود وگرنه چنين كسي خود را ناتوان، بي‌كفايت و بي‌ارزش خواهد پنداشت و بنابراين احساس خواهد كرد كه در برخورد با مشكلات موانع نفوذ ناپذيري بر سر راه او قرار دارد و هر كاري بكند با شكست و ناكامي روبرو خواهد شد از اين رهگذر فرد نسبت به جهان پيرامون، خويشتن و آينده نگرش منفي پيدا مي‌كند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 2-3-2 طرحواره: طرحواره الگوي ثابت و درازمدتي است كه در دوران كودكي به وجود آمده و تا زندگي بزرگسالي نيز ادامه يافته است. ما از طريق اين طرحواره‌ها به جهان نگاه مي‌كنيم، طرحواره‌ها باورها و احساسات مهمي در مورد خود و محيط مي‌باشند كه افراد آنها را بدون چون و چرا پذيرفته‌اند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغيير مقاومت زيادي نشان مي‌دهند. معمولاً اين طرحواره‌ها به غير از بافت درماني در جاي ديگري تغيير نمي‌كنند. حتي موفقيت قاطع در زندگي نيز براي تغيير آنها كافي به نظر نمي‌رسند طرحواره‌ها براي زنده ماندنشان مي‌جنگند و اغلب در اين راه موفق‌اند. تفكر هر فردي داراي سه سطح مي باشد: نخستين سطح كه نسبتاً به راحتي دست يافتني است، افكار سطحي را شامل مي‌شود كه آنها را افكار خودآيند مي‌نامد. دومين سطح شامل باورهايي است كه نسبت به سطح اول عميق تر است. سطح سوم در واقع، هسته مركزي همه افكار، تصورات و باورهاي انعطاف‌ناپذير را تشكيل مي‌دهند و «طرحواره» ناميده مي‌شود. طرحواره در واقع كارگران پشت صحنه‌اي است كه افكار خودآيند و باورها را هدايت مي‌كند. طرحواره‌هاي افسردگي شامل فرضيه‌هاي اساسي هستند مبني بر اينكه «خود» ناتوان، دنياي بيرون پر از مشكلات و آينده نااميد كننده است (یانگ، 1990). يانگ معتقد است كه طرحواره الگوي ثابت و درازمدتي است كه در دوران كودكي به وجود آمده و تا زندگي بزرگسالي نيز ادامه يافته است. ما از طريق اين طرحواره‌ها به جهان نگاه مي‌كنيم، طرحواره‌ها باورها و احساسات مهمي در مورد خود و محيط مي‌باشند كه افراد آنها را بدون چون و چرا پذيرفته‌اند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغيير مقاومت زيادي نشان مي‌دهند. معمولاً اين طرحواره‌ها به غير از بافت درماني در جاي ديگري تغيير نمي‌كنند. حتي موفقيت قاطع در زندگي نيز براي تغيير آنها كافي به نظر نمي‌رسند طرحواره‌ها براي زنده ماندنشان مي‌جنگند و اغلب در اين راه موفق‌اند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). طرحوارهها با توجه به پنج نياز اصلي (تحولي) :1- پيوستگي و پذيرش 2- خودگرداني و استقلال 3- محدوديتهاي منطقي 4- خود جهت مندي 5- بيان خود و خود انگيختگي، به پنج حوزة وسيع نقسيم ميشوند. اگر اين پنج نياز تحولي دركودك از سوي والدين ارضاء ‌نشود، به ترتيب اين طرحوارهها (1- بريدگي و طرد 2- خودگرداني مختل 3- محدوديتهاي غيرمنطقي 4- ديگرجهت مندي 5- بازداري و نگراني مداوم) به وجود ميآيند. پس هنگامي كه رفتار والدين و شرايط محيط در حد بهينه و مطلوب باشد، در ساختار شخصيت كودكان در اين پنج حوزه شيوه و الگويي بهنجار ساخته ميشود . چنانچه والدين و شرايط محيط در حد بهينه و مطلوب نباشد كودك مستعد ايجاد طرحوارههاي ناكارآمد اوليه در يك يا چند حوزه ميشود و هسته مركزي شخصيت انسان را تشكيل ميدهند (یانگ، 1999). طرحواره: واژه طرحواره در روان شناسی و به طور گستردهتر در حوزهی شناختی، تاریخچهای غنی و برجسته دارد. در حوضهی رشد شناختی، طرحواره را به صورت قالبی در نظر میگیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این، ادراک از طریق طرح واره، واسطهمندی میشود و پاسخهای افراد نیز توسط طرحواره جهت پیدا میکنند. طرحواره، بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کنندهی یک واقعه است. به عبارت دیگر، طرحی کلی از عناصر برجستهی یک واقعه را طرحواره میگویند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمیدپور و اندوز، 1392). 2-3-3 طرحوارههای ناسازگار اوليه (SME): طرحواره‌هاي ناكارآمد اوليه عميقترين سطح شناخت هستند و اصول ثابت و دراز مدتي هستند كه در دوران كودكي به وجود مي‌آيند، در زندگي بزرگسالي تداوم مي‌يابند و با ناكارآمدي زياد مشخص مي‌شوند. اين طرحواره‌هاي الگويي براي پردازش تجارب بعدي محسوب مي‌شوند. ابعاد طرحواره‌هاي ناكارآمد اوليه عبارتند از: الف- بريدگي و طرد ب- خودگرداني مختل ج- محدوديتهاي غيرمنطقي د- ديگر جهت ‌مندي و- بازداري و نگراني مفرط (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). طرحواره بريدگي و طرد: طرحوارههاي بريدگي يعني نيازهاي شخص براي امنيت، ثبات، محبت، همدلي، بيان احساسات، پذيرش و احترام در دوره کودکي ارضاء نشده است. در خانوادههايي ايجاد ميشود که بريده، سرد، منزوي، تکانشي، انتقادگر، غير قابل پيشبيني، بد رفتار و رها کننده هستند. طرحوارههاي بريدگي و طرد عبارتند ازشدگي/ بي ثباتي، بي اعتمادي/ بد رفتاري، محروميت هيجاني، نقص/ شرم، انزواي اجتماعي/ بيگانگي (همان منبع). طرحواره خودگرداني مختل: طرحوارههاي خودگرداني مختل يعني احساس اينکه فرد نميتواند در جهان به طور مستقل و بدون حمايت ديگران عمل کند. اين افراد يک هويت مستقل از خود ندارند و هنگام مواجهه با يک مشکل جزئي احساس شکست ميکنند. طرحوارههاي خودگرداني مختل عبارتند از: وابستگي/ بي کفايتي، آسيب پذيري نسبت به ضرر، خودتحول نيافته/ خود گرفتار، شکست (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). طرحواره محدوديتهاي غيرمنطقي: محدوديتهاي غيرمنطقي يعني نقص در محدوديتهاي دروني مانند مسؤوليت پذيري نسبت به خود و ديگران، اين طرحواره منجر به عدم رعايت حقوق ديگران ميشود. اين کودکان با سهل انگاري، فقدان جهت دهي وخود کنترلي درست ازسوي والدين مواجههاند و با آنها به گونهاي رفتار ميشود که گويي از ديگران برترند. طرحوارههاي محدوديتهاي غيرمنطقي عبارتند از: استحقاق/ بزرگمنشي، خود کنترلي پايين/ خود انضباطي پايين (همان منبع). طرحواره ديگر جهت ‌مندي: اين کار به منظور دريافت محبت، پذيرش و اجتناب از انتقاد ديگران انجام ميشود. اين الگو منجر به رشد طرحوارههاي زير ميشود: اطاعت، فداکاري، تأييدجويي/ توجه طلبي (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). طرحواره بازداري و نگراني مفرط: طرحواره بازداري و نگراني مفرط يعني تأکيد افراطي بر سرکوبي احساسات، تکانههاي خود انگيخته و انتخابها. والدين اين کودکان اغلب سختگير، تنبيه گر، وظيفه شناس، کمال گرا، مقرراتي، پرتوقع، نگران، خود انتقادگر هستند که اين خصوصيات را به کودکان خود انتقال ميدهند. والدين اين کودکان باعث شكلگيري طرحوارههاي زير ميشوند: منفيگرايي/ بدبيني، بازداري هيجاني، معيارهاي سرسختانه/ انتقاد شديد، تنبيه گرايي (همان منبع). 2-3-4 انواع طرحوارههاي ناسازگار اوليه 1- رها شدگي/ بي ثباتي : در اين طرحواره فرد احساس مي كند فرد مورد پيوستگي خود را به زودي از دست خواهد داد. اين شخص احساس ميكند كه روابط نزديك او با يك يا چند نفر به زودي به هم خواهد خورد. اين فرد امكان دارد در دوران كودكي با مرگ يا طلاق والدين روبه رو شده باشد (یانگ و همکاران، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 2- بي اعتمادي/ بد رفتاري: در اين طرحواره فرد احساس ميكند كه ديگران از روي قصد از افراد سودجويي ميكنند . اين افراد انتظار دارند كه از سوي ديگران آسيب ببينند، مورد انتقاد واقع شوند، يا تحقير شوند. هميشه حس ميكنند كه حقوق آنها به وسيله ديگران زير پا گذاشته ميشود و مورد اذيت و آزار ديگران واقع ميشوند (همان منبع). 3- نقص/ شرمندگي: فرد باور دارد كه عيبهاي دروني دارد و احساس اينكه شخص در مهمترين جنبههاي شخصيتیاش، ناقص، ناخواسته، بد، حقير و بي اعتبار و بي ارزش است (‌عزت نفس و اعتماد به نفس پايين)‌ يا اينكه در نظر افراد مهم زندگياش فردي منفور و ناقص به حساب ميآيد (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 4- انزواي اجتماعي/ احساس بيگانگي: در اين طرحواره فرد احساس مي كند كه از جهان كناره گرفته است و با افراد ديگر متفاوت است و يا اينكه به هيچ گروه يا جامعهاي تعلق ندارد. در اين طرحواره فرد به دنياي خصوصي خود پناه ميبرد و از ديگران دوري ميكند و از تنهايي لذت ميبرد ( همان منبع). 5- شكست: در اين طرحواره فرد احساس ميكند كه يك فرد شكست خورده است يا در آينده شكست خواهد خورد يا اينكه نميتواند از شكست اجتناب كند. فرد در مقايسه با همسالان خود در حوزههاي موفقيت (‌مدرسه، شغل، ورزش و...)‌ احساس بي كفايتي ميكند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 6- وابستگي/ بي كفايتي: فرد داراي اين طرحواره باور دارد كه نميتواند مسئوليتهاي زندگي خود را به طور مستقل انجام دهد. اين افراد اغلب از اشخاص ديگر در تصميمگيري و انجام تكاليف، كمك ميطلبند. اين كودكان براي انجام اعمال و تكاليف به خود اعتماد ندارند. 7- آسيب پذيري نسبت به ضرر و بيماري: ترس افراطي از اينكه فاجعهاي مهم نزديك است و هر لحظه احتمال وقوع آن وجود دارد و اين كه شخص قادر نيست از آن جلوگيري كند. اين فاجعهی ‌مهم، بر يك يا چند جنبه از موارد زير متمركز است. الف : رويدادهاي ناگوار پزشكي مانند حملههاي قلبي، ابتلا به سرطان ب: ‌رويدادهاي ناگوار هيجاني مانند ديوانه شدن ج: رويدادهاي ناگوار بيروني مانند گير افتادن در آ‌سانسور، قرباني جنايت شدن (همان منبع). 8- خود نابالغ/ گرفتار: كسي كه اين طرحواره را دارا ست نزديكي هيجاني و صميميت بيش از حدي با يكي از افراد مهم زندگي خود (اغلب والدين)‌ دارد و اين موجب از دست دادن فرديت يا رشد اجتماعي بهنجار اين فرد ميشود. در واقع اين افراد گرفتار فرد ديگر هستند و باور دارند كه بدون حمايت آنها نميتوانند شاد باشند. 9- محروميت هيجاني: كسي كه اين طرحواره را دارد باور دارد كه نيازهاي هيجاني اوليه او از سوي ديگران ارضاء نخواهد شد، اين نيازها شامل محبت، همدلي، مهرباني، محافظت، راهنمايي و مراقبت از سوي ديگران است. محروميت هيجاني يعني انتظار اينكه تمايلات و نيازهاي شخص در زمينهی حمايت اجتماعي از سوي ديگران ارضاء نميشود. 10-استحقاق/ بزرگ منش: باور به اينكه شخص از ديگران برتر است و حقوق ويژهاي براي خودش قائل است. باور به اينكه هر چيزي ميخواهد يا هر كاري ميخواهد بايد سريعاً انجام شود، بدون توجه به اينكه آيا خواسته او منطقي است و آيا باعث ضرر و زيان ديگران ميشود يا خير؟ آنها به نيازهاي ديگران هيچ توجهي ندارند اين افراد براي ارضاي تمايلات خود سعي در سلطهگري و كنترل ديگران دارند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 11- خود كنترلي ضعيف/ خود تنظيمي ضعيف ناتواني فرد در بازداري از بروز تكانهها و احساسات و ناتواني در تحمل ناكامي. وقتي فقدان خويشتن داري به حد افراطي برسد، فرد زندگياش مملواز رفتار مجرمانه ميشود. فقدان خويشتن داري يعني ناتواني در جلوگيري از هيجانها . 12- اطاعت (فقدان فرديت): فرد داراي اين طرحواره باور دارد براي اينكه از پيامدهاي منفي اجتناب كند بايد كنترل خود را به ديگران بسپارد. اغلب اين افراد ميترسند كه ديگران خشمگين شده و طردشان كنند، از اين رو ترجيح ميدهند خودشان را به ديگران تسليم كنند. فرد داراي اين احساس است كه تمايلات، عقايد و احساسات او اعتبار ندارد و براي ديگران و خودش مهم نيستند (همان منبع). 13- ازخود گذشتگي: در اين طرحواره فرد نيازهاي خود را براي كمك به ديگران فدا ميكند. تمركز افراطي بر ارضاي نيازهاي ديگران در زندگي روزمره، به طوري كه از رضايتمندي خود فرد جلوگيري ميشود. اين افراد معناي زندگي خودرا در كمك به ديگران ميدانند و اغلب آنها خود و نيازهاي خود را فراموش كردهاند. 14- تأييد جويي/ توجه طلبي: اين افراد تأكيد افراطي در دستيابي به تأييد، توجه، بازشناسي يا شايستگي از ساير افراد دارند به گونهاي كه از تحول يك هويت واقعي و ايمن جلوگيري ميكند. عزت نفس اين فرد بيشتر به واكنشهاي ديگران وابسته است تا به تمايلات و رغبتهاي خود شخص. اين افراد معمولاً اعمالي انجام ميدهند كه مورد توجه و تأييد ديگران باشند و از آن اعمال هيچ لذتي نميبرند. 15- منفي گرايي/ بد بيني: اين افراد تمركز دائمي بر جنبههاي منفي زندگي (درد، مرگ، دلخوري، فقدان، عدم توافق، تعارض، گناه، مشكلات حل نشده، اشتباهات بالقوه، اعمال غلط و...) دارند. همراه با خود كمانگاري يا غفلت از جنبههاي مثبت شخصيت و زندگي (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 16- بازداري هيجاني: باور به اينكه شخص بايد هيجانها، تكانهها (مخصوصاً خشم)‌ خودرا بازداري كند، زيرا هر گونه بيان احساسات به ديگران ضرر ميرساند يا منجر به كاهش عزت نفس يا محروميت، انتقام و ناراحتي ميشود. رايجترين حوزههاي بازداري عبارتند از: الف: بازداري خشم و پرخاشگري ب : بازداري هيجانهاي مثبت (خوشحالي، محبت، برانگيختگي جنسی، نشاط و شادابي) ج : تأكيد شديد بر عقلانيت و حذف هيجان همراه آن 17- تنبيهگرايي: كسي كه اين طرحواره را دارد باور دارد كه به خاطر اشتباهات و گناهان خود، بايد شديداً تنبيه شود. اين افراد معمولاً به سختي از اشتباهات خود و ديگران چشم پوشي ميكنند به اين دليل كه عيب و نقص ديگران را نميپذيرند و نميتوانند با آنها همدلي نمايند(همان منبع). 18- معيارهاي كمال گرايانه/ انتقاد بيش از حد از خود: باور به اينكه شخص بايد براي رسيدن به معيارهاي دروني و افراطي درباره رفتار و عملكرد خود كوشش فراواني انجام دهد. كه اين عمل معمولاًبراي جلوگيري از انتقاد صورت ميگيرد. اين افراد اعتقاد دارند هر كاري كه انجام ميدهند ناقص است و بايد بيشتر تلاش كنند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمیدپور و اندوز، 1392). 2-3-5 خصوصیات طرحوارههای ناسازگار اولیه: الگوها یا درون مایههای عمیق و فراگیری هستند. از خاطرات، هیجانها، شناختوارهها و احساسات بدنی تشکیل شدهاند. در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفتهاند. در سیر زندگی تداوم دارند. دربارهی خود و رابطه با دیگران هستند. به شدت ناکارآمدند. 2-3-6 عملکردهای طرحوارههای ناسازگار اولیه: 1- تداوم طرحواره: تمام افکار، احساسها، و رفتارهایی را در بر میگیرد که به جای بهبود طرحواره، در نهایت باعث تقویت آن میشود. به عبارتی تمام پیشگوییهای خودکامبخش فرد. 2- بهبود طرحواره: از آن جایی که طرحواره، مجموعهای از خاطرات، هیجانها، احساسهای بدنی و شناختوارهها است، بهبود طرحواره به کاهش تمام این موارد مربوط میشود: شدت خاطرات مرتبط با طرحواره، فعال شدن هیجانی طرحواره، نیرومندی احساسهای بدنی و ناسازگاری شناختواره (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 2-3-7 سبکهای مقابلهای ناسازگار: 1- تسلیم طرحواره: وقتی بیماران، تسلیم طرحواره میشوند، به درست بودن آن گردن مینهند و هیچ وقت سعی نمیکنند با طرحواره بجنگند یا از آن اجتناب کنند، بلکه میپذیرند که طرحوارهها درست است. 2- اجتناب طرحواره: وقتی بیماران سبک مقابلهای اجتناب را به کار میبرند، سعی می کنند زندگی خود را طوری تنظیم کنند که طرحواره هیچ وقت فعال نشود. «آنها میکوشند با ناآگاهی زندگی کنند، انگار که اصلاً طرحوارهای ندارند. معمولاٌ از موقعیتهای برانگیزانندهی طرحواره، مثل روابط صمیمی یا چالشهای شغلی، اجتناب میکنند. اکثر این بیماران از تمام حوزههای زندگی که نسبت به آنها احساس آسیب پذیری میکنند، روبر میگرداند. 3- جبران افراطی طرحواره: وقتی بیماران، سبک مقابلهای جبران افراطی به کار میبرند، از طریق فکر، احساس، رفتار والدین بین فردی به گونهای با طرحواره میجنگد که انگار طرحوارهی متضادی دارند. آنها سعی میکنند تا حد ممکن با دوران کودکی خود یعنی زمان شکلگیری طرحوارهها، متفاوت باشند. اگر در دوران کودکی، احساس بیارزشی میکردهاند، بعداً در دوران بزرگسالی، تلاش میکنند افرادی کامل و بیعیب و نقص جلوه کنند. اگر در کودکی مطیع بودهاند، در بزرگسالی، رو در روی همه میایستند. اگر در دوران کودکی تحت کنترل دیگران بودهاند، در بزرگسالی، دیگران را کنترل میکنند یا به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن نفوذ و تأثیر دیگران بر خود نیستند. اگر مورد بد رفتاری قرار گرفتهاند، با دیگران بد رفتاری میکنند. آنها به هنگام روبه رو شدن با طرحواره، دست به حملهی متقابل میزنند. در ظاهر، اعتماد به نفس زیادی دارند، ولی در باطن، هر لحظه نسبت به فعال شدن طرحواره، احسای تهدید میکنند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 2-3-8 پاسخهای مقابلهای: پاسخهای مقابلهای، راهبردها یا رفتارهای مشخصی هستند که از طریق سه سبک رفتاری (جبران افراطی، اجتناب و تسلیم) به منصهی ظهور میرسند. پاسخهای مقابلهای عبارتند از تمام پاسخهایی که در خزانهی رفتاری فرد در مقابل تهدید وجود دارند، به عبارتی تمام راههای بیهمتا و فرد ویژهای که بیماران از طریق آنها، جبران افراطی، تسلیم، و اجتناب را آشکار میسازند. وقتی فرد از روی عادت، پاسخهای مقابلهای خاصی را به کار میگیرد، پاسخهای مقابلهای به سبک مقابلهای گره میخورند. لذا سبک مقابلهای، یک صفت است و پاسخ مقابلهای، یک حالت. سبک مقابلهای، مجموعهای از پاسخهای مقابلهای است که فرد به طور ویژه، آنها را به منظور اجتناب، تسلیم و جبران افراطی طرحوارهها به کار میگیرد. پاسخ مقابلهای، رفتار خاصی است که فرد در یک لحظهی خاص و گذرا از خود نشان میدهد (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). 2-3-9 ارتباط طرحوارههای ناسازگار اولیه با اختلال تنظیم هیجانی طرحوارههای ناسازگار اولیه که موجب اختلالات هیجانی میشوند از طرحوارههای افراد عادی انعطاف پذیر تر، خشکتر و عینیترند (جانستون، دورای، کورتنی، بایلس، و اوکان، 2009). نظریههای شناختی در مورد اختلالهای هیجانی، نظیر نظریهی طرحواره بک (1999) بر این اصل مبتنی هستند که اختلالهای روانی با آشفتگی در تفکر همراه میباشند. به ویژه اضطراب و افسردگی که با افکار منفی خودکار و تحریف در تفسیر محرکها و رویدادها مشخص میشوند. تصور میشود که افکار منفی یا تفاسیر تحریف شده، از فعال شدن باورهای منفی انباشته شده در حافظه بلند مدت منشأ می‌گیرند. 2-4- بخش سوم: اختلالهای تنظیم هیجانی 2-4-1 مقدمه یکی از موضوعاتی که در طی دو دههی گذشته تلاش و توجهات تجربی و نظری فراوانی را به خود جلب کرده است، بحث هیجانها است. این علاقه و توجه تا حدی میتواند به دلیل نقشی باشد که هیجان و تنظیم هیجان در رفتارهای بیرونی (فردی) ایفا مینماید. نظریهپردازان و دانشمندان مختلف، تعاریف متعددی از هیجان ارائه دادهاند، اما در مجموع میتوان گفت که هیجان رویدادی پیچیده و چند بعدی است که منجر به آمادگی برای عمل میشود هر فرد عادی میداند که دارای عواطفی است و زندگی بدون عواطف، زندگی تیره، مکانیکی، و بیرنگ خواهد بود. از طرف دیگر سلامت روانی و عقلی شخص به سلامت عاطفی او بستگی دارد. زیرا نظر شخص نسبت به خودش، دیگران، اوضاع اجتماعی، و زندگی به طور کلی از چگونگی رشد و تکامل عواطف وی متاثر میشود. به بیان دیگر، داوریهای هر فرد دربارهی خود و دیگران و مسائل اجتماعی به کیفیت عواطف او بستگی دارد و شخصی که از رشد سالم هیجانی و عاطفی بهرمند نباشد هرگز فردی واقع بین، نیکاندیش، درست کردار، و در نتیجه فرد مفید و موثر در پیشرفت جامعه نخواهد بود (شعاری نژاد، 1388). هیجانها بسیار پیچیدهتر از آن هستند که ابتدا به چشم میخورند. در نگاه اول همگی هیجانها را به عنوان احساس، میشناسیم. ما شادی و ترس را میشناسیم زیرا جنبهی احساسی آنها را طبق تجربهی ما خیلی بارز هستند. وقتی با تحدیدی مواجه میشویم یا به سمت هدفی پیشرفت میکنیم، تقریباً غیر ممکن است که متوجه جنبهی اساسی هیجان نشویم. اما به همان صورتی که بینی بخشی از صورت است، احساسها نیز فقط جزئی از هیجانهاهستند (ریو، 2005، ترجمهی سیدمحمدی، 1390) 2-4-2 تعریف هیجان: واژه هیجان که با واژههای شور، احساس و عاطفه شباهت زیادی دارد به معنای هر نوع برانگیختگی ذهن و بدن است. همانطور که اشاره شد، هیجانات، احساسات و عواطف بخشی از وجود ما هستند. در واقع هیجان، احساس و عاطفه پدیدههایی هستند که ما هر روز با انواع مختلفی از آن درگیر هستیم. مسائلی مانند عشق، غم، شادی، خشم و عصبانیت و بسیاری دیگر از حالتها که قطعاً همهی ما تک تک آنها را به خوبی میشناسیم و همهی آنها را احساس کردهایم، محتوای هیجان، احساس و عاطفه ما را تشکیل میدهد (امامی نائینی، 1385). روانشناسان در تعریف هیجان و عاطفه اختلاف نظر دارند زیرا هر کدام در تعریف خود زاویهای از آن را در نظر میگیرند. چنان که بعضی از ایشان به منشاء و دگرگونی هیجان توجه دارند، برخی جنبههای عضوی آن را مورد توجه قرار میدهند، و گروهی نیز میخواهند ماهیت هیجان و عاطفه را به فطری و فرهنگی تقسیم کنند. استانلی هیجان را نخستین پایهای که انرژی روانی در پیدایش و دگرگونی خود برآن استوار است تعریف میکند. جیمزلانکه معتقد است که ادراک حالات عضوی یا بدنی باعث پیدایش حالات هیجانی و عاطفی میشود و هیجان و عاطفه در واقع همین ادراک است. مکدوگال هیجان را نشانه بروز غرایز میداند (شعاری نژاد، 1388). تعریف هیجان خیلی پیچیدهتر از تعریف مجموع اجزای آن است. هیجان نوعی ساختار روانشناختی است که این چهار جنبهی تجربه را در یک الگوی هم زمان، هماهنگ میکند. هیجان همان چیزی است که عناصر احساس، انگیختگی، هدفمندی و یا بیانگری را در واکنشی منسجم به رویداد فراخوان، تنظیم میکند (ریو،2005، ترجمهی سید محمدی، 1390). پکرون، گتز و پری (2005) در راستای مدل فرآیند مولفه از هیجان، هیجان را به عنوان مجموعهای از فرآیندهای روانی به هم مرتبط میدانند که شامل مولفههای عاطفی، شناختی، فیزیولوژیکی، و انگیزشی میباشد. 2-4-3 ویژگی هیجانها : هیجانها چند بعدی هستند. آنها به صورت پدیدههای ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی وجود دارند. هیجانها تا اندازهای احساسهای ذهنی هستند، به این صورت که باعث میشوند به شیوهی خاص، مثل عصبانی یا خوشحال, احساس کنیم. اما هیجانها واکنشهای زیستی نیز هستند، یعنی، پاسخهای بسیج کنندهی انرژی که بدن را برای سازگار شدن با هر موقعیتی که فرد با آن مواجه شده، آماده میکند. هیجانها هدفمند هم هستند، خیلی شبیه گرسنگی که هدف دارد. برای مثال، خشم، میل انگیزشی برای انجام دادن کاری، مانند جنگیدن با دشمن یا اعتراض کردن به بی عدالتی در ما ایجاد میکند که در غیر اینصورت چنین نمیکردیم. هیجانها پدیده‌های اجتماعی نیز هستند. وقتی هیجان زده میشویم، علائم قابل تشخیص چهرهای، ژستی، و کلامی می‌فرستیم که دیگران را از کیفیت و شدت هیجانپذیری ما با خبر میکنند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390) با توجه به این چهار ویژگی هیجانها، معلوم میشود که هیجان را نمیتوان به روشنی تعریف کرد. مشکل تعریف کردن هیجان شاید در ابتدا شما را متحیر کند، زیرا هیجانها در تجربیات روزمره، خیلی صریح به نظر میرسند. هر کسی میداند که تجربهی شادی و خشم چگونه است، بنابراین شاید بپرسید واقعاً مشکل تعریف کردن هیجان چیست. مشکل این است تا وقتی از کسی خواسته نشده باشد هیجان را تعریف کند، میداند هیجان چیست (فر و راسل، 1984). هیچ یک از این ابعاد مجزای ذهنی، زیستی، هدفمند، یا اجتماعی، هیجان را به نحوء شایستهای تعریف نمیکند. هر یک از این چهار بعد فقط بر ویژگی متفاوت هیجان تاکید دارد. برای شناختن و تعریف کردن هیجان، بررسی هر یک از چهار بعد هیجان و نحوهای که بر یکدیگر اثر متقابل میگذارد، ضرورت دارد 2-4-4 عوامل ایجاد هیجان : وقتی با واقعهی مهمی روبرو میشویم، ذهن (فرآیندهای شناختی) و بدن افراد (فرآیندهای فیزیولوژیکی) به شیوهی سازگارانهای به این واقعه واکنش نشان میدهد. یعنی، مواجه شدن با رویدادی مهم، فرآیندهای شناختی و زیستی را فعال میکند که جمعاً عناصر مهم هیجان، از جمله احساسها، انگیختگی بدن، رفتار هدفمند و بیانگری را فعال میسازند. یکی از سوالهای اساسی در بررسی هیجان این است که که چه چیزی موجب هیجان میشود. دیدگاههای متعددی نظیر آنهایی که زیستی، روانی- تکاملی، شناختی، رشدی، روانکاوی، اجتماعی، جامعه شناختی، فرهنگی و انسانشناختی هستند، وارد این بررسی علیتی میشوند. به رغم این تنوع، آگاهی از اینکه چه چیزی موجب هیجان میشود بر یک مجادلهی اساسی استوار است: زیستشناسی در برابر شناخت. در واقع این مجادله میپرسد، آیا هیجان عمدتاً پدیدههای زیستی هستند یا شناختی. اگر هیجانها عمدتاً زیستی باشند، پس باید از یک منبع زیستی، مانند مدارهای مغزی و نحوهای که بدن به رویدادهای مهم واکنش نشان میدهد، سرچشمه بگیرند. اما اگر هیجانها عمدتاً شناختی باشند، در این صورت باید از رویدادهای ذهنی علیتی، مانند ارزیابیهای ذهنی از معنی موقعییت برای سلامتی فرد، سرچشمه بگیرند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390). 2-4-5 تنظیم هیجان : تنظیم هیجان به عنوان یکی از متغیرهای روانشناختی، مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است (گلمن، 1998؛ مایر، کارسو و سالووی، 1999). شواهد زیادی نشان میدهد که تنظیم هیجانی با موفقیت یا عدم موفقیت در حوزههای مختلف زندگی مرتبط است (شاته و همکاران، 2007؛ جاکوبس و همکاران، 2008). انسانها پس از تجربه وقایع تنشزا، از طریق افکار و دستگاه شناخت، هیجانهایشان را تنظیم مینمایند و این موضوع به طور تفکیک ناپذیری با زندگی در هم آمیخته است (گارنفسکی و همکاران 2005). تنظیم هیجانی: فرآیندهایی هستند که به افراد کمک میکنند تا بتوانند چگونه هیجانهای لازم را در خود ایجاد کنند، آنها را ابراز نمایند و به چه شکلی از آنها استفاده کنند. به اعتقاد محققان، چگونگی ارزیابی و تفکر در هنگام روبرو شدن با حادثه منفی از اهمیت بالایی برخوردار است، به عبارت دیگر برداشت و تحلیل افراد از موقعیت ها در تنظیم هیجانها آنها، نقش اساسی دارد. سلامت روانی افراد ناشی از تعاملی دو طرفه میان استفاده از انواع خاصی از راهبردهای تنظیم شناختی هیجانات و ارزیابی درست از موقعیت تنش زا است (امیدی ویعقوبی، 1390). متخصصانی که اغلب به طور نزدیکی با مردم سروکار دارند، مانند خدمهی هواپیما، آرایشگران، و پزشکان، نشان میدهند، که چگونه افراد یاد میگیرند هیجانهایشان را کنترل کنند. در این رشتهها، فشارهای جامعه پذیری برای کنترل کردن هیجانها، عمدتاً بر اساس کنار آمدن با احساسهای ناخوشایند به نحوی که جامعه پسند و از لحاظ شخصی سازگارانه باشد، قرار دارند. تنظیم هیجان از راهبردهای مورد استفاده در کاهش، افزایش، سرکوب و یا ابقای هیجان و از ویژگی ذاتی و فطری آدمی میباشد (پلیتری، 2009). در واقع تنظیم هیجانی تنها سرکوب هیجانها نیست، بلکه شخص نباید همیشه در یک حالت آرام و ساکن از برانگیختگی هیجانی قرار داشته باشد. در عوض تنظیم هیجانی، شامل فرآیندهای نظارت و تغییر تجربیات هیجانی شخص است (تامپسون، 1994). هیجانها دارای کیفیت بالایی هستند، به این صورت که میتوانند باعث واکنش مثبت یا منفی در افراد شوند. اگر متناسب با موقعیت و شرایط باشند باعث واکنش مثبت و در غیر این صورت باعث واکنش منفی میشوند. بنابراین زمانی که هیجانها شدید یا طولانی میشوند و یا با شرایط سازگار نیستند، آن زمان نیاز به تنظیم کردن آنها لازم است (گراس، 1998). در واقع تنظیم هیجانی هم شامل فرآیندهای پایین به بالا (ادراکی) مانند ارزیابی و هم شامل فرآیندهای بالا به پایین (شناختی) مانند حافظهی فعال و کنترل ارادی توجه میباشد. لذا تنظیم هیجانی را میتوان به عنوان فرآیندهای فیزیولوژیکی، رفتاری، و شناختی تعریف کرد که افراد را به تنظیم و بیان هیجانها قادر مینماید (گراس و تامپسون، 2007، گراس 1999). تنظیم هیجان یک فرایند محوری برای همهی جنبههای عملکرد انسان است و نقش حیاتیای در شیوههایی که افراد با تجارب استرس زا مقابله میکنند و شادی را تجربه میکنند، ایفا میکند، تنظیم هیجان دلالتهای بالینی مهمی دارد، روشهایی که افراد هیجانهایشان را مدیریت کنند، عملکرد روانشناختیشان را (مثل مشکلات بیرونی و مشکلات درونی) متاثر میسازند. همچنین تنظیم هیجان دارای تلویحات رشدی و اجتماعی مهمی است، مانند رشد همدلی و روابط با همسالان (فوسکا، 2008). تنظیم هیجان، به توانایی فهم هیجانها، تعدیل تجربهی هیجانی و ابراز هیجانها اشاره دارد (گراس، 2001). پژوهشهای انجام شده نشان داده است که تنظیم هیجان، سازگارانه با عزت نفس و تعاملات اجتماعی مثبت مرتبط است و افزایش تجربههای هیجانی مثبت باعث مواجههی موثر با موقعیت استرس زا شده است و پاسخ مناسب به موقعیتهای اجتماعی را افزایش میدهد (گراس، 2002). همچنین تحقیقات نشان داده است که راهبردهای تنظیم هیجان با پریشانی روانشناختی مرتبط بوده است (گارنفسکی و کریج، 2009). سازگاری بعدی فرد را پیشبینی میکند و تمرکز بر مهارتهای تنظیم هیجان میتواند در پیشبینی و درمان مشکلات روانی، موثر باشد (برکینگ و همکاران ، 2008). پژوهشهای دیگر نشان دادهاند که تنظیم هیجان سازگاری مثبت را پیشبینی میکند (یو، ماتسو موتو و لی راکس، 2006) و ارزیابی مجدد به عنوان یک راهبرد تنظیم هیجان با بهزیستی و سلامت روانی بالا، مرتبط است (گراس، 2002). تنظیم هیجان بیشتر در دو چهارچوب مهم بررسی میشود: 1-راهبردهای تنظیم هیجانی پیش از رخداد حادثه (پیش از ایجاد هیجان) و یا در آغاز بروز آن فعال می‌شوند و بروز هیجانهای شدید را پیشبینی میکنند. 2- راهبردهایی که پس از بروز حادثه و یا پس از پیدایی هیجان فعال میشوند "این راهبردها نمیتوانند از ایجاد هیجانهای شدید پیشگیری کنند" (گراس، 1999). راهبردهای تنظیم هیجانی که پیش از رخداد، حادثه استرس زا، فعال میشوند باعث تعبیر و تفسیر موقعیت به نحوی میگردند که پاسخ هیجانی مرتبط با آن موقعیت را کاهش دهند (بک، 1991؛ شرر، 1984). برای نمونه فردی یک رویداد در حال وقوع را به جای این که یک تهدید به شمار آورد به عنوان یک چالش ارزیابی میکند (توماکا، بلاسکوویچ، کیبلر و ارنست ، 1997) بروز مشکلات در تنظیم هیجان مرتبط با اختلالهای روانی است (آلدائو، نولن هوکسما و اسچیوزر، 2010؛ برینباوم، رقاوان، ورنون و گومز، 2003؛ منین و فاراچ، 2007). 2-4-6 مهارتهایی که در تنظیم هیجانی آموخته میشوند: 1-مهارتهای هیجانی: شامل شناسایی و نام گذاری احساسات، ابراز احساسات، تعیین شدت احساسات، مدیریت احساسات، به تعویق اندازی کامیابی، کنترل اضطرابها، کاهش فشار روانی، آگاهی از تفاوتهای موجود میان احساسات و عمل. 2- مهارتهای شناختی: شامل گفتگوی درونی- مقابلهای، گفتگوی درونی تشویقگرایانه، درک و تفسیر نشانههای اجتماعی، شناخت تاثیرات اجتماعی بر رفتار و ملاحظه شخصی خود از چشم انداز جامعهای بزرگتر، استفاده از گامهای مشخص برای حل مسایل و تصمیمگیری و تعیین اهداف، تعیین اعمال جایگزین، پیشبینی پیامدها، درک دیدگاه دیگران، درک هنجارهای رفتاری مقبول و نامقبول، داشتن دیدگاهی مثبت به زندگی، خودآگاهی و انتظارات واقعگرایانه از خود. 3-مهارت خود آگاهی: مشاهده و شناخت احساسات خود، یافتن واژگانی برای بیان احساسات، آگاه شدن از ارتباط میان افکار، احساسات و واکنشها و بررسی اعمال خود و آگاهی بر پیامدهای آنها تعیین سهم تاثیر افکار و احساس ها بر تصمیمها. 4- مهارت مقابله با فشار روانی: شناخت ارزش تمرینات بدنی، تصویرهای ذهنی هدایت شده و روش آرمیدگی. 5- مهارت همدلی: درک احساسات و علایق دیگران و مد نظر قراردادن دورنمای ذهنی آنان، احترام گزاردن به تفاوتهای موجود در احساسات افراد نسبت به پدیدههای مختلف. 6- مهارت ارتباط موثر: صحبت کردن درباره احساسات به صورتی موثر، شنونده و پرسشگری خوب شدن، تمایز گذاشتن میان حرف و عمل دیگران و واکنشها و قضاوتهای خود نسبت به آنها، ابراز علایق و احساسات خود بدون خشم یا انفعال نسبت به دیگران و مهارت قاطعیت. 7- مهارت مذاکره اصولی: نحوه مذاکره با دیگران، والدین، اساتید، استفاده از الگوی برد- برد در بحث جهت حل تعارضات بینفردی 8- مهارت مدیریت احساسات: استفاده از گفتگو با خود، برای پیدا کردن پیامهای منفی مانند انتقادات درونی مخرب، درک آنچه که در پس هر احساس نهفته است (مانند رنجشی که خشم را بر میانگیزد) یافتن راههایی برای مقابله با ترس و اضطراب و مدیریت خشم و اندوه. 9- مهارتهای رفتاری شامل : الف- ارتباط غیر کلامی ب- برقراری ارتباط از طریق تماس چشمی ج- حالت چهره، لحن صدا (امیدی و یعقوبی، 1390). 2-4-7 راهبردهای مقابله با هیجانها : 1-راهبردهای شناختی: منظور از راهبردهای شناختی، راهبردهایی است که بر مبنای نظریههای شناختی استوار شدهاند. دراین نظریهها عوامل اصلی نگهدارندهی رفتار، فرآیندهای شناختی فرض میشوند. روانشناسان شناخت گرا بر این باورند که افراد بر حسب ادراکی که ازامور و رویدادها دارند به آنها واکنش نشان میدهند. اینان بر این باورند که هر فردی متناسب با ساختار ذهنی خود که متشکل از مجموعه باورها، فرضیات و اعتقادات او است، رویدادها و موقعیتهای مختلف را در ذهن خود پردازش و ادراک میکند. هر چه قدر باورها و عقاید افراد خشک تر و قابلیت انعطافشان کمتر باشد، خطاهای شناختی و تفسیری آنها بیشتر خواهد بود. شناختهای غلط سبب بروز احساسات ناخوشایند میشود و احساسات ناخوشایند منجر به بروز رفتارهای نامناسب میگردد. شناخت گرایان معتقدند تغییرات مطلوب در رفتار، از جمله رفتارهای هیجانی آنها، از راه تغییر دادن الگوهای فکری، باورها، نگرش ها و عقایدشان امکان پذیر است (امامی نائینی، 1385). 1-1-خودآگاهی: به منظور برخورد مناسب با احساسات و هیجانهای ناخوشایند، اولین گام خود آگاهی هیجانی است. شاید شنیدن مکرر یک موضوع خسته کننده باشد. ولی واقعیت این است که با تکرار کردن است که میتوان ماهر شد. اولین قدم در مهار کردن احساساتی همچون خشم، غم، عصبانیت، و ترس این است که به آن حالت آگاهی پیدا کنیم. به منظور آگاهی یافتن به احساسات خود شناخت عوامل زیر ضروری است: 1-2- شناخت احساسات و عواطف به هنگام رویارویی با موقعیتهای ناخوشایند. 1-3- شناخت افکار و باورها. 1-4- شناخت چگونگی تفسیر رویدادها. 1-5- آگاهی یافتن از خواستهها و انتظارات خود (همان منبع). 2- راهبردهای رفتاری: برای خنثی کردن محرکها و تجربیات ناخوشایند، دو شیوهی رفتاری کلی وجود دارد. این دو شیوه عبارتند از: شیوههای بلند مدت و شیوههای کوتاه مدت. 2-1 روشهای بلند مدت: روشهایی هستند که در دراز مدت باعث میشوند آستانهی تحمل فرد در مقابل موقعیتهای ناخوشایند افزایش یابد. این شیوهها سبب میشود که فرد به طور کلی در زندگی خود از یک آرامش نسبی برخوردار باشد. آرامش حاکم بر وجود فرد به او کمک می کند تا در مواجهه با رویداد ناخوشایند، کنترل خود را حفظ نموده و بتواند راه حلهای منطقی پیدا کند. همان طور که ملاحظه میکنید بازدهی این روشها در دراز مدت خودش را نشان میدهد. اما در بسیاری از مواقع، مثلاً هنگامی که ما عصبانی هستیم، به روشهایی احتیاج داریم که سریعتر به نتیجه برسد و بتوانیم در همان لحظه خشم و عصبانیت خود را کنترل کنیم. ورزشهای هوازی: اولین روش بسیار سودمند که در در دراز مدت باعث افزایش توانایی خنثی کردن احساسات ناخوشایند میشود، انجام دادن ورزشهای هوازی است. ورزشهای هوازی فعالیتهایی هستند که در آن فرد در زمانی نسبتاً طولانی، یک فعالیت منظم بدنی را انجام میدهد. طی این فعالیتها ضربان قلب و تنفس به تدریج افزایش یافته و برای مدت زمانی، فعالیت با حداکثر ضربان قلب و تنفس ادامه مییابد و سپس به تدریج کاهش مییابد. ورزشهای هوازی به دلیل این که ضربان قلب، تنفس و متابولیسم عضلات را تنظیم میکنند، روش بسیار خوبی برای آرامسازی عضلانی است (امامی نائینی، 1385). پیش بینی: پیش بینی کردن وقایع گامی بزرگ در جهت پیشگیری از ایجاد احساسات ناخوشایند در ما است. به عبارت دیگر زمانی که ما بتوانیم نتایج رفتارهای خود و تاثیر آن را بر دیگران پیشبینی کنیم آنگاه خواهیم توانست از بروز احساسات ناخوشایند در خود و دیگران جلوگیری کنیم. به نظر می رسد این راهکار شناختی- رفتاری است. چرا که هم نیازمند به یک پردازش شناختی است و هم انجام یک سری از رفتارها را میطلبد. آرام سازی خود: یکی از بهترین راههای کنترل بر احساسات و هیجانهای خویش، تمرینات آرام سازی یا relaxation است. شما با قرار گرفتن در محیطی آرام میتوانید این تمرینات را انجام دهید. وقتی مشغول آرامش دادن به خود هستید، فعالیت بدن کم میشود، ضربان قلب کندتر میشود و عضلات تنش کمتری مییابند (همان منبع). 2-2 روشهای کوتاه مدت: خود آگاهی هیجانی: افراد در مواجهه با رویدادهای ناخوشایند، احساسات ناخوشایندی پیدا میکنند. آگاهی از این امر که در این لحظه من چه احساسی دارم گامی بزرگ در جهت کنترل و مهار آن احساس است. اگر در لحظاتی که احساسات ناخوشایندی دارید، به خود بگوییدکه تو الان عصبانی هستی، تو الان غمگینی و به این حالات خود آگاهی داشته باشید، در چنین شرایطی راحتتر میتوانید چند دقیقهای صبر کنید و از بروز پاسخهای آنی و بدون تفکر جلوگیری کنید (امامی نائینی، 1385). راهبردهای مقابله با عصبانیت و خشم : الف- گفتن عبارت"ایست" زمانی که عصبانی هستید، میتوانید به خودتان بگویید"ایست"، صبر کن. این فرمان باعث میشود که شما بتوانید تا حدودی از اسیر احساساتتان رهایی پیدا کنید و موقعیت را بهتر ارزیابی کنید. ب- تنفس عمیق: این موضوع مورد تأیید است که عموماً خشم و عصبانیت یک پدیدهی روانی صرف نیست، چرا که اجزاء جسمانی و فیزیولوژیک، نقش مهمی در بروز آن دارند. معمولاً تنفس عمیق باعث میشود که ضربان قلب کاهش یافته و در نتیجه فشار خون هم پایین بیاید و بدین ترتیب میتوان با تنفس عمیق، عوامل فیزیولوژیک موثر در تشدید خشم و عصبانیت را کنترل کرد. هرگاه فرد بتواند هیجانهایش را تا حدودی کنترل نماید، آنگاه بهتر میتواند در خصوص پاسخهای مناسب و راه حلهای مناسب بیاندیشد (همان منبع). ج- شمردن اعداد: زمانی که عصبانی هستید توصیه میشود از یک تا صد بشمارید. شمارش اعداد باعث میشود که شما کمی از موقعیت فاصله گرفته و شدت انرژی منفی حاصل از عصبانیت در وجود شما کاسته شود. د- تلقین برخی جملات: در حین مقابله با یک وضعیت ناخوشایند میتوانیم به خود گوشزد کنیم که : آرام باش و آرام باقی بمان، موضوع را زیاد بزرگ نکن، این را درس عبرتی بدان، یک نفس عمیق بکش، خونسردیت را حفظ کن و فکرت را به کار بینداز. ه- خواندن یک بیت شعر یا یک جمله: به خاطر آوردن یک بیت شعر یا یک جمله نیز میتواند از شدت فشار روانی حاکم بر شما بکاهد. و- ترک موقعیت: با ترک موقعیت، شما به خود فرصت فکر کردن میدهید و میتوانید به موقعیت فراسوی نیازها و خواستههای خود توجه کنید. در چنین شرایطی، اگر مخاطب شما فرد خاصی است، میتوانید از او بخواهید تا در زمان دیگری در مورد مسألهتان صحبت کنید (امامی نائینی، 1385). 2-2-3- راهبردهای مقابله با غمگینی: به منظور غلبه بر احساس غمگینی در زیر به برخی از راهکارها اشاره میکنیم. احساس غمگینی خود را بپذیرید. غمگینی یک احساس عادی و طبیعی است و هر کس در مواقعی غمگین خواهد شد. با پیامهایی مثل: دنیا که به آخر نرسیده، من میتوانم باز هم شاد باشم، من برای همیشه غمگین نخواهم بود، این احساس زود گذر است و بالاخره تمام میشود، و ....به خودتان دلداری بدهید. موقعیتی را که در آن ساکن و خموده باقی ماندهاید را ترک کنید. راه دیگری که برای غلبه بر احساس غمگینی وجود دارد این است که یک داستان در مورد احساسات خود بنویسید و یا آن را نقاشی کنید. یک کار خوب برای کسی انجام دهید. یک کار خوب و شادی آفرین برای خودتان انجام دهید (همان منبع). 2-4-8 دیدگاههای زیربنای هیجانها: دیدگاههای شناختی و زیستی با هم، تصاویر جامعی از فرآیند هیجان در اختیار میگذارد. با این حال، قبول کردن این نکته که جنبههای شناختی و زیستی هر دو زیر بنای هیجان هستند این سوال را پیش میکشد که کدام یک اصلی است: عوامل زیستی یا شناختی. آنهایی که طرفدار برتری شناخت هستند، معتقدند تا وقتی افراد معنی و اهمیت شخصی یک رویداد را به صورت شناختی ارزیابی نکرده باشند، نمیتوانند به صورت هیجانی پاسخ دهند. آنهایی که طرفدار برتری عوامل زیستی هستند، معتقدند واکنشهای هیجانی لزوماً به ارزیابیهای شناختی نیازی ندارند. رویدادهای متفاوت، مانند فعالیت عصبی زیر قشری یا جلوههای صورت خودانگیخته، هیجان را فعال میکنند. از دید نظریه پرداز زیستی، هیجانها میتوانند بدون رویداد شناختی قبل از آن روی دهند، ولی نمیتوانند بدون رویداد زیستی قبل از آن، روی دهند. بنابر این عوامل زیستی، نه شناختی، برتر هستند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390). 1- دیدگاه زیستی : اکمن (1992) خاطر نشان میسازد که هیجان بسیار سریع شروع میشوند، کوتاه مدتاند، و میتوانند به صورت خودکار /غیر ارادی، روی دهند. بنابراین، وقتی به صورت هیجانی عمل میکنیم، حتی قبل از اینکه از این هیجان پذیری آگاه باشیم، هیجانها در ما روی میدهند. هیجانها به این علت زیستی هستند که از طریق ارزش سازگاری برای پرداختن به تکالیف اساسی زندگی، تکامل یافتهاند. از نظر پنکسپ (1982، 1994)، هیجانها از مدارهای عصبی که فعالیت مغز را تنظیم میکنند ناشی میشوند و بررسی اعماق مدارهای مغزی از بررسی احساسهایی که برچسب کلامی به آنها زدهایم، دشوارتر است. ولی مدارهای مغزی، شالودهی زیستی تجربه هیجان هستند. ایزارد (1989، 1991) اعلام میدارد که اطفال به رغم کمبودهای شناختی به برخی رویدادها، به صورت هیجانی پاسخ میدهند. بعد از اینکه کودک زبان را فرا میگیرد و استفاده از تواناییهای حافظهی بلند مدت را آغاز میکند، بسیاری از رویدادهای هیجانی، مقدار زیادی پردازش شناختی را در بر دارند. با این حال، به رغم پرمایگی شناختی در فرآیند هیجان، بیشتر پردازش هیجانی رویدادهای زندگی، غیرشناختی هستند، یعنی خودکار و ناهشیارند و ساختارهای زیر قشری، میانجی آنها میشوند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390). 2- دیدگاه شناختی : شرر (1994، 1997) معتقد است که برخی از تجربیات زندگی موجب هیجان میشوند در حالی که تجربیات دیگر موجب آن نمیشوند. تعدادی از ارزیابیهای شناختی خاص که موجب تجربیات هیجانی میشوند عبارتند از: آیا این رویداد خوب است یا بد؟ آیا میتوانم با این موقعیت به طرز موفقیت آمیزی مقابله کنم؟ و آیا این رویداد از نظر اخلاقی مانعی ندارد؟ پاسخ به این سوالها که چگونه موقعیتی را که با آن مواجه میشویم ارزیابی کنیم، نوع پردازش شناختی را که موجب هیجانها میشود، را تشکیل میدهد. وینر (1986) اعلام میدارد در تحلیل انتسابی هیجان، افراد باید بر روی پردازش اطلاعاتی که بعد از وقوع پیامدهای زندگی صورت میگیرد، تمرکز کنند. یعنی نظریه انتساب روی تفکر و تأمل بعد از موفقیتها و شکستها، تاکید دارد. بعد از موفقیت، اگر معتقد باشیم که خودمان آن را به بار آوردهایم، یک هیجان به وجود میآید در حالی که اگر باور داشته باشیم که دوستمان آن را بار آورده است، هیجان متفاوتی به وجود میآید(همان منبع). 3- دید گاه دو سیستمی: فایدهای که از مجادلهی شناخت در برابر زیست شناختی حاصل میشود این است که هر دو طرف به روشنی دیدگاه خودشان را بیان میکنند. وقتی به هر دو دیدگاه فکر میکنیم، این سوالها مطرح میشوند، که کدام یک درست است. یا کدام یک درستتر است. روانشناسان هیجان تلاش کردهاند به این سوال پاسخ دهند و دو پاسخ پدیدار شده است طبق دیدگاه باک (1984)، انسانها دو سیستم همزمان دارند که هیجان را فعال و تنظیم میکنند. یک سیستم، سیستم فطری خودانگیخته، و فیزیولوژیکی است که به صورت غیر ارادی به صورت تعبیری و اجتماعی واکنش نشان میدهد. سیستم فیزیولوژیکی هیجان در تاریخ تکامل انسان، ابتدا به وجود آمده است (سیستم لیمبیک) در حالی که سیستم شناختی هیجان بعداً که انسانها به طور فزایندهای متفکر و اجتماعی شدند به وجود آمده است (قشر تازه مخ). سیستم زیستی ابتدایی و سیستم شناختی جدید با هم ترکیب میشوند و مکانیزم هیجان دو سیستمی بسیار انطباقی را به وجود میآورند. با فرض کردن اینکه چگونه سیستمهای هیجان زیستی و شناختی تعامل میکنند رابرت لیونسون (1994)، نظریه دو سیستمی را قدری جلوتر میبرد. این دو سیستم به جای اینکه موازی هم باشند، بر یکدیگر تاثیر میگذارند(ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390). 2-4-9 اختلال تنظیم هیجانی: سطح پایین تنظیم هیجانی ناشی از ناتوانی در مقابله مؤثر با هیجانها و مدیریت آنها است، ناتوانی در مدیریت هیجانها باعث میشود که فرد در موقعیتهای استرسزا از راهبردهای مقابلهای نامناسب استفاده کند. افرادی که تنظیم هیجانی پایینی دارند، در پیش بینی خواستههای دیگران توانایی کمتری دارند. آنها فشارهای محیط را درک نمیکنند و هیجانهای خود را به خوبی مهار نمیکنند و در نتیجه در مقابل وقایع مقاومت کمتری نشان میدهند. بررسیها نشان دادهاند که چنانچه نوجوان به راهبردهای مقابلهای کارآمد مجهز نباشد و توانایی کمی برای درک هیجانهای خود و دیگران داشته باشد، در برخورد با فشارها و بحرانهای دوران نوجوانی توان کمتری خواهد داشت و مشکلات رفتاری بیشتری را به صورت پرخاشگری، افسردگی و اضطراب نشان خواهد داد (ترینداد و جانسون، 2000). گراتز و رومر یک مفهوم چند بعدی تنظیم هیجان را پیشنهاد میکنند که شامل1. آگاهی و شناخت و فهم هیجانها 2. پذیرفتن هیجانها 3. توانایی برای کنترل رفتارهای تکانشی و عمل کردن بر حسب اهداف مطلوب وقتی که هیجانهای منفی تجربه میشوند 4. توانایی در استفاده از تنظیم هیجانی به وسیله اجرا کردن استراتژیهایی که پاسخهای هیجانی را در یک حالت انعطاف پذیر شکل میدهند، میباشد. غیبت نسبی یکی یا همه این تواناییها، اختلال در تنظیم هیجانی یا عدم تنظیم هیجانی را نشان خواهد داد. این ابعاد به مقیاس اختلال در تنظیم هیجانی مربوط هستند (کوتینهو، ریبریو، فری نینها و دایس، 2010). طبق مدل تنظیم هیجانی، تنظیم هیجانی فرآیندی منحصر به فرد و یگانه برای تعدیل تجربه هیجانی به قصد دستیابی به مطلوبیت اجتماعی و قرار گرفتن در یک وضعیت جسمانی و روانی آماده برای پاسخگویی مناسب به تقاضاهای درونی و بیرونی است. تنظیم هیجانی به منظم کردن و تنظیم فرآیندهای احساسی در راستای عملکرد تطبیقی اطلاق میشود. بنابراین، بی نظمی احساسات، به فرآیندهای تنظیمی اطلاق میشود که در نهایت عملکرد تطبیقی را مختل میکنند (هوانگ، 2006). کوتینهو و همکاران ( 2010) بر اساس مطالعات پیشینهای عنوان میکنند که تنظیم هیجانی، به مرحلهای اشاره دارد که افراد به واسطهی آن بر هیجانهای خود و اینکه آنها چگونه هیجانهایشان را بیان و تجربه میکنند، تأثیر میگذارد. اختلال در تنظیم هیجانی باید نتیجه کمبود تواناییها و قابلیتهای تنظیم هیجانی باشد. با شناخت دقیق تر دشواریهای تنظیم هیجانی و چگونگی تأثیر آن در به کار بردن راهبردهای مقابلهای میتوان الگوهای کارآمدتری برای پیشگیری و درمان اختلالهای رفتاری و روانی در کودکان و نوجوانان در نظر گرفت. 2-5 تاریخچه و پیشینه تحقیق: 2-5-1 تحقیقات انجام شده در داخل ایران: در پژوهشی که بیابانگرد (1381) با عنوان تحلیلی بر فراشناخت و شناخت بر روی دانشجویان انجام داد، نشان داد که بین طرحوارههای ناسازگار اولیه و اختلالات هیجانی و نقش فعال شدن طرحوارههای بد کنش در پردازش و تفسیر سوگیرانه اطلاعات رابطه وجود دارد. در تحقیقی که بیرامی، اکبری، قاسمپور و عظیمی (1391) با عنوان بررسی حساسیت اضطرابی، فرانگرانی و مولفههای تنظیم هیجانی با نشانگان بالینی اضطراب اجتماعی و بهنجار بر روی 92 دانشجوی دانشگاه محقق اردبیلی، انجام داد نشان داد که دانشجویان دارای اختلال اجتماعی کمتر از دانشجویان بهنجار ارزیابی مجدد به عنوان یک راهبرد مثبت از تنظیم هیجانی استفاده میکنند. در تحقیقی که شهامت (1389) با عنوان پیشبینی نشانههای سلامت عمومی بر اساس طرحوارههای ناسازگار اولیه بر روی 159 دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد انجام داد، نشان داد که این پژوهش به نقش واسطهای طرحوارهها در آسیب شناسی روانی صحه میگذارد. درپژوهشی که یوسفنژاد و پیوستهگر(1390) با عنوان رابطه رضایت از زندگی و طرحوارههای ناسازگار اولیه بر روی 159 دانشجوی دانشگاه شهر بابل انجام دادند، نشان داد که بین طرحوارههای ناکارآمد اولیه و رضایت از زندگی در دانشجویان رابطه منفی وجود دارد. در تحقیقی که (کاظمی، مطهری، و قربانی، 1390) با عنوان ارتباط بین طرحوارههای ناسازگار اولیه و حالات فراشناختی بر روی 100 دانشآموز مقطع راهنمایی و دبیرستان شهر اصفهان انجام دادند، نتایج حاصل از دادهها نشان داد که ضریب همبستگی بینشنگر رابطه منفی و معنیدار بین نمره کل متغیرهای طرحوارهها و حالات فراشناختی میباشد. در پژوهشی که پیچاکلایی و همکاران (1391) با عنوان بررسی علل تداوم نشانگان بالینی شکست عاطفی دانشجویان با تأکید بر سبکهای دلبستگی و طرحوارههای ناسازگار اولیه بر روی 80 دانشجوی دانشگاه شهر تبریز انجام دادند. نتایج حاصل این بود که افراد ایمن، دوریگزین و دوسوگرا، راهبردهای کاملاً متفاوتی برای تنظیم هیجانها و پردازش اطلاعات هیجانی به کار می برند. آنهایی که سبک دلبستگی ایمن داشتند از آن دسته راهبردهای تنظیم هیجانی استفاده میکنند، که استرس را به حداقل رسانده و هیجانهای مثبت را بر میانگیزند. سبکهای دلبستگی ناایمن، دوریگزین و دوسوگرا از آن دسته راهبردهای تنظیم هیجانی سود میجویند که بر هیجانهای منفی تأکید دارند یا تجربههای هیجانی را سرکوب میکنند. در تحقیقی که (حیدری، احتشامزاده، حلاجانی، 1389) با عنوان رابطه تنظیم هیجانی، فراشناخت، خوش بینی با اضطراب امتحان، برروی 440 دانشجوی علوم و تحقیقات خوزستان انجام دادند، نتایج تحلیل نشان داد که بین تنظیم هیجانی و اضطراب امتحان رابطه مثبت و معنی داری وجود دارد. در تحقیقی که (حیدری و اقبال، 1390) با عنوان رابطه دشواری در تنظیم هیجان، سبکهای دلبستگی و صمیمیت با رضایت زناشویی بر روی 180 زوج شرکت صنایع فولاد شهر اهواز انجام دادند، نتایج تحلیل نشان داد که بین دشواری در تنظیم هیجانی و رضایت زناشویی زوجین و سبک دلبستگی زوجین رابطه مثبت و معنی‌داری وجود دارد و نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نیز حاکی از وجود رابطه چندگانه دشواری در تنظیم هیجان، سبک های دلبستگی و صمیمیت با رضایت زناشویی زوجین بود. در تحقیقی که قاسمیپور، بهرامی احسان، قهرمانلونژاد و پورشریفی (1390) با عنوان اثر بخشی مصاحبه انگیزشی بر ارضاء نیازهای بنیادی روانشناختی در بیماران عمل باز عروق کرونر قلب بر روی163 نفر از بیماران مرکز قلب تهران انجام دادند، نتایج نشان داد که مصاحبه انگیزشی در ارضاء نیازهای بنیادی روانی بیماران عروق کرونر موثر است. ارضای این نیازها به کنترل بهتر عوامل خطر بیماری قلبی عروقی کمک میکند. به نظر می‌رسد افسردگی بیماران عروق کرونر قلب مانع ارضاء نیاز شایستگی میشود. بنابراین افسردگی باعث احساس شایستگی آنان در کنترل عوامل خطر قلبی عروقی خواهد کرد. 2-5-2 تحقیقات انجام شده در خارج از ایران: در تحقیقی که نیلسون (2012) با عنوان طرحوارههای ناسازگار اولیه و اختلال عملکرد در بیماران مبتلا به دوقطبی انجام داد، نتایج نشان داد که طرحوارههای، انزوای اجتماعی، عدم دستیابی به وابستگی، آسیب پذیری در برابر بیماری، مهار اجتماعی، خودکنترلی ناکافی و بدبینی با مدت بهبودی اختلال دوقطبی رابطه دارد. در تحقیقی که کمرا و کلویت ( 2012) با عنوان طرحوارههای ناسازگار اولیه مدیران و تأثیر آنان در موقعیت استرس زا و افزایش اضطراب و افسردگی در دانشجویان دانشگاه، انجام دادند، نشان داد که حضور طرحوارهها به منزله یک آسیب پذیری عامل برای هر دو عامل افسردگی و اضطراب است. و این اثر با جنس تعدیل میشود. تحقیقات وانگ، هالورسن، ایزمان و واترلو (2010) نشان داد که افراد معتاد در مقایسه با جمعیت غیر معتاد آسیبهای روانی و طرحوارههای دستهی بریدگی و طرد به میزان زیادی در افراد معتاد بروز مینماید. در تحقیقی که برومت(2007) انجام داد نشان داد که افرادی که طرحواره های نقص و وابستگی و تکانشی دارند به احتمال بیشتری به سمت مصرف مواد میروند. تحقیقات پتروسلی (2001) نشان داد که حدود 76 درصد واریانس آسیبهای شخصیتی و اعتیاد را طرحواره محرومیت هیجانی، وابستگی/ بی کفایتی، استحقاق/ بزرگ منشی، خودتحول نیافته/ گرفتار و شکست، تبیین میکنند. وی نشان داد که این طرحوارهها، 60 درصد نمونههایی که آسیب شخصیتی دارند را درست پیش‌بینی میکنند. تحقیقات بامبر و مک ماهان (2008) نشان داد طرحوارهها پیشبینی کننده سطوح بالای فرسودگی شغلی و آسیبهای روانپزشکی هستند. ولبورن (2002) در تحقیق خود به مطالعه طرحوارهها بر روی یک جمعیت 196 نفری در یک بیمارستان روانپزشکی پرداخت نتایج نشان داد که طرحوارهها، قویترین پیشبینی کنندههای علائم روانی نظیر اضطراب، افسردگی، پارانوئید و سوء مصرف مواد میباشند. لیم و وانگ ( 2009) در پژوهشی نتیجهگیری کردند که ارضاء نیاز به استقلال، نقش تعیین کنندهای در تنظیم رفتار دارد. همچنین استقلال با فعالیت فیزیکی ارتباط مثبت دارد. استاندیج، دودا و نتومانیس (2003) نتیجهگیری کردند که بین جهتگیری پیشرفت مبتنی بر تکلیف ارضا نیازهای اساسی، استقلال رابطه مثبت و معناداری وجود دارد. در تحقیقی که سارازین، گویلت و کری (2001) انجام دادند نشان دادند که نیاز به استقلال و نیاز به تعلق و وابستگی با جهتگیری پیشرفت مبتنی بر خود، همبستگی منفی و معناداری دارد. دانهام(2008) در تحقیق خود به مطالعه اختلال در تنظیم هیجانی و تأثیر آن بر رضایت زناشویی و فرآیند صمیمیت بر روی 132 زوج آمریکایی و آفریقایی تبار پرداخت. تحقیقات نشان داد که هم در زنان و هم در مردان اختلال در تنظیم هیجانی با رضایت زناشویی و صمیمیت ایمن رابطه منفی داشت. همچنین نتایج حاکی از آن بود که صمیمیت ایمن، رضایت زناشویی و مهارتهای هیجانی را میانجیگری میکند. در پژوهشی که یلسا و شریلان (2003) با عنوان اختلال در تنظیم هیجانی و رضایت زناشویی بر روی 66 زوج مورد مطالعه قرار دادند. نتایج رگرسیون نشان داد که هم در زنان و هم در مردان اختلال تنظیم هیجانی با رضایت زناشویی رابطه منفی داشت. کربی (2007) پژوهشی را با هدف تأثیر درمان اختلال تنظیم هیجانی بر رضایت زناشویی بر روی 10 زوج انجام داد. نتایج نشان دادکه درمان اختلال تنظیم هیجانی، تأثیر قابل ملاحظهای در مرحلههای مختلف داشت که شامل: تنظیم هیجان و افزایش رضایت زناشویی و افزایش اعتماد در توانایی تنظیم هیجانی زوجین بود. 2-6 نتیجهگیری: ارضای نیازها، موقعی آغاز می‌شود که تغییری در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری می‌سپارند. ارضاء کامل و به موقع نیازهای بنیادی روانی میتواند در ایجاد طرحوارههای مثبت و مقابلهی مؤثر با هیجانها و مدیریت آنها کمک بسیاری انجام دهد. شیوع بالای آشفتگیهای روانی بدست آمده از عدم ارضای نیازهای روانی و تأثیر این مشکلات روی عملکرد کلی فرد، موجب اختلال در تنظیم هیجانی میشود. افرادی که دارای اختلال در تنظیم هیجانی هستند، تنظیم هیجانی پایینی دارند، در پیش بینی خواستههای دیگران توانایی کمتری دارند. آنها فشارهای محیط را درک نمیکنند و هیجانهای خود را به خوبی مهار نمیکنند و در نتیجه در مقابل وقایع مقاومت کمتری نشان میدهند. طرحوارههای ناسازگار اولیه نیز باورهایی هستند که افراد درباره خود، دیگران و محیط دارند و به طور معمول از ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود میآیند. منابع منابع فارسی: آقا یوسفی، علیرضاو شریف، نسیم. (1390). بررسی رابطه حس انسجام و هوش هیجانی دانشجویان دانشگاه آزاد تهران. مطالعات روانشناختی.دوره 7، 13، 73-51. آهی، قاسم. (1384). هنجاریابی فرم کوتاه پرسشنامه طرحواره یانگ بین دانشجویان دانشگاه تهران. پایان‌نامه ‌کارشناسی ارشد. دانشگاه علامه طباطبایی. امامی نائینی، نسرین. (1385). مهارت مقابله با هیجانات. تهران: انتشارات وزارت فرهنگو ارشاد اسلامی. امانی، احمد، کشاورز افشار، حسین، اسفندیاری، حجت، بازوند، فاطمه، و عبدالهی، نرمین. (1390). تعیین رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه با سبک های هویت در دانش آموزان. فصلنامه علوم رفتاری.1، 82-7. امیدی، عبدالله و یعقوبی، حمید. (1390). راهنمای تنظیم هیجانی.تهران: انتشارات جهاد دانشگاهی واحد شهید بهشتی. امیری پیچا کلایی، حمید، خانجانی، زینب، پور شریفی، حمید، عظیمی، زینب، فهیمی، صمد، اکبری، ابراهیم، محمود علیلو، مجید،وقاسم‌پور، عبدالله.(1391). بررسی مقدماتی علل تداوم نشانگان بالینی شکست عاطفی دانشجویان با تأکید بر سبک های دلبستگی و طرحوارههای ناسازگار اولیه. فصلنامه اندیشه و رفتار. 23، 28-22. امینیان، مریم. (1388). رابطه تنظیم هیجانی رخدادهای منفی زندگی و تصویر از بدن با اختلالات تغذیه در زنان و دختران شهر اهواز. پایان نامه کارشناسی ارشدمنتشر نشده. دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز. براندن، ن. (1380). روانشناسی عزت نفس (ترجمهی مهدی قراچه داغی). تهران: نخستین. (2001) بیابانگرد، اسماعیل. (1381). تحلیلی بر فراشناخت و شناخت درمانی. فصلنامه تازههای علوم شناختی4،28-22. بیرامی، منصور، فهیمی، صمد، اکبری، ابراهیم، و امیری پیچا کلایی، حمید. (1390). بررسی حساسیت اضطرابی فرافکنی و مولفههای تنظیم هیجانی با نشانگان بالینی اضطراب اجتماعی و بهنجار دانشجویان. فصلنامه مطالعات روانشناسی بالینی. دانشگاه تبریز. 8،68-43. حیدری، علیرضا و اقبال، فرشته. (1390). رابطه دشواری در تنظیم هیجان، سبکهای دلبستگی و صمیمیت با رضایت زناشویی در زوجین صنایع فولاد شهر اهواز. فصلنامه یافتههای نو در روانشناسی. 18، 131-114. حیدری، علیرضا، احتشامزاد، پروین، و حلاجانی، فاطمه. (1389). رابطه تنظیم هیجانی فراشناخت و خوشبینی با اضطراب امتحان دانشجویان. فصلنامه یافتههای نو در روانشناسی. 11،18-7 . ریسو، ل. دوتویت، پ. استین، دان. و یانگ، ج. (1390). طرحوارههای شناختی و باورهای مرکزی در مشکلات روانشناختی. چاپ اول، (ترجمهی حسن یعقوبی، رحیم یوسفی، و مسعود قربانعلی پور). تبریز: انتشارات دانشگاه تبریز. (2007). ریو، م. ج. (1390) . انگیزش و هیجان.چاپ چهارم، (ترجمهی یحیی سید محمدی). تهران: نشر ویرایش. (2005). شعاری نژاد، علی اکبر. (1388). روانشناسی رشد. تهرات: اطلاعات. شولتز، د. و شولتز، ا. س. (1391). نظریههای شخصیت. چاپ ششم، (ترجمهی یحیی سید محمدی). تهران: نشر ویرایش. (2005). شهامت، فاطمه. (1389). پیش بینی نشانههای سلامت عمومی بر اساس طرحواره های ناسازگار اولیه. فصلنامه روانشناسی دانشگاه شیراز.20، 32-26. عبدی، سلمان، باباپور خیرالدین، جلیل، و فتحی، حیدری (1389). رابطه سبکهای تنظیم هیجانی شناختی و سلامت عمومی دانشجویان. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی ارتش جمهوری اسلامی ایران.7، 258-246. عسگری، پرویز و روشنی، خدیجه. (1391). مقایسه هوش فرهنگی، هوش هیجانی، سازگاری فردی- اجتماعی دانشجویان زن و مرد دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز. فصلنانه علمی پژوهشی زن و فرهنگ.3، 12، 63-49. فتحی، آیت اله، رضاپور، یوسف، و یاقوتیآذر، شهرام. (1389). تعیین رابطه نیازهای بنیادی و حمایت اجتماعی با سازگاری اجتماعی در دانش آموزان دختر و پسر. فصلنامه مطالعات امنیت اجتماعی. 131-146. قاسمیپور، یداله، بهرامی احسان، هادی، قهرمانلونژاد، سمیه، و پورشریفی، حمید. (1390). اثر بخشی مصاحبه انگیزشی بر ارضا نیازهای بنیادی روانشناختی در بیماران عمل باز عروق کرونر قلب. مجله روانشناسی بالینی. سال سوم، 2. 53-41. قربانی، نیما. (1383). بازنگری در معنایی خودشناسی. معاونت پژوهشی دانشگاه تهران. کاظمی، حمید، مطهری، سارا، و قربانی، مریم. (1390). بررسی ارتباط بین طرحواره های ناسازگار اولیه و حالات فراشناختی در دانش آموزان شهر اصفهان. مجموعه مقالات همایش ملی یافته های علوم شناختی در تعلیم و تربیت دانشگاه فردوسی مشهد. کریمی، یوسف. (1392). روانشناسی شخصیت.چاپ هجدهم. تهران: نشر ویرایش. ملایی، عین اله، آسایش، حمید، تقویکیش، بهزاد، و قربانی، مصطفی. (1390). تفاوت جنسیتی و هوش هیجانی در دانشگاه علوم پزشکی گلستان، مجله علمی دانشکده پرستاری و مامایی بویه گرگان. دوره هفتم، شماره 2، 34-30. هالجین، ر. پ. و ویتبورن، س.ک. (1391). آسیب شناسی روانی دیدگاههای بالینی دربارهی اختلالهای روانی.چاپ یازدهم، (ترجمهی یحیی سید محمدی). تهران: نشر روان. (2003). یانگ، جی. کلوسکو، ژ. و ویشار، م. (1392). طرحواره درمانی. چاپ دوم، (ترجمهی حسن حمید پور و زهرا اندوز). تهران: ارجمند. (2003). یاوری، امیرحسین. (1391). طراحی و آزمودن مدلی از متغیرهای نوروپسیکوپاتولوژیکی، هیجانی و رفتاری به عنوان پیشآیندهای افسردگی در بیماران مبتلا به مولتیپلاسکلروزیس (MS). پایاننامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز. یوسفنژاد، مائده و پیوستهگر، مهرانگیز. (1390). رابطه رضایت از از زندگی و طرحواره های ناسازگار اولیه در دانشجویان دانشگاه بابل. فصلنامه دانش و پژوهش در روانشناسی کاربردی. 20، 64-56. English Refernces Adeyemo ,DA (2008). Demographic Characteristics and Emotional Intelligence Among Workers in Some Selected Organisations in Oyo State, Nigeria.Vision- The Journal of Business Perspective, 12(1): 43-48. Aldao, A. Nolen-Hoeksema, S. and Schweizer, S. (2010). Emotion-Regulation Strategies Across Psychopathology: A Meta-Analytic Review. Clinical Psychology Review. 30, (2), 217–237. Bamber M, McMahon R. (2008). Danger-early maladaptiveschemas at work!: The role of early maladaptiveschemas in career choice and the development ofoccupational stress in health workers. Clin PsycholPsychother; 15(2): 96-112. Baranoff, J.,& Oeil, T. (2007). Young Schema Questionnaire: Review of Psychometric and Measurement Issues, Australian Journal of Psychology, Vol. 59, No. 2, 78-86. Bauer, Johannes; Mulder, Regina H. (2006). Upward feedback and its contribution toemployees’ feeling of self determination. Journal of Workplace Learning Vol. 18 No.7/8, 508-521. Baumeister R, Leary MR(1995). The need to belong:Desire for interpersonal attachments as afundamental humanHarlow HF. The nature of love. Am Psychol (13): 673-685. Beck, A. T. (1967). Depression: Causes and treatment. Philadelphia, Pennsylvania: University of Pennsylvania Press. Beck, A. T. (1991). Cognitive therapy: A 30-year retrospective.American Psychologist, 46, 368 - 375. Berenbaum, H., Raghavan, C., Le, H., Vernon, L. L., & Gomez, J. J. (2003). Disturbances in emotion. In D.Kahneman, E. Diener, & N. Schwarz (Eds.), Understanding Quality of Life: Scientific Perspectives on Enjoymentand Suffering(pp. 267-287). New York: Russell Sage. Berking, M., Orth, U., Wupperman, P., Meier, L. L., & Caspar, F. (2008). Prospective effects of emotion regulationskills on emotional adjustment. J Couns Psychol., 55: 485-494. Blanchard, C. M., Amiot ,C. E., Perreault ،S., Vallerand, R. J., Provencher, p. (2009) Cohesivenesscoach,s interpersonal style and psychological needs: Their effects on self-determination andathletes subjective well-being, Journal of Counseling Psychology, 52, 591-601. Bowlby J.(1958). The nature of a child’s tie to hismother. Int J Psychoanal. (99): 265-272. Brummett BR, Wade J, Rivera-Mindt M, Cecero J. (2007).Attachment style, early maladaptive schemas,coping self-efficacy, therapy alliance and their influence on addiction severity in methadanemaintenancetreatment. Fordbam University, College of psychology,: 18-82. Carver. S. C. and Scheir, M. F. (1992), Perspective on Personality. Allyn and Bacon.challenge appraisal. Journal of Personality and SocialPsychology, 73, 63-72. Chen, K& ،. Chung. J, (2010). Motivation in online learning:Testing a modelof self-determinatiotheory. Computers in Human Behavior26, 741–752. Coutinho, J., Ribeiro, E., Ferreirinha, R., & Dias, P. (2010). The Portuguese version of the Difficulties in Emotion Regulation Scale and its relationship with psychopathological symptoms. Rev Psiq Clin Journal, 37(4),145-151 David, L., Van Rooy, A. A. & Chockalingam, V. (2004). Group differences in emotional intelligence scores: theoretical and practical implications.Personality and Individual Differences, 38 (3), 689-700. Deci, E. L., & Ryan, R. M. (2000). The “What” and “Why”of goal pursuits: Human needs and the self-determination. Dunham, S. M. (2008). Emotional skillfulness in African American marriage: intimate safety as a mediator of the relationship between emotional skillfulness and marital satisfaction.Dissertation of Doctor of Philosophy, University of Akron.self-determination of behavior. Psychological Inquiry, 11, 227-268. Eccles, J. S., & Roeser, R. W. (2011). Schools as developmental contexts during adolescence. Journal of Research on Adolescence, 21، 225–241. Fehr, B., & Russell, A. (1984). Concept of emotion viewed from a prototype perspective. Journalof Experimental Psychology: General, 113(3), 464 – 486. Fosca, G.M., (2008). Beyond the Parent-child Dyad: Testing Family SystemsInfluences on Children,s Emotion Regulation, Doctoral Dissertation ofPhilosophy, Marquette University, Milwauke, Wiscansin. Gagne, Marylene; Deci, Edward L. (2005). Self-determination theory and work Motivation. Journal of Organizational Behavior26, 331–362. Garnefski N, Kraaij V, van Etten M(2005) Specificity of relations between adolescents’ cognitive emotion regulation strategies and internalizing and externalizing psychopathology. J Adoles28 ،619–631. Garnefski, N., & Kraaij, V. (2009). Cognitive emotion regulation questionnaire-development of a short18- item version (CERQ-short). Pers Individ Dif, 41: 1045-1053. Garnefski, N., Kraaij, V., & van Etten, M. (2005). Specificity of relations between adolescents’ cognitive emotion regulation strategies and Internalizing and Externalizing psychopathology.Journal of Adolescence, 28, 619-631. Ghorbani, N. & Watson, P. J. (2004). Two facets of selfknowledge,big five؛ and promotion among Iranianmanagers. Journal of social behavior and personality:An International Journal, 32, 769-776 Golman, D. (1998). Working with emotional intelligence. Newyork. Bantambook. Gratz, K. L., & Roemer, L. (2004). Multidimensional assessment of emotion regulation and dysregulation:Development, factor structure, and initial validation of the difficulties in emotion regulation scale. Journal of - Psychopathology Behavior Assessment ,26, 41-54 Gross, J. J. (2001). Emotion regulation in adulthood: timing is everything. Curr Dir Psychol Sci, 10: 214-219. Gross, J. J. (2007). (Ed.). Handbook of emotionregulation. New York: Guilford Press. Gross, J. J., & John, O. P. (2003). Individual difference in two emotion regulation processes: Implicationsfor affect, relationships, and well-being. Journal of Personality and Social Psychology, 85: 348-362. Gross, J.J. (1998). The emerging field of emotion regulation: An integrative review. Review ofGeneral Psychology,2,271-299. Gross, J.J. (1999). Emotion Regulation: Past, Present, Future. Cognition &Emotion, 13, 551- 573. Gross, J.J. (2002). Emotion regulation. In: L. Feldman- Barrett & P. Salovey (Eds.), The wisdom infeeling. New York: The Guilford Press, 297-318. Gross, J.J., & Thompson, R.A., (2007). Emotional Regulation; ConceptualFoundations. New York: Guilford Press. Guardia, G. J. Deci, E. L., & Ryan, R. M. (2000). Withinperson variation in security of attachment: A self theory perspective on attachment, Need Fulfillment and wellbeing Journal of personality and social psychology, 79, 367-384. Harvey, V S., & Retter, K. (2002). Variations by gender between children and adolescents on the four basic psychological needs. Intemational Journal ofReality Therapy, 21(2): 33-36. Hawang, J.E. (2006). A processing model of emotion regulation in sights from the attachment system.Doctoral dissertation of philosophy, College of arts and Sciences Georgia State University. Heider, D., Matschinger, H., Bernert, S., Alonso, J.,Brugha, T. S., Bruffaerts, R., de Girolamo, G., Dietrich,S., & Angermeyer, M. C. (2008). Adverse parenting asa risk factor in theoccurrence of anxiety disorders.Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology, 43(4),266272. Hamidpour, H. (2011). The efficacy of schema therapy in treating women's generalized anxiety disorder. Journal of Iranian Psychiatry and Clinical Psychology, 4, 420-43. (Persian)

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته