مبانی وپیشینه نظری روش درمان وجودی

مبانی وپیشینه نظری روش درمان وجودی (docx) 21 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 21 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

پایان نامه درباره درمان وجودی: روش درمان وجودی تاریخچه درمان وجودی درمان وجودی گرا ریشه اش در فلسفه اگزیستانسیالیسم است. می توان گفت که مارتین هیدگر (1971) پدر فلسفه وجودی است که بزرگترین تاثیر بر روان درمانی و مشاوره وجودی داشت (به نقل از نلسون، 2006). هر چند هیدگر خودش مستقیما و صریحا در مورد روان درمانی چیزی نگفته است. اما مفاهیم فلسفه اش توسط دو تن از روان پزشکان به نامهای بینسونگرا (1996-1881) و بوس (1990-1903) در حیطه درمان به کار گرفته شد و از آن در فهم مشکلات بیماران بهره گرفتند، روش آنها در روان درمانی و استفاده از مفاهیم فلسفه وجودی در درمان نقطه آغازی برای بکار گیری رویکرد وجود گرایی در مشاوره و روان درمانی بود (یالوم، 1980). مهم ترین عامل موثر در رشد روان درمانی و درمان وجودی به وسیله دو فیلسوف و روان درمانگری در همین سالها به نامهای دیورزن و کنوارد (2005) انجام گرفته است. باید گفت می (1994-1909) در زمینه وجود گرایی نقش مهمی داشت(یالوم، 2001). در مجموع می توان گفت که شماری از درمانگران آمریکایی سعی کرده اند رشته های متعدد وجودنگری را به صورت یک رویکرد بالینی منسجم به هم نزدیک کنند. آنها اساس فلسفی وجود نگری را به صورتی که سورن کی یر کگارد، مارتین هایدگر، ژان پل سالتر و مارتین بابر بیان کردند؛ موضوعات بالینی درمانگران وجودی پیشگام، مخصوصا بینزوانگر، باس و می؛ و تجربیات بالینی خودشان را در نظام روان درمانی مشخصی ترکیب کردند. شخصیت های اصلی در بین این نظریه پردازان عبارتند از: جیمز بوگنتال (1965، 1987، 1990)، ایروینگ یالوم (1980)، و ارنست کین (1970) که در اینجا کار جمعی آنها را بیان می کنیم. مفهوم درمان وجودی وجود درمانی عبارت است از یک رویکرد در مشاوره و روان درمانی که اساسش بر این استوار است که انسان وجودش بر ماهیتش مقدم است. روان درمانی وجودی براساس دیدگاه خود درباره زندگی انسان به اهمیت زندگی آنها می پردازد(نظری و ضرغامی، 1388). روان درمانی وجودی که رویکرد فلسفی درباره مردم و وجودشان دارد به مضامین و موضوعات مهم زندگی می پردازد. این رویکرد بیشتر نوعی نگرش نسبت به برخی از مضامین و موضوعات مهم زندگی می پردازد. این رویکرد بیشتر نوعی نگرش نسبت به برخی مضامین محسوب می شود تا یک رشته فنون و روش. این مضامین عبارتند از: اصالت، دروغ، همدلی، مرگ و زندگی، آزادی، مسئولیت پذیری در قبال خود و دیگران، معنایابی و کنارآمدن با بی معنایی. رویکرد وجودی بیش از رویکردهای دیگر به آگاهی انسان ها در مورد خودشان می پردازد و آنان را به گونه ای هدایت می کند تا آن سوی مشکلات و وقایع را ببینند (سزاس، 2005). این رویکرد درمانی بیش از سایر دیدگاه ها به بررسی آگاهی انسان از خود و توانایی فرد در نگریستن به ماورای مشکلات خویش و مسائل وجودی می پردازد. انسان نمی تواند به تنهایی و جدای از دیگران زندگی کند. عمق بخشیدن به روابط صمیمانه و صادقانه با دیگران از پیشنهاد های روان درمانی وجودی است. در این رویکرد تلاش نمی شود درد و رنج انسان از بین برود، زیرا زندگی انسان ماهیتا توام با رنج است. در عوض به انسان ها کمک می شود، با پذیرش واقعیت درد و رنج برای دردهای زندگی معنا بیابند که در این صورت دردها لذت بخش خواهند شد (نظری و ضرغامی، 1388). روان شناسی وجودی سعی داد بیشتر از قرار دادن زندگی زیر یک سیستم عقلی و گروههای سازمان یافته، احساس و روح خود زندگی را جذب کنند. به علاوه روان شناسی وجودی در نظر دارد اندیشه های فلسفی اساسی در فهم روان شناختی ما را در بر گیرد و به مراجعان کمک می کند تا درک کنند با داشتن تنگناهای مختلف هم می توانند روی پای خودشان بایستند (جاکوبسن، 2007). نگرش آن در مورد انسان: نگرش وجودی دیدگاه قطعی در مورد طبیعت انسان که توسط روان تحلیل گری سنتی و رفتار گرایی افراطی حمایت شده است را رد می کند روان تحلیل گران انسان را به عنوان محصور شده توسط نیروهای نا هشیار و سایقهای غیر منطقی و حوادث گذشته می بینند و رفتار درمانگران موقعیت های فرهنگی و اجتماعی را موثر می دانند اما درمان گران وجودی با وجود اینکه تعدادی از حقیقت ها را تصدیق می کنند در مورد شرایط انسان، بر آزادی ما  در ساختن چگونگی مان تأکید می کنند. این رویکرد بر این اساس که ما آزادیم پس مسئولیم در قبال اعمال خودمان، پایه ریزی شده است . ما خالق زندگی خویش هستیم و برنامه کار و اهداف آن را ترمیم می کنیم فرض اساسی وجود اینست که ما قربانیان شرایط محیطی نیستیم، زیرا در حوزه وسیع ما چیزی هستیم که انتخاب کرده ایم باشیم (قاضی، 1383). نظریه شخصیت در صورتی که اصطلاح شخصیت به یک رشته صفات ثابت درون شخص اشاره داشته باشد، وجودنگرها از آنها ناخشنود نخواهند بود. از نظر آنها، وجود نوعی فرایند شکل گیری، شدن و هستی است که ثابت نیست یا با صفات به خصوصی مشخص نمی شود. هستی نوعی فعل، وجه وصفی است که به فرایندهای فعال و چویا اشاره دارد. وجود فقط درون فرد روی نمی دهد بلکه بین افراد و دنیای آنها صورت می گیرد (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). از لحاظ پدیدار شناسی، دنیایی که با آن ارتباط برقرار می کنیم برداشت خود ماست و بسته به اینکه چقدر سنت گرا باشیم، کم و بیش برداشت دیگران را منعکس می کند. ما در ارتباط با سه سطح دنیای خود وجود داریم که عبارتند از: بودن- در- طبیعت؛ که حاکی از ارتباط با جنبه های زیستی و مادی دنیای ماست، بودن- با -دیگران؛ که به دنیای اشخاص، دنیای اجتماعی اشاره دارد، بودن –برای – خویشتن، به معنای دنیای خودان است و نحوه ای که درباره خود می اندیشیم (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). وقتی ما- با –دیگران- هستیم، می دانیم که آنها موجودات آگاهی هستند که می توانند به ما بیاندیشند، ما را ارزیابی کرده و درباره ما قضاوت کنند. این می تواند باعث شود که از دیگران بترسیم و بخواهیم از آنها بگریزیم. غالبا آنچه که دیگران درباره ما فکر یا حساس می کنند پیش بینی کرده و رفتار خود را طوری هدایت می کنیم که تاثیر خوبی بر آنها داشته باشد. متاسفانه این نحوه ای است که معمولا با دیگران هستیم، سطحی از وجود که به بودن-برای-دیگران معروف است(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). خوشبختانه اوقات ارزشمندی با افراد خاص نیز وجود دارند که می توانیم خودمان باشیم، و صرف نظر اینکه چقدر احمق یا غمگین بوده، مضطرب یا عصبانی باشیم، اصلا نگران نیستم که آنها درباره ما چه فکر می کنند. وقتی که برای-خودمان-هستیم، به وجودمان می اندیشیم، آن را ارزیابی و درباره آن قضاوت می کنیم (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). هنگامی که سعی می کنیم وجود سالمی را بیافرینیم، با مساله انتخاب کردن بهترین راه بودن- در طبیعت، بودن-با- دیگران، و بودن – برای خودمان روبرو می شویم. با نمایان شدن هشیاری، در می یابیم که دنیا چقدر مبهم و پذیرای تعبیرها متفاوت است (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). گزینه وجودی برای زیستن چیست؟ بهترین گزینه اصیل بودن است. از نظر وجود نگرها، اصالت به خودی خود پاداش است. وجود اصیل، گشودگی به طبیعت، به دیگران، و به خودمان را به همراه دارد، زیرا تصمیم گرفته ایم که مستقیما با دنیا روبرو شویم بدون اینکه ان را از خود یا خود را از آن پنهان کنیم. گشودگی به معنی آن است که آدم های اصیل آگاه ترند، زیرا تصمیم گرفته اند چیزی را از خود پنهان نکنند. وجود اصیل آزادی خود انگیخته بودن با دیگران را نیز به همراه دارد، زیرا مجبور نیستیم نگران باشیم که شاید چیزی درباره خود برملاسازیم که با آنچه وانمود کرده ایم که هستیم، مغایر باشد. وجود سالم، این آگاهی را نیز به همراه دارد که هرگونه رابطه ای که داریم، اصیل است و اگر کسانی برای ما اهمیت قائل باشند، این واقعا خود ما هستیم که به آن اهمیت می دهند نه به صورت ظاهری که به خاطر آنها ساخته شده است(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). وجود اصیل تا اندازه ای به این دلیل سالم است که در آن، سه سطح هستی یا وجود ما به جای اینکه در تعارض باشند، یکپارچه یا متصل هستند. ما خود را هماهنگ احساس می کنیم: نحوه ای که در طبیعت هستیم، نحوه ای است که خود را به دیگران نشان می دهیم و در ضمن نحوه ای است که می دانیم کیستیم. بنابراین وجود سالمف رابطه همزمان و هماهنگ با هر سطح از وجود را شامل می شود بدون اینکه روی یک سطح به قیمت سطوح دیگر تاکید شود، مثل فدا کردن ارزیابی خودمان برای کسب تایید دیگران(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). اضطراب وجودی پل تیلیشن (1952) عالم الهیات به برخی شرایط ذاتی در وجود اشاره می کند که ما را برای گریختن از آگاهی خیلی زیاد بر می انگیزد. این شرایط ما را دچار وحشتی می کند که اضطراب وجودی نامیده می شود (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). اضطراب در از دیدگاه وجود گرا عبارت است از نگرانی در مورد بدست آوردن وجود و از دست دادن وجود(هولت، 1966). درمان وجودی رویکرد پویایی است که بر چهار نگرانی اساسی که ریشه در وجود انسان دارند، تمرکز دارد. این چهار نگرانی عبارتند از: مرگ، آزادی، تنهایی و بی معنایی (نظری و ضرغامی، 1388). آگاهی نسبت به آزادی و مسئولیت خود موجب بروز اضطراب وجودی می شود که یک ویژگی اساسی انسانی است. آگاهی از اینکه فرد باید، علی رغم نیازهای نامعلوم، تصمیم بگیرد، به اضطراب می انجامد. اضطراب وجودی همچنین آگاهی نسبت به مرگ و فانی بودن انسان ناشی می شود. آگاهی نسبت به مرگ به لحظات کنونی انسان ها معنا می بخشد ، زیرا انسان در می یابد که برای شکوفایی تنها زمان محدودی در اختیار دارد. از این رو گناه هستی گرایانه ، نتیجه عدم موفقیت انسان در رسیدن به ان چیزی است که می توانسته است آن را به صورت کامل تحقق ببخشد. از آنجا که هیچ کس نمی تواند تمامی نیروهایش را بارور سازد، گناه امری همگانی است و در نتیجه شرطی از شرایط وجود است. اما این گناه هستی گرایانه نیرویی مثبت است. زیرا به انسانیت حساسیت در روابط شخصی و به کار گیری خلاقانه پتانسیل های انسانی می شود(جورج و کریستانی، 1990؛ ترجمه فلاحی و حاجیلو،1381). وقتی که موجودات آگاهی می شویم، می فهمیم که نیاز به عمل کردن جزء جدا نشدنی وجود است. در انتخاب های مهم، فقط خود ما مسئولیم. آنچه که از مسئولیت ما جداشدنی است، اضطراب ناشی از این آگاهی است که اشتباهات جدی خواهیم کرد، ولی نمی دانیم آیا این انتخاب یکی از آن اشتباهات است یا نه (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). به نظر وجود گرایان، اضطراب همچنین ناشی از انکار خلوص و توانایی های بالقوه است که انسان ها برای فرار از اضطراب به انکار حق انتخاب خویش در همان بدو امر مبادرت می ورزند. به نظر وجود گرایان، انسان ها برای فرار از اضطراب بنیادی متداعی با متناهی بودن خویش حق انتخاب خویش را انکار می کنند. برای زندگی باید انتخاب کرد. اما انتخاب کردن مستلزم روبرو شدن با عدم قطعیت زندگی است (تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). تهدید به بی معنایی پیشامد دیگر وجود انسان است که موجب اضطراب می شود. بخشی از اضطراب ما حاصل از این آگاهی است که ما همان کسانی هستیم که در زندگی خود معنی آفریدیم، و همان کسانی هستیم که اجازه می دهیم این معنی از بین برود. بنابراین ما باید همان کسانی باشیم که به آفریدن زندگی لایق زیستن ادامه دهیم(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). انزوای ما، تنهایی اساسی ما در این دنیا ، وضعیت دیگر زندگی است که موجب اضطراب می شود. صرف نظر از اینکه چقدر با دیگران صمیمی باشیم، نه من می توانم آنها با شم نه انها می توانند من باشند. ما تجربیات خود را با یکدیگر در میان می گذاریم، اما همیشه در معرض این تهدید قرار داریم که هرگز کاملا همدیگر را درک نکنیم. علاوه بر این، می دانیم که تصمیم به دنبال کردن مسیر زندگی منحصر به فرد و آفریدن معنی خودمان در زندگی، ممکن است باعث شود که دیگران دوست نداشته باشند با ما باشند. احتمال چنین طردی، اضطراب کاملا تنها بودن را به همراه دارد(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). نظریه آسیب شناسی روانی دروغ گفتن اساس آسیب روانی است. دروغ گفتن تنها راهی است که می توانیم از نیستی فرار کنیم، تا به این طریق اجازه ندهیم که اضطراب وجودی وارد تجربه ما شود. دروغ گفتن به اضطراب روان رنجور نیز منجر می شود. در صورتی که اضطراب روان رنجور به عمل کردن طبق اضطراب منجر شود، موجب آسیب روانی می شود(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). درمانگران وجودگرا به تشخیص و طبقه بندی بیماری های روانی و آسیب شناسی و آزمایشگاه خودشان را محدود نمی سازند و دیدگاهشان را نسبت به درمان به عنوان رنج و ناراحتی ناشی از بیماری تعریف نمی کنند، بلکه آنها به مشکلات و ناراحتی روانی مراجعانشان به عنوان (مشکلی در زندگی) توجه دارند. درمانگران وجودگرا اشاره می کنند که ما اختلالات روان شناختی را یاد نمی گیریم، بلکه "در زندگی" به عنوان عامل اختلال روان شناختی محسوب می شود، به عنوان یک حقیقت بدیهی "وجود بشر" شامل حقایقی مثل تجارب اضظرابی و گناه، زندگی به سوی مرگ، قبول مسئولیت، معنی بخشیدن به زندگی نقش مهم دارد. ما باید همه راههایی که مانع از دادن "وجود" به جهان و اشیا می شود پیدا کنیم، زیرا آنها موجب محدودیت در ما می شود و حرکت در حالت ثابت و غیر جهت دار مانع از به دست آمدن امنیت در انسان می شود و موجب تنش در ما و مشکلاتمان می شود (دیورزین و آرنولدبک، 2005). آسیب روانی با تاکید زیاد بر یک سطح از وجود به بهای سطوح دیگران نیز مشخص می شود. در این مورد، روی بودن- با -دیگران، به قمیت بودن- در- طبیعت یا بودن – برای – خویشتن بیش از حد تاکید می شود. ما باید- با- دیگران باشیم مبادا که دچار اضطراب روان رنجور شویم(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). انسانی که خالص نیست گاهی اوقات در تصمیماتش، گذشته و حال وآینده را لحاظ نمی کند. برای مثال ممکن است با فکر کردن به آینده از انتخاب کردن پرهیز کند. گاهی هم با بت ساختن از دیگران، نقص و عدم قطعیت زندگی را انکار می کند. و در پاره ای موارد دنبال خوشبختی می گردد. و بالاخره انسانی که زندگی خالصانه ندارد تابع مشتی ارزش های کلیشه ای و نامتمایز است که دیگران به او خورانده اند و خودش آنها را صادقانه و خالصانه برنگزیده است. بنابراین زندگی بری از خلوص، سعی مداومی است برای چپاندن خودمان و دنیا در درون الگوهای سفت و سخت و از پیش تعیین شده. در این نوع زندگی، ارزش ها همچون واقعیاتی عینی جلوه داده می شوند و شخصی که تابع این شکل زندگی است حتی نمی داند که این ارزش ها انتخابی هستند(تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). نظریه فرآیند های درمان چون دروغ گفتن منبع آسیب روانی است، صداقت راه حل برطرف کردن نشانه هاست. با توجه به اینکه اصالت، هدف روان درمانی وجودی است، بالا بردن آگاهی یکی از فرایند های مهمی می شود که افراد از طریق آن به جنبه های از دنیا و خودشان پی می برند که با دروغ گفتن مخفی مانده اند. در درمان وجودی به فنون اهمیتی داده نمی شود زیرا تکنولوژی فرایند مفعول کردن است که در آن ددرمانگر بهترین وسیله برای تغییر دادن بیمار تعیین می کند. در وجودی نگری، روی ترغیب کردن درمانجو به برقرار کردن رابطه ای اصیل با درمانگر تاکید می شود طوری که به طور فزاینده ای خود را به صورت فاعلی احساس کند که آزاد است با درمانگر تفاوت داشته باشد، حتی تا حدودی تصمیم بگیرد چه موقعی باید درمان خاتمه یابد(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392). هدف نهایی در درمان وجودی، آشنا کردن مراجع با هدف هایش در زندگی و تصمیم سازی خالصانه است. دراین نوع درمان به مراجعان کمک می شود خودشان را از قید و بند برهانند و در مسیر کمال پیش بروند. آنها برای انجام این کار باید با خودشان و آنچه از آن فرار می کنند روبه رو شوند. این یعنی رو به رو شدن با اضطراب و در نهایت، متناهی بودن. غالبا برای مهار اضطراب، عمیق ترین، ظرفیت های خود را انکار می کنیم. درست است که انتخاب ظرفیت های درونی آمیخته با خطر است لی غنا و لذت زندگی در این است که مردم با امکان پذیر بودن فقدان، تراژدی و مرگ رو به رو شوند(تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). اصل بنیادین وجودی این است که ما قربانی شرایط نیستیم، زیرا به مقدار زیاد همان کسی هستیم که تصمیم گرفته ایم باشیم. هدف اصلی درمان ترغیت درمان جویان به تفکر درباره زندگی، تشخیص دادن گزینه های پیش رو و انتخاب کردن از بین انهاست. وقتی آنها تشخیص دهند از کنترل صرف نظر کرده و منفعل رفتار می کرده اند، می توانند آگاهانه تر زندگی کنند (نظری و ضرغامی، 1388). بوگنتال در فرآیند درمان سه وظیفه اصلی را مشخص کرده است: 1- کمک به مراجعان در باز شناخت اینکه آن ها در حال حاضر در فرآیند درمانشان حضور کامل ندارند و مشاهده اینکه چگونه این الگوها می توانند آنان را بیرون از درمان محدود سازند؛ 2- حمایت از مراجعان جهت مواجه شدن با اضطراب هایی که از آنها اجتناب می کردند؛ 3- کمک به مراجعان جهت باز تعریف خودشان و دنیایشان به صورتی که اصالت بیشتری را در ارتباط با زندگی پرورش دهند(قاضی، 1383) . در مجموع می توان گفت که هدف مشاوره وجودی اگر یک مورد باشد، کمک به مراجع در به دست آوردن معنایی در زندگی به عنوان راهی برای کاهش اضطراب ناشی از تهدید فانی شدن است. این امر معمولا در دو مرحله کامل می شود. در مرحله اول، مراجع باید به آزادی انتخاب خود یعنی توان انتخاب آنچه برایش درست و آنچه که نادرست است، پی ببرد. این آزادی باید پشت سر گذاشتن تمامی محدودیت های گوناگون فکری از قبیل اعتقاد داشتن به اینکه تنها عقیده القا شده از طرف والدین درست است به طور کامل شناخته شود. پس از اینکه مراجع این آزادی و مسئولیت های ناشی از آن را پذیرفت، به مرحله دوم وارد می شود. در این مرحله مراجع می آموزد تا با تشخیص نیاز خود به بررسی تاثیر پیامدها انتخاب هایش بر وجود خود، مسئولیت تصمیم گیری هایش را بپذیرد. در نتیجه بر تشخیص اهمیت مسئولیت، آگاهی، آزادی و توان بالقوه تاکید می گردد (گلدینگ، 1988؛ جورج و کریستانی، 1990؛ ترجمه فلاحی و حاجیلو،1381). بالا بردن آگاهی وظیفه درمانجو. اولین کاری که مراجع باید انجام دهد توسعه آگاهی است. وی باید بداند ظرفیت های درونی خویش را انکار می کند و برای این انکار به کدام حربه ها متوسل می شود. وی باید بداند که انتخاب کردن واقعیت دادر و با اضطراب همراه است(تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). رهنمود آشکار در وجود نگری این است که هر چی می خواهی باشی، باش. بیماران اجازه دارند که خود را به همان صورتی که معمولا با دنیا ارتباط برقرار می کنند، نشان دهند، درحالی که درمانگر در اولین درمان مداخله کمی می کند. بیماران تشویق می شوند به فرایندی شبیه تداعی آزاد بپردازند ولی شاید مناسبتر باشد که آن را تجربه کردن آزاد بنامیم. در این مورد بیماران تشویق می شوند آزادانه و صادقانه هر چیزی را که در زمان حال تجربه می کنند ابراز نمایند، هرچند که معمولا این گونه ابراز «آزاد» به ابراز از طریق زبان، نه عمل محدود می شود. بیماران در جریان ابراز آزادانه، به طور فزاینده ای آگاه می شوند که همان الگو های وجود، مانند بودن – در – گذشته یا کبودن- به خاطر – آینده را تکرار می کنند. بیماران آگاه می شوند که قسمت هایی از خود و دنیای آنها، مثلا خود عصبانی یا واقعیت درمانگر، تجربه یا ابراز نمی شود(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). وظیفه درمانگر. کار درمانگر در این شیوه عمدتا چالش منطقی با مراجع است تا سطح آگاهی و درک او را از زندگی و مسائل آن را افزایش دهد (کوری و کوری، 1992؛ حسن آبادی، 1385). درمانگر برای کمک به مراجع به دو ابزار بنیادی همدلی و اصالت متوسل می شود. درمانگر از همدلی به عنوان یک روش پدیدار شناختی استفاده می کند. وی بدون پیش پندارهایش به مراجع پاسخ می دهد و با نگرش همدلانه و غیر قضاوتی خویش به مراجع اجازه می دهد دنیای درونش را رو کند(تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). یکی دیگر از ابزار های وی، اصالت است. همانطور که اصالت مراجعان اهمیت دارد، اصالت درمانگر هم مهم است. مراجع باید نقش بازی کردن را کنار بگذارد و بفهمد لزومی نیست کامل باشد و مطابق انتظار رفتار کند. وب باید بفهمد لزومی نیست بخش های مختلف تجاربش را انکار کند و می تواند خطر کند. به همین دلیل، درمانگر باید در این موارد سرمشق باشد و در حین درمان واقعا خودش باشد. واقعی بودن یا خالص بودن یعنی اینکه درمانگران برداشت های لحظه ای و واکنش های انی خود را با مراجعان درمیان بگذارند. در اصل آنها بازخورد شخصی لحظه ای به مراجعان می دهند(تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). انتخاب وظیفه درمانجو. درمانجویان از همان ابتدای درمان، هنگامی که باید تصمیم بگیرند که خود را به کار کردن با متخصص بالینی به خصوصی متعهد سازند، با فشار انتخاب کردن روبرو می شوند. بیماران مجبورند در این باره نیز تصمیم بگیرند که در درمان در مورد چه چیزی صحبت کنند و چگونه باشند. درمانگرف درمانجو را ترغیب خواهد کرد تا گزینه های تازه برای بودن را در نظر بگیرد، ولی برای اینکه درمانجو خود را به صورت فاعلی تجربه کند که قادر است مسیرهای تازه ای را برای زندگی کردن پیدا کند، از او انتظار می رود که فشار به وجود آوردن گزینه های تازه را بپذیرد. بعد از اینکه درمانجو از گزینه های تازه آگاه شد، باید اضطراب ناشی از مسئولیت انتخاب گزینه خود و به دنبال کردن ان را بپذیرد و با آن به سر برد. بنابراین فشار انتخاب کردن بر دوش درمانجو است، این فشار احتمالا زمانی خیلی اشکار است که بیماران از لحطه های مهم انتخاب و فرصت های بسیار مهم برای تصمیم گیریروبرو می شوند(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). وظیفه درمانگر. درمانگر وجودی از هر فرصتی برای روشن کردن انتخاب هایی که بیماران مرتبا در درمان خود با آنها روبرو می شوند استفاده می کند، خواه این انتخاب به آنچه که باید هر ساعت درباره ان صحبت کنند مربوط باشد یا به اینکه چگونه باید رابطه درمانی خود را تنظیم کنند و برای جلسات بعدی برگردند یا نه. بیمار با این گونه روشنگری، به رغم اینکه بارها اظهار می دارد که بیمار است و قربانی درمانده آسیب روانی است، از فاعل بودن خود اگاه می شود. در ضمن درمانگر بیماران را ترغیب می کند تا از فرایندهای هشیاری خود که منحصر به انسان است، مانند قدرت تخیل، عقل، و قضاوت، استفاده کنند تا برای شیوه وجود ظاهرا غیر منطقی، گزینه های منطقی بیافرینند(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). واقعیات درمان وجودی بربنامه ها، وزیت ها، و قالب بندی درمان به ندرت در نوشته های وجودی مطرح شده اند. برداشتی که فرد می کند این است که درمان وجودی به جز در لحظه های مهم انتخاب عمدتا شبیه روان درمانی به شیوه روان کاوی است. یعنی، به نظر می رسد که وقت ملاقات 50 دقیقه به طول می انجامد و به صورت هفتگی برنامه ریزی می شود. با این حال، در صورتی که بیمار در حالت بحرانی باشد، درمانگر وجودی انعطاف پذیرتر شده و ممکن است وقت بیشتری را صرف بیمار کند(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). وجود نگرهای سنتی برای اینکه قضاوت کنند آیا کسی برای درمانگر وجودی شدن آماگی دارد یا نه ملاک های تدوین شده ای ندارند. درمان وجودی قویا وارد شده به ذهنیت درمانجویان را می طلبد و بنابراین شدیدا به ذهنیت درمانگران نیاز دارد. تقویت کردن ذهنیت درمانگر برای بودن های مختلف، نیازمند این موارد است: روان درمانی شخصی فشرده، تجربیات زندگی قابل ملاحظه در دنیای بزرگتر، مطالعه کردن ادبیات داستانی و غیر داستانی که تجربه انسان را به تصویر می کشند و دوره انترنی که حساسیت، مهارته ا، و نوآوری های کارآموز را پرورش می دهد(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). وجودنگرها کمترا ز روان درمانی های دیگر پذیرای استفاده از دارو به عنوان مکمل درمان باشند. انها ترجیح می دهند بیماران خود را ترغیب کنند به جای اینکه قرص مصرف کرده و ناراحتی خود را تسکین دهند، عذاب اصیل، هرچند حاد تجربیاتی مانند اضطراب و گناه را احساس کنند. دارو این خطر را نیز دارد که انها برای تسکین دادن خودشان، با خود به صورت مفعولی برخورد کنند که فارغ از اضطراب وجودی است(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). معنا درمانی یکی از مشهور ترین درمان های وجود گرا، معنادرمانی است. در این فن سعی می شود بیمار برای دنیای بی رحم، سنگدل و بی معنا، معنایی پیدا کند. ابداع کننده این فن ویکتور فرانکل بود. او ابتدا تحت اثیر فروید بود. ولی به دنبال راهی برای کنار آمدن با تجربه های خودش در ادروگاه های نازی ها بود به خیل وجود گرایان پیوست (فیرس و ترال، 2002؛ ترجمه فیروز بخت، 1391). معنا درمانی جایگزینی برای روان درمانی سنتی محسوب نمی شود بلکه مکمل آن است. ولی هرگاه مشکل خاصی در رابطه با معنا و فایده زندگی ایجاد شود، فرانکل معنا درمانی را درمان انتخابی می داند. بنابراین، معنا درمانی این حس را در مراجعان القا می کند که در قبال زندگی، مسئولیت و وظایفی دارند. فرانکل تاکید زیادی بر مسئولیت پذیری دارد و آن را مهم تر از وقایع تاریخی زندگی مراجع می داند. آنچه اهمیت حیاتی دارد، یافتن معنای حال و نگاه به آینده است(فیرس و ترال، 2002؛ ترجمه فیروز بخت، 1391). دو فن مورد نظر فرانکل (1960) توجه زیادی را به خود جلب کرده است: قصد تناقضی و تمرکز زدایی. قصد تناقضی شبیه مداخله متناقض خانواده درمانگر هاست. مراجع را ترغیب می کنند چیزی را که از آن می ترسد تجسم کند و رفتاری را انجام دهد که از آن می ترسد. مثلا کسی که از آلودگی و کثافت می ترسد باید عمدا خودش را کثیف کند(تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). تمرکز زدایی هم که در رویکردهای شناختی-رفتاری مورد استفاده قرار می گیرد بر این فرض مبتنی است که تمرکز بیش از حد بر مشکلات بر وخامت آنها می افزاید(تاد، و بوهارت، 2000؛ ترجمه فیروز بخت،1392). مراجعان یاد می گیرند رفتار یا نشانه مشکل ساز را نادیده بگیرند. بسیاری از مراجعان به پاسخ های خویش و واکنش های بدن شان به شدت عادت کرده اند. تمرکز زدایی به آنان کمک می کند توجه شان را به فعالیت ها و افکار سازنده معطوف کنند (فیرس و ترال، 2002؛ ترجمه فیروز بخت، 1391). مروری بر پیشینه پژوهش در خصوص اثر بخشی درمان وجودی الف) تحقیقات داخلی نظری، یاراحمدی، و زهراکار، (1393) تاثیر روان درمانی وجودی به شیوه گروهی بر رضایت زناشویی زنان مبتلا بع دیابت نوع 2 پرداختند. برای این منظور 16 زت عضو انجمن دیابت استان تهران را به طور تصادفی انتخاب و در دو گروه آزمایش و کنترل قرار دادند. گروه آزمایش در 8 جلسه روان درمانی وجودی به صورت گروهی شرکت کردند، اما گروه کنترل مداخله ای دریافت نکردند. نتایج نشان داد که بین نمرات پیش آزمون و پس آزمون گروه آزمایش تفاوت معنادار وجود دارد و این تفاوت در سطح 01/0 معنادار می باشد، لذا می توان گفت که روان درمانی وجودی به شیوه گروهی موجب افزایش رضایت زناشویی زنان مبتلا به دیابت نوع 2 شده است. خدادادی سنگده، اعتمادی، و علوی کاموسی (1393) در پژوهشی به بررسی اثربخشی گروه درمانی وجودی بر بهبود سلامت روان دانشجویان پرداختند. گروه آزمایش به مدت 10 جلسه 90 دقیقه ای در فرایند گروه درمانی وجودی شرکت کردند درحالی که گروه کنترل هیچ گونه مداخله ای دریافت نکردند. نتایج نشان داد که درمان وجودی به شیوه گروهی در افزایش سلامت روان دانشجویان موثر است. خدادای سنگده (1390) در پژوهش خود به بررسی اثربخشی درمان وجودی به شیوه گروهی بر افزایش کیفیت زندگی دانشجویان پرداختند. تعداد 24 نفر از آزمودنی ها را به صورت تصادفی در دو گروه آزمایش و کنترل قرار گرفتند. گروه آزمایش درمان وجودی را طی 8 جلسه به صورت گروهی دریافت کرد. نتایج پژوهش نشان داد که درمان وجودی به شیوه گروهی موجب افزایش کیفیت زندگی دانشجویان شد (05/0 p<). بشیرپور، سلیمی بجستانی، فرحبخش، (1392) مقایسه میزان اثربخشی مشاوره گروهی مبتنی بر رویکرد وجودی و شناختی-رفتاری بر کاهش کمرویی دانش آموزان پسر دبیرستانی پرداختند. بر روی یک گروه مشاوره گروهی مبتنی بر رویکرد وجودی به مدت 8 جلسه اجرا شد و روی گروه دیگر 8 جلسه رویکرد شناختی – رفتاری اجرا شد و گروه گواه مداخله ای دیافت نکردند. نتایج نشان داد که که بین گروه گواه و گوره آزمایشی وجودی و نیز بین گروه گواه و گروه آزمایشی شناختی –رفتاری تفاوت معناداری وجود دارد و میانگین گروههای آزمایشی وجودی و شناختی رفتاری از گروه گواه بیشتر است (01/ 0 p<). یوسفی (1392) در یک مطالعه به مقایسه ی تاثیر شناخت درمانی مذهب محور و درمان وجودی در کاهش میل به خودکشی در میان دانشجویان پرداخت. شرکت کنندگان به طور تصادفی در سه گروه 12 نفری (گروه مذهب محور و درمان وجودی و گواه ) قرار گرفتند. نتایج نشان داد که روی آورد تاثیر مذهب محور و درمان وجودی در کاهش میل به خودکشی دانشجویان موثرند. همچنین نتایج نشان داد ، بین دو روی آورد میل به خودکشی دانشجویان در کاهش میل به خودکشی تفاوت معناداری وجود ندارد. قنبری هاشم آبادی، و بلقان آبادی، (1391) به اثربخشی گروه درمانی تحلیل وجودی بر بهبود مهارت حل مسئله می پردازند. آنها درمان وجودی را به مدت 8 جلسه دوساعته و به صورت هفتگی برگزار کردند. نتایج پژوهش آنها نشان داد که درمان وجودی مهارت های حل مساله را در گروه آزمایش به طور معناداری افزایش داده است (001/0 p<). پری زاده، حسن آبادی، مشهدی، و تقی زاده کرمانی، (1391) به مقایسه اثربخشی گروه درمانی وجودی و واقعیت درمانی گروهی بر حل مشکل تصویر تن زنان ماستکتومی شده پرداختند. نتایج نشان داد که گروه درمانی وجودی منجر به حل موثر مشکل تصویر تن زنان ماستکتومی شده گردید، اما واقعیت درمانی گروهی در این زمینه تاثیر معناداری نداشت. تحقیقات فخاری نوابی نژاد (1387) نشان داده است که گروه درمانی با رویکرد معنا درمانی که بخشی از فلسفه وجودنگری است، موجب بهبود سطح سلامت روانی زنان سالمند شد. حسن آبادی (1385) در پژوهشی به بررسی تاثیر گروه درمانی وجودی – انسان گرا بر افزایش عزت نفس زندانیان پرداخت و گزارش کرد عزت نفس گروه آزمایش در مقایسه با گروه کنترل افزایش معناداری داشته است. ب) تحقیقات خارجی در پژوهش لوسترا، بروورز و تونیک (2009) بر روی معلمان صورت گرفت، نشان داده شده است که درمان وجودی، احساس ناکامی و عدم پیشرفت و فرسودگی شغلی را به مقدار قابل توجهی کاهش داده و باعث بهبود عملکرد و همچنین احساس کنترل درونی می شود. الیسون (2008) به بررسی رابطه معنای وجودی و کمرویی دانشجویان و نیز تعیین نقش مبنع کنترل پرداخت. نتایج پژوهش وی نشان داد که دانشجویانی که درک معنای وجودی و منبع کنترل بالایی دارند، کمرویی کمتری را تجربه می کنند. ماردیو و ساکز (2006) در پژوهش خود رویکردهای معنویت و وجودی را در بهبود روابط، درک بهتر از خویش و برداشت از کیفیت زندگی بر روی زوجین دچار سوگ و تاثیر معنادار آن را گزارش کرده اند. براندس (2005) به بررسی اثر بخشی گروه درمانی وجودی بر هویت یابی، خود کارآمدی، عصبانیت و منبع کنترل دانش آموزان پرداخت که نتایج پژهش نشان داد که گروه درمانی وجودی باعث رشد و بهبود هویت یابی و افزایش خودکارآمدی و درونی تر شدن منبع کنترل آزمودنی ها گروه آزمایش شده است. همچنین آنها یاد گرفتند که عصبانیت خود را مهار کنند. الکساندر، روبرت و ویکتوریا (2004) در مطالعه خود با عنوان تاثیر گروه درمانی وجودی بر احساس خشم و برداشت منفی از خویشتن و افزایش رضایت از زندگی و سلامت روانی در گروهی از زنان که از سوی نزدیکان خود مورد سوء استفاده جنسی واقع شده بودند، در مقایسه با گروه کنترل، تفاوت معناداری گزارش کردند. پژوهش های متعدد دیگری نیز اثر مثبت درمان وجودی بر گروههای مختلف جمعیت شناختی و بهبود مشکلات گوناگون روانی تاکید کرده اند (کیزان و همکاران، 1996؛ آیاکوو، 2009). منابع: بشیرپور، محراب؛ سلیمی بجستانی، حسین؛ فرحبخش، کیومرث. (1392). مقایسه میزان اثربخشی مشاوره گروهی مبتنی بر رویکرد وجودی و شناختی-رفتاری بر کاهش کمرویی دانش آموزان پسر دبیرستانی. دانش و پژوهش در روان شناسی کاربردی، سال چهاردهم، شماره2 (52): 60-51. پروچاسکا، جیمز و نورکراس، جان. (2007). نظریه های روان درمانی (نظام های روان درمانی). ترجمه یحیی سید محمدی (1392).چاپ پنجم، تهران: روان. پری زاده، هدی؛ حسن آبادی، حسین؛ مشهدی، علی و تقی زاده کرمانی، علی. (1391). مقایسه اثربخشی گروه درمانی وجودی و واقعیت درمانی گروهی بر حل مشکل تصویر تن زنان ماستکتومی شده. زنان، مامایی و نازایی زنان، 15، 22: 35-27. تاد، جودیت و بوهارت، آرتور سی. (2000). اصول روان شناسی بالینی و مشاوره. ترجمه مهرداد فیروز بخت (1392). چاپ پنجم، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا. جورج، ریکی ال و کریستانی، ترز اس. (1990). روان شناسی مشاوره؛ نظریه ها، اهداف و فرایندهای مشاوره و روان درمانگری. مترجمان رضا فلاحی و محسن حاجیلو (1381). چاپ سوم، تهران: رشد. حسن آبادی، حسین. (1385). مقایسه میزان اثربخشی سه روش گروه درمانی (عقلانی-عاطفی، وجودی-انسان گرایانه، معنوی-مذهبی) در افزایش عزت نفس زندانیان زندان مرکزی مشهد. پایان نامه دکتری مشاوره، دانشگاه تربیت معلم. خدادادی سنگده، جواد؛ اعتمادی، احمد؛ و علوی کاموسی، عزالدین. (1393). اثربخشی گروه درمانی وجودی بر بهبود سلامت روان دانشجویان. مجله علمی-پژوهشی پژوهش های علوم شناختی و رفتاری. سال چهارم، شماره دوم: 130-119. خدادای سنگده، جواد. (1390). اثربخشی درمان وجودی به شیوه گروهی بر افزایش کیفیت زندگی دانشجویان. پایان نامه کارشناسی ارشد رشته مشاوره خانواده، تهران: دانشگاه تربیت معلم. فخاری نوابی نژاد، فروغان. (1387). تاثیر مشاوره گروهی با رویکرد معنادرمانی بر سطح سلامت روان زنان سالمند. مجله سالمندی ایران، 3 (7): 58-43. فیرس، ای جری و ترال، تیموتی جی. (2002). روان شناسی بالینی؛ مفاهیم روش ها و حرفه ها. ترجمه مهرداد فیروز بخت (1391). تهران: رشد. قاضی، قاسم (1383). نظریه ها و روش های مشاوره و روان درمانی . تهران: انتشارات جنگل. قنبری هاشم آبادی، بهرامعلی و بلقان آبادی، مصطفی. (1391). اثربخشی گروه درمانی تحلیل وجودی بر بهبود مهارت حل مسئله. مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی کردستان، دوره هفدهم: 71-60. نظری، علی محمد و ضرغامی، سعید. (1388). روان درمانی وجودی، درمان فردی و گروهی. تهران: پازینه. نظری، علی محمد؛ یاراحمدی، حسین؛ و زهراکار، کیانوش. (1393). تاثیر روان درمانی وجودی به شیوه گروهی بر رضایت زناشویی زنان مبتلا به دیابت نوع 2. مجله دانش و تندرستی، دوره 9، شماره 2: 20-14. یوسفی، ناصر. (1392). مقایسه ی تاثیر شناخت درمانی مذهب محور و درمان وجودی در کاهش میل به خودکشی در میان دانشجویان. پژوهش های روان شناسی بالینی و مشاوره، شماره 6 : 142-115. منابع لاتین: Alexander, C. Robert, A. & Victoria, M. (2004). Group Therapy for Women Sexually Abused as Children. Journal of Interpersonal Violence, 6 (2), 218-231. Alison., K. (2008). Existential meaning in college students: Relations with internalized shame and locus of control. University of Houston, 47 pages; AAT 3309548. Brendas, O. (2005). The effects of existential– phenomenological group counseling on identitystyle, self- efficacy, aggressive tendencies and locus of control ofstudents in an alternative high school. Dissertation for the degree of doctora, of Wayne state university. Corey, G., Corey, M. (1992). Group techniques. 2nd ed. New York: Brooks/Cole. Deurzen, E. & Arnold-Baker, C. (2005), Existential Perspectives on Human Issues: a Handbook for Practice, London: Palgrave, Macmillan. Yalom, I. D. (1980). Existential psychotherapy. New York: Basic Books. Holt, H. (1966). The case of Father M: A segment of an existential analysis. Journal of Existentialism, 6, 369˚ 495. [Also in D. Wedding & R. J. Corsini (Eds.). (1979). Great cases in psychotherapy. Itasca, IL: F. E. Peacock.]. Iacovou, S. (2009). Are Wellbeing, Health and Happiness Appropriate Goals forExistential Therapists? Journal Existential Analysis, 20(2), 23-35. Jacobsen, B. (2007). Authen city and over basic existential dilemmas: foundational concepts of existential psychology and therapy, existential analysis, 18, 2, 288-296. Kissane, D., Bloch, S., Smith, G. C., Miach, P., Clarke, D. M., Ikin, J., Love, A., Ranieri, N., McKenzie, D. (2003). Cognitive-existential group psychotherapy for women with primary breast cancer: a randomized controlled trial. Psychooncology, 12, 532-245. life and relationship fulfillment in Estonia. Journal of Research in Personality, 39(3), 336-353. Loostra, B., Brouwers, A., & Tomic, W. (2009). Feelings of existential fulfilment and burnout among secondary school teachers. Teaching and Teacher Education, 25, Issue 5, 752-757. Murdere, M and Saks, K. (2006). The impact of negative affectivity on quality of Nelson, R.; J. (2006).Theory and practice of counseling and therapy. London: SAG. Szasz, T. (2005). What is existential therapy not?. Syracuse university press. What is Existential Therapy Not. Existential Analysis 16 (January), 127–130. Yalom, I. D. (2001). The gift of therapy: An open letter to a new generation of therapists. New York: Harper Collins.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته