پیشینه و مبانی نظری تحقیق تعهد زناشویی و صمیمیت زناشویی (docx) 120 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 120 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مقدمه
2-1 قسمت اول: تعهد زناشويي
2-1-1 ماهيت و مفهوم تعهد زناشويي
2-1-2 ابعاد تعهد زناشويي
2-1-2-1 تعهد شخصي
2-1-2-2 تعهد اخلاقي
2-1-2-3 تعهد ساختاري
2-1-3 عوامل مؤثر بر تعهد زناشويي
2-1-4 نظريهها و مدلهاي مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-1 نظريهها و مدلهاي خاص مرتبط با تعهد زناشويي
جدول (2-2): انواع عشق بر اساس ترکيب مؤلفههاي عشق استرنبرگ
2-1-4-1-2 مدل سرمايهگذاري رسبالت
2-1-4-2 نظريهها و مدلهاي عام مرتبط با تعهد زناشويي
2-2 قسمت دوم: صميميت زناشويي
2-2-2 مؤلفه¬هاي صميميت
2-2-6 هفت مرحله صميميت
2-2-7 عوامل مؤثر بر صميميت
2-3 قسمت سوم: نگرشها و انتظارات جنسي
2-3-1 تاريخچه نگرش نسبت به تمايلات و رفتارهاي جنسي انسان
2-3-2 نظريات روان¬شناسان و روان¬پزشکان مشهور در مورد انگيزه جنسي انسان
2-3-3 عوامل رواني جنسي
2-3-4 انتظارات زناشويي
2-3-6 انتظارات غيرواقعبينانه، انتظارات واقعبينانه
2-3-7 تأثير انتظارات مثبت در زندگي زناشويي
2-3-8 انتظارات مثبت زناشويي و عملكرد روابط
2-3-9 شرايط تأييد انتظارات
2-3-10 اسنادهاي مثبت و منفي
2-3-11 نگرشهاي زناشويي
2-3-12 عوامل موثر بر نگرشهاي زناشويي
2-3-13 تعريف آموزش جنسي
2-3-14 عوامل موثر بر رفتار جنسي
2-3-15 مفهوم تربيت جنسي
2-3-16 اهداف تربيت جنسي
2-4 قسمت چهارم: پيشينهي پژوهش
2-4-1 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در خارج از كشور
2-4-2 پژوهشهاي مرتبط با صميميت زناشويي در خارج كشور
2-4-3 پژوهشهاي مرتبط با نگرشها و انتظارات جنسي در خارج كشور
2-4-4 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در داخل كشور
2-4-5 پژوهشهاي مرتبط با صميميت زناشويي داخل كشور
2-4-6 پژوهشهاي مرتبط با نگرشها و انتظارات جنسي زوجين در داخل كشور
2-5 نتيجهگيري فصل دوم
منابع فارسي
منابع غيرفارسي
مقدمه
در اين فصل مباحث نظري مربوط به تعهد زناشويي، ابعاد تعهد زناشويي، نظريههاي مرتبط با تعهد زناشويي، صميميت زناشويي، ابعاد صميمت زناشويي، مراحل صميمت، نظريهها و مدلهاي مرتبط با صميمت زناشويي، تاريخچه نگرش نسبت به تمايلات و رفتارهاي جنسي انسان، انتظارات زناشويي، نظريههاي مرتبط با انتظارات زناشويي، آموزش و تربيت جنسي و سپس تحقيقات مرتبط با موضوع پژوهش ارائه ميشود.
2-1 قسمت اول: تعهد زناشويي
2-1-1 ماهيت و مفهوم تعهد زناشويي
مفهوم «تعهد زناشويي» که در گذشته گاهي به عنوان يک موضوع جالب مطرح بود، اخيراً در همه حوزههاي مطالعاتي خانواده و ازدواج، توجه زيادي به آن معطوف گرديده است. فقدان تعاريف دقيق، مقياسها و روشهاي ارزيابي شفاف و مدلهاي نظري جامع، پراکندگي در برداشت و ادراک از مفهوم تعهد در ازدواج را موجب شده است. براين اساس، نه تنها تعداد مطالعاتي که مستقيماً در ارتباط با تعهد زناشويي و ابعاد آن ميباشد، به طور قابل ملاحظهاي افزايش يافته، بلکه در اغلب مطالعاتي که تأکيد اصلي آنها بر تعهد زناشويي نبوده نيز به عنوان يک متغير مهم در حفظ و تداوم زندگي زناشويي مد نظر قرار گرفته است. هارمون (2005)، آماتو (2004) معتقد است که تعهد زناشويي به اين معني است که زوجين تا چه حد براي روابط زناشويي خود ارزش قائل هستند و چه قدر براي حفظ و تداوم ازدواجشان انگيزه دارند. تعهد معنايش اين است که فرد همسرش را دوست ميدارد، به او وفادار است و از همسر ديگري به هر شکل و شمايل که باشد، اجتناب ميکند (کلارک، ترجمه قراچهداغي، 1388). به طور کلي، مطالعات پيرامون مفهوم تعهد در ازدواج از دهه 1990 آغاز شد و پژوهشگران از طريق ارائه مدلها و نظريههاي مختلف، به مفهوم سازي و تبيين آن پرداختند.
قديميترين مدل تعهد زناشويي توسط رسبالت (1980) تحت عنوان «مدل سرمايه گذاري» مطرح شد. مطابق با اين مدل، تعهد زوجين نسبت به يکديگر به سه فاکتور به هم مرتبط بستگي دارد. اين فاکتورها عبارتند از: رضايت از رابطه زناشويي، سرمايهگذاري در رابطه زناشويي و جايگزينهاي رابطه زناشويي. به عبارت ديگر، رسبالت معتقد است که يک همسر زماني به ازدواج خود متعهد خواهد بود که از شريکش راضي باشد، در رابطه اش سرمايه گذاريهاي زيادي انجام داده باشد و جايگزينهاي مناسب ديگري در اختيار نداشته باشد.
مک دونالد (1981) با ارائه مدل ديگري از تعهد زناشويي، آن را به دو نوع، تعهد نسبت به ازدواج و تعهد نسبت به همسر تقسيم نمود. تعهد نسبت به ازدواج، تعهد به رابطه زناشويي است، درون يک نهاد مقدس که بر اعتقادات و اصول اخلاقي مبتني ميباشد. تعهد نسبت به همسر، تعهد به يک فرد خاص به عنوان شريک رابطه زناشويي است که اين نوع تعهد بر فداکاري و از خود گذشتگي شخصي مبتني ميباشد.
کوئين (1982) از طريق مصاحبههاي طولاني مدتي که با صدها زوج انجام داد، توانست يک مدل سه وجهي از تعهد زناشويي ارائه نمايد که عبارتند از: ضمانت (قول دادن به همسر)، فداکاري (ازخودگذشتگي براي همسر) و وابستگي (احساس اجباربراي تدوام رابطه).
استرنبرگ (1984، 1986، 1988، 1997) نظريه مثلث عشق را ارائه نمود. مطابق با اين نظريه، تعهد زناشويي به عنوان يکي از مؤلفههاي سه گانه عشق، در رأس سمت راست مثلث مطرح شده است و به تصميمگيري زوجين در مورد اقامت كردن و در كنار همديگر بودن اشاره دارد كه در شكل كوتاه مدت، رابطه با يك شريك معين و در شكل بلند مدت، عاملي براي حفظ تداوم و بقاي روابط عاشقانه ميباشد (به نقل از قمراني و عباسي موليد، 1387). اسونسون و تراهاگ (1985) بيان داشتند که براي تداوم زندگي زناشويي دو نوع تعهد لازم است: تعهد ذاتي و تعهد ابزاري. تعهد ذاتي يا شخصي به عوامل دروني تداوم بخش در رابطه زناشويي اطلاق ميشود، در حالي که تعهد ابزاري به عوامل و فاکتورهاي بيروني که باعث تداوم ازدواج ميشوند، اشاره دارد.
گالتز و لارسون (1989) از طريق تحليل فاکتورهاي تأثير گذار برتعهد زناشويي، دو نوع تعهد را شناسايي و مطرح کردند. اولين نوع تعهد، تعهد شخصي است که به دليل وجود جذابيت رابطه و همسر به تداوم رابطه مشترک کمک ميکند و دومين نوع تعهد، تعهد ساختاري است که بدون توجه به عوامل شخصي ودروني بلکه به دلايل بيروني و فرا فردي باعث تداوم ازدواج ميشود. آرتيگا (1991) از نتايج بدست آمده طي بررسيهاي سالهاي آغازين ازدواج استفاده نمود و توانست با تحليل اين نتايج، سه نوع تعهد را در روابط زناشويي شناسايي نمايد. اين سه نوع تعهد تحت عناوين، تعهد بين فردي (عشق و علاقه به تداوم رابطه)، تعهد شخصي (اعتقادات و تقيدات اخلاقي به حفظ رابطه) و تعهد اجتماعي (محدوديتها و موانع موجود براي ترک رابطه) مطرح شده است (به نقل از استرچمن و گابل، 2006).
جانسون (1973، 1982، 1991، 1999) مدل جامعي را ارائه نمود كه در آن تعهد زناشويي به صورت سه نوع مستقل، تعهد شخصي، تعهد اخلاقي و تعهد ساختاري مطرح شده است. تعهد شخصي به معني علاقه و تمايل فرد براي تداوم رابطه زناشويي است. تعهد اخلاقي بيانگر وفاداري اخلاقي فرد به تداوم رابطه است وتعهد ساختاري نيز به موانع و محدوديتهاي موجود در ترك يك رابطه و احساس اجبار به تداوم آن رابطه اشاره دارد.
استنلي و مارکمن (1992) در يک تلاش جهت توسعه يک مدل معتبر از تعهد زناشويي، آن را مشتمل بر دو مؤلفه دانستند: از خود گذشتگي و فداكاري براي همسر و ناتواني در ترک رابطه زناشويي. کايزر (1993) نيز در يک پژوهش، تعهد زناشويي را به دو نوع تعهد نسبت به همسر و تعهد نهادي تقسيم نمود. مطابق با اين مدل، تعهد نسبت به همسر باعث ميشود که فرد در ازدواجش، سطح بالايي از عشق و رضايت را حفظ نمايد، در حاليکه تعهد نهادي بيانگر اين است که فرد علي رغم بي علاقگي به همسر، وانمود ميکند که همسرش را دوست دارد و صرفاً به دلايل ديگري به ازدواجش متعهد است.
کاسلو و رابينسون (1996) نيز مشابه با برخي از محققان، تعهد زناشويي را به دو نوع، تعهد نهادي و تعهد فداکاري شخصي تقسيم نمودند. ليدون و کوليجيو (1997) در يک بررسي براي مفهوم سازي تعهد زناشويي، دو نوع تعهد را مطرح کردند: تعهد مشتاق و تعهد اخلاقي. تعهد مشتاق اينگونه تعريف شده است: علاقه و اشتياق به حفظ رابطه زناشويي، لذت بردن از رابطه، احساس آرامش در زندگي مشترک و پذيرش مسئوليت براي حفظ و تداوم آن. همچنين، تعهد اخلاقي نيز در مدل آنها به اين صورت تعريف شده است: مجموعهاي از اعتقادات و ارزشهاي شخصي که به تبعيت از آنها فرد خود را ملزم ميداند تا به همسر و ازدواجش پايبند بماند که احساساتي پيرامون دلبستگي، وفاداري و وظيفهشناسي را شامل ميشود (به نقل از استرچمن و گابل، 2006).
آدامز و جونز (1997) در يک تلاش براي ارائه يک مدل جامع از تعهد زناشويي، کليه مدلهاي موجود را مورد مطالعه قرار دادند. مدل پيشنهادي آنها توانست در آن زمان کليه مدلهاي موجود را تحت پوشش قرار دهد. مطابق با اين مدل، تعهد زناشويي مشتمل بر سه بعد: تعهد نسبت به همسر (جاذبه زناشويي)، تعهد نسبت به ازدواج (التزام اخلاقي) و محدوديت اجتماعي (احساس به دام افتادگي) است. تعهد نسبت به همسر شامل عشق، رضايت، فداكاري و سرسپردگي ميباشد. تعهد نسبت به ازدواج به مسئوليتپذيري زوجين براي حفظ ازدواج و احترام به آن گفته ميشود. محدوديت اجتماعي نيز به پيامدهاي عاطفي، مالي و اجتماعي خاتمه دادن به روابط زناشويي اشاره دارد.
استرچمن و گابل (2006) با تحليل و بررسي مدلهاي مختلف تعهد زناشويي، توانستند مدل جديدي از تعهد زناشويي ارائه کنند. آنها در پژوهش خود دو نوع تعهد را در روابط زناشويي شناسايي و پيشنهاد کردند: تعهد گرايش (نزديکي) و تعهد اجتناب (دوري). تعهد گرايش بيانگر علاقه و تمايل فرد به حفظ و تداوم رابطه زناشويي است، در حاليکه تعهد اجتناب به تمايل فرد براي اجتناب از فسخ رابطه مشترک اشاره دارد.
به عبارت ساده تر، تعهد گرايش به امتيازات و پاداشهاي رابطه زناشويي در حال حاضر و آينده مربوط است. ولي تعهد اجتناب به پيامدهاي منفي طلاق و هزينهها و تبعات بعدي ترک رابطه زناشويي اشاره ميکند که هردو نوع تعهد مذکور با کيفيت متفاوت باعث حفظ و تداوم رابطه زناشويي زوجين ميشوند. نگاهي گذرا به مدلهاي مذکور، روشن ميسازد که اکثريت اين مدلها با يکديگر همپوشي دارند و اين مسأله توسط بسياري از محققان در پژوهشهاي مختلف مطرح شده است (آدامز و جونز، 1997، 1999؛ جونز، 2004؛ استرچمن و گابل، 2006؛ رادس، استنلي و مارکمن، 2008).
به طور کلي ميتوان گفت، حيطه تعهد زناشويي در حال حاضر با فقدان يک ديدگاه نظري جامع و منسجم روبروست و همچنان تلاش براي يکپارچه سازي مدلهاي موجود و ارائه يک مدل جديدتر ادامه دارد (آماتو، 2008).
2-1-2 ابعاد تعهد زناشويي
همانطور که قبلاً عنوان شد اکثر مدلهاي موجود پيرامون تعهد زناشويي با يکديگر همپوشي زيادي دارند. در حاليکه برخي از مدلها، يک نوع تعهد زناشويي را مطرح کردند که آن تحت تأثير چندين فاکتور قرار دارد، مدلهاي ديگر، انواع متفاوتي از تعهد زناشويي را ارائه و تبيين نموده اند (آماتو، 2008). اگر چه تاکنون در پژوهشهاي مختلف، انواع تعهد زناشويي با اسامي، مولفهها، ابعاد و طبقه بنديهاي متفاوتي مطرح شدهاند ولي همه آنها در اين عقيده اشتراک نظر دارند که تعهد زناشويي يک انگيزه براي ثبات و تداوم رابطه زناشويي است، به ويژه که اين انگيزه ريشه دارد در احساساتي که فرد علاقمند است که به ازدواجش متعهد و وفادار بماند، يا مجبور است و يا نياز دارد که به رابطه اش ادامه دهد (هارمون، 2005).
2-1-2-1 تعهد شخصي
اولين بعد تعهد زناشويي، تعهد شخصي است که تحت عناوين مختلف از جمله: تعهد جاذبه (لوينگر، 1979)، تعهد عاطفي (ناي و همکاران، 1973)، تعهد نسبت به همسر (آدامز و جونز، 1997)، تعهد مشتاق (ليدون و کوليجيو، 1997)، سطح رضايتمندي (رسبالت، 1986)، تعهد شخصي (جانسون، 1999) و تعهد گرايش (استرچمن و گابل، 2006)، توسط محققان مختلف ارائه و تبيين شده است. تعهد شخصي به معني علاقه و تمايل فرد براي تداوم رابطه زناشويي است که مبتني بر جاذبه و رضايت زناشويي است (جانسون، 1999).
ليدون و کوليجيو (1997) با ارائه مفهوم «تعهد مشتاق» اين بعد را اينگونه تعريف نمودند: علاقه و اشتياق به حفظ رابطه زناشويي، لذت بردن از رابطه، احساس آرامش در زندگي مشترک و پذيرش مسئوليت براي حفظ و تداوم آن. آدامز و جونز (1997، 1999) مفاهيمي از قبيل: عشق، رضايت، فداكاري و سرسپردگي رابه عنوان مؤلفههاي تعهد شخصي ارائه کردند.
تعهد شخصي تحت تأثير سه مؤلفه قرار دارد: 1- جذابيت همسر (عشق و علاقه به همسر)، 2- جذابيت رابطه زناشويي (علاقه و رضايت از رابطه زناشويي)، 3- هويت زناشويي (ميزان و درجهاي که مشارکت يک شريک در رابطه زناشويي به عنوان خود پنداره شخصي وي در نظر گرفته ميشود) (جانسون و همکاران، 1999).
اگر چه دو مؤلفه جذابيت همسر و جذابيت رابطه تحت شرايط زيادي با يکديگر همبستگي و همپوشي دارند ولي آشکارا اين دو متغير پديده واحد و يکساني نيستند. به عنوان مثال، اگر همسري از رابطه زناشويي سرد و خشن خود ناراضي باشد اما هنوز نسبت به شوهرش احساسات قوي عاشقانه دارد، خودش را متقاعد کرده است که اين مشکلات براي وي مسأله مهم و دشواري نيست بلکه براي وي قابل تحمل است (هين اوم، 2003). علاوه بر اين، جذابيت رابطه زناشويي ميتواند به عنوان يک کارکرد مستقل در نظر گرفته شود که تحت تأثير اقدامات هر دو زوج است يا ميتواند عمدتاً به اقدامات يکي از زوجين نسبت داده شود. (هارمون، 2005).
در رابطه با هويت زناشويي نيز نتايج تحقيقات نشان ميدهند که اين مفهوم در سالهاي اوليه ازدواج شکل ميگيرد وقتي که تعهد شخصي، زوجين را نسبت به يکديگر علاقمند و متعهد ميسازد (گانتر و اوکلاهما، 2004).
بنابراين مشارکت و تلاش فرد در رابطه زناشويي جنبه مهمي از هويت و خودپنداره شخص تلقي ميشود که بر اثر گذشت زمان تثبيت و تحکيم ميگردد (هين اوم، 2003).
ساباتلي و بارتلر (1985) در پژوهش خود دريافتند که زنان نسبت به مردان عمدتاً ميزان تعهد شخصي بيشتري را در ازدواجشان گزارش ميکنند (به نقل از ميلز، 2000). يافتههاي آدامز و جونز (1999) نيز نشان ميدهد که بعد تعهد شخصي در مقايسه با ساير ابعاد تعهد زناشويي داراي بيشترين همبستگي با رضايتمندي زناشويي است به نحوي که ميتوان رضايتمندي زناشويي را مهمترين پيشگوي تعهد شخصي نام برد (به نقل از جونز، 2004).
2-1-2-2 تعهد اخلاقي
دومين بعد تعهد زناشويي، تعهد اخلاقي است که تحت عناوين مختلف از جمله: تعهد نسبت به ازدواج (مک دونالد، 1981)، تعهد ضمانت (کوئين، 1982)، التزام اخلاقي (آدامز و جونز، 1997، 1999) و تعهد اخلاقي (ليدون و کوليجيو، 1997؛ آرتيگا، 1991؛ جانسون، 1991، 1996، 1999)، توسط محققان مختلف ارائه و تبيين شده است. بسياري از مدلهاي نظري تعهد بر اين عقيدهاند که تعهد زناشويي مبتني است بر يک احساس وفاداري اخلاقي به ازدواج و رابطه زناشويي و اين عقيده که ازدواج يک نهاد مقدس است (شيلدز، 2001). يک نهاد اجتماعي مهم که تضمين کننده مراقبت و حمايت بوده و وفاداري و پايبندي به آن ارزش شناخته ميشود (هارمون، 2005).
برخي از پژوهشگران بر اين عقيدهاند که اين بعد از تعهد به کمال اخلاقي و مذهبي افراد مربوط است. هسته مرکزي اين عقيده اين مفهوم وجود دارد که تعهد اخلاقي فرد به ازدواج و همسرش از شرافتمندي فرد که مربوط به قول و قرارهاي قبلي و همچنين اعتقادات اخلاقي و مذهبي وي است، نشأت ميگيرد (شيلدز، 2001).
به طور کلي تعهد اخلاقي تحت تأثير سه مؤلفه قرار دارد: 1- تقدس بنيان و نهاد ازدواج، 2- وفاداري به نوع رابطه زناشويي که به ارزشها و اصول اخلاقي فرد اشاره دارد و فرد ميتواند مطابق با اعتقاداتش به ازدواجش خاتمه دهد يا همچنان به آن متعهد باشد و 3- احساس دين و مرهونيت نسبت به يک همسر (هين اوم، 2003).
جانسون و همکاران (1991) در پژوهش خود دريافتند که دينداري و اعتقادات مذهبي عمدتاً با تعهد اخلاقي زوجين همبستگي بالايي دارد. به نظر ميرسد که اعتقادات مذهبي و گرايش به معنويت از طريق ارزشگذاري روي حفظ و بقاي نهاد ازدواج و همچنين از طريق فراهم سازي حمايتهاي معنوي باعث تقويت و تحکيم تعهد اخلاقي زوجين در ازدواج ميگردد (رابينسون، 1993؛ به نقل از جانسون و همکاران، 1999).
2-1-2-3 تعهد ساختاري
تعهد ساختاري به عنوان سومين بعد تعهد زناشويي در بسياري از مدلهاي نظري تحت عنوان جنبه اجبار آور تعهد زناشويي با اسامي گوناگون مطرح شده است که عبارتند از: تعهد اجبار (استنلي، 1986)، نيروهاي مانع شونده (لوينگر، 1976)، فشار بيروني (گرين، 1983)، احساس به دام افتادگي (آدامز و جونز، 1997، 1999) و تعهد ساختاري (جانسون، 1991، 1996، 1999). تعهد ساختاري در ازدواج به موانع و محدوديتهاي موجود در ترك رابطه زناشويي و احساس اجبار به تداوم آن رابطه اشاره دارد (هارمون، 2005).
در هسته مرکزي اين بعد اين عقيده وجود دارد که فاکتورهاي بيروني ازدواج اعم از فاکتورهاي خيالي يا واقعي ممکن است از فسخ رابطه زناشويي و اختتام ازدواج جلوگيري کنند حتي اگر انگيزه فرد براي اقدام به طلاق و جدايي قوي باشد (شيلدز، 2001). بر عکس تعهد شخصي، تعهد ساختاري به عنوان جنبه اجبارآور تعهد زناشويي زماني آشکار ميشود که رضايتمندي زناشويي وجود ندارد يا کاهش يافته است در اين رابطه، فرد علي رغم فقدان رضايت زناشويي همچنان تمايل دارد تا به همسر و ازدواجش متعهد بماند به دليل اجتناب از پيامدهاي طلاق که عبارتند از: نارضايتي و سرزنش خانواده، نارضايتي و سرزنش اطرافيان و دوستان، هزينههاي مراحل طلاق و از بين رفتن سرمايههايي که در ازدواج صرف شده است. علاوه بر اين موارد، زوجين ممکن است در يک ازدواج نارضايت بخش باقي بمانند به دليل نگراني در مورد فرزندانشان و آينده آنان، همچنين به خاطر اينکه شايد خودشان بعد از طلاق نتوانند يک همسر مناسب پيدا نمايند و حتي از نظر اقتصادي نيازمند ديگران باشند (شيلدز، 2001).
به نظر ميرسد تعهد ساختاري بيشتر مربوط به ازدواجهايي باشد که در آن زوجين نسبت به يکديگر تعهد شخصي پاييني دارند (هارمون، 2005). گالتز و لارسون (1989) در پژوهش خود دريافتند که اعتقادات مذهبي و رضايت از زندگي زناشويي و خانوادگي، پيشبيني کنندههاي اصلي تعهد ساختاري بودند. گالتز (1987) رابطه سن و تعهد ساختاري را مورد بررسي قرار داد. وي در پژوهش خود به اين نتيجه رسيد زوجيني که هنگام ازدواج بيشتر از 30 سال سن داشتند نسبت به زوجين زير 30 سال سن، تعهد ساختاري بيشتري را گزارش کردند (به نقل از گالتر و اوکلاهما، 2004).
2-1-3 عوامل مؤثر بر تعهد زناشويي
2-1-3-1 نگرش نسبت به ازدواج
نگرشهاي مطلوب مهمترين سرمايه در ازدواج و زندگي زناشويي هستند و درهاي مضاعف خوشبختي را براي زوجين ميگشايند. در واقع نگرشهاي افراد به ازدواج ميتواند سازنده يا مخرب باشد (اميدوار، 1386). نگرشها بر احتمال ازدواج، تعيين زمان آن و همچنين دوام و پايداري آن تأثير ميگذارند. در قرن حاضر، تغيير در ارزشهاي فرهنگي و اجتماعي جوامع، تغيير در نگرش نسبت به ازدواج و روابط زناشويي را به دنبال داشته است. حرکت به سوي فردگرايي دنيوي، مطلوبيت يک تعهد دائمي به ازدواج را کاهش داده است و در نتيجه ازدواج به عنوان يک سنت و نهاد مقدس جاي خود را به ازدواج به عنوان يک رابطه داده است (هاسيو، 2003).
درحال حاضر، تغيير جهت از فردگرايي اخلاقي به فردگرايي عملگرا وجود دارد. فردگرايي عملگرا بر خودمختاري و آزادي تأکيد دارد که در رشد جنبشهاي فمينيستي سهيم است و زنان سعي دارند به مدارج تحصيلي بالا و محيطهاي کاري وارد شوند. فردگرايي عملگرا در تضاد با خانواده است و اگر زندگي خانوادگي رشد فردي را محدود کند و نيازهاي فردي برآورده نشود، طلاق راهي براي آزادي محسوب ميگردد (رينولد و منسفيلد، 1999). مدل ازدواج به عنوان يک سنت و ازدواج به عنوان يک رابطه در جدول (2-1) آمده است.
جدول (2-1): ازدواج به عنوان يک سنت و ازدواج به عنوان يک رابطه
ازدواج به عنوان يک نهادازدواج به عنوان يک رابطهآزادي کمتر در انتخاب همسرتأثيرپذيري ازدواج از الزامات شديد اجتماعي و خويشاونديتأکيد بر ابعاد اقتصادي ازدواج مانند مالکيت و تقسيم کار جنسيتياهميت بعد عمومي ازدواجازدواج به عنوان مجموعهاي از روابط و شبکههاي اجتماعينابرابري نسبي در درون ازدواج؛ پدرسالاريتأکيد کمتر بر تمايلات جنسي متقابل/ اهميت رابطه جنسي براي توليد مثل و حاملگيآزادي بيشتر در انتخاب همسرجدايي نسبي ازدواج از الزامات شديد اجتماعي و خويشاونديتأکيد بر ابعاد عاطفي و بين فردي ازدواجاهميت بعد خصوصي ازدواجازدواج به عنوان مبناي بزرگسال قلمداد شدن فردبرابري نسبي در درون ازدواج؛ همراهيتأکيد مثبت بر تمايلات جنسي متقابل/ اهميت مسائل جنسي به عنوان نمادي از مسائل زندگي زناشويي
مأخذ: رينولد و منسفيلد، 1999؛ به نقل از صادقي و همکاران، 1386
2-1-3-2 نگرش نسبت به طلاق
نگرشهاي مرتبط با سازگاري با نقشهاي جنسيتي جديد و مسئوليتهاي جنسيتي جديد و تغيير انتظارات مرتبط با ازدواج همه در بي ثباتي ازدواج نقش بزرگي دارند. با وجود اينکه تحقيقات اندکي در مورد گستره تغيير نگرش نسبت به طلاق وجود دارد، شواهد در دسترس نشان ميدهند که پذيرش پديده طلاق، در سالهاي 1960 تا1970 در آمريکا رشد سريعي داشته است به گونهاي که 52 درصد ازدواجها به طلاق منجر شده است. در سال 1994 بيشتر از نيمي از افراد با اين جمله موافق بودند که «هنگاميکه زوجين نتوانند مشکلاتشان را حل کنند، طلاق بهترين راه حل است». که اين امر نشان ميدهد در قرن حاضر نگرش نسبت به طلاق تغيير کرده است (رينولد و منسفيلد، 1999).
نرخ رشد طلاق در کشور ما نيز طي سالهاي 80 تا 85 به 2/9 درصد رسيده در حاليکه نرخ ازدواج در کشور 96/3 درصد بوده است. اين امر نشان ميدهد که رشد طلاق طي اين سالها بيش از رشد ازدواج بوده است (نجفي و همکاران، 1385).
2-1-3-3- تجارب همزيستي بدون ازدواج
تجارب همزيستي بدون ازدواج رسمي که منجر به ازدواج نشده است، نشان دهنده جهتگيري ضعيف نسبت به ازدواج، يا داشتن مشکل در حفظ يک رابطه موفقيت آميز است که باعث احتمال بروز نگرش منفي نسبت به ازدواج ميشود و احتمال اقدام به ازدواج يا پايبندي به آن را کاهش ميدهد (هريس و لي، 2007). اين مسأله بيشتر در کشورهاي اروپايي و بويژه آمريکا رواج دارد. رشد فعاليتهاي جنسي پيش از ازدواج منجر به ظهور اين پديده شد که زوجيني که با هم رابطه جنسي داشتند، بدون ازدواج رسمي در يک منزل با هم زندگي کنند. اين پديده نيز از تأثيرات مخرب فردگرايي افراطي است که نگرش نسبت به تعهد را تغيير داده است (رينولد و منسفيلد، 1999).
2-1-3-4 کيفيت زندگي زناشويي
در برخي از پژوهشها، تعهد زناشويي به عنوان يکي از شاخصهاي کيفيت زناشويي مطرح شده است (لويس و اسپانير، 1979به نقل از ميلز، 2000). روشن است که تحکيم و تداوم زندگي زناشويي، نيازمند توسعه نگرشهاي مطلوب زن و شوهر نسبت به يکديگر است. اگر زوجين يکديگر را پذيرا باشند، به يکديگر وفادار و متعهد باشند و بر روابط آنان عشق و مودت حکمفرما باشد، به قول «آبراهام مازلو» روان شناس معروف، حتي در سنين پيري که زيباييها و شادابي جواني را از دست دادهاند نيز يکديگر را زيبا درک ميکنند. اين نحوه ادراک زن و شوهر از يکديگر قطعاً ناشي از يک ادراک رواني و عاطفي طرفين است که هر دو از ابتداي ازدواج در ايجاد زمينههاي آن نقش داشتهاند و در زمان حاضر نتيجه آن را با کيفيت زناشويي مطلوبي تجربه ميکنند (شاه سياه، 1387).
بر اين اساس، کيفيت زناشويي را ميتوان به عنوان موفقيت و عملکرد مطلوب يک ازدواج در نظر گرفت که نتيجه عوامل مختلفي از جمله سازگاري زناشويي و احساس تعهد زوجين نسبت به يکديگر است و از آن به عنوان يکي ار پيشبيني کنندههاي مهم تداوم و ثبات زناشويي ياد ميشود (آماتو، 2008).
2-1-3-5- روابط پيش ازازدواج
امروزه روابط قبل از ازدواج در بسياري از کشورهاي غربي، مرحلهي هنجاري در زندگي خانوادگي شناخته ميشود چنانکه 75 درصد زوجين گزارش ميکنند که اين روابط قبل از نامزدي رسمي مقدمهاي براي ازدواج است و دليل ثانوي و جزئيتر اين است که زوجين امتحان کنند که آيا ميتوانند در کنار يکديگر زندگي کنند يا نه (براون، 2005؛ به نقل از غلامعليان، 1386).
بر خلاف ديدگاه رايج و به رغم آنکه به نظر ميرسد روابط پيش از ازدواج يک آزمايش فراگير براي زمينه سازي ازدواج است که به زوجين براي اجتناب از خطر طلاق کمک ميکند، تحقيقات به طور مستمر نشان دادهاند که روابط پيش از ازدواج با بي ثباتي ازدواج و طلاق داراي رابطه مثبت و با تعهد زناشويي داراي رابطه منفي است (براون و همکاران، 2006؛ به نقل از غلامعليان، 1386).
يافتههاي پژوهش رادس، استنلي و ماركمن (2008) نيزبيانگر اين است، مرداني كه قبل از نامزدي رسمي، يك مدت با همسران شان زندگي كرده بودند، نسبت به مرداني كه رابطه مشترك شان را با ازدواج رسمي آغاز كرده بودند، تعهد پايينتري را نشان دادند. هم چنين نتايج اين پژوهش نشان ميدهد همين مردان (افراد با تعهد پايين) نيز نسبت به زنان شان تعهد كمتري را دارا بودند در حالي كه زنان اين افراد بر عكس شوهرانشان به ازدواج و همسرشان وفاداري بيشتري را گزارش کردند.
اينکه چرا روابط قبل از ازدواج بجاي آنکه پيامدهاي زناشويي خوشايندي داشته باشد، اوضاع را بدتر ميکند، کمتر واضح است. اما واقعيت آن است که روابط قبل از ازدواج افراد را تغيير ميدهد يا با تقويت توانايي حفظ و تداوم روابط زناشويي خارج از ازدواج، در نهايت احساس تعهد و وفاداري افراد را کاهش و احتمال بي ثباتي ازدواج و بروز طلاق را افزايش ميدهد (رادس، استنلي و مارکمن، 2008).
2-1-3-6 طلاق والدين
اليس (2004) معتقد است که فرزندان ازدواجهاي ناشاد، زندگي زناشويي بي ثباتتري داشته، دچار اختلافات و مشکلات بيشتري هستند و در زندگي زناشويي خود شادماني کمتري را با همسران خود تجربه ميکنند. اثرات قويتر طلاق والدين بيشتر در سنين پايينتر و براي مردان مشاهده شده است که بسياري از اين عوامل با تعهد زناشويي پايين رابطه دارد (به نقل از غلامعليان، 1386).
طبق نتايج تحقيقات، افراد داراي والدين مطلقه عموماً نگرش منفيتري نسبت به ازدواج به عنوان يک نهاد مقدس دارند، نسبت به ايجاد يک ازدواج سالم و طولاني مدت، کمتر احساس خوشبيني ميکنند، در روابط زناشويي شان تعهد شخصي کمتري دارند و عمدتاً به توانايي خودشان براي تحقق و حفظ يک ازدواج موفق و شاد، اعتماد کمتري دارند. به طور کلي، نتايج برخي از پژوهشها پيشنهاد ميکنند زوجيني که والدينشان طلاق گرفتهاند به احتمال بيشتري با تعهد و اعتماد پايين وارد ازدواج ميشوند که اين امر به طور بالقوه خطر بروز طلاق آنان را در آينده افزايش ميدهد (وايتون و همکاران، 2008).
2-1-3-7 ويژگيهاي شخصيتي
شکلفورد و همکاران (2007) در پژوهش خود دريافتند که ويژگيهاي شخصيتي افراد ميتواند به برآورد ميزان تعهد يا عهدشکني آنان در ازدواج کمک نمايد. آنها دريافتند افراد داراي سبکهاي شخصيتي تکانشي، داراي اعتمادپذيري پايين و وجدان گرايي کم به احتمال بيشتري درگير روابط فرا زناشويي ميشوند. اسچالك و همکاران (1988) دريافتند که همسران با اصول جنسي بي بند و بار احتمال بيشتري دارد تا معطوف به عهدشکني زناشويي شوند و اين امر در ميان مردان، سياهان آمريکا و افراد بسيار تحصيلکرده بيشتر است. عهدشکني زناشويي در افراد داراي اعتقادات مذهبي ضعيف، افراد کم سن و سال و افراد با بيش از دوازده سال تحصيل بيشتر به چشم ميخورد. بايد توجه داشت که رواج عهدشکني زناشويي در سنين بالاتر و درميان افراد کمتر تحصيلکرده کاهش مييابد (گلس و رايت، 1997؛ به نقل از حيدري و همکاران، 1388).
باس و شکلفورد (1997) در پژوهش خود به اين نتيجه رسيدند که بالا بودن نمرات افراد در پرسشنامه شخصيتي نئو در ابعاد تجربه گرايي، خودشيفتگي و روان رنجوري نيز ميتواند پيشبينيکننده عهدشکني در ازدواج باشد (به نقل از حيدري و همکاران، 1388).
از سوي ديگر، در ارتباط با ويژگيهاي شخصيتي زوجين متعهد نيز تحقيقاتي انجام گرفته است. پژوهش جارويس (2006) نشان داد که از ميان عوامل شخصيتي نئو، وظيفهشناسي و وجدانگرايي بالا به خوبي ميتواند تعهد زناشويي افراد را پيشبيني نمايد. همچنين، پژوهش فوروکاو و همکاران (2002) نيز نشان ميدهد که زنان وظيفه شناس، شوهرانشان را با صفاتي مانند حمايت کننده، شريف و کمتر کنترلننده توصيف ميکنند و همواره تلاشي هدفمند براي حفظ و ثبات روابط زناشويي شان نشان ميدهند (به نقل از احدي، 1386).
2-1-4 نظريهها و مدلهاي مرتبط با تعهد زناشويي
در تبيين مفهوم تعهد زناشويي دو دسته نظريه و مدل وجود دارد. نظريهها و مدلهايي که به طور عام به تبيين تعهد زناشويي ميپردازند و نظريهها و مدلهايي که تعهد زناشويي را به طور خاص تبيين ميکنند.
2-1-4-1 نظريهها و مدلهاي خاص مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-1-1 نظريه استرنبرگ
استرنبرگ (1984، 1986، 1988، 1997) نظريهاي براي عشق ارائه کرد که « نظريه مثلث عشق» نام گرفت. بر اساس اين نظريه، روابط عاشقانه را ميتوان در چهارچوب سه مؤلفه صميميت، شور و شهوت، تعهد و شناخت ارزيابي کرد. صميميت، مؤلفه هيجاني عشق است که مشارکت، تفاهم متقابل و حمايت عاطفي را شامل ميشود. اين مؤلفه ايجاد کننده گرمي و پيوند عاطفي است. شهوت، مؤلفه انگيزشي عشق و تحريکكننده است که جذابيت جسماني، بهره کشي جنسي و احساس عاشق بودن را در بر ميگيرد. تعهد، مؤلفه شناختي عشق است و شامل تصميمهاي کوتاه مدتي ميشود که عشق به صورت لحظهاي ايجاد ميکند و نيز تعهد طولاني مدت که باعث دوام عشق ميشود (به نقل از قمراني و عباسي موليد، 1387).
مطابق با اين تئوري، مؤلفههاي مذکور در گونههاي مختلف عشق با هم ترکيب ميشوند و به هم ميآميزند. ويژگي عشق رومانتيک، صميميت همراه با شور و شهوت است. ويژگي عشق ابلهانه يا ملاحت آميز، تعهد است که تنها شور و شهوت به آن دامن ميزند و عشق کامل يا تمام عيار آميزهاي از همه اين مؤلفههاي سه گانه است. (داير، 1384). اشکال مختلف روابط عاشقانه بر اساس ترکيب مؤلفههاي عشق استرنبرگ در جدول زير ارائه شده است.
جدول (2-2): انواع عشق بر اساس ترکيب مؤلفههاي عشق استرنبرگ
نمونهنوع عشقمولفههاتعهدشهوتصميميتاحساس ايجاد شدن يک رابطه دوستي عميق و حقيقي. اين احساس گرم بوده و حس نزديکي را ايجاد مينمايد ولي تعهد درازمدت و نيز شهوت در آن جايي ندارد.دوست داشتن--+اشتغال ذهني با شريک جنسي که ايده آل تلقي شده بيشتر مشهود است تا يک شخص واقعي. به اين حالت، عشق در نگاه اول گفته ميشود که درجات بالايي از تحريک ذهني و فيزيکي را به دنبال دارد و فقط اگر به کاميابي جنسي منجر شود، ادامه مييابد.دلباختگي-+-عشقي است که مدتهاي زياد بدون هيچ پيشرفتي ادامه دارد. طرفين آن همانند گذشتهها داد و ستد عاطفي نميکنند و فقط بر حسب عادت، ترس از تغيير يا به خاطر بچهها با هم زندگي ميکنند.عشق پوچ+--عشقي است که بر اساس جاذبه هيجاني و فيزيکي ايجاد ميشود. عشاق احساس شهوت متقابل دارند و احساس ميکنند که روحاً ميتوانند يکي شوند.عشق رومانتيک-++عشقي است که براي مدت طولاني در يک رابطه دوستانه و متعهدانه به حيات خود ادامه ميدهد و در مراحلي که جاذبه فيزيکي رو به افول گذاشته است، ازدواج مطرح ميشود. اغلب عشقهاي رومانتيک ممکن است سرانجام به عشق رفاقتي تبديل شوند.عشق رفاقتي+-+تعهد بر پايه شهوت صرف که به عشق طوفاني معروف است و از آنجا که صميميت فرصت رشد نمييابد و شهوت به زودي فروکش ميکند، هر دو طرف احساس تغيير کرده و مأيوس ميشوند. بنابراين عشقشان يسيار کوتاه است.عشق احمقانه++-عشق کامل که بسياري از مردم سعي ميکنند آنرا به دست آورند، به خصوص کساني که عشق رومانتيک را تجربه کردهاند تلاش ميکنند به اين عشق دست يابند.عشق کامل+++
مأخذ: بيات، 1386
استرنبرگ (1994) در انتقاد از نظريه مثلث عشق و ساير رويکردها، نظريه «عشق به مثابه يک داستان» را مطرح ميکند و ميگويد: گاهي دو همسر دو قصه کاملا ًمتفاوت را پيرامون روابط شان نقل ميکنند و به نظر ميرسد که هر گاه اين دو قصه تفاوت زيادي با هم داشته باشند، زوجين نيز رضايت کمتري از رابطه خود دارند. اين ديدگاه بر اين فرض مبتني است که ما آدميان گرايش داريم، عاشق کساني شويم که قصه هايشان با قصه ما يکي است يا مشابه آن است. اما اين افراد از جنبههايي مثل خود ما هستند و از جنبههايي ديگر بالقوه با ما متفاوتند. اگر از سر اتفاق عاشق کسي شويم که قصهاي کاملاً متفاوت داشته باشد آن وقت است که هم رابطه ما و عشقي که زير ساخت اين رابطه است وضعيتي متزلزل پيدا ميکند (علايي و کرمي، 1386).
2-1-4-1-2 مدل سرمايهگذاري رسبالت
مدل سرمايهگذاري براي اولين بار توسط رسبالت در سال 1980 مطرح شد. اين مدل بر فرايند تعهد زناشويي به اندازه شرايط زوال رابطه تمرکز دارد. طرفداران اين الگو اعتقاد دارند که تعهد عامل پيشبيني کننده مهمي درعهد شکني است. تعهد ميزان وسوسه شدن براي عهدشکني را کاهش ميدهد و منابعي براي قادر ساختن افراد براي تغيير تمرکزشان از پيامدهاي لذت خواهي کوتاه مدت به لذت خواهي بلند مدت را فراهم ميکند.
بنابراين افراد داراي تعهد بالا، احتمالاً بيشتر از عهد شکني زناشويي اجتناب ميکنند، درحالي که افراد با سطوح تعهد پايينتر ممکن است بيشتر درگير روابط خارج از حيطه زناشويي شوند. مطابق با مدل سرمايهگذاري رسبالت، تعهد در زندگي زناشويي از رضايتمندي زناشويي، کيفيت جايگزينها و سرمايه گذاريها متأثر ميشود (هارمون، 2005).
الف: رضايتمندي زناشويي: رضايتمندي نوعي ارزشيابي ذهني از پاداشها و تنبيههاي نسبي است که فرد در يک رابطه تجربه ميکند. آنها تصريح ميکنند که تعهد بوسيله ميزان رضايتمندي ايجاد شده در رابطه تقويت ميشود. براي اينکه افراد سطح رضايتمندي خود را تعيين کنند هزينهها و پاداشهاي روابط شان را برآورد مينمايند. مزايا و پاداشهاي بالقوه با انتظارات فرد در مورد رابطه مقايسه ميشود. اين استانداردهاي شخصي بعنوان معيار سنجش شناخته ميشوند. اين سطح رضايتمندي عملکردي از سنجش سطح و نتايج رابطه کنوني است: زماني که نتايج بدست آمده بيش از سطح معيار باشد، فرد از رابطه اش خشنود است، اما زماني که نتايج بدست آمده پايينتر ازاستانداردهاي دروني باشند، عدم رضايتمندي اتفاق ميافتد (هارمون، 2005).
پژوهشها درکشورهاي غربي نشان داده است که رابطه نامشروع در زنان بيشتر از لحاظ عاطفي نيرو ميگيرد و زناني که عهدشکني ميکنند بيشتر احتمال دارد تا از رابطه زناشويشان ناراضي باشند (لي و آگنيز، 2003).
ب: کيفيت جايگزينها: دومين عامل مؤثر برتعهد، خصوصيات جايگزينها است که به ارزيابي ذهني فرد از پاداشها و هزينههايي اشاره دارد که فرد جدا از رابطه کنوني بدست ميآورد، مانند گذراندن وقت با دوستان و خانواده يا گذراندن وقت درخلوت و تنهايي. اساساً، خصوصيت جايگزينها با احساس شادماني بالقوه خارج از رابطه زناشويي رابطه دارد. متعاقباً، داشتن جايگزينهاي جذاب نيرويي بالقوه براي کاهش تعهد زناشويي است (لي و آگنيز، 2003).
ج: سرمايهگذاريها: شکل سوم تعهد، دربردارنده سرمايهگذاري ارتباطي است. سرمايه گذاريها منابع بدست آمده ملموس يا واقعي هستند که احتمال زوال رابطه را به شدت کاهش ميدهد. نمونههايي از سرمايه گذاريهاي ارتباطي شامل وقت گذاشته شده، دلبستگي عاطفي، دوستان دوطرفه و مالکيتهاي مادي است. برطبق مدل سرمايهگذاري همه اين سرمايههاي با ارزش در نيرومندکردن تعهد سهيم هستند (لي و آگنيز، 2003).
2-1-4-2 نظريهها و مدلهاي عام مرتبط با تعهد زناشويي
2-1-4-2-1 نظريه وابستگي
يکي از تأثيرگذارترين تئوريها روي پژوهش پيرامون روابط زناشويي، نظريه وابستگي است) استرچمن و گابل، 2006). کلي و تيبو (1978) مطرح کردند که پيامدهاي تعاملات اجتماعي بر اساس پاداشهايي که فرد دريافت ميکند يا هزينههايي که وي بايد متحمل شود، ميتواند رضايت بخش يا غير رضايت بخش باشد. پاداشها تجارب مثبتي هستند که احساس لذت و شادماني ايجاد ميکنند که با سلامت هيجاني و عاطفي و احترام به خود همراهند. از طرف ديگر، هزينهها تجارب منفي هستند که به گرفتاريها و ناراحتيهاي جسمي و رواني منجر ميشوند. مطابق با اين نظريه، روابط زناشويي زماني تداوم مييابد که تجارب يکي از زوجين، ملاکها و معيارهاي قابل قبول هر دو زوج را دارا باشد. اولين معيار براي ارزيابي تجارب فعلي، سطح مقايسه جذابيت و رضايتمندي است. در اين ارزيابي، پاداشها و هرينهها توأماً با هم مقايسه ميشوند.
به عبارت ديگر، فرد بر اساس توقعات شخصي خودش از رابطه مشترک و عرف اجتماعي، تجارب فعلي اش را مورد بررسي قرار ميدهد تا به ميزان پاداشها و هزينههاي ازدواجش پي ببرد. اگر ميزان پاداشهاي بدست آمده بيشتر از ميزان هزينههاي از دست رفته باشد، رابطه رضايت بخش و اگر ميزان هزينهها و مشکلات بيشتر از ميزان پاداشها برآورد شود، رابطه غير رضايت بخش و فاقد جذابيت تلقي ميگردد. دومين معيار براي ارزيابي تجارب فعلي، سطح مقايسه جايگزينهاي در دسترس است.
در اين ارزيابي، جايگزينهاي گوناگون و در دسترس از لحاظ کيفيت مورد مقايسه قرار ميگيرند. کيفيت جايگزينها ميتواند از تحمل کردن رابطه زناشويي تا ازدواج مجدد و يا تنها ماندن متغير باشد. اگر همسري اعتقاد دارد که رابطه زناشويي فعلي اش از هرگونه جايگزين ديگري بهتر است، پس وي به رابطه مشترکش وابسته و به آن متعهد است. به طور کلي، مطابق با نظريه وابستگي ميتوان گفت که ميزان تعهد زوجين به يکديگر براي حفظ و تداوم ازدواج، تابع سطح مقايسه پاداشها و هرينههاي رابطه و کيفيت جايگزينهاي در دسترسشان ميباشد (به نقل ازاسترچمن و گابل، 2006).
2-1-4-2-2 نظريه مبادله
نظريه مبادله که نخستين بار جرج هومانز آن را در علوم اجتماعي به کار برد، روابط اجتماعي به ويژه روابط نزديک را همانند مبادلات تجاري بر حسب مفاهيم سود و زيان و هزينهها و پاداشها و مانند آن، تبيين ميکند. بر اساس اين تئوري، روابط بر پايه تبادل تحسين شکل ميگيرند و روابط رضايت بخش و طولانيتر آنهايي هستند که با مشکل کمتر و تحسين بيشتر همراهند.
صاحبنظران مکتب مبادله توضيح ميدهند که چرا روابط زناشويي مسئله دار هميشه انحلال نمييابند، بلکه ممکن است استمرار پيدا کنند، به گفته آنان ممکن است همسري به دليل آنکه پاداشهاي دريافتي او بسيار کمتر از هزينه هايش هستند، احساس خشنودي کمتري داشته باشد اما به دليل آنکه ارزش روابط جايگزين نيز در نظرش پايين است (مثلاً فرصت مناسبي براي ازدواج مجدد ندارد) يا به دليل آنکه در روابط جاري اش سرمايهگذاري فراواني کرده است (مثلاً چندين فرزند را پرورش داده است)، به رابطه زناشويي ادامه دهد. (نجفي و همکاران، 1385).
هومانز پيشنهاد ميکند که پيش از شروع رابطه بايد فوايد ايجاد آن رابطه در گذشته، حال، آينده و نيز مشکلات آنرا بسنجيم و اگر آنرا سودمند ديديم رابطه آغاز شود و ادامه يابد. به عبارت ديگر، اگر ارزيابي اوليه نشان داد که رابطه سودي در پي نخواهد داشت، رابطهاي شکل نخواهد گرفت. اين اصل در مورد هر دو طرف صادق است. بنابراين رابطه بايد سود دو طرفه داشته باشد تا شکل بگيرد و تداوم يابد. هومانز تحسين را تا جايي گسترش ميدهد که با داوري شخص، هر چيزي ارزشمند باشد و احساس رضايت را در او بيدار کند. بنابراين تحسينات شامل مواردي چون ستودن، سرگرمي و دريافت هدايا خواهد شد. مشکلات نيز ميتوانند در هر شکلي متجلي شوند. در واقع هر چيزي که شخص آنرا ناراحت کننده بداند، از قبيل دعوا، عادات نابهنجار و حتي اجبار هميشگي به پختن غذا ممکن است به عنوان مشکل تلقي شود (بيات، 1386).
براساس گفته هومانز براي جمعبندي فوايد و زيانها، شاديها و مشکلات، محاسبهاي انجام ميشود تا بهترين نتيجه را براي ما به دنبال داشته باشد که همانا کسب بيشترين فايده و کمترين زيان خواهد بود. شواهد به دست آمده از تحقيقات مويد اين عقيده است که در روابط صميمانه، احترام و تحسين بيشتر با طولاني بودن دوستي در ارتباط است. زوجهايي که روابط تحسين برانگيز بيشتر و طولانيتري داشتهاند نسبت به زوجهايي که روابط تحسين آفرين کمتري داشتهاند بسيار کمتر دچار شکست و ناکامي ميشوند (داير، 1384).
نظريه مبادله اجتماعي اين توان را ندارد که سطحي را تعيين کند که در آن سطح، آنقدر رابطه نارضايت بخش ميشود که شخص با اينکه رابطه ديگري ندارد که به آن رو کند، از اين رابطه روي ميگرداند. تئوري مبادله اجتماعي بايد توقع عمومي که نشان دهنده حداقل توقع مردم از رابطه است را شامل شود. به عبارت ديگر، بايد سطح توقعي را مشخص کند که شخص با قرار گرفتن در زير آن حتي اگر رابطه جديدي نداشته باشد، رابطه قبلي خود را ترک کند. شايد اساسيترين نقد تئوري مبادله اجتماعي اين است که مطابق با اين نظريه در بسياري از روابط به جز روابط جنسي طولاني مدت، مردم مثل حسابداري که فقط با بالا رفتن سود شاد ميشود، رفتار کنند. حال سوال اينجاست که در اين روند شادماني و غم، عاشق شدن يا ترک معشوق در چه جايگاهي قرار ميگيرد؟ روابط صميمانه خصوصاً در آغاز و پايان از طريق احساسهاي شديد و پرخرج و اعمال بدون فکر که ذکر نشدهاند، بيان ميشوند. همانطور که برشيد (1983) اشاره کرد، جذابيت همچون معياري رواني توجه را به خود جلب ميکند. با اين وجود، اين فرايند در بيشتر اوقات به روابط رومانتيک و نيز روابطي مثل، دوستي، همکاري و همسايگي توجيه مستدلي ميدهد. در نهايت بعضي از روان شناسان به طور غير مستقيم عقيدهاي که از بطن اين روند بيرون کشيده ميشود را رد ميکنند (داير، 1384).
2-1-4-2-3 مدل پاسخ به نارضايتي ازرابطه
رسبالت و زومبروت (1983) مدلي را پيشنهاد کردند که بر اساس آن ميتوان عکس العمل مردم را در مواجهه با رابطه مخدوش بررسي و بر اساس آن نارضايتيها را طبقهبندي کرد. اين مدل براي تمام انواع روابط کاربرد دارد. اما در اينجا چگونگي کاربرد آنرا در روابط رومانتيک بررسي خواهيم کرد. بر اساس اين مدل، چهار پاسخ عمده به نارضايتي از روابط وجود دارد و اين پاسخها در دو بعد تغيير ميکنند، بعد فعال و غيرفعال، بعد سازنده و مخرب (بيات، 1386).
صدا: پاسخي فعال و سازنده است. به اين ترتيب که بعضيها از عکس العمل کلامي استفاده کرده و با اين کار تلاش ميکنند که شرايط را بهبود بخشند. تاکتيک اصلي در اين وضعيت عبارت است از: پيشنهاد راه حل جستجوي کمک يا تلاش براي تغيير خود يا شريک يا هر دو سوي رابطه يعني هم خود و هم شريک.
وفاداري: پاسخي سازنده و غير فعال است. وفاداري ضرورتاً پاسخ حمايت کنندهاي است که در آن شخص به طور غير فعال ولي خوشبينانه براي بهبود رابطه انتظار ميکشد. موقعيتهايي چون«کمي وقت صرفش ميکنم»، «تصميم دارم که سعي کنم ببخشم يا فراموش کنم» در اين مقوله قرار ميگيرند.
چشم پوشي: پاسخي مخرب و غير فعال محسوب ميشود. مانند سرباز زدن از مشکل. در نتيجه چون براي بهبود اوضاع تلاشي صورت نميگيرد، وضعيت بدتر ميشود. اين احتمال وجود دارد که اشخاص از بحث در مورد مشکل سرباز بزنند و زمان کمتري را با شريکشان بگذرانند و آنها را مورد انتقاد قرار دهند. در چنين وضعيتي غالباً شخص از همه راههاي ارتباطي چشم پوشي ميکند.
خروج: پاسخي مخرب و فعال به حساب ميآيد. خروج شامل قطع سريع و کامل رابطه ميباشد. پاسخهاي خروج، بيرون آمدن از خانه مشترک و آمادگي براي طلاق را شامل ميشود. نکته بسيار مهم اينکه در اين مدل، بعد مخرب سازنده با تأثيرگذاري عميقي که بر رابطه دارد تعيين کننده ادامه يا قطع رابطه است. پاسخهاي چشم پوشي و خروج قابليت آنرا دارند تا رابطه را خراب يا قطع کنند در حاليکه صدا و وفاداري در ذات خود قصد بقاي رابطه را دارند. اين عبارت قضاوتهاي ارزشي اشخاص را شامل نميشود. اگر کسي که سالها مورد سوء استفاده جنسي و رواني واقع شده است، پاسخ خروج را انتخاب کند، اين پاسخ براي او بسيار سازنده خواهد بود و به بهبود شرايط وخيم وي کمک ميکند. اين مدل به سادگي قابل توصيف نيست و بيشتر تحقيقات بر انتخاب پاسخ و شرايط رابطه متمرکز هستند.
بعضي از يافتههاي تحقيقاتي که رسبالت و همکاران (1982) گزارش کردهاند عبارتند از: زنان بيشتر از مردان از پاسخ صدا استفاده ميکنند در حاليکه آنهايي که بي سوادند يا سواد کمي دارند بيشتر از طريق وفاداري يا چشم پوشي پاسخ ميدهند. اگر هر کدام از طرفين جايگزينهاي در دسترس بيشتري براي ارتباط داشته باشند پاسخ وي احتمالاً فعال (خروج يا صدا) خواهد بود نه غير فعال (وفاداري و چشم پوشي). اگر رابطه پيش از اين رضايت بخش بوده است و سرمايه بيشتري صرف آن شده و جايگزينهاي مناسبتري در اختيار نباشد، احتمالاً پاسخ از نوع سازنده (صدا و وفاداري) خواهد بود. وقتي رابطه بسيار تلخ و دور از رضايت بوده و تلاش اندکي صرف آن شده و جايگزينهاي معقولي وجود دارد، محتملترين پاسخ خروج است. وقتي مشکلات رابطه کم هستند و نيز جايگزينهاي کمي وجود دارد يا سرمايهگذاري و تلاش قابل توجهي پشت آن نهفته است (يا هر دو) عموميترين پاسخ وفاداري است (رسبالت و همکاران، 1988؛ به نقل از بيات، 1386).
به طور کلي، شکست رابطه زناشويي اغلب تجربه بسيار ناراحت کنندهاي است. در بازبيني بسياري از تحقيقات، گزارش شده است افرادي که روابط به هم ريخته دارند در مقايسه با افراد همجنس و همسن، بيشتر از غم و بيماريهاي قلبي و عروقي رنج ميبرند و سطح اعتماد به نفس کمتري دارند. با اين وجود اين نکته باز گو کننده آن است که چنين تجربياتي نميتواند هميشه منفي باشد. قطع رابطه زناشويي ميتواند تجربه رهايي بخشي باشد، حال آنکه زوال رابطه نه غيرطبيعي است نه خيلي شرم آور، محققان بيشتر تمرکز خود را بر شکست و ترميم روابط قرار دادهاند (داير، 1384).
2-1-4-2-4 نظريه مرحلهاي توسعه رابطه
لوينگر (1994) تئوري مرحلهاي توسعه رابطه را ارائه نمود که به تمام مراحل چرخه زندگي در روابط صميمي ميپردازد. بر خلاف دو مرحله قبلي، لوينگر مراحلي را که با عبور از آنها شريک خود را انتخاب ميکنيم مورد بحث قرار نميدهد بلکه تغييراتي را که در سطح صميميت، در اثر تغيير در روابط رخ ميدهد مد نظر دارد. اين ايده گونههاي زيادي از روابط را در بر ميگيرد مانند رابطه دوستانه که در عين صميميت، عاشقانه و رومانتيک نيست. لوينگر پنج مرحله در توسعه رابطه صميمانه پيشنهاد ميکند: 1-آشنايي (جذب)، 2- تشکل، 3-ادامه (ترکيب)، 4- زوال (کاهش)، 5- پايان.
1- آشنايي: رابطه هنگامي آغاز ميشود که مردم متقابلاً جذب يکديگر ميشوند و اين جذب به مقدار زيادي به شباهت در سن، طبقه اجتماعي و غيره بستگي دارد. عشق شهواني در آغاز رابطه رومانتيک جذابيتي بسيار ايجاد ميکند. اما درحالتهايي ديگر از روابط (به عنوان مثال، ميان کساني که با هم کار ميکنند) آشنايي ميتواند به شکل نامحدودي ادامه يابد.
2- افزايش وابستگي: اولين مرحله از مجموعه مراحلي است که با رابطه آغاز ميشود. در اين مرحله هريک از زوجين درگير به شکل قابل توجهي خود باخته ميشوند و نيز به گونهاي مشهود بر مبادلات اجتماعي شاد و غمگين آنها افزوده ميشود رابطه نزديک دربرگيرنده جنبههاي منفي مانند خشونت، عادات آزار دهنده و از جمله جنبههاي مثبت شامل تحسين چنين علاقه و رابطهاي و دادن هديه است.
3- ادامه: اگر برقراري رابطه مغاير عرف اجتماعي نباشد وارد مرحله ادامه ميگردد که اغلب توافقها در آن اتفاق ميافتد مانند ازدواج. درروابط بسيار طولاني مدت دو نفر زندگيشان را به هم گره ميزنند. اين مرحله با بقيه مراحل يک تفاوت دارد. بزرگترين تفاوت اين است که بر خلاف ديگر روابط از هيجانهاي شادي بخش يا خشمگين کننده تهي است. اين امکان وجود دارد که وقتي رابطهاي به استحکام ميرسد عمق هيجاناتي که زمينه اصلي رابطه را شکل ميدهند از نظرها محو شود. در چنين حالتي اگر طرفين رابطه به هم پرخاش کنند يا از يکديگر ايراد بگيرند ممکن است که هيجانهاي پنهان شده آشکارشوند. مرحله تداوم ممکن است به طور نامحدودي ادامه يابد يا در سراشيبي بيفتد و رو به اضمحلال برود.
4- زوال: روابط همه به زوال نميرسند اما بيشتر آنها دچار اين مورد ميشوند. لوينگر (1976) از تئوري مبادله اجتماعي استفاده کرد تا دريابد اساساً زوال رابطه قابل پيشبيني است يا خير. اگر چه گاهي اوقات شکست رابطه به عوامل و وقايع بيروني مربوط ميشود، اما چند عامل را ميتوان نام برد که باعث زوال رابطه ميشوند: ضررها، سودها، جايگزيني شخص ديگر بجاي شخص اول و موانعي که باعث شکست در زندگي ميشود.
5- پايان: اگر ضررها افزايش يابند در مقابل سودها کاهش مييابند اگر جايگزينهاي جذاب وجود داشته باشد و عوامل بازدارنده از شکست زياد نباشند زوال به سوي مرحله آخر يعني پايان پيش ميرود. تعداد کمي از روابط از هر پنج مرحله ميگذرند. اغلب روابط هرگز از آشنايي فراتر نميروند و بسياري نيز در مرحله شکلگيري از بين ميروند. همانطور که شخص از اکثر دوستيها چنين انتظاري دارد. ايراد عمده تئوري مرحله لوينگر آنست که موقعيتي را به تصوير ميکشد که در آن تمام روابط از يک جريان خطي تبعيت کرده و طرفين روابط از مسيري يکسان عبور ميکنند. هر رابطه تا حدي منحصر به فرد است. بعضي از محققان اعتقاد دارند شواهدي که به نفع اثبات يکساني اين مراحل باشد زياد قانع کننده نيست. براي وضوح بيشتر اين مسأله بهتر است به جاي استفاده از کلمه مراحل از کلمه جريان استفاده کرد با اين کار رابطه بين زوجين را به عنوان دورهاي در نظر ميگيريم که در زمان طولاني براي هر زوج اتفاق ميافتد (لوينگر، 1994).
ميلز (1996) درباره تئوري مرحله اشاره ميکند که اين تئوريها، اول اينکه، تمايل دارند رابطهاي را به تصوير بکشد که در آن يک شخص فعال براي شريک غير فعال خود تصميم ميگيرد. در حقيقت يک رابطه شامل دو شخص فعال است که براي گرفتن تصميم و تأثير بر يکديگر بحث ميکنند. يک نمونه از چنين تأثير دوطرفه آن است که ما تمايل داريم با کساني دوستي برقرار کنيم که مارا دوست دارند نه با آنهايي که از ما بدشان ميآيد. سواي غير فعال بودن، اعمال طرف ديگر تا حدي عکس العمل رفتار طرف ديگر است که مشخص ميکند آيا علاقهاي وجود دارد تا رابطه ادامه يابد يا نه و البته اين عکس العملها متقابل است. دوم اينکه، تفاوت زيادي ميان انواع روابط به خصوص دوستيها وجود دارد. بنابراين نميتوان اين تئوري را به همه آنها تعميم داد. سوم اينکه، اين تحقيقات خيلي کم بازگوکننده روابط زندگي واقعي ما است (به نقل از داير، 1384).
2-2 قسمت دوم: صميميت زناشويي
2-2-1 صميميت چيست؟
صميميت تصور ميشود که نيازي اساسي براي انسان است. آن صرفاً چيزي نيست که شخص احتياج داشته و آرزو کند، يا بخواهد که داشته باشد. آن يک نياز واقعي است که ريشههاي دروني داشت و از نياز اساسي براي دلبستگي نشأت ميگيرد. اختلال جدي در پيوند دلبستگي مادر- کودک يا شکست دلبستگي در کودکي، به هر دليلي که باشد، داراي عواقب وخيمي براي رشد صميميت صحيح در سالهاي بعدي است (انيسورث و همكاران، 1978؛ بالبي 1988، 1980، 1979، 1973، 1969؛ برازلتن و گرامر،1990؛ دوان و دياموند، 1994؛ هرنر، 1984؛ مگکابي و مسترز، 1970).
نياز براي صميميت ميتواند به عنوان نيازي از نظر رشد بسيار پختهتر، تمايز يافتهتر و ظهور و بروز پيشرفته نياز زيستي همگاني براي نزديک بودن جسماني، ارتباط و تماس با موجود انساني ديگر، تصور شود. به هر حال قوت کلي اين نياز براي برقراري پيوند با انسانها براي هر فردي متفاوت است و همچنين قوت اين نه مؤلفه اين نياز بسيار عمومي از شخص به شخص ديگر تفاوت ميکند (باگاروزي، ترجمه رضازاده، پورنقاش تهراني، 1386).
رابطهها فرآيند خود- آشکاري هستند. ولي ما اغلب در رابطهها، وقت و انرژي خود را صرف پنهان کردن خود واقعيمان از يکديگر ميکنيم و اين جايي است که ما با بالاترين معما، که مبارزه براي کسب صميميت را دربردارد، روبرو ميشويم. کل تجربه انساني، تمنايي است براي فراهم کردن همگاني ميان نبردهاي مخالف، و درخواست ما براي صميميت از اين مقوله جدا نيست.
ما در آرزوي صميميت هستيم ولي از آن اجتناب ميکنيم. به شدت به آن نياز داريم، ولي از آن فرار ميکنيم. در سطحي عميق، احساس ميکنيم نياز شديد به صميميت داريم، ولي از کسب و رسيدن به آن هراس داريم. ما از صميميت دوري ميکنيم، چون داشتن صميميت مستلزم آشکار ساختن رموز دروني ما است. صميمي بودن، به معني سهيم کردن انساني شکننده و ناکامل در اسرار قلبي، ذهني و روحي خودمان است. صميميت ايجاد ميکند ما به ديگري اجازه دهيم همه چيزهايي که ما را تکان ميدهد، به ما الهام ميبخشد، به جلو ميراند، ما را رنج ميدهد؛ آنچه ما در قلب آن هستيم و آنچه از آن فرار ميکنيم را کشف کند و به دشمنان خود مخرب دروني ما و همه روياهاي نامعقول و شگرفي که در قلبمان داريم پي ببرد (كلي، ترجمه تمدن، 1387).
2-2-2 مؤلفههاي صميميت
بر طبق نظريهي باگاروزي صميميت واقعي فرآيندي تعاملي است که شامل مولفههايي است که به يکديگر ارتباط دارند.
صميميت احساسي (Emotional)
صميميت روانشناختي (Psychological)
صميميت فکري (Intellectual)
صميميت جنسي (sexual)
صميميت جسماني (غيرجنسي) (physieal)
صميميت معنوي (Spiritual)
صميميت زيباشناختي (هنري) (Aesthetic)
صميميت اجتماعي و تفريحي (Social & Recreational)
صميميت زماني (temporal)
2-2-2-1 صميميت احساسي
صميميت احساسي عبارت است از نياز براي ارتباط و در ميان گذاشتن تمامي اساسات فرد اعم از مثبت (مانند رضايت خاطر، شادي، شعف، خوشحالي، هيجان) و منفي (مانند غمگيني، غم، محروميت، ترس، خشم، گناه، شرم، تنهايي، دلتنگي، خستگي، افسردگي).
براي اينکه صميميت احساسي به وجود بيايد، بايستي بازداريها يا محدوديتهاي زندگي براي ابراز احساساتي که در يک رابطه مجاز شمرده ميشود وجود داشته باشد (باگاروزي، 1986).
2-2-2-2 صميميت روانشناختي
صميميت روانشناختي عبارت است از نياز به ارتباط، مشارکت و تماس با موجود انساني ديگر به وسيله افشاء کردن قابل ملاحظه و عميق موضوعات شخصي با اهميت درباره «خود» واقعي و دروني خويش، صميميت روانشناختي شامل نياز براي مشارکت و ابراز آرزوها، رؤياها، خيالپردازيها، اشتباقها و نقشههاي فرد براي آينده و نيز ترسها، نگرانيها، ترديدهها، عدم ايمنيها، مشکلات و تعارضهاي دروني فرد با همسرش ميشود. براي اينکه يک صميميت روانشناختي صحيح وجود داشته باشد، بايد يک پايگاه ايمن از اعتماد در رابطه وجود داشته باشد (باگاروزي، ترجمه رضازاده، پورنقاش تهراني، 1386).
2-2-2-3 صميميت فکري
صميميت فکري عبارت است از نياز به ارتباط و درميان گذاشتن ايدههاي مهم؛ افکار و باورها با همسر خود. صميميت فکري نبايد با مکانيسم دفاعي ناهشيار توجيه عقلي مشتبه شود، که براي اجتناب از احساس هيجانهاي خاص، نشان دادن برتري عقلي، به دست آوردن تحسين، قدرداني يا چاپلوسي بکار ميرود. توجيه عقلي براي ايجاد فاصله (معمولاً تفاوت شأن و منزلت) بين افراد طراحي شده است، و در جهت عکس افزايش صميميت واقعي عمل ميکند. براي اينکه صميميت واقعي اتفاق بيفتد، احترام به ديدگاههاي ديگران خصوصاً احترام به ديدگاههاي مخالف فرد در "نقش- گرفتن". نقش- گرفتن عبارت از اين توانايي است که فرد بتواند جهان را از چشم همسرش ببيند، آنچه را که همسرش از ديدگاه منحصر به فرد خود ادراک ميکند ادراک کنند (همان منبع).
2-2-2-4 صميميت جنسي
صميميت جنسي عبارتست از نياز براي ارتباط، مشارکت و ابراز آن دسته از افکار، احساسات اميال و خيالبافيهايي که داراي ماهيت حسي و جنسي هستند، که صرفاً با هدف برانگيختن ميل جنسي، به اين نوع صميميت پرداخته ميشود. فعاليتهاي برانگيزاننده جنسي ممکن است شامل رفتارهايي مثل ديدن فيلمهاي شهواني، نوارهاي ويدئويي يا عملکرد زنده با يکديگر باشد. گوش دادن يا نواختن موسيقيهايي که به مسائل جنسي اشاره دارند يا حالت ضمني شاد جنسي دارند، خواندن نثر يا شعر با يکديگر يا براي همسر به قصد اينکه برانگيختن جنسي ايجاد کنند نيز همچنين از ابعاد صميميت جنسي است. صميميت جنسي شامل نياز وصل به درگير شدن در اعمالي مانند نزديک شدن جسماني و تماس بدني مانند لمس کردن، نوازش کردن که صرفاً براي تحريک جنس طراحي شده است، خوشايند کردن و ارضاء هر دو نفري که اين اعمال را انجام ميدهند و دريافت کننده اين رفتارها هستند ميباشد، بوسيدن، بغل کردن، نگهداشتن، نوازش کردن، رقصيدن، شوخي کردن، گاز گرفتن و امثال اينها که به قصد برانگيختن جنسي به کار ميروند، از ابعاد ديگر صميميت جنسي به حساب ميآيند. تماس تناسلي يا تحريک بوسيله خود فرد يا همسر فرد ممکن است بخش از تجربه صميميت جنسي باشد يا نباشد، به همين شکل، صميميت جنسي ممکن است به رابطه جنسي يا رسيدن به اوج لذت جنسي براي يک يا هر دو شريک منجر شود يا نشود (بطلاني، 1387).
2-2-2-5 صميميت جسماني (غيرجنسي)
صميميت جسماني عبارتست از نياز براي نزديکي جسماني با همسر خود نزديکي جسماني از اين با صميميت جسماني که به منظور ايجاد برانگيختگي جنسي انجام ميشود و يا همراه آن است، نبايد مشتبه شود.
نزديکي جسماني ممکن است به صورت يک لمس ساده ابراز شود و يا شامل تماس بدني نزديک مانند در آغوش گرفتن باشد. صميميت جسماني شامل تجربياتي مانند گرفتن دستها، يکدگير را بغل کردن، رقصيدن با هم و تماس غيرجنسي است. بوسيدن در اينجا مقدمهاي براي رابطه جنسي نيست، خوابيدن در کنار يکديگر، قدم زدن شابه به شانه، پشت يکديگر را ماليدن، يکديگر را ماساژ دادن و مثال آنها، همه بخشهايي از صميميت جسماني غيرجنسي است (اولياء، 1385).
2-2-2-6 صميميت معنوي
صميميت معنوي عبارتست از نياز فرد به در ميان گذاشتن مسائل معنوي با همسرش.
اين مسائل شامل افکار، باورها و تجارب فرد در ارتباط با مذهب، ماوراي طبيعت و وجود معنوي باورها و ارزشهاي اخلاقي، معناي زندگي، زندگي پس از مرگ، رابطه فرد با خدا يا قدرت برتر، رابطه فرد با طبيعت و جايگاه فرد در جهان هستي ميشود.
صميميت معنوي بين دو نفر، نيازي ندارد که آنها لزوماً داراي يک عقيده باشند يا به نظامها و باورهاي مشابهي صحه بگذارند، تا اينکه تجارب صميمانه واقعي ايجاد بشود. با اين همه آنچه مورد نياز است، باز بودن صادقانه فرد نسبت به باورها، احساسات و تجارب معنوي ديگران و احترام به دنياي معنوي ديگران است و فرد بايد پذيرش غيرنقادانه درباره باورهاي طرف مقابل داشته باشد (اعتمادي، 1384).
2-2-2-7 صميميت زيبايي شناختي (هنري)
صميميت زيبايي شناختي عبارتست از نياز و تمايل فرد به در ميان گذاشتن احساسات، افکار، ادراکات، باورها و تجاربي که فرد شخصاً به خاطر زيباييشان آن را محرک، مهيج، يا حيرتانگيز مييابد، با همسرش. عجايب طبيعت، چه ساده (يک دانه برف) و چه پيچيده (جهان هستي) ميتوانند مبنايي را براي اينگونه صميميت تجربي ايجاد کنند. موسيقي، شعر، ادبيات، نقاشي، مجسمه سازي، معماري، و تمام انواع و اقسام آثار هنري ميتوانند به عنوان وسيلهاي براي مشارکت زيبايي شناختي به حساب آيند (باگاروزي، 1999).
2-2-2-8 صميميت اجتماعي- تفريحي
صميميت اجتماعي- تفريحي عبارتست از نياز به پرداختن به فعاليتها و تجارب تفريحي و لذتبخش با همسر خود. صيميت اجتماعي و تفريحي با همسر خود شامل فعاليتها و تجاربي مانند: تعريف لطيفه و داستانهاي خندهدار، مشارکت در تجارب روزانه و بحث کردن درباره وقايع جاري، غذا خوردن در خانه و بيرون با يکديگر، تمرين کردن با يکديگر، ورزش و بازي کردن و پياده روي با يکديگر، سرگرميهاي مشترک داشتن، گذراندن تعطيلات با يکديگر و امثال آنهاست. صميميت اجتماعي و تفريحي ممکن است شامل فعاليتها و تعامل با دوستان دو جانبه و ساير اعضاء فاميل نيز باشد (اعتمادي، 1384).
2-2-2-9 صميميمت زماني
صميميت زماني عبارتست از اين که روزانه در فعاليتهاي صميميانه، چه مدت زمان هر کدام از زوجين مايلند که با همسرشان بگذراند. مقدار زماني که هر شخص نياز دارد هر روز با همسرش سپري کند و نيز نوع فعاليتهايي که فرد دوست دارد با همسرش داشته باشد براي اينکه احساس ارتباط صميمانه کند از فردي به فرد ديگر متفاوت است. براي بعضي افراد، 15 تا 20 دقيقه در هر روز کافي است، هر چند براي ديگران، 2 يا 3 ساعت در هر روز ممکن است که به نظر برسد (باگاروزي، ترجمه رضازاده، پورنقاش تهراني، 1386).
2-2-3 پوياييهاي صميميت
صميميت يک فرايند پويا و تعاملي است که بر اعتماد و احترام متقابل استوار است. بنابراين هر کدام از همسران بايد در بيان عميقترين افکار و احساسات کاملاً احساس ايمني کند، بدون هر گونه ترس از اينکه مورد قضاوت ارزشيابي يا استقراء قرار گيرد. بعلاوه دانستن اينکه همسرش براي هر آنچه فرد بيان کرده و آشکار ميسازد، کاملاً پذيراست.
شخص همچنين بايد احساس کند که همسرش متقابلاً سطوح عميقي از خود- افشاگري و خود- آشکارسازي مشابه و... را به منظور تداوم و رشد صميميت ارائه ميدهد. اين "دو جانبه بودن پذيرش و تقابل" است که اجازه ميدهد رابطه به سمت سطوح عميقتري از اعتماد و عشق حرکت کند (والر و هيل، 1951).
2-2-4 صميميت و ارتباط
عمق صميميتي که دو نفر در روابطشان ايجاد ميکنند به مقدار زيادي به توانايي آنان در بيان کردن افکار، احساسات، نيازها، خواستهها و آرزوهايشان به صورت روشن، دقيق و به نحو مؤثر بستگي دارد. بنابراين يادگيري چگونگي برقراري ارتباط کارآمد اولين گام در فرايند ايجاد يا افزايش صميميت در هر رابطه است. مشکلات ارتباطي غالباً وقتي به وجود ميآيند که پيامي که بوسيله يک همسر فرستاده ميشود (فرستنده)، با پيامي که به وسيله طرف مقابل شنيده و دريافت ميشود (گيرنده) متفاوت باشد. بنابراين مشکلات ارتباطي انسانها، دو نوع متفاوتاند: مشکلات فرستنده يا مشکلات گيرنده (باگاروزي، 1971).
2-2-4-1 مشکلات رايج و معمول فرستنده
2-2-4-1-1 دروغگويي
دروغ گفتن به همسر، آشکارا به اصل و روح صميميت ضربه ميزند، زيرا وقتي شخصي دروغ ميگويد اعتماد، صداقت و احترام بهطور جدي لطمه ميخورند. عذر و بخشش توسط همسر رنجيده خاطر فقط ميتواند پذيرفته شود که همسر مشکلآفرين (الف) به تجاوز يا تخطياش اعتراف کند (ب) تمامي مسئوليت رفتارش را بپذيرد (ج) خودش را اصلاح کند (و وقتي لازم است جبران کنند) (د) درخواست بخشيده شدن داشته باشد (ه) بپذيرد که در آينده راست بگويد و (و) رفتارش هماهنگ با تعهدش براي راستگويي باشد. دروغگويي مزمن اغلب يکي از نشانگان جدي آسيبشناسي منش فرد است (باگاروزي، 1999).
2-2-4-1-2 پيامهاي پنهان
گاهي وقتها معني واقعي يک پيام در محتواي کلام و لغوي پيام که فرستاده ميشود، مخفي يا پنهان سازي يا پوشانده ميشود، و از گيرنده انتظار ميرود که پيام را رمزگشايي کند، بخواند و بفهمد و آنگاه به پيام مورد نظر به طرزي بسيار اختصاصي پاسخ دهد.
شخص بايد قادر به ذهنخواني باشد تا معناي واقعي همه پيامهاي پنهان را بفهمد.
هر قدر اين نوع پيامها بيشتر در روابط مورد استفاده قرار گيرد، بيشتر ممکن است که سردرگمي ناکامي، فهم نادرست و تعارض گسترش يابد (باگاروزي، ترجمه رضازاده، پورنقاش تهراني، 1386).
2-2-4-1-3 پيامهاي مبهم
پيامهاي مبهم پيامهايي هستند که در انها معني واقعي نامشخص است. از آنجا که پيامهاي مبهم منبع ديگري از درک غلطاند، تعارض، ناکامي و سردرگمي در روابطي که اينگونه ارتباط در آنها معمول است، اغلب اتفاق ميافتد. مانند پيامهاي داراي معاني پنهان، پيامهاي مبهم داراي اثر تباه کننده بر صميميتاند. دو نوع از اقسام بيشتر رايج پيامهاي مبهم، ارتباط طعنهآميز و "پيامهاي مشروطاند" پيامهاي طعنهآميز را ميتوان ابراز غيرمستقيم پرخاشگري تلقي کرد: به اين صورت که آنها بيانگر اشکال خصمانهاي از بيان ناخشنودي فرد هستند. پيامهايي طعنهآميز معمولاً به صورتي ساخته ميشوند که يک فکر، احساسات يا مفهوم را انتقال دهد که درست برعکس يا ضدمعناي تحت الفظي پيام و محتواي آن است، پيامهاي طعنهآميز اغلب هيچ سازندهاي ندارند و فقط به تضعيف صميميت کمک ميکنند (والر و هيل، 1957).
2-2-4-1-4 ارتباطهاي متناقض
پيامهاي متناقض ارتباطهاي "خود- مغاير"اند که داراي يک ويژگي نامعقول و محالاند. دو نوع از ارتباطهاي متناقض در ارتباطات انساني قابل شناسايي است. اولين آنها "خود- تعريف متناقضآميز" است.
نوع دوم ارتباط تناقضآميز عبارتست از "دستور تناقضآميز". دستورات تناقضآميز اغلب به عنوان احکام تناقضآميز مورد اشاره قرار ميگيرد. آنچه اين دستورات را تناقضآميز ميکند اين است که براي اينکه فرد از آنها اطاعت کند بايد با آنها مخالف کند. دستوارت تناقضآميز بيشتر از خود- تعريفهاي تناقضآميز، معمولاند و غالباً در موقعيتهاي باليني مشاهده ميشوند (باگاروزي، 1977).
2-2-4-2 مشکلات رايج گيرنده پيام
2-2-4-2-1 مشکلات ضعف توجه
فقدان توجه، توجه ضعيف و حواس پرتي گيرنده علل رايج بدفهمي و تحريف پيام است. وقتي که ناتواني براي تمرکز و حواسپرتي نتيجه يک شرايط فيزيکي نيست، ضعف مهارتهاي توجه، ممکن است علت باشد. بهر حال، عدم توانايي براي متمرکز شدن به پيام و توجه به پاسخي که بايد ارسال شود، همچنين ممکن است از نشانگان حالت حساسي گيرنده پيام باشد (مثلاً، اضطراب، افسردگي، استرس و عصبانيت).
2-2-4-2-2 حالت دفاعي داشتن
وقتي پيام ارسالي چيزي است که گيرنده آرزو ميکند آن را نشنود، يا وقتي پيام ارسالي چيزي است که گيرنده ممکن است با آن موافق نباشد، گيرنده ممکن است گوش کردن به فرستنده را عملاً متوقف کند. اين مسأله وقتي اتفاق ميافتد، اغلب به اين دليل است که گيرنده داراي اشتغال خاطر با اماده کردن پاسخ به پيام ارسالي است. پاسخ ممکن است به شکل تکذيب يا جواب دادن به مطلب مورد بحث باشد. در مواردي که پيام به خودي خود پيامي پرخاشگرانه يا خصمانه است، گيرنده ممکن است در خود ارائه يک جواب دندانشکن دفاعي يا پرخاشگرانه متقابل باشد.
2-2-4-2-3 عوامل روانشناختي
افراد با انواع خاصي از اختلالهاي تشخيصي و بيماريهاي روانپزشکي ممکن است که نتوانند به فرستنده و پيامي که برايشان ارسال ميشود، اعتماد کنند. آنها ممکن است به دنبال يافتن معناي پنهان پيامها باشند، يا ممکن است پيامها را به صورت بسيار تحريفآميز، غيرعادي يا سمبوليک برداشت کنند. بعضي افراد ديگر ممکن است قادر به شنيدن پيام به صورت دقيق نباشند، زيرا آنها دچار توهم يا هذيان هستند.
در زوجها گروه اول کساني هستند که بدگماني، عدم اعتماد، اسنادهاي حاوي سوء قصد و امثال آن در آنان، از تجارب گذشته آنها با همسرانشان ريشه ميگيرد. گروه دوم کسانياند که مشکلات آنها در دريافت پيام ناشي از مشکلات روانشناختي بسيار جدي آنان است (باگاورزي، ترجمه رضازاده، پورنقاش تهراني، 1386).
2-2-5 نياز داشتن به صميميت
بر طبق نظريهي كلي چيزهايي هستند که ما خواستار آن هستيم، زيرا مايليم آنها را داشته باشيم، و چيزهايي هستند که ما ميخواهيم براي آنکه به آنها نياز داريم. مدت زيادي نميتوانيم بدون آب و غذا زندگي کنيم، و بدون هوا بيشتر از چند لحظه نميتوانيم دوام بياوريم.
غذا براي خوردن، آب براي آشاميدن و هوا براي استنشاق کردن نيازهاي قانوني ما هستند. همينگونه است صميميت. بدون صميميت ميتوانيم باقي بمانيم، ولي نميتوانيم رشد کنيم و به کمالي که توانايي آن را داريم برسيم.
خوشيهاي بيشتر، دارايي بيشتر و موفقيتهاي بيشتري را دنبال ميکنيم، با اين باور نادرست که اين بار به شکوفايي ميخواهيم رسيد، ولي نميرسيم و در غياب رضايت و خشنودي، ما اين فرايند را بارها و بارها تکرار ميکنيم تا ميميريم و تا انتها ناآرام باقي ميمانيم. ما به اين اسطوره ميچسبيم که شادي، دارايي و موفقيت ما را به شکوفايي ميرساند، ولي پس از هر احساس رضايتي، باز همان عدم رضايت به سراغمان ميآيد.
ما خواستهاي ناسالم خود را دنبال کرده و نيازهايي قانوني خود را ناديده ميگيريم. نتيجه، زندگي کردن در نارضايتي بدون آرامش است. رضايت خاطر صرفاً از طريق دنبال کردن زندگي کردن در نارضايتي بدون آرامش است. رضايت خاطر صرفاً از طريق دنبال کردن سبک زندگياي که هماهنگي با نيازهاي قانوني فيزيکي، هيجاني، روشنفکرانه و معنوي ما دارد ميسر است. صميميت يکي از نيازهاي واقعي و قانوني است، و همه خوشيهاي زودگذر، متعلقات و موفقيتهاي کره زمين ما را به قدر تأمين نيازهاي قانوني ارضاء نخواهد کرد. تأمين مشترک و دو جانبه اين نيازها، بالاترين درجه موفقيت روابط است. اين همان دو جسم در يک روح است (كلي، ترجمه تمدن، 1387).
2-2-6 هفت مرحله صميميت
2-2-6-1 کليشهها: اولين سطح صميميت
اولين سطح صميميت براي برقراري ارتباط با افراد و براي اداره کردن امور زندگي روزمره خوب و لازم است. کليشهها ميتوانند روح يک رابطه را از بين ببرند، بنابراين هيچ وقت منجر به يک صميميت واقعي نخواهد شد. تنها براي تعاملات غيررسمي است و متكي به تبادلهاي سطحي و زودگذر اطلاعات است.
2-2-6-2 حقايق: دومين سطح صميميت
دومين سطح صميميت (حقايق)، نظير سطح پيشين (کليشهها)، ابزار مفيدي براي آشنايي اوليه با شخص است؛ ولي اگر مدت زيادي در سطح حقايق غيرشخصي بمانيم، رابطه دچار رکود ميشود. پس از مدتي تکنوازي، حقايق غيرشخصي کسلکننده و يکنواخت خواهد شد، و همه روابط مهم، ناشي از همکاري پوياي دو يا چند نفرند. و اين گونه روابط نه تنها کسالتآور و يکنواخت نبوده، بلکه بسيار هيجانانگيز و خلاق هستند.
2-2-6-3 عقايد: سومين سطح صميميت
اينکه ياد بگيريم در کناز افرادي که عقايدي کاملاً مخالف ما دارند آرامش خود را حفظ کنيم، نشانه خود زياد و خود- آگاهي خارقالعاده است. اکثر افراد قادر نيستند در بحثي شرکت کنند، مگر اينکه احساس کنند ميتوانند عقيده خود را به گرمي نشان دهند. آيا آن قدر به عقايد خود اطمينان نداريم که در مقابل افرادي که عقايد مخالفي ابراز ميکنند، احساس خطر ميکنيم.
2-2-6-4 اميد و رؤياها: چهارمين سطح صميميت
دانستن رؤياهاي افرادي که صميمانه دوستشان داريم و کمک به اين افراد براي تحقق رؤياهايشان، پويايي خاصي را وارد رابطه ميکند که هم انرژيزا و هم الهامبخش است. تشويق افراد مورد عشق و علاقه به تحقق رؤياهايشان، ميتواند تأثير زيادي روي هر رابطه بگذارد. روياها تصوراتي هستند که به زندگي و همچنين روابط ما شکل ميبخشند. روياها شفافيت و روشني را وارد رابطههاي ما ميکنند. اگر تصميم داريم به اتفاق هم آيندهاي بسازيم، بايد از روياهاي يکديگر مطلع باشيم.
2-2-6-5 احساسات: پنجمين سطح صميميت
احساسات نوعي واکنش هستند. همه ما واکنش متفاوت داريم، ولي مهم است بدانيم که اين واکنشها از طريق تجربه گذشته، باورهاي دوستان و والدين و ترس کلي از تغيير که معمولاً انسان را احاطه ميکند، در ما به صورت عادتهاي شرطي شده در آمدهاند. با اين دانشي که احساسات، واکنشهاي ما ميباشند، ميتوانيم خود را آموزش دهيم به گونه متفاوتي واکنش نشان دهيم.
2-2-6-6 اشتباهات، ترسها، و شکستها: ششمين سطح صميميت
مرحله ششم صميميت، مرحلهاي است که ما آنچه هستيم، بودهايم، و قابليت شدن آن را داريم ميپذيريم. سفر، در طول مراحل پنجگانه صميميت به ما اين قدرت و آزادي را ميدهد که بگوييم، «من خراب کردم!» در هر رابطهاي اين پيشرفت مهمي به شمار ميآيد، زيرا اگر نتوانيم اعتراف کنيم که در گذشته لغزشي داشتهايم، به احتمال قوي اگر در حال حاضر نيز دچار لغزشي شويم، بعيد است به آن اعتراف کنيم. اعتراف به اينکه نياز به کمک و حمايت داريم، که ميترسيم، يا خطاهايي مرتکب شدهايم، نشانه بلوغ کامل در فرد است. توانايي قبول شکستها، ترسها و اشتباهات، منعکس کننده ريشه کافي رابطه است.
2-2-6-7 نيازهاي قانوني: هفتمين مرحله صميميت
مرحله هفتم در مورد خلق محيطي است که در آن تمرکز ما، روي تأمين نيازهاي يکديگر و درک اين مهم است که تحقق نيازهاي قانوني سبب موفقيت فرد و... و در نهايت موفقيت رابطه فيمابين ميگردد.
در اينجا، در اوج تمنا براي خلق صميميت، ما قادريم نيازهاي خود را با عزيزترين کسانمان در ميانگذاريم. در اين مرحله با کشف نيازهاي قانوني يکديگر، روش و زندگي مشترکي را بنا ميکنيم و ارائه ميدهيم که به ما کمک ميکند به کمالي که در توان ما است برسيم (كلي، ترجمه تمدن، 1387).
2-2-7 عوامل مؤثر بر صميميت
- عوامل اجتماعي تأثير گذار بر افزايش صميميت زوجها
- عوامل روانشناختي
- عوامل بين فردي مؤثر به صميميت
2-2-7-1 عوامل اجتماعي
موضوع مهم در زمينه عوامل اجتماعي تأثيرگذار بر صميميت زوجها بنا به گفتهي چرلين (1992)، اين است که بيشتر جوانان امروزي بطور معناداري و ديرتر از والدينشان ازدواج ميکنند و عوامل گوناگوني چون جنبش زنان، استرسهاي اقتصادي و افزايش فرصتهاي شغلي براي زنان و... سن ازدواج و چگونگي آن را تحت تأثير قرار داده است. بطوري که در سال 1998، ميزان مرداني که در سن 20 تا 24 سال بودند و هنوز ازدواج نکرده بودند حدود 78% گزارش شده بود و اين ميزان 23/0 بيشتر از آمار سال 1970 براي مردان بود و آمار زناني که تا اين سن ازدواج نکرده بودند از 36/0 در سال 1970 به 61/0 در سال 1988 افزايش پيدا کرده بود (براون و آماتا، 2000). و از طرفي طبق آن در دفتر سرشماري آمريکا (1989) در سال 1988 ميانگين سن ازدواج براي زنان 6/23 و براي مردان 9/19 سال بوده است و اين ميزان کمترين تفاوت سني بود که در رکود ثبت شده است.
با تغييراتي که به علت صنعتي شدن و در نتيجه شهرنشيني ايجاد شد، مانند اشتغال زنان و پيروي از محيط خانه، تحصيلات زنان، هستهاي شدن نظام خانواده و... مدل جديدي از ازدواج ظهور کرد که به عوض اينکه صرفاً به وظيفه و مسئوليت مبتني باشد بر صميميت، همراهي و همکاري مبتني بود و انتخاب همسر بر اساس عشق، شور و شوق و دوستي صورت ميگرفت و اين تغييرات يک دگرگوني بنيادي را در ارزشهاي اجتماعي قرن نشان ميداد که دقت در چگونگي روابط، تقسيم وظايف و داشتن ديدگاهي انسانمدارانه را در خانواده ميطلبيد (سعادتي، 1388).
2-2-7-2 عوامل روانشناختي
اريکسون (1963، نقل از نظري، 1388) ميگويد: دوست داشتن ديگري بجاي فراموش کردن خود نيازمند اين است که يک نفر خودش و تواناييهايش را براي رشد دادن ديگري گسترش دهد.
اين تواناييهاي فردي در شش مقوله مورد بررسي قرار گرفته است.
1- نياز به صميميت 2- سبکهاي دلبستگي فرد 3- تمايز يافتگي 4- عزت نفس.
1- نياز به صميميت
مکآدامز (1985) و ساليوان (1953، به نقل از براون و آماتا، 2000) به انگيزه افراد براي جستجوي تجربههاي صميميت توجه ويژه داشتهاند و بيان داشتند که مردم بطور قابل توجهي در شدت نياز و آرزوهايشان براي گرمي، باز بودن و تجربههاي حاکي از پذيرش و درک شدن با همديگر متفاوت هستند.
2- سبکهاي دلبستگي فرد و ارتباط آن با روابط صميمانه
بالبي اين دوره حساس را براي شکلگيري احساس دلبستگي در کودک 6 تا 16 هفتگي او تخمين زد و گفت در طي اين 12 هفته جواب والد اصلي (که نقش حمايتکنندگي از کودک را بر عهده دارد) به نيازهاي کودک اهميت بسزايي در شکلدهي مدل کارکردي ذهني و انتظارات ثابت و خودآگاهي دارد که طفل در روابط آينده خود با افراد ديگر خواهد داشت. همان انتظارات و خواستههاي که ميتواند چگونگي روابط صميمانه افراد را در بزرگسالي به شدت تحت تأثير قرار دهد (بالبي، 1973؛ نقل از بطلاني، 1387).
3- تمايزيافتگي
به نظر موري بوئن رسيدن به افتراق و تفکيک فرآيندي است که در اثر آن فرد ياد ميگيرد مسير حرکت خويش را با توجه به تفکر خود ترسيم کند و پيرو رهنمودهاي خانواده و ديگران عمل نکند. بنابراين نظريه، يادگيري اين مهارت تنها راهبرد عملي براي از بين بردن اضطراب ايجاد شده در خانواده است (گلدنبرگ، 2002، ترجمه حسين ستاهي و همکاران، 1385).
هنلين (2006) ميگويد: هر چه ميزان عدم تفکيک يا فقدان مفهوم خويشتن و ايجاد يک هويت شخصي در فرد ضعيفتر باشد، ترکيب عاطفي بيشتري ميان فرد با ديگران ايجاد ميشود. کسي که مفهوم نيرومندي از خويشتن در اختيار دارد (اين عقايد من است، اين من هستم که...) عقايد محکم و باروهاي کاملاً مشخصي را مطرح ميسازد و بخاطر سعادت زناشويي، خشنودي والدين يا بخاطر زور دست به مصالحه بر سر هويت خويش نميزنند.
کساني که تمايز يافتگي کمي دارند عقل و عاطفهشان چنان در هم آميخته است که زندگيشان تحت اختيار احساسات اطرافيانشان قرار دارد.
4- عزت نفس
عزت نفس پايين ناشي از خود پنداره منفي است. برنار و پترسون (2002، به نقل از حسنآبادي، 1385)، معتقد است که خودپنداره منفي باعث ايجاد اضطراب، بيخوابي و ناخشنودي فردي ميشود و شخص را در روابط اجتماعي ناتوان، نگران و محتاط ميسازد به گونهاي که همواره از طرد شدن در هراس است و براي بدست آوردن تأييد ديگران در تعامل با آنها سبکي منفعلانه را پيش ميگيرد (حسنآبادي، 1385).
بنا به گفته براندن (ترجمه قراچهداغي، 1380)، هر چه عزت نفس افراد سالمتر باشد بيشتنر به ديگران احترام ميگذارد و کمتر حالت دفاعي به خود ميگيرد چون آنها را کمتر تهديدي عليه خود ميدانند در توضيح نقش عزت نفس و تصوير خود بر روابط صميمانه ميتوان بيان کرد که وقتي فردي شايستگي لازم را در خود براي ايجاد ارتباط سالم و صميمانه نميبيند و تصور او از خود فردي شايسته براي داشتن ارتباطي پايدار، پويا و رشد دهنده نيست، ايجاد ارتباط صميمانه موجبات هراس و دلنگراني عظيمي را براي او فراهم ميکند که وي همچنين اظهار ميکند که اگر افراد، خود را شايستهي عشق و دوست داشتن ندانند دشوار است که پيشرويهاي ديگران را در جهت ايجاد عشق مورد پذيرش و توجه قرار دهند.
2-2-7-3 عوامل بين فردي مؤثر بر صميميت
بنا به گفتهي ديم و گلن (1993)، خيلي از درمانگران به اين عقيدهاند که ادامه يافتن فرآيند ازدواج در واقع گذر موفقيتآميز از يک سري چالشهايي است که افراد را به درک بهتري از خود، همسر و ارتباطشان ميکشاند، فرآيندي که چگونگي پاسخ زوجها را به يکديگر و به جهان خارج تحت تأثيرقرار داده و گذر موفقيتآميز از آنها ارتباط صميمانه را نيز بتدريج پايهگذاري ميکند. اين چالشها در چهار موضوع پايهاي که به همديگر مرتبط ميباشند منظم شدهاند.
1- اعتماد سازي در رابطه 2- تعديل کردن نيازها بطوري که با هم بودن حاصل شود اما استقلال افراد حفظ شود. 3- تطبيق يافتن با تفاوتهاي همديگر 4- تحمل و مدارا کردن با تغييرات.
1- اعتمادسازي
طبق نظر توماس ملون (1987، نقل از براون و آماتا، 2000) اعتماد يعني مشارکت دادن خود واقعي خود با ديگري بطوري که فرد بداند نه تنها توسط او مورد ريشخند و هتك حرمت قرار نميگيرد بلکه حتي بخاطر اين خودافشايي مورد حمايت هم واقع ميشوند ولي اين اعتماد يك شبه رشد نميکند و افراد زماني طولاني براي آشکار کردن خود، مشارکت دادن دردها و شکهاي درونشان و نشان دادن نيازهاي عاطفي نيرومندي که بارها در آنها ايجاد شده و بارها ناديده گرفته نياز دارند.
رشد حس احترام و صميميت در ارتباطات عاشقانه طولاني مدت، موضوعي ساده و مستقيم، صعودي و بدون تغيير نيست و ميتوان گفت حس اعتماد و صميميت چيزهايي هستند که در رابطه ميآيند و ميروند و داراي سيكلي تکرارشونده هستند (براون و آماتا، 2000).
عواملي که ميتواند اعتمادسازي را در رابطه زوجها تسهيل کنند:
1- حس خاص بودن و منحصر به فرد بودن همسر در ارتباط است. زوجهاي صميمي بنظر ميرسد با همديگر پيوستگي خاصي دارند، نوعي فضاي خلوت خصوصي که ديگران را از عميقترين قسمتهاي آن دور نگه ميدارند.
2- همسران بايد بتوانند احساس امنيت را در رابطه ايجاد کنند يعني به اعتماد همديگر خيانت نکنند و زماني رشد ميکند که همسران از آسيبپذيريهايشان به هم بگويند ومهمتر اين که در مواقع عصبانيت و برخورد با مشکلات از آن موارد براي آزار دادن به همديگر استفاده نکنند (براون، و آماتا، 2000).
2- متعادل کردن
ويتاکر (1976، نقل از براون و آماتا، 2000) ميگويد: براي داشتن يک رابطه صميمانه، همسران بايد ياد بگيرند که چگونه چالشهاي مربوط به متعادل کردن نيازهايشان را با نيازهاي همسرشان حل کنند و چگونه خواستههاي همسرشان را دربارهي صميميت، رشد يافتن در کنار يکديگر و پذيرش عاطفي را با نيازهاي خودشان براي جدايي و استقلال يا برعکس هماهنگ کنند.
3- مديريت
بعضي از محققان چون گاتمن و سيلور (1385) در طي يک دوره طولاني، بر روي تعداد زيادي از زوجها، در زمينه چگونگي تعاملاتشان و در واقع چگونگي روبرو شدن با تفاوتها و مشکلاتشان تحقيقات متعددي انجام دادهاند و به اين نتيجه رسيدهاند که زوجها ميتوانند سبکهاي متفاوتي درباره مديريت تفاوتهايشان و حل و فصل مشکلاتشان داشته باشند اما، رابطه رضايتمندي را نيز تجربه کنند.
به علاوه اين محققان دريافتند که کشمکش يک جزء اجتنابناپذير زندگي، براي بيشتر همسران است و هر کدام بطور بالقوه راههاي مختلفي را براي مديريت کشمکشهايشان دارند که لزوماً هم يک راه مستقيم، منطقي و همراه با توافق نيست (براون و آماتا، 2000).
4- تحمل و مدارا کردن
والراستين و بلکاسلي (1995، به نقل از براون و آماتا، 2000)، با 50 زوج که رابطه صميمانه داشتند مصاحبهاي انجام دادند و دريافتند که چهار فرآيند به اين زوجها کمک ميکنند تا تغييرات و بحرانها را در رابطهشان به سلامت پشت سر بگذارند.
الف) اين زوجها تا آنجا که ميتوانند واقعبينانه در مورد زمان و عواقب بحرانها و تغييرات فکر کرده و برنامهريزي ميکنند.
ب) آنها همديگر را سرزنش نميکنند و حتي سعي ميکنند از همسرشان رماني که خودش را سرزنش ميکند حمايت کنند.
ج) آنها سعي ميکنند براي برخورد با مشکلات ناراحتکنندهاي که در زندگيشان ايجاد ميشود و جهت حفظ تعادل، لذت و خوشي را بصورت عمومي وارد رابطه خود کنند و اين گونه تعادلي را در رابطه خود ايجاد کنند.
د) اين زوجها در عين حال که احساسات و اضطرابهايشان را ميپذيرند مراقب هستند از پاسخهاي نامناسب زخمزننده و خود ويرانکنندهاي که در رابطهشان ممکن است پيش آيد جلوگيري کنند.
- عناصر کليدي در اين چهار فرآيند علاقه و ميل شديد همسران به حمايت از همديگر است که وقتي اين ميل باسازگاري عاطفي و حل مشکل توأم باشد باعث ميشود که زوج آرامش بيشتري را بعد از مشکلاتش داشته باشد (سعادتي، 1388).
2-3 قسمت سوم: نگرشها و انتظارات جنسي
2-3-1 تاريخچه نگرش نسبت به تمايلات و رفتارهاي جنسي انسان
در طول تاريخ، انسان، حداقل به منظور بقاي نسل، ملزم و نيازمند به نزديک و آميزش جنسي بوده است. در اعصار گذشته، بشر به جاي آنکه اطلاعات در مورد احساسات، تمايلات و رفتارهاي جنسي خود را از علم و دانش به دست اورد، تنها تخيل، خرافه، ادبيات و نصايح مذهبي تحريف شدهي الهي و غيرالهي بهره ميگرفت. بدين سان جنسيت و تمايلات جنسي از معموليترين مجهولات عام و خاص و بزرگترين تعارض بشر، بوده است. با ظهور اسلام، ديدگاه مبتني بر وحي آسماني، نسبت به تمايلات جنسي انسان بهطور کلي دگرگون شد. در نظام خانواده در چهارچوب ازدواج ارضاي غريزه فطري و الهي جنسي، نه تنها مجاز، بلکه مستحب و گاه واجب شمرده شده و به زن و مرد هر دو، اجازه و امکان تمتع و تفرج از اين غريزه فطري و الهي و ارضاي اين نياز عيني و واقعي رواني به دو شکل ازدواج دائم و موقت، داده شده است، که به بهترين نحو انسان را از تعارضات اساسي و عقدههاي پايدار زمينه ساز بيماريها و اختلالات رواني، ايمن و مصون نگاه داشته، سلامت فرد و جامعه را تضمين مينمايد. بهطور کلي تمايلات و رفتارهاي جنسي همواره از ديدگاه علوم مختلف مانند پزشکي، فيزيولوژي، روانشناسي، مردمشناسي، جامعهشناسي و مذهبشناسي مورد بحث بوده است. اولين کتابي که مورد مطالعه علمي تمايلات و رفتارهاي جنسي به چاپ رسيد کتاب «آسيبهاي رواني جنسي» تاليف ريچارد ون کرانت ابينگ، روان پزشک آلماني (1965-1886) بود. از ديگر پيشگامان مطالعه رفتار جنسي، هاولاک اليس و زيگموند فرويد (1939-1886) را ميتوان نام برد. اليس يک پزشک و روانشناس بود که شرح مطالعاتش را در 7 کتاب به نام «روانشناسي جنسي» در سالهاي 1897 تا 1928، منتشر کرد. امروزه ميل جنسي و سکس وسيلهاي است در خدمت توليد مثل نبوده بلکه بيشتر در جهت کسب اوج لذت جنسي و رواني و به عنوان يک بازي مفرح، مشروع و آرامبخش تعريف ميشوند.
هر چند سکس مفهومي بينالمللي و جهاني است، اما به هيچ عنوان تفسيري واحد و تعبيري مطلق ندارد. واقعيت آن است که سکس و تمايلات جنسي تعابيري مشخص و تفاسيري خصوصي دارند، که همين تعابير و تفاسير منحصر به فرد نيز، در يک فرد ثابت، ميتواند از زماني به زمان ديگر، ولو با اندک فاصله، متغير، متنوع و گاه متفاوت و حتي متضاد باشند. اين تعابير و تفاسير در قالبهاي جهان شمول، از پيش تعيين شده و بدون تغيير نميگنجد (اوحدي، 1380).
2-3-2 نظريات روانشناسان و روانپزشکان مشهور در مورد انگيزه جنسي انسان
2-3-2-1 تمايلات و رفتارهاي جنسي انسان از ديدگاه زيگموند فرويد
فرويد ميل جنسي انسان را امري طبيعي و فيزيولوژيک همانند احساس گرسنگي و تشنگي و نياز به هوا و آب و غذا و خوب ميدانست. او ميل جنسي را چنين تعريف نمود: «ميل جنسي عبارت ازمفهومي از يک تحريک بدني و رواني است. منبع آن محرکي است که در يکي ازاعضاي بدن وجود دارد و هدف آن ارضاء و به ثمر رساندن تحريک بدني و رواني است. فرويد در آغاز معتقد بود که ميل جنسي تنها سائقهاي است که منشا همه رفتارهاي ديگر انسان است ولي پس از چندي در سال 1920 تئوري غريزه دوگانه جنسي و تهاجمي را مطرح ساخت و در بررسيهاي نهايي خود، دو گروه بزرگ غريزي را مشخص کرد.
به اعتقاد فرويد، انگيزش اساسي رفتار انسان، ماهيتي جنسي دارد. به عبارت ديگر، انسان موجودي لذت طلب است. از سوي ديگر، محدوديتهاي عرف حاکم بر جوامع مانعي بر سر راه ميل لذتطلبي انسان است. فرويد، روشهايي را شرح ميدهد که انسان بتواند با بهرهگيري از آنها، ميان غريزه جنسي و محدوديتهاي اجتماعي خويش، سازش خاصي را ايجاد کند. فرويد، انگيزه يا ميل جنسي را با دو واژه «معقول جنسي» و «هدف جنسي» توضيح ميدهد و منظوري را که ميل جنسي در جهت دستيابي به آن است «هدف جنسي» مينامند (کجباف، 1381).
2-3-2-2 تمايلات و رفتارهاي جنسي انسان از ديدگاه آدلر
آدلر نيز همچون يونگ، انگيزه اصلي انسان را ميل جنسي نميدانست و ميل به قدرت و تحکيم و تثبيت «خود» مفهوم انگيزش انسان معرفي نمود و به موضوع «تنازع بقا» بيشتر از موضوع اسطورهها و سمبلها اعتقاد داشت. آدلر برخلاف فرويد پديده پرخاشگري غيرجنسي را مورد توجه قرار داده و اين استعدادها را به صورت ساديسم- مازوخيسم در نظر نميگرفت بلکه از آن بعنوان «احساس حقارت» و «آزادي قدرت» ياد ميکرد و فقط به جنبههاي معقول اين پديدهها مينگريست. آدلر برخلاف فرويد معتقد بود که کشش فرزند به والد غيرهمجنس، زيستگاه جنسي ندارد بلکه واکنشي است که فرد در برابر احساس ضعف، انزوا و ترس از خود نشان ميدهد. بعدها اين کشش به سوي فرد قويتر ممکن است بهصورت تملک شهواني درآيد و موجب عقدههاي اديپ الکترا به گونههاي واقعي گردد (اسلامي نسب، 1376، اوحدي، 1384، دژکام، 1384).
2-3-2-3 تمايلات و رفتارهاي جنسي آزاديدگاه مزلو
مزلو همچون روانشناسان ديگر ارضاي ميل جنسي را براي بقاي نسل لازم و ضروري ميداند. در ديگاه مزلو، نياز به ارضاي حنسيهمرديف نياز به پاسخگويي به انگيزشهايي همچون چون نياز به به هوا، تشنگي، گرسنگي ونياز به خواب در ردههاي نيازهاي فيزيولوژيک يا همان نيازهاي اساسي واوليه وزيربنايي انسان وهر موجود زنده ديگر ميباشد. به اعتقاد مزلو، رابطه جنسي همچون عشق جايگاه ويژهاي در اصول روانشناختي انسان به خصوص انسانهايي با درجات بالاي سلامت رواني دارد (دژکام، 1384).
مزلو در اين باره ميگويد: « اشتياق به ارتباط جنسي نه تنها فيزيکي بلکه روانشناختي نيز هست وخود آن را پيامي به مثابه ذوق و شوق خاصي جهت خلوت کردن با محبوب بيان ميکند. کيفيت ارضاي جنسي و عاشقانه در افراد سالم با گذشت زمان تکامل ميبايد.
مزلو رفتار جنسي را در خود آگاهي فرد ميداند که گاهي مقاصد و اهداف ناخودآگاه را براورده ميسازد وريشههايي در ناخودآگاهي دارد. مزلو، ارگاسم را در افراد سالم بااهميتتر از ارگاسم در افراد عادي ميداند. در افراد سالم ارگاسم اغلب يك تجربه ژرف اسرارآميز است وبا اين همه، اين افراد نداشتن رابطه جنسي را به آساني تحمل ميکنند، زيرا در سلسله مراتب نيازها، عشق در مراتب بالاتري از ميل و نياز جنسي قرار دارد اما هنگامي که نياز به عشق برآورده شد، نيازهاي پايينتر نيزشاديآور خواهد بود (اسلامي نسب، 1376).
2-3-3 عوامل رواني جنسي
غريزه جنسي يکي از غرايز مهم بشري است. منشا بسيار از تحولات زندگي انسان واقع ميشود. در اسلام ميزان استفاده معقول و سنجيده از لذتهاي دنيوي و معنوي براي انسان فطري و جز شئون سعادت وخوشبختي تلقي گرديده و خداوند خلقت انسان را بر اساس زوجيت قرار داده و براي هر يک ازمرد و زن همسري آفريد تا با کمک هم نيازهاي يکديگر را رفع کنند و آرامش رواني و محبت ميان آن دو به وجود آيد. خلقت انسان به شکل دوجنس مذکر و مونث را نکاح به عنوان امري ضروري و فطري ميان مردو زن روشن ميسازد.
رفتار جنسي متنوع است وجندين عامل آن را تعيين ميکند. اين رفتار تحت تأثير روابط با ديگران شرايط زندگي وفرهنگ محيط اطراف قرار ميگيرد. تمايلات جنسي، عوامل شخصيتي، ساختار زيستي و حس عمومي فرد از خويشتن، ارتباط تنگاتنگي دارد و شامل ادراک مردانگي يا زنانگي بوده و بازتاب تجارب رشدي فرد در مورد رابطه جنسي درطول عمرش است تمايلات جنسي هر شخص بستگي به چهار عامل رواني جنسي پيوسته به هم دارد، 1- هويت جنسي 2- نقش جنسي 3- جهتگيري جنسي 4- رفتار جنسي.
1- هويت جنسي
جنسيت به الگوي حصوصيات زيستي، کرموزومها و دستگاه تناسلي جنسي و دستگاه تناسلي داخلي، ترکيب غدد جنسي و خصوصيات ثانويه اطلاق ميگردد. در رشد طبيعي اين خصوصيات الگويي منجسم به وجود ميآورند و به طوري که شخص در مورد جنسيت خود ترديدي ندارند و هويت جنسي به احساس مردانگي و زنانگي فرد گفته ميشود هرکودکي تا سن2 تا 3 سالگي اعتقاد محکمي در مورد مونث يا مذکر بودن خود پيدا کند.
2- نقش جنسي
کودک پس از کسب هويت سعي ميکند با الگويگيري از والدين رفتار خود را متناسب با جنسيت خود بروز دهد. در هر فرهنگي يک سري رفتارهايي را متناسب با جنسيت مذکر يا مونث ميدانند و فرد نيز پس از دستيابي به هويت به نمايش اين رفتارها ميپردازد.
3- جهتگيري يا گرايش جنسي
گرايش جنسي به مفهوم موضوع يا هدف تکانههاي جنسي فرد است که در حالت طبيعي يابد نا همجنسگرا باشد. يعني اين تمايل به سمت مخالف باشد و ممکن است به صورت همجنسگرا و يا دوجنسگرا باشد.
4- رفتار جنسي
رفتار جنسي در مرد وزن طبيعي در مقابل تحريک جنسي ظاهر ميشود که به عنوان رفتار جنسي يا چرخه پاسخ به تحريک مطرح بوده ودر طي چهار مرحله مشخص ميشود:
1- ميل جنسي 2- برانگيختگي 3- ارگاسم 4- فرونشيني
رضايت جنسي زناشويي در دوحالت صورت ميگيرد: 1- رضايت با فعاليتهاي جنسي 2- رضايت عاطفي و هيجاني (دلمرتر و هايده، 2000).
تحقيقات نشان داده اند که رضايت جنسي زناشويي در سه گروه انجام ميگيرد: اولين دسته، روابط گوناگوني است که شامل رضايت جنسي در روابط جنسي است. دومين دسته، حالت فيزيولوژي روابط جنسي است که علائم رضايت از طريق فعاليتهاي جنسي را نشان ميدهد (مثلا دفعات انزال در اثر مقاربت). سومين دسته شامل صفات اجتماعي و فردي از نظر جمعيت شناختي ميشود. بسياري از مطالعات نشان ميدهد که تنوع رابطهها در فهم رضايت جنسي زناشويي مهم است (يانگ و لوکوس، 1988؛ دهنس و بيرز، 1997).
واژه رضايت جنسي منجر به احساس حوشايند فرد ازنوع روابط جنسي خود اطلاق ميگردد. سطوح بالايي از رضايت جنسي منجر به افزايش کيفيت زندگي زناشويي ميشود که اين منجر به کاهش بي ثباتي زناشويي در طي زندگي ميشود. رصايت جنسي براي بيشتر زوجين مهم ميباشد. آنچه که براي رضايت جنسي مهم است يک موضوع بسيار فردي است. چنين تصوري براي مردان، رضايت جنسي بسيار متناوب و طبيعت مقاربت جنسي ميباشد. و براي زنان، رضايت جنسي بيشتر مربوط به اين است که چطور آنها از رابطهي کلي ارضا شوند.
اسپريچر (1995) معتقد است روابطي مثل روابط حمايت کننده يا رضايت جنسي رابطه مستقيم دارد. ديگر اينکه روابط ديگري مثل همدلي، جذابيت جسماني، عشق را با رضايت جنسي نشان داده است (هاليوت و آپت و رابيل، 1994؛ لورنس و بيرز، 1995).
مک کارتي در سال 1999 ارتباط بين رضايت زناشويي ورضايت جنسي را مشخص کرد. او مشخص کرد وقتي سکس به خوبي انجام شود حدود 15 تا 20 درصد رابطه را تشکيل ميدهد. از طرف ديگر وقتي که روابط جنسي به خوبي انجام نشود حدود 50 تا 75 درصد روابط را تشکيل ميدهد و در نتيجه قدرت جنسي را افزايش نميدهد و صميميت و شور و نشاط ازدواج از بين ميبرد.
آنهايي که در رابطهي زناشويي رضايت دارند، در روابط ديگري هم دارند. رضايت جنسي به ميزان زيادي به رضايت ارتباطي و رضايت عاطفي در روابط بستگي دارد (کريستفر و اسپريچر، 2000؛ ويت و جونير، 2001). در مورد برخي از زوجها گزارش شده است که طول مدت ازدواج آنها، رابطه جنسي را در ميان آنها ثابت ميکند. زيرا انها بهتر ميتوانند همديگر را بشناسند، بهتر از علايق وچيزهايي که دوست ندارند خبر دارند و به عنوان يک زوج بيشتر به هم نزديک هستند (هنيچ ليف و گات، 2004).
مطالعات و تحقيقات بر روي زوجين نشان ميدهد که مشکلات زنان و شوهران در مورد ابراز احساسات بر روي رضايت زناشويي و در موقع آميزش جنسي تأثير ميگذارد. بنابراين با توجه به اين تحقيق، ميزان کم ابراز احساسات، رضايت زناشويي را خراب ميکند. ميزان وقتي که زوحين براي هم ميگذارند و ميزان علايق مشترک انها بر روي روابط زوجين از جمله رابطهي جنسي مؤثر است (يلسما و مارو، 2002).
رابطه جنسي همان قدر براي زوجهاي مسن اهميت دارد که براي جوانترها و ميان سالها اهميت دارد. هرچند تحقيقات نشان داده است که زوجهاي مسنتر معمولاً سطح پايينتري از رضايت جنسي را نسبت به جوانترها و ميانسالها نشان ميدهند. اين تفاوت شايد به خاطر استرسهاي مختلف باشد که برخي از ازدواجهاي مسن دارند مثل، مشکلات مربوط به سلامتي فيزيکي و درآمد محدود.
تحقيقات نشان ميدهد افسردگي به طور منفي بر روي روابط جنسي در بين زوجهاي مسن اثر ميگذارد (سندبرگ و ميلر، 2002؛ هينچليف و گات، 2004).
نتيجه بررسيهاي اخير اين فرضيه را ايجاد ميكند كه «اصل خانواده» براي زوجين هنوز تحت تأثير روابط جنسي و زناشويي آنها است.
2-3-4 انتظارات زناشويي
انتظارات زناشويي عبارت است از استانداردها و فرضيههاي ذهني، چارچوبهاي از پيش تعيين شده و بايد و نبايدهايي كه زوجين در مورد همسر و روابط جنسي خود كه ممكن است مبتني بر واقعيت باشد و يا مبتني بر واقعيت نباشد (خمسه، 1382). انتظارات نقش حياتي را در يك ازدواج شادمان بازي ميكنند. ازدواج توافقي است كه به نظر ميرسد بيشترين منافع را وعده ميدهد، اما در حقيقت حداقل آنها را برآورده ميكند. افراد ممكن است در طول زندگي خود آسيبها و ترديدهاي هيجاني را تجربه كنند كه اين آسيبها به ندرت براي والدين به منظور مرمت ابراز ميشوند. در حقيقت اين واقعيت وفاداري به سيستم خانواده است، اما اين آسيبها در درون فرد باقي ميمانند و در طول ساليان ناپديد ميشوند و منتظر ميمانند. سپس افراد ازدواج ميكنند و ازدواج را اولين فرصت براي خود ميدانند كه آسيبهاي به تعويق انداخته خود را به جريان اندازند. بعد از ازدواج درخشندگي رويايي انتظارات شروع به آمدن به واقعيت ميكند، اما همسران هيچگاه آن سوار بر اسب سپيد كه خلاءهاي يكديگر را پر كنند، نيستند (منسفيلد؛ به نقل از اميدوار، 1386).
افراد همراه خود انتظاراتي به ازدواجشان ميآورند از قبيل:
الف- چيزهاي جزئي: از قبيل چه كسي ظرفها را بشويد و غيره.
ب- مسائل رايج: از قبيل پول، سكس، اوقات آزاد و غيره.
ج- مسائل عميق و اغلب پنهان: از قبيل چه كسي تصميمات اساسي بگيرد، قدرت چگونه بايد تقسيم شود و غيره.
اكثر انتظارات مردم در مورد رابطهي زناشويي در سه حيطهي اصلي طبقهبندي ميشوند:
الف- مرزها: چه كسي داخل مرز زوجين و چه كسي خارج از آن است؟ آيا هر دو در مورد اينكه چقدر با خويشاوندان و دوستان تداخل داشته باشند موافقند؟ چه مقدار چه نوع از فعاليتها را فرد بايد بدون همسرش انجام دهد؟
ب- سرمايهگذاري: چه مقدار زمان و تلاش را هر كدام از زوجين احساس ميكند كه ديگري بايد در رابطه صرف كند؟ كدام نوع ابراز علاقه همسر را دست دارد؟ هديه؟ تماس فيزيكي؟ كلمات تأييد شده؟
ج- كنترل و قدرت: آيا قدرت تقسيم ميشود؟ چگونه؟ چه كسي كدام تصميمات را ميگيرد؟ آيا هر دو نفر فكر ميكنند در فرايند تصميمگيري تأثيرگذارند؟
2-3-5 شكلگيري انتظارات زناشويي
افراد انتظاراتشان را از آنچه كه ميبينند، ميشنوند و در طول زمان تجربه ميكنند رشد ميدهند. عوامل مؤثر بر انتظارات زناشويي عبارتند از: 1- خانواده مبدأ، 2- روند اجتماعي شدن، 3- ساختار فرصتها،4- فرهنگ.
موارد به شرح ذيل ميباشد:
خانواده مبدأ (اصلي): والدين يا مراقبتكنندگان ديگر به فرزندان خود در مورد اينكه چگونه بايد در ادوار زناشويي عمل كنند چيزهايي آموختهاند (ريد، 2003).
روند اجتماعي شدن: روند اجتماعي شدن نشان ميدهد كه چگونه عوامل اجتماعي متعدد در خانواده و در جامعه بر رشد كودكان و نوجوانان موثرند. عوامل اجتماعي شدن شامل والدين و همشيرها در خانواده، همسالان و همسايهها و سازمانها در محيط جامعه است كه در رشد انتظارات فرد نسبت به روابط و زندگي زناشويي بسيار دخيل هستند (هريس و لي، 2007).
ساختار فرصتها: ساختار فرصتها را نيز بايد در متن جامعهاي كه نوجوانان در آن زندگي ميكنند در نظر گرفت از قبيل: فرصتهاي كاري براي زنان، فرصتهاي اقتصادي براي مردان و نيز فرصتهاي ساختاري ديگر نظير: نژاد، مذهب، پسزمينه خانوادگي، وضعيت اقتصادي و وضعيت اجتماعي (هريس و لي، 2007).
فرهنگ: فيلمها، موسيقيها، مذهب و پيامهاي ديگري در مورد اينكه همسران چگونه بايد با يكديگر رفتار كنند (ريد، 2003).
2-3-6 انتظارات غيرواقعبينانه، انتظارات واقعبينانه
افراد يك سري پيش تصويرهايي را با خود به ازدواج ميآورند و بعضي انتظارات در ذهن افراد نقش بسته است كه كاملاً نيز از آنها آگاه نيستند. در حقيقت يكي از مشكلات مهم زوجهاي جوان ناشي از استانداردها و فرضيههاي ذهني آنهاست. يعني هر يك مقياسي دارند كه بر اساس آن رفتار ديگري را ميسنجد و تفسير ميكند. در واقع انتظاراتي كه هر يك از زوجين از ديگري دارد، مبتني بر چارچوبهاي از پيش تعيين شدهاي است كه ميتواند مبتني بر واقعيت نباشد. به عنوان مثال داشتن معيارهايي كه يك زوج صميمي چگونه بايد رفتار كند، يعني مجموعه بايد و نبايدهايي كه هر يك از زوجين به آن معتقد است. هرگاه اين معيارها افراطي باشد و كاربرد عملي نداشته باشد، كشمكش و اختلاف شكل ميگيرد. بهتر است زوجين از استانداردها و معيارهاي خود آگاه باشند و آنها را بشناسند و ببينند كه تا چه حد با واقعيت تناسب و هماهنگي دارد (خمسه، 1382).
نمونهاي از انتظارات واقعبينانه و انتظارات غيرواقعبينانه در زير آمده است:
2-3-6-1 انتظارات غيرواقعبينانه
- شريك زندگي من هميشه بايد از چگونگي احساس من آگاه باشد.
- شريك زندگي من هرگز تغيير نخواهد كرد.
- شريك زندگي من بايد هميشه مرا از لحاظ نيازهاي جنسي ارضا كند.
زوجيني كه چنين انتظارات غيرواقعبينانهاي را براي آينده ازدواج خود دارند، در پذيرش رفتارهاي نامناسب همسر خود دچار مشكل ميشوند و با طرد و خصومت به گونهاي منفي پاسخ ميدهند. تحقيقات نشان ميدهد كه انتظارات غيرواقعبينانه در مقايسه با انتظارات واقعبينانه به رضايتمندي كمتر از زندگي زناشويي بعد منجر ميشود. در برابر انتظارات غيرواقعبينانه ميتوان انتظارات واقعبينانه را جايگزين كرد.
2-3-6-2 انتظارات واقعبينانه
- شريك زندگي من نميتواند هميشه ذهن مرا بخواند.
- رابطهي جنسي موضوعي است كه هميشه در روابط نزديك بايد روي آن كار كرد.
همانگونه كه در شكل 2-1 مشاهده ميشود، وقتي يكي از طرفين كاري منفي انجام ميدهد و يا كار مثبتي انجام نميدهد، تعارضها و كشمكشها در روابط نزديك پديد ميآيد.
واكنش طرف مقابل تحت تأثير انتظاراتي است كه او در ارتباط خواهان آن است. در اين گونه موارد فرد ميتواند برآورد جدي از واقعيت به عمل آورد و بازخوردهاي عيني را جستجو كند و يا به تفسيرهاي نادرست بپردازند. در واقع خود رفتار اوليه نيست كه به خودي خود مسئلهساز است، بلكه تفسير طرف مقابل از آن رفتار است كه ميتواند مسئلهساز باشد. اين تفسير و ارزيابي اوليه است كه به پاسخ منفي و واكنش منفي منجر ميشود. پاسخي كه به نوبهي خود عمل منفي يا فقدان مثبت اوليه را تشديد ميكند و يك دور باطل پديد ميآورد (خمسه، 1382)
-36830-678180عمل منفي شريك زندگي يا فقدان عمل مثبتانتظاراتپذيرش و فراموش كردناهميت دادن به آن به عنوان نكتهاي مثبتتفسير آن به عنوان يك مسئلهپذيرش و فراموش كردناهميت دادن به آن به عنوان نكتهاي مثبتتفسير آن به عنوان يك مسئلهسرزنش به تفكر سنتيپاسخ منفي فرد00عمل منفي شريك زندگي يا فقدان عمل مثبتانتظاراتپذيرش و فراموش كردناهميت دادن به آن به عنوان نكتهاي مثبتتفسير آن به عنوان يك مسئلهپذيرش و فراموش كردناهميت دادن به آن به عنوان نكتهاي مثبتتفسير آن به عنوان يك مسئلهسرزنش به تفكر سنتيپاسخ منفي فرد
شكل (2-1): ارزيابي و انطباق با تعارضها و كشمكشها در روابط نزديك (خمسه، 1382)
حتي اگر تفسير منفي هم درست باشد، همواره امكان تفسير مثبت وجود دارد. تفسير مثبت از رفتار منفي، به افكار مثبت منجر ميشود و افكار مثبت انتظارات واقع گرايانه را تقويت ميكند و احساس صميميت و نزديكي بيشتري بين طرفين ايجاد ميكند (خمسه، 1382).
در درازمدت براي زوجين مهم است كه يك دانش صحيحي از نقاط قوت و ضعف رابطهشان داشته باشند. رضايت در صورتي كه انتظارات همسر با واقعيت متناسب نباشد، كاهش مييابد. براي برخي از زوجين كه به تازگي ازدواج كردهاند، ممكن است بهتر باشد كه انتظار اوقات مشكل (سخت) را هم داشته باشند تا اينكه يك آينده درخشان را در نظر داشته باشند. زوجين اگر تصوير صحيحي از رابطهشان داشته باشند، كمتر احتمال دارد كه كاهش عميقي را در رضايت زناشويي تجربه كنند. حتي اگر اين تصوير ايدهآل نباشد، اين نتايج مخالف با نظر محققاني است كه اعتقاد دارند زوجين هميشه بايد انتظارات بالايي براي ازدواجشان داشته باشند (ناتلي، 2007).
2-3-7 تأثير انتظارات مثبت در زندگي زناشويي
دو نظريه در مورد تأثير انتظارات مثبت زناشويي وجود دارد كه عبارتند از:
1- پيل (1952؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004) عقيده دارد كه انتظارات مثبت زناشويي منجر به پيامدهاي مثبت ميگردد. انتظارات مثبت بايد پرورش داده شود، زيرا مردم را به سوي نتايج مثبت هدايت ميكند.
2- پاپ (2000؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004) عقيده دارد كه انتظارات مثبت زناشويي ممكن است منجر به نااميدي شود. پس از انتظارات مثبت بايد اجتناب شود. از اين ديدگاه انتظارات مثبت ميتواند منبع اختلالات زناشويي باشند.
قبل از بحث در مورد اين دو نظريه لازم است موارد زير را مورد بررسي قرار دهيم:
1- انتظارات مثبت زناشويي و عملكرد روابط، 2- شرايط تأييد انتظارات
2-3-8 انتظارات مثبت زناشويي و عملكرد روابط
انتظارات در مورد آينده روابط صميمانه ممكن است دو عملكرد متفاوت را در ارزيابي روابط بين فردي داشته باشد.
1- انتظارات ميتواند به عنوان اهداف با ساختاري كه باعث برانگيختن فرايند تأييد انتظار شوند عمل كند. تأييد اين انتظارات ميتواند از طريق دو مكانيسم رخ دهد:
الف- تأييد ادراكي: اين نوع تأييد هنگامي اتفاق ميافتد كه انتظار قبلي براي وقوع يك رويداد، افراد را به شيوهاي هدايت ميكند تا جزئيات رويداد را به طريقي تفسير كنند كه ارزيابي آنها از واقعه هماهنگ با انتظارات باشد. اين نوع تأييد را تأييد ادراكي مينامند (دارلي و گراس، 1983؛ هاستورف و كانتريل، 1945؛ كلي، 1950؛ ميلر و تورنبول 1986؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004؛ به نقل از اميدوار، 1386).
ب- تأييد رفتاري: تأييد رفتاري هنگامي اتفاق ميافتد كه انتظارات قبلي براي يك رويداد رفتارهاي هماهنگ با انتظارات را در طول رويداد برانگيزاند. يعني رفتارهايي كه رويداد را طوري هدايت كنند كه منجر به رسيدن به انتظارات مورد نظر شود (دارلي و فازيو، جوسيم، 1986؛ مرتون، 1948؛ روزناتل و جاكوبسن، 1968؛ اسنيدر، تنك، برسكيد، 1977؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004؛ به نقل از اميدوار، 1386).
مطالعات متعددي وجود هر دو فرايند در روابط نزديك را تأييد ميكنند (داوني و همكاران، 1998؛ فلچر و همكاران، 2000؛ كني، 1998؛ ناتلي و كارني، 2002؛ موري و همكاران، 1996؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004؛ به نقل از اميدوار، 1386).
هر دو فرايند در روابط بينفردي اشاره دارند كه در گسترهاي كه آنها (انتظارات) احتمال دارد كه تأييد شوند، انتظارات مثبت براي رابطه سودمند خواهند بود (فلچر و همكاران، 2002؛ موري و همكاران، 1996؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004).
2- انتظارات ميتوانند به عنوان اهداف غيرواقعبينانهاي عمل كنند و افراد پيامدهاي به وجود آمده را با اين انتظارات غيرواقعبينانه مقايسه كنند. تئوري اثر تعميم (DAT): (ميلر، شوارتز، هو، ريتو، 1997؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004) اشاره دارد اينكه افراد در مورد پيامدها چگونه احساس ميكنند، به وسيله افكار غيرواقعبينانهاي مشخص ميشود كه آنچه را كه اتفاق افتاده با آنچه كه بايد اتفاق ميافتاد مقايسه ميكند. مطابق با اين نظريه (DAT) نتايج منفي هنگامي كه با پيامدهاي بدتر ممكن مقايسه ميشوند، كمتر نااميدكننده احساس ميشوند. نتايج مثبت هنگامي كه نتايج به وجود آمده فراتر از انتظارات است خوشحالكننده هستند، اما هنگامي كه نتايج به وجود آمده انتظارات را برآورده نكند، نااميدكننده هستند (مدوك، مادي، گيلويچ، 1995؛ ملر و همكاران، 1997؛ شپرد و ناتلي،2002؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004). پس همسراني كه انتظارات بسيار بالايي در مورد رابطهشان دارند در خطر نااميد شدن و دلسرد شدن قرار دارند. چون احتمال زيادي وجود دارد كه نتايج به وجود آمده برآوردكننده انتظارات آنها باشد (تيبات و كلي، 1959؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004).
پس تأثير انتظارات بستگي به اين دارد كه آيا آن انتظارات به عنوان هدفهاي ساختاريافتهاي عمل ميكنند، فرايند تأكيد انتظارات را برميانگيزانند يا اينكه انتظارات به صورت هدفهاي غيرواقعبينانهاي عمل ميكنند كه زوجين را با پيامدهاي واقعي مقايسه ميكنند.
2-3-9 شرايط تأييد انتظارات
احتمال اينكه زوجين به تأييد (ادراكي يا رفتاري) انتظاراتشان دست يابند، بستگي دارد به توانايي آنها براي خلق و يا از بين بردن رويدادهايي كه موجب به وجود آمدن فرصتهايي ميشود كه در حيطه آنها ميتوان به تأييد انتظارات پرداخت (ميلر و تورنبول، 1986؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004). وقتي كه زوجين قادر باشند به شيوهاي رفتار كنند كه به تأييد انتظارات آنها منجر شود، تأييد رفتاري اتفاق ميافتد (جاسيم، 1986؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004). در روابط صميمانه، زوجيني كه در مهارتهاي ارتباطي و حل مسئله تبحر بيشتري دارند بهتر قادر هستند تا تجاربي را بيافرينند و مديريت كنند كه انتظارات مثبت را تأييد كند (تأييد رفتاري) (گاتمن، 1994؛ گاتمن، كوان، كاروسوانسون، 1998؛ هاستون، كالين، هوتس، اسميت، جورج، 2001؛ كارني و برادبوري، 1997؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004)، اما در مورد همسراني كه در حيطههاي ذكر شده تبحر ندارد، انتظارات مثبت مخرب خواهد بود. زيرا فقدان مهارتهاي رفتاري ممكن است موجب شود زوجين با تجاربي روبرو شوند كه منجر به عدم تأييد انتظارات شود پيامد عدم تأييد انتظارات، نااميدي خواهد بود. اين زوجين ممكن است در انتظارات كمتر مثبت سود ببرند. زيرا اين انتظارات كمتر با تجارب نااميدكنندهاي كه با آنها روبرو ميشوند مغاير خواهد بود.
اگر درگير شدن در فرايند تأييد رفتاري، در تأييد انتظارات با شكست مواجه شد، زوجين ميتوانند در فرايند تأييد ادراكي وارد شوند. يعني رويدادها را به طريقي تفسير كنند كه هماهنگ با انتظارات باشد. يعني به تأييد انتظارات منجر شود (ميلر و تورنبال، 1986؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004).
2-3-10 اسنادهاي مثبت و منفي
همسراني كه توانايي اين را دارند كه رويدادهاي مبهم به وجود آمده در روابطشان را به طرزي مثبت تفسير كنند بيشتر احتمال دارد كه در گسترهاي وارد شوند كه به تأييد انتظاراتشان در حيطهي روابطشان منجر شود. بنابراين تمايل به اسنادهاي مثبت در برابر اسنادهاي منفي در مورد رويدادهايي كه در روابط زوجي اتفاق ميافتد عاملي است كه بر انتظارات مثبت موثر است (ناتلي و كارني، 2004).
بنابراين تأثير انتظارات بر رضايتمندي زناشويي به وسيلهي عوامل زير تعديل ميشود:
1- كيفيت تعاملات همسران
2- اسنادها
با توجه به مباحث گفته شده دو نظريه ذكر شده در مورد تأثير انتظارات زناشويي: 1- نظريه پيل (1952) و 2- نظريه پاپ (2000) را مورد بررسي قرار ميدهيم. نظريهها به اين قرار بود: 1- پيل (1952؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004؛ به نقل از اميدوار، 1386) عقيده دارد كه انتظارات مثبت زناشويي منجر به پيامدهاي مثبت ميگردد. 2- پاپ (2000؛ به نقل از ناتلي و كارني، 2004؛ به نقل از اميدوار، 1386) عقيده دارد كه انتظارات مثبت زناشويي ممكن است منجر به نااميدي شود. مباحث ذكر شده در زمينه انتظارات به اين موضوع اشاره دارد كه در درون بافت روابط بينفردي نزديك، تأثير انتظارات به عوامل متعددي در رابطه با عملكرد روابط مرتبط است. همسراني كه در مهارتهاي بين فردي نظير ارتباطات و حل مسئله تبحر دارند انتظارات مثبت آنها را به پيامدهاي مثبت رهنمون ميسازد (مطابق با نظر پيل، 1952)، اما همسراني كه در مهارتها تبحر ندارند تا بتوانند تجربيات مثبت و مطابق با انتظارات را بيافرينند، از انتظارات تعديل شدهتر (كمتر مثبت) سود ميبرند (مطابق با نظر پاپ، 2000).
2-3-11 نگرشهاي زناشويي
نگرش عبارتست از پيش آمادگي در پاسخ به دستهاي از محركها به صورت انواع خاصي از پاسخها (روزنبرگ و هالند، 1960؛ به نقل از آيزنگ، 1379، ترجمه خرازي). نگرشهاي زناشويي عبارتست از گرايشات، احساسات، تعصبات يا سوگيريها، مفاهيم از پيش دريافت شده، ترسها و يقينها در مورد همسر (ماتيتني و مماني، 2003). نگرشها نسبت به زندگي زناشويي بر روابط جنسي زوجين تأثير ميگذارند. نگرشهاي مطلوب نسبت به روابط جنسي باعث بروز رفتار زناشويي مطلوبتر در زندگي آينده ميگردند. نگرشهاي مطلوب و واقعبينانه يك عامل كليدي براي ازدواج موفق است و يك رابطهي سالم را براي زوجين و ديگر اعضاي خانواده فراهم ميآورد (ساسلر و همكاران، 1997).
2-3-12 عوامل موثر بر نگرشهاي زناشويي
2-3-12-1 روند اجتماعي شدن
در روند اجتماعي شدن والدين، همسالان، همسايگان، همكلاسيها، دوستان و سازمانهاي موجود در محيط اجتماعي در ادراك نوجوانان و بزرگسالان جوان در ارتباط با نگرش نسبت به نقشهاي آينده و سبك زندگي موثر هستند (هريس و لي، 2007).
2-3-12-2 ساختار فرصتها
ساختار فرصتها در بافت زندگي نوجوان شامل فرصتهاي كاري براي زنان، فرصتهاي اقتصادي براي مردان و نسبت زنان و مردان غيرشاغل است. ساختار فرصتها همچنين شامل نژاد، قوميت، وضعيت مهاجرت، زمينه خانواده، وضعيت اقتصادي- اجتماعي و چگونگي عملكرد زوجين در نقش پدر و مادر است (هريس و لي، 2007).
در حقيقت روند اجتماعي شدن و ساختار فرصتها مكانيسمي را نشان ميدهند كه در رشد نگرشهاي زناشويي و نيز انتظارات زناشويي دخيل است.
2-3-12-3 تجارب با هم بدون، بدون ازدواج
تجارب با هم بودن، بدون ازدواج كه منجر به ازدواج نشده است، نشاندهنده جهتگيري ضعيف نسبت به ازدواج يا داشتن در حفظ يك رابطهي موفقيتآميز است و باعث احتمال بروز نگرش منفي نسبت به روابط جنسي ميشود و احتمال ازدواج موفق را كاهش ميدهد (هريس و لي، 2007).
2-3-12-4 سوء استفاده و سوء رفتار در دوران كودكي
اين عامل، عاملي مهم در گرايش به سوي زندگي مجردي خواهد بود. سوء استفاده جنسي بخصوص در دوران كودكي در شكلگيري نگرشهاي منفي به سوي روابط جنسي و ازدواج و تشكيل خانواده موثر خواهد بود (هريس و لي، 2007).
2-3-12-5 خانواده متداول در محيط اجتماعي نوجوان
خانواده متداول در محيط اجتماعي نوجوان، دوستان، مدرسه و همسايهها، نگرشها و نرمها را در مورد يك رابطهي قابل قبول در ذهن نوجوان شكل ميدهند. مثلاً كودكي كه در همسايگي كساني زندگي ميكند كه درصد بالايي از بچهها در خانوادههايي با يك مادر يا يك والد زندگي ميكنند. ممكن است اين نگرش را در خود رشد دهند كه ازدواج امري بادوام و پايدار نيست و تك والدي بودن ميتواند يك امر طبيعي و قابل قبول باشد، اما كودكي كه در جايي زندگي ميكند كه خانوادههاي دووالدي رايج باشند اينجا فرايند شكلگيري نگرشها متفاوت خواهند بود (هريس و لي، 2007).
2-3-12-6 وضعيت تأهل و تجرد
نگرشهاي جنسي بسته به اينكه فرد تازه ازدواج كرده است، مدت زيادي است كه ازدواج كرده و يا اصلاً ازدواج نكرده است متفاوت است و اين تفاوت به لحاظ آماري معنادار است. كساني كه به تازگي ازدواج كردهاند اهميت زيادي براي عشق، وفاداري و ايجاد يك تعهد بلندمدت در ازدواج قائلند و اهميت كمتري براي داشتن پول كافي در ازدواج نسبت به كساني كه قبلاً ازدواج كردهاند يا هرگز ازدواج نكردهاند قائلند. كساني كه ازدواج كردهاند و قادرند كه يك ازدواج باثبات را ادامه دهند، نگرشهاي مثبت بيشتري را در مورد روابط جنسي ذكر ميكنند و اين نتيجهي موفقيت آنها در ازدواج است (هريس و لي، 2007).
2-3-13 تعريف آموزش جنسي
آموزش جنسي يك فرايند طولاني است كه از طريق آن افراد، اطلاعات و دانش لازم را در مورد مسائل جنسي كسب ميكنند و نگرشها، عقايد و ارزشهاي خودشان را تشكيل ميدهند. آموزش جنسي، فرايندي است كه به رشد جنسي سالم، بهداشت زناشويي، روابط بينفردي، عاطفه، نزديكي، تصور بدني و نقشهاي جنسيتي كمك ميكند. آموزش جنسي به همه جنسيت مانند ابعاد زيستي، اجتماعي، روانشناختي و مذهبي توجه ميكند. آموزش جنسي هم به حوزه شناختي (اطلاعات و دانش)، هم به حوزهي عاطفي (احساسات، ارزشها و نگرشها) و هم به حوزهي رفتاري (مهارتهاي ارتباطي و تصميمگيري) مربوط ميشود (تايلور، 2005؛ به نقل از حسنزاده و همكاران، 1383).
آشنايي با اصول رفتارهاي جنسي به عنوان بخشهاي مهمي از زندگي فردي هر انسان ضروري است. زيرا يكي از انگيزههاي مهم ازدواج تمايلات جنسي است و در طلاق و آسيبهاي خانوادگي نيز يكي از علل و عوامل موثر است. حجب و حيا و فرهنگ جامعه نيز اجازه نداده كه افراد دانش كافي در اين زمينه كسب كنند و اكثر خانوادهها اطلاعات خود را تجربي كسب نمودهاند و يا به طور برجسته و گريخته از افراد مختلف كسب دانش نمودهاند كه چه بسا موارد زيادي از اين دانشها نيز مبتني بر انحرافات و رفتارهاي غلط ميباشد و هر خانوادهاي قبل از ازدواج لازم است دانش كافي در زمينهي مسائل جنسي كسب نمايند (بصيري، 1380).
فعاليت جنسي و جنسيت يك بخش مهم زندگي زناشويي است. فعاليت جنسي در خانواده يك فرايند لذتبخش و آرامبخش است. بسياري از خانوادهها و زوجين بعد از آن احساس خوشايند يافته و از نظر روانشناختي رضايت لازم را پيدا ميكنند. در مواقع فشار رواني و تنش فعاليت عصبي به زنان و مردان كمك ميكند به نحو شايسته و با فشارها مقابله كرده و آن را از بين ببرند يا اثرات مخرب آن را كاهش دهند، در خانوادههايي كه فعاليت جنسي رضايتبخش وجود ندارد با انواع مشكلات جنسي روبرو ميشوند. مشكلات جنسي در اين گونه خانوادهها به شكلهاي مختلف بروز ميكند. مانند واكنشهاي خانوادگي ناسالم و اختلافات روانتني و ناباروري، آموزش جنسي كودكان، نوجوانان و جوانان يك جنبهي حساس و بااهميت از يادگيريشان است. آموزش جنسي كسب آگاهي در مورد كالبدشناسي و فيزيولوژي بدن انسان، اعمال جنسي، توليدمثل در زندگي خانوادگي، پيشگيري از اختلافات جنسي و حاملگي ناخواسته و موضوعاتي از اين قبيل است. به هر حال در گذشته مردان بدون هيچگونه آموزش رسمي به فعاليت جنسي ميپرداختند. شايد بتوان گفت در گذشتههاي دور و در جوامع غيرمتمدن آموزش جنسي بعد از ازدواج از طريق آزمون و خطا آغاز ميشد بايد خاطرنشان كرد كه براي تحقيق يك ازدواج موفق و شاد آموزش جنسي سالم و مناسب يك عامل تعيينكننده و بااهميت تلقي ميشود. امروز با گسترش بيماريهاي جنسي و اختلالات جنسي و افزايش نرخ بيماري ايدز آموزش جنسي و برنامههاي پيشگيري يك ضرورت به حساب ميآيد (به نقل از حسنزاده و همكاران، 1383).
دانش مربوط به توليدمثل و مسائل جنسي هرگاه بر اساس برنامههاي طراحي شده براي آموزش رفتار جنسي و نگرش نسبت به آن مورد توجه قرار گيرد، آموزش جنسي ناميده ميشود. هدف از آموزش جنسي، ايجاد نگرشهاي سالم و بيان اطلاعات كافي از مسائل جنسي است و بايد شامل آموزشهايي باشد كه به بهداشت رواني و سازگاري اجتماعي ميانجامد و پيشامدهاي ناشي از ناسازگاري اجتماعي و اختلالات رفتاري را به حداقل برساند (افتخار اردبيلي و همكاران، 1385).
بر اساس گزارش سازمان جهاني بهداشت برنامههاي آموزش جنسي هم براي افرادي كه هنوز فعاليت جنسي خود را آغاز نكردهاند و هم براي افرادي كه فعاليت جنسي خود را آغاز كردهاند يك نياز به حساب ميآيد. آموزش جنسي جامع هم تعداد زايمانهاي ناخواسته و برنامهريزي نشده را كاهش ميدهد و هم بيماريهايي را كه از طريق فعاليت جنسي و روابط نزديك جنسي انتقال مييابند مانع ميشود. در مورد محتوي برنامه آموزشي جنسي جامع بايد شش محور مورد بحث قرار گيرد:
1- رشد انسان كه شامل كالبدشكافي توليدمثل و فيزيولوژي انساني است.
2- روابط كه شامل رابطه با خانواده و دوستان و روابط نزديك زناشويي است.
3- مهارتهاي فردي كه شامل ارزشها، تصميمگيري، ارتباطات و مذاكره با ديگران است.
4- رفتار جنسي كه شامل تمايل و اجتناب از روابط جنسي است.
5- سلامت و بهداشت جنسي كه شامل روشهاي پيشگيري از حاملگي، پيشگيري از ايدز، سوء استفاده جنسي و بيماريهاي منتقله جنسي است.
6- فرهنگ و اجتماع كه شامل نقشهاي جنسيتي، جنسيت و مذهب است (به نقل از حسنزاده و همكاران، 1383).
زاهدالعطار از علماي اسلامي محتواي پيشنهادي براي آموزش اخلاق جنسي اسلامي را به شرح زير اعلام ميدارد:
1- رشد جنسي در فرايند رشد شامل جدول زماني بلوغ، تغييرات فيزيولوژي در زمان بلوغ نياز به تشكيل خانواده
2- فيزيولوژي سيستم توليدمثل
3- بارداري، رشد جنين و تولد
4- بيماريهاي مسري جنسي (ايدز و...)
5- جنبههاي اجتماعي، احساسي و جنسي بلوغ شامل اخلاق اجتماعي و جنسي، چگونگي برخورد با جنسيت خاص، متناسب با سن و به اقتضاي مراحل رشدي خود، جهت تأمين سلامت رواني، جسماني، اجتماعي و رفع نياز جنسي و تعالي خويشتن و بقاي نسل به آن نيازمند است (علي اسماعيلي، 1381).
تربيت جنسي نياز انتقال اطلاعات و مسائل جنسي دانسته شده است. انسان تربيت جنسييافته، كسي است مجموعهاي از آنچه دربارهي مسائل جنسي به آن نياز دارد را ميداند. البته بايد توجه داشت كه تربيت جنسي صرفاً به معناي آموزش جنسي نيست، بلكه فراهم آوردن زمينه رشد غريزه جنسي است، به گونهاي كه ضمن استفاده لازم از اين غريزه از انحرافات و لغزشهاي جنسي نيز پيشگيري شود (ثابت، 1379).
هدف از آموزش جنسي تأمين رفتارهاي بهداشتي در جهت حفظ سلامت افراد جامعه و مقابله با مسائل جنسي و بيماريهاي منتقله از طريق روابط جنسي است (كوالم و همكارانش، 1996؛ بهيوا و همكارانش، 2000؛ ميلان و همكارانش، 1995؛ راسل- برادران و همكارانش، 1992؛ به نقل از حسنزاده و همكاران، 1383).
آموزش جنسي بايد به افراد كمك كند تا با رعايت اصول بهداشتي به فعاليت جنسي پرداخته و از رفتارهاي خطردار اجتناب كرده و در حفظ سلامت رواني و جسماني خود تلاش كنند. اين آموزشها هم براي افراد كمتجربه و فاقد تجربه مانند كودكان و نوجوانان و هم براي افراد باتجربه مانند زنان و مردان ازدواج كرده و بزرگسال مفيد است. طبيعي است كه فقدان اطلاعات يا اطلاعات غلط در مورد مسائل جنسي خطر ايجاد انواع اختلالات جنسي، رفتارهاي پرخطر، بيماريهاي مقاربتي، كاهش لذت جنسي، حاملگي ناخواسته و مسائل خانوادگي و زناشويي را افزايش ميدهد (كوني، 1991؛ گيبسون و ميچل، 1999).
بارون و برن (2004) خاطرنشان ميكنند كه نوجوانان و جوانان به اطلاعات دقيق مناسب در مورد مسائل جنسي احتياج دارند. در زمينه آموزش جنسي بايد به قالبهاي فرهنگي و نگرشهاي اجتماعي افراد توجه كرد. آموزش در اين زمينه بايد متناسب با سن، شرايط فرهنگي- اجتماعي و جنسيت افراد ارائه گردد. در زمينه آموزش جنسي فرايندهاي شناختي و ميزان درك و فهم افراد ميتواند در اجتناب از رفتارهاي پرخطر اهميت داشته باشد. افرادي كه از توانايي شناختي بالاتري برخوردارند تدابير بهداشتي بهتري را براي جلوگيري از مشكلات جنسي اتخاذ ميكند.
در جوامع امروزي زندگي انسانها در تمامي ابعاد دستخوش تغييرات سريع و شگرفي شده است. ازدواج، زندگي زناشويي و جنسي نيز از اين قاعده مستثني نيست. آموزش جنسي فرصت يادگيري مسائل جنسي و جلوگيري از بروز برخي مشكلات را فراهم ميكند. افراد به دلايل متعدد از جمله شناخت ناكافي از يكديگر و از مسائل جنسي و زندگي مشترك مشكلات متعددي را تجربه ميكنند. آموزش نگرشها و انتظارات جنسي ميتواند در كسب اطلاعات و انديشهها و مهارتها به افراد كمك كند. همچنين به افراد اطلاعات و آگاهيهاي جنسي لازم براي يك هدف مشترك و ارضاي نيازها و تعادل در زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي ميدهد. برنامه آموزش نگرشها و انتظارات صحيح جنسي جامع ميتواند در پيشگيري از اختلالات جنسي، رفتار جنسي سالم، افزايش رفتارهاي بهداشتي، ايجاد بهداشت رواني، كسب هويت جنسي و برقراري سلامت خانواده مناسب موثر باشد (برايمن و همكارانش، 2002).
مسائل جنسي در زندگي زناشويي به دو دليل مطرح قابل طرح هستند:
الف- به واسطه آشنا شدن زوجين به اعمال طبيعي و به كار بستن روشهاي لذتبخش و كمك به تنظيم نسل به طور كلي يادگيري و به كار بستن شيوههاي طبيعي و سالم مقاربت، عشقبازي و تناسلي و توالد
ب- به واسطه آشنا شدن با اختلالات رواني- جنسي كه ممكن است در زوجين وجود داشته يا با زمينهي قبلي آشكار شود.
2-3-14 عوامل موثر بر رفتار جنسي
پاپيزومهاي مصري كه متعلق به 3 هزار سال قبل است، حاوي مطالبي راجع به نحوهي عشقبازي و هنر جنسي است. در سوتراكنيدوكاما كه متعلق به 1600 سال قبل است به مطالب جامعي در اين زمينه اشاره دارد. همچنين اويد، شاعر قرن اول ميلادي براي اولين بار اصطلاح «فن عشقبازي» را ابداع نمود (استون، ترجمه اخوان، 1380).
در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم با كنار رفتن خرافات و توسعهي علوم پزشكي اين رفتارها و انحرافات به شكل عمومي مورد بررسي قرار گرفتند. از نيمه قرن بيستم به بعد آگاهي جوامع غربي و كشورهاي رو به رشد نسبت به رفتارهاي جنسي نابهنجار و اختلالهاي مربوط به آن به تدريج افزايش يافت و در مراكز دانشگاهي و محافل عمومي، فضاي آزادتري براي بحث و تحقيق پيرامون مسائل جنسي ايجاد شد. از اينرو ابراز نياز جنسي بيشتر از سوي جوامع مواجه گرديد (نيكخو، 1383).
سير تحولي علمي اين بحث با فعاليت روانشناسان و روانپزشكان در آمريكا و اروپا و در اواخر 1880 آغاز شد و همزمان با آن، مطالعه علمي رفتار جنسي نيز شكل گرفت.
همچنين در قرآن و احاديث اسلامي و به تبع آن در كتابهاي اخلاقي و فقهي به ويژه در مورد نكاح به صورت مستقيم و غيرمستقيم مسائل جنسي دورههاي مختلف كودكي، نوجواني و جواني پرداخته شده است. تنها مولفاني مانند شهيد مطهري (1360) در كتاب رابطه جنسي، شهيد مطهري (1359) در كتاب اخلاقي جنسي و قاسمي (1373) در كتاب اخلاق جنسي، والدمن (1380) در تحقيق خود تحت عنوان چگونگي تنظيم روابط و رفتارهاي جنسي هر كدام به مسائل جنسي از زاويهاي اخلاقي پرداخته و روابط جنسي بزرگسالان و جوانان را محور بحث و بررسي قرار دادهاند. ثابت (1380) در تحقيقي كه با عنوان تربيت جنسي در اسلام انجام داده است اين پرسش كه آيا در اسلام، اصول و روشهايي براي تربيت جنسي ارائه شده است را به عنوان سوال اصلي و يازده سوال فرعي ديگر را مطرح كرده است (به نقل از كجباف، 1383).
بسياري از عملكردهاي نادرست جنسي زوجين به فقدان دانش جنسي، مهارتهاي جنسي و مهارتهاي ارتباطي آنها برميگردد. دانش فرد در مورد تشريح جنسي و فنون جنسي تلويحات مهمي در روابط جنسي موفقيتآميز دارد. بخصوص آگاهي از روشهاي مناسب تحريك همسر ضروري است و علت فقدان انگيختگي و يا ارگاسم همسر ممكن است به علت فقدان دانش يا مهارت مربوط باشد. همچنين داشتن دانش و مهارت مناسب در مورد روشهاي ايجادكننده انگيختگي در بدن خود براي فرد اهميت دارد. اگرچه گزارش شده است كه زن و شوهرهايي كه براي درمان نابهنجاريهاي جنسي خود به دنبال كمك ميباشند در مقايسه با زن و شوهرهاي فاقد نابهنجاري جنسي به طور معناداري از معلومات جنسي كمتري برخوردارند. احتمالاً به نظر ميرسد كه بسياري از زن و شوهرها اطلاعات خوبي از موضوعات و فنون جنسي دارند، اما در كاربرد آن اطلاعات مهارت كمي دارند. مهارت علمي دربرگيرنده دو حوزه اوليه ميباشند: مهارتهاي تحريك جسماني و مهارتهاي ارتباطي (كريستفر، اسپرچر، 2000).
طرز فكر ما در رابطه با جنس و تربيت جنسي هم از لحاظ عرف و هم از لحاظ شرع با انديشه غربي متفاوت است. ما وجود شرم و حيا را در زمينه تربيت جنسي يك اصل اساسي ميدانيم و با آزادي و بينيازي جنسي مخالف هستيم. از ديدگاه اسلام غريزه جنسي نشانه پليدي و زشتي به شمار نميآيد، بلكه مايه كمال و سكون و رسيدن به محبت و مودت است. در شريعت اسلام، لزوم مراعات اعتدال و اجتناب از افراط و تفريط در بحث غرايز يك بحث اساسي و كليدي است (فرهميني، 1386).
آمار نشان ميدهد كه 50 درصد از زوجين در مراحلي از زندگي زناشويي خود اختلال جنسي را تجربه كردهاند، اما تعداد كمي تحت مشاوره و درمان قرار گرفتهاند. با ارائهي آموزش، مشاوره و اطلاعات مورد نياز در زمينه فيزيولوژي پاسخهاي جنسي انسان، به تدريج مشكلات موجود از بين رفته و ناآگاهي جاي خود را به اطلاع و آگاهي كامل ميدهد. اين آگاهيها بسياري از زنان و مردان را قادر ميسازد تا قدمهاي موثر و موفقي در مواجهه با مشكلات جنسي و حتي اختلافات زناشويي خود بردارند. شيوع اختلالات جنسي اعم از بيميلي جنسي يا ميل جنسي مهار شده، ارگاسم يا اوج لذت جنسي مهار شده، نزديكي دردناك از 18 درصد تا 79 درصد گزارش شده است. مطالعات ديگر نشان ميدهد كه تنها درصدي از بيماران جهت مشكلات خود مراجعه مينمايند و لذا ابعاد مشكل بسيار گستردهتر از آن است كه به نظر ميرسد. مطالعهاي روي زوجهاي موفق نشان ميدهد كه 77 درصد خانمها داراي نارسايي جنسي بودهاند و از اين ميان 48 درصد دچار نارسايي در فاز هيجان و 15 درصد آنها تا به حال ارگاسم را تجربه نكردهاند (جهانفر و مولايينژاد، 1384).
هولبرت (1994) شيوع نارساييهاي جنسي را در دو گروه مطالعه خود 40 درصد برآورد نموده و نتيجهگيري ميكند كه شايعترين مشكل جنسي خانمها كه آنها را جهت درمان به كلينيك ميكشاند، اختلال در ميل جنسي است.
عوامل متعددي ممكن است در پيشرفت و پيدايش اختلالات جنسي دخيل باشند. برخي از افراد مبتلا به بيماريهاي ارگانيك ميباشند كه بر فعاليت و رضايت جنسي آنها موثر است. عوامل غيرارگانيكي مانند موانع مربوط به باورهاي اجتماعي- مذهبي، آسيبديدگي جنسي و تجارب بد جنسي نيز ميتوانند بر عملكرد طبيعي جنسي موثر باشند. افسردگي، فشارهاي روحي مانند استرس، بيماريهاي مزمن، داروها، ناباروري، حاملگي و يا فقدان رابطه مناسب با همسر نيز از عوامل مهم در اين زمينه به شمار ميآيند. با پيدايش مشكل، اضطراب و ترس از طرح آن با درمانگر يا ترس از شكست در درمان ميتواند به بدتر شدن موضوع بينجامد. اختلالات فعاليت جنسي به هر علتي ايجاد شوند داراي پيامدهاي منفي بسيار هستند. تحقيقات نشان ميدهند كه نارساييهاي جنسي ارتباط تنگاتنگي با مشكلات اجتماعي از قبيل جرايم، تجاوزات جنسي، بيماريهاي رواني و طلاق دارد (هولبرت، 1994). چه بسا زوجهايي كه داراي نارسايي جنسي بوده و خود از تأثير آن نارسايي بر مشكلات زندگي زناشويي و نقش آن در ايجاد ارتباط ضعيف، اعتماد به نفس پايين و افسردگي در خود و همسرشان غافل بودهاند (مكنوي، 1994).
عصبي بودن، بروز دردهاي زير دل و كمردردها، ناتواني در تمركز فكري و حتي ناتواني در انجام كارهاي معمولي نيز از ديگر عواقب عدم موفقيت در ارضاي غريزهي جنسي است. در حالي كه عملكرد جنسي مطلوب عاملي براي تحكيم خانواده و پايهاي براي به دست آوردن تثبيت يك فرهنگ است (هوگن، 1994؛ به نقل از جهانفر و مولايينژاد، 1384).
هت فيلد (1993) در كتاب خود مينويسد كه عشق، محبت و فعاليتهاي جنسي مكمل يكديگرند و عوامل بيولوژيكي، رواني بسياري در اين ارتباط موثر هستند. مطالعهي ديگري در آمريكا حاكي از آن است كه 10 درصد تا 52 درصد از مردان و 25 تا 63 درصد زنان دچار اختلالات جنسي هستند (لومن، 1999). دادههاي به دست آمده از مطالعهي ديگري در ماساچوست اختلالات نعوظي مردان را 40 تا 70 درصد گزارش ميكند كه از حد متوسط تا شديد ميباشد (جهانفر و مولايينژاد، 1384).
2-3-15 مفهوم تربيت جنسي
در بيشتر جوامع تا چند دههي قبل و پيش از افرادي مانند فرويد، مسائل جنسي به صورت تابوي فرهنگي محسوب ميشد. ليكن به شكل رمز و راز درآوردن مسائل جنسي، افراد در آينده دچار مشكل ميشوند (ستير، 1384). راه حل اين مشكل، آموزش مناسب امور جنسي است و اولين گام تغيير اين تلقي است كه اطلاعات جنسي و اصلي اين رفتار، شرمآور زشت است. براي تغيير اين نگرش بايد مرز بين فضاي خصوصي خانواده و فضاهاي عمومي را به طور واضح تعريف نمود. در محدوده زن و شوهر، انتقال اطلاعات در مورد مسائل جنسي در حد سالم و مشروع و كمك به آموزش يكديگر امري مطلوب و گاه لازم است. تربيت جنسي يكي از انواع تربيت است كه در كنار ساير تربيتها همچون تربيت اجتماعي، تربيت عقلاني، تربيت اخلاقي، تربيت بدني و تربيت سياسي قابل طرح است. تربيت جنسي ارائه يك سلسله اطلاعات ضروري روانشناختي، جسماني و ديني دربارهي مسائل جنسي مربوط به هر فرد است و يا تربيت جنسي در اختيار گذاردن اطلاعات لازم درباره مسائلي كه به نوعي با غريزه جنسي انسان مرتبط است و يا ميتوان گفت شامل كليه اطلاعاتي است كه از دوران اوليه زندگي در جهت رشد متعادل و مناسب غريزه جنسي صورت ميگيرد. تربيت جنسي معناي وسيعتري از آموزش جنسي دارد و فراتر از آن احساس جنسي به رشد شخصيت اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي افراد نيز نظر دارد (فرهميني فراهاني، 1386).
2-3-16 اهداف تربيت جنسي
1- رشد و تكامل فرد: رشد و كمال انساني در واقع به نوع برداشت انسان از خود و جهاني كه در آن زندگي ميكند برميگردد. يكي از اهداف اصلي تربيت اسلامي، مالكيت نفس و تسلط برخوردهايي از نفوذ جاذبهها و ميلهاست كه قسمت عمده اين امر در سايه تربيت جنسي مناسب صورت ميگيرد (ثابت، 1379).
2- ايجاد نسل سالم: عمده تحولات شخصيتي، در دوره كودكي و اوايل نوجواني رخ ميدهد و اگر والدين توانسته باشند اهداف، افكار و ايدهها و خطمشي كودك و نوجوان در رابطه با مسائل جنسي را به طور مطلوب بازسازي و نوسازي كنند و مدرسه نيز در راستاي خانواده در اين امر موفق عمل كند، ميتوان در انتظار يك نسل سوم و پويا بود (فرهميني فراهاني، 1386).
3- ايجاد جامعهي سالم: صلاح و فساد هر جامعه بر اساس صلاح و فساد افراد و روابط آنها با يكديگر شكل ميگيرد. يكي از مسائلي كه مردم در ارتباط با آن روبرو هستند مسئله غريزهي جنسي كه به صورت يك نياز در انسان وجود دارد كه به طور حتم آن را به گونهاي صحيح بايد ارضا كرد. از جمله انحرافاتي كه افراد محروم از تربيت جنسي به آن مبتلا ميشوند زنا و لواط است كه فساد و نابودي نسل انساني است.
4- دادن اطلاعات مناسب جنسي: دادن آگاهي به وسيله والدين و مربيان از پسران و دختران امروز، مردان و زنان آگاه و سالم فردا خواهد ساخت.
5- آگاهي از خطرات و امراض: نوجوانان و جوانان بايد با بيماريهاي مقاربتي آشنا شده، راه سرايت آن را بدانند.
6- آگاهي از وظايف شرعي: پدر و مادر بايد شرايطي در خانه ايجاد كنند كه فرزندان انگيزه سوال كردن در مورد مسائل شرعي را پيدا كنند.
7- رسيدن به خودشناسي جنسي: بايد در نظر گرفته شود كه يك نوجوان مذكر، واقعاً مرد بار بيايد و همچنين شناخت صحيحي از جنس مخالف داشته باشد و نوجوان مونث نيز يك زن كامل بار بيايد. رسيدن به خودشناسي جنسي، بايستي در محتوي تربيت جنسي لحاظ شود كه در آن چه زن و چه مرد به خودشناسي برسند و نقش واقعي خود را در جامعه پيدا كنند.
8- اهداف زيستي- جسماني: كه در آن بايد به نحوه و چگونگي فعاليتهاي جسمي از نظر فيزيولوژي و نيز مسئله بهداشتي اندامهاي مربوطه كه از ضرورت بسيار بالايي برخوردار است، آشنا شد. بايد نحوهي جلوگيري بروز بيماريهاي جنسي و مشكلات متعدددي كه بر اثر عدم بهداشت اندامهاي جنسي به وجود ميآيد، آشنا شد و از آنجايي كه دختران از پيچيدگي بيشتري در اندامهاي جنسي برخوردارند و زودتر به بلوغ جنسي ميرسند؛ لذا بايد برنامه آموزش هدفهاي زيستي، جسماني آنها جلوتر و زودتر از پسران انجام گيرد.
9- اهداف رواني و عاطفي: در نوجوانان بايستي از نظر رواني اين آمادگي ايجاد شده باشد كه منتظر بعضي از تحولات در خود از جهات مسائل جنسي باشد. مسائل جنسي فقط جسماني نيست، بلكه عواطف و احساسات نيز در آن نقش دارد. بنابراين او بايد درباره عشق و ارج و منزلت آن آموزش ببيند.
10- اهداف اخلاقي: در هر علمي اخلاق مطرح شده كه بايدها را مشخص كند. همچنين وقتي صحبت از جنس و جنسيت ميشود، اخلاق جنسي مطرح ميشود كه بايدها و نبايدهايي را كه مسائل جنسي وجود دارد، بيان ميكند. استاد مطهري در كتاب «اخلاق جنسي در اسلام و جهان غرب» بيان ميدارد: «اخلاق جنسي قسمتي به معني عام است و شامل آن عده از عادات و ملكات و روشهاي بشري است كه با غريزه جنسي بستگي دارد. اخلاق جنسي به حكم قوت و قدرت فوقالعاده غريزه كه اين قسمت از اخلاق بشري وابسته به آن است، همواره مهمترين بخشهاي اخلاق به شمار ميرفته است».
11- اهداف اجتماعي: تربيت جنسي فقط شامل مسائل فردي نميشود، چرا كه لازمهي صحبت از اخلاق جنسي، بيانگر اين است كه بحث و راي يك نظر است و مسائل اجتماعي اين موضوع نيز مدنظر است. هدفهاي اجتماعي تربيت جنسي ميتواند ايجاد يك جامعهي صالح باشد. اين موضوع بسيار مهم است كه در آن آينده پسران و دختران بتوانند حق همسر خويش را ادا كنند و همسري موفق در زندگي زناشويي باشند.
12- اهداف معنوي: وقتي هدف از آفرينش انسان عبادت است، لذا در تربيت همواره اين موضوع را بايد مدنظر داشت كه تمامي اعمال ما بايستي براي خدا انجام گيرد، پس در تربيت جنسي نيز آنچه را كه خداوند جايز دانسته بايد انجام داد و آن كار را خداوند حرام دانسته نبايد انجام داد. همين عبادت خداوند است كه خود هدف معنوي و تربيت جنسي است.
13- دادن معلومات جنسي: توجه به حقايقي مانند نظام توالد و حفظ نسل و بقا نوع و همچنين قواعد بهداشتي است كه شايسته است هر پسر، دختري بيش از سن بلوغ به آن آگاهي داشته باشد.
14- ارائه راهنماييها و ارشادهاي جنسي كه مقصود از آن ارائه نمونههايي از انسانهاي پاكدامن است كه هر مكتب در باب امور جنسي و حدود روابط زن و مرد با يكديگر دارد و بر اساس اين ارشادها است كه انسجام و پيوند پايدار در ميان خانواده و حسن رفتار و كردار در بين آنها تأمين ميگردد (فرهميني، 1386).
2-4 قسمت چهارم: پيشينهي پژوهش
2-4-1 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در خارج از كشور
دين و اسپانير (1974) به عنوان پيشگامان پژوهش در حيطهي تعهد زناشويي با بررسي روابط زناشويي 218 دانشجوي متأهل دانشگاه دريافتند كه تعهد زناشويي با رضايت و سازگاري زناشويي داراي همبستگي بالايي است.
اسونسون و تراهاگ (1985) طبق يافتههاي پژوهشي خود گزارش كردند كه در ازدواجهاي داراي تعهد بالا، صميمت بيشتري وجود دارد، عشق بيشتري ابراز ميشود و درگيريهاي زناشويي كمتري ديده ميشود.
لوند (1985) در يك پژوهشي تلاش كرد، تشخيص دهد كه از بين مولفههاي تعهد زناشويي مشتمل بر روشهاي كشش مثبت (جاذبه و عشق) و موانع و محدوديتها (ميزان سرمايهگذاري)، كداميك به بهترين نحو ميتواند بقا و تداوم روابط زناشويي را پيشبيني كند. او در پژوهش خود دريافت كه ميزان سرمايهگذاريها و هزينهها در ازدواج بيشتر از عشق و علاقه به همسر ميتواند بقاي روابط زناشويي را تضمين نمايد. لاير و لاير (1987) دريافتند كه تعهد زناشويي ميتواند به عنوان دليل اصلي تداوم ثبات زناشويي در نظر گرفته شود (به نقل از استنلي و ماركمن، 2006).
مونتگومري (1988) گزارش كرد زوجيني كه داراي روابط شاد و رضايبخش هستند و نسبت به يكديگر متعهدند از سازگاري زناشويي بيشتري برخوردارند (به نقل از تبعه امامي، 1382).
پژوهشهاي متعددي نشان دادهاند كه زنان و مرداني كه در روابط خود احساس نابرابري و بيعدالتي دارند از رضايت زناشويي و تعهد اندكي در مقايسه با ساير زوجين برخوردارند. روشن است كه ادراك برابري، فرايندهاي مختلف زناشويي را تحت تأثير قرار ميدهد. زنان در شرايط ادراك برابر در روابط زناشويي از اعتماد به نفس، عزت نفس و روابط اجتماعي قوي برخوردارند. زنان در شرايط ادراك نابرابر، تعهد كمتري از خود در روابط زناشويي نشان ميدهند. زيرا با همسر خود احساس اشتراك ندارند (لارسون، هاموند و هارپر، 1988).
لارسون (1989) اعتقادات ديني و حضور در كليسا را به عنوان يكي از پيشبينيكنندههاي تعهد زناشويي مطرح كرد. آكر و ديويس (1992) در پژوهش خود، تعهد زناشويي را قدرتمندترين و باثباتترين پيشبينيكننده روابط طولانيمدت به ويژه روابط زناشويي معرفي نمودند.
استنلي و ماركمن (1992) بر اساس يافتههاي پژوهش خود پيشنهاد كردند كه فداكاري شخصي به عنوان يكي از مولفههاي تعهد زناشويي ميتواند به طور فعال كيفيت ارتباطات زناشويي را پيشبيني نمايد. نتايج تحقيق ديگري نشان داد كه ميزان تعهد زناشويي در زوجين ميانسال نسبت به زوجين جوان بالاتر و بارزتر است (فيهر، 1988؛ فيهر و راسل، 1991؛ راسبلت و همكاران، 1993؛ به نقل از قمراني و عباسي موليد، 1387).
يافتههاي كايزر (1993) نيز نشان داد كه همسران متعهد از روابط زناشويي خويش مراقبت ميكردند و نسبت به عيوب، كاستيها و مشكلات شريك زندگي خويش حساسيت بيشتري نشان ميدادند. همچنين يافتههاي پژوهش نشان ميدهند افرادي كه به همسرشان متعهدند كمتر به اينكه چه چيزي در رابطه زناشوييشان دوست دارند، فكر ميكنند. در اين رابطه، ثبات زندگي زناشويي بيش از آنكه تابع تعهد به صورت «ازخودگذشتگي» باشد، تابع تعهد به معناي «محدوديت» است، به گونهاي كه در تصميم به ماندن يا ترك كردن، اولويت باارزشهاي ترك است تا ميل به ماندن (استنلي و همكاران، 2002).
ايمپت و همكاران (2001) اعلام داشتند زوجيني كه ازدواجشان را ترك ميكنند، سطوح پايينتري از تعهد زناشويي را دارا هستند. استيس و هامونس (2002) در پژوهش خود با هدف مقايسه تعهد زناشويي در مردان و زنان گزارش كردهاند كه ميزان تعهد در زنان به نحو قابل توجهي بالاتر از مردان بوده است (به نقل از استرچمن و گاپل، 2006).
كوهان و كلينبائوم (2002) بر اساس يافتههاي پژوهش خود، تعهد زناشويي پايين را مهمترين عامل بروز طلاق معرفي كردند. فينك و همكاران (2002) در پژوهش خود دريافتند كه رابطه بين تعهد زناشويي و بخشودگي پايدار است و به نظر ميرسد كه اين ارتباط با تفسير شناختي همراه است كه واكنش احساس در آن زياد پايدار نيست.
فلورين و همكاران (2002) در پژوهش خود نشان دادند كه تعهد ارتباطي به عنوان يك مكانيسم كنترل وحشت عمل ميكند. به طوري كه تفكر در مورد تعهد رمانتيك باعث افزايش دسترسي به تفكرات مربوط به مرگ ميشود.
رزن- گاراندون و همكاران (2004) نيز در يك بررسي روي ويژگيهاي زوجهايي كه بيش از 45 سال از ازدواجشان گذشته بود، دريافتند كه اكثريت اين زوجها به همسر و ازدواجشان متعهد بودند و رضايت زناشويي خويش را به مولفه تعهد اسناد ميدادند.
هندريك (2005) در پژوهش خود دريافت كه تعهد زناشويي از طريق فرايند ارزيابي از رفتار پيش ارتباطي رشد مييابد. به طوري كه آگاهي از نوع و سطح رفتار در ارتباطات اوليه، بيانگر تناسب و همگرايي رفتارهاي زوجين نسبت به يكديگر بوده كه اين موضوع تعيينكننده ميزان وفاداري و تعهد آنها است.
ريويز (2006) به اين نتيجه رسيد كه در روابط زناشويي پستي و بلنديهايي وجود دارد كه براي حفظ يك رابطه متعهدانه، لازم است. زوجين با كمك يكديگر روي مشكلات و حل آنها كار كنند. وي كليدهاي ساخت يك ازدواج موفق را در تعهد و وفاداري، تفكر مثبت، ارتباط، مهرباني، درك و احترام و اهداف مشترك ميداند.
استنلي و همكاران (2006) از طريق برنامههاي پيش از ازدواج به اين نتيجه رسيدند كه اين آموزشها ميتواند نقش مهمي در افزايش ميزان تعهد زناشويي و كاهش نرخ طلاق داشته باشد. همچنين نتايج تحقيقات نشان ميدهد كه تعهد مادامالعمر به ازدواج و وفاداري به همسر از ويژگيهاي اكثر ازدواجهاي موفق و طولانيمدت به شمار ميرود.
يافتههاي پژوهش راس و همكاران (2008) بيانگر اين است كه مرداني كه قبل از نامزدي رسمي يك مدت با همسرانشان زندگي كرده بودند، نسبت به مرداني كه رابطه مشتركشان را با ازدواج رسمي آغاز كرده بودند، تعهد پايينتري را نشان دادند. همچنين نتايج اين پژوهش نشان ميدهد همين مردان (افراد با تعهد پايين) نيز نسبت به همسرانشان تعهد كمتري را دارا بودند، در حالي كه زنان اين افراد برعكس شوهرانشان به ازدواج و همسرشان متعهدتر بودند.
همچنين نتايج تحقيقات نشان داده است كه سطوح بالاتر تعهد زناشويي با ابراز عشق بالا (استرنبرگ، 1986؛ كلمنتس و اسونسون، 2000) با درگيريها و اختلافات زناشويي پايين (اسونسون و تراهاگ، 1985) با بخشودگي بالا (فينك و همكاران، 2002) با تعارض زناشويي پايين (اسكانزوني و آرنت، 1987) با خيانت پايين (فيهر، 1998) و با وفاداري بالا در ارتباط است (به نقل از هريس و لي، 2007؛ آماتو، 2008).
2-4-2 پژوهشهاي مرتبط با صميميت زناشويي در خارج كشور
نتايج پژوهش مككارتي (1999) نشان داد زماني كه رابطه جنسي به خوبي انجام نگيرد، صميميت در رابطه زوجين كاهش يافته و سرزندگي ازدواج از بين ميرود.
بري (1997) ارتباط بين صميميت، خجالت و سبكهاي دلبستگي را در زوجهاي ازدواج كرده مورد بررسي قرار داده، در اين مطالعه صميميت در دو مسير مورد ارزيابي قرار گرفت:
1- ارتباط بين خجالت و سبكهاي دلبستگي با تجربه صميميت عاطفي، اجتماعي، جنسي، عقلاني و تفريحي
2- ارزيابي فردي در ايجاد صميميت ارتباطي
نتيجه اينگونه بود كه خجالت و سبك دلبستگي ناايمن/ مضطرب به طور منفي با تجربه انواع صميميت و توانايي براي صميميت در ارتباط قرار داشتند.
ميرگن و كوردوا (2007) در پژوهش خود بر روي زوجها به اين نتيجه رسيدند كه از طريق افزايش مهارتهاي ارتباطي عاطفي بين زوجين ميتوان صميميت و در نتيجه رضايت از زندگي زناشويي آنها را بهبود بخشيد.
السون (2003) پژوهشي در خصوص صميميت جنسي در ازدواجهاي طولاني انجام داد. اين پژوهش سه موضوع را مورد بررسي قرار داده است:
1- اهميت رابطه جنسي در ازدواجهاي موفق
2- فوايد حاصل از رابطهي جنسي در ازدواجهاي موفق
3- تغيير در روابط جنسي در طول زندگي
در اين پژوهش كه 28 زوج (86-50 ساله) كه حداقل به مدت 20 سال زندگي كرده بودند شركت كردند. 26 زوج بيان كردند كه رابطه جنسي براي كيفيت زندگي و كيفيت زناشويي آنها بسيار مهم است. منافع مشاهده شده از رابطه جنسي كه توسط اين شركتكنندگان گزارش شده است شامل: رضايت جنسي، رضايت زناشويي، ابراز و افزايش عشق، بيان تعهد. عدهاي از آنها بيان كردند كه طول مدت ازدواج رابطه جنسي را بهبود بخشيده است. زيرا آنها يكديگر را بهتر شناختهاند، از خواستها و نيازهاي هم مطلع شدهاند.
نتايج تحقيق پاژر (2006) در مورد نقشهاي دلبستگي با صميميت عاطفي، تعهد و كنترل خلق منفي نشان داد افرادي كه دلبستگي ايمن داشتند كنترل خلق منفي بالاتر، صميميت بيشتر، تعهد بالاتر و ديدگاه مثبتتري نسبت به خود و ديگران داشتند و افراد دلبسته دلمشغول و بيمناك كنترل خلق منفي و تعهد كمتري را نشان دادند.
گوتا (2000) در پژوهشي در مورد غنيسازي ازدواج كه بر اساس آموزش بيقيدوشرط از همديگر و تأثير آن بر صميميت و ميزان پذيرش زوجها بود را مورد بررسي قرار داد. نتايج پژوهش نشان داد كه گروه آموزش ديده در پذيرش و درك تفاوتهاي خود و همسرشان و افكار آنها درباره اين برداشت كه همسر را بايد از شخصيت او جداگانه فرض كرد دچار تغييرات محسوس شده بودند.
جانسون (2005) در پژوهشي عدم صميميت، اعتماد و رضايت را نشانگر پيوندهاي دلبستگي ناايمن بين زوجين دانست. زوجين با دلبستگي ناايمن با يكديگر از طريق الگوهاي هيجاني تدافعي كه مانع اعتماد، نزديكي و واكنش مناسب ميشود تعامل برقرار ميكنند (حياتي، 1386).
2-4-3 پژوهشهاي مرتبط با نگرشها و انتظارات جنسي در خارج كشور
هارپر و اسچالچ (2000) در پژوهش بر روي زوجين 55 تا 75 ساله به رابطه بين استرس روزانه، صميميت و كيفيت زناشويي پرداختند. دادهها نشان داد كه استرس روزانه به طور منفي روي كيفيت زناشويي زوجين اثر دارد و همچنين صميميت تعديلكننده رابطه ميان كيفيت زناشويي و استرس براي هر زوج است.
پينكرتون و آبرامسون (1992) در تحقيقات خود نشان دادند كه آموزش جنسي بر رفتارهاي سلامت موثر است. آموزش جنسي ميتواند باعث درك و فهم افراد نسبت به مسائل جنسي بشود.
هندرسون، كينگ و وروف (1994) در پژوهشي به اين نتيجه رسيدند كه بين رضايت از رابطه جنسي همسران در سال اول زندگي و سلامت زناشويي رابطه وجود دارد رضايت جنسي براي هر دو جنس به يك اندازه اهميت دارد.
نتايج پژوهش مككارتي (1999) نشان داد زماني كه رابطه جنسي به خوبي انجام نگيرد، صميميت در رابطه كاهش يافته و سرزندگي ازدواج از بين ميرود.
گريستنسن (2004) تأثير روابط جنسي قبل از ازدواج را بر رضايت جنسي پس از ازدواج بررسي كرده است. اين پژوهش بر روي 313 زوج متأهل 40-18 ساله اجرا شد. نتايج نشان داد رابطه جنسي قبل از ازدواج ميزان رضايت جنسي زوجين را كاهش داده است. همچنين از ميزان تعهد زوجين نسبت به پايداري ازدواج كاسته است.
در پژوهشي شلي و همكاران (2005) ارتباط بين سبك دلبستگي عاشقانه، حل تعارض و رضايت جنسي را ارزيابي كردند. نتايج پژوهش نشان داد كه افراد مضطرب دوسوگرا رضايت جنسي كمتري داشتند. همچنين افراد دلبسته اضطرابي و اجتنابي رضايت ارتباطي كمتري از خود نشان دادند و پرخاشگري كلامي بيشتري داشتند.
نتايج پژوهش وستيمر و لوپاتر (2005) نشان داد كه بين عملكرد جنسي افراد و احساسي كه در مورد خودشان به عنوان يك شريك جنسي دارند رابطه مستقيم وجود دارد و از آنجا كه مسائل جنسي جزئي از شخصيت افراد است، پس هر مشكل جنسي منجر به كاهش اعتماد به نفس فرد ميشود. در نتيجه افرادي كه از نابهنجاريهاي جنسي رنج ميبرند، اغلب احساس خودكارآمدي و اعتماد به نفس پايين دارند.
نتايج تحقيق مسترز و جانسون (1970) نشان داد زوجيني كه نميتوانند درباره اميال و خواستههاي جنسي خود صحبت كنند بيش از ساير زوجين نابهنجاريهاي جنسي را تجربه ميكنند و از آنجا كه ترجيحات جنسي خود را انتقال نميدهند از ارتباط جنسيشان لذت كمتري ميبرند و ميل جنسيشان نيز كاهش مييابد. در بسياري از موارد اين صحبت نكردن و عدم بيان هيجانات پيرامون مشكل جنسي، به تداوم و شديدتر شدن مشكل ميانجامد.
2-4-4 پژوهشهاي مرتبط با تعهد زناشويي در داخل كشور
تبعه امامي (1382) در پژوهش خود با عنوان «تعيين و بررسي رابطه بين ويژگيهاي مركزي و پيراموني عشق و تعهد در بزرگسالان جوان متأهل در دانشگاه اصفهان» توانست بر اساس يك پژوهش خارجي، ساختار پيش نمونهاي عشق و تعهد را متناسب با فرهنگ ايراني تعيين و رابطه بين آن دو را بررسي نمايد. نتايج اين پژوهش بيانگر اين است كه بين مردان و زنان از نظر ويژگيهاي مركزي عشق و تعهد تفاوت معنادار وجود دارد.
نجارپوريان و همكاران (1386) در پژوهش خود تأثير آموزش پيش از ازدواج تعهد را بر تلقي ويژگيهاي تعهد در دختران دانشجو مورد بررسي قرار دادند. يافتههاي اين پژوهش نشان داد كه آموزش پيش از ازدواج تعهد بر تلقي ويژگيهاي تعهد و ميزان آنها در دختران دانشجو تأثير مثبت داشته است.
قمراني و عباسي موليد (1387) در پژوهشي پيرامون بررسي روابط عاشقانه زوجين بر اساس مدل استرنبرگ دريافتند كه بين زوجين جوان و ميانسال در دو مولفه تعهد و شهوت تفاوت معناداري وجود دارد، به طوري كه در زوجين جوان، شهوت و در زوجين ميانسال تعهد بارزترين ويژگي ميباشد.
عباسي موليد و همكاران (1388) در پژوهشي با عنوان «بررسي رابطه بين تعهد زناشويي و رضايت جنسي در زوجين شهر اصفهان» به اين نتيجه رسيدند كه بين رضايت جنسي و تعهد زناشويي زوجين رابطهي معناداري وجود دارد. يافتههاي پژوهشي ديگري از اين محققان نشان ميدهد كه بين تعهد زناشويي و ارزشهاي فرهنگي زوجين رابطهي معناداري وجود دارد. همچنين در يك پژوهش ديگر، رابطهي تعهد زناشويي و متغيرهاي جمعيتشناختي را مورد بررسي قرار دادند. نتايج اين پژوهش نشان داد كه بين تعهد زناشويي و متغيرهاي مانند سن زوجين و طول مدت ازدواج رابطه معنادار وجود دارد، ولي ارتباط معناداري بين تعداد فرزندان، جنسيت و تحصيلات زوجين با تعهد زناشويي مشاهده نشد.
2-4-5 پژوهشهاي مرتبط با صميميت زناشويي داخل كشور
مزارعي (1388) در پژوهشي با عنوان مقايسه سبك دلبستگي، صميمت و الگوهاي ارتباطي با رضايت زناشويي و عدم رضايت زوجين فرهنگي شهر كازرون به اين نتيجه رسيد كه زوجين با رضايت زناشويي و عدم رضايت زناشويي در نوع دلبستگي و الگوهاي ارتباطي آنها تفاوت معنيداري وجود دارد (با استفاده از آزمون خيدو در سطح 05/0=).
ميانگين نمرات صميميت زوجين با رضايت زناشويي نسبت به زوجين با عدم رضايت زناشويي به طور معنيداري بيشتر است (با استفاده از آزمون t).
همچنين بين زوجين با رضايت زناشويي و عدم رضايت زناشويي در سه متغير سبك دلبستگي، الگوهاي ارتباطي و صميميت تفاوت معنيداري وجود دارد (با استفاده از تحليل واريانس).
اميريانزاده و همكاران (1385) در تحقيقات خود نشان دادند كه صميميت جنسي با صميميت عاطفي در ارتباط است و مشكلات جنسي طيف گستردهاي از پوياييهاي آشكار و نهان احساسات و عواطف را متأثر ميسازد. اين تحقيق روي 120 زن متأهل در شهر شيراز انجام شد كه نتايج نشان داد 1/68% از زناني كه تمايل به روابط جنسي نداشتند، 1/59% احساس عصبانيت بعد از فعاليت جنسي داشتند. 3/66% از زنان از معاشقه لذت نميبردند و 8/66% بعد از روابط جنسي محبت نميديدند.
اوليا (1380) در پژوهش خود نشان داد كه آموزش غنيسازي زندگي زناشويي، بر افزايش صميميت زوجين موثر بوده است. در مقياسهاي صميميت زناشويي نتايج نشان داد كه آموزش غنيسازي زندگي زناشويي بر افزايش صميميت عاطفي، صميميت عقلاني، صميميت ارتباطي روانشناختي، صميميت اجتماعي، تفريحي زوجين و صميميت كلي زوجين معنادار ميباشد، اما بر صميميت مذهبي، جنسي و فيزيكي زوجين معنادار نبوده است.
عرفاني اكبري (1378) در پژوهشي با عنوان بررسي مشكلات مربوط به صميميت زوجهاي مراجعهكننده به مراكز مشاوره استان چهارمحالو بختياري تأثير ارتباط درماني مشكلات مربوط به صميميت كه شامل توافق، علاقه و محبت، صادق بودن و تعهد ميباشد را مورد بررسي قرار داد و نتايج نشان داد كه ارتباط درماني زوجها توانست مشكلات مربوط به صميميت شامل توافق، علاقه، محبت و ميزان پايبندي به تعهدات زوجها را افزايش دهد، اما در ميزان صادق بودن زوجها تأثيري نداشته است.
كامكار و جباريان (1385) در يك پژوهش تأثير صميميت را بر تعارضات زناشويي بررسي نمودند و نشان دادند كه 57% مشكلات در روابط زناشويي به دليل وجود مشكل در روابط عاطفي و صميمي بين زوجين بوده است.
بطلاني (1387) در يك پژوهش تأثير سبكهاي دلبستگي را در رضايت جنسي و صميميت جنسي زوجين مراجعهكننده به مراكز مشاوره شهر اصفهان بررسي نموده و رابطه معناداري بين سبك دلبستگي و صميميت جنسي زوجين به دست نيامد.
سپاه منصور و مظاهري (1385) در پژوهشي در رابطهي بين رضايت زناشويي و صميميت نشان دادند كه ميزان صميميت در زوجين ميتواند موجب رضايت بيشتر در روابط زناشويي آنها گردد.
اعتمادي (1384) در يك پژوهش اثربخشي رويكرد رواني آموزش مبتني بر شناختي- رفتاري و ارتباط درماني بر صميميت زوجين مراجعهكننده به مراكز مشاوره شهر اصفهان را مورد بررسي قرار داده است. نتايج تحقيق نشان داد كه بكارگيري رويكرد شناختي- رفتاري و ارتباط درماني، صميميت زوجين مراجعهكننده به مراكز مشاوره شهر اصفهان را افزايش داده است. كاربرد تكنيكهاي مبتني بر نظريهي شناختي- رفتاري باعث افزايش صميميت عاطفي و جنسي زوجين شده است (05/0P<) و كاربرد تكنيكهاي مبتني بر نظريهي ارتباط درماني باعث افزايش صميميت عاطفي، روانشناختي، معنوي، اجتماعي- تفريحي، عقلاني و جنسي زوجها شده است (05/0P<).
2-4-6 پژوهشهاي مرتبط با نگرشها و انتظارات جنسي زوجين در داخل كشور
نتايج پژوهش ساماني ذاكريان (1386) بر روي نمونه 58 نفري (31 زن، 27 مرد) از دانشجويان متأهل ساكن در مجتمع خوابگاهي دانشگاه شيراز نشان داد كه كيفيت روابط جنسي همسران با فرايندهاي خانوادگي ارتباط معناداري دارد. همچنين يافتههاي اين تحقيق حاكي از آن بود كه تعداد روابط جنسي با كيفيت روابط جنسي رابطه معناداري دارد (001/0P<). علاوه بر اين نتايج حاصل از تحليل اطلاعات نشان داد كه ميزان مشغلههاي روزانه داراي رابطه معنيداري با كيفيت روابط جنسي و تعداد دفعات تماس جنسي ميباشد (001/0P<).
حيدرينسب و خليلي (1386) كه بر روي 100 دانشجوي متأهل دانشگاه شاهد (41 مرد و 59 زن) با ميانگين سني 38/26 و انحراف معيار 82/4 نشان دادند كه بين خودپنداره جنسي و رضايتمندي زناشويي همبستگي مثبت (41/0=r) وجود دارد.
پژوهش حسنزاده و همكاران (1383) با عنوان تأثير آموزش جنسي بر سلامت خانواده بر روي 92 نفر از دانشجويان علوم پزشكي مازندران نشان دادند كه آموزش جنسي در رفتار جنسي سالم، بهداشت رواني و پيشگيري از اختلالات جنسي، رفتار بهداشتي سلامت خانواده، هويتيابي جنسي (0001/0P<) مؤثر است.
دانش (1382) رابطه رضايت جنسي را با رضايت زناشويي زوجين مورد بررسي قرار داد. نتايج نشان داد هرچه ميزان رضايت از روابط جنسي بيشتر شود، ميزان رضايت از روابط زناشويي نيز افزايش مييابد و هرچه از زمان ازدواج ميگذرد ميزان رضايت زناشويي بيشتر ميشود.
در نتايج هنرپروران (1385) علت نارضايتي جنسي روابط خانوادگي آشفته، بيتوجهي به تمايلات و نيازهاي زن، عدم تشابه و هماهنگي جنسي، تأثير مسائل و مشكلات روزمره، فقدان معلومات جنسي، رابطه عاطفي ضعيف، وجود احساس گناه حين مقاربت، نگرش منفي درباره مسائل جنسي، عدم پيشنوازي، تقاضاهاي آزاردهنده، عدم توانايي مرد در راضي ساختن همسر و تجارب نامطلوب جنسي قبل از ازدواج گزارش شده است.
تحقيق پاكگوهر و همكاران (1386) نشان داد كه مشاوره قبل از ازدواج در مورد مسائل جنسي بر افزايش رضايت جنسي و غيرجنسي باعث افزايش رضايتمندي در ازدواج ميگردد.
پژوهش صفاريان (1386) در مورد رضايت جنسي در زنان داراي اختلال وسواس اجباري با زنان نرمال نشان داد كه زنان داراي اختلال وسواس اجباري رضايت جنسي كمتري دارند، اما تفاوت بين متغيرهاي OCD در متغير رضايت جنسي معنيدار نبود. تفاوت متغير رضايت جنسي در زنان وسواسي اجبلاري و گروه نرمال معنيدار بود.
در تحقيقات اميريانزاده و همكاران (1386) بيان شده است كه صميميت جنسي با صميميت عاطفي ارتباط دارد و مشكلات جنسي طيف گستردهاي از پوياييهاي آشكار و نهان احساسات و عواطف زوجين را متأثر ميسازد. اين تحقيق بر روي 120 زن متأهل در شهر شيراز انجام شد كه نتايج نشان داد 1/68% از زناني كه تمايل به روابط جنسي نداشتند، 1/95% احساس عصبانيت بعد از فعاليت جنسي داشتند، 3/66% از زنان از معاشقه لذت نميبردند و 8/66% بعد از روابط جنسي محبت نميديدند.
نتايج بزمي (1385) نشان داد كه آموزش مهارتهاي جنسي در همسران باعث افزايش رضايت جنسي و زناشويي و سازگاري آنها شده است.
2-5 نتيجهگيري فصل دوم
در زندگي مشترك زوجين بايد از مهارتهاي زندگي زناشويي بالايي برخوردار باشند تا بتوانند در كمال آسايش و خوشبختي در كنار يكديگر زندگي كنند. يكي از اين مهارتها، برقراري ارتباط جنسي به نحوي كه هر دو طرف بتوانند به اوج لذت جنسي برسند. اين ارتباط اگر به صورت صحيح انجام شود، اثرات سودبخشي در زندگي خواهد داشت و سطح سلامت و بهداشت رواني زوجين را افزايش خواهد داد. تحقيقات متعددي در داخل و خارج كشور در زمينه صميميت جنسي، رضايت جنسي، اختلالات جنسي و... انجام شده است و با توجه به اينكه روابط جنسي يكي از مهمترين مسائل زناشويي ميباشد كه تأثيرات زيادي در بهبود كيفيت روابط زناشويي ميگذارد. تحقيق حاضر در زمينه بهبود نگرشها و انتظارات زوجين از روابط جنسي ميباشد و تاكنون در داخل و خارج كشور در اين زمينه تحقيقي انجام نگرفته است. به نظر ميرسد كه اين نوع آموزش بتواند بر صميميت، تعهد، رضايت زناشويي و بهبود كيفيت زندگي تأثيرگذار باشد.
بنابراين، مطالعه در خصوص روابط جنسي صحيح يك موضوع مهم در زندگي زناشويي است و نياز است در جهت بهبود اين روابط مطالعات زيادي انجام شود و اين مطالعات به صورت تجربي انجام شود تا آموزشهاي اثرگذار شناسايي شود و روشهاي اثربخشتري جهت بهبود روابط جنسي زوجين و تعهد و صميميت زندگي زناشويي تدوين و اجرا شود.
منابع فارسي
آنجلس، ب (1384). رازهايي دربارهي عشق، ترجمه ابراهيمي، هادي. تهران: نوانديش.
آنجلس، ب. (1382) آيا تو گمشدهام هستي؟ ترجمه ابراهيمي، هادي. تهران: نسلنو.
آيزنك، ام. (1379). فرهنگ توصيفي روانشناسي شناختي. ترجمه علينقي خرازي و همكاران. تهران: ني.
احدي، ب. (1386). رابطه شخصيت و رضايت زناشويي، فصلنامه روان شناسي معاصر، دوره دوم، شماره 2.
استون، ه. (1380). پاسخ به مسائل جنسي و زناشويي. ترجمه اخوان، ط. تهران: انتشارات ارغوان.
اسلامي نسب، ع. (1373). روان شناسي سازگاري. تهران: بنياد.
اسماعيلي، ع. (1381). جوان، انگيزه و رفتار جنسي. تهران: انتشارات لقاءالنوز.
اعتمادي، ع. (1384). اثربخشي رويكرد رواني آموزشي مبتني بر شناختي- رفتاري و ارتباط درماني بر صميميت زوجين مراجعهكننده به مراكز مشاوره، شهر اصفهان. پاياننامه دكتراي مشاوره خانواده، دانشگاه تربيت مدرس، تهران.
اميدوار، ب. (1386). بررسي تاثير آموزش پيش از ازدواج بر انتظارات و نگرشهاي زناشويي دانشجويان در آستانه ازدواج در شهر شيراز، پاياننامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، دانشگاه اصفهان: دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي.
اميريانزاده، م. اميريانزاده، م. (1385). بررسي برخي متغيرهاي مرتبط با لذت جنسي در زنان شهر شيراز. دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران. دانشگاه شهيد بهشتي. پژوهشكده خانواده.
اوحدي، ب. (1385). تمايلات و رفتارهاي جنسي. اصفهان: اتشارات صادق هدايت.
اوليا، ن. (1385). بررسي تاثيرآموزش غنيسازي زندگي زناشويي بر افزايش رضايتمندي زوجين شهر اصفهان. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روانشناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
باكاروزي، د. (1387). بهبود بخشي صميميت در ازدواج. ترجمه رضازاده، محمدرضا؛ پورنقاش تهراني، سعيد. تهران: دانشگاه الزهرا (س).
بزمي، ن. (1385). تأثير درماني گروهي شناختي- رفتاري آموزش مهارتهاي حل مسئله و آموزش مهارتهاي جنسي بر افزايش رضايت زناشويي همسران ناسازگار. دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، تهران: دانشگاه شهيد بهشتي.
بطلاني، س. (1387). بررسي تاثير آموزش سبكهاي دلبستگي بر صميميت جنسي و رضايت زناشويي زوجين شهر اصفهان. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
بك، آ. (1387). عشق هرگز كافي نيست. ترجمه قراچهداغي، مهدي. چاپ پانزدهم، تهران: آسيم.
بيات، م. (1386). بررسي تاثير ايماگوترابي بر سبكهاي عشقورزي زوجينشهر اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، دانشگاه اصفهان: دانشكده علومتربيتي و روانشناسي.
پاكگوهر، م. فرنام، ف. و همكاران. (1385). بررسي تأثير مشاوره قبل از ازدواج بر رضايت زناشويي در زوجين مراجعهكننده به مراكز منتخب بهداشتي درماني دانشگاه علوم پزشكي تهران در سال 1383.
تبعه امامي، ش. (1382). تعيين وبررسي رابطه بين ويژگيهاي مركزي و پيراموني عشق و تعهد در بزرگسالان جوان متاهل در دانشگاه اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد، روانشناسي عمومي، دانشگاه اصفهان، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي.
ثابت، ح. (1379). درآمدي بر تربيت جنسي در نهجالبللاغه. همايش تربيت در سيره و كلام امام علي (ع).
جهانفر، ش؛ مولايينژاد، م. (1384). درسنامه اختلالات جنسي. تهران: بيژه.
حسن آبادي، ح. (1385). مقايسه ميزان اثر بخشي به روش گروه درماني عقلاني عاطفي، وجودي. افسانگرايانه معنوي- مذهبي در افزايش عزت نفس زندانيان مرد زندان مركزي مشهد. پاياننامه دكترا رشته مشاوره خانواده، دانشگاه تربيت معلم.
حسن زاده، ر. محمودي، ق. خليليان، ع. ر. (1383). تاثير آموزش جنس بر سلامت خانواده. دومين كنگره سراسري آسيبشناسيخانواده در ايران. دانشگاه شهيد بهشتي.
حياتي، م. (1386). مقايسه اثربخشي رويكردهاي شناختي، هيجانمدار و الگوي تلفيقي آنها بر ميزان رضايت زناشويي زوجين. پاياننامه دكتري روانشناسي دانشگاه علامه طباطبايي، تهران.
حيدري، ح؛ فاتحي زاده، م؛ اعتمادي، ع. (1388). پيش بيني عهد شكني در زناشويي، تازههاي روان درماني، سال پانزدهم، شماره 51 و52، صفحات: 115-121.
حيدرينسب، ل. خليلي، س. (1386). رابطه بين خودپنداره جنسي و رضايتمندي زناشويي. سومين كنگره سراسري خانواده و سلامت جنسي، دانشگاه شاهد.
خمسه، ا. (1382). آموزش قبل از ازدواج. تهران: دانشگاه الزهرا (س)، پژوهشكده زنان.
دانش، آ. (1383). بررسي رابطه رضايت زناشويي با رضايت جنسي زوجين. اولين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، تهران: دانشگاه شهيد بهشتي.
داير، د. (1384). روانشناسي عشق. ترجمه فتحي، مهدي. چاپ اول. مشهد: انتشارات مرنديز.
دژ كام، م. (1384). روانشناسي اختلالات جنسي. تهران: انتشارات منشاء دانش.
ساماني، س. ذاكريان، م. (1386). بررسي تأثير كيفيت و كميت روابط جنسي همسران بر كنشهاي خانوادگي. سومين كنگره سراسري خانواده و سلامت جنسي، دانشگاه شاهد.
سپاهمنصور، م؛ مظاهري، م، ع. (1385). مقايسه مولفههاي سبكهاي عشق بين افراد متأهل داراي رضايت و عدم رضايت زناشويي. چكيده مقالات دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، صفحه 217.
ستير، و. (1384). آدمسازي. ترجمه سرشك، ب. تهران: انتشارات رشد.
سعادتي، م. ص. (1388). بررسي اثربخشي آموزش مهارت همدلي به صورت گروهي بر افزايش صميميت زوجهاي شهر شيراز. پاياننامه كارشناسيارشد مشاوره و راهنمايي، دانشگاه آزاد اسلامي مرودشت.
السون، د. (1383). توانمندسازي همسران. ترجمه جعفري نژاد، كامران؛ اردشيرزاده، منصور، سازمان بهزيستي كشور، معاونت امور فرهنگي و پيشگيري.
سيف اللهپور، س. ا. (1385). بررسي رابطه تعهد سازماني و عملكرد آموزشي اعضاي هيات علمي دانشگاههاي اصفهان و كردستان در سال تحصيلي 85-1384. پاياننامه كارشناسي ارشد مديريت آموزشي، دانشگاه اصفهان: دانشكده علومتربيتي و روانشناسي.
شاهسياه، م. (1387). تاثير آموزش جنسي بر كيفيت زناشويي زوجين شهر اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
صادقي، ر؛ قدس، ع. م؛ افشاركهن، ج. (1389). واكاوي مساله ازدواج و اعتبارسنجي يك راحل، مجله پژوهش زنان، دوره 5، شماره 1، ص 83-108.
عباسي موليد، ح. (1388). بررسي تاثير آموزش گروهي واقعيت درماني بر تعهد زناشويي زوجين شهرستان خمينيشهر. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده روان شناسي وعلوم تربيتي دانشگاه اصفهان.
عباسي موليد، ح؛ احمدي، س. ا؛ فاتحيزاده، م؛ بهرامي، ف. (1388). بررسي رابطه بين تعهد زناشويي و رضايت جنسي در زوجين شهر اصفهان، مجموعه چكيده مقالات پنجمين همايش مشاوره اسلامي. مشاوره خانواده و بهداشت جنسي، موسسه مطالعاتي مشاوره اسلامي، ارديبهشت 1388.
عرفاني اكبري، م. (1378). بررسي مشكلات مربوط به صميميت زوجين و تأثير ارتباط درماني زوجين بر آن. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره و راهنمايي، دانشگاه الزهرا (ص) تهران.
عشقي، ر. (1385). بررسي اثر بخشي مشاوره رفتاري – شناحتي جنسي زوجين بر بهبود سرد مزاجي جنسي زنان آنها در شهر اصفهان. پاياننامه كارشناسي ارشد، رشته مشاوره خانواده، دانشكده علوم تربيتيو روانشناسي.
علايي، پ؛ گرمي، الف. (1386). ساخت و هنجاريابي مقياس قصه عشق و بررسي رابطه آن با رضايت زناشويي، فصلنامه روانشناسي معاصر، دوره دوم، شماره 2.
غلامعليان، ف. (1386). بررسي تاثير زوج درماني رفتاري – ارتباطي برنشتاين بر كيفيت زندگي زوجين جوان شهر اصفهان، پاياننامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، دانشگاه اصفهان: دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي.
فرهميني فراهاني، م. (1386). تربيت جنسي. تهران: البرز.
قمراني، ا؛ عباس موليد، ح. (1387). بررسي روابط عاشقانه زوجين بر اساس مدل استرنبرگ، مجموعه مقالات اولين همايش كشوري دانشجويي، مشاوره، رشد و پويايي، تهران: دانشگاه الزهرا، خرداد 87.
كامكار، م؛ جباريان، ش. (1385). بررسي تأثير صميميت در اختلافات زناشويي. چكيده مقالات دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران، صفحه 213.
كجباف، م. (1381) روانشناسي رفتار جنسي. تهران: روان.
كجباف، م. (1383). روانشناسي رفتار جنسي. تهران: روان.
كلارك وارن، ن (1388). در جستجوي عشق زندگي. ترجمه قراچه داغي، مهدي. چاپ هشتم، تهران: اوحدي.
كلي، م. (1387). هنر دوست داشتن و لذت دوست داشته شدن، ترجمه تمدن، توراندخت. تهران: البرز.
گلدنبرگ؛ گلدنبرگ، (1385). خانواده درماني؛ ترجمه حسين شاهي برواتي، ح. ر؛ نقشبندي، س؛ ارجمند، 1. تهران: روان.
مزارعي، ل. (1388). مقايسه سبك دلبستگي، صميميت و الگوهاي ارتباطي زوجين فرهنگي داراي رضايت زناشويي و عدم رضايت زناشويي شهرستان كازرون. پاياننامه كارشناسي ارشد رشته مشاوره، دانشگاه آزاد اسلامي مرودشت.
مير محمد صادقي، م. (1384). مشاوره قبل از ازدواج. انتشارات دفتر پيشگيري از آسيبهاي اجتماعي. سازمان بهزيستي كشور.
نجفي، ح؛ بختياري، م. ع؛ شرف الدين، س. ح. (1385). اسلام و جامعهشناسي خانواده، تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
نصيري، م. (1380). راز بقاء خانواده. تهران: انتشارات بشري.
نظري. ع. م. (1383). بررسي و مقايسه تاثير برنامه غنيسازي ارتباط ومشاوره راحل محور بر رضايت زناشويي زوجهاي هر دو مشاغل. پاياننامه دكتراي مشاوره دانشگاه تربيت معلم تهران.
نويد، ن. (1382) درمان سرد مزاجي و بيميلي جنسي بانوان. مشهد: انتشارات راهيان سبز.
نيكخو، م. (1383). آشنايي با رفتارهاي جنسي. تهران: جيحون.
هنرپروران، ن. (1385). بررسي ارتباط عوامل روانشناختي و خانوادگي در رضايتمندي جنسي زنان متأهل شيراز. دومين كنگره سراسري آسيبشناسي خانواده در ايران. تهران دانشگاه شهيد بهشتي.
منابع غيرفارسي
Acker, M., Davis, M. H. (1992). Intimacy, passion and commitment in adult romantic relationships: a test of the triangular theory of love. Journal of Social Personal Relationships, 9, 21-50.
Adams, J. M. & Joens, W. H. (1997). The conceptualization of marital commitment: an integrative analysis. Journal of Personality and Social Psychology, 72, 5, 1177-1196.
Adams, J. M., & Jones, W, H. (1999). Interpersonal commitment in historical perspective. Inj. Adams and W. Joens (Eds.) Handbook of Interpersonal Commitment and Relationship stability (pp. 3-36). New York: plenum publishers.
Amato, P. R. (2004). Studying marital interaction and commitment with survey data. Journal of Marriage and the Family, 23, 53-70.
Amato, P. R. (2008). Continuity and change in marital quality between 1980 and 2006. Journal of Marriage and the Family, 65, 1-22.
Bagarozzi D. A. (1986). Premarital therapy. In F. O. Pierey & D. Sprenked.
Bagarozzi D. A. (1999). Marital intimacy: assessment and clinical considerations. In J. Carlson & L. Spearry (Eds.), the intimate couple (pp. 63-83). Philadelphia: Brunner/ Mazel.
Bagarozzi D. A., & Wodarski, J. S. (1977). A social exchange typology of conjugal relationships and conflict development. Journal of Marriage and Family Counseling, 3, 53-61.
Bagorozzi, D. A. (1999). Marital intimacy: assessment and clinical considerations. In J. Carlson & L. Sperry (Eds), the intimate couple (pp. 66-83). Philadelphia: Brunner/ mazel.
Baron, R. A,. Byrne, D. (2004). Social psychology. By Allyn and Bacon, pp. 546-556.
Berryman, J. C. Symthe, P. K., Taylor, A. Lamont, A. & Joiner R. (2002). Developmental psychology and you. By BPS Blackwell. pp. 9-275.
Bowlby, J. (1973). Attachment and loss: vol. 2. Separation. New York: Basic books.
Bray, C. T. (1997). Intimacy, attachment style and shame in married couples. PhD thesis: Marshall University.
Brown, M. N. & Amatea, E. S. (2000). Love and intimate relationship. London: Brunner mazzel press.
Christensen, S. A. (2004). The effect of premarital sexual promiscuity on subsequent marital sexual satisfaction. M. S. dissertation. Brigham Young University.
Christopher, F. S., & Sprecher, S. (2000). Sexuality in marriage, dating and other relationship: ade and review. Journal of Marriage and the Family. 62, 999-1017.
Cohan, C. L., & Kleinbaum, S. (2002). Toward a grater understanding of: premarital cohabitation and marital commitment. Journal of Marriage and Family, 64(1), 180-193.
Cutta, Ramsey, E. (2000). An inovestigation into the significance of an acceptance, based marital enrichment group on couple intimacy ond acceptance. phd thesis. New or leance baptist theological seminary.
Dean, D. G., & Spanier, G. B. (1974). Commitment: an overlooked variable in marital adjustment. Sociological Forces, 7, 113-118.
Dean, D. G., & Spanier, G. B. (1974). Commitment: an overlooked variable in marital adjustment. Sociological doctoral dissertation: Alabama University.
Delmater, J. D. & Hyde, J. S. (2000). Understanding human sexuality. Boston: MC Graw Hill.
Erikson, E. H. (1963). Identity, youth and crisis. New York: www. norton,82.
Finke, E. J., Rusebult, C. E., Kumashioro, M., Hannon, P. A. (2002). Dealing with betrayal in elose relationship: Dose commitment forgiveness? Journal of Personality & Social Psychology, 82 (6), 956-974.
Florian, V., Mikulincer, M., Hirschberger, G. (2002). The anxiety buffering function of close relationship; evidence that relationship commitment acts as terror management mechanism. Journal of Personality Social Psychology, 82(4), 527-542.
Golts, J. W and Larson, L. E. (1989). Religiosity, marital commitment and individualism. Family Perspective, vol. 25: 201-219.
Golts, J. W. (1987). Correlates of marital commitment. Unpublished doctoral dissertation. University of Alberta.
Gunter, J. S., Oklahoma, N. (2004). An examination of the dimensions of commitment and satisfaction across years married. Unpolished doctoral dissertation: Alabama University.
Gutta, Ramsey. E. (2000). An investigation into the significance of an acceptance based marital enrichment group on couple intimacy and acceptance. PhD thesis. New Orleans Baptist theological seminary.
Harmon, D. KH. (2005). Black men and marriage, the impact of spirituality, religiosity and marital commitment on marital satisfaction. Unpublished doctoral dissertion: Alabama University.
Harmon, D. KH. (2005). Black men and marriage: the impact of spirituality, religiosity and marital commitment on marital satisfaction. Unpublished doctoral dissertation: Alabama University.
Harper, J. M., Shaalye, B. G., Sandberg, J. G. (2000). Daily hassles, intimacy and marital quality in later in later life marriage. The American Journal of Family Therapy, 28: 1-18. 3.
Harris, K. M., & Lee, H. (2007). The development of marriage expectations, attitudes, desire from adolescence into young adulthood, University of North Carolina at Chapel Hill. Department of sociology and the Carolina population center.
Hasio, Y. L. (2003). Commitment to marital relationships: the case of American newlyweds. New York: John Wiley and Sons, Inc.
Henderson- King, D. H., & Veroff, J. (1999). Sexual satisfaction and marital well- being in the first years of marriage. Journal of Social and personal Relationships, 11, 509-534.
Hendrick, S. S. (2005). An association of commitment and communal- exchange relationship orientation. Nadine Bartsch, Dissertaion. Degree of doctor of philosophy. Texas Tech University.
Henline, B. H. (2006). Technology use and intimacy development in committed relationships. PhD thesis. Texas teach university.
Hinchliff & Gott. (2004). Intimacy, commitment and adaptation: sexual relationships within long. Term marriage. Journal of Social and personal Relationships, 25, 595-609.
Hynum, S. (2003). Relationship between cultural values and patterns of marital commitment among Korean Americans. Unpublished doctoral dessertaion: University of Texas.
Impett, E. A., Beals, K. P., & Peplau, L. A. (2001). Testing the investment model of relationship commitment and stability in a longitudinal study of married couples. Current psychology: developmental, learning, personality, 20(4), 312-326.
Joens, L. C., & Parish, T. S. (2005). Choice theory and reality therapy, International Journal of Reality Therapy. Vol: XXV, Numeral.
Joens, W. H. (2004). A psychometric exploration of marital satisfaction and commitment. Journal of Social Behavior and Personality, 10(4), 923-932.
Johenson, M. P. (1999). The tripartite nature of marital commitment: personal, moral, and structural reasons to stay married. Journal of Marriage and the Family, 61, 160-177.
Johnson, M. P. (1973). Commitment: a conceptual structure and empirical application. Sociological quarterly, 14(3), 395-406.
Johnson, M. P. (1982). Social and cognitive features of the dissolution of commitment to relationship. In S. Dock (ED), Personal relationships: dissolving personal relationship (pp. 51-73). New York: Academic press.
Johnson, M. P. (1991). A psychometric exploration of marital satisfaction and commitment. Journal of Behavior and Personality, 10, 923-932.
Johnson, S. M. K Ddouglas, F. M. (2005). Treating attach- ment ingured couples with emotionally focused therapy. Journal of Psychiarity, 68, 1, 55-77.
Jones, W. H. (2004). A psychometric exploration of marital satisfaction and commitment. Journal of Social Behavior and Personality, 10(4), 923-932.
Kaslow, F., & Robinson, J. A. (1996). Long- term satisfying marriages: perceptions of contributing factors. The American Journal of Family Therapy, Vol. 24: 153-170.
Kayser, Karen. (1993). When love dies, New York: the Guilford press.
Kelly, H. H., & Thibaut, J. (1978). Interpersonal relations: a theory of interdependence. New York: Wiley.
Larson, J. H. Hamond, C. H, Harper, J. M. (1988). Perceived equity and intimacy in marriage, Journal of Marital and Family Therapy, 21(4).
Larson, J. H., Hamond, C. H, Harper, J. M. (1989). Religiosity and marital commitment: until death do us part revisted, family science review, Vol. 2: 285-302.
Le, B., & Agnew, C. R. (2003). Commitment and its theorized determinations: a meta- analysis of the investment model. Personal relationships, 10, 37-57.
Levinger, G. (1979). A social exchange view on the dissolution of pair relationships. In R. L. Burgess & T. L. Huston (EDs.), social exchange in developing relationships (pp. 169-193). New York: academic press.
Levinger, G. (1994). A social exchange view on the dissolution of pair relationships. In F. I. Nye (Ed.), family relationships: rewards and costs (pp. 97-121). Beverly Hills, CA: sage publication.
Lund, M. (1985). The development of investment and commitment scales for predicting continuity of personal relationships. Journal of Social and Personal Relationships, 2, 3-23.
Maccarthery, B. (1999). Marital style and its effects on sexual desire and functioning. Journal of Family Psycho Therapy. 10, 1-12.
Masters, W. H., & Johnson, V. E. (1970). Human sexual inadequacy. Boston: little, Brown.
Mathiti, V., & Memani, P. (2002). A comparative study of marital attitudes of students from divorced, intact and single- parent families. Mini thesis proposal. University of Western Cope. http://etd,uwe. ac. za/index. phd.
Mathiti, V., & Memani, P. (2003). A comparative study of marital attitudes of students from divorced, intact and single- parent families. Mini thesis proposal. University of Western Cape.
Mc Donald, G. W. (1981). Structural exchange and marital interaction, Journal of Marriage and the Family, Vol. 43: 825-839.
McCarthy, B. (1999). Marital style and its effects on sexual desire and functioning. Journal of Family Psychotherapy, 10, 1-12.
Mills, S. (2000). Men and marital commitment. Unpublished doctoral dissertation: Purdue University.
Mirgain , S. A & Gordova J. V. (2007). Emotion skills and marital health: the association betweenn abserved and self- reported emotion skills, intimacy, and marital satisfaction. Journal of social and clinical psychology, 26 (9): 983- 1009.
Nutly, J. (2007). Some married couples will do better by lowering expectations. National institute of mental health. http:// researchnews. osu. edu / archive/ marsatis. htm.
Nutly, J. K., & Karney, B. R. (2004). Positive expectations in the early years of marriage: should couples expect the best or brace for the worst? Journal of Personality and Social Psychology. Vol. 86. 726. 743.
Nye, F. I. & Walster, E. Traupmann, J., & Walster, G. W. (1973). Family relationships, rewards, and costs. Beverly Hills, CA: Sage publications.
Olson, D. H. (1977). Quest for intimacy. Unpublished manuscript, university of Minnesota.
Olson, D. H. (2003). Marriages and families. USA: Mc Grow Hill.
Pajer, D. (2006). Intimacy and female friendship: the roles of attachment style, interpersonal trust and negative mood regulation. M. S. dissertation. California state university.
Pinkerton, S. D. and Abrahamson, P. R. (1992). Is risky sex rational? Journal of Sex Research, 29, 561-568.
Quinn, N. (1982). Commitment in American marriage: a cultural analysis, American ethnologist, Vol, 2: 775-798.
Reeves, P. (2006). Keys to building a strong marriage: commitment strengthening your marriage applying new research to making better marriage, university of Arkansas cooperative extension service.
Reid, J. M. (2003). You want me what? Family and consumer science. Family and consumer sciences agent, Coshocton County, Ohio state university extension. http://ohioline. osu. edu. flm.
Reynold, J., & Mansfield, P. (1999). The effect of changing attitudes to marriage on its stability: Lord Chancellors department. High divorce rats: the state of the evidence on reasons and remedies, V. (2), 1-3. Research series, 2/99.
Reynole, J., & Mansfield, P. (1999). The effect of changing attitudes to marriage on its stability: Lord Chancellors department. High divorce rates: the state of the evidence on reasons and remedies, V. (1), 1-3, Research series No. 2/99.
Rhoades, G. K., Stanely, S. M. & Markman, H. J. (2008). Pre- engagement cohabitation and gender asymmetry in marital commitment. Journal of Marital and Family Therapy, 14(3), 65-80.
Rosen- Garandon, J. R., Myers, J. E. & Hattie, J. A. (2004). The relationship between mental characteristic, marital interaction processes and marital satisfaction. Journal of Counseling & Development, 82, 58-68.
Rusbult, C. E. (1980). Commitment and satisfaction in romantic associations: a test the investment model. Journal of Experimental Social Psychology, Vol. 16: 172-186.
Rusbult, C. E. (1986). Predicting satisfaction and commitment in adult romantic involvement: an assessment of the generalizability of the investment model. Social psychology quarterly, 49(1), 81-89.
Sabatelli, R. M., Bartlr, H. S. (1985). Family of original experiences and adjustment in married coupes. Journal of Marriage & Family, Vol. 65.
Sannberg, J. G. Miller, R. B. & Haeper, J. M. (2002). A qualitative of marital process and depression in older couples. Family relations, 51, 256-264.
Sassler, S., & Schoen, R. (1997). The impact of attitude on marriage behavior, department of population dynamics. John Hopkins University. http://www. jhsph. edu/popcenter/publications.
Schalk, K. & Sabatelli, R. M; Bartlr H. S. (1988). The experience of coping with marital infidelity, unpublished thesis, university of Calgary.
Shackelford, T. K. & Buss, D. M. (2007). From vigilance to violence: mate retention tactice in married couples. Journal of Personality and Social Psychology, 72, 346-361.
Shelley, R. et. al. (2005). The relationship among romantic attachment style, conflict resolution style and sexual satisfaction. Journal of Couple & Relationship Therapy, 5, 223-234.
Shields, E. P. (2001). The effect of religiosity and marital commitment on marital satisfaction and stability. Unpolished doctoral: Brigham Young University.
Sprecher, S. (1995). Social exchange theories and sexuality. Journal of Sex Research. 35, 32-43.
Stanely, S. M., Amato, P. R., Johnson, C. A. & Markman, H. J. (2006). Premarital education, marital quality, marital stability: finding from a large random household survey. Journal of Family Psychology. 20(1), 117-126.
Stanley, S, M. & Markman, H. J. (1992). Assessing commitment in personal relationships. Journal of Marriage and the Family, Vol. 54: 595-608.
Stanly, S. M., Markman, H. J., Whitton, S. W. (2002). Communication, conflict, and commitment: insight on the foundations of relationship success from a national survey, family process, winter.
Sternberg, R. J. (1986). A triangular theory of love. Psychological review, 93(2), 119-135.
Stonley, S. M. & Markman, H J. (1992). Assessing commitment in personal relationships, Journal of Marriage and the Family. Vol. 54: 595-608.
Strachman, A. & Gable, S. (2006). Approach and avoidance relationship commitment, motive Emot. Vol. 30: 117-126.
Swensen, C. H. & Trahaug, G. (1985). Commitment and the long- term marriage relationship. Journal of Marriage and the Family, Vol, 47: 939-945.
Waite, L. J. & Joyner, K. (2001). Emotional satisfaction and physical pleasure in sexual unions: time horizon, sexual behavior and sexual exclusivity. Journal of Marriage and the Family, 63, 247-264.
Waller, W., & Hill, R. (1951). The family: a dynamic interpretation. New York: the Dryden press.
Westheimer, R & Lopater, S. (2005). Human sexuality: a psychology perspective (2th ed) Philadelphia: Lippincott Williams & Wilkins.
Yelsma, P. & Marrow, S. (2003). An examination of couples' difficulties with emotional expressiveness and their marital satisfaction. Journal of Family Communication.
Young, M. & Luquis, R. (1998). Correlates of sexual satisfaction in marriage. Canadian. Journal of Human Sexuality. 7, 115-127.