پیشینه و مبانی نظری تحقیق وسواس فکری عملی (docx) 93 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 93 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
HYPERLINK \l "_Toc283807461" 1-2 اختلال وسواس فکری - عملی15
2476500907415الف00الف258000563119000 1-1-2 پديدارشناسي اختلال وسواس فكري - عملي15
1-1-1-2 ملاكهاي تشخيصي16
2-1-1-2 مطالعات شيوعشناختي17
3-1-1-2 سير و پيشآگهي19
4-1-1-2 الگوي علائم19
2-1-2 رويكردهاي شناختي به اختلال وسواس فكري - عملی22
1-2-1-2 ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس23
2-2-1-2 ديدگاه شناختي راچمن درباره OCD25
3-1-2 مفهوم ادغام فکر و عمل (TAF)27
1-3-1-2 ارتباط ادغام فکر و عمل و وسواس فکری – عملی28
4-1-2 حوزههای اصلی شناختهای مرتبط با وسواس فکری – عملی30
1-4-1-2 مسئولیتپذیری افراطی33
2-4-1-2 اهمیت افکار35
3-4-1-2 اهمیت کنترل افکار38
4-4-1-2 کمالگرایی41
5-4-1-2 ارزیابی بیش از حد تهدید45
6-4-1-2 ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت47
2-2 رابطه میان مذهب و اختلال وسواس فکری - عملی49
1-2-2 پژوهشهایی که نشاندهنده رابطه مثبت بین مذهب و OCD هستند49
247523040830500 2-2-2 پژوهشهایی که حاکی از عدم وجود رابطه میان OCD و مذهب هستند53
3-2-2 دلایل احتمالی ناهماهنگیهای موجود در ادبیات پژوهشی در خصوص ارتباط مذهب و OCD55
3-2 وسواس مذهبی – اخلاقی56
1-3-2 شیوعشناسی57
2-3-2 پدیدارشناسی وسواس مذهبی - اخلاقی58
3-3-2 وسواس مذهبی – اخلاقی در اسلام60
4-3-2 تفاوت رفتار مذهبی سالم با وسواس مذهبی – اخلاقی61
5-3-2 وسواس مذهبی – اخلاقی و نشانههای وسواس فکری – عملی63
6-3-2 وسواس مذهبی ـ اخلاقی و حوزهٔ شناختهای مرتبط با وسواس فکری - عملی66
1-6-3-2 دیدگاه شناختی – رفتاری سالکووسکیس66
2-6-3-2 دیدگاه اخلاقیسازی روزین67
3-6-3-2 دیدگاه شناختی راچمن69
4-6-3-2 وسواس مذهبی – اخلاقی و سبکهای شناختی مرتبط با وسواس فکري - عملي: ادبيات پژوهشي71
4-2 نتیجهگیری
1-2 اختلال وسواس فکری عملی
1-1-2 پديدارشناسي اختلال وسواس فكري - عملي
اختلال وسواس فكري – عملي يكي از انواع اختلالات اضطرابي است كه با وجود فكر وسواسي يا عمل وسواسي تعريف ميشود. افكار وسواسي عبارتند از افكار، تكانهها يا تصاوير ذهني تكراري و مقاوم كه زماني در طول اختلال براي شخص مزاحم و نامتناسب شمرده ميشوند و اضطراب و ناراحتي بارز به وجود ميآورند. آنها فقط نگرانيهاي ساده در مورد مصرف مسائل زندگي واقعي نيستند و شخص ميكوشد آنها را ناديده بگيرد، از ذهن خود كنار بزند يا آنها را با فكر يا عملي ديگر خنثي نمايد. اعمال وسواسي عبارتند از رفتارها (مثل شستن دستها و وارسي) و اعمال ذهني (دعا و شمارش) تكراري كه شخص احساس ميكند در پاسخ به افكار وسواسي يا مطابقت با اصولي كه فرد ناگزير از انجام دقيق آنهاست، مجبور است انجام دهد. اعمال وسواسي براي خنثيسازي يا پيشگيري از ناراحتي يا وقوع يك اتفاق يا رويداد ترسناك طرحريزي ميشوند. با اين حال اين اعمال رابطهاي واقعگرايانه با آنچه قرار است خنثي شده يا از آن پيشگيري شوند ندارند يا آشكارا افراطي هستند.
افكار وسواسي و اعمال وسواسي هميشه همراه با يكديگر ظاهر نميشوند. 50 درصد از مبتلايان به اختلال وسواسي تنها داراي اعمال وسواسي (بدون افكار وسواسي)، و 32 درصد آنها تنها داراي افكار وسواسي (بدون اعمال وسواسي) ميباشند (ولكووتيز وهمكاران، 2000، به نقل از راچمن، 2002). بروز اين وسواسها خارج از اراده فرد است و اضطراب زيادي را موجب ميشود.
24765001371600150015 آن دسته از افراد مبتلا كه نسبت به اختلال خود بينش دارند و آن را بيمارگونه و تحميلي مينامند، اصطلاحا مبتلايان به نوع تيپيك OCD ناميده ميشوند. در واقع، بينش به بيماري يكي از ملاكهاي اصلي تشخيص OCD شمرده ميشود (انجمن روانپزشكي آمريكا، 2000). اين بيماران معمولا به اختلالات شخصيت مبتلا نيستند، از عملكرد اجتماعي نسبتا خوبي برخوردارند و انگيزه بالايي براي درمان شدن دارند. بر خلاف اين گروه، مبتلايان به نوع آتيپيك OCD نسبت به اختلال خود بينش اندكي دارند و آن را بيمارگونه نميدانند. از ديگر ويژگيهاي اين گروه، ابتلا به اختلالات شخصيتي، اختلال عمده در كاركردهاي اجتماعي و انگيزه پايين براي درمان شدن است (ياريورا - توبياس و نظير اغلو، 1997).
1-1-1-2 ملاكهاي تشخيصي
بر اساس چهارمين راهنماي تشخيصي و آماري اختلالات رواني (DSM – IV- TR)، ملاكهاي تشخيصي براي اختلال وسواس فكري – عملي به شرح زير است (به نقل از سادوک و سادوک،2007):
-A وجود فکر وسواسی (obsession) یا عمل وسواسی (compulsion): فکر وسواسی، بطوری که با (1)، (2)، (3) و (4) تعیین میشوند:
(1) افکار، تکانهها، یا تصاویر ذهنی تکراری و مقاوم که زمانی در طول اختلال برای شخص، مزاحم و نامتناسب شمرده میشوند و اضطراب و ناراحتی بارز به وجود میآورند.
(2) افکار، تکانهها و تصاویر ذهنی فقط نگرانی ساده در مورد مسائل زندگی واقعی نمیباشند.
(3) شخص میکوشد این افکار یا تکانهها را نادیده گرفته یا از ذهن خود کنار بزند یا آنها را با عمل یا فکری دیگر خنثی نماید.
(4) شخص واقف است که افکار، تکانهها، یا تصاویر ذهنی وسواسی حاصل خود او هستند (و مثل "تزریق افکار" از خارج تحمیل نمیشوند).
اعمال وسواسی، بطوری که با (1) و (2) تعیین میشوند:
رفتارها (مثل شستن دستها، منظم کردن و وارسی) و اعمال ذهنی (مثل دعا، شمارش، تکرار کلمات به آرامی) تکراری که شخص احساس میکند در پاسخ به افکار وسواسی، یا مطابقت با اصولی که فرد ناگزیر از انجام دقیق آنها است، مجبور است آنها را انجام دهد.
رفتارها یا اعمال ذهنی برای خنثیسازی یا پیشگیری از ناراحتی یا وقوع یک اتفا یا رویداد ترسناک طرحریزی میشود؛ معهذا این رفتارها یا اعمال ذهنی رابطهای واقعگرایانه با آنچه قرار داشت خنثی شده یا پیشگیری شود ندارد، یا آشکارا افراطی هستند.
-B زمانی در طول اختلال، شخص به افراطی یا غیرمنطقی بودن افکار و اعمال وسواسی وقوف پیدا کرده است. توجه: این موضوع در مورد کودکان ممکن است صدق نکند.
-C افکار و اعمال وسواسی ناراحتی شدید ایجاد میکنند؛ وقتگیر هستند (بیش از یک ساعت در روز وقت میگیرند)؛ یا بطور قابل ملاحظه در برنامههای معمول، عملکرد شغلی، یا فعالیتهای اجتماعی و روابط با دیگران تداخل مینمایند.
-D اگر یک اختلال محور I دیگر وجود داشته باشد، محتوی افکار و اعمال وسواسی محدود به آن نیست (مثل اشتغال ذهنی با غذا در اختلال خوردن، کندن مو در تریکوتیلومانیا، نگرانی در مورد ظاهر در اختلال بدریختی بدن؛ اشتغال ذهنی با داروها در اختلال مصرف مواد؛ اشتغال ذهنی با ابتلاء به یک بیماری جدی در خودبیمارانگاری؛ اشتغال ذهنی ذهنی با انگیزهها و تخیلات جنسی در زمینه یک پارافیلیا، یا نشخوار ذهنی با احساس گناه در صورت وجود اختلال افسردگی اساسی).
-E ناشی از تأثیر مستقیم یک ماده (مثل داروهای نسخه شده یا مورد سوء مصرف) یا یک اختلال طبی عمومی نمیباشد.
مشخص نمایید، با بینش ضعیف: اگر، در قسمت عمده دوره اخیر، شخص افراطی یا غیر منطقی بودن افکار و اعمال وسواسی را تشخیص نمیدهد.
2-1-1-2 مطالعات شيوعشناختي
ارقام گزارش شده در مورد ميزان شيوع اختلال وسواس فكرس – عملي بسيار متفاوتند. از علل اين ناهمگوني ميتوان به جمعيتهاي مورد مطالعه با ويژگيهاي متفاوت و روش هاي پژوهش و ابزارهاي سنجش ناهمسان اشاره كرد.
مطالعاتي كه در بين سال هاي 1997 تا 2004 و با استفاده از ابزار مصاحبه تشخيصي تركيبي بينالمللي انجام شدهاند، ميزان شيوع اختلال وسواس فكري – عملي را 4 درصد تا 1/3 درصد گزارش نمودهاند، در حالي كه بررسيهاي انجام شده با استفاده از مقياس اختلال عاطفي و اسكيزوفرني، اين رقم را بر اساس ملاكهاي DSM-III 7 درصد و بر اساس ملاكهاي DSM-III، 8/1 درصد گزارش نمودهاند (فونتهنله، مندلويز، و ورسياني، 2006).
بر طبق DSM-IV شيوع اين اختلال در طول عمر و در جمعيت كلي 3 تا 2 درصد است. برخي پژوهشگران تخمين ميزنند كه ميزان شيوع اختلال وسواس فكري – عملي در جمعيت باليني به حدود 10 درصد ميرسد (سادوك و سادوك،2007). در ايران، شيوع اين اختلال در جمعيت كلي 8/1 درصد تخمين زده شده است (شمس و همكاران، 1386).
افراد به طور متوسط در سن 20 سالگي به اختلال وسواس فكري مبتلا ميشوند، اگرچه سن شروع در مردان كمي پايينتر (حدود 19 سال) از زنان (حدود 22 سال) است. شروع علائم پس از 35 سالگي شيوع كمتري دارد و 15درصد موارد را در برميگيرد در حالي كه دو سوم بيماران شروع علائم خود را پيش از 25 سالگي تجربه ميكنند (سادوك و سادوك،2007).
سابقه چهل ساله مطالعات شيوعشناختي حاكي از آن است كه در بزرگسالان، ميزان شيوع اين اختلال در ميان مردان و زنان يكسان است (نظير اغلو، ياريورا - توبياس و لملي و همكاران، 1994؛ به نقل از نظير اغلو و ياريورا - توبياس، 1997). با اين حال در جمعيت ايراني، ميزان شيوع در دو جنس متفاوت بوده و 7درصد در مردان و 8/2 درصد در زنان گزارش شده است (شمس و همكاران، 1386). در اين خصوص، بررسيهاي بيشتر در جمعيت ايراني، الزامي است.
به طور كلي، تعداد مبتلايان به اختلال وسواس فكري – عملي در ميان افراد مجرد بيشتر از متعهلان است، كه اين موضوع ميتواند بيانگر آن باشد كه افراد مبتلا، در شروعکردن و حفظ ارتباطات صميمانه دچار مشكل هستند.
در افراد مجرد، تعداد مبتلايان مذكر به طور معناداري بيشتر از مبتلايان مونث است. نرخ ازدواج در افراد مونث مبتلا به اختلال وسواس فكري – عملي با افراد مونث جمعيت كلي برابر است (ياريورا – توبياس، نظير اغلو، 1997).
3-1-1-2 سير و پيشآگهي
در بالاي 50 درصد موارد، شروع اختلال به صورت حاد بوده و در 50 تا 70درصد درصد موارد در پي يك حادثه استرسزا مانند مسائل جنسي يا مرگ نزديكان است (سادوك و سادوك،2007). در يك مطالعه، در زنان داراي فرزند، بروز اختلال در دوران بارداري، و در زنان بدون فرزند، بروز در دوران بلوغ گزارش شده است (نظير اغلو، آنمون و ياريورا – توبياس، 1992؛ به نقل از ياريورا – توبياس و نظير اغلو، 1997). سير اختلال معمولا مزمن بوده، در برخي داراي نوسان و در برخي ديگر ثابت است (سادوك و سادوك،2007). 30 تا 20 درصد مبتلايان به بهبودي چشمگير دست مييابند و 50 تا 40 درصد نيز بهبودي متوسط پيدا ميكنند، در حالي كه 40 تا 20 درصد بيماران، اختلال بدون تغيير و يا پيشرونده است (سادوك و سادك،2007).
4-1-1-2 الگوي علائم
اين اختلال در نسخه بازنگري شده راهنماي آماري و تشخيصي اختلالات رواني به دو نوع وسواس فكري و وسواسهاي عملي تقسيم شده است. با اين وجود پژوهشگران معتقدند كه اختلال وسواس فكري – عملي به انواع فرعي همگن قابل تقسيم است، به اين صورت كه آن دسته از نشانههايي كه در تحليلي عاملي داراي بار مشابه بوده و يا بر طبق يافتههاي عصبي – روانشناختي، داراي پايههاي عصبشناختي يكسان باشند، قابل جايگيري در گروههاي همگن هستند. بر اين اساس، گروههاي فرعي عمده توسط سادوك و سادوك (2007) به صورت زير تعريف شدهاند.
آلودگي: شايعترين الگوي وسواسي است كه عبارت است از ترس، نفرت يا شرم نسبت به شيئي فرضا آلوده كه با شستشو يا اجتناب اجباري از آن شيء همراه است.
ترديد بيمارگونه: معمولا در رابطه با خطر يا يك خشونت است (مانند فراموش كردن شير گاز) و با عمل وسواسي كردن همراه است.
افكار وسواسگونه مزاحم: كه معمولا تكراري و در مورد اعمال جنسي يا پرخاشگرانه است و فرد مبتلا در مورد آن شرم دارد. اين افكار، معمولا اعمال وسواسي را به دنبال ندارند.
تقارن: نياز وسواسگونه به تقادن و دقت كه معمولا به كندي وسواسي ميانجامد.
ساير گروهها: عبارتند از افكار وسواسي مذهبي، وسواسهاي جسمي در مورد بيماريها و احتكار وسواسگونه.
از آنجايي كه نشانههاي وسواسي بسيار متنوع هستند، ارائه يك طبقهبندي جامع و ابزار مناسب كه دربرگيرنده دامنه وسيع نشانههاي وسواس باشد ضروري است. مقياس وسواس فكري – عملي ييل براون (گودمن و همكاران، 1989) به عنوان يكي از جامعترين مقياسهاي سنجش نشانههاي وسواس شناخته شده است. اين ابزار نوعي مصاحبه نيمه ساختار يافته است كه بيش از 60 نشانه وسواس را در 8 مقوله وسواس فكري (پرخاشگري، آلودگي، جنسي، احتكار، تقارن، مذهبي، بدني، و متفرقه) و 7 مقوله وسواس عملي (شستشو، وارسي، محاسبه، نظم و يكساني، احتكار، تكرار و مركب طبقهبندي ميكند.
رويكرد ابعادي به نشانههاي ODC با هدف شناسايي گروههاي فرعي از آن جهت اهميت دارد كه نشان داده شده كه اين گروهها نه تنها به لحاظ عصبشناسي و ژنتيكي (آلسو بروك، كلمان، گودمان، راسموس، و پاولز، 1999) بلكه به لحاظ سابقه خانوادگي و پاسخدهي به درمان نيز با يكديگر متفاوتند. آلسو بروك و همكاران (1999) دريافتند كه بستگان كساني كه نمران بالايي در مقياسهاي وسواسهاي فكري/ وارسي و تقارن/ نظم و ترتيب كسب ميكنند، احتمال ابتلايشان به OCD از بستگان افراد با نمرات پايين در مقياسهاي ياد شده بيشتر است. در خصوص پاسخدهي به درمان، نشان داده شده كه برخي از گروههاي فرعي OCD سختتر درمان ميشوند و پيشآگهي منفي نسبت به ساير انواع OCD دارند. ماتايكس كولز، راوخ، منزو، جنيك و بائر (1999) دريافتند كه احتكار وسواسگونه با پاسخدهي درماني منفي مرتبط است. همچنين نتايج حاصل از دو پژوهش (آلونسو و همكاران، 2001؛ ماتايكس كولز و همكاران، 2002) و (فرائو و همكاران 2006؛ روفر و همكاران، 2005) حاكي از آن است كه وسواسهايي كه در بعد جنسي/ مذهبي قرار دارند، نسبت به درمان مقاومند و پيش آگهي ضعيفي دارند. با اين حال، پژوهش آبراموويتز، فرانكلين، شوارتز و فر (2003) پاسخدهي پايين به درمان در وسواس مذهبي را تاييد نميكند.
به منظور شناسايي ابعاد و گروههاي فرعي همگن در OCD، مطالعات بيشماري با استفاده از مقياس وسواس فكري – عملي ييل براون و با به كارگيري روش تحليل عاملي صورت گرفته است.. به عنوان مثال، ماتايكس كولز و همكاران (2002) با استناد به چند پژوهش معتقدند كه نشانههاي OCD را ميتوان به 3 تا 5 بعد مجزا تقسيم كرد. 1- وسواسهاي تقارن و اعمال وسواسگونه تكرار، شمارش و نظم و ترتيب 2- احتكار و اعمال وسواسي مربوطه 3- وسواسهاي آلودگي و اعمال اجباري شستشو 4- وسواسهاي پرخاشگري و وارسي اجباري و 5- وسواسهاي جنسي/ مذهبي و اعمال اجباري مربوطه.
در يك بررسي ديگر، بلوخ، لاندروس – وايسن برگر، روزاريو، پيتنگر و لکمان (2008) پس از متاآناليز 21 مطالعه تحليلي عاملي اعلام كردند كه نشانههاي OCD به 4 عامل اصلي قابل تقليل هستند. 1- تقارن: وسواسهاي تقارن و تكرار و شمارش اجباري 2- افكار ممنوع: پرخاشگرانه، جنسي،مذهبي و بدني و وارسي اجباري 3- پاكيزگي: آلودگي و پاكيزگي و 4- احتكار: وسواسها و اعمال اجباري مربوط به احتكار. با وجود بررسيهاي بسيار در اين حوزه، بحث بر سر اينكه كدام ابعاد يا عاملها اصلي و كدام فرعي هستند ادامه دارد و هنوز نتيجه قطعي در اين خصوص به دست نيامده است.
2-1-2 رويكردهاي شناختي به اختلال وسواس فكري - عملی
اختلال وسواس فكري – عملي اختلالی در پردازش شناختي است كه در آن شخص افكار، تصاوير و تكانههايي را تجربه ميكند كه مزاحم و رخنهگر بوده و در وي ناراحتي ايجاد ميكنند و فرد آنها را بيمعنا و بيگانه با خود مييابد. در اين راستا، شناخت آن دسته از فرآيندهاي پردازش اطلاعات كه در پديدآيي و تداوم اختلال وسواس دخيلند، اهميت دارند زيرا از يك سو سبب شناخت بهتر اختلال وسواس و ترسيم تصوير دقيقتر و مبتني بر واقعيت از اين اختلال ميشود، و از سوي ديگر گامي اساسي در خلق فنون مداخلهاي موثر در درمان شناختي OCD به شمار ميآيند.
بسياري از نظريههاي نويدبخش در زمينه اختلال OCD، بر پايه نظريه شناختي بك درباره اظطراب (1976) بنا شدهاند. اين نظريه عنوان ميكند كه افراد مبتلا به اضطراب، موقعيتها را خطرناكتر از آنچه هستند تعبير كرده و نيز درك نادرستي از تواناييهاي خود و نيز منابع حمايتي محيط براي مقابله با موقعيتهاي چالشزا دارند. بنا به اين نظريه، علت را بايد در باورها و فرضياتي يافت كه افراد در دورههاي پيشين زندگي خود فرا گرفتهاند. اين باورها ممكن است در آن مرحله بهخصوص از زندگي مفيد بوده باشند، اما در موقعيتهاي جديد كه برداشت متفاوتي را ميطلبند،نه تنها كارآمد نبوده، بلكه مشكلساز و بيماريزا ميشوند. برخي از اين عقايد عموميتر بوده و به اختلال خاصي منحصر نيستند (به عنوان مثال "مهم است كه من در همه مواقع كاملا آرام و خونسرد باشم" ). برخي ديگر از باورها منحصرا در برخي اختلالات اضطرابي وجود دارند، مثلا هراس اجتماعي که با عقايدي درباره طرد يا مسخره شدن توسط ديگران ارتباط دارد، يا اختلال هراس با باورهايي درباره مرگ قريبالوقوع، ديوانه شدن يا از دست دادن كنترل همراه است. (بك، 1998)
تاكنون نظريات مختلفي در زمينه اختلال وسواس فكري – عملي ارائه گرديدهاند كه همگي در اينكه اين اختلال از انواع خاصي از باورهاي ناكارآمد ناشي ميشوند، متفقالقول هستند. با اين حال، هر يك از اين ديدگاهها بر باورهاي ناكارآمد متفاوتي تكيه ميكنند. از پيشرفتهترين و مطرحترين آنها ميتوان به ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس (1985) و ديدگاه راچمن (1997، 1998، 2003) اشاره كرد كه در ادامه به آنها پرداخته خواهد شد.
1-2-1-2 ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس
مانند همه نظريههاي شناختي، ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس (1985) بيان ميدارد كه ويژگي اصلي OCD، افكار،تصاوير و تكانههاي مزاحم و رخنهگر است كه براي فرد قابل پذيرش نيستند. محتواي اين افكار معمولا درباره،صدمه احتمالي به خود يا ديگران است. اين نظريه معتقد است كه افكار مزاحم منحصر به افراد مبتلا به OCD نيست و همه افراد كم و بيش آنها را تجربه ميكنند، اما آنچه كه افكار مزاحم وسواسگونه را از افكار مزاحم عادي متمايز ميكند، معنايي است كه افراد مبتلا به OCD براي افكار رخنهگر خود قائلند. هنگام بروز افكار مزاحم درباره صدمه و آسيب، افراد غير مبتلا، آنها را بيمعنا فرض كرده و به فراموشي ميسپارند، در حالي كه افراد مبتلا به OCD آنها را حاكي از خطري واقعي براي خود يا ديگران دانسته و خود را براي پيامدهاي احتمالي آن (صدمه و آسيب به خود يا ديگران) مسئول به حساب ميآورند. سالكووسكيس (1985) عنوان ميكند كه علاوه بر ارزيابيهاي ياد شده، برخي باورهاي كلي درباره محتواي افكار مزاحم و تلويحات آنها را نيز ميتوان در پديداري و نگهداري وسواسها دخيل دانست. به عنوان مثال، فردي كه به آموزه مسيحي مبني بر همسنگ بودن افكار گناهآلود با اعمال گناهآلود ("گناه از طريق تفكر") باور دارد، ممكن است داشتن افكار مزاحم ناخواسته را به عنوان گناه تلقي كند. باورهاي مربوط به آسيب ("اگر فرد روي پيامد موضوعي تاثير گذارد، پس نسبت به آن مسئول است") و يا افكار مربوط به آسيب ("اگر فرد بتواند خطري را پيشبيني كند اما براي آن كاري انجام ندهد، پس براي هرچه پيش آيد مقصر است") مثالهايي ديگر از اين دست هستند. اين باورها و مفروضات يا در جريان تجربيات اوليه زندگي فرا گرفته شده و در زمان خود سازگارانه بودهاند، يا اينكه از شيوههاي سختگيرانه در خصوص تربيت اخلاقي و مذهبي ناشي ميشوند (سالكووسكيس، شافران، راچمن و فريستون، 1999).
ادراك خطر و آسيب نسبت به افكار مزاحم و ارزيابي مسئوليت درباره آن، موجب ميگردد كه افراد آسيبپذير به منظور رفع خطر فرضي و پيشگيري از عواقب مربوط به آن، به اعمال خنثي كننده دست بزند. اعمال خنثي كننده در حقيقت همان رفتارهاي اجباري هستند و گسترهاي از رفتارهاي آشكار (مانند شستشو و اعمال آييني) و ذهني و پنهان (مانند فرونشاني فكر، وارسي ذهني، خنثي كردن "فكر" با "فكر خوب") را دربرميگيرند. اين اعمال در كوتاهمدت اضطراب و ناراحتي را كاهش ميدهد اما در درازمدت موجب تقويت افكار مزاحم و ادراك خطر و آسيب و ارزيابي مسئوليت گشته و به صورت چرخهاي سبب عود و ماندگاري اعمال خنثيكننده رفتارهاي اجباري و ارزيابيهاي وسواسي ميشوند (سالكووسكيس و فورستر، 2002). سالكووسكيس (1985، 1989) چند دليل عمده براي ماندگاري و عود رفتارهاي اجباري برميشمرد: اول آنكه اين رفتارها با حذف موقتي افكار ناخواسته،سبب كاهش فوري ناراحتي و اضطراب ميشوند (تقويت منفي). دوم آنكه آنها از درك غير واقعبينانه بودن ارزيابيها در فرد آسيبپذير ممانعت ميكنند (به عنوان مثال، فهم اين موضوع كه افكار ناخواسته مرتبط با آسيب به اعمال آسيبزننده نميانجامد، براي فرد حاصل نميشود). سوم آنكه اعمال اجباري ممكن است با يادآوري محتواي افكار مزاحم، سبب افزايش بروز آنها شوند (به عنوان مثال، شستشوي اجباري ممكن است فرد را به ياد آلودگي خود بيندازد). و آخر آنكه اجراي اعمال اجباري با حذف پيامدهاي ناخواسته كه فرد را به وحشت مياندازد موجب تقويت اين باور ميشود كه فرد مسئول پيشگيري از تهديد و آسيب است.
عوامل ديگري نيز وجود دارند كه در بروز افكار مزاحم موثرند. مثلا يادآوري وابسته به خلق موجب برانگيختن افكار مزاحم و ارزيابيهاي تهديد و آسيب ميشود. چنيني فرض ميشود كه خلق مضطرب احتمال بروز افكار مزاحم را افزايش ميدهد، در حالي كه خلق افسرده بيشتر با ارزيابي تهديد و آسيب مرتبط است. در عين حال، افكار مزاحم و ارزيابي به خودي خود ميتوانند سبب خلق نامناسب (اضطراب و افسردگي) و برانگيختگي شوند كه این امر خود به صورت تناوبي افكار وسواسي، رفتارهاي اجباري و خلق نامناسب را افزايش ميدهند.
مطالعات انجام شده نقش علّی باورهاي مسئوليتپذيري در OCD را تاييد ميكنند. لادوكور و همكاران (1995) در يك بررسي آزمايشي افراد شركتكننده را در دو گروه مسئوليتپذيري بالا و مسئوليتپذيري پايين قرار دادند و با ارائه اهداف متفاوت براي پژوهش در دست انجام، به دستكاري باورهاي مسئوليتپذيري پرداختند. نتايج حاكي از آن بود كه بين دو گروه به لحاظ شدت OCD تفاوت وجود دارد. در بررسي ديگري،لوپاتكا و راچمن (1995) 30 نفر مبتلا به وسواس وارسي و 10 نفر مبتلا به وسواس شستشو را مورد آزمايش قرار داده و دريافتند كه كاهش در باور مسئوليتپذيري، كاهش ناراحتي و افت ميل به انجام اعمال وارسي را به دنبال دارد. شافران (1997) نشان داد كه اين تاثيرات تنها به وسواس وارسي محدود نيست بلكه در انواع نشانههاي OCD قابل رويت است. يافتههاي فوق توسط بررسيهاي آزمايشي ديگر نيز تاييد شدهاند (بوشارد، رم، و لادوكور، 1999؛ راچمن،شفران، ميچل، ترنت و تيچمن، 1996).
2-2-1-2 ديدگاه شناختي راچمن درباره OCD
راچمن (1997، 1998، 2003)، ديدگاه شناختي خود درباره OCD را بر پايه ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس (1985) و الگوهاي شناختي كلارك (1986) درباره اختلال هراس ارائه كرده است. به عقيده راچمن (1997)، OCD حاصل سوء تعبير فاجعهآميز فرد از اهميت افكار (تصاوير، تكانهها) مزاحم خود است. در نتيجه، الف) OCD تا زماني كه سوء تعبيرها ادامه دارند، به قوت خويش باقي خواهد ماند؛ و ب) در صورت تضعيف/ حذف سوء تعبيرها، OCD نيز كاهش يافته يا از بين خواهد رفت، بنابراين افرادي كه براي وسواس معناي شخصي و با اهميت قائل ميشوند و برداشتي فاجعهآميز از آنها دارند، ناراحتي بيشتري نيز تجربه كرده و نياز خواهند داشت تا آن را خنثي كنند. راچمن (1993) معتقد بود كه همه انسانها هر از گاهي دچار افكار مزاحم ميشوند اما اهميت و معنابخشي به اين افكار آنها را بيش از پيش ناراحتكننده و عذابآور كرده و از تغييرات جزئي، يك طوفان ميسازد. وي مشاهده كرد (1997) كه افراد مبتلا به OCD اغلب افكارشان را به مثابه آشكاركننده خود "واقعي" يا "مخفي" شان تعبير ميكنند (به عنوان مثال، شخصي كه افكار ناخواسته جنسي درباره كودكان دارد ممكن است معتقد باشد كه وي در عمق وجود خويش، يك كودكآزار است). در تلاش براي حفظ "خلوص ذهن"، فرد شرايطي ميآفريند كه به موجب آن افكار مزاحم، ناخواسته و ناراحتكننده بيشتري به ذهن ميآيند. جالب آن است كه باورها و ايدهآلهايي كه براي شخص مهم و عزيز هستند زمينهساز OCD ميگردند.
بر اساس نظريه راچمن (1997) چهار حوزه اصلي آسيبپذيري به وسواس باليني وجود دارد كه ممكن است در غياب يكديگر يا به طور همزمان نمود داشته باشند: الف) معيارهاي اخلاقي بالا، ب) سوگيريهاي شناختي خاص، ج) افسردگي، د) آمادگي براي اضطراب. راچمن از معيارهاي اخلاقي بالا تحت عنوان "كمالگرايي اخلاقي" ياد كرده است، بدان معنا كه، "افرادي كه چنين آموختهاند كه همه افكار ارزشي آنها، مانند برخي باورها و دستورالعملهاي مذهبي خاص، داراي اهميت است آسيبپذيري بيشتري نسبت به OCD خواهند داشت (صفحه 798).
سوگيريهاي شناختي خاص، مانند ادغام فكر و عمل (راچمن، 1993) و مسئوليتپذيري افراطي (سالكووسكيس، 1985) باعث ميشود كه افراد، افكار مزاحم مزاحم "عادي" خود را با اهميت و مرتبط با خود تلقي كنند. به كار بردن برخي سوگيريهاي شناختي خاص فرد را در معرض برداشت فاجعهآميز از افكار وسواسگونه قرار ميدهد. اينگونه برداشتها در فرد ناراحتي/ اضطراب زيادي برميانگيزند كه موجب ميگردد تا فرد براي كاهش دادن آن دست به اعمال وسواسگونه بزند.
نشان داده شده است كه افسردگي سبب افزايش OCD ميشود (ريكاردي و مك نالي، 1995). امكان دارد كه افراد افسرده به دليل وجود طرحوارههاي افسردهگون، نسبت به تغييرات منفي و يا فاجعهوار از افكار وسواسگونه آسيبپذيري بيشتري داشته باشند (شافران، توردارسون و راچمن، 1996). آمادگي براي اضطراب بدانگونه كه راچمن به عنوان عامل مستعد كننده براي وسواس در نظر گرفت، بسيار به مفهومي كه كلارك (1986) از آمادگي براي اضطراب در اختلال هراس ارائه داد نزديك است. درست همانگونه كه فرد مبتلا به اختلال هراس حسهاي فيزيولوژيك خود را به عنوان نشانههايي از فاجعه تعبير ميكند (به عنوان مثال؛ " من در قفسه سينهام احساس تنگي ميكنم پس من خواهم مرد!")، شخص مبتلا به OCD نیز ممکن است وجود افکار وسواسگونه را به عنوان نشانهای از شکست و محکومیت اخلاقی تلقی کند (به عنوان مثال، "اکنون فکر تنبیه فرزندم از ذهنم گذشت پس من در عمق وجود خود شخصی خشن و غیر اخلاقی هستم!")
به عقیده راچمن (1998، 2003)، تعبیرات فاجعهوار موجب تفسیر دوباره و معنادهی مجدد به محرکهایی میشود که سابقاً خنثی بودهاند (موقعیتها، افراد، عقاید و غیره)، که این مساله خود به برانگیخته شدن افکار وسواسگونه بیشتر میانجامد. به عنوان مثال، در ابتدا فرد ممکن است تنها هنگام حضور در کلیسا افکار کفرآمیز مزاحم را تجربه کند، اما نهایتاً کار بدانجا برسد که در حین بسیاری از اعمال مذهبی چه داخل و چه خارج از کلیسا، دچار اینگونه افکار گردد. با تعمیم یافتن برانگیختگیهای وسواسگونه، اشخاص ممکن است از اجتناب به عنوان راهی برای جلوگیری از برانگیخته شدن OCD استفاده کرده و تلاش نمایند تا OCD خود را از دیگران پنهان کنند (نوت و راچمن، 2001). متاسفانه، پنهانکاری و رفتار اجتنابی تنها موجب تقویت باورهای فاجعهوار میگردد که در نهایت احتمال بروز افکار وسواسگونه بیشتر خواهد شد.
3-1-2 مفهوم ادغام فکر و عمل (TAF)
همانگونه که پیش از این اشاره شد در نظریه راچمن (1997)، سوگیریهای شناختی خاص به عنوان یکی از حوزههای آسیبپذیری به اختلال OCD معرفی شده که فرد را برای برداشتهای فاجعهآمیز از افکار مزاحم، مستعد میکند. از مهمترین و شناخته شدهترین این سوگیریها میتوان از سازه ادغام فکر و عمل (TAF) نام برد که نخستین بار توسط شافران، توردارسون و راچمن (1996) ارائه شد. به عقیده راچمن، افرادی که از افکار ناخواسته و مزاحم رنج میبرند، تمایل دارند تا افکار و اعمالشان را با هم "ادغام" کنند، بدان معنا که این افراد ممکن است افکار وسواسگونه و اعمال ممنوعه را به لحاظ اخلاقی دارای ارزشی یکسان بدانند و یا احساس کنند که افکار وسواسگونه احتمال وقوع رخداد ناخواسته را افزایش میدهد (راچمن و شافران، 1998). بر این اساس، دو نوع از باورهای مرتبط با "ادغام فکر و عمل" تعریف شدهاند: 1- ادغام فکر و عمل احتمال بدین معنا که فکر کردن درباره یک رویداد بد و منفی، احتمال رخ دادن آن را افزایش خواهد داد. این رویداد منفی میتواند به خود شخص مربوط باشد که اصطلاحا "احتمال برای خود" نامیده میشود (مثلا اگر من به بیمار شدن فکر کنم، احتمال بیمار شدنم بیشتر خواهد شد). اگر رویداد بد دیگران را شامل گردد به آن " احتمال برای دیگران" میگویند (برای مثال، اگر من به زمین خوردن شخص دیگری فکر کنم، احتمال زمین خوردن او بیشتر خواهد شد). 2- ادغام فکر و عمل اخلاقی یعنی فکر کردن درباره یک عمل "غیر اخلاقی" به لحاظ بار ارزشی با انجام آن عمل برابری میکند (به عنوان مثال، افکار خشونتآمیز به اندازه اعمال خشونتآمیز غیر قابل قبولند).
شافران و همکاران (1996) چنین فرض کردهاند که احتمال تجربه مسئولیتپذیری افراطی در افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی که به TAF نیز باور دارند بیشتر است. همانگونه که در دیدگاه سالکووسکیس باور مسئولیتپذیری افراطی به عنوان یک سوءتعبیر که به افکار وسواسی میانجامد مطرح شده بود، به باور شافران و همکاران (1996) ادغام فکر و عمل زیربنای اصلی سوءبرداشت مسئولیتپذیری افراطی است و در واقع TAF "منبع درونی باور مسئولیتپذیری افراطی است" (صفحه 380). این بدان معناست که افکار خود فرد مرجع و منبع احساس مسئولیت برای پیامدهای احتمالی را تشکیل میدهند، که از منابع بیرونی حس مسئولیت شامل محرکهای فیزیکی محیط (مثلاً قفل در برای کسی که به وسواس وارسی در مبتلاست) متفاوتند. زیربنای حس مسئولیت افراطی چه درونی باشد و چه بیرونی، فرد مبتلا به وسواس برای کاستن از خطر احتمالی آسیب، دست به عمل خواهد زد. باور ادغام فکر و عمل احتمال، عنصر مهمی از مسئولیتپذیری را در خود نهفته دارد که میتواند به عنوان برانگیزاننده حس مسئولیتپذیری افراطی عمل کند. فردی که باور دارد تنها با تفکر درباره رخدادهای منفی قادر به ایجاد آسیب برای خود خود و یا دیگران است به احتمال قوی مسئولیت زیادی نیز در این باره احساس خواهد کرد.
1-3-1-2 ارتباط ادغام فکر و عمل و وسواس فکری – عملی
تاکنون چندین بررسی در خصوص رابطه میان TAF و وسواس فکری – عملی انجام شده که ضریب همبستگی متوسطی را گزارش کردهاند (شافران و همکاران، 1996، راسین، دیپستراتن، مرکل باخ و موریس، 2001، کلز، منین و هیمرگ، 2001، اینشتین، منزيس، 2004).
شافران و همكاران (1996) نشان دادند که با ثابت نگه داشتن افسردگی، قویترین همبستگی میان زیرمقیاس احتمال برای دیگران (Likelihood-other) و وسواسهای وارسی دیده میشود در حالی که ضریب همبستگی میان ادغام فکر و عمل اخلاقی و نشانههای وسواس پس از کنترل افسردگی معنادار نیست. در یک مطالعه دیگر (راسین و همکاران، 2001)، قویترین ضریب همبستگی میان زیرمقیاس احتمال برای خود (Likelihood-self) و وسواس شستشو و ضعیفترین آن میان زیرمقیاسهای ادغام فکر و عمل اخلاقی و نشانههای OCD به دست آمد. به نظر میرسد که از ميان زیرمقیاسهای TAF، تنها ادغام فکر و عمل احتمال با پاتولوژی وسواس در ارتباط است اما ادغام فکر و عمل اخلاقی به خصوص در جمعیت غیر بالینی با نشانههای وسواس فکری – عملی رابطهای معنادار ندارد. در حمایت از این موضوع، نشان داده شده (شفران و دیگران، 1996) که میان جمعیت بالینی مبتلا به OCD و غیر بالینی به لحاظ نمرات کسب شده در زیرمقیاس احتمال برای دیگران، اما نه در زیرمقیاسهای احتمال برای خود و TAF اخلاقی، تفاوت وجود دارد. این یافته توسط دو بررسی دیگر (راسین و همکاران، 2001، آبراموویتز، وایت ساید، لینام و کلسی، 2003) نیز تکرار شدهاند.
در راستای نتایج به دست آمده از پژوهشهای یاد شده در خصوص عدم تفاوت میان جمعیت بالینی و غیربالینی در ادغام فکر و عمل اخلاقی، برخی چنین نتیجه گرفتهاند که TAF اخلاقی نسبت به TAF احتمال "کمتر بیماریزا" بوده و بیشتر در جمعیت غیربالینی شایع است تا جمعیت بالینی (راسین و همکاران، 2001)، شافران و همکاران، 1996) و به خصوص بیشتر در افرادی که پیرو چهارچوبهای خشک اخلاقی هستند عمومیت دارد و چندان با نشانههای OCD در ارتباط نیست (لی، کوگل و تلچ، 2005). با این حال، به دلیل وجود متعیرهای مداخلهگر، ممکن است اینگونه نتیجهگیریها چندان صحیح نباشند. به خصوص آن که ادغام فکر و عمل اخلاقی که توسط مقیاس TAF سنجیده میشود، تشابه زیادی با گویههای مرتبط با باورهای شایع در وسواس مذهبی – اخلاقی دارد (به عنوان مثال "داشتن افکار زشت و هرزه در کلیسا برای من پذیرفتنی نیست"). بنابراین، جمعیتهای بالینی مبتلا به وسواس که معمولا تعداد کمی از افراد دارای وسواس مذهبی – اخلاقی را شامل میشوند، ممکن است در مورد ارتباط میان TAF اخلاقی و وسواس فکری – عملی، الگویی متفاوت از جمعیتهای غیربالینی نشان ندهند. این تفاوت ممکن است به این دلیل باشد که ادغام فکر و عمل اخلاقی برای برخی وسواسهای خاص بیشتر از بقیه مشکلزاست. مثلا چنین انتظار میرود که افراد دارای وسواس مذهبی – اخلاقی نسبت به افراد مبتلا به وسواس شستشو نمره بالاتری در TAF اخلاقی کسب کنند (ویتزیگ، 2005).
آنچه که به طور کلی میتوان نتیجه گرفت آنست که شواهد از ارتباط میان ادغام فکر و عمل احتمال و نشانههای وسواس فکری – عملی حمایت میکنند اما رابطه میان TAF اخلاقی و نشانههای OCD به اثبات نرسیده و نیازمند بررسیهای بیشتر است.
4-1-2 حوزههای اصلی شناختهای مرتبط با وسواس فکری – عملی
گروه کاری شناختهای وسواس فکری - عملی (OCCWG) گروهی بینالمللی است متشکل از بیش از 40 متخصص پیشرو در زمینه رویکردهای شناختی به اختلال وسواس فکری – عملی (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 1997، 2001). این گروه در سال 1996 تشکیل شد با این هدف که در خصوص اصطلاحات و ابزارهای به کار رفته در پژوهشها و درمانهای شناختمحور اختلال وسواس، به یک توافق کلی برسد تا از سردرگمی هنگام مقایسه پژوهشهای پیشین و استفاده از آنها جلوگیری به عمل آید. حاصل کار این گروه تاکنون عبارت است از: اول، شناسایی و معرفی حوزههای شناختی مختلف (باورهای وسواسی) که به نظر میرسد در پدیدآوری و حفظ اختلال OCD نقش اساسی دارند. دوم، ساختن دو ابزار برای اندازهگیری ابعاد شناختی اختلال OCD. و سوم، فراهم آوردن زمینههای نظری برای شناخت درمانی در پژوهشها و درمانهای OCD در آینده (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 1997، 2001؛ فراست و استکتی، 2002).
بایستی توجه داشت که هدف گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی آن بود که برای شناسایی حوزههای باورهای وسواسی، به جای اتخاذ یک رویکرد تجربی، توافق عمومی متخصصان را مبنای کار قرار دهد. بدین منظور، آنها 16 ابزار اندازهگیری ابعاد شناختی OCD را جمعآوری کرده و از آنها 19 حوزه باورهایی که بالقوه در پدیدآوری و یا حفظ اختلال وسواس فکری – عملی سهیم هستند را استخراج نمودند. این 19 حوزه باورها عبارتند از (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 2001، به نقل از محمدزاده، 1388):
ارزیابی بیش از حد احتمال یا شدت خطر (تخمین بیش از اندازه احتمال یا شدت تهدید و آسیب).
مسئولیتپذیری افراطی
غفلت/ ارتکاب (اعتقاد بر این که عدم جلوگیری از وقوع حادثهای آسیبزا به همان بدی انجام کار آسیبزاست.
ادغام فکر و عمل
خرافات/ تفکر سحرآمیز (اعتقاداتی که با قوانین معمول علت و معلولی مغایر هستند)
اهمیت افکار
عواقب ناشی از ارزشگذاری بین فکر و هیجان (اعتقاد به این که پیامد به ذهن آمدن افکار ناخواسته، به شدت مضطرب شدن است و این وضعیت مخل عملکرد فرد میشود)
کنترل افکار (اهمیت در کنترل داشتن افکار خود)
کمالگرایی (باور به این که حالت کامل و بینقصی وجود دارد که فرد باید سعی کند به آن دست یابد)
درنظر گرفتن معیارهای شخصی عالی در انجام دادن کارها (باورهایی در این باره که فرد باید بر مبنای ضوابطی بسیار دشوار عمل کند)
نگرانی درباره اشتباهات (باور به این که مرتکب اشتباه شدن کاری بسیار ناپسند است)
انعطافناپذیری و پیروی سختگیرانه از قوائد (باور به این که پیروی سختگیرانه از قوائد بسیار مهم است، از جمله پایبندی اخلاقی و سختگیرانه و نگرانی بیش از حد در مورد چگونگی انجام کارها)
کنترل و تسلط بر شرایط زندگی
عدم تحمل اضطراب (باور به این که داشتن اضطراب و ناراحتی خوب نیست و احتمالا نتایج زیانباری در پی خواهد داشت)
ناتوانی در تحمل عدم اطمینان، تازگی و تغییر (باور به این که عدم اطمینان، تازگی و تغییر غیرقابل تحملند چون ممکن است خطرناک باشند)
تردید در تصمیمگیری (باور به این که میتوان گزینهها یا راهحل های کاملی به دست آورد)
اعتقادات مربوط به سازگاری (عدم اعتقاد به توانایی خود در کنار آمدن با اضطراب یا ناراحتی)
عدم اطمینان به حافظه یا سایر حواس (باورهایی درباره عدم قابلیت اعتماد به حافظه و سایر حواس خود)
تعمیم افراطی (باورهایی درباره تمایلات افراطی برای نتیجهگیری یا قاعدهای کلی از مواردی خاص و ناکامکننده، مانند "اگر یک بار کار خطرناکی انجام دهم به معنای آن است که نمیتوانم به قضاوتهای خود اعتماد کنم").
توجه به این نکته ضروری است که این حوزهها بر تعبیراتی (مفروضات، خطاهای شناختی، ارزیابیها و باورها) دلالت دارند که زیربنای شناختهای وسواسگونهاند و لزوما معیار درستی از نشانههای وسواس فکری – عملی (مثلا وارسی و شستشو) آن گونه که مثلا توسط مقیاس وسواس فکری – عملی ییل براون (گودمن و همکاران، 1989) سنجیده میشود به شمار نمیروند.
سپس گروه کاری وسواس فکری – عملی به بررسی دوباره 19 حوزه باورها پرداخت تا آنهایی را که بیشتر از حد با OCD مرتبط بوده و از سایر اختلالات روانشناختی متمایزند را شناسایی کند. به عنوان مثال، تحریف شناختی "تصمیم افراطی" که ابتدا در فهرست نوزدهگانه جای داشت، از فهرست نهایی حذف شد زیرا این باور معمولا در سایر اختلالات روانشناختی نیز دیده میشود (مثلا اختلال اضطراب منتشر، افسردگی و غیره). در نهایت، این گروه کاری، 6 حوزه که به نظر میرسد نقشی اساسی در شناختهای وسواس فکری – عملی ایفا میکنند را شناسایی نمود: مسئولیتپذیری افراطی، اهمیت افکار، اهمیت کنترل افکار، کمالگرایی، ارزیابی بیش از حد تهدید، و ناتوانی در تحمل عدم قطعیت.
در ادامه به تعریف، توضیح و بررسی هر یک از این حوزهها پرداخته میشود.
1-4-1-1 مسئولیتپذیری افراطی
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (1997) مسئولیتپذیری افراطی را چنین تعریف کرده است: "باوری مبنی بر آن که فرد دارای قدرتی است که در پدید آوردن یا پیشگیری از پیامدهای منفی که برای فرد حیاتی هستند، نقش محوری دارد" (صفحه 677). قدرت "محوری" مهمترین جنبه از این تعریف است زیرا افراد مبتلا به OCD خود را برای چیزهایی که به اعتقاد آنها احتمالاً تا حد کمی در حیطه تاثیرگذاری آنهاست، کاملا مسئول میدانند (سالکووسکیس، 1999). سالکووسکیس (1998) مشاهده کرد که برای بسیاری از مبتلایان به وسواس فکری – عملی، هر تاثیری بر نتیجه کار با مسئولیت برای نتیجه آن مساوی است. سالکووسکیس (1985، 1999) مفهوم مسئولیتپذیری افراطی را نقطه مرکزی الگوی شناختی خود برای OCD قرار داد. این الگو بر این مفروضه پایهگذاری شده که افراد به دلیل آن که خود را برای برخی آسیبهای بالقوه برای خود یا دیگران مسئول میشمارند، دچار رنج و ناراحتی میگردند. رفتارهای اجباری وسواسگونه نتیجه "تلقی" فرد از مسئولیت هستند و راهی برای "اجتناب از آسیب یا اجتناب از مسئول بودن برای آسیب" به حساب میآیند (سالکووسکیس، فورستر، ریچاردز و موریسون، 1998). با این حال، سالکووسکیس و همکاران (1998) معتقدند که انجام اعمال اجباری در واقع این باور که فرد "واقعا" مسئول است و "باید" کاری برای اجتناب از آسیب انجام دهد را تقویت میکنند (مثال "پس از آن که من دستم را به مدت 15 دقیقه شستم، همسرم دچار حادثه رانندگی نشد.")
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (1997) مشاهده کرد که اشخاص مبتلا به OCD به طور مساوی خود را برای خطاهای ناشی ازغفلت و اشتباهات ناشی از ارتکاب مسئول میشمارند. در توضیح این پدیده باید گفت که این افراد اغلب تمایل دارند که طیف گستردهای از نتایج منفی را پیشبینی کنند. تلاش برای متوقف کردن این گونه پیشبینیها برای فرد امکانپذیر نیست زیرا به عقیده وی، این بدین معناست که فرد به طور اختیاری مشکلات و آسیبها را انتخاب نموده که این، خود مسئولیتپذیری افراطی را در وی افزایش میدهد. همچنین تصمیمگیری مبنی بر عدم انجام اعمال پیشگیرانه علیرغم وقوف بر نتایج زیانبار احتمالی، عملاً فرد را به یک تصمیمگیرنده فعال و عنصر پدید آورنده پیامدهای فاجعهوار تبدیل میکند. بنابراین بروز افکار مزاحم و وسواسگونه موجب میشود که موقعیتی که در آن آسیب بر اثر غفلت رخ داده، تبدیل به موقعیتی گردد که در آن فرد به طور فعال به آن زیان اجازه بروز و تجلی داده است (رو، سالکووسکیس و ریچاردز، 2000). این در حالی است که افراد غیر مبتلا، برای خطاهای ناشی از غفلت مسئولیت کمتری حس میکنند تا اشتباهات ناشی از ارتکاب (اسپرانکا، مینسک و بارون، 1991). این احتمالا بدان معناست که نبود سوگیری غفلت در افراد مبتلا توسط بروز افکار وسواسگونه تعدیل میشود (سالکووسکیس و فورستر، 2002). مشکلات ناشی از مسئولیتپذیری افراطی ممکن است به سختی قابل آزمون یا به چالش کشیده شدن باشند زیرا اغلب اوقات، افراد در حال تلاش برای اجتناب از رخدادهایی هستند که "احتمالا" در آینده روی خواهند داد.
باور مسئولیتپذیری افراطی در افراد مبتلا به OCD، بسته به مولفههای گوناگون محیطی میتواند در نوسان باشد. راچمن و هاجسون (1980) دریافتند که مبتلایان به وسواس وارسی و وسواس شستشو به دلیل ترسهای ویژهشان، در موقعیتهای آزمایشی پاسخدهی متفاوتی از یکدیگر دارند. افراد مبتلا به وسواس وارسی از این که در حضور آزمایشگر چیزی را فراموش کردهاند یا نمیدانند دچار اضطراب نمیشدند، در حالی که مبتلایان به وسواس شستشو حس میکردند که چه در حضور و چه در غیاب آزمایشگر، باید تشریفات وسواسگونه خود را انجام دهند. شافران (1997) و لادوکور و همکاران (1995) نیز دریافتند که باورهای شخصی درباره مسئولیتپذیری بسته به احساس فرد درباره این که مسئولیت تماما با آنهاست یا با دیگران مشترک است، میتوانند به ترتیب افزایش و کاهش یابد. بنابراین برای فرد مبتلا به OCD، مشکل عمده زمانی پیش میآید که اعمال او، و تنها او، است که خود و دیگران را در معرض خطر قرار میدهد یا سبب محافظت از آن میگردد.
در نهایت آنکه سالکووسکیس و همکاران (1999) پیشنهاد کردند که تجربیات فرد در طول دوران تحول مبنایی برای شکلگیری باورهایی است که به مسئولیتپذیری افراطی میانجامد. آنها پنج منشاء احتمالی برای این باورها شناسایی کردند: الف) مسئولیت گسترده و سنگین از زمان کودکی، ب) معیارهای خشک و افراطی برای رفتار و انجام وظایف، ج) والدین بیش از حد محافظتکننده و انتقادگر، د) درگیر بودن در رویدادهایی که حقیقتا در سلامت و یا بهزیستی دیگران تاثیرگذار است، و هـ) درگیر بودن در وقایعی که در آنها چنین به نظر میرسد که افکار/ اعمال فرد موجب آسیب شده اما در واقع این امر حاصل یک همزمانی بوده است. سالکووسکیس و همکاران (1999) مشاهده کردند که شکلگیری باورهای مسئولیتپذیری مرتبط با OCD در هر شخص منحصر به فرد است.
2-4-1-2 اهمیت افکار
اهمیت افکار، آن طور که توسط سالکووسکیس (1985، 1999) مفهومسازی شده، اغلب به عنوان زیرمجموعهای از مسئولیتپذیری افراطی در نظر گرفته میشود، اما به عقیده گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، این سازه آنقدر مهم است که بررسی جداگانه میطلبد (فراست و استکتی، 2002). به علاوه، شواهد اولیه حاکی از آن است که قائل شدن اهمیت بیش از اندازه برای افکار ممکن است منشاء احساس مسئولیت افراطی باشد و نه بالعکس (امیر، فرشمن، رمزی، نیری، بریجیدی، 2001). گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (1997) اهمیت افکار را چنین تعریف کرد: "باوری مبنی بر آنکه تنها وجود یک فکر نشاندهنده اهمیت آن است. این حوزه باورهای منعکسکننده ادغام فکر و عمل و تفکر جادویی را شامل میشود" (صفحه 678). به عقیده توردارسون و شافران (2002)، افکار عبارت است از:
افکار مزاحم منفی نشان دهنده چیزی منفی درباره فردند (مثلا این که فرد افتضاح، عجیب یا غیرعادی است).
داشتن افکار مزاحم منفی احتمال روی دادن اتفاقات بد را افزایش میدهد (مثلا داشتن افکار بدان معناست که احتمالا آنها به وقوع میپیوندند، داشتن تکانه بدان معناست که فرد بر اساس آنها دست به عمل میزند).
افکار مزاحم منفی تنها به این دلیل مهماند که بروز کردهاند.
راچمن (1993) نخستین کسی بود که مشاهده کرد مبتلایان به وسواس فکری – عملی اغلب افکار و اعمالشان را در ذهن خود "ادغام" میکنند. این پدیده که اکنون "ادغام فکر و عمل" نامیده میشود توسط شافران، توردارسون و راچمن (1996) به دو زیرمجموعه اصلی تقسیم شده است. بنا به تعریف شافران و همکاران (1996)، "ادغام فکر و عمل اخلاقی" باوری مبنی بر آن که داشتن یک فکر غیر قابل قبول به لحاظ اخلاقی با عمل کردن به آن فکر ناراحتکننده یکسان است. همچنین "ادغام فکر و عمل احتمال" عبارت است از باوری مبنی بر آنکه تفکر درباره یک رویداد ناراحتکننده یا غیر قابل پذیرش، احتمال به وقوع پیوستن آن را زیاد خواهد کرد. پژوهشها حاکی از آنند که ادغام فکر و عمل "مولفه علّی" در پدیدآیی برخی از انواع افکار مزاحم است و میتواند برخی محرک های خنثی را به وسواسهای فکری تبدیل کند (راسین، مرکل باخ، موریس و اسپان، 1999). به عنوان مثال، افکار مزاحم جنسی در افراد بدون OCD شایع است (بایرز، پوردون و کلارک، 1998) اما به سبب نقش منحصر به فرد ادغام فکر و عمل در به وجود آوردن OCD، افراد مبتلا به این اختلال به علت ادراک مهارپذیری پایین این افکار مزاحم، دچار رنج و زحمت فراوان میگردند. (کلارک، پوردون و بایرز، 2000).
سومین دسته از باورهای مرتبط با اهمیت بیش از اندازه افکار، تفکر جادویی است که شامل اعتقاداتی است که با قوانین معمول علت و معلولی مغایرند (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 2001) و باورهایی مانند خرافات، عقاید انتساب و اشتغالات ذهنی عجیب را دربرمیگیرد. تفکر جادویی به طرق مختلف در اختلال وسواس نمایان میشود که یکی از آنها ادغام فکر و عمل است بدین معنا که فرد تعبیری به کار میبرد مبنی بر آن که داشتن یک فکر به تنهایی آن را واجد اهمیت میکند (فری استون، روم و لادوکور، 1996). درجاتی از تفکر جادویی و خرافات در تشریفات وسواسی دیده میشود مانند انجام برخی آیینهای بیمعنا به منظور جلوگیری از برخی پیامدهای آسیبزا مانند بیماری و مرگ. با وجود آنکه افراطی بودن، عدم ارتباط با واقعیت و به کارگیری به منظور خنثیسازی، در تعریف اعمال وسواسگونه در نظر گرفته شده، ما برخی از آنها ظاهراً جادوییترند و فاصله بیشتری از قوانین طبیعی معمول اتخاذ میکنند. مثلاً تکرار عددی خاص به تعداد 40 مرتبه برای خنثی کردن پیامدی خاص، خرافیتر و جادوییتر از وارسی وسواسگونه شیر گاز است (محمدزاده، 1388). تغییرات حسی مانند ظهور صداها، نغمهها، مزهها یا حسهای لمسی نیز از دیگر راههای بازنمایی تفکر جادویی در اختلال وسواس فکری – عملی است که اصطلاحا "توهمات استدلالی" نامیده میشود (یاریوراتوبیاس، کامپیسی، مک کی و نظیراغلو، 1995).
تحقیقات اخیر نشان میدهد که تفکر جادویی در اختلال وسواس فکری – عملی با صفات اسکیزوتایپی مرتبط است و نیز ارتباط مثبتی میان ادغام فکر و عمل احتمال، اما نه ادغام فکر و عمل اخلاقی، و صفات اسکیزوتایپی وجود دارد (لی و همکاران، 2005). لی و همکاران (2005) پیشنهاد کردند که ممکن است تفکر جادویی اسکیزوتایپی، ادغام فکر و عمل را در فرد افزایش داده و وی را مستعد ابتلا به وسواس کند، و نیز دریافتند که در رابطه میان تفکر جادویی و نشانههای اختلال وسواس، ادغام فکر و عمل نقش متغیر میانجی را ایفا میکند. اینشتین و منزیس (2004) نیز اظهار داشتند که تفکر جادویی فصل مشترک میان باورهای خرافی، ادغام فکر و عمل و شدت نشانههای وسواس فکری- عملی است و در پاتولوژی این اختلال نقش پایداری دارد.
تحقیقات انجام شده حاکی از آن است که میان ادغام فکر و عمل و سرکوب افکار رابطه نزدیکی وجود دارد. راسین و همکاران (2000، 2001) بر اساس یافتههای پیشین مبنی بر رابطه مستقیم میان سرکوب افکار و شدت نشانههای OCD از یک سو (وگنر، 1989) و ادغام فکر و عمل و سرکوب افکار از سوی دیگر (راچمن، 1993)، این فرض را مطرح کردند که ادغام فکر و عمل از طریق افزایش سرکوب افکار، سبب به وجود آمدن و شدت یافتن نشانههای OCD میشوند. بررسی آنها (راسین و همکاران، 2001) نشان داد که سرکوب افکار به طور دورهای ناراحتی ناشی از افکار وسواسگونه برآمده از ادغام فکر و عمل را کاهش میدهد، اما در درازمدت وسواس فکری – عملی را شدت میبخشند. به عقیده آنها ادغام فکر و عمل سرکوب افکار را راهاندازی میکند که آن نیز به نوبه خود سبب بروز نشانههای OCD میگردد. راسین و همکاران (2001) دریافتند که شدت اختلال (چه در وسواس فکری – عملی و چه در سایر اختلالات اضطرابی) با ادغام فکر و عمل و سرکوب افکار مرتبط است.
3-4-1-2 اهمیت کنترل افکار
اهمیت کنترل افکار توسط گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (1997) چنین تعریف شده است: ارزیابی بیش از اندازه از اهمیت تحت کنترل درآوردن افکار، تصاویر و یا تکانههای مزاحم، و این باور که چنین کاری هم امکانپذیر و هم مطلوب است. به علاوه اهمیت کنترل افکار به چهار طریق بروز مییابد (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 1997):
اعتقاد به اهمیت ردیابی رخدادهای ذهنی و گوش به زنگ بودن برای آنها
باورهایی درباره پیامدهای اخلاقی عدم موفقیت در کنترل افکار
باورهایی مبنی بر پیامدهای روانشناختی و رفتاری عدم توانایی در کنترل افکار
اعتقاد به کارایی در کنترل کردن، بدین معنا که تلاشهای فرد در کنترل افکار، به خصوص در درازمدت، باید به موفقیت بینجامد.
اساسا اهمیت کنترل افکار به باورهای افراد درباره داشتن و کنترل کردن برخی افکار یا تصاویر ذهنی اطلاق میشود که به باورهای فراشناختی نیز مشهورند. به عقیده یانک، کالاماری، ریمان و هفلفینگر (2003)، این باورها "تفکر زیاد درباره تفکر" هستند و نشان داده شده که میتوانند اختلال وسواس فکری – عملی را از اختلال اضطراب فراگیر متمایز کنند. گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (1997) در توصیف اهمیت کنترل افکار، به طور گستردهای به بررسی کلارک و پوردون (1993) استناد کرده است که این ویژگیها و باورها را برای اهمیت کنترل افکار برمیشمرد: 1- نظارت افراطی بر حضور یا غیاب افکار مزاحم 2- اعتقاد به این که این افکار مزاحم پیشبینی کننده فاجعه هستند 3- این باور که فرد در مقابل آسیب ناشی از افکار مسئول است 4- اعتقاد به این که به منظور اجتناب از آسیب و کاهش رنج و ناراحتی، فرد باید افکارش را کنترل کند.
در حالی که بیشتر افراد گهگاهی تلاش میکنند تا افکارشان را سرکوب کنند، مبتلایان به اختلال وسواس فکری – عملی باورهای فراشناختی انعطافناپدیری دارند که موجب میگردد برای سرکوب افکارشان دست به تلاشهای فعال و گسترده بزنند (پوردون و کلارک، 2002). متاسفانه هرقدر که فرد بیشتر گوش به زنگ نظارت بر افکار و سرکوب آنها باشد، شدت بروز آن افکار بیشتر خواهد شد (سالکووسکیس و کمپل، 1994). این گونه فراشناختها دربرگیرنده معنای ضمنی روشنی هستند، چنان که پوردون و کلارک (2002) به این موضوع اشاره میکنند که آن دسته از افراد که معتقدند کنترل ذهنی بخش مهمی از تسلط بر خود است، برای نیل به کنترل ذهنی دلخواه از خود بسیار مایه خواهند گذاشت. اشخاصی که به این موضوع باور دارند که افکار ناخواسته نمایانگر لغزش در کنترل ذهنی است و باید برای نیل به کنترل ذهنی کامل تلاش نمود، در صورت بروز افکار مزاحم در جهت برقراری دوباره کنترل ذهنی سرمایهگذاری روانی زیادی خواهند کرد.
این یافتهها حاوی دلالتهای مهمی برای افراد دارای وسواس مذهبی – اخلاقی است که اغلب به طور جدی در جستجوی "افکار پاک و منزه" هستند. در حالی که به گفته راچمن و شافران (1999) تنها بخش کوچکی از افکار روزانه ما حاصل گزینش ارادی است، افراد مبتلا به وسواس اغلب باور دارند که باید بر تکتک افکارشان تسلط کامل داشته باشند. جالب آن است که نیمی از گویههای مقیاس وسواس مذهبی – اخلاقی پن (آبراموویتز، هاپرت، کوهن، تالین و کاهیل، 2002) به لحاظ محتوایی با ناراحتیهای حاصل از افکار مزاحم غیر اخلاقی مرتبطند. بنابراین میتوان به طور ضمنی چنین نتیجه گرفت که کنترل افکار نقش مهمی در وسواس اخلاقی مذهبی ایفا میکند.
ولز و و دیویز (1994) پرسشنامه کنترل فکر را به وجود آوردند و دریافتند که افراد به پنج طریق افکار خود را کنترل میکنند: 1- پرت کردن حواس خود با فکر کردن به چیزهای دیگر 2- تعامل اجتماعی به منظور کسب اطمینان یا متوقف کردن تفکر 3- نگرانی درباره چیزهای دیگر یا نگرانیهای گذشته 4- خودتنبیهی با سرزنش کردن یا نیشگون گرفتن خود و غیره 5- ارزیابی دوباره با سعی در مرور یا تفسیر دوباره افکار. در حالی که ثابت شده که سرکوب افکار نقش مهمی در بسیاری از بیماریهای روانشناختی از جمله اختلال استرس پس از ضربه، اختلال اضطراب فراگیر، هراس اجتماعی، اختلال وسواس فکری – عملی و افسردگی ایفا میکند (پوردون، 1999) بررسیها حاکی از آنند که مبتلایان به اختلال وسواس فکری – عملی راهبردهای کنترل فکری که به طرز خاصی ناکارآمدند را به کار میبرند. برای مثال، امیر، کشمن و فوآ (1997) دریافتند که گروه مبتلا به OCD بیشتر از گروه کنترل از راهبردهای نگرانی، خودتنبیهی و ارزیابی دوباره استفاده میکردند. جالب آنکه نتایج آنها نشان داد که استفاده از راهبردهای خودتنبیهی و نگرانی پیشبینی کننده نشانههای وسواس فکری – عملی است.
مطالعاتی که به منظور ارزیابی ارتیاط میان کارایی روشهای سرکوب افکار و وسواس فکری – عملی صورت گرفتهاند نتایج متناقضی گزارش نمودهاند. در حالی که برخی از افزایش افکار وسواسی پس از سرکوب افکار خبر میدهند (سالکووسکیس و کمپبل، 1994؛ تریندر و سالکووسکیس، 1994)، دیگران یافته مشابهی گزارش نکردهاند (یانک و کالاماری، 1999). بررسیهای انجام گرفته در متون عمومی و مربوط به وسواس بر روی سرکوب افکار اغلب روشهای تحقیقی بسیار متفاوتی را به کار بردهاند که اعتبار بیرونی را شدیدا خدشهدار میکند (پوردون، 1998؛ سالکووسکیس، 1998). به عنوان مثال، در برخی از این پژوهشها از محرکهای هیجانی خنثی استفاده شده بود (مثلاً خرگوشهای سبز رنگ؛ کلارک، وینتون و تین، 1993) در حالی که به لحاظ نظری، سرکوب افکار در مبتلایان به وسواس تنها در برخی زمینههای خاص که فرد به خود مربوط و خود را برای آنها مسئول میداند، وجود دارد (مثلا صدمه زدن به کودک خود؛ سالکووسکیس، 1999). راچمن (1997) عنوان میکند که وسواسهایی که با پیامدهای فاجعهوار مرتبطند (مثلاً مسئولیت در برابر مرگ فرزند و غیره) بسیار سختتر درمان میشوند. سالکووسکیس و کمپبل (1994) برای بررسی سرکوب افکار، از افکار مزاحم مربوط به فرد استفاده نمودند. نتایج بررسی آنها نشان داد که وقتی به افراد آموزش داده میشد که افکار مزاحم مربوط به خود را کنترل کنند، این گونه افکار در آنها افزایش قابل ملاحظهای پیدا میکردند. سالکووسکیس (1998) در توصیف فرآیند سرکوب افکار که به افزایش افکار مزاحم منتهی میشود عنوان کرد که هنگام تلاش برای سرکوب افکار، فرد در واقع باید به نظارت بر افکار خود ادامه دهد. فرآیند نظارت بر افکار سبب میشود که افکار از ذهن فرد دور نشوند و بنابراین احتمال بروز دوباره آنها بیشتر شود.
با این وجود، علیرغم توانایی فرد برای سرکوب افکار وسواسگونه، آنچه که بیش از همه آسیبزاست آنست که سرکوب افکار موجب تقویت "اعتبار" آن افکار میشود (پوردون، 1999؛ پوردون و کلارک، 2000، 2001). اگر فکری آنقدر "خطرناک" است که باید آن را سرکوب کرد، این تعبیر و خنثیسازی که به دنبال دارد سبب تقویت چرخه وسواس فکری – عملی شده و فرد را بیش از پیش نسبت به بروز افکار مزاحم گوش به زنگ میکند (پوردون و کلارک، 2002). همچنین مبتلایان به OCD در مقایسه با افراد مضطرب و اشخاص سالم، بیشتر تمایل دارند که به دلیل برداشتهای فاجعهآمیز از خطاهای خود، افکارشان را سرکوب کنند (تالین، آبراموویتز، هاملین، فوا و سینودی، 2002)، و بالاخره آن که یافتههای متناقض در خصوص سرکوب افکار ممکن است در حقیقت حاکی از آن باشد که انواع مختلف وسواس با شدتهای متفاوت (مثلا بینش ضعیف) ممکن است مستلزم سطوح متفاوت سرکوب فکر بوده و در عمل نتایج متفاوتی نیز به دست دهند (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 2001؛ پوردون و کلارک، 2002).
4-4-1-2 کمالگرایی
کمالگرایی سازهای چند بعدی است که به اشکال و شدتهای مختلف بروز یافته و به کرات در بسیاری از انواع مشکلات روانشناختی (در هر دو محور I و II)، مسائل ارتباطی، مشکلات انطباقی، و به درجات مختلف در جمعیت غیر بالینی دیده میشود (فلت و هویت، 2002؛ فراست، مارتن، لهارت، روزنبلات، 1990؛ هویت و فلت، 1991). در 25 سال اخیر، ادبیات پژوهشی در خصوص کمالگرایی افزایش چشمگیری داشته، اما این مطالعات به لحاظ نظری، سببشناسی، تعریف، و ابزارها و روشهای به کار رفته تفاوتهای عمدهای با یکدیگر دارند (فلت و هویت، 2002). علیرغم این تفاوتها، مضمون اصلی آن است که کمالگرایی نشاندهنده تلاشی است در جهت اجتناب از چیزی ناخوشایند (انتقاد، مصیبت، عدم قطعیت، نداشتن کنترل) با این حال برخی دیگر از نظریهپردازان معتقدند کمالگرایی خود موجب عدم قطعیت شده و در فرد میل به کنترل و تسلط بر محیط را برمیانگیزند (فراست، نووارا و رم، 2002). در هر دو صورت، ویژگی اصلی کمالگرایی اجتناب از خطاها و نه نیل به اهداف است.
نظریهپردازان شناختی بر اهمیت کمالگرایی در فهم اختلال وسواس فکری – عملی تاکید دارند.
مکفال و والزرهایم (1979) به مفروضات یا باورهای بسیاری اشاره کردند که به ارزیابی تهدید منجر شده و اختلال وسواس را به وجود میآورند، ازجمله این باورها آن است که "فرد باید کاملا توانا باشد و همه جوانب ممکن را در نظر بگیرد" و نیز "خطا کردن و عدم توانایی در رسیدن به اهداف و ایدهآلهای کمالگرایانه، سزایش تنبیه و سرزنش است." این دیدگاه با یافتههای ملینجر و دوویز (1992) و سالزمن (1979) همسو است که افراد مبتلا به اختلال وسواس، معتقدند که برای داشتن احساس خوب نسبت به خود باید کامل و بینقص باشند و خطاها و اشتباهات فاجعهبارند.
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (1997) در تعریف کمالگرایی عنوان کردند که کمالگرایی باوری است مبنی بر آن که برای هر مشکل، یک راهحل کامل و بینقص وجود دارد، عملکرد کامل (بدون خطا) نه تنها ممکن است بلکه ضروری است، و حتی اشتباهات جزئی نیز پیامدهای جدی به دنبال دارند. این تعریف بر میل به یافتن راهحلهای بینقصی برای "هرگونه" مشکلی و نیز نگرانی مفرط درباره اشتباهات تمرکز دارد. در این تعریف، تردید درباره اعمال مورد تاکید قرار نگرفته زیرا چنین فرض میشود که تردید بیشتر با ناتوانی در تحمل عدم قطعیت مرتبط است. همچنین این تعریف، ابعاد اجتماعی کمالگرایی یا کمالگرایی دگرمحور، آن گونه که توسط هویت و فلت (1991) مفهومسازی شده را دربرنمیگیرد.
شواهد پژوهشی بسیاری از ارتباط میان کمالگرایی و اختلال وسواس فکری – عملی، هم در جمعیت غیر بالینی (رم، فریستون، دوگاس، لوتارت و لادوکور، 1995؛ فراست و همکاران، 1990؛ فراری، 1995؛ روم، فریستون، لادوکور، بوشارد، گالانت، تالبوت و والیر؛ 2000، کیریوس و جکسون، 1998) و بالینی (نورمان، دیویز، نیکولسون، مالا، 1998؛ آنتونی، پوردون، هوتا و سوینسون، 1998؛ گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 2001، 2005) حمایت میکند. با این وجود بررسیهای اندکی درباره نقش کمالگرایی در سببشناسی، حفظ و نگهداری و درمان اختلال وسواس فکری – عملی انجام شده است (فراست و دیبارتولو، 2002). در روند ساخت و اعتباریابی پرسشنامه عقاید وسواسی (OBQ)، گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (2001) نمرات یک گروه از مبتلایان به وسواس را با یک گروه از مبتلایان به اضطراب و سه گروه کنترل مقایسه کردند. نتایج نشان داد که نمرات گروه مبتلا به وسواس در زیرمقیاس کمالگرایی پرسشنامه عقاید وسواسی از نمرات گروه کنترل، بالاتر بود اما با گروه مبتلا به اضطراب تفاوتی نداشت. همچنینی زیرمقیاس کمالگرایی با مقیاسهای اضطراب، افسردگی و وسواس فکری – عملی همبستگی متوسط تا قوی داشت که در مورد OCD، بیشترین همبستگی با زیرمقیاس کنترل ذهنی و کمترین آن با آلودگی به دست آمد. این گروه کاری نتایج مشابهی از اعتباریابی تکمیلی پرسشنامه عقاید وسواسی گزارش کرده است (2005).
در حالی که پژوهشهای انجام گرفته بر شناخت و وسواس فکری- عملی حاکی از آنند که کمالگرایی از سایر حوزههای شناخت متمایز است، شواهدی در دست است که نشان میدهد کمالگرایی و بقیه حوزههای باورها با یکدیگر مرتبطند. به عنوان مثال، رم و همکاران (1985) دریافتند که نگرانی درباره اشتباهات، تردید درباره اعمال و معیارهای شخصی با مسئولیتپذیری رابطه معناداری دارد. رگرسیون سلسله مراتبی نشان داد که مسئولیتپذیری نسبت به کمالگرایی تغییرپذیری نمرات OCD را بهتر پیشبینی میکند، با این حال پس از حذف اثر مسئولیتپذیری، هنوز بخش اعظمی از تغییرپذیری OCD به کمال گرایی مربوط ميشد . بوشار، رم و لادوکور (1999) در یک پژوهش آزمایشی بر روی دو گروه از افراد با کمالگرایی بالا و کمالگرایی پايين، متغير مسئوليتپذيري را مورد دستكاري قرار دادند. نتايج نشان داد كه گروه با كمالگرايي بالا نسبت به گروه با كمالگرايي پايين مسئوليت بيشتري براي پيامدهاي منفي ناشي از عملكرد خود احساس ميكردند. به عقيده بوشار و همكاران (1999) كمالگرايي ممكن است افراد را براي مسئوليتپذيري مستعد كند و در مبتلايان به OCD نيز كمالگرايي ميتواند به عنوان عاملي فرض شود كه آنان را به مسئوليتپذيري افراطي سوق ميدهد. با اين وجود، فراست و همكاران (2002) معتقدند كه باورهاي مسئوليتپذيري افراطي ممكن است باعث شوند كه مبتلايان به OCD براي كاهش دادن تهديد يا خطر آسيب، به كمالگرايي روي آورند. فراست و استكتي (1997) دريافتند كه در مقايسه با مبتلايان به ساير اختلالات اضطرابي، مبتلايان به OCD نمره بالاتري در كمالگرايي كسب نكردند. با اين حال، افراد داراي OCD در مقياسهاي "ترديد درباره اعمال" نمرات بالاتري آوردند كه نشان ميدهد كمالگرايي در افراد مبتلا به OCD ممكن است بر ترس از ارتكاب خطا و اتخاذ تصميمهاي نادرست متمركز شود. افراد مبتلا به OCD تمايل دارند كه معيارهاي بسيار بالا و انعطافناپذيري براي خود وضع كنند، تا حدي که این موضوع باعث میشود که آنها شدیداً بر بیکفایتی خود یا احتمال عدم توفیق در رسیدن به اهداف دستنیافتنی خود متمرکز شوند (سامرفلد، هوتا و سوینسون، 1998). به عنوان مثال، رم و همکاران (2000) دریافتند که کمالگرایان کارآمد (افرادی که معیارهای بالایی برای عملکردشان قائلند امّا دارای این توانایی هستند که هنگام ارتکاب خطا، انتظارات خود را پایین آورده و از خود انتقاد نکنند) بیشتر به دنبال راههایی برای حل مشکل هستند، در حالی که کمالگرایان ناکارآمد دربارهٔ کیفیت و نتیجه عملکردشان نگران میشوند. همچنین در بررسی رم و همکاران (2000) کمالگرایان ناکارآمد نمرات بالاتری در نشانههای وسواس فکری – عملی کسب کردند.
و بالاخره اینکه گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (2001) در فرآیند اعتباریابی پرسشنامه عقاید وسواسی نشان داد که ارتباطی قوی میان کمالگرایی و هر یک از پنج حوزه دیگر باورهای وسواسگونه وجود دارد که بالاترین ضریب همبستگی با ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت به دست آمد. این یافته از این جهت قابل تبیین است که کمالگرایی به عنوان مفهومی دربرگیرندهٔ تردید نسبت به کیفیت اعمال تعریف شده است (فراست و همکاران، 1990). این یافته در بررسی تکمیلی این گروه کاری (2005) نیز تکرار شده است.
5-4-1-2 ارزیابی بیش از حد تهدید
گروه کاری شناخت های وسواس فکری – عملی (1997) ارزیابی بیش از حد تهدید را اینگونه تعریف نموده است: "اغراق در احتمال رخ دادن آسیب جدّی." (صفحه 678). ارزیابی بیش از حد تهدید به عنوان یکی از متغیرهای اصلی در اختلال وسواس فکری – عملی شناخته میشود و در بیشتر اختلالات اضطرابی نیز نقش عمدهای ایفا میکند (بک و کلارک، 1997). الگوهای شناختی اختلالات اضطرابی، از جمله OCD، نقاط مشترک بساری با یکدیگر دارند که از جمله آنها، ارزیابی بیش از حد تهدید است (کلارک، 1997؛ استکتی، فراست،رم و ویلهلم، 1998): الف) هنگامی که افراد برخی محرّکها را خطرناکتر از آنچه هستند تفسیر یا پردازش کنند، دچار اضطراب میگردند. ب) آنها برای کاستن از اضطراب یا پیشگیری از رخ دادن حوادث نامطلوب از راهبرهای شناختی و رفتاری ناکارآمد استفاده میکنند. ج) این راهبردهای ناکارآمد از اعتبارزدایی از برداشتهای غیرواقعبینانه جلوگیری کرده و در نتیجه موجب تشدید اضطراب میگردند. د) چنانچه فرد نشانههای اضطراب را خطرناک بداند، برای کاهش دادن اضطراب یا اجتناب از آن تلاش خواهد کرد.
برای درک بهتر نقش ارزیابی بیش از حد تهدید در وسواس سالکووسکیس، فورستر و ریچاردز و موریسون (1998) فرمول پیشنهادی بک، امری و گرین برگ (1985) را به کار بردند.
ارزیابی بیش از حد تهدید =ارزیابی احتمال روی دادن تهدید × ارزیابی بهای شدت خطرارزیابی توانایی مقابله + ارزیابی "عوامل نجات"
در این الگو، ارزیابی احتمال خطر با معنای ویژهای که فرد برای آن لحاظ کرده در تعامل است. به عنوان مثال، شخص ممکن است بداند افکار مزاحم درباره خشونت بدان معنا نیست که وی کنترل خود را از دست داده و به عزیزانش حمله میکند. با این حال در صورت انجام این کار، ارزیابی او از این موضوع چنان بد و فجیع است که منجر به اضطرابی بسیار شدید در وی خواهد شد. بنابراین، این دو عامل به عنوان مضروب در یکدیگر در نظر گرفته میشوند. ترکیب خطر و بهای خطر توسط دو عامل تعدیل میشوند: یکی آنکه فرد در صورت بروز خطر تا چه اندازه خود را برای مقابله با آن توانمند میبیند؛ و دیگری آنکه شخص به جز مقابله فردی، عوامل خارجی کمککننده را تا چه حد دخیل میپندارد. آنچه در این الگو برجسته است، "ارزیابی"های فرد از عوامل دخیل است. بنابراین تعجبی ندارد که تلاش برای اطمینانبخشی به فرد مبتلا به OCD با استفاده از دلایل منطقی، اغلب بیهوده است ("میدانم که احتمالاً رخ نخواهد داد، امّا اگر ...)
راچمن (1997، 2002) بر اهمیت ارزیابی فرد از تهدید در پدیدآیی و حفظ نشانههای OCD تاکید میکند. ارزیابی افراطی از تهدید، گسترهٔ محرکها و خطر فرضی آنها را نزد فرد افزایش میدهد، به طوری که محرّکهای سابقاً خنثی اهمیتی در خور توجه مییابند و به تهدید بالقوه تبدیل میشوند. در نتیجه، تعداد بیشتری از محرّکهای خارجی میتوانند افکار مزاحم را در فرد بیدار کنند. همچنین این فرض که احساس اضطراب نشاندهنده حضور خطر است نیز ارزیابی افراطی از تهدید را افزایش میدهد (آرنتز، راونر، و ون دن هوت، 1994، 1995). اجتناب یا خنثیسازی نیز از اعتبارزدایی دریافتهای مرتبط با خطر جلوگیری کرده و به تفسیرهای افراطیتر از محرکها دامن میزند که این، خود سبب عود OCD و اعمال اجباری مرتبط با آن میگردد.
همچنین راچمن اهمیت محرّکهای درونی مرتبط با تهدید را نیز مورد تأکید قرار میدهد، از جمله دیدگاهی که فرد از خودش به عنوان منبع خطر دارد. معنای منحصر به فرد اعطا شده به برخی افکار از باورهای کلیتر و سوگیریهای شناختی شخص نسبت به خود و جهان اطرافش تأثیر میپذیرد (بک و همکاران، 1985؛ راچمن، 1998). بنابراین تعجبی ندارد که افراد مبتلا به وسواس فکری – عملی تنها در مورد مسائل مربوط به خودشان ارزیابی بیش افراطی از خطر نشان می دهند (فراست و شِر، 1989). لوپاتکا و راچمن (1995) دریافتند که وقتی احساس مسئولیتپذیری در افراد مبتلا به وسواسهای وارسی و شستشو افزایش پیدا میکرد، آنها احتمال رخ دان فاجعه و مصیبت را بیشتر تصور میکردند. و بالعکس، وقتی آنها مسئولیت شخصی کمتری احساس میکردند، ارزیابی آنها از احتمال روی دادن پیامدهای فاجعهآمیز نیز کاهش مییافت.
ارزیابی افراطی از تهدید، به لحاظ نظری و آماری با برخی حوزههای شناختی مرتبط است که از جمله آنها میتوان از ناتوانی در تحمل عدم قطعیت (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 2001) کمالگرایی و به خصوص تردید درباره اعمال (فراست و همکاران، 1990)، اهمیت کنترل افکار و باورهای مرتبط با ادغام فکر و عمل (راچمن، 1993) نام برد.
مطالعات بسیاری بر رابطه میان ارزیابی بیش از حد تهدید و نشانههای OCD صحّه گذاشتهاند (گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی، 1997؛ استکتی و همکاران، 1998). وودز، فراست و استکتی (1998) نشان دادند که باورهای مرتبط با تردید (در مقیاس OBQ) و خطرپذیری روزمرّه بهطور معناداری با نشانههای وسواس مرتبط هستند. امّا با ارزیابی احتمال وقوع رخدادهای منفی در آینده همبسته نیستند. همچنین ارزیابی احتمال رخدادهای منفی با باورهای کلی دربارهٔ خطر ارتباط نداشت. با این حال ارزیابی احتمال رویداد خطر در شرکت کنندگان که برای درستی مفروضات خود دلیل و منطق ارائه کرده بودند بالاتر از آنهایی بود که دلایل مبنی بر رخ ندادن خطر فرضی آورده بودند.
در یک مطالعه دیگر، وودز، فراست و استکتی (2001) رابطه میان ارزیابی احتمال و وقوع رویداد نامطلوب و شدت آن، توان پیشبینی شده برای مقابله، و نشانههای وسواس فکری – عملی را در یک نمونه بالینی و غیربالینی بررسی کردند. مطابق با پیشبینی الگوهای شناختی، با ازدیاد نشانههای OCD، هر دو گروه شدّت وقوع رویدادها را بیشتر و توان خود برای مقابله را کمتر ارزیابی کردند. با این حال، ارتباط میان ارزیابی احتمالی وقوع و نشانههای وسواس تنها در گروه غیربالینی مشاهده شد و نه گروه مبتلا به وسواس. نتایج این بررسی با این فرضیه سالکووسکیس (1996) که اضطراب با حاصلضرب احتمال و شدت وقوع رویداد نامطلوب تقسیم بر توان مقابله مرتبط است، هماهنگ بود.
6-4-1-2 ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت
گروه کاری شناختهای وسواس فکری – عملی (1997) ناتوانی در تحمل عدم قطعیّت را شامل سه دسته از باورها دانسته: 1- باورهایی دربارهٔ لزوم داشتن اطمینان 2- باورهایی مبنی بر اینکه فرد توانایی کمی برای مقابله با تغییرات غیرمنتظره دارد و 3- عقایدی درباره اینکه داشتن عملکرد مناسب در شرایط مبهم و نامشخص، دشوار است.
بررسی مطالعات انجام شده بر روی ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت نشان میدهد که افراد مبتلا به وسواس با وجود عملکرد خوب حافظهشان، باز هم به درستی و دقت آن اطمینان ندارند (سوکمان و پینارد (2002). این یافته از آن جهت جالب است که مشخص میکند افراد مبتلا به وسواس فکری – عملی برای برآورد کردن کفایت یا کامل بودن عملکردشان از یک حسّ درونی مبنی بر "کاملاّ درست بودن" پیروی میکنند نه دادههای عینی.
ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت نقش مهّمی در بیشتر اختلالات اضطرابی ایفا میکند، و نشان داده شده که این حوزهٔ شناختی حتی بعد از ثابت نگه داشتن تأثیر نگرانی، بهطور منحصر به فردی نشانههای OCD را پیشبینی میکند (استکتی، فراست و کوهن، 1998). با این وجود، یافتههای تجربی اندکی موجود است که مشخصکنندهٔ نقش ناتوانی در تحمل عدم قطعیت در پدیدآوری و نگهداری وسواس فکری – عملی باشد (سوکمان و و پینارد، 2002).
بررسیها نشان میدهند که ناتوانی در تحمل عدم قطعیت با ارزیابی افراطی از تهدید ارتباط تنگاتنگی دارد (گروه کاری شناخت های وسواس فکری – عملی، 2001، استکتی و همکاران، 1998) لانگلوآ، فریستون و لادوکور (2000) دریافتند که عدم اطمینان با شک و تردید نسبت به خطرناک بودن افکار مزاحم سبب اضطراب میگردد. در همین رابطه، سوکمان و پینارد (2000) به این نکته اشاره کردند که افرادی که نسبت به تحمّل عدم قطعیت ناتوانند ممکن است آستانه تحمّل پایینتری برای ادراک تهدیدآمیز موقعیتهای مبهم داشته باشند. این افراد در مواجهه با اتفاقات غیرمنتظره و تازگی و تغییر، احساس ناراحتی می کنند که این خود سبب گسترش موقعیتهایی میگردد که در آنها شخص درجهٔ خطر را زیاد ارزیابی کرده و توان خود برای مقابله با آن را نیز دستکم میگیرد. از دیگر زمینههای شناختی مرتبط با ناتوانی در تحمل عدم قطعیت، میتوان از کمالگرایی و نیاز به کنترل نام برد. ماخلوف – نوریس و نوریس (1972، به نقل از سوکمان و پینارد، 2002) معتقدند که مبتلایان به وسواس فکری – عملی نیاز بسیار زیادی به اطمینان و قطعیت دارند تا بتوانند حوادث را پیشبینی و کنترل کنند. بیچ و لیدل (1974، به نقل از سوکمان و پینارد، 2002) باور دارند که نیاز به اطمینان دربارهٔ زمان پایان دادن به یک کار و نیز نیاز به کاهش اضطراب عواملی هستند که سبب حفظ تشریفات وسواسی و رفتارهای آیینی وسواسگونه میگردند. فراست و استکتی دریافتند که تردید دربارهٔ اعمال تنها بُعد کمالگرایی است که اختلال OCD را از اختلال هراس متمایز میکند.
در خصوص ارتباط میان ناتوانی در تحمّل عدم قطعیت با نشانههای وسواس، بررسیهای متعددی صورت گرفته. به عنوان مثال، فراست و استکتی (1997) نشان دادند که در مقایسه با افراد عادی، مبتلایان به OCD در طبقهبندی اشیاء کندتر عمل میکنند، درخواست بیشتری برای تکرار اطلاعات دارند و هنگام تصمیمگیری با تردید و اشکال بیشتری مواجه میگردند. همچنین تالین، آبراموویتز، بریجیدی و فوا (2003) نشان دادند که ناتوانی در تحمّل عدم قطعیّت با وسواس تکرار و وارسی مرتبط است. چنین همبستگی همسو با آن است از مشاهدات بالینی است مبنی بر اینکه افراد مبتلا به وسواس وارسی اغلب نیاز شدیدی به تکرار برخی اعمال دارند تا هنگامی که "کاملاً درست" انجام شود و ناتوانی در تحمّل شک و تردید ممکن است آنها را به تکرار تشریفات وسواسگونه خود وادارد. بنابراین تردید بیمارگونه به عنوان واکنشی به حسّ شک و تردید محسوب میشود که خود ممکن است احساس ناراحتی را در فرد مبتلا تشدید کند (تالین و همکاران، 2003)
2-2 رابطه میان مذهب و اختلال وسواس فکری - عملی
رابطه میان OCD و مذهب همواره مورد توجه پژوهشگران بوده است. به عنوان مثال فروید (1907، 1961) به تشابه میان اعمال وسواسگونه و رفتارهای مذهبی اشاره میکند و چنین فرض میکند که هر دو سبب کاهش احساس گناه و سرکوب تکانهها میشوند. با این وجود رابط مذهب و OCD محل مناقشه است زیرا نتایج به دست آمده از برخی بررسیها حاکی از وجود رابطه مثبت میان این دو است در حالی که برخی دیگر از مطالعات از چنین رابطهای حمایت نمیکنند. در ادامه به بررسی هر یک از این دو دسته پژوهشها پرداخته و به دلایل احتمالی این ناهماهنگیها اشاره میگردد.
1-2-2 پژوهشهایی که نشاندهنده رابطه مثبت بین مذهب و OCD هستند
مطالعات مخالف رابطه میان احساس گناه و OCD را تأیید نمودهاند (شافران، واتکینز و چارمن، 1996؛ نیلر و بک، 1998؛ استکتی، کوی و وایت، 1991). نشان داده شده که احساس گناه در افزایش احساس مسئولیت و افکار و اعمال وسواسگونه نقش نقش مهمی ایفا میکند و اینکه افراد مبتلا به OCD نسبت به افراد غیرمبتلا احساس گناه حالتی و صفتی بیشتری تجربه کرده و معیارهای اخلاقی بالاتری دارند (شافران و همکاران، 1996) هیگینز، پولارد و مرکل (1992) دریافتند که افراد دارای OCD نسبت به افراد مبتلا به اضطراب و نیز افراد عادی، تعارضات مذهبی بیشتری تجربه میکنند. همچنین نشان داده شده که احساس گناه که توسط افراد مبتلا به وسواس مذهبی – اخلاقی به شدت تجربه میشود، افکار مزاحم وسواسگونه و ناراحتی حاصل از آن را افزایش میدهد (نیلر و بک، 1989). همچنین استکتی و همکاران (1991) نشان دادند که در افراد مبتلا به OCD، شدّت OCD با مذهبی بودن و احساس گناه رابطه مثبت دارد. با این حال در این مطالعه، شرکتکنندگان مبتلا به OCD نسبت به شرکتکنندگان مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی، مذهبیتر نبودند و احساس گناه بیشتری نیز نداشتند. همچنین در مبتلایان به OCD، و نه افراد با سایر اختلالات اضطرابی، احساس گناه با میزان مذهبی بودن رابطه مثبت داشت. در بررسی تاریخچه خانوادگی ویژگیهای افراد مبتلا به OCD، راسموسن و تسوانگ (1986) دریافتند که OCD در خانوادههایی که به لحاظ مذهبی انعطافناپذير و سختگیرند، شیوع بیشتری دارد.
در تلاش برای فهم بهتر ارتباط میان OCD و مذهب، برخی پژوهشگران بر ارتباط میان سوگیریهای شناختی و مذهب تمرکز کردهاند. سیکا، نووارا و ساناویو (2002) شناختهای مرتبط با OCD را در یک نمونه غیربالینی از مسیحیان کاتولیک در ایتالیا مورد بررسی قرار داده و نشان دادند که افراد مذهبیتر در مقیاسهای مربوط به نشانههای OCD، اهمیت افکار، کنترل افکار، مسئولیتپذیری و کمالگرایی نمرهٔ بیشتری کسب کردند. آنها دریافتند که آنچه شرکتکنندگان "خیلی مذهبی" را از "کم مذهبی" متمایز میکند، باورهای مربوط به اهمیت افکار و نیاز به کنترل افکار است و نتیجه گرفتند که مذهب ممکن است در پدیدآیی OCD نقش داشته باشد. مطابق با یافتههای این پژوهش، رابطه میان اهمیت افکار و نیاز به کنترل افکار با OCD، تنها در افراد خیلی مذهبی مشهود بود. با این حال نکته حائز اهمیت، بنا به تأکید سیکا و همکاران (2002) آنست که تأثیر مذهب بر نشانههای وسواس تنها به برخی ابعاد آموزههای مذهبی همچون معیارهای اخلاقی بالا، انعطافناپذیری، پرهیز و پاکی مربوط میشود.
در یک مطالعه دیگر، راسین و کاستر (2003) با استفائه از یک نمونهٔ غیربالینی متشکل از مسیحیان پروتستان و کاتولیک نشان دادند که مذهبی بودن با ادغام فکر و عمل (سوگیری شناختی مبنی بر برابری افکار و اعمال به لحاظ اخلاقی) رابطه مثبت دارد و کیفیت این رابطه در میان جمعیت کاتولیک و پروتستان متفاوت است. رابطه میان مذهبی بودن و TAF در مسیحیان، توسط مطالعات دیگر نیز تأیید شده است (آبراموویتز، دیکن، وودز و تالین، 2004؛ سیو، چمبلس و هاپرت، 2010).
با توجه به این یافتهها، به نظر میرسد که مذهب دربرگیرنده شناختهایی است که در ادبیات بالینی با وسواس ارتباط پیدا میکنند. در توضیح این امر، پژوهشگران (کوهن و رازین، 2001؛ توردارسون، 1986) به انجیل متی آیهٔ 28-27-5 استناد میکنند که میگوید: "شنیدهای که به آنان گفته شد که زنا نکنند؛ امّا من به تو میگویم که هر کس با نگاه شهوتآلود به زنی بنگرد، در قلب خود مرتکب زنا شده است." شافران و همکاران (1996) این آیه را مصداقی از ادغام فکر و عمل اخلاقی میدانند. استکتی و همکاران (1991) معتقدند افرادی که در خانواده یا محیط شدیداً مذهبی پرورش یافتهاند، نسبت به ابتلا به OCD آسیبپذیرند به این دلیل که آنان به این باور رسیدهاند که "افکار همسنگ اعمال هستند" و اینکه تمایلات جنسی و پرخاشگرانه، بد و گناهآلود هستند و اینگونه افراد باید کنترل شوند. از این دیدگاه رابطه مذهب با شناختهایی چون ادغام فکر و عمل، اهمیت افکار و نیاز به کنترل افکار قابل توضیح است. با این حال، تعمیم یافتهها به مذاهبی غیر از مسیحیّت صحیح نیست. بررسیها حاکی از آنند که رابطه مذهب و TAF اخلاقی در ادیان یهودیت و اسلام به اندازه دین مسیح تنگاتنگ و معنادار نیست. نشان داده شده که مسیحیان مذهبی نسبت به یهودیان مذهبی نمرهٔ بالاتری در ادغام فکر و عمل اخلاقی کسب میکنند (کوهن و رازین، 2001؛ سیو و کوهن، 2007؛ سیو و همکاران، 2010). به عنوان مثال، سیو و همکاران (2010) نشان دادند که مسیحیان نسبت به یهودیان نمرات بالاتری در ادغام فکر و عمل اخلاقی آوردند و این موضوع مستقل از نشانههای OCD در آنان بود. بهعلاوه رابطه میان مذهب و TAF اخلاقی تنها در مسیحیان معنادار بود نه در یهودیان، که این موضوع نشاندهندهٔ تأکید ویژه دین مسیح بر اهمیت افکار به لحاظ اخلاقی است. و بالاخره اینکه رابطه میان TAF اخلاقی و نشانههای OCD تنها در یهودیان معنادار بود و در مسیحیان این رابطه دیده نشد.
تفاوتهای اینچنینی میان یهودیان و مسیحیان را چگونه میتوان توضیح داد؟ کوهن، سیگل و روزین (2000) دریافتند که یهودیان، بیشتر به اعمال مذهبی اولویت میدهند تا باورهای مذهبی در حالی که برای مسیحیان، باورهای مذهبی در مقایسه با اعمال مذهبی در درجه اوّل اهمیت قرار دارد. این استدلال توسط کوهن و روزین (2001) نیز مطرح گردیده است. مطالعات انجام گرفته در خصوص رابطه میان دین اسلام و تحریفهای شناختی بسیار اندکند. یورولماز، گنچوز، و وودی (2009) یک گروه از مسلمانان ترکیه و یک گروه از مسیحیان کانادا را مورد بررسی قرار دادند. نتایج نشان داد که مسلمانان نمرهٔ بالاتری در نشانههای OCD کسب کردند و نگرانی بیشتری نسبت به افکار و کنترل کردن آنها ابراز مینمودند. همچنین صرفنظر از نوع مذهب، شرکتکنندگان خیلی مذهبی از هر دو گروه نمرات بالاتری در افکار وسواسگونه و وارسی، اهمیت افکار و نیاز به کنترل آنها و نیز TAF اخلاقی کسب کردند. با این حال، رابطه میان مذهب و TAF اخلاقی در شرکتکنندگان مسیحی معنادار بود (r=0/53 در مقایسه با r=0/19). یورولماز و همکاران (2009) با توجه به یافته قبلیشان (یورولماز و همکاران، 2004) مبنی بر معنادار بودن رابطه TAF اخلاقی و نشانههای OCD، استدلال میکنند که TAF اخلاقی در باورهای مسلمانان نیز از اهمیت زیادی برخوردار است، با این وجود دین اسلام بر قوانین مذهبی، تمیزی، پاکی، خلوص و نمازهای مرتب تأکید میکند در حالی که در دین مسیح، افکار، نیات و ایمان به مسیح از اهمیت بیشتری برخوردارند و قوائد و آیینهای عملی کمتری در این دین وجود دارند.
در همین راستا، نظیری، دادفر و کریمی کیسمی (1384) بر نقش باورهای ناکارآمد مذهبی در شدت علائم و OCD تأکید میکنند. آنها نشان دادند که باورهای ناکارآمد مذهبی در مورد مناسک شستشو و طهارت نسبت به باورهای ناکارآمد شناختی، پیشبینیکنندة بهتری برای شدت نشانههای OCD هستند. نامبردگان استدلال میکنند که باورهای ناکارآمد مذهبی در واقع نوعی از عقاید بیش بها یافته هستند که میتوانند باعث شوند که نشانههای OCD جنبهٔ خودپذیر پیدا کنند. هرچه فرد پذیرش بیشتری نسبت به باورهای مذهبی ناکارآمد خود نداشته باشد و از آگاهی کمتری نسبت به روشهای درست مذهبی برخوردار باشند، به همان نسبت نیز بیشتر به رفتارهایی مانند طهارتگیری افراطی و غیره میپردازند.
2-2-2 پژوهشهایی که حاکی از عدم وجود رابطه میان OCD و مذهب هستند
همانگونه که پیش از این اشاره شد، مطالعات بسیاری نشاندهندهٔ وجود ارتباط میان مذهب و OCD هستند. با این وجود در برخی پژوهشها چنین رابطهای یافت نشد.
رافیل، رانی، بیل و دراموند (1996) با استفاده از سه گروه شرکتکننده شامل مبتلایان به OCD متقاضی درمان شناختی رفتاری، مبتلایان به OCD متقاضی رواندرمانی عمومی، و یک گروه غیربالینی، ارتباط میان مذهب، قومیت و OCD را بررسی کردند. نتایج نشان داد که میان سه گروه به لحاظ مذهبی بودن تفاوتی وجود ندارد. تک و برنا (2001) رابطه میان مذهبی بودن، وسواسهای مذهبی و ویژگیهای بالینی OCD را بررسی کردند و دریافتند که میان وسواسهای مذهبی یا میزان انجام اعمال عبادی با هیچ نوع خاصی از OCD رابطهای وجود ندارد. تنها رابطه معنادار میان وسواس مذهبی و تعداد انواع مختلف OCD یافت شد. استکتی و همکاران (1991) دریافتند که بیماران دارای OCD و وسواسهای مذهبی، دیندارتر از افراد مبتلا به سایر انواع OCD بودند، با این حال، مبتلایان به OCD بهطور کلی، از مبتلایان به سایر اختلالات اضطرابی مذهبیتر نبودند. تک و اولوگ (2001) علیرغم بهکارگیری نمونهای از افراد ترک که 42 درصد آن وسواس مذهبی داشتند (تقریباً دو برابر نرخ گزارش شده از نمونههای آمریکایی) هیچ رابطهای میان مذهبی بودن و OCD پیدا نکردند. تک و اولوگ (2001) نتیجه گرفتند که مذهب تنها یکی از زمینههای بسیاری است که OCD در آن بروز پیدا میکند و دینداری را نمیتوان به عنوان عامل سببساز OCD به شمار آورد. پیش از این نیز گرینبرگ و ویتزوم (1994) و یوسیفووا و لوونتال (1999) به نقش مذهب به عنوان عامل زمینهساز و نه سببساز اشاره کرده بودند. گرینبرگ و ویتزوم (a1994) به این نکته اشاره میکنند که صرفنظر از زمینههای مذهبی نشانههای وسواسهای مذهبی – اخلاقی، افکار و اعمال وسواسگونه درباره نظم و ترتیب، ارتباط جنسی، پرخاشگری، شستشو، تکرار و وارسی، بهطور کلی "نمونه معرف" نشانههای OCD هستند. قاسمزاده، مجتبایی، خامش، ابراهیمخانی، عیسیزادگان و نوبخت (2002) در یافته مشابهی نشان دادند که در یک نمونه ایرانی متشکل از مبتلایان به OCD، نشانههای وسواس (تردید، آلودگی، افکارکفرآمیز و غیره) مشابه آن چیزی است که در نمونه های غربی یافت شده. علیرغم این یافتهها، این تفکر غالبی مبنی بر اینکه افراد مذهبی، وسواسیتر از جمعیت عمومی هستند هنوز در روانشناسان بالینی و افراد غیرمتخصص وجود دارد (یوسیفووا و لوونتال، 1999؛ لویس، 2001)
بیغم (1379) با استفاده از یک نمونه غیربالینی از دانشآموزان دبیرستانی، رابطه میان OCD، شیوههای فرزندپزوری و نگرش مذهبی را مورد بررسی قرار داد و نشان داد که میان ابتلا به OCD و نگرش های مذهبی و شیوههای فرزندپروری از نظر آماری ارتباط معناداری وجود ندارد. همچنین لویس (1994) دریافت که میان مذهبی بودن و صفات وسواسی ارتباط معنیدار وجود دارد امّا بین نشانههای OCD و مذهبی بودن رابطهای وجود ندارد. نظیری، دادفر و کریمی کیسمی (1384) نیز نشان دادند که میان پایبندی مذهبی، باورهای ناکارآمد شناختی و احساس گناه با شدّت علائم OCD همبستگی منفی وجود دارد. در پژوهش نامبردگان، باورهای ناکارآمد مذهبی در مورد مناسک شستشو و طهارت پیشبینیکننده بهتری برای علائم OCD بودند تا باورهای ناکارآمد شناختی. به عقیده آنان گرچه باورهای ناکارآمد مذهبی میتوانند سبب تبدیل آیینهای مذهبی به اشکال افراطی آن شوند، امّا این امر لزوماً نشاندهنده پایبندی های شدید مذهبی نیست و فرد ممکن است از نظر پایبندی مذهبی بهنجار باشد امّا افکار و رفتارهای وسواسگونه در ارتباط با طهارت و شستشو نیز داشته باشد.
در فرهنگها و خردهفرهنگهایی که اهمیت زیادی برای باورها و اعمال مذهبی قائلند، این احتمال هست که موضوعات مذهبی در نشانههای OCD ظهور کنند (گرینبرگ و ویتزوم، 2001). با این وجود، علیرغم شیوع بیشتر موضوعات مذهبی در فرهنگهای به لحاظ مذهبی بنیادگرا (گرینبرگ و شلفر، 2002)، نرخ شیوع OCD (تقریباً 2 تا 3 درصد) در ایالات متحده آمریکا و سایر نقاط جهان ثابت گزارش شده (کارنو و همکاران، 1998؛ وایس مان و همکاران، 1994) و دادهای مبنی بر اینکه OCD در نقاط مذهبیتر دنیا شیوع بیشتری دارد به دست نیامده است.
3-2-2 دلایل احتمالی ناهماهنگیهای موجود در ادبیات پژوهشی در خصوص ارتباط مذهب و OCD
دلایل مختلفی را میتوان برای ناهماهنگی یافتهها درباره رابطه OCD و مذهب ذکر کرد. یکی از آنها میتواند حجم کم نمونه باشد. مالتبی (1999) در بررسی خود نشان داد که در یک نمونه بزرگ از شرکتکنندگان مذهبی، تنها گروه کوچکی از افراد خیلی مذهبی با نمرات بالا در نشانههای OCD یافت می شوند و در عوض یک گروه دیگر از شرکتکنندگان خیلی مذهبی نیز وجود دارند که نمرات پایینی در نشانههای OCD کسب میکنند. مالتبی نتیجه میگیرد که مطالعات پیشین به دلیل استفاده از نمونه کوچک، نتوانستهاند میان این دو گروه از افراد خیلی مذهبی تمایز قائل شوند و بنابراین یافتههای آنها به لحاظ آماری غیر قابل استناد است.
از دیگر دلایل ناهماهنگی، میتوان به عدم وجود تعاریف مشخص و دقیق در خصوص تشخیص "وسواس فکری – عملی" در محور I و II اشاره کرد. لوییس (1994) با استفاده از یک نمونه غیربالینی به رابطه میان مذهبی بودن، صفات وسواسی (اختلال شخصیت وسواس فکری – عملی [OCPD] در محور II شامل سرسختی، منظم بودن، کمالگرایی و غیره) و نشانههای وسواس (OCD در محور I شامل افکار مزاحم و اعمال وسواسگونه و احساس گناه) را بررسی نمود. او مشاهده کرد که میان مذهبی بودن و صفات وسواسی رابطه وجود دارد امّا نشانههای OCD و مذهبی بودن با یکدیگر مرتبط نیستند. بهعلاوه لوییس و جوزف (1994)، و مالتبی (1999) بین میزان شرکت در مراسم کلیسا و صفات وسواسی رابطه مثبت و معنادار گزارش نمودند. به عقیده مالتبی، در افراد مسیحی "درک از مذهب به عنوان مجموعهای از قوانین و اعمال و آیینها" ممکن است دلالتهای مهمی در خصوص رابطه میان مذهبی بودن و صفات وسواسی همچون پایبندی به قوائد و نیز سرسختی داشته باشد.
و بالاخره اینکه استفاده از زیرگروههای ناهمسان OCD در پژوهشهای مربوطه را میتوان به عنوان یکی دیگر از منابع ناهماهنگی در این خصوص برشمرد. به عنوان مثال، هیگینز و همکاران (1992)، رافیل و همکاران (1996)، استکتی و همکاران (1991) و تگ و اولوگ (2001) همگی از نمونههای مبتلا به OCD با زیرگروههای ناهمسان از نشانههای OCD استفاده نمودهاند. بررسیها نشان میدهند که زیرگروههای مختلف OCD (مثلاً وسواس فکری، آلودگی، تقارن و غیره) در ابعاد و یا خوشههای متفاوتی از نشانگان قرار میگیرند (کالاماری و همکاران، 1999؛ ماتایکس – کولز و همکاران، 1999). با وجودی که این مطالعات نتایج متفاوتی گزارش نمودهاند امّا تفاوتهای موجود میان زیرگروههای OCD نباید بیاهمیت انگاشته شوند. این موضوع حاکی از لزوم انجام بررسیهای بیشتر با استفاده از زیرگروههای یکسان OCD است.
3-2 وسواس مذهبی – اخلاقی
وسواس مذهبی – اخلاقی، یک اختلال روانشناختی است که مشخصه اصلی آن وسواس یا احساس گناه بیمارگونه در مورد مسائل اخلاقی یا مذهبی است که اغلب با انجام اجباری اعمال مذهبی یا اخلاقی همراه بوده و بسیار ناراحتکننده و غیرسازشی است (آبراموویتز، هاپرت، کوهن، تالين و كاهيل، 2002؛ فالون و همكاران، 1990). تردید و یا نگرانی بیش از اندازه دربارهٔ ارتکاب گناه، سرسختی و انعطافناپذیری بیش از اندازه درمورد مسائل اخلاقی، و پافشاری افراطی بر انجام تکالیف دینی از مثالهای این اختلال هستند (میلر و هجز، 2008).
وسواس مذهبی – اخلاقی نقاط مشترک بسیاری با اختلال وسواس فکری – عملی (OCD) دارد و اغلب به عنوان شاخة اخلاقی/ مذهبی OCD شناخته میشود (آبراموویتز و همکاران، 2002). با وجود آنکه وسواس – مذهبی – اخلاقی بیش از هر اختلال روانشناختی دیگری سابقه تاریخی دارد (فالون و همکاران، 1990)، امّا حضور آن در ادبیات بالینی بسیار کمرنگ است. جای خالی این مبحث در کتب درسی روانشناسی و روانپزشکی نیز حس میشود، با وجود اینکه چهارمین ویرایش راهنمای تشخیص و آماری (DSMIV-TR) انجمن روانپزشکی آمریکا، 2000). در توضیحات مربوط به اختلال شخصیت وسواسی – جبری ـOCPD). به طور مختصر به وسواس مذهبی – اخلاقی اشاره میکند. با این حال ارتباط میان وسواس مذهبی – اخلاقی و OCD یا OCPD نامعلوم است و مشخص نشده که آیا این اختلال زیرشاخهای ازOCD یا OCPD است یا اینکه به خودی خود یک اختلال مجزا در طیف OCD است.
1-3-2 شیوعشناسی
بررسیهای انجام گرفته در خصوص شیوع وسواس مذهبی – اخلاقی، نتایج متفاوتی را گزارش نمودهاند. ماتایکس ـ کولز، مارکز، گرایست، کوباک و باور (2002) تخمین میزنند که حدود 33 درصد از مبتلایان به OCD از وسواس مذهبی – اخلاقی رنج میبرند. تالین، آبراموویتز، کوزاک و فوا (2001) گزارش کردهاند که در یک نمونهٔ 395 نفره از مبتلایان به OCD، 5 درصد وسواس مذهبی – اخلاقی را به عنوان وسواس اصلی خود مشخص نمودهاند. چنانچه همین 5 درصد نشانگر واقعی مبتلایان بدانیم، شیوع این اختلال در ایالات متحده آمریکا به حدود 000/100 نفرخواهد رسید. با این وجود، تحقیقات بیانگر آنند که در جوامع مذهبی درصد بالاتری از مبتلایان OCD بهطور همزمان به وسواس مذهبی – اخلاقی نیز مبتلا هستند، به عنوان مثال این رقم درترکیه به 42 درصد، در عربستان سعودی به 50 درصد و در مصر به 60 درصد میرسد (تک و اولوگ، 2001) در حالی که مثلاً در انگلستان محتوای نشانههای OCD ندرتاً مذهبی است (اوکاشا، 1994). در ایران دادفر، بولهری، ملکوتی و بیانزاده (1380) گزارش کردند که 4/64 درصد از یک نمونهٔ مذهبی مبتلا به OCD وسواس آلودگی و نجاست داشتند و شیوع وسواس در مورد سایر موضوعات مانند نگرانی در مورد درست و نادرست بودن، اخلاقیات و توهین به مقدسات و کفرگویی به ترتیب به 23 درصد و 28 درصد میرسید. در يك بررسي ديگر (فتی، 1377) در یک نمونه متشکل از مبتلایان به OCD، 72 درصد گزارش کردند که وسواسهای فکری مرتبط با نجسی دارند و وسواس عملی طهارت نیز در 78 درصد از نمونه گزارش شد. 81 درصد نیز مشخص کردند که وسواسهای فکری – مذهبی دارند.
2-3-2 پدیدارشناسی وسواس مذهبی - اخلاقی
پدیدارشناسی وسواس مذهبی – اخلاقی تا حد زیادی مشابه چیزی است که در سایر انواع OCD تجربه میشود، بدین معنا که فرد مبتلا از افکار وسواسگونه رنج میبرد و برای کم کردن از این نوع اعمال وسواسگونه انجام میدهد (گرینبرگ، 1984). مطالعات انجام شده بر روی OCD در گروههای مذهبی متعلق به فرهنگهای گوناگون (محجوب و عبدالحافظ، 1991؛ اوکاشا، سعد، خلیل، الدوله، و یحیی، 1994) نشان میدهد که نشانههای مرتبط با مذهب در OCD انعکاسی از باورهای افراد مبتلا هستند. گرینبرگ و ویتزتوم (2001) مشاهده کردند که وسواس مذهبی عمدتاً در دو حوزه نمود پیدا میکند: 1- پاکیزگی و خلوص و 2- آداب عبادت. نشانههای افراد مبتلا ممکن است در یکی از این دو زمینه یا همزمان در هر دو بروز کند. همسو با احکام و باورهای هر دین، نشانههای مربوط به وسواس مذهبی – اخلاقی در یهودیان و مسلمانان معمولاً حول پاکیزگی و خلوص دور میزند (مثلاّ اجتناب از نجسی و نخوردن برخی غذاها، وضو و شستشوی، به جا آوردن صحیح نماز) و در مسیحیان کاتولیک و پروتستان به آداب عبادت ربط پیدا میکند (مثلاً بارها به یک گناه خاص اعتراف کردن؛ افکار مزاحم کفرآمیز هنگام دعا). به علاوه، برخی پژوهشگران معتقدند که برخی فرهنگها و مذاهب بیشتر از بقیه در به وجود آمدن OCD مؤثرند (تک و اولوگ، 2001) و لازم است مطالعات شیوعشناختی در آینده مشخص کنند که آیا وسواس مذهبی – اخلاقی در برخی گروههای مذهبی شیوع بیشتری دارد یا خیر. طبق تعریف، وسواسها در قالب افکار، تصاویر و یا تکانهها بروز میکنند ( انجمن روانپزشکی آمریکا، 2000). در وسواس مذهبی – اخلاقی، افکار مزاحم ممکن است در زمینه ارتکاب گناه یا احتمال ارتکاب گناه باشند (مثلاً کفرگویی). تصاویر مزاحم به اموری مرتبطند که با چهارچوب باورهای فرد مغایرند (مثلاً ارتباط جنسی با مقدسین) و به همین دلیل در فرد ترس و واهمه بسیاری ایجاد می کنند. تکانههای وسواسگونه به صورت ترس از از دست دادن کنترل و انجام اعمال غیراخلاقی، خشونتبار یا جنسی بروز میکند (مثلاً به زبان آوردن دشنام در مکانهای عبادی). تردیدهای وسواسگونه در زمینه درستی و یا نادرستی اعمال و عبادات نیز از دیگر وسواسهای مشاهده شده در مبتلایان است. در اغلب موارد افکار وسواسگونه به ترس از قضاوت خداوند و لعنت ابدی میانجامد (ویتزیگ، 2005).
طبق تعریف، اعمال وسواسگونه به شکل رفتارهای بارز و یا اعمال ذهنی هستند (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2000). در فرهنگهای غربی، اعمال اجباری مرتبط با وسواس مذهبی – اخلاقی اغلب در قالب اطمینانگیری از مراجع مذهبی بروز میکند (ویتزیگ، 2005) به این صورت که فرد مبتلا برای مطمئن شدن از درستی اعمال و عباداتش مرتباً در خصوص جزءجزء آنها از فرد روحانی نظرخواهی میکند. به همین دلیل است که اعترافات تکراری در اغلب مبتلایان به وسواس مذهبی – اخلاقی دیده میشود. متأسفانه اینگونه وسواسها به دلیل محتوای مذهبی و معنویشان ممکن است به عنوان یک اختلال روانشناختی در نظر گرفته نشوند. بهعلاوه فرد مبتلا ممکن است برای اعتراف یا اطمینانگیری به افراد مختلف که از زمینه کلّی مشکل شخص بیخبرند رجوع کند. از دیگر رفتارهای وسواسگونه در این رابطه میتوان به آداب وارسی (برای کسب اطمینان از اینکه فرد گناه نکرده)، تکرار (برای کسب اطمینان از اینکه شخص تمام اعمال لازم برای رسیدن به خلوص کامل را انجام داده)، و شستشو (برای حصول اطمینان از اینکه فرد پاک و آماده عبادت است، اینکه غذا نجس نیست و یا اینکه فرد خود را از گناهان پاک کرده است) اشاره کرد.
3-3-2 وسواس مذهبی – اخلاقی در اسلام
بررسیها حاکی از آنند که شایعترین ترس مبتلایان به OCD، ترس از آلودگی، میکروب و بیماریهایی همچون ایدز است (سادوک و سادوک، 1385؛ راسموسن و آیزن، 1989). پژوهشها و مشاهدات بالینی در ایران نشان میدهند که شایعترین ترس افراد دارای OCD، ترس از نجسی است (فتی، 1377؛ دادفر و همکاران، 1380). اعتقادات و باورهای افراد به نحوی در نشانههای OCDشان تجلی مییابند و به علّت عمومیّت فرهنگ مذهبی و ارزشی در ایران، شایعترین نشانههای OCD کم و بیش رنگ و بوی مذهبی و اخلاقی دارند. نوع خاصی از OCD به نام وسواس طهارت در ایران و سایر جوامع مسلمان وجود دارد که در آن افکار و ترسها و اعمال اجباری وسواسگونه بیشتر با رفع نجسی و حصول پاکی مرتبط است تا آلودگی و میکروب. فتی (1377) استدلال میکند که این دو وسواس با یکدیگر متفاوتند. به عقیده وی، طهارت امری ذهنی است در حالی که پاکیزگی امری عینی و محسوس است. مفهوم طهارت، پاکیزگی و نظافت را نیز دربرمیگیرد بدین معنی که بسیاری از چیزهای نجس آلوده هستند. با این حال عکس این حالت صادق نیست و پاکیزگی مستلزم طهارت نیست و چه بسا بسیاری چیزها که در عین پاکیزگی نجس هستند.
در قرآن کریم کلمهٔ وسواس و کلمات همریشه آن در سورهٔ اعراف آیهٔ 20، سورهٔ طه، آیه 120، سورهٔ ق آیه 16، و سوره الناس آیه 4 و 5 آمده است و معنای آن فکر و خیال زشتی است که شیطان در دل انسان قرار میدهد (بیغم، 1379). در برخی متون اسلامی، کلمهٔ وسواس به معنای وسوسههایی از جانب شیطان است که به منظور امتحان و سنجش میزان ایمان انسان صورت میگیرد (العیسی و کوندجی، 1998). در ترجمهٔ ایرانی قرآن مجید، وسواس تحت عنوان "دیو و وسوسهکننده"، و وسوسه تحت عنوان "اندیشه بد در دل کردن" آمده است امّا به تدریج کلمهٔ وسواس در متون پزشکی عربی و فارسی به معنای بیماری روانی به کار رفته، مثلاً رازی به دفعات این کلمه را به معنی جنون یا بیماری روانی شدید به کار برده است (بیغم، 1379). محمد آلاسحاق خویینی (1369؛ به نقل از فیضی، 1372) وسواس را یک بیماری روانی – مذهبی تعریف میکند که فرد وسواسی آن را مقدس میداند امّا از نظر خداوند نامقدس است.
مشاهدات بالینی نشان میدهند در بسیاری از موارد افراد مبتلا به وسواس مذهبی – اخلاقی از شک و تردید افراطی نسبت به درستی یا نادرستی اعمال و عبادات خود رنج میبرند و برای پیدا کردن پاسخ برای پرسشهای بیشمار خود، مکرراً به مراجع تقلید و یا رسالههای ایشان مراجعه میکنند، امّا جوابهای داده شده هیچگاه از شک و تردیدهایشان نمیکاهد و این خود راه را برای استفتائات جدید و از سرگیری تلاشهای تازه باز میکند. در همین راستاست که مراجع تقلید احکام شرعی برای فرد مبتلا به وسواس را از افراد عادی متمایز دانستهاند (اسلامینسب، 1388). به عنوان مثال، مبحث "کثیر الشّک" (وسواسی) در فقه این نکته را مطرح میکند که شک و تردید فرد مبتلا به وسواس ارزش مذهبی ندارد و احکام شک شامل وسواس نمیشود (محمّد آل اسحاق خویینی، 1369؛ به نقل از فیضی، 1372). مثلاً در خصوص تردیدهای مرتبط با نجسی و پاکی، مرجع تقلید همیشه رای به پاکی میدهد زیرا شخص مبتلا به وسواس اغلب به اثبات نجاست اقرار دارد که این موضوع شبههٔ غیرواقعی بودن اینگونه نظرات و پافشاریها را در ذهن بهوجود میآورد (اسلامینسب، 1388).
نگاهی به متون فقهی شیعی نشان میدهد که وسواس مذهبی در آنها بسیار مورد توجه قرار گرفته و اغلب راهنماییهای مفیدی نیز در این خصوص ارائه گردیده است. در رابطه با شکهای وسواسی، برخی علما معتقدند که شخص مبتلا به وسواس نه به شک خود و نه به اطمینان خود نباید اعتنا کند و همچنین نیازی نیست که به پاکی خود علم (اطمینان) پیدا کند، بلکه باید بدون علم عمل کرده و همان روشی را که اغلب مردم در پیش میگیرند انجام دهد (زمانی، 1384). در خصوص وسواس تکرار، برخی علما اظهار کردهاندکه فرد وسواسی نباید هر عمل را بیش از یک بار انجام دهد و اگر شک کرد بنا را بر صحت یا طهارت گذارد (موگهی،1382). همچنین اگر فرد از روی وسواس برای اصلاح قرائت یک کلمه آنرا تکرار کن، این عمل صحیح نیست (موگهی،1382). برخی ممکن است نسبت به درستی نیت خود پیش از به جا آوردن عبادات تردید وسواسی به خرج دهند که برای درمان وسواس نیت گفته میشود که این افراد باید بدون نیت نماز بخوانند (ارگانی بهبهانی، 1379).
وسواس اعتقادی نیز از دیگر مشکلاتی است که افراد مومن ممکن است به آن دچار شوند بدان معنا که بترسند که مورد فریب شیطان قرار گرفته و دچار شرک و کفر گردند. در این زمینه پیامبر (ص) عنوان میکند که «ترس از شرک و کفر و جدایی از خدا نشانگر ایمان کامل و خالص است» (اصول کافی، باب الوسوسه و حدیث النفس، حدیث 4، ج 2، صفحه 425؛ به نقل از ارگانی بهبهانی، 1379). در رابطه با وسواس بروز حادث (باد) بعد از فراغت از غسل و وضو، از امام صادق (ع) نقل شده که «وضویی بر تو واجب نیست تا زمانی که صدایش را نشنوی یا به بویش پی نبری» (فروغ کافی، باب ما ینقض الوضوء، حدیث 3، ج2، صفحه 36؛ به نقل از ارگانی بهبهانی، 1379). برخی افراد نیز ممکن است دچار این وسواس گردند که ترشحات دستگاه تناسلی غسل یا وضوی آنان را باطل کند. ارگانی بهبهانی (1379) سه نوع از ترشحات تناسلی را بر میشمرد که غسل یا وضو را باطل نمیکنند؛ یکی رطوبت بعد از بازی و شوخی با همسر که مذی نام دارد، دیگری رطوبت پس از ترشح منی که وذی نام دارد، و بالاخره رطوبت پس از ادرار که ودی نامیده میشود. و بلاخره آنکه در خصوص وسواس در زمان عبادت، ارگانی بهبهانی (1379) عنوان میکند که به عقیده برخی علما وسواس در زمان عبادت وسوسه شیطان است و فرد وسواسی در این مورد باید ملاک را رفتار سایر مردم قرار داده و مانند آنها رفتار کند.
4-3-2 تفاوت رفتار مذهبی سالم با وسواس مذهبی – اخلاقی
هنگام پژوهش دربارهٔ وسواس مذهبی – اخلاقی و یا انجام مداخلات درمانی، باید وجوه تمایز رفتارهای مذهبی عادی و وسواسگونه را مدّنظر داشت. همچنین آگاهی از احکام دینی و اعمال عبادی هر مذهب و تفاوتهای میان آنها الزامی است. موضوعات محتوایی نشانههای وسواس مذهبی – اخلاقی مورد توجه و علاقه اکثر افراد مؤمن در یک دین خاص هستند، امّا فرد مبتلا این موضوعات را خارج از زمینهٔ کلّی خود در نظر گرفته و برایشان اهمیتی بیش از حد قائل میشود (گرینبرگ،1984). گرینبرگ (1984)، گرینبرگ و ویتزوم (2001)، و کیاروچی (1998)، شش تفاوت میان رفتار مذهبی سالم و وسواس مذهبی – اخلاقی برشمردهاند:
اعمال باورهای مذهبی یک فرد مبتلا به وسواس از دستورات و فرامین مطرح شده در مذهبش بسیار فراتر میرود (مثلاً باور به اینکه فرو دادن بزاق دهان در هنگام روزه یک گناه است).
اعمال باورهای فرد مبتلا آنقدر به "درست انجام دادن "محدود و متمرکز میشود که ارتباط با خداوند تحتالشعاع قرار میگیرد. مثلاً شخص ممکن است آنقدر نسبت به کافر بودن یا نبودن خود دچار شک و تردید شود که وسواسگونه به مطالعه متون مربوطه بپردازد و احساس کند تا وقتی که مشکل حل نشده قادر به صرف وقت برای هیچ چیز دیگر نیست.
وسواس مذهبی در عبادات و رفتارهای مذهبی عادی اختلال ایجاد میکند. مثلاً اینکه تشریفات وسواسگونه هنگام وضو و نماز فرد را از شرکت در نماز جماعت بازدارد.
فرد مبتلا ممکن است آنقدر برای درست انجام دادن آداب مذهبی نیرو و زمان صرف کند که از جهت دیگر جنبههای مهم این مانند نیکی به دیگران و یاری مستمندان غافل شود.
در وسواس مذهبی- اخلاقی، فرد قادر به فائق آمدن برتر دیدهای خود نیست. در این حالت، شخص از یک استدلال به استدلال دیگر میرود امّا هیچگاه به نتیجه نمیرسد و در این چرخه باطل گرفتار میشود، در حالی که تردیدهای معمولی با استدلال قابل حلّند.
رفتارهای مذهبی وسواسگونه (نمازهای تکراری، وارسیهای اجباری و غیره) اغلب در پاسخ به افکار نفوذگر مزاحم صورت میگیرند و در صورتی که فرد تصمیم به قطع این رفتارها بگیرد، با مقاومت و افزایش وسواسها و اجبارها مواجه خواهد شد.
کیاروچی (1995، 1998) سه نوع وسواس مذهبی – اخلاقی را مشخص نموده است: الف) هیجانی ب) تحوّلی ج) محیطی. نوع هیجانی در واقع نوعی از OCDاست که به عنوان یک اختلال هیجانی شناخته میشود. نوع تحوّلی به مرحلهای طبیعی از رشد در دوران نوجوانی یا جوانی اشاره دارد که در آن فرد به شدّت نسبت به برخی مسائل معنوی یا اخلاقی حسّاس میشود و ممکن است نوعی اشتغال ذهنی یا کمالگرایی اخلاقی یا معنوی را تجربه کند. این نوع از وسواس مذهبی – اخلاقی معمولاً بهطور طبیعی خود به خود با گذشت زمان و یا به کمک یک فرد راهنما به تعادل رسیده و از بین میرود. در رابطه با وسواس مذهبی – اخلاقی نوع محیطی، کیاروچی مشاهده کرد که در برخی خردهفرهنگها، رفتار وسواسگونه مذهبی تقویت میشود. به عقیده وی، برخی گروههای مذهبی اصول سختگیرانهای مبنی بر پیروی بیقید و شرط از ارزشهای معنوی یا اخلاقی را ترویج میکنند که از هنجارهای عمومی فراتر میرود و از این طریق سبب اشاعه وسواس مذهبی – اخلاقی میگردند.کیاروچی مثالی از یک زن مسیحی ارائه میکند که توسط رهبران مذهبی به این باور رسیده بود که رابطه جنسی فینفسه کثیف و نفرتانگیز است، حتی اگر در چهارچوب رابطه زناشویی باشد. پیش از رابطه جنسی با همسرش، او انجیل را در یک کشو قرار میداد. وی میگفت که نمیخواهد افکار مذهبی و جنسی در فکرش با هم آمیخته گردند.
برخی پژوهشگران اشاره میکنند که وسواس مذهبی ـ اخلاقی ناشی از محیط ممکن است در برخی افراد موجبات ابتلا به OCD را فراهم آورد (راچمن،1997، 1998،2003؛ سالکووسکیس و همکاران،1999). با این حال، آگاهی نسبت به تفاوتهای فرهنگی و مذهبی ضروری است و یک رواندرمانگر نباید به مراجعان برچسب بیماری بزند به صرف اینکه آنها مذهبی هستند یا عقاید دینیشان با وی متفاوت است (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2002).
5-3-2 وسواس مذهبی – اخلاقی و نشانههای وسواس فکری – عملی
همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد، مطالعات انجام گرفته در خصوص وسواس مذهبی – اخلاقی نسبت به سایر انواع OCD بسیار کمتر است (میلر و هجز، 2008). در تلاش برای شناخت هرچه بهتر وسواس مذهبی – اخلاقی و توضیح برخی ویژگیهای منحصر به فرد آن از جمله پاسخدهی ضعیف به درمان (آلونسو و همکاران، 2001؛ فرائو و همکاران، 2006؛ ماتایکس – کولز و همکاران، 2002؛ روفر و همکاران، 2005) برخی پژوهشگران به بررسی ارتباط میان وسواس مذهبی – اخلاقی و ابعاد مختلف نشانههای وسواس پرداختهاند.
یکی از علل پاسخدهی ضعیف وسواس مذهبی – اخلاقی به درمان را میتوان بینش ضعیف مبتلایان دانست. برخی پژوهشها (آلونسو و همکاران، 2001، تولین، آبراموویتز، کوزاک و فوآ، 2002) حاکی از آنند که وسواس مذهبی – اخلاقی با بینش ضعیف مرتبط است و خاصیت خودهمخوانی دارد. در ایران نبی پوراشرفی (1380) با مطالعه موردی بر روی 155 بیمار مبتلا به وسواس دریافت که میزان بینش نسبت به وسواسهای نجسی و پاکی و مقاومت در برابر آنها بهطور معنیداری مختل است. همچنین مبتلایان به وسواسهای مذهبی، خودبیمارپنداری و شستشو بهطور معنیداری دارای تأخیر در مراجعه به پزشک بودند. با این وجود، مطالعه تک و اولوگ (2001) بر روی مبتلایان به OCD در ترکیه نشان داد که میان وسواس مذهبی – اخلاقی و سایر گروههای فرعی OCD به لحاظ بینش و شدّت بیماری تفاوتی وجود ندارد و تعداد وسواسهای فکری – عملی در افراد تنها پیشبینی کننده وسواس مذهبی – اخلاقی است. این یافتهها به وسیلهٔ نلسون، آبراموویتز، وایت ساید و دیکن (2006) نیز تأیید گردیده است.
در برخی مطالعات تحلیل عاملی نشانههای OCD (بائر، 1994؛ ماتایکس کولز و همکاران، 1999)، وسواسهای جنسی و مذهبی با فاکتوری که اغلب "وسواسهای فکری خالص" یا "OCD فکری اوّلیه" نامیده میشود بار عاملی دارند (دان، 2000؛ تک و اولوگ، 2001). برخی دیگر از بررسیها نشان دادهاند که وسواس مذهبی – اخلاقی با وسواسهای فکری (نلسون و همکاران، 2006؛ اولاتونجی، آبراموویتز، ویلیامز، کانلی و لر، 2007؛ ویتزیگ، 2005؛ ورشووسکی، 2006) و تردید وسواسگونه (آبراموویتز و همکاران، 2002؛ ورشووسکی، 2006) که خود نوعی وسواس فکری است، همبستگی دارد. ازآنجایی که برخی پژوهشها نشان دادهاند که افکار وسواسگونه بدون اعمال اجباری با پاسخدهی ضعیف به درمان مرتبط است (آلونسو، 2001)، همبستگی وسواس مذهبی – اخلاقی با وسواس فکری را میتوان به عنوان یکی از دلایل پیامد درمانی ضعیف وسواس مذهبی – اخلاقی ذکر کرد.
مشاهدات بالینی در کشورهای غربی (ویتزیگ، 2005) نشان میدهد که افراد مبتلا به وسواسهای مذهبی – اخلاقی اغلب وسواسهای عملی بسیار کمتری نسبت به سایر انواع OCD (مانند احتکار و شستشو) دارند و معمولاً درگیر تشریفات ذهنی میگردند، مثلاً شخص ممکن است به اعمالی چون خنثیسازی ذهنی و تکرار دعا و نماز دست بزند یا برای کسب اطمینان از عدم ارتکاب گناه، افکار و اعمالش را بارها در ذهن خود مرور کند. در همین راستا نشان داده شده که افراد مبتلا به وسواسهای ذهنی معمولاً تشریفات ذهنی را برای خنثیسازی ناراحتی ناشی از این وسواسها به کار میگیرند (بائر، 2001؛ راچمن و همکاران، 1996). بهطور کلّی راهبردهای خنثیسازی در وسواس مذهبی – اخلاقی طیف وسیعی از راهبردهای ناآشکار (ذهنی) و آشکار (اجتناب، آیینهای وسواسگونه) را دربر میگیرد (آبراموویتز و همکاران 2002). شواهدی مبنی بر رابطه خنثیسازی با استفاده از شمارش و وسواس مذهبی – اخلاقی وجود دارد (ورشووسکی، 2002) که در توضیح آن به این نکته اشاره شده که وسواس مذهبی – اخلاقی ارتباطی قوی با تفکر جادویی دارد (آبراموویتز و همکاران، 2000). از سوی دیگر تفکر جادویی به عنوان یکی از پایههای شناختی وسواس شمارش شناخته شده است (اینشتین و منزیس، 2004) که یکی از انواع وسواسهای خنثیسازی است.
برخی مطالعات به ارتباط وسواس مذهبی – اخلاقی با وسواس وارسی اشاره کردهاند (ورشووسکی، 2006؛ لکمان، گرایس، بوردمان و زانگ، 1997؛ آبراموویتز و همکاران، 2002). در جمعیت عمومیOCD، وسواس وارسی بیشتر شامل وارسی در، اجاق گاز، کمدها، پنجرههاو غیره است. در افراد مبتلا به وسواس مذهبی – اخلاقی امّا، وسواس وارسی ممکن است به صورت وارسی آرای مراجع مذهبی، وارسی اشتباهات یا آسیبهای وارده به دیگران (نلسون و همکاران، 2006)، وارسی متون مذهبی یا وارسی اعمال و افکار مذهبی خود (ویتزینگ، 2005) جلوهگر شود.
بررسیهای بسیار اندکی در تأیید رابطه میان وسواس مذهبی – اخلاقی و وسواس آلودگی/ شستشو در نمونههای غربی منتشر شدهاند، ورشووسکی (2002) نشان داده که رابطهٔ ضعیفی میان این دو وجود دارد. اولاتونجی و همکاران (2007) نشان دادند که وسواس شستشو یکی از پیشبینیکنندههای ترس از گناه (یکی از زیرمقیاسهای پرسشنامه وسواس مذهبی – اخلاقی پن) است و مطرح کردند که این ارتباط میتواند بدان دلیل باشد که پاکیزگی اغلب به عنوان نشانهای از خلوص اخلاقی به شمار میرود. نتایج همین پژوهش نیز بر نقش وسواس احتکار به عنوان یکی از پیشبینیکنندههای ترس از گناه تأکید میکند. اولاتونجی و همکاران (2007) وجود این رابطه را به حسّاسیت نسبت به تنبیه نسبت میدهند که در مبتلایان به وسواس احتکار دیده شده (فولانا و همکاران، 2004؛ به نقل از اولاتونجی و همکاران، 2007). در همین راستا، مور و آبراموویتز (2007) نشان دادند که وسواس مذهبی – اخلاقی با استفاده از تنبیه به عنوان یک روش کنترل فکر، مرتبط است. با این وجود، با توجه به آنکه وسواس مذهبی – اخلاقی درفرهنگهای مسلمان عمدتاً با وسواس نجسی و طهارت در ارتباط است (فتی،1377؛ دادفر، 1380)، این احتمال وجود دارد که در افراد مسلمان مبتلا، وسواس مذهبی – اخلاقی و آلودگی/ شستشو با هم درارتباط باشند، امّا هنوز گزارشی در این خصوص منتشر نشده است. تک و اولوگ (2001) در بررسی خود دریافتند که در یک نمونهٔ متشکل مسلمان مبتلا به OCD، میان وسواس شستشو و میزان مذهبی بودن رابطهای قوی امّا به لحاظ آماری غیرمعنادار وجود دارد، که این یافته بیش از آنکه به پیوند میان OCD مذهبی و OCD شستشو مربوط باشد، حاکی از تأکید دین اسلام بر رعایت پاکی و دوری از نجاست، و دستورات صریح عملی دراین خصوص است.
6-3-2 وسواس مذهبی ـ اخلاقی و حوزهٔ شناختهای مرتبط با وسواس فکری - عملی
در سالهای اخیر، وسواس مذهبی ـ اخلاقی مورد توجه صاحبنظران حوزهٔ شناختی قرار گرفته است. با وجود آنکه هنوز نظریه مستقلی در خصوص وسواس مذهبی – اخلاقی پیشنهاد نشده است، برخی نظریههای شناختی – رفتاری OCD به نقش باورها و هنجارهای اخلاقی در پدیدآیی و نگهداری اختلال وسواس فکری – عملی اشاره کردهاند (به عنوان مثال، سالکووسکیس، 1985؛ سالکووسکیس و همکاران، 1999؛ راچمن، 19997، 1998، 2003؛ روزین، 1999). باورهای اخلاقی و مذهبی در بسیاری از موارد با شناختهای (باورهای ناکارآمد) مرتبط با OCD در تعاملند و از تشدید تأثیرگذاری این سبکهای شناختی بر نشانههای OCD مؤثرند (آبراموویتز و همکاران، 2001؛ ورشووسکی، 2006).
1-6-3-2 دیدگاه شناختی – رفتاری سالکووسکیس
دیدگاه شناختی – رفتاری سالکووسکیس (1985) بیان میدارد که ویژگی اصلی اختلال وسواس، افکار، تصاویر و تکانههای مزاحم و رخنهگرست که برای فرد قابل پذیرش نیستند. محتوای این افکار معمولاً دربارهٔ صدمهٔ احتمالی به خود و یا دیگران است. بر اساس این نظریه، بروز افکار مزاحم منحصر به افراد مبتلا به OCD نیست و همهٔ افراد کم و بیش آنها را تجربه میکنند، امّا آنچه که افکار مزاحم وسواسگونه را از افکار مزاحم عادّی متمایز میکند معنایی است که افراد مبتلا به OCD برای افکار رخنهگر خود قائلند. هنگام بروز افکار مزاحم دربارهٔ صدمه و آسیب، افراد غیرمبتلا آنها را بیمعنا فرض کرده و به فراموشی میسپارند، در حالی که افراد دارای OCD، آنها را حاکی از خطری واقعی برای خود یا دیگران دانسته و خود را برای پیامدهای احتمالی آن (صدمه و آسیب به خود و دیگران) مسئول به حساب میآورند. سالکووسکیس (1985) عنوان میکند که علاوه بر ارزیابیهای یاد شده، برخی باورهای کلّی دربارهٔ محتوای افکار و تلویحات آنها را نیز میتوان در پدیداری و حفظ وسواسها دخیل دانست. در این میان، باورهای تخلاقی و دینی از اهمیت ویژهای برخوردارند.
به عنوان مثال فردی که به آموزهٔ مسیحی مبنی بر همسنگ بودن افکار گناهآلود با اعمال گناهآلود ("گناه از طریق تفکر") باور دارد، ممکن است صرفاً داشتن افکار مزاحم را فینفسه گناهآلود تلقی کند. باورهای مربوط به آسیب ("اگر فردی روی پیامد موضوعی تأثیر بگذارد، پس نسبت به آن مسئول است") و یا افکار مربوط به آسیب ـ"اگر فردی بتواند خطری را پیشبینی کند امّا برای آن کاری انجام ندهد، پس برای هرچه پیش آید مقصّر است") که اغلب با معیارهای اخلاقی نیز مرتبطند، مثالهای دیگر از باورهای کلّی دربارهٔ محتوای افکار هستند. این باورها و مفروضات یا در جریان تجربیات اوّلیه زندگی فرا گرفته شده و در زمان خودسازگارانه بودهاند، یا اینکه از شیوههای سختگیرانه در خصوص تربیت اخلاقی و مذهبی ناشی میشوند (سالکووسکیس و همکاران، 1999).
به عقیده سالکووسکیس (1985)، ادراک خطر و آسیب نسبت به افکار مزاحم و ارزیابی مسئولیت درباره آن موجب میگردد که افراد آسیبپذیر به منظور رفع خطر فرضی و پیشگیری از عواقب مربوط به آن دست به اعمال خنثیکننده بزنند. این اعمال همان رفتارهای اجباریاند و گسترهای از رفتارهای آشکار و پنهان را در بر میگیرند. در افراد مبتلا به وسواس اخلاقی – مذهبی، رفتارهای آشکار شامل شستشوی اجباری (تک و اولوگ، 2001)، بررسی آرای مراجع و متون مذهبی (نلسون و همکاران، 2006؛ ورشووسکی، 2006) و رفتارهای پنهان دربرگیرنده سرکوب افکار کفرآمیز و تکرار ذهنی دعاها و آیات است (نلسون و همکاران، 2006).
2-6-3-2 دیدگاه اخلاقیسازی روزین
روزین (1999) در بررسی روند اخلاقیسازی مشاهده کرد که خواستها و ترجیحات شخص به ارزشهای اخلاقی درونی شده تغییر شکل میدهند. مسائلی که بار اخلاقی دارند طی روند تعلیم و تربیت اخلاقی از والدین به فرزندان منتقل میشوند و در صورت تخطی فرد از آنها سبب برانگیخته شدن واکنشهای انزجار در دیگران و تعاملات اجتماعی منفی مانند طرد و دوری توسط آنان میگردد (روزین، هایدت و مک کالی، 1993، 2000). روزین (1999) دریافت که واکنشهای انزجار در معیارهای اخلاقي ادیان مختلف منظور شدهاند تا روح را از فساد و آلودگیهای اخلاقی محافظت کنند، بدین گونه که در صورت تخطی از ارزشهای درونی شده، احساس انزجار برانگیخته شده در فرد مانع انجام اعمال غیراخلاقی گردد. در همین راستاست که روزین (1991) انزجار را یک هیجان "اخلاقی" میداند. دراشل و شرمان (1999) بیان میدارند که حسّ انزجار ممکن است یک مکانیزم دفاعی باشد که از تعلیمات مذهبی سرچشمه گرفته و از تمامیت و سلامت زیستی و روانشناختی فرد محافظت میکند. چنین پیوندی میان انزجار، اخلاقیات و مذهب از نقش حسّاسیت به انزجار در سببشناسی وسواس مذهبی – اخلاقی حمایت میکند. رابطه میان انزجار و وسواس مذهبی ممکن است توسط تعلیمات مذهبی در خصوص پاکیزگی تعدیل گردد. برخی مطالعات از ارتباط میان مذهبی بودن و وسواس شستشو خبر میدهند (تک و اولوگ، 2001) و اینکه اعمال مذهبی معمولاً دربرگیرنده پاکسازی و آلودگیزدایی هستند (سیکا و دیگران،2001). احساس انزجار مذهبی ممکن است به افکار و تمایلات نامطلوب و کفرآمیز و غیراخلاقی نیز تعمیم یابد (راچمن، 1994).
بررسیهای اخیر از رابطه میان حسّاسیت به انزجار و ترس از آلودگی خبر میدهند (اولاتونجی، ساوچوک، لور و دویانگ، 2004؛ ساوچوک، لور، تالین، لی و کلاینکنشت، 2000). اولاتونجی و همکاران (2005) نشان دادند که برخی ترسهای خاص و حساسیت به انزجار با وسواس مذهبی مرتبطند. رگرسیون چندگانه چند مرحلهای حاکی از آن بود که ترسهای بین فردی و ترس از آلودگی و نیز حسّاسیت به انزجار از رابطه جنسی و مرگ پیشبینیکنندهٔ وسواس مذهبی هستند. سیکا و همکاران (2002) معتقدند که برای افراد بسیار مذهبی، مسائل جنسی دارای بار شرم و گناه بسیار است. افکار مزاحم جنسی اغلب یکی از موضوعات اصلی در وسواس مذهبی است (گرینبرگ و شافر، 2002). در همین رابطه، برخی مطالعات تحلیل عاملی نشان میدهند که وسواس مذهبی اغلب بار عاملی مشترکی با وسواسهای جنسی و پرخاشگرانه دارد (مککی و همکاران، 2004) فصل مشترک این سه نوع وسواس، ارتباط محتوای آنها با منعیات مذهبی و اخلاقی و آن چیزی است که به عنوان "گناه" شناخته میشود. همچنین در پژوهش اولاتونجی و همکاران (2005) همنوایی با سحر و جادو با وسواس مذهبی ارتباط معنادار داشت. همنوایی با سحر و جادو به معنای ادراک آلودگی توسط یک شیئی است، حتی در شرایطی که هیچ تهدید عینی مبنی بر انتقال آلودگی وجود ندارد (روزین و فالون، 1987). همنوایی با سحرو جادو بسیار مشابه تفکر جادویی دانسته شده و تحقیقات اخیر از شیوع بالای تفکرجادویی در میان مبتلایان به وسواس مذهبی حکایت میکنند (راسین و کاستر، 2003؛ تالین و همکاران، 2001). بنابراین انزجار اخلاقی میتواند توسط محرّکهای بسیاری (افراد غیرپایبند به اخلاقیات، افکار کفرآمیز و غیره) فعال شود زیرا تخطی از اصول اخلاقی و مذهبی ممکن است به عنوان یک "آلودگی ذهنی" در نظر آید که در غیاب تماس واقعی با "جسم آلودهکننده" به وجود میآید (اولاتونجی و همکاران، 2005). بار اخلاقی مرتبط با افکار ناخواسته در وسواس مذهبی و نیز ارتباط قوی آن با تفکر جادویی میتواند توضیحدهنده خود همخوانی وسواسهای مذهبی – اخلاقی باشد.
3-6-3-2 دیدگاه شناختی راچمن
راچمن (1997، 1998، 2003) در تبیین دیدگاه شناختی خود درباره OCD، اشاره میکند که وسواس حاصل سوءتعبیر فاجعهآمیز فرد از اهمیت افکار (تصاویر، تکانهها) مزاحم خود است. در نتیجه OCD تا زمانی که سوءتعبیرها ادامه دارند به وقت خودش باقی خواهد ماند و در صورت تضعیف و یا حذف سوءتعبیرها وسواس نیز کاهش یافته یا از میان خواهد رفت. راچمن (1993) معتقد بود که همهٔ انسانها هرازگاهی دچار افکار مزاحم می شوند امّا اهمیت و معنابخشی به این افکار، آنها را بیش از پیش ناراحتکننده و عذابآور کرده و نیاز به خنثیسازی آنها را در فرد بیدار میسازد. بنابراین محتوای افکار مزاحم از آن جهت اهمیت دارد که چنانچه در حوزه مسائل مهم برای فرد قرار گیرد، وی میتواند محتوای افکار مزاحم را به لحاظ شخصی به خود مربوط و برای خود پراهمیت بداند. به عنوان مثال، برای یک فرد بسیار مذهبی، افکار مزاحمی که مستقیماً باورهای اخلاقی و مذهبی وی را زیر سؤال میبرند، از اهمیت شخصی بسیاری برخوردارند. راچمن (1997) برای تعریف اهمیت شخصی معیارهایی ارائه داده که مشخصاً در مورد افراد مبتلا به وسواس مذهبی – اخلاقی صدق میکنند:
محتوای فکر وسواسی برای فرد مهم است.
محتوای فکر وسواسی برای وی اهمیت شخصی دارد.
شخص فکر وسواس گونه را با خود بیگانه و خودناهمخوان میداند.
فرد میپندارد که فکر وسواسگونه پیامدهای بالقوهای دربردارد.
وی میپندارد که این پیامدها جدی هستند.
به عنوان مثال، یک فرد مذهبی را در نظر بگیرید که هنگام نماز افکار وسواسگونه کفرآمیز تجربه میکند و میترسد که مشمول قهر و عذاب خداوند گردد. برای چنین شخصی هر 5 معیار ذکر شده در بالا صادق است.
راچمن (1997) به این نکته اشاره میکند که ادغام فکر و عمل بهویژه برای افراد مذهبی مشکلآفرین است. مثلاً یک مادر مذهبی که تصاویر مزاحم کشتن فرزندش را تجربه میکند، نهتنها از داشتن چنین افکاری دچار هراس میگردد، بلکه احساس گناه میکند که "در دلش مرتکب قتل فرزندش شده" و در نتیجه در روز قیامت به لعن ابدی خداوند محکوم خواهد شد. بنابراین معانی اخلاقی/ مذهبی افکار مزاحم سبب تشدید فاجعهآمیز ارزیابیهای مربوطه میگردند.
نظریه راچمن (1997، 1998، 2003) از آن جهت برای درک وسواس مذهبی – اخلاقی اهمیت دارد که توضیح میدهد که چگونه پیشینه مذهبی و فرهنگی فرد میتواند زمینهساز ارزیابی فاجعهآمیز از افکار مزاحم گردد. در عین حال، این نظریه با رد این موضوع که تنها مذهبی بودن سبب ابتلا به OCD میگردد، از افتادن در دام تعمیمهای افراطی پرهیز میکند. این نظریه به برخی هنجارها و باورهای مذهبی/ فرهنگی اشاره میکند که به اهمیّت عدم اجرای فرایض اخلاقی/ مذهبی و پیامدهای آن مربوطند. در اینگونه موارد، جدّیت پیامدها سبب تشدید معانی و ارزیابیهای فاجعهآمیز نسبت داده شده به افکار مزاحم میگردد. به همین علّت است که وسواس مذهبی – اخلاقی بیشتر در افرادی بروز میکند که در آنها باورهای مذهبی نقش ویژهای در تعیین اخلاقی بودن یا نبودن رفتارها و اعمال ذهنی بازی میکنند (راچمن و همکاران، 1995).
نظریه شناختی راچمن برای وسواس (1997، 1998، 2003) چهارچوبی مفهومی برای پژوهشهای مرتبط با پدیدآیی وسواس مذهبی – اخلاقی فراهم میآورد. همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد، عواملی که فرد را برای ابتلا به وسواس آسیبپذیر میکنند عبارتند: از الف) معیارهای اخلاقی بالا، ب) برخی سوگیریهای شناختی، ج) افسردگی و د) اضطراب. با آنکه اشخاص مبتلا به وسواس مذهبی – اخلاقی معمولاً معیارهای اخلاقی بالایی برای خود در نظر میگیرند، چرا همهٔ افراد با ایمان مذهبی قوی به OCD مبتلا نمیگردند؟ پژوهشهای روانشناسی تاکنون ارتباط سببزایی مستمر و مستقیمی بین عقاید مذهبی قوی و OCD نیافتهاند. بهعلاوه در مواردی که چنین ارتباطی نشان داده شده (آبراموویتز و همکاران، 2002؛ راسین و کاستر، 2003) در همهٔ گروههای مذهبی صادق نبوده و تنها به گروههای خاصی منحصر بوده است.
دلایل احتمالی برای این ناهماهنگی را باید در تعامل میان آسیبپذیری جست. به عنوان مثال، چنانچه شخص دارای معیارهایاخلاقی بالایی باشد و باورهای وسواسی نیز داشته باشد (مثلاً ادغام فکر و عمل، مسئولیتپذیری افراطی و غیره)، احتمال ابتلای وی به وسواس افزایش مییابد. بنابراین فصل مشترک مبتلایان به وسواس مذهبی – اخلاقی در بین گروههای مذهبی گوناگون میتواند داشتن الف) معیارهای اخلاقی بالا و ب) تحریفهای شناختی مرتبط با OCD باشد. عواملی مانند قوانین سختگیرانه، انعطافناپذیری (رافائل و همکاران، 1996)، معیارهای اخلاقی خیلی بالا، بازداری، خلوص و پاکیزگی (سیکا و همکاران، 2002)، احساس گناه (شفران و همکاران، 1996) و باورهایی در خصوص ماهیّت و اهمیت افکار (راسین و کاستر، 2003) با OCD همبسته هستند بهطوری که از گروههای مذهبی خاص فراتر میروند. به عنوان مثال، ویتزیگ (2005) نشان داد که افراد با وسواس مذهبی کم نسبت به اشخاص با وسواس مذهبی زیاد، دارای پایبندی مذهبی بالاتر و بهزیستی معنوی بالاتر بودند. این دو گروه در بنیادگرایی دینی با یکدیگر تفاوتی نداشتند. ویتزیگ استدلال می کند که آنچه موجب مشکلساز شدن عامل "کمالگرایی اخلاقی" (راچمن، 1997) میگردد، وجود باورهای وسواسگونه است و نه مذهبی بودن به تنهایی.
دلیل دیگر میتواند آن باشد که معیارهای اخلاقی بسیار بالا این احتمال که فرد تحریفهای شناختی مرتبط OCD را به کار برد را افزایش میدهد. در واقع مطابق با نظریههای شناختی (راچمن، 1997، 2003؛ سالکووسکیس، 1999) و یافتههای پژوهش های تجربی، بهکارگیری تحریفهای شناختی مانند ادغام فکر و عمل (راسین و همکاران، 1999) و تلاش برای خنثیسازی افکار مزاحم (سالکووسکیس، 1999) مستقیماً در علّتزایی OCD دخیلنذ. همانگونه که قبلاً اشاره شد باورهای مذهبی میتوانند زمینهساز ارزیابیهای فاجعهآمیز از افکار مزاحم و قائل شدن پیامدهای جدی برای اینگونه افکار گردند. احساس گناه و عذاب ناشی از اینگونه ارزیابیها معمولاً موجب میشود که فرد برای دستیابی دوباره به احساس خلوص و پاکیزگی در ارتباط با خداوند، تلاش نماید تا این افکار را خنثی کند (مثلاً فرونشانی، ابطال افکار و غیره). پژوهشها حاکی از آنند که افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی به خصوص OCD، استدلالهای هیجانی به کار میبرند تا به یک نتیجه کلی در خصوص افکار وسواسی خود برسند. ("من احساس گناه و اضطراب ميكنم. پس حتماً كار اشتباهي انجام دادهام") (شافران و همكاران، 1996) كه در هر دو صورت احساس گناه و عذاب ناشي از OCD، چرخۀ افكار و اعمال وسواسگونه را تقويت خواهد كرد. بهطور كلّي تفاوتي ماهوي وجود دارد ميان ديدگاهي كه مذهب را سببساز OCD ميداند، و رويكردي كه براي مذهب در اين خصوص نقش زمينهساز قائل است، كه در آن افراد به برخي ارزيابيهاي بهخصوص از افكار مزاحم سوق مييابند. برای درك وسواس مذهبي – اخلاقي توجه به اين تمايز ضروري است.
4-6-3-2 وسواس مذهبی ـ اخلاقی و سبکهای شناختی مرتبط با وسواس فکری - عملی
همانگونه كه پيش از اين نيز اشاره شد، بررسيها نشان دادهاند كه مذهب با برخي سوگيريهاي شناختي مرتبط با OCD همچون اهميت افكار، كنترل افكار، مسئوليتپذيري و كمالگرايي (سيكا و همكاران، 2002) ادغام فكر و عمل (راسين و كاستر، 2003) و به خصوص ادغام فكر و عمل اخلاقي (يورولماز و همكاران، 2009؛ كوهن و رازين، 2007، سيو و همكاران، 2010) رابطه دارند. با اين وجود، بررسيهاي انجام گرفته در خصوص رابطه وسواس مذهبي – اخلاقي و سوگيريهاي شناختي مرتبط با OCD نسبتاً اندكند. پرسشنامه وسواس مذهبی – اخلاقی پن توسط آبراموویتز و همکاران (2002) تهیه شد که دارای دو زیرمقیاس ترس از گناه و ترس از خداست. این پرسشنامه بر روی دانشجویان مسیحی پیاده شد. نتایج، تفاوت معناداری در وسواس مذهبی – اخلاقی بین دو گروه نشان نداد، امّا در شرکتکنندگان مذهبی، یهودیان نسبت به مسیحیان در هر دو زیرمقیاس ترس از خدا و ترس از گناه نمرات پایینتری کسب کردند.
تالين و همكاران (2001) نشان دادند كه وسواس مذهبي با ثبات باورها، تحريفات ادراكي و تفكر جادويي رابطه دارد. جوزف و ديدوكا (2001) نيز گزارشي مبني بر همبستگي تفكر جادويي با وسواس مذهبي ارائه كردند. ورشووسكي (2006) دريافت كه ميان وسواس مذهبي – اخلاقي، OCD و تفكر جادويي رابطه وجود دارد. در اين پژوهش رابطه مثبت و معناداري ميان وسواس مذهبي – اخلاقي، با باورهاي وسواسگونه، ادغام فكر و عمل اخلاقي و ادغام فكر و عمل احتمال مشاهده شد و همبستگي ميان وسواس مذهبي – اخلاقي و ادغام فكر و عمل اخلاقي (001b/p<03=rs) قويتر از وسواس مذهبي اخلاقي و ادغام فكر و عمل احتمال (001/p<21-=rs) بود. از آنجايي كه در اين پژوهش باورهاي خرافي، تحريفات ادراكي و تفكر جادويي با ادغام فكر و عمل احتمال مرتبط بودند و نه با ادغام فكر و عمل اخلاقي، ورشووسكي (2006) نتيجه گرفت كه وسواس مذهبي – اخلاقي بيشتر به باورهاي اخلاقي و ديني مربوط است تا به تفكر جادويي.
ويتزيگ (2005) در بررسي ارتباط ميان باورهاي وسواسي، مذهبي بودن، و وسواس مذهبي – اخلاقي نشان داد كه وسواس مذهبي – اخلاقي با وسواس فكري و هر سه زيرمقياس پرسشنامه باورهاي وسواسي (مسئوليتپذيري/ ارزيابي تهديد، كمالگرايي/ اطمينان، اهميت افكار/ كنترل افكار) همبستگي مثبت و متوسط دارد. با اين حال نتايج رگرسيون حاكي از آن بود كه تنها اضطراب صفتي و اهميت افكار/ كنترل افكار قادرند كم يا زياد بودن وسواس مذهبي – اخلاقي را در يك فرد پيشبيني كنند.
نلسون و همكاران (2006) مشاهده كردند كه وسواس مذهبي – اخلاقي با وسواس فكري، ادغام فكر و عمل اخلاقي و هر سه زيرمقياس پرسشنامه ارزيابي افكار مزاحم (اهميت افكار، كنترل افكار، و مسئوليتپذيري) همبستگي مثبت و متوسط دارد. نتايج رگرسيون نشان داد كه وسواس فكري، ادغام فكر و عمل اخلاقي و زيرمقياس كنترل افكار قادرند 45 درصد تغييرپذيري در نمرات وسواس مذهبي – اخلاقي را تبيين كنند.
اینزو، کلارک، و کارانجی (زیر چاپ) وسواس مذهبي – اخلاقي را در دو گروه مسلمان (ترک) و مسیحی (کانادایی) خیلی مذهبی و کم مذهبی مقایسه کردند. نتایج نشان داد که در شرکت کنندگان خیلی مذهبی، نمرات مسلمانان در زیر مقیاس ترس از خدا، اما نه ترس از گناه، نسبت به مسیحیان به طور معناداری بالاتر بود. تحلیل رگرسیون نشان داد که زیرمقیاس وسواس فکری پرسشنامه وسواس فکری- عملی کلارک- بک، زیرمقیاس اهميت افكار/ كنترل افكار پرسشنامه باورهای وسواسی، و احساس گناه نقش منحصر به فردی در پیشبینی تغییرپذیری نمرات وسواس مذهبي – اخلاقي دارند.
5-2 نتیجهگیری
فصل حاضر به بررسی متون پژوهشی مرتبط با وسواس مذهبی- اخلاقی اختصاص داشت. در بخش نخست ابتدا توصیفی از اختلال وسواس فکری- عملی و پدیدار شناسی آن ارائه گردید و الگوی نشانههای وسواس فکری- عملی مورد بررسی قرار گرفت. سپس رویکردهای شناختی به اختلال وسواس فکری- عملی توضیح داده شدند که بهطور خلاصه متضمن این نکته اند که وسواس فکری- عملی حاصل سوء تعبير فاجعهآميز فرد از اهميت افكار (تصاوير، تكانهها) مزاحم خود است. همچنین مفهوم ادغام فکر و عمل، ارتباط آن با مفهوم مذهبی "گناه از طریق تفکر" و نقش آن به عنوان یکی از سبکهای شناختی مرتبط با وسواس در پدیدآیی و نگهداری وسواس فکری- عملی مورد بررسی قرار گرفت. در ادامه شش سبک شناختی اصلی مرتبط با وسواس فکری- عملی معرفی و به تفضیل توضیح داده شدند. در بخش دوم رابطه میان مذهب و اختلال وسواس فکری- عملی مورد بحث قرار گرفت و دلایل احتمالی ناهماهنگیهای موجود در ادبیات پژوهشی در خصوص ارتباط میان مذهب و اختلال وسواس فکری- عملی ارائه شد. در بخش سوم وسواس مذهبی- اخلاقی به تفضیل مورد توصیف و توضیح قرار گرفت و پدیدآوری و حفظ آن از دیدگاههای شناختی رایج تبیین گردید. در ادامه با بررسی متون پژوهشی مرتبط نشان داده شد که از میان نشانههای وسواس فکری- عملی، وسواس فکری و از میان سبکهای شناختی مرتبط با وسواس فکری- عملی، ادغام فکر و عمل اخلاقی و اهمیت افکار/ کنترل افکار دارای بیشترین همبستگی با وسواس مذهبی- اخلاقی بودهاند.
منابع فارسی
ارگانی بهبهانی، محمود. (1379). شناخت و درمان وسوسه و وسواس در اسلام. قم: مجمع ذخایر اسلامی.
اسکندری، محمدرضا؛ کرمی، صغری. (1380). بررسی مقایسهای تأثیر دارو درمانی همراه با مشاوره مذهبی در بیماران دارای اختلال وسواس ـ اجبار. مقالات ارائه شده در اولین همایش بینالمللی نقش دین در بهداشت روان. دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی ایران. تهران 1380، 30-27 فروردین ماه: 19.
اسلامینسب، علی؛ قربانپور، فرحناز. (1388). شفای وسواس: پاسخ به 44 سوال کاربردی برای فرد وسواسی. تهران: شفابخش.
بیانزاده، سیداکبر؛ بولهری، جعفر؛ دادفر، محبوبه؛ کریمی کیسمی، عیسی. (1383). بررسی اثربخشی درمان شناختی – رفتاری، مذهبی فرهنگی در بهبود مبتلایان به اختلال وسواسی ـ جبری. مجله دانشگاه علوم پزشکی ایران، سال یازدهم، شمارة 44، فوقالعاده دو: 924-913.
بیغم، حسین. (1379). بررسی همهگیر شناختی اختلال وسواسی – جبری در دانشآموزان سطح متوسطه شهر کاشان در سال تحصیلی 79-1378 و ارتباط آن با شیوههای فرزندپروری و نگرش مذهبی. پایاننامه چاپ نشده کارشناسی ارشد رشته روانشناسی بالینی. دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی ایران، انستیتو روانپزشکی تهران.
خدایاریفرد، محمد؛ غباری بناب، باقر؛ شکوهی یکتا، محسن. (1380) گستره پژوهشهای روانشناختی در حوزة دین. اندیشه و رفتار. سال ششم. شماره 4.
دادفر، م.؛ بولهری، ج؛ ملکوتی، ک.؛ و بیانزاده، س.ا. (1380). بررسی شیوع نشانههای اختلال وسواسی ـ جبری. فصلنامه اندیشه و رفتار، 7، (2و1)، 32-27.
دلاور، علی. (1384). مبانی نظری و عملی پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی (ویرایش دوم، چاپ چهارم). تهران: انتشارات رشد.
زمانی، مصطفی. (1384). وسواس (پیدایش، رشد، علاج). قم: انتشارات مهدی یار.
سادوک، بنیامین، سادوک، ویرجینیا. (2007). خلاصه روانپزشکی علوم رفتاری ـ روانپزشکی بالینی. (ویرایش دهم). (ترجمه نصرتا... پورافکاری، 1388). جلد 2، تهران: انتشارات شهراب.
شمس، گیتی؛ کرمقدیری، نرگس؛ اسماعیلی ترکانبوری، یعقوب؛ و ابراهیمخانی، نرگس. (1383). اعتبار و پایایی نسخه فارسی پرسشنامه باورهای وسواسی – 44. تازههای علوم شناختی، سال 6، شمارة 1 و 2.
شمس، گیتی؛ کرم قدیری، نرگس؛ اسماعیلی تراکنبوری، یعقوب؛ امینی، همایون؛ ابراهیمخانی، نرگس؛ ناصری بفرونی، علی؛ پایهدار اردکانی، حسین. (1386). شیوع علایم وسواس فکری ـ عملی در نوجوانان و میزان هم ابتلایی آن با سایر علایم روانپزشکی. تازههای علوم شناختی، سال 9، شمارة 4، 59-50.
صاحبی، علی؛ سالاری، راضیه سادات؛ اصغری، محمدجواد. (1384). اعتباریابی مقیاس افسردگی اضطراب تنیدگی (DASS-21) برای جمعیت ایرانی. فصلنامه روانشناسان ایرانی، سال اول، شماره 4، 310-299.
فتی، لادن. (1377). بررسی تابلو اختلال وسواس فکری ـ عملی در بیماران مراجعهکننده به مراکز درمانی منتخب شهر تهران. پژوهش انجام شده در دانشگاه علوم پزشکی ایران.
فیضی، اسماعیل. (1372). بررسی رابطه میان اعتقادات مذهبی و برخی از رفتارهای بیماران وسواسی. پایاننامة دکترای پزشکی، دانشگاه علوم پزشکی ایران.
محمدزاده، علی. (1388). تأثیر همانندی صفات شخصیت اسکیزوتایپی مثبت و منفی بر پیامد درمانی انواع فرعی اختلال وسواس فکری ـ عملی. رساله چاپ نشده دکترای تخصصی رواشناسی. دانشگاه علامه طباطبایی، تهران.
محمدی، ابوالفضل؛ زمانی،رضا؛ فتی،لادن. (1387). اعتباریابی نسخه فارسی پرسشنامه بازنگری شده وسواسی- اجباری در جمعیت دانشجویی. پژوهشهای روانشناختی، دوره 11، شماره 1 و 2. 78- 66.
موگهی، عبدالکریم. (1382). روش صحیح قرائت نماز (همراه احکام آن و احکام وسواس و وسواسیان). قم: موسسة انتشارات ظهور.
نسبیپور اشرفی، سیده مریم. (1380). بررسی معیارهای تشخیص اختلالات وسواسی اجباری براساس طبقهبندیهای رسمی (DSMIV, 1CD-10) در بیماران مراجعهکننده به بیمارستان روزبه. پایاننامه چاپ نشده دکترای تخصصی رشته روانپزشکی. دانشگاه علوم پزشکی تهران.
نظیری، قاسم، دادفر، محبوبه؛ و کریمی کیسمی، عیسی. (1384) بررسی نقش پایبندیهای مذهبی باورهای ناکارآمد مذهبی، احساس گناه و باورهای ناکارآمد شناختی در شدت اختلال وسواسی اجباری. مقاله تصویب شده. فصلنامه اندیشه و رفتار، شماره 42.
منابع انگلیسی
Abramowitz, J. S., Deacon, B. J., Woods, C. M., & Tolin, D. F. (2004). Association between protestant religiosity and obsessive-compulsive symptoms and cognitions. Depression and Anxiety, 20, 70–76.
Abramowitz, J. S., Franklin, M. E., Schwartz, S. A., & Furr, J. M. (2003). Symptom presentation and outcome of cognitive-behavior therapy for obsessive-compulsive disorder. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 71, 1049-1057.
Abramowitz, J., Huppert, J., Cohen, A., Tolin, D., Cahill, S. (2002). Religious obsessions and compulsions in a non-clinical sample: The Penn Inventory of Scrupulosity (PIOS). Behav Res Ther 40, 825–838.
Abramowitz, J. S., Whiteside, S., Lynam, D., & Kalsy, S. (2003). Is thought-action fusion specific to obsessive-compulsive disorder?: A mediating role of negative affect. Behaviour Research and Therapy, 41, 1069–1079.
Al-Issa, I., & Qudji, S. (1998). Culture and anxiety disorders. In: S. Kazarin & D. Evans (Eds.), Cultural clinical psychology: theory, research and practice. New York: Oxford University Press.
Alonso, P., Menchon, J. M., Pifarre, J., Mataix-Cols, D., Torres, L., Salgado, P., Vallejo, J. (2001). Long-term follow-up and predictors of clinical outcome in obsessive–compulsive patients treated with serotonergic reuptake inhibitors and behavioral therapy. Journal of Clinical Psychiatry, 62(7),535–40.
Alsobrook, I. I. J. P., Leckman, J. F., Goodman, W. K., Rasmussen, S. A., Pauls, D. L.(1999). Segregation analysis of obsessive–compulsive disorder using-based factor scores. Am J Med Genet, 88, 669–675.
American Psychiatric Association (2000). Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (Text Revision, 4th ed.) Washington, DC: Author.
American Psychological Association (2002). Ethical principles of psychologists and code of conduct. American Psychologist, 57, 1060-1073.
Amir, N., Cashman, L., & Foa, E. B. (1997). Strategies of thought control in obsessive-compulsive disorder. Behaviour Research and Therapy, 35, 115-111.
Amir, N., Freshman, M., Ramsey, B., & Brigidi, B. (1999, November). Harm reduction and thought-action fusion in individuals with OCD symptoms. In T. Deckersbach & G. Steketee (Chairs), Cognition and metacognition in subtypes of OCD. Symposium conducted at the Annual Convention of the Association for Advancement of Behavior Therapy, Toronto.
Antony, M. M., Purdon, C. L., Huta, V., & Swinson, R. P. (1998). Dimensions of perfectionism across the anxiety disorders. Behaviour Research and Therapy, 36, 1143-1154.
Arntz, A., Hildebrand, M., & van den Hout, M. A. (1994). Overprediction of anxiety, and disconfirmatory processes, in anxiety disorders. Behaviour Research and Therapy, 32, 709-722.
Arntz, A., Rauner, M., & van den Hout, M. A. (1995). "If I feel anxious, there must be a danger": Ex-consequentia reasoning in inferring danger in anxiety disorders. Behaviour Research and Therapy, 33, 917-925.
Baer, L. (1994). Factor analysis of symptom subtypes of obsessive compulsive disorder and their relation to personality and tic disorders. Journal of Clinical Psychiatry, 55(3), 18-23).
Beck, A. T., & Clark, D. A. (1997). An information processing model of anxiety: Automatic and strategic processes. Behaviour Research and Therapy, 35, 49-58.
Beck, A. T., Emery, G., & Greenberg, R. L. (1985). Anxiety disorders and phobias: A cognitive perspective. New York: Basic Books.
Bloch, M. H., Landeros-Weisenberger, A., Rosario, M. C., Pittenger, C., & Leckman, J. F. (2008) Meta-Analysis of the symptom structure of obsessive-compulsive disorder. American Journal of Psychiatry, 165, 1532-1542.
Bouchard, C., Rheaume, J., & Ladouceur, R. (1999). Responsibihty and perfectionism in OCD: An experimental study. Behaviour Research and Therapy, 37, 239-248.
Byers, E. S., Purdon, C., & Clark, D. A. (1998). Sexual intrusive thoughts of college students. The Journal of Sex Research, 35 (4), 359-369.
Calamari, J. E., Wiegartz, P. S., Janeck, A. S. (1999). Obsessive-compulsive disorder subgroups: a symptom-based clustering approach. Behaviour Research and Therapy 37, 113–125.
Ciarrocchi, J. W. (1995). The doubting diseases: Help for scrupulosity and religious compulsions. Mahwah, NY: Intergration Press.
Ciarrocchi, J. W. (1998). Religious, scrupulosity, and obsessive-compulsive disorder. In M.A. Jenike & L. Baer & W.E. Minichiello (Eds.), Obsessive compulsive disorders: Practical management (3rd ed., pp. 555-569). St. Louis: Mosby.
Clark, D. A. (1986). A cognitive model of panic. Behaviour Research & Therapy, 24(4), 461-470.
Clark, D. M. (1997). Panic disorder and social phobia. In D. M. Clark & C. G. Fairbum (eds). Science and practice of cognitive behaviour therapy (pp. 121-153). New York: Oxford University Press.
Clark, D. A., & Purdon, C. (1993). New perspectives for a cognitive theory of obsessions. Australian Psychologist, 28, 161-167.
Clark, D. A., Purdon, C., & Byers, E. S. (2000). Appraisal and control of sexual and non-sexual intrusive thoughts in university students. Behaviour research & therapy, 38 (5), 439-455.
Clark, D. M., Winton, E., & Thynn, L. (1993). A further experimental investigation of thought suppression. Behaviour Research & Therapy, 31(2), 207-210.
Cohen, A. B., & Rozin, P. (2001). Religion and the morality of mentality. Journal of Personality and Social Psychology, 81, 697–710.
Cohen, A. B., Siegel, J. I., & Rozin, P. (2000). Faith versus practice: Different bases for religious judgments for Jews and Christians. Manuscript submitted for publication.
Coles, M. E., Mennin, D. S., & Heimberg, R. G. (2001). Distinguishing obsessive features and worries: The role of thought-action fusion. Behaviour Research and Therapy, 39, 947–960.
Druschel, B. A., & Sherman, M. F. (1999). Disgust sensitivity as a function of the big five and gender. Personality and Individual Differences, 26, 739–748.
Dunne, P. (2000). Overvalued ideas and obsessions: Some clinical considerations. Behaviour Change, 174(4), 265-274.
Einstein, D. A., & Menzies, R. G. (2004). The presence of magical thinking in obsessive compulsive disorder. Behaviour Research and Therapy, 42, 539–550.
Fallon, B. A., Liebowitz, M. R., Hollander, E., Schneier, F. R., Campeas, R. B., Fairbanks, J., et al. (1990). The pharmacotherapy of moral and religious scrupulosity. Journal of Clinical Psychiatry, 51, 517–521.
Ferrao, Y. A., Shavitt, R. G., Bedin, N. R., Mathis, M. E., Lopes, A. C., Leonardo, F. F., et al. (2006). Clinical features associated to refractory obsessive-compulsive disorder. Journal of Affective Disorders, 94, 191-209.
Ferrari, J. R. (1995). Perfectionistic cognitions with nonclinical and clinical samples. Journal of Social Behavior and Personality, 10, 143-156.
Flett, G. L., & Hewitt, P. L. (Eds.). (2002). Perfectionism: Theory, research and treatment. Washington, DC: American Psychological Association.
Foa, E. B., Huppert, J. D., Leiberg, S., Langner, R., Kichic, R., & Hajcak, G., et al. (2002). The Obsessive-Compulsive Inventory: Development and validation of a short version. Psychological Assessment, 14,4, 485- 496.
Fontenelle, L. F., Mendlowicz, M. V., Versiani, M. (2006). The descriptive epidemiology of obsessive-compulsive disroder. Progress in Neuro-Psychopharmacology & Biological Psychiatry, 30, 327-337.
Freud, S. (1961). Obsessive actions and religious practices. 1n. J. Strachey (ed. And trans.), The standard edition of the complete psychological work of Sigmund Freud (vol. 9, pp. 167-175). London: Hogarth Press & the Institute of Psycho analysis. (Originally work published 1970).
Frost, R. O., & DiBartolo, P. M. (2002). Perfectionism, anxiety, and obsessive-compulsive disorder. In G. Flett & P. Hewitt (Eds.) Perfectionism: Theory, research, and treatment (pp. 341-371). Washington, DC: American Psychological Association.
Frost, R., Marten, P., Lahart, C., & Rosenblate, R. (1990). The dimensions of perfectionism. Cognitive Therapy and Research, 14, 449-468.
Frost, R.O., Novara,C., & Rheaume, J. (2002). Perfectionism in obsessive compulsive Disorder. In Frost, R. O. & Steketee, G. (Ed.). Cognitive Approaches to Obsessions and Compulsion: Theory, Assessment, and Treatment. (pp. 91-105). Amsterdam: Pergamon.
Frost, R. O., & Sher, K. J. (1989). Checking behavior in a threatening situation. Behaviour Research and Therapy, 27, 385-389.
Frost, R. O., & Steketee, G. (1997). Perfectionism in obsessive-compulsive disorder patients. Behaviour Research and Therapy, 35, 291-296.
Ghassemzadeh, H., Mojtabai, R., Khamseh, A., Ebrahimkhani, Issazadegan, A., & Saif- Nobakht, Z. (2002). Symptoms of obsessive-compulsive disorder in a sample of Iranian patients. International Journal of Social Psychiatry, 48, 20–28.
Goodman, W. K., Price, L.H., Rasmussen, S. A., Mazure, C., Delgado, P., Heninger, G. R., & Charney, D. S. (1989). The Yale-Brown Obsessive-compulive Scale: Development, use, reliability, and validity. Archives of General Psychiatry, 46, 1006-1016.
Greenberg, D. (1984). Are religious compulsions religious or compulsive: A phenomenological study. American Journal of Psychotherapy, 38, 524-532.
Greenberg, D., Shefler, G. (2002). Obsessive compulsive disorder in ultra-orthodox Jewish patients: A comparison of religious and non-religious symptoms. Psychology and Psychotherapy: Theory, Research and Practice, 73, 123-130.
Greenberg, D., & Witztum, E. (1994a). Cultural aspects of obsessive-compulsive disorder. In E. Hollander, J. Zohar, D. Marazziti, & B. Olivier (Eds.), Current insights in obsessive-compulsive disorder. New York: Wiley.
Greenberg, D., & Witztum, E. (1994b). The influence of cultural factors on obsessive compulsive disorder: Religious symptoms in a religious society. Israel Journal of Psychiatry & Related Sciences, 31(3), 211-220.
Greenberg, B. D., & Witztum, E. (2001). Treatment of strictly religious patients. In M.T. Pato & J. Zohar (Eds.), Current treatments for obsessive-compulsive disorder (2nd ed., pp. 173-191). Washington, DC: American Psychiatric Press.
Greenberg, D., Witztum, E., & Pisante, J. (1987). Scrupulosity: religious attitudes and clinical presentations. British Journal of Medical Psychology, 60, 29–37.
Hewitt, P. L., & Flett, G. L. (1991). Perfectionism in the self and social contexts: Conceptualization, assessment, and association with psychopathology. Journal of Personality and Social Psychology, 60, 456-470.
Higgins, N. C., Poolard, C. A., & Merkel, W. T. (1992). Relationship between religion-related factors and obsessive compulsive disroder. Current Psychology: Research & Reviews, 11(1), 79-85.
Huppert, J. D., & Siev, J. (2010).Treating scrupulosity in religious individuals using cognitive-behavioral therapy. Cognitive and Behavioral Practice, doi:10.1016/j.cbpra.2009.07.003
Inzu, M., Clark, D. A., Karanci, A. N. (in press). Scrupulosity in Islam: A comparison of highly religious Turkish and Canadian samples. Behaviour Therapy.
Janeck, A. S., & Calamari, J. E. (1999). Thought suppression in obsessive-compulsive disorder. Cognitive Therapy and Research, 23, 497-509.
Janeck, A. S., Calamari, J. E., Riemann, B., C., & Heffelfinger, S. K. (2003). Too much thinking about thinking? Metacognitive differences in obsessive-compulsive disorder. Journal of Anxiety Disorders, 17, 181-195.
Joseph, S., & Diduca, D. (2001). Schizotypy and relitiosity in 13-18 year-old school pupils. Mental Health, Relion & Culture, 4, 63-69.
Karno, M., Golding, J. M., Sorenson, S. B., & Burnam, M. A. (1988). The epidemiology of obssessive-compulsive disorder in five U.S. communities. Archivers of Genearl Psychiatry, 45(12), 1094-1099.
Kozak, M. J., & Foa, E. B. (1994). Obsessions, overvalued ideas, and delusions in obsessive-compulsive disorder. Bahaviour Research & Therapy, 32(3), 343-353.
Ladouceur, R., Rheaume, J., Freeston, M. H., Aublet, R., Jean, K., Lachance, S., Langlois, E., & de Pokomandy-Morin, K. (1995). Experimental manipulations of responsibility: An analogue test for models of obsessive-compulsive disorder. Behaviour Research and Therapy, 33, 937-946.
Lewis, C. A. & Joseph, S. (1994). Obsessive ations and religious practices. The Journal of Psychology, 128(6), 699-700.
Lovibond, S. H., & Lovibond, P. F. (1995). Manual for the Depression Anxiety Stress Scales. Sydney: The Psychology foundation of Australia Inc.
Mahjoub, O. M., & Abdol-Hafez, H. B. (1991) Pattern of OCD in eastern Saudi Arabia. British Journal of Psychiatry 185, 840-842.
Langlois, F, Freeston, M. H., & Ladouceur, R. (2000). Differences and similarities between obsessive intrusive thoughts and worry in a non-clinical population: study 2. Behaviour Research and Therapy 38, 175-189.
Lee, H. J., Cougle, J. R., & Telch, M. J. (2005). Thought-action fusion and its relationship to schizotypy and OCD symptoms. Behaviour Research & Therapy. 43, 29-41.
Lewis, C. A. (1994) Religiosity & Obsessionality: the relationship between freuds “religious practices”. The Journal of psychology, 128(2), 189-196.
Lewis, C. A. (2001). Cultural stereotyps of the effects of religion on mental health. British Journal of Medical Psychology, 74, 359-367.
Lopatka, C., & Rachman, S. J. (1995) Perceived responsibility and compulsive checking: An experimental analysis. Behaviour Research and Therapy, 33, 673-684.
Mallinger, A. E., & DeWyze, J. (1992). Too perfect: When being in control gets out of control. New York: Clarkson Potter Pub.
Maltby, J. (1999). Frequent and regular church attendance as a religious ritual: Further investigation of the relationship between publich aspects of religiosity and obsessional symptoms. Personality & Individual Differences, 27, 119-123.
Mataix-Cols, D.,Marks, I. M., Greist, J. H., Kobak, K. A., & Baer, L. (2002). Obsessive compulsive symptom dimensions as predictors of compliance with and response to behavior therapy: results from a controlled trial. Psychotherapy and Psychosomatics, 71, 255–262.
Mataix-Cols, D., Rauch, S. L., Manzo, P. A., Jenike, M. A., Baer, L. (1999). Use of factor-analyzed symptom dimensions to predict outcome with serotonin reuptake inhibitors and placebo in the treatment of obsessive-compulsive disorder. Am J Psychiatry, 156, 1409–1416.
McFall, M., & Wallersheim, J. (1979). Obsessive compulsive neurosis: A cognitive-behavior formulation and approach to treatment. Cognitive Therapy and Research, 3, 333-348.
Miller, C. H., & Hedges, D. W. (2008). Scrupulosity disorder: An overview and introductory analysis. Journal of Anxiety Disorders, 22, 1042-1058.
Nelson, E. A., Abramowitz, J. S., Whiteside, S. P., & Deacon, B. J. (2006). Scrupulosity in patients with obsessive–compulsive disorder: Relationship to clinical and cognitive phenomena. Journal of Anxiety Disorders, 20, 1071–1086.
Newth, S., & Rachman, S. (2001). The concealment of obssesions. Behaviour Research & Therapy, 39(4), 457-464.
Niler, E. R., & Beck, S. J. (1989). The relationship among guilt, dysphoria, anxiety and obsessions in a normal population. Behaviour Research & Therapy, 27(3), 213-220.
Norman, R. M. G., Davies, P., Nicholson, L. C, & Malla, A. K. (1998). The relationship of perfectionism with symptoms in a psychiatric outpatient population. Journal of Social and Clinical Psychology, 17, 50-68.
Obsessive Compulsive Cognitions Working Group (1997). Cognitive assessment of obsessive compulsive disorder. Behaviour Research and Therapy, 35, 667-681.
Obsessive Compulsive Cognitions Working Group. (2001). Development and initial validation of the Obsessive Beliefs Questionnaire and the Interpretations of Intrusions Inventory. Behaviour Research and Therapy, 39, 987-1006.
Obsessive Compulsive Cognitions Working Group. (2003). Psychometric validation of the Obsessive Beliefs Questionnaire and the Interprelations of Intrusions Inventory: Part I. Behaviour Research & Therapy, 41, 863-878.
Obsessive Compulsive Cognitions Working Group (2005). Psychometric validation of the obsessive belief questionnaire and interpretation of intrusions inventory—Part 2: Factor analyses and testing of a briefversion. Behaviour Research and Therapy 43, 1527–1542.
Okasha, A., Saad, A., Khalil, A. H. , El Dawla, S., & Yehia, N. (1994). Phenomenology of obsessive-compulsive disorder: A transcultural study. Comprehensive Psychiatry, 35(5), 191-197.
Olatunji, B. O., Abramowitz, J. S., Williams, N. L., Connolly, K. M., & Lohr, J. M. (2007). Scrupulosity and Obsessive-cumpulsive symptoms: Confirmatory factor analysis and validity of the Penn Inventory of Scruputosity. Journal of Anxiety Disorders, 21, 771-787.
Olatunji, B. O., Sawchuk, C. N., Lohr, J. M., & de Jong, P. J. (2004). Disgust domains in the prediction of contamination fear. Behaviour Research and Therapy, 42, 93–104.
Olatunji, B. O., Tolin, D. F., Huppert, J. D., & Lohr, J. M. (2005). The relation between fearfulness, disgust sensitivity and religious obsessions in a non-clinical sample. Personality and Individual differences, 38, 891-902.
Pollard, C. A., Henderson, J. G., Frank, M., & Margolis, R. B. (1989). Help-seeking patterns of anxiety-disordered individuals in the general population. Journal oif Anxiety Disorders, 3, 131- 138.
Purdon, C. (1999). Thought suppression and psychopathology. Behaviour Research and Therapy, 37, 1029-1054.
Purdon, C., & Clark, D.A. (1999). Metacognition and obsessions. Clinical Psychology and Psychotherapy, 6, 102-110.
Purdon, C, & Clark, D. A. (2001). Suppression of obsession-like thoughts in nonclinical individuals. Impact on thought frequency, appraisal and mood state. Behaviour Research and Therapy, 39, 1163-1181.
Purdon, C., & Clark, D. A. (2002). The need to control thoughts. In: R. O. Frost & G. Steketee (Eds.), Cognitive approaches to obsessions and compulsions: Theory, assessment, and treatment (pp. 29–43). Amsterdam: Pergamon/Elsevier Science Inc.
Rachman, S. (1993). Obsessions, responsibility and guilt. Behaviour Research and Therapy, 31, 149–154.
Rachman, S. (1997). A cognitive theory of obsessions. Behaviour Research and Therapy, 35, 793-802
Rachman, S. (1998). A cognitive theory of obsessions: Elaborations. Behaviour Research and Therapy, 36, 385–401.
Rachman, S. (2002). A cognitive theory of compulsive checking. Behaviour Research & Therapy, 40, 625-639.
Rachman, S. (2003). The treatment of obsessions. Part of series of cognitive behaviour therapy: science and practice. Oxford: Oxford University Press.
Rachman, S. J., & Hodgson, R. J. (1980). Obsessions and compulsions. Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall.
Rachman, S., & Shafran, R. (1998). Cognitive and behavioural features of OCD. In R. Swinson, M.A. Antony, S. Rachman, and M.A. Richter (eds), Obsessive-compulsive disorder: theory, research, and treatment. New York: Guilford Press, pp. 51-78.
Rachman, S., Shafran, R., Mitchell, D., Trant, J., & Teachman, B. (1996). How to remain neutral: An experimental analysis of neutralization. Behaviour Research and Therapy, 34, 889–898.
Raphael, F.J., Rani, S., Bale, R., & Drummond, L. M. (1996). Religion, ethnicity and obsessive compulsive disorder. International Journal of Social Psychiatry, 42, 38-44.
Rasmussen, S. A., & Tsuang, M. T. (1986). Clinical characteristics and family hisotry in DSM-III obsessive-compulsive disorder. American Journal of Pyschiarty, 143(3), 317-322.
Rassin, E., & Koster, E. (2003). The correlation between thought-action fusion and religiosity in a normal sample. Behaviour Research and Therapy, 41, 361–368.
Rassin, E., Merckelbach, H., Muris, P., & Spaan, V. (1999). Thought-action fusion as a causal factor in the development of intrusions. Behaviour Research and Therapy, 37, 231-237.
Rassin, E., Diepstraten, P., Merckelbach, H., & Muris, P. (2001a). Thought-action fusion and thought suppression in obsessive-compulsive disorder. Behaviour Research and Therapy, 39, 757–764.
Rheaume, J., Freeston, M. H., Ladouceur, R., Bouchard, C, Gallant, L., Talbot, R, & Vallieres, A. (2000). Functional and dysfunctional perfectionists: Are they different on compulsive-like behaviors? Behaviour Research and Therapy, 38, 119-128.
Rheaume, J., Ladouceur, R., Freeston, M. H., & Letarte, H. (1995). Inflated responsibility in obsessive-compulsive disorder. Validation of an operational definition. Behaviour Research and Therapy 33, 159-169.
Ricciardi, J. N., & McNally, R. J. (1995). Depressed mood is related to obsessions, but not to compulsions, in obsessive-compulsive disorder. Journal of Anxiety Disorders, 9, 249-256.
Rozin, P. (1999). The process of moralization. Psychological Science, 10(3), 218-221.
Rozin, P., & Fallon, A. E. (1987). A perspective on disgust. Psychological Review, 94, 32–41.
Rozin, P., Haidt, J., & McCauley, C. R. (1999). Disgust: the body and soul emotion. In T. Dalgleish & M. J. Power (Eds.), Handbook of emotion and cognition. New York: John Wiley and Sons.
Rufer, M., Grothusen, A., Mab, R., Peter, H., & Hand, I. (2005). Temporal stability of symptom dimensions in adult patients with obsessive-compulsive disorder. Journal of Affective Disorders, 88, 99-102.
Sawchuk, C. N., Lohr, J. M., Tolin, D. F., Lee, T. C., & Kleinknecht, R. A. (2000). Disgust sensitivity and contamination fears in spider and blood-injection-injury phobias. Behaviour Research and Therapy, 38, 753–762.
Salkovskis, P. M. (1985). Obsessional-compulsive problems: A cognitive-behavioural analysis. Behaviour Research and Therapy, 23, 571–583.
Salkovskis, P. M. (1996). Frontiers of cognitive therapy. New York: Guilford.
Salkovskis, P. M. (1998). Psychological approaches to the understanding of obsessional problems. In R. P. Swinson, M. M. Antony, S. Rachman, & M. A. Richter (eds). Obsessive-compulsive disorder: theory, research and treatment (pp. 33-50). New York: Guilford.
Salkovskis, P. M. (1999). Understanding and treating obsessive-compulsive disorder. Behaviour Research and Therapy, 37, S29-S52.
Salkovskis, P. M., & Campbell, P. (1994). Thought suppression induces intrusions in naturally occurring negative intrusive thoughts. Behaviour Research and Therapy, 32, 1-8.
Salkovskis, P. M., & Forrester, E. (2002). Responsibility. In Frost, R. O. & Steketee, G. (Ed.). Cognitive Approaches to Obsessions and Compulsion: Theory, Assessment, and Treatment. (pp. 45-61). Amsterdam: Pergamon.
Salkovskis, P. M., Forrester, E., Richards, H. C., & Morrison, N. (1998). The devil is in the detail: Conceptionalising and treating obsessional problems. In N. Tarrier & A. Wells (Eds.), treating complex cases: The cognitive behavioural therapy approach (pp. 46-80). Chichester, England: John Wiley & Sons.
Salkovskis, P., Shafran, R., Rachman, S., & Freeston, M. H. (1999). Multiple pathways to inflated responsibility beliefs in obsessional problems: Possible origins and implications for therapy and research. Behaviour Research & Therapy, 37(11), 1055-1072.
Salzman, L. (1979). Psychotherapy of the obsessional. American Journal of Psychotherapy, 33,32-40.
Schreurs, A. (2002). Psychotherapy and Spirituolity integrating the spiritual dimension into therapeutic practice. Jessica Kingsley Publishers: UK.
Shafran, R. (1997). The manipulation of responsibility in obsessive-compulsive disorder. British Journal of Clinical Psychology, 36, 397-407.
Shafran, R., Thordarson, D. S., & Rachman, S. (1996). Thought-action fusion in obsessive compulsive disorder. Journal of Anxiety Disorders, 10, 379–391.
Shafran, R., Watkins, e., & Charman, T. (1996). Guilt in obsessive-compulsive disorder. Journal of Anxiety Disorders, 10(6), 509-516.
Sica, C., Novara, C., & Sanavio, E. (2002). Religiousness and obsessive-compulsive cognitions and symptoms in an Italian population. Behaviour Research and Therapy, 40, 813–823.
Siev, J., Chambless, D. L., & Huppert, J. D. (2010). Moral thought–action fusion and OCD symptoms: The moderating role of religious affiliation. Journal of Anxiety Disorders (2010), doi:10.1016/j.janxdis.2010.01.002
Sookman, D., & Pinard, G. (2000, March). Assessing change in core beliefs in the treatment of resistant obsessive compulsive disorder. Paper presented at the annual meeting of the Anxiety Disorders Association of America, Washington, DC.
Sookman, D., & Pinard, G. (2002). Overestimation of threat and intolerance of uncertainty in obsessive compulsive disorder. . In Frost, R. O. & Steketee, G. (Ed.). Cognitive Approaches to Obsessions and Compulsion: Theory, Assessment, and Treatment. (pp. 63-89). Amsterdam: Pergamon.
Spranca, M., Minsk, E., & Baron, J. (1991). Omission and commission in judgment and choice. Journal of Experimental Social Psychology, 27, 76-105.
Stein, D. J., Stone, M. H. (Eds.). (1997). Essential papers on obsessive compulsive disorder. New York: New York University Press.
Steketee, G., Frost, R. O., & Cohen, I. (1998). Beliefs in obsessive-compulsive disorder. Journal of Anxiety Disorders, 12, 525-537.
Steketee, G., Frost, R. O., Rheaume, J., & Wilhelm, S. (1998). Cognitive theory and treatment of obsessive-compulsive disorder. In M. A. Jenike, L. Baer, & W. E. Minichiello (eds). Obsessivecompulsive disorders: Practical management (pp.369-399). St. Louis, MO: Mosby.
Steketee, G., Quay, S., & White, K. (1991). Religion and guilt in OCD patients. Journal of Anxiety Disorders, 5, 359–367.
Summerfeldt, L. J., Huta, V., & Swinson, R. P. (1998). Personality and obsessive-compulsive disorder. In R. P. Swinson & M. M. Antony & S. Rachman & M. A. Richter (Eds.), Obsessive-compulsive disorder: Theory, research and treatment (pp. 79-119). New York: Guilford.
Tek, C., & Berna, U. (2001). Religiosity and religious obsessions in obsessive-compulsive disorder. Psychiatry Research, 140, 99-108.
Tek, C., & Ulug, B. (2001). Religiosity and religious obsessions in obsessive–compulsive disorder. Psychiatry Research, 103, 99–108.
Thordarson, D. S., & Shafran, R. (2002). Importance of thoughts. . In Frost, R. O. & Steketee, G. (Ed.). Cognitive Approaches to Obsessions and Compulsion: Theory, Assessment, and Treatment. (pp. 15-28). Amsterdam: Pergamon.
Tolin, D. F., Abramowitz, J. S., Hamlin, C., Foa, E. B. and Synodi, D. S. (2002a). Attributions for thought suppression failure in obsessive-compulsive disorder. Cognitive Therapy and Research, 26, 505–517.
Tolin, D. F., Abramowitz, J. S., Kozak, M. J., & Foa, E. B. (2001). Fixity of belief, perceptual aberration, and magical ideation in obsessive–compulsive disorder patients. Journal of Anxiety Disorders, 15, 501–510.
Tolin, F. T., Abramowitz, J. S., Brigidi, B. D., & Foa, E. B. (2003). Intolerance of uncertainty in Obsessive-compulsive disorder. Journal of Anxiety Disorders. 17, 233-242.
Trinder, H., & Salkovskis, P. M. (1994). Personally relevant intrusions outside the laboratory: long-term suppression increases intrusion. Behaviour Research and Therapy, 32, 833-842.
Wade, D., Kyrios, M., & Jackson, H. (1998). A model of obsessive-compulsive phenomena in a nonclinical sample. Australian Journal of Psychology, 50, 11-17.
Warshowsky, A. (2006). Scrupulosity, magical thinking and neutralization effectiveness. ETD Collection for Fordham University. Paper AAI3240066. http://fordham.bepress.com/dissertations/AAI3240066
Wegner, D. M. (1989). White bears and other unwanted thoughts: Suppression, obsession and the psychology of mental control. New York: Viking.
Weissman, M. M., Bland, R. C., Canino, G. J., Greenwald, S., Hwu, H. G., Lee, C. K., Newman, S. C., Oakley-Browne, M. A., Rubio-Stipec, M., Wickramaratne, P. J., Wittchen, H. U., & Yeh, E. K. (1994). The cross national epidemiology of obsessive compulsive disorder. Journal of Clinical Psychiatry, 55(3, Suppl.), 5-10.
Wells, A., & Davies, M. (1994). The Thought Control Questionnaire: a measure of individual differences in the control of unwanted thoughts. Behaviour Research and Therapy, 32, 871-878.
Witzig, T. F. (2005). Obsessional beliefs, religious beliefs, and scrupulosity among fundamental protestant Christians. Dissertation. Abstracts International, 65, 3735.
Woods, C. M., Frost, R. O., & Steketee, G. (1998, November). Cognitive phenomena underlying threat over-estimation in obsessive-compulsive disorder. Paper presented at the annual meeting of the Association for Advancement of Behavior Therapy. Washington, DC.
Woods, C. M., Frost, R. O., & Steketee, G. (2000). Subjective severity, probability, and coping ability estimations of future negative events. Submitted for publication.
Wroe, A. L., Salkovskis, P. M., & Richards, H. C. (2000). "Now I know it could happen, I have to prevent