مبانی نظری وپیشینه تحقیق هوش هیجانی وسلامت روان (docx) 80 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 80 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق هوش هیجانی وسلامت روان
تعاريف هوش هيجاني
هوش هيجاني يعني تواناييهايي مانند اينكه فرد بتواند انگيزه هاي خود را حفظ نمايد و در مقابل ناملايمات پايداري كند، تكامنش هاي خود را كنترل كند و كام يابي را به تعويق بيندازد. همچنين به اين معني است كه فرد حالات رواني خود را تنظيم كند و نگذارد پريشاني خاطر قدرت تفكر او را خدشه دار سازد، با ديگران همدلي كرده و اميدوار باشد (گلمن، 1380).
هوش هيجاني به منزله توانايي تشخيص، پردازش و مديريت هيجانهاي خود و ديگران تعريف شده است (ماير، كارسو و سالووي، 2000 : به نقل از انجل برگ و اسجوبرگ ، 2004، به نقل از نوري، 1383).
هوش هيجاني مفهومي چند عاملي از تواناييهاي شخصي و اجتماعي است كه به ما در برابر مطالبات روزمره كمك مي كند (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري 1383). تواناييهاي هيجاني شخص و اجتماعي كليدي كه ساختار عاملي هوش هيجاني را تشكيل مي دهند به شرح زير بيان ميدارند:
* خود توجهي: توانايي ادراك و ارزيابي دقيق خود
* جرات مندي: توانايي بيان سازندهي هيجانات
* تحمل استرس: توانايي مديريت موثر هيجانات
* كنترل تكانه: توانايي كنترل هيجانات
* واقعيت آزمايي: توانايي رواسازي عيني احساسات و افكار
* انعطاف پذيري: توانايي سازش يافتگي با افكار و احساسات در موقعيت هاي جديد
* حل مسأله: توانايي حل مشكلات شخصي و بين شخصي
* همدلي: توانايي آگاهي و فهم هيجانات ديگران
* روابط بين فردي: توانايي برقرار كردن روابط بهينه با ديگران
به اعتقاد آنها، علاوه بر اين مولفهي كليهي هوش هيجاني، مدل بار – ان پنج عامل ديگر را به عنوان تسهيل كنندگان رفتار هوشمندانه اجتماعي و هيجاني در بر مي گيرد كه عبارت اند از:
* خوش بيني: توانايي مثبت انديشي و نگاه به نيمهي روشن زندگي
* خودشكوفايي: تواناييي و مديريت رسيدن به اهداف و تواناييهاي بالقوه
* شادكامي: توانايي احساس سرخوشي با خود، ديگران و به طور كلي زندگي
* استقلال: توانايي رهاشدگي از وابستگي هيجاني به ديگران و اتكا به خود
* مسئوليت پذيري اجتماعي: توانايي شناسايي خود به منزلهي قسمتي از گروه اجتماعي خود و مسئوليت در قبال آن.
ويژگيهاي هوش هيجاني
وقايع زندگي را مي توان به دو دسته وقايع مهم (مانند ازدواج و مرگ افراد خانواده) و وقايع روزمره (همچون ملاقات يك دوست) تقسيم نموده هوش هيجاني از عامل هاي مهم در زندگي افراد بوده كه بر روي هر دسته از وقايع زندگي تأثير بسيار دارد. ويژگيهاي هوش هيجاني همچون درك، توصيف، فهم و مديريت احساس باعث مقابلهي كارآمد افراد با استرس هاي روزانه و وقايع مربوط و نيز اتفاقات مهم زندگي بوده و نتايجي همچون سلامت رواني، كيفيت مطلوب روابط، رضايت شغلي، رضايت تحصيلي و سلامت بدني را در پي خواهد داشت. بر اساس مطالب موجود در زمينهي هوش هيجاني مي توان به دو رويكرد اشاره كرد:
رويكرد نخست، تحت عنوان رويكرد توانايي است كه توسط ماير، كارسو و سالووي (1999) مطرح گرديد. بر اساس اين ديدگاه هوش هيجاني شامل مجموعهاي از تواناييها مي باشد و بر اهميت اطلاعات عاطفي تأكيد دارد. منطق زير بنايي رويكرد توانايي اين است كه هيجانها يا عواطف علامت هاي روابط هستند. اين رويكرد هوش هيجاني را شامل چهار توانايي مي داند:
1- توانايي هشياري عاطفي و هيجاني براي درك صحيح هيجانات: اين توانمندي، شناخت هيجانات در چهره ها، موسيقي و طرح ها را در بر مي گيرد.
2- توانايي كاربرد هيجانات، جهت بهبود تفكر شامل:
* ارتباط دادن دقيق هيجانات با احساسات ديگر
* كاربرد هيجانات در جهت تغيير ديدگاه ها
3- توانايي فهم هيجانات و معناي آنها شامل:
* توانايي تجزيه و تحليل و طبقه بندي احساسات و تشخيص ارتباط بين واژهها (براي مثال احساساتي چون دوست داشتن و عشق هر يك در طبقهاي مجزا جا مي گيرند).
* قابليت درك تغييرات احتمالي از يك احساس به احساس ديگر.
* توانايي فهم احساسات مركب مانند احساس همزمان عشق و تنفر يا تركيبي از آنها همچون احترام به عنوان تركيبي از ترس و تعجب.
4- توانايي مديريت احساسات: كه در بردارنده توانايي شخص در مديريت احساسات خود و ديگران مي باشد.
دومين رويكرد، اصطلاحاً رويكرد تركيبي ناميده شده است (براي مثال بار – ان، 1997 : گلمن، 1380). اين رويكرد هوش هيجاني را به عنوان يك توانايي با صلاحيت هاي اجتماعي، صفات و رفتارها توصيف مي كند. رويكرد تركيبي مهارتهاي عاطفي، ارزشهاي اجتماعي و رفتارها را با هم تركيب مي كند (كوب و ماير، 2000، به نقل از جوانشير، 1383).
طبقه بندي بار - اُن
طبق نظر بار – اُن (1997 ، به نقل از سپهريان آذر، 1385) هوش هيجاني داراي پنج زير مجموعه بوده كه عبارت اند از:
- هوش هيجاني درون فردي كه خودآگاهي – خود كنترلي، خودشكوفايي و نيز عدم وابستگي را در بر مي گيرد.
- هوش هيجاني بين فردي كه شامل همدلي، روابط بين فردي و مسئوليت اجتماعي مي باشد.
- هوش هيجاني سازگارانه كه فرايند حل مسأله و رويارويي با موقعيت هاي واقعي را در بردارد.
- هوش هيجاني مديريت استرس كه شامل تحمل استرس و آسيبهاي زندگي مي باشد.
- هوش هيجاني خلق عمومي كه خوش بيني و شاد بودن را لحاظ مينمايد.
طبقه بندي گلمن
بر اساس پيشنهاد گلمن (پارسا1380) زير مجموعه هاي هوش هيجاني عبارتند از:
- خودآگاهي: به معناي شناخت احساسات و عواطف خود، تشكيل يك مجموعه واژگان براي بيان آنها و مشاهدهي حلقه هاي ارتباط ميان انديشه ها، احساسات واكنش هاي افراد مي باشد.
- خودتنظيمي: كه شامل خودكنترلي، صداقت و ابتكار مي باشد، به بياني ديگر خود تنظيمي عبارت است از اين مطلب كه در وراي هر احساس چه چيزي نهفته است (براي مثال حسادت است كه موجب خشم مي شود يا عاملي ديگر)
- انگيزش: اين بخش زير مجموعه هاي همچون ميل به پيشرفت و خوش بيني را در بر مي گيرد.
- همدلي: كه از فاكتورهاي مهم آن، درك احساسات، ديگران و محترم شمردن تفاوت احساسات افراد در مورد موضوعات يكسان است.
- مهارتهاي اجتماعي: كه از اساسي ترين آنها، نحوهي ابزار احساسات دروني خويش مي باشد.
ويژگيهاي شخصيتي افراد داراي هوش هيجاني بالا.
به زعم گلمن (پارسا،1380) نيمرخهاي آماري مردان و زنان در اين خصوص تا حدودي متفاوت است به اين صورت كه:
مرداني كه از نظر هوش هيجاني بالا هستند، از نظر اجتماعي متوازن، خوش برخورد و بشاش و در مقابل انكار نگران كننده يا ترس آور مقاومند آنان در زمينهي خدمت به مردم يا حل مشكلات، قبول مسئوليت، برخورداري از ديدگاههاي اخلاقي ظرفيتي قابل توجه دارند. در ارتباط خود با ديگران هم حسي و توجه نشان مي دهند. زنان داراي هوش هيجاني سرشار، با جرأت هستند و احساسات خود را به طور مستقيم ابراز مي دارند و دربارة خودشان احساس بشي دارند، زندگي براي آنان سرشار از معناست، آنان هم مانند مردان، خوش برخورد و اجتماعي هستند و احساسات خود را به صورت مقتضي ابراز ميدارند. خود را به خوبي با فشارهاي عصبي منطبق مي سازند، جايگاه اجتماعي آنان به آنها امكان مي دهد تا به آساني با افراد جديد روبرو شوند، با خودشان به قدر كافي راحت هستند تا آنكه بتوانند شوخ طبع، خود انگيخته و در مقابل تجارب عاطفي پذيرا باشند.
سير مطالعهي هوش هيجاني
از لحاظ تاريخي پيدايش هوش هيجاني را مي توان در چند دوره مورد بررسي قرار داد:
1- سالهاي 1969-1900 : در اين دوره قلمرو آزمونهاي هوش گسترش يافته و موضوعات هوش و هيجان به طور مجزا و تفكيك شده مورد توجه قرار گرفته بودند در اين مقطع داروين دربارهي توارث و تكامل به بحث پرداخت. همزمان با گسترديگ آزمونهاي هوش، روانشناسان به تحقيق در زمينهي هوش كلامي اقدام نمودند (سياروچي و همكاران، 2001).
2- سالهاي 1989-1970 : در اين دوره حوزهي مطالعاتي شناخت و تأثير متقابل احساسات و هيجانات در تفكر مورد توجه قرار گرفت. در اين دوره قلمرو پژوهش در زمينهي ارتباط غير كلامي، بر حول محور درك اطلاعات موجود در ارتباطات غيركلامي مانند حالات منعكس در چهرة افراد متمركز گرديد (مارلو، 1986).
در سال 1983 هووارد گاردنر شروع به نوشتن كتابي تحت عنوان «قالب هاي ذهن» كرده گاردنر در اين كتاب عنوان مي نمايد كه فقط يك نوع هوش وجود ندارد. او در كتاب خود به قابليت هاي هفت گانه اي اشاره مي كند، اين قابليت ها عبارت اند: مهارت زباني، توانايي منطقي – رياضي، قدرت تجسم، نبوغ در تحرك و جنبش، استعداد موسيقي، مهارتهاي بين فردي و ظرفيت درون فردي.
الگويي كه گاردنر براي سنجش هوش افراد ارائه مي دهد حالتي چندگانه دارد. گاردنر و همكارانش اين فهرست هفت تايي را به بيست نوع مهارت مختلف گسترش داده اند. بر اساس اين ديدگاه، هوش درون فردي به هم پيوسته اي است كه به طرف درون باز مي گردد و در واقع ظرفيت فرد براي خلق الگويي صادقانه و دقيق از خود است. الگويي كه از آن بتواند به طرز موثري در زندگي استفاده كند. هستهي هوش بين فردي شامل اين ويژگي است كه بتوانيم خلق و خو، روحيه، تمايلات و عوامل برانگيختگي را در افراد ديگر تشخيص داده و به طور مناسب به آنها پاسخ گوئيم. طبق نظر گاردنر هوش بين فردي كليد خودشناسي عبارت است از «آگاهي داشتن از احساسات شخصي خود و توانايي متمايز كردن و استفاده از آنها براي هدايت رفتار خويش» (گلمن، 1380).
3- سالهاي 1993-1990 : دو پرفسور امريكايي به نام هاي جان ماير و پيتر سالووي اقدام به انتشار مقالاتي در خصوص هوش هيجاني و اندازه گيري آن نمودند. آنها متوجه شدند كه بعضي از مردم بهتر از ديگران قادر به شناخت و تشخيص احساسات خود و ديگران بوده و در زمينهي حل مشكلات هيجاني بهتر عمل مي كنند (ماير، كارسو و سالووي، 1999).
هوش هيجاني از نظر آنان شامل توانايي درك معناي عواطف و احساسات و نيز توانايي استدلال و حل مسأله بر مبناي آنها مي باشد. از نظر آنان پردازش اطلاعات هيجاني به درك عواطف فهم احساسات مشابه و ارتباط آنها با يكديگر و مديريت هيجان اطلاق مي گردد (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383). آنان زيربناري توصيف خود از هوش هيجاني را كه مشتمل بر پنج حيطهي اصلي شناخت عواطف شخصي، به كار بردن درست هيجانات، برانگيختن خود، شناخت عواطف ديگران و حفظ ارتباط هاي اجتماعي است، بر اساس نظريات گاردنر قرار دادهاند (گلمن 1380، به نقل از پارسا 1380).
4- سالهاي 1997-1994 : در سال 1994 و اوايل سال 1995 يك نويسندهي امريكايي در حال طراحي جهت نوشتن كتابي دربارة هوش هيجاني بود او براي اين كار از مدارس و برنامه هايي كه جهت رشد عاطفي به كار مي رود بازديد نمود. در همين راستا او مطالعاتي در زمينهي هيجانات عمومي در انسان انجام داد. گلمن در جريان مطالعات خود با كارهاي ماير و سالووي آشنا گرديد و كتابي تحت عنوان «هوش هيجاني» منتشر كرد.
گلمن در اين كتاب اطلاعات جالبي دربارة مغز، هيجانات و رفتار جمع آوري كرد و بر مجموعه اي از ويژگي ها مانند توانايي تهييج و برانگيختن خود، استقامت و پايداري در مقابل شكست، از دست ندادن روحيه، پس راندن افسردگي و ياس در هنگام تفكر، همدلي، صميميت و اميد داشتن متمركز گرديده است.
5- پس از سال 1998 : در اين مقطع كارهاي پژوهشي و نظري در زمينهي هوش هيجاني انجام پذيرفته است. در اين راستا پژوهش هايي در زمينهي بازنگري مفهوم هوش هيجاني صورت گرفته و مقالاتي در اين باره منتشر گرديده است (ماير و همكاران، 1999، به نقل از رق آبادي، 1384).
اندازه گيري هوش هيجاني
علاقه به هوش هيجاني تا اندازه اي اين ادعا را منعكس مي كند كه بر اساس آن تفاوتهاي فردي در پردازش اطلاعات هيجاني – عاطفي، موفقيت در زندگي را پيش بيني مي كند. مفهوم هوش هيجاني تا حدودي از باورهاي نخستين در مورد هوش اجتماعي مشتق مي گردد. (سالووي و ماير، 1997 ، به نقل از وارويك و نقل بك، 2004). امكان تفاوتهاي فردي در توانهاييهاي ادراك و بيان هيجاني و فهم و مديريت اطلاعات هيجاني را مطرح مي سازند و بر اين باورند كه اين تواناييها قابل فراگيري هستند. آنان هوش هيجاني را در قالب چهار عامل تعريف كرده اند كه بر اين اساس هوش هيجاني عبارت است از توانايي و درك صحيح هيجان، ارزيابي و بيان هيجان، توانايي تشخيص و يا تعميم احساسات به نحوي كه تفكر را تسهيل كنند، توانايي فهم هيجان و اطلاعات هيجاني و در نهايت توانايي تنظيم هيجانات پابهپاي ارتقا در رشد عقلي و هيجاني از مخرج مشترك تواناييهاي فوق با عنوان هوش هيجاني ياد كرده اند.
چندين مولف كوشيده اند تا مدل مبتني بر تواناييهاي هوش هيجاني را از طريق خود گزارش دهي و روشهاي عملكردي حداكثري عملياتي نمايند. امروزه دو روي آورد سنجش در اندازه گيري هوش هيجاني مطرح است (انجل برگ و اسجوبرگ، 2004).
1- روي آورد سالووي و ماير كه استفاده از شاخص هاي عملكردي است و از قضاوت هيجانات تجربه شده توسط مردم مشتق شده است كه اين هيجانات تجربه شده در داستانهاي كوتاه توصيف شده يا در عكس ها و تصاوير ارائه مي شوند.
2- روي آورد ديگر رايج براي سنجش هوش هيجاني استفاده از ابزارهاي خود گزارش دهي (پرسشنامهها) است كه متغيرهاي شخصيت و گرايش و تمايلات دروني شخصي را ارزيابي مي كنند.
در اين راستا مقياس سنجش هيجانات (AES) به منزلهي يك ابزار خود گزارش دهي در ارزشيابي ابعاد چند گانهي هوش هيجاني توسعه پيدا كرده است. پژوهشگراني چون ديويس و همكاران (1998) و مارتنيس – پونس (1998 ، 1999) نيز مقياس فراخلق جفت (TMMS) را به عنوان شاخص خود گزارش دهي هوش هيجاني به كار برده اند. (به نقل از وارويك و نقل بك، 2004) ماير و همكاران ابتدا شاخص توانايي حل مسأله هيجاني را اختراع كردند و نام آن را مقياس هوش هيجاني چند عاملي (MEIS) گذاشتند. آنها قصد داشتند تا نسخهي چهار عاملي هوش هيجاني را ارزشيابي نمايند. تحليل عاملي آنها از MEIS فقط سه عامل را آشكار كرد: ادراك، فهم، و تنظيم هيجانات. اين سه مولفه با همديگر 402 عبارت را تشكيل دادند كه به توسعهي آزمون هوش هيجاني ماير، سالووي و كاروسو كه 141 عبارت را در بر ميگيرد، منجر شد (انجل برگ و اسجو برگ، 2004) تاكنون ابزارهاي متعددي جهت سنجش اين نوع از هوش طراحي شده اند كه در اين زمينه سياروچي و همكاران (2001) به پرسشنامه هاي كنترل هيجان (1989)، پرسشنامهي سطوح آگاهي هيجان (1990)، پرسشنامهي سبك هاي پاسخ (1991)، آزمون هوش هيجاني گلمن (1995، به نقل از پارسا، 1382)، پرسشنامهي هوش هيجاني بار – ان (1997)، پرسشنامهي خود گزارش دهي اسكات (1998) و آزمون هوش هيجاني ماير و سالووي و كارسو (2001) اشاره كرده اند.
پترايد و فارنهام (2000 ، 2001) ب نقل از وارويك و نقل بك، 2004) نيز بر اين باورند كه دو سازة هوش هيجاني متفاوت وجود دارد كه بسته به روش عملياتي نمودن هوش هيجاني موجوديت مي يابند. يك سازه با عنوان هوش هيجاني صفت، به عملكرد نوعي ارتباط دارد و از طريق خود گزارش دهي بهتر عملياتي مي شود. دومين سازه با عنوان هوش هيجاني توانايي به توانايي واقعي ارتباط دارد و از طريق روشهاي عملكردي حداكثري بهتر از روش خود گزارش دهي عملياتي مي شود.
ابعاد مسأله دار هوش هيجاني از طريق پرسشنامه سئوالاتي را در مورد وسعت رابطة هوش هيجاني خود گزارش شده با مهارتهاي هيجاني واقعي و همبستگي معنادار ميان اندازه هاي هوش هيجاني و شخصيت را مطرح مي سازد. با اين وجود استفاده از اين روش سنجش به خاطر اينكه در مقايسه با روشهاي سنجش مبتني بر تكليف بيشتر قابل فهم است ادامه دارد (آستين و همكاران، 2004).
پرسشنامه هوش هيجاني پترايد زوفارنهام
پترايد زوفارنهام پس از بررسي نكات ضعف و قوت پرسشنامه هاي موجود در زمينهي سنجش هوش هيجاني و با قصد پوشش دادن بعضي از عوامل مهم هوش هيجاني، پرسشنامهي ويژگي هاي هوش هيجاني 144 ماده اي خود را با 15 زير مجموعهي (انطباق پذيري، جرأت، بيان عاطفي، كنترل عاطفي، درك عاطفي، همدلي، تنظيم هيجانات، شادكامي، تكانش گري پايين، خوش بيني، مهارت هاي اجتماعي، عزت نفس، خود انگيزي، صلاحيت اجتماعي، كنترل (استرس) طراحي كردند كه با استفاده از مقياس هفت گزينه اي به روش ليكرت ارزيابي ميشود.
ماده هايي براي ويژگيهاي هوش هيجاني ايجاد شده است، چنان كه حيطهي نمونه گيري سازه را به طور جامع پوشش مي دهند. همساني دروني پرسشنامه بر اساس نمونهي اوليه 102 نفري 86% بود. فرم كوتاه اين پرسشنامه مشتمل بر 30 ماده است كه در نيمي از سئوالات طريقهي نمره گذاري معكوس مي شود. اين پرسشنامه كه رضواني (1386) آن را بر نمونهي ايراني هنجاريابي نموده است چهار عامل خوش بيني، درك عواطف خود و ديگران، كنترل عواطف و مهارتهاي اجتماعي را در بر مي گيرد. اين عوامل عبارتند از:
خوش بيني: توانايي مثبت انديشي و نگاه به نيمهي روشن زندگي است. خوش بيني به معناي آن است كه فرد انتظاري قوي داشته باشد، انتظاري در اين جهت كه به رغم وجود موانع و دلسردي ها در مجموع زندگي، همه چيز درست خواهد شد. از ديدگاه هوش هيجاني خوشبيني نگرشي است كه افراد در رويارويي با رويدادهاي دشوار در مقابل افتادن در گرداب بي تفاوتي، نااميدي و افسردگي، مقاوم مي سازد. خوش بيني همانند اميد (البته خوش بيني واقع گرايانه، نه خوش بيني ساده لوحانه كه مي تواند مصيبت بار باشد) مي تواند زندگي را پربار سازد. سليگمن (1991 ، به نقل از گلمن، 1380، به نقل از پارسا، 1382) خوش بيني را در شيوهاي مي داند كه افراد، موقعيت ها و شكست هاي خود را براي خودشان تعريف مي كنند، افرادي كه خوش بين هستند شكست را چيزي مي بيند كه مي توانند آن را تغيير دهند و در نوبت بعدي موفق شوند، در حالي كه افراد بدبين به خاطر شكست خود را سرزنش ميكنند و آن را به خصيصهاي ديرپا در وجود خود نسبت مي دهند كه قادر به تغيير آن نيستند.
درك عواطف خود و ديگران: ادراك هيجان به منزلهي توانايي تشخيص هيجانات خود و ديگران بر اساس علايم بياني و موقعيتي تعريف شده كه درجه وسيعي از ديدگاههاي فرهنگي نسبت به محتوا و معناي هيجانات را نيز در بر مي گيرد (سارني ، 1999 ، به نقل از سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1382).
روان شناسان براي اشاره به فرايند آگاهي داشتن از فكر از عبادت فراشناخت استفاده مي كنند و عبادت فراخلق را به معناي آگاهي نسبت به عواطف خود به كار مي برند. گلمن (1380، به نقل از پارسا، 1382) جهت تشخيص توجه مداوم فرد به حالات دروني خود از خودآگاهي استفاده مي كند كه در بهترين حالت، اين امكان را مي دهد كه فرد آگاهي بي طرفانه اي نسبت به احساسات تند يا طوفاني پيدا كند. ماير (1993 ، به نقل از گلمن، 1380، به نقل از پارسا، 1382) معتقد است كه خودآگاهي به معناي آگاه بودن از حالات رواني خود و نيز تفكر دربارة آن حالت است. هر چند ميان آگاه بودن از احساسات و اقدام براي تغيير آنها تمايزي منطقي وجود دارد، ماير دريافته است كه معمولاً در تمام موارد عملي، اين دو وجه به همراه يكديگر حركت مي كنند به اين معنا كه تشخيص يك حالت رواني خطا، به معناي تمايل به خارج شدن از آن حالت است، هر چند اين شناخت، از شناخت هاي ما براي اجتناب از عمل كردن بر اساس تكافوي هيجاني متفاوت است. افرادي كه نسبت به حالت رواني خود آگاه هستند، به زندگي عاطفي خود حساساند، روشن بودن آنها نسبت به احساسات خود ممكن است ديگر ويژگيهاي شخصيتي آنان را تقويت كند. آنان مستقل اند و حدود خود را به روشني مي شناسند، از سلامت رواني برخوردارند و مايل اند نگرش مثبت به زندگي داشته باشند. درك عواطف ديگران نيز كه بيشتر از طريق نشانههاي غير از بيان مستقيم ابراز مي شود، بر خود آگاهي عاطفي متكر است (گلمن، 1380، به نقل از پارسا، 1382).
همدلي اولين بار در دهه 1920 توسط اي.بي. تيچنر ، روان شناس امريكايي، مورد استفاده قرار گرفت. اودري يافتن لغتي بود كه از همدردي متمايز باشد، كه به معناي احساس كلي مصيبت و گرفتاري فردي ديگر، بدون شريك شدن در احساس آن شخص است (گلمن، 1380).
كنترل عواطف: قدرت تنظيم احساسات خود، توانايياي است كه بر حس خودآگاهي متكي است. اين توانايي به ظرفيت شخصي براي تسكين دادن خود، دور كردن اضطراب ها، افسردگي و بي حوصلگيهاي متداول و پيامد شكست اشاره دارد (گلمن، 1380)
به عبارت ديگر مي توان گفت كه اين مهارتها ظرفيت فرد براي مقابلهي سازگارانه با هيجانات تنفرآور يا درمانده كننده را از طريق استفاده از راهبردهاي خود تنظيمي در بر مي گيرد كه شدت يا دوام چنين حالات هيجاني را اصلاح مي كنند (سارني ، 1999 ، به نقل از سياروچي ، 2001، به نقل از نوري 1383)
افرادي كه به لحاظ اين توانايي ضعيف اند با احساسات نااميدي و افسردگي دست به گريبانند، در حالي كه افرادي كه در آن مهارت زيادي دارند با سرعت بيشتري مي توانند ناملايمات زندگي را پشت سر بگذارند (گلمن، 1380).
مهارتهاي اجتماعي: اين توانايي، مهارتهاي مرتبط با افراد را شامل مي شود، مهارتهايي كه در كنار آمدن با ديگران موثر واقع مي شوند. كاستي در اين زمينه به ناشايستگي در دنياي اجتماعي يا بروز مصايب مكرر در ارتباط هاي بين فردي مي انجامد. در واقع فقدان اين مهارتها مي تواند باعث شود كه حتي باهوش ترين افراد در ارتباط هاي خود احساس عجز كنند و خودبين، زيانكار يا بدون احساس به نظر آيند. مهارتهاي اجتماعي به فرد امكان مي دهند كه ارتباطي با ديگران برقرار كند، احساسات ديگران را برانگيزد و الهام بخش آنان واقع شود، در مهارتهاي صميمانه پيشرفت كند، افراد را قانع كند و بر آنان تأثير بگذارد و به ديگران اطمينان خاطر دهد (گلمن، به نقل از پارسا، 1382).
هوش هيجاني و بيماريهاي رواني
بيماري رواني اصطلاحي كلي براي مشكلات رواني جوي با ماهيت جسمي و روانزاد است. اختلال رواني امروزه اصطلاح قابل قبول تري از واژهي بيماري مي باشد چون واژهي اخير بيشتر با شرايط جسماني در ارتباط است (بهرامي، 1381)
امروزه اعتقاد بر اين است كه اگر فرد از هوش هيجاني مطلوبي برخوردار باشد بهتر مي تواند با چالش هاي زندگي مقابله كند. هيجاناتش را به طرز موثري كنترل نمايد و در نتيجه از سلامت رواني بهتري برخوردار باشد (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري 1383)، از سويي ديگر هوش هيجاني پايين عاملي خطر بار در ابتلا به بيماري رواني است. اگرچه هوش هيجاني ايدهاي نسبتاً جديد است، شواهدي وجود ندارند كه رابطه هوش هيجاني را با سبك هاي مقابله و سلامت رواني وارسي كرده باشند. از زماني كه پيتر سالوي و جان ماير تعريف هوش هيجاني را در اوايل سالهاي 1990 صورت بندي نمودند، مدلهاي چندگانه اي از هوش هيجاني مطرح شدند. در زمينه هاي روانپزشكي و طب روان- تني متخصصان باليني و پژوهشگران يك سازهي تقريباً مرتبط را به مدت تقريباً سي سال به كار برده اند كه از آن تحت عنوان الكسي تايمي (شكل در شناسايي و بيان هيجانات) ياد شده است.
الكسي تايي در مقايسه با هوش هيجاني به نحو معتبرتري تعريف شده و داده هاي بيشتري از مطالعات وجود دارد كه حكايت از تأثير الكسي تايمي بر زندگي روزمره اي انسان ها داشته باشد (سياروچي و همكاران، 2001). آنان بر پاية مطالعات صورت گرفته در زمينهي آلكسي تايمي (براي مثال: پژوهشهاي نميا و همكاران، 1997 ، پاركر و همكاران، 1998 و تايلور و همكاران، 2000) اين مسأله را مطرح ساختهاند كه افراد داراي الكسي تايمي نمي توانند به خوبي با ديگران ارتباط برقرار كنند يا به خوبي با موقعيت ها مقابل كنند و نيز بيماريهاي رواني مختلفي كه همه حاصل آشفتگي هاي موجود در تنظيم هيجانات است، آنها را تهديد مي كنند از اين شواهدي مي توان استنابط كرد كه خود آلكسي تايمي جلوه اي از نارسايي در هوش هيجاني است.
آلكسي تايمي به منزلهي يك اختلال هيجاني به مشكلاتي اشاره دارد كه فرد مبتلا در شناسايي و توصيف احساسات ذهني خود دارد (همچنان كه مشكلات مطرح شده در بيماران داراي بيماريهاي كلاسيك روان – تني نيز وجود دارند).
در تعريف ديگر آلكسي تايمي با چهار ويژگي مهم مشخص ميشود:
- اشكال در شناسايي احساسات
- اشكال در تمايز قايل شدن ميان احساسات رواني (ذهني) و احساسات بدني حاصل از برانگيختگي هيجاني
- اشكال در توصيف احساسات براي ديگران
- تخيلات محدود و سبك شناختي اي كه بر جزئيات رويدادهاي بيروني تمركز دارد.
يكي از ابعاد هوش هيجاني، خودآگاهي هيجاني است. خودآگاهي هيجاني همان گونه كه ماير و سالوي (1997 به نقل از سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383) اظهار مي دارند با دو ويژگي مهم آلكسي تايمي به لحاظ مفهومي همپوشي دارد، اين ويژگي ها اشكال در شناسايي احساسات و توصيف آنها براي ديگران است. لذا نقص در خودآگاهي هيجاني به ظرفيت محدود توانايي فرد در شناخت هيجانات خود و نظارت بر آنها مي انجامد و از سويي عدم فهم هيجانات خود كه يك بعد ديگر هوش هيجاني است باعث مي شود كه فرد نتواند احساسات ذهني خود را تشخيص داده و آن را براي ديگران توصيف كند. با توجه به ارتباط بين ويژگي هاي موجود در الكسي تايمي و ابعاد تشكيل دهندهي هوش هيجاني پژوهشگران اين گونه استدلال مي كنند كه الكسي تايمي شكل از نقص در اندازه و ماهيت هوش هيجاني فرد است. (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383).
الكسي تايمي و مقابلهي سازش نايافته
افرادي كه ويژگي هاي الكسي تايمي دارد در حد بالايي دارا هستند معمولاً مي توانند از راهبردهاي مقابله اي سازش يافته نظير محبت كردن و جستجوي حمايت عاطفي از اعضاي خانواده با دوستان نزديك استفاده كنند. بار – اُن (2000 به نقل از سياروچي و همكاران، 2001)معتقد است كه اين توانايي يكي از ابعاد هوش هيجاني است. شواهد پژوهشي اظهار مي دارند كه افراد داراي الكسي تايمي بالا راهبردهاي مقابلهي هيجان مدار را بيشتر از راهبردهاي مسأله مدار و اجتنابي مورد استفاده قرار مي دهند. در مقابل افرادي كه از الكسي تايمي پاييني برخوردارند از راهبردهاي مقابلهي مسأله دار استفاده ميكنند (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383).
ابراز هيجان و پيامدهاي آن در قلمرو سلامت
بحث تأثير استرس بيش از حد بر اعضاي بدن نظير دستگاه هاي گردش خون، دستگاه هاي قلبي – عروقي، اسكلتي – ماهيچه اي و در نتيجه به كار كردن در اين اعضا از مباحث ديرپا و داراي سابقه اي طولاني در روان شناسي سلامت است.
افراد بدگمان، خصومت ورز و تحريك پذير در مواجهه با رويداهاي برانگيزانندهي خشم، تنفر، خصومت و ساير هيجانات منفي مستعد آن هستند كه به شيوهي نامعقول به اين رويدادها پاسخ داده و در نتيجه هيجانات بيش از حدي را تجربه نمايند. خصومت، عوارض زيان باري را به صورت بالقوه مي تواند بر دستگاه هاي قلبي – عروقي وارد كند. اين خصيصه در وهلهي اول واكنش قلبي – عروقي مفروط ايجاد ميكند. دستگاه قبلي و عروقي به رويدادهاي استرس زاي خفيف نيز واكنش بيش از حد نشان مي دهد. اين مسأله به ويژه در موقعيت هايي كه مستلزم درگيري و مواجههي رويارويي با ساير افراد است مصداق دارد. رگهاي خوني كه در حالت عادي ماهيچه هاي قلبي را تغذيه ميكنند در افراد خصومت ورز هنگام رويارويي با وقايع و رويدادهاي پراسترس تنگ تر مي شوند، اين رويداد فيزيولوژيكي فشار جدي بر دستگاه كرونوي قلب وارد مي كند. برانگيختگي هيجاني كه غالباً توسط افراد خصومت ورز تجربه مي شود با چربي هايي كه به جريان گردش خون وارد مي شوند ارتباط دارند. افزايش در ميزان كلسترول و تري گليسيريدهاي خون خطر ايجاد رسوبات معروف به پلاكت را ايجاد ميكند كه مي تواند كاركرد رگهاي خوني را كه وظيفهي تغذيهي ماهيچه هاي قلب را به عهده دارند متوقف كرده و منجر به حملهي قلبي شوند. هنگامي كه افراد خشم و خصومت را تجربه مي كنند ممكن است در مواجهه با اين هيجانات از طريق استعمال دخانيات، نوشيدن الكل و خوردن غذاهاي پرچربي با آنها مقابله كنند، كه خود مي تواند به آسيبهاي درازمدت در زمينهي سلامت بيانجامند. ابراز هيجان در اين موقعيت ها مي تواند مكانيز هاي تسهيل كننده اي را ايجاد كند كه ارگانيسم را در مقابل آسيب هاي مطرح شده مصون نگه دارد. از اين رو بازداري هيجان در اين موقعيت ها به ويژه در افراد خصومت ورز پيامدهاي آسيب زدايي را براي سلامت آنها در پي خواهد داشت (سياروچي و همكاران، 2001).
هورمون هايي كه در اثر فشار روحي در بدن ترشح مي شوند، وسيله اي ديگر براي نشان دادن ارتباط ميان هيجان ها و دستگاه ايمني بدن هستند. كاته كولامين ها (آدرنالين و نورآدرنالين)، كورتيزول و پرولاكتين، و مخدرهاي طبيعي بتا آندروفين و آنكفالين همگي در جريان انگيختگي ناشي از فشار روحي، آزاد مي شوند. هر كدام از اين هورمون ها بر دستگاه هاي ايمني تأثيري عميق بر جا مي گذارند. اگرچه ارتباط هاي اين دو نظام پيچيده اند، تأثير اصلي آنها اين است كه هنگامي كه اين هورمون ها در خون ترشح مي شوند، كاركرد يافته هاي ايمني درون بدن با مشكل مواجه مي شوند، فشار رواني، مقاومت دستگاه ايمني را حداقل به طور موقت سركوب مي كند، احتمالاً به اين شكل كه ذخيره اي انرژي را به ضرورت هاي فوري تر اختصاص ميدهد، ضرورت هايي كه براي ادامهي حيات لازمند، اما در صورتي كه فشار روحي مداوم و شديد باشد، ممكن است اين سركوب طولاني شود (رابين و همكاران، 1989 ، به نقل از گلمن، 1380، به نقل از پارسا، 1382)
افرادي كه دچار اضطراب مزمن، دوره هاي طولاني اندوه و بدبيني، تنش مداوم يا خصومت دايمي، بدگماني سخت دلانه يا سوءظن هستند، دو برابر سايرين در معرض ابتلا به بيماري قرار دارند (بيماريهايي از قبيل آسم، آرتروز، سردرد، زخم هاي گوارشي و بيماريهاي قلبي، بيماريهايي كه هر كدام نمايانگر مقوله هاي گسترده اي از بيماريهاي جدي است). اين دامنهي تأثيرگذاري وسيع، هيجانهاي درمانده كننده را نيز مانند عوامل خطرسازي چون سيگار كشيدن يا كلسترول بالا كه براي بيماريهاي قلبي خطرسازند، به عاملي خطرناك تبديل مي كند. به بيان ديگر اين گونه هيجانها، تهديدي جدي براي سلامتي به شمار ميروند (فريدمن ، 1987 به نقل از گلمن، 1380).
يادگيري تنظيم هيجانات براي برخورداري از سلامت بهتر روان و بدن
گلمن، كرامر و سالووي (1996 ، به نقل از سياروچي و همكاران 2001) طي يك پژوهش آينده نگر اين مسأله را مورد بررسي قرار دادند كه آيا باورهاي شخص در مورد خلقيات خود به ويژه باور به اين كه شخص مي تواند خلقيات منفي خود را بازسازي كند، با سلامت جسماني ارتباط دارد؟ آنها دريافتند افرادي كه نمي توانند احساسات خود را متناسب با موقعيت تنظيم كنند، از پيامدهاي سلامتي بيشتري رنج مي برند، به اين معني كه آنها احساس استرس بيش از اندازه ميكنند و بيشتر در جستجوي كمك آموزشي و پزشكي بر مي آيند.
گلمن و همكاران او استدلال مي كنند كه آنها به اين دليل كه نميتوانند اين احساسات را تنظيم كنند در جستجوي كمك بر مي آيند. اين افراد به سادگي ممكن است از نظام هاي مراقبت بهداشتي به منزلهي يك راهبر و تنظيم خلق استفاده كنند. بنابراين سازش يافتگي پراسترس تا اندازه اي به اين باور بستگي دارد كه شخص در مورد ظرفيت تنظيم احساسات خود دارد. كوتاه سخن اينكه تنظيم خلق به ويژه تنظيم خلقيات منفي به تناسب مقتضيات موقعيتي يك بعد مه سازهي هوش هيجاني است (سياروچي و همكاران، 2001، به نقل از نوري، 1383).
خود تنظيمي موثر به نظر مي رسد كه مربوط ترين بعد هوش هيجاني با سلامت جسماني باشد. همچنان كه گفته شد افرادي كه قادر نيستند خشم و خصومت خود را مهار كنند مستعد ابتلا به بيماريهاي قلبي هستند. داده هاي مربوط به خصومت و ارتباط آن با مشكلات قلبي – عروقي از قوت فوق العاده اي برخوردارند. به طور خلاصه نظريه پردازان هوش هيجاني معتقدند كه يادگيري تنظيم هيجانات در موقعيت هاي مختلف مي تواند يكي از راهبردهايي باشد كه متخصصان خدمات مراقبت بهداشتي جهت تأمين سلامت بهينهي آنها در موردشان اعمال كنند (سياروچي و همكاران 2001).
افزايش هوش هيجاني
شكل گيري هوش هيجاني ابتدا در سال هاي اوليه زندگي كودك انجام مي گيرد، اگرچه شكل گيري اين ظرفيت ها در خلال سال هاي مدرسه نيز ادامه پيدا مي كند، تواناييهايي كه كودكان بعدها در زندگي كسب مي كنند بر پايهي آموخته هاي سال هاي اول قرار دارند (گلمن، 1380، به نقل از پارسا، 1382).
ميزان آمادگي كودك براي رفتن به مدرسه، بر پايه اي ترين معلومات بستگي دارد، يعني اينكه چگونه بايد ياد بگيريم، بريزيلتون (به نقل از گلمن، 1380) هفت عنصر اصلي از اين توانايي هاي اساسي را بر مي شمارد كه همگي به هوش هيجاني مربوط مي شوند.
1- اطمينان: داشتن احساس كنترل و تسلط بر بدن، رفتار و دنياي خود، وجود اين حس در كودك كه احتمال موفقيت او در هر مسئوليتي كه بر عهده بگيرد بسيار زياد است و بزرگسالان او را ياري خواهند كرد.
2- كنجكاوي: اين كودك كه كشف قانونمندي چيزها، مثبت و لذتبخش است.
3- قصدمندي: ميل و قابليت تأثيرگذاري و عمل كردن بر اساس آن با پشتكار و ثبات قدم، اين امر با احساس توانايي، يعني حس اثربخش بودن مرتبط است.
4- خويشتن داري: توانايي تعديل و كنترل اعمال خود به طريقي متناسب با سن كودك، حس كنترل دروني.
5- مرتبط بودن: توانايي آميزش با ديگران بر اساس اين حس كه شخص وضعيت ديگران را درك مي كند و ديگران نيز او را درك ميكنند.
6- توانايي برقراري ارتباط: ميل و توانايي تبادل كلامي افكار، احساسات و مفاهيم با ديگران. اين امر با حس اطمينان به ديگران و لذت بردن از آميزش با ديگران و بخصوص بزرگسالان مرتبط است.
7- تشريك مساعي: توانايي متعادل كردن نيازهاي خود با ديگران در فعاليت هاي گروهي.
اينكه آيا كودك در نخستين روز مدرسه با اين تواناييها پا به مدرسه مي گذارد يا نه، تا حد زيادي به اين امر بستگي دارد كه والدين – و معلمان پيش دبستان – او تا چه اندازه از او مراقبتي به عمل آورده اند كه براي «آمادگي هيجاني» لازم است، يعني آنچه كه معادل عاطفي برنامههاي «آمادگي عقلاني» است بنابراين آموزشهاي عاطفي در نخستين لحظه هاي زندگي آغاز مي شوند و در تمام دوران كودكي ادامه پيدا مي كنند. تمام مبادلات كوچك ميان والد و فرزند، داراي زير مجموعه هاي عاطفي است و تكرار اين پيام ها در طي ساليان به شكلگيري ديدگاهها و تواناييهاي عاطفي اساسي در كودكان ميانجامد.
هوش هيجاني را مي توان با تمرين مهارتها و توانايي هايي كه هوش هيجاني را مي سازند افزايش داد و استحكام بخشيد. مهارتهايي كه شامل خودآگاهي، مديريت هيجاني و خودانگيزي مي باشند (بلاك 2000 به نقل از ميلاني فر، 1376) معتقد است كه براي افزايش هوش هيجاني در حيطه هاي مختلف مي توان از راهكارهاي زير استفاده كرد:
الف – خودآگاهي: مشاهده و شناخت احساسات خود، يافتن واژگاني براي بيان احساسات، آگاه شدن از ارتباط ميان افكار، احساسات و واكنش ها.
جهت افزايش خودآگاهي:
به دنبال بازخورد مداوم و بازنگري از طرف دوستان باشيد. از ديگران بخواهيد پيشنهاداتي را در خصوص اينكه چگونه شما ممكن است تواناييهاي خود را بهتر كنيد به شما بدهند.
از اينكه موقعيت ها و شانس هاي جديد را تجربه مي كنيد بيم نداشته باشيد. انتقاد را بپذيريد و به خودتان بخنديد.
ب – شهود:
* به درون خود بنگريد و ببينيد نسبت به موقعيت چه احساسي داريد.
* تلاش كنيد با مشاهدهي رفتار و تفكر دربارهي آنچه كه ديگران مي گويند، بفهميد افراد چه احساسي دارند.
* با آنچه در اطرافتان مي گذرد به وسيلهي محبت با افراد دربارة نقطه نظراتشان، افكار و تمايلات آنها در تماس باشيد.
* دقت كنيد كليد روشن نمودن ارتباط كجاست و روي كدام كليد شبكهي اجتماعي مي توانيد دست بگذاريد.
* قبل از اينكه تصميم بگيريد، فكر كنيد كه آيا درست به نظر ميرسد، و اگر ديديد دربارهي آن تمايلي داريد يا گمان درستي دربارهي آن داريد، از انجام آن خودداري كنيد.
پ – همدلي: همدلي در بردارندهي درجه اي است كه افراد به احساسات و نگرانيهاي ديگران توجه نشان مي دهند.
* فرصت كافي براي با ديگران بودن فراهم كنيد، خودپسند نباشيد.
* از ديگران سئوال كنيد و خوب به جوابهايشان گوش دهيد.
* به صورت فعال نظرات، عقايد و احساسات ديگران را قبل از تصميم گيري جستجو كنيد.
* اطلاعات و نظرات خود را با ديگران در ميان بگذاريد و به زندگي و مشكلات آنها توجه نماييد.
* به موفقيت افراد امتياز و بازخورد مثبت نشان دهيد.
روش اتخاذ ديدگاه قرباني كه در درمان افراد جامعه و متجاوزين جنسي به كار مي رود نيز در پي تقويت همين حس مي باشد. در اين روش مهاجمان جوانب آزار دهندهي جنايتي شبيه عمل خود را كه از ديدگاه قربانيان نوشته شده است مي خوانند. آنها نوارهاي ويديوئي را مشاهده مي كنند كه در آنها قربانيان با چشمان اشكبار، آن لحظات تجاوز را تعريف مي كنند. سپس مهاجمان دربارة عمل خود از ديدگاه قرباني مطلبي مي نويسند كه در آن، احساس قرباني را در ذهن مجسم مي كنند. آنان اين نوشته را براي يك گروه درمانگر مي خوانند و سعي مي كنند به سئوالات مطرح شده دربارهي حمله از ديدگاه قرباني جواب دهند. در نهايت، مهاجم از طريق بازآفريني صوري جنايت در شرايط مشابهي قرار مي گيرد، اما اين باز نقش قرباني را بازي مي كند (گلمن، 1380).
ت – انگيزه:
* فعالانه در جستجوي موفقيت هايي باشيد كه كارها را بهبود بخشد.
* اهدافي بيشتر از آنچه از شما خواسته شده انتخاب كنيد.
* عليرغم مشكلات و موانع روي دستيابي به هدف اصرار داشته باشيد.
ث – هيجان:
* وقتي عاطفه منفي احساس مي كنيد، سعي كنيد مثبت نگاه كنيد. از خودتان بپرسيد چطور احساس مي كنم و چه چيزي احساسم را بهتر خواهد كرد.
* از احساساتتان براي كمك به خودتان و براي تصميم گيريها استفاده كنيد، با جايگزيني هاي ديگر چه احساسي خواهيد داشت.
* با صداقت به احساسات منفي خودتان اعتراف كنيد و آنها را به سوي جايگزيني حركت دهيد.
* از انرژي همراه خشم، براي تغيير موقعيت استفاده كنيد و به جاي احساس خشم احساس نيرو كنيد.
* پس از اينكه عصباني شديد، ابتدا سعي كنيد خود را خونسرد كنيد نه اينكه در پي حل مشكل باشيد.
ج – مهارتهاي اجتماعي:
* راههايي كه دايره اي ارتباطات شما را گسترش مي دهد، بيابيد.
* حد و مرزهايي جهت دوستي تعيين كنيد و افراد را در اين حلقه نگه داريد.
* در طرحها و نقشه ها و اطلاعات و منابع با ديگران مشاركت كنيد.
موريس الياس (به نقل از گلمن، 1380، به نقل از پارسا، 1382) در برنامهي آموزش جهت ارتقاي سطح آگاهي اجتماعي نتايج را زير را بدست آورده است:
* افزايش حساسيت نسبت به احساسات ديگران
* بهبود درك پيامدهاي رفتار خود
* افزايش توانايي در موقعيت هاي بين فردي و برنامه ريزي براي عمل مناسب
* افزايش عزت نفس
* افزايش رفتارهاي جمع گرايانه
* ياري طلبي دوستان از فرد
* كاهش رفتارهاي ضد اجتماعي، خودفرسا و ؟؟
* ارتقاي سطح مهارتهاي فرد در زمينه نحوهي آموختن
* افزايش خويشتن داري، هشياري اجتماعي و تصميم گيري جمعي
مدل هوش هيجاني ماير و سالووي (1999 و 1990)
مدل هوش هيجاني ماير و سالووي يك رويكرد مبتني بر هوش و توانايي – مدار است. آنها آغازگران نظريه هوش هيجاني هستند، و زماني كه براي نخستين بار اين مفهوم را به كار بردند، مقصود آنها اين بود كه توجه روشن تري نسبت به رابطه بين هيجان و شناخت (استدلال) ايجاد كنند. نوشته هاي آنها در اين زمينه به ميزان زيادي بر نظريه هاي بعدي نفوذ داشت و پايه اي براي اكثر تحقيقات علمي و تأمل در اين مفهوم بوده است (كاروسو، 1999 ؛ به نقل از بار – اُن ، 2000)
در اين مدل، هوش هيجاني به عنوان «توانايي درك و تظاهر هيجانها، فهم و به كارگيري هيجان ها، و اداره هيجانها جهت تقويت رشد شخصي» تعريف مي شود (ماير و سالووي، 1997 ؛ سالووي و ماير ، 1990 ؛ به نقل از ماير، 2001). اما اخيراً سالووي و ماير (1997) در تجديدنظر در مورد تعريف اوليه خود، از تعريف «تفكر در مورد احساسات» را تأكيد ناكافي دانستند. بنابراين، آنها در يك تعريف تجديد نظر شده و پيچيده هوش هيجاني را بر اساس كفايت هاي اختصاصي آن شامل:
1) توانايي درك و ابراز هيجان به شكل صحيح
2) تسهيل هيجاني فكر
3) فهم و تحليل اطلاعات هيجاني و به كارگيري آگاهي هيجاني
4) توانايي تنظيم هيجان ها جهت ارتقا رشد هيجاني و عقلاني و سلامت، تعريف نمودند. اساساً مدل آنها از هوش هيجاني با اين عقيده آغاز مي گردد كه هيجانها در بردارنده اطلاعات درباره روابط هستند. هنگامي كه روابط يك شخص با شخص يا شيء ديگر تغيير مي كند، به تبع آن هيجانات وي نيز نسبت به آن شخص يا شيء تغيير مي يابد. بنابراين، هوش هيجاني به نوبه خود، به توانايي شناسايي معناي هيجانها و رابطه بين آنها و استدلال و حل مسأله بر مبناي آنها اشاره دارد. علاوه بر اين هوش هيجاني را براي تقويت فعاليت هاي شناختي نيز به كار مي گيرند (ماير، 2001). در نتيجه، طبق اين ديدگاه مي توان كفايت هاي اساسي درگير در هوش هيجاني را شامل ادراك هيجان در خود و ديگران، فهم اين هيجان ها و اداره هيجان ذكر نمود (فلدمن، 2001 ؛ به نقل از ماير، 2001). با تعريف اخير از مفهوم هوش هيجاني، آنها تحليل خود از توانايي هاي مرتبط با هيجان را به چهار حوزه از مهارتها تقسيم كرده و آنها را رشته ها ناميدند (ماير، 2001). هر يك از اين حوزه ها، گروهي از مهارتهاي فرعي اساسي تر هر حوزه هستند كه به طور افزايشي به مهارتهاي ساير حوزه هاي مدل وابسته ميباشند.
در جدول شماره 1-2 ، چارچوب نظري هوش هيجاني مدل ماير و سالووي شامل حوزههاي چهارگانه و مهارتهاي فرعي نشان داده شده است (ماير، 2001).
جدول شماره 1-2 : چارچوب هوش هيجاني: جدول (ماير و سالووي، 1999؛ به نقل از تيره گري، 1384) ادراك، ارزيابي و تظاهر هيجاني * توانايي شناسايي هيجان در حالات جسماني و روانشناختي * توانايي شناسايي هيجان در ساير افراد و موضوعات * توانايي ابراز صحيح هيجانات و بيان نيازهاي مرتبط با آن احساسات * توانايي تمايز بين درستي يا نادرستي، صحت و سقم ابراز احساسات تسهيل هيجاني تفكر * توانايي هدايت مجدد و تقدم بخشي به تفكر خود بر پايه احساسات مرتبط با موضوعات، رويدادها و ساير افراد * توانايي ايجاد يا رقابت بين هيجان هاي زنده براي تسهيل قضاوتها و خاطرات مرتبط با احساسات * توانايي تسلط بر نوسانات خلقي به منظور اتخاذ ديدگاه هاي گوناگون * توانايي يكپارچه سازي اين چشم اندازهاي القاء شده از طريق خلق * توانايي استفاده از حالات هيجاني جهت تسهيل حل مسأله و خلاقيت فهم و تحليل اطلاعات هيجاني: به كارگيري آگاهي هيجاني * توانايي فهم نحوه ارتباط بين هيجان هاي مختلف * توانايي درك علل و پيامدهاي احساسات * توانايي تغيير احساسات مركب، مانند تركيب هيجاني و حالات حساسي متضاد * توانايي فهم و پيش بيني انتقال هاي احتمالي بين هيجانها تنظيم هيجان* توانايي پذيرش احساسات، شامل هر دو احساس خوشايند و ناخوشايند * توانايي بازنگري و تفكر در مورد هيجانها * توانايي درگير شدن، تداوم و رها شدن از يك حالت هيجاني، بسته به قضاوت در مورد سودمندي و ارزش اطلاعاتي آن * توانايي اداره هيجان در خود و ديگران
در اين مدل، آنها بين رشته دوم مهارتها (استفاده از هيجانها براي تسهيل تفكر) و سه رشته ديگر تفاوت قائل شده اند. از اين نظر، در حاكي كه رشته هاي 1 و 3و 4 در بردارنده استدلال درباره هيجانها هستند، رشته 2 تنها شامل استفاده از هيجانها براي تقويت استدلال است.
جدول شماره 2-2 : مرور مدل چهار رشته اي هوش هيجاني با تأكيد بر رابطه آن با هوش و شخصيت جدول ازماير و همكاران (2001)، به نقل از دهقاني آراني (1384).
رشته ها توصيف بخش رابطه با هوش و شخصيت 1- اداره هيجان توانايي اداره هيجانها و روابط هيجاني براي رشد شخصي و بين فردي همساز با شخصيت و اهداف 2- فهم هيجان توانايي درك اطلاعات هيجاني درباره روابط، گذار از يك هيجان به هيجان ديگر، اطلاعات زباني درباره هيجان جايگاه مركزي پردازش انتزاعي و استدلال درباره هيجان ها و اطلاعات هيجاني 3- تسهيل تفكر به وسيله هيجان توانايي بكارگيري اطلاعات هيجاني و راهبردي براي تقويت تفكر اندازهگيري و انطباق تفكر به صورتي كه تكاليف شناختي اطلاعات هيجاني را قابل استفاده سازد. 4- درك هيجان توانايي شناسايي هيجانها و چهرهها و تصاوير درونداد اطلاعات براي هوش
2-3-2 : رويكرد مختلط كه مبتني بر توانايي و ساير ويژگي ها. مانند انگيزش و حالت هاي هوشياري است كه هوش هيجاني را با ساير مهارتها و ويژگي هايي مانند بهزيستي و سلامت، انگيزش و توانايي برقراري رابطه با ديگران تركيب مي كند (ماير، 2001)
در پي عموميت يافتن مفهوم هوش هيجاني، تعريف آن به طور اساسي تغيير يافت. در تعريف گلمن در سال 1995 ، هوش هيجاني واحد به پنج حوزه زير گرديد:
«آگاهي از هيجان هاي خود، مديريت هيجانها، خودانگيزي، شناسايي هيجانها در ديگران و اداره روابط» (ماير، 2001 ؛ گلمن، 2000 ، 1995، به نقل از پارسا، 1382).
جدول شماره 3-2 : مؤلفه هاي هوش هيجاني مورد سنجش در پرسشنامه EQ-I (بار – ان، 2000 ، 1997 ؛ به نقل از دهقاني آراني، 1384).
مولفه هاي درون فردي خودآگاهي هيجاني ابراز وجود احترام به خود خود شكوفايي استقلال مولفه هاي بين فردي همدلي مسئوليت پذيري اجتماعي روابط بين فردي مولفه هاي مديريت استرس تحمل فشار رواني كنترل تكانه مولفه هاي سازش پذيريحل مسأله واقعيت سنجي انعطاف پذيري مولفه هاي خلق كلي شادكامي خوشبيني
خودآگاهي هيجاني (ES) :
خودآگاهي هيجاني توانايي تشخيص و درك احساسات است. اين مولفه تنها آگاهي از احساسات يك فرد و هيجانات وي نيست بلكه همچنين شامل توانايي تمايز و تفاوت بين آنها به منظور پي بردن به اين امر است كه شخص چه احساسي دارد و چرا اين احساس در او شكل گرفته است و همچنين به منظور پي بردن به آن چه سبب اين احساسات است. مشكلات جدي در اين حوزه در موقعيت هاي «آلكسي تايمي» (توانايي در بيان كلامي احساسات) يافت ميشود (بار – ان 1997)
قاطعيت (AS):
قاطعيت توانايي بيان احساسات، عقايد و افكار خود دفاع از حقوق خود به شيوه اي غيرمخرب است. قاطعيت داراي سه بعد است:
الف) توانايي بيان احساسات (مثل قبول و ابراز خشم، صميميت و احساسات جنسي).
ب) توانايي بيان آشكار عقايد و افكار خود (مثل توانايي بيان باورهاي مخالف و اتخاذ موضعي مشخص حتي اگر به لحاظ عاطفي انجام آن دشوار و باعث از دست رفتن امتيازي شود).
ج) تواناييي ايستادگي براي احقاق حقوق خود (مانند اجازه ندادن به ديگران كه شما را اذيت كنند يا از شما امتياز بگيرند).
افراد قاطع، كمرو و خجالتي نيستند، آنها مي توانند احساساتشان را (اغلب به طور مستقيم بدون پرخاشگري و فحاشي ابراز كنند (بار – ان، 1997).
حرمت ذاتي (SR) :
حرمت ذات توانايي احترام به خود و پذيرش خود به عنوان شخصي اساساً خوب است. احترام به خود اصولاً قبول و دوست داشتن خود آن گونه كه هستيم مي باشد. پذيرش خود، توانايي پذيرش جنبه هاي مثبت و منفي و محدوديتها و قابليت هاي خود است. مولفه مفهومي هوش هيجاني با احساسات كلي اينست، نيروي دروني، اعتماد به نفس، خودباوري و احساس كفايت نسبت به خود همراه است. اعتماد به خود و عزت نفس با خود باوري و مفهوم نسبتاً خوب رشد يافته هويت مرتبط است. شخص صاحب حرمت ذات احساس عدم كفايت و حقارت مي كند (بار – اُن، 1997).
خودشكوفايي (SA) :
خودشكوفايي به توانايي شناخت توانمندي هاي بالقوه خود اشاره دارد. اين بعد از هوش هيجاني تبيين جستجو براي غنا و معني بخشيدن به زندگي است. تلاش براي شكوفا كردن توانايي هاي بالقوه خود كه در بردارنده انجام فعاليتهاي مفرح و معنادار است و مي تواند به معناي تلاش در همه عمر و فعاليت پرشور براي رسيدن به اهداف بلندمدت تعبير شود. خودشكوفايي فرآيندي مستمر و پويا براي كسب حداكثر رشد تواناييها و قابليت ها و استعدادهاست. اين مقياس به تلاش مصرانه براي داشتن بهترين عملكرد و تلاش براي بهتر ساختن خود مربوط است. خودشكوفايي به حساس و توجه به خود وابسته است. (بار – ان، 1997).
استقلال (IN) :
استقلال عبارت است از توانايي خود هدايتگري و خودكنترلي در تفكر و عمل و قدم وابستگي عاطفي مي باشد. افراد مستقل افرادي خود اتكا در برنامه ريزي و تصميم گيري هاي مهم مي باشند. به هر حال اين افراد قبل از تصميم گيري در جستجوي ديدگاه ديگران بر مي آيند و به آنها توجه مي كنند. مشورت با ديگران لزوماً نشانه وابستگي نيست. استقلال اساساً توانايي رفتار خودمختار در مقابل نياز حفاظت و حمايت است. اشخاص مستقل از اتكا به ديگران براي برآوردن نيازهاي عاطفيشان پرهيز مي كنند. مستقل بودن به ميزان اعتماد به خود، نيروي دروني و به تمايل در برآوردن انتظارات و تعهدات بدون اينكه اسير آنها شوند مبتني است (بار – ان، 1997).
همدلي (EM) :
همدلي عبارت است از توانايي آگاهي، درك و پذيرش احساسات ديگران و حساس بودن به اين كه آنها چرا و چگونه و چه چيزي را احساس مي كنند. همدل شدن كسب توانايي با شناخت هيجانات و عواطف ديگران است. افراد همدل به ديگران توجه دارند و به نگراني در مورد علائق آنها توجه نشان ميدهند.
روابط بين فردي (IR) :
مهارت ارتباط بين فردي شامل توانايي برقراري و حفظ ارتباطات متقابل است كه صميميت و تعادل محبت از ويژگي هاي آن است. رضايت متقابل شامل تبادلات اجتماعي معنادار است كه به طور بالقوه رضايت بخش و لذت بخش است. از ويژگي هاي ارتباط مثبت بين فردي، توانايي صميميت و محبت و انتقال دوستي به شخص ديگر است. اين بعد هم با ضرورت كسب روابط دوستانه با ديگران هم با توانايي احساس راحتي و آرامش در چنين روابطي داشتن انتظارات مثبت از چنين روابط مثبت مرتبط است. اين مهارت اجتماعي عموماً نياز به داشتن حساسيت نسبت به ديگران، تمايل به برقراري ارتباطات و احساس رضايت از اين روابط است (بار – ان 1997).
مسئوليت پذيري اجتماعي (SR) :
مسئوليت پذيري اجتماعي نشان دادن خود به عنوان يك عضو سازنده، شركت كننده و همكاري كننده در يك گروه اجتماعي است. اين توانايي شامل مسئول بودن است حتي اگر به صورت شخصي از اين رابطه سود برده نشود. چنين افرادي داراي وجدان اجتماعي هستند و رفتارهاي آنها به صورت پذيرش مسئوليت هاي اجتماعي جلوه گر مي شود. اين مولفه با توانايي انجام كاري براي ديگران يا با ديگران، پذيرش ديگران و عمل مطابق با وجدان، مرتبط است. اين اشخاص داراي حساسيت بين فردي اند و مي توانند ديگران را بپذيرند و استعدادهايشان را به نفع جمع و نه فقط به خاطر وجودشان به كار گيرند. كساني كه فاقد اين توانايي اند ممكن است از نگرشهاي ضد اجتماعي لذت ببرند، موجب آزار ديگران شوند و از ديگران سوء استفاده كنند (بار – ان ، 1997).
حل مسئله (PS) :
قابليت حل مسأله، توانايي شناسايي و تعريف مشكلات، همچنين ايجاد و انجام راه حل هاي بالقوه موثر است. حل مسأله ماهيت چند مرحله اي دارد و شامل توانايي انجام اين مراحل است:
الف) احساس وجود مشكل و احساس داشتن كفايت و انگيزه كافي براي مقابله موثر با آن
ب) تعريف و تدوين مشكل تا حد امكان (مثلاً روش مسأله گشايي گروهي)
د) تصميم گيري و انجام يكي از راه حل ها (بررسي دلايل موافقت و مخالفت هر راه حل و انتخاب بهترين مسير براي عمل).
حل مسأله با وظيفه شناسي، منظم بودن و نظام داري در دنبال كردن و رسيدن به مشكل مربوط است. اين مهارت همچنين با تمايل به انجام حداكثر توان مقابله با مشكلات به جاي اجتناب از آنها مرتبط است (بار – اُن 1997).
واقعيت سنجي (RT) :
واقعيت سنجي توانايي ارزيابي انطباق بين آنچه تجربه مي شود و آن چه عيناً وجود دارد، مي باشد و شامل تحقيق درباره شواهد عيني براي تأييد، توجيه و اثبات احساسات، ادراكات و انديشه هاست. واقعيت سنجي شامل درك موقعيت كنوني، تلاش براي فهم امور به طور صحيح و تجربه رويدادها آن گونه كه واقعاً هستند بدون خيالبافي و روياپردازي بيش از اندازه است. در اينجا تأكيد به عمل گرايي، عينيت و دقت ادراك شخص و اثبات افكار و انديشههاي شخصي است. يكي از جنبه هاي مهم اين مقياس ميزاني از شواهد واضح ادراكي در تلاش براي ارزيابي و سازگاري با موقعيت هاست كه شامل توانايي تمركز و دقت در بررسي راههاي سازگاري با موقعيت هاي پيش آمده است. واقعيت سنجي به سازگاري با موقعيت هاي جديد، عقب نشيني نكردن از جهان واقعي و وضوح و روشني ادراك و فرايند تفكر مربوط است. به زبان ساده تر واقعيت سنجي توانايي درك صحيح موقعيت جديد است (بار – ان، 1997).
انعطاف پذيري (FL) :
انعطاف پذيري توانايي منطبق ساختن عواطف، افكار و رفتار با موقعيت ها و شرايط دائماً در حال تغيير است. اين بعد از هوش هيجاني به توانايي كلي فرد در سازگاري با شرايط ناآشنا، غيرقابل پيش بيني و پويا بر مي گردد. افراد انعطاف پذير افرادي فعال، زرنگ و هميار هستند و در واكنش به شرايط تغيير بدون تعصب عمل مي كنند. اين افراد زماني كه مشخص شود اشتباه كرده اند قادرند ذهنيات خود را تغيير دهند. آنها نسبت به افكار، جهت گيريها، روشها و اعمال مختلف و متفاوت گشاده رو و صبورند (بار – ان، 1997).
تحمل فشار (ST) :
تحمل فشار عبارت است از توانايي مثبت مقاومت در برابر رويدادها و موقعيت هاي فشارزا بدون توقف از طريق سازگاري فعال و مثبت در برابر فشار، اين توانايي به معني پشت سر گذاشتن موقعيت هاي مشكل ساز بدون از پا در آمدن است. اين توانايي مبتني است بر:
الف) قابليت انتخاب روشهايي براي سازگاري با فشار (يعني چاره جويي و موثر بودن و توانايي يافتن روشهاي مناسب و آگاهي از نحوه انجام آنها)
ب) تمايل خوش بينانه به تجارب جديد و تغييرات جديد و تمايل به داشتن توانايي غلبه بر مشكل موجود (يعني باور داشتن به توانايي خود در برخورد و مقابله با اين موقعيت ها)
ج) اين احساس كه شخص مي تواند موقعيت فشار را كنترل كند يا بر آن تأثير بگذارد(يعني حفظ آرامش و داشتن كنترل).
اين بعد از هوش هيجاني به آنچه كه «قدرت من» و «سازگاري مثبت» گفته مي شود شبيه است. تحمل فشار با آرامش و خودداري و مواجه شدن با مشكلات بدون تحت تأثير هيجانات شديد واقع شدن مرتبط است. كساني كه تحمل فشار را در حد بالايي دارا هستند بحران ها و مشكلات را بهتر پشت سر مي گذارند و كمتر دچار احساس نااميدي و بي ياوري مي شوند و اضطراب اغلب زماني حادث مي شود كه فرد در اين بعد از هوش هيجاني درست عمل نكند. كه اين مسأله تأثير بيمار گونه اي بر كل عملكرد فرد دارد مانند توجه ضعيف، شكل داشتن در تصميم گيري و مشكلات جسمي مثل بدخوابي (بار – ان، 1997).
كنترل تكانه (IC) :
كنترل تكانه، توانايي مقاومت يا به تأخير انداختن تكانه، سابق يا وسوسه انجام عملي است، اين توانايي در پذيرش تكانه هاي پرخاشگرانه، خوددار بودن و كنترل خشم، پايين بودن تحمل ناكافي، ناتواني در كنترل مشكلات، فقدان خودكنترلي، آزارگري و رفتارهاي تند و غير قابل پيش بيني تجلي مي كند (بار-ان، 1997).
شادكامي (HA) :
شادكامي توانايي راضي بودن از زندگي خود، لذت بردن از خود و ديگران و شاد بودن است. اين توانايي شامل رضايت از خود، خشنودي كلي و توانايي لذت بردن از زندگي است. اين مولفه از هوش هيجاني شامل توانايي لذت بردن از جنبه هاي مختلف زندگي خود و به طور كلي زندگي است. افراد شادمان اغلب احساس خوبي و راحتي چه در محيط كار و چه در اوقات فراغت دارند.
شادكامي يا احساس كلي شادي و نشاط مرتبط است. شادكامي پيامد جانبي يا شاخص مهم درجه كلي هوش هيجاني و عملكرد هيجاني مشخص است. شخصي كه در اين مقياس ضعيف است ممكن است نشانه هاي نوعي افسردگي از قبيل نگراني، عدم اطمينان به آينده، كنارگيري اجتماعي، كمبود در برآورده شدن نيازها، احساس گناه، نارضايتي از زندگي و در موارد شديدتر افكار و رفتار خودكشي را داشته باشد.
خوشبيني (OP) :
خوشبيني توانايي نگاه كردن به طرف روشن تر زندگي و حفظ يك زندگي مثبت حتي در رويارويي با بداقبالي است. خوش بيني نشان دهنده اميد به زندگي و رويكردي مثبت به زندگي روزمره است. خوش بيني برعكس بدبيني است كه يكي از نشانه هاي رايج افسردگي مي باشد (بار – ان، 1997).
فهرست اختصاصي ويژگي هاي تعريف كننده هوش هيجاني در هر يك از مدل هاي سه گانه در جدول شماره 4-2 ذكر شده است.
جدول شماره 4-2 : ويژگي هاي ساختاري هوش هيجاني (ماير، 2001؛ به نقل از دهقاني آراني، 1384)
رويكرد تواناييرويكرد مختلطماير، كاروسو، سالووي (1990)تجديد نظر شده توسط سالووي و ماير (1999)گلمن (1995)تجديد نظر توسط گلمن (1998)بارسان (1997)1) توانايي آگاهي هيجاني براي درك صحيح هيجانهادرك صحيح هيجان هاي متظاهر در چهرهها، موسيقي و طرح ها2) توانايي به كارگيري هيجانها براي تسهيل تفكرمرتبط ساختن صحيح هيجانها به ساير احساسات پايه (رنگها، بافتها)استفاده از هيجانها براي تغيير چشم اندازها3) توانايي فهم هيجانها و معاني آنهاتوانايي تحليل هيجانها به جزاءتوانايي فهم احتمال انتقال و يك احساس به احساس ديگر توانايي فهم احساسات مركب در داستان ها4) توانايي اداره هيجانهاتوانايي اداره هيجان در خودتوانايي اداره هيجان در ديگران1) خودآگاهيآگاهي هيجانيخودارزيابي صحيحاطمينان به خود2) تنظيم خودكنترل خودقابليت اعتمادبا وجدان بودنسازش پذيري، بدعت3) انگيزشسائق پيشرفت، تعهد، ابتكار، خوشبيني4) همدليفهم ديگران، رشد ديگران، خدمتگذاري تفوق بر گوناگونيآگاهي سياسي5) مهارت هاي اجتماعينفوذ، ارتباط، مديريت تعارضرهبري، تسهيل كننده تغييرايجاد پيوند، همكاري و تعاونتوانايي هاي گروهي1) هوش هيجاني درون فرديخودآگاهي هيجانيابراز وجود، احترام به خود، خود شكوفائي2) هوش هيجاني بين فرديهمدلي، روابط بين فرديمسئوليت پذيري اجتماعي3) هوش هيجاني سازش پذيريحل مسأله، واقعيت سنجي، انعطاف پذيري4) هوش هيجاني مديريت استرستحمل استرس، كنترل تكانه5) هوش هيجاني خلق كلي شادكامي، خوشبيني
تعاريف سلامت رواني
واژه فارسي بهداشت از دو كلمه «به» به معني نيكو و پسنديده و «داشت» به معني نگاه داشتن و حفظ كردن تشكيل شده كه معني ساده آن حفظ و نگاهداري چيزي به نحو نيكو و مطلوب است. پس بهداشت در واقع يك فرآيند است كه از طريق آن و با استفاده از راهكارهاي مناسب به حفظ و نگهداري آنچه باارزش است مي پردازيم. در جهان پزشكي، طبيعتاً آنچه با ارزش است سلامتي انسان است. پس درونمايه بهداشت حفظ و نگاهداري بهينه سلامتي بيشتر است. در اينجا بلافاصله دو سئوال مهم مطرح مي شود: اول، سلامتي چيست؟ و فرد سالم كيست؟ دوم، چگونه مي توان سلامتي را حفظ و از آن نگاهداري كرد؟ مسلماً اگر هدف را تعريف بهداشت و يا سلامت رواني بايد بيماري رواني را نيز تعريف كرد.
بحث درباره سلامتي و بيماري مدت مديدي است كه فكر پژوهشگران را به خود مشغول ساخته است. هنگامي كه از پزشك معروف انگليسي آسلر در اواخر قرن نوزدهم تعريف سلامتي را خواستند وي چنين پاسخ داد: «عدم وجود بيماري در فرد سلامتي است» و هنگامي كه پرسيدند پس در اين صورت بيماري چيست، آسلر بي درنگ پاسخ داد: «عدم وجود سلامتي»!
محققين امروزه اعتقاد دارند كه ملامتي و بيماري يك حالت مطلق و مستقل در انسان نيست يعني بيماري و سلامتي يك «رويداد» نيستند بلكه يك «فرآيند» محسوب مي شوند. وضعيت جسماني و رواني انسان در يك طيف يا گستره قابل بررسي است. بدين معني كه انسان مي تواند در درجات و باشد گوناگون بيمار يا سلامت باشد.
تعريف پزشكي از بيماري و سلامتي مشخص است. البته همان گونه كه خواهيم ديد اين تعريف دچار دگرگوني هاي بسياري شده و امروزه كمتر متخصصي به آن اعتقاد كامل دارد. ديدگاه پزشكي سنتي غربي را درباره بيماري مي توان بدين صورت خلاصه كرد. «بيماري يعني بروز اختلال يا آسيب به بافت هاي بدن كه متعاقب آن عوارض غير و مشخص ظاهر مي گردد.» اين عوارض يا نشانگان واكنش طبيعي بدن نسبت به بروز آسيب است.
بسياري از پژوهشگران در حيطه روان شناسي نشان داده اند كه فرد پس از شناخت اختلال و تشخيص نوع بيماري وارد مرحله اي ميشود كه در آن ايفاي نقش بيماري صورت مي گيرد. اين مرحله كه آن را «نقش اجتماعي بيماري» مي نامند بدين ترتيب است كه از نظر اجتماعي فرد بيمار بايد نقشي متفاوت از آنچه در وضعيت سلامتي دارد ايفا كند (وايتمن 1982). براي مثال، بسياري از مسئوليت هاي اجتماعي و فردي از بيمار سلب مي شود، اجازه خارج شدن موقت از جامعه، انزوا و دوري جستن از برخوردها و معافيت از انجام تكاليف و وظايف فردي و اجتماعي و خانوادگي به او داده مي شود. مجوز عدم فعاليت شغلي را جامعه صادر مي كند. بيمار مجاز مي شود تا بيش از پيش ابراز احساسات كند و درد و ناراحتي خود را ابراز نمايد. در عين حال اطرافيان فرد بيمار مكلف مي شوند تا از وي نگاهداري كنند و احتياجات وي را فراهم سازند (افزايش حمايت عاطفي و اجتماعي). در مقابل اين «مجوزها» بيمار نيز موظف مي شود براي بهبود و بازگشت هر چه سريعتر به جامعه تلاش كند و همچنين موظف مي شود تا با فرايند درمان همكاري كامل داشته باشد. بيماري كه از دستورات پزشك و مسئولين اطاعت بي چون و چرا مي كند «يك بيمار خوب» شناخته مي شود. حال و صورتي كه مدت بيماري به درازا انجامد و يا در حال مثمرثمر واقع نشود به تدريج ماهيت اين نقش اجتماعي تغيير مي يابد. فرد بيمار به عنوان يك موجود ناتوان از جامعه طرد مي شود. تاريخ پزشكي بارها اين مسأله را در مورد بيماران رواني، افراد سلول و جذاميان يا بيماران مزمن و لاعلاج در ادوار مختلف نشان داده است.
اهداف و مقاصد بهداشت رواني
در اكثر كتب اهداف و مقاصد بهداشت رواني همان اهداف و مقاصدي است كه بهداشت عمومي سعي در عمل كردن به آنها دارد، با اين تفاوت كه بهداشت رواني با حفظ سلامت روان و بهبود وضع رواني سروكار دارد و حاكي كه محور اصلي بهداشت عمومي سلامت جسمي افراد جامعه است، اهداف بهداشت رواني را در اينجا ذكر ميكنيم و اكثر متخصصين درباره اين اهداف با هم توافق دارند سپس با ديدي انتقادي به تجزيه و تحليل آنها خواهيم پرداخت.
1- ايجاد سلامت به وسيله پيشگيري از بروز بيماريهاي رواني
2- كنترل عوامل موثر در بروز بيماري رواني و تشخيص زودرس بيماريهاي رواني
3- پيشگيري از عوامل ناشي از بازگشت بيماريهاي رواني و ايجاد محيط سالم براي برقراري روابط صحيح انساني
4- درمان به موقع بيماري رواني
5- ايجاد سيستم هاي حمايتي اجتماعي و رواني
6- شناخت علل و نحوه شيوع بيماريهاي رواني
سازمان بهداشت جهاني اين اهداف را در سه بخش كلي يعني پيشگيري، درمان و بازتواني يا توان بخشي تقسيم كرده و بنا به توصيه اين سازمان اهداف بهداشت رواني بايد از طريق چهار كانال اصلي عملي گردند: اول، ارائه خدمات بهداشتي براي پيشگيري از ابتلا به بيماري رواني، بيماريابي و درمان سريع بيماران. دوم، آموزش به متخصصين مثل روان پزشكان، روان شناسان، دانشجويان، پرستاران و كساني كه با بهداشت رواني سروكار دارند. سوم، با انجام پژوهش درباره علل و نحوه به وجود آمدن بيماري روتني و چگونگي درمان و پيشگيري. و چهارم، طرح و برنامه ريزي بهداشتي و گسترش مراكز روان پزشكي و درماني ايجاد هماهنگي بين برنامه هاي خدماتي آموزشي و پژوهشي (سازمان جهاني بهداشت، 1966). برخي از متخصصين مسأله بالا بردن سطح بهداشت و سلامتي را مطرح كردهاند (سازمان جهاني بهداشت، 1991) و هدف كلي بهداشت رواني را چنين تعريف كرده اند. «افزايش مثبت جوانب مختلف سلامت جسماني، رواني و اجتماعي همراه با پيشگيري از نابهنجاريهاي جسماني، رواني و اجتماعي» طبق اين تعريف ارتقا سطح سلامتي از سه راه قابل اجراست: آموزش، پيشگيري و حمايت يا محافظت.
در مورد آموزش، اسميت (1979) چنين نظر مي دهد: «آموزش در بهداشت يعني ايجاد ارتباط با افراد و گروههاي جامعه با هدف پيشبرد مثبت سلامتي و از ميان بردن بيماري از طريق تحت تأثير قرار دادن و تغيير دادن طرز فكر و اعتقادات و رفتار مسئولين و عموم مردم». هدف اصلي آموزش ارائه مشكلات و اطلاعات لازم و كمك به مردم براي كسب مهارتهاي اجتماعي است، به طوري كه افراد جامعه احساس كنند كه كنترل شخصي و قدرت تصميم گيري دارند.
بهداشت رواني:
بهداشت رواني عبارت است از پيشگيري از بروز بيماريهاي رواني و سالم سازي محيط رواني – اجتماعي تا افراد جامعه بتوانند با برخورداري از تعامل رواني با عوامل محيط فرد رابطه و سازگاري صحيح برقرار كرده و به هدفهاي بلند تكامل انساني برسند، بهداشت رواني در تعريف سازمان جهاني بهداشت به عنوان يكي از معيارهاي لازم براي سلامت عمومي در نظر گرفته شده است. از ديدگاه اين سازمان سلامتي عبارت است از «حالت رفاه كامل جسمي، رواني و اجتماعي و نه تنها نبود بيماري» (پورافكاري، 1379). در خلال دهه 1950 تعدادي از متخصصان كوششهايي انجام دادند تا فهرستي از ملاك هاي بهداشت رواني را تهيه كنند. براي مثال در سال 1959 در مورد بهداشت رواني فهرست طبقه بندي شده زير را ارائه داد:
الف: نگرشهاي مثبت به خود
ب: ميزان رشد و نمو يا خودشكوفايي
ج: ترتيب اصلي يا عملكرد يكپارچه رواني
د: خودمختاري يا استقلال شخصي
ه: درك صحيح از واقعيت
و: تسلط بر محيط.
از نظر دوويچ (1963)ملاك هاي مهم سلامت رواني عبارت است از:
الف: شناخت خود و محيط
ب: استقلال فردي
ج: رفتار بهنجار و منطبق با معيارهاي جامعه
د: يكپارچگي شخصيت (گنجي، 1376).
نگرشهاي مربوط به خود
- تسلط بر هيجانها – آگاهي از ضعف ها – رضايت از خويشتن
* نگرشهاي مربوط به ديگران
- علاقه به دوستي هاي طولاني و صميمي – احساس تعلق به يك گروه – احساس مسئوليت در مقابل محيط انساني و مادي
* نگرشهاي مربوط به زندگي – پذيرش مسئوليت ها – ذوق توسعه علايق و امكانات – توانايي اخذ تصميم شخصي- ذوق خواب كار كردن همچنان كه در تعريف بالا مي بينيم بهداشت رواني مطلوب يعني داشتن نگرشهاي كارآمد در مورد خود، ديگران و محيط، در اين حال پاسخهاي فرد سازگارانه خواهد بود. كورسيني (2001) بهداشت رواني را چنين تعريف مي كند: «وضعيت رواني يا مشخصه هاي سلامت هيجاني، رهايي نسبي از اضطراب و نشانه ها، ظرفيت برقرايي روابط پايا و توان رويارويي منظم با استرس ها و نيازمندي هاي زندگي». در اين تعريف به نشانه ها و ارتباط آن با بهداشت رواني اشاره شده است. پس همان طور كه ملاحظه شد در ارتباط با مفهوم بهداشت رواني ديدگاهها و نظرات متفاوتي ارائه شده است. به طور كلي مي توان گفت: مفهوم بهداشت روان در ارتباط با بهزيستي، رفاه اجتماعي و سازش منطقي با پيامدهاي زندگي مطرح مي شود و مي توان آنرا نوعي قابليت ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران، تغيير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل تضادها و تمايلات شخصي به طور منطقي عادلانه و مناسب دانست.
تعريف بهداشت رواني بر اساس ديدگاه هاي مكاتب مختلف روانشناسي:
مكتب زيست گرايي در مطالعه رفتار انساني بيشترين اهميت را بر بافت ها و اعضاي بدن قائل است. طبق اين نظر بهداشت رواني عبارت است از نظام متعادلي كه خوب كار مي كند به طوري كه اگر تعادل بهم بخورد، بيماري رواني ظاهر خواهد شد (گنجي، 1376).
مكتب روان تحليل گري مانند زيست گرايي بر تعادل بين ساخت ها، تشخيص و درمان استوار است. درباره بهداشت رواني مفاهيم روان تحليل گري زيادي وجود دارد. فرويد معياري كه براي سلامت رواني مطرح مي كند، وجود تماميت، در نيروهاي رواني مي باشد. منظور تعادل بين خود و فراخود از طرفي و بين سطح خودآگاه و ناخودآگاه از طرف ديگر مي باشد (گنجي، 1376).
از نظر ديدگاه رفتارگرايي بهداشت روان به محركها و محيط وابسته است. از ديدگاه رفتارگرايي بهداشت رواني، رفتاري است كه با محيط معيني و با نوعي بهنجاري رفتاري، سازگاري دارد (گنجي، 1376).
در ديدگاه شناختي، هم افر اد متعددي به روشهاي مختلف از ديدگاه خود، بهداشت رواني را تعريف مي كنند و ويژگي هاي آن را بر ميشمارند. انسان سالم بنابر نظر گلاسر (1963) كسي است كه داراي شرايط زير باشد:
* واقعيت را انكار نكند و درد و رنج را با انكار كردن ناديده نگيرد بلكه با موقعيت ها به صورت واقع گرايانه رو به رو شود، هويت موفق داشته باشد، يعني عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دريافت كند، هم احساس ارزشمندي كند و هم ديگران احساس ارزشمندي او را تأييد كنند. مسئوليت زندگي و رفتارش را بپذيرد و به شكل مسئولانه رفتار كند، پذيرش مسئوليت، كامل ترين نشانه سلامت رواني است.
* توجه او به نتايج درازمدت، مقطعي و منطبق بر واقعيت باشد.
* بر زمان حال و آينده تأكيد نمايد، نه بر گذشته و تأكيد او بر آينده نيز جنبه درون نگري داشته باشد نه صورت خيال پردازي.
اهميت درمان گلاسي نيز به سه اصل قبول واقعيت، قضاوت در درستي رفتار و پذيرش مسئوليت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخص اين سه اصل تحقيق يابد، نشانگر سلامت روان آن فرد ميباشد.
اليس (1960) اصولي را براي سلامت رواني در نظر گرفته است كه عبارتند از: نفع شخصي، رغبت اجتماعي، تحمل، انعطاف پذيري، پذيرش نداشته ها، اطمينان، تعهد و تعلق نسبت به چيزي خارج از وجود خود، تفكر علمي، پذيرش خود، خطر نمودن، لذت گرايي بلندپايه (اصغري پور، 1382).
معيارهاي بهداشت رواني در مكتب اسلام:
معيار سلامت رواني در مكتب اسلام تحت عنوان «رشد» به كار رفته است. لغت رشد به معناي قائم به خود بودن، هدايت، نجات، صلاح و كمال آمده است.
چنانچه مشاهده مي گردد، دستيابي به حداقل رشد مجوزي براي انجام كارهاي مستقل، انجام معاملات و دخالت در دارايي تلقي شده است و در اين مورد معناي قائم به خود بودن و توانايي زندگي مستقل داشتن بيشتر مورد توجه است دستيابي به حداكثر رشد كه به طور مترادف با تكامل به كار مي رود، در حقيقت فلسفه زندگي از ديدگاه اسلام است.
علاوه بر مفهوم كلي تكامل و رشد كه به عنوان معيار مطلوب بهداشت رواني مي توان از متون اسلامي استخراج كرد آموزشهاي گسترده اي نيز در مورد جنبه هاي مختلف كمك كننده و يا بازدارنده حركت تكاملي در اين مكتب وجود دارد كه داراي جنبه هاي علمي بسيار و در ضمن از سادگي و قابل فهم بودن و در حد گروههاي مختلف اجتماعي برخوردارند. بعضي از نمونه هاي اين آموزشها عبارتند از:
* قدرت تحمل نسبت به نظرات مختلف و گزينش ايمان به خدا و احساس تعهد و تكليف نسبت به خدا و دوري از قدرتهاي غيرخدايي
* احساس امنيت نسبت به گفتار شخصي
* انجام به موقع هر كار با توجه به شرايط زمان و مكان
* برنامه ريزي و كوشش در مورد امور مفيد و دوري از هر كار بيفايده
* قدرت تحمل نسبت به مردم و مدارا با آنها
* حسن خلق
* تقسيم وقت خود و توجه به سه نياز اصيل انسان (زندگي روزانه، معاد، لذت جويي)
* كوشش در دستيابي به علم و حكمت حتي با از دست دادن رفاه خود
* رازداري و كنترل گفتار
* عدم خودپسندي
* برداشت واقع بينانه از جهان، توجه به نشانه هاي خداوند و پند گرفتن از تاريخ و تجارب خود و ديگران (حسيني، 1377).
تعريف بهداشت رواني و سه سطح پيشگيري
بهداشت رواني عبارتند از مجموعه عواملي كه در پيشگيري از ايجاد و يا پيشرفت روند و حالت اختلالات شناختي، احساسي و رفتاري در انسان نقش موثر دارند. در سال 1964 ميلادي جرالد كپلن بر آن شد كه بر اساس طبقه بندي سطوح بهداشت عمومي كه در سال 1953 توسط هيوليدن و گورني كلارك صورت گرفته بود، بهداشت رواني را نيز در سه سطح مورد بررسي قرار دهد كه عبارتند از: پيشگيري اوليه، پيشگيري ثانويه و پيشگيري ثالثيه. پلكن پيشگيري اوليه يا نوع اول در بهداشت رواني را چنين تعريف مي كند: «كاهش در مقدار بروز موارد اختلال رواني در يك جامعه، به وسيله مقابله كردن با شرايط آسيب زا قبل از اينكه ايجاد شوند. هدف آن پيشگيري از بيمار شدن يك فرد خاص نيست. در مقابل، كوشش ميكند كه خطر ابتلاء به اختلالات را در كل جامعه مورد نظر كاهش دهد.»
تأكيد اساسي در اين بخش از پيشگيري، بر رويكرد به جامعه و جمعيت مورد نظر است كه در آن فعاليت هاي پيشگيري متوجه جمعيت «سالم» است، با اين هدف كه زمينه هاي رشد و تحول و تكامل سالم رواني را در جامعه به وجود آورد. بر اساس اين رويكرد، مفهوم پيشگيري در كودكان و نوجوانان جاذبه ويژه اي براي متخصصان بهداشت رواني به ويژه روان شناسان داشته است.
پيشگيري اوليه
اشاره دارد به كاربرد روشها و ابزاري كه در جلوگيري از ظهور بيماري موثر هستند و رفتارهاي مثبت را تقويت مي كنند. هدف مداخله در مرحله پيشگيري اوليه جلوگيري از شروع بيماري يا اختلال است، به نحوي كه احتمال وقوع آن را در مقطع زماني خاص كاهش دهد. اين هدف زماني به دست مي آيد كه عوامل سبب زا را از بين ببريم، از انتقال و شيوع بيماري جلوگيري كنيم، عوامل خطرزا را كاهش دهيم، مقاومت را بالا بريم و سلامتي را از طريق ايجاد شرايط محيطي مناسب افزايش دهيم.
در اساس، پيشگيري اوليه را مي توان در دو دسته از فعاليت هاي عمده خلاصه كرد:
1- فعاليت هايي كه از ايجاد بيماريها يا اختلالات رواني جلوگيري مي كنند (منظور مراقبت هاي ويژه است).
2- مداخله هاي تحقيقي براي تقويت و تحكيم سلامتي جسمي و رواني.
پيشگيري ثانويه
عبارت است از مداخله زودهنگام در شناخت و درمان سريع نشانگان يك بيماري يا اختلال با اين هدف كه از شيوع و گسترش آن (از نظر تعداد مورد) توسط كوتاه كردن مدت آن كاسته شود. بنابراين هدف شامل مراحل زير مي گردد: 1- كاهش علائم اختلال (كم كردن درد و رنج) 2- محدود كردن ادامه اختلال و رساندن آن به كمترين ميزان شيوع. بر اساس نظر يكي از محققان پيشگيري به نام كاون، دو روش اساسي در پيشگيري ثانويه وجود دارد: 1- شناسايي زودهنگام و سريع هر گونه علائم اختلال به منظور مداخله و درمان تخصصي و جلوگيري از عواقب تداوم اختلال 2- شناسايي نشانه هاي اختلال در تاريخچه رشد و تكامل فرد به منظور تأمين كوتاه ترين و موثرترين روش درمان و پيشگيري.
پيشگيري ثالثيه
عبارت است از كاستن از گسترش عوارض جنبي كه در حاشيه يك بيماري يا اختلال اصلي وجود دارد (كه اغلب ماهيت مزمن دارد). اين بخش اشاره دارد به فعاليت هاي توان بخشي كه افرادي را كه قبلاً به بيماريهاي مزمن رواني طولاني مدت هستند، قادر مي سازد كه با حداكثر تواناييهاي جسماني و رواني و اجتماعي خود فعاليت كنند. در اين راستا آموزش مهارتهاي شغلي و اجتماعي بسيار مفيد واقع ميشود.
در سال 1982 جورج البي ، يكي از پيشكسوتان بهداشت رواني در دنيا كوشيد تا مفاهيم پيشگيري از شيوع بيماري جسمي را در مورد اختلالات رواني به كار برد. او معادله اي را كه در زير مشاهده ميشود ارائه داد كه بر اساس آن مي توان نقش هاي جامعه، متخصصان و افراد را دستيابي به روشهاي پيشگيري از شيوع و گسترش بيماري يا اختلال رواني تعريف كرد. البي معتقد است كه كاستن از شيوع اختلالات رواني و نابهنجاري هاي رفتاري را مي توان با كم كردن صورت و يا ازدياد مخرج در معادله اي كه او داده است، ميسر كرد. به نظر او كاستن از استدلال و افزايش سه عامل مهارت سازگاري، عزت نفس و گروههاي حمايت كننده منجر به كاهش شيوع اختلال رواني مي گردد. اين امر به ويژه در مورد كودكان و نوجوانان مصداق بيشتري دارد. (دهقاني آراني، 1374)
معادله جورج آلبي
عوامل ارگانيك + استرس / مهارت سازگاري + عزت نفس + گروههاي حمايت كننده - درجه شيوع
در سال 1983 ، روان پزشك كانادايي به نام تومي ري گرانت متخصص كودكان و نوجوانان، سطوح مختلفي را كه اين روشهاي چندگانه پيشگيري مي توانند ايجاد كنند، شناسايي كرد. مهمترين بخش از روش اين متخصص، گسترده كردن شمول روشهاي مداخله پيشگيرانه در سطوح خانواده، اجتماعي – فرهنگي و اجتماعي – سياسي بود. اين روش فرصت بيشتري براي مداخله درماني و پيشگيري به متخصص مي دهد. بي توجهي به شرايط قانوني، حقوقي و اقتصادي در پيشگيري همه جانبه، نشانه بي توجهي به شرايط و ابزار و رويكردهاي موجود در جامعه است. اين گونه تحقيقات اگر طرح مناسبي داشته باشند و صحيح اجرا شوند و به درستي ارزيابي گردند، مي توانند پاسخگوي پرسش هاي متعددي مانند آنچه در پايين مي آيد، باشند:
1- سبب شناسي و بيماري شناسي ريشه اي اختلال موجود.
2- شناسايي كلي، كجا، چه وقت، چگونگي مداخلة پيشگيرانه.
3- عناصر اصلي مداخله، نقش نسبي عناصر جداگانه مداخله، و اهميت زمان بندي، دفعات و مدت و شدت مداخله.
4- نقش و كنش متغيرهاي ميانجي در تحول اختلال يا تداوم آن، يا قطع كردن رشد و تحول سالم و تجلي رفتار بيمارگونه به جاي آن.
5- روابط متقابل متغيرهاي فردي، متغيرهاي ميانجي و متغيرهاي به دست آمده از نتايج مداخله.
بنابراين عناصر اصلي براي يك طرح مداخله پيشگيرانه شامل شناسايي عوامل زير است:
1- تعريف گروهي از جامعه كه در معرض خطر اختلال قرار دارند.
2- اختلال كاملاً تعريف شده اي كه در جامعه وجود دارد و سبب ايجاد ناراحتي كلي در سطح جامعه مي شود.
3- نظريه كاملاً تعريف شده اي درباره سبب شناسي و علل بيمارگونه اختلال (تعريف روشن فرايندهاي زيربنايي پاتوفيزلوژي و پيكوپاتالوژي).
4- مداخله پيشگيرانه كاملاً مستدلي كه هر سه عوامل بالا را در نظر مي گيرد.
چنين رويكردي به ما اجازه مي دهد كه طيف وسيعي از روشهاي مداخله پيشگيرانه را در حالي آزمايش كنيم كه: 1- شرايط خاص 2- با گروههاي خاص 3- و بيماريهاي خاص موجود باشد. ولي غالباً روشن نيست كه اين معيارها (يا عناصر اصلي) تا كنون كاملاً و با دقت مورد پژوهش هاي بسيار اساسي و كنترل شده قرار گرفته اند (سيلورمن ، 1996 ؛ به نقل از: سپهريان آذر، 1385)
اصول بهداشت رواني
چنانكه قبلاً ذكر شد، هدف اصلي بهداشت رواني، پيشگيري است و اين منظور به وسيله ايجاد محيط فردي و اجتماعي مناسب حاصل ميگردد.
اصول اساسي بهداشت رواني عبارت است از:
1- احترام فرد به شخصيت خود و ديگران.
2- دانستن اين حقيقت كه رفتار انسان معلول عواملي است.
3- دانستن اين حقيقت كه رفتار انسان معلول عواملي است.
4- آشنايي به اينكه رفتار هر فرد تابع تماميت وجود اوست.
5- شناسايي نيازها و محركهايي كه سبب ايجاد رفتار و اعمال انسان مي شود.
ديدگاهها و نظريه ها در سلامت رواني
از نظر تاريخي كليه ديدگاهها و نظريه هاي ارائه شده در مورد سلامت رواني را مي توان در سه گروه كلي جاي داد. نخست ديدگاههايي كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم تحت تأثير مدل پزشكي كه ذكر آن رفت قرار داشته و دارند. اين دسته از نظريات را مي توان تحت عنوان كلي «ديدگاه گروهي» مطرح كرد. دوم نظرياتي كه تحت تأثير رويكرد انسان گرايي مطرح شده اند و اصولاً بر فرديت انسان تأكيد مي ورزند. اين دسته از نظريات را مي توان تحت عنوان كلي «ديدگاه فردي» مورد بررسي قرار داد. و سوم، نظريه هايي كه كلاً جامعه و معضلات اجتماعي را مورد بررسي قرار داده اند و تحت عنوان كلي «ديدگاه اجتماعي» قابل تجزيه و تحليل هستند.
ديدگاه گروهي شامل هسته اصلي نظريات مطرح را روان شناسي و روان پزشكي سنتي مي شود. نظريه پردازهاي سنتي درباره شخصيت، روان تحليل گري و روشهاي سنجش، در اين گروه قرار مي گيرند. برخي از پيش فرض هاي عمده ديدگاه گروهي را مي توان در چند مورد خلاصه كرد:
1- اينكه فرد بيمار ناتوان است و درمان بدون مداخله مستقيم وي امكان پذير است.
2- اينكه بيماريهاي رواني و به طور كلي اكثر خصوصيات رفتاري و روان شناختي انساني مشخصاً قابل طبقه بندي است و در نتيجه بيماريها و افراد مبتلا به بيماري را مي توان در گروههاي شخصي قرار داد.
3- چون كه افراد را مي توان در طبقات و دسته هاي مشتركي قرار داد پس روشهايي كه براي درمان يك بيماري خاص كاربرد دارد، براي افراد مبتلا به آن بيماري نيز مشترك است.
4- هر چند ابعاد وجودي انسان به چند بعد جسماني رواني و اجتماعي تقسيم مي شود ولي تأكيد اساسي بر بعد جسماني است.
ديدگاه فردي در اصل به مخالفت ديدگاه گروهي برخاسته است. دانشمندان چون مازلو و راجرز در پنجاه سال گذشته بر فرديت انسان و نقشي كه خصوصيات منحصر به فرد انسان در شكل گيري معناي بيماري رواني ايفا مي كنند تأكيد ورزيده اند. اين محققين اصرار دارند كه اولاً انسان موجود ناتواني نيست و قدرت تصميم گيري و حق انتخاب در وي وجود دارد. اختلالات رواني به دليل وجود ناتواني يا ضعف در فرد نيست، بلكه به دليل نيازهاي ارضا نشده به وجود ميآيند. ثانياً پيروان ديدگاه فردي انسان را موجودي پويا و زندگي را هدفمند مي بيند و اعتقاد دارند بيماري رواني واكنش فرد در مقابل بازداشته شدن از روند طبيعي رشد رواني و معنوي است. اين در حالي است كه تجربيات هر انساني منحصر به فرد است و طبقه بندي افراد بر حسب نوع بيماري ساده انگاري و ناديده گرفتن پيچيدگي ماهيت بشر محسوب مي شود. در نتيجه بايد تأكيد بر تجربيات منحصر به فرد انسان باشد و با توجه به نيازهاي فردي برنامه ريزي شود.
ديدگاه گروهي درباره تشخيص و درمان بيماري نمونه اي از فلسفه تأثير بيولوژيك است. فلسفهاي كه كاهش گرايي و در نتيجه مدل پزشكي از مشخصات و ويژگيهاي آن هستند. معتقدين اين ديدگاه عوامل فيزيكي و بيولوژيكي را پايه هستي بشر مي دانند و معتقدند كه كليه حالات ذهني و فكري بشر زير بناي ملكولي و سلولي دارد.
پيروان ديدگاه اجتماعي مانند لينگ تحت تأثير نهفت هاي ضد روان پزشكي با ديدگاه گروهي چنان شديد به مخالفت برخاسته اند كه اصلاً بيماري رواني را يك نابهنجاري قلمداد نمي كنند و جامعه را بيمار و نابهنجار مي بينند. اين محققين بيشتر طرفدار فلسفه تأثير فرهنگي هستند، فلسفه اي علمي يا سياسي كه تفكر تأثيرات فيزيكي در بيماري رواني را رد مي كند و بيماري را تنها يك برچسب اجتماعي قبول دارد. فوكالت براي مثال، اسكينر و فرني را يك بيماري با ماهيت مستقل در فرد نمي انگارد و بلكه آن را يك تعريف اجتماعي فرهنگي يا حتي سياسي قلمداد مي كند. لينگ روان پزشك اسكاتلندي در كتاب خويشتن از هم گسيخته نيز اسيكنر و فرني را مجموعه اي از واكنش هاي طبيعي انسان نسبت به جامعه اي متعارض و بيمار مي پندارد.
پژوهش هاي انجام شده در زمينه رابطه هوش هيجاني يا سلامت رواني:
تيره گري (1384)، در پژوهش به آموزش هوش هيجاني به منظور بررسي اثرات آن بر سازگاري زناشويي پرداخت. هدف اين تحقيق تصريح نقش هوش هيجاني در حوزه روابط بين فردي و زناشويي در قالب رويكردها، راهبردهاي و برنامه هاي آموزش رواني، به منظور مداخله در رفع يا تخفيف مسائل همسران ناسازگار بود. تحليل نتايج و يافته ها نشان داد كه نمره كلي هوش هيجاني و مولفه هاي آن بين گروه هاي همسران ناسازگار و سازگار تفاوت معنادار به نفع همسران سازگار ديده مي شود.
در مورد اثربخشي برنامه آموزشي هوش هيجاني اين يافته به دست آمد كه در ارزيابي پس آزمودن نمرات گروهها در مورد نمره كلي EQ_i تفاوت معنادار وجود دارد (اين پژوهش به اين منظور آورده شده است كه يكي از مسائل پيش روي نوجوانان و جوانان مبحث ازدواج و آينده خانوادگي آنان مي باشد و اين پژوهش نشان ميدهد كه آموزش هوش هيجاني مي تواند در سلامت رواني خانوادگي افراد مهم باشد.
پژوهش با عنوان «هوش هيجاني رابطه بين استرس و سلامت رواني را تعديل مي كند» (سياروچي و همكاران، 2002، به نقل از نوري، 1383) در دانشگاه ولونگونگ استراليا بر تعداد 302 نفر از دانشجويان اين دانشگاه در يك مطالعه مقطعي شامل ارزيابي استرس زندگي، هوش هيجاني خود گزارش دهي و هوش هيجاني عيني و سلامت رواني مي شد، انجام شد. تحليل رگرسيون مشخص كرد كه استرس با اين موارد در ارتباط است:
1- گزارش افسردگي بيشتر، نااميدي و انكار خودكشي در افرادي كه در مقايسه با سايرين از ادراك هيجاني بالاتري برخوردار بودند.
2- گزارش افكار خودكشي بيشتر در بين آنهايي كه در اداره، تنظيم و ادراك هيجانات ديگران ضعيف بودند. اسپنش و ديگران (2003)، به منظور بررسي اين كه هوش هيجاني و خود يكپارچه سازي پيش بيني كنند، مهمي در بهزيستي هيجاني است، پژوهش را در استراليا انجام دادند. به اين منظور آزمون هوش هيجاني و آزمون خود يكپارچه سازي بر روي 95 دانش آموز توسط ميزان پاسخ هايشان براي 8 تلاش شخصي انجام شد. وي چنين فرض كرد كه تأثير خود يكپارچه سازي هدف و صنعت هوش هيجاني در حس بهزيستي افراد موثر است. تحليل همبستگي نشان داد افرادي كه سطح بالايي از هوش هيجاني را گزارش كرده اند در مفهوم نظام هاي خود يكپارچه شده اهداف شخص بيشتر سازگار بودند و خرده مقياس تنظيم خلق در هوش هيجاني و تنظيم هويت در خود يكپارچه سازي اهداف مي تواند پيش بيني كننده بهزيستي هيجاني باشد، اين نتايج نشان مي دهد كه تجارب هيجاني كه تجارب هيجاني كه توانايي تنظيم هيجانات را دارند به واسطه جايگزين كردن تلاشهايي كه متناسب است با ارزشها و عقايد اصلي شخص، در بهزيستي هيجاني تأثيرگذار هستند.
فارنهام (2003)، براي بررسي هوش هيجاني و شادكامي تحقيقي را در انگلستان انجام داد. به اين منظور تعداد 88 شركت كننده مرد و زن با ميانگين سني 89/19 ساله مورد مطالعه قرار گرفتند. بر اين افراد آزمونهايي مربوط به هوش هيجاني، شادكامي، شخصيت و قابليت هاي شناختي انجام شد. نتايج تحقيقات نشان داد كه رابطه قوي بين شخصيت و شادكامي به ويژه در مقياس هاي نوروزگرايي و برونگرايي شخصيت وجود دارد. همچنين رابطه قوي هوش هيجاني و شادكامي بيشتر از 50% كل واريانس در شادكامي را تبيين كرد. افرادي كه هوش هيجاني بالايي دارند اعتقاد دارند كه با هيجاناتشان مرتبط هستند و اين كه مي توانند هيجاناتشان را كنترل كنند و راههاي ترقي و بهزيستي را افزايش دهند تا اين كه بتوانند از سطح بالاي شادكامي بهره مند و از زندگي لذت ببرند. سپس اين نتيجه نيز بدست آمد كه هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده مثبتي از شادكامي باشد، البته به صورت تجربي رابطه بين هوش هيجاني و شادكامي مشخص شده است.
براكت و ديگران (2004) ، در يك پژوهش بر روي 330 نفر از دانشجويان دانشگاه رابطه بين هوش هيجاني و رفتارهاي زندگي را بررسي كردند. آزمون هوش هيجاني براي دريافت اطلاعاتي در 5 صفت بزرگ شخصيتي روي مقياسهاي دامنه زندگي با عناوين رفتارهاي خود مراقبتي، روابط درون شخصي، فعاليت هاي دانشگاهي و سرگرمي هاي اوقات فراغت اجرا شد. در اين پژوهش و با اين جامعه آماري نمره زنان در هوش هيجاني به طور معناداري از مردان بالاتر بود. هوش هيجاني پايين مردان اصولاً براي عواطف ادراكي و استفاده از عواطف براي تسهيل تفكر در مردان ناتوان بود و با برون داده هاي منفي وابسته بود، كه شامل سوء استفاده از داروهاي غيرمجاز و الكل، انحراف رفتاري، ارتباط اندك با دوستان مي شد. در اين پژوهش و در اين نمونه هوش هيجاني به طور معناداري با ناسازگاري و رفتارهاي منفي براي مردان دانشجو نيست به زنان همبستگي معنادار را نشان داد.
كافتسيوس (2003)، در پژوهش جهت بررسي قابليت هاي هيجاني و دلبستگي در مسير زندگي آزمون هايي را بر روي 239 بزرگسال بين سنين 19 تا 66 ساله انجام داد. در اين مطالعه رابطه بين ادراك و تشخيص دلبستگي و هوش هيجاني به آزمون گذاشته شده است، از قبيل مجموعه توانايي هاي مديريت، ادراك، تسهيل، درك و فهم هيجانات.
پس از تحليل نتايج مشخص شد كه دلبستگي رابطه مثبتي با همه خرده مقياس هاي هوش هيجاني (به جز ادراك هيجاني) و نمره كلي هوش هيجاني داشت. هم چنين در اين پژوهش مشخص شد كه افزايش سن موجب افزايش سطوح قابليتهاي هوش هيجاني مي شود و همچنين زنان در سطوح ادراك هيجاني از مردان بالاتر بودند.
انجلبرگ و ديگران (2003) ، به منظور بررسي بين هوش هيجاني، شدت عاطفه و قضاوت اجتماعي پژوهشي را روي 282 نفر پاسخ دهنده پسر و دختر دانشگاه اقتصاد با ميانگين سني 5/20 سال انجام داد. در اين پژوهش ادراك هيجاني كه به صورت قضاوت صحيح از ديگران در شرايط احساسي معمولي و شديد عملياتي سازي شده بود نقش مهمي داشت، يك تشخيص صحيح و درست از احساسات ديگران بايستي از طرفي با واكنش بسيار شديد به محركهاي محيطي و از طرف ديگر به قضاوت اجتماعي ارتباط داشته باشد، تحليل نتايج اين پژوهش نشان داد كه ادراك هيجاني (كه مولفه هم هوش هيجاني است) با دقت بيشتر در ارزيابي خلقياتي كه توسط ديگران تجربه مي شود ارتباط دارد. يافته هاي ديگر اين پژوهش نيز نشان داد كه موفقيت در قضاوت صحيح اجتماعي با دقت ادراكي بيشتر در تغيير خلقيات ديگران رابطه دارد و اين نظريه مهم كه ادراك هيجاني كه عامل بالقوه اي براي سازگاري در سطوح اجتماعي است، شدت و قوت پيدا مي كند. بر اساس اين مطالعه مشخص شد كه هوش هيجاني موجب ارزيابي دقيقتري از خلقيات ديگران مي گردد. توانايي در ارزيابي خلقي ديگران كه شامل دقت بيشتر در ادراك خلقيات ديگران مي باشد، قطعاً وابسته به توانايي هيجاني است كه باهوش هيجاني رابطه دارد.
پاركر و ديگران (2004)، در پژوهشي بر روي 372 دانشجوي سال اولي ارتباط بين هوش هيجاني و دستيابي به دانشگاه را مورد بررسي قرار داد. بر اساس يافته هاي اين پژوهش مشخص شد كه ابعاد مختلف هوش هيجاني رابطه قوي با موفقيت در دانشگاه دارد. دانشجويان سال اول دانشگاه به دليل اين كه با فشارهاي رواني زيادي برخورد مي كنند و اين كه همه آنها در برابر اين عوامل استرس زا، چهره هاي متفاوتي به خود مي گيرند. بعضي روابط جديدي را به وجود مي آورند، بعضي اصلاحاتي را در روابط شان با خانواده و اطرافيان به وجود مي آورند و بعضي عادتهاي مطالعاتي جديدي را براي محيط دانشگاهي فرا ميگيرند و به علاوه اين كه آنها بيشتر اين نكته را مي آموزند كه چگونه از بزرگسالان خود مستقل باشند. نمرات پايين آنها در هوش هيجاني در اختلاف ارزيابي درست و دقيق از بيان و اظهار هيجان در تنظيم موثر و سودبخش تجارب هيجاني و قابليت استفاده از احساسات در هدايت رفتار تشريح شد. موفقيت در دانشگاه با ابعاد هوش هيجاني (قابليت هاي درون فردي، قابليت هاي سازگاري و قابليت مديريت استرس) كه در سال اول ورود به دانشگاه ارزيابي شده بود، رابطه قوي داشت. در مجموع اين موضوع دريافت شده بود كه اين متغيرها پيش بيني كننده قوي در تشخيص دو موضوع موفقيت تحصيلي در دانشگاه 82% و ناموفق بودن در دانشگاه 91% در سال اول دانشگاه ميباشد. نتايج اين پژوهش ارتباط كاملاً قوي قابليت هاي درون فردي، مديريت استرس و سازگاري كه عوامل مهمي در انتقال موفق از دبيرستان به دانشگاه و در دانشگاه نيز مي باشد را پيشنهاد مي كند.
هانت و اوانس (2004) ، پژوهشي را انجام دادند بر روي 414 شركت كننده مرد و زن با ميانگين سني 36 سال كه رويدادهاي استرسزايي را تجربه كرده بودند، به منظور بررسي اين كه آيا هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده چگونگي پاسخ افراد به تجارب استرس زا باشد. نتايج اين پژوهش نشان داد كه شركت كنندگان با نمرات بالا در مقياس تأثير واقعه (در حوادث تأثير زيادي مي پذيرند) نشانه هاي روان شناختي كمتري را درباره تجربه آسيب زا خودشان گزارش كردند. اين افراد (خود نظاره گر) در نمرات مقياس تأثير واقعه از افراد بي تفاوت نمرات بالاتري را داشتند. در اين پژوهش نيز مشاهده شد كه رويدادهاي آسيب زا تأثيري بيشتر در زنان دارد تا مردان و اينكه مردان در هوش هيجاني بالاتر از زنان هستند. با توجه به يافته هاي پژوهش، هوش هيجاني مي تواند پيش بيني كننده خوبي براي افرادي كه ممكن است استرس هاي آسيب زايي را تجربه كننده باشد.
اسلاسكي و كارت رايت (2003)، پژوهشي را به منظور بررسي تأثير آموزش هوش هيجاني و رابطه آن با استرس و عملكرد، بر روي 60 نفر از مديران انگلستان انجام دادند. پس از آموزش هوش هيجاني به مديران و تحليل يافته هاي پژوهش مشخص شد كه آموزشهايي كه سبب افزايش هوش هيجاني مي شود، موجب بهبود بخشيدن سلامتي و بهزيستي مي شود. هدف پژوهش اين بود كه آيا هوش هيجاني ميتواند موجب تحول و رشد در مديريت شود و اينكه اگر هوش هيجاني افزايش يابد تأثير سودمندي بر بهزيستي، سلامتي و عملكرد دارد؟ به طور خلاصه از پيوند بين هوش هيجاني و استرس اين نظر بدست آمد كه هيجانات منفي و استرس نتيجه بعضي روابط مختل بين مفاهيم خود و محيط است و اين قابليت هوش هيجاني در درك و مديريت هيجانات در خود و ديگران تعديل كننده اين فرآيند مي باشد.
گوهم (2003)، در رابطه با تنظيم خلقيات و هوش هيجاني و تفاوتهاي فردي، سه تحقيق را بر روي 569 نفر (83 ، 250 ، 236) در سه مولفه هيجاني (وضوح، توجه، شدت) كه به تشخيص چهار نوع اختلاف منتهي مي شد، انجام داد. تحليل نتايج نشان داد كه سطوح بالاي هوش هيجاني موجب مي شود كه افراد بيشتر بتوانند خلقيات و هيجاناتشان را تحت كنترل درآورند. افرادي كه هيجاناتشان را تحت كنترل درآورده بودند اطلاعات بحراني و رفتارهاي بحراني را نشان نمي دادند. اين پژوهش افراد را به چهار گروه تقسيم كرد: 1- گروهي كه خلقياتشان را تنظيم مي كردند،2- گروهي كه به موقعيت هاي هيجاني بيشتر از ديگران واكنش نشان مي دادند، 3- گروهي كه خلقياتشان را بيشتر از ديگران نظم بخشي مي كردند و 4- گروهي كه نسبت به هيجانات بي تفاوت بودند. (تحت كنترل درآورده – داغ و پرشور، مغزي، سرد و بي تفاوت).
لي آيوا و ديگران (2003)، پژوهشي را بر روي 203 دانش آموز مقطع دبيرستان به منظور بررسي تأثير هوش هيجاني بر مشكلات رفتاري در دانش آموزان دبيرستاني مالزي انجام دادند. در اين پژوهش استفاده شده است كه هوش هيجاني مي تواند با دروني و بيروني ساختن مشكلات مختلف ارتباط داشته باشد. براي مثال ديده شده است كه سطوح پايين هوش هيجاني با سطوح پايين همدلي و عدم توانايي در مديريت خلق رابطه دارد. در نشانه هاي بروز رفتارها، سطوح پايين هوش هيجاني با پيشرفت دانشگاهي و سطوح بالاي مشكلات جنسي رابطه دارد. در مطالعه اخير سطوح بالاي هوش هيجاني ارتباط مستقيمي با سطوح پايين بروز مشكلات رفتاري از قبيل اضطراب تحصيلي، افسردگي، شكايات جسمي، استرس، پرخاشگري جسمي، استرس، پرخاشگري و بزهكاري دارد. در اين پژوهش نيز بررسي شده است كه آيا سطوح پايين هوش هيجاني ممكن است يك عامل خطرپذير مهم باشد كه رابطه بين نظارت والدين و آشكار ساختن مشكلات رفتاري را تعديل كند. در بررسي اين رابطه پژوهشگران نيز همچنين پيشنهاد كرده اند كه نياز شناخت عامل هاي بين خطرپذيري و عامل حمايتي و حفاظتي در پيش بيني كردن مشكلات رفتاري وجود دارد و نقش هوش هيجاني در عوامل خطرپذيري بالقوه اين چنين رفتارهايي را نشان مي دهد. طبق يافته هاي اين پژوهش هوش هيجاني رابطه منفي معناداري با استرس، افسردگي، شكايات جسماني و بزهكاري و رابطه مثبتي با نظارت والدين داشت.
استين (2005)، در پژوهشي بر روي 704 آزمودني در مقطع قبل از دانشگاه به منظور بررسي همبسترهاي شخصيتي، بهزيستي و سلامتي هوش هيجاني، شخصيت، رضايتمندي از زندگي، حمايت اجتماعي و سلامتي در گروههاي كانادايي (5001 نفر) و اسكاتلندي (204نفر) بررسي شد. با توجه به تحليل داده ها اين نتايج بدست آمد كه هوش هيجاني رابطه منفي با آلكسي تاليميا و مصرف الكل دارد و رابطه مثبتي با رضايتمندي از زندگي و اندازه و كيفيت شبكه اجتماعي دارد. با توجه به نتايج رگرسيون رابطه قوي هوش هيجاني و شخصيت از پيش بيني كننده هاي مربوط به سلامت بدست آمد. هوش هيجاني با اندازه شبكه اجتماعي در مقايسه با رابطه شخصيت با اندازه شبكه اجتماعي قوي تر بود. پالمر و ديگران (2002) پژوهشي را براي بررسي رابطه بين هوش هيجاني و مديريت موثر انجام دادند. اين پژوهش بر روي 43 مدير انجام شد. يافته هاي اين پژوهش نشان داد كه هوش هيجاني چگونه تأثير خودش را بر مديريت نشان مي دهد و يا به پذيرش به وجود آمدن احساساتي در حين كار پاسخ مناسب مي دهد. مديراني كه هوش هيجاني بالاتري را از خود نشان دادند به لحاظ بروز احساسات و افكار خيلي بهتر عمل مي كردند و خود كنترلي بيشتري بر هيجانات و احساساتشان داشتند.
تريلند و ديگران (2004) در پژوهشي ارتباط حمايتي هوش هيجاني با عوامل روان شناختي خطرپذيري سيگار كشيدن را در نوجوانان بررسي كردند. اين پژوهش بر روي 416 دانش آموز دوره راهنمايي اجرا شد كه ميانگين سن آنها 3/11 سال بود. نتايج نشان داد كه هوش هيجاني بالا عاملي حمايتي براي عوامل خطرپذيري سيگار كشيدن در نوجوانان است. همچنين هوش هيجاني بالا با ادراكات بيشتري از پيامدهاي اجتماعي منفي سيگار كشيدن و با كارآمدي و بازدهي بيشتري در امتناع و خودداري از قول پيشنهاد براي كشيدن سيگار رابطه دارد. همچنين تحليل نتايج آشكار كرد كه هوش هيجاني بالا يا احتمال گرايش پيدا كردن به سيگار كشيدن در سنين اوليه رابطه دارد.
نوجواناني كه هوش هيجاني بالاتري دارند احتمالاً مي توانند سود و منفعت بيشتري از برنامه هاي پيشگيري موثر اجتماعي ببرند و هوش هيجاني بالا با افزايش درك پيامدهاي اجتماعي سيگار كشيدن رابطه دارد. اين افراد به اين آگاهي مي رسند كه با دوستاني كه سيگار ميكشند نبايستي رابطه داشته باشند.
در پژوهش كه توسط بار – ان (2000) انجام شد. تحليل نمرات هوش هيجاني بيش از 7700 نفر از مردم آشكار كرد، در حالي كه مردان و زنان تفاوتي در هوش هيجاني كلي ندارند، مردان نمرات بالاتري در تحمل استرس، تكانش و سازگاري، مثبت بودن و خودشكوفايي و زنان نمرات بالاتري در همدلي، ارتباطات ميان فردي و مسئوليت اجتماعي به دست آوردند. آنان دريافتند كه هوش هيجاني يك مجموعهي داراي عوامل چندگانه و مرتبطي، متشكل از توانايي هاي عاطفي، شخصي و اجتماعي مي باشد كه به ما كمك مي كند با ضرورتهاي روزمره مقابله نماييم. او اين توانايي ها را كه ساختار عاملي اين مفهوم نظري را تشكيل مي دهند، به اين قرار دانست: عزت نفس، خودآگاهي عاطفي، ابراز وجود، تحمل فشار رواني، كنترل واكنشهاي نهايي، انعطاف پذيري، حل مسأله، همدلي، رابطهي ميان فردي، خوش بيني، خودشكوفايي، استدلال و مسئوليت اجتماعي.
محرابيان (2000)طي پژوهش خصوصيات افراد داراي هوش هيجاني بالا را چنين عنوان مي كند: عزت نفس بالاتر، خوش بيني بيشتر، اضطراب و افسردگي پايين تر، افكار هيجاني كمتر، اهداف بزرگتر و موفق تر، جهت گيري منظم تر اهداف، توانايي مقبوليت، معاشرت و دوستي بيشتر، صلاحيت اجتماعي بالاتر، خودشكوفايي و هوش عمومي بالاتر، او همچنين موارد زير را از اجراي هوش هيجاني مي داند: همدلي عاطفي، توجه به هيجان و تشخيص آن، شناسايي درست خلق خود و ديگران، كنترل خلق يا هيجانات شديد، پاسخگويي مطابق با هيجانات، رفتار كردن مطابق با موقعيت هاي گوناگون زندگي مخصوصاً در مواقع استرس، تأمل كردن در كسب مهارتهاي خوب اجتماعي و ارتباطي.
كوب و ماير (2000)، در پژوهشي تحت عنوان «هوش هيجاني» گزارش كرده اند كه نمرات و مقياس هوش هيجاني چند عامل ميان 200 دانش آموزان دبيرستاني با پذيرش كمتر سيگار كشيدن، قصد سيگار كشيدن و مشروب خواري مرتبط بوده است.
كارسون و همكاران (2000)، در دو پژوهش بر روي نمونه هايي از دانشجويان، هوش هيجاني و رابطه آن با كنترل فردي و خشونت كلامي را مورد ارزيابي قرار دادند. در اين مطالعات، پاسخ همدلانه، تنظيم خلق، مهارتهاي بين فردي، انگيزش دروني و خودآگاهي به عنوان زير مقياس هاي هوش هيجاني در نظر گرفته شده است. بر اساس يافتههاي دو پژوهش مذكور، هوش هيجاني داراي رابطهي مثبت با كنترل فردي و داراي رابطهي منفي با خشونت كلامي بود.
مورياتي و همكاران (2001)، در پژوهشي اين مسأله را بررسي كردند كه آيا آزمونهاي سنجش سطوح متفاوت هوش هيجاني مي توانند بين نوجوانان مختلف جنسي و گروه كنترل تمايز ايجاد كنند. نتايج پژوهش آنها كه بر 15 مرد متخلف جنسب با دامنهي سني 14 تا 17 سال و49 مرد غير متخلف كه از لحاظ سن با گروه مختلف همگن بودند نشان داد كه، متخلفان در مقايسه با گروه غيرمتخلف دقت كمتري در برچسب زني حالات هيجاني ديگران داشتند. اين افراد وقتي با ديگر نوجوانان مقايسه مي شوند در تكانش وري و ناتواني در درك و شناسايي هيجانهاي خود و ديگران با آنها متفاوت هستند، اين افراد مشكلاتي را در كنترل خشم و پايه ريزي روابط معنادار با همسالان دارند.
حكيم جوادي واژه اي (1383)، در پژوهشي تحت عنوان بررسي رابطهي كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني در دانش آموزان تيزهوش و عادي با استفاده از پرسشنامهي هوش هيجاني بار – ان، علاوه بر ارتباط كيفيت دلبستگي و هوش هيجاني، معنادار بودن نقش جنسيت در هوش هيجاني را گزارش كرده اند. به اين صورت كه بنا بر يافته هاي آن، دختران داراي هوش هيجاني بيشتري از پسران بودند.
در پژوهش كارن و سندي (2001) يك برنامهي آموزش را بر روي 65 كودك دوره مهدكودك به منظور افزايش مهارتهاي اجتماعي جهت افزايش رفتار هوش هيجاني انجام دادند، يافته ها نشان داد كه كمبود هوش هيجاني از رشد مهارتهاي اجتماعي جلوگيري مي كند. كودكاني كه داراي هوش هيجاني پاييني بودند در مقابله با تضاد با ديگران ناتواني دارند، همچنين كمبود همكاري و ضعف ارتباط و ناتواني در بيان هيجانات موقعيتي در آنها بيشتر است. مداخلاتي نظير آموزش همكاري، انجام فعاليت هاي گروهي، آموزش هوش هيجاني و يكسان سازي انواع ورمهاي هوش چندگانه انجام گرديد. آنان نشان دادند كه اين كودكان بعداً در دورهي پيش دبستاني و دوران تحصيل آينده توانستند رفتارهاي جامعه طلبانه و هوش هيجاني بيشتري را نشان دهند.
سياروچي و همكاران (2002) در مطالعهي اين فرض را مورد آزمون قرار دارند كه هوش هيجاني در فهم رابطهي ميان استرس و متغيرهاي سه گانه سلات رواني يعني افسردگي، نااميدي و اشتغال ذهني در مورد خودكشي سهم مهمي دارد. نتايج تحليل رگرسيون نشان داد كه استرس:
1- افسردگي گزارش شدهي بيشتر، نااميدي و اشتغال ذهني در مورد خودكشي در ميان افرادي كه ادراك هيجاني بالايي دارند، مرتبط است (در مقايسه با افرادي كه هوش هيجاني پاييني دارند).
2- اشتغال ذهني در مورد خودكشي بيشتر در افرادي كه مديريت هيجانهاي ديگران در آنها پايين است، مرتبط مي باشد. هم ادراك هيجان و هم مديريت هيجانهاي ديگران از لحاظ آماري از ساير شاخص هاي اندازه گيري شده در اين مطالعه، متفاوت بودند. اين پژوهش مطرح مي كند كه هوش هيجاني علاوه بر اهميتي كه در فهم رابطهي ميان استرس و سلامت روان دارد خود نيز سازهاي مجزا ميباشد كه بايد مورد مطالعه قرار گيرد.
شوت و همكاران (2002)، نتايج حاصل از دو مطالعه در مورد رابطهي هوش هيجاني با خلق و عزت نفس را ارائه دادند. آنان در مطالعات خود دريافتند كه هوش هيجاني بالاتر با خلق مثبت و عزت نفس بالا مرتبط است. مطالعه ديگر نيز نشان داد كه هوش هيجاني بالا با حالت خلقي مثبت بالاتر و عزت نفس بيشتر در ارتباط مي باشد. آنان همچنين نقش هوش هيجاني را در تنظيم خلق بررسي كرده و به اين نتيجه رسيدند كه افراد داراي هوش هيجاني بالا كاهش كمتري در خلق مثبت و عزت نفس را پس از يك حالت منفي و بعد از افزايش حالت مثبت افزايش در خلق مثبت را نشان مي دهند، اما در عزت نفس تغييري نمي كنند.
در مطالعه اي كه سالكوفسكي و همكاران (2003) انجام دادند. تحليلهاي عوامل اكتشافي و تأييدي پرسشنامهي ويژگي هاي هوش هيجاني يك ساخت عاملي مرتبه اي با يك عامل هوش عاطفي سطح بالا و چهار عامل سطح پايين تر (خوش بيني/تنظيم خلق، ارزيابي عواطف، بهره مندي از عواطف و مهارتهاي اجتماعي) پيشنهاد كرد. بررسي تفاوتهاي جنسيتي در اين چهار عامل نشان داد كه تفاوت نمرات بين زنان و مردان در عامل خوش بيني / تنظيم خلق معنادار نبود. نمرهي زنان در عامل ارزيابي عواطف و مهارتهاي اجتماعي بيشتر از مردان و نمرهي مردان در عامل بهره مندي از عواطف بيشتر از زنان بود. بخشي از فرم بلند پرسشنامهي ويژگي هاي هوش عاطفي به طور منفي و معنادار با روان رنجوري و اشكال در شناسايي و بيان هيجانات (الكسي تايمي) و به طور مثبت و معنادار با برونگرايي، انعطاف پذيري، توافق كاري و با وجدان بودن همبستگي داشت و با رضايت از زندگي همبستگي مثبت و با آمادگي براي افسردگي همبستگي منفي داشت.
انجل برگ و اسجوبرگ (2004)، در پژوهشي تحت عنوان «هوش هيجاني، شدت عاطفه و سازش يافتگي اجتماعي» به بررسي اين ادعا كه هوش هيجاني ادراك اجتماعي را در بر مي گيرد، پرداختند. ادراك هيجان در اين مطالعه به منظور دقت قضاوت در مورد بيان احساسات عادي و حاد ديگران تعريف شده است. استدلال آنها اين بود كه ادراك دقيق از هيجانات ديگران از يك سو بايد با واكنش شدت يافته به محركهاي محيطي و از سوي ديگر با سازش يافتگي اجتماعي ارتباط داشته باشد. پس از وارسي هوش هيجاني در رابطه با اين دو مفهوم نتايج نشان داد كه ادراك هيجان با يك دقت بالا به ارزيابي خلق همان گونه كه توسط ديگران تجربه مي شود، ارتباط دارد. نتايج پژوهش آنها نشان مي دهد كه هوش هيجاني ممكن است از قسمت هايي تركيب شده باشد كه واكنش هيجاني را در برگيرد. يافتهي ديگر آنها اين بود كه سازش يافتگي اجتماعي موفقيت آميز با ادراك دقيق تر خلق ديگران ارتباط دارد كه فرضيهي ضروري بودن ادراك هيجان در سازش يافتگي با يك سطح اجتماعي را قوت مي بخشد.
وارويك و نتل بك (2004) در پژوهشي، هوش هيجاني، شخصيت، پيوندجويي، توانايي استدلال انتزاعي، دانش عاطفي جهت گيري وظيفه را مورد مطالعه قرار دادند. در ميان متغيرهاي شخصيت، برون گرايي و توافق كاري با مقياس فراخلق صفت (TMMS) همبستگي و رابطهي تعديل گرانه، و با انعطاف پذيري، وظيفه شناسي و روان رنجور خويي همبستگي ضعيف داشتند. مقياس فراخلق صفت كلي نيز با دانش و مهارت هيجاني همبستگي داشت، اما با استدلال انتزاعي و علاقه به پيوندجويي رابطه نداشت و نتايج حاصل از همان گروه نمونه با آزمون هوش هيجاني ماير، سالوي و كارسو MSCEIT (2001)ناهماهنگي ها و ناهمسويي هايي را در بين دو مقياس هوش هيجاني آشكار نمود. گشودگي، برونگرايي، وظيفه شناسي، روان آزرده خويي و علاقه به پيوندجويي با آزمون هوش هيجاني ماير، سالوي و كارسو همبستگي معناداري نداشتند، اما با توافق و دانش و مهارت هيجاني و توانايي انتزاعي همبستگي معناداري داشتند. نتايج همچنين نشان داد كه هوش هيجاني در صورتي كه با TMMS برآورده شود، با جهت گيري وظيفه همبستگي دارد، اما در صورتي كه با MSCEIT برآورده شود، اين همبستگي وجود ندارد. به طور كلي عملكرد متفاوت TMMS و MSCEIT از اين ديدگاه حكايت مي كند كه شخص از دوريخت (نوع) هوش هيجاني برخوردار است، هوش هيجاني توانايي (پترايد زوفارنهام، 2001 ، 2000).
پترايدز و همكاران (2004) نقش ويژگي هاي هوش هيجاني در عملكرد تحصيلي و رفتار منحرف در مدرسه را در يك نمونهي 650 نفري با ميانگين سني 51/6 بررسي كرده و دريافتند كه ويژگي هاي هوش هيجاني ارتباط بين توانايي شناختي و عملكرد تحصيلي را تعديل مي كند و دانش آموزاني كه نمرات هوش هيجاني آنان بالا بود غيبت موجه كمتري داشتند و احتمال اخراج آنها از مدرسه كمتر بود.
آستين و همكاران (2005) در پژوهشي، هوش هيجاني، شخصيت، الكسي تايمي، رضايت مندي از زندگي، حمايت اجتماعي و سلامتي را در گروههاي كانادايي و اسكاتلندي مورد بررسي قرار دادند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه هوش هيجاني با الكسي تايمي و مصرف الكل رابطه منفي و با رضايت مندي از زندگي و گستردگي روابط اجتماعي و كيفيت آن رابطهي مثبت دارد. آنان نيرومندي نسبي هوش هيجاني و شخصيت را به منزلهي پيش بيني كننده هاي پيامدهاي مرتبط با سلامت در يك گروه فرعي از اسكاتلنديها مورد بررسي قرار دادند. نتايج نشان داد كه هوش هيجاني در مقايسه با شخصيت با گستردگي رابطهي اجتماعي ارتباط قوي تري دارد، اما كيفيت روابط اجتماعي، رضايت مندي از زندگي، مصرف الكل، مشاوره با پزشك و وضعيت سلامت با شخصيت ارتباط قوي تري داشتهاند.
منابع و مآخذ
1. اكرايي، ساليمن (1380)، آيا مي دانيد هوش هيجاني يا بهره هيجاني چيست؟ تهران. نشريهي موفقيت شماره 38.
2. احمدي رق آبادي، علي (1384) ، بررسي ارتباط هوش هيجاني و بهداشت در دانش آموزان مقطع پيش دانشگاهي، شهرستان رشت، سال تحصيلي 84-1383 . پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه اصفهان.
3. باتلر، ليگيان... هوپ، توني(1382)، راهنماي سلامت روان، ترجمه قراچه داغي، تهران: نشر البرز.
4. بركابي، بيژن – خوئيني، حسين (1382)، بررسي سلامت رواني دانشجويان دانشگاه بين المللي امام خميني و دانشگاه علوم پزشكي قزوين، پايان نامه، كارشناسي ارشد، دانشگاه بين المللي امام خميني.
5. بني جمالي، ش. احمدي، ح (1370) بهداشت رواني و عقب مانده ذهني. تهران. نشر ني.چاپ دوم. تهران: نشر ني.
6. بهرامي، هادي (1381)، آزمون هاي رواني (مباني نظري)، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي.
7. جوانشير، اسد (1383). رابطه هوش هيجاني، سلامت روان و فرسودگي شغلي، پايان نامه، چاپ نشده، كارشناسي ارشد، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
8. جوهري تيموري، ساسان (1384)، موضوع همبستگي بين سلامت رواني بر اساس GHQ و نگرشهاي ناسالم بر اساس DAS در دانشجويان پزشكي دانشگاه آزاد واحد مشهد، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد واحد مشهد.
9. خائف الهي، احمدعلي (1382)، هوش هيجاني، مجله مديريت توسعه، 18.
10. خداپناهي، محمد كريم (1381)، انگيزش و هيجان، تهران: انتشارات سمت.
11. خداوندي رآهدانه، شهين (1383)، بررسي تأثير هوش هيجاني به ميزان رضايت از زندگي زناشويي، پايان نامه، كارشناسي ارشد، دانشگاه شهيد بهشتي.
12. دادستان، پريرخ، (1378). روان شناسي مرضي تحولي، تهران: انتشارات سمت. جلد دوم.
13. دهقاني آراني، منصور (1374)، بررسي رويدادهاي زندگي، شيوه مقابله و حمايت اجتماعي با سلامت رواني، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد رودهن.
14. رضواني، فاطمه (1386). تأثير آموزش هوش هيجاني بر سلامت روان مادران كودكان فلج مغزي، پايان نامه، كارشناسي ارشد، اصفهان.
15. ساعتچي، محمود (1376)، روان شناسي بهره وري، تهران، موسسه نشر ويرايش، چاپ اول.
16. سپهريان آذر، فيروزه (1385)، ساخت و هنجاريابي آزمون هوش هيجاني بر اساس نظريه هاي موجود فرهنگ بومي و ارزشيابي تأثير آموزش آن بر شيوه هاي مقابله با استرس در بين دانش آموزان دبيرستانهاي اروميه در سال تحصيلي 85-1384 ، پايان نامه دكترا، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
17. سياروچي و همكاران (2002)، هوش عاطفي در زندگي روزمره، ترجمه نوري، اصغر و همكاران، (1383) انتشارات: نوشته اصفهان.
18. سياروچي، فورگاس، ژ، ماير، ج (13.83)، هوش عاطفي در زندگي روزمره، ترجمه الف، نوري، امام زاده اي و ح، نصيري، اصفهان: نوشته: چاپ اول.
19. شابلو، سعيد (1382)، بهداشت رواني، تهران: انتشارات رشد.
20. كاپلان، هـ - سادوك، ب (1991)، خلاصه روان پزشكي (علوم رفتاري – روان پزشكي باليني). ترجمه ن، پورافكاري، (1372). تبريز، انتشارات ذوقي.
21. گلمن، د (1379)، هوش هيجاني، ترجمه ح، بلوچ . تهران: انتشارات جيحون.
22. گلمن، دانيل (1382)، هوش هيجاني، مترجم: پارسا، نسرين، تهران: انتشارات ارشد.
23. گلمن، د (1380)، هوش هيجاني در كار، ترجمه ابراهيمي، بهمن، جوينده، محسن، تهران، انتشارات بهين دانش.
24. گنجي، حمزه (1376)، بهداشت رواني، تهران: نشر ارسباران.
25. لشگري، محمد، بررسي مروري بهداشت رواني در اسلام. مجله دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درمان قزوين، شماره 24. زمستان: 1381 ،72 و 73.
26. مارشال ريو، جان (1376). انگيزش و هيجان، ترجمه محمدي، سيد يحيي، تهران: ويرايش.
27. ميلاني فر، بهروز (1376)، بهداشت رواني، تهران: انتشارات قومس، چاپ ششم.
28. علي پور، مهران (1383)، بررسي هوش هيجاني مجرمان زنداني و افراد عادي و رابطه آن با سلامت روان. پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه شهيد بهشتي.
29. نجات، حميد، ايرواني، محمود (1378) مفهوم سلامت در مكاتب روان شناسي، فصلنامه اصول بهداشت رواني، شماره 3.
1. Sriram, T.G. and et al. (1991). The General Health Question naire in India.
Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology 319.
Syndrome and Mothers Of Children without delay. Education and training in mental retardation, 25 (z).
2. Goldberg D-P (1973), Manual of the General Health Questionnaire windsor, England: Nfer Publishing.
3. Zeman, sophine. (2003). Mental Health and Illnesll in young people. The Ethics of neuroscience , In formation sheet 4, 21-27
4. Ciarrochi, V, Dean, K, Anderson , S. (2000) Emotional Intelligence moderatestherelationship between and mental health. Journal of personality and individual differences. Vol 32 , 197-209.
5. Bar-On,R. (1997). The Emotional Quotient Inventory (EQ-I), Ameasure of Emotional Intelligene. (2 thed)
6. Ciarrochi, J, Chan A.Y.C. and Baigar, J, (2001) Measaring emotional intelligence in adolescents. Personality & Individual Difference.
7. Salovey , P,S Mayer , J.D. (1990). Emotional intelligence. Imaginetion, Cognition and Personality.
8. Parker, Rolland, S (1973). Emotional Common sense. NewYork: Itarper & Row (1973).
9. Mayer. I.D. (1999). Emotional Intellingence popular or scientific psychology. A.P.R. Monitor. 30,8.
10. Mayer. I.D. Salovey, P, and Caruso, D. (2001) Emotional Intelligence as a standard intelligence. Emotion, 1, 232-242.