مبانی نظری وپیشینه تحقیق یادگیری اضطراب واختلالات اظطرابی

مبانی نظری وپیشینه تحقیق یادگیری اضطراب واختلالات اظطرابی (docx) 46 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 46 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق یادگیری اضطراب واختلالات اظطرابی فصل دوم : پيشينه و ادبيات تحقيق اضطراب يادگيري اضطراب 1- محبت ( پاداش ) – خشم ( تنبيه ) به مقدار مساوي 2- محبت ( پاداش ) بدون تنبيه 3- خشم ( تنبيه ) بدون پاداش 4- محبت ( پاداش ) كم – خشم ( تنبيه ) زياد 5- محبت ( پاداش ) زياد – خشم ( تنبيه ) كم اضطراب سركوب كننده است اضطراب دستگاه رواني رشد روان جنسي نابهنجاريها و اختلالات رواني اختلالات اضطرابي اضطراب تعميم يافته اضطراب رعبي فوبي هانز كوچولو ( مورد مشهودي از فوبي ) وسواس فكري و عملي علل اختلالات اضطرابي 3- ديدگاه رفتار گرايي 4- ديدگاه شناختي 5-ديدگاه انسان گرايي و اصالت وجودي نظريه نئوفرويديها درباره اضطراب آدلر و روان شناسي فردي كارل يونگ و روان شناسي تحليلي اريك فرام هينز كاهوت فصل دوم پيشينه و ادبيات تحقيق اضطراب به نظر رولومي اضطراب عبارت است از « ترسي كه در اثر به خطر افتادن يكي از ارزشهاي اصولي زندگي شخص ايجاد مي شود» . ممكن است اضطراب را نوعي دردداخلي دانست كه سبب ايجاد هيجان و به هم ريختن تعادل موجود مي شود و چون بشر دائماً به منظور برقراري تعادل كوشش مي كند بنابراين مي توان گفت كه اضطراب يك محرك بسيار قوي است امكان دارد اين محرك مضر باشد و اين خود بستگي دارد به درجه ترس و مقدار خطري كه متوجه فرد است . اضطراب متعادل يا نرمال آن است كه شدت عكس العمل متناسب باشد با مقدار خطر و اين خود مفيد است زيرا شخص را وادار مي سازد كه با موفقيت خطرات را از خود دفع مي كند و بنابراين مقدار معتدل اضطراب براي رشد و تكامل صحيح شخصيت لازم است و در واقع هيچ فرد بشري نيست كه مقداري اضطراب نداشته باشد . اگر چه مقدار محدودي اضطراب براي رشد بشر ضروري است ولي مقدار زياد آن نيز باعث اختلال در رفتار مي شود و اغلب اوقات شخص را به نشان دادن رفتار نوروتيك يا پسيوتيك وادار مي سازد . رولومي معتقد است كه اضطراب شديد عبارت است از آن چنان عكس العملي كه : 1- متناسب با مقدار خطر نيست . 2- توام با تعارض و سركوبي و ساير مشخصات غير عادي است . 3- با علايم مرضي و مكانيزمهاي دفاعي توام است . بايد توجه داشت كه اين مشخصات با يكديگر ارتباط دارد بدين معني كه عكس العمل متناسب با خطر واقعي نيست زيرا نوعي از تعارض در شخص وجود دارد شخص نوروتيك بدرستي نمي داند چرا دچار اضطراب است و به همين دليل عكس العمل هاي او مربوط است به حالت اضطراب و ارتباطي با دليل اصلي آن ندارد . رفتارهايي كه از شخص نوروماتيك بروز مي كند به منظور كم كردن درجه اضطراب است و هر رفتاري كه به فوريت از ميزان اضطراب بكاهد تكرار مي شود . اين نوع سازگاري نه تنا دليل اضطراب را از بين نمي برد بلكه باعث ازدياد آن خواهد شد . يادگيري اضطراب به منظور اثبات اينكه اضطراب آموختني است آزمايشهاي متعددي بر روي حيوانات و انسان شده است در يكي از آزمايشهاي اوليه در اين مورد ماور با موشهاي سفيد آزمايشهاي به عمل آورد . وي موشها را در جعبه آزمايش كه شكل دايره داشت و به صورت ميدان ساخته شده بود ، قرار داد . او براي اينكه از بيرون درون جعبه ديده شود اطراف آن را به وسيله پلاستيك هايي پوشاند . كف اطاق به نحوي سيم كشي شده بود كه امكان وارد كردن ضربه الكتريكي به پاي حيوان وجود داشت . موشها را به سه گروه تقسيم كرد : افراد گروه اول را به صورت انفرادي در قسمت اول جعبه قرار دادو سپس زنگي براي مدت پنج ثانيه به صدا درآمد و اگر در آخر پنج ثانيه حيوان هنوز در جاي خود نشسته بود ضربه الكتريكي به او وارد مي شد . اگر موش به قسمت ديگر جعبه مي رفت ، از آزار ضربه الكتريكي مصون مي ماند و يا اگر زنگ به صدا درمي آمد موش فوراً به سمت ديگر مي رفت و هيچ ضربه الكتريكي به او وارد نمي شد . براي اين گروه هر 60 ثانيه يكبار به طور منظم صداي زنگ توام با ضربه الكتريكي داده شد . روش آزمايش براي گروه دوم نيز مانند گروه اول بود با اين تفاوت كه صداي زنگ توام با ضربه الكتريكي در سه موقع بدون نظم معيني ايجادمي شد . فاصله زماني ميان دفعات شوك و صدا به ترتيب 15 دقيقه و 60دقيقه و 105 دقيقه بود . روش آزمايش براي گروه سوم شامل توام بودن شوك و صدا هر 60 دقيقه بود ولي در اين فاصله ضربه الكتريكي بدون اخطار قبلي و بدون توام بودن با صداي زنگ وارد مي آمد . اين ضربه الكتريكي در 10 دقيقه و 30 دقيقه و 45 دقيقه عرضه مي شد . مقدار يادگيري حيوانات گروه اول حداكثربود گروه دوم كمتر از گروه اول و گروه سوم كمتر از گروه دوم آموختند . درباره اين مطلب ماور مي گويد : به طور كلي مي توان گفت كه كمي يادگيري در گروه هاي 2 و 3 نتيجه اضطراب و ترسي بود كه در آنها توليد شده بود و مجال آموختن به آنان نمي داد . در گروه 2 حيوانات را به وسيله قرار دادن شوك دايم درباره وارد شدن ضربه الكتريكي مضطرب ساختند . در گروه 3 اين عامل ترديد وجود داشت ولي انگيزه آزار دهنده آنچنان به سرعت بر حيوان وارد مي شد كه حيوان به طور مداوم انتظار آزار كشيدن را داشت در هر دو صورت عكس العمل شرطي حيوان نسبت به صداي زنگ نسبتاً بي اجرا بود و از شدت اضطراب نمي كاست در حالي كه براي گروه اول بعد از هر عكس العمل حيوان ، مدت زمان نسبتاً طولاني استراحت وجود داشت و اين به عنوان پاداش تلقي مي شد . بنابراين از شدت اضطراب كم مي كرد . در آزمايش بالا موقعيتي كه بيشتر باعث كم شدن اضطراب حيوان مي شد در يادگيري موثر واقع گرديد زيرا عكس العمل حيوان به واسطه تقليل اضطراب تقويت شد . اگربخواهيم اين اصل را به رفتار بشر تطبيق دهيم به اين نتيجه مي رسيم كه اگر كودكي را براي عملي تنبيه كنيم و در زمان ديگر او را براي همان عمل تشويق نماييم و يا اگر كودك را به طور دايم در معرض تنبيه قرار دهيم نه تنها از يادگيري او جلوگيري كرده ايم بلكه اضطراب او را نيز شديدتر ساخته ايم . اين موضوع اساس رفتارهاي نوروتيك و پسيكوتيك است زيرا اهداف اين نوع رفتارها نيز كاستن شدت اضطراب است . اگر چه امكان دارد شخص بزرگسالي كه دذر دوران كودكي سالم و متعادل بوده است به حالات عصبي گرفتار شود ولي به طور كلي اكثر افراد توروتيك و پسيكوتيك كساني هستند كه در طفوليت زندگي ناآرام و مختلي داشته اند . به عبارت ديگر همه كودكان مضطرب در بزرگسالي نوروتيك نمي شوند ولي اغلب بزرگسالان نوروتيك در كودكي مضطرب و مشوش بوده اند . كودك از بدو تولد رابطه نزديكي با اعضاي خانواده و به ويژه پدر و مادر دارد و از طريق آنهاست كه اساس شخصيت او بنا مي شود . روابط ميان طفل و اولياي او متعدد و اثرات آن در رفتار كودك مختلف است بعضي از اين روابط نتايج مفيد و تعدادي از آن نتايج سوء دارد .اين روابط را مي توان به پنج طريق زير طبقه بندي كرد: مبت ( پاداش ) – خشم ( تنبيه ) – به مقدار مساوي از هر يك محبت زياد و بدون تنبيه خشم زياد و بدون محبت محبت – خشم – محبت كم – خشم زياد محبت – خشم – خشم كم – محبت زياد 1- محبت ( پاداش ) – خشم ( تنبيه ) به مقدار مساوي در فصل مربوط به احتياجات گفته شد كه كودك احتياج شديدي به احساس ايمني دارد . اگر او احساس ايمني نكند مضطرب مي شود و رفتاري را كه براي تقليل شدت اضطراب انتخاب مي كند رفتاري ناسالم و نا متعادل خواهد بود . در صورتي كه كودك تنبيه و پاداش را به يك نسبت از اوليا دريافت دارد، به احتمال قوي رابطه او با آنان مبهم مي شود و در نتيجه كودك به نوعي گيجي مبتلا خواهد شد . اين موقعيت به ويژه هنگامي كه گيج كننده و آزار دهنده مي شود كه تنبيه يا تشويق ساعتها و يا روزها بعد از انجام عمل صورت گيرد . خلاصه اينكه ابهام و بي نظمي در تنبيه اثرات سويي در رفتار كودك دارد . در اثر اين گونه رفتار كودك مضطرب مي شود و اين اضطراب معمولاً تبديل به احساس گناه مي گردد . 2- محبت ( پاداش ) بدون تنبيه اگر در رابطه ميان كودك و اولياء هيچ گونه تنبيهي وجود نداشته باشد كودك احساس محروميت نمي كند و بنابراين آماده مقابله با مشكلات زندگي نخواهد شد . اين محافظت زياداز كودك باعث مي شود كه به او فرصت تشخيص ميان خوشي و ناخوشي داده نشود . البته در چند ماه اول زندگي هر چه اوليتء به كودك توجه كنند زياد نخواهد بود ولي بعد از آن اگر توجه شديد ادامه يابد كودك مي آموزد كه از ديگران توقع بيجا و بي اندازه داشته باشد . اين گوننه رفتار اوليا نسبت به كودك ايجاد اضطراب را موقتاً به تعويق مي اندازد ولي بعدها كه اين فردخودخواه و لوس با مسائل زندگي روبرو مي شود احساس مي كند كه لياقت كافي براي حل آنان ندارد در اين موقع اضطراب او آغاز مي گردد . 3- خشم ( تنبيه ) بدون پاداش رابطه مملو از خشم درست قطب مخالف رابطه توام با محبت است . زماني كه تنبيه اصل رابطه ميان كودك و اولياست و اصلا محبت و مهرباني وجود ندارد مسلماً اضطراب شديد مزمن در كودك پديد مي آيد و احساس مي كند كه والدينش او را طرد كرده اند و عكس العمل او نيز ممكن است طرد كردن آنها باشد . اين طرد كردن اوليا ممكن است تعميم پيدا كند و به صورت طرد كردن اجتماع درآيد در اين صورت كودك به همه كس و همه چيز بدبين مي شود و گمان مي كند كه منشا تمام ناكاميها ي او محيط است و خود او هيچ نقشي در اين مورد ندارد اين يكي از اصول اساسي رفتارهاي جنايت آميز و يا اعمال ضد اجتماعي است . 4- محبت ( پاداش ) كم – خشم ( تنبيه ) زياد صورت ديگري كه گاه بر رابطه كودك با اولياء مسلط مي شود شامل مقدار كمي محبت و مقدار زيادي خشم و تنبيه و عصبانيت است . اين نوع رابطه در توليد اضطراب در دوران اوليه زندگي بسيار موثراست . در اين مورد اولياء كودك هم منبع محبت هستند و هم سر چشمه ترس و وحشت بنابراين اگر كودك رفتار بدي كند و تنبيه شود احساس تقصير و گناه مي كند و به شدت خود را مورد ملامت قرار مي دهد و سعي مي كند عملي انجام دهد تا آن مقدار كمي از مهرباني را كه از اولياي خوددريافت مي داشته است زيادتر كند . اين وضعيت در به وجود آوردن حالات عصبي بسيار موثر است چنانكه ماور مي گويد : به نظر من افراد بشر گرفتار حالات عصبي مي شوند البته نه به اين دليل كه قادر به انجام عمل مورد نظر خود نيستند بلكه بيشتر به واسطه نادم بودن از عملي كه انجام داده اند . 5- محبت ( پاداش ) زياد – خشم ( تنبيه ) كم رابطه آميخته با محبت در درجه اول و خشم در درجه دوم مي تواند بهترين نوع رابطه مسلط ميان كودك و اولياء باشد . مقدار زيادي محبت سبب احساس ايمني و اعتماد به نفس لازم در كودك مي شود ، و در ضمن مقدار كمي خشم و تنبيه باعث ايجاد حس تشخيص و مسئوليت در او خواهد شد . اين طرز تربيت ، احتياجات اصلي كودك و به ويژه احتياج به امنيت و محبت و پيشرفت را ارضا مي كند و در مقابل مبتلا كردن او به اضطراب و تشويق احساس اعتماد به نفس را در او به وجود مي آورد . اضطراب سركوب كننده است اضطراب يكي از علل مهم سركوب كردن عواطف است . اين موضوع به ويژه زماني صادق است كه اضطراب با احساس تقصير توام شود شخصي كه احساس اضطراب مي كند ميل دارد دليل ايجاد اضطراب را فراموش كند چنانكه كامرون معتقد است : اضطراب حاد در ايجاد فراموشي مرضي بسيار موثر است حتي در افراديكه از لحاظ رواني سالم هستند در افراد نوروتيك تاثير اضطراب در فراموشي و تعارض و تخيل زياد ، پر واضح است و اغلب روان شناسان درماني آن را مشاهده كرده اند . در اينجا دليل اصلي اضطراب طوري سركوب مي شود كه يادآوري آن براي شخص بسيار مشكل و گاهي غير ممكن است . روش دوم شامل سركوبي مستقيم اضطراب است بدين معني كه اضطراب هميشه موجود است اما شخص از علت آن آگاهي ندارد . به وسيله هيپنوتيزم مي توان به اضطراب سركوب شده و تجارب فراموش شده دست يافت و موضوع ناخودآگاه را به ضمير آگاه انتقال داد . براي مثال وضعيت دانشجويي را كه گرفتار اضطراب شديد بود ذكر مي كنيم . او درباره روابط اجتماعي ، وضعيت دروس ، آينده و تقريباً همه چيز مضطرب بود . او مي دانست كه گرفتار اضطراب است ولي از علت آن آگاهي نداشت وي در جريان روان درماني تحت هيپنوتيزم قرار گرفت . اين مصاحبه به وسيله ضبط صوت گرفته شده و بنابراين آنچه كه در اينجا مشاهده مي گردد عين گفتگوهاي ميان روان شناس و بيمار است : دانشجو – من احساس حقارت شديد مي كنم احساس مي كنم خيلي كوچك هستم . روان شناس – ممكن است كمي بيشتر درباره اين احساس صحبت كنيد ؟ دانشجو – احساس مي كنم كه جسماً خيلي خيلي ريز و كوچك مي شوم به نظر مي رسد كه در جلوي من يك تونل بزرگ است كه در آآرين حد آن يك نقطه سياه وجود دارد . روان شناس – ممكن است بيشتر درباره آن شرح دهيد ؟ دانشجو – نه فقط آنچه كه گفتم به نظرم مي آيد . روان شناس – اولين دفعه كه آن را ديدي چند ساله بودي ؟ دانشجو – من آن را قبلاً نديده ام . من هميشه احساس مي كردم كه اشياء به طرفم مي آيند . با اينكه خودم با ساير اشياء كوچك مي شوم احساس مي كنم كه دستهايم خيلي خيلي كوچك است من احساس را تمام مدت زندگيم داشته ام . روان شناس – خوب فكر كن و به حافظه ات رجوع نما به عقب برگردد . مثلاً به سن سه سالگي و بگو چه مي بيني آبا در آن موقع تجربه اي داشته اي كه باعث ايجاد ترس در تو شده باشد . دانشجو – تجربه اي كه مرا بترساند نداشتم ولي يك دفعه اتفاقي افتاد كه خيلي از آن شرمنده ام . نه نمي ترسم ولي چرا مي ترسم از جاهاي بلند ترس دارم من اين موضوع را هيچ وقت به كسي نگفته ام . وقتي كه احساس كوچكي مي كنم هنگامي كه چشمانم بسته شده ، احساس مي كنم كه نزديك است از مكان مرتفعي به زمين پرت شوم . خيلي عجيب است من قبلاً به هيچ وجه اين احساس را نداشتم . روان شناس – در اين باره بيشتر شرح دهيد . دانشجو – من اين كار را هميشه مي كنم ( دستها را به چشم خود مي برد ) در حالي كه به چشمانم فشار مي آوردم نقطه زردي ظاهر مي شود . بعد اشكالي به صورت دايره هاي زرد رنگ ظهور مي كند و به زودي اين اشكال تغيير شكل مي دهد . كم كم بزرگ شده و حالا در وسط آنها سوراخي پيدا شده است رنگ آنها نيز تغيير مي كند . روان شناس – شما چند ساله بوديد كه پدر بزرگ شما مرد ؟ دانشجو – نه ساله – در آن موقع من بدرستي نمي دانستم كه سرطان چيست. روان شناس – آيا شما علاقه زيادي نسبت به پدر بزرگ خود داشتيد ؟ دانشجو – بله من او را دوست داشتم ولي او يك عادت بد داشت و آن عبارت بود از اينكه دو.د سيگار را به صورت من مي دميد و من از اين كار متنفر بودم . روان شناس – آيا سرطان پدر بزرگ شما به طول انجاميد ؟ دانشجو – من هيچ وقت او را مريض نديدم . در واقع آنطور كه به خاطرم مي آيد تا وقتي كه فوت كرد بههيچ وجه علامت درد و رنج از خود نشان نداد . من دوست داشتم بهمنزل پدر بزرگم بروم . آنجا آرام بود و درختان سبز و جوي آب و آفتاب ملايمي داشت پدر بزرگ من خود قسمتي از اين منظره زيبا بود . روان شناس – ولي سرطان از او قويتر بود و او را از پا درآورد .آيا خود شما از اينكه مبتلا به سرطان شويد بيم داريد ؟ دانشجو – بله من فكر مي كنم كه مبتلا به سرطان شده ام . ديروز مقداري خون از گلويم بيرون آمد كه مرا مضطرب كرد ولي سعي مي كنم فراموش كنم. روان شناس – از چه مدت تشويق شما درباره سرطان شروع شده است ؟ دانشجو – از مدتها قبل ، تقريباً يكسال بعد از اينكه پدر بزرگم فوت كرد احساس كردم كه من هم مبتلا به سرطان هستم و بزودي خواهم مرد . اين فكر مرا به وحشت انداخت . به طوري كه با شدت شروع به فرياد كشيدن كردم . مادرم به اطاق من آمد و مرا آرام كرد ولي از آن به بعد هميشه احساس مي كردم كه در آستانه مرگ قرار دارم . هر وقت به چشمانم فشار مي آورم .اشكالي را مانند ستاره مي بينم و بعد شكل مرگ در نظرم مجسم مي شود . از مكالمه بالا مشهود است كه دانشجوي مذكور مرگ پدر بزرگ خود را كه به علت سرطان مرده بود سركوب كرده و احساسي را نيز كه خود نسبت به آن داشته ، به ضمير ناخودآگاه فرستاده است . در كودكي او خود را نزديك به پدر بزرگ مي دانسته و او را مردي بسيار قوي و خلل ناپذير مي پنداشته است . ولي بيماري نامعلومي مانند سرطان ناگهان اين مرد قوي و خاطرات خوش مربوط به آن را از بيمار گرفته و اساس آرامش و احساس ايمني او را به هم زده است. به وسيله هيپنوتيزم معلوم شد كه احساس اضطراب و ترس و شرمندگي اين جوان ، سركوب شده و مجال آمدن به ضمير آگاه را نداشته است . اضطراب مهمترين عاملي كه براساس نظريه تحليل رواني علت تمام بيماريهاي رواني محسوب مي شود اضطراب است . مفهوم اضطراب در مكتب تحليل رواني نقش برجسته اي دارد . فرويد اضطراب را درد رواني ناميده است . يعني به همان صورت كه اگر بدن دچار زخم التهاب و بيماري گردد اولين نشانه آن به صورت تب ظاهر مي شود اگر فرد از نظر رواني دچار مسئله و مشكل شود اولين نشانه آن به صورت اضطراب جلوه گر مي شود . فرويد اضطراب را به سه نوع تقسيم كرده است : الف – اضطراب واقعي : هنگامي تجربه مي شود كه شخص با خطرات يا تهديدهاي بيروني مواجه باشد . ب- اضطراب نوروتيك : زماني بروز مي كند كه تكانه هاي نهاد موجب تهديد فرد در برابر قطع كنترلهاي من و ظهور رفتارهايي كه منجر به تنبيه وي خواهند گرديد . ج – اضطراب اخلاقي : وقتي ظاهر مي شود كه فرد عملي بر خلاف وجدان اخلاقي يا ارزشهاي اخلاقي خويش انجام داده يا حتي در نظر دارد انجام بدهد و به اين دليل احساس گناه مي كند ( كلمن 1972 ، 54) فرويد معتقد است اضطراب بهايي است كه بشر كنوني براي تمدن مي پردازد . به9 نظر مي رسد كه در اين عصر به اصطلاح تمدن ، مشكلات انسان همواره رو به تزايد بوده است . انفجار جمعيت مسائل و تنشهاي اجتماعي خاصي را به همراه داشته است . تعصبهاي نژادي همراه با احساس بي دليل برتري جويي هم موجب خشم و كينه افراد و هم آسيبهاي اجتماعي گرديده است . آلودگي هوا و محيط زندگي و اجتماعي به طرزي خطرناك موجبات اضمحلال، فساد و فرسودگي بشر را فراهم ساخته ، امنيت رواني آنان را به مخاطره انداخته است . جامعه شهري با تحرك زياد و نا مشخص خود ، نبود روابط خانوادگي نزديك ، فشار رواني فزاينده اي را بر افراد تحميل نموده است . توجه به معنويات جاي خود را به رقابتهاي افراطي و جلوه هاي خيره كننده زندگي صنعتي بخشيده اضطراب بشر كنوني را عميقتر ساخته است . تغييرات سريع اجتماعي از دست دادن ارزشها و اعتقادات سنتي و از همه مهمتر سست شدن اعتقادات و نداشتن دين و ايمان تسلي بخش كه مي تواند پشتيبان و حامي بشر در برابر مسائل و مشكلات باشد اضطراب و ناراحتي بشر را افزايش داده است ( كلمن ، 1972 ، 38 ) آدلر عقيده دارد كه اضطراب بهايي است كه بشر كنوني براي بي تمدني مي پردازد . دستگاه رواني ساختمان شخصيت هر فرد داراي سه قسمت است كه عبارتند از : نهاد ، من و من برتر . نهاد قسمتي از شخصيت است كه سائقهاي زيست شناختي فطري را شامل مي شود وتابع اصل لذت جويي است . نهاد همواره به دنبال كسب لذت است و بدون توجه به واقعيت مي خواهد به حداكثر لذت برسد . به عبارت ديگر نهاد خواهان بي چون و چراي لذتهاست و ارضاي فوري خواستها را بدون توجه به واقعيت جستجو مي كند ( اسدارو ، 1990 ، 439) وقتي كه شخص با مسئله اي مواجه مي شود در رابطه با من خويش آن را ادراك مي كند درباره آن فكر مي كند و نسبت بدان عمل مي كند . به عبارت ديگر من فر فرد داننده ، كوشنده ، تصميم گينده ، مضطرب شونده و انجام دهنده اصلي رفتارهاي فرد محسوب مي شود . اساس عملكردهاي من پيش فرضهايي است كه فرد درباره خود و دنياي خود مي سازد . اين پيش فرضها بر پايه يادگيري استوار بوده و بر سه نوع اند . الف – پيش فرض واقعيت يعني نظر شخص نسبت به اشياء به صورتي كه واقعاً هستند نوع شخصيتي كه دارد و ماهيت دنيايي كه در آن زندگي مي كند . ب- پيش فرض امكانات يعني اينكه اشيا و موارد چگونه مي توانند باشند چگونه تغيير مي كنند و چه فرصتهايي براي رشد فردي و اجتماعي شخص وجود دارد . ج – پيش فرض ارزشها يعني نظر شخص نسبت به اينكه اشياء و موارد چگونه بايد باشند از قبيل درست و نادرست خوب و بد ، مطلوب و نامطلوب ، اين پيش فرضها براي فرد به عنوان چهار چوب راهنما يا نقشه شناختي محسوب مي شوند و به شخص اولاً احساسي از هويت يعني اينكه شخص كيست و. چه تواناييهايي دارد مي دهند . همچنين تصويري از من آرماني يعني اينكه فرد چه مي تواند باشد و يا بايد بشود به شخص ارائه مي دهند . اگر هويت شخص نا معين باشد و يا فاصله بين من آرماني و من واقعي زياد باشد شخص دچار تعارض دروني مي گردد . نتيجه اينكه شخص مايل است از اين پيش فرضها دفاع كند و اطلاعات تازه را بپذيرد و اگر مخالف پيش فرضهاي قبلي هستند رد نمايد . سر انجام شخص دستگاهي براي دفاع از خود تشكيل مي دهد تا بتواند كفايت و شايستگي خود را حفظ نمايد دنياي خويش را محفوظ نگاه دارد و از آسيب رسيدن به ارزشهايش جلوگيري كند (كلمن ، 1927،97) رشد روان جنسي فرويد معتقد است كه رشد شخصيت بر تغييرات مربوط به توزيع انرژي جنسي كه وي آن را ليبيدو ناميده استوار است . انرژي جنسي در هر مرحله در ناحيه اي از بدن كه فرويد آنها را مراكز شهوتزا ناميده است متمركز مي شود به نحوي كه تحذريك اين نواحي موجب لذت مي شود . شكست در پيشرفت آرام و يكنواخت يك مرحله خواه به دليل ارضاي بيش از حد يا منع و محروميت از ارضاء موجب تثبيت در آن مرحله مي شود اين مراحل عبارتند از: مرحله دهاني ، مقعدي ، احليلي ، نهفتگي و تناسلي مرحله دهاني بين تولد و يك سالگي است كه مركز لذت جويي دهان خردسال است . زيرا خردسال از فعاليتهايي مانند گاز گرفتن ، مكيدن و جويدن لذت مي برد . مهمترين تعارض اجتماعي در اين مرحله موجب تثبيت در اين مرحله مي شود . مرحله مقعدي بين يك تا سه سالگي است در اين مرحله كودك از دفع فضولات لذت مي برد . تعارض مهم در اين مرحله مربوط به تعليم توالت است. بر اساس ادعاي فرويد عليم نامناسب توالت ممكن است منتهي به تثبيت در مرحله مقعدي نيز موجب دو نوع شخصيت مي گردد كه يكي شخصيت نگهدارنده محسوب شده و ويژگيهايي از قبيل نظم و پاكيزگي وسواسي را شامل مي شود و ديگري شخصيت اخراج كننده ناميده شده وشخص بي توجهي ، آلودگي و بي نظمي را دوست دارد . بين سنين سه و پنج كودك مرحله احليلي را طي مي كند كه در آن مركز لذت جويي آلت تناسلي است . در اين مرحله در پسران عقده اديپ به وجود مي آيد كه عبارت است از تمايل كودك به والد جنس مخالف و ترس از تنبيه توسط والد هم جنس خويش . حل اين عقده منجر به همسان سازي با والد هم جنس مي شود پسر اين تمايل به مادر خويش را به دليل اضطراب اختگي – يعنسي ترس از اينكه پدرش او را از طريق برداشتن آلت تناسلي تنبيه خواهد كرد از دست خواهد داد . دختر به دليل غبطه آلت تناسلي مردانه به سوي پدر خود جذب مي شود كه اين حالت عقده الكترا ناميده شده است ولي ترس مربوط به از دست دادن عشق مادري موجب مي شود كه دختر خود را با مادر خويش همسان سازد ، ولي همچنان درآرزوي جلب توجه پدر به سوي خويش باشد . فرويد دوره بين پنج سالگي و بلوغ را مرحله نهفتگي ناميده است او باور دارد كه در خلال اين مرحله كودك رشد رواني جنسي كمي تجربه مي كند در عوض در اين مرحله مهارتهاي اجتماعي و دوستي كودك توسعه مي يابد سر انجام در خلال نوجواني كودك به مرحله تناسلي مي رسد و از نظر جنسي جذب و جلب افراد ديگر مي شود بر اساس نظريه فرويد سه مرحله نخست از لحاظ رشد شخصيت بسيار با اهميت هستند و شخصيت هر فرد در پنج سال اول زندگي تثبيت مي شود . نابهنجاريها و اختلالات رواني هدف اين فصل عبارت است از بررسي يك دسته اختلالات رواني تحت عنوان اختلالات اضطرابي . بنابراين سعي خواهد شد تا انواع نشانه ها ، تصوير باليني ، علل و درمان اين اختلالات مورد بحث قرار گيرد . تا اينجا سعي در نشان دادن بعضي تفكرات باليني در مورد نابهنجاريهاي رواني بود و همان گونه كه ذكر شد تشخيص نابهنجاري و اختلال بستگي به عوامل متعدد و از آن جمله عوامل ذهني و شخصي دارد همچنين بر اين نكته تاكيد شد كه تشخيص و طبقه بندي يك جريان ناقص است با اين وجود چون بدون تشخيص و طبقه بندي روان شناس نمي داند كه كار خود را از كجا شروع كند و ممكن است بسياري از كوششهاي درماني وي بيهوده باشد بنابراين بر اساس آخرين طبقه بندي تشخيصي و آماري تجديد نظر شده اختلالات رواني يعني ds miii-r نابهنجاريهاي رواني مورد بحث قرار خواهد گرفت . اختلالات اضطرابي اضطراب كه نوعي احساس ترس و ناراحتي بي دليل است نشانه بسياري از اختلالات روان شناختي محسوب مي شود كه اغلب به وسيله رفتارهاي دفاعي مانند فرار از يك موقعيت ناخوشايند يا انجام يك عمل طبق نظم و آيين معين كاهش مي يابد به هر حال اضطراب نشانه اصلي و مشترك تمام اختلالاتي است كه در اين طبقه قرار مي گيرد . اين اختلالات عبارتند از : اضطراب تعميم يافته، اختلال رعبي ، فوبي ، وسواس فكري و عملي ،و اختلال استرس پس از ضايعه رواني . در dsmii اين اختلالات نوروز محسوب شده اضطراب تعميم يافته تحت عنوان اضطراب مزمن ، اضطراب رعبي ، تحت عنوان حمله هاي اضطرابي حاد ، فوبي ، تحت عنوان نوروز فوبي ، و اختلال وسواس فكري و عملي تحت عنوان نوروز وسواس فكري و عملي طبقه بندي شده بودند . فرويدمعتقد بود كه اضطراب مي تواند ماهيتي سازشي داشته باشد و آن در صورتي است كه ناراحتي همراه با آن فرد را به سوي راه هاي جديد و مبارزه انگيز زندگي سوق دهد . اگر شخصي از اين حيث با شكست مواجه شود نتيجه آن اختلال و اضطراب مرضي است . اضطراب تعميم يافته ويژگي عمده اين اختلال ترس از آينده است . اين ترس بي اساس بوده و به موضوع معيني مربوط نمي ش. به طوري كه هر آن ممكن است بيمار تنرس از موضوعي خاص مانند بيماري فرزند ، مرگ همسر ، اخراج از كار و از اين قبيل را نام ببزرد و از رخ نمودن حوادث نامعلئومي كه اساس و پايه واقعي ندارد در هراس باشد . به همين دليل است كه اضطراب شناور يعني اضطرابي كه به هيچ موقعيتي بستگي ندارد ناميده شده است . علاوه بر نا مشخص بودن منبع اضطراب در اين اتلال نشانه هاي مرضي شايع عبارتند از : ناتواني در تمركز ، ناتواني در تصميم گيري ، حساسيت زياد ، اختلال در خواب ، عرق كردن زياد ، تنش مداوم عضلاني ، اين نشانه ها را مي توان در چهار زمينه طبقه بندي كرد كه عبارتاست از : تنش حركتي : كه نشانه هاي آن شامل ناتواني در آرامش عضلاني ، به صورت لرزش و از جا پريدگي است . واكنشهاي خودكار : كه نشانه هاي آن شامل فعاليت بيش از حد دستگاه عصبي سمپاتسيك و پاراسمپاتيك مانند عرق كردن زياد ، گيجي ، طپش قلب ريال سردي دستها و تكرار ادرار است . احساسات تشويق آفرين درباره آينده از قبيل نگراني بي دليل درباره آنچه براي خود آنان يا افراد نزديكشان پيش خواهد آمد . مراقبت بيش از اندازه از قبيل بررسي دائمي محيط اطراف براي احتراز از خطرات احتمالي . آنچه در اين اختلال نابهنجار به حساب مي آيد تجربه اضطراب نيست بلكه بي تناسب بودن احساس اضطراب با محرك بيروني و به ظاهر مولد آن است . اضطراب رعبي اضطراب رعبي بر خلاف عميم يافته شامل حمله هاي شديد ترس و وحشتاست كه تمركز يافته و به موقعيت يا هدف مشخصي محدود شده است . حمله هاي رعبي به صورت دوره هاي برگشت پذير اضطراب شديد است كه بيمار تجربه مي كند و از چند ثانيه تا چند ساعت به طول مي انجامد . اختلالات اضطرابي تميم يافته و رعبي در خانواده ها جريان مي يابد چنان كه گويي موروثي است . شيوع آن در زنان دو برابر مردان است ( كرو و ديگران 1987) دوقلوهاي يكسان بيشتر از دوقلوهاي همزاد ملاحظه مي شود ( تورجرسن ، 1983 ) . علاوه بر آن شواهد موجود يك علت فيزيولبوژيايي را در بعضي از موارد پيشنهاد مي كنند . به ويژه يك بدكار كردي قلبي يعني سندروم گرفتگي دريچه ميترال كه مي تواند نشانه هايي بسيار شبيه به آنچه در حمله رعبي ملاحظه مي شود ايجاد مي كند . چنين فرض شده است كه بعضي افراد مبتلا به گرفتگي دريچه ميترال از احساسات مربوط به تپشهاي قلب خود آگاه مي شوند و آن را به عنوان حمله هاي رعبي تلقي مي كنند ( كانتور 1980 ) اخيراً فرضيهديگري به عنوان مكانيزم تاثير اسيد لاكتيك در اين اتلال اهميت خاص يافته است بر اساس يك رويكرد حمله هاي رعبي با تهويه زياد يا تنفس افراطي مربوط است ( لي 1987 ) بدين معني كه تهويه زياد ممكن است دستگاه عصبي خودكار را فعال سازد و در نتيجه منتهي به جنبه هاي بدني متداول در حملههاي رعبي گردد حساسيت نسبت بهاسيد لاكتيك هم به نوبت منتج به تهويه بيش از اندازه مزمن مي شود . بر اساس يافته هايي كه نشان داده اند تنفس هواي داراي گاز كربنيك بيش از معمول مي تواند موجب حمله رعبي شود حساسيت زياد گيرندگان گاز كربنيك نيز به عنوان مكانيزمي كه مي تواند سبب تهويه بيش از اندازه شود مورد توجه قرار گرفته است ( گورمن و ديگران 1988 ) فوبي فوبي ترسي است دائمي از بعضي اشيا يا موقعيتها كه هيچ خطر واقعي براي شخص نداشته و بي تناسب با جدي بودن واقعي آنها اغراق آميز شده است . فوبي از واژه يوناني فوبوس ( نام خداي ترس يونان ) گرفته شده است كه با نقاب به صورت و زره بر تن براي ترساندن دشمنان در صحنه ظاهر مي شد . فوبي ممكن است نه فقط به يك ترس مخصوص نسبت به بعضي اشيا يا موقعيتها دلالت كند بلكه ممكن است به يك الگوي كلي ترس و رفتار اجتنابي دلالت داشته باشد . تاثير كلي كه اين نوع ترس بر روش كلي زندگي فرد دارد در 1986 اسنيت را بر آن داشت كه معتقد شود بايد عبارت ترسهاي مربوط به ناايمني نامشخص جايگزين ترس از مكانهاي سرباز شود . اغلب افراد ممكن است بي دليل كمي داشته باشند ولي در فوبي اين ترسها شديد است افراد مبتلا غالباً مي پذيذرند كه هيچ دليلي وجود ندارد كه از چنين شيء يا موقعيتي بترسند ولي اظهار مي دارند كه قادر نستند خود را از آن رها سازند و اگر به جاي اجتناب از موقعيت ترس آور ،؛ كوشش كنند بدان نزديك شوند اضطراب بر آنان مستولي شده ممكن است به احساس خفيف ناراحتي و فشار تا حمله اضطرابي شديد منتهي گردد . فوبي انواع متعددي دارد از قبيل ترس از مكانهاي سرباز ، ترس از مكانهاي سر بسته ، ترس از بلندي ، ترس از طوفان و رعد و برق ، ترس از حيوانات و از اين قبيل . اما در dsmiii-r سه طبقه عمده فوبي ذكر شده كه عبارت است از : ترس از مكانهاي سرباز مانند ترس از وارد شدن به مكانهاي ناآشنا كه از متداولترين آنهاست . ترس اجتماعي مانند ترس و ناراحتي از تماس و ارتباط با افراد ويژه در موقعيتهايي كهخ ممكن است توسط ديگران مورد توجه و اترزيابي قرار گيرند . در نتيجه شخص مي كوشد تا از ارتباط و دادوستدهاي اجتماعي بپرهيزد . ترس ساده مانند انواع گوناگوني از ترسهاي غير منطقي مثل ترس از تاريكي ، بلندي ، حيوانات ، بيماري ، ميكروب و از اين قبيل . در dsmiii-r ترس از مكانهاي سرباز به عنوان يك زير گروه فرعي اختلال رعبي مورد توجه قرار گرفته است . به ويژه آنكه يك جنبه از اين اختلال به نظر مي رسد كه در بعضي از افراد مبتلا به حمله هاي رعبي شيوه بسيار داشته است ولي چون بسياري از محققان و متخصصان باليني ترجيح مي دهند كه آن را تحت اين عنوان ( ترس از مكانهاي سرباز ) به كاتربرند در بخش فوبيها مورد بحث قرار گرفته است . بررسيهاي مختلف نشان داده است كه زنمان بيش از مردان دچار ترس از مكانهاي سرباز مي شوند ( برهاني ، گلر ، 1981 ) هانز كوچولو ( مورد مشهودي از فوبي ) يك مورد كلاسيك ( سنتي ) فوبي كه در 1909 توسط فرويد گزارش شده است مربوط به پسر بچه اي پنج ساله به نام هانز است كه از اسب مي ترسيد و بدين ترتيب جرات نداشت كه از خانه خارج شود . اهميت اين مورد توسط بسياري از مكتبهاي تحليلي تاييد شده است . ارنست جونز كه زندگينامه فرويد را به رشته تحرير درآورده آن را موقعيت برجسته تحليل رواني كودك ناميده است ( 1955 ، ص 289 ) اولين نشانه هاي فوبي در حدود شش ماه بعد هنگامي كه هانز با پرستارش به گردش رفته بود آشكار گشت . يعني وقتي كه اسب يك گاري را ديد به گريه افتاد و خواست كه به خانه برگردد تا مادرش را نوازش كند بعداً معلوم شد كه اومي ترسد از خانه خارج شود زيرا ممكن است يك اسب او را گاز بگيرد و پس از ترسهايش را به چيزهاي سياه اطراف دهان و چشمهاي اسبها نسبت داد . فرويد اين سري رويدادها را به تمايل اديپي هانز نسبت داد كه مي خواسته پدرش نباشد ا بتواند مادرش را تصاحب كند برانگيختگي جنسي وي نسبت به مادرش به دليل ترس از تنبيه تبديل به اضطراب شده است . ماباولپي (1960) هم عقيده ايم كه فرويد از داده هاي مربوط به اين مورد لغزشهاي استنباطي زيادي مرتكب شده است . نخست دليل بسيار كمي وجود دارد كه هانز خواهان تماس جنسي با مادرش بوده است . و اين موضوع كه هانز مي خواسته مادرش را از نظر جنسي تصاحب كند و جانشين پدرش شود . بحث انگيز است . دوم دليل بسيار كمي وجود دارد كه هانز از پدرش متنفر بوده يا از او مي ترسيده و در گزارشهاي اصلي درباره اين مورد بيان شده است كه هانز مستقيماً هر گونه ارتباط سمبليك بين اسبها و پدرش را انكار كرده است . در واقع اين موضوع كه هانز پس از هراس از حادثه اي كه در آن اسبي وجود داشته از اسبها مي ترسد ممكن است از طريق شرطي سازي كلاسيك دقيق تر قابل توجيه باشد هر چند اين تفسير نيز خود مسائلي را مطرح مي سازد . وسواس فكري و عملي در وسواس فكري و عملي به نظر مي رسد كه شخص مجبور است درباره چيزهايي فكر كند كه همواره آرزو مي كند بتواند راجع به آنها نينديشد يا ناچاتر است اعمالي را انجام دهد كه دائماً به خود مي گويد : اي كاش مي توانستم آنها را انجام ندهم . اما وسواسهاي عملي رفتارهاي به ظاهر نامعقولي را كه به صورتي ثابت و تكراري انجام مي شوند در بر مي گيرند افرادي كه اختلال وسواس فكري و عملي دارند از ماهيت اضطراب آور و ناتوان كننده وسواسهاي خود آگاهند ولس احساس مي كنند كه قادر نيستند آنها را متوقف سازند وسواس فكري و عملي غالباً ارتباط مستقيمي با يكديگر دارند . مثلاً شخصي كه به كثيف بودن دستهاي خود يا گناه آلود بودن آنها معتقد است امكان دارد كه دستهاي خود را هر چند دقيقه يكبار بشويند . فرد ديگري كه افكار وسواسي دارد ممكن است بكوشد تا از طريق تمركز برشمردن قدمهايش آنها را از ذهن خويش دور كند . همه افراد افكاري را كه تا حدي حالت وسواسي دارند تجربه كرده اند . مثلاً افكار مصرانه درباره مسافرت يا رسيدن وعده ملاقات كه به نظر مي رسد شخص نمي تواند خود را از آن خلاص كند يا بعضي از دانشجويان درست قبل از يك امتحان مهم تكرار بعضي اشعار يا آوازهاي معروف يا صداهاي نابهنجار آگهي هاي تجارتي را در ذهن خود گزارش كرده اند . زبانو تكلم افراد وسواسي بيانگر آن است كه آنان توجهي اغراق آميز نسبت به جزييات دارند خواهان فضايي انزوا جويانه هستند و در تصميم گيري دچار اشكال اند . شايعترين ويژگي هاي اختلالات وسواسي را مسي توان چنين ذكر كرد : افكار و اعمال وسواسي به گونه اي پايدار تحميل شونده و مصرانه آگاهي فرد مبتلا را فرا گرفته اند . افكار و اعمال وسواسي براي فرد مبتلا رنج آور ، نا مطلوب غير قابل كنترل و ناپذير فتني هستند . شخص مبتلا ، افكار و اعمال وسواسي را بيهوده و غير منطقي مي داند ولي قادر به متوقف ساهتن آنها نيست . فرد مبتلا در خود نيازي براي مقابله با افكار و اعمال وسواسي احساس مي كند اما مي ترسد كه در صورت ارتكاب اين عهمل اضطرابش افزايش يابد . در وسواس ترس فرد مبتلا نسبت به خود موقعيت نيست بلكه ترس معطوف به پيامدهاي مترتب بر آن است در حالي كه در فرد فوبيك ترس متوجه يك موضوع يا يك موقعيت خاص است . تفاوت ديگر اين است كه افراد وسواسي توجه بيشتر و ماهرانه تري درباره افكاري كه ذهن آنان را اشغال كرده است و اعمالي كه انجام مي دهند دارند . در حالي كه افراد فوبيك كمتر درباره ترس خود مي انديشد سومين تفاوت اين است كه به نظر مي رسد در وسواس شناختهاي فرد بيشتر از فوبي نقش بازي مي كنند .انجام عمل وسواسي معمولاً موجب رضايت خاطر و كاهش اضطراب در فرد مي شود به همين دليل كوششهاي وي براي منع و توقف اعمال و افكار وسواسي كه به نظرش عجيب و مزخرف مي رسند با شكست مواجه مي شود زيرا مي ترسد كه اين عمل موجب افزايش اضطراب در وي مي شود . علل اختلالات اضطرابي علل اخلالات اضطرابي را مي توان با توجه بهديدگاههاي مختلف مورد بررسي قرار داد . ديدگاه زيست شناختي گرچه هيچ علت مشخص براي اختلالات اضطرابي شناخته نشده است اما به نظر مي رسد كه علل زيستي در ايجاد آنها نقش داشته باشند . مثلاً آشكار شده است كه داروهاي آرامبخش در كاهش اضطراب موثرند . محققان درصدد كشف چگونگي تاثير اين داروها در بعضي قسمتهاي مغز هستند . موضوع ديگري كه اهميت عوامل زيستي اشاره دارد وجود شواهدي است كه نقش وراثت را در اختلالات اضطرابي تاييد مي كند . مثلاً هماهنگي بالايي كه بين دوقلوهاي يك تخمكي از نظر ابتلا به اين اختلالات ملاحظه مي شود ممكن است حاكي از يك تركيب ژنتيكي به عنوان علت اين اختلال باشد . همچنين دستگاه عصبي افراد مبتلا به اختلالات اضطرابي به ويژه نسبت به محركها حساستر است . اين موضوع خود ممكن است ناشي از يك آمادگي ژنتيكي خاص باشد . 2- ديدگاه روان پويايي در اين ديدگاه علت اختلالات اضطرابي به تعارضهاي دروني و تكانه هاي ناخودآگاه نسبت داده مي شود . در اضطراب تعميم يافته و رعبي دفاعهاي فرد براي كنترل اضطراب وي كافي ميست . مثلاً خانمي هرگاه از خانه خارج مي شد دچار اضطراب شديد شده احساس مي كرد كه قلبش به طپش افتاده و مجبور است ضربان آن را بشمارد . تحليل رواني آشكار ساخت كه علت اين امر وجود تكانه هاي جنسي غير قابل قبول از نظر وي است . اين نوع احساس اضطراب طغيان رواني ناميده شده است . طغيان رواني تحريف بيش از اندازه تكانه ها و انگيزهها از طريق استفاده از مكانيزمهاي دفاعي است كه به يكي از شكلهاي اختلالات اضطرابي متجلي مي شود در اين ديدگاه ادراك خويشتن به عنوان فردي درمانده براي سازش با فشارهاي محيطي پيش بيني جدايي و رها شدگي محروميت و از دست دادن حمايتهاي عاطفي مورد تاكيد واقع شده است . در اين ديدگاه فوبي يكمعني رمزي داشته و به عنوان ظهور يك تعارض روان شناختي حل نشده نگريسته مي شود . ممكن است مكانيزمجابجايي نقش داشته باشد بدين معني كه اضطرابي كه از يكموقعيت استرس زا در فرد بهوجود مي آيد به اشيا يا موقعيتهاي ديگر منتقل شود . اين عقيده در نظريه تحليل رواني مورد تاكيد بسيار واقع شده و پس از آن توسط ساير محققان نيز تاييد شده است . در ظهور وسواس نيز مكانيزم جا به جايي مورد تاكيدواقع شده است . فرد مبتلا به وسواس از طريق افكار مصرانه ياانجام دادن كارهاي تكراري خود را از اضطرابي كه افكار تهديد كننده ايجاد مي كند يا خواسته هايي كه موجب آن مي شوند محفوظ نگاه مي دارد . در واقع افكار وسواسي سالم جانشين افكار ناسالم خطرناك و ناخوشايند مي گردد . احساس تهديد و عدم امنيت نيز مي تواند علت مهمي براي وسواس محسوب شود به نظر مي رسد كه شخص وسواسي محيط و اطراف خويش را بسيار خطرناك احساس مي كند و مي كوشد تا از طريق نظم افراطي و اطمينان بخش، خطرات و تهديدهاي محيط را كنترل نمايد . به همين دليل وقتي كه يك قسمت جزيي از عملي از نظم خارج شود ، تمام ساختمان هاي دفاعي شخصي وسواسي ، آسيب ديده ، احساس تهديد و تشويق مي نمايد . تثبيت در مرحله مقعدي از موارد ديگري است كه در ديدگاه تحليل رواني به عنوان علت وسواس مورد تاكيد واقع شده است . 3- ديدگاه رفتار گرايي درمانگران و نظريه پردازان رفتار گرا اختلالات اضطرابي را نتيجه يادگيري هاي غلط و شرطي شدن مي دانند . يك موقعيت استرس زا كه با موقعيتهاي استرس زاي قبلي شبيه است ممكن است موجب بر انگيختن اضطراب در فرد بشود . قصور در آموختن شايستگيهاي لازممي تواند نيز علت اضطراب محسئب شود زيرا شخصي كه شايستگيهاي لازم را آموخته است در سازگاري و حل مسائل زندگي موقعيتهاي كمي را تهديد كننده مي بيند ولي شخص مبتلا به اضطراب به دليل نبود شايستگي هاي لازم بسياري از موارد معمولي زندگي رااضطراب زا و تهديد كننده احساس مي كند .در فوبي ممكن است رابطه ي بين حوادث ناخوشايند و موقعيتهاي خاص وجود داشته باشد.اين حوادث از طريق جريان شرطي شدن كلاسيك يا ساير انواع شرطي شدنها مي توانند به وجود آيند . تقويت نيز مي تواند عامل مهمي محسوب شود . بدين صورت كه اجتناب فرد از موضوعهاي ترس آور ، موجب تسكين و كاهش اضطراب در وي مي شود . فوبي ممكن است به ترس از موقعيتهاي كه رابطه خيلي كمي با ضايعه رواني اصل دارد تعميم يابد . اين جريان تعميم اغلب به صورت يك سلسله مراتب زنجيره اي در مي آيد . وسواس نيز ممكن است از طريق يادگيري به وجود آمده باشد اين موضوع به ويژه قابل توجه است كه اغلب وسواس در چند فرد از افراد مختلف يك خانواده ملاحظه مي شود . گرچه ممكن است عامل توارث در اينجا نقش داشته باشد اما عامل يادگيري به نظر مي رسد كه نقش بيشتري ايفا مي كند . 4- ديدگاه شناختي بر اساس ديدگاه شناختي اختلالات اضطرابي نتيجه افكار و باورهاي نادرست غير واقعي و غير منطقي هستند ، به ويژه باورهاي غير منطقي اغراق آمييز نسبت به مخاطرات محيطي . ديدگاه شناختي مانند ديدگاه روان پويايي به جريانهاي دروني به عنوان علل اختلالات اضطرابي توجه دارد ، اما به جاي تاكيد بر تمايلات ، نيازها ، و انگيزه ها معتقد است كه افراد اطلاعات كسب كرده را مورد تعبير و تفسير قرار مي دهند و از آنها در حل مسائل زندگي استفاده مي كنند . اين ديدگاه بر خلاف ديدگاه تحليل رواني ، كه انگيزه ها ، احساسات و تعارضهاي پنهان را مورد تاكيد قرار مي دهد بر جريانهاي ذهني كه به سادگي به آگاهي شخص مي آيند تاكيد مي ورزند . در ديدگاه روان شناختي كوشش مي شود كه از طريق راههايي كه فرد به اطلاعات موجود توجه مي كند و آنها را مورد تعبير و تفسير قرار مي دهد كه فرد به اطلاعات موجود توجه مي كند و آنها را مورد تعبير و تفسير قرار مي دهد و به كار مي بندد علت اختلالات اضطرابي اضطرابي جستجو گردد . دلارد و ميلر ( پيشگامان يادگيري شناختي ) مفاهيم شناختي را براي توصيف رفتار ناسازگار به عنوان نقطه اتصال تجارب ناخوشايند و اختلالات اضطرابي به كار مي برند . آنان باور دارند كه بايد پاسخهاي اكتسابي خود آگاه فرد را به عنوان ريشه هاي واكنشهاي اضطرابي فرد مورد توجه قرار داد . با وجودي كه دلارد و ميلر ترجيح مي دهند كه رفتار را بر حسب عادات و يادگيري توصيف كنند اما بر حل تعارضات شناختي فرد نيز تاكيد دارند . راتر نيز نحوه فكر كردن افراد درباره كنترل محيط را به عنوان علل اختلالات اضطرابي مورد توجه قرار مي دهد همان طور كه قبلاً اشاره شد راتر كساني را كه معتقدند مي توانند بر موقعيتها تاثير بگذارند افراد داراي تمركز دروني كنترل ناميده است . و كساني را كه باور دارند كنترل كمي بر آنچه بر آنان واقع مي شود دارند افراد داراي تمركز بيروني كنترل نام گذاري كرده است . آلبرت اليس بر اين باور است كه رفتار افراد بيش از آنكه به شرايط عيني بستگي داشته باشد به دستگاه هاي اعتقادي و راه هاي تعبير و تفسير آنان از موقعيتها ارتباط دارد او به هيجانهاي شديد و رفتارهاي اضطراب انگيز به عنوان نتايج قابل تغيير افكار مي نگرد . اليس مي پذيرد كه ارزشهاي غلط احتمالاً در كودكي شكل گرفته اند اما معتقد است كه يافتن اينكه افراد چگونه و از چه طريق اين رفتارهاي اضطرابي را پيدا كرده اند كمتر از كمك كردن به تغيير افكار آنان نسبت به موقعيتهاي فعلي اهميت دارد . بك بيشتر توجه خود زرا بر شناختهاي افراد افسرده متمركز ساخته است او باور دارد كه هيجانهاي افراد در حد زياد بر چگونگي نظر آنان درباره جهان قرار دارد . آنان در مورد مشكلات خود اغراق مي كنند و به همه موارد تعميم مي دهند ، و احتمال اجراي هر عملي را كه مي توان در مورد رفع مشكلاتشان انجام داد به حداقل مي رسانند . كلي بر نقش ساختارهاي شخصي به عنوان واكنشهاي هيجاني تاكيد مي ورزد و اظهار مي دارد كه وقتي شخص نمي داند در يك موقعيت معين چگونه رفتار كند و وقتي متوجه مي شود كه دستگاه ساختارهاي شخصي وي مسئله ايجاد شده را در بر نمي گيرد احساس اضطراب مي كند . بنابراين شناخت بر هيجان و اضطراب مقدم است ( ساراسون 1989-78-76) 5-ديدگاه انسان گرايي و اصالت وجودي همان طور كه قبلاً اشاره شده است ريشه هاي تاريخي ديدگاه انسان گرايي و اصالت وجودي را بايد در سيستمهاي فلسفي و مذهبي كه بر شان خوب بودن ذاتي و آزادي طبيعت انسان تاكيد دارند جستجو كرد . يكي از فرضيه هاي اصلي نظريه انسان گرايي اين است كه در هر فرد نيروي فعالي وجود دارد كه وي را به طرف تحقق خود يا كمال خود يا شكوفايي خود سوق مي دهد تا تمام آنچه مي توانند باشد بشود . وقتي كه شخصيت انسان در محيط مساعدي شكل بگيرد فرصت مي يابد كه نيروهاي خلاقه خود را آزاد نمايد و طبيعت مثبت دروني انساني خويش را ظاهر سازد . مازلو كه از روان شناسان مشهور مكتب انسان گرايي است معتقد است كه نوروتيكها ( افراد مبتلا به اختلالات اضطرابي ) كساني هستند كه از دستيابي به نيازهاي اساسي خودخواه توسط خودشان ، خواه توسط ديگران محروم شده اند و از كوشش آنان براي رسيدن به كمال و تحقق خويش جلوگيري شده است در نتيجه آنان احساس تهديد و عدم امنيت مي كنند . همبستگي نزديكي بين جنبش انسان گرايي و ديدگاه اصالت وجودي ملاحظه مي شود نظريه پردازاني كه در اروپا در نقش روان شناس و فيلسوف در پي آن برآمدند كه بدانند چگونه وحشتهاي جنگ جهاني دوم به وجود آمد و چگونه افراد معيني قادر شدند اين وحشتها را پشت سر بگذارند و براي زندگي خود معنايي پيدا كنند به عنوان روان شناسان اصالت وجود شهرت يافتند . نظريه پردازان اصالت وجود بر خود تصميمي انتخاب و مسئوليت فردي براي غلبه بر نيروهاي محيطي تاكيد دارند . شعار عمده طرفداران اصالت وجود اين است كه ما محصول انتخابهاي خود هستيم . وجود و معني آن كاملاً در دست خود ما قرار دارد زيرا تنها خود ما مي توانيم تصميم بگيريم كه چه نگرشها و رفتارهايي داشته باشيم . طرفداران اصالت وجود اعتقاد دارند كه افراد براي انتخاب راههاي پيشرفت و فعاليت خود آزادند دليل اينكه چرا بسياري از افراد ناشاد و نازراضي هستند و چرا رفتار ناسازگارانه وجود دارد اين است كه تمام افراد درباره يك موضوع مشابه انتخاب عاقلانه انجام نمي دهند فرد هم مي تواند بخردانه و هم نابخردانه عمل كند بخردانه عمل كردن آن است كه فرد هدفهاي خود را آزادانه بنا نهد . نابخردانه عمل كردن بدان معني است كه فرد اجازه دهد افراد ديگر هدفهاي وي را تعيين كند در هر فرد ويژگي هايي وجود دارد كه ممكن است موجب محدوديتهاي معيني در وي بشود . اين محدوديتها ممكن است مواردي باشند كه در زمان تولد وجود دارند از قبيل : ناتوانايي يادگيري ، ظاهر بدني نامناسب ، و يك بيماري اتوان فرسا يا محيطي باشند از قبيل تاثير سواد والدين و مدرسه . عوامل محيطي شانسهاي فرد را در رسيدن به كامروايي بر اساس كيفيات موجود در زمان تولد ، گسترش داده يا محدود مي سازند . از ويژگي هاي ديگر غير قابل اجتناب در انسان ، احساس گناه است كه از شكست فرد در اجراي همه امكانات ناشي مي شود . نظريه نئوفرويديها درباره اضطراب آدلر و روان شناسي فردي يكي از بانفوذترين پيروان فرويد ، آلفرد آدلر ( 1937-1870) است . در 1902 آدلر كه يك پزشك ويني بود در بحثهاي منظم فرويد درباره تحليل رواني كه چهارشنبه شبها در خانه اش دائر بود شركت كرده يك مريد فدايي وي گرديد ولي در سال 1911 آدلر از فرويد جدا شد و در تجديد نظرهايي كه بر نظريه فرويد كرد تاكيد كمتري بر انگيزه جنسي و ذهن ناخودآگاه نمود . آدلر در سال 1927 نظريه خويش كه آن را روان شناسي فردي ناميد ابراز نمود . شهرت نظريه آدلر موجب خشم فرويد گرديد و اظهار داشت من كوتولهاي را شخص بزرگي معرفي كردم ( هرجنهان ، 1984 ص 65) آدلر باور داشت كه كوشش براي برتري جويي كه منتهي به فعاليت در جهت رفاه ديگران گردد سالمترين نوع محسوب مي شود او اين حالت را علاقه اجتماعي ناميد هم يك پزشك و هم يك جنايتكار براي برتري جويي تقلا مي كنند ولي يك پزشك اين انگيزه را به صورت سودمندي اجتماعي ابراز مي نمايد كوشش براي برتري جويي ممكن است منجر به جبران افراطي شود كه آدلر آن را عصيان مردانگي ناميده است . خلاصه آنكه نوفرويديها و از آن جمله آدلرهميشه انگيزه هاي ناخودآگاه را مي پذيرند ولي تاكيد بيشتري بر رابطه ايگو با اجتماع مي ورزند تا بر ارضاي خواستهاي نهاد . كارل يونگ و روان شناسي تحليلي كارل يونگ ( 1961 – 1875 ) مريد مورد توجه فرويد بود . گرچه يونگ سوئدي بود ولي يك خانواده مذهبي داشت او از رويايي كه وي راترغيب به پزشكي مي كرد پيروي نمود ( بيرن و كلي 1981) يونگ نظريه فرويد را درباره ناخودآگاه پذيرفت ولي آن را به عنوان ناخودآگاه شخصي نام برد و ادعا كرد كه افراد داراي ناخودآگاه مشتركي نيز هستند كه آن را ناخودآگاه جمعي ناميد . بر اساس نظر يونگ ناخودآگاه جمعي شامل خاطراتي است كه از يك نسل به نسل ديگر به ارث رسيده است . يونگ نمونه هايز از طرحهاي باستاني خدا و مادر به دست داده است . دو طرح باستاني ديگر يعني شخصيت محرمانه و من بر اساس نظر يونگ با يكديگر در ارتباط اند . در حالي كه من واقعي است شخصيت محرمانه تا حدودي نقاب اجتماعي كاذبي است كه افراد در جامعه به خود زده اند بر اساس نظر يونگ فرد سالم كسي است كه بين شخصيت محرمانه و من وي ناهماهنگي زيادي نيست . اريك فرام اريك فرام ( 1980-1900) يك مهاجر آلماني بود كه كتاب وي تحت عنوان « هنر عشق ورزيدن » كه مفاهيم تحليل رواني را براي فهم عشق به كار مي گيرد شهرت بسيار دارد . فرام نظريه خود را بر تعارض بين نياز فرد براي آزادي و اضطرابي كه آزادي پيش مي آورد بنا نهاده است در جوامع سرمايه داري افراد ممكن است اضطراب خود را با از دست دادن بعضي آزاديها از طريق توسعه يك جهت گيري بازاري كه خود را براي دلخوشي افراد ديگر تغيير مي دهند كاهش دهند . در كشورهاي توتاليتارين ( ديكتاتوري ) افراد ممكن است اضطرابي را كه آزادي برايشان پيش مي آورد از طريق اجازه دادن به حكومت براي كنترل زندگي اجتماعي ، حرفه اي و سياسي خويش كاهش دهند . فرام اين تمايل را در 1941 در كتاب خود تحت عنوان فرار از آزادي مورد بحث قرار داده است . هينز كاهوت كاهوت (1981-1913) مانند ماهلر اساساً به نتايج روان شناختي رابطه والدين با كودك علاقمند بود كاهوت در تجارب خود به عنوان يكدرمانگر با بيماران زيادي مواجه گرديد كه گرچه مشكلات مشابهي از قبيل خواهندگي زياد ، اهميت خويشتن ، عزت نفس بسيار شكننده شخصيت آنها را در بر گرفته بود ولي به نظر مي رسيد كه باهيچ طبقه تشخيصي خاصي جور نيستند . كاهوت اعتقاد داشت كه رشد سلف (خود ) يا هسته شخصيت بستگي به دريافت دو حمايت روان شناختي اساسي از جانب والدين دارد . نخستين حمايت عبارت است از تاييد احساس نيرومندي و بزرگي كودك دومين حمايت احساس آرامش و منزه بودن از خطاست يعني ايجاد اين احساس كه هيچ كاري نيست كه كودك نتواند از عهده آن برآيد يا هر چيزي درست خواهد بود . بدين ترتيب نظريه كاهوت مانند نظريه ماهلر از اين حيث از نظريه فرويد متفاوت مي شود كه هر دو به جاي نيازهاي زيست شناختي بر ويژگي روابط بين اشخاص و نيازهاي شناختي و هيجاني تاكيد مي ورزند كاهوت نيز مانند ماهلر بر خلاف فرويد بر حوادث مراحل اوليه كودكي قبل از مرحله اوديپي تاكيد مي ورزند . همچنين كاهوت يك روش درماني براي شخصيت خود شيفته بر اساس اين نظريه ابراز داشت كه درمانگر ، به جاي كوشش براي سركوب كردن تمايلات اغراق آميز بيمار براي تحسين ، بايدكمك كند تا بيمار ريشه هاي مسائل كودكي خود را كشف كند ( مانند تحليل رواني فرويد ) نيازهاي خود شيفتگي ارضا نشده كودكي خود را بپذيرد و اظهار كند سر انجام اين بيماران به سوي تاييد خود رهسپار خواهند شد ( بوتزين ، اكوسلا ، 1988-43-42) منابع دادستان – پريرخ – روان شناسي مرضي – انتشارات رشد – سال 1382 – تهران دلاور – علي – روش تحقيق در علوم تربيتي – انتشارات رشد – سال 1383 – تهران دلاور – علي – آمار استنباطي – انتشارات رشد – سال 1379 – تهران رحيميان – حوريه بانو – روشها و فنون روان درماني – انتشارات نور – سال 1380 – تهران شفيع آبادي – عبدالله – نظريههاي مربوط به اضطراب و افسردگي – انتشارات پيام – سال 1379 – تهران منصور – محمود – روانشناسي شخصيت – انتشارات رشد – سال 1381 – تهران معيني – مصطفي – اضطراب و برخورد با آن – انتشارات ارجمند – سال 1379 – تهران نوري – محمود – اضطراب و سركوبي آن – انتشارات فرهنگ – سال 1380 – تهران

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته