مبانی نظری وپیشینه پژوهش نظریها،رویکرد ودرمان مراجع محوری (docx) 31 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 31 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
فصل دوم
مبانی نظری و
پیشینه تحقیق
نظریه های مراجع محوری
رویکرد مراجع محوری به مفاهیم روانشناسی انسانی وابسته است.فرضیات کلی این رویکرد اینگونه هستند که مردم اساساً قابل اعتماد می باشند.آنها استعداد بالقوه وسیعی برای فهم خودشان وحل مشکلاتشان بدون مصاحبه مستقیم با درمانگر دارند واگر درمانگر آنها در رابطه درمانی شریک و همراه کند آنها برای خود رهبری ورشد قابلیتهایشان توانا می شوند. (کوری ۲۰۰۲)
روش مراجع محوری،روشی انسانی برای مشاوره گروهی است که درآن هر فردی به خود ودیگران برای بهبود بخشیدن به رفتار کمک می کند. راجرز(۱۹۵۱)انسان را اصولاً موجودی منطقی،اجتماعی،پیشرونده،واقع بین،سازنده،همکاری کننده وقابل اعتماد می انگارد.انسان تمایل دارد ومی کوشد تا به تحقیق خود نائل آید.روان درمانی ومشاوره نوعی یادگیری است که بدان وسیله مراجع به کسب بصیرت جدیدی درباره خود ورفتارش موفق می شود.رفتارمعلول است وبراثرعوامل ادراکی بوجود می آید. مشاوره تجربه کردن وآزمودن احساسات است که بدان وسیله مراجع به احساسات واقعی خود پی می برد.
(شفیع آبادی در ترسیم نظریه راجرز ،دایمرینگ وراسکین (۱۹۹۲)) چهار دوره تکاملی را برای این نظریه تعریف کرده اند:
اولین دوره در سال ۱۹۴۰بوده،راجرز با ابداع نظریه اش تحت عنوان مشاوره غیرمستقیم به رویکردهای سنتی روانکاوی فردی واکنشی نشان داد. نظریه او برایجاد فضایی مثبت وسازنده توسط درمانگر تأکید دارد او هنگامیکه با فرضیات کلی نظریه اش کار می کرد درخودش عشق مفرطی احساس می کرد.در همین پیوستاراوبا شیوه های معمولی درمانی،مثل تفسیرکردن،هدایت کردن،اشاره کردن ،تشخیص دادن وقانع کردن مبارزه می کرد.اساس عقیده او اینگونه بود که مفاهیم وشیوه های تشخیص ناکافی وزیانبار است ومورد سوءاستفاده قرار می گیرد.به این دلیل او اینگونه عوامل را از رویکرد خود حذف کرده است.
درمشاوره غیرمستقیم ازکاربرد این عوامل روی مراجعان اجتناب می کند وبه جای آن به عکس العمل نشان دادن،متمرکزشدن وطبقه بندی کردن رفتار،ارتباط کلامی وغیرکلامی مراجع در رابطه اقدام می شود.درطی این دوره اولیه تأکید برپذیرش احساسات بیان شده از سوی مراجع است.در این دوره تکنیک اصلی روشن سازی احساسات با هدف ایجاد بینش نسبت به احساسات است. (کوری۲۰۰۲ )
روان درمانی مراجع محوری
دوره دوم: سال ۱۹۵۰ را شامل می شود. دراین دوره کتاب منتشر شد.در این دوره راجرز نام نظریه اش را از روان درمانی غیرمستقیم به روان درمانی مراجع محوری تغییر داد.در این مرحله او به واکنش نسبت به مراجع وتمرکز روی او پرداخت ودر این مرحله عامل اساسی فهم دنیای پدیداری مراجع است.فرضیه دیگر راجرز بر این اصل بود که بهترین مراجع برای فهم هر شخص مراجع به چهارچوب قیاس درونی خود اوست او با صراحت تمام به گرایش خودشکوفایی به عنوان نیروی انگیزشی اساسی که منجر به تغییرات اساسی در مراجع می شود توجه داشت.
راجرزدرسال۱۹۵۷فرضیه اش راجع به لزوم وجود شرایط کافی برای تغییررا فرمول بندی کرد همچنین او خاطرنشان کرد که این شرایط هستند که هسته مرکزی پیشرفت درمانی را تشکیل می دهند.فرضیه دیگر او به این ترتیب بود که اگر درمانگر قادر به خلق جو تسهیل گرانه مناسب وپذیرش گرانه باشد وبا مراجع همدلی نماید مراجع هم این شرایط را درک کند آنگاه حرکت درمانی رخ می دهد.
(کوری ۲۰۰۲)
دوره سوم: درطول سالهای (۱۹۶۰) با انتشار کتاب هنر انسان شدن شروع شد.در این دوره تمرکز برماهیت خودبودن وصادقانه بودن بود.فرآیند شخص باتجربه ای بودن توسط گشودگی تجربه،علاقه به شخص وتجاربش،ارزشیابی درونی وتمایل به سوی اهداف از مشخصات این دوره است ودر طی سالهای (۱۹۶۰) راجرز وهمکارانش با اجرای تحقیقات وسیع و جامع وبهره گیری از نتایج بدست آمده از روان درمانی به آزمایش گسترده فرضیات این رویکرد پرداختند.راجرز در تحقیقاتش به چگونگی یادگیری مردم در روان درمانی علاقه مند بود.او کیفیت رابطه بین مراجعه ودرمانگر را به عنوان یک عامل تسهیل کننده که منجر به تغییر شخصیت می شود معرفی کرده است یکی ازنکات برجسته درکارهای تحقیقی راجرزظرافتهای کاری اوست که بررسی آنها جذابیت های خاص خود را دارد. (کوری ۲۰۰۲)
دوره چهارم: در خلال سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ بود که با رشد ملاحظه آموزش وتدریس در صنعت گروها و مشکلات تصمیم گیری وجستجو برای صلح جهانی مشخص شده است.به خاطراینکه راجرزازحوزه گسترده ای تأثیرپذیرفته است(علاقه او به اینکه مردم چگونه به خودشان ودیگران تسلط می یابند و اختیار خودشان را در دست می گیرند)،این تأثیرات نتیجه خود را در روان درمانی گذاشته اند واین دلیلی است که رویکرد مراجع محوری عمدتاً به نحو گسترده ای برای افراد وگروهها بکار رفته است.سایرحوزه های مهم بکاررفته دراین رویکرد شامل آموزش خانواده،رهبری ومدیریت،رشد سازمانی،مراقبتهای سلامتی،فعالیتهای بین المللی وبین فرهنگی ورابطه کشورها می باشد.ازسال۱۹۷۰تا ۱۹۸۰ راجرز فعالیتهایش را به سمت کاربرد رویکرد مراجع محوری در سیاست ومخصوصاً درصلح جهانی معطوف کرد. (کوری ۲۰۰۲)
روان درمانی
روان درمانی فرآیندی است که مشاور با سازمان و نحو عملکرد «خود» سروکار دارد.روان درمانی یک فرآیند یادگیری است که بدان طریق فرد می کوشد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب کند وبدان وسیله اعمالش را کنترل کند.این شیوه درمانی نظریه « اگر- پس » است وهیچگونه متغیر مزاحم ومداخله کننده ای در آن وجود ندارد.
روان درمانی در معنای وسیع آن رهاکردن استعدادهایی است که قبل از فردی که بالقوه،با استعداد وتواناست وجود دارد.خصوصیات عمده این شیوه است که:
۱( مراجع را در مراکز درمان قرار می دهد واو را عامل اصلی تصمیم گیری
می داند.
۲) کیفیت رابطه مشاوره ای را مهم ترین عامل در ایجاد تغییر درشخصیت می داند.
3) توجه زیادی به تکنیک ندارد بلکه برنگرشهای مراجع ومشاوره درجریان درمان تأکید می کند.
۴) در جریان مشاوره به جای تکیه براطلاعات،سوابق،تشخیص وتجویز برمحتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می کند. (شفیع آبادی ۱۳۷۵)
فرضیه های کلی این رویکرد:
باربارا تیماند برودلی فرضیات کلی این رویکرد که اساس روان درمانی مراجع محور را تشکیل می دهند به این شرح ذکر کرده است:
۱) اعتقاد به اینکه انسانها طبیعتاً سازنده هستند.
۲) اعتقاد به اینکه انسانها طبیعتاً اجتماعی هستند.
۳) اعتقاد به اینکه حرمت نفس یک نیاز اساسی انسانها می باشد ودر رابطه درمانی از استقلال و حرمت نفس افراد با حساسیت حمایت می شود.
4) اعتقاد به اینکه اشخاص اساساً برای درک واقعیت برانگیخته می شوند و موقعیتهای واقعی را جستجو می کنند.
۵) اعتقاد به اینکه ادراکها تعیین کننده بزرگ تجارب فردی و رفتاری هستند،بنابراین برای فهم افراد باید تلاش به فهم همدلانه آنها کرد.
۶) اعتقاد به اینکه هرفرد به نوبه خودش منحصر به فرد است وافراد باید درمورد خودشان اطلاعات بروز دهند وخودشان را رشد دهند ونه اینکه در گروهها وسازمانها رشد یابند.
۷) اعتقاد به اینکه اشخاص خودشان را می شناسند وحمایت می کنند،تحت این عنوان که آنها کسانی هستند که می توانند مدتی را به چهارچوب مرجع قیاس درونی و بیرونی خودشان بپردازند.
۸) اعتقاد به اینکه آنها از مورد کنترل قرار گرفتن وتحت تسلط بودن شخص دیگری پرهیز می کنند وبه جای آن کوشش می کنند کنترل اعمال خودشان در دست گیرند.
۹) اعتقاد به مفهوم کامل بودن فرد.
10) نسبت به نظریه وعمل تعهد واحترام وجود دارد. (باربارا تیماند برودلی ۱۹۸۶)
اهداف مشاوره گروهی
در مشاوره گروهی:
در مشاوره گروهی مراجع- محوری بر احساسات،تصورات واراده فرد تأکید فراوان می شود واعتقاد بر آنست که رابطه حسنه وپذیرا بین مراجع ومشاوره به تحقق خویشتن منجر می گردد وهمین تحقق خود، هدف نهایی مشاوره به شمارمی رود. (شفیع آبادی ۱۳۷۵)
به اعتقاد راجرز (۱۹۵۱،۱۹۷۱) اصول اساسی مشاوره گروهی مراجع محوری به شرح زیر قابل ذکر است:
1) انسان به طور فردی یا گروهی اگر از ترس ووحشت فارغ باشد رفتار سازگار ومناسبی خواهد داشت.
2) زندگی وهستی هرفرد حاصل تجربیات زمان حال وتجربیات اوست.
۳) اگر فردی می خواهد که روابط دیگران با او حسنه باشد باید در نحوه رفتارش تجدید نظر کند.
۴) هر فردی در رفتارش با موانع و مقاومتهایی مواجه است تا زمانیکه جایگزینهای مناسبی برای مقاومتها پیدا نشود نمی توان انتظار داشت تغییرات مناسبی در رفتار بوجود آید.
۵) عکس العمل انسانها به چگونگی احساسات آنان نسبت به یکدیگر بستگی دارد.
۶) حمایت وپذیرش غیرشرطی موجب می گردد که انسان آنچه را که در درون دارد بازگو کند.
7) با تأکید به زمان حال در رفتار کنونی می توان رفتار فرد راتغییر داد.
8) مشاوره نیز باید از قوانین گروه تبعیت کند وبه عنوان الگویی برای دیگر اعضا باشد.
9) هر یک از اعضای گروه می تواند محدودیتهایی را برای گروه معین ومشخص کند.
۱۰) هر فردی در مقابل فعالیتهای گروه مسئول است.
۱۱) گروه می تواند تمام امکانات وفرصت های لازم وضروری برای تغییر رفتاررا ایجاد کند. (شفیع آبادی ۱۳۷۵)
فرآیند درمان و رابطه درمانی
پیروان نظریه مراجع محوری درمورد رابطه درمانی که هسته تغییر در رویکرد مراجع محوری است مطالبی گفته اند.عقیده اساسی در درمان مراجع محوری به این نحو است که درمانگر به مراجع علاقه مند است وگرایش دارد ودریک جوعاطفی مناسب وابستگی به خودشکوفایی مراجع را ترفیع می بخشد. (بوزارت ۱۹۹۱)
فرآیند درمان مداخله درعدم هماهنگی هایی است که میان ارگانیزم تجربه گر فرد ومفهوم «خود» او رخ داده است.نظریه انسانی درمان مراجع محوری را می توان به شکل فرضیه داده «اگر- پس» بیان کرد.این فرضیه مولد آنست که اگر شرایط خاصی در جلسه درمان برقرار شود،آنگاه نتایج وتغییرات مطلوب وخاصی در رفتار مراجع ظاهر خواهد شد. (شفیع آبادی ۱۳۷۵)
برودلی نیز در توصیف شرایط درمانی می گوید: اگرمراجع را فردی درجستجوی کمک است تعریف کنیم ومشاور را هم فردی که به او کمک می کند تعریف کنیم این شرایط درمانی بصورت ذاتی ناقص خواهد بود.یکی از عناصر اساسی رویکرد مراجع محوری رابطه درمانی است،رابطه درمانی وقتی بارور ومؤثر می شود که دو شخص در جوگرم و صمیمی با هم مشغول باشند. رابطه درمانی در همه حال برای رشد مراجع ضروری است.(برودلی ۱۹۸۶)
پژوهش همواره در رویکرد مراجع محورازجایگاه ویژه ای برخوردار بوده است وتحقیق درمورد رابطه از اهمیت خاصی برخوردار است.در همین راستا ریمی مطالعه ای درباره عوامل درونی شکل دهنده رابطه درمانی وارتباط آن با مشکلات مختلف مراجع که از عوامل مهم وابسته به نتیجه مشاوره هستند انجام داده است. (راسکین ۱۹۴۸)
دربعد دیگر می توان گفت که فرضیه کلی مشاوره مراجع محوری در این جمله خلاصه شده است که «اگر من بتوانم نوع مطلوبی از رابطه را خلق نمایم مراجع در درون خودش قابلیتش را برای استفاده از رابطه جهت رشد وتغییر کشف خواهد کرد ودرآن هنگام است که رشد فردی رخ خواهد داد. (راجرز ۱۹۶۱)
این فرضیه بیشتربراین نکته اشاره دارد که تغییرات مثبت درشخصیت اتفاق نمی افتد مگر اینکه در رابطه درمانی اتفاق بیافتد. (راجرز ۱۹۶۷)
از مشخصات رابطه درمانی این است که مشاوران جو روانشناختی مناسب وپایداری ایجاد کنند تا مراجع آزادی که ضرورت تغییر در شخصیت است را تجربه کنند. (راجرز ۱۹۸۷)
شش شرط لازمه که ضرورت ایجاد هرگونه تغییری در شخصیت است در زیر به آنها اشاره می شود:
شرایط رابطه درمانی
۱) دوشخص که درتماس روانشناختی باشند.
۲) در ابتدا مراجع شخصی است که تجربه ناهمسازی دارد.
۳) دومین شخص،درمانگراست که با رابطه همسان وهماهنگ است.
۴) توجه مثبت وغیرشرطی وپذیرش متوجه مراجع است واواین شرایط را تجربه
می کند.
5) درمانگر نسبت به مراجع فهم همدلانه ای را اعمال می کند وچهارچوب مرجع قیاس درونی او را تجربه می کند وتلاش می کند با تجربه مراجع ارتباط برقرار سازد.
6) در ارتباط درمانگرومراجع،درمانگر فهم همدلانه ای اعمال می کند وچهارچوب مرجع قیاس درونی او را تجربه می کند وتلاش می کند با تجربه مراجع ارتباط برقرار سازد. (راجرز ۱۹۸۷)
کیفیت رابطه بین درمانگرومراجع درتمام مدت فرآیند درمان عامل مرکزی واساسی است. (راجرز ۱۹۸۰)
برای ادامه در بحث از رابطه می توان گفت که در دوشخص با هم در تماس روانشناختی هستند واین تماس وقتی به حداکثر می رسد که هردوشخص شرکت کننده تفاوتهای موجود در حوزه ادراکی وتجربه دیگری را درک کنند. (راجرز ۱۹۵۹)
کاهن در سال ۱۹۹۱ در کتاب جدیدش تحت عنوان «رابطه جدید بین مراجع ودرمانگر» از مهارت یکپارچه در کارکردن با انتقال حمایت می کند او از رابطه بعنوان وسیله ای برای کمک به مراجعان نام برده است...هشیاری از جوپذیرش وامن باعث می شود که مراجعان خودشان را راحت تر احساس کنند واین شرایط همگی دست به دست هم می دهند تا رابطه درمانی تبدیل به یک ابراز قوی جهت تغییر درمراجع شود.(پترسون ۱۹۸۵)
پترسون درمورد رابطه اینگونه می نویسد که؛در دوران درمان یک رابطه بین فردی تسهیل کردن خودشکوفایی است. (کاهن ۲۰۰۰)
طبق گفته پترسون جو روانشناختی بدون تهدید ممکن است با علاقه به مراجع معنی شود.عشق و علاقه به مراجع بدون جو روانشناختی عاری تهدید وامن معنی ندارد.
راجرز در ادامه مطالعاتش راجع به رابطه اینگونه گفت که اگر درمانگر شرایط رابطه مطلوب را ایجاد کند آنگاه تغییر رخ خواهد داد. (راجرز ۱۹۸۶)
مراجعان می توانند گرایشات خودشکوفایی خودشان راترفیع بدهند بدون اینکه راهنمایی مستقیمی دریافت دارند.راجرز در جهت معنویات زندگی کارکرده است که اینها شامل کارگسترده او باگروههای رویارویی بوده است وهمچنین او تجارب پرباری از مناظراتش با مارتین برداشته است. (پترسون ۱۹۸۵)
راجرز از شیوه های درمانگر شدن سخن می گوید ودر مورد تسهیل گری وپذیرش موقعیتهای گوناگون مفاهیم اساسی وتجاربی که هر شخص دارد سخن می گوید.از فرضیه هایی که درطی سالها اخیر مکرراً تأیید شده است این است که اگر درمانگرجوی مبتنی بر علاقه وگرمی را ایجاد نماید آنگاه مراجع نسبت به خودش هم پذیرا وعلاقه مندتر می شود.(مولودایس ۲۰۰۲)
برای روشن تر شدن مطلب باز هم به جملات راجرز برمی گردیم.راجرز درسال ۱۹۷۷ گفت اگر مراجع احساس کند که از سوی درمانگر طرد نخواهد شد آنگاه احساسات خودش را بروز خواهد داد،خواه این احساسات مثبت باشد وخواه منفی باشند. (راجرز ۱۹۷۷)
خود پنداره
تعاریف خود پنداره
تعاریف خودپنداره به گونه ای گسترده،درادبیات روانشناختی وبخصوص درنظریه های شخصیت مورد استفاده قرار گرفته است وتعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است که برخی ازآنها نسبتاً کامل به نظر می رسد.
گیج وبرلاینر معتقدند خودپنداره عبارتست از تعریف مشخص از ویژگیهای فردی و ارزشهای خود در زمینه های عمومی واقتصادی.آنها در تعریفی دیگر،خودپنداره را کلیت ادراکها می دانند که ما از خود داریم یعنی ادراکها وبازخوردهای ما درباره خود؛خودپنداره زبانی است که ما هنگام توصیف خود بکار می بریم. (گیج وبرلاینر ۱۹۸۴)
شلینگ می گوید: خود،خودپنداره وساختار خود،یک مجموعه سازمان یافته از ادراکات و ویژگیهای «من» وادراکات مربوط به روابط «من» با دیگران وجنبه های مختلف زندگی است.این ادراکات ارزشهایی را با خودبه همراه دارند. (شلینگ،ترجمه آرین ۱۳۷۵)
برونر خودپنداره را ارزشیابی کلی فرد از شخصیت خویش می داند وآن را ناشی از آن دسته از ارزشیابی های ذهنی تلقی می کند که معمولاً از ویژگی های رفتاری خود به عمل می آوریم ودر نتیجه معتقد است خودپنداره ممکن است مثبت یا منفی باشد.
راجرز پدیده خود را چنین تعریف می کند: تصور نسبتاً دائمی هرفرد راجع به ارزشی که برای خود قائل می شود ورابطه این ارزش با خود واقعی او،خودپنداره اش را تشکیل می دهد.خودپنداره عبارت از نظام ادراکی انسان می باشد که تعیین کننده شیوه زندگی است.به عقیده راجرز،خودپنداره نظام ادراکی است که بطور آگاهانه عمل می کند واز زمینه هایی نظیر درک فرد،توانائیهای مردمی،درک روابط فرد با خود ودیگران،درک ارزشها،رغبتها،استعدادها وتوانائیهای فرد،ارتباط دارد.این عوامل به نوبه خود، تعیین کننده مسیرزندگی انسانهاست.به نظرآیسینگ وکونرنیز خودپنداره مرکب ازادراکها،احساسات وطرزتلقی های انسان است.(شفیع آبادی ۱۳۷)
هاماچوک معتقد است که خودپنداره،پندارجامع فرد درباره خودش است اگر ما بتوانیم دانش آموزی را در وضعیتی قرار دهیم که کاملاً در توصیف خویش آزاد،بازودقیق باشد ونتیجه این توصیف کلماتی چون باهوش،سختکوش،دلسوز،بالغ،مسئول ومانند اینها باشد عصاره خودپنداره او را بدست آورده ایم. (خرازی ۱۳۷۵)
خودپنداره ثابت وتغییرناپذیر نیست،بلکه با تجربه افراد وتفسیر دیگران ازآن تجربه شکل می گیرد. (هاماچوک ۱۹۸۷ ) خودپنداره توصیف خویشتن نیست.درحالیکه تجارب افراد به شکل دیگری به خودپنداره ایشان کمک می کنند.تصورایشان از خودشان نیز در نوع تجاربی که خواهند داشت تأثیر می گذارد. (دوک وگلت ۱۹۸۸)
شکل گیری خودپنداره
خودپنداره از کجا سرچشمه می گیرد؟ پرورش خودپنداره با آگاهی فرد از اینکه موجودی جدا از بقیه اشیای محیط است شروع می شود.تحقیقاتی که برای مشخص ساختن سن ظهور خودپنداره طراحی شده اند نشان داده است که حتی نوزادان هم به محض کشیدن خطی روی صورتشان و دیدن خودشان در آئینه متوجه تغییر می شوند وعکس العمل نشان می دهند.(دیمن وهارت ۱۹۸۲) پیشنهاد کردند که برای درک خودپنداره پذیرش یک تفکیک مهم است،این تفکیک بین«من ومرا» است.
تکوین خودپنداره ای که دیگران نسبت به ما دارند:
۱) خود مادی دوره آمادگی
۲) خود فعال دوره دبستان
3) خود اجتماعی دوره راهنمایی
۴) خودروانی دوران دبیرستان،که همه اینها شامل مسائلی چون مشخصات بدنی،رفتارها و تواناییهای فرد،عضویت گروهی و روابط اجتماعی و همینطور شامل احساسات درونی فرد و افکار او می شود.تکوین «من» نیز شامل مسائلی چون پایندگی به احساسات فرد،تمایز که هر کس خودش را جدا از بقیه می داند،مسلم است که هر فرد دارای اراده خاص خود می باشد و تعمق در مورد خویشتن،فکری که فرد درمورد خودش می کند.شکل گیری خودپنداره را درقالب تکوین من و مرا توضیح دادیم ،هربعدی نقش خاص خود را بازی می کند اگر چه اهمیّت هریک از آنها در طول رشد تغییر می کند. به طور کلی خودپنداره کودکان به طبیعت مادی ایشان وابسته است.
الف) شکل گیری خود پنداره دوران کودکی
در تحقیقات فراوانی که درباره تکوین خودپنداره در کودکان انجام گرفته است پنج جنبه از خودباورها بررسی شده است. (لاسلی- پاور ۱۹۸۸ ،راجرز ۱۹۸۳)
1) هر فرد دارای خودپنداره همسانی است.
۲) رفتار افراد با خودپنداره آنها همخوان است.
۳) تجاربی که همسان خودپنداره نیستند تهدید تلقی می شوند.
۴) خودپنداره در نتیجه یادگیری و بلوغ تغییر می کند.
۵) رابطه ای بین نوع هدفی که فرد دنبال می کند و شکل گیری خودپنداره او وجود دارد. درک یک کودک دبستانی از خود بر ابعاد فعالیتش متمرکز است. این کودک در کلاس از برخی از جنبه ها خود را بهتر از دیگر دوستانش می داند و همین طور درک یک کودک از خود آکنده از خود جسمانی است. برخی از نظریه پردازان معتقد هستند که کودکان ارزشهای اخلاقی خود را بیشتر از طریق مشاهده و تقلید از دیگران کسب می کنند. بندورا (۱۹۸۶ ) معتقد است که کودکان بیشترین رفتار خود را از طریق تقلید فرا می گیرند.
ب) شکل گیری خودپنداره دوران نوجوانی
خودپنداره دانش آموزان نوجوان در عملکرد ایشان در مدرسه به ویژه نوع هدفی که انتخاب می کنند تأثیر فراوان دارد.نوجوانان که نظریه وجود مدار درباره خویش دارند به سمت اهداف اجرایی تمایل نشان می دهند در حالی که دانش آموزانی که دارای نظریه افزایشی هستند در پی اهداف بهبود خوداند.معلمان می توانند در جهت تسهیل رشد خودپنداره نوجوانان نقش مهمی را ایفا کنند به ویژه انجام دادن تمرین هایی در کلاس درس که امکان موفقیت را برای دانش آموزان فراهم و درباره ایشان دید مثبتی درباره خودشان پدید می آورد.
ج) تکوین خود
خود بخش سازنده شخصیت است که با توجه به واقعیت دنیای خارج عمل می کند و آن دسته از تمایلات نهاد را که با واقعیت خارج تضاد دارند، تعدیل، ضبط و کنترل می کنند. خود از نهاد سرچشمه می گیرد و رشد می کند، بدین معنی که برای عملکردش مقداری از انرژی روانی نهاد را به خود اختصاص می دهد و برخلاف
نهاد که تابع اصل لذت است خود تابع اصل واقعیت است. خود با تفکر واقعی و شیوه حل مسئله مشخص می شود و قرارگاه فرآیندهای عقلانی است. فروید خود را به مرد سوارکاری تشبیه می کند که هرچه تجربه و مهارتش درسوارکاری بیشتر باشد بهتر می تواند به تاخت و تاز و سوارکاری بپردازد چرا که تجربه اش در مورد سوارکاری روز به روز بیشتر شده و نسبت به تجربه های قبلی خود شناخت بهتر کسب کرده است. همچنین راجرز ضمن تجربیات بالینی خود با مراجعان دریافت که تمایل به تحقق «خود» اساس تمام رفتارهای انسان است. هر تجربه که با سازمان یا ساخت «خود» در تضاد باشد ممکن است به عنوان تهدیدی ادراک شود. اگر خود نتواند در قبال تهدیدهای عمیق به دفاع از خویش بپردازد، نتیجه چیزی جز شکست روانی نخواهد بود. تمایل به تحقق خود معیاری است که بدان وسیله تمام تجربیات مورد ارزیابی قرار می گیرد.
بزهکاری
بزه عبارت از اقدام به عملی است که برخلاف موازین ، مقررات قوانین و معیارهای ارزشی و فرهنگی جامعه است و همچنین بزهکاری به آن نوع اعمال و رفتاری اطلاق می شود که همراه با شورش وتهاجم علیه قوانین جزایی است. مسئله بزهکاری نوجوانان از جمله مسائل بغرنج اجتماعی است که دنیای امروز را شدیداً به خود مشغول داشته است درباره علت افزایش بزهکاری در روزگار ما عقاید مختلفی ابراز شده است، پاره ای از محققین ازدیاد جرم وجنایت را در جهان امروز از اختصاصات جوامع متمدن کنونی دانسته ومعتقدند به همان نسبت که بشر چهاراسبه به سوی ترقی وتکامل صنعتی ومادی پیش تافته و از معنویت دور می شود.به همان نسبت نیز قانون شکنی ، بزهکاری و ارتکاب اعمالی ضد اجتماعی در جوامع صنعتی پیشرفته گسترش یافته و از سکون و آرامش معنوی در این گونه اجتماعات کاسته می شود. لازم به تذکر است که برای نجات جوانان و نوجوانان از انجام جرم و جنایت تنها مبارزه با جرایم کافی نیست. بلکه جامعه باید با وضع قوانین و مقررات لازم نوجوانان را تحت حمایت قانونی خود گرفته و در مواقع ضروری از حقوق آنان در مقابل بزرگسالان دفاع نماید. این چیزی است که درغالب کشورهای متمدن امروزی مورد توجه قانون گذاران قرارگرفته ومقررات خاصی در مورد آن وضع گردیده است.
از نظر اجتماعی بزهکاری را به سه دسته تقسیم می کنند:
۱) بزهکاری بر علیه اشخاص عادی جامعه مانند ضرب و جرح ،تجاوز به عنف، کشتن عمد یا غیر عمد.
2) بزهکاری بر علیه دارایی و مالکیت دیگران مانند دزدی ،جعل اسناد.
۳) بزهکاری بر علیه نظم عمومی مانند پخش و خرید و فروش مواد مخدر.
بزهکاری در تمام طبقات اجتماعی وجود دارد ولی میزان آن در طبقات پائین اجتماع بیشتر است. فراوانی بیشترین بزهکاری نوجوانان در ماههای خرداد، تیرومرداد را می توان نتیجه داشتن وقت فراغت زیاد نوجوانان و امکان تحرک بیشتر آنان در این ماههاست.
نوجوان بزهکار کیست؟
طرح چنین سؤالی پاره ای از مردم را مضطرب و نگران می کند.از تحقیقاتی که درباره ۵۰۰ نفر نوجوان بزهکار و مقایسه آنها با ۵۰۰ نفر نوجوان سالم به عمل آوردند چنین نتیجه گرفتند که :
میان آن دو گروه تفاوت بدنی یا فیزیولوژیک محسوس وجود ندارد . بنابراین نمی توان نقص عضو یا بدن را از خصایص بزهکاران به شمار آورد
نوجوانان بزهکار از فقروعقب ماندگی تربیتی وآموزشی رنج می برند.
نوجوانان بزهکار،اشخاص نا آرام وبی قرارند و نمی توانند جایی مستقر شوند.
بزهکاران به ندرت گوشه گیربوده ویا منش های درون گرایانه دارند ،بلکه «معاشر» و جامعه پذیرند وبا دیگران تماس برقرار می کنند.
نوجوانان بزهکار از نظر شخصیتی ،اشخاصی هستند بی میل ،خصومت آمیز،بدگمان ، بی قید به مبادی اخلاقی ،خودمحوری،خودمداری، بی ثباتی عاطفی، ویرانگر،برونگرا ، بیش فعال وغیر گوشه گیر.
نوجوانان بزهکار به گردآمدن با همسالان و همگنان بیشتر علاقه نشان می دهند تا با دیگران ،تا بهتر بتوانند مورد تقلید قرار گیرند. بعضی از بزهکاران صفات مشخص رهبری هم از خودشان نشان می دهند.
علل و عوامل مؤثر در بزهکاری
طبق تحقیقاتی که توسط مددکاران به عمل آمده پنج علت اصلی زیر بیش از سایر علل در ارتکاب جرم وجنایت مؤثرشناخته شده است:
۱) عدم توجه به تربیت صحیح کودکان و فقدان راهنمایی های لازم در این مورد.
۲) نداشتن سرپرست وجدایی پدر ومادرازیکدیگر.
3) نابهنجاریهای خانوادگی و وجود اختلاف بین پدر و مادر.
۴) سخت گیری پدرومادروبدرفتاری آنان با فرزندان خود.
۵) ظلم وستم ناپدری و یا نامادری.
ازدیگرعلل پیدایش بزهکاری می توان طردشدن وعدم مراقبت ومحرومیت ازمهرومحبت والدین که باعث احساس ناامنی واضطراب ،تصویرمنفی ازخویش کینه، توزی وگوشه گیری وکندی رشداخلاقی فرزندان شده است.همچنین حمایت افراطی ازفرزندان نیزتوسط والدین که باعث اتکای شدید به دیگران ،عدم استقلال شخصی ،احساس کم ارزشی ،تصویرمنفی ازخویش وکندی رشد عقلانی فرزندان شده است.دیگر می توان توقعات بیش ازحد وغیرمعقول والدین از فرزندان که موجب کشمکش های درونی ،احساس گناه وستیزه جویی فرزندان گردیده است.
لوی درزمینه پیدایش علل بزهکاری به دورفتارمتعارض والدین دربرخوردبا فرزندان اشاره کرده است: یکی طرد ومحروم ساختن فرزندان ازمهرومحبت خویش و دیگرحمایت افراطی بصورتی که کنترلی برپرخاشگریها وتمایلات فرزندان خود ندارد.
علل و عوامل کلی بزهکاری
نا ایمنی عاطفی
انحراف های اجتماعی
عقب ماندگی عاطفی
کشمکش های فرهنگی
انحراف عاطفی
کمبودهای امکانات عادی برای اظهار غریزه های اساسی
نارسایی های اجتماعی
باید توجه داشت که تأثیر عوامل نام برده همیشه ودرباره همه بزهکاران یکسان نیست بلکه تأثیر آنها بر حسب افراد مختلف فرق می کند.یک نوجوان بزهکار باید ازشریک جرمش جدا درنظرگرفته شود.زندگی اودرخانه،مسائل ومشکلاتش درمدرسه،روابطش با پدرومادر،تصویر ونقشی که از وجود خود در ذهن دارد ودرنهایت شخصیتش باید به دقت آشکار شود ومورد تشخیص وارزیابی دقیق قرار گیرد.
عوامل مؤثر در بزهکاری
۱) عوامل اجتماعی
اوضاع واحوال محیط اجتماعی که بزهکاردرآن زندگی می کند مانند تراکم جمعیت،افکارعمومی،اعتقادات مذهبی،چگونگی زیربنای خانوادگی،تولیدات صنعتی،اعتیاد،وضع اقتصادی وسیاسی وحتی سیستم تدوین قوانین مدنی وکیفری.
۲) عامل اقتصادی
فقر گاهی عامل بزهکاری است ولی نمی توان آن را تنها عامل دانست. سوترلندولاک بعد از مطالعه حدود ۱۰۰۰۰نفر زاغه نشین اعلام داشتند که فقروبی چیزی به تنها یی عامل به وجود آورنده بزهکاری نیست وعوامل دیگری هم درپیدایش بزهکاری مؤثر است.نبودن شغل مناسب وفصلی بودن کار دربسیاری ازمنطقه ها، مرتب تغییر شغل
دادن برا ی پیدا شدن شغل مناسب به شهرهای دیگر مهاجرت کردن،جدابودن ازخانواده،زن وفرزند همه اینها باعث می شود افراد برای تأمین زندگی خود در فصیقه باشند و گاهی مرتکب بزه شوند.
۳) روابط والدین ونوجوان
همانگونه که قبلاً نیزذکرشد نوجوانی دوره تحول وتغییرودوران ناسازگاری واضطراب است.محدودی از بزرگسالان با نوجوانان احساس همدلی می کنند وآنها را درک می نمایند.غالباً بزرگسالان برسرهرمسئله ای بدون اینکه نوجوان را توجیه کنند با آنها مخالفت می کنند وروح نابسامان نوجوان را به سرکشی وامی دارند.روابط مناسب بین والدین ونوجوان می تواند کمک زیادی به نوجوان کند.اگر والدین نقش خود را درخانواده حفظ کنند وبه دلیل مشغله های شغلی نقش خود راکم رنگ نکنند نوجوان می تواند از آنها کمک دریافت کند.اگر والدین درمحیط خانواده با هم یک جوسالم وصمیمی را ایجاد کنند فرزندان احساس دلگرمی بیشتری می کنند ونسبت به آنها اعتماد بیشتری بدست می آورند وخود را با آنها همانند می کند ومسلماً این والدین
الگوهای مناسبی برای فرزندان خود هستند ووالینی که به دلایل مختلف بیشترین وقت خود را در بیرون از منزل می گذرانند از فرزندان خود غافل بوده ونقش پدری و مادری خود رابسیار کمرنگ جلوه می کنند.
۴) نقش دوستان و همسالان در بزهکاری
از اظهارات بزهکاران برمی آید که دوستان بالاترین منبع یادگیری بزهکاری بوده اند.این مسئله توجه بیشتروالدین ومربیان را برکنترل ونظارت بر دوستان نوجوانان می طلبد.بزهکاران اغلب سابقه تحصیلی خوبی ندارند، بهم زدن کلاس درس،جروبحث با معلم ، نزاع با همکلاسیها ، فرار ازمدرسه همگی در سابقه تحصیلی آنها درج شده است.متأسفانه سیستمهای آموزشی جایی را برای این افراد باز نمی کنند وآنان را از مدرسه اخراج می کنند وچه بسا گاهی این افراد با هم گروههایی تشکیل می دهند ودست به بزه دسته جمعی می زنند.نوجوانی که در محیط خانه الگوی مناسبی نداشته باشد مخصوصاً زمانی که نقش پدر کمرنگ شود نوجوان کسی را برای همانند سازی کردن پیدا نمی کند به ناچار به همسالان روی می آورد واز آنهاالگوپذیری می کند.شکی نیست که مناسبات دوستانه وبرخوردهای صمیمانه موجب بسط وتوسعه شخیت نوجوان شده وراه را برای همدلی وتفاهم هموار می کند.
5) نقش والدین و خانواده
محیط خانوادگی محیطی است که فرد درآنجا چشم به دنیا گشوده ورشد خود را آغاز می کند.در سنین اولیه زندگی با اینکه کودک هنوز راه نمی رود اما تمام حرکات اطرافیان خود را تقلید می کند.روان پزشکان معتقدند که زیربنای خانواده بایستی متکی بر دو اصل ارضاء ورفع احتیاجات ونیازهای اساسی وجسمی وروانی و سازگار نمودن کودکان به زندگی عادی اجتماعی باشد.در بررسی تأثیر محیط خانوادگی بایستی چگونگی وضع خانواده وروابط افراد خانواده با یکدیگر وهمچنین با یکدیگر وهمچنین موقعیت کودک در بین افراد خانواده مورد توجه قرار گیرد که مهمترین آنها عبارتند از:
۱) محیط متشنج خانوادگی
۲) روابط کودک با پدر ومادر
3) از هم گسیختگی خانواده
4) تأثیر رفتار و کردار پدرومادر
۵) روابط عاطفی وتربیتی پدرومادر
۶) موقعیت کودک در سلسله مراتب خانوادگی
نقش عوامل محیطی در بزهکاری
مدرسه
مدرسه به منزله پلی است که نوجوان را با جامعه مربوط می کند.مدرسه می تواند از نوجوان فردی مؤثر،مفید وفعال تربیت کند که در این صورت ما مرهون مدرسه ونظام تعلیم وتربیت هستیم ویا درمواردی نیزمدرسه ازنوجوان فردی مردم گریز،ناراضی وبدبین تحویل اجتماع داده است واین همان مسئله ای است که باید به درستی ارزیابی شود وعلل ناکامی نظام تعلیم وتربیت را روشن وتبیین نماید. مدارس علاوه بر دو موضوع «انتقال دانش» و«پرورش ذهن نقّاد» متعهد ایفای موضوع سومی نیزهستند وآن پرورش صفات وروحیات ارزشمند ازجمله شخصیت دادن به نوجوانان است و نوجوان قبل از آنکه دانش آموز یک دستگاه تربیتی حساب آید نوبالغی است که درپی کسب شخصیت است، هرجاکه آن را بیابد جذب می شود وبالنده می گردد وبا هرضربه ای که دریافت کند جریحه دارمی شود ومی گریزد.خانواده ای از هم پاشیده، حدیث قدیمی ومکرر است لکن باید دید مدرسه ها در
قبال شخصیت نوجوانان چه رسالتی را متعهد شده اند؟
مدارس باید ترمیم کننده شخصیت نوجوانان خودباخته واحیا کننده جانهای آنها باشند وبا درایت وتدابیری که مسئولان مدارس وجهه همت خودساخته اند می توان شخصیت آنان را پرورش داد.
موقعیت نوجوان و اهمیت خانواده
اگر به برخی از خانواده ها بگوئیم تصویر کوتاه ومفیدی از نوجوانان را برایمان ارائه دهند با کلماتی مثل چه بگوئیم ،دشوارهستند،خود رأی وخسته کننده هستند وتحمل آنها مشکل است و کلماتی از این قبیل روبرو می شویم واگر به نوجوانان مراجع کنیم آنها خانواده خود را اینگونه توصیف می کنند که:آنها را درک نمی کنند، به حرفهای ما اهمیت نمی دهند، همچون کودک با ما برخورد می کنند واز این قبیل جملات.
نوجوان به تدریج که از سرزمین آرام و بی خیال کودکی به دشت های حادثه بلوغ می رسد. دگرگونیهایی را درخویش می یابد. احساس می کند که به سرعت دارد بهوضعیت جدیدی دست می یابد ودوست دارد خانواده به عنوان نزدیکترین افراد،این
دگرگونی او را باور کنند و موقعیت جدید او را به رسمیت بشمارند.کوچکترین حرکت ناشیانه والدین به این موقعیت جدید لطمه می زند و نوجوان را به شدت جریحه دار می کند واورا برمی انگیزد تا به عکس العملهای تند وسرشار دست زندو خانواده به لحاظ اهمیت خاصی که در این دوران حساس و دشوار دارد،بهتر است موقعیت نوجوانش را واقع بینانه درک نماید.به تعبیری گویی در این دوران در دوسوی دیوار بلندی که آنها را از هم جدا می کند ایستاده اند که نه تنها همدیگر را نمی بینند ونمی شناسند بلکه صدای یکدیگر را هم به سختی می شنوند.دربرخی از خانواده ها به دلیل سوءتدبیر پدر ومادر دره عمیق و هولناکی بین آنان و نوجوانان به وجود می آید که همه را نگران می کند در اینجا نه خانواده ونه نوجوان هیچکدام مقصر نیستند بلکه خانواده در سنین بلوغ باید از دیدگاه دیگری غیر از چشم انداز دوره کودکی به فرزندش بنگرد و او را متفاوت از دوره کودکی نظاره کند.
تحقیقات انجام شده در داخل کشور:
پیرامون ارتباط بین خودپنداره ومشاوره مراجع محوری نوجوانان بزهکارهنوز پژوهشی درایران انجام نشده است.اما مفاهیم فوق هرکدام به طور جداگانه ای موضوع پژوهشهای متعددی بوده اند. ازپژوهشهای قابل توجه درحوزه مشاوره گروهی می توان به تحقیق افسانه نیک زاد اشاره کرد که تأثیر مشاوره گروهی به شیوه شناخت درمانی را روی زنان افسرده مورد بررسی قرارداده است اشاره کرد.وی از پژوهش خود نتیجه گرفت که مشاوره گروهی به شیوه شناختی دررفع افسردگی زنان مؤثر است.تحقیق دیگری توط احمدی ومحبوبه رضوانی نژاد (1378) راجعبه تأثیر آموزش گروهی به روش واقعیت درمانی بربحران هویت دانشجویان انجام شده است.
دراین مطالعه فرضیه تحقیق این بود که میانگین بحران هویت دانشجویانی که آموزش گروه به شیوه واقعیت درمانی دیده اند با دانشجیانی که آموزش ندیده اند تفاوت معناداری دارند. نتایج نشان داد که آموزش گروهی بحران هویت دانشجیان را کاهش داده است.پژوهش دیگری تحت عنوان مقایسه اثر شیوه های مشاوره گروهی به شیوه شناخت درمانی با شیوه های شناختی رفتاری درمیزان کاهش اضطراب امتحان دانش آموزان دخترمقطع دبیرستان نظام جدید درسال تحصیلی 75-74 درشهرتهرانتوسط خانم طاهره امیری انجام شد که 32نفر از دانش آموزان انتخاب شدند ونتیجه پژوهش مشخص نمود که تفاوت بین هرشیوه شناختی وشناختی رفتاری ازنظرآماری معناداربوده است وشیوه شناختی رفتاری مؤثرترین روش درمیزان کاهش اضطراب امتحان دانش آموزان بوده است. پیرامون خودپنداره ومسائل وابسته به آن نیزدرایران تخقیقاتی انجام شده است ازاین بین پژوهش شفیع آبادی وابوالفضل ولی نوری تحت عنوان رابطه بین احساس بیگانگی وخودپنداره قابل ذکر است.در این پژوهش 103 نفر از دانشجویان زن رشته انگلیسی به آزمون خودپنداره راجرز پاسخ دادند. دراین پژوهش مشخص شد که بین احساس بیگانگی وخودپنداره رابطه معناداری وجود دارد.به عبارت دیگر افزایش خودپنداره با کاهش خودبیگانگی همراه است.
درپژوهش دیگری رابطه خویشتن پنداری با خویشتن پنداری حرفه ای ورضایت شغلی کارکنان صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران توسط شفیع آبادی ورایی مطالعه شد. دراین تحقیق مشخص گردید که بین خویشتن پنداری وخویشتن پنداری حرفه ای رابطه وجود دارد. ازنتایج دیگراین تحقیق می توان به وجود رابطه بین رضایت شغلی وخویشتن اشاره کرده درمورد بزهکاری هم تحقیقات بسیاری انجام شده است که می توان به بررسی برخی عوامل خطر ویژگیهای شخصیتی درکودکان ونوجوانان بزهکار مصرف کننده مواد مخدردر کانون های اصلاح وتربیت اشاره کرد. دراین مطالعه محقق عطاالله محمدی به بررسی نوجوانان معتاد پرداخته استو محقق دراین تحقیق به این نتیجه رسید که عوامل زیادی در اعتیاد نوجوانان دخالت دارندو درپژوهش گسترده ای که انجام شد توسط سعید زارع زاده وسجاد موسوی تنوع وشیوع جرایم اطفال مورد بررسی قرارگرفت. درنتیجه این پژوهش مشخص شد که دراسفند ماه 06138/1درصد از زندانیان کشوررا نوجوانان زیر 19 سال تشکیل می دهند. باتوجه به نتایج این تحقیق درگروه سنی 15 تا 19 سال کشور درقبال هر 2228 نفر یک نفر درمراکز ویژه نگهداری اطفال ونوجوانا به سر می برند. تجزیه وتحلیل آمارها بیانگر آنست که از این تعداد 92 درصد از بزهکاران پسرو8 درصد ازآنان دختر می باشند.
تحقیقات انجام شده در خارج ازکشور:
گرچه تلاشهایی درجهت اثربخشی گروه درمانی ومشاوره گروهی صورت گرفته است ولی مطالعه وتخقیق در زمینه مشاوره گروهی وگروه درمانی با نوجوانان بسیارنادراست واگربخواهیم این حوزه را به رویکرد مراجع محوری محدود کنیم کمبودها بیشتر به چشم می خورند. (شچیتمن 2002، موون 2002)
موون مطالعاتی را روی نوجوانان 11 الی 12 ساله انجام داده است ودربررسیهای مطالعاتی خود درمورد سازگاری نوجوانان فرضیاتی را ارائه کرده است. او مطالعاتی را با استفاده از رویکرد مراجع محوری وی کودکان اسپانیایی انجام داده است. او چند مورد ازفرضیاتش را در سینما بازی درمانی کودک مدار درشهر یاگو 2000 ارائه کرد.
برودلی درسال 1996 درمورد کودکان بزهکار تحقیقاتی را انجام داد. اودرپژوهش خود دومتغیر پذیرش و درک همدلانه وارتباط آنها با کاهش رفتار بزهکارانه مطالعه کرد. شلین درسال 1997 درمورد ارتباط رفتاربزهکارانه وخصوصیات شخصیتی نوجوانان بزهکا مطالعه کرد.
بوزارت نیز تحقیقی را درسال 2000 انجام داد به این عنوان که بررسی قابلیت و توانایی های بالقوه نوجوانان وارتباط آن با خودپنداره نوجوانان بزهکار اورا دراین مطالعه فرضیه خود رامبنی براینکه نوجوانانی که خودپنداره بالایی دارند قابلیت درونی وبالقوه بیشتری جهت رفع مشکلاتشان دارند را به تأیید رساند. هوق وبیرلنگام درطی 23 سال مطالعه وتحقیق (1997 تا 1974) حدود 25 تحقیق درمورد بزهکاری نوجوانان واثربخشی مشاوره دربهبود واصلاح آنان انجام داده اند. (بیرلنگام ، هوق 1997 ،شچیتمن 2002) دیورلاک وویلز به مدت 12 سال از(1992 تا 1980) روی گروههای بازداری کارکرده اند.آنها روی گروههای پیشگیی درمدرسه نیزکارکرده اند. درهمین راستا حدود 25 مطالعه توسط آنها گزارش شده است. (شچیتمن 1999،کیولیک 2000،شچیتمن 2002)
دلیوسیاوراک اثربخشی گروه درمانی شناختی را روی نوجوانان اجرا کرده اند وبا صرفه بودن گروه درمانی شناختی به لحاظ اقتصادی را تأیید نموده اند. (وواک 2000،دلیو سیا 2000،شچیتمن 2002)
همچنین دالگی،هورن ،کلیک ،بیرلنگام وهوق تحقیقاتی را درمورد احساس نیاز بیشتر برای استفاده فزونتر مشاوره گروهی درمدارس ومؤسسات آموزشی وتربیتی انجام داده اند ازنتایج این مطالعات می توان به توجیحی که کودکان به مشاوره گروهی درمقایسه با مشاوره فردی می دهند اشاره کرد. (بیرلنگام 1997 ،کیولیک وحقوقی ودلگی 2000)