مبانی وپیشینه نظری سازگاری زناشویی (docx) 23 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 23 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
سازگاری زناشویی
مفهوم ازدواج
ازدواج مقدس ترین و پیچیده ترین رابطه میان دو انسان از دو جنس مخالف است که ابعاد وسیع و عمیق و هدف های متعددی دارد. ازدواج پیمان و پیوند مقدسی است میان دو جنس مخالف بر پایه روابط پایای جنسی، عاطفی و معنوی و بر اساس انعقاد قرارداد شرعی، اجتماعی و قانونی که تعهداتی را برای زوجین به وجود می آورد. بنابراین ازدواج یک تصمیم گیری ظریف و پیچیده است که قبل از هر گونه اقدامی باید تمام جوانب را در نظر گرفت (به پژوه، 1394).
به طور کلی ازدواج، پیوند دو شخصیت است با حفظ نسبت نسبی استقلال هر یک از زن و شوهر، برای همکاری متقابل، نه از بین بردن یک شخصیت به خاطر تکمیل خواسته های دیگری. به عبارت دیگر ازدواج، قراردادی است رسمی، برای پذیرش یک تعهد متقابل جهت زندگی خانوادگی، که آدمی در خط سیر معین و مشخصی از زندگی قرار می گیرد. این قرار داد با رضایت و خواسته طرفین، بر مبنای آزادی کامل دو طرف منعقد شده و در سایه آن روابطی بس نزدیک بین آن دو پدید می آید (دژکام، 1388).
ازدواج ارتباطی است که دارای ویژگی های بی نظیر و گسترده ای می باشد. ازدواج ارتباطی که دارای ابعاد زیستی، عاطفی، روانی، اقتصادی و اجتماعی است. به عبارت دیگر، همزیستی زوجین در درون خانواده، موجب چنان ارتباط عمیق و همه جانبه ای می شود که بی هیچ شک و تردیدی قابل مقایسه با هیچ یک از دیگر ارتباطات انسانی نمی باشد به نحوی که قرارداد ناشی از آن دارای نوعی تقدس است(دژکام، 1388).
کارلسون ازدواج را چنین تعریف می کند: «ازدواج فرایندی است از کنش متقابل بین یک مرد و یک زن که با تحقق بخشیدن به برخی شرایط قانونی و بر پا داشتن مراسمی برگزاری زناشویی انجام می گیرد(دژکام، 1388). کلودی استروس، ازدواج را برخوردی دراماتیک بین فرهنگ و طبیعت یا میان قواعد اجتماعی و کشش جنسی می داند(دژکام، 1388).
مفهوم خانواده
خانواده صرفا حضور تعدادی از افراد که در یک فضای فیزیکی و روان شناختی در کنار هم قرار دارند، نیست. خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی-فرهنگی تلقی می شود که در کنار همه ی خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه ای از قواعد است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند. این سیستم دارای یک ساختار قدرت است که ه وسیله ی آن، اشکال مختلفی از ارتباط را بروز می کند. هر خانواده روش خاصی برای مواجهه با مشکلات دارد. اعضای این سیستم با هم رابطه ای عمیق و چند لایه ای دارند. همچنین اعضای خانواده تا حدود زیادی پیشینه ی مشترک، ادراکات درونی شده ی مشترک، مفروضات و دیدگاههای درباره ی دنیا و برداشت مشترکی از اهداف زندگی دارند (نظری، 1393).
در چنین نظامی، افراد به وسیله علایق و دلبستگی های عاطفی نیرومند، دیر پا، و متقابل به یکدیگر متصل شده اند. ممکن است از شدت و حدت این علایق و دلبستگی ها در طی زمان کاسته شود، لیکن باز هم علایق مزبور در سراسر زندگی خانوادگی به بقای خود ادامه خواهد داد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
ورود به چنین نظام سازمان یافته ای صرفا از طریق تولد، فرزند خواندگی، یا ازدواج صورت می گیرد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). در داخل این سیستم، حلقه های عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی افراد را به هم گره زده است. بنا به گفته ی کی (1985) خانواده ها صاحب اعضای جدیدی می شوند و به مرور آنها را از دست می دهند، اما روابط خانوادگی همچنان پابرجا باقی می ماند. نفوذ خانواده باعث می شود، حتی زمانی که اعضاء در اثر فاصله های فیزیکی و یا گاهی مرگ از هم جدا می شوند، حلقه های عاطفی و ارتباطی اعضاء باقی بماند. به عبارتی عضو یک خانواده هرگز نمی تواند به طور کامل و واقعی، عضویت در آن خانواده را از دست بدهد (نظری، 1393).
بر خلاف اعضای متعلق به نظام های غیر خانوادگی که عمدتا می توان در غیاب آنها عضو جدیدی را جایگزین ساخت،اعضای خانواده تعویض ناپذیر هستند. این امر در وهله نخست به خاطر آن است که ارزش اصلی خانواده حاصل شبکه روابطی است که توسط اعضای آن به وجود آمده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). خانواده ها از نطر سازمانی، سیستم عاطفی پیچیده ای دارند که ممکن است حداقل مرکب از سه نسل باشند. البته امروز به دلیل افزایش طول عمر، خانواده ها مرکب از چهار نسل هم وجود دارند (نظری، 1393).
هر خانواده به صورت اجتناب ناپذیری تلاش می کند تا به خودش به عنوان یک گروه نظم دهد. این تلاش برای نظم دادن به خود می تواند به صورت سنتی یا نو گرایانه، سازگارانه یا ناسازگارانه و منظم یا نا منظم باشد(نظری، 1393).
اعضای خانواده در حین رشد به هویت اختصاصی و یکتای خود دست می یابند. اما باز هم به گروه خانوادگی دلبستگی دارند و لذا هویت یا تصویر جمعی خاص خود را حفظ خواهد کرد. این اعضا در انزوا زندگی نمی کنند، بلکه به یکدیگر وابسته اند آن هم نه فقط به خاطر پول، غذا، و سر پناه بلکه به خاطر نیاز به عشق و محبت، همکاری و همیاری، جامعه پذیری و سایر نیاز های ملموس. این افراد برای دستیابی به کارکرد موفق باید خود را با نیاز های و خواسته های متغیر سایر اعضا و همچنین انتظارات متغیر شبکه خویشاوندی بزرگتر، محله، ودر نهایت کل جامعه منطبق سازد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
مفهوم سازگاری
سازگاری فرایندی است در حال رشد و پویا که شامل توازن بین آن چه افراد می خواهند و آنچه جامعه شان می پذیرد. به عبارت دیگر سازگاری یک فرایند دو سویه است، از یک طرف فرد به صورت موثر با اجتماع تماس برقرار می کند و از طرف دیگر اجتماع نیز ابزارهایی را تدارک می بیند که فرد از طریق آنها توانایی های بالقوه خویش را واقعیت می بخشد. در این تعامل فرد و جامعه دستخوش تغییر و دگرگونی شده و سازشی نسبتا پایدار به وجود می آید. به طور کلی سازگاری به تسلط فرد بر محیط و احساس کنارآمدن با خود اشاره دارد. هر یک از ما به محیط و تغییراتی که در آن روی می دهد پاسخ می دهیم(خدایاری فرد، 1385).
به نظر شعاری نژاد(۱۳91)، سازگاری عبارت است از تغییراتی که باید در رفتار فرد پیدا شوند تا با محیط زندگی خود هماهنگ و دمساز شود. مان (۱۹۸۲) در تعریف سازگاری می گوید «تطبیق یا وفق دادن شخص نسبت به محیط. مثلا ً وقتی می گوییم یک فرد نسبت به محیط سازگار است یا در گروهی که در آن قرار دارد، سازگار می باشد، بیانگر این است که پاسخ های او با موقعیتی که در آن قرار دارد هماهنگ است»(ساعتچی، ۱۳8۷). ساپینگتون (۱۹۹۹؛ ترجمه براوتی، ۱۳۸۴) نیز سازگاری را رفتارها، واکنشهای عاطفی و شناختهایی می داند که مطلوب، انطباقی، مؤثر و سالم تلقی می شوند.
بنابراین با توجه به مطالب عنوان شده در سطور بالا می توان سازگاری را این چنین عنوان کرد: هرگاه تعادل جسمی و روانی فرد بگونه ای دچار اختلال شود که حالت ناخوشایندی به وی دست دهد و برای ایجاد توازن نیازمند بکارگیری نیروهای درونی و حمایتهای خارجی باشد و در این اسلوب بکارگیری سازوکارهای جدید موفق شود و مسئله را به نفع خود حل کند، گویند سازگاری به وقوع پیوسته است. همچنین می توان گفت که سازگاری درانسان هم پاسخ به نیازهای کمبود است و هم پاسخ به نیازهای رشدی.
مفهوم سازگاری زناشویی
سازگارى زناشويى شيوهاى است كه افراد متأهل، بهطور فردى با يكديگر، براى متأهل مـاندن سـازگار مـىشوند. سازگاری زناشویی فرآیندی است که در طی آن هر دو عض. زوج به صورت انفردای و یا با همکاری یکئیگر الگوهای رفتاریشان را برای رسیدن به حداکثر رضایت زناشویی در رابطشان، تغییر و اصلاح می نمایند (بالی، دهینگرا و بارو، 2010).
اسپانير و کول(1976) سازگارى زناشويى را فرايندى تعريف مىكند كه پيامدهاى آن با ميزان اخـتلافات مشكلآفرين زوجها، تنشهاى بين فردى، اضطراب فردى، رضايت زوجها از يكديگر، انسجام و به همپيوستگى آنها و همفكرى دربارۀ مسائل مـهم زنـاشويى مـشخص مىشود(گانگ، 2000). اسپانير و كولى(1976) با مرور مطالعات سازگارى زناشويى از دهۀ 1920 تا دهـۀ 1970 دريافـتند كه اين پديده فرايندى پوياست كه ممكن است در هر نقطهاى از زمان روى يك پيوستار از كاملا سازگار تا ناسازگار ارزيابى شود. به اين تـرتيب سـازگارى زنـاشويى مفهومى چند بعدى است كه نسبت به رضايت زناشويى از ويژگىهاى عينىترى برخوردار اسـت(بـرومن،2005).
از نظر گريف (2000) زوجين سازگار زن و شوهرهايي هستند كه توافق زيادي با يكديگر دارند، از نوع و سطح رابطهاشان راضياند، از نوع و كيفيت گذران اوقات فراغت خود رضايت دارند و مديريت خوب در زمينه وقت و مسايل مالي خودشان اعمال مي کنند.
اسچوماچر و لئونارد (2005)، خصوصیات زوجین سازگار را به شرح زیر بیان می کنند: 1- زن و شوهر با رابطه ای که دارند خود را خوشبخت می دانند. 2- ارضاء کامل نیاز های جسمانی و عاطفی انجام می گیرد. 3- هر یک از همسران زندگی همسرش را بارور می گرداند. 4- محیط زناشویی، شخصیت هر کدام از زن و شوهر را ارزشمند می گرداند و به هر یک امکان می دهد و کمک می کند که به عنوان یک شخص، استعدادهای ذاتی خود را شکوفا سازد و تحقق بخشد. 5-پشتیبانی متقابل دارند، هر یک از زن و شوهر «من» دیگری را تهدید نمی کند و از بودن با همدیگر احساس آرامش می کنند. 6- نسبت به هم درک و قبول متقابل دارند. 7-رابطه زن و شوهر به شکل های مراقبت، توجه به رفاه و خوشبختی یکدیگر، احترام متقابل، احساس مسئولیت اختیاری نسبت به نیازهای یکدیگر منعکس می شود. بنابراین سازگاری زناشویی، فرآیندی تکاملی بین زن و شوهر است که در طول زندگی زوجین به وجود می آید؛ و لازمه پیدایش آن، انطباق سلیقه ها، شناخت صفات طرفین، وضع قوانین رفتاری و شکل گیری الگوهای مناسب است
بـراساس بررسىهاى بعمل آمده، سازگارى زناشويى داراى چهار مؤلفه اصلى رضايت دوتايى، توافق دوتايى، همبستگى دوتـايی و بـيان مـحبتآميزاست. توافق دو نفرى، ميزان موافقتى است كه زوجها در مورد موضوعات مهمى نظير اداره كردن امور مالى خانواده و اتـخاذ تـصميمات مهم دارند. همبستگى دو نفرى، به اين موضوع اشاره دارد كه چند وقت يكبار يك زوج همراه هـم درگـير فـعاليتهاى مشترك مىشوند و ابراز محبت نيز مربوط به اين است كه چند وقت يكبار زوجها به يكديگـر ابـراز عشق و علاقه مىكنند و سرانجام، رضايت دو نفرى، ميزان شادمانى در روابط و همچنين فراوانى تعارضات تـجربه شـده در رابـطه را پوشش مىدهد(هاستون و ملز، 2004).
عوامل موثر بر سازگاری زناشویی
طبق نظر هالفورد، ليزو، ويلسون و اوچى پينتى(2007) عوامل مؤثر بر سازگارى زنـاشويى شـامل سه دسته خصوصيات فردى(سن، وضعيت جسمانى و شخصيتى)، عوامل موقعيتى(درآمد، طـبقه اجـتماعى،آمـوزش و فرهنگ)و رويدادهاى زندگى (روابط قبل از ازدواج، رويدادهاى فشارانگيز و حوادث پر خطر)هستند. همچنين، بر اساس پژوهشهاى مـختلف، عـواملى چـون محيط خانواده و سبك دلبستگى (محمدى،1385) و تفكرات غير منطقى(مؤمنزاده، مظاهرى و حـيدرى، 1384) بـا سازگارى زناشويى ارتباط دارند.در ادامه به برخی از عوامل فردی-اجتماعی موثر در سازگاری زناشویی پرداخته می شود.
تصمیم گیری در مسایل مشترک زناشویی
زن و شوهر با دهها تصمیم گیری کوچک و بزرگ روبرو هستند. تقسیم وظایف، مسایل دخل و خرج خانواده، فعالیت های اجتماعی و تفریحی، انتخاب محل زندگی، داشتن فرزند، تربیت فرزند و .. نداشتن مهارت های لازم در تصمیم گیری، روابط زن و شوهر را با مشکل روبرو می سازد. تحقق هدف های عملی زندگی زناشویی (اداره خانواده، ادراه امور مالی، تربیت فرزندان) و هدفهای عاطفی (لذت بردن از اوقات فراغت، روابط جنسی) مستلزم روحیه همکاری در برنامه ریزی و تصمیم گیری مشترک، تصمیم منطقی، کار و اجرای موثر آن است. وقتی زن و شوهر فاقد این مهارت ها هستند، احتمال اختلالف و ناسازگاری زیاد می شود(اسدی، 1381).
امور مالی
مسایل مربوط به دخل و خرج هم اغلب موجبات اختلالف زن و شوهر را فراهم می سازد. با توجه به نقش دخل و خرج می توان انتظار داشت که فعالیت مشترک زن و شوهر در تحصیل وسایل معاش و پرداخت هزینه ها، بر وحدت و یکپارچگی میان زن و شوهر بیفزاید. اما آنچه که قرار است وسیله همکاری بیشتر باشد، اغلب در جهت جدایی آنها از هم عمل می کند. بسیاری از زوج ها بر سر چگونگی پرداخت مخارج با هم اختلالف نظر دارند، مشکل هنگامی بروز می کند که زن و شوهر در کنترل مخارج، طبقه بندی اولویت ها و سهمیه بندی توافق ندارند(اسدی، 1381؛ نظری، 1393).
اوقات فراغت
اوقات فراغت، یک نیاز اساسی برای عموم زوج ها است. با ان که بسیاری از زوج ها شاکی هستند که به قدر کافی با هم وقت صرف نمی کنند، اما مشکل اصلی مدت با هم بودن نیست بلکه مساله این جاست که این فرصت با هم بودن چگونه می گذرد. اختلافات اصولی برای زندگی مشترک مضر است. اما از همه بدتر کم توجهی زن و شوهر به راضی کردن یکدیگر، هنگام صرف غذا، هنگام حضور در مهمانی ها و در رختخواب است. بررسی که به وسیله بارسی و لاکی انجام گرفته، یکی از دلایل عدم رضایت همسران را در اواسط ازدواج ناشی از عدم گذاراندن اوقات فراغت خود با شوهران دانستند، زیرا اکثر شوهران بخصوص در طبقه متوسط بیشتر اوقات خود را صرف حرفه و کار خویش می کنند و همسران خود را رها می سازند تا به تربیت فرزندان و خانه داری بسنده کنند. پرداختن زن و شوهر صرفا به این مسایل و غفلت آنان در سازمان دادن به راه و روش زندگی می تواند تهدیدی برای همبستگی در زندگی زناشویی به شمار آید(نظری، 1393).
رابطه جنسی
ازدواج پیوندی برای زندگی مشترک است، این شرکت در لذت و الم و غم و شادی، باید برای زن و شوهر برابر باشد. روابط جنسی هنگامی کامل و بر اصول مذکور منطبق است که برای زن و شوهر هر دو لذت بخش باشد. همین لذت متقابل و رعایت آن از طرف زن و شوهر موجب می شود میان یک عمل غریزی محض و یک فعالیت نشاط بخش انسانی، تمایز فاحشی نموادر گردد. در درون رابطه فعال جنسی است که منبع مهمی از رضایت خاطر می تواند اتفاق بیفتد رضایت خاطر از روابط جنسی، ارتباط عمده ای با رضامندی زناشویی دارد. کلی (1958) دریافت، زنانی که طرز تفکر مثبتی به فعالیت های جنسی دارند، واکنش عاطفی مثبت بیشتری را از خود نشان می دهند و از برانگیختگی جنسی بیشتری برخوردارند تا زمانی که طرز تفکر منفی دارند. ژانت و لوئر معتقدند، هر چند زن و شوهرهای خوشبخت، روابط رضایت بخش جنسی را به عنوان مهمترین دلیل خوشبختی خود عنوان نکرده اند، با وجود این بیشتر آنان به طور کلی از روابط جنسی خود راضی بوده اند. 70% آنان اظهار داشتند که همیشه یا در بیشتر مواقع دربازه مسایل جنسی با همسر خود توافق دارند(اسدی، 1381؛ نظری، 1393).
ارتباط روانی
متاسفانه بسیاری از زوج ها در انتقال افکار، امیال و احساسات خود با دشواری روبرو هستند، بعضی خواسته هایشان را چنان مطرح می کنند که به درک طرف مقابل منجر نمی شود، عقاید خود را مبهم مطرح می کنند، از موضوع اصلی صحبت طفره می روند، در حاشیه مطلب حرف می زنند، در شرح جزئیات کم اهمیت گم می شوند و با این حال خیال می کنند که همسرشان موضوع را دقیقاً آن طور که هست درک می کند. گاه به نظر می رسد که اصولا به دو زبان متفاوت حرف می زنند، از کلمات مشابهی استفاده می کنند، با این حال پیام های ارسالی با آنچه دریافت می شود، به طور کلی متفاوت است. در این شرایط، بی خبر از تقصیر خویش دیگری را به کند ذهنی، دیر فهمی و سرسختی متهم می کنند(اسدی، 1381).
گاتمن (1976) دریافت زوج های ناراضی در اهداف پیامی نسبت به اثرات پیامی بیشتر منفی هستند در حالی که برای زوج های راضی تفاوتی بین اهداف پیامی و اثرات پیامی وجود ندارد. این تفاوت امکان دارد ناشی از این باشد که رمز خوانی پیام ها توسط زوج های ناراضی، تحت تاثیر نوعی از تحریف منفی قرار می گیرد و همچنین پیام ها صرف نظر از این که واقعاً چگونه فرستاده شده اند، بیشتر منفی تفسیر می شوند(گاتمن، ترجمه قراچه داغی، 1386).
دیدگاههای نظری در رابطه با سازگاری زناشویی
به طور کلی دو دیدگاه اصلی در مورد سازگاری زناشویی وجود دارد، اولین دیدگاه علل درون فردی سازگاری را مطرح می کند که نظریه پردازان صفت و روان تحلیل گری بیشتر طرفدار آن هستند. بدین معنی که ویژگی های شخصیتی شریک ازدواج باعث همسانی پایدار و رضامندی دو جانبه با ناپایداری همراه با نارضایتی می شود(اسدی، 1381).
دیدگاه دوم به مسایل بین فردی توجه دارد. این دیدگاه در بین روان درمانگران رفتارگرا، محبوبیت و جاذبه بیشتری دارد. براساس این دیدگاه، مشکل اصلی زوج های مساله دار به نارسا کنش وری زوج ها بر می گردد. بدین صورت که رفتار ها به جای پاداش بیشتر تنبیه به دنبال دارند. چون در حقیقت همسران آشفته، در مهارت های اجتماعی اساسی خود ضعف دارند و در تماس با همسر خود، کنش ها و واکنش های رفتاری منفی زیادی نشان می دهند. علاوه بر موارد ذکر شده توسط این دو دیدگاه عوامل دیگری مانند: سن، وضعیت عاطفی، تحصیلی و عوامل موقعیتی می تواند منجر به آشفتگی روابط زناشویی شوند(اسدی، 1381). در این قسمت یکی از دیدگاهها در زمینه سازگاری زناشویی آورده شده است و در بخش تعارضات زناشویی به طور مفصل به دیدگاهها پرداخته شده است.
دیدگاه شناختی
از دیدگاه شناختی، انسان سازگار به کسی اطلاق می شود که توانایی و قدرت پردازش صحیح اطلاعات را دارد و چون قادر به چنین کاری است، یک نظام ارزشی واقع بینانه برای خود تنظیم می کند تا تحت تاثیر نوسانات روانی دردناک و اختلاف با دیگران دچار آسیب نشود. این روند به او کمک می کند تا به احساس بهتری دست یابد، اما پردازش اطلاعات مبتنی بر این فرض است که شناخت صحیح در مجموعه ای از مراحل، قابل تحلیل است، مراحلی که هریک بازنمای یک هستی فرضی است و در طی آن برخی عملیات منحصر به فرد و مشخص بر روی اطلاعات ورودی انجام می گیرد. از آنجا که یک فرد سازگار باید در همه اجزای پردازش اطلاعات توانایی عمل کردن به شیوه ای سالم را داشته باشد تا از خطاهای شناختی که پایه و اساس ناسازگاری اند مبرا بماند، این مرحله تحلیلی از اهمیت ویژه ای برخوردار است (وظیفه شناس، 1380).
براساس نظریههای شناختی بک (1976) و آلیس (1962) در مورد رفتار سازش نایافته، 5 طبقه از پدیـدههای شـناختی، نقش مهمی در پدیدآیی و تداوم نابهنجاری زناشویی دارند. در همین راستا، برای دستیابی به یک رویآورد نـظامدار پنـج نوع مؤلفه شناختی را در زوجها، بررسی کردهاند(بوکام، اپستین، سییرز و شر، 1989)، این دستهبندی مبتنی بر مرور ادبیات پژوهش تجربی، الینی و نـظری شـناختی اجـتماعی است(نقل از فیسک و تایلور، 1991).
این پنج مؤلفه عبارتند از:
توجه انتخابی: تمرکز بر برخی از جـنبههای ارتـباطی و رفتار همسر.
اسنادها: تفسیر و سبک اسنادی معین برای وقایع زناشویی و رفتار همسر.
انتظارها: پیشبینی دربارهء آینده و حیطههای خاص رابطه زناشویی.
مفروضهها: باورهایی در مـورد واقـعیت و کارکرد رابطه(برای مثال زوجها چگونه رفتار میکنند؟
معیارهای ذهنی: باورهایی در مورد اینکه روابط فـرد و هـمسرش چگونه باید باشد.
نیسبت و راس (1980)و سیلر (1984)مؤلفههای شناختی را «سـاختهای شـناختی » و ساختهای دانـش » یا«روانبنهها »نامیدهاند که تجسمهای درونیسازی شدهء اصول و قـواعد زنـدگی در افرادند. از طریق این اصول و قواعد است که افراد میتوانند اشخاص و رویدادها را طبقهبندی کـرده، مشکلات را حـل نموده، میزان جایز و مناسب بـودن هـر واقعه را ارزیـابی کـنند (نـقل از بوکام، اپستین، سییرز و شر،1989). پژوهشگران متعددی شواهدی را در تـأیید پنج مؤلفه شناختی که توسط بوکام(1998)شناسایی شدهاند و بر سطح رضایتمندی همسران از روابـطشان و بـر میزان ارتباط و گفتگوی زوجها با یـکدیگر، چه به شکل مثبت و چـه مـنفی، تأثیر میگذارند، فراهم کردهاند(نقل از اپستین، چن و بـی در-کـامچو،2005).
طبق نظریه منطقی-هیجانی الیس، آشفتگی یک زوج بطور مستقیم به اعمال طـرف دیـگر یا شکستهای سخت زندگی مـربوط نـمیشود بـلکه بیشتر به دلیـل بـاور و عقیدهای است که ایـن زوج در مـورد چنین اعمال و شکستهایی دارد. الیس مدعی است، تفکر غیر منطقی که ویژگی آن عبارتست از اغراق زیـاد، انـعطاف ناپذیری بیجا، غیر عقلانی و بویژه مـطلق گـرایی در بسیاری مـوارد تـواما بـه نوروز فردی و اختلال ارتـباطی میانجامد. بنابراین، باورهای غیر منطقی به اختلالهای فردی منجر میشود و باعث نارضایتمندیهای بیاساس در حیطه زناشویی مـیگردد(الیس، سـیجل، ییچر، دای بایتا و دایگیزپ، ترجمه صلاحی فـدردی و امـین یـزدی، 1375).
آرون بـک، سـردمدار شناخت درمانی، مـعتقد اسـت که مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای شناختی و افکار اتوماتیک است. به اعتقاد او تفاوت در نـحوه نـگرش افـراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن میشود. همچنین او مـعتقد اسـت کـه یـکی از مـهمترین عـلل اختلافات زناشویی، انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. اغلب زوجها درباره دخل و خرج خانواده، نگهداری فرزندان، فعالیتهای اجتماعی، گذراندن اوقات فراغت و تقسیم کار در خانواده باورهای متفاوتی دارنـد (بک؛ ترجمه قراچهداغی، 1392).
نظریه روان پویایی و ارتباط شئ
دیدگاه کلاسیک روانپویشی که منبعث از الگوی روانکاوی فروید است، مـشکلات زنـاشویی را پیامدهای مشکلات درون روانی همسران میداند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). یکی از دیدگاههای معاصر روانپویشی، نظریه روابط فردی است. برطبق ایـن دیـدگاه اشـخاصی که در ازدواج به یکدیگر میپیوندند، هرکدام میراث روانی یکتا و جداگانهای را وارد آن رابطه مـیکنند. هر کـدام دارای تـاریخچهای شخصی، یک شخصیت بیهمتا و مجموعه ای از افراد درونی کرده و مخفی هستند که آنها را در تمامی تـبادلاتی کـه مـتعاقبا با یکدیگر خواهند داشت دخالت میدهند. روابط زناشویی مسئلهدار و ناآرام تحت تأثیر درون فکنیهای آسیبزا یـعنی اثـرات یا خاطرات مربوط به والدین یا سایر اشخاص قرار دارد. این درونفکندهها حاصل روابـطی هـستند کـه هر همسر در گذشته با اعضای نسل قبلی داشته و اینک در درون او لانه کرده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392). یکی از نظریه پردازان این رویکرد، جیمز فرامو، معتقد است که معمولا مشکلات خـانوادگی ریـشه در نـظام خانوادگی گسترده دارد. ماهیت و کیفیت رابطه زناشویی به خانواده پدری زن و شوهر و خصوصا به اینکه تا چه حـد تـعارضات خانوادههای آنها حل شده باشد بستگی دارد(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
نظریههای رفتاری
بر طبق مدل تـبادل رفـتار، اخـتلافهای زناشویی تا حد زیادی پیآیند میزان تقویت و یا تنبیه اعمال شده ا زطرف زوجین نسبت بـه هـم و هـر رابطه تقویت و تنبیهی که هر زوج از خود نشان میدهد در نظر گرفته میشود(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). در درمان زناشویی رفتاری که بر اساس ترکیبی از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه مبادله اجتماعی است، فرض میشود کـه افـراد با یک سری نیازها یا انتظارات برای تقویت کنندهها(فواید)وارد ازدواج می شـوند کـه این انتظارات در سنین کودکی در آنها شکل گـرفته اسـت. هنگام انـتخاب همسر فرد سعی دارد رابطهای ایجاد کند کـه حـداکثر فایده و حداقل هزینه را در برداشته باشد. هنگامی که فواید رابطه انتظارات را برآورده نکنند یا نـسبت هـزینه به سود بالا باشد اخـتلاف رخ مـیدهد. در مراحل اولیـه رابـطه، تـضادها معمولا با پذیرش یا اجتناب پوشـانده مـیشوند ولی اگر زوجین مهارتهای ارتباطی خوب یا مهارتهای حل اختلاف نداشته بـاشند، اخـتلافات بالا رفته و بصورت پیچیده درمیآیند. با زیـاد شدن تعداد دفعات اخـتلافات، سـازگاری زناشویی مختل شده و رضایت کـمتری از رابـطه خواهند داشت(داگلاس و داگلاس، 1995؛ به نقل از احمدی، رحمت الهی، فاتحی زاده، 1385).
نظریههای سیستمی
در نظریه ساختی، مینوچین معتقد است، خانواده وقتی معیوب میشود که قواعدش اجرا نشود. وقتی مرزها خیلی سفت و سخت یا نفوذپذیر میشوند، عملکرد خانواده به عنوان یک نظام مـختل مـیشود. اگر سلسله مراتب خانواده رعایت نشود. یعنی والدین تصمیم گیران اصلی نباشند و کودکان بزرگتر بیش از کودکان کوچکتر مسئولیت نداشته باشند، آشفتگی و مشکل پیش میآید.گاهی صفبندیهای درون خانواده مخرب و به مثلثسازی مـنجر مـی شوند. در یک خانواده آشفته قدرت روشن و صریح نیست(شارف؛ ترجمه فیروز بخت، 1390). در نظریه تجربهنگر، ویتاکر، معتقد است که اختلال خانواده هم از جنبه ساختاری و هـم از بـعد فرآیندی مورد توجه قرار مـیگیرد. ازلحاظ سـاختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر باعث عملکرد ناکارساز خرده نظامها، تبانیهای مخرب انعطاف ناپذیری نقشها و جدایی نسلها از هم گردند. مشکلات مـربوط بـه فرآیند می توانند مـوجب فـروپاشی امکام مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض شوند و شاید باعث گردند تا صمیمت، دلبستگی یا اعتماد از میان برود. در مجموع ویتاکر چنین فرض میکند که نشانههای اختلال هنگامی ظهور میکنند کـه فـرآیندها و ساختهای مختل به مدت طولانی تداوم مییابند و مانع توان خانواده برای اجرای تکالیف زندگی میشوند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
نظریههای بین نسلی
در نظریه بین نسلی، بوون، تصور میکرد در بسیاری از خانوادههای مشکلدار غالبا اعـضای خـانواده فاقد هـویت مستقل و مجزا هستند و بسیاری از مشکلات خانوادگی بخاطر این روی میدهد که اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانوده پدری مـجزا نساختهاند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). هرچه درجه عدم تفکیک یعنی فقدان مفهوم خـویشتن یـا بـرعکس، وجود یک هویت شخصی ضعیف یا نااستوار بیشتر باشد امتزاج عاطفی بیشتری میان خویشتن بادیگران وجود خـواهد داشـت.افرادی که بیشترین امتزاج را بین افکار و احساساتشان دارند چون قادر به تفکیک افکار از احـساسات نـیستند در تـفکیک خویش از سایرین نیز مشکل دارند و بسادگی در عواطف حاکم یا جاری خانواده حل میشوند و ضعیفترین کـارکرد را دارند. هرچه امتزاج خانواده هستهای بیشتر باشد احتمال اضطراب و بیثباتی بیشتر خواهد بـود و تمایل خانواده برای یـافتن راه حـل از طریق جنگ و نزاع، فاصله گیری، کارکرد مختل یا ضعیف شده یکی از همسران یا احساس نگرانی کل خانواده راجع به یکی از فرزندان بیشتر خواهد شد. سه الگوی بیمارگون محتمل در خانوده هستهای کـه محصول امتزاج شدید بین زوجین است عبارتند از: بیماری جسمی یا عاطفی در یکی از همسران، تعارض زناشویی آشکار، مزمن و حل نشدهای که در طی آن دورههایی ازفاصله گیری مفرط و صمیمیت عاطفی مفرط رخ می دهد، آشـفتگی روانـی در یکی از فرزندان و فرافکنی مشکل به آنها. هرچه سطح امتزاج زوجین بیشتر باشد، احتمال وقوع این الگو بیشتر خواهد بود (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
نظریه دلبستگی
طبق نظریه دلبستگی، افراد هنگام برقراری رابطه نزدیک و صمیمانه یـکی از ایـن سه سبک دلبستگی را میپذیرند: ایمن، اجتنابی، و مضطرب دو سوگرا. سبک دلبستگی ایمن با میل به قدردانی، توجه و فدا کردن خود بخاطر افراد نزدیک و مهم ارتباط دارد. سبک دلبستگی اجتنابی با فقدان دلبـستگی و عـلاقه نسبت به افراد مهم و نزدیک همراه است. افراد با دلبستگی مضطرب دو سواگرا در روابط صمیمانه خود احساس نا امنی و حسادت میکنند(کلینکه، ترجمه محمدخانی، 1392). بر اساس این نظریه، تنش در روابط با عـدم امـنیت دلبـستگی ارتباط دارد هنگامی که امنیت دلبـستگی مـورد تـهدید قرار میگیرد، عصبانیت اولین پاسخ است. این عصبانیت اعتراضی در مقابل از دست دادن دلبستگی ایمن است. اگر چنین اعتراضی منجر به پاسخدهی نـشود مـمکن اسـت با ناامیدی و فشار توأم شود و بصورت یک اسـتراتژی مـزمن برای کسب و حفظ الگو دلبستگی درآید. قدم بعدی، کندوکاو و جستجو است که بعدا منجر به افسردگی و ناامیدی میشود. اگر همه ایـن اقـدامات شـکست بخورد، رابطه دچار مشکل می شود، غمانگیز شده و جدایی رخ مـیدهد. پاسخهای خشن در روابط با وحشت از دلبستگی مرتبطاند که در آن زوجها عدم امنیت خود را با اعمال کنترل و بدرفتاری نسبت بـه هـمسر خود تـنظیم میکند. رخدادهای تروماتیک یا آسیبزایی که به پیوند بین زوجین صدمه مـی زنـند و اگر برطرف نشوند باعث نگهداری چرخههای منفی و ناامنی در دلبستگی میشوند، از جمله آسیبهای دلبستگیاند. این رخدادها هنگامی اتـفاق مـیافتند کـه یک زوج نمیتواند در لحظه نیاز فوری به دیگری پاسخ دهد. رخدادهای منفی مـربوط بـه دلبـستگی، مخصوصا ترک کردنها و خیانتها، اغلب باعث وارد آمدن آسیب همیشگی به روابط نزدیک میشوند (جـانسون و دنـتون، 2002؛ به نقل از احمدی و همکاران، 1385).
مدلهای ارزیـابی آسیبشناسی زندگی زناشویی
در مورد ارزیابی و بررسی آسیبهای زندگی زناشویی، مدلهای مختلفی وجود دارد که عبادتند از:
مدل مـک مـستر
الگوی مک مستر در مورد ارزیابی عملکرد خانواده، بر رویکرد سیستمی استوار است که در آن ساختار، چگونگی سازمان دهی و الگوهای تبادلی خانواده مورد بررسی قرار می گیرد. اصول بنیادین این الگو عبارتست از: ارتباط بین بخش ها و اجزای خانواده با یکدیگر، قابل درک نبودن یک جز جدای از سایر اجزای خانواده، نقش مهم ساختار و الگوهای تعاملی خانواده در تعیین و شکل دهی رفتار اعضای خانواده و این که کارکرد خانواده چیزی است بیش از از کارکرد مجموع اجزای آن. الگوی مک مستر، عملکرد خانواده را در سه دسته وظایف بنیادی (شامل موارد فطری و ذاتی چون تدارک غذا و سرپناه، مهرورزی، عاطفه و ...)، وظایف رشدی (شامل مسائل مربوط به رشد فردی چون نوزادی، کودکی و ... و مسائل مربوط به مراحل خانواده چون ازدواج اول، اولین بارداری، تولد اولین فرزند) و رویدادهای مخاطره آمیز (شامل بحران های مربوط به بیماری، تصادف ، بیکاری و ...) دسته بندی می نماید(اپشتاین، بیشاپ و لوین، 1978).
طبق الگوی مک مستر، ابعاد مهم عملکرد خانواده، عبارتند از (اپشتاین و همکاران، 2003؛ به نقل از یوسفی، 1391):
حل مسئله: مشکل خانوادگي بستگي به عنوان يک امر مهم تـوانايي عـملکردي و تـماميت خانواده را تهديد ميکند که در آن صورت خانواده در حل مشکل ناتوان ميشوند. خـانواده گـاهي مـشکلاتشان مداوم است که در اين صورت آنها احساس تهديد نميکنند، در اين موارد ميزان مشکلات به حدي اسـت کـه خـانواده براي حل مشکلات اقدام نميکنند. مشکلات خانوادگي ميتواند به دو دسته تقسيم شود: ابزاري و عـاطفي. مـشکلات ابزاري جدي و مانيکي هستند، مثل مشکلات پول، غذا، پوشاک، خانه و حمل و نقل ميباشد. مـشکلات عـاطفي مـثل نگراني، عصبانيت يا افسردگي ميباشد. خانوادهها با مشکلات ابزاري نسبتاً بهتر از مشکلات عاطفي برخورد مـيکنند و مـشکلات عاطفي اساساً ماهيت و ريشه در مشکلات ابزاري دارند. به هر صورت خانوادهها با مـشکلات عـاطفي مـمکن است با مشکلات ابزاري مواجه شوند.
ارتباطات: ارتباط به عنوان تغيير و تبادل اطلاعات ميان اعـضاء خـانواده تعريف شده است. در مورد ارتباط دو حيطه عمده وجود دارد که شامل: ارتباط عـاطفي و غـير کـلامي ميباشد. ارتباط عاطفي به طور ويژه شامل رفتار کلامي ميباشد، ما خود را در ارتباط کلامي تقريباً در مـواردي کـه ابـهام وجود دارد، محدود ميکنيم. در هر دو حيطه ما کيفيت و دوام هر دو ارتباط را ارزيابي ميکنيم. ارتـباط يک پيوستار از وضوح و روشني تا ابهام و تاريکي را در بر ميگيرد. معمولاً پيام از حالت روشن به حالت غير روشن، نـقابدار، گـنگ و نامفهوم حرکت ميکند، يک پيام روشن داراي وضوح، انسجام است و همسان با اطلاعات مـخاطب اسـت. طبق این مدل چهار سبک ارتباط روشـن و مـستقيم، روشـن و غير مستقيم، مبهم و مستقيم و مبهم و غير مـستقيم وجـود دارد.
نقشها: نقشهاي خانوادگي شامل الگوهاي تکراري رفتار و عملکرد اعضاء يا کل خانواده ميباشد. ارزيابـي خـانواده از لحاظ ابعاد نقشي شامل ارزيابـي چـگونگي عملکرد اعـضاءخانوادگي مـيباشد کـه تکميلکننده يکديگر هستند. اين نقشها شامل پنـج گـروه الف: بخش منابع: مثل پول، غذا، لباس و سرپناه، ب: پرورش و حمايت مثل راحتي، گرمي، اعتماد و حـمايت، ج: رشـد شخصي: مثل رشد فيزيکي، عاطفي، آمـوزشي، رشد اجتماعي کودکان، حـرفه، شـغل، روانشناسي و رشد اجتماعي، د: نگهداري و مـديريت سـيستم خانوادگي: مثل عملکردهاي تصميمگيري، مرزها و عضويت، عملکردهاي کنترل رفتار، امور مالي، ن: خشنودي جـنسي بـزرگسالان: مثل رضايت زناشويي در واکنشهاي زوجـين مـيباشد.
واکـنشهاي عاطفي: واکنشهاي عـاطفي عـبارت است از: توانايي پاسخ بـه مـجموعهاي يا دامنهاي از محرکها با کيفيت و فراواني مناسب ميباشد، دو دسته از عواطف قابل شناسايي هستند: یکی هـيجانات آرام: مـثل عواطف، گرمي، تمايل، عشق، شادي، لذت، دلداري. دیـگری هـيجانات ناخوشايند (فـوري): عـصبانيت، تـرس، اضطراب، نگراني، نااميدي و افـسردگي. براي ارزيابي واکنشهاي عاطفي خانواده، ضروريست ظرفيت فردي هر يك از اعضاء خانواده در زمينهي تجربهشان در چارچوب اين عـواطف ارزيابـي شود و عواطفي که آنها در موقعيتهاي مـختلف تـجربه نـمودهاند، ارزيابـي شـود.
آميزش (درگيري) عـاطفی: آمـيزش عاطفي را به عنوان مجموعهاي از فعاليتهاي اعضاء خانواده تعريف ميکنند که آن را در علائق، ارزشها و ديگر فعاليتها و اقدامات نـشان مـيدهند، مـا میبینیم که افراد چگونه و به چه طـريقي، عـلائق و خـواستههايشان را بـا ديگـران در مـيان ميگذارند، آميزش عاطفي داراي دامنهاي از عدم وجود آميزش عاطفي(هيچ علاقه يا مراودهاي نشان داده نميشود يا تجربه نميشود) تا بينهايت آميزش عاطفي ميباشد که سلامتي در وسط اين طيف قرار دارد.
کنترل رفـتار: کنترل رفتار را ميتوان به عنوان روشي از معيارهاي خانواده تلقي كرد كه براي مهار رفتار اعضايش به كار ميرود. مثل خطر فيزيکي، نيازهاي بيولوژيکي و انگيزشي مثل خوردن، خوابيدن، غريزه، امور جنسي و پرخاشگري، رفتار اجـتماعي کـه رفتار درون و بيرون خانواده را شامل ميشود. چهار سبک براي کنترل رفتار وجود دارد: کنترل سختگيرانه، کنترل منعطف، کنترل با عدم مداخله و کنترل بينظم و هرج و مرج.
تمام خانواده های دارای عملکرد ضعیف، در زمینه ی موضوعات عاطفی مشکل داشته و اغلب از طی فرایند حل مساله عاجزند، در این خانواده ها، ارتباطات نادیده گرفته شده و یا فاقد صلاحیت است، تخصیص و پاسخدهی نقش، مشخص و واضح نیست، گستره ی واکنش های هیجانی، محدود بوده، کمیت و کیفیت این واکنش ها، متناسب با بافت و محیط، غیر عادی است، در عین حال، اعضای خانواده به یکدیگر علاقه ای نداشته و در مورد یکدیگر، اقدام به سرمایه گذاری عاطفی نمی کنند، آنچه مینوچین از آن تحت عنوان خانواده های گسسته نام می برد ( زهرا کار و جعفری، 1389).
مدل فرآیند کارکرد خانواده
این مدل نیز کارکرد خانواده را در طول شـش بـعد بررسی میکند که همه آنها جز یکی، شبیه طبقات مدل فوق است.این ابـعاد عـبارتند از:1-انـجام وظیفه 2 -ایفای نقش 3-ارتباط (ابزار عاطفی)4-دخالت عاطفی 5-کنترل 6-ارزشها و هنجارها.
بر اساس این رو مدل، چند مشکل شـایع خـانودگی مطرح میشود که عبارتند از: مشکلات انجام وظیفه، مشکلات ارتباط، مشکلات نقش، مـشکلات کـنترل رفـتار، مشکلات ساختاری شامل مشکلات مرزبندی و کنش ضعیف نظامهای فرعی و مشکلات نظامهای خارجی (باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
مدل بـرادبوری
مدلی از عـملکرد زنـاشویی ارائه شده است که بصورت یک پژوهش طولی در مورد ازدواج است. در این پژوهش 200 مـتغیر مـختلف تعیین کننده کیفیت ازدواج و ثبات زناشویی و حدود 900 نتیجه بررسی شدهاند که همگی را میتوان به 3 دسته کـه در بـردارنده چهار زمینه بنیادی ازدواج هستند تقسیم نمود.
یک دسته از متغیرها در بردارنده فرایندهای تطابقی، یا روشـهایی کـه افراد و زوج ها با اختلاف عقاید و مشکلات فـردی یـا زنـاشویی کنار میآیند. در پژوهشهای این زمینه بر رفـتارهای قـابل مشاهدهای تأکید شده است که همسران هنگام حل مشکلات زناشویی نسبت بهم دارنـد و نـیز شناختهایی که پس از این رفتارها ایـجاد مـیشوند. اکثر این پژوهـشها تـوسط مـدل رفتاری یا مدل یادگیری اجتماعی هـدایت مـیشوند. یعنی اینکه زوجها چگونه باهم رفتار میکنند و چگونه به یکدیگر پاسخ میدهند و واکـنشهای آنـها به این پاسخها، همگی بر کـیفیت و ثبات ازدواج اثر میگذارند.
مجموعه دوم متغیرها مـربوط بـه رخدادهای تنش زایا گذرهای تـحولی، شـرایط، حوادث و موقعیتهای مزمن یا حاد میشود که زوجها با آنها روبرو میشوند. مطالعات مـربوط بـه این متغیرها بر این مـوضوع تـأکید مـیکند که چطور حـوادث و شـرایط محیطی که زوج هـا بـا آن روبرو میشوند بر کیفیت و ثبات ازدواج تأثیر میگذارد. ریشه بررسی این دسته از متغیرها در نظریه بحران اسـت کـه چگونگی اثر بحرانها بر ثبات زنـاشویی میپردازد.
دسته سـوم عبارتند از آسـیبپذیریهای پایـدار یـا عوامل جمعیتی، تاریخی، شـخصیتی یا تجربی پایدار که افراد با خود وارد ازدواج میکنند تحقیقات در این زمینه مشخص کرده است کـه کـیفیت و ثبات ازدواج ممکن است تحت تـأثیر طـیفی از مـتغیرهایی قـرار گـیرد که در طول ازدواج زیـاد تـغییر نمیکند. بعنوان نمونه، یک ویژگی پایداری که ازدواج را تحت تأثیر قرار میدهد شامل سبک صمیمیت همسران در روابط بـزرگسالی اسـت. با ایـن فرض که تجربیات اولیه افراد در روابط نـزدیک، مـاهیت و چـگونگی روابـط بـعدی آنـها در بزرگسالی را تشکیل میدهد. متغیرهای دیگر در این مورد عبارتند از: تجربات آموزشی، موفقیتها، تعاملات با همکلاسیها، سابقه زناشویی، نمو جنسی، سابقه پزشکی، تجربیات خانواده اصلی یعنی جدایی و طلاق والدین، تـعارض خانواده، روابط همشیرها تنگناهای مالی و نیز نوروتیک بودن که به معنای گزارش کردن تنش، ناراحتی و نارضایتی در طول زمان صرف نظر از شرایط، حتی بدون وجود یک منبع آشکار تنشزا است.
بر اساس ایـن مـدل میتوان گفت فرآیندهای تطابقی احتمالا بیشترین تأثیر مستقیم را بر کیفیت زناشویی دارند، به نوبه خود باعث ثبات یا عدم ثبات ازدواج میشوند. این فرایندها، بعنوان متغیری که در کیفیت زنـاشویی نـقش اصلی دارد، ممکن است عملکرد رخدادهای تنشزایی باشد که زوجین با آن روبرو میشوند.در واقع با فرض مساوی بودن همه شرایط، کیفیت تطابق برای تـنشهای شـدید ضعیفتر عمل میکند و اثر کـمتری دارد و حـوادث تنشرا احتمالا تشدید میشوند، آنچه در اینجا چالش برانگیز است، چگونگی سازگاری زوجین است، چون توانایی افراد با پیشینهها و شخصیتهای مختلف برای کنار آمدن بـا اخـتلاف عقاید و مشکلات زناشویی یـا انـتقالی با هم متفاوت است. بطور کلی ازدواج به سطح بالایی از تطابق یا مدارا نیاز دارد. زوجین باید علیرغم هر گونه انتظاراتی که از گذشته با خود حمل کرده اند با تفاوتهای فردی یـکدیگر خـوگرفته و محدودیتهای یکدیگر رابپذیرند. افرادی که در خانواده اصلیشان مورد آسیب یا بد رفتاری قرار گرفتهاند، در زندگی زناشویی خود به الگوهای مخرب رفتاری روی میآورند. چناچه میزان تطابق زوجین به حد کافی نباشد، هیچ یـک از زوجـین در بیان احـساسات خود احساس امنیت نکرده و اعتمادی در بین نخواهد ماند(فورمن، 2002؛ به نقل از احمدی و همکاران، 1385)
طرح سه محوری تسنگ و مک درموت
طرح سه محوری تسنگ ومک درمـوت، یک طبقهبندی سه محوری از خانوادههای مشکلدار ارائه داده است. محور این طرح تعیین سـه طـبقه از مـشکلات بود: مشکلات رشدی خانواده، مشکلات نظام خانواده، مشکلات گروه خانواده. مشکلات رشدی خانواده مسائلی از قبیل اشکال در تحقق رابطه زناشویی رضـایتآمیز، اشـکال در فرزندآوری و فرزندپروری، مشکلات تفرد و جدایی و اشکال در گردهمایی خانواده و نیز مشکلات مربوط به خـانواده گـسیخته، خـانواده والد، خانواده باز ساخته و بیثبات مزمن را در بر میگیرد. مشکلات نظام خانواده، اشکلاتی در مورد نظامهای فرعی زن و شوهری، والد-کـودک و فرزندان را شامل میشود. مشکلات گروه خانواده اختلالات کنشی-ساختاری و مشکلات سازگاری اجتماعی را در برمیگیرد(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
مدل السون
در مـدل چند مختصاتی السون و هـمکارانش، ابـعاد همبستگی و انطباقپذیری مشخص شدهاند. بعد انطباقپذیری از پایین به بالا در مقولههایی بصورت الف)خشک، ب)با ساختار، ج)انعطافپذیر، د)هرج و مرج گونه مشخص میشوند. مقولههای با ساختار و انعطافپذیر دو سطح ملایم عملکرد هستند. بعد همبستگی در چهار سطح الف)گسسته، ب)جدا شده، ج) متصلد)بهم تنیده مشخص میشوند. فرض بر آن است که سطوح بالای بهم تنیدگی یا سطوح پایین همبستگی در شکل گسستگی ممکن است برای خانوادههایی که آشکارا در هر دو بعد، همبستگی و انطباقپذیری خیلی بـالا یـا خیلی پایین دارند ناکارساز به نظر میرسند(مینارد و السون، 1987؛ به نقل از گلادینگ، ترجمه بهاری و همکاران، 1390).
مدل بیورز
مدل بیورز دارای دو محور است: یکی مربوط به کیفیت سبک تعامل خانواده که تحت عنوان گرایشی به مـرکز، آمـیخته و گریز از مرکز طبقهبندی میشود و دیگری پیوستار گرمسیری(انعطاف و انطباق) نامیده میشود که ساختار، اطلاعات موجود و انعطافپذیری انطباقی نظام خانواده را در بر میگیرد و مربوط به میزان کارآیی خانواده است. و بر همین اساس خـانوادهها بـه پنج دسته تقسیم میشوند: خانوادههای با عملکرد شدیدا مختل، خانواده های مرزی، خانوادههای متوسط، خانوادههای باکفایت یا مناسب و خانوادههای باعملکرد بهینه(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). از طرف دیگر کرانهها در سبک نامرکزگرا یا مرکزگرا تـعامل خـانوده بـعنوان سبک زندگی احتمال دارد که مـوجب عـملکرد خـانوادگی ضعیف شوند. خانوادههای دارای سبک مرکزگرا اعضایی دارند که رضایت از رابطهشان را بصورت آمدن به درون خانواده میبیند. آنها تمایل دارند بچههایی را پرورش دهند که خـانواده از آنـها سـفت و سخت مراقبت میکند بطوری که مستعد رفتار ضـد اجـتماعی، غیر مسئولانه و خودمحورانه هستند و انواع خاص نشانههای مرضی را در نوجوانی نشان می دهند. مشخصه خانوادههای دارای سبک گریز از مرکز، تمایل به بـیرون رانـدن اعـضا و دیدن رضایت از رابطهشان بصورت بیرون آمدن از خانواده میباشد. احتمال دارد آنها بـچههایی را تربیت کنند که از نظر اجتماعی منزوی، درهم ریخته یا کنارهگیر باشند گلادینگ، ترجمه بهاری و همکاران، 1390).
منابع فارسی
احمدی، سید احمد؛ رحمت الهی، فرحناز؛ فاتحی زاده، مریم. (1385). آسیب شناسی زندگی زناشویی. تازه های رواندرمانی، شماره 41 و 42: 26-8.
اسدی، حسن. (1381). بررسی پاره ای از عوامل موثر فردی-اجتماعی بر سازگاری زناشویی. مجله علوم انسانی دانشگاه سیستان و بلوچستان، شماره 7: 29-7.
بارکر، فلیپ.(بی تا). خانوادهدرمانی پایه. ترجمه محسن دهقانی و زهره دهقانی(1388). تهران: رشد.
بک، آرون. (بی تا). عـشق هـرگز کافی نیست. ترجمه مهدی قراچهداغی(1392).تهران: آسیم.
به پژوه، احمد. (1394). ازدواج موفق و خانواده سالم، چگونه؟ تهران: انجمن اولیا و مربیان.
خدایاری فرد، محمد. (1385). بررسی عوامل موثر بر سازگاری اجتماعی دانشجویان شاهد و غیر شاهد. طرح پژوهشی موسسه روان شناسی و علوم تربیتی، دانشگاه تهران.
دژکام، محمد رضا. (1388). روان شناسی ازدواج. تهران: منشاء دانش.
زهرا کار، کیانوش و جعفری، فروغ. (1389). مشاوره ی خانواده (مفاهیم، تاریخچه، فرآیند و نظریه ها). چاپ اول، تهران: ارسباران.
ساپینگتون، ای. (۱۹۹۰). بهداشت روانی. ترجمه حسین شاهی بروانی(1384). تهران. انتشارات روان.
شارف، ر، اس.(بی تا). نظریههی رواندرمانی و مشاوره. ترجمه مهرداد فیروزبخت(1390).تهران:رسا.
شعاری نژاد، علیاکبر. (۱۳91). فرهنگ توصیفی علوم رفتاری/شناختی، تهران ، انتشارات امیرکبیر.
کلینکه، کریس، ال.(1383).مهارتهای زندگی.ترجمه شهرام محمدخانی(1392)، تهران:اسپند هنر
گاتمن، جان. (بی تا). انتخاب با شماست (ازدواج خوب، ازدواج بد). ترجمه مهدی قراچه داغی(1378). تهران: رایین.
گلادینگ، ساموئل.(بی تا).خانوادهدرمانی. ترجمه فر شاد بهاری، بدری السادات بهرامی، سوسن سیف و مصطفی تبریزی (1390)، تـهران: تزکیه.
گلدنبرگ، ایرنه و گلدنبرگ، هربرت. (2000). خانواده درمانی. ترجمه حسین شاهی برواتی و سیامک نقش بندی(1392). چاپ سیزدهم، تهران: نشر روان.
مومن زاده، فرید ؛ مظاهری، محمد علی؛ حیدری، محمود. (1384). ارتباط تفکرات غیر منطقی و الگوهای دلبستگی با سازگاری زناشویی. فصلنامه خانواده پژوهی، 1 (4): 318-277.
نظری، علی محمد. (1393). مبانی زوج درمانی و خانواده درمانی. چاپ سی یکم، تهران: علم.
وظیفه شناس، حمید. (1380). مقایسه عزت نفس، سازگاری اجتماعی و هوش دانش آموزان دارای پدر با دانش آموزان فاقد پدر دختر و پسر، پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه تهران.
الیس، آ، سـیجل، جـی، ال، پیجر، ر، جی، دایباتیا، وی، جی و گیزپ، آر، دای.( بی تا). زوج درمانی. ترجمه جواد، صالحیفدردی و امیر امین یزدی(1375). تهران: میثاق.
یوسفی، ناصر. (1391). بررسی شاخص های روان سنجی مقیاس های شیوه سنجش خانوادگی مک مستر (FAD). اندازه گیری تربیتی، دوره 3، شماره7: 112-83.
منابع لاتین
Bali, A., Dhingra, R., & Baru, A. (2010). Marital adjustment of childless couples. Journal of Social Science, 24(1), 73-76.
Baucom, D. H., Epstein, N. B., Sayer, T., Sher, t. (1989). The role of cognitions in marital relationships: definitional, methodological, and conceptual issues.J Consult Clin Psychol;57(1):31-8.
Broman, C.L. (2005). Marital quality in black and white marriages. Journal of Family Issues, 26(4), 431-441.
Epstein, N. B., Bishop, D. S. & Levin, S.,(1978).The McMaster Modelof Family Functioning. Journal of Marital and Family Therapy.4(4):19–31.
Epstein, N. B., Chen, F., Beyder-Kamjou, I. (2005). Relationship standards and marital satisfaction in Chinese and American couples. J Marital Fam Ther.;31(1):59-74.
Fisk, S. T.,& Taylor, S. E. (1991). Social cognition (2nd Ed) new York: Mc Graw-Hill.
Gong, M. (2000). Does status inconsistency matter for marital quality? Journal of Family Issues, 28(12), 152-161.
Greef, A. P. (2000). Characteristics of families that function well. Journal of Family Psychology, 21, 948-963.
Halford, W.K., Lizzio, A., Wilson, K.L., & Occhipinti, S. (2007). Does working at your marriage help? Couple relationship, self-regulation and satisfaction in the first 4 years of marriage. Journal of Family Psychology, 21(2), 185-194.
Huston,T.L., & Melz, H. (2004). The case for (promoting) marriage: The devil is in the details. Journal of Marriage and Family, 66(4), 943-958.
Schumacher, J.A., Leonard,K,E.(2005). Husbands and wives marital adjustment verbal aggression and physical aggression as longitudinal predictor of physical aggression in early marriage. Journal of counseling and clinical psychology, 73(1), 28.
Spanier, G., & Cole, C. (1976). Toward clarification and investigation of marital adjustment. International Journal of Sociology of the Family, 6, 121-146.