مبانی نظری وپیشینه تحقیق هوش هیجانی وشادکامی (docx) 41 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 41 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق هوش هیجانی وشادکامی
ادبیات تحقیق
1-2هوش هیجانی وشادکامی
تا نزدیک به صد سال پس از ظهور علم روانشناسی، روانشناسها وقتی که از هوش» حرف میزدند، منظورشان هوش منطقی بود. آنها روز به روز، تستهای هوششان را پیشرفتهتر میکردند تا چیزی که به عنوان IQ (بهره هوشی) از آن در میآوردند، دقیقتر و دقیقتر باشد. آنها میگفتند که هر چه بهره هوشی بالاتری داشته باشید، موفّقیت بالاتری کسب میکنید؛ امّا تجربه عموم مردم، چیزهای دیگری میگفت. IQ در بهترین حالت، میتوانست موفّقیت تحصیلی یک نفر را تضمین کند. چه قدر آدم، دور و بر ما هستند که بهره هوشی چندان بالایی ندارند، امّا بسیار آدمهای موفّقی هستند! آنها از چه هوشی برای پیش بردن کارهایشان استفاده میکنند؟ این سؤالی بود که در نهایت، در دهه 1990 میلادی، ذهن روانشناسان آن طرف آبی را هم مشغول خودش کرد. پیتر سالووی،1 اوّلین نفری بود که اصطلاح هوش هیجانی» (EQ)2 را برای ویژگی این آدمها به کار برد؛ اصطلاحی که رابطه تنگاتنگی با شادکامی» و خوشبینی» داشت.
1-1-2هوش هیجانی
"نمیتوانم بگویم نه… دیگه خسته شدم … هیچ چیز آنگونه که من میخواهم پیش نمی رود… دیگر نمیتوانم به هیچ چیز خوشبین باشم… نمیفهمم چه احساسی دارم… اصلا از خودم و زندگیام راضی نیستم…".
شاید در مکالمات روزمره از دوستان، همکاران و حتی اعضای خانواده خود عباراتی نظیر آنچه در بالا ذکر شد، زیاد شنیده باشید. احتمالا با افراد زیادی روبرو شدهاید که خیلی زود از مسایل زندگی آزرده و یا سرخورده میشوند و کاملا مایوسانه دست از تلاش میکشند و سعی در کنارهگیری میکنند و یا کنج انزوا میگزینند؛ و نقطه مقابل آن، کسانی را دیدهاید که علیرغم مشکلات زیادی که پیش رو دارند، با انرژی و خوشبینی همچنان امیدوار حرکت میکنند و از زندگی خود نهایت رضایت را دارند.
آیا تاکنون به این فکر کردهاید که علت این همه تفاوت چیست؟ چرا برخی از افراد، این چنین شکننده و آسیبپذیرند و عدهای دیگر تا این حد مقاوم؟ چرا گروهی به راحتی در اجتماع حضور مییابند و از شرکت در جمع لذت میبرند و گروهی دیگر به خاطر تجربههای بد خود از برخوردها یا صحبتهای آزارنده دیگران، از جمع کناره میگیرند و برای کسب آرامش بیشتر به خلوت پناه میبرند. چرا برخی افراد با مسائل، راحت و خوشبینانه برخورد میکنند و برخی دیگر با تجربه کوچکترین مشکل یا مساله، خود را بدبختترین و کمشانسترین موجود روی زمین قلمداد میکنند که همیشه محکوم به رنج کشیدن هستند؟
از مباحثی که در روانشناسی مورد توجه قرار گرفت، بررسی علت این تفاوتها بود. روانشناسان در پیگیری این تفاوتها به دنبال یک ظرفیت و قابلیت روانی قابل قبول و قابل اندازه گیری، اصطلاح هوش هیجانی (EQ) را مطرح کردند.
2-1-2هیجان چیست؟
قبل از پرداختن به مفاهیم زیربنایی هوش هیجانی، ابتدا باید به تعریفی از هیجان پرداخت؛ واژهای که روانشناسان و فلاسفه بیش از یک قرن درباره معنای دقیق آن به بحث و جدل پرداختهاند.در طول تاریخ روانشناسی، تحقیق و ارائه نظریه در مورد هیجان، با نوسانات چشمگیری مواجه بوده است. برخی از این نظریهها عبارتند از: انقلاب رفتاری که توسط اسکینر (از نظریه پردازان در زمینه رفتار) پا گرفت و انقلاب شناختی که علاقهمندی به هیجان را کمرنگ کرد.
در هر صورت از آغاز دهه ۱۹۸۰ هیجانات مورد بهره برداری قرار گرفته و در پهنه وسیعی از زیرشاخههای روانشناسی، علوم اعصاب و سلامت به طور قوی رواج یافته است. بهخصوص تمرکز بر روانشناسی مثبت و طب تن و روان آن را احیاء کرده است.
ریشه واژه هیجان از کلمه لاتین "motore" به معنای حرکت، با اضافه پسوند "e" به معنای دورشدن نشاندهنده میل به عمل در هر هیجان است. هیجان به احساس و افکار همراه آن و حالات روانشناختی و محدودهای از تکانهها برمیگردد (گلمن، ۱۹۹۵ ). در فرهنگ لغت آکسفورد، معنای لغوی هیجان چنین تعریف شده است: «هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه، هدایت، هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده» (اعتصامی،۸۳ ) و در فرهنگ جامع روانشناسی، هیجان این گونه تعریف شده است: «هیجان معمولا واکنش کوتاه مدت، شدید، مقطعی به شمار میآید و از خلق که حالت مسلط و دوام یافته بر شخص میباشد، متمایز است».
"گلمن"(۱۹۹۵) واژه هیجان را برای اشاره به یک احساس، فکر و حالت روانی و بیولوژیکی مختص آن و دامنهای از تمایلات برای عمل براساس آن به کار میبرد. تعاریف هیجان، متعدد و اغلب متناقض میباشند. اما از نظر برخی از نظریهپردازان مجموعهای از هیجانات جهانشمول هستند؛ مانند خشم، اندوه، ترس، شادمانی، عشق، شگفتی، نفرت، شرم ( گلمن به نقل از پارسا، ۱۳۸۲). هر یک از این هیجانات یک هسته واحد دارند. به عبارت دیگر شکل اصلی هر هیجان در افراد مختلف یکسان است؛ اما در جوامع مختلف تحت تاثیر شرایط فرهنگی خاص آن جامعه، شکل بروز هیجان متفاوت است. امروزه بر اثرات روانشناختی هیجان تاکید زیادی میشود و این موضوع عموما پذیرفته شده است که هیجان به جای تداخل با سایر ظرفیتهای شناختی، موجب افزایش آنها میشود. علاوه براین، اتفاق نظر زیادی وجود دارد که هیجانها منبع اولیه انگیزشی هستند (سیاروچی و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمه امام زادهای و نصیری،۱۳۸۴- به نقل از سپهریان آذر،۱۳۸۵)
3-1-2نظریههای هوش هیجانی:
تاکنون بحثهای متفاوتی درمورد چیستی هوش مطرح شده است و نظریههای متعددی در پاسخ به این پرسشها که "آیا هوش یک توانایی کلی است یا مجموعهای از تواناییها ؟" و یا اینکه "آیا هوش ذاتی است یا میتوان آن را آموخت؟ " شکل گرفته است.
فیلسوفانی چون افلاطون، ارسطو، دکارت و کانت علاقهمند به موضوع نقش هیجانات در تفکر و رفتار بودند. افلاطون عقیده داشت که هیجانات، جنبه ابتدایی و حیوانی انسان هستند و با عقل و منطق ناسازگارند (سیاروچی و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمه امام زادهای و نصیری،۱۳۸۴- به نقل از سپهریان آذر،۱۳۸۵)"فروید" (نظریه پرداز روانکاوی) معتقد بود که هیجانات تفکر منطقی را تضعیف میکنند و "آرتور کاستلر" اظهار کرد که ناتوانی ما در آگاهی به واکنشهای هیجانی، خشم و کنترل آنها به علت بروز اشکالاتی در رشد سلسله اعصاب مرکزی در دوران جنینی میباشد که خود ناشی از یک اشتباه تکاملی است و جنبههای حیاتی نوع انسان را تهدید میکند (همان منبع)
درسالهای ۱۹۶۹ – ۱۹۰۰ هوش و هیجان به صورت جداگانه مورد بررسی قرار گرفتند و هوش به عنوان توانایی استدلال انتزاعی درنظر گرفته شد. دیدگاههای متعددی نیز در این زمینه به وجود آمد. برخی از نظریه پردازان، هوش را توانایی منحصربه فرد برای یادگیری دانستند و برخی دیگر معتقد بودند که افراد در زمینههای مختلف، تواناییهای گوناگون دارند. "ورنون" و "اسپیرمن" هوش را به عنوان یک کل تعیین کردند، "ترستون"، "گیلفورد" و "گاردنر" نیز مطرح کردند که هوش مجموعهای از تواناییهای ذهنی جداگانهای است که کم و بیش مستقل عمل میکنند.طی سالهای ۱۹۲۰-۱۹۹۰ پژوهشگران زیادی در پی شناسایی هوش هیجانی بودند. درسال ۱۹۲۰ "ثرندایک" (روانشناس رفتارگرا) در دانشگاه کلمبیا از عبارت "هوش اجتماعی" برای توصیف مهارت سرکردن با دیگران استفاده کرد. او توانمندیهای اجتماعی را یکی از عنصرهای مهم هوش میدانست (هدلند، استنبرگ، ۲۰۰۱، به نقل از سپهریان آذر).
"دیوید" و "کسلر" (۱۹۵۸) هوش را یک توانایی کلی معرفی کرد که فرد را قادر میسازد تا بهطور منطقی بیندیشد، فعالیت هدفمند داشته باشد و با محیط خود به طور موثر به کنش متقابل بپردازد (سیف، ۱۳۸۰).
"کرانباخ" (۱۹۶۰) عقیده داشت که "هوش اجتماعی" را نمیتوان تعریف کرد و اندازه گیری هم نشده است.
درسالهای ۱۹۸۰ شکافهایی در تجزیه و تحلیل ماهیت هوش ظاهرشد. به این ترتیب دیدگاههای جدید، هوش شناختی سنتی را به چالش کشیدند و بیشتر روانشناسان به نتیجه مشابهی رسیدند که بر اساس آن مفاهیم قدیمی هوشبهر تنها محدود به مهارتهای کلامی و ریاضی و عملکرد خوب در محیط های تحصیلی است. اما در زمینههایی که با این محیط ها فاصله دارند، پیش بینی کننده قدرتمندی نیستند. معروفترین این دیدگاهها نظریههای "استرنبرگ" و بهخصوص "گاردنر" و "سالوی" میباشند که هوش را از منظر فراختری نگریستند.
4-1-2هوش هیجانی؛ مهارتهای اجتماعی – هیجانی:
واژه هوش هیجانی (EI) و بهره هیجانی (EQ) به عنوان پرکاربردترین لغات ومفاهیم جدید درسال ۱۹۹۵ از سوی جامعه دیالکت امریکا انتخاب شدند. ازآن پس تاکنون نیز تحقیقات درمورد هوش هیجانی رو به افزایش است.
درسال ۱۹۸۰ میلادی "رون بار- آن"، برای اولین بار مخفف "بهره هیجانی" یا "EQ" را برای این دسته تواناییها به کار برد و اولین آزمون در این مورد را ساخت. در سال ۱۹۹۰ "پیتر سالوی" استاد دانشگاه ییل و "جان مایر" مفهوم اساسی تئوری خود را برای اولین بار تحت عنوان "هوش هیجانی" به چاپ رساندند. در سال ۱۹۹۵ این مفهوم در پرفروشترین کتاب سال ۱۹۹۵ نوشته "دانیل گلمن" تحت عنوان "هوش هیجانی" ظاهر شد و عمومیت یافت (اکبرزاده، ۱۳۸۳)
"سالوی" و "مایر"(۱۹۹۰) هوش هیجانی را به عنوان توانایی درک احساسات در خود و دیگران معرفی نمودند.
"مایر" و "سالوی" اظهار میدارند: گرچه بعضی اوقات درکاربرد عملی، لازم است که هوش هیجانی به عنوان یک سازه واحد محسوب شود، اما در بیشتر کارهای ما پیشنهاد میشود که هوش هیجانی میتواند به چهارشاخه تقسیم گردد:
الف) اولین شاخه، احساس و بیان هیجان، شامل بازشناسی و وارد کردن اطلاعات کلامی و غیرکلامی از سیستم هیجانی است.
ب) شاخه دوم تسهیل تفکر به وسیله هیجان، (بعضی اوقات به کارگیری هوش هیجانی نامیده میشود)، و عبارتست از به کارگیری هیجانها در تکالیف شناختی مانند خلاقیت و حل مساله.هیجانها از دو طریق وارد سیستم شناختی میشوند:
1- به عنوان احساسات شناخته شده، مانند مورد کسی که فکرمیکند "حالا من کمی غمگین هستم"،۲- به عنوان شناختهای تغییر یافته، مانند وقتی که یک شخص غمگین، فکر میکند؛ "من خوب نیستم."تسهیل هیجانی تفکر بر این موضوع متمرکز است که چگونه هیجان بر روی سیستم شناختی اثر میگذارد، و به این ترتیب چگونه میتواند برای حل مساله به نحو موثر، استدلال، تصمیم گیری، و کارهای خلاق بهکار رود. البته شناخت میتواند به وسیله هیجانهایی از قبیل اضطراب و ترس، مختل شود. ازطرف دیگر هیجانها میتوانند در سیستم شناختی اولویت ایجاد کنند که به چه چیز مهمی توجه کند و به آن بپردازد.
شاخه سوم، فهم یا ادراک هیجانی، شامل پردازش شناختی هیجان میباشد که عبارت است از بصیرت و معلومات بهدست آمده در مورد احساسات خود یا احساسات دیگران.
شاخه چهارم، اداره یا تنظیم هیجانی (Emotional Management) درمورد تنظیم هیجانها درخود و سایر افراد میباشد.
"مایر" و "سالوی" در کتاب "بار- آن و پارکر"، هوش هیجانی را تحت عنوان سه معنی بررسی کردهاند:الف) طرز تفکر یک عصر یا دوره ( روحیهای که در یک زمان وجود دارد)
عبارت است از خصوصیات فرهنگی – معنوی یا احساسی که یک دوره را مشخص مینماید. به نظر
مایر و سالوی هوش هیجانی یکی از این "طرز تفکرهای این عصر" میباشد.
ب) شخصیت:
خصوصیات شخصیتی مانند پافشاری و مقاومت، انگیزه پیشرفت و مهارتهای اجتماعی به عنوان هوش هیجانی.
ج) توانایی ذهنی:
رویکرد علمی، هوش هیجانی را بیشتر با عبارات "تواناییهای ذهنی" تعریف میکند تا معنی وسیع قابلیتهای اجتماعی.
در تعریف "مایر" و "سالوی" هوش هیجانی توانایی درک، ارزیابی، و بیان صحیح هیجانها؛ و توانایی دستیابی و تولید احساسات برای تسهیل فعالیتهای شناختی؛ توانایی درک مفاهیم مربوط به هیجانهای خود و دیگران برای رسیدن به رشد، حال خوب و ارتباطات اجتماعی موثر.مفهوم هوش هیجانی به عنوان تنظیم کننده در موضوعهای مختلف سودمند بوده است.در دیدگاه سالوی و همکاران، مفهوم هوش هیجانی متناقض و درمقابل مفهوم هوش نیست. رویکرد هوش هیجانی عقیده دارد که هیجانها سازگارانه و کنشی میباشند و برای سازماندهی فعالیتهای شناختی و در نتیجه رفتار به کار میروند. هیجانها و احساسات شدید میتوانند در خدمت عقل باشند. این عقیده ابتدا به وسیله دو روانشناس تجربی قدیمی بیان شد، "روبرت لیپر" و "ماورر".روانشناسان انسانگرایانه، درمیان چیزهای دیگر عقیده برآن داشتند که یکی ازاحتیاجات ضروری و مبرم انسان این است که نسبت به خودش احساس خوبی داشته باشد، هیجانهای خود را مستقیما تجربه نماید و از نظر هیجانی رشد کند (هرمان، ۱۹۹۲، به نقل اکبرزاده در سال 1364).
نظام هیجانی شامل تجارب درونی میباشد که در پاسخ به الگوهای ارتباطات خارجی به وجود میآیند. اگر شخصی اعتقاد داشته باشد که دیگرانی که در زندگیاش مهم هستند او را دوست دارند، خوشحال می شود. اگر معتقد باشد که آنها با او بد رفتاری کردهاند، عصبانی میشود و بههمین ترتیب. گرچه این مدلهای درونی ارتباطات منعکسکننده دنیای خارج میباشند، اما عین آنچه درخارج اتفاق میافتد، نیستند.
5-1-2مدل های هوش هیجانی
مفاهیم روانشناسی آشنایی با مفهوم هوش هیجانی...
با توجه به تعاریف متعدد از هوش هیجانی دو رویکرد عمده در زمینه هوش هیجانی مطرح است:
الف) رویکرد توانایی؛
که هوش هیجانی را به عنوان هوشی که شامل هیجان می باشد، در نظر می گیرد و تعریف می کند. تعاریف اولیه از هوش هیجانی در قالب رویکرد توانایی بیان گردید که آن را "نوعی پردازش اطلاعات هیجانی که شامل ارزیابی صحیح هیجان در خود و دیگران و بیان مناسب عواطف و تنظیم سازگارانه عواطف به نحوی که به بهبود زندگی منجر شود" (مایر و سالوی،۱۹۹۹) تعریف کردند.
ب) رویکرد مختلط؛
که هوش هیجانی را با مهارت ها و ویژگی های دیگر مانند بهزیستی، انگیزش و توانایی برقراری رابطه با دیگران ترکیب می کند. تعریف هوش هیجانی به صورت "توانایی های شناخت هیجانات خود، درک احساسات درونی دیگران، مهار هیجانات و اداره و مدیریت روابط با نرمش و مدارا" از گلمن (۱۹۹۵) و مجموعه ای از توانایی های غیرشناختی، توانش ها و مهارت هایی که بر توانایی رویارویی موفقیت آمیز با خواسته ها، توانش ها، احتیاجات و فشارهای محیطی تاثیر می گذارند" از بار آن (۱۹۹۷)، نظریه "گلمن" و "بار آن" را جزء این رویکرد قرار می دهد.
6-1-2مدل هوش هیجانی "گلمن":
یکی از برجسته ترین نظریه پردازان هوش هیجانی، "دانیل گلمن" است که در ابتدا نظریه خود را با الهام از یافته های مایر و سالوی پایه ریزی نمود (کارسو، ۱۹۹۹ به نقل از امینی ها). اما او رویکرد خود را بسط داده ومولفه های زیادی را وارد چارچوب نظری خود کرد. گرچه برخی شباهت ها و پیوستگی ها بین نظریه گلمن و نظریه مایر و سالوی وجود دارد، اما در عین حال برخی تفاوت های مهم نیز بین آن ها دیده می شود. به عنوان مثال مدل هوش هیجانی گلمن شامل مولفه هایی مانند انگیزش و همدلی نیز هست و این ها عواملی هستند که مایر و سالوی معتقدند فراسوی مرز هوش هیجانی قابل گسترش اند (جردن و همکاران، ۲۰۰۲).
"گلمن" در هوش هیجانی ۵ مولفه را مد نظر قرار می دهد:
۱-خودآگاهی:
به معنی "درک عمیق و روشن از احساسات، هیجان ها، نقاط ضعف و قوت، نیازها و سائق های خود".
۲- خود تنظیمی و مدیریت هیجان های دیگران:
خودتنظیمی ازنظر گلمن (۱۹۹۵) به معنی توانایی تنظیم احساسات خود و به کارگیری درست هیجانات و هدایت آن ها درجهت رسیدن به اهداف است، که این توانایی متکی بر توانایی خودآگاهی است. او معتقد است که خودکنترلی قابل یادگیری است.
۳- خودانگیزی:
بسیاری از روانشناسان آن را شرط بقا می دانند. به عقیده ی آن ها انسان سالم هیچ کاری را بدون هدف از پیش تعیین شده انجام نمی دهد و برای رسیدن به آن، خود انگیزی لازم می باشد (دهشیری، ۱۳۸۲ به نقل از امینیها، ۱۳۸۴). انگیزه همچون موتور حرکتی، انسان را به حرکت وا می دارد.
۴- همدلی یا شناسایی هیجان های دیگران:
شعور اجتماعی به معنی درک جنبه های مختلف احساسات دیگران و انجام یک عمل مناسب و واکنش مطلوب برای افرادی که پیرامون ما قرار گرفته اند (گلمن، ۱۹۹۵). این مولفه با احساس مسئولیت در قبال دیگران نسبت بیشتری دارد. همدلی ریشه در خودآگاهی دارد. زیرا ما هرچه نسبت به احساس خود پذیرش بیشتری داشته باشیم، به همان اندازه در شناخت آن ها ماهرتر خواهیم بود و به راحتی می توانیم نوع احساس خود را از دیگران تمیز دهیم.
۵- مدیریت روابط یا مهارت اجتماعی:
منظور توانایی برقراری رابطه با دیگران است. کفایت اجتماعی، تعیین کننده محبوبیت، رهبری و اثرمندی بین فردی است. گلمن (۱۹۹۵) معتقد است افرادی که تمایل دارند در ایجاد رابطه با دیگران موثر واقع شوند، باید توانایی شناسایی، تفکیک و کنترل احساسات خود را داشته باشند و بعد از طریق همدلی یک رابطه مناسب برقرار کنند؛ حتی در این میان خودانگیزی هم در میزان اداره روابط اثرگذار است.
7-1-2 مدل هوش هیجانی "بار آن":
مدل دیگر در حیطه رویکرد مختلط به هوش هیجانی، «مدل بار آن« است. "بار آن" در سال ۱۹۹۷ مدلی چندعاملی برای هوش هیجانی تدوین کرده است. ازنظر وی هوش هیجانی شامل «مجموعه ای از توانایی ها، کفایت ها و مهارت های غیرشناختی است که توانایی فرد را برای کسب موفقیت در مقابله با احتیاجات و فشارهای محیطی تحت تاثیر قرار می دهد». صفات هیجانی در این نوع هوش رکن اساسی است که آن را از هوش شناختی متمایز می کند. هوش هیجانی فرد یک عامل مهم در تعیین توانایی موفقیت در زندگی است و به طور مستقیم سلامت روانی وی را تحت تاثیر قرار می دهد. هوش هیجانی همچنین با سایر تعیین کننده های مهم در توانایی فرد برای موفقیت در مقابله با اقتضائات محیطی مانند شرایط و پیش آمادگی های زیستی طبیعی، استعداد عقلی شناختی و واقعیت ها و محدودیت های درحال تغییر محیط نیز ترکیب می گردد (بار آن، ۱۹۹۷ نقل از امینی ها، ۱۳۸۴)
"بار آن" (۲۰۰۰) نشان داد که افراد دارای سن و جنس متفاوت نیم رخ های بهره هیجانی متفاوتی دارند. هوش هیجانی حداقل تا سن میانسالی افزایش نشان می دهد. افراد در دهه ۴۰ و۵۰ بهره هیجانی بالاتری نسبت به جوان ترها و مسن ترها دارند.
حاجی زاده (۱۳۸۳)، به نقل از جک بلاک، زنان و مردان با هوش هیجانی بالا را چنین توصیف می کند:
مردان با هوش هیجانی بالا، در روابط اجتماعی؛ متعادل، شاد و سرزنده اند و در مقابل افکار نگران کننده یا ترس آور مقاوم اند. آنان ظرفیت بالایی برای تعهد و سرسپردگی برای مردم یا اهداف خود داشته، مسئولیت پذیر، دلسوز و با ملاحظه اند. چنین افرادی با خود، دیگران و اجتماع احساس راحتی دارند و از زندگی عاطفی غنی برخوردارند.
زنان باهوش هیجانی بالا، علاقه مندند که احساساتشان را مستقیما بیان کنند، راجع به خود مثبت فکر می کنند و مانند مردان هم گروه خود، اجتماعی و گروه گرا هستند. اینان شاد و آسوده خیال اند و به ندرت احساس نگرانی و گناه می کنند، زندگی برای آنان سرشار از معنا است و برای این که بتوانند شوخ طبع، خودانگیخته و درمقابل تجارب عاطفی پذیرا باشند، به قدر کافی با خود راحتند.
هوش هیجانی آگاهی از احساس و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم های مناسب در زندگی و توانایی تحمل کردن ضربه های روحی و مهار آشفتگی های روحی است، توانایی پس راندن افسردگی و یاس در هنگام تفکر و امید داشتن است (گلمن به نقل از پارسا، ۱۳۸۲)
8-1-2هوش هیجانی، چه فرقی با هوش منطقی دارد؟
شاید لازم باشد اوّل ببینیم کلمه هوش» که مثل نُقل و نبات میان صحبتهای ما ریخته است، چه معنایی دارد. قابل قبولترین تعریفی که تا به حال از هوش ارائه شده این است: توانایی آدمیزاد برای سازگاری و پیشرفت در موقعیتهای مختلف زندگی». کسانی که روی هوش منطقی تأکید داشتند، میگفتند که این توانایی سازگاری در آدمی، بر میگردد به IQ یا بهره هوشی یا همان تواناییهای موروثی ذهنِ او. آنها بهره هوشی را با ابزاری میسنجیدند که معلوم میکرد که یک آدم، چه قدر حساب و کتابش خوب است، چه قدر اطّلاعات عمومی دارد، چه طور میتواند شباهتها و تفاوتهای بین کلمههای مختلف را شرح دهد، حافظهاش چه قدر است، چه قدر در کارهای عملی سرعت عمل دارد، چه طور میتواند اجزای مختلف یک واقعه را به هم پیوند دهد و چیزهای منطقیای از این قبیل. آنها میگفتند که این نوع از هوش، ژنتیک (موروثی) است و هر کسی با هوش مشخّصی به دنیا میاید؛ امّا محیط میتواند آدم را به حداکثر هوشی که ژنتیکش تعیین کرده، برساند و یا نرساند. در واقع، ژنتیک، طیفی از بهره هوشی را در نهاد ما گذاشته است؛ حالا دیگر دست اراده و محیط ماست که به حداکثر این طیف برسیم و یا به حداقلش راضی شویم. همان طور که در مقدمه گفتیم، با تمام این تفاسیر، هوش منطقی فقط میتواند موفّقیت تحصیلی ما را تضمین کند. تا سالهای سال، روانشناسان، فکر میکردند که هوش، یعنی همین هوش منطقی. حتّی یکی از آن دوآتشههایشان در تعریف هوش میگفت: هوش یعنی چیزی که توسط تست هوش من سنجیده میشود!».
هوش منطقی دو تا پاشنه آشیل (نقطهضعف) داشت. یکی این که ارثی بود. با این حساب، تا وقتی که شما بدانید هوشتان ارثی است، دانستن بهره هوشیتان، هیچ کمکی به تغییر در زندگیتان نمیکند. دوم هم این که فقط حدود بیست درصد از موفّقیت ما را میتوانست پیشبینی کند.
سالووی (اوّلین کسی که اصطلاح هوش هیجانی را باب کرد)، احتمالاً از هر دو نقطهضعف هوش منطقی باخبر بود. او نوعی از هوش را به دنیای علمی روانشناسی شناساند که کاملاً اکتسابی بود، میشد آموزشش داد و در ضمن میتوانست هشتاد درصد از موفّقیت یک آدم را تضمین کند.
9-1-2هوش هیجانی، چه جور هوشی است؟
به بیان خیلی ساده، هوش هیجانی، یعنی این که به جای این که بگذاری فقط منطقت در تصمیمگیریهایت مؤثّر باشد، از احساساتت هم استفاده کنی. ضمن این که قدرت این را داشته باشی که احساساتت را کنترل و مدیریت کنی». این، تعریفی بود که سالووی و مایر در سال 1990م، ارائه دادند؛ امّا بعدها، روانشناسان دیگر، خیلی ریزتر، به تعریف هوش هیجانی پرداختند. مثلاً بار- اون» (روانشناسی که تست هوش هیجانیاش به فارسی هم ترجمه شده است)، میگفت: هوش هیجانی، از پنج مؤلّفه (عنصر) تشکیل شده است که هر کدام از این مؤلّفهها، خودشان از اجزای کوچکتری تشکیل شدهاند. حالا هر کس که تعداد بیشتری از این تواناییها را داشته باشد، هوش هیجانی بیشتری دارد». (گلمن ،دانیال ،1995)
عناصر تشکیلدهنده مؤلّفههای هوش هیجانی، از دیدگاه بار- اون» اینها بودند:
یک. مهارتهای درونفردی
1. خودآگاهی هیجانی.یعنی این که خودت بفهمیکه الآن دقیقاً چه احساسی داری. داری میترسی، عصبانی هستی یا از چیزی متنفّری. خیلی از آدمها واقعاً در تشخیص احساسات خودشان هم مشکل دارند.
2. جرئتورزی. یعنی این که بتوانی احساسات، عقاید و تفّکرات خودت را خیلی قاطعانه و البته محترمانه ابراز کنی و از حقوقت دفاع کنی. همان طور که میبینید تا کسی احساسات خودش را نشناسد، نمیتواند آن را ابراز کند. پس خودآگاهی هیجانی، مقدّمه جرئتورزی است.
3. خودتنظیمی. یعنی این که حالا که احساساتت را میشناسی، آنها را بپذیری و برایشان احترام قائل شوی.
4. خودشکوفایی. یعنی بتوانی از استعدادهای خودت، به نحو مطلوب استفاده کنی. در واقع، داشتن هوش، کافی نیست؛ استفاده از آن است که شما را موفّق میکند.
5. استقلال. یعنی این که خیلی ساده، فکر و احساساتت مال خودت باشد و به کسی وابسته نباشی.
دو. مهارتهای میانْفردی:
1. روابط میانْفردی. یعنی بتوانی اوّلاً احساسات دیگران را بشناسی؛ ثانیاً آنها را درک کنی و بتوانی یک رابطه صمیمانه را حفظ کنی.
2. تعهّد اجتماعی. یعنی در هر گروهی که عضو میشوی، عضو مؤثّر و سازنده گروه باشی و همه از تو به عنوان یک شریک خوب یاد کنند.
3. همدلی. یعنی این که وقتی یک نفر، از احساسات و افکارش با شما حرف بزند، شما بتوانید خودتان را بگذارید به جای او و حسّش را از این طریقْ درک کنید.
سه. سازگاری
1. حل مسئله. یعنی این که بتوانی بفهمیکه الآن، مهمترین مشکلات تو کدامها هستند، بتوانی آنها را تعریف کنی، راهحلهای احتمالیاش را بشناسی و آنها را امتحان کنی.
2. آزمون واقعیت. یعنی این که بدانی دور و برت چه خبر است و فرق آن چیزی را که در ذهنت میگذرد و آن چیزی که در عمل اتّفاق میافتد، بشناسی.
3. انعطافپذیری. یعنی این که خشکْمغز و خشکْدل نباشی. اگر گاهی لازم است بتوانی بنا به شرایط، احساسات، فکرها و رفتارهایت را تغییر بدهی.
چهار .کنترل استرس
1. توانایی تحمّل استرس. یعنی این که چه قدر در برابر مصیبتها و اتّفاقهای نامطلوب، مقاومت میکنی و چه قدر میتوانی در مقابل فشار روانی، تاب بیاوری؟
2. کنترل هیجانات شدید. یعنی این که چه قدر میتوانی هیجانهای منفی و شدید خودت (مثل: خشم ناگهانی) را کنترل کنی؟
پنج. خلق عمومی
1. شادی. یعنی چه قدر از خودت احساس رضایت داری؟ چه طور میتوانی خودت را شاد کنی؟ و چه طور میتوانی دیگران را شاد کنی؟
2. خوشبینی. یعنی توانایی نگاه به جنبههای روشن زندگی و حفظ نگرش مثبت، حتّی در رویارویی با ناملایمات زندگی. (گلمن ،دانیال ،1995)
10-1-2هوش هیجانی را چه طور میشود پرورش داد؟
همان طور که گفته شد، روانشناسانی که از هوش هیجانی، به عنوان مهمترین عامل موفّقیت فردی، دفاع میکنند، معتقدند که این نوع از هوش، اکتسابی است و میتوان آن را پرورش داد. آنها راههای مختلفی را برای پرورش هوش هیجانی پیشنهاد میکنند که بعضی از آنها را ـکه با فرهنگ ایرانی اسلامی، بیشتر منطبق هستندـ میخوانید:
1. تشکیل گروههای دوستانه برای تشخیص احساسات خود و دیگران: همان طور که در بخش قبل گفته شد، یکی از تواناییهای لازم برای داشتن هوش هیجانی بالا، این است که آدم بتواند احساسات خودش و دیگران را بشناسد و روی آن احساسها، نام بگذارد. این اتّفاق، در واقع، به خودی خود، در جمعهای خیلی دوستانه ما اتّفاق میافتد؛ امّا میشود همین اتّفاقها را هدفمند کرد. به عنوان مثال، وقتی که یک حالت چهره یا حالت بدنی خاصی را در دوستمان میبینیم، میتوانیم به او بگوییم: غمگین به نظر میرسی» (به جای این که از جمله مبهم انگار حالت خوب نیست!» استفاده کنیم). بازخوردی (واکنشی) که ما از دوستمان در مقابل این جمله دریافت میکنیم، دو حُسن دارد: اوّل، این که به ما میفهماند که چه قدر در تشخیص درست احساسات دیگران توانایی داریم؛ دوم هم این که دوستمان احساس بهتری نسبت به ما پیدا میکند و حس میکند که ما او را درک میکنیم. ضمن این که در گروههای دوستانه، ما میتوانیم احساسات خود را کاملاً بشناسیم و آنها را ابراز کنیم.
2. حل یک یا چند مشکل را تمرین کنیم: برای حل مشکلاتمان، به یک روش چندمرحلهای و منظّم روی بیاوریم. یعنی این که در درجه اوّل، مشکلات فعلیمان را اوّلویتبندی کنیم. مهمترین مشکلاتمان را تعریف کنیم و عوارضی را که میتواند برای زندگیمان داشته باشد، معلوم کنیم. سپس به تواناییهایی که خودمان داریم و حمایتهایی را که ممکن است از طرف دیگران برای حل مشکل از ما بشود، فهرست کنیم. در درجه بعدی، هر چه راه حل به نظرمان میرسد (چه منطقی و چه غیر منطقی) را فهرست میکنیم و بعد، میاییم عیب و حسن هر کدام را مینویسیم. هر کدام را که بیشترین حسنها و کمترین عیبها را داشت، به عنوان راه حل احتمالی میپذیریم و آن را اجرا میکنیم. در صورت شکست، از راه حل بعدی استفاده میکنیم. این روش منظّم، در واقع، روش حل مشکلات است که کمکم ملکه ذهنمان میشود و در همه مشکلاتمان از آن استفاده میکنیم.
3. از ادبیات و سینما برای شناختن احساساتمان بهره ببریم: بسیاری از داستانها و فیلمها، سرشار از موقعیتهای احساسی هستند که شخصیت داستان یا فیلم، یک احساس مثبت یا منفی خاص را تجربه میکند. خواندن این داستانها و دیدن این فیلمها، میتوانند ما را در شناختن حسهایی در وجود خودمان که همشکل با حسهای شخصیتهای آنهاست، یاری کنند.
4. از نوشتن برای بیرون ریختن احساساتمان استفاده کنیم: نوشتن، یکی از بهترین راههایی است که میتواند هیجانات ما را تنظیم کند و ما را مجبور کند که روی احساساتمان نام بگذاریم و آنها را روی صفحه کاغذ، ثبت کنیم. نوشتن، هم، نوعی تخلیه هیجانی است و هم نوعی تنظیم هیجان.
5. قاطعیتِ محترمانه را یاد بگیریم: وقتی که حقّمان به اصطلاح دارد خورده میشود، ما از چندین راه استفاده میکنیم. بعضی از ما، منفعل عمل میکنیم. یعنی میریزیم توی خودمان و هیچ چیز نمیگوییم. بعضی از ما، پرخاشگر میشویم، داد و بیداد میکنیم و همه چیز را میریزیم به هم. بعضی دیگر هم، دو تا راه را قاطی میکنیم. مثلاً اگر حس میکنیم که در یک اداره، حقّمان دارد به عنوان کارمند خورده میشود، کار ارباب رجوع را عقب میاندازیم یا در حضور او کارهای متفرّقه انجام میدهیم. امّا یک راه چهارم هم وجود دارد و آن، این است که ما با قاطعیت، امّا محترمانه، به دیگرانی که حقّ ما را تضییع کردهاند، بگوییم نه». این راه چهارم، خیلی خلاصه است. یعنی این که ما در عین این که احترام دیگران را داریم، از حقّ خودمان هم دفاع کنیم.
یکی از تکنیکهای اصلی برای این قاطعیت، استفاده از جملههای سه بخشی است. این جملهها از سه بخش همدلی (مثلاً: میدونم که تو واکمن من رو لازم داری...)، استدلال (امّا چون که خودم امروز اون رو میخوام...)، و قاطعیت (نمیتونم واکمنم رو بهت بدم) تشکیل میشود. البته قاطعیت، فقط در کلمات نیست. نوعی ژست بدنی که ما در هنگام ادای کلمات میگیریم هم به اندازه خود کلمات، مهم است. (گلمن ،دانیال ،1995)
11-1-2 احساس شادکامی و خوشبختی در زندگی:
هیچ چیز مثل زندگی مثبتنگرانه نمیتواند احساس شادکامی و خوشبختی را در انسان بوجود بیاورد. انسانهایی که احساس خوشبختی میکنند افرادی هستند که کمتر با افکار و مسائل منفی سروکار دارند و اجازه نمیدهند بیش از مقدار لازم و طبیعی با مسائل منفی درگیر شوند. با نیمه پر لیوان زندگی میکنند و اتفاقات را از جانب مثبت ارزیابی میکنند. افکار روزانه آنها حول و حوش مسائل خوب دور میزند و با دیدگاهی مثبت کارها و امور زندگی خود را دنبال میکنند. آنها کمتر از نمیشود، نمیتوان و ... استفاده میکنند. مثبتبینی نیروی انسان و اراده او را در جهت رسیدن به اهداف و خواستههایش تامین میکند.
1-11-1-2معنویات نقش مهمی در شادکامی دارند.
امور معنوی و پیوندهای قلبی انسان با آنها بسیار موثر هستند. این پیوندها علاوه بر کمک به انسان در جهت داشتن نگرشی مثبت به زندگی به او کمک میکنند در شرایط سخت و منفی و آزار دهنده نیز تسلط بیشتری روی مسائل داشته باشند. انسان بدون معنویات و ارتباطش با این منابع بیتکیهگاه است.
2-11-1-2 انگیزه خود را تقویت کنید
انگیزه موتور حرکتی انسان انسان بیانگیزه راکد و کسل و بیتحرک است. با عوامل مخل انگیزه بجنگید و عواملی را که انگیزه شما را قدرتمند و قوی میسازند را تقویت کنید.
3-11-1-2 شبکه اجتماعی خود را وسعت دهید
داشتن روابط گسترده برای زندگی سالم و کم استرس مفید است. افراد تنها بیشتر دچار استرس میشوند و بیشتر دچار کسالت و بیحوصلگی میشوند. روابط خود را بیشتر و بیشتر کنید. این نوع روابط علاوه بر پر کردن اوقات فراغت شما در شرایط سختی و ناراحتی نیز تکیهگاه خوبی را برای شما فراهم میکند.
4-11-1-2 برنامه ریزی داشته باشید
بدون برنامه ریزی زندگی بهم ریخته و نامنظم است و بینظمی مخل آسایش و خوشبختی. نظمی به زندگی خود بدهید کارها و وظایف خود را مشخص کنید و هر چیز را سر جای خود قرار دهید و برای هر کاری وقتی تنظیم کنید. به این ترتیب شما در بین کارها و وظایف و مشغلههای مختلف گیر نخواهید افتاد و کمتر و کمتر دچار ناراحتی و استرس خواهید شد طبعا شادمانتر و شادابتر خواهید بود.
5-11-1-2هدفمند باشید
داشتن اهداف بیشتر برنامهها و امور زندگی افراد را تحت تاثیر می دهد پس در زندگی هدف داشته باشید تا در کار ها یتان موفق شوید تا همیشه فرد شادی باشید.
6-11-1-2عوامل موثر در شادکامی
یافته ها نشان می دهد که مردم شادمان خودشان آن را فراهم کرده اند و شادکامی امری تصادفی و یا ژنتیک و یا غیر انتخابی نیست. شاید به نظر برسد مردم شاد بهترین چیزها را در زندگی دارند ولی حقیقت این است که انها از آنچه دارند بیشترین بهره و لذت را می برند. مطالعه روی افراد شاد و دانستن اصول و روش زندگی آنها، به دیگران کمک می کند که با پیروی از آن اصول به زندگی شادمانه تری دست یابند.(اکبر زاده،1383)
7-11-1-2مهمترین اصول شادکامی
1- موفقیت در روابط زوجی و خانوادگی خود هستند. و زندگی خانوادگی و زوجی برای آنها اولویت اول است. مطاله موسسه گالوپ نشان می دهد هیچ چیز به اندازه زندگی خانوادگی در شادکامی نقش ندارد. این بررسی نشان می دهد اگر چه عواملی مانند موفقیت، خوش شانسی، شهرت ، ثروت، آسایش و خیلی چیزهای دیگر برای بشر لذت بخش است ولی مهمترین عامل شادکامی زندگی خانوادگی است. البته در این مورد دو نکته مطرح است الف اصل رابطه ب) کیفیت رابطه: بررسی ها نشان می دهد افراد متاهل شادتر از مجردها، مطلقه ها و یا بیوه ها هستند. در بین خانواده ها، شادکامترین زوج هایی، کسانی هستند که فرزندان آنها بعد از رشد و کمال خانه را ترک گفته اند و ناشادترین افراد جامعه مادران ازدواج نکرده و والدین تک سرپرست هستند. البته تاهل یا رابطه زوجی به تنهایی منبع شادمانی نیست بلکه وجود رابطه رضایتمند جرء لازم شادکامی است. اگر چه زوج بودن حتی اگر در همه جهات خوب نباشد بهتر از نداشتن رابطه است. در هرحال به نظر می رسد آنچه زندگی زوجی را شادمانه می کند وجود گرمی، صمیمیت حمایت، یاری و همراهی است. در رابطه خانوادگی داشتن فرزند اگر چه در شادکامی نقش دارد ولی مساوی با شادمانی نیست و بسیار از زوجهای بدون فرزند هم زندگی شادمانه ای دارند. رابطه جنسی سالم نیز یکی از کلیدهای شادکامی است ولی تعداد دفعات آن ربطی به شادکامی ندارد.
2-بعد از ازدواج مهمترین عامل شادکامی “کار” است. کار به خودی خود می تواند حس مفید بودن و مولد بودن در انسان ایجاد کند. البته کار در شان و علاقه فرد، بیشترین تاثیر راد دارد. کار به انسان این امکان را می دهد که خود را جزئی ازجامعه ببیند و از نظر برخی روانشناسان کار خود علاج بخش برخی از بیماریها و ناراحتی های روانی است. کار وسیله ای است برای بروز استعدادها و دستیابی به خود شکوفایی و نیز در آمد ناشی از کار، برآورده کننده نیازها اساسی انسان و دستیابی با ابزارها دیگر شادمانی است. اگر چه نوع کار در میزان شادکامی نقش دارد ولی در هر صورت هر نوع کاری بهتر از بی کاری و احساس بیهودگی است.
3- درگیری فعال با زندگی: افراد شاد اغلب اوقات مشغول کار، مردم، خانواده، و فعالیت های گوناگون هستند. آنها انسانهایی جستجو گر بوده و زندگی را با قدرت به پیش می برند، به مشکلات حمله می کنند و در آنها غوطه می خورند و زندگی را از درون مشکلات می سازند. مردم شاد بیشتر از زندگی دریافت می کنند چرا که بیشتر به آن می پردازند.
4- مثبت اندیشی: خوش بینی یا مثبت اندیشی یکی از مهمترین عوامل شادکامی است چناچه می توان آن را حلقه وصل دیگر عوامل به شادکامی دانست. این بدان معنی است که اگر فردی همه ملزومات شادکامی مانند ازدواج خوب، شغل مناسب، درآمد کافی، و دوستانی داشته باشد ولی نگرش اونسبت به زندگی منفی باشد از امکانات خود لذت نمی برد و به ممکن است که امکانات خود را از دست بدهد.
5- خود بودن: افراد شاد با خود راحت هستند خود را می شناسند با خود صادق هستند، با آنچه دردرونشان می گذرد به نحو احسن روبه رو می شوند، اتکا به خود، انگیزش های خود جوش، راحت بودن با خود و دیگران، برون گرایی و زندگی طبیعی، و عدم مقایسه خود با دیگری و احساس منحصر به فرد بودن از ویژگی ها خود بودن است.(سیف،1380)
12-1-2رابطه هوش هیجانی با شادکامی
تقریباً ده سال بعد از این که مفهوم هوش هیجانی در روانشناسی جا افتاد، یک گروه از روانشناسان دیگر، در فکر در انداختن سقفی نو در روانشناسی افتادند. آنها که نام مکتب قرن بیست و یکمی خودشان را گذاشتند روانشناسی مثبتگرا»، توجّه خودشان را گذاشتند روی جنبه مثبت زندگی انسانها. آنها گفتند که تا کی روانشناسی میخواهد از بیماری و غم و غصّه مردم حرف بزند. این آدمیزاد، ویژگیهای مثبتی هم دارد که باید مورد مطالعه قرار بگیرند. ویژگیهایی مثل خوشبینی، شادکامی، شجاعت، امیدواری، جرئتمندی، خردمندی و ایمان. آنها همان طور که روانپزشکان، بیماریهای روانی را طبقهبندی کرده بودند، به لیستبندی تواناییهای مثبت آدمی پرداختند. آنها میگفتند اگر روانشناسی، نتواند مردم را شاد نگه دارد، به چه دردی میخورد؟ امّا قبل از آنها روانشناسانِ هوش هیجانی، به خوبی دریافته بودند که شادکامی، یکی از مؤلّفههای هوش هیجانی است.
در واقع، آدمیکه از هوش هیجانی بالایی برخوردار است، از چند راه میتواند شادکامی خودش را حفظ کند:
1. با شناخت احساسهایش: در واقع، آنهایی که هوش هیجانی بالایی دارند، میتوانند کوچکترین تغییرات در احساسات خودشان را بشناسند و منفی یا مثبت بودنش را تشخیص دهند. آنها میدانند که الآن، شگفتزده شدهاند یا از چیزی، چِندششان شده است. در واقع، تا کسی نتواند احساسهای خودش را تشخیص دهد، نمیتواند آنها را به شادی تغییر دهد.
2. با توانایی کنترل احساساتش: کسی که هوش هیجانی بالایی دارد، میتواند هیجانهای منفیاش را به شکل موقّت، در خودش نگه دارد و در این زمان، با تفکّر در مورد آنها، به آرامش بیشتری برسد. توانایی در انعطافپذیری هیجانی، باعث میشود که انسان بتواند در شرایطی که محیط، نه کاملاً غمبار است و نه شاد، خودش را شاد نگه دارد.
3. با توانایی خودْانگیختگی: افرادِ با هوش هیجانی بالا، میتوانند در هر شرایطی، خودشان را برای پذیرفتن یک مسئولیت جدید، شروع یک کار جدید و یا تجربه کردن یک حس جدید (مثل شادی)، بر انگیزند.
4. با توانایی برقراری رابطه خوب با دیگران: دیگران و داشتن رابطه خوب با آنها، یکی از منابع اصلی شادکامی ما هستند. کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند، میتوانند به خوبی، احساسات دیگران را درک کنند، با آنها همدل شوند و رابطه رضایتبخشی با آنها داشته باشند. کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند، در ضمن، نمیگذارند که اوقاتْتلخی دیگران، اوقاتشان را تلخ کند؛ به این خاطر که آنها احساسات مستقل خودشان را پذیرفتهاند و به آن، احترام میگذارند
تا نزدیک به صد سال پس از ظهور علم روان شناسی، روان شناس ها وقتی که از هوش» حرف می زدند، منظورشان هوش منطقی بود. آنها روز به روز، تست های هوششان را پیشرفته تر می کردند تا چیزی که به عنوان IQ (بهره هوشی) از آن در می آوردند، دقیق تر و دقیق تر باشد.
2-2پیشینه پژوهش
از آغاز دهه 1990 بحث در زمینه اثرات روانشناختی هیجان و کارکردهای انطباقی آن و نیز ماهیت رابطه هیجان و شناخت با معرفی مفهوم هوش هیجانی ابعاد تازهای به خود گرفت. در واقع مفهوم هوش هیجانی آخرین پیشرفت در زمینه فهم رابطه بین هیجان و تفکر بوده و محققان (گلمن، 1995؛ سگال، 1997) بر این باورند که کاربرد مفهوم "هوش" یک استعاره مناسب برای سازهای است که از آن با واژه هوش هیجانی یاد می شود. ابداع این مفهوم توسط سالووی و مایر در دهه 1990 صورت گرفت (سالووی و مایر،1997). این پژوهشگران در تعریف خود چهار مولفه پایه را ذکر کردهاند که عبارتند از: 1) ادراک و ابراز هیجان 2) تسهیل هیجانی تفکر 3) فهم و تحلیل هیجانها و به کارگیری آگاهی هیجانی 4) تنظیم واکنشی هیجان جهت ارتقای رشد هیجانی و عقلانی. بنابراین میتوان کفایتهای اساسی درگیر در هوش هیجانی را شامل ادراک هیجانی در خود و دیگران، فهم این هیجانها و اداره هیجان ذکر نمود.
بسیاری از پژوهشگران بر این فرضاند که بین هوش هیجانی و عملکرد موثر در تطابق با اقتضائات روزمره زندگی پیوند وجود دارد (بار- ان،2000). هوش هیجانی عامل موثر و تعیینکننده در برآیندهای زندگی واقعی مانند موفقیت در مدرسه و تحصیل، موفقیت در شغل و روابط بین شخصی و به طور کلی در کنشوری سلامت میباشد (سیاروچی و همکاران، 2002؛ سیاروچی و همکاران، 2004). دریافتند که هوش هیجانی بالا با سلامت عمومی بالا همبسته است و با رفتارهای خطرآفرین (کشیدن سیگار) رابطه منفی دارد و متغیر بسیار اساسی در کنشوریهای سلامت و سبک زندگی شخصی میباشد.
مهارت دانشآموزان در تنظیم هیجانی می تواند بر بهزیستی اجتماعیشان تاثیر بگذارد .(کول وهمکاران، 2004؛ ایزنبرگ، 2000). در یک مطالعه بر روی نوجوانان مستر و همکاران (2006) دریافتند که نوجوانان 15 ساله اسپانیایی که نمرات بالایی در درک و فهم هیجانات داشتند توسط دوستانشان بیشتر مورد توجه قرار گرفتند. ترینیداد (2001) ارتباط بین هوش هیجانی و مصرف الکل و مواد مخدر را در میان دانش آموزان دبیرستانی مورد مطالعه قرار دادند. نتایج حاکی از همبستگی منفی هوش هیجانی با میزان مصرف بود. این احتمال وجود دارد که نوجوانانی که دارای هوش هیجانی بالایی هستند توانایی بیشتری جهت درک خواستههای دیگران دارند و بخوبی میتوانند فشار همسالان را دریابند. این تواناییها منجر به مقاومت فزاینده در برابرفشار همسالان جهت مصرف میگردد.
پارکر و همکاران (2004) به بررسی ارتباط پیشرفت تحصیلی و هوش هیجانی پرداختند. نتایجبیانگر ارتباط بسیار بالای میان ابعاد هوش هیجانی با موفقیت تحصیلی بود. همچنین پارکر وهمکاران (2006) میزان ترک تحصیل را در دانش آموزان مورد مطالعه قرار دادند و مشاهده کردند که ادامه تحصیل بشکلی معنادار با میزان بالای شایستگی هیجانی و اجتماعی دانشآموزان در ارتباط است. برخورداری از هوش هیجانی بالا پیامدهای تحصیلی و اجتماعی مثبتی را در دانشآموزان پیشبینی میکند(ایزنبرگ و همکاران2000 شولتز و همکاران 2004). برنامههای پیشگیری مبتنی بر یادگیری هیجانی و اجتماعی توانسته است منجر به تغییرات ارزشمند و مثبت در سطح مدارس گردد (دورلاک وولز 1997).
هر چه هوش هوش هیجانی ( مهارتی واکتسابی ) در ما بالاتر باشد هیجانات و احساسات به ما بیشتر کمک می کند تا اطلاعات مربوط به پایه و اساس سلامتی یعنی (شادی ) را جمع آوری والویت بندی و پردازش کنیم تا به بهترین شکل از آن استفاده گردد افراد شاد کام اغلب احساس خوب و راحتی چه در حین کارو چه دراوقات فراغت دارند شاد کامی پیامد جانبی با شاخص مهم هوش هیجانی است. شخصی که در این عامل ضعیف است ممکن است نشانه هایی از افسردگی ، نگرانی ، نا امید ی و احساس گناه از زندگی در موارد شدید تر افکار و رفتار خودکشی را داشته باشد خوش بینی نشان دهنده امید به زندگی و رویکرد مثبت به زندگی روز مره است و زندگی را بادید روشنتری ببینیم ( ایران دوست 1383)
منابع و ماخذ
جرالدسی، د.، ماروین، آ. گ. ( 1377 ). رفتار درمانی بالینی. (ترجمه ا. علونآبادی). چاپ دوم، مرکز نشر دانشگاهی چمران.
خسروی، ز.، درویزه، ز.، و رفعتی، م. ( 1377 ). نقش حالتهای خلقی بر شیوه ارزیابی دانشآموزان دختر از توانایی مشکلگشایی خود. .35-45 ،(1) فصلنامه اندیشه و رفتار، 4
رزاقی، ر. ( 1379 ). بررسی تأثیر منبع کنترل بر ایمن سازی درماندگی آموخته شده. پایاننامه کارشناسی ارشد (چاپ نشده). دانشگاه تربیت معلم تهران، تهران.
شکری، ا. ( 1382 ). بررسی اثر سبکهای شناختی و درماندگی آموخته شده (الگوی خستگی شناختی) بر حل مسائل شناختی. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه تربیت معلم تهران. تهران.
قاسمزاده، ح. ( 1375 ). عاطفه و شناخ ت(ویراست دوم). تهران: انتشارات فرهنگیان.
قربانی، ن.، واتسن، پ. ج.، وبینگ، م. ا. ( 1379 ). شباهت ساختاری هوش هیجانی در ایران و آمریکا. مجموعه مقالات.133- علوم انسانی دانشگاهها، 153
-. تأثیر خنده در سلامتی جسم و جان»، حبیب الله صیقلی، روزنامه اعتماد 9/5/1384.
-. پژواک شادی در مغزهای برونگرا»، فرهاد رضایی، روزنامه همشهری 31/4/1381.
-. بررسی رابطه بین شخصیت و شادکامی»، عباسعلی حسن خانزاده و لیلی صفیخانی، نشریه اصلاح و تربیت شماره 131.
-. بررسی مقدّماتی پایایی و روایی پرسشنامه شادکامی آکسفورد در دانشجویان دانشگاههای تهران، احمد علیپور و احمدعلی نوربالا، فصلنامه اندیشه و رفتار، شماره:17 و 18، تابستان و پاییز 1378، ص56.