مقاله آفرينش انسان 50 صفه (docx) 65 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 65 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
تفسير :
آفرينش انسان
به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهائى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى كرد، در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته و طى آيات متعدد و پرمحتوائى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند كه ما در اينجا نخست به تفسير اجمالى آيات مى پردازيم ، سپس نكات مهم را مورد بحث جداگانه اى قرار مى دهيم .
نخست مى فرمايد: ((ما انسان را از ((صلصال )) (خاك خشكيده اى كه به هنگام برخورد با چيزى صدا مى كند) كه از ((حماء مسنون )) (گل تيره رنگ و متغير و بدبو) گرفته شده بود آفريديم )) (و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون ).
((و طايفه ((جان )) را پيش از آن از آتش گرم و سوزان آفريديم )) (و الجان خلقناه من قبل من نار السموم ).
((سموم )) در لغت به معنى باد سوزانى است كه گوئى در تمام روزنه هاى پوست بدن انسان نفوذ مى كند زيرا عرب به سوراخهاى بسيار ريز پوست بدن ، مسام ، مى گويد و سموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مى شود و ماده سم نيز از همان است چرا كه در بدن نفوذ كرده و انسان را مى كشد يا بيمار مى سازد.
مجددا به آفرينش انسان باز مى گردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان كه قبل از آفرينش انسان روى داد، چنين بيان مى كند:
((به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشر را از خاك خشكيده اى كه از گل تيره رنگ بد بو گرفته شده مى آفرينم )) (و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون ).
((و هنگامى كه خلقت آنرا به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاك و با عظمت ) در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد)) (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ).
آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايسته جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت : ((در اين هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند)) (فسجد الملائكة كلهم اجمعون ).
تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد ((ابليس )) بود، لذا اضافه ميكند به ((جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه همراه سجده كنندهگان باشد)) (الا ابليس ابى ان يكون مع الساجدين ).
اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خدا به او گفت : اى ابليس چرا تو با سجده كنندگان نيستى ؟)) (قال يا ابليس مالك الا تكون مع الساجدين ).
ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آنچنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و ((گفت : من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده اى كه از گل بدبوئى گرفته شده است آفريده اى سجده نخواهم كرد)) (قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون ).
آتش نورانى و فروزنده كجا، و خاك تيره و متعفن كجا؟ آيا موجود شريفى همچون من در برابر موجود پستترى بايد خضوع و تواضع كند؟ ! اين چه قانونى است ؟!.
او كه از اسرار آفرينش بر اثر خودخواهى و غرور بى خبر مانده بود و بركات خاك را كه منبع هر خير و بركتى است بدست فراموشى سپرده بود و از آن مهمتر آن روح شريف و عظيم الهى را كه در آدم وجود داشت ناديده مى گرفت ، ناگهان از اوج مقامى كه داشت سقوط كرد، ديگر شايسته نبود كه او در صف فرشتگان باشد، لذا بلافاصله ((خدا به او فرمود از آن (از بهشت يا از آسمانها و يا از صفوف فرشتگان ) بيرون رو كه تو رجيم و رانده شده درگاه مائى )) (قال فاخرج منها فانك رجيم ).
و بدان كه اين غرورت مايه كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد، ((لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود ))! (و ان عليك اللعنة الى يوم الدين ).
ابليس كه در اين هنگام خود را رانده درگاه خدا ديد، و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد، آتش كينه در دلش شعلهور گشت ، تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد، هر چند مقصر اصلى خود او بود، نه آدم ، و نه فرمان خدا، ولى غرور و خود خواهى توام با لجاجتش اجازه نمى داد اين واقعيت را درك كند.
لذا ((عرض كرد: پروردگارا اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده !)) (قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ).
نه براى اينكه توبه كند، يا از كرده خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكه براى اينكه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد!
خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و ((فرمود مسلما تو از مهلت يافتگانى )) (قال فانك من المنظرين ).
ولى نه تا روز مبعوث شدن خلايق در رستاخيز، چنانكه خواستهاى ، بلكه ((تا وقت و زمان معينى )) (الى يوم الوقت المعلوم ).
در اينكه منظور از يوم الوقت المعلوم ، چه روزى است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند:
بعضى گفته اند منظور پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف است ، چرا كه بعد از آن ، طبق ظاهر آيات قرآن ، همه جهانيان از بين ميروند و تنها ذات پاك خداوند باقى مى ماند، بنابر اين تنها به مقدارى از درخواست ابليس موافقت شد.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از وقت معلوم زمان معينى است كه تنها خدا مى داند، و جز او هيچكس از آن آگاه نيست ، چرا كه اگر آنوقت را آشكار مى ساخت ابليس تشويق به گناه و سركشى بيشتر شده بود.
بعضى نيز احتمال داده اند منظور روز قيامت است چرا كه او مى خواست تا آن روز زنده بماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد، به خصوص اينكه تعبير به يوم الوقت المعلوم در آيه 50 سوره واقعه درباره روز قيامت نيز آمده است .
ولى اين احتمال بسيار بعيد است ، چرا كه اگر چنين مى بود بايد خداوند به طور كامل با درخواست او موافقت كرده باشد، در حالى كه ظاهر آيات فوق اين است كه بطور كامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا يوم الوقت المعلوم موافقت شده است .
و به هر حال تفسير اول با روح و ظاهر آيه از همه موافقتر است ، و در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز به اين معنى تصريح گرديده است .
در اينجا ابليس نيت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و عرض كرد: پروردگارا! به خاطر اينكه مرا گمراه ساختى (و اين انسان زمينه بدبختى مرا فراهم ساخت ) من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى دهم ، و انسانها را به آن مشغول ميدارم و سرانجام همه را گمراه خواهم ساخت )) (قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لا غوينهم اجمعين ).
اما او به خوبى مى دانست كه وسوسه هايش در دل ((بندگان مخلص خدا)) هرگز اثر نخواهد گذاشت ، و دامهايش آنها را به خود مشغول نخواهد كرد، خلاصه بندگان خالص و مخلص آنچنان نيرومندند كه زنجيرهاى اسارت شيطان را از هم مى گسلند، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنائى قائل شد و گفت : ((مگر آن بندگان خالص شده تو)) (الا عبادك منهم المخلصين ).
بديهى است كه خدا هرگز شيطان را گمراه نساخته بود، بلكه اين نسبت شيطنت آميز بود كه از ابليس صادر شد، براى اينكه خود را به اصطلاح تبرئه كند و توجهى براى اغواگرى خود ترتيب دهد، و اين رسم همه ابليسها و شياطين است كه اولا گناهان خويش را به گردن ديگران مى افكنند، و ثانيا همه جا ميكوشند تا اعمال زشت خود را با منطقهاى غلطى توجيه كنند، نه تنها در برابر بندگان خدا، حتى در برابر خود خدا كه از همه چيز آگاه است ؟
ضمنا بايد توجه داشت ((مخلصين )) جمع ((مخلص )) (بفتح لام ) همانگونه كه در تفسير سوره يوسف بيان كرديم كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه هاى شيطان و هر وسوسهگر نفوذ ناپذير شود.
خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد ((فرمود: اين راه مستقيم من است ...)) و اين سنت فناناپذيرى است كه من آن را بر عهده گرفته ام ... (قال هذا صراط على مستقيم ).
كه ((تو هيچگونه تسلط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند)) (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ).
يعنى در واقع اين تو نيستى كه مى توانى مردم را گمراه كنى ، بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و اراده خويش دعوت تو را اجابت كرده ، پشت سر تو گام بر مى دارند.
و به تعبير ديگر اين آيه اشاره اى است به آزادى اراده انسانها، و اينكه ابليس و لشكر او هرگز نمى توانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند، بلكه اين خود انسانها هستند كه دعوت او را لبيك گفته و دريچه هاى قلب خويش را به روى او مى گشايند، و به او اذن دخول مى دهند!
خلاصه اينكه وسوسه هاى شيطان گرچه مؤ ثر است ولى تصميم نهائى با شيطان نيست ، با خود انسانها هست ، چرا كه انسان مى تواند در برابر وسوسه هاى او بايستد و دست رد بر سينه او بگذارد.
در واقع خداوند مى خواهد اين خيال باطل و پندار خام را از مغز شيطان بيرون كند كه او حكومت بلامنازعى بر انسانها پيدا خواهد كرد.
سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده مى گويد: ((جهنم ميعادگاه همه آنها است )) (و ان جهنم لموعدهم اجمعين ).
گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمى شود، حساب همه آنها يكجا و در يك محل رسيدگى خواهد شد.
((همان دوزخى كه هفت در دارد، و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شده اند)) (لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم ).
اين در در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيله آن ، افراد وارد دوزخ مى شوند، هر گروهى بوسيله ارتكاب گناهى و از درى ، همانگونه كه درهاى بهشت ، طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهائى است كه بوسيله آن بهشتيان وارد بهشت مى شوند.
نكته ها:
1 - تكبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختيها است
مهمترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس و آفرينش آدم كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده استفاده مى شود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام والائى كه داشت به خاطر كبر و غرور است !
مى دانيم ابليس از فرشتگان نبود (همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مى شود) و آنچنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت ، حتى بعضى مى گويند معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبه قاصعه در نهج البلاغه استفاده مى شود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.
اما همه اين مقامات را به خاطر يكساعت تكبر و غرور از دست داد، و آنچنان گرفتار تعصب و خودپرستى شد كه حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنيامد، بلكه همچنان به كار خود ادامه داد و در جاده لجاجت آنچنان ثابت قدم ماند كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرم همه ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسهگر بپذيرد، و معادل كيفر و عذاب همه آنها را يكجا تحمل كند!
اين است نتيجه خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استكبار.
نه تنها ابليس كه ، با چشم خود انسانهاى شيطان صفتى را ديده ايم ، يا شرح حال آنها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كرده ايم كه هنگامى كه بر مركب غرور و تكبر و خودخواهى سوار شدند دنيائى را به خاك و خون كشيدند، گوئى پرده اى از خون و جهل ، چشمان ظاهر و باطن آنها را از كار انداخته ، و هيچ حقيقتى را مشاهده نمى كنند، ديوانه وار در راه ظلم و بيدادگرى گام بر مى دارند و سرانجام خود را در بدترين پرتگاهها ساقط مى كنند.
اين استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكى است ، همانگونه كه انسان ممكن است ساليان دراز زحمت بكشد و خانه و وسائل و سرمايه اى براى زندگى فراهم سازد، ولى محصول آنرا تنها با يك شعله آتش در چند لحظه تبديل به خاكستر كند، همچنين كاملا امكان پذير است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چه درسى از اين گويا و تكان دهنده تر؟!.
عجب اينكه او حتى به اين نكته روشن نيز توجه نداشت كه آتش بر خاك برترى ندارد چرا كه منبع همه بركات : گياهان ، حيوانات ، معادن ، محل ذخيره آبها خلاصه سرچشمه پيدايش هر موجود زنده اى خاك است ، ولى كار آتش سوزندگى و در بسيارى از مواقع ويرانگرى است .
على (عليهالسلام ) در همان خطبه قاصعه (خطبه 192 نهج البلاغه ) از ابليس به عنوان عدو الله (دشمن خدا) و امام المتعصبين و سلف المستكبرين (پيشواى متعصبان لجوج ، و سر سلسله مستكبران ) نام برده و مى گويد به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد، و چادر مذلت بر سر او افكند سپس اضافه مى كند: آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟ و به خاطر برتريجوئيش پست ساخت ؟ در دنيا رانده شد و عذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت (الا ترون كيف صغره الله بتكبره ، و وضعه بترفعه ، فجعله فى الدنيا مدحورا و اعدله فى الاخرة سعيرا).
ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايهگذار مكتب جبر بود، همان مكتبى كه بر خلاف وجدان هر انسانى است و يكى از دلائل مهم پيدايش آن ، تبرئه كردن انسانهاى گنهكار در برابر اعمالشان است ، در آيات فوق خوانديم ابليس براى تبرئه خويش و اثبات اينكه حق دارد در گمراهى فرزندان آدم بكوشد به همين دروغ بزرگ متوسل شد، و گفت : خداوندا تو مرا گمراه كردى و من هم به همين خاطر فرزندان آدم را جز مخلصان گمراه خواهم كرد!
2 - شيطان بر چه كسانى تسلط مى يابد؟
باز هم ذكر اين نكته را ضرورى مى دانيم كه نفوذ وسوسه هاى شيطانى در انسان يك نفوذ ناآگاه و اجبارى نيست ، بلكه ما به ميل خويش وسوسه او را به دل راه مى دهيم ، و گرنه حتى خود شيطان ميداند كه بر مخلصان - آنها كه خويشتن را در پرتو تربيت خالص كرده اند و زنگار شرك را از روح و جان زدوده اند - راه ندارد.
به تعبير رساتر - همان تعبيرى كه از آيات فوق استفاده ميشود - رابطه شيطان و گمراهان ، رابطه ((پيشوا)) و ((پيرو)) است ، نه رابطه ((اجبار كننده )) و اجبار شونده .
3 - درهاى جهنم !
در آيات فوق خوانديم ، جهنم هفت در دارد (بعيد نيست عدد هفت در اينجا عدد تكثير باشد، يعنى درهاى بسيار و فراوان دارد، همانگونه كه در آيه 27 سوره لقمان نيز عدد هفت به همين معنى آمده است ).
ولى واضح است اين تعدد درها (مانند تعدد درهاى بهشت ) نه به خاطر كثرت واردان است به طورى كه از يك در كوچك نتوانند وارد شوند، و نه جنبه تشريفاتى دارد، بلكه در حقيقت اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم ميكشاند، هر نوع از گناهان درى محسوب مى شود.
در خطبه جهاد در نهج البلاغه ميخوانيم ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه : ((جهاد درى از درهاى بهشت است كه آن را به روى بندگان خاصش گشوده است )).
و در حديث معروف ميخوانيم ان السيوف مقاليد الجنة : ((شمشيرها كليدهاى بهشتند)) اين گونه تعبيرات به خوبى منظور از درهاى متعدد بهشت و دوزخ را روشن مى سازد.
قابل توجه اينكه در حديث امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم ((بهشت ، هشت در دارد)) در حالى كه آيات فوق مى گويد: جهنم هفت در دارد، اين تفاوت اشاره به اين است كه هر چند درهاى ورود به بدبختى و عذاب فراوان باشد، ولى با اين حال درهاى وصول به سعادت و خوشبختى از آن افزونتر است (در ذيل آيه 23 سوره رعد نيز در اين زمينه صحبت كرديم ).
4 - ((گل تيره )) و ((روح خدا)).
جالب اينكه از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى در حد اعلاى عظمت ، و ديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش .
جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن ) تشكيل ميدهد، و جنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است .
البته خدا نه جسم دارد و نه روح ، و اضافه روح به خدا به اصطلاح اضافه تشريفى است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده ، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش ((بيت الله )) مى خوانند، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش ((شهر الله )) (ماه خدا) مى نامند.
و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آنقدر بالا است كه بجائى ميرسد كه جز خدا نبيند، و قوس نزوليش آنقدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد (بل هم اضل ) و اين فاصله زياد ميان ((قوس صعودى )) و ((نزولى )) خود دليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است .
و نيز اين تركيب مخصوص دليل بر آن است كه عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نيست ، چرا كه اگر به جنبه ماديش باز گرديم لجنى بيش نمى باشد.
اين روح الهى است كه با استعدادهاى فوق العاده اى كه در آن نهفته است و ميتواند تجليگاه انوار خدا باشد، به او اينهمه عظمت بخشيده و براى تكامل او تنها راه اين است كه آن را تقويت كند و جنبه مادى را كه وسيله اى براى همين هدف است در طريق پيشرفت اين مقصود به كار گيرد (چرا كه در رسيدن به آن هدف بزرگ ميتواند كمك مؤ ثرى كند).
از آيات خلقت آدم در آغاز سوره بقره نيز استفاده مى شود كه سجده فرشتگان در برابر آدم به خاطر علم خاص الهى او بود،
و اما اين سؤ ال كه چگونه سجده براى غير خدا امكان پذير است و آيا براستى فرشتگان براى خدا به خاطر اين آفرينش عجيب سجده كردند، و يا سجده آن براى آدم بود، پاسخ آنرا در ذيل همان آيات مربوط به آفرينش آدم در سوره بقره بيان كرديم (به جلد اول تفسير نمونه صفحه 127 مراجعه فرمائيد)
5 - جان چيست ؟
كلمه ((جن )) در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد، مثلا مى گوئيم جنة الليل - يا - فلما جن عليه الليل يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند و به همين جهت ((مجنون )) به كسى كه عقلش پوشيده و ((جنين )) به طفلى كه در رحم مادر پوشانده شده و ((جنت )) به باغى كه زمينش را درختان پوشانده اند، و ((جنان )) به قلب كه در درون سينه پوشانده شده و ((جنة )) به معنى سپر كه انسان را از ضربات دشمن مى پوشاند، آمده است .
البته از آيات قرآن استفاده مى شود كه جن يكنوع موجود عاقلى است كه از حس انسان پوشيده شده ، و آفرينش آن در اصل از آتش يا شعله هاى صاف آتش است ، و ابليس نيز از همين گروه است . بعضى از دانشمندان از آنها تعبير به نوعى از ارواح عاقله مى كنند كه مجرد از ماده مى باشد، (البته پيدا است تجرد كامل ندارد چرا كه چيزى كه از ماده آفريده شده است مادى است ، ولى نيمه تجردى دارد، چرا كه با حواس ما درك نميشود، و به تعبير ديگر يكنوع جسم لطيف است ).
و نيز از آيات قرآن بر مى آيد كه آنها مؤ من و كافر دارند، مطيع و سركش دارند و آنها نيز داراى تكليف و مسئولى تند.
البته شرح اين مسائل و همچنين هماهنگى آنها با علم امروز، احتياج به بحث بيشترى دارد كه ما به خاطر رعايت تناسب - به خواست خدا - در تفسير سوره جن كه در جزء 29 قرآن است بحث خواهيم كرد.
نكته اى كه در اينجا اشاره به آن لازم است ، اين است كه در آيات فوق كلمه ((جان )) آمده است كه از همان ماده ((جن )) است .
آيا اين دو كلمه (جن و جان ) هر دو به يك معنى است ، و يا چنانكه بعضى از مفسران گفته اند جان نوع خاصى از جن است .
اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مى شود كه هر دو به يك معنى مى باشد، چرا كه در قرآن گاهى جن در مقابل انسان قرار داده شده و گاهى ((جان )) در مقابل انسان .
مثلا در آيه 88 - سوره اسراء مى خوانيم قل لئن اجتمعت الانس و الجن و يا در آيه 56 سوره ذاريات مى خوانيم و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون . در حالى كه در آيه 15 سوره رحمان مى خوانيم خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار و باز در همين سوره آيه 39 مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان .
از مجموع آيات فوق و آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه جان و جن هر دو به يك معنى است ، و لذا در آيات فوق گاهى جن در برابر انسان قرار گرفته گاهى جان .
البته ((جان )) به معنى ديگرى نيز در قرآن آمده است ، كه آن نوعى از مار است ، چنانكه در داستان موسى مى خوانيم ((كانها جان )) (قصص - 31) ولى آن از بحث ما خارج است .
6 - قرآن و خلقت انسان .
همانگونه كه در آيات فوق ديديم قرآن بحث فشرده اى در زمينه خلقت انسان دارد كه تقريبا به طور سر بسته و اجمالى ، از آن گذشته است چرا كه منظور اصلى مسائل تربيتى بوده است ، و نظير اين بحث در چند مورد ديگر از قرآن مانند سوره سجده ، مؤ منون ، سوره ص ، و غير آن آمده است .
البته مى دانيم قرآن يك كتاب علوم طبيعى نيست ، بلكه يك كتاب انسان - سازى است ، و بنابر اين نبايد انتظار داشت كه جزئيات اين علوم از قبيل مسائل مربوط به تكامل ، تشريح ، جنين شناسى ، گياه شناسى و مانند آن در قرآن مطرح شود، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه به تناسب بحثهاى تربيتى اشاره كوتاهش به قسمتهائى از اين علوم در قرآن بشود.
به هر حال بعد از توجه به اين مقدمه كوتاه در اينجا دو بحث داريم كه طرح آنها لازم به نظر ميرسد:
1 - تكامل انواع از نظر علمى
2 - تكامل انواع از ديدگاه قرآن
نخست به سراغ بحث اول مى رويم و منهاى آيات و روايات و تنها با تكيه بر معيارهاى خاص علوم طبيعى روى اين مساءله بحث مى كنيم :
مى دانيم در ميان دانشمندان علوم طبيعى دور فرضيه درباره آفرينش موجودات زنده ، اعم از گياهان و جانداران ، وجود داشته است :
الف : فرضيه تكامل انواع يا ((ترانسفورميسم )) كه مى گويد انواع موجودات زنده در آغاز به شكل كنونى نبودند، بلكه آغاز موجودات تك سلولى در آب اقيانوسها و از لابلاى لجنهاى اعماق درياها با يك جهش پيدا شدند، يعنى موجودات بى جان در شرائط خاصى قرار گرفتند كه از آنها نخستين سلولهاى زنده پيدا شد.
اين موجودات ذره بينى زنده تدريجا تكامل يافتند و از نوعى به نوع ديگر تغيير شكل دادند، از درياها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند، و انواع گياهان و انواع جانوران آبى و زمينى و پرندگان به وجود آمدند.
كاملترين حلقه اين تكامل همين انسانهاى امروزند كه از موجوداتى شبيه به ميمون ، و سپس ميمونهاى انسان نما ظاهر گشتند.
ب - فرضيه ثبوت انواع يا ((فيكسيسم )) كه مى گويد انواع جانداران هر كدام جداگانه از آغاز به همين شكل كنونى ظاهر گشتند، و هيچ نوع به نوع ديگر تبديل نيافته است ، و طبعا انسان هم داراى خلقت مستقلى بوده كه از آغاز به همين صورت آفريده شده است .
دانشمندان هر دو گروه براى اثبات عقيده خود مطالب فراوانى نوشته اند و جنگها و نزاعهاى زيادى در محافل علمى بر سر اين مساءله در گرفته است ،
تشديد اين جنگها از زمانى شد كه لامارك (دانشمند جانورشناس معروف فرانسوى كه در اواخر قرن 18 و اوائل قرن 19 ميزيست ) و سپس داروين دانشمند جانورشناس انگليسى كه در قرن نوزدهم مى زيست نظرات خود را در زمينه تكامل انواع با دلائل تازه اى عرضه كرد.
ولى در محافل علوم طبيعى امروز شك نيست كه اكثريت دانشمندان طرفدار فرضيه تكاملند.
دلائل طرفداران تكامل .
به آسانى ميتوان استدلالات آنها را در سه قسمت خلاصه كرد:
نخست دلائلى است كه از ديرينشناسى و به اصطلاح مطالعه روى فسيلها، يعنى اسكلتهاى متحجر شده موجودات زنده گذشته ، آورده اند آنها معتقدند مطالعات طبقات مختلف زمين نشان مى دهد كه موجودات زنده ، از صورتهاى ساده تر به صورتهاى كاملتر و پيچيده تر تغيير شكل داده اند.
تنها راهى كه اختلاف و تفاوت فسيلها را مى توان با آن تفسير كرد، همين فرضيه تكامل است .
دليل ديگر قرائنى است كه از ((تشريح مقايسه اى )) جمع آورى كرده اند، آنها طى بحثهاى مفصل و طولانى مى گويند هنگامى كه استخوان بندى حيوانات مختلف را تشريح كرده ، با هم مقايسه كنيم شباهت زيادى در آنها مى بينيم كه نشان مى دهد همه از يك اصل گرفته شده اند.
بالاخره سومين دليل آنها قرائتى است كه از ((جنين شناسى )) بدست آورده اند و معتقدند اگر حيوانات را در حالت جنينى كه هنوز تكامل لازم را نيافته اند در كنار هم بگذاريم خواهيم ديد كه جنينها قبل از تكامل در شكم مادر، يا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، اين نيز تاءييد مى كند كه همه آنها در آغاز از يك اصل گرفته شده اند.
پاسخهاى طرفداران ثبوت انواع
ولى طرفداران فرضيه ثبوت انواع يك پاسخ كلى به تمام اين استدلالات دارند و آن اينكه هيچيك از اين قرائن قانع كننده نيست ، البته نمى توان انكار كرد كه هر يك از اين قرائن سهگانه احتمال تكامل را در ذهن به عنوان يك احتمال ظنى توجيه مى كند، ولى هرگز يقين آور نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اثبات فرضيه تكامل ، و تبديل آن از صورت يك فرضيه به يك قانون علمى و قطعى ، يا بايد از طريق دليل عقلى بوده باشد، و يا از طريق آزمايش و حس و تجربه ، و غير از اين دو راهى نيست .
اما از يكسو مى دانيم دلائل عقلى و فلسفى را به اين مسائل ، راهى نيست ، و از سوى ديگر دست تجربه و آزمايش از مسائلى كه ريشه هاى آن در ميليونها سال قبل نهفته است كوتاه است !.
آنچه ما با حس و تجربه درك مى كنيم اين است تغييرات سطحى با گذشت زمان به صورت جهش ((موتاسيون )) در حيوانات و گياهان رخ ميدهد، مثلا از نسل گوسفندان معمولى ناگهان گوسفندى متولد مى شود كه پشم آن با پشم گوسفندان معمولى متفاوت است ، يعنى بسيار لطيفتر و نرمتر ميباشد، و همان سرچشمه پيدايش نسلى در گوسفند بنام ((گوسفند مرينوس )) مى شود، با اين ويژگى در پشم .
و يا اينكه حيواناتى بر اثر جهش ، تغيير رنگ چشم يا ناخن و يا شكل پوست بدن و مانند آن پيدا مى كند.
ولى هيچكس تاكنون جهشى نديده است ، كه دگرگونى مهمى در اعضاى اصلى بدن يك حيوان ايجاد كند و يا نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد.
بنابر اين ما تنها مى توانيم حدس بزنيم كه تراكم جهشها ممكن است يك روز سر از تغيير نوع حيوان در بياورد، و مثلا حيوانات خزنده را تبديل به پرندگان كند، ولى اين حدس هرگز يك حدس قطعى نيست ، بلكه تنها يك مساله ظنى است چرا كه ما هرگز با جهشهاى تغيير دهنده اعضاء اصلى به عنوان يك حس و تجربه روبرو نشده ايم .
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه دلائل سه گانه طرفداران ترانسفورميسم نميتواند اين نظريه را از صورت يك فرضيه فراتر برد، و به همين دليل آنها كه دقيقا روى اين مسائل بحث مى كنند، همواره از آن به عنوان ((فرضيه تكامل انواع )) سخن مى گويند نه قانون و اصل .
فرضيه تكامل و مسأله خداشناسى
با اينكه بسيارى كوشش دارند ميان اين فرضيه و مساءله خداشناسى يكنوع تضاد قائل شوند و شايد از يك نظر حق داشته باشند، چرا كه پيدايش عقيده داروينيسم جنگ شديدى ميان ارباب كليسا از يكسو، و طرفداران اين فرضيه از سوى ديگر به وجود آورد، و روى اين مساله در آن عصر به دلائل سياسى ، اجتماعى كه اينجا جاى شرح آن نيست تبليغات وسيعى در گرفت كه داروينيسم با خداشناسى سازگار نمى باشد.
ولى امروز اين مساءله براى ما روشن است كه اين دو با هم تضادى ندارند يعنى ما چه فرضيه تكامل را قبول كنيم و چه آنرا بر اثر فقدان دليل رد نمائيم در هر دو صورت مى توانيم خداشناس باشيم .
فرضيه تكامل اگر فرضا هم ثابت شود، شكل يك قانون علمى كه از روى علت و معلول طبيعى پرده بر مى دارد به خود خواهد گرفت ، و فرقى ميان اين رابطه علت و معلولى در عالم جانداران و ديگر موجودات نيست ، آيا كشف علل طبيعى نزول باران و جزر و مد درياها و زلزله ها و مانند آن مانعى بر سر راه خداشناسى خواهد بود؟ مسلما نه ، بنابر اين كشف يك رابطه تكاملى در ميان انواع موجودات نيز هيچگونه مانعى در مسير شناخت خدا ايجاد نمى كند. تنها كسانى كه تصور مى كردند كشف علل طبيعى با قبول وجود خدا منافات دارد مى توانند چنين سخنى را بگويند، ولى ما امروز به خوبى مى دانيم كه نه تنها كشف اين علل ضررى به توحيد نمى زند بلكه خود دلائل تازه اى از نظام آفرينش براى اثبات وجود خدا پيش پاى ما مى گذارد.
جالب اينكه خود داروين در برابر اتهام الحاد و بيدينى قد علم كرده ، و دركتابش (اصل انواع ) تصريح ميكند كه من در عين قبول تكامل انواع ، خدا پرستم ، و اصولا بدون قبول وجود خدا نمى توان تكامل را توجيه كرد.
به اين عبارت دقت كنيد: او با وجود قبول علل طبيعى براى ظهور انواع مختلف جانداران ، همواره به خداى يگانه ، مؤ من باقى مى ماند، و تدريجا كه سن او افزايش حاصل ميكند احساس درونى مخصوصى به درك قدرتى ما فوق بشر در او تشديد مى گردد، به حدى كه معماى آفرينش را براى انسان لا ينحل مى يابد.
اصولا او معتقد بود كه هدايت و رهبرى انواع ، در اين پيچ و خم عجيب تكامل ، و تبديل يك موجود زنده بسيار ساده به اين همه انواع مختلف و متنوع جانداران بدون وجود يك نقشه حساب شده و دقيق از طرف يك عقل كل امكان پذير نيست !
راستى هم چنين است آيا از يك ماده واحد و بسيار ساده و پست ، اين همه مشتقات شگفت انگيز و عجيب ، كه هر كدام براى خود تشكيلات مفصلى دارد، به وجود آوردن بدون تكيه بر يك علم و قدرت بى پايان امكان پذير است ؟
نتيجه اينكه : غوغاى تضاد عقيده تكامل انواع با مساءله خداشناسى يك غوغاى بياساس و بى دليل بوده است (خواه فرضيه تكامل را بپذيريم يا نپذيريم ).
تنها اين مساءله باقى مى ماند كه آيا فرضيه تكامل انواع با تاريخچه اى كه قرآن براى آفرينش آدم ذكر كرده است تضادى دارد يا نه ؟! كه ذيلا از آن بحث مى شود.
قرآن و مسأله تكامل
جالب اينكه هم طرفداران تكامل انواع و هم منكران آن يعنى آنها كه در ميان مسلمين بوده اند به آيات قرآن براى اثبات مقصد خويش تمسك جسته اند، ولى شايد هر دو گروه گاهى تحت تاءثير عقيده خود به آياتى استدلال كرده اند كه كمتر ارتباطى با مقصود آنها داشته است ، لذا ما از هر دو طرف آياتى را انتخاب مى كنيم كه قابل بحث و مذاكره باشد.
مهمترين آيه اى كه طرفداران تكامل روى آن تكيه مى كنند، آيه 33 سوره آل عمران است ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين : ((خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد)).
آنها مى گويند همانگونه كه نوح و آل ابراهيم و آل عمران در ميان امتى زندگى مى كردند و از ميان آنها برگزيده شدند، همچنين آدم نيز بايد چنين باشد، يعنى در عصر و زمان او انسانهائى كه نام عالمين (جهانيان ) بر آنها گزارده شده ، حتما وجود داشته اند و آدم برگزيده خدا از ميان آنهاست ، و اين نشان ميدهد كه آدم اولين انسان روى زمين نبوده است ، بلكه قبل از او انسانهاى ديگرى بوده اند و امتياز آدم همان جهش فكرى و معنوى او است كه سبب برگزيده شدنش از افراد همسانش شد.
آيات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند، كه بعضى از آنها اصلا ارتباط با مساله تكامل ندارد، و تفسير آن به تكامل بيشتر از قبيل تفسير به راى است ، و قسمتى ديگر، هم با تكامل انواع سازگار است ، و هم با ثبوت آنها و خلقت مستقل آدم ، و به همين دليل بهتر ديديم كه از ذكر آنها صرف نظر كنيم .
اما ايرادى كه به اين استدلال مى توان كرد اين است كه عالمين اگر به معنى مردم معاصر بوده باشد و اصطفاء (برگزيدن ) حتما بايد از ميان چنين اشخاصى صورت گيرد، اين استدلال قابل قبول خواهد بود، اما اگر كسى بگويد عالمين اعم از معاصران و غير معاصران است ، همانگونه كه در حديث معروف در فضيلت بانوى اسلام حضرت فاطمه (سلام الله عليها) از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه مى فرمايد: اما ابنتى فاطمه فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين : دخترم فاطمه بانوى زنان جهان از اولين و آخرين است . در اين صورت آيه فوق دلالتى بر اين مقصود نخواهد داشت و درست به اين ميماند كه كسى بگويد خداوند، عده اى را از ميان انسانها (انسانهاى تمام قرون و اعصار) برگزيد كه يكى از آنها آدم است در اين صورت هيچ لزومى ندارد كه در عصر و زمان آدم ، انسانهاى ديگرى وجود داشته باشند كه نام عالمين بر آنها اطلاق گردد و يا آدم از ميان آنها برگزيده شود.
به خصوص اينكه سخن در برگزيدن خدا است خدائى كه از آينده و نسلهائى كه در زمانهاى بعد مى آيند به خوبى آگاه بوده است .
و اما مهمتر دليلى كه طرفداران ثبوت انواع از آيات قرآن ، انتخاب كرده اند، آيات مورد بحث و مانند آن است كه مى گويد:
خداوند انسان را از گل خشك كه از گل تيره رنگ بد بوى گرفته شده بود آفريده جالب اينكه اين تعبير هم در مورد خلقت ((انسان )) گفته شده (و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون - آيه 26 حجر) و هم درباره ((بشر)) (و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون - آيه 28 حجر) و هم به قرينه ذكر سجده فرشتگان بعد از آن در مورد شخص آدم آمده است (به آيات 29 و 30 و 31 سوره حجر كه در بالا آورديم دقت كنيد).
ظاهر اين آيات در بدو نظر چنين مى گويد كه آدم نخست از گل تيره رنگى آفريده شد و پس از تكميل اندام ، روح الهى در آن دميده شد و به دنبال آن فرشتگان در برابر او به سجده افتادند، بجز ابليس .
طرز بيان اين آيات چنين نشان ميدهد كه ميان خلقت آدم از خاك و پيدايش صورت كنونى انواع ديگرى وجود نداشته است .
و تعبير به ((ثم )) كه در بعضى از آيات فوق آمده و در لغت عرب براى ترتيب با فاصله آورده مى شود، هرگز دليل بر گذشتن مليونها سال و وجود هزاران نوع نمى باشد، بلكه هيچ مانعى ندارد كه اشاره به فاصله هائى باشد كه در ميان مراحل آفرينش آدم از خاك و سپس گل خشك و سپس دميدن روح الهى وجود داشته .
لذا همين كلمه ((ثم )) درباره خلقت انسان در عالم جنين و مراحلى را كه پشت سر هم طى مى كند آمده است ، مانند: يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة ... ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم : ((اى مردم اگر ترديد در رستاخيز داريد (به قدرت خدا در آفرينش انسان بينديشيد) كه ما شما را از خاك آفريديم سپس از نطفه . سپس از خون بسته شده ، سپس از مضغه (پاره گوشتى كه شبيه گوشت جويده است )... سپس شما را به صورت طفلى خارج ميسازيم ، سپس به مرحله بلوغ مى رسيد (سوره حج آيه 5 ).
ملاحظه ميكنيد كه هيچ لزومى ندارد ((ثم )) براى يك فاصله طولانى باشد، بلكه همانگونه كه در فواصل طولانى به كار ميرود در فاصله هاى كوتاه هم استعمال مى شود. از مجموع آنچه در بالا گفتيم چنين نتيجه ميگيريم كه آيات قرآن هر چند مستقيما در صدد بيان مساءله تكامل يا ثبوت انواع نيست ، ولى ظواهر آيات (البته در خصوص انسان ) با مساله خلقت مستقل سازگارتر است ، هر چند كاملا صريح نيست اما ظاهر آيات خلقت آدم بيشتر روى خلقت مستقل دور ميزند، اما در مورد ساير جانداران قرآن سكوت دارد.
سوره یونس : آیه 48-52
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(48)
قُل لا أَمْلِك لِنَفْسى ضرًّا وَ لا نَفْعاً إِلا مَا شاءَ اللَّهُ لِكلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَستَئْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُونَ(49)
قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَتاً أَوْ نهَاراً مَّا ذَا يَستَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ(50)
أَ ثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ ءَامَنتُم بِهِ ءَالْئََنَ وَ قَدْ كُنتُم بِهِ تَستَعْجِلُونَ(51)
ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظلَمُوا ذُوقُوا عَذَاب الخُْلْدِ هَلْ تجْزَوْنَ إِلا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ(52)
ترجمه :
48 - مى گويند اين وعده (مجازات ) اگر راست مى گوئيد كى عملى مى شود؟
49 - بگو من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم (تا چه رسد به شما) مگر آنچه خدا بخواهد، براى هر قوم و ملتى پايانى است هنگامى كه اجل آنها فرا رسد (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود) نه ساعتى تاءخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند.
50 - بگو اگر مجازات او شبهنگام يا در روز به سراغ شما آيد (آيا مى توانيد آنرا از خود دفع كنيد) پس مجرمان براى چه چيز عجله مى كنند؟
51 - يا اينكه آنگاه كه واقع شد ايمان مى آوريد (اما بدانيد به شما گفته مى شود) حالا؟ با اينكه قبلا براى آن عجله مى كرديد؟ (اكنون چه سود؟)
52 - سپس به آنها كه ستم كردند گفته مى شود عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد؟
تفسير :
مجازات الهى در دست من نيست
به دنبال تهديدهائى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيات نخست از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار ((مى گويند اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گوئى چه موقع است ))؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين )
اين سخن مسلما از ناحيه مشركان عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده زيرا آيات بعد كه متضمن پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است شاهد گوياى اين مطلب مى باشد.
به هر حال آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنائى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان دهند و هم براى افرادى كه از اين تهديدها متزلزل گشته بودند مايه قوت قلب و آرامش فكر شوند.
در برابر اين سؤ ال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد:
نخست اينكه مى فرمايد ((به آنها بگو وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست ، من مالك سود و زيانى براى خود نيستم ، تا چه رسد براى شما، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند)) (قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله ).
من تنها پيامبر و فرستاده اويم ، تعيين موعد نزول عذاب ، تنها بدست او است ، وقتى كه من درباره خودم مالك سود و زيان نباشم بطريق اولى در مورد شما نخواهم بود.
اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد، و هر كار از ناحيه او است ، او است كه با حكمتش مؤ منان را پيروزى مى دهد و او است كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.
بديهى است كه اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهائى داده است كه بوسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم درباره سرنوشت خويش تصميم بگيريم ، و به تعبير ديگر اين آيه نفى مالكيت ((بالذات )) را مى كند نه ((بالغير)) را و جمله الا ما شاء الله قرينه روشنى بر اين موضوع است .
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته اند از اين آيه نفى جواز توسل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را استفاده كنند، بسيار بى پايه است .
زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را صاحب قدرت و مالك سود و زيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است ، و هيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد، و اما اگر اين مالكيت از ناحيه خدا باشد و تحت عنوان الا ما شاء الله قرار گيرد مانعى دارد؟ و اين عين ايمان و توحيد است .
اما او به خاطر غفلت از اين نكته ، وقت خود و خوانندگان تفسيرش را با بحثهاى طولانى تلف كرده است و متاسفانه او با تمام امتيازاتى كه در تفسيرش موجود است از اين اشتباهات فراوان دارد كه سرچشمه همه آنها را ميتوان تعصب دانست !.
سپس قرآن به پاسخ ديگر پرداخته مى گويد: ((هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاءخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت )) (لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).
و به تعبير ديگر هيچ قوم و ملتى به هنگام انحراف از مسير حق در مقابل مجازاتهاى الهى كه نتيجه اعمال خودشان است مصونيت ندارند، هنگامى كه در چنين مسيرهائى گام بگذارند و از قوانين قطعى آفرينش منحرف شوند، امكانات خود را از دست داده و سرانجام سقوط مى كنند، همانگونه كه تاريخ جهان نمونه هاى فراوانى را از آن به خاطر دارد.
در واقع قرآن به مشركانى كه در مورد آمدن عذاب الهى تعجيل مى كردند اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند، به هنگامى كه زمان آنها فرا برسد، لحظه اى اين عذاب تاءخير و تقديم نخواهد داشت .
ضمنا بايد توجه داشت كه ساعت گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان است هر چند امروز معنى معروفش يك بيست و چهارم شبانه روز مى باشد.
در آيه بعد سومين پاسخ را مطرح كرده ، مى گويد: ((به آنها بگو اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد امر غير ممكنى نيست ، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد))؟ (قل اء راءيتم ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا).
((با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند)) (ما ذا يستعجل منه المجرمون ).
و به تعبير ديگر: اين مجرمان جسور اگر يقين به نزول عذاب ندارند حداقل احتمال اين را مى دهند كه ناگهان به سراغشان بيايد، آنها چه تاءمين و تضمين و دليلى در اين باره دارند كه تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز به وقوع نخواهد پيوست ؟ انسان عاقل در برابر چنين احتمال ضررى بايد لا اقل رعايت احتياط كند و از آن بر حذر باشد.
نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن به تعبيرهاى ديگرى آمده است مانند افامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا: ((آيا شما ايمن هستيد از اينكه خداوند در گوشه اى از زمين شما را فرو ببرد يا سنگريزه اى از آسمان بر شما ببارد و سپس نگهبانى براى خود نيابيد)) (سوره اسراء آيه 68).
و اين همان چيزى است كه در علم كلام و اصول از آن به عنوان قاعده ((لزوم دفع ضرر محتمل )) تعبير مى شود.
در آيه بعد چهارمين پاسخ را به آنها مى گويد و آن اينكه ((اگر شما گمان مى كنيد كه به هنگام نزول عذاب ايمان بياوريد و ايمان شما پذيرفته شود، اين خيال باطلى است )) (اثم اذا ما وقع آمنتم به ).
چرا كه پس از نزول عذاب ، درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد، بلكه ((به شما گفته مى شود حالا ايمان مى آوريد، در حالى كه قبلا از روى استهزاء و انكار تعجيل براى عذاب را مى خواستيد))؟ (آلان و قد كنتم به تستعجلون ).
اين مجازات دنياى آنها است ، سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم كردند، گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!)) (ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد).
((آيا جز به آنچه انجام داديد كيفر داده مى شويد؟)) (هل تجزون الا بما كنتم تكسبون ).
اين در واقع اعمال خود شما است كه دامانتان را گرفته است ، همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - همانگونه كه در ذيل آيه 34 سوره اعراف گفتيم بعضى از دين سازان عصر ما به آياتى مانند لكل امة اجل ... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استدلال كرده و چنين نتيجه گرفته اند كه هر دين و مذهبى سرانجام پايان مى گيرد و جاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد.
در حالى كه ((امت )) به معنى گروه و جماعت است ، نه به معنى مذهب و خصوصا پيروان يك مذهب .
هدف اين آيات آن است كه قانون حيات و مرگ مخصوص افراد نيست بلكه ملتها و گروهها نيز مشمول اين قانون هستند، و به هنگامى كه در مسير ظلم و فساد قرار گيرند منقرض خواهند شد.
مخصوصا در مورد بحث با توجه به آيه قبل و بعد از آن بروشنى اين حقيقت ثابت مى شود كه سخن از نسخ مذهب در ميان نيست ، بلكه از نزول عذاب و نابود شدن يك گروه و ملت است ، زيرا هم آيه قبل و همه آيه بعد هر دو از عذاب و مجازات دنيا بحث مى كند.
2 - با توجه به آيات فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا جامعه هاى اسلامى نيز گرفتار مجازات و عذاب در اين جهان مى شوند؟.
پاسخ اين سؤ ال مثبت است ، زيرا هيچ دليلى نداريم كه اين امت مستثنى باشند، بلكه اين قانون درباره همه امتها و ملتها است ، و اينكه در بعضى از آيات قرآن (انفال - 33) خوانده ايم كه خداوند اين امت را مجازات نخواهد كرد، مشروط به يكى از دو شرط است : يا بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان آنها و يا استغفار و توبه از گناه ، نه بى قيد و شرط.
3 - آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه به هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و پشيمانى سودى نخواهد داشت ، دليل آن هم روشن است زيرا توبه در چنين حالى ، شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است و چنين توبه اى بى ارزش مى باشد.
سوره یونس : آيه 53 - 56
آيه و ترجمه
وَ يَستَنبِئُونَك أَ حَقُّ هُوَ قُلْ إِى وَ رَبى إِنَّهُ لَحَقُّ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ(53)
وَ لَوْ أَنَّ لِكلِّ نَفْسٍ ظلَمَت مَا فى الاَرْضِ لافْتَدَت بِهِ وَ أَسرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَاب وَ قُضىَ بَيْنَهُم بِالْقِسطِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(54)
أَلا إِنَّ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(55)
هُوَ يُحْىِ وَ يُمِيت وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(56)
ترجمه :
53 - از تو مى پرسند آيا آن (وعده مجازات الهى ) حق است ؟ بگو آرى بخدا سوگند قطعا حق است و شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد!
54 - و هر كس كه ستم كرده اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد (همه را از هول عذاب ) براى نجات خويش مى دهد، و هنگامى كه عذاب را ببينند (پشيمان مى شوند اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
55 - آگاه باشيد آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است ، آگاه باشيد وعده خدا حق است ولى اكثر آنها نمى دانند.
56 - او است كه زنده مى كند و مى ميراند و به سوى او باز مى گرديد.
تفسير :
در مجازات الهى ترديد نكنيد
در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود، آيات مورد بحث نيز اين موضوع را دنبال مى كند.
نخست مى گويد: ((مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام از تو سؤ ال مى كنند كه آيا اين وعده مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است ؟)) (و يستنبئونك اء حق هو).
البته ((حق )) در اينجا در مقابل باطل نيست ، بلكه منظور اين است كه آيا اين مجازات و كيفر واقعيت دارد و تحقق مى يابد؟ زيرا ((حق )) و ((تحقق )) هر دو از يك ماده اند البته حق در مقابل باطل اگر به معنى وسيع كلمه تفسير شود، شامل هر واقعيت موجود مى گردد، و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است .
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤ ال با تاءكيد هر چه بيشتر ((بگو به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است و هيچ شك و ترديدى در آن نيست )) (قل اى و ربى انه لحق ).
و اگر فكر مى كنيد، مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد، زيرا ((هرگز شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد، و او را با قدرت خود ناتوان سازيد)) (و ما انتم بمعجزين ).
در واقع اين جمله با جمله فوق از قبيل بيان مقتضى و مانع است ، در جمله اول مى گويد مجازات مجرمان يك واقعيت است ، و در جمله دوم اضافه مى كند: هيچ قدرتى نمى تواند جلو آن را بگيرد، درست مانند آيات 8 و 9 سوره طور ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع .
تاءكيدهائى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است ، از يكسو ((سوگند))، و از سوى ديگر كلمه ((ان )) و ((لام تاءكيد)) و از سوى سوم جمله ((و ما انتم بمعجزين )) همه اينها تاءكيد مى كند كه به هنگام ارتكاب جرمهاى سنگين مجازات الهى حتمى است .
در آيه بعد روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده مى گويد:
((آنچنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند، حاضرند همه آن را بدهند تا از اين كيفر سخت رهائى يابند)) (و لو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به ).
در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد، براى رهائى از چنگال عذاب الهى بدهند اما كسى از آنها نمى پذيرد و سر سوزنى از مجازاتشان بكاهد.
مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبه معنوى دارد و آن اينكه ((آنها با مشاهده عذاب الهى پشيمان مى شوند، ولى از اظهار ندامت كه مايه رسوائى بيشتر در برابر رقيبان مجرم يا پيروانشان مى شود خوددارى مى كنند)) (و اسروا الندامة لما راءوا العذاب ).
سپس تاكيد مى كند كه ((با همه اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ظلم و ستمى درباره آنان نخواهد شد)) (و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ).
اين جمله تاءكيدى است بر روش قرآن در همه جا در زمينه مجازات و عدالت ، زيرا تاءكيدهاى آيه گذشته در زمينه مجازات ممكن است اين توهم را براى افراد غافل به وجود آورد كه مساءله انتقام جوئى در كار است ، لذا قرآن نخست مى گويد: داورى ميان آنها با عدالت مى شود و باز تاءكيد مى كند كه ظلم و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
سپس براى اينكه مردم اين وعده ها و تهديدهاى الهى را به شوخى نگيرند و فكر نكنند خداوند از انجام اينها عاجز است ، اضافه مى كند ((آگاه باشيد
آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و مالكيت و حكومت او تمام جهان هستى را فرا گرفته و هيچكس نمى تواند از كشور او بيرون رود)) (الا ان لله ما فى السماوات و الارض ).
و نيز ((آگاه باشيد وعده خداوند در مورد مجازات مجرمان حق است هر چند بسيارى از مردم كه نا آگاهى ، سايه شوم بر روانشان افكنده اين حقيقت را نمى دانند)) (الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
آخرين آيه مورد بحث نيز تاءكيد مجددى روى همين مساءله حياتى است كه مى گويد ((خداوند است كه زنده مى كند، و او است كه مى ميراند)) (هو يحيى و يميت ).
بنابراين هم توانائى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.
((و سرانجام همه شما به سوى او باز مى گرديد)) (و اليه ترجعون ).
و پاداش همه اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت .
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله سؤ الاتى كه در مورد آيات فوق مطرح مى شود اين است كه آيا سؤ ال مشركان از واقعيت داشتن كيفر الهى جنبه استهزاء داشته و يا واقعا سؤ ال حقيقى بوده است ؟ بعضى گفته اند سؤ ال حقيقى نشانه شك است و با وضع مشركان سازگار نيست .
ولى با توجه به اينكه بسيارى از مشركان در ترديد بودند و گروهى از آنها نيز با علم به حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر لجاجت و تعصب و مانند آن به مخالفت برخاسته بودند، روشن مى شود كه سؤ ال حقيقى از آنها هيچ بعيد نيست .
2 - حقيقت ((ندامت )) پشيمانى از انجام كارى است كه آثار نامطلوب آن آشكار شده است ، خواه انسان بتواند آن را جبران كند و يا نتواند، و پشيمانى مجرمان در قيامت از نوع دوم است ، و مكتوم داشتن آن به خاطر آن است كه آشكار ساختنش موجب رسوائى بيشتر مى شود.
سوره یونس : آيه 57 - 58
آيه و ترجمه
يَأَيهَا النَّاس قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ شِفَاءٌ لِّمَا فى الصدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ(57)
قُلْ بِفَضلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِك فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِّمَّا يجْمَعُونَ(58)
ترجمه :
57 - اى مردم ! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده ، و درمان آنچه در سينه هاست ، و هدايت و رحمت براى مؤ منان .
58 - بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه از آنچه گردآورى كرده اند بهتر است .
تفسير :
قرآن رحمت بزرگ الهى
در قسمتى از آيات گذشته بحثهائى در زمينه قرآن آمده ، و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آنها منعكس گرديده بود، در اين آيات به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى ، تمام انسانها را مخاطب ساخته مى گويد:
اى مردم از سوى پروردگارتان ، موعظه و اندرزى براى شما آمد (يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم ).
((و كلامى كه مايه شفاء بيمارى دلها است )) (و شفاء لما فى الصدور).
((و چيزى كه مايه هدايت و راهنمائى است )) (و هدى ).
((و رحمت براى مؤ منان است )) (و رحمة للمؤ منين ).
در اين آيه چهار صفت براى قرآن بيان شده است ، كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم .
وعظ (و موعظه ) آنچنان كه در مفردات آمده است ، نهى آميخته به تهديد است ، ولى ظاهرا معنى موعظه وسيعتر از اين باشد، همانگونه كه از ((خليل )) دانشمند معروف عرب در همان كتاب مفردات نقل شده : موعظه عبارت از تذكر دادن نيكيها است كه تواءم با رقت قلب باشد، در واقع هرگونه اندرزى كه در مخاطب تاءثير بگذارد، او را از بديها بترساند و يا قلب او را متوجه نيكيها گرداند، وعظ و موعظه ناميده مى شود.
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه هر موعظه اى بايد تاءثير داشته باشد، بلكه منظور آن است كه در قلبهاى آماده بتواند چنين اثرى بگذارد.
منظور از شفا دادن بيمارى دلها و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينه ها است ، همان آلودگيهاى معنوى و روحانى است مانند بخل و كينه و حسد و جبن و شرك و نفاق و امثال اينها كه همه از بيماريهاى روحى و معنوى است .
منظور از ((هدايت )) راهيابى به سوى مقصود، يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است .
و منظور از ((رحمت )) همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است كه شامل حال انسانهاى شايسته مى شود همانگونه كه در كتاب مفردات مى خوانيم ((رحمت )) هرگاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشيدن او است و هنگامى كه به انسانها نسبت داده شود به معنى رقت قلب و عطوفت است .
در واقع آيه فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه قرآن شرح مى دهد.
مرحله اول مرحله ((موعظه و اندرز)) است .
مرحله دوم مرحله پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است .
مرحله سوم مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.
و مرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود و هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد و جالب اينكه تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گيرد.
قرآن است كه انسانها را اندرز مى دهد، و قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شويد، و قرآن است كه نور هدايت را به دلها مى تاباند، و نيز قرآن است كه نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.
على (عليهالسلام ) در گفتار جامع خود در نهج البلاغه با رساترين تعبيرى اين حقيقت را توضيح داده است آنجا كه مى فرمايد:
... فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال : ((از قرآن براى بيماريهاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد، چه اينكه در قرآن شفاى بزرگترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است )).
و اين خود مى رساند كه قرآن نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى و اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را بدست فراموشى سپرده و به جاى اينكه از اين داروى شفا بخش بهره گيرند درمان خود را در مكتبهاى ديگر جستجو مى كنند، و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار داده اند نه انديشيدنى و عملكردنى .
در آيه بعد براى تكميل اين بحث و تاءكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است ، مى فرمايد: ((بگو اى پيامبر اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همه نعمتها است بايد خشنود بشنوند، نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان )) (قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا).
زيرا اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است و هيچيك از آنها قابل مقايسه با اين نيست (هو خير مما يجمعون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - آيا قلب كانون احساسات است
ظاهر آيه اول مورد بحث مانند بعضى ديگر از آيات قرآن اين است كه كانون
بيماريهاى اخلاقى ، ((قلب )) است ، اين سخن در ابتدا ممكن است توليد اين اشكال كند كه ما مى دانيم تمام اوصاف اخلاقى و مسائل فكرى و عاطفى به روح انسان بازگشت ، قلب يك تلمبه خود كار براى نقل و انتقال خون و آبيارى و تغذيه سلولهاى بدن بيش نيست .
البته حق همين است ، كه قلب تنها ماءموريت اداره جسم انسان را دارد و مسائل روانى مربوط به روح آدمى است ، اما نكته دقيقى در اينجا وجود دارد كه با توجه به آن ، رمز اين تعبير قرآن روشن مى شود و آن اينكه در جسم انسان دو كانون وجود دارد كه هر كدام مظهر بخشى از اعمال روانى انسان است ، يعنى هر يك از اين دو كانون با فعل و انفعالات روانى فورا عكس العمل نشان مى دهد يكى ((مغز)) است و ديگرى ((قلب )).
هنگامى كه در محيط روح مسائل فكرى را بررسى مى كنيم ، عكس العمل آن فورا در مغز آشكار مى شود، و به تعبير ديگر مغز ابزارى است براى كمك به روح در مساءله تفكر، و لذا به هنگام تفكر خون سريعتر در مغز گردش مى كند، سلولهاى مغزى فعل و انفعال بيشترى دارند و غذاى بيشترى جذب مى كنند و امواج زيادترى مى فرستند، ولى به هنگامى كه پاى مسائل عاطفى مانند عشق و محبت و تصميم و اراده و خشم و كينه و حسد، عفو و گذشت به ميان مى آيد، فعاليت عجيبى در قلب انسان شروع مى شود، گاهى ضربان شديد پيدا مى كند، گاهى ضربانش بقدرى سست مى شود گويا مى خواهد از كار بايستد، گاهى احساس مى كنيم كه قلب ما مى خواهد منفجر بشود، اينها همه به خاطر پيوند نزديكى است كه قلب با اين سلسله مسائل روانى دارد.
از همين رو قرآن مجيد ايمان را به قلب نسبت مى دهد (و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) - (حجرات - 14) و يا جهل و لجاجت و عدم تسليم در مقابل حق را به عنوان نابينائى قلب تعبير مى كند (و لكن تعمى القلوب اللتى فى الصدور - حج - 46).
ناگفته نماند كه اين گونه تعبيرات مخصوص قرآن نيست ، در ادبيات زبانهاى گوناگون در زمانهاى گذشته و امروز نيز جلوه هاى مختلف اين مساءله ديده مى شود، غالبا به كسى كه علاقه داريم مى گوئيم در قلب ما جاى دارى و يا قلب ما متوجه تو است ، و يا قلب ما در گرو عشق تو است ، و هميشه سمبل عشق را ترسيمى از قلب انسان قرار مى دهند.
همه اينها به خاطر آن است كه انسان همواره اين احساس را داشته است كه به هنگام عشق و علاقه و يا كينه و حسد و مانند اينها تاءثير و تاءثر خاصى در قلب خود احساس مى كند، يعنى نخستين جرقه اين مسائل روانى به هنگام انتقال به جسم در قلب آشكار مى شود.
البته علاوه بر همه اينها، سابقا اشاره كرده ايم كه يكى از معانى قلب در لغت عقل و روح آدمى است و معنى آن منحصر به اين عضو مخصوص كه در درون سينه است نمى باشد و اين خود تفسير ديگرى براى آيات قلب مى تواند باشد اما براى همه آنها زيرا در بعضى تصريح شده قلبه ائى كه در سينه ها است (دقت كنيد)
2 - در اينكه ميان ((فضل )) و ((رحمت )) كه در آيه دوم به آن اشاره شده است چه تفاوتى است در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
الف - بعضى فضل الهى را اشاره به نعمتهاى ظاهرى ، و رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى دانسته اند، و يا به تعبير ديگر يكى نعمت مادى و ديگرى نعمت معنوى را مى گويد (كرارا در آيات قرآن جمله و ابتغوا من فضله يا لتبتغوا من فضله به معنى تحصيل روزى و درآمد مادى آمده است ).
ب - بعضى ديگر گفته اند: فضل الهى آغاز نعمت ، و رحمت او و دوام نعمت است (البته با توجه به اينكه فضل به معنى بخشيدن نعمت مى باشد و با توجه به اينكه ذكر رحمت پس از آن بايد چيزى اضافه بر آن بوده باشد، تفسير فوق قابل درك است ) و اينكه در روايت متعددى مى خوانيم منظور از فضل الهى وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نعمت نبوت ، و منظور از رحمت پروردگار وجود على (عليهالسلام ) و نعمت ولايت است ، نيز شايد اشاره به همين تفسير باشد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر آغاز اسلام بود و على (عليهالسلام ) سبب بقا و ادامه حيات آن شد (يكى علت محدثه و ايجاد كننده و ديگرى مبقيه و بقا دهنده ).
بعضى ديگر احتمال داده اند كه فضل اشاره به نعمتهاى بهشتى ، و رحمت اشاره به آمرزش از گناه است .
ج - اين احتمال نيز داده شده كه فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست و دشمن مى باشد و رحمت با توجه به كلمه ((للمؤ منين )) كه در آيه قبل به صورت قيد رحمت ذكر شده اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد با ايمان است .
تفسير ديگرى كه براى اين دو ذكر شده اين است كه فضل پروردگار اشاره به مساءله ايمان ، و رحمت اشاره به قرآن مجيد است كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد.
البته غالب اين معانى با هم تضادى ندارند و ممكن است همه در مفهوم جامع فضل و رحمت جمع باشد.
سوره نحل : آيه 68 - 69
آيه و ترجمه
وَ أَوْحَى رَبُّك إِلى النَّحْلِ أَنِ اتخِذِى مِنَ الجِْبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشونَ(68)
ثمَّ كلِى مِن كلِّ الثَّمَرَتِ فَاسلُكِى سبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يخْرُجُ مِن بُطونِهَا شرَابٌ مخْتَلِفٌ أَلْوَنُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(69)
ترجمه :
68 - پروردگار تو به زنبور عسل وحى (الهام غريزى ) فرستاد كه از كوهها و درختان و داربستهائى كه مردم مى سازند خانه هائى برگزين !.
69 - سپس از تمام ثمرات تناول كن ، و راههائى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما، از درون شكم آنها نوشيدنى خاصى خارج مى شود، به رنگهاى مختلف ، كه در آن شفاى مردم است در اين امر نشانه روشنى است براى جمعيتى كه اهل فكرند!
تفسير :
پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد!
در اينجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مى يابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمينه نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش سخن از ((زنبور عسل )) (نحل ) و سپس خود عسل به ميان مى آورد، اما در شكل يك ماءموريت الهى و الهام مرموز كه نام وحى بر آن گذارده شده است ، نخست مى گويد:
((پروردگار تو به زنبور عسل ، وحى كرد كه خانه هائى از كوهها و درختان و داربستهائى كه مردم مى سازند انتخاب كن )) (و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ).
در اين آيه به چند تعبير برخورد مى كنيم كه همه درخور دقت است :
1 - كلمه وحى در اصل چنانكه راغب در مفردات مى گويد: به معنى اشاره سريع است سپس به معنى القا كردن مخفيانه سخنى آمده است ، ولى در قرآن مجيد وحى در معانى مختلفى به كار رفته ، كه همه بازگشت به همان معنى اصلى مى كند:
از آن جمله وحى نبوت است كه در قرآن ، فراوان از آن ياد شده است ، در آيه 51 سوره شورى مى خوانيم : و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا... ((خداوند با هيچ انسانى جز از طريق وحى سخن نمى گويد...))
و نيز وحى به معنى الهام است ، خواه الهام خود آگاه باشد (در مورد انسانها) مانند و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم (قصص - 7): ((ما به مادر موسى الهام كرديم كه نوزادت را شير ده و هرگاه از دستيابى دشمنان بر او ترسيدى او را به آغوش امواج دريا بسپار))
و خواه به صورت ناآگاه و الهام غريزى باشد، چنانكه در مورد زنبور عسل در آيات فوق خوانديم ، زيرا مسلم است ، وحى در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزه هاى ناخودآگاهى است كه خداوند در جانداران مختلف آفريده است .
و نيز وحى به معنى اشاره است چنانكه در داستان ذكريا مى خوانيم فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا ((ذكريا به مردم با اشاره گفت صبح و شام ، تسبيح خدا گوئيد)) (مريم - 11).
و نيز به معنى رساندن مخفيانه پيام و خبر آمده است ، چنانكه در آيه 112 سوره انعام مى خوانيم يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: ((شياطين انسانى و غير انسانى مطالب فريبنده و گمراه كننده را بطور مرموز به يكديگر مى رسانند)).
2 - آيا الهام غريزى مخصوص زنبوران عسل است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه غرائز و يا الهام غريزى منحصر به زنبوران عسل نيست و در همه حيوانات وجود دارد، چرا تنها در اينجا اين تعبير آمده است ؟
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : امروز كه زندگى زنبوران عسل دقيقا از طرف دانشمندان مورد بررسى عميق قرار گرفته ثابت شده است كه اين حشره شگفت انگيز آنچنان تمدن و زندگى اجتماعى شگفت انگيزى دارد كه از جهات زيادى بر تمدن انسان و زندگى اجتماعى او پيشى گرفته است .
البته كمى از زندگى شگرفش در گذشته روشن بوده ، ولى هرگز مثل امروز ابعاد مختلف آن كه هر يك از ديگرى عجيبتر است شناخته نشده بود، قرآن به طرز اعجازآميزى با كلمه وحى به اين موضوع اشاره كرده است ، تا اين واقعيت را روشن سازد كه زندگى زنبوران عسل را هرگز نبايد با انعام و چهار پايان و مانند آنها مقايسه كرد، و شايد همين انگيزه اى شود كه به درون جهان اسرار آميز اين حشره عجيب گام بگذاريم و به عظمت و قدرت آفريدگارش آشنا شويم ، و اين است رمز دگرگون شدن لحن كلام در اين آيه نسبت به آيات گذشته .
3 - قبل از هر چيز خانه سازى
نخستين ماموريت زنبوران در اين آيه ماموريت خانه سازى ذكر شده ، و اين شايد به خاطر آن است كه مساءله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود، و يا به خاطر آنكه ساختمان خانه هاى شش ضلعى زنبوران عسل كه شايد مليونها سال است به همين شكل در شرق و غرب جهان ادامه دارد از عجيبترين برنامه هاى زندگى آنها است و حتى شايد از ساختن خود عسل عجيبتر است ، چگونه اين ماده مومى مخصوص را تهيه مى كند؟ و چگونه اين خانه هاى شش ضلعى را با ظرافت و مهندسى فوق العاده دقيقى مى سازد؟ خانه هائى كه نقشه آن بسيار حساب شده و زواياى آن كاملا دقيق و يكسان است ، اساسا براى استفاده كامل از يك سطح به گونه اى كه هيچ قسمتى از آن ، هدر نرود و يا زواياى تنگ و تاريكى پيدا نكند، راهى بهتر از انتخاب خانه هاى شش ضلعى با زواياى مساوى نيست ، به اضافه اين نوع خانه از استحكام خاصى برخوردار است .
4 - انتخاب اين خانه ها، چنانكه قرآن در آيه فوق مى گويد: گاهى در كوهها است ، در لابلاى صخره هاى غير قابل عبور، و شكاف هاى مخصوص سنگهائى كه آمادگى براى اين هدف دارند و گاهى در لابلاى شاخه هاى درختان ، و گاهى در كندوهائى كه انسانها بر فراز داربستها در اختيارشان مى گذارند.
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه لانه و كندوى عسل بايد در نقطه مرتفعى از كوه و درخت و داربست باشد تا به خوبى بتواند از آن استفاده كند.
بعد دومين ماموريت زنبور عسل شروع مى شود چنانكه قرآن مى گويد: ((سپس ما به او الهام كرديم كه از تمام ثمرات تناول كن )) (ثم كلى من كل الثمرات ).
((و راههائى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما)) (فاسلكى سبل ربك ذللا).
((ذلل )) جمع ذلول به معنى تسليم و رام باشد، و توصيف راهها به ذلل به خاطر آنست كه اين جاده ها آنچنان دقيقا تعيين شده كه در برابر زنبوران عسل كاملا رام و تسليمند كه بعدا به چگونگى آن اشاره خواهيم كرد.
سرانجام آخرين مرحله ماموريت آنها را (به صورت يك نتيجه ) اينچنين بيان مى كند: ((از درون زنبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مى شود كه رنگهاى مختلفى دارد)) (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه ).
((در اين شراب حلال ، داروى شفا بخش مهمى براى مردم است )) (فيه شفاء للناس ).
((و در اين ماجراى برنامه زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مى آورند، كه هم غذا است ، هم شفا و هم درس زندگى ، نشانه روشنى از عظمت و قدرت پروردگار است براى آنهائى كه تفكر و انديشه مى كنند)) (ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ).
در اين آيه نيز نكات پر معنى و قابل ملاحظه اى است :
1 - عسل از چه ساخته مى شود؟
زنبوران عسل معمولا از ماده قندى مخصوصى كه در ريشه گلها قرار داده شده است مى مكند و آنرا جمع آورى مى كنند، ولى زنبورشناسان مى گويند كار زنبوران تنها استفاده از اين ماده قندى بن گلها نيست ، بلكه احيانا از تخمدان گلها و دمبرگها و ميوه ها نيز استفاده مى كنند كه قرآن از همه اينها تعبير به ((من كل الثمرات )) (همه ميوه ها) كرده است .
جمله عجيبى كه از ((مترلينگ )) دانشمند زيست شناس نقل شده ، اهميت تعبير قرآن را آشكار مى سازد آنجا كه مى گويد: ((همين امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشى و اهلى ) از بين برود يكصد هزار نوع از گياه ها و گلها و ميوه هاى ما از بين خواهد رفت ، و از كجا كه اصولا تمدن ما از بين نرود))؟ (زيرا نقش زنبوران عسل در جابجا كردن گرده هاى نر گلها و بارور ساختن گياهان ماده و به دنبال آن پرورش يافتن ميوه ها آنقدر عظيم است كه بعضى از دانشمندان حتى آنرا از عسل سازى زنبوران هم مهمتر مى دانند).
در حقيقت آنچه را زنبوران عسل از آن مى خورند، بالقوه انواع ميوه هائى است كه به كمك آنها، شكل مى گيرد و با اين حال چه پر معنى است كلمه ((كل الثمرات )).
2 - راههاى مطمئن و رام !
زنبورشناسان با مطالعاتى كه روى اين حشره انجام داده اند به اين نتيجه رسيده اند كه صبحگاهان گروهى از زنبوران كه ماموران شناسائى گلها هستند از كندو بيرون مى آيند و مناطق مختلف پر گل را كشف كرده و به كندو باز مى گردند و به اطلاع ديگران مى رسانند، حتى سمت و جهت آنرا مشخص كرده و فاصله آن را نيز از كندو به اطلاع هموطنان خود مى رسانند.
زنبوران براى رسيدن به منطقه گلها گاهى راه خود را نشانه گذارى مى كنند، و از طريق پراكندن بوهاى مختلف در مسير راه ، و مانند آن ، چنان راه را مشخص مى كنند كه كمتر امكان دارد زنبورى سرگردان شود!
جمله فاسلكى سبل ربك ذللا (در جاده هاى پروردگارت كه رام و تسليم تو است گام بگذار) گويا اشاره به اين واقعيت است .
3 - عسل در كجا ساخته مى شود؟
شايد هنوز بسيارى از افراد فكر مى كنند كه برنامه كار زنبوران عسل اين است كه شيره گلها را مكيده و در دهان خود جمع و در كندو ذخيره مى كنند، در حالى كه چنين نيست آنها شيره هاى گلها را به بعضى از حفره هاى درون بدن خود كه زنبورشناسان به آن ، چينه دان مى گويند مى فرستند، و در آنجا كه حكم يك كارخانه كوچك مواد شيميائى دارد تغيير و تحولهاى مختلفى پيدا كرده ، شهد گلها به عسل تبديل مى گردد، و مجددا زنبور، عسل ساخته شده را از بدن خود بيرون مى فرستد.
عجيب اينكه سوره نحل ، از سوره هاى مكى است و مى دانيم در منطقه مكه نه گل و گياهى وجود دارد و نه زنبوران عسل ، ولى قرآن با اين دقت و ظرافت از آن سخن مى گويد و با تعبير جالبى مانند يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه : ((از درون زنبوران مايعى خارج مى شود به رنگهاى مختلف )) حتى به ريزه كاريهاى ساختن عسل نيز اشاره كرده است .
4 - رنگهاى مختلف عسل
رنگ عسل ، بر حسب آنكه زنبور بر چه گل و ثمره اى نشسته و از آن بهره گيرى كرده باشد تفاوت مى كند، به همين جهت در پاره اى از موارد قهوه اى تيره ، و گاهى نقره اى سفيد، و گاهى بيرنگ ، و گاهى زرد رنگ ، گاهى شفاف ، زمانى تيره ، گاهى زرد طلائى ، زمانى خرمائى و حتى گاهى ، مايل به سياهى است !.
سوره عنکبوت : آيه 41-44
آيه و ترجمه
مَثَلُ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكبُوتِ اتخَذَت بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْت الْعَنكبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(41)
إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ(42)
وَ تِلْك الاَمْثَلُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلا الْعَلِمُونَ(43)
خَلَقَ اللَّهُ السمَوَتِ وَ الاَرْض بِالْحَقِّ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ(44)
ترجمه :
41 - كسانى كه غير از خدا را اولياء خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود انتخاب كرده و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند!
42 - خداوند آنچه را غير از او مى خوانند مى داند و او شكست ناپذير و حكيم است .
43 - اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند.
44 - خداوند، آسمانها و زمين را به حق آفريد، در اين آيتى است براى مؤ منان .
تفسير:
تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت !
در آيات گذشته سرنوشت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بيدادگر و خودخواه بيان شد، به همين تناسب در آيات مورد بحث مثال جالب و گويائى براى كسانى كه غير خدا را معبود و ولى خود قرار مى دهند بيان مى كند كه هر چه درباره اين مثال بينديشيم نكات بيشترى از آن ، عائدمان مى شود.
مى فرمايد: ((كسانى كه غير از خدا را ولى و معبود خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود برگزيده ، و سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است ، اگر مى دانستند))! (مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
چه مثال رسا و جالبى و چه تشبيه گويا و دقيقى ؟!
درست دقت كنيد: هر حيوان و حشره اى براى خود خانه و لانه اى دارد، اما هيچيك از اين خانه ها به سستى خانه عنكبوت نيست .
اصولا خانه بايد ديوار و سقف و درى داشته باشد، و صاحب آن را از حوادث حفظ كند طعمه و غذا و نيازهاى او را در خود نگاه دارد. بعضى از خانه ها سقف ندارند اما لااقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند.
اما لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد، نه سقفى ، نه حياطى و نه درى ، اينها همه از يك سو.
از سوى ديگر مصالح آن بقدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه اى مقاومت نمى كند.
اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش را درهم مى ريزد!
اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى كند!
كمترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى سازد.
حتى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى شود و از سقف خانه آويزان مى گردد.
معبودهاى دروغين اين گروه نيز نه سودى دارند و نه زيانى ، نه مشكلى را حل مى كنند، و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند.
درست است كه اين خانه براى عنكبوت با آن پاهاى بلند و طولانيش هم مركز استراحت است و هم در و دكان و دامى براى صيد حشرات و تحصيل غذا.
ولى در مقايسه با خانه هاى حيوانات و حشرات ديگر بى نهايت سست و بى دوام است .
كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دهند تكيه آنها بر تار عنكبوت است .
آنها كه غير از خدا را معبود خويش برگزينند تكيه آنها بر تار عنكبوت است تخت و تاج فرعونها، اموال بى حساب قارونها، قصرها و گنجهاى شاهان ، همه مانند تارهاى عنكبوت است .
بى دوام ، سست ، غير قابل اعتماد و ناپايدار در برابر طوفان حوادث .
تاريخ نيز نشان مى دهد كه به راستى هيچ يك از اين امور نمى تواند تكيه گاه انسان گردد.
ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند.
ذكر اين نكته نيز در اينجا ضرورى است : خانه عنكبوت و تارهاى او با اينكه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجائب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.
تارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسيار كوچكى همچون سر سوزن در زير شكم او قرار دارد، اين مايع داراى تركيب خاصى است كه هر گاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محكم مى شود.
عنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى سازد.
مى گويند هر عنكبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند!
بعضى نوشته اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است و گرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكمتر است !.
عجيب اينكه اين تارها گاهى هر كدام از چهار رشته تشكيل شده و هر رشته اى نيز خود از هزار رشته ! تشكيل يافته كه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است بيرون مى آيد اكنون فكر كنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى شود.
علاوه بر عجائبى كه در مصالح ساختمانى خانه عنكبوت به كار رفته ، شكل ساختمانى و مهندسى آن نيز جالب است ، اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظره جالبى همچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى مخصوصى از همين تارها مشاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ولى در مجموع سستتر از آن تصور نمى شود، و اين چنين است معبودهائى كه غير از خدا مى پرستند.
با توجه به اينكه عنكبوت تنها يكنوع نيست بلكه بعضى از دانشمندان مدعى هستند كه تاكنون بيست هزار نوع عنكبوت شناخته شده است ! و هر كدام ويژگيهائى دارند عظمت قدرت خدا در آفرينش اين موجود كوچك آشكارتر مى شود.
ضمنا تعبير به ((اولياء)) (جمع ولى ) به جاى ((اصنام )) و بتها شايد براى اشاره به اين نكته است كه نه فقط معبودهاى ساختگى كه پيشوايان و رهبران غير الهى نيز در همين حكمند.
جمله لو كانوا يعلمون (اگر مى دانستند) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بتها و معبودهاى دروغين است ، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت ، چرا كه سستى آن را همه مى دادند، بنابراين مفهوم جمله چنين است اگر آنها از سستى معبودان و پايگاه هائى كه غير از خدا برگزيده اند با خبر بودند بخوبى مى دانستند كه اينها در سستى همانند تار عنكبوتند.
در آيه بعد هشدار تهديد آميزى به اين مشركان غافل و بيخبر مى دهد مى گويد: ((خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند)) (ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء).
شرك آشكار آنها، و شرك مخفى و پنهانشان ، هيچيك بر خدا پوشيده نيست .
((و او است قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق )) (و هو العزيز الحكيم ).
اگر مهلت به آنها مى دهد، نه به خاطر آنست كه نمى داند يا قدرتش محدود است ، بلكه حكمت او ايجاب مى كند كه فرصت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود، و آنها كه شايسته هدايتند، هدايت گردند.
بعضى از مفسران ، اين جمله را اشاره به بهانه هائى دانسته اند كه مشركان براى خود مى تراشيدند و آن اينكه اگر ما اين بتها را مى پرستيم نه به خاطر خودشان است اينها در حقيقت مظهر و سمبل هستند از ستارگان آسمان ، و از پيامبران و فرشتگان ما در حقيقت براى آنها سجده مى كنيم ، و از آنها احترام به عمل مى آوريم ، و خير و شر ما و سود و زيان ما در دست آنها است .
قرآن مى گويد: خدا مى داند شما چه چيزهائى را مى خوانيد، هر كه باشند و هر چه باشند، در برابر قدرت فرمان او چون تار عنكبوتند و از خود چيزى ندارند كه به شما بدهند.
سومين آيه مورد بحث گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر اين مثالها به او مى كردند و مى گفتند: چگونه ممكن است خدائى كه آفريننده زمين و آسمان است به عنكبوت و مگس و حشرات و مانند اينها مثال بزند.
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنرا درك نمى كنند)) (و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ).
اهميت و ظرافت مثال در بزرگى و كوچكى آن نيست ، بلكه در انطباق آن بر مقصود است ، گاه كوچك بودن آن بزرگترين نقطه قوت آن است .
فى المثل هنگامى كه سخن از تكيه گاههاى سست و بى اساس است ، بايد مثال را از تار عنكبوت انتخاب كرد كه بهتر از هر چيز مى تواند اين سستى و ناپايدارى و عدم ثبات را منعكس كند، اين عين فصاحت و بلاغت است .
اينجا است كه مى گويد تنها عالمان هستند كه ريزه كاريهاى مثالهاى قرآن را درك مى كنند.
در آخرين آيه مورد بحث اضافه مى كند: ((خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و در اين نشانه عظيمى است براى افراد با ايمان )) (خلق الله السماوات و الارض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤ منين ).
باطل و بيهوده در كار او راه ندارد، اگر مثال به عنكبوت و خانه سست و بى بنيادش مى زند، روى حساب است ، و اگر موجود كوچكى را براى تمثيل برگزيده براى بيان حق است ، و گرنه او آفريننده بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است .
جالب اينكه در پايان اين چند آيه تكيه روى ((علم )) و ((ايمان )) است ، در يك جا مى فرمايد: لو كانوا يعلمون (اگر مى دانستند) جاى ديگرى مى فرمايد و ما يعقلها الا العالمون (جز عالمان آگاه اين مثلها را درك نمى كنند).
و در اينجا مى فرمايد: ان فى ذلك لاية للمؤ منين (در اين نشانه بزرگى است براى افراد با ايمان ).
اشاره به اينكه چهره حق روشن و آفتابى است اما در زمينه هاى مستعد شكوفا مى شود، قلبى آگاه و جستجوگر، روحى بيدار و تسليم در مقابل حق لازم است و اگر اين كوردلان جمال حق را نمى بينند نه به خاطر خفاى آن است كه به خاطر نابينائى آنها است .
سوره عنکبوت :آيه 45
آيه و ترجمه
اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِنَ الْكِتَبِ وَ أَقِمِ الصلَوةَ إِنَّ الصلَوةَ تَنهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكبرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصنَعُونَ(45)
ترجمه :
45 - آنچه را از كتاب آسمانى به تو وحى شده تلاوت كن ، و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و منكرات باز مى دارد و خداوند مى داند شما چه كارهائى انجام مى دهيد.
تفسير:
نماز باز دارنده از زشتيها و بديها
بعد از پايان بخشهاى مختلفى از سرگذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و برخورد نامطلوب آنها با اين رهبران الهى ، و پايان غم انگيز زندگى آنها، روى سخن را - براى دلدارى و تسلى خاطر و تقويت روحيه و ارائه خط مشى كلى و جامع - به پيامبر كرده دو دستور به او مى دهد:
نخست مى گويد ((آنچه را از كتاب آسمانى (قرآن ) به تو وحى شده تلاوت كن )) (اتل ما اوحى اليك من الكتاب ).
اين آيات را بخوان كه هر چه مى خواهى در آن است : علم و حكمت ، نصيحت و اندرز، معيار شناخت حق و باطل ، وسيله نورانيت قلب و جان ، و مسير حركت هر گروه و هر جمعيت .
بخوان و در زندگيت به كار بند، بخوان و از آن الهام بگير، بخوان و قلبت