پیشینه و مبانی نظری سلامت عمومی ،خانواده و محیط خانواده (docx) 47 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 47 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری وپیشینه تحقیق سلامت عمومی ،خانواده ومحیط خانواده
فصل دوم پيشينه پژوهش PAGEREF _Toc330546483 \h 11
مقدمه PAGEREF _Toc330546484 \h 12
بخش اول: سلامت عمومی PAGEREF _Toc330546485 \h 12
سلامت عمومی و تعاريف آن PAGEREF _Toc330546486 \h 12
نشانههاي سلامت عمومی PAGEREF _Toc330546488 \h 18
مدل بيماري رواني و سلامت عمومی PAGEREF _Toc330546489 \h 18
رويکردهاي مختلف روانشناسي و سلامت عمومی PAGEREF _Toc330546491 \h 21
الف) رويکرد روان تحليلگري PAGEREF _Toc330546492 \h 21
ب) رويکرد رفتارگرايي PAGEREF _Toc330546493 \h 22
ج) رويکرد انساننگري PAGEREF _Toc330546494 \h 22
بخش دوم : خانواده و محیط خانواده PAGEREF _Toc330546495 \h 23
خانواده و اهمیت آن در نظریه های روان شناختی PAGEREF _Toc330546496 \h 23
تأثير خانواده بر رشد شخصيت PAGEREF _Toc330546497 \h 25
- نظريه اسناد PAGEREF _Toc330546498 \h 29
تأثير محيطهاي ارتباطي خانواده بر رفتار اعضای خانواده PAGEREF _Toc330546500 \h 32
سنجش محیط خانواده PAGEREF _Toc330546501 \h 37
مقیاس محیط خانواده PAGEREF _Toc330546502 \h 38
نقش سلامت عمومی در ثبات خانواده PAGEREF _Toc330546503 \h 39
عوامل خانوادگی موثر در سلامت عمومی PAGEREF _Toc330546504 \h 40
شیوههای ارتباطی موجود در خانواده PAGEREF _Toc330546505 \h 40
مهارتهای زندگی اعضای خانواده و نقش آن در سلامت عمومی خانواده PAGEREF _Toc330546506 \h 40
اقتصاد خانواده و نقش آن در سلامت عمومی خانواده PAGEREF _Toc330546507 \h 41
ازدواجهای مناسب در تامین سلامت عمومی خانواده PAGEREF _Toc330546508 \h 42
بخش سوم: مروري بر تحقيقات انجام شده PAGEREF _Toc330546509 \h 42
فصل دوم
پيشينه پژوهش
مقدمه
اين فصل به بررسي مباني نظري و همچنين تحقيقات انجام شده درخصوص موضوع حاضر اختصاص دارد. در اين فصل ابتدا سلامت عمومی و مؤلفه هاي آن، همچنين تعريفها و تحقيقات انجام شده در حوزه نظري آن ارائه شده است. بخش دوم نيز به بررسي محیط خانواده و مؤلفههای آن اختصاص دارد. در بخش پاياني مروري بر سوابق تحقيقات انجام شده در خصوص موضوع حاضر در کشور ايران و خارج ارائه شده است.
بخش اول: سلامت عمومی
سلامت عمومی و تعاريف آن
مشکل است بتوان يک تعريف دقيق و همه جانبه از سلامت عمومی ارائه داد يکي از دلايل آن دامنه وسيع نگرشها و ديدگاههاي افراد در سلامت است (کورتيس، 2000؛ ترجمه سهرابي، 1382).
معناي لغوي ريشة سلامتي، كامل بودن است. اين واژه در زبانهاي انگلوساكسون از ريشهاي گرفته ميشود كه واژههاي كامل، بيعيب و مقدس هم از آن گرفته شدهاند(حسيني، 1370). سلامت سازه پيچيدهاياست و منظور از آن تجربه و کنشوري بهينه روانشناختي ميباشد؛ اگر چه سؤال (حال شما چطور است» بسيار ساده به نظر ميرسد، نظريهپردازان معتقدند که موضوع سلامت بسيار پيچيده و بحثبرانگيز است. از شروع تلاشهاي عقلاني آدميان تاکنون بحثهاي قابل ملاحظهاي در مورد تجربه بهينه و اينکه «زندگي خوب» چگونه بناء ميشود، صورت گرفته است؛ چگونگي تعريف ما از سلامت بر اعمال حکومتي، آموزشي، درمانگر، پدر و مادري کردن و همه تلاشهايي که با هدف تغيير آدمي براي بهتر شدن صورت ميگيرد، تأثير ميگذارد (رايان و دسي، 2001).
کورسيني (2002) بهزيستي را حالت نفي از خوب بودن که شامل شادماني، عزت نفس و رضايت از زندگي است تعريف کرده است. او معتقد است سلامت عمومی حالتي از ذهن است که به وسيله بهزيستي هيجاني، رهايي نسبي از اضطراب و نشانههاي ناتوانکننده و ظرفيتي براي ساختن روابط سازنده و انطباق با درخواستهاي معمولي و استرسهاي زندگي مشخص ميشود (به نقل از توفيقي، 1386).
در فرهنگ پزشکي کمپل (به نقل از پور افکاري، 1380) سلامت عمومی چنين تعريف شده است: احساس رضايت و بهبود رواني و تطابق کافي اجتماعي با موازين مورد قبول هر جامعه. همچنين در فرهنگ روانشناسي ريبر (1995) شامل 2 صورت است:
الف: سلامتي رواني. زماني به کار ميرود که شخص داراي سطح بالايي از عملکرد سازگاري و تطابق عاطفي- رفتاري باشد به طوري که اين واژه مقابل واژه بيماري در حالت پزشکي منطقي و باليني به کار ميرود؛
ب: سلامت عمومی. هنر پرورش و نگهداري از سلامت عمومی (علوي، 1382).
کاپلان سلامت عمومی را حالتي از بهزيستي احساس کنار آمدن با جامعه و رضايتبخش بودن موقعيتهاي شخصي و ويژگيهاي اجتماعي ميداند (بازرگاني، 1382). سازمان بهداشت جهاني(1948) سلامت عمومی را چنين تعريف کرده است: حالت سلامت کامل جسماني، رواني و اجتماعي و نه فقط عدم حضور بيماري يا ضعف و سستي (ديماتئو و مارتين 1998؛ به نقل از مير حکاک، 1382). دانشمندان در تبيين سلامت سه الگوي عمده پزشکي، محيطي و کلي نگر را برگزيدهاند(ادلين و همکاران، 1999، به نقل از دانشنيا، 1386):
1) الگوي پزشکي: عقيده کلي الگوي پزشکي اينست که سلامت يعني فقدان يک يا چند مورد از موارد مرگ، بيماري، ناراحتي، ناتواني، نارضايتي که در انگليس به آنها "5D" گفته ميشود. بنابراين اگر فرد بيمار در حال مرگ نباشد در حالت سلامت به سر ميبرد. پيروان الگوي پزشکي عمدتاً بر تبيين زيست شناختي يک بيماري متکي بوده و تمايل دارند بيماري را بر حسب بدکاري اندامها، سلولها و ساير سيستمهاي زيست شناختي مانند بيماري کبد، قلب يا کمخوني و ... تبيين کنند.
2) الگوي محيطي: اين الگو از تحليل نوين اکوسيستم و خطرات محيطي به سلامت انسان پديد آمده است. در اين الگو سلامت بر حسب کيفيت سازش يافتگي فرد با محيط به هنگام تغيير شرايط تعريف شده است. اين الگو تأثيرات وضعيت اقتصادي، اجتماعي، آموزشي و عوامل محيطي چندگانه بر سلامت شخص را دربرميگيرد. براساس اين رويکرد بيماري و عدم سلامت يعني ناموزوني انسان با تعاملات محيطي.
3) الگوي کلينگر: اين الگو سلامت را بر حسب کليت شخصي، و نه بر اساس بخش بيماري از بدن تعريف ميکند. الگوي کلينگر، جنبههاي فيزيولوژيکي، رواني، هيجاني، اجتماعي، معنوي و محيطي افراد و جوامع را شامل ميشود و بر سلامت بهينه، پيشگيري از بيماري و حالتهاي رواني و هيجاني مثبت، متمرکز است. بعضي از دانشمندان در تعريف و تبيين سلامت از نظريه سيستمي سود ميجويند. براساس اين ديدگاه که در واقع تعبير ديگري از الگوي کلينگر است، هر قسمت از سيستم مستقل بوده و زير عنصرهاي خاصي براي خود دارد، عنصرها به صورت تقابلي با همديگر ارتباط دارند به طوري که اختلال در تعادل حياتي در هر سطحي مستلزم سازش يافتگي کل سيستم است.
موضوعات سلامت عمومی شامل ارتقاء کنشوري بهينه و به همان ميزان، مداخله و کاهش نارسا کنشوري ميباشد. سلامت عمومی شامل دو بعد گسترده ميباشد: اول، سلامت عمومی شامل عدم حضور نارسا کنشوري در جنبههاي روانشناختي، هيجاني، رفتاري و اجتماعي ميباشند. منظور از نارسا کنشوري، اختلال در زندگي روزمره است. دوم، منظور از سلامت عمومی، کنشوري بهينه در ابعاد روانشناختي و اجتماعي ميباشد(جدول 1-2 از کيوس و لوپز، 2002؛ به نقل از سلطاني، 1383).
همانطور که مشاهده مي شود، ابعاد سلامت عمومی شناختي شامل: پذيرش خود، رشد شخصي، هدفمندي در زندگي، تسلط بر محيط، خود پيروي و رابطه مثبت با ديگران و سلامت اجتماعي شامل: پذيرش اجتماعي، مشارکت اجتماعي، مشارکت اجتماعي، انسجام (چسبندگي) اجتماعي و يکپارچگي اجتماعي ميباشد.
جدول 1-2: ابعاد سلامت روان شناختی و اجتماعي
سلامت روان شناختيسلامت اجتماعيپذيرش خود: نگرش مثبت به خود، شناخت جنبههاي مختلف خود، احساس مثبت درباره زندگي گذشته خود.پذيرش اجتماعي: نگرش مثبت نسبت به ديگر افراد جامعه و شناخت جنبههاي مختلف ديگر افراد عليرغم اين که آنها گاهي اوقات به صورت پيچيده و گيجکننده رفتار ميکنند.شکوفايي اجتماعي: باور داشتن به اينکه جامعه مثبت است، تفکر اينکه جامعه داراي توان بالقوه براي رشد مثبت است.رشد شخصي: احساس رشد ممتد داشتن و توان بالقوه داشتن و گشادهرو بودن براي تجارب جديد و احساس دانشپذير و اثربخش بودن.مشارکت اجتماعي: داشتن اين احساس که چيزهايي دارند که به جامعه بدهند. اين تفکر که فعاليتهاي روزانهشان براي جامعه باارزش است.هدفمندي در زندگي: داشتن هدف و جهت در زندگي، معني دادن به زندگي در حال و گذشته، داشتن عقيده و باوري که به زندگي هدف ميدهد.دلبستگي اجتماعي يا انسجام اجتماعي: دنياي اجتماعي را به صورت عقلاني، منطقي و قابل پيشبيني ديدن، علاقهمند بودن و توجه داشتن به جامعه و اجتماع.تسلط بر محيط: داشتن حس صلاحيت و توانايي براي مديريت محيط پيچيده، توانايي انتخاب يا خلق زمينههاي مناسب.يکپارچگي اجتماعي: داشتن احساس بخشي از اجتماع بودن، احساس با هم بودن و حمايت شدن و اشتراک اجتماعات با هم.خود پيروي: مستقل و خود مختار بودن و توانايي تنظيم رفتار از درون، مقاومت در برابر فشارهاي اجتماعي در مورد موضوعي خاص، ارزيابي خود به وسيله معيارهاي شخصي.رابطه مثبت با ديگران: داشتن رابطه گرم، رضايتبخش و توأم با اعتماد به ديگران، توجه به سلامتي و خشنودي ديگران، قابليت احساس همدردي، عاطفه و صميميت با ديگران
کيوس و لوپز (2002) ؛ به نقل از سلطاني (1383)
سلامت عمومی فقط عدم حضور اختلال نيست بلکه حضور و ارتقاء کنشوري بهينه شخصي ميباشد(کورتيس، 2000؛ ترجمه سهرابي، 1382). بدين ترتيب سلامت عمومی شامل توانايي انجام دادن وظيفه و اجراي مسئوليتهاي شخصي، قابليت برقرار کردن روابط انساني با ديگران، برداشتهاي واقعبينانه از انگيزههاي ديگران و فرآيندهاي تفکر و انديشههاي خردمندانه و منطقي است (هيلز، 1997؛ ترجمه ميرزايي و همکاران، 1379). بايد توجه داشت که در اين راستا مباحث ديگري نظير سلامت هيجاني نيز مطرح مي شود و متعاقب آن سلامت عمومی مورد بحث است.
سلامت هيجاني به فهم هيجانها و شيوه صحيح مقابله با مشکلات که در زندگي روزمره پديد ميآيد و چگونه تحمل کردن تنيدگي، اشاره دارد؛ به بيان ديگر سلامت هيجاني عبارت است از فزوني احساسات مثبت بر منفي. به طور کلي سلامت هيجاني به صورت دارا بودن «هويت از خود ايمن» و حس «توجه به خود مثبت» تعريف شده است. اين دو خصيصه جنبههايي از حرمت خود ميباشند. حرمت خود مؤلفه اصلي سلامت هيجاني است و يکي از قويترين پيشبينيکنندههاي سلامت عمومي است.
مؤلفان مختلف تعاريف متفاوتي از سلامت عمومیشناختي ارائه دادهاند. برخي از مؤلفان معتقدند که سلامت عمومیشناختي يعني «ادراک مثبت فرد از رويدادها و شرايط زندگي» اين تعريف به يک منبع رواني به نام «خوشبيني ارثي» اشاره ميکند (شيير و کارور، 1985). فردي که به طور ارثي خوشبين است عقيده دارد که هر موقعيت و وضعيتي سرانجام نتيجه مثبتي خواهد داشت. ويسينگ، ون ادن (1994) در تعريف و تبيين سلامت عمومیشناختي يک عامل کلي را معين کردند که از طريق حس تعلق به زندگي، تعادل عاطفي و رضايت خاطر کلي از زندگي به صورت خودسنجي مشخص و اندازهگيري ميشود. آنها عنوان نمودند که سلامت عمومیشناختي يک سازه و پديده چند بعدي است که داراي خصيصههايي ميباشد که اين خصيصهها در حالت سلامت رواشناختي واجد حالات خاصي به شرح زير ميباشند:
- عاطفه: احساسات مثبت بر احساسات منفي غلبه ميکند.
- شناخت: زندگي قابل درک و قابل کنترل شده و رضايت کلي از زندگي تجربه ميشود.
- رفتار: وجود تجزيه، عمل، علاقه به کار و فعاليت و مبارزه طلبي بدون اجتناب از مشکلات محرز است.
- خودپنداشت: احساس خود ارزشمندي و توانايي اثبات وجود خود به منصه ظهور ميرسد.
- روابط بين شخصي: افراد از ديگران حمايت دريافت ميکنند، به ديگران اعتماد دارند و از مصاحبت و احساساتشان لذت ميبرند.
نشانههاي سلامت عمومی
ما معمولاً در صورت موجود نبودن موارد زير ميپنداريم که سالميم:
1- نشانههاي عيني مبني بر اينکه بدن، کارکرد خوبي ندارد مانند فشار خون بالا،
2- علايم بيماري و آسيبديدگي مانند درد و حالت تهوع.
فرهنگ لغات نيز سلامت را به همين گونه تعريف کرده است. اما اين تعريف از سلامت داراي اشکال است و آن اين است که برداشت ما از مفهوم سالم بودن، به عنوان وضعيت صحت جسماني، رواني و اجتماعي مثبت است- نه فقط نبود بيماري و آسيب- که اين وضع با گذشت زمان، در طول طيف سلامت- بيماري فرق ميکند. در انتهاي طيف، شرايط سلامت کامل داشتن و در ديگر سوي طيف، شرايط بيماري و آسيب ديدگي غالب است که نشانههاي بيماري و ناتواني را نشان ميدهد (سارافينو، 1384).
سلامت عمومی به عنوان يک نشانگان نمايان ميگردد. سلامت مانند بيماري هنگامي ظاهر ميشود که مجموعهاي از نشانهها در يک سطح مشخص و معين و براي مدتي مشخص شده ظاهر شوند و اين سلامت با کنشوري متمايز مغز و کنشوريهاي اجتماعي تلاقي ميکند. براي مطالعه سلامت عمومی محققان بايد در جهت عملياتي کردن سلامت عمومی به عنوان يک نشانگان از نشانههاي سلامت گام بردارند(کيوس و لوپز، 2002؛ به نقل از سلطاني، 1383).
مدل بيماري رواني و سلامت عمومی
کييس و لوپز (2002) معتقدند که سلامت عمومی و بيماري رواني دو انتهاي متضاد پيوستار سلامت را تشکيل نميدهند چرا که اندازههاي نشانههاي بيماري رواني به شکل خيلي ضعيف و به صورت منفي با اندازههاي سلامت فاعلي، رضايت خاطر از زندگي و شادي رابطه دارد. آنها معتقدند مدل سلامت عمومی کامل شامل (الف) عدم حضور بيماري رواني و (ب) حضور سلامت بالا ميباشد. مدل سلامت عمومی کامل، ابعاد بيماري رواني و سلامت عمومی را با هم ترکيب ميکند و از اين طريق دو حالت براي سلامت عمومی و دو حالت براي بيماري رواني نمايان ميگردد. در اين الگو سلامت عمومی و بيماري رواني هر کدام شامل حالت کامل و حالت ناکامل ميباشند.
193548022860000نشانههاي سلامت فاعلي بالاسلامت عمومی کاملبيماري رواني ناکاملپايين167449517335500 نشانههاي بيماري رواني بالاسلامت عمومی ناکامل بيماري رواني کاملپايين
شکل 1-2: بيماري رواني و سلامت عمومی؛ مدل حالت کامل (کيوس و لوپز، 2002، ص 50)
سلامت عمومی کامل نشانگاني است که سطوح بالايي از نشانههاي سلامت هيجاني (رضايت خاطر و شادي بالا) سلامت روان شناختی و سلامت اجتماعي را با هم ترکيب ميکند و فاقد بيماري رواني کنوني ميباشد. بنابراين افرادي که از سلامت عمومی برخوردارند، سرزندگي هيجاني از خود بروز خواهند داد، کنشوريهاي شناختي و اجتماعي عالي خواهند داشت و نشانه بيماريهاي رواني (تا 12 ماه قبل) در آنها ديده نميشود. از طرف ديگر سلامت عمومی ناکامل موقعيتي است که در آن ممکن است افراد از بيماري رواني کنوني رها باشند ولي از سطح پاييني از سلامت هيجاني، روانشناختي و اجتماعي برخوردارند.
بيماري رواني کامل، نشانگاني که شامل نشانههاي سطوح پاييني از سلامت هيجاني، روانشناختي و اجتماعي ميباشد و بيماري رواني کنوني مانند افسردگي در آنها قابل تشخيص است؛ بنابراين افرادي که فاقد سلامت عمومی ميباشند نه تنها علائم کلاسيک افسردگي در آنها مشاهده ميگردد بلکه آنها احساس خوبي از زندگيشان ندارند و کنشوريهاي روانشناختي و اجتماعي مناسبي از خود بروز نميدهند. در مقابل افراد با بيماريهاي رواني ناکامل اگرچه ممکن است افسرده باشند اما آنها علائم نسبتاً بالايي از کنشوريهاي روانشناختي و اجتماعي و احساس نسبي شادي و رضايت خاطر از زندگيشان را نشان ميدهند، اين افراد شبيه کساني هستند که کنشوري بالايي دارند هر چند که داراي مشکل خاصي هستند مانند افراد الکلي که در حرفهشان موفقاند (همان منبع). بنابراين برخي از افراد بدون بيماري رواني سطح پاييني از سلامت را خواهند داشت که کييس اين موقعيت را با عبارت «سست و بيحال بودن» توصيف ميکند، در مقابل افرادي که رها از بيماري رواني هستند و سطح بالايي از سلامت هيجاني، روانشناختي و اجتماعي از خود بروز ميدهند، «بشاش وسرزنده» ناميده شدهاند.
افرادي که از سلامت عمومی برخوردار نيستند و بيماريهاي رواني کنوني را تجربه ميکنند و در عين حال از سطح پاييني از سلامت هيجاني، روانشناختي و اجتماعي برخوردارند، به عنوان کساني که در «باتلاق مشکلات زندگي، دست وپا ميزنند» و تقلاي زياد ميکنند، توصيف شدهاند از طرف ديگر افرادي که داراي يک بيماري رواني هستند ممکن است سطح متوسط يا بالايي از سلامت هيجاني روانشناختي و اجتماعي در آنها ديده ميشود که اين افراد به عنوان افرادي که «در يک حالت تنازع و مبارزه با زندگي» هستند، توصيف شدهاند (کيوس و لوپز، 2002).
شايان ذکر است که نظريهپردازان مختلف هر کدام براساس مفاهيم نظري خود مطالبي را در مورد سلامت عمومی مطرح کردهاند، براي مثال «مراحل رواني- اجتماعي» در نظريه اريکسون (1959)، «تمايلات اوليه زندگي» در نظريه بوهلر (1935)، «تغييرات شخصيت» در نظريه نيوگارتن(1973)، همگي سلامت عمومی را به منزله گذرگاه تحول در چرخه زندگي متصور شدهاند. به علاوه مفهوم «خودشکوفايي» در نظريه مازلو (1968)، «صورتبندي باليدگي» در نظريه آلپورت (1961)، «تصور شخصي کاملاً کارآمد» در نظريه راجرز (1961) و «تبيين فرديتگرايي» در نظريه يونگ (1933)، سلامت عمومی را از ديد باليني نگريستهاند (رايف و کيوس، 1995). در زير به رويکردهاي مختلف روان شناختي در سلامت عمومی مي پردازيم.
رويکردهاي مختلف روانشناسي و سلامت عمومی
الف) رويکرد روان تحليلگري
روان تحليلگري، نخستين پيشنهاد دهنده يک الگوي نظري براي درک اختلالات عاطفي بوده است که براي نخستين بار از کارهاي عملي آبراهام، فرويد و رادو، سرچشمه گرفته است(رمضانزاده، 1383).
اين مکتب معتقد است که سلامت عمومی، کنش متقابل بين سه ساخت مختلف شخصيت: نهاد، من و من برتر است. به نظر برخي روانکاوان، سلامت عمومی زماني تضمين ميشود که من با واقعيت سازگار شود و همچنين تکانشهاي غريزي نهاد به کنترل درآيد، حتي برخي از روانکاوان از قابليت سازگاري فراتر ميروند و ميگويند فرد بايد بتواند بين ساخت شخصيت تعادل برقرار کند. بنابراين اگر بين نهاد و من برتر تعارض به وجود آيد بيماري رواني ظاهر خواهد شد. در حالت عدم تعادل، فرد احساس تنش ميکند و براي حفظ خود، ابزارهايي را به وجود ميآورد که مکانيزمهاي دفاعي ناميده ميشوند و اين مکانيزمها از ميزان سختگيري واقعيت و اضطرابانگيزي آن ميکاهند تا شخص بتواند با آن سازگار شود. وقتي مکانيزمهاي دفاعي کفايت نکنند شخص آسيب ميبيند و در مقابل يک تعارض بزرگ قرار ميگيرد (شاملو، 1382).
ب) رويکرد رفتارگرايي
مکتب رفتارگرايي معتقد است که بهداشت و سلامت عمومی به محرکها و محيط وابسته است. اين مکتب برخلاف مکتب روانکاوي، بر فرايندهاي ناهشيار تأکيد ندارد و سلامت عمومی و بيماري رواني را در مقابل هم قرار نميدهد. اين الگو سعي ميکند رفتار را با عبارات عملياتي تعريف کند و براي اينکه از رفتار ديدي عيني بدهد، بر مشاهده رفتار و تعامل بين آن و محيط تأکيد دارد. بنابراين مکتب رفتارگرايي در سلامت عمومی بر سازگاري فرد با محيط خود تأکيد دارد و معتقد است سلامت عمومی نيز رفتاري است که آموخته ميشود (گنجي، 1384).
ج) رويکرد انساننگري
آبراهام مزلو را ميتوان يکي از مؤسسين و پرنفوذترين روانشناسان انسانگرا در زمان معاصر دانست. مازلو معتقد است که نيازهاي انسان متناسب با نيرومندي به 5 طبقه تقسيم ميشوند. به اعتقاد او سلامت عمومی عبارت است از حالت کسي که از نظر نيازهاي بنيادي آنقدر ارضا شده است که ميتواند براي خودشکوفايي انگيزه داشته باشد. مفهومي که مازلو از سلامت عمومی دارد بر رشد فرد در جهت خود شکوفايي تأکيد دارد که اين تمايل جنبه همگاني دارد. بنابراين هر عاملي که اين نيرو را به حرکت درآورد فرد را در جهت سلامت عمومی و خلق نيازهاي بالاتر هدايت خواهد کرد (گنجي، 1384).
برعکس، کسي که تمام تلاشهايش به ارضاي نيازهاي زيستي محدود شود، رشد نخواهد يافت و به سلامت عمومی کامل دست نخواهد يافت (شاملو، 1382)
برخلاف مازلو که بر رشد مطلوب ارگانيسم تأکيد دارد، کارل راجرز يکي ديگر از انسانگرايان، مفهوم ديگري از سلامت عمومی ارائه ميدهد. راجرز معتقد است که بيمار رواني بر اثر پذيرفته نشدن برخي رفتارها به وجود ميآيد. در واقع همه رفتارها پذيرفته نميشوند و مورد تأييد ديگران قرار نميگيرند. اين عدم پذيرش بين تصويري که شخص از خود دارد و تصويري که واقعيت براي او فراهم ميکند، انحراف ايجاد ميکند. اينجاست که شخص بين خود پنداره خويش و خودپنداره واقعبينانه تعادل ايجاد کرده و به اين وسيله سازگاري و بقاي خويش را فراهم ميکند (گنجي، 1384).
بخش دوم : خانواده و محیط خانواده
خانواده و اهمیت آن در نظریه های روان شناختی
خانواده اساسی ترین نهاد اجتماعی به شما می رود. نظریه پردازان در زمینه این نهاد بنیادی چارچوب های نظری گوناگونی ارائه نموده اند. از جمله این چارچوب های نظری تئوری سیستمی، تئوری تبادلی، تئوری تعارض، تئوری ساختاری-کارکردگرایی و تئوری نمادین هستند. پایه ها و اصول هر یک از این چارچوب های نظری با یکدیگر متفاوت می باشند.
در دیدگاه سیستمی، خانواده مجموعه ای از عناصر به شمار می رود که در این مجموعه هر یک از عناصر دارای نقش های تعریف شده و در عین حال پویا می باشند(اولسون، 1999) که در راستای دستیابی به هدفهای مشخص در کنش و واکنش درون سیستمی و برون سیستمی هستند.
در دیدگاه تبادلی که نوعی دیدگاه اقتصادی در زمینه خانواده به شمار می رود، محور اصلی ، تبادل امکانات برای ارتقای خود دیگر اعضای خانواده است. در دیدگاه تعارض، تمرکز بر عوامل موثر بر بروز مشکلات زناشویی و خانوادگی می باشد(اینگولدسبای، اسمیث، میلر، 2004؛ اسپری، 1969). در دیدگاه ساختاری-کارکردگرایی، ساختارهای گوناگون خانواده از نظر ترکیب اعضا مورد بررسی قرار می گیرند. اما در دیدگاه نمادین که ریشه در باورهای روان تحلیلگران در باره خانواده دارد، کنش ها و هدفهای خانواده در چارچوب نمادهای جهان شمول تعریف می شود(کلاین و وایت، 1996).
بر پایه دیدگاه تعارض، یکی از عوامل موثر در بروز مشکلات زناشویی و خانوادگی، ناتوانی اعضای خانواده و بویژه والدین در فرآیندهای خانوادگی می باشد باشد(اینگولدسبای، اسمیث، میلر، 2004). مراد از فرآیندهای خانوادگی کارکردهایی هستند که خانواده را در سازگاری با شرایط گوناگون یاری می رسانند. به بیان دیگر فرآیندهای خانوادگی به کنش هایی گفته می شود که سازماندهی خانواده را در پی دارند(سامانی، 2005).
مشکلات خانوادگی(بلس، 1996)، رضایتمندی از خانواده(کلارک و اسوالد، 1996) و شیوه همسرگزینی(باس و بارنز، 1986) از مواردي هستند كه از كيفيت كاركردهاي خانواده تأثير مي پذيرند؛ از اين رو پژوهشگران مي كوشند تا با تقويت اين كاركرد ها و فرآيندها در خانواده ، سلامت خانواده را افزايش دهند. با توجه به اهميت ت أثير ف رآيندهاي خانوادگي بر كيفيت عملكرد خانواده، شناسايي مهم ترين فرآيندهاي خانوادگي براي پژوهشگران در زمينه روانشناسي خانواده و جامعه شناسي داراي اهميت خواهد بود.
در مجموع خانواده به عنوان یک پدیده اجتماعی و فرهنگی افزون بر عملکردهای جهانشمول دارای عملکردها و کنش های ویژه و وابسته به فرهنگ نیز می باشد. خانواده به عنوان یک پدیده زمینه ای در فرهنگ های گوناگون، دارای کنش های گوناگونی است(پکرتی و توماس، 2003؛ به نقل از سامانی، 1387).
تأثير خانواده بر رشد شخصيت
بسياري از نظريه پردازان از جمله فرويد، آدلر و ساليوان، رشد شخصيت فرد را در دوران كودكي مي دانند كه عميق ترين پيوندهاي خانوادگي در اين سنين شكل مي گيرد. عملكرد خانواده، توانايي خانواده در هماهنگي يا تطابق با تغييرات ايجاد شده در طول حيات، حل تضادها و تعارضها، همبستگي بين اعضا و موفقيت در الگوهاي انضباطي، رعايت حد و مرز بين افراد و اجراي قوانين و مقررات و اصول حاكم بر اين نهاد با هدف حفاظت از كل سيستم مي باشد. تحقيقات نشان داده است در
خانواده هايي كه ارتباط ميان اعضا و تعاملات داخل خانواده بر اساس نزديكي و صميميت و تفاهم بين افراد استوار است، همه اعضا نسبتاً عليه فشارهاي زندگي مقاوم و مصون هستند.
روانشناسان جهت انجام تحقيق در زمينه تأثير خانواده بر رشد شخصيت كودك بطور معمول روابط خانوادگي را به چهار نوع تقسيم ميكنند:
1- خانواده استبدادي: در خانواده استبدادي بر قدرت و احترام والدين بيش از اندازه تأكيد ميشود.
2- خانواده دموكراتيك: هريك از اعضاء خانواده در اجراي امور زندگي داراي حقوق و امتيازات نسبتاً يكسان و شناخته شدهاي ميباشند.
3- خانواده پذيرنده: خانوادهاي كه از وجود كودك خود شديداً استقبال ميكند.
4- خانواده طرد كننده: خانوادهاي كه از وجود فرزندان خود به دلايلي استقبال نكرده و قلباً از وجود آنها ناراضي است (احدي و بني جمالي، 1368).
كارل راجرز روانشناس مشهور انسانگرا، در يكي از كتابهاي خود به نام " درآمدي بر انسان شدن " ضمن اشاره به نتايج تحقيقات بالدوين دو نوع خانواده را معرفي ميكندو چنين مينويسد:
«در ميان خوشههاي گوناگون نگرشهاي والدين نسبت به فرزندان نگرش دمكرات پذيرنده، بيش از همه ياري بخش رشد بوده، كودكان و پدران و مادراني كه نگرش محبتآميز متعادل داشتند، پيشرفت ذهني شتابيافتهاي را نشان دادند و نسبت به كودكاني كه از چنين والديني و چنين پيوندهايي برخورداريهايي نداشتند، كمتر هيجان پذير بودند، آنان خود رهبران محبوب دوستداشتني و ناپرخاشگر گرديدند، در مقابل كودكان والدين سختگير رشد ذهني كمتري را نشان دادند و تواناييهايي را كه دارا ميباشند، به نسبت ضعيفي به كار ميانداختند. در آنها ابتكار كمي به چشم ميخورد و آنها از لحاظ عاطفي بيثبات، سركش، پرخاشگر و فتنهجو هستند (مجيدزاده، 1375، نقل از راجرز 1369).
با توجه به مطالعات انجام شده در زمينه خانواده، يكي از متداولترين انواع دستهبنديهاي خانواده از نظر عاطفي و ارتباط اعضاء خانواده با يكديگر تقسيم آن به سه نوع ديكتاتوري، آزاد و دموكراتيك ميباشد (موريس ويس، 1362).
1- خانواده ديكتاتوري: والدين داراي شيوههاي فرزندپروري ديكتاتوري كنترل بالايي را بر كودكانشان اعمال ميكنند و رشد كودكان را محدود كرده و استقلال را در آنها تشويق نميكنند. در اين خانواده يك نفر حاكم بر اعمال و رفتار ديگران است و عقيده دارند كه كودكان بايستي آنچه را كه والدين ميگويند، عمل كنند بعلاوه آنها نسبت به فرزندان خود گرم و پذيرنده و پاسخگو نيستند (كريستينا جكسون، ليزا هنريكسن، 1998). در اين خانواده فقط ديكتاتوري تصميم ميگيرد و اهداف را تعيين ميكند. همه بايد مطابق ميل او رفتار كنند. حق مصالح خانواده و اعضاء آن را فقط او تشخيص ميدهد. بطور خلاصه، يكي از آثار جنبي چنين جو خانوادگي، دارا بودن حالت خصومت در برابر ديگران و رنج بردن از ضعف و بيلياقتي در كارهاي مختلف و تحصيل است (برنت، 1977).
2- خانوادة آزاد: والدين آزاد گذارنده محدوديتهاي خيلي كمي را براي رفتارهاي فرزندانشان در نظر ميگيرند. تأكيد بر قوانين و معيارهاي رفتاري فرزندانشان سست هستند، به ندرت از كودكانشان انتظار دارند كه در كارهاي روزمره خانواده شركت كنند و به ندرت رفتارهاي فرزندانشان را هدايت ميكنند. با وجود اين، آنها نسبت به فرزندان خود گرم و پاسخگو هستند (گلس گو و همكاران، 1997).
شعار اين خانواده عبارت است از «كسي را با كسي كاري نيست» در اين نوع خانواده، هيچ يك از اعضاي خانواده در كار ديگري دخالت نميكنند و معمولاً هر فردي مطابق ميل دلخواه خود عمل ميكند. در بيشتر موارد تمايلات افراد خانواده با يكديگر برخورد دارند، در نتيجه هرج و مرج و بينظمي بر روابط اعضاء خانواده حاكم ميشود. زندگي براي آنها مشكل خواهد شد. افرادي كه از تمايلات خود پيروي ميكنند، غالباً در عالم خيال به سر ميبرند و از برخورد با اهميّتهاي زندگي خودداري ميكنند. اين نوع خانواده معمولاً متزلزل است و آثار تزلزل در رفتار كودكان مشاهده ميشود. افراد خانواده مردمي بيبند و بار، لاابالي، سهلانگار، خودخواه و بيهدف هستند و ميزاني بر اعمال و افكار آنها حاكم نيست. احساس مسئوليت نميكنند و قادر به زندگي اجتماعي نيستند و نميتوانند با ديگران به سر برند.
3- خانواده دموكراسي: در اين نوع خانواده همة افراد به تناسب موقعيت و امكانات خود، حق دخالت در اداره امور خانه و اظهار نظر درباره مسائل را دارند. هريك از اعضاء خانواده حق دارند در انتخاب هدفهاي خانواده و زندگي افراد اظهار نظر كنند. تقسيم كار نيز در اين خانواده براساس موقعيت و امكانات افراد صورت ميگيرد. خصوصيت عمده اين خانواده، احترامي است كه اعضاء آن به يكديگر دارند. بزرگترها در هر مورد كوشش ميكنند تا كوچكترها را متوجه آثار اعمال خود سازند و به آنها كمك كنند تا خود اعمال خويش را اداره كنند. بنابراين انضباط به معني كنترل و هدايت اعمال خود ميباشد. در اين نوع خانواده عدم بروز اشكالات عاطفي در ايجاد رابطه با ديگران و پيشرفت تحصيلي را ميتوان ديد (مجيدزاده، 1375، به نقل از موريس ويس، 1362).
اينگونه والدين كنترل ثابتي را بر كودكانشان اعمال ميكنند. مستقل بودن را در فرزندانشان تشويق ميكنند و در تأكيد بر قوانين و معيارهاي رفتاري و ارزش اطاعت و فرمانبرداري ثابت قدم هستند. آنها رفتارهاي رشد يافتهاي را از كودكانشان انتظار دارند و در عين حال حقوق كودكانشان را به رسميت ميشناسند. بنابراين آنها حدي از استقلال را به كودكانشان ميدهند و مايلند قوانين و درخواستهايي كه از فرزندان خود دارند، همراه با استدلال باشد، بعلاوه اينگونه والدين نسبت به فرزندان خود گرم و پذيرنده و پاسخگو ميباشند (برنت، 1997).
برخي از متخصصين تعليم و تربيت و روانشناسان اينگونه والدين را تحت عنوان والدين مقتدر منطقي نيز نامگذاري كردهاند چون كه آنان هم رفتاري خودمختارانه و هم براي انضباط ارزش قائل هستند، كنترل منطقي و نيز آزادي سنجيده در خانوادههاي بااقتدار سبب ميشود كودكان قوانين و اصول رفتارهاي درست اجتماعپسند را دروني كنند و در قبال اعمال و گفتار خود احساس مسئوليت كنند اين والدين علاوه بر اينكه گرم و بامحبت هستند كودكانشان را به طرف استقلال هدايت مينمايند، علاقه زيادي دارند كه دلايل هر عمل و خواسته را براي كودك روشن كنند (رضايي، 1375، به نقل از سدرو، 1990).
اين شيوه يكي از روشهاي اصلي فرزندپروري است كه اولين بار توسط ديانا بامريند 1967 معرفي گرديد. كودكاني كه در چنين خانوادههايي پرورش يافتهاند، نسبت به آنهايي كه در خانوادههاي سهلانگار يا استبدادي پرورش يافتهاند، در مقياسهاي مربوط به كفايت پيشرفت، رشد اجتماعي، عزت نفس و سلامت عمومی نمرات بالاتري را كسب ميكنند (مك كوبي و مارتين، 1368).
نتايج تحقيقات دورن باخ (1989) نشان ميدهد كه كودكان خردسال اغلب از شيوه فرزندپروري اقتدار منطقي استقبال ميكنند تا از شيوه سهلانگاري و استبدادي.
- نظريه اسناد
از جمله عوامل ديگري كه بر فضاي خانواده حاكم است نسبتهايي است كه والدين درباره علت رفتار كودكان ميدهند كه تحت عنوان نظريه اسناد شرح داده ميشود.
اين نظريه حاكي از آن است كه رفتار هر فرد به نتيجهگيريهايي كه او در مورد اعمال ساير افراد دارد بستگي دارد چرا آنها چنين رفتار ميكنند؟ آنها چه خصوصياتي دارند؟ و غيره. بر طبق نظريه تئودور ديكس و جون كوروسك (1985) نسبتهايي كه والدين به كودكان خود بويژه در مورد علل رفتارهاي آنها ميدهند بر انتخاب استراتژيهاي فرزندپروري آنها تأثير ميگذارد.
شكل زیر، نمايانگر نمودار كلي ديكس و كوروسك (1985) از الگوي اسناد جامعهپذيري كودك است. حوادث به اين ترتيب جريان پيدا ميكند. ابتدا والدين به مشاهده فتار كودك پرداخته و قضاوت ميكنند كه آيا چنين رفتاري معمول گروه سني او بوده و يا غيرمتعارف ميباشد. نگاه پدر و يا مادر را ارزيابي ميكنند كه آيا كودك داراي مهارتها، دانش و يا انگيزه براي رفتارهاي عمومي به روش خاص ميباشد يا خير، آيا اكثر كودكان 3 ساله براي بدست آوردن دسر جار و جنجال به راه مياندازند؟ آيا چنين رفتاري معمول براي اين كودك است؟ والدين اسنادهاي سطحي و تصادفي در مورد نيت و منظور كودك انجام ميدهند.
شكل 2-2: الگوي اسنادي جامعهپذيري
بعد از آن نتيجهگيري و اسناد والدين بر واكنشهاي رفتاري و عاطفي آنها در برابر كودك تأثير ميگذارد. والدين آشفتهتر ميشوند و با شدت عمل بيشتري دست بكار ميشوند اگر بر اين باور باشند كه كودك قصد بدرفتاري دارد. در مورد اخير جيغ كشيدن كودك با هدف آشكار بدست آوردن دسر نمونه اسناد چنين بدرفتاري به كودك است، سرانجام، اگر والدين صفات صحيح را به كودك اسناد داده باشند، آنها در كنترل كودك منشاء اثر خواهند بود. اما اگر والدين اشتباه كرده باشند كودك ممكن است به بدرفتاري و بيادبي خود ادامه دهد و كودك و والدين فرد احساس ميكنند كه احساسات منفي رو به افزايش هستند.
براي بررسي تأثير نسبت دادن ويژگيها به كودكان، ديكس و همكارانش از مادران و پدران كودكان 4، 8 و 12 ساله خواستند كه نسبت به قطعات توصيفي مختلفي از بدرفتاري كودكان عكسالعمل نشان دهند به عنوان مثال در يك داستان هنرپيشهاي موفق نميشود تا درخواست مادرش را براي تميز و مرتب كردن اتاق نشيمن انجام دهد كه خود تخطي آشكار از يك معيار است. در داستان ديگري، شخصيت اصلي موفق به انجام عملي ايثارگرانه نميشود در حالي كه پسركي فقير كه پول براي خريد غذاي حاضر ندارد به او كه مشغول خوردن آبنبات است نگاه ميكند. تمامي شخصيتهاي اين داستانها با همان سن و جنسيتي در فيلم ظاهر شدند كه فرزندان خود اين والدين داشتند. نتايج نشان داد كه والدين كودكان بر طبق نظريه ديكس و كوروسك قضاوتهاي والدين در مورد عمدي بودن سوء رفتارهاي كودك در تعيين واكنشهاي آنها مهم است. والدين آشفتهتر شده اگر باور كنند كه كودك قصد بدرفتاري و بيادبي داشته است و استراتژيهاي شديدتري را انتخاب ميكنند. اگر باور نداشته باشند كه اين بدرفتاريها غيرعمدي بوده است. اگر اسنادهاي آنها درست بوده باشد به نحو مؤثري ميتوانند رفتار را كنترل كنند. اما اگر اسنادهاي نادرستي انجام داده باشند، كمتر منشاء اثر خواهد بود و احتمال سطح تنبيه را افزايش داده و احساسات منفي را در خود و كودك بوجود ميآورند.
بزرگترها (كه داستانهايي نيز در مورد كودكان بزرگتر شنيده بودند) بيش از اين كودكان كوچكتر عمدي بودن عمل را به كودك اسناد داده بودند (ديكس و همكارانش 1986).
در دومين بررسي مشابه، والدين آشفتهتر و ناراحتتر شدند زماني كه به اين باور رسيدند كه خطاهاي كودك عمدي بوده يا قابل كنترل بودند. علاوه بر اين، هرچه والدين آشفتهتر ميشدند، بيشتر فكر ميكردند كه واكنش شديد نسبت به اعمال كودك مهم خواهد بود (ديكس، روبل و زام بوزانو، 1989).
شناخت والدين از دلايل رفتارهاي كودكان ممكن است از تجربههاي خود آنان در كودكي سرچشمه بگيرد. اگر آنان توسط والدين مستبد بزرگ و تربيت شده باشند، ممكن است اين گرايش در آنها ايجاد شده باشد كه شخصيت ديگران را به خاطر رفتار مشاهده شده مورد سرزنش قرار دهند و نهايتاً فرزندان خود را به خاطر اعمال خلاف و نادرستشان مقصر بدانند. وابستگي پدر و مادرها به والدين خودشان و نحوه تفسير آنها از آن روابط نيز تأثيرگذار است. بعنوان مثال در بررسي پژوهشگران دريافتند كه والديني كه به روابط و تعلق خاطرشان نسبت به والدينشان به ديده ترديد مينگريستند احتمال بيشتري داشتند كه خلافكاري را بر شخصيت فرزندانشان نسبت دهند. (كوروسك و مام مونه، 1995). بدين ترتيب نحوه نگرش والدين به فرزندانش كه تا حدي ريشه در تجربيات دوران طفوليت خود آنها دارد ميتواند بر نحوه عملكرد آنها نسبت به فرزندانشان تأثير بگذارد.
تأثير محيطهاي ارتباطي خانواده بر رفتار اعضای خانواده
انواع مختلف خانوادهها برنامههاي زمانبندي شده و انتظارات مختلف را براي هر سن و رفتارهاي اجتماعي مناسب با محبت كودكان دارند. تحقيقات انجام شده بوسيله فيشن پاتريك 1994 نشان داده است كه والدين در خانوادههاي وفاقي، آزادمنش، كثرت گرايانه و حمايتي ميتوانند براساس ايدئولوژيهاي نقش جنس مقابل، خصوصيات به خود نسبت داده در ارتباط با جنس مذكر و يا مؤنث و شيوههاي تعارض كنش متقابل زناشويي از يكديگر متمايز شوند (فيش و پاتريكو ريتچي، 1994).
اين خصوصيات و ويژگيها دست كم به 3 روش ممكن بر نتايج رفتاري كودك تأثير ميگذارند. در وهله اول به انواع مختلف خانوادهها شيوههاي تعاملي متفاوتي را الگو قرار ميدهند كه كودك در معرض آنها قرار گرفته است و آنها را ملكه ذهن خود قرار ميدهد. ثانياً خانوادههاي مختلف در انتظاراتي كه از رفتار مناسب از كودك پسر يا دختر خود در ارتباط با جنسيت آنها به اجراي اين انتظارات با يكديگر تفاوت دارند. در نهايت انواع مختلف خانوادهها در توجه و نگراني خود نسبت به سازگاري و هماهنگي كودكانشان با گروه همسالان خود و اتخاذ شيوههاي مداخلهجويانهاي كه ممكن است درگير آنها شوند تا از اين رهگذر شانس كودكان خود را براي موفقيتهاي اجتماعي بهبود دهند نيز از يكديگر متمايز ميشوند. ماهيت خاص هريك از مكانيسمها در پايين براي هر نوع خانواده نشان داده ميشوند.
1- خانواده وفاقي: والدين در اين گونه خانوادهها داراي ايدئولوژيهاي سنتي درخصوص نقش هريك از دو جنس زن و مرد ميباشند (فيشن پاتريك، 1988). اينگونه خانواده معتقدند كه مردها بايد نقش رهبريت در جامعه را به عهده بگيرند و زنان بايد در فعاليتهايي كه بيشتر به صورت كليشهاي خاص زنان است شركت جويند. در حالي كه پدران خانوادههاي وفاقي خود را برحسب خصوصيات مردانهاي از قبيل جسارت، لياقت و تعقل و خردمندي توصيف ميكنند. مادران در اين گونه خانوادهها خود را با خصوصيات زنانهاي از قبيل حساس بودن، محبت و مهرورزي بيان ميكنند. والدين وفاقي مايل بوده و نيز توانايي آن را دارند تا موفقيت در تعارضات در خصوص مسائل مهم شركت جويند. اين ايدئولوژيهاي سنتي در خصوص نقش هردو جنس همراه با فشار زياد براي همنوايي با اين نقشهاي والدين در خانوادههاي وفاقي بر آن ميدارد تا رفتارهاي كليشهاي و سنتي در ارتباط با جنس مذكر و مؤنث در كودكان خود ارتقاء بدهند. از آنجا كه افراد چنين خانوادههايي به استثناي پسرها از خويشتنداري كمتري برخوردارند به احتمال بسيار زياد سعي چنداني در از ميان برداشتن عدم حس همكاري و طغيان رفتارهاي پرخاشگرانه نخواهند كرد. علاوه بر اين، به دليل آن كه چنين خانوادههايي براي خصوصيات زنانهاي از قبيل ابراز احساسات و مهرورزي ارزش قائل ميشوند، پس فعالانه در پي آن هستند تا يكپارچگي با اجتماع و توسعه مهارتهاي اجتماعي در ميان دختران خود را بالا ببرند در حالي كه همزمان با آن پرخاشگري و عمد خويشتنداري را در آنها كاهش ميدهند.
محيط و روش استفاده از گفتگو براي حل تعامل كه در خانوادههاي وفاقي مشاهده ميشود بيشتر براي رفتارهاي اجتماعي كودكان تأثير ميگذارد. بالاخص اگرچه پسران در خانوادههاي وفاقي از مقداري آزادي به لحاظ عدم خويشتنداري برخوردار هستند وليكن آنها در معرض الگوهاي والدين خود براي اجراي موفقيتآميز شيوههاي مديريت تعارض قرار ميگيرند كه ميتوانند اين الگوها را به كنشهاي متقابل با همسالان خود انتقال دهند. الگو گفتگو و محاوره و همچنين مهارتهاي لازم براي دختران را فراهم ميآورد تا خود را با انتظارات والدين خود درخصوص يكپارچگي اجتماعي منطبق سازند ميتوانيم نقش اصلي آشنايي و خود گرفتن با اين انطباق و سازگاري را به صورت امر و نهي كردن يا فرمان دادن مشاهده كنيم خواه خانواده مستقيماً بر كودك فشار وارد كنند تا خود را با انتظارات خانواده انطباق دهد و خواه از روش ديگري استفاده كند. بدليل آن كه ميزان اين انطباق در خانوادههاي وفاقي بسيار بالاست، بنابراين انتظار ميرود كه والدين ميزان فشار براي كنترل اعمال و رفتار كودكان خود را همزمان با گذر آنها از مرحله نوجواني افزايش دهند. به رغم آن كه اساساً ممكن است به كودكان جوان آزادي داده شود تا از انتظارات والدين خود تخطي كنند وليكن والدين با نزديك شدن اين كودكان به دوران نوجواني به حد زيادي تحمل خود را در برابر اين نافرمانيها از دست ميدهند. بالنتيجه انتظار افزاش تخطي در ميزان خويشتنداري و كاهش در ميزان انزواي اجتماعي براي دختران خانوادههاي وفاقي را داريم. همچنين پيشبيني ميشود كه تا قبل از پايان تحصيلات دوره ابتدايي پسران در اين گونه خانوادهها افزايش ميزان خويشتنداري را تجربه كنند. خانوادهها كه از فرزندان خود انتظار اطاعت كامل دارند احتمال كمتري دارند تا اجازه دهند كه رفتارهاي پرخاشگرانه در پسران با نزديك شدن به دوره نوجواني در آنها تداوم يابد چرا كه چنين خانوادههايي چنين رفتارهايي را در پسران بزرگتر نوعي تهديد براي سلسله مراتب مرسوم در خانواده به حساب ميآورند. خانوادههاي وفاقي ميتوانند با موفقيت ميزان خويشتنداري در پسران را افزايش دهند زيرا اين گونه خانوادهها نهتنها با اعمال فشار اطاعت و فرمانبرداري را بدست ميآورند بلكه محيطي گرم و حمايتي را نيز براي فرزندان ايجاد ميكنند.
2- خانوادههاي كثرتگرايانه: والدين اين نوع خانوادهها متعهد به تساوي زن با مرد بوده و معتقد هستند كه برتري فرد به جاي ممنوعيتهاي كاري بايستي تعيينكننده رفتار فردي باشد (فيشن پاتريك، 1988). گرچه پدران كثرتگرايانه خود را به عنوان فردي داراي خصوصيات سنتي مردانه توصيف ميكنند. مادران در چنين خانوادههايي خود را افرادي توانمند در تلفيق خود و خصوصيت جنس مذكر و مؤنث تبديل خود به شخصيتي دوجنسي ميبينند. براي چنين مادراني محبت و مهرورزي با شايستگي و لياقت خردمندي تلفيق ميشود. زوجهاي كثرتگرايانه فعالانه درگير خصوصيات مردانه از قبيل داشتن اعتماد به نفس و جسارت، لياقت و منطقي بودن تعريف ميكنند (فيشن پاتريك، 1988). والدين از خانوادههاي حمايتي از تعامل و برخورد حتي در مورد مسائل جدي خودداري ميكنند اگرچه به جنگهاي لفظي زيادي با حالت پرخاشگرانه ميپردازند. در نتيجه وجود سنتگرايي شديد در مورد نقش زن و مرد، اينگونه والدين از پسران خود انتظار دارند كه كمتر خويشتندار بوده و در عوض دخترانشان هم اينگونه هستند (خويشتندار بوده) و هم مهارتهاي اجتماعي را دارا ميباشند. بنابراين آنها ممكن است كه سعي در كاهش حس عدم همكاري و پرخاشگري در پسران داشته باشند و ليكن فشار شديدي بر دختران خود وارد ميكنند تا آنها منفعل بوده و از برخورد و تعامل پرهيز كنند.
اگرچه دختران خانوادههاي حمايتي براي بدست آوردن مهارتهاي اجتماعي تحت فشار ميباشند وليكن فقدان محاوره و گفتگو در محيط خانواده الگوهاي كافي براي تعامل ماهرانه اجتماعي فراهم نميكنند. معهذا دختران در مجموعه وسيعي از روشهاي تعارفي – اجتناب قرار ميگيرند. آنها ممكن است در نتيجه الگوپذيري از والدين خود الفاظي پرخاشگرانه با همسالان خود گفتگو كنند اما اين احتمال وجود ندارد تا به رفتارهاي پرخاشگرانه و تهاجمي و مخرب بپردازند، پسران اينگونه خانوادهها احتمال دارد تا دچار انزواي اجتماعي شوند كه اين خود نتيجه عدم وجود الگوهاي گفتاري و نيز فقدان فشار والدين بر آنها براي ايجاد مهارتهاي يكپارچگي با اجتماع ميباشد. درخصوص خويشتنداري، انتظار ميرود كه خانوادههاي حمايتي در پسران خود در اوايل دوران ابتدايي در اين حيطه آزادي عمل دهند اما سعي بر آن داشته باشند با نزديك شدن دوران نوجواني براي تحكيم سلسله مراتب قدرت در خانه پرخاشگري و اعمال تهاجمي را اعمال و مهار كنند. اين تلاش احتمالاً با شكست مواجه ميشود چرا كه فشار براي اطاعت از جانب فرزند بدون آزادي براي گفتگو صورت ميگيرد و اين پسر در داخل خانواده هيچ گونه راه و فرصتي براي ابراز احساسات منفي خود پيدا نميكند (مارتين و مك كبي، 1983).
3- خانوادههاي آزاد منش: به دليل آنكه چنين خانوادههايي از سوي هردو زوج رهبري و هدايت ميشوند (فيشن پاتريك 1994) كودكاني كه در اين گونه خانوادهها پرورش مييابند با ناهماهنگي روبرو ميشوند اين تضاد هم در الگوهاي نقش دو جنسيتي زن و مرد و هم در روشهاي حل تعارض به چشم ميخورد. شوهران در چنين خانوادههايي به رغم تأييد و حمايت از خصوصيات مردانه ممكن است در انتظارات مربوط به نقش جنس خود يا مساوات طلب باشند و يا به صورت سنتي عمل كنند. برعكس خانمهاي آزادمنش يا خود را به صورت موجودي دوجنسيتي ديده و يا فردي كه فاقد خصوصيات مثبت هريك از دو جنس ميباشد (فيشن پاتريك، 1988). از آنجايي كه يكي از اين دو، پدر و يا مادر تمايل و سعي در شروع يك تعارض آشكار را داشته باشد، ديگري ممكن است به صورت سيستماتيكوار سعي بر آن داشته باشد تا از آن اجتناب ورزد. اين عدم هماهنگي خود را به صورت عدم موفقيت در ايجاد انتظارات هماهنگ براي رفتار كودك و همچنين عدم ايجاد الگوي منسجم براي شناخت كودك بروز ميدهد.
مك لود و چافي (1972) نشان دادند كه فقدان محبت، ساختار و هماهنگي در محيط خانواده باعث شده تا پسران و دختران در خانوادههاي آزادمنش احتمالاً در سنين پائينتري براي يافتن حمايت به گروههاي همسالان خود تمايل پيدا كنند. در سالهاي ابتدايي مدرسه موفقيت گروه همسالان تا حاد زيادي وابسته به پيروي از كليشههاي مربوط به هردو جنس است (آدلر، مكس، ادلر 1992) بدليل آن كه دختران خانوادههاي آزادمنش داراي الگويي از سوي مادر بر رفتار كليشهاي اين جنس و نيز الگوي خانواده براي مهارت محاورهاي نميباشند و همچنين فشاري از جانب خانواده براي يكپارچگي با اجتماع دريافت نميكنند، اينگونه دختران ممكن است در معرض خطر خاصي براي انزواي اجتماعي باشند. پسران اينگونه خانوادهها به رغم آنكه الگوي محاورهاي هماهنگي دريافت نميكنند وليكن با خصوصيات مردانه سنتي مواجه ميشوند كه توسط گروه همسالان آنها به نحو مثبتي ارزيابي ميشود.
علاوه بر اين از آنجا كه اين پسران ارزش خاصي براي پذيرش از سوي گروه همسالان خود قائل هستند، بنابراين ممكن است خويشتنداري بيشتري از خود نشان دهند تا بدين وسيله از احساس بيگانگي و تنهايي در گروه اجتناب ورزند.
سنجش محیط خانواده
ابزارهاي گوناگوني براي اندازه گيري كاركردهاي خانوادگي ساخته شده است . برخي از اين ابزارها براي تشخيص اوليه و سرند خانواده ها(همانند مقياس كاركردهاي خانواده)، برخي براي گونه شناسي خانواده(همانند مقياس انسجام و انعطاف پذيري خانواده) و برخي نيز به عنوان ابزار پژوهشي به كار برده شده اند. اين ابزار ها را مي توان به دو دسته كلي تقسيم نمود. دسته اول ابزارها يي هستند كه تنها يك فرآيند خانوادگي خاص را مي سنجند
گهرينگ و ويلر(1996) در بررسی های خود به تهیه ابزاري كه به وسيله آن بتوانند يكپارچگي و انسجام خانواده را ارزيابي كنند، پرداختند. اين مقياس كه توسط جوكار(1379) براي استفاده در ايران سازگار شده ، داراي يك صفحه شطرنجي است كه آزمودني، انسجام خانواده خود را بر پايه فاصله ميان مهره ها(كه در آن هر مهره معرف عضوي از اعضاي خانواده است) بر روي صفحه شطرنجي نشان مي دهد و ميزان اقتدار هر يك از اعضاي خانواده را با قراردادن بلوك ها به زير هر يك از مهره ها مشخص ميكند.
السون(1999) نيز براي ارزيابي سه فرآيند انسجام خانوادگي، انعطاف پذيري خانوادگي و ارتباطات خانوادگي سه مقياس مختلف را ساخت كه بر پايه دو مقياس انسجام خانوادگي و انعطاف پذيري ساخته شده و بر پايه مقياس ارتباطات خانوادگي مي توان به طراحي و تجويز برنامه ها ي درماني براي خانواده اقدام كرد. ساماني(2004) براي ارزيابي ميزان انسجام عاطفي ، يك مقياس 28 سؤالي داراي پنج عامل مهم را ساخت . اين عوامل عبارتند از : ارتباط با مادر، ارتباط با پدر، ارتباط با فرزندان، روابط زناشويي و روابط عاطفي.
دسته دوم ابزارهایی هستند که به ارزیابی همزمان چند فرآیند می پردازند. از جمله این ابزارها می توان به مقیاس محیط خانواده و مقیاس کارکردهای خانواده اشاره کرد.
مقیاس محیط خانواده
مقیاس محیط خانواده برای اندازه گیری ویژگی های اجتماعی- محیطی خانواده ها مورد استفاده قرار گرفته است. این ابزار برای اندازه گیری ویژگی های مذکور به شیوه های گوناگونی مثلاٌ مشاوره خانواده و روان درمانی مورد استفاده قرار گرفته است و با کمک این ابزار محقق قادر خواهد بود تا به ارزیابی برنامه های مربوط به سیستم های خانواده بپردازد. مقیاس محیط خانواده، ویژگی های سیستم خانواده را به سه شیوه مورد اندازه گیری قرار می دهد: اعضای خانواده، رفتار خانواده را تا چه حد واقعی ارزیابی می کنند، خانواده در شرایط ایده آل و در شرایط جدید مورد (انتظار) چگونه رفتار خواهد کرد. این ابزار دارای ده خرده مقیاس است که به اندازه گیری سه بعد زیر بنایی محیط خانواده می پردازد: بعد رابطه، بعد رشد فردی و بعد نگهداری و تغییر سیستم. سه خرده مقیاس از این ده خرده مقیاس به بهم پیوستگی، بیان احساسات و تعارض اشاره دارند. بهم پیوستگی به میزان تعهد و حمایت اعضای خانواده از یکدیگر اشاره دارد. به همین ترتیب بیان احساسات به میزان تمایل اعضای خانواده برای بیان احساسات خود به طور مستقیم اشاره دارد و تعارض به میزان بیان مستقیم خشم و تعارض در میان اعضای خانواده اشاره دارد. پنج خرده مقیاس به رشد فردی اشاره دارند. این پنج خرده مقیاس عبارتند از استقلال، جهت یابی پیشرفت، جهت یابی فکری- فرهنگی، جهت یابی فعالیت های تفریحی، و تأکیدات اخلاقی- مذهبی. استقلال میزان قاطع بودن، خودکفا بودن و متکی بودن بر تصمیمات اعضای خانواده را مورد ارزیابی قرار می دهد. جهت یابی پیشرفت منعکس کننده این مطلب است که چقدر از فعالیت ها در جهت پیشرفت و چقدر از فعالیت ها در جهت رقابت است. جهت یابی فکری- فرهنگی سطح علاقه افراد در فعالیت های سیاسی، فکری، و فرهنگی را نشان می دهد. جهت یابی فعالیت های تفریحی میزان مشارکت افراد در فعالیت های اجتماعی و تفریحی را منعکس می کند. تأکید اخلاقی- مذهبی، بر مسائل و ارزش های اخلاقی و مذهبی تأکید دارد. دو خرده مقیاس باقیمانده یعنی خرده مقیاس های سازمان و کنترل برای نگهداری سیستم تعریف شده اند. این دو خرده مقیاس به اندازه گیری این مطلب می پردازند که طراحی و اجرا چقدر در فعالیت ها و مسئولیت های خانواده حاکم است.
در مجموع مقیاس محیط خانواده را می توان برای توصیف محیط اجتماعی، خانواده و مجموعه روابط بین پدر، مادر و دیدگاه های کودکان و همچنین بررسی و مقایسه ترجیحات و نگرش اعضای خانواده نسبت به محیط کلی و واقعی خانواده به کار برد.
همچنین می توان از این مقیاس به صورت بالینی در تدوین و فرموله کردن شرح حال، تسهیل روند روان درمانی و مشاوره خانواده و نیز آموزش متخصصان بالینی و بهبود برنامه های مرتبط با سیستم خانواده استفاده کرد(برنیس و موس، 1986).
نقش سلامت عمومی در ثبات خانواده
خانواده جایگاه مهمی در رشد شخصیت افراد دارد. اغلب افراد دچار مشکلات مختلف شخصیتی و روانی که فاقد بهداشت و سلامت عمومیی هستند از خانوادههای ناسالم برخاستهاند. از اینرو در تامین سلامت عمومی افراد خانواده جایگاهی مهمی دارد و ضروری است راهکارهای مناسب در تامین سلامت عمومی خانواده شناسایی و به مرحله اجرا گذارده شود. در این راستا ضروریست عواملی که مخل سلامت عمومی خانوادهها هستند شناسایی و روشهای مقابله با آنها توصیه گردد. روشن است عدم تامین سلامت عمومی خانواده ، تلاشهای فردی برای رسیدن به اهداف و پیشرفتهای فردی و اجتماعی را با مانع روبرو خواهد ساخت.
از طرف دیگر زنان نیمی از جامعه را تشکیل میدهند»، «زنان نیمی از نیروی اقتصادی جامعه هستند»، « زنان نبض حیات خانوداه بشمار میروند»، « زنان نقش اول در خانوادهاند»، «پیشرفت جامعه در گرو سلامت خانوادهها و سلامت خانوادهها وابسته به سلامت زنان است» و … يکي از اساسيترين مقولههاي حيات بشري مسئله زنان است. به ميزان توجه به موضوع زنان، جامعه از سلامت و پويايي و تعالي برخوردار ميگردد و بدون اهتمام و تلاش به مسائل اين گروه، امکان برخورداري از نسلي سالم، خلاق، پرتحرک و پويا وجود ندارد؛ چرا که زنان نيمي از پيکره جامعهاند و تأثيري مستقيم در سعادت و شقاوت نيم ديگر اين پيکره دارند. لذا توجه بر زنان در واقع يعني توجه به تمامي پيکره انساني.
عوامل خانوادگی موثر در سلامت عمومی
شیوههای ارتباطی موجود در خانواده
شبکه ارتباطی که فرد در آن قرار دارد عامل مهمی در تامین سلامت عمومی فرد هستند. از اینرو شیوههای ارتباطی نامناسب تاثیرات مضری روی فرد و سلامت او خواهند داشت. خانوادههای سرد و فاقد روابط گرم و محبت آمیز ، خانوادههای دارای روابط خصومت آمیز ، شیوههای ارتباطی شدیدا وابسته معمولا ناسالم گزارش شدهاند. برقراری شیوه ارتباطی منطقی ، محترمانه و در عین حال گرم و صمیمانه مدنظر متخصصان سلامت عمومی خانواده است.
مهارتهای زندگی اعضای خانواده و نقش آن در سلامت عمومی خانواده
لازم است تک تک اعضا خانواده با مهارتهای لازم برای زندگی آشنا باشند. روشن است والدین در خانواده نقش مهمی در ترویج استفاده از مهارتهای سالم زندگی در خانواده دارند. پدران و مادران که فاقد مهارتهای مفید زندگی هستند با عدم تامین الگوی مناسب برای فرزندان مشکلاتی را برای آنها فراهم میکنند. به عنوان مثال کودکی که همواره دیده است والدین او در مقابل ناملایمات زندگی با پرخاشگری و منازعه برخورد میکنند با احتمال بسیار بیشتری همین روش را در مسائل مربوط به خود در خانواده و حتی در بیرون از خانواده بکار خواهد بست.
از اینرو لازم است خانوادهها با آگاهی و کسب اطلاعات لازم در زمینه شیوههای صحیح مهارتهای زندگی مثل کنترل و مدیریت استرس ، برنامه ریزی برای زندگی ، مدیریت اقتصادی خانواده ، مدیریت ارتباطات برون خانوادگی ، کنترل هیجانات ، آموزشهای مربوط به اجرای قاطعیت و جراتمندی به تامین سلامت عمومی افراد خانواده مبادرت ورزند.
اقتصاد خانواده و نقش آن در سلامت عمومی خانواده
وضعیت اقتصادی خانواده با تاثیری که در فضای کلی زندگی میگذارد نقش خود را بر سلامت عمومی خانواده اعمال میکند. مشکلات اقتصادی اغلب موجب بوجود آمدن مشکلات دیگری برای خانواده میشوند و خانواده ناچارا با معنویات و محرومیتهای در سبکهای زندگی و تصمیمگیری مواجه میشود که مجبور است با آنها دست و پنجه نرم کنند. تحقیقات نشان میدهد که اغلب شرایط نامناسب در فضای خانواده اعم از منازعه و سایر مسائل در شرایط رکود اقتصادی خانواده که خانواده با نوعی بحران اقتصادی مواجه است افزایش مییابد.
طبقه متوسط اقتصادی از سلامت عمومی مناسبی بهره میبرند. در واقع مسائل اقتصادی زمینه ساز بروز مشکلات مختلف ارتباطی و روانی افراد خانواده میشوند و با کاهش توانمندیهای روانی افراد مقابله با این مشکلات را برای خانواده با مانع مواجه میسازند. درگیری فکری واقعی برای حل مشکلات مالی خانواده ، مشغله ذهنی با پیدا کردن راههای افزایش درآمد خانواده اغلب به کاهش ظرفیت تحمل افراد منجر میشوند. در این حالت فرد با کوچکترین ناملایمتی واکنشهای شدیدی ممکن است از خود نشان دهد. همچنین تلاش و تقلا برای بالا بردن در آمد خانواده و حفظ آن با تحت تاثیر قرار دادن گرمی و صمیمیت روابط خانواده کاهش مدت زمان با هم بودن اعضا نقش منفی خود را اعمال میکند.
ازدواجهای مناسب در تامین سلامت عمومی خانواده
در تشکیل یک خانواده سالم که بتواند از سلامت عمومی خوبی بهرهمند گردد انتخاب مناسب و ازدواج موفق مرحله اولیه است. لازم است در ازدواج که اولین مرحله تشکیل خانواده به شمار میرود و پایههای اساسی تامین سلامت عمومی خانواده ریخته شود. در این راستا توافق شخصیتی ، اقتصادی ، فرهنگی و فکری حائز اهمیت است که توصیه میشود با یاری از مشاوران و متخصصات امر صورت بگیرد. ازدواجهای نامناسب که در آن همسران از عدم همخوانی شخصیتهایشان رنج میبرند و یا مشکلات دیگری دارند در طول زندگی مخل سلامت عمومی آنها و فرزندان خواهد بود.
بخش سوم: مروري بر تحقيقات انجام شده
در ابن بخش به برخي از سوابق تحقيقات انجام شده درخصوص موضوع حاضر اشاره مي شود. لازم به ذکر است که به بسياري از تحقيقات خارج از کشور در متن فصل دوم و فصل اول شاره شده است و در اينجا صرفا به برخی از سوابق تحقيقات انجام شده در داخل کشور مي پردازيم.
نکته قابل توجه ديگر آن است که به طور کلي مشابه تحقيق حاضر، هيچگونه تحقيقي در ايران انجام نشده است. تحقیقات انجام شده درخصوص موضوع سلامت عمومی به طور جداگانه به طور مکرر مورد اشاره قرار گرفته است. از طرف دیگر تحقیقات درخصوص محیط خانواده نیز به صورت مدون و مشخص تاکنون انجام نشده ولی سوابق مربوطه که در منابع خارجی بود، در جای خود مورد اشاره قرار گرفته است. نکته حائز اهمیت دیگر آن است که رابطه بین سلامت عمومی و محیط خانواده بخصوص درباره زنان باردار دارای سابقه تحقیق نبود. در ذيل فقط به برخی از تحقیقات انجام شده درباره سلامت عمومی بویژه تحقیقات درخصوص پرسشنامه سلامت عمومی(GHQ) اشاره شده است.
پرسشنامه سلامت عمومي (G.H.O) آزموني است با ماهيت چندگانه و خود- اجرا که به منظور بررسي اختلالات غير روان گسسته که در وضعيتهاي مختلف جامعه يافت ميشود طراحي شده است. اين پرسشنامه ممکن است براي نوجوانان و بزرگسالان در هر سني و به منظور کشف ناتواني در عملکردهاي بهنجار و وجود حوادث آشفتهکننده در زندگي استفاده شود. اين آزمون جنبه تشخيصي ندارد و تنها ميتوان از آن براي سرند کردن افراد در شرايط حادثه استفاده نمود (گلدبرگ و ويليامز، 1988).
پرسشنامه سلامت عمومي اولين بار توسط گلدبرگ (1972)، تنظيم گرديد. پرسشنامه اصلي داراي 60 سؤال ميباشد، اما فرمهاي کوتاه شده 30 سؤالي، 28 سؤالي و 12 سؤالي در مطالعات مختلف استفاده شده است. به نظر محققين پرسشنامه سلامت عمومي از روايي و کارايي بالا برخوردار است و کارآيي فرم فرم 12 سؤالي تقريباً به همان ميزان فرم 60 سؤالي است. دهها تحقيق ارائه شده توسط گلدبرگ و ويليامز (1988)، در انگلستان و ساير کشورها مؤيد اين ديدگاه است (براي مثال مراجعه شود به ماري و ويليامز، 1985؛ شمسوندر و همکاران، 1986). پرسشنامه سلامت عمومي به 38 زبان مختلف ترجمه شده و تحقيقات مختلفي بر روي اين پرسشنامه، در 70 کشور به انجام رسيده است (گلدبرگ و همکاران، 1977).
در خصوص رواني پرسشنامه سلامت عمومي تا کنون مطالعات فراواني صورت گرفته است. در يک مطالعه، پتون و التون (1987)، فرم 28 سؤالي اين پرسشنامه را بر روي گروهي از دختران مدرسهاي اجرا نموده و نتايج را به روش تحليل عاملي و با استفاده از روش تحليل مؤلفههاي اصلي مورد تجزيه و تحليل قرار دادند. نتايج اين بررسي حاکي از آن است که شباهت بسياري بين مطالعه اصلي، انجام شده توسط گلدبرگ و هيلر (1979، به قسمت ابزار تحقيق مراجعه شود)، و تحقيق پتون و التون (1987)، وجود دارد. در يک بررسي ديگر استفانسن و کريست جانسن (1985)، پرسشنامه سلامت عمومي و شاخص پزشکي کورنل (برودمن و همکاران، 1949)، را بر روي 1850 نفر در ايسلند اجرا نمودند و به ضريب همبستگي 48/0 دست يافتند. در تحقيق ديگر چن و چن (983)، به اجراي پرسشنامه سلامت عمومي بر روي 225 نفر از دختران مدرسهاي در هنگکنگ پرداختند. اين محققين از پرسشنامه چند جنبه اي شخصيتي مينهسوتا جهت بررسي روائي همزمان استفاده نموده و به ضريب همبستگي 54/0 دست يافتند. همچنين کالمن، ويلسن و کالمن (1983)، دو پرسشنامه سلامت عمومي و مقياس نااميدي بک را بر روي 101 نفر آزمودني اجرا نمودند و نتایج تحقیق آنها نشان داد که بین نا امیدی و سلامت عمومی همبستگی وجود دارد. در تحقيقي ديگر هوديامونت و همکاران (1988)، بر روي يک گروه نمونه در شهر آمستردام پرسشنامه سلامت عمومي، مقياس موازنه عاطفي و پرسشنامه شرح حال آمستردام (براي جزئيات مراجعه شود به هوديامونت، پيروسيبن، 1987)، را اجرا نمودند و در هر مورد ضريب همبستگي 60/0 را گزارش کردند. همچنين هندرسن و همکاران (1981)، هنگامي که پرسشنامه سلامت عمومي و افسردگي زانگ را بر روي يک گروه نمونه در استراليا مقايسه نمودند، به ضريب همبستگی 57/0 دست يافتند.
منابع فارسي
1- احدی، حسن و بنی جمالی، شکوه السادات(1371). روان شناسی رشد، مفاهیم بنیادی در روان شناسی کودک، تهران: انتشارات بنیاد.
2- افروز، غلامعلی(1371). مقدمه ای بر روان شناسی و آموزش و پرورش کودکان استثنایی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
3- بازرگاني، روحيه (1382). بررسي و مقايسه مشکلات جنسي در زنان بارور و نابارور. پايان نامه کارشناسي ارشد روانشناسي دانشگاه تهران.
4- باقری، مسعود (1372). بررسی رابطه شیوه فرزندپروری با انگیزه پیشرفت، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی، دانشگاه شهید چمران.
5- بنی جمالی، شکوه السادات و احدی، حسن(1370). سلامت عمومی و عقب ماندگی ذهنی، تهران: نشر نی.
6- بهرامي، هادي، (1377). آزمونهاي رواني مباني نظري و فنون كاربردي. تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي.
7- بهراميان، رضا(1374). بررسي تأثير نگرشهاي تربيتي والدين بر رشد اجتماعي دانشآموزان پايه اول راهنمايي شهر نجفآباد، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم تربیتی، دانشگاه تربیت معلم تهران.
8- بوالهری، جعفر(1374). برنامه های سلامت عمومی در هنر، مجله دارو و درمان، سال دهم، شماره 110، اسفند 1371، صص 18-12.
9- تهمتن، کلثوم(1373). رابطه شیوه های فرزند پروری والدین و انگیزش پیشرفت دانش آموزان، پایان نامه کارشناسی ارشد، روان شناسی تربیتی، دانشکده علوم تربیتی، دانشگاه شیراز.
10- توفيقي، گلبرگ (1386). بررسي مقايسهاي سلامت عمومی و ويژگي هاي شخصيتي در زوج هاي بارور و نابارور مراجعه کننده به مرکز درمان ناباروري نويد. پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي.
11- جوكار، بهرام(1379). چگونگي ادراك نوجوانان از همبستگي و اقتدار در خانواده واقعي و آرمان. چهارمين سمينار سراسري سلامت عمومی و اختلالات رفتاري كودكان و نوجوانان. دانشگاه علوم پزشكي و خدمات مهرماه- بهداشتي درماني استان زنجان.
12- حسيني، سيد ابوالقاسم (1370). اصول سلامت عمومی، مشهد: انتشارات دانشگاه علوم پزشکي مشهد.
13- حسینی، سید ابوالقاسم (1370). اصول سلامت عمومی، مشهد: انتشارات دانشگاه علوم پزشکی مشهد.
14- حسینی، سید ابوالقاسم(1378). مفاهیم و اهداف سلامت عمومی، فصلنامه اصول سلامت عمومی، شماره اول، سال اول، بهار.
15- خدارحیمی، سیامک(1374). مفهوم سلامت روان شناختی، مشهد: انتشارات جاویدان خرد.
16- دانش نيا، الهام (1386). بررسي اثر بخشي آموزش ايمن سازي در مقابل استرس بر سلامت عمومی دانشجويان دانشگاه اصفهان. پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي.
17- دلاور، علي(1386). مباني نظري و عملي پژوهش در علوم انساني و اجتماعي، چاپ دوم، تهران: انتشارات رشد.
18- رضایی، محمد(1375). بررسي رابطه بين شيوههاي فرزندپروري مادران(اقتدار منطقي، آزادگذاري و استبدادي) با بلوغ اجتماعي دانشآموزان پايههاي اول، دوم و سوم مدارس راهنمايي اداره آموزش و پرورش منطقه 6 تهران در سال تحصيلي 74-75، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم تربیتی، دانشگاه تربیت معلم.
19- رمضان زاده، فاطمه؛ عابدي نيا، نسترن. (1383). اضطراب و افسردگي در ناباروري. تهران: انتشارات دانشگاه علوم پزشکي.
20- زارعان مصطفي و همکاران(1386). رابطه هوش هيجاني و سبك هاي حل مساله با سلامت عمومي، مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران (انديشه و رفتار)، ، 13، 2 (پياپي 49)، صص 166-172.
21- سارافينو، ادوارد پي. (2002). روانشناسي سلامت. ترجمه الهه ميرزايي و همکاران (1384). تهران: انتشارات رشد.
22- سازمان بهداشت جهاني(1372). مقدمه اي بر ادغام بهداشت روان در مراقبت هاي بهداشتي اوليه، ترجمه داود شاه محمدي و همکاران، تهران: انتشارات مجمع علمي و فرهنگي مجد.
23- ساماني، سيامك (1381). بررسي مدل علّي انسجام خانواده، استقلال عاطفي و سازگاري رواني. پايان نامه دكتراي تخصصي روانشناسي تربيتي، دانشگاه شيراز.
24- سامانی، سیامک(1378). تهیه و طراحی مقیاس فرآیندهای خانوادگی برای خانواده های ایران، مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران، سال چهاردهم، شماره 2، صص 162-168.
25- سرمد، زهره و همکاران(1383). روش هاي تحقيق در علوم رفتاري، چاپ دهم، تهران: نشر آگه.
26- سيف، علي اکبر(1382). اندازه گيري، سنجش و ارزشيابي آموزشي، ويرايش سوم، تهران: نشر دوران.
27- شاملو، سعيد. (1382). سلامت عمومی. تهران: انتشارات رشد.
28- عقوبي، نورالله؛ نصر اصفهاني، مهدي؛ شاه محمدي، داوود (1374). بررسي همه گير شناسي اختلالهاي رواني در مناطق شهري و روستايي شهرستان صومعه سرا (گيلان-1374). فصلنامه انديشه و رفتار، سال اول، شماره 4، 63-55.
29- علوي، طاهره (1382). هنجاريابي و بررسي خصوصيات روان سنجي پرسشنامه سلامت عمومي بر روي دانشجويان مراکز تربيت معلم شهر تهران. پايان امه کارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي.
30- کورتيس، آنتوني جي. (2000). روان شناسي سلامت. ترجمه فرامرز سهرابي (1382). تهران: انتشارات طلوع دانش.
31- گنجي، حمزه (1384). سلامت عمومی. تهران: نشر ارسباران.
32- گنجي، حمزه(1376). سلامت عمومی، تهران: انتشارات ارسباران.
33- مارنات، گري گراث. (1373). راهنماي سنجش رواني، ترجمه: حسن پاشا شريفي و محمدرضا نيكخو. تهران: انتشارات رشد. (تاريخ انتشار به زبان اصلي 1990).
34- مير حکاک، طاهره (1382). رابطه بين سلامت عمومي، مشکلات دانشجويان، ميزان استرس و عملکرد تحصيلي در دانشجويان. پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه آزاد اسلامي واحد خوراسگان.
35- میلانی فر، بهروز(1370). سلامت عمومی، تهران: انتشارات قومس.
36- هندرن، رابرت؛ ارلی، جان و بیرل، روانا(1377). برنامه های بهداشت روان مدارس، ترجمه ربابه نوری قاسم آبادی و کارینه طهماسیان، تهران: انتشارات معاونت امور فرهنگی و پیشگیری سازمان بهزیستی کشور.
37- هواسی، ناهید(1380). بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری در خانواده هایی که دارای نوجوانان معتاد هستند با خانواده هایی که دارای نوجوانان عادی هستند، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی، دانشگاه الزهراء.
38- هومن، عباس. هنجاريابي و استاندارد سازي پرسشنامه سلامت عمومي. تهران: دانشگاه تربيت معلم. طرح پژوهشي، 1377.
منابع لاتين
1-Aiken, Lewis-R, (1985). Psychological Testing and Assessment. Massachusett, Allyn Beconinc.
2- Baumrind, D. (1967). Child Care Practices Anteceding Three Patterns of The Preschool Behavior. Genetic Psychology Monographs, Vol. 75, p. 43-88.
3-Baumrind, D. (1971). Current Patterns of Parental Authority. Developmental Psychology Monographs, Vol. 4, (No. 1, Part 2).
4-Baumrind, D. (1991). The Influence of Parenting Style on Adolescent Competence and Substance Use. Journal of Early Adolescene, Vol. 11(1), p. 56-95.
5-Belsky, J.(1981). The Child in The Family. Reading, MA: Addison-Wesley.
6-Bookatqu, S. M.(1998). The relation of parenting style to adolescent school performance. Child Development, 69, 1244-1257.
7-Chan, D. W. & Chan, T. S. C. (1983). Reliability, validity and the structure of the General Health Questionnaire in an Chinese context. Psychological Medicine, 13, 363-72.
8-Cox, D. J., et. al.(1989). Individuation in Family Relations, Human Development, Vol. 29, p. 82-100.
9-Fish, C.B., & Ritenie, B.L.(1994). Getting Mad at Mom and Dad: Children's Changing Views of Family Conflict. International Journal of Behavioral Development, Vol. 13(1), p. 31-48.
10-Flanagan, C.A.(1990). Changes in parents' work status and adolescents' adjustment at school. Child Development, 64, 246-257.
11-Fletcher, A. C. and S. R. Jefferson (1999). A Good Mother Got to Fight For Her Kids: Maternal Management Strategies in a High-Risk, Journal of Children & Poverty, Vol. 9(1), p. 21-39.
12-Gardner, H. (1983). Frames of mind: The theory of multiple intelligences. New York: Basic Books.
13-Ghorbani, N.Y & et al. (2002). Self-report emotional intelligence: Construct similarity and functional dissimilarity at higher-order processing in Iran and U.S.A. International journal of psychology, 37(5), 297-308.
14-Glesgo, N.L., et. al.(1997). Parents' Work Overload and Problem Behavior in Young Adolescents. Journal of Research on Adolescence, Vol. 5(2), p. 201-223.
15-Goldberg, D. P., & Hillier, V. (1979). A scaled version of General Health Questionnaire. Psychological Medicine, 9, 131- 145.
16-Hardy, D. F. et. al.(1993). Examining the Relation of Parenting to Children’s Coping With Everyday Stress, Child Development, Vol. 64, p. 1841-1853.
17-Harold, N., et. al.(1998). Parenting style as Context: An Integrative Model. Psychological Bulletin, Vol. 113(3), p. 487-496.
18-Jackson, C., & Henrikson, L.(1998). Reconstructions of Family Relationships: Parent-child Alliances, Personal Distress, and Self-esteem. Developmental Psychology, Vol. 32(4), p. 732-743.
19-Kerlinger, F. N. & Lee, H. B.(2000), Foundations of behavioral research (4th ed.). Orlando, FL: Harcourt College Publishers.
20-Klein, D. M., & White, J. M. (1996). Family theories: An introduction. London: SAGE.
21-Moos, R. H. & Moos, B. A. (1976). A typology of family social environments. Family Process, 15, 357-371.
22-Olson, D. H. (1999). Empirical approaches to family systems. Journal of Family Therapy, Special Edition.
23-Samani, S. (2004). Developing a Family Cohesion Scale for Iranian adolescent. Paper presented in 28th International Congress of Psychology. Aug 8-13, Beijing, China.
24-Samani, S. (2005). Family process and content model. Paper presented in International Society for Theoretical Psychology Conference, 20-24 June, Cape Town, South Africa.