پیشینه و مبانی نظری تحقیق هوش معنوی و تعارف آن از دیدگاههای مختلف

پیشینه و مبانی نظری تحقیق هوش معنوی و تعارف آن از دیدگاههای مختلف (docx) 32 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 32 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

هوش معنوی نظریه هوش معنوی پس از آنکه برای اولین بار درسال 1997 توسط دو نویسنده زوهار و مارشال معرفی شد، درسال 2000 کتابی را با همین عنوان منتشر کرده و آن را عامل یکپارچگی و به تمامیت رسیدن و کامل شدن دانسته اند. دراین کتاب درمورد شواهد علمی نیز بحث شده است نظیر پژوهش های پرسینگر روانشناس اعصاب و راماچاندران متخصص مغز و اعصاب در دهه 1990 در دانشگاه کالیفرنیا که منجر به شناسایی یک نقطه درمغز انسان شد که به نام نقطه خدا نامگذاری شد. این منطقه دریکی از اتصالات عصبی درلوب تمپورال مغز واقع شده است. درطول اسکن با توپوگرافی انتشار پوزیترون، این مناطق عصبی هرزمان که موضوعات تحقیقی معنوی و روحانی با افراد مورد بحث قرار گرفته است روشن شده اند. با اینکه وجود این نقطه درمغز دلیلی برای اثبات وجود خدا نمی دهد، ولیکن نمایانگر آن است که مغز برای پاسخ به پرسش های نهایی و غایی برنامه ریزی شده است(پارسا،1389). هوش معنوی، مشاور و راهنمای رسیدن به درک درستی از ابعاد دیگر است و تمایل ما برای یافتن معنا و ارتباط با بی نهایت است. هوش معنوی به ما کمک می کند تا اصول درست و حقیقی را که در ناخودآگاه ما وجود دارند را هضم و درک نموده و بخشی از آگاهی مان نماییم که می تواند مانند یک قطب نما برایمان عمل کند. برای این منظور قطب نما تصویر بسیار خوبی است، زیرا که همیشه به نقاط شمال اشاره دارد که دلالت به سمت بالا دارد. همگام با رویای نوری که از درون دستهایمان دور می شود به دنیا می آیندو کل زندگیشان را جهت بازگشت به آن هاله نور یا آن منبع پرانرژی حیات و آفرینش و غوطه ور شدن درپاکی و بیکران آن و غرق شدن دراصالت خویش صرف و وقف می نمایند. همان نوری که از آن می آییم و درآن جسم مان شروع به شکل گیری می کند و شروع به شناختن دستها و پاها و صورت و سایر اعضای بدنمان و تشخیص آنها می کنید و با تکامل جسمی جهت ورود به این دنیای فانی به ناگه با خروج از رحم مادر برای اولین بار چشمان فیزیکی خود را باز می کنید و همه چی را از جنس گوشت و خون و اجسام لمس شدنی می بیند و مادر پدری را که ما را احاطه کرده اند و آرام آرام با صبر و عشق و حمایت خود به ما فیزیک رامی آموزند تا مقدمات راه عبور از این آزمایش را فراگیریم. آنچه دراین محیط می آموزید آن است که همه ما از خدا هستیم و مخلوق و معبود اوییم ولی بسیار هستیم و برروی زمین پراکنده شدیم و هرکدام مان منحصر به فرد و ویژه هستیم همچو نمایی از خالق خود، و با قوانین جاری در طبیعت آشنا می شویم و همچنین قوانین و عرف مرسوم درجوامع انسانی و اینکه برای سرپا نگه داشتن خود اصول اولیه ای وجود دارد همچو نیازهای جسمانی نفس کشیدن، خوردن، خوابیدن، دفع کردن و معاشرت کردن و آنچه محسوس است آن است که تصویر آن نور از پس زمینه وجودمان پاک نخواهد شد و فطرتمان ما را به سوی آفریدگارمان و آن یکتا و نور مطلق که همه چیز از او نسبیت می یابد و آن هستی و نیستی ازلی که همه هیچ است هدایت می کند، چه بدانید و چه ندانید و چه خواب باشید. باتوجه به سیر تکاملی بشر از خلقتش تاکنون و شکل گیری تمدن ها و پیشرفت حاصله درعلوم و فنون، آدمی توانسته تا حدودی جایگاه خود را روی زمین بیابد و مکانی جهت آسایش خود فراهم نماید و برای این منظور مقررات و قوانینی را برای خود وضع نموده است تا حدود و مرزهای جسمی و فیزیکی رعایت شود و همگان با هم برروی زمین به خیر و خوشی و سلامت روزگار بگذرانند تا از کثرت در وحدت به وحدت درکثرت برسند و کمال را تجربه نمایند. حال انسانی را درنظر بگیرید که برای جسم و ذهن خود تدارکاتی را آماده و مهیا کرده است لیک گمگشته و خسته و فرسوده به نظر می رسد و روند زندگی او شکل دیگری پیدا کرده و دربسیاری از جوامع تغییراتی را درسلیقه و فرهنگ و آداب و رسوم شان شاهد هستیم که جویندگی انسان را درجهت یافتن و رسیدن به بهترین مسیر و زندگی و درحقیقت آرامش را نشان می دهد. این سرگشتگی پاسخی ندارد جز توجه به روح، آگاه شدن به آن و نیازهای این بعد وجود و آوردن آن به لحظه لحظه زندگی است. در این راستا درسال 1997 دو نویسنده زوهار و مارشال یک بعد جدید از هوش انسانی را معرفی کردند به نام هوش معنوی که طبق نظر آنان هوش نهایی است و برای حل مسایل مفهومی و ارزشی استفاده می شود که به شرح آن خواهیم پرداخت(پارسا، 1389) 2-2-1- تاریخچه هوش معنوی بعد از معرفی هوش های چندگانه توسط گاردنر مفهوم هوش معنوی پدیدار گشت. گارنر درسال 1983 درکتاب معروف خود تحت عنوان چارچوب های مغز تئوری هوش های چندگانه را مطرح نمود بعد از آن هوش عاطفی که دراصل توسط پاین(1985) معرفی گشت به وسیله سالری و مایر درسال 1990 به عنوان یک نوع هوش اجتماعی درمقاله ای تحت عنوان هوش عاطفی مطرح گردید، به دنبال آن گلمن مفهوم هوش عاطفی را وارد دنیای تجارت نمود و کتابی را با عنوان هوش عاطفی تحریر کرد. درهمان زمان واژه هوش معنوی نیز عنوان گشت. درسال 1985 یکی از کتب از واژه هوش معنوی استفاده نمود. نویسنده درآن عنوان کرد: با اشاره به نور هوش معنوی که عیسی مسیح نشان داده بود. مسیح گفت که من نور جهان هستم با وجود این منبع صرفا مربوط به کتاب مقدس و به شیوه های رفتاری دیگر اشاره ندارد. بنابراین در رابطه با ابداع واژه هوش معنوی و کاربرد آن درحوزه اجتماعی هنوز ادعایی وجود ندارد. سیسک و تورنس (2001) ریشه هوش معنوی را نوشته های باستان و عرفان شرق می داند. آنها به تأثیر صوفی ها اسلام، بودا و تائونیسم اشاره کرده اند(کراین2008). 2-2-2-تعریف هوش استرنبرگ (1988) هوش را به عنوان توانائی های ذهنی تعریف می کند که برای انتخاب انطباق و شکل ذهنی محتوای محیطی ضروری است. استرنبرگ مدلی سه بخشی را تعریف می کند شامل: -هوش آکادمیک: توسط تستهای کلاسیک ضریب هوشی اندازه گیری می شود. -هوش عملی: از طریق گردآوری دانش ضمنی برای حل مسئله روزانه رشد می یابد. -هوش خلاق: که نشان دهنده توانایی های ترکیبی است به گونه ای که افراد مشکلات را به شیوه ای نو و بدیع ببینند و تفکر که به شیوه متداول را کنار بگذارند(آمرام ،2009). تعریف پیاژه (1960) هوش عبارتست از حالت تعادلی کلیه استعدادهای سازشی پی درپی از نوع حس و حرکت و نیروهای شناختی و اکتسابی و همچنین کلیه تبادلات جذبی و انطباق که بین جسم و محیط صورت می گیرد (پیاژه، 1385). هوش رفتار حل مسئه ای انطباقی است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهت گیری شده است. گاردنر هوش را درمجموعه توانایی هایی می داند که برای حل مسئله و ایجاد محصولات جدید به کار می رود درمجموع هوش عموما موجب سازگاری خود با محیط می شود و روش های مقابله با مشکلات را دراختیار او قرار می دهد. همچنین توانایی شناخت مسئله، ارائه راه حل پیشنهادی برای مسائل پیشنهادی و کشف روشهای کارآمد حل مسائل از ویژگی های افراد با هوش است(غباری بناب،1386). به اعتقاد مایر (2000) انواع هوش ها عملکرد ذهنیشان را منعکس می کنند و نشان دهنده مجموعه ای از توانائی ها هستند. ازجمله: تعریف مسأله ایجاد استراتژیهایی برای حل مسأله و اختصاص دادن منابع برای آن(نازل2004) از دیدگاه نازل به طوری کلی هوش عبارتست از رفتارهای حل مسأله به شیوه ای انطباقی که جهت گیری آن به سوی اهداف عملی است به گونه ای که باعث افزایش میزان انطباق پذیری فردی شود. رفتارهای انطباقی تضادهای درونی را کاهش می دهد. این تعریف مستلزم این است که دنبال اهداف باید با غلبه برموانع و حل مسائل توأم باشد(نازل، 2004). هوش عبارتست از به کارگیری آنچه که ما می دانیم درزمان مناسب و با هدفی صحیح(جورج،2006). 2-2-3- تعاریف هوش معنوی از دیدگاه های مختلف با ظهور این پارادیم جدید اختلاف نظرهایی در رابطه با تعریف و تشریح هوش معنوی بوجود آمده است از جمله این اختلاف نظرها عبارتند از: هوش معنوی چگونه عمل می کند؟ آیا این هوش قابل یادگیری و افزایش می باشد؟ هوش معنوی چگونه مورد استفاده قرار می گیرد؟ آیا استفاده از این هوش مزایای قابل توجهی را برای فرد فراهم می کند؟ هیچ یک از نویسندگان نتوانسته اند به تنهایی برای همه این سئوالات پاسخی را بیابند(کراین،2008). در این بخش مروری خواهیم داشت برتعاریف ارائه شده از جانب اندیشمندان درخصوص هوش معنوی: هوش معنوی مجموعه ای از توانمندی هایی است که به منابع معنوی متصل است. این بسیار مشابه تعریف هوش عاطفی است که می گوید هوش عاطفی مجموعه ای از توانمندی هایی است که به منابع عاطفی متصل است. هوش معنوی ساختارهای معنویت و هوش را جهت ایجاد ساختار جدیدی تحت عنوان هوش معنوی ترکیب می کند و ساختاری است که با روانشناسان بیولوژی مذهب معنویت و عرفان همپوشان است (نازل،2004). 1 )تعریف ایمونز ایمونز (2000) به تعریف گاردنر از هوش نزدیک شده است و معتقد است که معنویت می تواند به عنوان شکلی از هوش مورد بحث قرار گیرد چرا که هوش معنوی نه تنها معنویت بلکه میزان انطباق پذیری را به فرد می دهد که او را برای حل مسائل و دستیابی به اهداف قادر می سازد. درواقع ایمونز معنویت را از زاویه هوش مورد توجه قرار می دهد و بیان می کند که: هوش معنوی چارچوبی برای شناسایی و سازماندهی مهارت ها و توانمندی های مورد نیاز است به گونه ای که با استفاده از معنویت میزان انطباق پذیری فرد افزایش می یابد.(آمرام،2009). از دیدگاه ایمونز، هوش معنوی متشکل از شماری توانمندیها و شایستگی هایی است که مولفه های اصلی آگاهی شخص و تخصص وی می باشند هوش معنوی چارچوبی برای معرفی و سازماندهی توانمندیها و مهارت های مورد نیاز برای استفاده انطباقی از معنویت است(کراین،2008). 2)تعریف واگان چارچوب دیگری با اندکی تفاوت توسط واگان (2002) مطرح شده است به طوری که او هوش معنوی را به صورت زیر تعریف کرده است ظرفیتی برای فهم عمیق مسائل مربوط به هستی و داشتن سطوح چندگانه آگاهی این سطوح چندگانه آگاهی دلالت دارد بردرک ما از رابطه ما با جهان مادی رابطه ما با دیگری رابطه ما با زمین و رابطه ما با همه موجودات. 3)تعریف زهرومارشال زهرومارشال هوش معنوی را به این صورت تعریف کرده اند: هوش معنوی هوشی است که بوسیله آن ما مشکلات معنایی و ارزشی را حل کرده و به آنها می پردازیم. هوشی است که از طریق آن می توانیم فعالیت ها و زندگیمان را درفضایی غنی تر، وسیع تر و با معناتر قرار دهیم و تعیین کنیم کدام یک از روش های زندگی معنای بیشتری دارد(زهرومارشال،2000). این تعریف همچنین به رابطه هوش معنوی با داشتن احساس ارتباط با یک کل بزرگتر و عظیم تر اشاره دارد. 4)تعریف لدین لدین (2000) نیز با تعاریف دیگر نویسندگان از هوش معنوی همپوشانی دارد. هوش معنوی زمانی بروز می کند که ما به طریقی زندگی کنیم که بتوانیم معنویت را با زندگی روزانه خود تلفیق نمائیم. او معتقد است که افزایش هوش معنوی نیازمند شناخت از ارتباط ما با کل هستی است همچنین نیازمند وجود ظرفیتی است برای بهره برداری از قدرتی ادراکی که فراتر از حواس پنجگانه ماست و شهود را دربرمی گیرد که این فراتر از هوش عقلایی خطی و تحلیلی ماست(لدین،2000). 5)تعریف سیسک هوش معنوی عبارتست از خودآگاهی عمیق که درآن خود هرچه بیشتر از جنبه های خودآگاه می شود به گونه ای که او تنها یک بدن نیست بلکه مجموعه ای از فکر بدن و روح است زمانی که افراد هوش معنوی خود را به کار گیرند مغز آنها نه تنها اطلاعات مورد نیاز را تولید می کند بلکه نیاز به استفاده از شهود در فرد تسریع داده می شود(سیسک، 2002). نازل ادامه می دهد که هوش معنوی دربرگیرنده اتصال ما با خود دیگران اجتماع زمین و نظام هستی است هوش معنوی برای افرادی که می خواهند سوالات زیر را درزندگی کشف نمایند مهم است. چرا ما اینجا هستیم؟ ارتباط ما با دیگران اجتماع و جهان چیست؟ افرادی که هوش معنوی بالایی دارند به سطحی از ارتباط یا جهان دست می یابند که خود را متحول کرده و به موقعیتی دست می یابند که تغییر فراوانی ایجاد می نمایند(سیسک،2008). 6)تعریف نازل نازل (2004) هوش معنوی را چنین تعریف می کند: قابلیتی که باعث می شود تا فرد از طریق توانمندیها و امکانات معنوی خود مباحث علمی، معنوی مربوط به هستی را به گونه ای بهتر شناخته و معنای آن را درک نماید(آمرام،2001). نازل می نویسد: هوش معنوی نشان دهنده توانایی بهره برداری از توانایی ها و منابع معنوی جهت شناسایی بهتر درک معنا و حل این مباحث می باشد. هوش نشان دهنده توانایی انتخاب انطباق و شکل دهی محیط می باشد. هوش معنوی با پدید آوردن ادراکی کلی نسبت به زندگی به افراد کمک می کند تا به صورت عمیق تری مبنای زندگی را درک کنند ممکن است یک فرد با استفاده از هوش معنوی تجارب خویشتن دوباره تفسیر و مفهوم سازی کند بدینوسیله تجربیات و رویدادهایی که درزندگی او رخ می دهد ارزش بیشتری می یابند(نازل،2004). 7 )تعریف نوبل نوبل (2001) نیز بیان می کند که هوش معنوی عملکرد ذهنی انسان را منعکس می کند زیرا که با استفاده از هوش معنوی به مباحث مربوط به هستی می اندیشیم تا ارتباط میان رویدادها را بیابیم(نازل،2004). 8)تعریف والش و وگان والش و وگان (1993) مطرح کرده اند که هوش معنوی دربرگیرنده مجموعه به شدت وابسته از قابلیت هاست. توانایی هایی چون خودآگاهی بیشتر از ماهیت چند بعدی حقیقت داشتن، تقوا، شناخت تقدس درفعالیتهای روزانه که همه به روشی مشابه پرورش می یابند(نازل،2004). 9)تعریف ولمن هوش معنوی هوش معتبر است که دربرگیرنده تفکر ادراکات و حل مسئله می باشد. هوش معنوی ظرفیتی انسانی است برای پرسیدن سئوالات غایی درخصوص معنای زندگی و همزمان ظرفیتی است برای تجربه کردن ارتباطات یکپارچه بین هریک از ما و جهانی که در آن زندگی می کنیم(ولمن،2001).) 10) تعریف سانتوس سانتوس معتقد است که هوش معنوی درارتباط با آفریننده جهان است وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی، بنا نهادن زندگی براساس این قوانین تعریف نموده است وی اصول زیر را برای هوش معنوی عنوان کرده است: 1-شناخت و تصدیق هوش معنوی یعنی باور داشتن این مسأله که ما موجوداتی معنوی هستیم و زندگی جسمانی موقت است. 2-بازشناسی و باور به یک موجود معنوی برتر یعنی خداوند. 3-اگر خالق هست و ما مخلوق هستیم باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد. 4-لزوم شناسایی هدف زندگی و پذیرش این نکته که از نظر ژنتیکی بعضی از توانایی ها کدگذاری شده اند. 5-شناختن جایگاه خود درنزد خداوند. 6-شناخت اصول زندگی و پذیرفتن این امر که باید برای داشتن زندگی موفق، سبک زندگی و تصمیمات خود را مطابق این اصول شکل داد(غباری، 1386). 11)تعریف امرام هوش معنوی توانایی به کارگیری و بروز منابع ارزی ها و کیفیت معنوی است به گونه ای که بتواند کارکرد روزانه و آسایش(سلامت جسمی و روحی)را ارتقاء دهد(امرام،2009). روی هم رفته برای درک مفهوم هوش معنوی باید نگاهی علمی به معنویت داشته باشیم مفهوم هوش معنوی دلالت دارد براین که معنویت می تواند جنبه علمی به خود بگیرد و وارد حوزه های علمی شود. هوش معنوی نشان دهنده ترکیب موثر معنویت ارزش ها و قابلیت های معنوی با زندگی روزانه می باشد. درواقع هوش معنوی به این معناست که معنویت و قابلیت های آن را به طور موثری با زندگی خود ترکیب کنیم. مفهوم کاربرد ارزش ها و اصول معنویت در رفتار یک فرد آمده است: با ثمره کار(نتیجه کارافراد) افراد آنها را خواهید شناخت. درواقع هوش معنوی نه تنها پذیرش افراد را به تجارب معنوی و پتانسیل آنها، برای رشد معنوی افزایش می دهد بلکه از یک چنین تجاربی نیز ناشی می شود و به افراد کمک می کند تا مقصود خود را درک کنند منتهی اگر به صورتی مناسب و آگاهانه با آنها برخورد شود(نازل،2004). 2-3-معنویت معنویت یک ثروت فوق العاده و یک ساخت متفاوت است که نمی توانید آنرا با یک تعریف ساده توضیح دهید. این مشکلات درهر دو نوع تحقیق کیفی و کمی تجربه شده است که نمی توانید درمقابل تعریف ساده اندازه گیری ساده و معرفی ساده از زندگی افراد دیگران را تعریف کنید. معنویت به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خود شناسی می شود(اسپایت،2004). این واژه درقرن هیجده و نوزده رو به افول گذاشت و تنها درقرن بیستم دوباره درمعنای اصلی دینی یا عبادی خود اشکار گشت. این واژه که عمدتا نویسندگان فرانسوی آنرا دوباره رواج دادند، به تدریج درمجموعه ای گسترده از صورت های ویژه به کاررفت(سالاری فر و همکاران، 1384). به علت عدم شناخت کافی از معنای معنویت گستردگی معنای معنویت با ارزش است. الکینز و همکارانش سال 2004 چندین بعد مهم از معنویت را تعریف کرده اند که این ابعاد عبارتند از: -درک معنا و مفهوم زندگی -داشتن احساس تقدس از زندگی -بهبود تعامل در ارزش های مادی -داشتن چشم اندازی برای بهبود جهان مک دونالد و فریدمن (2002) تعارف متعدد از معنویت را مرور کرده و چندین بعد متداول دراین خصوص را ارائه کرده اند. براساس این مطالعات این ابعاد عبارتنداز: 1-تمرکز به هدف غایی 2-آگاهی و بهبود سطوح چندگانه هوشیاری 3-تجربه کردن ارزش و قداست زندگی 4-متعالی شدن به سوی یک کل(فراتر رفتن از خود)(آمرام،2009) بیلوتا معتقد است معنویت نیاز فراتر رفتن از خود درزندگی روزمره و یکپارچه شدن با کسی غیر از خودمان است. به گفته جانسون این آگاهی منجر به تجربه ای می شود که فراتر از خودمان است(غباری بناب،1386). وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است: 1-بالاترین سطح رشد درزمینه های مختلف شناختی اخلاقی، هیجانی بین فرد را دربرمی گیرد. 2-یکی از حوزه های رشدی مجزا می باشد. 3-بیشتر به عنوان نگرش مطرح است. 4-شامل تجربه های اوج می شود(غباری بناب،1386) 2-3-1-معنویت و مذهب درباره رابطه دین و معنویت دو دیدگاه وجود دارد، دیدگاه اول سه حالت متصور است. برخی معنویت و دین را یکی دانسته و جدایی آنرا غیرممکن می دانند برخی دیگر معنویت را اعم از دین و قلمرو معنویت را بیشتر از دین می انگارند و سرانجام برخی دیگر دین را اعم از معنویت و حوزه و قلمرو آن را گسترده تر می دانند در دیدگاه دوم بین معنویت و دین هیچ رابطه ای وجود ندارد و جدایی این دو مقوله ممکن شده،بنابراین در دیدگاه اول فردی معنوی تر است که دیندارتر باشد اما در دیدگاه دوم فرد می واند معنوی باشد بدون آنکه دیندار باشد(میتروف،1382، به نقل از پورشریفی). شواهد نشان می دهد که تلاش های زیادی درجهت ترسیم کردن معنویت صورت گرفته است این تلاش ها به دنبال تمایز قائل شدن بین مفهوم معنویت و مذهب است اغلب نظریه پردازان این تفکر را دنبال کرده و مطرح نموده اند که درحالی که معنویت لازمه مذهب باشد مذهب لازمه معنویت نیست بسیاری از تحقیقات از این نتایج پشتیبانی نموده اند(اسپاجت،2004). بنابراین با وجود همپوشانی بین مذهب و معنویت درخصوص تمایز بین این رو اتفاق نظر وجود دارد. مذهب به روی اعتقادات و شعائر متمرکز است و معنویت اشاره به تجربیات شخصی از جهان غیرمادی و معنا دارد(آمرام،2009). لچر(1948) همچنین بین مذهب و معنویت تمایز قائل شده است او ادعا کرده است که معنویت یک تجربه است درحالی که مذهب این تجربه را به صورت یک عقیده تبدیل می کند او دریافته است که مذهب براساس فرهنگ و سنن متفاوت است درحالی که معنویت به عنوان پتانسیلی درهر انسان وجود دارد تا درهر لحظه کاملا هوشیار و حساس باشد. که معنویت از همه اینها فراتر است. از دیدگاه راجرز (1961) پدید بنجامین و لماین (1998) متفقا بیان کرده اند که: معنویت شامل همه چیز و همه کس می شود و جامع است این معنویت سالم از نظر وون عبارت است از: از نظر روان شناختی، معنویت سالم خاص آزادی فرد استقلال عزت نفس و همین طور مسئولیت اجتماعی اوست. معنویت سالم انسانیت را انکار نمی کند و به منع یا انکار احساسات نمی پردازد. به نظر وی، معنویت سالم بطور بالقوه درهرشخصی وجود دارد. معنویت سالم ریشه در تجارب دارد و می تواند شامل خصوصیات ذیل باشد: اصالت ها، و رها کردن گذشته مواجه شدنی با هراسی ها، بینش و بخشش، عشق و همدردی، جامعه پذیری آگاه بودن، صلح و آزادی(کشمیری و عرب احمدی، 1387). تفکرات توسط کاپف(1994) پشتیبانی شده است او مطرح کرده است که معنویت به هیچ نوع با ظاهر مشخص از مذهب وابسته نمی باشد. معنویت جزء لاینفک هرانسانی است(اسپایت،2004). امادنت و همکاران(2005) براساس مرور و تحلیل 87 مقاله پژوهشی در رابطه با معنویت درمحیط کار،نتیجه گیری کردند که بین مذهب و معنویت رابطه وجود دارد(آمرام،2009). 2-3-2-همپوشی بین معنویت و مذهب هرسه بعد معنویت(معنا، تعالی و عشق) ممکن است درمذهب یافت شوند بنابراین معنویت و با یکدیگر همپوشی دارند و هردو شامل اعتقاد به وجودی مقدس می شوند اما هریک ویژگی های خاص خود را دارا هستند. ویژگی های خاص مذهب عبارتند از: الهیات، مناسک و آیین ها و نهادها و آموزه های اخلاقی آن. ویژگی های خاصی معنویت نیز عبارتند از: فردگرایی و تأکید آنی برتجربه های متعالی، یعنی اینکه شخص ممکن است عقاید و اعمال خود را با توجه به تجربیات معنوی خویش پرورش دهد اکثر مردم معتقدند معنویت و مذهب درجنبه هایی با هم متفاوتند و دربخش هایی نیز اشتراکاتی دارند. نتایج یک نظرخواهی از 364 نفر که دارای پیشینه های مذهبی متفاوت بودند نشان داد که معنویت و مذهب درجنبه هایی با یکدیگر اشتراکاتی دارند: 42 درصد فکر می کردند که این دو موضوع با یکدیگر همپوشی دارند اما مفاهیم یکسانی نیستند؟ 39 درصد نیز تصور می کردند که معنویت شامل مذهب می شود اما مفهومی گسترده تر از آن است(زنبیاور ،1385، به نقل از صمدی). طبق نظر دکتر هارتز شخص می تواند معنویت را تجربه کند، بی آنکه به مذهب و بنیادهای آن وابسته باشد. البته درزندگی واقعی، اکثر مردم تمایز میان معنویت و مذهب را به خوبی تشخیص نمی دهند و بسیاری از مردم راهی را دنبال می کنند که ترکیبی از هردو است، مثلا افراد بسیاری که در بنیادهای مذهبی حاضر می شوند راه معنوی بسیار مشخص فردی را دنبال می کنند که درآن اعتقادات و اعمال خود را نه تنها براساس مذاهب مذهبی خود بلکه براساس مذهب دیگران نیز برمی گزیند. برعکس، افراد "معنوی اما غیرمذهبی" بسیاری هستند که اعتقادات، ارزش ها و اعمال خود را به صورت التقاطی و با تکیه برآموزه های مذهبی بنا می کنند(لطفی و سیار،1387). 2-3-3-انواع معنویت ضروری است میان معنویت با S بزرگ و معنویت با S کوچک تمایز قائل شد. تفاوت میان دو واژه این است که معنویت با S بزرگ شامل موجودی مقدس یا واقعیت غایی می شود حال آنکه معنویت با S کوچک چنین نمی باشد. با وجود این لازم نیست درمعنویت باS بزرگ مفهوم فرد از وجود مقدس یا واقعیت غایی به سبک سیاق مذهبی بیان شود. از جذاب ترین ویژگی های معنویت با S بزرگ برای خلق مفهومی فردی از وجود خلق مفهومی یا واقعیت غایی می باشد. متفاوت از آنچه از معنویت به S بزرگ مستفاد می شود عموما معنویت با S بزرگ برای اشاره به معنای دوم به کار می رود. برای توصیف تجربیات روان شناختی خاصی که در واقع ارتباطی با وجود مقدسی یا واقعیت غایی ندارد و همچنین برای توصیف تجربیات تکان دهنده ارتباط با دیگران یا طبیعت استفاده می شود برای مثال زنی سالخورده تکان دهنده ترین تجربه معنوی خود را یک گردهمایی خانوادگی درهفتاد و پنجمین سالگرد تولدش دانسته است که نشان دهنده این مطلب است که او عمیقا نسبت به خانواده ی گسترده خود احساس پیوند می کرد و به شدت تحت تأثیر عشق و علاقه ای که آنها به او نشان داده بودند قرار گرفته بود(لطفی و سیار، 1387). معنویت با (S بزرگ) دارای سه بعد است: 1-معنا: معنویت همچون مذهب شامل جستجوی معنا و هدف به شیوه ای است که به وجودی مقدس یا واقعیت غایی ارتباط پیدا می کند. معمولا این امر پاسخی به معنای زندگی چیست؟ نمی دهد، بلکه غالبا موجب پاسخ به این سئوال می شود که چطور دیدگاه من درمورد وجودی مقدس یا واقعیتی غایی به زندگی ام معنا می بخشد؟ معنا ممکن است دربرگیرنده ی اصول اخلاقی و ارزشهای متعالی نیز می شود بخصوص که چنین جنبه های زندگی سرچشمه گرفته از دیدگاه ها نسبت به وجودی مقدس یا غایی است. 2-تعالی: این واژه به تجربیات فراشخصی یا وحدت بخش اشاره می کند که ارتباطی فراسوی خود شخصی مان را فراهم می سازد و شامل ارتباط با وجودی مقدس یا واقعیتی غایی می گردد. 3-عشق: منعکس کننده ی بعد اخلاقی معنویت می باشد بخصوص زمانی که توسط باورهای مربوط به وجودی مقدس یا واقعیتی غایی برانگیخته شده باشد. بسیاری از آموزگاران همچون دالایی لاما عشق را به مثابه ی جوهر معنویت می دانند. من معنویت را با ویژگی هایی از روح انسان همچون عشق، شفقت، صبر، تحمل، بخشایش، رضایت، احساس مسئولیت و حس سازگاری که شادمانی را برای خود و دیگران ارمغان می آورد، مرتبط می دانم(دالایی لاما،1387، به نقل از احمدی). منظور از عشق، صرفا یک احساس نیست، عشق می تواند مستلزم انجام دادن کاری باشد که بیشترین فایده را برای خود و دیگران درپی داشته باشد. این سه بعد معنویت، درسه گوشه مثلث، که عشق در رأس آن قرار دارد رنگهای معنویت نامیده می شود. علت این نامگذاری آن است که اگرچه دیگر ابعاد تجربه انسان را می توان معنویت(باS کوچک) نامید اما این ادعا عموما با یکی از این سه رنگ یا ترکیبی از آنها به دست می آید این همه رنگها با یکدیگر ترکیب می شوند، چون این سه بعد دائما بریکدیگر تأثیر می گذارند و درگفتگویی دائمی به سرمی برند. در واقعیت تمایز میان معنویت با(S بزرگ) و معنویت(S کوچک) تا حدودی گنگ و نامشخص است. این دو دربهترین حالت به عنوان دوقطب یک پیوستار دیده می شوند و هر نوع آمیزه ای از آنها دربین این دو قطب قرار می گیرد(لطفی و سیار، 1387). 2-3-4-اسلام و معنویت اگرمعنویت را امری خود گزینشی و سلیقه ای بدانیم، دراین صورت همه افراد معنوی هستند و درواقع صحبت درباره آن بی ثمر است؛ زیرا دراین صورت هرکس تجربه ای را می پندارد و حالی را دوست دارد و از حالی بدش می آید. معنویت این چنین نه تربیت می خواهد، نه هدایت، و نه آغاز و پایانی دارد. چنین برداشتی برخلاف فهم متعارف و دستورهای ادیان است. نگاه دین اسلام به انسان آن است که او برای تأمین هدف خاص، به این عالم پا نهاده است. آن هدفی با رفتار و اراده خواهد و حاصل می شود هرفکر، اعتقاد و رفتاری حتی تصور ذهنی، اثر خارجی و واقعی دارد که آدمی را به سویی می برد. وقتی آدمی از دنیا می رود و رابطه اش از بدن قطع می شود، پرونده او همان عملی است که انجام داده، و "یوم الحسری" نیز از آن باب است که فرد تک تک گزیده¬های خود را مشاهده می کند و درمی یابد که مثلا فلان روز که به جای بیدار شدن و نماز صبح خواندن، خوابیدم، چه ضرر بزرگی کردم. آن فرد من بودم، می توانستم نماز بخوانم ولی نخواندم. و براین بد استفاده کردن از توانایی خود حسرت می خورد. دین اسلام برهمین اساس و با چنین نگاهی، برای انسان برنامه ریزی کرده است. به طور کلی دراسلام معنویت عبارت است از درک ارتباط با وجودی متعالی که به کمک عمل به برنامه ای ویژه درمدت زندگی برکره زمین حاصل شده، روز به روز شدت یافته و از او وجودی خاص می سازد که درعالم هستی مطلوبیت ذاتی داشته و با یاد خدا تجلی می یابد(سالاری فر و همکاران،1384). و به طور خلاصه می توان گفت: 1- آنچه درمیان مردم به نام معنویت شایع است و احیانا جای انجام وظایف دینی را پر می کند، حالتی از حالتهای انسانی است که با بقیه حالت ها بدون تردید متفاوت است و دربرترین صورت، یافتن ارتباط واقعی بین خالق و مخلوق است. ولی درچهارچوب دین اسلام شکل ابتدایی و خام این حالت که درحالت های اضطراری پدید می آید و مقطعی است، ارزش ذاتی ندارد. 2- معنویت دراین حد برای همه افراد رخ می دهد و ملاکی برای رشد و کمال فرد نبوده و مقیاس سبک و سنگینی افراد است. 3- ملاک معنوی یا غیرمعنوی بودن خوشایندی یا ناخوشایندی حالت برای خود فرد نیست بلکه میزان تأثیرگذاری آن حالت در سوق دادن او به سمت کمال واقعی است. 4- اگر به حالت روانشناختی تنزل یابد و رابطه آن با موجود خارجی قطع گردد فرقی میان آن و سایر حالات نظیر غم و شادی باقی نمی ماند درنتیجه می توان آن را به صورت مصنوعی ایجاد کرد. 5- هرشکلی از معنویت از نگاه اسلام مطلوبیت ندارد، بلکه معنویتی مطلوب است که درچهارچوب دین و درمسیر آن باشد. 6- دراسلام میان دینداری و معنویت جدایی نیست. معنویت صحیح در وقت عمل به دین و درسایه دینداری حاصل می شود و چیزی برای انسان وجود ندارد که معنویت باشد ولی خارج از دین ودینداری قرار گیرد. 7- یاد خدا برترین حالت معنوی به حساب می آید وبه هرصورت تحقق یابد، دررأس برنامه های دینی است. اسلام نیز آدمی را خلیفه خدا می داند و به دنبال آن است که صفحه وجودی او چیزی غیرخالق را نشان ندهد، ولی برای آن طوری برنامه ریزی کرده که هرروز این نمایش کاملتر شده و شدت یابد و روز به روز به ظرفیت واقعی انسان نزدیک گردد، بنابراین، معنویت دراسلام فوق العاده پویاست و هیچ توقفی درآن راه ندارد. 8- هربخش و هرنقطه از برنامه دین اسلام برای سیر معنوی آدمی ضرورت دارد. هرکدام اثری خاص دارد و هیچ چیزی جای آنها را نمی گیرد؛ برای مثال هرچند نماز مرکب از حرکات و سکنات و مشتمل برخواندن چیزی است و می دانیم والاترین هدف از این بخش از برنامه یاد خداست؛ ولی هیچ نوع ذکری جای خود آنرا نمی گیرد؛ به عبارت دیگر، نماز مشابه ندارد. 9- فرد هیچ گاه از برنامه دینی بی نیاز نمی گردد، بلکه برعکس هرچه بیشتر رشد کند، انجام برنامه و عمل برطبق وظیفه را برای خود موثرتر و کاراتر می بیند. دراسلام حالت روانی که آدمی را به سوی عبودیت و فرمانبرداری سوق می دهد، بهترین حال است و آنچه ازپی آن حاصل می شود، مطلوبیت مقدمی برای مرحله بعدی دارد، تا فرد از ظلمتی دیگر به سوی نور و عالم لایتناهی گام بردارد. 10-معنویت و دینداری درنهایت بریکدیگر به صورت تام منطبق شده و درتعامل قرار می گیرند و هرکدام نیروبخش دیگری می گردد تا آدمی به کمال شایسته انسان دراین عالم دست یابد؛ به عبارت دیگر، یاد و ذکر معبود و ارتباطی همیشگی یا اکثری با او موجب می شود که بنده به برنامه دینی عمل نماید و عمل به برنامه دین کم و کیف یاد خدا را بالا می برد و هرروز که می گذرد، تعامل این دو تشدید می گردد(سالاری فر و همکاران،1384). 2-3-5-ویژگی اصلی انسانهای معنوی ایمان به حضور خدایی که قادر متعال است و از رگ گردن به ما نزدیکتر است، رکن اصلی معنویت به شمار می رود. افراد معنوی ایمان دارند که خداوند درتمام سختی ها و مشکلات درکنار آنان است و در دشواریها به آنان کمک می کند. ایمان، درهنگام سختی یاور مومنان است، ایمان بدین معناست که باور داشته باشیم که خداوند هرگز درسختی ها و شداید ما را وقتیکه به او نیاز داریم تنها نخواهد گذاشت. امید و اعتماد به خدا: معنویت درامید و اعتماد به رحمت، لطف، عدالت، مودت، حکمت جلوه گر می شود. امیدواری و اعتماد این افراد به خدا به آنان کمک می کند که اجازه دهند از خوشی های گذرای زندگی عبور کنند و زندگی روند عادی خود را طی کند و آنها مشیت و خواست خداوندی را پذیرا باشند دراین انسانها توکل به معنی واقعی خود را نشان می¬دهد. امید و اعتمادشان به خدا به آنان کمک می کند که مسئولیت خارج از توان خود را به خداوند توانمندی که عهده دار واقعی امور است واگذارکند. این یک نگرش مثبت به زندگی ایجاب می کند که انسان در اداره امورش به جان کندن نمی افتد و احساس گناه از مافات نمی کند، فقط درحد توان می کوشد و باقی را به خدا وامی گذارد. عشق و علاقه و نوع دوستی: عشق و علاقه و نوع دوستی یکی از ویژگیهای اصلی افراد معنوی است. افرادی که به دیگران علاقه، محبت ،مهربانی و خوش رویی و جوانمردی نشان می دهند افرادی نوع دوست اند. فراتر از نوع دوستی، افراد معنوی به کل هستی ازجمله به حیوانات و گیاهان و طبیعت علاقه و عشق نشان می دهند. اینها دنیا را زیبا می بینند و زیبایی را گسترش می دهند و برای بهبود زندگی افراد می کوشند این علاقه هم در هدف و هم درروش برخورد افراد معنوی با مردم، خود را به روشنی نشان می دهد (غباری بناب و همکاران، 1385، به نقل از بوژمهرانی). 2-3-6-ابعاد ارادی انسان های معنوی برای بیان تفاوت انسان معنوی با انسان غیرمعنوی دربعد ارادی لازم است چهار تفاوت عمده ذکر شود. اینکه گفته می شود بعد ارادی، برای این است که هرانسان سه بعد دارد: 1-بعد معرفتی (عقیدتی یا شناختی): یعنی مجموعه باورها، عقاید، آرا و افکار، خواه درست و خواه نادرست مجموعه آنچه که فرد می داند یا گمان می کند می داند، مجموعه آنچه که باور دارد. 2-بعد عاطفی و احساسی: یعنی چیزهایی که فرد ازآن لذت یا رنج می برد. مجموعه احساسات و علایق، عشقها، نفرتها، دوستی ها، و دشمنی ها، امیدها و ناامیدها، خشم ها و ناخشنودی های فرد به بعد عاطفی یا بعد لذات و آلام بستگی دارند. 3-بعد ارادی : یعنی اینکه انسان چه خواسته هایی دارد، احساس نیاز به چه چیزی می کند. طبعا هرچه که خواسته ی فرد باشد و به آن احساس نیاز کند درمقام اراده به سوی او منعطف می باشد یعنی تصمیم بررسیدن به آن چیز دارد. همه چیز در درون انسان دراین سه حالت قابل رده بندی می باشد: ساحت معرفتی، عاطفی، ارادی. یعنی انسان معنوی چه می خواهد که دیگران نمی خواهند؟ انسان معنوی چهار چیز می خواهد، دربعد ارادی این چهارچیز مهم است. انسان معنوی انسانی است که می خواهد: اولا: خودش را بشناسد. ثانیا: خودش باشد. ثالثا: خودش را باشد. رابعا: خودش را بهتر کند. انسان معنوی یک تفاوت جدی با دیگر انسان ها دارد. انسان ها کمتر درپی این هستند که خود را بشناسند یا ببینند چه نقاط قوت و یا ضعفی دارند. چه امکانها و استعدادهایی دروجودشان هست. تفاوتهایی که با دیگران دارند درچه ناحیه ای است. چون انسانهای عادی درپی شناخت خودشان نیستند انسان معنوی می خواهد خودش را بشناسد. می خواهد بفهمد که من یعنی چه؟ دریک خودشناسی، انسان معنوی باید خیلی چیزها را پس و پیش بگذارد. چون اگر بخواهد خود را بشناسد باید توجه کند که من های دروغین خود را به جای خود گیرد. چون لااقل چهار من درانسان وجود دارد: 1.من، که واقعا وجود دارد. 2.من، آنگونه که خودم تصور می کنم. تصوری که ازخودم دارم 3.من، آنگونه که دیگران تصور می کنند. 4.من، آنگونه که تصور می کنم دیگران تصور می کنند که من خودم آن تصور را درمورد خودم دارم. انسان معنوی اصلا کاری به این ندارد که دیگران چه تصوری از او دارند. اصلا کاری به این ندارد خودش چه تصوری ازتصور دیگران درباره ی خودش دارند و باز کاری به این ندارد که دیگران چه تصوری از تصور خودش برخودش دارند. فقط تمام هم و غمش این است که من واقعا چه هستم؟ نقاط قوتم چه هست و نقاط ضعفم چه هست؟ استعدادها و نیروهای من چه هستند؟ امکانهای من چه هست و آنچه می توانم بشوم و هنوز نشده ام چه هست؟ این یک خودکاوی جدی است و این آهنگ نخستین گام انسانهای معنوی است. انسان معنوی می خواهد دراین گرد وغبار خودش، خودش را نمی-شناسد، بتواند خودش را بشناسد. و باید این گرد و غبار را فرونشاند. فرو نشاندن این گرد و غبار یعنی اینکه از این به بعد من درباره خودم به هیچ تصوری که دیگران از من دارند توجه نمی کنم و این بدان معنی هست که دیگران برای من بی قدرند. اتفاقا خواهم گفت که نزد انسان معنوی، انسانهای دیگر هم به اندازه خودشان قدر دارند. اما اجازه نمی دهند تصورات دیگران درباره او، جایگزین تصور واقعی که او باید از خودش داشته باشد، بشود. بنابراین، خود را بشناس. دعوت به نوعی خویشتن بینی ناشی از خودکاوی است که من ابتدا خودکاوی کنم تا بعد خودم را عریان ببینم؛ بدون گرد و غباری که آثاری از نظرات دیگران درباره من، درمن ایجاد کرده است.(حاتمی،1389). بعد از این، انسان معنوی به یک اراده دومی هم می رسد که علاوه براینکه باید خود را بشناسد باید خود باشد و این خود بودن بسیار اهمیت دارد. خود بودن به این معنا که من هرچه که در درونم تحقق پیدا می کند باید از بیرون هم درمن جلوه پیدا کند . یعنی باید بود و من با نمود من مثل این دو دستم با هم ارتباط داشته باشند من در درونم چه هستم، دربیرونم همان را بنایم این فاصله افتادن میان بود و نبود، فاصله افتادن میان باطن من و ظاهر من، فاصله افتادن میان آنچه که من می اندیشم، آنچه احساس می کنم و آنچه می خواهم آنچه که دربیرون یا می گویم یا می نویسم یا می کنم، این فاصله افتادن سه مهلکی است برای انسان. انسان معنوی ازاین شکاف کاملا دوراست. انسان معنوی می خواهد خودش باشد و نمی خواهد نقش بازی کند. هرچه می گوید همانی است که به آن اعتقاد دارد و هرچه به زبانش جاری می شود همین است و بنابراین اهل ریا نیست. اهل دروغ نیست، اهل فریب و چاپلوسی نیست؛ انسان معنوی درگام دوم از گامهای ارادی اش اراده می کند که این فاصله را کم کند و اگر بخت یارباشد و خیلی موفق باشد این فاصله را به صفر می رساند و این همان چیزی است که درمعنویت به آن خلوص گفته می شود. اراده سومی که انسان معنوی را از سایرین جدا می کند این است که انسان معنوی بعد از اینکه می گوید(من باید خودم را بشناسم) و بعد از اینکه می گوید(من باید خودم باشم) می گوید (من باید خودم را باشم) غیراز(خود را باشم) است و خودم باشم یعنی به هیچ وجه اهل تظاهر نباشد اما خودم را باشم یعنی تمام توجهم معطوف به این باشد که من درچه کارهستم؟ من درچه حالتی هستم؟ من درچه وضعی به سرمی برم؟ ما درواقع اینجور نیستیم؛ ما خودمان را نیستیم، یعنی اینکه درفکر خودمان نیستیم. درفکر خود نبودن همان است که خود را نمی شناسیم. اگر کسی درفکر خودش باشد به هرصورت برمی گردد به اینکه خودش را بشناسد و ما گفتیم که اولین ویژگی یک انسان معنوی این است که خودش را بشناسد و ما در واقع درگیر خودشناسی نیستیم. یک انسان معنوی فقط با خودش مسابقه می گذارد. یک انسان معنوی همیشه به خودش می گوید آیا من از اینکه هستم بهترمی شوم؟ اگر می توانم بشوم چرا نشدم؟ نمی گوید که من از آنجا که حسن است پیشتر بروم یا ازآنی که حسین است بهتر بشوم!میگوید از آنیکه خودم می توانم بهتر شوم یا نه؟ درواقع هرانسان معنوی درحال کشتی گرفتن با خودش است نوعی خود نقادی دارد خودش را نقادی می کند. درواقع می گوید چرا من بیشتر از این نمی دانم؟ نمی گوید چرا ازفلانی عقب افتادم؟ می گوید چرا من بیشتر ندانم؟ حالا می خواهد فلانی درکار باشد یا می خواهد نباشد. اراده ی چهارمی که یک انسان معنوی به آن می رسد این است که من خودم را باید بهتر کنم. این بهترکردن خودم به این دلیل است که درفکر خودم هستم. چون درفکر خودم هستم پس خودم را باید بهتر کنم. انسان می تواند خود را درچهار ساحت بهترکند: 1-در ساحت دانستنی ها و باورها 2-در ساحت لذتها و آلام 3-در ساحت خواسته ها و نیازها 4-در ساحت عملی تمام این بهتر کردن درسه بهتر کردن جدی خلاصه می شود انسان معنوی می خواهد درهرلحظه از لحظات زندگی اش نسبت به لحظه قبلش علم هرچه بیشتر، نیت هرچه پاکتر و عمل هرچه بهتر داشته باشد. این درواقع بهبود بخشیدن خود است(ملکیان، 1383). 2-3-7-مدل هوش معنوي کینگ: کینگ(2008) هوش معنوی را مجموعه اي از ظرفيت هاي عقلي می داند كه به آگاهي كامل و كاربرد انطباقي از جنبه هاي معنوي و جهان مافوق وجودي شخص كمك مي كند و منجر به خروجي هايي مانند تفكر وجودي عميق، افزايش معنا، شناسايي عالم مافوق و سلطه حالت هاي معنوي مي شود(کینگ،2008). کينگ معتقد است که هوش معنوي، ظرفيت و توانايي منحصر به فردي را در شخص ايجاد مي کند، تا معنا را در زندگي درک کند و به موقعيت هاي معنوي بالاتر راه يابد. او مدلي چهار عاملي از هوش معنوي ارائه مي دهد. عناصر اين مدل عبارتند از: 1. تفکر انتقادي در خصوص مسائل مربوط به هستي: ظرفيت تفکر انتقادي نسبت به مباحث متافيزيکي و مربوط به هستي از جمله حقيقت، جهان، زمان، فضا، مرگ و... . 2. ايجاد معناي شخصي: توانايي استفاده از تجارب فيزيکي وروحي جهت ايجاد معنا و هدف شخصي. 3. آگاهي متعالي: توانايي شناسايي جنبه هاي متعالي خويشتن، ديگران و جهان با استفاده از هوشياري. 4. ايجاد موقعيت هوشياري: توانايي ورود به موقعيت هاي معنوي بالاتر ازجمله تفکر عميق، نيايش و مراقبه و خروج از آن(کینگ،2008). پیشینه تحقیق در ارتباط با بررسی تحقیقات انجام شده در این حوزه باید اشاره کرد که با وجود اهمیت بررسی دو موضوع هوش معنوي و خودکنترلی و رابطۀ میان آنها در جامعۀ فرهنگی مذهبی ایران، بر اساس بررسی هاي محقق، مطالعۀ علمی و مدونی یافت نشد؛ اما در ارتباط با هر یک از مقوله هاي هوش معنوي و خودکنترلی به تنهایی تحقیقات محدودي انجام شده که در ادامه به آنها اشاره می شود. هروي كريموي و همکاران(1393) در پژوهشی با عنوان" ارتباط بين هوش معنوي و سلامت عمومي دانشجويان پرستاري شهر تهران"به بررسی نقش هوش معنوی بر سلامت عمومي دانشجويان پرستاري شهر تهران پرداختند. نتایج نشان داد بين هوش معنوي و سلامت عمومي رابطه معنادار و مثبتي وجود داشت و همچنین از بين مشخصات جمعيت شناختي (سن، جنسيت، وضعيت تأهل، محل سكونت، سال تحصيلي)، تنها معدل با هوش معنوي و سلامت عمومي رابطه معناداري داشت. احمدی زاده و همکاران(1392) در تحقیقی با عنوان" هوش معنوی و عوامل جمعیت شناختی مرتبط با آن در کارکنان نظامی" به شناسایی مولفه و شاخصهای معنویت موثر در کارکنان نظامی پرداختند. نتایج نشان داد که به ترتیب ارتباط با خدا، عاقبت اندیشی، و وحدت گرایی(توحید) به میزان خیلی خوب، ارتباط با دیگران، توکل و امید به خدا، محاسبه و مراقبه عمل، خودآگاهی، داشتن تجارب معنوی و گذشت و بخشش دیگران در حد خوب و داشتن صبر و شکیبایی در بین کارکنان در حد متوسط بود. در ضمن هیچ کدام از ابعاد هوش معنوی در حد متوسط پایین، ضعیف و خیلی ضعیف نبودند. همچنین نتایج نشان داد که میزان هوش معنوی در بین کارکنان دارای سن 40 سال و بالاتر و دارای سابقه خدمت بالاتر از 20 سال بیشتر است. رابطه تحصیلات با هوش معنوی کارکنان نیز متفاوت است. علیوردی نیا و صالح نژاد(1390) در پژوهشی تحت عنوان"خودکنترلی،جنسیت و تاثیر آن بر رفتارهای انحرافی" با هدف تبیین شکاف های جنسیتی در رفتار های انحرافی با استفاده از نظریه عمومی جرم به برسی نقش خود کنترلی در رفتار های انحرافی پسران و دختران پرداختند. این تحقیق با روش پیمایشی و با نمونه آماری 420 نفر از دانشجویان دانشگاه ارومیه به اجرا در آمده است. نتایج آزمون تفاوت میانگین نشان می دهد که دسترسی به فرصت انحرافی و مشارکت در رفتار های انحرافی دو جنس با همدیگر اختلاف معنا دار دارد و میانگین خود کنترلی دو جنس نیز با آنکه با همدیگر متفاوت بوده اند،اختلافشان معنادار نبوده است. همچنین نتایج تحلیل رگرسیون چند متغیری نشان می دهد که سه متغیر خود کنترلی،فرصت انحرافی و جنس پاسخگویان ، به طور معنا داری بر مشارکت در رفتار های انحرافی آنان تاثیر گذار می باشد. در میان سه متغیر اصلی این پژوهش،متغیر خود کنترلی، قوی ترین پیش بینی کننده رفتار های انحرافی دختران و پسران بوده است. درتحقیقی دیگر توسط برجعلی(1389) با عنوان" بررسی رابطۀ بین مؤلفه هاي اصلی هوش معنوي و جهت گیري مذهبی با هویت شخصی دانشجویان دانشگاههاي دولتی شهر تهران" انجام شده است. نتایج این پژوهش نشان می دهد که 23 درصد از واریانس هویت فردي بر اساس جهت گیري مذهبی فرد و 9 درصد بر اساس هوش معنوي قابل تبیین است. بنابراین، جهت گیري مذهبی نسبت به هوش معنوي در هویت یابی فرد سهم بیشتري دارد. علاوه بر این، نتایج حاصل تفاوت معناداري را در توانایی هوش معنوي و مؤلفه هاي آن بین دختران و پسران نشان نداد.اما بین دو گروه، تفاوت معناداري در جهت گیري مذهبی و هویت فردي وجود داشت؛ به گونه اي که دختران نمرات بالاتري را نسبت به پسران در مقیاس جهت گیري مذهبی داشتند. همچنین، دختران در مقایسه با پسران، هویت فردي شکل یافته تري را نشان دادند. لطفی و سیار(1387) به بررسی" رابطه ی بین هوش معنوی و سلامت روان افراد 15 سال به بالا شهرستان بهشهر " پرداخته اند که نتایج آن به شرح ذیل می باشد:روش پژوهش، توصیفی از نوع همبستگی می باشد. و جامعه آماری آن، جمعیت شهری شهرستان بهشهر و کلیه افراد اعم از مردان و زنان 15 سال به بالاتریکه دراین جامعه سکونت دارند شامل می-شود.حجم نمونه 350 نفر می باشد. جهت جمع آوری اطلاعات از دو پرسشنامه هوش معنوی 14 سئوالی و سلامت عمومی 28 سئوالی استفاده شده است. برای تجزیه و تحلیل سئوالها و فرضیه های پژوهش از روشهای آماری توصیفی و استنباطی مثل روش همبستگی پیرسون و آزمون تی مستقل بکارگرفته شده است. نتایج پژوهش حاضربدین شرح است که بین هوش معنوی و سلامت روانی رابطه معناداری دارد. بین هوش معنوی مردان و زنان تفاوت معناداری وجود ندارد و اینکه مردان وزنان دراین پژوهش از نظر سلامت روانی باهم تفاوت معناداری ندارند یعقوبی، ذوقی پایدار، عبدالله زاده و محققی(1387) درباره "رابطه بین هوش معنوی و بهداشت روان دانشجویان دانشگاه بوعلی سینا همدان "انجام دادند نتایج ذیل بدست آمده است: روش این پژوهش توصیفی و از نوع همبستگی است و جامعه پژوهش شامل کلیه دانشجویان دانشگاه بوعلی سینا که درسال 1386 دراین دانشگاه مشغول به تحصیل هستند می باشد. که بصورت تصادفی 300نفر(190 دختر110 پسر) انتخاب شده اند و بوسیله پرسشنامه هوش معنوی(14 گویه) و پرسشنامه سلامت عمومی(28 گویه) مورد سنجش قرار گرفتند.. بین بهداشت روانی و هوش معنوی رابطه معنی داری وجود دارد که این روابط با استفاده از تحلیل رگرسیونی و همبستگی به تفکیک چهاربعد پرسشنامه سلامت عمومی با هوش معنوی مورد تحلیل قرارگرفته است. برای بررسی تفاوت بین دانشجویان پسر و دختر درهوش معنوی و بهداشت روانی ازتی مستقل استفاده شده است که تفاوت معنی داری بین دانشجویان پسرو دختر بدست نیامد. تحقیقی توسط بهرامی خوندابی(1383) با عنوان " بررسی رابطۀ میان خودکنترلی و کیفیت زندگی دانشجویان" به این نتیجه رسید که بین خودکنترلی و کیفیت زندگی دانشجویان ارتباط وجود دارد؛ یعنی هر چه خودکنترلی بالاتر رود، کیفیت زندگی بهبود می یابد و در مقایسۀ خودکنترلی دانشجویان دختر و پسر نشان داد که تفاوتی بین خودکنترلی دانشجویان دختر و پسر وجود ندارد. تحقیقی دیگر توسط آقاپیروز(1379) با عنوان "خودکنترلی در مدیریت با نگرش به منابع اسلامی" انجام و به این نتیجه رسید: به هر اندازه که ایمان افراد به حقایق دینی قوي باشد، میزان پایبندي آنها به ارزشها نیز بیشتر شده و در نتیجه، خودکنترلی نیز شدیدتر می شود؛ زیرا انتظاراتی که از افراد خودکنترل می رود (شاخص هاي رفتاري) با پایبندي آنها به یک سري ارزش ها، برآورده می شود. ضمن آنکه در رأس ارزش ها نیز تقواي کاري قرار دارد که از شعب تقواي الهی و معادل خودکنترلی است. یانگ(2013) در مطالعه ای با هدف تعيين هوش معنوی پرستاران در دو جامعه چينی متفاوت (تایوان و چين) به این نتيجه دست یافت که سيستم های اجتماعی بر هوش معنوی پرستاران مؤثر هستند و معنویت در زمان کودکی و اعتقادات و فعاليت های مذهبی تأثير زیادی بر هوش معنوی پرستاران دارند و پيش بينی کننده هوش معنوی می باشند. مارک م. لیچ و راسل لارک (2008) تحقیقی درباره" رابطه ی بین معنویت و بخشش" انجام داده اند و به این نتایج دست یافتند که معنویت نقش مهمی دربررسی بخشش بازی می کند. این بررسی سعی داشت تا معنویت را ازطریق مقیاس بهزیستی معنوی و مقیاس تعالی معنوی بسنجد. که اختلاف معناداری از معنویت دربررسی حالت بخشش گزارش شده است.نتایج رگرسیون چند متغیری نشان داد که اختلاف معناداری بین معنویت و یک عامل وجود دارد. علاوه براین، همبستگی معنی داری بین بخشش دیگران با همه زیرمقیاس های معنویت بدست آمد درصورتی که بخشش خود تنها با یک زیرمقیاس مربتط بود. چیونگ و چیونگ(2008)،در پژوهشی با عنوان "خود کنترلی،فاکتر های اجتماعی و بزهکاری"، به تست تئوری عمومی جرم،در بین نوجوانان و جوانان هنگ کنگ پرداختند. هدف از این مطالعه،تست قدرت پیش بینی تئوری خود کنترلی بر روی بزهکاری در بافت چینی ها بود. روش این پژوهش پیمایشی و با ابزار پرسشنامه به جمع آوری داده ها پرداختند. نمونه های شرکت کننده در این آزمون در فاصله سنی 14 الی 19 سال قرارمی گرفتند. نتایج نشان می دهد که خود کنترلی پایین همبستگی با یک سری از شرایط های اجتماعی منفی در میان نوجوانان چینی دارد. آرنکلو و همکارانش(2006)،پژوهشی تحت عنوان"مقایسه اثر رفتار نسنجیده و شاخص نگرشی خود کنترلی پایین "انجام دادند که در این پژوهش محققان اثر رفتار نسنجیده و شاخص نگرشی خود کنترلی پایین را در پیش بینی مشارکت مردم در جرم و دیگر متغیر های اجتماعی را مقایسه می کنند. روش این تحقیق پیمایشی بوده که با استفاده از ابزار پرسشنامه ،داده های این پروژه را به صورت تصادفی از بزرگسالان 18 سال و بالا تر در یکی از شهر های جنوب غربی ایالت متحده آمریکا بود به دست آوردند. نتایج حاصل از این مطالعه نشان داد که شاخص نگرشی خود کنترلی پایین یک پیش بینی کننده نسبتا قوی از جرم و جنایت نسبت به رفتار های نسنجیده است. همچنین خود کنترلی پایین ، رفتار های نسنجیده را به وجود می آورد و هر دو شاخص فقط به عنوان عامل موثر در توضیح دیگر پیامد های اجتماعی است، که به نوبه خود اثرات دیگر خود کنترلی، در سنجش جرم و جنایت موثر است. بریک و همکاران(2005)پژوهشی را باعنوان "خودکنترلی، تعدیل کننده روابط بین پنج عامل بزرگ ویژگی هاي شخصیت و عملکرد میان فردي" انجام دادند. یافته ها از بین یک نمونۀ 102 نفري از دانشجویان مدیریت اجرایی نشان داد که وقتی خودکنترلی بالاست، روابط بین سه ویژگی از ویژگی هاي پنج عاملی شخصیت؛ یعنی برون گرایی، استواري هیجانی و گشاده ذهنی، در تجربه و عملکرد میان فردي سرپرستان کاهش می یابد. این نتیجه براي گروه همسالان نیز تکرار شد و همان گونه که انتظار می رفت، خودکنترلی تعدیل کننده رابطۀ بین ویژگی هاي شخصیت و اجراي فعالیت در گروه همسالان و سرپرستان نیست. بلکلی(2003) در پژوهش خود که آیا افراد دمدمی مزاج شهروندان خوبی اند، به بررسی رابطۀ میان خودکنترلی و سازماندهی رفتار شهروندي بر روي مدیران و متخصصان آزمایشگاه پژوهشی دولت فدرال پرداختند. درجۀ سرپرستی از لحاظ سازماندهی رفتار شهروندي زیردستان جمع آوري شد و با خودسنجی 172 زیردست از لحاظ خودکنترلی، رضایت شغلی، تعهد سازمانی، حمایت هاي سازمانی و درك مشخصه هاي شغلی با هم مقایسه شدند. سپس یک سال بعد باز درجۀ سرپرستی از لحاظ رفتار شهروندي زیردستان دوباره جمع آوري شد، نتایج آنها نشان داد که سرپرستان با خودکنترلی بالا بهتر می توانند رفتار شهروندي خود را سازماندهی و زیردستان را هدایت کنند. المر و همکارانش (2000)دربررسی تحقیقات انجام گرفته درمورد" اثرات معنویت برسلامت فرد" دریافتند ک معنویت با بیماری کمتر و طول عمر بیشتر همراه است. و افراد دارای جهت گیری معنوی هنگام مواجهه با جراحت به درمان بهتر پاسخ می دهند و به شکل مناسبتری با آسیب دیدگی کنار می آیند. منابع : منابع فارسی : آقاپیروز،علی( 1379 )؛خودکنترلی درمدیریت با نگرش به منابع اسلامی، پایان نامه کارشناسی ارشد، پژوهشکده حوزه و دانشگاه. صفحات 35-25 برجعلی،زهرا ( 1389 )؛بررسی رابطۀ بین مؤلفه هاي اصلی هوش معنوي و جهت گیري مذهبی با هویت شخصی دانشجویان دانشگاههاي دولتی شهرتهران، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه الزهرا. صفحات 33-27 بهرامی خوندابی، فاطمه ( 1383 )؛ بررسی رابطۀ بین خودکنترلی وکیفیت زندگی در بین دانشجویان دختر و پسر دانشگاه اصفهان، دومین سمینار سراسري بهداشت روانی دانشجویان. صفحات 14-11 حسين چاري،مسعود، ملك، وحيدرضا، ذبيحي دان، سحر و كشتكاران،كتايون ( 1389 ). پيش بيني شادي براساس مؤلفه هاي هوش معنوي، خلاصه مقالات اولين همايش كشوري عوامل موثر بر سلامت اجتماعي، تهران، دانشگاه علوم پزشكي ايران. صفحات 11-4. رجائی،علیرضا ( 1388 ). "هوش معنوی: دیدگاهها وچالشها"،پژوهشنامه تربیتی، صفحات 92-90. سالاري،فرامرزي،همايي، رضاوحسيني محمدسلطان ( 1388 ). بررسي رابطه هوش معنوي و هوش هيجاني دانشجويان ، دوفصلنامه مطالعات اسلام و روانشناسي، سال سوم، شماره 5 صفحات 23-7 ساغرواني،سيما،غيور،سيدمرتضي ( 1388 ). معنويت، خودشكوفايي وهوش معنوي درمحيط كار، فصلنامه هنر، شماره 6، صفحات 31-21. سهرابي، فرامرز ( 1387 ). مباني هوش معنوي، فصلنامه سلامت روان، سال اول، شماره 1 ، صفحات 18-1 سیمیاریان،کوثر(1388).تأثیرآموزش خودکنترلی برسهل انگاري وخود تنظیمی تحصیلی نوجوانان دختر شهر تهران، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی.صفحات 45-38 عزتی،ژولیا(1390).رابطۀ هوش معنوي با افسردگی وتأثیرمقابلۀ درمانگري بر هوش معنوي وافسردگی وراهبردهاي مقابل هاي،پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه پیام نورمرکزتهران.صفحات 24-18 غباری بناب، باقر، سلیمی، محمد،سلیمانی، لیلا ونوری، ثنا ( 1386 ). "هوش معنوی"، فصلنامه علمی- پژوهشی اندیشه نوین دینی، سال .125- سوم،شماره 10 ،صفحه 147. مطهري،مرتضی ( 1386 )؛انسان در قرآن،تهران،صدرا،چ بیست وششم. صفحات 116-107 مطهري،مرتضی ( 1387 )؛کلام،عرفان،حکمت عملی،جلد 2،تهران،صدرا. صفحات80-78 معلمی،صدیقه(1388)،بررسی رابطۀ ساده و چندگانۀ سلامت روان، هوش معنوي و افکارناکارامد دردانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه سیستان وبلوچستان. صفحات 43-35 نهج البلاغه.ترجمه محمد مهدي فولادوند( 1378)؛قم،مؤسسه تحقیقات ونشرمعارف اهل البیت (ع).صفحات 62-55 نوجوانان دختر شهر تهران، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی منابع لاتین : Barrick, Murry R.; Laura Parks & Michael K. Mount (2005). “Self- Monitoring as Amoderator of the Relationships between Personality Traits and Performance”, Personality Psychology, Vol.58, P.745-765. Blakely, Gerald L. (2003). “Are Chameleons Good Citizens? A Logitudinal Study of the Relationship between Slef-Monitoring and Organizational Citizenship”, Journal of Business and Psychology, Vol.18, No.2. Bolger,R.Somech,A.(2004).Influnce of teacher empowerment on teachers organizationalcommitment, professional commitment and OCB in schools, Journal of teaching andteach education, 20, P.277-289. Castro & Armario and Ruiz (2004). the influence of employee OCB customer loyalty,Journal of Service Industry Management, 15(1), P.27-53. Cavanogh,G.F.(1999).spirituality for managers : context and critique, Journal oforganization change Management, 12( 3), P.186-199. Cook, S. & Macaulay, S. (2005). Change management excellence, London and Sterling,Denis, L. M, Marsha, JB, Linda, M, L. (2006). Spiritual development of nursingstudent, Journal of nursing education, 45(9), P. 363-370. Dipaola,M.Tarter,C, Hoy,W.K.(2005).Measuring OCB in schools. Journal of schoolDipaola,M.F. Hoy,W,K.(2005).organizational citizenship of faculty and achievement ofhigh school students. The High School Journal, 88, P.35-44. Emmons, R.A. (1999). “Sprituality and Intelligence: Problems and Prospects”, The Internatinal Journal for Sychology of Religoin, P.640-675. Gar dner, H. (1999). “Intelligence reframes: multiple intelligence for 21st century”.NewYork: Basic Books. P.151-172 Kjeldal, Sue-Ellen (2003). “Self-Monitoring and Consumer Behavior”, The Qualitative Report, Vol.8, Number 3, P.353-376. King, D.B. (2007). “The Spritual Inteligence Project: Trent University”, Canada: www. Dbking/spiritual intelligence. P.64-67 king, D, B. (2008). Rethinking clams of spiritual intelligence: A definition, model, and measure. Master of science dissertation, Trent university, Canada, Ontario. Kumru, Asiye & Ross A. Thompson (2003). “Ego Identity Status and Monitoring Behavior in Adolescents”, Journal of Adolescent Research in Personality, 38, P.75-83. Noble, K.D. (2000). “Spiritual Intelligence: A New Frame ofMind”, Advanced Development Journal. P.74-77 Tangney CC, Evans DA, Bienias JL, Clare Morris M. . (2004). “ Healthy eating index of black and white older adults”. Nutrition Research. P.108-117. Zohar, D. & G. Drake (2000). “ON The Whole”, People Management, P.550. Zohar, D. & I. Marshall (2000). SQ: Spiritual Intelligence, the Ultimate Intelligence, London, Bloomsbrg. P.341-345

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته