مبانی وپیشینه نظری راهبردهای مقابله ای (docx) 28 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 28 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
پایان نامه روانشناسی با موضوع راهبردهای مقابله ای
مقابله عمومی
مقابله
لازاروس و فولکمن (1986) مقابله را چنین تعریف کردهاند:
«تلاشهای رفتاری و شناختی که به طور مداوم در حال تغییرند تا از عهده خواستههای خاص بیرونی یا درونی شخص که ورای منابع و توان وی ارزیابی میشوند بر آیند» بر اساس این تعریف، 1. مقابله فرایندی است که دائماً در حال تغییر است؛ 2. مقابله به طور خود کار انجام نمیشود، بلکه الگوی آموخته شدهای است برای پاسخگویی به موقعیتهای تنش زا؛ و 3. مقابله نیازمند تلاش فرد برای مواجهه با استرس است.
در تعریف دیگری که لازاروس (1982) از مقابله ارائه میدهد، آن را تلاشهایی معرفی میکند که برای مهار (شامل تسلط، تحمل، کاهش دادن یا به حداقل رساندن) تعارضها و خواستههای درونی و محیطی که فراتر از منابع شخص اند، صورت میپذیرد. بنا بر این تعریف مقابله شامل سازش یافتگی با موارد معمولی و مادی نمیشود، در عین حال علاوه بر آنکه اشاره به بعد کنشی و حل مسئله مقابله دارد، تنظیم پاسخهای هیجانی را نیز مد نظر قرار داده است.
راهبردهای مقابلهای
یکی از مواردی که در تعیین سلامت یا بیماری انسان، مهمترین نقش و جایگاه را دارد، استرس است که با زندگی بشر امروز عجین شده است. پژوهشگران مختلف به شناسایی و معرفی منابع متعدد استرس اقدام کردهاند. عوامل تنش زا میتوانند بیرونی یا درونی باشند. ویژگیهای مشاغل موجود در جوامع پیچیده، گسترش نقشهای متعدد و چندگانه اجتماعی از ویژگیهای اختصاصی زندگی صنعتی است که همه ما را به نوعی تحت سیطره خود قرار داده و بالقوه سلامت و حتی بقای نوع بشر را زیر سوال برده است. اما آنچه در این بین میتواند مایه خوش بینی و امیدواری باشد، «شیوههای مقابله با استرس» است که به عنوان متغیری میانجی میتواند پیامدهای استرس را تحت تأثیر قرار دهد. با توجه به مفهوم مقابله در فرهنگ لغات علم روانشناسی، دیگر تغییرات و رویدادهای زندگی به خودی خود پیش بینی کننده احتمال بیماریها نخواهد بود و در این زمینه فقط به عنوان شرط لازم عمل خواهند کرد، زیرا در کنار تمام منابع و عوامل تنش زا، سطحی از استرس که هر شخص تجربه میکند، به میزان زیادی توانایی مقابله، نحوه ادراک و قضاوت وی به این عوامل بستگی دارد (خدایاری فرد و پرند، 1390).
روشهای بسیاری برای مقابله با استرس وجود دارد. بسیاری از این روشها ماهیت روانشناختی دارند. افراد متفاوت با توجه به ویژگیهای شخصیتی خود، هر یک روشی را برای مقابله با استرس بر می گزینند. برخی سعی میکنند به مشکلات زندگی با دید مثبت بنگرند، بعضی به دنبال حمایتهای اجتماعی میگردند و عدهای دیگر از آن میگریزند. به کار گیری راهبرهای مقابلهای مناسب به مردم کمک میکند تا با استرس و تأثیرات ناشی از آن کنار بیایند.
راهبردهای مقابله به روشهای آگاهانه و منطقی مدارا با استرسهای موجود در زندگی اشاره دارد. این اصطلاح برای روشهای مبارزه با استرس مورد استفاده قرار میگیرد (پورافکاری، 1376).
به نظر ایندلر و پارکر (1994) راهبردهای مقابلهای را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
راهبرد تکلیف مدار: این راهبرد مستلزم حصول اطلاعات درباره موقعیت تنش زا و پیامدهای احتمالی آن است. افرادی که از این راهبرد استفاده میکنند، تلاش میکنند تا فعالیتهای خود را با توجه به اهمیت آن اولویت بندی کنند و با مدیریت زمان به انجام به موقع فعالیتها مباردت میورزند.
راهبرد هیجان مدار: این راهبرد مستلزم یافتن روشهایی برای کنترل هیجانها و تلاش برای امیدوار بودن به هنگام مواجهه با موقعیتهای تنش زاست. افرادی که از این راهبرد استفاده میکنند، ضمن اینکه بر هیجانات خود کنترل دارند، ممکن است احساساتی چون خشم یا نا امیدی را نشان دهند.
راهبرد اجتناب مدار: این راهبرد مستلزم انکار یا کوچک شمردن موقعیتهای تنش زاست. افرادی که از این روش استفاده میکنند، هشیارانه تفکرات تنش زا را واپس رانی کرده و تفکرات دیگری را جایگزین آن میکنند.
هنگامیکه افراد بتوانند به طور منطقی موقعیتهای تنش زا را طبقه بندی کنند، راهبرد تکلیف مدار بیشترین تأثیر را دارد، ولی در صورتی که افراد نتواند موقعیتهای تنش زا را پیش بینی و برای آن راه حلهایی اتخاذ کنند، راهبرد هیجان مدار مؤثرتر واقع میشود (آیزنک، 1995). راهبردهای مقابلهای مناسب از بروز بیماریهای ناشی از استرس جلوگیری میکنند، اگرچه بیماریها منشأ و علل مختلفی دارند، سبک زندگی و ویژگیهای شخصیتی نیز در بروز انها دخالت دارند. روان شناسان معتقدند حتی درمان وخیمترین بیماریهای جسمانی مستلزم تغییر الگوهای پاسخ افراد است (برانون و فیست، 1997).
لازاروس (1982) دو راهبرد را برای مقابله با استرس پیشنهاد کرد؛ مقابله متمرکز بر مسئله و مقابله متمرکز بر هیجان.
مقابله متمرکز بر مسئله: راهبردهای مقابله مسئله مدار، راهبردهایی هستند که مستقیماً به موقعیت یا محرک استرس زا مربوط میشوند، به طوری که در نهایت آن را کاهش می هند یا برطرف میکنند. این شیوهها عموماً همان راهبردهای مسئله گشایی هستند. بنابراین اگر شخص مسایل را بهتر حل کند، راهبردهای مقابله مسئله گشایی موثرتری را صورت بندی خواهد کرد (هافمن و همکاران،1997، ترجمه، بحیرایی و همکاران 1386). تدابیر حل مسئله شامل: تعریف مسئله، یافتن راه حلهای گوناگون، سبک سنگین کردن راه حلها به لحاظ سود و زیان آنها، انتخاب و به کار بستن راه حل انتخابی است. تدابیر حل مسئله ممکن است متوجه ی خود شخص هم بشود، به این معنا که به عوض تغییر محیط، شخص در خودش تغییری ایجاد کند: سطح آروزمندیش را تغییر دهد، هدف و محمل خشنودی دیگری در پیش گیرد یا مهارتهای تازه یی بیاموزد. موفقیت این تدابیر به دامنه تجربیات و خویشتنداری شخص بستگی دارد (اتکینسون و همکاران، 1983، ترجمه براهنی و همکاران، 1385).
مقابله متمرکز بر هیجان: آدمی برای جلوگیری از فرسودگی ناشی از هیجانهای منفی که منجر به درگیر نشدن با جریانهای عملی مسئله است، به مقابلهی هیجان مدار رو میکند. علاوه بر این در مواجهه با مسئله های لاینحل نیز مردم به این شیوه مقابله دست میزنند. شیوههای بسیار متعددی برای مقابله با هیجانهای منفی وجود دارد. بعضی از محققان، این شیوهها را به دو دستهی رفتاری و شناختی تقسیم کردهاند. تدابیر رفتاری عبارت است از دست زدن به تدابیر فیزیکی از قبیل ورزش یا مصرف الکل یا سایر داروها؛ خالی کردن خشم خود بر سر دیگران، و درخواست حمایت عاطفی دوستان برای دور نگه داشتن ذهن خود از مسئله و کم کردن از تهدید موجود، از راه تغییر معنای موقعیت. تدابیر روانشناختی غالباً شامل ارزیابی دوباره موقعیتهاست. طبعاً انتظار داریم بعضی تدابیر رفتاری و شناختی، انطباقی باشند و بعضی دیگر، فقط شخص را گرفتار تنش و فشار بیشتر سازد (اتکینسون و همکاران، 1983، ترجمه براهنی و همکاران، 1385).
اگر چه ما معمولاً، از راهبرد خاصی برای موقعیتهای معینی استفاده میکنیم، اما رفتار مقابلهای متمرکز بر مسئله، در مورد حوادثی که فراتر از توانایی و کنترل ما نیستند، بهتر عمل میکند. گاهی میتوانیم با اتخاذ چند فعالیت، مشکل را بهبود بخشیم و آن را برطرف کنیم. به عبارت دیگر، وقتی ما حادثهای را به عنوان حادثه قابل کنترل ارزیابی میکنیم، تمایل به استفاده از رفتارهای مقابلهای متمرکز بر مسئله داریم. اما در موقعیتهای دیگری که میدانیم عملکرد اثر مفیدی را به وجود نخواهد آورد یا حتی ممکن است موقعیت و مشکل را بدتر سازد، ترجیح میدهیم که از رفتار مقابلهای متمرکز بر هیجان استفاده کنیم.
تمایز میان مقابله مبتنی بر مسئله و مقابله مبتنی بـر هـیجان حایز اهمیت است. تحقیقات این مسأله را نـشان میدهند که پاسخ افراد بـه مـقیاسهای مقابلهای چند عامل را شکل مـیدهد. این تحقیقات (فلکمن و لازاروس ،1986؛ کارور و شایر،1989؛ اندلر و پارکر،1990؛ کلینکه،1991؛ دیویس،2001 )بیانگر آن است که گرایشهای مقابلهای ممکن است یکی از این موارد را دربرداشته باشد:
مقابله فعال: فرایند اتـخاذ گـامهای مقابلهای به منظور از بین بـردن عـامل اسـترسزا یا خنثی کردن تـأثیرات آن اسـت. مقابله فعال مشتمل بر اقـدام مـستقیم، افزایش تلاش و کوشش و تلاش برای اجرای یک روش مقابلهای است. استفاده از اصطلاح مقابله فعال در واقع شبیه نظریه اصـلی لازاروس و فـولکمن (4891) است که اصطلاح مقابله مبتنی بر مـشکل را بـه کار بردند.
برنامهریزی: عبارت اسـت از انـدیشیدن در مـورد اینکه چگونه با عـامل استرسزا مقابله کنیم. فرایندهای برنامهریزی مبتنی است بر؛ درصدد اقدام عملی برآمدن، طرحریزی در مورد اینکه چه اقدامات عملی انـجام گـیرد و چگونه به بهترین شکل ممکن از عـهدهء مشکل بـرآییم. این اقـدام،اقدامی مـبتنی بـر حل مشکل است.
تمایل بـه جـستوجوی حمایتهای اجتماعی: این روش در حقیقت شمشیری دو لبه است. از بسیاری جهات جستوجوی حمایت اجتماعی و عاطفی پدیدهای کارکردی به نظر میرسد. به ایـن مـعنی کـه فردی که از یک تهدید احساس ناامنی مـیکند بـا بـه دسـت آوردن این نـوع حمایت احساس آرامش میکند. لذا به نظر میرسد که این روش خودبازگشتی به شیوههای مقابله مبتنی بر مشکل باشد. از سوی دیگر گاهی اوقات منابع همدردی برای بیان احساسات فرد مورد اسـتفاده قرار میگیرد و شواهدی در دست است که حمایت از این رهگذر ممکن است همیشه سازگارانه نباشد (فلکمن و لازاروس، 1986؛ به نقل از حس شاهی و دارایی، 1384).
لازاروس و فولکمن (1986) طی بررسی و تحلیل عامل روی پرسشهای مقیاس راههای مقابله، به چند سبک مقابله دست یافتند:
رویارویی (ایستادگی و جنگیدن برای آنچه خواهان آنند)؛
نادیده گرفتن مسئله، گویی که اتفاقی نیفتاده است؛
درون ریزی (ممانعت از اینکه در جریان آنچه اتفاق افتاده قرار بگیرند)؛
جست و جوی حمایت اجتماعی (پذیرش همدری دیگران در مورد آنچه اتفاق افتاده)؛
سرزنش خود و خود مقصر دانستن؛
فرار- اجتناب (آرزوی اینکه زودتر این موقعیت تمام شود یا به نوعی ناپدید شود)؛
طرح ریزی برای مسئله.
شایان ذکر است که رویارویی (ایستادگی) و طرح ریزی برای حل مسئله، از جمله راهبردهای شناختی- رفتاری برای حل مسئله است (تمرکز بر مسئله). در حالی که بقیه شامل کوششهای شناختی – رفتاری برای کاهش آشفتگیهای هیجانی است (تمرکز بر هیجان).
طبقه بندی دیگری که به وسیله موس و بلینگز (1982)، پیشنهادشده است، روشهای مقابله مـفید را بـه سـه گروه بزرگ تقسیم میکند. این سه گروه از روشهای مـقابلهای بـراساس سـه کـانون و هـدف طـبقهبندی شدهاند (حسن شاهی، 1381):
مقابله سودمند متمرکز بر ارزیابی :شامل کوشش در ارزیابی دوباره حوادث تنشزا میباشد،
مقابله متمرکز بر مسأله :شامل تلاشهایی است که فرد برای بررسی مجدد نگرشها و نیازهای خود، کسب مهارتها و پاسخهای تازه به عـمل میآورد، خود را برای حل مسأله درگیرمیکند،آن را اصلاح نموده و مشکلات و نتایج آن را ازبین میبرد و هدفش تسلط یافتن بر مشکل اصلی است.
مقابله متمرکز بر هیجان: شامل کوششهایی است تا واکنشهای هیجانی را که به واسطه استرس بـرانگیخته شـدهاند،کنترل نموده، و یا کاهش دهد و هدفش آن است که مجددا تعادل هیجانی سالمی را برقرار کند.
راهبردهای مقابلهای سازش یافته و سازش نایافته
پاسخهای واقعی فرد نسبت به فشار روانی به دو گروه متمایز تقسیم میشود: نخست، پاسخهای سازش یافته یعنی آن اعمالی که کمک میکند فشار روانی کاهش یابد و بدن را به حالت تعادل بازگرداند. دوم، راهبردهای سازش نیافته یعنی آن اعمالی که به تشدید انتظارات موجود کمک میکند و بدن را در وضعیت بی ثباتی قرار میدهد (پاول و انرایت، 1991، ترجمه بخشی پور رودسری و صبوری مقدم، 1380؛ خدایاری فرد و پرند، 1390).
به کار گیری راهبردهای سازش یافته پیامدهای مثبت و طولانی مدت دارد. به این ترتیب که تنش به وسیله تلاشهای فرد کاهش مییابد و به دنبال آن سطح عزت نفس و مهارت وی افزایش مییابد و سلامت او تأمین میشود. در عین حال شخص در برابر عوامل تنش زا که در آینده با آن مواجه میشود مقاومتر میگردد (خدایاری فرد و پرند، 1390).
مقابله سازش یافته احتمالاً شامل این موارد میشود: بازشناسی منابع فشار روانی خارجی و انتظارات، و اگاهی از منابع فردی جهت مقابله، شناختی اساسی از آنچه در گذر است- این شناخت عبارت است از نگرانی طبیعی از موقعیت به همراه اتخاذ رویکردی مبتنی بر حل مسئله؛ انجام عملی به منظور کاهش انتظارات خارجی- چنین عملی اتخاذ راهبردهایی را در بر میگیرد چون ایجاد تغییراتی در زندگی، تعیین هدفها، تصمیم گیری در مورد اولویتها، استفاده بهینه از زمان، مشورت جویی، ابراز وجود بیشتر؛ اتخاذ عملی جهت کاهش درخواستهای درونی - این عمل نیز مواردی چون اختصاص زمان برای استراحت جسمانی، تغییر الگوهای مضر اندیشیدن، تخلیه کردن عواطف و هیجانات واپس زده شده و تلاش آگاهانه برای تغییر رفتار را شامل میشود (پاول و انرایت،1991، ترجمه بخشی پور رودسری و صبوری مقدم، 1380).
راهبردهای سازش نایافته مقابلهای، شیوههای از مقابلهاند که مولد مشکلات بعدی هستند: فرد آنچه را که اتفاق میافتد تشخیص نمیدهد و درک نمیکند از جمله موقعیت را به طور غیر منطقی و به غلط بیش از حد فاجعه آمیز تفسیر میکند، یا نشانههای جسمی خویش را در واکنش در برابر آن موقعیت بیش از حد جدی و تهدید کننده تعبیر میکند. این نگرانیها اغلب در یک دور باطل فزاینده به بیشتر شدن مداوم اضطراب و نگرانی منجر میشود. پاسخهای رفتاری سازش نایافته عبارتند از: اجتناب از موقعیتهایی که موجب اضطراب میشوند، دوری از تقویت اجتماعی، پرخاشگری، افراط در مصرف الکل، مصرف زیاد قرصهای آرامش بخش، مصرف داروهای مختلف، مشکلات جسمی و پذیرش «نقش یک بیمار». از دست دادن کلی اعتماد نسبت به قابلیت خود جهت مقابله با مشکلات و رشد مشکلات ثانویه مثل اضطراب ناشی از هراس، وابستگی به آرام بخشها، بیماری جسمی و افسردگی از اثرات بلند مدت اتخاذ راهبردهای سازش نایافته است (پاول و انرایت، 1991، ترجمه بخشی پور رودسری و صبوری مقدم، 1380).
عوامل موثر بر انتخاب سبکهای مقابله
منابع شخصی مقابله، مجموعه پیچیدهای از عوامل شناختی، شخصیتی و بازخوردی است که بخشی از توانایی روانی فرد را برای مقابله مهیا میسازد. منابع شخصی عبارتند از ویژگیهای زمینهای نسبتاً پایدار که انتخاب روشهای ارزیابی و مقابله را تحت تأثیر قرار میدهند. برخی از این ویژگیها عبارتند از تحول من، احساس کارامدی شخصی، خوشبینی، احساس یکپارچگی، سبکهای شناختی، سبکهای دفاعی و مقابله، و تواناییهای حل مسئله (موس و اسکافر،1993؛ به نقل از خدایاری فرد و پرند، 1390).
سبکهای مقابله و نقش آن در بروز بیماریها
شناخت شیوههای مقابله میتواند در پیشگیری و همچنین در درمان اختلالها کاربرد داشته باشد. اقدامات پیشگیرانه در دوران نوجوانی و حتی کودکی از طریق آموزش روشهای مقابله میتواند افراد را در مواجهه با مسائل و مشکلات یاری دهد. یکی از روشهای موثر در ارتقای توانایی کودکان و نوجوانان در مقابله با منابع استرس، آموزش مهارتهای حل مسئله است. منبع مداخلات درمانی نیز میتواند عوامل تنش زا و تقویت مقاومت شخص (از قبیل منابع و فرایندهای مقابله) را هدف قرار دهد (خدایاری فرد و پرند، 1390).
برای تعیین شیوه مطلوب مقابله با استرس، نمیتوان راهبرد یگانهای را ارائه داد، بلکه، باید انعطاف کافی وجود داشته باشد و به تناسب ارزیابی از موقعیت و ویژگیهای فردی به انتخاب موثرترین شیوه مقابله مبادرت ورزید. در موقعیتهای مهار شدنی و چالش پذیر فرایندهای مقابله گرایشی بیش از همه موثر واقع میشوند. اما در شرایطی که نمیتوان موقعیت را تغییر داد، فرایندهای مقابله اجتنابی کار آمد ترند (خدایاری فرد و پرند، 1390).
انجام فعالیتهای جایگزین، در موقعیتهایی که عامل تنش زا تغییر پذیر است، میتواند منابع جدید ارضا را در اختیار شخص قرار داده و سازش یافتگی وی را افزایش داد. لیکن همین فعالیتها در موقعیتهای مهار شدنی که شخص میتواند طی آن عمل سازنده اختیار کند، ممکن است نیروی شخص را در مسیر انحرافی که به حل مسئله منتهی نمیشود به جریان اندازد و موجب ایجاد احساس گناه و شکست گردد (خدایاری فرد و پرند، 1390).
مقابله دینی
مفهوم مقابله دینی
بالغ بر دو دهه است که علاقه پژوهش درباره ارتباط «مذهب» و مقابله، مخصوصا در میان محققان علوم اجتماعی و سلامت افزایش یافته است (پارگامنت و اولسون، 1992). در سال 1990 پاراگامنت و همکارانش اثرات مثبت انواع مختلفی از »مقابله مذهبی» را یافتند. پاراگامنت به بعد مذهبی مقابله اشاره کرده و یاد آوری نمود که مذهب می تواند بخشی از ساخت مرکزی هر فرآیند مقابله باشد. او معتقد است که مذهب منابعی برای افراد در مقابله به موقعیت های مضر یا تهدید کننده اند فراهم کرده و به آنها کمک می کند موقعیت ها را به شکل متفاوتی رزیابی کنند و توانایی آنها را در مقابله با این شرایط افزایش دهد. پاراگامنت عقیده دارد که افراد نمی توانند بدون هیچ تکیه گاهی با حوادث تنیدگی زا روبرو شوند. آنها نظامی از عقاید، اعمال و آرمان ها و ارتباطاتی دارند که مشخص می کند، در لحظه های سخت چگونه رفتار کنند و مذهب یکی از این نظام های جهت گیری است . او پس از مطالعه گسترده از ارتباط «مقابله» و «مذهب» مطالعاتش را خلاصه کرده و آنها را به صورت نظریه ای در آورد. پاراگامنت (1990) یادآور شد که مذهب در فرآیند مقابله نقش دو سویه دارد: اول اینکه می تواند با شکل دهی به ماهیت «حوادث استرس زا»، اعمال مقابله ای و نتایج این حوادث، به مقابله کمک کند. ثانیا مذهب می تواند ناشی از مقابله نیز باشد که با عنصر دیگری از فرآیند مقابله ایجاد شده است.
مقابله دینی به عنوان روشی تعریف شده است که از منابع مذهبی مانند دعا و نیایش، توکل و توسل بر خداوند برای مقابله با استرس ها استفاده می کند. یافته های اخیر نشان داده اند از آن جا که این نوع مقابله ها هم به عنوان منبع حمایت عاطفی و هم وسیله ای برای تفسیر مثبت حوادث زندگی هستند و می توانند به کار گیری مقابله های بعدی را تسهیل نمایند، از این رو به کار گیری آن ها برای بیشتر افراد مفید واقع می شود (کارور، 2002).
به طور کلی مقابله دینی متکی بر باورها و فعالیت های مذهبی است و از این طریق در کنترل استرس های هیجانی و ناراحتی های جسمی به افراد کمک می کند. داشتن معنا و هدف در زندگی، احساس تعلق داشتن به منبعی والا، امیدواری به کمک و یاری خداوند در شرایط مشکل زای زندگی، برخورداری از حمایت های اجتماعی و روحانی و نظایر آن همگی از جمله منابعی هستند که افراد مذهبی با برخورداری از آن ها می توانند در مواجهه با حوادث فشار زای زندگی آسیب کمتری را محتمل شوند. به طور کلی مذهب در تمامی عوامل می توانند نقش موثری داشته باشند. به عنوان مثال در ارزیابی موقعیت، ارزیابی شناختی خود فرد، فعالیت های مقابله ای، منابع حمایتی و جز آن که این نوع روی آوری می تواند نقش کاهش دهنده فشار روانی را ایفا نماید (فتحی، 1385).
سبک های مقابله دینی و ارتباط آن با سلامت روان
پولنر (1989) بر این اعتقاد است که ارتباط افراد با خداوند یا یک منبع ماوراء طبیعی اثر عمدهای بر تواناییهای مقابلهای آنها دارد. «در متون و مآخذ مذهبی بـسیاری تصریح شـده است که در آنها خداوند یا نیروی ماوراء طبیعه به عنوان منبعی برای حمایت، راهنمایی و تسلی دادن تجسم میشود». محققین ایده سـبکهای مقابله ای را تدوین کردند، و نوعشناسی سبک مقابله مذهبی شامل سبکهای اشتراکی ، سبک تـمکین و سبک خـودجهتبخشیرا تـوسعه و گسترش دادند (پاراگامنت و همکاران، 2000، 2001، 2004).
سبک مقابله اشتراکی: سبک مقابله اشتراکی مصداق افرادی است که در هنگام رویارویی و تشدید مشکلات با استعانت از خداوند به مـقابله بـا مشکلات برمیخیزند. در این سبک مقابله خداوند به مثابه یک همراه در فرایند حل مساله مـشارکت دارد و مـسوولیت حـل مشکل فرایندی است مشترک.
سبک مقابله تمکین: سبک مقابله تمکین بیانگر مقابله افرادی است که در حل مشکلاتشان نقش کاملا مـنفعلانه بر عهده دارند،آنها افرادی هستند که بدون هیچ کار و مداخلهای از طرف خودشان،مسوولیت تمام امـور را به خداوند میسپارند.
سبک خـودجهتبخشی: سبک خـودجهتبخشی نـیز نمایانگر مقابله افرادی است که مسوولیت کامل مقابله با مشکل را بر عهده میگیرند و اساسا بر این عقیدهاند که خداوند در صورت لزوم مهارت مقابله با مشکل و حل موفقیتآمیز را به آنان عطا خواهد کرد (فابریکیترو همکاران، 2004).
مدل بالا بـه منظور ارزیابی و سنجش مقابله مذهبی تحقیقات قابل ملاحظهای را باعث شده است. یک مرور مطالعاتی نشان داده است که دیدگاه سبک مقابلهای اشتراکی اساسا برای سلامت روان سودمند و اثربخش است اما نتایج حاصله از این مرور مـطالعاتی در زمـینه سبکهای تمکین و خودجهتبخشی ضد و نقیض است (فابریکیتر و همکاران، 2004). مطالعات انجام شده در این حوزه همواره با انتقاداتی همراه بوده است. ابتدا، در این تحقیقات مشکلات و استرسورهای مطرح شده اکثرا مشکلاتی پایا و ثابتاند (مانند مقابله با مرگ عزیز از دسـت رفـته، یا رویارویی با یک بیماری صعب العلاج) و به موانع و مشکلات موقتی، کوتاهمدت و متغیر توجه نشده است. دوم، استرسورهای مطرح شده در این تحقیقات مربوط به رویدادهای مهم زندگیاند. در بسیاری از افراد ممکن است مقابله با استرسورهای مـوقتی و روزمـره که اکثرا به واسطه ابزارهای سنجش در این تحقیقات قابل اندازهگیری نیست، در ارتباط میان معنویت و سلامت روان نقش میانجی و تعدیل کننده داشته باشند. سوم اینکه بسیاری از تحقیقات در صدد دستیابی به نوع مقابلهایی هـستند کـه افراد در گـذشته و نسبت به رویدادهای پیشین اسـتفاده مـیکردند، درحالی کـه رویارویی با مشکلات کنونی مورد غفلت قرار گرفته است. و نهایتا اینکه این مطالعات سلامت روان فعلی فرد را به عنوان پیامد تاثیر سبک مقابلهای مـیدانند درحـالی کـه باید تاثیر متغیر مستقل را به همان صورت که سئوالات گـذشته نگرند، در گـذشته پیجویی کرد (فابریکیتر و همکاران، 2004).
مطالعهای با در نظر گرفتن چهار محدودیت بالا و با استفاده از یک طرح گذشتهنگر از افراد خواست که چگونگی مقابله با اسـترسهای عـمده و جـزیی زندگششان را توصیف کنند (فابریکیتر و همکاران، 2004). فابریکیتر و همکاران با استفاده از مدل معادلات ساختاری بـه این نتیجه رسیدند که سبکهای مقابلهای اشتراکی و تمکین به طور متفاوتی با سلامت روان در ارتباطند. سبک مقابله اشتراکی با پیامدهای مطلوب سـلامت روان مـانند افـزایش سلامت روانشناختی و کاهش آشفتگی های روانی همراه بود، اما سبک مقابله تمکین بـا کـاهش عاطفه مثبت و رضایت از زندگی هنگام رویارویی با استرسهای عمده زندگی در ارتباط بود.
مطالعه متفاوتی ارتباط این سبکهای مقابلهای را بـا بـهبودی در مـقابله با بیماری شدید روانی مورد بررسی قرار داد، هدف دیگر این مطالعه دستیابی بـه عـواملی بـود که به طور تاثیرگذاری فرایند بهبود را تسهیل میکنند (یانگاریر-هیکس، 2004). آنها علاوه بر سبکهای مقابله اشتراکی، تمکین، خودجهتبخشی، سبک مقابله چـهارمی را نـیز تـحت عنوان «سبک التماس» توصیف کردند. مشخصه اساسی این سبک مقابلهای امتناع فرد از پذیرش وضع موجود و استدعا و دادخـواهی از خـداوند برای مداخله در امور به شیوهای معجزهآسا برای رسیدن به نتایج مورد نظر خـویش اسـت. التماس کـردن، چانه زدن برای وقوع یک معجزه یا شگفتی عموما با آشفتگی بیشتر و غالبا با سبک ناسازگارانه مـقابله مـذهبی در ارتباط بوده است (یانگاربر-هیکس، 2004، رتنیک، 2004). از آزمودنیها سئوالاتی درباره وضعیت سلامت، نگرشهای مذهبی پرسیده شد، سئوالاتی از قبیل اینکه افراد تـا چـه مـیزان تصمیمات مهم زندگی خود را بر پایه ایمان مذهبی، هذیانهای مذهبی، تکنیکهای حل مساله مذهبی و دید شخصی درباره بـهبودی قـرار میدهند. یافتهها حاکی از اینانند که رویکرد اشتراکی درمقابله مذهبی در مقایسه با سه سبک مـقابلهای دیـگر بـا درگیری بیشتر با فعالیت های بهبوددهنده و شفابخش در ارتباط است.
اتکای صرف به سبکهای مقابلهای خـودجهتبخشی و التـماس با پیامدهای ضعیف بهبودی در مقابله با بیماری و عوامل استرس در ارتباط است.یکی از این تبیینها که در تعدیل ارتباط بین معنویت و سـایر مـسائل مرتبط با سلامت روان مطرح شده است،چگونگی تاثیر معنویت یا نگرشهای مذهبی بر اسـنادهای فـرد یا ادراکات مرتبط با مکان کنترل آنـها ست (سیبولد و هیل، 2001).
دیدگاههای کارکردی نگرش دینی
نظریهء «میسیاک»
به اعتقاد وی، دین، انسان را بـه فلسفه حیات مسلح میکند و بـه عـقل وی روشنگری لازم را مـیبخشد. دین بـرای فـرد، نقشی را ایفا میکند که قطبنما برای کشتی. یعنی جهت زندگی و راهنمایی های لازم در مورد زندگی را در اختیار او قرار میدهد. همچنین باعث تقویت اراده گردیده و به فرد کمک میکند تـا بـه فرمان عقل گردن نهد. دین نیازهای اساسی روح بـه ویژه نیاز به عـشق و جـاودانگی را تحقق میبخشد. «میسیاک» این مساعدتها را باعث آرامـش روحی، سازگاری را معنوی و قدرت مقاومت در برابر خطرات اخلاقی میداند (به نقل از آلستونو همکاران، ترجمه توکلی، 1384).
مدل کارکردی «الیسون«
«الیسون» (1994) معتقد است که تعهد دیـنی از طـریق کارکردهای مختلف بر سلامتی و خوشبختی افـراد تـأثیر دارد. ایـن کارکردها عبارتند از:
منابع اجـتماعی زیـادی از جمله یکپارچگی اجتماعی، حمایت اجـتماعی (رسمی و غـیر رسمی) و رضایت خاطر همراه با حمایت را برای افراد فراهم میآورد.
پدید آوردن و افزایش منابع روانشناختی ارزشمند اسـت از قـبیل خود احترامی، عزت نفس، کنترل و تسلط فردی بـر امـور زندگی است.
الگوی رفـتاری و سـبک زنـدگی به شیوهای میگردد کـه خطر فشارزاهای حادّ و مزمن را کاهش میدهد و از این زاویه بر سلامتی و خوشبختی افراد تأثیر زیادی میگذارد.
با فراهم آوردن مـنابع شـناختی خاصی برای حل مسئله مؤثر و کـارآمد و تـنظیم حالات هـیجانی مـقابله بـا فشارزاها مفید مـیباشد. برطبق ایـن نظریه،اصلیترین زمینه رابطه بین نگرش دینی و خوشبختی روانیمربوط به خشنودی از زندگی است. خشنودی از زندگی بازتابی میباشد از پیشرفت بـه سـوی اهـداف موردنظر و ارزیابی سازگاری بین شرایط زندگی واقعی و آرمانی (الیسون، 1994).
نظریه «پارگامنت«
برطبق نـظر«پارگامنت»، (1997) دین در جـستجوی مـعنی زنـدگی مـیباشد و ایـن جستجو به صورت روشهایی که به امور مقدس مربوط است، انجام میگیرد. در مواقع فشار و رویدادهای ناگوار، معنی زندگی اهمیت بیشتری پیدا میکند و از این رو مقابله را به عنوان جستجوی معنی زندگی در مواقع فـشار تعریف میکند. دین مجموعهای از معانی همراه با پیام روشن تفسیرهای ممکن از وقایع و موقعیتها فراهم میآورد (پارگامنت و ماتون، 1992). به اعتقاد پارگامنت، در طول بحران، دین علاوه بر فراهم آوردن معنی، باعث ایجاد احساس کنترل و عزت نفس میگردد.
پارگامنت و همکاران (1998) مدل دو عاملی الگوهای مقابله دینی مثبت و منفی را ارائه کرده اند؛ الگوی مقابله دینی مثبت که ارزیابی دینی نیکوکاری، مقابله جمعی دینی، تسلیم شدن فعال دینی، تمرکز دینی، بخشش دینی، ارتباط معنوی، مشخص کردن مرزهای دینی، جستجوی حمایت معنوی، کمک دینی، نوکیشی و جهت گیری دینی را در بر می گیرند، ناشی از یک احساس ارتباط ایمن با خدا، احساس معنویت، اعتقاد به وجود معنا در زندگی و احساس تعالی روحی و معنوی است. در حالی که الگوی مقابله دینی منفی که ارتباط شکننده با خدا، دیدگاه نومیدانه نسبت به دنیا و کشمکش دینی برای یافتن معنا در زندگی ناشی می شود، شامل ارزیابی مجدد خدای تنبیه گر، ارزیابی مجدد پلیدی، ارزیابی مجدد قدرت خدا، طفره روی دینی، تقاضای شفاعت مستقیم، نارضایتی معنوی و نارضایتی دینی بین فردی است.
پارگامنت، (1990) سه شیوه تعامل بین دیـن و مـقابله را بیان میکند:
دین میتواند در تمام بخشهای فرایند مقابله شامل ارزیابی، فعالیتهای مقابله، نتایج و انگیزش، تأثیرگذار باشد. بنابراین متغیرهای میانجی مانند محدودیتهای فردی و اجتماعی و نیز چگونگی ادراک فرد از منابع مقابله و رویدادهای فشارزا، تحت تأثیر نگرش دینی قرار میگیرد.
دین در فرایند مـقابله بـا تأثیر بر سبک زندگی و باور آور نمودن آن و همین طور تأثیر بر ادراک، یعنی درک معنی زندگی و احساس کنترل داشتن در موقعیت فشارزا،مداخله میکند و باعث میگردد که فرد از برخورد بـا وقـایع ناگوار و پیامدهای نامطلوب در امان مـانده و از ایـن برخوردها وقایع نامطلوب جلوگیری نماید.بنابراین، دین در باز تعریف مشکل و مسئله به گونهای که قابل حل باشد، کمک مینماید و موجب میشود که افراد از نظر هیجانی خود را حفظ کـرده و در بـرخورد با آن موقعیت از طریق مـعناجویی و امـیدوار ماندن، تلاش نماید.
دین از طریق اسنادهای دینی، منجر به فرآیند مقابله میگردد. همینطور بر روی نتایج و پیامدهای حاصل از عوامل فشارزا تأثیر میگذارد.به عبارت دیگر، تفسیر افراد از نتایج و پیامدهای مربوط به رویدادها و حوادث زندگی، تحت تأثیر باورها و اعتقادات دینی قـرار میگیرد.
به اعـتقاد«پارگامنت»، مقابله دینی و ایمان اغلب باعث فراهم آوردن حمایت برای افراد در بحرانها میشود اما گاهی راه حلهای مستقیمی ارائه نمیدهد (پارگامنت و ماتون، 1992).
از نظر وی هر فردی در طول عمر خود هزاران تعبیر و تفسیر در مورد خدا، زندگی و خودش به عمل میآورد کـه تـنها در بعضی از شـرایط تعبیر و تفسیر دینی خوانده میشود. یعنی تأثیر مثبت تجربه دینی موقعی است که دین مرکز چهارچوب داوری فرد قرار گـیرد و همینطور سیستم نگرش دینی فرد برای انواع مختلف تجربهها باز باشد. بنابراین،یک سـیستم دیـنی کـاملا بسته، سخت، دقیق و اجباری به صورت منفی بر مقابله اثر میگذارد. برای تأثیر مثبت دین بر مقابله، تعبیر و تفسیر دینی (ارزیابی) نباید اینگونه باشد که مـوقعیت و رویـداد ناگوار به عنوان تنبیه از سوی خداوند در نظر گرفته شود (غضنفری و یزدانی، 1385).
برای بعضی از افراد در برخی شرایط فـرایندهای مـقابله دیـنی ممکن است اثرات زیان آوری داشته باشد. برای مثال افرادی که عقایدشان را بر دیگران تحمیل میکنند، پاسخهای بـیخاصیت و غیر قابل انعطاف نسبت به فشارهای روانی دارند و رنجهای خود را تنبیهی میدانند که مـستحق آن میباشند از این جـملهاند (غضنفری و یزدانی، 1385).
«پارگامنت» (1990) پیشنهاد کرده است که رابطه بین دین و خوشبختی روانی را از طریق مدل مقابله دینی، بهتر میتوان تبیین نمود. وی این الگوی نظری را یک ماهیت پیچیده میداند که طی یک فرایند مستمر، دین با زندگی افـراد به نحوی پیوند میخورد که به آنان اجازه میدهد تا با فشارزاهای زندگی خود سروکار داشته باشند (به نقل از مالتبی و همکاران، 1999)
نظریه کرک «پاتریک«
از نظریه «پاتریک» دین را میتوان به عنوان فرایندی از دلبستگی در باورهای دینی مفهومسازی نموده و رفتارها را بصورت نظام دلبستگی در انـسانها مـورد توجه قرار داد. از نظر وی، نظریه دلبستگی بالبی نیز به عنوان شیوهای برای سازمانبندی و تفسیر رفتارهای دینی مورد توجه قرار گرفته است (مک فادن، 1998). نظام رفتاری زیستی، رابطه بین فردی میان نوزاد و مراقبین را شکل میدهد. این نـظام، نوزادان را قـادر می سازد که در حضور موضوع دلبستگی احساس امنیت کنند و همچنین بتوانند به اکتشاف و دستکاری محیط پیرامون خود بپردازند. برپایه تجارب دلبستگی اولیه، کودک طرحوارههای هیجانی-شناختی را به روابط بین فردی نیز گسترش میدهد و این تـحول بـعدا میتواند با یک موضوع دلبستگی ماوراء طبیعی همراه شود.
پاتریک عقیده دارد که تصور خداوند میتواند به صورت جانشینی برای شکستهای اولیه تحول دلبستگی ایمن باشد و یا اینکه تداوم روابط والدینی اولیه باشد کـه یـا بـه صورت ایمن جلوهگر میشود و یـا غـیر ایـمن. فرد با نگرش دینی با این ایمان پیش میرود که هنگامی که او را خطری تهدید میکند خداوند برای محافظت و تسلی دادن در دسترس خواهد بود. همینطور در مـواقع دیـگر دانـش فرد از وجود خداوند و قابل دسترس بودن آن، به او امکان مـیدهد کـه با مسائل و مشکلات زندگی با اطمینان خاطر مقابله نماید (مک فادن، 1998).
نظریه «والریت« و«لاری«
برطبق این دیدگاه باورها و نگرش دینی در مؤلفههای شناختی از جمله تفسیر وقایع، خوشبینی یا بـدبینی و نـوع تـفکر افراد تأثیر داشته و این مؤلفهها نیز به نوبه خود در روابـط بین جسم و ذهن اثر میگذارد. آنان اعتقادات دینی را به سیستم اجتماعی و پیچیده تأثیر زیادی بر رفتار و نگرشهای مهم از قـبیل بـرنامهریزی، کار، سیاست و چـگونگی تفسیر رویدادهای زندگی داشته و محرک مهمی در زندگی و نیز باعث توجه فرد بـه رژیـم غذایی و ورزش میباشد و از این طریق منجر به ارتقاء سطح سلامتی، بهداشت روانی و افزایش طول عمر میگردد (والریت و لاری، 1995).
نظریه «لوین«
در مورد اثـرات تـجارب دیـن بر سلامتی و کارکردهای روانی-اجتماعی آن، «لوین»، (1994) معتقد است که این اثرات میتواند ناشی از عـوامل زیـر باشد:
دستورهای دیـنی، رفتارهایی را مجاز میشمارد که به انجام دادن آنها، سلامتی انسان تأمین شده و انجام رفتارهای غیر مجاز را که سـلامتی را بـه مـخاطره میاندازد، منع میکند. برای مثال، مصرف کردن الکل، مواد مخدر،داروها،رژیم غذایی و فعالیتهای دیگر.
دستورهای دینی بعضا به صورت جمعی اجـرا مـیشود و همین باعث حمایت اجتماعی، احساس تعلق و دوستیهای صمیمی برای فرد میگردد. لوین معتقد است ارتباطات اجتماعی هـمچون سـپری (احیانا از طـریق شیوههای ایمنی شناختی عصبی روانی) از تأثرات زیان بار فشار و خشم جلوگیری مینماید.
باورها و عقاید دینی باعث ایـجاد صـلح، اعتماد به نفس و احساس هدفمندی میگردد و همینطور میتواند احساس گناه و مظنون بودن به خود را بـه وجـود آورد.. بـنابراین، باورهای دینی در سلامتی افراد تأثیر میگذارد و اینطور به نظر میرسد که عقاید دینی خاص،با عقاید مرتبط بـا سـلامتی یا شخصیتهای سالم همگرایی داشته باشد.
انجام مراسم دینی فردی و درگیر شدن فرد در عبادات و تـمرینات عـبادی بصورت شـخصی باعث رهایی فرد از اضطراب و ترس شده و احساس تنهایی او را از بین میبرد و حس عشق و احترام را در او بر مـیانگیزاند. در ایـن رابـطه «گریفیث« و همکاران معتقدند که مشارکت در نماز و عبادت میتواند مزایایی داشته باشد همانند آنچه افراد از روان درمـانی بـهرهمند میشوند. بیان هیجان و مشارکت فعال در فعالیتهای برخی از کلیساهای آفریقایی و آمریکایی باعث تخلیه عاطفی افراد شده است و تنیدگی و نـگرانیهای عـاطفی را کاهش میدهد. نمادهای غیر کلامی مراسم عبادی از جمله نماد معماری نیز میتواند احساس کنترل، نظم و قـدرتمندی ایـجاد نموده و از این راه، سلامتی افراد را ارتقاء بخشد (معتمدی، 1381).
اعتقاد صرف بـه ایـنکه دیـن باعث افزایش تندرستی میشود، نوعی تأثیر دارو نما میتواند داشـته باشد.
نظریه مرتون
مرتون، (1968) کارکردهایی را بـرای گروههای دینی تشریح کرده است. از نظر وی، گروههای دینی نقش گروههای مرجع هنجاری دارند و هـدف گـروههای مرجع، فراهم کردن چهار چوبی بـرای ارزیـابی شرایط رفـتار و نـگرش خـود میباشد. به عبارت دیگر، افراد با عضویت و شرکت در ایـن گـروهها، میتوانند رفتار و تفکر خود را مورد ارزیابی قرار دهند. او دو نوع کلی از گروههای مرجع را از هـم مـتمایز کرده که یکی نوع مقایسهای و دیگری نـوع هنجاری میباشد. نوع مقایسهای چـهار چـوبی را ارائه میدهد که افراد میتوانند خـود را بـا دیگران مقایسه کنند و نوع هنجاری، معیارهایی را در اختیار افراد قرار میدهد. گروههای مرجع دینی بیشتر نـقش هـنجاری را بر عهده دارند و معیارهایی را ارائه مـیدهند کـه از طـریق آن، افراد رفتارهایشان را تـحت کـنترل قرار میدهند (روشن و ساعد، 1387).
طبق این نظریه تـعلق داشـتن به گروهی که یک چهارچوب مرجع هنجاری را تشکیل میدهند، الزاما به معنی عمل کردن فـرد در آن چـهارچوب نمیباشد، زیرا افراد میتوانند همزمان به چند گـروه مـرجع متعلق بـاشند و بـه سـختی میتوان تعیین کرد که کـدام گروه در رفتار، نقش مهمتری دارد (روشن و ساعد، 1387).
عامل دیگری که باعث تغییر توانایی گروههای دینی در ارائاه خدمات به عنوان یک گروه مـرجع مـیشود، وضعیت اجتماعی این گروههاست. اگر افراد به تـعدادی از افـراد یـا گـروههایی خـارج از گروه دینی دسـترسی داشـته باشند، احتمال تأثیر این گروه دینی به عنوان یک گروه مرجع در تعیین فضای گروه (مانند کلیسا یا مسجد) با هـم تعامل بـیشتری داشـته باشند، احتمال تأثیر گروه بر رفتار افراد بـیشتر مـیشود (موزیک و هـمکاران 2000).
مذهب و سلامت جسمانی
نتایج تحقیقات مختلف نشان می دهد بین مرگ و میر ناشی از بعضی از بیماری ها و مذهب رابطه وجود دارد. کامستوک و پارترچ (1972) در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که میزان مرگ و میر ناشی از بیماری های قلب و عروق (بیشتر ناشی از استعمال دخانیات و تغذیه) سیروز کبدی (ناشی از مصرف الکل)، مشکلات ریوی (ناشی از مصرف سیگار)، سرطان دهانه رحم (ناشی از بی بندباری جنسی) و ایدز و سایر بیماری های عفونی (ناشی از رفتار پر خطر جنسی) در افراد مذهبی و کسانی که در مراسم مذهبی شرکت می کنند به طور معناداری کمتر می باشد.
علت اصلی پایین تر بودن میزان مرگ و میر ناشی از این بیماری ها و طول عمر بیشتر در افراد مذهبی سبک زندگی سالم تر، اجتناب از رفتارهای پر خطر جنسی، مصرف کمتر سیگار، الکل و تغذیه و آرامش مناسب می باشد. همچنین تحقیقات نشان می دهد استرس و فشار روانی سیستم ایمنی بدن را تضعیف می کند و خلق مثبت، آرامش و ادراک حمایت اجتماعی باعث ارتقای عملکرد سیستم ایمنی بدن می شود. تحقیقات نشان می دهد مذهب و رفتارهای معنوی از طریق ایجاد آرامش ذهنی، کاهش استرس و فشار روانی، رابطه با خداوند و خلق مثبت حاصل از شرکت در مراسم های مذهبی و عبادت و افزایش حمایت اجتماعی باعث بهبود عملکرد سیستم ایمنی بدن می شود (دباغی، 1388).
رابطه مذهب و هیجان مثبت
نتایج تحقیقات نشان می دهد حضور در مکان های مذهبی و انجام فعالیت های مذهبی باعث افزایش هیجان های مثبت می شود (دباغی، 1388). آرجیل (1996) در یک پژوهش علمی، هیجان های ایجاد شده توسط فعالیت های مختلف تفریحی مورد بررسی قرار داد. نتایج این مطالعه نشان داد که مراسم دینی و مذهبی، مانند سایر فعالیت های تفریحی از قبیل موزیک و رقص باعث افزایش هیجان های مثبت و شادی می شود. این محقق علت این مسئله را ناشی از عوامل تعالی و رشد شخصی، تجربه های عرفانی و درونی و عامل اجتماعی موجود در مراسم مذهبی می داند که هریک از این عوامل عناصری از شادی و بهزیستی را در خود دارند. نتایج سایر تحقیقات نشان می دهد عبادت نیایش باعث افزایش شادی و بهزیستی وجودی می شود (به نقل از دباغی، 1388).
منابع فارسی
احتشام زاده، پروین؛ احدی، حسن؛ حیدریی، علیرضا؛ صعاد، افتخار. (1387). بررسی رابطه ساده و چندگانه بخشودگی و راهبردهای مقابله اسلامی با سلامت عمومی در دانشجویان. یافته های نو در روان شناسی، دوره 2، شماره 8: 113-100.
احمدی، بتول؛ شهابی زاده، فاطمه و خزاعی، محمد. (1391). نقش واسطه گری مقابله مذهبی در سبک های دلبستگی نسبت به خدا و سلامت روان والدین کودک با ناتوانی ویژه. تعلیم و تربیت استثنایی، شماره 110: 20-7.
اقدسی، علی نقی و عیدی، روح انگیز. (1390). بررسی رابطه سلامت روانی و راهبردهای مقابله ای در بین جانبازان قطع نخاع شهرستان تبریز. فصلنامه علوم تربیتی، سال چهارم، شماره16: 67-51.
پاول، تروور جی. و انرایت، سیمون جی.(1991). فشار روانی، اضطراب و راههای مقابله با آن. مترجمان: عباس بخشی پور رودسری و حسن صبوری مقدم، چاپ دوم، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
حسن شاهی، محمد مهدی و دارایی، مریم. (1384). تأثیر راهبردهای مقابله با استرس بر سلامت روان دانشجویان: اثر تعدیل کننده سرسختی روان شناختی. مجله دانش و پژوهش در روانشناسی کاربردی، شماره 26: 98-77.
حسن شاهی، محمد مهدی. (1381). بررسی ارتباط میان خوش بینی و راهبردهای مقابله با استرس در دانشجویان دانشگاه. مجله اصول بهداشت روانی، شماره 15 و 16: 98-86.
حسینی، سید محمد داود؛ ملازاده، جواد؛ افسر کازرونی، پروین؛ امینی لاری، محمود. (1391). رابطه سبک های دلبستگی و سبک های مقابله مذهبی با سلامت روان در بیماران HIV+. مجله اصول بهداشت روانی، سال 14 (1): 15-6.
خدایاری فرد، محمد؛ و پرند، اکرم. (1390). استرس و روش های مقابله با آن. چاپ دوم، تهران: انتشارات دانشگاه .
رجبی، محمد؛ صارمی، علی اکبر؛ و بیاضی، محمد حسین. (1391). ارتباط بین الگوهای مقابله دینی با سلامت روانی و شادکامی. روان شناسی تحولی، سال هشتم، شماره 32: 371-363.
رحیمی، چنگیز. (1389). شیوه های مقابله با فشار روانی و احتمال مصرف مواد مخدر در دانشجویان،
سجادیان، ایلناز و کرمی، ناهید. (1385). ارتباط توکل به خدا و سایر رهیافت های مقابله ای در دانش آموزان دختر متوسطه، دانش و پژوهش در روان شناسی، شماره 30: 65-55.
شعاع کاظمی، مهر انگیز. (1388). رابطه مقابله های مذهبی و سلامت روان در بیماران مبتلا به تصلب چندگانه بافت (MS). فصلنامه روان شناسی کاربردی، سال 3، شماره 1 (9): 66-57
صالحی، مهدیه؛ کوشکی، شیرین؛ حق دوست، نرگس. (1390). مقایسه سلامت عمومی، سبکهای مقابله ای و شادکامی مادران کودکان معلول جسمی حرکتی و سالم. تحقیقات روان شناختی، شماره 9: 12-1.
غضنفری، احمد و یزدانی، فضل الله. (1385). ابعاد و کارکردهای روان شناختی نگرش دینی. مصباح، شماره 62: 98-69.
غضنفری، فیروزه و قدم پور، عزت الله. (1387). بررسی رابطه راهبردهای مقابله ای و سلامت روانی در ساکنین شهر خرم آباد. فصلنامه اصول بهداشت روانی، سال دهم، شماره 37: 54-47.
فرنیا، مجید رضا؛ خواجه موگهی، ناهید؛ شانه ساز، عبدالامین؛ و پاک سرشت، سیروس. (1385). بررسی مقایسه ای استرس، سبک های مقابله ای وارتباط آنها با سلامت عمومی در افراد وابسته به مواد افیونی و غیر وابسته به مواد افیونی. مجله پزشکی، دوره 5، شماره1: 441-435.
کاپلان، هارولد و سادوک، ویرجینا. (بی تا). خلاصه روان پزشکی علوم رفتاری-روانپزشکی بالینی. جلد دوم. ترجمه نصرت اله پور افکاری(1390). تهران: انتشارات شهر آب.
کاکابرایی، کیوان؛ ارجمند نیا، علی اکبر؛ افروز، غلامعلی. (1391). رابطه سبک های مقابله ای و حمایت اجتماعی ادراک شده با مقیاس های بهزیستی روانی در بین والدین با کودکان استثنایی و عادی شهر کرمانشاه در سال 1389. فصلنامه افراد استثنایی، سال دوم، شماره 7: 26-1.
کیمیایی، سید علی؛ خادمیان، حسین؛ و فرهادی، حسن. (1390). حفظ قرآن و تاثیر آن بر مولفه های سلامت روان. فصلنامه علمی-پژوهشی جامعه شناسی زنان، سال دوم، شماره چهارم: 20-1.
گودرزی، محمد علی؛ شفیعی، فائزه؛ و تاریخی، علیرضا. (1390). رابطه بین نگرش مذهبی و علایم اختلال استرس پس از سانحه در زلزله زدگان شهرستان بم. اصول بهداشت روانی، شماره 50: 182-93.
نریمانی، محمد؛ آقا محمدیان، حمید رضا؛ و رجبی، سوران.( 1386). مقایسه سلامت روان مادران کودکان استثنایی با سلامت روانی مادران کودکان عادی، فصلنامه اصول بهداشت روانی، 33 و 34: 24-15.
منابع لاتین
Aflakseir, A. (2010). The role of social support and coping strategies on mental health of a group of Iranian disabled war veterans. Iranian Journal of Psychiatry. 5(3):102-7.
Baker, B. L., Blacher, J., Crnic, K., & Edelbrock, C. (2002).Behavior problems and parenting stress in families of three years-old children with and without developmental delays.American. Journal on Mental Retardation, 107, 433–444.
Barry, M. M. & Jenkins, R. (2007).Implementing Mental Health Promotion.
Bradford, Y. (1997). Psychological well-being and coping in mothers of youths with Down syndrome, or Fragile X syndrome. American Journal of mental Retardation, 109(3), 254-237.
Brannon. L., & Feist, J. (1997). Health Psychology: an Introducation to Behvior and Health . Mexico. City Brooks / Cole.
Campbell-Sills, L., Cohan, S. L., & Stein, M. (2006). Relationship of resilience to personality, coping, and psychiatric symptoms in young adults. Behaviour Research and Therapy, 44(4), 585–599.
Carver, J. (2002). coping stress and social resources among with unipolar depression. Journal of personality and social psychology.4, 51-55.
Comstock, G.. w.,& Partridge, K. B. (1972). Church 8- attendance and health. Journal of chronic Diseases. 25. 665- 675.
Deurzen, E. & Arnold-Baker, C. (2005), Existential Perspectives on Human Issues: a Handbook for Practice, London: Palgrave, Macmillan. Yalom, I. D. (1980). Existential psychotherapy. New York: Basic Books.
Doğan, M. (2010). Comparison of the parents of children withand without hearing loss in terms of stress, depression, and trait anxiety.International Journal of Early Childhood Special Education (INT-JECSE), 2,232–246.
Drach-Zahavy, A., & Somech, A. (2002). Coping with health problems: the distinctive relationships of Hope sub-scales with constructive thinking and resource allocation. Personality and Individual Differences 33 ; 103–117.
Ellison, C. G. (1994). Religion. The Life stress paradigm and the study of Depression. Religion in aging and health: theoretical foundations and Methodological frontiers, 77-121.
Endler, N. S., & Parker, J. D. A. (1990). “Multidimensional Assessment of Coping: A Critical Evaluation.” Journal of Personality and Social Psychology,58(5), 844-854.
Englbrecht, M., Psych, D., Gossec, L., DeLongis, A., Scholte, M., Sokka, T., . Kvien ,T. K., & Schett, G.(2012). The Impact of Coping Strategies on Mental and Physical Well-Being in Patients with Rheumatoid Arthritis. Seminars in Arthritis and Rheumatism, 41(4), 545–555.
Esdaile, S. A., & Greenwood, K. (2003). A comparison of mother’s and father’s experience of parenting stress and attributions for parent–child interaction outcomes. Occupational Therapy International, 10, 112–115.
Fabricatore, A. N., Handal, P. J., Rubio, D. M., & Gilner, F. H. (2004). RESEARCH: Stress, Religion, and Mental Health: Religious Coping in Mediating and Moderating Roles. The International Journal for the Psychology of Religion, 14, 2:91-108.
Faigin.C. A.(2011) ;Pargament.K. I, Strengthened bythe spirit: Religion, spirituality and resiliencethrough adulthood and aging, Resilience in aging:Concepts, research and outcome,New York: Springer,2011:163-180.
Faul, L. A., Jim, H. S., Williams, C., Loftus, L., Jacobsen, P. B. (2009). Relationship of stress management skill to peychological distress and quality of life in adults with cancer, http://www3.interscience.wiley.com.
Fox, R. B., (2001). Religious identity, religious practices, and spiritual coping in adults undergoing treatment for cancer. Ph.D., University of Kansas, 117 pages; AAT 3029134
Heward, W. L. (2000). Exceptional children (6th ed.). New Jersy: Prentice Hall
Karademas, E.(2007). Positive and negative aspect of well-being ;Common and specific predictors. personality and individual defferences,43,277-287.
Koenig, H. G., McCullough, M. E., & Larson, D. B. (2001). Handbook of religion and health. Oxford: Oxford University Press.
Krattenmacher, T., Kühne, F., Führer, D., Beierlein, V., Brähler, E., Resch, F., Klitzing, K., Flechtner, H. H ., Bergelt, C., Romer, G., Möller, B.(2013). Coping skills and mental health status in adolescents when a parent has cancer: A multicenter and multi-perspective study. Journal of Psychosomatic Research, 74, 3 ; 252–259.
Lazarus R. S,; Folkman, S (1984).Stress, Appraisal, and Coping strategies .New York: Springer Pub. Co., c1984.
Lazarus, R.S. (1982). Puzzles in The Study of Daily Hassles. J. Behavioral Medicine, 7 , 375 - 389.
Lazaurus, R. S., & Folkman, S. (1986). Stress Appraisal and Coping . New York, Springer, Pub. Company.
Levin, J. S. (1994). Religion and health. African American Research Perspective, 1: 15-21.
Lewis.C. A. ;Maltby, J. ;Day. L. (2005).Religious orientation, religious coping and happiness among UK adults, JPID,37,:1816-1825.
Loeb, M. E., Eide, A. H., Mont, D. (2008). Approaching the measurement of disability prevalence: The case of Zambia. ALTER - European Journal of Disability Research / Revue Européenne de Recherche sur le Handicap, 2, 1: 32–43.
Macfadden, S. H. (1998). Relligious and Aging. University of Wisconsin Oshkosh.
Maltby, J., Lewis,C. A., Day, L. (1999). orientation and psychological well-being: The role of the frequency of personal prayer-British journal of health psychology, 4: 363-378.
Marashian, F., Esmaili, E. (2012). Relationship Between Religious Beliefs of Students with Mental Health Disorders Among the Students of Islamic Azad University of Ahvaz. Procedia - Social and Behavioral Sciences, 46: 1831–1833
Mc conky, R,Truesdale-Kenny, , Chang.M (2007).”The impact on mothers of bringing up a child with intellectual disabilities. International Journal of Nursing studies(in press)published on line October 2006.
Miller, R., Sabin, C. A., Goldman, E. Clemente, C., Sadowski, Taloorl, H., & Leei, C. A. (2000). Coping styles in families with haemophilia. Psychology, Health& Medicine, 5, 1: 12-3.
Mohammadi far, M. A., Khan, M. A., Shirazi, M., Mohmmdi Arya, A. R. (2012). Coping Strategies in relation to Mental Health. Journal of Subcontinent Researches, 4 (11): 71-92.
Movahhed, F. S & Ghalechi, E. R. (2012). On the relationship between coping strategies and mental health of diabetic patients. European Psychiatry, 27, 1: 1
Mozur, E. (2008). Negative and positive disability. J Child Fam Stud. 17 (4): 517-537.
Musick, M. A., Blazer, D. G., Hays, J. C. (2000). Religious Activity, Alcohol Use, and Depression in a Sample of Elderly Baptists. Research on Aging March ،22: 91-116.
Olsen, S., Marshall, E., Mandeleco, B., & Alferd, K. (1999). Support, communication and hardiness in families with children with disabilities. Journal of Family Nursing, 5, 275–291.
Olson, M. M., Trevino, D. B., Geske, J. A., Vanderpool, H. (2012). Religious Coping and Mental Health Outcomes: An Exploratory Study of Socioeconomically Disadvantaged Patients. EXPLORE: The Journal of Science and Healing, 8, 3: 172–176.
Olsson,M.B, &Hwang,C.P(2001). “Depretion in mother and father of children with intellectual disability” Journal of Intellectual disability Research,45,535-545.
Özşenol, F., Işıkhan, V., Ünay, B., Aydın, H.İ., Akın, R., & Gökçay, E. (2003). The evaluation of family functions of families with handicapped children. Gülhane Tıp Dergisi, 45, 156–164.
Pargament, K. I. (1997). The psychology of religion and coping: Theory, research. New York: Guilford Press.
Pargament, K. I., Koenig, H.G., Tarakeshwar, N., Hahn, J. (2001). Religious struggle as a predictor of mortality among medically ill elderly patients: a 2-year longitudinal study. Arch Intern Med;161(15):1881-5.
Pargament, K. I., Ensing, K. F., Olsen, H., Reilly, B., van Haitsma, K., & Warren, R. (1999). God help me: I.Religious coping efforts as predictors of the outcomes to significant negative life events. American Journal of Community Psychology, 18, 793-824
Pargament, K. I., Koenig, H. G., & Perez, L. M. (2000). The many methods of religious coping: Development and initial validation of the RCOPE. Journal of Clinical Psychology, 56 (4), 519-543.
Pargament, K. I., Koenig, H. G., Tarakeshwar, N., & Hahan, J. (2004). Religious coping methods as predictors of psychological, physical and spiritual outcomes among medically ill elderly patients: a two-year longitudinal study. Journal of Health Psychology, 9 (6), 713-730.
Pargament, K. I. and Maton, K. I. (1992). Religion and Prevention in Mental Health , Haworth Press Inc.
Pargament, K. I.; & Olsen, H. (1992). God help me (2). Journal of Scientific Study of Religion, 31,(4).
Pargament, K. L. (1990) . God help me: Toward a theoretical framework of coping for the psychology of religion. Research in the Social Scientific Study of Religion, 2 ,195-224.
Pargament, K.I., Tarakeshwar, N., Ellison, C.G., & Wulff, K.M. (2001). Religious Coping among the Religious: The Relationships between Religious Coping and Well-being in a National Sample of Presbyterian Clergy, Elders, and Members,Journal for the Scientific Study of Religion, 40(3), 497-513.
Pisula, E. (2002). Parents of children with Autism: Recent research findings. Psychological functioning of mothers. Clinical Child Psychology, 19, 371-379.
Pudrovska, T., & Carr, D.(2008). Psychological adjustment to divorce and widowhood in mid- and later life: do coping strategies and personality protect against psychological distress? Advances in Life Course Research,13, 283-317.
Rethink, A. (2004). Spirituality and Mental Illness. http://www.mentalhealth.org.uk/content/assets/PDF/publications/making.
Roskam, I., Zech, E., Nils, F., Nader-Grosbois, N. (2008). School Reorientation of Children With Disabilities: A Stressful Life Event Challenging Parental Cognitive and Behavioral Adjustment. Journal of Counseling & Development, 86, 2: 132–142.
Seltzer, M. M ., Floyd, F. J., Greenberg, J. S. (2004). Accommodative Coping and Well-Being of MidlifeParents of Children With Mental Health Problems or Developmental Disabilities. American Journal of Orthopsychiatry , 74, 2, 187–195.
Seybold, K. S., & Hill, P. C. (2001). The Role of Religion and Spirituality in Mental and Physical Health. Current Directions in Psychological Science 10, 1: 21-24
Shah, M., Thingujam., N. S. (2008). Perceived Emotional Intelligence and Ways of Coping among Students. JIA AP,34(1): 83-91.
Shoaa Kazemi, M. (2010). The relationship between religious coping strategies and mental health in MS patient. Procedia Social and Behavioral Sciences, 5 : 1387–1389.
Shoaa Kazemi, M. (2010). The relationship between religious coping strategies and mental health in MS patient. Procedia Social and Behavioral Sciences, 5 : 1387–1389.
Tix.A. P., Frizer, P. A. (1998). The use of religiouscoping during stress full life events: Main effects,Moderation and mediation, JCCP ,6(6): :411-422.
Valeiriet, D., Laurie, A.s. (1995). A Cognitive model of religion s influence on health. Journal of Social Issues, 51: 49-62.
World Health Organization. (2007). Mental health: strengthening mental health promotion. www. who.org.
Yangarber-Hicks, N. (2004). Religious Coping Styles and Recovery from Serious Mental illnesses. Journal of Psychology & Theology; 32 , 4:305-317.
Yücel, E., Derim, D., & Çelik, D. (2008). The needs of hearing ımpairedchildren's parents who attend to auditory verbal therapy–counseling program. International Journal of Pediatric Otorhinolaryngology, 72, 1097–1111.