پاورپوینت کرگدن ها هم عاشق می شوند (pptx) 16 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 16 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
کرگدنها هم عاشق می شوند
بنام مهربانترین
یک کرگدن جوان, داشت تنهایی توی جنگل می رفت.
دم جنبانکی که همان اطراف پرواز میکرد, او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست؟
کرگدن گفت:
همه کرگدن ها تنها هستند
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:
دوست یعنی: کسی که با تو بیاید, دوستت داشته باشد و به تو کمک کند
کرگدن گفت: ولی من کمک نمی خواهم
دم جنبانک گفت : اما باید کسی باشد پشت تو را بخاراند و حشره های پشتت را از پوستت بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم.
پوست من خیلی کلفت و صورتم خیلی زشت است
همه به من میگویند پوست کلفت!
دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز
دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست.
دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد,همه قلب دارند
کرگدن گفت:کو,کجاست؟من که قلب خودم را نمی بینم
دم جنبانک گفت:خب,چون از قلبت استفاده نمی کنی , قلبت را نمی بینی.ولی منمطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری
کرگدن گفت:نه,من قلب نازک ندارم,من حتما یک قلب کلفت دارم
دم جنبانک گفت:نه,تو حتما یک قلب نازک داری,چون به جای اینکه دم جنبانکرا بترسانی,به جای اینکه لگدش کنی, به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات راباز کنی وآن را بخوری,داری با او حرف می زنی
کرگدن گفت:خب , این یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:وقتی که یک کرگدن پوست کلفت و یک قلب نازک دارد
یعنی اینکه
میتواند دوست داشته باشد,میتواند عاشق شود.
کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:
یعنی...بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم,بگذار...
کرگدن چیزی نگفت.
یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت.فکر کرد بهتراست همان اولین جمله اش را بگوید
اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید!
اما نمی دانست از چی خوشش می آید
کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟
اسم این که من دلم می خواهدتو روی پشتمن بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت:نه,اسم این نیاز است
من دارم به تو کمک می کنم و تو ازاین که نیازت بر طرف میشود احساس خوبی داری.
یعنی احساس رضایت می کنی,
اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید.
روزها گذشت,روزها,هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست.
هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحمرا از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت:
به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکهدم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبیدارد,برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت:نه,کافی نیست.