مبانی نظری پیشینه تحقیق نظام سرمایه داری ونظریات مربوط به آن (فصل دوم) (docx) 76 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 76 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
2-1- دیدگاه های کارل مارکس درباره نظام سرمایه داری و نقد آن .................................................21
2-1-1- تعریف مارکس از سرمایه داری ..........................................................................................22
2-1-2- مفاهیم کلیدی در تشریح نظام سرمایه داری و نقد آن از دیدگاه مارکس.............................22
2-1-2-1- نظریه ارزش ...................................................................................................................22
2-1-2-2- ارزش اضافی...................................................................................................................23
2-1-2-3- سرمایه ............................................................................................................................24
2-1-2-4- جریان کالا ......................................................................................................................24
2-1-2-5- کاهش نرخ سود .............................................................................................................24
2-1-2-6- نیروی کار ..................................................................................................................... 24
2-1-2-7- زیربنا و روبنای جامعه ...................................................................................................25
2-1-2-8- شیوه های تولید ..............................................................................................................26
2-1-2-9- طبقه،آگاهی طبقاتی، نبرد طبقاتی .................................................................................. 26
2-1-2-10- کار بیگانه شده ............................................................................................................ 28
2-1-3- نقد سرمایه داری در دیدگاه مارکس .................................................................................. 30
2-1-3-1- بحران زایی ....................................................................................................... ............30
2-1-3-2- بهره کشی و تشدید شکاف طبقاتی ................................................................................31
2-1-3-3- پول سالاری ...................................................................................................................34
2-1-3-4- از خود بیگانگی .............................................................................................................35
2-2- نظرات نئوماركسيستها (مكتب فرانكفورت) در نقد نظام سرمایه داری ................................38
2-2-1- صنعت فرهنگ؛عامل تحمیق توده ها ..................................................................................39
2-2-2- ارتباطات نوین،عامل فریب فرد در جامعه سرمایه داری .....................................................40
2-2-3- نابودی خلاقیت های ذهنی و تولید نیازهای کاذب ............................................................42
2-2-4- انقلاب روشنفکران و دانشجویان در مقابل سرمایه داری ....................................................43
2-2-5- تولید نیازهای کاذب توسط دستگاه های ایدئولوژیک نظام سرمایه داری ...........................43
2-2-6- لزوم انقلاب در برابر سرمایه داری .....................................................................................45
2-2-7- گرایش به بحران در جوامع پیشرفته ...................................................................................47
2-2-8- پول و قدرت عامل مستعمره شدن زیست جهان در نظام سرمایه داری ..............................49
2-2-9- مستعمره شدن حوزه عمومی (افکار عمومی از سوی سرمایه داران) ..................................50
2-3- سایر نظرات در نقد نظام سرمایه داری.....................................................................................51
2-3-1- تسلط نخبگان قدرت بر جامعه سرمایه داری آمریکا ..........................................................51
2-3-2- رابطه ذاتی میان بحران و نظام سرمایه داری در آمریکا .......................................................53
2-3-3- استثمار و انباشت رقابتی؛ معضل سرمایه داری....................................................................56
2-3-4- بحران مزمن سرمایه داری ...................................................................................................57
2-3-5- فروپاشی نظام سرمایه داری ............................................................................................... 57
2-3-6- بحران سرمایه داری نئولیبرال ..............................................................................................58
2-3-7- دموکراسی نظام سرمایه داری؛ پیوندی صوری میان افراد انتزاعی........................................61
2-3-8- مناسبات دموکراتیک در تسلط سرمایه داری .......................................................................63
2-4- نظریه «باز فئودالی شدن» و نقد بنیادین نظام سرمایه داری ......................................................64
2-4-1- تبیین مختصات نظام فئودالی ..............................................................................................66
2-4-2- استثمار اکثریت؛اساس نظام فئوادالی ...................................................................................67
2-4-3- تبدیل شیوه فئودالی به شیوه تولید سرمایه داری و چرخش آن ..........................................69
2-4-4- تبیین فرایند باز فئودالی شدن جامعه از دیدگاه یورگن هابرماس ........................................70
2-4-5- تبیین تئوریک فرایند باز فئودالی شدن نظام سرمایه داری از دیدگاه ریچارد بی فریمن.......72
2-4-5-1- نابرابری اجتماعی ...........................................................................................................73
2-4-5-2- کنترل و نظارت سیاسی ..................................................................................................76
2-4-5-3- معاملات قماری ............................................................................................................ 78
نظام سياسي- اقتصادي حاكم بر آمريكا نمونه اعلاي يك نظام سرمايه داري نئوليبرال است و تاكنون بحران هاي زيادي همچون بحران ضد وال استريت را بوجود آورده است. در این فصل نظام سرمايه داري از مناظر مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. ابتدا به نظریات مارکس به عنوان مهمترین منتقد جدی نظام سرمایه داری اشاره شده است و با ارائه مهمترین مفاهیم کلیدی در نقد نظام سرمایه داری، مفهوم بحران که، همزاد این نظام بوده تشریح و تبیین می گردد. از دیدگاه مارکس سرانجام نظام سرمایه داری به زوال و نابودی خواهد بود.
در ادامه به نظریات اهالی مکتب فرانکفورت و سایر متفکرینی که در این قلمرو اندیشیده اند و نظام سرمایه داری را به چالش کشانده اند پرداخته شده است و در نهایت با ارائه جدیدترین نظریه حول محور نقد نظام سرمایه داری به تبیین چارچوب تئوریک این پژوهش اشاره می شود. چارچوب مورد نظر مبتنی بر نظریه "بازفئودالی شدن" است که در دیدگاه های دو اندیشمند معاصر و متاخر، یورگن هابرماس و ریچارد بی فریمن تجلی یافته و مورد مداقه و تحلیل علمی قرار گرفته است.
2-1. دیدگاه های کارل مارکس درباره نظام سرمایه داری و نقد آن
کارل ماركس متفکری بود که تأثيرات ژرفي در تاريخ انديشه فلسفي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي بر جاي نهاده است.
مارکس بیش از هر متفکر دیگری به مسئله سرمایه داری پرداخته است و درباره بحران در نظام سرمایهداری اندیشیده و قلم زده است. هسته مرکزی در اندیشه مارکس حول محور نقد نظام سرمایهداری است. او معتقد است که بحران، همزاد این نظام بوده و سرانجام آن را به سوی زوال و نابودی میکشاند.
به نظر مارکس، بزرگ و انبوه شدن در ذات سرمایه و ثابت ماندن در حکم مرگ آن است. او تلاش میکند تا ثابت کند که این رشد تا ابد ممکن نیست و در جایی به رکود و سپس بحران میکشد و آنگاه است که ساعت مرگ سرمایه فرا میرسد. مارکس اشکال سرمایه، مدارج گوناگون و مراحل دگردیسی آن را به تفصیل و با مثالهای فراوان توضیح میدهد. (مارکس، ۱۳۶۳)
از نظر مارکس ؛ وقتي انسانها در مسير تكامليشان مرحله ابتدايي و اشتراكي یعنی كمون اوليه را پشت سر ميگذارند، براي برآورده ساختن نيازهاي ثانوي خود درگير يك همزيستي تنازع آميز ميشوند. اینجا تقسیم کار اجتماعی شکل میگیرد و تقسيم كار در جامعه بشري منجر به تشكيل طبقات متنازع ميشود. (همان منبع)
در حقیقت جامعه از توازن متغير نيروهاي متضاد ساخته ميشود. بر اثر تضادها و كشاكشهاي اين نيروها، تغيير و دگرگوني اجتماعي پديد ميآيد. كشمكش اجتماعي ترجيع بند تكامل تاريخ و جامعه بشري است. نيروي محرك تاريخ نیز، همان شيوه ارتباط انسانها در رهگذر كشمكشهاي شان براي بدست آوردن نیازهای زندگي از چنگ طبيعت است.
در اين بخش، سعی می گردد که با استفاده از نظريات مارکس به عنوان يك نظريه پرداز حوزه اقتصاد سياسي به بررسی و نقد نظام سرمایه داری پرداخته و مفروض خود که همان تبعیض و نابرابری در این نظام است، از رهگذر نظریات این اندیشمند مورد بررسی قرار گیرد.
2-1-1. تعریف مارکس از سرمایه داری
از دیدگاه مارکس؛ سرمايهداري به وجه توليدي اطلاق ميشود كه به سوي ارزشافزايي يعني توليد ارزش افزوده و انباشت سرمايه جهتگيري دارد. مشخصه اصلي آن مالكيت خصوصي بر ابزار توليد و تقسيم جامعه به طبقههاست. دو طبقه اصلي آن يكي دارندگان سرمايه و ابزار توليد، و ديگري كارگراناند كه چيزي جز نيروي كار خويش براي فروش ندارند. (احمدي، 1385، 115ـ114)
مارکس معتقد است که؛ سرمايهداري بر اثر وجود رقابت، توليدكنندگان كوچك و متوسط را يكي پس از ديگري نابود ميكند و بزرگ مالكي توسعه مييابد، ارباب حرف و صنايع كوچك به صورت مزدوران تهي دست در ميآيند و در نتيجه، روز به روز اكثريت قريب به اتفاق مردم تهيدست ميشوند.
2-1-2. مفاهیم کلیدی در تشریح نظام سرمایه داری و نقد آن از دیدگاه مارکس
2-1-2-1. نظريه ارزش
اساس و پايه همه عقايد ماركس، نظريه ارزش اوست. عصاره نظريه ماركس اين است كه اساس ارزش، تنها بر "كار دستي" نهاده شده و تنها، بازوي انسان است كه ممكن است خلاق ارزش باشد. اختراع، سازمانگذاري و مديريت، هيچ كدام ارزش زا نيستند. مبناي ارزش هر كالاي توليدشده، تنها مقدار كار نهفته در آن است و اين مقدار كار، تنها واحد معقول، مشترك و قابل سنجش است؛ تا بتوان براي ارزش كالاها و مبادله آنان يافت. (مارکس، ۱۳۶۳)
2-1-2-2. ارزش اضافي
ارزش اضافي، بر نظريه ارزش استوار است؛ چون به عقيده ماركس كار تنها عنصر تشكيل دهنده توليد است؛ بنابراين ارزش اضافي، تنها از كار منتج ميشود. در واقع كارگران مولد هستند. ارزش اضافي تفاوت ارزش مبادلهاي و ارزش مصرفي نيروي كار است. (همان منبع) اگر اين تئوري را تجزيه كنيم، به دو نتيجه ميرسيم:
- استثمار كارگران، اعم از اينكه سرمايهدار طرفدار كارگر باشد يا نباشد؛
- پول، وظيفه حقه بازي را به عهده ميگيرد؛ كه ارزشي زيادتر از ارزش واقعي به دست ميآید. (همان منبع)
« لذا كوشش ماركس بر اين است كه نشان دهد که كار، توسط سرمايه استثمار مي شود.ارزش لازم به صورت مزد به كارگر داده ميشود و ارزش اضافي به صورت سود براي كارفرما باقی ميماند. ارزش لازم معادل هزينه حداقل معيشت كارگري است، اما اين حداقل را وضعيت اجتماعي تعيين ميكند.» (پولادی، 1383،190)
ارزش اضافي
ــــــــــــ = نرخ بهرهكشي
ارزش لازم(مارکس،1386)
در روند رشد سرمايه و بازتوليد آن، ماركس مراحلي مانند تجمع، انحصار و تمركز را تشريح ميكند. سرمايه توليدي از آغاز دو بخش دارد: ثابت و شناور (ناپايدار). سرمايه شناور است كه كار را به استخدام ميگيرد (با تمايز ميان كار مجرد و كار مشخص، كار مولد و غيرمولد). با ارزشي كه بر اثر كار (يك نيروي اجتماعي) پديد ميآيد و به صورت كالا مجسم ميشود، يك "ارزش اضافی" بر ميگردد كه سرمايه را باز هم فربهتر ميكند. ماركس شكلهاي گوناگون ارزش افزوده يا اضافي را به صورت مفصل و فني توضيح ميدهد. . (مارکس، ۱۳۶۳)
2-1-2-3. سرمايه
سرمايه از دو قسمت سرمايه متغير و ثابت تشكيل ميشود:
- سرمايه متغير(v) ؛ همان مولّد ارزش اضافي است؛ كه براي پرداخت دستمزد اختصاص دارد.
- سرمايه ثابت (c) ؛ بقيه سرمايه كه براي توليد به كار گرفته مي شود.
اهميت اين تقسيمبندي در اين است كه سرمايه ثابت، به هيچ عنوان مولّد ارزش اضافي نيست. به همين علّت سرمايه را عقيم يا مرده نام نهادند. بنابراین نسبت c به v هرچه بزرگتر باشد، نرخ سود كمتر خواهد بود و به عكس. (همان منبع)
2-1-2-4. جريان كالا
ماركس معتقد است در نظامهاي قبل از سرمايهداري، هدف از توليد و فروش كالا رفع نياز بوده و گردش "كالا -پول -كالا " جريان دارد و هيچگونه ارزش اضافياي توليد نميشود. ولي در نظام اقتصاد سرمايه، هدف از توليد كسب سود است نه رفع نياز و لذا جريان "پول -كالا -پول" حاكم بوده و از گردش آن ارزش اضافي توليد ميشود. مبناي فكري اين نظريه همان تفكيك اقتصاد طبيعي و اقتصاد پولي توسط ارسطو است. (همان منبع)
2-1-2-5. كاهش نرخ سود
سود در نظام اقتصاد سرمايهداري دائما رو به كاهش است. چرا كه در اين نظام، پيشرفت تكنيك؛ كارآفرينان را مجبور مي كند، به خاطر رقابت، سرمايه ثابت را جايگزين سرمايه متغير كنند. به اين ترتيب سرمايه متغير كه تنها منبع ارزش اضافي است، دائما كاهش مي يابد. (همان منبع)
2-1-2-6. نیروی کار
به عقيده او نيروي كار در سه مرحله خود را می نمایاند: 1- تعاون؛ اين روش نسبت به كار فردي پيشرفت بارزي دارد ولي مقدمه سرمايهداري است.
2- تقسيم كار؛ گرچه كارگر را به صورت آلت بي ارادهاي درآورده ولي مستلزم به وجود آمدن سازمان صحيح كار و مقدمه هايی براي جامعه سوسياليستي است.
3- تمركز نيروي كار همراه با به كار بردن ماشين؛ كه كارگر را از هر نوع تخصص به دور داشته و مطيع دستگاه ها مينمايد. (مارکس،1386)
2-1-2-7. زيربنا و روبنای جامعه
ماركس در مقدمه مباني نقد اقتصاد سياسي چنين ميگويد:
« انسانها در توليد اجتماعي خود وارد مناسبات يا روابط معيني با يكديگر ميشوند كه گريزناپذير و مستقل از آنهاست. اين روابط كه روابط توليد ناميده ميشوند با مرحله معيني از رشد و تكامل نيروهاي مادیِ توليد تناسب دارد. »(مارکس،1386)
اين ساختار اقتصادي زيربناي جامعه است كه روبناي سياسي و حقوقي بر روي آن ساخته ميشود. به عبارت ديگر از نظر ماركس، صورتبندي اقتصادي- اجتماعي جامعه شامل يك زيربنا و يك روبناست.
«زيربنا يا همان ساختار اقتصادي جامعه شامل: الف) نيروهاي مادي توليد ب) روابط توليدي است. بر اين زيربنا يا به تعبيري ساختار اقتصادي، روبنايي پديد ميآيد كه شامل آگاهي اجتماعي، سياسي و حقوقي است.» (پولادي،1383، 184)
وي فرهنگ، سياست، ايدئولوژي و مذهب را هم جزو رو بنا و اقتصاد را زير بناي جامعه و شكل دهنده رو بنا ميداند. از ديدگاه ماركس نيروهاي توليدي در رابطه انسان با طبيعت شكل ميگيرند و رابطه انسان با انسان روابط توليدي را سامان ميدهد. رشد و تحول نيروهاي توليدي باعث تغيير و دگرگوني در روابط توليدي ميشود و اين، تغيير در "شيوه توليد" را در پي خواهد داشت. (مارکس ،1386)
تغییر در شیوه تولید یعنی شكلگيري انقلاب واقعي در جامعه. پس تحول نيروهاي توليدي و اقتصادي از دیدگاه مارکس عامل انقلاب در جامعه است. اين تغيير و انقلاب در زير بنا منجر به تغيير در روبناي جامعه هم ميشود. يعني هرگونه دگرگوني در اقتصاد باعث دگرگوني در فرهنگ، سياست، ايدئولوژي، مذهب و آگاهی اجتماعی خواهد شد.
از منظر ماركس اگر چه پديدههاي تاريخي حاصل تأثير و تأثر عوامل گوناگون هستند، اما در تحليل نهايي، همه اين عوامل "متغير وابسته" و فقط عامل اقتصادي "متغير مستقل" ميباشد. كل روابط توليدي، يعني آن روابطي كه انسانها ضمن كاربرد مواد خام و فنون موجود براي دستيابي به اهداف توليديشان با يكديگر برقرار ميسازند، همان بنيادهاي واقعياند كه رو ساختار فرهنگي كل جامعه بر پایه آنها ساخته ميشود. روابط حقوقي و صورت دولت نیز ريشه در اوضاع مادي و اقتصادی زندگي دارند.(همان منبع)
در این رهیافت، روابط اجتماعي كه مردم از طريق اشتراك در زندگي اقتصادي با يكديگر برقرار ميسازند، اهميت درجه يك دارد. شيوه توليد اقتصادي كه در روابط ميان انسانها خود را نشان ميدهد، مستقل از هر فرد خاصي است و تابع ارادهها و اهداف فردي نيست.
2-1-2-8 . شیوه های توليد
پس از مرحله آغازين كمونيسم اوليه، ماركس چهار شيوه توليد عمده و پياپي را در تاريخ نوع بشر در نظر گرفته بود: توليد آسيايي، باستاني، فئودالي و بورژوايي. هر يك از اين شيوههاي توليد از رهگذر تناقضها و تنازعهاي پرورده در دل نظام پيشين پديد ميآيند. تنازعهاي طبقاتي ويژه هر توليد خاص، به پيدايش طبقاتي ميانجامند كه ديگر نميتوانند در چارچوب نظم موجود منافعشان را تأمين كنند؛ در اين ضمن، رشد نيروهاي توليدي به آخرين حدود روابط توليدي موجود ميرسد.
هرگاه كه چنين لحظه اي فرا رسيده باشد، طبقات جديدي كه باز نماينده اصل توليدي نوينياند؛ شرايط مادي مورد نياز براي پيشرفت آينده را ميآفرينند. به هر روي روابط توليدي بورژوايي،آخرین صورت تنازع در فرا گرد اجتماعي توليد است. هر گاه كه اين آخرين نوع روابط توليد متنازع از سوي پرولتارياي پيروز برانداخته شود، ماقبل تاريخ جامعه بشري به پايان خواهد رسيد و اصل ديالكتيكي كه بر تكامل پيشين بشر حاكم بود، ديگر از عملكرد باز خواهد ايستاد و در روابط انسانها، هماهنگي، جانشين ستيزه اجتماعي خواهد شد. (مارکس ،1386)
2-1-2-9. طبقه، آگاهی طبقاتی، نبرد طبقاتی
طبقه به مجموعهاي از اشخاص گفته ميشود كه در سازمان توليد، كاركرد يكساني دارند. طبقات جديد از دیدگاه مارکس، مالكان قدرت كار، مالكان سرمايه و مالكان زمين هستند كه منبع درآمدشان به ترتيب عبارتند از: دستمزد، سود و اجاره زمين.تقسيم جامعه به طبقات، جهانبيني سياسي، اخلاقي، فلسفي و مذهبي گوناگون را پديد ميآورد، جهانبينيهايي كه روابط طبقاتي موجود را بيان ميكنند و بر آن گرايش دارند كه قدرت و اقتدار طبقه مسلط را تحكيم يا تضعيف می كنند.
نظريه طبقاتي ماركس بر اين باور است كه؛ تاريخ جوامعي كه تاكنون موجود بودهاند، تاريخ نبردهاي طبقاتي است. بنا براين نظر، جامعه بشري همين كه از حالت ابتدايي و به نسبت تمايز يافتهاش بيرون آمد، پيوسته منقسم به طبقاتي بوده است كه در تعقيب منافع طبقاتيشان با يكديگر برخورد داشتهاند. (مارکس ، ۱۳۶۳)
به نظر ماركس، منافع طبقاتي و برخورد قدرتي كه همين منافع به دنبال ميآورند، تعيين كننده اصلي فراگرد اجتماعي و تاريخي هستند. تحليل ماركس پيوسته بر اين محور دور ميزند كه چگونه روابط ميان انسانها با موقعيتشان در ارتباط با ابزارهاي توليد شكل ميگيرند؛ يعني اين روابط به ميزان دسترسي افراد به منافع نادر و قدرتهاي تعيين كننده بستگي دارند. وی يادآور ميشود كه دسترسي نابرابر به اين منابع و قدرتها در همه زمانها و شرايط به نبرد طبقاتي مؤثري نميانجامد؛ بلكه ماركس تنها اين نكته را بديهي ميداند كه امكان درگيري طبقاتي در ذات هر جامعه تمایز يافتهاي وجود دارد زيرا كه چنين جامعهاي ميان اشخاص و گروههايي كه در درون ساختار اجتماعي و در رابطه با ابزار توليد پايگاههاي متفاوتي دارند، پيوسته برخورد منافع ايجاد ميكند.
کارل ماركس در پيشگفتار كتاب سرمايه، چنین مینویسد كه در نظام سرمایه داری با افراد تنها به عنوان تشخص مقولههاي اقتصادي و تجسم روابط و منافع ويژه طبقاتي سروكار پيدا ميكنيم. وي عملكرد ساير متغيرها را انكار نميكند، اما نقش طبقات را تعيين كننده ميداند. مكانهاي گوناگوني كه انسانها در طبقات اشغال ميكنند به "منافع طبقاتي" گوناگوني نيز ميانجامد. اين منافع گوناگون از آگاهي طبقاتي يا فقدان آن در ميان افراد بر نميخيزد، بلكه از جايگاههاي عينيشان بر فراگرد توليد مايه ميگيرند. انسانها ممكن است به منافع طبقاتيشان آگاه نباشند اما باز همين منافع آنها را جهت ميدهد . (مارکس ،1386)
در نتيجه روابط اجتماعي توليد با دگرگوني و تحول ابزارهاي مادي توليد و نيروهاي جامعه دگرگون ميشوند. در يك نقطه معين، روابط اجتماعي دگرگون شده توليدي با روابط مالكيت موجود، يعني با شيوه تقسيم بنديهاي موجود ميان مالكان و غير مالكان تضاد پيدا ميكنند. همين كه جامعه به چنين نقطهاي ميرسد، نمايندگان طبقات رو به تعالي، روابط موجود مالكيت را مانع تكامل بيشترشان تلقي ميكنند. اين طبقات كه دگرگوني در روابط مالكيت موجود را به عنوان تنها راه تعالي شان تشخيص ميدهند، طبقاتي انقلابي ميشوند. بر اثر تضادها و تنشهاي موجود بر چارچوب ساختار رايج اجتماعي، روابط اجتماعي تازهاي تحول مييابند و اين روابط به نوبه خود به تضادهاي موجود دامن ميزنند.
به اعتقاد ماركس، منافع طبقاتي از منافع فردي تفاوت بنيادي دارند و نميتوانند از منافع فردي برخيزند. منافع اقتصادي بالقوه اعضاي يك قشر خاص، از جايگاه آن قشر در درون ساختارهاي اجتماعي ويژه و روابط توليدي سرچشمه ميگيرند. اما اين امكان بالقوه تنها زماني بالفعل ميشود و طبقه بر خود به طبقه براي خود تبديل ميشود كه افراد اشغال كننده پايگاههاي يكسان در يك نبرد مشترك درگير شوند. در آن صورت شبكهاي از ارتباطات ميان آنها پديد ميآيد. آنان از اين مسیر به سرنوشت مشتركشان آگاه ميشوند. طبقات ستمكش گرچه دست و پايشان را چيرگي ايدئولوژيك ستمگران بسته است اما با اين همه براي نبرد با آنها ايدئولوژيهاي ضد ايدئولوژي حاكم را نيز به وجود ميآورند. . (مارکس،1386)
2-1-2-10. کار بیگانه شده
از منظر مارکس،هر چه كارگر كالاي بيشتر ميآفريند، خود به كالاي ارزانتري بدل ميشود، افزايش ارزش جهان اشياء، نسبتي مستقيم با كاستن از ارزش جهان انسانها دارد.
واقعيت يافتگي کار صرفاً به اين معناست كه شيئي (ابژه) كه كار توليد ميكند يعني محصول كار، در مقابل كار به عنوان چيزي يگانه و قدرتي مستقل از توليدكننده قد علم ميكند. بدين ترتيب محصول كار در شيئي تجلي مييابد و به مادهاي تبديل ميشود. اين محصول عينيت يافتن كار است. واقعيت يافتگي كار، عينيت يافتن آن است. اما اين عينيتيافتگي به عنوان از دست دادن واقعيت (محصول) تا آن حد است كه كارگر واقعيت خويش را تا مرز هلاك شدن از فرط گرسنگي از دست ميدهد. (مارکس، كتاب دستنوشتهها)
عينيت يافتن به معناي از دست دادن شي تا حدی است كه از كارگر اشيائي ربوده ميشود كه نه تنها براي زندگياش بلكه براي كارش ضروري است. بدين ترتيب كارگر هر چه بيشتر اشياء توليد ميكند، كمتر صاحب آن ميشود و بيشتر زير نفوذ محصول خود يعني سرمايه قرار ميگيرد. در نتیجه ميتوان گفت كه بدين صورت رابطه كارگر با محصول كار خويش، رابطه با شيء بيگانه است. (مارکس ، ۱۳۶۳)
براساس اين پيشفرض، هر چه كارگر از خود بيشتر در كار مايه گذارد، جهان بيگانه اشيائي كه ميآفريند بر خودش و در واقع ضد خودش قدرتمندتر و زندگي درونياش تهيتر ميشود و اشياي كمتري از آن او ميشوند. بيگانگي كارگر از محصولاتي كه ميآفريند، نه تنها به معناي آن است كه كارش تبديل به يك شيء و يك هستي خارجي شده است بلكه به اين مفهوم نيز هست كه كارش خارج از او، مستقل از او و به عنوان چيزي بيگانه با او موجوديت دارد و قدرتي است كه در برابر او قرار ميگيرد.
اقتصاد سياسي کلاسیک با ناديده گرفتن رابطه مستقيم ميان كارگر و محصولاتش، بيگانگي ذاتي در سرشت كار را پنهان ميكند. درست است كه كار براي ثروتمندان اشياي شگفتانگيز توليد ميكند اما براي كارگر فقر و تنگدستي ميآفريند. كار به وجود آورنده قصرهاست، اما براي كارگر آلونكي ميسازد، كار زيبايي ميآفريند اما براي كارگر زشتيآفرين است.
بيگانگي نه تنها در نتيجه توليد كه در خود عمل توليد و در چارچوب فعاليت توليدي نيز اتفاق ميافتد. اگر كارگر در خود عمل توليد، خويشتن را از خود بيگانه نكرده باشد چطور ميتواند نسبت به محصول فعاليتاش بيگانه باشد؟
به دليل اين واقعيت كه كار نسبت به كارگر، عنصري خارجي است يعني به وجود ذاتي كارگر تعلق ندارد، در نتيجه در حين كار كردن نه تنها خود را به اثبات نميرساند، بلكه خود را نفي ميكند و به جاي خرسندي احساس رنج ميكند. بنابراين كارگر فقط زماني كه خارج از محيط كار است، خويشتن را درمييابد و زماني كه در محيط كار است، خارج از خويشتن خویش ميباشد.(همان منبع)
چنين كاري، كار اجباري است كه نيازي را برآورده نميسازد، بلكه ابزاري صرف براي برآورده ساختن نيازهايي است كه نسبت به آن خارجي هستند. ما در اينجا شاهد از خودبيگانگي هستيم كه قبلاً به شكل بيگانگي از اشياء مشاهده كرده بوديم.
انسان موجودي است كه به خلاف حيوان كه در توليداتش فقط خود را بازتوليد ميكند و از اين طريق نيازهاي جسمانياش را مرتفع ميسازد، ميتواند تمام طبيعت را بازتوليد كند. اما در نتيجهی كار بيگانه شده، وجود نوعي آدمي، به وجودي بيگانه و به ابزاري در خدمت حيات فردياش تبديل ميشود و بدين ترتيب آدمي از ذات معنوي و وجود انسانياش بيگانه ميشود.
پيامد مستقيم اين واقعيت كه آدمي از محصول كار خويش، از فعاليت حياتي خويش و از وجود نوعي خودبيگانه ميشود، بيگانگي آدمي از آدمي است. در حقيقت اين قضيه كه سرشت نوعي آدمي از او بيگانه شده است، به اين مفهوم است كه آدمها از هم و هركدام از آنها از سرشت ذاتي آدمي بيگانه شدهاند.
اگر محصول كار به كارگر تعلق داشته باشد و اگر اين محصول چون نيرويي بيگانه در برابر او قد علم ميكند، فقط از آن جهت است كه به انسان ديگري غير از كارگر تعلق دارد. اگر فعاليت كارگر مايه عذاب و شكنجه اوست، پس بايد براي ديگري منبع لذت و شادماني زندگياش باشد. نه طبيعت، بلكه فقط خود انسان است كه ميتواند اين نيروي بيگانه بر انسان باشد. (مارکس ، ۱۳۶۳)
تنها در اوج تكامل مالكيت خصوصي، راز اينكه انسان از يك سو محصول كار بيگانه شده و از سوي ديگر وسيلهاي است كه با آن كار خود را بيگانه ميكند، آشكار ميشود.
2-1-3. نقد سرمایه داری در دیدگاه مارکس
2-1-3-1. بحران زایی
از منظر مارکس سرمايه در روند رشد خود، با ديناميسمي دروني و وقفه ناپذير مدام رشد ميكند و مانند توده بهمن، مدام بزرگتر ميشود و تمام موانع را از سر راه بر ميدارد، يا "آنها را ميبلعد تا خود فربهتر شود، و وقتي ديگر مانعي نبود، سرانجام خود را ميبلعد ." (مارکس،1386)
ماركس معتقد است، بزرگ و انبوه شدن در ذات سرمايه است و ثابت ماندن در حكم مرگ آن است. او تلاش ميكند ثابت كند كه اين رشد تا ابد ممكن نيست و در جايي به ركود و سپس بحران ميكشد و آنگاه است كه ساعت مرگ سرمايه فرا ميرسد.
سرمايه دمادم تضادهاي دروني خود را ميآفريند، كه در بحرانهاي اقتصادي تظاهر مييابد. تضاد اصلي كه سرنوشت سرمايه را رقم ميزند، تضادي است كه ميان سرشت جمعي نيروي كار براي توليد ارزش اضافي (سرچشمه سرمايه) و شكل فردي مالكيت ابزار توليد و محصولات توليدي در ميگيرد. همين تضاد است كه سرانجام رشد سرمايه را به بن بست ميكشد. (همان منبع)
ماركس نكتهاي را يادآور ميشود كه براي درك بحران هاي نظام مهم است: در فراگرد بغرنج انباشت سرمايه، پس از تراكم و تمركز و انحصار، بخشي از نقدينه خود را از روند توليد آزاد ميكند و به صورت سرمايه خالص مالي به جريان ميافتد. انبوهه ثروت فردي بر كل روند توليد چيره ميشود و بر سير آن تأثير ميگذارد. اصل "كمترين سرمايه براي بيشترين بهره" رقابت طبيعي كار با سرمايه را به رقابت شديد سرمايه با سرمايه متحول ميكند. هرگاه سرمايه به سودي هم ارز با موازين مشخص رقابت در بازار دست نيابد، كل نظام دچار بحران ميشود. (همان منبع)
ماركس بار ديگر نتيجه ميگيرد: "انحصار سرمايه براي شيوه توليدي كه خود با آن و تحت تأثير آن شكوفا شده، به صورت مانع رشد در ميآيد. تضاد ميان تمركز وسايل توليد از سويي و سرشت اجتماعي نيروي كار از سوي ديگر به حدي ميرسد كه همنشيني آنها ديگر در پوسته سرمايهداري نميگنجد. اين پوسته سرانجام ميتركد."
ماركس توضيح ميدهد كه با پيشرفت فني، تناسب ميان سرمايه ثابت و سرمايه شناور به سود اولي به هم ميريزد، در حاليكه بيشترين سود هميشه از بخش دوم ناشي ميشود. با پايين آمدن ميزان سود، انگيزه توليد افت ميكند، و سرمايه از رشد و تكامل، يعني عنصر حياتي خود دور ميافتد. علايم بيماري به صورت رعشه هایي از عارضههاي اقتصادي و اجتماعي ظاهر ميشود. سرانجام با يورش گوركناني كه سرمايهداري خود آفريده است (پرولتاريا) ناقوس مرگ آن به صدا در ميآيد. (همان منبع)
ماركس فروپاشي قطعي حكومت سرمايه را مژده ميدهد:
"هر نظم تاريخي در تكامل جامعه، پايههاي مادي سامانهاي برتر را فراهم ميآورد. هر شكل اجتماعي در مرحله معيني از كمال، جاي خود را به نظمي بالاتر ميدهد. هنگامي كه تضاد ميان مناسبات توزيع ثروت، كه بازتاب شكل تاريخي مناسبات توليدي هستند، با نيروهاي توليد و ظرفيت هاي توليدي به نهايت برسد، تعارض دامنه و ژرفاي بي سابقه اي پيدا ميكند. در اين حال برخوردي قطعي ميان تكامل مادي توليد و شكل اجتماعي آن پديد ميآيد. ماركس اين شرايط را زمينهاي براي انقلاب اجتماعي ميداند.(همان منبع)
2-1-3-2. بهره کشی و تشدید شکاف طبقاتی
تنها انگيزهاي كه سبب ميشود صاحب سرمايه در كشاورزي، صنعت، عمدهفروشي يا خردهفروشی كالايي خاص سرمايهگذاري كند، سود شخصي خويش است. براي سرمايهدار مفيدترين شيوه به كار انداختن سرمايه در شرايطي كه يك ميزان خطر وجود داشته باشد، شيوهاي است كه بيشترين سود را نصيب او سازد، اما اين شيوه هميشه مفيدترين شيوه نيست.
از دیدگاه مارکس ، مفيدترين شيوهاي كه ميتوان سرمايه را به كار بست، بهره بردن از نيروهاي توليد است. نرخ سود مانند اجاره بها و دستمزد با رونق جامعه افزايش و با ركود آن كاهش نمييابد. به عكس نرخ سود در جوامع ثروتمند معمولاً پايين و در جوامع فقير بالاست. نرخ سود معمولاً در كشورهايي كه به سرعت در حال زوال ميباشند، بالاترين سطح را دارد. (مارکس، ۱۳۶۳)
كارگر تا زماني به عنوان كارگر موجوديت دارد كه در مقام يك سرمايه براي خود وجود داشته باشد و هنگامي به عنوان يك سرمايه وجود دارد كه براي او سرمايهاي وجود داشته باشد. در نظام سرمایهداری، كارگر بيكار، يعني آدم كاركني كه خارج از روابط كار است، به حساب نميآید.
بر این اساس، نيازهاي كارگر چيزي جز يك چیز نيست؛ تأمين معاش كارگر تا وقتي كه به كار مشغول است. يعني تا آن حد ضروري است كه نسل كارگران از گرسنگي نميرند. بنابراين دستمزد كارگر به همان اندازه كه نگهداري و مراقبت از ساير ابزارهاي توليد اهميت دارد، يا به كلام ديگر به همان اندازه كه طرف سرمايه به طوركلي براي بازتوليد آن با بهره، موردنياز است و يا مانند روغني كه به چرخها ميمالند تا از حركت نيفتند، مهم شمرده ميشود. سرمايهدار و كارگر، مصرفكننده را فريب نميدهند، بلكه يكديگر را فريب ميدهند و اين موضوع به رابطهاي طبيعي تعبير ميشود. (همان منبع)
كار، سرمايه و رابطه ميان اين دو خصيصه، مالكيت خصوصي را به نمايش درميآورد. مسير حركتي كه اين اجزاي تشكيلدهنده بايد طي كنند، به شرح زير است: (همان منبع)
الف) وحدت با ميانجييابي، سرمايه با كار: در اين مرحله سرمايه و كار با هم وحدت دارند، سپس اگرچه از هم جدا شده و نسبت به هم بيگانه ميشوند، اما متقابلاً تكامل مييابند و يكديگر را به عنوان وضعيتي ايجابي ارتقاء ميدهند.
ب) تضاد ميان سرمايه و كار: كه يكديگر را به صورت متقابل طرد ميكنند. كارگردر این ميان، سرمايهدار را به عنوان ناوجود خويش ميداند و به عكس هركدام سعي ميكند ديگري را از حيات ساقط كند.
ج) تضاد هركدام با خويش: سرمايهدار كاملاً قرباني ميشود و به صفوف طبقه كارگر درميآيد، در حالي كه كارگر (البته فقط به صورت استثنا) سرمايهدار ميشود. كار مرحلهاي از (تكامل) سرمايه و هزينه آن محسوب ميشود، از اين روي دستمزد كار غرامتي است كه سرمايه ميدهد. (مارکس،1377)
از نظر مارکس، مبارزه آشتيناپذير سرمايهدار و كارگر مزدکار را تعيين ميكند. در اين مبارزه پيروزي ناگزير از آن سرمايهدار است. سرمايهدار بدون كارگر بيشتر ميتواند زندگي كند تا كارگر بدون سرمايهدار. پايينترين و ضروريترين سطح دستمزد آن است كه معاش كارگر را براي دورهاي كه كار ميكند، تأمين ميکند.
تقاضا براي كار انسان همانند همه كالاهاي ديگر، ضرورتاً سطح توليد آدمي را تنظيم ميكند. هرگاه عرضه بيش از تقاضا ميشود، بعضي از كارگران به ورطه گدايي و بينوايي ميافتند. لذا بقاي كارگر تابع همان شرايطي ميشود كه بقاي هر كالاي ديگر؛ پس كارگر تبديل به كالا ميشود و بايد بخت و اقبال يارش باشد تا خريداري بيابد. هنگامي كه سرمايهدار سود ميبرد كارگر لزوماً سودي نميبرد، اما هرگاه سرمايهدار ضرر كند كارگر لزوماً ضرر ميكند. مثلاً اگر سرمايهدار قيمت بازار را به راههای مختلف بالاتر از سطح قيمت طبيعي نگاه دارد، كارگر سودي نميبرد. (مارکس، 1377)
در مورادي كه كارگر و سرمايهدار رنج ميبرند، كارگر به خاطر هستي خويش رنج ميكشد و سرمايهدار به خاطر سودي كه بايد از مال بيجانش درآورد.
ماركس سه وضعيت را در جامعه مورد نظر قرار میدهد و وضعيت كارگران را در آنها بررسي میکند: (همان منبع)
الف) اگر ثروت جامعهاي در سراشيب سقوط قرار گيرد، هيچ طبقهاي به اندازه طبقه كارگر چنين بيرحمانه دچار رنج و سختي نميشود.
ب) اگر ثروت جامعهاي در حال افزايش باشد، اين تنها وضعيتي است كه مطلوب كارگران است، در اين شرايط رقابت ميان سرمايهداران شروع و تقاضا براي كارگران از عرضه آن بيشتر ميشود.
بالا رفتن دستمزدها باعث ميشود كه كارگران بيش از حد كار كنند. كارگران اگر درآمد بيشتري بخواهند بايد اوقات فراغت خويش را بيشتر قرباني كنند و لذا تمام آزادي خويش را از دست بدهند. در چنين جامعهاي كه بيش از همه براي كارگران مطلوب است، نتيجه ناگزير براي كارگران، كار بيش از حد، مرگ زودرس، تنزل تا سطح ماشين و نوكر و مطيع سرمايه شدن است.
با افزايش سطح دستمزدها، جنون سرمايهداران براي پولدار شدن، كارگران را نيز فرا ميگيرد كه تنها با قرباني كردن ذهن و جانشان آرام ميشوند. با افزايش دستمزدها و كار بيش از حد كارگران، بخش عظيمي از كار انباشته ميشود و در نتیجهی آن انباشت سرمايه صورت ميگيرد. وقتي كار زيادي انباشته شود در واقع محصولات كارگر هر چه بيشتر از او گرفته ميشود تا آنجا كه كار او به عنوان دارايي شخص ديگري در مقابل او قرار ميگيرد و لذا محصول كار با كارگر، بيگانهتر ميشود.
همچنين انباشت سرمايه، تقسيم كار را شدت ميبخشد، كارگر را يك بُعدي ميسازد و او را تا حد ماشين تنزل ميدهد و رقابت او را نه تنها با آدمها بلكه با ماشينها نيز موجب ميشود. انباشت سرمايه رفته رفته موجب ميشود كه كميت معيني از صنعت، كميت بيشتري از محصولات را توليد کند و توليد مازادي به وجود آيد و بخش عظيمي از كارگران اخراج شوند و دستمزدها به پايينترين سطح ممكن برسد.
ج) در كشوري كه به ثروتي سرشار دست يافته است، هم دستمزد كار و هم سود سهام احتمالاً بسيار اندك است و رقابت براي اشتغال چنان زياد است كه موجب كاهش سطح دستمزدها تا بدان حد ميشود كه به زحمت كفاف معاش تعدادي از كارگران را ميدهد. (همان منبع)
از نظر ماركس در این نظام همه چيز با كار خريده ميشود، اما در همان حال اعلام ميكند كه كارگري كه قادر نيست هر چيز را بخرد، مجبور است خود و هويت انسانياش را بفروشد. از این منظر، كار يگانه قيمت ثابت چيزهاست، در حالي كه در عمل چيزي ناپايدارتر از قيمت كار كه دستخوش نوسانات فراوان است وجود ندارد.
2-1-3-3. پول سالاری
نياز به پول نيازي است واقعي كه نظام جديد اقتصادي آن را به وجود آورده و اين تنها نيازي است كه اين نظام به وجود ميآورد. كميت پول به چنان ميزاني افزايش مييابد كه به تنها كيفيت مؤثر آن تبديل ميشود.
هر چه كمتر باشي، كمتر از زندگي بهره بگيري، زندگي از خودبيگانهات بيشتر خواهد شد؛ هر چه بيشتر داشته باشي، اندوخته وجود بيگانهات بيشتر خواهد بود. كاري را كه از انجام دادنش ناتوان هستي، پولت انجام ميدهد. پول ميتواند بخورد، بياشامد، ميتواند سفر رود و ... .
پول با تصاحب توانايي خريد هر چيز، با تصاحب توانايي تملك همه اشياء، ابژه تصاحبي آشكار و معلوم است. جهان شمولي توانايي آن، همانا بيانگر حد قدرتي آن است. بنابراين پول همچون قادري مطلق عمل ميكند. (مارکس، 1377)
2-1-3-4. از خود بیگانگی
مفهوم از خود بيگانگي در كانون تحليل اقتصادي و اجتماعي ماركس قرار دارد. از نگاه مارکس عينيت بخشي كار همان ازخود بيگانگي است. (مارکس،1377)
به نظر ماركس تاريخ نوع بشر جنبه اي دوگانه دارد، يعني از يك سو تاريخ نظارت آفريننده انسان بر طبيعت است و از سوي ديگر تاريخ از خودبيگانگي هر چه بيشتر انسان است. از خود بيگانگي به وضعي اطلاق ميشود كه در آن انسانها تحت چيرگي خود آفريده شان قرار ميگيرند و اين نيروها به عنوان قدرتهاي بيگانه در برابرشان ميايستند.
به عقيده ماركس همه نهادهاي عمده جامعه سرمايهداري از دين و دولت گرفته تا اقتصاد ، دچار از خودبيگانگي هستند. وانگهي اين جنبههاي گوناگون از خود بيگانگي وابسته به يكديگرند. پس انسان در همه نهادهايي كه گرفتارشان شده است با از خود بيگانگي روبرو است. اما به نظر ماركس از خود بيگانگي در عرصه كار از همه بيشتر اهميت دارد، زيرا انسان به عقيده او گذشته از هر چيز ديگر يك انسان سازنده است. به خلاف صورتهاي ديگر از خود بيگانگي، از خود بيگانگي اقتصادي نه تنها بر اذهان انسانها بلكه در فعاليتهاي روزانهشان نيز رخ مي نمايد. از خود بيگانگي مذهبي تنها در عرصه آگاهي و در زندگي دروني انسان رخ ميدهد، اما از خود بيگانگي اقتصادي به زندگي واقعي وابسته است و از همين روي بر هر دو جنبه زندگي تأثير ميگذارد. (همان منبع)
«ماركس چهار نوع از خودبيگانگي را به شرح زیر مشخص ميسازد:
الف) بيگانگي از محصول كار: كارگر به توليد محصول ميپردازد، اما اختيار يا كنترلي بر استفاده و تملك آتي آن ندارد.
ب) بيگانگي از فرآيند انجام كار: به نظر ماركس ما انسانها جهاني را آفريدهايم كه به سادگي از آن سر در نميآوريم، ما در جهان خود بيگانهايم. در واقع در اثر تقسيم كار، فرد تا سطح انجام يك وظيفه بسيار تكراری و خستهكننده، با كمتر دركي از جايگاهش در كل فرآيند توليد، تنزل مييابد.
ج) بيگانگي از خود: باعث تبديل شدن انسان به ماشيني ميشود كه كاري تكراري را انجام ميدهد و اين امر باعث بيگانه شدن ما از وجود نوعيمان ميشود. در اين خصوص ماركس بحثي را در ارتباط با ماهيت انسان مطرح ميكند. در بحث از وجه مميزه انسان، ماركس علاقهاي به ويژگيهاي زيست شناختي وي ندارد. او كار ـ فعاليت مولد اجتماعي ـ را وجه مشخصه انسان ميداند. ماركس ميگويد انسان توانايي توليد آزادانه را دارد، به اين معنا كه ميتواند مطابق با اراده و آگاهي خود به روشهاي پيچيده و پيشبيني نشدهاي توليد كند. اما كارگر به جاي ابراز گوهر وجودي خود در توليد، به روشي مكانيكي و تكراري توليد ميكند و اين نه لذتبخش كه نوعی شكنجه است. دومين جنبه وجودي انسان آن است كه موجودي اجتماعي است و اين به نوع چهارم از خود بيگانگي مرتبط ميشود که سرانجام، انسان از خود بيگانه از اجتماع بشري و از هستي نوعياش نيز بيگانه ميشود.
د) بيگانگي از ديگران: به نظر ماركس به جاي اينكه خود را به عنوان اعضاي پروژهاي وسيع، در نظر بگيريم به مثابه كساني كه كار ميكنيم تا پول درآوريم در نظر ميگيريم. به باور وي، ما به ندرت از خود ميپرسيم، چه كسي از چيزهايي كه ما ميسازيم، استفاده ميكند يا اينكه چگونه چيزهايي را كه خريدهايم به وجود آمدهاند.» (ولف، 1385، 39)
انساني كه در برابر خودش قرار ميگيرد، در برابر انسان هاي ديگر نيز قرار ميگيرد. هر آنچه كه در مورد رابطه انسان با كارش، محصول كارش و با خودش صدق دارد، در مورد رابطهاش با انسانهاي ديگر نيز مصداق پيدا ميكند. هر انساني از ديگران بيگانه است و هر يك از ديگران نيز به همين شکل از زندگي بشري بيگانه است. اصطلاح از خود بيگانگي را در نوشتههاي بعدي ماركس، بويژه در سرمايه نمايان است. ماركس در مفهوم بت انگاري كالاها كه براي تحليل اقتصادي او جنبهاي كانوني دارد، بارها اصطلاح از خود بيگانگي را به كار بسته بود. كالاها محصولات كار از خود بيگانه انسان و تجليات تبلور يافته همين كار هستند كه همچون هيولايي براي آفرينندگانش چيره گشتهاند.
×××××××
واقعيت اين است كه ماركس اين ادعا را دارد كه بورژوازي به دليل روابط ذاتاً رقابت آميز ميان توليدكنندگان و سرمايهداري نميتواند به يك آگاهي فراگير نسبت به منافع جمعياش برسد. ماركس ميگويد:« هر انساني ضمن دنبال كردن منافع شخصياش هم به تسهيل كاركرد ضروري رژيم و هم به نابودي آن كمك ميكند.» وی معتقد است كه خود همين نفع شخصي در ميان سرمايهداران، نابود كننده نفع طبقاتي عام آنهاست و به نابودي نهايي سرمايهداري به دست خود سرمايهداران خواهد انجاميد. سرمايهداران كه ملزم به رقابت در بازارند در پايگاه ساختاري خاصي قرار دارند كه به آنها اجازه نميدهد كه پيگيرانه به دنبال منافع مشتركشان باشند.
ماركس گرچه اين واقعيت را پذيرفته بود كه براي سرمايهداران نيز ممكن است كه منافع شخصيشان را فراگذرند، اما باز بر اين انديشه بود كه اين امكان تنها در عرصه هاي سياسي و عقيدتي وجود دارد و نه در صحنه اقتصادي. سرمايهداران با آنكه به خاطر رقابت اقتصادي از همديگر جدا هستند، اما باز يك ايدئولوژي توجيه كننده و نيز نظام سلطهاي را پروراندهاند كه در خدمت منافع همگانيشان به كار ميروند. دولت صورتي است كه افراد طبقه حاكم در قالب آن منافع مشتركشان را بيان ميدارند. افكار طبقه حاكم، همان افكار حاكم بر جامعه هستند. پس قدرت سياسي و ايدئولوژي براي سرمايهداران همان كارهايي را انجام ميدهند كه آگاهي طبقاتي براي طبقه كارگر. اما اين قرينه تنها جنبه ظاهري دارد. به نظر ماركس عرصه اقتصادي هميشه قلمرو تعيين كننده و سرنوشت ساز است كه در آن بورژوازي هميشه قرباني همان رقابتي ميشود كه در ذات شيوه وجود اقتصادي سرمايه داري نهفته است. سرمايهداري ميتواند نوعی آگاهي را بپروراند اما اين آگاهي هميشه يك آگاهي دروغين است.
يعني آگاهياي كه نميتواند از وجود ريشه گرفته در شيوه توليد رقابت آميزش فراتر رود. از اين رو بورژوازي نه به عنوان يك طبقه، نه دولت بورژوازي و نه ايدئولوژي بورژوازي ميتواند در خدمت فراگذشتن از نفع شخصي در جهان بورژوايي به درستي به كار آيد. هر گاه كه شرايط اقتصادي آماده شود و طبقه كارگر همبستگي يابد و به منافع مشترك خود آگاه شود و با نظام فكري شايستهاي برانگيخته شود و با دشمنان نامتحدش رو به رو شود، حاكميت بورژوازي راهي به جز نابودي ندارد. همين كه كارگران آگاه شوند كه از فراگرد توليد بيگانهاند، آهنگ سپري شدن عصر سرمايهداري به صدا درخواهد آمد.
2-2. نظرات نئوماركسيستها (مكتب فرانكفورت) در نقد نظام سرمایهداری (با تأكيد بر دیدگاههاي تئودور آدرنو، ماكس هوركهايمر، والتر بنيامين، هربرت ماركوزه و یورگن هابرماس)
مكتب فرانكفورت نامي است كه بر گروهي از دانشمندان آلماني اطلاق ميشود كه در اوايل دهه 1920 در انجمن پژوهش هاي اجتماعي فرانكفورت شروع به همكاري كردند. اعضاي اين گروه با ظهور نازيسم از فرانكفورت به ساير كشورهاي اروپايي و عمدتآ ايالات متحده مهاجرت كردند. (احمدى، 1376)
شايد بتوان نقطه كانوني تفكرات اين دسته از انديشمندان را رويكرد انتقادي آنان نسبت به عقلانيت رسمي شده مدرن و دغدغه نسبت به آن دسته از ارزش هاي انساني دانست كه تحت سيطره پوزيتيویسم در محاق رفته است. به اعتقاد مكتب فرانكفورت، پوزيتيويسم به عقلانيت ابزاري دامن زده است. عقلانيتي كه در آن وسايل تبديل به هدف شده اند. عقلانيتي كه در آن نگاه ارزشي به نگاهي عملگرايانه و سودجويانه بدل گشته است. عقلانيتي كه در آن ارزش علم به ايجاد شناخت نيست بلكه ارزش علم به توليد نتايج سودمند مادي و اقتصادي تقليل يافته است. ارزش انسان نه به آگاهي و تعالي او بلكه به ميزان منفعتي است كه ايجاد مي كند.
مخالفت آنها با پوزيتيويسم نشانگر رويكرد انتقادي و ارزشي آنان نسبت به مسائل است. همچنين انتقادات شديد آنان به نظام سرمايه داري و تلاش آنان براي اصلاح نظريه كلاسيك ماركسيستي كه البته با نگاهي انتقادي به آن نيز همراه بود، آنان را در زمره نئوماركسيستها قرار مي دهد و رويكرد آنان نسبت به روشنگري و مدرنيته نيز شايد اين گروه را در جايگاه اولين متفكران پست مدرن قرار دهد.
تئودور آدورنو و ماكس هوركهايمر، دو تن از متفكران بزرگ اين گروه در كتابي كه مشتركا منتشر كردند يعني «ديالكتيك روشنگري» ، نشان ميدهند كه پروژه روشنگري به بنبست رسيده است چرا كه روشنگري، قرار بود براي بشر آزادي به ارمغان بياورد و مشوق تفكر انتقادي باشد در حالي كه به عكس منجر به پوزيتيويسم و سرمايه داري و بوروكراسي دست و پاگير شده است. (همان منبع)
2-2-1. صنعت فرهنگ؛ عامل تحميق تودهها
آدورنو و هورکهایمر در پی اثبات این دیدگاه هستند كه قوت سرمايه داري تنها به حوزه توليد مربوط نمي شود بلكه سرمايه داري با در اختيار گرفتن حوزه فرهنگ بقاي خود را تضمين كرده است. در واقع قدرت اساسي سرمايه داري از مقوله فرهنگ ناشي مي شود. (آدورنو و هورکهایمر،1383 )
این دیدگاه مانند ماركس به تضادهاي دروني نظام سرمايه داري اذعان دارد ولي مانند ماركس، سرمايه داري را آنچنان بي ثبات و بحران زده نمي پندارد؛ چرا كه معتقد است نظام سرمايه داري با ايجاد سطح رفاه بالاتر و رواج مصرف گرايي و ايجاد سازوكارهايي براي كنترل اجتماعي، به واسطه رسانه ها و كالاهاي مصرفي خود را همچنان استوار نگاه داشته است. اگر ماركس از خود بيگانگي را در توليد جستجو مي كرد، دیدگاه صنعت فرهنگ اين مقوله را در امر "مصرف" جستجو مي كند. دامن زدن به مصرف گرايي مردم را از توجه به نيازهاي واقعي شان باز مي دارد و نيازهاي واقعي و اصيل انساني را به نيازهايي كوچك تقليل مي دهد.
آدورنو و هورکهایمر "صنعت فرهنگ" را برای اشاره به صنایعی به کار می برند که با تولید انبوه کالاهای فرهنگی سر و کار دارند و به دنبال برجسته کردن این حقیقت هستند که از بعضی جنبه های کلیدی این صنایع تفاوتی با سایر حوزه های تولید انبوه که کالا را برای مصرف انبوه تولید می کنند، ندارند. صنعت فرهنگی به کالایی شدن فزاینده صور فرهنگی منجر می شود و تاکید ویژه شان بر نقش ایدئولوژی در این فرایند عظیم است که اکنون از آن با عنوان عقلانی کردن جامعه یاد می شود. آنها فرهنگ توده را اصلی ترین محصول «صنعت فرهنگ» می دانند. فرهنگ توده آمیخته منحطی از سرگرمی و تبلیغات تجاری است و باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شی وار می شود که مانع رشد تخیل انسان و باعث سرکوب استعداد انقلابی انسان و آسیب پذیری او در برابر استثمار دیکتاتورها و عوام فریبان است. مردم در بند نیازهایی خواهند شد که خود ساخته اند. در بند آرزوهایی خواهند بود که به نیازهای انسانی آنها بی ربط و نامربوط خواهد بود. این انسان ها هستند که مستعمره کمپانی ها و شرکت های اقتصادی بزرگ می شوند و در آن صورت هیچ راه برون رفت و برگشتی وجود ندارد.(همان منبع)
آدورنو در نوشته هايش نشان مي دهد كه چگونه كالاهاي مصرفي و از جمله كالاهاي فرهنگي مانند موسيقي عامه، توده ها را در كودكي و دوران قبل از بلوغ نگاه مي دارد. به زعم او استاندارد شدن و هم شكل شدن كالاهاي مصرفي مروج همرنگ شدن با جماعت و در نتيجه كور كردن تفكر انتقادي است. البته وي معتقد است كه در اين گونه كالاها نوعي فرديت كاذب نيز تعبيه مي شود تا افراد احساس كنند كه كالاي منحصر به فردي را مصرف مي كنند. به طور مثال همه انواع موسيقي هاي پاپ تفاوت هاي چنداني با هم ندارند و در فرم و محتوا مانند هم هستند و تفاوت هاي كوچكي آنها را از هم متمايز مي كند.
آدورنو و هورکهایمر در مقاله ای تحت عنوان "صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب انبوه" چنین می نویسند: «تحت سلطه نظام صنعت فرهنگی، همگان در نظامی متشکل از کلیساها، کلوپ ها، کانون های حرفه ای و ... محصور می شوند که مجموعاً سازنده حساس ترین ابزار کنترل اجتماعی هستند... این واقعیتی است که صنعت فرهنگی استبداد تن را به حال خود رها می کند و حمله را متوجه روح یا جان افراد می کند. فرمانروا دیگر نمی گوید: باید همچون من فکر کنی یا بمیری. او می گوید، آزادی تا همچون من فکر نکنی، زندگی، اموال و همه چیزت از آن تو باقی ماند، ولی از امروز به بعد در میان ما فردی بیگانه خواهی بود.» (آدورنو و هورکهایمر ،1380 )
2-2-2. ارتباطات نوین، عامل فريب فرد در جامعه سرمايهداري
نظريات ارتباطي مكتب فرانكفورت نیز با آراي آدورنو و هوركهايمر آغاز مي شود. آنها در مقاله اي كه تحت عنوان «صنايع فرهنگي و فرهنگ توده» منتشر كردند، اين گونه به مسأله پرداخته اند كه صنايع فرهنگي بخش جديدي از صنعت موسسات اطلاع رساني مانند راديو، مطبوعات و سينماست كه براي به نتيجه رساندن منافع صاحبان صنايع به كار مي افتد. در نتيجه اين صنايع فرهنگي باعث توليد تخدير كننده محصولات فرهنگي، ايجاد بازارهاي وسيع تر تجاري و سازگاري سياسي است. به عبارتي، در حقيقت فرهنگ توده اي حاصل فرهنگ منفعل و اسير كننده است.
از نظر آدورنو و هوركهايمر، دنياي امروز و دنياي آينده يك دنياي كاملاً كنترل شده است و آزادي حقيقي انسان در پرتو اين جهان و در اثر توسعه عقلانيت، لطمه ديده است. در جهان امروز، خرسندي و خوشبختي فرد تحقق نمي يابد، مگر در روندي تاريخي كه با زوال فرديت همراه است. اين زوال باعث يكسان سازي آگاهي و شعور انساني از طريق ارتباطات هدايت شده، ناديده گرفتن خصلت و كيفيت فرد در جريان تحول شكل هاي توليد و دگرگوني در ساخت رواني انسان به دليل اجتماعي شدن يكسان انسان ها، مي شود. (آدورنو و هورکهایمر،1383 )
آنها معتقدند كه در جهان تحت سلطه بوركراتيك، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانايي هاي رهايي بخش خود را از دست داده است. يعني براي فرد هيچ هويتي قايل نيست و در جايي ديگر مي گويند: تا زماني كه تاريخ جهان به شيوه عقلاني و منطقي خود تداوم مي يابد، نمي تواند سرشت راستين انسان را محقق سازد. يعني نظام سلطه در جهان معاصر حتي اميد به اتوپيا و انديشه آزادي را هم از بين برده است. كه در اين ارتباط آدرنو مي گويد: گريز تنها راه انسان آگاه است تا به آزادي و رهايي از سلطه دست پيدا كند.
آدورنو و هوركهايمر، صنعت فرهنگ را به عنوان يكي از مهمترين ويژگي هاي عصر سلطه عقلانيت ابزاري توصيف كرده و مي گويند كه در عصر سرمايه داري متأخر، تلفيق فرهنگ با سرگرمي و بازي، فرهنگ توده اي منحطي را بوجود آورده است. مصرف كنندگان صنعت فرهنگي چاره اي ندارند زيرا در وراي افق واقعيت محسوس، چيزي نمي بينند. كاركرد اصلي صنعت فرهنگي، در عصر سرمايه داري پيشرفته، از ميان برداشتن هرگونه امكان مخالفت اساسي با ساخت سلطه موجود است. جامعه اي كه در چنبر صنعت فرهنگي در غلتيده باشد، هرگونه نيروي رهايي بخش را از دست مي دهد. (آدورنو و هورکهایمر ، 1383 )
در حقيقت نظريات آدورنو و هوركهايمر بيشتر بر ساختار تكنولوژيك فرهنگ جوامع صنعتي و نقش سلطه گرايانه آن در خلق افكار عمومي مبتني است. آنها معتقدند كه در ارتباطات نوين جهاني، كاركرد پنهان وسايل ارتباط جمعي، فريب انسان در جامعه مدرن است. آنها بر تبليغات در صنعت فرهنگ تأكيد داشته و برآنند كه اوج تبليغات در صنعت فرهنگ اين است كه مصرف كنندگان احساس نمايند كه مجبور به خريد و مصرف فرآورده هاي اين صنعت هستند، حتي اگر اين اجبار از جانب خودشان باشد. هوركهايمر و آدرنو در انتقاد از صنايع فرهنگي براين باورند كه ساختارهاي بوروكراتيك و عقلاني شبكه هاي ارتباط جمعي فرهنگ نوين، انسان مدرن را كنترل مي كنند و فرهنگي را بوجود مي آورند كه غير خودجوش، هدايت شده و مصنوعي است نه يك فرهنگ ذاتي و واقعي. بدين معنا كه آنها نگران دروغين بودن اين فرهنگ هستند. مكتب فرانكفورت اين فرهنگ را "فرهنگ بسته بندي شده توده گير" مي داند كه توسط رسانه هاي جمعي منتشر مي شوند و از طرف ديگر از تأثير سركوبگري و بي حس كنندگي اين فرهنگ بر مردم هراسانند.
بنابراين بنيانگذاران اين نظريه معتقد بودند كه ظهور فرهنگ توده ناشي از توليد انبوه صنايع فرهنگي توسط سرمايه داري انحصارگرا بود و در نتيجه سرمايه داري با توسعه مصرف زدگي، لذات كوتاه مدت و افسانه بي طبقه بودن جامعه، موفق شد فرهنگ خود را بفروشد.
2-2-3. نابودي خلاقيتهاي ذهني و توليد نيازهاي كاذب
والتر بنيامين از دیگر اندیشمندان مکتب فرانکفورت، استاندارد شدن و مشابه شدن كالاها را به نحو ديگري توصيف مي كند. بنيامين در مقاله ای با عنوان «اثر هنري در عصر بازتوليد مكانيكي» نشان مي دهد كه محصولات و صنايع دستي انساني در دوره ما قبل سرمايه داري ناشي از خلاقيت هاي انساني است و واجد معنا، قداست و اصالت است ولي كالاهاي توليد انبوه شده نظام سرمايه داري اين هاله هنري و پر رمز و راز را نابود مي كند. براي روشن شدن اين موضوع مي توانيم به تفاوت دو نوع فرش دستباف و ماشيني توجه كنيم تا بفهميم كه فناوري، چگونه هاله هاي قدسي و هنري را از محصولات معاصر ما زدوده است و آنها را مبدل به كالاهايي پيش پا افتاده و استاندارد كرده است كه به صورت جمعي مصرف مي شوند و ثمره مصرف جمعي هم از بين رفتن خلاقيت هاي ذهني و نابود شدن تفكر انتقادي است.» (احمدى، 1376)
ترويج مصرف گرايي آن هم از نوع كالاهاي مصرفي استاندارد شده در نگاه آدرنو، باعث فراموشي نيازهاي واقعي و اصيل انساني و تقليل يافتن آنها به نيازهايي مبتذل و كودكانه مي شود. به طور مثال نياز بشر به آزادي تبديل مي شود به آزادي در انتخاب كالاهاي مصرفي و يا انتخاب ميان دو حزب سياسي كه تفاوت چنداني با هم ندارند. آدرنو كه خود موسيقيدان بود با واكاوي موسيقي عامه نشان مي دهد كه چه طور اين موسيقي رفتار انسان ها را كودكانه و منفعل مي كند. موسيقي عامه، انسان را به فكر فرو نمي برد. به همين دليل است كه در حالت هاي بي توجهي نيز مي توان به آنها گوش كرد و گاهي هم كه انسان متوجه سختي ها و نارضايتي هاي ناشي از ساختار نظام سرمايه داري مي شود، موسيقي ها و فيلم هاي عامه با دلداري دادن، نقش تسكين دهنده و سازگار كننده را ايفا مي كنند. بدين ترتيب مصرف اين كالاهاي فرهنگي، تفكر انساني را به يك تعطيلات دائمي فرو مي برد. توليد اين نيازهاي كاذب نيز وظيفه صنعت فرهنگ است. آدرنو معتقد است كه جامعه به كمك صنايع فرهنگي نمي گذارد، انسانها، جهان ديگري جز آنچه كه هست، براي خود متصور شوند. در هم ريختگي شعور به مرحله اي رسيده است كه ديگر به زحمت مي توان انسانها را نسبت به اين وضعيت آگاه كرد. به نظر مي رسد كه منظور آدرنو اين است كه جهان نوين به آخرين مرحله خود رسيده است و در واقع نظارت بر افراد چندان كامل شده كه ديگر نيازي به عمل رهبران نيست. اين نظارت در همه ابعاد فرهنگي نفوذ كرده است و از آن مهمتر، محور فكري كنشگران گشته است، يعني كنشگران به نفع ساختار اجتماعي گسترده تر، خودشان را وسيله تسلط بر خودشان قرار داده اند و از آنجا كه تصور مي شود ديگر زياني به شخص نمي رساند و او را از خود بيگانه نمي سازد، غالباً چنين مي نمايد كه جهان همان است كه بايستي باشد و ديگر براي كنشگران روشن نيست كه جهان به چه چيزي بايد شبيه باشد. (همان منبع)
2-2-4. انقلاب روشنفكران و دانشجويان در مقابل سرمايهداري
مكتب فرانكفورت از خود بيگانگي ماركس را از حوزه توليد به حوزه مصرف مي كشاند و همچنين درصدد است تا نشان دهد كه مردم با مصرف كالاهاي فرهنگي نظام سرمايه چنان تحميق شده اند كه نمي توانند به اين سادگي ها متوجه وضعيت بغرنج زندگي خود شوند و شايد به همين دليل است كه هربرت ماركوزه، از ديگر اعضاي فرانکفورت، "نيروي فعال براي انقلاب" و اصلاح وضعيت را نه در ميان كارگران بلكه در ميان "روشنفكران و دانشجوياني" جستجو مي كند كه با آگاهي از اين وضعيت بر عليه سرنوشتي كه سرمايه داري برايشان رقم زده است، قيام كنند. (مارکوزه و دیگران، 1384)
2-2-5. توليد نیازهای کاذب توسط دستگاههای ایدئولوژیک نظام سرمایهداری
نظریات سیاسی مارکوزه در مكتب فرانكفورت وارد حوزه سیاست شد و موجب جنبش های سیاسی دانشجویی شد. نقطه عزیمت اندیشه مارکوزه تصویر در دو سطح از حیات اجتماعی به شیوه هگلی است. یکی در سطح خواست های کاذب و دیگری در سطح علایق و آگاهی راستین تاریخی. به نظر مارکوزه سوسیالیسم در واقع نظریه ای درباره خواست های راستین بشری به عنوان نیروی حرکت بخش تاریخ است که در مقابل جهان علایق گذرا و روزمره ایدئولوژی های ناشی از آن قرار می گیرد.
از ديدگاه مارکوزه جهان بدون علایق و خواست های راستین، جهانی تک بعدی است که در آن تنها خواست های پیش پا افتاده و علایق گذرا مورد توجه قرار می گیرد. هربرت مارکوزه با دو مفهوم «انسان تک ساحتی» و «فرهنگ بسته بندی شده» به انتقاد از وضعیت موجود آگاهی بخشی وسایل جدید ارتباط جمعی پرداخت. او معتقد بود که در شرایط سلطه جهانی، دانش و آگاهی به وسیله نظام اجتماعی جذب می شود و از آغاز به وسیله آن شکل و رنگ می گیرد. بنابراین آنچه نمود پیدا می کند، انطباق و هماهنگی نیست بلکه تقلید و یک نوع یکسان و متحد الشکل شدن فرد با جامعه است که در نتیجه نه تنها آگاهی فرد بلکه تمامی میراثهای فرهنگی و معنوی گذشته انسان و شیوه های سخن گفتن و اندیشیدن او نیز صورتي یکسان و یکپارچه می یابد. (مارکوزه و دیگران، 1384)
مارکوزه در کتاب «انسان تک ساحتی» چنین می گوید: جامعه مصرفی و رفاهی معاصر با برآوردن نیازها و خواست های کاذب و تحمیل شده بر افراد، مانع نقد و انتقاد میشود و محیطی توتالیتر را از لحاظ فکری و ارزشی ایجاد می کند. به این ترتیب اندیشه و رفتار تک ساحتی پدید می آید. یکی از پدیده های مهم که باعث به وجود آمدن رفتار تک ساحتی می شود، وسایل ارتباط جمعی و صنایع سرگرم کننده و وقت پرکن و همچنین آموزش و پرورشی است که خلاقیت و اندیشه فردی را از میان می برد. پیامد چنین وضعی از نظر مارکوزه، سیاست زدایی جامعه و حذف مسایل سیاسی و اخلاقی از زندگی اجتماعی است. (مارکوزه،1359)
بنابراین، در چنین جامعه ای، افکار عمومی و رسانه های گروهی ابزارهای ایجاد چنین فضایی هستند که در این نظام سلطه همه گیر، طبعاً نمی توان باز هم این توهم را در سر پروراند که طبقه کارگر، طبقه ای انقلابی است. سعادت و رفاه و شادی موجود به هر حال کاذب و آزادی واقعی را به همراه نیاورده است و تنها به عنوان زائده اقتصاد و دولت سرمایه داری تحقق یافته است.
در مفهوم «فرهنگ بسته بندی شده»، مارکوزه بر نقش تشدید کننده رسانه های جمعی و غرق شدن سنت های فرهنگی طبقات پایین جامعه در فرهنگ بسته بندی شده، تأکید می کند. بر پایه این نظر، وسایل ارتباط جمعی نوین، در پاسخ به ضرورت های تبلیغات و افزایش مصرف شکل گرفته اند و نوعی از آگاهی کاذب به وجود می آورند. در این وضعیت مردم، منافع واقعی خود را درک نکرده و به نظم اجتماعی یکپارچه، سرکوبگر و نالایق خو می گیرند.همچنان که قبلاً اشاره شد مارکوزه باتفکیک خواست های راستین بشر از خواستهای کاذب، نقش وسایل ارتباط جمعی را پس زدن خواست های راستین به ضمیر ناخودآگاه و دامن زدن به خواست های کاذب است. (همان منبع)
در این راستا مارکوزه میان «بود و نمود»، «حقیقت و واقعیت» و «ذات و ظاهر» تمایز قایل میشود و معتقد است وظیفه فلسفه نقد «نمود» و «واقعیت» یا «امربالفعل» در پرتو «بود»، «حقیقت» یا «امربالقوه»، با ابزار عقل میباشد. مارکوزه در این راستا به انتقاد از پوزیتیویسم و پدیدارشناسی میپردازد و معتقد است پوزیتیویسم بود را به نمود و حقیقت را به واقعیت تقلیل میدهد و از این رو علوم انسانی را به علوم طبیعی تحویل میکند و راه نقد، پالایش و رهایی را مسدود مینماید.مارکوزه بر اساس تفکیک بود و نمود، میان علایق و آگاهی راستین بشری و علایق و آگاهی کاذب بشری تمایز قایل میشود.
علایق و آگاهی راستین برخاسته از بود، حقیقت و ذات اشیاء و امور است و در ناخودآگاه انسان جای دارد که با روش انتقادی باید به سطح خودآگاهی آورده شود. علایق کاذب، برخاسته از نمود و واقعیت و ظاهر اشیاء و امور است که توسط دستگاههای ایدئولوژیک نظام سرمایهداری بجای حقیقت و علایق راستین القا شدهاند.
2-2-6. لزوم انقلاب در برابر سرمایه داری
مارکوزه معتقد است باید دست به انقلاب زد زیرا سرمایهداری اصلاحپذیر نیست، اما "فاعلانقلابی" دیگر چنانکه مارکس پیشبینی کرده بود کارگران نخواهند بود، بلکه دانشجویان، زنان و حاشیهنشینان اجتماعی- سیاسی فاعلان انقلابی امروز هستند. مارکوزه با این حکم تصریح میکند هر کشوری با توجه به شرایط انضمامی، باید فاعل انقلابی خودش را پیدا کند.
مارکوزه در مقام یک تاریخگرا معتقد است تاریخ، تاریخ لف و نشر آزادی و عقلانیت بشر است و جامعه را یک کلِ تجزیهناپذیر میانگارد و از اینرو بلحاظ فلسفی اصلاح در اندیشه وی ممتنع میشود و برای تغییر باید دست به انقلاب(مکانیسم گذار) زد. وی معتقد است نظام سرمایهداری باید اصلاح شود اما سرمایهداری اصلاحپذیر نیست و انقلاب مسیر ناگزیر اصلاح سرمایهداری است. (مارکوزه و دیگران، 1384)
مارکوزه البته با نقد سرمایهداری قصد بازگشت به گذشته را ندارد اما فروپاشی سرمایهداری را ملازم با ظهور سوسیالیسم نیز نمیداند. ولي بعد از فروپاشی نظام سلطه، زمینهای برای رهایی و بنای جامعهای آزاد فراهم میشود و البته مختصات سوسیالیسم نیز چندان مشخص نیست و در فرآیند نقد میتوان آنرا ترسیم کرد. (همان منبع)
مارکوزه معتقد است سرمایهداری به لحاظ ساختاری انسان را اسیر کرده است؛ زیرا:
- باعث تضاد عمومی میان ثروت عظیم اجتماعی و شیوهی کاربرد و تقسیم این ثروت شده است.
- انسان تک بعدی و مصرفگرا بارآورده و آگاهی کاذب را بجای آگاهی راستین به او تحمیل كرده
- زندگی جنسی، شادی و لذت را به نفع تولید و سود بیشتر سرکوب نموده
- موجبات استثمار و جنگ و نابرابری و سرکوب صلح را فراهم کرده
- آزادی واقعی را پنهان کرده و دموکراسی کاذب را نهایت آزادی و توزیع قدرت معرفی کرده است.
- سرمایهداری انسان را اسیر و علایق بشری را تحریف کرده است.
- سرمایهداری آگاهی راستین کارگران را مستحیل کرده و خاصیت انقلابیگری را از آنها ستانده است.
- فرآیندهای سرمایهداری انسان را تک ساحتی کرده و از جوهر انسانی و جستجوی آزادی دور کرده است.
- بین تضاد عمومی میان انباشت ثروت و نحوه تقسیم آن در سرمایهداری و نابرابری و ظالمانه بودن مناسبات آن رابطه وجود دارد.
- نظام سرمایهداری با سرکوب لذت و شادی، انسان را منفعل و مطیع بار آورده است و لذا وضع موجود را مطلوب میانگارد.
- اندیشه سرمایهداری، صلح، آزادی را در خدمت منطق سوداندیش خود درآورده و استثمار را موجه جلوه میدهد.
- آزادی واقعی در نظام کنونی سرمایهداری مسخ شده و دموکراسی تنها به مثابه لعابی بر نابرابریهای آن عمل میکند.
- تناقضات درونی سرمایهداری انقلاب و تغییر بنیادین را ناگزیر کرده است.
- روش انتقادی و نقد واقعیات تنها راه آگاهی بخشی برای تغییر وضع موجود است.
- نقد مناسبات موجود و آگاهی کاذب، میتواند به احیای آگاهی راستین بینجامد.
- احیای آگاهی راستین می تواند برای دستیابی به وضع مطلوب، ایجاد حرکت و آرمان کند.
- استثمار سرمایهداری خطر کارگران را رفع کرده و احتمالاً فاعلان انقلابی آینده دانشجویان، زنان و حاشیهنشینان خواهند بود. (همان منبع)
2-2-7. گرايش به بحران در جوامع پيشرفته (با تاکید بر دیدگاه هابرماس)
از دیدگاه هابرماس بحران های نظام سرمایه داری به چهار دست تقسیم می شوند که در این قسمت به شرح این بحران ها می پردازیم.
طبقهبندي انواع محتمل بحران از دیدگاه هابرماس (هابرماس، 1380)
چهار شكل گرايش بحراني:
سرمنشأ بحرانبحران نظامبحران هويتنظام اقتصادينظام سياسينظام اجتماعي ـ فرهنگيبحران اقتصاديبحران عقلانيتــبحران مشروعيتبحران انگيزش
الف) بحران اقتصادي: بحران اقتصادي از اختلال در برون داده نظام اقتصادي ـ ارزشهاي مصرف ـ منبعث ميشود. هابرماس عمده بحران اقتصادي نظام سرمايهداري را گرايش به تنزل (كاهش) نرخ سود ميداند كه نتيجه اجتنابناپذير اصل سازماني آن است. اين اصل سازماني بحرانها را در قالب ركود، تورم، بيكاري و بحرانهاي ادواري و... نمودار ميسازد كه خود زمينهساز كشمكشهاي طبقاتي و... ميشود. بدين ترتيب بحراني كه ريشه در نظام اجتماعي ـ فرهنگي دارد مجدداً به سمت آن باز ميگردد.
ب) بحران عقلانيت: بحرانهاي اقتصادي فوق كه ناتواني بازار را در سامان دادن به اين معضلات اثبات مينمايند. دخالت دولت (خرده نظام سياسي) را به عنوان كارگزاري فعال جهت توليد ارزش اضافي در اين حوزه ميطلبد. اين امر نتايج متعددي را به همراه دارد. اولاً، در بهترين حالت دولت نيز نميتواند گرايش به تنزل نرخ سود را جبران نمايد و تنها ميانجي آن محسوب ميشود. ثانياً منافع جمعي سرمايهداري در حفظ نظام در كشمكش با منافع گروهبنديهاي منفرد سرمايهدار قرار ميگيرد. ثانياً از آنجا كه هسته ايدئولوژيك دولت ـ جدايي دولت و بازار ـ رمززدايي شد، نيازهايي كه نظام سرمايهداري جهت بالا بردن مصرف و چرخاندن چرخهاي خود و تقليل منافع عمومي به منافع و نيازهاي خصوصي به آن دامن زده بود.
ج) بحران مشروعيت: تمام بحرانهاي فوق تنها و تنها به اين علت است كه نظام سرمايهداري مشروعيت ميخواهد و فرايند كسب مشروعيت با توجه به دخالت دولت در بازار مشكل گرديده است. اين بحران زماني شكننده خواهد شد كه يك وفاق اجتماعي به لحاظ ايدئولوژيكي محكم و شبه مشروع به صورت قدرتي عريان و آشكار چهره خود را برملا نمايد و بدين ترتيب منافع جمعي فداي مصلحت گروهي شود. از آنجا كه نظام سرمايهداري نميتواند بر مبناي مشروعيت بخش پيش سرمايهداري كه خود بر قامت او كفن کرده است استوار گردد، به دموكراسي صورت متوسل ميشود. در اين حالت ماشين دولت به اندازه كافي استقلال خود را از اراده مشروعيت بخش حفظ مينمايد. تحت چنين شرايطي شهروند بودن در كشاكش جامعه به طور عيني سياسي، موقعيت شهروندان منفعلي را پيدا ميكند كه تنها حق هورا كشيدن دارد. سيستم روز به روز دايرة خود را مستقل از زيست جهان، شكل ميگرفت با واسطه پول و قدرت به صورت يكپارچگي نظام تأمين ميشد. واقعيات اجتماعي و نهادها و هنجارها و معناها كه روزگاري از زيست جهان سر بر ميآورد. اما هابرماس تأكيد ميكند كه اين استراتژي محدوديتهايي دارد، خصوصاً اينكه نظام فرهنگي در برابر كنترل اداري ايستادگي ميكند چرا كه معنا را نميتوان به شيوه اداري توليد کرد.
د) بحران انگيزش: بحران انگيزش و بحران مشروعيت تماماً در يكديگر تنيدهاند، زيرا بحران مشروعيت ناشي از معاني كنشبرانگيز يعني بحران انگيزش است. هنگامي كه نظام اجتماعي ـ فرهنگي به گونهاي دستخوش تغيير شود كه برون دادههاي آن براي دولت و نيروي كار اجتماعي سوء كاركرد داشته باشد، ميتوان از بحران انگيزش سخن گفت. هابرماس استدلال ميكند كه انگيزه خصوصيگراي شغلي و خانوادگي كه براي بقاي سرمايهداري پيشرفته لازم است، نميتواند در بلندمدت بازتوليد شود. وي جنبشهاي اجتماعي سده اخير را مصاديقي از اين بحران ميداند كه درصددند كه به زندگي معنا بخشند.(همان منبع)
2-2-8. پول و قدرت عامل مستعمره شدن زیست جهان در نظام سرمایه داری
ايده مستعمره شدن زيست جهان شايد يكي از شناختهشدهترين و تحريكآميزترين مفاهيم هابرماس باشد. در فرهنگ وبستر، مستعمره، يك مجموعهاي از افراد ساكن در يك قلمرو جديد هستند كه خارجي بوده و غالباً پيوندهاي خود را هر چند از راه دور با دولت و سرزمين مادريشان به عنوان ابزار تسهيل اشتغال تثبيت يافته حفظ ميكنند. به نظر هابرماس دولت مدرن، نظام اقتصادي سرمايهداري ورسانه هایشان به زيست جهان تحميل كردهاند. در اين معنا، پول و قدرت درست شبيه يك مستعمره عمل ميكنند، آنها ابزارهايياند كه از طريقشان اين ساختارهاي اجتماعي [دولت و اقتصاد] در صدد اشغال و تسلط يافتن بر زيست جهان محلي مردم ميباشند.
نتيجتاً، هر عنصري كه در سرمايهداري سازمانيافته باعث آگاهي بخشي به زيست جهان گردد نظير فرهنگ و موقعيتهاي اجتماعي، برحس پول و قدرت تعريف ميشوند و يا اينكه حداقل از اين دو عامل متأثر ميگردند. پول و قدرت داراي منطق و عقلانيت خاص خودشان هستند. وبر از 4 شكل متمايز عقلانيت صحبت ميكرد كه از دو تاي آنها در اينجا بحث ميشود: عقلانيت ابزاري و عقلانيت ارزشي. كنش عقلاني ابزاري به محاسبات وسيله ـ هدف مربوط ميشود و كنش عقلاني ـ ارزشي به عنوان رفتاري تعريف ميشود كه بر حسب ارزشها اخلاقيات شخصي برانگيخته ميشود.
از دیدگاه هابرماس عقلانيت ارزشي به طور خاص با زيست جهان گره خورده است و عقلانيت ابزاري به دولت و اقتصاد. لذا، بخش زيادي از آنچه كه در شرايط مستعمره شدن زيست جهان اتفاق ميافتد، افزايش مدام دخالت عقلانيت ابزاري در نظام اجتماعي و تهي ساختن نظام اجتماعي از عقلانيت ارزشي ميباشد. نتيجتاً، مكانيسمهاي نظاممند نظير پول به هدايت تبادلات اجتماعي ميپردازد كه به طور گسترده از هنجارها ارزشها گستر شدهاند. نگرشهاي هنجاري ـ همنوايي و نيز هويتهاي اجتماعي هويتبخش نه ضرورت مييابند و نه ممكن ميگردند. (هابرماس ،1380)
مردم نيز در اين نظام اجتماعي مدرن به ارزش پول و قدرت پي ميبرند و درمييابند كه اين دو ابزارهاي اصلي نيل به موفقيت و خوشبختي ميباشند. از پول به منظور خريد كالاهايي استفاده ميشود كه در ساخت هويتها نقش عمدهاي را ايفا ميكنند.
همانطور كه ميبينيد،هابرماس معتقد است که استفاده از پول و قدرت به عنوان رسانههاي هدايتگر در زيست جهان در واقع آنتيتز ارتباط باز و ايجاد وفاق ميباشد. يكي از نتايج اين وضعيت، منفك شدن زيست جهان از نظام اجتماعي است. زيست جهان كه به وسيله پول و قدرت استعمار ميشود نميتواند از طريق خردورزي و ارتباطات به ايجاد وفاق دست زند و لذا مردم در اين نوع از زيست جهان حس مسئوليت خود را در ارتباط با آرمانهاي دموكراتيك روشنگري از دست ميدهند.
2-2-9. مستعمره شدن حوزه عمومي(افکار عمومی) از سوی سرمایه داران
ازدیدگاه هابرماس ضروريترين جايگاه براي مشاركت شهروندان حوزه عمومي است. در اين فضاست كه بحث درباره هر شكلي از حكومت بايستي كه صورت گيرد. با اين همه، حوزه عمومي همانند زيست جهان مستعمره شده است. به طور مشخص، حوزه عمومي كه در قرن هجدهم با رشد منابع خبري مستقل و جايگاههاي فعال بحث عمومي رشد كرد، در قرن بيستم به يك چيز كاملاً متفاوتي تغيير شكل داد و به جايگاهي براي افكارعمومي بدل شد، از طريق رأيگيري در انتخابات سنجيده شد، از سوي سياستمداران مورد استفاده قرار گرفت و توسط رسانههاي جمعي سرگرميساز تحتتأثير قرار گرفت.
هابرماس دو بحث مهم را در اينجا مورد بحث قرار می دهد. نخست اينكه، افكارعمومي در نظام سرمایه داری چيزي است كه از طريق علوم اجتماعي توليد ميشود و به جاي اينكه از طريق مباحثه آزاد باعث وفاق شود، به صورت آماري خلق ميشود. با تغيير شكل وفاق در حوزه عمومي به يك مسأله آماري باعث ميشود كه احساسات عمومي به مراتب به شيوه آسانتري چه به صورت ذهني و چه به صورت عيني توسط سياستمداران كنترل شود. (هابرماس ،1380)
بحث مهم ديگر، بحث تغيير در منابع خبري است. اكثر سرشماريهايي كه از طريق آنها ما خبرگيري ميكنيم و اطلاعات به دست ميآوريم تحت تأثير كسب سود انجام ميشوند. به عبارت ديگر، منابع خبري عمومي، عمدتاً درصدد خلق شهروندي دموكراتيك يا در دسترس قرار دادن اطلاعاتي كه به لحاظ اجتماعي مهم ميباشند، نيستند. در جامعهاي شبيه ايالات متحده امريكا، مصرفكنندگان رسانههاي ارتباط جمعي بيشتر از آنكه علاقمند به كسب اطلاعات در مورد دولت يا بيخانمان باشند، شيفته كسب خبر در مورد «شرايط آب و هوايي» ميباشند.
2-3. ساير نظرات درنقد نظام سرمایه داری
(با تأكيد بر دیدگاههای ميلز، ولف، لوكس، باران، سوئيزي، فروم، شومپيتر، هاروی، ژیژک وچامسکی)
2-3-1. تسلط نخبگان قدرت بر جامعه سرمایه داری آمریکا
ميلز در اثر مهم خود "نخبگان قدرت (1956)" بحث ميكند كه ايالات متحده تحت تسلط يك سري نخبگان قدرت است كه يك گروه نسبتا كوچكي از ثروتمندان و افرادي است كه به خوبي به هم متصل است و به طور يكنواخت با هم تعامل دارند. جهان بيني مشتركي دارند و براي تحقق برنامه هاي سياسي كه منافع آنها را در بر داشته باشند با هم كار مي كنند. كساني كه به عنوان مديران عالي اجرايي اعضاي هيات مديره شركتهاي بزرگ مأمورين رده بالا در حكومت فدرال افسران ارشد در نيروهاي ارتشي كار مي كنند. اين گروه قادرند كنترل روي سه ناحيه نهادي عمده اقتصادي حكومتي و ارتشي اعمال كنند. آنها كنترل خودشان را با چرخش در درون يا بيرون اين سه ناحيه نهادي متفاوت بيشتر تقويت مي كنند. ( 426-425 , 2000 ، Scott, Schwartz)
میلز در انجام بررسی تجربی آنچه تحت عنوان "نخبگان قدرت" خاصه در ایالات متحده از گروه نخبگانی صحبت به میان می آورد که برای تشکیل یک واحد قدرت مسلط بر جامعه، به هم می پیوندند و روابطی که این بر گزیدگان را به یکدیگر پیوند میدهد، اساس و مبنای متفاوتی دارد، از قبیل آنکه:
الف) این روابط ممکن است بر اساس منافع مشترکی بین بعضی از گروههای بزرگ یا بین موسسات بزرگ باشد. بدین ترتیب همیشه بین نخبگان مسلط، منافع مشترکی برای حفظ وضعیت حاضر وجود دارد.
ب) ممکن است دولت و اتحادیههای بزرگ کاپیتالیستی دارای منافع مشترک مالی باشند که نمونه آن حمایت سیاسی و نظامی کلیه کشورهای استعمارگر از موسسات سرمایهداری مستقر در مستعمرات و کشورهای عقب مانده است. می توان نیز در این مورد از منافع مشترک بین نظامیان و اتحادیه های سرمایهداری که از جنگ بهره میگیرند، نام برد که هدف آنها تحت تأثیر قرار دادن تصمیمات دولتمردان در سیاست بین المللی است.
ج) از طرف دیگر، بین نخبگان نوعی اشتراک ذاتا روانی و یا شخصی هم وجود دارد: روابط دوستی، روابط خویشاوندی، روابط زناشویی، مبادله متقابل خدمات و ... .
روابط شخصی، مشارکت منافع بین نخبگان را تشدید كرده و به آن قدرت می بخشد. میلز به منظور انجام چنین تحلیلی است که به مطالعه ای سیستماتیک در مورد نخبگان جامعه امریکا می پردازد. مطالعه وی در زمینه های زیر صورت گرفته است: ترکیب، منشاء اجتماعی چگونگی تشکیل نخبگان و روابط بین نخبگان مختلف. (گي روشه: 1380 :118-119)
میلز معتقد است که دموکراسی در آمریکا به علت تمرکز فزایندۀ قدرت سیاسی در دست یک گروه نخبۀ سهگانه مرکب از مقامات بلند پایه حکومت فدرال، سرآمدان شرکتهای بزرگ و افسران بلند پایۀ ارتش تضعیف میشود. به نظر میلز، تصمیم گیرندگان در این سه حوزۀ نهادی هم قدرت بسیار چشمگیری یافتند و هم بیش از پیش نیز با يكديگر همکاری کردند. نتیجه ظهور یک گروه نخبۀ قدرت بسیار هماهنگ و متحد بود.
همچنین در زمینه ساختار طبقاتی نوین در امریكا، میلز در كتابهای "مردان جدید قدرت" و "كارگران یقه سپید" از شكلگیری طبقه جدید و نوظهور یقه سپید سخن میگوید كه شامل سوداگران خرد، كشاورزان و متخصصان مستقل (پزشكان، وكلا و...) میباشد كه به جای كار یدی به كار فكری وابستهاند و هر روز به تعداد و اعتبار و اهمیت اجتماعیشان افزوده میشود. موقعیت این طبقه در میانه ساختار طبقاتی موجب میشود كه در مسائل سیاسی و فرهنگی، معتدل، میانهرو و محافظه كار باشند. (میلز،انصاری،1360)
میلز در نهایت ساختار طبقاتی سرمایهداری پیشرفته را داراي شش طبقه اصلی میداند كه به شكل هرم طبقاتی آن را تبیین میكند: سرمایهداران، مدیران شركتها، كارگران یقه سفید، كارگران یقه آبی، رنجبران تهی دست و بیكاران.
او عقیده دارد که نخبگان قدرتمند آمریکا ترسیمگر یک وحدت مادی و معنوی شدهاند و به همین جهت انتقال قدرت از دست الیگارش ها و گروههای قدرت قدیمی و فاسد به گروههای جدید، هیچ مشکلی را حل نمیکند؛ زیرا به وضوح دیده میشود که حاکم جدید، نخبگانی مصمم و بیرحماند، قدرت آنان را از قدرت مستبدترین حکام قرن گذشته بیشتر و خود به مراتب خطرناکترند.(همان منبع)
از نظر میلز نخبگان جدید نیز نوعی اتحاد و یگانگی خاص از نظر روانی و اجتماعی دارا هستند و به همین دلیل کلیه مقام های اداری جامعه را نیز در اختیار دارند.
در پشت این یگانگی روانی و اجتماعی ساختار و مکانیسم همان طور که اشاره شد سلسله مراتب موسساتی قرار گرفته است که در رأس آن، رهبری سیاسی، منتقدان اقتصادی و امرای ارتش قرار دارند. این نظم هرمی، خود باعث ایجاد علایق طبقات اجتماعی تعیین کننده جامعه می شود و مثلث قدرتی را به وجود میآورد که با هدایت مردم، تسلط خود را بر توده بی قدرت اعمال می نماید.
میلز معتقد است که در آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و اهمیت مساله های جنگ احتمالی منطقه ای و جهانی، پایگاه امرای ارتش را محکم تر کرده و باعث شده است تا آنان اهرم قدرت را به دست گرفته و در همه امور و مسائل سیاسی و نظامی دخالت داشته باشد. این عامل باعث شد گروه های سیاسی در آمریکا به تدریج قدرت واقعی و سنتی خود را از دست داده و حتی دستگاه قانونگذاری به وسیله و ابزاری در دست گروه های ذی نفوذ اقتصادی و نظامی تبدیل شده است.(همان منبع)
2-3-2. رابطه ذاتی میان بحران و نظام سرمایهداری در آمریکا
از نظر ريچارد ولف اقتصاددان برجسته آمريكايي و استاد دانشگاه ماساچوست آمريكا ، سرمایهداری همیشه حرکتی پرتلاطم داشته است، همیشه مولد حبابهایی بوده است که بهراحتی ترکیدهاند. نظام سرمایهداری همیشه منشا ابداعات جدید بوده است؛ اما این ابداعات خود به تلاطم بیشتر منجر شدهاند. هرگاه که بههردلیلی چنین فرصتهایی ایجاد شوند، رقابت سرمایهداری به دنبال کسب سود بیشتر حبابهایی تولید میکند که در نهایت میترکند. اگر حبابهای ترکان نمیخواهید، باید کلیت نظام را زیر سئوال ببرید؛ وگرنه حبابها به دفعات شکل خواهند گرفت و به دفعات خواهند ترکید.
به اعتقاد ولف اگر شما سرمایه دار باشید، تمایل خواهید داشت که دستمزدها را کاهش دهید. اما مجموعه سرمایهداران از این کاهش دستمزدها شکایت دارند، زیرا اگر سرمایهداری در کل موفق به کاهش دستمزدها شود، آنگاه کارگران توان خریداری اجناس بیکیفیت را نخواهند داشت. اینجا سرمایهداران درمییابند که باید دستمزدها را افزایش دهند تا توان خرید این کالاهای بیارزش فراهم شود، ولی افزایش دستمزدها سبب کاهش سود میشود؛ آنوقت بازی متوقف میشود. این یک معضل است؛ ولی جای نگرانی ندارد! زیرا همه این معضلات حل خواهند شد. «سرمایهداری موتور محرکه افزایش بازدهی، سودآوری، شکوفایی و رشد اقتصادی است!» ما با شیوه آمریکایی جادو میکنیم: کارگران هرروز بیشتر از دیروز مصرف میکنند و همان کارگران و خانوادههایشان منشاء [تولید و مصرف] سود میشوند. درواقع، از اواسط دهه ۱۹۸۰، به مدت ۲۰ سال، وضعیت اقتصادی آمریکا شگفتانگیز بود و همه معضلات حل شده بهنظر میرسید. (farsnews.ir)
ولف در مقاله ای با عنوان "نظام سرمايهداري در بحران، دولتها در ضعف" به بررسي پيامدهاي منفي ناشي از بحران اقتصادي و مالي پرداخته و چنين مي نويسد:
"رسانهها، دانشگاهيان و سياستمداران غالبا در اين خصوص صحبت مي كنند كه سياستهاي اقتصادي دولت خواهد توانست بحران نظام سرمايه داري را حل كند يا پايان دهد؛ ولي اين سياستها نخواهند توانست به بحران پايان دهند يا آن را حل كنند . مثال و نمونه تاريخي روشن اين مساله عدم توانايي سياستهاي فدرال رزرو در دهه 1930 ميلادي براي خروج آمريكا از بحران و ركود بزرگ است و جنگ جهاني دوم در نهايت اين كار را انجام داد.
سياستهاي اقتصادي دولت در زمان بحران معمولا ضعيف و با هدف كمك به بخشهاي مختلف است. مهمترين پديده رابطه ذاتي بين نظام سرمايه داري و بحران ها است. توجه عمومي مردم معمولا به طور مستقيم به سمت مسائل انحرافي و جانبي است ولي ما نبايد از مسائل اصلي منحرف شويم". (ولف،2012)
به عقيده ولف، بحران ناشي از مكانسيم داخلي سيستم اقتصادي سرمايه داري است. نظام سرمايه داري پر است از حبابهاي مختلف (سفته بازي كنترل نشده در بخش مسكن، ابزارهاي مالي، سرمايه گذاري مازاد و ظرفيت توليد) كه مي تواند حيات و بقاي آن را به شدت تهديد كند. بنابراين اين حبابها منجر به بحران مي شود (افزايش بيكاري، ورشكستگي، بي خانماني) تا حبابها به مسير اصلي خود بازگردد. امروزه به عنوان مثال پس از سالها وام دهي كنترل نشده و حباب صنعت مسكن ناپايدار، يك بحران اقتصادي و مالي بايد اين مازاد را با حذف ميلياردها دلار بدهي، سقوط شديد قيمت مسكن جبران نمايد.
روش و متد نظام سرمايه داري براي اصلاح داخلي، از دیدگاه ولف ایجاد وقوع بحران است. زماني كه يكي از حبابهاي تشكيل شده از بين برود، سرمايه و ثروت از بين ميرود، مردم بيكار مي شوند و امكانات توليدي به علت بحران و افت فروش، تعطيل ميشوند و از چرخه توليد خارج ميشوند. بنابراين افراد بيكار و جوياي كار براي يافتن شغل جديد حاضر به دريافت دستمزدهاي به مراتب كمتر خواهند شد. علاوه بر اين شركتهاي ورشكسته يا كوچك مجبورند ماشين آلات خود را از بازار كالاهاي دست دوم تامين كرده، فضاي كمتري اجاره كنند، مواد اوليه كمتري خريداري كنند و هزينه تبليغات را كاهش دهند.
ريچارد ولف معتقد است، در زمان بحران شركتهاي مختلف به دنبال كاهش شديد هزينهها به هر نحو ممكن هستند. بنابراين بحران كار خود را انجام داده است. رونق بار ديگر آغاز ميشود و سرمايهداري به سمت حباب بعدي حركت مي كند تا اينكه بار ديگر اين چرخه تكرار شود.
به اعتقاد وی سياستهاي دولت آمریکا طي دو قرن گذشته در قبال نظام سرمايه داري به گونه اي نبوده كه بتواند مكانيسم اصلاح داخلي اين نظام اقتصادي را از بين ببرد. سياستهاي دولت آمریکا همچنين نميتواند از وقوع چنين بحران هايي در آينده جلوگيري كند. دو بحران اخير كه يكي طي دهه 1990 و ديگري طي سالهاي 2004 تا 2007 به وقوع پيوست اين مساله را ثابت كرد. در واقع سيستم و نظام سرمايهداري ذاتا به همين روش كار مي كند. يعني تشكيل حباب، از بين رفتن آن و وقوع بحران و در نتيجه حذف مازاد و مجددا بازگشت رونق و رشد اقتصادي؛ اين روال عادي فعاليت و ساز و كار نظام سرمايهداري است. (ولف،2012)
همچنین وی اظهار می دارد که سياستهاي دولت آمریکا در زمان بحران معمولا سه هدف را دنبال ميكند. سياستهاي تامين اجتماعي تسهيل ميشود يا حداقل اين گونه نشان داده ميشود كه سياستهاي تأمين اجتماعي تسهيل شده است. دوم، سياستهاي مالي در جهت تحريك فعاليتهاي اقتصادي اتخاذ شده و شركتهاي خصوصي قانونمند ميشود و دولت به كمك شركتهايي ميآيد كه ورشكستگي و اضمحلال آنها كل سيستم را مختل خواهد كرد. اتخاذ چنين سياستهايي مي تواند تاثيرات منفي بحران را كاهش دهد و راه را براي مكانيسم اصلاح داخلي نظام سرمايهداري هموار كند. سوم اينكه، بيانيه هاي دولت در راستاي تقبيح و سرزنش بحران اقتصادي مي پردازد و دولت به جاي اينكه به نقص ها و ضعفهاي داخلي سيستم اشاره كند، به دنبال فرافكني است؛ البته اين روش عادي و معمول نظام سرمايه داري است.
به عقيده وي، در بهترين حالت دولت مي تواند لبه برنده بحران را تا حدي از بين ببرد. به دليل اينكه تئوريسين هاي نظام سرمايه داري با نقد و تغيير اين نظام اقتصادي مخالف هستند بنا براين مكانيسم اصلاح داخلي بايد بحران هاي ايجاد شده را در طول زمان از بين ببرد و ابزارهاي داخلي، اين سيستم را اصلاح و از بحران خارج سازد. در واقع دولت براي خارج كردن اقتصاد از بحران كاملا ضعيف است. اين مساله كاملا قابل پيش بيني است كه سياستهاي دولت نمي تواند ريشه هاي مشكل بحران را از نظام سرمايهداري از بين ببرد.
در نظام اقتصاد سرمايه داري ، تنش بين نيروي كار و كارفرمايان سرمايه دار منجر به بحران مي شود. تنش بين هيأت مديره و رييس شركت و سهامداران منجر به بحران مي شود. رقابت بين شركتهاي بزرگ منجر به بحران مي شود. در واقع نظام سرمايه داري يك سيستم اقتصادي است كه بر مبناي تنش و اختلاف بين اجزاي تشكيل دهنده آن پايه ريزي شده است. (ولف،2012)
2-3-3. استثمار و انباشت رقابتی؛ معضل سرمایهداری
كالينیکوس انديشهورز و منتقد برجسته و مشهور انگليسي در اثرش به نام «مانيفست ضد سرمايه داري»، به دنبال پاسخ به این استدلال است که عدهاي مشكلات موجود را نه از خود سرمايهداري، بلكه از مجموعه مشخصي از برنامههاي انحرافي ميدانند كه دولتهاي غربي و موسسات مالي بينالمللي دنبال ميكنند. وی در اين باره ميگويد:
«اين خود سرمايهداري و منطق حاكم بر آن منطق استثمار و انباشت رقابتي است كه معضل است. نئوليبراليسم با كنار نهادن بسياري از موسسات و روشهايي كه سرمايهداري را دست كم در شمار ثروتمند و مرفه قابل تحمل مي كرد نقايص ساختارياش را عيانتر كرده است؛ اما اين نقايص هميشه وجود داشتهاند و به باور من، تنها از طريق واژگونياش ميتوان آنها را كنار نهاد.»(زرافشان ،1386)
2-3-4. بحران مزمن سرمايهداري
پل باران و سوئيزي، انسان تربيت يافته متمدنترين نظام سرمايهداري را چنين توصيف ميكنند: «بيهدفي، بيتفاوتي و اغلب نااميدي، در تمامي جنبههاي زندگي آمريكائيان رخنه كرده و در زمان ما ابعاد بحراني مزمني را به خود گرفته است. اين بحران بر كلية جنبههاي زندگي ملي تأثير گذاشته و زمينههاي فردي و همچنين اجتماعي- سياسي زندگي (شرايط وجودي هر روزة فرد) را به هم ريخته است. احساس خفقانآوري ناشي از تهي بودن و بيهودگي زندگي، به تمام زمينههاي اخلاقي و فكري كشور رسوخ كرده است. وظيفة تعيين هدفهاي ملي به كميتههاي عالي محول ميشود، در حالي كه افسردگي، صفحات چاپ شدهاي را كه هر روز در بازار ادبي ظاهر ميشود (داستان و غيرداستان) پر كرده است. اين بيقراري كار را بيمعني ميكند، فراغت و تفريح را به تنبلي بدون لذت و آميخته با ناتواني مبدل ميسازد، نظام آموزشي و شرايط سالم رشد جوانان را سخت مختل ميكند، مذهب و كليسا را بصورت وسايل تجارتي شدهاي براي (با هم بودن) در ميآورد و اساس جامعة بورژوازي، يعني خانواده را برهم ميزند.» (باران و سوئیزی ،1380)
2-3-5. فروپاشي نظام سرمايهداري
برخي از اقتصاددانان بزرگ معاصر، فروپاشي نظام سرمايهداري را در حال تحقق ميبينند. چنانكه شومپيتر در اين باره ميگويد: «ما شاهد غروب ابتكار تأسيسات تازه هستيم. ترقي كمابيش خودكار شده است. سرمايهداري، ديگر از پشتيباني تودهها برخوردار نيست و ديگر نميتواند انضباط اجتماعي را كه بدون آن، هيچ تمدني دوام نميآورد، تحميل كند. سرمايهداري، هر روز، بيشتر اعتماد روشنفكران را از دست ميدهد، كساني كه ميتوانستند حامي آن باشند. سرمايهداري، آن لايههاي اجتماع را كه قوس حاملش بودند در هم شكست! پيشهوران و دهقانان. اكنون هم دارد نهادهايي را كه چارچوبش بودند و جهش آنرا فراهم ساختند، متلاشي ميكند؛ مالكيت و آزادي قراردادها. ما فروپاشي حقيقي سرمايهداري را داريم ميبينيم.»(شومپیتر، 1351)
2-3-6. بحران سرمایه داری نئولیبرال
ديويد هاروي منتقد ديگري است كه از دهه 1990 به بعد در نظريه پردازي انتقادي ضد نظام هاي سياسي و اقتصادي ليبرال نام آور است.
هاروي معتقد است كه حزب وال استريت يك قانون جهاني براي حكمراني دارد: اينكه هيچ مخالف يا چالشي در برابر قدرت مطلق پول آن در جهت حكمراني مطلقش وجود نداشته باشد. نظامي كه حاصل عملكرد حزب وال استريت بوده، نظامي است كه از قلب فاسد شده و گنديده؛ اين گنديدگي نه به علت فردي، بلكه به علت ذات و ماهيت سيستم است كه رخ داده است.
حزب وال استريت بر اساس سيستمي عمل مي كند كه زماني پيشتر آدولف آيشمن در توصيف حكومت نازي گفته بود؛ حزب فقط اطاعت كننده از دستورات مي خواهد، خواه اگر دستورات وحشيانه و يا غير اخلاقي باشند. حزب وال استريت از انحصار زور در دست دولت براي تحت پيگرد قرار دادن افرادي كه از ديكته شدن دستورات حزب اطاعت نمي كنند، استفاده مي كند. به علاوه سياست هاي دولتي از اختصاص بودجه ها گرفته تا نحوة اجراي سياست هاي مالياتي يا بيمه ها را در خدمت خود و منافعش مي گيرد. بهترين نمونه مجتمع هاي نظامي صنعتي بهر ه مند از تخصيص رو به رشد بودجه هاي كلان نظامي اند.
از نظر هاروي جنگي پنهان ميان حزب وال استريت و باقي مردم در جريان است كه پشت نقاب ها و سردرگم سازي هايي كه توسط حزب وال استريت انجام مي گيرد، غير قابل تشخيص مي گردد. حزب وال استريت دانشگاه را در خدمت سرمايه داري مي گيرد يا آنكه بحث هاي فرهنگي به راه مي اندازد تا اذهان را از موضوعات اصلي منحرف كند. حزب وال استريت مي داند اگر پرسشهاي عميق سياسي و اقتصادي از وضعيت كنوني به موضوعات فرهنگي يا روشنفكري كشيده شود غير قابل پاسخ مي گردد. در فضاي ظاهرا آزاد مورد حمايت حزب وال استريت بحث از همه چيز و مورد پرسش قرار دادن هر مسئله اي آزاد است به جز جنگ بدون توقفي كه حزب وال استريت با مردم به راه انداخته است. اما اكنون براي اولين بار يك جنبش به صورتي روشن روياروي حزب وال استريت و قدرت پولش ايستاده است. تاكتيك جنبش تسخير وال استريت تسخير فضاي عمومي است. جنبش نشان داده است كه تنها وسيلة ممكن براي ابراز مخالفت در شرايطي كه ديگر وسايل دور از دسترس هستند، قدرت جمعي مردمي و حضوري جسماني در حوزة عمومي است. اين عمل جنبش به ميزان قابل توجهي متاثر و ملهم از تظاهرات مردم مسلمان مصر در ميدان التحرير و نيز ديگر جنبش هاي معترض در مادريد، آتن و لندن بوده است.
از نظر هاروي هدف جنبش در ايالات متحده ساده است؛ جنبش مي گويد: ما مردم، خواستار آنيم كه كشورمان را از قدرت هايي كه به اتكاي پول بر آن حكم می رانند، باز پس گيريم. ثروتمندان حكمراني و زمين را به ارث نبرده اند. براي ابد قرار نيست ثروتمندان تنها برندگان باشند. از زماني كه همة مجاري اظهارنظر توسط قدرت پول به روي ما بسته شده هيچ راهي به جز اشغال ميادين، پارك ها و خيابان هاي شهرهايمان براي ما نمانده است، تا آنكه صدايمان شنيده شود و به خواسته هايمان توجه شود.
از نظر هاروي جنبش براي پيروزي نيازمند مستحكم ساختن ائتلافي براي پيروزي است. ائتلاف گسترده اي از دانشجويان، مهاجران، بيكاران، آنانكه خانه و كاشانة خود را از دست داده اند و نيز هنرمندان و كارگران جنبش دست كم تاكنون به صورتي عميق اين احساس را قبولانده است كه در آمريكا چيزي از بنياد نادرست است . اينكه حزب وال استريت نه تنها بربرانه، غير اخلاقي و از نظر انساني نادرست و مردود است كه همچنين قابل در هم شكستن است. جنبش بايد به دنبال بديلي ايجابي باشد به ويژه در مورد نظام سياسي كه در آن خير عمومي بتواند از در تنگ منافع افراد بگذرد. نظام سياسي كه درآن خريد آراء در هم شكسته شود، انحصار قدرت رسانه اي در هم شكسته شود، مسئوليت در برابر شهروندان باز گردد، بهره مندي از آموزش و بهداشت براي همه باشد، خصوصي سازي دانش و فرهنگ ممنوع گردد و آزادي استثمار و بهره كشي از ديگران غير قانوني گردد.
هاروي بر آن است آمريكاييان به برابري باور دارند. برابري كه نه فقط بايد در حوزه هاي ثروت و درآمد كه بسيار مهمتر در مورد قدرت سياسي هم رخ دهد. امري كه نيازمند انقلاب آمريكايي ديگري است. اين مناقشه ميان حزب وال استريت و مردم براي آيندة جمعي مردم آمريكا بسيار مهم است. گرچه اين مناقشه به همان ميزان كه محلي است جهاني نيز هست.(هاروی،2011)
دیوید هاروی به عنوان منتقد سرمایه داری نئولیبرال ، بزرگترین دستاورد نئو لیبرال سازی رابه جای تولید، بازتولیدثروت ودرآمد می داند وشرکتی سازی،کالائی سازی وخصوصی سازی دارائی های عمومی فعلی را یکی از خصیصه های پروژه نئو لیبرالی می داند. به نظر او، هدف آن گشودن حوزه های جدید به روی انباشت سرمایه در قلمروهائی است که تابه حال برای محاسبه ی سود دهی ممنوع الورود به شمارمی آمدند. ”ديويد هاروي” با نگاهي چپ گرايانه سه دسته نقد جدي را بر انديشه سرمایه داری نئولیبرال مطرح كرده است. نخستين نقد او، نقدي ماهوي است. او به عنوان يكي از پيروان سنت انديشه چپ، سرمایه داری کنونی را تلاشي براي احياي قدرت طبقاتي در سطح جهاني مي داند. از اين رو در بخشي از كتاب خود به ارائه تعريفي جديد از طبقه و نيرو هاي طبقاتي مطابق با شرايط جهان امروز مي پردازد. (هاروی ،1386)
دومين دسته از نقد هايي كه هاروي مطرح مي كند، نقدي نظري است. او سعي مي كند تناقضات دروني موجود در انديشه نئو ليبراليسم را نشان دهد. در اين راستا او به اين چند دسته تناقض اشاره مي نمايد:
1. تناقض ميان آرمان هاي آزادي شخصي و تحميل دولتي در جهت ايجاد بازار آزاد.
2. تناقض ميان حفظ انسجام مالي و فرد گرايي غير مسئولانه گردانندگان داخل نظام كه بي ثباتي هاي مالي مزمن ايجاد مي كند.
3 . تناقض ميان محسنات رقابت و قدرت يابي انحصارات چند گانه فرا ملي كه نتيجه آزاد سازي اقتصادي است.
4. تناقض ميان وظايف دولت در حفظ بازار رقابتي آزاد و كنار كشيدن دولت از اقتصاد. اين تناقضات از نگاه هاروي حاصل عدم انسجام دروني اين نظريه است.
دسته سوم نقد هاي مذكور، نقد هايي است كه به نتايج عيني تجربه عمل به اصول سرمایه داری نئولیبرال باز مي گردند. هاروي توسعه جعرافيايي نا متوازن، انتقال دارايي از قلمرو عمومي به حوزه خصوصي و طبقات ممتاز، ايجاد تله بدهي براي كشور هاي در حال توسعه به عنوان وسيله اصلي انباشت از طريق سلب مالكيت، نابودي محيط زيست، كالايي سازي همه چيز كه در عمل به نابودي ارزش هاي انساني انجاميده است را نتايج عيني اين روند مي داند؛ اين در حالي است كه از نگاه او فرآيند نئو ليبرال سازي در فعال كردن رشد جهاني ناتوان بوده و اجراي سياست هاي نئو ليبرالي در بخش بزرگي از جهان به ويژه در امريكاي لاتين، روسيه و اروپاي شرقي به فاجعه انجاميده است؛ در اين باره او به بحران بدهي ها در آمريكاي لاتين در دهه1980 و سقوط روسيه در دهه1990 اشاره دارد.(هاروی ،1386)
2-3-7. دموكراسی نظام سرمایه داری؛ پيوندي صوري ميان افراد انتزاعي
اسلوي ژيژك، فيلسوف اسلونيايي مقيم غرب، از سال ها قبل رويكرد منتقد خود نسبت به نظام هاي ليبرال سرمایه داری را به صورتي سازش ناپذير اعلام داشته است.
ژيژك پيشتر در آثارش گسل هاي موجود در نظا مهاي ليبرال دموكراتيك را مورد اشاره قرار داده بود. به گمان او ايراد روياي ليبرالي اين است كه شكاف بين قلمرو عمومي و خصوصي تحقق نمي يابد، مگر آنكه در نهايت جزوي از هر قلمرو در ديگری باقي بماند؛ جدايي دو حوزه به شرطي محقق ميشود كه قلمرو عمومي به كام جويي خصوصي آغشته گردد.(ژیژک،294.1384) دموكراسي در نظام سرمایه داری پيوندي صوري و ظاهري ميان افراد انتزاعي است. (ژیژک،303.1384)
از نظر ژيژك آزادي هاي ظاهري ليبرال دموكراسي خود در خدمت لاپوشاني و تداوم اسارت عميق تر انسان ها قرار دارند.(ژیژک، 8:1388)
نطق ژيژك در باب جنبش تسخير وال استريت اما بسيار پرشور و داغ تر بود. ژيژك برآن است كه "پيام اساسي جنبش اين است: تابو شكسته شده؛ ما در بهترين دنياي ممكن زندگي نمي كنيم! ما اجازه داريم و مجبوريم به يك دنياي بديل و جايگزين فكر كنيم!" به گمان او در اين راه طولاني پيش رو پرسش هاي سختي هم وجود دارند؛ پرسش هايي نه در باب اينكه چه نمي خواهيم بلكه در باب اينكه چه مي خواهيم: چه سازمان اجتماعي بايد جايگزين سرمايه داري زندة كنوني گردد؟ و نوع رهبراني كه به آنها نياز داريم چگونه است؟ به گمان ژيژك نوع پاسخ هايي كه در قرن بيستم به اين پرسش ها داده شد به هيچ رو اكنون كارگر نمي افتند.
از نظر ژيژك مسئله حرص و جاه طلبي يا فساد نيست بلكه اين است كه سيستم شما را به سمتي سوق مي دهد كه فاسد باشيد. راه حل مقابله با اين وضع، اتكا بر مردم و افكار عمومي در مقابل قدرت وال استريت نيست، بلكه راه حل تغيير سيستمي است كه افكار عمومي و مردم مي توانند بدون نفوذ وال استريت كاركردي داشته باشند.
ژيژك به نفوذ دوست نماياني در جنبش هشدار مي دهد كه ظاهرا از آن حمايت مي كنند، اما در واقع كارشان رقيق و كم مايه كردن جنبش از طريق تنازل جنبش به يك اعتراض اخلاقي بدون آسيب و هزينه است. ژيژك تلاش مي كند تا براي جنبش يك الگوي دشمن شناسي نيز ارائه دهد؛ مي گويد: "مخالفان و دشمنان جنبش مي گويند شما غيرآمريكايي هستيد. ولي وقتي محافظه كاران بنيادگراي مسيحي آمريكايي به شما می گويند آمريكا يك ملت مسيحي است به خاطر بياوريد كه مسيحيت چيست! روح القدس؛ اجتماع آزاد و برابر مومنان كه به واسطة عشق متحد شده اند. جنبش در اين جا روح القدس است؛ در حالي كه اربابان وال استريت و سرمايه داري، بت پرستاني اند كه بت هاي دروغين را عبادت مي كنند. به ما مي گويند شما خشونت طلبيد. بله ما خشنيم؛ البته در همان معني كه مهاتما گاندي خشن بود." و آنگاه مي پرسد:" اين خشونت نمادين آيا با خشونتي كه سرمايه داري جهاني به كار مي برد قابل قياس است؟"... و بيان مي كند كه : "مي گويند اين جنبش جنبش بازندگان و شكست خورده هايي است كه اعتراضشان به آدمهاي موفق است؛ آري! اين جنبش شكست خورده هاي حقيقي است كه همه چيزشان را بر اثر سياست بازيهاي وال استريت ازدست داده اند".(ژیژک، 2011)
ژيژك سرشت جنبش را به كلي جديد مي داند و مي گويد: «ما كمونيست نيستيم! اگر كمونيسم به معني نظامي است كه همه مي دانند در 1990 فرو ريخت و اگر به خاطر بياوريم كه كمونيست هايي كه در قدرت باقي مانده اند بي رحمانه ترين نوع سرمايه داري و بهره كشي و استثمار را مثلا در چين و ويتنام عملي مي كنند. سازش چين كمونيست و سرمايه داري به خوبي نشانگر آن است كه ازدواج ميان سرمايه داري و دموكراسي به سوي طلاق پيش مي رود. جنبش از رويايي كه به سوي كابوسي شبانه يعني سرمايه داري رهنمون مي گشت، بيدار شده است. جنبش هيچ چيز را نابود نمي كند؛ بلكه تنها شاهد آن است كه چگونه نظام سرمايه داري به صورتي مداوم خود را نابود مي سازد. تنها كاري كه جنبش مي كند آن است كه به ياد آنها كه در راس قدرت هستند بياورد كه به پايين و به مردم نگاه كنند.
از نظر ژيژك در غرب احساس آزادي مي كنيم، به دليل آنكه فاقد اصطلاحات و زباني براي مفصل بندي و ربط دادن فقدان آزادي هستيم. اصطلاحاتي چون جنگ با ترور، آزادي و دموكراسي و حقوق بشر و غيره؛ اصطلاحاتي كه تنها به صورتي نادرست مسائل را نشان مي دهند تا نتوانيم به آنها فكر كنيم. كار جنبش تسخير وال استريت دست كم فراهم نمودن زباني درست براي شناختن اين اصطلاحات نادرست و گول زننده است.
2-3-8. مناسبات دموكراتيك در تسلط سرمايه داري
نام آورترين منتقد سياست و حكومت در آمريكا در ساليان اخير نوآم چامسكي بوده است. گرچه چامسكي در حلقه هاي انتقادي محافل آكادميك كمتر شناخته شده اما به هر رو در حوزة عمومي بهرغم تلاشهاي رسانههاي آمريكايي براي ناديده انگاشتنش، منتقدي نامدار و پيشرو بوده است.
چامسكي از همان زماني كه ايده ليبرالي به عنوان يگانه الگوي حكومت داري و توسعة مطلوب شناخته مي شد، نظام اقتصادي و سياسي در آمريكا و غرب را ذاتا غيرمنصفانه مي دانست. به گمان او نقش مردم در نظام هاي ليبرال دموكراتيك تنها به حد ناظراني بدون تاثير كاهش يافته بود. نظر نظام سياسي و مردم در آمريكا در مورد مسائل مرتبط با ثروت و توزيع آن متفاوت بود. از نگاه قاطبة مردم ثروتمندان بايد بيشتر ماليات مي دادند، اما دولت چنين نمي انديشيد و به راحتي هم نظر مردم را ناديده مي انگاشت. (چامسکی،276:1383)
به گمان چامسكي در ليبرال دموكراسي ها رضايتي دروغين حكمفرما بود. در نظام دموكراتيك اصل بر رضايت است، اما با كنترل افكار عمومي رضايتي بدون راضي بودن حاصل گرديده است.(چامسکی، 52:1379)
دموكراسي حقيقي در آمريكا جز سرابي بيش نبوده؛ نظام سياسي با دست يابي به آنچه چامسكي انهدام اميد مي نامد، به دموكراسي صوري و رسمي مجوز مي دهد. آن هم به شرط اينكه تنها در مسير روابط عمومي از آن استفاده شود، در اصل اين سرمايه داري نيست كه زير پرچم مناسبات دموكراتيك حاكم است، بلكه بر عكس، مناسبات دموكراتيك زير لواي سرمايه داري قرار دارد.
رسانه ها خبرسازي و ارائه تصوير را بر اساس همين مدل اقتصادي و چون يك تجارت انجام مي دهند.
از نظر چامسكي، اعتراضات علیه وال استریت در اصل اعتراضاتی است علیه موسسات مالی؛ بانک ها بزرگتر شدهاند، سود موسسات اقتصادی بیشتر شده است و از سوی دیگر نرخ بیکاری در حد رکود اقتصادی رسیده است؛ اعتراض این افراد به سیاست های مالی مثل مالیات و قواعد اداره شرکتهاست، که با ایجاد و تداوم یک پدیدهای برای برخی از مردم باعث شده است تا این چرخه باطل بیشتر و بیشتر ادامه یابد.
وی در تشریح انتقادات از اینکه پیشبینی کرده اند که هزینه انتخاباتی برای انتخابات سال دو هزار و دوازده آمریکا برای هر نامزد از یک میلیارد دلار فراتر خواهد رفت، گفت :
"این پول از کجا میآید، بسیاری از این پول از سوی موسسات مالی تامین میشود. در سال دو هزار و هشت میلادی پولی که باعث پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری شد، بیشتر از سوی موسسات مالی تامین شد. انتظار میرود که این پول باز گردد و بازخواهد گشت.
از سالها پیش موقعیتها در سیستم پارلمانی از قبل خریداری میشد و بابت آن پول پرداخت میشود. اگر شما بخواهید رئیس کمیتهای در پارلمان یا کنگره و سنا شوید، باید پول پرداخت کنید، شما این پول را از کجا به دست میآورید و پرداخت میکنید؛ از یک جیب (همان موسسات مالی) بنابراین، این روش باعث افزایش نفوذ موسسات مالی شده است، در حالیکه این نفوذ در حال حاضر فراگیر شده است. در حال حاضر بسیار سخت شده تا بین مقامات انتخاب شده و تمرکز سازمان اقتصادی بر قدرت تمایز قائل شد."(چامسکی،2012)
2-4. نظریه «باز فئودالی شدن» و نقد بنیادین نظام سرمایه داری (با تاکید بر دیدگاه های یورگن هابرماس و ریچارد بی فریمن)
نظام سرمایهداری در آغاز راه، نظامی صنعتی، مبتنی بر تولید و حامل اندیشه دموکراسی به معنای حاکمیت اکثریت مردم بود. اما در حوزه اقتصاد با افزایش ارزش افزوده و انباشت سرمایه اولیه، پول نقش مهمی در سوداگری به دست آورد. از این پس روشهای کسب درآمد از پول با روشی غیر از تولید رواج یافت و اجاره، ربا و بهره نقش بیشتری یافت.
به این ترتیب سرمایهداری به سرمایهداری تجاری تبدیل شد. بانکها نقش بیشتری یافتند و پولدارها پولدارتر شدند و فقرا فقیرتر. بدین ترتیب نابرابری در جامعه به شدت تشدید شد.
ریچارد بی. فریمن استاد دانشگاه هاروارد و دانشگاه اقتصاد لندن در سخنرانی که در همین رابطه در تاریخ 2 می 2012 در دفتر ملی تحقیقات اقتصادی دانشگاه اقتصاد لندن ایراد کرده است به این موضوع با رویکردی جدید پرداخته است. عنوان این سخنرانی از این قرار است:
"آیا فئودالیزم اقتصادی در راه است؟ «نابرابری، مناسبات پولی (مالی گرایی) و دموکراسی در اقتصاد جهانی»"
وی در این سخنرانی "تئوری باز فئودالی اقتصادی" را در قالب سه محور زیر تبیین می کند:
1. تشدید نابرابری و مناسبات پولی (مالی گرایی) رو به رشد
2. نظارت و کنترل سیاسی
3. معاملات قماری(بی فریمن،2012)
بی. فریمن معتقد است که در خلال سالهای 1977 تا 2007 ضریب جینی به عنوان شاخص نابرابری افزایش چشمگیری یافت. ثروت یک درصد بالای جامعه افزایش تصاعدی یافت و به این ترتیب نظام سرمایهداری به نظام سرمایه سالاری یا به نوعی نظام استثماری تبدیل شد. این نظام استثماری در حقیقت و ذات خود همان نظام فئودالیزمِ پیشاسرمایهداری بود که اینک در قالبی توسعه یافته و مدرن بازتولید شده بود.
صاحبان سرمایه به تدریج سیاست و علم را نیز به کنترل خود درآورده و اولویتهای سیاست و علم را آنها تعیین میکردند و به این ترتیب پیوند قدرت و ثروت مستحکم تر شد. لذا امروز جامعه آمریکا به سمت نوعی فئودالیزم اقتصادی و مدل جدیدی از بهره کشی حرکت میکند که نتیجهی آن فروپاشی نظام اقتصاد سرمایهداری و تولید نظام بازفئودالی است(همان).
جنبش ضد والاستریت نیز حرکتی در این راستا ارزیابی میشود که در نهایت منجر به فروپاشی نظام سرمایهداری میشود. این جنبش، واکنشی خودجوش به سمت و سوی سرمایهداری جدید و ضدیت با نظام فئودالیزم نوین است. اما برای دستیابی به اهداف خود باید با کانونهای درهم تنیده ی قدرت- ثروت در آمریکا مبارزه کند و پیروز شود. در این مجال به تشریح این نظریه به عنوان چارچوب تئوریک این پایان نامه پرداخته می شود تا در پرتو فرآیند بازگشت سرمایه داری به فئودالیزم، دلایل پیدایی جنبش وال استریت در آمریکا با نگاهی دقیق و علمی تبیین شود.
2-4-1. تبیین مختصات نظام فئودالی
طبق دیدگاه کارل مارکس، فئودالیزم نظامی اجتماعی- اقتصادی است که در نتیجه فروپاشی جامعه بردهداری یا در نتیجه فروپاشی کمون اولیه به وجود آمده و بهرغم تنوع راههای رسیدن بدان، تقریباً در کلیه سرزمینهای جهان، البته در هر جا با ویژگیهای خاص خود وجود داشته است.
در اروپای غربی این نظام، از قرن ۵ تا قرون ۱۷ و ۱۸ و در روسیه و شرق اروپا از قرن ۹ میلادی تا نیمه دوم قرن ۱۹ را در بر میگیرد. نظام فئودالی، یکی از مهمترین ویژگیهای تمدن قرون وسطا بوده که ساختار اقتصادی و سیاسی این دوره را تشکیل داده است.
دولت فئودالی دولتی است که در آن زمین داری منشاء قدرت سیاسی است. فئودالها برای اداره زمین خود این زمینها را به قطعات کوچکتری تقسیم کرده و به افراد دیگری که به آنها "واسال یا پیرو" گفته میشد، میدادند تا واسال از طریق بهرهکشی از سرف (کشاورز،رعیت) به تولید بپردازد و مخارج خود، کشاورزان و ارباب را تأمین کند.
هر واسال در محدوده زمین خود از اختیارات کامل بر زمین و جمعیت برخوردار بود و لرد در اراضی او قدرتی نداشت.
علاوه بر لردها که زمین و واسالهای زیادی داشتند کلیسا و پادشاه نیز دارای زمین و واسالهایی بودند که در محدودهی خود از اختیارات کاملی برخوردار بودند و بر اساس عرف و قوانینی که به مرور بوجود آمده بود در حوزه هم دخالت نمیکردند.هر چند که معمولاً جنگهایی بین فئودالها بوجود می آمد.
این سلسله مراتب در شرایط اقتصادی- اجتماعی دوره فئودالی به عدم تمرکز و تقسیم قدرت دولت مرکزی منجر و باعث شد فئودالها در محدوده خود اختیار ضرب سکه، دریافت راهداریها، باج و بهره مالکانه را داشته باشند.
سرف (کشاورز،رعیت) در ازای کار بر روی زمینِ فئودال می بایست بهرهای را به فئودال بپردازد، بهرهای که سرف به ارباب خود میپرداخت بهره مالکانه (بهره فئودالی) نام داشت و به سه صورت کاری، جنسی و پولی رایج بود.
در مجموع سرف به راههای گوناگون مورد استثمار قرار میگرفت؛ چرا که سرفها در همه جا موجوداتی شریر و تبهکار و به منزله مخلوقاتی پستتر از انسان به حساب میآمدند. از آنان نه به عنوان یک موجود هم طراز و اجتماعی بلکه به منزله یک ابزار ساده، همانند سایر ابزارها برای ثروتمندتر شدن مالک استفاده میشد. (موریس داب ، 1360)
2-4-2. استثمار اکثریت؛ اساس نظام فئودالی
دهقانان از آن جا كه خود مالک زمین نبودند میبایست بر روی نسق، از زمینی که متعلق به ارباب فئودال بود کار کنند و به این ترتیب مالک می توانست به عنوان بهره مالکانه ثمره کار آنها را به سود خود ضبط کند.
بدین ترتیب، شیوهی تولید فئودالی مبتنی بر انواع بهره مالکانه یا بهره اربابی بود كه از دهقانها وصول میشد. بهره مالكانه در واقع محصول اضافی رعیت بود که تسلیم ارباب میشد. به طور کلی سه نوع بهره مالکانه وجود داشت که در مراحل مختلف نظام فئودالی کم و بیش در كنار یکدیگر وجود داشتند. یکی کار بهره یا بیگاری، دوم بهره جنسی و سوم بهره نقدی بود. باید توجه داشت كه در هر یک از مراحل مختلف تکامل جامعه فئودالی، یکی از این اشکال یاد شده تفوق یافته است.
در مرحله ابتدایی نظام فئودالی، کار بهره که در عرف معمولی می توان آن را به «بیگاری» تعبیر کرد، شکل مسلط بهرهکشی از دهقانان بود. بدین معنا که دهقانان روزهای معینی از هفته را مستقیما برای ارباب و روی زمین او کار می کردند و این یک کار اجباری و مجانی برای ارباب بود. شكل دیگر بهرهی مالكانه «بهره جنسی» بود كه عبارت بود از تسلیم منظم مقداری از محصول زراعی و دامی به ارباب و صاحب زمین.
در نهایت نوع سوم بهرهی مالكانه شامل بهره نقدی میشد كه به معنای پرداخت بهره مالکانه به صورت پول است. تفوق بهرهی نقدی در انواع بهره مالكانه مربوط به اواخر دوران فئودالیزم میباشد. البته باید توجه داشت كه علاوه بر بهره مالکانه منظم، مالک یک سلسله مالیاتها و عوارض نیز به دهقانان تحمیل میکرد.
در عرصه اقتصادي، فئودال مالكيت انحصاري بر عوامل و ابزار توليد دارد. واگذاري وسايل توليد از سوي فئودال به توليدكننده موجب وابستگي كشاورز به زمين و ارباب ميشد و مسائل معيشتي و گذران زندگي دهقانان را به ارباب و فئودال وابسته ميكرد.(همان منبع)
ميزان اجبار فئودال به عنوان اقلیت حاکم، بر كشاورزان مبتنی بر نابرابري موقعيت و پايگاه اجتماعي آنان بود. اگر اجبار اقتصادي، فرهنگي، فكري و اجتماعي نبود، ارباب هيچ وقت نميتوانست كشاورزان را به كارهاي مورد نظر مجبور ساخته و آنها را از لحاظ معيشتي و اقتصادي به خود وابسته كند. اين وابستگي نوعي حالت اجباري و ناچاري داشت كه اربابان، طبقات روستايي و كشاورزان را استثمار ميكردند.
در چنين شرايطي اوضاع و شرايط زندگي كشاورزان و طبقات پايين جامعه نامناسب بود و فقر اقتصادي و فرهنگي روز به روز بيشتر ميشد. استثمار و بهرهبرداري از دهقانان و روستاييان موجب نارضايتي و اعتراض مردم از شرايط موجود و تلاش براي رهايي از اين اوضاع بود. بنابراين زمينه براي كشاكشها و اختلافات سياسي دوره فئودالي فراهم شد.قدرت مالي و نظامي فئودال موجب درهم شكستن قيام و كشتار معترضان شد. تشكل ناكافي و پراكندگي شورشيان، نبود رهبر و ناآگاهي كشاورزان نیز موجب شكست شورشها و قيام مردم شد.
فئودالیزم در اروپا فاقد یک نهاد سیاسی متمرکز و قدرتمند دولتی بود. سه قدرت کلیسا، فئودالها و پادشاه به صورت نهادهای جدا از یکدیگر در رقابت، تضاد و همکاری با هم بودند و آنچه به صورت نظام غالب در آمده بود، حکومتهای محلی در واحدهای کوچک بود که زیر سلطه زمینداران فئودال، عملاً دولت مستقل خود را تشکیل میدادند. .(همان منبع)
در این مقطع حساس مثلث کلیسا، دولت فئودالی و فئودالها آنچنان فشار سنگینی را بر جوامع غربی وارد کرده بودند که هر صدا و قیامی را در نطفه خفه میکردند. از سوی دیگر در لایههای زیرین جامعه "احساس نیاز شدید به رهایی" از این دور بسته، روز به روز بیشتر زبانه میکشید. نهایتا این احساس نیاز شدید، منجر به قیام و رهایی از بند نظام فئودالی شد و بدین ترتیب زمینههای شکلگیری نظام سرمایهداری با شعارهای دلربا فراهم شد.
2-4-3. تبدیل شیوه تولید فئودالی به شیوه تولید سرمایه داری و چرخش آن
جامعه نوین سرمایه داری، از دل جامعه زوال یافته فئودالی پیشین به دست آمد. این نظام نیز ، تضاد طبقاتی را از میان نبرده و تنها طبقات نوینی (فئودال و بورژوا) را بوجود آورد. سرمایه دارها هنگام تسلط اربابان فئودال خود گروهی زحمتکش بوده اند که در این فرآیند به صورت جمعیتی مسلح و حاکم بر خویش درآمدند. همین گروه در دوره صناعات یدی حریف اشرافیت شدند و پس از آن در دوران نوین سلطه سیاسی منحصر به فردی را به دست آوردند.
همچنین، همانگونه كه "ماكس وبر" معتقد است، ظهور تحولات مذهبی در قالب نهضت اصلاح دینی یا "دینپیرایی" و جنبش "پروتستانتیزم" در اروپا، در پیدایی و تكامل كاپیتالیزم نقش عمده داشت. البته پروتستانتیزم را نیز باید نوعی فردگرایی مذهبی دانست. پروتستانها تحقیر ثروت و ثروتمندان را در مذهب مسیحیت از بین بردند و كار و كوشش فردی برای كسب ثروت را تقدس بخشیدند؛ ثروت نشانهای از لطف الهی تلقی شد و بدین ترتیب مالكیت، امری مقدس دانسته شد و دولتها و اشخاص از تعدی به آن منع شدند.
پرفسور تانی در دیباچه "اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری" میگوید: «سرمایهداری بهمفهوم معاملات بزرگ فردی و اداری، منابع مالی وسیعی که با سفتهبازی، ربا، فعالیت بازرگانی، دزدیهای دریایی و از طریق جنگ، ثروتهای زیادی را نصیب صاحبان سرمایه کند، از آغاز تاریخ وجود داشته است. اما سرمایهداری به مفهوم یك نظام اقتصادی مبتنی بر سازمان كار آزاد و قانونی كه در جهت منافع مادی سرمایهداران یا نمایندگان آنها باشد و در ضمن بر تمام شئون جامعه هم اثر بگذارد، پدیدهای نوظهور است.»
نظام سرمایهداری که در ابتدای پیدایش، مترقیتر از نظامهای پیشین مینمود، در منحنی حرکت خود، به خشن ترین نظام اجتماعی- اقتصادی تبدیل شد. ( ماكس وبر ، 1371)
در نظام سرمایهداری نوین نه تنها بردگی دوران فئودالیزم به طور اساسی لغو نشد، بلکه با مدرنیزه کردن بردهداری، سایر ملتها و سرزمینها را به اسارت درآمدندو برای به دست آوردن ثروتهای هر چه بیشتر، شیوههای غارتگرانه استثماری و بهرهکشی را بکار گرفته شد.
سرمایهداری به منظور سلطه بر منابع ثروت بشری، آتش جنگهای جهانی و منطقهای را برافروخته نگه داشت و به کشتار میلیونی انسانها مبادرت کرد. نظام سرمایهداری از دستاوردهای علمی و فنی بشر در جهت ساخت و تولید تسلیحات کشتار جمعی و فردی بهره گرفت و بدین ترتیب به خطرناکترین نظام ضد بشری تبدیل شد که در آن، بیش از نود درصد بشر، تحت انقیاد کمتر از ده درصد در آمده است.
2-4-4. تبیین فرآیند باز فئودالی شدن جامعه از دیدگاه یورگن هابرماس
نظریه پردازان تلاش دارند تا پیوندهایی میان بحران فئودالیزم و ظهور دولتهای نوین برقرار کنند. این نظریه پردازان در راستای کشف ارتباط درونی میان دریافتهای فئودالی از اقتصاد، سیاست و روابط بینالمللی دولتهای استبدادی به توضیح رابطه میان رقابتهای استراتژیک، جنگ و ظهور نظام بینالمللی دولتهای سرمایهداری میپردازند.
در همین ارتباط هابرماس معتقد است که فرآیند تجدید فئودالیزاسیون (به تیول در آوردن مجدد) یا فئودالی سازی مجدد تنها به بخشهایی از جامعه محدود نمیشود؛ بلکه حتی به خود حوزه عمومی سیاسی نیز تسری یافته و آنرا هم در برمیگیرد. در این مقطع سازمانها و تشکیلات تلاش میکنند تا با دولت و با یکدیگر به مصالحه سیاسی برسند. اما این امر تا حد ممکن به بهای کنار زدن و نادیده گرفتن جامعه یا افکار عمومی و به دور از حوزه عمومی صورت میگیرد.
در نتیجه سازمانهای مذکور به هیچ وجه نمیتوانند بدون جلب موافقت تودههای مردم و کسب رضایت عمومی به چنین مصالحههای سیاسی دست پیدا کنند؛ لذا از طریق فرآیند شیاع و تبلیغات وسیع و دقیقا سازمان دهی شده و مرحله به مرحله سعی میکنند اذهان عمومی و افکار عمومی را به کمک رسانههای گروهی و وسایل ارتباط جمعی، آماده پذیرش و تأیید مصالحههای سیاسی سازند.
بدین ترتیب با ایجاد نوعی عامه رسانهای یا عموم تحت تأثیر قرار گرفته به راحتی موافقت آنان را جلب میکنند. (حسین علی نوذری، 1389، 510)
هابرماس در دو فصل پایانی کتاب تحول ساختاری حوزه عمومی تحت عنوان "تحول کار ویژه سیاسی حوزه عمومی" و "درباره مفهوم افکارعمومی" به جمع بندی نتایج و دست آوردهای تحلیل خود میپردازد. به اعتقاد وی تأثیر متقابل، تداخل و نفوذ دولت و جامعه در همدیگر موجب تحول و دگرگونی هر دوی آنها میشود.
در این فرایند ، دولت از سوی احزاب سیاسی و گروههای سازمان یافته در معرض تغییر و تحولات قرار میگیرد. در مقابل، دولت نیز دامنه نفوذ و تأثیر خود بر حوزه خصوصی را گسترش میدهد. اما این امر مستلزم دقت و ظرافت بسیار زیادی از سوی دولت است زیرا تنها از این طریق دولت میتواند رسما استقلال نهادهای غیر دولتی را تضمین کند. دولت به بازنویسی تدوین مجدد و بسط تسری حقوق خصوصی و همین طور حقوق عمومی اقدام میکند.
هابرماس از تمام این پدیدهها و فرآیندها تحت عنوان «فئودالی سازی مجدد» یا تیولی کردن مجدد یاد میکند. به این معنا که حوزه عمومی تحت سلطه و سیطره تعداد معدودی از سازمانها و تشکیلات عظیم و قدرتمند قرار میگیرد و در این میان تنها اجتماعات یا عامه سازمان یافته تا حدودی قادر به اعمال نفوذ هستند.
از دیدگاه هابرماس تنش و تعارض بین عمومیت اصیل با عمومیت تصنعی از طریق همین سازمانها و تشکیلات خود را نمایان می سازد. این تنش قبل از هر چیز در خود مفهوم افکار عمومی انعکاس پیدا می کند؛ یعنی تنش بین یک مفهوم تجربی یا اجتماعی، روانشناختی و مفهومی که در آن افکار عمومی به صورت یک مفهوم هنجاری در قالب قانون اساسی تغییر شکل مییابد.
به عبارت بهتر همان کارکنان یا دست اندرکاران عرصه عمومی و کسانی که در بخش خدمات عمومی فعال هستند و خود را خدمتگزار مردم و عامه یا خادمان عموم میدانند و با احترام و عزت از عموم، عامه، منافع عمومی، مصالح جامعه، افکارعمومی و نظایر آن یاد کرده و درباره آنها داد سخن میدهند، اوقات زیادی را صرف تسلط بر افکار عمومی خواهند کرد. آنها هزینههای زیادی را به این کار اختصاص خواهند داد تا بلکه از طریق اقدامات و کارهای مربوط به روابط عمومی بتوانند هر چه بیشتر و موثرتر افکار عمومی را در خدمت اهداف و منافع خود قرار دهند. ( همان منبع ،ص 506 و 507)
وی مینویسد: «جهان زیستهای فکری، ادبی، سیاسی، اجتماعی و ... که محل نشو و نمای انسان است از طریق دولت و نظام اقتصادی و فرهنگی مسخر و مستعمره میشوند و به صورت محدود و بسته در میآیند تا جایی که با هژمونی سیستم بر جهان زیست با نوعی باز فئودالی سازی و باز استعمارگری موجه می شویم.»(همان منبع)
2-4-5. تبیین تئوریک فرآیند باز فئودالی شدن نظام سرمایه داری از دیدگاه ریچارد بی. فریمن
در نظام سرمایه داری بازار از اهمیت فوق العاده و جایگاه تعیین کننده ای در شکل دهی به مناسبات اقتصادی برخوردار است. رقابت ها، درآمدها و سود و زیان ها در بازار شکل می گیرد و بدین جهت بازار همیشه در کانون توجه سرمایه داران خرد و کلان قرار دارد.
از دیدگاه ریچارد بی. فریمن (استاد دانشگاه هاروارد و دانشگاه اقتصاد لندن) در نظام سرمایه داری در درآمدهای بازار نابرابری شدید و گسترده وجود دارد که این نابرابری منجر به نابرابری در سیاست ها می شود. از آنجایی که سرمایه داران همواره به دنبال حفظ وضع موجود برای تثبیت و گسترش موقعیت خود می باشند برای نهادینه سازی این نابرابری ها تلاش مستمر دارند. این رفتار سرمایه داران در نهایت تبعیض و بی عدالتی را در جامعه توسعه داده و تعمیق می بخشد که نتیجه آن پیدایش نظام فئودالیزم نوین است. (بی فریمن،2012)
774065774700027774907747000نابرابری شدید در درآمدهای بازار نابرابری در سیاستها تغییر در رفتار سرمایهدار برای حفظ این نابرابری، به پیدایش فئودالیزم اقتصادی وسیاسی منجر میشود.
مفاهیم کلیدی "نظریه باز فئودالی" از دیدگاه بی فریمن
نظریه فریمن مبتنی بر سه مفهوم کلیدی است که باز فئودالی را تشریح می کند. این سه مفهوم در سه عرصه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تبیین شده است که در این قسمت ضمن اشاره به آنها به تشریح این مفاهیم می پردازیم؛
1. نابرابری اجتماعی
2. نظارت و کنترل سیاسی
3. معاملات قماری
2-4-5-1. نابرابری اجتماعی
فریمن در تبیین مفهوم فوق و علل افزایش نابرابری به خصوص در عرصه اقتصادی ابتدا از دو فرضیه کمک می گیرد:
فرضیهی 1. کارآیی تولید (بهره وری تولید)
بی. فریمن در اولین فرضیه خود که مبتنی بر "بهره وری تولید" بیان می شود، چنین آورده است: «تکنولوژی مدرن اطلاعات و ارتباطات (ICT) حوزهی نظارت مدیریت را گسترش داد و مدیران برتر را در اقتصاد جهانی به فوقستارههای (سوپراستارهای) اقتصاد جهانی تبدیل کرد. کارفرمایان و سرمایهگذاران (که کارآفرین نیز نامیده میشوند) استحقاق آنچه به دست میآورند را دارند. پس هر چه به شما میگویند انجام دهید، وگرنه کشتی سرمایهداری (کاپیتالیزم) مانند تایتانیک غرق خواهد شد».(بی فریمن،2012)
فرضیهی 2. رانت جویی موفقیت آمیز (درآمد از طریق مالالاجاره)
بی. فریمن در تبیین دومین فرضیه خود مبتنی بر "درآمد از طریق مال الاجاره یا به عبارت دیگر "رانت جویی موفقیت آمیز" اظهار می دارد: «گروه کوچکی از نخبگان، کسب و کار و دولت را کنترل میکنند و رانتهای اقتصادی را از طریق درآمد از سرمایه جذب میکنند. مبادلات مالی اینجا در مرکز فعالیتهاست و بانکهای معتبر ورشکسته و به لویاتانهای رباخوار تبدیل میشوند که باید با حجم عظیمی از پول تغذیه شوند.» بی. فریمن معتقد است: «مدیران و صاحبان سرمایه منافع خود را دنبال میکنند و ابزارهای نیرومندی برای بدست آوردن آنچه میخواهند در اختیار دارند. اقتصاد آمریکا با اتصال درآمد مدیران عالی رتبه به درآمد حاصل از سرمایه به عنوان پاداش تشویقی، مسیر خود را ادامه می دهد.
جدول زیر دو فرضیه علمی مورد نظر ریچارد بی. فریمن را به طور کامل توضیح میدهد.
شرح دو فرضیه:
دیدگاه کارآییدیدگاه رانت جوییمدیران تصمیمهای اصلی را اتخاذ میکنند، بقیه اعضا اهمیتی ندارند، بنابراین MP مدیران بالا است.تصمیمگیری به صورت گروهی انجام میشود، مدیرعامل بیشتر نقش رهبر و مربی دارد تا تصمیمگیرندهی اصلی. شانس در نتایج نقش مهمی دارد.هیئتهای مستقل در بازارهای رقابتی قرادادهای اجرایی را معامله میکنند.مدیرعامل بر ادارهی سازمان نظارت دارد، هیئتها را تعیین میکند، مشاوران جبران خسارت «آرتور اندرسون» را استخدام میکند.قراردادها مسئله اصیل- عامل را حل میکنند. تعدیل به منظور کارآیی صورت می گیرد.مدیر عامل از قرارداد برای کنترل دارایی و اطلاعات کارکنان خودی استفاده میکند.مدیرعامل کاری انجام نمیدهد ولی دستمزد بالایی دارد/ مزایای درجات بالاتر، کارمندان را تشویق به رقابت برای رسیدن به بالاترین درجه میکند؛کارآیی اجتماعی وجوددارد/هر شخص رانتجویی می کند.دستمزد بالا برای شرکت سودمند است چرا که مدیران نفوذ سیاسی میخرند؛ قانونگذاران و سیاستمداران به امید اینکه پس از ترک بخش عمومی با حقوق بالا در شرکت استخدام شوند، «تصمیمهای درست» اتخاذ میکنند.
ریچارد بی. فریمن در تبیین آثار و نتایج رانت جویی و فسادی که در نظام اقتصادی بوجود می آورد ابتدا این پرسش را مطرح می کند: «زمانی که قیمت سهام مستقل از تصمیمات مدیران تغییر میکند چه کسی چه چیزی به دست میآورد؟»
فریمن در تشریح این مسئله مهم خاطر نشان می کند: «مدیران پس از حمله 11 سپتامبر که منجر به شوک قیمت نفت شد، اختیاراتی را ارایه میکنند که دبیر HBR (مجله هاروارد بیزینس ریویو) آنها را «آدمهایی کثیف و غولهای سودجویی» می خواند. شرکتها قبل از اینکه تحلیلگران پیشنهاد مثبت خرید بدهند یا انتظار افزایش قیمت سهام داشته باشند، اختیارات «برنامهریزی نشده» ارایه میدهند.
بسیاری از شرکتها بر اختیارات، تاریخهای گذشته میگذارند تا به نظر برسد با کمترین قیمتها ارایه میشوند.فریمن در مورد اختیارات «مخفیانه» چنین نظری دارد: « %81 عملکرد اختیارات مخفی برای بازگرداندن سرمایه مدیر است؛ «اختیارات یا پاداش غیرمنتظره» بدهید» (بالاچاندران و همکاران، 2004)
در ادامه ریچارد بی. فریمن در تبیین این گزاره که نابرابری در نظام سرمایه داری در حال تشدید است و مناسبات پولی سیر صعودی فزاینده دارد، چنین می گوید: «اشغالگران والاستریت معتقدند سهم درآمد 1 درصد بالای جامعه از 9 درصد در سال 1977 به 5/23 درصد در سال 2007 افزایش پیدا کرده است. این یعنی 1 درصد برتر جامعه بیشترین سهم از درآمد ملی را داشته است. سهمِ درآمد پیش از کسر مالیات این گروه از 7/2 درصد در سال 1977 به 3/12 درصد در سال 2007 افزایش پیدا کرده است که این رقم، 66درصد از افزایش درآمد این گروه یک درصدی برتر را دربر میگیرد.»
فریمن بحث آماری خود را چنین تکمیل می کند: «در میان این 1 درصد نیز، 48 درصد درآمد نصیب 01/0 درصد بالایی میشود و داخل این 01/0 نیز، 49 درصد درآمد نصیب 001/0 برتر میشود. در سال 2007، چهارصد نفر مالیات دهندهی برتر آمریکا (که 00028/0 درصد از 142،978،806 مالیاتدهندهرا شامل میشوند) 59/1 درصد از رشد درآمد کشور را به دست آوردهاند که این رقم در سال 1992، 52/0 درصد بوده است: 10 درصد درآمد از سود سرمایه، 4درصد از بهره و 4درصد از سود سهام را به خود اختصاص دادهاند. همچنین درآمد 400 مالیات دهندهی برتر، 5770 برابر میانگین سود ناخالص تعدیلی است.»
یکی از شعارهای اصلی جنبش ضد وال استریت این است که ما 99 درصد هستیم که یک درصد اقلیت توانسته با بهره گیری از مناسبات ناسالم پولی و مالی و اتکا به منابع قدرت بر ما حاکم شود. ریچارد بی. فریمن با طرح این پرسش که "یک درصدیها چه کسانی هستند؟" معتقد است: «دو سوم یک درصدی ها مدیران، مجریان، مشاوران و شاغلان بخش مالی به علاوه صاحبان مستغلات می باشند.
(میزان نابرابری در یک مؤسسه با درجه دکتری طی سالهای 1973 تا 2006)
متخصصان علوم زیستی1973198519952006ضریب جینیدستیار استاد091.098.190.228.عضو پیوسته088.115.168.223.استاد مدعو120.128.206.250.
بی. فریمن آینده این روند را چنین پیش بینی می کند که: «مدیران و ثروتمندان (مانند هر کس دیگری) در پی منفعت شخصیاند، مشوق و ابزار و قدرت بیشتری برای به دست آوردن آنچه میخواهند، دارند.این پدیده منجر به شکل گیری انسان اقتصادی در جوامع سرمایه داری با ویژگی خواهد شد:
انسان طمع کار که طمع خود را درست می داند و معتقد است که این طمع او خوب است و در سیر تکامل اقتصادی او اتفاقا خوب هم عمل می کند و برای او سودآوری فراوانی دارد. لذا این طمع او منجر به بحران در جامعه سرمایه داری می گردد و زیاده خواهی انسان های اقتصادی نابرابری را در تمام ابعاد برای سایر مردم به ارمغان خواهد آورد.
2-4-5-2. کنترل و نظارت سیاسی
ریچارد بی. فریمن در خصوص حرکت جامعه سرمایه داری به سوی نو فئودالیزم معتقد است که پتانسیل افزایش فاجعه آمیز قدرت نابجا در نظام سرمایه داری وجود دارد و باقی خواهد ماند. تنها، هوشمندی شهروندان میتواند قدرت مقابله و توازن قوا را فراهم آورد و رونق و منفعت همهی کشور را تضمین کند.
امید به رونق گرفتن گفتمان عمومی، از طریق رسانهای عمومی ایدئولوژیک کنترل میشود و تأمین هزینهی تحقیقات توسط سازمانهای حمایت شده از طرف اقلیتِ ثروتمند انجام میپذیرد. لذا سیاست عمومی از سوی عدهی محدودی از نخبگان کنترل میشود که حفظ وضع موجود و نابرابری را به نفع خود میدانند و آنرا وضع مطلوب برای کشور و ملت هم معرفی میکنند. (بی فریمن،2012)
بی. فریمن می افزاید: «سرمایهداران نقشی اساسی در ایجاد بحران ایفا میکنند و با حمایت تلویحی از دولت، قمار بزرگی را شکل میدهند و برای جلوگیری از اصلاحات اعمال نفوذ بسیار میکنند. رفت و آمد اشخاص بین وال استریت به عنوان "نماد سرمایه داری و بورس بازی" و واشنگتن به عنوان "نماد قدرت" یکی از مسیرهای این اعمال نفوذ است.»
ریچارد بی. فریمن در این باره به دیدگاه "راگورمن راجان" اشاره می کند که گفته است: «شاید بزرگترین انحراف زمانی باشد که مقامات نظارتی و سیاستمدار تصور کنند که موسسات خصوصی آنقدر نظاممندند که سقوط نمیکنند؛ این موسسات می توانند بدون واهمه به کار خود ادامه دهند چرا که یقین دارند در زمان نیاز، مقامات بهکمک آنها خواهند شتافت. نتایج، طبق مشاهدات دقیقا مانند نظام سرمایه سالاری خواهد بود. دو دسته قانون وجود دارد، یکی برای آنهایی که برای نظام مهم هستند و دیگری برای بقیهی ما».
ریچارد بی. فریمن درباره نهادهای نظارتی به دیدگاه "جی کی گالبریت" استناد می کند که گفته است: «نهادهای نظارتی در آغاز نیرومند و سلطهجو هستند؛ سپس به تدریج ملایمتر میشوند و پس از ده تا پانزده سال، آنها به شاخهای از صنعتی که ناظرش هستند، تبدیل میشوند یا از کار افتاده میشوند.»
بی. فریمن در خصوص نحوه تسلط حاکمان شبه فئودال چنین می گوید: «در سال 2005 ، آمریکا حدود 35000 لابیست کنگرهی لابیگری را به کار گماشت تا سنا، مجلس و مجلس قانونگذاری ایالتی را هدف قرار دهند. آنها در معاملات با فدرالها، ایالتها یا نهادها و دادگاههای محلی، نمایندهی منافع مشتریان یا سازمانهای خود هستند. لابیستها گاهی قانون گذاری نیز انجام میدهند.
از سال 1998، %43 از 198 عضو کنگره که دولت را به قصد زندگی خصوصی ترک کردند، به لابی پیوستند. بدین ترتیب قانونگذاران سابق به دلیل رابطه با همکاران قدیمی و ارتباطات دیگر، به عنوان لابیست استخدام شدند.
در سال 2006، 273 عضو سابق کنگره یا روسای سابق آژانس فدرال، لابیست بودند.
در سال 2007 ، 2996 لابیست در واشنگتن وجود داشت.»
ریچارد بی. فریمن مثالی را از نوع مواجهه لابیست ها با نمایندگان کنگره ذکر می کند:
«سلام، نماینده. کمیتهی عمل سیاسی ما به اندازهی دو برابر پولی که سال پیش، هنگام حمایت از شما داشتیم، پول دارد. ما خیلی مایلیم اصلاحیهای جدید در لایحهی مالیات/ نظارتی قرار بگیرد. این هم اصلاحیه: ما امیدواریم بتوانیم باز هم از شما حمایت کنیم. ما مطمئنیم کسی در منطقهی شما نامزد شده که با اصلاحیهی ما موافق است.من هرگز از نخست وزیری درخواستی نکردهام. من، در این 10 سالی که تونی بلر در مقام قدرت است، هیچ درخواستی نکرده و چیزی هم دریافت نکردهام.»
بی. فریمن از قول "جاستیس براندیس" بیان می دارد: «ما میتوانیم دموکراسی داشته باشیم، یا میتوانیم ثروت را در دست عدهی محدودی متمرکز کنیم، اما نمیتوانیم همزمان هر دوی اینها را داشته باشیم.»
بی. فریدمن همچنین به دیدگاه گوردون اشاره می کند که گفته بود: «ما قواعدی به وجود آوردهایم، اما رفیق ... تو اینقدر سادهلوح نیستی که فکر کنی در دموکراسی زندگی میکنیم ... اگر جزیی از ما نیستی، پس بیرون از بازی قرار میگیری.»
2-4-5-3 معاملات قماری
ریچارد بی. فریمن در ادامه بحث خود به معاملات قماری در بازار سرمایه داری و خطرات آن در عرصه های اقتصادی، سیاسی و فکری جامعه می پردازد و اظهار می دارد: (بی فریمن،2012)
«نابرابری بیش از حد و فزاینده خطرات بسیاری در حوزههای زیر به همراه دارد:
1. تهدید سلامت اقتصادی از طریق تشویق افراد به ارتکاب جرایم مالی، فریب، رانت جویی و رباخواری
2. تهدید سلامت سیاسی با تطمیع سیاستمداران از سوی صاحبان سرمایه برای تغییر سیاستها به منظور حفظ یا افزایش هر چه بیشتر سطح نابرابری و در نهایت نابرابری ← بدهکاری افراد ← بیثباتی را به ارمغان خواهد آورد.
3. تهدید سلامت فکری از طریق تشویق محققان به پیوستن به یک حزب یا گروه خاص.
در این شرایط جرایم مالی و حیلهگری افزایش مییابد در حالی که میزان جرایم «معمولی» کاهش مییابد.
تکیه بر اقتصاد قمارخانه ای در ازای زمین داری
نظام سرمایهداری، که اینک به نظام سرمایهسالاری تبدیل شده ، در کنار روشهای توسل به جنگ و اشغالگری، بردهداری و فئودالیزم مدرن و دیگر شیوههای به غایت خشن، از روش های نکوهیده رباخواری و قماربازی نیز برای تصاحب اندک داراییهای باقی مانده برای زندگی مردم، به صورت گستردهای استفاده کرد.
نظام سرمایه داری در فرآیند تکاملی خود، هر چه بیشتر بر اقتصاد قمارخانه ای تکیه کرد و با بکارگیری اشکال و شیوه های جدید، قمار و قماربازی را به مهمترین و اصلی ترین منبع تأمین سود سرمایه داران تبدیل کرد.
تئوریسینها و مجریان نظام سرمایهداری در کنار کازینوها و تولید انواع مختلف ابزار و دستگاههای قماربازی، نظام بانک و بانکداری و بازارهای بورس را بر اساس قواعد قمارخانهای، تأسیس و تکمیل کردند و بدین ترتیب، بخش اعظم اقتصاد جهان را از بخش تولیدی به سوی سرمایه انگلی مالی سوق دادند که شروع بحرانهای اجتماعی- اقتصادی دائمی، حاصل و نتیجه طبیعی آن بود.
کشورهای سرمایهداری، طی «معاهده برتون وودز» صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی را طبق موازین قمارخانهای تأسیس و کشورهای حاشیهای را به بازی و باخت اجباری در این قمارخانهها ملزم ساختند. طبق مقررات، همین قمارخانهها برای ادامه بازی، وامهایی را به «بازندگان» تحمیل میکنند که اولا امکان برد آنها برابر صفر است و ثانیا حتی در صورت بردِ فرضی نیز بازنده نمیتواند در زیر بار سنگین آن کمر راست کند.
نقش درجه اول قمارخانههای مدرن (بازارهای بورس) در بروز بحران مالی که امروز گریبان بشریت را گرفته قابل تردید یا انکار نیست. بازارهای بورس(قمارخانه های مدرن)، بدون اینکه کمترین نقشی در تولید کالاها(منقول یا غیر منقول) داشته باشند، بدون اینکه تغییری در کالاها بدهند، به روال موازین قمارخانهای، قیمت آنها را پایین- بالا میکنند و با نوسان دادن دائمی «ارزش سهام» کالاها، همه روز میلیاردها ثروت بشری را به صورت سرمایه مالی به جیبهای پر ناشدنی صاحبان قمارخانهها سرازیر میکنند.
گردانندگان بازارهای بورس، بدون هیچ حساب و کتاب منطقی و معقول با عزل و نصب یک مقام دولتی، به سبک قمارخانهها که با ورود یا خروج یک بازیگر، شرط بازی تغییر داده میشود، ارزش سهام را بالا- پایین کرده و بدین ترتیب، میلیاردها ثروت بشر را جابجا میکنند. نظام اجتماعی- اقتصادی سرمایهداری، بخشهای اعظمی از عرصههای زندگی اجتماعی را به قمار گذاشته است. در همین رابطه فقط کافی است، ورزش و مسابقات ورزشی مورد توجه قرار گیرد که چگونه باشگاهها و میادین ورزشی، به طور تمام و کمال به قمارخانه تبدیل شدهاند و ورزشکاران به قمار گذاشته میشوند.
××××××××××××
در این نظریه بر اساس این سه مفهوم فریمن نتیجه می گیرد که نظام سرمایه داری در شرایط فعلی هشدار آدام اسمیت را فراموش کرده است. آدام اسمیت گفته بود: «گفته شده که به ندرت از اتحاد اربابها چیزی میشنویم، اگر چه از اتحاد کارگرها زیاد میشنویم. ولی هر کس با خواندن این گزارش فکر کند که اربابها اصلا متحد نمیشوند به همان اندازه از موضوع بیاطلاع است که از جهان.» (اسمیت،ثروت ملل)
بی. فریمن بحثی را هم در خصوص رعیت ها مطرح می کند: «رعیتها برای کشور کار نمیکردند، آنها برای اربابهای ثروتمندی کار میکردند که آنها کشور را اداره میکردند.»
در نهایت وی به دیدگاه ماکیاولی درباره "استبداد سرمایه سالاری" اشاره می کند که گفته بود: «آن کسی که طلا دارد، حکمرانی میکند. آن کس که حکمرانی میکند طلا به دست میآورد.»
از دیدگاه بی. فریمن اقتصاد سیاسی به این نتیجه میرسد که : فئودالیزم مبتنی بر سرمایهداری که اقتصاد و سیاست را در خود هضم میکند، یک مشکل منطقهای است و در مقابل مشکلات کشورهای در حال توسعه نوعی سرطان محسوب میشود.»
در فصول آینده بر اساس مفاهیم ارائه شده در این بخش فرضیه پژوهش مورد آزمون قرار میگیرد و سعی بر این است که با استفاده از این نظریه (بازفئودالی) به برداشت صحیحی از دلایل پیدایی جنبش ضد وال استریت در آمریکا دست یابیم.
منابع فارسی
آدورنو، تئودور و ماکس هورکهایمر، «صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب توده ای»، 1380، ترجمه مراد فرهاد پور، فصلنامه ارغنون، شماره 18
آدورنو، تئودور و ماکس هورکهایمر، دیالکتیک روشنگری، 1383، ترجمه مراد فرهاد پور و امید مهرگان، تهران، انتشارات گام نو
آدورنو، تئودور، مکتب فرانکفورت و جامعه شناسی معرفت، 1386، ترجمه جواد گنجی، تهران، گام نو
احمدی نژاد، حمید، «وال استریت؛ ریزش سرمایه داری از درون، مجله بصائر»، 1390، سال 28، شماره 314، صص 4-12
احمدى، بابک، خاطرات ظلمت درباره سه اندیشمند مکتب فرانکفورت، 1376، تهران، نشر مرکز
احمدی، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادی، 1380، چاپ چهارم، تهران، نشر مرکز
ایزدي، فواد و مهسا ماهپیشانیان، «فقر در ایالات متحده آمریکا: نگاهی به روش سنجش و علل افزایش»، 1390، موسسه مطالعات آمریکا، گزارش راهبردي مسائل اجتماعی و فرهنگی در امریکا، شماره 1
باتامور، تام، جامعه شناسی سیاسی، 1371، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، انتشارات کیهان
باتامور، تام، مکتب فرانکفورت،1370 ، ترجمه حسین علی نوذری، تهران ، نشر نی
باران، پل و سوئیزی، نظریه تکامل سرمایه داری،1358 ، ترجمه مهدی قراچه داغی،نشر علم
برلين، آيزا، كارل ماركس، 1387، ترجمه رضا رضايي، تهران، نشر ماهي
بشیریه، حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، 1376، تهران، نشرنی
بشیریه، حسین، جامعه شناس سیاسی، نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، 1358، تهران، نشر نی
بی فریمن، ریچارد، (سخنرانی)، می 2012، مرکز تحقیقات اقتصادی لندن
جاسبی، عبدالله؛ ارزیابی و نقد نظامهای اقتصادی، 1376 ، تهران، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی
چامسكي، نوآم، بهره كشي از مردم: نئوليبراليسم و نظم جهاني، 1379، ترجمه حسن مرتضوي، تهران، ديگر
چامسكي، نوآم، تلاش آمريكا براي حاكميت جهاني: استيلا يا بقا، 1387، ترجمه ضيا خسروشاهي، تهران، درسا
چامسكي، نوآم، فهم قدرت: دغدغة دائمي چامسكي؛ برگزيدةانديشه هاي نوام چامسكي، تهيه و تنظيم پيتر ميشل و جان شوفل، 1384، ترجمه احمد عظيمي بلوريان، تهران، رسا
چامسكي، نوآم، نظم هاي كهنه و نوين جهاني، 1383، ترجمه مهبد ايراني طلب، تهران، اطلاعات
داب، موریس، انحطاط فئودالیسم در اروپا، 1360، ترجمه ایرج مهدویان، ، تهران، چاپخانه سپهر
دهشيار، حسین، فساد سياسي، ناكارآمدي اقتصادي: بحران اجتماعي،1390 فصلنامه مطالعات آمريكا» (ويژه جنبش فتح وال استريت)، 1390، مؤسسه مطالعات آمريكا، پيش شماره 4
روشه، گی، تغییرات اجتماعی، 1366، ترجمه منصور وثوقی، چاپ اول، تهران، نشر نی
ریتزر، جرج، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، 1375، تهران، نشر نی
ژیژک، اسلاوی، عينيت ايدئولوژي: علي بهروزي، 1389، تهران، طرح نو
ژيژك، اسلاوي، به برهوت حقيقت خوش آمديد، 1388، ترجمه فتاح محمدي، زنجان، نشر هزاره سوم
ژيژك، اسلاوي، گزيده مقالات: نظريه، سياست، دين، 1389، ترجمه مراد فرهادپور و مازيار اسلامي و اميد مهرگان، تهران، گام نو
سليمي، حسين، «جنبش اشغال وال استريت در آينه واقعيت، فصلنامه مطالعات آمريكا» (ويژه جنبش فتح وال استريت)، 1390، موسسه مطالعات آمريكا، پيش شماره 4.
شایان مهر،علیرضا،دائره المعارف تطبیقی علوم اجتماعی جلد اول ،1377،تهران، کیهان
شومپيتر، جوزف، تاريخ تحليل اقتصادی، 1375، ترجمه فريدون فاطمی، چاپ اول، نشر مركز
شومپیتر، جوزف، کاپیتالیسم، سوسیالیسم ودموکراسی،1354،ترجمه حسن منصور، دانشگاه تهران
عالم، عبدالرحمن، تاريخ فلسفه سياسي غرب (از آغاز تا پايان سده هاي ميانه)، 1376، تهران، وزارت امور خارجه
عنايت، حميد، بنياد فلسفه سياسي در غرب،1377 ، تهران ، نشر زمستان
کافی، مجید، مبانی جامعهشناسی،1386، تهران، مرکز جهانی علوم اسلامی
کالینیکوس،الکس، مانیفست ضد سرمایه داری ،1386، ترجه ناصر زر افشان،تهران، نشر آگه
کاوند، رضا، جنبش های اجتماعی و فضای مجازی، 1387، تهران، نشر مرکز چاپ سازمان عقیدتی سیاسی ناجا
کوهن، بروس و جین و دیگران، فهم و مطالعه جنبشهای اجتماعی جدید، 1386، ترجمه علی حاجلی، تهران، انتشارات جامعه و فرهنگ
کوهن، بروس، مبانی جامعهشناسی، 1378، ترجمه غلامعباس توسلی و رضا فاضل، چاپ دهم، تهران، انتشارات سمت
گوهری مقدم، ابوذر، «ماهیت و مطالبات جنبش اشغال وال استریت»، 1390، گاهنامه آمریکا پژوهی: تحلیلی بر جنبش وال استریت، شماره 3.
لطفیان، سعیده، «نابرابری اقتصادی جهانی و فقر: تحلیل سیاست های فقرزدایی و کاهش نابرابری های درآمد در جهان در حال توسعه»، 1389، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، شماره 4، دوره 40.
لطفیان، سعیده، جنبش وال استریت و آینده نظام سرمایه داری امریکا: تحلیل چالش های اقتصادی و شکاف های اجتماعی داخلی، 1390، موسسه مطالعات آمریکا
مارکس، کارل، دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴، 1377، ترجمه حسن مرتضوی، چاپ اول، تهران، انتشارات آگه
مارکس، کارل، سرمایه (نقدی بر اقتصاد سیاسی)، 1386، ترجمه حسن مرتضوی، جلد یکم، چاپ اول، تهران، انتشارات آگه
مارکس، کارل، گروندریسه (مبانی نقد اقتصاد سیاسی)، 1363، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، چاپ اول، تهران، انتشارات آگه
مارکوزه، هربرت و کارل پوپر، انقلاب یا اصلاح، 1384، ترجمه هوشنگ وزیری، تهران، خوارزمي
مارکوزه، هربرت، انسان تک ساحتی، 1378، ترجمه محسن مویدی،تهران،امیر کبیر
ماركس، کارل، سرمایه، 1379، ترجمه ایرج اسكندری، چاپ دوم، تهران، انتشارات فردوس
ماركس، كارل، سرمايه (نقدي بر اقتصاد سياسي )، 1388، ترجمه حسن مرتضوي، تهران، انتشارات آگه
متقي، ابراهيم، مرجان كوه خيل و مژگان پازن، «وال استريت؛ بحران سرمايه داري و مقاومت از درون، فصلنامه مطالعات آمريكا» (ويژه جنبش فتح وال استريت)، 1390، مؤسسه مطالعات آمريكا، پيش شماره 4
محمدی، محمد ابراهیم، «بحران اقتصادی آمریکا: ریشه ها و دلایل جنبش وال استریت»، 1390، گاهنامه آمریکا پژوهی: تحلیلی بر جنبش وال استریت، شماره 3
مشیرزاده، حمیرا، درآمدی نظری بر جنبشهای اجتماعی، 1381، تهران، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی
میلز، سی رایت، نخبگان قدرت، ترجمه بنیاد فرهنگی پژوهشی غرب شناسی، 1383، تهران: انتشارات فرهنگ مکتوب
نش، کیت، جامعه شناسی سیاسی معاصر جهانی شدن، سیاست، قدرت، 1382، ترجمه محمد تقی دلفروز، تهران، نشر کویر
نوذری، حسینعلی، بازخوانی هابرماس (در آمدی بر آراء، اندیشه ها و نظریه های یورگن هابرماس)، 1389، چاپ سوم، تهران، نشر چشمه
نوذرى، حسینعلى، نظریه انتقادى مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعى و انسانى، 1384، چاپ اول، تهران، نشر آگه
واگو، استفان، درآمدی بر تئوریها و مدلهای تغییرات اجتماعی، 1373، ترجمه احمدرضا غرویزاد، چاپ اول، تهران، انتشارات جهاد دانشگاهی
وبر، ماکس، اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری، 1371، عبدالمعبود انصاری، چاپ اول، تهران، انتشارات سمت
ولف، ریچارد، «نظام سرمايهداري در بحران، دولتها در ضعف»http://www.farsnews.com/newstext.
هابرماس، یورگن، بحران مشروعیت: تئوری دولت سرمایه داری مدرن،1380 ، ترجمه جهانگیر معینی،تهران، گام نو
هارت، مایکل و آنتونیو نگری، پیکار برای دموکراسی واقعی در قلب جنبش وال استریت، 1390، ترجمه نوژن اعتضادالسلطنه
هاروي، ديويد، نئوليبراليسم: تاريخ مختصر، 1386، ترجمه محمود عبدالله زاده، تهران، اختران
هاشمیان، محمد تقی، جزوه درسی، 1390
یان، کرایب، نظریه اجتماعی مدرن: از پارسونز تا هابرماس، 1381، ترجمه عباس مخبر، تهران،آگه
oxforddictionaries.com
www.farsnews.ir
www.isna.ir
www.irna.ir
www.aftabir.com
www.irdc.ir
منابع انگلیسی:
America Occupies the Capital. (2012). OccupyWallSt, 16 January 2012. Available at:
.
Acemoglu, Daron and Robinson, James A. (2006). Economic Backwardness in Political Perspective”, American Political Science Review, Vol. 100,
Apps, Peter. (2011). Wall Street Action Part of Global ‘Arab Spring’?”, Reuters, 11 October 2011. Available at: .
Ashley, Dan. (2011). The Unholy Trinity: How The Greed of Wall Street, Corporate America, and the United States Congress is Destroying America and the Middle Class. Seattle, WA: CreateSpace.
Banks, Adelle M. (2011). Florida Pastor Oversees Quran Burning, USA Today, 21 March 2011. Available at: .
Bartels, Larry M. (2008). Unequal Democracy: The Political Economy of the New Gilded Age, Princeton, N.J.: Princeton University Press
Bonacich, Edna and Alimahomed-Wilson, Jake. (2011). Confronting Racism, Capitalism, and Ecological Degradation: Urban Farming and the Struggle for Social Justice in Black Los Angeles, Souls, Vol. 13, No. 2,
Bourguignon, François and Verdier, Thierry. (2000). Oligarchy, Democracy, Inequality and Growth, Journal of Development Economics, Vol. 62, No. 2.
Byng, Michelle D. (2008). Complex Inequalities: The Case of Muslim Americans after 9/11, American Behavioral Scientist, Vol. 51, No. 5.
Canterbery, E. Ray. (2000). Wall Street Capitalism: The Theory of the Bondholding Class. Hackensack, NJ: World Scientific Pub Co Inc.
Carnoy, Martin. (2011). As Higher Education Expands, is it Contributing to Greater Inequality?, National Institute Economic Review, No. 215, R34-R46.
Chronic Poverty Research Centre. (2009). Escaping Poverty Traps, The Chronic Poverty Report 2008-09, Manchester: the University of Manchester, Available at: .
Coleman-Jensen, Alisha; Nord, Mark, Andrews, Margaret and Steven Carlson. (2011). Household Food Security in the United States in 2010, Economic Research Report, No. ERR-125, September 2011. Available at: .
Costa, Daniel. (2011). The Link between Joblessness and Social Unrest, EPI, November 7, 2011, Available at: .
Cothran, Tilman C. (1965). The Negro Protest against Segregation in the South, Annals of the American Academy of Political and Social Science, Vol.
Coulter, Ann. (2011). Demonic: How the Liberal Mob Is Endangering America, New York: Crown Forum
Davies, James C. (1962). Towards a Theory of Revolution", American Sociological Review, Vol. 27, No. 1.
Davies, James Chowning. (1997). When Men Revolt and Why, New Brunswick, NJ: Transaction
Domhoff, William. (2012). Wealth, Income, and Power, Accessed on 30 January 2012, Available at: .
Esping-Andersen, Gosta. (2007). Sociological Explanations of Changing Income Distributions, American Behavioral Scientist, Vol. 50.
Fasenfest, David. (2011). Good for Capitalists, Not So Much for Capitalism, Critical Sociology, Vol. 37, No. 3.
Feller, Avi and Stone, Chad. (2009). Top 1 Percent of Americans Reaped Two-Thirds of Income Gains in Last Economic Expansion Income Concentration in 2007 Was at Highest Level Since 1928, New Analysis Shows,” Center on Budget and Policy Priorities (CBPP), 9 September 2009. Available at: .
Frank, Lenny. (2011). Voices from the 99 Percent: An Oral History of the Occupy Wall Street Movement. St Petersburg, FL: Red and Black Publishers.
Frank, Robert. (2008). Richistan: A Journey Through the American Wealth Boom and the Lives of the New Rich, New York: Crown Publishing Co.
Friedman, Thomas L. and Mandelbaum, Michael. (2011). That Used to be US: What Went Wrong with America- and How it can Come Back, London: Little Brown
Fuchs, Christian. (2009). The Role of Income Inequality in a Multivariate Cross-National Analysis of the Digital Divide, Social Science Computer Review, Vol. 27.
Lenz, Gabriel G. (2003). The policy-related causes and consequences of income inequality. New York: Russell Sage Foundation Working Paper, January 2003.
Gans, H.J. (1981). Social Justice Revisited, Politics, vol. 16, no. 1.
Gebeloff, Robert and Dewan, Shaila. (2012). Measuring the Top 1% by Wealth, Not Income, The New York Times, 17 January 2012. Available at: .
Germain, Felix. (2010). Presidents of Color, Globalization, and Social Inequality, Journal of Black Studies, Vol. 40, No. 3.
Goastellec, Gaële. (2011). Measuring Inequalities in Higher Education: a Politics of Science, London Review of Education, Vol. 9, No. 1.
Gurr, Ted. (1968). A Causal Model of Civil Strife: A Comparative Analysis Using New Indices, American Political Science Review, Vol. 62, No. 4.
Hacker, Jacob S. and Pierson, Paul. (2011). Winner-Take-All Politics: How Washington Made the Rich Richer--and Turned Its Back on the Middle Class, New York: Simon & Schuster.
Hammadi, Jamal. (2011). 700 Protesters of Occupy wall street movement Arrested by NYPD, Journalist Independent, 2 October 2011. Available at: .
Harvey, David. (2010). The Enigma of Capital and the Crises of Capitalism, London: Profile Books.
Henderson, David R. (2008). The Economic Case for Inequality of Wages and Incomes, Library of Economics and Liberty, 6 October 2008. Available at: .
Hope, Wayne. (2011). Crisis of Temporalities: Global Capitalism after the 2007-08 Financial Collapse, Time Society, Vol. 20, No. 1.
Hungerford, Thomas L. (2011). Changes in the Distribution of Income among Tax Filers Between 1996 and 2006: The Role of Labor Income, Capital Income, and Tax Policy, Congressional Research Service Report, R42131, 29 December 2011. Available at:
ILO. (2011). World of Work Report 2011, Geneva: ILO, October 2011.
Ince, John F. (2011). Wall Street Versus Main Street: Understanding Why “The System” is Broken, Seattle, WA: CreateSpace.
Jasso, Guillermina and Kotz, Samuel. (2008). Two Types of Inequality: Inequality between Persons and Inequality between Subgroups, Sociological Methods & Research, Vol. 37, No.1.
Jones, Arthur F. Jr. and Weinberg, Daniel H. (2000). The Changing Shape of the Nation’s Income Distribution, 1947-1990. U.S. Census Bureau, U.S. Department of Commerce, Economics and Statistics Administration.
Kaufman, Robert. (2008). The Political Effects of Inequality in Latin America: Some Inconvenient Facts, Center for Advanced Studies Working Paper Series, WP13/2008/07, Moscow; State University, Higher School of Economics, Available at: .
Kelly, Nathan J. (2011). The Politics of Income Inequality in the United States, Cambridge University Press.
Kim, Chang Hwan and Sakamoto, Arthur. (2008). The Rise of Intra-Occupational Wage Inequality in the United States, 1983 to 2002, American Sociological Review, Vol. 73.
Kim, Suzanna. (2011). Top 1 Percent’s Income Grew 275 Percent from 1979 to 2007, 26 October 2011. Available at: .
Klebnikov, Paul. (2001). Godfather of the Kremlin: The Decline of Russia in the Age of Gangster Capitalism, New York: Mariner Books.
Knoll, Andy. (2011). How Occupy Wall Street Really Got Started?” in Sarah Van Gelder, and the Staff of Yes! Magazine, eds., This Changes Everything: Occupy Wall Street and the 99% Movement, San Francisco, CA: Berrett- Keohler Publisher.
Kumar, Sumit. (2012). Casino Capitalism: The Collapse of the Us Economy and the Transition to Secular Democracy In the Middle East. Bloomington, IN: iUniverse.
Kuttner, Robert. (2010). A Presidency in Peril: The inside Story of Obama’s Promise, Wall Street’s Power, and the Struggle to Control our Economic Future, Vermont: Chelsea Green Publishing.
Kuttner, Robert. (2008). The Squandering of America: How the Failure of Our Politics Undermines Our Prosperity, New York: Vintage Books,
Lao, Xiao Ping. (2011). 46 Million Americans Live Under the Poverty Line, Journalist Independent, 14 September 2011. Available at: .
Levy, Jack. (2008). Distribution of Income, Library of Economics and Liberty, 6 October 2008. Available at: .
Lind, Michael. (2012). Land of Promise: An Economic History of the United States. New York: Harpe.
Logan, Nneka. (2011).The White Leader Prototype: A Critical Analysis of Race in Public Relations, Journal of Public Relations Research, 23, 4.
Luce, Edward. (20121). Time to Start Thinking: America in the Age of Descent, New York: Atlantic Monthly Press
Luhby, Tami. (2011). Who Are the 1 Percent?” CNN, 29 October 2011. Available at: .
Murray, Donette and Brown, David. (2012). Multipolarity in the 21st Century: A New World Order, New York: Routledge.
Nader, Ralph. (2011). Overcoming Corporatism, Nader.org, 10 November 2011. Available at:
Nader, Ralph. (2011). Stop the Public University Tuition Spiral, Nader.org, 28 December 2011, Available at: .
Noah, Timothy. (2010). The United States of Inequality, Slate, 7 September 2010. Available at: .
Noah, Timothy. (2012). The Great Divergence: America’s Growing Inequality Crisis and What We Can Do about It, London and New York: Bloomsbury Press.
O’Hara, Phillip Anthony. (2003). Deep Recession and Financial Instability or a New Long Wave of Economic Growth for U.S. Capitalism? A Regulation School Approach, Review of Radical Political Economics, Vol. 35, No. 1.
OECD. (2011). Divided We Stand: Why Inequality Keeps Rising, Paris: the OECD, December 2011. Available at: .
Reich, Robert B. (2011). Aftershock: The Next Economy and America’s Future, New York: Vintage, 2011.
Robinson, William I. and Barrera, Mario. (2012). Global Capitalism and Twenty-First Century Fascism: a US Case Study, Race Class, Vol. 53, No. 3.
Rohrbach, Daniela. (2009). Sector Bias and Sector Dualism: The Knowledge Society and Inequality, International Journal of Comparative Sociology, Vol. 50, No. 5-6, pp. 510-536
Schiffrin, Anya; Kircher-Allen, Eamonm; Stiglitz, Joseph E. and Jeffrey, D. (2012). Sachs. From Cairo to Wall Street: Voices from the Global Spring, New York: New Press.
Schiller, Ben. (2011). US Slavery’s Diaspora: Black Atlantic History at the Crossroads of ‘Race’, Enslavement, and Colonisation, Slavery & Abolition, vol. 32, no. 2.
Skaggs, Sheryl. (2009). Legal-Political Pressures and African American Access to Managerial Jobs, American Sociological Review, Vol. 74.
Soifer, Hillel David. (2009). The Redistributive Threat: State Power and the Effect of Inequality on Democracy, BWPI Working Paper 93, Brooks World Poverty Institute, the University of Manchester, May 2009. Available at: .
Stelzer, Irwin. (2004). Neoconservatism, London: Atlantic Books.
Suter, Christian. (2009). Inequality beyond Globalization: Searching for the Missing Pieces of the Puzzle: Introduction to Special Issue, International Journal of Comparative Sociology, Vol 50, No. 5-6.
Wolff, Edward. (2003).The Wealth Divide: The Growing Gap in the United States between the Rich and the Rest, The Multinational Monitor, Vol. 24, No. 5, Available at: .
U.S. Census Bureau. (2007). 2004 Poverty Table of Contents, the CPS 2005 Annual Social and Economic Supplement, formerly called the March Supplement, 15 March 2007. Available at: .
U.S. Census Bureau. (2011). Current Population Survey (CPS), 2011 Annual Social and Economic Supplement (ASEC), 13 September 2011. Available at: .
UNDP. (2011). Human Development Report 2011: Sustainability and Equity: A Better Future for All, Available at: .
US Congressional Budget Office. (2011). Trends in the Distribution of Household Income Between 1979 and 2007, 25 October 2011. Available at: .
VerBruggen, Robert. (2006). J-Curve Economics, The National Interest, 15 December 2006. Available at: .
Vidal, Gore. (2004). Imperial America: Reflections on the United States of Amnesia, New York: Nation Books.
Warren, Devon. (2012). American Spring: Three Essays. Seattle, WA: CreateSpace.
Weinberg, Daniel H. (1996). A Brief Look at Postwar U.S. Income Inequality, Current Population Report, US Census Bureau, P60-191, June 1996. Available at: .
Weinberg, Daniel H. (2011). U.S. Neighborhood Income Inequality in the 2005–2009 Period. US Census Bureau, American Community Survey Reports ACS-16, October 2011. Available at: .
Williams, Michelle. (2010). Horowitz brings controversial ideas to Student Union, The Massachusetts Daily Collegian, 25 February 2010. Available at: .
Wolff, Edward N. and Leon, Richard C. (2009). Top Heavy: The Increasing Inequality of Wealth in America and What Can Be Done About It, Chicago: University Of Chicago Press.
Wolff, Edward Nathan. (2010). Recent Trends in Household Wealth in the United States: Rising Debt and the Middle-Class Squeeze-an Update to 2007, The Levy Economics Institute of Bard College Working Paper, No. 589, March 2010. Available at: .
Writers for the 99% and et al. (2012). Occupying Wall Street: The Inside Story of an Action that Changed America, Chicago, IL: Haymarket Books