مبانی و پیشینه نظری پژوهش امید وامید واری به زندگی

مبانی و پیشینه نظری پژوهش امید وامید واری به زندگی (docx) 19 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 19 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

اميد به زندگي اميد ويژگي مثبتي است که به وسيله اشنايدر (1999) معرفي شده است و از مفاهيم بسيار نزديک به روان شناسي مثبت نگر به شمار مي رود. پژوهش هاي متعدد به اميد به عنوان يک مؤلفه ي مثبت که بر پيامدهاي شناختي و عاطفي افراد مؤثر است، اشاره کرده اند. سطح بالاي اميد با بهزيستي روان شناختي، کنار آمدن با استرس، تنظيم پريشاني هيجاني، عزت نفس، شايستگي اجتماعي، خودکارآمدي و پيشرفت تحصيلي همراه بوده است (بيوکنن، 2007؛ سماوي و همکاران، 2012). محققان نشان داده اند که نوجوانان و بزرگسالان با سطوح بالاي اميدواري در موضوعات مربوط به مدرسه، ورزش، حفظ سلامتي، حل مسئله و بهزيستي رواني عملکرد بهتري دارند (اشنايدر و همکاران، 2003). اميد به طور مؤثري بر بسياري از حوزه هاي زندگي تأثير گذار است، چرا که افراد اميدوار بهتر قادرند تا هدف هاي مؤثري را تعيين کنند و تصميميات مناسبي درباره اين هدف ها اتخاذ کنند. يافته هاي پژوهشي نشان مي دهد که اميدواري بالاتر يک فرد به طور مثبت با عزت نفس و شايستگي ادراک شده و به طور منفي با نشانه هاي افسردگي رابطه دارد (اشنايدر و همکاران، 1997). تاريخچه ي اميد کارل منينجر (1959) براي اولين بار در جمع روان پزشکان از اميد به عنوان نقطه ي قوت در بيماران اشاره کرد و همکاران خود را تشويق کرد تا قدرت اميد را در بيماران باز شناسند. وي اين سؤال را مطرح کرد که آيا اکنون وظيفه ي ما نيست به عنوان يک دانشمند نه درباره ي يک سلاح جديد، يک موشک يا يک بمب بلکه درباره ي اين حقيقت قديمي اما نوظهور يعني اميد صحبت کنيم (برچارد و همکاران، 2003). اما کسي که بيش از ديگران نام او با سازه ي اميد همراه است، چارلز ريک اشنايدر است که به عنوان پدر اميد اولين بار نظريه اش را درباره ي اميد، چگونگي و ابعاد آن مطرح کرد (بهاري، 1390). اميد در فرهنگ و بستر به عنوان تمايل به کار کردن با چيز با ارزشي همراه با انتظار وقوع آن در طول زمان تعريف شده است. در طي دهه هاي 1950 تا 1960 روان پزشکان و روان شناسان، اميد را به عنوان انتظار مثبت براي دست يابي به هدف توصيف کرده اند (منينجر، 1959؛ استاتلند، 1969؛ به نقل از سماوي، 1391). لوپز و همکاران (2004) اظهار داشتن که قدرت اميد به عنوان يک نيروي انگيزشي در سرتاسر تاريخ روان شناسي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. ارزش اميد به قدرتي است که در آينده نهفته است، از اين رو نگاه به آينده مؤلفه ي محوري اميد است. به اعتقاد اشنايدر (2002) اميد مهارتي آموختني است که از طريق جريان اجتماعي شدن از سال هاي کودکي آموخته مي شود. اشنايدر (2002) به ماهيتي فعال از مفهوم اميد اعتقاد دارد که در برگيرنده ي داشتن هدف، برنامه ريزي و داشتن اراده براي دست يابي به هدف و مقابله با اين موانع است. به طور کلي در ادبيات پژوهشي تعريف و توصيف هاي متعددي از اميد ارائه شده است که در برخي از اميد به عنوان يک سازه ي شناختي و در برخي ديگر از آن به عنوان يک مفهوم عاطفي ياد کرده اند. مثلاً نان (1996) اميد را تمايلي کلي فرد به ساختن آينده و نوعي پاسخ مثبت به آينده ي ادراک شده مي داند. از نگاه مک اينيس و چان (2007) اکثريت مردم اميد را به عنوان يک هيجان توصيف مي کنند؛ هيجان هايي که از هيجان هاي ترس، خشم يا عشق بالاتر است و در موجودات غير انساني وجود ندارد (به نقل از سماوي، 1391). نزديک به سازه ي اميد، مفاهيمي چون خوش بيني، ايمان، آرزو کردن و خودکارآمدي مطرح شده است. اگر چه بين اين مفاهيم و اميد همپوشي زيادي وجود دارد اما تفاوت هاي مهمي بين اين مفاهيم و سازه ي اميد به چشم مي خورد که بر مفهوم سازي نظري و نيز مداخله هاي مبتني بر اميد تاًثير مي گذارد. در مورد اميد و خوش بيني به نظر مي رسد که دو مفهوم با معناي يکسان هستند اما اشنايدر (2000) باور دارد که اين دو مفهوم متفاوتند. خوش بيني و اميد از اين نظر که هر دو مفاهيمي مربوط به آينده هستند وجه اشتراک دارند، اما افراد خوش بين اگر چه باور دارند که چيزهاي مثبتي براي آن ها رخ خواهد داد اما لزوماً برنامه ريزي روشني براي دست يابي به هدف هاي خود ندارند. علاوه بر آن، افراد خوش بين در برخورد با موانع به راحتي ناکام شده، دست از تلاش بر مي دارند، اما افراد پر اميد هم داراي هدف هستند و هم با قدرت اراده، موانع دست يابي به هدف را تشخيص مي دهند و از سر راه خود بر مي دارند (پترسون، 2006). بين اميد و ايمان نيز تفاوت وجود دارد. وجه اشتراک اميد وايمان نيز نگاه به آينده است. اما بر خلاف اميد که ماهيتي احتمالي دارد، ايمان از قطعيت بيشتري برخوردار است.افراد با ايمان، اعتقاد راسخ دارند که نتيجه ي مثبت رخ خواهد داد، اما افراد پر اميد به درجه اي از عدم قطعيت نيز باور دارند (بهاري، 1390). اميد و آرزو کردن نيز هر دو در نگاه به آينده شباهت دارند. تفاوت اين دو در آن است که اميد به روشني با انگيزش و تمايل به عمل پيوند خورده است اما براي آرزو کردن چنين ماهيتي وجود ندارد. از ديگر سو، اميد با پيامدهايي سر و کار دارد که احتمال وقوع آن ممکن خواهد بود اما همه ي ما مي توانيم آرزوي چيزهايي داشته باشيم که غير ممکن باشند. در همين راستا، افراد بر پيامدهاي اميد بيش از پيامدهاي آرزو کنترل و تسلط دارند. به اين دليل آرزو کردن بيشتر با مفهوم خيال پردازي گره خورده است (بهاري، 1390). نظريه ي اميد: يک الگوي تفکر هدف-مدار حدود دو دهه پيش اشنايدر و اعضاي آزمايشگاه اميد در دانشگاه کانزاس (1991) مفهومي از اميد ارائه کردند که برخلاف مفهوم سنتي آن که يک هيجان منفعل پنداشته مي شد، به عنوان فرايندي توصيف شد که از طريق آن افراد به طور فعال هدف هاي خود را دنبال مي کنند. در اين زمينه، اميد به عنوان يک فرايند شناختي هدف- مدار مفهوم سازي شد. به خصوص اشنايدر و همکاران (1991، به نقل از سماوي، 1391) اميد را به عنوان يک سازه ي شناختي تعريف کردند که بر اساس آن مؤلفه هاي عامليت و مسيريابي قابل استخراج است.از اين رو تفکر اميد بخش هميشه در برگيرنده سه مؤلفه ي هدف، تفکر عامليت و تفکر مسيريابي است. هدف ها، غايت هايي هستند که ايجاد کننده ي اميد مي باشند. طبق تعريف گسترده ي هدف در چارچوب نظريه ي اميد، هدف هر چيزي است که فرد تمايل دارد آن را به دست آورد، انجام دهد، تجربه کند و بيافريند (اشنايدر، 2002). چنين هدفي مي تواند کاملاً بزرگ باشد، به گونه اي که براي دست يابي به آن ماه ها و بلکه سال ها زمان نياز باشد و مي تواند آن قدر کوچک باشد که تنها در لحظاتي کوتاه قابل دست يابي باشد. از نظر احتمال دست يابي نيز، هدف ها در پيوستاري از هدف هاي آسان تا دشوار قرار مي گيرند. در نظريه ي اميد، هدف، پيامد يک توالي شناختي- رفتاري است به عبارت ديگر، اميد، داشتن رفتاري معطوف به هدف است که قبل از آن که به عمل در آيد، فردا بايد در دو نوع شناخت درگير شود: تفکر مسير يابي و تفکر عامليت (اشنايدر، 2002). تفکر مسير يابي انعکاس دهنده ي قابليت ادراک شده ي فرد جهت توليد مسيرهاي شناختي به سمت هدف است (اشنايدر، 1994، به نقل از سماوي، 1391). بنابراين، افرادي که در تفکر مسير يابي درگير مي شوند به طور فعال مسيرها يا طرح هايي را براي دست يابي به هدف مي سازند. به علت اين که ممکن است تعدادي از اين طرح ها در عمل موفق نباشد، افراد پر اميد به منظور دست يابي به هدف و غلبه بر موانع، تعداد زيادي طرح يا مسير توليد مي کنند. البته لزوماً چنين مسيرهايي بدون ديگر مؤلفه ي شناختي اميد يعني تفکر عامليت به هدف نخواهد رسيد. تفکر عامليت در برگيرنده ي شناخت هايي است که افراد نسبت به توانايي خود در آغاز و ادامه ي حرکت در مسيرهاي انتخاب شده به سوي هدف دارند بر اين اساس تفکر عامليت سبب مي شود که فرد به قدر کافي جهت آغاز حرکت در مسيرهاي طراحي شده و نگه داشتن اين حرکت، انگيزه داشته باشد (اشنايدر و همکاران، 1997). اگر چه تفکر عامليت و تفکر مسيريابي دو مؤلفه ي مجزا در الگوي اميد هستند اما اين دو از نظر کارکردي قابل جدا شدن نيستند. در حقيقت اين دو مؤلفه به اين سبب تدوين شده اند تا به طور متقابل بر يکديگر تأثير داشته باشند و تغيير در يک مؤلفه، ديگر مؤلفه را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد در نتيجه فهم اين نکته حائز اهميت است که اميد يک فرايند شناختي چرخشي است که از دو نوع تفکر عامليت و مسيريابي تشکيل شده است و در خدمت هدف قرار مي گيرند (اشنايدر و همکاران، 1997). نکته ي ديگر در مورد اميد، ماهيت سلسله مراتبي آن است. اميد نه تنها يک فرايند شناختي معطوف به هدف است بلکه نظام سلسله مراتبي سازمان يافته اي از باورهاي فرد درباره ي توانايي وي جهت درگير شدن در چنين فرايند شناختي است. اين باورها در سه سطح خاص از انتزاع سازمان دهي شده اند: سطح کلي يا صفت اميد، اميد وابسته به حيطه ي خاص و اميد وابسته به هدف خاص (به نقل از سماوي، 1391). ارزيابي کلي افراد از توانايي خود جهت ساختن مسيرهاي کافي و توليد تفکر عامليت مورد نياز جهت دست يابي به هدف ها، به عنوان اميد کلي يا اميد به عنوان يک صفت شناخته مي شود. اميد به عنوان يک صفت، انتظار موفقيت در دست يابي به يک هدف خاص نيست. در عوض نوعي ارزيابي فرد از توانايي خود جهت دست يابي به هدف به صورت کلي است. از اين رو اميد کلي به طور کامل منعکس کننده ي قابليت واقعي فرد براي توليد انديشه هاي عامليت و مسير يابي نيست. بر اين اساس، اميد کلي نشان دهنده ي ادراک فرد از مسيرها و عامليت هايي است که در صورت تمايل مي توانند توليد شوند (اشنايدر و همکاران، 1997). مقياس اميد کودکان و بزرگسالان براي سنجش اين سطح از اميد ساخته شده است. ممکن است فردي در اميد کلي، پر اميد تلقي مي شود اما همزمان در يک يا چند حيطه ي زندگي داراي سطح پاييني از اميد باشد. در چنين مواردي ارزيابي کلي فرد از قابليتش جهت توليد انديشه هاي مسير يابي و عامليت مي تواند بالا باشد در حالي که ارزيابي ويژه تر او از قابليت خود در يک حيطه ي خاص از زندگي کاملاً در سطح پاييني قرار داشته باشد. در نتيجه ي اين شرايط ضرورت دارد که سطح دوم اميد که سطح عيني تري از نظام باورهاي مربوط به اميد است معرفي شود. اين سطح دوم همان گونه که قبلاً ذکر شد اميد وابسته به حيطه ي خاص است. البته لازم به ذکر است افرادي که داراي سطح بالايي از اميد کلي هستند در بيشتر حيطه هاي زندگي نيز پر اميد هستند. اما معمولاً در مورد دانش آموزان شکافي بين اين دو سطح اميد ديده مي شود. مثلاً، دانش آموزاني که به طور کلي درباره ي زندگي خود داراي سطح بالايي از اميد هستند ممکن است در حيطه ي تحصيلي خاصي از اميد سطح پاييني برخوردار باشند(اشنايدر، 2002). سومين سطح اميد در نظام سلسله مراتبي باورهاي مرتبط با اميد، سطح عيني تري است که اميد وابسته به هدف خاص ناميده مي شود. حتي زماني که سطح اميد کلي و اميد وابسته به حيطه ي خاص در يک فرد کاملاً بالا است، هنوز ممکن است که فرد سطح پاييني از اميد را درباره ي يک هدف خاص نشان دهد. براي مثال، يک دانش آموز دبيرستاني ممکن است از سطح اميد کلي و اميد تحصيلي بالايي برخوردار باشد اما خود را در توليد انديشه هاي مسير يابي و عامليت براي گرفتن نمره ي الف در درس رياضي نااميد تلقي کند. به طو کلي، رويکرد جامع براي فهم هدف هاي دانش آموزان در زمينه ي تحصيل و زندگي نيازمند ارزيابي سلسله مراتب باورهاي اميد در آن ها است. اما که از آن جا که سه سطح ياد شده بر يک ديگر تأثير دارند در بيشتر موارد نيرومندي يا ضعف از يک سطح به سطح ديگر انتقال مي يابد منطقي است که تصور کنيم اميد به يافتن کار مي تواند اميد کلي را تحت تأثير قرار دهد و اميد کلي فرد در زندگي نيز اميد تحصيلي يا اميد شغلي وي را تعديل کند (اشنايدر و همکاران، 2002). چگونگي شکل گيري اميد جهت فهم راهبردهاي افزايش اميد در افراد، به خصوص پرورش اميد در دانش آموزان، ضرورت دارد که مکانيسم هايي که از طريق آن انديشه هاي اميد بخش براي اولين بار در کودکان رشد مي يابد مورد بررسي قرار گيرد. اشنايدر (1994، به نقل از سماوي، 1391) چارچوبي رشدي درباره ي چگونگي شکل کيري اين انديشه ها ايجاد کرده است. در مرکز اين مفهوم سازي اين عقيده قرار دارد که انسان ها ذاتاً داراي انگيزش براي درک دنياي پيرامون هستند. يکي از اولين هدف هاي يک نوزاد تثبيت توانايي پيش بيني و کنترل محيط پيرامون است. انگيزه ي به دست آوردن چنين توانشي به نوعي انگيزه ي زنده ماندن است. مولفه ي مسير يابي اولين مؤلفه ي اميد است که در کودکان رشد مي يابد. از بدو تولد کودکان درون دادهاي حسي را دريافت مي کنند. اگر چه در ابتدا اين درون داده ها بي معني هستند اما با گذشت زمان، نوزاد اين داده ها را ساختار مي بخشد و براي آن معنايي از محيط بيروني مي يابد (اشنايدر، 2002). براي مثال، يک نوزاد به سرعت صداي مادر خود را مي شناسد. اين صدا سرانجام با احساس امنيت و راحتي او پيوند مي خورد. در نهايت، نوزاد شروع به پيوند درون داد ها با يک ديگر مي کند. اين پيوند به انديشه هاي انتظاري در ذهن نوزاد تبديل مي شود. مثلاً نوزاد به دنبال شنيدن صداي مادر خود، گريه ي خود را کاهش مي دهد چرا که او آموخته است اين صدا احساس راحتي (سير بودن، گرم بودن و خشک بودن) را پيش بيني مي کند. اين انتظار مکانيسمي است که بعد ها کودکان به وسيله ي آن قادرند تا با زنجيره سازي از رويدادهاي شناختي، تفکر مسيريابي را شکل دهند (به نقل از سماوي، 1391). تفکر عامليت نيز در ابتداي زندگي رشد مي يابد. اما کودکان قبل از داشتن توانايي تغيير محيط پيرامون، بايد معنايي از خود ايجاد کنند. اين هويت خود در حدود سن 12 تا 21 ماهگي شکل مي گيرد. بر اين اساس، کودکان به تدريج شروع به استفاده از اصطلاح «من» مي کنند و رفته رفته خودآگاهي آن ها افزايش مي يابد. اين خودآگاهي با اين شناخت دنبال مي شود که فرد مي تواند به عنوان يک عامل علي در جهان پيرامون عمل کند. کودکان شروع به ايجاد نشانه هايي مي کنند که نشان مي دهد آن ها قابليت هايي را فرا گرفته اند که به آن ها اجازه مي دهد تا دنياي خود را بسازند. اين مفهوم خود با اين شناخت که فرد مي تواند در محيط خود تغيير ايجاد کند، ترکيب مي شود و اساس تفکر عامليت را پايه ريزي مي کند (کاپلان، 1978، به نقل از سماوي، 1391). عواملي مانند دلبستگي به مراقبان و نيز چالش هاي محيطي پيش روي کودکان مي تواند بر شکل گيري انديشه هاي مسير يابي و عامليت تأثير گذار باشد. پيوندي همراه با اعتماد با يک مراقب به نظر مي رسد در رشد اميد و مؤلفه هاي آن داراي اهميت باشد. کودکاني که پيوند نيرومندي با مراقبان خود دارند از بيشترين مقدار اميد برخوردارند (بالبي، 1980، به نقل از سماوي، 1391). در حمايت از اين يافته شوري و همکاران (2003) دريافتند که بزرگسالان پراميد در مقايسه با افراد کم اميد دلبستگي ايمن بيشتري دارند و در کودکي مراقبت بيشتري از والدين خود به ياد دارند. چنين دلبستگي ايمني به کودکان حسي از توانايي مي دهد که بتوانند هدف هاي مطلوب را دنبال کنند (اشنايدر، 2002). از اين رو، داشتن پيوندهاي دلبستگي ايمن با مراقبان براي رشد اميد در کودکان بسيار مهم است. اگر چه اين مراقبان مي توانند والدين يا ديگر اعضاي خانواده باشند، اما دلبستگي با ديگر افراد مهم در زندگي مثل معلمان و مشاوران مدرسه نيز مي تواند در رشد اميد سودمند باشد (اشنايدر، 2002). اگر چه نقش يک مراقب در حمايت از کودک در مقابل آسيب ها مهم است، اما مراقبان نبايد کاملاً از کودکان در مقابل چالش ها و شکست هاي احتمالي حمايت کنند. آسان ساختن افراطي زندگي براي کودکان مي تواند رشد تفکر اميد بخش را کاهش دهد يا متوقف کند (اشنايدر، 2002). بر اين اساس، کودکان نياز دارند تا کنار آمدن با موانع، براي رسيدن به هدف را فرا بگيرند تا به طور کامل حس عامليت خود را رشد دهند. سرانجام اين که، يک کودک بايد اين حس را داشته باشد که مي تواند بر ناهمواري ها غلبه کند حتي اگر پدر و مادر در کنارش نباشند. اجازه دادن به کودکان براي مواجهه با چالش ها و غلبه بر موانع پيش رو مي تواند قابليت هاي آن ها را آشکار کند (اشنايدر، 2002). به علاوه، تفکر اميد بخش همزمان با رشد کودکان افزايش مي يابد. رشد شناختي طبيعي مثل گسترش دامنه ي لغات، افزايش سرعت و دامنه ي حافظه و توانايي تفکر انتزاعي به کودکان و نوجوانان کمک مي کند تا از تفکر اميد بخش به طور زاينده تري استفاده کنند. اين پيشرفت در تفکر اميد بخش در سرتاسر فرايند رشد نه تنها به کودکان و نوجوانان در دست يابي به هدف هاي شخصي کمک مي کند بلکه حس هويت يابي و شکل گيري رابطه ي متقابل با همسالان را نيز تسهيل مي کند (اشنايدر، 2002). به طور کلي، اميد و مؤلفه هاي آن، سازه هاي شناختي هستند که با فرايند اجتماعي شدن کودکان رابطه اي نزديک دارند. دلبستگي به مراقبان، مواجهه با چالش ها و موانع محيطي و نيز تغييرات در رشد شناختي مي تواند چگونگي شکل گيري و رشد اين نوع تفکر را تعيين کند. اميد به عنوان يک سازه ي شناختي مي تواند پيامدهاي عاطفي و شناختي متعددي به دنبال داشته باشد (به نقل از سماوي، 1391). پيشينه ي تحقيقاتي پيشينه خارجي در پژوهشي که توسط لي مين و همکاران (2012) بر روي والدين داراي فرزندان مبتلا به سرطان خون انجام شده، نتايج نشان مي دهد که تشخيص سرطان، تأثيرات منفي را هم بر سلامت جسماني و رواني والدين و هم فرزندان آن ها به دنبال داشته است. همچنين مادران از سطوح پايين تري از سلامت روان برخوردار هستند و ميزان افسردگي و اضطراب در مادران بيشتر از پدران بوده است. در پژوهشي که توسط شارما و همکاران (2012) انجام شده، نتايج نشان مي دهد که ميزان اضطراب در بيماران مبتلا به سرطان بيشتر بوده و همچنين از سطح کيفيت زندگي پاييني برخوردار بوده اند. ساهلر و همکاران (2010) تأثير آموزش مهارت هاي حل مسئله بر مادران داراي کودکان سرطاني مورد بررسي قرار دادند. جلسات به صورت هفته اي و به مدت دو ساعت به مدت 8 هفته برگزار گرديد. نتايج حاکي از آن بود که مادران کودکان سرطاني که تحت آموزش مهارت هاي حل مسئله قرار گرفته بودند نسبت به گروه گواه بهبودي بيشتري در خلق، اضطراب و نشانه هاي پس از استرس (PTSD) بدست آوردند. فدل و همکاران (2013) به بررسي تأثير مداخلات بين رشته اي بر ميزان سازگاري مادران و کودکاني که به تازگي تشخيص سرطان دريافت کردند پرداختند. 52 مادر داراي کودک سرطاني به طور تصادفي در يک مداخله باليني ميان رشته اي شرکت کردند . نتايج نشان داد که ارتباط معني داري بين دروني سازي نشانه ها در کودک و پريشاني والدين وجود دارد در حالي که چنين ارتباط معني داري در مورد بيروني سازي نشانه ها در کودک يافت نشد. مداخله باعث کاهش دروني سازي و بروني سازي نشانه ها در کودکان در مرحله پس آزمون و پي گيري گرديد. پيلکويتز و همکاران (1996) در پژوهشي به بررسي شيوع اختلات استرس پس از سانحه (PTSD) در مادران داراي کودکان سرطاني و کودکان عادي پرداختند. 24 مادر داراي کودک سرطاني که از مرگ نجات يافته بودند با 23 مادر کودک سالم مورد مقايسه قرار گرفتند. يافته ها تفاوت معني داري در شدت نشانه ها، حمايت اجتماعي ادراک شده و شاخص شدت کلي نشانه هاي رواني با استفاده از پرسشنامه SCL-90 در زنان داراي PTSD و زنان غير PTSD يافت نشد. ورمايز (2005) در تحقيقي به بررسي سازگاري رواني والدين در خانواده هايي که کودک با نقص ستون فقرات دارند پرداخت. بر اساس 33 مطالعه اي که انجام شده بود، 15 مورد از آن را براي مطالعه فرا تحليلي انتخاب کرد. نتايج تحقيق نشان مي دهد که کودکان با نقص ستون فقرات در درازمدت بر سازگاري رواني والدين تأثير مي گذارند و پسراني که دچار نقص بودند بيشتر بر روي مادر تأثير مي گذارد تا پدر. فاکتورهاي زير با سازگاري رواني والدين ارتباط دارند. فاکتورهاي کودک (سن، مشکلات ارتباطي، مشکلات عاطفي، عقب ماندگي ذهني) فاکتورهاي خانواده (سازگاري عاطفي، اميدواري، استرس، سازش و مؤلفه هاي والديني) فاکتورهاي خانواده (درآمد خانواده، روابط با دوستان، محيط خانواده) فاکتورهاي محيطي (حمايت اجتماعي). سالوويت (2003) به منظور بررسي استرس پدران و مادراني که از کودک با ناتواني ذهني مراقبت مي کنند بر اساس مدل سازگاري دوگانه تحقيقي را بر روي 116 مادر و 120 پدر که داراي کودک با ناتواني ذهني 10-1 ساله بودند انجام داد. نتايج نشان داد که مادران (72 درصد) و پدران (78 درصد) استرس داشتند. مک گلون (2002) بررسي استرس در سازگاري پدر خوانده يا مادر خوانده کودکان با نيازهاي ويژه، مطالعه روي 35 پدر خوانده و مادر خوانده کودکان با نيازهاي ويژه انجام داد. نتايج نشان مي دهد تفاوت معني داري در سازگاري پايين خانواده با افزايش استرس در آن ها وجود دارد، همچنين استرس در طول سال ها بدون تغيير مي ماند. به منظور بررسي سازگاري خانواده هايي که داراي کودک با ناتوانايي هاي رشدي هستند، تروت و مورني (2002، به نقل از محمدي، 1380) 87 خانواده را که داراي کودک با ناتواني رشدي در سنين پيش از مدرسه بودند را مورد ارزيابي قرار دادند و 7 سال بعد وقتي فرزندان آن ها در دوره پيش از نوجواني بودند، والدين را دوباره مورد مصاحبه قرار دادند. از مقياس تأثير ناتواني کودک بر خانواده که شامل 15 آيتم است و خلاصه اي از ارزيابي مثبت و منفي والدين در مورد کودکشان و يک نمره کلي که استرس والدين در درازمدت را پيش بيني مي کند، استفاده شد. نتايج نشان مي دهد که حتي وقتي متغيرهايي مثل سازگاري و سطوح ناتواني کودک کنترل مي شود والدين نسبت به آينده استرس دارند. وارفيلد (1999) به بررسي سازگاري در سال هاي اوليه زندگي کودک در بين مادران کودکان با ناتواني پرداخت. نمونه ها شامل 79 مادر بودند. براي بررسي استرس مادر در سه دوره سني يک سالگي، سه سالگي و پنج سالگي کودک، فهرستي از استرس هاي مادر تهيه و به وسيله ي ماردان تکميل شد. نتايج نشان داد که استرس مربوط به کودک در طول سه دوره سني به طور معني داري در مادران افزايش مي يافت و در پنج سالگي يک سوم از مادران نمره هاي بالا گرفتند. در خانوادهايي که انسجام و يکپارچگي بيشتري داشتند و حوادث منفي در زندگي آن ها کمتر بود در زماني که کودک 5 ساله بود استرس کمتري داشتند. پژوهش ها نشان مي دهد که روان درماني حمايتي و مداخلات آموزشي مي تواند کيفيت زندگي افراد بيمار را بهبود بخشد، عملکرد سيستم ايمني آن ها را ارتقاء دهد و اميد را در افراد زنده نمايد. در واقع، روان درماني حمايتي بر اساس نظريه روانکاوي به منظور کمک به بيمار در جهت مواجهه با بحران هاي ناشي از مسائل اجتماعي و يا بيماري هاي جسمي، مورد استفاده قرار مي گيرد. اين درمان ترکيبي از تکنيک هاي تقويت ايمان و معنويت، دعا، آرامبخشي، خودگويي عبارات مثبت، تصويرسازي مثبت، آگاه سازي، گسترش افکار مثبت و مقابله با افکار منفي، تغذيه و ورزش است (مارک و وير، 2003، به نقل از سبحاني فرد، 1381). وو و ديگران (2008) روان درماني حمايتي را براي جلوگيري از افسردگي زنان مبتلا به اچ آي وي مثبت و مؤثر مي داند. رودس و ترلوآر (2008) در پژوهش خود در زمينه ي محصول اجتماعي خطر هپاتيت c در ميان معتادين تزريقي، به تأثير مثبت روان درماني حمايتي بر بهبود کيفيت زندگي و سلامت روان معتادين اشاره کرده اند. ولز (2005) معتقد است که 27 درصد واريانس افسردگي با اميد پايين تبيين مي شود و آموزش اميد به کاهش افسردگي در افراد منجر مي شود و بعد از آن اضطراب، تحصيلات کم و جنسيت پيش بيني کننده هاي اميد پايين هستند. او همچنين نشان داده است که اميد با درآمد بالا و موقعيت اجتماعي بهتر، رابطه دارد. بين اميد و پيامدهاي بهتر روان درماني نيز رابطه وجود دارد. هنکينز (2004) در پژوهشي به بررسي تأثير مداخله ي درماني مبتني بر نظريه ي اميد اشنايدر، بر کاهش ميزان نااميدي بيماران بستري مبتلا به افسردگي اساسي پرداخت. او در پژوهش خود پس از 10 جلسه گروهي يک ساعتي پي برد که ميزان اميد گروه آزمايش، نسبت به گروه گواه افزايش معني دار و ميزان نااميدي آن ها کاهش معني داري داشته است. آروينگ و همکاران (2004) نشان دادند که گروه درماني مبتني بر اميد قبل از شروع درمان مزايايي براي شرکت کنندگان دارد. شروين و همکاران (1992) در پژوهش خود اظهار داشتند که طي 8 جلسه ي دو ساعتي گروه درماني مبتني بر اميد، ميزان تفکر عامل، معناي زندگي و عزت نفس و شادکامي افزايش مي يابد، در حالي که نشانه هاي افسردگي و اضطراب کاهش مي يابد ايزر (2006) عنوان مي کند که سرطان يکي از پر استرس ترين رويدادهايي است که شخص در زندگي اش مي تواند با آن روبرو شود و تغييرات آن نه تنها بر خود فرد بلکه بر خواهر و برادرها و والدين و به طور کلي بر خانواده تأثيرگذار خواهد بود. والدين، به خصوص مادران بچه هاي مبتلا به سرطان بيشتر از والدين بچه هاي سالم در معرض مشکلات روانشناختي از قبيل، اضطراب، افسردگي، استرس و غيره مي باشند (کريستين و همکاران، 2007). در پژوهشي که توسط کلاسن و همکاران (2008) انجام شده است نتايج نشان داده است که والدين داراي فرزند مبتلا به سرطان، کيفيت زندگي ضعيف تري را در مقايسه با جمعيت عادي گزارش کرده اند و پيشنهاد کرده اند که مداخلات مستقيم در رابطه با والدين بايد به عنوان بخشي از برنامه درماني براي بچه هاي مبتلا به سرطان در نظر گرفته شود. پيشينه داخلي حسينيان، طباطبايي و روايي (1389) در پژوهشي به بررسي تاثير برنامه روان درماني حمايتي بر بهبود کيفيت زندگي معتادين مرد سم زدايي شده ساکن در شهر اصفهان بود. از جامعه مورد بررسي مشتمل بر تمامي مردان 45-20 ساله معتاد سم زدايي شده مراجعه کننده به مرکز بهداشت دانشگاه علوم پزشکي اصفهان 24 نفر نمونه در دسترس، بطور تصادفي به دو گروه 12 نفري آزمايش و کنترل تقسيم شدند. افراد گروه آزمايش در مدت 10 جلسه 2 ساعته (هفته اي يک مرتبه) از برنامه روان درماني حمايتي بهره مندگرديدند. گروه نمونه، پرسشنامه 31 سوالي کيفيت زندگي سازمان بهداشت جهاني را تکميل کردند. اين پرسشنامه شش زيرمقياس (سلامت جسماني، روانشناختي، استقلال، روابط اجتماعي، محيط و باورهاي فرد) دارد و اعتبار آن از طريق تست - تست مجدد (با فاصله زماني يک ماه) 0.70 تا 0.80 و ضريب همسبتگي دروني آن با روش آلفاي کرونباخ 0.63 تا 0.81 برآورد شده است. روش آماري به کار گرفته شده تحليل کوواريانس يک طرفه در دو گروه آزمايش و کنترل (در مراحل پيش آزمون و پس آزمون) مي باشد. يافته ها نشان مي دهد برنامه روان درماني حمايتي بر بهبود عوامل کلي کيفيت زندگي و سلامت معتادين مرد سم زدايي شده تاثير دارد (P<0.01). اين برنامه بر بهبود عوامل مختلف سلامت (جسماني، روانشناختي، استقلال، محيط و باورهاي فردي گروه نمونه تحقيق) نيزموثر است. مولايي، آبدين و حيدري (2010) در پژوهشي به بررسي مقايسه اي تأثير فيلم درماني گروهي (GMT) و درمان گروحي حمايتي در سلامت روان نوجوانان دختر داراي تجربه سوگ پرداختند. نتايج حاکي از عدم تفاوت اين دو شيوه درماني در مرحله پس آزمون داشت. اما در مرحله پيگيري (با فاصله زماني دو ماهه)، تأثير فيلم درماني گروهي بيشتر از درمان گروهي حمايتي بود. حسينيان، طباطبايي و روايي (2011) در پژوهشي به بررسي اثر بخشي رواندرماني حمايتي بر کيفيت زندگي زنان مبتلا به HIV در کرمانشاه پرداختند. در اين مطاله 20 زن از 250 زن مراجعه کننده به دانشگاه علوم پزشکي کرمانشاه به صورت تصادفي انتخاب شده و تحت درمان قرار گرفتند. نتايج حاکي از اثرات مثبت اين درمان بر کيفيت زندگي اين زنان بود. بيجاري (1388) در پژوهشي که به منظور بررسي اثربخشي گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد بر افزايش ميزان اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان پستان انجام داد، به اين نتيجه رسيد که گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد درماني در مقايسه با گروه گواه به طور معني داري موجب افزايش اميد به زندگي و کاهش افسردگي مي شود. کاظميان و همکاران (1386) در پژوهشي با هدف تعيين تاثير گروه درماني حمايتي بر وضعيت سلامت روان زنان يائسه در مراكز بهداشتي درماني شهري شهركرد پرداختند. اين مطالعه از نوع نيمه تجربي با انجام آزمون مقدماتي و نهايي بود. 46 زن يائسه ساكن و تحت پوشش مراكز بهداشتي درماني شهركرد در سال 1384 كه واجد شرايط شركت در پژوهش بودند، در دو گروه مورد و شاهد قرار گرفتند. جلسات گروه درماني در گروه مورد انجام شد. داده ها با استفاده از پرسشنامه 28 سوالي سلامت روان گلدبرگ و پرسشنامه مشخصات دموگرافيك در سه مرحله (آزمون اوليه، يك ماه و يك و نيم ماه بعد) جمع آوري گرديد. تجزيه و تحليل داده ها با كمك نرم افزار SPSS و آزمون هاي آماري توصيفي و تحليلي تي و آزمون همبستگي انجام گرديد. پس از انجام گروه درماني در تمام ابعاد سلامت روان زنان گروه مورد بهبودي حاصل شد (P<0.05). در گروه شاهد تغيير معناداري طي مراحل مختلف در وضعيت سلامت روان افراد مشاهده نشد. بين گروه شاهد و مورد در مراحل درماني (1 ماه و 1.5 ماه بعد) تفاوت معني داري در ابعاد سلامت روان وجود داشت (P<0.05). بين متغيرهاي دموگرافيك و سلامت روان رابطه اي مشاهده نشد. اين مطالعه نشان داد كه گروه درماني حمايتي روي سلامت روان زنان يائسه تاثير دارد. لذا با توجه به يافته هاي پژوهش و در دسترس بودن منابع حمايتي و مشاوره اي در سيستم هاي بهداشتي درماني، لزوم برگزاري جلسات گروهي مشابه در مراكز مختلف بهداشتي درماني مطرح مي گردد. موسوي و همکاران (1391) به بررسي اثربخشي مداخله معنوي بر ارتقاي کيفيت زندگي مادران کودکان مبتلا به سرطان پرداخته اند. جامعه آماري شامل 12 نفر از مادران کودکان مبتلا به سرطان است که بين 19 تا 50 سال سن داشته، تحصيلات آنان سيکل به بالا بوده و فرزند آنها در بيمارستان امام حسين شهر تهران بستري است. روش نمونه گيري به صورت در دسترس بوده و جهت جمع آوري اطلاعات از پرسشنامه کيفيت زندگي سازمان بهداشت جهاني (فرم کوتاه) WHOQOL-BRIEF استفاده گرديده است. جهت مداخله معنوي، 6 مؤلفه رواني- معنوي، شامل خودآگاهي، نيايش، توکل و توسل، صبر، طلب بخشش و شکر به صورت 6 جلسه، هر روز به مدت 90 دقيقه آموزش داده شد. آزمودني ها در جلسات اول، سوم، پنجم به پرسشنامه کيفيت زندگي پاسخ دادند و سپس 3 هفته بعد از آخرين جلسه، مجددا مورد ارزيابي قرار گرفتند. براي تجزيه و تحليل داده ها از روش سري هاي زماني استفاده گرديد. نتايج پژوهش نشان مي دهد که مداخله معنوي موجب افزايش کيفيت زندگي مادران کودکان مبتلا به سرطان در مرحله پس آزمون و پيگيري مي گردد؛ همچنين نتايج تجزيه و تحليل واريانس با طرح اندازه گيري مکرر نشان داد که مداخله معنوي تأثير معني داري بر حيطه سلامت روان و روابط اجتماعي مادران کودکان مبتلا به سرطان دارد ولي اين معني داري در حيطه سلامت جسماني و سلامت محيط مشاهده نگرديد. به طور کلي مي توان نتيجه گيري کرد که مداخله معنوي در ارتقاي کيفيت زندگي مادران کودکان مبتلا به سرطان مؤثر است. دهقاني نيشابوري و مقصودي (1390) به بررسي تاثيرات تاب‌آوري و سر‌سختي روانشناختي بر بهزيستي روان‌شناختي مادران کودکان مبتلا به سرطان پرداختند. اين پژوهش به روش توصيفي- همبستگي طراحي و انجام شد. نمونه شامل 95 نفر از مادران کودکان مبتلا به سرطان ساکن شهر مشهد بود. پرسش نامه‌هاي بهزيستي روانشناختي، سرسختي روانشناختي اهواز و تاب‌آوري کانر و ديويدسون توسط اعضاي نمونه تکميل شدند. آزمون همبستگي نشان داد که سرسختي روانشناختي و تاب‌آوري با بهزيستي روان‌شناختي ارتباط معکوس معنادار دارند. نتايج حاصل از آزمون رگرسيون حاکي از اين بود كه سرسختي روانشناختي پيش‌بيني‌کننده منفي چهار خرده‌مقياس بهزيستي روانشناختي يعني ارتباط مثبت با ديگران، تسلط بر محيط، پذيرش خود و هدفمندي در زندگي مي‌باشد. همچنين تاب‌آوري، پيش‌بيني‌كننده هدفمندي در زندگي، پذيرش خود و رشد شخصي بالا مي‌باشد. يافته‌هاي پژوهش مؤيد اين مهم است که بين تاب‌آوري و سر‌سختي روانشناختي با بهزيستي روان‌شناختي مادران كودكان مبتلا به سرطان رابطه معناداري وجود دارد و ما از طريق تاب‌آوري و سر‌سختي روانشناختي مي‌توانيم بهزيستي روان‌شناختي آن‌ها را پيش‌بيني کنيم. نظري (1384) به منظور بررسي نظر والدين کودکان مصروع نسبت به عوامل تنش زا و ميزان سازگاري آنان با اين عوامل در مراجعه کنندگان به مراکز درماني منتخب شهر تهران تحقيقي را انجام داده است. نمونه ها شامل 400 پدر و مادر کودکان مصروع مي باشند. از پرسشنامه اي که در سه بخش تنظيم شده است: اطلاعات فردي، عوامل تنش زا، رفتارهاي سازگارانه استفاده شده است. نتايج نشان مي دهد که در حيطه عوامل تنش زا مادران (80 درصد) و پدران (62 درصد) و در حيطه سازگاري مادران (70 درصد) و پدران (73 درصد) رفتار سازگارانه داشتند. آزمون t نشان مي دهد بين ميزان تنش پدران و مادران کودکان مصروع اختلاف معني داري وجود دارد. بين ميزان سازگاري مادران با متغيرهاي دموگرافيک سن مادر، ميزان تحصيلات، طول مدت ازدواج، تعداد فرزندان، سن کودک، ارتباط معني داري وجود ندارد. نتايج پژوهش شريعتي و داور منش(1380) نشان داده است که وجود يک فرزند بيمار به شدت بر سلامت رواني والدين اثر گذار است و موجب افزايش فشارهاي جسماني و رواني بر والدين مخصوصا مادران مي شوند و باعث کاهش مقاومت او در مقابل ابتلا به بيماريهاي مي گردد و در نتيجه ميزان بيماري را در آنان فزوني مي بخشد. زهرا قلخاني (1387) در پژوهشي به بررسي ميزان اثربخشي روان درماني حمايتي گروهي بر كاهش افسردگي و افزايش سازگاري زناشويي زنان مبتلا به ام.اس پرداخت. براي انجام اين پژوهش 70 نفر زن از 6500 زن عضو انجمن ام. اس كه ساكن تهران، داراي تحصيلات حداقل ديپلم و متأهل بودند با روش نمونه گيري تصادفي در دسترس انتخاب شدند و به مقياس SCL-90 پاسخ گفتند. سپس از ميان آنها 16 نفر انتخاب و به شيوه تصادفي در دو گروه آزمايش و كنترل قرار گرفتند. اين دو گروه پرسشنامه سازگاري زناشويي (DAS) را به عنوان پيش آزمون پاسخ دادند. گروه آزمايش در 8 جلسه روان درماني حمايتي شركت كردند و بعد از اتمام جلسه بازهم پرسشنامه SCL-90 و سازگاري زناشويي را به عنوان پس آزمون پاسخ دادند. به منظور تحليل داده هاي جمع آوري شده از آزمون t مستقل استفاده شده است. نتايج پژوهش نشان دادكه: تفاوت معني داري بين گروه پيش آزمون و پس آزمون گروه آزمايش در آزمون scl-90 در بعد افسردگي وجود دارد ولي تفاوت معني دار در پيش آزمون و پس آزمون گروه آزمايش در آزمون سازگاري زناشويي DAS مشاهده نشد. قمي و بجستاني (1391) در پژوهشي به بررسي اثربخشي آموزش تاب آوري بر استرس مادران داراي فرزندان مبتلا به سرطان در بيمارستان امام خميني (ره) تهران پرداختند. جامعه آماري اين پژوهش کليه مادران فرزندان سرطاني بين 10-13 ساله بوده است. روش پژوهش به کار گرفته شده طرح نيمه آزمايشي که شامل پيش آزمون و پس آزمون با گروه کنترل بوده است. نتايج 9 جلسه آموزش تاب آوري با استفاده از روش تحليل کوواريانس نشان داد که مادراني که تحت آموزش معين قرار گرفته اند در افزايش تاب آوري و کاهش استرس به نسبت مادراني که از اين آموزش ها برخوردار نبوده اند پيشرفت بهتري داشته اند. همچنين آموزش تاب آوري تأثير معني داري بر روي کاهش استرس و افزايش تاب آوري مادران به همراه داشته است. شعاع کاظمي و همکاران (1392) پژوهشي را با هدف اثربخشي روان درماني گروهي بر ارتقاء راهبردهاي مقابله اي زنان مبتلا به سرطان انجام دادند. جامعه آماري اين پژوهش بيماران مبتلا به سرطان پستان تحت پوشش مرکز تحقيقات سرطان پستان دانشگاه شهيد بهشتي بودند که با نمونه گيري هدفمند از بين مراجعين کلينيک تخصصي آذر وابسته به اين مرکز انتخاب شدند. نتيجه گيري پژوهش حاکي از اين است که روان درماني گروهي سبب ارتقاء و افزايش ميزان استفاده از مقابله هاي مسأله دار و کاهش استفاده از پاسخ هاي هيجان مدار مي شود. منابع : فارسي اسلامي نسب، علي (1373). رواشناسي سازگاري. چاپ و نشر بنياد. اسلامي نسب، علي (1374). رواندرماني گروهي. تهران: نشر هرم. بلوخ (1377). نظريه: رواندرماني حمايتي. ترجمه علي صاحبي، فصلنامه تازه هاي رواندرماني. بهاري، فرشاد (1390). مباني اميد و اميد درماني (راهنماي اميد آفريني). تهران: انتشارات دانژه. بيجاري، هانيه (1387). بررسي اثربخشي گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد درماني بر افزايش ميزان اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان پستان. پايان نامه کارشناسي ارشد روانشناسي باليني، دانشگاه فردوسي مشهد. حسنيان، سيمين؛ طباطبايي، شهناز و روايي، فريبا (1389). اثربخشي رواندرماني حمايتي بر بهبود کيفيت زندگي معتادين مرد سم زدايي شده. تحقيقات روانشناختي. 7 : 50- 61. حسن آبادي، هادي (1380). مقايسه پيشرفت تحصيلي، سازگاري اجتماعي و افسردگي دانش آموزان مدارس شبانه روزي با دانش آموزان روزانه دوره دبيرستان اسفراين. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد رودهن. حسيني قمي، طاهره، سليمي بجستاني، حسين (1391). اثربخشي آموزش تاب آوري بر استرس مادران داراي فرزندان مبتلا به سرطان در بيمارستان امام خميني (ره) تهران. فصلنامه علمي و پژوهشي رواشناسي سلامت، 4: 27- 36. دهقاني نيشابوري، محسن و مقصودي، آيدا (1390). نقش تاب‌آوري و سر‌سختي روانشناختي در بهزيستي روان‌شناختي مادران کودکان مبتلا به سرطان. ششمين کنگره روانپزشکي کودک و نوجوان. تبريز. ديلمي، عزيز (1380). بررسي اثربخشي مشاوره همسالان بر سازگاري اجتماعي و خودپنداره دانش آموزان پسر سال اول دبيرستان شهرستان دزفول. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده روانشناسي و علوم تربيتي، دانشگاه علامه طباطبايي. سبحاني فرد، طاهره (1382). بررسي اثر روان درماني حمايتي در کاهش اختلالات رواني زنان مبتلا به سرطان سينه. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه الزهرا (س). سماوي، سيد عبدالوهاب (1391). آزمايش و مقايسه مدل رابطه علي پيوند با مدرسه، چشم انداز آينده، باورهاي خودکارآمدي تحصيلي با عملکرد تحصيلي با ميانجي گري و سلامت رواني دانش آموزان پسر و دختر دبيرستاني شهر بندرعباس. پايان نامه دکتري. دانشگاه شهيد چمران اهواز. شادمان، ميترا (1383). بررسي سازگاري اجتماعي دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي، واحد رودهن. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد رودهن. شريعتي تقي،داورمنش عباس،(1380). نگرش پدران کودکان عقب مانده ذهني در مورد عقب ماندگي فرزندانشان ومقايسه آنهادر سطوح مختلف فرهنگي،پايان نامه کارشناسي ارشد. شعاع کاظمي، مهرانگيز، منعمي مطلق، شيوا، سعادتي، معصومه (1392). اثربخشي روان درماني گروهي بر ارتقاء راهبردهاي مقابله اي زنان مبتلا به سرطان. فصلنامه بيماري هاي پستان ايران، سال ششم، شماره دوم. شيخ نژاد، غلامرضا (1389). سرطان چيست. تهران: نشر دريافت. فريد، ابوالفضل (1385). بررسي و مقايسه ميزان سازگاري اجتماعي يک زبانه ها و دو زبانه ها در مدارس ابتدايي شهرستان هاي تهران و تبريز. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده روانشناسي و علوم تربيتي، دانشگاه علامه طباطبايي. منبع: فتحي آشتياني؛ علي و داستاني؛ محبوبه (1388). آزمون هاي روان شناختي – ارزشيابي شخصيت و سلامت روان . تهران: انتشارات بعثت. قلخاني، زهرا (1387). بررسي ميزان اثربخشي روان درماني حمايتي گروهي بر کاهش افسردگي و افزايش سازگاري زناشويي زنان مبتلا به ام. اس. پايان نامه کارشناسي ارشد. دانشگاه شهيد بهشتي. کاپلان، هارولد و سادوک، بنيامين (1389). خلاصه روانپژشکي (جلد 1، 2 و 3). ترجمه نصرالله پورافکاري، تبريز: انتشارات شهر آب. کاظميان، افسانه؛ علوي، اعظم؛ صفدري، فرانک؛ حسن پوردهکردي، علي؛ حسين زاده، شهريار؛ علي دوست، پروين و عصمت، ندا (1386). تاثير گروه درماني حمايتي بر وضعيت سلامت روان زنان يائسه. مجله علمي دانشگاه علوم پزشكي گرگان. 9 (3): 74-79. كوري، جرالد و ماريان اشنايدر كوري (1385). گروه درماني. ترجمه: سيامك نقشبندي و همكاران. تهران: نشر روان. محمدي، کوروش (1380).بررسي ويژگي هاي مؤثر در نگهداري از کودک عقب مانده ذهني در خانه يا سپردن او به مراکز بهزيستي شهر تهران. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده روانشناسي وعلوم تربيتي، دانشگاه علامه طباطبايي. موسوي، مهدي؛ هاشمي، مژگان؛ لطفي کاشاني، فرح؛ وزيري، شهرام و قيصر، شروين (1391). اثربخشي مداخله معنوي بر ارتقاي كيفيت زندگي مادران كودكان مبتلا به سرطان. فقه پزشکي. 4 (11-12): 125-149. نظري، شيما (1384). بررسي نظر والدين مصروع نسبت به عوامل تنش زا و ميزان سازگاري آنان با اين عوامل در مراجعه کنندگان به مراکز درماني منتخب شهر تهران. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده مامايي و پرستاري، دانشگاه تهران. انگليسي Buchanan, C. (2007). Making hope happen for students receiving special education services. (Doctoral dissertation, University of Kansas, 2007). Burchard, G., Yarhouse, M. A., Worthington, E. L., Barry, J. W., Cantor, D., & Kilian, M. K. (2003). A study of two marital enrichment programs and couples’ quality of life. Journal of Psychology and Theology, 31(3), 240- 252. Eiser,CH. Lawrence,E. (2006). children with cancer : the quality of life. Newjersey,USA.8,79-93. Fedele, D. A., Hullmann, S. E., Chaffin, M., Kenner, C., Fisher, M. J., Kirk, K., ... & Mullins, L. L. (2013). Impact of a parent-based interdisciplinary intervention for mothers on adjustment in children newly diagnosed with cancer. Journal of pediatric psychology, 38(5), 531-540. Hankins, S.J. (2004). Measuring the efficacy of the Snyder hope theory as an intervention with an inpatient population. A dissertation presented for the doctorate of philosophy, the university of Mississippi. Hayley Harriet R (2008). Hope and ways of coping after breast cancer. PhD dissertation of Arts in clinical psychology in Juhansbourg University. http://ujdrgispace. uj. Ac; 2a:8. Hosseinian, S., Tabatabaei, S., & Ravaei, F. (2011). Effectiveness of Supportive Psychotherapy on Quality of Life of Women with HIV in Kermanshah. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 30, 1902-1907. Irving, M.L., C.R., Snyder, cheavens, J., Coeaval, L. Hanke, J., Hilberg, P. and Nelson, N. (2004). The relationships brtween hope and outcoms at the pretreatment. Journal of psychotherapy Integration. 419-443. Klassen , robert .klassen .annef (2008). Impact of caring for a child with cancer on parents, health – related reality of life. Journal of clinical oncology, vol 26 no 36 .pp:5884-5889 . Kristen,E.Robinson,BS.Cynthia,A.Gerhardt (2007). Parent and family factors associated with child adjustment to pediatric cancer .journal of pediatric psychology. 23: 208- 212. Li-Min. Wu. Jiunn-Ming,,SH. Hsiu-Lan ,SH. Shu-Chen, CH and Chih-Cheng ,H. (2012). Predictors of anxiety and resilience in adolescents undergoing cancer treatment. Journal of Advanced Nursing : 10.1111/j.1365-2648. Lopez, S. J., Snyder, C. R., Magyar-Moe, J. L., Edwards, L. M., Pedrotti, J. T., Janowski, K., Turner J. L., & Pressgrove, C. (2004). Strategies for accentuating hope. In P. A. Linley & S. Joseph (Eds.), Positive psychology in practice (pp. 388-404). Hoboken, NJ: John Wiley & Sons. McGlon K,Santos L,Kazamal,Fong R,Muellerc (2002). Pschosocial stress in adoptive in parents of special-needs children. child welfare. 81 (2):151-71. 51.Mosha Zeinder and Normans (1996).Handbook of coping:Theory,Research ,Applications. Molaie, A., Abedin, A., & Heidari, M. (2010). Comparing the effectiveness of group movie therapy (GMT) versus supportive group therapy (SGT) for improvement of mental health in grieving adolescent girls in Tehran. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 5, 832-837. Nunn, K. P. (1996). Personal hopefulness: A conceptual review of the relevance of the perceived future to psychiatry. British Journal of Medical Psychology, 69, 227-245. Pelcovitz, D., Goldenberg, B., Kaplan, S., Weinblatt, M., Mandel, F., Meyers, B., & Vinciguerra, V. (1996). Posttraumatic stress disorder in mothers of pediatric cancer survivors. Psychosomatics, 37(2), 116-126. Peterson, C. (2006). A primer in positive psychology. New York: Oxford University Press. Rhodes, T. Treloar, C. (2008). The social production of hepatitis C risk among injecting drug users. Addiction, 103 (10), 1593-1603. Sahler, O. J. Z., Dolgin, M. J., Phipps, S., Fairclough, D. L., Askins, M. A., Katz, E. R., ... & Butler, R. W. (2013). Specificity of problem-solving skills training in mothers of children newly diagnosed with cancer: Results of a multisite randomized clinical trial. Journal of Clinical Oncology, 31(10), 1329-1335. Salovita T,Italinna M,Leinonen E (2003). Explaining the parental stress of fathers and mothers caring for a child with intellectual disability:A Double ABCX Model.Journal Intellectual Disability Research. 47(Pt 4-5):300-120. Samavi, A., Araban, S., Javdan, M., Rais Saadi, R. H., & Sheikhi Fini, A. A. (2012). Comparing hope and academic self-efficacy beliefs in high and low achievement students: A casual-comparative study. Journal of Basic and Applied Scientific Research, 2(8), 7998-8001. Sharma.V, Sood.A ,loprinzi.C,Prasad,K (2012). Stress Management and Resilience Training (SMART) program to decrease stress and enhance resilience among breast cancer survivors: a randomized trial. BMC Complement Altern Med. 12(Suppl 1). P: 211. Sherwin, E.D., Elliott, T.R., Rybarczyk, B.D., Frank, R.G., Hanson, S. and Hoffman, J. (1992). Negotiating the reality of care giving: hope, burnout and nursing. Journal of social and clinical psychology, 11, 129-139. Shorey, H. S., Snyder, C. R., Yang, X., & Lewin, M. R. (2003). The role of hope as a mediator in recollected parenting, adult attachment, and mental health. Journal of Social and Clinical Psychology, 22, 685-715. Snyder, C. R. (1999). Hope, goal blocking thoughts, and test-related anxieties. Psychological Reports, 84, 206-208. Snyder, C. R. (2002). Hope theory: Rainbows in the mind. Psychological Inquiry, 13, 249-275. Snyder, C. R., Cheavens, J., & Sympson, S. C. (1997). Hope: An individual motive for social commerce. Group Dynamics: Theory, Research, and Practice, 1, 107-118. Snyder, C. R., Feldman, D., Shorey, H., & Rand, K. (2002). Hopeful choices: A school counselor’s guide to hope theory. Professional School Counseling, 5, 298-307. Snyder, C. R., Lopez, S. J., & Shorey, H. S. (2003). Hope theory, measurements, and applications to school psychology. School Psychology Quarterly, 18, 122-139. Vermaes IP,Janssens JM,Bosman AM,Gerris JR (2005). Parents Psychosocial adjustment in family of children with spina Bifidia:a metaanalysis. BMC Pediatric.25,5:32. Warfield ME,Krauss MW,Hauser-cram P,Upshur CC,Shonkoff JP (1999). Adaptatipn durimg early childhood aming mothers of children with disability. Journal Developmental Behavior Pediatric.20 (1):9-16. Wells, M. (2005). The effects of gender, age, and anxiety on hope differences in the expression of pathway and agency thought. A dissertation presented for the doctorate of philosophy, the university of texas A and B. Wu D.Y, Munoz M, Espiritu B, Zelandita J, Sanchez E, Callacna M, Rojas C, Arevalo J, Caldas A, Shin S (2008). "Burden of depression among impoverished HIV-positive Women in peru"; J Acquir Immune Defic syndr Avg 1, 48 (4): 500-4.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته